PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : خیام نیشابوری



Dash Ashki
03-06-2006, 02:40
حکیم ابوالفتح عمر بن ‌ابراهیم خیام نیشابوری از ریاضی‌دانان - اخترشناسان و شعرای بنام ایران در دوره سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی اوست ولی آوازه وی بیشتر به واسطه نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند. فیتز جرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است که بیشتر مایه شهرت وی در مغرب‌زمین گردیده.

حکیم عمر خیام در دوره سلطنت ملک‌شاه سلجوقی (۴۲۶-۵۹۰ هجری قمری) و در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک گاهشماری ایران را اصلاح کرد. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود.

عده‌ای از تذکره نویسان خیام را شاگرد ابن ‌سینا و عده‌ای دیگر او را شاگرد امام موفق عارف معروف نوشته‌اند. وی بیش از ۱۰۰ رباعی سروده است. مرگ خیام را میان سالهای ۵۱۷-۵۲۰ هجری می‌دانند که در نیشابور اتفاق افتاد، وی را در امامزاده محروق به خاک سپرده اند.
.................................................. .......
آثار

خیام آثار علمی و ادبی بسیار تالیف نمود که معروفترین آنها هفده رساله و کتاب است بشرح زیر:
۱- رساله فی براهین‌الجبر و المقابله به زبان عربی، در جبر و مقابله که فوق العاده معروف است و بوسیله دکتر غلامحسین مصاحب در تهران به چاپ رسیده است.
۲- رساله کون و تکلیف به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکلیف که خیام آن را در پاسخ پرسش امام ابونصر محمدبن ابراهیم نسوی در سال ۴۷۳ نوشته است و او یکی از شاگردان پورسینا بوده و در مجموعه جامع البدایع باهتمام سید محی الدین صبری بسال ۱۲۳۰ و کتاب خیام در هند به اهتمام سلیمان ندوی سال ۱۹۳۳ میلادی چاپ شده است.
۳- رساله‌ای در شرح مشکلات کتاب مصادرات اقلیدس و این رساله در سال ۱۳۱۴ به اهتمام دکتر تقی ارانی به چاپ رسید که از لحاظ ریاضی بسیار مهم است.
۴- رساله روضة‌القلوب در کلیات وجود.
۵- رساله ضیاء العلی.
۶- رساله میزان‌الحکمه.
۷- رساله‌ای در صورت و تضاد.
۸- ترجمه خطبه ابن سینا.
۹- رساله‌ای در صحت طرق هندسی برای استخراج جذر و کعب.
۱۰- رساله مشکلات ایجاب.
۱۱- رساله‌ای در طبیعیات.
۱۲- رساله‌ای در بیان زیگ ملکشهاهی.
۱۳- رساله نظام الملک در بیان حکومت.
۱۴- رساله لوازم‌الاکمنه.
۱۵- اشعار عربی خیام که در حدود ۱۹ رباعی آن بدست آمده است.
۱۶- نوروزنامه.
۱۷- رباعیات فارسی خیام که در حدود ۲۰۰ چارینه (رباعی) یا بیشتر از حکیم عمر خیام است و زائد بر آن مربوط به خیام نبوده بلکه به خیام نسبت داده شده.
۱۸- عیون الحکمه.
۱۹- رساله معراجیه.
۲۰- رساله در علم کلیات.
۲۱- رساله در تحقیق معنی وجود.
-

زندگی‌نامه
خواجه امام، حجة‌الحق، حکیم ابوالفتاح (یا ابوحفص) عمر بن ابراهیم مشهور به خیام (یا خیامی) نیشابوری، فیلسوف و ریاضی دان و منجم و شاعر ایرانی در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجری است. مولد و منشا و اصل او نیشابور بود.

ملکشاه به وی احترام می‌گذاشت، ولی رابطه سنجر با او خوب نبود، زیرا سنجر در کودکی مبتلا به آبله شده بود و خیام نزد او رفت و بیرون آمد. وزیر مجیرالدوله از خیام پرسید: "او را چگونه یافتی و به چه چیز علاجش کردی؟" امام گفت: " این کودک مخوف است." خادم حبشی این سخن بشنید و به سنجر رسانید. چون وی از آبله برست، بغض امام در دل گرفت.

خیام در ترتیب رصد ملکشاهی و اصلاح تقویم همکاری داشت. وفات او بین 506 و 530 هجری قمری اتفاق افتاده. خیام اشعاری به فارسی (پارسی) و تازی و کتاب‌هایی به هر دو زبان دارد، از جمله رباعیات او مشهور جهان است.

از آثار او در ریاضی جبر و مقابله، رساله فی شرح ما اشکال من مصادرات کتاب اقلیدس، رسالة فی الاحتیال لمعرفة مقداری الذهب و الفضة فی جسم مرکب منهما، لوازم الامکنة را باید نام برد.



آرامگاه
مقبره خیام شاعر معروف در جنوب شهر نیشابور، در جوار مقبره امامزاده محمد محروق واقع است.

نظامی عروضی در سال 530 مقبره خیام را زیارت کرد. وی گوید: "مرا به گورستان حیره (نیشابور) بیرون آورد (راهنما) و بر دست چپ گشتم، در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده..." ویلیام جکسن نویسد: "این بنا را که فعلا بر قبر امامزاده موجود است ظاهراً در قرن هفدهم میلادی (قرن یازدهم هجری) به جای بینایی که در آن وقت مشرف به ویرانی بوده است، بنا کرده‌اند."

بار دیگر در سال 1313 هجری شمسی مقارن با جشن هزاره فردوسی بنای دیگری ساخته شد که هنوز باقی است، و آن مشتمل است بر ستونی سنگی در وسط سکوی چهار گوش منصل به بقیه امامزاده محمد محروق.

انجمن آثار ملی در صدد احداث بنایی برآمد که بیش از بنای کنونی در خور مقام خیام باشد، و از لحاظ اینکه با وضع بنای تاریخی امامزاده محمد محروق تباین و عدم تناسبی نیابد، در نظر گرفت بنای دیگری در جانب دیگر باغ امامزاده مذکور به عنوان یادبود خیام احداث نماید.

طرح این بنای یادبود مشتمل است بر برجی به سبک برجهای عهد سلجوقی (معاصر خیام) منتهی با استخوان بندی آهنی و پوشش سنگی و تزینات کاشی کاری (حاوی رباعیات منتخب خیام) و گنبد متناسب و آب‌نماها و نهرهای آب و مستحدثات دیگر در اطراف وجوانب.

علاوه بر بنای یاد بود که در دست ساخت است، ابنیه جداگانه دیگری برای موزه و کتابخانه و مهمانسرا ساخته شده است. ضمناً خیابان مشجر آسفالتی به طول سه کیلومتر از جاده مشهد به سوی باغ خیام و از انجا به بقعه عطار احداث گردیده است.

F l o w e r
03-06-2006, 02:40
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


از آن‌جا که هیچ دیوان تنظیم‌شده‌ ای توسط خود خیام یا دیگران در زمان کوتاهی پس از مرگ وی به دست نیامده‌ است، در مورد تـعـداد این رباعی‌ها و نیز حقیـقـی یا جـعلی بودن بعضی از آن‌ها اختلاف نظر وجود دارد.



نسخه های ایرانی :


در سال ۱۳۰۳ غلامرضا رشید یاسمی نسخه ای منتشر کرد که از بین ۳۴۰ رباعی منتسب به خیام ۲۴۰ رباعی را قابل قبول دانست.

در سال ۱۳۱۳ صادق هدایت نسخه‌ای از رباعیات خیام با عنوان «ترانه‌های خیام» منتشر کرد شامل ۱۱۹ رباعی است .

در سال ۱۳۲۰ محمدعلی فروغی نسخه‌ای از رباعیات خیام را که شامل ۱۷۸ رباعی منسوب به خیام بود تهیه کرد.

در سال ۱۳۳۶ احمد شاملو هم نسخه‌ای از رباعیات خیام را در کتابی به نام «ترانه‌ها» ارائه کرد که دارای ۱۲۵ رباعی است .

در سال ۱۳۴۴ علی دشتی در کتابی با عنوان «دمی با خیام» ۸۱ رباعی را رباعیات حقیقی خیام می‌داند و ۲۰ رباعی دیگر را «خیامانه» می‌خواند.

در سال ۱۳۸۵ نیز کتاب دایره سپهر شامل متن کامل رباعیات خیام به تصحیح جاوید مقدس صدقیانی به چاپ رسید.



» ربـاعیــات :


فهرسـت رباعیــات بر اساس حرف آخـر قـافیـه جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر کافی ست حرف آخر قافیه آن را در نظر بگیرید .


ا

آمد سحری ند از میخانه ی ما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بر خیز و بیا بتا برای دل ما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون عهده نميشود كسي فردارا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون در گذرم به باده شوئيد مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چـون فـوت شـوم بــباده شــویـید مـرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ب

چندان بخورم شراب، كاين بوي شراب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ماییم و می و مطرب و این کنج خراب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ت

آن به که در ایــــن زمانه کم گیری دوست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


آن قصر که جمشید در او جام گرفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آن عاشق دیوانه که این خمار مستی را ساخت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آن کس که به خوبان لبِ خندان داده ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آن كو سطری ز عقل در دل بنگاشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ابر آمد و زار بر سر سبزه گريست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اجزاي پياله اي كه درهم پيوست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


اکنون که گل سعادتت پر بار است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

امروز ترا دسترس فردا نيست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امروز كه نوبت جواني من است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ای آمده از عالم روحانی تفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ای چرخ فلک خرابی از کینه توست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ای دل چو زمانه مي کند غمناکت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اي بيخبران شكل مجسم هيچ است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از من رمقي بسعي ساقي مانده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اين كهنه رباط را كه عالم نام است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


این کوزه چو من عاشق زاری بوده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

این کهنه رباط را که عالم نام است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اين يك دو سه روزه نوبت عمر گذشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از منزل كفر تا بدين ، يك نفس است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با باده نشين، كه ملك محمود اينست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


بر چهره ي گل نسيم نوروز خوش است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بر لوح نشان بودنيها بوده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بر خود ستم و رنج نهادن بيجاست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بسيار بگشتيم بگرد در و دشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بل باده نشین که ملک محمود انیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا هشيارم، طرب ز من پنهانست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


تا چند زنم بروي درياها خشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تاكي زچراغ مسجد و دود كنشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چندين غم مال و حسرت دنيا چيست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون آمدنم بمن نبد روز نخست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


چون ابر به نوروز رخ لاله بشست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چون بلبل مست راه در بستان یافت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چون چرخ بكام يك خردمند نگشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چون لاله به نوروز قدح گير بدست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چون نیست حقیقت یقین اندر دست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چون نيست ز هر چه هست جز باد بدست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون كار نه بر مراد ما خواهد رفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خوش آن كه در اين زمانه آزاده بزيست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


خاکی که به زیر پای هر نادانی است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خورشيدِ سپهرِ بي زوالي عشق ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


دارنده چو تركيب طبايع آراست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

در پرده ي اسرار كسي را ره نيست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در هر دشتی که لاله زاری بوده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


در خواب بدم مرا خردمندی گفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در فصلِ بهار اگر بتي حور سرشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دل سر حيات اگر كماهي دانست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


دوري كه در آمدن و رفتن ماست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


دریاب که از روح جدا خواهی رفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دنيا ديدي و هرچه ديدي هيچ است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
راز از همه مردمان نهان باید داشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زان باده كه عمر را حيات دگرست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ساقي ، گل و سبزه بس طربناك شده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ساقي غم من بلند آوازه شده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ساقي دل من ز مرده فرسوده ترست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ساقي كه رُخت ز جامِ جمشيـد بهست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

صد خانه ز خونابِ دلم ويرانســت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


عمریست مرا تیره و کاریست نه راست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

فصل گل و طرف جويبار و لب كشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گويند بهشت عدن با حور خوش است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


گويند كه دوزخي بود عاشق و مست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گردون نگري ز قد فرسوده ي ماست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گر چند كه از گناه بدبختم و زشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گر در برِ من دلبرِ یاقوت لبست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گر گل نبود نصيب ما، خار بس است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما با مي و معشوق و شما دير و كنشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

مهتاب به نور دامن شب بشكافت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

مي خوردن و شاد بودن آئين منست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مي خور كه بزير گل بسي خواهي خفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


می لعل مذابست و صراحی کان است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

مي نوش كه عمر جاوداني اينست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مي بر كف من نه كه دلم تابست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


نیکی و بدی که نهاد بشر است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هر ذره كه بر روي زميني بوده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


هر سبزه كه بر كنار جوئي رسته است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هنگام گل و می است و یاران سرمست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یا رب تو كريمی و كريمی كرمست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ياری كه دلم ز بهرِ او زار شده ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک جرعه می ز ملک کاووس به است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



چ

بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هيچ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

خ



چون عمر بسر رسد ، چه بغداد چه بلخ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

د



آنانكه محيط فضل و آداب شدند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آنها که کهن شدند و اینها که نوند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آنكس كه زمين و چرخ افلاك نهاد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آن بيخبران كه در معني سفتند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آنانكه اسير عقل و تميز شدند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آنان که بکار عقل در میکوشند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آنانکه خلاصه جهان ایشانند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آنان كه جهــان زيرِ قدم فرسودند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آن قوم که سجاده پرستند خرند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آنگه که نهال عمر من کنده شود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آرند یکی و دیگری بربایند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آورد به اظطرارم اول بوجود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


اجرام كه ساكنان اين ايوانند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

از آمدنم نبود گردون را سود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

از رنج کشیدن آدمی حر گردد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از آز همي بكاه و مي زي خرسند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از سرّ نهفته ات خبر خواهم كرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


افسوس كه سرمايه ز كف بيرون شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

افسوس که نامه جوانی طی شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اكنون كه ز خوشدلي بجز نام نماند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

امشب مي جام يكمني خواهم كرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اي بس كه نباشيم و جهان خواهد بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


اي همنفسان مرا ز مي قوت كنيد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اين قابله ي عمر عجب ميگذرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
این کوزه گران که دست بر گل دارند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با ماهرخي بر لبِ جوي و مي و وَرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با اين دو سه نادان كه چنان مي دانند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


بر پشت من از زمانه تو مي آيد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بر چرخ فلك هيچ كسي چير نشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بر من قلم قضا چو بی من رانند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

تا چند اسير رنگ و بو خواهي شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

تا راه قلندري نپويي نشود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

تا زهره و مه در آسمان گشت پديد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا خاك مرا بقالب آميخته اند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


چون روزي و عمر بيش و كم نتوان كرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون مرده شوم ، خاك مرا گم سازيد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون روزی تو خدای قسـمت فرمود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون جود ازل بود مرا انشا کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


حیی که بقدرت سر و رو می‌سازد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خیام اگرچه خـرگه چـرخ کبود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خوش باش كه غصه بي كران خواهد بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در دهر كسي به گلعذاري نرسيد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


در دهر چو آواز گل تازه دهند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در سر هوسِ بتانِ چون حورم باد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در عالم جان بهوش مي بايد بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ديدم بسر عمارتي مردي فرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


دهقان قضا بسي چو ما كشت و درود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روزي كه نهال عمر من كنده شود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

زان پيش كه نام تو ز عالم برود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عالم اگر از بهر تو مي آرايند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


عمرت تا كي بخود پرستي گذرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غـم كشته ي جامِ يك مني خواهم كرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فردا علم نفاق طي خواهم كرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


كس مشكل اسرار اجل را نگشاد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گر چه غم و رنج من درازي دارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گردون ز زمين هيچ گلي برنارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گر يك نفست ز زندگاني گذرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گویند بحشر گفتگو خواهد بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گويند : بهشت و حور و كوثر باشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


گويند هر آن كسان كه با پرهيزند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ماه رمضان گذشت و شوال آمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من می خورم و هر که چو من اهل بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من نیستم آن زرفتنم بیم آید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هر کو به سلامت است و نانی دارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هر گه كه بنفشه جامه در رنگ زند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


هر راز كه اندر دل دانا باشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هرگز دل من ز علم محروم نشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هم دانه ي اميد به خرمن ماند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ياران موافق همه از دست شدند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ياران بموافقت چو ديدار كنيد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


يك جام شراب صد دل و دين ارزد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

يك قطره آب بود و با دريا شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ر



آن لعل در آبگينه ي ساده بيار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

از بودنی ایدوست چه داری تیمار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از گردش روزگار بهري برگير ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


افلاك كه جز غم نفزايند دگر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ای دل غم این جهان فرسوده مخور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اي دل همه اسباب جهان خواسته گير ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اين اهل قبور خاك گشتند و غبار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با يار چو آرميده باشي همه عمر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون حاصل آدمي درين جاي دو در ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


خشتِ سرِ خم ز ملكتِ جم خوش تر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

در دايره ي سپهر نا پيدا غور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

دی کوزه گری بدیدم اندر بازار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

زا ن مي كه حيات جاو داني است بخور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گر باده خوري تو با خردمندان خور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

وقت سحر است خیز ای طرفه پسر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ز



از جمله ي رفتگان اين راه دراز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اي پير خردمند پگه تر بر خيز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اين چرخ كه با كسي نمي گويد راز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اي دل چو حقيقت جهان هست مجاز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با تو بخرابات اگر گویم راز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دلبرده كه عمرش چو غمم باد دراز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رو بر سرِ افلاك و جــهان خاك انداز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گر گوهرِ طاعتت نسُفتم هرگز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لب بر لب كوزه بردم از غايت آز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما لعبتگانيم و فلك لعبت باز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ميپرسيدي كه چيست اين نقش مجاز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وقت سحر است ، خيز اي مايه ي ناز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

یا رب تو جمال آن مه مهر انگیز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

س

از حادثه ي زمان زاينده مترس ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


مرغي ديدم نشسته بر باره ي توس ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ش


افسوس كه نامه جواني طي ش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا چند كنيم عرضه نادانی خويش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


جامي است كه عقل آفرين ميزندش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خیام اگر ز باده مستی خوش باش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سر مست به میخانه گذر کردم دوش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سير آمدم اي خداي از هستي خويش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گ



ايام زمانه از كسي دارد ننگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ل



از جرم گل سياه تا اوج زحل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با دلبـرکی تازه تر از خرمنِ گل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
كس خلد و جحيم را نديده است اي دل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

م



افسوس كه بيفايه فرسوده شديم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای دوست بیا غم فردا نخوریم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای مفتی شهر از تو پر کار تری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اي صاحب فتوي ، ز تو پر كار تريم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اين گونه كه من كارِ جهان مي بينم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ایزد چو نخواست آنچه من خواسته ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از باده شود تكبر از سر ها كم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با بخششِ تو من از گنه ننديشم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با نفس همیشه در نبردم چه کنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


برخيزم وعزم باده ناب كنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بر مفرش خاك خفتگان مي بينم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به مسجد اگر چه با شتاب آمده ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پاك از عدم آمديم و ناپاك شديم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا دست به اتفاق بر هم نزنيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


تا چند اسير عقل هر روزه شويم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ترسيم كزين بيش به عالـم نرسيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


چون نبست مقام ما درين دهر مقيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

خورشيد به گِل نهفت مي نتوانم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

دشمن به غلط گفت که من فلسفیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در پاي اجل چو من سر افكنده شوم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زان پيش كه از زمانه تابي بخوريم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
صبح است ، دمي بر مي گلرنگ زنيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گر من ز مي مغانه مستم، هستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گردِ دگري چگونه پرواز كنيم؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفتم كه: دگر باده ي گلگون نخورم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما خرقه ي زهد بر سر خُم كرديم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ماييم كه اصل شادي وكان غميم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

من مي نه زبهر تنگدستي نخورم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

من بي مي ناب زيستن نتوانم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من باده خورم و ليك مستي نكنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من ظاهر نيستي و هستي دانم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


هر كي چندي يكي برآيد كه منم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هوشم به شراب ناب باشد دائم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


يك چند به كودكى به استاد شديم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک دست به مصحفیم و یک دست به جام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


يك روز ز بند عالم آزاد نيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ن

آن را كه وقوف‌ست بر اسرارِ جهان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اسرار ازل را نه تو داني و نه من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


اي ديده اگر كور نه اي گور ببين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

برخيز و مخور غم جهان گذران ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چون حاصل آدمی در این شورستان
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

رندي ديدم نشسته بر خنگ زمين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زين گنبدِ چرخنده، بد افعالي بين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


قانع به يك استخوان چو كركس بودن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

قومی متفکرند اندر ره دین ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گاویست در آسمان و نامش پروین ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گر بر فلكم دست بدي چون يزدان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گویند مرا كه می تو كمتر خور از این ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


می خوردن و گرد نیکوان گردیدن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


نتوان دل شاد را به غم فرسودن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ننگي ست به نامِ نيـك مشهور شدن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

و



آن قصر كه بر چرخ همي زد پهلو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

از آمدن و رفتن ما سودي كو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

از تن چو برفت جان پاك من و تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بردار پياله و سبو اي دلجو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ماییم خریدار می کهنه و نو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ه

آبی بودیم در كمر بنهاده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


از درس علوم جمله بگريزي به ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
افسوس كه عمر رفت بر بيهوده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
انديشه ي عمر بيش از شصت منه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بنگر ز صبا دامن گل چاك شده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

تا كي غم آن خورم كه دارم يا نه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا چند بر ابرو زني از غصه گره؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تن در غمِ روزگارِ بیـداد مده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

دنيا بمراد رانده گير ، آخر چه ؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هر روز بر آنم کـه کنم شـب تـوبه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



ی

آنانكه ز پيش رفته اند اي ساقي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


از آمدن بهار و از رفتن دي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از دفترِ عمر بر گشودم فالي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


اي آنكه نتيجه چهار و هفتي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ای دل تو به اسرار معما نرسی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اي چرخ چه شد خسيس را چيز دهي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای بی خبر از کارِ جهان، هیچ نئی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ايكاش كه جاي آرميدن بودي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با من تو هر آنچه گويي از كين گويي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بر كوزه گري پرير كردم گذري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


بر سنگ زدم دوش سبوي كاشي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بر شاخ امید اگر بری یافتمی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پيري ديدم بخانه ي خماري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا در تنِ توست استخوان و رگ و پي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تن زن چو بزير فلك بي باكي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تنگي مي لعل خواهم و ديواني ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جز راه قلندران ميخانه مپوي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون آگهی ای دوست ز هر اسراری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خالق تويي و مرا چنين ساخته اي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


در كار گه كوزه گري كردم راي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

در گوش دلم گفت فلك پنهاني ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

زان كوزه ي مي كه نيست در وي ضرري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرگشته به چوگان قضا همچون گوی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شيخي بزني فاحشه گفتا : مستي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


گر آمدنم بمن بدي، نامدمي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گر کار فلک به عدل سنجیده بدی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گر دست به لوحه ي قضا داشتمي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ناكرده گناه در جهان كيست؟ بگوي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نقشيست كه بر وجود ما ريخته اي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


هان كوزه گرا بپاي اگر هشياري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هنگام صبوح اي صنم فرخ پي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هنگام سپيده دم خروس سحري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

space
09-07-2006, 21:52
يك چند به كودكى به استاد شديم
يك چند ز استادى خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه مارا چه رسيد
از خاك بر آمديم و بر باد شديم

خيلى اين رباعى حكيم را دوست دارم.

برخى مى گويند خيام به مكتب تناسخ اعتقاد داشته است آيا اين درست است؟

khaiyam
18-07-2006, 23:30
اي دل چو زمانه ميکند غمناکت/نا گه برود زتن روان پاکت
بر شبزه نشين خوش بزي روزي چند/زان پيش که سبزه بردمد از خاکت

khaiyam
18-07-2006, 23:30
اکنون که گل سعادتت پر بار است/ دست تو ز جام مي چرا بيکار است
مي خور که زمانه دشمني غدار است/دريافتن روز چنين دشوار است

bb
15-08-2006, 07:59
یه شعر تو امضام هست

یه شعر هم :
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دست که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود
:::::::::::::::::::::::::::::::::::

lil_jon
27-06-2007, 23:48
آن قصر كه جمشيد در آن جام گرفت****آهو بچر كرد و روبه آرام گرفت
بهرام كه گور ميگرفتي همه عمر****ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت

lil_jon
27-06-2007, 23:51
سرمست به ميخانه گذر كردم دوش****پيري ديدم مست و سبويي بر دوش
گفتم ز خدا شرم نداري اي پير****گفتا كرم از خداست رو باده بنوش

تا زهره و مه در آسمان گشت پديد****بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد
من در عجبم ز ميفروشان كايشان****به زانكه فروشند چه خواهند خريد

lil_jon
01-07-2007, 14:52
نیکی و بـــدی کــه نهـــــــاد بشــــــراست
شادی و غمــــــی که در قضا و قدر است
با چــــرخ مکــن حواله کانـــدر ره عقــل
چـــرخ از تـــو هزار بار بیچـاره تراسـت

ای دوست بیـــــا غــم فـــردا نخـــوریم
وین یکــدم عمــر را غنیمت شمـــریـــم
فردا کـــه ازین دیر فنا در گــــــذریـــم
با هفت هـــــــزار سالگــان سر بسریـم

lil_jon
01-07-2007, 14:54
ای چـــرخ فلک خـــرابی از کینه تــــوست
بیـــدادگـــری شیــوه دیــرینه تـــــــــــوست
ای خــــــاک اگـــــر سینـــــه تـــو بشکافنـد
بس گــــوهـــر قیمتی در سینـــــــه تــوسـت

پیش از مـــن و تـــو لیل و نهاری بـــــوده ست
گـــردنده فلـــک نیز بکــــاری بـــــــــوده سـت
هــــرجا که قــــدم نهـــی تو بـــر روی زمیـــن
آن مـــــردمک چشـــم نگـــآری بــــــــوده ست

bidastar
15-11-2007, 13:56
صادق هدايت
ترانه هاي اصيل خيام
گرد آوري و ويراستاري: دكتر گلمراد مرادي

( به مناسبت صدمين سال تولد صادق هدايت )

با پيش سخن و تنظيم

صادق هدايت

1382 خورشيدي - 2003 ميلادي

چاپ چهارم

گرد آوري و ويراستاري اين نسخه

از

دكتر گلمراد مرادي

bidastar
15-11-2007, 13:58
كوتاه سخني بر اين چاپ
بدون شك دهها تصحيح و مجموعه از ترانه هاي خيام در همين هفتاد سال اخير توسط اديبان و فرهنگ دوستان و عاشقان شعر و فلسفه خيام و نيز بازاريان سودجو بطبع رسيده است، ولي دور از اغراق هيچ كدام از آنها مستند تر و دقيق تر از اين مجموعه صادق هدايت كه در مهر ماه سال 1313 با پيش گفتار دراز و بسيار با ارزشش، بچاپ رسيده، نبوده و نيستند. هيچ دليلي براي اثبات اين ادعا بهتر و بالاتر از نظرات خود مردم و بويژه روشن فكران جامعه ما نميتواند باشد. زيرا فقط در خلال 34 سال گذشته كه نگارنده اين سطور كوشش نموده، كم و بيش، با محتواي ترانه ها و فلسفه خيام آشنا شود، شخصا گواه بوده است كه بويژه در محفلهاي شعر خواني، بحثهاي ادبي و سيمينارهاي فرهنگي و غيره، هنگامي صحبت از اين آثار بس كوچك ولي جهاني از معنا و پر مغز بميان مي آمد، بدون استثنا همه از ترانه هاي خيام با مقدمه صادق هدايت سخن مي راندند و آنرا بهترين و اصيل ترين نسخه دانسته و كما كان ميدانند. اكنون نيز اكثر جوانان، كنجكاوانه بدنبال يافتن نسخه اي ازاين ترانه ها باهمين پيش سخن صادق هدايت هستند. قابل ذكر است كه در اينجا قصد نگارنده اين سطور مقدمه نويسي مجدد نيست، زيرا آنچه كه بايد درباره خيام گفته شود، داستانسرا و نويسنده نامدار ايران، زنده ياد صادق هدايت، حدودا هفتادسال قبل در پيش گفتارش بطور روشن بيان داشته است. در اينجا فقط توضيح مختصري براي انگيزه تجديد چاپ اين اثر پر محتوا بيان ميشود.
در سالهاي 1985 تا 1993 كه در دانشگاه هايدلبرگ، دانشكده خاور شناسي جنوب آسيا، مشغول به كار بودم، روزي يكي از دانشجويان آلماني رشته ي ملت شناسي كه در كلاسهاي درس زبان فارسي نيز شركت ميكرد و من مضافا به او كمك درسي مي نمودم، قطعه رباعي معروف “ابريق مي مرا شكستي ربي“ كه جز درسش هم نبود، نزد من آورد كه برايش ترجمه كنم. من مفهوم آنرا به آلماني براي او توضيح دادم و اضافه كردم كه اين رباعي طنز آميز و اعتقادي، گويا متعلق به عمر خيام هم نيست و احتمالا ديگران آنرا به مجموعه رباعيات خيام افزوده اند كه فيلسوف و شاعر بزرگ را از گزند افراطيون مذهبي حفظ كنند. صادق هدايت هم بدرستي در پيش سخنش به ترانه هاي اصيل خيام، تعلق آنرا به عمر خيام رد كرده است. متاسفانه، من در آن موقع نسخه تصحيح شده صادق هدايت را نداشتم كه دليل ردش را براي آن دانشجو بيشتر توضيح بدهم. تصادفا همكار دانشگاهي من، دكتر مانول سيوروگيان، نوه ي آقاي سيوروگيان ارمني، عكاس دربار ناصرالدين شاه، و فرزند درويش نقاش (تخلص هنري)، دوست صميمي صادق هدايت و نقاش تابلو هاي ترانه هاي خيام (شش تابلو) براي چاپ سال 1313، نيز يك نسخه از اين رباعيات را كه هديه ي صادق هدايت به پدرش بود، به من نشان داد و خواهش كرد كه عنوانها يا سرتيترها را برايش به آلماني برگردانم، چون خودش فارسي روان نمي دانست. من هم ضمن ترجمه آنها، از ايشان خواهش كردم كه اجازه دهند يك كپي از اين نسخه براي خودم بر دارم. اين نسخه كپي شده، در هفده سال گذشته، مورد استفاده صدها علاقمند قرار گرفته است، ولي اكنون به مرور زمان دارد رنگ و رخ خود را از دست مي دهد. بنا بر اين تصميم گرفته شد تا قبل از ناخوانا شدن، آنرا از نو با كامپيوتر تايپ كنيم و در صورت امكان براي علاقمندان و شيفتگان به شعر و ادب فارسي و فلسفه خيام، تجديد چاپ نمائيم. اكنون اين نسخه كه در اختيار داريد، آنست كه بعنوان چاپ چهارم در خارج از ايران انجام گرفته و با نسخه هاي چاپ اول سال 1313 و چاپ سوم سال 1339 خورشيدي “صادق هدايت“ مقايسه گرديده است.
هايدلبرگ اول ماه مه 2003 دكتر گلمراد مرادي

bidastar
15-11-2007, 13:59
پيش سخن صادق هدايت بر ترانه هاي خيام نيشابوري
شايد كمتر كتابى در دنيا مانند مجموعه ترانه هاى خيام تحسين شده، مردود و منفور بوده، تحريف شده، بهتان خورده، محكوم گرديده، حلاجى شده، شهرت عمومى و دنيا گير پيدا كرده و بالاخره ناشناس مانده. اگر همه كتابهائى كه راجع به خيام و رباعياتش نوشته شده جمع آورى شود تشكيل كتابخانه بزرگى را خواهد داد. ولى كتاب رباعياتى كه به اسم خيام معروف است و در دسترس همه مى باشد مجموعه اى است كه عموما از هشتاد الى هزار و دويست رباعى كم وبيش دربر دارد‌؛ اما همه ى آنها تقريبا جنگ مغلوطى از افكار مختلف را تشكيل ميدهند. حالا اگر يكى از اين نسخه هاى رباعيات را از روى تفريح ورق بزنيم و بخوانيم درآن به افكار متضاد، به مضمونهاى گوناگون و به موضوعهاى قديم و جديد بر مى خوريم؛ بطوريكه اگر يك نفر صد سال عمر كرده باشد و روزى دومرتبه كيش و مسلك و عقيده ى خودرا عوض كرده باشد قادر به گفتن چنين افكارى نخواهد بود. مضمون اين رباعيات روى فلسفه و عقايد مختلف است از قبيل:الهى، طبيعى، دهرى، صوفى، خوشبينى، بدبينى، تناسخى، افيونى، بنگى، شهوتپرستى، مادى، مرتاضى، لامذهبى، رندى و قلاشى، خدائى، وافورى . . . . آيا ممكن است يك نفر اين همه مراحل و حالات مختلف را پيموده باشد و بالاخره فيلسوف و رياضى دان و منجم هم باشد؟ پس تكليف ما در مقابل اين آش در هم جوش (شله قلمكار) چيست؟ اگر بشرح حال خيام در كتب قدما هم رجوع بكنيم بهمين اختلاف نظر بر مى خوريم. اين اختلافى است كه هميشه در اطراف افكار بزرگ روى ميدهد. ولى اشتباه مهم از آنجا ناشى شده كه چنانكه بايد خيام شناخته نشده و افسانه هائى كه راجع به او شايع كرده اند اين اشكال را در انتخاب رباعيات او توليد كرده است.
در اينجا ما نمى خواهيم بشرح زندگى خيام بپردازيم و يا حدسيات و گفته هاى ديگران را راجع باو تكرار بكنيم. چون صفحات اين كتاب خيلى محدود است. اساس كتاب ما روى يك مشت رباعى فلسفى قرار گرفته است كه به اسم خيام، همان منجم و رياضى دان بزرگ مشهوراست و يابخطا باو نسبت ميدهند. اما چيزيكه انكار ناپذير است، اين رباعيات فلسفى در حدود (قرون) 5 و 6 هجرى بزبان فارسى گفته شده.
تا كنون قديمترين مجموعه ى اصيل از رباعياتى كه به خيام منسوب است، نسخه ى "بودليَن" اكسفورد ميباشد كه در سنه ى 865 (هجرى) در شيراز كتابت شده. يعنى سه قرن بعداز خيام و داراى 158 رباعى است، ولى همان ايراد سابق كم و بيش به اين نسخه وارد است. زيرا رباعيات بيگانه نيز در اين مجموعه ديده ميشود.
فيتز جرالد كه نه تنها مترجم رباعيات خيام بوده، بلكه از روح فيلسوف بزرگ نيز ملهم بوده است، درمجموعه ى خود بعضى رباعياتى آورده كه نسبت آنها به خيام جايز نيست. قضاوت فيتز جرالد مهم تر از اغلب شرح حالاتى است كه راجع به خيام در كتب قديم ديده ميشود؛ چون با ذوق و شامه ى خودش بهتر رباعيات اصلى خيام را تشخيص داده تا نيكلا مترجم فرانسوي رباعيات خيام كه اورا بنظر يك شاعر صوفى ديده و معتقد است كه خيام عشق و الوهيت را بلباس شراب و ساقى نشان ميدهد، چنانكه از همان ترجمه ى مغلوط او شخص با ذوق ديگرى مانند رنان خيام حقيقى را شناخته است. قديمترين كتابى كه از خيام اسمى بميان آورده و نويسنده ى آن هم عصر خيام بوده و خودش را شاگرد و يكى از دوستان ارادتمندخيام معرفى ميكند و با احترام هرچه تمامتر اسم اورا ميبرد، نظامى عروضى مولف "چهارمقاله" است. ولى او خيام را در رديف منجمين ذكر ميكند و اسمى از رباعيات او نمى آورد. كتاب ديگرى كه مولف آن ادعا دارد در ايام طفوليت (507 هجري) در مجلس درس خيام مشرف شده "تاريخ بيهقى" و "تتمه صوان الحكمة" نگارش ابوالحسن بيهقى ميباشد كه تقريبا درسنه 562 (هچري) تاليف شده. او نيز از خيام چيز مهمى بدست نميدهد. فقط عنوان اورا ميگويد كه: "دستور، فيلسوف و حجة الحق" ناميده ميشده! پدران او همه نيشابورى بوده اند، درعلوم و حكمت تالى ابوعلى بوده ولى شخصا آدمى خشك، و بد خلق و كم حوصله بوده. چند كتاب از آثار او ذكر ميكند و فقط معلوم ميشود كه خيام علاوه بر رياضيات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاريخ نيز دست داشته و معروف بوده است. ولى درآنجا هم اسمى ازاشعار خيام نمى آيد گويا ترانه هاى خيام در زمان حياتش بواسطه ى تعصب مردم مخفى بوده و تدوين نشده و تنها بين يكدسته از دوستان همرنگ و صميمى او شهرت داشته و يا در حاشيه جنگها (دفاتر بزرگ) و كتب اشخاص با ذوق بطور قلم انداز چند رباعى از او ضبط شده، و پس ازمرگش منتشر گرديده كه داغ لا مذهبى و گمراهى رويش گذاشته اند و بعدها با اضافات مقلدين و دشمنان او جمع آورى شده. انعكاس رباعيات اورا در كتاب "مرصادالعباد" خواهيم ديد.
"خريدالفصر" تاليف عمادالدين كاتب اصفهانى بزبان عربى است كه در 572 (هجرى) يعنى قريب 50 سال بعد از مرگ خيام نوشته شده و مولف آن خيام را در زمره ى شعراى خراسان نام برده و ترجمه حال اورا آورده است.
كتاب ديگرى كه خيام شاعر را تحت مطالعه آورده "مرصاد العباد" تاليف نجم الدين رازى ميباشد كه در سنه 610 - 621 (هجرى) تاليف شده. اين كتاب وثيقه ى بزرگى است زيرا نويسنده ى آن صوفى متعصبى بوده و از اين لحاظ بعقايد خيام بنظر بطلان نگريسته و نسبت فلسفى و دهرى و طبيعى باو ميدهد و ميگويد: (ص 18) "... كه ثمره ى نظر ايمانست و ثمره ى قدم عرفان فلسفى و دهرى و طبايعى از اين دو مقام محرومند و سر گشته و گم گشته اند. يكى از فضلا كه بنزد نابينايان بفضل و حكمت و كياست معروف و مشهور است و آن عمر خيام است، از غايت حيرت و ضلالت اين بيت را ميگويد:
رباعى: در دايره ى كامدن و رفتن ماست.
آن را نه بدايت، نه نهايت پيداست؛
كس مى نزند دمى درين عالم راست،
كين آمدن از كجا و رفتن بكجاست!
رباعى: دارنده تركيب طبايع آراست.
باز ازچه سبب فكندش اندر كم و كاست؟
گر زشت آمد اين صور، عيب كراست؟
ور نيك آمد، خرابى از بهر چه خواست؟“

(ص 227) “... اما آنچه حكمت در ميرانيدن بعد از حيات و در زنده كردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سر گشته ي غافل و گم كشته ي عاطل ميگويد:
“دارنده چو تركيب طبايع آراست ... “

قضاوت اين شخص ارزش مخصوصي در شناسانيدن فكر و فلسفه ي خيام دارد. مولف صوفي مشرب از نيش زبان و فحش نسبت به خيام خود داري نكرده است. البته بواسطه ي نزديك بودن زمان، از هر جهت مولف مزبور آشنا تر به زندگي و افكار و آثار خيام بوده، و عقيده ي خودرا در باره ي او ابراز ميكند. آيا اين خود دليل كافي نيست كه خيام نه تنها صوفي و مذهبي نبوده، بلكه بر عكس يكي ازدشمنان ترسناك اين فرقه بشمار ميآمده؟
اسناد ديگر در بعضي از كتب قدما مانند، نزهه الارواح، تاريخ الحكاما‘ آثار البلاد، فردوس التواريخ و غيره درباره خيام وجود دارد كه اغلب اشتباه آلود و ساختگي است‘ و از روي تعصب و يا افسانه هاي مجعول نوشته شده و رابطه ي خيلي دور با خيام حقيقي دارد. ما در اينجا مجال انتقاد آنهارا نداريم. تنها سند مهمي كه از رباعيات اصلي خيام در دست ميباشد‘ عبارتست از رباعيات سيزده گانه “مونس الاحرار“ كه در سنه ي 741 هجري نوشته شده، در خاتمه ي كتاب رباعيات روزن استنساخ و دربرلين چاپ شده(رجوع شود به نمرات: 8، 10، 27، 29، 41، 45، 59، 62، 64، 67، 93، 115، 127) رباعيات مزبور علاوه بر قدمت تاريخي، روح و فلسفه و طرز نگارش خيام درست جور ميآيند و انتقاد مولف “مرصاد العباد“ به آنها نيز وارد است. پس دراصالت اين سيزده رباعي ودو رباعي “مرصاد العباد“ كه يكي از آنها در هر دو تكرار شده (نمره 10) شكي باقي نميماند و ضمنا معلوم ميشود كه گوينده ي آنها يك فلسفه مستقل و طرزفكر و اسلوب معين داشته، و نشان ميدهد كه ما با فيلسوفي مادي و طبيعي سر و كار داريم. از اين رو با كمال اطمينان ميتوانيم اين رباعيات چهارده گانه را از خود شاعر بدانيم و آنها را كليد و محك شناسائي رباعيات ديگر خيام قرار بدهيم.
از اين قرار چهارده رباعي مذكور سند اساسي اين كتاب خواهد بود، و در اين صورت هر رباعي كه يك كلمه و يا كنايه مشكوك و صوفي مشرب داشت نسبت آن بخيام جايز نيست. ولي مشكل ديگري كه بايد حل بشود اين است كه ميگويند خيام به اقتضاي سن، چندين بار افكار و عقايدش عوض شده، در ابتدا لاابالي و شرابخوار و كافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفيق او شده راهي بسوي خدا پيدا كرده و شبي روي مهتابي مشغول باده گساري بوده؛ ناگاه باد تندي وزيدن ميگيرد و كوزه ي شراب روي زمين ميافتد و ميشكند. خيام برآشفته بخدا ميگويد:

ابريق مي مرا شكستي ربي،
بر من در عيش را به بستي ربي،
من مي خورم و تو ميكني بد مستي ؟
خاكم بدهن مگر تو مستي ربي ؟
خدا اورا غضب ميكند، فورا صورت خيام سياه ميشود و خيام دوباره ميگويد:
ناكرده گناه در جهان كيست؟ بگو ؛
آنكس كه گنه نكرده چون زيست؟ بگو ؛
من بد كنم و تو بد مكافات دهي!
پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگو .
خدا هم اورا مي بخشد و رويش درخشيدن ميگيرد، و قلبش روشن ميشود. بعد ميگويد: “خدايا مرا بسوي خودت بخوان!“ آنوقت مرغ روح از بدنش پرواز ميكند! اين حكايت معجز آساي مضحك بدتر از فحشهاي نجم الدين رازي بمقام خيام توهين ميكند، و افسانه ي بچگانه اي است كه از روي ناشيگري بهم بافته اند. آيا ميتوانيم بگوئيم گوينده ي آن چهارده رباعي محكم فلسفي كه با هزار زخم زبان و نيش خندهاي تمسخر آميزش دنيا و مافيهايش را دست انداخته، در آخر عمر اشك ميريزد و از همان خدائي كه محكوم كرده بزبان لغات آخوندي استغاثه ميطلبد؟
شايد يكنفر از پيروان و دوستان شاعر براي نگهداري اين گنج گرانبها، اين حكايت را ساخته تا اگر كسي برباعيات تند او بر خورد بنظر عفو و بخشايش بگوينده ي آن نگاه كند و برايش آمرزش بخواهد!
افسانه ديگري شهرت دارد كه بعد از مرگ خيام مادرش دايم براي او از درگاه خدا طلب آمرزش ميكرده و عجز و لابه مينموده، روح خيام در خواب باو ظاهر مي شود و اين رباعي را ميگويد:
اي سوخته ي سوخته ي سوختني ؛
اي آتش دوزخ از تو افروختني ؛
تاكي گوئي كه بر عمر رحمت كن ؟
حق را تو كجا برحمت آموختني ؟
بايد اقرار كرد كه طبع خيام در دنيا خيلي پس رفته كه اين رباعي آخوندي مزخرف را بگويد. از اين قبيل افسانه ها در باره ي خيام زياد است كه قابل ذكر نيست، و اگر آنها جمع آوري بشود كتاب مضحكي خواهد شد. فقط چيزيكه مهم است باين نكته بر ميخوريم كه تاثير فكر عالي خيام در يك محيط پست و متعصب خرافات پرست چه بوده، و ما را در شناسائي او بهتر راهنمائي ميكند. زيرا قضاوت عوام و متصوفين و شعراي درجه سوم و چهارم كه باو حمله كرده اند از زمان خيلي قديم شروع شده، و همين علت مخلوط شدن رباعيات اورا با افكار متضاد بدست مي دهد كسانيكه منافع خودرا ازافكار خيام درخطر ميديده اند تا چه اندازه در خراب كردن فكر او كوشيده اند. ولي ما از روي رباعيات خود خيام نشان خواهيم داد كه فكر و مسلك او تقريبا هميشه يكجور بوده و از جواني تا پيري شاعر پيرو يك فلسفه ي معين و مشخص بوده و در افكار او كمترين تزلزل رخ نداده. و كمترين فكر ندامت و پشيماني يا توبه از خاطرش نگذشته است. در جواني شاعر با تعجب از خودش ميپرسد كه چهره پرداز ازل براي چه اورا درست كرده. طرز سئوال آنقدر طبيعي كه فكر عميقي را برساند مخصوص خيام است:

هرچند كه رنگ و روي زيباست مرا ،
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا ؛
معلوم نشد كه در طربخانه ي خاك ،
نقاش ازل بهر چه آراست مرا !
از ابتداي جواني زندگي را تلخ و ناگوار ميديده و داروي دردهاي خودرا در شراب تلخ ميجسته:
امروز كه نوبت جواني من است ،
مي نوشم از آن كه كامراني من است ؛
عيبم مكنيد، گرچه تلخ است خوش است.
تلخ است، چرا كه زندگاني من است.
در اين رباعي افسوس رفتن جواني را ميخورد:
افسوس كه نامه ي جواني طي شد!
وان تازه بهار زندگاني دي شد!
حالي كه ورا نام جواني گفتند،
معلوم نشد او كه كي آمد و كي شد!

bidastar
15-11-2007, 14:00
شاعر با دست لرزان و موي سپيد قصد باده ميكند. اگر او معتقد بزندگي بهتري دردنياي ديگر بود، البته اظهارندامت ميكرد تا بقيه ي عيش و نوشهاي خودرا بجهان ديگرمحول بكند. اين رباعي كاملا تاسف يك فيلسوف مادي را نشان ميدهد كه در آخرين دقايق زندگي سايه ي مرگ را دركنار خود مي بيند و ميخواهد بخودش تسليت بدهد ولي نه با افسانه هاي مذهبي، و تسليت خودرا در جام شراب جستجو ميكند:

من دامن زهد و توبه طي خواهم كرد،
با موي سپيد، قصد مي خواهم كرد،
پيمانه ي عمر من به هفتاد رسيد،
اين دم نكنم نشاط كي خواهم كرد؟
اگر درست دقت بكنيم خواهيم ديد كه طرزفكر، ساختمان و زبان وفلسفه ي گوينده ي اين چهار رباعي كه درمراحل مختلف زندگي گفته شده يكي است، پس ميتوانيم بطور صريح بگوئيم كه خيام از سن شباب تا موقع مرگ مادي، بد بين و ريبي (شكاك) بوده (و يا فقط در رباعياتش اينطور مينموده) و يك لحن تراژديك دارد كه بغير از گوينده همان رباعيات چهارده گانه ي سابق كس ديگري نميتواند گفته باشد، و قيافه ي ادبي وفلسفي او بطوركلي تغيير نكرده است. فقط در آخر عمر با يك جبر ياس آلودي حوادث تغيير ناپذير دهر را تلقي نموده و بدبيني كه ظاهرا خوش بيني بنظر ميآيد اتخاذ ميكند. بطور خلاصه، اين ترانه هاي چهار مصراعي كم حجم و پر معني اگر ده تاي از آنها هم براي ما باقي ميماند، بازهم ميتوانستيم بفهميم كه گوينده ي اين رباعيات در مقابل مسائل مهم فلسفي چه رويه اي را در پيش گرفته و ميتوانستيم طرزفكر اورا بدست بياوريم. لهذا ازروي ميزان فوق، ما ميتوانيم رباعياتيكه منسوب بخيام است از ميان هرج و مرج رباعيات ديگران بيرون بياوريم. ولي آيا اينكار آسان است؟
مستشرق روسي ژوكوفسكي، مطابق صورتي كه تهيه كرده در ميان رباعياتي كه بخيام منسوب است 82 رباعي “گردنده“ پيدا كرده، يعني رباعياتي كه بشعراي ديگر نيز نسبت داده شده؛ بعدها اين عدد بصد رسيده. ولي باين صورت هم نميشود اعتماد كرد، زيرا مستشرق مذكور صورت خودرا بر طبق قول (اغلب اشتباه) تذكره نويسان مرتب كرده كه نه تنها نسبت رباعيات ديگران را از خيام سلب كرده اند بلكه اغلب رباعيات خيام را هم بديگران نسبت داده اند. از طرف ديگر، سلاست طبع، شيوائي كلام، فكر روشن سرشار و فلسفه ي موشكاف كه از خيام سراغ داريم بما اجازه ميدهد كه يقين كنيم بيش از آنچه از رباعيات حقيقي او كه در دست است، خيام شعر سروده كه از بين برده اند و آنهائي كه مانده بمرور ايام تغييرات كلي و اختلافات بيشمار پيدا كرده و روي گردانيده. علاوه بر بي مبالاتي و اشتباهات استنساخ كنندگان و تغيير دادن كلمات خيام كه هر كسي بميل خودش در آنها تصرف و دستكاري كرده، تغييرات عمدي كه بدست اشخاص مذهبي و صوفي شده نيز در بعضي از رباعيات مشاهده ميشود مثلا:
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است.
تقريبا در همه نسخه نوشته “شادي مطلب“ در صورتي كه ساختمان شعر و موضوعش خلاف آنرا نشان ميدهد. يك دليل ديگر به افكار ضد صوفي و ضد مذهبي خيام نيز همين است كه رباعيات او مغشوش و آلوده به رباعيات ديگران شده. علاوه برين هر آخوندي كه شراب خورده و يك رباعي درين زمينه گفته از ترس تكفير آنرا بخيام نسبت داده. لهذا رباعياتي كه اغلب دم از شرابخواري و معشوقه بازي ميزند بدون يك جنبه ي فلسفي و يا نكته زننده و يا ناشي ازافكار نپخته و افيوني است و سخناني كه داراي معاني و مجازي سست و درشت است ميشود با كمال اطمينان دور بريزيم. مثلا آيا جاي تعجب نيست كه در مجموعه ي معمولي رباعيات خيام باين رباعي بر بخوريم:
اي آنكه گزيده ي تو دين زرتشت ،
اسلام فكنده اي تمام از پس و پشت ؛
تاكي نوشي باده و بيني رخ خوي ؟
جائي بنشين عمر خواهندت كشت .
اين رباعي تهديد آميز آيا درزمان زندگاني خيام گفته شده و باو سوء قصدكرده اند؟جاي ترديد است، چون ساختمان رباعي جديد تر از زمان خيام بنظر ميآيد. ولي درهر صورت قضاوت گوينده را درباره ي خيام و درجه اختلاط ترانه هاي اورا با رباعيات ديگران نشان ميدهد.
بهر حال، تا وقتيكه يك نسخه خطي كه از حيث زمان و سنديت تقريبا مثل رباعيات سيزده گانه كتاب “مونس الاحرار“ باشد بدست نيامده، يك حكم قطعي در باره ي ترانه هاي اصلي خيام دشوار است، بعلاوه شعرائي پيدا شده اند كه رباعيات خود را موافق مزاج و مشرب خيام ساخته اند و سعي كرده اند كه از او تقليد بكنند ولي سلاست كلام آنها هر قدر هم كامل باشد اگر مضمون يك رباعي را مخالف سليقه و عقيده ي خيام به بينيم با كمال جرئت ميتوانيم نسبت آن را از خيام سلب بكنيم. زيرا ترانه هاي خيام با وضوح وسلاست كامل وبيان ساده گفته شده؛ در استهزاء و گوشه كنايه خيلي شديد و بي پروا است. از ين مطالب ميشود نتيجه گرفت كه هر فكر ضعيف كه در يك قالب متكلف و غير منتظم ديده شود از خيام نخواهد بود. مشرب مخصوص خيام، مسلك فلسفي، عقايد و طرز بيان آزاد و شيرين و روشن او اينها صفاتي است كه ميتواند معيار مسئله ي فوق بشود. ما عجالتا اين ترانه ها را باسم همان خيام منجم و رياضي دان ذكر ميكنيم، چون مدعي ديگري پيدا نكرده. تا ببينيم اين اشعار مربوط بهمان خيام منجم و عالم است و ياخيام ديگري گفته. براي اينكار بايد ديد طرز فكر و فلسفه ي او چه بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------

bidastar
15-11-2007, 14:01
خيام فيلسوف

فلسفه خيام هيچوقت تازگى خود را از دست نخواهد داد. چون اين ترانه هاى در ظاهر كوچك ولى پر مغز تمام مسائل مهم و تاريك فلسفى كه در ادوار مختلف انسان را سرگردان كرده و افكارى كه جبرا باو تحميل شده و اسرارى كه برايش لاينحل مانده مطرح ميكند. خيام ترجمان اين شكنجه هاى روحى شده: فريادهاى او انعكاس دردها، اضطرابها، ترسها، اميدها و ياسهاى ميليونها نسل بشر است كه پى در پى فكر آنها را عذاب داده است. خيام سعى ميكند در ترانه هاى خودش با زبان و سبك غريبى همه اين مشكلات، معماها و مجهولات را آشكارا و بى پرده حل بكند. او زير خنده هاى عصبانى و رعشه آور مسائل دينى و فلسفى را بيان ميكند. بعد راه حل محسوس و عقلى برايش ميجويد.
بطور مختصر، ترانه هاى خيام آئينه اى است كه هر كس ولو بى قيد و لاابالى هم باشد يك تكه از افكار يك قسمت از ياسهاى خود را در آن مىبيند و تكان ميخورد. ازين رباعيات يك مذهب فلسفى مستفاد ميشود كه امروز طرف توجه علماى طبيعى است و شراب گس و تلخ مزه خيام هر چه كهنه تر مىشود برگيرندگيش ميافزايد. بهمين جهت ترانه هاى او در همه جاى دنيا و در محيطهاى گوناگون و بين نژادهاى مختلف طرف توجه شده. هر كدام از افكار خيام را جداگانه ميشود نزد شعرا و فلاسفه بزرگ پيدا كرد. ولى رويهمرفته هيچكدام از آنها را نميشود با خيام سنجيد و خيام در سبك خودش از اغلب آنها جلو افتاده . قيافه متين خيام او را پيش از همه چيز يك فيلسوف و شاعر بزرگ همدوش لوكرس، اپيكور، گوته، شكسپير و شوپن آور معرفى ميكند.
اكنون براى اينكه طرز فكر و فلسفه گوينده رباعيات را پيدا بكنيم و بشناسيم ناگزيريم كه افكار و فلسفه او را چنانكه از رباعياتش مستفاد ميشود بيرون بياوريم، زيرا جز اين وسيله ديگرى در دسترس ما نيست و زندگى داخلى و خارجى او، اشخاصيكه با آنها رابطه داشته، محيط و طرز زندگى، تاثير موروثى، فلسفه اى كه تعقيب ميكرده و تربيت علمى و فلسفى او بما مجهول است.
اگر چه يكمشت آثار علمى، فلسفى و ادبى از خيام بيادگار مانده ولى هيچكدام از آنها نميتواند ما را در اين كاوش راهنمائى بكند. چون تنها رباعيات افكار نهانى و خفاياى قلب خيام را ظاهر مىسازد. در صورتيكه كتابهائى كه به مقتضاى وقت و محيط يا بدستور ديگران نوشته حتى بوى تملق و تظاهر ازآنها استشمام ميشود و كاملا فلسفه او را آشكار نميكند.به اولين فكرى كه در رباعيات خيام برميخوريم اين است كه گوينده با نهايت جرئت و بدون پروا با منطق بىرحم خودش هيچ سستى، هيچ يك از بدبختيهاى معاصرين و فلسفه دستورى و مذهبى آنها را قبول ندارد. و بتمام ادعاها و گفته هاى آنها پشت پا ميزند. در كتاب "اخبارالعلماء باخبارالحكماء" كه در سنه 646 تاليف شده راجع به اشعار خيام اينطور مينويسد:
“. .. باطن آن اشعار براى شريعت مارهاى گزنده و سلسله زنجيرهاى ضلال بود. و وقتيكه مردم او را در دين خود تعييب كردند و مكنون خاطر او را ظاهر ساختند، از كشته شدن ترسيده و عنان زبان و قلم خود را باز كشيد و بزيارت حج رفت ... و اسرار ناپاك اظهار نمود... و او را اشعار مشهورى است كه خفاياى قلب او در زير پرده هاى آن ظاهر ميگردد و كدورت باطن او جوهر قصدش را تيرگى ميدهد.“
پس خيام بايد يك انديشه خاص و سليقه فلسفى مخصوصى راجع به كائنات داشته باشد. حال به بينيم طرز فكر او چه بوده: براى خواننده شكى باقى نمي ماند كه گوينده رباعيات تمام مسائل دينى را با تمسخر نگريسته و از روى تحقير به علماء و فقهائى كه از آنچه خودشان نميدانند دم ميزنند حمله ميكند. اين شورش روح آريائى را بر ضد اعتقادات سامى نشان ميدهد و يا انتقام خيام از محيط پست و متعصبى بوده كه از افكار مردمانش بيزار بوده. واضح است فيلسوفى مانند خيام كه فكر آزاد و خرده بين داشته نميتوانسته كوركورانه زير بار احكام تعبدى، جعلى، جبرى و بىمنطق فقهاى زمان خودش برود و به افسانه هاى پوسيده و دامهاى خر بگيرى آنها ايمان بياورد.
زيرا دين عبارتست از مجموع احكام جبرى و تكليفاتى كه اطاعت آن بى چون و چرا بر همه واجب است و در مبادى آن ذره اى شك و شبهه نميشود بخود راه داد. و يكدسته نگاهبان از آن احكام استفاده كرده مردم عوام را اسباب دست خودشان مينمايند. ولى خيام همه اين مسائل واجب الرعايه مذهبى را بالحن تمسخر آميز و بى اعتقاد تلقى كرده و خواسته منفردا از روى عمل و علل پى به معلول ببرد. مسائل مهم مرگ و زندگى را بطرز مثبت از روى منطق و محسوسات و مشاهدات و جريانهاى مادى زندگى حل نمايد، ازين رو تماشاچى بىطرف حوادث دهر ميشود.
خيام مانند اغلب علماى آنزمان به قلب و احساسات خودش اكتفا نميكند، بلكه مانند يك دانشمند بتمام معنى آنچه كه در طى مشاهدات و منطق خود بدست ميآورد ميگويد. معلوم است امروزه اگر كسى بطلان افسانه هاى مذهبى را ثابت بنمايد چندان كار مهمى نكرده است؛ زيرا از روى علوم خود بخود باطل شده است. ولى اگر زمان و محيط متعصب خيام را در نظر بياوريم بىاندازه مقام او را بالا ميبرد. اگر چه خيام در كتابهاى علمى و فلسفى خودش كه بنا بدستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته، رويه كتمان و تقيه را از دست نداده و ظاهرا جنبه بى طرف بخود ميگيرد، ولى در خلال نوشته هاى او ميشود بعضى مطالب علمى كه از دستش در رفته ملاحظه نمود. مثلا در "نوروزنامه" (ص4) ميگويد: "بفرمان ايزد تعالى حالهاى عالم ديگرگون گشت، و چيزهاى نو پديد آمد. مانند آنك در خور عالم و گردش بود." آيا از جمله آخر فورمول معروف
Adaptation du milieuاستنباط نمىشود؟ زيرا او منكر است كه خدا موجودات را جدا جدا خلق كرده و معتقد است كه آنها بفراخور گردش عالم با محيط توافق پيدا كرده اند. اين قاعده علمى كه در اروپا ولوله انداخت آيا خيام در 800 سال پيش بفراست دريافته و حدس زده است در همين كتاب (ص3) نوشته: "و ايزد تعالى آفتاب را ازنور بيافريد و آسمانها و زمينها را بدو پرورش داد." پس اين نشان ميدهد كه علاوه بر فيلسوف و شاعر ما با يكنفر عالم طبيعى سر و كار داريم.
ولى در ترانه هاى خودش خيام اين كتمان و تقيه را كنار گذاشته. زيرا درين ترانه ها كه زخم روحى او بوده بهيچوجه زير بار كرم خورده ي اصول و قوانين محيط خودش نميرود. بلكه بر عكس از روى منطق همه ي مسخره هاى افكار آنان را بيرون مىآورد. جنگ خيام با خرافات و موهومات محيط خودش در سرتاسر ترانه هاى او آشكار است و تمام زهرخنده هاى او شامل حال زهاد و فقها و الهيون مىشود و بقدرى با استادى و زبردستى دماغ آنها را ميمالاند كه نظيرش ديده نشده. خيام همه مسائل ماوراء مرگ را با لحن تمسخر آميز و مشكوك و بطور نقل قول با "گويند" شروع مىكند:

گويند: "بهشت و حور عين خواهد بود . . (88 (
گويند مرا: "بهشت با حور خوش است . . (90(
گويند مرا كه:"دوزخى باشد مست . . (87 (

در زمانيكه انسان را آينه ي جمال الهى و مقصود آفرينش تصور ميكرده اند و همه افسانه هاى بشر دور او درست شده بود كه ستاره هاى آسمان براى نشان دادن سرنوشت او خلق شده و زمين و زمان و بهشت و دوزخ براى خاطر او برپا شده و انسان دنياى كهين و نمونه و نماينده جهان مهين بوده چنانكه بابا افضل مىگويد:
افلاك و عناصر و نبات و حيوان،
عكسى ز وجود روشن كامل ماست.
خيام با منطق مادى و علمى خودش انسان را جام جم نمىداند. پيدايش و مرگ او را همانقدر بى اهميت مىداند كه وجود و مرگ يك مگس:
آمد شدن تو اندرين عالم چيست؟
آمد مگسى پديد و ناپيدا شد! (41)
حال به بينيم در مقابل نفى و انكار مسخره آلودى كه از عقايد فقها و علما مىكند خودش نيز راه حلى براى مسائل ماوراء طبيعى پيدا كرده؟ در نتيجه مشاهدات و تحقيقات خودش خيام باين مطلب برمىخورد كه فهم بشر محدود است از كجا مىآئيم و بكجا مىرويم؟ كسى نميداند، و آنهائى كه صورت حق بجانب بخود ميگيرند و در اطراف اين قضايا بحث مىنمايند جز ياوه سرائى كارى نميكنند، خودشان و ديگران را گول مىزنند. هيچكس به اسرار ازل پى نبرده و نخواهد برد و يا اصلا اسرارى نيست و اگر هست در زندگى ما تاثيرى ندارد. مثلا جهان چه محدث و چه قديم باشد آيا به چه درد ما خواهد خورد؟
چون من رفتم. جهان چه محدث چه قديم. (93)
تا كى ز حديث پنج و چار اى ساقى؟

بما چه كه وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر بگذرانيم؟ پس به اميد و هراس موهوم و بحث چرند وقت خودمان را تلف نكنيم. آنچه كه گفته اند و بهم بافته اند افسانه محض مىباشد. معماى كائنات نه بوسيله علم و نه بدستيارى دين هرگز حل نخواهد شد و بهيچ حقيقتى نرسيده ايم. در وراء اين زمينى كه رويش زندگى مىكنيم نه سعادتى هست و نه عقوبتى. گذشته و آينده دو عدم است و ما بين دو نيستى كه سرحد دو دنياست دمى را كه زنده ايم دريابيم! استفاده بكنيم و در استفاده شتاب بكنيم. بعقيده خيام كنار كشتزارهاى سبز و خرم، پرتو مهتاب كه در جام شراب ارغوانى هزاران سايه منعكس مىكند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقيان ماهرو، گلهاى نوشكفته. يگانه حقيقت زندگى است كه مانند كابوس هولناكى مىگذرد. امروز را خوش باشيم، فردا را كسى نديده. اين تنها آرزوى زندگى است.
حالى خوش باش زانكه مقصود اينست. (134)
در مقابل حقايق محسوس و مادى يك حقيقت بزرگتر را خيام معتقد است، و آن وجود شر و بدى است كه بر خير و خوشى ميچربد. گويا فكر جبرى خيام بيشتر در اثر علم نجوم و فلسفه مادى او پيدا شده. تاثير تربيت علمى او روى نشو و نماى فلسفيش كاملا آشكار است. بعقيده خيام طبيعت كور و كر گردش خود را مداومت ميدهد. آسمان تهى است و بفرياد كسى نمىرسد:
با چرخ كن حواله كاندر ره عقل،
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است! (34)

چرخ ناتوان و بىاراده است. اگر قدرت داشت خودش را از گردش باز ميداشت:
در گردش خود اگر مرا دست بدى.
خود را برهاندمى ز سرگردانى. (33)

بر طبق عقايد نجومى آنزمان خيام چرخ را محكوم مىكند و احساس سخت قوانين تغيير ناپذير اجرام فلكى را كه در حركت هستند مجسم مينمايد. و اين در نتيجه مطالعه دقيق ستاره ها و قوانين منظم آنهاست كه زندگى ما را در تحت تاثير قوانين خشن گردش افلاك دانسته، ولى به قضا و قدر مذهبى اعتقاد نداشته زيرا كه بر عليه سرنوشت شورش مىكند و ازين لحاظ بدبينى در او توليد مىشود. شكايت او اغلب از گردش چرخ و افلاك است نه از خدا. و بالاخره خيام معتقد مىشود كه همه كواكب نحس هستند و كوكب سعد وجود ندارد:
افلاك كه جز غم نفزايند دگر . . . (28)

bidastar
15-11-2007, 14:02
در نوروزنامه (ص 40) بطور نقل قول مىنويسد: ". . . و چنين گفته اند كه هر نيك و بدى كه از تاثير كواكب سياره بر زمين آيد بتقدير و ارادت باريتعالى، و بشخصى پيوندد، بدين اوتار و قسى گذرد." نظامى عروضى در ضمن حكايتى كه از خيام مىآورد مىگويد كه ملكشاه از خيام در خواست مى كند كه پيشگوئى بكند هوا براى شكار مناسب است يا نه و خيام از روى علم نيورنيوا Métérologie پيشگوئى صحيح مىكند بعد مىافزايد: “اگر چه حكم حجة الحق عمر بديدم، اما نديدم او را در احكام نجوم هيچ اعتقادى . .“
در رباعى ديگر علت پيدايش را در تحت تاثير چهار عنصر و هفت سياره دانسته:
اى آنكه نتيجه ي چهار و هفتى،
وز هفت و چهار دايم اندر تفتى. (29)

چنانكه سابق گذشت بدبينى خيام از سن جوانيش وجود داشته (نمره ی16) و اين بدبينى هيجوقت گريبان او را ول نكرده. يكى از اختصاصات فكر خيام است كه پيوسته با غم و اندوه و نيستى و مرگ آغشته است (1) و در همان حال كه دعوت به خوشى و شادى مىنمايد لفظ خوشى در گلو گير مىكند. زيرا در همين دم با هزاران نكته و اشاره هيكل مرگ، كفن، قبرستان و نيستى خيلى قوى تر از مجلس كيف و عيش جلو انسان مجسم مىشود و آن خوشى يكدم را از بين مىبرد.
طبيعت بى اعتنا و سخت كار خود را انجام مىدهد. يك دايه خونخوار و ديوانه است كه اطفال خود را مىپروراند و بعد با خونسردى خوشه هاى رسيده و نارس را درو مىكند. كاش هرگز بدنيا نمىآمديم، حالا كه آمديم، هر چه زودتر برويم خوشبخت تر خواهيم بود:

ناآمدگان اگر بدانند كه ما،
از دهر چه مىكشيم، نايند دگر. (28)
خرم دل آنكه زين جهان زود برفت،
و آسوده كسيكه خود نزاد از مادر. (23) (2)

--------------------------------------------------------------------------------
(1) (1) نوروز نامه (ص 9): “.. و دنيا در دل كسي شيرين مباد“. (صفحه 69) همين كتاب: “مردان مرگ را زاده اند.“
(2) (2) در رومان پهلوي “يادگار زريران“ وزير گاماسپ ميگويد: “خوشبخت كسيكه از مادر نزاد و يا اگر زاد مرد و يا هرگز بدين جهان نيامد!“
اين آرزوى نيستى كه خيام در ترانه هاى خود تكرار مي
كند آيا با نيروانه بودا شباهت ندارد؟ در فلسفه بودا دنيا عبارتست از مجموع حوادث بهم پيوسته كه تغييرات دنياى ظاهرى در مقابل آن يك ابر، يك انعكاس و يا يك خواب پر از تصويرهاى خيالى است:

احوال جهان و اصل اين عمر كه هست،
خوابى و خيالى و فريبى و دمى است. (190)

اغلب شعراى ايران بدبين بوده اند ولى بدبينى آنها وابستگى مستفيم با حس شهوت تند و ناكام آنان دارد. در صورتيكه درنزد خيام يك جنبه عالى و فلسفى دارد و ماهرويان را تنها وسيله تكميل عيش و تزيين مجالس خودش مىداند و اغلب اهميت شراب بر زن غلبه مىكند. وجود زن و ساقى يكنوع سرچشمه كيف ولذت بديعى و زيبائي هستند. هيچكدام را بعرش نمىرساند و مقام جداگانه اى ندارند. از همه ي اين چيزهاى خوب و خوش نما يك لذت آنى ميجسته. ازين لحاظ خيام يكنفر پرستنده و طرفدار زيبائى بوده و با ذوق بديعيات خودش چيزهاى خوشگوار، خوش آهنگ و خوش منظر را انتخاب مىكرده. يك فصل از كتاب “نوروزنامه“ در باره ي صورت نيكو نوشته و اينطور تمام مىشود: ". . . و اين كتاب را از براى فال خوب بر روى نيكو ختم كرده آمد." پس خيام از پيش آمدهاى ناگوار زندگى شخصى خودش مثل شعراى ديگر مثلا از قهر كردن معشوقه و يا نداشتن پول نمىنالد. درد او يك درد فلسفى و نفرينى است كه به اساس آفرينش مىفرستد. اين شورش در نتيجه مشاهدات و فلسفه دردناك او پيدا شده. بدبينى او بالاخره منجر به فلسفه دهرى شده. اراده، فكر، حركت و همه چيز بنظرش بيهوده آمده:

اى بيخبران، جسم مجسم هيچ است،
وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است (101)

بنظر مىآيد كه شوپن آور از فلسفه ي بدبينى خودش بهمين نتيجه خيام مىرسد: "براى كسيكه بدرجه اى برسد كه اراده خود را نفى بكند. دنيائى كه بنظر ما آنقدر حقيقى مىآيد. با تمام خورشيدها و كهكشانهايش چيست؟ هيچ!"
خيام از مردم زمانه برى و بيزار بوده. اخلاق، افكار و عادات آنها را با زخم زبانهاى تند محكوم مىكند و بهيچ وجه تلقينات جامعه را نپذيرفته است. از اشعار عربى و بعضى از كتابهاى او اين كينه و بغض خيام براى مردمان و بىاعتمادى به آنان بخوبى ديده مىشود. در مقدمه جبر و مقابله اش مىگويد:
" ما شاهد بوديم كه اهل علم از بين رفته و به دسته ای كه عده شان كم و رنجشان بسيار بود منحصر گرديدند. و اين عده انگشت شمار نيز در طى زندگى دشوار خود همتشان را صرف تحقيقات و اكتشافات علمى نمودند. ولى اغلب دانشمندان ما حق را به باطل مىفروشند و از حد تزوير و ظاهر سازى تجاوز نمىكنند؛ و آن مقدار معرفتى كه دارند براى اغراض پست مادى بكار مىبرند، و اگر شخصى را طالب حق و ايثار كننده صدق و ساعى در رد باطل و ترك تزوير بينند استهزاء و استخفاف مىكنند." گويا در هر زمان اشخاص دورو و متقلب و كاسه ليس چاپلوس كارشان جلو است!
ديوژن معروف روزى در شهر آتن با فانوس روشن جستجوى يكنفر انسان را مىنمود و عاقبت پيدا نكرد. ولى خيام وفت خود را به تكابوى بيهوده تلف نكرده و با اطمينان مىگويد:
گاويست بر آسمان، قرين پروين،
گاويست دگر بر زبرش جمله زمين:
گر بينائى چشم حقيقت بگشا:
زيرو زبر دو گاو مشتى خر بين.
واضح است در اينصورت خيام از بسكه در زير فشار افكار پست مردم بوده بهيچوجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانيت و تصوف نبوده، كه اغلب نويسندگان و شعرا وظيفه خودشان دانسته اند كه اين افكار را اگر چه خودشان معتقد نبوده اند براى عوام فريبى تبليغ بكنند. چيزيكه غريب است. فقط يك ميل و رغبت يا سمپاتى و تاسف گذشته ايران در خيام باقى است. اگر چه بواسطه اختلاف زياد تاريخ ما نمىتوانيم به حكايت مشهور سه رفيق دبستانى باور بكنيم كه نظام الملك با خيام و حسن صباح هم درس بوده اند. ولى هيچ استبعادى ندارد كه خيام و حسن صباح با هم رابطه داشته اند. زيرا كه بچه يك عهد بوده اند و هر دو تقريبا در يك سنه 517 - 518 مرده اند. انقلاب فكرى كه هردو در قلب مملكت مقتدر اسلامى توليد كردند اين حدس را تاييد مىكند و شايد بهمين مناسبت آنها را با هم همدست دانسته اند. حسن بوسيله اختراع مذهب جديد و لرزانيدن اساس جامعه آن زمان توليد يك شورش ملى ايرانى كرد. خيام بواسطه آوردن مذهب حسى، فلسفى، و عقلى و مادى همان منظور او را در ترانه هاى خودش انجام داد. تاثير حسن چون بيشتر روى سياست و شمشير بود بعد از مدتى از بين رفت. ولى فلسفه مادى خيام كه پايه اش روى عقل و منطق بود پايدار ماند.
نزد هيچيك از شعرا و نويسندگان اسلام لحن صريح نفى خدا و بر هم زدن اساس افسانه هاى مذهبى سامى مانند خيام ديده نمىشود و شايد بتوانيم خيام را از جمله ايرانيان ضد عرب مانند: ابن مقفع، به آفريد، ابومسلم، بابك و غيره بدانيم. خيام با لحن تاسف انگيزى اشاره به پادشاهان پيشين ايران مىكند. ممكن است از خواندن شاهنامه فردوسى اين تاثر در او پيدا شده و در ترانه هاى خودش پيوسته فر و شكوه و بزرگى پايمال شده ي آنان را گوشزد مينمايد كه با خاك يكسان شده اند و در كاخ هاى ويران آنها روباه لانه كرده و جغد آشيانه نموده. قهقهه هاى عصبانى او، كنايات و اشاراتى كه به ايران گذشته مىنمايد پيداست كه از ته قلب از راهزنان عرب و افكار پست آنها متنفر است، و سمپاتى او بطرف ايرانى ميرود كه در دهن اين اژدهاى هفتاد سر غرق شده بوده و با تشنج دست و پا ميزده.
نبايد تند برويم، آيا مقصود خيام از يادآورى شكوه گذشته ساسانى مقايسه بى ثباتى و كوچكى تمدنها و زندگى انسان نبوده است و فقط يك تصوير مجازى و كنايه اى بيش نيست؟ ولى با حرارتى كه بيان مىكند جاى شك و شبهه باقى تمى گذارد. مثلا صداى فاخته كه شب مهتاب روى ويرانه تيسفون كوكو مىگويد مو را به تن خواننده راست مىكند:
آن فصر كه بر چرخ همى زد پهلو . . (56)
آن قصر كه بهرام درو جام گرفت . . (54)

bidastar
15-11-2007, 14:04
چنانكه سابقا ذكر شد خيام جز روش دهر خدائى نمىشناخته و خدائى را كه مذاهب سامى تصور ميكرده اند منكر بوده است. ولى بعد قيافه ي جدى تر بخود مىگيرد و راه حل علمى و منطقى براى مسائل ماوراء طبيعى جستجو مىكند. چون راه عقلى پيدا نمىكند به تعبير شاعرانه اين الفاظ قناعت مىنمايد. صانع را تشبيه به كوزه گر مىكند و انسان را به كوزه و مىگويد:
اين كوزه گر دهر چنين جام لطيف،
مىسازد و باز بر زمين مىزندش! (43)

مجلس اين كوزه گر ديوانه را به قيافه احمق و خونخوارش كه همه ي همّ خود را صرف صنابع ظريف مىكند ولى از روى جنون آن كوزه ها را مىشكند، فقط قلم آقاي درويش نقاش توانسته روي پرده خودش مجسم بكند.
بهشت و دوزخ را در نهاد اشخاص دانسته:
دوزخ شررى ز رنج بيهوده ي ماست،
فردوس دمى ز وقت آسوده ي ماست. (142)

گلهاى خندان، بلبلان نالان، كشتزارهاى خرم، نسيم بامداد، مهتابى، مهرويان پريوش، آهنگ چنگ، شراب گلگون، اينها بهشت ماست. چيزى بهتر از اينها روى زمين پيدا نمىشود، با اين حقايقى كه درين دنياى بىثبات پر از درد و زجر برايمان مانده استفاده بكنيم. همين بهشت ماست، بهشت موعودى كه مردم را باميدش گول ميزنند! چرا باميد موهوم از آسايش خودمان چشم بپوشيم؟
كس خلد و حجيم را نديده است، اى دل،
گوئى كه از آنجهان رسيده است؟ اى دل . . (91)

يك بازيگر خانه غريبى است. مثل خيمه شب بازى يا بازى شطرنج، همه كائنات روى صفحه گمان مى كنند كه آزادند. ولى يك دست نامرئى كه متعلق بيك ابله يا بچه است مدتى با ما تفريح مىكند. ما را جا بجا مى كند، بعد دلش را ميزند، دوباره اين عروسكها يا مهره ها را در صندوق فراموشى و نيستى مىاندازد:
ما لعبتكانبم و فلك لعبت باز،
از روى حقيقتى نه از روى مجاز . . . (50)

خيام ميخواسته اين دنياى مسخره، پست غم انگيز و مضحك را از هم بپاشد و يك دنياى منطقىترى روى خرابه آن بنا بكند:
گر بر فلكم دست بدى چون يزدان.
برداشتمى من اين فلك را ز ميان . . (25)

براى اينكه بدانيم تا چه اندازه فلسفه ي خيام در نزد پيراوان او طرف توجه بوده و مقلد پيدا كرده اين نكته را مىگوئيم كه مؤلف "دبستان مذاهب" در چند جا مثل از رباعيات خيام مىآورد و يك جا رباعى غريبى باو نسبت مىدهد (ص 63): ". . سمراد در لغت و هم پندار را گويند فره مند شاگرد فر ايرج گفته: اگر كسى موجود باشد داند كه عناصر و افلاك و انجم و عقول و نفوس حق است. و واجب الوجودى كه مىگويد هستى پذير نشد و ما از وهم گمان بريم كه او هست و يقين كه او هم نيست. من الاستشهاد حكيم عمر خيام بيت:
“صانع به جهان كهنه همچون ظرفى است.
“آبيست بمعنى و بظاهر برفى است؛
“بازيچه كفر و دين بطفلان بسپار،
“بگذر ز مقامى كه خدا هم حرفى است!“

در جاى ديگر (ص 159) راجع به عقايد چارواك مىگويد: ". . عاقل بايد از جمع لذات بهره گيرد و از مشتهيات احتراز ننمايد. از آنكه چون بخاك پيوست باز آمدن نيست. ع:
"باز آمدنت نيست، چو رفتى رفتى.
"روشن تر گوئيم عقيده، چارواك آنست كه ايشان گويند: چون صانع پديدار نيست و ادراك بشرى به اثبات آن محيط نيارد شد، ما را چرا بندگى امرى مظنون، موهوم، بل معدوم بايد كرد؟ . . و بهر نويد جنت و راحت آن ازكثرت حرص ابلهانه دست از نعمتها و راحتها باز داشت؟ عاقل نقد را به نسيه ندهد . . . آنچه ظاهر نيست باور كردن آن را نشايد تركيب جسد مواليد از عناصر اربعه است، بمقتضاى طبيعت يك چند با هم تاليف پذير شده . .، چون تركيب متلاشى شود، معاد عنصر جز عنصر نيارد بود. بعد از تخريب كاخ تن، عروجى به برين وطن و ناز و نعيم و نزول نار و حجيم نخواهد بود .“
آيا تجزيه ي افكار خيام را از اين سطور درك نمىكنيم؟ هرو آلن دراضافات به رباعيات خيام (ص291)از كتاب "سرگذشت سلطنت كابل" تاليف الفينستن كه در سنه 1815 ميلادى بطبع رسيده نقل مىكند و شرح مى دهد كه فرقه اى دهرى و لامذهب باسم ملازكى شهرت دارند: "بنظر مىآيد كه افكار آنها خيلى قديمى است و كاملا با افكار شاعر قديم ايران خيام وفق مىدهد، كه در آثار او نمونه هاى لامذهبى بقدرى شديد است كه در هيچ زبانى سابقه ندارد . . . اين فرقه عقايد خودشان را در خفا آشكار مىكردند و معروف است كه عقايد آنها بين نجباى رند دربار شاه محمود رخنه كرده بود."
اختصاص ديگرى كه در فلسفه خيام مشاهده مىشود دقيق شدن او در مسئله ي مرگ است كه نه از راه نشئات روح و فلسفه الهيون آنرا تحت مطالعه در مىآورد، بلكه از روى جريان و استحاله ذرات اجسام و تجزيه ماده تغييرات آنرا با تصويرهاى شاعرانه و غمناكى مجسم مىكند.
براى خيام ماوراء ماده چيزى نيست. دنيا در اثر اجتماع ذرات بوجود آمده كه بر حسب اتفاق كار مىكنند. اين جريان دايمى و ابدى است، و ذرات پى در پى در اشكال و انواع داخل مىشوند و روى مىگردانند. ازين رو انسان هيچ بيم و اميدى ندارد و در نتيجه تركيب ذرات و چهار عنصر و تاثير هفت كوكب بوجود آمده و روح او مانند كالبد مادى است و پس از مرگ نميماند:
باز آمدنت نيست، چو رفتى رفتى. (29)
چون عاقبت كار جهان "نيستى" است. (140)
هر لاله پژمرده نخواهد بشكفت. (47)
اما خيام بهمين اكتفا نمىكند و ذرات بدن را تا آخرين مرحله نشاتش دنبال مىنمايد و بازگشت آنها را شرح مىدهد. در موضوع بقاى روح معتقد به گردش و استحاله ذرات بدن پس از مرگ مىشود. زيرا آنچه كه محسوس است و به تميز در مىآيد اينست كه ذرات بدن در اجسام ديگر دوباره زندگى و يا جريان پيدا مىكنند. ولى روح مستقلى كه بعد از مرگ زندگى جداگانه داشته باشد نيست. اگر خوشبخت باشيم، ذرات تن ما خم باده مىشوند و پيوسته مست خواهند بود، و زندگى مرموز و بى اراده اى را تعقيب مىكنند. همين فلسفه ذرات سرچشمه درد و افكار غم انگيز خيام مىشود. در گل كوزه، در سبزه، در گُل لاله در معشوقه اى كه با حركات موزون به آهنگ چنگ مىرقصد، در مجالس تفريح و در همه جا ذرات تن مهرويان را مىبيند كه خاك شده اند، ولى زندگى غريب ديگرى را دارند. زيرا در آنها روح لطيف باده در غليان است.
در اينجا شراب او با همه كنايات و تشبيهات شاعرانه اى كه در ترانه هايش مىآورد يك صورت عميق و مرموز بخود مىگيرد. شراب در عين حال كه توليد مستى و فراموشى مىكند، در كوزه حكم روح را در تن دارد. آيا اسم همه قسمتهاى كوزه تصغير همان اعضاى بدن انسان نيست مثل: دهنه، لبه، گردنه، دسته، شكم . . . و شراب ميان كوزه روح پر كيف آن نميباشد؟ همان كوزه كه سابق بر اين يكنفر ماهرو بوده! اين روح پرغليان زندگى دردناك گذشته كوزه را روى زمين يادآورى ميكند! ازاين فرار كوزه يك زندگى مستقل پيدا مىكند كه شراب بمنزله روح آنست.(1)
لب بر لب كوزه بردم از غايت آز. (139)
اين دسته كه بر گردن او مىبينى،
دستى است كه بر گردن يارى بوده است. (72)

bidastar
15-11-2007, 14:04
از مطالب فوق بدست مىآيد كه خيام در خصوص ماهيت و ارزش زندگى يك عقيده و فلسفه مهمى دارد. آيا او در مقابل اينهمه بدبختى و اين فلسفه چه خط مشى و رويه اى را پيش مىگيرد؟
در صورتيكه نمىشود به چگونگى اشياء پى ببرد، در صورتيكه كسى ندانسته و نخواهد دانست كه از كجا مىآئيم و بكجا ميرويم و گفته هاى ديگران مزخرف و تله خر بگيرى است. درصورتيكه طبيعت آرام، بى اعتنا وظيفه
--------------------------------------------------------------------------------
(1) اين گونه تشبيه زياد در افكار خيام ديده ميشود. مثلا در نوروزنامه (ص 40) در مورد گمان ميگويد: “. . و بيكروي گمان بر صورت مردم نگاشته است از رگ و استخوان و پي و استخوان و پوست و گوشت، وزه وي چون جان وي بود كه بوي زنده است، با جان كه از هنرمند بيابد.“
خودش را انجام مىدهد و همه كوششهاى من در مقابل او بيهوده است و تحقيقات فلسفى غير ممكن مىباشد، در صورتيكه اندوه و شادى ما نزد طبيعت يكسان است و دنيائى كه در آن مسكن داريم پر از درد و شرّ هميشگى است و زندگى هراسناك ما يك رشته خواب، خيال، فريب و موهوم مىباشد، در صورتيكه پادشاهان با فر و شكوه گذشته بخاك نيستى هم آغوش شده اند، و پريرويان ناكامى كه به سينه خاك تاريك فرو رفته اند ذرات تن آنها در تنگناى گور از هم جدا مىشود و در نباتات و اشياء زندگى دردناكى را دنبال مىكند. آيا همه اينها بزبان بى زبانى سستى و شكنندگى چيزهاى روى زمين را بما نمىگويند؟ گذشته بجز يادگار درهم و رويائى بيش نيست، آينده مجهول است. پس همين دم را كه زنده ايم، اين دم گذرنده كه بيك چشم بهم زدن در گذشته فرو مىرود همين دم را دريابيم و خوش باشيم. اين دم كه رفت ديگر چيزى در دست ما نميماند: ولى اگر بدانيم كه دم را چگونه بگذرانيم؛ مقصود از زندگى كيف و لذت است. تا مىتوانيم بايد غم و غصه را از خودمان دور بكنيم: معلوم را به مجهول نفروشيم و نقد را فداى نسيه نكنيم. انتقام خودمان را از زندگى بستانيم پيش از آنكه در چنگال او خرد بشويم!
برباى نصيب خويش كت بربايند. (45)
بايد دانست هر چند خيام از ته دل معتقد به شادى بوده ولى شادى او هميشه با فكر عدم و نيستى توام است. ازين رو همواره معانى فلسفه خيام در ظاهر دعوت بخوشگذرانى مىكند اما در حقيقت همه گُل و بلبل، جامهاى شراب، كشتزار و تصويرهاى شهوت انگيز او جز تزيينى بيش نيست، مثل كسيكه بخواهد خودش را بكشد و قبل از مرگ به تجمل و تزيين اطاق خودش بپردازد. ازين جهت خوشى او بيشتر تاثرآور است.خوش باشيم و فراموش بكنيم تا خون، اين مايع زندگى، كه از هزاران زخم ما جارى است نبينيم!
چون خيام از جوانى بدبين و در شك بوده و فلسفه كيف و خوشى را در هنگام پيرى انتخاب كرده بهمين مناسبت خوشى او آغشته با فكر ياس و حرمان است.
پيمانه عمر من به هفتاد رسيد،
اين دم نكنم نشاط، كى خواهم كرد؟ (141)
اين ترانه كه ظاهرا لحن يكنفر رند كار كشته و عياش را دارد كه از همه چيز بيزار و زده شده و زندگى را مىپرستد و نفرين مىكند، در حقيقت شتاب و رغبت به باده گسارى در سن هفتاد سالگى اين رباعى را بيش از رباعيات بدبينى او غم انگيز مىكند و كاملا فكر يكنفر فيلسوف مادى را نشان ميدهد كه آخرين دقايق عمر خود را در مقابل فناى محض مى خواهد دريابد!
روى ترانه هاى خيام بوى غليظ شراب سنگينى مىكند و مرگ از لاى دندانهاى كليد شده اش مىگويد: "خوش باشيم؟"
موضوغ شراب در رباعيات خيام مقام خاصى دارد. اگر چه خيام مانند ابن سينا در خوردن شراب زياده روى نمىكرده ولى در مدح آن تا اندازه اى اغراق مىگويد. شايد بيشتر مقصودش مدح منهيات مذهبى است. ولى در "نوروزنامه" يك فصل كتاب مخصوص منافع شراب است و نويسنده از روى تجربيات ديگران و آزمايش شخصى منافع شراب را شرح مىدهد و در آنجا اسم بوعلىسينا و محمد زكرياى رازى را ذكر مىكند (ص60) مىگويد: "هيج چيز در تن مردم نافعتر از شراب نيست، خاصه شراب انگورى تلخ و صافى. خاصيتش آنست كه غم را ببرد و دل را خرم كند،" (ص 70): " . . همه دانايان متفق گشتند كه هيچ نعمتى بهتر و بزرگوارتر از شراب نيست." (ص61): " . . . و در بهشت نعمت بسيار است و شراب بهترين نعمتهاى بهشت است." آيا مىتوانيم باور كنيم كه نويسنده اين جمله را از روى ايمان نوشته در صورتيكه با تمسخر مىگويد:
گويند: بهشت و حوض كوثر باشد! (89)
جوي مي و شير و شهد و شكر باشد؛
ولى در رباعيات شراب براى فرو نشاندن غم و اندوه زندگى است. خيام پناه بجام باده ميبرد و با مى ارغوانى مى خواهد آسايش فكرى و فراموشى تحصيل بكند. خوش باشيم، كيف بكنيم، اين زندگى مزخرف را فراموش بكنيم. مخصوصا فراموش بكنيم، چون در مجالس عيش ما يك سايه ترسناك دور ميزند. اين سايه مرگ است، كوزه شراب لبش را كه بلب ما مىگذارد آهسته بغل گوشمان مىگويد: منهم روزى مثل تو بوده ام، پس روح لطيف باده را بنوش تا زندگى را فراموش بكنى! بنوشيم، خوش باشيم، چه مسخره غمناكى! كيف، زن، معشوق دمدمی، بزنيم، بخوانيم، بنوشيم كه فراموش بكنيم پيش از آنكه اين سايه ترسناك گلوى ما را در چنگال استخوانيش بفشارد. ميان ذرات تن ديگران كيف بكنيم كه ذرات تن ما را صدا ميزنند و دعوت به نيستى ميكنند و مرگ با خنده چندش انگيزش بما مىخندد. زندگى يكدم است. آن دم را فراموش بكنيم!
مى خور كه چنين عمر كه غم در پى اوست.
آن به كه بخواب يا بمستى گذرد! (143)

bidastar
15-11-2007, 14:06
خيام شاعر

آنچه كه اجمالا اشاره شد نشان مىدهد كه نفوذ فكر، آهنگ دلفريب، نظر موشكاف، وسعت قريحه، زيبائى بيان، صحت منطق، سرشارى تشبيهات ساده بى حشو و زائد و مخصوصا فلسفه و طرز فكر خيام كه به آهنگهاى گوناگون گوياست و با روح هر كس حرف مىزند در ميان فلاسفه و شعراى خيلى كمياب مقام ارجمند و جداگانه اى براى او احراز مىكند.
رباعى كوچكترين وزن شعرى است كه انعكاس فكر شاعر را با معنى تمام برساند(1)، هر شاعرى خودش را موظف دانسته كه در جزو اشعارش كم و بيش رباعى بگويد. ولى خيام رباعى را به منتها درجه اعتبار و اهميت رسانيده و اين وزن مختصر را انتخاب كرده، در صورتيكه افكار خودش را در نهايت زبردستى در آن گنجانيده.
ترانه هاى خيام بقدرى ساده، طبيعي و بزبان دلچسب ادبى و معمولى گفته شده كه هركسى را شيفته آهنگ و تشبيهات قشنگ آن مىنمايد، و از بهترين نمونه هاي
--------------------------------------------------------------------------------
(1) در كتاب كريستنسن راجع به خيام (ص 90) نوشته كه رباعي وزن شعري كاملا ايراني است و بعقيده ي هارتمان رباعي ترانه ناميده ميشد و اغلب به آواز ميخوانده اند.
شعر فارسى بشمار مىآيد. قدرت اداى مطلب را به اندازه اى رسانيده كه گيرندگى و تاثير آن حتمى است و انسان به حيرت مىافتد كه يك عقيده فلسفى مهمى چگونه ممكن است در قالب يك رباعى بگنجد و چگونه مىتوان چند رباعى گفت كه از هر كدام يك فكر و فلسفه مستقل مشاهده بشود و در عين حال با هم همآهنگ باشد. اين كشش و دلربائى فكر خيام است كه ترانه هاى او را در دنيا مشهور كرده، وزن ساده و مختصر شعرى خيام خواننده را خسته نمىكند و باو فرصت فكر
مى دهد. خيام در شعر پيروى از هيچكس نمىكند. زبان ساده او بهمه اسرار صنعت خودش كاملا آگاه است و با كمال ايجاز، به بهترين طرزى شرح مىدهد. در ميان متفكرين و شعراى ايرانى كه بعد از خيام آمده اند، برخى از آنها بخيال افتاده اند كه سبك او را تعقيب بكنند و از مسلك او پيروى بنمايند. ولى هيچكدام از آنها نتوانسته اند بسادگى و گيرندگى و به بزرگى فكر خيام برسند. زيرا بيان ظريف و بى مانند او با آهنگ سليس مجازى كنايه دار او مخصوص بخودش است. خيام قادر است كه الفاظ را موافق فكر و مقصود خودش انتخاب بكند. شعرش با يك آهنگ لطيف و طبيعى جارى و بىتكلف است، تشبيهات و استعاراتش يك ظرافت ساده و طبيعى دارد.
طرز بيان، مسلك و فلسفه خيام تاثير مهمى در ادبيات فارسى كرده و ميدان وسيعى براى جولان فكر ديگران تهيه نموده. حتى حافظ و سعدى در نشئات ذره، ناپايدارى دنيا، غنيمت شمردن دم و مى پرستى اشعارى سروده اند كه تقليد مستقيم از افكار خيام است. ولى هيچكدام نتوانسته اند درين قسمت بمرتبه خيام برسند. مثلا سعدى مىگويد:

بخاك بر مرو ای آدمى به نخوت و ناز،
كه زير پاى تو همچون تو آدميزاد است. (63)
عجيب نيست از خاك اگر گل شكفت،
كه چندين گل اندام در خاك خفت! (58)
سعديا دى رفت و فردا همچنان موجود نيست.
در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را. (120)
بر ساز ترانه اي و پيش آور مي. (116)

بعدها اعراب اين وزن را از فارسي تقليد كردند. اين عقيده
را لابد هارتمان از خواندن گفته ي شمس قيس رازي راجع برباعي پيدا كرده. و درين اشعار حافظ:
چنين كه بر دل من داغ زلف سركش تست،
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم. (63)
هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار،
كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست! (112)
روزى كه چرخ از گل ما كوزه ها كند،
زنهار كاسه سرما پر شراب كن. (66)
كه هر پاره خشتى كه بر منظريست؛
سر كيقبادى و اسكندريست: (109)
قدح بشرط ادب گير زانكه تركيبش،
ز كاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد. (70)

حاقظ و مولوى و بعضى شعراى متفكر ديگر اگر چه اين شورش و رشادت فكر خيام را حس كرده اند و گاهى شلتاق آورده اند، ولى بقدرى مطالب خودشان را زير جملات و تشبيهات و كنايات اغراق آميز پوشانيده اند كه ممكن است آنرا بصد گونه تعبير و تفسير كرد. مخصوصا حافظ كه خيلى از افكار خيام الهام شده و تشبيهات او را گرفته است، مىتوان گفت او يكى از بهترين و منفكرترين پيروان خيام است. اگرچه حافظ خيلى بيشتر از خيام رويا، قوه تصور و الهام شاعرانه داشته كه مربوط به شهوت تند او مىباشد. ولى افكار او بپاى فلسفه مادى و منطقى خيام نمى رسد و شراب را بصورت اسرار آميز صوفيان در آورده. در همين قسمت حافظ از خيام جدا مىشود. مثلا شراب حافظ اگر چه در بعضى جاها بطور واضح همان آب انگور است، ولى بقدرى زير اصطلاحات صوفيانه پوشيده شده كه اجازه تعبير را مىدهد و يكنوع تصوف مىشود از آن استنباظ كرد. ولى خيام احتياج به پرده پوشى و رمز و اشاره ندارد، افكارش را صاف و پوست كنده مى گويد. همين لحن ساده، بى پروا و صراحت لهجه او را از ساير شعراى آزاد فكر متمايز مى كند. مثلا اين اشعار حافظ بخوبى جنبه صوفى و روياى شديد او را مىرساند:

اينهمه عكس مى ونقش و نگارين كه نمود.
يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد.
ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم،
اى بيخبر ز لذت شرب مدام ما.
حافظ نيز به زهاد حمله مىكند ولى چقدر با حمله خيام فرق دارد:
راز درون پرده ز رندان مست پرس،
كاين حال نيست زاهد عالى مقام را. (85)
خيلى با نزاكت تر و ترسوتر از خيام به بهشت اشاره مىكند:
باغ فردوس لطيف است، و ليكن زنهار،
تو غنيمت شمر اين سايه ي بيد و لب كشت. (88)
چقدر با احتياط و محافظه كارى به جنگ صانع مىرود:
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت،
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد! (11)
شعراى ديگر نيز از خيام تبعيت كرده اند و حتى در اشعار صوفى كنايات خيام ديده مىشود؛ مثلا اين شعر عطار:
گر چو رستم شوكت و زورت بود،
جاى چون بهرام در گورت بود. (54)

غزالى نيز مضمون خيام را استعمال مىكند:
چرخ فانوس خيالى عالمى حيران در او،
مردمان چون صورت فانوس سرگردان دراو. (105)
بر طبق روايت “اخبار العلما“ خيام را تكفير مىكنند به مكه مىرود و شايد سر راه خود خرابه تيسفون را ديده و اين رباعى را گفته:
آن فصر كه بر چرخ همى زد پهلو؛ . . (56)

آيا خاقانى تمام قصيده معروف خود "ايوان مدائن" را از همين رباعى خيام الهام نشده؟
از همه تاثيرات و نفوذ خيام در ادبيات فارسى چيزيكه مهمتر است رشادت فكرى و آزاديست كه ابداع كرده و گويا بقدرت قلم خودش آگاه بوده. چون در "نوروزنامه" (ص 48) در فصل "اندر ياد كردن قلم" حكايتى مىآورد كه قلم را از تيغ برهنه موثرتر مىداند و اينطور نتيجه مىگيرد: ". . و تاثير قلم صلاح و فساد مملكت را كارى بزرگست و خداوندان قلم را كه معتمد باشند عزيز بايد داشت."
تاثير خيام در ادبيات انگليس و امريكا، تاثير او در دنياى متمدن امروز همه ي اينها نشان ميدهد كه گفته هاى خيام با ديگران تا چه اندازه فرق دارد.
خيام اگر چه سر و كار با رياضيات و نجوم داشته ولى اين پيشه ي خشك مانع از تظاهر احساسات رقيق و لذت بردن از طبيعت و ذوق سرشار شعرى او نشده! و اغلب هنگام فراغت را به تفريح و ادبيات مىگذرانيده. اگرچه ما بين منجمين مانند خواجه نصير طوسى و غيره شاعر ديده شده و اشعارى به آنها منسوب است ولى گفته هاى آنها با خيام زمين تا آسمان فرق دارد. آنان تنها در الهيات و تصوف يا عشق و اخلاق و يا مسائل اجتماعى رباعى گفته اند. يعنى همان گفته هاى ديگران را تكرار كردهاند و ذوق شاعرى در اشعار و قافيه پردازى آنها تقريبا وجود ندارد.
شب مهتاب، ويرانه، مرغ حق، قبرستان، هواى نمناك بهارى در خيام خيلى موثر بوده. ولى بنظر مىآيد كه شكوه و طراوت بهار، رنگها و بوى گل، چمنزار، جويبار، نسيم ملايم و طبيعت افسونگر، با آهنگ چنگ ساقيان ماهرو و بوسه هاى پرحرارت آنها كه فصل بهار و نوروز را تكميل مىكرده، در روح خيام تاثير فوقالعاده داشته. خيام با لطافت و ظرافت مخصوصى كه در نزد شعراى ديگر كمياب است طبيعت را حس مىكرده و با يك دنيا استادى وصف آن را مىكند:

روزى است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد . . (118)
بنگر زصبا دامن گل چاك شده . . (60)
ابر آمد و زار بر سر سبزه گريست . . . (61)
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست . . . (62)
مهتاب به نور دامن شب بشكافت . . . (111)

bidastar
15-11-2007, 14:07
خيام در وصف طبيعت تا همان اندازه كه احتياج دارد با چند كلمه محيط و وضع را مجسم و محسوس مىكند. آنهم در زمانى كه شعر فارسى در زير تاثير تسلط عرب يكنوع لغت بازى و اظهار فضل و تملق گوئى خشك و بى معنى شده بوده و شاعران كميابى كه ذوق طبيعى داشته اند براى يك برگ و يا يك قطره ژاله بقدرى اغراق مىگفته اند كه انسان را از طبيعت بيزار مىكرده اند. اين سادگى زبان خيام بر بزرگى مقام او مى افزايد، نه تنها خيام به الفاظ ساده اكتفا كرده، بلكه در ترانه هاى خود استاديهاى ديگرى نيز بكار برده كه نظير آن در نزد هيچيك از شعراى ايران ديده نمىشود. او با كنايه و تمسخر لغات قلنبه آخوندى را گرفته بخودشان پس داده. مثلا درين رباعى:
گويند: "بهشت و حور عين خواهد بود،
آنجا مى ناب و انگبين خواهد بود."
اول نقل فول كرده و اصطلاحات آخوندى را در وصف جنت به زبان خودشان شرح داده، بعد جواب مىدهد:
گر ما مى و معشوقه گزيديم چه باك؟
چون عاقبت كار همين خواهد بود!
درين رباعى القاب ادبا و فضلا را به اصطلاح خودشان مىگويد:

آنانكه "محيط فضل و آداب شدند،
در جمع كمال شمع اصحاب شدند،"
بزبان خودش القاب و ادعاى آنها را خراب مىكند:
ره زين شب تاريك نبردند بروز،
گفتند فسانه اى و در خواب شدند!
در جاى ديگر لفظ "پرده" صوفيان را مىآورد و بعد به تمسخر مىگويد كه پشت پرده ی اسرار عدم است:
هست از پس "پرده" گفتگوى من و تو،
چون "پرده" برافتد، نه تو مانى و نه من!
گاهى با لغات بازى مىكند، ولى صنعت او چقدر با صنايع لوس و ساختگى بديع فرق دارد. مثلا لغاتى كه دو معنى را مىرساند:
بهرام كه گور مىگرفتى همه عمر،
ديدى كه چگونه گور بهرام گرفت؟
تقليد آواز فاخته كه در ضمن بمعنى "كجا رفتند؟" هم باشد يك شاهكار زيركى، تسلط بزبان و ذوق را مىرساند:
ديديم كه بر كنگره اش فاخته ای،
بنشسته همى گفت كه: " كوكوكوكو!"
در آخر بعضى از رباعيات قافيه تكرار شده، شايد بنظر بعضى فقر لغت و قافيه را برساند مثل:
دنيا ديدى و هر چه ديدى هيچ است . . (102)
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم؟ هيچ. (107)
ولى تمام تراژدى موضوع در همين تكرار "هيچ" جمع شده. چندين اثر فلسفى و علمى بزبان فارسى و عربى از خيام مانده. ولى آثار علمى او هرگز در ميزان شهرتش دخالتى نداشته. خوشبختانه اخيرا يك رساله ادبى گرانبهائى از خيام بدست آمده موسوم به: "نوروزنامه" كه بسعى و اهتمام دوست عزيزم آقاى مجتبى مينوى در تهران به چاپ رسيد. اين كتاب بفارسى ساده و بيمانندى نوشته شده كه نشان مىدهد اثر قلم تواناى همان گوينده ترانه ها مىباشد. نثر ادبى آن يكى از بهترين و سليس ترين نمونه هاى نثر فارسى است و ساختمان جملات آن خيلى نزديك به پهلوى مىباشد و هيچكدام از كتابهائى كه كم و بيش در آن دوره نوشته شده از قبيل "سياست نامه" و "چهار مقاله" و غيره از حيث نثر و ارزش ادبى بپاى "نوروزنامه" نمىرسند.
نگارنده موضوع كتاب خود را يكى از رسوم ملى ايران قديم قرار داده كه رابطه مستقيم با نجوم دارد، و در آن خرافات نجومى و اعتقادات عاميانه و خواص اشياء را بر طبق نجوم و طب Empirique شرح مىدهد. اگر چه اين كتاب دستورى و بفراخور مقتضيات روز نوشته شده، ولى در خفاياى الفاظ آن همان موشكافى فكر، همان منطق محكم رياضىدان، قوه تصور فوقالعاده و كلام شيواى خيام وجود دارد و در گوشه و كنار بهمان فلسفه علمى و مادى خيام كه از دستش در رفته بر مىخوريم. درين كتاب نه حرفى از عذاب آخرت است و نه از لذايذ جنت، نه يك شعر صوفى ديده مىشود و نه از اخلاق و مذهب سخنى به ميان مىآيد. موضوع يك جشن با شكوه ايران، همان ايرانى كه فاخته بالاى گنبد ويرانش كوكو مىگويد و بهرام و كاووس و نيشاپور و توسش با خاك يكسان شده، از جشن آن دوره تعريف مىكند و آداب و عادات آنرا مىستايد.
آيا مىتوانيم درنسبت اين كتاب به خيام شك بياوريم البته از قراينى ممكن است. ولى بر فرض هم كه از روى تصادف و يا تعمد اين كتاب به خيام منسوب شده باشد، مىتوانيم بگوئيم كه نويسنده آن رابطه فكرى با خيام داشته و در رديف همان فيلسوف نيشابورى و به مقام ادبى و ذوقى او مىرسيده. بهر حال، تا زمانى كه يك سند مهم تاريخى بدست نيامده كه همين كتاب "نوروزنامه" را كه در دست است به نويسنده مقدم بر خيام نسبت بدهد هيچگونه حدس و فرضى نمىتواند نسبت آنرا از خيام سلب بكند. بر عكس، خيلى طبيعى است كه روح سركش و بيزار خيام، آميخته با زيبائى و ظرافتها كه از اعتقادات خشن زمان خودش سرخورده، در خرافات عاميانه يك سرچشمه تفريح و تنوع براى خودش پيدا بكند. سرتاسر كتاب ميل ايرانى ساسانى، ذوق هنرى عالى، ظرافت پرستى و حس تجمل مانوى را بياد مىآورد. نگرنده پرستش زيبائى را پيشه خودش نموده، همين زيبائى كه در لغات و در آهنگ جملات او بخوبى پيداست. خيام شاعر، عالم و فيلسوف خودش را يكبار ديگر در اين كتاب معرفى مىكند.
خيام نماينده ذوق خفته شده، روح شكنجه ديده و ترجمان ناله ها و شورش يك ايران بزرگ، باشكوه و آباد قديم است كه در زير فشار فكر زمخت سامى و استيلاى عرب كم كم مسموم و ويران مىشده.
از مطالب فوق بدست مىآيد كه گوينده اين ترانه ها فيلسوف، منجم و شاعر بىمانندى بوده است. حال اگر بخواهيم نسبت اين رباعيات را از خيام معروف سلب بكنيم، آيا به كى آنها را نسبت خواهيم داد؟ لابد بايد خيام ديگرى باشد كه همزاد همان خيام معروف است و شايد از خيام منجم هم مقامش بزرگتر باشد. ولى در هيچ جا بطور مشخص اسم او برده نشده و كسى او را نمىشناخته، در صورتيكه بايستى در يك زمان و يك جا و به يك طرز با خيام منجم زندگى كرده باشد. پس اين بغير از خود خيام كه ژنى بىمانند او به انواع گوناگون تجلى مىكرده و يا شبح او كس ديگرى نبوده. اصلا آيا كس ديگرى را بجز خيام سراغ داريم كه بتواند اينطور ترانه سرائى بكند؟
چند قطعه شعر عربى از خيام مانده است، ولى از آنجائيكه هيچيك از شعرا نتوانسته اند آنها را به شعر فارسى بزبان خيام در بياورند از درج آن چشم پوشيديم.
بنا بخواهش دوست هنرمندم آقاي درويش نقاش، اين مقدمه را اجمالا به ترانه هاي خيام نوشتم تا راهنماي تابلوهاي ايشان بشود. در اين كتاب ترانه هاي خيام مطابق سبك و افكار فلسفي مرتب شده و رباعياتي كه بنظر مشكوك ميآمده جلو آنها يك ستاره گذاشته شده، اين رباعيات بر فرض هم از خود خيام نباشد از پيروان خيلي زبردست او خواهد بود كه مستقيما از فكر فيلسوف و شاعر بزرگ الهام شده است.

صادق هدايت
تهران: 4 مهر – 1313

bidastar
15-11-2007, 14:11
راز آفرينش:
(1)
هرچند كه رنگ و روي زيباست مرا ،
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا ،
معلوم نشد كه در طرخانه ي خاك
نقاش ازل اهر چه آراست مرا ؟
(2)
آورد به اظطرارم اول بوجود ،
جز حيرتم از حيات چيزي نفزود ،
رفتيم به اكراه و ندانيم چه بود
زين آمدن و بودن و رفتن مقصود ؟
(3)
از آمدنم نبود گردون را سود ،
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود ؛
وز هيچكسي نيز دو گوشم نشنود ،
كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود !
(4)
اي دل تو به ادراك معما نرسي ،
در نكته ي زير كان دانا نرسي ؛
اينجا ز مي و جام بهشتي ميساز ،
كانجا كه بهشت است رسي يا نرسي !
(5)
دل سر حيات اگر كماهي دانست ،
در مرگ هم اسرار الهي دانست ؛
امروز كه با خودي، ندانستي هيچ ،
فردا كه ز خود روي چه خواهي دانست ؟
(6)
٭ تا چند زنم بروي درياها خشت ،
بيزار شدم ز بت پرستان و كنشت ؛
خيام كه گفت دوزخي خواهد بود ؟
كه رفت بدوزخ و كه آمد ز بهشت ؟
(7)
اسرار ازل را نه تو داني و نه من ،
وين حرف معما نه تو خواني و نه من ؛
هست از پس پرده گفتگوي من و تو ،
چون پرده بر افتد، نه تو ماني و نه من .
(8)
اين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت ،
كس نيست كه اين گوهر تحقيق بسفت ؛
هركس سخني از سر سودا گفتند ،
زان روي كه هست، كس نميداند گفت .

(9)
اجرام كه ساكنان اين ايوانند ،
اسباب تردد خردمندانند ،
هان تا سر رشته خرد گم نكني ،
كانان كه مدبرند سر گردانند !
(10)
دوري كه در آمدن و رفتن ماست ،
اورا نه نهايت، نه بدايت پيداست ،
كس مي نزند دمي درين معني راست ،
كاين آمدن از كجا و رفتن بكجاست !

(11)
دارنده چو تركيب طبايع آراست ،
از بهرچه او فكندش اندر كم و كاست ؟
گر نيك آمد، شكستن از بهر چه بود ؟
ور نيك نيامد اين صور، عيب كراست ؟
(12)
آنانكه محيط فضل و آداب شدند ،
در جمع كمال شمع اصحاب شدند ،
ره زين شب تاريك نبردند بروز ،
گفتند فسانه اي و در خواب شدند .

(13)
٭ آنانكه ز پيش رفته اند اي ساقي ،
در خاك غرور خفته اند اي ساقي ،
رو باده خور و حقيقت از من بشنو :
باد است هر آنچه گفته اند اي ساقي .
(14)
٭ آن بيخبران كه در معني سفتند ،
در چرخ به انواع سخنها گفتند ؛
آگه چو نگشتند بر اسرار جهان ،
اول زنخي زدند و آخر خفتند !
(15)
گاويست بر آسمان قرين پروين ،
گاويست دگر نهفته در زير زمين ؛
گر بينائي، چشم حقيقت بگشا :
زير و زير دو گاو مشتي خر بين .

bidastar
15-11-2007, 14:12
درد زندگي:
(16)
امروز كه نوبت جواني من است ،
مي نوشم از آنكه كامراني من است ؛
عيبم مكنيد. گرچه تلخ خوش است ،
تلخ است، از آنكه زندگاني من است .
(17)
گر آمدنم بمن بدي، نامدمي .
ور نيز شدن بمن بدي، كي شدمي ؟
به زان نبدي كه اندرين دير خراب ،
نه آمدمي، نه شدمي، نه بدمي .
(18)
از آمدن و رفتن ما سودي كو ؟
وز تار وجود عمر ما پودي كو ؟
در چنبر چرخ جان چندين پاكان ،
ميسوزد و خاك ميشود: دودي كو ؟
(19)
افسوس كه بيفايه فرسوده شديم ،
وز داس سپهر سرنگون سوده شديم ؛
دردا و ندامتا كه چشم زديم ،
نابوده بكام خويش، نابوده شديم !
(20)
٭ با يار چو آرميده باشي همه عمر ؛
لذات جهان چشيده باشي همه عمر ،
هم آخر كار رحلتت خواهد بود ،
خوابي باشد كه ديده باشي همه عمر ،
(21)
اكنون كه ز خوشدلي بجز نام نماند ،
يك همدم پخته جز مي خام نماند ؛
دست طرب از ساغر مي باز مگير
امروز كه در دست بجز جام نماند !
(22)
ايكاش كه جاي آرميدن بودي ،
يا اين ره دور را رسيدن بودي ؛
كاش از پي صد هزار سال از دل خاك ،
چون سبزه اميد بر دميدن بودي !
(23)
چون حاصل آدمي درين جاي دو در ،
جز درد دل و دادن جان نيست دگر ؛
خرم دل آنكه يك نفس زنده نبود ،
و آسوده كسيكه خود نزاد از مادر !

(24)
٭ آنكس كه زمين و چرخ افلاك نهاد ،
بس داغ كه او بر دل غمناك نهاد ؛
بسيار لب چو لعل و زلفين چو مشك
در طبل زمين و حقه ي خاك نهاد !
(25)
گر بر فلكم دست بدي چون يزدان ،
بر داشتمي من اين فلك را ز ميان ؛
از نو فلك دگر چنان ساختمي ،
كازاده بكام دل رسيدي آسان
____________________________

bidastar
15-11-2007, 14:13
ز ازل نوشته:
(26)
بر لوح نشان بودنيها بوده است ،
پيوسته قلم ز نيك و بد فرسوده است ؛
در روز ازل هر آنچه بايست بداد ،
غم خوردن و كوشيدن ما بيهوده است ،
(27)
چون روزي و عمر بيش و كم نتوان كرد ،
خودرا بكم و بيش دژم نتوان كرد ؛
كار من و تو چنانكه راي من و تست
از موم بدست خويش هم نتوان كرد .
(28)
افلاك كه جز غم نفزايند دگر ؛
ننهند بجا تا نربايند دگر ؛
نا آمدگان اگر بدانند كه ما
از دهر چه ميكشيم، نايند دگر ؛
(29)
اي آنكه نتيجه چهار و هفتي ،
وز هفت و چهار دايم اندر تفتي ،
مي خور كه هزار باره بيشت گفتم :
باز آمدنت نيست، چو رفتي رفتي .
(30)
٭ تا خاك مرا بقالب آميخته اند ،
بس فتنه كه از خاك برانگيخته اند :
من بهتر ازين نمتوانم بودن
كز بوته مرا چنين برون ريخته اند .
(31)
٭ تاكي زچراغ مسجد و دود كنشت ؟
تاكي ز زيان دوزخ و سود بهشت ؟
رو بر سر لوح بين كه استاد قضا
اندر ازل آنچه بودني بود، نوشت .
(32)
٭ اي دل چو حقيقت جهان هست مجاز ،
چندين چه بري خواري ازين رنج دراز !
تن را به قضا سپار و با درد بساز ،
كاين رفته قلم ز بهر تو نايد باز .
(33)
در گوش دلم گفت فلك پنهاني :
حكمي كه قضا بود ز من ميداني ؟
در گردش خود اگر مرا دست بدي ،
خودرا برهاندمي ز سر گرداني .

(34)
نيكي و بدي كه در نهاد بشر است ،
شادي و غمي كه در قضا و قدر است ،
با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل ،
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است .

--------------------------------------------------------------------------------

bidastar
15-11-2007, 14:14
گردش دوران
(35)
افسوس كه نامه جواني طي شد ،
وان تازه بهار زندگاني دي شد ؛
حالي كه ورا نام جواني گفتند ،
معلم نشد گه او كي آمد، كي شد !
(36)
افسوس كه سرمايه ز كف بيرون شد ،
در پاي اجل بسي جگرها خون شد !
كس نامد از آنجهان كه پرسم از وي :
كاحوال مسافران دنيا چون شد .
(37)
يكچند به كودكي به استاد شديم ؛
يكچند ز استادي خود شاد شديم ؛
پايان سخن شنو كه مارا چه رسيد :
چو آب بر آمديم و چون باد شديم !
(38)
ياران موافق همه از دست شدند ،
در پاي اجل يكان يكان پست شدند ،
بوديم بيك شراب در مجلس عمر ،
يكدور زما پيشترك مست شدند !
(39)
اي چرخ فلك خرابي از كينه ي تست ،
بيداد گري پيشه ي ديرينه ي تست ،
وي خاك اگر سينه ي تو بشكافند ،
بس گوهر قيمتي كه در سينه ي تست.
(40)
چون چرخ بكام يك خردمند نگشت ،
خواهي تو فلك هفت شمر، خواهي هشت،
چون بايد مرد و آرزوها همه هشت ،
چه مور خورد به گور و چه گرگ بدشت.
(41)
يك قطره آب بود و با دريا شد ،
يك ذره ي خاك و با زمين يكتا شد ،
آمد شدن تو اندرين عالم چيست ؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد .
(42)
٭ ميپرسيدي كه چيست اين نقش مجاز ،
گر بر گويم حقيقتش هست دراز ،
نقشي است پديد آمده از دريائي ،
و آنگاه شده بقعر آن دريا باز .

(43)
جامي است كه عقل آفرين ميزندش ،
صد بوسه ز مهر بر جبين ميزندش ؛
اين كوزه گر دهر چنين جام لطيف
ميسازد و باز بر زمين ميزندش !
(44)
اجزاي پياله اي كه درهم پيوست ،
بشكستن آن روا نميدارد مست ،
چندين سر و ساق نازنين و كف دست،
از مهر كه پيوست و به كين كه شكست ؟
(45)
عالم اگر از بهر تو مي آرايند ،
مگر اي بدان كه عاقلان نگرايند ؛
بسيار چو تو روند و بسيار آيند .
برباي نصيب خويش كت بربايند .
(46)
از جمله ي رفتگان اين راه دراز ،
باز آمده اي كو بما گويد راز ؟
هان بر سر اين دو راهه از روي نياز ،
چيزي نگذاري كه نمي آيي باز !

(47)
مي خور كه بزير گل بسي خواهي خفت ،
بي مونس و بي رفيق و بي همدم و جفت ؛
زنهار بكس مگو تو اين راز نهفت :
هر لاله كه پژمرد، نخواهد بشكفت .
(48)
٭ پيري ديدم بخانه ي خماري ،
گفتم: نكني ز رفتگان اخباري ؟
گفتا، مي خور كه همچو ما بسياري ،
رفتند و كسي باز نيامد باري !
(49)
بسيار بگشتيم بگرد در و دشت ،
اندر همه آفاق بگشتيم بگشت ؛
كس را نشنيديم كه آمد زين راه
راهي كه برفت، راهرو باز نگشت !
(50)
ما لعبتگانيم و فلك لعبت باز ،
از روي حقيقتي نه از روي مجاز ؛
يكچند درين بساط بازي كرديم ،
رفتيم بصندوق عدم يك يك باز !

(51)
اي بس كه نباشيم و جهان خواهد بود ،
ني نام ز ما و نه نشان خواهد بود ؛
زين پيش نبوديم و نبد هيچ خلل ،
زين پس چو نباشيم همان خواهد بود .
(52)
بر مفرش خاك خفتگان مي بينم ،
در زير زمين نهفتگان مي بينم ؛
چندانكه بصحراي عدم مينگرم ،
نا آمدگان و رفتگان مي بينم !
(53)
اين كهنه رباط را كه عالم نام است
آرامگه ابلق صبح و شام است ،
بزمي است كه وامانده ي صد جمشيد است ،
گوريست كه خوابگاه صد بهرام است !
(54)
آن قصر كه بهرام درو جام گرفت ،
آهو بچه كرد و روبه آرام گرفت ؛
بهرام كه گور ميگرفتي همه عمر ،
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت ؟

(55)
مرغي ديدم نشسته بر باره ي توس ،
در چنگ گرفته كله ي كيكاوس ،
با كله همي گفت كه: افسوس، افسوس !
كو بانك جرسها و كجا ناله ي كوس ؟
(56)
آن قصر كه بر چرخ همي زد پهلو ،
بر در گه او شهان نهادندي رو ،
ديديم كه بر كنگره اش فاخته اي
بنشسته همي گفت كه: “كوكو، كو كو؟“

--------------------------------------------------------------------------------

bidastar
15-11-2007, 14:17
ذرات گردانده:
(57)
از تن چو برفت جان پاك من و تو ،
خشتي دو نهند بر مغاك من و تو ؛
و آنگه ز براي خشت گور دگران ،
در كالبد كشند خاك من و تو ،
(58)
٭ هر ذره كه بر روي زميني بوده است ،
خورشيد رخي، زهره جبيني بوده است ،
گرد از رخ آستين به آذرم فشان ،
كان هم رخ خوب نازنيني بوده است .
(59)
اي پير خردمند پگه تر بر خيز ،
وان كودك خاك بيز را بنگر تيز ،
پندش ده و گو كه، نرم نرمك مي بيز ،
مغز سر كيقباد و چشم پرويز !
(60)
بنگر ز صبا دامن گل چاك شده ،
بلبل ز جمال گل طربناك شده ؛
در سايه ي گل نشين كه بسيار اين گل ،
از خاك بر آمده است و در خاك شده !
(61)
ابر آمد و زار بر سر سبزه گريست ،
بي باده ي گلرنگ نميشايد زيست ؛
اين سبزه كه امروز تماشا گه ماست ،
تا سبزه ي خاك ما تماشا گه كيست !
(62)
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست ،
بر خيز و بجام باده كن عزم درست ،
كاين سبزه كه امروز تماشاگه تست ،
فردا همه از خاك تو بر خواهد رست !
(63)
هر سبزه كه بر كنار جوئي رسته است ،
گوئي ز لب فرشته خوئي رسته است ؛
پا بر سر هر سبزه به خواري ننهي ،
كان سبزه ز خاك لاله روئي رسته است .
(64)
مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو ،
قصدي دارد بجان پاك من و تو ؛
در سبزه نشين و مي روشن ميخور ؛
كاين سبزه بسي دمد ز خاك من و تو ؟

(65)
ديدم بسر عمارتي مردي فرد ،
كو گل بلگد ميزد و خوارش ميكرد ،
وان گل بزبان حال با او ميگفت :
ساكن، كه چو من بسي لگد خواهي خورد !
(66)
بردار پياله و سبو اي دلجو ؛
بر گرد بگرد سبزه زار و لب جو ؛
كاين چرخ بسي قد بتان مهرو ،
صد بار پياله كرد و صد بار سبو !
(67)
بر سنگ زدم دوش سبوي كاشي ،
سرمست بدم چو كردم اين اوباشي ؛
با من بزبان حال ميگفت سبو :
من چون تو بدم، تو نيز چون من باشي !
(68)
زان كوزه ي مي كه نيست در وي ضرري ،
پر كن قدحي بخور، بمن ده دگري ،
زان پيشتر اي پسر كه در رهگذري ،
خاك من و تو كوزه كند كوزه گري .

(69)
٭ بر كوزه گري پرير كردم گذري ،
از خاك همي نمود هردم هنري ؛
من ديدم اگر نديد هر بي بصري ،
خاك پدرم در كف هر كوزه گري .
(70)
٭ هان كوزه گرا بپاي اگر هشياري ،
تا چند كني بر گل مردم خواري ؟
انگشت فريدون و كف كيخسرو ،
برچرخ نهاده اي، چه مي پنداري ؟
(71)
در كار گه كوزه گري كردم راي ،
بر پله ي چرخ ديدم استاد بپاي ،
ميكرد دلير كوزه را دسته و سر ،
از كله پادشاه و از دست گداي !
(72)
اين كوزه چو من عاشق زاري بوده است
در بند سر زلف نگاري بوده است ،
اين دسته كه بر گردن او مي بيني :
دستي است كه بر گردن ياري بوده است !

(73)
در كارگه كوزه گري بودم دوش ؛
ديدم دوهزار كوزه گويا و خموش ،
هر يك بزبان حال با من ميگفتند :
“كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش ؟“

--------------------------------------------------------------------------------

bidastar
15-11-2007, 14:18
هرچه بادا باد:
(74)
گر من ز مي مغانه مستم، هستم ،
گر كافر و گبر و بت پرستم، هستم ،
هر طايفه اي بمن گماني دارد ،
من زان خودم، چنانكه هستم هستم .
(75)
مي خوردن و شاد بودن آئين منست ،
فارغ بودن ز كفر و دين ؛ دين منست ،
گفتم بعروس دهر : كابين تو چيست ؟
گفتا : - دل خرم تو كابين منست .
(76)
من بي مي ناب زيستن نتوانم ،
بي باده ، كشيد بار تن نتوانم ،
من بنده ي آن دمم كه ساقي گويد :
“ يك جام دگر بگير “ و من نتوانم .
(77)
امشب مي جام يكمني خواهم كرد ،
خودرا به دو جام مي غني خواهم كرد ؛
اول سه طلاق عقل و دين خواهم داد ،
پس دختر رز را بزني خواهم كرد .
(78)
٭ چون مرده شوم ، خاك مرا گم سازيد ،
احوال مرا عبرت مردم سازيد ،
خاك تن من به باده آعشته كنيد ،
وز كالبدم خشت سر خم سازيد .
(79)
٭ چون در گذرم به باده شوئيد مرا ،
تلقين ز شراب ناب گوئيد مرا ؛
خواهيد بروز حشر يابيد مرا ؟
از خاك در ميكده جوئيد مرا .
(80)
٭ چندان بخورم شراب، كاين بوي شراب
آيد ز تراب ، چون روم زير آب ،
گر بر سر خاك من رسد مخموري ،
از بوي شراب من شود مست و خراب .
(81)
روزي كه نهال عمر من كنده شود ،
و اجزام ز يكد گر پراكنده شود ؛
گر زانكه صراحئي كنند از گل من ،
حالي كه ز باده پر كني زنده شود .

(82)
٭ در پاي اجل چو من سر افكنده شوم ،
وز بيخ اميد عمر بر كنده شوم ،
زينها ، گلم بجز صراحي نكنيد ،
باشد كه ز بوي مي دمي زنده شوم .
(83)
٭ ياران بموافقت چو ديدار كنيد ،
بايد كه ز دوست ياد بسيار كنيد ؛
چون باده ي خوشگوار نوشيد بهم ،
نوبت چو بما رسد نگونسار كنيد .
(84)
٭ آنانكه اسير عقل و تميز شدند ،
در حسرت هست و نيست ناچيز شدند ؛
رو با خبرا ، تو آب انگور گزين ،
كان بي خبران بغوره ميويز شدند !
(85)
٭ اي صاحب فتوي ، ز تو پر كار تريم ،
با اينهمه مستي ، از تو هشيار تريم ؛
تو خون كسان خوري و ما خون رزان ،
انصاف بده ؛ كدام خونخوار تريم ؟

(86)
شيخي بزني فاحشه گفتا : مستي .
هر لحظه بدام دگري پا بستي .
گفتا ؛ شيخا، هر آنچه گوئي هستم ،
آيا تو چنانكه مينمائي هستي ؟
(87)
٭ گويند كه دوزخي بود عاشق و مست ،
قولي است خلاف ، دل در آن نتوان بست ،
گر عاشق و مست دوزخي خواهد بود ،
فردا باشد بهشت همچون كف دست !
(88)
گويند : بهشت و حور عين خواهد بود ،
و آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود ؛
گر ما مي و معشوقه گزيديم چه باك ؟
آخر نه بعاقبت همين خواهد بود ؟
(89)
٭ گويند : بهشت و حور و كوثر باشد ،
جوي مي و شير و شهد و شكر باشد ؛
پر كن قدح باده و بر دستم نه ،
نقدي ز هزار نسيه بهتر باشد .

(90)
گويند بهشت عدن با حور خوش است ،
من ميگويم كه : آب انگور خوش ؛
اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار ،
كاواز دهل برادر از دور خوش است .
(91)
كس خلد و جحيم را نديده است اي دل ،
گوئي كه از آن جهان رسيده است اي دل ؛
اميد و هراس ما بچيزي است كزان ،
جز نام و نشان نه پديده است اي دل !
(92)
من هيچ ندانم كه مرا آنكه سرشت ،
از اهل بهشت كرد ، يا دوزخ زشت ؛
جامي و بتي و بربطي بر لب كشت .
اين هر سه مرا نقد و ترا نسيه بهشت .
(93)
چون نبست مقام ما درين دهر مقيم ،
پس بي مي و معشوق خطائي است عظيم .
تا كي ز قديم و محدث اميدم و بيم ؟
چون من رفتم ، جهان چه محدث چه قديم .

(94)
چون آمدنم بمن نبد روز نخست ،
وين رفتن بي مراد عزميست درست ،
بر خيز و ميان ببند اي ساقي چست ،
كاندو جهان بمي فرو خواهم شست .
(95)
چون عمر بسر رسد ، چه بغداد چه بلخ ،
پيمانه چو پر شود ، چه شيرين و چه تلخ ؛
خوش باش كه بعد از من و تو ماه بسي ،
از سلخ بغره آيد ، از غره بسلخ !
(96)
- جز راه قلندران ميخانه مپوي ،
جز باده و جز سماع و جز يار مجوي ؛
برا كف قدح باده و بر دوش سبو ،
مي نوش كن اي نگار و بيهوده مگوي .
(97)
- ساقي غم من بلند آوازه شده است ،
سرمستي من برون ز اندازه شده است ؛
با موي سپيد سر خوشم كز مي تو ؛
پيرانه سرم بهار دل تازه شده است .

(98)
- تنگي مي لعل خواهم و ديواني ،
سد رمقي بايد و نصف ناني ،
وانگه من و تو نشسته در ويراني ،
خوشتر بود آن ز ملكت سلطاني .
(99)
- من ظاهر نيستي و هستي دانم ،
من باطن هر فراز و پستي دانم ؛
با اينهمه از دانش خود شرمم باد ،
گر مرتبه اي وراي مستي دانم .
(100)
از من رمقي بسعي ساقي مانده است ،
وز صحبت خلق ، بي وفائي مانده است ،
از باده ي دوشين قدحي بيش نماند .
از عمر ندانم كه چه باقي مانده است

bidastar
15-11-2007, 14:19
هيچ است:
(101)
اي بيخبران شكل مجسم هيچ است ،
وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است ،
خوش باش كه در نشيمن كون ، فساد .
وابسته ي يك دميم و آنهم هيچ است !
(102)
دنيا ديدي و هرچه ديدي هيچ است ،
و آن نيز كه گفتي و شنيدي هيچ است ،
سر تا سر آفاق دويدي هيچ است ،
و آن نيز كه در خانه خزيدي هيچ است .
(103)
دنيا بمراد رانده گير ، آخر چه ؟
وين نامه ي عمر خوانده گير ، آخر چه ؟
گيرم كه بكام دل بماندي صد سال ،
صد سال دگر بمانده گير ، آخر چه ؟
(104)
- رندي ديدم نشسته بر خنگ زمين ،
نه كفر و نه اسلام و نه دنيا و نه دين ،
ني حق ، نه حقيقت ، نه شريعت نه يقين ،
اندر دو جهان كرا بود زهره ي اين ؟
(105)
اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم ،
فانوس خيال از او مثالي دانيم :
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس ،
ما چون صوريم كاندر او گردانيم .
(106)
چون نيست ز هر چه هست جز باد بدست ،
چون هست زهرچه هست نقصان و شكست ،
انگار كه هست ، هرچه در عالم نيست ،
پندار كه نيست ، هرچه در عالم هست .
(107)
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هيچ ،
وز حاصل عمر چيست در دستم؟ هيچ ،
شمع طربم ، ولي چو بنشستم ، هيچ ،
من جام جمم ، ولي چو بشكستم ، هيچ .

bidastar
15-11-2007, 14:20
دم را دريابيد:
(108)
از منزل كفر تا بدين ، يك نفس است ،
وز عالم شك تا به يقين ، يك نفس است ،
اين يك نفس عزيز را خوش ميدار ،
كز حاصل عمر ما همين يك نفس است .
(109)
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است ،
هر ذره ز خاك كيقبادي و جمي است ،
احوال جهان و امل اين عمر كه هست ،
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است .
(110)
تا زهره و مه در آسمان گشته پديد ،
بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد ؛
من در عجبم ز مي فروشان ، كايشان
زين به كه فروشند چه خواهند خريد ؟
(111)
مهتاب به نور دامن شب بشكافت ،
مي نوش ، دمي خوشتر از اين نتوان يافت ؛
خوش باش و بينديش كه مهتاب بسي ،
اندر سر گور يك بيك خواهد تافت !
(112)
چون عهده نميشود كسي فردارا ،
حالي خوش كن تو اين دل سودا را ،
مي نوش به ماهتاب ، اي ماه كه ماه
بسيار بگردد و نيابد ما را .
(113)
اين قابله ي عمر عجب ميگذرد !
درياب دمي كه با طرب ميگذرد ؛
ساقي ، غم فرداي حريفان چه خوري ؟
پيش آر پياله را ، كه شب ميگذرد .
(114)
هنگام سپيده دم خروس سحري ،
داني كه چرا همي كند نوحه گري ؟
يعني كه : نمودند در آئينه ي صبح
كز عمر شبي گذشت تو بيخبري !
(115)
وقت سحر است ، خيز اي مايه ي ناز ،
نرمك نرمك باده خور چنگ نواز ،
كانها كه بجايند نپايند كسي ،
و آنها كه شدند كس نميآيد باز !

(116)
هنگام صبوح اي صنم فرخ پي
بر ساز ترانه اي و پيش آور مي ؛
كافكند بخاك صد هزاران جم و كي
اين آمدن تير مه و رفتن دي .
(117)
صبح است ، دمي بر مي گلرنگ زنيم ،
وين شيشع ي نام و ننگ برسنگ زنيم ،
دست از امل دراز خود باز كشيم ،
در زلف دراز و دامن چنگ زنيم .
(118)
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ،
ابر از رخ گزار همي شويد گرد ،
بلبل بزبان پهلوي با گل زرد ،
فرياد همي زند گه : مي بايد خورد !
(119)
فصل گل و طرف جويبار و لب كشت ،
با يك دو سه تازه دلبري حور سرشت ؛
پيش آر قدح كه باده نوشان صبوح ،
آسوده ز مسجد و فارغ ز بهشت .

(120)
بر چهره ي گل نسيم نوروز خوش است ،
در صحن چمن روي دلفروز خوش است ؛
از دي كه گذشت هرچه گوئي خوش است ؛
خوش باش وز دي مگو ، كه امروز خوش است .
(121)
ساقي ، گل و سبزه بس طربناك شده است ،
درياب كه هفته ي دگر خاك شده است ؛
مي نوش و گلي بچين ، كه تا در نگري
گل خاك شده است و سبزه خاشاك شده است .
(122)
چون لاله به نوروز قدح گير بدست ،
با لاله رخي اگر ترا فرصت هست ؛
مي نوش به خرمي ، كه اين چرخ كبود
ناگاه ترا چو خاك گرداند پست .
(123)
٭ هر گه كه بنفشه جامه در رنگ زند ،
در دامن گل باد صبا چنگ زند ،
هشيار كسي بود كه ، با سيمبري
مي نوشد و جام باده بر سنگ زند .

(124)
برخيز و مخور غم جهان گذران ،
خوش باش و دمي به شادماني گذران
در طبع جهان اگر وفائي بودي ،
نوبت بتو خود نيامدي از دگران .
(125)
در دايره ي سپهر نا پيدا غور ،
مي نوش به خوشدلي كه دور است بجور ؛
نوبت چو بدور تو رسد آه مكن ،
جامي است كه جمله را چشانند بدور !
(126)
از درس علوم جمله بگريزي به ،
و اندر سر زلف دلبر آويزي به ،
ز آن پيش كه روزگار خونت ريزد ،
تو خون قنينه در قدح ريزي به .
(127)
ايام زمانه از كسي دارد ننگ ،
كو در غم ايام نشيند دلتنگ ؛
مي خور تو در آبگينه با ناله ي چنگ ،
ز آن پيش كه آبگينه آيد بر سنگ !

(128)
- از آمدن بهار و از رفتن دي ،
اوراق وجود ما همي گردد طي ؛
مي خور، مخور اندوه، كه گفته است حكيم :
غمهاي جهان چو زهر و ترياقش مي .
(129)
زان پيش كه نام تو ز عالم برود
مي خور، كه چو مي بدل رسد غم برود ؛
بگشاي سر زلف بتي بند ز بند ،
زان پيش كه بند بندت از هم برود !
(130)
- اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم ،
وين يكدم عمر را غنيمت شمريم ؛
فردا كه ازين دير كهن در گذريم ؛
با هفت هزار سالگان سر بسريم .
(131)
- تن زن چو بزير فلك بي باكي ،
مي نوش چو در جهان آفت ناكي ؛
چون اول و آخرت بجز خاكي نيست ،
انگار كه بر خاك نه اي در خاكي .

(132)
- مي بر كف من نه كه دلم تابست ،
وين عمر گريز پاي چون سيما بست ،
درياب كه، آتش جواني آبست ،
هش دار، كه بيداري دولت خواب است ،
(133)
مي نوش كه عمر جاوداني اينست ،
خود حاصلت از دور جواني اينست .
هنگام گل و مل است و ياران سر مست ،
خوش باش دمي، كه زندگاني اينست .
(134)
با باده نشين، كه ملك محمود اينست ؛
وز چنگ شنو، كه لحن داود اينست ؛
از آمده و رفته دگر ياد مكن ،
حالي خوش باش، زانكه مقصود اينست .
(135)
امروز ترا دسترس فردا نيست ،
و انديشه فردات بجز سودا نيست ،
ضايع مكن اين دم ار دلت بيدار است ،
كاين باقي عمر را بقا پيدا نيست !

(136)
- دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است ،
بي زمزمه ي ناي عراقي هيچ است ؛
هر چند در احوال جهان مينگرم ،
حاصل همه عشرت است و باقي هيچ است .
(137)
تا كي غم آن خورم كه دارم يا نه ،
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه ،
پر كن قدح باده، كه معلوم نيست
كاين دم كه فرو برم بر آرم يا نه .
(138)
تا دست به اتفاق بر هم نزنيم ،
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم ،
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح ،
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم !
(139)
لب بر لب كوزه بردم از غايت آز ،
تا زو طلبم واسطه ي عمر دراز ،
لب بر لب من نهاد و ميگفت براز :
مي خور، كه بدين جهان نمي آيي باز !

(140)
خيام، اگر ز باده مستي، خوش باش ؛
با لاله رخي اگر نشستي، خوش باش ؛
چون عاقبت كار جهان نيستي است ،
انگار كه نيستي، چو هستي خوش باش .
(141)
فردا علم نفاق طي خواهم كرد ،
با موي سپيد قصد مي خواهم كرد ،
پيمانه ي عمر به هفتاد رسيد ،
اين دم نكنم نشاط، كي خواهم كرد ؟
(142)
گردون نگري ز قد فرسوده ي ماست ،
جيحون اثري ز اشك پالوده ي ماست ،
دوزخ شرري ز رنج بيهوده ي ماست .
فردوس دمي ز وقت آسوده ي ماست .
(143)
عمرت تا كي بخود پرستي گذرد ،
يا در پي نيستي و هستي گذرد ؛
مي خور كه چنين عمر كه غم در پي اوست
آن به كه بخواب يا بمستي گذرد .

bidastar
15-11-2007, 14:21
پايان
Sadeq Hedayat

Taraneh (Weise) des Khayyam


Mit Bildern des Malers Darvish und Anderer





1382 – 2003

4. Auflage

Edition dieses Drucks
von
Dr. Golmorad Moradi


nachdruck beim Herausgeber
عنوان نوشته هاي صادق هدايت:
موسسه مطبوعاتي امير كبير

Consul 141
05-02-2009, 08:19
خیام را در جهان به ریاضیاتش مى‏شناسند و در ایران، با رباعیاتش؛ و صد البته كه هم در جهان و هم در ایران، احترامش به سبب كمالش در هر دو بعد علمى و ادبى اوست. با این حال، پس از حدود نهصد و اندى سال كه ازمرگ او (514 یا 515.ق) مى‏گذرد، هنوز گوشه‏هاى مهمى از حیات علمى و حتى رباعیات اصلى و شمارى رباعى مجعول و منسوب به وى براى مردم، مبهم و ناشناخته مانده است. این ابهام و ناشناس ماندن ابعاد مختلف از زندگى خیام را در سه مساله باید ارزیابى و بازیابى كرد.
نخست، اوضاع زمانى و مكانى خیام؛ دوم، وضع مغشوش و پراكنده ذهنیات مردم زمان وى و، از همه مهمتر، موضوع نام و شخصیت علمى و ادبى او كه آیا خیام ریاضیدان و منجم همان خیام شاعر و ادیب است و یا خیام شاعر جدا از خیام ریاضیدان است. باتوجه به مندرجات مربوط به عصر خیام، مثل چهار مقاله نظامى عروضى یا تتمه صوان‏الحكمه ابوالحسن بیهقى یا میزان‏الحكمه خازنى و غیره، ما به نامى برمى‏خوریم به عنوان «خیامى» و در آثار قرن هفتم به بعد همه جا خیامى به خیام تبدیل شده است. در قرن پنجم و اوایل قرن ششم هجرى، ریاضیدان و منجم مشهور، حكیم عمربن ابراهیم خیام، در نیشابور و در همین زمان شاعرى پارسى‏گوى به نام على‏بن محمدبن احمدبن خلف، معروف به خیام، در خراسان مى‏زیسته است.(1)
گفته‏اند شهرت حكیم و عالم ریاضى، یعنى خیام، از1851.م با انتشار رساله جبر و مقابله او به زبان فرانسه و قبل از آن در 1700.م با معرفى او در كتاب «تاریخ مذاهب ایران» تالیف توماس هاید در مقام یك منجم و شریك دراصلاح تقویم و تاریخ ملكشاهى به اوج رسیده است. اما على بن محمدبن احمدبن خلف یا خیام شاعر، با وجود اینكه تا قرن هفتم هجرى، اشعار فارسى او در آذربایجان و خراسان مشهور بوده و دیوانى هم داشته است، از قرن هفتم به بعد اثرى از وجود و شعر و دیوان او در مدارك ومآخذ موجود به چشم نمى‏خورد.(2)
به نظر مى‏رسد كه نام خیام شاعر در پرتو نام بلند خیامى ریاضى‏دان كه در كلیه نسخه‏هاى قدیمى و به ویژه در رساله جبر و مقابله دیده مى‏شود محو گردیده و از همان سده‏هاى اولیه بعد از درگذشت خیامى از زبان كسى نقل نشده و همه جا خیام را با خیامى یكى دانسته‏اند. براى اثبات وجود دو شخصیت، یكى خیام و دیگرى خیامى، مدارك فراوان موجود است كه محققان در آثار خود ذكرنموده‏اند.(3) اما بعضى از محققان، هر دو شخصیت را یكى دانسته‏اند و گفته‏اند كه: خیام از مشاهیر حكما و منجمین و اطبا و ریاضیدانان و شاعران بوده است.(4) معاصران او، وى را، در حكمت، تالى ابن سینا مى‏شمردند و در احكام نجوم، قول او را مسلم مى‏دانستند و در كارهاى بزرگ علمى، ازقبیل ترتیب رصد و اصلاح تقویم و نظایر اینها، بدو رجوع مى‏كردند.
حكیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیامى (517- 438هـ.ق) در قرنى مى‏زیسته است كه ما امروز مى‏توانیم نام آن قرن را «قرن ریاضیات» در ایران بنامیم. در قرن پنجم و اوایل قرن ششم، ریاضى‏دانان بزرگ در ایران و به ویژه درناحیه خراسان بزرگ مى‏زیسته‏اند.
ابوالفتح عبدالرحمن منصور خازنى، ابوالعباس فضل بن محمد لوكرى، ابوالمظفر اسفزارى میمون واسطى– كه هر سه نفر، با همكارى خیام، رصد ملكشاهى را، در سال 467هـ.ق، ‏ترتیب دادند و در اصلاح تقویم كوشیدند و تقویم جلالى را ساختند و نوروز را، كه در پانزدهم حوت قرار داشت، به اول‏حمل (فروردین) منتقل نمودند– از ریاضى‏دانان و منجمان بزرگ این قرن بوده‏اند. ابوالحسن على بن زید بیهقى نیز از دیگر علماى علم ریاضى این عصر بوده كه كتاب «تتمه صوانالحكمه»، «جوامع احكام نجوم» در 3 مجلد و چندین كتاب دیگر از او است و «تاریخ بیهق» و «امثلة الاعمال النجومیه» را نیز نوشته است. همچنین قطان مروزى، مسعودغزنوى و چندین ریاضیدان دیگر در این قرن و حتى همزمان با زندگى خیام مى‏زیسته‏اند.(5)
بنابراین، قرن پنجم و ششم هجرى را مى‏توان «قرن ریاضیات» در ایران دانست، چنانكه طب نیز در این قرن به آن اندازه از پیشرفت رسید كه اطباى بزرگى همچون ابنسینا، سید اسماعیل جرجانى مؤلف ذخیره خوارزمشاهى، عبدالرحمن نیشابورى ملقب به بقراط ثانى ومؤلف كتاب شرح الفصول البقراطیه، شرف‏الزمان ایلاقى فیلسوف و پزشك نام‏آور آخر قرن پنجم و اول قرن ششم مؤلف كتاب‏الفصول الایلاقیه و دهها طبیب نامدار در این قرن مى‏زیسته‏اند.

قرن رباعیات
قرن پنجم را نه تنها مى‏توانیم عصر ریاضیات، طب و نجوم بدانیم، بلكه مى‏توان این قرن را «قرن رباعیات» نیز نامید؛ زیرا در این قرن، شاعران بسیار مى‏زیسته‏اند كه، علاوه بر مهارت در انواع شعر، منحصراً به واسطه رباعیات خود به شهرت رسیده‏اند. ابوسعید ابى الخیر (ف.میهنه 440هـ.ق)، خواجه عبدالله انصارى (ف.هرات 481هـ.ق)، فقیه و عارف بزرگ ایرانى احمدبن محمد غزالى (ف.قزوین 520هـ.ق)، برادرامام محمد غزالى، ازرقى هروى، ابوبكر زین‏الدین بن اسماعیل (ف.476هـ.ق)، امیر معزى نیشابورى (ف.418هـ.ق) و دهها شاعر دیگر بوده‏اند كه در این قرن به سرودن رباعى مشغول بوده‏اند و یا در كنار فلسفه، حكمت، ریاضیات، نجوم و شعر، رباعیاتى هم به طریق تفنن سروده‏اند.
بنابر این توضیحات، مى‏توان گفت كه خیام یا خیامى، در قرن ریاضى رباعى مى‏زیسته است.
اما بحث درباره اینكه خیام ریاضیدان و خیام رباعى‏پرداز، دو نفر یا دو شخصیت یا هر دو یك نفر بوده‏اند، زمان و وقت فراوان مى‏طلبد و ما در اینجا بنا را بر یك خیام یا خیامى مى‏گذاریم كه هم ریاضیدان بوده است و هم رباعىسرا؛ زیرا تمام حكمت، ریاضیات و نجوم خیام تحت‏الشعاع همین رباعیات او قرار گرفته است. رباعیاتى كه از حكمت، فلسفه، پرخاش، اعتراض و تردید سرشارند و ما در لابه‏لاى همین رباعیات به افكار و احوال سرایندهى آنها پى مى‏بریم. ناگفته پیداست كه از میان صدها رباعى كه به خیام نسبت داده‏اند فقط معدودى از آنها مربوط به‏خیام است و مابقى متعلق به كسانى است كه همزمان یا بعد از خیام مى‏زیسته‏اند و اعتراضات خود را در قالب رباعى و در پناه نام پُرجسارت خیام سروده‏اند، زیرا یا خود قادر به بیان صریح افكار خود نبوده‏اند و یا اگر قادر بودند جایشان بر فراز دار یا گوشه بیغوله‏ها بود.

رباعى چیست؟
رباعى شعرى است داراى چهار مصرع كه از متفرعات بحر هزج است و داراى دو شجره مى‏باشد: شجره «اخرب» كه با مفعول شروع مى‏شود و شجره «اخرم» كه با مفعولن آغاز مى‏گردد و، بر روى هم، وزن آن لاحول و لاقوه الابالله مى‏باشد. بیشتر شاعران ایران كه در قصیده، مثنوى یا غزل تبحر داشته‏اند، به جهت تفنن یا از طریق ارائه ذوق، سرى هم به رباعى زده‏اند؛ چنانكه مثلاً عطار مثنویسرا داراى دوهزار رباعى است كه در كتاب «مختارنامه»(6) گرد آمده است یا حافظ غزل‏پرداز تعدادى بین 29 تا 42 رباعى‏دارد.(7) شهرت ابوسعید ابوالخیر، اوحدالدین كرمانى و خیام بیشتر به رباعیات آنها است.
رباعى یكى از ناب‏ترین، زیباترین و پُرمحتواترین قالبهاى شعر فارسى است. عامل پرخاش، اعتراض، فلسفه، حكمت، انتقاد، حتى جمال، در رباعى به مراتب از سایر قالبهاى شعرى قوى‏تر است و شاید بیشتر شاعران پرخاشگر، به ویژه خیام، به همین دلیل قالب رباعى را براى بیان افكار خویش برگزیده‏اند تا بتوانند حرفهاى دل خود را بى‏پرده‏تر و آشكارتر بیان نمایند.
صرف نظر از دوگانه بودن شخصیت خیام، امروز ما مجموعه‏اى از رباعیات به نام خیام در دست داریم. اما همه رباعیهاى موجود، محققاً از خیام نیستند.

تشخیص رباعیها:
براى تشخیص رباعیهاى خیام از رباعیات منسوب به خیام، محققان پیشنهادهایى نموده‏اند كه حاصل و نتیجه این پیشنهادها را بدینگونه مى‏توان بازگو نمود:
نخست اینكه، هر چهار ركن یا چهار مصرع رباعى، فكرى واحد و نگرشى یكسان داشته باشند. دوم اینكه، معنى برلفظ غلبه داشته باشد و محتوا و معناى شعر قوى‏تراز صنایع لفظى و ظاهرى باشد. سوم اینكه، مفاهیم وتصویرهاى شعرى خیام معمولاً مشخص است و در واقع این مفاهیم به منزله كلمات كلیدى اشعار خیام است، همان‏گونه كه اشعار حافظ را با شناخت كلمات كلیدى مى‏توان از شعر سایر شاعران تشخیص داد. مفاهیمى مانند شك و تردید، پرسش، پرخاش و اعتراض، عصیان و استهزاء در اشعار خیام وجود دارد.
چهارم، غنیمت شمردن دم، وحشت و اندوه از مرگ، تشویش و هول و هراس از مردن.
پنجم، دعوت به عیش و خوشى و استفاده از نقد حاضر، توجه به قدرت سرنوشت و تقدیر از روز ازل و بى‏گناه بودن انسان و توجه به تدبیر.
هر رباعى كه واجد چهار شرط از این شرایط پنجگانه باشد مى‏توانیم آن را از خیام بدانیم.(8)
به نكات بالا، چند نكته دیگر باید افزود. اولاً، خیام به جهان مادى و طبیعى كه مى‏پردازد، به تدریج از این جهان به جهان متافیزیك یا مابعدالطبیعه راه مى‏یابد. ثانیاً، با كنجكاوى و زیركى تمام، جهان مابعدالطبیعه را با شك وتردید مى‏نگرد. ضمن اینكه، در بیشتر رباعیات و آثار به‏جایمانده از معاصران و محققان بعد از وى، درمى‏یابیم كه او مسلمانى معتقد به اصول دیانت بوده است، زیرا لقب «امام» و «حجةالحق» داشته و بسیار بعید به نظر مى‏رسد كه درحق یك مرد دور از مذهب چنان تعبیراتى به كار برود.(9)
در اخبار قفطى، از عمر خیام به عنوان «امام خراسان» یاد شده است و مطلب تازه‏اى كه درباره احوال او آمده آن است كه وى به تعلیم علوم یونان اشتغال داشت و معلمین را از راه تطهیر حركات بدنى و تنزیه نفس انسانى بر طلب واحد تحریض مى‏كرد. چون اهل زمان بر دین او طعن مى‏زدند، برجان خود بیمناك شد و عنان زبان و قلم را ازگفتار بكشید.(10)

اوضاع عصر خیام
ما از زبان قفطى مى‏توانیم این نكته را دریابیم كه اوضاع اجتماعى عصر خیام و جهالت و ناآگاهى مردم زمان وى و سرزنشها و طعنها و آزارهایى كه در آن زمان از سوى عامه به خیام رسیده، باعث ظهور رخدادى به نام رباعیات خیام شده است؛ یعنى، این رباعیات در حقیقت پاسخگونه‏اى هستند به تعصبات خشك و بیمورد معاصرین خیام.
در تأیید این نظریه، زكریاى قزوینى در كتاب «آثارالبلاد و اخبارالعباد» روایتى دارد كه: «یكى از فقها هر روز صبح قبل از برآمدن آفتاب، نزد خیام مى‏رفت و درس حكمت مى‏خواند و چون به میان مردم مى‏آمد از او به بدى یاد مى‏كرد. عمر خیام یك‏بار چند تن را با طبل و بوق در خانه خود پنهان كرد و چون فقیه به عادت خود به خانه وى آمد، فرمان داد تا طبل‏ها وبوق‏ها را به صدا درآوردند. مردم از هر سوى در خانه او گرد آمدند، عمر گفت: اى مردم نیشابور! این فقیه شما است كه هر روز از صبحگاه نزد من مى‏آید و درس حكمت مى‏آموزد و آنگاه پیش شما از من به نحوى بد مى‏گوید، اگر من همان باشم كه او مى‏گوید، پس چرا از من علم مى‏آموزد و اگر چنین نیست پس چرا از استاد خود به بدى یاد مى‏كند؟»
به شهادت تاریخ، هیچ‏گاه اهل علم و صاحبان فضیلت و حتى پیروان طریقت، از تعدى و تعصب كجباوران و متعصبان عصر خود مصون نبوده‏اند و این گروه پیوسته مورد بى‏مهرى و بىعنایتى كسانى قرار گرفته‏اند كه قادر به تشخیص سخن و كلام و افكار آنان نبوده‏اند و از اینگونه كج‏اندیشیها درباره اهل فضل و اهل علم در اوراق تاریخ به فراوانى ضبط شده است و مسلماً خیام نیز یكى از كسانى بوده كه از كجخلقیها و تعصبات مردم زمان خود در امان نبوده‏اند. در این مقوله، اشعار فراوانى از او باقى مانده كه دلالت بر همان دلتنگیها و آزردگى او دارد.(11)

فیزیك و متافیزیك
رباعیات خیام را از لحاظ صورى و ظاهرى نیز به چند گروه تقسیم كرده‏اند:
1- اشعارى در بى‏وفایى دنیا و سرعت گذشت سالیان عمر.
2- اشعارى در بیان محدودیت علوم و معرفت انسانى در مقابل نامحدود بودن واقعیات عالم هستى.
3- اشعارى كه لذتپرستى و خوشى روز را توصیه مى‏كند و حیات موجود را غنیمت مى‏شمارد.
4- اشعارى كه پوچ و بى‏اساس بودن هستى و حیات را ترویج مى‏كند و نسبت به ماوراء حیات با نظر شك و تردیدمى‏نگرد.(12)
اشعار سه دسته اول– كه دربارهى بى‏وفایى دنیا، گذراندن سریع‏عمر، محدودیت علم انسان در مقابل نامحدود بودن واقعیات عالم هستى و بالاخره لذت‏پرستى و خوشى آنى است– مشكلى را ایجاد نمى‏كنند، اما اشعار دسته چهارم سؤالبرانگیز است.
مساله این است كه آیا خیام یك شاعر سست‏خیال و نامعتقد به كائنات و دنیاى پس از مرگ و معاد بوده است یا، مطابق گفته قفطى و سایر معاصران وى، مؤمن، خداشناس، «امام حجةالحق على‏الخلق» و «امام خراسان» بوده است؟
در این مورد، تا امروز بحثها و مطالعات بسیار به عمل آمده و در این رهگذر، بعضى از محققان و خیام‏نویسان، به اصل بیاعتقادى خیام نسبت به ماوراءالطبیعه نظر داده‏اند و عده‏اى دیگر، او را غیر از این تصور نموده‏اند و حتى گروهى معتقدند كه این اشعار، مطلقاً ازخیام نیست. در اینكه خیام شاعرى بى‏باك، گستاخ، جسور و پرخاشگر بوده‏است، شكى نیست، اما اینكه او را یك نفر ملحد، بدكیش و نامعتقد بینگاریم، نظریه‏اى است كه همه محققان با آن موافق نیستند.

قرن خیام
چنانكه پیش از این گفته شد، قرن پنجم هجرى، قرن توسعه علوم عقلى و نقلى بوده و در این قرن ریاضیات، نجوم، طب، ادبیات و مطالعات دینى به اوج خود رسید. با این حال، این قرن از تشویشها، اضطرابات، خرافه‏گویى و خرافه‏پرستى و تعصبات خشك، مصون ومحفوظ نبوده است. درست است كه در این قرن یكى از بزرگترین مراكز علمى، یعنى مدرسه نظامیه، در نیشابور و چند شهر دیگر فعال بود، اما از تحصیل در مدرسه نظامیه تنها قشرى خاص، یعنى فقط پیروان مذهب شافعى، بنا به خواست خواجه نظام‏الملك، مى‏توانستند بهره‏مند گردند. بنابراین، تشتت آرا و عقاید و پراكندگى افكار و توسعه اوهام و خرافات در نیشابور اندك نبود. از طرفى، این ابرشهر نیز، مثل سایر شهرهاى خراسان، در طول قرنهاى سوم تا هفتم، بارها مورد تهاجم، ویرانى و آتش‏سوزى بوده و در دست سلسله‏هاى مختلف حكومتى، دست به دست مى‏شده است. تظاهرات عامیانه و قشرى‏گرى عوام در بروز روحیه پرخاشگرى و انتقادى خیام بى‏تاثیر نبوده است و پیدا است كه انتقامهاى خود را فقط از طریق رباعى‏هایش مى‏گرفت؛ و اگر در رباعى‏هاى دیگر وى رگه‏هایى از انتقاد از آفرینش و ماوراءالطبیعه مى‏بینیم، به نظر نگارنده این سطور، نه به دلیل بى‏اعتقادى وى نسبت به عالم هستى است، بلكه نوعى تعنت و مقابله به مثل و پاسخ به لجبازیهاى عوامانه و قشرىمآبهاى ماجراجو بوده است. رباعى‏هاى مأیوسانه وى به دلیل عدم اعتقاد او به كائنات نیست، بلكه، به گونه‏اى، پوچى و بى‏محتوا بودن ناسازگاریهاى حیات را از نظر خود بازگو كرده است.
مسلم است كه این مقاله در رد نظریات محققان و منتقدان آثار خیام یا خیامى نیست، اما نگارنده آن معتقد است كه در طول قرنهاى بعد از خیام، این ریاضى‏دان شاعر بارها و بارها مورد بى‏عنایتى منتقدان متعصب قرار گرفته، به طورى كه هنوز شخصیت این مرد در هاله‏اى از ابهام و ناشناسى باقى مانده است.

یادداشتها
1. محیط طباطبایى، محمد، «خیام یا خیامى»، تهران: ققنوس، 1370، ص15
2. همان، همان صفحه
3. براى اطلاع ر.ك «تتمه صوان‏الحكمه»، ابوالحسن زید بیهقى و «چهار مقاله»، نظامى عروضى.
4. صفا، دكتر ذبیح‏الله، «تاریخ ادبیات در ایران»، ج.2، ص.527
5. همان ج.2، صص311-310
6. شفیعى كدكنى، محمدرضا، «مختارنامه عطار»، تهران: توس، 1358.
7. ر.ك دیوان حافظ، تصحیح غنى و قزوینى، و 42 رباعى، هاشم‏رضى، جلالى نائینى 49 رباعى.
8. فولادوند محمدمهدى، «خیام‏شناسى»، تهران: بى‏نا، 1347، ص.12
9. جعفرى، محمدتقى، «تحلیل شخصیت خیام» تهران: مؤسسه كیهان، 1365. ص. 32
10. نقل از «تاریخ ادبیات در ایران»، ج.2، ص.256
11. قزوینى، زكریا بن محمود، «آثارالبلاد و اخبارالعباد»، ترجمه عبدالرحمن شرفكندى، تهران: اندیشه جوان، 1366، ص.228
12. جعفرى، محمدتقى، «تحلیل شخصیت خیام»، ص.3.

(به نقل از روزنامه «اطلاعات»

/shima/
08-05-2009, 23:07
صحیح ترین نسخه ی رباعیات خیام توسط چه کسی گرد آوری شده؟
با تشکر قبلی

***Spring***
30-05-2009, 11:43
صحیح ترین نسخه ی رباعیات خیام توسط چه کسی گرد آوری شده؟
با تشکر قبلی

سلام ... کتاب " رباعیات خیام " شرکت سهامی تحریر ایران ، که به 5 زبان شعرهای خیام ترجمه و نوشته شده ، ( فارسی ، انگلیسی ، فرانسه ، اردو ، ... ) از کتابهای خوبه شعر خیام هستش ... کتاب مینیاتورهای عاشقانه و خیلی قشنگ هم داره ، چاپ 1343 ...






.

***Spring***
30-05-2009, 11:44
قومی مــتــفــکرند اندر ره دین******* جمعی بگمان فتاده در راه یــقــین


میترسم از آنکه بانگ آید روزی******* کای بیخبران راه نه آنست و نه این








.

***Spring***
30-05-2009, 11:56
گر می نخوری طـــعنه مــزن مستانرا ******* بـــنـــیـــاد مکن تو حــیــله و دسـتانرا


تو غرّه بدان مشو که من می نخورم ******* صد کار دگر کنی که می غلامست آنرا








.

***Spring***
30-05-2009, 12:09
ای مفتی شهر از تــو پــر کار تریم ******* با اینهمه مستی ز تو هشیار تریم


تو خون کسان خوری و ما خون رزان ******* انصاف بده کدام خونـخـوار تریم ؟!








.

***Spring***
30-05-2009, 12:13
از منزل کفر تا بدین یک نفس است ******* وز عــالــم شک تا به یقین یک نفس است


این یک نفس عزیز را خوش مــیــدار ******* چون حاصل عمر ما همین یک نفس است








.

محمد88
07-06-2009, 15:24
قومی مــتــفــکرند اندر ره دین******* جمعی بگمان فتاده در راه یــقــین



میترسم از آنکه بانگ آید روزی******* کای بیخبران راه نه آنست و نه این


من اینو اینجوری شنیده بودم :

.

گاوی است در آسمان و نامش پروین*********یک گاو دگر نهفته در زیر زمین


قومـــــی متحیرند در مــــــذهب و دیــن*********قومی به گمان فتاده در راه یقین


ترســــم ز آنکــــه بانــــگ آیـــــــد روزی*********کای بیخبران راه نه آنست و نه این


چشـــــــم خـــردت بازکن از روی یقــین ********* زیر و زبر دو گاو ، مشـــتی خر بین



.

***Spring***
09-06-2009, 01:37
من اینو اینجوری شنیده بودم :

.

گاوی است در آسمان و نامش پروین*********یک گاو دگر نهفته در زیر زمین


قومـــــی متحیرند در مــــــذهب و دیــن*********قومی به گمان فتاده در راه یقین


ترســــم ز آنکــــه بانــــگ آیـــــــد روزی*********کای بیخبران راه نه آنست و نه این


چشـــــــم خـــردت بازکن از روی یقــین ********* زیر و زبر دو گاو ، مشـــتی خر بین





.




سلام ... شعر جالبیه ولی احتمال زیاد برای خیام نیست ، چون رباعی نیست ... بازم از بقیه دوستان بپرسید ... در مورد شعری که صفحه قبل نوشتم ( و بقیه شعرها ) همه برای خیام هستند ، از روی کتاب : " رباعیات خیام " شرکت سهامی تحریر ایران ، که توی این کتاب به 5 زبان شعرهای خیام ترجمه و نوشته شده ، ( فارسی ، انگلیسی ، فرانسه ، اردو ، ... ) چاپ 1343 نوشتم ...







.

M i L @ D
15-11-2010, 00:12
همانطور که از اسم تاپیک پیداست ، اینجا رباعیات بسیار زیبای خیام قرار میگیره ... !

کل رباعیات رو خودم تایپ میکنم و کپی شده از جایی نیست !

فقط این قسمت کپی شده از سایت ویکی پدیاست برای آشنایی بیشتر با خیام نیشابوری :



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


حکیم غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی - درگذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی) که به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری هم نامیده شده‌است.
حکیم، فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و شاعر بنام ایران در دورهٔ سلجوقی است.
گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و حجةالحق لقب داشته است.
ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند.
ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است.

M i L @ D
15-11-2010, 00:55
پــیــری دیــدم بــه خـــانه ی خـــماری --- گـفتم نــکنی ز رفــتگان اخــبار
گـفتا مــی خـور کـه همچو ما بـسیاری --- رفـتند و خـبر بـاز نــیامد بــاری


♦♦♦


ای کــــاش کــه جــای آرمــــیدن بــودی --- یــا ایــن ره دور را رســـیدن بـــودی
کاش از پـی صد هـزار سـال از دل خـاک --- چـون سـبزه امـید بـر دمـیدن بـودی


♦♦♦


ابــر آمــد و بــاز بــر ســبزه گــریست --- بــی بــاده ی گــلرنگ نــمی باید زیــست
این سبزه که امـروز تـماشاگه مـاست --- تـا ســبزه خـاک مــا تــماشاگه کــیست


♦♦♦


دریــاب کــه از روح جــدا خــواهی رفــت --- در پــرده ی اســرار فــنا خــواهی رفــت
مـــی نوش نــدانی از کــجا آمــده ای --- خـوش باش نــدانی بـه کـجا خـواهی رفـت


♦♦♦


گــردون نــگری ز قــد فــروسده مــاست --- جــیحون اثــری ز اشــک پــالوده مــاست
دوزخ شـرری ز رنـج بــیهــوده ی مـاست --- فـردوس و مــی ز وقـت آسـوده ی مـاست


♦♦♦


تـــا کــی غــم آن خــورم کــه دارم یا نــه --- ویــن عــمر بـخوشــدلی گــذارم یا نه
پــر کــن قــدح بــاده کــه مــعلوم نــیست --- کــایــن دم که فرو بـرم بر آرم یا نــه


♦♦♦


روزیــست خـوش و هـوا نه گــرم است و نـه سـرد --- ابـر از رخ گـلزار هـمی شـوید گرد
بــلبــل بــزبــان حــال خــود بـا گــل زرد --- فــریــاد هــمــی کـنـد کــه مـی بــایــد خـورد


♦♦♦


ای دوسـت بــیــا تـا غـم فـردا نـخـوریم --- ویـن یـکـدم عـمـر را غـنیمت شـمریم
فــردا کــــه ازیـن دیـر فــنـا در گـذریــم --- بــا هــفت هـزار سـالــگان سـر بــسریـم

M i L @ D
15-11-2010, 12:59
در هـر دشــتی کـه لـاله زاری بـوده است --- از سـرخی خـون شـهریاری بـوده اسـت
هـر شــاخ بـنـفشـــه کـز زمـین مـیروید --- خـالی اسـت کـه بـر رخ نـگاری بـوده اسـت


♦♦♦


خــیــام اگـرچــه خـرگه چـرخ کــبود --- زد خــیمه و دربــست در گـفت و شــنود
چـون شـکل حــباب بـاده در جـام و خـو --- سـاقـی ازل هـزار خــیام نــمـــــود


♦♦♦


بــرگــیــر پــیــاله و ســبو ای دلــجوی --- فــارغ بــنـشین بــکشـتزار و لــب جـوی
بــس شــخـص عــزیز را که چــرخ بـد خــوی --- صــد بــار پـیاله کرد و صـدبار سـبوی


♦♦♦


بــر مــن قـلم قـضا چــو بی مـن رانـند --- پــس نـیک و بــدش ز مـن چـرا مـیدانند
دی بــی مــن و امـروز چـو دی بـی مـن و تـو --- فـردا به چه حـجتم بــه داور خوانند


♦♦♦


در خـواب بـدم مـرا خـردمـنـدی گـفت --- کـز خواب کـسی را گـل شـادی نـشکفت
کــاری چــکــنـی کــه بـا اجــل جـفت --- مــی خــور کــه بــزیــر خـاک مـیباید خـفت


♦♦♦


آنــانــکه مـحـیـط فـضل و آداب شـدند --- در جـمع کـمال شـمع اصـحاب شـدند
ره زیـن شـب تـاریــک نـبردند بـرون --- گــفتند فـسـانه ای و در خــواب شــدند


♦♦♦


یـــاران چـو به اتــفــاق دیـــدار کـنــید --- بـاید کـه ز دوسـت یـاد بـسیار کـنید
چــون بـاده ی خـوشگوار نــوشید بـهم --- نـوبت چـو بـما رسـد نـگونسار کنید

violi
15-11-2010, 20:59
عمر بن ابراهيم خيّامی دانشمند کم نظيری است که بدرستی شناخته نشده است. علاوه بر فقدان پاره ای اطلاعات تاريخی در شناخت خيّام، شخصيت اين دانشمند برجسته تحت تأثير اشعار وی مغفول مانده است. از اينرو نگارنده در مقاله حاضر به زوايای علم و فلسفه در اين مرد چند دانشی پرداخته است؛ کتب و رسالات وی را معرّفی خواهد کرد و به مطالعه نوآوريها و پيشتازيهای اين فيلسوف، رياضيدان و منجّم کم نظير خواهد پرداخت.

زندگانی خيّام
غياث الدّين ابوالفتح (ابوحفص) عمر بن ابراهيم خيّامی در نيشابور زاده شد و بنا به پيشه پدر و يا جدّش که خيمه دوزی می بود به خيّامی شهره گشت؛ خيّام در لغت عرب بمعنای دوزنده خيمه و سراپرده می باشد.
از زندگانی خيّام اطلاع چندانی در دست نيست از اينرو تاريخهای محتمل زاد و مرگ وی تفاوت بسياری دارد. خلاصه زندگينامه علمی دانشمندان، ولادت خياّم را بين سالهای 427 و 440 قمری و مرگ او را بين سالهای 510 و 536 قمری می داند (خلاصه زندگينامة ...، 406)؛ استاد جلال الدّين همايي نيز خيّام را زاده سالهای بين 430 تا 440 قمری و مرگ وی را بين سالهای 508 و 530 قمری می داند. (خيّامی نامه، 1/3) البته سوامی گويندا تيرتهه، پژوهشگر هندی در کتابش بنام The Nectar of Grace: Omar khayyams Life and works زادروز خيّام را سی ام ماه ذيقعده سال 439 قمری می داند. تيرتهه اين تاريخ را از روی زايچه و يا طالع خيّام که در تتمّه صوان الحکمة نوشته ابوالحسن علی بن زيد بيهقی آمده است و با استفاده از احتمالات ديگری بدست آورده است. مرگ خيّام نيز بنا به گفته جمعی از پژوهندگان احتمالاً بسال 517 قمری رخ داده است.
خيّام نيشابوری سفرهای چندی نیز به شهرهای سمرقند، هرات، بلخ، بخارا، ری، اصفهان، مکّه و بغداد داشته است. ابن قفطی، تاريخ نگار مصری، سفر خيّام به مکّه و زيارت کعبه را از ترس جان می داند و می نويسد:

" بعد از آنکه اهل عصر، قدح در دين وی کردندی، و مکنون سرّ او آشکارا گردانيدندی، بر نفس خويشتن بترسيد و عنان خامه و زبان از امثال آن سخنان بازکشيد. و عازم حج بيت اله شد... و بعد از گزاردن حج، به بلد خود معاودت
نموده، و در کتمان اسرار به اظهار عبادت و شعار مردم ديندار، مبالغت فرمود. " ( تاريخ الحکماء، 337)
برخلاف گفته قفطی، معاصران خيام در اعزاز و اکرام وی می کوشيدند و او را با القاب حجّت الحق، امام، دستور و حجّت الاسلام می ستودند.
خيّام همچنين با تنی چند از ادبا، فلاسفه و دانشمندان ديدار داشته است. جار اله زمخشری مفسّر و لغت دان عرب، نگارنده تفسير کشّاف؛ ابوالحسن علی بن زيد بيهقی عالم دينی، رياضيدان و تاريخ نگار؛ و نظامی عروضی نويسنده کتاب چهار مقاله کسانی هستند که با خيّام ديدار و گفتگو داشته اند و به شرحی از اين ديدار پرداخته اند و البتّه ابونصر محمد بن عبدالرّحيم نسوی از شاگردان بوعلی سينا و از قضات فارس ديگر کسی است که با خيّام ملاقات داشته است. گفتنی است که هيچيک از افراد ياد شده در شرح ديدارشان، خيّام را به الحاد، پوچ انگاری و باده گساری _ القابی که بعدها بدو داده شد _ نخوانده اند.

رياضيّات خيّام
عمر بن ابراهيم خيّامی در هر چهار شعبه علم رياضی به پژوهش پرداخته است. بنا به تقسيم برخی قدما مانند بطلميوس چهار شعبه علم رياضی عبارتست از حساب، هندسه، هيأت و موسيقی که خيّام در هر يک پژوهشهايي چشمگير و مثال زدنی داشته است.

حساب و هندسه: بمنظور مطالعه جبر خيّام، دو شعبه حساب و هندسه را يکجا بررسی خواهم کرد چرا که برخی قدما، جبر را از فروع حساب و برخی ديگر بمانند خيّام، جبر را از فروع هندسه می دانند. اکنون به فهرست آثار خيّام در اين دو شعبه می پردازم.
<LI dir=rtl> رسالة فی براهين علی مسائل الجبر و المقابلة: خيّام نيشابوری اين کتاب را بنا به درخواست ابوطاهر عبدالرّحمان ابن علک فقيه (430- 484ق) شافعی و قاضی القضات سمرقند نگاشته است. روانشاد دکتر غلامحسين مصاحب رياضيدان و پژوهشگر، اين رساله را در کتاب حکيم عمر خيام بعنوان عالم جبر با حواشی و مقدّمات بچاپ رسانده است. <LI dir=rtl>رسالة فی قسمة ربع دايرة: خيّامی در اين رساله به حلّ معادله درجه سوم با رسم قطوع مخروطی پرداخته است. اين رساله نيز بکوشش و اهتمام دکتر مصاحب و البّته با نام رساله در تحليل يک مسئله بچاپ رسيده است.<LI dir=rtl>: عمر ابن ابراهيم خيّامی در ضمن شرح پنج اصل اقليدس به انتقاد از اصل توازی در هندسه اقليدسی پرداخته است. خواجه نصير طوسی آراء خيّام در اين باره را در کتاب خود الرسالة الشّافية عن الشّک فی الخطوط المتوازيه دنبال کرده است که با مطالعه ساکری هندسه دان ايتاليايي با منطق بهتری دنبال شد تا سرانجام لباچفسکی، ريمان ، گاوس و بوليای هندسه نااقليدسی را بنيان گذاردند. <LI dir=rtl>رسالة ميزان الحکم فی الاحتيال لمعرفة مقداری الذّهب و الفضّة فی جسم مرکّب منهما: در شناخت نسبت ترکيب آميزه های طلا و نقره با وزن مخصوص. همچنين در اين باره خيّام به ساخت ترازوی آبی مطلق پرداخته است که درباره کارکرد آن می توان به جلد ششم از دانشنامه جهان اسلام، مدخل ترازو مراجعه کرد. <LI dir=rtl>قسطاس المستقيم:خيّام ترازويي به همين نام ساخته بود که می توانست از يک حبّه تا يک هزار دينار يا يک هزار درهم را وزن کند ( دانشنامه جهان اسلام،6 / ترازو) و اين رساله در شرح ساخت و شيوه استفاده آن ترازو می باشد. گفتنی است که ابوحاتم مظفّر اسفزاری و ابوالفتح عبدالرّحمان خازنی از دانشمندان معاصر خيّام نيز به ساخت ترازوهايي پرداخته اند.
دو رساله ديگر بنامهای مشکلات الحساب و رساله در صحّت طرق هندی برای استخراج جذر و کعب که تنها نامی از ايندو بدست آمده است.
اگر چه حکيم خيّام نيشابوری در ديگر تقسيمات علم رياضی و حتّی در فلسفه و ادب آثار ارزنده ايي را به انجام رساند امّا فضيلت خيّام در جبر وی می باشد چرا که در اين حوزه خيّام به نخستينهای چشمگيری دست يازيده است. خيّام اگرچه در هندسه نيز پيشتازهايي داشته است چنانچه او را پيشگام هندسه نااقليدسی و هندسه تحليلی می خوانند اما بنا به داده هايي که در دست داريم، فضيلت خيّام در اهميّت آثار جبری وی می باشد.
در حوزه علم جبر، خيّام نخستين کسی است که دريافت معادلات درجه سوّم دارای دو ريشه می باشد و بدين ترتيب يکی از نخستين اصول جبر را دريافت و همچنين نخستين کسی است که با رسم اشکال هندسی به حلّ معادلات درجه دوم و سوم پرداخت؛ علاوه بر اين وی برای نخستين بار معادلات درجه اول، دوّم و سوم را طبقه بندی کرد. همچنين خيّام در کشف قانون بسط ضريب دو جمله ای پيشگام پاسکال و نيوتن می باشد. و خلاصه بنا به گفته پژوهشگران از جمله پژوهنده کم نظير تاريخ علم، جورج سارتن در کتاب مقدّمه بر تاريخ علم ، رساله خيّام در علم جبر از برجسته ترين و چه بسا برجسته ترين آثار رياضی در قرون وسطا می باشد.
موسيقی: موسيقی نيز چنانچه گفته شد از تقسيمات رياضيات می باشد که در اين باره هم خيّام به نگارش پرداخته است. از آنجا که در ساخت يک قطعه موسيقی نيازمند نسبت و اندازه اصوات می باشيم، قدما اين دانش را از شعبه های علم رياضی انگاشته اند؛ بعبارت ديگر، قدما موسيقی را بمانند هندسه دارای < نسبت تأليفيّه > می دانستند از اينرو آنرا از تقسيمات علم رياضی خوانده اند.
در اين باره غياث الدين خيّام نيشابوری به شرح کتاب موسيقی نگاشته اقليدس پرداخته است. از اين شرح که به نام شرح المشکل من کتاب الموسيقی خوانده می شود تنها بخشی بنام القول علی الاجناس الّتی بالاربعاء بازمانده است و گويا نخستين بار توسط استاد همايي در ذيل مصنّفات خيام شناخته شد.
هيأت: علم هيأت را نيز برخی از قدما از علوم رياضی شمرده اند؛ تنجيم (نجوم) و علم زيجات از فروع علم هيأت می باشد که در اين باره هم خيّام تأليف و فعاليت داشته است؛ همچنين است در هواشناسی که از تقسيمات علم تنجيم می باشد.
پيرامون علم زيجات، خيّام به تهيّه زيج ملکشاهی و نگارش رساله ايي بهمين نام در اين باره پرداخت. همچنين در نجوم، غياث الدين عمر خيّام علاوه بر سرپرستی رصدخانه اصفهان به مدّت هجده سال و نگارش کتاب پيرامون هواشناسی، به اصلاح تقويم ايرانی پرداخت که تا به امروز بنام تقويم جلالی کاربرد داشته است. سيّد حسن تقی زاده که در تاريخ علم دوره اسلامی نيز به پژوهش پرداخته بر اين باور است که درباره نقش خيّام در تقويم جلالی، دقّت اين تقويم و ابتکار آن مبالغاتی شده است؛ وی حتّی تقويم جلالی را از تقويم مسيحيان، موسوم به گرگوری دقيقتر نمی داند؛ تقويم گرگوری در اواخر قرن شانزدهم ميلادی توسّط پاپ گرگوری سيزدهم تهيه شد که تاکنون هم نزد مسيحيان رايج است؛ پيش از اين تقويم ژوليوسی معمول بود که در سال 46 پيش از ميلاد و با همکاری ژوليوس سزار و منجم يونانی سوس جونز سامان يافته بود.
تا زمان جلال الدوله ملکشاه سلجوقی، تقويم رايج ايرانيان همان تقويم يزگردی بود. اساس اين گاهشماری بر دوازده ماه سی روزه بعلاوه پنج روز ديگر بود که < خمسه مسترقه > و يا < اندرگاه > گفته می شد ولی از آنجا که در اين گاهشماری کسر سال که عبارت است از 51/45:48: 5 ساعت، بحساب نيامده بود؛ هر چهار سال، يک روز نوروز به عقب می افتاد و يا بعبارت ديگر هر چهار سال، يک روز تقويم از حرکت زمين به پيش می افتاد؛ بدين ترتيب در زمان ملکشاه سلجوقی، نوروز سال 467 هجری به 18 فروردين عقب افتاده بود پس به کوشش وزير کاردان، خواجه نظام الملک طوسی جمعی که در اسامی ايشان اختلاف است گردآمدند تا به سرپرستی حکيم ابوالفتح خيّامی به اصلاح تقويم ايرانی و مطابقت آن با < تقويم طبيعی > بپردازند که پس از گذشت چهار سال پايان گرفت و بدين ترتيب سال 471 هجری مبدأ تقويم جلالی شد.
در اين گاهشماری، شش ماه نخست سال هر يک 31 روزه می باشد و پنج ماه ديگر هر يک 30 روزه و ماه آخر، اسفند نيز 29 روز می باشد که هر چهار سال، يک سال کبيسه و اسفند 30 روزه می شود تا کسر سال نيز بحساب آمده باشد. البتّه طول سال بدرستی محاسبات امروزه بدست نيامده است از اينروز با گذشت 3770 سال از مبدأ تقويم جلالی يکروز در اين تقويم اشتباه رخ خواهد داد.
در تقويم گرگوری در فاصله 3330 سال يکروز اشتباه حساب رخ خواهد داد زيرا طول سال در اين تقويم به اندازه 0003/0 روز از سال شمسی بلندتر است امّا در تقويم جلالی به ازای 3770 سال يکروز اشتباه پديد می آيد چرا که در اين تقويم، طول سال241935/ 365روز بدست آمده است در حاليکه بنا به محاسبات دقيق 2422/ 365روز می باشد؛ و البتّه اين اختلاف حساب هيچ از ارزش تقويم جلالی نمی کاهد.
درباره هواشناسی نيز که از تقسيمات علم نجوم می باشد، خيّام به تأليف رساله پرداخته است. در اين باره خيّام بمانند ابوحاتم مظفّر اسفزاری که گويا از همکارانش در اصلاح حساب سال بوده است به نگارش کتاب پرداخته است. تأليف مظفر اسفزاری در اين باره آثار علوی' نام دارد و از عمر خيّام لوازم الامکنة. خيّام در اين اثر به چگونگی پديد آمدن فصول و اختلاف هوای اقاليم پرداخته است.
همچنين خيّام به درخواست سلطان محمّد بن ملکشاه سلجوقی به پيش بينی وضع هوا پرداخته است. گفتنی است پس از مرگ جلال الدوله ملکشاه قلمرو سلجوقيان درگير جنگهای جانشینی شد پس بناچار خيّام سلجوقيان را ترک کرد تا آنکه محمّد بن ملکشاه پس از برادرش برکيارق به سلطنت رسيد. با روی کار آمدن سلطان محمّد چنانچه در مقاله سوم از چهار مقاله نظامی آمده است دوباره خيّام به دربار احضار شد تا پيش از عزيمت سلطان به نخجيرگاه به پيش بينی وضع هوا بپردازد.

فلسفه خيّام
در اين بخش به جايگاه فلسفی خيّام و فهرست آثار فلسفی وی خواهم پرداخت؛ و پرداختن به موضوعاتی نظير الحاد، لذّت گرايي،شکّاکيت و پوچ انگاری را که به وی نسبت می دهند به ادبيات خيّام واگذار می شود چرا که اين نسبتها بنابه شعرش به او اسناد شده است و در هيچيک از آثار فلسفی وی گرايشی به اين مفاهيم حتی به طعن و کنايه ديده نمی شود.
درباره جايگاه حکمی و فلسفی خيام عدّه ای که در کسوت علمای دين می باشند به تحسين و تمجيد پرداخته اند. علّامه محمود بن محمّد زمخشری در کتاب الزّاجر للصّغار عن معارضة الکبار ضمن شرح ديدارش با خيّام نيشابوری وی را < حکيم جهانی و فيلسوف گيتی > می خواند؛ و ابوالحسن علی بن زيد بيهقی در تتمّه صوان الحکمه، خيّام را < مسلّط بر تمام اجزای حکمت و رياضيات و معقولات> می داند. از ديگر ايشان که به تمجيد خيّام پرداخته است، ابوعبدالله کاتب اصفهانی، فقيه شافعی و معروف به عماد کاتب می باشد. وی در کتاب خريدة القصر و جريدة اهل العصر به شرح حال و آثار برخی شعرا و ادبای معاصرش(قرن شش هجری) می پردازد و خيّام را < در جميع فنون حکمت، خاصه رياضيات> بی مانند می داند.
در مقابل، عدّه ای نيز به مشی عقلانی خيّام خرده گرفته اند. در منظومه الهی نامه، عطّار نيشابوری خيّام را در شناخت حقيقت، فريفته اندک دانش خود می داند و چنين می سرايد:

يکی بينندة معروف بودی
که ارواحش همه مکشوف بودی
دمی چون بر سر گوری رسيدی
در آن گور آنچه می رفتی بديدی
بزرگی امتحانی کرد خردش
به خاک عمّر خيّام بردش
بدو گفتا <چه می بينی درين خاک
مرا آگه کن ای بينندة پاک>
جوابش داد آن مرد گرامی
که <اين مردی ست اندر ناتمامی
بدان درگه که روی آورده بوده ست
مگر دعویّ دانش کرده بوده ست
کنون چون گشت جهل خود عيانش
عرق می ريزد از تشوير جانش
ميان خجلت و تشوير مانده ست
وزان تحصيل در تقصير مانده ست.>
( الهی نامه، 326)
همچنين امام فخر رازی و نجم الدّين رازی به انتقاد از خيّام پرداخته اند. فخر رازی در التّنبيه علی بعض الاسرار المودعة فی بعض سور القرآن العظيم و نجم الدين داية رازی در کتاب مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد هر يک با ذکر چند رباعی خيّام به معانی فلسفی آنها خرده گرفته اند.
پيرامون جايگاه فلسفی خيّام، وی خود را شاگرد بوعلی سينا معرفی کرده است و در تتمّه صوان الحکمه نيزاز قول امام محمّد بغدادی داماد خيّام می خوانيم که خيّام حتّی در دقايق پايان عمر به خواندن کتاب شفا پرداخته بود؛ همچنين خيّام يکی از آثار ابن سينا را به فارسی ترجمه کرده است و اينها همه نشان از گرايش خيّام به فلسفه سينوی می باشد.
نظر قريب به اتفاق پژوهندگان اينست که منظور خيّامی از شاگردی، پيروی می باشد بنابراين عمر بن ابراهيم خيّامی را می بايست پيرو ابن سينا دانست نه درس آموز وی، چرا که فاصله زمانی ايندو بسيار است (ابن سينا درگذشته بسال 428 قمری). در اين ميان استاد عباس اقبال آشتيانی، شاگردی خيّام بوعلی را خالی از احتمال نمی داند. وی در اين باره به ذکر شواهد و قراينی پرداخته است از آن جمله اينکه خيّام می بايست دانشمند بنامی بوده باشد تا در قرن پنجم هجری که می دانيم دوران طلايي تمدّن ايرانی _اسلامی می باشد؛ برای اصلاح تقويم دعوت شود مضافاً که وی سرپرست اعضای اين طرح بوده است پس چنين دانشمندی که سرآمد ديگران هم باشد انسان مسنّی خواهد بود. همچنين خيّام در سال 473 هجری با ابونصر محمد بن عبدالرّحيم نسوی از شاگردان ابوعلی سينا ديدار داشته است و اين بدين معناست که شايد خيّام هم ديرزمانی زيسته باشد و زمانه بوعلی را دريافته باشد.

غياث الدّين ابوالفتح خيّامی در حوزه فلسفه نيز آثاری را نگاشته است. خيّامی چه در < فلسفه مطلق > که به کليّات وجود می پردازد و چه در < فلسفه مضاف > که به احکام کلّی علوم می پردازد، آثاری را نگاشته است که فهرست گزيده آن بدين شرح است:
<LI dir=rtl>رسالة فی الکون و التّکليف: موضوع اين رساله چگونگی پيدايش هستی و تکليفی است که آدمی در قبال خداوند بر عهده دارد. اين اثر بسال 473 هجری در پاسخ ابونصر محمد بن عبدالرحيم نسوی از شاگردان بوعلی سينا نگاشته شده است. خيّامی در اين رساله، شيخ الرئيس را معلّم خويش گفته است. همچنين خيّام ضمن اينکه عقلا را در ادراک معنای زندگی متحيّر خوانده است، ابراز می دارد که در انديشه معنای زندگی، او و بوعلی به پاسخی قانع کننده دست يافته اند. <LI dir=rtl>ترجمه خطبة الغرّا: اين رساله، نيايش شيخ الرئيس بوعلی سينا است که توسط خيّام به فارسی ترجمه شده است. <LI dir=rtl>مختصر فی الطّبيعيات: اين کتاب درباره فلسفه علوم طبيعی نگاشته شده است و به پيدايش طبيعت، معادن، سنگهای قيمتی و بعضی اجزای ديگر طبيعت می پردازد. <LI dir=rtl>رساله در کليّات وجود: خيّامی در اين رساله < طالبان شناخت خداوند > را چهار گروه متکلّمان، فلاسفه، اسماعيليان و متصوّفه خوانده است و با روش شناسی اين چهار، روش متصوّفه را منتهی به معرفت حقيقی می داند. اين کتاب به زبان فارسی نگاشته و به فخر الملک بن مؤيد الملک يکی از پسران نظام الملک اهدا شده است و بعضی در انتساب آن به خيّامی ترديد می کنند.
رسالة الوجود: اين اثر بنام الاوصاف للموصوفات نيز خوانده می شود و نبايد آنرا با رساله پيشين اشتباه گرفت.
و چند کتاب ديگر که در تعليقات علّامه قزوينی بر چهار مقاله، فهرست شده است؛ همچنين به کوشش دکتر رحيم رضازاده ملک سيزده اثر منسوب به خيّام در دانشنامه خيّامیگردآمده است

منبع : ایرانیکا

M i L @ D
16-11-2010, 13:54
آن قــــــصـر کــه بـر چـرخ هـمـی زد پـهـلو --- بــر درگـه او شـهـــــان نـهادنــدی رو
دیــدیم کـه بـر کــنگره اش فــاخته ای --- بـنشسـته هـمی گـفت کـه کـوکـوکـوکـو


♦♦♦


گــر بــر فــلکم دسـت بـدی چـون یـزدان --- بــرداشـتـمی مـن ایـن فـلک را از مـیان
وز نــو فــلک دگـر چـنان سـاخـتـمـــی --- کــازاده بــکام خــود رســیدی آســــان


♦♦♦


افـسـوس کــه نـامه جـوانی طـی شـد --- وان تـازه بـهار زنـدگانی دی شــد
آن مـرغ طـرب کــه نـام او بـود شــبـاب --- فـریاد نـدانم کـه کـی آمـد کـی شـد


♦♦♦


بــا آنــکــه شـراب پــرده مـا بـدریـــد --- بــهتر ز مـی نـاب کسـی هـیـچ نـدید
مـن در عـجبم ز مـی فـروشان کایـشان --- بــه زانـکه فـروشند چـه خـواهند خـرید


♦♦♦


هــر روز بـر آنـم کـه کـنـم شـب تـوبه --- از جــام و پــیـالـه لـبـاب تـوبه
اکـنون کـه رسـید وقـت گـل تـرکــم ده --- در موسـم گل ز توبه یـارب توبه


♦♦♦


بـا سـر و قـدی تـازه تـر از خــرمــن گـل --- از دسـت مـده جــام مـی و دامـن گــل
زان پــیـش کـه نــاگـه شـود از بـاد اجـل --- پــیـراهـن عـمـر تــو چـو پــیراهن گــل


♦♦♦


چنـدان بــخورم شـراب کایـن بـوی شـراب --- آیـد ز تـراب چـون شـوم زیـر تـراب
تـا بـر ســر خــاک مـن رسـد مـخموری --- از بـوی شـراب مـن شـود مـست و خـراب


♦♦♦


چـون فـوت شـوم بــباده شــویـید مـرا --- تـلـقـین ز شـراب نـاب گـویید مـرا
خـواهـیـد بــروز حــشـر یــابـیــد مــرا --- از خــاک در مــیــکده بویــیــد مـرا

***Spring***
20-11-2010, 14:39
سلام ...

درباره ی حکیم عمر خیام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

violi
20-11-2010, 20:43
(عبدالوهاب البیاتی)
او را بر دروازه‌های تهران دیدم.
دیدم‌اش
که آواز می‌خواند.
خواهر!
به گمان‌ام عمر خیام بود.
بر پیشانی‌اش زخمی عمیق دهان گشوده بود.
می‌خواند با دو چشم سرخ
چونان سپیده‌دمان
و دردستان‌اش نان و کتاب و نارنجک بود
خواهر!
عمر خیام می‌خواند مزارع زیتون را و خدا را.
کودک‌اش را می‌خواند
که درکشت‌زاران شاه، به صلیب کشیدند
و در نزدیکی‌اش در کرانه‌های جهان
مرگ هم‌واره ناله سرمی‌داد
و او ما را و او را صدا می‌زد.
خواهر! بانگ خروس بود
که ما او را در میدان، پشت سر گذاشتیم
و دیگر پلک‌های‌اش جنبشی نداشت.
او گفت "خداحافظ!" و آه، درگلوگاه‌اش شکست..
"خداحافظ خانه‌ی من خداحافظ مادر!"
صدای شلیکی پیچید
آه، درگلوی‌اش شکست.
او را بر دروازه‌های تهران دید
آواز می‌خواند
مرگ را و خدا را
مرگ را و خدا را
بر پیشانی‌اش زخمی عمیق دهان گشوده بود.

M i L @ D
22-11-2010, 13:15
سلام ...




درباره ی حکیم عمر خیام


سلام دوست عزیز ...

بنظرم همینجا ادامه بدیم بهتره ... !

حالا هرچی مدیر عزیز صلاح دیدند !

---------------


گویند مرا که دوزخی باشد مست --- قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند --- فردا بینی بهشت همچون کف دست


♦♦♦


چو لاله به نوروز قدح گیر بدست --- با لاله رخی اگر ترا فرصت هست
می نوش بخر می که این چرخ کهن --- ناگاه ترا چو خاک گرداند پست


♦♦♦


ماه رمضان گذشت و شوال آمد --- هنگام نشاط و عیش و قوال آمد
آمد گه آنکه خیکها اندر دوش --- گویند که پشت پشت حمال آمد


♦♦♦


آنگه که نهال عمر من کنده شود --- و اجزای مرکبم پراکنده شود
گر آنکه صراحی کنمند از گل من --- حالی که پر از باده کنی زنده شود


♦♦♦


گویند بحشر گفتگو خواهد بود --- وان یار عزیزتر تند خواهد بود
از حشر مگو ، بجز نکوئی ناید --- خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود


♦♦♦


دارنده چو ترکیب طبایع آراست --- از بهر چه افکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود --- ورنیک نیاید این صور عیب کراست


♦♦♦


ترکیب پیاله ای که در هم پیوست --- بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست --- بر مهر که پیوست و بگین که شکست


♦♦♦


صبح است و می بر می گلرنگ زنیم --- وین شیشه ی نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از امل دراز خود باز کشیم --- در زلف نگار و دامن چنگ زنیم

***Spring***
22-11-2010, 13:30
سلام دوست عزیز ...

بنظرم همینجا ادامه بدیم بهتره ... !

حالا هرچی مدیر عزیز صلاح دیدند !

---------------


گویند مرا که دوزخی باشد مست --- قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند --- فردا بینی بهشت همچون کف دست


♦♦♦


چو لاله به نوروز قدح گیر بدست --- با لاله رخی اگر ترا فرصت هست
می نوش بخر می که این چرخ کهن --- ناگاه ترا چو خاک گرداند پست


♦♦♦


ماه رمضان گذشت و شوال آمد --- هنگام نشاط و عیش و قوال آمد
آمد گه آنکه خیکها اندر دوش --- گویند که پشت پشت حمال آمد


♦♦♦


آنگه که نهال عمر من کنده شود --- و اجزای مرکبم پراکنده شود
گر آنکه صراحی کنمند از گل من --- حالی که پر از باده کنی زنده شود


♦♦♦


گویند بحشر گفتگو خواهد بود --- وان یار عزیزتر تند خواهد بود
از حشر مگو ، بجز نکوئی ناید --- خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود


♦♦♦


دارنده چو ترکیب طبایع آراست --- از بهر چه افکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود --- ورنیک نیاید این صور عیب کراست


♦♦♦


ترکیب پیاله ای که در هم پیوست --- بشکستن آن روا نمیدارد دوست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست --- بر مهر که پیوست و بگین که شکست


♦♦♦


صبح است و می بر می گلرنگ زنیم --- وین شیشه ی نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از امل دراز خود باز کشیم --- در زلف نگار و دامن چنگ زنیم



سلام ...

ممنون ...

برای اطلاع و دسترسی به مطالب گوناگون ( درباره خیام ) تاپیک رو معرفی کردم ... یعنی علاوه بر این تاپیک شما و بقیه دوستان از مطالب قبلی هم میتونید استفاده بفرمایید ...

اینجا هم ادامه داشته باشه ، خوبه ... ممنون از زحمتی که میکشید ... باتشکر و موفق باشید ...


----------------------




قومی مــتــفــکرند اندر ره دین******* جمعی بگمان فتاده در راه یــقــین


میترسم از آنکه بانگ آید روزی******* کای بیخبران راه نه آنست و نه این



----------------------



از منزل کفر تا بدین یک نفس است ******* وز عــالــم شک تا به یقین یک نفس است


این یک نفس عزیز را خوش مــیــدار ******* چون حاصل عمر ما همین یک نفس است




.

***Spring***
24-11-2010, 04:01
سلام ...

رباعیات خیام نیشابوری + قابلیت جستجو در اشعار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

M i L @ D
28-11-2010, 14:27
در کارگه کوزه گری رفتم دوش --- دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه بر آورد خروش --- کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش


♦♦♦


من می خورم و هر که چو من اهل بود --- می خوردن من بنزد او سهل بود
می خوردن من حق زازل میدانست --- گر می نخورم علم خدا جهل بود


♦♦♦


یا رب تو جمال آن مه مهر انگیز --- آراسته ای سنبل و عنبر نیز
پس حکم چنان کنی که در وی منگر --- این حکم چنان بود که کج دارد مریزا


♦♦♦


چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ --- پیمانه که پر شود چه شیرین و چه تلخ
خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی --- از سلخ به غره آید از غره به سلخ

♦♦♦


با تو بخرابات اگر گویم راز --- به زانکه بمحراب کنم بی تو نماز
ای اول و ای آخر خلقان همه تو --- خواهی تو مرا بسوز خواهی بنواز


♦♦♦


چون جود ازل بود مرا انشا کرد --- بر من ز نخست درس عشق املا کرد
آنگاه قراضه ریزه ی قلب مرا --- مفتاح در خزائن معنی کرد


♦♦♦


نیکی و بدی که در نهاد بشر است --- شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل --- چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است


♦♦♦


ای دل چو حقیقت جهان هست مجاز --- چندین چه بری خوری از این رنج دراز
تن را بقضا سپار و با درد بساز --- کین رفته قلم ز بهر تو ناید باز

hasibi01
17-12-2010, 11:27
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
ازاد ز خاک و باد و از اتش و اب

M i L @ D
23-12-2010, 14:19
از درس و علوم جمله بگریزی به --- و ندر سر زلف دلبر آویزی به
زان پیش که روزگار خونت ریزد --- تو خون قرابه در قدح ریزی به


♦♦♦


ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود --- نی نام زما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبند هیچ خلل --- زین پس چو نباشیم همان خواهد بود


♦♦♦


آمد سحری ند از میخانه ی ما --- کی رند خراباتی دیوانه ی ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می --- زان پیش که پر کنند پیمانه ی ما


♦♦♦


بل باده نشین که ملک محمود انیست --- وز چنگ شنو که لحن داود انیست
از آمده رفته دگر یاد مکن --- حالی خوش باش زانکه مقصود انیست


♦♦♦


می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد --- و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او --- یک جرعه خوری هزار علت ببرد


♦♦♦


سر مست به میخانه گذر کردم دوش --- پیری دیدم مست و سبوئی بر دوش
گفتم ز خدا شرم نداری ای پیر --- گفتا کرم از خداست رو باده بنوش


♦♦♦


مهتاب بنور دامن شب بشکافت --- می خور که دمی بهتر از این نتوان یافت
می نوش و میندیش که مهتاب بسی --- اندر سرخاک یک به یک خواهد تافت

hasibi01
25-01-2011, 19:37
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
امد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

hasibi01
28-01-2011, 00:24
ارند یکی و دیگری بر بایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانه عمر ماست می پیمایند

Mehrnaz1368
01-02-2011, 21:06
این کهنه رباط را که عالم نام است
و ارامگه ابلق صبح و شام است
بزمی ست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیه گاه صد بهرام است

Mehrnaz1368
03-02-2011, 20:33
بر خیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما

Mehrnaz1368
11-02-2011, 01:14
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور

Mehrnaz1368
18-02-2011, 19:09
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و ان گل بزبان حال با او می گفت
من همچو تو بوده ام مرا نیکودار

Mehrnaz1368
21-02-2011, 18:31
چون نیست حقیقت یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بی خبری مرد چه هشیار چه مست

anon85
28-02-2011, 09:16
با اين دو سه نادان كه چنان مي دانند
از جهل كه داناي جهان ايشانند
خر باش كه آن سان ز خري چندانند
هر كو نه خرست كافرش مي خوانند

Mehrnaz1368
28-02-2011, 09:56
از بودنی ایدوست چه داری تیمار
وز فکرت بیهوده دل و جان افکار
خرم بزی و جهان بشادی گذران
تدبیر نه با تو کرده اند اول کار

HyBy
02-03-2011, 14:37
چندين غم مال و حسرت دنيا چيست؟ هرگز ديدي كسي كه جاويد بزيست؟
اين چند نفس در تن تو عاريتي ست با عاريتي عاريتي بايد زيست

HyBy
04-03-2011, 11:49
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

anon85
05-03-2011, 13:28
اي چرخ چه شد خسيس را چيز دهي
گرمابه و آسيا و دهليز دهي
آزاده به نان شب گروگان بدهد
بايد كه به اين چنين فلك تيز دهي

anon85
06-03-2011, 04:45
گر باده خوري تو با خردمندان خور
يا با پسري لاله رخ و خندان خور
بسيار مخور ورد مكن فاش نساز
اندك خور و گاه گه خور و پنهان خور

Mehrnaz1368
07-03-2011, 22:19
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که انچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم اشیان امده ام
اخر کم از انکه من بدانم که کیم

Mehrnaz1368
08-03-2011, 22:50
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
گر عاشق و مست و دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن

anon85
10-03-2011, 20:11
آبي بوديم در كمر بنهاده
از آتش شهوتي برون افتاده
فرداست كه باد خاك ما را ببرد
خوش مي گذران اين دو نفس با باده

anon85
13-03-2011, 01:01
بر چرخ فلك هيچ كسي چير نشد
وز خوردن آدمي زمين سير نشد
مغرور بداني كه نخوردست ترا
تعجيل مكن، هم بخورد، دير نشد

anon85
13-03-2011, 01:07
قانع به يك استخوان چو كركس بودن
به زانكه طفيل خوان ناكس بودن
با نان جوين خويش حقا كه بهست
كالوده به پالوده ي هر خس بودن

Mehrnaz1368
13-03-2011, 01:58
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی
احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی بکارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی

Mehrnaz1368
13-03-2011, 02:07
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی

anon85
13-03-2011, 13:50
يك روز ز بند عالم آزاد نيم
يك دم زدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار كردم بسيار
در كار جهان هنوز استاد نيم

anon85
15-03-2011, 15:19
چون حاصل آدمي در اين دير دو در
جز خون دل و دادن جان نيست دگر
خرم دلِ آن كسي كه نامد به وجود
و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر

anon85
22-03-2011, 20:28
نقشيست كه بر وجود ما ريخته اي
صد بوالعجبي ز ما بر انگيخته اي
من ز آن به از اين نمي توانم بودن
كز بوته مرا بدين صفت ريخته اي

anon85
22-03-2011, 20:37
هوشم به شراب ناب باشد دائم
گوشم به ني و رباب باشد دائم
گر خاك مرا كوزه پس از من سازند
خواهم كه پر از شراب باشد دائم

anon85
23-03-2011, 11:54
کسی میدونه عمر خیام با پیر کوهستان حسن صباح واقعا دوست بوده یا نه؟

سلام،
دوستي عمر خيام، حسن صباح و خواجه نظام الملك، كه به افسانه ي «سه يار دبستاني» معروف است، چندان معتبر نيست؛


چنان که فروغی در مقدمهٔ تصحیحش از خیام اشاره کرده‌است این داستان سند معتبری ندارد و تازه اگر راست باشد حسن صباح و خیام هر دو باید بیش از ۱۲۰ سال عمر کرده باشند که خیلی بعید است. به علاوه هیچ یک از معاصران خیام هم به این داستان اشاره نکرده‌است.

لينك زير صفحه ي سه يار دبستاني در دانشنامه ي ويكيپدياست:

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

.................................................. ...........

اين هم لينك دانلود نسخه الكترونيكي كتاب ترانه هاي خيام از صادق هدايت: (حجم 512 كيلو بايت)

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

در صفحه ي 26 اين كتاب هم اشاره اي به موضوع دوستي خيام و حسن صباح شده...

anon85
25-03-2011, 01:05
از گردش روزگار بهري برگير
بر تخت طرب نشين و ساغر برگير
از طاعت و معصيت خدا مستغنيست
باري تو مراد خود ز عالم برگير

anon85
25-03-2011, 01:22
با من تو هر آنچه گويي از كين گويي
پيوسته مرا ملحد و بي دين گويي
من معترفم بدانچه گويي، ليكن
انصاف بده، تو را رسد اين گويي؟

anon85
27-03-2011, 18:00
ساقي دل من ز مرده فرسوده ترست
كاو زير زمين ز من دل آسوده ترست
هر چند به خون ديده دامن شويم
دامان ترم ز ديده آلوده ترست

anon85
27-03-2011, 18:12
يا رب تو كريمي و كريمي كرمست
عاصي ز چه رو برون ز باغ ارمست؟
با طاعتم ار عفو كني، نيست كرم
با معصيتم اگر ببخشي كرمست

anon85
01-04-2011, 16:51
ناكرده گناه در جهان كيست؟ بگوي
وآنكس كه گنه نكرد چون زيست؟ بگوي
من بد كنم و تو بد مكافات دهي
پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگوي

anon85
01-04-2011, 17:06
سير آمدم اي خداي از هستي خويش
وز تنگدلي و از تهيدستي خويش
از نيست تو هست مي كني، بيرون آر
زين نيستيم به حرمت هستي خويش

anon85
02-04-2011, 08:18
خالق تويي و مرا چنين ساخته اي
هستم به مي و ترانه دلباخته اي
چون روز ازل مرا چنين ساخته اي
پس بهر چه در دوزخم انداخته اي؟

hoomi_gta
03-04-2011, 13:00
جاتون خالی عید رفتم نیشابور به دیدار مجدد مقبره این دانشمند بزرگ. بازدید از مقبره حکیم عمر خیام را به همه ی دوستان توصیه می کنم. بسیار زیباست

anon85
03-04-2011, 17:14
از آز همي بكاه و مي زي خرسند
وز نيك و بد زمانه بگسل پيوند
مي در كف و زلف دلبري گير، كه زود
مي بگسلد و نماند اين روزي چند

anon85
03-04-2011, 17:29
چون كار نه بر مراد ما خواهد رفت
انديشه و جهد ما كجا خواهد رفت؟
پيوسته نشسته ايم در حسرت آنك
دير آمده ايم و زود مي بايد رفت

hoomi_gta
04-04-2011, 12:12
اين يك دو سه روزه نوبت عمر گذشت

چون آب به جويبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت
روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت

anon85
05-04-2011, 17:51
ما خرقه ي زهد بر سر خُم كرديم
وز خاكِ خرابات تيمّم كرديم
باشد كه ز خاكِ ميكده دريابيم
آن عمر كه در ميكده ها گم كرديم

Karkas20
05-04-2011, 22:38
گردون ز زمين هيچ گلي برنارد
كش نشكند وهم به زمين نسپارد
گر ابر چو خاك آب را بردارد
تا حشر همه خون عزيزان بارد



گر يك نفست ز زندگاني گذرد
مگذار كه جز به شادماني گذرد
هشدار كه سرمايه سوداي جهان
عمر است چنان كش گذراني گذرد

anon85
06-04-2011, 04:09
از سرّ نهفته ات خبر خواهم كرد
وآنرا به دو حرف مختصر خواهم كرد
با عشقِ تو در خاك فرو خواهم شد
با مهرِ تو سر ز خاك بر خواهم كرد

anon85
07-04-2011, 18:01
اين گونه كه من كارِ جهان مي بينم
عالم همه رايگان بر آن مي بينم
سبحان الله به هر چه در مي نگرم
ناكاميِ خويشتن در آن مي بينم

anon85
07-04-2011, 18:19
در عالم جان بهوش مي بايد بود
در كار جهان خموش مي بايد بود
تا چشم و زبان و گوش بر جا باشند
بي چشم و زبان و گوش مي بايد بود

anon85
10-04-2011, 02:40
یک دست به مصحفیم و یک دست به جام
گه مرد حلالیم و گهی مرد حرام
مائیم در این گنبد فیروزه رخام
نه کافر مطلق، نه مسلمان تمام

Karkas20
11-04-2011, 13:33
گر چه غم و رنج من درازي دارد
عيش و طرب تو سرفرازي دارد
بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلك
در پرده هزار گونه بازي دارد

water_lily_2012
11-04-2011, 15:20
هرگز دل من ز علم محروم نشد / کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز / معلومم شد که هیچ معلوم نشد

Karkas20
11-04-2011, 15:49
آنان که بکار عقل در میکوشند
هیهات که جمله گاو نر میدوشند
آن به که لباس ابلهی در پوشند
کامروز بعقل تره می نفروشند

---------- Post added at 04:48 PM ---------- Previous post was at 04:48 PM ----------

آنانکه خلاصه جهان ایشانند
بر اوج فلک یراق فکرت رانند
در معرفت ذات تو مانند فلک
سرگشته و سرنگون و سرگردانند

---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:48 PM ----------

آن قوم که سجاده پرستند خرند
زیرا که بزیر بار سالوس درند
وین از همه طرفه تر که در پرده زهد
اسلام فروشند و ز کافر بترند

---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:49 PM ----------

آن بیخبران که در معنی سفتند
در چرخ به انواع سخنها گفتند
آگه چو نگشتند بر اسرار جهان
اول زنخی زدند و آخر خفتند

---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:49 PM ----------

به مسجد اگر چه با شتاب آمده ام
آمده ام اما نه بهر نیاز آمده ام
اینجا روزی سجاده دزدیده ام
آن کهنه شدست و من باز آمده ام

anon85
11-04-2011, 17:43
اي چرخ دلم هميشه غمناك كني
پيراهنِ فرّخيِ من چاك كني
بادي كه به من وزد، تو آتش كنيش
آبي كه خورم، در دهنم خاك كني

anon85
12-04-2011, 02:26
گويند: مخور مي كه بلا كش باشي
در روزِ مكافات در آتش باشي
حقّست ولي به هر دو عالم ارزد
يك دم كه تو از شراب سر خَوش باشي

anon85
14-04-2011, 21:57
گويند كه: دوزخي بود مردمِ مست
حرفي ست خلاف و دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخي خواهد بود
فردا نگري بهشت را چون كف دست

Karkas20
16-04-2011, 11:56
اين عقل كه در ره سعادت پويد
روزي صد هزار بار خود ترا مي گويد
درياب تو اين يك دم وقتت كه نه اي
آن تره كه بدروند و ديگر رويد

anon85
16-04-2011, 23:12
گر گوهرِ طاعتت نسُفتم هرگز
گردِ گنه از چهره نرُفتم هرگز
نوميد نيم ز بارگاهِ كرمت
زيرا كه يكي را دو نگفتم هرگز

anon85
16-04-2011, 23:23
افسوس كه عمر رفت بر بيهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرموده ي ناكرده، سيه رويم كرد
فرياد ز كرده هاي نا فرموده ...

Karkas20
18-04-2011, 19:52
بر پشت من از زمانه تو مي آيد
وز من همه كار نا نكومي آيد
جان عزم رحيل كرد و گفتم بمرو
گفتا چه كنم خانه فرو مي آيد

anon85
18-04-2011, 20:31
ماييـــــــــــــــم خريدارِ ميِ كهـــــــنه و نو
و آنگاه فروشــــــــــــــنده ي عالم به دو جو
گفتي كه: پس از مرگ كـجا خواهي رفت؟
مي پيشِ من آر، هر كـــــــــجا خواهي رو

anon85
18-04-2011, 20:43
راز از همه مردمــــــــــان نهان بايد داشت
واسرار نهان ز ناكســــــــــــان بايد داشت
بنگر كه چه مي كنــــي تو با خلق خداي
چشم از همه مردمـان همان بايد داشت

Mehrnaz1368
19-04-2011, 00:00
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

anon85
19-04-2011, 21:44
خوش باش كه غصه بي كران خواهد بود
در چرخ قرانِ اختــــــــــــــــران خواهد بود
خشـــــــــــتي كه ز خاكِ تو بخواهند زدن
ديوارِ سراي دگــــــــــــــــــران خواهد بود

anon85
19-04-2011, 22:05
با نفس هميـــــــــشه در نبردم، چه كنم؟
وز كرده ي خويشــــــــتن بدردم، چه كنم؟
گيرم كه ز مــــــــــــــــن درگذراني به كرم
زين شرم كه ديده اي چه كردم، چه كنم؟

Karkas20
20-04-2011, 09:34
تا چند اسير رنگ و بو خواهي شد
چند از پي هر زشت و نكو خواهي شد
گر چشمه زمزمي و گر آب حيات
آخر به دل خاك فرو خواهي شد



---------- Post added at 10:34 AM ---------- Previous post was at 10:34 AM ----------


تا راه قلندري نپويي نشود
رخساره به خون دل نشويي نشود
سودا چه پزي تا كه چو دلسوختگان
آزاد به ترك خود نگويي نشود


---------- Post added at 10:34 AM ---------- Previous post was at 10:34 AM ----------


تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد
من در عجبم كه مي فروشان كيشان
به زان كه فروشند چه خواهند خريد

anon85
20-04-2011, 22:21
بر خود ستـــــــــم و رنج نهادن بيجاست
از سهميِ خود فزون نمي بايد خواست
آنچ از ازلـــــت به نام بنوشته شده ست
آنســـــــــــــت ترا بهره بدون كم و كاست

anon85
20-04-2011, 22:42
چون آگهي اي دوســــــــت ز هر اسراري
چندين چه خوري به بيـــــــــــهده تيماري؟
چون مي نرود به اختيـــــــــــــــــارت كاري
خوش باش در اين دمي كه هستي باري

Karkas20
22-04-2011, 09:57
از جمله رفتگان اين راه دراز
باز آمده كيست تا به ما گويد باز
پس بر سر اين دوراهه ي آز ونياز
تا هيچ نماني كه نمي آيي باز


---------- Post added at 10:56 AM ---------- Previous post was at 10:56 AM ----------


اي پير خردمند پگه تر برخيز
وان كودك خاك بيز را بنگر تيز
پندش ده و گو كه نرم نرمك مي بيز
مغز سر كيقباد وچشم پرويز


---------- Post added at 10:57 AM ---------- Previous post was at 10:56 AM ----------


وقت سحر است خيز اي مايه ي ناز
نرمك نرمك باده خورو چنگ نواز
كان ها كه به جايند نپايند بسي
وان ها كه شدند كس نمي آيد باز

anon85
22-04-2011, 12:24
اين چرخ كه با كســـــــي نمي گويد راز
كشته به ستم هـــــــــــزار محمود و اياز
مي خور، كه نبخشند به كس عمرِ دراز
وآن كس كه شد از جـــــهان نمي آيد باز

anon85
22-04-2011, 12:34
زان باده كه عمر را حيـــــــات دگرست
پر كن قدحي گرچه تو را دردِ سرست
بر نه به كفم كه كارِ عالــم سمرست
بشتاب كه عمر هر دمــي در گذرست

Karkas20
22-04-2011, 16:51
حيي كه به قدرت سر و رو مي سازد
همواره همو كار عدو مي سازد
گويند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گويي كه كدو مي سازد

anon85
22-04-2011, 23:38
آنان كه جهــان زيرِ قدم فرسودند
واندر طلبش هر دو جهان پيمودند
آگاه نيم از آنكه آنان زين بيــــــش
از كار چنان كه هســـت آگه بودند

Karkas20
23-04-2011, 08:44
دهقان قضا بسي چو ما كشت و درود
غم خوردن بيهوده نمي دارد سود
پر كن قدح مي به كفم ور نه رود
تا باز خورم كه بودنيها همه بود


---------- Post added at 09:44 AM ---------- Previous post was at 09:44 AM ----------


روزيست خوش وهوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همي شويد گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فرياد همي كند كه مي بايد خورد

Mehrnaz1368
23-04-2011, 22:40
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی
بادیم همه باده بیار ای ساقی

anon85
24-04-2011, 01:14
گردِ دگري چگــــــــــــونه پرواز كنيم؟
يا عشقِ نويي چگــــونه آغاز كنيم؟
يك لحظه سرشكِ ديده مي نگذارد
تا چشم به روي دگـــــــري باز كنيم

anon85
24-04-2011, 20:50
خوش آن كه در ايـــن زمانه آزاده بزيست
خرسند به هر چش كه خدا داده بزيست
و ين يك دمِ عمــــــــر را غنيمت بشمرد
آزاده و با ساده و با بـــــــــــــــاده بزيست

anon85
24-04-2011, 21:00
تا چند كنيم عرضــــــــــه نادانيِ خويش
بگرفت دل از بي سر و سامانيِ خويش
زنّار از اين سپس ميــــان خواهم بست
از شرمِ گناه و از مســــــلمانيِ خويش

Karkas20
25-04-2011, 10:02
كس مشكل اسرار اجل را نگشاد
كس يك قدم از نهاد بيرون ننهاد
من مي نگرم ز مبتدي تا استاد
عجز است به دست هر كه از مادر زاد

anon85
25-04-2011, 20:25
تا هشــــــــــــيارم، طرب ز من پنهانست
چون مست شدم، در خردم نقصان ست
حاليست ميانِ مســـــــــتي و هشياري
من بنده ي آن، كه زنـــــــــــدگاني آنست

anon85
26-04-2011, 21:51
تا در تنِ توست استخوان و رگ و پي
از خانه ي تقديـــــــــــــر منه بيرون پي
گردن منه، ار خصــــــم بود رستمِ زال
منت مكش، ار دوست بود حاتمِ طي

anon85
26-04-2011, 22:03
در فصلِ بــــــــــهار اگر بتي حور سرشت
يك ســـــاغرِ مي بر دهدم بر لبِ كشت
هر چند كه اين سخن بسي باشد زشت
سگ به ز من اســت اگر كنم يادِ بهشت

Karkas20
27-04-2011, 06:40
هر راز كه اندر دل دانا باشد
بايد كه نهفته تر زعنقا باشد
كاندر صدف از نهفتگي گردد در
آن قطره كه راز دل دريا باشد

Karkas20
27-04-2011, 06:46
هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
كو دامن خويشتن فراهم گيرد

Karkas20
27-04-2011, 16:40
هرگز دل من زعلم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه معلوم نشد
هفتاد ودو سال فكر كردم شب وروز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد


---------- Post added at 05:40 PM ---------- Previous post was at 05:37 PM ----------


هم دانه ي اميد به خرمن ماند
هم باغ و سراي بي تو ومن ماند
سيم وزر خويش از درم تا بجوي
با دوست بخور ور نه به دشمن ماند

anon85
27-04-2011, 20:02
گردون كمري بر تنِ فرســوده ي ماست
جيحون اثري ز چشمِ پالوده ي ماست
دوزخ شرري ز آهِ بيــــــــهوده ي ماست
فردوس دمي ز وقتِ آســوده ي ماست

Karkas20
28-04-2011, 06:57
يك جام شراب صد دل و دين ارزد
يك جرعه ي مي مملكت چين ارزد
جز باده ي لعل نيست در روي زمين
تلخي كه هزار جان شيرين ارزد

anon85
28-04-2011, 22:13
ما با مي و معشوق و شما دير و كنشت
ما اهلِ جهنميم، شـــــــما اهلِ بهشت
تقصيرِ من از روزِ ازل چيــــــست؟ بگوي
نقاش چنين به لوحِ تقديــــــــــــر نبشت

anon85
28-04-2011, 22:26
گويند مرا كه: مي تو كمتر خور از اين
آخر به چه عذر بر نداري ســــر از اين؟
عذرم رخِ يار و باده ي صبحــدم است
انصاف بده، چه عذر روشــن تر از اين؟

Karkas20
29-04-2011, 08:06
يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
وز كوزه شكسته اي دمي آبي سرد
مامور كم از خودي چرا بايد بود
يا خدمت چون خودي چرا بايد كرد

Karkas20
29-04-2011, 08:16
آن لعل در آبگينه ي ساده بيار
وان محرم و مونس هر آزاده بيار
چون مي داني كه مدت عالم خاك
باد است كه زود بگذرد باده بيار

anon85
29-04-2011, 19:17
در پرده ي اســــــــــرار كسي را ره نيست
زين تعبيه جانِ هيــــــــچ كس آگه نيست
جز در دلِ خاكِ تيـــــــــره منزل گه نيست
مي خور كه چنين فسـانه ها كوته نيست

Karkas20
30-04-2011, 12:45
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست

anon85
30-04-2011, 16:51
ننگي ست به نامِ نيـك مشهور شدن
عارست ز جــــــــــورِ چرخ رنجور شدن
خمّار به بــــــــــــــــوي آبِ انگور شدن
به زآنكه به زهدِ خويش مشهور شدن

مهرسا1
30-04-2011, 17:11
قشنگ ترین رباعی که به دلتون نشست از خیام چی بوده؟

anon85
30-04-2011, 18:19
قشنگ ترین رباعی که به دلتون نشست از خیام چی بوده؟

سلام،
سوالِ خيلي سختيه.
ميشه گفت كلِ رباعياتي كه به خيام نسبت داده شدن، معمولا تداعي كننده ي چند موردِ محدود مثل گرايش به جبر، ترديد در كارِ عالم، غنيمت شمردنِ حال، تمايل به باده گساري، اختلاف با اهلِ شرع، و ... هست.
حالا كسي كه علاقمند به رباعياتِ خيامه (كه به طريقِ اولي به تفكرات خيام علاقمنده)، واسش تعداد رباعي هايي به عالي ترين شكلِ ممكن (از لحاظ هنرِ شعري)، بيانگر چنين آرايي هست، بدونِ ترديد خيلي زياده...

من تو اين تاپيك، تا الان 76 تا پست دادم؛ كه تقريبا به همين تعداد رباعي منسوب به خيام نوشتم...
نوشتنِ اين رباعيات هم به اين صورت بوده كه كتابِ حكيم عمر خيام، به تصحيح عزيز الله كاسب (مبتني بر نسخه فرهنگستان علوم مسكو و نسخه خطي كتابخانه كمبريج) رو ورداشتم و دارم از انتهاي كتاب هر چه رباعي كه به نظرم جالب مياد رو مي نويسم؛
اين نسخه رو انتخاب كردم و نه نسخه ي تصحيح شده ي هدايت و يا ذكا الملك، فقط به اين دليلِ ساده كه رباعيات نقل شده تو اين كتاب واسه من يادآور روزهاي نوجوانيه...

حالا كه خواستم ببينم حداقل تو اين تعداد رباعي كه نوشتم، كدومشون بيشتر به دلم ميشينه، به اينا رسيدم:

اي چرخ چه شد خسيس را چيز دهي
گرمابه و آسيا و دهليز دهي
آزاده به نان شب گروگان بدهد
بايد كه به اين چنين فلك تيز دهي
+
گر باده خوري تو با خردمندان خور
يا با پسري لاله رخ و خندان خور
بسيار مخور ورد مكن فاش نساز
اندك خور و گاه گه خور و پنهان خور
+
زان پيش كه غم هات شبيخون آرند
برگوي بتا تا مي گلگون آرند
تو زر نئي اي غافل ابله كه ترا
در خاك نهند و باز بيرون آرند
+
تا كي ز چراغ مسجد و دود كنشت
تا چند زيان دوزخ و سود بهشت
بر لوح قضا نگر كه از روز ازل
استاد هر آنچه بودني بود نوشت
+
آبي بوديم در كمر بنهاده
از آتش شهوتي برون افتاده
فرداست كه باد خاك ما را ببرد
خوش مي گذران اين دو نفس با باده
+
شيخي به زن فاحشه گفتا مستي
هر لحظه به دام دگري پابستي
گفت شيخا هر آنچه گويي هستم
خود نيز هر انچه مي نمايي هستي؟
+
بر چرخ فلك هيچ كسي چير نشد
وز خوردن آدمي زمين سير نشد
مغرور بداني كه نخوردست ترا
تعجيل مكن، هم بخورد، دير نشد
+
آرند يكي و ديگري بربايند
بر هيچ كسي راز همي نگشايند
ما را ز قضا جز اينقدر ننمايند
پيمانه ي عمر ماست مي پيمايند
+
تركيب طبايع چو بكام تو دميست
رو شاد بزي اگر چه بر تو ستميست
با اهل خرد باش كه اصل تن تو
گردي و نسيمي و شراري و دميست
+
چون حاصل آدمي در اين دير دو در
جز خون دل و دادن جان نيست دگر
خرم دلِ آن كسي كه نامد به وجود
و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر
+
خيام اگر ز باده مستي خوش باش
گر با صنمي دمي نشستي خوش باش
پايان همه چيز جهان نيستي است
پندار كه نيستي، چو هستي خوش باش
+
گر بر فلكم دست بُدي چون يزدان
برداشتمي من اين فلك را ز ميان
وز نو فلكي دگر چنان ساختمي
كازاده به كام دل رسيدي آسان
+
تا كي غم آن خوري كه داري يا ني؟
وين عمر به خوشدلي گذاري يا ني؟
پر كن قدح باده كه معلومت نيست
كاين دم كه فرو بري بر آري يا ني
+
نقشيست كه بر وجود ما ريخته اي
صد بوالعجبي ز ما بر انگيخته اي
من ز آن به از اين نمي توانم بودن
كز بوته مرا بدين صفت ريخته اي
+
هوشم به شراب ناب باشد دائم
گوشم به ني و رباب باشد دائم
گر خاك مرا كوزه پس از من سازند
خواهم كه پر از شراب باشد دائم
+
از گردش روزگار بهري برگير
بر تخت طرب نشين و ساغر برگير
از طاعت و معصيت خدا مستغنيست
باري تو مراد خود ز عالم برگير
+
يا رب تو كريمي و كريمي كرمست
عاصي ز چه رو برون ز باغ ارمست؟
با طاعتم ار عفو كني، نيست كرم
با معصيتم اگر ببخشي كرمست
+
سير آمدم اي خداي از هستي خويش
وز تنگدلي و از تهيدستي خويش
از نيست تو هست مي كني، بيرون آر
زين نيستيم به حرمت هستي خويش
+
برخيز و مخور غم جهان گذران
بنشين و دمي به شادماني گذران
در طبع زمانه گر وفايي بودي
هرگز به تو نوبت نشدي از دگران
+
در عالم جان بهوش مي بايد بود
در كار جهان خموش مي بايد بود
تا چشم و زبان و گوش بر جا باشند
بي چشم و زبان و گوش مي بايد بود
+
هر نیک و بدی که در نهاد بشرست
شادی و غمی که در قضا و قدرست
با چرخ مکن حواله، کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره ترست
+
یک دست به مصحفیم و یک دست به جام
گه مرد حلالیم و گهی مرد حرام
مائیم در این گنبد فیروزه رخام
نه کافر مطلق، نه مسلمان تمام
+
ما لُعبتكانيم و فلك لُعبت باز
از روي حقيقتي، نه از روي مَجاز
يك چند در اين بساط بازي كرديم
رفتيم به صندوقِ عدم، يك يك باز
+
افسوس كه عمر رفت بر بيهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرموده ي ناكرده، سيه رويم كرد
فرياد ز كرده هاي نا فرموده
+
ماييـــــــــــــــم خريدارِ ميِ كهـــــــنه و نو
و آنگاه فروشــــــــــــــنده ي عالم به دو جو
گفتي كه: پس از مرگ كـجا خواهي رفت؟
مي پيشِ من آر، هر كـــــــــجا خواهي رو
+
بر خود ستـــــــــم و رنج نهادن بيجاست
از سهميِ خود فزون نمي بايد خواست
آنچ از ازلـــــت به نام بنوشته شده ست
آنســـــــــــــت ترا بهره بدون كم و كاست
+
آنان كه جهــان زيرِ قدم فرسودند
واندر طلبش هر دو جهان پيمودند
آگاه نيم از آنكه آنان زين بيــــــش
از كار چنان كه هســـت آگه بودند
+
افلاك كه جز غــــــم نفزايند دگر
بنهند يكـــــــــــــي تا بربايند دگر
نا آمدگان اگــــــــــــر بدانند كه ما
از دهر چه مي كشيم، نايند دگر
+
خوش آن كه در ايـــن زمانه آزاده بزيست
خرسند به هر چش كه خدا داده بزيست
و ين يك دمِ عمــــــــر را غنيمت بشمرد
آزاده و با ساده و با بـــــــــــــــاده بزيست
+
تا هشــــــــــــيارم، طرب ز من پنهانست
چون مست شدم، در خردم نقصان ست
حاليست ميانِ مســـــــــتي و هشياري
من بنده ي آن، كه زنـــــــــــدگاني آنست
+
گردون كمري بر تنِ فرســوده ي ماست
جيحون اثري ز چشمِ پالوده ي ماست
دوزخ شرري ز آهِ بيــــــــهوده ي ماست
فردوس دمي ز وقتِ آســوده ي ماست
+
ما با مي و معشوق و شما دير و كنشت
ما اهلِ جهنميم، شـــــــما اهلِ بهشت
تقصيرِ من از روزِ ازل چيــــــست؟ بگوي
نقاش چنين به لوحِ تقديــــــــــــر نبشت
+
گويند مرا كه: مي تو كمتر خور از اين
آخر به چه عذر بر نداري ســــر از اين؟
عذرم رخِ يار و باده ي صبحــدم است
انصاف بده، چه عذر روشــن تر از اين؟
+
من ظاهرِ نيستيّ و هســتي دانم
من باطنِ هر فراز و پســــــــتي دانم
با اين همه از دانشِ خـود شرمم باد
گر مرتبه يي وراي مســــــــــتي دانم
+
...

Karkas20
30-04-2011, 20:36
قشنگ ترین رباعی که به دلتون نشست از خیام چی بوده؟

سلام

البته با اجازه اقا عماد عزیز:20:

من از افکار و شخصیت خیام خیلی خوشم میاد...چون شعرهاش درسته از چندین سال بوده ولی باز کارایی داره و هنوز مستحکم سرجای خودش باقی مونده...از شعراش خوشم میاد چون منتقدانه میسروده و یه طوری بگم با باخوندن شعراش, ادم از خودش بی خود میشه.

اینطور که به دید بعضی از مردم میرسه و که میگن کافر بوده !! ولی به نظر من خیام یک فرد باطن دار کامل بوده.
که شعرهای خودش را برای مسلمانان ساده لوح و مردم ساده و گول خور و ریا کار میسروده که ادم با خواندنش , ادم های اطرافش را بهتر میشناسه !! و همین که متوجه میشه باید چگونه فردی و چگونه زندگی کنه.

خلاصه شعرا برای این مردمی که الان هستن هم خیلی کارایی داره . مسلمانان ساده لوحی که فقط فکر میکنن یه نماز و چارتا صلوات فرستان یعنی مسلمانی کامل !!!

من مدت کمی هست که در این تایپیک فعالیت میکنم و خیلی خوشحال هستم که در کنار اقا عماد عزیز و دیگر کاربران عزیز, در این تایپیک خدمت میکنم.

حتی به نظر من اگر کسی شعرهای خیام را بخونه با دیدی باز , راه و روش خوب زندگی و پاک و سالم زندگی کردن را میتونه از شعرهای خیام , یاد بگیره ((البته اینا همش نظر بنده بود ))

من این رباعیاتی که اینجا میگذاشتم را از کتاب رباعیات خیام بود که از روی صحیح ترین و معتبرترین نسخ موجود گرفته شده بود.

به مقدمه از : محمدعلی فروغی
که به خط استاد جواد شریفی
چاپ اول: تابستان 1363




امروز تورا دسترس فردا نيست
وانديشه فردات به جزسودا نيست
ضايع مكن اين دم اردلت شيدا نيست
كاين باقي عمررا بها پيدا نيست

============================
نیکی و بدی که در نهادِ بشر است********شادی و غمی که در قضا و قدر است


با چرخ مکُن حواله کاندر رَهِ عقل*********چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
============================

اِبریق مِی مرا شکستی ربی**************بَر مَن دَر عیش را ببستی ربی

من مِی خُورم و تو میکنی بد مستی**************خاکم به دهن مَگر که مستی ربی
==============================

کُفر چو مَنی گزاف و آسان نَبُوَد******محکم تر از ایمان من , ایمان نَبُوَد


در دَهر یکی چون من و آن هم کافر******پس در همه دَهر یک مسلمان نَبُوَد
===================================
گرمي نخوري طعنه مزن مستان را
بنيادمكن توحيله ودستان را
توغره بدان مشوكه مي مي نخوري
صدلقمه خوري كه مي غلام است آن را

هرچند كه رنگ وبوي زيباست مرا
چون لاله رخ وچوسرو بالاست مرا
معلوم نشد كه درطربخانه خاك
نقاش ازل بهر چه آراست مرا

امروز تورا دسترس فردا نيست
وانديشه فردات به جزسودا نيست
ضايع مكن اين دم اردلت شيدا نيست
كاين باقي عمررا بها پيدا نيست

اي آمده ازعالم روحاني تفت
حيران شده درپنج وچهاروشش وهفت
مي خور چونداني از كجا آمده اي
خوش باش نداني به كجا خواهي رفت

اي چرخ فلك خرابي از كينه توست
بيدادگري شيوه ديرينه توست
اي خاك اگرسينه توبشكافند
بس گوهر قيمتي كه در سينه توست

اين يك دوسه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جويباروچون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت
روزي كه ينامده است وروزي كه گذشت

پيش ازمن وتوليل ونهاري وبوده است
گردنده فلك نيزبه كاري بوده است
هرجا كه قدم نهي تو برروي زمين
آن مردمك چشم نگاري بوده است

تركيب پياله اي كه در هم پيوست
بشكستن آن روا نمي دارد دست
چندين سر وپاي نازنين برسردست
بر مهركه پيوست وبه كين كه شكست

گويند بهشت و حور كوثر باشد
جوي مي و شير و شهد وشكر باشد
پر كن قدح باده و بر دستم نه
نقدي ز هزار نسيه خوشتر باشد

هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
كو دامن خويشتن فراهم گيرد

گر يك نفست ز زندگاني گذرد
مگذار كه جز به شادماني گذرد
هشدار كه سرمايه سوداي جهان
عمر است چنان كش گذراني گذرد

ون عمر به سرشد چه شيرين وچه تلخ
پيمانه چو پرشود چه بغداد و چه بلخ
مي نوش كه بدعد از من وتو ماه بسي
از سلخ به غره آيد از غره به سلخ

گويند بهشت وحورعين خواهد بود
آنجا مي و شير و انگبين خوهد بود
گر ما مي و معشوق گزيديم چه باك
چون عاقبت كار چنين خواهد بود


آنانكه محيط فضل وآداب شدند
در جمع كمال شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند برون
گفتند فسانه اي ودر خواب شدند
==================
با این دو سه نادان که چنین میدانند

ار جهل که دانای جهان ایشانند

خرباش که این جماعت از فرط خری

هر کو نه خر است کافرش میدانند

===============

گر چه غم و رنج من درازي دارد
عيش و طرب تو سرفرازي دارد
بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلك
در پرده هزار گونه بازي دارد

آنان که بکار عقل در میکوشند
هیهات که جمله گاو نر میدوشند
آن به که لباس ابلهی در پوشند
کامروز بعقل تره می نفروشند

آنانکه خلاصه جهان ایشانند
بر اوج فلک یراق فکرت رانند
در معرفت ذات تو مانند فلک
سرگشته و سرنگون و سرگردانند

آن قوم که سجاده پرستند خرند
زیرا که بزیر بار سالوس درند
وین از همه طرفه تر که در پرده زهد
اسلام فروشند و ز کافر بترند

به مسجد اگر چه با شتاب آمده ام
آمده ام اما نه بهر نیاز آمده ام
اینجا روزی سجاده دزدیده ام
آن کهنه شدست و من باز آمده ام

اين عقل كه در ره سعادت پويد
روزي صد هزار بار خود ترا مي گويد
درياب تو اين يك دم وقتت كه نه اي
آن تره كه بدروند و ديگر رويد

اي بس كه نباشيم وجهان خواهد بود
ني نام ز ما و ني نشان خواهد بود
زين پيش نبوديم و نبود هيچ خلل
زين پس چو نباشيم همان خواهد بود

افسوس كه سرمايه زكف بيرون شد
وز دست اجل بسي جگرها خون شد
كس نامد از آن جهان كه پرسم از وي
كاحوال مسافران دنيا چون شد

بر چرخ فلك هيچ كسي چير نشد
وز خوردن آدمي زمين سير نشد
مغرور بداني كه نخورده است ترا
تعجيل مكن هم بخورد دير نشد

تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد
من در عجبم كه مي فروشان كيشان
به زان كه فروشند چه خواهند خريد

از جمله رفتگان اين راه دراز
باز آمده كيست تا به ما گويد باز
پس بر سر اين دوراهه ي آز ونياز
تا هيچ نماني كه نمي آيي باز

اي پير خردمند پگه تر برخيز
وان كودك خاك بيز را بنگر تيز
پندش ده و گو كه نرم نرمك مي بيز
مغز سر كيقباد وچشم پرويز

وقت سحر است خيز اي مايه ي ناز
نرمك نرمك باده خورو چنگ نواز
كان ها كه به جايند نپايند بسي
وان ها كه شدند كس نمي آيد باز

چون روزي عمر بيش و كم نتوان كرد
دل را به كم وبيش دژم نتوان كرد
كار من وتو چنان كه راي من و توست
از موم به دست خويش هم نتوان كرد

دهقان قضا بسي چو ما كشت و درود
غم خوردن بيهوده نمي دارد سود
پر كن قدح مي به كفم ور نه رود
تا باز خورم كه بودنيها همه بود

عمرت تا كي به خود پرستي گذرد
يا در پي نيستي وهستي گذرد
مي نوش كه عمري كه اجل در پي اوست
آن به كه به خواب يا كه مستي گذرد

كس مشكل اسرار اجل را نگشاد
كس يك قدم از نهاد بيرون ننهاد
من مي نگرم ز مبتدي تا استاد
عجز است به دست هر كه از مادر زاد

كم كن طمع از جهان ومي زي خرسند
وز نيك وبد زمانه بگسل پيوند
مي در كف وزلف دلبري گير كه زود
هم بگذرد ونماند اين روزي چند

گر چه غم و رنج من درازي دارد
عيش و طرب تو سرفرازي دارد
بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلك
در پرده هزار گونه بازي دارد

گويند هر آن كسان كه با پرهيزند
زانسان كه بميرند چنان برخيزند
ما با مي ومعشوقه ازآنيم مدام
باشد كه به حشرمان چنان انگيزند

مي خور كه زدل كثرت وقلت ببرد
وانديشه ي هفتاد ودو ملت ببرد
پرهيز مكن ز كيميايي كه از او
يك جرعه خوري هزار علت ببرد

هر راز كه اندر دل دانا باشد
بايد كه نهفته تر زعنقا باشد
كاندر صدف از نهفتگي گردد در
آن قطره كه راز دل دريا باشد

هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
كو دامن خويشتن فراهم گيرد


هرگز دل من زعلم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه معلوم نشد
هفتاد ودو سال فكر كردم شب وروز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد

هم دانه ي اميد به خرمن ماند
هم باغ و سراي بي تو ومن ماند
سيم وزر خويش از درم تا بجوي
با دوست بخور ور نه به دشمن ماند

ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يكان يكان پست شدند
خورديم ز يك شراب در مجلس عمر
دوري دو سه پيشتر زما مست شدند

يك جام شراب صد دل و دين ارزد
يك جرعه ي مي مملكت چين ارزد
جز باده ي لعل نيست در روي زمين
تلخي كه هزار جان شيرين ارزد

يك قطره ي آب بود دريا شد
يك ذره ي خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندرين عالم چيست
آمد مگسي پديد و نا پيدا شد

يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
وز كوزه شكسته اي دمي آبي سرد
مامور كم از خودي چرا بايد بود
يا خدمت چون خودي چرا بايد كرد

آن لعل در آبگينه ي ساده بيار
وان محرم و مونس هر آزاده بيار
چون مي داني كه مدت عالم خاك
باد است كه زود بگذرد باده بيار

دشمن به غلط گفت من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم

anon85
01-05-2011, 18:56
دلبرده كه عمرش چو غمـــــــــم باد دراز
امروز تلطّفي ز نــــــــــــــــــــــــ ـو كرد آغاز
بر چشمِ من انداخت دمي چشم و برفت
يعني كه: نكوئي كــــــــــــن و در آب انداز

anon85
01-05-2011, 19:26
من باده خورم و ليك مســتي نكنم
الّا به قدح دراز دســـــــــــــــتي نكنم
داني غرضم ز مي پرســـتي چه بود؟
تا من چو تو خويشتن پرسـتي نكنم

anon85
02-05-2011, 16:09
گاهِ سحرست، خيز اي ساده پسر
پر باده ي لعل كن بلوري ســـــــاغر
كاين يك دمِ عاريــــت در اين كنجِ فنا
بســـــــــــــــيار بجويي و نيابي ديگر

anon85
02-05-2011, 16:18
با بخششِ تو من از گنه ننديشم
با توشـــه ي تو ز رنجِ ره ننديشم
گر رحمِ تو ام سپيـــــد روي انگيزد
من هيچ ز نامه ي سـيه ننديشم

Karkas20
03-05-2011, 11:22
اي دل همه اسباب جهان خواسته گير
باغ طربت به سبزه آراسته گير
وآنگاه بر آن سبزه شبي چون شبنم
بنشسته و بامداد بر خواسته گير

Karkas20
03-05-2011, 11:30
اين اهل قبور خاك گشتند و غبار

هر ذره ز هر ذره گرفتند كنار

اه اين چه شراب است كه تا روز شمار

بيخود شده و بيخبرند از همه كار

anon85
03-05-2011, 20:53
گفتم كه: دگـــــــــــــر باده ي گلگون نخورم
مي خونِ رَزان اســـــــــت، دگر خون نخورم
پيـــــــــــــــــرِ خردم گفت: به جد مي گويي؟
گفتم كه: خطاست اين سخن، چون نخورم؟

anon85
04-05-2011, 21:08
اي همنفسان مرا ز مي قوت كنيد
وين چهره ي كهربا چو ياقــوت كنيد
چون درگذرم به مي بشـــــوييد مرا
وز چوبِ رَزَم تخته ي تابــــــوت كنيد

anon85
04-05-2011, 21:25
با ماهرخي بر لبِ جوي و مــــــي و وَرد
تا هست ميسّرم طــــــــرب خواهم كرد
تا بوده ام و هســــــــــتم و خواهم بودن
مي ميخورم و خورده ام و خواهم خَورد

Karkas20
05-05-2011, 08:48
زا ن مي كه حيات جاو داني است بخور
سر مايه لذت جواني است بخور
سوزنده چوآتش است ليكن غم را
سازنده چوآب زندگاني است بخور

anon85
05-05-2011, 14:40
پاك از عـــــدم آمديم و ناپاك شديم
شادان به در آمديم و غمناك شديم
بوديم ز آبِ ديده در آتـــــــــــــــشِ دل
داديم به باد عمـــــر و در خاك شديم

anon85
05-05-2011, 14:55
خورشيدِ سپهرِ بي زوالي عشق ست
مرغِ چمنِ خجســته فالي عشق ست
عشــــــق آن نبود كه همچو بلبل نالي
هر گه كه بميــري و ننالي عشق ست

anon85
06-05-2011, 11:32
در دهر كســــي به گلعذاري نرسيد
تا بر دلـــــــش از زمانه خاري نرسيد
در شانه نگر كه تا به صد شاخ نشد
دستش به ســــرِ زلفِ نگاري نرسيد

anon85
06-05-2011, 11:41
زان پيش كه از زمانه تابي بخوريم
با يكدگر امروز شـــــــــرابي بخوريم
كاين چرخِ فلــــــك به گاهِ رفتن ما را
چندان ندهد امــان كه آبي بخوريم

anon85
07-05-2011, 09:30
آن كو سطري ز عقــــل در دل بنگاشت
يك لحظه ز عمرِ خويش ضايع نگذاشت
يا در طلبِ رضاي ايـــــــــــــــــزد كوشيد
يا راحتِ خود گزيد و ســـــــاغر برداشت

anon85
07-05-2011, 09:42
ياري كه دلــــــــــــم ز بهرِ او زار شده ست
او جاي دگر به غـــــــــــم گرفتار شده ست
من در طلبِ داروي خــــــــــود چون كوشم؟
چون آنكه پزشكِ ماست، بيمار شده ست

anon85
07-05-2011, 23:49
انديشه ي عمر بيــــــش از شصت منه
هر جا كه قدم نهي بجز مســـــــت منه
زان پيش كه كاسه ي سرت كوزه كنند
تو كوزه ز دوش و كاسه از دســـــت منه
...

anon85
08-05-2011, 00:00
در سر هوسِ بتانِ چون حورم باد
در دســــــت هماره آبِ انگورم باد
گويند به من كه: ايزدت توبه دهاد
گر او بدهد، مـــــن نكنم، دورم باد

anon85
08-05-2011, 20:49
آن را كه وقوف‌ست بر اســـــــــرارِ جهان
شادي و غـــــــم و رنج بر او شد يكسان
چون نيـك و بدِ جهان به سر خواهد شد
خواهي همــه درد باش و خواهي درمان

anon85
09-05-2011, 21:32
غـم كشته ي جامِ يك مني خواهم كرد
خود را به دو رطلِ مي غني خواهم كرد
اول سه طلاقِ عقل و ديــن خواهم گفت
پس دختــــــــــرِ رَز را به زني خواهم كرد

Karkas20
10-05-2011, 08:05
از جرم گل سياه تا اوج زحل
كردم همه مشكلات كلي را حل
بگشادم بندهاي مشكل به حيل
هر بند گشاده شد به جز بند اجل

Karkas20
10-05-2011, 11:01
برخيزم وعزم باده ناب كنم
رنگ رخ خود به رنگ عناب كنم
اين عقل فضول پيشه را مشتي مي
برروي زنم چنان كه در خواب كنم

Help118
10-05-2011, 17:29
حکیم ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی مشهور به "خیام" فیلسوف و ریاضیدان و منجم و شاعر ایرانی در سال 439 هجری قمری در نیشابور زاده شد. وی در ترتیب رصد ملک شاهی و اصطلاح تقویم جلالی همکاری داشت. وی اشعاری به زبان پارسی و تازی و کتابهایی نیز به هر دو زبان دارد. از آثار او در ریاضی و جیر و مقابله رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلدیس، رساله فی الاحتیال لمعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منهما، ولوازم الامکنه را می توان نام برد. وی در سال 526 هجری قمری درگذشت. رابعیات او شهرت جهانی دارد.

anon85
10-05-2011, 22:15
گر چند كه از گنــــــــــــــــــــاه بدبختم و زشت
نوميد نيم چو بـــــــــــــــــــــت پرستانِ كنشت
ميرم چو گهِ سحــــــــــــــــــــــر ز مخموري باز
مِي خواهم و معشوقه، نه مسجد، نه كنشت

anon85
10-05-2011, 22:39
صد خانه ز خونابِ دلم ويرانســت
وز گريه ي زار، بيمِ صد چندانست
از هر مژه ناودانِ خونســـــت روان
گر من مژه را بهم زنم توفانســـت

Karkas20
11-05-2011, 08:39
تا چند اسير عقل هر روزه شويم
در دهر چه صد ساله چه يك روزه شويم
در ده تو به كاسه مي از آن پيش كه ما
در كارگه كوزه گران كوز ه شويم

anon85
11-05-2011, 19:07
ایزد چو نخواســــت آنچه من خواسته ام
کی گردد راســــــت آنچه من خواسته ام؟
گر جمله صوابســـت که او خواسته است
پس جمله خطاست آنچه من خواسته ام

anon85
11-05-2011, 19:21
با دلبــــــرکی تازه تر از خرمنِ گل
از دست مده جامِ می و دامنِ گل
زان پیشـــترک که گردد از بادِ اجل
پیراهنِ عمـــــــرِ ما چو پیراهنِ گل

Karkas20
12-05-2011, 12:42
خورشيد به گِل نهفت مي نتوانم

واسرار زمانه گفت نتوانم

از بهر تفكرم برآورد خرد

درّي كه زبيم سفت نتوانم

Karkas20
13-05-2011, 08:24
ماييم كه اصل شادي وكان غميم
سرمايه ي داديم ونهاد ستميم
پستيم وبلنديم وكماليم وكميم
آيينه ي زنگ خورده وجام جميم

Karkas20
13-05-2011, 08:45
من مي نه زبهر تنگدستي نخورم

يا از غم رسوايي ومستي نخورم

من مي زبراي خوشدلي مي خوردم

اكنون كه تو بر دلم نشستي نخورم

anon85
13-05-2011, 21:28
رو بر سرِ افلاك و جــهان خاك انداز
مِي ميخور و دل به ماهرويان ميباز
چه جاي عتاب آمد و چه جاي نيـاز؟
كز جمله ي رفتـــگان يكي نامد باز

anon85
13-05-2011, 21:41
نتوان دلِ شــــــــــــاد را به غم فرسودن
وقتِ خوشِ خود به سنگِ محنت سودن
كس غيـــــــب نداند كه چه خواهد بودن
مِي بايد و معشـــــــــوق به كام آسودن
...

anon85
15-05-2011, 11:46
از دفترِ عمر بر گشودم فالي
ناگاه ز سوزِ سينه صاحب حالي
برگفت: خوش آن كسي كه اندر برِ او
ياري ست چو ماهي به شبي چون سالي

anon85
15-05-2011, 12:00
سرگشته به چوگانِ قضا همچون گوي
چپ ميرو و راست ميرو و هيـــچ مگوي
كانكس كه تــــو را فگند اندر تگ و پوي
او دانـــــد و او دانـــــد و او دانـــــد و اوي

anon85
16-05-2011, 12:32
از حادثه ي زمـــــــــــــــــانِ زاينده مترس
وز هر چه رسد، چو نيست پاينده مترس
اين يك دمِ نقد را به عشــــــــــــرت بگذار
وز رفته ميانديش و ز آينـــــــــــــده مترس

anon85
16-05-2011, 12:54
ترسيم كزين بيش به عالـم نرسيم
با همنفسان نيز فراهــــــــم نرسيم
اين دم كه در اوئيم غنيــمت شمريم
شايد كه به زندگي در آن دم نرسيم

Karkas20
16-05-2011, 16:38
هر كي چندي يكي برآيد كه منم

با نعمت وبا سيم وزر آيد كه منم

چون كارك او نظام گيرد روزي

ناگه اجل از كمين درآيدكه منم

Karkas20
18-05-2011, 07:45
امروز هم , روز بزرگداشت حکیم عمر خیام هست...

روحش شاد.:46:

hoomi_gta
18-05-2011, 12:47
امروز مصادف با 28 اردیبهشت روز جهانی عمر خیام ،دانشمند ایرانی است. این روز عزیز و گرامی میداریم

مهرسا1
18-05-2011, 12:54
منم تبریک میگم به همه خیام دوستان عزیز

anon85
18-05-2011, 14:46
من نيستم آن ز رفتنم بيـــــــم آيد
كان نيمه مرا خوشتر از اين نيم آيد
جانيست مرا به عاريـــــت داده خدا
تسليم كنم چو وقـــــتِ تسليم آيد

peaceful1
18-05-2011, 16:58
دوستانی که به خیام علاقه دارند و میخواهند از یه دریچه جدیدی به او نگاه کنند (مخصوصا مخاطب ام افراد رشته های فنی هستش) این کتابی که دانشمند بزرگ معاصر ایرانی فضل‌الله رضا نوشته حتما بخونید :

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
واقعا نثر این مرد زیباست و کاملا بر میاد از کسی که یه عمر با ریاضی و منطق سر و کار داشته نوشته شده

M3HRD@D
19-05-2011, 21:15
پرده برداری از تندیس عمر خیام در اسپانیا

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تندیس حکیم عمرخیام نیشابوری به عنوان نخستین تندیس یک شخصیت ایرانی در اسپانیا، روز گذشته با حضور رییس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و با همکاری دانشگاه کمپلوتنسه مادرید در محوطه دانشکده زبان و ادبیات این دانشگاه رونمایی شد.

anon85
19-05-2011, 23:27
گر در برِ مــــــــــــن دلبرِ یاقوت لبست
ور آبِ خِضَــــــــــر به جای آبِ عنبست
گر زهره بود مطرب و همدم عیــــسی
چون دل نبود شاد، چه جای طربست؟

Karkas20
20-05-2011, 12:07
اي ديده اگر كور نه اي گور ببين
وين عالم پر فتنه و پر شور ببين
شاهان وسران و سروران زير گلند
رو هاي چو مه در دهن مور ببين

anon85
20-05-2011, 21:25
خشتِ سرِ خم ز ملكتِ جم خوش تر
يك جرعه مي از غذاي مريـم خوش تر
آهِ سحري ز سينه ي مســـــــتِ خراب
از ناله ي بوسعيــــــد و ادهم خوش تر

anon85
22-05-2011, 18:04
تا چند بر ابرو زني از غصـــــــــــــــه گره؟
هرگز نبرد دژم شــــــــــــــــــدن، راه بده
كارِ من و تو برون ز دسـتِ من و تو ست
تسليمِ قضــــــــــــــــا شو، برِ دانا اين به

anon85
23-05-2011, 23:39
از باده شود تكبـر از سر ها كم
وز باده شود گشـاده بند محكم
ابليس اگر ز باده خوردي يك دم
كردي دو هزار ســـــــجده بر آدم

anon85
23-05-2011, 23:56
ساقي كه رُخت ز جامِ جمشيــــد بهست
مردن به رهت ز عمرِ جاويــــــــــــد بهست
خاكِ قدمت كه چشمِ من روشن از اوست
هر ذره ز صــــــــــــد هزار خورشيد بهست

F l o w e r
24-05-2011, 12:56
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ای آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت


می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

anon85
24-05-2011, 23:34
تن در غمِ روزگارِ بیـــــــــداد مده
جان را ز غــمِ گذشتگان یاد مده
دل چون سرِ زلــفِ یار بر باد مده
بی باده مباش و عمر بر باد مده

F l o w e r
25-05-2011, 17:24
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

خاکی که به زیر پای هر نادانی است

کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است


هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است

انگشت وزیر یا سر سلطانی است


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

anon85
26-05-2011, 17:39
آن به که در ایــــن زمانه کم گیری دوست
با اهلِ زمانه صحبت از دور نکوســـــــــــت
آن کس که به زندگی تو را تکیـه بر اوست
چون چشمِ خرد باز کنی، دشمنت اوست

anon85
26-05-2011, 18:02
ای بی خبر از کارِ جهان، هیچ نئی
بنیادِ تو باد اســـت، از آن هیچ نئی
شد حدِّ وجودِ تـــــــو میانِ دو عدم
اطرافِ تو هیچ و در میـان هیچ نئی

F l o w e r
26-05-2011, 18:52
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] می لعل مذابست و صراحی کان است

جسم است پیاله و شرابش جان است


آن جام بلورین که ز می خندان است

اشکی است که خون دل درو پنهان است [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Traceur
27-05-2011, 21:15
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

F l o w e r
29-05-2011, 15:52
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست

از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست


هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست

از عارض مستی و لب مستوریست

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

anon85
29-05-2011, 21:57
این کوزه گران که دست بر گل دارند
گر عقل و خرد نیـــــــک بر او بگمارند
هرگز نزنند مشـــــت و سیلی و لگد
خاکِ پدرانـسـت، نــــــــکو می دارند

F l o w e r
31-05-2011, 13:47
از رنج کشیدن آدمی حر گردد

قطره چو کشد حبس صدف در گردد


گر مال نماند سر بماناد بجای

پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد

anon85
01-06-2011, 03:47
گر دست به لوحه ي قضا داشتمي
بر ميل و مراد خويــــش بنگاشتمي
غم را ز جهان يكســــره برداشتمي
وز شادي ســـــر به چرخ افراشتمي

anon85
01-06-2011, 04:16
زين گنبدِ چرخنده، بــــــــد افعالي بين
وز جمله ي دوستان، جهان خالي بين
تا بتواني، تو يك نفــــــس خود را باش
فردا مطلب، دي منگر، اكنــــــــــون بين

F l o w e r
02-06-2011, 09:07
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]آنهـــا کــِ کهن شُدنــد و اينها کــِ نُوند

هـَـر کس بمـُـــراد خويش يکــــ تکــــ ــ بدوَنــد

اين کـُهنه جهـــان بکـَس نمانـَـد باقـی ..

رَفتند و رَويـــم ديگـــَــ ـــ ــر آينــد و روَنـــد[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Help118
02-06-2011, 12:38
رباعی (یکصد و هجدهمین منهای یک)


در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگــــاه یـکی کـوزه بـرآورد خروش
کو کوزه‌گــر و کوزه‌خــر و کوزه فــروش

anon85
04-06-2011, 22:05
چون روزی تو خدای قسـمت فرمود
هرگز نکند کـــــــــم و نخواهد افزود
آسوده ز هر چه هســت میباید شد
وآسوده ز هر چه نیـست میباید بود

anon85
08-06-2011, 21:20
يا رب تو گِلم سرشـته اي، من چه كنم؟
پشم و قصبم تو رشته اي، من چه كنم؟
هر نيــــــــك و بدي كه آيد از من به وجود
تو بر سرِ من نبشــــته اي، من چه كنم؟

anon85
08-06-2011, 21:40
گر گُل نبود نصيــبِ ما، خار بس است
ور نور به ما نمي رسد، نار بس است
گر خرقه و خانقاه و شيـــــــــخي نبود
ناقوس و كليســـــــيا و زنّار بس است

anon85
11-06-2011, 13:01
آن کس که به خوبان لبِ خندان داده ست
خونِ جگری به دردمـــــــــــندان داده ست
گر قسمتِ ما نداد شـــــــادی، غم نیست
شادیم که غم هــــــــزار چندان داده ست

F l o w e r
30-06-2011, 12:10
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است

رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است


با اهل خرد باش که اصل تن تو

گردی و نسیمی و غباری و دمی است

F l o w e r
01-07-2011, 09:32
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است

ور بر تن تو عمر لباسی چست است


در خیمه تن که سایبانی‌ست ترا

هان تکیه مکن که چارمیخش سست است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

F l o w e r
04-07-2011, 14:08
یک جرعه می ز ملک کاووس به است

از تخت قباد و ملکت طوس به است


هر ناله که رندی به سحرگاه زند

از طاعت زاهدان سالوس به است

F l o w e r
20-07-2011, 14:43
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن

فردا که نیامده ست فریاد مکن


برنامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

Mehran
16-03-2014, 21:40
آن عاشـــق ديوانه کـه اين خمار مستـــي را سـاخت
معشــــوق و شـــراب و مــــي پرستـــي را سـاخت
بـــي شــک قـــــدحــي شــــراب نوشيــــــد و از آن
ســر مـست شــد ايــن جهـــان هستــي را سـاخت



بــا دلبــــــــــــر دیــــــــــوانه بگـــــــویید بیــــــــایـد
دیـــــوانه چـــــو دیوانـــــــه ببــــیند خوشـــــش آید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

با تشکر مهران...

V E S T A
03-05-2014, 22:05
خيــام اگـر ز بــاده مستــــی خــوش بــاش



بـا مـاهـرخـی اگـر نشستــی خــوش بـاش





چـون عاقبـت هستـی مـا نيـستـی اسـت



انگار كه نيـستی چـو هستـی خـوش بـاش

Mehran
25-08-2014, 14:23
هنـــگام گــــل و مـــے اسـت و یـــاراטּ ســـرمســتــ
خـــــوش باش دمــی، کــﮧ زندگـــانـــے ایـــن استـــــ


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصــلت از در جـوانی این است

با تشکر مهران...

V E S T A
22-10-2015, 14:48
بــا تــو به خرابــات اگــر گویــم راز



بــه زانکــه به محــراب کنم بی تـــو نمـاز



ای اول و ای آخـــر خلقــان همــه تــــو



خواهــی تـــو مــرا بســوز و خواهـی بنــواز

روانپریش
14-12-2015, 14:07
دوستان معنی کلمه سودا چیه که توی رباعیات خیام اومده؟
مثل این رباعی:
خوش باش که پخته اند سودای توی دی

parhamgift11
10-06-2017, 09:52
دوبیتی زیبا از خیام
قومی متفکر اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم بانگ برآید روزی
ای بی خبران راه نه است و نه این

abootalebkheshmati
03-03-2018, 10:03
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست

بیدادگری شیوه دیرینه تست




ای خاک اگر سینه تو بشکافند



بس گوهر قیمتی که در سینه تست

حکیم عمر خیام نیشابوری

dorhato
03-07-2019, 15:37
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

قهوه‌سردahz
15-02-2020, 05:05
ممنون میشم اگه کسی تفسیری بر این شعر خیام دارد در اختیار من بگذارد
سپاسگذارم

آنان كه جهــان زيرِ قدم فرسودند
وندر طلبش هر دو جهان پیمودند
آگاه نیم از انکه آنان زین بیش
از کار چنان که هست آگه بودند

Max.Pain
18-05-2020, 15:02
این ترجمه مربوط به کدام رباعی خیام میشه: ؟


“Beyond the earth,
beyond the farthest skies
I try to find Heaven and Hell.
Then I hear a solemn voice that says:
"Heaven and hell are inside.”

در ورای زمین و در آن سوی دورترین آسمان ها
به دنبال یافتن بهشت و جهنم بودم،
ندایی آمد که بهشت و جهنم درون خود توست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


.​

shaahani
19-05-2020, 01:39
این ترجمه مربوط به کدام رباعی خیام میشه: ؟


“Beyond the earth,
beyond the farthest skies
I try to find Heaven and Hell.
Then I hear a solemn voice that says:
"Heaven and hell are inside.”

در ورای زمین و در آن سوی دورترین آسمان ها
به دنبال یافتن بهشت و جهنم بودم،
ندایی آمد که بهشت و جهنم درون خود توست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


.​



برتر ز سپهر خاطرم روز نخست
لوح و قلم و بهشت و دوزخ می جست
پس گفت مرا معلم از رای درست
لوح و قلم و بهشت و دوزخ با تست

یا

برتر ز سپهر خاطرم روز نخست
لوح و قلم و بهشت و دوزخ می جست
پس گفت مرا معلم از فکر درست
لوح و قلم و بهشت و دوزخ تن تست



I sent my Soul through the Invisible,
Some letter of that After-life to spell:
And after many days my Soul return'd
And said, "Behold, Myself am Heav'n and Hell."

Pen, tablet, heaven and hell I looked to see
Above the skies, from all eternity;
At last the master sage instructed me,
"Pen, tablet, heaven and hell are all in thee. "

At first beyond the stars I sought to spell
The Pen and Tablet, Paradise and Hell;
The Master then breathed: "Paradise and Hell
And Pen and Tablet, all within you dwell

shaahani
19-05-2020, 01:49
ممنون میشم اگه کسی تفسیری بر این شعر خیام دارد در اختیار من بگذارد
سپاسگذارم

آنان كه جهــان زيرِ قدم فرسودند
وندر طلبش هر دو جهان پیمودند
آگاه نیم از انکه آنان زین بیش
از کار چنان که هست آگه بودند

حرف و سخن در مورد افکار خیام زیاده، همینطور اشعار جعلی زیادی به او نسبت داده شده، بنابراین تفسیری که در زیر می نویسم، تنها نظر شخصی من هست و ممکن است درست نباشد.

باید در نظر داشته باشیم که خیام درواقع یک دانشمند بوده است و نه یک شاعر(به عنوان مثال دقیق ترین تقویم جهان (هجری شمسی) از ساخته های خیام است)، اندک اشعار او پس از مرگ وی یافت شده و در دسترس عموم قرار گرفته است، بنابراین با کمی دقت شاید بتوان اشعار اصلی را از بسیاری شعر ساختگی تشخیص داد.

تفسیر شخصی :

پیامبران، امامان و روحانیون که هم اینک جهان را در اختیار گرفته اند
و برای دستیابی به منافع شخصی خود در دنیا، ادعا پیمودن هر دو جهان را دارند و خود را عالم تر از همه میدانند که از واقعیت های این دنیا و جهان (فرضی) پس از مرگ مطلع هستند.

اینان، بیشتر از آن چیزی که ما می دانیم، اطلاعاتی در مورد جهان هستی و عملکرد آن ندارند.


همچنین می توان به رباعی دیگری از رباعیات با چنین مضمون و مفهومی اشاره نمود، که این رباعی زیر بیشتر نقل قول شده و معروف است و در روی آرامگاه وی نیز حکاکی شده است.

آنانکه محیط فضل و آداب شدند
درجمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند


تفسیر:
پیامبران مدعی ارتباط با خداوند
با ادعای کمال برای بشریت، رهنمای انسان ها شدند

اینان راهی به خارج جهان هستی نیافته و نتوانستند
روشنایی و دانایی برای بشریت به ارمغان آورند.
تنها داستان های خیالی و افسانه گفتند و سپس در خواب جهالت، نادانی و در خواب مرگ فرو افتادند.