PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ..:زنـــــگ انشــــــــــا:..



Mohammad Yek110
22-04-2012, 18:13
دینگ دینگ دینگ:دی
زنگ انشا رو زدن
بچه برو سر کلاست دیگه:دی
سلام:دی
خب اینجا انشا ها و نوشته های کوتاهتون رو قرار بدید
اگه دفتر انشای بچگیاتون رو دارید حتما انشا هاتون رو بنویسید
ممنون

Mohammad Yek110
22-04-2012, 18:46
سلام
این انشا رو چند ماه پیش چرک نویس کردم و دیگه حوصله نداشتم بنویسم
شاید بی مزه باشه ولی الان که خوندم خندم گرفت

اندر حکایات صادرات شیر

روزی یک گاوی که بس شیرده بود پیش خود پنداشت که:گر بتوانم شیر خود را بصادرونم : دی پول های زیادی را پارو می کنم و سکه می خرم
باری،من می توانم صادر کننده ی نمونه طویله هم بشوم و روی این گاو اقدس خانوم را که هی پز تبلتش را می دهد را کم کنم.
او فکر کرده من خرم.نه او اشتباه می کند و من گاوم : دی
وقتی یک iPad 999 را بار الاغ کردم و به طویله آوردم،از گاو بودنش نادم می گردد.
گاو ما به اداره صادرات شیر مراجعه کرد و اسیر کاغذ بازی های مقدس شد.
مسئول به او گفت:برو فردا بیا
گاو گفت:با چه بیایم با که بیایم؟
مسئول گفت:مثه اینکه خیلی خری...
گاو حرفش را قطع کرد:نه!من گاوم.بار دیگر چنین حرفی بزنی گردنت را به جلادان می سپارم
مسئول گفت:میگذاری حرفم را بزنم یا نه؟
گاو گفت:بزن ولی یادت باشد من گاوم
مسئول گفت فردا با مدارکت و گواهی های عدم سو پیشینه و عدم اعتیاد نزد ما می آوری تا کارت را راه بیندازم
تا یادم نرفته بگویم یک قطعه عکس شش در چهار هم باید بیاوری.پانصد تومان هم برای ثبت اختراع!
گاو نزد رفیق گرمابه و گلستانش،روباه رفت و از او پانصد تومان طلب کرد.روباه معتاد قصه ما که یواشکی گاو را هم معتاد کرده بود،گفت:پولی ندالم اما چون که تو دوژت ما هشتی پانشد تومان پیژکژت می کنیم(پولی ندارم اما چون که تو دوست ما هستی پانصد تومان پیشکشت می کنیم)
گاو معصوم که تابحال سُـــم های زیبایش به کلانتری باز نشده بود به راحتی عدم سو پیشینه را گرفت
از همان عکاسی کنار کلانتری هم توانست عکس شش در چهار منقوش فرماید...

به دنبال عدم اعتیاد رفت.آه...یادتان است؟روباه یواشکی گاب قصه را عملی کرده بود.
گاب کمی فکر کرد و گفت:
بهتر است پانصد تومان دیگر از روباه به عنوان خسارت بگیرم و از زیرِِِ ِمیز های آزماشگاه عبور کرده و گواهی را بگیرم: دی
گاب زیبای ما با پریشانی و خستگی از کاغذ بازی ها،رفت به اداره و به مسئول گفت:
هرآنچه که فرموده ای فراهم کرده ام
مسئول گفت:
شیرهایت را استریلیزه و بسته بندی کرده ای؟
گاب همان موقع بدون اینکه چیزی بگوید دوزاری اش افتاد و به طویله برگشت
شیر ها را بسته بندی کرد و به اداره برد.اما آنها را استریلیزه نکرد.
مسئول فهمید اما چون از گاب خوشش آمده بود چیزی نگفت و یواشکی در گوش گاب زمزمه کرد:
این شیر ها میکروب دارن.ببین این مردم هند اینا رو بخورن چیزیشون نمیشه چون عادت کردن.مجبوریم برفوشیم(بفروشیم:دی)به اونا.فقط اونا شیرتو به جای لیتری هفتصد،لیتری چهارصد میخرن.مشکلی نیست؟
گاب گفت:هیچ مشکلی ندارم.من فقط می خواهم به iPad 999 برسم که با این پول می رسم.
خلاصه...
شیرشو بردن هندستون:دی
هندی های بیدار و همیشه در صحنه اما،شیر ها را به دلیل نداشتن گرین کارت برگشت زدند.بهانه شان این بود.آخر آنها چیزی که در مملکتشان زیاد است شیر است.که نصفی از شیر ها هنگام حمل و نقل از بین رفت و نصف دیگر هم به زمین ریخت و آغشته به زمین شد
شیر های زمینی شده را برگردندوندیدندی: دی و تحقیقات رویشان انجام شد
فهمیدند این شیر ها برای علاج اعتیاد خیلی مفید است.گاب پریشان،شیر ها را به روباه داد و کمی هم خودش خورد و از اعتیاد بیرون آمد.درسته که تا اینجا هیچی به نفع گاو نبود اما مرگ گاو اقدس خانوم از شدت شادی و خنده هم آرزوی گاب را براورده کرد.
نتیجه گیری:
نتیجه اخلاقی:چاه مکن بهر کسی اول کسی دوم کسی:دی
نتیجه دیجیتالی:فکر iPad999رو از ذهنت بیرون کن.اگه نه صادراتت برگشت می خوره
نتیجه کلی:م*ر*گ****ب*ر****آ*م*ر*ی*ک*ا

F l o w e r
29-09-2012, 18:34
.

سلام

یکی از انشاهای چهارم دبستانم ..
موضوع : بهار



ای سپیده ی هستی نشکن:


نگاه کن به روی گونه ات که سبزه ی عشق در آن جاری است و به این چشم نـو بهاری خود


بگو که زود به زود دیــم می کند و زود به زود جـــاری می گردد و زود به زود به روی این سبــزه


می ریزد بگو که دارد خاکش را گل و گلش را خاک می کند بگو که خون نگرید که رعد و برقش


شاید این سبزه را بسوزاند و خاکستر کند و زحمت را هدر . . .


بگو بارانـش آنـقـــدر باشد که اگر کسی آب نـداشت از آب خـود به آن دهد تـا بلکه رعـد و بـرق


نداشته ی خود را از اعمـاق وجودت حس کند . . .


به آفتاب دلت بگو تابشش زیاد است و دل می سوزاند بگو شاید رنجیدگی بگیردت و تو ناتوان


شوی و شایــد . . .


به آن بگو جلوی تابـش را بگیرد به آنقدر که دل سنــگ شوی نه آنقدر که بی جـان شوی و رگ


هایت از سردی بی محبتی و عشـق یـخ بزند و تـــو را بمیـرانـد . بگو تابشش متنـاسب زندگی


باشد و گرمیش لطافت عشق . . . بگو آنقدر باشد که گرمی دستانش دیگران را آرامش دهد و


به آنان که خورشیدشـان نیـست آفـتـــاب دهد .

orochi
05-02-2013, 15:26
سلام

موضوع انشاء: فواید علم و دانش را بنویسید

خداوند انسان را آفرید و به او توانایی عقل و اندیشیدن را داد. و همچنین خداوند متعال در جایی از قرآن کریم میفرماید: بگو آیا آنان که میدانند و آنان که نمی دانند مساوی اند؟

اسلام رفتن به دنبال کسب علم و دانش رایکی از واجبات می داند و اولین آیاتی که نازل شد با خواندن قلم و علم آغاز شد.

فواید علم یعنی عمل نمودن و عالم شدن و گذشته و آینده را در بر گرفتن، راهی است بس وسیع و بزرگ که بی نهایت می باشد

مارا به سوی نور هدایت میکند و از گمراهی دور میکند و بیشتر آن عالمان و دانش مندانند که خداوند را آگاهانه میشناسند.

فواید دانش یعنی دتنشمند بودن، به منزلت و به مقام رسیدن و دانستن و فهمیدن و از احادیث نبوی استفاده کردن.

چنین گفت پیغمبر راست گو ز گهواره تا گور دانش بجوی.

خداوند را سپاس میگویم که به ما قوه ی عقلیه ی را داد که با خواندن علم و دانش خداوند بزرگ را بهتر و زیباتر بشناسیم

و از نعمت های بزرگ و بی پایانش سپاس گذاری میکنیم، و خداوند رحمت کند دانشمند بزرگ ما ابوریحان بیرونی که در آخرین لحضات عمر خود فرمود:

آیا دانسته بدانم بهتر است یا ندانسته از دنیا برم؟

تو کتابم که این انشاء رو نوشتم دو صفحه شده ولی اینجا که نوشتم دوازده تا خط هم بیشتر نشد:دی

orochi
07-02-2013, 17:09
سلام


موضوع انشاء: میخواهید در آینده چکاره بشوید؟


به نام خالق زیبایی ها


آیا میخواهم در آینده درس بخوانم و پیشرفت کنم تا تاریخ را ورق بزنم و آن را با دقت تمام بخوانم


از حال گذشتگان و آیندگان بدانم و سرمشق گیرم و عبرت آموزم.


من دوست ندارم در آنده همچون یزید یزیدیان آن زمان باشم دوست ندارم ستمگر و ستمکار باشم


دوست ندارم به دیگران به بزرگان و زیر دستان ستم کنم.


دوست ندارم دنیا را برکام خود گیرم و به دنیا و ثروت های دنیا فکر کنم. دوست ندارم متکبرانه و مغرورانه


دوست ندارم متکبرانه و مغرورانه برو روی زمین قدم بگذارم.


دوست دارم تاریخ را که ورق میزنم همانند کسانی چون پیامبر و اهل بیت آن باشم دوست دارم همانند


حسین و حسینیان آن زمان باشم.


دوست دارم علی وار زندگی کنم و همانند اهل بیت امام حسین مجتبی فردی سخاوتمند و همانند


عباس قهرمان زمان شومدوست دارم درس فروتنی و تواضع و فداکاری و شهامت و شجاعت از این


بزرگمردان زمان یاد بگیرم و همچون 6 ماهه و 18 ساله حسین به جهاد بروم و خودم را برای خدا فدا کنم

urcu
07-02-2013, 19:05
.

سلام

یکی از انشاهای چهارم دبستانم ..
موضوع : بهار



ای سپیده ی هستی نشکن:


نگاه کن به روی گونه ات که سبزه ی عشق در آن جاری است و به این چشم نـو بهاری خود


بگو که زود به زود دیــم می کند و زود به زود جـــاری می گردد و زود به زود به روی این سبــزه


می ریزد بگو که دارد خاکش را گل و گلش را خاک می کند بگو که خون نگرید که رعد و برقش


شاید این سبزه را بسوزاند و خاکستر کند و زحمت را هدر . . .


بگو بارانـش آنـقـــدر باشد که اگر کسی آب نـداشت از آب خـود به آن دهد تـا بلکه رعـد و بـرق


نداشته ی خود را از اعمـاق وجودت حس کند . . .


به آفتاب دلت بگو تابشش زیاد است و دل می سوزاند بگو شاید رنجیدگی بگیردت و تو ناتوان


شوی و شایــد . . .


به آن بگو جلوی تابـش را بگیرد به آنقدر که دل سنــگ شوی نه آنقدر که بی جـان شوی و رگ


هایت از سردی بی محبتی و عشـق یـخ بزند و تـــو را بمیـرانـد . بگو تابشش متنـاسب زندگی


باشد و گرمیش لطافت عشق . . . بگو آنقدر باشد که گرمی دستانش دیگران را آرامش دهد و


به آنان که خورشیدشـان نیـست آفـتـــاب دهد .





با سلام

دوست گرامی واقعا انشای کلاس چهارم شما کسی رو که اهل ادبیات باشه به فکر فرو میبره!
واقعا ذهن خلاق و مبتکری داشتین در اون سن ! .
آرزوی موفقیت دارم براتون .

Eblis 2011
07-02-2013, 19:10
من همیشه انشاهامو بابام مینوشت :n02: خودم بلد نبودم :n03: