PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دست نوشته های hamed29



hamed29
05-05-2012, 11:52
سلام؛ خیلی سال پیش یادمه طبع شعرم بد نبود، ولی انگار چون از شعر و کتاب فاصله گرفتم به نظرم دیگه خبری از اون شور و حال نیست.
وقتی این کارگاه شعر رو دیدم گفتم شعرهای قدیمیم رو اینجا بنویسم شاید قسمت شد ،بالاخره یه جرقه ای چیزی ایجاد بشه و این طبع شعر ما گل کنه!:11:
از شما دوستان عزیز خواهش میکنم اگه چیزی به نظرتون میاد منت بذارید و مطرح کنید


با آرزوی شادی و سلامتی برای شما عزیزان...


-----------

یه سر هم به تاپیک کارگاه شعر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) بزنید ، منتظر نظرات شما هستم :n16:

hamed29
05-05-2012, 13:11
و اما اولیش...
امیدوارم قابل تحمل باشن






هر جا که نظر کنی گره در کار است / بنگر که ننی قــــدم چو در پا خار است

در گستره ی زمین چو واضح نگری / بهر ناکرده گنه همی سری بردار است

hamed29
05-05-2012, 13:46
دیدم سبـدی نهـان درو صد درهم / هر کس گفتی مرا بود سـهمی هم
بر گـرد سـبد ببین که مخلوق خدا / غافل ز حسابند و مکافات و جزا

hamed29
05-05-2012, 14:14
گفتـی که اجــل گفت چنیـن با من دی / در دایره ی تقــدیر حیـران شدنت تا کی
خیز ای پسرک قلم تو خود گیر بدست / زان پیش کـه بیهوده شود عمرت طـی

hamed29
05-05-2012, 14:30
من دوش شنیدم سخنی از استاد / فرصت گذرد از کف تو همچون باد
لیکن نرود سعی تو اندر راهـــی / کــو میکنـدت بـــــاغ دلـی را آبـــاد

hamed29
05-05-2012, 19:21
مـا را نه امیدسـت بدین دیــر خراب / چون جمله ی افکـار ببینیم ســراب
ترسیم که تا چشم به هم خورد رسد / آندم که همه عمر شده نقش بر آب

hamed29
05-05-2012, 19:32
هر چند جهان هنوزاندر کف ماست / این دیر ولی نه جای آســـایش ماست
هفتاد ودو فرقه چون نبردند سودی / آخر به که گویم که اجل در پی ماست

hamed29
05-05-2012, 19:38
باد آمد و سبزه را به جنبش وا داشت / وانگه خـــاری ز راه عــــابر برداشت
اکنون که شدم نافر یک لحظه سکون / طوفان به سبک مرا ز راهم برداشت

hamed29
05-05-2012, 19:48
باد بهاری گذرد زین همی / حرص بخشکان و بیاسا دمی
زانکه نشاید که بود آدمی / بنده ی سیم و شکم و درهمی

hamed29
06-05-2012, 00:59
آن قدر دیر کردی که عقربه ها هم خوابشان برد...
ببین، قلب ساعت را هم شکسته ای!

hamed29
06-05-2012, 01:11
همه ی عمر طلبکارانه منتظر معجزه ای ماندم تا باورش کنم...
افسوس،چه دیر فهمیدم...
معجزه خود من بودم!

hamed29
07-05-2012, 02:11
دیگه از این به بعد متن هام رو هم همینجا مینویسم


‏ متحیرم از بازی روزگار و مات بازیگرانم که چگونه خود را بازیگردان می دانند.

hamed29
07-05-2012, 02:32
روزگاری را به یاد دارم که هرگاه به خدا می اندیشیدم، خود را همچون کودکی نوپا تصور میکردم که دو دستانش در دست مادری مهربان گره خورده و سرمست از لذت راه رفتن و قدم نهادن،فراموش میکند که دستانش در دست کیست...

hamed29
07-05-2012, 02:42
همسفر

هیچ کس فکر تو نیست
هیچ کس یاد تو نیست
و تو تنها و غریب
مینشینی لب حوض
خسته از بی کسی و تنهایی
مات امواج شناور بر آب...
ناگهان زمزمه ای می شنوی
پچ پچ ماهی هاست!
زیر لب می گویند:
" کاش برخیزد ازین کنج غریب
تا ببارد نور
تا نگیرد خورشید ..."
و تو اما دلگیر...
دیدگانت آرام می نشیند کف حوض
سایه ای می بینی؛
زیر لب می گویی:
" همسفر
با تو سخن خواهم گفت... "




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



تاریخ

دلگیر اما صبور
با بغضی فرو خورده
و لبخندی تلخ بر لبانش
آرام قدم به پیش می نهد...
شانه های تاریخ خسته است
از تحمل آن همه رنج
اما کیست که باور کند او بیش از تو به آینده می اندیشد؛
به رهایی،به سعادت...
گوش کن؛صدای تاریخ را میشنوی؟!
تو را صدا میزند...
برخـیـز







آن قدر دیر کردی که عقربه ها هم خوابشان برد...
ببین، قلب ساعت را هم شکسته ای!






همه ی عمر طلبکارانه منتظر معجزه ای ماندم تا باورش کنم...
افسوس،چه دیر فهمیدم...
معجزه خود من بودم!


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



زندگی ما پر است از اشتباهاتی که به اسم تجربه حواله ی گوشهای ناشنوا می کنیم.
تجربه هایی که خود آنها را از پدرانمان شنیده ایم.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

hamed29
10-05-2012, 19:56
یادش بخیر بچگی ها...
امتحان که میدادیم وقتی نمره مون پایین میشد خودمون امضاش میکردیم!
بعد هم نشون خانوم معلم میدادیم...
چقدر ساده بودیم؛پیش خودمون فکر میکردیم که هیچکس شک نمیکنه!
راستی واقعا چرا به رومون نمیاوردن؟


_________________________

در گوشی:
(من خودم وقتی یکی ازون برگه های امتحان بچگیهم رو دیدم از خنده روده بر
شدم. واقعا چقدر ساده ...)

hamed29
15-05-2012, 11:12
کاش آن روز دلم به حالت نمی سوخت...
آخر از کجا باید میدانستم که روزی اسیر یک قلب سنگی خواهم شد...

hamed29
17-05-2012, 22:23
عجب دورانیست...
برای آنکه سرت را باد نبرد تنها یک راه داری‎:‎
مثل کبک آن را زیر برف پنهان کنی!

hamed29
22-05-2012, 09:51
عجب معنای مسخره دارد این زیستن ،آنجا که برای زنده ماندن یا باید نفهمی و یا خود را به نفهمی بزنی

hamed29
23-05-2012, 14:39
زندگی ما پر است از اشتباهاتی که به اسم تجربه حواله ی گوشهای ناشنوا می کنیم.
تجربه هایی که خود آنها را از پدرانمان شنیده ایم.

hamed29
18-07-2012, 22:56
دیریست برین امیدم از خالق خویش / تا جمله گره گشاید از بنده ی خویش

hamed29
20-07-2012, 11:31
نگفتا نبی یکسر ای کاش کاش / گرت دین نباشد پس آزاده باش

hamed29
22-07-2012, 12:04
آسمان ار گره از کار گشاید روزی / رسد از دور فلک مژده ی آن پیروزی

hamed29
09-01-2013, 12:53
نوشته های پراکنده م رو همه رو میخوام اینجا بذارم:


خاکی نباش ، آسفالت میشی!



دهلیزهای قلبت را باید بدهم لایروبی کنند ؛ کینه، عجیب دلت را به لجن کشانده است!





باز شب که می شود:

میدانم که خود را فریب می دهم
چه کنم؟!

هر شب دلم این سوال بی جواب را زمزمه می کند:
از دل برود هر آنکه از دیده رود؟!
و شب تا صبح در خواب به دنبال تو می گردم
شاید تو هم به یاد من باشی


صبح که می شود ، باز هم همان حکایت همیشگیست
تمام ضرب المثل ها را لعنت می کنم که نیمی از عمرم را به باد داده اند

آری ... روز از نو ، روزی از نو!
روزی من همین خیال خام است!
چی کنم؟!
از تو به خیال خامی هم قانعم









جوانی وازه ایست نا مأنوس
جوان را اراده ای باید،امیدی به فردا و ...
و من تهی از اینهایم
شاید هم ...
آه ! عجب مکافاتی دارد این پیری زودرس





ناسزاهایت را نثارش میکنی بی کم و کاست؛ دوستت دارم ها را اما فرو میخوری...

خشم هایت را مغرورانه خالی میکنی؛بغض هایش را ولی نمیبینی

قلبش را میشکنی و او دلتنگیهایش را حواله ی گوش های نا آشنا میکند

اینچنین عذابش میدهی و تمام فلسفه ات این است: مبادا پر رو شود!

اینجاست دلیل رنگ باختن آن حسی که نامش را عشق میگذاری...





معتادت کردم ، به خیال اینکه هر بار ترکم کردی دلم قرص باشد بالاخره بر میگردی ؛ فکرش را هم نکرده بودم که معتاد دیگری شوی!





تکرار تاریخ عصیان خاطره هاست ؛ عذابی برای آنان که گذشته را زنده به گور کرده اند!

hamed29
22-01-2013, 01:57
باورش سخت است وقتی ببینی سلطان آسمان هم غبطه می خورد به حال کفشدوزکی که اوج پروازش بلندای یک بوته ی خار است.
اما اگر می دانستی عقاب قصه ی من بر شاخسار درختی آفت زده آشیانه داشت ، دیگر فریاد تبر تو را هراسناک نمیکرد.

hamed29
22-01-2013, 14:19
کارگاه شعر : ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



سجده بر خاک وطن باید نمود / تن رها از اهرمن باید نمود





تشنه را باکی نباشد گر بگندد آب جوی / مرد دانا ترس دارد چون بريزد آب روی





داننده ی اسرار ازان عيب نهان داشت / تا در طلب رحمت او باز بکوشی

hamed29
22-01-2013, 16:23
بلند شو، آزادی!
لیاقت حبس ابد را هم نداری،
دیگر تازیانه های نگاهم حتی تنبیهت نمی کنند ؛محکومی به تبعید.


تو را از کنج قلبم تبعید می کنم به آلبوم عکسی که در پستوی خانه پنهان کرده ام.

hamed29
26-01-2013, 13:27
به یاد تو می‌افتم
در خیال تو غرق می‌شوم
و تو همیشه برای دیگران غریق نجات می‌شوی
و برای من مرده شور!
لااقل هوایت را از من نگیر
بگذار به هوایت نفس بکشم

hamed29
28-01-2013, 11:58
نمی‌گویم که تنهایم
و یا مظلوم و بی سامان
و یا قلبم ترک خورده
بسان کوزه‌ی خیام
فقط یک خورده دلگیرم
کمی هم یاد این من باش
نه قدر پنج تای کودکی‌هایم
همان قدری که هر شب
خورده‌های نان سنگک را
بپای کفتران قصه می‌ریزی...
فقط یک خورده یادم باش

hamed29
28-01-2013, 14:51
هفته هاست پرهای بالشم را با فندک سیگار آتش می‌زنم تا سیمرغی پیدا شود، مرا به دندان بگیرد و از زندان خلاصم کند.
اما نه ؛ خبری نیست که نیست. انگار نه انگار که یک پای شاهنامه است این مرغ آتش. شاید دیگر حواسش نیست هر وقت اسیری پری را آتش زد ، باید بیاید و نجاتش دهد. حتماً سرش شلوغ است ؛ پیدایش می‌شود.

خوابم که برد، سیاوش به خوابم آمد. یک لیوان چای جلویش گذاشتم، تمام که شد شروع کرد درد دل کردن.
از سهراب گفت، از محمود شاه و اسفندیار...
سر بحث را چرخاندم سمت قهرمان قصه ام، آه از نهادش بلند شد
از قرار معلوم سیمرغ بیچاره وقتی فهمید پرستار جوجه اش را به جای نهار خورده، حافظه اش را از دست داد.
از پرستارش پرسیدم، گفت : غریبه نیست، رستم خودمان است.
گفتم : رستم شاهنامه را می‌گویی؟
سری تکان و بعد سیگارش را روشن کرد. گفت : از آسایشگاه که مرخصش کردند، بیکار نماند. برای گذران زندگی در آسمان وطن مسافرکشی می‌کند.
گفتم : جای شکرش باقیست پرواز را لااقل از یاد نبرده است.

کلاه نمدی ام را که قاضی کردم، دیدم از من بیچاره تر همین سیمرغ است.
حیف که حبس ابد برایم بریده اند وگرنه خودم نجاتش می‌دادم!

hamed29
18-02-2013, 13:33
بیزارم از زمین
بیزارم از زمان
بیزارم از تمام خلایق به غیر تو

تنها تویی که در دل این شهر بی فروغ
با زخم کهنه ی دلم هم بغض می شوی

hamed29
18-02-2013, 15:03
رنجی که میبریم
زجری که میکشیم
با شوق ماندن است
با عشق هم صداست

این گونه های خیس اسناد جرم توست
قلبم که بشکند پایان ماجراست
آغاز رفتن است

hamed29
29-04-2013, 11:21
حقیقتی هست که شیرینی های زندگی را تلخ می کند؛

اینکه خیرخواهان اغلب ظاهری نامطلوب دارند،
از این رو ما ایشان را از خود می رانیم



و بدخواهان در لباس فرشتگان ظاهر می شوند
و ما عاشقشان می شویم!

hamed29
03-05-2013, 16:58
بهترین حس رو زمانی داری که وقتی بغض تو گلوت گیر کرده تند تند بدوی توی اتاقت و در رو پشت سرت قفل کنی تا کسی مزاحمت نشه و صدای گریه ت رو نشنوه
بدترین احساس رو وقتی داری که بعد از کلی گریه سبک که شدی موقع باز کردن در ببینی کلید توی قفل شکسته! :n28:

hamed29
04-05-2013, 10:58
اون روزا ما دلی داشتیم
واسه بردن جونی داشتیم
واسه مردن کسی بودیم
کاری داشتیم
پاییز و بهاری داشتیم
تو سرا ما سری داشتیم


حالا چی؟! :n13:

حالا اما زندگي بازي شده
جای شادی غصه ها جاری شده :n28:
يه روزايي دل شکستن بدی بود...
الانا هنر شده! :n14:


یادتونه آدما واسه هم جون میدادن ؟
حالا مردم یه پا عزرائیل شدن
خودشون سر میبرن، جون میگیرن :n24:


واسه بردن اگه انگیزه بخوای
براتون کف میزنن، :n26:
ولی وقتی پا میشی...
مثل اون قطار دودی طرفت سنگ میزنن :n04:


-------------------------------------------------------

الانا : امروزه !‏

شعری که نقل قول شده رو ظاهرا قمیشی خونده (اون روزها) و بقیه ش از خودمه!

hamed29
19-05-2013, 21:51
خیال کرده ای چشمانم نماز بارانت را اجابت کرده اند؟!

نه! فقط دارم آتشی را که در دلم انداخته ای خاموش میکنم

بغضم که بشکند، باید نماز وحشت بخوانی!

hamed29
20-11-2014, 12:56
هیچ غیرِ ممکنی وجود نداره مگه اینکه خودت بی عُرضه باشی!


( اینجا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) )

ادامه دارد...

hamed29
21-11-2014, 15:26
هر کجای دنیا که باشی، همیشه یکی هست که بِهِت زور بگه!







برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست


هوشنگ ابتهاج

hamed29
01-09-2016, 00:04
هر انسانی برای خود دنیایی دارد. دنیایی که هر صبح خورشیدی از افقش طلوع می کند، می‌تابد و ناگزیر زمانی هم غروب می‌کند.
گاه حیوانی ناطق بی‌ملاحظه پا در دنیای ما می‌گذارد؛ همه چیز را خط‌خطی می‌کند و بعد هم لابد می‌رود سراغ دنیای نگون‌بختی دیگر.

و این ماییم که همچون حلزونی در لاک خود مخفی می‌شویم و دنیای خود را از چشم دیگران پنهان می‌کنیم؛ گاه از روی خودخواهی، گاهی برای در امان ماندن از شرّ خودکامه‌گان و روزی هم برای نیفتادن از چشم عزیزانمان.

ما ستارگانیم که هر یک بر مدار خود می‌چرخیم. بی هیچ فصل مشترکی
چه بر ما گذشت که از قالیچه‌ای با تار و پودهای در هم‌تنیده به خرس‌هایی بدل شدیم که سوار بر تکه‌‌های یخ روی اقیانوس سرگردانند؟




ای کاش تاریخُ می‌شد , برگردونم به روز یک

که جاده‌ی آینده شو , تا منه تو ویرون کنم

یه لحظه پیش از اولین سَلامِت از تو کم بشم

که از تو هم ترانه‌کش جهانمو پنهون کنم

ترانه‌هامو پس بده آینده‌ی راه تو خوش

من گم می‌شم از تو و این جماعت ترانه‌کش

جنتی عطایی

hamed29
01-09-2016, 11:43
جیم پرسید: پدربزرگ بزرگ‌ترین آرزوی تو چیست؟!

من گفتم: وقتی هم‌سن تو بودم دلم می‌خواست فضانورد شوم. اما بعد فهمیدم لباس فضانوردها خیلی گران است و پدرم پول خریدن چنین لباسی را تقبل نخواهد کرد. مخصوصاً اگر رنگش صورتی هم باشد!!

hamed29
01-09-2016, 22:39
خانه‌تکانی کار سختی‌ست. خُب واضح است. اما اصلِ کار جایی‌ست که باید تصمیم بگیری دقیقاً چه چیزی را می‌خواهی ایجاد کنی؟ این مشخص می‌کند که چه چیزی را باید کنار بگذاری و یا تغییر دهی.
من تصمیم گرفته بودم که چه می‌خواهم. پس باید زباله‌هایی که دنیایم را به لجن کشیده بودند بیرون می‌ریختم. آن‌ها که آمدند و عکس قهرمانانشان را به دیوار اتاقم چسباندند و رفتند. همان‌هایی که هر چند وقت یک‌بار وقیحانه می‌پرسیدند: یادگاری‌ام را هنوز بر دیوار داری؟
بالاخره دنیای خودم را از تمام قهرمان‌ها پاک کردم و برای این خانه‌تکانی هرگز از کسی عذرخواهی نخواهم کرد.
این دنیای من بود و کسی حق نداشت قهرمان‌های پوشالی‌اش را به من تحمیل کند. کسی حق نداشت خورشیدم را از من بگیرد.
آه؛ جیمِ عزیز؛ کاش می‌شد هر روز صبح دنیایت را مثل ملحفه‌ی اتاقت کنار پنجره می‌بردی و قشنگ می‌تکاندی. آنوقت مجبور نبودی محافظه‌کارانه رفتار تحقیر‌آمیز دیگران را تحمّل کنی.

hamed29
03-09-2016, 10:40
زمانی رعایت نکردن بعضی قوانین را نشانه‌ی بی‌فرهنگی می‌دانستم اما از وقتی برای گذشتن از سه راه‌ها دچار مشکل شدم به این نتیجه رسیدم که نمی‌توان کسی را به خاطر بی‌اعتنایی به قانون بد سرزنش کرد.
در واقع این بی‌توجهی علامت بی‌فرهنگی نیست بلکه پاسخی طبیعی‌ست به بی‌ارزش شمرده شدن از سوی قانون‌گزار.
همیشه می‌گویند بدترین نظم از بی‌نظمی بهتر است. درست؛ ولی چرا باید به قانون بد تن داد؟ به این جهت که اگر از آن دفاع نکنیم تاوانش گرفتار شدن در نظمی بدتر است؟!
براستی این قوانین برای نجات چه کسی وضع می‌شوند؟
کسی که در باتلاق گرفتار شده چه به ریسمانی پوسیده چنگ بیندازد و چه دم مار را بگیرد، در هر صورت نجات نخواهد یافت.

hamed29
04-09-2016, 12:00
من دوست داشتم خورشیدم صورتی باشد اما خانم معلم اعتقاد داشت زرد به واقعیت نزدیک‌تر است.
خورشید دنیای من وقتی شش ساله بودم مُرد. و من سال‌هاست با خورشیدی بیدار می‌شوم که خانم معلم برایم نقاشی کرده بود.
شاید بهتر بود زنگ نقاشی خورشید آسمانم را رنگ نمی‌کردم؛ یا اصلا خورشیدی نمی‌کشیدم. بله؛ این خیلی بهتر بود!
و بعد وقتی به خانه بر‌می‌گشتم یک خورشید مربعی‌ با صورتی پررنگ می‌کشیدم؛ آن‌قدر پررنگ که هیچ پاک‌کنی نتواند پاکش کند.
بعد پدر را صدا می‌زدم تا نقاشی‌ام را بچسباند به سقف اتاق؛ جایی که دست هیچ خانم معلمی به آن نرسد.

hamed29
24-09-2016, 15:05
در ادامه متن بالا...


شاعر سرزمین من می‌گفت: عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
شاعر سرزمین من از خانم معلم واقع‌بین‌تر بود؛ برای همین خیلی بیش‌تر از خورشید صورتی من عمر کرد.

hamed29
25-09-2016, 20:16
سخت‌ است بخاطر کسی که دوستش داری، بخشی از دنیایت را با دستان خودت خراب کنی.
سخت‌تر آن است که آن را جوری که دوست نداری بسازی. مثلاً خورشیدت را زرد نقاشی کنی، آن هم از نوع گرد!

hamed29
27-09-2016, 23:08
سلام

تشکر از @Ahmad ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) که زحمت تغییر عنوان تاپیک رو کشیدن
عنوان قبلی: باز هم گل کرده است این طبع شعر...


لازمه توضیحی در مورد پستهایی که با # ثبت میشن بدم:

#دنیایی که من می بینم
دیدگاه های من در مورد دنیای امروز که البته معمولا به اقتضای شرایط، کلی و سربسته مطرح میکنم.

# خورشید دنیای من
یادداشهایی پراکنده و تا حدی داستان وار با موضوعی کلی: چرا بعضی خود واقعی شون رو از دیگران پنهان میکنن؟
خورشید هم نماد ارزشها و علایق فرد است که در گذر زمان انسان ناچار میشه خودش رو با محیط هماهنگ کنه؛ یا لااقل تظاهر کنه که هماهنگ و موافقه!
در واقع خورشید، کل جهان است انگونه که میخواهم باشد.


در مجموع میشه 3 برداشت از دنیا ارائه داد:
جهان انگونه که هست (حقیقت)
جهان انگونه که می بینیم (واقعیت؟)
جهان انگونه که میخواهیم باشد (آرمان)


ممنون از همراهیتون

hamed29
28-09-2016, 23:41
فضای مجازی هم حکایتی داره واسه خودش.
پروفایل ها رو که چک میکنی یا شکست عشقی خوردن یا از درندگی گرگها گله میکنن.
ما که سر در نیاوردیم این همه شنگول و منگول داریم، پس گرگ ها کجان؟


گپ و گفت های دنیای حقیقی هم که خلاصه ش اینه:
_من بدبختم!
_من از تو بدبخت تر!

رسانه های سراسری هم که قربونشون برم: همه بدند، فقط ما خوبیم.


بدبختیها رو به اشتراک میگذاریم و شادیها رو دفن میکنیم.
کسی هم که خلاف جریان آب شنا کنه میشه الکی خوش و مست

نمیدونم عاقبت ما که بدبختی رو تقدیس میکنیم چی میشه؟
_________________________________

یه وقتهایی دلت می خواد بلند داد بزنی:
تف تو این زندگی و هر چی که هست

ربطی نداشت ولی گفتم یه خورده ادای دل شکسته ها رو در بیارم.

hamed29
13-10-2016, 02:53
یه جا یه جمله جالبی خوندم:
آدمها باتری نیستن که وقتی دارن تموم میشن اخطار low battery بدن؛ از یه جایی دیگه تموم میشن.

دیدم شاید لازمه یه تیشرتهایی هم بیاد بازار که روش بنویسن:
Keep calm...
I am not a battery

این جور لباس ها اتفاقا خیلی از نسخه Queen واجب ترن. چرا؟
تا بعضی ها حواسشون باشه که نمیتونیم تا ابد جفتک اندازیشون رو تحمل کنیم.
خداییش از یه جایی دیگه آدم کم میاره. بدون اینکه بتونی اخطاری بدی.
________________________________________

پ.ن: امیدوارم خودم و البته شما شامل این مطلب نباشیم. گرچه لازمه ی دوام آوردن در جایی که مردمش به گرگ بودن افتخار میکنن احترام گذاشتن به قانون جنگله.

hamed29
13-10-2016, 12:32
تو زندگی یه اشتباهاتی هست که وقتی بهشون فکر میکنی بدجور دلت میسوزه. دوست داری برگردی به گذشته تا جور دیگری رفتار کنی.

یه اشتباهاتی هم هست که آدم از انجامشون پشیمون میشه بدون اینکه خودش رو سرزنش کنه!
سرزنش نمیکنی چون کار درست رو انجام دادی و پشیمونی چون...
حس میکنی داری تو جنگل بین یه مشت گوریل زندگی میکنی و برای زنده موندن باید خودت رو با قانون جنگل هماهنگ کنی.
قانون جنگل ساده ست: نخوری میخورنت

اینجا دیگه باید تصمیم بگیری بین زنده موندن و آدم بودن یکی رو انتخاب کنی.

hamed29
14-10-2016, 02:57
چرا بهشت 8 تا در داره و جهنم 7 تا؟
من که فکر میکنم اون در اضافه در واقع درب اختصاصی ایرانیهاست تا طبقات دیگر بهشت به لجن کشیده نشن.

شاید غرور ملیتون جریحه دار بشه ولی تصور کنید اگه یه مشت قالتاق که خودشون رو یه درجه از خدا پایینتر میدونن برن بهشت، جدای از اینکه بهشت رو با خاک یکسان میکنن، همه رو فراری میدن

hamed29
23-10-2016, 21:25
دولت و مردم آینه ی تمام نمای همند.
اگر میخواهید حکومت را بشناسید به مردم نگاه کنید و برای شناخت مردم به دولت مردان بنگرید.

اگر سیاستمداران ادعای رفاقت و اعتماد میکنند این ادعا را محک بزنید.
به جامعه نگاه کنید که آیا اعتماد در روابط بین مردم حاکم هست یا نه.

hamed29
26-10-2016, 14:01
اگر میتونی شرایط رو تغییر بده؛ وگرنه شرایط تو رو تغییر خواهد داد.

hamed29
25-11-2016, 20:19
چرند:
باران باش و ببار، نپرس پیاله های خالی از آن کیست.

پرند:
خورشید باش که اگر خواستی بر کسی نتابی، نتوانی.



پ.ن:
خورشید هم که باشی اگر بیش از لیاقتشان بتابی پیاله های خالیشان را سمتت پرتاب می کنند.

hamed29
20-12-2016, 17:09
پدر معتقد بود بچه باید از همان اول مرد بار بیاید.
ولی به نظر من که کار اشتباهی‌ست. درست مثل ساختن یک برج از طبقه بیستم!

hamed29
31-12-2016, 11:29
سکوت علامت رضایت است
جواب ابلهان خاموشی است


از وقتی این 2 تا ضرب المثل رو کنار هم گذاشتم دچار تناقض شدم. اگه این 2 تا رو با هم ادغام کنیم میشه:

سکوت رضایت در برابر ابلهان است :)

hamed29
18-01-2017, 12:40
اگر بعضی‌ها بفهمند که بچه‌ای در گوشه‌ای از این کره‌ی خاکی خورشیدش را صورتی نقاشی کرده تمام دنیایشان تیره و تار می‌شود. آن‌قدر می‌گردند تا آن بچه را پیدا کنند و به او بفهمانند که خورشید صورتی نیست.
نمی‌دانم چرا این‌جور آدم‌ها هیچ‌وقت حرف دلشان را نمی‌زنند. چرا نمی‌گویند که من دوست ندارم کسی خورشید را با رنگی به جز زرد نقاشی کند؟!
من باور نمی‌کنم که این اصرار از روی خیر‌خواهی باشد؛ آخر خیرخواهی برای که؟
برای کسی که دنیایش را خط‌خطی می‌کنند؟

hamed29
27-03-2017, 12:18
آدمی بخشی از عمرش را صرف پروراندن رویای خام تغییر جهان میکند. تغییری آنگونه که خود میخواهد؛ آنچنان که خود میپسندد.

با این حال تحول دقیقا از جایی شروع میشود که دست از خیال تغییر دنیا برداشته و به کار خود مشغول شویم.
هیچ کس برای یک سخنور وراج ارزشی قائل نیست.

hamed29
22-04-2017, 21:34
مرد عبارت است از قدری پوست و استخوان و البته غرور؛ که اگر غرور را بشکنی تنها مشتی خاکستر از او باقی خواهد ماند.

hamed29
22-04-2017, 22:01
مدتها در مورد فلسفه وجودی زن فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که زن بیش از هر چیز به ویروسی شبیه است که برای در امان ماندن از سایر ویروسها باید آن را در قالب واکسن بپذیری.

hamed29
26-09-2017, 16:47
ادم همیشه سعی میکنه کاری رو بکنه که فکر میکنه درسته؛ و کسی دلش نمیخواد کاری که به نظر اشتباه میاد رو انجام بده
با این وجود اوضاع معمولاً درست پیش نمیره و کار خراب میشه

مشکل چیه؟ خیلی ساده ست:

اینکه ما پیش خودمون فکر کنیم داریم کار درستی رو انجام میدیم معنیش این نیست که اون کار لزوماً صحیح باشه!!!

hamed29
22-10-2018, 12:45
چرا بعضی محبت و لطف ما رو به حساب بزرگی خودشون میزارن؟
خوبی کردن به بعضی ها آدم رو بدجور اذیت میکنه. اگه تحمل زیاده خواهی اونها رو نداریم بهتره خودمون رو درگیر نکنیم.

hamed29
25-10-2018, 23:46
همه‌ی کلاهبردارها بازیگرهای خوبی هستن، اصلا کلاهبرداری یعنی همین. اگه کسی بازیگر خوبی نباشه نمیتونه سر مردم کلاه بزاره.
همه‌ی دزدها نقشه‌کش‌های خوبی هستن. جوری نقشه میکشن که جناب شیطان هم انگشت به دهان بمونه. یعنی غیر از این نمیتونه باشه چون اگه کسی درست نقشه نکشه، نمیتونه دزد خوبی بشه.

همه‌ی آدم‌های بد شبیه هَمن؛ همینطور همه‌ی آدم‌های خوب *
اصلا ما آدم بد نداریم. همه خوبن؛ ولی هر کسی یه عیبی داره.

یکی خوبه؛ ولی دروغ هم میگه
یکی خوبه؛ ولی کلاهبرداری هم میکنه
یکی خوبه؛ ولی دزدی هم میکنه
و...

شاید بهتره وقتی با آدمها مواجه میشیم یه نیم نگاهی هم به عیب‌ها داشته باشیم تا اگه خوبی میکنیم اجازه ندیم دیگران بهمون بدی کنن.
اصلا همچین چیزی ممکنه ؟


پ.ن:
ما جزء کدوم دسته میشیم؟ گاهی بد، گاهی خوب؟!