PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : بيوگرافي شخصيت هاي واركرافت



EternalWanderer
09-06-2011, 21:10
سلام. ميخوام تو اين تاپيك بيوگرافي شخصيت هاي واركرافت رو بذارم، اگه كسي چيزي مي دونست كه نوشته نشده تو تاپيك بذاره. با تشكر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] l.JPG
آرتاس منتيل



زندگی نامه



آرتاس منتیل پسر شاه ترنس منیل دوم چهار سال قبل از جنگ اول متولد شد. شاهزاده جوان در زمانی بزرگ شد که سرزمین‌های ازروت دچار جنگ بود، اتحاد خورد شده بود و ابرهای سیاهی همه جا را فرا گرفته بود. در بچگی با واریان ورین دوست شد.



در جوانی آرتاس با مورادین ریش برنزی برادر شاه دورف‌ها ماگنی ریش برنزی تمرین می‌کرد و تبدیل به شمشیر زنی حرفه‌ای شد. تحت سرپرستی اوتر روشنایی‌آور، آرتاس در سن ۱۹سالگی وارد فرقه‌ی شهسواران دست‌نقره‌ای شد. علارغم بی‌پروایی و سرسختی که داشت، آرتاس تبدیل به مبارزی مشهور شد. یکی از افدامات مشهورش ضدحمله به گروهی از ترول‌های جنگل که از زول‌آمان به کوئل‌تالاس حمله می‌کردند بود.



در همین زمان بود که آرتاس دختر جوان دریاسالار دائلین پرادمور، جینا را ملاقات کرد. باگذر سال‌ها، آن‌ها نزدیک هم رشد کردند و رابطه‌ی عاطفی بین آن‌دو به وجود آمد. هرچند که در پایان جینا جادو را در دالاران آموخت و آرتاس در لردران در گیرجنگ بود. هر دوجوان مصمم بودند تا رابطه‌ی قوی خویش را حفظ کنند و داستانه عاشقانه خویش را تا زمانی بهتر که برایشان پیش آید محفوظ نگه دارند.



طاعون نامرده



خطرات به سمت لردران پیش می‌آمدند. اورک‌ها کمپ‌های نگهداری را از بین برده و آزاد شده بودند و طاعونی جدید که از نرثرند می‌آمد بسیار وحشتناک بود. آرتاس و اوتر به استران‌براد فرستاده شدند تا از شهر دربرابر گروهی از اورک‌ها دفاع کند. شاهزاده جوان اژدهای سیاه سیرینوکس را شکست داد تا قلب او را برای فرانور استیل‌تو دورف برای ساختن گوی آتش ببرد. آرتاس با استفاده از آن شی جادویی تواست رهبر اورک‌ها را بکشد.



تهدید طاعون نامرده هر روز بیشتر می‌شد. جینا و کاپیتان لوک والون‌فورث برای ملحق شدن به آرتاس فرستاده شدند، اکنون او ۲۳ساله بود و دستور داشت تا طاعون را برسی کند. آن‌ها با نیروهای نامرده در کنار انبارهای طاعون می‌جنگیدند. آن‌ها با نکرومانسری به نام کل‌توزاد در شهر بریل مواجه شدند و او را تا آندروهال تعقیب کردند.



کل‌توزاد پیشتر آندروهال و روستاهای اطراف را آلوده کرده بود. قبل از اینکه آرتاس او را بکشد، کل‌توزاد از مل‌گانس و اینکه نات‌رزیم غضب را رهبری می‌کند سخن گفت. جینا و آرتاس به سمت شمال و شهر استراث‌هلم برای مقابله با نات‌رزیم رفتند.



در میان راه، آرتاس و جینا در هارت‌گلن برای استراحت توقف کردند. در عوض در مورد نیروهای نامرده اطلاعات کسب کردند. آرتاس به جینا دستور داد تا اوتر را پیدا کند و از او کمک بخواهد و خودش برای دفاع در شهر ماند. آرتاس وحشت کرد، فهمید که طاعون صرفا به معنای قاتل نیست. بلکه به معنای تغییر مرده‌ها به موجودات نامرده است. نیروهای آرتاس تا زمانی‌که اوتر و نیروهای کمکی رسیدند و شهر نجات یافت به‌شدت مقاومت کردند.



در زمان جرکت به سمت استراث‌هلم آرتاس پیامبر رازگون مدیو را ملاقات کرد. همان اخطاری را که به ترنس در مورد سفر به کلیمدور داده بود را به آرتاس هم داد. آرتاس اشاره کرد که جایگاه او در میان مردمش است و عهد بسته تا آن‌ها را رها نکند. جینا اظهار کرد که حرف پیامبر باید درست باشد، اما آرتاس به اوهم اعتنا نکرد و راه خویش را به استراث‌هلم ادامه داد.



جمع‌آوری کردن استراث‌هلم



وقتی که آن‌ها به شهر رسیدند آرتاس فهمید که روستائیان به زودی تبدیل به نامرده می‌شوند. او به اوتر و شهسواران دستور داد تا شهر را پاکسازی کنند. اوتر وحشت کرد و او را سرزنش کرد و گفت که حتی اگر آرتاس شاه می‌بود از چنین دستوری پیروی نخواهد کرد. اظهارات اوتر به نوعی خیانت بود، آرتاس شهسواران دست‌نقره‌ای را منحل کرد. بسیاری از سربازان با اوتر رفتند. همچنین جینا هم رفت و فقط آن‌هایی که به آرتاس وفادار بودند ماندند تا در قتل‌عام مردم شهر که فاسد شده بودند شرکت کنند.



همچنان‌که آرتاس مردم شهر را سلاخی می‌کرد. با خود مل‌گانس که در حال آلوده کردن شهر بود روبرو شد. آرتاس تلاش کرد تا آن‌ها را قبل از این‌که دست مل‌گانس به ‌آن‌ها برسد نابود کند. در پایان آرتاس از لرد وحشت تقاضای نبرد تن به تن کرد. مل‌گانس فرار کرد گرچه قول داد تا در نرثرند با او ملاقات کند.



نرثرند



آرتاس با گروهی کوچک او را دنبال کرد. یک ماه بعد آن‌ها به بندرگاه دگرکپ رسیدند. درحالیکه به‌دنبال مکانی برای برپا کردن کمپ بودند، مردان آرتاس قبل از اینکه شناسایی شوند زیر آتش دورف‌های مکتشف قرار گرفتند. آرتاس از دیدن دوست خوب و مربی قدیمی‌اش مورادین ریش برنزی عافلگیر شد. ابتدا مورادین فکر می‌کرد که آرتاس گروه نجاتی که برای نجات مردانش آمده بودند را رهبری می‌کند، آن‌ها که در جستجوی شمشیر افسانه‌ای فراست‌مورن بودند توسط نامرده‌ها محاصره شده بودند. آرتاس این را یک اتفاق پنداشت. باکمک هم کمپ نامردگانی که در همان نزدیکی بود نابود کردند، اما هنوز نشانه‌ای از مل‌گانس نبود



درحالی‌که مورادین و آرتاس به‌دنبال فراست‌مورن رفته بودند، قاصدی با یک بالون از لردران رسید و با کاپیتان لوک والون‌فورث صحبت کرد. او دستوری از اوتر و شاه ترنس داشت که به موجب آن آرتاس و مردانش باید به خانه باز می‌گشتند. وقتی که آرتاس بازگشت، مردانش پست‌هایشان را ترک کرده بودند و در حال بازگشت به سمت قایق‌هایشان بودند. آرتاس قصد بازگشتن قبل از اینکه مل‌گانس را نابود کند نداشت. با کمک اندکی از مزدوران بومی، موفق شد قبل از دیگران به قایق‌ها برسد و آن‌ها را آتش بزند. وقتی مردانش رسیدند، آرتاس به مزدوران خیانت کرد و نابود شدن قایق‌ها را به آن‌ها نسبت داد و کاپیتان هم آن‌ها را کشت. آرتاس به مردانش گفت که هیچ راهی برای بازگشت به خانه نیست و تنها راه ترک نرثرند از طریق پیروزی است.



آرتاس و گروهش دراک‌ثارو کیپ را تحت فشار قرار دادند تا به دنبال فراست‌مورن بروند. همان‌طور که می‌رفت، مل‌گانس روبرویش ظاهر شد و مرگش را پیشگویی کرد. آرتاس با مورادین به‌دنبال فراست‌مورن رفتند و کاپیان را برای دفاع از کمپ گذاشتند.



با استفاده از درگاه باستانی، آرتاس، مورادین و تعداد اندکی از مردان به‌دنبال شمشیر افسانه‌ای رفتند. آرتاس به‌سرعت با محافظینی که از فراست‌مورن محافظت می‌کردند برخورد کرد. محافظین شکست خوردند و آرتاس و مورادین به غنیمتشان رسیدند. مورادین سنگ نبشته‌ای را خواند و اعلام کرد که شمشیر نفرین شده اشت «اوه، بی‌خیال شو آرتاس، این شی رو فراموش کن و مردمانت رو به خونه ببر.» اما آرتاس مصمم بود. آرتاس از ارواح زیرزمینی درخواست کرد که شمشیر درون قاب یخی را به او بدهند و فریاد زد که حاضر است به هر قیمتی این کار را بکند تا مردمش را نجات دهد. وقتی که قاب یخی شکست، مورادین توسط یک قطعه یخی مجروح شد آرتاس به‌هیچ وجح افسوس نمی‌خورد. آرتاس فراست‌مورن را برداشت و به مقرش بازگشت و مورادین مرده را رها کرد. با داشتن فراست‌مورن، آرتاس نوکران مل‌گانس را کشت و سرانجام با اهریمن روبرو شد.



مل‌گانس به او گفت نجوایی که اکنون می‌شوند صدای لیچ کینگ است، آرتاس پاسخ داد که صدا دستور کشتن مل‌گانس را می‌دهد، که لردوحشت به شدت شگفت زده شد. پس از کشتن لردوحشت، آرتاس به سمت شمال رفت و گروهش را تنها گذاشت. آرتاس باقی‌مانده سلامت عقلانی خویش را هم از دست داد.



خیانت



چند ماه بعد آرتاس به لردران بازگشت و پادشاهی از بازگشت قهرمانشان شادمان بودند. آرتاس در برابر تخت پادشاهی پدرش، شاه ترنس زانو زد، آرتاس برخاست و فراست‌مورن را بلند کرد و پدر حیرت زده خویش را با شمشیر کشت.



آرتاس از صحنه گریخت و مدت‌ها خبری از او نبود. سپس در روستای واندرمار و در خدمت ارباب جدیدش، لیچ کینگ ظاهر شد. آن‌جا با تایکاندریوس تیره‌گر، لرد وحشتی همانند مل‌گانس بود روبرو شد. فکر کرد که لرد وحشت مل‌گانس برای انتقام بازگشته است، آرتاس فورا اورا تهدید کرد، لردوحشت تنها به‌خاطر تبریک گفتن به آرتاس در انجام دستوراتش آمده بود. وقتی با آرتاس صحبت کرد به او گفت که هیچ احساس پیشمانی نسبت به اعمالش ندارد. تایکاندریوس پی برد که آن‌ شمشیر توسط لیچ کینگ و برای ربودن ارواح ساخته شده است و آرتاس اولین کسی بود که آن‌را برداشته بود.



آرتاس اعضای پست آئین اشقیا را که در واندرمار پنهان شده بودند را جمع کرد و با کمک قدرت‌های جادویی آنان به آندروهال سفر کرد تا جنازه کل‌توزاد را بازیابی کند. آرتاس پالادین محافظ قبرستان، گاوینراد ترسناک را کشت و بقایای جسد نکرومانسر را بازیافت. که باعث بازگشت روح کل‌توزاد میان زندگان بود و بشدت اصرار داشت تا آرتاس به لردوحشت اطمینان نکند. و آرتاس این‌کار را به آرامی انجام داد.



بقایای کل‌توزاد به‌شکل بدی تجزیه شده بود و نیاز به منبع جادویی چشمه خورشید در کوئل‌تالاس برای زنده شدن داشت. تایکاندریوس آرتاس را برای پس‌گرفتن کوزه عرفانی تشویق کرد که برای انتفال بقایای کل‌توزاد می‌توانست استفاده شود. به‌هر حال کوزه توسط شهسواران دست‌نقره‌ای محافظت می‌شد. آرتاس دو پالادین را کشت، بالادور تابناک و سیج حقیقت گو که هردو محکوم به خیانت آرتاس شدند. بعد از آن مجددا با اوتر روشنایی‌آور روبرو شد، او بحت زده به آرتاس گفت که این کوزه بقایای خاکستر پدرش، شاه ترنس منتیل است. آرتاس مربی تمام عمرش را کشت و کوزه را برداشت. بقایای پدرش را دفن کرد و بقایای کل‌توزاد را در آن کوزه قرار داد و سپس سفر درازش را به کو‌ئل‌تالاس آغاز کرد.



سقوط کوئل‌تالاس



آرتاس مقاومت سنگینی از الف‌ها، که توسط رنجری به نام سیلوانس بادپا هدایت می‌شدند را مشاهده کرد. نیروهایشان را قبل از ارتش نامرده‌اش به عقب و به راه باریک ویران روبروی کوئل‌تالاس سیلورمون فرستاد. سیلوانس تلاش کرد که به پایتخت، آمدن غضب را هشدار دهد، اما آرتاس کمپ‌های اورا نابود و رنجر را کشت. بخاطر استقامت در برابر آرتاس تقاص پس داد، آرتاس روح الفی او را فاسد کرد و او را تبدیل به شکلی وحشتانک (یک بانشی) کرد و او را به‌خدمت لیچ کینگ در آورد و او را برای سلاخی مردم خودش فرستاد.



آرتاس سیلورمون را نابود کرد و از چشمه خورشید برای زنده کردن کل‌توزاد استفاده و او را همچون لیچی نامرده متولد کرد



نابودی دالاران



همچنان‌که به سمت آلتراک سفر می‌کردند، کل‌توزاد از «تهاجم دوم» و نقشه لیچ کینگ و غضب آگاه شد. کل‌توزاد در آلتراک کمپی از اورک‌های قبیله سیاه‌صخره که کنترل دروازه اهریمنی را در اختیار داشتند نابود کرد که با استفاده از آن می‌توانست با لرد آرکیماند صحبت کند. غضب اورک‌ها را نابود کردند و بعد از آن کل‌توزاد دستوری از آرکیماند دریافت کرد. آن‌ها باید به شهر دالاران قدرتمندترین شهر جادوگران جهان می‌رفتند. آرکیماند به‌ آن‌ها دستور داد تا کتاب طلسم مدیو را پیدا کنند که با استفاده از آن کل‌توزاد می‌توانست آرکیماند را به ازروت احضار کند.



هرچند که کرین‌تور شجاعانه تلاش کرد تا حمله را دفع کند. غضب با استحکامات جادویی آن‌ها جنگیدند و جادوگر اعظم آنتونیداس را کشته و کتاب مدیو را برداشتند.



آرتاس و نیروهایش ضد حمله عظیم جادوگران را در هنگام احضار اهریمن لرد آرکیماند توسط کل‌توزاد دفع می‌کردند. وقتی که آرکیماند آمد گفت که لیچ کینگ دیگر هیچ استفاده‌ای برای لژیون ندارد و تایکاندریوس رهبر غضب است. آرتاس شگفت زده شد و از این‌که چه اتفاقی که برسر او و کل‌توزاد نگران بود، اما کل‌توزاد به او گفت که تمام این اتفاقات را لیچ کینگ پیش بینی کرده است. آرکیماند خشمش را بر شهر نازل کرد و دالارنی که زمانی بسیار قدرتمند بود را نابود کرد.



آرتاس ماه‌ها بعد در کلیمدور دیده شد، جایی که تایکاندریوس در حال بکار بردن قدرت جمجه گولدان بود. آرتاس به شکارچی اهریمن ایلیدن که به تازگی آزاد شده بود چگونگی بدست آوردن قدرت‌های جمجمه را گفت که با قدرت آن می‌تواند تایکاندریوس را نابود کند. ایلیدن موافقت کرد و آرتاس مجددا ناپدید شد



بازگشت به لردران



آرکیماند تعدادی از لردان وحشت را در خرابه‌های لردران قرار داد تا از تحت کنترل بودن سرزمین‌ها مطمئن شود و دیده‌بان مستخدم زیرک‌اش نرزول باشد. وقتی‌که اهریمن لرد شکست خورد، لردان وحشت از این اتفاق اطلاع نداشتند. این اتفاق ماه‌ها بعد زمانی که آرتاس برای بازپس‌گیری تخت پادشاهی‌اش آمد افتاد. او لردان وحشت را تهدید کرد و سریعا سیلوانس و کل‌توزاد را فراخواند. با هم آن‌ها انسان‌های باقی‌مانده اطراف را که توسط دگرن اورک‌کش، هالاک جا‌ن‌آور و ماگروث محافظ هدایت می‌شدند را نابود کرد. هرچند در میان نبرد آرتاس دچار دردی غافلگیر کننده شد و احساس کرد که لیچ کینگ او را فرا می‌خواند. با وجود اینکه از قدرتش کاسته می‌شد،‌ آرتاس تا زمانی که بازماندگان انسان را کشت جنگید



آرتاس فقط می‌دانست که قدرت لیچ کینگ در حال تحلیل رفتن است و سیلوانس دیگر تحت کنترل او نیست. در خفا او به ملاقات سه لرد وشحت رفت و آن‌ها به او گفتند که قدرت لیچ کینگ در حال کم رنگ شدن است و زمان گرفتن انتقامش فرا رسیده است



آرتاس در شهر پایتخت گیر افتاد و به دنبال نیروهایی گشت که به او وفادار بودند و با کمک آنان می‌توانست علیه نیروهای لردان وحشت بحنگد که در میان آن‌ها ابومیشن قدرتمند بلادفیست بود. وقتی از حصار شهر بیرون آمد گروهی از بنشی‌ها آمدند و به او گفتند که سیلوانس آن‌ها را برای اسکورت کردن او فرستاده است. بهرحال در نزدیکی فضای خالی در جنگل، سیلوانس به آرتاس حمله کرد و با تیری به سمتش پرتاب کرد. کل‌توزاد پا به میدان گذاشت و سیلوانس گریخت



هشدار های ذهنی لیچ کینگ ذهن آرتاس را آشفته کرده بود و به او می‌گفت که باید به نرثرند برای مقابله با نیروهای اهریمنی (بعدها مشخص شد ایلیدن و ناگا هستند) بازگردد که در حال نابود سازی سریر یخی هستند و شخصا پا به قلمرو شاه گذاشته اند. آرتاس به سرعت آماده شد و از طریق دریا راهی نرثرند شد و کل‌توزاد را برای مراقبت از لردران گذاشت



فرار به نرثرند



سه هفته بعد، آرتاس پا به سرزمین آشنای نرثرند گذاشت و خودش را در محصاره الف‌های خون کیل‌تاس دید که بشدت تشنه گرفتن انتقام قلمروی نابود شده‌شان بودند. آرتاس ناگهان توسط کریپت لرد بزرگی که خودش را آنوب‌آراک، پادشاه پیشین آزجول‌نروب می‌نامید نجات یافت.کیل‌تاس از اینکه دیده‌بانانش شاید کشته شوند آگاه بود، هرچند ارتش اصلی آن‌ها قبل از اینکه به جای امنی انتقال پیدا کند به راحتی شکست نمی‌خورد



آرتاس نگران بود که درست باشد و شاید آن‌ها هرگز به استحکامات کوه یخی پیش از ایلیدن نرسند اما آنوب‌آراک طور دیگری فکر می‌کرد. او پیشنهاد کرد که وارد قلمروی تکه تکه شده پادشاهی آزجول‌نروب شوند و راه‌های زیر زمینی استفاده کنند تا به ایلیدن در کوه یخی ضربه بزنند. چاره‌ی بهتری نبود بنابراین آرتاس موافقت کرد



آنوب‌آراک حمله به سافیرون را پیشنهاد کرد، اژدهای آبی باستانی و خادم ملیگوس و مجهز کردن خودشان با گنجینه‌های اژدهایان مزین کنند. نه‌تنها اژدهای آبی را کشتند بلکه آرتاس از قدرت باقی‌مانده‌اش استفاده کرد تا سافیرون را بعنوان فراست‌ویرمی قدرتمند زنده کند



حرکت به سمت سریر یخی



وقتی‌که به دروازه‌های آزجول نروب رسیدند، آرتاس خودش را در محاصره دورف‌ها دید که خودشان را پیروان مورادین می‌نامیدند و پس از مرگ مورادین در همان‌جا ماند بودند. اکنون توسط زیردست مورادین بال‌گان ریش آتشین رهبری می‌شدند. سافیرون را بیرون گذاشت و آرتاس با دورف‌های بال‌گان مبارزه نکرد، همچنین بازماندگان نروبین در قلمرو عنکبوت‌ها سر از خاک بر آوردند. کمک آنوب‌اراک فوق‌العاده بود، چنانچه بسیاری از تله‌ها را با حیله او از سر گذراندند



وقتی که‌ آرتاس با بال‌گان روبرو شد، دورف به او هشدار داد که تکان‌های زمین شرارتی باستانی را در قلمرو آزاد خواهد ساخت. همچنان‌که آرتاس و آنوب اراک به مناطق عمیق قلمرو پیش می‌رفتند ناشناس‌ترین، از یک نژاد بسیار قدرتمند ظاهر شد. گمان می‌کردند که او فقط در افسانه‌ها وجود دارد. آرتاس و‌ آنوب‌آراک با کمک هم به‌طرز شگفت‌آوری فراموش‌شده ترین قدرتمند را شکست دادند



همچنان‌که راهشان را به سمت قلمروی بالایی ادامه می‌دادند، یک زمین لرزه معبری که در آن بودند را بست و آنوب‌آراک را از آرتاس جدا کرد. شاه جوان به هوش خود اتکا کرد و بسیاری از تله‌ها را گزراند تا زمانی‌که آنوب آراک خودش را به او رساند. بار دیگر کریپت لرد و شهسوار مرگ بهم پیوستند و آنوب‌آراک به او گفت که چرا لیچ کینگ او را انخاب کرده است. در این حین که از آزجول‌نروب خارج می‌شدند، لیچ کینگ با آرتاس بار دیگر ارتباط برقرار کرد و به او گفت که درحال از دست دادن قدرتش است بخاطر اینکه سریر یخی شکسته و انرژی‌های او از آن سرازیرمی‌شود، نرزول مجددا به آرتاس قدرت داد، می‌دانست که آن‌ قدرت‌ها را برای نبرد نیاز دارد



سرانجام وقتی که بیرون رسیدند، به‌سرعت با نیروهای ایلیدن درگیر شدند. ناگاهای واش و الف‌های خون کیل در حال نبرد با خادمان آرتاس بودند. آرتاس با کمک آنوب‌آراک با حادو از میان نیروهای دشمن گذشتند. و چهار ستون هرمی شکل کنار کوه یخی را فعال کردند و هرچند که ایلیدن منتظرشان بود دروازه سریر یخی را بازکردند



پیروزی لیچ کینگ



بعد از نبردی سخت اما کوتاه، ایلیدن سهوا راه آرتاس را باز کرد و آرتاس از موقعیت استفاده کرد، ضربه‌ای با فراست‌مورن به قفسه سینه شکارچی اهریمن زد. ایلیدن زخمی بروی برف افتاد و آرتاس به سمت درهای کوه یخی رفت



آرتاس وارد کوه وحشتناک یخی شد و پا بر پله‌های پیچان یخی گذاشت. همچنان‌که به سمت تقدیرش می‌رفت صدای افرادی را که فراموش کرده بود در ذهنش به‌یاد‌ آورد. صدای مورادین ریش برنزی، اوتر و جینا که او را فرا می‌خواندند و او هنوز هم آن‌ها را رد می‌کرد، به‌راهش ادامه داد. سرانجام پله‌ها تمام شد و کلاهی یخی را دید. درونش بک زره بود که اگر بر تخت می‌نشست آن‌ها را می‌پوشید. اکنون فقط یک صدا با او سخن می‌گفت، نجوای رعدآسای نرزول:



«بازکشت شمشیر...تکمیل قدرت...مرا از این قفس آزاد کن»



با فریادی بسیار بلند،‌ آرتاس فراست‌مورن را در مقابل حصار یخی لیچ کینگ بلند کرد و ناگهان فریاد زد و سریر یخی شکست و تکه‌های شکسته یخی بروی زمین افتاد. کلاه‌خود یخی نرزول جلوی پایش افتاد، آرتاس به جلو رفت، آن‌را برداشت و این شی قدرتمند را بروی سرش گذاشت



«اکنون» صدای نرزول درونش اکو می‌شد. «ما یکی هستیم»



در آن لحظه روح آرتاس و نرزول تبدیل به یک روح زنده قدرتمند شد، همان‌طور که لیچ کینگ نقشه کشیده بود. آرتاس به موجودی قدرتمندی تبدیل شد، اکنون نیمی از قدرتمندترین موجودات زنده ازروت که تاکنون شناخته شده بود، لیچ کینگ جدید



شخصیت



در مراحل بازی وارکرفت ۳مشخص شد که آرتاس مرد عمل است، شجاع، تکانشی و رک است. رهبری امید بخش است همان‌طور که مردانش را رهبری می‌کرد. در مکالمات بین شخصیت‌ها، او بذله‌گو است و تصمیم خود را به‌راحتی بروز می‌دهد و دیگران را قانع می‌کند. در نامه‌ای که ذیل آمده مشخص می‌شود که او کینه‌جو و غیر قابل کنترل است، این خصوصیات سرانجام باعث سقوط او شد



در حین جمع آوری کردن استراث‌هلم و اتفاقات بعد از آن، آرتاس به نظر می‌اید که همه چیز را با گرفتن انتقام از مل‌گانس توجیه می‌کند. ضمنا پاکسازی استراث‌هلم بدترین جنایت آرتاس بود. (مردمانی که تبدیل به زامبی می‌شدند را کشت)، اما عدم دلسوزی و سلاخی کردن مردمان آلوده بدون تفکر کار درستی نبود



بعد از اینکه تسخیر شد، در مراحل بازی نامردگان در وارکرفت ۳و سریر یخی،‌ آرتاس خصوصیات رهبری خویش را بخوبی نشان می‌دهد، هنوز حس شوخ طبعی‌اش مانند قدیم در او وجود داشت، بسیار نترس و شخصی بدگمان شده بود. همچون یک شهسوار مرگ بی‌روح، آرتاس دشمنانش را تمسخر و سرزنش می‌کرد و حسرت‌بار به آنان نگاه می‌کرد. در ابتدای مراحل بازی نامردگان از اینکه دیگر افسوس و پشیمانی را حس نمی‌کند متعجب شده بود. و این مشخص می‌کند که او روحش را به فراست‌مورن تسلیم کرده بود



روابط با دوستان و نزدیکان



این بسیار عجیب است که آرتاس شخصی بسیار وابسته است. استادانش، اوتر و مورادین، تبدیل به دوستان صمیمی‌اش شدند. رابطه‌ی خوب خودش با جینا را حتی پس از اینکه جینا با او همرا نشد را حفظ می‌کرد و این نشان می‌داد بیش از اینکه عاشق یکدیگر باشند دوست هستند. هیچ وقت اجازه نمی‌داد عنوانش بین او و مردمش فاصله بیاندازد. شاید بخاطر سقوط اش بود که همه چیز عوض شد



چیزی که بسیتر عجیب‌تر است این است که آرتاس بعد از تسخیر هم رفتارش همین‌گونه بود. از از مصاحبت با کل‌توزاد و آنوب‌آراک لذت می‌برد. او از کل‌توزاد بخار کارهایش سپاس‌گذاری می‌کرد و و در پایان قبل از اینکه به نرثرند برود به کل‌توزاد می‌گوید «تو دوستی وفادار بودی» چیزی که به‌ندرت یک دارک لرد به خادمانش می‌گوید.



نامه‌های مربوط به آرتاس



از اوتر روشنایی‌آور به میمبلیس اورمور



میمبلیس اورمور یکی از پالادین‌های زیر دست اوتر بود. این نامه ۲۴سال پیش نوشته شده است



سلام بر میمبلیس دوست قدیمی. امیدوارم که نور تو را در برگیرد.



آرتاس جوان به‌من امید می‌دهد. بزودی تبدیل به پالادینی کامل خواهد شد و تمام آرزوهای من در شهسواران دست‌نقره‌ای را بر آورده می‌کند. قوی و مقتدر است ، با مردم صمیمی است و حس وطن‌پرستی بسیاری داد. او پالادینی خوب و شاهی خوب بعد از رفتن ترنس عزیز است. هنوز چیزهایی مانده که بیاموزد، امیدوارم شاه ترنس اندکی دیگر او را اینجا نگاه دارد.



تنها چیزی که مرا درباره آرتاس نگران می‌کند شخصیت آشفته درون اوست. بعضی وقت‌ها در تمرینات می‌بینم که وقتی به خاک می‌خورد بهم می‌ریزد. مصم است که پیروز شود و فراموش می‌کند که این یک تمرین است. او غیر قابل کنترل است؛ گمان می‌کنم که این حس بیرحمی زیر ظاهر شرافتمندش پنهان است. اطمینان دارم که او از قدرتش در نبرد برای مردمش استفاده خواهد کرد و ادامه می‌دمهم تا او را امتحان کنم. یکبار واقعا شمشیرش را تر کرد، می‌توانم به او آموزش دهم تا خودش را کنترل کند. نمی‌خواهم که اکنون زمام قدرتش را بدست گیرد لااقل تا زمانیکه قادر به نگه‌داری قدرتش باشد.



آرتاس بشدت مردمش را دوست دارد. اخیرا روستانشینان فقیر بیرون لردران را ملاقات کردیم، آن‌هایی که نیازمند بودند را کمک کردیم. می‌خواهم قدرت‌های شفا بخشیش را امتحان کنم بخوبی دیدم که چگونه با مردمش ورای یک قصر نشین و با شرافت سخن می‌گوبد. او دلسوزی عجیبی نسبت به این مردم دارد، برای زنی که پایش را در حمله گرگ‌ها از دست داده بودند گریه می‌کرد. زمانی که دردش را شفا داد بر زین اسب نشست و به دنبال گرگ‌ها رفت. سه گرگ را کشت، پوست‌هایشان را برای زن آورد تا از آن پتو برای خودش درست کند. تحت تاثیر قرار گرفتم، اما بازهم زنگ هشدار کوچکی در خودبینی اش مشاهده می‌شود. زن حق شناس بود و با آن‌ حال مریض و زخمی از ما پذیرایی کرد.



رابطه‌ی او با جینا پرادمور را دیدم. لردران هرگز جادوگری را بعنوان ملکه نداشته، اما اگراو و آرتاس ازدواج کنند باید آن را بپذیریم. شاید ترکیب خوبی از جادو و سیاست باشد و یا پالادین‌ها و جادوگران را بهم نزدیکتر کند. بدقت مواظبشان خواهم بود. به چیز خوبی که درباره جینا می‌توان اشاره کرد آرامتر بودن اوست. زمانی که با موانع می‌جنگد سرسخت و سرکش است، او بسیار دیپلماتیک و متفکر است. در حالی که آرتاس با پتکش همه چیز را نابود می‌کند. آن‌ها زوجی قوی را تشکیل می‌دهند. آرتاس شمشیر برهنه و جینا مشتی در دستکشی نرم است. اطمینان دارم که آن‌ها حمایتی عمومی را با خود خواهند داشت و من هم می‌توانم حمایتم را نثارشان کنم. تمرین آرتاس را در میدان نظاره می‌کنم و حس می‌کنم که هرچیزی را می‌تواند بدست آورد. به تنهایی و با عزمی راسخ حمله می‌کند که من می‌دانم در برابر مشکلات آينده همان‌طور بصورت فیزیکی و یا سیاسی ظاهر خواهد شد. شاه ترنس پسر خوبی دارد. کاملا به آرتاس اطمینان دارم. بله، باید بشیتر بیاموزد،‌اما آیا کافی است؟ به مرور زمان ضعف‌هایش برطرف می‌شود و شاهی خردمند خواهد شد.



اکنون به سفرمان را به استراث‌هلم ادامه می‌دهیم.



اوتر



از آرتاس به ماگنی ریش‌برنزی



به شاه ماگنی ریش برنزی ارباب آیرون‌فورج



متاسفم از اینکه باید خبر بدی را به شما بدهم. اطمینان دارم که از ماموریت مورادین در اینجا در نرثرند و مبارزه با غضب برای یافتن شی باستانی با خبر بودید. ما باهم بر علیه غضب جنگیدیم، من نجات یافتم اما مورادین به دست اهریمنان و غضب افتاد. از اتفاقیکه برای دوست شجاعم و برادر دلیرت افتاد محزونم. اکنون این مرگ افتخار آمیز عبث نخواهد بود۷بخاطر جان او بر نوکران لیچ کینگ پیروز خواهم شد و با کمک فراست‌مورن افسانهآی چنین خواهد شد. بزودی به لردران باز می‌گردم. با فراست‌مورن در دستم، می‌ایم تا فرقه‌ای جدید را تاسیس کنم و سال‌های درخشان جدیدی را بهمراه آورم. جسد مورادین به‌زودی به آیرون فورج باز می‌گردد. نمی‌دانی که اندوه من چقدر عمیق است. می‌دانم که این نامه اندک تسلی بخش است، اما حس می‌کنم که مرگ مورادین را بزودی درک خواهی کرد. تو یک برادر را از دست دادی و من یک دوست باارزش را....



باشد که نور مردمان را حفظ کند



شاهزاده آرتاس منتیل



گلی بنفش در بازی بعد از به تاریکی علطیدن شاهزاده «اشک‌های آرتاس» نام گرفته است. این گل همچنین هدیه آرتاس هم نام گرفته است



اگر بر تخت پادشاهی لردران بایستید [اگر صدا را زیاد کنید] صدای شاه ترنس منتیل دوم را خوهید شنید و همچنین می‌توانید جملاتی که به آرتاس درباره اینکه چه می‌کند بشنوید



خشم لیچ کینگ



این قسمت شامل بخش‌هایی از خشم لیچ کینگ است



آرتاس منتیل تسخیر نشده در بازی جهان وارکرفت : خشم لیچ کینگ در جمع آوری استراث‌هلم در غار زمان حضور خواهد داشت. بازیکنان با او در کشتار مردم طاعون زده همراه می‌شوند (و در برابر اژدرسوارانی که قصد کشتن او را دارند)



همچنین بازیکن او را در فلش بکی به ساحل فراموش شده وقتی که قاصد اتحاد برای آوردن فرمان بازگشت به خانه می‌آید را می‌بینید و در غار فراست‌مورن، جایی‌که او شمشیر نفرین شده فراست‌مورن را بر می‌دارد. این فلش بک در اصل بریدن صحنه‌هایی از وارکرفت ۳است در پایان معلوم می‌شود که آرتاس غار را با مرگ مورادین ترک می‌کند، مورادین ضعیف بیدار می‌شود و در بیرون از غار سرگردان می‌شود



در کوئستی که توسط ماتیاس لنر (قلب آرتاس منتیل) در کوه یخی داده می‌شود، بازیکنان در واقع نقش آرتاس را در دو لحظه مهم بازی می‌کنند : یکبار وقتی که مردان خودش را تبدیل به نامرده می‌کند و دوئل حماسی‌اش با ایلیدن



نقل قول‌ها



پالادین:



* «عدالت آمده است»



* «ابله پلید»



* «از رستگاری گذشته‌ای»



* «نور، مرا هدایت کن»



* «نور، به من قدرت ببخش»



* «می‌دانم که چه می‌کنم»



* «نیازی به تعظیم نیست»



شهسوار مرگ:



* «اين امپراطوري نابود خواهد شد و از خاكستر آن امپراطوري جديدي بنا خواهد شد كه دنيا را به لرزه خواهد انداخت.»



* «فراست‌مورن گرسنه است»



* «می بایست این عذاب بی پایان را می‌شناختی»



* «رنجت می‌باید افسانه ای باشد»



* «من احمق بودم که به روشنایی اعتماد کردم»



* «لیچ کینگ به من قدرت‌های حقیقی را ارزانی داشته»



* «من دوباره شاهی مثل پدرم خواهم بود»



* «لردران باید دوباره متولد شود»



* آرتاس : پدر بخاطر کاری که می‌کنم مرا ببخش



(در استراث‌هلم وقتی که به نام ترنس مردم آلوده را قربانی می‌کند)



* ترنس : چه خبره چه‌کار می‌کنی پسرم؟



آرتاس : جانشینت می‌شوم پدر...



چشمانت را ببند.



* پس از کشتن ترنس : این پادشاهی سقوط خواهد کرد و از خاکسترش فرقه‌ای جدید ظهور خواهد کدر که بنیاد جهان را خواهد لرزاند.



*. اوتر ( وقت مرگ) : امیدوارم جایگاهی مخصوص در جهنم منتظرت باشد آرتاس



آرتاس : کسی چه می‌داند، اوتر. مصمم تا برای همیشه زنده بمانم.



*. تفنگدار : حرامزاده‌ها گیر افتادید



آرتاس : دورف‌های مورادین؟ می‌خواهید بمیرید؟ (به دورف‌های مورادین وقتی که بازمانده‌ها را می‌بیند می‌گوید.)



* بال‌گان : تو را بخاطر می‌آورم شاهزاده شرور. تو همانی هستی که مورادین ضعیف را کشت.



آرتاس : همه چیز تمام شده (وقتی که بال‌گان را در آزجول‌نروب ملاقات می‌کند)



*! یک نروبین : نگاه کنید، برادرانم! شاه خائن



آرتاس : کی؟ من؟



آنوب‌آراک : به من می‌گوید، شهسوار مرگ



* کل‌توزاد: او مصر است مرا بیاد تو آورد، شهسوار مرگ



آرتاس : روح لعنتی خفه شو



* تولد مجدد کل‌توزاد : «پس، تو از این ناراحت نیستی که یکبار تو را کشتم» * سلام بر شما لردان وحشت. از اینکه مراقب قلمروی من در زمان غیابم بودید متشکرم. بهرحال دیگر نیازی به کمک شما ندارم



* زمان تمام کردن بازی است. یکبار و برای همیشه



* ایلیدن به اندازه کافی غضب را مسخره کرده است. وقت آن رسیده که وحشت مرگ را دوباره بچشد



* «خوب است که صادقانه به‌من ملحق شوی ... بزودی، همه ما به لیچ کینگ ملحق می‌شویم. و در پایان، تو پاداشت را خواهی گرفت. بشرط آن که تردید نکنی.»



* هیچ چیزی مانع گرفتن انتقامم نمی‌شود، دوست قدیمی. حتی تو!



* آری، همه‌کس و همه‌چیزی که دوست می‌داشتم را به نام او نفرین کردم و هنوز احساس پشیمانی نمی‌کنم



* بعد از تمام بلاهایی که سرم آوردی، ای زن، در پایان فقط مرگی راحت در انتظارت است



* هیچکس به من نگفت که چه‌کنم. هرآن‌چیزی که می‌خواستم از تو گرفتم، اکنون قدرت از آن من است و من یکی هستم. اکنون فقط من هستم. من لیچ کینگ هستم و آماده‌ام. (پس ازپا در آوردن نرزول و پس زدن انسانیت‌اش)
عكس ها:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

آرتاس قبل از تسخير شدن

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس لحظاتی قبل از کشتن پدر



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

نبرد آرتاس و ایلیدن

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس بر سرير يخي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



آرتاس در لباس شهسوار‌مرگ
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

دوئل حماسی آرتاس و ایلیدن

EternalWanderer
10-06-2011, 09:09
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




آرکیماند ياArchimonde یکی از دیو لردان و جادوگری که متعلق به جهان آرگوس است و در فانتزی جهان هنر نبرد ظهور می‌کند. او از وحشت انگیزترین و شریرترین شخصیت‌های داخل داستان هنر نبرد می‌باشد.



ابتدا



آرکیماند زمان زیادی با کیل جیدن و ولن یکی از سه فرمانروای اردار در سرزمین آرگوس بود. متاثر از اردارهای فانی که نعمت خدادادی سحر و جادو داشتند. سارگراس رهبر لژیون سوزان، به این سه رهبر نزدیک شد و از آنها برای ملحق شدن نژادشان به سپاهیان اهریمنی در ازای زندگی جاوید و قدرت فراوان به ایشان پیشنهاداتی کرد. آرکیماند و کیل جیدن از طرف مردمانشان این پیشنهاد را پذیرفتند، اما ولن نپذیرفت و آرگوس را با پیروانش ترک کرد.



نبرد پیشینیان



آرکیماند توسط سارگراس به عنوان یک رهبر انتخاب شد، همراه با کیل جیدن، آرکیماند آلوده کننده در اولین تهاجم لژیون سوزان فرمانده بود. او گروهی از اربابان سیاهچال را با ماناروث منهدم کننده بعنوان رهبر جهنمیشان جمع آوری کرد و سپاهیان تباهی را به وجود آورد. ماموریت او وقتی که سارگراس کوشید تا از طریق دروازه چشمه جاودانگی وارد کالیمدور شود نا موفق ماند. جنگ بین لژیون سوزان و الف‌های شب در نتیجه باعث بوجود آمدن گردابی زیر آب‌های دریاچه و منفجر شدن آن شد. به دنبال این انفجار جهان تکه تکه شد و لژیون سوزان ناکام ماند.



تهاجم دوم



ده هزار سال بعد، آرکیماند کوشید تا جهان آزروت مجددا فتح کند او وارد جهان ازروت توسط دروازه‌ای که لیچ کلتوزاد ساخته بود شد و به تنهایی اقدام به نابودی شهر دالاران برای نشان دادن نیرو و نشانه‌ای از قدرت لژیون کرد. آرکیماند سپس نامردگان و لژیون سوزان را تا کوه هیجال در حمله برای نابودی درخت زندگی برای قدرت‌های جادوییش رهبری کرد. بهرحال با ادقام قدرت قبایل ارک، انسان‌های اتحاد و الف‌های شب، کاهن الف‌های شب مالفوریون طوفان‌خشم در شاخ سناریوس دمید و محافظان باستانی درخت را فرا خواند ... دسته ... که سرخ شده و آرکیماند که به درخت نزدیک شده بود را احاطه کردند. با نهایت قدرت جادویی ... بیشتر از مقداری که آرکیماند می‌توانست تحمل کند ... آرکیماند منفجر شد. درخت زندگی را سوزاند و به حملات ارتش لژیون در ازروت خاتمه داد. با مرگ او و فقدان قدرت‌های جادویی درخت، لژیون سوزان بار دیگر قبل از آن که نیروهای فانی سپاهش از ازروت تبعید شوند خرد شد.



نام‌ها



بعضی از القاب و اسامی آرکیماند به نام نومن اومن است، چون احتمالا مشتق شده از پیشوند «آرک»(مِیْن) «موند» می‌باشد، همان طور که ملاحظه می‌شود فقط می‌تواند ترکیبی از کلمه «دیو» باشد - بنابراین به معنای «دیو بزرگ» می‌شود. بهرحال ممکن است شرح ساده یا دقیقی باشد. یک ترکیب مشتق از کلمه ترکیب شده : آرک (رئیس و بزرگ که هردو مترادفند) و «موند» هم به معنای جهان. یعنی ممکن است به معنای «ارباب جهان» باشد.

EternalWanderer
10-06-2011, 09:20
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]





نرزول یا Ner'zhul شمن بزرگ (اکنون او را به نام لیچ کینگ می‌شناسیم) شخصیت ساختگی که هم در داستان و هم در بازی هنر نبرد می‌باشد.



زندگی نامه (زمانی که شمن ارک بود)



نرزول در هنر نبرد ۲ : جزر و مد تاریکی معرفی شد. در آغاز او اولین ارکی بود که با دیوی به نام کیل جیدن پیمان بست. اما در آخرین دقایق از این پیمان صرف نظر کرد. گولدان، او دومین نفر بود. راضی شد تا با کیل جیدن پیمان بندد و مسئول آوردن اهریمن شهوت خون بر ارک‌ها بود. این شهوت خون به ارکها تلقین می‌کرد وقتی که رئیس قبیله آن‌ها خون ماناروث ارباب سیاهچال را بنوشد، در عوض خدتمات‌شان به آن‌ها در حمله به آزروت و قلمروی انسان‌ها نیروهای فراوانی اعطا خواهد شد.



نرزول هنر سحر و جادوی ساحران (وُرلاک) را آموخته بود. که مذهب شمنیسم را برای ارکها به ارمغان آورد. نرزول در این دوران برای آموزش ارک‌های دیگر در راه جادوی ساحران (وُرلاک) قدم برداشت. برجسته‌ترین شاگرد او گولدان بود. زمانی که هورد به آزروت هجوم برد. نرزول در درانور به عنوان رپیس قبیله همراه با غول جادوگر دنتراگ در قبیله سایه ماه ماند. بعدها َنرزول خواستار شکستن پیمان با دیوها و جلوگیری از کشته شدن مردمش بدست همدیگر شد. برای این منظور او نیروهایش را از حمله و تصرف سرزمین جدید فرا خواند. نرزول همچنین دروازه‌های بسیاری را به سایر جهان‌ها از سرزمین مادریش درانور گشود. که در نهایت منجر به نابودی و تکه تکه شدن جهان درانور بوسیله انرژی‌های تولید شده توسط دروازه‌ها گشت.



بخاطر اهانت نرزول به دیدبان وحشت یعنی همان کیل جیدن، روحش توسط کیل جیدن از بدنش خارج شد و توسط او شکنجه شد و رو حش دست نخورده وسالم توسط کیل جیدن، درون قطعه یخی محصور شد. نرزول از کیل جیدن خواهش کرد تا با مرگ او موافقت کند، اما دیو تنها در صورتی با این امر موافقت می‌کرد که نرزول با پیمانی دیگر موافقت کند که مجددا موجب بردگی نژادش می‌شد. بنابراین قطعه یخی به آزروت فرستاده شد و روی قاره نرثرند سقوط کرد و در زمین ساکن شد. نرزول اکنون لیچ کینگ شده بود، او خالق نامردگان غضب بود. با قدرت دور آگاهی و نیروی ذهنی‌اش اقدامی که شکست خورده بود را انجام داد. این مجازاتی از طرف لژیون سوزان بود.



لیچ کینگ، رهبر غضب



همچنان که لیچ کینگ در حال جمع آوری سربازان جدید بود، از جمله ثروتمندان دالاران، جادوگر بزرگ کلتوزاد به او در ساختن طاعون کمک کرد. بعدها طاعون اطراف سرزمینهای انسان‌های لردران و همسایگانش پخش شد.



حوادثی که در هنر نبرد ۳افتاد باعث شد پرنس آرتاس منتیل به نرثرند برای یافتن راهی که باعث جلوگیری از رشد سپ‍اه نامردگان در برابر سرزمین مادریش شود برود. مورادین ریش برنزی با آرتاس درباره شمشیر افسانه‌ای فراستمورن سخن گفت؛ آرتاس مصمم شد تا شمشیر را بیابد و بر علیه مل‌گانس لرد وحشت که باعث آمدن آرتاس به نرثرند بود از آن استفاده کند. شمشیر باعث نفرین شدنش می‌شد، اما آرتاس برای انتقام گرقتن از مل گانس مستاصل شده بود، بنابراین فراستمورن را برداشت. در نتیجه باعث شد کنترلش کاملا در اختیار لیچ کینگ در آید.



در هنر نبرد ۳ : سریر یخی



لیچ کینگ توسط ایلیدان استورم ریج کسی که برای ذوب کردن نرثرند تلاش می‌کرد مورد حمله قرار گرفت او برای نابودی نرزول دستور مستقیم داشت. ایلیدان تحت امر کیل جیدن قرار داشت کسی که مرده نرزول را برای مثبت بودن اهداف لژیون می‌خواست – نرزول نامردگان غضب را برای خودش ایجاد کرده بود و از کنترل کیل جیدن خارج بود.



آرتاس به کمک سرور خویش شتافت و ایلیدان را شکست داد. بعد از این حمله روح شاه لیچ بشدت تضعیف شده بود. او به میزبانی جدید برای بقا نیاز داشت. روح آرتاس و نرزول ترکیب شد و یکی شدند و اکنون آنها را به نام شاه لیچ می‌شناسیم.



مسائل پیش پا افتاده



نام نرزول دارای غلط املایی است گرچه در بعضی از رساله‌ها به معنی «مطلع و آگاه» از آن نام برده شده‌است. (در هنرنبرد ۲ : آنسوی دروازه تاریک)

EternalWanderer
10-06-2011, 15:04
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




خیانتکار...حقیقت است، این من بودم که خیانت کردم. هنوز شکار می‌کنم. هنوز نفرت دارم. اکنون چشمان کورم چیزهایی را می‌بیند که دیگران نمی‌توانند.بعضی مواقع دست تقدیر چنین می‌کند! اکنون برون شو...تقدیر را رها ساز...بر سر تمام آن‌ها...کسانی که در برابر ما می‌ایستند.



ایلیدن طوفان‌خشم، خودش را ارباب اوتلند نامید و آن را از معبد سیاه رهبری می‌کرد.



ایلیدن پیش‌تر الف شب بود. چنانچه مایو سایه آواز درباره او می‌گوید: «اکنون او نه دیو است و نه الف شب، اما چیزی فراتر است». او برادر دودقلوی ملفیوریون طوفان خشم است، و عاشق تیرانده بادنجوا بود (شاید هنوز هم باشد). او اولین کسی بود که موحبت جادوگری فوق‌العاده‌ای داشت، اما امروز قدرت‌های کامل او قابل دسته بندی نیست. آرزوی او برای قدرت و اسرار سلطه باعث شد او چندین عمل مخوف در برابر مردم خویش و تمام نژادهای ازروت انجام دهد، از بیرون راندن سارگراس تا شجاعت بازسازی چشمه جاودانگی. بخاطر این عملش، ده هزار سال زندانی بود، تا زمانی که در دهه‌ی پیش آزاد شد.



ایلیدن بخاطر انجام اعمالش بر علیه الف‌های شب خائن نامیده شد و اکنون عنوان لرد اوتلند را بردوش می‌کشد.



صدای ایلیدن در سرزمین آشوب و سریر یخی با صدای متیو بانگ کینگ ادا می‌شد. صدای او در جهاد سوزان توسط جف بنت ادا می‌شود.



نبرد پیشینیان



ایلیدن، برادر دوقلوی ملفیوریون، جادوهای پاکزادها را تمرین می‌کرد. در دوران جوانی، او تلاش کرد تا رهبر نیروهای درویدی همانند برادرش شود، اما جادوگری به او گفت در مسیری است که جادوی زمین در آن نیست. برخلاف برادرش، ایلیدن با چشمانی طلایی زاده شد، در زمانی که اشاره به تقدیری بزرگ داشت. هرچند این اشاره در عمل پتانسیل ذاتی درویدی بود. هنگامی‌که تیرانده و ملفیوریون تقدیر خویش را یافتند، ایلیدن هنوز بدنبال او بود. گرچه خودش پاکزاد نبود، او تبدیل طلسمگر شخصی رهبر نظامی ریون کرست شد.



هنگامی که تهاجم آرکیماند به ازروت شروع شد و خیانت آزشارا آشکار شد، مالفویون ایلیدن را متقاعد کرد تا شهبانو را ترک کند. ایلیدن از برادرش پیروی کرد. اما زمانی که سناریوس و اژدهایان وارد نبرد شدند، ملفیوریون فهمید که دشمنانشان بسیار قدرتمندتر از این هستند که در نبرد شکست بخورند. در انتهای نبرد، او نقشه نابودی چشمه جاودانگی را کشید.



این ایده ایلیدن را به وحشت انداخت. چشمه منبع جادوی او و احتمالا جاودانگی الف‌ها بود و از دست دادن آن بهایی گراف برای او داشت. بعلاوه، الف‌های شب دریافتند که چشمه بطور شگفت‌آوری قدرت لژیون سوزان را افزایش می‌دهد. جادوی پاک که لابلای هرج و مرج اخلاقی آنها مشاهده می‌شد. جایی که الف‌های شب ستیز را در زمین خویش ادامه می‌دادند، شمار افراد لژیون سوزان به نظر نمی‌رسید که در حال کاهش است. ساتیر ژاویوس بر شک او واقف شد، از پریشانی او استفاده کرد تا بذر بدگمانی را در ذهن ایلیدن بکارد.



ایلیدن حس عاشقانه‌ی قدرتمندی نسبت به تیرانده بادنجوا کاهنه‌ای در خواهران الوون داشت. ایلیدن آرزو داشت تا تیرانده را تحت تاثیر قرار دهد که اغلب او کارهایی بدون تفکر می‌کرد، مخصوصا در جادو، ایلیدن هرگز درک نکرد که این نمایش‌ها واقعی نبودند که کاهنه برای ازدواج تحت تاثیر قرار بگیرد. اما زمانی که ایلیدن در تلاش برای پیروزی بر قلب او بود، هیچکدام درک نکردند که نبرد بزودی بعد از شروع‌اش پایان می‌پذیرد؛ تیرانده تقریبا از ابتدا ملفیوریون را انتخاب کرده بود. نقشه جادویی ژاویوس در ذهن ایلیدن اینگونه به او القا می‌کرد که اگر ملفیوریون بمیرد، ایلیدن دیگر هیچ رقیبی در عشق تیرانده نخواهد داشت. سرانجام با دیدن تیرانده در بازوان برادرش ملفیوریون توسط مدافعان آخرین ارتباط را شکست.



ایلیدن با نقشه‌ای جدید که در ذهنش می‌تازید، به زین‌آزشاری سفر کرد. آنجا وفاداری ساختگی به آزشارا و منراث ادا کرد. نقشه ایلیدن بدست اوردن روان اهریمن بود، شیئی با قدرتی بسیار که توسط مرگ‌بال ساخته شده بود، که قابلیت بستن دروازه‌ای که به شیاطین اجازه ورود به کالیمدور را می‌داد می‌شد. هرچند با به اجرا گذاشتن این نقشه، ایلیدن قدرت بیشتری بدست می‌آورد.



ایلیدن سرانجام خودش را به سارگراس رساند، او بسرعت از نقشه الف‌های شب برای بدست آوردن روان اهریمن برای لژیون آگاه شد. سارگراس با این نقشه متقاعد شد و به ایلیدن بخاطر وفاداریش هدیه‌ای داد. چشمان ایلیدن باز شد، و گوی‌های عرفانی آتشی در مکانشان قرار گرفت که به ایلیدن اجازه می‌داد شکل گیری جادو را ببیند و خالکوبی‌های اسرار آمیز روی بدنش نقش بست. آزشارا مجذوب این ایلیدن جدید شد(کسی که بخاط پیشرفت‌اش محتاط بود)، اما محتاط ماند، کاپیتان واروثن را همراه ایلیدن در جستجوی روان اهریمن فرستاد.



بعد از جداشدن بزرگ، ایلیدن بر نوک کوه هایجال فرود آمد، در آنجا دریاچه‌ای کوچک و آرام یافت. محتویات داخل سه شیشه را داخل آب ریخت. انرژی بی نظمی بسرعت شکل گرفت، بسرعت دریاچه را آلوده کرد و آن را به چشمه‌ی جاودانگی جدیدی تبدیل کرد. شادی ایلیدن دوام کمی آورد، وقتی برادرش ملفیوریون، تیرانده و بیشتر فرماندهان کولدوری او را یافتند همه از این کار او بشدت وحشت کردند.



ناتوان از پذیرش اینکه برادرش چنین خیانی را مرتکب شده، ملفیوریون مجدد تلاش کرد تا ایلیدن را متقاعد کند که از راه او پیروی کند. او بر جادویی که توسط طبیعت بی‌نظم بود اسرار ورزید، و این می‌توانست سبب این شود که ویرانی بسیار همان‌طور که بود طول بکشد. ایلیدن از گوش کردن سرباز زد، بنابراین با قدرت جادویی از خود بی‌خود شد که برادرش جهالتی غیرقابل ادراک در او دید. ایلیدن طالب آن جادویی که لازم بود لژیون سوزان باز گردد بود.



پشیمان نبودن او ملفیوریون را مجبور کرد تا نسبت به او بی‌تفاوت و از دست او عصبانی شود، اکنون می‌دانست که ایلیدن برای همیشه از دست رفته تا بر جادو سلطه یابد. او فرمود تا در اعماق هایجال در زندانی دور از نور و ذهن او را بندی کنند.



آزادی از زندان



ایلیدن ۱۰۰۰۰سال در زندانی بدون نور پژمرده شد. کالیفکس محافظ بیشه، و یک سرباز الف‌های شب گارد ثابت و نگهدارنده خائن بود. آزاد سازی او توسط قدرت پیش بینی نشده تیرانده صورت گرفت، او گاردهای الف شب را قتل عام کرد در آرزوی اینکه از ایلیدن درمقابل لژیون سوزان که توسط غضب دوباره به ازروت بازگشته بود استفاده کند. با عشقی که او نسبت به تیرانده داشت و در این ده هزار سال بخاطرش افسرده شده بود دوباره احیا شد، ایلیدن موافقت کرد تا کمک کند. او قسم خورد تا لژیون را به عقب راند تا برای همیشه دست از سر الف‌های شب بردارد.



ملفیوریون مقابل عزم تیرانده قرار گرفت، تفکر کرد بقتل رساندن گاردهای پست و آزاد سازی ایلیدن خطایی فاجعه آمیز است. بیهوده برای آنکه برادرش تغییر نکرده بود و می‌خواست به او ثابت کند که شیاطین بروی او قدرتی ندارند، ایلیدن ملفیوریون رو ترک کرد، نیروهای الف شب را به فل‌وود برد و لژیون را دنبال کرد. زمانی که در فل‌وود با آرتاس ، پهلوان لیچ کینگ روبرو شد و به نبرد در آمدند. ایلیدن نبرد را متوقف کرد تا بداند که چرا آرتاس او را دنبال می‌کند. آرتاس در ملاعام پاسخ داد و با ایلیدن درباره جمجمه گولدان سخن گفت، شیئی شیطانی که فل‌وود را آلوده کرده بود. او توضیح داد که اگر این شی نابود شود، آلودگی بیشه متوقف خواهد شد. برای متقاعد ساختن ایلیدن باید طعمه قرار می‌داد، آرتاس جزئیات قدرت جمجمه را به او نگفت و اضافه کرد که اربابش از تشنگی ایلیدن برای قدرت آگاه است. گرچه ایلیدن به آرتاس اعتماد نداشت، او با اینحال جمجمه را یافت و نیرویش را آزاد ساخت. یک دروازه بزرگ شیطانی از جمجمه محافظت می‌کرد و چنانچه ایلیدن و نیروهایش با زور با آنها جنگیدند تا به این شی دست یابند. با ضرورت و قدرت و با این عقیده که با این قدرتی که افزایش یافته، او می‌تواند خودش را از چشمان ملفیوریون رها سازد حرکت کرد، او نشان شیطانی را نابود کرد و از قدرت‌های جمجمه برای خودش استفاده کرد. او قدرت یافت، اما در ابتدا خطرش بیشتر از قدرتی که به او می‌رسید بود. نبرد برای کنترل کردن جمجمه با هزینه‌ای گزاف تمام شد و قدرت شیئ او را تغییر داد. او به شکل شیاطین درآمد. ایلیدن خویش را در سایه پیچید و به تنهایی تیکاندریوس و نیروهایش را کشت. اما پیروزی به نابودی تبدیل شد. تیرانده و ملفیوریون تکاپو قدرت شیطانی را در ایلیدن دریافتند و از او بیزار و مایوس شدند. ملفیوریون برادرش را ملامت کرد، مطمئن شد که ایلیدن برای قدرت بیشتر روحش را معامله کرده‌است. مالفوریون خشمگین شد، برادرش را از بیشه اخراج کرد. احساس از دست دادن او و تقدیر نکردن بخاطر تلاش او، ایلیدن جویده گفت «چنین باد ... برادر» و سرزمین‌های الف شب را ترک گفت.



بیعت با شیاطین



بعد از این که لژیون شکست خورد، ایلیدن با کیل جیدن ملاقات کرد، کسیکه وقتی نامه ناقص ایلیدن به لژیون را دریافت می‌کند، به او اولین و آخرین شانس برای خدمت به آنها را می‌دهد. کیل جیدن به او گفت تا بدنبال سریر یخی باشد و ان را نابود کند. نرزول بسیار قدرتمندتر از آن شده بود که دیگر کیل جیدن آن را کنترل کند و ایلیدن او را از معادله خارج می‌کرد؛ در عوض قدرت بیشتر و جادویی بدست می‌اورد که رویایش را داشت. ایلیدن مجدد توسط شیاطین صاحب اختیار شده بود و گوی کیل جیدن را برای کمک خودش در این ماموریت بدست آورد.



توسط جمجمه افسون شده گولدان، ایلیدن موفق به دسترسی به خاطره ورلاک شد و نقشه‌ای به ذهنش رسید، اما به هم پیمان برای کمک نیاز داشت و سریعتر به نوکران جدید می‌باید دست می‌یاتد، او مصمم به سربازگیری از دوستانی که همیشه داشت کرد.



ایلیدن ناگاها را فرا خواند تا به سطح آب آیند. ناگا، پیشتر کولدوری و خدمتگذار آزشارا بودند، آرزوی گرفتن انتقام از الف‌های شب و دیگر نژادهایی که در زمین راه می‌روند که از جداشدن بزرگ باقی‌مانده بودند را داشتند. آزشارا(این غیر ممکن است که بیشتر خدمتگذاران او به ایلیدن بدون اجازه‌اش بپیوندند) قدرتمندترین کنیز خویش، بانو واش برای رهبری آنهایی که به نام «ناگای ایلیدن» می‌شناسیم فرستاد. اما ایلیدن هنوز قراول دردسرساز، مایو سایه‌آواز را داشت، که بر تعقیب او در تمام کالیمدور اصرار داشت. ایلیدن به همراه ناگاها و ساتیر خدمتگذاران با اخلاص به دماغه نندیس رفت. وقتی آنها به دماغه رسیدند، ایلیدن ناوی کوچک را دزدید و بادبان کشید، در همان حین مجموعه‌ای از ناگا پشت سر او ایستادند تا کشتی‌ها را بسوزانند و همه امید برای دنبال کردن او را خراب کنند.



مقابله در جزایر شکسته شده



اما، به نظرمی‌آمد، خدمتگزاران ایلیدن موفق نبودند. مایو و دیده‌بانانش به سرعت بعد از ایلیدن به جزایر شکسته شده رسیدند. و دو نیرو سرتاسر زمین آبی به نبرد پرداختند. ایلیدن به مقبره رسید و بسرعت او را دنبال کرد. با اطلاعات گولدان، ایلیدن بسرعت مقبره را پیمود و به تالاری که چشم سارگراس در آن بود رسید. مایو به او رسید همچنانکه او و واش درحال فعال کردن شی قدرتمند بودند و ایلیدن بخاطر گرفتن انتقام از او بخاطر ده‌هزار سال اسارت از چشم استفاده کرد تا مقبره را اطراف او خراب کند و خودش بسرعت توسط ناگاها از گذرگاه زیر آب فرار کرد.



بهرحال او او تمام دیده‌وران داخل مقبره را کشت، اما مایو با توجه به توانایی‌های جادوییش فرار کرد. در ظاهر، ایلیدن و مایو برای حاکمیت نبرد کردند قراول یک قاصد برای جمع آوری نیروی پشتیبانی به آشنویل فرستاد.



ملفیوریون و تیرانده به جزایر شکسته به همراه نیروی کمکی به پایگاه مایو که مورد تاخت و تاز قرار گرفته بود آمدند. وقتی به نبرد درآمدند، نیروهای ایلیدن خرد شد، اما او و مسختدمانش قبل از اینکه بطور جدی آسیب ببینند فرار کردند. تیرانده آنها را بیرون پایگاه تعقیب کرد، و ایلیدن او را بدام انداخت و به او هشدار داد که مانع‌اش نشود. باز هم از طرق دریا فرار کرد.



در حین نبرد ، سرانجام تیرانده فاش ساخت که چرا او ایلیدن را رد کرده‌است «بیش از حد با فوران جادویی و قدرت سیاسی‌اش مست شده‌است، او قدرت درونی خویش را فراموش کرده‌است.» مالفوریون، باوجود اینکه در قدرت پیشرفت کرده بود. قدرت را در کنترل خویش در آورد. خودش را با معرفت مجهز کرد، ایلیدن سرانجام در نبرد مبهوت او شد.



ایلیدن در ساحل لردران فرود آمد، و سریعا از طریق بیشه نقره‌چوب به دالاران رفت، آنجا ایلیدن شروع به استفاده از چشم سارگراس کرد تا یخ‌های قطبی را بشکند و تاج یخی و سریر یخ زده را نابود کند. اما او توسط مایو و ملفیوریون متوقف شد و جادو متوقف شد. ملفیوریون جادوی شکستن سرزمین ایلیدن را حس کرد و نتیجه گرفت که او برای جهان خطرناک است و باید متوقف شود.



ایلیدن توسط برادرش گرفتار شد، ملفیوریون را ابله نامید بخاطر اینکه او داشت لیچ کینگ دشمن مشترک هردو را نابود می‌کرد. ملفیوریون بخاطر گم شدن تیرانده از دست او خشمگین بود، او باید به مایو تحویل داده و کشته می‌شد. قلب ایلیدن بخاطر مردن زنی که عاشقش بود شکسته شد، اما پرنس کیل‌تاس، متحد جدید الف‌های شب، اظهار کرد شاید نزدیک است که او بمیرد. کیل‌تاس توضیح داد که تیرانده توسط نامردگان آن‌گونه که مایو به ملفیوریون گفته بود تکه تکه نشده‌است. اما به درون رودخانه افتاده‌است و در همان مسیر می‌رود. ملفیوریون بسرعت مایو را بازداشت کرد و بیدرنگ بدنبال تیرانده رفت. ایلیدن از برادرش خواهش کرد که اجازه دهد او در پیدا کردن کاهنه‌ی محبوب‌اش کمک کند. ایلیدن بهمراه گارد شخصی‌اش از ناگا (بانو واش حاصر نبود اربابش تیرانده را نجات دهد) تیرانده را زیر حملات شدید نیروهای نامرده یافت ظاهرا او هزاران نامرده را توسط اندکی قراول پشتیبان کشته بود.



ایلیدن و ناگا اش نبرد خود را از طرق نامرده‌ها ادامه دادند تا به او رسیدند. تیرانده متحیر از این که ایلیدن به او کمک کرده، و وقتی ایلیدن او را به ملفیوریون تحویل داد، او هنوز متحیر بود. ملفیوریون به ایلیدن گفت که او آزاد است برود بشرط اینکه دیگر برای الف‌های شب تهدیدی ایجاد نکند. ایلیدن نیز آرزو کرد که ستیزش با برادرش پایان یابد و هرگز آرزو نداشت با تیرانده ستیز کند.



فرار به اوتلند



بعد از اینکه ملفیوریون به او اجازه رفتن داد، ایلیدن دروازه‌ای به اوتلند ساخت و به سرعت رفت، مایو نیز بدنبال او رفت. اکنون او در نابودی نرزول شکست خورده بود، او می‌دانست که خشم کیل جیدن او را رها نخواهد کرد، بنابراین به دنبال جهانی گشت که از آزار بدور ماند. او به اوتلند فرار کرد، ویرانه‌های باقی‌مانده اوتلند، مکانی مناسب بود.



ایلیدن دز جهان شکسته شده در حال فرار بود تا اینکه توسط مایو و دیده‌وران‌اش دستگیر شد و دوباره زندانی شد. اما توسط کیل و واش رها شد ایلیدن وفاداری الف‌های خون را پذیرفت و کیل جانشنین او شد. سین‌دوری با ناگا جفت شد، که برای نقشه او فوق‌العاده بود.



ایلیدن نقشه اصلی خویش در پاکسازی اوتلند از نفوذ شیاطین را ادامه داد تا از دست کیل جیدن در امان باشد، برای انجام این کار او کنترل معبد سیاه که در دست مگ‌ثریدون، پیت لردی که کنترل جهان اوتلند را در دست داشت خارج و در اختیار گرفت. ایلیدان با روشی معین دروازه‌های چند بعدی که راهی برای تقویت نیروهای او بود بست و سرانجام آنها موفق شدند.



زمانی که آنها به معبد سیاه آمدند، ایلیدان توسط آکامای شکسته، کسی که در یوغ وفاداری به نژادش بود به آنجا نزدیک شد. آکامای شکسته مدیون ایلیدن شد ونیروهایش برای کمک به آنها در نبرد علیه فل‌ارک‌های مگ‌ثریدون فرستاد، کسی که رهبری دهکده‌اش را با نیت کشتن همه آنها در اختیار گرفته بود.



آنها کنترل معبد سیاه را در اختیار گرفته و استحکامات مگ‌ثریدون را نابود کردند. و ایلیدن در نبردی تن به تن پت لرد را شکست داد



مگ‌ثریدون به قدرت فراوان ایلیدن اشاره می‌کند و از او سوال می‌کند که لژیون او را برای محک زدنش فرستاده است. ایلیدن می‌خندد و می‌گوید که او برای محک زدن نیامده بلکه برای جانشینی و شکست دادن‌اش آمده است.



تاختن بر تاج یخی



چنانچه ایلیدن نیروهای اوتلند را زیر پرچمی جدید، طوفان اتش جمع آوری می‌نمود و دود ناشی از معبد سیاه و کیل جیدن که در هیبتی کاملا غیر مقدس ظاهر شد. ایلیدن را بخاطر حماقتش در فرار از خشم خویش ملامت کرد، کیل جیدن به ایلیدن دستور داد خدمتگذاران جدیدش را بیاراید تا کوه یخ و سریر یخی را در آخرین شانس‌اش برای آرام نمودن اهریمان نابود کند.



ایلیدن، واش و کیل نرثرند را محاصره کردند و با نیروهای آنوب‌آراک نبرد کردند چنانچه آنها در برف تا رسیدن به قله کوه یخی خسته شده بودند. اما نرزول می‌دانست که اگر تدبیری نیاندیشد مورد تاخت و تاز قرار خواهد گرفت، بنابراین آرتاس را به نرثرند فراخواند تا نقشه‌اش را تکمیل کند او این کار را ماه‌ها قبل انجام داد.



سرانجام، نیروهای ایلیدن همان‌طور که آرتاس و آنوب آراک از طریق ازجول‌نروب راه خویش را برای رسیدن به آنجا باز کرده بودند به هم برخوردند و دو دسته آماده نبردی تیتان وار شدند آنها تلاش کردند تا کنترل چهار هرم باستانی احاطه کننده‌ی کوه یخ را در اختیار بگیرند. بعد از ساعت‌ها نبرد و کنترل بازگشت و نبرد بین دو دشمن ادامه یافت، آرتاس هر چهار هرم را فعال کرد و درهای سریر یخی را باز کرد.



اما کار ایلیدن هنوز تمام نشده بود. آرتاس ضعیف شده را در مقر کوه یخی ملاقات کرد، دو مبارز در نبردی تن به تن در آمدند. دقایق اندکی پس از نبرد، آرتاس بر ایلیدن فائق آمد و او را زخمی کرد.



ایلیدن خشم طوفان درون برف‌ها افتاد و مرد یا این‌طور به نظر رسید. او بشدت مجروح بود اما کشته نشده بود. بعد از اینکه این موضوع بر واش و کیل محرز شد که نمی‌توانند سریر یخی را نابود کنند، عقب نشینی کردند، سرانجام به اوتلند بازگشتند و ایلیدن را نیز با خود بردند.



شرح داده شد که در انیمیشن داخل بازی، نبرد ارتاس و ایلیدن در اصل طراحی شده بود تا ویدئویی سینمایی باشد. زمان محدود بوده و به اجبار صحنه باید در بازی تمام می‌شده است. سازندگان از این تغییر بسیار متاسف هستند که بسیاری ایلیدن را مرده فرض کرده‌اند، در آن زمان ویدئو باید مشخص می‌کرد که ایلیدن زنده مانده و شاهد تغییر شکل آرتاس بوده است.



در جهان وارکرفت : جهاد سوزان



طبق کتاب راهنمای نسخه توسعه دهنده یعنی جهاد سوزان، ایلیدن می‌داند که کیل جیدن شکست او در نابودی سریر یخی را فراموش نخواهد کرد. می‌گویند که او انتظار نیروهای متاخصم لژیون سوزان را دارد و از این رو همیشه آماده است. در بازی آشکار شد که یکی از راه‌هایی که نشان دهنده آماده شدن ایلیدن است ساختن ارک‌های فل است که برای او می‌جنگند، با استفاده از خون مگ‌ثریدون زندانی چنین نیروهایی را می‌سازد. گفته شده است که او و متحدانش می‌کوشند تا اطمینان حاصل کنند که تمام دروازه‌ها باقی مانده در اوتلند محکم و تا زمانی که او در حال قدرت بخشیدن به نیروهای خویش است بسته شود. همچنین اشاره‌ای به این که هورد و اتحاد می‌خواهند که از آن دروازه‌ها بخاطر اهمیت استراتژیک اوتلند استفاده کنند.



بخاطر دلایلی (یا شاید هیچ دلیلی) نبرد خویش را با شهر شاترات آغاز کرده است، بجای اینکه با آنها که دشمن لژیون سوزان هستند متحد شود. کیل‌تاس سان استرایدر عملیات اول را رهبری کرد، که زیر نظر و دستور مستقیم ایلیدن یا اجازه ایلیدن است. اگر هدف استحکام بخشیدن به جایگاه ایلیدن در اوتلند بود تاثیری برعکس داشت، از این رو بی جهت با تعداد زیادی از الف‌های خون که کیل‌تاس را رها کرده و به نیروهای متحد با ناروو در شاترات به نام اسکرایرز پیوسته‌اند می‌جنگد. بدنبال این، شاترات ضد حمله‌ای کرد و دو طرف تا زمان حاضر در حال نبرد با یکدیگرند.



نبرد ساعت خونین



در آغاز کوئست گروهی «نبرد ساعت خونین» ایلیدن به بازیکنان با فریاد چنین می‌گوید:



«لرد ایلیدن طوفان‌خشم نعره می‌زند: کدام نادانی به خود اجازه مقابله با ایلیدن طوفان خشم را می‌دهد؟ سربازان، این حشره را نابود کنید»



فوج فوج اهریمنان و الف‌های خون به گروه حمله می‌کنند و بازیکنان باید انها را شکست دهند، و در پایان با ترولوث با شکوه نبرد می‌کنند. بعد از این که تارولوث شکست می‌خورد.ایلیدن با فریاد می‌گوید که چه کسی ضربه نهایی را وارد ساخت، او را به نبرد در معبد سیاه دعوت می‌کند و می‌گوید.



لرد ایلیدن طوفان خشم می‌گوید:« پس مهر سرخ را شکست دادی. حال می‌خواهی سلطنت را به چالش بکشی؟ حتی آرتاس نتوانست که مرا شکست دهد. چگونه به خود اجازه چنین فکری را می‌دهی؟ بنابراین به تو می‌گویم، بیا! بیا معبد سیاه در انتظار توست...»



این جمله ایلیدن به این اشاره می‌کند که او پس از شکست خوردن از آرتاس دیوانه شده، آن را باورد ندارد. از طرفی دیگر ایلیدن از نبرد جان سالم بدر برد و اگر «شکست» برای ایلیدن به معنای مردن است، بنابراین آرتاس در واقع او را شکست نداده است. چنین اختلافات منطقی برای ایلیدن عادی است. اغلب اعمال او وقتی که از دیگران دفاع می‌کند به این نکته اشاره می‌کند.



درگیری در جستجوهای نتروینگ



ارباب معبد سیاه



عامل نفوذ هم اتحاد و هم هورد به معبد سیاه و حذف کردن ایلیدن آکاما است. آکاما و متحدش مایو سایه آواز بطور پنهانی باهم در این جریان شریک هستند.



مرگ



در حین زدن کوئست، آشکار می‌شود که آکاما توطئه‌ای برای سرنگونی حکومت مستبدانه ایلیدن برنامه ریزی کرده است. با مایو متحد شده و بعدا او را آزاد می‌سازد. در معبد سیاه ایلیدن آخرین باس است و هم با آکاما و هم با مایو و بازیکنان می‌جنگد. در زمان نبرد، مایو ایلیدن را بارها بخاطر رنجی که ایلیدن مسبب‌اش بوده سرزنش می‌کند، از نیروهایش برای محافظت از زندان او برای ۱۰۰۰۰سال گرفته تا ارتکاب جنایاتی که باعث مرگ نایشا شد. در پایان وقتی که ایلیدن نزدیک به مرگ است، مایو به مغلوب شدن او اشاره می‌کند، اما وقتی که ایلیدن می‌میرد می‌گوید که که شکارچیان زن بدون شکار هیچ نیستند و این به معنای آن است که زندگی مایو ادامه نخواهد یافت. مایو برای گرفتن انتقام آمده بود که آن هم تمام شد، براستی که او هیچ است گرچه صدمات زیادی را به ایلیدن وارد می‌کند.



ایلیدن: شاه یا سرباز؟



در آخرین نبرد از نبرد پیشینیان، ایلیدن طلسمی را به کار برد که پورتال سارگراس را معکوس می‌کرد. تیرانده دریافت که افراد دیگری این طلسم را قدرت بخشیده‌اند و این افراد شاید حتی از سارگراس تاریک تر بوده‌اند. این‌ها یقینا خدایان باستانی بودند، کسانی که آرزو داشتند دروازه سارگراس به سوی زندانشان در آنسوی قلمروی فانی باز گردد.



همچنین این جریان کاملا ممکن است که بیشتر اعمال اخیر ایلیدن توسط خدایان باستانی یاری شده باشد. ارزانی داشتن ناگاها تا از او پیروی کنند، اشاره به این موضوع که واش و گونه‌اش به احضار ایلیدن به عنوان قسمتی از یک تقشه جدید پاسخ گفته اند.(گرچه معلوم است انجمن پیشین آشارا با او، در آنجا توضیح دیگری دارد). ایلیدن تلاش می‌کند تا جایگاه یک سرباز قدرتمند در قلب یک نقطه استراتژیک را بدست آورد.



نقشه خدایان باستانی به ژرفا رفته، عمیق‌تر از آن چیزی که کسی بتواند آن را فرض کند، آنها نقشه‌ای دارند، دسیسه‌ای فوق تاکتیکی که هرکدام تنها یک هدف دارند : رهایی. دیوانگی نیست که بپرسیم که چنانچه اصل آنها شکست بخورد نمی‌خواهند نقشه‌ای پایانی داشته باشند؟ نه دلیل واضح دیگری دارند ... اما این که چه قصدی دارند واضح است.



خویشاوندی بین ایلیدن و ملفیوریون



خویشاوندی بین برادران طوفان‌خشم بطور قابل ملاحظه‌ای در وارکرفت ۳و سریر یخی و نبرد پیشینیان متفاوت است.



برای مثال، در رمان‌هایی که ناک نوشته است، ملفیوریون بردبار تر و بخشنده تر از برادرش است، کسی که اغلب بصورت فردی خودخواه، بی ملاحظه، غیرقابل کنترل و کسی که دارای عقل سلیمی نیست به تصویر کشیده شده است. بجای اینکه تبدیل به «کیفر ده غیر قانونی» شود که خواستار اعدام ایلیدن بود، اطلاعات خویش درباه لژیون سوزان را بعنوان اطلاعات تاکتیکی حیاتی اعلام کرد. یک دلیل غیر قابل انکار تا بجای کشتن ایلیدن او را دفن کند.



وقتی که اولین معرفی ملفیوریون و ایلیدن در هنر نبرد ۳را می‌بینیم، ملفیوریون از ایده آزادسازی ایلیدن سخت عصبانی می‌شود. با این عقیده که گناه او فراموش ناشدنی بود و او می‌باسیت در زندان محبوس می‌ماند. وقتی که او و ایلیدن مجددا بهم پیوستند ایلیدن به او طعنه می‌زد که چطورمجازات شده و ملفیوریون از بودن در اتاقی همانند اتاق ایلیدن بیزار بود. هنوز با بی مهری سرپرست ایلیدن خائن بود. ایلیدن، کسی که به نظر بیشتر از یکبار مورد عفو قرار گرفته بود. مشتاق این بود تا به برادرش ثابت کند که شیاطین هیچ کنترلی بروی او ندارند. بعد از اینکه ایلیدن از قدرت‌های جمجمه گولدان برای خودش استفاده کرد و چهره اهریمنی برخود گرفت. ملفیوریون خواستار دانستن جایی که برادرش بود شد. این نشان آن است که هنوز نسبت به ایلیدن علاقه‌ای داشته است. بعد از اینکه ایلیدن فاش ساخت که یک اهریمن است. بجای اینکه او را بکشد او را تبعید کرد. ملفیوریون می‌دانست که مایو سایه آواز خواستار زندانی شدن ایلیدن است اما هنوز هیچ عملی نکرده است. بجای آن هدف، ایلیدن حقیقتا راه خویش را در پی گرفت.



ایلیدن دگر بار در هنر نبرد ۳ : سریر یخی دیده شد. بعد از دو کار که برای نجات تیرانده کرد، ایلیدن دید که ملفوریون او را بخاطر تلاش برای نابودی سریر یخی فراموش کرده. ولو اینکه مرحمت کیل جیدن را از دست دهد. آخرین سخنان ملفیوریون به ایلیدن شامل یک تهدید بدشگون درباره هر اتفاقی که او اگر بر علیه کالدوری انجام دهد بود. همچنین ایلیدن بدون اعتراض آنرا پذیرفت. ایلیدن راضی شد که او تنها به عنوان «سال‌های نفرت» برای برادرش شناخته شود. اما برای خودش آرزوی فرجام کرد. گویا چیزهای نزدیکی به صلح و صفا که برادران به آن دست یافتند. سپس ایلیدن عازم شد و به ملفیوریون گفت که شک دارد که آنها دگر بار یکدیگر را ملاقات کنند.



وضعیت حاضر



از گفتگوی ملفوریون با رمولوس:



ملفیوریون طوفان‌خشم می‌گوید: «سناریوس در کنار من می‌جنگد. ایلیدان بر سریرش در اوتلند نشسته است – بچه. متاسفم که شکست‌اش از آرتاس نقطه سقوط‌ اش شد. رمولوس، جنون او را فراگرفته است. او وقایع را در ذهنش هزاران بار در روز تکرار می‌کند، اما در ذهن‌اش او پیروز است و آرتاس شکست خورده مطلق. دوست قدیمی این پایان اوست. از این در هراسم که زمان آن نزدیک باشد که عهدمان آزموده شود و این بخوبی زمانی که در زین آشاری بودیم نخواهد بود.



معنای دقیق و مفهوم این جمله نامعلوم است. بهرحال مشخص است که ملفیوریون از محک خوردن خویش و برادرش در آینده‌ای نزدیک هراسان است. برای ۱۰۰۰۰سال پیش، در زمان نبرد پیشینیان، دو برادر در کنار هم می‌جنگیدند تا لژیون سوزان را در متلاشی شدن به عقب برانند، همان موقع بود که آنها راه‌های جداگانه را انتخاب کردند. اکنون، با دیوانگی ایلیدن و تغییر در بسیاری از راه‌ها، این چنین همکاری‌هایی شاید بسیار مشکل باشد.
عكس ها:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ايليدن

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ايليدن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایلیدن پس از استفاده از جمجه‌ی گولدان[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ايليدن در حال احضار ناگا از اعماق دريا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ايليدن در اوتلند
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نبرد آرتاس و ايليدن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شكست خوردن ايليدن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ايليدن: جهاد سوزان

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ماكت پلاستيكي در غرفه بليزارد