PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : داستان ها و روایات ائمه، اهل بیت و پیامبران و اولیای خدا



hlpmostafa
24-04-2008, 01:25
زندگانی امام جواد(ع)

حسین یامچی

113 ک.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Ramana
11-08-2010, 10:56
فاطمة الزهراء(ع ): بانوى بانوان دو جهان ، عطاى خداوند سبحان ، كوثر پربهاى قرآن ، كفو و همتاى اميرمومنان (ع )، و يكى از علل آفرينش عالم امكان .
فاطمة الزهراء(ع ): در آل كسا محور، عزيز قلب پيغمبر(ص )، شفيعه محشر، ولية الله اطهر، و از يازده فرزند معصومش برتر...
فاطمة الزهراء(ع ): خانه اش ، منزل ((هل اتى ))، پدرش : محمد مصطفى (ص ): همسرش : على مرتضى (ع )، پسرانش : امام حسن مجتبى (ع ) و امام حسين سيدالشهداء(ع )، دخترانش : ام كلثوم (ع ) و زينب كبرى (ع )، دستش بوسه گاه رسول خدا(ص ) مهرش : صفابخش قلوب اولياء مودتش : اجر رسالت خاتم الانبياء(ص ) و والاترين مدحش : ((ام ابيها))...
اين كتاب : از مناقب بى شمار آن حضرت شمه اى است ، و از درياى بى كران فضايلش قطره اى ، و از روايات موثق و متواتر و آيات رحمت قرآن بهره اى ...
گفتارى است از عالم كم نظير، آيت الله كبير، دانشمند روشن ضمير صاحب كتاب ((الغدير)) علامه امينى رحمة الله عليه .
در آن زمان كه علامه امينى ساكن نجف اشرف بود و يا در تابستان هر سال كه به تهران مى آمد، عارفى نكته دان ، استاد ولايت و عرفان ، عاشق دلباخته عترت و قرآن ، دوست بزرگوارم : آقاى حاج كريم رومينا (دستمالچى )، در انجام امور مربوط به ايشان و كتابخانه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) شبانه روز كوشا بود، و در راه خدمت علامه امينى و اهداف مقدس او، آنچه در توان داشت صميمانه ايثار مى كرد.
در يكى از اين سفرها، آن دوست ارجمند، با همتى عارفانه و با اصرار و پيگيرى مداوم و عاشقانه ، علامه امينى را مهيا ساخت تا مطالبى بسيار جالب درباره مقام ولايت كبراى حضرت صديقه زهراءسلام الله عليها بيان فرمايد، در حالى كه آن عارف ربانى تنها مخاطب گفتار علامه امينى بود، آن مطالب بسيار ارزنده در نوارهاى منحصر بفرد ضبط گرديد، كه بيش از پانزده سال با دقت علاقه اى كم نظير توسط ايشان نگهدارى شده است در طى اين مدت ، آنان كه از وجود اين نوارها مطلع بودند، بى صبرانه تكثير نوارها و يا پياده كردن آن گفتار را در خواست مى كردند، تا به صورت كتابى در دسترس همه و مورد استفاده عموم قرار گيرد، و چون مطالب عالمانه مذكور بطور خصوصى خطاب به كى نفر ايراد شده بود، بدون اينكه در اين مورد به مراعات نظم و دقت كامل در جمله بندى و اداى كلمات (چنان كه در سخنرانيهاى رسمى و عمومى معمول است ) نيازى باشد؛ لذا بنظر رسيد كه بهتر از تكثير نوارها، همان پياده كردن نوارهاست به تنظيم جملات و بازنويسى كامل آن گفتار، بدون اينكه در مفهوم آن مطالب سنگين عالمانه و پربار كوچكترين تغييرى حاصل شود.
در همان ايام كه دوست بزرگوارم تصميم به پياده كردن نوارها گرفت ، و مرا براى اين كار مهم انتخاب كرد و در تسريع انجام آن تاءكيد و اصرار داشت ، شبى در يك رؤ ياى صادقه علامه امينى را ديدم كه بر فراز تختى نشسته است و جمعى از علاقه مندان و عاشقان مقام والاى حضرت زهرا سلام الله عليها برگرد او ازدحام نموده و بى تابانه در خواست انتشار آن فرمايشان را داشتند. همان گنه كه علامه امينى در زمان حياتش ، با لحنى گيرا و دلنشين ، دستور مى داد در مجالس علمى و آموزنده اش به قرائت اشعارم مفتخر شوم ، در آن رؤ ياى صادقه نيز، در حالى كه با دست به سوى من اشاره مى كرد، فرمود: ((حسان ) ماءمور انجام اين كار است )).

دریافت فایل برنامه ( 0.08 مگابایت )


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

orochi
18-11-2012, 17:09
حضرت علي (علیه السّلام) در خطبه 192 نهج البلاغه اين چنين، از دوران کودکي اش سخن مي گويد: «من در خردسالي، بزرگان عرب را به

خاک افکندم و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مضر» را در هم شکستم! شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا (ص) در خويشاوندي

نزديک در مقام و منزلت ويژه مي دانيد. پيامبر مرا در اتاق خويش مي نشاند.

علي (ع) از دوران کودکي اش سخن مي گويد
حضرت علي (علیه السّلام) در خطبه 192 نهج البلاغه اين چنين، از دوران کودکي اش سخن مي گويد: «من در خردسالي، بزرگان عرب را به

خاک افکندم و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مضر» را در هم شکستم! شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا (ص) در خويشاوندي

نزديک در مقام و منزلت ويژه مي دانيد. پيامبر مرا در اتاق خويش مي نشاند. در حالي که کودکي بودم مرا در آغوش خود مي گرفت و در بستر

مخصوص خود مي خوابانيد بدنش را به بدن مي چسباند و بوي پاکيزه او را استثمام مي کردم و گاهي غذايي را لقمه لقمه در دهانم مي

گذارد، هرگز دروغي در گفتار من و اشتباهي در کردارم نيافت. از همان لحظه اي که پيامبر (ص) را از شير گرفتند، خداوند بزرگ ترين فرشته

خود (جبرئيل) را مامور تربيت پيامبر (ص) کرد تا شب و روز، او را به راه هاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيکو راهنمايي کند و من همواره با

پيامبر بودم و چونان فرزند که همواره با مادر است. پيامبر (ص) هر روز نشانه تازه اي از اخلاق نيکو را برايم آشکار مي فرمود و به من فرمان

مي داد که به او اقتدا نمايم. پيامبر چند ماه از سال را در غار حرا مي گذارند، تنها من او را مشاهده مي کردم و کسي جز من او را نمي ديد،

در آن روزها، در هيچ خانه اي اسلام راه نيافت جز خانه رسول خدا (ص) که خديجه هم در آن بود و من سومين آنان بودم. من نور وحي و رسالت

را مي ديدم و بوي نبوت را مي بوييدم. من هنگامي که وحي بر پيامبر (ص) فرود مي آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم: اي رسول خدا! اين

ناله کيست؟ گفت: شيطان است که از پرستش خويش مايوس گرديد و فرمود: علي! تو آنچه را من مي شنوم، مي شنوي و آنچه را که من

مي بينم، مي بيني، جز اينکه تو پيامبر نيستي، بلکه وزير من بوده و به راه خدا مي روي.»

ويژگي هاي امام علي (ع) از زبان خود حضرت علي (علیه السّلام) در خطبه هاي زيادي از ويژگي هاي خود سخن به ميان آورده است، ما تنها به چند خطبه در اين خصوص اشاره

مي کنيم؛ حضرت در خطبه 4 نهج البلاغه مي فرمايند: «من براي واداشتن شما به راه هاي حق، که در ميان جاده اي گمراه کننده بود، به پا

خاستم در حالي که سرگردان بوديد و راهنمايي نداشتيد، تشنه کام هر چه زمين را مي کنديد قطره آبي نمي يافتيد، امروز زبان بسته را به

سخن مي آورم، دور باد راي کسي که با من مخالفت کند! از روزي که حق به من نشان داده شد. هرگز در آن شک و ترديد نکردم! کناره گيري

من چونان حضرت موسي (علیه السّلام) برابر ساحران است که بر خويش بينماک نبود، ترس او براي اين بود که مبادا جاهلان پيروز شده و

دولت گمراهان حاکم گردد. امروز ما و شما بر سر دو راهي حق و باطل قرار داريم، آن کس که به وجود آب اطمينان دارد تشنه نمي ماند.»

در خطبه 16 نهج البلاغه، حضرت علي (علیه السّلام) از فضايل اخلاقي خود، سخن به ميان مي آورد: «به خدا سوگند! کلمه اي از حق را

نپوشاندم؛ هيچ گاه دروغي نگفته ام؛ از روز نخست، به اين مقام خلافت و چنين روزي خبر داده شدم، آگاه باشيد! همانا گناهان چون مرکب

هاي بدرفتارند که سواران خود (گناهکاران) را عنان رها شده در آتش دوزخ مي اندازند. آگاه باشيد، همانا تقوا، چونان مرکب هاي فرمانبرداري

است که سواران خود را عنان بر دست، وارد بهشت جاويدان مي کنند. حق و باطل هميشه در پيکارند و براي هر کدام طرفداراني است. اگر

باطل پيروز شود، جاي شگفتي نيست، از ديرباز چنين بوده و اگر طرفداران حق اندکند، چه بسا روزي فراوان گردند و پيروز شوند، اما کمتر

اتفاق مي افتد که چيز رفته باز گردد.»


امام علي (علیه السّلام) در خطبه 33 نهج البلاغه، به ويژگي هاي نظامي و اخلاقي خود اشاره دارند: «به خدا سوگند! من از پيشتازان لشکر

اسلام بودم تا آنجا که صفوف کفر و شرک تار و مار شد. هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم، هم اکنون نيز همان راه را مي روم، پرده باطل را مي

شکافم تا حق را از پهلوي آن بيرون آورم.»


حضرت در خطبه 37، از ويژگي ها و فضايل ممتاز خود سخن به ميان مي آورد که باعث مي شود حضرت در مقابل تمام مشکلات و سختي ها

ايستادگي کنند؛ «آنگاه که همه از ترس سست شده، کنار کشيدند، من قيام کردم، و آن هنگام که همه خود را پنهان کردند من آشکارا به

ميدان آمدم، و آن زمان که همه لب فرو بستند، من سخن گفتم، و آن وقت که همه باز ايستادند من با راهنمايي نور خدا به راه افتادم، در مقام

حرف و شعار صدايم از همه آهسته تر بود اما در عمل برتر و پيشتاز بودم. زمام امور را به دست گرفتم و جلوتر از همه پرواز کردم، پاداش

سبقت در فضيلت ها را بردم، همانند کوهي که تندبادها آن را به حرکت در نمي آورد و طوفان ها آن را از جاي بر نمي کند، کسي نمي

توانست عيبي در من بيابد و سخن چيني، جاي عيب جويي در من نمي يافت. ذليل ترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم و

نيرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او باز ستانم.»


در خطبه 78 نهج البلاغه، حضرت علي (علیه السّلام) از ويژگي هايي سخن به ميان مي آورد که مردم عادي حتي امکان وهم و گمان خود را

نيز نمي توانند در آن ويژگي ها به کار گيرند؛ «مردم! عذرخواهي کنيد از کسي که دليلي بر عليه او نداريد، و آن کس من مي باشم. مگر من

در ميان شما بر اساس ثقل اکبر «که قرآن است» عمل نکردم؟ و ثقل اصغر «عترت پيامبر (ص)» را در ميان شما باقي نگذاردم؟ مگر من پرچم

ايمان را در بين شما استوار نساختم؟ و از حدود و مرز حلال و حرام آگاهيتان ندادم؟ مگر پيراهن عافيت را با عدل خود به اندام شما نپوشاندم؟

و نيکي ها را با اعمال و گفتار خود در ميان شما رواج ندادم؟ و ملکات اخلاق انساني را به شما نشان ندادم؟ پس وهم و گمان خود را در آنجا

که چشم دل، ژرفاي آن را مشاهده نمي کند و فکرتان توانايي تاختن در آن راه را ندارد، به کار نگيريد.»


در خطبه 93 نهج البلاغه نيز حضرت از ويژگي هاي علمي و سياسي خود، سخن مي گويند: «پس از حمد و ستايش پروردگار: اي مردم! من

بودم که چشم فتنه را کندم و جز من هيچ کس جرات چنين کاري را نداشت، آنگاه که امواج سياهي ها بالا گرفت و به آخرين درجه شدت خود

رسيد. پس از من بپرسيد پيش از آن که مرا نيابيد. سوگند به خدايي که جانم در دست اوست، نمي پرسيد از چيزي که ميان شما تا روز

قيامت مي گذرد و نه از گروهي که صد نفر را هدايت يا گمراه مي سازد، جز آن که شما را آگاه مي سازم و پاسخ مي دهم و از آن که مردم را

بدان مي خواند و آن که رهبريشان مي کند و آن که آنان را مي راند و آنجا که فرود مي آيند و آنجا که بار گشايند و آن که از آنها کشته شود و آن

که بميرد، خبر مي دهم. آن روز که مرا از دست داديد و نگراني ها و مشکلات بر شما باريدن گرفت بسياري از پرسش کنندگان به حيرت فرو

رفته مي گويند، سرانجام چه خواهد شد؟ که گروه بسياري از پرسش شوندگان از پاسخ دادن فرو مانند.»

حضرت علي (علیه السّلام)، الگوي کامل ايمان است و حضرت خود مي گويد: «و همانا من از کساني هستم که در راه خدا از هيچ سرزنشي

نمي ترسند، کساني که سيماي آنها سيماي صديقان و سخنانشان، سخنان نيکان است، شب زنده داران و روشني بخشنان روزند، به دامن

قرآن پناه برده سنت هاي خدا و رسولش را زنده مي کنند، نه تکبر و خودپسندي دارند و نه بر کسي برتري مي جويند، نه خيانتکارند و نه در

زمين فساد مي کنند، قلب هايشان در بهشت، و پيکرهايشان سرگرم اعمال پسنديده است.

منبع:


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

orochi
18-11-2012, 20:14
ویژگی های جسمی

حضرت عباس (ع) دارای زیبایی ویژه ای بود و چهره دلربایش، هر بیننده ای را به تحسین وامی داشت. او چون ماه تمام، در میان هاشمیان می درخشید. جدّ او، عبد مناف را «ماه مکه» و عبداللّه، پدر پیامبر اکرم (ص)را «ماه حرم» می خواندند. حضرت عباس (ع) نیز «ماه بنی هاشم» لقب گرفت تا لقب گویایی برای چهره رعنا و دلکش او باشد. گذشته از آن، در بین بسیاری از گزارش های تاریخی در راستای ویژگی های جسمی حضرت عباس (ع) آمده است:

«کانَ العَبَّاسُ (ع) رَجُلاً وَسِیماً جَسِیماً جَمِیلاً وَ یَرْکَبُ الفَرَسَ المُطَّهَمَ وَ رِجْلاهُ تَخُطَّانِ فِی الأرِض؛ عباس (ع) مردی زیبا، تنومند و آراسته بود که هر گاه بر اسب تناوری سوار می شد پاهایش به زمین می رسید».1

هم چنین ورزیدگی اندام و تناسب اعضای او، بیانگر توان جسمی بالای او بود که از پدر به ارث برده بود. دلیل دیگر قدرت جسمی او، افزون بر فرآیند ارثی، این بود که حضرت عباس (ع) از کودکی با ورزش و چالاکی انس داشت. مشهور است امام علی (ع)، از همان سنین کودکی، فنون رزمی مانند: کشتی، شمشیرزنی، تیراندازی و سوارکاری را به او می آموخته و گاه خود با او به ورزش می پرداخته است.

از جمله بازی های دوران کودکی عباس (ع)، بازی «مداحی» بوده که تا اندازه ای شبیه به ورزش گُلْف است و در ایرانْ زمین، به چوگان معروف بوده است. در این بازی دو طرف می کوشند گویی (توپی) را با کمک چوبی به چاله ای بیاندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمی ها، به ورزیدگی روزافزون کودکان می انجامید.2

ویژگی های روحی و اخلاقی
1. جنگ آوری و شجاعت

همان گونه که گذشت، حضرت عباس (ع) مردی درشت اندام و تنومند بود و از کودکی، با ورزش و کارهای سخت و طاقت فرسا انس داشت. نوشته اند روزی امام علی (ع) در مسجد نشسته بود و با مردم صحبت میکرد که مردی اعرابی وارد مسجد شد. سلام کرد و صندوقی را که همراه داشت، بر زمین گذاشت و به حضرت گفت: «ای پیشوای من! پیش کشی برای شما آورده ام».

آن گاه در صندوقچه را گشود و شمشیری آب دیده و منحصر به فرد را از آن بیرون آورد و به حضرت تقدیم کرد. در همین هنگام، حضرت عباس (ع) که نوجوانی رشید بود، وارد شد و پس از سلام، با ادب در گوشه ای نشست. نگاهش در برق شمشیر گره خورد. حضرت علی (ع) متوجه علاقه و شگفت زدگی عباس (ع) شد و از او پرسید: «پسرم دوست داری این شمشیر برای تو باشد؟» عباس (ع) پاسخ داد: «آری، پدر!». حضرت برخاست و با دست خود، شمشیر را بر قامت استوار او، حمایل کرد. سپس به برازندگی شمشیر بر اندام رشید و تناور فرزندش نگریست و اشک بر محاسنش جاری شد. حاضران پرسیدند: «یا امیر المؤمنین (ع)! چرا گریه می کنید؟» حضرت فرمود:

«روزی را می بینم که او با این شمشیر، نفس دشمن را در سینه حبس می کند و بی امان بر آنان می تازد و سرانجام به شهادت می رسد».3

آری، عباس (ع) شمشیر و شجاعت را از پدر به ارث می برد و مثنوی بلند مقاومت و ایثار را در شعر شانه و شمشیر می سراید و دشمن را از بیم برق شمشیرش، هراسان می سازد. دشمنان در کربلا، دست به نیرنگ می آلایند و برای او امان نامه می فرستند ولی ناامید می شوند. گروهی به او حمله می کنند و پشیمان می شوند. سرانجام به دسیسه ای دیگر روی می آورند و ناجوانمردانه در خونش می کشانند. امام حسین (ع) نیز با دیدن بدن غرقه به خون او، بهوسیله جملهای کوتاه، تفسیری بلند از شجاعت عباس ارائه میدهد و در سروده ای منسوب به خود می فرماید:

«اَلیَومَ نَامَتْ اَعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ

وَ تَسَهَّدَتْ أُخْری فَعَزَّ مَنَامُهَا؛

چشم هایی که دیشب از ترس تو نخوابیده بودند، امشب به خواب خواهند رفت».4

درخشش او در جنگ های گوناگون به ویژه کربلا، یادآور نبردهای پیروزمندانه علی (ع) است. او با سه تن از شجاعانِ دشمن، به نام های «مارد بن صدیف»، «صفوان بن ابطح» و «عبداللّه بن عقبه غَنَوی» قهرمانانه می جنگد و آنها را به هلاکت رسانده و یا فراری می نماید.5 در این باره سروده اند:

«عَبَسْت وُجوهُ القَومِ خَوْفَ الموْتِ

وَ الْعَباسُ (ع) فیهم ضاحِکٌ یَتَبَسَّمٌ

لَوْلا القَضا لَمَحَا الوُجوُدَ بِسَیْفِهِ

وَ اللَّهُ یَقْضی ما یَشاءُ وَ یُحْکِمُ؛6

چهره دشمن از ترس مرگ در هم کشیده شده بود، در حالی که عباس (ع) در میان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضای الهی نبود، هستی را با شمشیرش نابود می کرد، اما هر آن چه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد».

2. دانش و بینش

حضرت عباس (ع) در عرصه دانایی و معرفت، شخصیت برجسته ای است. او وجودی سرشار از درک پاک و عمیقی است که از منشأ علم الهی حضرت علی (ع) سرچشمه گرفته و جریان یافته است. در باره دانش او گفته شده است:

«وَ قَدْ کانَ مِن فُقَهاءِ أَوْلادِ الائمّه؛ عباس (ع)، از جمله فرزندان دانشمند امامان علیهم السلام است».7

در روایتی، یکی از پیشوایان معصوم، علیهم السلام، شخصیت علمی و جایگاه معرفتی او را این گونه ترسیم می فرماید:

«اِنَّ العَبَّاسَ بنِ عَلِیّ (ع) زُقَّ العِلمَ زَقّاً؛ به درستی که عباس بن علی (ع)، دانش را از سرچشمه نوشیده است، نوشیدنی!»8 در این سخن ارزشمند، همانند سازی لطیفی در واژه زُقَّ نهفته است. عرب، این فعل را درباره کبوتر به کار می برد؛ آن هنگام که غذا را برچیده و نرم می سازد تا به جوجه اش بخوراند. این همانند سازی در حدیث، گویای دانش اندوزی ایشان از آموزگار توانای دانش ها، و چشمه سار حقیقت و معرفت، امام علی (ع) است و این گونه بیان می دارد که حضرت عباس (ع) توشه دانش خود را از والاگهرترین گنجینه دانش، امام علی (ع) برچیده است.

این تعبیر زیبا، در جایی دیگر نیز درباره این خاندان به کار می رفته، ولی نه از زبان دوست، بلکه از زبان دشمن زبون! وقتی امام سجاد(ع) در بند اسارت بود و به سبب خواهش مردم از یزید، برای دادن اجازه سخنرانی به ایشان، بالای منبر مسجد اموی رفت و داد سخن سر داد، یزید از فرط ناراحتی، زیر لب غرید و گفت:

«اِنَّهُ مِنْ اَهلِ بَیتٍ زَقُّوا العِلْمَ زَقَّاً؛ آخر او از خانواده ای است که از دانش سیراب اند».9

حضرت عباس (ع) زلال معرفت را جرعه جرعه از دست ساقی کوثر، علی (ع)، نوشیده و به بینشی ژرف رسیده بود. هنگامی که پنج بهار را بیشتر به خود ندیده بود، روزی بر زانوی پدر نشسته، درس معرفت می گرفت. پدر به او شماردن را می آموزد و می فرماید: «فرزندم! بگو یک». عباس (ع) می شمارد. پدر می فرماید: «بگو دو!» پاسخ عباس (ع) از مفهوم شمارش، بسیار عمیق تر است. در پاسخ می گوید:

«إِنِّی أَسْتَحیِی أنْ أَقُولَ اثْنَینِ بِاللِّسَانِ الَّذِی قُلتُ بِهِ وَاحِدٌ؛ پدر خجالت می کشم با زبانی که یکتایی پروردگارم را ستوده ام و او را یکتا شمرده ام، بگویم دو!» پدر دست تحسین بر سر کودک خود می کشد و چشمان او را می بوسد.10

این گونه است که امام صادق (ع) فرمود:

«کانَ عَمُّنا العَبَّاسُ (ع) نافِذَ البَصیرَه؛ عموی ما عباس (ع) بینشی ژرف داشته است».11

3. ادب و فروتنی

یکی از ارزش های والای انسانی و اسلامی، رعایت ادب و فروتنی نسبت به افرادی است که در مقایسه با انسان، دارای برتری باشند.

امیر المؤمنین (ع) به این ارزش والا، بسیار سفارش می کرد و میفرمود: «لا مِیراثَ کَالأَدَبِ؛ هیچ میراثی گرانبهاتر از ادب نیست.»12 آن بزرگوار، همواره پاسداری از این میراث گرانبها و ارزشمند را به فرزندان خویش وصیت می کرد: «فرزندم! هیچ گاه در برخوردهایت، کسی را تحقیر مکن؛ زیرا او یا بزرگ تر از تو است که جای پدرت به شمار می رود، یا همانند توست که جای برادرت است، یا کوچک تر از توست که جای فرزندت خواهد بود».13

حضرت عباس (ع) که پرورش یافته این مکتب درخشان است، سفارش های پدر بزرگوار خود را به بهترین صورت عملی کرد و تا آن جا پیش رفت که نام او در دیباچه دفتر ادب و فروتنی نقش شد. هم اکنون نام گرامی او در بین عامه مردم یادآور این ارزش گران قدر اسلامی است. در تاریخ، نمونه های گویایی از این ویژگی ایشان به چشم می خورد. وی هرگز بدون اجازه در محضر امام حسین (ع) نمی نشست و پس از اجازه گرفتن نیز بسیار فروتنانه - به صورت دو زانو - در گوشه ای می نشست.14

آن بزرگوار در طول عمر خود هرگز برادرانش را به اسم یا کنیه، یا با خطاب «برادرم!» صدا نمی زد، بلکه با تعبیرهایی مؤدبانه مانند «فرزند پیامبر خداصلی الله علیه وآله!»، «مولای من!» و «سرور من!»، جایگاه بلند ایشان را پاس می داشت و مانند دیگر دوستداران، بدون در نظر گرفتن برادری خویش، آنان را مورد خطاب قرار می داد.15

4. ایمان و بصیرت

ایمان و خدامحوری، رمز پیروزی بزرگ مردان جهان، در رویارویی با دشمنان خدا به شمار می رود و تنها نیرویی است که با تکیه بر آن، کاخ های ستمکاری و دشمنی با دین، فرو می ریزد.

امام صادق (ع) در آغاز زیارت نامه حضرت عباس (ع)، او را با صفت ایمان و خداباوری خوانده و در پایان، بر ایمان محض و بصیرت والای ایشان گواهی داده است و می فرماید:

«اَشْهَدُ اَنَّکَ لَمْ تَهِنْ و لَمْ تَنْکُلْ و اَنَّکَ مَضَیْتَ علی بصیره مِنْ اَمرِک؛ گواهی می دهم که تو لحظه ای از خود سستی نشان ندادی و برنگشتی، بلکه مَشی تو بر ایمان و بصیرت در دین رقم خورده بود».16

حضرت عباس (ع)، معصوم نبود و به رهبری امام خویش نیاز واقعی داشت. البته ایمان وی سبب پیدایش عصمت عملی بدون تشریع از ناحیه خداوند شده بود و مانند پیشوایان معصوم خویش از گناه دوری می کرد.

«سید عبدالرزاق مقرم» تاریخ نویس معاصر شعری از علامه میرزا محمد علی اردوبادی بدین مضمون نقل می کند:

«عباس (ع) که عالم به قرآن، آگاه به طریق هدایت، علم و دین و منسوب به خمسه طیّبه علیهم السلام است، شأنش را بسی والاتر از آن می دانم که تیری پرتاب کند و به هدف ننشیند یا کرداری از او سر زند و به گناه آلوده شود. ما عصمت را در او، همانند زاده رسول خدا(ص)شرط نمی دانیم، ولی چنین نیست که بگوییم گناهی از او سر زده باشد».17

هم چنین به نقل از عالم بزرگ، شیخ محمد طه نجف می نویسد:

«او مقامش بلندتر از آن است که در این مقال از او یاد شود، بلکه مناسب است از او هنگام ذکر ائمه معصومین علیهم السلام که درود خداوند بر آنان باد، سخن رانده شود».18

بهترین دلیل بر ایمان والای حضرت عباس (ع)، سخن امام صادق (ع) درباره ایشان است که در زیارت نامه حضرت آمده است که می فرماید: «خداوند لعنت کند مردمی را که مقام والای تو را نشناختند و حرمت این جایگاه بزرگ را شکستند».19

5 . عبادت

حقیقت پرستش، فروتنی روح و جسم انسان در برابر پروردگار است و از ایمان او سرچشمه می گیرد. هر چه درجه ایمان و شناخت بیشتر باشد، بندگی عمیق تر می شود. پرستش گران راستین در دنیا و آخرت به خوبی شناخته می شوند. اینان در آخرت با رویی درخشان و تابناک محشور می شوند و در دنیا نیز آثار بندگی و پرستش در سیمایشان پدیدار است: «سیماهُم فی وُجُوهِهِم مِنْ اَثَرِ السُّجُودِ؛ علامتِ آنان، اثر سجده در چهره هایشان است.20

حضرت عباس (ع) پرستش گر راستین آفریدگار خویش بود و نشانه های عبادت در سیمای معصوم او آشکار بود. اثر سجده های طولانی بر پیشانی اش نقش بسته بود تا آن جا که قاتل او می گوید: «وی نیکو چهره و رشید بود که در پیشانی اش اثر سجده می درخشید».21

او در آخرین شب زندگانی خویش، به همراه دیگر یاران باوفای امام حسین (ع) سرگرم راز و نیاز می شود و با توسن نیایش، به کرانه های روشن بندگی می شتابد. آن شب، خیمه ها در روشنی فرو می رود و جاده های سبز قنوت در امتداد دست ها به آسمان کشیده می شود. زمزمه های عاشقانه در نسیم گرم کربلا می پیچد و فضا را دل نشین می سازد تا آن جا که برخی نگاشته اند: دشمنان در همان شب، از نیایش آنان دگرگون می شوند و سی و دو نفر از آنها به خیل عاشوراییان می پیوندند.

orochi
18-11-2012, 20:37
حضرت ابراهیم




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

حضرت ابراهیم علیه السلام پسر تارخ از نوادگان حضرت نوح علیه السلام و از پیامبران بزرگ الهی است. پیامبران هر سه دین توحیدی جهان، یعنی اسلام، مسیحیت و یهودیت، از فرزندان ابراهیم به شمار می‌آیند.

ابراهیم بر طبق روایات، 3000 سال پس از آفرینش آدم یا 1263 سال پس از نوح، به دنیا آمد. محققان، سرزمین بابل یا شوش یا حران را زادگاه ابراهیم می‌دانند.

نمرود، پادشاه زمان حضرت ابراهیم، بر اساس پیشگویی کاهنان و ستاره شناسان که از به دنیا آمدن کودکی که تاج و تخت او را در هم می‌کوبد خبر داده بودند، دستور داده بود از زنان باردار مراقبت بسیار به عمل آید. از این رو مادر حضرت ابراهیم، امیله، به هنگام درد زایمان رو به صحرا نهاد و فرزند خود، ابراهیم، را در غاری در بالای کوهی به دنیا آورد و تا سال‌ها او را در همان مکان مخفی نگه داشت.ابراهیم خلیل الله سال ها پیش در جنوب بین النهرین حکومتی به نام بابل به دنیا آمد.در آن زمان پادشاهی به نام نمرود در آن سرزمین حکومت می کرد.مردم بابل خدای یکتا و بزرگ را نمی شناختند و مشغول پرستش بت های سنگی بودند.تا این که حضرت ابراهیم (ع) به دنیا آمد پس از مرگ پدر و مادرش،سرپرستی حضرت ابراهیم (ع) را عمویش ، آذر بت تراش بر عهده گرفت.
او که خود مردی بت ساز بود از کودکی ساختن و پرستش بت ها را به آن حضرت آموزش می داد و این برای حضرت ابراهیم سوال بزرگی بود که چگونه می توان بتی را پرستش کرد که ساخته ی دست انسان است.حضرت ابراهیم (ع) که به خدای یکتا اعتقاد داشت روزی که مشغول ذکر گفتن در دشتی بود ، حضرت جبرائیل بر او نازل شد و ایشان به پیامبری برگزیده شدند.چندی بعد در شبی که اهالی شهر برای انجام مراسمی به خارج از شهر رفته بودند،حضرت ابراهیم (ع) به بهانه ی بیماری در شهر ماند و به امر خدا وارد بت خانه شد و همه ی بت ها را در هم شکست و تبری را که با خود داشت بر دوش بت بزرگ گذاشت سپس خارج شداز آن جایی که خدمتکار بتکده ایشان را دیده بود،شکستن بت ها را به هارپاگ - وزیر نمرود - گزارش داد و به این ترتیب ابراهیم (ع) را نزد نمرود بردند.علت شکستن بت ها و اهانت به خدایان را سوال کردند.ایشان فرمودند: که کار بت بزرگ است؛نمرود در جواب گفت: بت ها قادر به حرکت نیستند و توانایی انجام کاری را ندارند. در این جا بود که حضرت ابراهیم (ع) گفتند: چگونه خدایانی رامی پرستید که قادر به انجام هیچ کاری نیستند. نمرود که از این پاسخ عصبانی شده بود دستور داد تا آن حضرت را به درون آتشی به بلندی افلاک در میدان شهر بیندازند،تا درسی برای عبرت دیگران باشد.در آن شب در میان انبوه مردم حضرت ابراهیم (ع) را توسط منجنیقی در آتش انداختند ولی به اذن خداوند آتش بر وی سرد شد و هیزم ها به گلستان تبدیل شدند. او بانگ برآورد: خداوند بزرگ و بکتا خالق دنیا و مخلوقات می باشد،نه می زاید و نه زاده ی کسی است او بی نیاز و یکتاست و همتا و مانندی ندارد و اوست که جان می بخشد و جان می ستاند ...به دستور نمرود ابراهیم را به زندان می آورند و در آن جا دو زندانی محکوم به مرگ را نمرود یکی را کشت و دیگری را آزاد کرد و گفت: من هستم که می توانم جان دهم و جان بستانم و فردا هم با خدای تو خواهم جنگید.فردای آن روز نمرود به بالای برج بابل رفت و اظهار قدرتمندی کردو آماده ی جنگ شد، تیری در کمان گذاشت و رها کرد.همه جا در سکوت بود که ناگهان مگسی از سوراخ بینی وی وارد مغز او شد و به دستور خدا زنده ماند و شروع به خوردن مغز نمرود کرد. کمی بعد، نمرود که خود را خدای بزرگ بابل می دانست از شدت درد جان به جان آفریت تسلیم کرد.پس از گذشت سال ها از ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با ساره چون بچه دار نشدند حضرت ابراهیم (ع) به اصرار ساره با حاجر که کنیزشان بود ازدواج کرد و از وی صاحب فرزند پسری به نام اسماعیل شد. ساره از حسادت به علاقه ی بیشتر ابراهیم (ع) به حاجر ، حاجر فرزندش را از خانه بیرون کرد.از طرف خداوند وحی بر حضرت ابراهیم (ع) نازل شد که آن ها را به منطقه ی بیابانی ای بین دو کوه صفا و مروه برده و رها سازد و آن حضرت نیز این کار را کرد. پس از تمام شدن ذخیره ی آب حاجر، اسماعیل که از تشنگی بی قراری می کرد؛مادر به دنبال آب بر قله ی دو کوه صفا و مروه سراب آب می دید و برای آوردن آب هفت مرتبه مسافت بین دو کوه را طی کرد. در آن لحظه به اذن خدا توانا و مهربان از ضربه ی پای اسماعیل (ع) بر زمین چشمه ای جوشید و خروشان شد.سال ها گذشت تا این که روزی حضرت ابراهیم (ع) به فرمان خداوند جهت قربانی کردن فرزندش اسماعیل (ع) راهی آن جا شد. با دیدن فرزندش که اینک جوانی زیبا و برومند شده بود، ابتدا او را نشناخت. از این که باید او را قربانی می کرد بسیار غمگین شد ولی چون امر خداوند لازم الاجرا بود و به بزرگی و مهربانی خداوند ایمان داشت لذا این امر را با اسماعیل (ع) در میان گذاشت. اسماعیل (ع) هم که به خداوند یکتا ایمان داشت فرمان خدا را پذیرفت و به همراه پدرش راهی قربانگاه شد. در بین راه شیطان برای منحرف کردن حضرت ابراهیم (ع) بار ها ظاهر شد و هر بار آن حضرت سنگی به طرف شیطان پرتاب می نمود تا این که به محل مورد نظر رسیدند. حضرت ابراهیم (ع) چاقو را بر گردن اسماعیل (ع) نهاد ولی چاقو نبرید. ناگهان حضرت جبرائیل (ع) خوانده شد و فرمود: ابراهیم، تو از امتحان خداوند سربلند بیرون آمدی و اینک این گوسفند را به جای فرزندت، در راه خدا قربانی کن.چند سال بعد حضرت ابراهیم (ع) از جانب خداوند مامور بازسازی کهبه- خانه ی خدا -شد و این کار را به کمک فرزندش اسماعیل (ع) انجام داد.

orochi
12-12-2012, 13:49
شهادت حضرت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه

ایام شهادت حضرت مسلم بن عقیل(نهم ذی الحجه)، پیشاهنگ نهضت کربلا و سفیر امام حسین(ع) به سوی مردم کوفه و هانی بن عروه، از شیعیان باوفا و میزبان و هم رزم مسلم بن عقیل را در روز عرفه به سوگ می نشینیم؛ او که در عرفه شهید شد تا دعای عرفه مولی الکونین را تفسیر کند و حماسه مسلم بودن و تسلیم نشدن را بیافریند، مبارک باد! نام و یاد روح بزرگ انسان های خودساخته و پاکی که ایثارشان در راه خدا الهام بخش تعهد و فداکاری است. عظمت انسانی چهره های پرفروغ تاریخ خون بار ما چون مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، اسوه همه کسانی است که در زندگی به هدف هایی والاتر از دنیا اعتقاد دارند و ارزش های متعالی را می جویند. انسان های نمونه از نظر ایمان، اخلاق، شهامت، جوانمردی و استقامت، همیشه زینت تاریخ بوده و هستند. روز عرفه، روزی بسیار بزرگ و باشکوه است. این روز و حضور در صحرای عرفات، اسراری نهفته دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم. روز عرفه، نموداری از روز قیامت است؛ زیرا در روز عرفه همه حجاج با رنگ ها، شغل ها و مقام های گوناگون در یک مکان جمع می شوند و به راز و نیاز با خداوند می پردازند. انسان وقتی آن جمعیت عظیم را در صحرای عرفات می بیند، به یاد صحرای محشر روز قیامت می افتد.[21] حجاج پس از اعمال عمره تمتع، در فاصله زمانی که با اعمال حج دارند، ممکن است مرتکب گناه و معصیت شده باشند و نیز کسانی که حج قرآن و اِفراد انجام می دهند، ممکن است در گذشته آلوده به گناه شده باشند. بنابراین، خداوند به آنان فرصتی داده است تا پس از احرام حج، به صحرای عرفات بیایند و استغفار کنند تا آنان را ببخشد. پس روز عرفه، روز استغفار و تضرّع به درگاه خداوند است. شیخ صدوق، در کتاب الامالی روایتی را از امام حسن(ع) نقل می کند. آن حضرت فرموده است: «شخصی یهودی خدمت رسول خدا(ص) آمد. این یهودی که داناترینِ افراد یهود بود، به پیامبر عرض کرد: ای محمد! من درباره ده کلمه از تو می پرسم... . پیامبر فرمود: بپرس! او چند پرسش را مطرح کرد و در پرسش نهم پرسید: چرا خداوند به بندگانش امر کرد تا بعد از ظهر در صحرای عرفات وقوف کنند؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: «بعد از ظهر ساعتی است که حضرت آدم(ع) در آن ساعت، مرتکب معصیت (ترک اولی) شد و خداوند بر امت من واجب کرد تا در بهترین مکان ها وقوف و نزد او تضرع و دعا کنند تا بهشت را در اختیار آنان قرار دهد. آن ساعتی که مردم از عرفه می روند (یعنی مغرب) نیز ساعتی است که حضرت آدم(ع) در آن ساعت از خداوند خویش سخنانی را فراگرفت و خداوند با رحمت خود به او بازگشت و توبه او را پذیرفت؛ زیرا او توبه پذیر و مهربان است». پیامبر اکرم(ص) در ادامه فرمود: «سوگند به پروردگاری که مرا به پیامبری برگزید! خداوند برای آسمان دنیا دری قرار داده است و نام آن، در رحمت، توبه، حاجات، تفضل، احسان، بخشش، کرم و عفو است و تمام کسانی که در عرفات اجتماع می کنند، شایسته این صفات هستند. خداوند در آنجا صد هزار فرشته دارد که هر یک از آنان 120 هزار فرشته در خدمت دارند. همچنین، خداوند برای کسانی که در عرفات هستند، رحمت ویژه ای اختصاص داده است که بر آنان نازل می کند و هنگامی که می خواهند از صحرای عرفه خارج شوند، خداوند فرشتگانش را گواه می گیرد که همه آنان را از آتش دوزخ نجات دادم و بهشت را برای آنان واجب گردانیدم. پس در این هنگام، فرشته ای بانگ می زند: از عرفه بروید، در حالی که بخشیده شدید و شما مرا راضی کردید و من نیز از شما راضی شدم». صحرای عرفات و روز عرفه، مهلتی دیگر برای گناهکاران است. در این روز نباید از رحمت خداوند غافل شد. اگر کسی در این روز گمان کند خداوند او را نمی بخشد، گناه کرده است، چنان که رسول خدا(ص) می فرماید: «اَعْظَمُ اَهْلِ عَرَفات جُرماً مَنْ اِنْصرَفَ وَ هُوَ یظُنُّ أنَّهُ لَمْ یغْفِر لَهُ؛ در میان کسانی که به عرفات رفته اند، بزرگ ترین گناه را کسی مرتکب شده است که از عرفات برود و گمان کند خداوند او را نبخشیده است».[22] در این اجتماع پرشکوه، همه افراد یکسان هستند؛ ثروتمندان با فقیران در یک مکان جمع شده اند، فرمانروایان با فرمان بردارها و رئیس ها با مرئوس ها اجتماع کرده اند و این از مساوات و برابری انسان ها در برابر خداوند حکایت دارد. در عرفات، ثروت، شهرت، ریاست و قدرت هیچ معنایی ندارد و فضیلت به شمار نمی رود؛ زیرا همه افراد در برابر مالک اصلی، قادر مطلق و پروردگار جهان قرار گرفته اند و آنچه آنان داشته و دارند، مانند عدم است؛ زیرا اکنون از آنها جدا شده است، بلکه تنها پرهیزکاری است که برای افراد، فضیلت می آورد. وقوف در عرفات، فرصتی برای طهارت باطنی انسان ها و مقدمه ای برای رفتن به حریم حرم امن الهی است؛ زیرا عرفات، از محدوده حرم خارج است و پس از وقوف در عرفات، باید به مشعرالحرام رفت که در محدوده حرم قرار دارد. همچنین برای رفتن به حرم امن الهی و ورود به مهمانی خداوند، باید نفس را از هرگونه آلودگی پاکیزه کرد و بهترین مکان برای طهارت نفس، صحرای عرفات است. عرفات، نام منطقه گسترده ای است با مساحت حدود 18 کیلومتر مربع در شرق مکه معظمه و اندکی متمایل به جنوب که در میان راه طائف و مکه قرار گرفته است. زائران بیت الله الحرام، در روز عرفه (نهم ذی الحجه) از ظهر تا غروب در این منطقه حضور دارند. در روایتی آمده است آدم و حوا7 پس از هبوط از بهشت و آمدن به کره خاکی در این سرزمین همدیگر را یافتند. ازاین رو، این منطقه «عرفات» و این روز «عرفه» نام گرفته است.[23] عرفات، گامی بلند در مسیر معرفت خداوند عرفات، سرزمین اشک و دعاست.[24]عرفات، سرزمینی است که خداوند به خاطر اشک ها و دعاهای زائران، به فرشتگان مباهات می ورزد. سرزمینی که گناهان در آن بخشیده می شوند.[25] سرزمینی که خیال بخشیده نشدن در آن، خود گناه بزرگی است.[26] حتی کسانی که هنوز متولد نشده اند، امید است در این روز و این مکان مورد لطف قرار گیرند.[27] عرفات، سرزمینی است که به عرصات قیامت می ماند؛ خلایق همه جمعند و هرکس به دعا مشغول است و در انتظار رد و قبول، بیرون دروازه ایستاده اند. می خواهند نزد مولایشان حضور یابند. نخست باید پشت در بایستند تا اجازه ورود بگیرند. باید بنالند تا به حرم (مشعر) راه یابند، تا ننالند، به حرم راه نمی یابند، آنگاه که پاک شوند، وارد حرم می شوند. خانه خدا پاک است و مهمان می پذیرد.[28] روز عرفه، روز دعاست. انسان جز دعا مالک چیزی نیست، نه تنها مالک مال نیست، بلکه مالک اجزا و جوارحش نیز نیست. ما جز تضرع و دعا سلاحی نداریم و دشمن درون ما تنها با اشک رام می شود که «سلاحه البکاء».[29] عرفات، سرزمینی است که بهترین مردان خدا در آن توقف کرده ، دعاها کرده و اشک ها ریخته اند و هر سوی این دشت، ردپای مهدی فاطمه است. عرفات، با اشک های مقدس سیدالشهداء، اباعبدالله الحسین(ع) در روز عرفه به هنگام خواندن دعای عرفه متبرک تر شد

orochi
12-12-2012, 13:50
شجاعت امام حسين عليه السلام در ميان عرب مثل شد :

بنا به روايتى كه در مقتل ابن بابويه و مقتل ابن طاووس مسطور است عدد لشكر مخالف به صد هزار نفر رسيد و با آن حضرت از خويش و بيگانه از 82 و به قول مشهور از 72 تن بيش نبودند و با وجود اين در خاطرش ملالى و در دلش اضطرابى به هم نرسيد و با قلت انصار و كثرت اعدا صبر مى نمود و با اعدا جنگى كرد كه مگر پدرش حيدر صفدر در صفين و جمل كرده باشد و تيغى كار فرموده كه مگر على عليه السلام در بدر و احد كار فرموده باشد تا به حدى كه مردم شجاعت حضرت امير المومنين (ع) را فراموش كردند و شجاعت او را در ميان عرب مثل شد، چه در مقتل روايتى مذكور است كه عدد كشتگان آن حضرت قادر بر كشتن اينها مى بود و به دم تيغش مى آمدند و نمى كشت و سر آن را كسى نمى دانست تا آن كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند كه سر اين چه بود؟ فرمود: چون جدم مى دانست كه در صلب آنان جميع شيعيان هستند ايشان را به همين جهت نمى كشت.
حاصل آن كه آن حضرت را نزد خدا مرتبه بزرگى بود كه بدون شهادت به آن مرتبه نمى رسد، بنابراين كوشش كرد تا خود را بدان مرتبه بزرگ رسانيد.
در اخبار آمده كه از افرادى كه در كربلا حاضر شده بودند به بلاى و عقوبتى گرفتار شدند و محل عبرت ديگران گرديدند و به رسوايى هر چه تمام تر به جهنم واصل شدند.

orochi
12-12-2012, 13:50
امام حسين عليه السلام يگانه حامى دين :

معاويه در طول خلافت بيست ساله خود پايه هاى حكومت فرزند فرومايه اش يزيد را كه عصاره فساد و ثمره شجره اموى بود، محكم و استوار ساخت . پس از مرگ معاويه مردى روى كار آمد كه نه تنها تربيت دينى نداشت ، بلكه با اسلام پيامبر بر اساس كينه توزى هاى دوران جاهليت و جنگ هاى بدر و احد و احزاب شديدا مخالفت بود.
حكومتى كه بايد محقق رسالت اسلام مجرى قوانين و حدود نماينده افكار و آراى مسلمانان و تجسم روح جامعه اسلامى باشد به دست مرد پليدى افتاد كه آشكارا موضوع رسالت و وحى محمد صلى الله عليه و آله را انكار مى كرد و به سان جد خود ابوسفيان همه را پندارى بى نمى دانست. (383)
آيا در چنين اوضاع و احوال ، و با انتشار فساد در حوزه هاى حكومت اسلامى و نفوذ عناصر مرتجع كه مى خواستند اوضاع را به دوران جاهليت بازگردانند، حضرت حسين بن على عليه السلام كه نمونه تقوا و پرهيزكارى و سمبل آزادى و يگانه حامى دين و ياور پيامبر بود مى توانست دست بيعت به چنين مردى بدهد و بر جنايات و ستم كارى هاى و منويات پليد او صحه بگذارد. هنگامى كه وليد استاندار مدينه امام عليه السلام را به استاندارى دعوت كرد و نامه يزيد را براى او خواند و از حضرت خواست كه با يزيد بيعت كند، وى در پاسخ گفت : انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه ، بنا فتح الله و بنا ختم (384)
ما خاندان نبوت و رسالت و مركز آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خدا هستيم و...
يزيد مردى است فاسق و بزهكار، شراب خوار، قاتل بى گناهان و متاجر به فسق ، مثل من با اين سوابق درخشان با چنين كسى بيعت نمى كند.

بدين گونه امام (ع) با نهضت خلافت و سازنده خود، ماهيت كثيف اين حكومت را به مسلمانان جهان نشان داد و پرده از روى منويات خطرناك آن برداشت و سرانجام احساسات مردم را عليه امويان بسيج نمود. چيزى نگذشت كه درتمام اقطار اسلامى نهضت هايى روى داد كه منجر به نابودى كامل حكومت امويان شد. (385)
در زمان معاويه مردان شجاع و نامى فراوانى از مسلمين چون حجر بن عدى و رشيد هجرى را به جرم حب اهل بيت و ولاى على عليه السلام كشتند. علاوه بر همه اينها معاويه با تمهيد مقدماتى ننگين ، سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى امام دوم شيعيان جهان حسن بن على عليه السلام را مسموم و شهيد مى سازد. (386)

orochi
12-12-2012, 13:51
فرمان امام حسين عليه السلام به معاويه :

علامه مجلسى رحمه الله از مناقب (388) نقل مى كند:
روزى اعرابى (389) از معاويه ملعون حاجتى خواست . معاويه از برآوردن حاجت او مسامحه نشان داد. اتفاقا امام حسين عليه السلام در آن مجلس وارد مى شود. معاويه از جواب اعرابى اعراض نموده و با سيد الشهدا مشغول صحبت مى شود. اعرابى از بعضى حاضران مجلس پرسيد كه اين شخص كه بود كه وارد مجلس شد و با معاويه مشغول صحبت است ؟
در جواب اعرابى گفته شد: اين مرد حسين بن على عليه السلام بود. اعرابى به امام عليه السلام عرضه داشت : اى فرزند دختر رسول الله درباره قضاى حاجت من به معاويه امر فرماييد كه حاجت مرا برآورد. امام حسين عليه السلام به معاويه فرمود: حاجت اين مرد را برآور. معاويه به دستور حضرت حاجت اعرابى را برآورده نمود.
اعرابى نيز به همين مناسبت اشعارى را سرود:
اتيت العيشمى فلم يجد لى
الى ان هزه ابن الرسول
هو ابن مصطفى كرما وجودا
و من بطن المطهره البتول
و ان لهاشم فضلا عليكم
كما فضل الربيع على المحصول

به سوى درخت خشك فاسدى آمدم ، بلكه از آن به من منفعتى رسد (يعنى معاويه) ؛ پس سخاوتى نكرد و منفعتى به من نرسانيد تا اين كه حركت داد درخت خشك را فرزند گرامى رسول خدا كه بى شك فرزند پيامبر مصطفى صلى الله عليه و آله و پسنديده و برگزيده است از حيث سخاوت و كرم و كريم و جواد است و از بطن مطهره بتول عذراست .
به درستى كه اى معاويه گروه بنى هاشم را بر شما كه نسل اميد هستيد از قدر و فضيلت و منقبت و زيادتى هست چنان كه زمين گلزار و فصل بهار را فضيلت بيشترى است بر زمين خشك خالى و بى علف و بى ثمر و بر فصل خزان .

معاويه به اعرابى خطاب كرد: من تو را عطا نمودم و حاجت تو را برآوردم ، اما تو حسين عليه السلام را مدح و ثنا مى گويى ؟ اعرابى پاك طينت و نيكو سيرت به معاويه ملعون گفت : اى معاويه ! عطا نمودى براى من از حق و مال آن بزرگوار و برآوردى حاجت مرا به گفته او ، يعنى تو را هيچ حقى در ميان نيست تا سزاوار مدح و ثنا باشى. (390)

orochi
12-12-2012, 14:24
ازدواج امام حسين عليه السلام :

سپاه پيروزمند اسلام به شهر مدينه وارد شد، و اسيرانى گرانقدر همراه داشت در ميان آنها دختر يزدگرد شهريار ايران بود.
پدر به سويى گريخته و دختر را گذارده و رفته بود،برادرانش به كشور چين پناه برده و خواهر را بى پناه گذارده بودند ولى اسلام پناه بى پناهيان بود و بزرگ ترين پناه را براى شاهزاده خانم بى پناه فراهم كرد.
شهرزاد اسير همراه سربازان به درون مدينه قدم گذارد، خبر در مدينه پخش ‍ شد، دوشيزگان شهر به تماشا آمدند پاره اى از بام سر مى كشيدند تا دختر شاهنشاه ايران را ببيند، مردم مدينه در پى كاروان اسير به سوى مسجد روانه شدند تا ببينند شهرزاده خانم چه مى كند و عمر با او چگونه رفتار مى كند.
خليفه با تنى چند از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كاروان به مسجد رسيد، سرپرست كاروان چنين گزارش داد: اين دختر يزگرد است كه اسير شده فاتح خراسان ما را فرمود كه به مدينه اش ‍ آورده تا خليفه سرنوشتش را معلوم سازد.

شهرزاده را نزديك عمر نشانيدند. شهرزاده كه رنج سفر اسارت را كشيده بود و از آينده در بيم و هراس بود، به ناگاه ناله اى زد و گفت : بيروج باذ هرمز! عمر كه سخن او را دشنام پنداشت گفت : اين گبرزاده به ما بد مى گويد!
حضرت على عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود گفت : نه چنين نيست به نياى خويش نفرين مى كند سپس سخن شهرزاده را براى عموم ترجمه كرده گفت : مى گويد روز هرمز سياه باد كه نواده اش اسر شده ؟!
حضرت على عليه السلام از كجا زبان فارسى مى دانست و نزد چه كسى آموخته بود ؟!
فرمان خليفه صادر شد: اين دختر و همراهانش را مانند ديگر اسيران به فروش برسانيد باز هم على عليه السلام به سخن آمد: اين كار شايسته نيست.
عمر پرسيد : با اين دختر چگونه رفتار كنيم ؟
حضرت على عليه السلام : به نظر خود دختر واگذاريد، هر كه را بپسندد، براى همسرى برگزيند.
شهرزاده به اطراف نگاهى كرد و يكايك حاضران را در نظر آورد، به هر چهره اى مى نگريست و از او مى گذشت همه حاضران را يك يك نگاه مى كرد، حاضران دسته جمعى مى نگريستند كه ديدند نگاه گذراى شاهزاده اسير بر چهره جوانى بايستاد و گذر نكرد، جوانى كه بيش از هجده بهار از عمرش نگذشته بود، رخسار زيبايش همچون خورشيد مى درخشيد نگاه دختر كه بر چهره جوان بايستاد، غم و اندوه خود را فراموش كرد.

سكوت عميقى سرتاسر مجلس را فرا گرفت ، همگى به دختر مى نگريستند و دختر به پسر مى نگريست و با خود مى انديشيد كه آرام جانم را يافتم ، آرامش قلبم را پيدا كردم آيا ممكن است كه اين پسر دخترى اسير را بپذيرد؟! مردان از زنان خواستگارى مى كنند، ولى اگر من از او خواستگارى كنم ، اميد مرا نااميد نخواهد كرد، باز هم به چهره جوان نگريست ، با خود گفت چهره اش چهره اميد است و رخسارش رخساره نويد، دست رد به سينه ام نخواهد گذارد، پس به خود قدرتى داد و از جاى برخاست و به سوى جوان رفت ،گام هايش لرزان و كوتاه بود، همان كه به كنار جوان رسيد همه ديدند كه دست سپيد و ظريفش را بر روى سر امام حسين عليه السلام نهاد.

صداى احسنت و آفرين از مجلسيان برخاست ، تماشاچيان ، ديدند كه شهرزاد پيغمبر زاده اى را برگزيد امام حسين عليه السلام تقاضاى دختر اسير را پذيرفت و وى را همسر خود قرار داد.
شهر بانو براى امام حسين پسرى بياورد كه تنها يادگار امام حسين بود، خليفه امام حسين بود و نسل امام حسين از وى به جاى ماند اين پسر امام چهارم ،امام زين العابدين عليه السلام بود كه على نام داشت شهر بانو در عمر كوتاه خود به وفادارى با امام حسين پرداخت ، عمر امام حسين هر چند كوتاه بود، ولى عمر، شهربانو كوتاه تر بود، شهربانو كه پسر بزاد ، و امام حسين دومى به جهان بشريت تقدم داشت خود، جهان را بدرود گفت ، و همسر بزرگ خود را در سوك خود نشانيد شهرزاده ناز پرود بود و قدرت نداشت كه مصيبت جانگداز شوهر عزيزش را ببيند، به زودى از اين جهان سفر كرد، تا در آن جهان ، خانه را آب و جارو كرده به انتظار شويش بنشيند تاريخ نشان نمى دهد كه دوران انتظار چقدر طول كشيد، ولى آنچه قطعى است روزى انتظار به سر آمد و فراق پايان يافت ، همان روزى كه امام حسين عليه السلام افسر شهادت را به سر نهار و پيشواى شهيدان گرديد.
همسر ديگر امام حسين عليه السلام ، ليلا است كه براى اما حسين عليه السلام پسرى آورد، رشيد، دلير، زيبا،شبيه ترين كس به رسول خدا صلى الله عليه و آله رويش روى رسول ، خوش خوى رسول ، گفت و گويش گفت و گوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كسى كه آرزوى ديدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر ليلا مى نگريست .

اين پسر على است و پسر بزرگ امام حسين عليه السلام كه در كربلا در ركاب پدر شهيد شد. ليلا دختر ابومره ثقى است و نواده عروة بن مسعود.

عروه نياى ليلا از بزرگان عرب و سران عشيره ثقيف بود كه در طائف سكونت داشتند عروه نه تنها در ميان قوم خود، بلكه در ميان عرب مقامى بلند و منزلتى ارجمند داشت عروه به حضور مقدس پيغمبر اسلام ، شرفياب شد و اسلام آورد سپس به طائف بازگشت تا قوم خود را به اسلام دعوت كند قوم تثقيف ، با وى از در ستيزگى در آمدند و با دعوتش به دشمنى برخاستند، در برابر او مقاومت كردند و سرانجام سحرگاهى كه براى نماز برخاسته بود به شهادتش رسانيدند.

آرى عروه به دست دوستان كشته شد، نه به دست دشمنان امام حسين عليه السلام نيز چنين بود، به دست دوستان كشته شد.
ليلا، زمانى چند در خانه امام حسين عليه السلام به سر برد و روزگارى در زير سايه حسين بزيست و نتوانست مصيبت جانسوز شوهر و داغ شهادت پسر را ببيند به زودى از اين جهان رخت بر بست و به جهان ديگر شتافت در آن جا به خواهرش شهربانو پيوست و بزرگزاده عرب با شاهزاده عجم در انتظار امام حسين عليه السلام نشستند تا اما حسين عليه السلام نيز بدآنها پيوست .
رباب نيز همسرى با وفا براى امام حسين بود تا دم واپسين از امام حسين جدا نشد و بار شهادت شوهر والامقام خود را بر دوش كشيد و به منزل رسانيد.
رباب پس از شهادت شوهر نيز دست از وفا برنداشت و همچنان به وفادارى پرداخت و فراق را تحمل كرد، تا مرگش دگر باره به امام حسين (ع) رسانيد و جدايى را برطرف ساخت .

رباب دخت ، امروالقيس كلبى است و مادر سكينه دختر دانشمند امام حسين عليه السلام ، و عبدالله كودك شيرخوار شهيد او است پس از شهادت امام حسين رباب به اسارت گرفته شد و به شام برده شد، هنگامى كه به مدينه بازگشت ، مجلس عزايى براى امام حسين عليه السلام تشكيل داد و آن قدر گريست كه اشك در ديدگانش خشك شد بزرگان قريش از وى خواستگارى كردند، همه را رد كرد و گفت : پس از پيغمبر قوم شوهرى نمى خواهم .
رباب بيش از يك سال پس از امام حسين عليه السلام زنده نماند، در تمام مدت يك سال به سوك شوهر نشست زير سقف نرفت از گرما و سرما پرهيز نكرد تا رنجور و بيمار گرديد، و در غم امام حسين عليه السلام جان داد.
نقل است كه امام حسين درباره رباب و دخترش سكينه چنين مى گويد:
لعمرى اننى لا حب دارا
تحل بها السكية و الرباب
احبهما و ابذل جل مالى
و ليس للائمى عندى عتاب

به جان خود سوگند كه خانه اى را دوست مى دارم كه سكينه و رباب را ميزبانى كند.
من اين دو را دوست مى دارم و مالم را در ره آنها مى دهم و كسى حق ندارد مرا ملامت كند.
فصل سوم : فرزندان امام حسين عليه السلام :

به قولى چهار پسر و دو دختر و به قولى شش پسر و سه دختر و به و قول صحيح تر شش پس و چهار دختر:

1- على اكبر عليه السلام كه در كربلا با آن حضرت شهيد شد از حضرت ليلا عليهاالسلام بنت عروة داشت.
2- على اوسط ملقب به امام زين العابدين عليه السلام كه از شاه زنان بود و به قولى مادرش ام ولد بود.
3- على اصغر عليه السلام كه در شير خوارگى در كربلا تير بر حلقش آمد شهيد شد مادرش رباب است .
4- محمد، احوالش معلوم نيست .
5- جعفر جعفر كه مادرش قضاعيه و در حيات آن حضرت وفات كرد.
6- عبدالله كه آن هم در كربلا شهيد شد.
7- سكينه ، مادرش رباب بنت امرو القيس.
8- فاطمه مادرش ام اسحاق بوده است.
9- زينب مادرش معلوم نيست و يك دختر ديگر معلوم نيست (46)
مهدى موعود نهمين فرزند امام حسين عليه السلام است :

بر اساس اخبار صحابه و تابيعن (ابن شهر آشوب سند را به سلمان فارسى مى رساند) امام حسن عليه السلام بر ران رسول خدا صلى الله عليه و آله جاى داشت : پيغمبر اسلام او را مى بوسيد و مى فرمود:
تويى سيد، پسر و پدر سادات ، و امام پسر امام و پدر امامان و حجت و پدر حجت هاى خدايى . از صلب تو نه نفر امامان به وجود آيند،نهمين ايشان قائم آل محمد صلى الله عليه و آله است كه تا قيامت به جاى باشد شخصى از حضرت سوال كرد: يا رسول الله امامان چند نفرند؟ فرمود: دوازده نفر و نه تن از ايشان از نسل حسين هستند مهدى موعود نهمين فرزند حسين است . (47)

orochi
12-12-2012, 14:24
خلفاى بعد از رسول الله صلى الله عليه و آله :

عن النبى صلى الله عليه و آله انه يكون بعده اثنا عشر خليفة بعدد نقباة بنى اسرائيل .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خلفاى پس از من دوازده نفرند به شمار نقباى بنى اسرائيل (كه دوازده تن بودند)
سپس فرمود: همه دوازده خليفه پس از من از بنى هاشم هستند در اين باب شيخين و ترمذى و ابى داود و مسلم و سيد على همدانى و شعبى و غير اين ها اخبار بسيارى نقل كرده اند. (48)

بدان كه اوصياى پيغبمر صلى الله عليه و آله دوازده نفر بودند (49) كه اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام نخستين آنها، و آخر آنها حضرت حجة بن الحسن عليه السلام است ، و علما براى عدد ائمه به دوازده ، مناسباتى بيان كرده اند، از جمله آن كه اين عدد مطابق با حروف لا اله الا الله ، محمد رسول الله صلى الله عليه و آله ، اميرالمومنين عليه السلام على بن ابى طالب ، بعضى از اسماى حسنا، محبهم فى الجنه ، عدوهم فى النار است همچنين اين عدد مطابق با شمار نقباى بنى اسرائيل است كه در سوره مائده مى فرمايد: (و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثا منهم اثنى نقيبا) (50)

و در مجمع البيان آمده : نقيب قوم كفيل و ضمين است كه اسرار را مى شكافد و از اين قبيل است نقاب المراة و مناقب كه به معناى فضايل است .

همچنين اين عدد مطابق است با شمار اسباط بنى اسرائيل كه در سوره اعراف مى فرمايد:
(و قطعنا هم اثنى عشرة امما اسباطا و اوحينا الى موسى اذا استقيه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثتنا عشرة عينا قدم علم كل الناس ‍ مشربهم) (51)
در مجمع البيان آمده : صحيح آن است كه اسباط در اولاد اسحاق به منزله قبايل است در اولاد، اسماعيل ، يعنى متفرق گردانيدم اولاد يعقوب را به دوازده فرقه ، چون اولاد يعقوب دوازده نفر بودند و از براى هر يك از آنها اولاد و نسبى بود، پس هر فرقه از آنها سبط و امتى شدند.
از جمله اين عدد مطابق است با برج هاى آسمان و ماه هاى سال و با عدد ساعات شب و روز. (52)
سوال علاج از طبيبان دين كن
توسل به ارواح اين طيبين كن
دو دست دعا بر آور بهزارى
همى گو به صد عجز و صد خواستارى
الهى به خورشيد برج هدايت
الهى الهى به شاه ولايت
الهى به زهرا، الهى به سبطين
كه مى خواند شان مصطفى قرة العين
الهى به سجاد آن معدن حلم
الهى به باقر شه كشور علم
الهى به شاه صادق امام اعاظم
الهى به اعزام موساى كاظم
الهى به شاه رضا قائده دين
به حقى تقى خسرو ملك تميكين
الهى به حق نقى شاه عسكر
بدان عسكرى كز ملك داشت لشكر
الهى به مهدى كه سالار دين است
شه پيشوا اهل يقين است
بيخشار و از چاه حرمان بر آرم
به بازار محشر مكن شرمسارم (53)