PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : *اگر میخواهید به خدا نزدیک شوید این داستان زیبا و کوتاه را بخوانید*



materlink
10-01-2013, 19:32
بهلول و عالم

روزی بهلول را بر در خانه­ ی ابوحنیفه گذر افتاد. او مشغول درس گفتن بود و می­گفت: من بر سه چیز ایراد دارم که خلاف عقل است:
اول آن­که می­گویند شیطان به آتش معذب خواهد گشت و حال آن­که وجود شیطان از آتش است. چگونه آتش، آتش را سوزاند. دیگر آن­که گویند: خدای تعالی را نمی­توان دید، این چگونه ممکن است که شیء وجود داشته باشد و دیده نشود. دیگر این که می­گویند خالق همه­ چیز خداست و همه­ چیز از جانب اوست با وجود این بنده مختار است و این خلاف عقل است.
چون سخن بدین جا رسید، بهلول کلوخی از زمین برداشت و بدو افکند. کلوخ به پیشانیش رسید و بشکست و خون جاری شد. شاگردان ابوحنیفه بهلول را گرفتند. چون او را شناختند به سبب نزدیکیش با خلیفه، جرات نکردند که به او جسارتی کنند و از این واقعه نزد خلیفه شکایت کردند.
خلیفه بهلول را طلبید. چون حاضر شد. خلیفه به او عتاب نمود و گفت: چرا سر ابوحنیفه را شکستی و بدو تعدی نمودی؟ بهلول گرفت: من نشکسته ­­ام!خلیفه امر نمود تا ابوحنیفه را حاضر کردند. ابوحنیفه با پیشانی بسته وارد شد. بهلول رو به او نمود و گفت: از من چه تعدی به تو شده است؟ ابوحنیفه گفت: کدام تعدی از این بیش که سر مرا بشکستی و تمام شب به سبب درد سر آرام و قرار برای من نبود. بهلول گفت: کو درد؟ عالم گفت: درد دیده نمی شود!
بهلول گفت: پس درد وجود ندارد دروغ می­گویی،چون تو می­گفتی که ممکن نیست شیء موجود دیده نشود. دیگر آن­که کلوخ ممکن نیست به تو صدمه زند، چون تو از خاکی و کلوخ نیز از خاک! همچنان که آتش، آتش را نسوزاند خاک هم در خاک اثر ننماید. دیگر آن­که من نبودم که زدم.
ابوحنیفه گفت: پس که بود؟ گفت: همان خدایی که همه ­ی کارها را از او می­دانی و بنده را نیز مجبور مطلق. هارون جواب او را بپسندید و ابوحنیفه شرمنده از آن مجلس برفت.

Ahmad
10-01-2013, 20:20
سلام

این قسمت از انجمن مخصوص نوشته‌ها یا شعرهای کاربران است

ضمن اینکه تاپیکی برای بهلول وجود داره:

حکایت هایی از بهلول ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

و این پست شما در آن تاپیک وجود دارد: پست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])