PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مقالات علوم اجتماعي



sajadhoosein
13-02-2011, 13:17
» شکلهای نوین تبلیغات


تبليغات چيست؟
تبليغات جمع �تبليغ� به معناي �رسانندگي� است و در مفهوم جامع رساندن پيام به ديگران از طريق برقراري ارتباط به منظور ايجاد تغيير و دگرگوني در دانش، نگرش و رفتار مخاطب مي‌باشد.
هارولد لاسول، جامعه‌شناس ارتباطات، تبليغات را اين چنين تعريف مي‌كند: تبليغات در معناي گسترده آن، فن تحت تأثير قرار دادن عمل انسان، از طريق دست‌كاري تصورات يا باز نمودهاست. به گفته ادوارد برنيز پدر روابط عمومي و نويسنده كتاب �تبليغات� (1928): تبليغات نوين، تلاشي است پيوسته در جهت ايجاد يا شكل دادن رخدادها براي تحت تأثير قرار دادن عامه مردم، با كار فكري يا گروهي [1، ص 67].
لئونارد دوب مشاور موسسه تحليل تبليغات (1937)، چنين توصيفي درباره تبليغات ارائه مي‌دهد: اقدامات منظمي كه فرد يا افراد ذي‌نفع از راه تلقين، براي نظارت بر حالات رواني گروه‌هايي از افراد و در نتيجه نظارت بر اعمال آنها به عمل مي‌آورند و يونگ روانپزشك سوئيسي تبليغات را چنين تعريف مي‌كند: نشر افكار، عقايد و حالات رفتاري كه موضوع واقعي را براي شنونده يا خواننده به روشني بيان نمي‌كند [2]
در هر حال هر نوع ارتباط به منظور نشاندن داده‌ها، ايده‌ها و يا انگاره‌ها در اذهان بشري براي تأثيرگذاري بر افكار، عواطف و يا كنش‌هاي فردي يا گروهي را تبليغ مي‌گويند.

اهداف و اهميت تبليغ
اهداف تبليغات را مي‌توان براساس نيت و غرض از انجام تبليغات تقسيم‌بندي كرد به
1-آگهي اطلاع‌دهنده: نظير اطلاع‌رساني دربارة محصولي جديد.
2-آگهي متقاعد‌كننده: نظير ايجاد ترجيحات براي مارك مشخص.
3-آگهي يادآوري كننده: نظير يادآوري اين موضوع به مشتريان كه محصول ممكن است در آينده نزديك مورد نياز باشد مانند شركتهاي بيمه.
تبليغات در تحولات عمومي جهان، در همه فعاليت‌هاي بشري اعم از علمي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي، شخصي و جمعي تأثير عمده‌اي دارد. ساليانه ميلياردها دلار در سراسر جهان به طور رسمي و علني صرف تبليغات مي‌شود. امروزه يكي از شاخص‌هاي تضمين سوددهي واحد‌هاي توليدي و بنگاههاي تجاري ارائه طرح‌هاي موفق تبليغات است. در ميان همهمه و غوغاي مبادلات و معاملات تجاري تصور فروش كالايي بدون در نظر گرفتن امكانات و تسهيلات تبليغاتي بيشتر به افسانه مي‌ماند تا به حقيقت.
گرچه از پيدايش انسان اجتماعي، تبليغات نيز به صورت ساده و ابتدايي به وجود آمده و رشد كرده است اما نفوذ بسيار با اهميت و دگرگون ساز و حساس تبليغات در دنياي معاصر، حكايت از اهميت سرشار آن دارد [همان].

تاريخچه تبليغات
از برخي تصاوير روي ديوار غارها گرفته تا بنرهاي امروزي، تبليغ مقوله‌اي نيست كه چندان جديد باشد و مربوط به سالهاي اخير گردد بلكه ريشه در زندگي اجتماعي انسانها داشته است. با اين همه آنچه ما تحت عنوان تبليغات نو و جديد مي‌شناسيم، ريشه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم دارد. تبليغات به شكل امروزي مانند بسياري از رسوم ديگر وارد تجارت و كسب و كار شد و رفته رفته توسعه يافت ، چرا كه لزوم آن احساس مي‌شد.
بعد از انقلاب صنعتي ، بدليل بالا رفتن حجم توليدات، ديگر فروش مقوله راحتي نبود. زيرا اولاً بدليل توليد انبوه، تمايز در بين محصولات توليدي از ميان رفت و بيشتر محصولات، استاندارد و يك شكل شدند. ثانياً به علت زياد شدن فاصله بين توليد كننده و مصرف كننده، اطلاعات محصولات و خدمات مانند گذشته به سهولت در اختيار مصرف كنندگان قرار نمي‌گرفت لذا نياز به كانال ارتباطي جديدي احساس شد.
با اختراع ماشين چاپ و سپس راديو، تلويزيـون، اينترنت و ديـگر رسانه‌هاي جمعي، تبليغات رشد بيشتري يافت. رشد صنعت تبليغات تا آن حد بوده است كه امروزه بخش مهمي از فعاليتهاي سازمانها را در برگرفته و از تبليغات به عنوان يكي از عوامل كليدي موفقيت سازمان‌ها و شركتهاي توليدي و خدماتي نام برده مي‌شود [3]

تبليغات نوين
تبليغات طي گذر زمان تغييرات زيادي داشته و متناسب با پيشرفت‌هاي هر دوره ويژگي‌هاي خاص خود را دارا بوده است. امروزه با پيشرفت‌هاي شگرف در عرصه فناوري‌هاي ارتباطي و اطلاعاتي شاهد به وجود آمدن شكلهاي جديدي از تبليغات هستيم كه طيف متنوعي از اشكال گوناگون تبليغات را از تبليغات برروي تابلوهاي كامپيوتري گرفته تا تبليغات از طريق گوشي‌هاي موبايل، تبليغات اينتراكتيو و تبليغات در شبكه جهاني اينترنت شامل مي‌شود [4].

ويژگي‌هاي تبليغات نوين
1-بي‌اعتقادي مبلغان به گفته‌هاي خودشان و تبعيت نكرن تبليغات از ايدئولوژي، برخلاف مبلغان مذهبي يا مسيونرهاي گذشته.
2-پنهان‌كاري تبليغات در عصر جديد: به معناي پخش استنتاج‌ها يا از منابع پنهان يا با اهداف نهان.
3-حكومت نامرئي مبلغان در عصر جديد، در اين عصر، مبلغان جديد، ذهن ما را شكل مي‌دهند و ذائقه ما را تعيين مي‌كنند و بدين گونه ما تحت سلطه كساني قرار گرفته‌ايم كه شناختي از آنها نداريم.
4-علمي بودن تبليغات جديد: تبليغات نوين، تلاشي است، در راستاي مفهومي اجتماعي براي ساختن الگوهاي رفتاري [1، ص 127].

شكلهاي نوين تبليغات
در حال حاضر حجم بالايي از تبليغات در فناوري‌هاي ارتباطي نوين و به ويژه اينترنت مورد استفاده قرار مي‌گيرد. يك نمونه از اين نوع تبليغات استفاده از آگهي‌هاي هوشمندانه به منظور جلب توجه مخاطبان است. مثلاً چنانچه كاربري در موتور جستجوي گوگل كلمه نرگس را تايپ كند، گوگل علاوه بر آنكه پاسخها را در مورد كلمه نرگس (به ترتيب ميزان مراجعه كه به آن شده است) در اختيار كاربر مي‌گذارد بلكه در سمت راست و بالاي صفحه، يك فروشگاه گل (كه از گوگل خواسته برايش تبليغ كند) معرفي خواهد كرد. اين روش چند مزيت دارد:
1-مزاحم، تحميلي و آزار دهنده نيست، چون از پاسخ‌ها جدا شده است.
2-فرمت بسيار ساده‌اي دارد.
3-آگهي كاملاً با پرسش كاربران مرتبط است.
از ديگر اشكال تبليغات نوين مي‌توان به شيوه متعامل و اينتراكتيو اشاره كرد كه ايجاد يك رابطه متقابل ميان مصرف كننده و شركت تبليغاتي مي‌كند و تبليغات براي هر كس متناسب با سطح سواد، درآمد و نياز متغير خواهد بود. اگر به راديو اينترنتي ياهو كه توسط كمپاني لانچ تأمين مي‌شود مراجعه كرده باشيد خواهيد ديد كه براي نام آهنگ، خواننده و آلبوم سه نظر سنجي جدا وجود دارد و شنونده به آنها امتياز مي‌دهد و به تدريج نرم افزارهاي ياهو ذائقه مشتري خود را تشخيص داده و آهنگ‌هاي مورد علاقه‌اش را بيشتر پخش مي‌كند.
شيوه ديگر،تبليغات از طريق بنر است. بنر پيام فعالى است كه به شكلى هنرى شامل تصاوير و متن‌هاى ثابت ومتحرك روى صفحه‌هاى وب ظاهر می‌شود و بينندگان را به سايت‌هاى آگهى دهنده هدايت می‌كند. بنر استاندارد ۴۶۸ پيكسل پهنا و ۶۰ پيكسل ارتفاع دارند. گروهى ديگر از بنرها كه به �بند انگشتى� يا �تمبر پستى� معروفند در حاشيه اين صفحه‌ها قرار می‌گيرند[5]. بنرها بدليل هزينه كم در طراحي و پست از متداول‌ترين اشكال تبليغات اينترنتي به شمار مي‌آيند.
بنرهای ثابت: بنر ثابت به بنري اطلاق مي‌شود كه تبليغ را بصورت يك تصوير و در اندازه‌اي ثابت ارائه مي‌كند. از آنجا كه بنرها در بسياري از سايت‌ها نمايش داده مي‌شوند، نرخ رويت بالايي دارند ولي نرخ كليك در آنها پائين است.
بنرهاي انيميشن‌دار (بنرهاي پويا): در حقيقت بنرهاي ثابتي هستند كه از فن‌آوري انيميشن در طراحي و ساخت آنها استفاده شده است. اين نوع بنرها بدليل برخورداري از انيميشن نسبت به بنرهاي ثابت غالباً نرخ كليك بالاتري دارند. بنرهاي ثابت و انيميشن‌دار هر دو ابزاري‌هاي مناسبي براي معرفي نام تجاري مي‌باشند.
بنرهای تعاملی: شكل ديگري از بنرها، بنرهاي تعاملي هستند. در اين نوع بنرها كه به تازگي بسيار مشهور شده‌اند، براي كاربران اين امكان فراهم است كه ارتباط دو طرفه‌اي را با تبليغ کنندگان برقرار نمايند. به عنوان مثال گزينه‌‌هايي به منظور ورود اطلاعات براي كاربران در نظر گرفته شده و به تناسب اطلاعاتي كه كاربران وارد مي‌كنند، پاسخ‌هايي به آنها داده مي‌شود. از بنرهاي تعاملي غالباً در خريدها و ثبت نام‌هاي اينترنتي و مواردي از اين قبيل استفــاده مــي‌شــود. در اغــلب موارد بــنرهاي تعاملــي با اسـتفاده از Java Script، Java Applet ، HTML، ساخته مي‌شوند [6].
خرده سايت‌ها، شيوه تبليغاتي ديگري در اينترنت هستند كه از پنجره‌هاي كوچكي (كوچكتر از اندازه معمولي پنجره مرورگر) تشكيل شده‌اند و هنگام جست‌وجوي در اينترنت ناگهان بر روي صفحه نمايشگر ظاهر مي‌شوند و حاوي نوشته‌ها و تصاوير تبليغاتي هستند و به پنجره‌هاي جهنده نيز معروفند.
پست الكترونيك زير مجموعه فناوري اينترنت بوده و سال‌ها قبل از وب مورد استفاده قرار مي‌گرفته است و در سالهاي اخير با افزايش تعداد كاربران اينترنت براي تبليغات مورد توجه قرار گرفته است. براساس آمار تعداد نامه‌هاي الكترونيك تبليغاتي كه كاربران اينترنت سالانه دريافت مي‌دارند از 40 عدد در سال 1994 به بيش از 1600 عدد در سال 2005 افزايش يافته است. پايين بودن هزينه، اثربخشي بالا و مديريت آسان از جمله مزاياي آن به حساب مي‌آيد.
شكل جديدي از تبليغات نيز توسط شبكه‌هاي تلويزيوني كابلي به شكلي هوشمندانه در اختيار بينندگان قرار مي‌گيرد. به عنوان مثال در هنگام پخش يك فيلم سينمايي با مضمون فلسفي، هيچگاه نوشابه يا خوراكي تبليغ نمي‌شود. از يك برنامه‌اي كه مورد علاقه بيننده است استفاده مي‌شود تا محصولات مرتبط با همان علاقه نيز به بيننده معرفي شوند. به عبارت ديگر يك رابطه منطقي ميان تبليغ و برنامه وجود دارد.
استفاده از تابلوها يا صفحات الكترونيكي بزرگ برروي وسايل نقليه از جمله اتوبوس‌ها نيز از شيوه‌هاي جديد تبليغات محسوب مي‌شوند كه در كشورهايي چون ژاپن، آمريكا، هنگ كنگ و... به تبليغ يا اطلاع رساني مشغولند.
نوع جديد ديگري از تبليغات ارسال پيام بر روي تلفن همراه است. به دليل نزديك بودن و در دسترس بودن هميشگي تلفن همراه در نزد صاحبان آنها، شانس ديدن، و پسنديدن محصولات تبليغاتي را به شدت بالا مي‌برد.
بزودي پژوهشگران ژاپنى تبليغات رسانه‌اى جديدى را به نام �باران اطلاعات� به جهان عرضه خواهند كرد. شبكه خبرى بى.بى.سى در آخرين گزارش‌هاى خود اعلام كرد محققان آزمايشگاه ژاپنى �سايبر سالوشن� تا چند سال ديگر پروژكتورهايى را اختراع می‌كنند كه درنقاطى خاص باران‌هاى اطلاعى توليد خواهند كرد. قطره‌هاى بارانى در اثر برخورد با زمين حركت‌هاى مواج توليد می‌كنند و همچنين اگر مردم وارد اين منطقه بارانى شوند می‌توانند آگهی‌ها را از طريق قطره‌هايى كه روى دست آنها می‌افتد، ببينند.
به اعتقاد �يوكوايشى� از پژوهشگران اين پروژه، تبليغاتى كه روى دست مصرف كننده ظاهر می‌شود می‌تواند او را متقاعد كند كه اين پيام واقعاً براى او تهيه شده است [5].

تبليغات زيرحسي يا نامرئي
تبليغ زيرحسي توسط يك متخصص امور تبليغات بنام جيمز ويكاري بكار رفت. او هنگام نمايش فيلم اسپارتاكوس در سالن سينما عبارت پاپ كورن بخوريد و كوكا بنوشيد را با سرعت يك سه هزارم ثانيه، بدون اطلاع قبلي بينندگان روي پرده سينما انداخت. پس از آن ، تماشگران در خلال فيلم تمايل زيادي به پاپ كورن و نوشابه كوكاكولا در خود احساس كردند [1، ص 68]. اين شيوه در آن، آگهی دهنده، پیام خود را به گونه‌ای طراحی می‌کند که از حاشیه‌های پایین گسترة شنوایی و بینایی مخاطبان بهره گیرد تا ضمیر ناخودآگاه آنها را متأثر سازد. بدین منظور از شگردهای مختلف الکترونیکی و کامپیوتری و روان شناختی توأم استفاده می‌شود.
حاشیه‌های پایین گسترة بینایی، شامل تشخیص ناخودآگاه صحنه‌های نمایشی گذرا در مدت زمان کوتاه است. چشم انسان، صحنه‌های نمایشی را که مدت زمان آنها کمتر از حدود یک دوازدهم ثانــیه باشد (مثلا یک بیستم ثانیه) نمی‌تواند تشخیص دهد [7].
در سال 1979 ، در چند فروشگاه زنجیره‌ای آمریکایی، در نوار موسیقی متداول در فروشگاها، صدای ضبط شده �من دزدی نمی کنم!� را با شدت صوتی کم در هرچند ثانیــه به موسیقی اضافه کردند، به طوری که حس شنوایی خودآگاه آن را دریافت نمی‌کرد. طبق ادعا، نتیجه این شد که در مدت نه ماه، تعداد سرقت‌ها در فروشگاها به 37 درصد کاهش یافت.
حاشیه‌های پایین گسترة شنوایی شدتی، شامل صداهایی با شدت حدود چند دسی بل که در شرایط معمولی شنیده نمی‌شود؛ و حاشیه‌های پایین گسترة شنوایی بسامدی، شامل صداهای دارای بسامد کمتر از 20 هرتز است [7].
دربارة موثر بودن یا موثر نبودن �تبلیغات زيرحسي� اخــتلاف نظر بسیار است. برخی از متخصصان تبلیغات، قاطعانه �تبلیغات زيرحسي� را رد می‌کنند و برخی دیگر، آن را بسیار موثر می‌دانند [همان]. ماكس ساترلند اينگونه تبليغات تجاري را شيطنت‌هاي عمليِ كلمات و تصاوير نهفته شده در متن تبليغات مي‌نامد [1، ص 68]. همچنین، �تبلیغات زيرحسي�، در برخی از کشورهای صنعتی صراحتاً ممنوع شده است و بالطبع انتشار مطالب علمی و تحقیقی دربارة تکنولوژی آن نیز می‌تواند ممنوع باشد. اما ممکن است در برخی از متون مبحث روانشناسی ترغیب، به �تبلیغات زيرحسي� اشاره‌هایی شده باشد. در برخی از کشورها نیز مقرراتی وجود دارد که آن را غیر قانونی مي‌سازد. براي مثال در ايران طبق آئین نامه ساخت آگهی‌های رادیوئی و تلویزیونی اداره کل بازرگانی صدا و سیما، تبلیغات نامرئي از طریق رسانه‌های رادیو و تلویزیونی صدا و سیما ممنوع است.
اصل 15: در آگهي‌ها نبايد با استفاده از تمهيدات فني و يا بكارگيري تصاوير بازرگاني كوتاه و يا شيوه هاي ديگر، ضمير ناخودآگاه مخاطب تحت تأثير قرار گيرد و پيام مورد نظر بدون دادن آگاهي لازم به ببيندگان منتقل شود و اذهان آنان را تحت تأثير قرار دهد [7].

ويژگي‌هاي تبليغ موفق
1-تماماً بر درستي و راستي استوار باشد.
2-كاملاً يا دستكم تا آنجا كه ممكن است، شفاف باشد.
3-علاوه بر تأمين اعتماد مخاطب، حسن نيت فرستندة پيام را روشن سازد.
4-بر آگاهي مخاطب، هرچند هم اندك، بيفزايد.
5-بيان و شيوة تبليغ با كاربرد واژه‌هاي نوين پذيرفته شده و تعابير و تصاوير مناسب و مطلوب، جذابيت لازم را پيدا كرده باشد.
6-پر محتوايي پيام و غناي مضامين و ارزشمند بودن آن را تضمين نمايد.
7-انرژي رواني انسانها را در جهت ترقي و تعالي، جاري سازد و از اين راه حركت تكاملي اجتماع و روند پيشرفت و تعالي فردي و اجتماعي را شتاب بخشد [8، ص 39].

نتيجه‌گيري
دنياي آينده دنياي رقابت، سبقت و سرعت است كه مخاطب باوري را محور فعاليت و جايگاه‌يابي تبليغات را مهمترين دغدغه برنامه‌ريزان اين صنعت قرار مي‌دهد.
تبليغات بايد گوشه‌اي از ذهن مخاطب را اشغال كند، مردم آگهي‌هاي مزاحم را نخوانده دور مي‌ريزند آنها تبليغاتي كه حياط خانه‌هايشان را مملو از كاغذ‌هاي بي‌مصرف مي‌كنند، دوست ندارند. تسخير ذهن مخاطب بي‌توجه به شناخت بازار و دانستن اينكه مشتريان چه كساني هستند و تقسيم‌بندي آنان به وجود نخواهد آمد، زيرا مخاطبان گروههاي نامتجانسي هستند كه هميشه مشابه نيستند. فرد فعال در عرصه تبليغات با بهره‌گيري از علوم مختلف از جمله روان‌شناسي، جامعه‌شناسي و نيز شناخت فرهنگ و آداب و رسوم مخاطبان مي‌تواند بهترين و كارآمدترين شيوه‌ها را به كار گيرد.
در نهايت بايد گفت كه تبليغات بر روي زندگي و نگرش افراد تأثير بسيار زيادي دارد پس نبايد باورها، اعتقادها، ارزش‌ها، فرهنگ‌ها و ... را به انحطاط كشيد بلكه بايد به آنها ارتقاء بخشيد و اين بخشي از وظايف متخصصين تبليغات است. با آگاهي صحيح از كاركرد تبليغات مي‌توان حتي به دور از توسل به هرگونه حيله و نيرنگ مخاطب را به سوي كالا و سازمان خود جلب كرد.
تبليغات همه جا هستند، هر جا كه باشي به سراغت مي‌آيند با شكلها و شيوه‌هاي مختلف و هيچ نهاد و بنيادي از آن بي نياز نيست.

منایع
[1].ـ شاه محمّدي، عبدالرضا. اقناع و تبليغ. (تهران: انتشارات زرباف، 1385).
[2].ـ نصيري ، بهاره. �نقش تبليغات در

sajadhoosein
13-02-2011, 13:26
فرار مغزها (brain drain)


اين واژه در بيشتر زبان هاي اروپايي به معناي به سوي خود كشيدن و جذب مغزهاي پرورده است در حالي كه معادل فارسي اين اصطلاح، مفهوم فرار كردن و دفع را با خود دارد و برخي از نويسندگان مصري با عبارت دزدي مغرها از آن نام مي برند. بنابراين با اين كه كوچ نيروي انساني ورزيده و پرورده از جايي به جاي ديگر واقعيت واحدي است تحليل گران ساكن مناطق توسعه يافته و قدرتمند، اين حركت را جذب به درون مرزهاي خود تلقي مي كنند در حالی که صاحبنظران ساكن در كشورهاي موسوم به جهان سوم و كمتر توسعه يافته، آن را نوعي دفع از اقامتگاه خود مي دانند.
پيشينه بحث در مورد فرار مغزها درمنابع و مراجع بين المللي به دهه 1960برمی گردد كه نخست به طور موردي مفاله هايي درنشريات علمي انتشاريافت. نخستين گردهمايي بين المللي در اين باره در سال 1967 توسط مركز پژوهشهاي ارويائيان و كميسيون مشورتي ايالات متحده درباره امور آموزشي و اجتماعي بين المللي در لوزان سوئيس برگزار شد. در اين كنفرانس كه دانشمندان و صاحب نظران ده كشور از سراسر جهان شركت داشتند ،به موضوع فرار مغزهاتحت عنوان �� فرار ماده خاكستري�� بحث کردند که به صدور اعلاميه اي انجاميد كه شامل ديدگاههاي كنفرانس در هشت ماده بود. ازآن پس فرار مغزها مورد توجه بيشتر سازمان ملل قرار گرفت و به صورت يك موضوع عمده مورد بررسي قرار گرفت.در سال 1968 كنفرانسي به سرپرستي يونسكو و موسسه كارآموزي و پژوهش سازمان ملل متحد ترتيب داده شدكه نمايندگان عضو سازمان ملل در آن شركت داشتند.در اين كنفرانس درباره راههاي جلوگيري از فرار مغزها بحث شد.
در ايران نيز از دهه 1960 ميلادي مطابق با دهه 1340 هجري شمسی، مطالعه در باره اين موضوع آغاز گرديد.
امروزه نيروى انسانى، يكى از پيش زمينه هاى توسعه همه جانبه است و نيروى انسانى متخصص و تحصيل كرده به موتور محركه جامعه قلمداد مى شود. بنابراين از دست دادن اين نيروها به مفهوم از دست دادن سرمايه هاى اصلى كشور است؛ يا به عبارتی ديگر، امروزه سرمايه انساني ازمهمترين ابزارهاي توسعه است و توسعه معطوف به حفظ سرمايه انساني است. در قرن بيست و يكم تجارت مختص كالاهاى اقتصادى نيست و مغزها را به عنوان يك كالاى استراتژيك و قابل معامله در برمى گيرد.
در مطالعه پديده مهاجرت مغزها در كشورهاي جهان سوم ، سرمايه‌ اصلي كشورهاي در حال توسعه كه نيروي انساني متخصص است به بهايي ارزان در اختيار كشورهاي توسعه يافته قرار مي‌گيرد و هر ساله ميلياردها دلار از طريق مهاجرت مغزها از دست مي‌رود. در محاسبات اقتصادي كشورهاي صنعتي، جذب هر فرد تحصيل كرده با مدرك كارشناسي ارشد يا دكتري از كشورهاي جهان سوم يك ميليون دلار سود عايد آنها مي‌كند، بدين ترتيب ملاحظه مي‌شود كه كشورهاي جهان سوم علي‌رغم دارا بودن 80 درصد جمعيت جهان تنها 20 درصد درآمد جهان و 10 درصد توان علمي جهان را در اختيار دارند.
در جهان كنوني صنعت و تكنولوژي، زيربناي اقتصاد جديد مي‌باشد و پايه‌گذاري جامعه پيشرفته، بدون تكنولوژي امكان‌پذير نيست. كشاورزي، بهداشت، مسكن و بالاتر از همه، دفاع ملّي، به طور اساسي به تكنولوژي وابسته است و بدون عنايت كافي به آن، استقلال اقتصادي محال است. يكي از مهمترين ابعاد رسيدن به آن توانايي‌ها و مهارت‌هاي انسان مي‌باشد كه در واقع به عنوان عامل كليدي مطرح است. در فرهنگ لغات بين‌المللي، نيروهاي انساني متخصص و ماهر، همان مغزهاي متفكر يك كشور هستندکه در برگيرنده افراد دانشمند، مخترع، مبتكر، و ساير افرادي مي‌باشد كه از سطح دانش بالايي برخوردار هستند. اين نيروها داراي نقش ويژه‌اي هستند لذا معمولا اهميت و ارزش وجود افراد متخصص و فارغ‌التحصيلان دانشگاه‌هاي يك كشور را با منابع زيرزميني و كشاورزي آن مقايسه مي‌كنند. مي‌توان اذعان داشت كه از جمله مشكلات بزرگي كه در طي سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم گريبانگير بخش عظيمي از كشورها به خصوص ممالك جهان سوم شده است و مانع بزرگي در راه پيشرفت و توسعه اين كشورها بوجود آورده است، آن است كه قدرت‌هاي صنعتي بعد از تسلط بر منابع طبيعي ملل ديگر، غارت سرمايه‌هاي انساني آن‌ها را مدّ نظر قرار داده اند. پيشرفت‌هاي عظيم و چشمگير علمي در جهان توسعه‌يافته و موفقيت‌هايي كه آن‌ها در سايه وجود مغزهاي متفكر كسب كرده‌اند از يك سو، و اشتياق نسل جوان به كسب دانش، همراه با كمبود امكانات و وسائل لازم در وطن از سوي ديگر، اين روند را شدت بخشيده است.
متأسفانه كشورهاي در حال توسعه، در داخل مرزهاي جغرافيايي خود از آن‌چنان توان علمي لازم براي پاسخ‌گويي به نيازها و تربيت كادر دانشمند كه متناسب با پيشرفت علم و تكنولوژي روز باشد، برخوردار نيستند. از سوي ديگر، جوانان مشتاق فراگيري دانش، به اين اميد كه پس از خاتمه تحصيل به كشور بازگشته و تخصص خود را وقف رشد و تعالي مردم خويش نمايند به كشورهاي خارج هجرت مي‌كنند اما كشورهاي مقصد كه سال‌ها در استفاده از نيروهاي كارآمد تجربياتي به دست آورده‌اند، براي جذب هر چه بيش‌تر اين نيروها، شيوه‌هاي متنوعي را به كار مي‌برند. آن‌ها تا حدي قابل توجه، موفق شده اندكه تقريبا بدون هيچ‌گونه سرمايه‌گذاري، نيروهاي متفكر را از وراي مرزهاي خود، به سوي خويش جلب نمايند.
امروزه به اين نكته توجه شده است كه پيشرفت و افزايش پتانسيل علمي در كشور، همان قدر ارزشمند است كه منابع معدني و كشاورزي، لذا اگر اين باور وجود دارد كه توسعه اقتصادي علاوه بر، جنبه‌هاي كمّي و مادّي، داراي بعد كيفي نيز مي‌باشد، بايستی جريان‌هاي خروج سرمايه‌هاي فكري و مغزها از داخل و تبديل آن‌ها به جريانات انباشت سرمايه مولِّد در درون را مورد توجه قرار داد. به اين ترتيب مي توان ادعا كرد كه عامل نيروي انساني متخصص و ماهر است كه باعث پيشرفت سازمانها يا كشورها و بهره وري بهينه از امكانات و منابع كشورها مي شود. زيرا مدير و مدبر است و مي تواند منابع ديگر از قبيل منابع معدني و زيرزميني، منابع مالي، سرمايه اي و پولي، تجهيزات و ماشين آلات و يا ابزار توليد و اطلاعاتي را به كار گيرد. سرمايه نيروي انسانـي دانشگاهي و متخصص، تنها سرمايه اي است كه نمي توان مانند منابع فيزيكي ديگر، مقدار دقيق پولي آن را محاسبه كرد. بنابراين، زيانهاي ناشي از مهاجرت نخبگان شامل دو نوع زيانهاي بالفعل و بالقوه است.
طبق يك برآورد، فقط سرمايه ايرانيان مقيم خارج در حدود 800 تا 1000 ميليارد دلار است كه اين رقم حدوداً معادل سي سال صدور كالاهاي نفتي و غيرنفتي ايران با قيمت بالا است. تحقيقات يک پژوهشگر ايراني که در دانشگاه MIT آمريکا تدريس مي‌کند، نشان مي‌دهد که بيش از۴۵ درصد از ايرانيان مقيم کشور آمريکا داراي مدارک تخصصي يا فوق تخصصي هستند. يعني از سه ميليون مهاجر نزديك به 1.5 ميليون آن داراي مدرك تحصيلي ويژه اند.
نخبگاتی كه جذب فضاي بين‌المللي شده اند در فرايند توليدي آن فضاها شركت خواهند جست و توانايي‌ها و دانش و مهارت‌های خود را در اختيار آن‌ها خواهند گذاشت و به توليدات آنان كمك مؤثر خواهند كرد. بنابراين، مي‌توان نتيجه گرفت كه ستاده‌هاي آن فضا را افزايش خواهد داد و تأثير مثبت بر رشد اقتصادي كشورهاي مقصد خواهند گذاشت. برعكس، در فضاي ملي به علت كاهش جريان توليد، كمبود كالا مشهود بوده، به ناچار بايد براي رفع نياز به ديگر كشورها رجوع كرد و واردات كشور بدين‌سان افزايش يافته و بر تراز پرداخت‌ها تأثير سوء خواهد گذاشت. بنابراين، گفته مي‌شود كه: �... فرار مغزها كه خود از جهتي معلول عدم توسعه اقتصادي و فقدان وسائل تحقيق و مطالعه در يك جامعه است، از جهت ديگر موجب كندي پيشرفت امور اجتماعي در همان جامعه مي‌شود و بدين عرتيب علت و معلول اثر متقابل در يكديگر كرده و به اصطلاح دايره معيوبي به وجود مي‌آورند كه متوقف ساختن آن اشكالات بسياري در بر دارد.
اثرات منفي تمركز نيروي علم و تحقيق در نقاط معيني ازجهان، شكاف بين كشورهاي توسعه‌يافته و توسعه نيافته را روز به روز عميق‌تر مي‌كند و موجب مي‌شود كه جريان توسعه اقتصادي در كشورهاي عقبم‌انده همچنان در حال ركود باقي بماند زيرا ترديدي نيست كه شرط داشتن اقتصادي سالم و مترقي، داشتن نيروي فكري باروري است كه بتواند علوم جديد را در راه بهره‌برداري درست از منابع كشور به كاربرد. قدرت‌هاي غربي به ويژه امريكا، همراه با غارت منابع طبيعي و زيرزميني كشورهاي در حال توسعه، دست به غارت نيروي انساني متخصص مي‌زنند؛ و در اين راه از شيوه‌هاي مختلف و روش‌هاي رياكارانه و ترفندهاي گوناگون سياسي، اقتصادي، اجتماعي، رواني و تبليغاتي بهره مي‌گيرند كه حاصل آن، از يك طرف، ترغيب و تشويق دانشجويان و انديشمندان به اقامت در آن كشورها و از سوي ديگر، جذب و جلب متخصصين سرآمد جهان سوم است.
آمارهاى ارائه شده نشان مى دهد در سالهاي گذشته از ۱۲۵ دانش آموز شركت كننده در المپيادهاى علمى كه موفق به كسب رتبه و جايزه شده اند، ۹۰ نفر از آنها در دانشگاههاى آمريكا به تحصيل مشغول شده اند. اما هزينه هاى اقتصادى ناشى از فرار مغزها براى كشور ما چقدر است؟ براساس برآورد صورت گرفته توسط سازمان ملل، هر كشور بايد به طور متوسط بين ۱۵ تا ۲۰ هزار دلار هزينه كند تا يك فرد به يك متخصص تبديل شود. براساس اين برآورد جريان فرار مغزها موجب از ميان رفتن ۸ تا ۱۱ ميليارد دلار از منابع كشور شده است. علت اصلي اين موضوع بسيار واضح است و آن اين است که در کشور ما کمترين کار براي امکان رشد نخبه ها انجام شده است. متاسفانه بهترين دانشجويان کشور را ترک مي کنند و ديگر باز نمي‌گردند و در اين دنياي پيچيده، کشوري مانند ايران براي اداره خود نياز به اين افراد دارد و متاسفانه بايد گفت مهمترين مولفه براي پيشرفت را که نقش حياتي براي کشور دارد به راحتي از دست مي‌دهيم .
نخستين بارى که اصطلاح فرار مغزها در دهه ۱۹۶۰ ميلادى مطرح شد، هيچ کس انتظار نداشت که جهان شاهد چنين سيل خروشان مهاجرت نخبگان و مغزها از کشورهاى در حال توسعه به سوى کشورهاى غربى باشد اما ورق هاى بعدى تاريخ اين را به باور همگان رسانيد.تا امروز که ديگر نمى توان جلودار اين معضل و فرار سرمايه هاى انسانى شد. از اين رهگذر معضلات جبران ناپذيري در تمام ابعاد مختلف به يك كشور وارد مي‌شود که آن را سالها به عقب مي راند و جلوي رشد و بالندگي اش را مي گيرد. مهاجرت براي كسب دانش برتر امري منفي نيست اما عدم بازگشت به وطن مسئله اي است كه ذهن اغلب كارشناسان با آن درگير است اين عارضه که از منظر آسيب شناسان به نوعى استثمار شدگى کشورهاى جهان سوم ، توسط کشورهاى توسعه يافته محسوب مى‌شود به عنوان مخربترين بحران اجتماعى شناخته و تعريف شده است در اين کشورها صدمات جبران ناپذيرى در بخش هاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى و تمام ابعاد مختلف جامعه وارد مى‌شود که شايد جبران آن يکى از دشوارترين کارها براى اين قبيل کشورها باشد. فرار مغزها به عنوان يک آسيب اجتماعى مختص کشورهاى جهان سوم ، بيش از يکربع قرن است که جوانان ايرانى را به دام خود گرفتار کرده است با يك نگاه اجمالى به آمار و ارقام مربوط به پديده فرار مغزها، پيامدهاى بسيار ناگوار آن غيرقابل تصور مى نمايد از يكسو كشورهاى صنعتى و به اصطلاح مقصد قرار دارند كه عامل مهم در جذب نخبگان كشورها به شمار مى روند و منبع مهمى براى جذب نخبگان، از سوى ديگر كشورهاى مبدأ و جهان سوم قرار دارند كه همه سرمايه و هستى خود را تقديم بيگانگان مى كنند.
با نگاهى به آمار و ارقام اين معضل بيشتر آشكار مى شود از ميان کشورهايى که به دليل در اختيارگذاشتن امکانات پژوهشى و رفاهى به صاحبان انديشه بيشترين نخبگان ايرانى را به خود جذب کرده اند، آمريکا و کانادا به ترتيب رتبه اول و دوم را به خود اختصاص داده اند.
معضل فرار مغزها يك معضل بسيار نگران كننده است و داراي اثرات زيانبار و تاسف آوری است که دام گير کشورهای جهان سوم شده است. کارشناسان سازمان جهانی بهداشت بر اين باورند که فرار مغزها و نخبگان از کشور فقط خروج چند نفر از کشور نيست ، بلکه به معنای خروج ژن های باهوشی از مرزهای علمی اين سرزمين است دکتر داريوش فرهود ، کارشناس سازمان جهانی بهداشت در بيماریهای ژنتيکی در گفتگو با مهر افزود: فرار مغزها و نخبگان از کشور فقط خروج چند نخبه از کشور نيست بلکه زمانی که نخبه و باهوشی برای هميشه از کشور می رود ژن های باهوشی را نيز از کشور خارج می کند مانند وقتی که شاخه گل متفاوت و نادر از ريشه را به فرد ديگری می فروشيم در واقع ژن آن گياه کم نظير را از دست داده ايم.
وی با بيان اينکه ايرانی ها جزء باهوش ترين مردم دنيا هستند، گفت: فرار مغزها از کشور باعث می شود که نسل اين افراد در مکان ديگری ادامه يابد و در اين صورت ژن های باهوشی از کشور خارج می شود. وی تصريح کرد: زيان ناشی از خروج نخبگان از کشور چندين برابر زيان های اقتصادی است چون زيان های اقتصادی حتی در صورت سختی قابل جبران است اما با خروج نخبگان، ژن های باهوشی از کشور خارج می شوند بنابراين قابل جبران نيست.
عضو کميته کشوری پيشگيری از بيماريهای ژنتيکی گفت: حداقل کاری که برای ورزشکارانی که قصد همکاری با کشورهای ديگر را دارند، انجام می شود اين است که کشور آنان را در قبال دريافت هزينه به کشور ديگر واگذار می کند اما متاسفانه در مورد نخبگان وضعيت بدتری حاکم است چرا که کشور به راحتی و بدون هيچ هزينه ای نخبه های علمی خود را از دست می دهد و آنان را در اختيار کشورهای ديگر قرار می دهد.
تحقيقات يک پژوهشگر ايرانى که در دانشگاه MIT آمريکا تدريس مى‌کرد ، نشان مى‌دهد که بيش از۴۵ درصد از ايرانيان مقيم کشور آمريکا داراى مدارک تخصصى يا فوق تخصصى هستند. از ميان سه ميليون مهاجر ايراني به ترتيب 1/2ميليون نفر در آمريكا، 200 هزار نفر در كانادا، 180 هزار نفر در انگليس، 110 هزار نفر در آلمان، 100 هزار نفر در فرانسه، 90 هزار نفر در سوئد، 70 هزار نفر در استراليا و بقيه در ديگر كشورها ساكن شده اند.
تحقيقات ديگرى که در سطح دانشگاه هاى معتبر ايران انجام شده نشان داده است که به طور متوسط از هر۱۸ نفرى که از سوى دانشگاه براى کسب تخصص به کشورهاى توسعه يافته اعزام شده اند، تنها۳ نفر به ايران بازگشته اند.
آمارها نشان مي‌دهند كه جمهوري اسلامي ايران در يك مقايسه بين‌المللي، در منطقه آسيا و اقيانوسيه با 16 درصد مهاجرت متخصصان داراي دومين رتبه به لحاظ ميزان مهاجرت افراد داراي تحصيلات عالي بالاي 25 سال به آمريكا مي‌باشد. هم‌چنين به لحاظ مهاجرت نيروي انساني متخصص به مقصد كشورهاي عضو سازمان همكاري اقتصادي و توسعه (OECD) ايران با از دست دادن 30 درصد از نيروي انساني ماهر خود داراي رتبه دوم در منطقه آسيا و اقيانوسيه است.
مهاجرت نخبگان در بلند مدت قطعا زوال کشور را به همراه خواهد داشت در دنيای امروز ، رشد اقتصادی به توانايی فکری و علمی نيروی انسانی جوامع بستگی دارد. چرا که ارزش افزوده منبع نيروی انسانی با ارزش افزوده ساير منابع قابل مقايسه نيست. انسان در اثر قدرت خلّاقه و استفاده از طبيعت و منابع اطرافش، محصولات جديدي را به وجود مي‌آورد؛ ولي اين منابع در اثر كاربرد تكنولوژي، در حال تحليل رفتن است، لذا بشر بايد همواره در فكر جايگزيني منابع طبيعت باشد.
فروش نفت ارزش افزوده زيادی ندارد، بلکه اين نيروی تحصيلکرده ايران است که با داشتن ارزش افزوده بسيار، در حال خروج از کشور است. لذا لطمه ای که از اين روند به توسعه ايران وارد می شود، قطعا غير قابل جبران است. بنابر اين بايستی بی اعتنايی به اين سرمايه را کنار گذاشت و براي مواجه شدن با چالش‌هاي جهاني شدن در زمينه مهاجرت نيروي انساني متخصص علل اين مهاجرت ها مورد مطالعه قرار گرفته و راه‌كارهاي جدي برای مقابله با آن در برنامه‌هاي ملي توسعه پيش‌بيني شود زيرا همان طور که می دانيم در دنيای امروز، جامعه ای پيشرفت پيدا خواهد کرد که نقاط ضعف و قوت خود را بشناسد و برای از بين بردن و يا تقويت آنها از هيچ گونه کوششی فروگذار نکند وبه اين نکته توجه کند که پاک کردن صورت مسئله تنها راهی برای گريز از مشکلات است چرا که با وجود شواهد ی که حاکی از وجود مساله فرار مغزها در ايران است هنوز بعضی از مسولين کشورآن را انکار می کنند. (معاون علمی و فناوری رئيس جمهوری در سومين همايش استعدادهای درخشان در دانشگاه صنعتی شريف گفت: اصطلاح فرار مغزها درباره ايران امروز صدق نمي‌كند و نيروهای انسانی متخصص در حال فرار از كشور نيستند.
صادق واعظ زاده تصريح كرد: فرار معني ندارد و در اين زمينه حتی کلمه مهاجرت را نيز بايد به دقت به کاربرد، زيرا نخبگانی که برای ادامه فعاليت‌های تحقيقاتی خود در خارج به سر می‌برند، می‌توانند با کشور نيز ارتباط داشته و رفتن آنها به معنای قطع ارتباط با کشور نيست.)
عوامل متعددى در بسترسازى براى فرار مغزها موثر است،حداقل دو دسته عوامل اقتصادي و اجتماعي را مي‌توان ريشه‌هاي اصلي فرار مغزها به شمار آورد. اين عوامل در وضعيت جديدي كه جهاني شدن فراروي بازار كار بين‌المللي قرار داده است از طريق گسترش پيوندها و ارتباطات ميان عرضه و تقاضاي كار در عرصه جهاني شدن، باعث شده كه متخصصان بتوانند با سهولت بيش‌تري وارد بازار كار جهاني شوند.
در ميان عوامل اقتصادي مهم‌ترين عامل، تفاوت چشم‌گير ميزان دست‌مزد متخصصان در كشورهاي در حال توسعه و كشورهاي توسعه يافته است، كه بيان‌گر امكان دست‌يابي به سطح رفاه و شرايط اقتصادي به مراتب بهتري براي آنان، در صورت مهاجرت آنان به كشورهاي توسعه، يافته است. در ميان عوامل اجتماعي از آن‌جايي كه نخبگان هر جامعه جدا از رفاه اقتصادي به آزادي‌هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي و نيز يك چشم‌انداز با ثبات براي خانواده و فرزندان خود اهميت زيادي مي‌دهند، بايد گفت كم‌بود آزادي‌هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي به گونه‌اي كه در بستر اين آزادي‌ها، نخبگان بتوانند استعدادهاي ذهني و روحي خود را شكوفا ساخته و به عبارت ديگر نيازهاي روحي خود را به خوبي برطرف سازند، از ديگر عوامل مهم مهاجرت گسترده نيروي انساني متخصص بوده است.
در تقسيم‌بندي دبيرخانه شوراي عالي انقلاب اين علل و عوامل را به سه دسته تقسيم شده است.
1. علل علمي و تحقيقاتي
الف- كمبود امكانات مناسب و تحقيقاتي در كشور
ب- فقدان نظام بهره‌گيري از توان علمي و تحقيقاتي متخصصان
ج- عدم مصرف بهينه‌ بودجه‌هاي تحقيقاتي در عين ناكافي بودن
2. علل اقتصادي و اجتماعي
الف- عدم تناسب و توجيه منطقي بين درآمدهاي مشاغل در داخل كشور
ب- افزايش جاذبه‌هاي مادي در خارج از كشور و فاصله موجود با امكانات زندگي در كشورهاي پيشرفته .
ج- عدم تناسب بين فارغ‌التحصيلان آموزش عالي با فرصت‌هاي شغلي
د- عدم انطباق تخصص و توان فارغ‌التحصيلان با نيازهاي كشور
3. علل فرهنگي و سياسي
الف- احساس عدم ثبات اقتصادي نسبت به حال و آينده كشور
ب- كاهش انگيزه و تعهد براي خدمت به مردم به عنوان وظيفه ديني و ملي
ج- ايجاد تغييرات فرهنگي در روحيات متخصصان به دليل طولاني شدن مدت اقامت در خارج
د- تبليغات سوء رسانه‌هاي جمعي بيگانه در بدبين نگه داشتن ايرانيان مقيم خارج نسبت به نظام
هـ- ناهمگوني فرهنگي و سياسي برخي از متخصصان با اعتقادات و ارزش‌هاي حاكم بر جامعه
در گزارشي كه توسط اداره‌ كل امور فرهنگي ايرانيان خارج از كشور سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي تهيه شده است فضاي اجتماعي نامناسب ، عدم توجه به شان علم و عالم ، الگوسازي و الگوپذيري از خارج ، سطح علمي دانشگاه‌ها و فقدان ابزار و تجهيزات پيشرفته، نبودن امكانات كافي براي ادامه‌ تحصيل در دوره‌هاي تكميلي، نداشتن ارتباط بين برخي از رشته‌ها با صنعت كشور، نبودن استادان مجرب و كارآزموده، به خصوص در رشته‌هاي ملي و وجود معضلاتي چون كنكور و آزمون‌هاي ورودي به عنوان علل و عوامل فرار مغزها استخراج و مطرح شده است كه همپوشي اين فهرست با ساير گزارش‌ها، نشان دهنده‌ي اتفاق نظر كارشناسان در اين زمينه است.
به نظربسياري از صاحب‌نظران، شان و منزلت دانشمندان و استادان دانشگاه در دو دهه‌ گذشته فارغ از دلايل آن كاهش محسوسي داشته است. در موقعيتي كه فرد اين كاهش منزلت را احساس كند، انگيزه‌اي قوي براي مهاجرت به محيط اجتماعي كه موقعيت بهتري را فراهم مي‌نمايد پيدا مي‌كند. شان و منزلت يك قشر اجتماعي را مي‌توان با دو شاخص بررسي كرد:
1. ميزان مشاركت دادن آن قشر در نظام تصميم‌گيري
2. ميزان بهره‌مندي از مواهب مادي و امكانات متناسب با موقعيت شغلي
در مجموع، با نگرش فوق اين پديده محصول چيزي است كه از آن به ((احساس محروميت نسبي)) تعبير مي‌كنند. محروميت نسبي بيشتر معلول عوامل روان شناختي ناشي از ضعف برخورد سياست گذاران با شخصيت و هويت افراد است. اين مولفه ((امنيت انساني)) را به خطر مي‌اندازد و فرد به منظور اعاده‌ي اين امنيت انساني نسبت به مهاجرت و تغيير محيط اجتماعي اقدام مي كند.
ارائه راه کارها و اقدامات اجرايي مي تواند تا اندازه قابل توجهي به حل اين مسئله كمك كند كه نخبه از كشور خارج نشود و در صورت اتمام تحصيلات تكميلي در خارج از كشور پس از آنكه توانست به رشد و پيشرفت دست يابد به وطن باز گردد و سرمايه خود را در راستاي اعتلاي كشور عرضه كند و اين امر ميسر نخواهد شد مگر با ايجاد ترتيبات مديريتي لازم از طريق تشکيل ستاد ويژه در هيئت دولت كه مشارکت همه مسوولين را مي طلبد. جهت گيري نظام تبليغاتي کشور به خصوص رسانه هاي جمعي به سوي تکريم انديشمندان و تلاش به منظور ايجاد رابطه مثبت ميان سواد و دارايي و سواد و منزلت اجتماعي در نظام اداري و مالي کشور، ايجاد ترتيبات و تسهيلات لازم براي ترجمه و انتشارآثار مفيد نخبگان مقيم خارج از کشور به زبان فارسي همزمان با انتشار در خارج از کشور و انتشارنشريات تخصصي مشترك، همچنين پرهيز از ايجاد ذهنيت هاي منفي عليه دانشگاهيان و ايجاد شکاف هاي تصنعي عوامل مهمي براي حل اين مسئله مي باشند. نوسازي و تجهيز امکانات آزمايشگاهي و کارگاهي و اطلاع رساني دانشگاه ها متناسب با تخصص ها و کار آمدي و شان اعضاي هينت علمي و پزوهشگران، هماهنگ با تحولات علمي ضرورتي است

sajadhoosein
13-02-2011, 13:33
اصول طلايي تشريفات


اصل اول : رفتار شما بيشتر از گفتار شماست .
اصل دوم : استقبال را با گل لبخند آغاز كنيد .
اصل سوم : چشم اندازهاي مسير حمل و نقل را در اولويت ويژه اي قرار دهيد .
اصل چهارم : نیاز میهمانان به احترام یک نیاز مشترک و نیاز آنان به خدمات یک نیاز متفاوت است .
اصل پنجم : در پذيرايي سليقه اي ارزشمند تر از سليقه ميهمانان نيست .
اصل ششم : ميهمانان براساس ظاهر شما و ظاهر محيط كار شما قضاوت مي كنند.
اصل هفتم : صادقانه به حرف و حق ديگران احترام بگذاريد.
اصل هشتم : گوش دادن به نظرات (پيشنهادات و انتقادات)میهمانان، نارضايتي را كاهش مي دهد.
اصل نهم : بايستي به آنچه ميهمان مي‌گويد گوش فرا دهيم و سرعت پاسخگويي را اصل اول رضايت آنان قرار دهيم.
اصل دهم : براي برقراري ارتباطات مداوم ، تواضع را جايگزين تبعيض كنيد.
اصل یازدهم : احساس امنيت محل سكونت براي ميهمانان از درجه اهميت فوق العاده اي برخوردار است .
اصل دوازدهم : درباره ميهمانان قضاوت نكنيد محيطي مهيا كنيد تا آنان درباره شما قضاوت كنند.
اصل سیزدهم : ميهمان زماني راضي مي‌شود كه محترمانه با او برخورد شود و خدمات دوستانه به او ارائه شود.
اصل چهاردهم : هر آنچه را كه لازم است بايستي انجام دهيم تا ميهمانان مجددا" به ما رجوع كند.
اصل پانزدهم : ميهمانان را با خاطره اي شيرين بدرقه كنيد .

sajadhoosein
13-02-2011, 13:39
ابعاد تربیتی کودک


به این ترتیب ، تربیت رشد دادن است ؛ بزرگ کردن است ؛ از قوه به فعل در آوردن ‏است . کودک از این منظر یک ضرف پذیرا و پویا است . یعنی از یک طرف ظرفیت ‏پذیرش داده های تربیتی را دارد و از سویی نیز قدرت مداخله ای فعال در این داده ها ‏را داراست کودک تنها یک انبار برای ریختن داده های تربیتی در درون آن نیست . بلکه ‏به اشکال گوناگون در آنها مداخله می کند . با توصیف بالا باید پرسید که مظروف این ‏ظرف چیست ؟ یعنی چه چیزی را باید درون این ظرف فعال ریخت تا از طریق آن ‏بتوان به رشد مورد نظر رسید ؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که مظروف این ظرف ‏‏� فرهنگ � است تربیت انتقال فرهنگ است به موجود فعال و خلاقی به نام کودک . ‏فرهنگ نیز مجموعه ی سرمایه های شناختی ، عاطفی و عملی هر جامعه ای است که ‏دراصل در درون انسان ها جریان دارد . زیستگاه فرهنگ هر جامعه دنیای ‏روانشناختی انسان هاست . فرهنگ در درون ورفتار افراد هر جامعه جریان دارد . ‏فرهنگ یک جامعه را نمی توان در کتاب ها یا آثار بی جان آن جامعه جست و جو کرد ، ‏بلکه فرهنگ راباید در اندیشه ها ، روابط ، رفتارها و سنت های مردم هر جامعه یافت . ‏آثار مکتوب و مصنوع هر جامعه ممکن است حاوی فرهنگ های تاریخی یک جامعه ‏باشد هر چند که چنین آثاری قطعا شامل بخشی از اندیشه ها ، افکار و رفتارهای رایج ‏در هر جامعه نیز هست ؛ لیکن این گونه آثار نه منعکس کننده تمامی فرهنگ یک جامعه ‏است ، و نه نشانگر فرهنگ زنده و جاری آن جامعه می باشد به هر حال ، فرهنگ یک ‏جامعه ماده اصلی رشد دهنده ی ظرفیت ها و استعدادهای فرزندان آن جامعه است به ‏این ترتیب می توان تربیت را از منظری دیگر نیز تعریف کرد ، و آن ، تربیت به معنای ‏فرهنگ پذیر کردن فرزندان یک جامعه است از آن جا که انتقال فرهنگ به کودکان یک ‏جامعه ضرورتا به شکل ارادی و آگاهانه انجام نمی گردد ، از این رو باید تربیت را ‏فعالیتی تعریف کرد که هم آگاهانه و ارادی انجام می گیرد و هم نا آگاهانه و غیر ارادی ‏‏. بسیاری از عناصر فرهنگی ، در یک فرایند ناهشیار به فرزندان یک جامعه منتقل ‏می شود . ‏
گامی موثر در تربیت فرزندان ‏
از جمله کارکردهای بسیار مهم خانواده تربیت فرزندان است . اختلال در این کارکرد ‏زمانی پیش می آید که اولیاء نسبت به تربیت موثر و نیز ایجاد ارتباط سالم و سازنده ‏با فرزندان خود ، آگاهی کافی نداشته باشند ازسوی دیگر تربیت صحیح فرزندان منوط ‏به فراهم کردن شرایط ، امکانات و عوامل بی شماری است که شرح هر یک از این ‏امکانات و عوامل تربیتی نیازمند تألیف کتاب های فراوان است در مقاله ی حاضر از ‏بین صد ها عوامل موثر در تربیت ، فقط به یک عامل مهم اشاره شده است . ‏
یکی از راه هایی که منجر به تربیت تأثیرگذار والدین و مربیان می گردد این است که ‏والدین و مربیان قادر باشند الگوی اعتقادی عمیق و پایداری در مورد آن چه در زندگی ‏روزمره انجام می دهند ، به فرزندان خود ارائه دهند یعنی کودک از طریق حالات و ‏رفتارهای والدین به اطمینان آنان نسبت به درستی کارهایشان واقف شود . هر گونه ‏رفتار و عمل موثر والد ، خود نیازمند پشتیبانی فرهنگی است � یعنی اعتقاد داشته ‏باشد آن طریقی که امور را انجام می دهیم ، برای کودکان ما خوب است . اریکسون ‏‏(1950) می گوید : در نگاه نخست این امر گیج کننده است که اطمینان والد چه ربطی به ‏کودک دارد شاید در این جا اریکسون اندیشه هایی مشابه با روانپزشک معروف ، ‏سالیوان در ذهن داشته است سالیوان معتقد بود که در نخستین ماه های زندگی ، ‏کودک نوع ویژه ای از هم حسی بدنی با مادر یا جانشین او دارد ، به نحوی که کودک ‏به طور خودکار حالت تنش مادر را احساس می کند . اگر مادر احساس اضطراب کند ، ‏کودک نیز احساس اضطراب می کند و اگر مادر احساس آرامش کند ، کودک هم ‏احساس آرامش می نماید . این تعامل های اولیه به نحو خود نگرش های و دیدگاه های ‏بعدی را تحت تاثیر قرار می دهند از این قرار ، مهم است که والدین به صورتی منطقی ، ‏احساس اعتماد و اطمینان به خود داشته باشند تا اینکه کودک در مورد تماس های بین ‏فردی بیش از حد محتاط نشود. کودکان نیاز دارند احساس کنند که نزدیک بودن به ‏دیگران به طور احساسی خوب و اطمینان بخش است . ‏
تجربیات مشاوره ای در مرکز راهنمایی و مشاوره نشان می دهند که برای بسیاری از ‏والدین جامعه ما همیشه آسان نیست که به روش تربیت کودکان خود اطمینان درونی ‏داشته باشند این در حالی است که والدین نسل ما و نسل های گذشته حتی اگر شیوه ‏های تربیتی ناصحیح را هم در تربیت فرزندان به کار می برند با اطمینان و اعتماد کافی ‏شیوه های تربیتی خود را معتبر می دانستند و دچار تردید و دودلی نبودند والدین ‏امروزی نسبت به والدین نسل های قبل ، بسیاری از فنون و شیوه های تربیتی را بهتر ‏می دانند و به کار می گیرند ، اما تفاوت در این جاست که والدین امروزی با وجود ‏دانسته های تربیتی ، بیشتر دچار تردید و دودلی اند و به یقین فرزندان به مردد بودن ‏والدین خود آگاهی می یابند و این خود آسیب زاست . اسپاک در کتاب خود والدین را ‏تشویق می کند که به خود اعتماد کنند او به والدین می گوید بیش از آنچه می اندیشند ، ‏می دانند و آنان بهتر است برای پاسخگویی به نیازهای کودکان خویش از تصمیمات ‏اولیه خود پیروی کنند اسپاک به اهمیت اینکه والدین صاحب یک اطمینان درونی باشند ‏پی برده است از دیدگاه اریکسون والدین می توانند به وسیله دین و مذهب نوعی امنیت ‏درونی به دست آورند ایمان و اطمینان درونی والدین به کودک انتقال می یابد و به وی ‏یاری می دهد که احساس کند جهان مکانی است که ارزش و قابلیت اعتماد را دارد به ‏هر حال کودکان بیش از آنچه ما بزرگتر ها فکر می کنیم ، قدرت درک دارند . کودکان ‏به راحتی مکنونات درونی والدین خود را می فهمند . بنابراین به نظر می رسد وجود ‏اطمینان و امینت درونی والدین گامی موثر در تربیت صحیح فرزندان می باشد . ‏
کودک ، ظرفیت یا موضوع تربیت ‏
کودک موجودی است با توانمندی های گسترده ، پیچیده و حتی ناشناخته . موجودی با ‏این وضع ، آمادگی آن را دارد تا بی نهایت رشد کند ، ببالد و تا رسیدن سرمنزل لایزال ‏بپوید . در کودک در خانواده به دنیا می آید و رشد و تربیت او نیز در خانه آغاز ‏می شود حتی استمرار تربیت کودک در نهادهای مدنی ، چون مدرسه و دانشگاه نیز با ‏پشتیبانی و هدایت خانواده انجام می گیرد . به این ترتیب خانواده مهد تربیت کودک و ‏محل انتقال فرهنگ به اوست . انجام چنین رسالتی بدون شناخت کودک به درستی ‏امکانپذیر نیست . یکی از لوازم شناخت کودک ، شناخت ابعاد شخصیت اوست ، یعنی ‏تحلیل دنیای جسمانی و روانی او به عناصر قابل فهم و تربیت پذیر .‏
انسان موجودی است واحد. هرچند که به اعتباری مرکب است از جسم و جان و جسم ‏او نیز مرکب از اندام ها و دستگاه های گوناگونی است ، لیکن تمامی اینها حول محور ‏خود سازمان یافته و موجود وحدت یافته و یگانه را ایجاد کرده اند . علم روانشناسی ‏مفهوم خود را برای نشان دادن جنبش های گوناگونی از دنیای روانشناختی انسان به ‏کار گرفته است و از آن جمله برای بیان جنبه های وحدت یافته و یگانه ی شخصیت ‏آدمی ( پروین ، 1381) هر انسانی خود را با همین معنا و مفهوم یگانگی و وحدت ‏یافتگی درک می کند و می دانند که به رغم داشتن اندام های گوناگون و نیز داشتن ‏امتداد زمانی در گذشته ، حال و آینده و نیز با علم به این که در حیطه های مختلف ‏زندگی ، نقش های گوناگونی و گاه متضادی ایفا می کند ، لیکن فردی است یگانه این ‏احساس با وجود غیر عینی بودن و غیر قابل درک بودن بوسیله حواس ظاهری ، چنان ‏محکم و استوار است و چنان عمومیت دارد که حتی رفتار گرایان که به جنبه های ‏درونی انسان بی توجه بوده حتی گاه منکران آن اند ، مفهوم خودرا پذیرفته اند اسکینر ‏یکی از سردمداران رفتارگرایی ، مفهوم خود را می پذیرد و از آن تعاریفی هر چند ضد ‏و نقیض ارائه می دهد ، ( فیست ، 1990) . به رغم یگانگی وجود انسان و غیر قابل ‏تجزیه بودنش ، حتی به جسم و جان او عملا نشان می دهد که دارای ابعاد گوناگون ‏است ، وجود بعد برای یک شیء موجب تجزیه او نمی شود اشیای مادی به رغم ‏وحدت و یکی بودن دارای ابعادی از نوع طول ، عرض و ارتفاع اند اما این ابعاد وحدت ‏و یکپارچگی اشیاء را از بین نمی برند در دنیای روان انسان نیز به رغم وجود ‏یکپارچگی و وحدت ، ابعادی وجود دارد مهم ترین ابعادی که می توان برای زندگی ‏روانی انسان برشمرد ، عبارتند از : ‏




‏ 5- بعد اخلاقی ‏
‏ 6- بعد هنری ‏
این ابعاد همان گونه که گفتیم نه تنها یکپارچگی روانی انسان را تهدید نمی کنند بلکه ‏مقّوم و مؤید آن نیز هستند . زیرا نشان می دهند که هر یک با حفظ حدود خود ، متأثر ‏از سایر ابعاد و وابسته به آنها نیز می باشند . بعد شناختی انسان یعنی جنبه های ‏گوناگون ادراکی او ، ضن اینکه مستقلا بعد مهمی از دنیای روانشناختی انسان را ‏می سازد ، لکن متأثر از ابعاد دیگری چون بعد عاطفی ، اجتماعی و حرکتی نیز هستند . ‏استقلال آن موجب برجستگی وجهی از وجوه انسان و وابستگی آن به سایر ابعاد ‏نشانگر وحدت یافتگی زیربنایی آن با سایر ابعاد در کنه وجود اوست . با این توصیف ‏هر چند که هدف تربیت انسان است لیکن برای تربیت صحیح باید همه ابعاد ‏روانشناختی او مورد توجه قرار گیرد . تربیتی درست است که انسان را با تمامی ‏ابعادش هدف قرار دهد نه در بعد یا ابعادی محدود . ‏

گذشته از حافظه ، روابط بين تصورات يا به عبارتي چگونگي شكل گيري تصديقات نيز ‏از زواياي گوناگون در علم روانشناسي مورد بررسي قرار گرفته است . انتزاع يا ‏جداسازي جنبه هاي مختلف يك شي ء از قبيل وزن ، حجم توده و مقايسه ي بين ‏اوزان ، احجام و اجرام ، همگي در طي تحول شناختي كودك به وجود مي آيند و ‏گسترش مي يابند . در تربيت بعد شناختي بايد تمامي اين وجوه مد نظر قرار گيرند . به ‏عبارت ديگر براي پرورش جنبه ي شناختي كودك نه تنها بايد تصور و تصديقاتي را ‏به عنوان مصالح اوليه ي تفكر در اختيار كودك قرار دهيم بلكه مهم تر از آن بايد به ‏نحوه ي پردازش داده هاي شناختي نيز توجه داشته باشيم . يعني نه تنها بايد افكار را ‏به كودك آموخت ، بلكه بايد روش فكر كردن را نيز به وي آموزش داد . ‏
در تربيت بعد شناختي به مسئله ي خلاقيت نيز بايد توجهي خاص داشت . انسان به ‏كمك خلاقيت خود توانسته است بسياري از قالب هاي فكري پيشينيان خود را بشكند و ‏طرح هاي نويي را به عالم انساني عرضه كند . تربيت بايد امكان گسترش خلاقيت را ‏براي كودكان و نوجوانان فراهم آورد . خلاصه آن كه تربيت شناختي بايد فرزند ‏انسان را در استفاده ي گسترده و همه جانبه از توانمندي هاي ذهني اش ، يعني ‏استفاده از حافظه و جنبه هاي گوناگون آن ، استفاده از استدلال و تفكر منطقي و نيز ‏گسترش خلاقيت ، ياري كند . تربيت ضمن توجه به ساير ابعاد شخصيت انسان بايد ‏بعد شناختي او را تا حد امكان پرورش دهد . ‏

بسياري از افرادي كه دروغ مي گويند با اذعان به نادرست بودن اين عمل مرتكب آن ‏مي شوند . براي اين گونه افراد ، انگيزه ي دروغ گفتن قوي تر از دانستن قبح دروغ ، ‏يعني داشتن جنبه ي شناختي ، عمل مي كند . از اين رو توجه به جنبه ي عاطفي انسان ‏يعني بعد انگيزشي و شكل دادن و پرورش انگيزه هاي مثبت و حذف انگيزه هاي منفي ، ‏از وظايف مهم تربيت است . پرورش انگيزه هايي چون تمايل به نيكي ، بندگي خداوند ، ‏مطالعه ، تفكر ، زيبايي دوستي ، كمال جويي ، علم دوستي و ... نيز تضعيف انگيزه ‏هايي چون پرخاشگري ، سود جويي ، خودپسندي ، خود بزرگ بيني ، و خود كوچك ‏بيني ، عصبيت و ... از جمله وظايف يك پرورش درست است . ‏
تربيت بعد عاطفي شخصيت انسان از انگيزه هاي اوليه يا انگيزه هاي بدني آغاز مي ‏شود . گرسنگي و تشنگي از اولين انگيزه هاي انساني اند . همين انگيزه هاي اوليه و ‏ساده بايد تحت تربيت قرار گيرند . كاري كه تا حدودي در تربيت غيررسمي و گاه ‏ناهشيار انجام مي گيرد . تنظيم اوقات غذا خوردن ، خوردن غذاهايي خاص و خوردن ‏غذا در شرايطي ويژه همگي حاصل تربيت انگيزه ي گرسنگي است . در تربيت هشيار و ‏رسمي نيز بايد تربيت چنين انگيزه هايي با تحليل مشكلات و مسائل موجود در تربيت ، ‏مورد بازنگري قرار گيرند . براي مثال در فرهنگ ايراني خوردن غذا تبديل به يك تفريح ‏و وسيله اي براي پركردن اوقات فراغت شده است . در اين فرهنگ خوردن غذا تا حد ‏زيادي از تحريك طبيعي مركز گرسنگي مجزا شده است و تحت تأثير شرايط محيطي ‏قرار گرفته است ايرانيان به محض اينكه دور هم جمع مي شوند ، شروع به خوردن ‏مي كنند ؛ مسافرت هاي خود را با خوردن انواع تنقلات در ماشين آغاز كرده ، به ‏محض پياده شدن در محلي براي استراحت يا تفريح ، بساط خوردن پهن مي كنند . ‏
تماشاي تلويزيون و فيلم در سينما اغلب با خوردن همراه است . اين رفتارها ، علاوه بر ‏اينكه نشانگر اين است كه فرهنگ ، تعيين كننده ي نوع عمل انگيزه هاست ، خود دال بر ‏آن است كه تربيت رسمي و هشيار جامعه نبايد از كنار چنين رفتارهايي به سادگي ‏عبور كنند تربيت بايد به تصحيح رفتارها و عادت هاي غلط نيز بپردازد . ‏
در تربيت عاطفي تنها نمي توان به انگيزه هاي اوليه اكتفا كرد انگيزه هاي انساني داراي ‏سلسله مراتبي اند كه از انگيزه هاي اوليه و بدني آغاز شده ، تا انگيزه هاي متعالي و ‏برآمده از قلب انساني پيش مي روند . تربيت عاطفي پس از توجه به تربيت انگيزه هاي ‏بدني ، بايد به انگيزه هاي اجتماعي بپردازد و پس از آن انگيزه هاي فردي يعني ‏استقلال طلبي و احترام به خود و آنگاه انگيزه هاي قلبي همچون عشق ، ايمان ، اطمينان ‏و زيبايي دوستي را مد نظر قرار دهند . ‏


نيازهاي عالي انسان نيز همزيستي با ديگران را اجتناب ناپذير مي كند . احتياج به افكار ‏و آثار ديگران ، تاثير پذيري از انفاس قدسي اوليا و ... همگي نياز انسان را براي زندگي ‏با ديگران نشان مي دهد . از اين روبايد آن دسته از رفتارهايي كه براي مشاركت با ‏ديگران به آن ها نيازمنديم ، به خوبي پرورش پيداكنند . همكاري ، ايفاي نقش رهبر و ‏پيرو در مقاطع مختلف زندگي ، همدلي ، همزيستي و ايفاي نقش هاي گوناگون در گروه ‏هاي اجتماعي از جمله مواردي است كه در تربيت اجتماعي كودك بايد مورد توجه قرار ‏گيرند . خلاصه آن كه در تربيت بعد اجتماعي شخصيت بايد توجه داشت كه هر يك از ‏ما ، در هر برهه از زمان ، بايد در يك بازي اجتماعي شركت داشته باشيم . بازي ، نه ‏از نوع لهوي آن ، بلكه از نوع قانونمند آن . يك بازي فوتبال ، مي تواند يك عمل لهو ‏نباشد ، بلكه يك بازي اجتماعي باشد كه بر آن قوانيني حاكم است . در اين بازي ، ‏كسي كه مي تواند به خوبي از عهده ي رعايت قوانين بر آيد ، مي تواند به خوبي ‏مشاركت داشته باشد . قانونمندي بر همه ي بازي هاي اجتماعي حاكم است : بازي ‏ميهماني ، بازي دوستي ، بازي مدرسه و حتي بازي زندگي . بر تمامي اين بازي ها ‏قانون حاكم است و كسي مي تواند در اين بازي ها به خوبي وارد شده ، نقش مثبت و ‏موثر ايفا كند كه اين قوانين را به خوبي بشناسد و رعايت كند . تربيت اجتماعي در ‏حقيقت آماده كردن افراد براي ورود به بازي هاي قانونمند اجتماعي است . ‏


الحان زيبا ، الوان زيبا ، مناظر و مراياي دلنشين ، بايد با ظرافتي خاص توسط كودك ‏مورد توجه قرار گيرد . او را بايد براي ايجاد صحنه ها و آثار زيبا تشويق كرد . ‏ ‏1- بعد شناختی ‏ ‏2- بعد عاطفی ‏ ‏3- بعد حرکتی - جسمانی ‏ ‏4- بعد اجتماعی ‏ ‏1- بعد شناختی : بعد شناختی انسان بر جنبه های ادراکی او تاکید دارد . در منطق ، ‏شناخت را متشکل از تصور و تصدیق می دانند . تصور عبارت است از مفهوم و ‏صورتی منفرد مانند درخت و احمد . تصدیق ارتباط دو تصور را نشان می دهد . مانند ‏‏� احمد یک مرد است � و � درخت یک گیاه است � امروز در علم روانشناسی همین دو ‏مفهوم به ظاهر ساده یعنی تصور و تصدیق به شکل گسترده ای مورد بررسی و ‏مطالعه قرار گرفته است حافظه به عنوان محلی برای نگهداری تصورات و تصديقات از ‏زواياي گوناگون مورد بررسي قرار گرفته است و آن را به حافظه ي كوتاه مدت و ‏حافظه ي بلند مدت ، تقسيم كرده اند و اخيرا اين تقسيم بندي را كامل تر كرده و آن را ‏به حافظه ي كاري و حافظه ي بلند مدت تقسيم كرده اند . اين تقسيم بندي نسبت به ‏تقسيم بندي قبل كاملتر و با واقعيت منطبق تر است . ‏ ‏2- در بعد عاطفي ، با نيروهاي رواني انسان سرو كار داريم ، ما تنها به كمك ‏شناخت نيست كه رفتار مي كنيم ، بلكه بدون نيروهاي رواني يا همان بعد عاطفي نمي ‏توانيم شناخت هاي خود را به منصّه ي ظهور و عمل برسانيم. بسياري از ما با اين ‏حال كه مي دانيم عبادت ، تفكر ، مطالعه و دستگيري از محرومان و مستمندان ، كاري ‏است پسنديده ، ولي در عمل به آن ها نمي پردازيم . يعني دانستن يا داشتن جنبه و بعد ‏شناختي ، براي انجام كارها را داشته باشيم . وجود مواردي از اين دست ، اهميت جنبه ‏ي عاطفي شخصيت انسان را نشان مي دهد و گاه بروز رفتارهايي كاملا متضاد با ‏باورهاي شناختي ، اهميت جنبه ي عاطفي يا انگيزشي رفتارها را نشان مي دهد . ‏بسياري از انسان ها دست به كارهايي مي زنند كه از نادرست بودن آن آگاهي دارند . ‏ ‏3- توجه به بعد حركتي � جسماني انسان در تربيت ، يعني سالم و متعادل ‏نگه داشتن جسم و حركات نيز از جمله وظايف تربيتي است . هدف تربيت بدني ، تحقق ‏اين جنبه از تربيت است . جسم نه تنها بايد از سلامت و تعادل كافي براي امروز كودك ‏برخوردار باشد بلكه در مراحل مختلف عمر نيز بايد داراي استحكام و تعادل خوبي ‏باشد . دراين ميان تربيت بدني براي دختران ، اهميت بالايي دارد . دختران به دلايل ‏محدوديت هايي كه به اشكال گوناگون براي آنان وجود دارد از تحرك جسماني كافي ‏برخوردار نيستند . در تربيت دختران بايد به آينده ي آن ها ، به مسئله ي زايمان و ‏تحمل مسائل و مشكلات بارداري و نگه داري كودك توجه داشت در تربيت بعد حركتي ‏‏� جسماني علاوه بر سلامت و تعادل جسم ، به استفاده از ظرفيت هاي بالاي بدن نيز ‏بايد توجهي ويژه داشت . بدن انسان توانايي يادگيري هاي بسيار گسترده اي دارد ‏مهارت ها ي گوناگون يدي در انجام انواع هنرها و ساخت انواع مصنوعات و نيز ‏اجراي انواع حركات نمايشي و ورزشي نمونه هايي از ظرفيت بدني انسان اند . تمامي ‏اين استعدادها بايد تحت تربيت قرار گيرند . يكي از جنبه هاي بعد حركتي � جسماني ‏انسان تاثير غلبه ي جانبي بدن او بر ساير اعمال است تحقيقات نشان مي دهند ‏كودكاني كه در بدو تولد يكي از دو سمت چپ يا راست آنها در فعاليت هاي مربوط به ‏دست ، پا و چشم كامل شده اند از عهده ي وظايف مدرسه بيشتر و بهتر از كساني كه ‏اين غلبه در آنها تكميل نشده است بر مي آيند .‏ ‏4- بعد اجتماعي شخصيت انسان بر رفتارهايي تاكيد دارد كه در ارتباط ما با ‏ديگران ، سهم مهمي بر عهده دارند اين گونه رفتارها هر چند كه از ابعاد شناختي ، ‏عاطفي و حركتي � جسماني انسان به دور نيستند ، لكن به دليل اهميت آنها در زندگي ، ‏از بر جستگي خاصي برخوردارند . انسان چنان به جامعه و انسان هاي ديگر وابسته ‏است كه برخي اجتماعي بودن آدمي را ذاتي او دانسته اند و او را � مدني الطبع � ناميده ‏اند . اگر انسان را ذاتا نيز اجتماعي ندانيم ، بالعرض و بالضروره اجتماعي است . ‏كودكي طولاني انسان گستردگي نيازهاي گوناگون او و وجود پديده ي عادت در بين ‏انسان ها موجب شده اند كه انسان ها به يكديگر وابسته باشند . نيازهاي مختلف انسان ‏از داني تا عالي او را وابسته به ديگران ساخته است نيازهاي جسماني و فيزيولوژيك ‏او از يك سو متنوع است و از سوي ديگر مستمر . انسان ها نه مانند احشام وابستگي ‏محدود به غذاهاي گياهي دارند و نه مانند حيوانات دير هضمي چون مار و لاك پشت ، ‏هر از گاهي به غذا نيازمندند ، بلكه آن ها به انواع غذاها احتياج دارند ، تا جايي كه حتي ‏به غذاي محدود بهشتي نيز صبر نمي كنند و به موسي مي گويند : � لن نصبر علي ‏طعام واحد � يعني ما به غذاي واحد نمي توانيم اكتفا كنيم و تنوع غذايي از او طلب ‏مي كنند . حتي در نياز جنسي نيز ، انسان نياز مستمر به حضور ديگران را نشان مي ‏دهد . حيوانات ، جز مواردي بسيار اندك ، نياز جنسي مستمر ندارند ، بلكه اين نياز در ‏زمان هايي خاص از سال بروز پيدا مي كند و پس از آن به حالت كمون در مي آيد ، در ‏حالي كه در مورد انسان چنين نيست . ‏ ‏5- بعد اخلاقي شخصيت ، بر شكل گيري وجدان اخلاقي ، يا ناظر و كنترل كننده ي ‏دروني تاكيد دارد . مهاركننده هاي رفتارهاي انساني دو دسته اند : مهاركننده هاي ‏دروني و مهاركننده هاي بيروني . مهاركننده هاي بيروني شامل كنترل كننده هاي ‏اجتماعي و محيطي است كه از طريق تنبيه ها و تشويق ها اعمال مي شوند . مهاركننده ‏هاي دروني كه در راس آن ها وجدان اخلاقي قرار دارد ، رفتار انسان را توسط ‏خودش مهار مي كنند . وجدان ؛ نظارت بر خود ، ارزشيابي از خود و تنبيه خود را بر ‏عهده دارد . اين وجدان تنها محصول يادگيري هاي محيطي نيست ، بلكه وجود عقل و ‏ظرفيت مهار كردن خود ، زير بناي شكل گيري وجدان است . محيط از طريق ارائه ي ‏قواعد ، قوانين و هنجارها ، و پي گيري در انجام آن وجدان اخلاقي را در درون فرد ‏شكل داده ، تقويت مي كند . تربيت بايد به پرورش اين بعد از شخصيت كودك توجه ‏داشته باشد . پرورش متعادل وجدان ، از وظايف مهم خانواده است . خانواده نه براي ‏كنترل كودك و اعمال سلطه ي خود بر او ، كه براي پرورش يكي از جنبه هاي مهم ‏شخصيت انساني ، مي بايد دست به كار تربيت اخلاقي فرزند شود . خانواده بايد با ‏اعمال خود به كودك نشان دهد كه او خود بايد مهار كننده ي رفتارهاي خود باشد ، نه ‏محيط . چنين تربيتي منجر به دروني شدن ارزش ها مي شود . هر چند كه بايد گفت ‏درپرورش وجدان نبايد راه افراط را در پيش گرفت ، بلكه كودك ضمن كنترل شدن ‏توسط وجدان مي بايد خود بر وجدان خود نيز تسلط داشته باشد . يعني عقل بايد ‏قوي تر از وجدان باشد و آن را در موقعيت هاي مختلف تحت كنترل خويش گيرد ‏‏.مقصود از پرورش متعادل وجدان ، تسلط دادن عقل بر وجدان است .‏ ‏6- بعد هنري شخصيت بر جنبه ي زيبايي شناختي و خلق زيبايي توسط انسان ‏تاكيد دارد . ديدن و درك زيبايي ها و نيز آفريدن زيبايي ها ، بايد در تربيت مورد ‏توجه قرار گيرند . ‏

sajadhoosein
13-02-2011, 13:46
تاریخچه شکل گیری انسان شناسی خوراک


خوراک تنها به عنوان موضوعی که ارزش مطالعه دارد، مورد توجه انسان شناسان قرار ندارد، بلکه خوراک یک واسطه است که دامنه ی وسیعی از مطالعات فرهنگی را به هم مرتبط می کند. در واقع به اعتقاد انسان شناسان، مطالعه موضوعاتی نظیر ازدواج، مبادله، یا دین، بدون در نظر گرفتن خوراک تقریبا غیر ممکن است. (Watson & Caldwell: 1-2) اولین مطالعات در زمینه انسان شناسی خوراک توسط گریک مالری و ویلیام رابرتسون اسمیت، در اوائل قرن نوزدهم انجام شده است، اما انسان شناسی خوراک به معنایی که امروزه از آن در ذهن داریم از 1930 به بعد به وجود آمده است.
مطالعات ائودری ریچاردز Audrey Richards در بانتوی جنوبی و بمبا Bomba در زامبیا، اولین مطالعاتی هستند که در حوزه انسان شناسی خوراک انجام شده اند، و در قالب مطالعات فرهنگی به بررسی رابطه میان فرهنگ و خوراک در جوامع مورد بررسی خود پرداخته اند.
ریچاردز در پژوهش خود به بررسی روابط انسانی بر اساس نیازهای غذایی پرداخته است. او در واقع می خواست تاثیر گرسنگی بر شکل گیری گروه های اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد.
مارگارت مید نیز جزو نخستین کسانی است که به موضوع انسان شناسی خوراک پرداخته است.
مطالعات این انسان شناسان در دهه های میانی قرن بیستم، بیشتر بر بررسی نگرش انسان ها در باره خوراک در فرهنگ های مختلف، و این موضوع که این نگرش ها چه تاثیری بر روابط اجتماعی ثانوی آنان دارد، متمرکز بود.
در دهه 40 میلادی و در سال های میانی جنگ جهانی دوم، مشکلات تغذیه ای در ایالات متحده گسترش یافت، و به این منظور کمیته عادات غذایی تاسیس شد که مارگارت مید و روث بندیکت نیز در آن عضو شدند. نخستین مطالعات انسان شناسی خوراک در ایالات متحده در این کمیته انجام شده است.
البته این کمیته پس از پایان جنگ حهانی دوم به فعالیت خود پایان داد.
سپس این ساختار گرایان بودند که بررسی موضوع خوراک را به عنوان یکی ازموضوعات مطالعاتی خود انتخاب کردند. مهم ترین کار در این حوزه در کارهای لوی استراوس قابل مشاهده است.
ماری داگلاس نیز از دیگر انسان شناسان ساختارگرایی است که به موضوع خوراک توجه نشان داده است.
اما در واقع در دهه 80 میلادی بود که انسان شناسان اجتماعی شروع به انتشار مونوگراف های پیچیده ای در باره خوراک کردند که ارتباط کمی با مطالعات پیشین ساختارگرایان و ماتریایست های فرهنگی پیشین در باره خوراک داشت.
کتاب سیدنی مینتز تحت عنوان "مزه ی شیرین و قدرت" (1985)، و کتاب ماری وایز مانتل تحت عنوان "خوراک، جنسیت، و فقر در میان اهالی اکوادور" (1988) از جمله این کتاب هاست.
این نوشته ها در شکل گیری انسان شناسی خوراک به عنوان یک رشته مستقل دانشگاهی نقش کلیدی داشتند. (Macbeth & MacClancy: 1 - 3 )
انسان شناسی خوراک در حقیقت تحلیل خوراک در چارچوب فرهنگ است. با وجودی که مهم ترین هدف استفاده از خوراک تامین نیازهای تغذیه ای است، اما خوراک ابعاد فرهنگی نیز دارد، و در این چارچوب فرهنگی است که انسان ها تصمیم می گیرند که چه غذاهایی را مصرف کنند و چه غذاهایی را مصرف نکنند. این انتخاب فقط به خاطر طعم خوراک، یا ارزش تغذیه ای خوراک نیست، بلکه تحت تاثیر عوامل محیطی، و پایگاه اجتماعی، فرهنگی، و دینی افراد شکل می گیرد.
انسان شناسی خوراک به عنوان یک واحد درسیامروزه انسان شناسی خوراک به عنوان یک واحد دانشگاهی در بسیاری از گروه های انسان شناسی در کشورهای مختلف تدریس می شود.
در حال حاضر در واحد های درسی انسان شناسی خوراک، معمولا به مبانی بیولوژیک تولید خوراک پرداخته می شود، و بررسی تاثیر زندگی گروهی بر شکل گیری عادات غذایی از مواردی است که در این واحد درسی مورد تاکید قرار می گیرد.
اهمیت غذا در برساختن جنسیت، و هویت قومی، نیز از موضوعات است که معمولا در واحدهای درسی انسان شناسی خوراک مورد توجه قرار دارد.
بررسی کتاب انسان شناسی خوراک، و بدن کتاب انسان شناسی خوراک، مفهوم خوراک در خارج از معنای زیستی آن مورد وجه قرار داده است، و با محوریت خوراک تلاش کرده با به مسائلی نظیر جنسیت، بدن و فرهنگ بپردازد.
رویکرد نویسنده در این کتاب بیشتر فمنیستی است، و سعی نویسنده بر این بوده که از رویکرد دترمینیسم زیستب فاصله بگیرد.
این کتاب در واقع به این موضوع می پردازد که باورها و اعتقاداتی که در باره خوراک در جوامع مختلف وجود دارد بر نگرش ها ی مبتنی بر جنسیت چه تاثیری می گذارد.
همچنین این کتاب این موضوع را مورد توجه قرار داده است که ما از طریق خوراک، بدن، جنسیت، و خود را چگونه معنا می کنیم.
مطالب کتاب بر اساس مطالعات میدانی نویسنده و از طریق مصاحبه و تحلیل محتوای متون داستانی کودکان در آمریکای شمالی و بخش هایی از اروپا تدوین شده است.
این کتاب از 11 فصل تشکیل شده است.
نویسنده در فصل نخست کتاب که تحت عنوان " خوراک، فرهنگ، و جنسیت" است با تاکید بر این موضوع که سیستم های غذایی با محیط محلی آنها مرتبط است، بحث خود را آغاز می کند.
وی با اشاره به این موضوع که غذا برای ادامه حیات انسان ها ضروری است و مواد ضروری را وارد بدن ما می کند، ارتباط میان قدرت و خوراک را مورد واکاوی قرار می دهد.
او با اشاره به این موضوع که موقعیت اجتماعی هر فرد بستگی به میزان، و نوع غذایی دارد که وی مصرف می کند، به این موضوع می پردازد که " طبقه بندی هایی نظیر طبقه، کاست، نژاد و جنس از طریق کنترل میزان دسترسی افراد به غذا چگونه ایجاد و حفظ می شوند. " (ص 7 � 8)
او در ادامه تاکید می کند که الگوهای مختلف غذایی یکی از شیوه هایی است که ثروتمندان ازآن طریق خود را از فقرا تفکیک می کنند.
نویسنده سپس در ادامه توضیحات خود به مطالعات استفان مانل در فرانسه اشاره می کند که بررسی های او نشان داده است که دوست داشتن با دو ست نداشتن یک غذای خاص، یک مساله خنثی نیست بلکه به طبقه احتماعی افراد مربوط می شود. ( ص 8)
وی در ادامه ی بحث خود به بررسی رابطه بین مصرف خوراک با مساله جنسیت می پردازد، و تاکید می کند که در تمامی فرهنگ ها، زنانگی و مردانگی با مصرف غذاهای خاصی مرتبط است، و معمولا قوانینی هم برای کنترل مصرف این گونه غذاها وجود دارد. ( ص 9)
وی با اشاره به این موضوع که بین خوراک و کسب قدرت در جوامع انسانی ارتباط وحود دارد، اظهار می دارد که اطلاعات جمع آوری شده از بسیاری از فرهنگ ها نشان می دهد که زنان می توانند با خودداری از پخت غذا، یا پختن غذاهایی که مردان دوست ندارند، و واردار کردن آنان به خوردن این غذاها قدرت و برتری خود بر مردان را حفظ کنند. ( ص 11)
نویسنده علاوه بر این بر اساس مطالعات میدانی خود نشان می دهد که عادات غذایی انسان ها در تعریف گروه ها، نوع رابطه میان مردم، تعامل میان انسان ها و خداوند، و همچنین رابطه بین زندگی و مرگ موثر است.
به عنوان مثال خوردن با نخوردن غذا یا افراد خاصی می تواند نشانه دشمنی بی دوستی تلقی گردد. وی همچنین به برهمن ها اشاره می کند که هرگز با دشمنان خود غذا نمی خورند.
او با استناد به مطالعات میدانی خود که در ایالات متحده و بخش هایی از اروپا انجام داده، نشان می دهد که در فرهنگ های مختلف، با یکدیگر غدذا خوردن نشانه دوستی ، اعتماد، رفاقت و در برخی از فرهنگ ها نشانه نزدیکی جنسی است. ( ص 13 )
در بسیاری از فرهنگ ها نظیر ایران هم گاهی غذا در حکم هدیه تلقی می شود، و غذا مولفه مهمی برای انجام مبادلات متقابل است.
در ادامه کتاب نویسنده به جایگاه خوراک در خانواده اشاره می کند و آن را یکی از مهم ترین کانال های جامعه پذیری کودکان عنوان می کند. ( ص 17 )
در فصل دوم کتاب نویسنده نان را به عنوان یکی ار عادات مهم غذایی و نقش آن در دنیای مدرن بررسی می کند.
او با اشاره به اهمیت و جایگاه نان در عادات روزانه غذایی، به ضرب المثل هایی اشاره می کتد که در ساردینیا - که مکان مورد مطالعه او در ایتالیا است � متداول است و نشان دهنده نقش حیاتی نان در فرهنگ روزمره مردم این ناحیه است.
او همچنین مراحل آماده سازی نان را در میان مردم سنتی این ناحیه یکی از کانال های برقراری ارتباط بین زنان سنتی روستا ذکر می کند، و تاکید می کند که زنان این منطقه در حین انجام مراحل مختلف آماده سازی نان در باره توانایی ها، گذشته خود، خواسته ها، عشق، و آرزوهای از دست رفته شان صحبت می کنند. ( ص 32 )
او در فصل سوم کتاب که عنوان آن " خوراک، قدرت، و هویت زنانه در فلورانس معاصر" است به این موضوع می پردازد که تغییراتی که پس از خاتمه جنگ جهانی دوم در جامعه ایتالیا رخ داده است چه تاثیراتی بر هویت و قدرت زنان شهری داشته است. ( ص 43 )
او با استفاده از بررسی اطلاعاتی که از 15 زن در فلورانس جمع آوری کرده است، بر این موضوع تاکید می کند که یافته هایش نشان می دهد که در بیشتر جوامع و من جمله فلورانس ایتالیا، زنان خود را مسئول آماده سازی غذا و ارائه آن به دیگران می دانند، چون برداشت شان این است که کنترل روزانه آنان بر مراحل آماده سازی خوراک آنان را کار آمدتر می کند.
زنان در واقع از طریق غذایی که به دیگران ارائه می دهند، هویت خود را بر می سازند.
زنان حتی با تصمیم گیری در باره ظروف غذایی که مورد استفاده قرار می دهند، و همچنین غذاهایی که آماده می کنند به صورت نمادین مفاهیمی در باره خود و خانواده خود را ارائه می کنند. ( ص 44 � 49 )
او در ادامه این فصل با اشاره به زنان مورد مطالعه خود به این موضوع تاکید می کند که با توجه به این که امروزه زنان پا به پای مردان کار می کنند، این مساله پایگاه اجنماعی زنان را تغییر داده است، و تقریبا در موقعیت برابری با مردان قرار داده است، و این مساله آنان را در تقابل با نقش سنتی آنان در خانواده قرار داده و باعث شده از این که نمی توانند نقش های سنتی و جدید خود را با هم تلفیق کنند در رنج باشند. ( ص 59 )
در واقع زنان جدید، منبع پیشین کسب پرستیژ اجتماعی خود را از دست داده اند.
وی همچنین در فصل 6 کتاب و با بررسی 3 کتاب که در باره روزه گرفتن زنان نوشته شده است، تلاش می کند نشان دهد که دلایل روزه گرفتن زنان در گذشته با دلایل امروزی آنا فرق کرده است.
او تاکید می کند که این مساله به تغییر نمادین رابطه جهانی زنان با خوراک بستگی دارد.
وی روزه گرفتن را عاملی تقریبا وابسته به جنسیت می داند، و تاکید می کند که حتی در قرون وسطی هم خودداری از صرف خوراک در تمامی فرهنگ ها وجود داشته است، اما دلایل افراد برای امتناع از مصرف خوراک، در قرون وسطی با دوران امروزی متفاوت است.
او در این فصل به این موضوع می پردازد که در قرون وسطی یکی از اهداف اصلی زنان در خودداری از صرف خوراک، برقراری ارتباط ایجاد یگانگی میان خود و خداوند، و همچنین ایجاد ارتباط روحی با فقرا بوده است، در حالی که امروزه دلایل بسیاری از زنان غربی برای روزه گرفتن تغییر کرده است. امروزه زنان غربی برای دستیابی به تقدس یا ارتباط با خداوند روزه نمی گیرند، بلکه برای لاغر شدن از خوردن امتناع می کنند. آنها در واقع خود را متقاعد می کننند که گرسنگی ارزشمند و لذتبخش است. ( ص 93 � 99 )
او در فصل 8 کتاب با بررسی داستان های ویژه کودکان برداشت کودکان از چاقی، لاغری، را مورد بررسی قرار داده، و به این منظور 129 داستان کودکان را مورد مطالعه قرار داده است.
وی از این مطالعه نتیجه می گیرد که برداشت دختران و پسران در باره غذا، شباهت ها و تفاوت هایی با یکدیگر دارند.
وی همچنین غذا را به عنوان عاملی که موجب برقراری پیوند میان اعضای خانواده می شود، مورد بررسی قرار داده است. ( ص 156 )
نویسنده در فصل دهم کتاب، با تاکید بر این موضوع که در جوامع مورد بررسی وی زن وسیله ای برای کسب لذت است، لاغری را نیز به عنوان یک شاخصی برای کسب لذت از زنان عنوان می کند.
او تاکید می کند که در جوامع معاصر آمریکای شمالی و ایتالیا، زن بدن خود را یک امر شخصی و خصوصی تلقی نمی کند. به اعتقاد نویسنده این برداشت زنان از بدن خود به عنوان وسیله ای برای کسب لذت و استفاده دیگران از بدو تولد کودک و نقشی که وی برای خود و بدنش در دادن غذا به کودک قائل است، آغاز می شود. نویسنده با استفاده از شواهدی که در جوامع مورد بررسی خود جمع آوری کرده نشان می دهد که زنان معمولا این احساس را دارند که باید به واسطه بدن شان موجبات بهره مندی دیگران را فراهم سازند. از این رو، این امر مردان را مجاز می کند که زنان را از روی بدن شان فضاوت کنند و خودشان از قضاوت و داوری دور بمانند. ( ص 194 )
نویسنده سپس با اشاره به این موضوع که بسیاری از زنان بدن خود را دوست ندارند، و با استفاده از اطلاعاتی که از طریق مصاحبه به دست آورده، نشان می دهد که زنان به شدت در باره ظاهر خود نگران هستند، و سعی می کنند که با کاهش وزن، و کمتر خوردن تغییراتی در خودشان ایجاد کنند، و در واقع موجبات رضایت دیگران را فراهم سازند.
او نتیجه می گیرد که " تلاش زنان برای کاهش وزن، در واقع به معنای تلاش آنان برای تقلیل خود است. " ( ص 195 )
نویسنده در این فصل نشان می دهد که چرا و چگونه رایطه زنان با غذایی که مصرف می کنند تبدیل به رابطه قدرت می شود و برتری قدرت مردان را نشان می دهد.
او سپس با تمرکز بر بارداری زنان به این موضوع اشاره می کند که بارداری امکان باز تعریف بدن را به زنان می دهد. زنان از طریق بارداری بدن خود را ابزاری برای رشد کودک و حیات بخشیدن به او و نیز تغذیه کودک پس از تولد او تلقی می کنند.
وی سپس بر اساس این بافته های میدانی نتیجه گیری می کند که بارداری برداشت مثبت زنان از خویش را افزایش می دهد. ( ص 202 )
اما کتاب از چند جهت حائز اهمیت است.
کتاب از این جهت که تمامی اطلاعات مورد استفاده از آن از طریق بررسی های میدانی به دست آمده بسیار ارزشمند است، و می تواند به عنوان چارچوب روش شناختی مورد استفاده کسانی قرار گیرد که مایل به انجام مطالعات انسان شناسی در زمبنه خوراک هستند. به خصوص که با توجه به نوپا بوده این مباحث در ایران زمینه روش شناختی مناسبی را جهت انجام بررسی ها فراهم می کنند.
بسیاری از موضوعات مطرح شده در کتاب در باره ی رابطه میان خوراک، جنسیت و خوراک، و برداشت از خود در چارچوب ارتباط با خوراک، از موضوعات با ارزشی است که می تواند مورد مطالعه قرار گیرد. این کتاب از نظر روش شناسی می تواند مواد خام کافی برای انجام این دست مطالعات را فراهم سازد.
اما از جمله محدودیت های کتاب این است که این کتاب فقط به بررسی زنان غربی، به خصوص زنان طبقه متوسط بالا در جامعه غربی می پردازد، و سایر گروه های اجتماعی را نادیده گرفته است. از این رو شای د اطلاعات خام آن چندان قابل تعمیم به جوامع مذهبی تر و همچنین جوامع در حال توسعه نباشد.
از یکسو رویکرد فمنیستی کتاب بسیار قوی است، و از سوی دیگر نویسنده نتوانسته است خود را از رویکرد ماتریالیستی و مارکسیستی رها سازد، و این رویکرد وی در جای جای تحلیل های او به چشم می خورد.
با این حال کتاب اطلاعات ارزشمندی درباره انسان شناسی خوراک و موضوعاتی که می تواند مورد استفاده محقق این رشته قرار گیرد، به خواننده ارائه می دهد.

sajadhoosein
13-02-2011, 13:52
انسان شناسی شهری


تغيير و تحول به وجود آمده در شهرها و افزايش و رشد سريع جمعيت‏هاي شهري در شهرهاي مدرن و پي‌آمدهاي فرهنگي، اجتماعي و ظهور خصوصيات فرهنگي جديد و خرده‌فرهنگ‏ها و هم‏چنين تنوع قومي و بحث هم‌جواريشان، انسان‏شناسان را برآن‌داشت تا از حوزة كلاسيك كه مربوط به قلمرو جغرافيايي اقوام ابتدايي و بومي بود، به جوامع پيچيده يعني جامعة شهري توجه كنند. كتاب انسان‏شناسي شهري اثر ريچارد بشام از آثار انسان‏شناسي شهري است كه تحت تأثير همين تحولات نگاشته شده و از آثار خواندني و قابل توجه به شمار مي‌آيد.
اگر زمان تقريبي شكل‏گيري انسان‏شناسي شهري (1940) را تا به حال (2003) به سه دورة دو دهه‏اي تقسيم كنيم،‌ اثر بشام به دورة دوم يعني دو دهة مياني مربوط مي‏شود كه موضوعات خاصي را مورد توجه قرار مي‏دهد و تفاوت‏هايي با دو دهة ديگر دارد.
كتاب مذكور حاوي هشت فصل است. فصل اول كتاب، به روند شكل‏‎گيري انسان‏شناسي شهري و روش‏شناسي كلاسيك انسان‏شناسي و چگونگي انطباق آن با محيط شهري مي‏پردازد. كانون اصلي توجه در كتاب بشام، در همين فصل و فصل آخر كتاب نهفته است به همين دليل براي آشنايي و بررسي اين شاخة تخصصي سعي خواهد شد بر اين فصول تأكيد بيشتري شود.
بشام ريشه‏هاي شكل‏گيري انسان‏شناسي شهري را با تغييرات به وجود آمده پس از جنگ جهاني دوم مرتبط مي‌داند. با ظهور جنگ جهاني دوم و تغييرات عمده در كشورهاي جهان و برچيده شدن امپراطوري‏هاي استعماري و استقلال كشورهاي تحت استعمار، تغييرات عمده‏اي در رويكرد مطالعاتي انسان‏شناسي به وجود آمد. با جنگ جهاني دوم و تغييرات سريع در سراسر جوامع بشري، انسان‏شناسان روند مطالعاتي خود را كه ابتدا موسوم به جوامع ابتدايي بود،‌ تغيير دادند و به واقعيت‏هاي زندگي اجتماعي مدرن توجه كردند. اين مطالعات از دهه‌هاي چهل وپنجاه ميلادي قرن بيستم آغاز شد و انسان‏شناسان به نقش شهرها كه در جهان امروز باعث تغييرات عمده‏اي در شيوة زندگي و شكل‏گيري تعاريف فرهنگي جديد شده‌اند، توجه كردند. بشام نقش تغيير و جهان‌شمول شدن تغيير پس از جنگ جهاني دوم و پي‌آمدهاي تغيير را در شكل‏گيري اين شاخه از علم انسان‏شناسي، مهم مي‏داند.
افزون بر اين، وي به نگرش ضد استعماري توجه كرده واضافه مي‌كند كه اين نگرش در كشورهاي تازه به استقلال رسيده، به دليل مهاجرت و اقامت تعداد كثيري از نخبگان بومي كشورهاي غربي براي آموزش در دانشگاه‏هاي غربي بود. در خلال اين سفرها، حقيقتي براي آن‏ها مكشوف شد كه براي آن‏ها ناراحت‏كننده بود. آن حقيقت، اين بود كه علم انسان‌شناسي، مردمان موسوم به�ابتدايي‏� را مورد مطالعه قرار مي‏دهد، به اين دليل كه اغلب انسان‏شناسان در همين محيط‏هاي استعماري به مطالعه مي‏پرداختند، اين مكان‌ها عموماً موطن اين نخبگان بود و در عوض، علم جامعه‏شناسي، جوامع متمدن و غربي را مورد مطالعه قرار مي‏دهد. پيوند انسان‏شناسي با مردمان �ابتدائي� به اين تفكر منجر شد كه تداوم حضور انسان‌شناسان غربي را در اين كشورها نوعي توهين قلمداد كنند و دست به تغييري در نگرش خود نسبت به انسان شناسي بزنند و به اين ترتيب پارادايم انسان‏شناسي را ازمحدودة حوزة ابتدايي وساده خارج كرده، به حوزة جوامع پيچيده و شهري گسترش دهند.
همان‌گونه كه ذكر شد، فصل اول و آخر كتاب بشام معرفي انسان‏شناسي شهري و روش‏شناسي اين شاخه از انسان‏شناسي است. بقيه فصل‌ها به موضوعات اين شاخه تخصصي و تحقيقاتي كه در قالب اين موضوعات توسط انسان‏شناسان شهري انجام گرفته، پرداخته است. از نكات قابل توجه كتاب بشام پاسخ روش‏شناختي او براي مطالعه در شهرهاست. وي پس از معرفي دو روش پايه‏اي و اساسي انسان‏شناسي كه عبارتند از مشاهدة مشاركتي و كل‎‏گرايي سوالاتي در مورد به‏كار بردن اين روش‏شناسي درگسترة جامعه شهري مطرح مي‏كند. براي مثال بشام اين پرسش را پيش مي‌كشد كه با توجه به آن‌كه روش‌شناسي انسان‌شناسي براي مطالعه بر جوامع كوچك و عناصر و اطلاع‌رسان‌هاي محدودي طراحي شده است ، گذر به شهر با پيچيدگي و تنوع و فراوني عناصر آن چگونه امكان‌پذير خواهد بود؟ آيا گستره وحجم بزرگ شهر سبب نخواهد شد كه مطالعة انسان‌شناس شهري سطحي وكم عمق شود؟ بشام، براي پاسخ به اين سؤالات و به كاربردن روش‏شناسي دقيق كه به تحريف واقعيت جامعة شهري منجر نشود، كاربرد شيوة خاصي را در روش‏شناسي توصيه مي‏كند. به اعتقاد او اين روش‏شناسي، در متن، ماهيت و ذات انسان‏شناسي نهفته است. انسان‏شناس با اين تمهيد روش‏شناختي است كه مي‏تواند يك متن يا يك پديده را مورد بررسي دقيق قرار دهد. تمهيد روش‏شناختي توصيه شده توسط بشام براي بررسي متن شهري، محدود كردن حوزة ميداني و انتخاب يك زمينة فرهنگي مشخص در جامعة كلان شهري است.
او معتقد است بخش‏بخش كردن حوزه‏هاي شهري و گنجاندن حوزه‏ها در قالب محله يا زمينة فرهنگي با محدودة مشخص، مي‏تواند تمهيدي باشد براي به كارگيري روش‏شناسي پايه‏اي انسان‏شناسي در متن شهري.او معتقد است در حوزه شهري، محققين انسان‏شناس بايد مطالعات اجتماعي سطح ميانه‏اي را جستجو كنند كه هم روش مشاهده مشاركتي و هم روش كل‏‎گرايي درآن قابل به‏كارگيري باشد.بشام در فصل آخر كتاب خود روش‏هاي تكميلي را برمي‏شمارد كه همراه با روش‏شناسي پايه‏اي مي‌توانند در مطالعات شهري موردستفاده قرار گيرند. روش‏هاي تكميلي ارايه شده در فصل آخر كتاب بشام عبارتند از: اتنوگرافي خرد‌شهري ، فن‌ معنا‏شناسي قومي و فن‌شبكه‏اي ، مصاحبه‌هاي رسمي، اتنوگرافي كلان شهري ، و�
وي در فصول ديگر كتاب كه به موضوعات انسان‏شناسي شهري مرتبط است، به‏كارگيري اين روش‏هاي تكميلي را با ذكر نمونه‏هايي تشريح مي‏كند. در واقع او از يك طرف موضوعات انسان‏شناسي شهري را در اين فصول معرفي مي‏كند و از طرفي ديگر روش‏شناسي تكميلي را با بسط موضوع در هر بخش نشان مي‏دهد. به عنوان مثال در فصل پنجم كتاب، يكي از انسان‏شناسان مشهور به نام اسكار لويس با توجه به موضوع در متن شهري با روش‏شناسي تكميلي معرفي مي‏شود كه مي‏تواند مثال موردي دراين باره باشد. كار عمدة لويس، مطالعة فقر شهري و فرهنگ فقربود. وي براي مطالعة اين موضوع از فن زندگي‌نامه استفاده مي‌كرد. لويس معتقدبود با به‏كارگيري اين روش در يك متن شهري مي‏توان به يك معني واقعي دست يافت. مثلاً براي بررسي و مطالعة عميق يك خانواده از طريق اين روش مي‏توان به معني واحد مؤثري رسيد كه به ديگرخانواده‏هايي كه در موقعيت مشابه اين خانواده زندگي مي‏كنند، قابل‌تعميم باشد. خانواده سانچز، حاشيه‏نشينان مكزيكوسيتي از مطالعات لويس با اين روش تكميلي است و لويس توانست با اين روش‏شناسي مسئله فرهنگ فقر را ارائه دهد. او فرهنگ فقر را منعكس كنندة وجود محروميت‏هاي اقتصادي، نابساماني اجتماعي يا فقدان يك پديده يا يك حالت خاص نمي‏داند بلكه علاوه بر اين‏ها وضعيت و حالتي مثبتي مي‏داند كه سودمندي‏هايي دربردارد و بدون آن، شخص فقير به سختي مي‏تواند در شرايطي كه براي او وجود دارد به زندگي بپردازد، در واقع فرهنگ فقر از ديدگاه لويس، روشي از زندگي است و بهترين مكان براي مطالعة اين فرهنگ را محلة فقير‏نشين شهري مي‏داند. همان‏گونه كه مشاهده مي‏شود، روش تكميلي در يك متن شهري با زمينة فرهنگي مشخص در كتاب بشام به خوبي معرفي مي‏شود و خواننده را با نحوة به كاربردن آن با يك مثال‏واره آشنا مي‏سازد.
همان‌گونه كه گفتيم انسان‏شناسي شهري سه دورة دودهه‏اي را تا به حال پشت سرگذاشته است. نسل‏هاي انسان‏شناسي شهري در طي دوره‏هاي مختلف موضوعات متفاوتي را مورد مطالعه قرار مي‏دادند.
نسل اول‏ انسان‏شناسي شهري كه متعلق به دو دهة اول يعني دهه‌هاي چهل و پنجاه بود. درپي يافتن بقاياي زندگي روستايي در شهر بود. اين نسل را مي‏توان در نزد انسان‏شناسان مكتب منچستر ديد كه درپي يافتن قبايل و قبيله‏‎گرايي در شهرهاي آفريقاي مركزي بودند و حتي مفهوم باسازي قبيله‌اي را ابداع كردند.
دو دهة دوم يعني دهه‌هاي شصت وهفتاد قرن بيستم تا حدودسال1980 ،نسل دوم انسان‏شناسي، موضوعات اصلي انسان‏شناسي در گذشته را، در شهر جستجو مي‏كردند. در اين دوره، شهر به مفهوم عام كلمه مورد توجه نبود، اكثر انسان‏شناسان شهري اين دوره مسايل خاصي هم‌چون مهاجرت، خويشاوندي، قشربندي اجتماعي، سازگاري و نحوة سازگاري مهاجران، نقش‏هاي اجتماعي و غيره را در شهر جستجو مي‌كردند.
آغاز نسل سوم انسا‏ن‏شناسي شهري از حدود 1980 ميلادي است كه انسان‏شناسان شهري، علايق‏شان را به‌تمامي جنبه‌هاي زندگي شهري معطوف كردند. براي انسان‏شناسي شهري اين دوره آنچه اهميت دارد،‌ خصوصيات فرهنگ شهري و ويژگي‏هاي شكل‏هاي گوناگون زندگي در شهر مورد مطالعه است اين انسان‏شناسي ديگر به دنبال پديده‏هاي زندگي روستايي و كوچ‏نشين يا مسايل ديگر از اين دست در شهرنيست.
كتاب انسان‏شناسي شهري بشام را بايد متعلق به دورة دوم دانست . با رجوع به فصول دوم به بعد، بشام موضوعات خاص انسان‏شناسي را در شهر جستجو مي‏كند. موضوعاتي هم‌چون مهاجرت ازروستا به شهر، عوامل دفع و جذب، خويشاوندي در شهر، طبقه، كاست و قوميت در جوامع شهري.
با اين وصف اثر بشام، اثر قابل توجهي است و از آثار كلاسيك انسان‏شناسي شهري به شمار مي‏آيد. نحوة پرداخت و زبان شيوا و گوياي وي از شروع تا پايان كتاب و توجه جامع‏نگر و كامل او را چه به لحاظ نظري، تاريخي و روش‏شناختي و چه به لحاظ موضوعي و مثال‏واره‏اي در جاي جاي كتاب مي‌توان ديد.در اين‌جا مي‌توان نگاهي نيز به موضوع شهري در ايران داشت.
اهميت مطالعات انسان‏شناسي شهري در ايران
براي انسان‏شناسي شهري در ايران هيچ پيشينه‏اي نمي‏توان رديابي كرد. در مقايسه با دامنه گستردة ادبيات اين رشته در آمريكا و اروپا، هنوز به‏رغم اهميت مطالعات شهري در ايران به دليل دگرگوني‏هاي به وجود‏ آمدة شهري در سال‏هاي اخير و وجود خصوصيات فرهنگي و اشكال گوناگون آن، بررسي و شناخت آن از اين منظر مورد توجه قرار نگرفته‏ است و زمينة وسيعي را جهت كار براي انسان‏شناسان و محققان نسل‏هاي كنوني و آتي عرضه مي‏كند. براي روشن‏ كردن اهميت انسان‏شناسي شهري در مطالعات شهرهاي ايران، لازم است نگاهي اجمالي به دلايل مطالعه از چند زاويه داشته و از اين چند منظر اهميت مطالعة اين رشته در شهرهاي ايران را اجمالاً روشن كرد.
شهرهاي ايران از خصوصياتي منحصر به فرد برخوردارند. منشاء توسعه و تكامل شهرهاي ايراني دلايل گوناگوني داشته است. بسياري از اين شهرها بر حسب كاركردهاي ويژه‏اي به وجود آمده‏اند. و هنوز تحت تأثير همان كاركردها و با تركيبي از عناصر بيروني قرار دارند و بر رفتارها و خصوصيات فرهنگي مؤثرند. از ويژگي‏هاي عمده‏اي كه شهرهاي ايران متأثر از آن هستند ،تنوع و پراكندگي تحت تأثير زمينه‏هاي فرهنگي، قومي، اقليمي است. اين امر خصوصيات و اشكال گوناگوني از فرهنگ شهري را به وجود آورده و بر ساخت كل شهر تأثير گذاشته است.
الف ـ تأثير زيست شهري براشكال زيستي ديگر
با مدرن شدن جامعة ايراني به خصوص در زيست شهري و منشاء تغيير در اين زيست، ‌اشكال زيستي ديگر تحت تأثير اين زيست قرار گرفته‏اند. به گونه‏اي كه زيست عشايري و روستايي در زيست شهري مستحيل شده است. مرزهايي كه در گذشته ميان اين سه نوع زيست وجود داشته برچيده و نفوذ زيست شهري بر زيست‌هاي ديگر بيشتر شده است.
انسان‏شناسي شهري با مطالعة دقيق مي‏تواند، استمرار زيست عشايري و روستايي را در زمينة شهري مورد مطالعه قرار دهد و به اين پرسش پاسخ دهد كه آيا شهرهاي ايران به جوامع شهري واقعي مبدل شده‌اند؟ يا در شهرهاي ايران مجموعه‏اي از زيست‏هاي عشايري و قومي روستايي وجود دارند كه در كنش عمومي مشاركت ندارند و بر ساخت كلي شهر تأثير مي‏گذارند؟‌ در واقع آيا انسجام شهري ايراني وجود دارد يا قبيله و روستا و نظام موروثي پنهان در داخل شهر ادامه داشته و بر مفهوم جامعه شهري غلبه دارد؟ از طرف ديگر تأثير زيست شهري بر زيست‏هاي ديگر چگونه بوده و اين تأثير چه تغييراتي را در ساختار اجتماعي فرهنگي زيست عشايري و روستايي گذاشته است؟ به طور كلي اختلال در سه شكل زيستي در ايران در چند دهة اخير پي‌آمدها و نتايجي به همراه داشته كه شناخت اين مسايل مي‏تواند نقش عمده‏اي در درك خصوصيات و اشكال فرهنگي جامعه ايراني و تغييرات به وجود آمده داشته باشد. انسان‏شناسي شهري با مطالعه در اين زمينه مي‏تواند چگونگي سازگاري مردم را در شهر با پس‏زمينه‏هاي روستايي و عشايري نمايان سازد.
ب‌ ـ گسست شهر قديم / شهر جديد
اين موضوع مي‌تواند يكي از دلايل ديگر اهميت مطالعات انسان‏شناسي شهري در ايران باشد شهرها كه درگذشته داراي طرح و بافت فرهنگي- اجتماعي خاصي بودند. در اين شهرها روابط و كنش‏هاي اجتماعي و خصوصيت فرهنگي نوعي پويش دروني به وجود مي‌آورد. اما تغييرات در شهرها در چند دهة اخير، منجر به گسست و انقطاع شهر با اين گذشته شده و شالوده‏هاي كهن ارتباطات درون شهري و معماري و به طور كلي طرح و بافت نظام اجتماعي فرهنگي از هم گسسته شده است. (حبيبي، 1378)
عناصر جديد كه در شهرهاي ايران وارد شده، بر شيوة زندگي شهري تأثير گذاشته و شهرهاي ايران را به سمت سبك مدرن سوق داده كه خواه ناخواه اين سبك جديد بر رفتار مردم تأثير گسترده‏اي داشته است. انسان‏شناسي شهري سعي دارد يك ديدگاه انسان‏شناختي براي مطالعة زندگي شهري در فضا و زمان سبك جديد شهرها نسبت به فضا و زمان سبك قديم شهرها به دست دهد و تغييرات و تحولات اين انتقال را مورد كنكاش قرار داده و نفوذ و تأثير شهرها بر الگوي سبك جديد زندگي مردم را مورد بررسي قرار دهد. در واقع انسان‏شناسي شهري سعي دارد با مطالعة تطبيقي زندگي شهري در زمان ومكان در اين دو سبك به نتايج مفيدي دست يابد.
پ ـ مهاجرت روستايي
يكي ديگر از پديده‏هايي كه در چند دهة اخير مي‏توان در شهرها مشاهده كرد روانه شدن سيل گسترده‏اي از جمعيت روستايي و عشايري به شهرها و در پي آن افزايش جمعيت شهري است. فروپاشي شيوه‏هاي توليدي سنتي در جامعة ايراني كه نقطة اوج آن به اصلاحات ارضي در دهة چهل برمي‏گردد به عنوان نقطة عطفي در روند شهرنشيني در ايران قابل بررسي است. اين روند شهرنشيني از سال 1340 تا 1360، نرخ جمعيت شهري را 5/34 درصد به 51 درصد رساند ورشد اين نرخ هنوز ادامه دارد. تا قبل از اصلاحات ارضي،‌ ايران كشوري روستايي ـ عشايري بود و اكثر مردم در جوامع روستايي يا عشايري زندگي مي‏كردند، اما با پيدايش دولت مدرن و سياست تخته‏قاپو كردن و مصرفي شدن جامعة ايراني به دليل پيدايش دلارهاي نفتي و افزايش خدمات پس از اصلاحات ارضي درصد شهرنشيني روند رو به افزايش داشت و اكثر مردم را در خود جاي داده است.(حساميان،1377 ، مك كي 1380)
درچند دهة اخير، در برخي از شهرها ميزان رشد مسئله‌ساز بوده است. حركت از روستا و اجتماعات كوچك به جامعه شهري با ابعاد بزرگ تغييرات عمده و گسترده‏اي در شيوة زندگي شهري و الگوي كنشي و روابط اجتماعي و هم‌چنين در سنت‏هاي فرهنگي از يك زمينة روستايي ـ ايلي به زمينة شهري به وجود آمده است. با توجه به روستايي و ايلي بودن بسياري‌ از مردم شهرهاي ايران و سكونت آن‏ها در شهرها يكي از مسايلي كه مي‏توان به آن توجه كرد، گسست يا عدم رابطه ميان فرهنگ و سرزمين است. به اين معني كه آيا مرزهاي جغرافيايي مشخص براي فرد شهري با زمينة فرهنگي روستايي گسسته شده يا ادامه دارد؟ با توجه به شرايط اجتماعي مدرن و شهري شدن اكثر مردم ايران در شهرها، افراد از فضاهاي فرهنگي وجغرافيايي خود كنده و به مكان جغرافيايي و فرهنگي جديدي با خصوصيات و ويژگي‏هاي نو پرتاب شده‏اند. اين فرايند كه در اكثر شهرهاي ايران ديده مي‏شود و داراي نتايج و پي‌آمدهاي روان‏شناختي، اجتماعي،‌ فرهنگي فراواني بوده است. در واقع، انسان‏شناسي شهري سعي دارد در بحث مهاجرت به عوامل دفع و جذب آن بپردازد. هم‌چنين سعي دارد اين موضوع را روشن سازد، آيا زمينه‏هاي روستايي، ايلي در زمينه‏هاي شهري استقرار دارد يا نه؟ اين استقرار در چه زمينه‏هايي است؟ چه تأثيري بر روابط اجتماعي و به طور كلي در ساخت پي‌آمدهاي مهاجرت، الگو‏هاي اسكان مهاجران ـ مثلاً زاغه‏نشيني، حاشيه‏نشيني، كپرنشيني ـ و وضعيت آن‏ها در شهرها داشته است؟ واز اين راه احتمالاً بتواند به نتايج مفيدي از اين واقعيت‏هاي اجتماعي و فرهنگي مدرن دست يابد.
ت ـ كريولي شدن فرهنگ
دليل ديگري كه مطالعات انسان‏شناسي شهري مي‏تواند در ايران اهميت داشته باشد، كريولي شدن فرهنگ شهري در شهرهاي ايران است.
مفهوم كريول در زبان‏شناسي وفرهنگ‌شناسي به كار مي‏رود. زبان يا فرهنگ كريول پديده‌اي است كه به صورت يك زبان كاملاً تحول يافته با يك رشته قواعد كامل و واژگان وسيع تكامل يافته باشد. (پلاك، 1375) به عبارت ديگر، زبان يا فرهنگ كريول به پديده‌اي مي‏گويند كه از تركيب دو زبان يا فرهنگ مختلف پديد آمده باشد اين مفهوم را مي‏توان در فرهنگ‏هاي شهري نيز مشاهده كرد. اكثر شهرهاي ايران داراي فرهنگ شهري خالص و ناب گذشته نيستند. با ورود به عرصه مدرن و تحولات گسترده در ايران و تأثير مدرنيته بر فرهنگ شهري،‌ اكثر شهرهاي ايران در واقع داراي آميزه‌اي از نفوذ فرهنگ بيرون و سنت‌هاي محلي، به عبارت ديگر همان فرهنگ كريول شده هستند.
دامنة زندگي مردم اكثر شهرهاي ايران از حدود و حصار خود شهرها و ايران فراتر رفته است. در اكثر شهرها، مي‏توان به پيوستارهاي فرهنگي برخورد كرد كه يك سوي آن مربوط به كلان‏ شهرهاي اروپايي و آمريكايي (عناصر مدرنيته) و سوي ديگر آن به فرهنگ ملي و سنت محلي مربوط مي‏شود. در اكثر شهرهاي ايران ديگر فرهنگ ناب شهري مفهومي نيست كه بتوان آن ‌را در محدودة همان شهر مشاهده كرد. در اين‏جا بايد توجه داشت كه مفهوم كريولي‌شدن فرهنگ‏هاي شهري ايراني مترادف با تركيب پيوندي يا التقاطي‌شدن فرهنگ‏ها نيست، بلكه دقيقاً به اين معنا است كه از تركيب دو يا چند فرهنگ متفاوت، فرهنگ جديدي پديد آمده كه مانند زبان كريول جاي خود را پيدا مي‏‏كند و عمق تاريخي مي‏يابد.
بنابراين، انسان‏شناسي شهري در حوزه شهرهاي ايران مي‏تواند به چگونگي جذب و پذيرش فرهنگ جهاني در فرهنگ محلي و به وجود آمدن شيوة خاصي از زندگي اجتماعي فرهنگي در شهرهاي ايران بپردازد. به بيان ديگر كريولي‌شدن فرهنگ شهرهاي ايران در همه جا و در همه وقت يك گونه و يكسان نيست. بنابراين انسان‏شناسي شهري مي‏تواند اين نايك‌سان و ناهم‌گون شدن فرهنگ شهرهاي ايران را نمايان سازد. دليل اين امر پراكندگي شهرهاي ايران با زمينه‏‏هاي فرهنگي قومي و گونه‌شناسي‌هاي متنوع است كه كريولي‌شدن فرهنگي متنوع و منحصر به فرد خود را به وجود مي‏آورد.
ث ـ تعدد وتنوع قومي
از موضوعات ديگر مورد مطالعه در انسان‏شناسي شهري كه مي‌تواند توجه اكثر انسان‏شناسان شهري را جلب كند و در ادبيات اين رشته حضور برجسته‏اي دارد، تنوع قومي در شهرها است. اين رشته در ادبيات حضور برجسته‌اي دارد.
همان‏گونه كه در بحث مربوط به موضوعات انسان‏شناسي شهري ذكر شد، انسان‏شناسي شهري بخشي از مطالعات خود را بر روي شكل‏گيري جماعت‏هاي ويژه در بعضي محله‏هايي كه جداسازي قومي در آن‌ها اتفاق افتاده متمركز مي‌كند ايران نيز مجموعه‏اي نامتجانس از گروه‏هاي قومي و انساني مختلف است. در واقع، مجموعة ناهمگوني از اقوام و مليت‏هاي مختلف نژادي، زباني، مذهبي، فرهنگي است. ( القايي، 1378 واحمدي 1378). اين تنوع تا قبل از مدرن شدن ايران در مرزهاي اقليمي و جغرافيايي خود محدود بود و اختلاط و هم‌جواري ‏ در آن مشاهده نمي‏شد. اما با مدرن‌شدن جامعة ايراني و اهميت شهرنشيني و افزايش درصد شهرنشيني سريع و انفجار جمعيتي شهرها به دليل مهاجرت بي‏رويه روستاييان و عشاير و گروه‏هاي قومي به شهر‏ها پديده‏‏اي را به وجود آورد كه مي‏توان، از آن به نام هم‏جواري1و همسايگي گروه‏هاي قومي در شهرها نام ‏برد. تركيب ساختار شهرهاي ايران نه تنها از همين رويكرد تنوع قومي برخوردار شده، بلكه در برخي موارد هر گروه قومي مشاغل ويژه‏اي را برگزيده و محله‏اي را چه براي‌سكونت وچه به عنوان محل اشتغال، اشغال كرده‏اند. اين جداسازي قومي و شغلي، مسايلي هم‌چون محله‏بندي‏ها و تأثير آن بر بافت شهري،‌ هويت‏يابي، خاص‏گرايي شهري و بسياري از مسايل ديگر را به دنبال داشته كه هريك مي‏تواند در انسان‏شناسي مورد مطالعه قرار گيرد. به طور كلي پديده قوميت وهم‌جواري در اكثر شهرهاي ايران اهميت بسيار داشته و جاي بررسي و مطالعه فراواني دارد.
علاوه بر موضوعاتي كه در زمينة‏ اهميت انسان‏شناسي شهري در مورد شهرهاي ايران ذكر شد، موضوعات متنوع ديگري چون: خانواده و خويشاوندي در شهر،‌ جرم و بزه‌كاري شهري، خرده فرهنگ‏هاي شهري، عمل‌كرد نهادها و سازمان‏هاي شهري و نحوه ارتباط مردم با آن‌ها درشهرهاي ايران وجوددارد‌ كه هريك مي‌توانند به عنوان دست‌مايه‌اي براي مطالعه و بررسي قرار گيرند

منابع:
ـ احمدي ،حميد، 1378، قوميت وقوم گرايي درايران، تهران، نشرني.
ـ الطلايي، علي، 1378، دربحران هويت قومي ايران، نشر شادگان.
ـ بيتس، دانيل، پلاك، فرد، 1375، انسان شناسي فرهنگي، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، انتشارات علمي.
ـ حبيبي، محسن، 1378، ازشارتاشهر، تهران، انتشارات‌دانشگاه تهران.
حساميان، فرخ و ديگران، 1377، شهر نشيني درايران، تهران، آگاه.
- مك‌كي، ساندرا، 1380، ايراني‌ها(ايران،اسلام، روح بك‌ملت)، ترجمه شيوا رويگريان، هران، ققنوس.


* UrbanAnthroplogy, Richard Basham, Sydney, MayFild Publishing Company, 1980.
انسان ‏شناسي شهري، ريچارد بشا

sajadhoosein
13-02-2011, 13:58
تأمّلی بر مفهوم "اجتماعی


اندیشۀ دورکیم

موضوع مرکزی اندیشۀ دورکیم یعنی مناسبات افراد با اجتماع ، رهیافت درونی مقصد این نوشته را بنا می نهد .
افراد در این نگرش حامل " هستی فردی " و اجتماع ، حامل " هستی اجتماعی " می باشد . از همین منظر هستی اجتماعی به واسطۀ نوعی مضمون - ساخت نضج یافته است .
مضمون ( محتوا ) در این پیکرۀ معنایی واجد مفهوم " وجدان یا اجماع جمعی " ( ناظر بر وحدت انسجام یافتۀ اجتماعی ) و ساخت ( فرم ) گویای توضیح نظم " همانند - متمایز "
( مکانیکی - ارگانیکی ) است .
در این بیان ، دورکیم " وجدان یا روح جمعی " را بر پایۀ مجموعه پارامترهای فرهنگی به تقسیم : فرمانها ، ممنوعیّات ، ارزشها و مقدّسات به مثابه عامل پیوند در اجتماع معرّفی می نماید .
او سپس به بیان صفت های دیالکتیکی " فرد - جامعه " در این منظومه می پردازد که دستگیری خاصّی از بیان " جامعه " و خاصّه " اجتماعی " نمی کند و بیشتر به انشاء و تطبیق دو رویکرد متفاوت در مناسبات اجتماعی برآمده است ، آنهم در جایگاه تبیین نقش فرد در هنگامۀ جامعه .
فلذا علاوه براین توضیح خاص و هماهنگ ، نوع انگارۀ مسلّط بر تاریخ اندیشۀ دورکیم و معاصرانش ، بازنمای نوعی کل گرایی در تمامی سطوح تبیین مقام نظری مفهوم جامعه و متعاقباً مقسومات اجتماعی است . این پارادایم ، معرّف اصل تقدّم " نوع اجتماعی " بر " نمود فردی " است که لزوم نگرش و التزام ساخت گرا را دراین اندیشه متذکّر می شود .
بر همین منوال ، بازتعریف کل از منظر اجزا برای مفهوم اکتسابی و عارضی " اجتماع " در تقابل محوری اندیشۀ دورکیم ( فرد - جامعه ) بر مبنای " تعریف خاص " ِ اجزای یک کل که منعکس کنندۀ مفهوم آن کل است ، با دو مؤلّفۀ بنیادی مأخوذ از " مضمون - ساخت " مذکور یعنی " تعامل " و " توافق " در بیان تحلیلی ِ مقصد نوشتار ملحوظ می شود . " تعامل " ناظر بر ساخت و " توافق " ناظر بر مضمون می باشد .
این همه امّا ، تلاش نظری - مفهومی کلان در باب انشاء منظر " اجتماع " در ملاحظات خاصّ انتزاعی است که وظیفۀ انضمامی اش بر عهدۀ " جامعه " به مثابه واقعیّت عینی ، نمود مستقیم و مستمر می یابد .
نکتۀ آخر در این بخش ، اشاره به اولویت بندی " تعامل - توافق " به مثابه مضمون - ساخت مرکزی و مغزی مفهوم اجتماع و اجتماعی است . همچنان که دورکیم در تقسیم بندی نخست در مضمون - ساخت پیشین ، تمرکز مطالعاتی و توجّه نگرشی خود را بر " وجدان جمعی " نهاد ، اکنون نیز این مداقه را روانۀ ضلع " محتوایی " تحلیل نهایی یعنی اصل " توافق "ِ مستحصَل ساخته و نتیجۀ واپسین اجتماع را همچنان که باورنهفته در" مرام کارکرد گرایانه "
( Functional manner ) تبیین می کند ، در" وفاق " جستجوگر است .
حجم ادبیّاتی - لفظی متراکم در نوشتار پیشگامان کلاسیک جامعه شناسی که حاوی رویکرد ارگانیستی ، کل گرا ، تکاملی ، تاریخی ، پوزیتیویستی ، اثباتی و تجربی است وبه نوعی سوسیالیستی و حامی حقوق جمع می نماید ، این استنباط را به استدلال می رساند .

پیوست :
آرون ، ریمون . مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی ، ترجمۀ باقر پرهام ، انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران ، پاییز 1382 . صفحات 361 تا 374 .



اندیشۀ وبر

وبر به اعتبار مداقه در مفهوم " ذهنیّت " در تفکّر، تحلیل و تبیین جامعه شناختی ، پیرو اصول شناختی - روشی " تفهّم " ، منظر و مطمح اندیشه اش را بر " معنای ذهنی " استوار می سازد . بر همین منوال جستجوی همارۀ " معنا " در محصَّلات فکری او قطب نمای شناخت و نزدیکی پویش درون کاوانۀ تجلیّات اجتماعی است .
بر این مبنا ، بنای نظری او همانا مضمون - ساخت فلسفی " ایده - مادّه " به مثابه عناصر مغزی " ذهنیّت - عینیّت " ( Subjectivity - Objectivity ( ، پای " انگیزه - کنش " را تؤامان به تحلیل های اجتماعی می گشاید . فلذا در بیان مفهوم جامعه و اجتماعیّات ، " کنش متقابل " ( ( Interaction به مثابه " تنظیم و کنش ذهنیّات عامل بر اساس یکدیگر " ، نقش بنیادی و محوری می یابد .
وبر سپس در توضیح " کردار" به دو نوع رفتار متمایل می شود ، او رفتار انسانی را از منظر کنش میان فرد یا افراد عامل بر اساس معنای ذهنی و رفتار اجتماعی را بر پایۀ همین کنش با اضافات جهت گیری و ارتباط با دیگری یا دیگران تبیین و پرداخت می کند .
بر این اساس و به واسطۀ تطیبق این دو نوع رفتار ، معنای مأخوذ " اجتماعی " در بیان
" معنای ذهنی عامل مرتبط " به اعتبار " جهت گیری هدفمند " ، بازیابی می شود .
او در ادامه ، به واسطۀ رویکرد سنخ شناختی (Approach Typological ( ، رفتار اجتماعی را بر اساس دو فرآیند " جماعتی شدن " ( Communalization ( و " جامعه ای شدن " ( Aggregation ) به تفکیک نوع پیوند ( عاطفی - عقلانی ) می پوید .

پیوست :
وبر ، ماکس . مفاهیم اساسی جامعه شناسی ، ترجمۀ احمد صدارتی ، نشر مرکز ، تهران ، اسفند 1383 . صفحات 33 تا 81 و 109 تا 114



اندیشۀ پارسونز - چلبی

بر اساس نظریۀ پارسونز که چلبی بر مبنای آن نظم اجتماعی را بسط و انشاء داده است ، معنای " اجتماعی " از رهیافت ادراک مجموعه مقولات مرتبط شامل " افراد " ، " تعاملات " و " ما " استحصال می شود . در این پیکره مسیر پیدایش جامعه در سطوح خرد تا کلان بر منوال فردیّت ، ادخال ، شخصیّت و تعامل تا " ما " به مثابه هویّت مستقل اجتماعی فراهم می آید .
نگرۀ بنیادی این تألیف ، بر پویش انسجام ( Integrity ) در فرآیند تشکّل و تجمّع
( Association ) در ساختار خرد - کلان حیات سیستماتیک عنصر " جامعه " ( Society ) قرار یافته است . آنچه به عنوان نظم در این بینش تجلّی می یابد ، شکل تداوم مبادله ای تمامی اجزاء دخیل با فرمت های تقارن و تجانس اِجیلی ( AGIL ) در اشکال و مقیاس خرد - میانه - کلان است . بر همین اصل ، جامعه به عنوان شبکۀ n ام از شبکه های روابط اجتماعی معرّفی می گردد .
" ما " به مثابه عنصر اصلی و نهایی تحدید مفهومی " جامعه " به اعتبار تبیین " اجتماعی " ، خود به سبب پاره ای ملاحظات رو به تجمیع و توحید ، در جایگاه " کلّ "ِ مأخوذ از تعاملات با صبغۀ اظهاری ( تعامل به مثابه هدف ) ، بیانگر اصلی مفهوم " اجتماعی " در معنای
" انگاره های منظّم و نسبتاً پایدار تعاملات " ِ بینا فردی ( در سطح خرد ) و بینا گروهی ( در سطح کلان ) می باشد .
چلبی در کتاب معروف خود ( جامعه شناسی نظم ) می نویسد :
" ... همچنان که از سطح خرد دور می شویم ، شبکه هایی با مراتب مختلف از افراد و " ما " ها ( یا گروه ها ) و تعاملات آنها مطرح می شود . " ( بیان ایجابی مفهوم " اجتماعی " )
و در جای دیگر متذکّر می شود :
" ... " ما " با از دست دادن بُعد اجتماعی خود و همزمان با از دست رفتن هویّت جمعی افراد نسبت به ما ، تبدیل به نوعی " تجمّع " ( Aggregate ) می شود . " ( بیان سلبی مفهوم
" اجتماعی " )
این " ما " همان مؤلّفه ایست که پارسونز در تفکیک حوزه های کارکردی جامعه ( در مقیاس کلان ) در قالب الگوی اِجیل ، به حوزۀ " اجتماعی " با کارکرد " انسجام " یا یگانگی
(Integration ) به طور مستقیم مربوط می داند . از آنجا که او صفت " اجتماعی " را در معنای اختصاصی در این محل به کار برده و سپس در دیگر حوزه های مدلش به سایر مقولات مرتبط تسرّی داده و همانند دیگر جامعه شناسان به استخدام می گیرد ، بخشی از اندیشۀ او در این باب دچار خلط و همپوشانی ( Overlap ) می گردد .

پیوست :
چلبی ، مسعود . جامعه شناسی نظم ، نشر نی ، تهران ، 1384 . بخش اوّل ، صفحات 11 تا 50 .



مقایسه

دورکیم " اجتماعی " را بر " تعامل - توافق " ِ اجزاء آن ( افراد جامعه ) می نمایاند و بر "توافق" و محصول نهاییش " وفاق " به منزلۀ روح و روان جامعه ( وجدان جمعی ) تأکید می ورزد . وبر " اجتماعی " را در مجموعه کنش متقابل هدفمند و معنادار بررسی می کند و جامعه را برآمده از سلسله رخدادهای ارتباطی توسّط ذهنیّات عامل و انتقال معانی ذهنی از این رهگذر در اثر تکرار نمادین قلمداد می کند و به بازخوانی ، روانکاوی و پشت خوانی رفتار از رهیافت تفهّم به واسطۀ اضافۀ تبیین تفسیری به تبیین تعلیلی تأکید می ورزد .
سر آخر ، در اندیشۀ " پارسونز - چلبی " ، این عنصر " ما " ست که به مثابه عنصر اصلی و اساسی هویّت و هستی اجتماعی به تکرار منظّم و پایدار تعاملات بینا فردی و بینا گروهی در سطوح خرد - کلان و با صبغۀ اظهاری پدیدار می شود .
از مقایسۀ این سه برداشت نمونه از معنای " اجتماعی " در این سه دیدگاه ، این نتیجه به دست می آید که هر سه ، آن چیزی را اجتماعی می نامند که برآیند تعاملات معنوی افراد اجتماع با هم است، یعنی خوانش این مفهوم از ادبیّات موضوعی جامعه شناختی ، حاوی و حامل رویکرد ذهنی ( Subjective Approach ) به مقولۀ جامعه است .
این ذهنیّت ( Subjectivity ) در بیان دورکیم به فضای مشترک ارزشی - باوری ( فرهنگ ) در قالب کارکردی اجتماعی مسلّط ( وجدان جمعی ) ، در بیان وبر به معانی ذهنی پشت رفتار اجتماعی ( به مثابه انگیزش رفتاری ) در قالب اجرایی متقابل ( به مثابه کنش رفتاری ) و در بیان پارسونز - چلبی به تجلّی متکثّر مجموعه تعاملات اظهاری ( تعامل به مثابه هدف ) اطلاق می شود .
بازخوانی معنا گرا ، ذهنی و ایده محور مفهوم " اجتماعی " و تکیه بر قطب مضمونی - محتوایی در " مضمون - ساخت " های :

[ وجدان جمعی - ساخت اجتماعی ( همانند / متمایز ) ] یا [ توافق - تعامل ] ... ( دورکیم )
[ انگیزش ( معنای ذهنی ) - کنش ] .......... ( وبر )
[ تعامل اظهاری - تعامل ابزاری ] ............ ( پارسونز - چلبی )


نتیجه


از این بررسی این نکته آشکار می شود که جایگاه و خاستگاه مفهوم " اجتماعی " در ذهنیّت جامعه شناختی ( Sociological Subjectivity ) جای گرفته است . این رویکرد به اقتضای منزلت مستتر ایده و معنا در اندیشۀ شناختی " جامعه " ( به مثابه شکل عینی و انضمامی زندگی جمعی ) ، گویای فهم و اولویت ذهن جامعه در مقام کنکاش عمقی - درونی ِ آن است .
بازتاب این همه در گرایش فلسفی - شناختی به جامعه نهفته است . از همین روست که آنچنان که در مقدّمۀ این نوشتار آمده است ، ایجاب شناخت دقیق موضوع این پژوهش به رفتار درون کاوانۀ محقّق در بررسی مضمون - ساخت متصوّر جامعه ، منوط و مبذول است . همان که در مکش عصارۀ مفهومی و درون - بافتی تؤامان " جامعه - شناخت " ِ � اجتماعی � از بستر آرای این سه اندیشمند ، خود را به تجلّی " اجتماعی به مثابه معنا " در مقام " مضمون " در صور" ساخت " به انحاء � فرهنگی - فضایی � ِ منضَمَم ، در بهای نوعی باور نسبت به باور ، بازگوست .
نکتۀ مهم امّا ، پیوند بطنی و دیالکتیک " درون - بیرون " ( ذهن - عین ) به آرایش " مضمون - ساخت " در ماهیّت عناصر موجود ( انسان - جامعه ) به مثابه واحد شناختی است ، به سبب پویایی طبیعی و مستمر دیالکتیک مذکور در بطن تمامیّت واحد ( تا زمان برقراری انسان - جامعه)، حرکت به سمت رهیافت شناختی تفسیری ( معناگرا ) و یا تعلیلی ( اثباتی ) ، هر یک موجد نوعی تحیّر است ، همچنان که بیان آزاد تدقیق ترجیع " اجتماعی " این چنین رخ می نماید .



منابع


1. آرون ، ریمون . مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی ، ترجمۀ باقر پرهام ، انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران ، پاییز 1382 .

2. وبر ، ماکس . مفاهیم اساسی جامعه شناسی ، ترجمۀ احمد صدارتی ، نشر مرکز، تهران ، 1383 .

3. چلبی ، مسعود . جامعه شناسی نظم ، نشر نی ، تهران ، 1384 .

sajadhoosein
13-02-2011, 14:04
فرد ، فرهنگ ، جامعه


نخستین مکانیسم این واقعه ( بلوغ اجتماعی ) - یعنی فرآیند هویّت بخشی مشترک نفوس متجمِّع در مکان جامعه - مکانیسم " تصوّر اجتماعی " ( Social Imagination ) است . در این مکانیسم ، مجموعه مؤلّفه های � ایده آل - رئال � فرهنگی مشتمل بر مقولات [مطلوب مانیفست) - موجود ( حیات )] ِ فرهنگ در قالب مجموعه صورت های پارامتریک ، محرّک های بیرونی اجتماعی را برای ترشّح غدد درون ریز اجتماعی ناظر بر جهش فرد به جامعه تعیّن می بخشد . پس " صورت " به عنوان نوعی واسطۀ سازوکاری فرهنگی به شکل متعیّن اجتماعی ، هویّت فردی ( Individual Identity ) را در معنای بلوغ به هویّت اجتماعی ( Social Identity ) بدل می سازد . [ تعیّن - تشکّل ] ِ صورت ، نوعی" واقعیّت اجتماعی " ( Social Fact ) را یادآور می شود و [ تفهّم - تخیّل ] ِ آن بازنمای نوعی" سازش فرهنگی " ( Cultural Conciliation ) است .
هویّت فردی به مثابه تک - پارامتر نهایی " فردیّت " در مواجهه با صورت ، مولّد نوعی درآمد پیشینی برای ورود به عرصۀ " اجتماعیّت " است . این درآمد پیشینی ،" پیشا صورت" را به شکل " هویّت ارگانیک - شخصیّتی " ( Organic / Personal Identity ) تحقّق می بخشد . این هویّت دوگانه که به تأخّر زمانی در مسیر رشد آدمی جایگزین می شود ، واجد اوّلین موقعیّت تجربی زیست اجتماعی درشکلی غیررسمی به عنوان ورودی مکانیسم تصوّر اجتماعی در معنای فرد - جامعه است. در مرتبۀ بعدی این پیشا صورت در وجه غیررسمی در صورتی خاص رسمیّت یافته و کانالیزه می شود . این وجه بیرونی ِ واقعیّت نمای فرهنگی شده همان " صورت " در معنای اختصاصاً جامعه است .
( Face of Social Fact or Facial Social Fact ) انعکاس هویّت فردی با پیشا صورت " هویّت ارگانیک - شخصیّتی " در " صورت " ِ متعیِّن اجتماعی با بار فرهنگی ، پسا صورت " هویّت جمعی " ( Collective Identity ) به عنوان اوّلین محصول اجتماعی شدۀ فردیّت درقالبی غیررسمی پس از گذراندن مرتبه ای رسمی شده وپیشاهنگ " هویّت اجتماعی " ( Social Identity ) می باشد . به عبارتی پیشا صورت � هویّت ارگانیک / شخصیّتی � شکل غیررسمی " فرد جامعه پذیر " و پسا صورت � هویّت جمعی � شکل غیررسمی " فرد جامعه شونده " است و این هر دو انتقال " فردیّت " (هویّت فردی) به " اجتماعیّت " ( هویّت اجتماعی ) را در بستر صورت پذیری رسمی اجتماعی متضمّن می شوند . " ارگانیسم " و " شخصیّت " به عنوان مؤلّفه های هویّت بخش ثانویّه ، هویّت انسانی مستقل ( فردیّت ) را از ساحت انتزاع به ساحت انضمام می رسانند . بدین صورت که فردیّت عامل در ارگانیسم / شخصیّت ، واجد " فرد جامعه پذیر" می شود . پس " فرد جامعه پذیر" صورت انضمامی " فردیّت نخستین " - در شکل و بستر انتزاعی - است و هر یک در زمانی از حیات فرد - جامعه به " این همانی " ( هویّت ) دست می یابند . این هویّت ، عنصر معرّف جایگاه فرد در حیات جامعه است .
هویّت انضمامی " ارگانیک / شخصیّتی " منسوب به " ارگانیسم / شخصیّت " سازندۀ وجه پیشا نمای تعیّن فرد درجامعه در مکانیسم � تصوّر اجتماعی � ِ فرآیند � برون ریزی � ِ " بلوغ اجتماعی " می باشد . این وجه ، پیشا صورت یا " صورتک نخستین " نامیده می شود. در این بخش به دلیل فقدان حیات مفرد اجتماعی ( رسمیّت ) ، این لایۀ هویّت انسانی شکلی غیررسمی می یابد . هر چند در بخش فردیّت ، نظام مند و قاعده یافته است و در عین حال مستعد و ذی وجود جامعه پذیر که به علائم اجتماعی کننده واکنش نشان می دهد . امّا تا مرحلۀ بلوغ ، شکلی خاص به معنای کلیّت واحدِ نهادینه نیافته است . به عبارتی در این مرحله ، وجود انسانی در " مجذوبیّت " به سرمی برد . امّا " صورت " به عنوان وجه مفردۀ اجتماعی، این تکثّر هویّتی فردی را به سامانی وحدت گرا در قالبی تجمّعی و متشکّل ( Collective ) می رساند . در این مرحله وجه پسا نمای تعیّن فرد در جامعه به صورتی جمعی و تشکّل یافته جلوه گر می شود . این وجه ، پسا صورت یا " صورتک دوّمین " نامیده می شود که موجد " هویّت جمعی " به عنوان هویّت انضمامی ثانویّه منسوب به " جمع " است . این هویّت هم بنا به تعریف شکلی بستر مکانیسم تصوّر اجتماعی ، ماهیّت و شکلی غیررسمی می یابد ؛ چرا که بیانگر وجوه غیرمعنایی صورت در شکل و بیانی توده وار می باشد . این " توده " اگرچه حامل ظرفیّت های معنایی صورت ( به مثابه شکل اجتماعی شدۀ فرهنگ ) است ؛ امّا به سبب واقعیّت مستقل توده ، پس ماندهای معنایی خود را در نوعی واپس زنی و فرافکنی ِ برون نگرانه به وجوه غیرمعنایی انتقال می بخشد . همین مسئله در این بخش ، وجه غیررسمی هویّت جمعی را علیرغم گذراندن صورت رسمی جلوه گر می شود .
" صورت " ، شکل اجتماعی شدۀ فرهنگ است که در طیّ بستر و زمان تاریخی در قالب نهادهای جامعه ، متعیِّن و سازه وار شده است که همان طور که از اسمش برمی آید وجه و نمای جامعه از دید بیرونی است . پس صورت ، واجد پایگاه مشخّص اجتماعی است که " رسمیّت " نامیده می شود . این پایگاه مشخّص ، تک معنی ساز و وحدت بخش است و صورتک ها ( پیشا صورت و پسا صورت ) در پهنۀ متقابل و آیینه وار ِ ورت از دو خاستگاه ، بازنمای تحرّک درونی � فرد - جامعه � ( کنش - ساخت ) در طیف :
[ انبساط ( ارگانیسم / شخصیّت ) - انقباض ( جمع ) ] می باشند . به همین دلیل موقعیّت و فضایی غیررسمی و نامتعیِّن می یابند . پارامتر بسط دهنده در قطب انبساط طیف و در قالب ارگانیسم / شخصیّت ، " نیاز" ( Need ) و پارامتر قبض دهنده در قطب انقباض طیف و در قالب جمع ، " هنجار" ( Norm ) است . این کشمکش به نوعی در " صورت " نیز وجود دارد که عناصر کشش - رانش آن در حالت کلّی ، ایده - مادّه است که البته انعطاف آن مدیون نقش فرهنگی صورت در وجه واقعیّت اجتماعی است . در اینجا به سبب هماهنگی بطنی مکانیسم تصوّراجتماعی در قالب تحلیلی ، مسامحتاً " صورت " به عنوان وجهی رسمی ناظربر رویکرد تک معنی ساز با توجّه به قطب های متزلزل معنایی جامعه در نظر گرفته شده است ولی این هرگز به معنای رکود و رخوت نهایی در موقعیّت های صورتی و عدم انعطاف مطلق آنها نیست . امّا شکل هایی ازآنها در قالب هایی معیّن ، با ثبات و وحدت بخش در طول تاریخ و در جوامع مختلف بشری تحت عناوین مشخّص ، واقعیّت هایی رسمی بوده اند که علیرغم تغییرات کیفی دارای کارکردهای معیّن شده اند . صورت به عنوان شکل رسمی بلوغ اجتماعی ، قطب تنظیم ، نظم دهی و ثبات جامعه وصورتک ها به عنوان شکل غیررسمی بلوغ اجتماعی ، قطب تداوم ، توسعه ، تغییردهی ، تغیّر و انعطاف جامعه محسوب می شوند . جالب اینجاست که قطب صورت علیرغم کارکرد تنظیمی خود ، به سبب پیدایش فضاهای غیررسمی ِ دوگانۀ متقابل آیینه وار در پیرامونش به شکل صورتک ، خود موجد کشمکش و تضادی درونی - بیرونی ( نیاز - هنجار) درسطح روبنا و � ایده - مادّه � در سطح زیربنا می باشد . به عبارتی این قطب به عنوان نقطۀ ثقل ترازوی فردیّت - اجتماعیّت در میان طیف صورتک ها ( به مثابه نمایندگان وجوه نهایی فردیّت - اجتماعیّت ) پیوند دهنده و توازن بخش بالانس موقعیّتی فرد در جامعه در بسترهای تضادآمیز و توسعه گراست . امّا وجود فرهنگ در صورت به شکل نهادینه و پایگاهی ، موقعیّت صورت و عناصرمتّصل به آن ( صورتک ها ) را صاحب نوعی پویایی ِ بالقوّه در مسیر" انتقال " ( Shifting ) جامعه می سازد و این نشان دهندۀ دیالکتیک پویایی - ایستایی در مضمون - ساخت است که در این مکانیسم ( تصوّر اجتماعی ) که یکی از مکانیسم های هویّت بخش � فرد - جامعه � در پارادایم بلوغ اجتماعی و به واسطۀ فرهنگ می باشد ، به شکلی بارز و فیزیکال خود را عیان می سازد . در تحلیل کلّی تر باید گفت صورت به مثابه قطب کشش و صورتک به مثابه قطب رانش تعیین کنندۀ کشمکش � فرد - جامعه � در فاز(وضعیّت برتر) ِ فرهنگ ( در بُعد کلان ) و در موقعیّت برتر " انتقال " می باشند .
مکانیسم ِ همزمان " تصوّراجتماعی " ، " تظاهر اجتماعی " ( Social Demonstration ) است که به موجب آن فرهنگ در وجه اخلاقی ( فرهنگ قاضی ) بر ساحت چرخش افقی مکانیسم تصوّر و پیرامون عمود برآن در محور پیشا ظاهر - پسا ظاهر کارآمد می شود . در مکانیسم افقی تصوّر ، فرهنگ در نقطۀ مرکزی ( صورت ) با دو بازوی صورتکی ( پیشا صورت / پسا صورت ) ، موازین و اصول حُکمی ِ دیالکتیک � فرد - جامعه � را در بستر" شکلی " در قالب " احکام اجتماعی " ( فرهنگ راوی ) تحقّق می بخشد و در مکانیسم عمودی " تظاهر " ، این بار فرهنگ به مثابه " اخلاق اجتماعی " ( فرهنگ قاضی ) در نقطۀ مرکزی ( ظاهر )( منطبق برمرکز تصوّر؛ صورت ) با دو بازوی پیشا ظاهر / پسا ظاهر بازگو کنندۀ اصول خُلقی ِ بروز � فرد - جامعه � در بستر " رنگی " می باشد . بدین صورت که پیشا ظاهر به عنوان قطب " همخوان " با رویکرد " فرا باطن " در جستجوی رنگ سازگارِ دوگانۀ � فرد - جامعه � ( همرنگی ) و پسا ظاهر به عنوان قطب " ناهمخوان " با رویکرد " فرو باطن " در جستجوی رنگ نا سازگارِ دوگانۀ � فرد - جامعه � ( ناهمرنگی ) می باشد که پدیدۀ قبض - بسط در راستای این طیف عمودی نیز متعیِّن می شود ، بدین شکل که این بار پسا ظاهر( ناهمخوانی ) عهده دار " بسط " و پیشا ظاهر ( همخوانی ) عهده دار "قبض" خواهد بود . و این هر دو ، اشکال غیررسمی ظاهر مرکزی ( به مثابه مبدأ پیش آمد جلوۀ صورت ) را در راستای ظاهر محوری و درهیأت مکانیسم تظاهر می سازند .
از برخورد این دو مکانیسم ِ همزمان ِ فرآیند برون ریزی ِ واقعۀ بلوغ اجتماعی ، مختصاتی دکارتی با چهار حوزۀ کلان - رفتار ناشی از موقعیّت فرد در جامعه به واسطۀ فرهنگ پدید می آید . این حوزه های چهارگانه عبارتند از :
دگرخواهی ، دگراندیشی ، هم اندیشی ، هم خواهی .
در حوزۀ " دگرخواهی " ، رفتار فرد به شکل هویّت جمعی و به رنگ ناهمخوان ، متقاضی " خواست دیگر " ، در حوزۀ " دگراندیشی " رفتار فرد به شکل هویّت ارگانیک / شخصیّتی و به رنگ ناهمخوان ، متقاضی " اندیشۀ دیگر " ، در حوزۀ " هم اندیشی " رفتارفرد به شکل هویّت رگانیک / شخصیّتی و به رنگ همخوان ، متقاضی " اندیشۀ همسان " و نهایتاً در حوزۀ " هم خواهی " رفتار فرد به شکل هویّت جمعی و به رنگ همخوان ، متقاضی "خواست همسان " است . در منطقۀ هویّت ارگانیک / شخصیّتی ، ایده آلیته و در منطقۀ هویّت جمعی ، ماتریالیته هرکدام بنا به رویکرد فرو باطن / فرا باطن ( ناهمخوان / همخوان ) دگرنوعی / هم نوعی را محک می زنند . به عبارتی احکام ارگانیسم / شخصیّت ، ایده محور و احکام جمع ، مادّه محور اند که هرکدام بنا به رویکرد اخلاقی ِ درونگر ( پسا ظاهر / فرو باطن/ ناهمخوانی ) / برونگر ( پیشا ظاهر / فرا باطن / همخوانی ) ، دیگرگرا( وا گرا ) / هم گرا خواهند شد . مبدأ [ پیشا / پسا ... صورت / ظاهر - فرا/ فرو... باطن - هم / ناهم ( دیگر) ... گرا ]، نتیجۀ انعکاس صورتی - ظاهری در اشکال نهایی موارد زیست موقعیّتی اجتماعی است . بدین معنی که واژه های نخست دلالت بر تقدّم ( پیشاهنگی ) و واژه های دوّم دلالت بر تأخّر( پساهنگی ) هرکدام نسبت به � فرد - جامعه � دارند ، حتّی ( ایده / مادّه ) یِ منعکس هم در بطن مرکزیّت فرهنگی ( صورت / ظاهر ) به تجلّی مانیفست / حیات و هم در کرانه های گسترۀ فرهنگ تصوّر/ تظاهر ( پیشا / پسا ... صورت / ظاهر ) به تجلّی [ ایده آلیته / ماتریالیته ... هم گرایی / وا گرایی ] در کشاکش � صورت ... ظاهر� ، همگان بر پایۀ همین نگرۀ مألوف ( تقدّم / تأخّر) شکل و حیات یافته اند ، حتّی فراتر از این می توان صور دوگانۀ فرهنگ ( احکام / راوی ... اخلاق / قاضی ) به مثابه ضامن پیدایش ، بقا و کنترل � تنظیم / تداوم � ِ جامعه از رهیافت � فرد - جامعه� و به حیات دو مکانیسم تصوّر- تظاهر را بر همین سنجش کاوید . پس برای کنترل معنایی " ایده - مادّه " می توان از مفهوم سازی اجتماعی بهره برده و آن را بدین گونه پردازش کرد :
اشکال " ماتقدّم " جامعه به مثابه پیش آمد ذهنی ( Subjective ) به عنوان ایده و اشکال " ماتأخّر" جامعه به مثابه پس آمد عینی ( bjective ) به عنوان مادّه . در ادامه باید نگریست اینکه هویّت ارگانیک / شخصیّتی بر " ایده آلیته " عاملیّت تنسیقی می یابد به جایگاه پیش نگرانۀ آن برمی گردد که این موقعیّت برای هویّت جمعی به دلیل جایگاه پس نگرانه اش به " ماتریالیته " منتقل می شود . همچنین " هم گرایی " / " دیگر گرایی " ( واگرایی ) در این پیکره بر مبنای فرهنگ قاضی ( اخلاق اجتماعی ) و نوع رویکرد دیالکتیک � همخوانی - ناهمخوانی � ضرورت انتخاب می یابد .
پس " اجتماعیّت " در مفهوم کلان در قالب " صورت / ظاهر " ، فرهنگ را درساحت دوگانۀ [ راوی / حُکمی ... قاضی / خُلقی ] به واسطۀ دو مکانیسم تصوّر / تظاهر بر عضوگیری اجتماعی ِ برون ریزانه دخالت داده و بلوغ اجتماعی را در اشکال نهایی چهارگانۀ کلان - رفتار جلوه گر می شود . وجود دیالکتیک اثربخش و دوگانه در شکل فنری کشش - رانش هم در عناصر قطبی و هم در مرکزیّت تقاطعی محورهای دوگانه گویای فهم انعطافی جریان بلوغ در درون - برون نگاه به جامعه است . این انعطاف از طرفی موقعیّت افراد در جامعه را با رویارویی ِ متقابل ، مستمر ، متصوّر و متظاهر، ملازم ساخته و از طرف دیگر وضعیّت عمومی جامعه را به سبب کشمکش قطبی ِ � ایده - مادّه � ی کلان ِ متعیِّن در� مانیفست / حیات � ِ کلان - فرهنگ در معرض انتقال ، تغییر و تکامل چند خطّی قرار می دهد . این همه به واسطۀ حضور پارامتریک عناصر ثابت در مدخلیّت � فرد - فرهنگ - جامعه � محقّق می شود ؛ عناصری که به گمانی فیزیک پایدار اجتماعی را متصوّر می شوند ، حال آنکه در معنای درون ، نوعی شیمی متغیّر اجتماعی را متظاهر می نمایند و این هردو پابه پای هم سازندۀ " جامعه " در وجه نهایی و � فرد - فرهنگ - جامعه � در وجه میانی خواهند بود . این وجه به عنوان موتور چرخش جامعه در سطح خُرد - کلان ، قابلیّت مطالعاتی وسیعی در قوالب پدیدارشناسانه و تاریخی دارد .

با احترام / به همۀ آنانی که سهم فهم امروز ما را در پهنۀ حیات اجتماع رونق امنیّت بخشیده اند .
سیّد حمید میرهادی / تهران / اسفند 1385

sajadhoosein
13-02-2011, 14:10
اخلاق تبلیغات در icc


برخی از این استانداردها عبارتند از:

۱ـ بازاریابی نباید تشویق به مصرف بیش از اندازه باشد

۲ـ اندازه بسته های مواد خوراکی متناسب باشد

۳ـ ادعا در خصوص سلامتی و مغذی بودن مواد مبنای علمی داشته باشد

۴ـ بسته های خوراکی نباید به عنوان جایگزین یک وعده غذایی معرفی شود

۵ـ خوراکی و نو شیدنی نباید برای سلامتی مهم جلوه داده شود

۶ـ استفاده از کارتون های شادی بخش برای کودکان قابل قبول است ام نباید آنان را از تغذیه واقعی گمراه کند

۷ـ تبلیغات نباید کودک را به این توهم اندازد که استفاده از یک خوراکی او را محبوب، زرنگ و موفق در مدرسه و ورزش نشان می دهد.

۸ـ برچسب بسته ها باید به حروف و شیوه ای نوشته شود که برای کودک قابل درک باشد.
اتاق بازرگانی بین المللی قواعد بسیاری برای فعالیت های تجاری گوناگون از جمله بازاریابی کالا تدوین کرده است که برای اولین بار در سال ۱۹۳۷منتشر شد و به تازگی چاپ هشتم و به روز شده آن با تمرکز بر شیوه های نوین بازاریابی الکترونیکی منتشر شده است

این اتاق د ر پی انتشار قواعد جدید بازاریابی به منظور مقابله با سو تغذیه ناشی از مصرف مواد غذایی و آشامیدنی تبلیغ شده بویژه برای کودکان ،استانداردهای اخلاقی تبلیغات و بازاریابی بر مواد خوراکی و نوشیدنی را به عنوان الحاقیه جدید به چارچوب نوین استانداردهای اخلاقی تبلیغات و بازاریابی مواد غذایی و آشامیدنی اضافه کرد.

برخی از این استانداردها عبارتند از:

۱ـ بازاریابی نباید تشویق به مصرف بیش از اندازه باشد

۲ـ اندازه بسته های مواد خوراکی متناسب باشد

۳ـ ادعا در خصوص سلامتی و مغذی بودن مواد مبنای علمی داشته باشد

۴ـ بسته های خوراکی نباید به عنوان جایگزین یک وعده غذایی معرفی شود

۵ـ خوراکی و نو شیدنی نباید برای سلامتی مهم جلوه داده شود

۶ـ استفاده از کارتون های شادی بخش برای کودکان قابل قبول است ام نباید آنان را از تغذیه واقعی گمراه کند

۷ـ تبلیغات نباید کودک را به این توهم اندازد که استفاده از یک خوراکی او را محبوب، زرنگ و موفق در مدرسه و ورزش نشان می دهد.

۸ـ برچسب بسته ها باید به حروف و شیوه ای نوشته شود که برای کودک قابل درک باشد.

sajadhoosein
13-02-2011, 14:17
بررسی چالشی راهبردهای رفتاری


در نهایت ، " رفتار " به عنوان تنها وجه کارکردی و بیرونی فرد- که رونمای تصمیمات پیشینی او در قوالب " تعقّلی" ، " عملی " و " آرمانی " است - در دو رویکرد فردی و اجتماعی با مرزهای تفکیک شده و تفکیک نشده ، خود را متجلّی می سازد .تعاملات احساسی - منطقی در این میان به عنوان متغیّرهای واسطه ای و بینایبنی هم در وجوه زیربنایی و هم در وجوه روبنایی رفتار ، تعیین کنندۀ جنس و رنگ " رفتار " خواهد بود.
گاه ممکن است ضلع یا اضلاعی از این مثلّث استراتژیک پر رنگ تر شود و راهبرد نهایی ِ رفتار فرد را تشکیل دهد ؛ همچنان که در لایه های میانی ، متناسب با نوع برجستگی خاصّ ِ هر یک ، یکی از وجوه احساس یا منطق در تعامل تنگاتنگ پیروز میدان خواهد شد .
این کشمکش ها ، گاه خود آگاه و گاه ناخود آگاه در وجود آدمی جریان دارد که به همان میزان ، نسبت فرد با رفتارش و میزان مسئولیّت های روانشناختی ، جامعه شناختی ، اخلاقی ، اجتماعی و ... او را معیّن می کند . امّا چرخش میانی در این قوالب ، خود متأثّر از فضاهای روانی � اجتماعی فرد و نیروهای پیش برندۀ آن می باشد .
آنچه در نظر عوام " تصمیم " نامیده می شود ، خروجی این کارخانۀ پیچیدۀ درونی است که خود در دل یک کارخانۀ پیچیدۀ درونی - بیرونی و به عبارتی دقیق تر فردی - اجتماعی قرار دارد . امّا در پس این پردۀ ظاهری چه می گذرد تا آنکه افراد به تصمیم های خاص می رسند و در قالب راهبردهای رفتاری آن را عیان می کنند ؟ به عبارتی دقیق تر چگونه نیروهای حیات فردی - اجتماعی آدمی در تعامل و کشمکشی دائمی متأثّر از فضاهای درونی - بیرونی به گونه ای تصمیم ساز ، رفتارساز و در نهایت موقعیّت سازمی شوند ؟
البته هنوز ما در پس پردۀ " کنش " نشسته ایم و به بررسی چالش های پیرامونی آن می پردازیم ولی باید گفت این تنها آغاز قضیه است چرا که بررسی چالشی تغیّرات رفتاری حاصل از کنش فرد و واکنش محیط ( منظور تمام فضای فردی- اجتماعی فرد است ) خود بحثی مفصّل تر و پیچیده تر خواهد طلبید . هرچند وقتی ما صحبت از فضاهای درونی - بیرونی حیات فرد می کنیم ناخود آگاه تمام کنش ها و واکنش های پیشینی گذشتۀ فردی- اجتماعی فرد را لحاظ کرده ایم . و اینجاست که دیدگاه تفهّمی اهمیّت خود را در برابر دیدگاه پوزیتیویسم و اثبات گرا می یابد .
آری همۀ این پیچیدگی ها نشأت گرفته از طبیعت آفرینش انسان ، راهنما و انگیزۀ تلاشهای علمی بشر در حیطۀ علوم انسانی و رفتاری می باشد . غیر از این دیگر چگونه می توان به مطالعۀ انسان نشست ؟ بشر از همین منظر به مطالعۀ جزئیّات و پیچیدگی های رفتاری اش می پردازد . و البته این بحری است طویل و راهی بی نهایت . همین جا می خواهم از فرصت استفاده کنم و بیشتر پیرامون این انگیزه سخن بگویم . بدون شک پویایی علمی و فکری ِ برخاسته از این انگیزه یعنی آنچه که امروز جنبش نرم افزاری نامیده می شود ، بزرگترین سرمایۀ فکری � علمی بشر و غایت تکامل حقیقی اوست . دقّت کنیم این خود " تلاش " و" مجاهدت علمی " است که ارزشمند و راهگشاست . و این سلوک خود تکامل دهندۀ انسان و انسانیّت اوست. امّا رسیدن به نتایجی فعلاً قطعی و بسنده کردن به آنها و تکرار آنها بدون اندیشۀ حرکتی ِ فکری ، همان توقّف و مرگ است که به همان اندازه از علمیّت علم می کاهد . باید دقّت کرد البته مطلقیّات برای شروع و به عنوان اصول بنیادین ضروری و اجتناب ناپذیر است ؛ حتّی مطلقیّات را می توان به عنوان نقاط منتهایی مسیر و افق طریق در نظر گرفت امّا مطلقیّات بینابینی اگر به پافشاری ها و تعصّبات بینجامد ، ما را به همان اندازه از ادامۀ تفکّر و متعاقباً کشف مجهولات باز می دارد . و نباید فراموش کرد فهم اصول مطلق علمی ِ به دست آمده از تلاشهای پیشینی بشر ما را در تجربۀ تکاملی فکری - علمی رهنمون می شود و در غیر این صورت ما حقیقتاً نمی توانیم تکامل را عینیّت ببخشیم . همین به اصطلاح عرق ریزان فکری � علمی است که پیش برندۀ هر چه بیشتر در مسیر تکامل خواهد بود .
بهتر است به مبحث اصلی باز گردیم ؛ تجزیه و تحلیل چالشی راهبردهای پیشینی و پسینی رفتار .
صحبت از قوالب " تعقّلی " ، " عملی " و " آرمانی " به عنوان سه گانۀ معیِّن رفتار است .
در اندیشه ورزی و آنچه نگاه تعقّلی و عقل مدار معرّفی می شود ، نقش اساسی بر تجربه های فکری فرد است. این تجربه های فکری اعم از : دامنۀ اطّلاعات ، قدرت تحلیل ، قدرت بسط و مهارت جمع بندی است . فرد تحت تأ ثیر انگیزه های خواسته و نا خواستۀ فضاهای درونی - بیرونی و با بهره گیری از مقتضیات فکری خاص در نهایت به میزانی از اندیشه ورزی دست می یازد . عنصر " نیاز " که خود وابسته به دستگاه های فیزیولوژیک ، روانی و اجتماعی فرد در فضای دو قطبی زیست اوست ، فرد را در مسیر اندیشه ورزی به قدر کفایت یعنی ارضای نیاز به پیش می برد . البته حالا که بحث نیاز به میان آمد باید گفت انگیزۀ راهیابی به طرق ارضا هم از بسترهای فکری و هم از بسترهای عملی ( مربوط به وجه عمل گرایانه ) می گذرد . در نهایت فرد ممکن است غایتی را به عنوان آرمان برای سقف ارضا در نظر گیرد و در تعاملی شخصی میان اندیشه و عمل که خود به تشخیص شخصی برگرفته از محیط های فکری - اجتماعی به آن دست می یازد ، به سوی آن رهنمون شود . سهم اندیشه ورزی در این میان علاوه بر ماهیّت نیاز و جایگاه فیزیولوژیک و روانی و اجتماعی آن همانطور که گفته شد بیش از هر چیز به تجربه های فردی فکری فرد بستگی دارد .
رویکرد اندیشه ورزی در مباحث انسان شناختی شامل عرصه ای بسیار گسترده و پر چالش است . داده های فکری ما به طور اکتسابی از طریق فرآیند جامعه پذیری به دست می آید . این داده ها از منابع مختلف صادر شده و بنا به جایگاه ارتباطی فرد در ساختار ذهنی او جایگذاری می شود . جنگ اطّلاعاتی در فرآیند اندیشه ورزی از زمانی آغاز می شود که فرد در تعامل با محیط اجتماعی به طور مستقیم و غیر مستقیم در ارتباط با مصادیق عینی و خارجی گزاره های اطّلاعاتی در عرصۀ آزمایش داده ها وارد شده و با تجربه های چالش برانگیزی رو به رو می شود . همین برخوردهای واقعیّت ها زمینۀ اندیشه ورزی را در رویکرد درونی فرد مهیّا می سازد که فرد همان طور که گفته شد با تجربه های پیشینی فکری دست به تجزیه و تحلیل فکری می زند . امّا آنچه ما به اندیشه ورزی به عنوان رویکردی رفتاری و به عبارتی دقیق تر راهبردی رفتاری می پردازیم ، همانا مرحله ای فراتر از مرحلۀ فوق است . آنچه همان طور که در ابتدا ذکر شد ، غلبۀ بیشتری بر وجوه عینی آرمان و عمل به عنوان استراتژی رفتاری یافته و خود عنان دار رفتار و مسئولیّت های متعاقب آن می شود.
آنچه اندیشه ورزی را به عنوان راهبردی رفتاری جایگزین راهبردهای دیگر می سازد را می توان اینگونه شرح داد که در ارتباط سه گانۀ درون مثلّثی میان سه ساحت راهبردی رفتاری آنچه کفۀ اندیشه را نسبت به آرمان و عمل سنگین تر می کند همانا خالی شدن وزن دو کفۀ دیگر است که در روندی سلبی و نه ایجابی غلبۀ اندیشه ورزی را عیان می سازد . بستر و خاستگاه آرمان به عنوان غایت تکامل ، خود از حیطۀ اندیشه ای است؛ آنچه در اصطلاح و در کارزار مباحث فکری ، " اندیشۀ برتر " نامیده می شود . اندیشۀ برتر به واسطۀ برتر بودنش در عرصۀ اندیشه جایگاه و عینیّت دارد امّا در عرصۀ عمل به سبب نقصان های موجود از عینیّت ناقص برخوردار است ؛ لذا عینیّت کامل اندیشۀ برتر به صورت آرمان والبته باز هم در عرصۀ اندیشه تصوّر و تجسّم می شود .
آرمان به نمایندگی از حوزۀ اندیشه در تقابل با حوزۀ عمل - که در این مقوله از آن به عنوان واقعیّت تعبیر می شود - در چالش قرار گرفته و به مبارزه بر می خیزد . در این مبارزه گاه عرصۀ اندیشه یعنی خاستگاه آرمان و گاه عرصۀ عمل مورد هجوم و آسیب و تلاطم قرار می گیرند . در این کارزار پیروزی یا از آن آرمان است و یا از آن عمل . البته نتیجۀ سوّم که همان تعادل و موازنه است هم می تواند رخ نماید . که این اتّفاق در مراحل آغازین و میانی مبارزه روی می دهد امّا در مرحلۀ پایانی حفظ تعادل به خصوص در این مبحث که راهبرد رفتاری است ، کاری بسیار مشکل و البته نیازمند دقّتی مستمر و همه جانبه است . در نهایت رنگ غالب استراتژی فرد یا رنگ اصالت آرمان یا همان آرمان گرایی است و یا اصالت عمل یا همان عمل گرایی .
حالت چهارم حالت شکست هم آرمان و هم عمل است . در این صورت طبق مکانیسمی طبیعی وزن عرصۀ اندیشه زیاد شده و فرد به حوزۀ اندیشه و تجزیه و تحلیل های درونی و باز همان طوفان های فکری باز می گردد . اگر آرمان را نقطۀ تسکین عرصۀ اندیشه و افق نهایی آن در نظر گیریم که تکامل یافته ترین اندیشه در ذهن فرد است که طبق عادت آفرینش باید به راهبردی عملی بینجامد ، همۀ پشتوانۀ قدرتی آن از آن ِ اندیشه و عرصۀ اندیشه ورزی است که همان طور که گفته شد خود از تجربه های زیست - فکری شخص بر می خیزد. لذا آرمان به عنوان نقطۀ وصلی هر دو عرصۀ اندیشه و عمل را به چالش می کشاند . آنگاه که آرمان بدون پشتوانۀ غنی اندیشه ای به جنگ عمل با عرصه های پیچیدۀ امروزی می رود ، یا نتیجه و عنان استراتژیک را به حریف یعنی عمل واگذار کرده و به اصالت عمل یا عمل گرایی می انجامد و یا اگر انگیزه های بنیادین فکری اکتسابی قوی تر باشد تا جایی که ذاتی فرد شود ، در صورت ناتوانی آرمان و گم شدن آن در دالان های تاریک و روشن واقعیّت یا عمل ، به منشأ بازگشته و بار دیگر تلاشی اندیشه ای را که ما به آن اندیشه ورزی می گوییم ، آغاز کرده و آرمان را از پشتوانۀ فکری غنی تر متناسب با حیطۀ پر مخاطرۀ عمل معاصر که هر لحظه پیچیده تر می شود برخوردار کند . افراط در ماندن در این وضعیّت و ناتوانی از گفتمان آرمان گرایانه با عمل در نهایت فرد را به استراتژی و راهبرد اندیشه ورزی سوق می دهد .
البته این نتیجه ممکن است از عدم اعتماد به هر دو عرصۀ آرمان و عمل ناشی شود . جایی که فرد گمان می کند که بیش از هر چیز باید فکر کند و به دنبال موادّ مناسب و افزون تر برای کارگاه ذهنش باشد . در هر دو مورد فرد در وضعیّتی انفعالی قرار دارد که با پیشبرد رویکرد اندیشه ورزی و احتمالاً تعویض و تکمیل و تصحیح تلقّی ها و برداشت ها حتّی از هر دو حوزۀ آرمان و عمل به وضعیّت نیمه فعّال یا فعّال می رسد . امّا هر آنچه فرد در این رویکرد از " قدرت " و مفاهیم مرتبط با آن در ذهن مجسّم می کند همه و همه از تک راه اندیشه ورزی و خردمداری می گذرد و بس .
عرصۀ اندیشه به سبب مقتضیات خود عرصه ای منطق گرا است . لا اقل ظاهر و پوسته ای منطق گرایانه دارد ؛ هرچند ممکن است در ورای این " تصمیم " که همانا تصمیم اندیشه ورزی است دریایی از احساسات پر تلاطم در جریان باشد . همین جا باید گفت در تحلیل این " تصمیم " با مسئله ای چند گونه مواجه هستیم . از طرفی به دلیل ارتباط با عرصۀ عمل و واقعیّت به طور مستقیم با مسائل و مباحث خرد و کلان جامعه شناختی رو به روییم . از طرف دیگر در زیر بناهای فکری با مسائل اعتقادی دست و پنجه نرم می کنیم و در نهایت در عرصۀ تصمیم سازی و منطق تحلیل موقعیّت با مسائل پیچیدۀ روانشناختی درگیریم . البته حضور متغیّرهای روانشناختی و جامعه شناختی هر دو تؤامان در همۀ مراحل فوق ، این گونه و به این صراحت قابل تفکیک نیست و برای سهولت کار ، این مرزبندی لحاظ می شود .
یک بار دیگر تأکید می کنم که اندیشه ورزی فوق تنها و تنها یک راهبرد غالب رفتاری است و نه الزاماً بیانگر همۀ وجوه رفتاری فرد . میوۀ درخت اندیشه ورزی ، آرمان گرایی است . فرد با استراتژی رفتاری اندیشه ورزی ، میزان اندیشه ورزی خود را در تعاملی مستقیم و غیر مستقیم با عرصۀ عمل تنظیم می کند تا در نهایت با نسخه های میان راهی و گاه پایان راهی ، آرمان و مؤلّفه های آن را بر عرصۀ عمل سوار کرده و تمام وجوه آن را تحت کنترل درآورد . این همان پروسۀ ورود فرد اندیشه ورز مقتدر آرمان گرا به عرصۀ عمل گرایی است . جایی که هر سه رویکرد به نوعی حضور دارند و رویکرد غالب ، این بار رویکرد تعاملی است . هر چند ممکن است قدرت اندیشه ورز در حیطۀ عمل او را به عمل گرایی رهنمون شود .
در رویکرد دائمی عمل گرایی ، اصالت رفتار با نوع و میزان عمل فردی سنجیده می شود . به این معنی که فرد هم در ساحت فردیّت و هم در ساحت اجتماعیّت ، تمام هویّت خود را در چهار چوب عمل صادر شده از خود که از جنبه های عینیّت ، وضوح و تعامل ( کشمکش میان کنش و واکنش ) برخوردار است ، تعریف و تحدید می کند . فرد از طریق همین رویکرد عینیّت گرایانه مبنای قضاوت و سنجش را بر تجربه پذیری رفتار که خود ملازم کمیّت گرایی است استوار می سازد . در این میان نسبت ها و مسئولیّت های متعاقب آن با واقعیّت های پیرامونی ِ معیّن ، قابل سنجش و واضح است . در این راهبرد ، این توجّه به واقعیّت و یا به عبارتی واقع گرایی است که اهمیّت دارد . البته واقع گرایی یا رئالیسم امری ماهیّتاً بینشی است و نه راهبردی. از این رو ردّ پای آن را می توان در هر سه رویکرد رفتاری دید . امّا حقیقتاً در عرصۀ عمل گرایی به سبب رویارویی شدید با واقعیّات تجربه پذیر و عینی ودر عین حال کمّی و ملموس که همان طور که گفته شد مبنای رفتار فرد و به عبارت بهتر استراتژی معیّن رفتاری اش را تشکیل می دهد ، واقعیّت به عنوان متغیّری واحد و تک عامل حیطۀ اثرگذاری اش را نسبت به دو حیطۀ استرتژیک دیگر وسعت می بخشد .
عنصر تعامل یا کشمکش که از ویژگی های این راهبرد نام برده شد ، در حقیقت گویای وجه پیش برنده و موتور متحرّک این استراتژی است . فرد در تعامل مستقیم و بی واسطه با محیط پیرامونی با فرستادن عمل ( کنش ) به محیط و دریافت عکس العمل ( واکنش ) از آن به رهیافت های منطقی دست می یازد که مبنای تمام آنها " تجربه " یعنی جایگاه موقعیّتی تعامل رفتاری فرد است . در منظر عوام هم آنان که عمل گراترند بیشتر دم از تجربه می زنند . البته همین واژۀ تجربه در مبحث اندیشه ورزی به عنوان معیِّن رفتاری فرد تحت عنوان " تجربه های فکری " استفاده شد . امّا در حیطۀ عمل گرایی و آنجه بیشتر در افواه عمومی به عنوان تجربه شناخته شده است ، همین عرصه های تعاملی ِ رفتاری افراد در موقعیّت های زیست - اجتماعی گوناگون است که زمینه ساز رویکردی عمل گرایانه به عنوان استراتژی ثابت و یا لااقل پررنگ رفتاری فردی می باشد . خاستگاه تمام این رهیافت های منطقی ِ تجربه محور همه وهمه از حیطۀ عمل با مشخّصات خاصّ خود است و نه اندیشه . ممکن است پاره ای اندیشه های پیشینی هم همراه و همسفر این رهیافت ها شود امّا آنچه اهمیّتی دوچندان دارد عنایت به تجربه های عمل گرایانه است .

شهریور و مهر 1384

sajadhoosein
13-02-2011, 14:23
جامعه ، روایت ، خوانش


� وضعی - موجودی - کشفی � بر مؤلّفه های � آرمان - عمل - اندیشه � بار شده و امکان پیدایش " روایت " را فراهم می آورد . این سه دسته کنشگر عبارتند از :
مؤلّفان ، مصنِّّفان ، متفکّران .
مؤلفّان به عنوان سرمشق گران ، بازنمای بُعد تکلیفی ( آرمانی ) ، حامل کارکردهای مشخّص؛
مصنِّفان به عنوان مشق گران ، بازنمای بُعد عملی ( اجرایی ) ، حامل کارکردهای جاری ؛ و
متفکّران به عنوان تحلیل گران ، بازنمای بُعد اندیشه ای ( تفهّمی ) ، حامل کارکردهای شناختی می باشند .
مؤلفّان به مثابه نخبگان ؛ مصنِّّفان به مثابه توده و متفکّران به مثابه آگاهان در نظر گرفته می شوند . پس � نخبه - توده - آگاه � در وجه نهایی عامل ایجاد روایت به سه سهم � آرمان - عمل - اندیشه � در مقام برآیند بیانی جامعه در دو ساحت � پیشاهنگ - پساهنگ � است . انعکاس روایت در پیشاهنگ ، موجد پیشا روایت به عنوان تصویر درونی و در پساهنگ موجد پسا روایت به عنوان تصویر بیرونی ِ قرائت جامعه است . پیشا / درون - روایت ، مبیّن " ذهنیّت " و پسا / برون - روایت مبیّن " عینیّت " جامعه می باشد .
� ذهنیّت / عینیّت � ِ جامعه وانمود تجلیّات شکلی- ماهوی � ایده / مادّه � ی جامعه است .
این دو بنا به بستر پیدایی خواننده در موضوع خوانش ، موقعیّتی تقدّمی / تأخّری می پذیرند .
درون - روایت که خود وابستۀ ذهنیّت جامعه است ، بی پروا نمایشگرعملیّات مرحله ای جامعه به مثابه زنجیرۀ اتّفاقات و برون - روایت که خود وابستۀ عینیّت جامعه است ، نمایشگر عملیّات زمینه ای جامعه به مثابه بستر ماجرایی می باشد .
" خیزش " ِ � مسئله � ( به عنوان شکل تصویری و برآیندی ِ فعل و انفعالات پویا ) عمدتاً از ناحیۀ پیشا روایت و " نمایش " آن از ناحیۀ پسا روایت رُخ می دهد . به عبارتی " شیمی " ِ � مسئله � در درون - ساخت ، پیشانمای تعیّن روایی در ذهنیّت جامعه و " فیزیک " ِ� مسئله � در برون - ساخت ، پسانمای تعیّن روایی در عینیّت جامعه می باشد . لذا تحلیل مسئله در زیربنا شکلی مضمونی - ایده ای و توصیف مسئله در روبنا شکلی ساختی - مادّه ای می پذیرد ؛ و این هر دو در هیأت بیانی ( روایت ) ، خود حامل رویکردهای سه گانۀ � تألیفی - تصنیفی - تحلیلی � ِ کنشگران کلان - روایت ِ جامعه می باشند . هرچند نقش ، وزن و سهم هر یک از این نگاه ها می تواند در تجلیّات متغیّر روایی ، متفاوت باشد ؛ تا جایی که آرمان ، عمل یا اندیشه نقش محوری در تلقّی روایت و متعاقباً خوانش مسئله پیدا کنند .
پس نبض کنترل روایی جامعه در مضمون - ساخت برعهدۀ این سه مؤلّفۀ بنیادی با آیین متجلّی در اهداف ، رویکردها و کارکردهای سه گانۀ کنش ورزان در سه قطب و زاویۀ جامعه است . در این میان ،" مسئله " در� مضمون - ساخت � ِ جامعه ، روایتی سه گانه و قرائتی دوگانه می یابد . روایت سه گانه ناظر بر تعیّن ، تشکّل و تفهّم و قرائت دوگانه ناظر بر تخیّل دو منظوره می باشد . بُعد اوّل تخیّل مسئله در درون - ساخت در پی برداشت زنجیره ای ( مرحله ای ) و بُعد دوّم در برون - ساخت در پی برداشت زمینه ای ( کلّی ) از پدیده های اجتماعی است . قرائت پیشینی ، [ تعیّن - تشکّل - تفهّم ] ِ مسئله را در ترکیبات مستمر ، دیالکتیک و پویای اغلب ماهوی و قرائت پسینی ، این سه گانه را در هیأت نظم آیینی کل و در عین حال دیالکتیک و منعطف در کنش ورزی - واکنش گری با نگاه اغلب شکلی پدیدار است.
بدین ترتیب خوانش نخست ، میزان روایتمندی مسئله را بیشتر بر نشیمن مضمون گرایی و خوانش دوّم این روایتمندی را بیشتر بر نشیمن ساخت گرایی وفادار است .
در خود اجزای مبیّن روایت ، تعیّن تقاضا محور ، تشکّل عرضه محور و تفهّم فی ذاته مبادله محور است و بدون هر یک ، کنترل روایی برهم خورده و متعاقباً " مسئله " هم به عنوان یک برآیند روایی امکان و مجال بروز نمی یابد .
برای یافتن نقطۀ تعادل باید بر محور� تفهّم - تخیّل � متمرکز شد . چرا که نقطۀ باز پرداخت روایت و همچنین نقطۀ اتّکای قرائت ( به مثابه حجم ایستاری خاستگاه خوانش ) بر این دو استوار است . تفهّم ، درک بلا واسطه و تخیّل ، چینش بلا واسطه را متعیّن می سازد و این هر دو اهمیّت " اندیشه سازی " را متذکّرند . " اندیشه سازی " خود مضمون - ساختی است که مضمونش ( اندیشه ) مدیون قوّۀ تفهّم و ساختش ( سازی ) مدیون قوّۀ تخیّل است . مضمون - ساختی که به مثابه راه حلّ برآیندی تعادل در پیکره های موازی � روایت - قرائت � ِ خوانش جامعه ، گویای هر دو وجه پیشا نهاد - پسا نهاد با تنظیم گفتمانی اقناع - اشاعه دور از کج فهمی ِ [ تشکّلی ( توده ای واپس گرا ) - تعیّنی ( طالب پیش رونده ) ] می باشد . این کج فهمی ناظر بر افراط در استقرار وضعیّتی ِ تعیّن - تشکّل به واسطۀ حضور نامتجانس پیشانهاد - پسانهاد در پیکرۀ روایی جامعه است . در وجه عینی - انضمامی ، " آگاهان تحلیل گرا " به مثابه کنشگران حامل وضعیّت تعادلی ِ " اندیشه سازی " ، کارآمد می شود .
در جهت تکمیل بازوی اجرایی - عملیّاتی در سنجش و برقراری تعادل شیمیایی ِ [ روایت - قرائت ] ِ خوانش جامعه باید اندیشید که نیاز ِ [ متصوّر- متجلّی - حدّاقلّی ] ِ دستگاه توازن در موقعیّات زیست اجتماعی به چه سویی نشانه گر است . در پی پیدایش " نشانه ها " ، دستگاه های کنترل وضعیّت - موقعیّت در سه گانۀ رفتاری ِ [ وضعی - موجودی - کشفی ] فعّال شده و [ تکلیف ( آرمان ) - عمل - اندیشه ] را در عملیّاتی درونی و دیالکتیک و نه برونی و یکسان ساز به سامان موقّتی ِ � روایت - قرائت � در � پیشاهنگ - پساهنگ � و مشخّصاً موضوع " مسئله " می رساند .
این واقعه ، " نظم از درون " خوانده می شود که بر خلاف " نظم از بیرون " ( که ایجابی ، متعیّن ، متشکّل و ساخت مند ِ ارادی - رسمی است ) ، واجد خصلت اصلی تعامل پویا در بسترهای چهارگانۀ � تقابل / چالش / تعارض / تضاد � ، یعنی " دیالکتیک " می باشد . این دیالکتیک به سبب دسترسی به رویکرد درون ساز سیاسی - فرهنگی ، عناصر قطبی ِ اقتصادی - اجتماعی را ملازم کرده و در نگرۀ مادّه انگارانۀ اجتماعی به آنها سمت و سوی پویای مبادله محور و توسعه یاب انضمامی می بخشد . حال آنکه دیالکتیک به سبب اتّکا به عنصر پیشینی ( پیشاهنگی / تقدّم ) پیش از تأخّر انضمامی دارای قابلیّت انعطاف ایده محور در ساحت انتزاعی ِ درون یاب و متعاقباً درون - ساختی ِ اجتماع است که اغلب شکلی نا متعیّن و غیر رسمی می یابد ، امّا به سبب رویکرد " اندیشه ساز " با پیشینۀ انرژیتیک ِ تفهّم - تخیّل ، بازیاب جامعه و احیاگر آن در� روایت - قرائت � ِ هارمونیک ، هرمنوتیک و پیش رونده است . خصلت هارمونیک ، بازنمای تأثیر کنشگران مؤلّف ( نخبه ) ، خصلت هرمنوتیک بازنمای تأثیر کنشگران متفکّر( آگاه ) و خصلت پیش رونده ، بازنمای تأثیر کنشگران مصنِّّف ( توده ) در صورت نهایی خوانش ِ روایی - قرائی ِ جامعه می باشد .

با احترام/ به کوته نشینان بلند جای
سیّد حمید میرهادی/ تهران / اسفند 1385

sajadhoosein
13-02-2011, 15:12
جوامع برندي، بازاريابي و رسانه


ادبيات نام هاي تجاري و تحقيقاتي که در اين زمينه صورت گرفته است، بحث هايي را در مورد چند نمونه اوليه از جوامع برندي، مطرح ساخته اند : موتورسواران هارلي ديويدسن و رانندگان ساب، هوداران کامپيوتر اپل يا مصرف کنندگان استارباکس. انتخاب اين نام هاي تجاري از آن جهت بوده است که شناسايي مشتريان آنها براي محققين به سادگي امکان پذير بوده است و بدان معنا نمي باشد که هر نام تجاري براي داشتن يک جامعه برندي بايد همچون هارلي ديويدسن يا استارباکس باشد.حتي مشتريان چاي و قهوه پيت يا ساير نام هاي تجاري کوچک محلي، ممکن است نسبت به نام تجاري منتخب خود بسيار علاقمند و مشتاق باشند. به نظر ميرسد حداقل ملزومات داشتن يک جامعه برندي عبارتند از :

� نام تجاري که مشتريان خود را کاملاً متمايز سازد.

� مکانيزم هايي که آن ها (مشتريان) را درگير تجربه مشترکي از نام تجاري مربوطه نمايد.

مثال هاي ارائه شده، نشان دهنده اين هستند که مشخصه هاي کيفي يک نام تجاري، در مشتريان آن منعکس مي شود و آنچه که مشتريان مي خواهند در کيفيت آن نام تجاري بازتاب مي يابد. مثلاً نام تجاري هارلي ديويدسن با مفاهيمي چون آزادي فردگرايي و نافرماني شناخته مي شود، پس خيلي عجيب به نظر نمي رسد که اين مفاهيم در رفتارها و منش موتورسوران چرم پوش هارلي ديويدسن به عرضه ظهور برسد.

آنچه که اين تحقيقات به خوبي نشان نمي دهند، ميزان تمايل مشتريان براي نزديک شدن به مشخصه هاي خاص يک نام تجاري مي باشد و توجه به اين مسئله در تبديل اعضاي کنوني و آينده يک جامعه برندي، از جايگاه يک مشتري بي تفاوت و غير متعهد به هوادار واقعي و وفادار، از اهميت بسزايي برخوردار است.

يکي از مدل هاي جامعه بندي در بازاريابي شامل چهارگروه افراد مي شود : گروه اول ناظرين ناميده مي شوند و آن دسته از افراد هستند که تنها با نام تجاري آشنا هستند، دسته ديگر غير متعهدين مي باشند افرادي که بدون هيچگونه ترجيح خاصي از محصول يک نام تجاري خريد کرده اند اما تعهدي نسبت به آن نام تجاري براي تکرار خريد ندارند. گروه بعد، تحسين کنندگان هستند که نام تجاري مذکور را به سايرين ترجيح مي دهند و در نهايت هوادران مي باشند که هم نام تجاري را ترجيح داده و هم به آن وفادار مي مانند.

بنابراين بخشي از وظيفه يک بازارياب سوق دادن مصرف کننده از پيرامون به مرکز جامعه برندي (در جهت افزايش وفاداري و درآمد حاصل از هر مشتري ) و همچنين جذب مشتريان جديد مي باشد. اين مسئله نيازمند تعريف گسترده اي از جامعه برندي است بطوري که تمامي هواداران موجود يک نام تجاري، تحسين کنندگان و متمايلاني که واقعاً نام تجاري را ترجيح مي دهند و غير متعهدين (که تصادفي نام تجاري را برگزيده اند) و ناظرين (هنوز تصميم به خريد نگرفته اند) را در بر گيرد. نکته ديگري که ادبيات نام تجاري به آن اشاره مي کند و توصيه هاي ضروري به مالکان نام هاي تجاري است :

زماني که ادعا شود هواداران يک نام تجاري، کنترل شديدي روي پيام آن دارند، قادر خواهد بود که بر عليه مالک آن نام تجاري طغيان کرده و محصولات جديد يا نوآوري هايي را که مطابق با ارزش هاي آنها نيست را متوقف سازند. پورشه چنين بحراني را با آغاز معرفي محصولات جديد و متفاوت خود Cayenne SUV, Boxter تجربه کرد.

شما مي توانيد مثال هاي مشابهي را در جوامع برندي کامپيوتر اپل، BMW و... بيايد. جوامع برندي ثابت کرده اند که نيروهاي قدرتمندي در دست بازاريابان هستند تا با اعضاي آن ها ارتباط برقرار کرده و اشتياق و علاقه مشتريان را همسو با منافع نام تجاري مربوطه سازند.

دو تفسير عمده از قدرت جوامع برندي وجود دارد :

1. اعضاي يک جامعه برندي به عنوان مشتريان يک نام تجاري خاص که در جامعه ديده مي شوند، مي توانند بهترين ترويج کنندگان باشند. آنها پيام نام تجاري (و اشتياق خود نسبت به آن) را به بازار منتقل مي سازند و همچنين مجرايي مناسب براي نمايش بازخورد بازار مي باشند. براساس تحقيقات، گروه هاي کانون و تحليل هاي صورت گرفته (در مورد مضامين جذاب) اعضاي يک جامعه برندي مي توانند منبع ارزشمند تحقيقات مصرف کننده باشند.

2. يک جامعه برندي نماينده گروه منسجمي است، در نتيجه بازاريابان قادر خواهند بود با مشتريان همچون اعضا رفتار کرده و برنامه هاي مخصوص اعضا که مي تواند ارتباطات مشتريان را عميق کند، را گسترش دهد.

ـ در يک مدل عضويت، بازارياب نام تجاري تشويق به کارگيري برنامه هاي يکپارچه ارتباطي در مجلات، وب سايت ها، وب بلاگ ها، ايميل هاي خبري، کتاب هاي الکترونيکي، رويدادهاي زنده و ساير انواع رسانه ها، مي نمايد. هر يک از اين برنامه ها، فرصت ترويج نام تجاري را به تنهايي مهيا مي سازند. حال آن که بازاريابان با ترکيب آن ها با يکديگر قادر خواهند بود علاوه بر افزايش اثرگذاري هزينه هاي خود را نيز کاهش دهند.

ـ جوامع برندي، راه جديدي را براي يافتن خريداران فعال به بازاريابان ارائه مي دهند. با استفاده از اين جوامع به عنوان يک شاخص آماري حقيقي (در مقايسه با جنسيت، سن يا درآمد) بازاريابان قادر خواهند بود در برنامه هاي ارتباطي مالکان براي دستيابي به خريداران فعال در رسانه هاي سنتي ارزان، مشارکت داشته باشند.


مشتريان به عنوان اعضاء

بازاريابي جامعه برندي بحث جديدي نمي باشد، به طوري که سالهاست ناشران مجلات و سازمان هاي عضو پذير به آن مشغول مي باشند. بويژه مجاري سازمان هايي که در اموري چون شبکه هاي فروش مجدد، همايش و نشريات و غيره، پيشرو و پيشگام بوده اند. همه اينها برنامه هاي ساخت يک جامعه در مقياس صنعتي (B2B) مي باشد. آنچه که در زمينه تکنولوزي اطلاعات جديد است، جمع آوري اطلاعات مهم مشتريان توسط بازاريابان نام هاي تجاري مصرفي است که از آنها در جهت ساخت برنامه هاي ارتباطات بازاريابي حول محور اعضاء استفاده مي نمايند.

از تقاطع دو مفهوم جوامع برندي و تکنولوژي اطلاعات اين سوال پيش مي آيد : �اگر بازاريابان براي بدست آوردن اطلاعات مشتريان از طريق رسانه ها رقابت مي کنند، پس ذات ساخت يک نام تجاري چيست ؟� اين بيشتر شبيه توسعه مخاطبان تحت پوشش است در حالي که اساس رقابت، توانايي جذب و حفظ اعضاي از دست رفته ايست که علايق خود به نام تجاري محبوب شان را با انتظارات جديد جايگزين خواهند کرد.

در اين جا مي توان از تجربه انتشار مجموعه هايي که براي ايجاد صميميت با مشتري مورد استفاده قرار گرفته است، ياد کرد : اين مطالب براي ارائه خدمات به اعضاء جامعه برندي شکل گرفته و مرتباً اخبار مفيد و اطلاع رسان را بدست آنها ميرساند و سبب تغيير ديدگاه آن در راستاي اهداف نام تجاري ميگردد. مالکان نام هاي تجاري مي توانند :

ـ زماني را که مصرف کنندگان از يک نام تجاري لذت مي برند را افزايش دهند.

ـ پيام نام تجاري را به گونه اي مطرح نمايند که مشتريان برداشت هاي جديدي از آن داشته باشند.

ـ کانال هاي تحقيقاتي و ارتباطي بوجود بياورند که در طول زمان علايق اعضاء را رديابي نمايند.

ـ هزينه هاي تبليغات و ترويج را بوسيله برنامه هايي که براساس هر يک از آنها ساخته مي شود، کاهش دهند.

به عنوان مثال ، برنامه رسانه اي يک جامعه برندي مي تواند شامل چاپ دوره اي يک مجله و توزيع آن ميان 000ر100 تا ميليون ها نفر از مشتريان و ناظرين باشد. چنين سطحي از توليد سبب صرفه جويي ناشي از مقياس توليد ميگردد و مهمتر آن که باعث هدايت مشتريان به سوي وب سايت هايي مي گردند که در آن جا، بازاريابان مي توانند اطلاع از وقايع و ترفيعات بيشتر، مضامين غني تر، بحث هاي عمومي و خبرنامه هاي الکترونيکي را در اختيار مشتريان قرار دهند. مخاطبان رسانه هاي چاپي همچين مي توانند به عنوان يک منبع اطلاعاتي براي پيگيري بازاريابي مستقيم مانند يک آزمون تحقيقاتي که بستري بوسيله تحقيقات پيمايشي و پانل هاي مصرف کننده مي سنجد، مورد استفاده قرار گيرد.

در اين مثال، توزيع رسانه هاي چاپي، همانند اهرمي براي رسيدن به يکپارچگي رسانه اي است که مي تواند شامل وب سايت، کتاب الکترونيکي، وقايع زنده، خبرنامه هاي الکترونيکي، تحقيقات مشتريان و خدمات بازاريابي مستقيم باشد. رسانه هاي چاپي بخصوص براي فائق آمدن بر محدوديت بازاريابي الکترونيکي در جذب مشتريان جديد بسيار مناسب و مفيد مي باشند. زماني که آدرس مشتريان در اختيار هستند مي توان از خبرنامه هاي الکترونيکي براي استحکام روابط بهره گرفت.

براي اجراي چنين برنامه هايي در روش هاي سنتي بازاريابي مستقيم بايد حدود 50 سنت به ازاي هر کارت پست شده تا چند دلار براي ارسال بروشور و کاتالوگ هزينه نمود. نمونه سه تکه اي پستي (بروشور، پاکت نامه و وسيله ارسال پاسخ) حدود 2 دلار هزينه دارد. در حالي که نرخ پاسخ هاي قابل قبول تنها دو درصد مي باشد. برعکس، يک مجله 68 صفحه اي و يک وب سايت مرتبط قادرند مشتريان را به واکنش هاي عميق تر، ورود آنها به بحث هاي محرک و اقدام به خريد وا دارند و در نهايت هزينه کمتري نسبت به روش هاي سنتي پست مستقيم که 98 درصد آنها يا مورد غفلت واقع مي شوند يا دور انداخته مي شوند، خواهد داشت.


نتيجه :

بازاريابان بايد براي آزاد ساختن تمامي پتانسيل هاي موجود در جوامع برندي، روش هايي را در پيش گيرند که سبب افزايش تجربيات ارزشمند مصرف کنندگان گردد. بدين ترتيب مي توانند توجه آنها را خارج از بحث خريد و استفاده نيز، جلب نمايند. در صورت اجراي دقيق و صحيح اين روش ها، رسانه جامعه برندي به واسطه ارسال متون مفيد و اطلاع رساني براي مخاطبان خلق ارزش نموده و توجه مصرف کنندگان را جلب، آنان را به خريد تشويق مي نمايد. بازخوردي که از اين روش بدست مي آيد بسيار ارزشمند بوده و کل اين سيستم باعث ايجاد وفاداري در تحسين کنندگان، غير متعهدين و حتي ناظرين مي گردد.

منبع : جامعه برندي Brand Cammunity نوشته A.M.Muniz.J.r و T.C.O�Guinn

پژوهش نامه تحقيقات مشتري مارچ 2001



سمیه صفری

سيامک ميراحمدي

sajadhoosein
13-02-2011, 17:01
سيزده بدر




سبزه گره زدن
افسانهً آفرينش در ايران باستان و مسئلهً نخستين بشر و نخستين شاه و دانستن رواياتي دربارهً کيومرث حائز اهميت زيادي است. در اوستا چندين بار از کيومرث سخن به ميان آمده و او را اولين پادشاه و نيز نخستين بشر ناميده است. گفته هاي حمزه اصفهاني در کتاب سني ملوک الارض و انبياء و گفته هاي مسعودي در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بيروني در کتاب آثار الباقيه بر پايهً همان آگاهي است که در منابع پهلوي وجود دارد. مشيه و مشيانه که پسر و دختر دوقلوي کيومرث بودند روز سيزده فروردين براي اولين بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحي شناخته شده نبود آن دو به وسيله گره زدن دو شاخه پايهً ازدواج خود را بنا نهادند. اين مراسم را بويژه دختران و پسران دم بخت انجام ميدادند و امروز هم دختران و پسران براي بستن پيمان زناشويي نيت مي کنند و علف گره مي زنند. اين رسم از زمان کيانيان تقريباً متروک شد ولي در زمان هخامنشيان دوباره شروع شده و تا امروز باقي مانده است. در کتاب مجمل التواريخ چنين آمده " اول مردي که به زمين ظاهر شد پارسيان او را کل شاه گويند. پسر و دختري از او ماند که مشيه و مشيانه نام گرفتند و روز سيزدهً نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هيجده فرزند بوجود آوردند و چون مردند جهان نود و چهار سال بي پادشاه بماند " . چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهاي ايران و عراق که زرتشت را از خود مي دانند روز سيزدهم فروردين را جزو جشن نوروز به حساب مي آورند.


درباره سیزده بدر


در کتابهاي تاريخي و ادبي سده هاي گذشته، که رسم ها، آيين جشن هاي نوروزي کهن را ياد و يادداشت کرده اند، چون تجارب الامم، آثار الباقيه، التفهيم، تاريخ بيهقي، مروج الذهب، زين الاخبار و نيز در شعر شاعران به ويژه شاعران دورهً غزنوي که بيشترين توصيف جشن ها را در بر دارد اشاره اي به " سيزده بدر " نمي يابيم. پرسش اينجاست که اگر در کتاب هاي تاريخي و ادبي گذ شته اشاره اي به سيزده بدر و هفت سين نمي يابيم آيا اين رسم ها را بايد پديده اي جديد دانست و يا اين که، رسمي کهن است، و به علت عام و عاميانه بودن در خور توجه نبوده و با معيارهاي مورخان زمان ارزش و اعتبار ثبت و ضبط نداشته است؟ نگارنده حالت دوم را باور دارد. زيرا رسم و آييني که بدين گونه در همه شهرها و روستاهاي ايران همگاني است و در بين همهً قشرهاي اجتماعي عموميت دارد، نمي تواند عمري در حد دو نسل و سه نسل داشته باشد. ديگر اين که مي دانيم کتابهاي تاريخي و شعرهاي شاعران، رويدادها و جشن هاي رسمي را که در حضور شاهان و خاصان دستگاه حکومتي بود، بيان و توصيف مي کرد. ولي سيزده بدر، رسمي خانوادگي و عام و به بياني ديگر پيش پا افتاده و همه پسند ( و نه شاه پسند ) بود. از طرف ديگر، نوشتن رويدادهاي روزي که رفتارها و گفتارهاي خنده دار و غير جدي، براي خود جايي باز کرده، تا " نحسي سيزده " آسانتر " در " برود، توجه مورخ و شاعر را به خود جلب نمي کرد. و شايد " نحس " بودن هم عاملي براي بيان نکردن بود. نحس و ناخوشايند بودن عدد 13 و دوري جستن از آن، در بسياري از کشورها و نزد بسياري از ملت ها، باوري کهن است. مسيحيان هيچ گاه سيزده نفر بر سر يک سفره غذا نمي خورند. در باور تازيان سيزدهمين روز هر ماه ناخوشايند است. ابوريحان بيروني در جدول " روزهاي مختار و مسعود و مکروه " در ايران کهن، روز سيزدهم ماه تير را که ( تير نام دارد ) منحوس ذکر کرده است. سالهاي زيادي فروردين ماه اول تابستان بود. يکي از نويسندگان در خاطره هاي هفتاد ساله اش از باور مردم شهر خود، قزوين، دربارهً سيزده بدر مي نويسد : روز سيزده بدر جايز نبود براي ديد و بازديد، به يک خانه رفت، هم صاحب خانه به فال بد ميگرفت و مي گفت نحوست را به خانه من آوردند و هم رونده، نمي خواست مبتلا به نحوست آن خانه شود. روز سيزده بايد به صحرا رفت. زيرا آنچه بلا در اين سال بيايد، امروز مقدر و تقسيم مي شود. پس خوب است ما در شهر و خانه خود نباشيم، شايد در تقسيم بلا، فراموش شده و از قلم بيفتيم. شباهتي که بين سيزده بدر و برخي از رسم هاي کاتارها( بازماندگاه مانويان در اروپا، که ترکيبي از انديشه هاي زردشتي، فلسفهً باستان و مسيحيت دارند ) اين پرسش را به ذهن مي رساند که آيا هر دو ريشهً مشترک باستاني ندارند؟ کاتارها در روز عيد " پاک " ( که برخي از سال ها به روز سيزده فروردين نزديک است ) از خانه بيرون آمده و روز را در دامن صحرا و کنار کشتزار مي گذرانند، و براي ناهار با خود تخم مرغ ميبرند. در اين روز پنهان کردن تخم مرغ در گوشه و کنار و پيدا کردن آنها سرگرمي کودکان است. سه شباهت ، يا سه ويژگي مشترک اين دو عبارتند از :


1- آغاز محاسبهً هر دو از آغاز بهار و اعتدال ربيعي است.


2- در روز سيزده و عيد پاک کاتارها به صحرا و دامان طبيعت مي روند.


3- بازي و سرگرمي کودکان با تخم مرغ فقط در روزهاي عيد بهاري رسم است، نه فصلهاي ديگر سال.


شباهت ديگر دروغ هاي روز اول آوريل، با شوخي هاي سيزده بدر است. روز اول آوريل، هر چهار سال يکبار مصادف با روز سيزده فروردين است ( و سه سال با 12 فروردين ). پيشينه و انگيزهً برگزاري سيزده بدر، هر چه باشد، در همهً شهرها و روستاها و عشيره هاي ايران، سيزدهمين روز فروردين، رسمي است که بايد از خانه بيرون آمد و به باغ و کشتزارها رو آورد و به اصطلاح نحسي روز سيزده را بدر کرد. خانواده ها در اين روز به صورت گروهي و گاه چند خانواده با هم غذاي ظهر را آماده کرده و نيز آجيل ها و خوردني هاي سفرهً هفت سين را با خود برداشته، به دامان صحرا و طبيعت مي روند و سبزهً هفت سين را با خود برده و به آب روان مي اندازند. به دامن صحرا رفتن، شوخي و بازي کردن، دويدن، تاب خوردن و در هر حال جدي نبودن، از سرگرمي ها و ويژگي هاي روز سيزده است. گره زدن سبزه، به نيت باز شدن گره دشواري ها و برآورده شدن آرزوها، از جمله بيرون کردن نحسي است. اين باور، معروف است که " سبزه گره زدن " دختران " دم بخت "، شگوني براي ازدواج و همسر يابي، مي باشد. در فرهنگ اساطير براي رسم هاي سيزده بدر، معني هاي تمثيلي آورده : شادي و خنده در اين روز به معني فروريختن انديشه هاي تيره و پليدي، روبوسي نماد آشتي و به منزله تزکيه، خوردن غذا در دشت نشانهً فديه گوسفند بريان، به آب افکندن سبزه هاي تازه رسته - نشانه دادن هديه به ايزد آب يا " ناهيد " و گره زدن سبزه براي باز شدن بخت و تمثيلي براي پيوند زن و مرد براي تسلسل نسلها، رسم مسابقه ها به ويژه اسب دواني - يادآور کشمکش ايزد باران و ديو خشکسالي است.


اين باور همگاني چنان است که اگر خانواده اي نتواند به علتي تمام روز را به باغ و صحرا برود، به ويژه با دگرگوني هاي جامعه شهر امروز در بعد از ظهر، هر قدر هم مختصر، " براي گره زدن سبزه و بيرون کردن نحسي سيزده " به باغ يا گردشگاه عمومي مي رود. با دگرگوني هاي صنعتي، شغلي، بزرگ شدن شهرها، فراواني وسيله هاي آمد و رفت سريع السير، وسيله هاي ارتباط جمعي و ... به ناگزير شهرداري هاي شهرهاي بزرگ، دشواريهاي آمد و رفت را پيش بيني مي کنند. فراواني اتومبيل و ديگر وسيله هاي آمد و رفت موتوري و نيز وسعت خانه سازي ها و شهرسازي ها، باعث شده که خانواده ها، سال به سال راه دورتري را براي " سيزده بدر " پشت سر بگذارند، تا سبزه و کشتزاري بيابند.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sajadhoosein
14-02-2011, 08:09
نگاه جشنى به وسعت يك فلات


�نوروز� روز ملى و جشن همه كسانى است كه در فلات ايران (ايران زمين)، خود يا نياكانشان به دنيا آمده اند و تاريخ و فرهنگ مشترك دارند، از جمله تاجيك ها، افغان ها، قفقازى هاى جنوبى، كردها و ساكنان سرزمين هايى كه در طول قرون و اعصار، امپراتورى ايران را تشكيل داده بودند.
نزديك به دو قرن است كه امپراتورى ايران بر اثر توطئه استعمارگران اروپايى از ميان رفته است، اما فرهنگ مشترك و مدنيت غنى قوم ايرانى باقى مانده و نوروز همچنان روز ملى همه مردمى است كه از كوه هاى پامير و بدخشان تا انتهاى كوه هاى كردستان سوريه و از قفقاز تا رود سند و منطقه خليج فارس سكونت دارند.نوروز، هدف هاى آن و وقايعى كه در طول قرون و اعصار در اين روز روى داده است در خور توجه فراوان است.در بسيارى از آثار گذشته نگاران، از جمله در تاريخ طبرى، شاهنامه فردوسى و آثار بيرونى، نوروز به جمشيد، شاه افسانه اى و در پاره اى ديگر به كيومرث نسبت داده شده و آن را به دليل آغاز بهار، برابر شدن روز و شب و از سر گرفته شدن درخشش خورشيد و اعتدال طبيعت، بهترين روز در سال دانسته اند.به نوشته برخى از مورخين بر پايه افسانه ها، سه هزار سال پيش در چنين روزى، جمشيد از كاخ خود در جنوب درياچه اروميه (منطقه باستانى حسنلو) بيرون آمد و عميقاً تحت تاثير آفتاب درخشان و خرمى و طراوت محيط قرار گرفت و آن روز را �نوروز�، روز صفا، پاك شدن زمين از بدى ها و روز سپاسگزارى از خداوند بزرگ ناميد و خواست كه از آن پس، بدون وقفه هر سال در اين روز آيين ويژه اى برگزار شود. آيينى كه هنوز ادامه دارد و از گزند زمانه و هر گونه تحول سياسى و اجتماعى مصون مانده است.لازم است بدانيم كه مهاجرت آرين ها به صورت سه دسته مادها، پارس ها، پارت ها به سرزمين ايران در قرن هشتم پيش از ميلاد تكميل شد. اين گروه از آرين ها از گروهى كه به اروپا رفتند، جدا شده بودند كه مورخان آنان را آرين هاى جنوبى مى خوانند. مادها در منطقه غرب رى (تهران امروز) تا مرز ايلام از جمله آترپاتكان (آذربايجان) و كردستان مستقر شدند و بعداً حكومتى به پايتختى همدان تاسيس كردند كه به احتمال زياد جمشيد از ميان آنان برخاسته بود. زيرا پارس ها در جنوب و جنوب شرقى �رى� تا سواحل خليج فارس و بيشتر افغانستان و بلوچستان امروز اسكان گرفته بودند و پارت ها در شرق درياى مازندران از جمله خراسان بزرگ، دامغان، خوارزم و گرگان _ تپورستان (مازندران) و نواحى اطراف استقرار يافته بودند.ترويج آموزش هاى زرتشت _ تنها پيامبرى كه از ميان آرين ها برخاسته _ به نوروز جنبه معنوى ترى بخشيد، زيرا زرتشت بر كردار، گفتار و پندار نيك تاكيد داشت و هر عمل خلاف عدالت را نفى مى كرد و تحولات تاريخ را نتيجه كشمكش بدى و خوبى مى دانست كه سرانجام با شكست قطعى بدى، آرامش، صفا، شادى، صميمت و عدالت جهانيان تامين خواهد شد، نوروز فرصت خوبى براى زدودن افكار بد از روح، پايان دادن به دشمنى ها از طريق تجديد ديدارها و نيز شاد كردن دوستان و بستگان، مخصوصاً سالخوردگان با دست بوسى آنان و مبادله هديه بوده است.كوروش بزرگ موسس امپراتورى ايران كه از مادر، ماد و از پدر، پارس بود نخستين حكمران ايرانى بود كه به نوروز جنبه رسمى داد و در سال ۵۳۴ پيش از ميلاد دستورالعملى براى آن تدوين كرد كه شامل ترفيع نظاميان، ابلاغ انتصابات تازه، سان ديدن از سربازان، عفو مجرمين پشيمان، ايجاد فضاى سبز و پاكسازى محيط زيست _ از منازل شخصى گرفته تا اماكن عمومى _ بود. چهار سال پيش از آن، كوروش پس از تصرف بابل، نوروز را در آنجا جشن گرفته بود و به اين سبب برخى از مورخان، زمان اعلام رسمى و عمومى شدن نوروز به عنوان عيد ملى را سال ۵۳۸ قبل از ميلاد نوشته اند. بابل در ۲۹ اكتبر سال ۵۳۹ پيش از ميلاد به تصرف ايران درآمده بود.

sajadhoosein
14-02-2011, 08:16
نگاه شبيه صوراسرافيل


�به غير از سحرگاه هاى ماه رمضان و اتفاقات خاص، موقع زوال خورشيد، بيست دقيقه زودتر شروع مى كنيم. آنهايى كه نماز عصرشان را نخوانده اند هم مى فهمند آفتاب در حال غروب است. صبح هم نقاره زنى را تا رويت خورشيد ادامه مى دهيم. در واقع با اين كار هر روز طلوع و غروب و اوقات شرعى را اعلام مى كنيم. به غير از ايام محرم و صفر و عزادارى هاى مذهبى، تمام روزهاى سال اين كار انجام مى شود. امسال هم چون لحظه تحويل سال نو در ايام محرم و صفر است اين مراسم به دليل تقدس و حرمت اين ايام در حرم برگزار نمى شود. ما به طور كلى در ايام عزادارى ها نقاره زنى دوگانه روزانه را هم اجرا نمى كنيم تا بعد از روز شهادت حضرت امام رضا(ع) كه دوباره برنامه هاى روزانه و احياناً ويژه، نقاره زنى به طور مرتب آغاز مى شود.�
اينها را يكى از آنها مى گويد.اينجا براى كسانى كه به زيارت بارگاه سلطان على بن موسى الرضا مى آيند همراهى نواى نقاره، قبل و يا بعد از اذان صبح و مغرب هنگام قدم زدن در صحن هاى تودرتوى حرم، صحن جامع رضوى، طول مسير مسجد گوهرشاد و صحن امام، از صحن انقلاب و كنار پنجره اميد بيماران در صحن عتيق و حتى تا خود ميدان فلكه آب و يا خيابان هاى پشت ايوان ساعت كه هنوز به گوش مى رسد جزيى از زيارتشان مى شود.وقتى كه بعد از نماز صبح اولين روز زيارت آرام و قدم زنان براى پيدا كردن منبع اين صداى آشنا، تودرتوى صحن ها گم مى شوى و بعد خودت را سر به هوا، وسط صحن عتيق، روى صندلى كنار حوض بزرگ صحن، روبه روى نقاره خانه روى پشت بام پيدا مى كنى كه چشم و گوش بسته، ميخ نواى طبل و كرنايى هستى كه اين بار از حنجره مناره بلند رضوى مى شنوى.نوايى از همان جنس موسيقى معروف، با مليتى ايرانى و سنتى كه اينجا، نسبتش با حنجره مكان، شكوه زمان و صاحب نفس، تقدس اش داده و موسيقى متن روحانيت زيارت تو مى شود.مى گويند نواختن طبل و به اصطلاح بوق و كرنا زدن، توسط يك گروه مخصوص نقاره زن سنت دربار و حكومت پادشاهان ايران بوده و جزيى از جلال و شكوه بارگاه سلطنت و احياناً از وقتى كه اولين بار، شاه عباس براى گسترش حرم امام رضا(ع) به مشهد مى رود بعد از ساخت و سازهاى بارگاه و به واسطه عنوان سلطان خراسان و جلال و شكوه بارگاه آن حضرت، اين سنت ايرانى كه نشانه اى از عظمت و بزرگى بوده به آن بارگاه منتقل مى شود و بعد از قاجار تا به امروز نيز ادامه دارد. هر چند كه به نظر مى رسد اين رسم ايرانى ريشه و قدمت تاريخى بيشترى داشته باشد.
فووديه _ پزشك فرانسوى _ كه همراه ناصرالدين شاه از سفر فرنگ (فرانسه) به ايران مى آيد در ميان خاطرات خود در كتابى با عنوان سه سال در دربار ايران وقتى كه خيابان هاى تهران و سردرهاى آنها را توصيف مى كند مى گويد: �در بالاى يكى از اين سردرها، آنكه به ميدان ارك راه دارد نقاره خانه اى قرار گرفته كه در آنجا هر صبح و عصر يك عده طلوع و غروب خورشيد را با شادى تمام اعلان مى كنند و شايد اين يكى از آداب پرستندگان آفتاب ايرانيان قديم باشد كه از آيين مهر به جا مانده. همچنين محتمل است كه آهنگ هايى كه اين جماعت مى زنند و وسيله و آلات نواختنشان مثل شعر و شيپور و كرناهاى شبيه آنكه در تعزيه ها هم به كار مى برند از خيلى قديم و از نسلى به نسلى منتقل شده باشد.�اين يك رسم و سنت ايرانى است اما شايد تكرار آن براى زائران حرم و يا نواختن آن در لحظه تحويل سال و تولد دوباره زمين نماد يا چيزى شبيه صوراسرافيل است �كه چون دميده شود جز آنكه خدا بقاى او را خواسته باشد، ديگر هر كه در آسمان ها و زمين است همه يكسره مدهوش شوند و آنگاه چون صيحه ديگرى در آن دميده شود ناگاه خلايق همه برمى خيزند و زنده مى شوند و همه آنگاه نظاره گرند.�

sajadhoosein
14-02-2011, 08:24
نوروز به وقت تخت جمشيد خاطره سه هزار ساله نوروز


در روز نوروز، مردم نخست به ديدن سالخوردگان خانواده، بيماران و ازكارافتادگان و قبور نياكان و بزرگان مى رفتند و اداى احترام مى كردند. (احترام و رعايت احوال سالخوردگان و نسل بازنشسته، در ميان ايرانيان همواره نهايت اهميت را داشته است). سپس عيدديدنى آغاز مى شد. پيش از ديد و بازديدها، در لحظه تحويل سال هر فرد از خدا مى خواست كه در سال نو روان او را پاك و آرام نگه دارد. اين مراسم پس از ۲۵ قرن به همين صورت ادامه دارد و باعث اعجاب ملل ديگر شده است.سران دولت هخامنشى در آداب و رسوم و قوانين سرزمين هاى غيرآريايى نشين كمتر مداخله مى كردند ولى در مصر كه بيش از يك قرن يكى از ايالات ايران به شمار مى رفت، آيين هاى نوروز را رواج داده بودند و با اعزام سفير به حبشه (اتيوپى) از رئيس انتخابى اين كشور خواسته بودند كه نوروز را به رسميت بشناسد و برگزار كند. آلودن محيط زيست (آب و هوا و زمين) را منع، و براى دروغ گفتن و سوءنيت مجازات در نظر بگيرد.
داريوش بزرگ كه در گسترش آيين هاى نوروزى در ميان متصرفات غير آرين امپراتورى ايران سعى بليغ داشت در مراسم نوروز ۵۱۵ پيش از ميلاد (هفت سال پس از آغاز فرمانروايى اش) تصميم خود را در زمينه ايجاد سنگ نبشته بيستون _ حاوى آرزوها، اندرزها و شرح قلمرو ايران _ اعلام كرد كه مورخان با توجه به اين سنگ نبشته گفته اند كه ايران تنها كشور جهان است كه سند مالكيت دارد. بزرگترين آرزوى داريوش كه در اين كتيبه آمده است، اين است كه خداوند ايران را از آفت دروغ و خشكسالى مصون بدارد.پس از تكميل ساختمان عظيم و زيباى تخت جمشيد در پارس و گشايش آن، آيين هاى رسمى نوروز، باشكوه بى مانندى در آنجا برگزار مى شد. مراسم نخستين نوروز در تخت جمشيد دو هفته طول مى كشيد. مردم عادى در تالار صد ستون و سران ايالات و مقامات تراز اول در تالارهاى ديگر اين كاخ حضور مى يافتند. كار ساختن تخت جمشيد (يونانى ها پرس پوليس = شهر پارس خوانده اند) ۵۱ سال طول كشيد. داريوش اول تصميم به ساختن آن، در محلى نه چندان دور از پاسارگاد گرفت، ولى پادشاه سوم بعد از او آن را گشود و به اين ترتيب ايران داراى دو پايتخت شد: شوش پايتخت ادارى و تخت جمشيد پايتخت سياسى و شهر همدان پايتخت ييلاقى (تابستانى نسبت به شوش). عنوان �تخت جمشيد� را قرن ها بعد، عوام الناس به آن دادند، حال آنكه اين كاخ با جمشيد افسانه اى ارتباطى نداشته است. از اين كاخ كه گوياى تمدن و پيشرفت ايرانيان باستان است بر قلمروى ميان سند، دانوب، مديترانه و نيل فرمانروايى مى شد، حسادت اسكندر مقدونى نسبت به اين شكوه و عظمت، عامل عمده ويرانى اين كاخ به دست او شد. افراد خاندان سلطنت و درباريان در هر كجاى كشور كه بودند پيش از فرا رسيدن نوروز خود را به تخت جمشيد مى رسانيدند و بهار را در آنجا به سر مى بردند.
� برخى از رويدادهاى نوروزى
داريوش دوم به مناسبت نوروز، در سال ۴۱۶ پيش از ميلاد سكه زرين ويژه اى ضرب كرد كه يك طرف آن شكل سربازى را در حال تيراندازى با كمان نشان مى دهد. ضرب سكه زر و سيم يك قرن پيش از آن، توسط داريوش اول آغاز شده بود. سكه هاى داريوش اول به �داريك� يا �دريك� موسومند. بايد توجه داشت كه رسم دادن سكه به عنوان عيدى از زمان هرمز دوم _ شاه ساسانى در سال ۳۰۴ ميلادى آغاز شده است. ۱۵ سال پيش از آن (مارس ۴۰۱ پيش از ميلاد) چون ايران در آستانه جنگ داخلى (مخالفت كوروش كوچك با شاه شدن برادرش اردشير دوم) بود مراسم نوروزى به صورت خصوصى برگزار شده بود.
مهستان (مه: بزرگ)، پارلمان ايران در عهد اشكانيان نخستين جلسه خود را در نوروز سال ۱۷۳ پيش از ميلاد با حضور مهرداد اول _ شاه وقت _ برگزار كرد و اولين مصوبه آن انتخابى كردن شاه بود. عزل شاه نيز در اختيار همين مجلس قرار گرفت. البته طى شرايطى از جمله خيانت به كشور، ابراز ضعف و نيز جنون، بيمارى سخت و از كارافتادگى. ايران در آن زمان داراى دو مجلس بود. مجلس شاهزادگان و مجلس بزرگان كه جلسه مشترك آنها را �مهستان� مى خواندند.
در سال ۵۲ ميلادى، مهستان كه از نحوست ۱۳ فروردين مى ترسيد، چند روز ايران را بدون شاه گذارد و روز ۱۵ فروردين �بلاش� را از ميان شاهزادگان اشكانى به شاهى برگزيد كه از همه آنان كوچك تر بود و استدلال كرد كه �مصلحت� انتخاب بلاش را ايجاب مى كرد، شاه قبلى در ايام نوروز مرده بود، نحوست رقم ۱۳ از يونانيان است كه با اسكندر وارد ايران شده است.
نوروز ايرانى برحسب سال مصادف است با يكى از اين سه روز در تقويم ميلادى؛ ۲۰ ، ۲۱ و يا ۲۲ مارس (مارچ)، در مارس ۴۴ پيش از ميلاد ايران خود را براى دفاع در برابر حمله احتمالى �سزار� آماده مى كرد كه خبر رسيد سزار ۱۵ مارس (هفت روز پيش از نوروز) در سناى روم ترور شده است و شاه جريان را به اطلاع رجال كشور رسانيد كه ايام عيد را در دلواپسى به سر برده بودند، سپهبد سورنا فرمانده كل ارتش ايران ۹ سال پيش از آن (سال ۵۳ پيش از ميلاد) در �حران� ارتش روم را درهم شكسته بود، در اين جنگ، كراسوس كنسول روم و فرمانده اين ارتش كشته شده بود و سزار تصميم به انتقام گيرى داشت.اردشير پاپكان _ كه در سال ۲۲۶ ميلادى سلسله ساسانيان را تاسيس كرده بود چهار سال بعد از دولت روم كه در جنگ از وى شكست خورده بود، خواست كه نوروز ايرانى را به رسميت بشناسد و سناى روم نيز آن را پذيرفت و از آن پس نوروز ما در قلمرو روم به Lupercal معروف شد.
در دوران اشكانيان ايام نوروز به پنج روز كاهش يافته بود اما اردشير به تقاضاى �تنسرTansar� موبد موبدان (روحانى ارشد زرتشتيان) روز ششم فروردين _ زادروز زرتشت _ را بر آن اضافه كرد و چون ايرانيان روز هفتم فروردين را خوش يمن مى دانستند و بيشتر ازدواج ها را به اين روز موكول مى كردند، از آن زمان ايام نوروز كه روزهاى روح ابدى، شادى ها و پاكى ها به شمار مى آمدند، به هفت روز افزايش يافت و ايرانيان در اين هفت روز دست از كار مى كشيدند. در طول حكومت ساسانيان اهميت نوروز افزايش يافت. نه تنها يك عيد ملى بود بلكه ايام تميز كردن محيط زيست، پوشيدن لباس نو، تميز كردن بدن، استغفار از گناهان، دلجويى از پيران، تجديد دوستى ها، استحكام خانواده و بيرون كردن افكار بد و پليدى ها از روح و روان به شمار مى آمد. در اين عهد، تشريفات نوروزى مفصل شد، از جمله روشن كردن آتش روى بام ها در شب نوروز به منظور سوزاندن پليدى ها كه اينك اين رسم به روشن كردن شمع سر سفره هفت سين تبديل شده است. ساسانيان معتقد بودند كه هدف كوروش بزرگ از اعلام نوروز به عنوان يك روز ملى، برقرارى عدالت، نظم، برادرى، انسان دوستى و پاكدامنى بوده و بايد تحقق يابد.در مارس ۳۲۶ ميلادى ميان ارتش ايران به فرماندهى شاپور دوم و ارتش روم به فرماندهى كنستانتينوس دوم امپراتور اين كشور جنگى خونين و پرتلفات درگرفته بود. با اينكه پيروزى با ارتش ايران بود، شاپور دوم ۲۰ مارس (شب عيد نوروز) به رغم مخالفت افسرانش كه در شرف بردن جنگ بودند، آتش بسى دوهفته اى اعلام كرد تا سربازان بتوانند آئين هاى نوروزى را برگزار كنند. كنستانتينوس دوم كه نيروهايش تلفات شديد داده بودند، پس از اين آتش بس موقت حاضر به ادامه جنگ نشد و روز دهم آوريل ميان دو امپراتور پيمان صلح به امضا رسيد.در مراسم نوروز سال ۳۹۹ ميلادى، چند مسيحى ايرانى كه موفق به ورود به كاخ يزدگرد شاه وقت (ساسانى) شده بودند، فى البداهه از او تقاضاى آزادى مذهبى براى خود كردند. اين آزادى كه مورد درخواست دولت روم هم بود به تمامى مسيحيان در قلمرو امپراتورى ايران داده شد.در نوروز سال ۵۰۱ ميلادى (۱۳۴۹ سال پيش از انتشار مانيفست كمونيست به قلم كارل ماركس) مزدك _ روحانى زرتشتى _ جنبش سوسياليستى خود را بر پايه مالكيت عمومى دارايى ها، استفاده از توليدات و ثروت برحسب نياز فرد و برابرى اجتماعى _ اقتصادى همه مردم علنى ساخت كه مورد توجه مردم كه گرفتار جامعه اى طبقاتى و وجود شكاف عظيم ميان فقير و غنى بودند، قرار گرفت و حتى شاه وقت ايران _ قباد _ متمايل به افكار او شد.بعد از اسلام تا مدتى مراسم نوروز در ايران به صورت خصوصى و خانوادگى برگزار مى شد. با وجود اين نوروز ايرانى از طريق مسلمانان تا اندلس (اسپانيا) گسترش يافت. از زمان عباسيان به دليل بسط نفوذ ايرانيان در دستگاه خلفاى اين دودمان مراسم نوروز به اين دستگاه راه يافت ولى عيدى رسمى نبود. در روايت است كه هارون الرشيد خليفه معروف عباسى هزاران سكه نقره كه يك طرف آنها را رنگ زده بود (علامت گذارى كرده بود) در مراسم نوروز (سال ۲۱۱ هجرى) در شهر بغداد به بزرگانى كه به ديدن او رفته بودند هديه داد و به آنان تاكيد كرد كه سال آينده كسى سكه دريافت خواهد كرد كه سكه هاى امسال را با خود بياورد و به او نشان بدهد. هدف هارون اين بود كه سكه هاى عيدى را كه داده بود خرج نكنند.۲۴ مارس ۷۲۱ ميلادى (در جريان آئين هاى نوروزى) �پوشان� از شاهزادگان ساسانى، هشتاد سال پس از جنگ نهاوند ادعاى سلطنت و احياى حكومت ساسانيان را كرد و گروهى گرد او جمع شدند ولى كارى از پيش نبردند. چهار سال پس از پوشان در مارس سال ۷۲۵ ميلادى (ايام نوروز ايرانى) يك شاهزاده ديگر ساسانى به نام خسرو از نوادگان يزدگرد سوم در شهر مرو خود را شاه ايران خواند. كار اين شاهزاده هم با اين كه علاوه بر گروهى ايرانى جمعى از تركان مهاجر نيز به او پيوسته بودند به جايى نرسيد. مورخين ناكامى اين دو شاهزاده را به سبب خودخواهى آن دو نوشته اند و اضافه كرده اند كه اگر هدفشان فقط ايران دوستى و احياى استقلال وطن بود شايد به پيروزى هايى دست مى يافتند.مردآويز زيارى (مازندرانى) از قهرمانان ملى ايرانيان كه بر قسمت بزرگى از ايران زمين حكومت مى كرد و اصفهان را پايتخت خود قرار داده بود كمر به برگزارى آئين هاى ملى ايران از جمله تيرگان، مهرگان، سده، چهارشنبه سورى و مهمتر از همه نوروز درست مطابق عهد ساسانيان بسته بود و در اين راه سخت گيرى زياد و افراط بيش از حد از خود نشان مى داد به گونه اى كه در سال ۹۳۴ ميلادى دست به تنبيه كاركنانى زد كه در آذين بندى اصفهان براى نوروز سليقه كافى به كار نبرده بودند و همين امر سبب شد كه خدمه غيرايرانى كه مورد انتقاد قرار گرفته بودند از بيم جان خود او را در حمام كشتند. مردآويز همان سال جشن سده را در اصفهان برگزار كرده و در آن شركت جسته بود. وى بود كه پس از راندن دست نشاندگان عربان از مناطق مركزى ايران دستور اكيد داده بود كه ايرانيان جز به فارسى نگويند و ننويسند.اميراسماعيل سامانى از دودمان ژنرال بهرام مهران (بهرام چوبين، متولد رى و نابغه نظامى ايران) كه به تجديد حيات زبان فارسى و فرهنگ ايرانى كمك فراوان كرد در سال ۸۹۲ ميلادى از رياضيدان هاى خراسان خواست كه تقويم ساسانى را دوباره نويسى كنند تا �نوروز� در ساعت درست هنگام عبور خورشيد از استوار آغاز شود و حلول سال دقيق باشد. اين آرزو سال ها بعد توسط �عمر خيام� تحقق يافت و تقويم هجرى خورشيدى و لحظه دقيق حلول سال نو تهيه شد. ملك شاه سلجوقى كه عمرخيام نيشابورى در دوران حكومت او تقويم خورشيدى را تنظيم كرده بود از همان زمان دستور رعايت آن را داد كه طبق قانون از نوروز ۹ دهه پيش نوشتن تاريخ مكاتبات در ايران با تقويم خورشيدى رسمى شده است.۲۲ مارس سال ۹۷۸ ميلادى (۳۵۷ خورشيدى) بيمارستانى كه به دستور عضدالدوله ديلمى در شهر بغداد ساخته شده بود به مناسبت نوروز گشايش يافت. اين بيمارستان را به نام عضدالدوله بيمارستان عضدى خواندند. در زمان ديليمان حكومت بغداد در دست ايرانيان بود. عضدالدوله شهر شيراز را پايتخت خود قرار داده بود.شاه اسماعيل صفوى روز ۱۱مارس (در سال ۱۵۰۲ ميلادى) و ۹ روز مانده به نوروز را براى تاجگذارى خود تعيين كرده بود تا آئين هاى نوروزى را در كسوت شاه ايران برگزار كند. وى كه در تبريز خود را شاه ايران اعلام كرده بود در همين مراسم گفته بود كه مكلف به احياى امپراتورى ايران است.
در سال ۱۵۹۷ ميلادى شاه عباس صفوى آئين نوروز را در عمارت �نقش جهان� برگزار كرد و در نطق خود به اين مناسبت اعلام داشت كه اصفهان پايتخت هميشگى ايران خواهد بود و تصميم دارد آن را به صورت زيباترين و امن ترين شهر جهان درآورد و به نمايندگان كشورهاى خارجى كه به شركت در مراسم دعوت شده بودند اجازه داد كه براى كشور خود در اصفهان سفارتخانه بسازند. شاه عباس اول اكتبر سال ۱۵۸۸ ميلادى رئيس كشور ايران شده بود. وى در رعايت اعياد ملى و مذهبى شيعه دقت كامل به عمل مى آورد.
نادر شاه به نوروز و آئين هاى آن علاقه مندى فراوان داشت. وى سكه خود موسوم به سكه نادرى را در سال ۱۷۳۵ ميلادى، در مراسم سلام نوروز رايج ساخت و قطعاتى از آن را به رسم عيدى به منشى ها و افسران خود داد كه در يك طرف سكه نقش شده بود: �الخير فى ما وقع� و در طرف ديگر سكه اين عبارت ديده مى شد: �نادر ايران زمين�. اين عبارت نشان مى دهد كه نادر خواهان احياى امپراتورى ايران در چارچوب مرز هاى عهد ساسانيان، اشكانيان و هخامنشيان بوده است. نادرشاه در سال ۱۷۳۹ در جريان لشكر كشى به هند، پس از شكست دادن ارتش ۳۶۰ هزار نفرى اين كشور و دريافت تاج شاه هند، براى ورود به دهلى منتظر فرارسيدن نوروز شد تا در روزى سعد به اين آرزو برسد و روز ۲۰ مارس (نوروز) وارد دهلى شد و مراسم عيد را در كاخ دهلى برگزار كند.كريم خان زند (وكيل مردم) پس از اعلام شهر شيراز به پايتختى ايران، از سال ۱۷۶۱ ميلادى به بعد سلام نوروزى را در عمارتى كه اينك موزه پارس ناميده مى شود، برگزار مى كرد و سپس به ديدن مردم عادى (كوچه و خيابان) مى رفت. وى در نخستين نوروز در شيراز، از جيب خود چند نوازنده را اجير كرد كه در ميدان هاى شهر بنوازند و مردم را شاد كنند كه بعداً اين رسم شامل روز هاى ديگر هم شد. كريم خان براى شاد كردن مردم و زدودن غم هايشان هر اقدامى را كه مى توانست، مى كرد.آغا محمد خان قاجار با همه سفاكى و داشتن ريشه و تبار مغولى، �نوروز� را براى تاجگذارى اش تعيين كرد. وى در نوروز سال ۱۱۷۴ هجرى شمسى (مارس ۱۷۹۵ ميلادى) در تهران تاجگذارى كرد و اين شهر را پايتخت قرار داد كه هنوز پايتخت است.تهرانى ها سال ۱۳۳۲ را در سايه ترس از تيفوس آغاز كردند و نوروز خوبى نداشتند. بيمارى مسرى و كشنده تيفوس كه نتيجه فقر ناشى از جنگ و اشغال نظامى ايران بود از اواخر سال ۱۳۲۱ بر بيچارگى مردم افزوده بود و هر روز صدها تن از اين بيمارى و بعضاً در گوشه كوچه و خيابان هاى پايتخت جان مى سپردند. از ترس اين بيمارى كه بعداً به نقاط ديگر كشور سرايت كرد كسى جرات دست زدن به كاسه ديگرى و رفتن به مهمانى شام و ناهار را نداشت. با وجود اين، مراسم عيد ديدنى با احتياط تمام انجام شد.دكتر محمد مصدق نخست وزير وقت و مبارز راه ملى شدن نفت ايران روز ۲۹ اسفند هر سال را روز ملى شدن نفت، يك روز ملى و تعطيل عمومى اعلام كرد.
۲۹ اسفند ۱۳۲۹ طرح ملى شدن نفت ايران به صورت قانون درآمده بود كه در اجراى آن پس از پنج دهه از انگلستان در نفت ايران خلع يد شد و اين دولت را چنان برآشفت كه تا بر اندازى حكومت دكتر مصدق در مرداد ۱۳۳۲ دست از مخالفت، تحريك، تحريم و توطئه نكشيد.يك روز پيش از اعلام روز ۲۹ اسفند به عنوان يك روز ملى، دكتر مصدق جزئيات ظلم هاى انگلستان به ملت ايران در طول ۱۵۰ سال و مداخلات اين دولت از جمله انحصار نفت ايران در دست خود را براى ده ها روزنامه نگار آمريكايى كه به تهران آمده بودند تشريح كرده بود و چند روز پيش از آن هم آب پاكى روى دست نمايندگان بانك جهانى كه براى ميانجيگرى به تهران آمده بودند، ريخته بود.

sajadhoosein
14-02-2011, 08:37
نوروز عصر قجر



با تمام زيبايى هايش. عيد آن روزگار نزد مردم كوچه و بازار و اعيان و اشراف و درباريان چگونه بود؟ به يك قرن قبل مى رويم تا نوروز گمشده اين شهر را در عالم خيال زنده كنيم. عيد نوروز با سبزه سبز كردن، كوزه شكستن و آن را از �سردر نقاره خانه� به پايين انداختن، لباس هاى رنگارنگ به تن كردن براى مردم كوچه و بازار معنا مى يافت.
�از اوايل اسفند در بازارها مخصوصاً دكان هاى پارچه فروشى و كفش و كلاهدوزى ازدحام مى شد. هر كسبه قدر توانايى خود به فكر لباس عيد براى افراد خانواده خود بود. خياط ها منتها تا نيمه اسفند كار تازه قبول مى كردند. از بيستم اسفند به بعد پاره اى از دكان دارها كه سروكار مستقيم با عيد داشتند، دكان هاى خود را تزئين مى كردند. بقال ها طبق هاى معلق از سنجد ساخته و دسته هاى شمع پيهى كه با جوهر سبز و قرمز روى آنها را نقش و نگار انداخته بودند، به سرتاسر پيشانى دكان خود مى آويختند.
كپه هاى فرسوده سال قبل را نو و سرطاس هاى برنجى پشت آنها را براق و از حبوبات مملو مى كردند و در فاصله هر كپه كاغذ سبز و آبى و زرد و سفيد لوله كرده مى گذاشتند ... آجيل فروش ها با طبق هاى معلق بزرگ و كوچك از فندق و بادام و پسته و تخمه هندوانه و تخمه كدو، پيشانى و با مخروطى هايى كه از انواع آجيل به هم چسبيده ساخته بودند، جلوى دكان را زينت مى دادند.
ميوه فروش ها گذشته از آرايش دكان با ميوه هاى الوان، پياز نرگس و سنبل در گلدان هاى شيشه اى سبز كرده همچو انگاره مى گرفتند كه در حدود شب عيد گل هاى اوليه آنها به بار آيد...
مفصل تر از همه آئين بندى دكان هاى قنادى بود. زيرا سروكار اين دكان ها با عيد نوروز بيشتر از سايرين است. در جلوى دكان دو اصله تير سروته، يكى كه روى آن را با كاغذ الوان نقش و نگار انداخته بودند، به دو جرز طرفين دكان تكيه داده سر آنها را به هم نزديك و جناقى در جبهه دكان احداث مى كردند. بعد از كله قند كه در ته آن نارنج و بعد از آن شيشه ميمندى آب ليمو و آخر همه شيشه گلاب كه به آنها زرورق زده بودند، رشته هايى ترتيب مى دادند و آنها را تنگ درز به اين جناقى مى آويختند.
سپر و شمشيرى از نبات مى ريختند و دو طرف جناقى به جبهه دكان نصب مى كردند. در جلوى دكان از گچ مخروط هاى سرزده اى مى ساختند و دور آنها را اقسام شيرينى مى چيدند و روى سرزده مخروط، جارهاى چندشاخه مى گذاشتند...
در عيد نوروز مردم از طبيعت تقليد كرده به همه چيز زندگى نو و تازگى مى دادند. ظروف مسى خانه حكماً به سفيدگرى فرستاده مى شد. بايد مس ها براى روز عيد رويگرى شده و براق و درخشان باشد. آب حوض و آب انبار خانه را حكماً عوض مى كردند... فرش ها را تكان داده گرد ديوار اتاق ها را اگر گل سفيد نزده بودند، مى گرفتند و قبل از تحويل خورشيد به برج حمل، رخت هاى نو را پوشيده، سر سفره عيد مى رفتند.۱
آنچه آمد مختصرى بود از زندگى عامه مردم، در استقبال از نوروز كه در پايان آن را به گونه اى ديگر ادامه خواهيم داد، اما در نزد اعيان و اشراف و درباريان عيد چگونه بود؟
�مراسم نوروز در دربار قاجارها شكوه خاصى داشت. از زمان هاى بسيار قديم شاهان ايرانى در اين روز با جاه و جلالى جشن مى گرفتند و اين آئين ايرانى قديم تا آن زمان پايدار مانده بود... نوروز سلطانى يا نوروز عامه روز اول فروردين و نوروز خاصه يا نوروز بزرگ روز ششم فروردين [بود].
مراسم دربارى در همان روز اول فروردين يعنى نوروز سلطانى يا نوروز عامه برقرار مى شد. در موقع تحويل سال شاه در تالار برليان و گاهى در تالار موزه مى نشست و سران پايتخت به حضور او مى رفتند.
اين مجلس بسيار باشكوه بود و از زمان فتحعلى شاه معمول شده بود. جواهرات مهم سلطنتى را در حضور شاه روى سفره اى مى چيدند و قليان مرصع و كاسه هاى جواهرنشان را پيش روى او مى گذاشتند. همه حاضران لباس تمام رسمى پوشيده بودند.
تا مدتى كسانى كه درجات نظامى نداشتند به اصطلاح �شال و كلاه� كرده حاضر مى شدند و شال و كلاه عبارت بود از شال كشميرى گرانبهايى كه گرداگرد كلاه بلندى مانند عمامه خيلى درازتر از آن به شكل استوانه مى پيچيدند و جبه يا لباده اى از ترمه كه به آن خرقه مى گفتند مى پوشيدند...در سلام عام كه شاه بر تخت مى نشست برادران و پسران و نزديكان او در دو سوى تخت به ترتيب سن مى ايستادند و صدراعظم روبه روى او جا مى گرفت. نخست شاه خطاب به صدراعظم مى كرد و عيد را به همه تبريك مى گفت. سپس صدراعظم از طرف مردم و كارمندان دولت تبريك مى گفت و جواب مى داد. پس از آن شاعرى كه سمت �ملك الشعرايى� داشت قصيده اى را كه به مناسبت همين جشن سروده بود، با صداى شمرده و بلند مى خواند و پس از او كسى كه از خاندان محترم يا از سادات يا از پيرمردان محترم بود و اين منصب مهم را به او داده بودند، روبه روى تخت مى ايستاد و خطبه مخصوص آن روز را از حفظ مى خواند و او را �خطيب� مى گفتند و حتى القابى مانند �خطيب الممالك� و �خطيب السلطان� به ايشان مى دادند.يكى از پيران محترم منتصب �مخاطب سلام� داشت كه هر وقت لازم مى شد، شاه چيزى بگويد رو به او مى كرد و مثل اين بود كه به وسيله او به مردم پيغام مى دهد، پس از آن كه اين مراتب برگزار مى شد، عده اى از نظاميان كه گرداگرد حياط بزرگ صف كشيده بودند، به آهنگ موسيقى نظامى به حال احترام از پيش تخت مى گذشتند.سلام نوروز يا روز تولد و يا جلوس شاه در حياط تخت مرمر برپا مى شد كه در زمان فتحعلى شاه ساخته بودند و سلام هاى ديگر در باغ گلستان بود. شاه روى تخت مرمر بر بساط زربفت و جواهرنشان چهار زانو مى نشست و تاج يا كلاه جيقه دار بر سر مى گذاشت و لباس رسمى با همه نشان ها و امتيازات خود دربرداشت و شمشير جواهرنشان خود را بر روى دو زانو مى گذاشت. پشت سر او دو متكاى مرواريددوزى و جواهرنشان گذاشته بودند كه بر آنها تكيه مى داده، در تمام مدت مراسم سلام به همين حال نشسته بود...
اين مراسم در حدود دو ساعت طول كشيد ... در تمام مدتى كه شاه به سلام نشسته بود، توپ در مى كردند و معروف بود به عده سال هاى عمر او توپ مى اندازند، اما اين نكته مسلم نيست.�۲
دوستعلى خان معيرالممالك نوه دخترى ناصرالدين شاه روايت زنده ترى از مراسم نوروز در دربار قاجار را پيش روى ما مى گذارد. او مى گويد: �باكيفيت ترين اعياد از حيث آداب و عوالم عيد نوروز بود. از يك ماه به عيد مانده در سراسر شهر خاصه در اندرون شاهى ولوله شعف آميزى حكمفرما و بساط عيش و سرور برپا بود. اتاق ها رفته و تميز مى شد و هر كس به قدر مقدور در فكر تهيه جامه هاى نو و زيور و آرايش هاى نوين بود.سه روز به نوروز مانده فراشان سرخ پوش از جانب ديوان براى هر يك از دختران شاه كه به شوهر رفته بودند، خوانچه محتوى شيرينى و نقل و كله قند و آجيل و غيره مى بردند. پنجاه تومان شاهى سپيد در كيسه اى از تافته سرخ در يكى از خوانچه ها بود و دو خوانچه ديگر را �گل باغچه� مى ساختند بدين معنى كه ديواره اى مشبك از موم زرين به ارتفاع نيم ذرع دور خوانچه ترتيب داده انواع ميوه و گل و گياه از موم و سقز الوان در گلدان هاى بلورين زرورق زده در آن قرار مى دادند و يك خوانچه را نيز با اسپند الوان و عناب هاى زراندود زينت مى كردند...
ترتيب آراستن موزه و ايستادن اشخاص بدين عنوان بود: از چند گام به در ورودى تالار مانده سفره سپيد بزرگى گسترده، بساط هفت سين را روى آن مى چيدند و دامنه آن تا شاه نشين وسيعى كه تخت مرصع فتحعلى شاه در آن قرار داشت كشيده مى شد. بالاى تخت مسندى زربفت كار هندوستان مى گستردند، روى آن تشكچه اى از مخمل ارغوانى مرواريد دوزى ما نهادند و كنارش دو متكاى جواهر دوزى با ريسه و منگوله مرواريد قرار مى دادند.چهار شمعدان مرصع با آويز هاى درشت از سنگ هاى قيمتى در چهار گوشه تشك نهاده، شمع ها را مى افروختند. خواه روز و خواه شب، ساير جار ها و چلچراغ ها را نيز روشن مى كردند و مجلس شكوهى به خود گرفته، جواهر تخت و نشان هايى كه بر سينه حاضران نصب بود، در پرتو چراغ ها درخشيدن مى گرفت. در شاه نشين هاى اطراف تخت روساى ايل قاجار با سروارى هاى ترمه و شمشيرهاى مرصع و روساى كشيك خانه و سواران مهديه و منصور و غلام پيشخدمت ها و قورچيان و روساى زنبورك خانه با لباس هاى رسمى مى ايستادند...
يك ربع به تحويل [سال] مانده پرده دار، پرده را بالا گرفته، به آواز بلند ورود شاه را اعلام مى داشت. در دم گفت و شنود غلغله اى كه ميان حاضران برپا بود، به سكوت محض مبدل مى گشت و نظاميان در حال احترام ايستاده و ديگران سر به تعظيم فرود مى آوردند... شاه غرق در جواهر و نشان هاى سلطنتى، با چهره اى گشاده و لبان خندان به درون آمده، با قدم هاى آهسته از ميان صفوف گذشته و به تخت برمى شد، ولى بنابر احترام آقايان علما بر صندلى مرصعى كه روى تخت بود، نمى نشست و بر مسند زربفت جا گرفته، شمشير جهان گشاى نادرى را روى زانو مى نهاد، گروهى از خواجه سرايان و خواص كه به دنبال شاه آمده بودند، در كنارى قرار مى گرفتند.پس از جلوس شاه خطيب الممالك از صف خارج شده، نزديك تخت مى آمد و خطبه مختصرى ايراد مى كرد و چون به نام مبارك حضرت رسول اكرم(ص) و حضرت امير(ع) و شاه مى رسيد، سر ها به تعظيم خم مى شد. پس از پايان خطبه، منجم باشى ساعت به دست پيش مى آمد و اندك زمانى خيره به صفحه آن نگريسته، آنگاه به آواز رسا مى گفت: به مباركى و ميمنت و اقبال وجود مسعود شاهنشاه در اين ثانيه آفتاب به برج حمل تحويل گرديد.همان دم شيپورچى كه در بيرون منتظر ايستاده بود باد به شيپور مى كرد و در ميدان مشق توپ هاى تحويل به غرش در مى آمد. شاه نخست به علما و بعد به سايرين تبريك مى گفت.آنگاه قرآن مجيد را به دست گرفته تيمناً صفحه اى تلاوت مى كرد. سپس حاج نظام الاسلام كه از خاندان محترم و محرر امام جمعه بود برابر شاه زانو زده، اندكى از تربت مخصوص در آب ريخته، تقديم مى داشت و شاه آن را لاجرعه مى نوشيد... و بعد به دادن كيسه هاى عيدى به علما مى پرداخت و فرزندانشان را نيز بى بهره نمى گذاشت. چون علما بيرون مى رفتند چند دسته موزيك كه اطراف حوض برابر موزه ايستاده و به احترام آقايان خاموش بودند، به نواختن آهنگ هاى دلكش مى پرداختند...
روز دوم عيد سلام عام تخت مرمر منعقد مى گشت. شاه پس از بيرون آمدن از اندرون در اتاق كوچكى جنب تالار برليان جلوس مى كرد، تا ايشيك آقاسى باشى حضور سفيران را براى شرفيابى اعلام دارد. آنگاه بر تالار برليان مى آمد و برابر سفير كبير عثمانى ايستاده از سلطان و خود او احوال مى پرسيد و شرح مختصرى مبنى بر روابط و يگانگى دو دولت ايراد مى كرد و سپس رو به سفير انگليس كرده و مى گفت: احوال خواهرمان ملكه انگلستان چطور است؟ و به همين ترتيب با ديگر سفرا صحبت داشته، به همگان عيدى مى داد كه با نهايت ادب مى پذيرفتند.�۳
يكى از شركت كنندگان در اين مراسم، اعتمادالسلطنه وزير انطباعات ناصرى است. او بار ها در سلام نوروزى شاه قاجار حضور داشته است. او مى گويد: اول سنه تخاقوى ئيل تركى و ماه پنجم عربى يعنى ۳ جمادى الثانى سنه ۱۳۰۲ هجرى قمرى مطابق ۲۱ مارس ۱۸۸۵ مسيحى، هفت ساعت و هفت دقيقه از روز جمعه گذشته آفتاب داخل برج حمل شد... امروز صبح به عادت معهود دربخانه رفتم... سلام تحويل در تالار موزه منعقد شد.
اما چه سلام؟! طورى بى نظم كه هيچ وقت اين قسم بى نظم كه ما فوق نداشت. بلى ايشيك آقاسى باشى بيست ساله بايد همين طور نظم سلام بدهد. من به عادت معهوده كه آخر از همه شاهى مى گيرم، يعنى شاه مخصوصاً صدا مى زنند، رفتم و گرفتم.�۴
آن روزگار مردم بود و اين روزگار دربار اما عيد واقعى را مردم بر پا مى داشتند.�كسانى كه زندگانى چهل پنجاه سال پيش ايران را هنوز به ياد دارند، چيزى كه هميشه بر آن دريغ دارند و افسوس مى خورند، دلخوشى و قناعت و زندگى ساده اى بود كه همه با كمال سرور و شادى از آن لذت مى بردند و حالا سال ها است از ايران رخت بربسته است.زندگى آسان بود، ارزان بود، تجمل و خود فروشى و نادرستى در كار نبود، هر كس به اندازه درآمد خود، اگر هم بسيار ناچيز بود، مى توانست زندگى آرام و آسوده اى داشته باشد. اين رقابت ها و همچشمى هاى زيان بخش در ميان نبود. زندگى خانوادگى بسيار احترام داشت. هر كس از خاندان خود مغرور بود و به كار خود دلبستگى داشت. به همين جهت مردم به مراتب دلخوش تر از امروز بودند. انواع تفريح و سرگرمى براى مرد و زن فراهم بود و هر كس به فراخور استطاعت خود از آن بهره مند مى شد.�۵ و يكى از بهترين اين روز ها و تفريح ها عيد نوروز بود. روز هايى چون چهارشنبه سورى با آجيل اين شب، عيدى هاى روز اول عيد، سيزده به در و باور هاى مردم، فال گوش ايستادن، قاشق زنى، برپايى هفت سين و آداب خاص آن قصه ها و افسانه هاى عمو نوروز، حاجى فيروز و شادى هايش و بازى هاى عيد، تخم مرغ بازى، جفتك چاركش، بقچه گردانى، انگشتر پرانى، رخت عوض كردن و چلتوپ و الك دولك.اينها همه متعلق به مردم بود كه با نوروز زنده مى شدند و شادابى و سرزندگى را از سر مى گرفتند.سال نو بود و دل خوش. چنين باد.
پى نوشت ها:
۱- شرح زندگانى من، تاريخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاريه، عبدالله مستوفى، جلد اول، صص ۶-۳۵۴.
۲- خاطرات سياسى، ادبى، جوانى، به روايت سعيد نفيسى، ص ۵۲۵ به بعد، نشر مركز، ۱۳۸۱.
۳- يادداشت هايى از زندگانى خصوصى ناصرالدين شاه، ص ۵۳ به بعد، نشر تاريخ ايران، ۱۳۷۲.
۴- روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ص ۳۴۹.
۵- سعيد نفيسى، ص ۵۱۶. به ياد داشته باشيد اين حرف را نفيسى نيم قرن پيش به رشته تحرير درآورده و امروز بايد گفت اين گفته ها مربوط به يك قرن پيش است.

sajadhoosein
14-02-2011, 08:48
ديرين شناسى نوروز قبطى


اين عيد با همان نام و آداب و سنن ايرانى در مصر برگزار مى شود. مصريان در اين روز شادى كرده، آتش مى افروزند و آب بر روى يكديگر مى پاشند كه از مراسم ايرانيان به مراتب مفصل تر است. مردم شام نيز همين آئين را در اول ماه نيايش كه يكى از ماه هاى رومى است برگزار مى كنند.در رابطه با پيدايش نوروز در مصر روايت هاى مختلفى وجود دارد. عده اى معتقدند كه نوروز از زمان كمبوجيه وارد اين سرزمين شده است، يعنى از سال ۵۹۵ قبل از ميلاد كه كمبوجيه سرزمين مصر را تسخير كرد. گروهى نيز معتقدند كه نوروز در زمان خسرو پرويز در سال ۶۱۹ وارد مصر شده و برخى بر اين عقيده اند كه نوروز پس از ورود اعراب در مصر متداول شده است.�ليوى� (Levy) در كتاب �ميراث باستانى ايران� درباره آئين هاى نوروزى در مصر آورده است: �در خيابان هاى شهر هاى مصر و عراق بازى هاى خشنى توسط اسب ها صورت مى گرفت كه برگرفته از آداب و سنن ساسانيان بوده است. در اين بازى هاى تابستانى و پرهياهو كسى جرأت نمى كرد كه با لباس هاى تميز و ظاهرى آراسته به خيابان برود. مصريان در آغاز سال نو جشن نوروز را با شكوهى هرچه تمام تر برگزار مى كردند، هرچند كه زمان برگزارى آن بر اثر تحولاتى كه در تقويم مصر صورت گرفت تغيير يافته است.او ادامه مى دهد: مردم مصر عيد نوروز را در آغاز ماه توت جشن مى گيرند، آتش مى افروزند و بر يكديگر آب مى پاشند. به كارمندان دولت و خانواده هايشان لباس و پوشاك داده مى شود و طبق عادت ديرينه مردم نيز به همديگر هديه مى دهند. حتى پس از فتح مصر از طرف اعراب نيز اين جشن باستانى ادامه داشت.در زمان حكومت فاطميان عيد نوروز به يك جشن ملى تبديل شده بود. در اين عيد رسمى خليفه و خانواده اش و تمام مسئولان كشورى شركت مى كردند. خصوصاً در زمان ظهور حكومت شيعيان در ايران، چرا كه رابطه فاطميان با ايران در تمام طول حكومتشان قطع نشده بود. �مقريزى� درباره عيد نوروز در ميان فاطميان مى گويد: نوروز يكى از اعياد رسمى مصر در آن زمان بود. در آن روز بازار ها تعطيل مى شد، رفت و آمد در راه ها كم مى شد، لباس و پوشاك بين كارمندان و خانواده شان تقسيم مى شد، عيدى و نيازهاى نوروز به آنها داده مى شد و مردم در آن روز آتش مى افروختند و آب بر سر و روى يكديگر مى پاشيدند.مقريزى مى گويد: در زمان خلافت �الآمر با لله� در عيد نوروز لباس هاى مردانه، زنانه و مايحتاج نوروز از قبيل مواد غذايى مانند خربزه، انار، خوشه هاى موز، سبد هاى خرما، به، حليم با گوشت مرغ، گوسفند، گاو و نان ميان مردم تقسيم مى شد. مردم در اين مراسم از ميان خود مردى را به نام مير نوروز انتخاب مى كردند و او معمولا صورت خود را با آرد يا زغال مى پوشاند، سوار بر الاغ مى شد و جامه قرمز به تن مى كرد و در كوچه و بازار شروع به گشت و گذار مى كرد.اين مير نوروز از مردم طلب عيدى مى كرد و مانند مامور ماليات دفتر مخصوصى در دست مى گرفت و در صورت عدم دريافت پول و عيدى، به صورت آنها آب مى پاشيد. مردم در آن روز به شوخى مى پرداختند و به طرف يكديگر پوست و آشغال پرتاب مى كردند. در آن روز معمولاً فقرا در خيابان ها به گشت و گذار مشغول مى شدند و اغنيا و ثروتمندان از خانه هاى خود بيرون نمى آمدند.اگر كسى از اين موضوع اطلاع نداشت و به خيابان مى رفت ديگران به عنوان مزاح به او آب مى پاشيدند و لباس هاى او را آلوده مى كردند مگر اينكه به آنها پولى مى پرداخت و خود را از اين مخمصه نجات مى داد. چه بسا محصلان در مدارس به عنوان شوخى به معلمان خود هجوم آورده و آنها را تهديد به انداختن در چاه مى كردند مگر آنكه پولى به آنها مى دادند و خود را رها مى ساختند.

sajadhoosein
14-02-2011, 09:25
نگاه جشنى در جاده ابريشم



البته پس از گذشت سال ها و به ويژه قدرت دولت شوروى به اين سرزمين تا حدودى مراسم نوروز كمرنگ بود كه خوشبختانه پس از فروپاشى اتحاديه جماهير شوروى و استقلال كشور تاجيكستان به رغم قوانين و ضوابط دولت روسيه، جشن نوروز مانند گذشته هاى دور با شكوه ويژه اى اجرا مى شود. در تاجيكستان ايام نوروز تنها دو روز ادارات، موسسات و دانشگاه ها تعطيل است و تاجيكى ها تعويض سال را تنها در تحويل سال نو يعنى عيد نوروز مى دانند. اما مراسم عيد مسيح را تعطيل دو هفته اى اعلام كرده و آغاز سال نو به حساب مى آورند. زيرا سال ها اين كشور تحت نفوذ قدرت و سياست شوروى بوده است. گفتنى است كه جمهورى تاجيكستان كشور كثيرالملت بوده و در اين كشور ملل و اقوام گوناگون از قبيل ازبك ها، روس ها، اوكراينى ها، قرقيزها و... سكونت دارند كه آئين نوروز بر اين اقوام نيز تاثير چشمگيرى داشته و اقوام گوناگونى _ حتى روس ها _ نيز به اين آئين احترام مى گذارند و در جشن تاجيك ها شركت مى كنند. در شهرهاى باستانى تاجيكستان شهرهايى مانند خجند، پنچبكين، اوراتپه و كولاب آئين جشن نوروز با شكوه بيشترى برگزار مى شود و ويژگى هاى اين روزها به طور دقيق تر به مرحله اجرا در مى آيد. براى نمونه هفت سين در شهر دوشنبه مفهوم ويژه اى ندارد؛ اما در خجند كه ايرانيان بيشترى زندگى مى كنند هفت سين را به طريق كاملاً ايرانى تهيه و تدارك مى بينند. دانشمندان باستان شناس از بسيارى ممالك جهان تلاش مى كنند تا در ناحيه پنجكبنت باستانى خدمات و پژوهش هاى علمى انجام دهند و به ويژه عبور راه بزرگ ابريشم از سراسر تاجيكستان به اهميت انتقال فرهنگ در اين مسير كمك شايانى كرده است. �اسروشنه� كه امروز با نام اوراتپه معروف است، در كهن ترين روايات و آثار مكتوب ثبت شده است كه تجليل از جشن نوروز را در سراسر قلمرو خود متداول مى كند. ويژگى هاى باستان شناسى و آثار مكتوب دال بر آن است كه قرون چهارم و پنجم ميلادى مصادف با دوران اتحاد و تقويت قوم تاجيك بوده است.در اين زمان كه سرزمين، آئين و زبان واحد قوم تاجيك شكل گرفته و نخستين شعر در قرن پنجم سروده شده و همزمان با تاسيس دولت ساسانيان در قرن نهم تمدن والا و باستانى در همين دوران به مرحله عظمت و شكوه خود رسيد و قبايل كثيرالعده كوچى و نيمه كوچى ساكن بدخشان نيز به جرگه تاجيكستان پيوستند. بخارا و سمرقند شهرهاى باستانى آسياى مركزى كه امروز بخشى از سرزمين ازبكستان به شمار مى آيند حساسيت و تمايل ويژه اى به آئين نوروز داشته و در حال حاضر نيز دارند كه مردم تاجيكستان وقتى از اين دو شهر صحبت مى شود، با تاسف و اندوه ويژه اى به صحبت خود ادامه مى دهند و اين دو شهر را متعلق به خود مى دانند كه ناجوانمردانه در تقسيم بندى به ازبكستان ملحق شده است. طبيعت تاجيكستان را نمى توان بدون استفاده مكرر از الفاظ �بى نظير� و �بى همتا� توصيف كرد و اين طبيعت با شروع سال و آئين نوروز زيبايى خاصى را به خود اختصاص مى دهد كه در هيچ لفظى نمى گنجد. در بدخشان ناحيه اى اصيل از تاجيكستان نيز جشن نوروز را با شكوه خاصى برگزار مى كنند عيد نوروز براى بدخشانيان عيد ملى اجدادى است و به عنوان رمز دوستى و زنده شدن كل موجودات به شمار مى رود و آن به اسم �خيدير ايام� يعنى عيد بزرگ معروف است. معمولاً بدخشانيان به ويژه در محلات �روشان� و �شغتان� عيد را �ايام� مى خوانند و هر يك از آنها سنت هاى ويژه اى دارند. از جمله اين كه در بعضى از مناطق نوروز را در نيمه دوم ماه فوريه يا همزمان با مراسم �خفت براران�؛ اما معمولاً جشن عيد نوروز هنگام برابرى شب و روز به وقوع مى پيوندد. چنانچه از پيشينيان ميراث مانده است هر خانواده چند روز قبل از نوروز براى برگزارى عيد آماده مى شوند. خانه را پاك كرده، تمام ظرف هاى خانه را تميز مى كنند تا گردى از سال كهن باقى نماند. روز نوروز را خليفه ده (خادم مذهبى) معين نموده به همه اعلام مى دارد. برابر رسم، دو روز قبل از نوروز كدبانوى خانه وقتى كه خورشيد به اندازه يك قد نيزه بالا آمد دو جارو را بسته آن را جايى راست مى گذارد. مى گويند اين جارو از جاروهاى معمولى نيست رنگش سرخ است و آن را در فصل پائيز از كوه و پشته براى نوروز جمع كرده و تا جشن نوروز نگاه مى دارند. اين به آن خاطر است كه رنگ سرخ براى بدخشانيان رمز نيكى و پيروزى است و جارو را هم در سر چوبى كه ارتفاع آن به اندازه يك نيزه است با پارچه سرخ مى بندند. كودكان، جوانان و كهنسالان با بى قرارى منتظر فرارسيدن نوروز هستند. ناهار عيد نوروز با روزهاى ديگر تفاوت دارد و در روز عيد نوروز از خوردنى هاى شيرى مثل حلوا، باشير، شيربرنج، غوز حماچ مى خورند و آن را نشانه بخت نيكو و پرفيضى سال مى دانند.

sajadhoosein
14-02-2011, 09:33
هرات در جشن گل



بر اين عقيده اند كه با خوردن رشته پلو و گوشت خروس سررشته زندگى به دستشان خواهد آمد و در شب عيد مراسم نوروزى نو عروسان نيز برگزار مى شود و تازه دامادها براى نامزدهايشان هديه نوروزى كه معمولاً شامل يك عدد خروس، مقدارى برنج، شيرينى محلى، تنقلات و يك دست لباس است تهيه مى كنند.اين هدايا را در ظرف بزرگى كه به آن �خوانچه� مى گويند قرار مى دهند. دو سه نفرى خوانچه را روى سر مى گذارند و با نواختن ساز و دهل روانه خانه عروس مى شوند. در مقابل خوانچه داماد، پدر و مادر عروس هم هدايايى به عنوان عيدى به داماد مى دهند.ساعتى مانده به لحظه تحويل سال مردم در تكايا جمع مى شوند تا بتوانند در آخرين لحظات سال، ناملايمات و كاستى ها و نيز غبار سال كهنه را از تن و روح خود بشويند و اين شست وشوى روان با تلاوت قرآن و خواندن دعا و نيايش صورت مى گيرد.مراسم ويژه سال تحويل به اين صورت انجام مى گيرد كه افراد حاضر گرداگرد هم مى نشينند و تعدادى تشت مسين پر از آب را فراروى خود قرار مى دهند. ملا در حين دعا و نيايش آياتى مخصوص با آب زعفران روى كاغذ مى نويسد و پس از اتمام دعا آن را داخل تشتى از آب مى اندازند تا كاملاً خطوط نوشته شده با آب زعفران محو شود. بعد از آن تمام تشت هاى آب را داخل ظرف بزرگى به نام آبدان مى ريزند و مقدارى ديگر نيز به آن افزوده و ملاى محل به تك تك افراد حاضر كاسه اى آب به عنوان تبرك مى دهد كه اين تقسيم پيوسته همراه با صلوات است. حاضرين مقدارى از آب متبرك و زعفرانى را نوشيده و مقدارى را به خانه خود مى برند تا ساير اعضاى خانواده از آن بنوشند و نيز به افراد مريض مى دهند و بر اين باورند كه با شروع بهار و سرسبزى دشت و دمن سلامتى به تن مريض بازخواهد گشت. اين آب را تا سه چهار روز در خانه نگه مى دارند و معتقدند كه باعث بركت خانه مى شود.در هنگام تحويل سال، علاوه بر آب زعفرانى، ملا به بزرگان خانواده نوشته اى با متن دعا مى دهد كه از آن براى رفع بلا استفاده مى كنند. به اين صورت كه دعا را داخل پارچه مى بندند و از سردر ورودى خانه آويزان مى كنند تا خانه از گزند كوخ (مار، عقرب و...) مصون بماند و اهل خانه با هربار رد شدن از زير آن تا برگشت مجدد به منزل از هرگونه بلا در امان باشند.
� برپا كردن جده
از ديگر مراسم سال تحويل برپا كردن جده (jedda) است. به اين صورت كه قبل از سال تحويل چوبى بزرگ كه معمولاً تنه درختى به درازاى حدود ۱۵ متر است آماده مى كنند و پارچه سبزرنگى به گرداگرد چوب مى پيچند كه اصطلاحاً به آن جده مى گويند. در قسمت بالاى جده، پنجه فولادين مى بندند، آن گاه آن را به صورت عمودى در حياط تكيه مى گذارند.افراد مراجعه كننده به تكيه جهت مراسم سال تحويل هر كدام تكه پارچه اى رنگى به نيت برآوردن حاجت به جده مى بندند. بعد از پايان مراسم سال تحويل و تقسيم آب زعفرانى، مردم دور جده كه شبيه علم ايرانى ها است گرد مى آيند و به وسيله چندين طناب، جده را عمود بر زمين محكم مى بندند. بعضى ها جده را در گردى حياط تكيه برپا مى كنند و برخى ديگر به گوشه ديوار تكيه مى دهند. جده كه بين شيعيان به جده حضرت على و بين اهل تسنن به جده نسخى شاه مردان مشهور است به مدت چهل شبانه روز برافراشته باقى مى ماند. روز چهلم تمام كسانى كه پارچه اى به نيت برآوردن حاجات به جده بسته اند در تكيه جمع مى شوند و با صلوات فرستادن و پخش شيرينى محلى جده را پايين مى آورند و هركسى پارچه اش را از جده باز مى كند و به عنوان تبرك به خانه مى برد و از آنها روسرى، پيراهن و... مى دوزند و آن را مى پوشند. به خصوص دختران دم بخت و افراد مريض با اين عقيده كه نيتشان برآورده خواهد شد. عده اى هم پارچه را نذر جده مى كنند و به همراه جده و پارچه پوشش آن در تكيه نگهدارى مى كنند. بزرگ ترين جده در مزارشريف افغانستان علم مى شود كه در تمام افغانستان شهرت دارد.
� ديد و بازديد
پس از انجام مراسم سال تحويل در تكايا، مردم به خانه بازمى گردند. ابتدا پدران و مادران عيدى كوچكترها را مى دهند كه عموماً پول و يا تخم مرغ آب پز رنگ آميزى شده است.زنان و دختران در خانه مى مانند و تا سه روز اول از خانه بيرون نمى روند و از مهمانان پذيرايى مى كنند. در اين مدت مردان به ديد و بازديد افراد فاميل مى روند. ابتدا به خانه ريش سفيدان مى روند و در سه روز اول بازديدهاى خود را تمام مى كنند. البته ريش سفيدان طوايف و افراد متمول در خانه مى مانند و ساير افراد از آنها بازديد مى كنند. ريش سفيدان و بزرگان از روز دوم و سوم به ديدن كوچك ترها مى روند؛ چرا كه در روز اول پذيراى مهمانان هستند و كمتر فرصت مى كنند بازديد خود را كه دينى بر گردن خود مى دانند پس دهند.از روز چهارم تا روز سيزده فروردين، زنان به ديد و بازديد اقوام مى روند كه متقابلاً همان رسمى كه مردان رعايت مى كنند زنان هم رعايت مى كنند. عيدانه اى كه مادربزرگ ها به نوه ها و فرزندان خود مى دهند، عموماً تخم مرغ رنگ شده و تنقلات است. عيدى دختران هم بيشتر دستمال يا روسرى است.

sajadhoosein
14-02-2011, 10:14
چهره سياه فيروز


نوروز، بدون اسطوره هايش، سرشار از نشانه هاى انسان متجدد است. نشانه هايى برگرفته از نياز هاى اجتماعى. منظور از انسان متجدد، انسانى است كه براى زمان كوچك زيستن اش نماد مى سازد. نماد هايى كه براى انسان هاى آينده اسطوره نمى شوند. نوروز در عمر چند هزار ساله اش بر اساطير باستانى تكيه زده است. از اين پس نيز در پيش پاى انسان هاى امروزى، دو راه مى ماند تا با اين دو نوروز را زنده بدارند. يكى بازسازى و تقديس اسطوره هاى باستانى نوروز است؛ اسطوره هايى كه در ادامه اين نوشتار به تعدادى از آنها اشاره مى شود. راه ديگر كه بسى دشوار تر است، آفريدن اسطوره هاى نوين است. وام گرفتن فضا ها و شخصيت هايى از زندگى روزمره كه بن مايه اسطوره شدن و ماندگارى را دارند. اسطوره هايى بى زمان و بى مكان.
� اسطوره هاى نوروز
وقتى سخن از اسطوره به ميان مى آيد بايد حساب آن را از افسانه جدا نمود. اسطوره از واقعيت هاى اجتماعى زمانه مى جوشد. از اعتقادات و باور مردمان. به همين دليل است كه مى ماند. اگر برخى از اساطير نوروزى را مرور كنيم پى بردن به رمز ماندگارى چند هزار ساله شان ساده است:
۱- جمشيد خاستگاه نوروز است. در اساطير باستانى، روزگار جمشيد روزگار عجيبى است. روزگارى فارغ از مرگ و پيرى و درد بيمارى. روزگار خوشبختى انسان. اعتقاد ايرانيان گذشته بر اين بود كه جمشيد آب، گياه و خورشيد را آفريد. ديوان را به زير لگام خود آورد. بر گردونه اى سوار شد كه ديوان حركتش مى دادند و به همين دليل جشنى بزرگ برپا كرد.
۲- مردم بين النهرين در هزاره سوم قبل از ميلاد معتقد بودند كه �تموز� در ايام جشن بهارى زنده مى شود. مرگ �تموز� كه از خدايان اساطيرى است در زمستان روى مى دهد و زنده شدنش در بهار به زايش و نوزايى مى انجامد.
۳- جشن اكيتو �Akitu Celebration� جشن بهارى سومريان و بابليان بود؛ مانند آنچه در باور مردم بين النهرين جاى داشت. جشن نوزايى جهان. اما در گوشه اى از جشن بهارى اكيتو كه به زاگ موگ �Zog-Mog� معروف است، سرنوشت انسان رقم مى خورد.از همين چند اسطوره برمى آيد كه ستون هاى برپادارنده نوروز، شخصيت ها و خدايانى اساطيرى اند. اما يك نكته را نبايد فراموش كرد اساطير نوروزى چه نقش و جايگاهى در ذهن و بطن زندگى اجتماعى مردم امروز دارند. شايد رمز ماندگارى نوروز تا امروز، رمز مرگ و نابودى آن هم باشد. پس بگذاريد فرض نخست را به گونه اى ديگر بنويسيم. نوروز براى بقا سخت متاثر از نماد هاى امروزى است.
� جشن صورى چهارشنبه
تصوير گزنده اى كه به عنوان فرض نخست آورديم براى آئين باستانى سورى يك حكم است با اين تفاوت كه براى مسخ شدن اين آئين نيازى به گذشت هزاره ها نبوده است. مادربزرگ تعريف مى كرد كه قديم بوته ها را با شتر به شهر كرمان مى آوردند تا مردم بوته آتش بزنند. مردم معتقد بودند كه آتش بيمارى ها را دور مى كند و به جان آدمى گرما مى بخشد. حتى ۲۰ سال پيش را كه مرور مى كنم يادم است كه هنگام پريدن از روى آتش مى خوانديم �زردى من از تو، سرخى تو از من� قاشق زن ها هم يك يا دو نفرى زير چادر پنهان مى شدند و با اينكه وجهه خوبى نداشتند از خانه ها، آجيل، سكه و... مى گرفتند البته شايد رسم �قاشق زنى� ريشه اساطيرى نداشت. شايد هم مسخ شده آئين گذشتگان بود. اما امروز نمادهاى ساخته ذهن انسان ها، جشن سورى، جشن روشن كردن آتش براى گرم كردن هوا و زود رسيدن بهار نوروز را به محاق برده است. شايد آتش براى جوان ايران امروز، بيش از آن كه مظهر پاكى باشد، جايى است براى انداختن كپسول آب مقطر يا گاز پيك نيكى. اين باور هر چند برخاسته از ناهنجارى هاى اجتماعى است اما بازسازى و زنده كردن اساطير باستانى معنى بخش به جشن سورى را با دشوارى روبه رو مى كند.
� صورتك هاى سياه نوروزى
ايرانيان باستان معتقد بودند كه سياوش با بازگشت از دنياى مردگان، روزى رسان استقبال كنندگان نوروز است. پايكوبى ايرانيان با صورتك هاى سياه به گذشته باز مى گردد. اين ادعا با ريشه شناسى واژه سياوش، پذيرفتنى تر است. سياوش يا همان سياوارشن (Siav.arshan) به معنى �قهرمان سياه� است. شايد بتوان با چنين اعتبارى به حاجى فيروزهاى امروزى،لباس اسطوره پوشاند. حاجى فيروزهايى با چهره سياه و جامه اى سرخ كه نشان از خون ريخته شده سياوش دارند. اما در اينجا هم تصوير نااميد كننده به چشم مى خورد. حاجى فيروزهاى امروز، حاشيه نشينان، گدايان و دوره گردهاى فقيرند. كسانى كه براى گدايى، چهره سياه مى كنند و لباس سرخشان هم به خاطر جلب توجه بيشتر است. پس نمى توان بين آنها با سياوش و اسطوره بازگشت و روزى رسان بودن او، آشتى به وجود آورد.
� عيد اموات
خانه تكانى نوروز، پذيرايى از روح نياكان بود. باور ايرانيان بر اين بود كه فروهرها (ارواح نياكان)، نگاهبان زندگى زندگانند. روياننده گياهان و آورنده باران. آنها پس از مرگ انسان ها به آسمان مى روند و چند روزى مانده به سال نو براى بازديد و نگهبانى از بازماندگان به خانه هاى خود باز مى گردند. يك چنين اسطوره اى، بايد نيروى كافى داشته باشد تا آدمى را به پاكيزگى فرا بخواند. اسطوره فروهرها، بن مايه دينى دارد و از اعتقاد ايرانيان باستان به بازگشت مردگان خبر مى دهد. زمان بازگشت هم نوروز است. روزهايى كه جهان، بازآفرينى مى شود. براساس باور ايرانيان، پايان آفرينش جهان، به وجود آمدن ايران و خلق نخستين انسان در نوروز رقم مى خورد. اما امروزه، خانه تكانى، تهى از اساطير بازگشت و بازآفرينى بشر است. خانه تكانى امروزى، براى زندگان است. عشق به زندگى، باور مردم روزگار ماست. البته به چنين باورى خرده نمى گيرم، خانه تكانى حتى در مفهوم امروزى خود، شايد قدرت ماندگارى را داشته باشد. اسطوره اى استوار براى مردم هزاره هاى بعد.
� آشفتگى ميرنوروزى
پنج روز آخر سال، برخلاف اسطوره هايى كه در ايران باستان وجود دارد، روزهاى پريشانى مردم متجدد امروزى است. پنج روز شتاب براى منزل آرايى، پنج روز هراس از تمام شدن ميوه ها و شيرينى هاى بازار، پنج روز خستگى. اما ايرانيان در گذشته اين پنج روز را به شادى و پايكوبى مى پرداختند. جشنى سراسرى در مملكت برپا بود. ميرنوروزى كه يكى از اهالى ده يا شهر به حساب مى آمد به انتخاب مردم بر تخت مى نشست و همه از او اطاعت مى كردند. پنج روزى كه هلهله مردم ديوان را از جويدن دوازده ستون نگه دارنده جهان، باز مى داشت. نوروز در ايران باستان بر روى ستون هاى استوار اسطوره ها برپا شد. اسطوره ها از اعتقاد و باور مردم و واقعيت هاى زندگى انسان ها ريشه گرفت، دوام يافت و پس از هزاره ها به دست ايرانيان متجدد امروز سپرده شد. ايرانيان متجددى كه اسطوره پرداز هاى خوبى نيستند و با شريك كردن شخصيت هاى اساطيرى در زندگى روزمره شان ميانه اى ندارند. اسطوره سازى هم كار دشوار و بعيدى است، پس بگذاريد با همان فرض نخست، حرف را تمام كنم. ايرانيان متجدد امروز، بر ستون هاى استوار اسطوره هاى ديروز سر برآورده اند. شايد تصوير ايرانيان متجددتر فردا، آزاردهنده باشد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sajadhoosein
14-02-2011, 10:32
نوروز در دوشنبه



سال در فارسى كه به عنوان واحد زمانى به كار رفته است مشتق از كلمه �سردَ� ايرانى كهن به معنى �سردَ� است. در ايران و همه كشورهايى كه با فرهنگ ايرانى مراسم ويژه اى در ارتباط با نوروز برگزار مى شود كه بدين شرح است:
� چهارشنبه سورى
مردم ايران كهن پيش از فرا رسيدن هر جشن مذهبى به آتشكده ها مى رفتند و براى آتش احترام ويژه اى قائل بودند و در آن روز اشعار زيبايى مى سرودند و زمزمه مى كردند؛ زردى من از تو... سرخى تو از من...در تاجيكستان مراسم چهارشنبه سورى به صورت ايران در بعضى از شهرها متداول است؛ اما اصولاً آخرين چهارشنبه هر سال را جشن مى گيرند و فاميل گرد هم آمده و غذاى سنتى تاجيكى �شوربا� و �آش پلو� مى پزند. البته اين رسم بيشتر در خجند كه ايرانيان زيادى در آنجا زندگى مى كنند اعمال مى شود. آنچه مسلم است افروختن آتش در ايران باستان هم وجود نداشته؛ چون هفته به صورت خاص در نظر گرفته نمى شد و به جاى آن براى هر روز از ماه نامى ويژه مى گفتند. بعضى از اين نام ها، نام روزهاى يكى از ماه هاى سال نيز بود كه مردم روزى را كه نام روز و ماه يكى بود، جشن مى گرفتند مانند آبانگان (روز آبان از ماه آبان) به زمان ما نيز رسيده است؛ اما نوروز بزرگترين عيد ايرانيان همچنان با شور و هيجان خاص برگزار مى شود. افروختن آتش در دوره اسلامى رسم شده است و به احتمال قوى اين كار از سلسله سامانيان در آسياى مركزى و تاجيكستان فعلى متداول شده است. واژه �سورى� فارسى صفت پهلوى سوريك (Surik) است. �رايك� پسوند نسبت است و �سور� (Sur) به معنى سرخ است. آجيل چهارشنبه سورى كه معمولاً شيرين است در تاجيكستان لطف و صفاى خاصى دارد و شامل كشمش، بادام، برگه هاى هلو، زردآلو، قيسى و هسته زرد آلو است كه در هر خانه تاجيكى براى پذيرايى تعارف مى شود. گفتنى است كه خشكبار تاجيكستان همتا و مانندى ندارد و از اعتبار بالايى برخوردار است. شايد نمونه هاى كشمش در اين كشور و تنوع آن كم نظير باشد؛ اما واژه جشن كه بسيار مهم بوده، از ريشه �نير� به معنى نيايش و پرستش گرفته شده است. تاجيكى ها اصولاً به جشن و جشن گرفتن اهميت ويژه اى مى دهند و كليه روزها و اعياد و خاطره هاى مهم فرهنگ و تاريخ كشورشان را جشن مى گيرند. در تابستان سه سال گذشته مراسم بزرگداشت پنجاهمين سال شروع جنگ جهانى دوم كه به جنگ غلبه۱ شهرت داشت را بسيار با شكوه در ميدان ها و خيابان هاى شهر دوشنبه پايتخت اين كشور جشن گرفته بودند و نظاميان تاجيكستان مدت ها خود را براى رژه عمومى آماده مى كردند و در روز غلبه مردم به يكديگر گل هديه مى دادند. فالگوش۲ نيز در تاريخ نوروز ايران باستان اهميت بسيارى داشته و آن بدين صورت است كه دختر شوهر نكرده كليدى را زير پاى خود در چهارراه مى گذارد، چهارراه نماد گذرگاه است. دختر حين فشردن پا بر روى كليد در حقيقت سعى در باز كردن بخت و اقبال خود دارد و شيرسنگى نيز نماد ديگرى است از مراسم نوروز. در بسيارى از شهرها و روستاها شيرسنگى وجود دارد. شير نمادى از نيروى آناهيتا، فرشته بارورى و آب بوده است. در اين گونه مكان ها دوشيزگان به هنگام شب چهارشنبه سورى از زير دست و پاى آن چندين بار رد مى شوند و از او مراد مى طلبند چون در شهرهاى بزرگى مانند تهران، شير وجود ندارد به عنصر ديگر نگهبان و نيرومندى مانند شعله هاى آتش چهارشنبه سورى متوسل مى شوند. در تاجيكستان در بعضى از روستاها و به ويژه مناطق نزديك ايران و افغانستان يعنى نواحى جنوب و جنوب شرقى شير را نمادى از قدرت آناهيتا مى دانند و احترام خاصى براى آن قائل هستند.
� پختن حلوا
در تاجيكستان نيز بسيار متداول است انتخاب شيرينى آرد، آب �حلوا� فلسفه خاصى براى مردگان داشته كه تاكنون عمل مى كنند و در ايران نيز اين كار به قوت خود باقى بوده است. بايد يادآور شد كه اصولاً در تاجيكستان همه اعياد، مراسم و جشن ها همراه با پختن نان سنتى تاجيكى كه نانى گرد و كوچك است انجام مى پذيرد.
� هفت سين
چينى به ظروفى گفته مى شود كه از چين مى آوردند كه در زبان فارسى �سينى� مى گفتند و آرايش مى دادند. سبزه نشانه طراوت است كه در تاجيكستان گندم به تعداد زيادى سبز مى كنند و سفره بسيار گسترده اى با تعداد زيادى سبزه در نوروز تدارك مى بينند. نان در عيد نوروز نماد بركت است كه در عقد و عروسى نيز استفاده مى شود. در تاجيكستان در عيد نوروز نان هاى بسيار خوشمزه و به اصطلاح آنها خوشرو مى پزند و نيز نان هاى كلان كه همان بزرگ است پخته مى شود و بر سر سفره يا ميز قرار مى دهند و به عنوان هديه در ديد و بازديد به يكديگر هديه مى دهند.
� شمعدان
دنياى فروغ و روشنايى است و فروغ يعنى جايگاه فروزان. در تاجيكستان روزهاى نوروز و تحويل سال شمع روشن مى كنند و شمعدان بر سر ميز و سفره مى گذارند.
� سيب و انگور
معمولاً در عيد نوروز بر سر سفره تاجيكى ها سيب و انگور وجود دارد سيب نشانه بارورى است كه در باستان آن را درويشى به دو نيم مى كرد و به زن و شوهر مى داد تا بچه دار شوند و اين ميوه را بهشتى مى نامند. انگور نيز در تاجيكستان بسيار يافت مى شود. انگورهاى بسيار درشت و خوشمزه با رنگ هاى مختلف كه در روزهاى نوروز در ديد و بازديد به مهمانان تعارف مى شود و سمبل بركت است.
� نوشيدن چاى
چاى سبز و چاى سرخ هر دو در تاجيكستان متداول است و به ويژه در روزهاى نوروز كه به همراه كلوچه مورد استفاده قرار مى گيرد. به گفته خانم دلبر، كدبانوى تاجيكى (پزشك بازنشسته) در نوروز در هر خانه كلوچه روغنى و سمبوسه پخته مى شود. جالب است بدانيد كه سمبوسه ها را از علف هاى كبود۳ مى پزند كه بسيار خوشمزه و پرطرفدار است؛ اما مهم ترين رسم نوروز در تاجيكستان پختن سمنو است كه آنها آن را به عنوان حلوا مى شناسند و نام اين حلوا �سوملك� است. براى پختن �سوملك� جشن ويژه اى گرفته مى شود و اقوام در منزل يكديگر جمع مى شوند، شعر مى خوانند و يك شبانه روز به رقص و پايكوبى مى پردازند و اين نوع حلوا را سمبل بركت، نيرومندى، نشاط، شادى و شكر نعمت هاى خداوند مى دانند. در آن روز (روز پختن سوملك) خوشروترين لباس را به تن مى كنند و چهره خود را بسيار زيبا مى آرايند و سپس حلوا به منزل يكديگر مى برند. اين رسم و رسوم تاجيكى شبيه ما ايرانيان است كه پس از پختن سمنو، به اقوام و همسايگان به عنوان نذرى داده مى شود. در عيد نوروز تاجيكى ها بر اين باورند كه بايد به ياد مردگان باشند؛ به ويژه مردگانى كه تازه از دست رفته اند. آنها به منزل اقوام و خويشان مرده تازه از دست رفته مى روند و فاتحه مى خوانند و حتى در شرايطى به عنوان كمك خوراك، پول و پوشاك به بازماندگان مرده تازه از دست رفته هديه مى دهند و اين حركت را يك نوع مراسم براى پيشوازى نوروزى مى دانند. رسم هديه دادن در روزهاى نوروز براى يكديگر از ديرباز وجود داشته است. در انجمن آرا آمده كه �در روز نوروز خوردن شكر رسم شده و از آن حلويات ساختند و هنوز آن رسم برقرار است.�شايد فرستادن نقل و نبات براى يكديگر به رسم هديه و سوغات و گذاردن انواع شيرينى و آب نبات و نقل در سر سفره نوروز و ريختن نقل بر سر عروس و داماد، يادگارى از اين رسم نوروزى باشد كه در تاجيكستان، هندوستان و افغانستان نيز متداول است. به گواهى تاريخ، نوروز از خليج فارس و حاشيه درياى عمان توسط دريانوردان و بازرگانانى كه با كشتى در كار حمل ونقل كالا بودند به خارج از كشور راه يافته است.
پى نوشت ها:
۱- جنگ غلبه مردم روسيه بر هيتلر در جنگ جهانى دوم.
۲- فالگوش يا قاشق زنى كه در نوروز ايرانى از ويژگى خاصى برخوردار است.
۳- علف هاى كبود= انواع سبزى هاى معطر و تازه.

sajadhoosein
14-02-2011, 10:44
نوروز



نوروز روز ملي و جشن همه كساني است كه در فلات ايران ( ايران زمين ) خود يا نياكانشان به دنيا آمده اند و تاريخ و فرهنگ مشترك دارند، از جمله تاجيكها، افغانها، كردها و ساكنان سرزمينهايي كه در طول قرون و اعصار، امپراتوري ايران را تشكيل داده بودند.

دو قرن است كه امپراتوري ايران براثر توطئه هاي استعمارگران اروپايي از ميان رفته است، اما فرهنگ مشترك و مدنيت غني قوم ايراني باقي مانده و نوروز همچنان روز ملي همه مردمي است كه از كوههاي پامير و بدخشان تا انتهاي كوههاي كردستان سوريه و از قفقاز تا رود سند و منطقه خليج فارس سكونت دارند.

نوروز، هدفهاي آن و وقايعي كه در طول قرون و اعصار در اين روز روي داده است در خور توجه فراوان است.

در بسياري از آثار گذشته نگاران، از جمله در تاريخ طبري، شاهنامه فردوسي و آثار بيروني؛ نوروز به جمشيد، شاه افسانه اي و درپاره اي ديگر به کيومرث نسبت داده شده و آن را به دليل آغاز بهار، برابر شدن روز و شب و از سر گرفته شدن درخشش خورشيد و اعتدال طبيعت، بهترين روز در سال دانسته اند.

به نوشته برخي از مورخين بر پايه افسانه ها، سه هزار سال پيش در چنين روزي، جمشيد از كاخ خود در جنوب درياچه اروميه (منطقه باستاني حسنلو) بيرون آمد و عميقاً تحت تأثير آفتاب درخشان، و خرمي و طراوت محيط قرار گرفت و آن روز را �نوروز�، روز صفا، پاك شدن زمين از بدي‌ها و روز سپاسگزاري از خداوند بزرگ ناميد و خواست كه از آن پس، بدون وقفه، هر سال در اين روز آيين ويژه‌اي برگزار شود- آييني كه هنوز ادامه دارد و از گزند زمانه و هرگونه تحول سياسي و اجتماعي مصون مانده است.

لازم است بدانيم كه مهاجرت آرين‌ها به صورت سه دسته مادها، پارس‌ها، پارت‌ها به سرزمين ايران در قرن هشتم پيش از ميلاد تكميل شد. اين گروه از آرين‌ها از گروهي كه به اروپا رفتند، جدا شده بودند که مورخان آنان را آرين‌هاي جنوبي مي‌خوانند. مادها در منطقه غرب ري (تهران امروز) تا مرز ايلام از جمله آترپاتكان (آذربايجان) و كردستان مستقر شدند و بعدا حكومتي به پايتختي همدان تأسيس كردند كه به احتمال زياد جمشيد از ميان آنان برخاسته بود. زيرا، پارس‌ها در جنوب و جنوب شرقي �ري� تا سواحل خليج‌فارس و بيشتر افغانستان و بلوچستان امروز اسكان گرفته بودند و پارت‌ها در شرق درياي مازندران از جمله خراسان بزرگ، دامغان، خوارزم و گرگان - تپورستان ( مازندران ) و نواحي اطراف استقرار يافته بودند.

ترويج آموزش‌هاي زرتشت- تنها پيامبري كه از ميان آرين‌ها برخاسته- به نوروز جنبه معنوي‌تري بخشيد، زيرا زرتشت بر كردار، گفتار و پندار نيك تأكيد داشت و هر عمل خلاف عدالت را نفي مي‌كرد و تحولات تاريخ را نتيجه كشمكش بدي و خوبي مي‌دانست كه سرانجام با شكست قطعي بدي؛ آرامش، صفا، شادي، صميميت و عدالت جهانيان تأمين خواهد شد. نوروز فرصت خوبي براي زدودن افكار بد از روح، پايان دادن به دشمني‌ها از طريق تجديد ديدارها و نيز شاد كردن دوستان و بستگان، مخصوصاً سالخوردگان با دستبوسي آنان و مبادله هديه بوده است.

كوروش بزرگ مؤسس امپراتوري ايران كه از مادر، ماد و از پدر، پارس بود نخستين حكمران ايراني بود كه به نوروز جنبه رسمي داد و در سال 534 پيش از ميلاد دستورالعملي براي آن تدوين كرد كه شامل ترفيع نظاميان، ابلاغ انتصابات تازه، سان ديدن از سربازان، عفو مجرمين پشيمان، ايجاد فضاي سبز و پاكسازي محيط زيست- از منازل شخصي گرفته تا اماكن عمومي ـ بود. چهارسال پيش از آن ،كوروش پس از تصرف بابل، نوروز را در آنجا جشن گرفته بود و به اين سبب برخي از مورخان، زمان اعلام رسمي و عمومي شدن نوروز به عنوان عيد ملي را سال 538 قبل از ميلاد نوشته اند. بابل در 29 اکتبر سال 539 پيش از ميلاد به تصرف ايران درآمده بود.

در دوران هخامنشيان، يازده روز اول فروردين (فرورتيشن/ Farvartishn) ويژه انجام مراسم نوروز بود. شاه در نخستين روزسال نو روحانيون، بزرگان، مقامات دولتي و فرماندهان ارشد نظامي، دانشمندان و نمايندگان سرزمين‌هاي ديگر را مي‌پذيرفت و ضمن سپاسگزاري از عنايات خداوند، گزارش كارهاي سال كهنه و برنامه‌هاي دولت براي سال نو و نظر خويش را بيان مي‌كرد كه نصب‌العين قرار گيرد. اين آيين تا همين اواخر با جزيي تفاوت رعايت مي‌شد. شاه سپس پيشكش‌ها را دريافت مي‌كرد كه نمونه آن در كنده‌كاري‌هاي تخت جمشيد ديده مي‌شود. آنگاه مراسم سان و رژه برگزار مي‌شد و افسراني كه قهرمان دفاع از وطن شده بودند، ترفيع و پاداش مي‌گرفتند و مقامات تازه و قضات نو معرفي مي‌شدند.

نوروز، مردم نخست به ديدن سالخوردگان خانواده، بيماران و از كارافتادگان ميرفتند و اداي احترام ميكردند (احترام و رعايت احوال سالخوردگان و نسل بازنشسته، در ميان ايرانيان همواره نهايت اهميت را داشته است). سپس عيد ديدني آغاز مي شد. پيش از ديد و بازديدها، در لحظه تحويل سال هر فرد از خدا ميخواست كه در سال نو روان او را پاك و آرام نگهدارد. اين مراسم پس از 25 قرن به همين صورت ادامه دارد و باعث اعجاب ملل ديگر شده است.

سران دولت هخامنشي در آداب و رسوم و قوانين سرزمين‌هاي غيرآريايي‌ نشين كمتر مداخله مي‌كردند ولي در مصر كه بيش از يك قرن يكي از ايالات ايران به شمار مي‌رفت، آيين هاي نوروز را رواج داده بودند و با اعزام سفير به حبشه (اتيوپي) از شاه انتخابي اين كشور خواسته بودند كه نوروز را برسميت بشناسد و برگزار كند، آلودن محيط‌زيست (آب و هوا و زمين) را منع ، و براي دروغ‌گفتن و سوء نيت مجازات در نظر بگيرد.

داريوش بزرگ كه در گسترش آيين‌هاي نوروزي در ميان متصرفات غيرآرين امپراتوري ايران سعي بليغ داشت در مراسم نوروز 515 پيش از ميلاد (هفت‌سال پس از آغاز فرامانروايي اش) تصميم خود را در زمينه ايجاد سنگ نبشته بيستون- حاوي آرزوها، اندرزها و شرح قلمرو ايران- اعلام كرد كه مورخان با توجه به اين سنگ نبشته گفته‌اند كه ايران تنها كشور جهان است كه سند مالكيت دارد. بزرگترين آرزوي داريوش كه در اين كتيبه آمده، اين است كه خداوند ايران را از آفت دروغ و خشكسالي مصون سازد.

پس از تكميل ساختمان عظيم و زيباي تخت جمشيد در پارس و گشايش آن، آيين هاي رسمي نوروز، باشكوه بي‌مانندي در آنجا برگزارمي شد. مراسم نخستين نوروز در تخت جمشيد دو هفته طول كشيد. مردم عادي در تالار صدستون و سران ايالات و مقامات ترازاول در تالارهاي ديگر اين كاخ حضور مي‌يافتند. كار ساختن تخت جمشيد (يوناني‌ها پرس‌پوليس = شهر پارس خوانده‌اند) 51 سال طول كشيد. داريوش اول تصميم به ساختن آن، در محلي نه چندان دور از پاسارگاد گرفت، ولي پادشاه سوم بعد از او آن را گشود و به اين ترتيب ايران داراي دو پايتخت شد: شوش پايتخت اداري و تخت جمشيد پايتخت سياسي.عنوان �تخت جمشيد� را قرن‌ها بعد، عوام‌الناس به آن دادند، حال آن كه اين كاخ با جمشيد افسانه‌اي ارتباطي نداشته است. از اين كاخ كه گوياي تمدن و پيشرفت ايرانيان باستان است بر قلمروي ميان سند، دانوب، مديترانه و نيل فرمانروايي مي‌شد. حسادت اسكندر مقدوني نسبت به اين شكوه و عظمت، عامل عمده ويراني اين كاخ به دست او شد. افراد خاندان سلطنت و درباريان در هر کجاي کشور که بودند پيش از فرا رسيدن نوروز خود را به تخت جمشيد مي رسانيدند و بهار را در آنجا بسر مي بردند. داريوش دوم به مناسبت نوروز، در سال 416 پيش از ميلاد سكه زرين ويژه‌اي ضرب كرد كه يك طرف آن شكل سربازي را در حال تيراندازي با كمان نشان مي‌دهد. ضرب سكه زر و سيم يک قرن پيش از آن توسط داريوش اول آغاز شده بود. سكه‌هاي داريوش اول به �داريك� يا �دريك� موسومند. بايد توجه داشت که رسم دادن سکه به عنوان عيدي از زمان هرمز دوم - شاه ساساني در سال 304 ميلادي آغاز شده است.

مِهستان (مه/ Meh: بزرگ)، پارلمان ايران در عهد اشكانيان نخستين جلسه خود را در نوروز سال 173 پيش از ميلاد با حضور مِهرداد اول- شاه وقت ـ برگزار كرد و اولين مصوبه آن انتخابي كردن شاه بود. عزل شاه نيز در اختيار همين مجلس قرار گرفت، البته طي شرايطي از جمله خيانت به كشور، ابراز ضعف و نيز جنون، بيماري سخت و از كار افتادگي. ايران در آن زمان داراي دو مجلس بود. مجلس شاهزادگان و مجلس بزرگان كه جلسه مشترك آنها را �مِهستان� مي‌خواندند.

در سال 52 ميلادي، مِهستان كه از نحوست 13 فروردين مي‌ترسيد، چند روز ايران را بدون شاه گذارد و روز 15 فروردين �بلاش� را از ميان شاهزادگان اشكاني به شاهي برگزيد كه از همه آنان كوچكتر بود و استدلال كرد كه �مصلحت � انتخاب بلاش را ايجاب مي‌كرد. شاه قبلي در ايام نوروز مرده بود. نحوست رقم 13 از يونانيان است که با اسکندر وارد ايران شده است.

نوروز ايراني بر حسب سال مصادف است با يكي از اين سه روز در تقويم ميلادي: 20، 21 و يا 22 مارس (مارچ). در مارس 44 پيش از ميلاد، ايران خود را براي دفاع در برابر حمله احتمالي �سزار� آماده مي‌كرد كه خبر رسيد سزار 15 مارس( هفت روز پيش از نوروز ) در سناي روم ترور شده است و شاه جريان را به اطلاع رجال كشور رسانيد که ايام عيد را در دلواپسي بسر برده بودند. سپهبد سورنا فرمانده كل ارتش ايران 9 سال پيش از آن (سال 53 پيش از ميلاد) در �حران� ارتش روم را در هم شكسته بود. در اين جنگ، كراسوس كنسول روم و فرمانده اين ارتش كشته شده بود و سزار تصميم به انتقامگيري داشت.

اردشير پاپكان- كه در سال 226 ميلادي سلسله ساسانيان را تأسيس كرده بود چهار سال بعد از دولت روم كه در جنگ از وي شكست خورده بود، خواست كه نوروز ايراني را به رسميت بشناسد و سناي روم نيز آن را پذيرفت و از آن پس نوروز ما در قلمرو روم به Lupercal معروف شد.

در دوران اشكانيان ايام نوروز به پنج روز كاهش يافته بود اما اردشير به تقاضاي �تنسر/ Tansar� موبدِ موبدان (روحاني ارشد زرتشتيان) روز ششم فروردين- زادروز زرتشت- را بر آن اضافه كرد و چون ايرانيان روز هفتم فروردين را خوش‌يمن مي‌دانستند و بيشتر ازدواج‌ها را به اين روز موكول مي‌كردند، از آن زمان ايام نوروز كه روزهاي روح ابدي، شادي‌ها و پاكي‌ها بشمار مي آمدند ، به هفت روز افزايش يافت و ايرانيان در اين هفت‌روز دست از كار مي‌كشيدند.

در طول حكومت ساسانيان اهميت نوروز افزايش يافت. نه تنها يك عيد ملي بود بلكه ايام تميز كردن محيط‌زيست، پوشيدن لباس نو، تميز كردن بدن، استغفار از گناهان، دلجويي از پيران، تجديد دوستي‌ها، استحكام خانواده، و بيرون كردن افكار بد و پليدي‌ها از روح و روان به شمار مي‌آمد. در اين عهد، تشريفات نوروزي مفصل شد، از جمله روشن كردن آتش روي بام‌ها در شب نوروز به منظور سوزاندن پليدي‌ها كه اينك اين رسم به روشن كردن شمع سر سفره هفت‌سين تبديل شده است. ساسانيان معتقد بودند كه هدف کوروش بزرگ از اعلام نوروز به عنوان يك روز ملي، برقراري عدالت، نظم، برادري، انساندوستي و پاكدامني بوده و بايد تحقق يابد.

در مارس 326 ميلادي ميان ارتش ايران به فرماندهي شاپور دوم و ارتش روم به فرماندهي كنستانتينوس دوم امپراتور اين كشور جنگي خونين و پرتلفات در گرفته بود. با اينكه پيروزي با ارتش ايران بود، شاپور دوم 20 مارس (شب عيد نوروز) علي‌رغم مخالفت افسرانش كه در شرف بُردن جنگ بودند، آتش‌بسي دو هفته‌اي اعلام كرد تا سربازان بتوانند آئيين هاي نوروزي را برگزار كنند. كنستانتينوس دوم كه نيروهايش تلفات شديد داده بودند، پس از اين آتش بس موقت حاضر به ادامه جنگ نشد و روز دهم آوريل ميان دو امپراتور پيمان صلح به امضاء رسيد.

در مراسم نوروز سال 399 ميلادي، چند مسيحي ايراني كه موفق به ورود به كاخ يزدگرد شاه وقت (ساساني) شده بودند، في‌البداهه از او تقاضاي آزادي مذهبي براي خود كردند. اين آزادي كه مورد درخواست دولت روم هم بود به همه مسيحيان قلمرو ايران داده شد.

در نوروز سال 501 ميلادي (1349 سال پيش از انتشار مانيفيست كمونيست به قلم كارل ماركس) مزدك- روحاني زرتشتي- جنبش سوسياليستي خود را بر پايه مالكيت عمومي دارايي‌ها، استفاده از توليدات و ثروت بر حسب نياز فرد و برابري اجتماعي- اقتصادي همه مردم علني ساخت كه مورد توجه مردم كه گرفتار جامعه‌اي طبقاتي و وجود شكاف عظيم ميان فقير و غني بودند، قرار گرفت و حتي شاه وقت ايران ـ قباد ـ متمايل به افكار او شد .

پيمان �صلح پايدار� ايران و روم كه به امضاي خسرو انوشيروان ساساني و �ژوستي ني اَن� امپراتور روم رسيده بود، در سال 532 ميلادي در مراسم نوروزي كه در تالار كاخ تيسفون ( ايوان مدائن - طاق كسري، نزديك بغداد) با حضور شاه ايران برپا شده بود، مبادله شد.

در زمان حكومت طولاني نوشيروان ساساني( يا خسرو انوشروان ) ، تماس مستقيم مردم با شاه افزايش يافته بود و شاه شخصاً به برخي شكايات رسيدگي مي‌كرد و در مراسم نوروزي كاخ سلطنتي عده بيشتري از مردم عادي شركت مي‌كردند و به همين سبب خسرو انوشيروان در سال 549 ميلادي، پس از برگزاري مراسم نوروز دستور ساختن تالار بزرگي را به ضميمه کاخ سلطنتي تيسفون که از دجله فاصله زياد نداشت صادر کرد و اين تالار و ساختمان ضميمه آن نهم مارس سال 551 ميلادي آماده بهره برداري شد و آيين هاي نوروزي آن سال در آنجا برگزار شد. اين تالار که با فرش معروف بهارستان مفروش بود پس از حمله اعراب آسيب ديد و بعدا منصور خليفه عباسي دستور داد که با تخريب کاخ سلطنتي و عمارات بزرگ تيسفون ، مصالح لازم براي تکميل عمارات شهر نوساز بغداد واقع در همان نزديکي تامين شود و باقيمانده سکنه تيسفون به بغداد منتقل شوند. با وجود اين، بقاياي تالار خسرو انوشيروان که به طاق کسرا و ايوان مدائن معروف شده همچنان باقي و پايدار مانده و از آثار تاريخي مهم جهان بشمار مي آيد. دانشگاه گندي شاپور( خوزستان ) هم که به دستور خسرو انوشيروان براي تدريس و تحقيق طب و فلسفه ساخته شده بود در نوروز ( سال 550 ميلادي ) گشايش يافت.

بعد از اسلام ،تا مدتي مراسم نوروز در ايران به صورت خصوص و خانوادگي برگزار مي‌شد. با وجود اين، نوروز ايراني از طريق مسلمانان تا اندلس (اسپانيا) گسترش يافت. از زمان عباسيان به دليل بسط نفوذ ايرانيان در دستگاه خلفاي اين دودمان، مراسم نوروز به اين دستگاه راه يافت ولي عيدي رسمي نبود. در روايت است كه هارون الرشيد ، خليفه معروف عباسي ، هزاران سكه نقره كه يك طرف آنها را رنگ زده بود (علامت‌گذاري كرده بود) در مراسم نوروز (سال 211 هجري) در شهر بغداد به بزرگاني كه به ديدن او رفته بودند، هديه داد و به آنان تأكيد كرد كه سال آينده، كسي سكه دريافت خواهد كرد كه سكه‌هاي امسال را با خود بياورد و به او نشان بدهد. هدف هارون اين بود كه سكه هاي عيدي را که داده بود خرج نكنند.

اميراسماعيل ساماني از دودمان ژنرال بهرام مهران (بهرام چوبين، متولد ري) نابغه نظامي ايران كه به تجديد حيات زبان فارسي و فرهنگ ايراني كمك فراوان كرد، در سال 892 ميلادي از رياضيدان هاي خراسان خواست كه تقويم ساساني را دوباره نويسي كنند تا �نوروز� در ساعت درست هنگام عبور خورشيد از استوا آغاز شود و حلول سال دقيق باشد. اين آرزو سالها بعد توسط �عمرخيام� تحقق يافت و تقويم هجري خورشيدي و لحظه دقيق حلول سال نو تهيه شد . ملک شاه سلجوقي كه عمر خيام نيشابوري در دوران حکومت او تقويم خورشيدي را تنظيم کرده بود از همان زمان دستور رعايت آن را داد که طبق قانون ، از نوروز 79 سال پيش نوشتن تاريخ مكاتبات در ايران با تقويم خورشيدي رسمي شد.

در سال 1597 ميلادي، شاه عباس صفوي آيين نوروز را در عمارت �نقش جهان� برگزار كرد و در نطق خود به اين مناسبت، اعلام داشت كه اصفهان پايتخت هميشگي ايران خواهد بود و تصميم دارد آن را به صورت زيباترين و امن‌ترين شهر جهان درآورد و به نمايندگان كشورهاي خارجي كه به شركت در مراسم دعوت شده بودند، اجازه داد كه براي كشور خود در اصفهان سفارتخانه بسازند. شاه عباس روز اول اكتبر سال 1588 ميلادي رييس كشور ايران شده بود. وي در رعايت اعياد ملي و مذهبي شيعه دقت کامل بعمل مي آورد.

نادر شاه به نوروز و آيين‌هاي آن علاقه مندي فراوان داشت. وي سكه خود موسوم به سكه نادري را در سال 1735 ميلادي، در مراسم سلام نوروز رايج ساخت و قطعاتي از آن را به رسم عيدي به منشي‌ها و افسران خود داد كه در يك طرف سكه نقش شده بود: �الخير في ماوقع� و در طرف ديگر سكه اين عبارت ديده مي‌شود: �نادر ايران زمين�. اين عبارت نشان مي‌دهد كه نادر خواهان احياي امپراتوري ايران در چارچوب مرزهاي عهد ساسانيان، اشكانيان و هخامنشيان بوده است. نادرشاه در سال 1739 در جريان لشكركشي به هند، پس از شكست‌دادن ارتش 360 هزار نفري اين كشور و دريافت تاج شاه هند، براي ورود به دهلي منتظر فرا رسيدن نوروز شد تا در روزي سعد به اين آرزو برسد و روز 20 مارس (نوروز) وارد دهلي شد و مراسم عيد را در كاخ �شاه‌جهان ( امپراتور پيشين هند) � برگزار كرد.

كريم‌خان زند (وكيل مردم) پس از اعلام شهر شيراز به پايتختي ايران، از سال 1761 ميلادي به بعد سلام نوروزي را در عمارتي كه اينك موزه پارس ناميده مي‌شود، برگزار مي‌كرد و سپس به ديدن مردم عادي (كوچه و خيابان) مي‌رفت. وي در نخستين نوروز در شيراز، از جيب خود چند نوازنده را اجير كرد كه در ميدان هاي شهر بنوازند و مردم را شاد كنند كه بعداً اين رسم شامل روزهاي ديگر هم شد. كريم‌خان براي شاد كردن مردم و زدودن غم‌هايشان هر اقدامي را كه مي‌توانست، مي‌كرد.

ويلهلم اول قيصر آلمان كه علاقه شديدي به خواندن تاريخ آرين‌ها داشت از اين كه در 22 مارس 1797 ميلادي (مصادف با نوروز آرين هاي جنوي - ايرانيان) به دنيا آمده بود، مباهات مي‌كرد. در زمان او بود كه آلمان به وحدت رسيد ( رايش دوم ). ويلهلم اول که بيسمارک صدر اعظمش بود 91 سال عمر كرد. فراموش نکنيم که آلمان تنها قدرت اروپايي است که نظر استعماري و سيا ست امپرياليستي نسبت به ايران نداشته و همواره در کنار ايران بوده است. ايرانيان نيز نسبت به آلمان و آلمانيان احساسات ويژه داشته اند و به خاطر همين احساس در دوران دو جنگ اول و دوم جهاني آسيب فراوان ديدند

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sajadhoosein
14-02-2011, 11:06
چهارشنبه سوری، نشانه ای از گذر سیاوش از آتش


اما در معني واژه سوري هم عقايد مختلف است: برخي عقيده دارند كه واژه " سوري" از واژه پهلوي "سوريك" به معناي سرخ آمده است.بعضي ها هم معني جشن از آن برداشت كرده اند و عقيده دارند كه "سور" همچنان كه در" سورچراني" و "سور دادن" و" ختنه سوران" آمده به معني جشن و سرور و مهماني است.گاهي هم عقيده بر اين است كه "سوري" از ريشه "سوئيريه" كه در پهلوي به معناي جشن و مهماني است ، نشات گرفته است.
به نظر مي‌آيد از جشن چهار شنبه سوري در متون قديمي و مخصوصا قبل از اسلام خبري نيست. و بدين جهت احساس مي‌شود كه اين جشن بعد از اسلام در ايران رواج پيدا كرده باشد.
يكي از دلايلي كه چهار شنبه سوري را به بعد از اسلام منتسب مي‌كند، برگزاري اين جشن در بعد از ظهر روز سه شنبه آخر سال است.زيرا بنا بر تقويم قمري به فرض روز چهار شنبه از غروب روز سه شنبه آغاز مي‌شود.
از طرفي اعراب، روز چهارشنبه را نحس مي‌دانستند و درآن روز عروسي و مسافرت و حمام و ... نمي‌كردند. و احتمالا ايراني ها تحت تاثير اعراب ،آخرين چهار شنبه سال را با مراسمي به پايان مي‌بردند تا از نحسي چهار شنبه هاي سال جديد دور باشند.
از سوي ديگر،ايرانيان تا قبل از اسلام آوردن از اسامي روزهاي هفته( شنبه، يك شنبه و ...) استفاده نمي‌كردند و هر روزماه براي خودش اسمي داشت كه با آن ناميده مي‌شد.
دلايل بالا براي اين بود كه بگوييم تا قبل از اسلام از آيين چهار شنبه سوري حداقل به شكل امروزي خبري نبود.
موضوع جالب اين است كه چهارشنبه هاي آخر سال(اسفند ماه) در بعضي از شهرها اسم خاصي دارند كه ار آن جمله اورميه و اردبيل و زنجان هستند.در زنجان اولين چهار شنبه اسفند ماه به نام "موله"، دومين چهار شنبه به نام " سوله"، سومين چهار شنبه " گوله" و آاخرين چهار شنبه به اسم "كوله" است.
"كوله" در زبان زنجاني به معناي كهنه و فرسوده و در كردستان به معناي خاكستراست. امروزه در جشن چهار شنبه سوري آتش روشن مي‌كنند كه اين موضوع شايد به منظور گريزاندن سرما و فراخواني گرما باشد. شايد به خاطر شگون آتش در خاطر ايرانيان و همچنين در ارتباط با داستان ضحاك و فريدون باشد.آدميان بعد از اينكه مطلع شدند فريدون بر ضحاك پيروز شده ،آتش افروختند تا به همديگر اين پيروزي را اطلاع دهند و جشن گرفتند. درواقع بيانگر پايان دوران تاريك ضحاك است.
همچنين از لحاظ استوره شناسي ، پريدن از روي آتش را مي‌توان به گذر از آتش سياوش، براي اثبات بي گناهي‌اش نسبت داد.در دوران باستان و حتي بعد از آن در بسياري از تمدن‌ها ، گذر از آتش براي اثبات بي‌گناهي انجام مي‌شده است.

از آنجا كه استوره سياوش به زعم دكتر مهرداد بهار با مراسم خدايان شهيد شونده در ايران ، بين النهرين ، مصرو بسياري از تمدن‌ها يكسان است و اسنادي در دست است كه اجراي اين مراسم را با فصل بهار كه فصل باز زايي طبيعت است تطبيق مي دهد، بنابراين محتمل است كه بتوان بسياري از مراسم نوروزي را با استوره سياوش نزديك دانست.
از مراسمي كه در اين جشن رواج دارد مي‌توان به فال‌گوش ،فال‌كوزه ، قاشق زني و خوردن آجيل مشكل گشا اشاره كرد.

نقل از: خبرگزاري ميراث فرهنگي

sajadhoosein
14-02-2011, 12:18
شكرانه نوروز


يك سال در ايران باستان 12ماه سي روزه بود به انضمام 5 روز �خمسه مشرقه� و هر روز از روزهاي ماه به نام يكي از ايزدان بود و ايرانيان يكشنبه، دوشنبه و چهارشنبه نداشتند. تمامي روزهاي ماه روزهاي سرور و شادي بود، چون نام روز و ماه با هم موافق مي‌افتاد، آن روز را جشن مي‌گرفتند.
آتش در ديد ايرانيان پديده روشني، پاكي، شادابي، سازندگي، زندگي و تندرستي بود. آتش‌افروزي پيش از عيد نوروز به پيشواز رفتن اين عيد كهن است، ايرانيان در نگاهداشتن رسوم خود بيش از ديگر ملل آريايي وفاداري نشان داده‌اند و اين سنت حسنه در اعماق و ريشه‌هاي وجودي اين ملت كهن جا دارد، و چند هزار سال از برگزاري اين جشن آتش‌افروزي مي‌گذرد. گذشت ايام و حوادث بيشماري كه در اين مدت در ايران زمين به وقوع پيوسته، نتوانسته كوچكترين خللي در آداب و رسوم و سنن و برگزاري جشن‌ها به وجود آورد.
ايرانيان در چهارشنبه‌سوري، زردي، ناپاكي و پليدي‌ها را با آتش مي‌سوزانند و سرخي و نشاط و شادابي را، آتش براي آنان به ارمغان مي‌آورد.
در اين جشن بر تمامي چهره‌هاي شركت‌كننده در آن لبخند ديده مي‌شود. كمتر كسي است كه در جشن چهارشنبه‌سوري شركت كند و لبخند بر لبان او ديده نشود. برخي از مراسم جشن چهارشنبه‌سوري مانند آتش افروزي در سراسر ايران زمين يكسان است ولي در پاره‌اي از شهرستانها با مراسم خاص آن منطقه برگزار مي‌شود.
بعضي بر اين باورند كه در اين شب فال گوش بايستند و به گفت‌وگوي عابران گوش دهند؛ اگر عابران سخنان اميد‌بخش گفتند، يا از خبر خوشي صحبت كردند و يا به دوست خود مژده دادند، براي كسي كه فال گوش ايستاده، نويد سال نيك و پر بركت را مي‌دهد. تهراني‌ها اعتقاد داشتند كه اگر روز برگزاري جشن چهارشنبه‌سوري كوزه‌اي نو و آب نديده را از بام خانه به خيابان بياندازند و بشكنند قضا و بلا در سال جديد از آن خانواده دور خواهد شد.
تهراني‌ها همچنين در اين روز آجيل چهارشنبه‌سوري تقسيم مي‌كردند. كودكان را براي دوري از نحسي از زير نقارخانه عبور مي‌دادند، از ديگر مراسم آنها: قاشق‌زني، بخت‌گشايي، باطل‌كردن سحر و جادو، پختن آش ابودردا و آش بيمار بود.
خراساني‌ها در شب چهارشنبه‌سوري نزديك غروب آفتاب هفت‌بونه (يا سه‌‌بونه) آتش در وسط كوچه و يا در حياط خانه روشن مي‌كردند و سپس بزرگ و كوچك، پير و جوان از روي بونه‌ها مي‌پريدند و مثل ساير ايرانيان مي‌گفتند:
�زردي من از تو، سرخي تو از من�
در پاره‌اي از مناطق ايران‌زمين، آتش‌افروزي در چهارشنبه‌سوري رنگ مذهبي به خود گرفته است. آتش‌افروزي در چهارشنبه‌سوري را به قيام مختار ثقفي نسبت مي‌دهند و معتقدند: �هنگامي كه مختار ثقفي به خونخواهي حضرت امام حسين(ع) قيام كرد، دستور داد بر فراز بام‌ها آتش بيفروزند و مردم در ميدان شهر گرد آيند و نبرد را آغاز كنند.�

sajadhoosein
14-02-2011, 12:32
جشني به بلنداي تاريخ


در اوستا، كهن‌ترين كتاب ايرانيان به جمشيد �يم Yima� اشاره شده است. در اين روايت؛ جم، داراي فره ايزدي بوده كه به فرمان اهورامزد به جنگ با اهريمن پرداخته كه موجب خشكسالي و قحطي و نابودي خير و بركت شده بود.
با نابودي اهريمن وي بار ديگر شادماني و خرمي و خير و بركت را به مردم ارزاني داشته و هر درختي كه خشك شده بود سبز شد و مردم آن روز را �نوروز� يا �روز نوين� خواندند و همگي به فرخندگي چنين روزي در تشتي جو كاشتند و اين رسم براي ايرانيان جاودانه شد.
برخي گفته‌اند جمشيد كه به زبان فارسي جم و به زبان عربي �منوشخ� ناميده مي‌شد در جهان سير مي‌كرد، هنگامي كه به آذربايجان رسيد، با تاج و تختي مرصع بر بلنداي نقطه‌اي در مشرق جاي گرفت و روشنايي آن تاج و تخت در هنگام طلوع خورشيد مردمان را خيره كرد و آن روز را روز نو خواندند و جشن گرفتند و لفظ �شيد� كه در پهلوي به معناي شعاع است بر نام وي افزودند و پادشاه را جمشيد ناميدند و رسم نوروز جاودانه و پايدار شد.
همچنين گفته‌اند: خداوند در اولين روز از ماه فروردين كار خلقت انسان و ساير مخلوقات را به پايان رساند و آدمي براي سپاسگزاري و قدرداني از خداوند و نعمت‌هاي وي، به نيايش و شادماني پرداخت.يكي ديگر از فلسفه‌هاي جشن نوروز را نزول فروهر‌هاي (Farvahar) (1) درگذشتگان به زمين در روز اول فروردين دانسته‌اند.
در اوستا آمده است كه فروهرهاي درگذشتگان پاك در اول فروردين براي احوالپرسي از اقوام خود به زمين مي‌آيند و با ديدن مسرت و شادماني بازماندگان از اهورامزدا براي آنان طلب خير و رحمت مي‌كنند و بازماندگان پيش از آمدن فروهرها به نظافت و خانه‌تكاني منزل پرداخته و آماده پذيرايي از آنان مي‌شوند و كلمه فروردين يعني ماهي كه متعلق به فروهران است.
از برپايي مراسم و آيين‌هاي نوروزي در دوران هخامنشي اطلاع‌ دقيقي در دست نيست و تنها برخي از پژوهشگران چون فيلندر معتقدند كه حجاري‌ها و سنگ‌نگاره‌هاي باقي‌مانده از دوران هخامنشي نشان‌دهنده مراسم نوروزي در تخت‌جمشيد است. اين آثار نمايشي از تقديم هدايا از جانب اقوام و ملل تابع هخامنشيان به حضور پادشاه است.
از چگونگي برگزاري نوروز در روزگار اشكانيان آثاري در دست نيست.شادروان پور داوود مي‌نويسد: �هر چند اشكانيان، ايراني‌نژاد و زرتشتي‌كيش بودند ولي تسلط 80 ساله يونانيان موجب شد كه آنان در باب آداب و رسوم ايراني بي‌قيد شوند و شايد در پايان دوره حكومت 476 ساله دوباره مليت ايران قوت گرفت.�(2)
در دوران ساساني، مراسم نوروز را بين شش تا سي روز برگزار مي‌كردند و روز ششم فروردين يا نوروز بزرگ را خرداد روز مي‌ناميدند و اين روز را متعلق به فرشته مقدس خرداد مي‌دانستند. پيروان آيين مزديسنا همچنين معتقد بودند كه زرتشت (650 سال پيش از ميلاد مسيح) در اين روز متولد شده و در همين روز مقدس با خداوند به راز و نياز پرداخته است و اين روز براي ايرانيان محترم و مقدس شمرده مي‌شد.
پادشاهان ساساني نيز در دربارهاي خود آيين‌هاي نوروز را با شكوه‌ خاصي برگزار مي‌كردند و شاه پنج روز اول يا �نوروز عامه� بار عام مي‌داد و به رفع حاجت‌هاي مردم مي‌پرداخت، سپس �نوروز خاصه� يا نوروز بزرگ را كه از روز ششم فروردين آغاز مي‌شد به خود و نزديكانش اختصاص داده و به جشن و شادماني مي‌پرداختند و نواهاي خاص نوروز در اين ايام در دربار پادشاه نواخته مي‌شد.
از رسوم رايج اين روزگار آن بود كه مردم در بامداد نوروز به يكديگر آب مي‌پاشيدند و شكر هديه مي‌دادند.دلبستگي‌ ايرانيان به سنت‌هاي گذشته خود موجب شد كه نوروز كه سمبلي از عظمت و شكوه آنان بود، در سراسر دوران اسلامي، حتي در دوران خلفايي كه اعتنايي به اين رسومات نداشتند، برپا شود و آشنايي و آگاهي فرمانروايان اموي و عباسي از آيين‌ هديه دادن به حاكمان دليلي براي گرايش فرمانروايان عرب به برگزاري نوروز شد.
با كاهش قدرت و نفوذ عرب‌ها بر دولت‌هاي ايراني و ايجاد حكومت‌هاي مستقل چون صفاريان و سامانيان و تعلق خاطر پادشاهان ايراني‌نژاد به اجراي رسومات ايراني، موجب احياي نوروز و برگزاري باشكوه اين جشن شد.
ابوالفضل بيهقي نيز در قسمت‌هاي مختلف تاريخ خود اشاراتي به دادن هديه در نوروز مهرگان كرده است كه نشان دهنده تداوم رسومات نوروزي در دوره غزنويان مي‌باشد.با روي كار آمدن حكومت صفوي و رسميت يافتن مذهب تشيع، برخي از آداب اسلامي با آيين‌هاي نوروزي درآميخت و تلاش عالمان شيعه در جمع‌آوري احاديث و روايات معصومين در رابطه با نوروز، بر رونق بيشتر اين جشن افزود.
براي مثال در حديثي از علامه محمدباقر مجلسي به نقل از امام جعفر صادق(ع) آمده است كه امام صادق(ع) نوروز را روزي فرخنده و خجسته و روزي كه در آن آدم آفريده شده معرفي مي‌كند.(3)
پي‌نوشت‌ها:
1) فروهر: طبق مندرجات اوستا فروهر نيرويي است كه اهورامزدا براي نگهداري آفريدگان نيك‌ايزدي از آسمان فرو فرستاده و نيرويي است كه سراسر آفرينش نيك از پرتو آن پايدار است(دهخدا)
2) به نقل از زكايي پرويز- نوروز تاريخچه و مرجع‌شناسي- صفحه 7
3) به نقل از بلوكباشي علي- نوروز جشن نوزايي آفرينش- صفحه 33

sajadhoosein
14-02-2011, 12:49
هفت سين رمزآلود


هفت عددي است مقدس كه روشني هفت سين نوروز را معنا مي بخشد


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نوروز جشني است به درازي تاريخ تمدن بشري كه توانسته از گذشته هاي بسيار دور با كوله باري از نماد و رمز و راز به حيات خود ادامه داده و خود را به امروز برساند و حتي در لابه لاي هياهوي سرسام آور زندگي شهرنشيني و ماشيني اين ايام كه در آن، هر آنچه متعلق به گذشته است محكوم به فراموشي است، دوام آورده و تجلي گاه فرهنگ كهن ايران زمين و ايفا كننده كاركردهايي بس مهم باشد.
مراسم استقبال از نوروز، بسيار پيش از فرا رسيدن سال نو آغاز مي شود و انگيزه هاي ديني و ملي، دست به دست هم داده و به گونه اي زيبا، انتظار نوروز را با مراسم و جشن هاي متنوع و وسيع، درهم و همراه نموده است. آنچه امروزه به عنوان عيد نوروز برگزار مي گردد جشني است به ظاهر دو هفته اي كه از اول فروردين ماه شروع شده و تا سيزدهمين روز فروردين به طول مي انجامد. در حالي كه، دامنه مراسم و جشن هاي آن، بسيار وسيع تر از 13 روز است. صداي پاي نوروز را دست كم از دو سه هفته قبل از نوروز، مي توان شنيد. چهارشنبه سوري، خانه تكاني، خريد وسايل نو و جايگزيني با وسايل كهنه خانه، تدارك لباس نو و وسايل هفت سين، سبزه كاشتن و زيارت اهل قبور همه بخشي و مقدمه اي بر جشن نوروز مي باشد كه قبل از شروع سال نو برگزار مي گردد. و حتي اگر به گذشته بازگرديم و آيين هاي فراموش شده اي همچون عمو نوروز، حاجي فيروز، پنجه مسترقه و كوسه نشيني و مير نوروز و... را نيز به آن بيافزاييم، مطمئناً متوجه خواهيم شد كه نوروز بسيار گسترده تر از آن چيزي است كه امروزه وجود دارد.عيد نوروز، با چيدن سفره هفت سين نوروزي كه رازآلوده ترين سنت نوروزي است آغاز گرديده و با ديد و بازديد و تبريكات و پيشكش هدايا ادامه يافته و به سيزده بدر خاتمه مي يابد.
آمنه حسن زاده
از مهمترين سنت هاي نوروزي، خواني است كه در سرتاسر ايران زمين، با اشكال گوناگون، گسترده مي شود و هر كدام از اشيا نهاده بر آن نشانه اي از زندگي و بازتاب بينشي است كه انسان ايراني از محيط خود دارد. اين خوان كه اصالتش به هفت سين آن مي باشد در تمام شهرها و روستاهاي ايراني از ساعت ها قبل از حلول سال نو گسترده شده و معمولاً تا پايان جشن نوروز ميهمان خانه ها مي باشد.
شايد به جرأت بتوان گفت كه در بين سلسله آيين هاي نوروزي، هفت سين راز آلوده ترين و فلسفي ترين سنتي است كه در پس هر سين ش، رازها و معرفت ها نهفته است. ولي به نظر مي رسد آن را نيز بي توجه به فلسفه وجودش، به مانند بسياري از رسوم كهن، با اطمينان به اعمال و اقوال آبا و اجدادمان، و فقط با اين توجيه كه حضور هفت سين ، خوش يمن و نبودش بد شگون است، اجرايش مي كنيم. هفت سين بخش لاينفك نوروز است كه با يكديگر پيوند ناگسستني دارند. همه به نوعي هفت سين را مي ستايند و نسبت به آن ارادت مي ورزند: از مدت ها قبل در تب و تاب تدارك وسايل سفره هفت سين مي افتند: سبزه مي نشانند، ماهي قرمز به تنگ كرده و تهيه سمنو و سنجد و سيب و سكه و چندين سين ديگر را جز واجبات امور قرار مي دهند و آنها را ساعتي قبل از شروع سال جديد در سفره اي كه آئينه و كتاب مقدس و شمع فروزان، صدرنشين آن هستند، با وسواسي خاص، مي چينند و حول آن را خوش يمن ترين مكان برا ي شروع سال جديد مي دانند.
هفت عددي است معروف، كه از ديرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده، اغلب در امور ايزدي و نيك و گاه در امور اهريمني و شر به كار مي رفته است. وجود عواملي مانند تعداد سياره هاي مكشوف جهان باستان و همچنين رنگ هاي اصلي، مؤيد رجحان و جنبه ماوراء طبيعي اين عدد گرديده است. و اين امر در فرهنگ مردم ايران نيز مانند بسياري از فرهنگ هاي جهان به طور برجسته اي نمايان است، به طوري كه در طول تاريخ ايران(چه پيش از اسلام و چه بعد از آن) در اعتقادات، باورداشت ها، مراسم و آيين ها، ادبيات و حتي صحبت هاي روزمره و عاميانه مردم و... شاهد حضور و نقش عدد هفت هستيم.
تا آنجا كه مي توان گفت، ارزش و اهميت اين عدد باعث گرديده تا بسياري از مليت ها و پيروان اديان گوناگون، آداب و رسوم خود را بر پايه هفت پي ريزي كرده و مدار بسياري از اعمال و آيين هاي ديني و ملي شان را نظير سفره هفت سين بر اساس اين عدد قرار دهند.
بسياري در خصوص وجه تسميه هفت سين خوان نوروزي، آن را اشاره اي بر هفت فرشته كيش زرتشتي مي دانند كه در نزد ايرانيان بسيار ارجمند و والا مي باشد و هر يك از سين هاي خوان هفت سين را نماينده يكي از اين فرشته ها مي دانند و مي گويند: هر يك از آن هفت خواني را كه ايرانيان به هنگام نوروز مي چيدند، نماينده يكي از اين هفت سپنتا(مشه سپنته‎/ امشاسبند) است و چون تلفظ سپنتا دشوار بوده، تنها به گفتن هفت سين بسنده كرده و رفته رفته هفت سين را در يك خوان گرد آوردند.
به نظر دكتر مهرداد بهار، آيين هفت سين در ارتباط با تقدس هفت ستاره مؤثر، بوده است. چرا كه در گذشته گمان بر اين بوده كه اگر كسي هر هفت را در اختيار داشته باشد، نظر لطف هر هفت ستاره را به خود جلب كرده و خوشبخت مي شود.
ولي در برخي نوشته ها از سفره هفت چين سخن رفته و در توجيه آن، اظهار مي دارند كه در روزگاري ساسانيان، قاب هاي منقوش، زيبا و گرانبهايي از جنس كائولين به ايران آورده مي شد، كه بعدها به نام كشوري كه از آن مي آمد، چيني ناميده شد و در تغيير گويش به صورت سيني / صيني رواج پيدا كرد. در اين دوران براي چيدن خوان نوروزي از همين ظروف منقوش بهره مي گرفتند. هفت ظرف از اين ظرف ها را به نيت هفت امشاسپند، پر از نقل و قند و شيريني مي كردند و بر سر خوان هاي نوروزي مي گذاشتند و از اين رو خوان نوروزي به نام هفت سيني نام گرفت كه بعدها با حذف ي نسبت، همان هفت سين امروزي شد. همچنان كه در بين كويرنشينان روستاهاي يزد و خور مصطلح است كه وقتي مي خواهند در ديد و بازديد پذيرايي كنند، مي گويند: .... سيني آوريم.
ولي نظريه اي با رد اين مسئله، با تأكيد بر اين موضوع كه ايرانيان باستان تماس چنداني با چين نداشتند، معتقد است كه هفت چين همان هفت سين است و تضادي بين اين دو وجود ندارد و منظور از هفت چين به دو معناي آن باز مي گردد: يكي اين كه هفت چيزي كه بايد بر سفره چيده شود. و ديگر به معني هفت گونه چيزي كه از درخت چيده شده باشد(هفت روييدني از كشتزار چيده شده). حتي بعضي سير تغيير چين به سين را اين گونه توجيه مي كنند كه در ايران باستان، به هنگام نوروز و فرود آمدن فروهرها از آسمان، ايرانيان هفت سفره (هفت خوان) مي چيدند و اين واژه نخست هفت چين بوده و پس از حمله تازيان، چون تازيان حرف(چ) را نمي توانستند بگويند آن را هفت سين گفتند.
و نظر جالبي كه در حاشيه اين مطلب مي آيد اين است كه هفت را فراتر از معناي عددي اش مي دانند و با در نظر گرفتن معنايي از هفت در فرهنگ ادبيات شفاهي و محاورات عاميانه مردم ايران كه به معناي بسيار متداول مي باشد، معتقدند هفت چين به معناي بسيار بچين است.
گروهي ديگر مي گويند هفت سين در آغاز هفت شين بوده است و با قائل بودن قدمتي كهن براي آن، معتقدند در زمان ساسانيان، سفره هفت شين رواج داشته است. و رودكي سمرقندي اين هفت شين را چنين توصيف كرده است:
عيد نوروزي، مردم ايران
مي نهادند از زمان كيان
شهد و شير و شراب و شكر ناب
شمع و شمشاد و شايه اندر
كه با آمدن اسلام و تغيير برخي آواها در گفتار و معتقدات ديني مردم ايران، به هفت سين تبديل گرديده است. هر چند گروهي نيز با آوردن ادله هايي اين نظريه را رد مي كنند.
همچنين بنا به اسناد تاريخي، يكي از اشكال هفت سين ، هفت قل بوده. نقل است در زمان صفويه، بنا بر معتقدات مذهبي خود، سيني هفت قل مي ساختند و بر روي آن هفت آيه از قرآن كريم را كه با كلمه قل آغاز مي شد، كنده كاري مي كردند.
علاوه بر آن، برخي از هفت ميم نيز سخن به ميان مي آورند و حتي امروز در برخي از روستاهاي فارس و خراسان سفره اي با هفت جز كه با ميم شروع مي شود وجود دارد: مدني(ليمو شيرين)، مرغ، ماهي، ميگو، مسقطي، ماست و مويز.
ولي آنچه امروزه كه در خوان نوروزي، با وجود تفاوت هاي مختصري(بر اساس ويژگي هاي اجتماعي، فرهنگي و اقليمي مناطق) به نام هفت سين متداول مي باشد، همان سفره هفت سيني است كه هفت چيز با مطلع س (سنجد، سيب، سبزه، سمنو، سير، سركه و سماق) هسته اصلي آن را تشكيل مي دهد و خير و بركت و زيبايي آن با حضور كتاب مقدس (مسلمانان: قرآن و زرتشتيان: كتاب اوستا)، گلاب، اسپند، سكه، آئينه، شمع، تخم مرغ هاي منقوش و جام آبي كه ماهي سرخي ميهمان آن است، مضاعف مي شود. جزء به جزء آرايه هاي اين سفره كه بازتاب ذوق اصيل ايراني است، محتوايي بس زيباتر از ظاهرش دارد.
هفت سين حامل معنا و مفهومي رمزگونه و تمثيلي از بينش و آرزوهاي مردم ايران است. بهترين جاي خانه، مكان گستراندن بساط هفت سين است.در رضاييه و اطراف آن، در هر خانه اي يك اتاق را به نوروز اختصاص مي دهند و مراسم سال نو را در آنجا برگزار مي كنند. در گوشه اي از اتاق وسايل چاي خوردن مي گذارند و روي سفره اي كه وسط اتاق پهن مي كنند سنجد، كشمش، نخودچي، پسته، شيريني، سبزي، آينه، آب، گلاب، نقل، حلوا، خرما و ميوه مي گذارند و در بالاي سفره قرآن گذاشته مي شود.
در بيجار، به گذاشتن شيريني، ميوه و تخم مرغ رنگ كرده بسنده مي كنند كه اين تخم مرغ رنگ كرده جزء اصلي خوان هاي نوروزي كردستان است و به عنوان هديه نيز به كودكان داده مي شود و مقداري از غذايي را كه از شب پيش مانده در سفره مي گذارند تا وقت مردم در روز عيد به پختن غذا تلف نشود.
خراساني ها در سفره شان دو لاله يا چراغ و يا شمع افروخته و قرآن، آينه و كمي گندم مي گذارند و تخم مرغي روي آينه قرار مي دهند. ظرفي از عسل و يك نان سنگك هم در گوشه ديگر سفره قرار دارد. سيني هفت سين را در وسط سفره مي نهند. چند شاخه سبزي، يك نارنج، سبزه و يك بشقاب سبزي پلو و ماهي نيز در كنار سفره مي گذارند.
در شيراز علاوه بر هفت سين، گذاشتن هفت ميم نيز در سفره معمول مي باشد و كنگر ماست، عسل، خرما، كره، پنير، كاهو، تخم مرغ رنگي و... نيز از ديگر چيزهاي حاضر در اين خوان مي باشد در گذشته رسم بوده كه از يكي دو هفته به نوروز مانده، اسفندفروشان دوره گرد با طبق هاي پر از اسفند رنگ شده، در محله ها به راه مي افتادند. هر خانواده مقداري اسفند، يا به اصطلاح شيرازي بو خوش ، از اسفندفروش مي خريد و با آن سفره نوروزي خود را مي آراست.در برخي مناطق، بويژه در گذشته، در سفره نوروز خوراكي هايي چون ماست دست نخورده، برنج سفيد (پخته و گاه خام)، گوشت و غذاهاي ديگري كه نشاني از بركت و وفور نعمت و محصول داشت، مي گذاشتند. در كنار اين غذاها، نمادهاي ديگري مانند آينه، تخم مرغ، سمنو، سبزه، شيريني و آب چهل ياسين مي گذارند؛ يعني تركيبي از بركت و باروري.
گذشته از اينها، با مطالعه فرهنگ عامه و اعتقادات عاميانه مردم ايران، به رفتارها، اعتقادات و باورهاي گسترده اي در خصوص نوروز، تحويل سال و سفره هفت سين بر مي خوريم كه تجلي گاه جايگاه نوروز در بين مردم مي باشند. به عنوان مثال:
- برخي، پول در دست داشتن را هنگام تحويل سال، خوش يمن مي دانند.
- اگر كسي در موقع تحويل در خانه خود نباشد تا سال ديگر از خانه اش آواره خواهد بود.
- كسي كه در هنگام تحويل سال و روز نوروز، لباس نو بپوشد، تمام سال از كارش خرسند خواهد بود.
- موقع سال تحويل، از اندوه و غم بايد فرار كرد تا تمام سال از او غم و اندوه دور شود.
- روز نوروز دارو خوردن بديمن است.
- هر كس كه در اين روز شادي و خرمي بكند تا سال ديگر به او خوش خواهد گذشت.
- در برخي شهرها و روستاها رسم است موقع تحويل سال، كسي كه گرم مزاج است يك انگشت به ماست زده و در دهان مي گذارد و كساني كه سرد مزاج اند يك انگشت شيره مي خورند تا به اعتدال روي نهند. (در آثار الباقيه نقل است كه هر كس در بامداد نوروز، پيش از آنكه سخن گويد، شكر بچشد و با روغن زيتون تن خود را چرب كند، در همه سال از بلاها سالم خواهد ماند.)
- در شهر دليجان در روز سوم آش موسوم به آش سوم مي پزند تا سر رشته امورات زندگي را تا پايان سال در دست داشته باشند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] - خراساني ها يك كوزه نو بر سفره مي گذارند و نارنجي در دهانه آن قرار مي دهند كه پس از تحويل سال ليواني از آن بياشامند و معتقدند كه اگر كسي به هنگام تحويل سال عسل، عرق بيدمشك، يا آبگوشت جوجه خروس بخورد، سلامت خواهد بود و مزاجش معتدل مي شود. همچنين اعتقاد دارد خوردن سنجد باعث مي شود تا آخر سال گزندي بر ايشان وارد نشود.
- در شاهرود، پيش از تحويل سال، يكي از فرزندان خوش قدم خانواده با كوزه اي سبز از خانه بيرون مي رود و كوزه را پر از آب مي كند و در لحظه تحويل سال به خانه بازمي گردد كه قدمش براي اهل خانه گرامي بوده و همه به او عيدي مي دهند.
- در برخي خانواده هاي فردوس خراسان رسم است بعد از تحويل سال به صحرا مي روند و يك دسته علف مي آورند و به قفل يا زنجير در خانه مي بندند. با اين نيت كه تا آخر سال در آن خانه صفا و خرمي باشد.
- در مازندران در گذشته(و امروزه به صورت پراكنده) رسم بوده كه بعد از تحويل سال، كسي به عنوان مادرمه انتخاب مي گرديد. وي با مجمعي كه در آن قرآن، آيينه، آب، سبزه و شاخه هاي سبز جوان قرار داشت، وارد خانه مي شد، چهار گوشه اتاق ها را آب مي پاشيد، قرآن را كنار سفره هفت سين مي گذاشت و شاخه هاي سبز (درخت آلوچه) را به اين نيت كه سال سرسبز و خوش و خرمي براي خانواده باشد، جلوي در اتاق آويزان مي كرد و يا روي طاقچه اتاق مي گذاشت.
- قديمي ها بر اين اعتقادند كه در موقع تحويل سال، زن ها بايد سنجاق زيرگلويشان باشد وگرنه رشته كارهايشان گسسته مي شود.
- علامت تحويل، تكان خوردن برگ سبز روي آب و يا چرخيدن تخم مرغ روي آينه است.
- باوري اسطوره اي مي گويد: در ميان درياي بيكران، يك ماهي شناور است كه گاوي را بر پشت دارد و زمين بر شاخ گاو نهاده است. به هنگام تحويل سال گاو زمين را از يك شاخ به شاخ ديگر مي اندازد و همين موجب مي شود كه زمين لرزشي كرده و تخم مرغي كه روي آينه گذاشته اند يا برگ سبز و نارنجي كه در كاسه آب انداخته اند، مي چرخد و ماهي كه در آب است به طور عمود، بي حركت مي شود.
- شمعي كه به نيت سلامتي افراد خانواده و روشنايي بخشي زندگي بر آنها افروخته است، بايد تا آخر بسوزد و نبايد به آن فوت كرد چون كه عمر را كوتاه مي كند و در صورت اجبار مي توانند با دو برگ سبز آن را خاموش كنند. در شيراز با اين اعتقاد، اگر مي خواستند شمع را خاموش كنند اين كار را با نقل و يا مسقطي انجام مي دهند.
- سمنويي را كه براي سفره هفت سين تهيه مي گردد، غذايي مقدس دانسته و معتقدند نبايد موقع آماده كردن، كسي بدون وضو حضور داشته باشد. در برخي مناطق رسم است پس از پختن، سمنو را يك شب مي گذارند بماند تا حضرت فاطمه(س) نقش پنجه خود را بر آن اندازد و سمنو را متبرك كند.

sajadhoosein
14-02-2011, 13:01
قواعد و آداب نقد
مقدمه
از محاسن بيان كردن قواعدي براي نقد آن است كه حداقل دو گروه خلع سلاح مي‌شوند:
اول آنان‌كه به بهانة نقد، به نكته‌گيري، تخريب، توطئه و هتاكي ديگران مي‌پردازند.گروه دوم، متعصبان، متحجران و خشك‌مغزاني هستند كه بي‌جهت در برابر نگرش‌ها و يا عملكرد فرد يا گروه و نهادي حساسيت نشان مي‌دهند و هرگونه طرح خصوصاً نقاط ضعف را تخطئه و توطئه مي‌پندارند.مجموعة‌ قواعد و آداب نقد را به دو دسته مي‌توان تقسيم كرد: قواعد و آداب درون‌منطقي و قواعد و آداب برون منطقي.
1. قواعد و آداب درون منطقي نقد
مراد از چنين قواعدي، حدود و آدابي است كه به اصل، مركز، متن و خود نقد مربوط است، نه به حيطه‌ها و حواشي و مسايل پيراموني نقد
از مهم‌ترين قواعد درون‌منطقي نقد عبارت‌اند از:
اول: فقط نقادي نظري انديشه و عمل
در روابط ما آدميان،‌ حيطة نقد و انتقاد تنها به نقد زباني، كلامي و قلمي انديشه و عمل خود و يا ديگران محدود است و كنش، كار و عمل عليه ديگران به طور ذاتي در حيطة نقادي و نقدپذيري، و همزمان با نقد قرار نمي‌گيرند؛ و چون نقد با غايت صلاح، اصلاح و رشد صورت مي‌گيرد و ديدن محاسن در كنار معايب در نقد، از لوازم قطعي آن است، ضمن اينكه نقد از عمل و اقدام متمايز است، هر نوع اظهار نظري را نيز دربر نمي‌گيرد و هرگونه موضعگيري نقد محسوب نمي‌شود. بر اين اساس،‌ نقد با توطئه ـ‌ كه اولاً با اقدام قرين است، ثانياً برجسته كردن كاستي‌ها و معايب است ـ فرق دارد؛ چنان‌كه بسياري از مواضع جريانات سياسي هم در واقع خرده‌گيري و انتقام‌گيري است و با غايت آسيب‌زدن به يكديگر انجام مي‌شود و در چهارچوب نقد قرار نمي‌گيرند.
دوم: برشمردن سره و ناسره
از غايات نقد آن است كه خوب از بد، حسن از عيب، و نقص از كمال در يك انديشه يا فعال متمايز شود. براي رسيدن به چنين هدفي، لازم است ابتدا محاسن يك فكر يا كنش از معايب آن تفكيك و در نقد نيز به هر دو بعد آن اشاره شود.سوم: شفافيت نقد
اگر غايب نقد تميز صواب از ناصواب و تأثيرگذاري بر علم و عالم و عامل باشد، واضح است كه مخاطب نقد بايد مقصود ناقد را دقيقاً دريابد.

سوم: شرط علم در نقد نظري
قبلاً اشاره شد كه در دو حيطة نظري و عملي مي‌توان به نقد توجه كرد. از آداب نقد نظري كه به انتقاد از انديشه و آراي ديگران مربوط است، ورود كارشناسان هر رشته و آشنايان با پيشينه و ادبيات بحث در موضوع براي نقد و انتقاد است. چگونه فردي كه با علوم طبيعي، رياضي، انساني، ... آشنا نيست، به خود حق مي‌دهد كه وارد نقد و انتقاد روشمند بر هر كدام از اين حيطه‌ها شود؟
البته رعايت اين قاعده به اين معنا نيست كه ناقد لزوماً بايد آشناتر از منتقد (انتقاد شونده) باشد، يا اينكه منتقد الزاماً بايد در موضوع مورد نقد، صاحب نظريه نيز باشد؛ زيرا كرشي نقد از كرسي نظريه‌پردازي متمايز است در قاعده و ادب نقد، بر همين حد مي‌توان پاي فشرد كه يك ناقد بايد با حيطه‌اي كه نقد مي‌كند، آشنا باشد و با پيشينه، ادبيات، اصطلاحات و اصول و مبادي آن مباحث مأنوس باشد، تا نقدي روشمند از موضوع ارائه دهد و بتوان به انتقاد او بر موضوع وقعي نهاد.
چهارم: رعايت طبقه‌بندي در نقد
از اهم مباحثي كه منتقد بايد براي حصول به نقدي معتبر و روشمند تعقيب كند، طبقه‌بندي موضوع نقد از جهات عديده است. براي مثال:
اولاً متن يا مسئله‌اي كه قرار است نقد و بررسي شود، به كدام حيطة علمي مربوط است؟ آيا مي‌توان مسائل مربوط به حيطة علم روان‌شناسي را با روش‌ها و اصطلاحات و مباني علم جغرافيا بررسي كرد؟
پس در طبقه‌بندي موضوع بايد ابتدا رابطة آن بحث با علم و دانش مربوط معلوم شود، تا آن متن براساس روش، مباني و ادبيات آن علم خاص، بررسي شود.
در مرحلة بعد مي‌توان متن و يا كلام مورد بررسي را در دو سطح معني و لفظ نقد كرد. در نقد معني و مضمون مي‌توان به عوامل اجتماعي مؤثر بر متن (نقد اجتماعي) و نيز عوامل روان‌شناختي مربوط به مؤلف و گوينده و عامل حالات باطني و ويژگي‌هاي دروني (نقد روان‌شناختي) توجه كرد و مثلاً دربارة اخلاقي بودن يا نبودن اثر يا فعل، به داوري نشست (نقد اخلاقي)
در نقد لفظي نيز مي‌توان يك اثر و كلام را از جهت فصاحت، بلاغت، جمله‌بندي، پاراگراف‌بندي، نكات ويرايشي،... نقد و بررسي كرد و از محاسن و معايب آن سخن گفت.
طبقه‌بندي ديگر، جدا كردن مباحث متدولوژيك (روشي) از مباحث مضموني و محتوايي است. در مباحث متدولوژيك، به شيوه و ساختار نگارش در مقدمه (سؤال، فرضيه، سازماندهي و ...)، شيوة ارجاعات و پاورقي‌ها و سنديت منابع و ... اشاره مي‌شود؛ ولي در مباحث محتوايي، به مفهوم، استحكام يا ضعف دلايل، شيوة نتيجه‌گيري، نوآوري و خلاقيت در بحث و ... نفياً يا اثباتاً بحث مي‌شود.
از نكات ديگر مورد استفاده در طبقه‌بندي، جداكردن محاسن و سره از معايب و ناسره است و با توجه به غايات نقد، مناسب‌تر است كه ابتدا به محاسن و سپس به معايب اثر پرداخت.
2. قواعد و آداب برون منطقي
مراد از اين ضوابط، آن‌گونه آدابي‌اند كه گرچه جزء اصول اساسي و مركزي نقد نيستند و در مباحث نقد، در حاشيه و پيرامون‌اند، گاه بي‌توجهي به آنها اصل و غايت موضوع را نيز به زير سؤال مي‌برد و كار نقد و انتقاد را بي‌حاصل مي‌كند. از جمله نكات برون منطقي نقد عبارت‌اند از:
اول: رعايت زمان و مكان نقد
يكي از عوامل بيروني نقد، رعايت زمان و مكان در طرح اصل نقد و شيوة نقد است، براي مثال، گرچه دولتمردان را نه تنها مي‌توان بلكه بايد نقد كرد، آيا در زمان جنگ كه كشور دچار بحران است، مي‌توان و بايد مثل زمان صلح، سياست‌هاي دولت را به نقد و انتقاد كشيد؟ آيا اگر در زمان عادي، در روزنامه‌ها و رسانه‌هاي عمومي آشكارا سياست‌هاي دولت را به انتقاد مي‌گيرند، در زمان بحران نيز بايد چنين كرد يا اينكه شرايط زماني بر شيوة نقد تأثير‌گذار است؟ البته از مجموع اين مباحث نبايد به اين نتيجه رسيد كه اصل نقد و انتقاد خصوصاً بر دولتمردان را بايد نفي كرد، بلكه كل بحث در رعايت قواعد برون منطقي نقد است.
در سطح فردي نيز رعايت زمان نقد، از آداب و قواعد برون منطقي نقد است. واضح است كه در حين مناقشه و دلخوري بين دو فرد، نقد و انتقاد از مخاطب، معنايي دارد و عكس‌العملي ايجاد مي‌كند كه در فضاي دوستانه هرگز چنان معنا و بازتابي را ندارد. از اين‌رو مناسب‌تر است كه نقد در فضاي سالم و عادي و دوستانه مطرح شود، تا هم ناقد شرط انصاف را رعايت كند و هم نقد‌پذير توسعة صدر لازم را از خود بروز دهد.
منتقد بايد مكان نقد را نيز در نظر بگيرد. براي نمونه، آيا در مورد دو كشور كه يكي هنوز مجلسي عادي و صوري را نيز برنمي‌تابد و ديگري سابقة چند قرن انتخابات و دموكراسي دارد، يك شيوة نقد را بايد به كار برد؟ واضح است كه از آداب نقد آن است كه بايد امكان و موقعيت و مخاطبي را كه قرار است نقد شود در نظر گرفت و اصل نقد و شيوة آن را به تناسب ظرفيت‌ها، تنظيم و مطرح كرد. در اين مورد، براي اينكه ناقد بتواند سطح انتقادپذيري جامعه را محك بزند، بهتر است از آسان‌ترين روش‌ها و سطحي‌ترين موضوعات نقد را طرح كند و اگر جامعه كشش داشت و ظرفيت و قابليت‌ها موجود بود، اندك اندك به شيوه‌هاي جدي‌تر و موضوعات عميق‌تر بپردازد.
دوم: اصل بودن نقد از پايين به بالا و در حاشيه بودن عكس آن
گرچه از جهت سطح مخاطبان نمي‌توان اصل را بر نفي نقد و انتقاد گرفت، به نظر مي‌رسد كه فضاي نقد و انتقاد را بايد براي سطوح پايين‌تر و ضعيف‌تر فراهم كرد تا افراد و مقامات عالي‌تر. دستاورد چنين نقدي براي آحاد جامعه، ايجاد جسارت، روحيه و اعتماد به نفس است. براي افراد داراي مسئوليت و قدرت نيز سازنده است؛ چه، روحية تواضع و مشاركت‌پذيري را در آنها تقويت مي‌كند. ولي عكس چنين روندي (نقد از بالا به پايين) را نمي‌توان اصل قرار داد. گرچه در مواقع ضروري و با رعايت آداب خصوصي بودن، محترمانه بودن، ... نمي‌توان نفي كرد، نقد آشكار و در جمع‌ مقامات عالي‌تر از نيروهاي زير دست آسيب‌زننده است. از اين‌رو به مديران توصيه شده است كه:
به جاي محكوم كردن ديگران، بكوشيم تا آنها را بشناسيم و با دلايل آنچه كه ايشان انجام مي‌دهند، آشنا شويم. اين عمل سودمندتر و مفيدتر از خرده گرفتن و انتقاد كردن است. زيرا هيچ چيز براي كشتن استعداد، هولناك‌تر از انتقاد مدير از زيردستان نيست.
پيشتر در اشاره به دستورالعمل حضرت امير به مالك اشتر عنوان شد كه زمامدار بايد كاستي‌هاي مردم را بپوشاند.
سوم: به كار بردن كلمات مثبت، محترمانه و مناسب
از آنجا كه غايت نقد، تخريب و به بن‌بست كشاندن افراد نيست، از آداب نقد آن است كه محتواي نقد در ظرف مناسب ريخته شود تا بهتر ثمر دهد و بيشتر مؤثر افتد. از اين‌رو خوب است كه نقد با كلمات مثبت و در ساختاري مناسب مطرح شود. براي مثال، مي‌توان از پرسش انتقادي در بيان مقصود حداكثر بهره را برد و مخاطب را متوجه نواقص و معايبش كرد. نهايت اينكه نبايد عزت نفس مخاطب را زير سؤال برد بلكه نقد را بايد دوستانه و مشفقانه و با هدف بهبود و در فرد و يا افراد مطرح كرد، از اين‌رو براي چنين غاياتي نمي‌توان از كلمات با بار منفي و سوزنده بهره گرفت.
چهارم: احترام به مواضع مخاطب
براي رعايت اين قاعده، خوب است ابتدا نقاط قوت منتقد را برشمرد و يا حين نقد، پاسخ شنونده را با دقت گوش كرد و كوشيد كه به ويژه در شيوة‌ عملش، شرايط او را درك كرد. اينجا است كه ناقد بايد آرامش و خونسردي خود را در نقد كاملاً حفظ كند تا به حريم شخصي كسي، حتي غيرعامدانه تعدي نكند و عزت نفس شخص يا اشخاص را زير سؤال نبرد.
پنجم: نقد نهادينه و مستمر
از آداب بيروني نقد كه سبب نفوذ و تأثير جدي نقد مي‌شود، نقد نهادينه و مستمر است. نقد فردي و دفعي كم‌تأثير است. خوب است افراد عادت كنند كه ابتدا به تأسيس تشكل‌هاي مدني (تشكل‌هاي صنفي، فرهنگي، اجتماعي،...) و سياسي (احزاب) اقدام كنند و آنگاه بخي از وظايف خود را نقد و بررسي دقيق، عميق و مستمر افراد يا نهادهاي مسئول قرار دهند. در اين صورت است كه هم نقد گستره و عمق مناسب مي‌يابد يا به سوي آن سير مي‌كند و هم مخاطب آن انتقاد را جدي‌تر مي‌گيرد و از آن متأثر مي‌شود.
ششم: بي‌طرفي آگاهانه
از آنجا كه به دلايل عديده انسان نمي‌تواند در اظهار نظر خود خالي از ارزش و داوري باشد (به‌جهت زماني و مكاني بودن ما آدميان و تأثير جامعه، طبيعت، تاريخ، جنسيت، ژن و ... بر انسان)، ناقد خواه ناخواه متأثر از پيش‌فرض‌هاي متعدد قهري و قطعي است. آنچه را كه در مرحلة نقد و داوري مي‌توان از منتقد به عنوان يك ادب و قاعده براي نقد توقع داشت، آن استكه اگر خواه ناخواه متأثر از ارزش‌ها و باورهايش به نقد مي‌نشيند و اگر مجموعة آرمان‌ها و باورهايش به دو دسته قابل تقليل باشند (ارزش‌هاي ارادي و آگاهانه و ارزش‌هاي ناخواسته و غيرارادي)، حداقل در مقام نقد و داوري و قضاوت، به صورت آگاهانه و هشيارانه، ارزش‌ها و پيش‌فرض‌ها و مواضع مطلوبش را در مورد متن، عالم و يا عامل، اعمال نكند، تا نقد او تا حدودي رعايت انصاف، جامعيت و علميت كرده باشد

sajadhoosein
14-02-2011, 13:10
نکاتی درخصوص آسیب‌شناسی علوم انسانی در ایران بعد از انقلاب



بصورتی متعادل هم تفاوتها و هم تشابهات مدنظر قرار گیرند. از این‌رو در بحث حاضر عوامل دیگری برجسته می‌شوند که متغیرهای دخیل در چگونگی رشد، جهت رشد و کاربرد علوم انسانی در کشور محسوب می‌شوند. درواقع، جریان کلی علوم انسانی در کشور تحت تأثیر این عوامل، صورتبندی خاصی می‌یابد و در جایگاه و کاربرد کنونی ـ نیز معلول همین عوامل ـ فهم گشته و ترویج می‌شود. بطور کلی می‌توان این متغیرها را عبارت از فعالان و دست‌اندرکاران این حوزه (دانشجو، استاد، محقق، نهادهای آموزشی و پژوهشی، نهادهای برنامه‌ریز و سیاستگذار) از یکطرف و محیط فعالیت (دانشگاهها، حوزه‌ها، پژوهشگاه‌ها، مجلات علمی و فصلنامه‌های علمی ـ پژوهشی و علمی ـ ترویجی) از طرف دیگر دانست. آنچه که علیرغم همه‌ی جهشها و حرکتهای اصلاحی و رو به جلو در مسیر اندیشه‌ورزی و پژوهش در حوزه‌ی علوم انسانی، همچنان آزاردهنده و کُندکننده‌ی تدوین و اجرای برنامه‌های مناسب است، ضعف ابتکار و خلاقیت می‌باشد. به‌عبارت دیگر، ضعف خودباوری و مسأله محور نبودن فعالیتهای آموزشی و پژوهشی در دو سطح انجام فعالیتها و گزینش و ارزیابی آنها
ـ در قالب ارزیابی‌های ناصواب آثار ارسالی برای چاپ در فصلنامه‌های دارای امتیاز علمی ـ پژوهشی ـ مانع از دستیابی این علوم به جایگاه شایسته‌ی خود در نظام سیاستگذاری کشور شده است. کثرت‌گریزی در اندیشه‌ورزی و محصور نمودن امتیازات علمی، مانع از هدایت تلاشها و تکاپوهای فکری در این حوزه گردیده و مانع از نمایش جریان اصلی اندیشه‌ورزی در علوم انسانی در کشور که گسترده و وسیع هم هست، می‌شود. بعبارت دیگر، عمق و وسعت پتانسیل نیروهای فکری نادیده گرفته شده‌اند، لذا تجمع نیروها برای پیشبرد و حل‌وفصل مسایل کشور تحقق نیافته است. علاوه بر اینها، دو عامل دیگر در تشدید این معضل نقش مؤثری ایفا می‌کنند. یکی ساده‌پنداری مدیریت و رویارویی با مسایل انسانی و دیگری نظام ناکارآمد ارزشگذاری و امتیازدهی به فعالیتهای علمی در حوزه‌ی علوم انسانی می‌باشد. مصداق اولی، عدم تقید و حساسیت برای گزینش مسئولان مرتبط با این حوزه از میان دانش‌آموختگان علوم انسانی می‌باشد، درحالیکه عکس این موضوع یعنی ورود عالمان علوم انسانی کشور به امور دیگر نظیر حوزه‌های فنّی و پزشکی، غیرممکن و محال است. پرسش این است که این تشخیص صحیح چرا درمورد مسئولیتهایی که متوجه علوم انسانی در کشور است، پذیرفته و اجرا نمی‌شود؟
مصداق دومی نیز، بی‌توجهی به عناصر هویت، فرهنگ، زمان و مکان در تکوین مسایل انسانی هر کشور و صبغه‌ی خاص علوم انسانی در هر جامعه‌ای می‌باشد. یعنی انتخاب ملاکهای غیربومی و حتی ضدبومی جهت تشخیص قوّت علمی آثار تولیدی در حوزه‌ی علوم انسانی. این واقعیت را باید پذیرفت که نمره‌دهی داوران غربی به مقالات و آثار تولیدی در این حوزه نمی‌تواند برکنار از نگرش و جهان‌بینی غربی از یکسو و گرایشات سیاسی و ایدئولوژیکی آنها از سوی دیگر باشد. از این‌رو، حصر قوه‌ی تشخیص و تعیین وضعیت آثار و محققان به چنین ملاکهایی سبب کم‌رونقی اندیشه‌ورزی در علوم انسانی می‌گردد.

sajadhoosein
14-02-2011, 13:16
نقد واقعي با روح پرسش و پرسش‌گري قرين است


در عالم نظر نيز خلاقيّت و زايش، نيازمند فراهم‌آمدن مقدمات علمي و معنوي است و از زمرة آنها توجه و تأكيد به مقوله �آموزش� و �تعليم� است، امروزه علي‌رغم رشد و گسترش وسايل و تكنيك‌هاي آموزشي و ارتباطي، سنّت‌ها و روش‌هاي هميشه ممدوح تعليم و تعلّم ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ به فراموشي سپرده شده است، به‌گونه‌اي كه زانوزدن، آموختن، گوش‌سپاري و صبوري در يادگيري به تجليل و فترت رفته است. روزگاري در عالم ـ به‌ويژه در شرق و عالم اسلام ـ اعتبار و حجيّت افراد به سلسلة‌ اساتيد و آموزگاران آنها رقم مي‌خورد و متعلّم، خود را مرهون فروغ دانش معلّم مي‌ديد، اما امروز حتي سنن علمي و پژوهشي باختر زمين نيز به درستي اعمال نمي‌شود، نتيجه آنكه علي‌رغم كوشش‌ها و ثمرات سترگ فرهيختگان و دانشمندان كشورمان در عرصه‌هاي گوناگون علمي و كاربردي، فرهنگ زايش و نوآوري عموميت نيافته و تمايل به مصرف و استفاده از فرآورده‌هاي ديگران بر توليد و خلاقيّت و ورود در عرصه‌هاي نوين، غلبه دارد.
2. سنت مبارك �نقد و جرح� جاي خود را در ادبيات علمي ما نيافته است. نقد حقيقي سلب و ايجاب را توأمان دارد. هيچ سلبي مقدم بر ايجاب نيست و حداكثر آن است كه �نقد� وضعيتي مشابه با امور اضافي دارد كه يكي بدون لحاظ ديگري معنا نمي‌تواند داشته باشد. قدح و اقتباس بي‌كم و كاست از محصولات علمي ديگران و يا ردّ و انكار ماحصل تجربيات بشر نوين با روح نقد تحول‌زا و خلّاق بيگانه است. نقد حقيقي اما خود با روح پرسش و پرسش‌گري قرين است و پرسش‌گري نيز به نوبة خود از آگاهي و التفات و تذكّر حاصل مي‌شود. �هم سئوال از علم خيز و هم جواب�. پرسش درك و تحرك‌آفرين ناشي از آگاهي و التفات پرسش‌كننده است نه جهل او، گرچه آدمي همواره از مجهولات خود بيم دارد. لاجرم بدون ترويج و اشاعة روح پرسش‌گري و به تبع آن گسترش فرهنگ نقد و نقادي (صحيح)، باب توليد دانش مسدود است و امكان خروج و عبور از وضعيت نخستين، به سمت مقصد مطلوب وجود ندارد.
3. از ابتلائات فراگير ملل عقب‌مانده و مصرف‌كننده، فقر آگاهي نسبت به تاريخ است. تاريخ مجموعه‌اي متراكم از رويدادها و حوادث بزرگ و كوچك نيست، تاريخ در واقع شناسنامه و هويت جمعي ملل و اقوام است كه اسباب وحدت آحاد و افراد جوامع را فراهم مي‌سازد. ملتي كه از تاريخ و پيشينه خود غافل است، هويت اصلي خود را واگذارده و چون به آفت از خودبيگانگي گرفتار آمده، آينده و حتي اكنون را نيز از دست مي‌دهد. براي نسل جوان و نوجوان، آگاهي ـ و مهم‌تر از آن خودآگاهي ـ ناظر به تاريخ از اولويت‌ها و ضرورت‌هاي كنوني ماست و اين سنخ از آگاهي، در وهلة نخست با عرضه و آموزش داده‌هاي درست و صحيح تاريخي و سپس با عرضه تحليل‌ها و تفسيرهاي متقن و معتبر قوام مي‌يابد. گزافه نيست بگوئيم كه آفت دوري از خودآگاهي گريبانگير برخي از نخبگان و عالمان عصر ما گرديده و هر چقدر نسبت فاعل‌شناس از اين عنصر دورتر باشد، قدرت و توان توليد زايش به زوال مي‌گرايد. بي‌ترديد گشايش دوراني نو در افق ملتي كه تجربه قدسي انقلاب اسلامي را در دامن دارد، رشد معرفتي قويم نسبت به پيشينه فرهنگي، تاريخي و رومي خويش است. چنين طليعه‌اي يقيناً به روشنايي روز پيوند خواهد خورد. انشاءا. . .

sajadhoosein
14-02-2011, 14:01
مهاجرت ژن‌ها


يكي از جمله راهكارهاي عملي براي جلوگيري از مهاجرت طيف وسيعي از ژن‌هاي هوشمند، حمايت مقاطع دكتري در داخل كشور و همچنين مشاركت تمامي شركت‌هاي خصوصي و دولتي در تأسيس مراكز پژوهشي تخصصي و همچنين بكارگيري نخبگان در اين مراكز مي باشد.
نخبگان و توسعه پايدار

نخبگان و متخصصان هر كشور را به حق بايد «ثروت ملي» آن سرزمين به شمار آورد. پديده مهاجرت نخبگان و متخصصان به خارج از مرزها، به دليل تأثيري كه در فرآيند توسعه و همچنين تخريب اعتبار ملي و تغيير نسل‌هاي آينده دارد قابل تأمل و مطالعه است. به همين دليل است كه آثار و تبعات فرهنگي، رواني و سياسي مهاجرت نخبگان براي نظام ما كه در تلاش براي استقرار الگوي جديدي در مديريت جامعه بر پايه دين است و توسعه علمي كشور و بالندگي مراكز و نهادهاي آموزشي و پژوهشي را از لوازم استحكام بنيان‌هاي امنيت ملي و سربلندي كشور مي‌داند به‌صورت يك نگراني و دل‌مشغولي جدي درآمده است؛ به‌ويژه آنكه براي كشور ما «منابع انساني توسعه» از جمله سرمايه‌ها و مزيت‌هاي اساسي است و آسيب‌پذيري آن به منزلة تهديدي بزرگ براي حال و آينده جامعه مي‌باشد.[1]. مهاجرت مورد نظر اين گفتار شامل مهاجرت موقت نخبگان جهت كسب و انتقال علم، فن و تجربه نمي‌شود، زيرا چنين مهاجرت و يا در واقع مسافرتي در راستاي توسعه پايدار كشور بوده و از ضروريات تعامل واقعي با پديده جهاني شدن و رسيدن به توسعه علمي مي‌باشد. دانش، ثروت و سلامت از مؤلفه‌هاي اصلي توسعه پايدار است. توسعه نتيجة كمي يك مقولة كيفي به نام رشد است و از اساسي‌ترين شرايط رسيدن به توسعه پايدار اين است كه منابع مادي يك كشور جهت رفاه فعلي شهروندان به حراج گذاشته نشود، زيرا در اين‌صورت نسل‌هاي آينده در برآوردن نيازهاي خويش دچار مشكل خواهند شد[2]. ركن دانش و نقش آن در توسعه، وابستگي جدي با نخبگان علمي دارد و درگير كردن ايشان به امور علمي سرعت رسيدن به توسعه را افزايش داده و زمان دستيابي به آن را كاهش مي‌دهد. لذا ايجاد شرايط مادي و معنوي مناسب جهت حفظ، پاسداشت و كرامت فرزانگان، دانشمندان، انديشمندان، قهرمانان ورزشي و هنري و در يك كلام نخبگان جامعه از مهمترين وظايف مردم، حكومت و دولتمردان جامعه است. اگر چه نخبگان متعلق به كل جامعه بشريت بوده و نقش موثر آنها در زندگي بشريت به حصار مرزها محدود نمي‌شود ولي حضور ايشان جهت دستيابي به توسعه پايدار در هر محدوده جغرافيايي نقش كليدي دارد. در اين حقيقت كه مهاجرت مغزها تعادل جهاني را به هم مي‌زند[3] و باعث مي‌شود تا كشورهاي فقير همچنان فقير باقي بمانند اجماع بين‌المللي وجود دارد[4]. لذا كشورهاي پيشرفته با ايجاد شرايط و جاذبه‌هاي مادي و معنوي، نخبگان ديگر كشورها را جذب نموده و با اتكاء به توان علمي، ابتكارات، ابداعات و اكتشافات ايشان، توسعه پايدار كشورهاي خويش را سرعت مي‌بخشند. در عوض به همان ميزان كشورهاي در حال توسعه و توسعه‌نيافته و يا به عبارت ديگر نابرخوردار، از توسعه و پيشرفت كشور خويش باز مي‌مانند و به مرور زمان اين شكاف و اختلاف بين كشورهاي مختلف افزايش يافته و اين تفاوت خود را در ابعاد مختلف علمي، سياسي، نظامي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي نشان مي‌دهد. در نتيجه در مقوله جهاني شدن در همه ابعادش تعداد معدودي از كشورها نقش كليدي را ايفا خواهند نمود و كشورهاي غني، ثروتمندتر شده و كشورهاي نابرخوردار همچنان فقير مانده و به كشورهاي پيشرفته و نخبه‌پذير وابسته خواهند بود.
مهاجرت ژن‌ها و چالش‌هاي جهاني

واقعيت‌هاي مورد اشاره در بخش اول اين نوشتار، اگر چه جدي است ولي نگاه سطحي به اثرات و تبعات مهاجرت نخبگان است. لذا به نظر نگارنده بايستي اصطلاحات و مفاهيم مهاجرت نخبگان (Brain Drain, Elites Migration) را با مهاجرت ژن‌هاي هوشمند يا ژن‌هاي بالقوه دانايي و توانايي) ( Brainy Genes Migration جايگزين كرد و از اين پس به جاي اين لغات و عبارات مهاجرت ژن‌ها را به‌كار برد. زيرا ژن‌‌ها هستند كه اطلاعات وراثتي را از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‌نمايند و هوش و استعداد نيز با ژن‌ها ارتباط لاينفك داشته و اين، يك اصل علمي اثبات شده است. بنابراين، هدف اصلي اين مقاله ارائه نظريه‌اي جديد تحت عنوان: مهاجرت تدريجي ژن‌هاي دانايي و توانايي و يا به‌عبارت بهتر ژن‌هاي هوشمند مي‌باشد. نبوغ و نخبگي در اثر دو عامل مهم وراثت ـ كه همان‌ ويژگي‌هاي ژنتيكي افراد بوده ـ و محيط ـ كه شرايط و بستر لازم جهت رشد علمي و عقلي است ـ حاصل مي‌شود. با توجه به مقدمه فوق مي‌توان نتيجه گرفت كه هر نخبه‌اي كه از كشور خارج مي‌شود، يك ژنوم هوشمند از كشور خارج شده و با زندگي در كشوري ديگر و ازدواج و توليد نسل در آنجا به تكثير ژن‌هاي هوشمند آن كشور كمك مي‌كند. لذا به تدريج درصد ژن‌هاي هوشمند جوامع نخبه‌پذير افزايش يافته و در طولاني مدت و پس از گذشت سال‌ها، اختلاف فاحش ژنتيكي بين كشورهاي نخبه‌پذير و نخبه‌گريز ايجاد خواهد شد. به‌گونه‌اي كه كشورهاي نخبه‌پذير به جوامعي نخبه تبديل مي‌شوند و جوامع نخبه‌گريز با كاهش ژن‌هاي هوشمند خويش، به تبعيت بي‌چون و چرا از جوامع نخبه‌پذير،‌تن در داده و اداره امور جامعه با اتكا به افرادي انجام خواهد شد كه از ضريب هوشي كمتري برخوردار هستند و به عقب‌ماندگي كشور خواهد انجاميد[5].
چرا‌كه جوامع نخبه هر روزه به علم، فن، صنعت و توليد جديدي دست مي‌يابند و ديگر كشورهاي دنيا به دليل نياز به علوم، فنون، صنايع و توليدات جديد، ناگزير بايد هزينه لازم را پرداخت نموده و فرهنگ كشورهاي نخبه را كه با علوم، فنون، صنايع و توليدات آنها همراه است را نيز بالاجبار بپذيرند، زيرا فرهنگ جديد و نو نيز با توليد علم و فن جديد حاصل مي‌شود. يعني محصول فيزيكي و توليدي حاصل از علم و تكنولوژي جديد به همراه خود فرهنگ استفاده جديد را نيز متولد مي‌نمايد. به‌عبارت ديگر كالاهاي توليدي هر كشور بر اساس فرهنگ همان كشور توليد مي‌شود. لذا هر كشوري با صدور كالاهاي خود به ديگر كشورها، فرهنگ خويش را نيز صادر نموده و به مرور زمان فرهنگ ديگر كشورها را با فرهنگ خويش جايگزين مي‌نمايد و در نهايت كشورهاي نخبه‌گريز به دليل نياز و وابستگي هميشگي، خدمتكار اين كشورها مي‌شوند. زيرا حكام و دولتمردان هر كشوري موظف هستند تمامي ملزومات رفاهي جديد و يافته‌هاي نوين بشريت را براي شهروندان خويش مهيا نمايند. به‌عنوان مثال با پيشرفت علم الكترونيك و توسعه صنعت تلفن همراه، رايانه و شبكه‌هاي اينترنت اولاً تاثيرگذاري كشورهاي مولد اين تكنولوژي بر روي فرهنگ كشورهاي در حال توسعه و توسعه نيافته (نابرخوردار) بسيار سهل، آسان و مقدور شده و از طرف ديگر با ارائه يافته‌هاي جديد و محصولات جديدتر روز به روز وابستگي اين كشورها را به خود افزايش مي‌دهند. كشورهاي در حال توسعه و نابرخوردار نمي‌توانند استفاده از دستاوردهاي انقلاب فناوري اطلاعات يعني صنعت IT و الكترونيك را براي شهروندان خود تحريم كنند زيرا چنين كاري خودكشي علمي را در پي خواهد داشت. چند دهه قبل تصور اينكه رايانه بتواند روزي اينقدر زندگي بشريت را متحول نمايد ممكن نبود. در اين رابطه مي‌توان اين سئوال را مطرح نمود كه، واقعاً صنعت و فنآوري رايانه و يا تلفن همراه چقدر فرصت شغلي براي كشورهاي مولد خود ايجاد نموده و خواهد نمود؟ مسلماً درآينده نيز علوم و تكنولوژي‌هاي جديدي ظهور خواهند كرد كه نقشي به مراتب مهم‌تر از رايانه بر زندگي بشر خواهند داشت و دانشمنداني كه اين فنون و فنآوري‌ها را كشف مي‌نمايند آيندة كشورهاي خويش را بيمه مي‌كنند و كشورهايي كه دانشمندان و انديشمندان بيشتري را پذيرا باشند، رهبري جهان آينده را در دست خواهند داشت. لذا جهت رهبري آيندة جهان، نيازي به قدرت نظامي از جمله: بمب اتمي، تكنيك‌ها و تاكتيك‌هاي نظامي پيشرفته، براي وادار كردن ديگر كشورها به تبعيت وجود ندارد. زيرا قدرتمندترين ابزار براي تغيير و دگرگون ساختن جامعه و جهان، استفاده از علم و فنآوري است[6]. بعيد نيست در آينده با توليد و كشف منابع جديد انرژي مناسب و مواد اوليه ارزان و سازگار با محيط زيست، تنها منبع اقتصادي خيلي از كشورها يعني نفت، كم‌ارزش و يا بي‌ارزش شود و يا ذخاير آن به اتمام برسد. با كمي دقت مي‌توان دريافت كه نخبگان قادرند علم، فن، فنآوري و صنعت جديد توليد نموده كه به تبع آن فرصت‌هاي شغلي جديد براي جامعه خويش ايجاد نمايند. لذا درصد بيكاري در كشورهاي پيشرفته در همه سطوح بسيار كم مي‌شود، اين در حالي است كه مهمترين مشكل كشورهاي در حال توسعه و نابرخوردار از جمله كشور ما بيكاري و باز هم مهاجرت ژن‌ها است. بنابراين بهترين و مطمئن‌ترين نقطه براي سرمايه‌گذاري در خصوص اشتغال و رفع معضل بيكاري در بلند مدت، توجه ويژه به نخبگان، دانشمندان و انديشمندان جامعه است تا با توليد علم، فن، تكنولوژي و صنعت جديد ، فرصت‌هاي شغلي برگرفته از علم و صنعت داخلي را براي كشور ايجاد نمايند. در غير اين‌صورت كشورهاي بيگانه از اين نعمت‌هاي خدادادي استفاده مي‌كنند. يعني نخبگان كشور را جذب نموده و با استفاده از علم و د انش فني توليد شده توسط ايشان محصولات جديدي توليد نموده و اين محصولات را به بازار كشور ما روانه مي‌كنند، از استعداد، دانايي و توانايي نسل مهاجر استفاده نموده و موجبات وابستگي كشورش را ايجاد مي‌نمايند. با توجه به دلايل فوق است كه كشورهاي نخبه‌پذير، نخبگان ديگر كشورها را با هر دين و آييني مي‌پذيرند و نه تنها از هوش و استعداد و توان ايشان در توسعه علمي، فني و صنعتي خويش استفاده مي‌كنند بلكه ذخاير ژن‌هاي هوشمند خويش را براي نسل‌هاي آتي افزايش داده و آينده روشني را براي ايشان ترسيم مي‌نمايند. يعني به طور كاملاً طبيعي اصلاح ژنتيكي انجام مي‌دهند. در نتيجه با يك تير دو نشان را هدف قرار مي‌دهند. لذا نسل‌هاي آينده در كشورهاي نخبه‌پذير براي برآوردن نيازهاي خويش نه تنها مشكلي ندارد بلكه با سهولت بيشتري توسعه پايدار كشور خود را دنبال خواهند نمود. به عبارت ديگر سياستمداران كشورهاي نخبه‌پذير مهمترين «ثروت ملي» خود، يعني نخبگان را چند برابر افزايش مي‌دهند. چنين جوامعي با داشتن ذخاير ژنتيكي هوشمند، كافي، مناسب و همچنين حفظ منابع و ذخايرمادي خود از يك طرف و استفاده از ذخائر و منابع مادي كشورهاي در حال توسعه و نابرخوردار از طرف ديگر، اختلاف طبقاتي و سرانه ثروت ملي بين كشورهاي نخبه‌پذير و نخبه‌گريز را افزايش مي‌دهند. مهمتر اينكه جوامع نخبه‌پذير با بكارگيري علوم و فنون جديد حاصل از پژوهش و تحقيق نخبگان، امكان كشف منابع طبيعي كه بشر قبلاً به دليل نداشتن علم و فن كافي از آنها بي‌بهره بوده است را نيز ممكن مي‌سازند. اين واقعيت سبب خواهد شد كه كشورهاي نخبه‌پذير جهت كشف و استخراج چنين منابعي در كشور خويش نخواهند داشت.
نخبه‌پذيري و تأثيرات آن بر جامعه

از جمله سؤالاتي كه ممكن است مطرح شود مسائل امنيتي ناشي از حضور افراد غيربومي در كشورهاي نخبه‌پذير است. تجربه نشان داده است نخبگان غيربومي به دليل داشتن امكانات مادي و معنوي در حد شأن خويش و همچنين فرهنگ بالا از لحاظ امنيتي براي كشورهاي نخبه‌پذير مشكلاتي ايجاد نمي‌نمايند. سؤال ديگري كه در خصوص مهاجرت ژن‌ها جاي طرح دارد اين است كه آيا فرزندان نخبگان در خارج از كشور در زمينة علم و فن تلاش خواهند نمود تا به مرجعيت علمي يا همان نخبگي برسند؟ در اين خصوص مي‌توان گفت امكان بالقوه براي بلوغ علمي از نظر ژنتيكي و محيطي وجود دارد. بنابراين جهت توسعه منابع انساني در كشورهاي نخبه‌پذير هر دو عامل رشد يعني وراثت هوشمند و شرايط محيطي مناسب براي اينگونه افراد وجود دارد. به‌طوري كه بهره‌گيري از نهايت پتانسيل نخبگان و دانشمندان در اين كشورها به سادگي ميسر است. شرايط محيطي عبارتند از ملزومات تحقيق و پژوهش كه در حد عالي در كشورهاي نخبه‌پذير مهيا است به گونه‌اي كه هر وسيله، دستگاه يا ماده‌اي را كه محقق نياز داشته باشد در كمترين زمان ممكن در اختيارش قرار مي‌گيرد. حقوق مادي و معنوي محققين و نخبگان در اين جوامع نسبت به ديگر كشورها چندين برابر است، دانشمندان و پژوهشگران در اين كشورها از سوي صنايع و شركت‌هاي خصوصي مورد حمايت مادي قرار مي‌گيرند و از محل اين حمايت مالي، دانشمندان كشورهاي نخبه‌پذير به سهولت مي‌توانند نخبگان ديگر كشورها را جهت كار بر روي پروژه يا پروژه‌هاي خويش كه در ارتباط با رفع معضلات شركت‌هاي خصوصي حمايت كننده هست را جذب نمايند. علاوه بر موارد فوق، اكثريت قابل توجهي از نخبگان به دليل هوش و استعداد سرشار، از نظر معنوي و اخلاقي هم تفاوت قابل توجهي با ديگر افراد جامعه داشته و الگوي عملي براي اقشار مختلف مي‌باشند و معمولاً ارتباط و اعتقاد عميق‌تري با ماوراء‌الطبيعه و خداوند دارند. لذا به نظر نگارنده افزايش شمار نخبگان در هر جامعه، تقويت باورهاي ديني را نيز در پي دارد.
عوامل دافعه‌اي و جاذبه‌اي و تاثيرات آنها در مهاجرت ژن‌ها

مهاجرت نخبگان دغدغه اكثريت كشورهاي جهان است و خيلي از كشورها محققين توانمندي را، جهت بررسي علل و عوامل اين پديده و ارائه راهكارهاي مناسب مأمور به تحقيق و پژوهش نموده‌اند كه بخشي از نتايج يافته‌هاي آنها منتشر گرديده و مي‌تواند مورد استفاده محققين ديگر كشورها قرار گيرد [3ـ5، 8ـ12]. تنها جستجو در پايگاه علمي آمار و اطلاعات بين‌المللي ISI با كليدواژة فرار مغزها (Brain Drain) تا تاريخ 25 نوامبر 2004 ميلادي، 538 گزارش را در اين خصوص نشان داد [13]. گريت لادل (Grit Laudel) در سال 2003 ميلادي سعي كرده است پديده فرار مغزها را به روشي سيستماتيك مورد بررسي قرار دهد [14]. آنچه از تحقيق در اين موضوع حاصل مي‌شود اين است كه نخبگان هر كشوري، سرمايه‌هاي ملي محسوب شده و كشورهايي كه در نخبه‌پروري و حفظ و نگهداري آنها مي‌كوشند، در فرآيند جهاني شدن از ديگران در همه زمينه‌ها گوي رقابت را خواهند ربود. به همين دليل در كشورهايي مانند: انگلستان، روسيه، نيوزلند، هندوستان، آفريقاي جنوبي و غيره جهت مقابله با اين پديدة زيانبار، مطالعات جديد صورت پذيرفته است.
لذا ضرورت دارد در كشور ما هم تحقيقي جامع‌الاطراف جهت روشن شدن زواياي مختلف اين پديده زيانبار صورت پذير و پاسخ مناسبي براي انبوهي از سؤالات كه در اين رابطه مطرح است يافته و راهكار عملي و بومي ارائه گردد. واقعاً بايد بررسي نمود كه در كشور ما صنايع خصوصي چقدر حاضر هستند كه در زمينه تحقيق و پژوهش سرمايه‌گذاري نمايند تا نخبگان كشور از اين طريق بتوانند نقش مؤثر خويش را ايفاء نمايند؟ تا چه اندازه در تامين ملزومات تحقيق و پژوهش جهت رسيدن به بلوغ علمي نخبگان خويش، سرمايه‌گذاري كرده‌ايم؟ و آيا پژوهشگران و نخبگان براي اينكه فعاليت علمي خويش را به حداكثر برسانند، امكانات لازم و به موقع را در اختيار دارند؟ بنابراين محرز مي‌گردد كه مدل جاذبه ـ دافعه در خصوص مهاجرت ژن‌ها سازگار است.
برخي از عوامل ايجاد كننده دافعه در كشورهاي نخبه‌گريز از جمله ايران عبارتند از:
1. عدم كارايي علمي و فني در وطن براي سطوح عاليه نخبگان اعم از نخبگان علمي، ورزشي، هنري [1].
2. عدم امكان كسب علوم و دانش مورد علاقه براي دانشجويان مستعد همراه با دريافت حمايت مالي (بوسيه شدن)، رويه‌اي كه در كشورهاي نخبه‌پذير در حال انجام است.
3. عدم تامين امكانات زندگي در شأن نخبگي و قابل مقايسه نبودن با حقوق و شرايط رفاهي كشورهاي نخبه‌پذير. جديدترين گزارشات حاكي از آنست كه دانشگاه‌هاي آمريكا جهت جذب دانشمندان عالي رتبه جهان، حقوق بسيار بالايي را براي ايشان در نظر گرفته‌اند، به‌گونه‌اي كه اين سياستگذاري، كشورهاي اروپايي و روسيه را دچار اضطراب جدي نموده است[7]. به‌عنوان مثال دولت انگلستان در سال 2001 ميلادي مبلغ قابل توجهي را به حقوق اعضاء هيات علمي دانشگاه‌ها خود اضافه نمود تا اختلاف حقوق بين اساتيد دانشگاه‌هاي خود با كشور آمريكا كاهش دهد و از خروج دانشمندان خود جلوگيري نمايد[8].
4. كمبود امكانات و ملزومات تحقيق و پژوهش جهت رشد علمي و عدم امكان تهيه آنها در زمان مناسب[13]، كه مواردي از آنها عبارتند از:
4ـ1. كمبود دستگاه‌ها، وسايل كمك آموزشي، آزمايشگاه‌ها، كارگاه‌ها و ...
4ـ2. عدم هماهنگي و هم جهتي سياست‌هاي علمي و فني كشور با انقلاب فناوري اطلاعات يعني صنعت IT. نخبگان و محيط كارشان يعني دانشگاه‌ها و مراكز تحقيقاتي براي رقابت كردن با همتايان خود در سطح بين‌المللي و براي اينكه نقش رهبري خويش را در عصر اطلاعات به خوبي بازي نمايند[16] بايد امكان دسترسي به تمامي بانك‌هاي اطلاعاتي و پايگاه‌هاي اطلاعات علمي دنيا برايشان مقدور باشد، چرا كه مشاركت نخبگان در توليد علم و فن بين‌المللي بايستي بر اساس شاخص‌هاي اساسي توليد علم و فن جهاني باشد[17]. اين بدين معناست كه يكي از سهل‌الوصول‌ترين مسيرها جهت تعامل علمي نخبگان با محققين بين‌المللي و همچنين استفاده از علم جهاني، امكان اتصال به پايگاه‌هاي علمي دنيا است كه متاسفانه به دليل محدوديت‌هاي مالي چنين امكاني براي دانشگاه‌ها و مراكز تحقيقاتي نخبه‌پرور در كشور ما در حد مناسب وجود ندارد. اين واقعيت، بزرگترين محدوديتي است كه در حال حاضر نخبگان جامعه را رنج مي‌دهد. امروزه، به‌طور كلي اين واقعيت پذيرفته شده است كه علم در جوامعي كه دانشمندان آن با يكديگر داراي روابط و ارتباطات متقابل هستند با سرعت و شدت بيشتري رشد مي‌كند [18ـ19].
4ـ3. عدم امكان تهيه نشريات و كتب علمي جديد و به روز.
4ـ4. ناكافي بودن بودجه‌هاي پژوهشي و عدم تحقق بودجه‌هاي پيش‌بيني شده در برنامه‌هاي توسعه كشور.
4ـ5. بي‌ثباتي رديف‌هاي حمايتي بودجه‌هاي پژوهشي و برخوردهاي سليقه‌اي با پژوهش و پژوهشگر در سطح كلان كشوري. لذا با وضع موجود نخواهيم توانست در حفظ نيروهاي متخصص موفق شويم به همين دليل بسياري افراد، كشور را ترك مي‌كنند. زيرا نمي‌توانند فكر و ايده خود را عملي كنند. محقق عمده‌ترين نيازش امكان كار است، اگر براي او مهيا نشود در كشور نمي‌ماند[20]. در اين خصوص گفته شده است: ملتي كه پژوهش را قدر مي‌داند، پژوهشگر را بر صدر مي‌نشاند.
4ـ6. عدم توجه ويژه به پژوهش‌هاي بنيادي كه تنها منجر به گسترش مرزهاي دانش و توليد علم مي‌شوند. لذا نخبگان و متخصصان علوم بنيادي و رشته‌هاي علوم پايه به ظاهر نقش پژوهش‌هاي خويش را در راستاي نيازهاي جامعه نديده و از طرف ديگر دائماً به ايشان وانمود مي‌شود كه نتايج يافته‌هاي شما چه مشكلي را از جامعه حل مي‌كند و در نهايت محققين توانمند در اين رشته‌ها، مكاني مناسب را در كشورهاي نخبه‌پذير، جهت گذران زندگي علمي خويش انتخاب مي‌كنند كه در آنجا براي پژوهش‌هاي بنيادي ارزش بيشتري قائل هستند و در نهايت عازم كشورهاي نخبه‌پذير مي‌شوند.
5. عدم رعايت جدي شايسته سالاري در انتصاب مديران در كشور كه اين مورد شامل تمامي سطوح مديريتي مي‌گردد. در جوامع پيشرفته كه دموكراسي به معني واقعي حاكم است، نخبگان جامعه به طريقي كاملاً عادي بر مسند امور قرار مي‌گيرند و جامعه توسط نخبگان مديريت مي‌شود. چون مديران خود از نخبگان هستند و از نيازهاي نخبگان آگاهي كامل دارند، لذا شرايط لازم را جهت حضور و اثرگذاري نخبگان مهيا مي‌كنند و براي نخبگان هم پذيرش شرايط ساده‌تر شده و حضور خويش را در وطن موثر مي‌بينند.
6. امنيت و آرامش ملي در ابعاد مختلف آن تاثيري جدي در مهاجرت نخبگان و مهاجرت ژن‌ها دارد. اين واقعيت در خصوص طبيعت و تمامي موجوداتش تحت عنوان انتخاب طبيعي (Natural Selection) امري پذيرفته شده است.
موارد فوق در كشورهاي نخبه‌پذير عكس مي‌باشد محدوديت را براي توليد علم و توسعه علمي برداشته و توانسته‌اند در نقطه مقابل با سرمايه‌گذاري بر روي عوامل دافعه‌‌زاي كشورهاي نخبه‌گريز، آنها را به جاذبه تبديل نمايند. اگر چه در مقولة علوم انساني بالاخص وقتي كه تحليل رفتار انسان‌ها مورد نظر است، اظهارنظر و حتي تحقيق و پژوهش، كاري بسيار مشكل است و برخلاف علوم طبيعي و تجربي امكان ارائه نسخه‌اي حاوي نوشدارو و كاري غيرممكن است. لذا از نظر منافع شخصي وقتي نخبه‌اي حقوق و مزاياي مكفي و چندين برابر از يك طرف و امكان رشد علمي به مراتب بيشتر از طرف ديگر را در اقدام به مهاجرت مي‌بيند، جهت كسب وجهه بين‌المللي و زندگي بي‌دغدغه وطن خويش را با تمام علايقي كه در آن دارند ترك مي‌نمايد. در اينجا وظيفه دولتمردان است كه با درايت لازم برنامه‌ريزي نموده و به نحو مطلوبي نخبگان كشور خويش را حفظ و شرايط مناسب را براي مهاجرت معكوس ژن‌ها نيز مهيا نمايند. مهاجرت معكوس، منظور جذب نخبگان ايراني مقيم ديگر كشورها و همچنين نخبگان كشورهاي ديگر است. چرا كه مهاجرت معكوس موجب مي‌شود كه ذخيره ژن‌هاي هوشمند كشور، غني‌تر شود. براي تحقق اهداف مورد نظر در سند چشم‌انداز 20 ساله كشور و همچنين ارتقاء جايگاه علمي ايران به ده كشور اول توليد‌كننده علم در جهان[21]، ضرورت وجود و حضور نخبگان، دانشمندان و انديشمندان، غيرقابل انكار مي‌باشد، چرا كه كليد دستيابي به اقتصاد مبتني بر دانايي، استفاده از نبوغ و استعداد خدادادي نخبگان جامعه است. لذا مسئولان كشور مي‌بايد، حفاظت، صيانت و كرامت نخبگان را به‌عنوان پروژه و آرمان ملي تعريف نموده و با نگاهي ويژه، زمينه شكوفايي استعدادهاي ايشان و كاربست توانايي‌هاي حاصله را مهيا نمايند. مطمئناً هرگونه سرمايه‌گذاري در اين خصوص به‌منزلة استخراج منابع خدادادي بوده و منجر به افزايش ارزش افزوده توليدات علمي، فني، صنعتي و منابع طبيعي كشور خواهد شد. توجه به تمامي سطوح نخبگان از دوران دانش‌آموزي گرفته تا سطوح پژوهشگراي، دانشمندي و انديشمندي ضرورت دارد. زيرا هر پژوهشگر موفق و يا دانشمند در سطوح ملي و بين‌المللي، براي به حداكثر رساندن فعاليت‌هاي علمي و تحقيقاتي خويش، نياز به حمايت همه جانبه دارد، همانطوري كه يك دانش‌آموز تيزهوش دبيرستاني به امكانات، دبير و شرايط ويژه و متفاوتي نياز دارد. توجه به يك مقطع خاص از نخبگي و هوشمندي، آن‌هم با هدف ويژه، دلالت بر عدم فهم صحيح از مفاهيم نخبه و نخبگي است. نخبگاني نيز هستند كه حضور فيزيكي در كشور دارند ولي به دليل كمبود امكانات مادي و معنوي لازم جهت رشد علمي و پژوهشي خويش عملاَ همچون نخبگان مهاجرت نموده نقش آنها در توسعه علمي و فني كشور كمرنگ است. تنها تفاوت اين گروه با افراد مهاجرت نموده در اين است كه خسارتي از نظر كاهش ژن‌هاي هوشمند به جامعه نمي‌رسد. به‌هرحال مديران كشور در هر سطحي وظيفه ملي،‌ ميهني و ديني دارند تا به سلسله مراتب نيازهاي اين قشر موثر جامعه توجه نمايند[22] و تمامي همت خويش را جهت بسترسازي مناسب براي جلوگيري از مهاجرت ژن‌هاي هوشمند كشور و همچنين بهره‌مندي از نخبگان موجود به‌كار گرفته، تا دين خويش را به ميهن و نسل‌هاي آتي كشور ادا نمايند.
اي كه دستت مي‌رسد كاري بكن پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
اهميت توجه به نخبگان و همچنين ويژگي‌هاي استثنايي اين قشر از جامعه توسط بزرگان علم و ادب كشور نيز تذكر داده شده است. شعر زيباي باباطاهر مويد اين واقعيت است.
به هر الفي، الف قدي برآيد الف قدم كه در الف آمدستم
يعني يك متفكر، حاصل و فشرده تلاش ميليون‌ها انسان در طول سال‌ها و قرن‌هاست و اين الف قدها هستند كه انديشة مردم را بارور مي‌سازند و مسير جامعه بشريت را عوض مي‌نمايند و براي كشور خويش علوم و فنون، فرهنگ نو، ثروت، عزت و افتخار مي‌آفرينند.
نخبه كيست؟

در كنفرانس توسعه دانش و فنآوري در ايران سه مقاله تحقيقي بسيار جالب ارائه گرديد كه يكي از ارائه‌دهندگان مقالات براساس اداره گذرنامة آمريكا هر فرد متخصص را نيروي نخبه معرفي نمود. صرف‌نظر از تعدادي افراد سياسي هر كسي كه مهاجرت مي‌كند حتماً توانايي خاصي دارد كه با اتكاء به آن مهاجرت مي‌نمايد، اين توانايي مي‌تواند ثروت و يا تفكر و تخصص باشد كه دسته دوم موضوع بحث در اين مقاله مي‌باشد [23ـ25]. نخبه فردي با هوش، مستعد،خلاق، كارآفرين و با نبوغ فكري مي‌باشد كه با فعاليت ذهني خود و ايجاد نوآوري به رشد و توسعه كشور سرعت مي‌بخشد[26]. نخبگان مي‌توانند امور را بهتر انجام داده و قدم‌هاي موثري در رفع مشكلات محيط، جامعه و كشور خود بردارند[27].
نخبه‌پروري و راه‌كارهاي حفظ و بكارگيري نخبگان

خوشبختانه طي سال‌هاي گذشته توجه بيشتري به نخبگان كشور شده و تاسيس بنياد نخبگان امر مقدسي است كه در حال انجام مي‌باشد. اخيراً حساسيت مسئولين كشوري و همچنين محققين وانديشمندان كشور به معضل مهاجرت نخبگان شديداً افزايش يافته و تحقيقي نسبتاً جامع تحت عنوان «چالش‌ها و راه‌كارهاي حفظ و بكارگيري نخبگان» در بخش گزارش كميسيون راه‌حل‌ها و راه‌كارهاي كنفرانس توسعه دانش و فنآوري در ايران به چاپ رسيده است[28].
در سال 1381 قانعي راد در مقاله‌اي بسيار جالب، نهادينه شدن علم را شرط لازم براي نگهداري و استقرار مغزها دانسته و راهكارهاي منطقي وعلمي، در اين خصوص ارائه نموده است[29]، كه خلاصه آنها عبارتند از:
ـ گفتگو بين مردم و نخبگان علمي جهت تقويت نظام ارزشي علم و گسترش درك عمومي از علم و فنآوري.
ـ پيشبرد برنامه‌هاي آموزشي و پژوهشي نيازگرا به دست نخبگان علمي.
ـ حمايت سخاوتمندانه از فعاليت‌هاي علمي و پژوهشي.
ـ آشنايي مسئولين امور با نقش دانش در ادارة جامعه.
ـ ايمن بودن ساختار و مديريت دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشي در مقابل تحولات سياسي كشور.
ـ افزايش ميزان دانشبري (Knowledge Intensity) در كليه فعاليت‌هاي اقتصادي، صنعتي و خدماتي.
ـ پرداخت بخشي از حقوق و دستمزد اعضاي هيأت علمي، اساتيد و پژوهشگران براساس كار كيفي ايشان جهت ايجاد رقابت سالم و افزايش نوآوري.
ـ افزايش همبستگي و انسجام بين اهل علم و دانش از طريق تقويت انجمن‌ها، مجلات و همايش‌هاي علمي.
ـ استقرار مغزها از طريق افزايش جذابيت‌هاي كاري و محيطي با ايجاد شبكه‌هاي آموزشي، پژوهشي و فنآوري بين دانشگاه‌ها، مؤسسات پژوهشي و سازمان‌هاي اجرايي.
در هر صورت تاسيس و راه‌اندازي مقاطع تحصيلات تكميلي بالاخص دوره‌هاي دكتري، زمينه نگهداري تعداد قابل توجهي از نخبگان كشور را جهت تحصيل و اشتغال در داخل ايجاد نموده است كه اين امر مبارك مسير حركت علمي كشور را از ترويج علم به سمت توليد علم و در نهايت توليد ثروت از دانش سوق داده و خواهد داد[30].
لذا به نظر نگارنده، تقويت جدي مقاطع تحصيلات تكميلي و حمايت در ابعاد مختلف مادي و معنوي و به ميزان شايسته از قشر اثرگذار در اين بخش، يكي از بهترين مسيرهاي حمايت از طيف وسيعي از نخبگان كشور بوده و همچنين بهترين فرآيند براي نخبه‌پروري در تمامي رشته‌هاي مورد نياز كشور مي‌باشد. همچنين ضرورت دارد راه‌كارهاي مناسب جهت شناسايي و كشف استعدادهاي درخشان و پرورش آنها (نخبه‌پروري) در كنار حفظ سرمايه‌هاي انساني موجود (نخبگان) تدوين و اعمال گردد. چه بسيار استعدادهاي عالي و فراواني در كشور وجود دارد كه به دليل فقر و امثال آن به فعليت نمي‌رسند.
چنانچه كسب ثروت از طريق حلال به يك فرهنگ تبديل شود و ثروتمند بودن حاصل از نخبگي و نبوع، ضد فرهنگ تلقي نشود و اين باور در مردم ايجاد گردد كه امنيت لازم براي ثروت و سرمايه در كشور وجوددارد و ثروتمندان و صنايع خصوصي و دولتي مي‌توانند با اتكاء و بهره‌مندي از پتانسيل نخبگان و متخصصان ثروت خويش را افزايش دهند. همچنين در صورتي كه تمامي شركت‌هاي دولتي و خصوصي موظف شوند كه واحدهايي تحت عنوان مركز پژوهشي تخصصي داشته باشند و درصدي از درآمدهاي خويش را در خصوص پژوهش هزينه نمايند. اين اقدام، ضمن اينكه زمينه اشتغال فارغ‌التحصيلان مقاطع تحصيلات تكميلي را ايجاد مي‌نمايد محصولات شركت‌هاي خصوصي و توليدي روز به روز بهبود كيفيت بيشتري خواهند داشت. از طرف ديگر از پتانسيل علمي نخبگان كشور هم به نحو مطلوبي استفاده شده و از نبوغ ايشان در راستاي اثرگذاري بر جامعه بهره‌برداري خواهد شد. آن‌وقت است كه مردم با نقش نخبگان و خواص جامعه بيشتر آشنا شده و در راستاي حفظ،‌ صيانت و كرامت ايشان از هيچ حمايتي دريغ نخواهند نمود. چرا كه مردم در آن‌صورت مي‌دانند كه توسعه پايدار كشور بايستي به دست نيروهاي خودي و با تكيه بر توانايي‌هاي نخبگان و خواص جامعه صورت پذيرد و در فرآيند جهاني شدن مطمئناً نخبگان جامعه مي‌توانند در توليد محصولات با كيفيت بهتر و هزينه كمتر، شركت‌هاي خصوصي و دولتي را كمك نمايند تا در ميدان رقابت بين‌‌المللي و در فرآيند جهاني شدن در حفظ و ارتقاء جايگاه خويش موفق شوند. ما بايد باور داشته باشيم كه، توسعه و پيشرفت كشور، با هدايت و حمايت از بيرون از مرزهاي آن خوابي بيش نيست. شاعر شيرين سخن علامه اقبال لاهوري چه زيبا اين واقعيت را بيان نموده است.
خدا آن ملتي را سروري داد كه تقديرش به دست خويش بنوشت
به آن ملت، سرو كاري ندارد كه دهقانش براي ديگران كشت
و يا ايشان چه خوش سروده است كه:
آن جهان بينان كه خود را ديده‌اند خود گليم خويش را بافيده‌اند
نتيجه‌گيري

اميد است مديران كشور دست در دست يكديگر داده و كرامت نخبگان، يعني حفاظت، صيانت از آنان را به‌عنوان يك پروژه و آرمان ملي تعريف نمايند تا افتخارات گذشته كشور احياء شده و ايران اسلامي مهد فرهنگ، علم، فن و تكنولوژي جهاني بشود. يقيناً موارد مطرح شده در اين نوشتار مورد عنايت ويژه مسئولين اثرگذار در سياستگذاري آينده كشور قرار خواهد گرفت و مطالب مطروحه در آن صرفاً مصداق شعر زير قرار نخواهد گرفت.
گرچه داني كه نشنوند بگوي هرچه داني زنيك خواهي و پند

sajadhoosein
14-02-2011, 14:09
جايگاه علوم انساني در توليد علم


نخستين موضوعي كه بايد روشن گردد چگونگي رشد و پيشرفت علمي است. آيا ما توانسته‌ايم در رشته‌هاي مختلف علوم به طرح نظريه يا انديشه تازه اقدام كنيم؟
در رسانه‌هاي گروهي، در ميان مسئولان و در ميان برخي از علاقمندان به پيشرفت علم از انتشارات مقالات علمي سخن به ميان مي‌آيد. دومين نكته اينكه انتشار مقالات در مجلات خارجي اعتبار علمي مقاله را مدلل مي‌دارد و هم دليل بر رشد و ارتقاء سطح علمي تلقي مي‌گردد.
ممكن است برخي از مجلات خارجي در پذيرش مقالات دقت لازم را به عمل آورند. از باب مثال رعايت اصول علمي، برخورد منطقي يا مسائل و تازگي موضوع را معيار پذيرش مقاله قرار دهند. بايد توجه داشت كه، همه مجلات خارجي در پذيرش مقالات دقت لازم را به خرج نمي‌دهند.
برخي به صرف اينكه ظاهر مقاله جالب باشد يا صبغه علمي داشته باشد در پذيرش و چاپ مقاله اقدام مي‌كنند.
اما بايد توجه داشت كه چاپ مقاله در مجله خارجي، هر چند مجله در پذيرش مقاله سخت‌گيري كند، اعتبار علمي مقاله را محرز نمي‌دارد. آنچه موجب اعتبار علمي مقاله است طرح انديشه تازه مي‌باشد.
از سوي ديگر مقالات علمي به خاطر محدوديت موضوع دليل بر ارتقاء سطح علمي كشور محسوب نمي‌شوند.
وقتي ما مي‌توانيم در توليد علم و ارتقاء سطح علمي كشور بحث كنيم كه مؤلفان كتاب يا نويسندگان در رشته تخصصي موضوع تازه‌اي را مورد مطالعه قرار داده باشند. تازگي به اين معناست كه دانشمند ديگري روي اين موضوع كار نكرده است. علاوه بر تازگي موضوع طرح نظريه يا فرضيه نيز بايد تازگي داشته باشد، يعني براي اولين‌بار مطرح گردد.
حال اين سئوال قابل طرح است كه آيا ما در رشته‌هاي علوم غيرانساني به طرح موضوعات تازه و نظريات جديد اقدام كرده‌ايم؟
آيا وقتي ما علوم طبيعي را با علوم انساني مقايسه مي‌كنيم در رشته‌هاي مختلف به آراء و نظريات تازه برخورد مي‌كنيم؟
همانطور كه گفته شد غالباً‌ افرادي درباره علوم انساني بحث مي‌كنند كه با اين رشته‌ها آشنايي ندارند. اگر از ايشان سئوال شود، منظور شما از علوم انساني چيست نمي‌توانند رشته‌هائي را كه تحت اين عنوان قرار مي‌گيرند نام ببرند.
گاهي برخي از استادان رشته‌هاي علوم انساني نيز از عقب‌ماندگي اين رشته‌ها در مقايسه با رشته‌هاي ديگر بحث مي‌كنند.
بحث از جايگاه علوم مختلف و مقايسه رشته‌ها با يكديگر مستلزم آگاهي از وضع موجود رشته‌هاي علمي است. به سخن ديگر آنكه از عقب‌ماندگي در علوم بحث مي‌كند، بايد از وضع موجود علوم آگاه باشد، آگاهي ازوضع موجود مستلزم بررسي كتابها، مجله‌ها، صلاحيت علمي معلمان و وضع پژوهش در هر رشته است.
به نظر ما علاقه‌مندان به وضع علمي كشور بايد در وهله اول به ارزيابي وضع موجود رشته‌هاي علمي اقدام كنند.
متخصصان هر رشته بايد در سازماني جمع شوند. اين سازمان بايد توليت علمي رشته معيني را به عهده گيرد. و با كمك صاحب‌نظران وضع موجود را ارزيابي كند. وزارت علوم بايد در تشكيل سازمان‌هاي علمي اقدام كند؛ زمينه فعاليت اعضاء سازمان را فراهم نمايد و بودجه لازم را در اختيار هر سازمان قرار دهد. متخصصان هر رشته بايد از تشكيل اينگونه سازمانها استقبال كنند و با كمك همكاران خود هم وضع علمي موجود را بررسي كنند و هم در توليد علم يا ارتقاء سطح علمي كشور قدم بردارند.
نظر به اينكه بحث ما درباره علوم انساني است به بررسي نظريات يكي از استادان كه در شماره 6 �فصلنامه نوآوري‌هاي آموزشي� ارائه شده مي‌پردازيم.
عنوان مقاله ايشان �توليد علم و مقالات علمي ـ پژوهشي علوم انساني در ايران� است.
نويسنده محترم در صفحه 8 مجله مرقوم داشته‌اند:
و منظور از آن (تعداد مجله‌ها 4) كيفيت توليد علم و مقالات علمي ـ پژوهشي و نظريه‌‌پردازي است كه بايد مورد تأكيد و دقت قرار گيرد. و متأسفانه، بزرگترين مشكل كيفي در آثار علمي ـ پژوهشي در حوزه علوم انساني، خاصه در تعليم و تربيت و روان‌شناسي در ايران، نااستواري بنيادهاي نظري در اين آثار است.�
در همين صفحه فقدان تكيه‌گاههاي بنيادي محكم اعتقادي و فلسفي را در علوم تربيتي و روان‌شناسي مطرح مي‌سازند و اعتقاد دارند �ديدگاههائي كه علوم انساني را صرفاً بر تجربه‌گرايي و حسي‌گرايي و فلسفه تحصيلي قرار مي‌دهند� برنامه‌هاي اين رشته را در برمي‌گيرند.
بايد ديد فقدان تكيه‌گاههاي بنيادي محكم اعتقادي و فلسفي در علوم تربيتي و روان‌شناسي چه نكته يا اصلي را مطرح مي‌سازد؟ در اين زمينه ابتدا بايد وضع علمي يك رشته را تعيين كرد. آيا مي‌توان گفت وضع علمي يك رشته مستلزم نفوذ افكار و عقايد خاص در آن رشته است.
وقتي مي‌بينيم پيامبر اكرم مي‌فرمايد اطلبو العلم ولو بالصين ‌آيا وضع علمي را تابع عقايد خاص قرار مي‌دهد.
توجه به اينكه اسلام علم را به عنوان يك ارزش اساسي تلقي مي‌كند ما را به اين حقيقت آشنا مي‌كند كه علم يا نظريه علمي را در صورتي كه واجد شرايط لازم باشد براي ما معتبر است. خوب بود نويسنده محترم كتاب �علوم انساني اسلام و انقلاب فرهنگي� كه بوسيله دفتر مركزي جهاد دانشگاهي در سال 1361 منتشر شده است را مورد مطالعه قرار مي‌دادند.
در اين كتاب آراء و نظريات دانشمنداني مانند آيت‌ا. . . جوادي آملي، علامه محمدتقي جعفري، آيت‌ا. . . محمدتقي مصباح مطرح است و وضع علمي علوم انساني مورد بررسي قرار گرفته است.
چنانچه خواهيم ديد نظريه علمي نظريه مدلل است و عقل در تدوين نظريه علمي نقشي تعيين كننده‌ دارد.
حضرت جوادي‌آملي در سخنراني خود زير عنوان �عدم تعارض وحي و عقل قطعي مي‌فرمايد: �تعارض� �عقل قطعي� با �وحي قطعي� ممكن نيست� (صفحه 44) و زير عنوان �حيات جاويد در پرتو علم و عمل�‌ مي‌فرمايد:
�چون حيات انسان به انديشه و كارش بسته است و تفكر و فعاليتش در زندگي او تأثير بسزائي دارند و بنابراين هر چه علم او عميق‌تر و كار او حكيمانه‌تر و پيوند بين دانش و كوشش او ناگسستني‌تر باشد، حيات او معقول‌تر و زندگي او پربار خواهد بود� (صفحه 40)
علامه جعفري با ذكر روايتي از پيامبر عظيم‌الشأن �اطلبو العلم ولو بالصين� مي‌فرمايد:
�با نظر به اين مطالب است كه مي‌توان گفت اسلام به هيچ وجهي از بهره‌برداري از عناصر سازنده فرهنگي كه بارزترين آنها علم با ملاك وسيله وصوله بر واقعيات است، نه تنها جلوگيري نكرده است، بلكه آن را شديداً هم مورد توصيه قرار داده است� (صفحه 119)
علامه مصباح نيز در ارتباط علم و دين مي‌فرمايد:
�ولي ما معتقديم كه پايه، همه رشته‌هاي علوم انساني، يك رشته مباحث انسان‌شناسي است كه در تمام رشته‌هاي علوم انساني بايد وجود داشته باشد. انسان بايد شناسانده شود، ابعاد وجوديش، كيفيت رشد و تكاملش، عوامل انحطاطش، هدف نهائي از وجودش، همه اينها بايد مشخص شود.� (صفحه 167)
در بخش ديگر از همين كتاب مي‌فرمايد:
اين دو (وحي و فلسفه) مي‌توانند به همديگر كمك كنند: و مي‌توانند به استدلات عقلي كمك كنند. زيرا هر گاه بين اين دو تطابق بود، ما به استنتاجات عقلي اطمينان بيشتري پيدا مي‌كنيم و همچنين عقل مي‌تواند از وحي تفسيرهاي عقلاني بدست دهد تا عقل هم قانع و سيراب شود� (صفحه 21)
همانطور كه قبلاً يادآرو شديم علم به عنوان علم سيري منطقي دارد و تا زماني كه در اين مسير حركت مي‌كند از اعتبار لازم برخوردار است.
نويسنده محترم تصور مي‌كند در رشته‌هاي علمي و در علوم انساني بايد افكار و عقايدي را كه ظاهراً جنبه ديني دارند بايد انديشه علمي را تأييد كنند تا آن انديشه اعتبار لازم را كسب كند.
در تدوين نظريه علمي بايد شرايط مقرر در دنياي علم رعايت شود. در اينصورت نظريه علمي مورد تأييد قرار مي‌گيرد.
برخي از نويسندگان براي ابراز عقايد ديني تصور مي‌كنند رشته‌هاي علمي بايد جهت كسب اعتبار لازم موردحمايت مستقيم عقايد قرار گيرند. گروهي تصور مي‌كنند انديشه‌هاي علمي بايد مورد تأييد خاص قرار گيرند.
همانطور كه ملاحظه شد انديشمندان اسلامي، علامه جعفري، آيت‌ا. . . جوادي‌آملي و آيت‌ا. . . مصباح همه براي علم و نظريات علمي ارزش و اعتبار قائل هستند و معتقدند كه نظريه علمي خودبخود مورد تأييد دين نيز قرار دارد.
در اين قسمت بايد ديد نظريه‌ علمي چيست. برخي از نويسندگان خارجي و به تقليد از آنها برخي از نويسندگان داخلي علم را حاصل فعاليت‌هاي حواس قلمداد مي‌كنند. در صورتي كه، هيچ مفهوم علمي حاصل و نتيجه بكار انداختن حواس نيست.
مؤلف محترم مقاله �توليد علم و مقالات علمي ـ پژوهشي علوم انساني در ايران�‌ نيز چنانكه نقل شد اشكال علوم انساني را صرفاً‌ �بر تجربه‌گرايي و حسي‌گرايي و فلسفه تحصلي قلمداد مي‌كنند.�
به نظر نويسنده محترم �مراكز آموزش عالي در كشور ما، وقتي از مقالات علمي ـ پژوهشي و رشد تعداد اين مقالات در سالهاي اخير سخن مي‌گويند، اولاً‌ و اساساً علوم طبيعي و زيستي و پزشكي را مدنظر دارند.� (صفحه 8)
ظاهراً نويسنده محترم تصور مي‌كنند علوم طبيعي و زيستي و پزشكي چون با تجربه حسي سر و كار دارند علمي تلقي مي‌شوند. در صورتي كه تحليل آنچه دانشمندان در رشته‌هاي مخلتف علمي انجام مي‌دهند استفاده از نيروي عقلاني در تدوين نظريات علمي است. در بخش ديگري مؤلف معتقد است كه �گويا مي‌توان علوم انساني را با معيار علوم طبيعي سنجيد� (صفحه 12)
در هر حال علم، چه در رشته‌هاي طبيعي و چه در رشته‌هاي علوم انساني محصول فعاليت حواس، چنانكه طرفداران مكتب تحصلي تصور مي‌كنند نيست.
نور ثراب مؤلف كتاب منطق علوم و رشته‌هاي ديگر معلومات بشري در صفحه 144 اين كتاب تعريف علم را از نظر انشتين چنين نقل مي‌كند:
�علم كوششي است براي تطبيق تجربه حسي نامنظم و متّنوع به يك سيستم فكري كه منطقاً متحدالشكل باشد. در اين سيستم تجربيات واحد با جنبة ديگر يا نظري طوري همبسته باشند كه هماهنگي آنها متمايز و متقاعدكننده باشد�.
�نقل از كتاب فلسفه ـ مسائل فلسفي، مكتبهاي فلسفي، مباني علوم، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ ششم: 1376�.
جان ديوئي نظر پلانك را در مورد اختلاف امر عيني و مفاهيم در فصل بيست و يكم كتاب �منطق ـ تئوري ـ تحقيق چنين نقل مي‌كند:�
�تعاريف فيزيكي صدا، رنگ و درجه حرارت به هيچوجه با ادراكات مستقيمي كه بوسيله حواس مخصوص بدست مي‌آيند ارتباط ندارند، اما رنگ و صدا به ترتيب بوسيله تواتر طول موجهاي نوسانات و درجه حرارت از لحاظ نظري براساس مطلق درجه حرارت كه با قانون دوم ترموديناميك مطابقت دارد اندازه‌گيري مي‌شود، يا بر حسب نظريه حركتي گازها، به صورت انرژي حركتي حركت ملكول سنجش مي‌گردد . . . در هر صورت به هيچوجه به عنوان يك احساس حرارت توصيف نمي‌شود� (صفحه 66 كتاب منطق تئوري تحقيق). همانطور كه ملاحظه مي‌شود علوم طبيعي نيز حاصل مستقيم حواس نيستند.
اين نكته بايد مورد توجه مؤلف محترم مقاله �توليد علم و مقالات علمي ـ پژوهشي علوم انساني در ايران�‌ قرار گيرد.

sajadhoosein
14-02-2011, 14:20
انعكاس آرامش در خانه‌ها


ولي آيا باز هم صداي كوبه‌هاي زيلوبافي به گوش خواهد رسيد يا دست‌هاي مأنوس با نخ، پشم و كوبه بايد آرام‌آرام به خود استراحت دهند؟!
زيلو از قديمي‌ترين محصولات دستباف است كه به‌عنوان فرش كم‌بهاي نخ بافت كه در تابستان ايجاد خنكي مي‌كند، مورد استفاده قرار مي‌گيرد. خاستگاه زيلوبافي، بشنيغان در ميبد يزد بوده و از آن به ديگر نقاط رواج يافته است.
با ورود فناوري جديد به عرصه جهاني،‌ رونق زيلو از ميان رفته است؛ در حالي كه اين زيرانداز به‌طور كامل از نخ خالص تهيه شده تا كساني كه حساسيت دارند با استفاده از آن، بي‌اين‌كه سلامتي خود را به‌مخاطره اندازند از قالي‌هاي پشمي كه سبب بروز بيماري‌هاي دستگاه تنفسي مي‌شوند، به‌دور باشند.
�عماد تشكري� معاون صنايع‌دستي سازمان ميراث فرهنگي، صنايع‌دستي و گردشگري يزد مي‌گويد: زيلو تنها زيراندازي است كه به‌صورت كيلويي به فروش مي‌رسد و به‌علت قيمت بالاي پنبه، هزينه تمام شده آن گران مي‌شود؛ به همين دليل،‌ بازار اقتصادي آن براي مدت زيادي دچار ركود شد و اكنون نسبت به چند سال گذشته فعال‌تر شده است.
وي با اشاره به اين‌كه زماني تعاوني زيلو بافان 1300 عضو داشت مي‌گويد: امروز اين تعاوني تنها 24 عضو فعال دارد كه همگي نابينا هستند و اگر وضعيت زيلوبافي به همين ترتيب ادامه يابد اينها نيز دست از كار خواهند كشيد؛ زيرا ما براي دريافت تسهيلات آنها را به بانك معرفي كرده‌ايم اما به‌دليل نبود صرفه اقتصادي در كار، بانك‌ها از ارائه وام سر باز مي‌زنند. تنها كمك مالي اين قشر بيمه صنعتگران است كه اگر اجرا شود مشوقي براي آتيه هنرمندان زيلوباف خواهد بود.
�عبدالمجيد شريف‌زاده� رئيس پژوهشكده هنرهاي سنتي سازمان ميراث فرهنگي، صنايع‌دستي و گردشگري، با بيان اين‌كه براي رونق دوباره زيلوبافي، كارگاه‌هاي آن را در كاشان و ميبد احيا و راه‌اندازي كرده‌ايم، گفت: شكل خريد و فروش هنرهاي سنتي و دستبافت‌ها و صنايع‌دستي ما، هريك ويژگي‌هاي خاص خود را دارد و با گذشت زمان اين شرايط براي آنها محقق شده است؛‌ بنابراين،‌ كششي بودن برخي آثار يا قيمت‌گذاري بر اساس وزن آنها بحث تازه‌اي نيست و اهميت چنداني ندارد، بلكه نوع نگاه به موضوع بايد تغيير كند و كاربري‌هاي تازه‌اي براي آن تعريف شود.
وي مي‌افزايد: اگر گستردگي و تنوع كار افزايش يابد، متقاضي بيشتري پيدا مي‌كند؛‌ در نتيجه قيمت تمام شده آن نيز به نفع بافندگان و توليدكنندگان رشته‌هاي مختلف خواهد بود.
در حال ‌حاضر، تنها جايي كه مي‌تواني زيلوهاي متعددي را كنار هم ببيني، گوشه‌اي از كاروانسراي شاه‌عباسي ميبد است كه تنها موزه منحصر به‌ فرد در اين زمينه محسوب مي‌شود و در آن زيلويي با قدمت بيش از 700 سال نيز وجود دارد.
اين اثر را �علي بيدي‌ابن‌حاجي ميبدي� به سال 808 هجري قمري با طرح محرابي و فنون خاصي و با 3 رنگ آبي، سفيد و قرمز به هم بافته است. در اين موزه، زيلوها به دو گروه قديم و جديد تقسيم شده‌اند و تعداد آنها از 50 عدد تجاوز نمي‌كند،‌ زيلوهاي جديد در اندازه‌هاي كوچكتر و در سال‌هاي اخير در كارگاه‌هاي احيايي ساخته شده است.
معاون صنايع‌دستي استان يزد معتقد است، زيلو زيرانداز بسيار مناسبي براي فروش در كشورهاي اروپايي است كه استفاده از مواد اوليه طبيعي را پيش گرفته و هنوز جاي برنامه‌ريزي و كار دارد.
در حال‌ حاضر زيلو بافي در استان يزد از رونق كمي برخوردار است و حتي تا چند دهه پيش، جز در ميبد، زيلوبافي رواج عمده‌اي نداشت.
امروزه زيلو، بيشتر براي استفاده در مساجد و زيارتگاه‌ها مورد استفاده قرار مي‌گيرد؛ زيرا آرامشي كه در رنگ زيلوها به چشم مي‌خورد، سادگي و آرامش را متبادر مي‌كند.
همه رنگ‌هايي كه در زيلو به‌كار مي‌رود، از يگان‌هاي كويري تهيه مي‌شود، ماده اوليه ساخت اين رنگ‌ها عموماً‌ گياه روناس(قرمز)،‌ نيل(آبي) و پوست گردو(قهوه‌اي روشن) است و علت استفاده از رنگ‌هاي گياهي ثبات آن به‌هنگام شستشو و مقاومت در برابر اشعه خورشيد است.
از نظر كاربردي، زيلوها به 3 دسته تقسيم مي‌شوند: نخست زيلوهايي كه با رنگ آبي و سفيد بافته مي‌شوند و مختص مساجد و اماكن متبركه هستند؛ دوم زيلوهاي جوهري كه با رنگ آبي و گلي بافته مي‌شوند، براي مصارف خانگي به‌كار مي‌روند و نسبتاً‌ ارزان‌قيمت هستند و سوم زيلوهاي �نفتال� كه با رنگ سبز و گلي بافته شده و مرغوب‌ترين نوع زيلو به‌شمار مي‌رود. 2 نقش عمده در زيلو به‌كار مي‌رود؛ نقش حاشيه يا Daj و نقش كار يا زمينه.
نقش حاشيه، ثابت و يكنواخت است و از نقوش گوناگوني چون �پرت توده�،‌ �زلفك�، �ركنه دوني يا ركن‌‌الدين�، �هشت پركوچك�، �هشت پر بزرگ�، �بندرومي� و �كليد� تشكيل مي‌شود، اما نقش زمينه بسته به ذوق بافنده يا مكان مورد استفاده تغيير مي‌يابد.
نفيس‌ترين زيلوي ميبد به قرن 12 هـ.ق تعلق دارد كه بر آن 24 سجاده طراحي شده و در حاشيه آن نام واقف و تاريخ 1118 هجري قمري نقش بسته است. از ديگر زيلوهاي قديمي و بي‌نظير بافت ميبد،‌ مي‌‌توان به زيلوي مسجد جامع هفتاد در عقدا مربوط به قرن 11 هجري قمري اشاره كرد؛ زيلوي آويخته در مسجد امير چخماق مربوط به قرن 13 هجري قمري و زيلوهاي كهنه مسجد ركن آباد نيز از آن جمله‌اند.
نگذاريم با رفتن پيشكسوتان و آنها كه با عشق به پودهاي زيلو مي‌كوبند، اين هنر اصيل رخت بربندد و تنها موزه‌اي از آن باقي ماند.

sajadhoosein
14-02-2011, 14:33
گمشده‌اي به نام وجدان كاري


چقدر به يادمان مانده، وقتي كه مدير، رئيس، كارمند يا حتي راننده بوده‌ايم به پشتوانه همان حكايت آنقدر مو از آن خرس بيچاره كند‌ه‌ايم كه امروز به طاسي افتاده است.
چندبار پيش آمده كه هيچ احساس تعلق خاطري به فضا و موقعيت كاري‌مان نكنيم؟ باور كنيد آن وقت ما آدم‌هايي مي‌شويم كه نه تنها وجدان كاري نداريم بلكه انضباط كاري را هم به خطر انداخته‌ايم و به دنبال آن بهره‌وري مفيد را كاهش داده‌ايم.
اما دكتر اصغرمهاجري، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه نظر جالبي درباره افزايش وجدان كاري دارد. وي با اشاره به طرح‌هاي كوتاه‌مدت و موقتي مانند؛ طرح تكريم ارباب رجوع، نامگذاري سال پاسخگويي و... مي‌گويد: بايد هوشيار باشيم كه وجدان كاري شير آب نيست كه هر وقت خواستيم آن را باز كنيم، اداره‌ها و مراكز كاري ما كه مملو از وجدان كاري شدند و هر وقت به نظر كافي رسيد، شير آب را ببنديم.
در مقدمه‌اي كه دكتر مهاجري از دوكلمه وجدان و انضباط كاري مي‌دهد مي‌توان به تأثير مستقيم آن در بهره‌وري مفيد پي برد.
وجدان و انضباط كاري دو مفهوم پويا در حوزه‌هاي جامعه شناسي- اقتصاد و مديريت هستند كه اولين نتيجه حضور آنها افزايش سطح بهره‌وري است و به نوعي وجدان و انضباط كاري از مفاهيم پويا و اصلي در مباحث علوم انساني و مديريتي هستند. از طرفي اين مفاهيم تعريف ثابتي ندارند بلكه وابسته به زمان و مكان هستند، به عبارتي در هر جامعه و در هر زمان متناسب با فرهنگ‌آن جامعه تعريف مي‌شوند.
دكتر مهاجري با اشاره به اينكه اين روزها بحث انضباط كاري رواج يافته و حتي در بعضي از اداره‌ها و شركت‌ها درباره واژه جديد �مسئوليت اجتماعي شركتي� يا همان وجدان و انضباط كاري طرح‌ها و برنامه‌ريزي‌هايي شده است، مي‌گويد: چنانچه فردي وارد سيستم يك اداره يا شركت شود علاوه بر رعايت قوانين و ديسيپلين مرسوم و شناخته شده آن مركز مجبور به پذيرش تعهد و مسئوليت‌هاي اجتماعي خاص آن فضاي كاري مي‌شود و اين امر در دراز مدت مي‌تواند به پوياشدن سيستم و افزايش سطح بهره‌وري مفيد كمك كند.
البته دكتر مهاجري شرط موفقيت اينگونه طرح‌ها را وجود يك سيستم خبره، آگاه و هوشيار مي‌داند كه مؤلفه‌ها و نيازهاي اجتماعي- اقتصادي روز جامعه را بشناسد و به دنبال كسب اين آگاهي‌ها آن را به مديران و برنامه‌ريزان منتقل كند.
در واقع كاركرد اين طرح انتقال آگاهي‌هاي به روز شده از جامعه، شركت‌ها، اداره‌ها و مراكز كاري، به مديران و برنامه‌ريزان است. طوري كه آنها از اين متغيرهاي اثربخش آگاه شوند و همچنين شرايط و امكاناتي را فراهم كنند كه مديران و برنامه‌ريزان بتوانند به موقع سيستم گردش كار و اطلاعاتي خود را متناسب با تعريف وجدان و انضباط‌كاري، همگام با زمان و مكان بازسازي كنند. دو واژه وجدان و انضباط كاري زماني به ثمر مي‌نشينند كه محصول فرهنگ و عادات اجتماعي ما باشند.

دكتر مهاجري عملكرد و تأثير آموزشي خانواده، رسانه‌ها، گروه همسالان، نهادهاي آموزشي، پرورشي، مذهبي و سياسي را عامل شكل گرفتن فرهنگ يك ملت مي‌داند و مي‌گويد: يكي از ثمرات درخت تنومند فرهنگ و تمدن همين دو واژه وجدان و انضباط كاري هستند. اما چرا باتوجه به اينكه ما ايرانيان مدعي هستيم از فرهنگ غني و متمدني برخورداريم شاهد تولد اين دو فرزند خلف �وجدان و انضباط كاري� نبوده‌ايم؟

وي معتقد است شايد در بعضي موارد اغراق كرده‌ايم، زيرا هر زماني كه ملتي بخواهد درباره فرهنگ و پيشينه تمدني خود حرف بزند، آن را غني و پويا قلمداد مي‌‌كند، از طرف ديگر فرهنگ ما بالقوه بوده و هيچ‌گاه به فعليت نرسيده و شكوفا نشده است. در واقع ما خمير مايه اوليه را داشته‌ايم اما نتوانسته‌ايم آن را عملياتي كنيم.

به عبارت ديگر اين فرهنگ و تمدن غني كه از آن صحبت مي‌كنيم جزو ژن فرهنگي ما نشده است. در هر صورت در حال حاضر اين دو مفهوم مورد بحث كه نتيجه مستقيم آن بهره‌وري مفيد است، در فرهنگ كاري غايب هستند و يكي از دلايل آن اينكه فرهنگ و تمدن ما زاينده و پوياي اين دو واژه نبوده و همچنين سيستم اداره‌هاي ما هشداردهنده، كنترل‌كننده و متولد اين واژه‌ها نبوده است.

ما به همان اندازه كه احتياج به اصلاح ساختاري و كلي در نظام اداري و مناسبات اجتماعي خود داريم، نيازمند آموزش در حوزه شناخت وجدان كاري و حتي پرورش احساس نياز به اين واژه هستيم. اين در حالي است كه در بسياري از مناسبات اداري و اقتصادي و حتي حقوقي خود، كم‌كاري، كارشكني‌ها و حتي امروز و فردا كردن كاركنان را امري عادي در جهت سير كار اداري خود مي‌دانيم و كمتر پيش آمده اين نوع رفتارها را نوعي توهين و تنبلي كاركنان و كارمندان قلمداد كنيم.

دكتر مهاجري همه اين نوع رفتارها و سكوت‌ها را ناشي از آن مي‌داند كه در جامعه امروز حتي احساس نياز به وجود وجدان و انضباط كاري از طرف مردم و مخاطبان شكل نگرفته و معتقد است پس چگونه مي‌توانيم وقتي زمين زاينده و بارور كه همان فرهنگ و پيشينه تمدني ما است و همچنين نياز به وجود آمدن اين واژه‌ها را نداريم توقع به دنيا آمدن دو فرزند �وجدان و انضباط‌كاري� را از فرهنگ و سيستم كاري خود داشته باشيم.

دكتر مهاجري در پاسخ به اينكه ما بارها ميان مراودات اداري و حتي مناسبات معمول روزمره مانند خريد و يا افزايش كرايه تاكسي‌ها و... شاهد اعتراضات مردمي بوده‌ايم و آيا اين همان نياز جامعه به وجود وجدان كاري نيست؟
مي‌گويد: منظورتان همان يك يا چند نفري است كه در يك اداره، اتوبوس يا هر جايي به عملكردهاي ناقصي كه از عدم وجدان‌كاري نشأت گرفته اعتراض‌هاي كوتاه و گذرا مي‌كنند، همين، نه. منظور من وجود اين احساس نياز جزئي و گذرا نيست، بلكه هدف آن احساس نيازي است كه فرد و اجتماع را وادار به حركت كند و باور مردم را تغيير دهد.

دكتر مهاجري تردد عابران و شيو‌ه‌هاي مرسوم و غلط رانندگي را يكي از مشخصه‌ترين نوع از رفتارهاي اجتماعي مي‌داند كه فاقد وجدان و انضباط كاري است.

وي معتقد است اگر ما به جايي رسيديم كه من عابر باور داشتم و پذيرفتم زماني مي‌توانم از عرض خيابان عبور كنم كه چراغ من سبز باشد و عملكرد ديگر عابران مرا وسوسه به نقص قوانين نكرد، يا يك راننده دور از چشم پليس راهنمايي و رانندگي كمربند ايمني را بست و سبقت غيرمجاز نگرفت، آن وقت اين احساس نياز به �برقراري نظم اجتماعي� همه‌گير و فراگير شده است.
سپس زمان آن فرا مي‌رسد كه مسئولان و مديران اجتماعي وارد عرصه شوند و به اين احساس نياز پاسخ دهند. در واقع آن زمان بايد عوامل فرهنگساز و باورساز جامعه آموزش‌هاي تربيتي خود را آغاز كنند و به اين احساس نياز و حركت خودجوش نظم و جهت بدهند و براي افزايش و ارتقاي آن برنامه‌ريزي آموزشي و اصولي ارائه دهند.

تا هنگامي كه برخي مسئولان بدون مشاركت مردم يك اجتماع براي آنها طرح و برنامه‌ريزي كنند و مردم جامعه تنها مجري كار باشند، فاصله ميان جامعه و دولت از ميان نمي‌رود و مهم‌ترين بازخورد منفي آن وجود حس طلبكارانه اجتماع در مقابل تمام مشكلات از دولت است. چرا كه جامعه تنها مجري بوده و تمام نقص‌ها در تصميم‌گيري‌ها را منوط به دولت مي‌داند و در چنين شرايطي كمتر اتفاق مي‌افتد اعضاي يك جامعه خود را در سود و ضررهاي دولت دخيل بدانند و شايد همان حكايت يك مو از خرس كندن از همين سيستم اداري- اقتصادي ناشي شده باشد.

بنابراين دكتر مهاجري معتقد است تا زماني كه فعاليت‌ها و مشاركت‌هاي مردمي در اداره امور اقتصادي- اجتماعي كشور و در نتيجه فعاليت‌هاي بخش خصوصي گسترش نيابد، نمي‌توانيم از مردم يك جامعه توقع داشته باشيم براي فضاي كاري خود بدون حس خودخواهي و تأمين نيازهاي فردي تلاش كنند.
در واقع مردم و اجتماع بايد بتوانند خود را در منفعت و زيان حاصل از فعاليت و شغلي كه انجام مي‌دهند، سهيم بدانند، خود را مستقل از منافع دولت ندانند و تنها در اين شرايط است كه مي‌توانيم شاهد فضاي كاري باشيم كه كاركنان آن احساس تعلق خاطر و مسئوليت بيشتري به كار خود دارند.

دكتر مهاجري اجراي اصل 144 قانون اساسي را راهكار مناسبي براي ايجاد چنين فضاي كاري مي‌داند، البته به شرط آنكه دقيق طرح‌ريزي و اجرا شود.
افزايش وجدان كاري و به دنبال آن بالا رفتن سطح بهره‌وري مفيد مانند بسياري از مسائل و مشكلات راهكار خاص خودش را مي‌طلبد. دكتر مهاجري با اشاره به چندين راهكار مهم مي‌گويد: براي خلق انضباط و وجدان كاري بايد فعاليت‌هاي متعدد و مستمري انجام داد كه مهم‌ترين آن انجام پژوهش‌هاي علمي بسيار است تا جايي كه موفق شويم ديوار بلند بي‌اعتمادي ميان نظام دانشگاهي و اجرايي را فرو بريزيم و ارتباط تنگاتنگ و مستقيمي ميان تحقيقات دانشجويي و طرح‌هاي اجرايي برقرار كنيم.

sajadhoosein
14-02-2011, 14:39
نقش ارتباطات در توانمند سازي افراد براي شاد زيستن


ارتباطات صرفا انتقال پيام از نقطه الف به نقطه ب نيست. از منظر پژوهش‌هاي ارتباطاتي ، متغيرهاي زيادي بر روي اين پروسه موثرند.حتي فعاليتي كاملا نمادي مانند مكالمه چهره به چهره ، نكته قابل توجهي است كه مستلزم هماهنگ سازي اموري پيچيده ، درون اتكائي و ديناميك است.
افراد به‌طور همزمان پيام‌هايي را دريافت و ارسال ميكنند و در طي آن رفتارهاي عملي، ادراكي و شناختي را نيز انجام مي‌دهند.
اين كار نيازمند كوشش فكري و جسمي بطور همزمان است. افراد دائما" تلاش مي‌كنند پيام‌هاي گفتاري و غير گفتاري تدوين كرده، هويت‌هاي خود را مديريت و شرايط عاطفي خود را كنترل كنند، واكنشهاي مخاطبان كلامي خود را ضبط و جريان اطلاعات به سرعت در حال تغيير را تفسير كنند و نوبت بندي سخن گفتن حين گفتگو را قاعده مند سازند.
رفتار گفتاري و غير گفتاري افراد بمرور زمان دچار نوسان ميشود چرا كه خود را با اعمال و واكنش‌هاي يكديگر تطبيق داده ، با مضمون ارتباطي خو گرفته و وضعيت جاري روابط خود را منعكس مي‌كنند.
اين پروسه ها كه غالبا اتوماتيك وار صورت مي‌گيرند بدليل عدم تفكر در مورد آن، غالبا" مشكل آفرين مي‌شوند و به اين ترتيب افراد در پيدا كردن ريشه اختلاف خود رنج زيادي را متحمل مي‌شوند.
در اين زمينه تحقيقات زيادي انجام شده كه چطور افراد مي‌توانند در هنگام ارتباط درك عميق‌تري نسبت به فرايندهاي ارتباطاتي ميان فردي پيدا كنند.
اثرگذاري ارتباطات بر كيفيت روابط شخصي و كاري حياتي است
ارتباطات ميان فردي ماهيت و كيفيت روابط ما را خلق و منعكس مي‌كنند . آنچه كه راجع به آن بحث مي‌كنيم، آنچه كه انجام نمي‌دهيم و به‌خصوص نحوه سخن گفتن و نگارش ما نشان دهنده آن است كه آيا رابطه ما با ديگران متمايز، پذيرنده، نامطبوع، رسمي يا خودماني بوده است يا خير.
برقراري ارتباط عموما" حكايت از صميميت، اعتماد، دريافت پذيري و راحتي با ديگران است كه البته عكس اين مسئله نيز صادق است. در عين حال همان طور كه برقراري رابطه چنين ابعاد ارتباطي اي را داراست، برقرار كنندگان ارتباط نيز براي پيامهاي خود اهدافي كاملا" ابزاري دارند ( از جمله زماني كه افراد سعي در روشن ساختن نظريات خود ، ترغيب يك دوست ، احقاق حقوق خود و افزايش آن و يا حفظ حريم خصوصي خود دارند.)
برقراري ارتباط با نزديكان بمنظور يافتن روابطي موفق حياتي است ، چنانچه ارتباطات ما كارآمد نباشد به ارزيابي خود و موقعيت از طريق برقراري ارتباط با ديگر افراد جامعه مي پردازيم.
پويايي مكالمات ما ميتواند اثرات مفيد يا مخربي بدنبال داشته باشد كه يافته ها مويد اين ماهيت دوگانه هستند .
در رابطه با بعد مثبت، برقراري گفتگوهاي مداوم و هماهنگ، تاثير مثبتي روي ديگران داشته، زمينه هاي مشترك، اعتمادسازي، حمايت و راحتي اجتماعي را براي طرفين به دنبال دارد و معمولا امكان پيش بيني كردن ديگران را افزايش مي‌دهد.
در بعد منفي قضيه، همين الگوهاي تعاملي پويا و دو طرفه مي‌توانند به‌نحوي غير خردمندانه امكان فريب دادن و فريب خوردن دو طرفه رابطه را مهيا كنند ،‌ منجر به قطب بندي در گروه‌ها و خصومت بين آنها شده عقلانيت در تصميم گيري را كاهش و امكان برطرف شدن منازعه را تضعيف كنند.
عجيب آن كه هر دو جنبه برقراري ارتباط مي‌توانند بطور همزمان بروز كنند زمانيكه دوطرف تعامل و گفتگو بشدت درگير موضوع شده و نسبت به آن حساسيت پيدا مي‌كنند ارتباطات مي‌تواند به همبستگي بين طرفين بيانجامد اما در آن واحد پروسه‌هاي تصميم‌گيري را متزلزل و تضعيف كند.
بخش اعظم ارتباطات ، هدف � محور بوده وبنابراين جنبه استراتژيك دارد. در موقعيت هاي رسمي طرفين گفتگو (تعامل) به دقت اهداف و استراتژي‌هاي برنامه را پيش از تعامل تعريف و مشخص مي‌كنند تا به اهدف مطلوب برسند.
البته موثر بودن اين اقدامات، يك موهبت هميشگي نيست . افراد در گروه‌هاي سني مختلف مي‌توانند از دستورالعملي صريح براساس تحقيقات مربوط به ارتباطات بياموزند كه چگونه در زمينه هاي ذيل موثر عمل كنند.
دستورالعمل‌هاي روشني در نتيجه پژوهش‌هاي ارتباطي وجود دارد كه افراد در گروه‌هاي سني مختلف مي‌توانند با بكارگيري آن به نتيجه مطلوب‌تري دست پيدا كنند.
اين دستورالعملها شامل: الف) ايجاد و توسعه مهارت هاي كلامي وغيركلامي بمنظور كسب مديريت اوضاع ب) انتخاب يك استراتژي مشخص در برابر موقعيت هاي حقيقي زندگي ج) پياده سازي استراتژي فوق و بكارگيري آن د) ارزيابي ميزان تاثيرگذاري استراتژي بكارگرفته شده براساس نتيجه بدست آمده، است.
ادراك اين پروسه آگاهانه طرفين را تشويق ميكند تا در تعاملات خود فكورانه تر و ماهرانه تر عمل كنند. همچنين ، كارآمدي و اعتماد بنفس افراد در كسب موفقيت بالقوه افزايش يافته و به افزايش سطح كيفي زندگي و شكوفايي آن منجر خواهد شد .از سوي ديگر عدم مهارت در زمينه برقراري ارتباط ،افسردگي ؛ نگراني؛ خجالتي شدن؛ تنهايي ؛ اختلالات در رشد و مشكلات تحصيلي را به همراه دارد.
اثرگذاري مهارت هاي ارتباط بين- فردي موثر بررشد و انطباق فرد در بلندمدت

اختلافات والدين با فرزندان و اثرات گسترده وعميق آن بر طيفي از نتايج اجتماعي متنوع در زندگي كودك، محور مطالعات مهمي از سوي كارشناسان ارتباطات قرار گرفته است.
والدين مي‌توانند فرزندان خود را با روشهاي مختلفي تربيت كنند، براي مثال ، روش‌هاي" استقرايي " � ارتباطات از طريق استدلال و تشريح در عوض تنبيه و تحكم � درمورد انضباط فردي در رسيدن به وضعيت انطباق يافته كودكان موثرتر است.
پاسخ‌هاي شخص محور به كودكان بجاي انتقاد كردن براساس آنچه كه كودكان به لحاظ گروه سني يا دسته بندي‌هاي اجتماعي ناچارند انجام دهند، نيز موثر خواهد بود.
بكارگيري اين استراتژي ها انواع مختلف نتايج را به همراه داشته است :
الف) كودكان توانايي هاي اجتماعي � شناختي بهبود يافته نشان ميدهند بدان معني كه ديد آنها باز شده و امكان درك وضعيت عاطفي ديگران را بدست مي آوردند و در مي يابند كه چه عواملي موجب وضعيت عاطفي طرف مقابل آنها شده است
ب) در بهبود و حفظ روابط كودكان با همسن و سالان خود كمك ميكند
ج) افراد كمتر در شرايطي قرار ميگيرند تا رفتار غلطي را در برابر فرزندان خود پيش بگيرند.
د) مهارت هاي ارتباطي بهتري را بروز داده و ميتوانند بنحو موثرتري كودكان را آموزش، تشويق و ترغيب كنند، با مهرباني و ملاطفت بيشتر منازعات را عادلانه حل و فصل كنند.
مهارت هاي كودكان
كودكان داراي مهارت هاي ارتباطي شفاهي خوب در ميان همسالان خود محبوبتر و از دوستان بيشتري برخوردارند همچنين از سوي آموزگاران خود بعنوان افرادي به لحاظ اجتماعي موثرتر تلقي مي‌شوند.
اين نتايج حائز اهميت هستند، صرف نظر از ارزش ماهوي آن، اين مهارتهاي ارتباطي در كودكان بيانگر موفقيت آكادميك ، شخصي و حرفه اي آنها در آينده است.
به علاوه از آنجا كه اين توانايي ها به كودكان كمك مي‌كند تا به پاداش‌هاي اجتماعي و زندگي پرمعناتري دست يابند ، كمتر دچار خلاء و يا عقب ماندگي شده و بالطبع نيازي به اقدامات و انگيزه بخشي مصنوعي ندارند.
از سوي ديگر، تحقيقات نشان داده است كودكاني كه در حوزه ارتباطاتي دچار ضعف هستند، بطور جدي درگير بزهكاريهاي اجتماعي از جمله مواد مخدر و الكل ميشوند.بنابراين بايد درنظر داشت كه تاثير گذاري اجتماعي قوي تر، نياز به جبران كمبودها از طريق رفتارهاي انحرافي را در كودكان ازميان برميدارد.
مهارت‌هاي زناشويي
اين تنها كودكان نيستند كه حساسيت و مهارت هاي ارتباطي برايشان مفيد است، ارتباطات ميتواند نتايج موثري را در زندگي زناشويي به ارمغان آورد . البته ا فراد در روابط خود دست به اعمالي مي‌زنند كه آنها را از يكديگر جدا ميكند ولي زمانيكه زوجين انگيزه سازگاري با يكديگر را پيدا مي‌كنند ، مهارت هاي ارتباطي شادماني طرفين زندگي را افزايش مي‌دهد.
تحقيقات در زمينه ارتباطات چندين مهارت وپروسه خاص را مشخص كرده اند كه در زندگي زناشويي مهم است كه از آن جمله ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
الف) بنحوموثرتري اهداف و نيات خود را منتقل كنند تا شريك زندگيشان آنها را درك كند
ب) بدقت واكنش ديگران را در قبال تغيير و تحول در مضمون و ساختار پيامهاي خود پيش بيني كنند
ج) نسبت به ديدگاه شريك زندگي خود به هنگام تفسير پيامهايشان كاملا آگاهي پيدا كنند. جالب آنكه ، تحقيقات نشان ميدهند نتايج بهينه در ازدواج زماني محقق ميشود كه دو طرف با سطح مهارت هاي ارتباطي خود سازگاري پيدا كرده و هم- طراز شوند.
در مواقعي كه يكي از طرفين فاقد چنين مهارت هايي باشد طرف ديگربر افزايش مهارت‌هاي او اثر گذار است چنانچه زوجين هر دو به لحاظ توانايي‌هاي ارتباطي قدرتمند يا ضعيف باشند از تطابق بالاتري برخوردار خواهند بود.
همچنين تحقيقات نشان داده است كه زوجين با تواناييهاي اندك علاوه بركارهاي عملي براي سخن گفتن با يكديگر ارزش قائل مي‌شوند.
روابط سازماني
مهارتهاي ارتباطي پيچيده به طرق مختلف باعث كارآمدي بيشتر در محيط‌هاي كاري مي‌شود. بسياري از مهارت‌هاي ارزشمند در زمينه پرورش فرزندان و روابط زناشويي در زمينه كار و پيشه نيز موثراند.
به علاوه توانايي در ارائه اطلاعات روشن، ترغيب ديگران بصورت اثرگذار، پاسخگويي به بازخورد ديگران به هنگام ارزيابي عملكرد و قاعده‌مند كردن و انگيزه بخشيدن به ديگران در محيط هاي كاري بسيار ارزشمند است.
افراد داراي اين گونه مهارت‌ها به‌صورت كارآمدتري عملكرد ديگران را مديريت كرده و در سلسله مراتب سازماني سريعتر ترفيع پيدا مي‌كنند.
برقراري ارتباط مناسب در محيط‌هاي كاري به افراد و گروه‌ها امكان مي‌دهد تا موضوعات مورد بحث را تدوين و مورد بررسي قرار دهند ، اين امر نتايج سازماني موثرتري را بدنبال خواهد داشت . اگرمهارت هاي ارتباطي را با رهبري كارآمد مرتبط بدانيم چندان دور از ذهن نيست .
براي مثال ، تحقيقات نشان ميدهند كه مديران با ارائه دلايل منطقي مبني بر فايده بخش نبودن تقاضاهاي زيردستان به جاي آنكه اظهار ناتواني در اجابت تقاضاهاي آنها كنند، از اعتبار بيشتري برخوردارميشوند.-مثلا ميگويند بالادستي ها دستانم را بسته اند...
تكنولوژي هاي جديد ارتباطي ارتباطات شخصي وكاري را متحول كرده اند.
تحقيقات نشان داده اند كه چگونه اينترنت روشهاي ارتباطي ما با يكديگر را ضمن حفظ روابط شخصي و كاري متحول كرده است.
پژوهشگران و مردم در اين زمينه نقطه نظرات خود را دارند. نگراني اوليه اين بود كه ايميل، چت رومها وساير اشكال متن- اتكايي در تعامل و رابطه، توانايي هاي عادي و معمول ما را در جهت تشخيص فرديت وتوان ابراز خويش مختل خواهند كرد.
تحقيقات پيچيده تر دراين باره نشان داده اند كه افراد غالبا به همان ميزان كه توانايي برقراري ارتباط بصورت Off-line را دارند ، قادربه تعامل با ديگران بصورت On-line هستند. براي مثال ، پژوهشگران اثبات كرده اند كه شناختن ديگري بصورت On-line نياز به زمان بيشتري در مقايسه با گفتگوي رو در رو خواهد داشت.
اينكه آيا تعامل On-line بخشي ازپروژه اي بلندمدت است يا برخوردي كوتاه اما اثرگذار، بسته به اين است كه آيا افراد نسبت به يكديگرعلاقه نشان داده و تلاش خواهند كرد تا به معرفي بيشتر خود بپردازند يا خير.
در كلاس‌هاي مجازي، دانش آموزاني كه حالت محوري پيدا مي‌كنند، افرادي هستند كه بيشترين پيام‌ها را ارسال و دريافت مي‌كنند.
اين افراد در گروه برجسته، و مورد پرسش واقع ميشوند. چنانچه منابع و تكنولوژي هاي مورد استفاده اين افراد مورد توجه ساير همكلاسي ها قرار گرفته ، افراد بيشتري در گروه به ارتباطات On-line متوسل خواهند شد. از تيمهاي كاري گرفته تا گروه هاي سرگرمي وتفريح، ارتباطات خانوادگي، پيدا كردن دوستان تازه، افراد با بكارگيري اينترنت از توانايي ارتباطي قوي تري برخوردار خواهند شد. زماني كه افراد يكديگر را دوست داشتني بيابند آنگاه يك سوم دوستيهاي اينترنتي به تماسهاي تلفني، تبادل عكس و ملاقات مي انجامد.
روابط خانوادگي: ارتباطات خانواده ها بدليل تحولات تكنولوژيكي و سبك زندگي با ضرب آهنگ سريع تر ، تغيير كرده است. تكنولوژي به طور كلي و اينترنت به طور اخص از جمله عوامل اين فرآيند است.
امروزه ساختارهاي ارتباطاتي و سلسله مراتب در بسياري از خانواده ها تغيير كرده اند چرا كه جوانان به اطلاعات و مهارت هايي دست پيدا ميكنند كه براي كنارآمدن بادنيايي بسيار وسيعتر الزامي است حال آنكه والدين آنها براحتي قادر به وارد شدن به اين دنيا نيستند.
نظارت والدين بر رسانه ها بواسطه اينترنت تضعيف شده است ، والدين نگراني خود را نسبت به ايمني كودك خود ابراز داشته و دلواپس موضوعاتي مانند پورنوگرافي ، خشونت و گويشهاي غير متعارف هستند.
از سوي ديگر، تكنولوژي هاي ارتباطاتي نوين در خانواده‌ها منافعي را نيز به همراه دارد؛ تعامل والدين شاغل با فرزندان و تعامل زوجين شاغل با يكديگر به نحو روزافزوني وابسته به تكنولوژي است، چرا كه اعضاي خانواده از وسايل ارتباطي چون: ايميل ، ‌موبايل وساير رسانه هاي جديد برا ي برقراري تماس و انتقال اطلاعات استفاده مي‌كنند.
همچنين هركدام از طرفين طلاق كه نتوانسته حضانت فرزند خود را بدست آورد از طريق ايميل براحتي ارتباطي موثر بافرزندش برقرار مي‌كند- اين مسئله، والديني را كه مدت هاي مديد در سفر بوده و يا مدام در حال جابجايي هستند را نيز شامل مي‌شود.
از آنجا كه اينترنت براي افراد بيشتري مطرح ميشود ، اعضاي خانواده دست به ايجاد وب-سايتهاي خانوادگي بيشتري زده پيام‌هاي بيشتري ارسال مي‌كنند، همچنين تاريخچه خانوادگي را جستجو كرده و عكسهاي خانوادگي را با يكديگر به مشاركت مي‌گذارند در نتيجه، روابط خانوادگي گسترش يافته و جانشين مكالمه حضوري با ديگران مي‌شود.
بسياري از بستگان، پيام‌هاي متني موبايل و اينترنت را جايگزين تماس‌هاي تلفني با يكديگر كرده اند. تحقيقات نشان داده است كه زنان بطور اخص از پيامهاي الكترونيكي براي حفظ پيوندهاي خانوادگي استفاده بيشتري مي‌كنند.
روابط كاري : درمحيط هاي كاري ، روش هاي بكارگيري اينترنت ، نسبت به روشهاي سنتي ارتباطات مزاياي بيشتري را بدنبال دارد .
زمانيكه افراد در تيم هاي كاري مجازي به همكاري با يكديگر ميپردازند ، اغلب روابط بهتري نسبت به آنچه كه درتعاملات off-line رخ ميدهد، برقرار ميكنند. چنانچه افراد بدنبال نقاط مشترك � در عوض تفاوتها - باشند، آنگاه طرفين غير قابل رويت بجاي سخن گفتن از صفحه كليد و انگشتان خود استفاده و تلاش بيشتري براي معرفي خود آنگونه كه مايلند، مي‌كنند.
در نتيجه روابطي را پايه ريزي ميكنند كه بيش از حد انتظار در قالب سنتي اش، محبت آميز و نويد بخش است. در فضاهاي حرفه اي ، اين ابعاد باعث كارآيي بيشتري ميشود چرا كه از منابع الكترونيكي بيشتري استفاده مي شود .
هر چند كه بطور غريزي ترجيح ميدهيم يكديگر را ديده و صداي طرف مقابل را بشنويم ، مع الذالك تحقيقات نشان داده اند، صبوري و كار در شرايط غير ديداري نتيجه بخش تر است در واقع ، يك آزمايش تازه نشان مي‌دهد كه افراد به هنگام آشنا شدن بصورت On-line بدون ديدن عكس يكديگر در بلندمدت نسبت به افراديكه عكس هاي خود را بصورت On-line به يكديگر نشان داده اند از روابط بهتر وعميق تري برخوردار خواهند شد.
اطلاعات پزشكي و پشتيباني:افراد همچنين از اينترنت استفاده ميكنند تا درباره سلامتي ، بهداشت رواني و علائق مربوط به سبك زندگي به نحوي با يكديگر تبادل اطلاعات كنند و همين امر موجب تغيير روابط شخصي و حرفه اي شده است.
به‌طو رسنتي ، اكثر افراد وارد حلقه هاي كوچكي از دوستان و اعضاي خانواده مي‌شوند تا درباره سلامتي و امور پزشكي و بهداشتي با آنها مشورت كنند و غالبا بدليل وابستگي‌هاي عاطفي دچار سراسيمگي و ناراحتي مي‌شوند.
از اين رو گروه‌هاي ياري رساني از طريق اينترنت راهنمايي هاي 24 ساعته در طول هفته را به كاربران ارائه مي‌كنند.
جداي از اطلاعات رسمي از ناحيه وب سايت هاي مراكز پزشكي-درماني كاربران اينترنت از يكديگر سوال كرده و هزاران موضوع را با يكديگر به مباحثه گذاشته و در زمينه اثرات جانبي داروها و بسياري مطالب ديگر تبادل اطلاعات مي‌كنند.
مهمترين نكته در اين رابطه آن است كه كاربران درمييابند از نظر عاطفي و تگرانيهاي ناشي از بيماري ، تنها نبوده بلكه افراد بسياري به مانند آنها با مسئله برخورد كرده وبه آنها توجه نشان مي‌دهند.
در هر صورت بسياري ناشناس ماندن را ترجيح مي‌دهند چرا كه افراد بيمار مي‌توانند فارغ از هرگونه واهمه و نسبت هاي نارواي اجتماعي از تخصص و تجارب يكديگر بهره مند شوند.
علاوه بر اين تحقيقات نشان داده است، اينترنت پشتيباني اجتماعي را از طريق نگارش متحول ساخته است.
كاربران دچار مشكلات عاطفي يا خجالتي ميتوانند خود را بهتر اظهار كنند، بهتر درك شوند و از طريق ارسال پيام به يك گروه الكترونيكي با حداقل تلاش و كوشش به نتايج مفيدتريدست پيدا كنند. عموما" افراد بصورت Off-line و On-line بدنبال كساني هستند كه برا ي حل مشكلات شان پشتيباني بهينه اي فراهم كنند.
پرداختن به مباحث جاري با متغيرهاي تكنولوژيكي
حال بايد ديد پژوهشگران در حوزه ارتباطات چگونه با تعامل On-line روبرو ميشوند ؟ تكنولوژي هاي ارتباطاتي واطلاع رساني جديد به نحو متمايزي موثر هستند، چرا كه بر مباني و بنيان هاي پوياي ارتباطات تغييرات و محدوديتهايي را تحميل ميكنند. آنچه كه در اينجا بطوراخص موضوعيت پيدا ميكند مفهوم قابليت تعامل است. تكنولوژي هاي ارتباطاتي جديد تا آنجا جنبه تعاملي دارند كه پروسه هاي ذيل را امكان پذير كنند.
تعامل" بختامدي" يا تصادفي كه طي آن گفتمان يك طرف به طرف ديگر بستگي داشته و تنها در پاسخ به طرف مقابل ارائه ميشود ؛ "تغيير شكل" به گونه اي كه وجود بازخورد امكان تطبيق يافتن و تكامل را ميدهد ؛ "همزمان بودن" كه بواسطه آن ارتباطات بدون تاخير در زمان واقعي صورت ميگيرد و" مشاركت" در موقعيتي كه طرفين يعني ارسال كنندگان و دريافت كنندگان پيام بجاي آنكه صرفا" بيننده باشند، فعال هستند .
اين ارتباطات همچنين تا آنجا تعاملي هستند كه جنبه فردي و درگير كننده پيدا كرده و ايجاد احساس تعلق و شباهت ميكنند. تحقيقات در اين زمينه نشان مي‌دهد سيستم هاي خاصي كه پاسخ‌هاي غيرتصادفي به تفحصات جستجوگرانه مي‌دهند، ابزارهايي كه افراد در جايگاه ناظر يا كمين كننده قرار مي‌دهند و سيستم هايي كه با توانايي خلق وايجاد مكالمات هماهنگ شده وروان تداخل مي‌كنند منجر به خدشه دار شدن انتظارات از اعمال ارتباطي و سلب اعتماد كاربران مي‌شوند.
در هر صورت تغييرات در اين خصوصيات هر كدام جايگاه خود را دارند. آنها كمك ميكنند تا عدم وابستگي لازم براي تمركز روي كار كاربران فراهم شده و آنها بتوانند اطلاعات مهم و حياتي را بررسي كنند.
چنين بنظر ميرسد كه هر چه افراد كمتر درگير گفتگو با يكديگر شوند احتمال تشخيص فريبكاري از سوي طرف مقابل بيشتر مي‌شود.
برخلاف نظر اكثريت افراد در اين زمينه ، تعامل On-line باعث ميشود تا امكان مورد تمسخر واقع شدن در مقايسه با گفتگوي حضوري بمراتب كمتر شود چرا كه اشارات غير كلامي كمتري در اختيار افراد قرار مي‌گيرد. همچنين در اين نوع از تعامل، افراد دروغگو، كمتر مي‌توانند با پاسخ هاي دريافت كننده انطباق يافته و باعث شوند تا سوء ظني نسبت به آنها پيدا شود.

sajadhoosein
14-02-2011, 14:52
صميميت از دست رفته


خيلي‌ها سرشان تو كار خودشان است و شايد بهتره بگيم‌ يه جورايي داريم زيست مي‌كنيم نه زندگي. خيلي‌از ما يه جورايي دچار روزمرگي شديم و يك سيكل بسته‌رو هر روز تكرار مي‌كنيم. زندگيا همش شده كار و كار و كار. روزهاي تعطيل بيشتر شده روزهاي تجديد قوا براي شروع كار تو هفته جديد. نه تنها خانواده‌ها با هم رفت و آمد ندارند، اعضاي خانواده هم خيلي كم همديگه‌رو مي‌بينند چه برسه به اينكه سر يك سفره بنشينند و با هم غذا بخورند.
تعداد كسايي كه مي‌دونند اسم همسايه‌هاشون چيه انگشت شمارند و اونهايي كه با همسايه‌هاشون رفت و آمد مي‌كنند، ناياب! رفت و آمدهاي فاميلي هم تبديل شدن به تماسهاي تلفني! تازه اگر مشغله‌ها اجازه بدن و دلخوريها امان! هر چيزي كه قبلاً دسته‌جمعي بودنش باعث شادي و ايجاد صميميت مي‌شد حالا ديگه انفرادي برگزار مي‌شه! حتي تفريح‌ها هم انفرادي شدند. نمي‌دونم داريم به كدوم سمت مي‌ريم. گاهي از فكر كردن به اين قضايا دلم مي‌گيره.

اين حرفها مي‌تواند حرف دل اكثريت ما باشد. اينكه تقريباً در كل شبانه‌روز تنهاييم و تمامي كارهاي روزمره‌مان را تنها انجام مي‌دهيم. تنها غذا مي‌خوريم. تنها اوقات فراغتمان را مي‌گذرانيم. تنها تفريح مي‌كنيم و... در خانه حتي با حضور تمامي افراد خانواده، خيلي كم پيش مي‌آيد كه در يك زمان پاي يك سفره بنشينيم و در حين غذا خوردن، طعم حضور صميمانه يكديگر را نيز بچشيم. در زمان‌هايي نه چندان دور همين اعتقاد ساده كه همه بايد با هم سر يك سفره بنشينند و غذا بخورند، صميميت اعضاي خانواده را دو چندان مي‌كرد.
اما در حال حاضر نه اينكه فرصتي براي دور هم بودن نباشد، نه!، انگار حوصله‌اي نيست براي اينكه كارهايي كه امكان جمعي بودنشان هست، به صورت گروهي انجام دهيم. كم‌رنگ شدن صميميت‌ها مي‌تواند علت‌هاي بسياري داشته باشد، علتهايي كه شايد به اين سادگيها به ذهنتان نرسد، پس خواندن اين متن را ادامه دهيد تا ضمن ريشه‌يابي علتها و رفع آنها، شايد بتوانيد رنگ صميميت را دوباره به زندگي بازگردانيد.

صميميت يعني چه؟
صميميت لحظاتي از ارتباطات انساني است كه احساسات ظريف طرفين ابراز و محبت بين دو نفر برانگيخته مي‌شود كه به معني علاقه‌اي واقعي و به دور از هر نوع آلايش است. اين تعريفي است كه براي صميميت در روان‌شناسي تحليل رفتار متقابل در نظر گرفته شده است. اما هيچ نيازي نيست به اين تعريف هم خيلي تكيه كنيم، همه ما مي‌دانيم صميميت يعني چه؟ نسترن 22 ساله است و كارداني بهداشت خوانده.
او صميميت را اينگونه تعريف مي‌كند: �نوعي رابطه عاطفي كه در اين رابطه افراد با هم احساس راحتي مي‌كنند.� نازنين 20 ساله است و پشت كنكوري. وقتي از او در مورد صميميت مي‌پرسم با ذوق مي‌گويد: �به نظر من صميميت يعني اينكه در مواقع شادي و ناراحتي در كنار هم بوده و تكيه‌گاه عاطفي يكديگر باشيم. صميميت به من حس عجيبي را منتقل مي‌كند. يك حس راحتي فوق‌العاده. يك حس لذت بخش�‌.
عاطفه- 18 ساله و پشت كنكوري- هم معتقد است كه صميميت با ديگران به او كمك مي‌كند آرامش پيدا كرده و دغدغه‌هايش را فراموش كند. نسرين 19 ساله است و دانش‌آموز پيش‌دانشگاهي. او مي‌گويد: �صميميت رابطه‌اي نزديك در همه زمينه‌هاي زندگي از جمله اجتماعي، عاطفي، كاري و تحصيلي مي‌باشد. حسي كه بر اثر نياز عاطفي ايجاد مي‌شود و اگر وجود داشته باشد باعث شوري خاص شده و انسان احساس آرامش مي‌كند�.
رضا 25 سال سن دارد، پژوهشگر باستان‌شناسي است و در ضمن دانشجوي كارشناسي ارشد همين رشته نيز هست. او با دقتي فوق‌العاده به سؤالاتم گوش مي‌دهد و وقتي از او مي‌پرسم به نظر او صميميت چيست؟ مي‌گويد: �صميميت يعني با ديگران احساس راحتي داشتن، يعني اعتماد متقابل، يعني احترام متقابل، يعني در حين حفظ حريم‌ها و مرزهاي ادب، بي‌پرده و رك بودن با ديگران�.

آرزو 24 ساله است و كارشناسي مديريت آموزشي خوانده، او صميميت را اين‌گونه تعريف مي‌كند: علاقه و محبت نسبت به ديگران و گرمي در روابط كه از همان علاقه سرچشمه مي‌گيرد. به نظر نسترن اگر با كسي ادعاي صميميت مي‌كنيم نبايد فقط در شادي‌ها با او همراه باشيم، بلكه بايد در مواقع مختلف به فكرش بوده و آن فرد را فقط به خاطر وجود خودش بخواهيم. رامين 26 ساله است و شغل آزاد دارد.
به نظر او صميميت نوعي همدلي و همراز بودن است. او مي‌گويد: �وقتي با كسي صميمي هستيم دلتنگي‌هايمان را برايش بازگو مي‌كنيم و كمي آرام مي‌شويم.� علي‌رضا 24 ساله است و ديپلمه. او مختصر و مفيد مي‌گويد: صميميت ايجاد و حفظ رابطه مطلوب با ديگران است.

در گذشته صميميت از چه جنسي بود؟
صميميت در گذشته از جنس ديگري بود؛ يك جنس منحصر به فرد؛ جنسي كه حتي وقتي به آن فكر مي‌كنيم، يك حس شعف و نشاط خاص به سراغمان مي‌آيد. البته ما جوان‌تر‌ها طعم صميميت‌هاي گذشته را نچشيده‌ايم، ولي چيزهايي كه از آن شنيده‌ايم كافي است براي آنكه دلتنگ شويم و غبطه بخوريم.

هر وقت صحبت از خاطره مي‌شود، مادرم حرف‌هاي نابي براي گفتن دارد. وقتي از جمع خانوادگي‌اش در گذشته و دور هم بودن‌هايشان حرفي مي‌زند، آنچنان شوقي در صدايش مي‌آيد كه من هم حسابي سر ذوق مي‌آيم و حس مي‌كنم آن موقع در آن جمع حضور داشته‌ام.

رضا 47 ساله است و معلم بازنشسته. وقتي از او مي‌پرسم صميميت در گذشته چگونه بود و يا چه رنگي داشت؟ آهي مي‌كشد و مي‌گويد: �اون موقع‌ها هم چيز صفاي ديگري داشت. انگار فرصت‌ها بيشتر بود. روز طولاني‌تر بود. آنقدر طولاني كه به تمام كارهامون مي‌رسيديم. هر چند اون موقع مشغله‌اي وجود نداشت.
ساعت مشخصي براي كار بود و ساعات مشخصي براي با هم بودن‌ها. همه‌ تو خونه به هم توجه داشتيم و ساعات خيلي زيادي‌رو دور هم سپري مي‌كرديم. حتي وقتي كسي ازدواج مي‌كرد، مثل الان نبود كه از خانواده فاصله بگيره و سال به سال همديگه‌رو نبينند، بلكه به خانواده يك عضو جديد اضافه مي‌شد. من اگر بخواهم رنگي براي صميميت در گذشته در نظر بگيرم، بي‌شك رنگ سبز را انتخاب مي‌كنم.�

وجود اين صميميت خاص، مي‌توان علت‌هاي زيادي داشته باشد. در گذشته اعضاي خانواده مثل الان سلولي نبودند، يعني خانواده‌ها سنتي بودند. (علاوه بر پدر و مادر، پدر بزرگ و مادر‌بزرگ هم حضور داشتند) همين امر مي‌تواند به دليل وجود افراد و نقش‌هاي بيشتر ميزان صميميت بيشتري را توليد كند. يا اين كه افراد علاوه بر اين كه سخت‌كاري مي‌كردند، سعي مي‌كردند از هر فرصتي براي ايجاد شادي و صميميت بيشتر با اعضاي خانواده استفاده كنند. مثلاً همه با هم غذا بخورند، همه با هم به مهماني بروند، حتي دسته‌جمعي عصرانه ساده‌اي را به همراه چاي در حياط خانه صرف كنند و گپ بزنند.

چرا ديگر با هم صميمي نيستيم؟
اين قضيه مي‌تواند علت‌هاي مختلفي داشته باشد. سعي مي‌كنيم به ترتيب اولويت اين علتها را نام برده و در مورد آنها صحبت كنيم.

1. شكاف نسل: نازنين 24 ساله و مهندس شيمي است. او در مورد علت كم‌رنگ شدن صميميت يا تغيير جنس آن در حال حاضر مي‌گويد: فكر مي‌كنم امروزه به اين خاطر كه نسل گذشته ما نتوانسته است آن طور كه بايد و شايد با فرزندان خودش ارتباط برقرار كند و آنها را به عنوان نسل امروزي بپذيرد و متعاقباً‌ نسل امروزي هم در پذيرش افكار و عقايد و نوع روابط آنها، موفق نبوده در نتيجه صميميت‌ها بسيار كم رنگ شده و شايد در حال محو شدن است.

2. تغيير در نوع زندگي: ليلا 22 ساله و دانشجوي زيست‌شناسي است. ليلا مي‌گويد: �به نظر من صميميت‌ها كاملاً‌ از بين نرفته ولي چون نوع زندگي‌ها با گذشته خيلي متفاوت شده، نوع صميمت‌ها نيز تغيير كرده است.

3. درگيري‌ها و مشغله‌ها: علي 48 ساله و كارمند بازنشسته است. او مهمترين عامل كمرنگ‌ شدن صميميت‌ها در حال حاضر را درگيري‌ها و مشغله‌هاي بسيار زياد افراد مي‌داند. او مي‌گويد: �در گذشته مردم براي گذران زندگي روزمره خود و خانواده اين قدر درگيري و مشغله نداشتند. شما وقتي فكر آزادي نداشته باشي، آن قدر از لحاظ رواني درگير هستي كه در خودت فرو مي‌روي و حتي ديگران را نمي‌بيني و يا حضورشان را درك نمي‌كني، چه برسد به اين كه بخواهي با آنها صميمي باشي!�

4. استرس‌ها و فشارهاي رواني: احمد 26 ساله و كارمند است. به نظر او استرس و فشارهاي رواني در حال حاضر باعث شده است فرصت شاد بودن و درك احساس صميميت در بين اعضاي خانواده و بالطبع جامعه از دست برود.

5. ماشيني شدن دنيا: رضا،25 ساله و پژوهشگر باستان‌شناسي است. او مي‌گويد: �متأسفانه بعد از انقلاب صنعتي و ماشيني شدن دنيا، انسانها جاي خود را به ماشين دادند و روابطشان با يكديگر كمتر شده و در نتيجه صميميت‌ها هم به ميزان زيادي از بين رفت. او گسترش شهر‌نشيني را نيز عامل بسيار مهمي در كم‌رنگ شدن صميميت‌ها مي‌داند.

6. گراني و تورم: زهرا 45 ساله و خانه‌دار است. او مي‌گويد: �يكي از مصداق‌هاي صميميت دور هم جمع شدن و گپ زدن‌هاي دوستانه يا خانوادگي است. در گذشته تدارك يك مهماني و دور هم جمع شدن‌ها، هزينه زيادي نداشت. بنابراين مراسمي كه در آن طعم صميميت دو چندان مي‌شد، به راحتي برگزار مي‌شدند. اما حالا به دليل گراني و تورم، هزينه يك مهماني، به خانواده‌ها از لحاظ اقتصادي فشار وارد مي‌كند، بنابراين، ديگر تقريباً‌ دوره برگزاري مهماني‌هاي دوره‌اي به سر رسيده است و شايد چون يكديگر را خيلي كم مي‌بينيم، با هم صميمي هم نيستيم.

7. چشم‌و هم‌چشمي: سعيده 35 ساله و كارمند است او معتقد است چون با هم چشم و هم چشمي مي‌‌كنيم و مخارج سنگيني براي برگزاري مهماني‌هاي فاميلي و خانوادگي، صرف مي‌كنيم، از نظر اقتصادي فشار زيادي را متحمل شده و مجبور مي‌شويم ديگر ادامه ندهيم. بنابراين دور هم بودن‌ها، با هم بودن‌ها و فرصتهاي درك صميميت و شادي را قرباني چشم و هم‌چشمي خود مي‌كنيم.

8. كم‌شدن اعتمادها: سوگل 28 ساله و خانه‌دار است. او مي‌گويد يكي از دلايل بسيار مهم در اين كه افراد جامعه از هم دورند و با هم صميمي نمي‌شوند، كم شدن اعتماد افراد نسبت به يكديگر است. چون افراد فكر مي‌كنند، نمي‌توانند يكديگر را بشناسند و ممكن است اگر با كسي صميمي شوند، مورد سوءاستفاده قرار گيرند، بنابراين ترس از اين قضيه باعث مي‌شود از هم فاصله بگيرند.

9. دوري و دوستي: خيلي عجيبه! درست است كه ما از فرهنگ كهن ديروز خيلي فاصله گرفته‌ايم، اما هنوز از بعضي جملات قصار گذشته به نفع خودمان بهره مي‌گيريم. يكي از اين عبارات نقض كه در حال حاضر بسيار به كار مي‌آيد همين عبارت دوري و دوستي است. الهام، 28 ساله و ليسانس اقتصاد دارد. او مي‌گويد: �ما در حال حاضر اعتقاد داريم اگر از افراد دور بوده و زياد با آنها ارتباط نداشته باشيم، عزيز خواهيم بود و هيچ درگيري‌اي هم بين‌مان پيش نخواهد آمد. غافل از اين كه با دوري هيچ گاه دوستي و صميميت بوجود نخواهد آمد!‌ و چه بسا بسياري از صميميت‌ها با دوري از بين برود و ديگر به دست نيايد.

10. تغيير سبك معماري: اگر به ياد بياوريم در زماني نه چندان دور، سبك معماري منازل با سبك معماري امروزي خيلي تفاوت داشت. در آن زمان معماري خانه‌‌ها به صورت سنتي بود (اتاق‌هايي در امتداد هم در اطراف حياطي كه در وسط آن حوضي قرار داشت)، در حالي كه در حال حاضر ديگر از آن معماري خبري نيست و به معماري مدرن تغيير يافته است.
محل سكونت اكثر افراد آپارتمان‌هايي با ابعاد مختلف است كه بيشتر نقش محل استراحت و آسايش آنها را بازي مي‌كند و دلگير به نظر مي‌رسد. شايد بگوييد خوب منظور از بيان اين حرفها چيست؟ خيلي ساده است، در قديم حتي معماري منازل هم در دور هم بودن و ايجاد صميميت‌ها تأثير بسزايي داشت.
سبك معماري سنتي خود به طور غيرمستقيم حس گروهي انسانها را افزايش مي‌داد، چون كارهايشان را در حضور يكديگر و با هم انجام مي‌دادند، حس همدلي و صميميت نيز در بين آنها افزايش مي‌يافت. اما در حال حاضر شكل منازل به گونه‌اي است كه به طور غيرمستقيم در منفرد زندگي كردن انسانها تأثير مي‌گذارد.

11. افزايش وسايل تفريحي انفرادي: اين مورد مي‌تواند يكي از موارد مهم در محو شدن صميميت‌ها باشد. در حال حاضر گسترش وسايل تفريحي انفرادي همچون انواع بازي‌هاي رايانه‌اي، دسترسي به اينترنت و چت، انواع شبكه‌هاي تلويزيوني و ماهواره‌اي و ... باعث شده است افراد ترجيح دهند اوقات فراغتشان را به تنهايي بگذرانند. همين قضيه خود تا حدي باعث دور شدن افراد از هم مي‌شود. در صورتي كه گذران اوقات فراغت به صورت دسته‌جمعي خود به نوعي در افزايش صميميت‌ها تأثيرگذار است.

تا اينجا، برخي علل و عوامل تأثيرگذار در عدم صميميت‌ها را از نظر شهروندان مرور كرديم، جواد لكزيان، جامعه‌شناس و صاحب‌نظر در مسائل اجتماعي نيز در رابطه با چرايي صميميت‌هاي از دسته رفته و راهكارهاي رفع اين مشكل، ديدگاه‌هايش را با ما در ميان گذاشت.



علت سرد شدن روابط و از دست رفتن صميميت‌ها در بين افراد جامعه چيست؟

- مهمترين پارامتري كه در يك جامعه باعث پايين آمدن شاخص‌هاي صميميت مي‌شود، عامل اقتصادي است. وقتي افراد يك جامعه امنيت شغلي و در نتيجه امنيت اقتصادي داشته باشند، مي‌توانند ارتباط‌هاي راحت‌تري را با هم داشته باشند و با اعتماد به نفس بيشتري با هم ارتباط برقرار كنند.
يكي از دلايل سرد شدن روابط و از دست رفتن صميميت‌ها، توسعه نيافتگي انسان‌ها و به نوعي عقب‌ماندگي انسان‌هاست. يكي از نكات مهم كه در بحث توسعه بايد در نظر داشته باشيم، توسعه انساني است. به اين معني كه همانطور كه جامعه عقب مانده داريم انسان عقب مانده هم داريم. انسان عقب مانده يعني انسان توسعه نيافته. يعني انساني كه با اطرافيان و جامعه مانند طلب‌كار برخورد مي‌كند. يعني انساني كه با ديگران گرم نمي‌گيرد و صميمانه برخورد نمي‌كند.

يكي از دلايل ديگر وجود اختلاف طبقاتي در حال حاضر در جامعه است. همين اختلاف باعث عدم درك متقابل افراد و دور شدن آنها از هم مي‌شود.

sajadhoosein
14-02-2011, 15:10
يازده مانع پيش پاى توليد علم در ايران



مراد از موانع، هرگونه عامل سلبى و ايجابى است كه سبب ركود و فتور در نوآورى علمى است؛ از باب تسامح به عدم مقتضى نيز مانع اطلاق مى كنيم.موانع نوآورى و توليد علم به جهات گوناگونى قابل تقسيم و طبقه بندى است، من در تحقيقى كه از سال گذشته تحت عنوان �موانع نوفهمى و نظريه پردازى دينى� در دست دارم، موانع را به ده جهت تقسيم كردم؛ ازجمله، تقسيم به انفسى و درونى؛ يعنى عامل هاى سلبى كه از خصائل و خصائص محققين برمى خيزد، از وضعيت معرفتى و روحى و خلقى محققين برخاسته است و در مقابل آن، آفاقى و برونى؛ يعنى موانعى كه به محقق مربوط نمى شود، به شرايط اجتماعى، سيستم مديريتى، ساختار و سياست ها بازمى گردد.
تقسيم ديگر همانطور كه از تعريف برآمد، موانع سلبى و ايجابى است؛ وجود مانع يا فقد مقتضى.تقسيم سوم، به موانع سببى و مسببى و موانعى كه نقش عينى و شأن معلولى دارند و احياناً تقسيم موانع، به نحو ماهوى به موانع فرهنگى، مديريتى و اخلاقى و امثال اينها.
طبعاً اين تقسيمات، ما را در تعريف و تجزيه موانع و مطالعه دقيق راهكارهاى هريك از آن ها يارى خواهد نمود.بخشى از موانع كه تأثير عمده اى را در ركود علمى و زوال توليد علم و از بين بردن نشاط علمى در يك جامعه خواهد گذاشت موانع فرهنگى است؛ موانع فرهنگى را من اينگونه تعريف مى كنم: �عوامل سلبى يا ايجابى كه به صورت عرف و يا عادات ملّى يا سلايق و علايق صنفى كه به شبه طبيعت ثانوى يا قاعده نقض ناپذير درآمده تعبير شده و در برابر پيدايش و گسترش علوم و نظرات ايجاد مقاومت مى كند.� ازجمله موانع فرهنگى، گسست تاريخى است كه ما به آن مبتلا شده ايم؛ يعنى ما هويت علمى خود را گم كرده ايم؛ از گذشته علمى خود بريده ايم، به خصوص در دانشگاه ها شما اگر مراجعه كنيد مشاهده خواهيد كرد كه صاحبنظران و صاحبان آثار علمى در حوزه علوم انسانى متأسفانه از سوابق علمى كشور و اين جامعه و امت بى اطلاع هستند، آنچه در خيال دارند و فراچنگ دارند همه معلومات و مطالب و محفوظاتى است كه از ديگران اخذ كرده اند، و نسبت به مفاهيم و معارف عميق و دقيق و خودى با ريشه تاريخى بسيار طولانى غافل و احياناً جاهل هستند.به همين جهت با بعضى نظريه ها و معارف و يا بعضى از مكاتب و مناظر كه مواجه مى شوند با تعجب و شگفتى برخورد مى كنند كه عجب چنين چيزى را در گذشته كسانى گفته بودند.در ديگر حوزه ها هم حتى تصور مى كنم اين حرف صادق است يعنى اينكه ما كلاً و مطلقاً تربيت سنتى و فلسفى را كنار گذاشته ايم و اين معلوم نيست كه كار دقيق و درستى باشد.ايران پيش كسوت تاريخى علوم انسانى در جهان است و ذخاير عميق، غنى، دقيق و قويمى كه ما در متون كهنمان داريم، سرمايه هاى عظيمى است كه مغفول مانده است.يادم هست كه مرحوم علامه جعفرى(رض) مكرر مى گفت كه تمام آرا و نظريه هاى علوم انسانى در ادبيات فارسى نهفته است و اگر جمعى باشند كه با من كار كنند من حاضرم همه اين نظريه ها را از همين ادبيات فارسى و از خلال اشعار بيرون بكشم و همين اواخر قبل از ارتحال ايشان كه خدمتشان رفته بودم با عصبانيت گفت: �من هرچه مى گويم هيچكس گوش نمى كند ما همه اينهايى را كه ديگران مى گويند در همين ادبيات خودمان نهفته داريم.� به ايشان عرض كردم كه ما هم يك جمعى را ساماندهى مى كنيم كه با تخصص هاى متنوع خدمت شما باشند و شروع كنيم ادبيات را با اين نگاه مطالعه كنيم.ما هم با بعضى از دوستان صحبت كرديم كه متأسفانه ايشان ارتحال يافتند و اين فرصت از دست رفت.
در منابع تفسيرى قرآن، معارف بسيارى نهفته است.بسيارى از افكار، ديدگاه ها، نظريه ها كه گاه نو انگاشته مى شوند را مفسران ما از آيات استخراج و تبيين كرده اند ولى با نگاه علمى امروز از باب استقراء، اين ديدگاه ها و نظريه ها، و تنقيح و ارائه دقيق و به زبان علمى و خصوصاً به زبان زمان، به اين معارف و ذخاير نگاه نمى شود، درنتيجه علوم در معارف و متون ما كه مى تواند بسيار امروز براى ما كارساز باشد، خفته و نهفته است.بعد گاه كسانى از مسؤولين مراجعه مى كنند كه چه كنيم درحاليكه ذخيره و خزانه پر است اما مراجعه نمى شود.
فقدان طلب و تقاضا مانع فرهنگى ديگر است، كدام مسؤول تصميم گير در اين كشور پيش از اينكه بخواهد تصميم بگيرد به يك متخصص علوم انسانى در حوزه مرتبط مراجعه مى كند؟ وزارت مسكن ما كى به يك جمع اهل نظر در حوزه علوم انسانى خصوصاً كسانى كه در اين حوزه با نگاه دينى صاحب نظر هستند، مراجعه مى كند كه معمارى و شهرسازى و باغ آرايى ما بر چه اساس و چگونه باشد؛ و در حوزه اقتصاد ما چه ميزان متوليان امور ما، وزارت اقتصاد و دارايى، سيستم بانكى و دستگاه هاى تصميم گير و مجرى حوزه اقتصاد و تجارت و بازرگانى ما، به اهل نظر مراجعه مى كنند و چقدر خودشان اهل نظر هستند؟ كافى است شما به فهرست كسانى كه توليت امور را در حوزه هاى علمى و البته غيرانسانى دارا هستند، مراجعه كنيد و تخصص هاى آنها را با مسؤوليتشان بسنجيد.از آغاز پيروزى انقلاب، البته سال هاى اول را قبول داريم كه شرايط خاصى بوده، اسامى ديپلمات هاى ما كه به عنوان سفير به كشورها رفتند را فهرست كنيد و تحصيلات آنها را ببينيد، كه چقدر با تخصصى كه بايد داشته باشند ارتباط دارد و تا چه اندازه به علوم سياسى و اسلامى آشنايى دارند؛ پزشك است، مى شود وزير، مهندس است مى شود سفير و به همين ترتيب.همه اينها جايگاه خودشان را دارند اما در امر مديريت و مناسبات و تنظيم روابط و مسائل اجتماعى و سياسى در اين حوزه ها، به متخصص در حوزه علوم انسانى نياز داريم، اما چنين نيست.
تصميم گيرى هايى كه انجام مى شود و متأسفانه تحقق پيدا مى كند، اگر با مبادى نظرى و معقول ما سنجيده شود مشاهده مى شود كه تفاوت چقدر زياد است.نظام بانكى ما چگونه عمل مى كند؟ براساس قانونى كه در كوران انقلاب و در آغاز تصدى امر جامعه و حكومت و سياست به عنوان يك كار مقطعى و مبتنى بر احكام اضطرارى و ثانوى تنظيم شده، قانون بانكدارى بدون ربا؟ اين در يك مقطعى بوده كه ما استنباط نمى كرديم، چون حكم و كل را كسى از ما سؤال نمى كرد، و مسؤوليت نظام بانكى با ما نبود، فقيه ما مطالعه و آگاهى نداشت و افتاء نكرده بود.در يك موقعى اين كار شده بود، هنوز هم اين سيستم دارد انجام مى شود و اجرا هم ناقص است و عملاً خيلى از مردم ربا مى خورند، آيا نمى توانستيم در اين ۲۷ سال يك سيستم و مدل بانكدارى اسلامى طراحى كنيم كه مبتنى بر مبانى خودمان باشد و براساس منطق اجتهاد استنباط شده باشد، و مطابق با فقه زنده و فعال و كارساز و اداره كننده باشد؟ مى توانستيم؛ البته در اينجا من لازم مى دانم كه از فقيهان هم گله كنم ولى بيشتر از مديران چون به فقيهان اصلاً مراجعه نمى شود.ما فقيه نيستيم، ولى در مقام اجرا مشكلات سيستم هاى بانكى را گفتيم و هم مدل و الگوى بديل پيشنهاد داديم، يك نفر از عناصر بانكى كه مطلع هستند كه اين تحقيقات هم انجام شده و محققان اين تحقيقات را هم مى شناسند، مراجعه نكرده كه شما چه مى گوييد؟ و چگونه مى شود اين مدل بانكدارى اسلامى را پياده كرد؟
سومين مانع، خودباختگى و غيرپرستى و شيفتگى نسبت به نظريه ها و ديدگاه هاى غيرخودى است كه به يك بيمارى و آسيب و يك مانع فرهنگى درونى تبديل شده و هرآنچه را كه از بيرون فرامى رسد علمى و هر تحقيقى كه ارجاع به متون غيرفارسى و احياناً غيرعربى داشته باشد علمى مى پنداريم.شما بهترين مطلب را ارائه كرده باشيد اما ارجاع انگليسى نداشته باشد علمى نيست و اين يك آفت و مشكل است.يعنى اينكه اگر خود شما توليد كرديد ارزش ندارد اما اگر توليدات ديگران را وام گرفتيد و عرضه كرديد اين كار ارزش دارد و علمى است.
چهارمين آسيب ديدگى، عنصر اعتماد به نفس در افق ملى، و همچنين در همه افراد جامعه است.
پنجمين مانع، اسطوره شدن نوابغ و اين توهم كه فقط نابغه نوآور است؛ كه اين چنين نيست.همه نابغه اند و بايد نبوغ آنها كشف شود.ما دو شخصيت بزرگ متفكّر و مقلّد علم در عصر خودمان داريم، شهيد صدر و شهيد مطهرى، شهيد صدر نابغه است اما به نظر من شهيد مطهرى نابغه نيست اما توليد شهيد مطهرى بيش از شهيد صدر است.شهيد صدر به استناد نبوغش متفاوت حرف مى زند، اما شهيد مطهرى غنى تر حرف مى زد.لهذا اين تصور كه حتماً كسى بايد نابغه باشد تا توليد علم كند مانع بزرگى است و پيشاپيش افراد را از كار بازمى دارد.
ششمين مانع، حجاب معاصرت است تا كسى زنده است به او توجه نمى شود، چون معاصر است.براى فردى كه از دنيا رفت بنياد تأسيس مى كنيم و هرچه با او فاصله مى گيريم تازه مى فهميم كه چه كسى است.
هفتمين مانع، سنت زدگى، كهنه گرايى و ميراث پرستى است؛ ضمن اينكه من بشدت ملتزم هستم به ميراث علمى خودى؛ اما افراط در آن هم مانع است.هرآنچه داريم مقدس نيست .
هشتمين مانع، شخصيت زدگى و پيرپرستى است؛ جوان ها گاهى حرف هاى دقيق ترى مى گويند؛ گاهى بعضى جوان ها حرف دارند، بايد حرف هاى آنها را شنيد.فقر جرأت و خود سانسورى كه به اختناق سفيد تعبير مى كنم.
نهمين مانع، فقر سنت نقد و تضارب آرا است؛ و دهمين مانع سياست زدگى است؛ هرچه مى گوييد به يك جناح گره مى خورد بعد مى گويند اين دارد نظريه را تئوريزه مى كند كه اين بزرگ ترين مانع است.
مانع يازدهم، فرو بردن رسم تكريم و روح قدرشناسى از صاحبنظر است كه متأسفانه به اندازه يك فوتباليست هم يك مبتكر قدر و منزلت ندارد.
فقدان عرف تعلّم و تبادل علمى و كار گروهى در تحقيق كه من گاهى مثال زده ام كه دو بزرگ در يك شهر چند ده سال زندگى مى كنند و هيچ گاه بين اين دو بزرگ يك نشست علمى صورت نمى گيرد و اگر روزى اين اتفاق رخ دهد، يك نقطه تاريخى مى شود.

sajadhoosein
14-02-2011, 15:18
فرهنگ فارسی و مسلمانان یون نن


. بعلت تسهیلات حمل و نقل بین المللی ، در قرن 7 قبل از پیدایش دین اسلام ، ملتهای یون نن از طریق برمه ، ویتنام ، تایلند با هند ، فارس و عربستان به مبادلات اقتصادی و فرهنگی می پرداختند. در آن زمان ارتباط بین فارس قدیم و ناحیه یون نن برقرار بوده و از اوایل قرن 7 پس از ظهور دین اسلام در شبه جزیره عربستان تا قرن 13 (زمان لشگرکشی مغولها به مناطق غرب ) تعداد زیادی از مسلمانان فارس در آسیای غربی و کشورهای آسیای میانه ( که دیگر فارسی شده بودند) ، بدنبال غلبه مغولها بر کشور دالی و دودمان سونگ جنوبی وارد یون نن شده و از این به بعد دین اسلام در یون نن بطور گسترده رواج یافت. طی مدتی طولانی از زمانهای یوان و مینگ و چینگ و جمهوری چین تا امروز، این جاده ابریشم قدیم جنوب غربی به جاده مهمی تبدیل شده است که مسلمانان یون نن با مردم کشورهای آسیای جنوب شرقی به مبادلات اقتصادی فرهنگی بپردازند و به زیارت مکه بروند. این مقاله بر اساس نتایج پژوهش های پیشینیان ، در 3 زمینه باستان شناسی و تاریخی و فرهنگی ، فرهنگ درخشان فارسی و اسلامی قدیم و روابط دیرینه تاریخی بین مسلمانان فارس و یون نن را بیان می کند تا با مرور گذشته دوستی سنتی را گسترش داده و مبادلات اقتصادی فرهنگی بین مردم دو کشور چین و ایران در قرن 21 رابه پیش ببرد.

فصل باستان شناسی: مجسمه " آدم کشور فارس" در غار شی بائو شان واقع در ناحیه جیان چوان ( Jian chuan )
از آثار کشف شده از زیر خاک می توان استنباط کرد که مبادلات اقتصادی فرهنگی بین هند در آسیای جنوبی و فارس در آسیای غربی و یون نن در چین ، خیلی قدیمی و در زمان بهار و پاییز چین ( در حدود سال 765 تا 477 قبل از میلاد ) آغاز شده بود. در سال 1975 ، در لی جیا شان شهرستان جیانگ چوان واقع در 60 کیلومتری شرق کون مینگ ، یک مروارید مغز استخوان قرمز از مقبره شماره 24 گورستان زمان بهار و پائیز چین بیرون آورده شد که به نظر باستان شناسان ، این نوع مروارید در حوزه رودخانه هند و ناحیه آسیای غربی تولید می شد. همزمان در مقبره شماره 7 شی زای شان شهرستان جین نینگ واقع در شرق دریاچه دیان چی یک دگمه نقره بشکل سپر با تصویر ببر با بال کشف شد. بنظر باستان شناسان و هنرمندان ، این دگمه با تصویر ببر با بال از فارس آمده و بیشتر در فارس وهند رایج بوده است. وجود " جاده سی چوان هند " و آثار باستانی کشف شده نشان می دهد که مبادلات اقتصادی فرهنگی بین یون نن و هند و فارس دیرپا بوده است. در زمانهای تانگ وسونگ ، دو حکومت نیمه مستقل محلی یعنی کشور نان زائو ( 649 � 936 م )و کشور دالی ( 937- 1253 م ) توسط نیاکان ملت ای و ملت بای در یون نن تاسیس شدند. مرکز سیاسی اقتصادی و فرهنگی آنها در شهر قدیم دالی بود. در طول 6 قرن ، شهر دالی یکی از 14 شهر بزرگ جهان در آن زمان و مرکز رفت و آمد و شهر بزرگ تجاری بین المللی محسوب می گردید که کشورهای آسیای جنوب شرقی ، آسیای جنوبی و آسیای غربی را بهم پیوند داده بود. جاده سی چوان هند در آن زمان راه عبور بوداییان هند و مسلمانان فارس ، عرب و کشورهای آسیای میانه در جهت انجام فعالیت های تجاری و جنگی در یون نن بود. پس از زمانهای یوان و مینگ ، بدنبال افزایش جمعیت مسلمانان یون نن ، این جاده قدیم بغیر از مبادلات اقتصادی فرهنگی به راه عبور مسلمانان یون نن برای رفتن به زیارت مکه تبدیل شد. این وضع تا امروز ادامه دارد.
یکی از شواهد مهم باستان شناسی در زمینه مبادلات اقتصادی فرهنگی بین یون نن و فارس قدیم مجسمه سنگی " آدم کشور فارس " در غار شماره 9 شی بائو شان شهرستان جیان چوان است که این مجسمه تاکنون همچنان باقی مانده است.
شهر دالی شهر مهم غرب یون نن در زمانهای تانگ و سونگ مرکز سیاسی اقتصادی و فرهنگی استان یون نن و کانون رفت و آمدها بود که منطقه جنوب غربی چین باید از طریق آن با آسیای جنوب شرقی ، آسیای جنوبی و آسیای غربی ارتباط برقرار می کرد. غار شی بائو شان در داخل شهرستان جیان چوان ، غار هنری باقی مانده از زمانهای نان زائو و دالی است و این غار و " نقاشی جانگ شنگ وین ( Zhang sheng wen ) " خلق شده در همان زمان ، نشان زنده مبادلات دوستانه اقتصادی فرهنگی بین ملیت های یون نن و مردم کشورهای آسیای جنوب شرقی ، آسیای جنوبی و آسیای غربی از جمله برمه ، ویتنام ، لائوس ، تایلند ، کامبوج ، هند و فارس می باشند. در غارهای شی بائو شان ، مجسمه های سنگی وجود دارد که بر اساس شکل بودای هند و مسافران ملتهای دریای جنوبی و فارس در آسیای غربی ساخته شده اند. در غار شماره 9 یک مجسمه بعنوان " آدم کشور فارس " باقی مانده است. از دهه 70 قرن 20 ، دانشمندان داخل چین و یون نن در این باره بررسی و تحقیق کرده اند. برجسته ترین محقق آنها آقای وانگ پائو شنگ ( Wang pao sheng) دانشمند دالی است. او در سال 1970 در باره غارهای شی بائو شان بررسی و تحقیق جامعی انجام داد. او در مقاله ای تحت عنوان " تحلیل مجمسه آدم کشور فارس در غار شی بائو شان شهرستان جیان چوان یون نن" نوشته است:
" غار" آدم کشور فارس " غار شماره 9 واقع در ناحیه شی زی گوان شی بائو شان شهرستان جیان چوان است. بلندی غار 140 سانتیمتر و عرض آن 90 سانتیمتر است. این مجسمه روی یک سنگ بنفش شیب دار واقع در پایین پرتگاه تراشیده شده بود. طول بدن 92 سانتیمتر است و صورت آن تخریب شده و واضح نیست، ولی چشم عمیق و بینی آن بطور مبهم تشخیص داده می شود. کلاهی بشکل نیم قوس بسر دارد و در لبه کلاه شاید زینت بشکل مروارید آویخته شده است. بند کلاه پیچیده ، مویش مجعد و لباس بزرگ پوشیده است. حاشیه پائین لباس در اثر وزش باد به حرکت درآمده است. شانه راست خراب شده و شانه چپ و نشیمنگاه کامل و سالم است. دست چپ مجسمه در بالا و دست راست در پایین است. تنه درختی را محکم بدست گرفته که قسمت بالای تنه درخت نازک و قسمت پائین آن کلفت است. شاید این تکیه گاه " آدم کشور فارس " باشد. پارچه لباس، ابریشم قدیمی است و لباس کوتاه و تنها به زانو رسیده است و کمر با یک بند ابریشم بسته شده و روی آن زینت وجود ندارد. مجسمه چکمه پوستی به پا دارد. چکمه راست 6 سانتیمتر و چکمه چپ خراب شده است. در قسمت بالای سمت راست مجسمه عبارت " آدم کشور فارس " تراشیده شده که اندازه حروف یکی نیست. قطر هر واژه چینی در حدود 10 سانتیمتر است و سطح هنری خوشنویسی آن بالا نیست."
آقای وانگ پائو شنگ بر اساس صورت لباس و زینت های مجسمه دو نظر ابراز کرده است:
1- کلاه آدم کشور فارس بشکل نیم قوس است. هر چند لبه آن روشن نیست ، ولی زینت هایی بشکل مروارید بر آن آویخته شده و بند آن دراز است. از نظر ویژگی ، این کلاه با کلاه زمان سلسله ساسانی فارس شبیه است. لازم بذکر است که نویسنده در غار دوم ناحیه شی جونگ سی مشاهده کرد که گارد مخصوص هفتم ایستاده در دست راست شاه نان زائو نیز صورت آدم مناطق غربی دارد. چشم آن عمیق و بینی اش بلند است. کلاه بشکل قوس به سر گذاشته و بر لبه کلاه زینت های بشکل مروارید آویخته شده است. گلدان گرانبهایی را محکم بدست گرفته که از نظر شکل محصول کشور نان زائو و چین در زمان تانگ نمی باشد. ویژگی های فوق الکذکر به ویژگی آدم کشور فارس در غار نهم نزدیک است که برای تحلیل روابط نان زائو با کشورهای آسیای غربی از جمله فارس مفید می باشد. 2- تکیه گاه دست آدم کشور فارس شاید عصای مورد استفاده آخوندها باشد. طبق بررسی ، محمد پس از تاسیس دین اسلام در اوایل قرن 7 در صحرا شاخه درخت خرمایی را محکم بدست گرفت و تعلیمات مذهبی برای پیروانش را تبلیغ کرد. این داستان در میان مسلمانان مشهور است و این چوب ،عصا خوانده شده است. آخوند هنگام وعظ در نماز جمعه نیز دست به عصا تعلیمات مذهبی را تبلیغ می کند. اگر نظر نویسنده مبنی بر " عصا" تایید شود ، می توان نشان داد که رسوم مذهبی فارس قدیم مورد توجه اهالی یون نن در آن زمان قرار گرفته است.
آقای وانگ پائو شنگ با مراجعه بسیار به مدارک تاریخی سرانجام اظهارنظر کرد که مجسمه " آدم کشور فارس " نشان می دهد که مسلمانان مناطق غربی در زمانهای نان زائو و دالی وارد ناحیه غرب یون نن شده بودند.
آقای وانگ پائو شنگ علاوه بر مجسمه " آدم کشور فارس " از غار شی بائو شان جیان چوان ،در باره دو مجسمه " مستخدم فارس زانو بر زمین زده " کشف شده در مقبره قدیم معبد جو لین شهرستان یانگ بی در سال 1980 و 16 تمثال شاه از " نقاشی جانگ شنگ وین " تحقیق کرده و گفته است... از نظر ویژگی دو مجسمه مستخدم زانو به زمین زده ، باید تازی یا فارسی باشند. در میان 16 تمثال شاه ، آنکه چشم عمیق و بینی بلند و موی فردار دارد شاید شاه فارس باشد. بسیاری دانشمندان یون نن نیز معتقدند که آن مجسمه شاهدی تاریخی است که دین اسلام در زمانهای نان زائو و دالی وارد ناحیه غرب یون نن شده بود.
از اکتشافات باستان شناسی در یون نن می توان استنباط کرد که حداقل از زمان بهار و پائیز چین در قرن 7 قبل از میلاد تا زمانهای تانگ و سونگ و زمانهای نان زائو و دالی ، ناحیه یون نن با هند و فارس قدیم مبادلات اقتصادی فرهنگی خیلی زیاد داشته است.
تاریخ: ورود سید اجل به یون نن موجب فارسی شدن مسلمانان یون نن شد.
با ورود به قرن 13 میلادی، رفت و آمد بین یون نن و فارس وارد مرحله مهمی در تاریخ شد. تعداد زیادی از مسلمانان ملتهای آسیای میانه همراه نیروهای مغول از غرب به شرق وارد چین شده و در لشگرکشی نیروهای مغولی به دار و دسته کشور دالی یون نن شرکت کردند و بعنوان مقام نظامی ،کارگر ، تاجر ،دانشمند، واعظ اسلامی اعزام شده از طرف حاکمان مغولی ، وارد یون نن شدند. در این میان مشهورترین شخصیت سید اجل شمس الدین سیاستمدار مسلمان هوی بود که در بخارا واقع در شرق امپراطوری فارس قدیم متولد شده بود.
بنوشته کتاب " تاریخ یوان. بیوگرافی سید اجل شمس الدین " ، " سید اجل شمس الدین عمر نام داشت و مسلمان هوی و از نوادگان پیغمبر بود. سید اجل به معنی ، نجیب زاده است." آقای بای شوو ای تاریخدان مشهور مسلمان هوی چین پس از مطالعات زیاد اظهار داشت: " سید اجل لقب محترمانه ای مخصوص فرزندان محمد بوده و به معنی نجیب زاده افتخارآمیز است. عمر نام اصلی و شمس الدین بمعنی آفتاب مذهبی است." منظور از پیغمبر در زبان فارسی محمد است. منظور از " سید" فرزندان علی در شاخه حسین می باشد. حسین پسر دوم علی خلیفه چهارم و علی شوهر فاطمه دختر محمد پیغمبر بود. علی دو پسر داشت پسر بزرگ حسن که فرزندانش توسط مسلمانان به لقب شریف و پسر دوم حسین که فرزندانش توسط مسلمانان به لقب سید خوانده می شوند. بر اساس مدارک تاریخی شجره نامه های باقی مانده در چین ، می توان تعیین کرد که خانواده سید اجل در واقع فرزندان هم خون شاخه حسین پسر دوم علی داماد محمد پیغمبر و خلیفه چهارم بوده اند.
محافل تاریخی چین همه می دانند که زمان یوان زمان اوج ورود مسلمانان ملتهای مناطق غربی ، همراه مغولها، به چین و گسترش دین اسلام در چین بوده است. مناطق غربی بطور کلی به کشورهای عربی ، فارس در آسیای غربی و آسیای میانه اشاره دارد و مسلمانان مناطق غربی در کتاب رسمی دودمان یوان بطور کلی " هوی هوی " خوانده شده اند. آنها پس از ورود به چین ، با مردم ملتهای هان ، مغول و اقلیت های ملی ازدواج کرده و سرانجام در اواخر یوان و اوایل مینگ به مسلمانان چین تبدیل شدند. در روند لشگرکشی نیروهای مغول به دودمان سونگ جنوبی ، یون نن پایگاه عمده استراتژیکی در جهت محاصره نیروهای سونگ جنوبی بود. در سال 1253، قوبیلای قاآن بعنوان ولیعهد با اولیانگ خه ته فرمانده نیروهای مغول، صدهزار نفر سرباز از نیروهای مشترک مغولی و هوی هوی بسیج کرد که کشور دالی را اشغال کنند. سپاهیان مسلمان هوی مناطق غربی به همراه نیروهای مغول در لشگرکشی شرکت کردند و سپس پاسداری شهرهای مهم نظامی غرب و میانه و جنوب یون نن را برعهده گرفتند. آنها قدیمی ترین نیاکان مسلمانان یون نن بودند. در زمانی که سید اجل شمس الدین امور مهم نظامی و سیاسی یون نن را اداره می کرد بعداً که نصرالدین پسرش و حسین نوه اش این امور را بر عهده گرفتند،مسلمانان ملتهای فارس و آسیای میانه بعنوان همراهان و وابستگان سید اجل و فرزندانش وارد یون نن شده و به صفوف نیاکان مسلمانان یون نن پیوستند. بنا به مدارک تاریخی چین و شجره نامه های قدیم ملت هوی یون نن و گفته های شفاهی مردمی ، نیاکان مسلمانان یون نن بیشتر از بغداد و خراسان در آسیای غربی و بخارا و خوارزم در آسیای میانه آمده بودند. این مناطق بغیر از بغداد قبل از قرن 13 عمدتاً سرزمین امپراطوری فارس قدیم بوده و مردم از زبان فارسی استفاده می کردند. فرهنگ فارس قدیم فرهنگ رایج آن مناطق بوده و در آنها تاثیر عمیقی داشته است. در واقع آن مناطق از زمان قدیم تاکنون به دایره فرهنگ فارس تعلق داشته اند. به عبارت دیگر " هوی هوی " های مناطق غربی وارد شده به یون نن در زمان یوان بیشتر مسلمان فارس شده ( Persian ized Muslims ) بوده اند. فرهنگ آنها رنگ شاخص فارسی � اسلامی داشت. رنگ فارسی فرهنگ تاکنون ادامه یافته و در جامعه مسلمانان یون نن امروز باقی مانده است.

فرهنگ: میراث فرهنگ فارسی باقی مانده در جامعه مسلمانان یون نن
فرهنگ فارسی � اسلامی قدیم در جامعه مسلمانان یون نن هنوز بمقدار زیادی باقی مانده و می توان گفت در همه جا یافت می شود. فرهنگ فارسی باقی مانده در جامعه مسلمانان یون نن بیشتر در زمینه های فرهنگ مذهبی ، عید ملی هوی، روش فعالیت های اقتصادی ، آداب و رسوم و زندگی روزمره و غیره ظاهر می شود.
در زمینه فرهنگ مذهبی ، مسلمانان یون نن هر چند پیرو مذهب حنفیه بوده اند، ولی از زمان قدیم تاکنون برای اسامی 5 نماز یومیه از زبان فارسی استفاده می کنند، یعنی نماز بامداد ، نماز پیشین ، نماز دیگر ، نماز شام و نماز خفتن. آخوند در آموزش مسجدی مسلمانان یون نن ، از زمان قدیم نه تنها زبان عربی را به کودکان یاد داد تا " قرآن " و حدیث را مطالعه کنند، بلکه زبان فارسی را نیز تدریس می کرد تا دانش آموزان شعر فارسی ، فلسفه و منطق وتصوف فارس را تحصیل کنند. مقدار زیادی از قابهای چوبی برای چاپ کتب درسی زبان فارسی در آموزش مسجدی همچنان در انبار کتابهای مقدس در مسجد نان چنگ واقع در خیابان عدالت شهر کون مینگ نگهداری می شود. ما لیان یوان استاد آموزش مسجدی مسلمانان یون نن در اواخر چینگ ، فلسفه صوفی را کتاب درسی دانش آموزان کلاس های بالا قرار داد و این کتاب درسی به زبان فارسی تاکنون همچنان در میان مردم ملت هوی یون نن باقی مانده است. افکار فلسفی و مکتب صوفی بر استادان مهم آموزش مسجدی مسلمانان یون نن از جمله ما فو چو و ما لیان یوان تاثیر زیادی گذاشته بود.
از آنجا که مسلمانان یون نن در زندگی مذهبی دائماً از زبان فارسی استفاده می کردند و کتاب درسی زبان فارسی همیشه مورد استفاده آموزش مسجدی قرار می گرفت و استادان آموزش مسجدی از افکار مکتب صوفی اسلامی فارس متاثر بودند، می توان گفت که نیاکان مسلمانان هوی یون نن بیشتر از منطقه فارس یا آسیای میانه فارسی شده آمده بودند.
در عیدهای مذهبی ملی ، مسلمانان یون نن ، علاوه بر عید فطر و عید قربان برای یادآوری فاطمه دختر محمد و همسر علی خلیفه چهارم دین اسلام نیز جشن می گیرند. در فعالیت های اقتصادی ، مسلمانان یون نن دوست دارند با استفاده از اعداد زبان فارسی چانه بزنند. مسلمانان یکدیگر را " دوست " می خوانند. آخوند هوی در مراسم و جشن ها مانند مراسم ازدواج تخم هنداونه ، بادام زمینی ، قند و چند تا سکه بسوی تازه داماد و تازه عروس می اندازد تا به آنها تبریک بگوید و پس از ازدواج بطور سعادتمند زندگی کنند و بزودی بچه دار شوند. در مراسم تشییع جنازه ، خویشاوندان مرده معمولا طبق وصیت مرده تعدادی سکه و پول به خویشاوندان و دوستان شرکت کننده در مراسم هدیه می دهند. گفته اند که همه این آداب و رسوم مسلمانان یون نن از فارس یا آسیای میانه قدیم فارس شده که محل تولد نیاکان آنها بوده سرچشمه گرفته است.
در فرهنگ فارسی باقی مانده در جامعه مسلمانان یون نن پدیده خاصی وجود دارد: در زبان ملت دای ( Dai ) در ناحیه سی شوانگ بان نا ( Xi shuang ban na) مسلمانان یون نن Pashi یا Pathi و در زبان برمه ای Panthay یا Pansee خوانده می شوند. این نام در واقع نام قدیم مسلمانان فارس بود. در قرون میانه هندیان و برمه ها تاجر فارس را Farsi یا Pars می خواندند. طبق مدارک تاریخی چین ،قبل از قرن 7 میلادی ، جاده ابریشم دریائی معروف جهان که از خلیج فارس از طریق منطقه آسیای جنوب شرقی به سواحل دریای جنوب شرقی چین می رسید ، همیشه تحت کنترل تجار فارس قرار داشت. مردم هند ، برمه ، تایلند ، ویتنام ... با فعالیت های تجار فارس آشنا بودند. طبق مدارک تاریخی هند، از قرن 8 تا قرن 10 ، عده ای از زرتشتی هایی که میل نداشتند به دین اسلام ایمان بیاورند به سواحل غرب دریای هند مهاجرت کردند. هندیان در آن زمان آنها را پارسی ( Parsi ) نام نهادند و این نام تاکنون همچنان مورد استفاده می باشد. Pashi یا Pathi در زبان ملت دای معنی خاصی دارد. به گفته پرفسور دائو شی شون ( Dao shi xun ) کارشناس زبان دای ، Pashi یا Pathi در زبان دای قدیم بمعنی تاجر، واسطه و مالیات بود. این معنی با واقعیت تاریخی مسلمانان هوی وارد شده به یون نن از زمان یوان مطابق است که در زمانهای مینگ و چینگ بیشتر مشغول تجارت کاروانی در یون نن و کشورهای آسیای جنوب شرقی بودند. در زمان قدیم ، آنهائی که از طریق دریا و قاره هند برای تجارت و بازرگانی وارد برمه و چین می شدند، بیشتر مسلمان فارس بودند. لذا برمه ای ها مسلمانان فارس را تاجر یا پاشی(Pashi ) نام گذاشتند. از این جهت می توان استنباط کرد که معنی واژه Pashi یا Pathi در زبان دای و Panthay یا Pansee در زبان برمه ای، مسلمان فارس است. در زمان قدیم هندیان تجار مسلمان فارس را پارسی ( Parsi ) خواندند و زبان دای و زبان برمه ای از این واژه استفاده کرد ولی صدای آن را کمی تغییر داد. در قرن 18 ، پس از ورود استعمارگران انگلیسی به آسیای جنوب شرقی ، این واژه لاتینی شد و به Panghse Pasi Parsi Pathi Panse Panthee Panthey Panthay تبدیل گردید. ولی معنی هسته ای آن یعنی " مسلمان " هرگز تغییر پیدا نکرد. اما پس از قرن 18 ، معنی واژه Panthay در زبان برمه ای محدود شد و بر مهاجرین هوی وارد شده از یون نن به برمه و مسلمانان هوی ساکن شده در یون نن دلالت پیدا کرد.
از توضیحات مذکور می توان استنباط کرد که مبادلات اقتصادی فرهنگی بین فارس و هند و منطقه یون نن چین از زمان قدیم بصورت گسترده آغاز شد و فرهنگ فارسی ـ اسلامی نقش مهمی در شکل گیری جامعه مسلمانان هوی یون نن ایفا کرد.

بخش پایانی: فرهنگ فارسی و مسلمانان یون نن
استان یون نن چین با فارس در آسیای غربی 10 هزار " لی " فاصله داشت، ولی " جاده سی چوان هند" قدیم دو منطقه را به هم وصل کرده بود و از زمان بهار و پائیز چین ( قرن 7تاقرن 4 قبل از میلادی) ، تجار فارس از جاده سی چوان هند برای انجام فعالیت ها و مبادلات اقتصادی وارد ناحیه یون نن می شدند. این جاده قدیم پلی برای رفت وآمد اقتصادی و فرهنگی بین مردم دو کشور در زمان قدیم ایجاد کرده بود. پس از ورود به قرن های 7 و 8 ، همزمان با سیاست درهای باز چین در زمان تانگ و شکوفائی اجتماعی اقتصادی در زمان سونگ ، تجار فارسی و تازی که در تجارت و بازرگانی ماهر بودند پی درپی وارد چین شدند و در سرزمین نان زائو و دالی واقع در منطقه جنوب غربی چین اثر پای آنها پیدا است. مجسمه سنگی و مجسمه سفالین آدم فارس کشف شده در یون نن تاریخ دیرینه روابط بین دو منطقه را بخوبی نشان می دهد. در قرن 13 در زمان یوان ، لشگرکشی مغولها به مناطق غربی موجب توسعه روابط چین با مناطق غربی و ورود مسلمانان فارس و ملت های فارس شده آسیای میانه به چین شد. پس از سال 1273 ، بدنبال لشگرکشی مغولها به یون نن و اطراف آن ، قوبیلای قاآن امپراطور دودمان یوان سید اجل شمس الدین سیاستمدار مشهور مسلمان هوی را که محل تولد نیاکانش در بخارا بود به مقام استانداری یون نن منصوب کرد و تعداد زیادی از مسلمانان فارس و مسلمانان ملتهای فارس شده آسیای میانه نیز وارد یون نن شدند و 5 پسر و 23 نوه سید اجل در یون نن زندگی می کردند. آنها با اجرای قانون و مقررات اسلامی و رعایت " قرآن " و حدیث با ملتهای برادر خود در یون نن همکاری کرده و خدمات شایسته ای برای دفاع از منطقه مرزی و توسعه آن انجام دادند و سرانجام به ملت هوی ، یکی از اعضای برجسته خانواده بزرگ چند ملیتی در فلات یون نن ، تبدیل شدند. هر چند از زمان ورود نیاکان مسلمانان فارس و فارسی شده به یون نن بیش از 700 سال گذشته است ، ولی فرهنگ و آداب و رسوم اسلامی با ویژگی فارسی تاکنون همچنان بطور آشکار باقی مانده است. از توضیحات 4 بخش این مقاله می توان دریافت که فرهنگ فارسی � اسلامی دیگر به یک ژن اجتماعی � فرهنگی ( ( Socio callural gene مسلمانان هوی یون نن تبدیل شده است. روابط دیرینه تاریخی فرهنگی مسلمانان فارس ( ایران ) و مسلمانان هوی یون نن و نسبت خونی آنها ، میراث گرانبهائی در مبادلات اقتصادی فرهنگی بین مردم دو کشور می باشد که باید این میراث را خیلی گرامی بداریم.

sajadhoosein
14-02-2011, 15:24
نقش تربیت در نهادینه کردن دموکراسی


به این معنی که انسان به عنوان واحد موثر اجتماعی اساسی ترین مفاهیم اجتماعی (که در بازسازی روابط در سطح کلان نقش حیاتی دارند) را از خانواده و در خانواده یاد می گیرد. دیگر مراکز یادگیری عبارتند از مسجد و مدرسه. برخلاف تصور رایج بنظر بنده دانشگاه نقش اساسی در آموزش مفاهیم پایه اجتماعی بازی نمی کند، چراکه مفاهیم بنیادی در سنین کودکی در ناخودآگاه فرد شکل یافته است و در دانشگاه این مفاهیم فقط شکل تئوریک پیدا می کنند یا آنکه یک مفهوم بدوی با یک تئوری مدرن زرق و برگ می یابد. اما یادگیری و بیان این تئوریهای مدرن در دانشگاه عملا بر رفتار نهادینه شده فرد که در دوران کودکی وجود فرد را به تسخیر درآورده، تاثیری نمی گزارد. چه بسا در جامعه ما این تجربه به خوبی قابل مشاهده است طوریکه افرادی با ظاهر مدرن و دانشگاه رفته، عملکردی نا هنجار و بدوی دارند. درک این مسائل شروع رسالت روشنفکران برای یافتن راه حل است.
برای رفع مشکل یک سیستم قدم اول شناخت سیستم است. هر چه این شناخت کاملتر و عالمانه تر باشد امکان یافتن راه حل کلیدی بیشتر است. هدف ما در این مقاله یافتن همین راه حل کلیدی برای تحول سیستم اجتماعی افغانستان از حالت متوقف به حالت پویا است. جامعه از جزء موثری به نام فرد تشکیل یافته است. به رسمیت شناختن این جزء موثر در رقم زدن هویت سیستم، امری بدیهی است طوریکه سایر عوامل از جمله عوامل خارجی در مقایسه با آن بسیار کمرنگ می نماید.
این عامل موثر یعنی فرد را از نظر کارکرد مورد تحلیل قرار می دهیم. از زمان تولد تا هنگامی که یک فرد به یک عامل موثر تبدیل می شود معمولا به 25 سال وقت نیاز است. این همان دورانی است که فرد آموزش می بیند تا به یک عامل موثر تبدیل گردد. در حکومت هایی که بر تاریخ معاصر ما گذشته است کمترین بها به این افراد داده شده است. به عبارت دیگر به دلایل مختلف کمترین سرمایه گذاری دولت ها روی آموزش صورت گرفته است. دلیل آن روشن است: چون که حکومتها به دلیل بی ثباتی درگیر امور گذرای روزمره بوده اند و قشر خردسال تا جوان، در حال جامعه مسلما عامل موثری به حساب نمی آید، لذا سرمایه گذاری کلانی روی این قشر صورت نگرفته است.
در این میان سنین کودکی زمانی است که انسان درک اساسی از محیط اطراف خود می یابد و مفاهیم پایه ای که تاثیر مستقیم بر روابط اجتماعی دارند را می آموزد، یا آنکه باید بیاموزد ولی آموزشی داده نمی شود. بطور مثال این مفاهیم عبارتند از: اختیار، عدالت، نظم، تدبیر و رعایت حقوق دیگران. در نگاه اول این مفاهیم بسیار پیچیده می نماید طوریکه یاد گرفتن آنها آنهم در سنین کودکی شاید غیر ممکن به نظر برسد. باید اعتراف کنم اگر من هم به طور مستقیم چگونگی آموزش این مفاهیم پایه در روابط اجتماعی را در کودکستانهای غربی ها مشاهده نمی کردم، پذیرفتن این سخن برایم سنگین بود. در غرب خانواده و خصوصا کودکستان کودک را در شناخت صحیح جهان اطراف کمک می کند و درک قوانین پایه اجتماعی (به طور مثال احترام به حقوق دیگران) که باعث شکل پذیری یک جامعه پایدار می گردد را از راه های بسیار ساده (از جمله بازیها و واکنش حساب شده به رفتار کودک) امکان پذیر می کند.
من با این حساب ایمان دارم که مهمترین زمان در تشکیل شخصیت اجتماعی فرد سنین کودکی است و در جامعه ما بزرگترین نقش را خانواده بازی می کند. پس از آنکه شخصیت اجتماعی فرد شکل گرفت سرمایه گذاری برای نهادینه کردن این مفاهیم پایه از جمله دموکراسی کاری است عبث و بیهوده. نتیجه این آموزش بیهوده آن خواهد بود که بطور مثال فرد به ظاهر مترقی به جای ریش بلند از نیکتایی بهره می گیرد. خلاصه اینکه تربیت و آموزش آغاز نهادینه سازی عناصر وفاق اجتماعی از جمله دموکراسی است و رسالت روشنفکران در جامعه متوقف پروراندن امر آموزش برای پایه گزاری یک تمدن است.



چگونه کاربرد وسیع یک بازی در کودکستان در ساخت یک تمدن تاثیر مستقیم دارد؟

برای روشن شدن اهمیت موضوع مورد بحث به یک مثال ملموس پناه می بریم. در کودکستانهای غربی ها یک بازی بطور بسیار وسیعی استفاده می گردد. در این بازی کودک از قطعات و اجزا پلاستیکی و گاهی چوبی یک ساختمان، ماشین، هواپیما یا هر چیز مختلف دیگری را می سازد. بر پا کردن یا ساختن وسایل و ساختمانهای متفاوت از اجزا مشابه به کودک قدرت ذهنی معجزه آسایی می دهد، طوریکه این کودکان در سطح وسیع قدرت ایجاد یک تمدن سازنده را در آینده میابند. این بازی برای کودکان یک ساله به بالا با تنوع و اشکال بسیاری طراحی می گردد. در فارسی گاهی به این بازی خانه سازی اطلاق می گردد که شاید اسم صحیحی نباشد، چراکه کودک قدرت ساخت وسایل مختلف را از این اجزا دارد. مشکلی که اکنون در زمینه تربیت و آموزش کودکان در غرب مطرح است بازیهای کامپیوتری است. چراکه متخصصین تربیت کودک و روانشناسان کودک به هیچ وجه حاضر نیستند بازیهای کامپیوتری جای این وسیله آموزشی معجزه آسا و به ظاهر ساده را بگیرد. این بازی متنوع و ارزان به بهترین وجه قدرت خلاقیت فرد را بالا برده و مفهوم ساختن اشیاء مختلف از اجزاء مشابه را به کودک می آموزد. وقتی این بازی به صورت گروهی اجرا گردد، مفاهیمی اساسی مانند همکاری، تقسیم کار، نظم و نظایر آن به کودک از این طریق آموزش داده می شود. این مثالی است از تاثیر آموزش حساب شده بر ایجاد یک جامعه سازنده. نگاه موشکافانه به سیستم عملکرد شرکتهای عظیم سازنده محصولات پیشرفته به ما نشان می دهد که اساس کار به ظاهر پیچیده این شرکتها در قواعد بسیار ساده ولی مهمی نهفته است که کودکان غربی آن را در کودکستان از طریق این بازی آموخته اند!



طرح یک تئوری برای بررسی رشد روانی انسان

برای آنکه نقش تربیت را در نهادینه کردن رفتارهای متعادل اجتماعی مورد ارزیابی قرار دهیم، ابتدا باید با مفهوم رشد روانی انسان آشنا شویم. برای مطالعه رشد روانی انسان نیاز به یک تئوری نسبتا فراگیر داریم. مکتبهای رواشناسی فراوانی رشد روانی انسان را مورد مطالعه قرار داده اند. از میان این مکاتب سه مکتب، مصداقهای تجربیشان بیشتر از سایر مکاتب، در جامعه انسانی به ثبوت رسیده است. طوریکه روانشناسان کودک و مطالعه گران علوم اجتماعی از این مکاتب برای آفرینش سیستم های نوین آموزشی تربیتی بهره بسیار جسته اند. ابتدا به اختصار به بررسی نظریات این سه مکتب می پردازینم و سپس سعی میکنیم تا از آنها یک تئوری کاربردی برای کنکاش در موضوع مورد بحثمان بیابیم.
- مکتب روانکاوی: نظر مکتب روان کاوی در مورد رشد انسان اکنون پس از گذراندن آزمونهای زیادی در طول تاریخ روانشناسی، مورد پذیرش اکثر صاحبنظران تربیت کودک قرار گرفته است. فروید پدر این مکتب به حساب می آید. فروید و سایر هم مکتبهای او تلاش کرده اند تا رشد انسان را براساس رویدادهایی که در دوران کودکی برای او اتفاق افتاده است تحلیل کنند. طبق این مکتب، انسان به طور تصادفی و ارادی عمل نمی کند بلکه بر اساس انگیزشهای درونی، آرزوهای سرکوب شده یا ناآگاه عمل می کند. بنابراین هر رفتاری که از انسان سر میزند جبری است. فروید برای دسترسی به ناخودآگاه انسان ابتدا روش هیپنوتیزم را پیش میگیرد، بعد به تداعی آزاد و تعبیر خواب روی می آورد.
- مکتب انسان گرایی: مکتب انسان گرایی برخلاف مکتب روانکاوی قبول ندارد که رفتار انسان به طور جبری، بدون اراده او و از طریق نیروهای ناهشیار یعنی امیال و آرزوهای سرکوب شده دوران کودکی هدایت می شود. بر اساس این مکتب انسان می تواند بر سرنوشت خود اثر بگزارد یا حتی آن را کنترل کند. چون انسان آزاد است، پس می تواند زندگی، خوشبختی و بدبختی خود را به طور آزاد و با اراده خود تعیین کند. طبق دیدگاه انسان گرایی، عمده ترین عاملی که فرد را به حرکت وا می دارد نگرشی است که او به خود و دنیای اطراف خود دارد.
-مکتب رفتارگرایی: مکتب رفتارگرایی معتقد است که فرد در برابر محیط خود واکنش نشان می دهد نه اینکه به گفته روانکاوان، از درون برانگیخته میشود یا به گفته انسان گرایان، براساس اراده و اختیار خود عمل می کند. روانشناسانی چون پاولف و واتسون، رفتار را پاسخ به یک محرک در نظر می گیرند.
در اینجا قصد بر تحلیل و تعیین صحت و سقم این مکاتب نیست، بلکه می خواهیم به کمک یک میزان علمی (تئوری) برای بررسی رشد روانی انسان، نقش تربیت و آموزش را بر نهادینه شدن رفتارهای متعادل اجتماعی (از جمله رفتار دموکراتیک) بررسی کنیم. از طرفی دیگر نویسنده بر این باور است که هریک از این سه مکتب روانشناسی با وجود تضادهای ظاهری که دارند، دارای مصداقهای تجربی خود در اجتماع انسانی می باشند، لذا تلفیقی از این نظریات شاید تئوری مورد نیازمان را ارائه دهد. این نظریه را به این صورت ارائه می دهیم:
انسان تا حدود زیادی براساس انگیزشهای درونی و ناخودآگاه خود عمل می کند. زمانیکه این انگیزشها بطور قوی شکل نگرفته است، رفتار انسان بیشتر به صورت واکنش در برابر محیط بروز می کند. البته آگاهی به انسان توانایی را می دهد تا بر سرنوشت خود تاثیر بگذارد، با آنکه انگیزشهای درونی و واکنشهای محیط جهت گیری مخالفی داشته باشند.



تحلیل عوامل موثر در تعیین رفتارهای اجتماعی انسان

برای شکل گیری یک جامعه دموکراتیک افراد آن جامعه در تعاملات اجتماعی باید از خود رفتار دموکراتیک بروز دهند. برای آنکه بدانیم چگونه یک رفتار از فرد بروز می کند، عوامل موثر در تعیین رفتارهای اجتماعی انسان را تحلیل می کنیم. برای بررسی این موضوع نیاز به یک میزان علمی داریم، که در بخش قبل با پیدایش یک تئوری به این میزان علمی دست یافتیم:
�انسان تا حدود زیادی براساس انگیزشهای درونی و ناخودآگاه خود عمل می کند. زمانیکه این انگیزشها بطور قوی شکل نگرفته است، رفتار انسان بیشتر به صورت واکنش در برابر محیط بروز می کند. البته آگاهی به انسان توانایی را می دهد تا بر سرنوشت خود تاثیر بگذارد، با آنکه انگیزشهای درونی و واکنشهای محیط جهت گیری مخالفی داشته باشند.�
بر مبنای این تئوری عوامل موثر بر رفتارهای انسان عبارتند از:
1- انگیزشهای درونی و ناخودآگاه
2- واکنش در برابر محیط
3- آگاهی

در قسمت اول مقاله مراکز آموزشی مهم را اینگونه معرفی کردیم:
1- خانواده
2- مسجد
3- مدرسه

حال به اختصار بررسی میکنیم که چگونه عوامل موثر بر رفتار انسان در هر یک از مراکز آموزشی نقش خود را ایفا می کنند. به عقیده بنده این موضوع با توجه به شرایط فعلی جای بحث بسیار دارد که ما آنرا به متخصصین این امر یعنی روانشناسان کودک و عالمان علوم اجتماعی واگذار می کنیم.

- خانواده: فرد دوران کودکی خود را در خانواده به سر می برد. در دوران کودکی انگیزشهای درونی و ناخودآگاه شکل می گیرند. همانطور که ذکر شد، انگیزشهای درونی از عوامل مهم تعیین کننده رفتارهای اجتماعی انسان هستند. رفتارهای والدین، واکنش به رفتارهای کودک، نحوه آموزش به کودک، محیط وجو حاکم بر خانواده و عوامل مهم دیگر در دوران کودکی انگیزشهای درونی و ناخودآگاه فرد را شکل می دهند، که در آینده نقش تعیین کننده ای در رفتارهای اجتماعی از جمله رفتار دمکراتیک بازی می کنند.
سطح دانش و آگاهی والدین مسلما در فراهم کردن عوامل مثبت و دوری گزینی از عوامل منفی بسیار موثر است. جو حاکم بر جامعه نیز بر انتخاب نوع آموزش توسط والدین اثر گذار است. به عنوان مثال در جامعه ای که حقوق فرد محترم شمرده نمی شود و احقاق حق یا تجاوز به حقوق دیگران با زور امکان پذیر است (جامعه محاط به زور، زر و تزویر)، والدین به طور طبیعی سعی خواهند کرد تا روشهای زورمداری و سایر رفتارهای ناهنجار اجتماعی و غیر دمکراتیک را به فرزندشان آموزش دهند. چراکه بدون این تواناییهای منفی فرزندشان در چنین جامعه ای توان رقابت برای زیستن را ندارد. اینگونه است که واکنش والدین در برابر محیط بر شکل گیری انگیزشهای درونی و ناخودآگاه کودک موثر است. آگاهی عاملی است که قدرت شکستن این حلقه معیوب را دارد. به این عامل در ادامه مقاله مفصلتر خواهیم پرداخت.
- مسجد: در مسجد فرد الهاماتی را با لباس تقدس در اعماق تفکرش دریافت می کند. مسجد مرکز آموزشی قدرتمندی است که حاکمان این مرکز آموزشی (خطیبان و ملاها)، مسیر جهت گیریهای اجتماعی را در آنجا رقم می زنند. اشغال این مرکز آموزشی/تربیتی توسط ملاهای جاهل و خطیبان بی خبر از جوهر دین، باعث می گردد تا رفتارهای نامتعادل اجتماعی (به عنوان مثال درگیریهای فرقه ای) توسط این مرکز در جامعه نهادینه شود. همانگونه که ما اکنون در تاریخ معاصرمان تجربه کرده ایم.
در دوران گزار، رسالت روشنفکران دینی آنست که بکوشند تا حد امکان عالمان دین و معلمان جوهر دین بر مسند این مرکز آموزشی قرار گیرند، تا به توده جامعه جوهر دین را بیاموزند. دینی که جوهرش عشق به پاکی، تلاش برای آموختن و گسترش صلح و دوستی است. به این ترتیب، قرائتهای ناثواب از ظواهر دین که منجر به رفتارهای ناهنجار اجتماعی می شود را می توان از ذهن جامعه به تدریج پاک نمود و قرائتهای ثواب از جوهر دین را که سازگار با رفتارهای متعادل اجتماعی است را جایگزین نمود.
- مدرسه: با آنکه خانواده در آموزش رفتارهای اجتماعی شاید مهمترین مرکز آموزشی باشد اما در دوران ما که سطح آگاهی والدین پایین بوده و خانواده توان آموزش رفتارهای متعادل اجتماعی را ندارد، مدرسه و کودکستان دارای اهمیت کلیدی می باشند. اگر دولت متوجه این اهمیت کلیدی گردد، می تواند با تربیت و بسیج معلمان آگاه به روانشناسی و تربیت کودک، انقلابی را در سیستم آموزشی ایجاد نماید. آموزش رفتارهای متعادل اجتماعی در مدرسه و کودکستان به خوبی توسط کادر آموزشی آگاه امکان پذیر است.
مدرسه جایگاهی است که هر سه عامل موثر بر رفتار اجتماعی انسان یعنی انگیزشهای درونی، واکنش در برابر محیط و آگاهی در شکل پذیری شخصیت اجتماعی کودک نقش بازی می کنند. کادر آموزشی در کودکستان و مدرسه باید آگاه به کارکرد هر یک از این عوامل باشند و شیوه های مدرن آموزشی که با توجه به این عوامل طراحی شده اند را برای تربیت انسانهایی با رفتار اجتماعی متعادل به کار گیرند. به این صورت نهادینه کردن یک رفتار اجتماعی متعادل به عنوان مثال رفتار دمکراتیک در جامعه امکان پذبر می گردد.



نشرآگاهی و شکستن حلقه معیوب

هنگامی که دوره نابسامانی اجتماعی طولانی شود ناآگاهی و تبعات آن در جامعه نهادینه می گردد. در نابسامانی اجتماعی به دلیل شرایط خاص جامعه به آموزش کمتر بها داده می شود یا اصلا به آن پرداخته نمی شود. نسلی که بدون آموزش در جامعه فعال می گردد نسلی است با جهان بینی بیمار که رفتارهای ناهنجار اجتماعی در آن نهادینه شده است. این نسل با زاد و ولد فرزندانی با همین جهان بینی بیمار تربیت خواهد نمود که از خود رفتارهای ناهنجار غیر دموکراتیک در تعاملات اجتماعی بروز می دهند. اینچنین است که این حلقه معیوب به صورت خودکار در جامعه عقب مانده ادامه خواهد یافت.
عاملی که این حلقه معیوب را می شکند و پروراندن نسلی را با رفتارهای اجتماعی متعادل امکان پذیر می سازد چیست؟ آموزش مهمترین عامل شناخته شده است که ما در مورد آن سخن گفتیم. مشکل آنست که در این دوران عوامل آموزشی نیز محدود به همین جهان بینی بیمار بوده و قدرت تعلیم رفتارهای متعادل اجتماعی و نهادینه سازی آن را ندارند. همانطور که سخن رفت خانواده از مهمترین مراکز آموزشی رفتارهای اجتماعی است که متاسفانه در این دوران در امر آموزش به دلایلی که در مقاله ذکر شد ناتوان است. به همین ترتیب در دو مرکز مهم آموزشی دیگر یعنی مدرسه و مسجد نسل فعالی عهده دار تعلیم و تعلم است که خود از درک جامعه متعادل و معیارها ،ضوابط ، روابط و رفتارهای حاکم برآن بی اطلاع است. پس چه باید کرد؟ آیا این حلقه معیوب تا ابد ادامه خواهد یافت؟ جواب این سئوال به عملکرد روشنفکران جامعه بستگی دارد.
به عقیده بنده تنها راه عملی شکستن این حلقه معیوب �انقلاب نشر آگاهی� در جامعه می باشد. منظور من از این عبارت در ادامه روشنتر خواهد شد. این انقلاب توسط روشنفکران مردمی درد شناس صورت می گیرد. کسانی که � آگاهی� وجودشان را به تسخیر در آورده و از سلوک و زبانشان جاری گشته است. اینان آگاهی را بدون تبعیض به عوامل آموزشی از قبیل معلمان و والدین سرایت می دهند. این نشر آگاهی از طرق مختلف مثل مقاله، سمینار، مجله، رادیو، کارگاههای آموزشی و ... امکان پذیر است. از سوی دیگر روشنفکران می توانند دست به تشکیل نهادهایی اجتماعی با محوریت امر آموزش و آگاهی پراکنی بزنند. در این نهادها روشنفکران به تبادل فکر در زمینه راههای عملی سرایت آگاهی به عوامل آموزشی می پردازند. همچنین روشنفکران با زیرکی باید سعی در نفوذ به مراکز آموزشی از قبیل مدرسه، مسجد و کودکستان نمایند تا مستقیما رفتارهای متعادل اجتماعی از جمله رفتار دموکراتیک را به نسل آینده آموزش دهند.
چگونه آگاهی را به یک محوریت در جامعه آموزشی تبدیل کنیم؟ چگونه حساب �نشرآگاهی� را از سایر مسائل اختلاف برانگیز در جامعه جدا کنیم تا در نشر آن به موانع جدی بر نخوریم؟ چگونه برای امر� آگاهی� یک تئوری اجتماعی بیافرینیم تا روشنفکران حول آن اتحاد عمل یابند؟ و خلاصه آنکه چگونه �انقلاب نشر آگاهی� براه اندازیم؟ در آینده نزدیک به این سئوالات خواهیم پرداخت.

sajadhoosein
14-02-2011, 15:30
نقش خانواده در تربیت فرد


خانواده و اهمیت آن در دوره کودکی

نوزاد در خانواده به دنیا می‌آید و اولین تعاملات خود را با محیط آغاز می‌کند. در این کانون اولیه اولین تأثیر و تأثرات متقابل آغاز می‌شود و کودک کم کم در فرآیند رشد و اجتماعی قرار می‌گیرد. همانطور که روان شناسان معتقدند سالهای اولیه کودکی نقش بسزایی در رشد شخصیت و آینده او دارد. بیشتر طرحواره‌ها و شناختهای کودک از خود ، اطرافیان و محیط در این دوران شکل می‌گیرد. میزان سلامت جسمانی و روانی کودک بسته به ارتباطی است که خانواده با وی دارد و تا چه حد تلاش می‌کند نیازهای او را برآورده سازد.

کودکانی که در این سنین از لحاظ عاطفی و امنیتی در خانواده تأمین نمی‌شوند به انواع مشکلات مبتلا می‌شوند. مشکلات این کودکان اغلب با شیطنتها ، دروغگوییها و حرف نشنیدنهای ساده شروع می‌شود و با توجه به وضع نابسامان خانواده به بزهکاریها و جنایات بزرگسالی منتهی می‌شود. سخت گیری زیاد والدین یا بی‌توجهی آنها ، یا ننر و لوس بار آوردن کودک و برآورده ساختن کلیه نیازهای منطقی و غیر منطقی او ، شخصیت سالمی را به بار نخواهد آورد. سلامت خود خانواده ، تعادل شخصیتی والدین و آشنایی آنها به اصولی که می‌تواند محیط خانواده را سالمتر سازد، بسیار حائز اهمیت است.
اهمیت خانواده در دوران نوجوانی

نیازهای مرحله نوجوانی دوران حساس است. بطوری که در کنار سایر تحولات و تغییراتی که از جنبه‌های جسمانی و روانی در فرد اتفاق می‌افتد، ویژگی مشترک و مهم دیگر آن دوران ، استقلال طلبی نوجوان در خانواده است. نوجوان می‌خواهد به طریقی رشد استقلال خود را به خانواده ثابت کند و بر این اساس شروع به ایجاد فاصله بین خود و خانواده می‌کند و به گروه همسالان نزدیک می‌شود.

در صورتی که خانواده در این دوران به کارکردهای اساسی خود آشنایی نداشته باشد و همچنین با ویژگیهای دوران نوجوانی آشنا نباشد، نخواهد توانست عملکرد تربیتی خود را به نحو احسن ایفا نماید. و چه بسا که اقدامات نادرست از سوی خانواده ، فضای نامناسب موجود در خانواده و غیره ، بیشتر و بیشتر نوجوان را از محیط خانواده دور ساخته و در صورتی که خانواده در گذشته نیز کارکرد تربیتی خود را به شیوه درست اعمال نکرده باشد و فرد از پختگی فکری کاملی برخوردار نباشد با گرایش به زمینه‌های ناسازگارانه مثل عضویت در گروههای افراطی و سایر زمینه‌ها مشکلات فردی و اجتماعی زیادی را به بار خواهد آورد.

سخت گیری زیاد والدین و خانواده در این دوران و همچنین سهل‌ گیری و آزاد گذاری آنها فرزند را موجودی سرکش ، طغیانگر و متزلزل بار خواهند آورد. از این گذشته این دوران ، دوران الگو گیری و همانند سازی و لازم است خانواده الگوهای مناسبی را برای نوجوان خود فراهم سازند. میزان حضور خانواده در اجتماع نیز در این اهمیت بسزایی دارد. هابز معتقد است که بسیاری از نوجوانان پریشان حال و آشفته به خانواده‌هایی تعلق دارند که از زندگی اجتماعی مجزا و بیگانه‌اند. خانواده در عین حال که کوچکترین واحد اجتماعی است، مبنا و پایه هر اجتماع بزرگ است. افراد سالم جامعه ، افراد موفق و افراد فعال اجتماعی از داخل خانواده‌های سالم بیرون آمده‌اند و افراد ناسالم پرورش یافته خانواده‌های ناسالم هستند.
اهمیت خانواده = سلامت خانواده

انحرافات خانواده ، عدم سلامت روانی خانواده ، مشکلات اقتصادی و اجتماعی خانواده از لحاظ تأثیری که روی اعضاء خود دارد جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهد. افراد پیوند میان خانواده و اجتماع هستند. افراد پرورش یافته در خانواده وارد اجتماع می‌شوند و ویژگیهای سالم یا ناسالم خود را که در خانواده دریافت کرده وارد اجتماع می‌کنند. از این لحاظ سلامت یک جامعه به سلامت خانواده‌های آن وابسته است.

لامارک و لوپله و دیگران ، خانواده را مهمترین کانونی می‌دانند که جامعه از آن تغذیه می‌کنند. به این ترتیب فرد در کنار تأثیری که از اجتماع خود می‌پذیرد با توشه‌ای که از خانواده خود دریافت کرده است محیط پیرامون خود را تحت تأثیر قرار می‌دهد. چنین تأثیراتی علاوه بر مسائل پیرامونی جزئی بلکه بر مسائل کلان اقتصادی - اجتماعی و سیاسی یک جامعه نیز نقش دارند. به این ترتیب به نظر می‌رسد که اصلاح یک جامعه ، پیشرفت و ترقی آن از جنبه‌های مختلف تأثیر اصلاح خانواده ، توجه افراد به اهمیت خانواده و آموزش آنهاست.









سلامت جامعه در گرو خانواده سالم
خبرگزاری مهر - گروه اجتماعی : خانواده به عنوان کوچک ترین نهاد اجتماعی ، آسیب پذیرترین گروه در برابر آسیب های اجتماعی است به طوری که اکثر مشکلات و آسیب ها ابتدا در خانواده ها بروز پیدا می کند و در صورت عدم پیشگیری و برخورد نا صحیح با آنها ، به درون جامعه نیز رسوخ می کند و در این شرایط دشوار دیگر نمی توان به راحتی مشکلات و آسیب ها را کنترل کرد.
به گزارش خبرنگار مهر ، با توجه به شرایط امروز جامعه ، افزایش مشکلات ، آسیب ها و ناهنجاری ها و تغییرات زندگی نسبت به گذشته و... بنابراین چنانچه نتوانیم پایه های خانواده را محکم و استوار بنا کنیم در این صورت شاهد بروز آسیب ها و ناهنجاری ها در خانواده ها خواهیم بود.
امروزه انواع مختلف خشونت های خانگی ، اعتیاد ، طلاق و جدای عاطفی و... از جمله آسیب هایی است که سلامت خانواده ها را به مخاطره می اندازد.
بر همین اساس ، به منظور تحکیم بنیان و سلامت خانواده ها از سوی سازمان ها و نهادهای حمایتی مانند بهزیستی ، کمیته امداد و همچنین مرکز اموز زنان و خانواده اقدامات ، طرح ها و برنامه هایی در دست اجرا است که اجرای درست و فراگیر این برنامه ها می تواند کمک موثری در تقویت بنیان خانواده و جلوگیری از افزایش آسیب های اجتماعی در جامعه باشد.
طرح رحمت در راستای پیشگیری از آسیب های اجتماعی در خانواده ها و تعمیق باورهای دینی زنان و تحکیم بنیان خانواده یکی از این طرحهایی است که در سال جاری به عنوان پایلوت در 5 استان کشور اجرایی شده است که بزودی مرکز امور زنان و خانواده نتیجه اجرایی شدن و همچنین تاثیر آن را در کاهش آسیب های اجتماعی در خانواده ها مطرح خواهد کرد.
مدیرکل دفتر آسیب های اجتماعی سازمان بهزیستی نیز در خصوص اقدامات بهزیستی برای ارتقاء جایگاه و تحکیم بنیان خانواده ، می گوید: توانمندسازی مردم به خصوص اقشار نیازمند ودرمعرض آسیب ، طرح آموزش مهارت های زندگی ، ایجاد گروه های همیاران سلامت روان و اجتماعی و پایگاه سلامت اجتماعی و... از جمله اقداماتی است که بهزیستی در این زمینه انجام می دهد.
رجب صمدی می افزاید: از طریق آموزش مهارت های زندگی به افراد نحوه برخورد و مواجهه با مشکلات و چالش های مختلف و همچنین نحوه تصمیم گیری آموزش داده می شود. این طرح چند سال است که در دبستان ها و مدارس راهنمایی اجرا می شود.
وی خاطر نشان می کند: در حال حاضر فقط 5 درصد دانش آموزان کشور تحت پوشش آموزش های مهارت زندگی قرار دارند در صورتی که بتوانیم با برنامه ریزی و افزایش اعتبارات دانش آموزان بیشتری را تحت پوشش این طرح قرار دهیم در این صورت خواهیم توانست به سلامت خانواده کمک موثری کنیم.
البته اقداماتی که در حال حاضر در جهت تقویت بنیان خانواده و جلوگیری از افزایش آسیب های اجتماعی انجام می شود خوب است اما به هیچ وجه کافی نیست و باید برای گسترش آنها ، مسئولان چاره ای بیندیشند در غیر این صورت در آینده ای نه چندان دور شاهد نابسامانی و تضعیف پایه های خانواده خواهیم بود.
در شرایط فعلی و با توجه به مشکلات جامعه افراد خانواده کمتر فرصت می کنند درکنار هم باشند و باهم گفتگو و یا درد و دل کنند و این امر خود به خود تهدیدی برای سلامت نهاد خانواده خواهد بود به همین علت باید خانواده ها به این امر توجه کافی داشته باشند و روابط میان خود و فرزندانشان را بر پایه صداقت ، عشق و عاطفه بنا کنند.
با توجه به اینکه شخصیت فرد در خانواده شکل می گیرد بنابراین عملکرد و رفتار کودکان در جامعه نشانده تربیت صحیح و یا غلط والدین آنان است به همین دلیل باید پدران و مادران امنیت روحی و روانی کودک را در خانواده تامین کنند و به آنها نحوه صحیح و سالم زندگی کردن و همچنین نحوه برخورد درست با مشکلات را بیاموزند.
در چنین شرایطی سلامت فرد و خانواده تا حدود زیادی تامین می شود و آسیب های اجتماعی کمتر به درون خانواده سالم رسوخ پیدا می کنند.
در خانواده هایی که از ثبات برخوردار نیستند به دلیل نابسامانی ، آسیب های مختلفی مانند کودک آزاری ، انواع خشونت های خانگی ، طلاق ، اعتیاد ، فرار فرزندان از خانواده ، اتفاق می افتد که باید با آموزش مهارت های زندگی نحوه صحیح ارتباط و همچنین برخورد با مشکلات به افراد خانواده ها آموزش داده شود.
جامعه شناسان معتقدند که آسیب های اجتماعی سالانه حدود 10 درصد افزایش پیدا می کنند و این امر محیط خانواده ها را به شدت تهدید می کند به همین دلیل دولت باید با ارائه برنامه های درست اقدام اساسی و جدی برای پیشگیری و کنترل از این آسیب ها انجام دهد ، چون یک سازمان مانند بهزیستی به تنهایی از عهده این امر بر نمی آید

sajadhoosein
14-02-2011, 15:36
توسعه؛ تعالي اخلاق


تجربه و مشاهده اين كمونيست مومن از كمونيسم بي‌ايمان و امنيتي كه شوروي آن زمان باشد در يك كلام خلاصه مي‌شود: اگر آن آدمهاي ساده و معمولي كار و وظيفه خود را خوب نمي شناختند و خوب انجام نمي‌‌دادند، آن نظام مدتها پيش در همان اوان ظهور شايد سقوط مي‌كرد. به‌بيان ديگر، و به سخن پنج جامعه‌شناس برجسته‌اي كه كتاب �جامعه مطلوب� را نوشته‌اند‌‍، شاه‌كلمه مورد بحث چيزي نيست مگر �مسئوليت� يعني آن چيزي كه مستقيم و مرتبط با موضوعهاي ديگر، در آفريدن جامعه‌اي مطلوب نقشي سرنوشت‌ساز دارد. و مسئوليت باتوجه آغاز مي‌شود. ريچارد نيبور، عالم كلام‌شناس (theologian)، در كتاب �خويشتن مسئول� (1936) بحث مي‌كند كه: �تمام عمل ما پاسخي است در برابر عملي كه از جانب ما سر مي‌زند، چرا كه ما در احاطه شبكه‌اي از روابط گزيرناپذير به‌سر مي‌بريم و در آن وصل مي‌شويم به انسانهاي ديگر، به جهان طبيعي، و نيز به آن واقعيت غايي كه همه چيز را در بر مي‌گيرد (خدا)�. به تعريف نيبور مفهوم مسئوليت عبارت است از كنش يك عامل به منزله پاسخ‌گويي در برابر عملي كه از ناحيه او سرزده و بر ديگران آثاري گذارده است. اين تعريف در اصل روايتي از همان اصل كهن شرقي � كارما � است كه به‌موجب آن هر عملي پيامدهايي به‌بار مي‌آورد كه شخص عامل به احتمال با آنها روبه‌رو خواهد شد پس به قطع بايد پاسخ‌گو هم باشد: �به‌جز كشته ندروي_�
بااين‌حال اما، باز هم به‌عقيده آن جامعه‌شناسان، موفقيت و كامروايي فردي در زمانه ما گويا اغلب مانع از آن مي‌شود كه افراد تعهد و وظيفه خود در برابر ديگران را مدنظر داشته باشند، چه در روابط بي‌واسطه يا ميان � فردي و چه در فضاي عمومي. در هرصورت، مسئوليت شاه واژه‌اي است كه در واژه‌نامه اخلاق بايد خوانده شود. نبود يا نارسايي اخلاقيات بنياد بسياري بديها و نابسامانيها و جفاكاريها است.
انسان اقتصادي معقول
ضعف اخلاق فردي يعني سستي و كاستي اعتماد عمومي و هرچه اعتماد عمومي در جامعه‌اي كمتر باشد و تبعات آن بيشتر، پادرمياني و مداخله دولت بيشتر مي‌شود. يعني هرچه كمتر بتوانيم با يكديگر سازگاري و مدارا كنيم و كنار بياييم، دولت به‌ناگزير زيادتر دخالت مي‌كند تا ما را با يكديگر به‌راه آورد. ناگفته روشن است كه دخالت بيشتر يعني مقررات و قوانين عديده و پيچيده و اعمال جبر و تحكم. بررسيهايي كه نظريه‌پردازان اجتماعي كرده‌اند. از جمله جوزف نيدهام و فرانسيس فوكوياما، و دومي در كتابش �اعتماد� بحث كرده است همه گوياي آن است كه مقررات و احكام پرشماري كه براي تنظيم امور عمومي و روابط اقتصادي و اجتماعي پديد مي‌آيند، هزينه‌هاي معاملاتي را افزايش مي‌دهند و كارايي را كاهش. هزينه‌هايي كه در رقم كلان سربه فلك مي‌كشد. و اين تنها يك وجه قضيه است.
اجازه دهيد به اين موضوع از زاويه‌هاي گوناگون نگاه كنيم و وجوه ديگر را ببينيم. فوكوياما اين‌طور آورده است: �اگر افراد تنها بر گرايش نفع فردي (به‌اصطلاح معقول، كه بعد به حساب اين كلمه هم خواهيم رسيد) عمل كنند، آنگاه چيزهاي سرنوشت‌ساز ديگري چون تهور و سرزندگي، از خودگذشتگي، غرور، نيكوكاري، يا هرگونه فضايل ديگري كه به اجتماع‌ها قابليت زيست و بقا و تكامل تاريخي مي‌دهند، در ميان نخواهد بود.� و اين وضعيت وقتي به تمامي خود را نشان مي‌دهد كه ديده مي‌شود �انسان، اقتصادي، معقول� كه عقيده اقتصاددانان كلاسيك از سده هجدهم و هم‌انديشان امروزي آنها بوده است، و بنابرهمان عقيده اين انسان در پس بيشينه‌سازي نفع شخصي است و در عمل كسي از آب درمي‌آيد كه جز نفع‌جويي فردي پرواي ديگري ندارد و نفع فردي‌شان هم با منفعت جمعي و خيرعام سازگاري نمي‌كند. فوكوتساوايوكيچي كه او را از دلاوران فكري ژاپن عصرميجي شناخته‌اند، در كتاب �نظريه‌ي تمدن�، تمدن را چنين موجز و جامع تعريف كرده است: �تمدن تركيبي است از سطح معرفت و فضيلت جامعه در هر دوره يا مقطعي از تاريخش.� اما اين فضيلت از كجا مي‌آيد؟ فضيلت، مسئوليت، ازخود گذشتگي، عدالت و نيكوكاري، يا هرگونه صفات و سجاياي نيك و انساني ديگري در كل بركات و موهبتهايي است كه از آستين متبرك اخلاق جامعه در مي‌آيند. آستيني كه هرچه گشاده‌تر و پاكيزه‌تر، عدالت پابرجاتر و خيرعام گسترده‌تر_ از همين روست كه نابخردانه و گاه خطرناك است. آن‌طور كه مدافعان، پروپاقرص تكنولوژي سنگش را به سينه مي‌زنند، ساده‌انديشي كنيم و بپنداريم كه تكنولوژي تمام مسائل ريز و درشت جامعه را حل خواهد كرد. آن هم مسائلي مزمن كه چون كلافي درهم بافته يكي در ديگري فروبسته است. آن جامعه‌شناساني كه اشاره كرديم، جاي ديگري چنين مي‌گويند:
اين را مي‌دانيم كه وابستگي متقابل جامعه‌هاي امروزين در عين پيچيده‌بودن سست و شكننده هم هست. از همين رو ماندگاري، خيلي بيشتر از گذشته، بر اعتماد دوجانبه و نيك‌خواهي تمامي شهروندان استوار است و اين امر در مورد آن گروههاي جامعه كه كاركردهاي اساسي دارند صادق‌تر است، از جمله بازرگانان و صاحبان كسب وكار، نيروي انساني، دستگاه دولت، افراد كارشناس و اهل فن وحرفه. در شرايط موجود زمانه ما اقتصاد جامعه و توسعه اجتماعي در اصل بر مدار توانايي، حفظ نهادهايي مي‌چرخند كه اعتماد متقابل و مسئوليت اجتماعي و مدني را به ما منتقل مي‌كنند.

اخلاق و تكنولوژي
اين را مي‌دانيم كه توسعه اقتصادي امروز حاصل نسبتي از �داده‌‌ها� است كه در آن ميان مواد اوليه كمتر سهم دارد و درعوض نوآوريهاي تكنولوژيك و سازماني اهميت و ارزش فزاينده مي‌يابند (مثلا، در يك اتومبيل كه نماد صنعت در نيمه اول قرن بيستم بود، مواد اوليه 30 تا 40 درصد ارزش آن را تشكيل مي‌داد؛ در يك تراشه‌ي الكترونيكي، كه محصول نمادي امروز است، مواد اوليه به‌زحمت يك درصد ارزش آن را تشكيل مي‌دهد). ولي اين راهم بايد دانست كه موسسات اقتصادي را نه بر پايه چنداني ثروتي كه توليد مي‌كنند بلكه براساس چگونگي توليد و توزيع آن ثروت بايد داوري كرد: آيا در جريان توليد ثروت، توانسته‌اند افراد اجتماع را به مشاركت در كار توليدي، يادگيري و امور عمومي درآورند؟ بله، مي‌دانيم كه تكنولوژي امكان بسياري برايمان فراهم مي‌كند و گاه تواني بي‌همتا در كار و توليد و توسعه كمي مي‌بخشد. اما تكنولوژي از هر رقم كه بگيريم � حتي پولكهاي سيليسيوم � چگونه مي‌تواند اخلاق ما را اصلاح كند؟ اعتماد، دلسوزي و نيت خير بياموزد؟ وانگهي، تكنولوژي تيغ دو دم است، ممكن است همين بازمانده اخلاق پيشيني هم كه داشته‌ايم از بيخ ببرد و دور بريزد. دراينجا نمي‌خواهيم تفصيل دهيم كه همين اقتصاد الكترونيك، چه بي‌اخلاقيها و بلاهايي را مي‌تواند نازل كند، اما براي آنكه بحث را ابتر نگذاريم، يكي دو نمونه از يافته‌هاي جوئل كورتزمن مي‌آوريم.
كورتزمن كه اقتصادداني انسان‌گرا و دبير اجرايي نشريه‌ي �Harvard Business Review� است در كتاب كم‌نظيرش، �مرگ پول�، چنين داد دل درآورده است:
�اكنون قضيه اين است كه سيستم الكترونيك هرمد و هوس و هيستري و جنوني را در هوا مي‌قاپد و به سرتاسر دنيا پخش مي‌كند. در نتيجه، عاملهاي اساسي اقتصادي، يعني توان يك شركت، كشش و برگشت‌پذيري اقتصاد يك كشور و ديگر عوامل عيني، ديگر چندان به‌حساب آورده نمي‌شوند و در عوض موج‌آفريني‌هاي دروغين است كه بازارها را به حركت درمي‌آورند. و بساط معركه چندان پهن است كه گاه حتي چيزهايي چون طالع‌بيني و اعدادشناسي و موج‌اليوت(ELLIOT WAVE) بيشتر به‌حساب آورده مي‌شوند.� و جاي ديگر اين‌طور ادامه مي‌دهد كه �انديشه بنياديني كه در اقتصاد به‌روال ريشه كرده همچنان مدافع آن است كه بازار فقط يك سازوكار كشف قيمت است. اما اين انديشه ديگر بااوضاع و احوال غريب امروز نمي‌خواند زيرا اين انديشه طبيعت واهي رفتاري را كه بسياري معامله‌گران در پيش مي‌گيرند يا بسياري خريداران خريد مي‌كنند، ناديده مي‌گيرد. اين انديشه غافل است كه افكار بي‌خود، موج‌آفريني وسياه‌بازيهاي همه‌جور چه آثار و پيامدهاي ناموجه و مخربي بر حركتهاي بازار دارند.� كورتزمن نمونه بارز براي حرف خود مي‌آورد به‌اين شرح: �در روز 15 نوامبر 1991 كه بازار سهام 3/120 واحد پايين افتاد هيچ اتفاقي در پهنه جهان رخ نداده بود كه موجب شده باشد وضعيت اقتصادي جهان نسبت به 14 نوامبر تفاوت اساسي كرده باشد. هيچ شركت بزرگي ورشكست نشده بود، هيچ كار و اطلاعاتي را دولت منتشر نكرده بود، هيچ ادغامي صورت نگرفته بود و هيچ معامله كلاني به هم نخورده بود. فقط اين بود كه آن روز براي تكان خوردن بازار روز به نسبت مساعدي بود، گو كه براي عده‌اي هم پريشان‌كننده. همين بود كه دست نامرئي از آستين بيرون آمد.� و اين وضعيت در جامعه‌اي رخ مي‌دهد مثل آمريكا كه مكتب اقتصادي هايك � فريدمن (HAYEK-FRIEDMAN) شكل نونواري از رقابت دارويني را وارد صحنه بازار كرده است. رقابتي كه در هيچ جا عملي نيست مگر به قيمت پيامدهاي تباهي كه دير يا زود مي‌رسند. چنين وضعيتي يعني معامله به خاطر معامله و سفته بازي براي شكار بي‌پروايانه ‌سود: و در بنياد، نبود اخلاق_
مويت رو اسميت سير انديشه پيشرفت در آمريكا را بررسي كرده و نشان داده كه مفهوم پيشرفت از زمان تامس جفرسون تا به امروز دگرگون شده است، ليكن نه در جهت تحولي بالنده و ابعادگستر بلكه بعدزدا و كاهنده. به‌سخن ديگر، بينش جفرسوني زوال يافته است. او كه از معماران اوليه نظام حكومتي آمريكا بود پيشرفت را در نهايتش رشد جامعه‌اي مي‌ديد كه ارزشهايش بيش از همه براي آزادي و فضيلت باشد و ادب و روح و روان انسان را بپرورد و پالايش بخشد و نه تنها از نظر او و ديگر همقطارانش در سالهاي 1780 بلكه در نظر آمريكاييان اواخر قرن هجدهم نيز خطوط نازكي بود كه فضيلت را از فساد، آسايش را از انحطاط و تمدن را از توحش جدا مي‌كرد.
اينجاست كه ديده مي‌شود جامعه‌اي آن همه تكنولوژي‌اش پيشرفت مي‌كند اما معناي پيشرفتش مستحيل و فسرده مي‌شود. پس، علم و تكنولوژي به ما نمي‌گويند كه زندگي يعني چه. پاسخ به اين پرسش را بايد در ادبيات، هنر و معنويت جست.
اصل بي‌استثنا
اخلاق، اخلاق و اخلاق بايد درتنيده هركاري باشد كه مي‌كنيم. هر عملي كه از ما سر مي‌زند، خواه جنگ‌كردن باشد، خواه عشق ورزيدن. نمونه بدهيم؟ اگرنه همه دست كم عده‌اي از خوانندگان اين نوشته از جنگ الجزاير با فرانسويان مي‌دانند. در آن جنگ كه به‌خاطر استقلال بود، دليرزن ميهن پرستي، كه جميله پوپاشا بود، در يك پادگان ارتش فرانسه در الجزاير بمبي ساعتي مي‌گذارد اما وقتي بيرون مي‌آيد جلوي در پادگان زني فرانسوي را مي‌بيند كه دست دختربچه‌اي در دستش وارد پادگان مي‌شوند. دغدغه‌اي انساني به ذهن آن چريك مي‌افتد كه مبادا دو انسان بي‌گناه (آن زن و بچه‌اش) نيز در انفجار بمب او قرباني شوند. وقتي بر مي‌گردد بمب را بردارد دستگيرش مي‌كنند و بعد هم آن اسارت و شكنجه‌هايي كه بر او مي‌گذرد. پس اخلاق در جنگ چه مي‌تواند باشد؟ اريك‌هارث فيزيكدان در بحثي پيرامون �آگاهي� به داستاني كه در كتابي خوانده اشاره مي‌كند تا نوعي دغدغه برآمده از حساسيت اخلاقي را نشان دهد. داستان در حوالي منطقه‌اي روستايي در لهستان مي‌گذشته و از زماني در قرن نوزدهم بوده است كه مبارزان لهستاني در كارزار پيكاري آزادي‌بخش با روس‌هاي سلطه‌گر بوده‌اند:
گروهي چريك لهستاني عده‌اي افسر روس را اسير كرده، در برابر درختان حاشيه جنگلي به خط كرده‌‍‌اند و قصد دارند آنها را به گلوله ببندند. اقدام لحظاتي به تعويق انداخته مي‌شود چون يكي از لهستاني‌ها خاطرنشان مي‌كند كه مي‌توانند لباسهاي نونوار روس‌ها را از سرتاپا درآورند و خودشان بپوشند و حيف است كه آن لباسها با گلوله سوراخ سوراخ شود. ديگر همرزمان هم موافق‌اند. به اسيران گفته مي‌شود لباسشان را درآورند. جوخه آتش دوباره موضع مي‌گيرد. اما دوباره كار به تعويق مي‌افتد. اين بار موضوع آن است كه لهستانيهاي فاتح مي‌بينند به تيربستن عده‌اي آدم لخت و لرزان ديگر چيزي نيست كه بشود همچون تكه‌اي از عظمت پيكار در جنگي آزادي‌بخش به‌حساب آورد. دوباره تفنگهاي سرپر پايين آورده مي‌شود و به اسيران مي‌گويند لباس بپوشند، و بعد تيربارانشان مي‌كنند�.
همه جا مي‌توان بااخلاق رفتار كرد. حتي در 1664 جان ميلتون تربيت را چنين تعريف كرده است: �تربيت فرايندي است كه به انسان ياد مي‌دهد چه در جنگ چه در صلح، ماهرانه، عادلانه و بلندنظرانه عمل كند.� در عرصه باشكوه و بي‌بديل عشق هم كه فداكاري و ايثار و اخلاق فراوان بوده است. مثلا، جك لندن، رمان‌نويس پرآوازه‌اي كه محبوب‌ترين نويسنده كارگري آمريكا در قرن بيستم مي‌شناسندش، و هم اوكه حوادث رمانهايش در مناطقي سخت و يخ‌بندان از سرزمين آمريكا مي‌گذرد، رمان كوتاهي دارد به‌نام �جيزاوك�، خواندني است_ جيز اوك زن جوان و سرخ‌پوستي است كه به مردي سفيد، دل مي‌بندد و شور و عشق مي‌ورزد، اما وقتش كه مي‌رسد براي حفظ زندگي موجود مرد محبوبش فداكاري مي‌كند و خود را محروم. و اينها از قابليتهاي انسان حكايت مي‌كند و فضايل انسان.
گاندي چند چيز را به‌‍‌عنوان گناهان بزرگ برشمرده است، كه چهارتايش اينها است: عشق بدون ايثار، لذت، بي‌وجدان، سياست بدون اصول، تجارت، بي‌اخلاق. اين چهارمي از آن رو بسيار در خور توجه و چشم‌پوشي ناپذير است كه عمده حوزه‌هاي فعاليت ودلمشغوليهاي انسان امروز به اقتصاد (اگر نگوييم تلاش معاش) ختم مي‌شود. همان‌گونه كه زماني در تاريخ همه راهها به رم. و درست از همين روست كه ما موضوع اخلاق در اقتصاد و تجارت را به دفعاتي بيشتر از بقيه موضوعها به بحث مي‌سپاريم.
همين‌جا و پيش از ادامه بحث اجازه دهيد اشاره‌اي كنيم تا از برداشتي كه از نظر منطقي احتمالش هست پيش‌گيري شود و آن اين است كه نگارنده مدافع ايدئولوژي يا دبستان فكري يا نظام اقتصادي خاصي نيست، كه اين گفته البته به معني نداشتن نظام فكري منسجم هم نيست. وي نه طرفدار اقتصاد برنامه‌اي است نه سرسپرده اقتصاد بازار. چون معتقد است كه نه هيچ جادويي در برنامه‌ريزي هست و نه بركات و كراماتي از آستين بازار خيلي آزاد درمي‌آيد. آنچه دلمشغولي اوست و نيز مايه دلگرمي و اميدش، چيزي نيست مگر عقيده‌اي خوش‌بينانه به تعالي تبار انسان و كمال پذيري‌اش. ولي اگر خوش‌بيني فقط نتيجه انديشه برآمده از وضعيت موجود بود، پس آنقدر بدبين و نوميد مي‌شد كه شايد ديگر جايي براي بحث نمي‌ماند. آري، دليل براي نوميدي بسيار است اما براي نوميدي وقت هم بسيار است. اكنون بياييد به اخگر ذهن انسان اميد داشته باشيم، زيرا همان‌گونه كه آنتونيوگرامشي گفته است: �خوش‌بيني موضوعي مربوط به انديشه نيست، موضوع اراده است�.

دستهاي نامرئي يا آزاد
هر شيوه اجتماعي كه كيفيت هستي انسان را بپرورد يا بازآفريند و برايش زندگي شايسته و در شان فراهم سازد، درست است، خواه برنامه‌پذير باشد خواه بازارپسند. البته اين هم هست كه اقتصاد بازار يك چيز است و رهاكردن زندگي جامعه به‌دست بازار چيزي ديگر. دويست سال پيش آدام اسميت كاشف �دست نامرئي�اي بود كه در عرصه اقتصاد و اجتماع نفع فردي را با خيراجتماع هماهنگ مي‌كرد. جورج براك وي، اقتصاددان، انسان‌گراي روزگار ما، مي‌گويد: �اين دست در آن تاريخ دستي آزادي‌بخش بود كه نياكان ما را از قيدوبند و سيطره خودكامگان حكومتي و كليسايي درآورد و به زندگي‌شان رشد و بهبود بخشيد. اما اكنون به دست كرختي تبديل شده كه بر فعاليتهايمان سنگيني مي‌كند و محيط زيست‌مان را تباه.� مي‌توان گفت فراتر از اين است. اين دست نامرئي امروز فقط سنگيني نمي‌كند، سنگدلي و بي‌رحمي هم مي‌كند. اقتصادداناني كه مدافع بازار بي‌قيد وشرط هستند يا كساني كه هنوز مي‌انديشند مي‌توان از�بگذار بكنند، بگذار بگذرند� (LAISSER FAIRE, LAISSER PASSER) بازهم پيروي كرد. به‌احتمال هم اين حرف را نمي‌پسندند و هم شايد به يافته بديع آماريتاسن به ديده غفلت مي‌نگرند. آماريتاسن، اقتصاددان هندي و برنده نوبل اقتصاد در 1998 پس از چهل سال غوطه‌وري در فقرشناسي جهان، درآورده است كه: �در تمام فقر و فلاكت‌هايي كه بر سر و روي انسان مي‌بارد و به‌ظاهر به‌سبب قهر عوامل طبيعي است، درواقع دست پنهان انسان در كار است.� حال، اين‌طور به‌نظر مي‌رسد كه اين دو دست، دست نامرئي آدام اسميت و دست پنهان آماريتاسن � اكنون يكي و يگانه شده باشد و هردو از يك كاسه مي‌خورند- دستي كه به سوداگري بي‌امان تبديل شده و از آستين معامله به‌خاطر معامله در مي‌آيد. باز بايد نقلي از كورتزمن بياوريم: �مثلا، دست نامرئي موجب مي‌شود بورس سهام در روزي مانند 19 اكتبر 1987 به‌طرزي غيرمنتظره دستخوش آشوب و اغتشاش شود و سهام سقوط كند، حال آنكه در آن دوشنبه نسبت به جمعه 16 اكتبر (يعني پس از تعطيلات هفتگي) هيچ رويدادي يا عاملي عيني اتفاق نيافتاده بود تا موجب نابساماني اقتصادي شود. اما شاخص داوجونز 508 واحد در بازار سهام سقوط كرده بود.� و آيا نديده‌ايم و نيانديشيده كه چگونه در جايي ديگر مثل همين‌جا ظرف چند روز سكه پنجاه درصد افزايش بها پيدا مي‌كند. شمار اندكي به درهم و دينار بادآورده مي‌رسند و خيلي بي‌شمار بايد با سختي بيشتري سر كنند؟ اين‌طور بگوييم، دست نامرئي يا پنهان مي‌تواند موج بيافريند و مي‌آفريند و موج هم بازارها را تكان مي‌دهد (تكاني مهلك براي عده‌اي و مبارك براي عده‌اي ديگر). اگر دست نامرئي از آستين �انسان اقتصادي معقول آزمند� (rationally greed economic man) درآمده باشد، نوسانات كم دامنه‌تر و مهارپذيرتر است، اما چنانچه از سوداگر و سفته‌باز قهار باشد به قيمت پايمال شد‌گي و خانمان‌سوزي افراد ضعيف و ناتوان تمام مي‌شود و چندان كه مپرس.
نمونه ديگر از اين اوضاع بياوريم و بحث اخلاق يا بي‌اخلاقي در جهان اقتصاد و تجارت را ببنديم. اين دستهاي نامرئي در دهكده مك لوهان اكنون مي‌كوشند روان‌شناسي توده(mass psychology) را بشناسند و بازنمايي كنند. يعني به تعبير عاميانه، لم كار بازار و رگ قِلقلك خلايق را پيدا كنند تا باز هم بازارها را تكان دهند و بي آنكه خودشان از جا تكان خورده باشند يا قطره‌اي عرق ريخته، هنگفتي پول به كيسه بريزند و ثروت بادآورده ببرند. پس، از قرار ظاهر، انسان اقتصادي �معقول� آزمند، يكي از صفتهايش را از دست داده است. معقوليتش را. در نتيجه مي‌ماند، انسان اقتصادي آزمند_
و نتيجه آنكه، همان‌گونه كه براك‌وي مي‌گويد: �اين بلايي در دنياي اقتصاد است كه عاقبت گريبان هر جامعه‌اي را مي‌گيرد كه ميان پاداشهاي ممتاز و محروم نابرابري بسيار زياد ايجاد مي‌كند. در نظريه حقوق مسلم دانسته مي‌شود كه يك قانون نه‌تنها بايد عادلانه باشد بلكه عادلانه هم ديده شود. در اقتصاد اين قضيه طور ديگر است. يعني در آنجا در مورد يك سياست يا شيوه، منصفانه بودن در عمل مهم‌تر است تا منصفانه شناخته‌شدن در نظر. اين امر به‌ويژه وقتي صادق‌تر است كه موضوع بر سر سياستها يا سيستم‌ها و روشها و يا هرشرايطي باشد كه نتيجه نهايي‌اش بي‌عدالتي در توزيع پاداشهاست�.
آموزه‌ها
اين اصل بنيادين كه اخلاق بايد تنيده در تمام گوشه و كنار زندگي ما و حاكم بر رفتارهايمان باشد. همان‌طور كه اشاره شد، فقط از آن نيست كه اقتصاد توسعه و انسان‌مدار در گرو آن است بلكه در ضرورت زندگي انساني و به تمامي انسان بودن، است. به‌سخن ديگر، هم اصول اخلاقي شرط بنيادين توسعه است و هم تعالي اخلاقي نتيجه حتمي آن. و به سخن سعدي در اين است كه:
آدميزاد طرفه اكسيري است
از فرشته سرشته يا حيوان
گركند ميل اين شود بد از اين
ور كند ميل آن شود به از آن.
اين ميل و اميال دوگانه و تناقض‌جو چگونه در فردفرد جامعه پديد مي‌آيد و به كنش و كنشگري تبديل مي‌شود؟ پدران ما همواره گفته‌اند: �نگاه به دست خاله كن، مثل خاله غربيله كن.� به دست چه كسي بايد نگاه كرد؟ چگونه بايد آموخت و پيشه كرد؟
فرض كنيم كه جامعه‌اي به‌طور جدي قصد داشته باشد برابري حقوق اجتماعي زنان را بجا آورد و رفع تبعيض برآنان كند. جز آن است كه در پايه و بنياد بايد انديشه چنين امر انساني را به باور همه، به‌ويژه مردان، درآورد؟ يعني ابتدا ذهنيت‌پروري كند، آن هم از راه پرورش فرهنگي، كه اغلب هم زمان مي‌‌برد ولي نتايج‌اش نيز ديرپا و بنياد درانداز است. اين نمونه را كه آورديم از جمله آن امور و ضرورتهايي است كه �كميسيون مستقل جمعيت و كيفيت زندگي� (The Independent Commission on Pupulation and quality of life) در گزارش خود (1996) تاكيد كرده است. در اين گزارش كه عنوان �به فكر آينده باشيم: كاري كنيم كه زندگي در دهه‌هاي آينده به زحمت‌اش بيارزد� بر پيشاني دارد، چنين آمده است:
�چون توليد انساني و بهزيستي نسلهاي آينده بستگي به وضعيت زنان دارد، در گامهاي محوري براي توسعه، تواناسازي زنان براي مشاركت كامل در زندگي اجتماعي و اقتصادي بايد كانون توجه باشد و زمينه بهره‌مندي آنها از مزاياي كامل كيفيت زندگي و پيشرفت فراهم شود (....) براي بجاآوردن و به‌رسميت شناختن نقش محوري زنان در تمام فرايندهاي اجتماعي و رشد و توسعه، همراه با سياست و برنامه‌هاي چندگانه ديگر، ضروري است كه آگاهي مردان و پسران در اين موضوع تعالي بخشيده شود تا در برابر قدرت يابي زنان مقاومت نكنند.� اين‌طور بگوييم، ذهنيت مذكر بايد بااين انديشه دمخور و سازگار شود كه زن يك انسان است و تبعيض بر زن ناانساني. كميسيون ادامه مي‌دهد: �همين‌طور، اين را نيز لازم مي‌دانيم كه مطالعات نظام‌مندي درباره آثار و عواقب خشونت، تمايلات و روابط جنسي، و مصرف‌گرايي در رسانه انجام مي‌شود. نظامهاي آموزشي نقش سرنوشت‌سازي در ترويج ارزشهاي عمومي و ضروري براي بهبود پايدار كيفيت زندگي دارند (....) اگر قرار باشد كه آموزش بناي جامعه‌اي مراقب و دلسوز را بسازد. پس آموزش، ديگر كالايي براي پيشرفت شخصي و منحصر به‌ارزش اقتصادي نخواهد بود. اكنون بايد كانون توجه خود را براين قرار دهيم كه قابليت بي‌چون و چراي آموزش را در اين راستا به‌كار گيريم كه به همه بياموزيم چگونه به خود بياموزند. به‌عبارت ديگر، ياددهيم كه ياد بگيرند، و بهتر از آن: ياد بگيريم كه ياد بگيري�

sajadhoosein
14-02-2011, 15:42
فرهنگ در ظرف واژه سازى


اما كابره نيز به نقل از رى نوواژگى را اينگونه تعريف مى كند:
�واژه گزينى به عنوان يك فرايند، مفهومى واضح و مسلم است هرچند پيچيده و براى توصيف دشوار است، برعكس نوواژه به عنوان محصول اين فرايند بسيار مبهم است. نوواژه بيشتر نامى بحث برانگيز است كه به يك عنصر واژگانى در مقابل مفهومى واضح داده مى شود. من آن را مفهوم گونه مى نامم زيرا حاصل عقيده اى نسبى و حتى ذهنى است كه به تعريف آن مربوط مى شود و اين تعريف براساس تازگى عينى آن نيست، بلكه بر اساس احساس نوظهور بودن آن است.� (رى، ۱۹۸۸)
همان طور كه اظهارات رى به وضوح نشان مى دهند، واژه گزينى مفهومى به طوركامل محدود شده است. با اين حال توصيف يك قطعه خاص به عنوان نوساخته آسان نيست، مگر آن كه به برخى نكات كه از نظر ماهيتى دلبخواهى هستند، توجه كنيم. سپس كابره راهكارهايى براى تشخيص يك واحد به عنوان نوواژه ارائه مى دهد.
راه هاى تشخيص يك نوواژه
چند راهكار ممكن براى تعيين اين كه يك واحد، نوواژه اى را مى سازد يا خير، وجود دارد:
الف) در زمانى: يك واحد در صورتى نوواژه است كه بتازگى پيدا شده باشد. مانند دورنگار
ب) فرهنگ نگارى: يك واحد در صورتى نوواژه است كه در فرهنگ هاى لغات موجود نباشد. در اينجا اشاره به اين نكته لازم است كه هرچند مصوبات فرهنگستان زبان و ادب فارسى در كتابى جمع آورى شده به نام �فرهنگ واژه هاى مصوب فرهنگستان�، اين واژه ها فقط جنبه پيشنهادى دارند و در فرهنگ هاى معتبر مانند �فرهنگ سخن� يافت نمى شوند. بنابراين مى توان آنها را نوواژه محسوب كرد.
ج) بى ثباتى نظام مند: يك واحد در صورتى نوواژه است كه داراى نشانه هاى بى ثباتى صورى (مانند نشانه هاى ساختى، نوشتارى و آوايى) يا بى ثباتى معنايى باشد.
د) روانشناسى: يك واحد در صورتى نوواژه است كه گويشور، آن را به عنوان واحدى تازه درك كند. مانند واژه �تندپز� كه براى �ماكروويو� گزيده شده است.
اين معيارها كه متقابلاً جامع نيستند، نتايج يكسانى به دست نمى دهند و در بافت هاى يكسان به كار نمى روند. واژه گزينان به ظاهر مختصه فرهنگ نگارى را بعنوان نظام مندترين مختصه براى تعيين نوواژه بودن يا نبودن يك واحد واژگانى تأييد مى كنند. با توجه به اين معيار يك اصطلاح در صورتى نوواژه است كه در پيكره فرهنگ كه به عنوان پيكره مرجع برگزيده شده، وجود نداشته باشد. طبقه بندى نوواژه ها نمى تواند براساس يك معيار واحد باشد بلكه بايد چند بُعدى باشد. انواع مختلف نوواژه ها در زير برطبق آنكه بر چه اساسى هستند، مشخص شده اند. (كابره، ۲۰۵:۱۹۹۲)
از نظر تعلق آنها به زبان عام، بين دو گروه بزرگ نوواژه هاى واژگانى، تمايز وجود دارد و داراى رفتار متفاوتى اند:
۱- نوواژه هايى كه در زبان عام به كار مى روند (نوواژه هاى واقعى)
۲- آنهايى كه در زبان هاى تخصصى به كار مى روند (نوواژه گونه).
اين نوواژه ها داراى ويژگى هاى متفاوتى اند:
الف) در ساخت آنها ب) در كاركرد اوليه آنها ج) در ارتباط آنها با مترادف هايشان
د) در منابعى كه براى ساخت واژه ها مطلوبند. هـ) در تداوم آنها در زبان و) در روشى كه آنها در آن نظام با هم وجود دارند. ز) در روشى كه با نظامهاى ديگر ارتباط دارند.
نوواژه هاى واژگانى در زبان عام، در مقابل نوواژه گونه ها يا نوواژه هاى اصطلاحى، مى توانند با عوامل زير توصيف شوند:
۱- به طور معمول خودجوش هستند به عبارت ديگر بى هيچ دليل روشنى پديد مى آيند و به ظاهر سطحى و گذرا هستند اما نوواژه گونه ها به دليل نياز به يك نام به وجود مى آيند و بادوام ترند. درباره نوواژه هاى زبان عام يا نوواژه هاى واقعى يا همان نوواژه هاى واژگانى مى توان به واژه هايى مانند تريپ داشتن به معناى دعوا داشتن و چاى شيرين به معناى كسى كه براى تملق خبرچينى مى كند، اشاره كرد كه در كتاب �فرهنگ لغات زبان مخفى� جمع آورى شده اند و داراى ويژگى سطحى و گذرا بودن، هستند. اما درباره نوواژه گونه ها شايد بتوان به واژه هاى پيشنهادى فرهنگستان زبان اشاره كرد كه در واقع براى نامگذارى پديده ها و مفاهيم نو در زمينه هاى مختلف، وضع شده اند و بسيارى از آنها نيز در علوم مختلف رواج يافته اند. البته از آنجايى كه اين مفاهيم در جامعه ما پديد نيامده اند و اين واژه ها جنبه پيشنهادى دارند، آنها را نوواژه در نظر گرفته ايم.
۲- نوواژه هاى واژگانى تحت تأثير مترادف ها قرار ندارند اما به طورمعمول با مترادف ها با هم وجود دارند و به عنوان ويژگى تقابلى نياز به ارزش سبكى خاصى دارند اما نوواژه گونه ها مترادف نمى پذيرند زيرا اين امر مى تواند بازده ارتباطى را مختل كند. درباره بخش اول اين عامل نيز مى توان به واژه هاى جمع آورى شده در كتاب فرهنگ لغات زبان مخفى اشاره كرد كه در انتهاى كتاب حوزه مترادفها مشخص شده و براى يك واژه گاه تا ۲۸ مترادف عنوان شده است.
۳- اين نوواژه ها به ايجاز صورى گرايش دارند اما بسيارى از نوواژه گونه ها گروه هستند.
۴- بيشتر به صورت هاى قديمى و گويشى زبان و واژه هاى قرضى متوسل مى شوند تا به واژه هاى مركبى كه بر اساس زبان هاى نئوكلاسيك اند. اگر بخواهيم از اين عامل در زبان فارسى نمونه اى بياوريم، مى توانيم به قرار دادن واژه گرمخانه در مقابل واژه �سونا� اشاره كنيم كه واژه گرمخانه در معناى قديمى خود در فرهنگ دهخدا به عنوان محلى در حمام هاى قديمى آمده است.
۵- نوواژه گونه ها براى آن كه بين المللى شوند، ساخته شده اند، اما فراتر از زبانى كه در آن ايجاد شده اند، گسترش نمى يابند.
البته اين اصل درباره واژه هايى از زبان تخصصى است كه به وسيله صاحبان يك پديده يا مفهوم تازه ساخته شده اند. هر چند قسمت نخست آن درباره نوواژه هاى واژگانى صادق است.
برخلاف نوواژه هاى واژگانى، نوواژه گونه ها نمى توانند از ويژگى هايى كه از اين اصطلاحات انتظار مى رود، جدا شوند يعنى از نبود ابهام، ارجاع واحد، تعلق به يك رشته خاص، ثبات، سازگارى با الگوهاى ساخت اصطلاحى موجود باوجود اين تفاوت ها و اين كه راندو مى گويد كه تفاوت بين اين ۲ نوع نوواژه روشن است، جدا كردن اين ۲ نوع از هم دشوار است.
نوواژه ها براى نقش شان مى توانند به انواع ارجاعى يا بيانى طبقه بندى شوند. نوواژه هاى ارجاعى ايجاد مى شوند، زيرا مورد نيازند به عبارت ديگر در يك رشته خاص خلأيى وجود دارد كه بايد پر شود. نوواژه هاى بيانى فقط به اين علت به وجود مى آيند كه صورت هاى بيانى تازه اى را در گفتمان ايجاد نمايند. (كابره، ۱۹۹۲: ۲۰۶).





اسباب و علل ظهور نو واژگى
۱- تحول و تظريف فرهنگى
نوواژه ها به ظاهر در فرهنگ هايى كه به سرعت در حال تغييرند و نيز در موقعيت هايى كه انتشار اطلاعات در آن سريع صورت مى گيرد، رخ مى دهند. نوواژه ها بيشتر با تركيب واژه هاى موجود يا با دادن پيشوندها و پسوندهاى منحصر به فرد و نو، به واژه ها خلق مى شوند و آنهايى كه واژه هاى دو رگه هستند بيشتر كوتاه شده به كار مى روند. نوواژه ها را از طريق اختصار سازى يا سرواژه سازى و با هم قافيه ساختن تعمدى با واژه هاى موجود يا تنها از طريق بازى با آواها مى توان ساخت.
نوواژه ها بيشتر به وسيله رسانه هاى گروهى، اينترنت يا دهان به دهان بخصوص از طريق جوانان به عموم جامعه معرفى مى شوند. هر واژ ه اى در يك زبان، زمانى نوواژه بوده است هرچند با گذشت زمان و پذيرش مردم ديگر نوواژه محسوب نمى شود. نوواژه ها بيشتر به عنوان بخشى از زبان پذيرفته مى شوند اما گاهى نيز كاربرد رايج خود را از دست مى دهند و اين امر كه يك نوواژه بخشى از زبان شود يا خير، به عوامل متعددى بستگى دارد كه شايد مهم ترين آنها پذيرش همه مردم باشد. البته پذيرش متخصصان و به كار رفتن در فرهنگ هاى لغت بر اين اساس كه آيا پديده مورد توصيف نوواژه، رواج مى يابد تا به توصيف نياز داشته باشد يا خير، نيز در اين امر نقش دارد. اما رواج يك واژه اگر به طريقى مشخص به واژه يا واژه هاى ديگر شبيه نباشد، امرى غيرمعمول است (هرچند در پاره اى موارد واژه هاى عجيب و نو موفق مى شوند، زيرا پشت آنها ايده اى به يادماندنى يا هيجان انگيز قرار دارد) هنگامى كه يك واژه يا گروه، تازگى خود را از دست مى دهد، ديگر نوواژه محسوب نمى شود هر چند كه ممكن است چند دهه به طول انجامد تا واژه اى، قديمى شود. عقايد متفاوتى درباره اين كه يك واژه بايد چه مدت عمر كند تا ديگر نوواژه به حساب نيايد، وجود دارد كه پذيرش فرهنگى در اين مورد بيشتر از گذشت زمان حائز اهميت است. رضا منصورى (۱۳۷۸) نيز واژه گزينى را استاندارد كردن واژگان علمى مى داند و مى گويد: �به طور معمول ورود واژه هايى بيگانه به زبان فارسى نمودى از تهاجم فرهنگى عنوان مى شود. هنگامى كه اين تهاجم مهار شده باشد يعنى راه گزينش معادل هاى فارسى براى اين واژه هاى غربى را يافته باشيم، بيشتر آنها را به فارسى درآورده باشيم و به كار ببريم، آنگاه به لايه عميق ترى از تأثير فرهنگى واژه گزينى برمى خوريم. در اين لايه ارتباط زبان و تفكر تعيين كننده است. تفكر مبتنى بر فرهنگ غرب، زبان علم جديد را آفريده است� و در ادامه مى افزايد: �واژه گزينى هم چيزى نيست به جز پذيرش مفاهيمى كه غرب آفريده است و يافتن الفاظ فارسى معادل واژه هاى بيگانه غربى كه بايد بر اين مفاهيم اطلاق شود.� (منصورى، ۱۳۷۸: ۱۴-۵۱۳)
برخى معتقداند كه زبان فارسى كنونى ما نشان مى دهد كه غربال برخى مفاهيم ما در مقايسه با زبان كشورهاى غربى بسيار درشت مقياس است و در مواردى كه ريز مقياس است، متفاوت از مقوله بندى جوامع ديگر است. در واقع هر عالمى غربال زبانى خود را دارد. همراه واژه گزينى مفاهيم جديدى به فرهنگ خود وارد مى كنيم و واژه هايى را كه فرهنگستان هاى زبان ساخته اند نشان دهنده اين امر است كه در اين فرايند ذهن واژه سازان و در نتيجه مردم ظريف تر شده است و سوراخ هاى غربال مدل ساز و مقوله بند طبيعت ريزتر. به اين ترتيب واژه سازى را همراه با نوعى تظريف فرهنگى مى داند.
۲- پذيرش فرهنگى
پس از آنكه نوواژه اى خلق مى شود، بدون استثنا به وسيله عموم و نيز توسط زبان شناسان مورد بررسى قرار مى گيرد تا مناسب بودن آن براى آن زبان مشخص شود. بسيارى از آنها به سرعت پذيرفته مى شوند و با گروهى نيز مخالفت مى شود. گاه متخصصان زبان به اين دليل كه پيش از اين اصطلاح مناسبى براى آن چيز در آن زبان وجود داشته است، به ساخت يك نوواژه اعتراض مى كنند. برخى نوواژه ها بخصوص آنهايى كه با موضوعات حساسى مواجهند، بيشتر به اين دليل كه موضوع بحث را نامفهوم مى كنند و اين كه چنين نوآورى واژگانى اى بيشتر بحث را از موضوع اصلى دور مى كند و به انحراف از معناى خود نوواژه منتهى مى شود، مورد اعتراض واقع مى شوند. مبلغان يك نوواژه آن را مفيد مى يابند و مساعدتى براى رشد و تغيير زبان مى دانند، به عبارت ديگر آنها بيشتر اين واژه ها را روشى جالب و خلاق براى بازى با زبان تلقى مى نمايند. همچنين دقت معناييِ بيشتر نوواژه ها بيش از آنچه نحو صريح به حساب مى آيد، بيشتر موجب مى شود افرادى كه گويشور بومى آن زبان نيستند، آنها را آسانتر درك كنند. حاصل اين مباحث، بر اين كه آيا يك نوواژه به عنوان بخشى از يك زبان پذيرفته شده است يا خير، تأثير زيادى دارد. گاه ممكن است زبان شناسان در پذيرش يك واژه درنگ كنند. براى نمونه با اجتناب از قرار دادن آن نوواژه در فرهنگ ها، و اين امر پاره اى اوقات مى تواند سبب مرگ آن نوواژه به مرور زمان شود. با اين حال هرگاه عموم به كاربرد آن اصطلاح ادامه دهند، آن واژه باوجود اعتراض متخصصان از كسوت نوواژه بودن، خارج و وارد آن زبان مى شود.
گونه هاى نوواژه
۱- نو پذيرفته به طور كامل تازه، پيشنهادى، يا مورد استفاده خرده فرهنگى كم جمعيت.
۲- پذيرفتنى، داراى حضورى معنادار و اما هنوز پذيرش عموم را به دست نياورده است، مانند تلفن همراه .
۳- پذيرفته، داراى پذيرش چشمگير و با دوام. مانند: گاف دادن، سه كردن.
انواع نوواژه ها
دايرة المعارف ويكى پديا طبقه بندى اى از نوواژه ها به دست مى دهد با اين شرح؛
۱- علمى: واژه ها و گروه هايى كه براى توصيف اكتشافات علمى تازه خلق شده اند، مانند كوآرك[۲](در فيزيك)
۲- فنى: واژه ها يا گروه هايى كه براى توصيف اختراعات خلق شده اند نظير ليزر، چاى ساز
۳- سياسى: واژه ها يا گروههايى كه براى ايجاد تأثيرى سياسى يا بلاغى و گاه با توجه به فرضيه ساپيروورف ساخته شده اند، مانند جهانى شدن، گفت وگوى تمدن ها.
۴- فرهنگ عمومى: واژه ها و گروههايى كه از محتواى رسانه هاى عمومى شكل گرفته اند يا براى توصيف پديده هاى فرهنگ عمومى به كار روند (اين امر مى تواند زير مجموعه زبان عمومى محسوب شود. مانند: Carb در زبان انگليسى)
۵- وارداتى: واژه ها و گروه هايى كه از زبان هاى ديگر نشأت گرفته اند و عموماً براى بيان عقيده اى به كار مى روند كه هيچ معادلى در زبان بومى نداشته است. مانند نايلون
۶- علائم تجارى: بيشتر به صورت نوواژه هستند و اين امر براى اطمينان از آن است كه از نامهاى تجارى ديگر متمايزند. هرگاه حمايت حقوقى از علائم تجارى برداشته شود، آن نوواژه ممكن است به عنوان يك علامت تجارى تعميم يافته وارد زبان شود، مانند تايد، پفك
۷- واژه هاى خود ساخته: واژه هايى كه فقط براى موقعيتى ويژه و براى تأثير ادبى خاصى ساخته شده و به كار رفته اند.
۸- روانشناختى: واژه هاى بى معنايى كه به وسيله بيماران شيزوفرنيك و به طور ناخواسته ساخته شده اند.

sajadhoosein
14-02-2011, 15:48
هويت شهرى در هجوم بى نظمى


ساختمان هايش، خودروها و خيابان هايش همه از نظمى آشنا در پيكره اى نامأنوس سخن مى گويند. انسان ها از تأويل خاطرات خويش ناتوانند. آشكارا حق به جانب قويترين است. ما از نجات خويش ناتوانيم. چه آنجا كه آخرين نفس هايش را به شماره ميان دم و بازدم رها مى كنيم، چه آن گاه كه زيستن را زير سرماوگرما با لقمه اى نان معاوضه مى كنيم. ما نسل بشر را در عقل معاش تبديل به شماره كرده ايم. شايد از اين روست كه خاموشى هيچ پرنده اى ذهنمان را به هم نمى ريزد و گفتارمان را قطع نمى كند. تهران در اين شرايط بر استمرار و بازتوليد خود تأكيد مى كند. آنچه در اين پيكره هويت شهرى نام مى گيرد، كمتر نشانه اى از هويت منسجم و زيبايى شهر هاى كهن ما را با خود دارد. همان هويتى كه نقش آن در آجر هاى بى شمار بنا هاى كهن به يادگار مانده است.

شهر ما اين روزها در تجمع دود و آلودگى همه گونه نقشى را تجربه مى كند. نشانه هاى اين تجربه از اتاق خانه ها گرفته تا نقش خيابان ها توزيع شده است. در اين تراكم هزار رنگ، معمارى ساختمان ها و خيابان ها جلوه هاى متفاوتى به خود گرفته است. با اين همه در معمارى امروز تهران نشانه اى كم رنگ از معمارى كهن ايرانى- اسلامى به چشم مى خورد. شايد از اين روست كه بسيارى از كارشناسان معمارى از بى هويت بودن معمارى شهر ما گلايه مى كنند. ارزش افزوده مسكن و زمين نيز در اين ميان تأثير گذاشته تا اميد تغيير به كمترين حد خود برسد. به اعتقاد بسيارى از كارشناسان كمتر كسى حاضر است در بناى خود كار هنرى انجام دهد. افزايش هزينه در كنار عنصرى مهم به نام بساز و بفروشى در شهر پر تراكمى چون تهران ذوق و سليقه را به نفع سود بيشتر براى هميشه كور كرده است. براى آن كه ساختمانى مى سازد تا از طريق فروش آن پولى دريافت كند چه اهميت دارد كه بناى ساخته شده از فلان عناصر زيبايى شناسى برخوردار باشد. قصه به همين جا ختم نمى شود. با گذرى ساده در خيابان هاى تهران و دقيق تر شدن در جلوه هاى بصرى اين شهر مى توان اوج هنر كيچ را تماشا كرد. استفاده از نماد هاى نامرتبط در معمارى ميادين شهر، هجوم بى ضابطه انواع و اقسام تابلو هاى تبليغاتى، پياده رو هاى ناموزون، همه و همه دست در دست هم معمارى فضاى عمومى شهر را به سمت يك نوع فضاى التقاطى بى نظم و ناموزون سوق داده اند. اين در حالى است كه به گفته دكترايرج كلانترى يكى از بزرگان معمارى ايران بسيارى نيز با
بد فهمى از معمارى ايرانى- اسلامى، چنين پنداشته اند كه بايد اين نوع معمارى را تنها در ظاهر ساختمان نشان دهند. حال آن كه معمارى اصيل ما به سبب ارتباط آن با فرهنگ اشراقى از نوعى درون گرايى خاص برخوردار بوده كه راز آميزى در شكل درونى ساختمان از اصول بديهى آن به شمار مى آمده است.
< معمارى، فرهنگ و هويت
در چنين وضعى چگونه مى توان به معمارى امروز شهر نگريست. معمارى در اين تلقى سوق دادن تمامى جلوه هاى بصرى به آن سمت و سويى است كه با ورود به عرصه عمومى امكان تشخيص آن از ساير شهر ها وجود داشته باشد. به عبارتى عوامل تأثير گذار بر معمارى يك شهر كدامند . به عقيده دكتر �حسين سلطان زاده� عضو هيأت امناى انجمن مفاخر معمارى ايران، عوامل و پديده هاى گوناگون و متنوعى در شكل دهى به فضا هاى معمارى نقش دارند كه مصالح و سازه، ساده ترين و نخستين عامل آن به شمار مى آيد. وى مى گويد: �پديده هاى محيطى، خصوصيات كاركردى و جنبه هاى زيبايى شناسانه از ديگر عوامل مؤثر در شكل يابى فضا هاى معمارى هستند. فرهنگ نيز از ديگر عوامل مهم در چگونگى شكل گيرى فضا هاى معمارى به شمار مى آيد؛ البته نقش فرهنگ در شكل گيرى همه انواع فضا هاى معمارى يك سان نيست. فرهنگ را در يك تعريف بسيار كلى مى توان مجموعه اى از اعتقادات، باور ها، سنت ها و الگو هاى رفتارى و نيز مجموعه اى از دانش، اطلاعات و ادبيات مكتوب و شفاهى يك جامعه تلقى كرد و آن را از تمدن كه در اين تعريف مجموعه اى از دستاورد هاى مادى جامعه است، متفاوت دانست؛ بدين ترتيب فرهنگ به عنوان دارايى و دستاورد هاى غيرمادى همواره بازتاب هايى مستقيم و غيرمستقيم بر تمدن يا دارايى و دستاورد هاى مادى جامعه و از جمله بر فضا هاى معمارى و شهرى داشته است.�
به گفته دكتر سلطان زاده بازتاب فرهنگ در فضا هاى معمارى و شهرى به صورت هاى گوناگون پديدار مى شود كه براى نمونه مى توان به بازتاب آن به شكل عناصر، نقش ها، تزئينات، تركيب هاى حجمى يا تركيب هايى خاص در طرح اشاره كرد. وى مى افزايد : �هر يك از صورت هاى تجلى و بازتاب فرهنگى در فضا را مى توان نشانه اى دانست كه محتوا، معنا يا مفهومى را مى رساند. براى نمونه يك ستون به عنوان يك عنصر باريك و عمودى در ساده ترين و خالص ترين شكل خود، عنصر يا نشانه اى سازه اى به شمار مى آيد و شكل كلى و عمومى آن كمابيش در همه فرهنگ هاى معمارى گذشته همانند، مشابه و قابل تشخيص بوده است. برخى از نشانه هاى معمارى، تك معنايى هستند، يعنى تنها يك معنى و مفهوم را ارائه مى دهند درحالى كه بعضى از نشانه هاى معمارى گذشته (يا در مواردى معمارى معاصر) دو يا چند معنايى هستند.�
وى به عنوان مثال گنبد را نمونه اى از نشانه هايى چند معنايى در معمارى ايرانى مى داند و مى گويد: �اين عنصر در ساده ترين، ابتدايى ترين و نخستين كاركرد خود يك عنصر سازه اى براى پوشاندن فضا ها و دهانه هاى بزرگ بوده و پيشينه آن به پنج تا شش هزار سال پيش مى رسد. در دوران پيش از اسلام از گنبد هاى بزرگ براى پوشاندن سقف تالار اصلى برخى از كاخ ها و آتشكده ها استفاده مى شد و در دوران اسلامى به تدريج از قرن چهارم هجرى دوباره براى ساخت بنا هاى دينى به كار رفت و امروز يكى از نشانه هاى مهم معمارى سنتى و آيينى ايران به شمار مى آيد به اين ترتيب گنبد را نشانه اى چند معنايى مى توان شمرد كه هم نشانه اى از نوعى سازه بوده و هم مفهومى آيينى يافته است.�
وى با بيان اين كه مجموعه اى از نشانه ها در معمارى نمايان گر هويت يك فضا است، ادامه مى دهد: �مى توان هويت را مجموعه اى از ويژگى ها و نشانه هايى دانست كه وجه مشخصه يك فضا (در زمينه هاى فرهنگى، كاركردى و سرزمينى) بوده و آن را از ساير فضا ها و فرهنگ ها متمايز مى كند. به اين ترتيب هويت يك فضاى معمارى در مفهوم كلى و جامع آن نشان دهنده خصوصيات اصلى فرهنگى و سرزمينى آن است. در اين زمينه نيز لازم است به اين نكته توجه داشت كه هويت يك فضا، گاه واحد، منفرد و كاملاً مشخص است و گاه تركيبى از هويت هاى خردتر است كه در مجموع يك هويت جامع را شكل مى دهد. براى نمونه عالى ترين گونه مساجد جامع حياط دار ايران، با داشتن هويتى واحد و يگانه، از چند ويژگى يا هويت خرد شكل گرفته اند طرح چهار ايوانى آن ها، ريشه در فرهنگ كهن و باستانى ايران دارد.�
به گفته دكتر سلطان زاده جهت، سازماندهى پلان، تركيب بندى حجمى، نقوش و تزئينات آن ريشه در فرهنگ دوران اسلامى و آيين اسلام دارد، حياط مركزى، مصالح آجرى و برخى از عناصر مانند طاق و گنبد و بعضى از ديگر خصوصيات و جزئيات آن، ريشه در فرهنگ معمارى نواحى مركزى و كويرى ايران دارد، به اين ترتيب هويت واحد معمارى مساجد جامع معمول در ايران، از چند هويت خردتر شكل گرفته است، همان گونه كه يك فرد ايرانى، هم مى تواند هم زمان هويت هاى چندگانه شرقى، آسيايى، ايرانى، پارسى، شيرازى و مسلمان را در ضمن دارا بودن هويتى واحد داشته باشد. زمان، تاريخ يا دوره، يكى ديگر از عوامل پديد آورنده هويت در فضا هاى معمارى و شهرى است. همان گونه كه عامل زمان در فرهنگ نيز وجود دارد. به عبارت ديگر وقتى به فرهنگ اشاره مى شود، عامل زمان و دوره را نمى توان درنظر نگرفت، زيرا فرهنگ به عنوان پديده اى پويا، در زمان شكل مى گيرد. فضا هاى معمارى و شهرى نيز در دوره ها يا زمان هاى گوناگون تحولات فرهنگى را نمايان مى كند. براى نمونه مى توان به مثال فوق، يعنى مساجد جامع ايران توجه كرد. با وجود آن كه ويژگى هاى كلى مساجد جامع ايران، از دوره سلجوقيان تا دوره قاجار، كمابيش همانند بود، در هر دوره با دوره بعد از آن تفاوت هايى نيز داشته است. به همين ترتيب انتظار مى رود فرهنگ و هويت معمارى ايرانى بتواند در دوره معاصر، ضمن دارا بودن برخى از ويژگى هاى تاريخى و سنتى خود شمارى از خصوصيات فرهنگ و هنر دوره معاصر را در خود داشته باشد.
دكتر سلطان زاده در ادامه مى افزايد: �آن عده از معماران معاصر كه خواهان تداوم هويت معمارى ايرانى در دوره معاصر بوده اند به دو گروه قابل طبقه بندى هستند. گروه نخست كسانى هستند كه سعى كرده اند همه يا بعضى از خصوصيات عناصر و تركيب هاى معمارى سنتى را به صورت صريح و مستقيم در آثار معمارى خود منعكس كنند. اين گروه از تكرار يا اقتباس مستقيم سنت در آثار خود استفاده كرده اند در حالى كه گروه دوم بيشتر سعى داشته اند كه به صورت غيرمستقيم از عناصر، اصول، مفاهيم و تركيب هاى سنتى استفاده كنند؛ برخى از آنها به صورت جامع از گذشته الهام گرفته اند و بعضى به صورت موردى. نوع و كاركرد بنا در توجه به هويت نيز مؤثر است. در وهله نخست در طراحى انواع بنا هاى آئينى غالباً تلاش مى شود كه به گونه اى هويت و سنت بازتاب يابد. در وهله دوم در طراحى بسيارى از بنا هاى فرهنگى نيز به موضوع هويت توجه مى شود در حالى كه در طراحى بعضى از ديگر انواع بنا ها مانند ساختمان هاى صنعتى يا درمانى و بهداشتى به اين موضوع توجه كمترى شده است.�
< حكايت حال
تمامى اين گفته نشان دهنده نكات ريز و دقيقى است كه در كل مختصات معمارى يك كشور و هويت آن را تعيين مى كند. همه آن چيز هايى كه در معمارى تهران امروز كمتر به آن توجه و دقت مى شود. شايد اين اميد كه تهران روزى به اين وضع نزديك شود در شرايط كنونى آرزويى نزديك به محال باشد اما اين آرزوى دور نبايد عاملى براى لجام گسيختگى كنونى باشد. طراحى يك مدل مطلوب و به دور از آشفتگى حداقل ترين كارى است كه در حال حاضر بايد به آن توجه كرد و نظم شهرى را به آرامش بيشترى نزديك كرد. نظمى كه در شرايط كنونى از بين رفته و نمونه كامل بى نظمى شده است. ترافيك و ظاهر ناآراسته در هم شده اند تا در موج جمعيت نا هماهنگ جلوه هاى بصرى چيزى جز اغتشاش به نظر نرسند. با اين وضعيت، نمى توان به ادامه كار به همين گونه كه هست اميدوار بود. دستگاه هاى متولى امور شهرى از يك سو و مردم از سوى ديگر همگى وظايف و نقش هاى جداگانه اى براى نجات همديگر از اين وضع بر عهده دارند كه در صورت توجه به آن. مى توان اندكى با آرامش بيشتر به آينده اين شهر در هم فكر كرد.

sajadhoosein
14-02-2011, 15:58
اینترنت چیزها و پیامدهای آن


- همه‌چیز را با استفاده از نانوتکنولوژی به اندازه یک دانه گندم یا شن کوچک کنید.
- سپس این دانه را درون یک برچسب RFID (شناساگر فرکانس رادیویی) قرار دهید که می‌تواند داده‌ها را ذخیره و از راه دور از یک شی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ء بازیابی کند و به آن هویتی منحصربةفرد مانند یک بارکد بدهد.
- نهایتا این ریزتراشه کوچک (این برچسب‌ها می‌توانند اندازه‌ای در حد 0.4 میلی‌متر مربع داشته باشند و از ورق کاغذ نازک‌ترند) را درون هر چیز از جمله انسان‌ها و حیوانات تلفیق کنید،
... و هورا، شما "آی‌تی‌هستی‌‌ها" (ITentities) را خلق کرده‌اید.

اکنون تصور کنید که همه این آی‌تی‌هستی‌‌ها را با شبکه به یکدیگر متصل کنید و "اینترنت چیزها" را بدست آورید: یک محیط کاملا تعاملی و پاسخ‌دهنده از فرآیندهای اطلاعاتی بی‌سیم، فراگیر، توزیع‌شده و a2a (از هر چیزی به هر چیزی) که همزمان به صورت a4a (از هر جایی برای هر زمانی) عمل می‌کنند.
البته بسیاری از این a ها هنوز در آینده‌ای (به سرعت در حال پیش‌آمدن) قرار دارند. مرحله حساس در این تحول استانداردشدن جهانی آمیزه‌ای از پروتوتکل‌ها، کدها، میانجی‌ها، فرکانس‌های رادیویی، و غیره است که برای ارتباط شفاف و مدوام مورد نیاز هستند.
در بارسلون مشتریان V(irtually?)IP باشگاه Baja Beach دارای یک Verichip کاشته‌شده در بدن هستند تا خودشان را بشناسانند و بهای سرویس‌ها را با آن بپردازند. بر اساس آمار در سال 2004حدود 40 میلیون نفر در آمریکا شکلی از RFID را در جیب‌هایشان حمل می‌کردند.
کاربردهای RFID از شمارش الکترونیک تلفات تا شناسایی حیوانات، از فراهم‌آوردن امکان مدیریت زنجیره‌ای تا سیستم‌های کتابخانه‌ای گسترده است. شما آنها را در فرودگاه‌ها، پادگان‌ها، پارکینگ‌های ماشین، بیمارستان‌ها، زندان‌ها، مدارس، سوپرمارکت‌ها و انبارها می‌یابید. فروشگاه‌های زنجیره‌ای وال مارت استفاده از ان را برای همه تامین‌کننده‌های کالایش اجباری کرده است. خانه شما آخرین مرز است.
منافع RFID واضح است، اما افسوس که مضار آن هم به همان‌ اندازه قابل توجه هستند. تهدیدهای عمده مربوط به حریم شخصی است. برچسب‌های RFID ممکن است اطلاعاتی در مورد خصوصیات شخصی را آشکار کنند، و امکان بازشناسی مکان‌های فیزیکی یا نحوه پول خرج کردن مشتری را فراهم کنند.
راه‌حل‌هایی برای پرداختن به این مشکلات بوجود آمده است (برای مثال "دستور خاموش‌کردن" �kill command� که هنگامی که محصول خریده شد، برچسب را غیرفعال می‌کند)، اما این موضوع پیچیده است، چرا که قابلیت‌های کارکردی آی‌تی‌هستی‌‌ها ممکن است حفظ شود، دقیقا به این خاطر که از منافع اینترنت چیزها بتوان بهره‌برداری کرد، مثل سیستم‌های دزدگیر برای ماشین‌ها یا درهای امنیتی برای دفاتر و آزمایشگاه‌ها.
با این حال ما در هر جایی چشم‌ها و گوش‌هایی را مراقب خود می‌یابیم، و بنابراین نگرانی‌ها و شکایات رو به افزایش بوده است. سازمان CASPIAN (مصرف‌کنندگان مخالف تجاوز سوپرمارکت‌ها به حریم شخصی و شماره‌گذاری) محصولات برچسب‌دار شرکت بنتون را در سال 2003 تحریم کردند، و در حال حاضر نیز بر ضد شرکت‌های ژیلت و تسکو در حال پیکار است اما جنبه‌های اخلاقی تنها جنبه‌های نیستند که علائق فلسفی را به خود جلب می‌کنند. هنگامی که مرز بین واقعیت‌های آنالوگ � آفلاین و دیجیتال � آنلاین محو شود، احتمالا به نظر خواهد رسید که این موضوعات اخلاقی پیامد تغییری بنیادی‌تر و هستی‌شناختی هستند. تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات (ICT) در حال مهندسی دوباره جهان است.
اکنون از بیش از نیم قرن از عمر هوش مصنوعی (AI) می‌گذرد. بیش از 50 سال است ما سعی کرده‌ایم تا عواملی را تکامل بخشیم که بتوانند برای انجام وظایفی جایگزین ما شوند که در غیر این صورت انجامشان به هوش ما نیاز دارند.
امروزه موفقترین عوامل هوش مصنوعی نه روبات‌ها بلکه وب‌بات‌ها (روبات‌های اینترنتی) هستند که به صورت آنلاین در محیط ایده‌آلشان، مانند ماهی‌هایی دیچیتال در فضای سایبر، کار می‌کنند.
ما هنوز در دنیای واقعی به نحوی غیرقابل مقایسه بهتر عمل می کنیم، اما هنگامی که در نهایت فضای سایبر به دنیای ما سرازیر شود، آن گاه به عهده ما، عوامل هوشمند و تنبل، است که با محیطی سازگار شویم که در آن ماشین‌ها نه تنها با پمپ بنزین‌ها بلکه با هر کسی سخن خواهند گفت که آماده شنیدن باشد.
Philosophers' magazine,Issue 34,2006
لوچیانو فلوریدی در Universita degli Studi di Bari در ایتالیا و دانشگاه آکسفورد تدریس می‌کند و مولف کتاب Philosophy and Computing: an Introduction چاپ انتشارات راتلج است.

sajadhoosein
14-02-2011, 16:04
نام هاو نشانه ها


استفاده از تابلوها، علائم و نشانگرها در دنياى پيشرفته ارتباطات و كاهش عامل نيروى انسانى در راهنمايى مردم در اماكن مختلف مانند خيابانها، متروها، فروشگاه ها كاربرد وسيع ترى يافته و حتى يكى از عوامل موفقيت مديريت شهرى به شمار مى آيد. در دنياى با فرهنگ و متمدن امروزى براى هر سؤالى نيازى نيست كه وقت كسى گرفته شود، تمامى تابلوها و علائم همواره راهنما و معلم قشر عظيمى از كسانى هستند كه سؤالات متعددى دارند.
عبور از يك خيابان يكطرفه، دور زدن ممنوع، به سمت پمپ بنزين، تابلوهاى نشانگر محدوديت سرعت همه و همه براى راحتى در زندگى شهرى امروزه طراحى شده است. اما سؤال اين است آيا اين علائم و نشانگر ها دقت و صحت كافى دارند تا بتوانند نيازها را پاسخ داده و راهنماى اشتباهى براى ديگران نباشند. با نگاهى كارشناسى و فراگير و مديريت كيفيت در بكارگيرى اين تابلوها متوجه اين نكته مى شويم كه بين اين علائم بايد تعاملاتى برقرار باشد تا بتواند به نحو ساده و راحت جوابگوى افراد مختلف باشد. تابلوها بايد با يكديگر حرف بزنند، همديگر را پشتيبانى نمايند، برخلاف هم صحبت نكنند، عليه هم اقدام نكنند، در سطح يك شهر، يك فرودگاه، يك سازمان خدماتى كه روزانه تعداد كثيرى از مردم به آن مراجعه مى كنند، بكارگيرى تابلوها و علائم و هدايت صحيح يك مشترى از اهميت ويژه اى برخوردار است، در يك فرودگاه تابلوهاى نشان دهنده صحيح هدايت كننده مسافر براى دريافت كارت پرواز و انتقال به سالن ترانزيت، يا تابلوهاى نشان دهنده محل نمازخانه يا سرويس هاى بهداشتى و طرز نصب آنها مى تواند از نارضايتى تعداد كثيرى از مردم جلوگيرى كند. نصب اشتباه يك تابلو ممكن است مسافرين را اشتباهى به مسيرهاى ناخواسته هدايت كند.
در يك بيمارستان بكارگيرى خطوط رنگى و هدايتگر مى تواند براحتى بيماران و همراهان آنها را به بخش هاى مورد نظر هدايت نمايد، برخى از بيمارستانها براى اين كار از خطوط رنگى در كف سالن ها يا در كناره ديوار استفاده مى كنند و تنها كافى است بيمار با نگاه بر آنها مسير خود را پيدا كند، حال سؤال اين است كه اگر فردى نابينا باشد، چه كار مى توان انجام داد و بيمار را چگونه مى توان به بخش مورد نظر هدايت كرد، در ژاپن براى اين منظور از سراميك هاى برجسته استفاده مى شود و فرد نابينا كافى است براى پيمودن يك مسير با پاى خود كف سالن را لمس كند، البته اين موضوع در اكثر اماكن عمومى ژاپن كاربرد دارد، از خيابانهاى شهر، چهارراهها و متروها مى توان نمونه اى از اين معابر براى افراد نابينا نام برد.
همچنين بكارگيرى صداى سوت در چهارراهها براى اعلام قرمز بودن چراغ براى عابرين را مى توان نمونه اى از علائم و اصوات نام برد كه براى راحتى مردم طراحى مى شود. در اكثر تقاطع ها و در كنار خطوط عابر پياده در كشورهاى توسعه يافته شاهد صداى نواختن زنگ ملايم در هنگام سبز شدن چراغ هستيم، با شنيدن صداى اين زنگ عابرينى كه نابينا هستند براحتى مى توانند اين مسير را بپيمايند، حال در نظر بگيريد كه برخى از عابرين بيناى ما اين اصل را رعايت نمى كنند چه برسد !!!
از سوى ديگر مى توان حدس زد كه امكان خطا در نواختن اشتباهى اين زنگ ها چه ضربه سنگينى را مى تواند براى جامعه داشته باشد.
در يك شهر نيز علائم راهنمايى و رانندگى و طرز بكارگيرى صحيح آنها نيز نقش مؤثرى در كاهش حجم ترافيك دارند، محل نصب تابلوها از نكته هاى مهمى است كه در برخى از موارد ضرورى است . مسئولان محترم راهنمايى و رانندگى نسبت به اين موضوع دقت بيشترى بخرج دهند، اكثر تابلوها در سرپيچ ها نصب شده اند، آنهم بعد از پيچ، اين موضوع منجر به ايجاد ترافيك در تقاطع ها و همچنين تصادف و در خيلى از موارد عبور اشتباه از يك مسير درپى داشته و راننده براى ادامه مسير خود مجبور به حركت دنده عقب و برگشت به سمت تقاطع مى كند. اين موضوع براى خروجى هاى اتوبان شهيد حكيم به سمت كردستان شمالى و اتوبان همت به سمت مدرس شمال و جنوب بيشتر به چشم مى خورد، در خروجى اتوبان همت و خروجى مدرس، زير پل هاى فجر شاهد نصب تابلو مدرس شمال و جنوب هستيم، اگر راننده اى خطاى چشم داشته باشد كه نبايد باشد و يا پشت سر يك اتوبوس قرار گرفته باشد، قادر نخواهد بود مسير را تشخيص دهد و ناخواسته ممكن است مسير را اشتباه برود، همچنين در برخى از خروجى ها شاهد نصب تابلوهاى نشاندهنده زيادى هستيم كه وقتى راننده به تقاطع نزديك مى شود بايد در يك نگاه كوتاه و سريع تمامى تابلوها را مطالعه نمايد. حال در نظر بگيريد در كنار اين تابلوها، تابلوهاى متعدد تبليغاتى نيز وجود داشته باشد، در اين صورت امكان تصادف را مى توان پيش بينى كرد. اين امر بويژه در فصول بارانى و برفى يا هواى مه آلود كه دامنه ديد كاهش پيدا مى كند حاد تر خواهد شد.
بايد اين واقعيت را در نظر داشت كه در پيچ ها و در محيط پرتردد و ترافيك امكان مطالعه اين شعارهاى پسنديده نخواهد بود و توصيه مى شود در مسيرهايى از اين شعارها استفاده شود كه فاصله تابلو و راننده كافى بوده و فضاى مناسبى وجود داشته باشد.
يكى ديگر از موارد مهم نام گذارى مراكز و اماكن عمومى است كه مى تواند نقش مناسبى در هدايت مردم داشته باشد. اتوبان، بزرگراه، آزاد راه و بكارگيرى تابلوهاى مناسب هركدام و استفاده صحيح نام مناسب با فرهنگ ايرانى از مواردى است كه بايد بدان توجه كرد، با نگاهى به تابلوهاى زرد رنگ كه نشان دهنده مترو است متوجه اين نكته خواهيم شد كه براستى اين تابلو نشانگر مترو است، قطار زير زمينى، قطار شهرى يا كداميك از اينها است، جالب است كه بدانيم از زمانى كه مترو در تهران راه اندازى شده است و تابلوهاى نشانگر متروها نصب شده است هيچ گونه اسمى براى اين مراكز انتخاب نشده است، روى تابلوها نوشته شده است �به طرف ايستگاه ميرداماد� يا به طرف ايستگاه حقانى و مانند اينها ولى گفته نشده است �به طرف ايستگاه متروى ميرداماد يا متروى حقانى� اگر هنوز بعد از گذشت چندين سال كلمه مترو انتخاب نشده است پس بهتر است اين كار را بكنيم. در اكثر كشورها از حرف بزرگ M براى نشان دادن ايستگاه مترو استفاده مى شود درحالى كه در شهر تهران از آرم شركت متروى ايران استفاده شده است و البته بيشتر شبيه ليفت تراك است تا قطار.
بايد اين واقعيت را قبول كرد كه سازمانها در قبال مردم مسئوليت دارند و به اين دليل است كه استانداردهاى مخصوص سازمانهاى مدنى در اكثر كشورها بكارگرفته مى شود. مسئوليت اجتماعى يك سازمان امروزه يكى از مهمترين استانداردهاى مديريتى است كه سازمانهاى مرتبط با جامعه از آنها استفاده مى كنند، البته ناگفته نماند كه طرح تكريم ارباب رجوع چندسالى است توسط سازمان مديريت و برنامه ريزى به دستگاههاى دولتى ابلاغ شده است و برخى از سازمانها در اين زمينه قدم هاى مثبتى را برداشته اند. سخن آخر اين كه نگاه مديريت كيفيت به تمامى عوامل ايجاد كننده رضايت مندى مردم به عنوان مشتريان و بهبود مستمر آن نگاهى است كه همه مديران و كارشناسان سازمان ها مى توانند با استفاده از آن به بهبود وضع شهرى و مديريتى جامعه خود بپردازند. اميد است اين رويكرد در كشورما همه روزه با عمق بيشتر در سازمانهاى عمومى بتواند رضايتمندى جامعه را به همراه داشته باشد.

sajadhoosein
14-02-2011, 16:12
ترک عادت موجب مرض است؟


حل مشکلات جوانان، پر کردن مناسب اوقات فراغت‌شان، فرهنگ‌سازی و سایر �باید�‌های حکومتی را که کنار بگذاریم، به این سؤال می‌رسیم که: نقش خود جوانان در پیشگیری از ابتلا به عادت‌های ناپسندِ اینچنینی چیست؟ جواب‌های ریشه‌ای روان‌‌پزشکان و روان‌شناسان به این سؤال، شنیدنی‌ است.
هیچ فکرش را کرده‌اید که چرا با همة سعی و تلاش‌مان نمی‌توانیم بعضي از عادت‌های بدمان را به کلی ترک کنیم؟ انگار ترک بعضي عادت‌ها برایمان غیرممکن می‌شود، آن‌قدر که حتی اگر بدانیم زندگی و آینده‌مان به خاطر همین عادت‌ها لطمه می‌بیند، باز هم نمی‌توانیم آن‌ها را کنار بگذاریم و ترکشان کنیم.
به تازگی، دو مطالعة جدید توسط دانشمندان کانادایی به بررسی علل این پافشاری پرداخته. دکترجاروین، مجری یکی از این پژوهش‌ها می‌گوید: �طبق مطالعات ما اکثر مردم می‌دانند که چه عادت‌هایی برای آن‌ها خطرناک است و چه عواقب نامطلوبی برای آن‌ها در پی دارد، اما عدم توانایی در ترک این عادت‌ها تنها به این دلیل است که این افراد اطلاعات کافی از این خطرها ندارند.
به عبارت دیگر آن‌ها می‌دانند که اعتياد به موادمخدر، سیگار کشیدن، پرخوری یا مصرف الکل برای آن‌ها خطرناک و حتی مرگبار است اما دلیل آن را نمی‌دانند.� او معتقد است بزرگ‌ترین عاملِ ناتوانی مردم در قطع عادت‌های ناپسندشان، ناقص بودن اطلاعات‌شان از علل زمینه‌ای عادت‌های خطرناک است.
به عقیدة پژوهشگران، صرفا آگاهی از این ‌که یک عادت یا یک روش زندگی، خطرناک است کفایت نمی‌کند بلکه فرد باید بداند که چرا این عادت برای او خطرناک است و اگر این سطح از دانش و آگاهی برای او فراهم شود، راحت‌تر به سمت ترک عادت می‌رود.
دکتر جاردین اضافه می‌کند که: �خوشبختانه مردم در حال حاضر دید و برداشت واقعی و خوبی از عوامل خطرساز برای سلامت خود دارند و حالا ادامة راه وظیفة ما محققان، دانشمندان و استادان است تا در ترک عادت‌های بد به این افراد کمک کنیم. فقط کافی است آن‌ها علت مضر بودن عادت‌هایشان را بهتر درک کنند تا برای ترک، مصمم‌تر شوند.�
چرا و به چه علت؟!
مسألة مهم در ترک عادت‌ها، شناسایی علل به وجود آورندة عادت‌ است. به طور مثال بسیاری از مردم می‌دانند که مصرف سیگار و اعتیاد به موادمخدر برای آن‌ها زیان‌بار است، اما در ترک آن ناموفق‌اند. در اصل، علت این عدم موفقیت، چیزی نیست جز عدم توجه به علل زمینه‌ساز بروز این عادت‌ها و این علل هم بسیار متفاوت‌اند: استرس، تفریح، فشار همسالان (Peer Pressure)، فقر، بیکاری و... تازه این علل زمینه‌ای هم از یک فرد تا فرد دیگر تفاوت می‌کند و نمی‌توان یک علت مشترک را برای همة افراد به عنوان علت تداوم عادت‌هاي بد عنوان کرد.
به همین دلیل، در هر فرد باید به‌طور خصوصی تعدادي اقدامات خاص و بررسی‌های کامل صورت بگیرد تا علت زمینه‌ای در آن فرد به‌خصوص کشف شود.
درمان نیز باید در مرحلة بعدی به طور انفرادی و برحسب ویژگی‌های آن بیمار خاص طراحی گردد. اگرچه طی این مراحل، بسیار سخت، پرهزینه و وقت‌گیر به نظر می‌رسد، اما با التزام به آن‌ها احتمال موفقیت در ترک عادت‌ خیلی بیشتر می‌شود.
پژوهشگران معتقدند اگر عادت‌های بد ریشه‌یابی شوند، شانس ترک آن‌ها به مراتب بیشتر از زمانی است که کورکورانه برای ترک آن‌ها به فرد معتاد فشار آورده شود. اگر به افراد فقط در مورد خطرات عادت‌های بدشان هشدار و تذکر داده شود، مشکل آن‌ها حل نمی‌شود بلکه زمانی می‌توان مشکل آن‌ها را حل کرد که عادت‌هاي آن‌ها ریشه‌یابی و زمینه‌یابی شود.
در جست‌وجوی مقبولیت اجتماعی
یکی از علل عادت‌هاي پرخطر، نیاز به مقبولیت و پذیرش اجتماعی است. زمانی که این حس (پذیرش اجتماعی) در فرد وجود نداشته باشد، او برای مقابله با استرس‌های ناشی از آن به عادت‌های نامطلوب و مضر روی می‌آورد. این عادت‌ها هم از فردی تا فرد دیگر متغیر است.
به طور مثال ممکن است فردی در مقابله با عدم پذیرش اطرافیان، به سیگار روی بیاورد، اما دیگری استرس بیشتری را متحمل شود و به سمت موادمخدر کشیده شود.
مسألة مشترک برای تمام این افراد حس تعلق و وابستگی است که یک حس اساسی محسوب می‌شود. در واقع ما انسان‌ها خود را جزئی از یک ساختار اجتماعی بزرگ می‌پنداریم و اگر یک رفتار به عنوان یک رفتار پسندیدة اجتماعی شناخته شود، کنار گذاشتن آن برایمان بسیار سخت می‌شود.
عکس این موضوع هم صحیح است. یعنی اگر رفتاری باعث جدا شدن و عدم پذیرش ما توسط جامعة اطراف شود، تلاش خواهیم کرد که آن عادت را از خودمان دور کنیم. پس بسیاری از عادت‌های ما برای کسب محبوبیت و مقبولیت اجتماعی به وجود می‌آیند، اما آیا واقعا این عادت‌ها برای ما مقبولیت اجتماعی را به ارمغان می‌آورند؟
روان‌پزشکان می‌گویند باید در این مورد با افراد صحبت کرد و آن‌ها را روشن کرد که چنین عادت‌ها و رفتارهایی باعث پذیرش آن‌ها نخواهند شد. آن‌ها معتقدند اگر این باور در معتادان ایجاد شود، به طور قطع بسیار راحت‌تر از قبل قادر به ترک عادت‌های بد خود خواهند بود.
خاموش کردن آتش استرس
استرس یکی دیگر از عوامل زمینه‌ساز بروز عادت‌های ناپسند است. بسیاری از عادت‌هاي ما صرفا وسیله‌ای هستند برای کاهش دادن استرس‌های روزمرة زندگی. هر آدمی به طور ناخودآگاه روش خاصی را برای کنترل استرس‌ها و فشارهای زندگی‌مان انتخاب می‌کند. یکی به کار و فعالیت بیش از حد روی می‌آورد، یکی دوش آب گرم می‌گیرد، یکی می‌خوابد، یکی چای می‌نوشد و یکی هم پناه می‌برد به دامان سیگار و مخدر و...
از آن‌جا که همه‌مان در زندگی روزمره‌، استرس‌هایی را تجربه می‌کنیم، باید بکوشیم که راه‌های مقابله‌ای مناسبی پیدا کنیم، که حتی‌المقدور آسیب کمتری برایمان در پی داشته باشد. به طور مثال باید سعی کنیم به هر شکل ممکن میزان استرس‌های موجود در زندگی‌مان را کم کنیم و با توجه به این ‌که همین استرس‌ها باعث تکرار و تقویت عادت‌هایمان شده‌اند، برطرف کردن این استرس‌ها نیز خودبه‌خود باعث رفع عادت‌های بدمان می‌شود.
کودک لجباز درون
روان‌شناسان معتقدند همة ما یک کودک درون داریم که معمولا لجباز است و هیچ خوشش نمی‌آید که از او انتقاد کنند. کودک درون همیشه سعی می‌کند برای کارهای نامطلوب و عادت‌های ناپسندش، توجیهاتی ببافد تا از شر خرده‌گیری‌ها راحت شود. به طور مثال هر وقت با این انتقاد مواجه شود که:
�این سیگار یا این مادة مخدر باعث بیماری و مرگ زودرس تو خواهد شد.� فورا توجیه می‌آورد که: �در عوض، استرسم را کم می‌کند. تازه، مدت‌ها طول می‌کشد تا این سیگار سلامتم را به خطر بیندازد.�
به عقیدة پژوهشگران، آشنا کردن مردم با این کودک لجباز درون می‌تواند بسیاری از مشکلات و سختی‌های آن‌ها را در ترک عادات بد رفع کند. به هر حال، تا وقتی مسائل روانی پشت پردة عادت‌های بد شناخته نشوند و به درستی مورد بررسی قرار نگیرند، راه‌حل مناسبی برای برطرف کردن آن‌ها نمی‌توان پیدا کرد.
به عقیدة پژوهشگران، قبل از این‌ که پزشک به بیمار خود توصیه به ترک سیگار یا موادمخدر کند، باید با او مصاحبة مفصلی ترتیب بدهد تا علت این عادت‌های ناخوشایند و مضر را در او پیدا کند و سپس با برطرف کردن این علل زمینه‌ای سعی در برطرف کردن این عادت‌ها کند.
به عقیدة پژوهشگران، تنها ارائه تعدادي توصیه‌ و هشدارهای خشک و خالی باعث رعایت مسائل بهداشتی و ترک عادت‌هاي مضر نمی‌شود. معتادان نیاز دارند که حرف‌هایشان شنیده شود، مسائل و مشکلاتشان با هنجارهای اجتماعی مطابقت داده شود و سپس، راهنمایی‌های مناسب به آن‌ها ارائه شود.
چهره‌های در بند
1- دیه‌گو مارادونا و کوکائین: مارادونا اسطورة فوتبال آرژانتين که جام جهاني ۱۹۸۶ را یک‌تنه براي آرژانتين به ارمغان آورد، با کوکائین محو شد. كوكائين، مارادونا را نابود كرد و ۱۵ ماه از دوران اوج فوتبالش را در فصل ۹۲ـ۹۱ تباه كرد.
سه سال بعد باعث اخراج او از جام جهاني ۹۴ شد و پروندة زندگي حرفه‌ای‌اش را در سال ۹۷ بست. همین مادة مخدر نزديك بود که جان او را نیز در اولين روزهاي سال ۲۰۰۰ به دنبال يك حملة قلبي بگيرد.
2- اریک کلاپتون و هروئین: اريــك كـــلاپتــون، گيــتاريســت خارق‌العاده‌‌اي كه در کشور ما او را بیشتر با موسيقي سريال �لبه تاريكي� مي‌شناسند، به خاطر اعتیادش به هروئین در دهه 70 میلادی برای مدتی از انظار عمومي دور شد و كاملا به حاشيه رانده شد. او اگرچه توانست پس از مدتی بر اعتياد خود غلبه كند و به عرصة موسيقي بازگردد اما بسياري معتقدند كه اريك كلاپتون پس از رهايي از اعتياد هرگز روزهای اوج خودش را تکرار نکرد.
3- پرويز فني‌زاده: خيلي‌ها او را با عينك فريم مشكي زمخت‌اش مي‌شناختند. قيافة معمولي‌اش شبيه چپي‌‌هاي متعصب دهه70 ميلادي بود. آرام بود. كاري به كار كسي نداشت.
دور و بري‌هايش مي‌گفتند �او مي‌خواست خودش باشد؛ فني‌زاده� نه آل‌پاچينو يا مارلون براندو. خودش تعريف مي‌كرد وقتي جايزة بهترين بازيگري را از دست جوزف لوزی (كارگردان نا‌متعارف‌سازِ آمريكايي) مي‌گرفتم، داشتم فكر مي‌كردم كه اگر دوستم لباسش را به‌ام قرض نمي‌داد، چطوري توي اين مراسم شركت مي‌كردم؟
اواسط آخرين فيلم‌اش، اعدامي، اعتياد بيش از حد و تزريق به‌اش امان نداد و بالاخره جانش را گرفت. آن هم درست وقتي همه پي برده بودند كه فني‌زاده احتمالا در چند سال آينده يكي از اعجوبه‌هاي بازيگري خواهد شد!
جمله‌های داغ
1- کارل گوستاو یونگ (روان‌شناس): اعتیاد چیز بدی است و هیچ فرقی نمی‌کند که معتاد به چه باشی؛ به مورفین یا الکل یا حتی به ایده‌آلیسم.
2- مارتین آمیس (نویسنده): این که چرا بعضی آدم‌ها به یک چیزی معتاد می‌شوند و بعضی‌ها نمی‌شوند، فقط یک دلیل دارد و بس: بعضی آدم‌ها ضعیف‌اند و بعضی‌ها قوی.
3- جین کاکتو (فیلم‌نامه‌نویس): معتاد شدن به موادمخدر که تقصیر خودمان نیست، تقصیر بدن ماست!
4- جین تیرنی( هنرپیشه): تحسین‌برانگیز است که یک آدم بتواند خودش را از هر نوع اعتیادی رها کند و به زندگی برگردد.
5- فیلیپ آدامز(نویسنده): کتاب خوب عین هروئین است، عین مورفین. به همان سادگی و به همان شدت معتادمان می‌کند و مجبورمان می‌کند همة وقتمان و دار و ندارمان را خرجش کنیم.

sajadhoosein
14-02-2011, 16:22
رؤياهاي نسل پياده رو



خانواده‌ها هم خيلي وقت‌ها بي‌خيال آن‌ها شده‌اند و ديگر نمي‌‌دانند با اين جماعت بي‌انگيزه چه كار بايد كرد. كافي است نگاهي به دور و بر خود و فك و فاميل‌تان بيندازيد.
آمار نيت‌هاي جامعة ما هم روزبه‌روز دارد افزايش پيدا مي‌‌كند. حالا درست كه اشتغال و ازدواج و مسكن جوانان خيلي مهم‌ترند، اما آيا براي نيت‌هاي جامعه نبايد فكري كرد؟ پژوهشي، آماري، برنامه‌اي، چيزي. اين بيماري شديدا واگيردار است ها!
كار، كار انگليسي‌هاست!
يک مشت جوان علاف بيکار بي‌عار با موي بلند و روي سياه و ناخن دراز و... واه واه واه! همان‌ها که به قول شاهکار بينش‌پژوه �خانه بابايشان نان مفت مي‌خورند و گردن کلفت مي‌کنند.�
اگر تا به حال چنين آدم‌هايي را ديده‌ايد يا مي‌شناسيد يا حتي احيانا جزوشان محسوب مي‌شويد(!)، بدانيد و آگاه باشيد که حضور و وجود اين فرقة جديده در ادبيات اجتماعي روز دنيا به رسميت شناخته شده و نام نامي‌شان به عنوان فخيمة نيت ( NEET ـ با NEAT اشتباه نشود!) مزين گشته است.
تا اين حد که حتي توي دايره المعارف اينترنتي �ويکي پديا �هم براي خودشان مدخل دارند و حسابي سري توي سرها درآورده‌اند! و تو چه داني که نيت چيست؟
خدا رحمت کند دايي جان ناپلئون را. راست مي‌گفت که کار، کار انگليسي‌هاست! نمونه‌اش همين �نيت�.
آقايان دولتمردان اهل کشور بريتانياي کبير، اوايل دهه 90 داشتند مردم محترم کشورشان را طبقه‌بندي مي‌کردند. آن هم براي اين که بدانند چقدر کارگر و کشاورز و معلم و دکتر و طفل شيرخوره و پيرمرد از کارافتاده دارند تا برايشان برنامه‌ريزي کنند، اما ضمن اين کار به فرقة غريبي برخوردند که نه مدرسه مي‌رفتند، نه در جايي براي کار استخدام بودند و نه دورة آموزش شغلي را مي‌ديدند.
متأسفانه سنشان هم با طفل شيرخوره يا پيرمرد از کارافتاده اختلاف زيادي داشت. آن ها هم برداشتند يک علامت اختصاري براي اين گروه که به قول خودشان:
Not currently engaged in Employment, Education or Training بودند انتخاب کردند.
حروف بزرگ اين عنوان را هم گذاشتند کنار هم تا شد نيت: �NEET�.
اين جماعت گرچه در انگليس کشف شدند، اما به سرعت در ساير کشورها به‌خصوص ژاپن گسترش پيدا کردند. (يا شايد قبل از آن هم بودند و کسي آن‌قدر جديشان نگرفته بود که برايشان اسمي انتخاب کند!) در حال حاضر انگليس و ژاپن بيش از بقية کشورهاي دنيا درگير مسائل و معضلات اجتماعي �نيت� جماعت هستند.
تعريف دقيق اين دسته توي اين دو کشور کمي با هم فرق مي‌کند. به‌خصوص در مورد ردة سني‌شان. در انگليس نيت به افراد بين 16 تا 18 سالي گفته مي‌شود که در فعاليت‌هاي اجتماعي شرکتي ندارند و دنبال کار و کاسبي به درد بخوري براي رفاه زندگي‌شان نيستند.
اما اين تقسيم‌بندي در ژاپن افراد 15 تا 34 سال را در برمي‌گيرد که نه ازدواج کرده‌اند، نه مدرسه مي‌روند، نه کار خانه مي‌کنند، نه شغلي دارند و نه حتي دنبالش مي‌گردند. البته افرادي که براي مدت کوتاه و به طور موقت هم اين ويژگي‌ها را داشته باشند، جزو نيت طبقه‌بندي مي‌شوند که بعضي از زعماي قوم اين مسأله را قبول ندارند و مي‌گويند بايد بينشان تفکيک قائل شد.
�کي کودو� مدير يک بنگاه کاريابي براي جوانان در ژاپن است. او اعتقاد دارد که جوان‌هاي امروز ديگر اعصاب حقوق‌بگير بودن را ندارند. دلشان مي‌خواهد تجربه‌هاي شغلي تازه‌اي داشته باشند. مثلا به کارهاي پاره‌وقت رومي‌آورند يا خودشان مستقلا وارد صنعت مي‌شوند. اما اين وسط بعضي‌ها هم نمي‌توانند کاري از پيش ببرند و مي‌شوند نيت.
از آن‌جا که نيت‌ها هيچ‌گونه فعاليت اقتصادي يا توليدي انجام نمي‌دهند و صرفا مصرف‌کننده هستند (در واقع به نوعي زندگي انگلي دارند)، باعث پايين آمدن رشد اقتصادي مي‌شوند. تمايل اين افراد به انجام جرم و جنايت نيز بيشتر از ديگران است.
اين‌گونه مسائل، دولتمردان را به شدت نگران مي‌کند. مضاف به اين‌که عدة آن‌ها مدام در حال زياد شدن است. مطابق آمار، ژاپن در سال 2003 چهار صد هزار نيت داشته که اين تعداد نسبت به سال 97، پنج برابر افزايش نشان مي‌دهد.
نيت‌ها از آسايش و رفاه نسبي برخوردارند و به همين خاطر نيازي به کار يا تحصيل در خود نمي‌بينند. حمايت اقتصادي بيش از حد والدين از فرزندان، يکي از علل اصلي نيت شدن آن‌هاست که از هر گونه فعاليتي بي‌نيازشان مي‌کند.
اين مسأله به‌خصوص در ژاپن که پدر و مادرها بلانسبت شما مثل چي کار مي‌کنند تا آب توي دل فرزندانشان تکان نخورد، زياد ديده مي‌شود.
رئيس مرکز حمايت از جوانان ژاپن معتقد است چون جامعه و مردم ژاپن در سال‌هاي اخير بسيار ثروتمند شده‌اند، به فرزندانشان بيش از حد توجه مي‌کنند و در نتيجه جوانان براي مستقل شدن بايد متحمل فشارهايي شوند.
در واقع جور �لوس� بار آمدن اين جوانان در خانواده را جامعه بايد بکشد. حضور نامنظم در کلاس‌هاي مدرسه و عدم رعايت نظم اجتماعي خانوادگي در سنين پايين، از ديگر عوامل مؤثر ظهور پديدة نيت است.
محققان معتقدند که چهار دسته نيت وجود دارد: دستة اول افرادي از جامعه كه طرد و منزوي شده‌اند، دوم آن‌هايي که بعد از ديپلم گرفتن يا ترک تحصيل با بر و بچ و رفقا اين‌ور و آن‌ور پلاس و علاف‌اند، دستة سوم فارغ‌التحصيلان دانشگاهي که نمي‌توانند تصميمي براي ادامة مسير زندگي‌شان بگيرند و دستة آخر کساني که به طور تمام وقت در جايي مشغول به کارند، اما به خاطر ضعف در مهارت‌هاي شغلي، اعتماد به نفسشان را از دست داده‌اند.
آيسامو کوندو يک نيت سي سالة ژاپني است. او وقتي ده سال قبل در دانشگاه قبول شد، خانواده و دوستانش را کلا بوسيد و گذاشت کنار و حتي آپارتماني را که پدر و مادر دلبندش برايش اجاره کرده بودند، پس داد. بعد از چند صباحي درس خواندن هم قات زد و از دانشگاه آمد بيرون.
�فکر کردم آخرش که چي؟ وقتي بيام بيرون، بايد مثل بابام حقوق‌بگير باشم. اين شد که ديگه دوام نياوردم و زدم به چاك.�
اما چند سال بعد نگراني عجيبي بر آيسامو مستولي شد. �ديدم اگه همين‌جور بخوام يه پا هوا و يه‌لاقبا بمونم، چند سال ديگه عمرا هيشکي به‌ام کار نده. اين شد که از سر ناچاري، رفتيم تو يه کتابفروشي.�
او حالا در يک مرکز مشاورة شغلي است. جايي که با بنگاه‌هاي کاريابي معمولي فرق مي‌کند. آن‌ها به جاي اين‌که مدام کارهاي مختلف را به آيسامو پيشنهاد کنند، به او فرصت مي‌دهند تا دربارة هر کدام کاملا دقيق شود و اطلاعات لازم را کسب کند تا در نهايت ببيند که به کدامشان علاقه‌مند است.
اين روزها از اين دست مراکز مشاورة شغلي در ژاپن فراوان به چشم مي‌خورد. در مارس 2003، شانزده تاي آن‌ها در شهرهاي ژاپن راه‌اندازي شد که فقط يکي‌شان در کمتر از يک سال، 7200 مراجعه داشته است!
بله. معضل نيت‌ها بسيار جدي و مهم است و حلش به قول بزرگان يک عزم ملي را مي‌طلبد. هر گونه برخورد قهري و نامعقول با اين افراد �حساس�(!)، تنها مسأله را بغرنج‌تر مي‌کند.
به همين خاطر است که مثلا وزارت بهداشت و تأمين اجتماعي ژاپن در حال فراهم کردن شرايط و امکاناتي است که نسل جوان را به رعايت نظم اجتماعي در زندگي عادت دهد. چرا که گريز از اين نظم، يکي از عوامل بسيار مؤثر در بي‌انگيزگي شغلي ـ تحصيلي جوانان و ظهور پديدة نيت محسوب مي‌شود.
دانشگاه توکيو هم براي کاهش روند رشد نيت در جامعه، اقدامات پيشگيرانه‌اي را در سنين پايين پيشنهاد مي‌کند. مثل اين که هر دانش‌آموز دبيرستاني را موظف کنيم يک نوجوان دورة راهنمايي را آموزش دهد تا براي حداقل يک هفته کار در شرکت‌ها يا جاهاي ديگر آماده باشد.
اين اقدام به بچه‌ها ياد مي‌دهد که آدم‌بزرگ‌ها آن‌قدرها هم کارهاي خفني انجام نمي‌دهند و شايد اين مشکل فراري بودن از کار در سنين بالاتر را تا اندازه‌اي کاهش دهد.
انگل نباش پسر
نيت پديده‌اي نسبتا جديد در جوامع پيشرفته است. با اين حال پژوهشگران اين كشورها تحقيق‌هاي بسياري بر روي اين پديده انجام داده‌اند.
نمونه‌اش همين تحقيق اينترنتي مؤسسة تحقيقاتي نومورا در ژاپن كه در اكتبر2004 انجام گرفته. در اين تحقيق هزار نفر به سؤالات مؤسسة نومورا پاسخ داده‌اند.
سؤالاتي كه در مورد ميزان آشنايي مردم با نيت، تأثيراتش بر جامعه، دلايل افزايش، اقدامات لازم براي كنترل آن و... طرح شده بود. با اين همه در كشور ما تا به حال هيچ كار تحقيقي خاصي بر روي اين پديده قابل ملاحظه انجام نگرفته است.
به همين خاطر براي اين‌كه تصوير واضح‌تري از اين پديده به دست بياوريم، ريشه‌هاي ظهور چنين مسأله‌اي را در تحقيق‌هاي سازمان ملي جوانان جست‌وجو كرده‌ايم.
1- شرايط خانوادگي، يكي از اصلي‌ترين عوامل پيدايش طبقه نيت است. اگر اين شرايط مساعد نباشد و والدين در تربيت فرزندان خود سعي كافي و وافي به خرج ندهند، شاهد افزايش نيت‌ها در جامعه خواهيم بود.
گاهي وقت‌ها رفاه نسبي و بالاتر در خانواده هم به كمك چنين افزايشي مي‌آيد. ظهور خانواده‌هاي طبقه متوسط بعد از جنگ در كشور ما باعث شده تا علي‌رغم اهميتي كه نظام خانواده در ميان ما دارد، بعضي از والدين سهل‌انگارانه بر ظهور اين طبقه در جامعة ما صحه بگذارند.
پژوهشي كه سال‌هاي گذشته سازمان ملي جوانان دربارة نگرش جوانان نسبت به خانواده انجام داده نيز مؤيد اين قضيه است. بر اساس اين پژوهش خانواده‌ها، مخصوصا خانواده‌هاي طبقات متوسط و بالا، عموما فرزندان را وابسته به خودپرورش مي‌دهند و اين وابستگي به شكل‌هاي گوناگون از جمله رشد نايافتگي در احراز قدرت زندگي و نگرش غير واقع‌بينانه فرزندان به زندگي بروز پيدا مي‌كند.


2- گرايش زياد به دوستان، آنچنان كه نقش خانواده را در ميان جوانان كم‌رنگ كند، عامل ديگري است كه به نظر مي‌رسد در جامعة ما پررنگ‌تر مي‌شود. توجه داشته باشيد كه بر اساس همان تحقيق سازمان ملي جوانان، نيمي از جوانان از فضاي خانه خود ناراحت هستند كه بيشترين نارضايتي مربوط به نوجوانان 14 تا 18 ساله است.
اين در حالي است كه 51 درصد از همين جوانان معتقدند كه دوستانشان در مقايسه با اعضاي خانواده با آن‌ها صميمي‌ترند، 43 درصدشان هم ترجيح مي‌دهند مطالب خصوصي‌شان را به جاي اعضاي خانواده با دوستانشان در ميان بگذارند.
اين نفوذ بسيار زياد همسالان در زندگي نوجوانان و جوانان ما اگر به دليل محروميت از توجه در خانواده باشد مي‌تواند نسل پياده‌رو را توي جامعة ما روز به روز افزايش دهد.
3- شرايط عمومي جامعه، سومين عامل پيدايش اين طبقه است. ما قاعدتا انتظار داريم كه آدمي در جواني داراي روحية قدرتمند و شاداب، انديشه‌هاي بزرگ و اميدبخش و برخوردار از اعتماد به نفس براي مقابله با مشكلات باشد.
اين در حالي است كه بر اساس پيمايش بزرگ سازمان ملي جوانان، 32 درصد از جوانان خود را بي‌كس و تنها مي‌دانند. 56 درصد احساس مي‌كنند شادابي و نشاطي را كه يك جوان بايد دارا باشد، ندارند و 37 درصد فكر مي‌كنند وضعيت زندگي‌شان روزبه‌روز بدتر مي‌شود.
حالا اگر شرايط اقتصادي جامعه و ضعف انگيزش شغلي در ميان جوانان را هم بر اين فرض‌ها اضافه كنيم، ‌موضوع حالت بحران‌تري به خود مي‌گيرد.
4 مدرسه، خانواده دوم نوجوانان و جوانان است. حالا اگر اين نهاد هم انتظارات آن‌ها را برآورده نسازد، مشكلات جدي‌تر مي‌شود. پاسخ دانش‌آموزان دبيرستاني به موضوع مدرسه در اين پيمايش نشان مي‌دهد كه دست‌كم نيمي از دانش‌آموزان ايراني با برنامه‌ها و عملكردهاي مدرسه مسأله دارند و از آن‌چه در مدارس راهنمايي و دبيرستاني مي‌گذرد، راضي نيستند. در اين‌باره همين قدر بس كه بدانيد 32 درصد دانش‌آموزان معتقدند صرفا براي راضي كردن والدين و اطرافيانشان درس مي‌خوانند.
نيت‌ها بيشتر كجاها را گرفته‌اند؟
نیت‌ها بیش از همه، یقة انگلیس و ژاپن را گرفته‌اند و حسابی دارند پدر اقتصاد و تولید و روابط اجتماعی‌شان را درمی‌آورند.
بالطبع آ‌ن‌ها هم بيکار ننشسته‌اند و دارند خودشان را به آب و آتش می‌زنند تا یک جوری از پس این مشکل برآيند یا لااقل خساراتش را کمتر کنند.
بیایید نگاه کوتاهی به وضعیت نیت‌های این دو کشور و اقداماتی که برای کنترل نسلشان انجام داده‌اند بیندازیم.
انگليسي‌هاي بي‌مايه
�علاف‌ام بیشتر. وقت می‌کشم و می‌خوابم.� یک دختر هجده سالة انگلیسی است. مدرسه را ول کرده و یک نیت حرفه‌ای شده. امروز لااقل 150هزار نفر مثل او در انگلیس زندگی می‌کنند و در طول عمرشان هر کدام 100 هزار پوند خرج روی دست مردم این کشور می‌گذارند.
نیت‌ها 20 برابر افراد عادی احتمال ارتکاب جنایت دارند و 22 برابر بیشتر هم ممکن است بچه ننه شوند! (مینیمم ـ ماکزیمم طیف را حال مي‌كنيد!؟)دولت انگلیس می‌خواهد ظرف پنج سال آینده با صرف میلیون‌ها پوند دست‌کم یک پنجم این �نسل سوخته� را نجات دهد.
ایدة اصلی دولت برای رهایی از این معضل، پیدا کردن شغل برای جوانان و راه‌اندازی مراکز مشاوره برای آنان است. گرچه این طرح در شهرهای بزرگی مثل لندن که پایتخت نیت‌ها محسوب می‌شود (یک چهارم نوجوانان لندنی نه مدرسه می‌روند و نه کاری دارند) چندان به درد نمی‌خورد.
تازه مسائل دیگری هم هست. در انگلیس دانش‌آموزان فقیری هستند که از دولت، هفته‌ای 30 پوند کمک هزینه دریافت می‌کنند تا بتوانند درس بخوانند. آن‌ها اصلا دل خوشی از نیت‌هایی که از این کمک‌هزینه استفاده می‌کنند اما عاطل و باطل می‌گردند، ندارند.
حتی یکی‌شان که ظاهرا خیلی هم عصبانی است می‌گوید:�فکر می‌کنم بهتر است کسانی را که نمی‌خواهند درس بخوانند و این‌طور پول را حرام می‌کنند، بفرستند زندان.�
دولت اما این‌قدر خشن به مسأله نگاه نمی‌کند. آن‌ها فقط می‌خواهند مطمئن شوند که هزینه‌ای که بهبود وضعیت نیت‌ها روی دستشان می‌گذارد نتیجه‌بخش باشد.
جف مولگان مشاور تونی بلر می‌گوید: �اگر ما فقط بتوانیم جوان‌ها را از رختخواب بیرون بکشیم و سرکار بفرستیم، انگلیس را متحول کرده‌ایم.� او معتقد است انرژی نهفته در این بخش بالقوه فعال جامعه از تمام حوزه‌های دیگر بیشتر است.
ژاپني‌هاي مايه‌دار
نیت‌های ژاپنی برخلاف همتایان انگلیسی‌شان بیشتر متعلق به خانواده‌های مرفه این کشور هستند.


در ژاپن به علت وابستگی‌های عمیق خانوادگی، فرزندان دیرتر از والدین جدا می‌شوند. حتی دیده شده که سه نسل از یک خانواده زیر یک سقف با هم زندگی می‌کنند. به دلیل رفاه نسبی موجود در ژاپن، فرزندان در سنین کودکی که تحت حمایت پدر و مادر هستند، با سختی‌های آنچنانی روبه‌رو نمی‌شوند و به همین خاطر در سنین نوجوانی و جوانی هنگام مواجهة جدی‌تر با جامعه به مشکل برخورد می‌کنند.
طبق برآورد شرکت بیمة �‌داری‌ای‌چی�، ظهور پدیدة نیت در ژاپن تا پانزده صدم درصد از تولید ناخالص ملی این کشور کاسته است. (حواستان هست؟ پانزده صدم درصد تولید ناخالص ملی ژاپن می‌دانید یعنی چه؟) عدة این افراد در سال 2003 پانصد و بیست هزار نفر بوده که پیش بینی می‌شود تا سال 2010 دو برابر شوند!
ضمن این‌که گذران زندگی به بی‌حاصلی و بوالهوسی، آیندة شغلی این عزیزان را هم با مشکلات عدیده‌ای مواجه می‌کند. (البته اگر اساسا آن‌ها به قبول شغلی در آینده رضایت بدهند!)
چنین آمارهایی برای دولت ژاپن که همواره تلاش می‌کند رفاه اجتماعی جامعه را در حد موجود حفظ کند نگرانی‌هایی را به همراه دارد. . تا آن‌جا که حتی صدای نخست‌وزیر و دبیر هیأت دولت ژاپن هم درآمده است.
برای مقابله با این چشم‌انداز تیره چه باید کرد؟ �هیروشی سه‌کی‌گوچی�، روان‌شناس ژاپنی که به جوانان این تیپی مشاوره می‌دهد معتقد است جوانان بیکار معمولا توسط محیط اجتماعی حمایت نمی‌شوند در حالی‌که کاملا به این حمایت احتیاج دارند.
به همین خاطر وزارت سلامت و کار ژاپن آمده و امتیازاتی را برای نیت‌ها در نظر گرفته است. مثلا به آن‌هایی که سابقة کارشان را بنویسند (بله! فقط �بنویسند�) یک‌سری خدمات دولتی به علاوة جواز کار می‌دهد که می‌توانند از آن برای اشتغال در شرکت‌ها استفاده کنند.
تازه این سابقة کار شامل فعالیت‌های داوطلبانة این عزیزان مثل کارهای دانشجویی و خیریه و همکاری با NGOها و این‌جور چیزها هم می‌شود. برنامة دیگر، راه‌اندازي کافه‌های شغلی است که به افراد مشاوره‌های شغلی می‌دهد.
ميتسونوري ايوتا هفت سال آزگار، یک نیت تمام عیار بوده و سه بار هم اقدام به خودکشی کرده است. (به این می‌گویند ثبات قدم!) اما حالا چند وقتی است که اهل صلاح و فلاح شده و بازگشتی فیروزمندانه به آغوش اجتماع داشته است.
او به عنوان کسی که نيت بودن را با گوشت و پوست و استخوانش لمس کرده، می‌گوید نیت جماعت کمتر می‌تواند به آینده خوش‌بین باشد. خود استاد وقتی از این وضعیت رهایی پیدا کرد که خانوادة یک دوست به او توجه زیادی نشان دادند و مداوم به دیدنش آمدند.
حالا به شکرانة این بهبود، خود میتسونوری تلاش دارد به جوان‌های مثل خودش (خود سابقش البته) کمک کند؛ حتی اگر در حد شریک شدن غذا و چایش با آن‌ها باشد.
يك گپ خودماني و نزديك با يك نيت ايراني
اصل ِ اصل جنس بود. یک نیت واقعی. با سر تراشیده و شلوار بگی و مچ‌بند چرمی. وقتی به‌اش پیشنهاد مصاحبه دادم، خیلی راحت قبول کرد. فقط با این شرط که اسم و عکسش نیاید که :�برای خانواده‌ام خوب نیست.� به قول خودش می‌خواست به هم‌نسل‌هایش کمک کند.
ضمن مصاحبه هم هی تأکید داشت که سؤالات را بیشتر به این سمت ببرم. خیلی راحت حرف می‌زد، جواب‌هایش همه کوتاه و ساده بود و �نمی‌دانم� از زبانش جدا نمی‌شد. اگر توی این گزارش، اندکی انگیزه در حرف‌های مصاحبه‌شونده احساس کردید، به گیرنده‌های خود دست نزنید. اشکال از نویسندة گزارش بوده است.


متولد چندی؟

56... (خنده) 65!


تحصیلاتت؟

زیر دیپلم سیکل حساب می‌شود؟... از دوم دبیرستان یک درسم مانده.
چرا ول کردی؟
حال نداشتم.
این سه چهار ساله که درس نمی‌خواندی چه کاری می‌کردی؟
كاری نمی‌کردم. علاف بودم.
روزهات را چطور شب می‌کنی؟
با رفقا بیرون می‌روم. یا توی خانه TV می‌بینم. کتاب می‌خوانم و فیلم نگاه می‌کنم.
ماهی چقدر خرج می‌کنی؟
فکر نکنم به سی تومان هم برسد.
چرا این‌قدر کم خرج می‌کنی؟
بابام بیشتر نمی‌دهد.
پول را با عذاب وجدان خرج نمی‌کنی؟
چرا طبعا. یعنی... عذاب وجدان که نه. از این ناراحت‌ام که این پول تمام می‌شود و باید دوباره از او بگیرم و باز منت سرم می‌گذارد.
سعی کردی کاری بکنی؟
آره. تو باتری‌سازی کار می‌کردم. سه ماه.
چرا ول کردی؟
تابستان تمام شد آمدم بیرون. برای مدرسه.
تو که مدرسه نمی‌رفتی؟
این مال خیلی قبل‌تر است. آن موقع می‌رفتم. تجربیات کلی را گفتم.
رفتار خانواده با تو چطور است؟
فحش می‌دهند. سعی می‌کنند با نهایت قساوت باهام رفتار کنند. ولی به من برنمی‌خورد. جدیدا بی‌خاصیت شده‌ام.
آخرین بار سر چی دعوا کردید؟
داشتم به دنیا فحش می‌دادم. آن‌ها هم گفتند بنشین سر جات، تو تنبان خودت را هم نمی‌توانی بالا بکشی و این حرف‌ها.
احساس عذاب وجدان نمی‌کنی؟ این که آن‌ها زحمت می‌کشند آن‌وقت تو این‌طوری...
چرا. خودم هم می‌گویم به‌شان. اما این‌قدر نیست که بلندم کند بروم سر کار. نمی‌توانم از جام‌جم بخورم.
اگر بابات از فردا به‌ات پول ندهد چه کار می‌کنی؟
فکر کردم به‌اش. من قابلیت خیابان خوابیدن را دارم.
تا به حال خوابیدی؟
آره.
چند بار؟
نشمردم (خنده) چند وقت پیش بابام انداختم بیرون. می‌رفتم مغازة رفیقم. بعد که او رفت مسافرت، تو پارک و خیابان می‌خوابیدم.
چرا خانواده هنوزحمايت‌ات می‌کند؟
امید دارند. به خصوص مامانم. به این که آدم شوم.
امیدشان چقدر واقعی است؟
صفر درصد.
واقعا چرا کار نمی‌کنی؟
دید من این است که جهان به سوی ناکجاآبادی پیش می‌رود و من نمی‌خواهم در این گمراهی کمکش کنم.
از کجا می‌گویی دارد گمراه می‌شود؟
این همه فساد و تباهی هست. (البته آخرش می‌توانی یک جمله از خودت بنویسی که �او با فلسفی کردن موضوعات سعی داشت تنبلی‌اش را توجیه کند.�)
از این‌که عاطل و باطلی اذیت نمی‌شوی؟
نه. جدیدا عادت کرده‌ام.
از کی یعنی؟
سه سالی می‌شود! (خنده)
الان اگر به‌ات بگویند سه روز دیگر بیشتر زنده نیستی، احساس نمی‌کنی عمرت تباه شده؟
سه روز زیاد است. من فکر می‌کنم زندگی کلا خیلی طولانی است!
به ازدواج فکر کردی؟
آره. یک بار.
می دانی ازدواج کلی مسؤولیت دارد؟
سعی کردم فکر کنم به‌اش.
چه تصوری داری از مسؤولیت‌های ازدواج؟
صبح بروی شب بیایی.
آدم این کار هستی؟
نه. ولی آن موقع بودم. بعدش طلاق می‌گرفتیم فوقش!
با بچه‌ها که با هم هستيد، چی کار می‌کنید؟
راه می‌رویم. اسکل‌بازی درمی‌آریم.
کجا؟
تور سیدخندان داریم. شریعتی را می‌رویم بالا و برمی‌گردیم.
وضع تحصیلی دوستانت چطور است؟
یکی دانشگاه می‌رود. یکی بعد از 6 سال دیپلم گرفته. یکی دیگر می‌رفت از این دانشگاه‌های فراگیر و بعد ول کرد. باقی علاف‌اند. یکی شب‌ها می‌رود تاکسی سرویس، تلفن جواب می‌دهد. یکی هم که منم.
توی تورتان چه کار می‌کنید؟
حرف می‌زنیم بیشتر. جوک می‌گوییم و می‌خندیم. من سعی می‌کنم موضوعات جدی‌تری مطرح کنم. مثلا موضوعات اجتماعی. اما بقیه در بند این چیزها نیستند و مخالفت می‌کنند. تو نسل ما هر کس حرف جدی بزند، طرد می‌شود.

sajadhoosein
14-02-2011, 16:29
معلولين، جامعه و مسئولين


در توجيه اين گفته كه توسعه‌نيافتگي باعث درگيري بيش از حد و نابهنجاري جامعه با معلوليت است بايد گفت كه در جوامع پيشرفته صرف‌نظر از آمار كم معلوليت اصولاً ساز و كار به شكلي است كه دولت‌ها در بهنجاركردن درگيري جامعه با معلوليت و معلولين نقش بازي مي‌كنند كه اين ايفاي نقش غالباً جنبه حمايتي دارد. در اينجا دو سوال اساسي پيش مي‌آيد كه اولاً، تفاوت درگيري بهنجار و نابهنجار ميان جامعه و معلولين چيست؟ ثانياً، درگيري بهنجار جامعه با معلوليت چگونه شكل مي‌گيرد؟
جامعه‌شناسان براي مطالعه بهتر و دقيق‌تر پيوندهاي اجتماعي مانند خانه و مدرسه و... و در نگاه وسيع‌تر جامعه، هر يك از آنها را به عنوان يك سيستم در نظر مي‌گيرند. سيستم در مباحث جامعه‌شناسي عبارت است از ارتباط متقابل اجزا و نقش‌ها با يكديگر در جهت رسيدن به هدفي معلوم.
مثلا جامعه‌شناسان مي‌گويند خانواده يك سيستم است با اجزاي پدر و مادر و فرزندها . هر كدام از آنها نقشي دارند و هدف نهايي اين سيستم رشد و تعالي انسان است. پس اين سه نقش با يكديگر در ارتباطند يا به زبان ساده‌تر با هم درگيرند.
رفتار هر يك از اين سه نقش برفتار دو نقش ديگر تاثير مي‌گذارد. حال هنجار يا ناهنجاري اين درگيري و ارتباط از اين رهگذر تعريف مي‌شود كه ما بازده يا حاصل آن را بنگريم، مثلاً اگر شاهد موفقيت انساني در عرصه‌هاي علمي و اجتماعي هستيم، مشخص است كه خانواده آن فرد از يك ساز و كار صحيح و سالمي برخوردار است كه اين ساز و كار صحيح نتيجه عملكرد درست هر يك از نقش‌ها در آن سيستم است. عكس اين قضيه نيز صادق است. با اين تعريف، تفاوت ارتباط بهنجار و نابهنجار ميان نقش‌هاي يك سيستم مشخص شد.
حال مي‌خواهيم به بررسي چگونگي ارتباط معلولين با جامعه بپردازيم كه آيا اين ارتباط بهنجار است يا نابهنجار و چگونه مي‌توان به ارتباط بهنجار دست يافت.براي بررسي يك ارتباط، نخست بايد طرفين آن تعريف شود. به بياني ديگر وقتي سخن از ارتباط معلولين با جامعه مطرح مي‌شود، ابتدا بايد مشخص شود اركان اين ارتباط كدامند؟
حال وقتي يك نقش در يك سيستم اجتماعي با بحران تعامل با ساير نقش‌ها روبه‌روست يك‌سري عوامل در اين روند موثرند كه به نظر من مهم‌ترين عامل عدم شناخت صحيح و كامل ساير نقش‌ها از آن است.
حال سؤالي اساسي پيش مي‌آيد كه اصولاً چرا شناخت جامعه ما از معلوليت و معلول اينقدر كم و محدود و نادرست است. اگر بپذيريم كه شناخت محدود تنش‌هاي اجتماعي از يك نقش ماحصل حضور كمرنگ آن نقش در جامعه است، مي‌توان خود را تا حدي با اين پاسخ قانع كرد كه دليل شناخت ناقص از معلوليت، حضور كمرنگ معلول در جامعه است؛ اما اين پاسخ چراي بزرگتري با خود به همراه مي‌آورد كه چرا حضور معلول در جامعه كمرنگ است و اين چراي بزرگ خود مجموعه‌اي از چراهاي ديگر است كه مثلا، اينكه چرا كمتر معلولي در جامعه ما مي‌تواند تحصيلات عالي داشته باشد؟
چرا استفاده از مراكز تفريحي و خدماتي براي معلولين دشوار و در برخي موارد غيرممكن است؟ چرا يك معلول جسمي- حركتي هر بار كه از خانه خارج مي‌شود با يك تعامل نامناسب از سوي ديگران روبه‌رو مي‌شود؟ چرا بسياري از افراد فكر مي‌كنند اگر يك معلول ازدواج هم نكرد و تا آخر عمر تنها ماند، مسئله مهمي رخ نمي‌دهد؟
اين مسائل كوچك و بي‌اهميت نيستند و هر كدام نيازمند ساعت‌ها تحليل جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه هستند و همه اين تحليل‌ها سرانجام به يك نكته كليدي ختم مي‌شود و آن نكته همان شناخت ناقص از معلوليت در جامعه است و راه برون رفت از اين مشكل‌ها همانا كار جدي براي شناساندن معلولين به جامعه است كه در جامعه‌شناسي به آن فرهنگ‌سازي مي‌گويند.

بديهي است خود جامعه‌اي كه به دليل نبود فرهنگ مناسب در ايجاد تعامل با معلولين دچار مشكل است، نمي‌تواند فرهنگ‌سازي كند. چون اگر لزوم رسيدن به فرهنگ مناسب ارتباط با معلول را تشخيص مي‌داد ديگر نياز به فرهنگ‌سازي نبود، اينجاست كه پاي بازيگر سومي به بازي كشيده مي‌شود به نام مسئول و مسئول به معناي واقعي كلمه كسي است كه چه به لحاظ موقعيت اجتماعي و چه به واسطه‌ دارابودن تفكري متمايز از تفكر عام در جامعه، از محدوده عمل وسيع‌تري نسبت به ديگران برخوردار است.

مسئوليت از دو ناحيه بر دوش انسان گذاشته مي‌شود، يكي به واسطه شناخت و موقعيت اجتماعي و ديگري از رهگذر مطالعات، تحصيلات و تفكرات. به بيان واضح‌تر مسئول فرهنگ‌سازي يا داراي يك موقعيت اجتماعي است كه اين موقعيت اجتماعي به او قدرت عمل مي‌بخشد، يا هنرمند است و به نحوي مي‌تواند پيامي را به جامعه خود برساند.
اين دو گروه مي‌توانند در فرهنگ‌سازي صحيح در مورد ارتباط معلولين با جامعه تلاش كنند. حال سه رأس مثلث مورد بحث ما كاملاً مشخص است؛ معلولين، جامعه و مسئولين كه دوتاي اولي نياز به ارتباط صحيح با يكديگر دارند و سومي موظف است اين دو را از طريق فرهنگ‌سازي به يكديگر نزديك كند.

اما چگونه؟ مسئولي كه قرار است در زمينه معلولين فرهنگ‌سازي كند، بايد نگاه‌اشتباه جامعه نسبت به معلولين را با ديدگاه‌هاي نو و منطقي عوض كند و يك‌بار ديگر به اين دو پرسش پاسخ‌ گويد كه معلوليت چيست و معلول كيست؟
يك مسئول كه قصد فرهنگ‌سازي در اين زمينه را دارد، بايد به جامعه بفهماند كه اصولاً معلوليت يك قهر الهي و يك طاعون مخوف اجتماعي و معلول، انساني مقهور، مفلوك، عاجز و شايسته كنارنشستن و تنهايي نيست. معلوليت انحرافي است در مسير روابط طيفي و علي و معلولي و معلول حادثه‌ديده‌اي است در اين روند ناخوشايند.
اين گام نخست در فرهنگ‌سازي است كه واژه‌ها را از نو معنا كنيم و هنگامي كه معناي واژه‌ها در اذهان عمومي تغيير پيدا كرد جامعه تازه معلول را مي‌شناسد و اينجا برمي‌گرديم به نكته‌اي كه در آغاز بحث گفتيم، يعني نقش‌ها در سيستم اجتماعي كل شروع مي‌كنند به شناخت نقش معلول و برقراري تعامل هنجار با او. وقتي معلول به خوبي شناخته شود و توانايي و ضعفش به درستي در جامعه انعكاس يابد حقوق و تكليف او نيز مشخص مي‌گردد.
چون هر نقشي داراي يك حقوق است و يك تكليف، يك حقي دارد كه ساير نقش‌ها بايد به او بپردازند و يك تكليفي دارد كه بايد در مقابل نقش‌هاي ديگر انجام دهد و اين حقوق و تكليف را ويژگي‌هاي هر نقش تعيين مي‌كند. حقوق و تكليف معلول نيز در سايه ويژگي‌هاي او تعريف مي‌شود و در اينجاست كه تحقير و ترحم در مورد معلول بي‌معنا مي‌شود. به عبارتي وقتي كه ما آمديم و به كودك خود آموختيم كه قرار نيست همه انسان‌ها به يك شكل راه بروند ديگر بدرقه راه معلولين جسمي و حركتي و خنده و تمسخر كودكان كوچه نيست.
يا وقتي ما آمديم و اين فرهنگ را در جامعه دروني كرديم كه هر معلوليت لاجرم زاييده فقر نيست ديگر من معلول وقتي در خيابان راه مي‌روم مردم با پول خرد به سراغم نمي‌آيند. يا وقتي جامعه را آگاه كرديم كه يك معلول نيز حق ارضاي نيازهاي عاطفي خود را دارد ديگر با ديدن يك دختر و پسر جوان معلول در خيابان چشم‌هايمان چهار تا نمي‌شود.
اما تمام اين آگاه كردن‌ها، آموختن‌ها و يادآوري‌ها كار يك شب نيست و مسئولي كه قرار است كار فرهنگ‌سازي كند بايد به اين نكته كاملاً آگاه باشد و براي قدم نهادن در راه، خود را از همه لحاظ آماده كند. فرهنگ‌سازي را سرسري و فرماليته نپندارد و جسورانه از گذشتگان پرسش كند كه تاكنون چه كرده‌اند؟
شجاعانه از مسئولين بپرسد كه تاكنون چقدر از توانايي‌هاي افراد معلول در سازمان خود بهره گرفته‌ايد؟ از متوليان آموزش بپرسد كه چرا استعداد فراگيري معلولين در كنج خانه‌ها به افسانه بدل مي‌شود؟ از سياسيون پرادعا سؤال كنند، شما كه خود را متفكر مي‌دانيد براي هزار و يك مشكل معلول در اين جامعه چه فكري كرده‌ايد؟
و از بزرگترها بپرسد كه چرا يك هزارم پافشاري خود بر مسائل ديگر بر قانون 3درصد استخدام معلولين نداريد؟ از يك فيلمساز سؤال كند كه تاكنون چند نقش در فيلم‌هاي تو از معلولين جاده بوده‌اند و چقدر توانسته‌اي مشكلات يك معلول را به تصوير بكشي؟

sajadhoosein
14-02-2011, 16:38
سهم ايرانيان چيست؟



و نيز كدام منتقدي را مي‌شناسيد كه منصفانه و به دور از غرض‌ورزي و پيش‌داوري، به نقد ديگران بنشيند؟ در اينجا، قصد آسيب‌شناسي اين مسأله را نداريم- مگر تا فرصتي ديگر- اما به قول معروف، همه‌جا آسمان به يك رنگ نيست. نويسنده پرآوازه‌اي را در سطح جهاني، با چندين اثر مهم در حوزه‌هاي فكري، در نظر بگيريد!
حال فردي علاقه‌مند به آثار اين انديشمند، در كشوري ديگر، پس از خواندن اثري از وي، انتقادي در ارتباط با آن به ذهنش مي‌رسد و آن را از طريق اي‌ميل به نويسنده انتقال مي‌دهد. نويسنده هم پس از كوتاه‌ترين زمان ممكن- مثلاً يك روز پس از دريافت اي‌ميل آن خواننده - انتقاد را مي‌پذيرد و با سپاس از راهنمايي مفيد وي، قول انعكاس آن را در چاپ‌هاي بعدي كتاب مي‌دهد. اكنون اين فرض به واقعيت پيوسته است. اگر باور نداريد، متن زير را بخوانيد:
پروفسور ريچارد فراي ايران‌شناس پرآوازه‌اي است كه در سال‌1383 نيز به ايران آمد و از وي به خاطر خدمات ارزنده‌اش درباره شناخت ايران‌زمين تجليل شد. پروفسور فراي درباره تاريخ پرفرازونشيب ايران بر اين باور است كه �كمتر ملتي را در جهان مي‌توانيم بيابيم كه تاريخ ايشان تا اين حد قابل تأمل و پژوهش باشد�(فراي، 1375: 25). اما متأسفانه نقش ما ايرانيان در معرفي سيماي حقيقي پيشينه خود چندان چشمگير و تأثيرگذار نبوده است. با اين مقدمه به اصل مطلب مي‌پردازم.
چند سال پيش كه كتاب ارزنده �جامعه‌شناسي� اثر آنتوني گيدنز را خواندم، مطالب فراواني از آن آموختم. اين كتاب را چندين بار خواندم و هر بار از خواندن آن لذت بردم اما در اين ميان، همواره انتقاد كوچكي در ذهنم خلجان داشت و دوست داشتم اين انتقاد را به نحوي با اين انديشمند و پژوهشگر مطرح كنم.
آنتوني‌گيدنز كه متولد بريتانياست در سال‌1938 به دنيا آمده است. به باور جرج ريترز استاد جامعه‌شناسي دانشگاه مريلند �گيدنز، مهم‌ترين و بانفوذ‌ترين نظريه‌پرداز اجتماعي بريتانيا و جهان در دوره معاصر است و نقش تعيين‌كننده‌اي در شكل‌گيري جامعه‌شناسي بريتانيا داشته است... . كتاب جامعه‌شناسي او كه يك كتاب درسي به سبك آمريكايي است و نخستين چاپش در سال‌1987 بوده، توفيق جهاني داشته است�.
طرح انتقاد
آنتوني گيدنز، شخصيت علمي‌ بسيار پرتلاش و محققي همه‌جانبه‌نگر و پايبند به اصول منطق تجربي است. بر آن بودم كه انتقاد خود را براي وي ارسال كنم تا واكنش وي را دريابم. اين بود كه با ارسال اي‌ميلي به وي، انتقادم را در آن مطرح كردم. بي‌ترديد انگيزه من از چنين كار كوچكي، استفاده از محمل‌هاي مستعد براي طرح نام فرهنگ و تمدن ايران است. از آنجا كه كتاب‌‌هاي گيدنز به 29زبان در دنيا ترجمه شده‌اند، اين حق ما ايرانيان است كه نام ايران مانند نام ديگر كشورهاي متمدن جهان در كتاب‌هايي با برد بين‌المللي و شهرت جهاني ذكر شود تا شايد همين اقدامات كوچك وقتي در كنار يكديگر قرار گيرند در آينده دور يا نزديك بتواند موجي را به نفع كشور ما در عرصه‌هاي مختلف ايجاد كند.
متن فارسي نامه ‌ارسالي (اي‌ميل) به آنتوني گيدنز
مطابق با سنت ايراني، اول سلام بعداً كلام. پيش از خواندن اين متن، مرا براي انشاي نامناسبم مي‌بخشيد. اينجانب ناصر عابديني در تهران (ايران) زندگي مي‌كنم. روان‌شناسي خوانده‌ام و به عنوان نويسنده و پژوهشگر در راديو فعاليت مي‌كنم. من به مطالعه جامعه‌شناسي و فلسفه نيز علاقه‌مندم. كتاب جامعه‌شناسي شما را (ويرايش 1990) با دقت خوانده‌ام و از خواندنش بسيار لذت برده‌ام و از آن نكته‌ها آموخته‌ام.
بخش ارزيابي كتاب شما بسيار منطقي و منصفانه است. در كتاب شما گزاره‌هاي فراواني وجود دارد كه من در جمله‌سازي‌هاي علمي ‌از آن سود جسته‌ام. ديدگاه شما تلفيق مناسبي از مفاهيم نظري و حقايق اجتماعي است.
در واقع اين كتاب، كتابي كاربردي نيز هست (و نه صرفاً نظري) اما من به عنوان خواننده‌اي ايراني، انتقاد كوچكي به كتاب شما دارم! هنگامي‌كه شما براي مثال‌زدن به دنياي باستاني وارد مي‌شويد، فقط سه تمدن را مي‌يابيد؛ روم و يونان در غرب و چين در شرق(حتي شما از تمدن‌هاي آزتك‌ها و ماياها در آمريكا ياد مي‌كنيد ولي اين دو تمدن هيچ تأثيري در فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي شرق نداشته‌اند).
انتقاد من اين است كه شما هرگز از فرهنگ و تمدن ايران باستان ياد نكرده‌ايد. شما به عنوان محققي جهاني غيرممكن است كه در اين باره اطلاعاتي نداشته باشيد.
شما خوب مي‌دانيد كه ايران يكي از ده كشور توريستي جهان در فهرست يونسكو است و اين نشانگر اهميت تاريخي اين كشور است. به عنوان مثال، دين ماني و آيين ميترا در ايران ظهور كردند و هر دو بر مسيحيت تأثير گذاشتند. همچنين در 2500سال پيش در ايران، امپراتوري بزرگي تأسيس مي‌شود؛ هخامنشيان. هم‌اكنون در كشور شما(بريتانيا) نمايشگاهي درباره سلسله هخامنشيان با عنوان �تمدن فراموش‌شده� برپا شده است.
در كتاب عهد عتيق(تورات) مكرر از كورش- بنيانگذار اين سلسله- ياد شده است(كه در زبان شما دو نام كوروس و سايرس از آن مشتق شده‌اند).
كورش(سايرس) با همه مردم رفتاري مناسب و عادلانه داشت؛ به‌ويژه با يهوديان پس از فتح بابل(در عراق). هنگامي‌كه بابل فتح شد او دستور داد كه يهوديان مي‌توانند به سرزمين خود(اورشليم) بازگردند. اين روز را يهوديان �يوم كيپور� نام نهاده‌اند.
جناب پروفسور! من از شما جمله‌اي آموخته‌ام كه برايم بسيار ارزنده است: �يادگيري جامعه‌شناسي به معناي رهاكردن تبيين‌هاي شخصي درباره جهان و نگريستن به تأثيرات اجتماعي است كه زندگي ما را شكل مي‌دهند�.
در حقيقت از شما كه متفكر و محقق بزرگي هستيد انتظار مي‌رود كه به اين توصيه خود عمل كنيد. اگر شما در كتاب خود صرفاً از روم و يونان و چين به عنوان تمدن‌هاي باستاني مثال آوريد، چنين چيزي مي‌تواند نگاهي غيرمنصفانه تلقي شود.

ارادتمند شما ناصر عابديني
متن پاسخ آنتوني گيدنز (پس از گذشت يك روز)
از لرد گيدنز
جناب عابديني! از توضيحات بسيار سودمند شما بسيار سپاسگزارم. متأسفانه پيش‌تر، ويرايش پنجم كتاب را به پايان برده‌ايم.
آنچه شما درباره ايران باستان گفته‌ايد موضوعي كاملاً درست است و ما تلاش خواهيم كرد تا در آينده اين موضوع را در نسخه بعدي كتاب، مورد توجه قرار دهيم.

sajadhoosein
15-02-2011, 08:07
مردم‌گرايي‌ يا عوام‌زدگي؟


در اين ميان، آنچه که درباره آن همواره اختلاف نظر وجود داشته است، صداي خاصي است که بر تمدن ايراني و فرهنگ ايران‌زمين حاکم بوده است. ايرانيان را انديشمندان گوناگون در مقاطع تاريخي مختلف همچون نمادي از اقتدار و انضباط (هرودوت)، عظمت‌طلبي و سلطه‌جويي (سيسرو و ارسطو)، تمرکزگرايي سياسي و دولت‌گرايي (هگل)، يا سرکشي و کنجکاوي و مرزشکني (مونتسکيو) دانسته‌اند.
از تواريخ هرودوت گرفته تا نامه‌هاي ايراني مونتسکيو، انديشمندان بسياري در غرب به جنبه‌هايي ويژه از تمدن ايراني نگريسته‌اند و آن جنبه را با درشت‌نمايي اغراق‌آميزي نگريسته و آن را نکوهش يا ستايش کرده‌اند.

در سال‌هاي اخير که کشورهاي وابسته به بافت فرهنگي و تاريخي ايران‌زمين (ايران، افغانستان، تاجيکستان و عراق) به عنوان �ديگر� دشمن‌خو و ستيزه‌جو در زمينه رسانه‌هاي عمومي بين‌المللي بازتعريف شده‌اند و خوراک برنامه‌هاي تبليغاتي و دستمايه بازتعريف هويت غربي قرار گرفته‌اند، بر ناهمخواني تمدن ايراني- اسلامي با مردم‌سالاري، آزاديخواهي و فردگرايي تأکيد شده است.
ايران‌زمين چه با تعبيري ايدئولوژيک همچون �محور شرارت� تعريف شود و چه در قالبي مديريتي همچون �خاورميانه‌اي آشفته�، در هر حال نوعي �ديگري� است که با تعابير خاص ديگري‌ها برچسب خورده است و براي مصرف داخلي فرهنگ‌هاي غربي و با هدف تضمين انسجام هويتي ايشان طرح‌ريزي و تکثير شده است.
تن دادنِ نخبگان فکري ايراني به اين تعابير و پذيرش منفعلانه‌اي که گهگاه در مورد اين برچسب‌ها از خود نشان مي‌دهند، از سويي نشانگر بي‌توجهي نسبت به انگيزه‌ها و کاربردهاي هويت‌سازانه اين نگاه در جوامع سازنده‌شان است و از سوي ديگر بر نوعي بحران هويت و فقر تعاريف بومي در مورد ماهيت �صداي ايراني� دلالت دارد.

آنچه که به‌تازگي در مورد ايران و ايراني بسيار به گوش مي‌خورد، بر محور کليدواژه �مردم� سازماندهي شده است. از حدود سه دهه پيش ـ بعد از بحران نفتي دهه هفتاد که ايران همچون رقيبي براي غرب عرض‌اندام کرد ـ توافقي عمومي بر جهان غرب حاکم شد تا در رسانه‌هاي عمومي خويش تمدن ايراني را صاحب صدايي مردم زدوده بدانند.
تلاش براي فروکاستن تاريخ اين سرزمين به سرگذشت شاهان، به آن‌جا مي‌انجامد که �صداي مردم� و �هويت مردمي� را در تاريخ ايران‌زمين غايب بدانيم. از اين روست که رمان‌نويساني مانند گريوز، مورخاني مانند کوک و فيلم‌هايي مانند �اسکندر کبير�، بدان گرايش دارند که ايران و ايراني را در توده‌اي درهم و برهم از مردمِ هويت زدوده خلاصه کنند که توسط شاهاني ـ معمولاً خودکامه و ديوانه ـ براي فتح جهان به حرکت درآمده‌اند و جهان متمدنِ رومي و يوناني ـ و به‌تازگي غربي ـ را تهديد مي‌کنند.

2 - اين برداشت، طبيعي و قابل انتظار ـ و صد البته نادرست ـ بوده است. ايرانيان به راستي براي بخش مهمي از تاريخ خويش، تهديدي جدي براي سرزمين‌هاي پيرامون خويش محسوب مي‌شدند؛ همسايگاني که بسيار دير، به دست امپراتوراني مانند اگوستوس و نويسندگاني مانند هرودوت، در قالب مفهوم �غرب� هويت يافتند.
چه در آن هنگام که اين غرب در ده‌كوره‌هايي يوناني در حاشيه جهان متمدن ايراني خلاصه مي‌شد و چه بعدها که روميان ارتش و سپاه و سازماني دولتي تشکيل دادند، همچنان ايرانِ زرتشتي يا مسلمان تهديدي نظامي و فرهنگي محسوب مي‌شد. در اين زمينه عجيب نيست که بعد از فروپاشي بلوک شرق و قحطي ديگري‌ که غرب براي تعريف هويت خويش بدان نياز داشت، قرعه فال به نام ايران‌ و کشورهاي مقيم آن بخورد و اين‌جا آماج برنامه �دشمن‌تراشي� تمدن مدرن غربي قرار گيرد.

با اين وجود، همواره تعارضي کوچک در اين تصوير ساده شده از ايراني نيرومند، مهاجم، خطرناک و مخالف آزادي وجود داشته است؛ آن هم به واقعيتي ساده و انکارناپذير به نام ايرانيان مربوط مي‌شده است.
اين حقيقت که مردمِ ايران‌زمين برخلاف اين تصور ساده‌لوحانه، افرادي منتقد نسبت به قدرت‌هاي سياسي سرزمين خويش، سرکش به لحاظ اقتصادي و اجتماعي و علاقه‌مند به اندرکنش با جهان پيرامون خويش هستند، با اين برداشت ساده از تمدنِ تک‌صدايي ايراني نمي‌خواند.
خودِ ايرانيان، جداي از قشر کوچکي که همواره موضوع تبليغات غرب بوده‌اند، افرادي مهمان‌نواز نسبت به بيگانگان، مشتاق براي جذب و دروني‌سازي عناصر فرهنگي تازه، خلاق در دگرگون ساختن و بومي کردنِ اين عناصر و روادار نسبت به عقايد و آراي ديگران بوده‌اند. حتي در همين دو دهه اخير هم، کشور ايران مطلوب‌ترين پناهگاه براي مهاجران و پناهندگاني بوده است که به اين قلمرو پناه مي‌آورده‌اند.
بنابراين، ترفندي فرهنگي که از ديرباز در موزائيکِ تمدني �غرب� سابقه داشته و در ديگري و مهاجم پنداشتنِ ايران ريشه داشته، همواره با چالشِ تجربي رفتار مردمِ ايران‌زمين روبه‌رو بوده است.اين ماجرا، با مسئله‌زا شدنِ مفهوم مردمِ ايران همراه بوده است.
اين گرايش در ميان نويسندگان، فيلمسازان و خبرسازان غربي وجود دارد که مردم ايران‌زمين را همچون زمينه‌اي درهم و برهم، سازمان نيافته، هويت زدوده، و بي‌اثر تصوير کنند که کاملاً تابع شاهاني خودکامه هستند و برخلاف مردمِ فرديت يافته و مدرنِ غربي، از خود اراده و خواستي ندارند. از اين روست که به‌ويژه از نيمه قرن بيستم به بعد، در نوشتارهاي جامعه‌شناسان و مفسران اجتماعي، به مردم ايران‌زمين همچون توده‌اي رشد نايافته و نابالغ به لحاظ هويتي نگاه شده است. غم‌انگيز آن‌که همين نگرش گاه از سوي نويسندگان ايراني نيز پذيرفته شده است.

اين برداشت، با بي‌توجهي به حقايقي تاريخي شکل گرفته است. ايران‌زمين، مردمي را در بر مي‌گيرد که از چند نظر در تاريخ يگانه هستند:

الف) بامدادِ اتحاد سياسي دولت‌ها و اقوام ساکن ايران‌زمين در آن هنگامي فرارسيد که سياستمدار هوشمندي به نام کوروش موفق شد فن جلب رضايت مردم و مديريت افکار عمومي را دريابد. در تاريخ جهان، نخستين دولت بزرگي که با استقبال مردمي و بيشتر با صلح و ابراز وفاداري خودخواسته مردم شکل گرفت، امپراتوري هخامنشي بود.

ب) بيانيه داريوش در بيستون که شالوده نظم سياسي ايران‌زمين را تا هزار سال بعد تعيين کرد، سه رکن را براي دولت ايراني تعريف مي‌کند که عبارتند از :1.بوم ـ زمين‌هاي کشاورزي و بهره‌وري از خاک؛ 2. شادي؛ يعني رضايت عمومي و رفاه اقتصادي ؛ 3. مردم ؛ يعني بافت جمعيتي و مردم کشور و قدرت نظامي و اقتصادي ناشي از آن.
اين سه واژه بوم، مردم و شادي در بيست و پنج قرن گذشته در زبان فارسي به همين شکل باقي مانده‌اند و در کتيبه بيستون نيز دقيقاً به همين شکل و با همين معنا به‌کار گرفته شده‌اند. آشکارا دو تا از اين سه رکن، به شادي مردم مربوط مي‌شوند!

پ) مردم ايران‌زمين نخستين ـ و تا مدت‌ها تنها- مردمي بودند که در تاريخ جهان ساخت سياسي خويش را با قيام‌هايي عمومي يا شورش‌هايي شهري برمي‌گزيدند. تاريخ ماد به قول هرودوت از زماني شروع مي‌شود که �مردم � ديااوکو را به شاهي برداشتند و چرخ تاريخ ايران از قيام مزدکيان گرفته تا خيزش ابومسلم خراساني و بابک خرمدين و مشروطه و انقلاب اسلامي، همواره بر محور جنبش‌هاي مردمي گرديده است.
از اين رو بي‌هويت بودنِ مردم ايران‌زمين، منفعل بودنشان و تحويل‌پذيري‌شان به ساخت‌هاي سياسي مستقر يا حاکمان خودکامه، افسانه‌اي‌ است که مورخان غربي براي فهمِ جانبدارانه خويش از تمدن ايراني برساخته‌اند.

3 - به‌تازگي، تعبيري تازه که براي اشاره به اين خيزش‌هاي مردمي و الگوهاي دگرگوني توده‌اي در کشورهايي مانند ايران به‌کار گرفته مي‌شود، مفهوم �پوپوليسم� يا توده‌گرايي است. پوپوليسم، واژه‌اي ‌است که از ريشه Populusِ لاتين به معناي مردم ـ در معناي ملت و امت، و نه گروهي از افراد ـ گرفته شده است.
در فلسفه سياسي امروزين، پوپوليسم را به عنوان برچسب گرايشي سياسي به‌کار مي‌برند که بر مبناي ستايشِ افراد عادي جامعه و ارج نهادن بر خواستها و گرايش‌هاي ايشان طرح‌ريزي شده است. سياستمداران پوپوليست کساني هستند که زندگي افراد عادي و ميان مايه جامعه را آرماني مي‌دانند و خود را نماينده خواست‌هاي توده مردم معرفي مي‌کنند.
معمولاً اين سياستمداران زمام جنبه‌هاي عمومي اجتماعي را در دست دارند و از محبوبيت برخوردارند و در عين حال به خاطر بي‌توجهي و يا دشمني با طبقه نخبه جامعه، از حمايت‌هاي فکري ايشان محروم مي‌شوند و به ناچار به برنامه‌هايي ميان‌مدت يا مقطعي بسنده مي‌کنند.مفهوم پوپوليسم در تاريخ غرب بسيار قديمي است.
امپراتوراني مانند‍ ژوليوس سزار و اوکتاويانوس آگوستوس، به همراه انقلابيوني مانند اسپارتاکوس، به اين گرايش منسوب بوده‌اند. در دوران مدرن، پوپوليسم با مفاهيمي مانند رمانتيسم و ناسيوناليسم گره خورد. رگه‌اي نيرومند از پوپوليسم در آثار سوسياليست‌هاي فرانسوي نيز وجود داشته است.
هيتلر و موسوليني به عنوان رهبران موج فاشيسمي که در ثلث نخست قرن بيستم اروپا را درنورديدند، گرايش پوپوليستي قوي‌اي داشتند و با اين وجود راست و محافظه‌کار محسوب مي‌شدند. امروزه بيشتر رهبراني که خود را پوپوليست مي‌نامند يا به اين نام مشهور مي‌شوند، مدعي فرا رفتن از تمايز سنتي راست و چپ هستند. با اين وجود از نيمه قرن بيستم به بعد پوپوليست‌ها بيشتر گرايشي راست دارند تا چپ.
مشهورترين نمونه‌هاي متأخر سياستمداران پوپوليست عبارتند از خوان دومينگو پرون، يورگ هايدر و ... پوپوليسم در دو دهه اخير به‌طور خاص براي برچسب زدن به جريان‌هاي اجتماعي عامه‌گرا و معمولاً عوام‌زده به‌کار گرفته شده است.
روايت عمومي و پذيرفته شده در رسانه‌هاي غربي در مورد جريان‌هاي اجتماعي و سياسي ايران در چند دهه اخير نيز معمولاً با همين نام شناخته شده است. جريان‌هاي اجتماعي چهار دهه اخير در کشورمان، به‌راستي هم از اين نظرها با پوپوليسم کلاسيک غربي شباهت دارند:
الف) مانند پوپوليسم کلاسيک به نام ملت و مردم آغاز مي‌شده‌اند و با نقد راديکال از شرايط موجود و شعار دستيابي سريع و انقلابي به شرايط مطلوب همراه بوده‌اند.
ب) جنبه‌اي بومي‌گرايانه و بيگانه‌ستيزانه داشته‌اند و با شعار احياي ارزش‌هاي غيرمادي و معنوي ـ به‌ويژه ارزشهاي ديني ـ همراه بوده‌اند.
پ) گرايشي ضد نخبه‌گرايانه داشته و اشرافيت، تخصص‌گرايي و نخبه‌گرايي فکري را نفي مي‌کرده‌اند.
با اين وجود، در مورد پوپوليست بودنِ برخي از اين جريان‌ها ترديد وجود دارد. در واقع، حمل مفهوم پوپوليسم بر بسياري از اين جنبش‌ها ‌ـ به‌ويژه انقلاب اسلامي- نوعي ساده‌انگاري مي‌نمايد؛ چرا که تکثر نيروهاي مردمي در درون جامعه ايراني و اشکال گوناگونِ مفصل‌بندي نيروها و توافقشان براي دست‌يازيدن به حرکتي مشترک را ناديده مي‌انگارد.
کوتاه سخن آن‌که، مفهوم پوپوليسم، با وجود کارآيي زيادي که در توصيف بسياري از جريان‌هاي سياسي مدرن ـ حتي در جامعه خودمان ـ دارد، وقتي از حدي بيشتر و در معنايي بسط يافته به‌کار گرفته شود، در نهايت به همان نتيجه نادرستِ همگوني توده ايراني و هويت زدوده بودنِ مردم و در نهايت غياب مردم در صداي فرهنگ ايراني منتهي مي‌شود؛ نتيجه‌اي که بنا بر شواهد تاريخي گذشته، چشم‌انداز پيشاروي ما در آينده و تجربيات امروزين ما نادرست مي‌نمايد

sajadhoosein
15-02-2011, 08:14
اينترنت: يك نماي درشت


اين پروژه كه امروزه اينترنت خوانده مي‌شود در چهل سالي كه از عمر آن مي‌گذرد، دستخوش تحولات چشمگير شده و بر سطوح مختلفي از زندگي اجتماعي انسان ها تاثيراتي عميق برجاي گذاشته است. به عنوان مثال، در اين مدت اين فناوري با بهره‌گيري از بسياري از تكنولوژي‌هاي پيشرفته ديجيتالي، ابعاد وسيعي از صنعت و فرهنگ چاپي ما را به چالش كشيده اند.[چطور زير ساخت‌هاي اينترنت كار مي‌كنند؟]

اينترنت در حال توليد فرم هاي جديد انسان اجتماعي و عملكردهاي جديد فرهنگي و نيز متحول ساختن جهتگيري‌ها و عملكردهاي قديمي است.[از داده ها تا فرهنگ] سرعت اين تحول آنچنان بالا است كه اغلب بررسي كلي تحولات ناشي از آن دشوار است، درست مثل اين است كه بخواهيم از قطاري كه به سرعت در حال حركت است، عكس بگيريم.
بررسي هاي انجام شده و آمارهاي موجود نشان مي دهند كه در دهه 1990 افراد تنها از ايميل استفاده مي‌كردند، يعني از چت استفاده نمي‌كردند و در وب هم جستجو نمي‌كردند. به تعبيري آنها در عصر حجر زندگي مي‌كردند.
تغيير نوع و ميزان استفاده از اينترنت با بسياري از قيود، ارزش ها و هنجارهاي نهادينه تعارض ايجاد كرده است. تنها به عنوان نمونه مي‌توان به اين نكته اشاره كرد كه گسترش و تعميق استفاده از اينترنت بين بچه ها و نوجوانان مشاركت كننده در اين دنياي جديد و اقتدار سنتي والدين آنها تعارض ايجاد كرده است.
يكي از تحولات مهم در اينترنت تغيير كاربردهاي كاملا ابزاري (Instrumental Uses)‌ آن به كاربردهاي بياني (Expressive Uses) بوده است.
اين تحول توليد رسانه هاي جديد، توسعه روابط اجتماعي، بيان احساسات و بروز خلاقيت هاي بسياري را آسان كرده است. دانشمندان علوم اجتماعي بسيار دير متوجه ابعاد بياني نوظهور اين فناوري شدند، زيرا آنها نيز گرايشي ابزاري نسبت به كامپيوتر داشتند. اين وسيله وراي كاربرد هاي نظامي اش، اساسا در حوزه هاي كاري به كار مي‌رود. پژوهش‌هاي اوليه ايي كه در فاصله سال هاي 1975 و 1990 صورت گرفته است، تاثير چشمگير پست الكترونيكي "ايميل" بر ارتباطات كاري و غيره را كاملا نشان داده است.
پژوهشگران در اوايل دهه 1980 اين وسيله را سرد، بي هويت و فاقد حضور اجتماعي ديدند چرا كه فاقد امكان استفاده از نشانه هاي ارتباط شفاهي نظير گفتگوي رو در رو بود. امروزه مي دانيم كه فضاي مجازي به همان ميزان كه به افراد و فعاليت هاي آنان مربوط است با انتقال اطلاعات نيز در ارتباط است. [اينترنت در خدمت اطلاع رساني]
اصطلاح شاهراه اطلاعاتي كه بطور عمومي بكار برده شده است، مفهوم رسانه جديد را به عنوان مسيرهاي ويژه انتقال بيت‌ها (Bits) و بايت‌ها ( Bytes) را دائمي و جاوداني كرده است. [مديريت داده ها: چند مفهوم]
اينترنت در كنار توزيع اطلاعات � عملكردهاي توزيعي (Distributing Functions) به نوعي " پيانوي بزرگ" تبديل شده است؛ ابزاري هيجاني كه راه‌هاي بسياري را براي ارتباط و انتقال پيام انسان‌ها بدون نياز به برنامه آموزشي گسترده يا سخت افزارهاي پيچيده فراهم كرده است. [يك شهر زير پوشش واي مكس]
برخي از اين تلاش‌ها در راستاي انتقال نسل فرهنگي كهن به رسانه‌هاي جديد و بهره برداري از امكانات جديد انجام گرفته است. سرعت بسيار تغيير و توسعه اينترنت ما را گيج كرده است.
اين تغيير و تحولات سريع و پياپي مشكلات زيادي را براي گروه خاصي از محققان ايجاد كرده است: محققاني كه مي‌خواهند نتايج تحقيقات خود را به تبعيت از علوم طبيعي تعميم دهند و نيز آن هايي كه عمدتا در پي مطالعه "تاثير" پديده‌هاي ارتباطي بر زندگي گروهي هستند. [روش شناسي مطالعه فضاي مجازي]
در مقابل، گروه ديگري از محققان هستند كه نسبت به اين فناوري ديدگاه‌هايي متفاوت دارند. [اينترنت؛ خوب يا بد]
به عنوان نمونه شري تركل Sherry Turkle كامپيوتر ها را امتداد خود و يا حتي خود دوم محسوب مي‌كند و مي‌گويد: "كاربران اينترنت احساس در جريان بودن و بي زماني مي‌كنند و حالت سحر آميز تعامل با كامپيوتر، حتي زماني كه به تنهايي و بدون مخاطب انساني باشند، اين حس در جريان بودن را براي آنها تقويت مي‌كند."
اينترنت از نگاه ويكتور ترنر Victor Terner ، مردم شناس اينطور تعريف شده است: فضايي است متفاوت از زندگي عادي و زندگي غير عادي. او اين فضا را يك فضاي آستانه اي (Space liminal) تعريف مي‌كند. [اينترنت ابزاری جهان‌گرايانه، دين محتوايی جهان‌گرايانه]
لذا اين فضا يك فضاي بينابين (betwixt and between) است؛ فاقد قوانين و انتظاراتي است كه عموما بر زندگي روزانه حاكم اند، بيشتر احتمالي و نامتعين هستند. به همين دليل اين امر فضايي جديد و به لحاظ فرهنگي بدون چارچوب است. دست كم در فرم هاي نوشتاري آن غالبا هويت فردي را پنهان مي كند و مسئوليت در برابر كنش ها را كاهش مي‌دهد.
و از نظر ريچارد لانهام Richard Lanham نويسنده كتاب "واژه الكترونيك: دمكراسي، تكنولوژي و هنر"، كامپيوترهاي شخصي ابزاري اساسا نمايشي هستند كه گذشته از سرعت، انعطاف پذيري، تعامل و غناي امكانات، اين ابزاردر صورت وجود چند رسانه، كاربر را به نوعي "كارگردان" برنامه خود مي‌كند.
اين نوع ارتباط، ارتباطات اينترنتي، نظير ارسال پيام و چت بخشي از زندگي روزانه ميليون‌ها انسان خاصه نوجوانان و نيز بزرگسالان شده است.
ويژگي‌هاي اينترنت:
گوردون گراهام Gordon Graham استاد فلسفه و اخلاق دو خصلت بارز براي اينترنت قائل است: بين الملل گرايي (انترناسيوناليسم) و عوام گرايي (پوپوليسم). [چشم‌انداز جهانی جامعه اطلاعاتی]
بين الملل گرايي اينترنت صرفا عامل ارتباط ميان افراد ملل مختلف نيست، چرا كه بسياري از ابزارها و فعاليت‌هاي انساني نيز همين كاركرد را دارند. نكته اصلي در اينجاست كه جستجو در اينترنت كاملا نسبت به مرزهاي ملي بي اعتنا است. افرادي كه در فضاي مجازي يكديگر را مي يابند تا قبل از ورود به اينترنت با يكديگر غريبه هستند، اما بواسطه علائق مشترك كه هيچگونه ارتباطي به مليت آنان ندارد با يكديگر پيوندي مي‌خورند. [وبلاگ؛ خانه هويت و تجسم شخصيت]
در چنين حالتي فرد در تضادي شديد با اظهارات انديشمندان "جامعه مدني" مبني بر جامعه اي با خصوصيت پيوند دادن افراد بيگانه يا وحدت بخشيدن به آنان در قالب يك‌حكم يا حوزه سياسي قرار مي‌گيرد.
اگرچه تا كنون روابط بين الملل در دنياي ما از طريق برقراري روابط ميان دولتها اتفاق مي‌افتاده است، اكنون با وجود اينترنت فضايي در حال رشد از تماس و همكاري به وجود آمده كه دولت ها، حتي در صورت هماهنگي با يكديگر نيز، كنترل ناچيزي بر روي آن دارند [جدال بر سر بيطرفي شبكه‌اي] و پتانسيل اينترنت در كاهش قدرت و سلطه دولت‌ها بسيار است. [دولت ديجيتال]
اينترنت به افراط گرايي اخلاقي بيش از افراط گرايي سياسي كه ذاتا ويرانگر است، دامن مي‌زند. پيامد منطقي چنين وضعيتي، توسعه گسترده استفاده از اينترنت، فرو پاشي اخلاقيات است.
اين فرو پاشي به معناي بد كلمه "افراط گرايي" است چرا كه وسيله اي براي انتشار و ادغام تدريجي و خودساخته از نظامات اخلاقي متنوع است[حيات ديني و اينترنت] .
از اين رو، به احتمال زياد اين گروه هاي خاصي هستند كه از توسعه پديده اينترنت استقبال خواهند كرد.
دومين ويژگي اينترنت ، عوام گرايي يا پوپوليسم است. عوام گرايي اينترنت نه در مرتبه اي سطحي بلكه در مرتبه اي عمقي قرار دارد. در حال حاضر صلاحيتهاي خاصي براي جستجوي اطلاعات در شبكه ها و مشاركت در آنها وجود ندارد. [تیپ شناسي شخصیت در فضای آنلاين]
افزايش تعداد كامپيوتر ها در مدارس ، دانشگاه ها و كافه هاي اينترنتي و كاهش چشمگير هزينه ورود به اينترنت و استفاده از آن را مي توان از جمله عواملي دانست كه باعث شده اند نهادهاي كنترلي جامعه نتوانند در مقابله كردن با عوام گرايي به عنوان يك كل كار خاصي انجام دهند.
عوام گرايانه بودن، موجب جذب گروههاي افراطي به اينترنت شده است چرا كه اين پديده اجتماع نويني را در سطح بين الملل عرضه مي دارد كه در آن عوام ترين افراد نيز از امكان دسترسي نامحدود به جهان اطلاعات برخورداراند و مستقيما در شكل دهي به نظام جهان مشاركت مي كنند.
كاربران اينترنت برمبناي علائق و گزينش هاي فردي خود عمل كرده و با يكديگر هم پيمان مي شوند. چنين اقداماتي توسط هيچ كدام از مرز هاي ملي يا قدرت هاي مسلط بازرسي نمي شود و دولت ها، علي رغم برخورداري از قدرتهاي قهار ، از اعمال كنترل بر روندهاي جاري ناتوانند و تنها عاجزانه به اين وضعيت مي نگرند. [ابراز وجود در زندگي الکترونیک]
در اينترنت كاربران اين فرصت را مي‌يابند كه در جستجوي كساني با روحيه هاي مشابه خود باشند و تاثيرات اصلاح و تزكيه كننده فرايند هاي طبيعي را ناديده بگيرند. اين وضعيت در مسائلي نظير شبكه هاي هرزه نگاري كودكان بيشتر ديده مي شود. [مرکز حمایت آنلاين از کودکان در اینترنت]
پيامد منطقي چنين وضعيتي فرو پاشي اخلاقي و نه يگانگي اخلاقي است. مقصود از اين شيوه تفكر نه راه انداختن جار و جنجال، بلكه يادآوري اين موضوع است كه اينترنت ابزاري با امكانات جديد است كه بايد به درك عميقي از آن رسيد.

sajadhoosein
15-02-2011, 08:40
تعامل حقوق و اخلاق در رسانه‌ها


مفهوم اخلاق رسانه‌ها
مقصود از اخلاق رسانه‌ها مجموعه قواعدي است كه بايد دست‌اندركاران رسانه‌ها داوطلبانه و براساس نداي وجدان و فطرت خويش در انجام كار حرفه‌اي رعايت كنند؛ بدون آن‌كه الزام خارجي داشته باشند يا در صورت تخلف دچار مجازاتهاي قانوني گردند.
درباره عناصر اين تعريف، كه پيشنهاد من براي اخلاق رسانه‌ها است، پس از اين سخن خواهيم گفت. اما اشاره به نمونه‌هاي اين قواعد مي‌تواند راهگشاي‌ ما به سوي يافتن حقيقت باشد.
آن‌گونه كه �دفلور� و �دنيس� گفته‌اند: به طور كلي اخلاقيات رسانه‌ها در سه نقطه متمركز است :
1. درستي و انصاف و زيبايي در تهيه گزارش و ساير فعاليتهاي جنبي آن.
2. رفتار‌گزارشگران، مخصوصاً در ارتباط با منابع خبري.
3. خودداري از درگير شدن در برخورد منافع گروههاي مختلف.
آنان توضيحات و مثالهايي نيز براي هر يك از اين سه محور ارايه داده‌اند، امّا جاي اين سؤال باقي است كه آيا اين سه محور مي‌تواند تمام مسائل و معضلات اخلاقي در عرصه رسانه‌ها را پوشش دهد؟ به نظر مي‌رسد براي روشنتر شدن بحث �و در وراي اين اظهارنظرهاي كلي بهتر است به چند نمونه از مسائل اخلاقي مبتلا به روزنامه‌نگاران اشاره شود :
*آيا روزنامه‌نگاران مي‌توانند براي پيگيري مطالب و گزارش خود، دستاويزي مانند دروغ‌گويي و فريبكاري را به كار ببرند؟
*آيا آنان مي‌توانند نقل قول مستقيمي را تغيير دهند؟
*آيا ضبط كردن صحبتهاي مصاحبه‌شونده بدون آگاهي وي، عملي مجاز است؟
*آيا روزنامه‌نگار مي‌تواند هداياي مصاحبه‌شونده را بپذيرد؟ آيا او فقط تحت شرايط خاصي مي‌تواند اين هدايا را قبول كند؟ آيا معيار اخلاقي متفاوتي براي دريافت يك كتاب اهدايي، بليت رايگان نمايش و يا سفر رايگان به مجمع‌الجزاير زيباي سيشلز وجود دارد؟
*تأثير دريافت هداياي بيش از حد متعارف، بر معيارها چيست؟
*هنگام مصاحبه با كودكان، روزنامه‌نگاران چه ملاحظاتي را بايد در نظر بگيرند؟
*آيا گزارشگر مجاز است با والدين دانشجويي كه دست به خودكشي زده است، تماس بگيرد؟
*آيا روزنامه‌ها مي‌توانند ستونهايي از روزنامه‌ خود را به مطالب مبلغين مسيحي اختصاص بدهند ولي اديان ديگر را ناديده بگيرند؟
*تا چه اندازه روزنامه‌ها، امكان پاسخگويي به مطالب غيرواقعي را براي خوانندگان فراهم آورده‌اند؟
*روزنامه‌نگاران هنگام برخورد با بيماران رواني، چه ملاحظاتي را بايد مراعات كنند؟
*حفظ منابع خبري روزنامه‌ها تا چه اندازه براي روزنامه‌نگاران داراي اهميت است؟
*آيا روزنامه‌نگاري دسته چكي يعني پرداخت پول به منابع خبري براي كسب خبر، مجاز است؟
*آيا نقض حريم خصوصي افراد براي تهيه خبر، مجاز است؟ آيا معيارهاي متفاوتي براي اشخاص معروف و عامه مردم وجود دارد؟
*تا چه ميزان تعهد به احزاب سياسي يا فعاليت در جنبش‌ها، با مسائل حرفه روزنامه‌نگاري و جنبة حفظ عدالت و بي‌طرفي در اين حرفه، سنخيت دارد؟
*آيا روزنامه‌ها مجازند اطلاعات نادرستي را كه از سوي دولتها در زمان جنگ (يا حتي صلح) اعلام مي‌شود، ارائه كند؟
*آيا نقض تحريم‌ها مجاز است؟
*آيا پرداختن به مسائل سليقه‌اي و يا كاربرد عكسهاي جنجال‌برانگيز و يا زبان عاري از نزاكت امكان‌پذير است؟
*تا چه ميزان كاربرد زبان در روزنامه، در مصطلح ساختن بعضي كلمات در جامعه مؤثر است و چگونه روزنامه‌نگاران مي‌توانند با اين مسئله مقابله كنند؟
گرچه سؤال‌هاي فوق نمي‌تواند فهرست همة مطالب مربوط به اخلاق رسانه‌ها محسوب شود، اما دقت در آنها و نيز در مجموعه‌هاي اخلاقي حرفه‌اي كه در گوشه و كنار جهان تدوين شده است، مي‌تواند دورنماي قابل قبولي از اخلاق رسانه‌ها را به نمايش بگذارد. اينك با توجه به شباهت برخي از موضوعات فوق با موضوعات مطرح در حقوق رسانه‌ها، نوبت طرح اين پرسش است كه اصولاً رابطه حقوق با اخلاق در عرصه رسانه‌ها و تفاوت آنها چيست؟

رابطه حقوق و اخلاق
رابطه حقوق و اخلاق در همه عرصه‌ها، و از جمله در زمينه فعاليت رسانه‌ها، از قديمي‌ترين موضوع‌هايي است كه ذهن معماران زندگي اجتماعي بشر را به خود مشغول كرده است. گرچه به اين پرسش، پاسخهاي گوناگوني داده‌اند، اما آنچه، به دور از مناقشه‌هاي طولاني و پيچيده، مي‌توان گفت نياز آن دو به يكديگر براي تكميل كاركرد و تحقق اهداف هر يك از آنها است.
دفع يا رفع تنازع انسان‌ها و برقراري يك زندگي منطقي، مسالمت‌آميز و عادلانه، انگيزه‌ي اصلي متفكران براي تدوين و به اجرا نهادن �قانون� در جامعه‌هاي ديرين و نوين بوده و هست. اين دارو براي درمان زياده‌خواهي‌ها و ناديده گرفتن حقوقِ همنوعان، البته مفيد و لازم است، امّا بدون ترديد هيچ‌گاه كافي نبوده و نيست. اين دارويِ تلخ، اگر با شيريني فضيلت‌هاي اخلاقي آميخته نشود، به كام كسي خوش نخواهد آمد.
درشتي و انعطاف‌ناپذيري قانون بايد با نرمي و لطافت اخلاق همراه شود تا براي فرزندان آدم جاذبه داشته باشد؛ همان‌گونه كه توصيه‌هاي دل‌نشين اخلاقي به تنهايي و بدون دستورهاي الزام‌آور قانوني نمي‌تواند همه آدميان را به كُرنش در برابر حقوق ديگران وادار سازد. به تعبير ديگر قانون و اخلاق دو نيروي ارزشمندي هستند كه با يكديگر معنا و تكميل مي‌شوند و با عمل به هر دو است كه جامعه بشري طعم شيرين سعادت و رستگاري را خواهد چشيد ؛ هيچ مردمي بدون آراسته شدن به فضيلت‌هاي اخلاقي و صرفاً به اتكاي دستورهاي قانوني به مقصود نرسيده‌اند؛ همان‌گونه كه موعظه‌هاي اخلاقي به تنهايي نتوانسته و نمي‌تواند همه زياده‌خواهان را از تجاوز به حقوق‌ديگران باز دارد.
اين تحليل نه تنها مورد پذيرش نظام‌هاي حقوقي مبتني بر مذهب نيز هست، كه بر آن تأكيد بسيار بيشتري ‌ نيز مي‌شود؛ تا آن‌جا كه گروهي از نويسندگان، اصولاً اخلاق و حقوق را در اين گونه نظام‌ها، كه حقوق ايران هم از زمره آنها است، يكي ديده و گفته‌اند: �در نظام‌هاي حقوقي مذهبي، مانند حقوق اسلام، هيچ‌گونه جدايي ميان حقوق و اخلاق يافت نمي‌شود. هر هنجار حقوقي ضمناً يك هنجار اخلاقي است. در واقع حقوق و اخلاق در بينش حقوقي اين نظام، همانند دو رگي است كه يك خون در آن جريان دارد� و به عبارت ديگر �اخلاق كّلاً در فقه اسلامي وارد شده است.�
اما چنان‌كه خواهيم ديد بايد حق را به گروه ديگري داد كه به رغم اعتراف به تلازم و تأثير‌پذيري متقابل اين دو مقوله، آنها را از يكديگر تفكيك مي‌كنند. آنها با اين‌كه معتقدند �در حقوق كنوني، ريشة بسياري از مقررات، اخلاق است� تصريح مي‌كنند كه : �با وجود اين، حقوق و اخلاق از پاره‌اي جهات با هم تفاوت دارند و همين تفاوتها است كه لزوم وضع قوانين را در كنار قواعد اخلاقي مدلّل مي‌دارد.� اما اين تفاوتها چيست؟ براي درك بهتر اين تفاوتها ابتدا بايد با ويژگيها و مختصات يك قاعده، حقوقي آشنا شويم و سپس به وجوه تمايز آن با يك دستور اخلاقي بپردازيم.

ويژگيهاي قاعدة حقوقي
در تعريف قاعده حقوقي چنين گفته‌اند: �قاعده‌اي كلي و الزام‌آور است كه به منظور ايجاد نظم و استقرار عدالت برزندگي اجتماعي انسانها حكومت مي‌كند و اجراي آن از طرف دولت تضمين شده است.� به اين ترتيب مي‌توان اوصاف قاعده حقوقي را به شرح زير برشمرد:
1ـ كليت. قواعدي را مي‌توان حقوقي ناميد كه به شخص يا موضوع معيني مربوط نباشد. گفته شد حقوق براي تنظيم روابط اجتماعي است و به همين دليل نيز دستورهاي آن بايد ناظر به عموم باشد. به اين ترتيب تصميماتي كه به حكم قانون اساسي بايد از طرف مجلس گرفته شود و ناظر به موضوع خاص است مانند گرفتن وام و استخدام كارشناسان خارجي (اصول 80 و 82)، اگرچه به ظاهر صورت قانون را دارد، از نظر ماهوي قاعده حقوقي ايجاد نمي‌كند.
2ـ الزام‌آوري. براي اين‌كة حقوق به هدف‌نهايي خود يعني برقراري نظم در جامعه برسد بايد رعايت قواعد آن اجباري باشد. دستورهايي كه نتوانند اجراي خود را بر ديگران تحميل كنند، حقوقي محسوب نمي‌شوند و حتي اگر در زمره مواد قانوني آورده شوند، تنها توصيه‌اي اخلاقي و اجتماعي به شمار مي‌روند. براي نمونه مي‌توان به ماده 1103 قانوني مدني اشاره كرد كه مي‌گويد: �زن و شوهر مكلف به حسن معاشرت با يكديگرند�. همچنين است مادة 1104 همان قانون كه مقرر مي‌دارد: �زوجين بايد در تشييد مباني خانواده و تربيت اولاد خود به يكديگر معاضدت نمايند.� دو قاعده‌اي كه در مواد قانوني فوق مورد تأكيد قرار گرفته است، از اموري نيست كه بدون تمايل دروني و خواست افراد و صرفاً با الزام خارجي قابل دستيابي باشد.
3ـ داشتن ضمانت اجرا. الزام‌آوري، بدون وجود ضمانت اجرا بي‌معنا است. اگر انجام عملي اجباري است بايد سرپيچي از آن هم داراي پيامد باشد؛ وگرنه نظم اجتماعي رؤياي شيرين اما دست‌نيافتني است. اين پيامد ممكن است به صورت مجازات (حبس، تبعيد، اعدام و ...) يا بطلان و بي‌اعتبار بودن عمل (مثل طلاقي كه نزد دو شاهد عادل انجام نشده باشد) و يا به صورت مداخله مستقيم و اجراي آن توسط قواي حاكم (مثل بيرون راندن غاصب از خانة ديگري) و يا به صورتهاي ديگر باشد.
از آنجا كه قواعد اخلاقي هم داراي ضمانت اجراي دروني و اخروي هستند، گفته‌اند آنچه در مورد قواعد حقوقي مورد نظر است تنها �ضمانت اجراي دولتي� است؛ چيزي كه حيات و تأثير واقعي قوانين و مقررات در گروه آن است.
4ـ اجتماعي بودن: زندگي دو چهره گوناگون دارد: فردي و اجتماعي. از نظر فردي، انسان نيازمنديهاي خاص و تكاليف مختلفي دارد كه بطور معمول در قلمرو حقوق نيست. پاكي وجدان، تأمين سلامت روح و رفع نقيصه‌هاي بشري با اخلاق است، ولي اداره زندگي اجتماعي فرد را حقوق به عهده دارد. اگر در حقوق نيز گاهي به اعمال فرد و حسن نيت او توجه مي‌شود به دليل اثري است كه اين امور در اجتماع دارد.

تفاوت دستورهاي حقوقي و اخلاقي
با در نظر گرفتن مجموعه گفت‌و‌گوهاي علمي، مي‌توان چهار تفاوت مهم ميان حقوق و اخلاق قائل شد؛ تفاوت در هدف، تفاوت در قلمرو تفاوت در ضمانت اجرا و سرانجام تفاوت در كيفر. اينك به توضيح كوتاهي پيرامون هر‌يك از اين موارد مي‌پردازيم.
1. تفاوت در هدف: اساسي‌ترين اختلاف ميان قواعد حقوقي با دستورات اخلاقي را بايد در هدف آنها جست و جو كرد. هدف وضع قوانين، همان‌گونه كه تمام نويسندگان حقوقي تصريح كرده‌اند، حفظ نظم اجتماعي است. قانون هدفي جز‌برقراري آرامش و تنظيم روابط شهروندان با يكديگر ندارد؛ اين هدف اصلي و نهايي آن است و به همين دليل �عادلانه� بودن نظمي كه ايجاد مي‌كند، گرچه �مطلوب� است، امّا از نظر اهميت در مرحله بعد قرار مي‌گيرد؛ تا آنجا كه در مقام مقايسه گفته‌اند قانون و نظم بد بهتر از بي‌قانوني و آشفتگي روابط اجتماعي است.
اما اخلاق هدفي بالاتر و والاتر را دنبال مي‌كند؛ يعني پالايش جان و روح آدمي، تهذيب نفس و پاكيزگي درون. اخلاق هم مانند قانون به دنبال ساختن جامعه‌اي منظم و آرام است اما مي‌خواهد اين نظم و آرامش مبتني بر اجبار و قوه قهريه نباشد. علما و مربيان اخلاق مي‌خواهند آراستگي جامعه نمودي از آراستگي باطني شهروندان باشد. آنان در تلاش هستند تا تناسبي ميان نظم بيرون و آرامش درون برقرار كنند؛ چرا كه توفان‌هاي درون سرانجام روزي موانع بيروني را كه قانون برپا مي‌سازد، درهم مي‌شكند؛ مدينه فاضله ابتدا بايد در عالم صغير (وجود انسان) محقق گردد.
2. تفاوت در قلمرو: با توجه به تمايزي كه در هدف حقوق و اخلاق مشاهده شد، به ناچار قلمرو آنها نيز متفاوت خواهد شد. قانون، چون تنها در انديشه انتظام امور شهروندان است، فقط دربارة روابط شهروندان با يكديگر حكم صادر مي‌كند. قلمرو قواعد حقوقي فقط شامل روابط اجتماعي انسانها است و به همين جهت درباره رابطه انسانها با خدا يا با خود قانوني وضع نمي‌شود. اين در حالي است كه اخلاق، به دليل تكيه بر پيرايش باطن از رذايل و آرايش آن به فضايل، افزون بر دستورات اخلاقي مربوط به اجتماع، احكام گسترده‌اي نيز دارد كه تنها به خود شخص مربوط مي‌شود. براي مثال حسادت نسبت به ديگران و بدخواهي براي آنان هنگامي مورد توجه قانون قرار مي‌گيرد كه نمود خارجي و بازتاب عملي پيدا كند، اما اخلاق حتي در غير اين صورت نيز حكم به زشتي و ممنوعيت آن مي‌دهد.
3. تفاوت در ضمانت اجرا: اين پندار كه تمام قوانين الزام‌آورند امّا اخلاقيات تنها توصيه‌هايي هستند كه الزامي به رعايت آنها نيست، توهمي نادرست است كه گهگاه در تفكيك اين دو مورد تصريح قرار گرفته و نمونه‌اي از آن را ديديم.
واقعيت آن است كه دستورهاي قانوني و اخلاقي، هر دو الزام‌آورند، امّا منشأ الزام و پشتوانه اجرايي آن متفاوت است. سرچشمه قدرت قانون، حكومتهايي هستند كه مسئول برقراري نظم وتأمين امنيت تلقي مي‌شوند و به همين منظور هم به وضع قوانين رو مي‌آورند. امّا الزام به رعايت دستورهاي اخلاقي ريشه در وجدان بيدار و جان پاك آدمي دارد.
قدرتِ قانون از بيرون است و نيروي اخلاق از درون. اين دولت‌ها هستند كه پشتوانه اجراي قوانين محسوب مي‌شوند، اما آنچه ضمانت اجراي اخلاقيات به شمار مي‌رود، انگيزه‌هاي دروني و باطني است.
4. تفاوت در كيفر: با توجه به تفاوت پشتوانه اجرا، كيفر تخلف از قواعد حقوقي و اخلاقي نيز متفاوت خواهد شد. كيفر نقض قانون، دنيوي و مربوط به جسم و مال است؛ در حالي كه تخلف از اخلاق پيامدهايي مانند جريمه و زندان ندارد. محكمه‌‌اي است كه وجدان شخص برترين قاضي آن است و سرزنش باطني و عذاب دروني كيفر آن. آثار اخروي را نيز بايد از جمله كيفرهاي نقض اخلاق دانست كه اتفاقاً اعتقاد به آن مؤثرترين عامل در رعايت قواعد اخلاقي است.

لزوم اجتناب از خلط مرز حقوق و اخلاق
تفكيك مرز قواعد و بايسته‌هاي اجتماعي، از اين نظر كه ماهيت حقوقي دارند يا اخلاقي، هميشه هم آسان نيست؛ به ويژه درباره مصاديق و خصوصاً در نظام‌هاي حقوقي مبتني بر دين. با اين حال تفاوتهاي مهم اين دو با يكديگر ايجاب مي‌كند تا نهايت تلاش براي پرهيز از خلط مرز ميان آنها صورت پذيرد.
اگر آنچه بايد به دليل ماهيت خاص خود در مجموعه قوانين جاي داده شود، تنها به صورت يك رفتار اخلاقي مورد تأكيد قرار گيرد و از الزام و كيفر مادي و بيروني برخوردار نباشد، هدف اصلي از حقوق (يعني تامين نظم عمومي) دست‌يافتني نيست؛ همان‌گونه كه جاي دادن امور اخلاقي در متن قوانين، ضمن سلب يا كاهش انگيزه‌ها و پشتوانه‌هاي دروني، در جهان خارج نيز مزيت اجرايي براي آن به وجود نمي‌آورد.
آري، آنگاه كه نقض اخلاق موجب از بين رفتن نظم اجتماعي شود، بي‌ترديد بايد به كمك وضع قوانين متناسب، آن را از الزام و ضمانت اجراي دولتي نيز برخوردار كرد. براي مثال دروغ‌گويي كه از ديدگاه اخلاقي بسيار زشت و ممنوع است، همه جا از نظر قانوني جرم به شمار نمي‌رود. امّا اگر دروغي �به قصد اضرار به غير يا تشويش اذهان عمومي يا مقامات رسمي� منتشر شود، قانوناً جرم تلقي شده و �علاوه بر اعاده حيثيت در صورت امكان، بايد به حبس از دو ماه تا دو سال و يا شلاق تا 74 ضربه محكوم شود.� (مادة 698 قانون مجازات اسلامي). همچنين است دروغي كه براي تضييع حقوق ديگران و در دادگاه‌ها به عنوان �سوگند� يا �شهادت� ارتكاب شده باشد. (مواد 649 و 650 همان قانون).
نمونة بارز ديگر داشتن �عكسها و تصاوير و مطالب خلاف عفت عمومي� است كه به رغم ممنوعيت اخلاقي، جرم قانوني محسوب نمي‌شود (مادة 640 همان قانون و رأي ديوان عالي كشور دربارة آن)؛ مگر آن‌كه دست به �انتشار� آنها زده شود كه در آن صورت �ممنوع و موجب تعزير شرعي است و اصرار بر آن موجب تشديد تعزير و لغو پروانه خواهد بود.� (مادة 28 قانون مطبوعات).
بنابراين جزء در مواردي كه زير پانهادن دستورهاي اخلاقي داراي آثار سوء اجتماعي و برهم‌ خوردن آرامش و آسايش عمومي مي‌گردد، بايد از ورود آن به قلمرو حقوق خودداري كرد؛ هر چند آن دستور اخلاقي از نظر فردي داراي اهميت فراوان باشد.
اين در حالي است كه يكي از انتقادات وارد بر قوانين رسانه‌اي موجود در كشور ما خلط مرزهاي حقوق و اخلاق است. اين اشتباه موجب تبديل قبح اخلاقي به قبح قانوني و سبك‌تر شدن تخلف در نگاه عمومي است به ويژه آن كه در اين گونه موارد اصولاً مجازات متخلفان نيز ممكن نبوده و نيست.
براي مثال در بند 3 مادة 6 قانون مطبوعات �تبليغ و ترويج اسراف و تبذير� به مثابه يكي از موارد �اخلال به مباني و احكام اسلام و حقوق عمومي و خصوصي� ممنوع تلقي شده است اما بايد توجه داشت ضمن ابهام مفهومي و دشواري داوري درباره مصداقها، نه در اين قانون و نه در قوانين ديگر، مجازاتي براي متخلفان از آن تعيين نشده است و همين امر اين دستور قانوني را در عمل بي‌اثر ساخته است؛ اين در حالي است كه اگر خودداري از �تبليغ و ترويج اسراف و تبذير� يك وظيفه اخلاقي و رسالت اجتماعي تلقي شود، بي‌ترديد مؤثرتر خواهد بود. شايد به اين جهت بوده است كه همين موضوع به مثابه يكي از رسالت‌هاي مطبوعات در نظام جمهوري اسلامي ايران در بند �د� ماده 2 همان قانون ذكر شده است و معلوم نيست تكرار آن با عنوان يك عمل مجرمانه چه سودي در برداشته است.
�قانون خط‌مشي كلي و اصول برنامه‌هاي سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران� كه در تاريخ 17/4/1361 به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيده است، مثال روشن ديگري در اين باره است. قانون ياد شده طي 64 ماده، به طور مفصل توصيه‌هاي آرماني و اخلاقي مورد نظر را تبيين كرده است؛ بدون آن كه از الزامهاي مرسوم قوانين برخوردار باشد.
بنابراين بايد پذيرفت كه راه حل همه مشكلات �مقررات‌گذاري� نيست. چه بسا در مواردي �مقررات زدايي� مفيدتر و مؤثرتر از �مقررات‌گذاري� باشد. بايد به سمتي رفت كه با اعتماد به درك متقابل رسانه‌، حاكميت و جامعه و علاقه هر يك به حفظ منافع ملي، رعايت بسياري از بايدها و نبايدها، برخاسته از انگيزه‌هاي دروني باشد؛ راه‌حل سودمند و مفيدي كه در دنياي امروز به مثابه �خودتنظيمي� از اهميت فراواني برخوردار شده است.
شايد بتوان بارزترين نمونة خود تنظيمي رسانه‌ها را در ايران �مجموعه مقررات و ضوابط توليد و پخش آگهي‌هاي راديويي و تلويزيوني� دانست. اين مجموعه، در قالب 81 اصل به تعيين ضوابطي پرداخته است كه بايد در توليد و پخش آگهي‌هاي بازرگاني صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران رعايت شود. با چشم‌پوشي از نقدهايي كه ممكن است از برخي جهات به اين مجموعه وارد باشد، تلاش قابل تحسيني است كه خود اين رسانه‌ براي ضابطه‌مند كردن بخشي از فعاليت‌هاي خود نشان داده است؛ بدون آن كه الزام قانوني بر آن وجود داشته باشد.

اخلاق و رسانه‌ها ؛ تعامل يا تضاد؟!
آنچه در مورد نياز به اخلاق و حقوق، به عنوان دو نيروي مكمل، گفته شد، در عرصه فعاليتهاي رسانه‌اي نيز صادق است.
درباره ضرورت �قانون� مندشدن فعاليت رسانه‌ها ترديد يا مخالفت جدّي ابراز نمي‌شود، امّا درمورد لزوم رعايت �اخلاق� رسانه‌اي چنين اتفاق نظري وجود ندارد. مخالفت با �اخلاق رسانه‌اي�، گاه چنان جدي است كه عده‌اي آن را عبارتي مي‌دانند كه از دو جزء متناقض تشكيل شده است. آنان با تعجب مي‌پرسند: �اين ديگر چيست؟!� .
اگر هم چنين برخوردي را جدي نگيريم و بگوييم آنان احتمالاً �از روي شوخ‌طبعي اين دو واژه را ناقض يكديگر خوانده‌اند� ، حداقل مي‌توان گفت كه �برخي نشريات به مسائل اخلاقي مانند فلفل و نمك موضوعات خود� نگاه مي‌كنند و نه به عنوان كار اصلي و يك دغدغه جدّي! اما چرا؟
آنان براي توجيه ديدگاه خود به دلايلي نظير ضرورتهاي حرفه‌اي، ابهام در ارزشها و معيارهاي اخلاقي، نقش منابع پشتيباني كننده مانند آگهي‌هاي تجاري و بالاخره فقدان ضمانت اجرا اشاره كرده‌اند. امّا گذشته از پاسخهايي كه به هر يك از اين دلايل مي‌توان داد، توجه به يك نكته كافي است تا ضرورت رعايت اخلاق حرفه‌اي را تصديق كنيم.
اين نكته آن است كه جذب مخاطب و حفظ اعتماد او سرمايه اصلي هر رسانه به شمار مي‌رود؛ تا آن‌جا كه ميزان ارزش هر رسانه به شمار مخاطبان و نيز تاثيري بستگي دارد كه بر آنان مي‌گذارد. از سوي ديگر رعايت اصول اخلاقي از عوامل اصلي جذب و حفظ مخاطبان هر رسانه است.
براي مثال ترديدي وجود ندارد كه �صحت و در نتيجه اعتبار براي روزنامه‌نگاران بسيار مهم است. در واقع اين دو معيار براي اغلب رسانه‌ها مهم است� و به همين دليل هر رسانه‌اي و با هر نوع كاركردي خود را موظف به كسب اين سرمايه مي‌داند؛ �آنها كه اخبار ارائه مي‌كنند، فعاليتهاي روابط عمومي انجام مي‌دهند. در كار نشر آگهي هستند يا در ساير فعاليتهاي رسانه‌ها مشاركت دارند، مي‌خواهند افكار عمومي پيامهاي آنها را باور كند و در عين‌حال مسائل اخلاقي را در تهيه و ارسال پيامهاي دريافتي لحاظ شده تلقي كنند. علاوه بر اينها، دست‌اندركاران رسانه‌ها به خوبي مي‌دانند كه اگر اطلاعات، ديدگاهها و حتي برنامه‌هاي سرگرم‌كننده‌اي كه آنها به مردم ارائه مي‌دهند، باور و اطمينان آنها را جلب نكند به زودي از رونق خواهد افتاد و آنها به سرعت مخاطبان خود را از دست خواهند داد.�
علاوه بر اين‌كه �در صنعت ارتباطات هيچ چيز مهم‌تر از كسب اعتماد مخاطبان و ايجاد اعتماد نسبت به رسانه‌ها نيست ... مسائل ديگري نيز مطرح هستند كه توجه به اخلاق را در رسانه‌ها يا اخلاقيات ويژه رسانه‌ها را جديت مي‌بخشند. توجه به لوازم وتبعات موادي كه در رسانه‌ها عرضه مي‌شوند (مثل خشونت و جرم)، ايجاد فضاي پر از تفاهم ميان كارشناسان و صاحب‌نظران و نيزكارگزاران و مردم، همچنين رعايت برخي حريم‌ها (مثل حريم حقوق فردي و شأن و منزلت افراد) هيچ‌يك بدون اخلاق قابل تحقق نيست؛ حتي اگر قوانين رسانه‌ها به اندازه كافي گويا باشند.�
بنابراين نياز رسانه‌ها به رعايت اصول اخلاقي نه تنها قابل ترديد نيست، بلكه حتي نبايد به عنوان وظيفه‌اي فرعي يا موضوعي براي گفت‌وگوهاي صرفاً علمي تلقي شود. اين موضوع بايد به مثابة يك وظيفه اصلي براي حرفه روزنامه‌نگاري، به معناي عام آن (صنعت ارتباطات)، در نظر گرفته شود.

sajadhoosein
15-02-2011, 09:04
نظریه‌های ارتباطات توسعه(1)

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نويسنده: سرینیواس آر
مترجم: دكتر یونس شكرخواه

در این مقاله، پژوهشها و رویه‌های مربوط به ارتباطات برای توسعه و توان‌بخشی در جهان سوم مورد بررسی قرار می‌گیرد.
توصیف و تغییر تئوریها، مفاهیم و روش‌شناسیهای ارتباطات توسعه با چالشهای خاص خود همراه است.
توصیف ارتباطات توسعه، مستلزم درك مفاهیم كلیدی در این قلمرو و نیز مستلزم بررسی این امر است كه این مفاهیم كلیدی چه تفاوتها و چه شباهتهایی دارند با آنچه كه در دوره‌های مختلف تاریخی در این‌باره تعریف و اجرا شده است. مفاهیم غالب در زمینه ارتباطات توسعه عبارتند از: ارتباطات، نوسازی، توسعه، مشاركت و توان‌بخشی.
مجموعه این مفاهیم، باعث به وجود آمدن مفاهیم دیگری شده و به بحثهایی دامن زده است. به همین سبب واژگان و اصطلاحات موجود در نظریه‌های ارتباطات توسعه و عرصه‌های مرتبط با آن، از متنی به متن دیگر و یا از بافتی به گستره و بافت دیگر دچار تفاوتهای معنایی عمده‌ای می‌شود.
یـك مثـال عمــده در این زمینه كه می‌توان به آن اشاره كرد، تفاوت میان ارتباطات توسعه (Communication Development)وارتباطات حامی توسعه(development Support Communication) است. توسعه برای محققان و دست‌اندركاران گوناگون دارای مفاهیم متفاوتی است.
بنابراین، نمی‌توان بدون تعریف توسعه و نیز تعریف ارتباطات، به درك درستی از نظریه و عمل در قبال ارتباطات توسعه رسید. اگر چه تعریف توسعه؛ نكته‌ای مهم و بدیهی به نظر می‌رسد، اما در بسیاری از آثار، تعریف كاملی از توسعه ارائه نشده است.
در یكصدوچهل تحقیق صورت گرفته در تحلیل فیر و شاه در سال ۱۹۹۷ این نكته مشخص شد كه تنها یك سوم این آثار تلاش كرده بودند تا به توسعه از جنبه مفهومی بپردازند. این در حالی است كه در قبال تعریفها نیز برداشتهای متفاوتی شكل می‌گیرد. اما در عین حال اگر چه این پژوهشها اكثراً بر این نكته توافق دارند كه توسعه یعنی ارتقای شرایط زندگی؛ اما بحث عمده در اینجا صورت می‌گیرد كه چه چیزهایی جزء شرایط زندگی هستند و باید تأمین شوند.
طی دهه گذشته، تعریف مفاهیم كلیدی و تعیین مرز برای این مباحث بین رشته‌ای و متداخل، حالت سیال‌تر و مبهم‌‌تری به خود گرفته است. پایان جنگ سرد در آغاز دهه ۱۹۹۰، قطب‌بندی شدن مسائل قومی، مذهبی و ملی، فراملی سازی، افزایش جریان اطلاعات و نفوذ و نیز ارتقای آگاهی گروههای حاشیه‌نشین و از دیگر سو كاهش منابع، همه و همه دست به دست یكدیگر داد تا مسائل موجود دچار تغییرات بیشتر و چالشهای تازه‌تر شود.
طی سالهای گذشته، حداقل چهار چشم‌انداز یا چهار دیدگاه در قبال دستیابی به توسعه شكل گرفته است: نوسازی اولین آنهاست كه مبتنی بر نظریه اقتصادی نئوكلاسیك است و در جهت ارتقای توسعه اقتصادی سرمایه‌داری حركت می‌كند. در این دیدگاه، مدل رشد اقتصادی غرب به همه نقاط دیگر قابل تعمیم تلقی می‌شود و تكنولوژیهای مدرن هم باید در توسعه نقش مهمی ایفا كنند.
دومین دیدگاه، همان اندیشه‌های انتقادی موجود در قبال توسعه است. از دیدگاه انتقادی، توسعه‌گرایی فرهنگی و اقتصادی و امپریالیسم نوسازی مورد چالش قرار می‌گیرد. اندیشه انتقادی خواستار بازسازی سیاسی و اقتصادی در مسیر توزیع عادلانه منابع و دستاوردها در میان جوامع است.
سومین قلمرو متعلق به اندیشه‌های رهایی‌بخش و وحدت‌گرا (توحیدی) است. این اندیشه‌ها عمدتاً برگرفته از الهیات رهایی‌بخش (Freire,۱۹۷۰) است كه متمركز بر رهایی فردی و جمعی جوامع از بند ستم به مثابه كلید خود اتكایی است و از این‌رو هدف توسعه قلمداد نمی‌شود.
اندیشه توان بخشی، چهارمین عرصه را شكل داده است. این اندیشه عمدتاً در ادبیات دهه ۱۹۹۰ ارتباطات و توسعه مورد تأكید قرار گرفته، اما در عین حال، هنوز از نظر اصطلاحات، نمونه‌ها و سطوح تحلیل و نتایج، چندان قوام نگرفته است. از دیگرسو نمی‌توان بی‌آنكه به درك درستی از مفهوم توان و قدرت رسید، به تعریف توان بخشی دست یافت.
مفهوم توان‌بخشی در ضمن با مفاهیم قدرت و كنترل در تئوری و علل توسعه، رابطه دارد.همان‌گونه كه ذكر شد، تئوری و عمل ارتباطات توسعه بیانگر آمیزه‌ای از دیدگاهها در قبال ارتباطات، توسعه و توان بخشی است. پژوهشگران و دست‌اندركاران عرصه ارتباطات توسعه، هنوز می‌خواهند بین دو جریان تمایز وجود داشته باشد: عده‌ای كه ارتباطات را یك نظام سازمانی برای تحویل (توزیع و ارائه) می‌دانند و عده‌ای كه در یك برداشت گسترده‌تر، ارتباطات را غیرقابل تفكیك از فرهنگ و تغییرات اجتماعی می‌دانند. در واقع باید گفت كه این جهت‌گیری، حاكی از اتكا به فرضیات مختلف نسبت به مقولات توسعه، توان‌بخشی و ارتباطات توسعه است و به دیگر سخن از اختلاف‌نظر در این زمینه حكایت می‌كند.
من در اینجا تلاش می‌كنم تا در قبال نظریه‌های ارتباطات برای توسعه یك تحلیل بدهم. برای این كار، ابتدا به گفتمان نوسازی و جانبداریهای تاریخی و مفهومی آن كه باعث تثبیت و تقویت این گفتمان شد، می‌پردازم. بنابراین، در همین بخش به نظریه‌های ارتباطی مرتبط با پارادایم نوسازی خواهم پرداخت كه دارای جانبداریهای نهادی و بافتی هستند. سپس در بخش دوم به توصیف نظریه‌ها می‌پردازم و از نظریه‌های ارتباطات برای توسعه انتقاد خواهم كرد. آن‌گاه به موقعیت اجتماعی و سیاسی كشورهای رو به توسعه در جهان كنونی خواهم پرداخت كه مشخصه آنها نابرابری در مناسبات قدرت و نابرابری در ساختارهاست. و بالاخره آن دسته از دیدگاههای ارتباطی را پی می‌گیرم كه به نظرم برای چالشهای جوامع جهان سومی مناسب‌تر هستند.
پارادایم نوسازی

«نوسازی» یكی از پرقدرت‌ترین پارادایمهایی بود كه پس از جنگ جهانی دوم سربرآورد و دارای پیامدهای متعدد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای جهان سوم بود. نوسازی یك محصول عملیاتی از مفهوم «توسعه» و مبتنی بر نظریه سیاسی لیبرال بود و بنابراین در پروژه بزرگتر روشنگری (تنویر) یعنی خردگرایی، عینی‌گرایی و سایر اصول فلسفی علم غربی ریشه داشت. تعریف جامعه مدرن در نظریه‌های نوسازی، به جوامع صنعتی غربی در همه حوزه‌های جامعه مشتمل بر نهادها و رفتارهای اقتصادی ـ سیاسی، نگرش نسبت به تكنولوژی، علم و فرهنگ، شبیه است. مدل اقتصادی نظریه‌های نوسازی همان نگرش نئوكلاسیك است كه سنگ پایه اقتصادهای غربی را می‌سازد. پارادایم حاكم در این عرصه همان میزان تولید ناخالص ملی است و تشویق همه عوامل و نهادها در مسیر شتاب بخشیدن به رشد در عرصه‌هایی نظیر صنعتی‌شدن سرمایه بر، تكنولوژی و مالكیت خصوصی در حوزه‌هایی چون تولید، تجارت آزاد و اصل بازار آزاد. پارادایم نوسازی نه تنها از نظریه اقتصادی بلكه از نظریه تكامل اجتماعی هم بهره گرفته و به همین خاطر بود كه در فرایند نوسازی جوامع انسانی، در سطح كلان از نظرات داروین در نظریه‌های نوسازی استفاده شده است. نظریه‌های مبتنی بر تكامل اجتماعی، تأثیرگذار بوده و باعث مطرح شدن مفاهیم مهم دیگری در زمینه جامعه‌شناسی توسعه شده كه از میان آنان می‌توان به نظریه‌های «دوپایه» یا «دوقطبی» توسعه اشاره كرد. در این نظریه‌ها، همه مراحل جهانی موجود در نظریه‌های تكامل اجتماعی به دو قطب ایده‌آل ـ معرف، تقلیل داده شدند: پیوستگی اجتماعی در برابر همبستگی اجتماعی، جوامع سنتی در برابر جوامع مدرن و غیره.
جوامع جهان سومی در این نظریه‌ها جزو جوامع سنتی طبقه‌بندی می‌شدند و جوامع صنعتی غربی طرف مدرن به حساب می‌آمدند. جوامع پیشرفته غربی در رویارویی با مسائل اقتصادی، تكنولوژیك، فرهنگی و اجتماعی در فرایند تغییرات اجتماعی؛ دارای طیفی از خودمختاری آن هم از نوع نظام‌مند تصویر می‌شوند اما از دیگر سو، جهان سومی‌ها كه فاقد تفكیك نقش در نهادها و فاقد مشخصه‌های همگامی با تحولات جهانی و فاقد سایر مشخصه‌های كمّی كشورهای صنعتی بودند، در مواجهه با مشكلات و بحرانها و یا حتی در مدیریت مسائل محیط خود، فاقد توان و قدرت ترسیم می‌شوند. از سوی دیگر، اگر از سطح خرد به نظریه‌های نوسازی نگریسته شود، تأكید این نظریه‌ها بر ضرورت تغییر ارزشها و نگرشهای فردی هم كاملاً آشكار است.
در این سطح، براین نكته تأكید می‌شود كه تغییر دادن ارزشهای فردی، پیش‌‌شرط ایجاد جامعه مدرن است. محققانی چون مك ‌كللند (۱۹۶۷)، لرنر (۱۹۵۸)، اینكلس (۱۹۶۶) و راجرز (۱۹۶۹) مشخصه‌های هنجاری ـ ارزشی مؤثر در نوسازی افراد در غرب و خصیصه‌های مانع نوسازی در جهان سوم را فهرست كرده‌اند. این محققان معتقدند نوسازی جهان سوم در گرو تغییر یافتن خصایص افراد جهان سومی است و اینكه باید نگرشها و ارزشهای خود را به خصایص مردم اروپای غربی و آمریكای شمالی شبیه سازند. به این ترتیب، نظریه‌های نوسازی، سنگ پایهٔ معرفت شناختی اولیه را برای تئوریهای ارتباطات در خدمت توسعه فراهم ساختند. از سوی دیگر این امر باعث شد تا میراثی از جانبداریهای تاریخی و نهادی كه محصول پژوهشهای مربوط به نقش «تبلیغ» بود و در فاصله دو جنگ جهانی در امریكا صورت گرفته بود، وارد این عرصه شود. در آن دوران، وسایل ارتباط جمعی، ابزارهایی پرقدرت قلمداد می‌شدند كه می‌توانستند در افكار مردم دخل و تصرف كنند و رفتارهای آنان را در مدتی كوتاه تغییر دهند.
این باور و تعصب و جانبداری كه صنعتی نهادینه به نظر می‌ر‌سید توسط محققانی افشا شد (گلاندر، ۲۰۰۰؛ سیمپسون، ۱۹۹۴).
سیمپسون (۱۹۹۴) فاش ساخت كه گستره اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر گسترش جانبداری از تأثیرات پرقدرت رسانه‌ها نقش داشته است. او به‌طور خاص بر حمایت و پشتیبانی پرقدرت نهادهایی چون دولت امریكا، ارتش و نیروی هوایی امریكا و نیز بر پشتیبانی سازمان سیا از این نوع پژوهشها و یافته‌های آنها انگشت می‌گذارد. سیمپسون این نكته را آشكار می‌سازد كه میان پژوهشگران و نهادهای فوق یك رابطه حرفه‌ای وجود داشته و همین ارتباط باعث شده است دیدگاه معتقد به تأثیرات پرقدرت رسانه‌ها بتواند سایر دیدگاههای غیرغالب را حذف كند و خود را كه حامی سیاست خارجی آمریكا بوده، بر سایر دیدگاهها حاكم سازد. به این ترتیب، دیدگاه معتقد به تأثیرات پرقدرت رسانه‌ها در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ وارد نظریه‌های توسعه ارتباطات شده است. بنابراین در اینجا می‌توان گفت كه آنچه در این قلمرو به عنوان یك هنجار مطرح شده، از ابتدا چیزی جز یك جانبداری نسبت به تأثیرات پرقدرت رسانه‌ها نبوده و نمی‌توانسته برای شرایط فرهنگی و اجتماعی ـ اقتصادی موجود در آسیا، آفریقا، حوزه كارائیب یا آمریكای لاتین مناسب باشد. از طرف دیگر برای اینكه موضوع به حد كافی پیچیده‌تر شود، محققان جوان كشورهای رو به توسعه هم تحت‌عنوان برنامه Pl ۴۸۰ (كه یك برنامه كمك غذایی بود) به آمریكا برده شدند تا با الگوی آمریكایی پرورش یابند.

sajadhoosein
15-02-2011, 09:12
نظریه‌های ارتباطات توسعه(2)

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

نويسنده: سرینیواس آر
مترجم: دكتر یونس شكرخواه


انتقاد شدید و جدی از گزاره‌های پارادایم نوسازی از دهه هفتاد و از سوی محققان آمریكای لاتین و آسیا آغاز شد. آنها این نكته را مطرح ساختند كه روند توسعه در كشورهای جهان سوم با فرضیات موجود در پارادایم نوسازی سنخیت ندارد. از دیدگاه این محققان، پارادایم نوسازی قادر به تبیین تغییرات اجتماعی در كشورهای رو به توسعه نبود و بیشتر به كار كشورهای اروپای غربی و آمریكای شمالی می‌آمد. مدل اقتصادی نئوكلاسیك كه مشوق نگرش موسوم به «نشت به پایین» به عنوان روشی سودمند برای توسعه تلقی می‌شد، از دهه ۱۹۷۰ اعتبار خود را از دست داد و ركود جهانی دهه ۱۹۸۰ و اصلاحات اقتصادی نئولیبرال در كشورهای جهان سوم باعث شد تا هر چه بیشتر عقب گذاشته شود. انتقادهایی كه از جامعه‌شناسی مدلهای توسعه به عمل آمد بر انتزاعی بودن نظریه‌های اجتماعی، ماهیت غیرتاریخی گزاره‌ها و بر اشتباه بودن شاخصهای توسعه كه در واقع «همگانیهای جهانی تكامل» را شكل داده بود و توسط محققانی چون پارسونز (۱۹۶۴) مطرح شده بود؛ انگشت گذاشت.
افزون براین، مدلهایی كه حكم قانون را یافته و توسط افرادی چون مكل كللند (۱۹۶۷)، هاگن (۱۹۶۲)، اینكلس و اسمیت (۱۹۷۴)، لرنر (۱۹۸۵)، راجرز (۱۹۶۹) و دیگران مطرح شده بود، به خاطرِ ماهیت قوم‌مدارانه آنها و به خاطر غفلت از نقش محدودیتهای ساختاری در قبال كنشها و رویه‌های فردی مورد انتقاد قرار گرفت. پارادایم نوسازی همچنین به‌خاطر داشتن دیدگاه منفی نسبت به فرهنگ؛ به ویژه فرهنگ دینی و به‌خاطر جانبداریها و تعصبات پدرسالارانه و خودمحور، طرف انتقادات بیشتری واقع شد. از دیدگاه تفكرات حاكم(Mainstream View) ،اگر كشورهای جهان سوم می‌خواستند مدرن شوند باید سنن فرهنگی خود را نابود می‌كردند. اگرچه هنوز هم فرایندهای نوسازی، سنن بومی را نابود می‌سازد و یا آنها را به نحو مقتضی تغییر می‌دهد و یا جذب خود می‌سازد، اما دیگر نظریه نوسازی حامی آشكار ندارد. محققان نئوماركسیست، جنبه‌های متعددی از انگاشته‌های پارادایم نوسازی را مورد انتقاد قرار داده‌اند. از دیدگاه آنها، توسعه نیافتگی الزاماً فرایندی متمایز از توسعه یافتگی نبوده و در واقع دو جنبه از یك فرایند به حساب می‌آید. توسعهٔ توسعه نیافته (Frank, ۱۹۶۹) در ملل جهان سوم در واقع با توسعه اقتصادی اروپای غربی و آمریكای شمالی در ارتباط است.
در ادامه، من برخی از جانبداریهای پیدا و پنهان پارادایم حاكم و گفتمانهایش را ذكر كرده‌ام كه فهرست جامعی نیست، اما می‌شود آن را آغازی برای شالوده‌شكنی پارادایم حاكم به حساب آورد:خردگرایی و پیشرفت با خردگرایی و رشد اقتصادی مترادف هستند چون نخبگان اقتصادی و سیاسی شمال این را می‌گویند، چون سازمانهای چندجانبه‌ای كه توسط همین نخبگان و بوروكراتهای دولتی اداره می‌شوند می‌گویند و چون منافع قطعی در جنوب وجود دارد .
سطح زندگی به عنوان یك شاخص كمّی و مواردی چون درآمد سرانه، سرانه مصرف منابع و سودناخالص ملی بسیار مهم هستند و جزو اهداف كلیدی به‌شمار می‌آیند. بحث فقط بر سر «رفاه» فرد یا جامعه به عنوان دو جنبه مادی و غیرمادی زندگی، نیست، بلكه بر سر «برخورداری كامل» است و این یعنی بیشترین مصرف مادی .
گفتمان حاكم با اتكا بر روشهای علمی پوزیتیویستی، مدعی ارائه «حقیقت» در قبال توسعه است. و به همین خاطر فرضیات و انگاره‌های مدرنیته و پیشرفت كه از غرب صنعتی صادر شده، بی‌آنكه مورد چالش قرار گیرد، توسط سران كشورهای گیرنده موردپذیرش قرار گرفته است. این فرضیات نیز غالباً بر توصیفهایی چون توصیفهای علمی ـ فولكلور غلبه یافته است.
ارتباط تاریخ كشورهای رو به توسعه با مقوله نوسازی نادیده گرفته شده است. تاریخ و فرهنگ آنان گرفته شده و به جای آن یك طرح تكنوكراتیك برای آینده آنها در نظر گرفته شده است و به این ترتیب، اهداف توسعه در یك خلاء تاریخی قرار گرفته كه راه را بر هر نوع تحلیل ابتكارات گذشته و مضار آنها سد می‌كند.
مفاهیم توسعه، ابتكارات و منافع برخاسته از آن، توسط جغرافیای اربابان كه توسط نهادها و دولتهای حاكم ساخته شده، هدایت می‌شود و به همین سبب، مفاهیمی چون جهان سوم، شرقی، افریقایی و شمال ـ جنوب به كلیشه تبدیل شده‌اند و كشورهای جهان سوم و حلقه‌های فقیرتر موجود در آنها به طرزی غلط گیرندگان محض كمكهای توسعه قلمداد می‌شوند .
یك استعاره بیولوژیك در گفتمان توسعه وجود دارد كه به آن"Entwicklung" می‌گویند. این واژه به معنی «فرایند تكامل اجتماعی» است. گفته می‌شود فرایند تكامل اجتماعی، شبیه تغییرات فیلوژنیك در ارگانیزمهای بیولوژیك است. مدتها طول كشید تا رشد شناسی (انتوژنی) برگشت‌ناپذیری و خطی بودن مراحل فیلوژنی را به تصویر بكشد.
بی‌ربطی تاریخی به بروز مشكلات اجتماعی می‌انجامد و این طبیعی است. یعنی نمی‌توان آن را محصول سیاست، عدم مدیریت، فساد، طمع یا اعمال قدرت قلمداد كرد . بلایای طبیعی نظیر قحطی و خشكسالی جزو نتایج احتمالی قصور در برنامه‌ها یا كوتاهی در پارادایمهای پژوهشی یا بحرانهای اقدامات كاپیتالیستی نوسازی نیستند.
در واقع علم پوزیتیویست به داور نهایی حقیقت تبدیل شده است. در حالی كه ارزشهای روشنگری (دوره تنویر) به عنوان قوام‌دهنده به علم، با سیستمهای اقتصادی ـ سیاسی مدرن گره خورده‌اند، گفتمانهای علم و علمی، علم اقتصاد و علم سیاست هم به‌طور متقابل سیستمهای تقویت‌كننده را می‌سازند و به این ترتیب می‌توان گفت كه دولتهای مدرن، بوروكراتها و نخبگان در موضع قدرت از یك طرف و از طرف دیگر تكنوكراتهای علمی با ابزار علم، مسئولیت تعیین این نكته را كه چه چیزی حقیقت است و چه چیزی حقیقت نیست، به دست گرفته‌اند. پساساختارگراهایی نظیر فوكو معتقدند علم به عنوان نوكر دولت، نه تنها در توصیف واقعیت، بلكه در تولید، كنترل و عادی‌سازی واقعیت هم به كار گرفته شده است و فرایند عادی‌سازی از طریق همگن‌سازی عواطف، تمایلات و كنشهای افراد، از میزان عدم تجانس و ناهمگنی می‌كاهد.
نظریه‌های ارتباطات برای توسعه

نظریه‌های ارتباطات برای توسعه را می‌توان در دو گروه طبقه‌بندی كرد: گروهی كه در قلمرو پارادایم حاكم نوسازی قرار می‌گیرند ـ كه بحث آنها را مطرح كردم ـ و یك پارادایم آلترناتیو و مطلوب دیگر كه در واقع در برابر مدل تجویزی و «نشت به پایین» پارادایم نوسازی قرار می‌گیرد.
نخستین خانواده نظریه‌ها مركب از نظریه ارتباطات و نوسازی، نظریه نوآوری، نگرش بازاریابی اجتماعی و استراتژیهای آموزشی ـ سرگرم‌كننده است. اما در خانواده دوم نگرشهایی چون مدل پژوهشی مبتنی بر كنش مشاركتی و توان بخشی یا تفویض اختیار و قدرت‌بخشی گنجانده شده است.
نظریه‌ها و مداخله‌ها در پارادایم حاكم نوسازی

نظریه ارتباطات و نوسازی

در نظریه ارتباطات و نوسازی، ارتباطات چیزی فراتر از یك رابط میان فرستنده و گیرنده بود. ارتباطات در این نظریه به عنوان یك سیستم پیچیده، كاركردهای اجتماعی ویژه‌ای داشت و به این ترتیب رسانه‌های جمعی به عنوان عوامل و شاخصهای نوسازی در كشورهای جهان سوم به كار گرفته شدند، علاوه بر تحلیل نقش رسانه‌های جمعی در سطح كلان، پژوهشگران همچنین تحقیقاتی در زمینه تأثیرات ارتباطی انجام دادند و روی مدلهایی كه جنبه‌های اجتماعی ـ روانشناختی افراد را برای انتقال از جامعه سنتی به مدرن ضروری می‌ساخت، كار كردند.
گذر از جامعه سنتی

دانیل لرنر ایده‌های بنیادین مربوط به رسانه‌های جمعی و نگرش مبتنی بر نوسازی را به تصویر می‌كشد. لرنر یك الگوی روانشناختی در افراد را شناسایی و توصیف كرد كه هم برای جامعه مدرن ضروری بود و هم آن را تقویت می‌كرد. فرد موردنظر او به ظرفیت بالایی برای شناسایی مشخصه‌های جدید پیرامون خود مجهز بود و می‌توانست نیازهای جدیدی را كه جامعهٔ بزرگتر ایجاد می‌كرد، در خود درونی سازد. به عبارت دیگر چنین شخصی از یك همدلی بالا برخوردار بود و این یعنی ظرفیت دیدن خودش در موقعیت دیگران. لرنر معتقد بود كه همدلی دارای دو وظیفه است. اول، تواناسازی فرد برای عمل در یك جامعه مدرن كه پیوسته در حال تغییر است و دوم اینكه همدلی یك مهارت جدایی‌ناپذیر برای افرادی است كه می‌خواهند موقعیت سنتی خود را ترك كنند.
به این ترتیب، رسانه‌های جمعی، كارگزاران مهم نوسازی قلمداد شدند. افراد جهان‌سومی می‌توانستند همدلی خود را با در معرض رسانه‌ها قرار گرفتن گسترش دهند. چرا كه رسانه‌ها با نشان دادن چشم‌اندازهای جدید، آنها را در برابر رفتارها و فرهنگهای تازه قرار می‌دادند.
كوتاه سخن آنكه، رسانه‌های جمعی از این توان بالقوه برخوردار بودند كه نسیم دگرگونی و نوسازی را در جوامع سنتی و منزوی به حركت در آورند و ساختارهای زندگی، ارزشها و رفتارهای جوامع سنتی را با آنچه در جوامع مدرن غربی بود، عوض كنند.
نقش قدرتمند رسانه‌های جمعی در نوسازی، توسط لرنر و شرام و عده‌ای دیگر در پژوهشهایی كه در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به عمل آمد، مورد تأكید قرار گرفت و همین پژوهشها بود كه گزاره‌های موجود در پارادایم حاكم توسعه را تكمیل كرد. به این ترتیب، رسانه‌های جمعی، حكم وسایل نقلیه‌ای را یافتند كه ایده‌های جدید و مدلهای تازه را از غرب به جهان سوم و از مناطق شهری به حومه‌های روستایی منتقل می‌كردند. نكته مهم دیگر، باور این مسأله بود كه رسانه‌های جمعی می‌توانند افراد ساكن در كشورهای رو به توسعه را برای پذیرش تغییرات سریع اجتماعی آماده سازند و این كار را از طریق استقرار «جوّنوسازی» عملی سازند. این امر در واقع پذیرش این نكته بود كه رسانه‌های جمعی قدرتمند هستند و بر افراد تأثیر مستقیم می‌گذارند. به این ترتیب نظریه گلوله‌های جادویی در مورد تأثیرات رسانه‌های جمعی در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در جهان سوم جا افتاد و این در حالی بود كه حتی پیش از آن در آمریكای شمالی رد شده بود .
قدرت رسانه‌های جمعی در یك سویه بودن، از بالا به پایین بودن، در همزمانی و در دامنه وسیع انتشار آنها ریشه دارد. رسانه‌های جمعی از این نظر در كشورهای جهان سوم حكم «چندبرابركننده جادویی» منافع توسعه را یافتند. مجریان، محققان و كارگران به‌طرز صادقانه‌ای قدرت فراوان رسانه‌ها را به عنوان منادیان نفوذ نوسازی باور كرده بودند. بنابراین، اطلاعات حكم حلقه مفقوده در زنجیرهٔ توسعه را یافت.
نظریه نشر نوآوری

در حالی كه پژوهشگران و تصمیم‌سازان در سطح كلان درباره نقش حمایتی رسانه‌های جمعی در توسعه و نقش حمایتی آنها در نوسازی بحث می‌كردند، نظریه نشر نوآوری به‌تدریج به عنوان یك چارچوب محلی برای هدایت ارتباطات در خدمت توسعه مطرح شد. نظریه نشرنوآوری، ارتباطات نظری مهمی نیز با پژوهشهای متمركز بر حوزه تأثیرات ارتباطی داشت. تأكید نظریه نشرنوآوری عمدتاً بر تأثیرات ابزارهای ارتباطی بود: قدرت پیامهای رسانه‌ای و رهبران فكری برای ایجاد دانش مربوط به رویه‌ها و ایده‌های جدید و نیز قدرت متقاعدسازی مخاطبان پیامها برای اتخاذ نوآوریهایی كه از بیرون به آنها ارائه می‌شد. ریشه نشر نوآوری در گزاره‌ها و فرضیات نظریه تغییر از بیرون است. دیدگاه مبتنی بر تغییر از بیرون، مفاهیم و فرضیاتی را به نظریه نشر نوآوری داده است. نخستین تعریف توسعه در این چارچوب این چنین ارائه شده بود: نوعی تغییر اجتماعی كه در آن ایده‌های تازه برای افزایش درآمد سرانه و ارتقای سطح زندگی، از طریق روشهای مدرن تولید و بهبود وضعیت سازمان اجتماعی، به یك نظام اجتماعی داده می‌شود .راه الزامی تغییر از یك فرد سنتی به یك فرد مدرن، ارتباطات و پذیرش ایده‌های جدید از سوی منابع بیرونی برای نظام اجتماعی است .
اورت ام. راجرز كه اثرش در این زمینه نقش محوری دارد، در تحلیل نشر نوآوری و یا اشاعه هر ایده تازه، عناصر عمده زیر را شناسایی كرد:
نوآوری، ۲. ارتباطات از طریق كانالهای مشخص، ۳. در بین اعضای نظام اجتماعی، ۴. به مرور زمان.در این نظریه، پذیرش نوآوری، روندی تعریف می‌شود كه در آن فرد در نخستین مرحله‌ای كه از نوآوری مطلع می‌شود، تصمیم می‌گیرد نوآوری را بپذیرد و یا اینكه آن را طرد كند. پنج مرحله‌ای كه در اینجا مطرح می‌شود عبارتند از: آگاهی، علاقه، ارزش‌یابی، آزمون و پذیرش.
مطالعات متمركز بر نوآوری از این امر حكایت دارد كه میان گروههای پذیرنده نوآوری از نظر خصوصیات فردی، رفتار رسانه‌ای و موقعیت در ساختار اجتماعی، تفاوتهای عمده‌ای وجود دارد. به‌طور نسبی، گروههای پذیرنده عمدتاً جوان هستند، موقعیت اجتماعی و وضعیت مالی بهتری دارند، دست‌اندركار امور تخصصی بوده و به لحاظ توانمندیهای ذهنی نسبت به دیرپذیرندگان قدرتمندترند. كسانی كه نوآوری را زودتر پذیرفته‌اند؛ از جنبه ارتباطی، بیشتر از رسانه‌های جمعی و منابع اطلاعاتی جهانی استفاده می‌كرده‌اند. علاوه بر این، مناسبات اجتماعی كسانی كه زودتر به نوآوری تن داده‌اند، جهانی‌تر از دیرپذیرندگان بوده و خصوصیت و قدرت رهبری فكری هم در آنها بالاتر از گروه دیرپذیرنده بوده است.
به‌طور خلاصه باید گفت مطالعات مربوط به نشرنوآوری، بر اهمیت ارتباطات در فرایند نوسازی در سطح محلی تأكید ورزید. ارتباطات در پارادایم حاكم، میان ایده‌های بیرونی و جوامع محلی نقش رابط را داشت. نشرنوآوری همچنین بر ماهیت و نقش ارتباطات در تسهیل اشاعه نوآوری در جوامع محلی تأكید ورزید. به‌این ترتیب می‌توان گفت كه مطالعات نشرنوآوری، تأثیر ارتباطات (بین فردی و رسانه‌های جمعی) بر تغییر روش زندگی از سنتی به مدرن را مستند ساخت.

sajadhoosein
15-02-2011, 09:18
نکاتی چند در خصوص علامت تجاری


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] داشتن علامت تجارتی اختیاری است مگر در مواردی که دولت داشتن آن را الزامی قرار دهد.
2- حق استعمال انحصاری عللامت تجاری فقط برای کسی محسوب می شود که علامت خود را در اداره مالکیت صنعتی به ثبت برسانید.


3- علامت تجارتی قابل نقل و انتقال است و باید وفق مقررات قانون ثبت علائم و اختراعات ایران، این انتقال باید بموجب سند رسمی بوده و در اداره مالکیت صنعتی به ثبت برسد.
4- مالک علامت تجارتی ثبت شده می تواند اجازه استفاده از آنرا به دیگران بدهد و این اجازه استفاده باید به موجب سند رسمی باشد و هم چنین این اجازه باید در اداره مالکیت صنعتی به ثبت برسد.


5- برای علامت تجارتی ثبت شده گواهی ثبت علامت اختصاری صادر خواهد شد.
6- مدت اعتبار ثبت علامت تجاری 10 سال است سال است . و این مدت قابل تمدید می باشد.
7- برای ثبت چند علامت باید به تعداد آنها اظهار نامه جداگانه داده شود.

8- تغییرات مربوط به نشانی و مالک علامت تجارتی رسمیت نخواهد داشت مگر اینکه در اداره مالکیت صنعتی به ثبت رسیده باشد.
9-تغییرات در علامت تجارتی یا نوع محصولاتی که علامت تجارتی برای تشخیص آن بکار رفته باید مطابق مقررات به ثبت برسد والا این گونه تغییرات مورد حمایت قانون قرار نمی گیرند.
10- علامت تجارتی ثبت شده از تاریخ تسلیم اظهارنامه مورد حمایت قانون می باشد.

مدارک لازم برای تقاضای ثبت علامت تجاری
مرحله اول:
1- سه نسخه اظهارنامه ثبت علامت تجارتی و تکمیل آن طبق نمونه پیوستی.
2- درصورتی که علامت تجارتی متضمن تصویر نوشته بخصوصی باشد ده قطعه از تصویر ضمیمه شود.
3- تصویر مدارک هویت متقاضی. (شناسنامه)

مرحله دوم:
1- ارائه یک نسخه روزنامه رسمی که آگهی تقاضای ثبت علامت تجارتی درآن درج شده است.
2- یک برگ تقاضای ثبت علامت تجارتی (بشرح نمونه پیوستی).
3- یک برگ تصدیق ثبت علامت تجارتی به انظمام فتوکپی آن.
4- قبض پرداخت حق الثبت علامت تجارتی.
5- ارائه روزنامه رسمی ثبت علامت تجارتی.
6- شرکت هایی که قصد ثبت علامت تجارتی دارند باید به دلیل مدیریت شرکت و آخرین روزنامه رسمی (که انتخاب مدیران در آن درج شده است) را ارائه و مدیرانی که دارای حق امضاء هستند ضمن ارائه یک برگ فتوکپی شناسنامه خود اظهار نامه را امضاء و مهمور به مهر شرکت نمایند.
در این نوشته، می توانید با طبقه بندی علائم صنعتی و تجارتی آشنا شوید.

sajadhoosein
15-02-2011, 09:26
ویروس های زندگی مشترک



ويروس شماره يک : تعصب افراطي
نوع : بسيار خطرناک
علل پيدايش : شک و ترديد به طرف مقابل ، نداشتن صراحت ، وسواس فکري ، قضاوت هاي کودرکورانه و بدبيني.
راه هاي درمان : احترام به آزادي و ويژگي ها طرف مقابل ، داشتن صراحت کامل ، بررسي منطقي و آرام مسائل ، قاطي نکردن مسائل مختلف با همديگر ، روشنفکري ، اعتماد و اطمينان قلبي به طرف مقابل ، گذشت .
( و از همه مهمتر ، او کودکي نيست که با ديدين اسباب بازي بهتر ( خوش تيپ تر ، پولدارتر يا ...) شما را از ياد ببرد او همانقدر شما را دوست دارد که شما او را پس جاي نگراني نيست.)
ويروس شماره 2 : دروغگويي
نوع: مخرب
علل پيدايش : کوته فکري ، ترس از حقيقت ، عدم اعتماد به نفس
راه هاي درمان : پذيرفتن اشتباه طرف مقابل ، صداقت ، پرهيز از فريبکاري ، افزايش اطمينان به نفس، نترسيدن از گفتن حقيقت اگر چه تلخ باشد.
(هميشه اميد به گذشت،تنها بدليل راستگويي وجود دارد . اين رمز تداوم زندگي است).
ويروس شماره 3 :خشونت
نوع : بسيار خطرناک
علل پيدايش : عناد و سرسختي ، ضعف طرف مقابل ، داشتن عقده هاي مختلف ، کمبود محبت ، مشکلات عاطفي
راه هاي درمان : صبر ، تسامح ، قناعت ، عطوفت و صميميت در زندگي مشترک ، صراحت و صداقت در تمام مسائل ، و تاثير نگرفتن از مشکلات بيروني در محيط خانه ، قبل از هر تصميم خشني چند لحظه فکر کردن به عواقب کار.
(قبل از هر گونه خشونت ، خوبي هاي او را به خود يادآوري کنيد.حال آيا او مستحق چنين خشونتي است يا مي توان کمي ملايم تر برخورد کرد).
ويروس شماره 4 : دخالت خانواده ها
نوع :خطرناک
علل پيدايش : درز کردن مشکلات خصوصي زن و شوهر به خارج از خانه ، رفت و آمدهاي بيش از حد، آگاه شدن ديگران از جزئيات زندگي خصوصي
راه هاي درمان : حفظ مسائل سري و خصوصي ، اولويت دادن به مسائل خانه و خانواده ، را زداري و حل مسائل تا حد امکان درون خانه و کمک گرفتن از مشاوران حرفه اي به جاي کمک خواستن از اقوام .
(شايد ابراز انتقاد در تنهايي عذرخواهي لذت بخشي را بدنبال داشته باشد در صورتي که انتقاد از يکديگر جلو ديگران ، عواقبي مثل عدم پذيرش ، ناراحتي دروني و کينه توزانه اي را به همراه داشته باشد، همچنين خالت هاي ديگران بعنوان طرفداري يکجانيه يا راهنمايي دو جانبه و بدتر از همه حرفهاي آنچناني پشت سر هر دو)
ويروس شماره 5 : خودخواهي
نوع : مخرب
علل پيدايش : خودپسندي ، عدم احساس مسئوليت ، عقده هاي مختلف
راه هاي درمان : احترام به خواسته ها و حقوق طرف مقابل ، مشارکت زن و شوهر در خوشي ها و ناخوشي هاي زندگي ، پذيرفتن عيوب خود و ديگران ، انتقادپذيري
(تمامي من گفتن ها از تنهايي منشاء مي گيرد ، در کنار يکديگر به ما برسيد که هدف زندگي مشترک اين است ).
ويروس شماره 6 : خساست
نوع : خطرناک
علل پيدايش : سرشت بد ، تنفر ، مادي بودن
راه هاي درمان : شاکر بودن به آنچه خداوند داده است ، از روزي حلال بهره بردن ، دل نبستن به دنيا ، عدم رقابت مادي با ديگران ، اولويت دادن به روحيه خانواده نسبت به ماديات ، اعتقاد به مرگي که هر آن ممکن است فرا رسد.
(آيا آنچه برايش خساست بخرج ميدهيد ارزش خدشه دار شدن ارتباط شما را دارد و اگر ارزش ارتباط شما از همه چيز مهمتر است پس خساست را سر جايش بنشانيد).

sajadhoosein
15-02-2011, 09:33
اصول حل مشکلات روابط زناشویی


راه حل حقیقی در رفع مشکلات
اولیـن مـرحله مـــصالحه و سازش است. شما باید از فریاد زدن و سـرزنــش کردن بـه شـدت پرهیـز کنید و بـه نــظرات و عقاید یکدیگر احترام بگذارید. مرحله دوم شناسایی مشکل و مــطرح کـــردن آن است. این دو مرحله قبل از شروع هر بحثی باید انجام شوند در غیر این صورت هیچ گاه موفق به سازش نخواهید شد. زمانیکه آمادگی ورود به مرحله سوم را پیدا کـردید می بایست بر روی چند مطلب با یکدیگر به توافق برسید.
اصل اول: در طول بـحث بـرای شـکست هـا و پــیروزی های یکدیگر چوب خط نیندازید. متاسفانه این یکی از شایع ترین مشکلاتی است که اغلب زوج ها مرتکب آن میشوند. هنگامیکه یکی از طرفین دچار اشتباهی شد طرف مقابل آن را در ذهن خود ثبت میکند تا در یک موقعیت مناسب آن را بازگو کنـد. وقتـی یـکــــی از آنها شروع به گله و شکایت میکند دیگری هم آرام نمی نشیند و هر آنچه را در ذهن خود ثبت کـرده اســـت بــــاز گو میکند گویی با این عمل موفق تر از میدان بیرون می آید. در یک چنین وضعیتی حساب کردن برد و باخت ها به صورت مهمترین عامل در می آید و هـر دو طـــرف از حیــطه بحث اصلی خارج می شوند. روزی یکی از دوستانم به من گفت: "من ایــــــن هفته توانستم چـهـار بـــار حرفم را به کرسی بنشانم در حالیکه همسرم تنها دو بار توانست این کار را انجام دهد." او هیچ اهمیتی به درست یا غلط بودن کار خود نمی داد، فقط میخواست حرف آخر را خودش بزند. عده ای فرصت دادن به شریک زندگی را ضـعـــف شخصیتی به حــــساب می آورند. چنین رفتاری باعث جدایی و دور شدن زوجین از یکدیگر و در نهایت ایجاد تنفر میشود. مصالحه و سازش بـه معنای وجود ضعف در شخصیت افراد نیست. هرزگاهی چند اجازه رشد کردن را به طرف مقابل بدهیـد. نفس خود را به مبارزه دعــــوت کنید تا روح شما از هرگونه عیب و زشتی به دور باشد. اگر با کله شقی تمام تنها به جـــمع کردن امتیاز در یـک رابـطـه بـیـندیشـید دیـگر قــادر بـه دیـدن مشــکلات اصـلی نخواهید بود و تصمیمات نادرستی اتخاذ میکنید که به زندگی مشترکتان صدمات جبران نا پذیری خواهد زد.
اصل دوم: طرز حرف زدن عامل مهمی در تعیین نتیجه هر گونه بحثی است.حـتی اگـــر حــــق با شما باشد، اگر به روش صحیح آن را مطرح نکنید ممکن است حق مسلم خود را از دست بدهید. پس سعی کنید شیوه درست را برگزیـنـید. اصـــــلا خوب نیست که با به کار بردن لغات و اصطلاحات توهین آمیز شریک زندگــی خود را مجبور به دفــــاع کنید. واکنش طبیعی نسبت به حمله و تجاوز از دو حال خـارج نیسـت: یـــا فـــرد متقابلا تصمیم به مبارزه میگیرد و یا اینکه به لاک دفاعی فرو می رود که در هر دو حالت مشکل به شیوه منطقی حل نخواهد شد.
از کلمات "همیشه" و "هرگز" استفاده نکنید.گفتن جمله هایی ازقبیل "تو هرگز در کارهای خانه کمک نمیکنی" از آغاز ایجاد هرگونه بحث منطقی را مختل میکند. بیــشتر شبیه این است که شما قصد مبالغه داشته و می خـواهیـــد شخص مقابل را به مبارزه دعوت کنید. پاسخ به شما چیزی جز این نیست: "این درست نیسـت، دو هـفـته پیش بود که من تمام خانه را تمیز کردم و بچه ها را به مدرسه بردم" و کل بحث به جــریان تو بگو من بگو تبدیل می شود و از دایره بحث اصلی خارج میشوید. بنابراین از به کار بردن لغاتی که معنای کلی و قطعی دارند خـودداری کنـید. جمله بالا را میتوان با فرم متفاوتی به این شکل بیان کرد: "من می خـواسـتـم راجــع به سهم تو در کارهای خانه صحبت کنم؛ لطفا مرا هم در اولویت قرار بده؛ بعضی وقت ها فـکر می کنم خانواده، دوستان و همکارانت نسبت به من ارجع تر هستند."
دشنام و ناسزا با صدای بلند. بعضی از انسانها با این باور رشد می کنند که هر کس پـرخـاشگرتـر بــاشد و با صدای بلندتری صحبت کند، قدرتـمندتر بوده و می تـوانـد تـوجـه بیشتری را بخود جلب کند. این شیوه برای تهدید و ارعاب و بی ارزش کردن همسرانتان بی نظیر است اما با این کار شما فقط آنها را عصبانی میکنید، بعد از مـدتی هم نسبت به شما بی میل خواهند شد. شاید جرات بازگو کردن این مطلب را در مـقـابـل چشمان شما نداشته باشند اما بیحرمتی در نهانشان باعث ایجاد انزجار و تنفر از شما میگردد. هـر بــار که یکی از زوجین مورد آزار دیگری قرار گیرد و خاطرش از او آزرده شود نـه تـنـهـا مشکل اصلی حل نمی شود بلکه لکه های جبران ناپذیری نیز بر روی پـرده روابطــشـان به وجود می آید که خود باعث فروپاشی بنیان خانواده می گـردد. هنگام شنیدن کلمات توهین آمیز به شخص مقابل بگویید: "اگر بخواهی به این طرز صحبت کــردن ادامه دهی من نمی توانم با تو گفتگو کنم." و بعد پیشنهاد کنید تا بـحث به زمان دیــگـری کـه هــر دو طرف از آرامش کامل برخوردارند موکول شود. ولـی اگر متـقـاعد نـشد و تـجـاوز خـــود بـه حریم شما را ادامه داد، تصمیم گیری با شماست. از خود بپرسید آیا می تــوانــید با کسی که بی شرمانه به حقوق شما تجاوز میکند، زندگی کنید؟!
تهدیداتی نظیر "و اگر نه...!!"
بسـیـاری از افـراد هسـتــــند که همیشه از ضمیمه کردن یک جمله تهدید آمـیـز بـه آخـر سخنان خود لذت می برند. برای مثال می گویند " تـو بهـتـر اســت کارها را مطابق میل من انجام دهی واگرنه...!!" آنها ظاهرا احساس می کـنـــــند که نیاز خود را از این طریق مرتفع می سازند اما اگر در مقابل جوابی مانند "و اگر نه چــــــه کار میخواهی بکنی؟؟" دریافت کنند آنگاه؟!... در این لحظه که شما بی توجهی همســرتان را نسبت به تهدید خود می بینید چه کاری میتوانید انجام دهید؟ باز هم به فکر تلافی مـــی افتید. مشکل اینجاست که عدده معدودی پاسخ مثبت به اینگونه تهدیدها می دهند و ســـایرین تنها به این دلیل که ثابت کنند هیچ گاه مجبور به انجام عملی نیستند دقیقا کار مخالف نظر شما را انجام می دهند. اگر زمان عمل به گفته هایتان فرا برسد، چه کار می کــنـــیــد؟ عقب نشینی میکنید و یا به جنگ با همسرتان ادامه میدهید؟ طور دیگر به قضیه نگاه کنید و طرز برخورد خود را تغییر دهید. آگاه ساختن طرف مقابـــل از نتـایـج کــــار خــود عملی عاقلانه است اما باید با ملایمت بیان شود، مثلا: "اگر طبق خواسته من عمل نکنی موجب میــشود که من ...." اگر او در انجام خواسته شما قصور کند حداقل شما او را از نتیجه کارش آگاه ساخته اید. اما شما چطور میـــتوانید از نتیجه کار مطمین باشید؟ چطور همه چیز بر وفق مراد شما پیش خواهد رفت؟ راهــــهای زیادی برای انتقال افکار وجود دارد که مهمترین آنها "گفتار" است. شما به وسیله گفته های خود میتوانید شخص مقابل را متوجه کلیه آمال درونی خود بکنید. به کار بردن جمـله های زیر میتواند مشکل هر رابطه ای را به آسانی برطرف کند:
-- چیزی هست که برای من اهـــــمیت زیادی داره، اگر ممکن باشه میخواستم امروز در موردش باهات صحبت کنم.
-- من فکر میکنم ما دو تایی از پس این مشکل بر می آییم.
-- تـــحمل این قضیه واقعا برای من سخته، فقط میخواستم نظرمو در مورد این مطلب با تو در میون بذارم.
-- فقط میخوام به من گوش بدی و تا وقتی حرفام تموم نشده قضاوت نکنی.
-- اصــــلا لازم نیــست تمام مشکلات همین حالا حل بشه، فقط می خوام حـرفـــامــــو بشنوی.
اصل سوم: در یک زمان خاص تنها بر روی یکی از مشکلات خود تمرکز کنید تا به نتیجه برسید.
یکی از اساسی تریــن مشکلات من هنکام روان درمانی زوج ها، دور نگه داشتن آنها از خلط کردن چند مبحث مختلف است. مـــوشکافی و تجزه تحلیل چند مساله مهم در آن واحد غیر ممکن است. و تنها دلیل شکست در راه حــل مشکلات آمیختن آنها با یکدیگر است. به تازگی من و همسرم در مورد مسایلی پیرامـــون مــــدیـــریت مالی زندگی به مشـکل بـر خـوردیـم و بـحـث و جـدال را شـروع کـردیـم. سپـس تـصمـیم گـرفتیم با قضیه منطقی برخورد کنیم. اشتباهاتمان را پذیرفتیم و به موضوع بحث اصلی پرداختیم. الـبته برای رسیدن به نتیجه مطلوب کمی تلاش لازم است. با تمرکز بر روی یک موضوع مشخص میتوانید خیلی زود به نتیجه برسید. شـاید در نگاه اول کمی مشکل به نظر برسد اما ارزش تـوجـه بیـشتر را دارد. شاید شریک زندگیتان با پـرداخـتـن بـه یـک مـوضـوع دیـگر شـما را از ریـل اصـلی خارج کرده و به بیراهه بکشانـد. صحبت کردن پیرامون مسایل مختلف روشی موذیانه برای تغییر موضوع بـحث است. هر زمان با چنین مشکلی مواجه شدید به عنوان مثال بگویید: "اجازه بده در حـال حاضر به این موضوع بپردازیم و -------- (موضوع بعدی) را برای یک وقت دیگر بگذاریم."
اصل چهارم: زمان و فضای مناسبی را برای بحث و مذاکرات خود در نظر بگیرید. همیشه زمان و مـکان مـنـاسبــی برای حل مشکلات شما وجود دارد. ابتدا مکان: دقیقا نمی توان گفت کدامیک از اتاق های خـــانه مناسب است، فقط کافی است برای هر دو نفر فضایی آرام بخش باشد. ممکن است بــرای عـــده ای میز آشپزخانه و برای سایرین اتـاق خـواب بـاشـد. تـوجــــــه داشته باشید که هیچ گاه در مـلا عام و یا خانه دوستان و آشنایان بحث خانوادگی را شـــروع نکنید. چنین گفتگوهایی ارزش برگزاری در یک مکان مناسب را دارند.
سهل انگاری در انتخاب یک مکان مناسب بزرگترین اشتباه است که متاسفانه بسیاری از زوج ها مرتکب آن می شوند. انتخاب زمان مناسب به انـدازه مـکان از اهـمـیـت ویـژه بـرخـوردار اســت. در ایـن مبـحث می بایست سه امر اساسی مورد توجه قرار گیرد. اولا شما باید (و واقعا باید) مشکلات را در نقطه شروع شناسایی کنید تـا قـدرت داشته باشید قبل از اینکه به یک خصوصیت اخلاقی در فرد مقابل تبدیل شوند آنها را رفع کنید. بسیاری از افراد پس از اینکه طرف مقابل برای بیستمین بار مرتـکـب اشتباهی میشود، احساس ناراحتی می کنند که دیگر آن زمان بسیار دیر است. هر چـه طرف مقابل مدت زمان بیـشتری بـه کـار اشــتباه خـود ادامـه دهــد شما باید نیروی بیشتری صرف کنید تا بتوانید او را از این عمل باز دارید. اگر دست روی دســت بگذارید و توقع داشته باشید که همه مسایل به خودی خود حل شوند هیچ گاه نباید انتـظار داشته باشید تا خواستهای شما برآورده شود و نیازهایتان مرتفع گردد. ثانیا مطمئن شوید که به اندازه کافـی زمـان هسـت تـا بـتــوانید به طور کامل به موضوع مورد بحث بپردازید. عده زیادی از بـیـمـاران مـن مسـایل بسیار مـهــم را درست در زمان خاتمه جلسه بیان می کنند و بعد از اینکه من به آنها پایان جلسه را اعـلام میــکنم آنها عصبانی میــشوند. مورد مشابه در روابط خانوادگی وجود دارد. شروع بحث هنگام خروج از منزل یا رفتن به محل کار بی فایده است. البتـه تـوجـه داشـتـه بـاشیــد اگر بحث برای مدت زمان زیادی به تعویق افتد ممکن است مشکل شما بـه دسـت فـرامـوشی سپرده شـود و برای همیشه حل نشده باقی بماند. بنـابرایـن زمـان مناسبـی را بـرای شــــروع بحث رودر رو انتخاب کنید. (مکالمه تلفنی به اندازه کافی اثر بخش نیست.) ثالثا اگـر ســاعت ها بر روی مشکل خود بحث کردید و به نتیجه مطلوب نرسیدید، شاید وقت آن رسیده باشد که جلسه را تعطیل کنید و ادامه آن را به زمان دیگری موکول کنید. زمانیکه هر دو طرف خسته باشند ممکن است بحث به حاشیه کشیده شود؛ پس بهتر است بر سر این مساله با یکدیگر توافق کنید و ادامه بحث را زمانی کـه هــــر دو طرف از آمادگی کامل برخوردار بودند ادامه دهید.
اصل پنجم: اگـر نسـبـت بـه هـمسر خود بی اعتنایی کردید و او را آزرده خاطر ساختید؛ از او عذرخواهی کنید. عذرخواهی یـک عـمـل کوتاه و شیرین است. هیچ کس کامل و بی عیب نیست. گاهی پیش می آید که دانسته و یا نادانسته به احساسات طرف مـقـابل خود لطمه می زنید. ممکن است در آن لحظه ارواح خبیثه شما را احـاطـه کـرده بـاشـند اما چیزی که اهمیت دارد این است که در حال حاضر پشیمان هستید. غرورتان را کنار بگذارید و از همسرتان طلب بخشش کنید.در شرایط مشابه هنگامیکه شما نیز مورد بد رفتاری و بی احترامی قرار گرفتید، می توانید انتظار عذرخواهی از جانب همسرتان را داشته باشید. ممکن است شما والدینی داشتید که برای حقوق یکدیگر ارزشی قائل نـبودند، به حریم شخصی یکدیگر تجاوز میکردند و مشکلات زندگی روابط آنها را به راحتی پایــمال میکرد. من حاضرم با شما شرط ببندم که آنها هیچ گاه از یکدیگر عذرخواهی نمی کـردنـد. پس متفاوت باشید. اشتباهات خود را قبول کنید تا از هر قید و بنـدی بـه دور بـاشــیــد. برای شریک زندگی تان ارزش قائل باشید و اجازه ندهید تا مشـکـلات سرانــجام ناخوشی را برای شما به همراه داشته باشند. اصول و فنون یاد شده را می تــوانـید در زمینه حل کلیه مشکلات خود به کار گیرید تا در حل تمام مشکلات روابط زناشویی خود به موفقیت دست پیدا کنید.

sajadhoosein
15-02-2011, 09:46
روشهـاي مديريـت هتـل


مديريت و روشهاي رهـبري
1- مديريـت خودکامـــه) دیکتاتوری (
در این نوع مدیریت ، مدیر بدون هيچگونه نظرخواهـي از ساير همکاران خود و یا ارائه توضيح در خصوص علت اقدامات جاري ، دستورالعملهايــــي را با خشونت صادر مي كند . اين نوع مديريت با کمترين حس وفاداري نسبت به سازمان انجام وظيفه نموده و هميشه به حرفه ، تخصص و مهارت خويش کاملا" معتقد است .
اين گـروه از مديــران بــر روي تمايلات خود تکيه بسیـــاری دارند و بر اســاس معلومــات فني و حرفه اي خود عمل می کنند و در صورتی که مقـــررات و آئين نامه هاي سازماني با نظرات آنها مخالف باشد هیچگاه به آنها اهميت نخواهند داد . اين گونه مديران اعمال سلیقه شخصی را در حل و فصل مشکلات جايز مي دانند و از اين جهت کليه امور سازمان یا هتل خود را با روش شخصي اداره مي کننـــد و هميشــــه از کلمــه � من � بجاي � ما � استفاده مي کنند . اين گونه فضاي مديريتي داراي محيط كاري سخت و نامناسب مي باشد . در حال حاضر اين نوع مديريت ممکن است در مشاغل خاص مانند مشاغل نظامی جوابگو باشد اما در موارد دیگر عدم موفقيت آن كاملاً به اثبات رسيده است .


2- مديريت مهار گسيختــه
در مديريت باري به هر جهت و مهار گسيخته مـشكلات به عهده كاركنان است و در مواقع ازدحام و شلوغي و نابساماني كار ، مدير در صـحنه كار حضور نداشته و در دفتر كار خود مانده و از مقابله با مـشكلات خودداري مي نمايد . در اين گونه مديريت گاهی روابط جاي قوانين و ضوابط
را گرفته و همشهري بودن ، هم زبان بودن ، هم مذهب بودن و هم مسلک بودن باعث مي گردد افراد و کارکنان سازمان يا هتل جايگاههاي رسمي خود را فراموش کرده و در قالبهاي غير رسمي و دوستانه باهم ارتباط برقرار کنند . گاهي اين افراد به جاي عملکرد مفید با ايجاد تشکل ها سدّ راه تحقق اهداف رسمي هتل مي شوند . در کشورهائی که تنوع و گوناگوني نژاد ، مذهب و زبان وجود دارد ، تشکلهاي غير رسمي در سازمانها بیشتر و قويتر مي باشند . در چنين فضائي - در سازمان يا هتل - فرهنگ سخن گوئي جانشين عمل و اقدام شده و سخن بسيار و عمل اندک مي گردد . کار مديريت و کارکنان حرافي و لفاظي است و به فعاليت و تلاش در راه تحقق اهداف توجه چندانی نمي شود و در نتيجه نظام کاري بي تحرک و منفعل است . هر کس کار و وظيفه اش را به ديگري واگذار مي کند و در پاسخگوئي شانه خالي مي کند و با آن که می داند صداقت در کلام ارزشمند است ولي در سازمان بي صداقتي شايع می شود . محبت و صفا ستايش مي شود ولي روابط مديران و کارکنان خالي از احساس و عاطفه است . همه براي يکديگر خط و نشان مي کشند و براي خود جلوه دادن ، ديگران را سرکوب مي کنند .
اين روش مديريتي بسيار ناموفق بوده و با مشـكلات پي در پي به سرعت بركناري مدير را در پي خواهد داشت .

3- مديريت دموكراتيك
در این نوع مديريت ، مدیر ضمن هدايت فعاليتهاي واحـد تحت سرپرستي خود ، خويشتن را نيز عضوي از اعضاي تيم دانسته و به صورت بحث و گفتگو و اظهار نظر در جلسات كاركنان را در تصميم گيريها سهيم مي دارد . در مديريت به روش دموکراتيک ، ارتباط بين

مديران و کارکنان هتل بسيار حائز اهميت مي باشد . دکتر مهدی الوانی در کتاب � مديريت عمومي � خود در اين مورد چنين مي نويسد :
� وجود ارتباطات مؤثر و صحيح در سازمان همواره يکي از اجزاي مهم در توفيق مديريت به شمار آمده است . به تجربه ثابت شده است که اگر ارتباط صحيحي در سازمان برقرار نباشد ، گردش امور مختل شده و کارها آشفته مي شوند . هماهنگي ، برنامه ريزي ، سازماندهي ، کنترل و ساير وظايف مدير بدون وجود سيستم ارتباطي مؤثر در سازمان قابل تحقق نبوده و در غياب چنين سيستمي امکان اداره سازمان موجود نخواهد بود . در هر سازماني اطلاعات بايد طي جريان ارتباطي مداوم در اختيار مدير قرار گيرد تا وي بتواند با آگاهي به انجام وظائف خود بپـــردازد . � يکي از علماي مديريت نقش اطلاعاتي و ارتباطي مديــر را در سازمـــان جزء اساسی ترین نقش هاي او قلمداد کرده است. به نظر اين نويسنده مدير داراي سه نقش عمده در سازمان است :
- نقش جمع آوري اطلاعات
- نقش ايجاد ارتباط بين افراد و اعضاي سازمان وانتقال اطلاعات
- نقش تصميم گيري
اگر به زماني که صرف انجام هر يک از وظايف مديريت مي شود بنگريم ، مشاهده مي شود که اکثر اوقات مدير صرف ايجاد ارتباط و انتقال اطلاعات مي گردد ، و همان طور که اشاره شد انجام کليه وظايف منوط به ايجاد ارتباط و حصول اطلاعات مي باشد . ارتباط بین مدیران و کارکنان تار و پود سازمان را به هم پيوند داده و موجب يکپارچگي و وحدت سازماني مي گردد . مسئوليت ايجاد ارتباطات صحيح در سازمان به عهده مديريت است ؛ منظور از مديريت کليه سطوح مديريت از مدیران ارشد سازمان تا مراتب پايه سازماني است . از اين رو مديريت ها بايد از کم و کيف فرايند ارتباطي آگاه بوده و نحوه برقراري ارتباطات مؤثر را بدانند .
به طور خلاصه ارتباط در مديريت هتل عبارت است از انتقال اطلاعات ، مفاهيم و معاني بين افراد و کارکنان هتل که اين اطلاعات تنها وقايع و نظرات نبوده بلکه احساسات و عواطف را نيز شامل مي شود . بنابراين زماني که اطلاع يا خبري را به فردي مي دهيم ، يا نظرمان را برايش بازگو مي کنيم با او ارتباط برقرار کرده ايم . همين طور زماني که به يکي از کارکنان يا مهمانان � صبح بخير � مي گوئيم در نگاه ، حالات چهره ، طرز رفتار یا لحن صدايمان نکته اي هست که به طور غیر مستقیم بازگو کننده احساسات و عواطف و در نتیجه مهمان نوازی ما مي باشد . بدين ترتيب ارتباطات عبارت است از انتقال و تبادل اطلاعات ، معانــي و مفاهيم و احساسها بيــن افـراد هتـــل ، با واسطه يا بدون واسطه .
تجربه نشان داده است كه اين روش يكي از موفقترين روشهاي مديريتي است . بديهي اســت سخــت گيــريهاي لازم و به موقـع برای جلوگیـــری از سوء استفاده ها را بايــد مـد نظـــر داشت .

4- مديريت مشارکتی ( جدی و مهربان )
مديريت مسئوليت پذيری است كه با برگزاری جـلسات با معاونان و كاركنان مسائل و مـشكلات را از طریق بحث و مشاوره به طور جدی حل نموده و يا با مهربانی در حل آنها سعي و كوشش نمايد ، هميشه با مشكلات رو در رو بوده و در صحنه حضور داشته باشـد . هدف اصلي استفاده از اين روش ، مشارکت مديران و معاونان در برنامه ريزي ، سازمان دهي ، ارتباطات سازماني ، تصميم گيري و خلاقيت ، فرآوري و در نهایت ایجاد صمیمیت است . در اين صورت همه مسئولين انگيزه ي بيشتري براي رسيدن به هدفهايي که در تعيين آن توافق و همکاري کرده اند نشان خواهند داد . در نتيجه از آنجا که کار از سوی همگان ارزشيابي مي شود ، رده هاي پائين در رسيدن به هدفهاي شغلي رفتارهای خــود را با محبت هماهنـــگ مي کنند ، نظرات سرپرست مستقيم خود در طول کار را دريافت می دارند و در صورت نیاز اصلاحات لازم را به عمل می آورند .
باید توجه داشت که هدفها و برنامه ریزیهای آينده که با سعي ، کوشش و تفاهم مشترک تعيين شده بایستی منطقي و دست يافتني باشد . در غير اين صورت ، باعث فشارهاي روحي و اضطراب در کارکنان رده پايين خواهد شد ؛ به علاوه هدفها بايد جدي بوده و جنبه هاي کيفي و کمي نتايج کار را در بر داشته و بيشتر عيني و قابل اندازه گيري باشند . گاهي ممکن است لازم باشد هدفهای مورد توافق جهت ضمانت اجرایی بیشتر به تصویب رده بالاتر هم برسد .
به نظر نگارنده ، اين بهترين روش مديريتي در هتلها مي باشد ، چون مشارکت در اهداف همراه با تفاهم ، موجب رشد عطوفت و مهرباني بين كاركنان و مديران هتل شده و این صميميت و انبساط خاطر به مهمانان نيز منتقل خواهد شد .
اهــداف مـديريــت
در هر موسسه خدماتي ، بازرگاني و توليدي به جز اهداف مشترک ، مدیریت نیز هدفهاي خاصي دارد که بر اساس نياز و يا خواستهاي مالکين يا هيأت مدیره تعيين مي شوند .
این اهداف عبارتنـد از :
1- تحكيم روابط انساني از طريق به كارگيري روشهای دموكراتيك
2- شناخت روشهاي مختلف مديريتي
3- آشنايي با نمودارهاي سازماني مربوط به کارکنان و وظائف مديران
4- آشنايي با روش مقابله با عكس العملهاي کارکنان به هنگام ايجاد تغييرات در محيط كار و نحوه غلبه و برخورد با آن
5- سعي و كوشش در جهت ارتقاء سطح تخصص و مهارت کارکنان از طریق آموزشهاي مداوم
6- آشنايي با شـرح وظائف و مسئوليتهاي سرپرستان قسمتها
7- آشنايي با ايجاد روابط انساني بين كاركنان
جرج کلود در کتاب � تاريخ انديشه هاي مديريت � اهداف مديريت علمي را به شرح ذيل عنوان کرده است :
1- تنظيم عمليات موسسات با توجه به معيارهاي بازار به منظور حفظ ارزش سرمايه و تداوم عمليات مطلوب
2- ايجاد اطمينان خاطر در کارکنان نسبت به تداوم عمليات و استمرار استخدام و آموزش و ایجاد در آمد شغلي کارکنان با توجه به معيارهاي بازار و در چهارچوب برنامه ريزيهاي انجام شده در مورد کار عادلانه
3- افزايش در آمد از راه تقليل ضايعات ، کوتاه کردن مراحل انجام کار و صـــرفه جوئــي در هزينه هاي پرسنلي و ساير هزينه ها که در نهايت به افزايش سودآوري و افزایش درآمد کارکنان منجر خواهد شد .

George Claude

4- فراهم آوردن امکانات برخورداري از سطح زندگي بالاتر در نتيجه افزايش درآمد کارکنان
5- تأمين زندگي خانوادگي و اجتماعي مرفه و آسوده براي کارکنان از راه افزايش در آمد و برطرف کردن بسياري از عوامل مضطرب کننده در زندگي آنان
6- تأمين سلامت کارکنان و بهبود شرايط کار فردي و اجتماعي قابل قبول براي آنان
7- فراهم آوردن امکانات استفاده از حداکثر توانائي هاي افراد از طريق اعمال روشهاي علمي در تجزيه و تحليل کار ، انتخاب ، آموزش ، انتصاب ، انتقال و ترفيع کارکنان
8- فراهم کردن فرصتهاي آموزشي تئوري و عملي در حين خدمت براي کارکنان در جهت شکوفائي هر چه بيشتر استعدادها و پرورش توانائي هاي آنان به گونه اي که براي ترفيعات و مشاغل بالاتر آماده شوند .
9-قويت � اعتماد به نفس � و احساس ارزش شخصي در کارکنان از طريق فراهم آوردن فرصت براي هر يک از آنان به منظور شناخت خود و درک اهمیت کارها ، برنامه ها و روشهاي انجام کار موسسه .
10-فراهم کردن امکان � خودشناسي � و � تعيين لياقتهاي شخصي � براي کارکنان از طريق ايجاد و تقويت محيط مناسب براي ارزيابي و شناخت توانائيهاي فردي و تأمين آزادي در روابط سازماني
11-کمک به رشد شخصيت کارکنان از طريق واگذاري کار مناسب به آنان
12-گسترش عدالت از طريق حذف تبعيضات در تعيين و پرداخت حقوق و مزايا و ساير امور مربوط به کارکنان
13-حذف عوامل نامطلوب محيطي عوامل موجود درگیری در بین کارکنان تلاش در جهت ایجاد تفاهم مشترک و تحمل يکديگر و در نتیجه تقويت کارنگارنده در حد مطالعات خود این اهداف را کاملترین می داند .
اصـول روابط انساني بين مدير و كاركنان هتل
1- در مورد نحوه ارتقاء كاركنان به پستهاي شغلي بالاتر توضیح داده شود .
2- در مواقعي كه نياز به تشويق باشد بايد سريعاً اقدام و اطــلاع رساني گردد .
3- هنگام ايجاد تغييرات احتمالي بايد سريعاً اطلاع رساني شده و چگونگي تغييرات و زمان انجام آن مشخص گردد .
4- با كاركنان ارتباط صحیح برقرار گردد و نسبت به حل مشكلات آنان در زمينة كار ، سازمان و يا مسائل شخصي تلاش شود .
5- استعدادها و توانائيهاي افـراد تحت نـظارت شناسایی شود و از آنها در جهت نيل به اهداف استفاده بهینه شــود .
6- زمينه رشد و ترقي كاركنان را فراهم کرده و به منظور تشويق و پيشرفت ، آنــان را بــه واحد های دیگر منتقل کنــد .
7- به منظور ارائه خدمات حرفه اي بهتر و انجام رفتار مناسبتر به کارکنان آموزش داده شود .
اصول ايجاد ارتباط صـحيح بين كاركنان و مديريت هتل
1- هر كارمند ، وفاداري و وظيفه خود را به واحـد مطبوع نشان دهـد و سعي نمايد فضايی مملو از اعـتماد در جهت پيشبرد اهداف هتل به وجود آورد .
2- احساس عــلاقه مندي همراه با وظيفه شناسي را در انجام کار بالا برده و ارتباط خود را با مديريت مستحـكم نمايد .
3- ایجاد همكاري و همفـكري و كار تيمي که موجب هماهنگي در گردش كار شده و اعتماد بين كاركنان و مدير را افزايش داده و باعث آرامـش در گردش كار مي گردد
4- ایجاد محيط كاری پر از صفا و صميميت که باعث حل مـشكلات گرديده و نهايتاً منجر به پيشرفت و توسعه مي گردد و ارتباط بين كاركنان و مديران و بالعكس را تحكيــم مي بخشد .

sajadhoosein
15-02-2011, 09:53
ارتباطات غير كلامي (عمده ترين فعاليتهاي فيزيكي غيركلام)


بد نيست بدانيد كه كلام 7درصد ، لحن و طنين 38درصد و حركات ( كه ارتباطات غيركلامي در آن دخيل هستند )55درصد اطلاعات را منتقل مي كنند . بسياري بر اين باورند كه همواره ارتباطات غير كلامي بر ارتباطات كلامي از نظر صحيح بودن ارجحيت دارد . چرا كه علامات غير كلامي از درون انسان نشات گرفته و اغلب نمي توان آنها را كنترل كرد و اكثر انسانها از مهار كردن هيجانات خود عاجز هستند ، ناكامي را نمي توانند ناديده بگيرند و نشان ندهند و شعف را دير يا زود با حركات خود به ديگري انتقال مي دهند .

عمده ترين فعاليتهاي فيزيكي غير كلامي
بطور كلي عمده ترين فعاليتهاي فيزيكي غير كلامي 12 مورد با تركيب زير است(جدول يك) اين فعاليتها مربوط به فيزيك ماست كه در برخي از اين فعاليتها بطور ويژه توضيح داده مي شوند.
1. فرم موها و محاسن (بخش عمده اي از اختلافات والدين ايراني با جوانان در رابطه با فرم موي آنهاست)
2. حركات چشم و ابرو (چشم صادق ترين عضو ارتباطات غير كلامي است)
3. فرم گريستن (ناليدن، زار زدن و ...)
4. فرم خنديدن (تبسم، زهرخند، نيشخند، قهقهه و ....)
5. لحن كلام: (70 درصد از افراد به خاطر لحن كلام از ما مي‌رنجند)
6. حركات سر
7. حركات دست (حركات دست ميزان نشاط يا افسردگي را نشان مي دهد0دست فعال ترين عضو ارتباطات غير كلامي است)
8. فرم ايستادن (فرم ايستاذن ميزان اعتماد به نفس را نشان مي دهد)
9. فرم راه رفتن (فرم راه رفتن نشانه ميزان قدرت و توانايي است)
10. فرم نشستن (نشستن در مراودات اجتماعي ايرانيان اهميت خاصي دارد)
11. فرم لباس پوشيدن (فرم لباس پوشيدن اولين تصوير و تاثير را در ذهن ديگران از ما شكل مي دهد)
12. وسايل همراه (كلاه، كيف، تسبيح و ...)

� لباس و پوشش ظاهري
لباس, احتمالا ماو شخصيت ما را شكل نمي دهد اما لباس و وضع ظاهر ، اغلب پايه اي براي قضاوت اوليه در مورد افراد است و تاثير شگرفي بر قضاوتهاي ديگران نسبت به ما دارد . بنابراين بهتر است در هنگام مواجه و روبرو شدن با مردم به بهترين وضع ظاهري مواجه شد.
لباس متحدالشكل يا يونيفرم معناي خاصي دارد و بيانگر درجه و مقام و پايگاه اجتماعي كسي است كه آن را در بردارد . كسي كه لباس نظامي در بر دارد هرچند از نظر رفتار ونگرش بر راي ما ناشناس باشد به صرف پوشيدن لباس خاص ، بسياري از ويژگي هاي رفتاري و نگرشي او قابل تشخيص است . بسياري از پژوهشگران ارتباطات بر اين باورند كه لباس معمولي كم و بيش همين عمل را انجام مي دهد .براي مثال اگر شما لباس مرتبط با پايگاه اجتماعي بالايي را در بر داشته باشيد و هيچكس شما را نشناسد، در عبور از عرض يك خيابان شلوغ بيشتر از كسي كه لباس پايگاه اجتماعي پائين تر را در بر دارد مورد توجه قرار خواهيد گرفت و آسان تر به شما راه خواهند داد .
اصولا تميزي و آراستگي ظاهر به ويژه در لباس هاي شما نشانگر شخصيت و ارزشي است كه شما به خود و حتي به ديگران قائل هستيد . بنابراين در هنگام انجام وظيفه پوشيدن لباسي كه نشانگر شغل شما باشداز يك طرف و تميزي و آراستگي آن از طرف ديگر موجب موفقيت شما در كار و ارتباط صميمانه شما با ديگران خواهد بود .
وقتي مهمانان آراستگي ظاهري و تميزي لباس شما را مي بينند احترام بيشتري براي شما قائل شده و در رضايتمندي آنها بسيار موثرتر خواهد بود. مهمانان و مشتريان معتقدند كسي كه به وضع ظاهري خود نمي رسد در حقيقت احترامي براي آنان قائل نيست و لذا داراي ارزش و احترام كمتري است. پس تلاش كنيم تا در بهترين وضعيت در مقابل مشتريان ظاهر شويم.
پوشاك تقريبا نشانه اي است كه به بيننده مي گويد شما چه كسي هستيد ، از آنجا كه شما مي توانيد نوع پوشش خود را انتخاب كنيد ، اين انتخاب بيانگر آن ذهنيتي است كه مي خواهيد در مورد خود در ديگران ايجاد كنيد و در واقع روشي است كه شما با استفاده از آن مي خواهيد ديگران در مورد شما خوب قضاوت كنند . به طور كلي پوشيدن لباسي بر خلاف عرف جايز نيست.
هنگامي كه براي اولين بار با كسي روبرو مي‌شويد وضع ظاهري شما خيلي مهم است مهم پوشيدن لباس لوكس و شيك نيست مهم نظم و نظافت آن است. ميزبان بايستي معطر باشد لباس اتو شده و بدون لك بپوشد ، پيراهن تميز و كفش واكس زده داشته باشند. لباس شما از نظر رنگ همخواني داشته باشد موهايتان را مرتب كنيد و هرگز در مجامع پاهايتان را از كفش‌تان بيرون نكنيد و هميشه متوجه باشيد كه ديگران به پوشش شما خيلي حساس هستند پس باتوجه به آن درباره شما و كارتان قضاوت مي‌كنند.
لازم به ذكر است لباس مراسم رسمي عموماً كت و شلوار تيره رنگ ، پيراهن روشن ، جوراب خاكستري و كفش مشكي است.
نكات مهم
 دربرخورد با ديگران بخصوص هنگامي كه براي اولين بار با كسي روبرو مي‌شويم چيزي‌كه قبل از همه درشخص مقابل اثر مي‌گذارد وضع ظاهري يعني‌لباس است.
 لباس‌ پوشيدن‌ مي‌بايست‌ با سن ، موقعيت‌ و محيطي‌ كه‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كنيد تناسب‌ داشته‌ باشد.
 گران و نو بودن لباس مهم نيست لباس تميز بر تن داشته باشيد.
 هر كس بايد بداند چه رنگ و چه فرم لباسي براي او مناسب است.
 افراد مسن‌ و بخصوص‌ خانم‌هاي‌ مسن نبايستي در پوشيدن لباس از جوانان تقليد كنند.
 لباس ديگران را به عاريت‌گرفتن كاري است كه كمتر كسي به آن تمايل دارد.
 نپوشيدن جوراب و با پاهاي برهنه در حضور مهمانان نشستن خلاف نزاكت است.
 زياد تابع مد بودن‌صحيح نيست بهتر است ازمدهاي‌جديد با عجله استقبال نشود.

 چهره و چشم ها
چهره به مراتب از رمزها و رسانه هاي كلامي راستگوتر است و در ميان رسانه هاي غير كلامي تماس چشمي مي تواند كمترين دروغ را بگويد . برخي مطالعات و تحقيقات كه بر روي ارتباطات غيركلامي انجام شده فقط روي حركات چشم ها و چهره متمركز شده اند . چشم ها از ميان كليه وجوه ظاهري ما،آشكار سازترند . چشم ها حتي گاهي بدون اينكه خود بخواهيم ، ارتباط برقرار مي كنند .مثلا وقتي كه مردمك هاي چشم هاي ما گشاد مي شوند صميمي تر، جذابتر و گرمتر به نظر مي رسيم.
بر اساس نظريه اي به نام نظريه مردمك سنجي وقتي كه چشم ها روي چيزي مطلوب و لذت بخش متمركز شده اند ، مردمك ها گشاد و وقتي روي چيزي ناراحت كننده متمركز باشند تنگ تر مي شوند . مردمك هاي بزرگ و گشاد شده نشان دهنده علاقه و مردمك هاي تنگ شده وكوچك شده ،نشان دهنده خستگي و بي حوصلگي است.
نگاه كردن مستقيم بيش از ده ثانيه مي تواند موجب عصبانيت يك فرد شود.
بهتر است در هنگام ارتباط و سخن گفتن بامشتريان ارتباط چشمي و رودررو برقرار كنيم .زيرا حداقل 65 درصد از كل معني و مفهوم سخنان ما در ارتباط چهره به چهره انتقال مي يابد.اما اين نگاه نبايد به صورت خيره شدن به چهره فرد باشد . نگاه كردن به چشم طرف عموماً بيانگر اين است كه ما در گفتار خود صادق هستيم .
 اشارت و حركات دست ها
در زندگي روزمره شايد بارها به اين نتيجه رسيده ايم كه بسياري از آدم ها با دست هاي خود سخن مي گويند . به اين معني كه آنان با حركات مختلف دست پيام هاي گوناگوني را به مخاطبان خود القا كرده و با آنان ارتباط موثري از اين طريق برقرار مي كنند.دانش آموزي كه سعي در بيان آموختهاي خود به معلمش دارد .معلمي كه مفاهيم نهفته در ذهن خود را با خلوص براي دانش آموزان خود تشريح مي كند روانكاوي كه با حركت دادن انگشتان خود به صورت منظم بر روي ميز به سخنان بيمار گوش مي دهد و ... مي توان گفت كمتر كسي است كه از آن بهره مند نگردد .
حركات و اشارات دست ها گاه جايگزين كامل زبان و كلام مي شود . با اين حال بهترين روش اين است كه از حركات و اشارات دست ها براي انتقال مفاهيم به مهمانان و ساير افراد استفاده كنيم . و در اين صورت نبايد در استفاده از اشارات و حركت دست‌ها زياده روي كرد.
� دست دادن
� دست‌دادن نوعي اداي احترام ، ابلاغ دوستي و تأييد صميمت است و نه رفع تكليف .
بعضي‌ها عادت دارند وقتي به چند نفر مي‌رسند در حالي كه دست را به سوي نفر اول دراز مي‌كنند براي دست دادن ، رو را به نفر دوم مي‌چرخانند . همين عمل نسبت به سايرين تكرار مي‌شود. حال آن كه چنين روشي بسيار بسيار ناپسند است سعي كنيد بهنگام دست دادن با كسي به صورت او و چه بسا به چشمانش نگاه كنيد تا تأييد دوستي و صميمت دو چندان شود . با يك نفر دست دادن و به ديگري حتي نگاه كردن ـ چه رسد صحبت كردن ـ يك‌جور بي‌ادبي و بي‌اعتنايي است به فردي كه با شما دست مي‌دهد.
البته مي‌دانيد كه به هنگام ديدار بزرگترها اين شما نيستيد كه اول دستتان را جلو مي‌بريد بلكه اوست كه دستش را پيش مي‌آورد. دست دادن با يك دست انجام مي‌گيرد و بردن دست چپ به جلو وگرفتن دست طرف ، تاكيد بر احترام نيست نوعي كم اطلاعي از آداب معاشرت است. همچنين است قرار دادن يك دست روي سينه هنگام خوش و بش و به كار بردن لغاتي چون � چاكرم نوكرم � اين اداها و واژه‌ها تملق است عادتي مذموم و مشمئز كننده .
از طرفي طرز دست دادن مانند طرز راه رفتن نشان دهنده اخلاق و روحيه اشخاص است چرا كه از ژست و قيافه افراد مي‌توان ميزان اعتماد به نفس يا محافظه كاري و اينكه تا چه حد خونسرد و يا خونگرم و مهربان هستند پي برد.
بايستي صميمانه دست داد فاصله آنقدر زياد نباشد كه بدن خود را بكشيم بايستي قدم پيش بگذاريم وقتي دست مي‌دهيم بايستي به فرد نگاه كنيم دست دادن بايستي تا حدي محكم ، صميمانه و كوتاه باشد پس نگه داشتن دست افراد براي مدت طولاني و يا با هيجان شديد و يا محكم به كف دست ديگري زدن كار شايسته‌اي نيست.
امتناع از دست دادن با كسي كه دست خود را دراز كرده است كار شايسته اي نيست دست دادن با دستكش صحيح نمي‌باشد اگر به ميهماني وارد شديد لازم نيست با همه دست دهيد كافي است فقط به ميزبان دست بدهيد.
نكات مهم
 طرز دست دادن مانند طرز راه رفتن نشان دهنده اخلاق و روحيه اشخاص است و مي‌تواند و ممكن است خيلي سرد و يا با بي‌اعتنايي و بي‌تفاوتي يا خشونت و يا با صميميت و گرمي صورت گيرد.
 هنگام دست دادن نبايد با كسي كه مي‌خواهيم با او دست بدهيم فاصله زياد داشته باشيم و دست خود را خيلي دراز كنيم.
 كساني كه ازدور دست مي‌دهند خودخواه و بي‌ادب جلوه مي‌كنند.
 موقعي كه با كسي دست مي‌دهيم بايد نگاه خود را به صورت او دوخته با لبخند يا كمي‌ خم‌كردن سر اظهار خوشحالي كنيم.
 نبايستي با دستكش با كسي دست بدهيم.
 نگاه داشتن دست اشخاص براي مدت نسبتاً زياد برخلاف نزاكت است.
 اگر كسي دست خود را به سوي شما دراز كرد هرچند به نظر شما از نظر شخصيت پائين باشد يا آنكه از او خوشتان نيايد از دست دادن امتناع نكنيد، يا آنكه هنگامي كه با او دست مي‌دهيد قيافه ناراحتي به خود نگيريد.
 دست دادن بايد تا حدي محكم ، صميمانه و كوتاه باشد.
 لحن كلام
همانطور كه هر فرهنگ نسبت به فرهنگ هاي ديگر از بسياري جهات متفاوت است از نظر ارتباطي نيز تفاوت هايي مشهود است.
مثلا مردم آذربايجان عموما بلندتر و درشت تر از مردمان فارس و اصفهان سخن مي گويند.عموما شهرنشينان نسبت به روستاييان و عشاير آرام تر و با بلندي كمتري سخن مي گويند.
مردمان كوهستان ها و دشت هاي فراخ به نسبت شهرنشينان از بلندي بيشتري در سخنگويي و محاوره استفاده مي كنند . حرفه نيز در بلندي صدا موثر است كارگران و كاركنان سازمان هاي صنعتي كه با سر و صداي بيشتري سرو كار دارند از كارمندان اداري كه در دفاتر تميز و بي سر و صدا كار مي كنند بلندتر صحبت مي كنند . معماران عمدتاً نسبت به ديگر حرفه ها مثل پزشكان يا كارمندان دفتري و حسابداران از بلندي صداي بيشتري در محاوره با ديگران استفاده مي كنند .
هر اندازه سر و صدا و عوامل اختلال زا بيشتر وجود داشته باشد بلندي صدا بيشتر مي شود.
فردي كه بسيار بلند سخن مي گويد اغلب موجب رنجش ديگران مي شود . روانشناسان و متخصصان ارتباطات معتقدند : افرادي كه داراي ويژگي شخصيتي تهاجمي هستند با بلنداي صداي بيشتري نسبت به كسي كه در نقطه مقابل است و در ويژگي شخصيتي خجالتي قرار گرفته است سخن مي گويد.
كيفيت صدا نيز بايد مطلوب و خوش طنين باشد . لذا ناخوشي هاي مربوط به بيني ، بيني گرفتگي، گرفتگي صدا ، خشونت صدا و نفس زني(دشواريهاي تنفسي) موجب اختلال در ارتباط و ناراحتي مشتريان خواهد شد.

sajadhoosein
15-02-2011, 10:02
مهارتهاي چهارگانه ارتباطات كلامي


كلمات ، در پيامي كه به ديگري منتقل مي كنيد تاثير فراواني دارند . بنابراين از بكار گرفتن كلمات برحسب عادت و بدون انديشه خودداري كنيد .
فراموش نكنيد كه فرمان دادن يكي از برخورد هاي محكوم به شكست است . براي اين كه سخنان شما نافذ و موثر واقع شود بايد نظريات خود را با كلمات مناسب و در چار چوب مشخص مطرح كنيد . كلمات مي توانند تاثير مثبت داشته باشند و يا با ايجاد حالت تدافعي گفت و گو را به بحث و جدل بكشانند .
پس چارچوب پيام خود را با دقت مشخص كنيد و سپس با صراحت و بدون پيشداوري حقايق را با لحن و كلامي غير مغرضانه شرح دهيد .
بيان الفاظي دلپذير و موزون موجب مي شود كه شخص مقابل با متانت گوش فرا مي دهد ، حقايق را جمع بندي كند و به فكر حل مساله باشد . اما عبارات مغرضانه و كينه جويانه اغلب خشم فرد ديگر رابرمي انگيزد و او را به جبهه گيري دعوت مي كند و در نهايت روابط ، را به دشمني و تعارض و نبرد مي كشاند .
يك كلمه بايد دقيقا مفهوم مورد نظر ما را در بر داشته باشد ، نه كمتر و نه بيشتر . به طور كلي كلماتي را انتخاب كنيد كه در الگوي زير بگنجد . (( صريح ، كوتاه ، دقيق ، مودبانه ، صــحيح و پر محتوا ))
كلمات بايد روشن و صريح باشند ، يعني بتوانند به درستي درونيات شما را به ديگران منتقل كنند .
مطلب را مختصر و مفيد بيان كنيد تا مخاطبين شوق شنيدن را از دست ندهند . تحقيقات نشان مي دهد كه آدمي تنها قادر است بين 5 تا 9 نكته را در آن واحد به ذهن بسپارد . پيام خود را تا آنجا كه مي توانيد كامل بيان كنيد .
براي درك ارتباط كلامي با مهارتهاي چهارگانه ارتباط كلامي (1) آشنا مي شويم .
�شنيدن و گفتن، خواندن و نوشتن� مهارتهاي چهارگانه ارتباط كلامي هستند كه آدميان به طور طبيعي و به ترتيب آنها را آغاز مي‌كنند :
� گفتن / 2 سالگي
� شنيدن / 4 سالگي
� خواندن / 6 سالگي
� نوشتن / 8 سالگي
ما از زماني كه متولد مي‌شويم مي‌شنويم اما شنيدن بعنوان مهارت از زماني آغاز مي‌شود كه فرد تصميم مي‌گيرد و با اراده انجام مي‌دهد در اين زمينه بيشتر توضيح داده مي شود.
گفتن
===
سخن گفتن فن يا هنري است كه آدمي به وسيله آن بر ديگران تأثير مي‌گذارد. ديگران را ترغيب و اقناع مي‌كند و همواره در مراودات اجتماعي كاربرد دارد.
در اولين لحظه برقراري ارتباط شما با سلام و يا احوال پرسي قدرت بيان خود را نشان مي‌دهيد. اينكه چقدر با صلابت سلام كنيد يا از روي ترس يا ناراحتي و يا چيز ديگري، وضعيت روحي شما را نشان مي‌دهد.
گفتن در بين مهارتهاي چهارگانه بيشترين كاربرد را دارد و براي برقراري ارتباط مهم تلقي مي‌شود. لذا بايستي در هنگام سخن گفتن و يا سخنراني نكاتي را رعايت كنيم.
1. خوب گوش كردن ما را براي بهتر گفتن آماده مي‌كند.
2. مطالعه كردن به ما فرصت مي‌دهد تا حرفي براي گفتن داشته باشيم.
3. درباره آنچه اطلاعات نداريم اظهار نظر و صحبت نكنيم.
4. از به كار بردن كلماتي كه معناي آن را نمي‌دانيم خودداري كنيم.
5. به جز آغاز ارتباط سعي كنيد اگر از شما پرسش نشد درباره خودتان سخن نگوييد.
6. هنگام گفتگو به ديگران نيز فرصت گفتن بدهيد.
7. درباره آنچه علاقمند هستيد و اطلاعات داريد صحبت كنيد.
8. سعي كنيد از نظرات بزرگان هنگام سخن گفتن نقل قول كنيد.
9. در سخن گفتن از ديگران تقليد نكنيد.
شنيدن
====
سرچشمه بسياري از مشكلات روزمره، عدم توجه به سخنان ديگران است. چرا كه بسياري اوقات بدون اينكه بدانيم ديگري درباره چه چيزي سخن خواهد گفت فكر مي‌كنيم همه چيز را مي‌دانيم.
انديشمندان بزرگ بر اين باورند كه (دو بايد شنيد و يكي بايد گفت) از طرفي كساني كه خودشان را علم كل مي‌دانند، اهميت و ارزشي براي شنيدن قائل نيستند. در حاليكه �شنيدن، بهره‌مندي از دانايي تمامي افرادي است كه با آنان زندگي مي‌كنيم�.
1. حال چگونه از اين مهارت بهتر و بيشتر بهره‌مند شويم :
2. بپذيريم كه ديگران حق حرف زدن و حرفي براي گفتن دارند.
3. از قطع كردن حرف ديگران خودداري كنيم.
4. همواره سعي كنيد فقط به حرف يك گوينده گوش فرا دهيد.
5. شنونده فعالي باشيد يعني آنچه را كه گوينده درست مي‌گويد تأييد نماييد.
6. اگر ابهامي درباره سخنان گوينده داريد سئوال كنيد.
7. براي كودكان و نوجوانان خيلي مهم است كه والدين آنان به سخنانشان گوش دهند.
8. گوش دادن يعني اينكه براي ديگران و حرف آنان احترام قائل هستيد.
خواندن
=====
خواندن سومين مهارت ارتباطي است كه به طور طبيعي آدميان از 6 سالگي آن را شروع مي‌كنند، توانايي خواندن امتيازي است كه انسانها را به دو دسته باسواد و بيسواد تقسيم مي‌نمايد و مهارتي است كه اين فرصت را ايجاد مي‌كند تا ما بتوانيم از انديشه‌هاي انسانهاي بزرگ كه عمدتا" مكتوب است، بهره‌مند شويم . واقعيت اين است كه ما چيزي درباره روش صحيح خواندن و مطالعه نمي‌دانيم و متأسفانه در مدرسه و دانشگاه هم چيزي راجع به چگونه درس خواندن به ما نياموخته‌اند. با اين حال نكات مهمي است كه به ما كمك مي‌كند تا با درست خواندن به سوي يكي از اساسي‌ترين نمادهاي خودشكوفايي يعني نوشتن حركت كنيم.
1. هر كس هر مطلب يا هر موضوعي را وقتي براي دومين بار مي‌خواند بهتر و عميق‌‌تر درك مي‌كند. بنابراين تكرار در مطالعه ابزاري مهم در يادگيري است.
2. براي مطالعه فعال، نوشتن نكات مهم در حين خواندن ضروري است. خواندن بدون يادداشت برداري علت مهم فراموشي است.
3. خواندن با خط كشيدن زير نكات مهم، حاشيه نوشتن، خلاصه‌نويسي و يادآوري دوام مي‌يابد. حتما" بايد در حال مطالعه خلاصه برداري كنيد.
4. پيش از مطالعه از صرف غذاهاي چرب و سنگين خودداري كنيد.
5. حداكثر زماني كه افراد مي‌توانند فكر خود را براي مطالعه روي موضوعي متمركز كنند 30 دقيقه است پس ازمطالعه 10 دقيقه استراحت كنيد.
6. پژوهشگران ثابت كرده‌اند اگر 30 درصد وقت خود را به خواندن و 70 درصد ديگر را به يادآوري اختصاص دهيد بسيار مفيدتر از آن است كه تمام وقت خود را به خواندن بگذرانيد. بهتر است پس از مطالعه، مطالب را به زبان خودتان بازگو نماييد.
7. خواننده بايد آنچه را مي‌خواند بفهمد
نوشتن
====
زبان و خط عمده‌ترين شيوه‌هاي ارتباط كلامي است و انسانها براي بيان احساسات بيشتر از زبان و براي ابراز افكار عمدتا" از خط ياري مي‌طلبند. توسعه علمي جهان نيز مديون اختراع چاپ است كه به تكثير و توسعه افكارو نوشته‌هاي آدميان انجاميده است.
اگرچه خوب نوشتن كار دشواري است و نوشتن سخت ترين مهارت ارتباطي است اما چگونه بهتر بنويسيم:
1. مدت كوتاهي قبل از آغاز نوشتن، درباره موضوع فكر كنيد.
2. نوشته كوتاه حداقل با بيش از 3 بخش �مقدمه، متن و نتيجه� تشكيل شود.
3. نوشته بلند حداقل بايستي داراي پنج بخش �تيتر، مقدمه، متن، نتيجه و منابع� باشد.
4. براي خوب نوشتن به طور گسترده مطالعه كنيد.
5. غلط انشايي و يا املايي در نوشته تأثير شگرف بر خواننده دارد.
6. از نوشتن كلماتي كه معناي آن را نمي‌دانيد، خودداري كنيد.
7. دقت كنيد نوشته‌ها از گفته‌ها تأثير جدي‌تر و ماندگارتري بر ديگران مي‌گذارد.
8. هميشه بايستي متن نوشته پس از اتمام نوشتن و قبل از ارسال به گيرنده يك بار خوانده شود.
علاوه بر مهارتهاي ارتباطي اشاره شده مهارت ديگري نيز در زندگي روزمره ما نقش ايفاء مي كند كه به آن "تجربه " مي گويند .

sajadhoosein
15-02-2011, 10:10
مفهوم خدا در كنش اجتماعي


مرزهاي بين جامعه شناسي معرفت و جامعه شناسي ديني، به ويژه آنجا كه از معرفت و معارف ديني بحث مي شود بسيار نامشخص است شايد بتوان نمونه عالي اين مورد را در اثر مشهور دوركيم ( صور بنياني حيات ديني ) مشاهده كرد. اين كتاب با يك مقدمه، سه باب و هيجده فصل مجمومعه مباحث مفصلي است كه گر چه به موضوع دين پرداخته، در واقع مباحث اصلي جامعه شناسي معرفتي دوركيم را در بر دارد .
موضوع اصلي اين كتاب، چنان كه آرون عنوان كرده است عبارت است از� ساختن نظريه اي عمومي دربارة دين، براساس تحليل ساده ترين و بدوي ترين نهادهاي ديني ....�دوركيم در مقدمه كتاب خود با استناد به اين اصل دكارتي كه در امر تحقيق : �حلقه نخستين در يك زنجيره حقايق علمي مهم ترين نقش را بازي مي كند به توضيح علت توجه به اديان بدوي پرداخته است. او عنوان مي‌كند كه � اديان همه متعلق به نوعي واحد بوده چه در ظاهر و چه در باطن و عمق وجود مشترك زيادي با هم دارند و در وراي ظاهر اديان و در اساس و بنياد همه آنها، مفاهيم و مناسكي هست كه به رغم تفاوت ها و تنوعاتي كه دارند از اهميت و معناي يكساني برخودار بوده و رسالتي واحد انجام مي دهند.
دور كيم در مقدمه اين كتاب، عنوان مي‌كند كه دين نخستين نظام فكري بشر بوده است. هر ديني در همان حال كه دين است نوعي جهان شناسي هم هست و به همين دليل است كه دين ريشه علم و فلسفه است و مدتها جاي هر دو را گرفته بود. دين نه تنها عقل آدمي را غني مي‌سازد بلكه اساساً آن را شكل مي دهد. �اساس تمام مفاهيم عقلي كه ما در زندگي خود به كار مي‌بريم مفاهيم ماهوي بسيار كمي و عامي هستند كه فيلسوفان آن را مقولات مي‌نامند� اين مفاهيم به منزله چارچوب عقل هستند ....و در دين از دين به وجود مي‌آيند :
دوركيم كه تلاش مي كرد بنياني اجتماعي براي مقولات ومفاهيم ارائه كند و آنها را با دو خصلت غير شخصي و ثبات معرفي كند مي گويد : مفاهيم حاكي از شيوه اي هستند كه جامعه از طريق آنها واقعيتها را در ذهن خود مي سازد و ادامه ميدهد كه مفاهيم به واسطه صحت منطقي خود معتبر شمرده نخواهند شد بلكه در صورت هماهنگي با باورها و نظرات ديگر و به طور كلي با انبوه تجسمات جمعي ديگر است كه مورد قبول قرار مي‌گيرند همان طور كه مرتن خاطرنشان ساخته است، براين اساس است كه دوركيم در مطالعه صورتهاي اوليه تفكر به مراسم دوري فعاليتهاي اجتماعي ( مثل جشنها ،مراسم و شعائر ) و ساخت كلان و پيكره فضايي گردهمايي گروهي به عنوان بنيانهاي وجودي معرفت (Existential basis of Knowlaye ) مي‌پردازد.
فصل اول كتاب صور بنياني حيات ديني به تلاشي براي تعريف پديده دين اختصاص دارد. دوركيم در اين فصل با ارائه ونقد و رد تحليلي تعريفهاي مطرح شده از دين، تعريف خود را از دين عرضه مي‌كند. او در نقد تعريفهاي ارائه شده كه تعريف دين به وسيله الوهيت يا خدا نادرست زيرا دينهاي بزرگ ، مانند دين بودايي وجود دارند كه اعتقاد به خدا نقشي در آن ندارد.
سپس عنوان مي‌كند كه ذات دين تقسيم جهان به دو دسته نمودهاي مقدس و غير مقدس است . دوركيم در سه فصل دوم ، سوم و چهارم از باب اول و نه فصل كه باب دوم كتاب وي را تشكيبل مي دهند عمدتاً به توتميسم پرداخته و فصول پنج گانه فصل سوم را نيز به مناسك اختصاص داده است . ماحصل بحث دوركيم در اين كتاب اثبات اجتماعي بودن دين است . از نظر وي جامعه علت ابدي و عيني تجربه ديني است . دين مولد جميع نهادهاي اجتماعي است و جامعه روح دين است . به علاوه مفاهيم كه پيوند دهندة جامعه و تنظيم كننده روابط اجتماعي به حساب امده و چهارچوب فهم و تعامل عناصر انساني در جامعه به حساب مي‌‌آيد نيز ناشي از جامعه هستند . به وسيله آنهاست كه انسانها يكديگر را مي فهمند و دانشمندان يكديگر را درك ميكنند.
اين حكم عام ، از نظر دوركيم حتي شامل مقولاتي چون عليت، زمان و قضا نيز مي شود . چنان كه مرتن با استناد به صور بنياني حيات ديني، نظير دوركيم را چنان خلاصه مي‌كند اجتماعاتي در استراليا و آمريكاي شمالي وجود دارند كه در آنها فضا به شكل يك دايرة بيكران درك ميشود ؛ چرا كه اردوگاه آنان به شكل يك دايره است و سازمان اجتماعي الگويي بررسي توليد و سازماندهي فضايي آن جامعه بوده است . به روش مشابه تصور كلي از زمان ، از واحدهاي ويژه زمان كه در فعاليتهاي دروي اجتماعي ( مراسم ، جشنها و شعائر ) متمايز شده‌اند ناشي شده است مقوله طبقه و شيوه هاي طبقه بندي از قبيل تصور سلسله مراتب از شكل گروه بندي و قشربندي اجتماعي ناشي شده است.
بنابراين مقولات اجتماعي فرافكني يا بازتاب مفهوم، از دنياي جديد هستند. پس به طور مختصر، مقولات جنبه هاي متفاوت نظم اجتماعي هستند .
بنابراين مي توان فشرده كلام دوركيم را به شرح زير نمايش داد:
جامعه مفاهيم
از سوي ديگر ، دور كيم عنوان مي كند كه جامعه به عنوان متغيري مستقل ويكتا ، علت پيدايش دين هم هست ونيز علي رغم تحاشي از تعريف دين با مفهوم خدا، دست آخر به همين مفهوم باز مي‌گردد. او در مقدمه كتاب صور بنياني حيات ديني مي‌گويد �اشتباهي رايج بين محققان و عامه مردم وجود دارد كه در بررسي و مطالعه دين سراغ دينهايي مي‌روندكه با آنها آشنا هستند، بنابراين در توصيف ويژگيهاي دين، عقيده به خدا را محور اعتقاد ديني به حساب مي‌آورند. و در فصل اول كتاب مورد اشاره نيز به رد كليه تعريفهايي اهتمام مي‌ورزد كه دين را براساس الوهيت تعريف كرده ند ( مانند رويله Rville ) يا اعتقاد به خدا يا خدايان را معيار عقيدة ديني دانسته اند.
يا وجود اين، دوركيم پس از عنوان كردن اين نكته كه ذات دين، تقسيم جهان به دو دسته نمودهاي مقدس و غير مقدس است، عناصر اصلي اديان را كه به گمان وي حتي در مطالعه اديان ابتدايي هم به چشم مي‌آيند به طرز زير فهرست مي كند:
تقسيم اشياء به مقدس و نا مقدس، تصور روح، تصور ارواح ، تصور شخصيت‌هاي اساطيري ، تصوير الوهيت ( خدا)‌ملي يا بين المللي ، مناسك منفي همراه با اعمال راهبانه و مرتاضانه، مراسم مربوط به فيدات و ياري ديگران، مراسم تقديري، مراسم يادبودي و مراسم كناره‌اي او را براي غلبه براين فراواني، دست به طبقه بندي زده و نهايتاً مفاهيم و مناسك را دو مقوله انساني دين مي نامد.
ميتوان نظر دور كيم را دربارة رابطه جامعه و دين به شرح زير عنوان كرد:
جامعه مفاهيم
مناسك
دين
دوركيم، در جاي ديگر و در تحليل مفاهيم مذهبي اشاره‌اي به مفاهيم ملت، آزادي و انقلاب كه در جريان انقلاب فرانسه مطرح شدند، مي‌كند و آن را با شورينگاي استراليا مقايسه مي‌كند. استعداد جامعه در رساندن خويش به مقام خدايي يا در ايجاد خدايان ، هيچ جا بيش از نخستين سالهاي انقلاب ديدني نبود. در اين سالها، در واقع، زير تأ ثير شوق عمومي ، اموري كه طبيعتاً از امور مذهبي محض بودند، توسط افكار عمومي به صورت امور مقدس درآمدند ، مانند ميهن ، آزادي و عقل . بدين سان مذهبي خودانگيخته پديد آمد كه اصول جزمي ، نهادها ، محرابها و اعياد خاص خويش رادارا بود. پرستش عقل و دولت برتر ، در واقع اقدامي براي خشنودي رسمي همين تمايلات خود انگيخته به شمار ميرود ...اين تجربه، هر چند كوتاه، داراي ارزش جامعه شناختي خاص خويش است . نتيجه آن كه ديده شد كه در موردي خاص ، جامعه و افكار اساسي آن ، مستقيماً و بي هيچ تغيير چهره اي ، به موضوع حقيقي پرستش مذهبي تبديل شدند.
علي رغم تحاشي دوركيم و براساس موارد فوق مي توان مستقل از اعتقاد اتي چون بودائيسم، مفهوم خدا و پرستش او را از مفاهيم اصلي دين انگاشت . دوركيم خود در فصل هفتم از باب دوم كتاب خود در صراحتاً مي گويد : توتميسم درهمه جا و همه اشكال آن اعتقاد به يك اصل ماورايي شبه خدايي‌(quasi � divine priple ) دارد. خدا تنها مقامي كه ما به آن مرتبط باشيم نيست، بلكه قدرتي است كه ما بدان تكيه مي‌كنيم. وي حتي در فصل نهم از باب دوم كتاب صور بنياني حيات ديني به تصوري كه در مقابل استراليايي از خدا وجود دارد مي پردازد : خدا كسي است كه گر چه بي‌مانند نيست، اما دست كم برتر از موجوات ديگر است و در ميان تمامي موجودات مذهبي داراي صفات برجسته است. خدا موجودي فنا ناپذير و جاويد و ابدي است. هستي او از چيز ديگر اخذ نشده است ...اين قبايل دربارة خدا به گونه يك خالق آفريدگار سخن مي گويد او را پدر انسانها The father of men مي‌نامند و مي‌گويند او انسانها را ساخته است ... خداي بزرگ قبيله اي همان روح اجدادي است كه مكانت ممتازي يافته است . پيدايش مفهوم خداي بزرگ مبين همان احساس اتحاد قبيله اي است كه در قالب يك خداي متعالي ابراز شده است .
لذا مي توان براساس نظريه دوركيم چنين عنوان كرد :
جامعه مفهوم خدا
نقد و نظر
تا بدين جا، تلاش من معطوف به طرح كليات نظر دوركيم بود. براساس نظر او اين جامعه است كه مفهوم خاصي را از خدا مي‌پروراند. در ادامه به دو نكته خواهيم پرداخت كه عبارت است: ازطرح اجمالي برخي از انتقادهاي واردشده بر نظريه دوركيم در باب جامعه شناسي ديني و معرفتي وي و توسعه نظريه دوركيم به تناسب موضوع اين تحقيق .
برخي انتقادهاي مطرح شده درباره نظريه دوركيم
چنان كه آرون خاطرنشان مي‌سازد همه نتايجي كه از بررسي توتميسم حاصل مي‌شود، مستلزم پذيرش قبلي اين تصور است كه درك ذات يك نمود اجتماعي با مشاهده بنياني ترين صور آن امكان پذير است . چنين تصوري كه ريشه در گرايشهاي نوميناليستي دوركيم دارد او را واميدارد كه دين را دين بداند و تصور كند شناخت دين نه از طريق شناخت اديان پيچيده امروزي بلكه از طريق اديان ساده بدوي امكانپذير است. او در مقدمه كتاب مورد اشاره مي‌گويد قطعاً با مطالعه اديان مركب و پيچيده در طول تاريخ نمي توان به اين هدف رسيد زيرا اديان پيچيده و مركب از عقايد و باورهاي گوناگون و اجزا و عناصر متنوع بوده و همراه با نسلها، سلسله‌ها، معابد، تهاجمات و سرگذشت مفصل تاريخي و آميخته به پيرايه‌ها و حتي خرافات عاميانه هستند. افزون براين از شرايط و تأثيرات محيطي نيز مصون نمانده اند . اما هيچ يك از اين دشواريها در اديان ابتدايي و ساده‌تر وجود ندارد.
بي‌شك پيچيده از صفتهايي است كه قبل از شناخت پديده‌اي مي‌توان به آن داد و اين حكم مقدم برشناخت، همواره قابل اطلاق به پديده‌هاي شناخته شده نيست. دوركيم در تلاش براي توجيه منظر خود به دين، استدلالي روش شناختي نيز ارائه مي‌دهد كه عمق گرايشات پوزيتويستي و تكامل گرايانه وي را آشكار مي‌كند. او ضمن تشبيه روش مطالعه خود به روش دانشمندان علوم طبيعي مي‌گويد آنان هم با مطالعه يك مورد و مثال مشخص از يافته‌ها به كشف ويژگي‌هاي همه يافته‌ها و قوانين حاكم بر حيات مي‌رسند و اگر اين روش در علم ( تجربي) درست است دليلي ندارد كه در جاهاي ديگر قابل اجرا نباشد.
در واقع او به اين خاطر كه دين را نه امري وحياني و نه حتي امري انساني ، بلكه پديده اي از قماش و سنخ امور طبيعي، مثل ياخته‌ها، ملكولها، و اتمها مي‌بيند، ناگزير به صدور چنين احكامي شده است . درواقع دوركيم با اعمال تقليلREduction دين را همانند پديده هاي طبيعي انگاشته است. لذا بديهي است كه در تبيين دوركيمي دين هيچ اثري از تلاشهايي كه اصحاب تفهم يا پديدار شناسي براي درك واقعيت دين مصروف داشته ند به چشم نخورد. بنيان عقيده دوركيم مبني براين كه دين هيچ گونه اصالتي ندارد و تنها باز نمود جامعه است و خدا تجلي جامعه در اذهان است داعيه‌اي است كه نيازمند اثبات است، اما همانطور كه محققي در اين زمينه گفته است : اينسپس فرض را دوركيم هرگز اثبات نكرده است بلكه نكته را مفروض گرفته و بقيه آراي خود را بر آن مبتني ساخته است .
از سوي ديگر ، روش مطالعه دوركيم درباب دين و بالطبع درباره مفهوم خدا ، مبتني براستقراي ناقص (lncimpgete lnductin ) است كه نتايج به دست امده از ان قابليت تعميم ندارد اين روش ، يعني استقراي ناقص ، داتاً داراي ارجحيت و اعتبار نيست و چندي است كه در فلسفه علم (philosophy of science ) و منطق مورد ترديد جدي قرار گرفته است . در واقع دوركيم براساس روش نادرست به تعميم نتايج حاصل از مطالعه موضوعي پرداخته است كه در صحت همان موضوع نيز بايد ترديد كرد. اين مسئله توسط آنتوني گيدنيز مورد اشاره قرارگرفته است قبايلي كه دوركيم بيش از همه به آنها اشاره كرده است يعني قبايل ساكن در استرالياي مركزي، حتي نوعاً نماينده توتميزم استراليايي نيستند، چه رسد به نظامهاي توتمي در ديگر نقاط جهان . بسياري از صور توتميزم استرالياي مركزي كه دوركيم اهميت ويژه‌اي براي آنها قايل شده است ، مانند مراسم منظم، يا در جاهاي ديگر به چشم نمي‌خورد يا به صورت كاملاً متفاوت است ... افزون براين، بسياري از مردم شناسان امروز حتي قبول ندارند كه توتميزم صورتي از دين است بلكه آن را نوعي مناسك و سازمان خويشاوندي مي‌پندارند مي‌تواند در كنار سلسله‌اي از نهادهاي ديني وجود داشته باشد.
ماكس وبر نيز توتميزم را تنها يك نهاد برادري دانسته و منكر اعتبارجهاني و عام توتميزم در تبيين هر پديده ديني شده است .
بدين ترتيب به نظر مي رسد انچه از تصوير دوركيمي دين از هجوم اين انتقادها مي‌ماند تنها رابطه‌اي باشد بين جامعه و دين يا جامعه و مفهوم خدا، رابطه‌اي كه ديگر نمي‌توان آن را رابطه‌اي علّي انگاشت و گمان برد كه از طريق آن، دين يا مفهوم خدا، تنها بازنمودي از جامعه است و جامعه علت العلل خلق آن است.
بنابراين در اين تحقيق جامعه با مفهومي كه از خدا در آن جريان دارد مرتبط و متعادل دانسته مي‌شود. اما چگونه ؟ در زير پرسشهايي مطرح مي شود كه احتمالاً يافتن پاسخي براي آنها مي‌تواند در روشن شدن رابطة پيشنهادي بين مفهوم خدا و جامعه راهگشا باشد.
ـ آيا جامعه موجوديتي يكپارچه است؟
دروركيم قايل بودن به وجدان جمعي و اين تصور كه وجدان جمعي خود را در نمودهايي از جمله دين متجلي مي سازد در وهله نخست اين تصور به ذهن متبادر مي سازد كه جامعه موجوديتي يكپارچه دارد . وي در كتاب دربارة تقسيم كار اجتماعي وجدان جمعي را مجموعه باورهاي و احساسات مشترك در بين حد وسط اعضاي يك جامعه تعريف كرده و براي آن حياتي خاص قايل مي‌شود. او در وصف وجدان جمعي مي گويد وجدان جمعي ، طبق تعريف ، در تمامي گسترة جامعه پراكنده است ...از شرايط خاصي كه افراد در آن قرار دارند مستقل است؛ افراد مي‌گذارند ولي وجدان جمعي باقي مي‌ماند. وجدان جمعي، در شمال و جنوب ، درشهرهاي بزرگ و كوچك و در حرفه‌هاي متفاوت همواره يكي است ... با هر نسل عوض نمي شود . بلكه برعكس پيوند دهنده نسلها ي متمادي به يكديگر است ......بنوعي روح جمعي است
حال اين پرسش به جديت تمام خود را مطرح مي‌كند كه اگر مفاهيم مورد پرستش ، تجلي جامعه هستند، و از سوي ديگر وجدان جمعي در يك جامعه حياتي آن سان كه دوركيم معتقد است دارد، وجود گرايشهاي مختلف ديني و مذهبي و يا برداشتهاي مختلف در يك مذهب خاص، به چه معناست ؟ آياوجود اين تنوعات به معناي وجود بخشها و انواع اجتماعي در يك جامعه است ؟
به هر تقدير ، بايد اذعان كرد كه نوع تلقي دوركيم از رابطه فرد با جامعه كه او را به دو نوع متمايز همبستگي اجتماعي وا داشته است . براي او مسئله اساسي انديشيدن به راه هاي تعادل و همبستگي اجتماعي است و لذا كلي گويي‌هاي او درباره كاركردهاي دين با ديدگاه وي ارتباطي منسجم دارد.گيد در اين باره مي‌گويد: دوركيم در تمام آثار خويش، در هيچ جا به اين امكان نپرداخت كه عقايد ديني ايدئولوژي‌هاي هستند كه به توجيه تسلط بعضي از گروه‌ها برگروه‌هاي ديگر كمك مي كنند از اين رو برداشتي كه در آثار ماكس وبر دربارةجامعه شناسي ديني كاملاًبه چشم مي خورد و بنا بر آن عقايد ديني منافع مختلف گروهي را حقانيت مي‌بخشند كاملاً از نظر دوركيم غايب است .
وحدانيت نظري كه دوركيم براي جامعه قايل مي شود در تفسير وجود واقعي گرايشهاو برداشتهاي مختلف ديني و مذهبي در يك جامعه رنگ مي بازد . اما اين ناتواني به ويژه زماني كه به وجود تفاوتهاي محسوس در ميان پيروان يك نحله واحد در يك جامعه مشخص نظركنيم، بيشترمي‌شود. جامعه‌شناسي ديني دوركيم، در واقع در تفسي كلي از انتساب نوعي خاص از عقايد يا برداشتي كلي از يك مفهوم به نوعي خاص از جامعه، ممكن است توفيق يابد اما در تحليل دقيق از شرايط واقعي يك جامعه معيني كه متشكل از گروههاي اجتماعي متعدد با روشهاي شناخت معرفتي متفاوت است، چندان كاراي نخواهد بود.
برداشت ساده انگارانه وصفي است كه رابرت مرتن به نشريه دوركيم داده است او مي گويد : جدي ترين تصور تحليل دوركيم به روشني در پذيرش يك نظريه ساده انگارانه از سازگاري جاي ميگيرد ؛ نظريه اي كه در ان مقولات تنها بازتابي از تركيبات معين سازمان اجتماعي تلقين مي شود ... جامعه شناسي معرفتي دوركيم از احتراز او از يك روانشناسي اجتماعي در عذاب است .
بنابراين، اين موضوع كه دين كاركردي انسجام بخش دارد، تنها نيمي از واقعيت است . نيم ديگر واقعيت كه نه توسط دوركيم بلكه توسط ديگر جامعه‌شناسان از جمله وبر، ماركس، مانهايم و... مورد توجه قرار گرفته اين است كه دين و مفاهيم اساسي آن از جمله مفهوم خدا با شيوه هاي مختلف تعبير و فهم مي شود . اين موضوع را مي توان به شكل زير نمايش داد:
گروه هاي اجتماعي مفاهيم و مناسك
و چنان كه پيشتر گفته‌ايم، در بسياري از اديان بزرگ و دست كم در مورد دين اسلام، مفهوم خدا چندان اساسي و بنياني است كه مي توان گفت:
گروهاي اجتماعي مفهوم خدا
شناخت يك مفهوم به چه صورتهايي ممكن است ؟
آيا الزاماً و تنها رابطه‌اي علي بين مفاهيم و ساخت اجتماعي وجود دارد ؟ به بيان ديگر تعيّن اجتماعي را چگونه مي بينيم ؟ در اين زمينه نظرات متفاوتي ابراز شده است طبق قانون مراحل سه گانه ، اگوست كنت معتقد است كه ذهن بشر، سه مرحله را طي مي‌كند. در مرحله نخست نمودها را بدين‌سان تعيين مي‌كند كه آنها رابه موجودات و نيروهاي قابل قياس با خود انسان نسبت مي‌دهد. در مرحله سوم، انسان به موجوديت‌هاي مجرد چون طبيعت متوسل مي‌شود، در مرحله سوم، انسان به اين اكتفا مي‌كند كه نمودها را مشاهده كرده، بستگي‌هاي منظمي را كه ممكن است خواه در لحظه‌اي معين و خط، در طي زمان بين آنها يافت شود تعيين ميكند . سير ذهن بشر از دين به فلسفه و از ان به انديشه اثباتي كه نزد كنت متناظر با سه نوع جامعه است، چارچوب پاسخ وي را روشن مي‌سازد. بسته به اين كه جامعه در چه دوره‌اي از حيات خود به سر مي‌برد، مفاهيم درك مي‌شوند. اگر جامعه‌اي در دوره صنعتي شدن قرار داشته باشد، برداشتي اثباتي از مفاهيم در ميان خواهدبود.
اگوست كنت، هر چند در مرحله آغازين براين انديشه بود كه در يك جامعه دو فلسفه متفاوت نمي توان يافت اما بعدها، ناچار به پذيرش اين قضيه شد كه تاريخ ،سيري خطي نداشته است. ريمون آرون عقيده كنت، را دراين زمينه چنين بيان مي‌كند: پيشين از دو راه اثباتي، تنها در يك مرحله هماهنگي حقيقي فكري وجودداشته است و آن دورة بت پرستي است كه عبارت است از شيوة تفكر بي واسطه و خودبه خودي ذهن بشر ...ذهن ، هماهنگي حقيقي را فقط در مرحله آخري ... پيدا مي‌كند. اما در فاصله ميان بت‌پرستي و تفكر به شيوه اثباتي قاعده كلي برتعدد روشهاي تفكر است.
تفكيك سه نوع انديشه و تميز قايل شدن بين آنها و اكتفا كردن به اين كه در هر دوره اي از تاريخ بشر ، كما بيش حدي از انديشه اثباتي وجود داشته است، بدين معنا نيز مي‌تواند باشد كه بشر در دوره‌اي ، ذهني خرافاتي و عقب‌افتاده داشته و اينك در آستانه تحول و تكامل است . چنين تصويري از تاريخ حيات بشر ، آميخته با ارزش گذاري مناسب با ارزشهاي جامعه معاصر بوده و مورد انتقاد بسياري واقع شده است .
دوركيم ، البته از منظر و ديدگاه خاص خود اين انديشه را نفي كرده است . او بدان خاطر كه دين را باز نمود جامعه مي داند و جامعه را نيز برحق تلقي مي كند ( در واقع مبتني برارزشهاي خود) ارزشگذاري كنت را رد مي‌كند دوركيم در فصل ششم از باب دوم كتاب صور بنياني حيات ديني مي گويد: اگوست كنت ... متافيزيك را وارث الهيات مي‌دانست و منكر ارزشهاي عيني آن بود ولي ما برآنيم تا نشان دهيم كه قواي مذهبي نيروهايي واقعي و راستين هستند .
در انديشه ماركسيستي مفاهيم جزيي از روبنا به حساب آمده و درك آنها ناشي از وضعيت و روابط نيروهاي توليدي دانسته نمي‌شود. به بيان ماركسيستي مفهوم خدا جزيي از ايدئولوژي گروه‌هاي و طبقات حاكم است و نيز درك آن متأثر از پايگاه طبقاتي است.
كنت، دوركيم و ماركس در اردوي اصحاب اصالت واقعيت اجتماعي قرار دارند و در خارج از اين جرگه، تفسيرهاي ديگرگون از روشهاي شناخت مفاهيم رايج است. شلر يكي از پديدارشناسان است كه از ميان آراي او ذكر چند نكته مفيد و راه گشا خواهد بود:
نكته اول تمايزي است كه شلر بين مذهب ، فلسفه و علم قايل مي شود . با عنوان كردن اين كه تفكر و آگاهي مذهبي، فلسفي و اثباتي، مراحل تاريخي تحول معرفت نيستند بلكه ايستارهاي ثابت و دائمي ذهن هستند
نظريه پوزيتوسيتي مراحل سه گانه معرفتي را در شكل مورد نظر كنت ، اسپنسر ، ميل و ماخ رد مي‌كنند به گمان وي سه گونه متفاوت تفكر مبتني برسه انگيزه متفاوت سه هدف مختلف ، سه نوع شخصيتي متمايز ، سه دسته متفاوت از اعمال ذهني شناسنده و سه گروه اجتماعي متفاوت است .
به عنوان مثال، از نظر وي مذهب در اعمال منفصل ذهن ( مانند اميد ، ترس ، عشق و اراده و..) ريشه دارد. خصلت عمومي همة مذاهب اين است كه تجربه فاني اين جهان نمي‌تواند آنان را ارضا واقناع كند و در حكم هدف و منظور آنان واقع شود. هدف آنها چيزي است كه مقدس و ملكوتي فرض مي شود از طرف ديگر متافيزيك از طريق استدلال معطوف به ماهيات و نه از طريق مشاهده و استنباط به مشاهده ، آزمايش و استقراء و قياس بدين منظور نايل مي شود.
اما آيا اشكال معرفت تنها در سه قالب دين ، فلسفه و علم تجربي سخت مي‌شود به مباني ديگر آيا مفهوم خدا تنها از سه منظر دين وفلسفه و علم نگريسته مي‌شود. شلر درجاي ديگر به طبقه بندي انواع معرفت اقدام مي‌كند معيار وي براي پيشنهاد اين طبقات هفتگانه ميزان تصنيعي بودن articiality آنهاست . طبقه بندي وي بدين شرح است :
1ـ اسطوره‌ها وافسانه‌ها
2ـ معرفت مستتر در زبان قومي طبيعي
3ـ معرفت مذهبي از شهود عاطفي مبهم گرفته تا جزميتهاي شكل گرفته يك معبد
4ـ گونه هاي بنياني معرفت عرفاني
5ـ معرفت فلسفي ـ مابعد الطبيعي
6ـ علم تحصلي رياضيات ، علوم طبيعي

sajadhoosein
15-02-2011, 10:17
ادب واقعی یعنی چه؟


در چند شب‌ متوالي‌ كه‌ ما براي‌ تماشاي‌ فيلم‌ مي‌رفتيم‌، حتي‌ يكبار هم‌ پدر يا مادري‌ با آنها نديديم‌ تا اينكه‌ بالاخره‌ يك‌ روز در نهارخوري‌ پلاژ، بچه‌ها را با پدر و مادرشان‌ سر ميز غذا ديديم‌. من‌ به‌ ط‌رف‌ آنها رفتم‌ و خيلي‌ مودبانه‌ گفتم‌: بچه‌هاي‌ شما شبها با رفت‌ و آمد در سينما آرامش‌ و سكوت‌ آنجا را به‌ هم‌ مي‌زنند و نمي‌گذارند ما بتوانيم‌ به‌ آرامي‌ فيلم‌ را تماشا كنيم‌. ممكن‌ است‌ خواهش‌ كنم‌ اگر به‌ تماشاي‌ فيلم‌ علاقه‌اي‌ ندارند آنها را به‌ سينما نفرستيد؟
پدر بچه‌ها درحاليكه‌ خونسردانه‌ مرا نگاه‌ مي‌كرد گفت‌: ما به‌ اينجا آمده‌ايم‌ تا بچه‌هايمان‌ از مزايا و امكانات‌ محيط‌ استفاده‌ كنند. بنابراين‌ آزادند به‌ هر كجا كه‌ دلشان‌ مي‌خواهد بروند و هر كاري‌ كه‌ دوست‌ دارند بكنند.
من‌ از اين‌ عكس‌العمل‌ و نظ‌ريه‌ پدر خيلي‌ تعجب‌ كردم‌ و با خود گفتم‌ كه‌ چط‌ور ممكن‌ است‌ پدر و مادري‌ بتوانند رفتار فرزندانشان‌ را كه‌ كاملا بي‌ادبانه‌ است‌ به‌ راحتي‌ بپذيرند!
آيا ما بايد اين‌ قدر خودخواه‌ باشيم‌ كه‌ فقط‌ راحتي‌ خود را در نظ‌ر بگيريم‌؟ آيا بايد حقوق‌ و آزاديهاي‌ ديگران‌ را ناديده‌ بگيريم‌؟! و آيا گستاخي‌ فرزندانمان‌ را با دادن‌ اتكا به‌ نفس‌ به‌ آنها اشتباه‌ نگرفته‌ايم‌؟!
دكتر توماس‌ آكن‌ بك‌، روانشناس‌ مي‌گويد: ((كافي‌ است‌ نظ‌ري‌ به‌ برنامه‌هاي‌ تلويزيوني‌ يا ويدئويي‌ بياندازيد تا ببينيد كه‌ اين‌ برنامه‌هاي‌ پر از خشونت‌ و ضد اخلاق‌ چه‌ اعمال‌ و رفتار ناشايستي‌ را به‌ كودكان‌ ما آموزش‌ مي‌دهند.
اين‌ روزها قهرمانان‌ ورزش‌ براي‌ اكثريت‌ كودكان‌ آمريكايي‌ به‌ صورت‌ الگو و بتي‌ قابل‌ پرستش‌ درآمده‌اند. در تابستان‌ گذشته‌ كساني‌ كه‌ به‌ تماشاي‌ تلويزيون‌ نشسته‌ بودند ديدند كه‌ يكي‌ از بازيكنان‌ مشهور در حضور ميليونها تماشاچي‌ ط‌رفدار خود، به‌ صورت‌ داور مسابقه‌ تف‌ انداخت‌. آيا مي‌دانيد فرزندان‌ ما كه‌ اين‌ بازيكنان‌ را به‌عنوان‌ الگويي‌ براي‌ خود انتخاب‌ كرده‌اند، با ديدن‌ اين‌ صحنه‌ها چه‌ رفتاري‌ با بزرگترها خواهند كرد؟
به‌ گفته‌ اين‌ روانشناس‌، اگر كودكان‌ آمريكايي‌ دهه‌ 70 را با كودكان‌ دهه‌ 80 مقايسه‌ كنيم‌ به‌ خوبي‌ متوجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ كه‌ هرچه‌ زمان‌ به‌ جلو مي‌رود، كودكان‌ گستاخ‌تر، نافرمان‌تر، پرروتر و بي‌ادب‌تر مي‌شوند.
بسياري‌ از متخصصين‌ معتقدند كه‌ متزلزل‌ بودن‌ كانونهاي‌ خانوادگي‌، ناپايدار بودن‌ ازدواجها، كار كردن‌ پدر و مادر در خارج‌ از خانه‌ و يا درهم‌ ريخته‌ شدن‌ ارزشها و اصول‌ اخلاقي‌ در خانواده‌ها علت‌ اصلي‌ اينگونه‌ رفتارهاي‌ نادرست‌ كودكان‌ و نوجوانان‌ است‌. ما در عصري‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اكثر كودكان‌ بلدند چگونه‌ با كامپيوتر كار كنند. اما از نوشتن‌ يك‌ نامه‌ تشكر عاجزند و از آنجا كه‌ تكنولوژي‌ جديد وقت‌ آنها را كاملا پر كرده‌، حتي‌ پدران‌ و مادراني‌ هم‌ كه‌ مايلند آداب‌ معاشرت‌ و اصول‌ صحيح‌ اخلاقي‌ را به‌ فرزندانشان‌ بياموزند فرصتي‌ براي‌ اين‌ كار نمي‌يابند.
مادري‌ ديگر مي‌گويد:
روزي‌ پسر 11 ساله‌ام‌ متوجه‌ شد كه‌ خواهرش‌ در اتاق‌ او و با تلفن‌ شخصي‌ او مشغول‌ صحبت‌ كردن‌ است‌،با شدت‌ به‌ ط‌رف‌ خواهرش‌ حمله‌ كرد و با پرخاش‌ گفت‌: ((تلفن‌ من‌ را زمين‌ بگذار و از اتاقم‌ برو بيرون‌!)) من‌ به‌سوي‌ فرزندم‌ رفتم‌ و با لحني‌ سرزنش‌وار گفتم‌: ((تو حق‌ نداري‌ با خواهرت‌ اين‌ ط‌ور صحبت‌ كني‌.)) جوابي‌ كه‌ به‌ من‌ داد بيشتر مرا ناراحت‌ كرد، درحالي‌كه‌ شانه‌هايش‌ را خونسردانه‌ بالا مي‌انداخت‌ گفت‌: ((دوست‌ من‌ حتي‌ با مادرش‌ هم‌ اينط‌ور صحبت‌ نمي‌كند.)) من‌ به‌ او گفتم‌: ((ولي‌ ما كه‌ هرگز اينط‌ور صحبت‌ نمي‌كنيم‌.
متخصصان‌ معتقدند در دنيايي‌ كه‌ خشونت‌، گستاخي‌ و بي‌ادبي‌ اط‌راف‌ ما را پر كرده‌ آموزش‌ صحيح‌اصول‌ اخلاقي‌ و آداب‌ معاشرت‌ به‌ كودك‌ عملي‌ بسيار مشكل‌ است‌ و نياز به‌ صبر و تحمل‌ و پشتكار دارد.
مادري‌ مي‌گفت‌: ((وقتي‌ دختر 16 ساله‌ام‌ كه‌ براي‌ تمرين‌ واليبال‌ رفته‌ بود به‌ خانه‌ آمد، او را ناراحت‌ ديدم‌. جريان‌ را پرسيدم‌. گفت‌: مربي‌ تيم‌، دختر ديگري‌ را به‌ جاي‌ دوستم‌ ((فلورا)) براي‌ بازي‌ انتخاب‌ كرد، درنتيجه‌ مادر فلورا بسيار عصباني‌ شد و در حضور همه‌ به‌ مربي‌ ناسزا گفت‌. ))
متاسفانه‌ بسياري‌ از والدين‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ فرزندانشان‌ كاملا بي‌عيب‌ و نقص‌ هستند و استحقاق‌ همه‌ گونه‌ موفقيتي‌ را دارند و هميشه‌ بايد در مرتبه‌ اول‌ باشند. اين‌ والدين‌ چون‌ نمي‌توانند كسي‌ را بالاتر از فرزند خود ببينند، هرگز خود او را براي‌ پذيرفتن‌ شكست‌ و عدم‌ موفقيت‌ احتمالي‌ آماده‌ نمي‌كنند. اكثر پدران‌ و مادران‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ به‌ جستجوي‌ علت‌ اصلي‌ عدم‌ موفقيت‌ فرزندانشان‌ بپردازند، معلم‌ و مدرسه‌ و همكلاسان‌ او را مقصر مي‌دانند و بلد نيستند كه‌ چگونه‌ بايد فرزند خود را به‌ كار و تلاش‌ بيشتر وادار و يا او را براي‌ مقابله‌ با
شكست‌ آماده‌ سازند. مثلا وقتي‌ فرزند آنها قوانين‌ مدرسه‌ را زير پا مي‌گذارند به‌ جاي‌ اينكه‌ او را تنبيه‌ كنند با اصول‌ و قوانين‌ درمي‌افتند.
كارشناسان‌ مي‌گويند بايد به‌ فرزندان‌ خود بياموزيم‌ كه‌ وقتي‌ نمي‌توانند چيزي‌ را به‌ ميل‌ و دلخواه‌ خود عوض‌ كنند، لااقل‌ قادر باشند با آن‌ به‌ نحوي‌ صحيح‌ و مودبانه‌ كنار بيايند.
مبادي‌ آداب‌ بودن‌ تنها گفتن‌ كلمه‌ ((متشكرم‌)) و يا ((لط‌فا)) نيست‌. فرزندان‌ ما بايد بدانند كه‌ رفتار ناشايست‌ با ديگران‌، پشت‌ سر اين‌ و آن‌ بد گفتن‌ و ظ‌رفيت‌ برد و باخت‌ نداشتن‌ در مسابقات‌ علمي‌ و هنري‌، عدم‌ رعايت‌ آداب‌ معاشرت‌ است‌. فرزندان‌ ما بايد ياد بگيرند كه‌ چگونه‌ به‌ ديگران‌ احترام‌ بگذارند و حقوق‌ همه‌ را محترم‌ بشمارند. تفاوت‌ ميان‌ گستاخي‌ و اتكا به‌ نفس‌ را بدانند. مسلما هيچ‌ نوع‌ تعليم‌ و آموزشي‌ در مورد كودكي‌ كه‌ والدينش‌، خود عالم‌ بي‌ عمل‌ هستند موثر نخواهد بود. به‌ همين‌ جهت‌ پدر و مادر كه‌ خود بزرگترين‌ الگو براي‌ فرزندانشان‌ هستند، ابتدا بايد خود را اصلاح‌ كنند و كاملا مواظ‌ب‌ رفتار و حركات‌ خود مخصوصا در حضور فرزندانشان‌ باشند. زن‌ و شوهري‌ كه‌ نسبت‌ به‌ يكديگر و يا نسبت‌ به‌ ديگران‌ بي‌احترامي‌ مي‌كنند هرگز نبايد از فرزند خود انتظ‌ار داشته‌ باشند كه‌ رعايت‌ ادب‌ و احترام‌ را بكنند.
آموزش‌ و تحسين‌
به‌ كار بردن‌ جملاتي‌ منفي‌ مثل‌ ((تو خيلي‌ شلخته‌اي‌ و هيچ‌ وقت‌ نمي‌تواني‌ اتاقت‌ را تميز نگهداري‌)) يا ((خفه‌ شو و با من‌ اين‌ ط‌ور صحبت‌ نكن‌)) يا ((اگر يكبار ديگر اين‌ كار را بكني‌ پدرت‌ را در مي‌آورم‌)) كه‌ بدون‌ توجه‌ از دهان‌ بعضي‌ از والدين‌ بيرون‌ مي‌آيد، هرگز سبب‌ اصلاح‌ و تربيت‌ فرزند نمي‌شود و كوششهاي‌ والدين‌ در اين‌ راه‌ بي‌ نتيجه‌ مي‌ماند. رفتار ناشايست‌ در كودكان‌ اغلب‌ انعكاسي‌ است‌ از رفتار خود پدر و مادر، پس‌ آيا بهتر نيست‌ كه‌ پدر و مادر با به‌كار بردن‌ جملاتي‌ مثبت‌ و تحسين‌آميز فرزندانشان‌ را آموزش‌ بدهند؟
يكي‌ از روانشناسان‌ مي‌گويد: ((پدر و مادر بايد از روش‌ آموزش‌ و تحسين‌ استفاده‌ كنند. بدين‌ ط‌ريق‌ كه‌ ابتدا عملي‌ را به‌ فرزندانشان‌ آموزش‌ بدهند و پس‌ از انجام‌ عمل‌ او را مورد تحسين‌ قرار دهند. مثلا اگر قرار است‌ مهماني‌ به‌ خانه‌ شما بيايد قبلا به‌ فرزند خود بگوييد كه‌ اگر چند دقيقه‌اي‌ از اتاق‌ خود بيرون‌ بيايد و با مهمان‌ سلام‌ و احوالپرسي‌ كند و به‌ او خوش‌آمد بگويد، شما را خيلي‌ خوشحال‌ خواهد كرد. پس‌ از اين‌ كه‌ اين‌ عمل‌ را انجام‌ داد حتما او را مورد تحسين‌ قرار دهيد. او بدين‌ ترتيب‌ مسلما ياد مي‌گيرد كه‌ در چنين‌ مواقعي‌ چگونه‌ با ديگران‌ رفتار كند.
اما عكس‌العمل‌ شما در برابر عملي‌ كه‌ نبايد انجام‌ بدهد چگونه‌ بايد باشد؟
مشاوران‌ اخلاق‌ معتقدند كه‌ هميشه‌ در هر خانواده‌اي‌ اصول‌ و قوانيني‌ هست‌ كه‌ بايد توسط‌ افراد آن‌ خانواده‌ رعايت‌ گردد. در اين‌ صورت‌ مثلا به‌ جاي‌ آنكه‌ به‌ فرزندتان‌ بگوييد: ((تو چقدر بي‌ادبي‌ كه‌ در موقع‌ غذا خوردن‌ آرنجهايت‌ را روي‌ ميز مي‌گذاري‌)) بهتر است‌ با ملايمت‌ و بدون‌ آنكه‌ لحن‌ تحكم‌آميز داشته‌ باشيد بگوييد:
((قانون‌ خانواده‌ ما اين‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ غذا خوردن‌ آرنجهايمان‌ را روي‌ ميز نمي‌گذاريم‌.))
صحبت‌ كردن‌ در مورد اصول‌ و مقررات‌ خانواده‌ بدون‌ اينكه‌ سبب‌ رنجش‌ و يا لجبازي‌ فرزندتان‌ بشود، به‌ مراتب‌ نتيجه‌ بخش‌تر خواهد بود. آموزش‌ در قالب‌ جملات‌ انتقادآميز و سرزنش‌بار هرگز به‌ نتيجه‌ مط‌لوب‌ نخواهد رسيد.
نوجواني‌ مي‌گفت‌: ((من‌ و چند تن‌ از دوستانم‌ كه‌ در همسايگي‌ يكديگر زندگي‌ مي‌كنيم‌ قرار گذاشته‌ايم‌ كه‌ هرروز يكي‌ از پدر و مادرها ما را به‌ مدرسه‌ برساند. يك‌ روز صبح‌ وقتي‌ من‌ وارد ماشين‌ پدر دوستم‌ شدم‌ او رو برگرداند و گفت‌: ((نمي‌دانم‌ چرا هيچ‌ يك‌ از شما وقتي‌ سوار ماشين‌ مي‌شويد به‌ من‌ صبح‌ بخير نمي‌گوييد؟)) من‌
تا آن‌ موقع‌ به‌ اين‌ موضوع‌ فكر نكرده‌ بودم‌، و حالا خوشحالم‌ كه‌ او احساسش‌ را در مورد بي‌توجهي‌ ما به‌ اين‌ صورت‌ بيان‌ داشت‌. از آن‌ به‌ بعد همه‌ ما وقت‌ سوار شدن‌ فردي‌ كه‌ متقبل‌ رساندنمان‌ به‌ مدرسه‌ است‌، صبح‌ بخير مي‌گوييم‌ و در هنگام‌ پياده‌ شدن‌ از او تشكر مي‌كنيم‌.))
يكي‌ از روانشناسان‌ كه‌ معلم‌ اخلاق‌ نير هست‌ معتقد است‌ كه‌ كودكي‌ كه‌ خوب‌ و با روش‌ اصولي‌ و صحيح‌ تربيت‌ شده‌ باشد در بزرگسالي‌ در محل‌ كار، در زندگي‌ زناشويي‌، در دوستي‌ و دوست‌يابي‌ نيز فردي‌ موفق‌ خواهد بود. زيرا در دنيا تقريبا هيچ‌ كس‌ نيست‌ كه‌ تحت‌ تاثير ادب‌ و متانت‌ و محبت‌ و مهرباني‌ قرار نگيرد.
گردهمايي‌ افراد خانواده‌ در هنگام‌ صرف‌ شام‌.
متاسفانه‌ امروزه‌ در اكثر خانواده‌ها به‌ علت‌ كار كردن‌ پدر و مادر در خارج‌ از خانه‌ و همچنين‌ متفاوت‌ بودن‌ برنامه‌ بچه‌ها با يكديگر و رفتن‌ آنها به‌ كلاسهاي‌ مختلف‌، كمتر اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ افراد خانواده‌ (بخصوص‌ در كشورهاي‌ صنعتي‌) همه‌ در وقت‌ معيني‌ كه‌ براي‌ شام‌ تعيين‌ شده‌ جمع‌ شوند و شام‌ را با هم‌ صرف‌ كنند.
درحالي‌كه‌ اين‌ گردهمايي‌ بهترين‌ موقعيت‌ براي‌ آموزش‌ اصول‌ اخلاقي‌، آداب‌ و معاشرت‌ زندگي‌، همكاري‌،وقت‌شناسي‌ و همدردي‌ به‌ بچه‌ها به‌ صورت‌ جمعي‌ است‌. متخصصان‌ عقيده‌ دارند كه‌ اگر تشكيل‌ اين‌ جلسات‌ و گردهماييها براي‌ خانواده‌ هر شب‌ امكان‌ ندارد، پدر و مادر بايد دست‌ كم‌ يك‌ يا دو بار در هفته‌ را به‌ اين‌ كار اختصاص‌ دهند و در اين‌ ساعت‌ بخصوص‌ حتي‌ به‌ تلفن‌ هم‌ جواب‌ ندهند و فرصتي‌ در اختيار بچه‌ها بگذارند كه‌ آنچه‌ را كه‌ در ط‌ول‌ روز يا هفته‌ براي‌ آنها اتفاق‌ افتاده‌ را براي‌ يكديگر تعريف‌ كنند و با هم‌ صحبت‌ و تبادل‌ نظ‌ر داشته‌ باشند. در اين‌ جلسات‌ پدر و مادر نيز مي‌توانند بدون‌ اينكه‌ گفته‌هايشان‌، حالت‌ سخنراني‌ و يا نصيحت‌ داشته‌ باشد، راهنماييهاي‌ لازم‌ را ارائه‌ كرده‌ و اصول‌ و ارزشها را به‌ فرزندانشان‌ بياموزند.
احترام‌ گذاشتن‌ به‌ ديگران‌، رابط‌ه‌ صحيح‌ و دوستانه‌ خواهران‌ و برادران‌ با يكديگر، فروتني‌ كردن‌، منصف‌ بودن‌ در بازيها، رعايت‌ حس‌ همكاري‌ و آداب‌ معاشرت‌ از جمله‌ مهارتهايي‌ است‌ كه‌ بايد به‌ مرور در كودك‌ به‌وجود آمده‌ و تقويت‌ گردد. اگر كودك‌ همه‌ آموزشهاي‌ خود را از برنامه‌ و فيلمهاي‌ تلويزيوني‌ دريافت‌ كند، وقتي‌ در موقعيتي‌ مشابه‌ قرار مي‌گيرد، خود را در مقابل‌ قهرمان‌ فيلمها تصور كرده‌ و رفتاري‌ غير طبيعي‌ خواهد داشت‌. چقدر خوب‌ است‌ كه‌ لااقل‌ هفته‌اي‌ يكبار پدر و مادر با فرزندانشان‌ به‌ بازيهاي‌ جمعي‌ بپردازند.
يكي‌ از متخصصان‌ معتقد است‌ كه‌ بازيهايي‌ نظ‌ير ((قايم‌ باشك‌)) با بچه‌ها مي‌تواند بسيار آموزنده‌ باشد. زيرا نه‌ تنها كودكان‌ ضمن‌ بازي‌ اصولي‌ را كه‌ بايد ياد مي‌گيرند، بلكه‌ متوجه‌ مي‌شوند كه‌ پدر و مادر آنقدر آنها را دوست‌ دارند كه‌ وقتي‌ را براي‌ بودن‌ با آنها اختصاص‌ داده‌اند.
آداب‌ معاشرت‌ اين‌ نيست‌ كه‌ كودك‌ بداند از چه‌ نوع‌ چنگالي‌ براي‌ چه‌ غذايي‌ استفاده‌ كند، بلكه‌ بايد ياد بگيرد كه‌ چگونه‌ به‌ ديگران‌ محبت‌ كرده‌، با آنها همكاري‌ كند و در صورت‌ لزوم‌ آنها را مورد تحسين‌ قرار دهد و گاهي‌ اوقات‌ از خود گذشتگيهايي‌ براي‌ ديگران‌ بكند.
آموزش‌ اين‌ آداب‌ به‌ صورت‌ تئوري‌، سخنراني‌ و نصيحت‌ هيچگاه‌ به‌ نتيجه‌ نخواهد رسيد. كودك‌ بايد عملا در جريان‌ انجام‌ اين‌ اعمال‌ باشد. تنها به‌ اين‌ صورت‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ شالوده‌ اخلاقي‌ را در كودك‌ بنا نمود.

sajadhoosein
15-02-2011, 10:25
روش‌هاي عمده در تبليغات


تبليغات ضعيف مي‌‌تواند چنان ضربه‌اي به شما بزند كه در صورت عدم تبليغ با آن مواجه نخواهيد شد. بنابراين، حتماً براي نوشتن نخستين تبليغات خود با ديگران مشورت كنيد و از آنهايي كه تخصص دارند كمك بگيريد.
چه بايد نوشت؟
در ‌تبليغ ‌‌چه ‌بايد ‌نوشت؟ ‌پاسخ ‌دادن ‌به ‌اين ‌پرسش ‌درگرو ‌عادات ‌نوشتاري ‌و ‌نوع ‌خواندن ‌مشتريان ‌كنوني ‌و ‌بالقوه ‌شما ‌است. ‌بنابراين، ‌انجام ‌يك ‌بازار ‌پژوهشي ‌در ‌اين ‌مرحله ‌مي‌‌تواند ‌به ‌شما ‌كمك ‌شايان ‌توجهي ‌كند. ‌با ‌كاربرد ‌متدهاي ‌ساده ‌در ‌اين ‌عرصه ‌مي‌توان ‌به ‌نكات ‌ارزشمند ‌و ‌مفيدي ‌دست ‌يافت. ‌پيش ‌از ‌آن‌كه ‌متن ‌تبليغاتي ‌خود ‌را ‌توليد ‌كنيد، ‌به ‌اين ‌نكته ‌بينديشيد ‌كه ‌شما ‌چه ‌موضع ‌يگانه ‌و ‌ويژه‌اي ‌براي ‌فروش ‌داريد. ‌در ‌واقع ‌بايد ‌به ‌اين ‌نكته ‌برسيد ‌كه ‌بدانيد ‌چه ‌ويژگي‌هاي ‌منحصر ‌به ‌فردي ‌داريد ‌و ‌بايد ‌آن‌ها ‌را ‌به ‌چه ‌كساني ‌برسانيد.
به ‌خاطر ‌داشته ‌باشيد ‌كه ‌يكي ‌از ‌اشتباهات ‌آگهي‌نويسان ‌اين ‌است ‌كه ‌آگهي ‌را ‌براي ‌خودشان ‌مي‌‌نويسند ‌نه ‌براي ‌مشتريان ‌موجود ‌و ‌بالقوه.
آگهي ‌شما ‌بايد ‌به ‌وضوح ‌منافع ‌موجود ‌در ‌محصول ‌يا ‌خدمت ‌شما ‌را ‌به ‌مشتريان ‌نشان ‌دهد ‌نه ‌منافع ‌آن ‌را ‌به ‌خود ‌شما. ‌پس ‌بنابراين، ‌منافع ‌بالقوه ‌را ‌به ‌وضوح ‌براي ‌مشتريان ‌ترسيم ‌كنيد ‌مثلاً ‌به ‌مواردي ‌چون ‌دسترسي ‌آسان، ‌قيمت ‌پايين، ‌كاربرد ‌ساده ‌و ‌به ‌دوام ‌محصول ‌خود ‌اشاره ‌كنيد.
آگهي ‌شما ‌بايد ‌به ‌اين ‌سؤال ‌مشتري ‌جواب ‌بدهد: ‌<به ‌چه ‌درد ‌من ‌مي‌‌خورد؟> ‌
آگهي ‌شما ‌همچنين ‌بايد ‌به ‌مشتري ‌نشان ‌بدهد ‌كه ‌در ‌مرحله ‌بعد ‌چه ‌كاري ‌بايد ‌انجام ‌دهد ‌و ‌چطور ‌آن ‌كار ‌را ‌انجام ‌بدهد. ‌به ‌عنوان ‌مثال ‌با ‌كه ‌بايد ‌تماس ‌بگيرد ‌و ‌چطور؟
روش‌هاي ‌تبليغ ‌
بروشور:‌ ‌بسياري ‌از ‌نرم‌افزارهاي ‌نشر ‌روميزي ‌و ‌واژه‌پرداز ‌قادرند ‌بروشورهاي ‌اكوردئوني ‌سه ‌لتي ‌درست ‌كنند ‌(5/8 ‌*5/11 ‌اينچ) ‌اگر ‌بروشورهاي ‌داراي ‌اطلاعات ‌مفيد، ‌درست ‌طراحي ‌شوند، ‌بسيار ‌از ‌نظرتبليغاتي ‌مؤثر ‌هستند. ‌اين ‌بروشورها ‌به ‌تدريج ‌در ‌حال ‌تبديل ‌شدن ‌به ‌يك ‌روش ‌عمده ‌تبليغاتي ‌هستند.
تبليغات ‌پستي: ‌تبليغاتي ‌كه ‌به‌طور ‌مستقيم ‌از ‌طريق ‌پست ‌براي ‌مشتريان ‌فرستاده ‌مي‌‌شوند، ‌كاملاً ‌مي‌‌توانند ‌با ‌ماهيت ‌و ‌نوع ‌نياز ‌مشتريان ‌در ‌ارتباط ‌باشند. ‌شما ‌مي‌‌توانيد ‌يك ‌فهرست ‌ثابت ‌از ‌مشتريان ‌كنوني ‌و ‌يا ‌از ‌مشترياني ‌كه ‌مي‌‌توانند ‌مخاطب ‌بالقوه ‌شما ‌باشند، ‌تهيه ‌كنيد. ‌اين ‌كار ‌را ‌مي‌‌توانيد ‌از ‌طريق ‌جمع‌آوري ‌كارت‌هاي ‌ويزيت ‌دنبال ‌كرده ‌و ‌مدام ‌ليستي ‌را ‌كه ‌از ‌اين ‌طريق ‌تهيه ‌كرده‌ايد، ‌به ‌روز ‌كنيد، ‌چرا ‌كه ‌همواره ‌در ‌چنين ‌مواردي ‌اين ‌خطر ‌بالقوه ‌وجود ‌دارد ‌كه ‌ليست ‌شما ‌قديمي ‌شود. ‌بنابراين ‌هميشه ‌درصدد ‌اصلاح ‌آدرس‌هايي ‌باشيد ‌كه ‌برگشت ‌خورده‌اند ‌در ‌استفاده ‌از ‌فهرست ‌پستي ‌به ‌دليل ‌هزينه‌هايي ‌كه ‌در ‌بردارد، ‌هميشه ‌بايد ‌محتاط ‌بود. ‌ضمناً ‌فراموش ‌نكنيد ‌كه ‌مشتريان ‌را ‌نبايد ‌با ‌اطلاعات ‌فراوان، ‌بمباران ‌كرد.
پيام ‌از ‌طريق ‌ايميل: ‌استفاده ‌از ‌ايميل ‌براي ‌تبليغ ‌يكي ‌از ‌شگفت‌انگيزترين ‌راه‌هايي ‌است ‌كه ‌پيام‌هايتان ‌را ‌به ‌ديگران ‌برسانيد. ‌در ‌مواردي ‌كه ‌از ‌ايميل ‌استفاده ‌مي‌‌كنيد، ‌در ‌انتهاي ‌ايميل‌هايتان ‌امضا ‌بگذاريد. ‌در ‌حال ‌حاضر ‌اين ‌امكان ‌در ‌بسته‌هاي ‌نرم‌افزاري ‌هست ‌كه ‌امضايتان ‌را ‌براي ‌تمام ‌ايميل‌هايتان ‌پيوست ‌كند.
مجلات: ‌آگهي‌هاي ‌مجله‌اي ‌مي‌‌توانند ‌بسيار ‌گران ‌تمام ‌شوند. ‌دنبال ‌مجلاتي ‌بگرديد ‌كه ‌عمدتاً ‌صنعت ‌مورد ‌نظر ‌شما ‌را ‌پوشش ‌مي‌‌دهند، ‌چنين ‌مجلاتي ‌در ‌واقع ‌بر ‌روي ‌مشتريان ‌و ‌بازار ‌مورد ‌نياز ‌شما ‌تمركز ‌دارند. ‌در ‌چنين ‌مواردي ‌هم ‌مي‌‌توانيد ‌آگهي ‌بدهيد ‌و ‌هم ‌بتوانيد ‌به ‌جاي ‌آگهي ‌از ‌يك ‌مقاله ‌كوتاه ‌استفاده ‌كنيد.
خبرنامه: ‌خبرنامه‌ها ‌براي ‌انتقال ‌ماهيت ‌سازمان ‌و ‌خدمات ‌آن ‌ابزارهاي ‌بسيار ‌مؤثري ‌هستند. ‌اگر ‌از ‌خبرنامه‌ ‌مي‌‌خواهيد ‌استفاده ‌كنيد ‌ابتدا ‌با ‌يك ‌مشاور ‌در ‌مورد ‌طرح ‌اوليه ‌و ‌لي‌آوت ‌آن ‌مشورت ‌كنيد. ‌امروزه ‌اين ‌امكان ‌وجود ‌دارد ‌كه ‌با ‌استفاده ‌از ‌نشر ‌روميزي ‌كارهاي ‌جذابي ‌در ‌اين ‌زمينه ‌ارايه ‌كنيد ‌و ‌كار ‌هم ‌ارزان ‌تمام ‌شود.
روزنامه‌هاي ‌عمده ‌محلي: ‌تقريباً ‌همه ‌روزنامه‌هاي ‌عمده ‌محلي ‌را ‌مي‌‌خوانند. ‌شما ‌مي‌‌توانيد ‌از ‌طريق ‌آگهي ‌يا ‌نامه ‌به ‌سردبير ‌و ‌يا با ‌استفاده ‌از ‌يك ‌روزنامه‌نگار ‌كه ‌برايتان ‌مطلب ‌تبليغي ‌تهيه ‌كند، ‌فعاليت‌هايتان ‌را ‌در ‌روزنامه ‌منعكس ‌كنيد. ‌اين ‌نوع ‌از ‌آگهي‌ها ‌گرانقيمت ‌هستند. ‌خود ‌روزنامه‌ها ‌هم ‌مي‌‌توانند ‌براي ‌اين‌كه ‌چطور ‌و ‌كجا ‌آگهي ‌بدهيد، ‌مشاوران ‌خوبي ‌باشند. ‌زمان ‌آگهي ‌دادن ‌هم ‌بسيار ‌مهم ‌است ‌و ‌اين ‌امر ‌به ‌عادات ‌خريد ‌مشتريان ‌مربوط ‌مي‌‌شود. ‌
روزنامه‌هاي ‌كاملاً ‌محلي: ‌اين ‌نوع ‌روزنامه‌ها ‌قدرت ‌روزنامه‌هاي ‌عمده ‌را ‌ندارند، ‌اما ‌فراموش ‌نكنيد ‌كه ‌به ‌هر ‌حال ‌مي‌‌توانند ‌به ‌شما ‌و ‌مشتريان ‌شما ‌نزديك ‌باشند. گروه‌هاي ‌بحث آنلاين ‌و ‌اتاق‌هاي ‌گفت‌وگو: ‌اگر ‌در ‌بحث‌هاي ‌آنلاين ‌اينترنتي ‌و ‌در ‌اتاق‌هاي ‌گفت‌وگو ‌(چت‌روم‌ها) ‌حضور ‌يابيد، ‌مثل ‌استفاده ‌از ‌ايميل ‌براي ‌تبليغ، ‌براي ‌معرفي ‌شركت ‌و ‌فعاليت‌هايتان ‌مفيد ‌است.
اما ‌فراموش ‌نكنيد ‌كه ‌گروه‌هاي ‌شركت‌كننده ‌در ‌بحث‌هاي ‌آنلاين ‌و ‌نيز ‌در ‌اتاق‌هاي ‌گفت‌وگو، ‌اساساً ‌به ‌شدت ‌در ‌برابر ‌تبليغات ‌مستقيم ‌واكنش ‌نشان ‌مي‌‌دهند ‌و ‌به ‌جز ‌اين ‌داراي ‌مقررات ‌ريشه‌داري ‌هم ‌هستند. ‌وقتي ‌به ‌چنين ‌گروه‌هايي ‌براي ‌مباحثه ‌مي‌‌پيونديد ‌با ‌مدير ‌جلسه ‌از ‌قبل ‌تماس ‌بگيريد ‌تا ‌با ‌مقررات ‌بحث ‌آشنا ‌شويد.
پوسترها ‌و ‌تابلوهاي ‌اعلانات : پوسترها ‌اگر ‌درجاهايي ‌نصب ‌شوند ‌كه ‌مشتريان ‌شما ‌واقعاً ‌آن‌ها ‌را ‌ببينند ‌بسيار ‌مفيد ‌هستند. ‌اما ‌خودتان ‌تا ‌به ‌حال ‌چقدر ‌پوسترها ‌و ‌تابلوهاي ‌اعلانات ‌را ‌واقعاً ‌تماشا ‌كرده‌ايد.
‌اتفاقاً ‌بهترين ‌جاي ‌نصب ‌پوسترها ‌همين ‌تابلوهاي ‌اعلانات ‌است. ‌به ‌شرط ‌اين‌كه ‌در ‌جاي ‌مناسبي ‌باشد ‌و ‌پوسترها ‌هم ‌به ‌سرعت ‌با ‌پوسترهاي ‌خوش‌رنگ ‌ديگر ‌عوض ‌شوند ‌و ‌كاملاً ‌هم ‌در ‌معرض ‌ديد ‌رهگذران ‌باشند.
فقط ‌يادتان ‌باشد ‌كه ‌بعضي ‌از ‌شهرداري‌ها ‌درباره ‌ابعاد ‌پوسترهايي ‌كه ‌بر ‌روي ‌تابلوهاي ‌اعلانات ‌قرار ‌مي‌‌گيرد، ‌مقرراتي ‌دارند ‌كه ‌بايد ‌آن‌ها ‌را ‌رعايت ‌كنند.
تبليغات ‌راديويي ‌: ‌يكي ‌از ‌بزرگ‌ترين ‌مزيت‌هاي ‌تبليغات ‌راديويي ‌اين ‌است ‌كه ‌ارزان‌تر ‌از ‌تبليغات ‌تلويزيوني ‌است ‌و ‌مردم ‌كماكان ‌به ‌راديو ‌گوش ‌مي‌‌كنند ‌به‌خصوص ‌وقتي ‌كه ‌در ‌حال ‌رانندگي ‌هستند. ‌مبناي ‌محاسبه ‌تبليغات ‌غالباً ‌تعداد ‌دفعات ‌پخش، ‌مدت ‌پخش ‌و ‌زمان ‌پخش ‌است. ‌يكي ‌از ‌مهم‌ترين ‌موارد ‌براي ‌پخش ‌تبليغ ‌از ‌راديو ‌اين ‌است ‌كه ‌زمان ‌پخش ‌آن ‌با ‌زمان ‌گوش ‌دادن ‌مشتريان ‌به ‌راديو ‌همزمان ‌باشد.
بازاريابي ‌از ‌راه ‌دور: ‌ اين ‌روش ‌تازه ‌در ‌حال ‌اوج ‌گرفتن ‌است.
تبليغات ‌تلويزيوني: ‌خيلي‌ها ‌به ‌دليل ‌گران ‌بودن ‌تبليغات ‌تلويزيوني، ‌استفاده ‌از ‌آن ‌را ‌در ‌دستور ‌كار ‌خود ‌قرار ‌نمي‌‌دهند. ‌تبليغات ‌تلويزيوني ‌از ‌انواع ‌ديگر ‌تبليغات ‌گران‌تر ‌است. ‌مبناي ‌محاسبه ‌نرخ ‌آگهي ‌در ‌تلويزيون ‌هم ‌همان ‌موارد ‌مطرح ‌در ‌راديو ‌است.
صفحات ‌وب: ‌تبليغات ‌در ‌محيط ‌وب ‌اكنون ‌به ‌روش ‌رايجي ‌تبديل ‌شده ‌است. ‌آگهي ‌و ‌تبليغ ‌در ‌محيط ‌وب ‌به ‌تجهيزات ‌و ‌تخصص ‌ويژه ‌نياز ‌دارد ‌كه ‌از ‌جمله ‌آن‌ها ‌مي‌‌توان ‌به ‌دسترسي ‌به ‌كامپيوتر، ‌داشتن ‌سرويس ‌اينترنتي، ‌انتخاب ‌نام ‌سايت، ‌ثبت‌نام ‌براي ‌دامنه، ‌طراحي ‌گرافيك ‌و ‌در ‌نظر ‌گرفتن ‌امكان ‌فروش ‌آنلاين ‌اشاره ‌كرد. ‌تبليغ ‌وب‌سايت ‌و ‌مطرح ‌ساختن ‌آن ‌از ‌طريق ‌موتورهاي ‌جست‌وجو ‌و ‌نيز ‌روزآمد ‌نگاه ‌داشتن ‌سايت ‌از ‌جمله ‌مواردي ‌است ‌كه ‌در ‌اين ‌عرصه ‌بايد ‌به ‌آن ‌توجه ‌داشت.
راهنماي ‌تلفن ‌مشاغل: ‌اگر ‌شغل ‌شما ‌در ‌رديف ‌مناسب ‌خودش ‌وارد ‌شود، ‌آنگاه ‌مي‌‌توان ‌آگهي ‌دادن ‌در ‌راهنماي ‌تلفن ‌مشاغل ‌را ‌مؤثر ‌دانست. ‌نكته ‌مهم ‌ديگر ‌در ‌اين ‌زمينه ‌اين ‌است ‌كه ‌نام ‌شركت‌ ‌شما ‌هم ‌بالاخره ‌بايد ‌به ‌خوبي ‌گوياي ‌نوع ‌محصولات ‌و ‌خدمات ‌شما ‌باشد.
فعاليت ‌تبليغي ‌از ‌طريق ‌رسانه‌ها ‌(خبرنگاران، ‌گزارشگران ‌و ‌غيره):
مقالاتي ‌كه ‌مي‌‌نويسيد: ‌آيا ‌چيزي ‌در ‌شركت ‌و ‌فعاليت ‌شما ‌هست ‌كه ‌تأثيري ‌قوي ‌داشته ‌باشد. ‌اگر ‌پاسخ ‌مثبت ‌است، ‌نشريات ‌محلي ‌را ‌تجربه ‌كنيد ‌و ‌در ‌مقاله‌تان ‌چيزهايي ‌را ‌بياوريد ‌كه ‌حول ‌همان ‌تأثير ‌قوي ‌باشد ‌و ‌با ‌مخاطب ‌رابطه ‌برقرار ‌كند.
پوشه‌ ‌حاوي ‌اطلاعات ‌شغلي:‌ ‌استفاده ‌از ‌پوشه ‌حاوي ‌اطلاعات ‌شغلي ‌براي ‌در ‌اختيار ‌رسانه‌ها ‌قرار ‌دادن ‌يك ‌روش ‌مفيد ‌تبليغاتي ‌است. ‌اين ‌پوشه‌ها ‌غالباً ‌حاوي ‌اطلاعات ‌و ‌تصاوير ‌مربوط ‌به ‌يك ‌شغل ‌است ‌كه ‌محصولات ‌و ‌خدمات ‌شركت ‌را ‌معرفي ‌مي‌‌كند ‌و ‌با ‌اظهارنظرهاي ‌مشتريان‌ ‌راضي ‌از ‌محصولات ‌يا ‌خدمات ‌همراه ‌است.
بيانيه‌هاي ‌خبري: ‌بيانيه‌هاي ‌خبري ‌راجع ‌به ‌يك ‌رويداد ‌به ‌رسانه‌ها ‌نوعي ‌هشدار ‌مي‌‌دهند ‌تا ‌نظر ‌آنان ‌براي ‌پوشش ‌خبري ‌رويداد ‌مربوطه ‌جلب ‌شود. ‌عناصر ‌خبري ‌نظير ‌كه، ‌چه، ‌كجا، ‌چرا ‌و ‌چه ‌وقت ‌غالباً ‌در ‌اين ‌بيانيه‌ها ‌وجود ‌دارد ‌و ‌بعضي ‌وقت‌ها ‌هم ‌به ‌همراه ‌عكس ‌به ‌روزنامه‌ها ‌فرستاده ‌مي‌‌شوند ‌تا ‌كار ‌پوشش ‌خبري ‌آسان‌تر ‌صورت ‌گيرد.
ساير ‌فعاليت‌هاي ‌تبليغي:
گزارش‌هاي ‌ساليانه: ‌گزارش‌هاي ‌ساليانه ‌بيشتر ‌براي ‌سهامداران ‌منتشر ‌و ‌توزيع ‌مي‌‌شوند ‌و ‌غالباً ‌با ‌مرور ‌فعاليت‌هاي ‌ساليانه، ‌چالش‌ها ‌و ‌موقعيت‌ ‌مالي ‌شركت ‌همراه ‌هستند.
همكاري ‌يا ‌بازسازي ‌استراتژيك:‌ ‌اگر ‌شركت ‌شما ‌درگير ‌همكاري ‌با ‌شركتي ‌ديگر ‌است ‌و ‌يا ‌در ‌حال ‌بازسازي ‌استراتژيك ‌خود ‌مي‌‌باشد، ‌حتماً ‌آن را ‌صريحاً ‌ اعلام ‌و ‌تبليغ ‌كنيد.
شبكه‌سازي: ‌اگر ‌با ‌هم‌نسل‌ها، ‌سازمان‌هاي ‌حرفه ‌و ‌كساني ‌نظير ‌آموزش‌‌گرها، ‌مشاوران، ‌عرضه‌كنندگان ‌و ‌كساني ‌در ‌خارج ‌از ‌شركت ‌خود ‌در ‌ارتباط ‌هستيد، ‌آن ‌را ‌اعلام ‌و ‌تبليغ ‌كنيد.
استثنايي‌ها: ‌ديده‌ايد ‌خيلي‌ها ‌بر ‌روي ‌قلم‌ها ‌و ‌تي‌شرت‌ها ‌و ‌فنجان‌هاي ‌قهوه ‌و ‌غيره ‌تبليغات ‌مي‌‌كنند. ‌اين ‌تبليغات ‌هنگامي ‌مؤثر ‌واقع ‌مي‌‌شود ‌كه ‌مشتري‌هاي ‌استثنايي ‌و ‌ويژه‌اي ‌داشته ‌باشند ‌البته ‌هزينه ‌توليد ‌و ‌ارسال ‌براي ‌اين ‌مشتريان ‌استثنايي ‌هم، ‌هزينه‌اي ‌قابل ‌اعتنا ‌خواهد ‌بود.
معرفي: ‌شما ‌احتمالاً ‌در ‌رشته‌اي ‌تخصص ‌داريد. ‌راه‌هايي ‌پيدا ‌كنيد ‌كه ‌بتوانيد ‌در ‌سمينارها ‌ولو ‌به ‌صورتي ‌مختصر ‌فعاليت‌ ‌و ‌تخصص‌تان ‌را ‌ارايه ‌كنيد. ‌معرفي ‌در ‌عرصه‌هايي ‌چون ‌نمايشگاه‌‌هاي ‌تجاري، ‌سمينارها، ‌نشست‌هاي ‌اتاق ‌بازرگاني ‌و ‌گردهمايي ‌مناسب ‌است. ‌حتي ‌اگر ‌پانصد ‌بروشور ‌توزيع ‌كرده ‌باشيد ‌و ‌فقط ‌پنج ‌نفر ‌با ‌شما ‌ارتباط ‌بگيرند، ‌كارتان ‌موفق ‌بوده ‌است، ‌هر ‌چند ‌ممكن ‌است ‌خودتان ‌را ‌به ‌30 ‌نفر ‌معرفي ‌كيند ‌و ‌از ‌پانزده ‌نفر ‌آن‌ها ‌جواب ‌بگيريد.
ارتباط ‌با ‌طرف‌هاي ‌اصلي: ‌سعي ‌كنيد ‌از ‌هر ‌بخشي ‌كه ‌با ‌آن‌ها ‌سروكار ‌داريد، ‌دست ‌كم ‌با ‌يك ‌نفر ‌در ‌تماس ‌باشيد ‌و ‌او ‌را ‌فقط ‌سالي ‌يك ‌بار ‌به ‌ناهار ‌دعوت ‌كنيد. ‌ارتباطات ‌غيررسمي ‌گاهي ‌بسيار ‌پرقدرت ‌عمل ‌مي‌‌كند.
رويدادهاي ‌ويژه: ‌اعلام ‌يك ‌برنامه ‌مهم، ‌اعطاي ‌يك ‌جايزه ‌ويژه‌ ‌و ‌مواردي ‌از ‌اين ‌دست ‌هم ‌جزو ‌روش‌هاي ‌تبليغي ‌خوب ‌به ‌شمار ‌مي‌‌آيند.
پيشنهادات ‌ويژه: ‌ارايه ‌كوپن ‌براي ‌خريد، ‌دادن ‌تخفيف‌هاي ‌ويژه ‌و ‌فروش‌هاي ‌استثنايي ‌هم ‌از ‌جمله ‌روش‌هايي ‌است ‌كه ‌در ‌تبليغات ‌رايج ‌است.

sajadhoosein
15-02-2011, 10:46
هنر برقراری ارتباط


اين رابطه هاي غير كلامي عبارتند از: زبان بدن

نحوة نشستن، ايستادن و راه رفتن

نحوة استفاده از دستانتان

ظاهر

نحوة پوشش

نحوة آرايش مو و صورت و غيره

نگرش

اطمينان به خود

احساسات

پژوهشي در دانشگاه استانفورد نشان مي دهد، به هنگام صحبت با شخص يا گروهي پيام ما نه از طريق آنچه مي گوئيم، بلكه بيشتر از طريق چگونگي گفتن ما منتقل مي شود. همين مطالعه حاكي است كه ادراك شنونده از موارد زير تاثير مي پذيرد:

7% توسط واژه هاي شما

38% توسط آهنگ صداي شما

55% توسط زبان بدن شما

اين بدين معني نيست كه واژه ها بي‌اهميت‌اند بلكه تنها به اين موضوع اشاره دارد كه هر چه به ارتباطات غيركلامي خود در حين صحبت بيشتر دقت كنيد، در انتقال مطلب مورد نظرتان موفق تر هستيد. اگر امرار معاش شما مستلزم تعاملات انساني است، (هر چند در عصر سيبرنتيك نمي توانيم از تماس هاي چهره به چهره با همنوعان خود اجتناب ورزيم)، در صورتي كه از تاثير خود بر مردم آگاه باشيد؛ با موفقيت بيشتري به هدف هايتان دست مي يابيد.

مهم ترين بخش جريان ارتباطي غير كلامي كه بخش ناآشكار آن است نگرش‌هايتان مي باشد.

شايد شما صاحب فكري درخشان، شيوايي كلام، حالات و ژست هاي عالي زبان، بدن و ظاهري خوشايند باشيد؛ ولي نگرشي منفي ابراز داريد. در اين صورت، احتمال لوث شدن پيام مورد نظرتان بالاست.

به افرادي كه تا به حال ملاقات كرده ايد و احساستان نسبت به آن ها بينديشيد. ما انسان ها نسبت به نگرش بي نهايت حساس هستيم. ما احساس دروني افراد را نسبت به خودشان حس مي كنيم. ما به طور شهودي سطح اطمينان به خود و اعتماد به نفس آن ها را در مي يابيم و عمدتاً واكنش هايمان را نسبت بدان ها بر اين اساس پي ريزي مي كنيم، خواه آن ها نگرشي منفي و خواه مثبت از خود بروز دهند. بازيگران نمايش بايد بسيار بكوشند تا در برابر تماشاچيان به چنين مهارتي دست يابند. در مورد سايرين نيز وضع به همين منوال است. كار سهل و ساده اي نيست! از خصلت هاي آدمي است كه به خويشتن واقع بينانه نمي نگرد. اغلب، نمي دانيم چرا موفق نيستيم.

در سطور زير روشي ارائه شده كه به تقويت مهارت هاي ارتباط غير كلامي تان كمك مي كند. در حد امكان سعي كنيد دوربيني تهيه و از يكي از دوستان خود بخواهيد تا شما را همه جا دنبال كند و از شما در موفقيت هاي مختلف فيلم ويديوئي تهيه كند به ويژه هنگام صحبت با ديگري، يا به هنگام خطاب قرار دادن گروهي، منتهاي تلاش خود را بكنيد تا آن ها را ناديده بگيريد؛ سبك طبيعي حرف زدنتان را تصحيح نكنيد. سپس نوار فيلم تهيه شده را تجزيه و تحليل كنيد. ممكن است نتايج دردناك باشد ولي سعي كنيد خود را واقع بينانه ارزيابي كنيد. نوار ويدئو را به دوستان و همكارانتان بدهيد و از آن ها بخواهيد صادقانه و بي هيچ ملاحظه اي شما را نقد كنند و در مقياس ده نمره اي از يك تا ده به رابطه غير كلامي خودتان نمره بدهيد:

? آهنگ صدا

? ظاهر

? زبان بدن

? استفاده از دست ها

? حالات بدن و ژست ها

? نگرش

با مشاهده مجدد فيلم متوجه خواهيد شد كه شما در نظر ديگران چگونه ايد و بايد روي چه نكاتي كار كنيد. به هنگام مقايسه ارزيابي خود با ارزيابي ديگران از شما كاملاً به تفاوت هاي بين آن دو دقت كنيد. اگر بيش از حد بر خودتان سخت يا آسان مي گيريد، نشانه آن است كه بايد روي نگرش خود كار كنيد.
تاييد خود عنصر ضروري موفقيت محسوب مي شود ولي خود فريبي يقيناً راهي است به سوي شكست.
شما ابتدا بايد عادت هاي مشهود بد و نامناسب را، پيش از تغييرشان شناسايي كنيد. تلاش كنيد نقاط ضعف خود را بهبود بخشيد، دلسرد نشويد همه ما اشكالاتي داريم!

به چند نكته مهم در هنگام تمركز توجه داشته باشيد:
حالات بدني: صاف بنشينيد، قوز نكنيد.

با حالات بدني و ژست هاي غير ضروري، حواس تان را پرت نكنيد.

در موقع مناسب لبخند بزنيد.

طبيعي باشيد

وول نخوريد

بياموزيد تا از طريق بيان چهره و زبان بدن خوشايند به گرمي با ديگران ارتباط برقرار كنيد.از ديگر تمرين‌هاي سودمند آن است كه دفترچه اي از عكسهاي مجلات و نشريات، از انواع تصويرهايي كه شما مايليد شبيه آن ها باشيد تهيه كنيد و به هنگام برقراري ارتباط با ديگران، آن ها را در ذهن تان مجسم كنيد.اين تمرين را با فني كه پيشتر بدان اشاره شد و بر اهميت يادگيريِ گوش دادن تاكيد دارد، تلفيق كنيد. شكل دادن تصويرتان فرايندي پيش رونده است، بنابراين به ضبط شنيداري و ويدئويي خودتان ادامه دهيد و هر گاه "نمره" ارزيابي شما افزايش يافت، تمرين را قطع كنيد. در ضمن آماده دريافت نتايج جالب هم باشيد.

sajadhoosein
15-02-2011, 11:11
گردشگری مذهبی


در تعریف توریسم مذهبی اینطور بیان شده است ،که جهانگردی مذهبی عبارتند از بازدید گردشگران (با تعریف ویژه جهانگردی )از اماکن مقدس نظیر زیارتگاه ها ؛مقابر امامزاده ها و نظایر آنها . در اینجا با دو دسته مختلف از جهانگردان روبرو می شویم ،دسته اول کسانیکه از اماکن مقدسه در دین خود بازدید می نمایند وگروه دوم کسانیکه از اماکن مقدسه سایر ادیان دیدن می کنند .
به عنوان مثال افراد زیادی وجود دارند که مسیحی نبوده و لیکن از کلیساهای نقاط مختلف بازدید می کنند ،و یا مسیحیانی که به دیدن معابد بودایی ها و یا سایر ادیان می روند .
در عین حال مسلمانانی که به زیارت اماکن مقدسه خود نظیر حج و یا سایر اماکن متبرکه می روند در دسته دوم جای می گیرند .
در هر حال بسته به نوع هدفی که افراد دارند ،ممکن است یکی از انواع جهانگردی مذهبی را انتخاب نمایند.
شاید تفاوت این دو دسته در میزان استقبالی که جهانگردان از این سفرها می نمایند باشد .چراکه برخی سفرها از لحاظ اجرای فرامین مربوط به آن دین یا مذهب حالت اجباری و یا تاکیدی به خود می گیرند ،پس به ناچار همه افراد مومن به آن دین یا مذهب مجبور به اجرای آن سفر ،دسته کم برای یکبار می گردند .(دقیقاً نظیر انچه در دین اسلام مبنی بر زیارت خانه خدا بر مسلمانان واجب است ).
در نهایت با توجه به مقاصد افراد ،اشکال مختلفی از جهانگردی مذهبی شکل می گیرد .در کشور ما نیز با توجه به حضور ادیان مختلف توحیدی و با توجه به وجود پیروان و معتقدان زیاد آنها ،انواع مختلفی از توریسم مذهبی می تواند ایجاد گردد .
بدین لحاظ مسلمانان با اکثریت قابل توجه در ایران ،سالیانه به سفرهای متعدد مذهبی خارجی مثل ،سفر حج در عربستان ،عتبات عالیات در عراق و اماکن مقدسه کشور سوریه همینطور سفرهای مذهبی داخلی نظیر ،مشهد ،قم ،ری ،شیراز و نظایر انها رفته و اثرات مختلفی جهانگردی در این مناطق بر جای می گزارند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]بر همین مبنا ،فرق مختلف دین مسیحیت با شعب مختلف آن با توجه به مراسم مختلفی نظیر شب کریسمس ،عید پاک و غیره فرصت مناسبی جهت اجرای سفرهای مذهبی از این دست ایجاد می نمایند .
در ایران نیز به سبب وجود برخی از کلیساهای قدیمی و باستانی با جنبه های مقدس مابانه خود مانند قره کلیسا در آذربایجان غربی و یا کلیسای وانک در اصفهان می توانند در جذب و جلب گردشگر ،خصوصاً مسیحیان و بویژه ارامنه نقش مهمی ایفا نمایند .
این امر در خصوص سایر ادیان نظیر دین یهود و یا زرتشتی نیز مصداق عینی دارد . اماکن مقدسه متعدد یهودیان در ایران مانند استرومردخای در همدان و یا پارامگاه کوروش کبیر در پاسارگاد فارس و معابد و آتشکده های متعدد زرتشتیان در یزد و سایر نقاط کشور با صدها نوع مراسم همگی نمونه هایی در این زمینه هستند .
در مجموع همه این پتانسیل های بالقوه لزوم ایجاد برنامه ریزی دقیق و مهمتر از همه اجرای بلافصل این برنامه ها را می طلید .
در کشوری که حضور ادیان مختلف توحیدی به خوبی نمودار است و یا دسته کم در خصوص مسائل مذهبی تاکیدات بسیار زیادی وجود دارد ،می تواند قابلیت های مختلف و متنوعی را در خود محفوظ دارد و با یک استراتژی بلند مدت و جامع استعداد های پیدا و پنهان خود را شکوفا سازد .
نظیر این نوع جهانگردی مذهبی را در ایتالیا به عنوان مهد کلیساهای بزرگ و مقر رهبر کاتولیک های جهان به خوبی مشاهده می نماییم ؛به نحویکه در مراسم � حوبیدیوم � (مراسم آمرزش) سالانه شاهد تجمع مسیحیان مختلف دنیا برای دیدار پاپ در میدان � سن پیترو � واتیکان هستیم . ویا آنچه را که هر سال در هند در وارناسی و یا در مکه معظمه ،اتفاق می افتد را می توانیم انواع مختلفی از این نوع جهانگردی محسوب نماییم .
در ایران از دیر باز به سبب علاقه خاص به خاندان اهل بیت (علیه السلام) وجود داشته است بدین لحاظ اماکن متبرکه متعددی در گوشه و کنار این مرز و بوم پدید آمده است (ولیکن در عین حال باید در صحت و سقم برخی از آنها بررسی های دقیقی صورت گیرد. ) و به دنبال آن همین امر به نحوی قابلیت ایجاد مراکز و قطب های گردشگری مذهبی را بوجود آورده است .
توجه مسئولین امر هم از بعد مسائل جهانگردی و هم به لحاظ تاکید بر مفاهیم مذهبی می تواند راهگشای حل این موضوع باشد .
چراکه حرکت در جهت جذب جهانگرد مذهبی نخست نیازمند درک مفاهیم و اصول مذاهب و احترام به آنها و سپس تلاش در جهت تسهیل ارائه خدمات به زائرین این اماکن مقدسه، در جهت اجرای هر چه آزادانه تر و راحت تر مراسم خاص خود می باشد .
این امر هم از نظر جنبه های اقتصادی جذب جهانگرد و هم از لحاظ اثرات تبلیغی و بازتاب گسترده بین المللی می تواند نتایج بسیار مثبتی برای کشور میزبان در بر داشته باشد و در ادامه زمینه را برای کل گیری انواع مختلف جهانگرد را فراهم سازد .

- راجر داس ویل ، ترجمه محمد اعرابی ،داوود ایزدی �مدیدرت جهانگردی ،مبانی و راهبر ها ، ناشر ؛دفتر پژوهش های فرهنگی
2- چاک وای گی با همکاری ادآرد و فایوسولا ،ترجمه علی پارساییان و محمد اعرابی ناشر دفتر پژوهش های فرهنگی
3- سازمان جهانی جهانگردی ،ترجمه محمود عبدالله زاده و ویرایش تخصصی نصرالله مستوفی ، برنامه ریزی ملی و منطقه ای جهانگردی ،دفتر پژوهش های فرهنگی
4- ماهنامه خبری �تحلیلی زمان ،شماره 44 آذز 80 �مقاله شکل هایی از گردشگری

sajadhoosein
15-02-2011, 11:18
اكوتورسيم و جهان اسلام


در اين راستا ارتباط ميان مردم و فرهنگها تاثيري شگرف را در پي دارد از اين روست كه كارشناسان ژئو استاتيك به اين باورند كه قرن آينده ، قرن قوميتها و مليتها و تقسيم بندي جهان بر اساس فرهنگ و مذهب خواهد بود . در چنين شرايطي نياز به ارتباط بين اعضاي مردم بيشتر مي شود و در اين ميان است كه صنعت گردشگري به عنوان بهترين عامل گسترش ارتباط ميان مردم نمود پيدا مي كند . در جهان كنوني گردش گري ( توريسم ) يكي از مهمترين فعاليتهاي اقتصادي در سراسر جهان تبديل شده است .
به ترديد اين صنعت در قرن آينده اولين شاخص اقتصادي هر كشوري خواهد بود . اين بدان معني است كه در قرن 21 صنعت جهانگردي از نظر ميزان سرمايه گذاري و اشتغال كه ايجاد خواهد كرد نقش موثري را در تامين منافع ملي كشورها و نيز در بخش اقتصاد ، فرهنگ و � خواهد داشت .
در اين ميان ، گردشگري طبيعت كه به نام اكوتوريسم ناميده مي شود پديده ي نسبتا تازه اي است كه فقط بخشي از كل صنعت تورسيم را نشان مي دهد . اكوتوريسم به آن دسته از توريسم اطلاق مي شود كه مبتني بر مسافرت هدفمند به مناطق نسبتا طبيعي براي مطالعه ، لذت جويي و استفاده معنوي از مناظر ، گياهان و جانوران هر نوع جنبه فرهنگي معاصر و گذشته موجود در اين مناطق مي باشد .
بايد توجه داشت كه گردشگري طبيعت با گردشگري معمولي و فراگير تفاوت اساسي دارد . زيرا در توريسم طبيعت اثرات كميتري بر پيكر محيط زيست و بافت فرهنگي وارد شده و ظمنا اين نوع فعاليت ، عوامل زير بنايي كمتري را طلب مي كند .با توجه به تبعات مختلف فرهنگي و اجتماعي گردشگران خارجي در كشورهاي اسلامي به تاكيد بر جنبه هاي محيطي و جغرافيايي طبيعي ممالك اسلامي همگام با سرمايه گذاري در جهت جذب گردشگر ي طبيعت مي توان آينده بهتري را براي برنامه ريزي منسجم در جهت توسعه صنعت اكوتوريسم و باالطبع رشد اقتصادي و افزايش مراودات فرهنگي فراهم نماييم .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]از آنجا كه تعاليم حيات بخش اسلامي به كرات مسلمانان را به ديدن سرزمينهاي مختلف و مراودات فرهنگي تشوييق نموده است بستر جغرافيا يي مناسب جهان اسلام مي تواند راه گشاي ره يافت هاي نويني در عرصه ارتباطات مسلمانان عالم گردد .
رواج گردشگري بر اساس تسهيل رفت و آمد بين كشورهاي اسلامي هدف والايي است و توجه به ويژگي هاي محيطي و جغرا فيايي جوامع اسلامي مي تواند انواع جديدي از گردشگري را بنيان نهد . كه هرچند اكنون در غالب هاي سنتي مورد توجه است اما به صورت سيستماتيك و مدرن مي تواند مورد توجه كارشناسان قرار گيرد .
دين مبين اسلام هم در قرآن و هم در سنت به كرات به بعد تبادل فرهنگي و تعامل صلح آميز ناشي از سفر اشاره فرموده است . در بيش از بيست آيه ي شريفه ي قرآن مجيد سيروسفر مورد سفارش قرار گرفته و به صيغه ي امر آمده است . نماز مسافر هم مشمول تخفيف قرار گرفته و شكسته است همچنين از امر واجب روزه نيز معاف شده است .
حضرت علي پيشواي شيعيان اسلام براي گردشگري 5 خاصيت را ذكر فرموده اند كه از آن جمله مي توان به افزايش علم و آگاهي گردشگر و به سبب ديدار از واهي ها و سرزمينهاي گوناگون و آشنايي با دانشمندان و انديشمندان مختلف اشاره كرد . بررسي هاي انجام گرفته در سال 2000 نشان مي دهد كه صنعت گردشگري با ايجاد درآمدي معادل 476 ميليارد دلار دوازده درصد اقتصاد جهاني را شامل مي شده است .در اين سال صنعت گردشگري داراي نرخ رشد 7.4 درصدي بوده و تعداد گردشگران به 699 ميليون نفر بالغ گرديده است .
برطبق پيشبيني انجام گرفته توسط سازمان گردشگري جهاني در سال 2020 تعداد گردشگران به 1.56 ميليارد نفر خواهد رسيد . متاسفانه سهم جهان اسلام در اين ميان بسيار ناچيز و قابل اغماض است . كه از اين بابت هم در درون خود و هم در عرصه هاي بين المللي زيانهاي فراوان مادي و فرهنگي را متحمل شده است . از ديگر جنبه هاي مثبت جهانگردي تاكيد بر تبادل فرهنگها و هم زيستي مسالمت آميز بين ملتهاست . توريسم ابزاري براي ارائه ارزشهاي فرهنگي ، اسلامي و انساني به جامعه بشريت است . درواقع توريسم بستر مناسبي را براي ارزشهاي انساني فراهم مي سازد و در صورتي كه كشورهاي مسلمان به ويژه جمهوري اسلامي ايران در اين زمينه آگاهانه قدم بردارند مي توانند از طريق توريسم بخشي از پيامدهاي انقلاب اسلامي را به ملتهاي جهان كه جويندگان حقايق معنوي و فرهنگي هستند انتقال دهند .

sajadhoosein
15-02-2011, 11:24
نگرشی جامعه‌شناختی بر اساطیر و نگاهی تحلیلی بر اسطوره‌ی آفرینش در ایران باستان


خلاصه: انسان جهان را آن طور که خود می‌بیند و می‌شناسد،تعریف می‌کند و می‌پذیرد. جهان برای فرد آن واقعیت جغرافیایی، ‌تاریخی یا اجتماعیاست که خود تجربه می‌کند. درست همان گونه که برای یک کودک واقعیت جهان، آغوش مادریا خانه یا کوچه‌ای است که در آن زندگی می‌کند.
● در باره‌ی نویسنده:
خانم مینو امیر‌قاسمی مربی گروه آموزشی مؤسسه‌ی تحقیقاتاجتماعی، متولد سال ۱۳۲۹ ارومیه، تحصیلات ابتدایی را در دبستان اردیبهشت به پایانرسانده و دیپلم خود را در سال ۱۳۴۸ از دبیرستان ایراندخت اخذ کرده‌اند. ایشان مدرککارشناسی در رشته‌ی علوم اجتماعی را از دانشگاه تبریز و کارشناسی ارشد فرهنگ وزبان‌های باستانی را در سال ۱۳۵۴ از پژوهشکده‌ی فرهنگ ایران دریافت نموده‌اند و ازسال ۱۳۵۶ به عنوان عضو هیأت علمی در مؤسسه‌ی تحقیقات اجتماعی دانشکده علوم انسانی واجتماعی مشغول خدمت شده‌اند. (پنجره)
● مقدمه:
اسطوره نه به معنای داستانی واقعی با ابعادی غیر واقعی و فوق بشری، ‌ونه به معنای کوششی ابتدایی برای تبیین جهان آفرینش؛ بلکه به معنای تجلّی‌گاهاندیشه‌ی بشر و نوع شناخت وی از جهان، در دوره‌ای خاص از تاریخ اندیشه‌ی او بهمثابه ارابه‌ی عظیم، ارجمند و گرانقدری است که نه تنها شیوه‌ی تفکّر و تعمّق زرّینبشر را نسبت به جهان به دنبال خود می‌کشد، ‌بلکه حامل شیوه‌ی زندگی مادّی و زمینیاو نیز می‌باشد.
در این نوشته، از زاویه‌هایی که ما به اساطیر خواهیم نگریست،جنبه‌های فلسفی و ادبی آن کم رنگ خواهد شد. برای ما جنبه‌هایی از اساطیر حائز اهمیتخواهد بود که محل انعکاس زندگی اجتماعی قوم در دوره‌ی خاص اساطیری‌اشمی‌باشد.
چنین نگرشی به اسطوره، گرچه عظمت و زیبایی آن را درهم خواهد ریخت واُبهت و شکوهش را فرو خواهد شکست؛‌ ولی برای بررسی جامعه‌شناختی راهی جز این به نظرنمی‌رسد.
از آنجایی که در اغلب و یا تمامی جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌های مذهبی،انسان غایت آفرینش منظور شده است، از این رو توضیح و تفسیر کلیه‌ی پدیده‌های خلقتدر جهت شکل دادن یا معنی کردن انسان صورت می‌گیرد. از سوی دیگر زندگی «انسان» اساساً به معنای حیات جمعی اوست. بدین ترتیب یکی از مسایلی که در بررسی اسطوره بایدبدان توجه کرد، یافتن هسته‌ی مرکزی اسطوره بر مبنای زندگی اجتماعی انسان واندیشه‌های اوست.
اینکه آیا انسان در دوره‌ی اساطیری خود سعی داشته است بر مبنایالگوهای اساطیری زندگی خود را بسازد یا برعکس صورت عالی الگوهای زندگی زمینی خود رارنگ و جلایی آسمانی و مینوی زده و به آن ابعاد فوق بشری داده است و سپس آن را جریانواقعی دوران ازلی جهان و آغاز آفرینش دانسته است؛ ‌و بعد از تمامی این مراحل دردایره‌ی این داستان‌ها نیم چرخی زده و آن الگوها را بالای سر خود گرفته است، ‌بحثیاست که از دو جانب یا از دو جهت می‌توان به آن نزدیک شد: ‌نخست آنکه آیا انسانروایت‌های اساطیری را الگوی رفتاری خود ساخته؟ اگر جواب مثبت به این سؤال بدهیمباید پاسخگوی این سؤال نیز باشیم که وی این اندیشه‌ها و این الگوها را از کجا آوردهاست؟
ظاهراً منطقی‌ترین جوابی که می‌توان برای این سؤال یافت آن است که بگوییم: اساطیر حاصل تجرید فعالیت ذهنی بشر است. به نظر می‌رسد چنین استدلالی صحیح نباشد،‌چه، ‌قدرت ذهنی و اصولاً تجربه‌ی تاریخی زندگی انسان دوره‌ی اساطیری ـ‌خواه اینانسان از نظر تاریخی بسیار کهن باشد، ‌خواه انسان معاصری باشد که هنوز در مرحله‌یاسطوره‌سازی است‌ـ به اندازه‌ای نیست که دست به خلق چنین اندیشه‌های شاعرانه و فوقبشری و مجرد بزند، زیرا حتا نزد انسان متمدن امروزه نیز عالی‌ترین صور خیال برگرفتهشده از تجربیات حسی هنرمند است. با گرفتن چنین پاسخی به طور ضمنی به این نتیجهمی‌توان رسید که اساطیری اولیه و از پیش ساخته و پرداخته‌ی خدایان وجود نداشته تابشر آن را الگوی زندگی مادی و اجتماعی خود بسازد.
بنابر این ناگزیریم در بررسیخود جانب دوم، ‌یعنی شیوه‌ی فرافکنی زندگی زمینی را به آسمان اصل فرض کنیم؛ و بدینترتیب در واقع اسطوره را دور بزنیم تا دو باره به هسته‌ی زمینی و الگوهای عینی وکیهانی آن برسیم. هر چند می‌پذیریم که همین اساطیر در دوره‌های بعدی زندگی بشرتبدیل به الگوهای مقدس و مینوی قابل تقلید و پیروی در زندگی این جهانی می‌شود. وباز معتقدیم که انسان، ‌همین الگوهای مینوی را در هر دوره از تاریخ زندگی‌اش،‌متناسب با شرایط زمانی خود،‌ آراسته و با آنها زیسته است.
● تعریف اسطوره
«میرچاالیاده» در تلاش برای تعریف اسطوره چنین می‌گوید: «اسطوره واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده‌ای است که از دیدگاه‌های مختلف و مکمل یکدیگر،‌ ممکناست مورد بررسی و تفسیر قرار گیرد. تعریفی که به نظر من از دیگر تعریف‌ها کمتر نقصدارد، زیرا گسترده‌تر از بقیه‌ی آنهاست، ‌این است: اسطوره نقل کننده‌ی سرگذشتی قدسیو مینوی است، راوی واقعه‌ای‌ست که در زمان اولین،‌ زمان شگرفت بدایت همه چیز رخداده است. به بیانی دیگر اسطوره حکایت می‌کند که چگونه از دولت سرو به برکت کارهاینمایان و برجسته‌ی موجودات فوق طبیعی، ‌واقعیت ـ‌کیهان‌ـ یا فقط جزیی از واقعیتـ‌جزیره‌ای، ‌نوع نباتی خاص، سلوکی و کرداری انسانی، نهادی‌ـ پا به عرصه‌ی وجودنهاده است.
بنابر این اسطوره همیشه متضمن روایت یک «خلقت» است. یعنی می‌گوید چگونهچیزی پدید آمده، موجود شده و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی کهواقعاً روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن نمی‌گوید. آدم‌های اسطوره، ‌موجوداتفوق طبیعی‌اند و خاصه به خاطر کارهایی که در زمان پر ارج و اعتبار سرآغاز همه چیزانجام داده‌اند شناخته‌اند و شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز می‌نمایند وقداست (یا فقط فوق طبیعی بودن) اقدامات و اعمال‌شان را عیان می‌سازند. خلاصه آنکه،‌اساطیر ورود و دخول‌های گوناگون ناگهانی و گاه فاجعه‌آمیز مینوی (یا فوق طبیعی) رادر عالم وصف می‌کنند. این فوران طغیان عصر مینوی است که واقعاً عالم را می‌سازد. بنیان می‌نهد و آن را بدان گونه که امروزه هست در می‌آورد، ‌بالاتر از این، ‌بر اثرمداخلات موجودات فوق طبیعی که انسان آنچه امروزه هست، ‌شده است. یعنی موجودیمیرنده، ‌صاحب جنس و فرهنگ پذیر…»
تکرار می‌کنیم: گرچه می‌پذیریم که اسطورهداستان واقعیت‌های موجود کیهانی را به شکل و شیوه‌های فوق طبیعی بیان می‌کند، ولیسؤال این است که صورت اولیه‌ی این شکل و شیوه را از کجا می‌آورد؟ به نظر می‌رسدجواب این باشد که این لباس زمینی است که انسان به ابعاد مینوی در می‌آورد و بر تننیروهای مینوی می‌پوشاند.
انسان جهان را آن طور که خود می‌بیند و می‌شناسد،تعریف می‌کند و می‌پذیرد. جهان برای فرد آن واقعیت جغرافیایی، ‌تاریخی یا اجتماعیاست که خود تجربه می‌کند. درست همان گونه که برای یک کودک واقعیت جهان، آغوش مادریا خانه یا کوچه‌ای است که در آن زندگی می‌کند.
اسطوره گرچه به عنوان یک الگویپیشتاز برای افراد قوم، نشان دهنده‌ی رفتارهای صحیح و آسمانی است،‌ ولی به اعتقادما از جهتی دیگر خود نمونه‌ی عالی شده و صاف و صیقل یافته‌ی رفتارهای واقعی و زمینیهمان قوم است. یک چنین اعتقادی را شاید نتوان در هیأت کنونی تک‌تک اسطوره‌ها ثابتکرد چون برخی از آنها آن چنان در هاله‌ای از بیانات فوق طبیعی و اشکال فوق جهانیپیچیده شده‌اند که گاه دست یافتن به هسته‌ی مرکزی اندیشه غیر ممکن جلوه می‌کند؛ ویا گاه آنچنان رنگ و بوی دوره‌های تاریخی مختلف را به خود گرفته‌اند که از صورتاولیه تقریباً چیزی نمانده است، با تمام اینها، همین اشکال فوق بشری اساطیر، داستانفوق واقعیِ اتفاقات واقعی است. یعنی اسطوره در باره‌ی چیزی سخن می‌گوید که واقعاًوجود دارد و تلاش می‌کند تا رمز نهفته در خلقت این واقعیت را کشف کند. انساناسطوره‌ساز نمی‌تواند رمز و راز این واقعیت‌ها را در جایی ماورای آنچه که خود تجربهکرده است بیابد. به طور مثال اگر او حتا مبدأیی واحد برای آفرینش قایل می‌شودناگریز در وحدت آن مبدأ گوهر دو گانه به ودیعه می‌گذارد چرا که تجسم صورت مجرد وذهنی یک مبدأ که برایش میسر نیست. بدین ترتیب مثلاً هرمزد، تنها خالق هستی دراساطیر زردشتی، تنها در صورت گرفتار شدن در یک تضاد، ‌در مقابله با گوهری دیگرآفرینش خود را ممکن می‌سازد.
انسان اسطوره‌ساز جز این نمی‌تواند بیندیشد چرا کههمه چیز را در بیعت از سرچشمه‌های دو یا چندگانه منشعب می‌بیند: انسان زاده‌ی ترکیبپدری و مادری است و از اینجاست که اندیشه‌ی دو جنسه بودن هرمزد یا حتا مخلوق بودنخود هرمزد شکوفا می‌شود و …
اندیشه‌ی اسطوره‌ساز تخم بهترین رمز ممکن را در دلواقعیت پدیده‌های جهان هستی می‌کارد، سپس بر مبنای آن، بهترین الگوهای رفتاری،بهترین الگوهای فلسفی، بهترین الگوهای زندگی و حفظ و حراست آن را از درون این تخمبیرون می‌کشد، آن را رشد می‌دهد، صاحب ساقه و برگ و گل و میوه می‌کند.
«الیاده» می‌گوید: «اسطوره همچون سرگذشتی و داستان مینوی و بنابر این «حدیثی واقعی» قلمدادمی‌شود زیرا همیشه به واقعیت‌ها رجوع و حواله می‌دهد. اسطوره‌ی آفرینش کیهان، «واقعی» است چون که وجود عالم،‌ خود واقعیت آن را اثبات می‌کند، همچنین اسطوره اصلو منشاء مرگ نیز «واقعی» است زیرا میرایی و مرگ انسان ثابت کننده‌ی آن است و برهمین قیاس… »
هر تلاشی که اسطوره می‌کند تا به واقعیت یا به رمز خلقت دست یابدتلاشی است ارزشمند و وسیله‌ی حرکت بشر به طرف جلو؛ ولی آنچه که از حاصل این تلاشامروزه در دست ماست، صورتی است که عالم تخیلی قوی آن را از بدنه‌ی ملموس و زمینیخود جدا می‌کند و چنین نیز باید باشد.
تخیلی که در اسطوره تجلی می‌کند، شبیههمان تخیلی است که در هنر جلوه‌گر می‌شود. اگر تخیل در هنر عامل مؤثر فردیِ هنرمنداست، ‌تخیل در اسطوره عاملی است گروهی و قومی که سینه به سینه در آن وارد می‌شود وآن را می‌آراید.
بنابر این منطقی خواهد بود اگر بگوییم اسطوره تجلی هنری بخشی ازاندیشه‌های دینی بشر در دوره‌های ابتدایی است. و منظور از این بیان آن است که ثابتکنیم اسطوره نه افسانه، نه داستان و نه خیال صرف، بلکه تلاشی جدی برای دست یافتن بههدف، مقصود و فلسفه‌ی آفرینش جهان است و در مرحله‌ی بعد، یعنی بعد از رسیدن بههدف‌های بالا، هدف یافتن روش و فلسفه‌ی زندگی زمینی است. اگر آفرینش هدفمند نباشد،زندگی نیز بی‌هدف و پوچ خواهد بود و این امر با طبیعت بشر سازگار نیست.
و اماعامل تخیل در اسطوره، ‌نه تنها آن را غیر واقعی و بی‌ارزش نمی‌کند؛ بلکه دقیقاًارزشی فرا‌زمینی و هنری بدان می‌بخشد. ارزشی که می‌تواند آن را تبدیل به الگوهاییارزشمند و قابل تقلید یا پیروی کند و ارزش فراتر این الگو آن است که متناسب بازندگی زمینی و واقعی او ساخته می‌شود.
همین عامل، اساطیر را دارای ارزشی دیگرگونه می‌کند بدین شکل که عالم تخیل که اساساً عاملی فردی است، آنچنان زیبا برشانه‌های باشکوه خدایان قوم که حاصل اندیشه‌های جمعی هستند می‌نشیند که هیچ هنرمندیرا به تنهایی یارای آفریدن آن نخواهد بود.
● اسطوره و افسانه
اغلب می‌بینیم که بین اسطوره و افسانه (افسانه در معنیداستان بی‌پایه و اساس) تمییز قایل نمی‌شوند و آنها را هم ردیف یکدیگر می‌آورند. یکچنین آمیختنی اساساً ناشی از دور شدن از ارزش و قدر و قیمت اسطوره و بی‌توجهی بهتأثیرات مستمر اسطوره در زندگی بشر است. و البته این به معنای رد ارزش‌های ویژه‌یافسانه نیست، ‌بلکه منظور اشاره به تفاوت بنیادین این دو شاخه‌ی فعالیت ذهنی بشراست.
شخصیت‌های اسطوره عموماً شخصیت‌هایی کاملاً آسمانی، ‌مینوی و اولیه هستند. منظور از اولیه این است که بن و سرآغاز هر پدیده‌ای در جهان، و صورت نخستین و ازلیهر پدیده‌ی واقعی در کیهان‌اند. بنابر این اساطیر و شخصیت‌های والایش از یک تقدسآسمانی،‌ برتر و غیر مادی برخوردار هستند که نمی‌توان با اندیشه یا گفتار یا کرداربد و پلید بدان‌ها نزدیک شد. حتا اگر به قصه‌های متداول در میان اقوام (در خودایران) دقت کنیم می‌بینیم که اسطوره‌ها جزء قصه‌هایی نیستند که شب هنگام یا هر جا وتوسط هر کسی به عنوان سرگرمی نقل شوند.
تقدس مذهبی اساطیر آنها را عموماً دور ازدسترس مردم عادی قرار می‌دهد حال آن که حضور کاملاً ملموس و دائمی افسانه‌ها را باشخصیت‌های قوی (چه خیر و چه شر) انسانی یا حیوانی نقل محافل و مجالس قصه گویانمی‌بینیم.
گر چه در بسیاری از افسانه‌ها، شخصیت‌ها دست به کارهای غیر عادیمی‌زنند، قهرمانی‌ها می‌کنند، گاه از قوای فوق بشری برخوردارند، ولی دارای تقدس یااعتبار صورت اولیه نیستند.
افسانه‌ها اغلب بیان آروزها و آمال انسانی است کهتوسط انسان‌هایی ویژه مطرح می‌شود. حرکات و سکنات و اندیشه‌های شخصیت‌های اساطیریاغلب الگوی مذهبی و معتبر زندگی انسان‌هاست هر چند که غالب آن خدایان و ایزدان والهه‌ها و شخصیت‌های اساطیری و مینوی حیات و حرکاتی زمینی و مادی و انسانی دارند کهبالطبع بشر از زندگی خود گرفته و صورت عالی به آنها داده است.
● فایده‌ی شناخت اساطیر
شاید امروزه ما به غلط با داستان‌های اساطیری به عنوانداستان‌های ابتدایی، دور از واقعیت، حتا به لحاظ مذهبی، دور از واقعیت آسمانیبرخورد می‌کنیم. آنها را به عنوان کلمات قدیمی، مفاهیم ذهنی ابتدایی و یا حتا بسیارساده‌انگارانه، داستان‌هایی مضحک بپنداریم، ولی ما هر چه کنیم نمی‌توانیم از اینواقعیت بگریزیم که اسطوره همچنان در دل تاریخ بشر می‌تپد و تداوم و پیوستگی جریانپنهان آن را در رگ‌های تاریخ و اندیشه نمی‌توان انکار کرد.
با توجه به چنینتداوم آرام ولی عمیق چگونه می‌توان از شناخت اساطیر، شکافتن لایه‌های درونی آن ودست یافتن به هسته‌ی اولیه‌ی چنین تفکری سر باز زد.
اسطوره زمان خود را به عنوانیک دوره‌ی نسبتاً مشخص و محدود در زندگی جوامع و اقوام مختلف بشری ـ‌در دوره‌هایتاریخی از گذشته تا حال‌ـ پشت سر می‌گذارد ولی این به معنای پایان دوره و پایان یکمرحله نیست؛ ‌بلکه پیوستگی آن با تاریخ و جریان آرام ولی مداومش در بستر زندگی واندیشه‌ی بشر امری است انکار ناپذیر. از دیدگاهی که ما تلاش می‌کنیم به اساطیر وهسته‌ی مرکزی هر اسطوره نزدیک شویم ناگزیریم که جلوه‌های شاعرانه‌ی فوق طبیعی وتخیلی آن را نادیده بگیریم و به گونه‌ای خشن و بسیار زمینی آن را بشکافیم تابتوانیم به شناخت چگونگی زندگی، جامعه و اندیشه‌ی صاحبان آن اساطیر نزدیک شویم. چنین تلاشی برای شناخت صاحبان اساطیر، تنها در همان محدوده‌ی زمانی کهن باقینمی‌ماند و تنها به عنوان یکی بررسی در تاریخ گذشته نیست بلکه ما می‌خواهیم ـ‌‌هرچند نه به طور صریح و آشکار‌ـ ریشه‌ی اندیشه‌ها و تفکرات و تبیینات کنونی همانجوامع را که بی‌شک متأثر از دوران اساطیری‌شان هستند، بشناسیم و یا حداقل به شناختآن نزدیک شویم.
شناخت اساطیر به لحاظ دست‌یابی به اصل و ریشه مهارها و عواملمحدود کننده‌ی ذهن و رفتارهای اجتماعی و یا بالعکس عوامل مشوق و پیش برنده‌ی قوم درزمان کنونی می‌تواند بسیار نتیجه بخش باشد .
اگر ما بتوانیم ریشه‌ی بسیاری ازتفکرات، تخیلات و یا اعتقادات خود را بشناسیم، ‌به نوعی آزادی دست خواهیمیافت.
شناخت چرایی و چگونگی بسیاری از حرکت‌های تاریخی، سیاسی،‌ مذهبی، فرهنگی وغیره‌ی ملل نیز در گرو شناخت اساطیر و اندیشه‌های بنیادین‌شان است. چگونگی تبیینآفرینش جهان اغلب به چگونگی تبیین زندگی زمینی و تعیین شیوه‌های آن منجر می‌شود واخلاقیات و روحیات قومی غالباً از سرچشمه‌ی فلسفه‌های آغازین آب می‌خورد.

sajadhoosein
15-02-2011, 11:31
ارتباطات انسانی در عصر دیجیتال


از جانب ديگر گسترش ارتباطات الكترونيكي ،جامعه جديد را چنان از جوامع پيشين متمايز ساخته است كه برخي عصر نو را عصر ارتباطات مي خوانند حال در اين شرايط ببينيم چگونه بايد ارتباط برقرار كرد تا ارتباط موثر يا رضامندداشته باشيم .ارتباطات در شرايط ورود به قرن بيست ويكم بايد ازدو بعد مورد توجه قرار گيردوبر اساس آن موضوع،رضامندي مخاطبان را تجزيه و تحليل كرد:
1-بعد مكاني-زماني (سنتي)

2-بعد نامكاني- هر زماني ويا مجازي (ديجيتالي)

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]از نظر ماهوي،ارتباط چه در سطح فردي و گروهي وچه در سطح پيچيده و گسترده جمعي-همگاني تا پيش ازانقلاب تكنولو‍‍ژي اطلاعاتي اخير محدود به زمان و مكان بود. بدين ترتيب كه شما به عنوان مسئول واحد ارتباطي يك سازمان ،ناگزير بوديد پيام خود را در چارچوب وسايل ارتباطي مرسوم مانند بولتن و خبرنامه داخلي ويا مطبوعات وراديو ،تلويزيون به مخاطبان خود برسانيد.اين پيام رساني در زمان معين و از مكان معيني بايد انجام مي گرفت كه به تجربه ي خود محدوديت هايي را بر شما (به عنوان ارتباطي) وبر مخاطب (يعني گيرنده پيام يا مثلا مشتري)تحميل ميكرد.چگونه؟به اين ترتيب كه نشريه، روزنامه،مجله يا اخبار راديو ويا تصوير تلويزيوني درروز، ساعت و محل معيني در اختيار مخاطبان قرار ميگرفت و يا منتشر مي شود.به عنوان مثال آن كس كه اخبار ساعت 2 بعدازظهر راديوو يا 10 شب تلويزيون را از دست ميداد.ناگزير موفق به دسترسي به شنيدن يا ديدن و يا حتي مطالعه پيام مورد نظر نمي شد.

اين وضعيت از اواسط دهه ي 1990 ميلادي ناگهان تغيير يافت وبا ورود به قرن بيست ويكم هزاره سوم،سرعت و دقت و سهولت در دسترسي به پيام و ايجاد ارتباط به يكباره دو چندان شد.به گونه اي كه محدوديت زمان و مكان موجود بر سر راه ايجاد ارتباط ميان فرستنده ي پيام(مانند يك واحد روابط عمومي)با گيرنده پيام(مانند كاركنان،مشتريان و افراد مورد نظر آن واحد)از ميان برداشته شد. در اثر چنين تحول همه جانبه اي كه با تكنولوژي نوين پيام رساني الكترونيكي پديد آمد،مردم يا به طور كلي مخاطبين با حجم عظيمي از انواع پيامها و اطلاعات سروكار پيدا ميكردندكه درهر لحظه و در هرجا قدر به دريافت پيام و حتي ارائه بازخوردfeed back نسبت به آن شدند،بدين ترتيب نه تنها سرعت وحجم اطلاعات وارتباطات روند فزايند يافت بلكه دربعد زمان ومكان كه در گذشته عوامل محدود كننده فرآيند ارتباطي تلقي ميشدند از ميان برداشته شد،مخاطب به ميل خود با استفاده از شبكه هاي ارتباط الكترونيكي در هر مكاني ودر هر زماني قادر به دريافت پيام وآگاهي از اطلاعات توليد شده توسط سازمانهاو شبكه هاي سازماني-بانكي،اقتصادي،فرهنگي،سياس ي،اجتماعي،هنري شد نوع ارتباط فارغ از ابعاد مكان وزمان به صورت ارتباطي مجازي ويا غير فيزيكي از طريق موج يا كابل نوري دامنه ارتباطات انساني را به شدت گسترش داد. در اين ميان رقابت و نوآوري فعاليت هر چه بيشتر كارگزاران ارتباطي را طلب كرد تا در يك فضاي الكترونيكي به ارسال و دريافت پيامهاي مورد نظر خود پرداخته، رضامندي مخاطبان خود را نيز در فضايي الكترونيكي(مجازي)مورد تجزيه وتحليل قرار دهند.از اين رو ابداع،هنرگرايي،جذابيت وكيفيت محتوايي پيام هااز اهميت ودقت بيشتر بر خوردار شد.

بنابر اين هر واحد ارتباطي در چنين موقعيتي ، به ناگزير بايد ضمن تقويت فرايندهاي ارتباط سنتي از رسانه هاي پيشين(بولتن داخلي،مجلات تخصصي،مطبوعات وراديووتلوزيون)بعد تازه ي الكترونيكي را نيز به مثابه ي يك رسانه قوي و چند جانبه وارد ساختار سازمان و ارتباطات سازماني سازد.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]بي ترديد دستيابي به يك مجموعه ارتباطي فراگير در سطح ملي و بين المللي نياز به تدوين محورهاي استراتژيك وعوامل اجرايي توانمند داردكه واحدهاي روابط عمومي سازمانها در كشور در جهت افزايش رضامندي مخاطبان خود بايد هر چه زودتر به برنامه ريزي در آن زمينه بپردازد چرا كه نه تنها سطح رقابت و سرعت در پهنه رفابت هاي سازماني محلي و ملي به شدت بالا رفته است. بلكه طبيعت بعد جديد ارتباطي (ارتباطات مجازي) به طور جبري و ناخواسته هر سازماني را در سطح بين المللي مطرح نموده است. ورود به بستر ارتباطات الكترونيكي بين الملي كه از طريق يك عبارت كوتاه و يا مختصر به عنوان آدرس الكترونيكي انجام مي پذيرد،انواع فرهنگها وباورهاي مخاطبان را مطرح ميسازد كه واحدهاي ارتباطي سازمانهانمي توانند از شناخت ودقت نشر در آنها غافل بمانند هر نوع غفلت در اين زمينه نه تنها موجب كاهش سطح ارتباطي سازمان در شرايط جديد مي شود،بلكه رضامندي مخاطبان را به شدت كاهش داده،باعث دستيابي رقبا به سهم بازار سازمان در كشور وحتي در بيرون از مرزهاي كشور خواهد شد.

sajadhoosein
15-02-2011, 12:03
از جامعه شناسی شادی تا مدیریت شادی

از ديدگاه جامعه شناسي، شادي به چه معناست؟
- در ابتدا نكاتي را در مورد شادي و رابطه آن با حوزه جامعه شناسي بيان مي كنم. مبحث شادي در حوزه جامعه شناسي اوقات فراغت قرار مي گيرد. با توجه به اينكه شادي حالتي است كه در فرد بروز و ظهور مي يابد، روان شناسي اجتماعي نيز به آن مي پردازد.
در جامعه شناسي اوقات فراغت، مبحث جامعه شناسي شادي، به بررسي تأثير روابط اجتماع بر شادي و ارتباط متقابلي كه شادي در روابط اجتماعي، طبقات و گروه هاي سني مختلف مي گذارد، پرداخته مي شود. مثلاً اينكه آيا شادي زن و مرد با يكديگر متفاوت است يا بايد متفاوت باشد؟ شادي شهري و روستايي داريم؟

به نظر مي رسد كه در نوع شادي هاي شهري و روستايي تفاوت وجود دارد. (فولكلور ممكن است هنر روستايي باشد كه هنر اصيل تري است، اما شادي شهري ممكن است شادي توده وار و نوعي شادي شكل نگرفته باشد) حتي شادي مي تواند طبقاتي باشد؛ مثلاً شما انواعي از مراسمي داريد كه گروه هاي مختلف، آن را برگزار مي كنند. تحقيقات نشان مي دهد كه در گذشته اين قضيه بسيار رسم بوده و شادي ها بيشتر، طبقاتي بوده اند. فرض كنيد من عضو طبقه متوسط رو به بالا هستم يا من يك بورژوا هستم، بنابراين از شركت كردن در مراسم موسيقي كلاسيك شاد و سرخوش مي شوم تا از رفتن به تماشاي مسابقه فوتبال. در گذشته حتي گفته مي شد كه فوتبال متعلق به طبقه كارگر است ولي به نظر مي رسد با تغييراتي كه در جوامع جديد صورت گرفته است اين نوع روابط نيز تغيير كرده است. يعني افراد بر اساس جنسيت، طبقه، مكان جغرافيايي و... شادي نمي كنند. ما در جريان جهاني شدن قرار گرفته ايم و همه اين موارد از اين قضيه تاثير پذيرفته اند. از بعد سياستگذاري اجتماعي نيز اتفاقاً شادي مسئله بسيار مهمي است؛ چرا كه تعريف شادي و سياست خيلي به هم نزديك است. سياستگذاران اجتماعي و روشنفكراني كه به اين مسئله مي پردازند بين اين دو تفاوت قائلند اما به طور كلي شادي را نوعي احساس سعادت مي دانند؛ چيزي كه از آن طريق، انسان احساس لذت كرده و به منبع سعادت دست پيدا مي كند. به نظر مي رسد هر قدر ملتي شادتر باشد، احساس رفاه بيشتري دارد. اگر توجه كنيد، مي بينيد كه رفاه را مي توان براساس يك بعد ذهني نيز تعريف كرد. بعضي افراد معتقدند شادي ها مي توانند كنش هايي احساسي باشند؛ پس در اين صورت مي توان شادي را به ۲ نوع تقسيم كرد. ۱. شادي از نوع احساسي و ۲. شادي از نوع واكنش شناختي. بايد توجه داشت كه به خصوص شادي هاي جمعي، شادي هاي شناختي تري هستند چرا كه اگر چه بيشتر آنها ابداعي و ساختگي بوده اند، اما در طول مدت زمان بسياري باقي مانده اند. به نظر من شادي هاي جمعي، زندگي بخش تر هستند و به همين جهت شما مي توانيد در بعضي موارد، شادي هاي جمعي را در مقابل سوگواري هاي جمعي، غم هاي جمعي نيز قرار دهيد. سرخوشي اي كه يك مراسم شاد ملي و مذهبي به شما مي دهد، شايد همان سرخوشي را شما از طريق شركت در سوگواري هاي مذهبي نيز دريافت كنيد؛ يعني هر دو اين موارد، زندگي بخش هستند (برخلاف عقيده بعضي از افراد كه به نظر من، با فهمي دروني به جامعه و رسومات آن نمي پردازند). در بعضي از سمينارهاي خارجي به برگزاري مراسم مذهبي توسط زنان مسلمان (مثلاً برگزاري سفره هاي مذهبي، ختم ها و روضه خواني ها) اشاره شده و آنها را ناشي از حزن آلودبودن و غمگين بودن جامعه مي دانند در صورتي كه اتفاقاً آن اشكي كه به صورت جمعي در اين مراسم ريخته مي شود، زندگي بخش است و اين گونه افراد از اين طريق سعادت مي جويند و به دنبال كسب نوعي سعادت و رفاه هستند. شما ممكن است تمام نيازهاي اساسي و مادي را تهيه كنيد و بر اساس معيارهاي مرسوم بگوييد يك فرد، گروه يا جامعه در رفاه هستند، اما اگر شما افراد را از دسترسي به چيزهايي كه برايشان واجب است و نياز دارند- مثلاً ابراز شادي- بازداريد، خواهيد ديد كه اين جامعه حتي با داشتن خيلي از تسهيلات مادي در رفاه نيست. نمونه ملموس اين قضيه، اتحاد جماهير شوروي بود كه افراد به راحتي نمي توانستند مراسم ملي، مذهبي و سنتي خود را انجام دهند و بايد كاري را انجام مي دادند كه مثلاً حزب يا چارچوب ايدئولوژيك به آنها مي گفت. در نتيجه، اين جامعه علي رغم داشتن رفاه مادي، احساس رفاه نمي كند.
پس در بعد سياستگذاري هاي اجتماعي، شادي به خاطر نقشي كه در بهزيستي و رفاه دارد، از اهميت بسياري برخوردار است. مقولات ذهني باعث مي شوند حتي با وجود رفاه مادي، افراد احساس بدبختي كنند. مثلاً اگر تيم ملي كشور ببازد، افراد احساس بدبختي مي كنند اگر چه از لحاظ دسترسي به مسكن، شغل و تغذيه مشكلي نداشته باشند.
نكته اي كه دوست دارم اكنون به آن بپردازم اين است كه در جامعه شناسي بدن كه به خودآگاهي بدن مي پردازد، يكي از راه ها اين است كه افراد براي بهبود خودشان (كسب رفاه مادي يا درمان بيماري) ديگر به سمت روش هاي علمي و زيست پزشكي (كه فرد را بدون در نظر گرفتن روح و شخصيتش مورد درمان قرار مي دهند) نروند. در دوره جديد، افراد به طب هاي جايگزين و مكمل روي مي آورند. در اينجا يكي از شيوه هايي كه به آن پرداخته مي شود، شيوه self healing است (يعني ارتباط جسم و روح در جهت شفاي بيماري ها). از اين طريق مي توان پذيرفت كه شادي به طور كلي مي تواند ابعاد جديدي پيدا كرده و از طريق سرخوش كردن روح به جسم هم كمك كند تا بعضي از بيماري ها از بين بروند. به همين جهت است كه در حوزه جامعه شناسي بدن، اشك و لبخند به يك ميزان مي توانند در بهبود بيماري ها مؤثر واقع شوند.
* پس به نظر شما شادي و غم هر دو بر سلامتي افراد، تأثيرگذار هستند؟
- به طور كلي بله اما بايد توجه داشت كه هر نوع شادي و غمي نمي تواند چنين تأثيري داشته باشد. به نظر من، شادي هاي جمعي و شادي هاي محله اي را بايد از شادي هاي توده اي و شادي هاي فردي جدا كنيم. عموماً شادي هاي فردي و شادي هاي توده اي خطرناك هستند زيرا عنصر خودكنترلي در آن وجود ندارد. مثلاً در گذشته مراسم چهارشنبه سوري (يا هر مراسم شادي بخش ديگري) چون به نحو جمعي انجام مي گرفت، آيين جمعي محسوب شده و آيين جمعي نيز يكي از ويژگي هايش، سنتي بودن و غير مخرب بودن آن است. اما وقتي آييني به صورت شخصي باشد، هيچ كنترلي بر آن وجود نداشته و مخرب است. در همين رابطه آنتوني گيدنز معتقد است آيين هاي شخصي- چه از نوع سرخوش كننده و چه از نوع غم آور،- از نقطه هاي تاريك مدرنيته محسوب مي شود.
آيين هاي شخصي- از جمله دسترسي به اينترنت يا هر مورد ديگري- ممكن است باعث سرخوشي و احساس شادي در فرد شود، به طور مكرر يك رفتار انجام گيرد و جنبه اعتياد پيدا كند اما وقتي اجراي مراسم جشني به طور سالانه، ماهانه و مكرر انجام گيرد، هيچ گاه جنبه اعتياد پيدا نمي كند؛ چرا كه در آن عنصر وسواس و اجبار وجود ندارد اما در اعتياد شخصي به بعضي مسائل و عناصر، وسواس و اجبار وجود داشته و براي جامعه بسيار خطرناك است؛ چرا كه رفتار را شكل مي دهد و ابعاد بيروني نيز براي اجتماع دارد. حتي مي توان گفت اثر آن بر سياست هاي آموزشي و بهداشتي تعيين كننده است. مثلاً ممكن است كشيدن سيگار براي فردي لذت بخش باشد اما از آن جلوگيري مي شود؛ نوعي لذت فردي است كه به اجتماعي آسيب مي رساند. نكته بسيار جالب اينجاست كه شما هيچ گاه نمي توانيد چيزي را سراغ داشته باشيد كه به نحو جمعي و به عنوان يك سنت، انجام شود و ضرر داشته باشد. چون خود آن جمع، اثرات مخرب آن سنت جمعي را كنترل مي كنند. پس اگر شادي جمعي اي را مي بينيد و احساس مي كنيد كه به نوعي در حال خطرناك شدن است (مثلاً همين استفاده از مواد محترقه در چهارشنبه سوري) بدانيد اين نوع شادي، احتمالاً شادي جمعي و سنتي اي است كه كم كم به سمت شادي توده اي و بي شكل سوق پيدا كرده است. شايد به دليل ازبين رفتن نهادهاي سنتي و شادي بخش، محله ها و... باشد كه شادي هاي جمعي نيز به شادي هاي توده اي و خطرناك تبديل شده اند. اينجاست كه بايد به اين انديشيد كه چطور مي توان به طرح توسعه محله اي پرداخت كه به ساماندهي شادي هاي محلي نيز بينجامد. به نظر من همان طور كه ضروري است خدمات شهري از طريق شهرداري و محلات انجام شود، در مورد شادي هاي جمعي نيز بايد همين تدبير انديشيده شود.
در اين قسمت ذكر اين نكته را ضروري مي دانم كه شادي هاي جمعي محله اي به دليل اينكه سازمان يافته و براساس قواعد جمع كنترل مي شود، ديگر ويژگي آسيب و تخريب ندارد.
بايد اشاره كنم كه شادي هاي خانه محور و خصوصي نيز به همان اندازه شادي هاي توده اي براي جامعه مخرب هستند. در ايران شادي هاي خصوصي نيز وجود دارد كه به علت عدم وجود هيچ گونه كنترل بر آنها، خطرناك هستند. راهكار كنترل اين شادي هاي مخرب اين است كه بايد براي انجام و برگزاري جمعي جشن هاي ملي و سنتي اجازه داده شده و امكاناتي نيز براي اجراي آن فراهم شود. در غير اين صورت، شادي هاي توده اي به سمت شادي هاي خانگي سوق مي يابد كه به نظر من بسيار خطرناك تر است. البته ممكن است از بعد اجتماعي مضر نباشد اما در بلندمدت براي جامعه بسيار مخرب خواهد بود؛ چون شما هيچ گونه آگاهي اي- حتي از ميزان خسارت وارده در شادي هاي خصوصي- نداريد.
* نقش شادي در روابط اجتماعي چيست و چه تاثيري بر فعاليت هاي افراد و روحيه جمعي جامعه مي گذارد؟
- اگر شادي هاي جمعي و غيرمضر انجام شوند، تقويت كننده بعضي از روابط اجتماعي هستند. اين نوع شادي ها مانند تمامي اعمالي كه در هر جامعه به قوام آن جامعه كمك مي كنند، مي توانند به روابط آن جامعه نيز كمك كرده و باعث سرخوش شدن افراد جامعه شوند. اين جزو كاركردهاي سنتي لازم و ضروري براي جامعه است. ممكن است در طي زمان، بعضي از اين كاركردها از بين برود ولي چون جامعه به سمت مقولات خاصي مي رود و طالب لذت و رفاه بيشتر است، اعمال سنتي در جامعه جديد تقويت شده و مردم، بيشتر به آن توجه مي كنند؛ چرا كه سرخوش كننده و رفاه دهنده است. مدرن ترين دولت، دولت رفاه است. اين دولت، دولتي است كه سعي مي كند تا حد امكان، منابع سعادت در اختيار تمامي افراد قرار دهد. يعني با پيش بيني وقايع خطرناك در آينده سعي كند افراد را بيمه كرده و زير چتر رفاهي خود قرار دهد. مسائل شادي در زمره مقولات رفاه ذهني است. درست است كه دولت هاي رفاه براي قابل اندازه گيري بودن خدماتشان، به مقولات رفاهي علمي توجه مي كنند، اما هم در مباحث سياستگذاري و هم در مباحث بررسي هاي جامعه شناختي، به مقولات رفاه ذهني توجه مي شود.
* شما فكر نمي كنيد شادي هاي جمعي بر هم زننده نظم و آرامش جامعه هستند؟
- يك شادي جمعي كه از سنت ها استخراج شده باشد، نه تنها برهم زننده نظم و آرامش جامعه نيست بلكه لازمه نظم و قوام اجتماعي نيز هست. اين نوع شادي به هيچ وجه برهم زننده نيست، چون ويژگي هاي خاصي دارد. ۱- آيين جمعي است؛ اگر آيين شخصي بود، بر هم زننده بود و اگر ما مي بينيم كه شادي هاي جمعي بر هم زننده نظم مي شوند، به دليل آن است كه شكل توده اي به خود گرفته اند. افرادي كه در آن شركت مي كنند از گروه هاي مشخصي نيستند و از گروه هاي بي شكل هستند. مثلاً گروه هاي مختلفي از مكان هاي مختلفي به يك محله مراجعه مي كنند. اين تجمع، حالت شادي جمعي را پيدا نمي كند ولي اگر در يك محله كه افراد شناخت بيشتري نسبت به هم دارند، يك جشن و شادي جمعي برگزار شود، همه افراد تقريباً يكديگر را مي شناسند و نوعي كنترل خود، كنترل محله و كنترل جمع وجود دارد. البته بعضي از مشكلات نيز غيرقابل اجتناب بوده و به دليل پيچيده شدن جوامع، شما قادر به پيشگيري از آن نيستيد، ولي اگر نوعي سامان محله اي براي برگزاري شادي هاي جمعي به وجود بيايد، بسياري از مشكلات، قابل پيشگيري است. مثلاً موردي كه من خود در انگلستان ديدم، مربوط است به مراسمي مربوط به هندوها (كه بسيار شبيه چهارشنبه سوري در ايران بود). در آنجا ما از يك هفته قبل از برگزاري جشن و مراسم آتش بازي، صداي ترقه مي شنيديم، ولي هيچ خسارتي هم به كسي وارد نمي شد. مواد محترقه هم وجود داشت و با اينكه دولت وظيفه خود مي دانست كه بر ورود و خروج و توليد اين مواد كنترل داشته باشد، ولي وقتي به اين نوع از استفاده مي رسيد، ديگر چون مسأله اي سنتي و جمعي است، به افراد، امر و نهي نمي كرد. واقعاً خسارتي نيز وارد نمي شد. علت اينكه خسارت وارد نمي شد اين بود كه اين مراسم به نحو محله اي انجام مي شد و تمام اين هماهنگي ها با استفاده از انجمن هاي مدني انجام مي گرفت. مثلاً دولت انگليس به فرهنگ هاي چندگانه اهميت داده و به افراد و گروه هاي مذهبي مختلف اجازه مي داد اجتماعات خود را داشته باشند و آنها را حمايت مي كرد. حمايت كردن نيز به اين علت است كه گروه هاي بي شكل- كه از آن ياد كرديم- شكل نگيرند. در اينجا ديگر من كه مسلمان بودم در مراسم گروه هاي ديگر شركت نمي كردم؛ همان طور كه اگر جامعه ما نيز دست به ساماندهي محله اي نسبت به برگزاري برخي شادي ها از جمله چهارشنبه سوري بزند، توده هاي بي شكل ايجاد نشده و با كنترلي كه افراد روي برگزاري مراسم دارند، اتفاق خطرناكي نيز نخواهد افتاد. ساماندهي محله اي باعث مي شود كه افراد خود هر محله- كه هم فكر و هم رده هستند- به شادي جمعي بپردازند و بر جمع خود كنترل داشته و بنابراين هيچ اتفاق مضري پيش نيايد. مي توانيم بگوييم شادي هاي توده اي كه اين رفتارهاي بي شكل از دسته هاي بي شكل بروز مي كند، آسيب رسان خواهد بود. به نظر من علت اين قضيه نيز به رشد يا عدم رشد گروه هاي يك جامعه مدني بازمي گردد.
* چه تدابيري مي توان براي داشتن جامعه اي شاد انديشيد؟
- در جامعه جديد راهكارهايي كه به يك نظام محله اي و رفاه جامعه محور (از طريق توسعه محله اي) بينجامد، بسيار كمك كننده خواهد بود. من اين قضيه را به صورت بومي كشور خودمان مطرح مي كنم. در ايران هنوز بعضي از مقوم هاي جامعه محلي وجود دارند؛ مثلاً مسجد هنوز به عنوان يك محور در يك محله باقي است. ما بايد اين را با رشد سازمان هاي غيردولتي كه مي توانند بعضي از اين اجتماعات را به وجود آورند، تلفيق كنيم. اين نوع حركت و سياستگذاري به نظر من، هم مي تواند ارائه دهنده خدمات مختلف شهري و محله اي باشد و هم مي تواند با برنامه ريزي در آينده، مراسم سنتي و آيين هاي جمعي را به نحو اصيل تري برگزار كند. اين قضيه امكان پذير است و به نظر، هيچ راه ديگري نداريم. ضمن اينكه در جهان جديد ارتباطات و وسايل ارتباط جمعي بسيار مهم هستند. به نظر من مسائلي مثل چهارشنبه سوري، مسائلي نيستند كه يك هفته قبل از اجراي آن، بتوانيم به طور كامل به آن بپردازيم. در جوامع ديگر تا آنجايي كه من ديدم، مثلاً اگر در ميانه لندن جامائيكايي ها كارناوال هاي مختلفي راه مي انداختند، حتي هفته ها و ماه ها قبل از اجراي مراسمشان در تدارك برگزاري مراسم بوده و همكاري بين گروه هاي محلي و دولتي (نيروهاي نظم دهنده) وجود داشت. اين همكاري هاست كه نتايج خوبي خواهد داشت. به نظر من دولت بايد برنامه ريزي هاي ميان مدتي را در اين رابطه داشته باشد؛ ضمن اينكه نقش دستگاه هاي ارتباطي نيز در اين ميان بسيار مهم است. به نظر من بايد براي آگاهي سازي در شادي هاي حوزه عمومي، دستگاه هاي ارتباطي در طول سال نيز به اين مسائل بپردازند تا آگاه سازي آنها تاثير بيشتري داشته باشد. علاوه بر اين، براي نتيجه دادن اين امر بايد همكاري بين دولت و مردم وجود داشته باشد. همكاري سازمان يافته دولت و مردم (همكاري مردم با دولت از طريق تشكل هاي غيردولتي، انجمن ها و...) بسيار نتيجه بخش خواهد بود. براي مديريت شادي و اجراي آن در جامعه بايد شهرداري ها يا دولت در هر محله با انجمن هاي آن محله ارتباط برقرار كرده و هر دو با يكديگر همكاري كنند تا موفقيت حاصل شود. در حقيقت بايد مديريت اجتماع را با همكاري خود اجتماع به نتيجه رساند. شادي اصيل و رفاه را دولت رفاه نمي تواند به تنهايي انجام دهد. راه سومي ها و امثال گيدنز معتقدند كه دولت بايد نقش نظارت كننده قوي داشته باشد، ولي بدون كمك گرفتن از مردم نمي تواند اين كار را انجام دهد.
* به نظر شما جامعه ما، جامعه اي شاد است؟
- به طور روشن نمي توانم پاسخ اين سؤال را بدهم؛ چون اظهارنظر قطعي نياز به تحقيق و ارائه آمار دارد اما به نظر من عناصر زيادي (با مايه هاي سنتي) در جامعه ما وجود دارند كه مي توانند زندگي بخش باشند. به نظر مي رسد مديريت شادي لازم باشد. بعضي ها مي گويند شادي هايي چون چهارشنبه سوري چون زودگذر هستند نه نياز به برنامه ريزي دارند و نه مديريت. اگر از آنها بپرسيد چرا اين شادي ها زودگذرند، مي گويند چون اين شادي ها يك روز يا يك شب در سال هستند! اما به نظر من شادي هايي چون مراسم چهارشنبه سوري به هيچ وجه زودگذر نيستند. اين شادي ها از نوع شادي هاي اصيل هستند.
* نقش خانواده در جلوگيري از آسيب هاي اجتماعي ناشي از عدم ابراز شادي و داشتن روحيه اي افسرده چيست؟
- چون در اين سؤال، شما آسيب هاي اجتماعي را در كنار شادي آورديد، بايد بگويم لزوماً جامعه اي كه شاد است، جامعه اي نيست كه در آن آسيب هاي اجتماعي وجود نداشته باشد، چون خود همين شادي ها نيز ممكن است آسيب زا باشد (مثلاً شادي هاي شخصي).
در اينجا نقش خانواده بسيار مهم است. همان طور كه گفته شد، ما شادي هايي را مهم و زندگي بخش مي دانيم كه شادي هايي جمعي باشد. خانواده از جمله نهادهايي است كه مي تواند به اين روند كمك كند. به همان اندازه كه جامعه از شادي هاي اصيل دور مي شود، شادي غيراصيل و آسيب زا مي شود.
اگر خانواده ايراني باشد و قوام و كاركرد داشته باشد، شما مي توانيد بعضي از شادي ها را به خانواده بسپاريد، ولي ممكن است خانواده اين توانايي را نداشته باشد و چون كنترل درستي بر ابزار اين شادي ها ندارد، بنابراين شايد غيراصيل و آسيب زا مي شود.
* آيا بايد براي جلوگيري از آسيب و صدمه به جامعه، مراسمي چون چهارشنبه سوري را حذف كنيم؟
- جواب من قطعاً منفي است. با اين كار در حقيقت مسأله نظارت نيز حذف مي شود. اين شادي چون اصيل است قابل حذف نيست. به نظر من برخوردها بايد نظارتي باشد تا خودكنترلي تقويت شود و نياز به برنامه ريزي بلندمدت دارد. به نظر من امنيت دادن به اين قضيه بايد به صورت نامحسوس و از طريق ساماندهي گروه ها انجام شود.
* آيا مي توانيم شادي ها را مديريت كنيم؟
- چهارشنبه سوري در حال حاضر، به نوعي انفجار هيجان و شادي هاي حبس شده تبديل شده است. متاسفانه بيشتر افراد از پيشينه تاريخي و فلسفه وجودي آيين هاي ملي مختلف- از جمله چهارشنبه سوري- اطلاعي ندارند. با تفحص و مطالعه در مورد جزئيات و چرايي برگزاري اين آيين ها، مي بينيم كه بسياري از اين جشن هاي ملي زيبا _ از جمله چهارشنبه سوري- به هيچ وجه جنبه آسيب يا تخريب نداشته، بلكه فقط بهانه اي بوده اند براي شادي هاي جمعي و دوري از روحيه غمگين ناشي از مشكلات روزگار. متاسفانه در حال حاضر مي بينيم جشن چهارشنبه سوري از شكل سنتي اش بسيار فاصله گرفته و به نوعي تخريب و آسيب رساني تبديل شده است. انواع ترقه ها و وسايلي كه به طور آني منفجر مي شود و مي تواند در تخليه شادي يك نوجوان يا جوان، كمك كننده باشد، گاه براي سلامتي استفاده كننده و كساني كه در اطراف او هستند، تهديدي جدي به شمار مي آيد. ديگر از آن رسم هاي پرمعنايي كه به آن اشاره شد، هيچ خبري نيست. وسايل تشكيل دهنده براي برگزاري جشن، فقط و فقط ترقه هايي است در انواع مختلف كه سر و صداي زيادي ايجاد مي كنند! كافي است در شب چهارشنبه سوري در خيابان هاي شهر قدم بزنيد. آنگاه بعيد است اگر در يك مسير كوتاه، حداقل ۳ تا ۴ ترقه زير پاي شما انداخته نشود. سر و صداي ناشي از انفجار اين ترقه هاي ريز و درشت- آنگاه كه در دست هر يك از جوانان و نوجوانان محله، چند تايي از آنها موجود باشد- سرسام آور است، اما آيا تا به حال از خود پرسيده ايم چرا بايد سرانجام برگزاري چنين جشن باشكوهي، اين چنين شود؟ جشني كه قدمتي ديرينه داشته و حتي با خواندن جزئيات برگزاري آن در گذشته، انسان شادي و نشاط خاصي را احساس مي كند! پاسخ ، به كاستي هاي موجود در جامعه برمي گردد.
آيا تا به حال از خود پرسيده ايم چرا كشوري چون كشور ما كه داراي بافت جمعيتي بسيار جواني است (بيش از ۳۳ ميليون جوان)، برنامه ريزي و مديريت جامعي براي اجراي مراسم شادي جمعي و در نتيجه افزايش نيروي نشاط و روحيه كار و فعاليت در جامعه ندارد؟ چرا در جامعه ما به مسأله شادي مردم كه مسأله اي حياتي و مهم است، نگاهي سراسر جرم گونه و منفي مي شود؟ بايد توجه كرد كه ساماندهي شادي هاي ملي- مانند چهارشنبه سوري- نه تنها سبب آسيب اجتماعي نمي شود، بلكه سبب كنترل بسياري از آسيب هاي اجتماعي و همچنين افزايش روحيه نشاط و شادابي در زندگي روزمره تمامي افراد جامعه خواهد شد. بنابراين آسيب شناسي و مديريت شادي در جامعه ما مسأله اي بسيار ضروري است كه با داشتن برنامه ريزي دقيق، مي تواند به تغيير و تحولات بنيادين در احوالات و رفتارهاي تمامي افراد منجر شود. در اينجا راهكارهايي جهت مديريت شادي در برگزاري مراسم چهارشنبه سوري پيشنهاد مي شود:
۱- در نظر گرفتن مكان هايي كه با شهر و مناطق مسكوني فاصله داشته باشد و هدايت افراد به اين اماكن براي اجراي مراسم
۲- توليد و توزيع ابزارهاي مختلف تفريح و شادي به صورت علمي و استاندارد
۳- وضع قوانين و آموزش افراد مجري آن براي برخورد صحيح با افراد در مراسم شادي
۴- اطلاع رساني و آگاهي دادن به افراد- به خصوص جوان ها- در مورد فلسفه وجود آيين ها و جشن هاي ملي، همچون چهارشنبه سوري
در اين صورت است كه مي توان با تدبير و برنامه ريزي لازم، نه تنها چهارشنبه سوري و ساير جشن هاي ملي را حذف يا كمرنگ نكرد، بلكه فرصتي مناسب ايجاد كرد تا تمامي افراد بتوانند در كنار هم اين مراسم زيبا را با كمترين آسيب برگزار و روحيه اي شاد پيدا كرده، به تخليه هيجان بپردازند.

sajadhoosein
15-02-2011, 12:10
جامعه شناسي شادي


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


چرا روي آوردن جوان ها به شادي هاي كاذب آسيب شناسي نمي شود؟ چرا هميشه قبل از كشف علت و برطرف كردن آن تنها به معلول و حذف موقتي آن فكر مي كنيم! جو جامعه ما تحت تاثير برخي از حوادث غم انگيز، همچنان غمگين و عبوس است.گاه شادي و شاد بودن را مخالف جديت تلقي مي كنيم و رابطه شادي را با افزايش انگيزه كار و تلاش معكوس فرض مي كنيم.اين گزارش سعي دارد مسأله حبس شادي را از ۳ ديدگاه روانشناسي، جامعه شناسي و اسلام مورد بررسي قرار دهد.

شادي لازمه حيات اجتماعي

اگر با دقت احوال انسانهاي شاد و ناشاد را بررسي كنيم، متوجه مي شويم كه اندوه مادي متاعي شيطاني و شادي هديه اي رحماني است. از ابتداي تمدن بشر غم و اندوه مايه توقف و انزجار و شادي و نشاط عامل تحرك و نظم بوده است.
انسان از اندوه، غم و تاريكي مي گريزد و به شادي و نور پناه مي برد. شاد زيستن آرزوي ديرينه آدمي است. دنياي بدون غم، خشم و جنگ. سرشار از مهرباني و شادي، آرزويي است كه ريشه در خلقت و نهاد آدمي دارد. آرزويي كه مقدمه غلبه بر تمام ناكامي هاست. شادي، اين معجزه دروني، گره گشاي بسياري از رنج هاست.در ميراث كهن ما ايرانيان، شادي، پديده اي الهي محسوب مي شود. به گونه اي كه مي گويند نخستين معجزه زرتشت خنديدن وي در بدو تولد بوده است. پارسيان شادي را آفريده خداوند و اندوه و غم را آفريده اهريمن مي دانستند. مردم ايران باستان حدود 60 روز از سال را جشن مي گرفتند و به ستايش مي پرداختند.گذشتگان ما براي ارج نهادن به پيدايش انسان جشن بزرگ نوروز را با شكوهي بسيار زياد برپا مي كردند. ايرانيان سعي مي كردند به هر بهانه اي روزگار را به شادي و شكرگزاري سپري كنند.
پيشينه تاريخي كشورمان نشان مي دهد كه نشاط در همه ادوار مورد توجه ايرانيان بوده است.

چو شادي بكاهد، بكاهد روان
خرد گردد اندر ميان ناتوان
مده دل به غم تا نكاهد روان
به شادي همي دار دل را جوان

متاسفانه در بافت جوان جامعه ما،آنگونه كه بايد شادابي و پويايي يك جامعه فعال و سخت كوش به چشم نمي خورد. به نظر مي رسد كه براي بررسي معضلات اجتماعي قبل از هر چيز بايد به شناخت و بررسي عوامل مهم پرداخت و بعد به مقابله انديشيد.
بايد پذيرفت كه شادي و غم در زندگي اجتماعي انسانها، تأثيرات عمده اي دارد. متأسفانه گاه در جامعه امروزي ما بنا به تعبيرهاي غلط و بدون استدلال، تفكر شادي متروك شده و علي رغم آنكه در فرهنگ ديني ما شادي و نشاط از آموزه هاي محكم و انكارناپذير است، برخي به غلط اندوه و گوشه نشيني را جايگزين شادي و نشاط نموده اند. تا جايي كه آثار زيانبار آن هر روز بيشتر از پيش نمايان مي شود.
لازمه شادي و شادبودن چيزي نيست جز مثبت انديشي و جستجوي خوبي ها و زيبايي ها. انسان با نگرش منفي به دنيا چيزي جز روحيه اي افسرده، چهره اي غمگين و حالتي خشمگينانه ندارد و اين نگرش منفي، تخريب گر جامعه است. نبايد فراموش كرد كه رخدادهاي اجتماعي، راه حل هاي اجتماعي دارد و راهكارهاي جمعي در برخورد با چنين مشكلاتي مي تواند بسيار كارساز باشد. به ياد بسپاريم كه پيشگيري كارآمدتر از درمان است.
در جامعه غم زده، انرژي افراد صرف برطرف كردن اندوه و ناراحتي شده و ديگر فرصتي براي توليد و توسعه باقي نمي ماند. به تجربه ثابت شده شادي و نشاط، ماده اوليه تغيير جامعه و تحول و تكامل دروني انسانهاست. در جامعه خوشحال و خرسند، توليد بهتر، اشتغال بيشتر و اقتصاد، سالم تر خواهد بود. بدون شك در چنين محيطي امنيت اجتماعي و فردي راحت تر به دست مي آيد. در محيط شاد، ذهن انسان پويا، زبانش گويا و استعدادش شكوفا مي شود.بايد توجه داشته باشيم، نسل غم زده، محكوم به شكست است و از اين بابت بر دلسوزان جامعه واجب است، روح شادي و نشاط را در رگ حيات جامعه تزريق كنند.

ديدگاه صاحبنظران

دكتر امان الله قرايي مقدم _ عضو هيأت علمي دانشگاه تربيت معلم- مي گويد:شادكردن و شاد بودن جامعه موجب پيشرفت و توسعه اجتماعي، اقتصادي و سياسي و فرهنگي و خانوادگي جامعه مي شود؛ از بسياري مسائل و بروز انواع آسيب هاي جامعه، جرم و بزهكاري، طلاق، نابساماني خانوادگي و ساير مسائل جلوگيري به عمل مي آيد؛ اختلالات روحي در جامعه كمتر مي شود و ميزان رغبت تحصيلي و دل به كار دادن و توليد، افزايش پيدا مِي كند. شادي يك نياز اساسي انسان است، افراد اگر در جامعه خود نتوانند اين نياز را برآورده كنند، روبه جوامع ديگري مي برند ، در نتيجه به تدريج از فرهنگ ملي خود دور مي شوند، بتدريج فرهنگ و ارزش هاي غربي در جامعه رواج يافته و جامعه مسخ مي شود.دكتر قرايي مقدم مي افزايد: بايد تا آنجا كه مي توانيم در برگزاري جشن هاي ملي و ميهني چه از طريق راديو و تلويزيون و مطبوعات و چه از طريق چراغاني كردن معابر و ميادين و توزيع هدايا و شيريني در خيابانها كوشش كنيم.
جشن هاي باستاني خود را در ميادين يا پايگاههاي مخصوصي برگزار كنيم. به واقع به نوعي جامعه را شاد نگه داريم و بساط شادماني را براي مردم فراهم كنيم تا از بروز هزاران مشكل جلوگيري كنيم و با صرف هزينه هاي كم براي شادي از پرداخت هزينه هاي هنگفت آسيب هاي اجتماعي در امان باشيم. خوشبختانه در ايران علاوه بر جشن هاي باستاني، اعياد مذهبي زيادي داريم كه مي توان براي شاد نگه داشتن جامعه از آنها سود برد. بهتر است همان كاري را كه براي اعياد مذهبي انجام مي دهيم، به ساير اعياد ملي نيز، تعميم دهيم و به آنچه در رابطه با شادكردن جامعه فكر مي كنيم، عمل نماييم چرا كه شادي موجب افزايش دلبستگي و علاقه به كشور، فرهنگ، دين و مذهب مي شود و انسجام فرهنگي و ملي ميهني افزايش پيدا مي كند.قرايي مقدم در پايان گفت: همانطور كه بابت ايجاد پارك و سينما و غيره هزينه مي كنيم، بهتر است صدچندان بيشتر در زمينه شادي آفريني جامعه به وسيله برگزاري اعياد نيز سرمايه گذاري كنيم كه سرمايه گذاري در اين مورد هزاران برابر بازده اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي دارد و از بروز انواع بيماري هاي روحي و رواني جلوگيري مي كند و در نتيجه بهداشت رواني جامعه را در پي خواهد داشت.

دكتر علي اكبر رحماني _ استاندار سابق تهران _ پذيرش فرهنگ شادي از سوي مسئولان را ضروري ترين عامل تغيير نگرش به جوانان مي داند و مي افزايد: ما متأسفانه در فضايي كه به مسأله شادي با ديده ترديد و نفي نگريسته مي شود بسر مي بريم. تلاش هاي صورت گرفته براي ايجاد محدوديت در شادي جوانان از قبيل برخوردهاي نادرست ناشي از نگاه هاي منفي نسبت به شادي هاي جمعي جوانان است. اين در حاليست كه نه تنها براي هيجانات جواني برنامه اي مشخص در نظر گرفته نشده، بلكه گاهي اوقات با بدعت هاي نابجا اسلام را ديني عبوس معرفي كرده اند.

غلامحسين مظفري- عضو فراكسيون اقليت مجلس شوراي اسلامي _ گفت: بهتر است ايام جشن را گرامي بداريم، چون در فرهنگ شيعه ما ايرانيان هم روزهاي عزاداري وجود دارد، هم جشن. اما در روزهاي جشن مراسم خوبي براي شادي برگزار نمي كنيم و در مجموع به مراسم اعياد به اندازه روزهاي عزاداري توجه نكرده ايم.

جوانان چه مِي گويند
* براي اينكه شاد باشيد، چه كارهايي انجام مي دهيد؟

- فاطمه(22 ساله دانشجو) ، خودم را سرگرم مي كنم، تلويزيون نگاه مي كنم، كتاب مي خوانم، به گردش و مهماني مي روم، به پارك و سينما مي روم.

- نسترن (21 ساله دانشجو) ، با خانواده ام تماس مي گيرم، پياده روي مي كنم.

- مريم(24 ساله دانشجو)، موسيقي گوش مي دهم، به پارك، سينما و يا بازار مي روم.

- پريسا (24 ساله دانشجو)، به منزل دوستانم مي روم، موسيقي گوش مي دهم، با خانواده ام به گردش مي روم.

- احمد(31 ساله هنرمند )، بهترين چيز كه واقعاً مرا شاد مي كند زماني است كه بتوانم شخص ديگري را شاد كنم. در حقيقت شادي من شادي ديگران است. البته شادي هايي كه جنبه بيروني داشته باشد، در جامعه ما كمتر وجود دارد. من كمتر جايي را مي شناسم كه بتوانم با كمترين هزينه بروم و شاد باشم. مگر انسان ثروتمند باشي تا بتواني از فضاهاي تفريحي سالم استفاده كني.
- آروين (25 ساله کشيش)، شاد بودن بستگي به شرايطي دارد كه ما در آن قرار داريم، بعضي اوقات براي اينكه انرژي هايي كه از دست داده ايم دوباره به دست آورده و از ناراحتي درآييم، نياز به تنهايي داريم. مثلاً من به فضاهاي باز و طبيعت مي روم. من هر وقت بخواهم به صورت جمعي شادي كنم و شاد باشم ترجيح مي دهم در جمعي حضور پيدا كنم كه با من همفكر باشند. به نظر من اين بهترين نوع شادي مي باشد. حتي ممكن است حضور در يك ميهماني آنقدرها كه گذراندن اوقات در كنار همفكرانم مرا شاد مي كند، برايم شادي بخش نباشد!

- علي (27 ساله کارمند)، علاوه بر پياده روي كردن و رفتن به پارك، سعي مي كنم خودم را با محيط اطرافم منطبق كنم. سعي مي كنم مثل يك مومي باشم كه خودم را با محيط اطرافم حتي اگر ناشاد و غمگين باشد، وفق دهم. به نظر من آ دم هايي كه با موقعيت ها و محيط هاي مختلف تطبيق پيدا نمي كنند، اغلب غمگين و ناراحت و گوشه گير هستند.

- ابراهيم (کارمند 26 ساله )، سعي مي كنم جايي بروم كه با روحياتم سازگار باشد. مثلاً طبيعت و سكوت و آرامش را خيلي دوست دارم.

- محمد (37 ساله کارمند)، اصولاً با سرگرمي هاي خاصي و يا صحبت هاي خاصي شادشدن امكان پذير است. مثلاً با خانواده يا به تنهايي به تفريح مي روم يا برنامه هاي طنز تلويزيون را نگاه مي كنم.

آخرين باري كه از ته دل خنديديد، كي بود؟ علت خنده تان چه بود؟

- فاطمه(دانشجو 21 ساله ) شب يلدا، جوك ها و شوخي هايي كه در اين شب بود.

- نسترن (دانشجو 21 ساله)، نمي دانم، خنده هايم ظاهري است.

- مريم(دانشجو 24 ساله) يك ساعت پيش با خواندن يك SMS.

- پريسا (دانشجو 24 ساله)، چند ساعت پيش با شنيدن يك جوك كه دوستم تعريف كرد.

آروين (کشیش 25 ساله )، ديشب بود. چون من يك اقليتم و ديشب شب كريسمس بود.

- علي (کارمند 26 ساله )، تقريباً چهار روز پيش كه دوستانم شوخي راه انداخته بودند و همگي با هر حركتي از جانب بچه ها، خنده سر مي داديم.

- ابراهيم (کارمند 26 ساله)، تقريباً نيم ساعت پيش كه با يكي از اقوام نزديكم صحبت كردم و مطلبي را برايم تعريف كرد و باعث شد بسيار بخندم و شاد شوم.

- محمد (کارمند 27 ساله) چند ساعت پيش يكي از دوستان جوك گفت و همه ما از ته دل خنديديم.

درمصاحبه هايي كه با جوانان به عنوان گروهي بزرگ از جامعه فعلي ما انجام شد، ديديم كه شاديهاي آنان بسيار محدود هستند. تفريحاتي كه مي تواند باعث شادماني شان شود بسيار كليشه اي و خالي از هيجان لازم جواني است، اين امر باعث مي شود كه روحيه جامعه، تحليل رفته و به سوي افسردگي و اندوه و در نتيجه كاهش بهره وري از جهات مختلف پيش برود. جامعه اي كه درصد بالايي از آن را جوانان تشكيل داده اند، جواناني كه نسل فرداي مديران، سياستمداران و پدران و مادران جامعه ما را تشكيل مي دهند. آيا وقت آن نرسيده به موضوع شادي اين نسل و ساماندهي مناسبت هاي شاد در جامعه جدي تر بينديشيم. آيا وقت آن نرسيده كه روح نشاط و شادي را در اين نسل خسته و افسرده بدميم و از انرژي آنان براي كار و تلاش جهت ساختن آينده كشور بهره ببريم.

در ادامه بررسي مسئله حبس شادي در جامعه، از ديدگاه روانشناسي و مبحث تحليل رفتار متقابل، به سراغ آقاي منصور بهرامي (روان شناس و عضو انجمن بين المللي تحليل رفتار متقابل) رفتيم. ايشان در گفتگويي صميمانه، به سؤالات ما پاسخ دادند.

تعريف شادي از نظر روان شناسي چيست؟
-اجازه دهيد من اين مقوله را در مبحث تحليل رفتار متقابل بيان كنم. در تحليل رفتار ساختار شخصيت را به ۳ بخش تقسيم مي كنند(كودك، بالغ، والد ). اين نظريه تكامل يافته نظريه فرويد است. كودك به مفهوم خردسالي نيست. آن قسمت از ساختار شخصيت ما است كه دنبال احساسات، عواطف، شادي، شادماني و خشم است.(البته شادي و خشم ذاتي نه اكتسابي) و در حقيقت بخش كودك در شخصيت ماست كه شادي آفرين است و اصولا اين امر بستگي به سن ندارد. دقيقا! يك مرد و يا زن مسن 70 يا 80 ساله هم با فعال بودن بخش كودك وجودش مي تواند شاد بوده و احساس شادماني كند. وقتي كسي كودك درونش فعال نيست، اين فرد به صورت دلمرده و غمگين است. ما خيلي از آدمها را مي بينيم كه به دنبال ارزشها و تعصبات خود هستند و كودك درون خود را طرد كرده اند. يعني اين آدمها نيز كودك درون دارند اما با پيروي از تعصبات خشك، اين بخش از شخصيت آنها غير فعال شده و كودك درون آنها افسرده است. به طور مثال وقتي فرد مسني را مي بينيم كه در مراسمي مانند چهارشنبه سوري با شادي فراوان از روي آتش مي پرد، اين حركت در حقيقت ناشي از فعال بودن كودك درون اوست كه توليد شادي مي كند. يا مثلاً پدربزرگ يا مادر بزرگي كه با شادي فراوان با نوه كوچك خود بازي مي كند، اين دقيقاً بازتاب حضور كودك درون اوست. پس ما بايد شادي ها را در بخش كودك درون خود، پيدا كنيم.

به نظر شما راز خنديدن چيست؟ خنده واقعي چه مي تواند باشد؟
- ما يك خنده ذاتي يا خنده دروني داريم و يك خنده مصنوعي يا اكتسابي. خنده دروني مربوط به كودك درون ما مي شود. ما زماني كه عميقاً نسبت به يك مسئله اي شاد شويم، شروع مي كنيم به خنديدن. كما اينكه عكس اين قضيه نيز صادق است. وقتي كه ما غمگين مي شويم، شروع به گريستن مي كنيم. پس اين هيجانات به واقع مكمل شخصيت ما هستند. خنده دروني (خنده واقعي)، بخشي از عملكرد شادي كودك درون ماست. مگر اينكه ما بخواهيم لبخند اكتسابي بزنيم. لبخند اكتسابي لبخندي است كه مثلاً من در عين ناراحتي با ورود يك شخص تازه وارد به محيط، لبخند مي زنم و سعي مي كنم خودم را شاد نشان دهم كه از آمدن او خوشحال شده ام. ولي اگر بخواهيد خنده واقعي را ببينيد، بايد به سراغ كودكان برويد ، بازي ها و ارتباطهايي كه با هم دارند و خنده هايي كه از ته دل سر مي دهند. در حقيقت خنديدن نوعي ابراز هيجان شادبودن و شادماني است.

طرز تفكر چقدر مي تواند در شاد بودن افراد دخيل باشد؟
- ما تفكر را از بخش كودك خارج مي كنيم و به بالغ ربط مي دهيم. زماني هم كه ما كار درماني انجام مي دهيم كاري مي كنيم كه بالغ مجري رفتار كودك درون باشد نه مسلط بر آن.
مسئله اي نيز درمورد تفكر مثبت و منفي وجود دارد. ما اگر تفكر مثبت داشته باشيم، مطمئناً اين تفكر مي تواند در شادي و شادماني ما تأثير گذار باشد و متقابلاً تفكر منفي نيز شادي را دور مي كند. من اين نظريه را رد مي كنم كه ما بايد بسته به خوشبين يا بدبين بودنمان، هميشه نيمه پر يا خالي ليوان را ببينيم، بلكه ما بايد واقع بين باشيم. در اين صورت، مي توانيم عملكردي متعادل و درست داشته باشيم. ما اگر فقط مثبت گراي صرف بوده و جنبه هاي منفي خود را نبينيم، آن هنگام شادماني ما نيز شادي واقعي نبوده، بلكه نوعي شادي اكتسابي است. شايد اين موضوع را شنيده باشيد كه گاهي اوقات توصيه مي كنند، جلوي آينه بايستيد و به زيبايي ها و سلامتي خود توجه كنيد. من اين موضوع را نيز رد مي كنم؛ چرا كه ما در اين حالت فقط مشغول تجزيه و تحليل ظاهر خود هستيم. آدمي كه ظاهر بسيار خوبي دارد، ممكن است درون آشفته و ناآرامي داشته باشد. پس اين شعار نمي تواند مؤثر باشد، چون درون انسانها ممكن است هر يك از حالات شادي يا غم را داشته باشد. ضمن اينكه اندوه و شادي دقيقاً دو روي سكه هستند و هر دو آنها لازمه زندگي اند. فرضاً اگر ما عزيزي ر ا از دست مي دهيم نمي توانيم غمگين بودن خود را ابراز نكرده و بگوييم اين اتفاقي است كه افتاده است! بايد فراموشش كنيم! اصلاً اين ايده درست نيست. شادي و اندوه بايد هر كدام جاي خود را داشته باشند. وقتي ما واقع بين باشيم، تصورات و خواسته هايمان به تعادل مي رسد. در اينجا بايد مطلب مهمي را خاطر نشان كنم. بعضي مي گويند شادي انسان در گرو خوشبختي اوست. حال بايد گفت: خوشبختي چيست؟ هركس تعريف خاص خودش را بازگو مي كند. به طور مثال در كارگاههايي كه براي شناخت بيشتر از شخصيت فرد تشكيل مي دهيم از او مي خواهيم تا آرزوهايش را بنويسد. خيلي از اين آرزوهايي كه ذكر مي كند، بسيار دور و دست نيافتني هستند. ساده ترين تعريف خوشبختي اين است كه خواسته هاي ما، تعادل و ميزاني با امكاناتمان داشته باشد. يعني اگر من خواسته اي دست نيافتني داشته باشم، آدم خوشبختي نخواهم بود و اگر خوشبخت نباشم، شاد نيستم. پس اگر خواسته هايم با امكاناتم هماهنگ باشد خوشبخت و شاد هستم. در حقيقت ما اگر واقع بين باشيم، به سراغ روياهاي بزرگ و خواسته هاي ايده آلي و دست نيافتني، نمي رويم.

لازمه شاد بودن چيست؟
- من لازمه شاد بودن را ايجاد تعادل در زندگي مي دانم. كسي كه زندگي متعادلي دارد چه از نظر مالي و چه از نظر رواني، در نهايت مي تواند آدم شادي نيز باشد. هركسي براي شاد بودن آستانه اي دارد. ممكن است عاملي باعث شادي من شود اما شما را شاد نكند. ممكن است عاملي شما را اندوهگين كند اما باعث شادي من شود. اين نوع شادي، شادي كاذب است. شادي واقعي آن نوع شادي است كه مكان و زمان در آن تأثيري نداشته باشد و بهترين مثالي كه مي تواند نشان دهنده اين نوع شادي باشد، ارتباط شادمانه كودكان با يكديگر است. نوعي شادي كه توأم با خلاقيت است.
كودكان به محض اينكه زير پوشش تربيت والدين قرار گرفته و والد درونشان شكل مي گيرد، حالا ارزشها، تعصبات، اعتقادات، فرهنگ، سنت، مليت، تمامي اين موارد بر شادي و ابراز آن تأثير مي گذارد. در حقيقت شادي براي كودك در چارچوب خاصي تعريف مي شود و شادماني خارج از اين چارچوب سبب ايجاد حس گناه در او مي شود. والدين براي اينكه كودك را در چارچوب ارزشها و اعتقادات خودشان نگه دارند، با تنبيه كودك، احساس گناه را در او بوجود مي آورند. يا حتي بدتر از اين قضيه، به كودك گفته مي شود، اگر تو بخندي و پدرت را از خواب بيدار كني، خدا از تو ناراحت مي شود!
در غير اين صورت، كودك درون افراد در ميان تعصبات، ارزشها و اعتقادات (بعد والد وجودي)، حبس مي شود. هر قدر بعد ارزشي منفي (تعصبات و...) پر رنگ تر شود، شادي كودك نيز كم رنگ تر مي شود. در حقيقت مجموعه تعصبات، باورها و برخي ارزشها عاملي مي شود براي كنترل رفتار فرد. والد كنترل گر به ما مي گويد كه كداميك از كارهايمان خوب يا بد است. مثلاً وقتي كودك شروع به خنديدن مي كند، ما به او مي گوييم نخند! بچه خوب كه نمي خنده!. آلوده شدن بالغ با والد، توجه به همين ارزشها و تعصبات است. مجموعه اين عوامل باعث مي شود شادي كودك درون ما مخفي يا كمرنگ شود. چه اشكالي دارد، شادي هايي را در محيط خانواده ايجاد كنيم.

چطور مي توان به بالا بردن سطح شادي در جامعه كمك كرد؟
-از ديدگاه تحليل رفتار، ساختار جامعه مانند ساختار خانواده است و ساختار خانواده نيز شبيه ساختار فرد است. در نتيجه ساختار جامعه شبيه ساختار فرد است. جامعه اي كه شاد نيست، درست مانند انساني است كه شاد نيست. در خيلي از جوانها مي بينيم كه يك حالت دوگانگي بوجود آمده است. يعني در بيرون لبخند نمي زنند اما به محض دور شدن از محيط، شروع به خنديدن مي كنند. متأسفانه، تفاوت رفتار فرد در محيط هاي مختلف مانند مدرسه، اجتماع و خانه آنقدر زياد است كه سبب تزلزل شخصيت او مي شود و نهايتاً اين تزلزل شخصيتي به جامعه نيز سرايت مي يابد. ما براي اينكه در سطح جامعه ميزان شادي را بالا ببريم، بايد از افراد و خانواده ها شروع كنيم. اگر افراد و خانواده ها شاد باشند، نهايتاً جامعه شادي نيز خواهيم داشت. آمار جالبي ، شادترين كشور دنيا را هندوستان نشان مي دهد. اين مسئله براي من غير قابل تصور بود. چون فكر مي كردم كه همه افراد در اين كشور مشكل مالي دارند. پس اين نشان مي دهد كه داشته ها عامل ايجاد و ابراز شادي نيستند، بلكه بودن ها هستند كه عامل شادي اند. افرادي كه با وجود مشكلات زياد، همچنان شادي هاي خود را ابراز مي كنند، كودك درونشان رهاست. در حقيقت ترمزهاي شادي در چنين جامعه اي وجود ندارد و هركسي شادي هاي مخصوص به خود را انجام مي دهد. تا هنگامي كه كودك درون شادي اش را ابراز كند، افراد، دل زنده اند. دل مردگي ناشي از پنهان شدن كودك درون است. پس براي بالا بردن شادي در سطح جامعه ، ابتدا بايد خانواده هاي شادي داشته باشيم. اگر ما زندگي را يك مثلث تصور كنيم كه يك ضلع فعاليت (كار) باشد، ضلع دوم آن تفريح باشد و ضلع ديگر ارتباطات، اگر ما بتوانيم به هر سه اين ابعاد به قدر كافي توجه كنيم، آنگاه اين مثلث زندگي به صورت متساوی الاضلاع خواهد بود، اين مساوي بودن نشان دهنده همان تعادلي است كه ما از آن سخن مي گوييم.

از ديدگاه روانشناسي تأثيرات شادي بر روابط اجتماعي افراد چيست؟
- انسان دو نوع نياز دارد، ۱- نياز جسماني (بيولوژيكي) ۲- نياز به توجه و نوازش (شادي).
اگر ما از انسان نياز به توجه و نوازش را بگيريم و به آن توجه نكنيم، خود به خود شادي را از او گرفته ايم و سبب ايجاد انزوا در او خواهيم شد. ارتباطات انساني (من خوب هستم، تو خوب هستي)، يك ارتباط متقابل است كه نوازش بي قيد و شرط به يكديگر مي دهيم. يعني من به كسي توجه كنم چون .....، اين توجه، توجهي شرطي است. ارتباطات نبايد شرطي باشد. ارتباطات بين انسانها باعث مي شود ذخيره نوازشي افراد افزايش پيدا كند. و حتي مي تواند از اين ذخيره نوازش و شادي، در موقعيت هاي مختلف و حتي در هنگام تنهايي، استفاده كرد و احساس خوبي داشت. به صورتي ديگر نيز مي توان اين قضيه را بررسي كرد. افرادي كه رابطه اجتماعي با ديگران برقرار نمي كنند، انسانهايي افسرده و منزوي هستند. اما چرا آنها اينگونه اند؟ به اين خاطر كه در محيط اطراف خود شادي نديده اند. وقتي انسان شادي را درك نمي كند، خود به خود به سوي افسردگي كشيده مي شود.

شادي زبان بسيار نافذ و عالم گيري است (زباني كه به ابزار خاصي براي فهم آن نياز نداريم)، پس چرا صنعتي شدن جوامع باعث فراموش شدن و حبس شادي شده است؟
- فرض را بر اين مي گذاريم كه من و شما زبان يكديگر را نمي دانيم، چرا كه كدهاي ارتباطي ما با يكديگر همخواني ندارد. پس كلام، براي برقراري ارتباط نمي تواند مؤثر باشد. حالا مي توانيم از زبان غير كلامي يا رفتاري استفاده كنيم. شروع مي كنيم به يك سري اشارات به يكديگر. اين اشارات هم ممكن است معاني متفاوتي براي هر كدام از ما داشته باشد. اگر من دست شما را فشار مي دهم، حتماً نمي خواهم بگويم، شما را دوست دارم، شايد مي خواهم به شما بگويم، آيا زور شما هم زياد است؟ در حقيقت ما در اينجا از طريق ارتباط احساسي با هم ارتباط برقرار مي كنيم. در تحليل رفتار ۳ نوع ارتباط مي توانيم برقرار كنيم. ۱. ارتباط كلامي (شامل كلام و نوشتار) ۲. ارتباط رفتاري ۳. ارتباط احساسي. من براي ارتباط با يك نوجوان، ابتدا ارتباط كلامي برقرار مي كنم و اگر درك نكرد، شروع مي كنم به برقراري ارتباط رفتاري. ولي اگر بخواهم با يك نوزاد ارتباط برقرار كنم فقط مي توانم از طريق احساسي با او ارتباط برقرار كنم. در اينجا مي فهميم كه اين احساس در همه ما وجود دارد، اما اين لايه هاي ارزشي است كه مي آيد روي احساس قرار مي گيرد و آن را پنهان مي كند . اگر ما بتوانيم اين درك احساسي را حفظ كنيم و يا پرورش بدهيم، نياز به اين نداريم كه با هم به صورت كلامي ارتباط برقرار كنيم. اين درك احساسي همه آن ابراز هيجان ها (شادي، غم و ...) را شامل مي شود. با انقلاب صنعتي، عواملي به وجود آمد كه احساس، پنهان و در نتيجه شادي نيز حبس شد. در اينجا به دنبال بايدها و نبايدها (سنجيدن منطقي همه چيز) مي رويم، در نهايت، نمي توانيم احساس و بالتبع شادي داشته باشيم.

sajadhoosein
15-02-2011, 12:16
۱۱عامل که باعث از هم پاشیدن زندگی زناشویی میشود


توصیه به زوج های جوان این است که زیاد سخت نگیرید. هیچ گاه به خود اجازه ندهید که طلاق به ذهنتان خطور کند. حتی در بحرانی ترین لحظات زندگی و در اوج کشمکش ها و اختلاف های زناشویی، طلاق تنها راه حل نیست. مطمئن باشید که پس از طلاق مشکلات و سختی های زیادی انتظارتان را می کشد.
هر یک از نکات زیر می تواند زندگی زناشویی را به بن بست بکشاند:
۱) تعهد بیش از اندازه و خستگی جسمی وروحی :این مشکل در زوج های جوانی که در مدرسه یا دانشگاه تحصیل می کنند و یا تازه در جایی استخدام شده اند بیشتر به چشم می خورد . حتی الامکان سعی نکنید اوایل ازدواج به دانشگاه بروید ، کار تمام وقت داشته باشید، صاحب فرزندی شوید، خانه بسازید و یا کارو کاسبی جدیدی راه بیندازید. این کارها مشکلات و سختی های زیادی به همراه دارد و بسیاری از زوج ها ی جوانی که با این مشکلات روبه رو می شوند، پس از آن که ازدواجشان باشکست مواجه می شود با تعجب ازخود می پرسند : (( چرا چنین اتفاقی افتاد؟)) مسئولیت و مشغله های زیاد باعث می شود که زن و شوهر فرصت کمی برای همدیگر داشته باشند وبنابراین فاصله ی آن ها روز به روز افزایش می یابد و زمانی میر سد که برای هم مثل دو غریبه هستند، پس سعی کنید دراوایل ازدواج ، برای خود ، کار و دردسرنتراشید و وقت بیشتری را با هم بگذرانید تا همدیگر را بیشتر بشناسید.
۲) صورت حساب های بالا و بحث برسر نحوه ی خرج کردن پول :اجناس مصرفی خود را با پول نقد خریداری کنید، در غیر این صورت آن ها را به صورت قسطی نخرید . تمام پولتان را برای خرید خانه یا اتومبیل که استطاعت خرید آن را ندارید خرج نکیند. همیشه مقداری از پولتان را برای روز مبادا پس انداز کنید وبا ان به سفرهای کوتاه بروید و یا اگر صاحب فرزندی هستید، آن را برای مواقع ضروری کنار بگذارید. سعی کنید درآمدتان را عاقلانه و درست خرج کنید.
۳) خودپسندی :درجهان دوگروه از مردم وجود دارند، افراد بخشنده و افراد گیرنده . ازدواج دونفر بخشنده می تواند یک مسئله ی رضایت بخش و خوشایند برای هر دو طرف باشد، بین دونفر بخشنده و گیرنده همیشه اصطکاک وجود دارد ، اما دو نفر گیرنده در عرض شش هفته زندگی مشترک ، به جان هم می افتند و دمار از زندگی هم در می آورند. خودپسندی و خودخواهی ، ازدواج را به ورطه نابودی می کشاند.
۴) دخالت والدین :اگر زن یا شوهر به طور کامل از والدینشان جدا نشوند، احتمال بروز مشکل در زندگی زناشویی آن ها وجود خواهد داشت . ب عضی از والدین دوست ندارند فرزندشان پس از ازدواج دور شود و ترجیح می دهند که در کنارشان زندگی کند. آن ها به این مسئله توجه ندارند که دراین صورت ممکن است باعث به وجود آوردن مشکل در زندگی مشترک فرزندشان شوند.
۵) توقعات زیاد و بی جا :بسیاری از زوجین انتظار دارند که پس از ازدواج وارد یک سرزمین پر از شادی و خوشبختی شوند. آن ها همیشه رویای قصر پریان را در سر می پرورانند، غافل از این که گاهی اوقات درزندگی زناشویی مشکلاتی پیش می آید که عرصه زندگی آن ها را تنگ می کند.
۶) بحث و جدل :سخن ما با کسانی است که فضای خانه را با بحث و دعواهای خود مسموم کرده و باعث رنجش و نگرانی طرف مقابل خود می شوند و او را از ادامه ی زندگی مشترک دلسرد می کنند. بدبینی و حسادت ، یکی از علل ایجاد جروبحث زوجین است و خودبینی عامل دیگری است که باعث آزار رساندن به طرف مقابل می شود.
۷) اعتیاد :اعتیاد نه تنها باعث از هم پاشیدن زندگی مشترک می شود بلکه فرد را نیز از بین می برد. همیشه از مواد مخدر و مشروبات الکلی دوری کنید.
۸) خیانت و بی وفایی نسبت به همسر :ازدواج ، پیمان و تعهد بین دو نفر است و آن ها را متعهد می سازد که تا آخر عمر به هم وفادر بمانند و در غم و شادی های زندگی ، شریک یکدیگر ب اشند. متاسفانه بعضی از همسران به این تعهد پایدار نمی مانند و پس از مدتی از جاده درستی منحرف می شوند و به همسرشان خیانت می کنند و با این کار کتاب زندگی مشترکشان را برای همیشه می بندند.
۹) شکست در کارو تجارت :این مسئله به خصوص در مردان بسیار به چشم می خورد. اضطراب و نگرانی که به دنبال این شکست ایجاد می شود ، باعث آشفته کردن کانون خانواده می شود.
۱۰) موفقیت در تجارت و کسب و کار :شاید خطر موفق شدن در تجارت یا به اصطلاح یک شبه پولدار شدن بیشتر از شکست در تجارت باشد . گاهی اوقات ، ثروت یک باره ای که به طرف خانواده ها سرازیر می شود باعث دورشدن آن ها از یکدیگر و منجر به مرگ زندگی مشترک می شود.
۱۱) ازدواج درسنین پایین :آمار طلاق در بین دخترانی که در سنین ۱۷ - ۱۴ سالگی ازدواج می کنند دوبرابر بیشتر از دخترانی است که در سنین ۱۹ - ۱۸ سالگی ازدواج می کنند و نیز کسانی که در سنین ۱۹ -۱۸سالگی ازدواج می کنند ، ۷۵ برابر بیشتر از کسانی که در سنین ۲۰ سالگی پیمان زناشویی می بندند به دادگاه های طلاق قدم می گذارند . این آمارنشان می دهد که فشار ناشی از اضطراب و هیجان های دوران نوجوانی با مشکلات زندگی مشترک در هم می آمیزد و خیلی زود زن و شوهر را به پای میز طلاق می کشاند.

sajadhoosein
15-02-2011, 12:25
نگاهي به جامعه‏شناسي خانواده در ايران


”بسياري بر اين باورند كه در دنياي امروز نهاد خانواده تضعيف شده و حتي چيزي از آن برجاي نيست. اين عده معمولاً در چارچوب جامعه مدرن به خانواده نگاه نمي‏كنند؛ بلكه الگوهاي جامعه سنتي را براي سنجش كاركردهاي نهاد خانواده معيار خود قرار مي‏دهند. اين در حالي است كه در جامعه مدرن، هنجارها دروني شده و مشاركت فعال خانواده برانگيخته مي‏شود البته در اينكه خانواده از جهاتي كاركردهاي خود را از دست داده و به عبارتي دولتي شده، ترديدي نيست. امروزه دولت در جوامع مدرن و شبه مدرن، از طريق قوانين يا ايجاد الگوهاي جديد خانواده را تحت سلطه قرار مي‏دهد. رسانه‏ها هر روز در قلب خانه‏ها كار مي‏كنند و ارزش‏هاي جديدي را ايجاد مي‏كنند. بنابراين بسياري، خانواده را در معرض تهي شدن مي‏بينند چرا كه در خانواده‏هاي جديد حتي نهار و صبحانه بيرون خورده مي‏شود و بسياري از كاركردها را دولت و سازمان‏هاي ديگر به عهده مي‏گيرند“.
مطالب بالا گفته‏هاي دكتر باقر ساروخاني در يكي از نشست‏هاي گروه علمي ـ تخصصي جامعه‏شناسي خانواده انجمن جامعه‏شناسي ايران بود. در اين سلسله نشست‏ها كه معمولاً نخستين يكشنبه هر ماه برگزار مي‏شود، نهاد خانواده در ايران، تغيير كاركردها و معضلات و مشكلات آن مورد بررسي قرار مي‏گيرد.
عنوان جلسه‏اي كه در ارديبهشت ماه سال جاري برگزار شد، نگاهي به كتاب ”جامعه‏شناسي خانواده در ايران از روزنه ازدواج‏هاي دسته‏جمعي“ نوشته دكتر باقر ساروخاني اعلام شده بود كه در واقع از زاويه معرفي اين كتاب، شاخص‏هاي توفيق خانواده، ميزان و نحوه بررسي آن مورد توجه متخصصان اين گروه قرار گرفت.
دكتر ساروخاني در حاشيه اين بحث ضمن بيان مطالب بالا، نظر خود را نسبت به بقاي نهاد خانواده بسيار خوش‏بينانه‏تر عنوان كرد و گفت: من معتقدم جامعه بدون خانواده قابل تداوم نيست. خانواده ميراثي اجتماعي است كه ما از نياكانمان مي‏گيريم و به اخلاف خود منتقل مي‏كنيم اما براي بررسي كاركردهاي آن، بايد نهاد خانواده را با دنياي روز انطباق دهيم چرا كه خانواده جديد در دنياي جديد تبلور مي‏يابد.
وي در معرفي اثر خود گفت: اين كتاب نتيجه تحقيقي است كه در كميته امداد امام خميني و در مورد ازدواج‏هاي دسته‏جمعي آن انجام شده است و از اين زاويه، عروسان دسته‏جمعي كساني هستند كه زير لواي كميته امداد ازدواج مي‏كنند.
دكتر ساروخاني افزود: كتاب شامل سه بخش و فصل‏هاي مختلف است. در يك فصل سن ازدواج مورد بررسي قرار گرفته است كه از اين منظر، تا چه حد سن ازدواج در خانواده تأثير دارد و به عبارتي سن آرماني ازدواج در اين خانواده‏ها چيست. همچنين ارتباط ميان تحصيلات و توفيق خانواده‏ها مورد بررسي قرار گرفته است.
وي ادامه داد: بحث ديگر، مبحث شغل و توفيق زناشويي است. همچنين تعلق قومي، ازدواج و كاميابي زناشويي از ديگر مباحث اين كتاب است كه به نوعي اطلس جغرافياي اجتماعي ازدواج و طلاق در آن مورد توجه قرار گرفته است و بررسي شده كه در كدام مناطق طلاق‏زايي بيشتر است.
در فصل ديگر نيز بحث هم خوني و ازدواج مطرح شده و اين پرسش عنوان شده كه هم خوني تا چه حد در ازدواج اثرگذار است و البته چه نوع هم خوني، در چه سطح و درجه‏اي. البته اعتقاد ما بر اين است كه ازدواج‏هاي هم خون بايد با احتياط زياد نگريسته شوند. مدير گروه جامعه‏شناسي خانواده انجمن جامعه‏شناسي ايران در عين حال يادآور شد كه تنها منجر شدن ازدواج به طلاق، مبناي شناسايي عدم توفيق خانواده‏ها نيست بلكه اين بحث در سه سطح مورد بررسي قرار گرفته است كه يكي از شاخص‏هاي آن توفيق كمي يا همان منجر شدن ازدواج به طلاق است.
به گفته وي، شاخص ديگري كه در اين تحقيق مورد توجه قرار گرفته، طلاق ذهني است، بدين معنا كه انديشه طلاق به ذهن فرد رسيده باشد و شاخص سوم در توفيق خانواده‏ها نيز به فضاي عاطفي درون خانواده برمي‏گردد كه بنابر آن، وقتي در درون خانواده فضاي عاطفي سرد مي‏شود، اين خانواده مطلوب نخواهد بود.
دكتر ساروخاني در اين زمينه تأكيد كرد: اگر پيوند عاطفي درون خانواده از ميان برود، اين نهاد ديگر به عنوان گروه نخستين شناخته نخواهد شد چرا كه در بسياري از موارد، وقتي فضاي عاطفي به شدت كاهش مي‏يابد، شاهد پادگان شدن خانواده هستيم كه از ماهيت اصل خود به دور افتاده و با ابزارهاي ديگري كنترل مي‏شود.
وي در عين حال خاطر نشان كرد: اگر در جامعه‏اي هيچ طلاقي اتفاق نيفتد، اين امر نشانه خوبي براي توفيق خانواده در آن جامعه نيست. به عقيده او ديدگاه در اينجا بايد دوركيمي باشد بدين معنا كه نوعي آسيب در حد معقول و كم جامعه را واكسينه مي‏كند و از اين زاويه طلاق در سطح پايين مي‏تواند معيار خوبي براي جامعه باشد.
دكتر ساروخاني يكي ديگر از مباحث كتاب خود را بحث خانواده درماني را معرفي كرد و گفت: در اين بحث سئوال اين بود كه اگر خانواده‏اي با مشكل مواجه شد، اين مشكل را چگونه برطرف كنيم؟ در بسياري از موارد زوجين با هم سازش ندارند و طلاق عاطفي بسيار زياد شده است.
وي تصريح كرد: در علم جامعه‏شناسي خانواده براي ارائه راهكارهايي براي گزينش همسر تلاش در جهت سياستگذاري ازدواج براي سوق دادن آن به سمتي است كه ريز فاكتور سقوط و عدم توفيق را با شاخص‏هاي ياد شده، كمتر داشته باشيم.
دكتر ساروخاني گفت: با وجود اين تئوري، در اين تحقيق با وجود تأكيد كميته امداد براي ارائه نوعي جداول امتيازبندي شده براي پيش‏بيني در مورد موفقيت ازدواج، در مرحله گزينش همسر، به اين نتيجه رسيديم كه با توجه به تمايز فرهنگي زياد در نقاط مختلف كشور و سيال بودن اين واقعيت انساني، رتبه‏بندي و پلكاني كردن عوامل ميزان موفقيت در گزينش همسر امكان‏پذير نيست بلكه بايد در اين امر كارشناسان مجربي با در دست داشتن مجموعه‏اي از قواعد نسبي، حساس و كيفي اين امر را مورد سنجش قرار دهند.
وي همچنين به مشكلات جمع‏آوري اطلاعات در مورد سلامت يك خانواده در فرهنگ ايراني اشاره كرد و گفت: در اين تحقيق رابطه فرزندان به عنوان يكي از معيارهاي سنجش سلامت خانواده و آرامش و تعادل رواني افراد مورد بررسي قرار گرفته است.
منبع:دكتر باقر ساروخاني

sajadhoosein
15-02-2011, 13:27
مهارتهاي زندگي چيست؟


یكی از راه‌های پیشگیری از بروز مشكلات روانی و رفتاری ارتقاء ظرفیت روانشناختی افراد می‌باشد كه از طریق آموزش مهارتهای زندگی جامه عمل می‌پوشد. مهارتهای زندگی عبارت است از مجموعه‌ای از توانایی‌ها كه زمینه سازگاری و رفتار مثبت و مفید را فراهم می‌آورند. پژوهش‌های متعدد و گسترده‌ای تأثیر مثبت آموزش مهارتهای زندگی را در كاهش سوء مصرف مواد ، پیشگیری از رفتارهای خشونت‌آمیز ، تقویت اتكا به نفس ، افزایش مهارتهای مقابله با فشارها و استرس‌ها ، برقراری روابط مثبت و مؤثر اجتماعی و ... نشان داده‌اند.
نیازهای زندگی امروز ، تغییرات سریع اجتماعی فرهنگی ، تغییر ساختار خانواده ، شبكه گسترده و پیچیده ارتباطات انسانی و تنوع ، گستردگی و هجوم منابع اطلاعاتی انسان ها را با چالشها ، استرس‌ها و فشارهای متعددی روبرو نموده است كه مقابله مؤثر با آنها نیازمند توانمندی‌های روانی- اجتماعی می باشد . فقدان مهارتها و تواناییهای عاطفی ، روانی و اجتماعی افراد را در مواجهه با مسائل و مشكلات آسیب پذیر نموده و آنها را در معرض انواع اختلالات روانی ، اجتماعی و رفتاری قرار می‌دهد .
پژوهش‌های بی‌شمار نشان داده‌اند كه بسیاری از مشكلات بهداشتی و اختلالات روانی عاطفی ریشه های روانی اجتماعی دارند از جمله پژوهش در زمینه سوء مصرف مواد نشان داده است كه سه عامل مهم با سوء مصرف مواد رابطه دارند كه عبارتند از عزت نفس ضعیف ، ناتوانی در بیان احساسات و فقدان مهارتهای ارتباطی ( مك دانالد و همكاران ، 1991) . همچنین زیمرمن و همكاران (1992) بین احساس خود كارآمدی شخصی و موفقیت تحصیلی همبستگی معنا داری یافتند . مطالعات زیادی دلالت بر آن دارند كه بین عزت نفس ضعیف و سوء مصرف الكل و دارو ( سینگ و مصطفی ، 1994) ، بزهكاری ( دوكزو لورج ،1989) ، بی بندوباری جنسی ( كدی، 1992) و افكار خود كشی ( چوكت ، 1993) رابطه وجود دارد . بنابراین با توجه به مدارك و شواهد علمی و به منظور پیشگیری از بروز آسیب‌های اجتماعی مانند خودكشی ، اعتیاد ، خشونت ، رفتارهای بزهكارانه و اختلالات روانی لازم است به موضوع بهداشت روانی و اهمیت آن توجه بیشتری شود .
از طرفی ماهیت مشكلات روانی اجتماعی به گونه ای است كه مقابله با آن در سطوح بعدی مداخله ( پیشگیری ثانویه و ثالث ) نه تنها هزینه‌های قابل ملاحظه‌ای را از نظر نیروی انسانی و مسایل مالی بر جوامع تحمیل می‌كند ، بلكه اثر بخشی و كارآمدی آن نیز بسیار محدود و حتی در مواردی ناچیز است . به عنوان مثال بررسی‌ها نشان می‌دهد كه وقتی یك شخص وابستگی دارویی ( اعتیاد ) پیدا كرد ، در خوشبینانه‌ترین حالت 20 الی 30 درصد موارد احتمال بهبود وجود خواهد داشت و حتی تحت این شرایط نیز احتمال عود مجدد مشكل وجود خواهد داشت ( كاپلان و سادوك ، 1988؛ تایلور ،1995) .
این واقعیات باعث شده كه صاحب‌نظران و متخصصان حیطه بهداشت روانی در جهان تمام كوشش و توجه خود را حول محور برنامه‌های پیشگیری در سطح اول متمركز سازند . به همین منظور برنامه‌های پیشگیری هم در سطح عام و با هدف كاهش و كنترل انواع آسیب‌های روانی – اجتماعی و هم در سطح خاص و در رابطه با كاهش و كنترل مشكلات خاص ( از قبیل وابستگی دارویی ؛ افسردگی ؛ و ...) در نقاط مختلف جهان طراحی و به مورد اجرا گذاشته شده‌است.
مهارتهای زندگی شامل مجموعه ای از توانایی‌ها هستند كه قدرت سازگاری و رفتار مثبت و كارآمد را افزایش می‌دهند . در نتیجه شخص قادر می‌شود بدون این كه به خود یا دیگران صدمه بزند ، مسئولیت‌های مربوط به نقش اجتماعی خود را بپذیرد و با چالش‌ها و مشكلات روزانه زندگی به شكل مؤثر روبه ‌رو شود . محققان تأثیر مثبت مهارتهای زندگی را در كاهش سوء مصرف مواد ، استفاده از ظرفیت ها و توانمندی های هوشی و شناختی ، پیشگیری از رفتارهای خشونت‌آمیز ، افزایش خود اتكایی و اعتماد بنفس و ... مورد تأیید قرار داده‌اند. به ویژه در كاهش سوء مصرف مواد بر نقش كلیدی مهارتهای زندگی تأكید می شود . هم چنین آموزش این مهارتها به عنوان یك روش عام پیشگیری از آسیب های فردی و اجتماعی مورد تأكید بوده‌است. در مطالعه اسمیت (2004) نشان داده شد كه آموزش مهارتهای زندگی به‌طور قابل توجهی منجر به كاهش مصرف الكل و مواد مخدر در جوانان می‌گردد.
اسمیت و گری (2005) نیز نشان دادند آموزش مهارتهای زندگی اثر معنی‌داری بر توانائیهای رهبری و مدیریت در جوانان دارد. فرایند نقش مهارت‌های زندگی در ارتقای بهداشت روان را به شكل زیر می‌توان نشان داد :
یادگیری موفقیت آمیز مهارتهای زندگی ، احساس یادگیرنده را در مورد خود و دیگران تحت تأثیر قرار می دهد و علاوه بر این كسب این مهارتها نگرش دیگران را نیز در مورد فرد تغییر می دهد . به همین خاطر كسب مهارت های زندگی هم شخص را تغییر می دهد و هم محیط را ، و این اصل دو سویه ، ارتقای بهداشت روان را شتابی دوچندان می بخشد .
موارد كاربرد مهارت های زندگی :
الف ) افزایش سلامت روانی و جسمانی


تقویت اعتماد به خویشتن و احترام به خود
تجهیز اشخاص به ابزار و روش‌های مقابله با فشارهای محیطی و روانی
كمك به تقویت و توسعه ارتباطات دوستانه ، مفید و سالم
ارتقای سطح رفتارهای سالم و مفید اجتماعی.

ب) پیشگیری از مشكلات روانی ، رفتاری و اجتماعی شامل پیشگیری از :


مصرف سیگار و سوء مصرف مواد مخدر
بروز اختلالات روانی و مشكلات روانی – اجتماعی
خودكشی در نوجوانان و جوانان
رفتارهای خشونت‌آمیز
شیوع ایدز
بی‌بند و باری جنسی
افت و كاهش عملكرد تحصیلی

مهارتهای 10 گانه زندگی عبارتند از:


خودآگاهی
روابط بین فردی
ارتباط
تفكر نقادانه
تفكر خلاق
تصمیم‌گیری
حل مسئله
مقابله با فشار
مقابله با هیجان‌های ناخوشایند
هم‌ دلی

sajadhoosein
15-02-2011, 13:43
انواع خانواده ها از نظر تربیت کودک


به طور خلاصه از نظر نحوه تربیت کود ک و بطور کلی نحوه اداره سیستم خانواده می توان ۴ نوع خانواده را مشخص کنیم که عبارتند از:
الف) خانواده خشک و سخت گیر ( والدین سخت گیر و مستبد )
ب) خانواده سهل گیر و آسان گیر
ج) خانواده گسسته ( خانواده پریشان )
د) خانواده دمکرات ( خانواده سالم )
به علت مهم و مبسوط بودن این مبحث ، هر یک از این ۴ دسته خانواده را در یادداشتی جداگانه شرح خواهیم داد
الف) خانواده خشک و سخت گیر
ب) خانواده سهل گیر و آسان گیر
ج) خانواده گسسته یا خانواده پریشان
د) خانواده سالم یا خانواده دمکرات
● خلاصه :
گفته می شود که از هر صد خانواده تنها در صد اندکی ( سه یا چهار خانواده ) می دانند که چه باید کرد و به مرحله سلامت و بالندگی قابل توجه رسیده اند. محصول خانواده های پریشان یا آشفته فرزندان بیمار ، نومید ، افسرده ، بزهکار و ضد اجتماعی ، معتاد و .... است و اکثریت افراد مبتلا به بیماری های روانی و اختلالات رفتاری ، الکلیک ، معتاد ‍ ‍، فقیر ، از خود بیگانه ، جانی و ... در خانواده های پریشان رشد پیدا کرده اند.
می توان ویژگیهای مهم خانواده های پریشان و خانواده سالم را چنین خلاصه کرد.
● خانواده آشفته :




● خانواده سالم یا بالنده



۱) پدر و مادر ها با بچه ها همان طور رفتار می کنند که والدین خودشان رفتار کرده اند. ۲) تصمیم گیری با یکی از والدین خصوصا پدر انجام می گیرد. معمولا پدر خانواده حاکم بر رفتار و اعمال فرزندان است و هیچ یک از اعضای خانواده اجازه اظهار نظر ندارند ۳) والدین چنان رفتار می کنند که فرزندان می آموزند حق هیچ گونه ابراز عقیده ای را - حتی در مواردی که می تواند مانع از بروز بعضی مشکلات برای خانواده گردد - ندارند. ۴) اگر فرزندان از فرمان والدین اطاعت نکنند ‍ ، والدین آنان ناراحت ، خشمگین و آزرده خاطر می شوند. ۵) فرزندان جرات سئوال کردن در مورد انجام دادن یا انجام ندادن کارها را ، از والدین خود ندارند. ۶) والدین بر رفتا و کارهای فرزندان خود کنترل شدید دارند و همه تصمیمات را شخصا اتخاذ می کنند. ۷) والدین دلیلی را - برای دستوراتی که صادر می کنند - برای فرزندان خود ارائه نمی دهند و از آنان می خواهند بدون چون و چرا از این دستورات اطاعت کنند. ۸) نسبت به رعایت نظم و انضباط ، ارزشی افراطی قایل هستند و والدین توانایی تحمل هیچ گونه بی نظمی را از طرف فرزندان خود ندارند. ۹) به سخنان کودکان خود گوش نمی دهند و اگر هم سخنی را بشنوند برای آن است که با آن مخالفتی را نشان دهند. ۱۰) در مواردی که فرزندان خود را نصیحت یا آنان را از انجام دادن کاری منع می کنند ، دلیل خاصی را ارائه نمی دهند. ۱۱) برای تصمیات فرزندان خود ، حتی اگر این تصمیمات معقول و مستند باشد ، احترام قائل نیستند. ۱۲) معتقدند که چون سن ‍، تجربه و دانش آنان بیشتر از فرزندانشان است ‍، بنابراین ، حق دخالت در همه امور و حتی در خصوصی ترین کارهای فرزندان خود را دارند. ۱۳) برخورد آنان با فرزندان خود احترام آمیز نیست و حتی از تحقیر فرزندان خود در حضور دیرگان نیز ابایی ندارند. ۱۴) غالبا نیازهای عاطفی کودکان ارضاء نمی شود. ۱۶) چنین کودکانی احتمالا جذب گروه های بیرون شده و با عزت نفس پائین که دارند دچار بزهکاری می شوند. ۱۷) بسیاری از این والدین ممکن است به خاطر کمال گرایی که دارند ، کودکان را تحت فشار قرار دهند و از آنها بالاترین انتظارات را داشته و پیوسته به شکل نوین بر آنها سخت گیری کرده و برنامه های سخت گیرانه برایشان تدارک ببیند. ۱۸) احتمال دروغ گویی و ریا کاری در کودکان چنین خانواده هایی به علت ترس از تنبیه و سرزنش افزایش می یابد. ۱۹) چنین کودکانی به علت اینکه مرتبا علایقشان سرکوب شده و موجب تحقیر قرار گرفته اند و همچنین دیگران برای اموراتشان تصمیم گرفته اند ، از خلاقیت کمی برخوردارند . اگر چه ممکن است به علت سخت گیری والدین از نظر آموزش بعضی از مهارتها ، پیشرفتی کرده باشند. ۲۰) اضطراب ، افسردگی ، همچنین وسواس و کمال گرایی ، نا امیدی و بسیاری از مشکلات روانی ممکن است دامنگیر کودکان خانواده های سخت گیر گردد. ۱) پدر و مادر به دنبال نیازهای ارضاء نشده خودشان هستند. دنبال جوانی و نوجوانی و دل مشغولی های خود هستند. ۲) به امر تربیت و ارضاء نیازهای جسمی و روانی کودک نمی پردازند و چون آسانگیر هستند ، برای خاموش کردن صدای بچه ، هر چه کودکشان از آنها می خواهد ، آنها انجام می دهند . لذا کودک پرتوقع تربیت می شود. ۳) هدفها و انتظارات برایشان روشن نیست و به همین دلیل ، در تربیت فرزندان خود از روش ، فلسفه یا دیدگاه خاصی پیروی نمی کنند. ۴) هیچ نوع کنترلی بر رفتار فرزندان خود ندارند و آنان را کاملا آزاد می گذارند تا به هر نحوی که خود مایل هستند ‍، شیوه های خاص زندگی خود را انتخاب و به کار گیرند. ۵) هیچ نوع انتظار و توقع خاصی از فرزندان خود ندارند و فرزندان نیز به نوبه خود می آموزند که والدین نباید از آنان انتظار خاصی را داشته باشند. ۶) نسبت به رفتار فرزندان خود ‍، حتی در مواردی که مورد آزار و اذیت خود آنان و دیگران قرار می گیرند ‍، توجه خاص نشان نمی دهند و در این موارد ، بی تفاوت عمل می کنند. ۷) اگر فرزندان خانواده از دستورات آنان اطاعت نکنند ، ناراحت نمی شوند و چنان رفتار می کنند که گویی عدم اطاعت از دستورات والدین امری طبیعی ، عادی و متداول است. ۸) در پاداش دادن - وقتی از فرزندان رفتار پسندیده ای سر می زند - یا تنبیه آنان - در هنگامی که کار خلاف از آنان سر می زند - اهمال می کنند و بی تفاوت هستند ( به یاد داشته باشیم که منظور از تنبیه کردن در معنای روانشناختی آن ، محروم کردن فرزند از پاداش است و تنبیه بدنی مورد نظر نمی باشد). ۹) شیوه های رفتاری والدین چنان است که در فرزندان اعتماد لازم را نسبت به آنان ایجاد نمی کند. ۱۰) نسبت به تکالیف و نمرات درسی فرزندان خود توجه نشان نمی دهند و علاقه ای نیز به همکاری با معلمان و مدیریت مدرسه محل تحصیل آنان ندارند. ۱۱) آنچه را که فرزندان اراده کنند یا بخواهند ، برای آنان تهیه می کنند و در این مورد ، سلیقه خاصی را اعمال نمی کنند. ۱۲) هیچ گونه تلاش خاصی را در زمینه استقلال فرزندان خود انجام نمی دهند و چنانچه یکی از فرزندان شدیدا به آنان وابسته باشد ، کار خاصی را در زمینه کاهش این نوع وابستگی که بعدا برای آنان مشکل ساز خواهد بود ، انجام نمی دهند. ۱۳) نظم و ترتیب را در محیط خانواده رعایت نمی کنند و از فرزندان خود نیز انتظار خاصی در این زمینه ندارند. ۱۴) فرزندان خود را برای انجام هر کاری آزاد می گذارند و حتی در مواردی که مداخله آنان لازم به نظر می آید ، دخالت نمی کنند. ۱۵) این بچه ها چون در زندگی با موانع مواجه نشده است ، لذا وقتی وارد جامعه می شود به خاطر عدم تجربه کافی ، زود تسلیم میشود و شکننده هست. ۱) در این خانواده ها بعلت اختلاف بین والدین ، معمولا به صورت قهر و آشتی به سر می برند که تاثیر منفی روی کودکان می گذارد ۲) گاهی کودک به عنوان قاضی در نظر گرفته می شود و گاهی قربانی یکی از طرفین می گردد ۳) کودک علاوه بر اینکه نیازهای روانی و جسمانیش ارضاء نمی گردد ، بتدریج الگوهای پرخاشگری را می آموزد . ( کودکانی که بدون مقدمه بچه های دیگر را می زند) ۴) میزان ارزش و احترامی که هر یک از افراد خانواده برای خود قائل هستند ‍ ، ناچیز است ۵) چهره افراد خانواده غالبا عبوس و افراد خانواده معمولا غمگین ‍، گرفته ‍، افسرده و بی احساس به نظر می آیند ۶) گوش افراد خانواده برای شنیدن خواسته های یکدیگر سنگین است و صدای آنان یا بلند و خشن و گوشخراش است و یا به اندازه ای آرام و نجوا مانند است که به سختی قابل شنیدن می باشد ۷) نشانه دوستی و صمیمت در بین افراد خانواده کم است و در مواردی حتی از وجود یکدیگر نیز بی اطلاع هستند ۸) شوخی های افراد خانواده با یکدیگر در بیشتر اوقات گزنده ‍، بیرحمانه و مبتنی بر قساوت قلب است ۹) بزرگترهای خانواده تا آن میزان سرگرم امر و نهی کردن و دستور دادن به کوچکتر ها هستند که برای مثال پدرو مادر هرگز نمی فهمند فرزندان آنان دارای چه ویژگیهای شخصیتی هستند ۱۱) پدر و مادر برای احترازو دوری از یکدیگر ، آن چنان خود را مشغول کارهای خارج از محیط خانواده می کنند که گویی تنها وظیفه آنان کار کردن و تامین مایحتاج زندگی است ۱۲) افراد خانواده ، احساس تنهایی و بی یاور بودن می کنند و به این باور می رسند که بیچاره و نگون بخت هستند و در واقع نوعی درماندگی آموخته شده را تجربه می کنند ۱۳) افراد خانواده غالبا تکانشی عمل می کنند ‍ ، عصبی هستند ، احساس گناه و تقصیر می کنند یا بر عکس ‍ ، احساس می کنند مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند و برای جبران این احساس گاه با یکدیگر رفتاری بسیار خشونت آمیز و غیر انسانی نشان می دهند ۱۴) افراد خانواده برای کنترل امورغیر ممکن ، تلاش فراوان می کنند و هرگز متوجه نمی شوند که انجام بعضی از خواسته های آنان به وسیله طرف مقابل ‍، غیر ممکن است ۱۵) افراد خانواده گاه گرفتار مشکل کمال طلبی می شوند و در این راه ، هم خود متحمل فشارهای روانی زیاد می شوند و هم بر افراد دیگر خانواده فشارهای فزاینده ای را می آورند ۱۶) افراد خانواده حالت اصطلاحا نهایت نگری دارند. و در نظر آنان همه پدیده های عالم در دو حد یک طیف هستند و هر پدیده ‍ ، شی ، صفت ، مفهوم یا سفید است یا سیاه - یا خوب است یا بد - یا زیان آور است یا سودمند - یا دوست داشتنی است یا غیر دوست داشتنی - لذا هیچ حد واسطی را در نظر نمی گیرند ۱۷) وابستگی افراد خانواده با یکدیگر نا سالم است و در این موارد یا نسبت به احساسات ، خواسته ها و نیازهای خود بی توجه هستند یا خود را مرکز و محور عالم به حساب می آورند و خود خواهی آنان در همه رفتارهایشان تجلی پیدا می کند ۱۸) افراد خانواده نسبت به هر موضوع یا پدیده ای تعصب بی مورد و شدید نشان می دهند و این ویژگی باعث می شود از استدلال ، منطق ، و عقل سلیم فاصله بسیار داشته باشند ۱۹) افراد خانواده و خاصه فرزندان این خانواده ها با یکدیگر به رقابت ناسالم می پردازند و موفقیت یکی از آنان در زمینه خاصی ( مثل موفقیت شغلی ‍ ، خرید یک ماشین ، خرید یک لباس و ... ) موجب رنجش ، نگرانی ، اضطراب و حسادت شدید فرد یا افراد دیگر خانواده می شود ۲۰) افراد خانواده مسائل و مشکلات خود را انکار می کنند و به همین دلیل نیز مشکلات آنان هرگز حل نمی شود و این مشکلات در همه ابعاد رفتاری آنان تجلی پیدا می کند ۲۱) افراد خانواده در مورد خود و دیگران به داوریها و قضاوت های نادرست می پردازند و یکی از اعتیاد های مضر و در عین حال لذت بخش آنان ‍ ، غیبت و بدگوئی از دیگران است ۲۲) دروغگویی در بین اعضای خانواده شایع است و هر یک از افراد خانواده یاد گرفته اند که برای اجتناب از درگیری و مشاجره های پایان ناپذیر بعدی ، به افراد دیگر دروغ بگویند. ۲۳) به سادگی افراد خانواده به یکدیگر فحش می دهند ، همچنین خشونت های جسمی نیز رایج است. و نگرش هر یک از افراد خانواده بر این استوار است که طرف مقابل آنان فردی خود رای ، نفهم ، خود خواه و ... است و بهترین راه برای به زانو در آوردن او کتک زدن و تحقیر اوست ۲۴) نگرشهای افراد خانواده در زمینه های مختلف ، تحریف شده است و باورداشتهایی نظیر - به زن نمی توان اعتماد کرد - همه آدمها بد هستند - هر فرد باید فقط به فکر خودش باشد و ... به سادگی تبلیغ می شود ۲۵) فرزندان خانواده میل شدیدی را برای مورد تایید قرار گرفتن به وسیله اولیای خود نشان می دهند و با از دست دادن هویت خود و نیز بر خلاف میل و خواسته خویش ‍، به خواسته های هر چند نادرست پدر و مادر یا بزرگترها تن در می دهند ۲۶) احساس عدم رضایت از خود یا حالت از خود راضی بودن افراطی در بین افراد خانواده شایع است و آثار این نوع احساس در همه ابعاد رفتاری آنان مشاهده می شود ۲۷) احساس تنهایی و بی یار و یاور بودن در بین اعضای خانواده شایع است و در این راه به بن بست روانی یا غم و اندوه و مزمن و افسردگی می رسند ۲۸) افراد خانواده از اضطراب دائمی و احساس سردرگمی در رنج هستند و به همین دلیل ، اختلالات شناختی ، هیجانی و نیز اختلالات رفتاری در بین این خانواده ها شایع است ۱) افراد خانواده سرزنده و با محبت هستند و همه رفتار و اعمال آنان با نوعی اصالت توام است ۲) افراد خانواده به طور آشکار رنج و ناراحتی و نیز احساس همدری خود را نسبت به افراد دیگر خانواده بیان می کنند ۳) افراد خانواده از ریسک ( خطر کردن ) معقول و سنجیده نمی هراسند و می دانند که ممکن است با خطر کردن اشتباهاتی نیز داشته باشند ‍ ، ولی اشتباهات شخصی هم می تواند خود مقدمه ای برای شناخت اشکالات شخصی و بنابراین زمینه ای جهت رشد و کسب تجربه بیشتر باشد ۴) افراد خانواده برای یکدیگر ارزش و احترام قایل اند و یکدیگر را دوست دارند و از این احساس خود شادمان هستند ۵) روابط افراد خانواده با یکدیگر هماهنگ و روان است و با آهنگی پرمایه و روشن با یکدیگر سخن می گویند ۶) زمانی که در خانواده سکوت برقرار است ‍، سکوتی است آرامبخش و نه سکوت مبتنی بر ترس یا احتیاط ۷) وقتی در خانواده سرو صدا هست ‍، صدای فعالیتی پر معنی است و نه غرشی رعد آسا و برای خفه کردن صدای دیگران ۸) هریک از اعضاء خانواده می دانند حق آن را خواهند داشت که حرف خود را به گوش دیگران برسانند و در این زمینه نیازی به سکوت و تحمل فشار حاصل از آن نمی باشد ۹) اگر یکی از اعضای خانواده هنوز فرصتی برای صحبت کردن پیدا نکرده است ‍، به دلیل تنگی وقت بوده است و نه کمی محبت ‍ ، کم توجهی یا بی ملاحظه بودن اعضای دیگر خانواده ۱۰) اعضای خانواده به راحتی یکدیگر را نوازش می کنند و در آغوش گرفتن فرزندان توسط پدر و مادر امری است عادی و توام با تجربه عشق و محبت خانوادگی ۱۱) افراد خانواده صادقانه با هم صحبت می کنند ، با علاقه به سخنان یکدیگر گوش می دهند ، با یکدیگر رو راست و صادق هستند و به راحتی علاقه خود را به یکدیگر نشان می دهند ۱۲) افراد خانواده به راحتی و آزادنه با یکدیگر درد دل می کنند و این حق را دارند که درباره هر موضوعی ( مثل ناکامیها ، ترسها ، صدمه هایی که دیده اند ، خشم خود ، انتقاد از دیگری ، خوشیها یا کامیابیها ) ، با یکدیگر سخن بگویند ۱۳) افراد خانواده برای کارهای خود برنامه ریزی می کنند و در این راه اگر مشکلی با مزاحم اجرای برنامه های از قبل تعیین شده آنان شود ، به سادگی خود را با آن تطبیق می دهند و در نتیجه قادر هستند بدون تجربه احساس ترس یا واهمه ، بیشتر مشکلات زندگی خود را حل و فصل کنند ۱۴) در خانواده ، زندگی آدمی و احساسات بشری، بیش از هر عامل دیگری مورد توجه و احترام است ۱۵) در خانواده ، پدر و مادر خود را مدیر یا رهبر خانواده می دانند و نه رئیس یا ارباب خانواده و نیز می دانند که در موقعیت های مختلف چگونه به فرزندان خود بیاموزند تا به مرحله یک انسان واقعی بودن نزدیک شوند ۱۶) اعضای خانواده در مورد اشتباهات خود ( در قضاوت ، رفتار ، بروز هیجانها و ... ) به همان سهولتی با یکدیگر سخن می گویند که در مورد اعمال ، کردار و گفتار صحیح خود اظهار نظر می کنند ۱۷) رفتار اولیای خانواده با آنچه به فرزندان خود می گویند - یا توصیه می کنند - مطابقت کامل دارد و در این راه از خود صداقت بسیار نشان می دهند ۱۸) پدر و مادر خانواده مانند هر مدیر یا رهبر موفق ، نسبت به زمان حساس هستند و مترصد آن می باشند تا از هر فرصت مناسب برای سخن گفتن و تعامل با فرزندان خود ، استفاده کنند ۱۹) اگر یکی از افراد خانواده مرتکب اشتباهی شد و نادانسته خسارتی ایجاد نمود ، پدر و مادر و بزرگترها در کنار او قرار می گیرند تا از او حمایت کنند . این رفتار باعث خواهد شد تا فرزند بی دقت ، بر احساس ترس یا گناه خود فایق آید و از فرصت آموزشی که پدر و مادر برای او فراهم کرده اند ، بیشترین بهره را بگیرد ۲۰) اولیاء خانواده می دانند که فرزندانشان عمدا بدی نمی کنند. به همین دلیل ، اگر متوجه شوند که فرزند آنان در زمینه ای خرابکاری کرده است به این نتیجه می رسند که یا سوء تفاهمی در کار بوده است و یا احساس ارزش فردی و احترام به خویشتن ، در فرزند آنان کاهش پیدا کرده است و باید برای این مشکل راه حلی را پیدا کرد ۲۱) اولیا خانواده می دانند هنگامی فرزند آنان برای یادگیری آمادگی بیشتری خواهد داشت که خود را با ارزش بداند و احساس کند که دیگران نیز برای او ارزش قایل هستند ۲۲) اولیاء خانواده می دانند که هر چند با شرمنده ساختن کودک و تنبیه بدنی فرزندان می توان رفتار آنان را تغییر داد ، اما این آگاهی را نیز دارند که آثار این تنبیه ها بر ذهن آنان باقی می ماند و به سادگی و به سرعت قابل ترمیم نمی باشد ۲۳) وقتی یکی از فرزندان خانواده عملی را انجام می دهد که برای تصحیح عمل یا کار او الزامی به نظر می آید ، پدر و مادر آموزش فرزند خود را با گوش دادن - حس کردن - فهمیدن - و در نظر گرفتن زمان و دوره خاص رشد او ، آغاز می کنند ۲۴) پدر و مادر خانواده می دانند که در زندگی هر شخص مشکلاتی پیش خواهد آمد و اجتناب از همه مشکلات زندگی امکان ناپذیر می باشد . بنابراین گوش به زنگ آن هستند که برای هر مشکل تازه ، راه حلی پیدا کنند و به فرزندان خود نیز می آموزند تا چگونه در حل مشکلات از خلاقیت و نو آوری بهره بگیرند ۲۵) اولیای خانواده می دانند که تغییر و تحول از ویژگیهای زندگی است ، بنابراین ، می پذیرند که فرزندان آنان به سرعت مراحل مختلف رشد را طی می کنند و هیچگاه نباید سد راه رشد و تغییر فرزندان خود شوند ۱) در خانواده ارزش و احترامی که هر فرد برای خود قائل است در حد پائین می باشد. ۲) ارتباطها غیر مستقیم ، مبهم و کاملا نادرست است. ۳) قواعد و مقررات خانواده ، خشک ، نامردمی ، ناسازگار و همیشگی است. ۴) پیوند و رابطه با جامعه بسته ، مایوس کننده و یاس آور است و براساس ترس انجام می گیرد. ۱) سطح ارزش و احترامی که هر فرد برای خود قایل است ، در حد معقول و منطقی می باشد. ۲) ارتباطها مستقیم ، واضح ، صریح و مبتنی بر درستکاری است. ۳) قواعد قابل انعطاف ، انسانی ، منطقی دستخوش تغییر است. ۴) پیوند با جامعه باز ، سالم و امید بخش می باشد. ۱۵) ممکن است که والد ضعیف در چنین خانواده ای با کودکان ائتلاف کند در چنین حالتی ارزش هر دو والد نزد کودک شکسته می شود . اگر بنا باشد یکی از والدین به عنوان منبع قدرت خانواده آسیب ببیند می توان تصور کرد والد دیگر نیز ارزش پیشین خود را نخواهد داشت. ۲۱) غالبا والدین سخت گیر ، خود را منطقی نیز تصور می کنند. و برای هر کارشان دلیل تراشی می کنند. ولی غیر مستقیم به خاطر سختی گیری آنهاست که کودکان فرمانشان را اجرا می کنند نه منطقشان. ۱۰) فرزندان خانواده کمتر از وجود پدر و مادر خود به عنوان دو انسان بالغ ‍ ، فهمیده ، باشعور ، اصیل و دوست داشتنی ، بهره مند می شوند

sajadhoosein
15-02-2011, 14:19
هابر ماس و بحران مشروعيت


مقدمه
از ديدگاه هابرماس جوامع سرمايه داري بشدت در معرض بحران مشروعيت قرار دارند و اين تهديد وجود دارد که توده مردم از وفاداري خود دست بشوند و ديگر انگيزه اي براي ادامه حمايت از آن نداشته باشند.
هابرماس منشا اصلي بروز بحران را به تناقض هاي طبقاتي مربوط ميکند. اينکه دولت مجبور است منافع طبقه بخصوصي {سرمايه دارها} و در عين حال وفاداري طبقه ديگر {توده مردم} را تحصيل کند.
به هرز حال نظام سرمايه داري محتاج کسب مشروعيت است تا دست کم بتواند تا حدودي دخالت دولت در استفاده از سرمايه خصوصي را توجيح کند و شيوه هايي را براي تضمين وفاداري عمومي به کل نظام سياسي فراهم آورد و به همين اعتبار اموري مورد توجه دولتها قرار ميگيرند که بيشتر جنبه فني داشته باشند {مانند مشکل متخصصان، منابع، بيکاري و رکود اقتصادي} و بدين ترتيب نوعي آگاهي اشراف منشانه جايگزين
آرمان تصميم گيري در بستر مباحثه هاي عمومي ميشود. تقويت اين روند موجب ميگردد که سياست روز به روز، چهره و خصلتي منفي پيدا کند.

دولت به خاطر همراه داشتن وفاداري انبوه مردم بايد درآمدهاي مالي را صرف خدمات اجتماعي، آموزشي و رفاهي کند و ايدئولوژي را که به کل نظام مشروعيت مي بخشد (مثل آگاهي فن سالارانه و از اين قبيل) را تقويت کند.
هابرماس در بحران مشروعيت مي گويد در صورتي ممکن است بحراني روي دهد که هر يک از زير سيستمها نتوانند کميت لازمي را که سهم آنها در کل سيستم است، توليد کنند. به اين سبب چهار گرايش احتمالي بحران وجود دارد که به شرح زير ارائه مي شود :

سر منشا بحران سيستم بحران هويت
--------------------------------------------------------------------
اقتصادي بحران اقتصادي ------------
--------------------------------------------------------------------
سياسي-اداري بحران عقلانيت بحران مشروعيت
--------------------------------------------------------------------
اجتماعي- فرهنگي -------------- بحران انگيزش
--------------------------------------------------------------------

وضعيت سيستم به گونه اي است که هر نوع تلاش براي کنترل و مهار بحران در يک زير سيستم منجر به تغيير شکل و جابجايي تضادهاي ذاتي به زير سيستم ديگر ميشود. براي مثال فرضا ميتوان بحران اقتصادي را با سرازير کردن بودجه دولتي به منظور حمايت از بعضي حوزه هاي کليدي انباشت سرمايه مهار کرد. براي نمونه صنعت اتومبيل يا بخش بانکداري، اما اين امر ميتواند جانبداري دولت از منافع گروههاي سرمايه را نشان دهد و در همان حال کاهش توازني در خدمات رفاهي را ايجاب نمايد و در نتيجه کسري مشروعيت را افزايش دهد.
هابرماس معتقد است مناقشات در جامعه ناشي از حوزه توليد مادي نمي باشد بلکه مناقشات جديد از حوزه هاي فرهنگ، اتحاد اجتماعي و جامعه پذيري برپا مي خيزد.
اکثريت قريب به اتفاق متفکران غربي اين اجماع کلي را بيان داشته اند که حرکتي غير اجتناب از فضاي سنتي به فضاي مدرن آغاز گرديده که در سير تاريخي تحولات اجتماعي اجتناب ناپذير است. محيط مدرن حضور همزمان دموکراسي و سرمايه داري را تجربه ميکند که کلا تحت عنوان ليبراليسم جلوه ميکند. باور غالب اين است که اکثر جنبشهاي اجتماعي در خارج از دنياي غرب بر محور ارزش هاي مدرن شکل ميگيرند.
بايندر معتقد است که اگر کشوري بخواهد به رشد و توسعه برسد بايد پنج بحران را پشت سر بگذارد.اين پنج بحران عبارتند از بحران هويت، بحران مشارکت، بحران نفوذ، بحران مشروعيت و بحران توزيع. او معتقد است که وجه تمايز کشورهاي توسعه يافته صنعتي و کشورهاي در حال توسعه در آن توسعه است که آنان در گذشته به طريقي موفقيت آميز بحرانهاي فوق به ويژه بحرانهاي هويت و مشروعيت را پشت سر نهاده اند.
عطش سيري ناپذير براي بازسازي اسطوره هاي بومي و تلاش براي بازپروري سنتها نمايانگر شکست غول آساي نخبگان جوامع شرقي در جهت پياده سازي تجدد و نوسازي ساخت هاي اجتماعي و ارزشهاي بومي ميباشد. بحران هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مزمن در بسياري از کشورهاي شرقي ناشي از اين شکست ميباشد چرا که آگاه هستيم که مشروعيت دولتها که جايگاه نخبگان سياسي است از آن ناشي مي شود که دولتها بتوانند خدمات مورد علاقه مردم را تهيه کنند.
در حالي که در بسياري از جوامع شرقي، جوهره ارزشها، ماهيت تعاملات اجتماعي و طبيعت روابط اجتماعي و فرايند تصميم گيري، مبناي سنتي دارند. ارزشها و ساختارهاي مدرن در اين جوامع کاملا جنبه فيزيکي دارند و فاقد ماهيت اندام وار مي باشند و بدين جهت براي تداوم عملکرد آنها نياز به حيف و ميل منابع اقتصادي، فريب هاي سياسي و بر پايي اسطوره هاي جعلي احساس مي شود و اين چنين است که شاهد حضور همزمان سنت هاي نا مطلوب و فرسوده بومي در کنار ساختارها و ارزشهاي ناکاراي غربي مي باشيم، به جهت اينکه حضور هيچکدام از اين دو در نگاه مردم مطلوب نمي باشد، تلاشي از جانب مردم صورت نميگيرد که فعاليت آن ها تسهيل شود و محيط مناسب براي فعاليت آنان آماده گردد. در اين چارچوب است که مي بايستي به تحليل اين واقعيت پرداخت که چرا در جوامع شرقي سازگاري انساني با تغيير تحول عقب تر از سازگاري مکانيکي ميباشد.
سير تحول در جوامع غربي، جنبش هاي اجتماعي متناسب با خود را شکل داده است و به همين جهت امروز خصومتي را که اعضاي القاعده به محيط اطراف خود و سمبل هاي آن احساس مي کردند در کمتر حرکت و جنبش اجتماعي در کشورهاي غربي شاهد بوده ايم.
مقاطع حساس و فرازهاي بحراني در روند تکامل هر نظام سياسي نيز از ديگر عوامل و زمينه هاي ايجاد گرايش ها، جريانات و احزاب سياسي است. توالي و وقوع بحران هايي چون بحران هويت ملي، بحران مشروعيت، بحران مشارکت، بحران توزيع و بحران نفوذ (ولو بطور موقت) و ميزان همزماني با انطباق آنها نيز در پيدايش ظهور نظام هاي حزبي موثر است.
نظام هاي سياسي براي کسب مشروعيت خود و حفظ و تداوم آن مجبورند به توده ها و جامعه ها تکيه کنند و حق حاکميت خود را ناشي از مردم بدانند که اين نيز مستلزم پيوند آنان با جامعه است. بر اين اساس نياز به احزاب مطرح مي شود زيرا احزاب به مراتب بيش از ساير گروه ها و تشکل ها امکان ايجاد و گسترش شعبات و دفاتر ملي، منطقه اي و محلي را دارند و امکان ارتباط مردم و قشرهاي پايين با طبقات بالا و حاکمان را فراهم مي سازد.

حفظ مشروعيت
در مباحث استراتزيک گفته ميشود قدرت و اقتدار مشروع که از اجزاي اصلي هر پديده سياسي هستند استهلاک پذير ميباشند {حتي اگر به قول روسو قدرت به حق و فرمانبري به وظيفه تبديل شده باشد}. اين استهلاک پذيري هم خاصيت ذاتي است و هم منوط به عوامل و شرايط دروني وبيروني. بنابراين با گذشت زمان، قدرت به خودي خود در هر مرتبه اي که باشد مستهلک شده و از ميزان آن کاسته خواهد شد مگر به شرط تغيير. آنچه روشن است ضرورت تغيير است ولي آنچه که بايد مورد مطالعه و مدافعه قرار بگيرد ميزان و نوع آن است. صاحبنظران مديريت استراتزيک بر اين باورند که هر نظامي براي حفظ بقاي خود بايد به ايجاد تغيير در عناصر و نه در ساختار خود اقدام نمايد چرا که تغيير در ساختار موجب استحاله گرديده و نظام جديدي را بوجود مي آورد که با هدف تحت عنوان ثبات و بقاي نظام مغايرت دارد و به همين دليل تغيير بايد درسطح عناصر هر نظام صورت پذيرد تا هر جزيي از آن نظام بتواند مجددا به احيا و تقويت خود بپردازد. از اين رو تغيير عناصر در چهار چوب ساختار هر نظام براي بقاي آن امري ضروري است اما ميزان اين تغيير به عوامل دروني و بيروني بستگي دارد. به عبارت ديکر شرايط {فرصتها و محدوديتهاي} محيطي تعيين کننده ميزان اين تغيير ميباشند.
مثلا در حادثه دوم خرداد شاهد آن بوديم که شرايط محيطي ايجاد تغيير عميقي را در عناصر نظام سياسي کشور به منصه ظهور گذاشتند و ساده انديشانه خواهد بود اگر نسبت به اين قبيل تغييرات گمان بد برده شود زيرا همان طور که اشاره شد تغيير تضمين کننده ثبات و بقاي هر نظام است و آنچه موجب انحطاط و سقوط مي شود ايستايي است و هر نظامي نياز مند تغيير است.
مردم جهان روز نهم آوريل بر روي صفحه تلويزيون هاي خود ديدند که چند سرباز آمريکايي در ميان هلهله جمعيت گرد آمده در ميداني واقع در مرکز بغداد طنابي را به گردن مجسمه صدام حسين انداختند تا بعد آن را سرنگون کنند. مجسمه ابتدا در مقابل سرنگون شدن خويش مقاومت مي کرد، اما اندکي بعد از جا کنده شد و پس از نوسان هايي به زمين افتاد. انگار او مي ترسيد و نمي خواست بر زمين بيفتد.
نگاه به اين مجسمه از زاويه هاي مختلفي صورت مي گرفت. همان طور که نگاه هاي مردم نسبت به اين اتفاق متفاوت بود، درک و برداشت عموم هم نسبت به جنگ عراق متفاوت است. پس از چندين روز بمباران بي وقفه مردم بي دفاع عراق اکنون به جاي تصاوير بمباران ها و وحشت غيرنظاميان صحنه هاي شادي مردم عراق پخش مي شود، مردمي که آزادي خود از شر ترور و سرکوب را جشن گرفته اند. هم صحنه هاي بمباران ها و هم صحنه شادي مردم هر دو دربرگيرنده بخش هايي از واقعيت هستند. آنها موضع گيري هاي متفاوتي را نيز بر مي انگيزند. ولي آيا احساسات متفاوت و متناقض بايد به قضاوت ها و داوري هاي متناقضي هم بيانجامد؟
در نگاه اول قضيه ساده به نظر مي رسد. يک جنگ غيرقانوني حتي اگر به نتيجه اي مطلوب هم بيانجامد باز هم اقدامي مغاير معيارهاي بين المللي تلقي مي شود. ولي آيا اين پايان ماجرا است؟ نتايج بد مي توانند يک نيت خير را از مشروعيت بياندازند ولي آيا عکس اين قضيه هم صادق است؟ يعني آيا نتايج مثبت مي توانند به نيرويي مشروعيت بخش براي يک نيت ناسالم بدل شوند؟ گورهاي دسته جمعي، سياه چال هاي زيرزميني و داستان هاي شکنجه شدگان، هيچ ترديدي در مورد ماهيت جنايتکارانه دولت صدام باقي نمي گذارد. رهايي مردمي رنج ديده از شريک رژيم وحشي نيز ارزشمند و قابل توجه است. در اين بخش قضيه همه مردم عراق - چه آنهايي که شادماني مي کنند، چه آنهايي که بي تفاوت هستند و چه کساني که عليه اشغالگران راهپيمايي مي کنند - قضاوت خاصي دارند.

دو ديدگاه مخالف و موافق
در نزد اروپايي ها مي توان دو واکنش را نسبت به جنگ مشاهده کرد. عملگرايان به قدرت «واقعيت هاي مشهود» باور دارند و به توان داوري برخاسته از تجربه اي تکيه مي کنند که با برخوردي متعادل پيروزي را به ستايش مي نشينند. از نگاه پيروان ايده فوق بحث پيرامون مشروعيت جنگ فايده اي ندارد، چرا که اينک جنگ عراق به واقعيتي تاريخي بدل شده است. گروه دوم يا به عبارتي ايده دوم مخالفان جنگ را متهم مي کند که با اغراق درباره خطرات جنگ چشم خود را بر آزادي سياسي مردم عراق که يک ارزش محسوب مي شود، مي بندند. هر دو ايده فوق سطحي و ناقص اند، زيرا عمدتاً ملهم از «اخلاق گرايي خشک و بي احساس» هستند. اغلب پيروان دو ايده فوق از تمامي ابعاد گزينه خشونت که توسط محافظه کاران جديد در واشنگتن ارائه شده آگاه نيستند. مخالفت محافظه کاران جديد در واشنگتن با مباني اخلاقي، نه از سر واقع گرايي است و نه از روي دلسوزي براي آزادي مردم جهان، هدف اصلي آنها تحول و دگرگون سازي است. از نظر آنها هر گاه معيارهاي بين المللي کارايي خويش را از دست بدهند، برپايي يک نظم ليبرال جهاني مبتني بر سلطه جويي - حتي اگر نياز به ابزارهايي مغاير حقوق بين المللي داشته باشد – مشروع است. نبايد خود را فريب دهيم، اعتبار و اقتدار معنوي آمريکا اکنون به ويرانه هايي بدل شده است. هيچ کدام از دو شرط حقوقي براي جنگ در عراق فراهم نبود. نه شرايط خطرناکي وجود داشت که دفاع از خود در برابر يک تهاجم قريب الوقوع را ضروري کند و نه مصوبه اي از شوراي امنيت در دست بود که بر پايه بند هفتم منشور سازمان ملل مجوز چنين حمله اي مشروع به حساب آيد. به عبارت ديگر نه قطعنامه ???? و نه هيچ کدام از هفده قطعنامه ديگر مربوط به عراق نمي توانست مجوز عمليات نظامي عليه اين کشور تلقي شود. جناح مدافع جنگ عراق چنين توجيه مي کند که ابتدا سعي شد قطعنامه اي جديد صادر شود اما چون اکثريت در اين زمينه به دست نمي آمد، از آن صرفنظر گرديد.
رئيس جمهور آمريکا مکرراً اعلام کرد که بدون تصويب شوراي امنيت نيز حمله نظامي عليه عراق را آغاز مي کند و اين حرف واقعاً شرايط مسخره اي را پديد آورد. با توجه به ايده جديد دولت بوش مي توان دريافت که بسيج نظامي آمريکا در خليج فارس از همان ابتدا صرفاً به منظور تهديد نبوده است. اگر آمريکايي ها واقعاً تهديد مدنظرشان بود بايد تنها پس از ناکارايي همه اهرم ها به عراق حمله مي کردند.
تصميم دولت بوش به بهره گيري از شوراي امنيت نيز از تمايل براي مشروعيت بخشيدن به حمله نظامي عليه عراق ناشي نمي شد، زيرا چنين مشروعيتي در ميان محافل رسمي آمريکا چندان معنا و ضرورتي نداشت. اين رجوع تنها براي گسترش «ائتلاف حاميان جنگ» صورت مي گرفت و مي توانست براي کاهش نگراني ها و ترديدها در ميان مردم آمريکا و انگلستان به کار رود.
آمريکايي ها چنين القا مي کنند که براي جنگ هايي که به بهبود اوضاع جهان مي انجامند نيازي به توجيه و مجوز نيست، زيرا به رفع مشکلاتي مي انجامند که با ابزارهاي متعارف نمي توان آنها را رفع کرد. تصوير مجسمه در حال سقوط صدام حسين هم ظاهراً براي مشروعيت بخشيدن به چنين نظريه اي کفايت مي کند. نظريه جديد دولت بوش بسيار زودتر از حمله به برج هاي دو قلوي نيويورک طراحي شده بود. اما در واقع بهره گيري زيرکانه از پيامدهاي رواني يازده سپتامبر بود که موجب گسترش نظريه مذکور شد. مسير حرکت نظريه مذکور متفاوت از برداشت اوليه از موضوع «مبارزه با تروريسم» است. گسترش نظريه جديد دولت بوش مرهون تعريف پديده اي نوين در مفاهيم جا افتاده مربوط به جنگ است. در مورد رژيم طالبان ميان تروريسم و يک رژيم ياغي ارتباط روشني وجود داشت. در مورد کشوري نظير افغانستان يک جنگ کلاسيک، تهديدات يک شبکه، تروريست پراکنده را از ميان بر مي داشت. با اين حال آمريکا يک جانبه گرايي توأم باسلطه طلبي را با موضوع مقابله با تهديدهاي خزنده پيوندزده است. آمريکايي ها در هر جايي که به مشکل بر مي خورند، بحث دفاع از خود را پيش مي کشند. البته اين بحث نيز نيازمند ارائه دلايلي است. به همين دليل بود که واشنگتن چاره اي نداشت جز آنکه افکار عمومي جهان را نسبت به ارتباط ميان القاعده و رژيم صدام حسين قانع کند. عملکرد دولت بوش در پراکندن اطلاعات نادرست پيرامون ارتباط فوق در خود آمريکا چنان موفقيت آميز بود که براساس آخرين نظرسنجي ها ?? درصد آمريکايي ها از تغيير رژيم عراق به عنوان «جبران حملات يازده سپتامبر» استقبال کردند.
هابرماس با طرح جوامع غربي در مرحله پسا سکولاريسم معتقد است دين در عرصه عمومي حضوري فعال دارد و به عبارتي دينداري نه تنها ضعيف نشده بلکه با تعريف مجدد خود و به رسميت شناختن آراي عمومي مردم در تعبير حق سرنوشت، احترام به حوزه علم و صلاحيت علم در حوزه مربوط به خود و مدارا و رعايت عقايد و باورهاي دينداران ديگر، توانسته با حضور در عرصه عمومي با تشکيل اصناف و احزاب و جمعيت ها در فرهنگ، سياست و اقتصاد جامعه دخالت کند. هابرماس در جوامع جهان سومي به دينداران توصيه ميکند با رعايت سه شرط بالا يعني به رسميت شناختن آزادي و عقايد ديگران، تن دادن به آراي مردم در امر حکومت و ملاک مشروعيت آن، با به رسميت شناختن عرصه علم در حوزه تخصصي آن از مدرنيته پسا سکولاريسم استقبال کنند.
هابرماس در بحران مشروعيت با پيگيري پروزه مارکس براي بحران شناسي سرمايه داري مي کوشد به احياي نظريه مارکس در شرايط متاخر سرمايه داري بپردازد. مارکس با اتکا بر تضاد " کار- سرمايه" و "پرولتاريا-بورژوا" پيش بيني کرده بود که اين تضاد، شيرازه سرمايه داري را خواهد شکافت اما سرمايه داري در قرن بيستم با تاسيس دولتهاي رفاه و بهبود شکاف ميان کارگران و سرمايه داران توانست براين بحران که مارکس آن را ذاتي و ساختاري مي پنداشت حداقل تا حدودي و تا اطلاع ثانوي فائق آيد. با وجود اين هابر ماس اصل بحران را منتفي نمي داند و با توصيف مرحله نوين سرمايه داري به نام سرمايه داري متاخر مي کوشد چهار بحران اقتصادي، عقلانيت، مشروعيت و انگيزش را در درون آن بشکافد.
هابر ماس هنوز هم رابطه ميان کار و سرمايه را به عنوان مهمترين اصل تشکيلاتي جوامع سرمايه داري ليبرال و جوامع سرمايه داري متاخر مي داند.
هابرماس در بحران مشروعيت تعريفي از ايدئولوژي ارائه داده بود که اينک با اشاره به ايدئولوژي سرمايه داري متاخر معناي خود را آشکار مي سازد. او ايدئولوژي را مجموعه اعتقادات و افکاري مي داند که به کار پنهان ساختن يا مشروعيت بخشيدن به قدرت مي آيد و وضعيت علم و تکنولوزي در جوامع جديد چنين است.
به تعبير هابرماس از انديشه وبر، آرمانهاي اصلي تجدد که در عقلانيت فرهنگي و ارتباطي نهفته بودند، رو به زوال ميروند. کنش عقلاني معطوف به هدف در حوزه سرمايه داري و بوروکراسي و علم بصورت کنش اجتماعي غالب ظاهر مي شود. در نتيجه اصول اوليه تجدد بواسطه اجراي آنها در عمل نقض ميشوند. عقلانيت ابزاري، عقلانيتي است که به عدم عقلانيت در مقياسي بزرگ مي انجامد. جهان، افسون زدايي و ابزارگون مي گردد و ابزارها بجاي افسانه ها بر انسان تسلط مي يابند.


منبع:1- کتاب بحران مشروعيت نوشته يورگن هابرماس – ترجمه جهانگير معيني
2- کتاب يورگن هابرماس
3-هانا آرنت وآرزوي روشنايي نوشته رابرت. ب. وستبروک –ترجمه فاطمه مينايي
همشهري ماه – شماره 7 – شنبه مهر80
۴-تنوع و تکثر راههاي توسعه سياسي نوشته برتران بديع – ترجمه نقيب زاده
سايت حکومت اسلامي(فصلنامه حکومت اسلامي-شماره 1۶)
۵-نظريه گفتمان ديويد هوارث – ترجمه سيد علي اصغر سلطاني
فصلنامه علوم سياسي –شماره 2
۶- جهاني شدن جهان اسلام و سياستهاي جهاني حسام الدين واعظ(دانشگاه ليدز انگلستان)
فصلنامه مشکو? –شماره ۶2-۶۵
7- آخرين فيلسوف چپ ؟ همشهري ماه –شماره ۵ – مرداد 1380
8- اصلاح سنت روزنامه همشهري -2۴ آبان 1379
9- جامعه‏شناسى تجدد(3) - بحران و تحول در تجدد حسين بشيريه
فصلنامه فلسفي ارغوان – شماره 12
10- علم وشناخت بشري-تغيير براي ثبات روزنامه همشهري 30 خرداد 1377
11- پيچيدگى و دموکراسى، يا اغواگريهاى نظريه سيستمها-نوشته تامس مک‏کارتى-ترجمه على مرتضويان
فصلنامه فلسفي ارغوان-شماره17
12- نه اين ونه آن روزنامه همشهري- يکشنبه ?? ارديبهشت ????
13- هابرماس و مدرنيته تعاملي روزنامه همشهري 2۵ تير 1381
1۴- يازده سپتامبر : سمبل حسرت گذشته دکتر حسين دهشيار
همشهري ماه –سال اول شماره 12-۵ اسفند 80
اندیشکده روابط بین الملل

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

sajadhoosein
15-02-2011, 14:28
مقدمه ای بر ورود به عرصه علوم اجتماعی با رویکردی نوین(افزایش مشارکت اجتماعی)


مطالعه کردن ، اندیشیدن ، جستجو‌کردن، تحقیق ، پرسیدن و یافتن طرح‌های سازنده دلیل خواندن و نوشتن من است. با الهام از گفتار بزرگان و مدد از خداوند می خوانم، می جویم، می یابم ومی گویم: "انگیزه‌ام دردی است که ریشه در جانم دارد.
در جوامعی که بر اساس دموکراسی و رای مردم پایه‌گذاری می شود ، یکی از مهمترین اصول ، مشارکت مردم در سازندگی و سرنوشت کشورشان است که این اصل ، از عوامل کاهنده فاصله مردم وحکومت می باشد.
از آنجا که نیمی از جمعیت کشورمان را جوانان تشکیل می دهند می توانیم نتیجه بگیریم که ایران بدون حضور شاداب و امید بخش این قشر به توسعه پایدار دست نخواهد یافت.
در حال حاضر سازمان‌های مردم نهاد که نقش مهمی در امر افزایش مشارکت اجتماعی را در جامعه دارند به یکی از آسیب پذیرترین اجزای نهادهای مدنی تبدیل شده اند ، زیرا آموزش سالم و اطلاع رسانی شفاف فراموش شده است و برخی مسئولین فقط به سیاست‌های کمی توجه دارند.
اینک با گذشت مدتی طولانی از آغاز فعالیت سازمان‌های مردم نهاد به صورت غیرانتفاعی تحولی در فعالیت جوانان و دیگر اقشار جامعه به وجود آمده است که برای شناخت و بالا بردن کیفیت فعالیت و برنامه‌های اینگونه پایگاه‌های مدنی و مردمی باید به شرح و تحلیل نیازها ، فرصت ها، چالش ها و چگونگی توانمندسازی آنان پرداخت.
مدتی است سازمان های مردم نهاد بزرگ وکوچک ، زمان ، انرژی وسرمایه خود را برای تبلیغ وظایف ، اهداف و ارزش‌های مجموعه شان صرف کرده اند ، اما به جای تمرکز بر فرهنگ سازمانی و تشکیلاتی و فرهنگسازی این موضوع مهم ، بیشتر در جهت تغییر تفکر و فرهنگ فعالیت تشکیلاتی هستند ، که نتایج خوشایندی به همراه نداشته است.
تمرکز بر فرهنگ سازمانی نیازمند پذیرفتن اخلاق سازمانی است . تنها با سرمایه گذاری بر امر آموزش و بررسی نیازها ، فرصت ها و چالش ها می توان فرهنگ سازمانی را تقویت نمود.

sajadhoosein
15-02-2011, 14:34
چهار مرحله مرگ عاطفی در روابط زناشویی


مقدمه
زن و شوهری را در نظر بگیرید که برای شما الگوی یک زوج موفقند. آنها با یکدیگر رفتار خوبی دارند و به هم احترام می گذارند و زندگی مالی مستحکمی بنا نهاده اند ؛ به خواسته های هم ارج می نهند و در نهایت زوج موفقی به نظر می رسند. این طرز فکر شما ، یک روز در حالی که مشغول خوردن شام و گفتگوی خانوادگی هستید به یکباره با شنیدن خبر جدایی آن زوج به هم می ریزد. هر چه فکر می کنید نمی توانید علتی منطقی برای این اتفاق بیابید. همه گوشه و زوایای مغزتان را می کاوید تا نشانه ای دال بر مشکلات زناشویی آن زوج بیابید. اما به نتیجه خاصی نمی رسید .
چه اتفاقی می افتد که روابط عاطفی و پیوند های خانوادگی و اجتماعی از بین می روند و جدایی جای آنها را می گیرد ؟ حتما دلیلی هست . ولی ناشناخته تر از آن است که شما به وجودش پی ببرید.


مراحل چهار گانه مرگ عاطفی
زوال و مرگ روابط عاطفی در 4 مرحله اتفاق می افتد :

1- مخالفت
2- رنجش و عصبانیت
3- عدم پذیرش و طرد
4- سرکوبی

در اینجا به سیر و روند این فرایند نابود کننده روابط عاطفی خواهیم پرداخت :

1-مخالفت
در هر نوع رابطه ای که میان دو انسان شکل می گیرد همیشه درجه ای از مخالفت وجود دارد و تضادهای فکری و رفتاری جزیی طبیعی از روابط میان فردی ما را تشکیل می دهند.
اما مخالفت می تواند درجات مختلفی داشته باشد. مخالفت پنهان در برابر مخالفت آشکار. صحنه ای را در نظر بگیرید که در یک مهمانی خانوادگی بزرگ نشسته اید و همسر شما در حال تعریف خاطره ای از شما می باشد که اصلا دوست ندارید دیگران چیزی درباره آن بدانند ؛ مضاف بر اینکه این چندمین باری است که همسرتان این داستان را با آب و تاب تعریف می کند. شما شروع به خودخوری می کنید یا طوری به وی نگاه می کنید که بفهمد مایل به تعریف داستان توسط وی نیستید. این درجه خفیفی از مخالفت است در برابر اینکه شما با صدای بلند وی را از گفتن داستان منع کنید. راه دیگری هم وجود دارد ؛ سعی می کنید خود را آدم متمدنی نشان بدهید که این موضوعات کوچک برایش مهم نیست و از مطرح شدن آنها در جمع حتی لذت هم می برد !!
اگر کمی به زندگی روزانه خود دقت کنید متوجه می شوید که در زمینه ابراز مخالفت های بجا و به موقع تا چه حد فعال هستید. آیا حفظ ظاهر می کنید و در درون خود خوری ؟ آیا مستقیما ناراحتی خود را به شخص مقابل انتقال می دهید ؟
بیشتر مردم مخالفت های خود را به بهانه بد جلوه کردن در نظر دیگران ابراز نمی کنند و تظاهر می کنند که چنین احساسی ندارند. آنچه در اینگونه موارد افراد به خود می گویند این است : « این مسأله بزرگی نیست ، اینقدر ایرادگیر نباش ، هیچکس کامل نیست ، فراموش کن چرا دردسر درست می کنی ؟ »
در زمینه عاطفی و در زندگی زناشویی این مسأله مخالفت به کرات اتفاق می افتد. زیرا تعداد تعاملات میان فردی زوجین خیلی زیادتر از انواع دیگر روابط است و به همین نسبت احتمال بروز اختلاف میان آنها بیشتر است.
اگر مخالفت های کوچک خود را بیان نکنید و با توجه به تعداد موارد پیش آمده ، از خیر مطرح کردن آنها بگذرید ، این مخالفت های کوچک جمع شده و کم کم به علامت هشداردهنده بعدی یعنی رنجش و عصبانیت تبدیل می شود. حال کمی به زندگی با شریک عاطفی خود فکر کنید و اتفاقات هفته گذشته را مرور کنید و مواردی را که با همسرتان در زمینه آنها اختلاف داشتید بیاد آورید.
طرز برخورد شما با این اختلافات چگونه بوده است ؟ طرز برخورد شما با این مخالفت ها در وهله اول شاخص خوبی برای سلامتی ازدواج شما می باشد.

2-رنجش و عصبانیت
عصبانیت و رنجش ، نوع شدیدتر مخالفت هایی است که روی هم جمع شده اند و به صورت احساس تنفری موقتی ابراز می شود . در این مرحله شما فرد مقابل را سرزنش و ملامت می کنید و فرد مقابل هم عکس العمل نشان می دهد و شما را مورد حمله قرار می دهد. خیلی مواقع که سر موضوع کوچک و بی ربطی دعوای بزرگی راه می افتد علت آنرا باید در جای دیگر و موضوع دیگری جستجو کنید.
از اثرات رنجش و عصبانیت می توان به جدایی عاطفی موقت بین شرکای عاطفی اشاره کرد. عصبانیت با فشار روحی زیادی همراه است و انرژی زیادی از شما می گیرد.
اگر رنجش و عصبانیت ، مدام تکرار شود شما در مقام جلوگیرنده آن ، با به درون ریختن این عصبانیت و رنجش و انباشت انرژی منفی بسیار در درونتان پا به مرحله سوم می گذارید.

3- عدم پذیرش و طرد
بعد از یک دعوای مفصل ، در را به هم می کوبید و از منزل خارج می شوید در حالیکه احساس یاس و پوچی سراسر وجودتان را فرا گرفته است . این در حالی است که از جار و جنجال و دعوا هم خسته اید و منزل را برای رسیدن به آرامش ترک کرده اید . در حقیقت از همسر خود فرار کرده اید. این مرحله ممکن است به صورت دیگر و در درون منزل اتفاق بیافتد. شما در منزل و زیر یک سقف هستید ولی به یکدیگر بی اعتنایی می کنید و یکدیگر را مورد بی توجهی قرار می دهید. در واقع وی را هم از دیده و هم از دل بیرون می کنید. این مرحله می تواند یک ساعت به طول بیانجامد و لی تا چند روز و چند هفته هم ممکن است طول بکشد. بیشتر جدایی ها و طلاق ها در این مرحله اتفاق می افتد. این دوره بحرانی ترین دوره اختلافات و در حقیقت زمان به زانو در آمدن آخرین تلاش های عاطفی طرفین برای بقای زندگی مشترکشان می باشد.
در طرد و عدم پذیرش ، آنقدر فشار روحی و تنش زیاد می شود که فرد برای خود فضایی تازه و آرام طلب می کند و اینگونه از زندگی زناشویی خود عقب نشینی کرده ، میدان مبارزه را ترک می کند در حالیکه پیوندهای عاطفیش آخرین نفس ها را می کشد.
اما طرد و عدم پذیرش هم می تواند لاینحل باقی بماند و با تکرار و انباشت در طول یک دوره زمانی ، شما را به مرحله نهایی گسست عاطفی تان سوق دهد.

4- سرکوب
گوشه ای از رستوران ، ساکت و تنها و عبوس نشسته اید و زندگی خود را مرور می کنید. به زندگی مشترک با همسرتان و تمام زحماتی که برای این زندگی مشترک متحمل شده اید فکر می کنید. تمام لحظات شیرین زندگی زناشویی خود و نظرات خانواده و فامیل درباره زندگیتان را از خاطر عبور می دهید و به حرف های آنها بعد از جدایی خود فکر می کنید. در این لحظه در یک عکس العمل طبیعی ، شما نمی خواهید در نظر دیگران آدم شکست خورده ای به نظر برسید. پس باید کاری بکنید و همه این زندگی خوب را نجات دهید. به یکباره همه چیز مرتب می شود و کدورت ها از وجودتان رخت می بندند.
اینجاست که شما در دام سرکوبی افتادید و همه احساسات منفی و عصبانیت و رنجش و طردهای مداوم خود را سرکوب کردید تا آبرویتان حفظ شود و خانوادتان پابرجا بماند. در این لحظات شما با خود می گویید : « بیشتر از این ارزش جنگیدن ندارد ؛ بگذار همه چیز را فراموش کنم ؛ خسته تر از آنم که بتوانم با موضوع سر و کله بزنم.»
سرکوبی نوعی احساس کرخی و بی حسی است. شما دیگر احساسات منفی خود را حس نمی کنید. اما در مقابل بهای بزرگی می پردازید و دیگر احساسات مثبت خود را نیز لمس و درک نخواهید کرد. شما از نظر عاطفی فلج شده اید و تا پایان عمر ، یکنواخت و بی احساس به نمایش کسالت آور زندگی خود ادامه می دهید. ماسکی از لبخندها و احترامات ساختگی به چهره می زنید و دیگر شور و نشاط سابق را ندارید. زندگیتان قابل پیش بینی و کسل کننده می شود و خستگی مزمن جسمی به سراغتان می آید.
آنچه این مرحله را فاجعه آمیز می کند نوع رابطه ای است که بین زوجین وجود دارد. به این ترتیب که همه چیز خوب و مرتب به نظر می رسد و طرفین به ظاهر زندگی خوبی در کنار یکدیگر دارند ؛ اما در واقع بسیاری از استعدادها و مهارت های عاطفی خود را فراموش کرده اند و به یک نیمه مرده ماشینی تبدیل شده اند که زندگی محدود و بی طراوتی را دنبال می کند و خبر بد این است که در این مرحله خود فرد هم احساس می کند که خوشبخت است و زندگی خوبی دارد ، غافل از اینکه بسیاری از قسمت های وجودش در حالت نیمه خاموش به سر می برد . هر دو طرف در این مرحله یاد گرفته اند چه انتظاراتی داشته باشند و چه انتظاراتی را نداشته باشند.
در انتهای سخن
عده زیادی از ما در مراحلی یا در همه زندگی خود درگیر این مرگ عاطفی می شویم. اما علاج کار در کجاست ؟
مسلما در روراست بودن با خود و دیگران و بیام مخالفت ها در همان زمان شکل گیری و ابراز ناراحتی و رنجش ها در مرحله بعد. در کنار پرورش این عادت پسندیده ، فراگیری و تمرین مهارت های حل مسأله و گفتگوی معطوف به نتیجه عینی و مؤثر نیز باید در دستور کار قرار گیرد. اگر در حال حاضر در گیر این مرحل هستید ، وضعیت خود را کامل تشریح کنید و با در نظر گرفتن هدف های کوچک و دست یافتنی قدم به قدم از مرگ عاطفی خود فاصله بگیرید. مهمترین قدم ، پذیرش واقعیت وجود اشکال در زندگیتان است. زیرا بزرگی می گوید : « زمانی که آگاهی به وجود می آید ، تغییر آغاز می شود . »منبع:درمان احساسات ، جان گری ، هاله گنجوی

sajadhoosein
15-02-2011, 14:45
نقش لایه احساسات در روابط زناشویی


مقدمه
آیا تا به حال شده است وقتی واقعا ناراحت هستید بخندید ؟ آیا تا به حال اتفاق افتاده است که وقتی واقعا ترسیده اید عصبانی شده باشید و رفتار عصبی و آزارنده ای از خود نشان داده باشید ؟ یا وقتی خودتان احساس گناه کرده اید فرد دیگری را سرزنش کرده باشید ؟
همه ما کم و بیش تجربیات مشابهی در این زمینه داریم. اما چرا انسان گاهی اوقات در پاسخ به موقعیت های خاص عکس العمل مناسب و در خور موقعیت نشان نمی دهد و با نشان دادن عکس العمل های ناسازگار با موقعیت شرایط را از آنچه هست خرابتر می کند ؟
ما در این مجال سعی داریم نقش لایه های عمیق احساسات را در شکل گیری شخصیت ، روابط بین فردی و خصوصا روابط زناشویی بررسی کنیم.

حقیقت گویی به خود
درباره نقش مثبت حقیقت در سلامت روحی و روابط بین فردی مقالات بی شماری به چاپ رسیده است و ما در این بحث قصد تکرار این موارد را نداریم و تنها سعی داریم از زاویه ای اختصاصی تر نقش حقیقت گویی به خود را در روابط زناشویی بررسی کنیم. واقعیت این است که ما معمولا بزرگترین و مخرب ترین دروغ ها را به خود می گوییم و با توجه به نقش عظیم روابط عاطفی در پایداری و کیفیت روابط زناشویی ، دروغ های عاطفی و سرکوب احساسات خود ، بزرگ ترین تهدید ها برای زندگی زناشویی هستند.

رابطه سرکوب احساسات و مکانیزم های دفاعی
کلید موفقیت در روابط زناشویی بیان احساسات واقعی و شفاف خود و گفتن حقایق عاطفی و احساسی به فرد مقابل می باشد. اما همه می دانیم که پیش از بیان این احساسات واقعی به دیگران باید خود از وجود آنها آگاه و مطلع باشیم و بتوانیم درباره آنها فکر کنیم و به اصطلاح با استفاده از فراشناخت به نحوه و علل وقوع آنها اشراف یابیم.

اما سوال مهم این است : چرا احساسات واقعی ما از حیطه هوشیاری مان بیرون می مانند ؟
جواب ، ساده و در عین حال عمیق است ؛ انسان در سازمان روانی خود از فرایند هایی استفاده می کند که وی را از استرس ، اضطراب و ناراحتی دور نگه می دارد. این فرایندها که برای اولین بار توسط زیگموند فروید بصورت جداگانه و طبقه بندی شده مطرح شدند اصطلاحا مکانیزم های دفاعی گفته می شود که از معروف ترین و تاثیرگذارترین مفاهیم روانشناسی در قرن بیستم بوده است که تقریبا کم و بیش از طرف اکثر مکاتب روانشناسی مفاهیم پایه ای آن مورد قبول قرار گرفته است.

بر اساس این مکانیزم ها که معروف ترین و پایه ای ترین آنها مکانیزم سرکوب می باشد افکار و احساسات ناخوشایند آدمی به طور خودکار از حیطه هوشیاری وی به سرزمین ناهوشیار انتقال می یابد و ما در زندگی روزانه خود و در حیطه هوشیاری ، از وجود این احساسات آگاه نخواهیم بود. اما این موارد سرکوب شده به زندگی خود در مرزهای ناهوشیار ادامه می دهند و تأثیرات خود را در زندگی ما به جای می گذارند.
حال اگر این مکانیزم ها در سرکوب احساسات ناخوشایند و افکار تلخ به کار می افتند و آن احساساتی که ما را می آزارند در این فرایند به ظاهر فراموش می شوند . بدین صورت ما در بیان آگاهانه حقایق احساسی خود ناخواسته ناتوان می شویم و هم به خود و هم به شریک زندگی خود دروغ می گوییم و همین عدم بازگویی حقایق به تدریج روابط عاشقانه ما را از هم می پاشد.
حال باید ببینیم ما در این سرکوب احساسات چه لایه های را از حیطه هوشیاری خود می رانیم.

پنج لایه احساسات
فرض کنید در حال دعوا با همسر خود هستید و سخت به خشم آمده اید و او را به باد سرزنش گرفته اید و همه تقصیرات را متوجه او کرده اید . اما آیا تا به حال بی این موضوع فکر کرده اید که چرا شما خشمگین هستید ؟ جواب اکثر افراد این است که ایشان کار خطایی انجام داده است و مرا عصبانی کرده است. ولی جواب عمیق تری هم هست از زاویه ای دیگر :
ما در روابط میان فردی معمولا از کسانی خشمگین می شویم که به هر طریق برای ما مهم تر هستند. نکته جالبی است . لحظه ای تأمل کنید . اگر از همسر خود خشمگین هستید این خشم ، نشانه عشق و علاقه شماست به ایشان. شاید عجیب به نظر برسد ولی واقعیت دارد . در پس هر خشمی در زندگی زناشویی علاقه ای پنهان است.
احساسات ما نسبت به شریک عاطفی مان در پنج سطح طبقه بندی می شود :
1- خشم
2- آزردگی و غم
3- ترس و عدم امنیت
4- گناه و پشیمانی
5- عشق

شما می توانید این لایه ها به کوه یخی تشبیه کنید که قسمت اصلی آن در زیر آب قرار دارد و قسمت کمی از آن در معرض دید شما قرار دارد و این قسمت کوچک همان خشمی است که شما در حیطه آگاهی خود تجربه می کنید و چهار لایه بعدی در زیر آب و در خارج از حیطه هوشیاری قرار دارد.
ولی در واقع وقتی شما احساس خود را به صورت خشم ابراز می کنید چهار سطح دیگر احساسات نیز در سازمان روانی شما در حال فعالیتند ولی از حیطه هوشیاری و آگاهی شما خارجند و شما آنها را لمس نمی کنید. حال اگر همه این سطوح احساسات را لمس نکنید مسلما نمی توانید آنها را به طرف مقابلتان انتقال دهید و تبعات منفی این احساسات سرکوب شده در وجود شما باقی می ماند و در ابراز عشق و محبت شما به شریک زندگیتان خلل بزرگی ایجاد می شود.
فرض کنید همسر شما به نشانه قهر از منزل بیرون رفته است و شما بسیار خشمگین شده اید . اگر به دنبال راه حلی عملی و ماندگار برای حل مشکل و تحکیم روابط هستید باید هر پنج سطح احساسات خود را به همسرتان انتقال دهید :
« واقعا عصبانی شدم که رفتی ( خشم )
وقتی رفتی غمگین شدم ( آزردگی و غم )
می ترسیدم برنگردی ( ترس )
متأسفم که روز تولدت رو فراموش کردم ، عذر می خواهم ( گناه و پشیمانی )
من دوستت دارم ( عشق ) »

در این ابراز احساسات ، شما تمام پنج سطح احساسات خود را شناخته اید و آنرا تمام و کمال ابراز داشته اید . این گونه سخن گفتن ، همه مشکلات ، سوءتفاهم ها و درگیری ها را از بین می برد . زیرا شما عشق خود را ابراز کرده اید . جان گری نظریه پرداز معروف روابط زناشویی در این باره چنین می گوید :
« مشکل هنگامی پیش می آید که شما خشم و آزردگی خود را ابراز کرده و تمام حقیقت را نمی گویید و عشقی را که در زیر این احساسات نهفته است را نادیده گرفته و بیان نمی کنید.
درزیر تمام احساسات منفی ، عشق و میل به ارتباط نهفته است . تنها راه نشان دادن عشق و برملا ساختن آن این است که تمام احساسات دیگرمان که روی هم انباشته شده است را بیان داریم . »

در پایان کلام
اگر نتوانیم عواطف منفی خود را احساس کنیم ، کم کم قدرت درک و احساس عواطف مثبت را نیز از دست می دهیم . تغییر عادات در نحوه بیان خواسته ها و احساساتمان یکروزه میسر نمی شود و نیاز به انگیزه و ممارست دارد.
در اولین گام شناخت و پذیرش سایر ابعاد احساسات و تأثیر آنها بر روابط زناشویی بسیار مؤثر است.
در دومین گام، آگاهی و زیر نظر گرفتن نحوه بیان و محتوای گفتارمان در لحظات بحرانی و در زندگی روزانه در یک دوره زمانی مشخص بسیار ضروری است.
در سومین گام که همزمان با گام دوم باید اجرا شود ما می توانیم با اجرا و تمرین این نحوه بیان و گفتار در کنار تغییر نگرش هایمان به موفقیتی ماندگار در روابطمان دست پیدا کنیم.
در آخرین گام ، انتقال این اطلاعات به طرف مقابلمان و آشنا کردن وی با این نگرش ها و محتوای پنجگانه احساسات و نحوه بیان و تمرین عملی این روش ها با وی تکمیل کننده موفقیت ما خواهد بود.منبع:رضا آشتیانی

منبع : درمان احساسات ، دکتر جان گری ، هاله گنجوی

sajadhoosein
15-02-2011, 14:53
شکاف بین نسلی


شکاف ، تضاد ،گسست نسلی را نتیجۀ تحولات سریع اجتماعی دانسته اند . که از میان گسترش آموزه های مدرن و تغییرات شتابان جوامع در حال توسعه – از جمله ایران- این جوامع را مستعد بروز پدیده هایی همچون شکاف بین نسلی می کند .
در ادبیات اجتماعی و تاریخی مربوط به ایران ،از جامعه ی ایران به عنوان جامعه ای که در گذار تاریخی خود مواجه با حوادث و مشکلات اجتماعی ،سیاسی ،اقتصادی و فرهنگی است تعبیر شده است .کودتا ،انقلاب ،شورش ،جنبش های اجتماعی ،اعتصاب ،مهاجرت داخلی و خارجی ،بحران های اجتماعی ،تعارض در حوزۀ قدرت و تحولات فرهنگی هر کدام در مراحلی از تاریخ تحولات ایران ثبت شده است.
اما آنچه مبین طرح و اهمیت مباحث نسلی در ایران شود همانطور که پیش از این اشاره شد قرارگرفتن ایران در مرحله گذار تاریخی اجتماعی خود است.جامعه ای که در مرحله ی گذار قرار می گیرند استعداد و آمادگی بیشتری برای تولید شکاف های اجتماعی از جمله تفاوت و شکاف نسلی دارد.
اگر بخواهیم بطور بنیادی به طرح مسئله بپردازیم ابتدا باید یه این مسئله بپردازیم که اصولاً معنای شکاف نسلی چیست و علت آن چیست؟

ارزش چیست؟
ارزش عبارتست از اعتقاد کلی فرد درباره رفتارهای مطلوب و نامطلوب ،اهداف یا حالتهای غایی .ارزشها در مرکز خودمفهومی قرار دارند و بر تفکر وعمل به طریق مختلف تاثیر می گذارند .ارزشها ، استاندارها و معیارهایی برای ارزیابی اعمال و پیامدها ،قضائت کردن دربارۀ ایده ها و اعمال ،طرح ریزی و هدایت اعمال ،تصمیم گیری بین شقوق ،مقایسه کردن خود با دیگران و مدیریت کردن بر تعاملات اجتماعی فراهم می نماید
Cileli et al ,1998) ).
ارزشها ادارک غالب از رفتارهای ایده آلی در موقیعتهای خاص را تعریف می نماید ،آنها لزوماً در رفتارهای واقعی انعکاس نمی یابند.
به طور کلی می توان گفت : ارزشها ،معیارها ،استانداردها و عنصر مرکزی در جهت دهی به رفتار افراد در جامعه هستند .
ویزگیهای ارزشها : ارزشها نیز به سان سایر پدیده های فرهنگی دارای ویزگیهای معینی هستند که هم به وسیله آنها توصیف و شناخته شده و در عین حال موجودیت پیدا می کند.ارزشها در میان مردم مشترکند و شمار کثیری از افراد درباره اهمیت آنان به توافق رسیده اند و به قضاوت شخصی بستگی ندارد .هر چیزی که مردم صرفاً برای خود بخواهند ارزش نیست . ارزشها خصوصیات فردی نیستند ، بلکه مشخصه های اجتماعی در افراد هستند که در دنیای از معنا سهیم اند.
نظام ارزشها: یعنی واحد هایی که بطور خاص با هم ترتیب یافته اند و ارتباطی نظامند با هم دارند تا هدف خاصی را ایفا کنند یا به کارکرد ویژه ای بپردازند .

عبالطیف خلیفه کارکرد ارزشها را در چهار دسته بیان می کند :

1)کارکرد انگیزشی :
از کارکرد مستقیم ارزشها و همسانی ارزشها ،جهت دهی کارهای بشری به موقیعتهای است که در مسیر زندگی ،در معرض آن قرار می گیرند . کارکردهای دازمدت دیگری هم دارد که در بیان نیازهای اساسی افراد ظاهر می شود .ارزشها ،پایه و اصل انگیزش قوی ای هستند ،همچنان که اصول و پایه های شناختی ،عاطفی و رفتاری نیز دارند .

2) کارکرد توافق ارزشها :
رشد نظام ارزشهای فرد ،به تحقق روانی اجتماعی وی منجر می شود . هر دوره سنی نظامی از ارزشهای مخصوص به خود دارد که از دیگر دوره ها ،بنا به ویزگیهای شناختی ،عاطفی و رفتاری آن متمایز است. این نظام در حالت توازن خود ،به تحقق فرد به قوانین و معیارهای اجتماعی و اخلاقی رایج در جامعه منجر می شود .

3)کارکرد دفاع از خود : ارزشها فرد را در کار توجیه پذیر کردن خاصی برای تامین زندگی خود ،یاری می نمایند.

4) کارکرد معرفت یا تحقق من:کارنز ،این کارکرد را به معنای پژوهش از معنا و نیاز به فهم و میل به عمل برتر و تنظیم ممکن به قصد وضوح و توازن ،تعریف می کند.
ارزشها آرمانهای انتزاعی هستند ،حال آنکه هنجارها اصول وقواعد معینی هستند که از مردم انتظار می رود آنها را رعایت کنند .هنجارها نشاندهنده باید ونبایدها در زندگی اجتماعی هستند(گیدنز،1376،36؛اعرابی 1372،5؛رابرتسون ،1374؛64).
اما هنجارها از طرف عموم پذیرفته شده اند ،ضمانت اجرایی یا ممنوعیتهایی برای رفتار ،اعتقادات یا احساسات دیگران در نظر گرفته شده اند . ارزشها را یک نفر می تواند حمل کند ؛ اما هنجارها این گونه نیستند.هنجارها همیشه ضمانت اجرایی دارند؛ اما نه ارزشها (morris1956 ).

مفهوم نسل :
یک نسل به افرادی که در یک دورۀ تاریخی یکسان متولد شده اند ، اشاره دارد؛کسانی که در یک فضای اجتماعی –تاریخی یکسان زندگی می کنند و از تجربیات جوانی مشابهی در سالهای شکل گیری شان آگاهی دارند . این مفهوم سازی به این نکته اشاره دارد که اعضای نسل به لحاظ ذهنی با نسلشان هویت می یابند و از طریق بیوگرافی مشترک مرتبط می شوند ؛حس اساسی ای از سرنوشت مشترک دارند و از نسلهای دیگر متفاوت می شوند .


عوامل نسلی:
مجموعه عوامل مرتبط با سن اغلب مشترکاً به عنوان عوامل نسلی مورد توجه قرار می گیرند.
در بررسی شکافهای بین نسلی عوامل نسلی در مقابل چرخه زنندگی یا دورۀ زندگی قرار می گیرند . چنانچه تفاوتهای ارزشی نسلها را به عامل جایگاه سنی هر نسل ربط بدهیم ، در واقع عامل چرخه زندگی ای را بررسی می نماییم که تقریباً تعیین تاثیر آن بر شکاف بین نسلهها غیر ممکن است.
ماهیت شکاف بین نسلی :
بحث تفاوت در نظام ارزشها که منجر به شکاف بین نسلی بین والدین و فرزندان می گردد ، دیدگاههای گوناگون را به خود اختصاص داده است .

1) کسانی که معتقد به شکاف بین نسلی عمیق هستند .
2)کسانی که وجود شکاف عمیق نسلی را یک توهم و خیال می دانند که به غلط وسایل ارتباط جمعی به مردم تحمیل کرده اند.
3) کسانی که معتقد به پیوستگی و تفاضل گزینشی بین نسلها هستند.

در تحقیقی که دکتر تقی آزادار مکی (رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران ) انجام داده است به این نتیجه دست یافته است که در جامعه ایرانی ، مسئله ای به نام شکاف فرهنگی وجود دارد تا شکاف نسلی و این برمی گردد به خمیر مایه، مطلبی تحت عنوان مدرنیتۀ ایرانی . یعنی جامعۀ ایران کلیتش تلاش می کند برای دستیابی چیزی به نام مدرنیته و این گونه نیست که نسل قدیم نخواهد مدرن شود و برعکس نسل جدید مطلقاً برای مدرن شدن گام برمی دارند
در طرح پژوهشی که مرکز و امور زنان و خانواده ریاست جمهوری ارائه داده است با اعلام اینکه خانواده هستۀ اصلی تعاملات اجتماعی و نخستین منبع تفاهم و انطباق پذیری روانی است .می افزاید :منشای اصلی و بنیادی تفاهم و روابط اجتماعی ،ریشه در تعاملات و ارتباطاتی دارد که سرچشمه آنها خانواده است و از سوی دیگر یکی از زمینه های مهم علت یابی ،پیش بینی و پیش آگهی روند تغییر اجتماعی در موضوع رابطه و فاصله نسل ها در ساختار خانواده خواهد بود. براساس نتایج این پژوهش ملی ،فاصلۀ بین نسلی بزرگی بین والدین و جوانان در خانواده دیده نمی شود ، دیدگاه و میزان تفاهم والدین وفرزندان در موضوعات مختلف متفاوت است . تفاهم این دو گروه در موضوعات دینی و مذهبی بیشتر است و در موضوعات سیاسی کمتر و به طور کلی بیشترین شکاف بین والدین و فرزندان در ارزش های اجتماعی مشاهده می شود .
این پژوهش همچنین بررسی فاصله بین نسلی در ساختار خانواده قومیت های مختلف ایرانی ، در نظر داشتن محورهایی نظیر تفاوت ارزش های خانوادگی ،سبک های تربیتی ،الگوهای انتخاب همسر و میزان نقش و تاثیر ساختار اجتماعی بر چگونگی رابطه والد و فرزند و درک دو جانبه آنان در میزان توافق نسلی کشور را پیشنهاد می دهد.
منبع:الهام عزیزی
کارشناس روانشناسی
منابع:
1)شکاف بین نسلی ،نریمان یوسفی ؛پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی ،1383.
2) جوانان و مناسبات نسلی در ایران ،دکتر محمد علی محمدی ؛پژوهشکده علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی مرکز مطالعات جوانان و مناسبات نسلی ؛1383.
3)سایت مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری.
4)سالار اجتهد نژاد کاشانی ،پایانامه شکاف بین نسلی در میان دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی

sajadhoosein
15-02-2011, 15:05
مدرنیته و روزهای خوش گذشته


راجع به مفاهیم و کارکردهای مدرن و مدرنیسم و سایر اشکال و شقوق آن مثل پست مدرن و پسامدرنیته از حدود چهار قرن گذشته تاکنون مطالب فراوانی گفته ومنتشر شده است . بی آنکه بخواهم وارد جنجال های نظری مخالفان و موافقان مدرنيته و مدرنيزاسيون شوم ؛ مطالبی از مقدمه کتاب « فهم جامعه مدرن» را که از سوی نشر آگاه منتشر شد تقدیم می کنم. «فهم جامعه مدرن» ترجمه مجموعه ای ۴ جلدی است که در مقام درآمدی بر جامعه شناسی به قلم ۹ تن از نویسندگان غربی منتشر شد . متن زیر برداشت آزادی است از پیش گفتار این مجموعه که توسط استوارت هال متفکر و نواندیش بریتانیائی نوشته شده است .

ریموند ویلیامز Raymond Williams می گویدکه در زبان انگلیسی واژه «مدرن» نخستین بار در سده شانزدهم به کار رفت و به بحثی اشاره داشت که میان دو مکتب فکری - «قدیمی ها» و «مدرن ها» - جریان داشت (بحثی دراز دامان میان آنها که دنباله رو الگوهای ادبی کلاسیک بودند و آنها که می خواستند این الگوها را با مقتضیات روزگار خود سازگار کنند). او می نویسد « پیش از سده نوزدهم این واژه عمدتا" در معنایی منفی به کار می رفت ». اگر ادعا می شد که چیزی مدرن است - به روز و گسسته از سنت است - اگر به نحوی وجود آن موجه جلوه داده نمی شد ، عموما" تصور بر این می رفت که با چیزی بد یا اندیشه ای خطرناک روبه رو هستیم . فقط در سده نوزدهم و به خصوص در سده بیستم بود که جنبش نیرومندی در جهت خلاف آن به راه افتاد تا این که «مدرن» عملا" معنایی معادل «بهتر» پیدا کرد .


مدرنیته اما تاریخی طولانی و پیچ در پیچ دارد . هر عصر که جانشین عصری دیگر می شود - رنسانس ، روشن گری ، سده نوزدهم (عصر انقلابها) ، سده بیستم - خود را نقطه اوج تاریخ دانسته و کوشیده است تا با به خود گرفتن صفت «مدرن» این فصل از تاریخ را به نام خود سند بزند . اما در هر عصر این ادعا واهی از آب در آمده است . هر عصر در برابر این توهم که او فصل الخطاب زندگی پیشرفته ، توسعه مادی ، دانش و روشنگری است تاب نیاورده و از پا در آمده است . هر بار چیزی امروزی تر جانشین این «مدرن» شده است !

امروزه «پسا مدرنیسم» به چالش با «مدرنیسم ها» برخاسته است . پایان تاریخ همچنان به سوی آینده به پیش می رود . گاهی به نظر می رسد که امر اساسا" مدرن ، بیش از آنکه دوره یا شکل خاصی از سازمان بندی اجتماعی باشد ، این واقعیت است که به واسطه حرکت همواره پیش رونده ی زمان و تاریخ ، به واسطه آنچه برخی از نظریه پردازان آن را فشردگی زمان و مکان می نامند ، اندیشه توسعه و پیشرفت بی وقفه و تغییر پویا - جامعه را در بر گرفته و بر آن سایه افکنده است (گیدنز۱۹۸۴ ؛ هاروی ۱۹۸۹)

عنصر اساسی اندیشه مدرنیته ، این باور است که تقدیر هر چیزی آن است که سرعت بگیرد ، زایل شود ، جایگزین شود، تغییر کند و شکلی دیگر به خود بگیرد . و گذار واقعی به مدرنیته همین تغییر - مادی یا فرهنگی - به جانب این برداشت نوین از زندگی اجتماعی است . اما این تصور در باره ی «امر مدرن» در مقام فراز و فرودی از تغییرات و پیشرفت ها متضمن نوعی تناقض است . به محض اینکه «امر مدرن » قابلیت های خود را آشکار می کند ، پیچیدگی های آن نیز پدیدار می شوند ؛ هر چه قهرمانانه تر ، اجتناب ناپذیرتر و خلاقانه تر جلوه کند، درد سر ساز تر می شود و هر چه بیشتر خود را به اوج موفقیت های انسانی ببیند ، سویه تاریک آن نیز آشکارتر می شود . در نتیجه این اندیشه آزار دهنده سر بر می آورد که پیروزی ها و دستاوردهای مدرنیته فقط در پیشرفت و روشن گری ریشه ندارند ؛ بلکه از خشونت ، استثمار، محرومیت ، و از جنبه های کهن گرا ، خشن ، ثابت و سرکوب شده ی زندگی اجتماعی نیز مایه می گیرند . خیلی جای تعجب نیست که جوامع مدرن به طور روز افزون دستخوش آن چیزی می شوند که برایان ترنر Bryan Turner آن را نوستالوژی فراگیر نسبت به زمان های گذشته - اجتماع گم شده ، «روزهای خوش گذشته » می نامد

sajadhoosein
15-02-2011, 15:25
شیوه نامه مداخله در رفتارهای خودآسیب رسان زندانیان



بخش اول؛ بیان موضوع و مروری بر پیشینه پژوهشها
مقدمه
رفتارهاي خودآسيب‌رسان به مجموعه اقداماتي اطلاق مي‌شود كه در آنها شخص به طور آگاهانه قصد آسيب به خود يا نابودسازي خويش را دارد. در اين حالت فرد معمولاً احساس درماندگي و نوميدي دارد و به دنبال راهي براي رهايي از يك مسئله يا بحران است كه وي را شديداً رنج مي‌دهد. يكي از بارزترين رفتارهاي خودآسيب‌رسان خودكشي مي‌باشد كه تبعات ناگواري براي فرد و جامعه در پي دارد.
خودكشي در ميان زندانیان به عنوان بخش آسیب دیده جامعه نياز به توجه ويژه دارد و از آنجا كه در اين بحران جان يك انسان و متعاقباً احساس امنيت و آرامش اطرافيان در خطر است و از سوي ديگر به اين لحاظ كه معمولاً مسئولين مربوطه با نحوة اقدام مؤثر در اين شرايط آگاه نيستند و گاه به اقداماتي مي‌پردازند كه جزو " نبايدهاي " مداخله در بحران مي‌باشد، لذا وجود راهنماي عمل مناسب در مواجهه با چنين بحرانهايي لازم و ضروري مي‌باشد. بر اين اساس شیوه نامه ذيل جهت مداخله مؤثر در موارد تهديد، اقدام و انجام خودكشي زندانیان تهيه و تدوين شده است.
اقدامات در خصوص پیشگیری و مداخله در خودکشی- خودزنی زندانیان
1. سياست‌ها و راهبردها
امروزه افزون بر آنكه خودكشي يكي از فوريتهاي روانپزشكي است يك مسئله بهداشت عمومي نيز به‌شمار مي‌رود. نتايج پژوهش‌هاي گوناگون در زمينه آسيب‌هاي رواني و رفتاري، مصرف مواد و خودكشي را به عنوان دو آسيب عمده و تهديدكننده جمعيت جوان شناسايي نموده و خودكشي سومين علت مرگ در جوانان و اولین علت مرگ در زندانيان شناخته شده است. با وجود اينكه نرخ خودكشي زندانیان تقريباً نصف ميزان خودكشي همتايان غيرزندانی آنهاست ليكن به دليل اهميت و حساسيت سلامت روان زندانیان و پيشگيري از آسيب‌هاي تهديدكننده اين قشر از جامعه ، مرکز آموز عالی منطقه سه زندانها به عنوان متولي امور آموزش و پژوهش در حوزه زندانها و توجه به تقویت مسئله پيشگيري و مداخله مؤثر در خودكشي این پدیده را همواره جزو رئوس اقدامات و فعاليتهاي خود قرار داده است.
در همين راستا طي چند جلسه اعضای مرکز با حضور اساتید در زمينه برگزاري جلسات مشاورۀ پيرامون مسئله خودكشي و پيشگيري از آن در زندانها اقدامات صورت گرفته در تداوم اقدامات گذشته، مرکز آموزش زندانهای خوزستان در سال جاری فعاليتهاي خود را با رويكرد ديگري به اين مسئله دنبال نموده است. رويكرد جديد مبتني بر اين باور است كه افزايش دانش و جمع‌آوري اطلاعات از يك‌سو و سازماندهي راهبردها از سوي ديگر پيش‌نياز و مبناي هرگونه اقدام پيشگيرانه و مداخله‌اي مؤثر در زمینه خودکشی زندانیان مي‌باشد.
2. اقدامات پیشنهادی
پژوهش
ارزيابي وضعيت موجود، جمع‌آوري اطلاعات و شناسايي ابعاد مختلف يك موضوع يا به عبارت ديگر پژوهش و تحقيق براي اخذ تصميمات صحيح و ارتقاء كيفي اقدامات و فعاليتهاي مرتبط در هر سازمان، نيازي مبرم و ضروري مي‌باشد. در اين راستا مركز آموزش منطقه 3 زندانها پيرامون مسئله خودكشي زندانیان اقدامات پژوهشي ذيل را صورت می دهد:
سرند زندانیان در معرض خطر خودكشي
از آنجا كه آگاهي از وضعيت سلامت روان زندانيان، شناسايي عوامل خطر و محافظت‌كننده و بررسي علايم و نشانه‌هاي آسيب‌پذيري در برابر آسيبهاي رواني اجتماعي مي‌تواند به تدارك برنامه‌هاي پيشگيرانه و مداخله‌اي مؤثر بيانجامد، پژوهش بررسی سلامت روان زندانیان ورودی 1386زندان کارون اهواز به منظور آگاهي از نيمرخ سلامت روان زندانیان هنگام ورود به زندانها، شناسايي ميزان آسيب‌پذيري و بررسي عوامل خطر و محافظت‌كننده آنها در برابر مصرف مواد و خودكشي به عنوان طرح مقدماتی اولیه وآزمایشی انجام خواهدگرفت. در بخشی از نتايج اين پژوهش، اطلاعات جامعي در زمينه شناسايي عوامل خطرساز و محافظت‌كننده زندانیان در برابر خودكشي و نیز شناسايي زندانیان در معرض خطر خودكشي با توجه به نوع زندان، میزان حبس دانشكده و نوع جرم فراهم می شود .
بررسي همه‌گيرشناسي خودكشي در زندانيان خوزستان
اگرچه براساس نتايج پژوهش‌هاي متعدد آمار خودكشي‌هاي زندانیان در مقايسه با آمارهاي غيرزندانی ها پايين‌تر مي‌باشد، اما به دليل اهميت و حساسيت اين امر و همچنين عدم وجود اطلاعات دقيق در رابطه با وضعيت خودكشي زندانيان در ايران جهت هرگونه برنامه‌ريزي و مداخله مؤثر، اين پژوهش با هدف بررسي همه‌گير شناسي خودكشي‌هاي زندانیان در زندانهاي منتخب تحت پوشش اداره کل زندانهای خوزستان انجام خواهد گرفت. نتايج بدست آمده از اين پژوهش اطلاعات جامعي را در رابطه با نرخ خودكشي زندانیان و وضعيت خودكشي‌هاي زنداني به تفكيك جنسيت، سال نوع جرم ، پیشینه کیفری، محل اسكان ، روشها و زمان اقدام به خودكشي فراهم خواهد نمود.
3. هماهنگ‌سازي
پيرو مشكلاتي كه زندانها در رابطه با نحوه اقدام و مداخلة مناسب در وضعيت‌هاي بحراني خصوصاً موارد خودكشي همواره با آن روبرو بوده‌اند يكي از مباحث مركزآموزش منطقه 3زندانها به خودكشي و نحوه اقدام مؤثر در اين بحران اختصاص داده شده است و از اساتید، صاحبنظران و كارشناسان در خصوص راهكارهاي عملي مداخله در خودكشي‌ زندانی ها كسب نظر گرديد. براين اساس مقرر شد تا به منظور يكسان‌سازي و هماهنگ‌سازي مجموعه اقدامات زندانها جهت مداخله مؤثر در بحران خودكشي دستورالعملي تهيه و تدوين گردد و به عنوان راهنماي عمل به طور هماهنگ در زندانهای خوزستان بطور آزمایشی مورد استفاده قرار گيرد.
تدوین شيوه‌نامه مداخله در رفتارهاي خودآسيب‌رسان
پيرو تصميمات به عمل آمده در نشست اعضای مرکز آموزش زندانهای خوزستان و استادان مدعو، يك راهنماي عملي تحت عنوان شیوه نامه مداخله در رفتارهاي خود آسيب‌رسان زندانیان توسط آقايان شاهرخ ولی زاده و عبدالرحیم اسدالهی و با استفاده از نظرات كارشناسان در امر بهداشت روان، تهيه و تدوين گشت. اين شیوه نامه در نشست با مدیر کل و مسئولان اداره کل زندانهای خوزستان مورد بحث و بررسي قرارخواهد گرفت و نظرات پيشنهادي يا تكميلي تک تک مسئولان محترم زندانهای استان در اين‌خصوص جمع‌آوري می گردد. پس از بررسي اوليه و اعمال نظرات كارشناسي ارائه شده، نسخه نهايي شیوه نامه مذکور تدوين شده و در شوراي اداری زندانها به تصويب خواهد رسيد. متن كامل شيوه‌نامه به پیوست این گزارش موجود مي‌باشد.
برنامه‌هاي مشابه
با توجه به اينكه پيشگيري و مداخله در آسيب‌هاي رواني اجتماعي نيازمند اقدامات گسترده و فعاليتهاي همه‌جانبه مي‌باشد پرداختن به پژوهش و هماهنگ‌سازي ، ضرورت و لزوم برنامه‌ها و اقدامات ديگر را منتفي نمي‌كند. لذا برگزاري كارگاههاي آموزشي و انتشار بروشورهاي آموزشي در رابطه با پيشگيري و مداخله در خودكشي‌ همچنان در دستور كار مرکز آموزش زندانهای خوزستان قرار دارد.
چکیده طرح بررسی همه گیرشناسی خودکشیهای دانشجویی
دکتر فريبا زراني و معصومه وقار
کارشناسان مرکز مشاوره اداره کل امور دانشجویی؛ وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری، سال تحقیق 1384
در بسياري از موارد آنچه تعيين كننده اولويت‌هاي پژوهشي مي‌باشد ، آمار و ارقام است. خودكشي سومين علت مرگ بعد از تصادفات و ديگركشي در ميان جوانان 24-15 ساله و دومين علت مرگ بعد از تصادفات در دانشجويان است.(روي،2000)
نرخ متوسط خودكشي جهاني 15 در 100،000 نفر است و ميزان خودكشي دانشجويان سالانه 5/7 در 100،000 مي‌باشد كه تقريباً نصف نرخ خودكشي همتايان غيردانشجوي آنان است (جوف،2004).
در مورد خودكشيهاي دانشجويي اگرچه آمار موجود در مقايسه با آمارهاي غيردانشجويي پايين‌تر مي‌باشد. اما از يك‌سو برخي مطالعات دريافته‌اند كه گروههاي خاص دانشجويي ممكن است نرخ خودكشي بالاتري داشته باشند از جمله اين يافته‌ها نرخ بالاي خودكشي ميان دانشجويان خارجي نسبت به همتايان غيرخارجي آنها در دانشگاههاي آمريكا و انگليس مي‌باشد كه در سالهاي 1950، 80 در 100،000 نفر بوده است.( ليپشيتز،1990)
از سوي ديگر به دليل اهميت في‌نفسه اين امر خصوصاً در اين قشر، انجام بررسي‌هايي كه راه را براي پژوهش‌هاي بعدي و نيز اقدامات مداخله‌اي فراهم مي‌سازد لازم و ضروري است. براين اساس مطالعات متعددي به بررسي ميزان خودكشي دانشجويان در دانشگاهها پرداخته‌اند. در ايالات متحده از سال 1998 تا 1999 تعداد 4242 دانشجو خودكشي كردند و طي سه سال در سالهاي 2000 تا 2002 اين تعداد به 4390 نفر افزايش يافت.( فراست،2005)
مطالعه‌اي در 2000 دانشگاه واقع در ايالات متحده در سال 2001 نشان داد بيش از 11 درصد از دانشجويان افكار خودكشي دارند و 7/1 درصد آنها اقدام به خودكشي غيرمهلك نموده‌اند.( روبرتز، 2002 )
براساس مطالعه جوف(2004) از سال 1976 تا 1983 يعني طي هفت سال در دانشگاه ايلي‌نويز 19 دانشجو در اثر خودكشي جان باختند اما بعد از اجراي برنامه‌هاي پيشگيرانه كاهش قابل توجهي ديده شد بدين صورت كه طي هفده سال يعني 1984 تا 2001 در اين دانشگاه مجموعاً 20 دانشجو خودكشي كردند.
در دانشگاه ايوا در سالهاي 2002 و 2003 در مجموع 20 مورد اقدام يا تهديد به خودكشي وجود داشته است اما خودكشي كامل رخ نداده است.(ايوا،2003)
يكي از بالاترين نرخ‌هاي خودكشي دانشجويي متعلق به دانشگاه ام‌اي‌تي مي‌باشد كه طي سالهاي 1980 با نرخ خودكشي 19 در 100،000 و در سالهاي 1990 با نرخ 10 در 100،000 در مقايسه با دانشگاههاي مشابه بيشترين موارد خودكشي را به خود اختصاص داده است (جفري،2000) و دانشگاه نيومكزيكو يكي از كمترين نرخ‌هاي خودكشي دانشجويي را (7/1 در 100،000 نفر ) در سال 2003 دارا مي‌باشد (فونسكا،2004).
پژوهش حاضر با هدف بررسي همه‌گير شناسي خودكشي‌هاي دانشجويي در دانشگاههاي تحت پوشش وزارت علوم طي سالهاي 1377 تا 1383 انجام گرفت. داده‌هاي پژوهش توسط فرمهاي توزيع‌شده در مراكز مشاوره دانشجويي دانشگاههاي سراسر كشور گردآوري و اطلاعات جمع‌آوري شده به كمك روشهاي آماري توصيفي بررسي شدند. نتايج نشان داد تعداد موارد خودكشي مشتمل بر اقدام به خودكشي و خودكشي كامل در دانشجويان طي سالهاي يادشده ، 292 مورد مي‌باشد كه از اين موارد 6/8 درصد خودكشي كامل و 4/91 درصد اقدام به خودكشي بوده است. همچنين بررسي‌ داده‌ها نشان داد اقدام به خودكشي در دختران (7/52 درصد ) و خودكشي كامل در پسران (8/70 درصد) شايع‌تر است. بيشترين ميزان خودكشي در سالهاي 79-77 (7/49 درصد) و سال 82 (9/14 درصد) وجود داشته است و در دانشجويان گروه علوم انساني (5/39 درصد) و ساكنين خوابگاهها (8/80 درصد) بيشتر ديده شده است.
شايع‌ترين الگوي خودكشي خوردن دارو و سموم(8/69 درصد)، رگ‌زدن(5/15 درصد) و پرتاب از بلندي(6/7 درصد) مي‌باشد و فصل‌هاي بهار (5/34 درصد) و زمستان (4/28 درصد) و ماههاي ارديبهشت (5/16 درصد) و دي( 7/14 درصد) بيشترين موارد خودكشي را در خود جاي داده است. طي اين سالها نرخ خودكشي دانشجويان حداقل 6/0 و حداكثر 6/1 در 100،000 نفر بوده است كه به مراتب پايين‌تر است نرخ خودكشي جهاني دانشجويي(5/7 در 100،000) مي‌باشد. به طور كلي براساس يافته‌هاي اين پژوهش و مطابق با نتياج مطالعات ديگر نرخ خودكشي مردان نسبت به زنان بالاتر است.(جوف،2002 ؛ كاستر ،1995؛ هاوتون ، 2000 و جفري، 2004 )
گروه علوم انساني بيشترين آمار خودكشي را نسبت به ساير گروههاي آموزشي دارا بود اما در تفسير آن بايد جمعيت دانشجو هر گروه آموزشي را مورد توجه قرار داد. از نظر محل اسكان اگرچه موارد خودكشي در خوابگاهها بيشتر از غيرخوابگاهها مي‌باشد اما ميزان خودكشي كامل در خوابگاهها (9/4 درصد ) بسيار كمتر از خودكشي كامل در غيرخوابگاهها (4/22 درصد) است و اين مسئله اهميت وجود منابع كمك‌رساني و نيروهاي مداخله در بحران در خوابگاههاي دانشجويي را جهت كاهش خطر مرگ ناشي از خودكشي تأييد مي‌نمايد. الگوهاي خودكشي مي‌تواند تحت تأثير ابزار در دسترس بوده(مودان ،1970) و جنبه تقليدي داشته يا مفهومي نمادين وراي آن نهفته باشد.(باراكلو،1997)
در اين پژوهش نيز مطابق با مطالعات ديگر نگراني‌هاي مربوط به امتحانات مي‌تواند بر زمان شيوع خودكشي (ماههاي ارديبهشت و دي) مؤثر باشد. همچنين اگرچه نرخ خودكشي دانشجويي در ايران(حداكثر 6/1 در 100،000) بسيار پايين‌تر از نرخ جهاني خودكشي دانشجويي است؛ اما از اهميت مداخله‌هاي مورد نياز براي پيشگيري و جدي‌گرفتن موارد خودكشي دانشجويي نمي‌كاهد.
بخش دوم؛ بیان موضوع و طراحی برنامه
هدف:
ايجاد وحدت رويه در زندانها در برخورد با موارد خودكشي كامل، اقدام به خودكشي و خودكشي قريب الوقوع در زندانیان
تعاريف:
الف) خودكشي كامل : عملي كه از روي قصد بوده و سبب مرگ فرد مي شود.
ب) اقدام به خودكشي : اقدام به خودكشي عبارت است از عملي غيركشنده كه در آن شخص عمداً و بدون مداخله ديگران رفتاري غير عادي را انجام داده كه منجر به خود آسيب زني يا خوردن غير عادي يك ماده به تعداد بيش از ميزان تجويز شده مي شود.
ج) خودكشي قريب الوقوع : هر رفتار غيرمعمولي كه از نظر مددکاران زندان، اساتيد، متخصصان بهداشت رواني يا گروه پزشكي زندانها، احتمال خودكشي را مطرح كرده و احتمالا اقدام به خودكشي قريب الوقوع است.
شاخصهاي چنين احتمالي عبارتند از :
1- قطع فعاليت طبيعي به همراه عزلت و گوشه گيري
2- دوره هاي طولاني مدت افسردگي
3- " بخشش " دارايي هاي با ارزش ( مانند " دوست دارم اين ضبط صوت را به شما تقديم كنم ")
4- تغييرات ناگهاني خلق و روحيه از افسردگي و نااميدي به شادي و آرامش
5- پرداخت ناگهاني صورت حساب ها، بازگرداندن موارد قرض گرفته شده و امثالهم
6- تهيه وصيت نامه و خداحافظي هاي پاياني(آخرين خداحافظي ها)
7- تهيه و جمع آوری و مخفی کردن وسيله ( مثل تیزی يا قرص) يا صحبت كردن از وسايل واقعاً كشنده (مثل خوردن دارو، اتصال به برق و از اين قبيل)
8- تشخيص يك " حالت نااميدي و درماندگي" در فرد.
شیوه مداخله در بحران
1-خودكشي كامل
در صورت وقوع خودكشي كامل، كاركنان زندان بايد بلافاصله مراتب را به ریاست زندان اطلاع دهند. در صورتي كه خودكشي در بند روي داده است كاركنان بايد بلافاصله مراتب را ابتدا به مسئول بند و سپس به ریاست ندامتگاه اطلاع دهند ریاست زندان بايد موضوع را به مدير كل زندانها (و در صورت عدم دسترسي به رئيس اداره حفاظت )، رئيس مركز مشاوره يا كارشناسان مركز، رئيس يا پزشك مركز بهداشت و درمان و در صورت لزوم و با هماهنگي مدیر کل زندانها به ساير نهادهاي قانوني مرتبط و پزشكي قانوني اطلاع دهد.
1-1- اعلام خبر فوت
نحوه اطلاع رساني خبر فوت زندانی كه اقدام به خودكشي كامل نموده است بر عهده مدیر کل زندانها مي باشد و در صورت نیاز ایشان می توانند از افراد ذيل کمک بگيرند:
1- رئيس يا پزشك مركز بهداشت و درمان زندانها 2- كارشناس روانپزشك عضو کمیته بحران 3- رئيس مركز مشاوره و مددکاری4- ریاست اداره حفاظت 5- البته قبلا بايد نسبت به شناسايي بستگان يا قيم قانوني زندانی مطمئن شد.
2-1- خدمات حمايتي
رئيس مركز مشاوره بايد هماهنگي هاي لازم را در زمينه ارائه خدمات مشاوره اي و حمايتي لازم براي نزديكان زندانی و ساير زندانیاني كه تحت تاثير منفي خودكشي قرار گرفته اند، به عمل آورد. همچنين لازم است براي ارائه مشاوره سوگ به اعضاي خانواده (يا از طريق مراكز و منابع محلي و يا در صورت دسترسي خانواده از طريق مركز مشاوره) هماهنگي‌هاي لازم به عمل آيد.
با توجه به اينكه احتمال تقليد خودكشي مطرح است و از طرفي نبايد موجب از بين رفتن قبح عمل خودكشي شد، لذا بايد در خصوص برگزاري مجالس ترحيم اينگونه زندانيان در زندان بسيار احتياط كرد. قوياً توصيه مي شود از برگزاري هرگونه مراسمي كه باعث تجليل و يا قهرمان پروري زندانی شود؛ پرهيز گردد. ذكر اين نكته ضروري است كه زندانی كه بر اثر خودكشي فوت كرده، اگر دچار بيماري يا مشكل روانشناختي نبوده كه جاي ترديد دارد، حداقل دچار نوعي اشكال در فرآيند حل مساله بوده و لذا چنين زندانی نبايد الگوي سايرين شود.
2-اقدام به خودكشي
در صورت وقوع اقدام به خودكشي، كاركنان زندان بايد بلافاصله ریاست زندان را مطلع سازند و در صورت زنده بودن فرد، او را سريعا جهت اقدامات پزشكي به مركز بهداشت و يا اورژانس‌هاي پزشكي اعزام و يا با تماس با اورژانس درخواست امدادگر نمايند. وظيفه ریاست ندامتگاه اطلاع رساني به كليه اعضاي کمیته مداخله در بحران خودكشي و حضور در محل جهت هماهنگي و همكاري لازم با ساير اعضا و نظم دهی و جلوگیری از ازدحام احتمالی مي باشد. در هر حالت مركز بهداشت و درمان زندانها به همراه مركز مشاوره موظفند يك تيم تخصصي به محل وقوع خودكشي اعزام نمايند. رئيس مركز مشاوره مراتب را به خانواده زندانی و دادگاه اطلاع مي دهد و از آنها می خواهند تا دستورالعمل های درمانی لازم را در ملاقات های بعدی پیگیری کنند.
3- تهدید به خودکشی
در صورتی که زندانی تهدید به خودکشی نماید، لازم است موارد ذيل مدنظر قرار گردد:
1- تحت “ هيچ “ شرايطي نبايد جوان مستعد خودكشي را تنها گذاشت.
2- با آرامي با زندانی صحبت كنيد تا مشخص شود كه آيا وسايل يا مواد آسيب رسان در اختيار دارد و يا به آنها دسترسي دارد (مثل چاقو ، داروها و غيره) .
3- در صورت امكان، با آرامش چنين وسايلي را از زندانی و محيط بلافصل او دور كنيد. در صورت مقاومت زندانی “ هرگز “ با وي درگير نشويد.
4- زندانی را به آرامي به مكاني از قبل تعيين شده و غير تهديدكننده و دور از ساير زندانیان منتقل كنيد. مكاني كه كارشناس دفتر مشاوره حضور و امكان تماس تلفني وجود داشته باشد. در اين زمان كارشناس دفتر مشاوره بايد مسئوليت مصاحبه در بحران را به عهده بگيرد. اگر سايرين اين فرايند را شروع كرده اند، در صورت ضرورت يا درخواست خودشان مي توانند بمانند.
5ـ كارشناس دفتر مشاوره بايستي با آرامش با زندانی صحبت كند تا خطر آسيب به خود را در او ارزيابي نمايد.
6- اگر زندانی وسايل آسيب رسان را رها نمي كند(= خطر بسيار زياد) سعي كنيد وسايل آسيب رسان را از زندانی بگيريد و مانع از آسيب رساني وي به خودش شويد. در صورت مقاومت زندانی “ هرگز “ با وي درگير نشويد. در چنين شرايطي بايد با متخصص روانشناسی مرکز بهداشت و درمان زندانها تماس بگيريد.
7-در صورتي كه زندانی وسايل آسيب رسان را رها مي كند ولي هنوز در مرحله خطر قريب الوقوع قرار دارد(= خطر زياد) بايد با تكميل "فرم ارجاع فوري زندانی به محاکم قضایی" او را به ریاست دادگاه مرتبط ارجاع داد و از پزشك زندان و روانشناس مرکز مشاوره هم خواست تا در خصوص اقامت زندانی در وضعيت كنوني در محيط هاي جمعي بند اظهار نظر نمايند.
8- لازم است زندانی پس از اتمام مراقبتهاي طبي سرپايي يا بستري مرتبط با خودكشي، به روانپزشك یا روانشناسی ( مركز مشاوره) مراجعه كند.
9- اگر زندانی در حالت خطر قريب الوقوع آسيب به خود وجود ندارد(= خطر متوسط)، بايد با زندانی يا دوستان و آشنايان و نيز والدين زندانی ارتباط برقرار كرد و آنها را در خصوص موقعيت راهنمايي كرد.
تبصره : با توجه به عدم همكاري برخي از زندانيان در دادن شماره تماس با خانواده، دفتراجرایی احکام هر زندان موظف است تلفن و آدرس كليه ساكنين بندها را در هر سال و تغييرات احتمالي آن را به صورت ديسكت در اختيار مركز مشاوره قرار دهند و از صنعت آدرس و تلفن با تماس قبلی مطمئن گردد.
4- خودكشي قريب الوقوع
در صورتي كه هر يك از كاركنان يا زندانيان متقاعد شوند كه يكي از كاركنان يا زندانیان در معرض خطر احتمالي خودكشي است (با توجه به نشانگرهاي فهرست شده در بالا)، بايستي مراتب را با رئيس زندان و مركز مشاوره در ميان بگذارند و با مشاركت آنها راهبردهايي جهت حمايت از فرد مورد نظر و يا ارجاع هر چه سريعتر وي به مركز مشاوره جهت ارزيابي و كمك تخصصي پي ريزي نمايند. اگر زنداني در وضعيتي باشد كه بدون مراقبت احتمال ارتكاب به خودكشي در مورد وي مطرح است، رئيس مركز مشاوره بايد مراتب را به اطلاع ریاست زندان و مدير كل زندانها و قاضی رسیدگی کننده به پرونده زندانی برساند. در چنين مواردي بايد ترتيب بستري كردن فرد فراهم گردد و مراتب به اطلاع خانواده وي رسانده شود تا همكاري آنان براي بستري كردن زندانی جلب گردد. با توجه به اينكه زندان از نقطه نظر حقوقي قيم زندانی محسوب نمي گردد، لذا درگير كردن خانواده در فرايند درمان و جلب موافقت آنان براي درمان ضروري است.
5- شرايط ادامه حبس و اقامت زندانی در بند
با توجه به ماهيت زندان به عنوان يك محيط اصلاحی – تربیتی و درك اين نكته كه اين محيط براي بعضي از زندانیان استرس زا است، حتما بايد به گونه اي اطمينان حاصل گردد كه زندانی اقدام كننده به خودكشي يا زندانی كه بر اثر اين شرايط استرس زا بستري شده است و بالقوه تهديدي براي خودكشي مجدد است، فعلا توانايي مقابله با اين استرسها را دارد. ادامه حبس يا تداوم اقامت زندانی در بند منوط به تاييد روانپزشك يا رئيس يا مركز مشاوره با اعلام به قاضی خواهد بود. دفتر مشاوره و دادگاه مي تواند ادامه حبس يا اقامت در بند را منوط به ارتباط مستمر زندانی با مركز مشاوره و شركت در چند جلسه مشاوره بنمايد. در صورتي كه ارزيابي متخصصان بهداشت رواني يا مركز مشاوره مبني بر ناتواني زندانی بر اقامت در بند باشد، مركز مشاوره مي تواند با همكاري اداره كل زندانها و دادگاه نسبت به درخواست تقاضاي انتقال زندان به زندانی نزدیک به محل سكونت خانواده وی اقدام بنمايد.
6- پيگيري
در پيگيري بايد به چند نكته توجه كرد:
1- تكميل پرونده و مصاحبه مددكاري با كليه زندانيان اقدام كننده به خودكشي
2- پيگيري وضعيت روانشناختي كنوني زندانی از نظر احتمال خودكشي مجدد
3- پيگيري مساله ادامه حبس و تداوم حضور زندانی در بند
4- پيگيري تكميل مراحل درماني زندانی از نظر پزشكي، روانپزشكي و مشاوره اي در شرايط سرپايي و بستري
5- در صورت نیاز، پیگیری تقاضای تغییر بند یا انتقال به زندان نزدیک محل سکونت خانواده زندانی
7- گزارش دهي و تنظيم صورتجلسه
1- براي كليه موارد اقدام و تهديد به خودكشي صورتجلسه اطلاع به دادگاه و خانواده تنظيم و توسط مددکار اجتماعی تكميل گردد. در صورت امتناع خانواده از حضور در زندانی توصيه مي گردد یک مددکار به محل سكونت خانواده اعزام و در آنجا پس از ملاقات با خانواده، فرم صورتجلسه تنظيم گردد.
2- لازم است براي كليه موارد كامل، اقدام و تهديد به خودكشي، فرم گزارش در دو نسخه تنظيم و يك نسخه آن در مركز مشاوره نگهداري و نسخه دوم هر چه سريعتر به صورت محرمانه مستقيم به دفتر حفاظت اطلاعات و دادگاه ارسال گردد.
8- بايدها و نبايدها
بايد:
• علايم آغازگر و سرنخ هاي خودكشي را بشناسيد: افسردگي، درماندگي، تهديد به خودكشي يا اخطارهاي كتبي و شفاهي، گوشه گيري، استرس شديد، شكست هاي عاطفي و...
• حتما والدين را در جريان امور قرار دهيد. در برقراري ارتباط با خانواده حتي‌المقدور از بكارگيري واژگان تخصصي آسيب شناسي رواني پرهيز و بيشتر به وضعيت عاطفي و رفتاري زندانی اشاره شود.
• به قضاوت خود اعتماد كنيد.
• موضوع را با دادگاه در ميان بگذاريد. به محض اينكه متوجه شديد زندانی در معرض خطر خودكشي است ، موضوع را به مقام بالاتر يا رئيس مركز مشاوره و يا اورژانس اطلاع دهيد.
• به احساسات و عواطف موجود در وراي كلمات توجه كرده و سعي كنيد آنها را بفهميد. احساسات ابراز شده از جانب زندانی را جدي بگيريد.
• فرد را به طرح كردن آنچه افكار مرگ را در او به وجود آورده است تشويق كنيد.
• وقتي درباره تهديد صحبت مي كنيد از واژه هاي"خودكشي"، " كشتن خودت"، " تصميم به خودكشي" استفاده نكنيد.
• از زندانی بخواهيد كه تصميمش را براي مدتي به تعويق اندازد؛ در اين صورت مي‌توانيد به فرد پيشنهاد كنيد كه همراه با او به دنبال منابع حمايتي بگرديد.
• به فرد كمك كنيد تا جايگزين ها و راههاي مناسب را تشخيص دهد.
• به زندانی يادآوري كنيد كه خودكشي يك راه حل دايمي براي حل يك مسئله گذرا و موقتي است.
• اين واقعيت را دريابيد كه ممكن است در بعضي از موارد نتوانيد مانع از انجام خودكشي شويد.
نبايد:
• نگران اين نباشيد كه اگر موضوع خودكشي را آشكار سازيد به اعتماد زندانی نسبت به خودتان لطمه وارد مي شود. شما مي توانيد با برملا كردن يك راز، يك زندگي را نجات دهيد.
• سعي نكنيد در مجادله مربوط به خودكشي برنده شويد. آنها ممكن است تحمل باخت را نداشته باشند.
• زندانی را موعظه نكنيد يا پند و اندرز ندهيد.
• تهديد به خودكشي يا چالشهاي پيش روي زندانی را ناديده نگيريد.
• اگر احساس مي كنيد كه زندانی در معرض خودكشي را يك خطر فوري تهديد مي‌كند، او را تنها نگذاريد.
• سعي نكنيد زندانی در معرض خطر خودكشي را به تنهايي نجات دهيد.
• علايم و نشانه هاي خودكشي را ناديده نگيريد. ناديده گرفتن به زندانی اين پيام را منتقل مي كند كه او را دوست ندارند يا نمي فهمند.
• از قوت قلب دادن هاي بي مورد مثل اين كه " همه چيز درست و رو به راه مي شود " بپرهيزيد.
• فریب اين گفته زندانی را نخوريد كه بحران عاطفي به اتمام رسيده است.
• تصور نكنيد كه فقط افراد پرخاشگر خودكشي مي كنند و نه افراد "خوب" ، "ساكت" يا "مطمئن".
تذکر :
با توجه به اینکه امکان دارد حسب ضرورت لزوم تجدیدنظر در این شیوه نامه به وجود آید بر این اساس پیشنهاد می شود اصلاحات پیشنهادی کلیه پرسنل و مشاوران زندانها به دفتر مرکز آموزش منطقه سه زندانهای کشور ارسال گردد.
پيوست شماره يك
کمیته هماهنگی مداخله در رفتارهای خود آسیب رسان و شرح وظایف اعضاء
پیشنهاد می شود در هر زندانی کمیته ای تحت عنوان " کمیته هماهنگی مداخله در رفتارهای خود آسیب رسان با حضور افراد زير و با شرح وظايف در موقع لزوم مشخص تشكيل شود:
1- معاون زندان
2- مشاور زندانیان
3- رئيس مركز بهداشت و درمان زندان
4- معاون انتظامات زندان
5- مسئول امور فرهنگی زندان
6- يك نفر كارشناس روانپزشك معتمد به پيشنهاد رئيس زندان
7- قاضی ناظر زندان
تبصره 1: مسئوليت اين کمیته بر عهده معاون زندان مي باشد.
تبصره 2: كليه امور مربوط به خودكشي زندانیان توسط اين کمیته ساماندهي مي شود.
تبصره 3: لازم است کمیته در اسرع وقت از طریق مرکز آموزش منطقه سه زندانها برنامه آموزش مداخله در بحران را برای تمامی افرادی که به نحوی درگیر مساله خودکشی زندانیان هستند ( مانند کارکنان انتظامات و مسئولان و سرپرستان و مراقبین بندها و ... ) طراحی و اجرا کند.
شرح وظايف اعضاي کمیته هماهنگی مداخله در رفتارهای خودآسیب رسان
شرح وظايف معاون زندان
1- تشكيل جلسات کمیته هماهنگی مداخله در رفتارهای خود آسیب رسان به صورت اضطراري
2- در جريان قرار دادن رئيس زندان
3- انجام هماهنگي هاي لازم براي در جريان قرار دادن و همكاري با نهاد هاي قانوني نظير دادگاه رسیدگی کننده به پرونده زندانی و پزشكي قانوني ، ......
شرح وظايف مشاور
وظايف مشاور در موارد خودكشي كامل:
1- تماس با خانواده زندانی متوفي
2- انجام هماهنگي هاي لازم در زمينه ارائه خدمات مشاوره اي و حمايتي لازم براي خانواده، نزديكان زندانی و ساير زندانیاني كه تحت تاثير منفي خودكشي قرار گرفته اند.
3- تلاش و رايزني با مسئولان قضایی و خانواده زندانی متوفي از نظر نحوه برگزاري مراسم احتمالي ترحيم و پرهيز از قهرمان پروري احتمالي
وظايف مشاور در موارد اقدام به خودكشي:
1- حضور در محل اقدام
2- ارزيابي ميزان خطر خودكشي و انجام اقدامات لازم بسته به ميزان خطر( رجوع شود به دستورالعمل هاي خطر بسيار زياد ، خطر زياد، و خطر متوسط )
3- در صورت نياز به همراه یا اعزام هماهنگي با مدير و قاضی ناظر زندان براي اعزام جهت بستري كردن زندانی صورت پذیرد.
4- اعزام مددكار دفتر مشاوره جهت بازديد از زندانی در محل بستري و تهيه گزارش مددكاري و پيگيري وضعيت زندانی از نظر انجام اقدامات درماني لازم
5- پيگيري وضعيت زندانی از نظر شرايط ادامه حبس و چگونگي اقامت در بند
6- پيگيري و ارزيابي وضعيت زندانی از نظر احتمال خودكشي مجدد
7- در صورت نیاز پیگیری تغییر بند یا تقاضای انتقالی به زندانی نزدیک محل سکونت خانواده زندانی
وظايف مشاور در موارد خودكشي قريب الوقوع/ تهدید به خودکشی:
1- ایجاد هماهنگی لازم برای ملاقات روانپزشک معتمد با زندانی در دفتر مشاوره
2- انجام مصاحبه در بحران و ارزيابي خطر خودكشي و اقدام متناسب با ميزان خطر توسط خود یا کارشناس مرکز مشاوره
شرح وظايف رئيس مركز بهداشت و درمان زندان
وظايف رئيس مركز بهداشت و درمان زندانها یا پزشک کشیک در موارد خودكشي كامل:
1- تماس با خانواده زندانی متوفي در غياب مشاور
2- انجام هماهنگي هاي لازم جهت حضور پزشكي قانوني و انجام تشريفات لازم تا زمان حضور ریاست و معاون زندان ،مسئول اداره حفاظت زندانها و قاضی ناظر زندان
وظايف رئيس مركز بهداشت و درمان زندان یا پزشک کشیک در موارد اقدام به خودكشي:
1- انجام هماهنگي هاي لازم براي حضور پزشك، پرستار و آمبولانس در محل
2- در صورت نياز به بستري، انجام هماهنگي هاي لازم براي بستري كردن زندانی
شرح وظايف معاون انتظامات زندان
وظايف معاون انتظامات زندان در موارد خودكشي كامل:
1- اطلاع رساني به ساير اعضاي کمیته مداخله در رفتارهای خود آسیب رسان
2- حضور در محل وقوع خودكشي و تهيه گزارش و ارائه به رئيس کمیته مداخله در بحران و مقامات قضایی
3- تماس با خانواده زندانی متوفي در غياب ساير اعضاي کمیته مداخله در بحران
4- تماس با پزشكي قانوني و ساير نهادهاي قانوني مرتبط
وظايف معاون انتظامات زندان در موارد اقدام به خودكشي:
1- اطلاع رساني به ساير اعضاي کمیته مداخله در رفتارهای خود آسیب رسان
2- حضور در محل وقوع خودكشي جهت نظم دهی و جلوگیری از ازدحام احتمالی و تهيه گزارش و ارائه به رئيس کمیته مداخله در بحران و مقامات قضایی
شرح وظايف مسئول امورفرهنگی زندانها
1- حضور در محل وقوع خودکشی و انجام هماهنگي و همكاري لازم
2- در صورت خودكشي كامل، تماس با خانواده زندانی متوفي. در صورت نیاز ایشان می توانند از افراد ذيل کمک بگيرند:1- رئيس يا پزشك مركز بهداشت و درمان زندانها 2- كارشناس روانپزشك معتمد عضو کمیته بحران 3- رئيس مركز مشاوره زندانها 4- نمایندگی پزشکی قانونی
شرح وظايف كارشناس و روانپزشك معتمد
1- حضور در جلسات کمیته مداخله در رفتارهای خود آسیب رسان
2- معاينه و ارزيابي روانپزشكي زندانی پس از ترخيص از اورژانس يا بيمارستان و انجام اقدامات طبي
3- ارائه نظر تخصصي و كمك به دفتر مشاوره و قاضی ناظر و دادگاه رسیدگی کننده به پرونده در خصوص اتخاذ تصميم در جهت چگونگي ادامه حبس و اقامت در بند
شرح وظایف قاضی ناظر زندانها
1-حضور در محل وقوع خودکشی و امضاء صورت جلسات مربوط به حادثه و مطالعه گزارش روانپزشک معتمد و مشاوره زندانها از وضعیت جسمانی – روانی زندانی
2-ارائه گزارش قانونی صورتجلسه اقدام به خودکشی به دادگاه رسیدگی کننده به پرونده و یا قاضی اجرای احکام و ارائه درخواستهای لازم.
عبدالرحیم اسدالهی و شاهرخ ولیزاده

نظرات کارشناسی و پیشنهادات اصلاحی برنامه:
(استاد محترم بجز پاسخوگویی به سوالات زیر؛ لطفاً نظرات خود و ایرادات برنامه را بطور مبسوط بیان فرمائید.)
1. چه مقام مسوولی و کارشناسی از قلم افتاده است و بایستی در این برنامه کابردی حضور داشته باشد؟
2. آیا شرح وظایف اعضاء روشن و جامع است؟
3. چه اقدامات دیگری باید به مجموعه رفتارهای پیشگیرانه و اجرائی افزوده گردد؟
منبع:تدوین کنندگان:
عبدالرحیم اسدالهی و شاهرخ ولیزاده
مدرسان دانشگاه جامع علمی کاربردی
articles.ir

sajadhoosein
15-02-2011, 16:22
نشانه بر هم خوردن زندگی مشترک


آمار جدید را شنیده اید: 10 مرد ازدواج کرده را در یک اتاق قرار دهید خواهید دید که نیمی از آنها خواهان طلاق می شوند. آمار وحشتناکی است، اما حقیقت دارد. این روزها طلاق به صورت یک شغل پر در آمد برای کسانی که ازدواج را به هم جوش می دهند و وکلایی که در طلاق گرفتن به افراد کمک می کنند در آمده است و بازار آن حسابی گرم است.
در این جا یک حقیقت دیگر هم وجود دارد: مردها خیلی کمتر از زن ها به طلاق فکر می کنند. بر اساس تحقیقات در حدود 66 تا 75 درصد از کل درخواست های طلاق از جانب خانم ها ارائه داده می شود.
به عبارت دیگر آقایون خیلی کمتر از خانم ها به جدایی فکر می کنند. به هر حال بهتر است که اصلا به جدایی فکر نکنیم، و سعی کنیم با چنگ و دندان به رابطه زناشویی خود ادامه دهیم تا خدای نکرده اتفاق ناگواری پیش نیاید.
فرسایش تدریجی
رابطه زناشویی یک شبه ویران نمی شود. این امر به تدریج و به صورت نا محسوس روی می دهد. درست مثل شکاف هایی که در عمق زمین ایجاد می شوند. پیش از آنکه متوجه این مطلب شوید، شکافی عمیقی میان شما و همسرتان به وجود می اید و دلیل آن هم این است که بسیاری از زوجین به جای حل مشکلات ترجیح می دهند چشم پوشی کرده و نسبت به آنها از خود بی توجهی نشان دهند. منشا این مشکلات هر چیزی می تواند باشد؛ اما اساسا به دلیل تغییر در رفتار یکی از زوجین می باشد.
در زیر 10 نشانه از طرز برخوردی است که باید آنها را به عنوان نوعی احضاریه به سمت دادگاه خانواده تلقی کرد.
شماره 10: دور هم جمع نمی شوید
هر سال در مراسم روز شکرگذاری صندلی کناری خود را برای خانمتان رزو می کردید، اما امسال پسر خواهرتان در کنار شما نشسته است. صندلی ای که همیشه برای سالیان پی در پی جای او بوده است. آیا تا به حال به دلیل آن فکر کرده اید؟
شماره 9: خونسرد و بی تفاوت می شوید
تمام تلاش و کوششی که برای حفظ رابطه می کردیدی کم کم از بین می رود و به صورت فردی از خود راضی در می آیید. از یکدیگر نمی پرسید که روز خود را چگونه گذرانده و چه کارهایی انجام داده اید. زمان سلام و خداحافظی با یکدیگر رو بوسی نمی کنید. او دیگر عکس شما را درون کیف پولش قرار نمی دهد و شما هم همینطور.
می توانید به راحتی بدون او به زندگی خود ادامه دهید، به همین دلیل زمانی که هر دو در خانه هستید، ترجیح می دهید با هم در یک اتاق نباشید.
شماره 8 : دیگر ارتباط جنسی ندارید
شاید هنوز در یک تخت بخوابید، اما هیچ صحبت دوستانه و لطیفی بین شما رد و بدل نمی شود. دور از هم می خوابید و به هیچ وجه یکدیگر را لمس نمی کنید. حتی آخرین باری که یکدیگر را در آغوش گرفتید نیز به سختی به یاد می آورید.
شماره 7 : اوقات فراغتتان را در کنار هم نمی گذرانید
اگر نمی توانید آخرین مرتبه که با هم به مسافرت رفتید را به یاد آورید، به دلیل کمبود بودجه و یا نبود وقت کافی نیست. در چنین شرایطی هر دوی شما به این فکر هستید که به نحوی از مصاحبت دیگری فرار کنید. به عنوان مثال بیشتر ترجیح می دهید با دوستانتان بیرون روید و یا خودتان را راحت می کنید و بی سراغ مواد مخدر یا مشروبات الکلی می روید.
شماره 6 : خانم با دقت دخل و خرج را حساب می کند
آیا متوجه شده اید که همسرتان از پرداخت بعضی قبوضی که سابقا خودش مسولیت پرداخت آنها را به عهده گرفته بود، شانه خالی می کند؟ آیا نسبت به درامد، بدهی، پس انداز و سرمایه گذاری های شما علاقه بیشتری نشان می دهد و می خواهد بیش از پیش از آنها سر در بیاورد؟ او می خواهد از این طریق محاسبه کند که بعد از طلاق چه مبلغی دست او را می گیرد..
شماره 5 : به دنبال استقلال است
یک خانم ناراضی سعی می کند تا آنجا که ممکن است فاصله خود را از همسرش دورتر کند و اتکا خود را به او کم نماید. او در کلاس های متفاوتی ثبت نام می کند، به نام خودش حساب باز می کند، سرمایه گذاری انجام می دهد، و حتی تا مرز تغییر نام هم پیش می رود. این امور نشان دهنده شکاف عمیقی هستند که در رابطه فعلی شما به وجود آمده است.
شماره 4 : به خانه نمی روید
آیا قدم گذاشتن به خانه به جای اینکه مایه آرامش باشد، برای شما به صورت کار دشواری در آمده است؟ سعی می کنید برای خانه رفتن بهانه های مختلفی نظیر کار کردن تا دیر وقت یا بیرون بودن با دوستان قدیمی را بتراشید؟
حتی در خانه هم به دنبال راه فراری می گردید تا از زیر حل مشکلات روابط زناشویی فرار کنید. اگر برای ساعت ها متمادی به تماشای تلویزیون می نشینید و خود را با سرگرمی های متفاوتی مشغول می کنید، باید از خود سوال کنید که این همه وقت اضافی را از کجا می آورید.
شماره 3 : تمام صحبت ها به دعوا ختم می شود
هر گاه با هم به گفتگو می نشینید، کار به جاهای باریک کشیده می شود. زندگی برای شما تکرار مکررات است، بحث و مشاجره هایی است که به نتیجه معقول ختم نمی شوند. این کار شما را عصبانی می کند و سبب می شود تا نسبت به او بی میل شوید، علاوه بر این علاقه خود را نیز نسبت به او از دست می دهید. این امر زمانی به اوج خود می رسد که وقتی در مورد خانمتان خبری را از زبان سایر افراد می شنوید، احساس خوبی نمی کنید.
شاید خیلی عصبانی شوید که جر و بحث و دعوا بین شما خیلی عادی می شود. در نظر شما او نمی تواند هیچ کاری را به درستی انجام دهد و احساس می کنید که تمام کارهای شما را زیر ذره بین قرار داده است. فقط کافی است تناقضی در گفته های هر یک از شما دو نفر دیده شود، آنگاه خونتان به جوش می اید و هر دو خشمگین می شوید.
شماره 2: وظایفی که به عهده داشتید
زمانی که می خواهید پای خود را از مزرهای رضایت جنسی فراتر بگذارید، اطمینان خاطر دارید که وضعیت خوبی در خانه انتظار شما را نمی کشد. اگر در گذشته خود را مجاب به انجام دادن یک چنین کاری کرده بودید، حال از خود می پرسید که چرا نباید بتوانم این کار را انجام دهم. اگر می دانید که خانمتان نیز به این اصول پایبند نیست پس دیگر چه دلیلی وجود دارد که تا این حد خود را به زحمت بیندازید.
شماره 1 : حرمت ها شکسته می شود
ارزشی که در گذشته برای یکدیگر قائل بودید به تدریج از بین می رود و تنها چیزی که باقی می ماند رنجش و آزردگی است. به یکدیگر ناسزا می گویید و در بعضی موارد حاد، برخورد فیزیکی نیز پیدا می کنید. خشونت تنها وسیله ارتباطی شماست. بر روی زخم های گذشته نمک می پاشید تا بتوانید بیش از هر زمانی یکدیگر را آزرده خاطر سازید. در این حالت تنها منتظر جرقه ای هستید تا اتش خشم شما را شعله ور سازد.
بازی نیست
طلاق مسئله ای کاملا جدی است. اوج نقطه ای است که به اشتباه بزرگی که در زندگی مرتکب آن شده اید، پی می برید. قسمت اعظمی از زندگی شما وقف سرو کله زدن با درد و رنج می شود، تازه ما مسائل اقتصادی را نیز نادیده می گیریم.
تسلیم شدن انتخاب مناسبی نیست. حتی اگر فکر می کنید جز طلاق راه دیگری برای شما نمانده است، تا آنجا که می توانید بر روی تفاوت هایتان کار کنید. کارهای متعددی می توان برای نجات یک ازدواج از خطر نابودی انجام داد، مثل مشاوره های خانوادگی. حتی پیش از اینکه تصمیم به طلاق بگیرید، می توانید با توافق یکدیگر زمانی را جدا از هم زندگی کنید و مسائل ازدواج خود را دقیق تر بررسی نمایید
در آخر هم باید به این مطلب فکر کنید که در گذشته چه چیز شما را عاشق او کرده بود که تن به ازدواج با او را دادید. دوباره به یاد دلایل دوست داشتن یکدیگر بیفتید؛ توجه خود را به آن معطوف کنید تا بتوانید به موفقیت دست پیدا کنید.

sajadhoosein
16-02-2011, 08:09
بررسی کارکردهای کنش جنسی در روابط متقابل زناشویی همسران

چکیده:
این بررسی به شیوه روندپژوهی به مطالعه ارتباط معنادار و نقش و کارکرد آمیزش جنسی در ارتباط همسری زنان و مردان خوزستانی در سال 1386 می پردازد. با استفاده از دو نظریه کارکردگرایی و تعریف انواع آن در دو صورت به و بدکارکرد برای متغیر کنش جنسی همسران و تئوری تحلیل تبادلی اریک برن
(1964) در تعریف نقش منِ شخصیت همسران در سه حالت منِ والدی، بالغ و کودک به آزمون معناداری آنها با آماره کای دو و فی پرداخته شد. جامعه آماری شامل زنان و مردان مراجعه کننده به مراکزی چون دادگاههای خانواده، کلانتریها و نهادهای دولتی و با روش نمونه گیری در دسترس و تصادفی جمعاً 75 زن و مرد بودند. متغیرهای فرعی بررسی شامل سن، سواد، شغل و طلاق نیز در ارتباط با دو متغیر اصلی بالا مورد آزمون قرار گرفتند. نتایج پژوهش نشانگر ارتباط معنادار بالا بین کارکردهای کنش آمیزش جنسی و نوع ارتباط تبادلی همسران بوده که در این میان متغیرهای مداخله گر سن در جهت مثبت و طلاق در جهت منفی ارتباط معنادار و اثرگذار بر روی متغیرهای اصلی بررسی داشتند. در مجموع می توان گفت متغیرهای سن و سواد در تقویت ارتباط تکمیل کننده بین منِ شخصیت همسران و بهره وری مناسب از کارکردهای کنش جنسی در جهت تداوم این ارتباط موثر خواهند بود. شغل فاقد ارتباط معنادار و طلاق را می توان نتیجه بدکارکردی آمیزش جنسی و ارتباط تبادلی قطع کننده منِ والد-کودکی همسران دانست.

واژگان کلیدی: کارکردهای آمیزش جنسی، روابط همسری، نظریه اریک برن، تحلیل تبادلی

مقدمه
بررسی و مطالعه کارکردهای ارتباط جنسی و مولفه های جسمانی روانی این ارتباط میتواند یکی از مهمترین موضوعات و مسائل قابل بررسی در مطالعات خانواده، پیوندهای زناشویی و روابط زن و شوهری دانست. هر چند درک و فهم این شناخت به دلیل محدودیتهای پژوهشی خاص خود مساله زاست؛ ولی دوام و پایداری بخش مهمی از یک ارتباط همسری طبق ارزشها و هنجارهای مورد تائید جامعه خود بی شک بر بد یا به کارکرد بودن پیوندها و آمیزش جنسی(میزان و نوع) زن و مرد بستگی خواهد داشت.
این پژوهش نیز در یک روندپژوهی سه ماهه در مطالعه 35 پیوند زناشویی موفق و شکست خورده در پی بررسی نوع و کارکردهای آمیزش جنسی در روابط زن و شوهری است. این تحقیق در واقع در پی مطالعه این امر می باشد که کنشهای جنسی و مشخصاً نوع جسمانی آن یعنی آمیزش جنسی از دریچه روابط همسری به عنوان چه ابزاری بکار رفته و چه کارکردی می یابد. هر چند اگر این بد یا به کارکردی، مولفه ای گذرا و موقت(از لحاظ متغیر زمان و میزان آمیزش جنسی) در این ارتباط زن و شوهری باشد. به همین منظور در این مطالعه ارتباط زناشویی 70 زن و مرد خوزستانی در اوخر سال 1385 و اوایل سال 1386 مورد مطالعه قرار گرفت.

بیان موضوع
قبل از انجام این بررسی پژوهشگر همواره در حوزه حرفه ای مطالعاتی خود به مسائل و متغیرهای اثرگذاری روبرو میگردید(و می گردد.) که بر حسب مشاهده مستقیم و غیرمستقیم علمی افراد مورد مطالعه به ناموفق بودن و غیراثربخش بودن آمیزشهای جنسی و کنشهای جنسیتی زن و شوهری اشاره داشته اند. در مطالعه برخی از شکستها در روابط همسری بصورت بالقوه و بعدها در شکل بالفعل(تشکیل پرونده در محاکم خانواده) بویژه از سوی مردان به کارکردهای منفی و نامناسب رابطه جنسی خصوصاً متغیر بدنی آن اشاره فراوان گردیده است. در مشاهده و مطالعه موردهای بررسی نیز قبل از اجرای نظام مند پژوهش به جملات و حالاتی اشاره می شد که به نوع و کیفیت ارتباط زن و شوهری از یک سو و کارکردهای کنش جنسی با تاکید بر متغیر جسمانی آن از سویی دیگر بر می گشت. مسائلی از این قبیل(پیدا و پنهان) پژوهشگر را به مطالعه کارکردهای روابط جنسی در بین خانواده های موفق و شکست خورده سوق داد. (اسدالهی، 1385)

چارچوب نظری
در پارادایم رفتارگرایانه در نظریات جامعه شناسی(پارادایمهای سه گانه کوهن: رک: ریتزر 1382) به دو متغیر کارکرد Function و کنش Action اشاره فراوان گردیده؛ بطوریکه در سلسله نظریات رفتاری جامعه شناسی بر بنیادین بودن این دو متغیر تاکید دارند. مانند نظریات افرادی چون کولی، هومنز، کالینز، هوبر و مرتون.(کوزر، 1382)

از سوی دیگر در حوزه علوم رفتاری نیز به سلسله تئوریها و نظریاتی برخورد می شود که به کارکردشناسی و سنجش نوع و کیفیت ارتباط و روابط بین فردی انسانها اهمیت می دهد. هر چند نمی توان به نظریه پردازی خاص در این حوزه اشاره نمود که بیشتر از همه این ساختار نظری ترکیبی از دیدگاه ها و تئوریهای پیوند یافته جامعه شناختی و روانشناختی است. در این مطالعه از یک سو متغیر کارکرد و کیفیت آن(بد یا به کارکردی) در مولفه آمیزش جنسی و از سوی دیگر نوع و کیفیت ارتباط زناشویی و زن شوهری در ساخت نظری والد- بالغ و کودک در نظریه منسجم تحلیل تبادلی(Transactional Analysis) اریک برن(Eric Berne, 1964) در کتاب پرفروش خود با نام نظریه بازیهای انسانها استفاده شده است.

نظریه تحلیل تبادلی اریک برن(TA)
این نوع از روابط میان فردی در بین بزرگسالان بطور نظام مند از سوی متخصصان بالینی مورد بررسی قرار گرفته است که در روان درمانی بدان تحلیل تبادلی می گویند. تبادل به عنوان هر واحد از مبادله اجتماعی تعریف شده است. اریک برن روانپزشک کانادایی در سال 1964 این تبادلها و روابط بین فردی را به شیوه های دقیق و قابل درک در کتاب خود به نام " بازیها" (Games People Play) طبقه بندی کرده است. نکته اصلی در کار برن این نظریه است که هر فردی در هر لحظه از زندگی در گروه اجتماعی خود در حالتی از منِ والد، بالغ یا کودک جلوه گر می شود و افراد می توانند به هر میزان از آمادگی خود از یک حالتِ من به حالتی دیگر تغییر یابند.(برن، 1964:23)

جنبه والد(Parental): نشانگر اقتدار، سنت و دانش یکنواخت از نحوه انجام کارهاست.
جنبه بالغ(Adult): حد واسط بین بخش والد و کودکِ شخصیت است. این جنبه نشانگر تسلط بر مهارتها و نوعی رویکرد عینی و منطقی در تحلیل داده ها در هر موقعیت است.
جنبه کودک(Children): نشانه خودانگیختگی، آفرینندگی، شهود و لذت است.
این تعاریف فاصله چندانی با مفاهیم نظری من، فرامن و نهاد فروید ندارد. به یک معنا تحلیل تبادلی را می توان کاربرد نظریه شخصیت فروید در نظر گرفت. افراد هر چقدر بتوانند سرپرستی منِ بالغ خود را برعهده بگیرند، بزرگتر خواهند بود. اما هیچ فردی نمی تواند در تمام اوقات این حالت را حفظ کند. از نظر برن سالمترین نوع ارتباط و تبادل از نظر روانشناختی تبادل تکمیل کننده(Complementary Transaction) است که می تواند مثلاً بین یک منِ والد و کودک بصورت دوسویه برقرار گردد. تبادل تکمیل کننده ساده و و در روابط سطحی زندگی و اچتماعی افراد رخ می دهد. ولی به اعتقاد برن این تبادلهای تکمیل کننده براحتی می تواند توسط تبادلهای قطع کننده فروپاشد. (همان منبع، 31: 1964)

تبادل قطع کننده(Closed Transaction) معمولاً بین منِ والد و کودک در حالتی از عدم درک متقابل هم رخ میدهد که در این وضعیت منِ کودک اصل موضوع تبادل را رها نموده و با خود شخصیت منِ والد به تعارض برمی خیزد و پاسخی قطع کننده و غیرمنتظره به منِ والد مقابل می دهد. افراد دارای تبادل قطع کننده اگر همچنان به همین شیوه گفتگو ادامه دهند؛ هیجان بیشتری بوجود آورده که سود چندانی در این ارتباط برایشان فراهم نخواهد شد. آنها خودشان را بیشتر و بیشتر در موقعیت تعارض آلود درگیر می سازند. برای بیرون آمدن از این موقعیت دست کم یکی از آنها باید یک گام به عقب برداشته و به اصل موضوع ارتباط بین خود بپردازند. این امر فوراً به ایجاد خودآگاهی در طرف مقابل نمی گردد؛ اما شرایط تبادل و در نتیجه ارتباط را تغییر خواهد داد.
روابط زن و شوهری نیز نمونه ای عالی از ارتباط تبادلی دونفره است که هم میتواند سازنده و تکمیل کننده باشد و هم به درجه ای از فروپاشی و انقطاع برسد. طلاق نمونه کاملی از پایان یک ارتباط قطع کننده بین دو منِ والد و کودک است. بر مبنای دیدگاه نظری اریک برن ارتباط تبادلی بین دو منِ والد زن و مرد و یا ارتباطی بالغی بین آنها میتواند سازنده و اثربخش بوده ولی در قالب ارتباط منِ والد-کودک میتواند جنبه های دیگر تبادل آنها بطور مثال کنش جنسی آنها را تحت شعاع قرار دهد. آنچه که این بررسی در پی درک آن است.

اهداف و سوالات پژوهش
این مطالعه در پی دستیابی به اهداف زیر است:



کارکردهای متفاوت آمیزش جنسی در ارتباط زن و شوهری ترسیم گردد.
نوع روابط همسری در بین افراد مورد مطالعه در ساخت نظری اریک برن بیان شود.
ارتباط متغیرهای اصلی تحقیق(کارکرد آمیزش جنسی، روابط همسری) با متغیرهایی مثل سواد، سن، شغل و طلاق سنجیده شود.
بر مبنای اهداف اصلی بالا بررسی حاضر در صدد پاسخگویی به سوالات زیر است:
در ارتباط زن و شوهری نمونه های مورد مطالعه، آمیزش جنسی چه کارکردهایی دارد؟(به یا بدکارکرد)
نوع روابط زن و شوهری در ساختار نظری منِ والد، بالغ و کودک چگونه است؟
ارتباط بین کارکردهای آمیزش جنسی و نوع روابط همسری چه ساختی دارد؟
آیا بین نوع متغیرهای فردی سواد، شغل، سن و طلاق با متغیرهای اصلی پژوهش ارتباط معناداری وجود دارد؟

روش شناسی پژوهش
تکنیک پژوهش و ابزار جمع آوری اطلاعات
در این مطالعه نوع پژوهش توصیفی اکتشافی و با کمک سه ابزار مشاهده غیرمستقیم، مصاحبه غیرساخت یافته و در پایان آزمون محقق ساخته به جمع آوری اطلاعات متغیرهای تحقیق اقدام گردید. آماره های بررسی شامل آزمون پارامتریک پیرسون و رتبه ای اسپیرمن و آزمون ناپارامتریک x2 و Ф می باشد.(دلاور، 1384)
آزمون مطالعه با استفاده از متغیرهای بررسی و یافته های قبلی در مشاهده غیرمستقیم و مصاحبه غیرساخت یافته طراحی و بصورت بازپاسخ از آزمودنی ها پرسش شد. نحوه جمع آوری اطلاعات از طریق آزمون و شیوه توزیع آن در نوع خود جالب توجه و قابل بیان است. با مصاحبه بدون برنامه قبلی و اعلام نشده در محیطهای خاص مثل راهروهای دادگاه خانواده، ایستگاه اتوبوس، مراکز مشاوره و سالن های انتظار مراکز خاص مثل کلانتریها، بیمارستانها و برخی از نهادهای دولتی شهری آزمونگران نیز بعضاً خود نیز بصورت مراجعه کننده و مشتری بطور تصادفی و نمونه گیری در دسترس با نمونه ها مصاحبه می نمودند.(سرمد، 1383)
بعد از گردآوری اطلاعات اولیه و طراحی آزمون مجدداً با مراجعه به مراکز مدنظر و با معرفی قبلی و کسب اعتماد(فقط توزیع و جمع آوری آزمونها دو ماه به درازا کشید.) بین آزمودنی ها نیز بطور تصادفی پرسشنامه تحقیق توزیع گردید. نکته مهم الصاق تمبر و پرداخت هزینه پست درون شهری جهت ارسال و اعاده مجدد پرسشنامه ها بود. جالب اینکه تقریباً 56 نفر از 70 نفر مراجعه کننده به مراکز فوق آزمونها را به صندوق پستی تعیین شده پست نمودند. بجز شیوه معتبر و قدیمی بالا به روش جدیدی نیز اقدام گردید. با مراجعه به اتاقهای گفتگو(Chat Rooms) متغیرهای مطالعه مورد بررسی و سوال قرار گرفتند. هر چند تاکنون پژوهشی مستقل اعتبار و روایی این روش جدید را نسنجیده است؛ ولی مولفه مهم محرمانه ماندن بویژه در تحقیقات بررسی مسائل جنسی که ریشه در تابوی اجتماعی مسایل جنسی دارد؛ بسیار اثرگذار بوده است. اعتبار یافته های آزمون در شیوه سنتی قبلی با کمک آلفای کرونباخ 65/0 بدست آمد. سطح اطمینان آزمون نیز به علت وجود متغیرهای مداخله گر فراوان فرهنگی- فردی و اجتماعی تا سطح 90/0 در نظر گرفته شد.

تعریف متغیرها و مفاهیم پژوهش
کارکردمتغیر فرعی) نقش یک عضو یا عنصر در کلی ساخت یافته که در جهت اهداف یک ساختار قرار میگیرد و با کل مجموعه معنا می یابد.(بیرو، 1382:143)
بدکارکرد: (متغیر فرعی) نقشی که در جهت اهداف یک ساختار نباشد.
به کاردکرد: (متغیر فرعی) نقشی که در جهت اهداف ساختار قرار گیرد.
آمیزش جنسی: (متغیر اصلی) به عمل و کنش جسمانی رابطه جنسی توجه داشته که به تعداد عمل مقاربت و بر احساس مثبت یا منفی برخاسته از آن بعد از آمیزش تاکید دارد.
روابط زناشویی: (متغیر اصلی) در این بررسی رابطه به ترکیبی از ایفای نقشهای منِ والد، یالغ و کودک یک زوج در قالب پیوند ازدواج آنها اشاره دارد. بدین معنا که در پیوند همسری آنها، زن یا مرد نقش منِ والد یا بالغ را ایفا میکند یا نقش منِ کودکی را.
سواد: در مفهوم برخورداری از آموزش رسمی در پنج سطح بیسواد و کم سواد؛ ابتدایی؛ راهنمایی؛ دبیرستان و دیپلم؛ دانشگاهی بکار رفته است.
شغل: به معنای برخورداری و داشتن یکی از مولفه های زیر بمدت حداقل 6ماه پی در پی است: بیکار، مشاغل خدماتی، مشاغل صنعتی و مشاغل کشاورزی که برای هر کدام دو خصیصه دولتی و آزاد لحاظ گردید.
طلاق: بدین معنا که در زمان انجام پژوهش از سوی دادگاه رسمی حکم قطعی طلاق و جدایی زن و شوهر صادر گردیده و رسماً پیوند زناشویی آنها خاتمه یافته است. به علت وجود 29 مورد طلاق قطعی در بین آزمودنی در مصاحبه مقدماتی و اولیه این متغیر در آزمون نهایی درج شد که به 31 مورد طلاق بالغ گردید.

جامعه آماری و نمونه گیری
حوزه جمعیت شناختی این بررسی به علت لزوم اجرای متنوع ابزار جمع آوری اطلاعات از پرسشنامه، مصاحبه مستقیم، مشاهده غیرمستقیم و مکاتبه تا استفاده از اتاقهای چت روم و ایمیل، بسیار گسترده و متنوع بود. لذا تعیین جمعیت واقعی جامعه آماری مشکل بود. در این باره با روش نمونه گیری تصادفی و در دسترس اقدام گردید. با جمعاً 70 نفر که اکثراً خوزستانی هستند؛ مصاحبه و مکاتبه شد. مجموعاً نیز با 37 نفر در فضای مجازی اینترنت و اتاق گفتگو(Chat Rooms) مصاحبه و 76 ایمیل نیز شامل پرسشنامه و متن سوالات مصاحبه برای برخی از کاربران ارسال گردید.

فرضیه های بررسی



بین کارکردهای آمیزش جنسی و رابطه همسری ارتباط معناداری وجود دارد.
نوع رابطه همسری در بدکارکرد آمیزش جنسی از نوع ارتباط منِ والد-کودک قطع کننده است.
نوع رابطه همسری در به کارکرد آمیزش جنسی از نوع ارتباط منِ والد-والدی تکمیل کننده است.
بین سواد و کارکرد آمیزش جنسی رابطه معناداری وجود ندارد.
بین سواد و نوع ارتباط همسری رابطه معناداری وجود دارد.
بین شغل و کارکرد آمیزش جنسی رابطه معناداری وجود ندارد.
بین شغل و نوع ارتباط همسری رابطه معناداری وجود دارد.
بین طلاق و بدکارکرد آمیزش جنسی رابطه معناداری وجود دارد.
بین سن و نوع ارتباط همسری رابطه معناداری وجود دارد.
بین سن و کارکرد آمیزش جنسی رابطه معناداری وجود دارد.

یافته های پژوهش
داده های توصیفی
با مطالعه نمونه های آماری با سه ابزار مشاهده غیرمستقیم، مصاحبه غیرساخت یافته و آزمون محقق ساخته ابتدا یافته های توصیفی جدول یک بدست آمد:
داده های جدول شماره یک باسوادی(اکثراً دانشگاهی) با شغل اکثریت خدماتی و همچنین متاهل بودن اعضای نمونه آماری را نشان می دهد. نکته قابل بررسی و مطالعه این است که تقریباً 20% از نمونه ها(بیشتر نمونه های اینترنتی) بطور غیررسمی و خودخواسته رابطه همسری زناشویی خود را با همسرشان قطع کرده بودند.

آزمون همبستگی متغیرهای بررسی
با استفاده از آماره های همبستگی پارامتریک و ناپارامتریک به مطالعه و آزمون معناداری داده ها و متغیرها پرداخته شد. که بیشترین ارتباط همبسته در جدول شماره دو آمده است:
داده های جدول بالا نشان داد که بیشترین رابطه همبسته بین متغیرهای شغل و به کارکردآمیزش جنسی(63/0)، بدکارکردآمیزش جنسی و رابطه منِ والد- کودک(74/0)، طلاق و رابطه منِ والد- کودک(60/0) می باشد. جدول سوم رابطه همبستگی را بر اساس آماره اسپیرمن نشان می دهد.(30± ≤ rs رتبه ای اسپیرمن)
در جدول سه روابط معنادار و همبسته(مثبت و منفی) بین متغیرهای بررسی بالاتر بود. بیشترین ارتباط معنادار بین متغیرهای سن و سواد(63/0-)، طلاق و رابطه همسری منِ والد-کودک(53/0)، سواد و به کارکرد آمیزش جنسی(78/0)، سواد و رابطه همسری منِ والد-والدی(81/0)، رابطه همسری منِ والد کودکی و بدکارکرد آمیزش جنسی(60/0)، به کارکرد آمیزش جنسی و رابطه همسری منِ والد-والدی(63/0)، سن و رابطه همسری منِ کودک کودکی(63/0-) وجود داشت. پس می توان به اهمیت و نقش مولفه های سواد، سن و طلاق در نوع ارتباط زناشویی و همسری و کارکردهای آمیزش جنسی در این ارتباط پی برده و تاکید نمود.

آزمون معناداری فرضیه های پژوهش
در سطح معناداری sig: 0.10 و با کمک آزمون آماری کای دو(x2) فرضیه های این مطالعه مورد آزمون قرار گرفتند که نتایج آن در جدول چهار آمده است:
طبق داده های جدول چهار و آزمون کای دو فرضیه های 4، 5، 6 و 7 رد گردید که نشان دهنده بی ارتباط بودن متغیرهای شغل و سواد با نوع رابطه همسری است؛ اما ارتباط معنادار این دو متغیر با نوع کارکرد آمیزش جنسی در ارتباط همسری رد نگردید. در مجموع ارتباط معناداری بین متغیرهای سن، نوع کارکرد آمیزش جنسی و نوع ارتباط تبادلی همسری مشاهده شد که نشانگر اهمیت متغیر سن و به احتمال اثرگذاری آن در شکل گیری نوع ارتباط همسری در قالب منِ والد –والدی و همچنین بهره مندی از نوع آمیزش جنسی مناسب در تقویت این نوع ارتباط همسری است.
به علت اسمی بودن برخی از متغیرهای بررسی در جهت اطمینان و اعتبار بیشتر در معناداری فرضیه های تحقیق از آماره ناپارامتریک فی(Ф) نیز در آزمون معناداری متغیرها استفاده شد.(سرمد و همکاران، 1383)
بجز فرضیه های 4، 5، 9 و 10 که در مقیاس رتبه ای بودند؛ همسو با جدول چهار فرضیه های یک، دو، سه و هشت تائید ولی فرضیه هفت رد گردید.

جمع بندی و نتیجه گیری
از زمانی که در اوایل قرن بیستم زیگموند فروید نظریه روانکاوی با نگرش به سائقهای جنسی انسان را مطرح کرد؛ .دیدگاه او به بی منطقی عقلانی و آزمون ناپذیری محکوم شد. اما در نهایت توجه و تاکید بر سایقهای جنسی و نقش مهم آن در روابط بین افراد در جامعه از سوی اکثریت نظریه پردازان روانشناسی و علوم اجتماعی مورد توجه قرار گرفت. در این بررسی نیز به کارکردهای مهم کنش جنسی در روابط زن و شوهری تاکید گردیده است.
این مطالعه با هدف درک اهمیت آمیزش جنسی و تغییر کارکردی آن از صورت تقویت کننده پیوندهای همسری به عاملی تخریبی و تنبیهی و سنجش ارتباط معنادار آن با نوع روابط همسری در ساختار نظری اریک برن(روابط والد، بالغ و کودک) گام برداشته است. تابوی مسائل جنسی بویژه حریم نفوذناپذیر خانواده امکان پژوهشهای اجتماعی-روانشناختی را با سختی و موانع روبرو کرده است. اما با بروز شکست در روابط زناشویی افراد امکان مطالعه بهتر در این حوزه فراهم می گردد. این مطالعه با روشهای گوناگون و ابزارهای متفاوتی از مصاحبه غیرساختمند، مشاهده غیرمستقیم گفتارها، آزمون محقق ساخته از طریق پست الکترونیکی تا پست ساده و قدیمی از نمونه ها و آزمودنی ها جمع آوری گردید. داده های و یافته های بررسی جالب توجه بودند. نمونه های آماری درصد بیشتری تحصیلکرده، دارای مشاغل خدماتی و اکثراً در زمان پژوهش دارای ارتباط زناشویی و 87% آنها متاهل بودند. نکته قابل اشاره اذعان 20% از نمونه ها به عدم ارتباط زناشویی جنسی و قطع ارتباط همسری و در واقع طلاق غیررسمی بین آنها بود.

بررسی ارتباط معنادار بین متغیرهای پژوهش نشان داد که سواد و به کارکرد آمیزش جنسی(63/0)، بدکارکرد آمیزش جنسی و رابطه همسری منِ والد و کودک(74/0)، طلاق و رابطه همسری منِ والد کودکی(60/0)، سواد و رابطه همسری منِ والد والدی(70/0) با استفاده از آماره همبستگی پیرسون بیشترین رابطه همبسته را با هم داشتند. همچنین با استفاده از آماره همبستگی رتبه ای اسپیرمن متغیرهای سواد و رابطه همسری منِ والد والدی تکمیل کننده(81/0)، سواد و به کارکرد آمیزش جنسی(78/0)، سن و سواد(63/0-)، سن و به کاردکرد آمیزش جنسی(51/0-)، به کارکرد آمیزش جنسی و رابطه همسری منِ والد والدی تکمیل کننده(63/0)، طلاق و رابطه همسری والد کودکی قطع کننده(53/0) با هم همبستگی بالایی داشتند. ارتباط معنادار این متغیرها و تایید معناداری ارتباط آنها همسویی بالایی با اهداف و فرضیه های بررسی داشت. ولی در مجموع نقش و اهمیت بالای سواد، رشد سنی و طلاق بصورت مثبت و منفی در تداوم و نوع ارتباط زناشویی و کارکرد آمیزش جنسی در استحکام این ارتباط کاملاً مشهود و قابل ملاحظه است.

آزمون معناداری فرضیه های دهگانه بررسی با استفاده از آزمونهای کای دو و فی اهمیت بالای داشت. رد شدن ارتباط معنادار فرضیات 4، 5، 6 و 7 نشان دهنده این امر بود که متغیرهای شغل و سواد با نوع رابطه همسری ارتباط معناداری با کمک آزمون کای دو نداشته اند؛ اما متغیر سن(مقیاسی رتبه ای- فاصله ای) با هر دو متغیر اصلی پژوهش یعنی کارکرد آمیزش جنسی و نوع ارتباط همسری در قالب و نقش منِ والد، کودک و بالغ ارتباط معنادار و بالایی را نشان داد. این امر اهمیت تجربه در زندگی زناشویی و نقش اثرگذار آن را در جلوگیری از شکل گیری بدکارکرد آمیزش جنسی در روابط همسران گوشزد می کند. تجربه سنی و رشد آگاهی جنسیتی زمینه ساز بهره مندی مناسب از نوع آمیزش در تقویت ارتباط والد-والدی تکمیل کننده زنان و مردان خواهد بود.

در جهت سنجش اعتبار و روایی پایاتر روابط بین متغیرها و فرضیات پژوهش و به علت اسمی بودن مقیاس برخی از متغیرها، از آزمون فی(ناپارامتریک) در آزمون فرضیه های 1، 2، 3، 6، 7 و 8 استفاده شد. آزمون فرضیات بررسی همسویی بالایی با نتایج آزمون قبلی یا آماره کای دو داشت. فرضیه های یک، دو، سه و هشت تائید ولی فرضیه هفت رد شد. فرضیه اخثیر فرض ارتباط معنادار بین شغل و نوع ارتباط همسری بود که تائید نگردید. اما در مجموع با کمک آماره های Ф و x2 و آزمونهای همبستگی اسپیرمن و پیرسون این بررسی به این نتایج منتهی شد که نوع و کیفیت کارکردهای آمیزش جنسی در نوع ارتباط منِ والد کودک همسران و تقویت و تداوم آن کاملاً موثر است. همچنین در حالت بدکارکرد آمیزش جنسی نوع ارتباط همسران در قالب آمارانه و قطع کننده والد کودکی بوده است. عامل و معلول بودن هر یک اهمیت چندانی ندارد؛ مهمتر از همه ارتباط چرخشی و تداوم دهنده این بدکارکرد و نوع ارتباط آن است.
در سویه مقابل در حالتی که همسران به کیفیات ارتباط منِ والد والد تکمیل کننده بین هم اعتقاد و اذعان داشته اند؛ به این امر که آمیزش جنسی در تقویت این ارتباط نقش به کارکردی داشته تاکید نموده اند. طلاق را میتوان در واقع پایانی بر ارتباط همسری دانست. آن زمان که حتی کارکردهای آمیزش جنسی تحت تاثیر قرار گرفته یا موثر واقع می شوند. فرضیه هشتم بررسی به این ارتباط معنادار اشاره داشت. بدین معنا که آیا طلاق یا شکست در ارتباط همسری می تواند ناشی از بدکارکرد آمیزش جنسی همسران باشد؟
در هر دو آزمون آماری (هر چند هر دو متغیر ناپارامتریک بوده اند.) این فرض ارتباط معنادار تائید گردید. میتوان این گونه فرض نمود که طلاق هم عامل و هم معلول بدکارکردیهای آمیزش جنسی همسران است. چون شکست در ارتباط زناشویی آنها حاصل یک تصمیم در لحظه ای خاص از زمان و آنی نیست؛ بلکه روندی طولانی است که چرخه نامناسب آن با کارکردهای آمیزش جنسی در یک پیوستار از روابط همسران شکل گرفته و تقویت میگردد.

یافته ها و نتایج بررسی حاضر با همه سختی ها و با در نظر گرفتن خطای آماری و پژوهشی جالب توجه بود. هر چند به اهرمها و فاگتورهای تقویت کننده روابط زناشویی همسران پی برده شد؛ اما به نکات تاریک و منفی این پیوندها هم اشاره گردید. مهمترین راهکار در پیش رو برای همسران این است که این امکان را برای هم در تمام طول زندگی و لحظات پیوند زناشویی حتی در جسمانی ترین آن فراهم کنند تا ترسیمی از نوع ارتباط همسری خود صورت پذیرد و همواره در ارتباطِ در اصل دوسویه خود در نقشهای منِ والد و بالغ تکمیل کننده عمل نمایند. آموزشهای پیش از ازدواج بر دو گزینه و متغیر اصلی این بررسی یعنی نوع ارتباط همسری و ترسیم همیشگی و مداوم آن، کارکردها و کیفیت آمیزش جنسی آنها در تقویت یا تخریب آن تاکید نمایند. این پژوهش نشان داد که اگر چه برای فرزندار شدن زمان و سن اهمیت دارد(هر چند با علم پزشکی این مشکل نیز برای زنان و مردان میانسال حل شده است.)؛ ولی برای یک پیوند و ارتباط همسری پربار و زیبا، گذر زمان و کسب تجربه افزونتر در دنیای پیچیده و گوناگون ارتباطی انسانها یک گنجینه دست یافتنی است. پس می توان با اطمینان بالاتری گفت که با افزایش سن نمی توان لزوماً شاهد پیوند ازدواجی ناکارآمد و از ریخت افتاده بود.

sajadhoosein
16-02-2011, 08:18
خلاقیت در کودکان


خلاقيت قابليتي است كه در همگان وجود دارد اما نيازمند پرورش و تقويت مي‌باشد تا به سر حدشكوفايي برسد. فرد خلاق كسي است كه از ذهني جستجوگر و آفريننده برخوردار باشد. خلاقيت عبارت است از « توانايي ديدن چيزها به شيوه هاي جدي، شكستن مرزها و فراتر رفتن از چارچوب ها، فكر كردن به شيوه اي متفاوت، ابداع چيزهای جديد، استفاده از چيز هاي نا مربوط و تبديل آن به شكل هاي جديد.» می توان نتیجه گرفت که خلاقیت برآیند فرآیندهای ذهنی و شخصیتی فرد بوده و به تولیدات و آثاری منجر می شود که نو و بدیع بوده، خاصیتی متکامل داشته و با واقعیتها، منطبق بوده و در غایت به سود جامعه بشری هستند.

خانواده يكي از عوامل بسیار مهم در رشد و پرورش خلاقيت کودکان محسوب مي گردد که نقش مهمي در شكوفايي خلاقيت هاي كودكان دارد. از آنجا كه كودك حساسترين مراحل رشد خلاقيت را در محيط خانه سپري مي‌كند، محيط مناسب خانوادگي، شيوه و نگرش‌هاي صحيح فرزندپروري در رشد و شكوفايي خلاقيت سهم مهمي ايفا مي‌كند. « كليگان » ( 1971 ) معتقد است براي ظهور خلاقيت راههاي زيادي در شيوه‌هاي فرزندپروري وجود دارد كه مي‌تواند باعث ظهور يا محو خلاقيت شود. نحوه تربيت و استفاده از شيوه‌هاي دموكراتيك يا مستبدانه، اعمال نحوه انضباط و شيوه ابراز محبت هر كدام به نوعي در پرورش يا سركوب خلاقيت کودکان مؤثر است. اساساً پرورش عنصر انگیزشی خلاقیت باید در بستر خانواده صورت گیرد، زیرا مستعدترین محیط برای شکل دهی آن محیط کلامی و نظام تربیتی و رفتاری خانواده است. کودک و نوجوان اوقات زیادی را در خانواده سپری می­کنند، بنابراین این طبیعی است که بیشترین تاثیر را نیز از آن بپذیرند. بیان این نکته از آن روست که بگوییم هر چند می توان در محیطی غیر از خانواده (آموزشگاه یا جایی دیگر) به تقویت عناصر انگیزشی خلاقیت مبادرت ورزید، اما تاثیر این عوامل به اندازه و اهمیت عامل نخستین نیست. پس بهتر است که هدایت­ها و روش­های اتخاذ شده محیط دوم یعنی «محیط یادگیری» به محیط نخستین یعنی خانواده نیز انتقال یابد و در آنجا هم مورد تمرین و تقویت قرار گیرد؛ این انتقال زمینه­های تثبیت و تحکیم انگیزش خلاقه را بیش از پیش فراهم آورد.

در واقع والدين از طريق درگير شدن در فعاليتهاي خلاق كودك در رشد خلاقيت او سهيم هستند. خانواده ها باید فرصتهاي لازم را براي سؤال كردن، كنجكاوي و كشف محيط به كودكان بدهند و هرگز آنان را تنبيه و تهديد نكنند. زمينه رشد خلاقيت در خانه زماني فراهم مي شود كه به كودكانتان آزادي زيادي بدهيد و به آنها به عنوان يك فرد احترام بگذاريد، از نظر عاطفي در حد اعتدال به آنها نزديك شويد و بر روي ارزشهاي اخلاقي و نه قوانين خاص تأكيد نماييد. محیط خانه را به صورتي درآوريد كه در آن فعاليت، بازي و خنده به مقدار زيادی وجود داشته باشد. شما و كودكانتان سعي نمائيد كارها را به روش هاي جديد و جالب انجام دهيد. با تشويق و تأييد رفتار كودك و فراهم آوردن زمينه هاي مساعد و تدارك بازيهاي دلخواه او، قدرت تخيل و خلاقيت كودك را تقويت كنيد. خيالپردازيهاي كودكان را سرزنش نكنید زيرا خلاقيت او را محدود مي سازید.

تحقيقات نشان مي دهد كه والدين كودكان خلاق در رفتار خود هماهنگي بيشتري نشان مي دهند، كودكان خود را آنگونه كه هستند قبول دارند و آنها را به كنجكاوي درباره اشياء و امور تشويق مي كنند و كودكان خود را در انتخاب موضوعات مورد علاقه آزاد مي گذارند و كارها و برنامه هاي آنان را تحت نظر دارند و پي گيري مي كنند. شايسته است والدين تا آنجا كه امكان دارد كودكان خود را مستقل بار آورده و در ايجاد اعتماد به نفس، آنان را ياري كنند و دستاوردهاي آنان را با آغوش باز پذيرا شوند و هنگام شكست، به جاي سرزنش، راهنما و راهگشاي مشكلات كودكان خود باشند، تا كودكان بتوانند ضمن احساس ارزشمندي در انجام كارها، راه حل ها و عقايد غير معمول و دور از ذهن را نيز بيازمايند، چراكه چنين كارهايي پايه و مايه اصلي خلاقيت است.

اغلب اوقات اگر كمي وقت و حوصله كنيم متوجه وجود خلاقيت در بچه ها مي شويم. بهترين زمان براي اطلاع از خلاقيت كودكان ، تماشاي آنها به هنگام بازي است. خلاقیت عامل مهم بازی است. كودك را در حالي كه آزادانه و فارغ البال با مواد و اسباب بازيهايش سرگرم بازي است تماشا كنيد. كودكان خلاق اغلب براي هر يك از وسايل بازي خود موارد استفاده متفاوتي پيدا مي كنند و قبل از اينكه از وسيله اي به سراغ وسيله ديگر بروند از آن به انواع مختلف استفاده مي نمايند. كودك خلاق اغلب از منابع خود به انواع و اشكال مختلف و گاه حيرت انگيز استفاده مي كند.ممكن است يك جعبه خالي براي كودك خلاق ارزشي به مراتب بيش از بهترين و پيچيده ترين اسباب بازيها داشته باشد. کودکان خلاق می توانند با توجه به موقعیت و مکان خاص بازی را تغییر دهند، بازیهای جدید ابداع کنند، مقررات خاصی وضع کنند، رهبری بازی را در دست گرفته و با سازمان بندی منسجم په به صورت فردی و چه به صورت گروهی بازی کنند. بازی این گونه افراد از تنوع و گوناگونی آکنده بوده و می توانند با توجه به علایق خود و بازی کنان هدفهای بازی را اعمال کنند. در مقابل کودکانی که از خلاقیت بی بهره بوده و یا خلاقیت کمی دارند در بازی ها نقش پیرو را به عهده گرفته، خود را ملزم به رعایت کامل مقررات بازی می دانند، تخطی از قوانین را جایز نشمرده و بازی را بیشتر به عنوان وظیفه و کار تلقی می کنند تا وسیله ای برای رشد، بنابراین سهم آنها از لذت بازی کمتر از کودکان خلاق است.

ویژگیهای کودکان خلاق:


كودكان خلاق اغلب با آب و تاب حرف مي زنند. ذكر جزييات يك ماجرا و به تفضيل سخن گفتن مي تواند نشانه قدرت خيال و تصور زياد باشد.
دقت و توجه شدید در گوش دادن، مشاهده كردن يا انجام دادن كاري دارند.
شور و نشاط و مشغوليتهاي شديد جسماني دارند.
در صحبتهای خود از قیاس استفاده می کنند.
عادت به وارسی منابع مختلف دارند.
با دقت به اشیا و پیرامون خود می نگرند.
اشتیاق به صحبت کردن درباره كشفيات با ديگران دارند.
توانایی ابداع بازیهای جدید و تغییر در بازیها دارند.
کنجکاوی زیادی برای سردرآوردن از امور دارند.
در گفتار خود جسارت زیادی دارند.
سئوالات عجیبی طرح می نمایند.

انگيزه و خلاقيت كودک در محيط خانواده زماني از بين مي رود كه :


تاكيد بيش از حد والدين بر هوش و حافظه كودک
ايجاد رقابت ميان كودكان
تاكيد افراطي بر جنسيت كودک]
قرار دادن قوانين خشك و دست و پا گير در منزل
عدم آشنايي والدين با مفهوم واقعي خلاقيت
انتقاد مكرر از رفتارهاي كودک
بيهوده شمردن تخيلات كودک
عدم شناسايي علائق دروني كودک
عدم وجود حس شوخ طبعي در محيط منزل
تحميل نقش بزرگسال به كودک

برای افزایش خلاقيت كودكان باید:


هرگز کودک را تحقير نکنيم. کودکي که احساس حقارت کند هرگز دست به خلاقيّت نمي‌زند.
محيطي مناسب براي انجام كارهاي خلاق آنها فراهم نماييد.
امكانات و وسايلي در اختيار آنها قرار دهيد تا به كمك آنها خلاقيت هاي خود را ابراز نمايند. به عنوان مثال وسايل موسيقي، نقاشي و طراحي و ...
كارهاي خلاق كودكان را تشويق كنيد و آنها را در معرض نمايش قرار داده و از ارزيابي بيش از حد آنان خودداري كنيد.
به عنوان بزرگسال، خود به انجام كارهاي خلاق بپردازید و اجازه دهيد كودكان شما شاهد كارهاي خلاق تان باشند.
به شيوه هاي آموزشي در خانواده خود توجه داشته باشيد.
براي كارهاي خلاق ديگران ارزش قائل شويد.
از تأكيد بر تصورات قالبي در خصوص جنسيت كودكان شديداً خودداري نماييد. ( به عنوان مثال دختر ماشين بازي نمي كند، پسر عروسك بازي نمي كند يا پسر گريه نمي كند.)
امكان شركت در فعاليت ها و كلاسهاي ويژه را براي آنان فراهم نماييد.
اگر مشكلات يا گرفتاريهاي در خانواده وجود دارد از آن مشكلات به شيوه مثبتي استفاده كنيد و با تشويق به كودك خود اجازه ابراز احساسات و اظهار نظر بدهيد.
توجه داشته باشييد كه استعداد فقط سهم كوچكي از خلاقيت است و تمرين و نظم بخشيدن به آن از اهميت بيشتري بر خوردار است.
اجازه بدهيد كودك خودش باشد حتي اگر رفتارهاي عجيب از او سر بزند و سعي كنيد در حضور جمع كودك خود را خلاق معرفي نكنيد؛ در غير اين صورت اطرافيان انتظارات بيش از حدي از كودك شما خواهند داشت.
با كودك خود شوخ طبع و مهربان باشيد.

منبع:

برات، نگين. ( 1382، 29 مهر ). خلاقیت و یادگیری در کودکان. همشهری، ص 19.
پیرخائفی، علیرضا. ( 138۲). خلاقیت و هوش ( مبانی نظری و پژوهشی ). تهران: انتشارات مهربرنا.
سليماني، افشين. ( 1381 ). كلاس خلاقيت. تهران: انتشارات انجمن اولیا و مربیان.
گريوز، گارگيلو، اسلادر. ( 1379 ). خلاقیت (شناخت ويژگي هاي كودكان و برخورد مناسب با آنها )( ترجمه مهدی قراچه داغی ). تهران: پیک بهار.
مهجور، رضاسیامک. ( 1383 ). روان شناسی بازی. تهران: انتشارات ساسان.

sajadhoosein
16-02-2011, 08:25
مقابله با استرس در محل كار و زندگی


استرس، فی نفسه خطرناك نیست، هر كس در زندگی اهداف، فعالیت ها و فراز و نشیب هایی دارد. اما وقتی اینها از حد بگذرند، خطرآفرین می شوند. شما می توانید استرس غیرقابل كنترل را تشخیص دهید و از راه‌های رفع آن مطلع شوید.
شناخت استرس
استرس، نقطه شروع ابتلا به افسردگی است كه می تواند بر سلامت جسم و روح شما تأثیر بگذارد. از این رو شناخت عوامل استرس زا و آنچه را كه برای كاهش این عوامل می توانید انجام دهید، دارای اهمیت است.
هرگونه واقعه ای نظیر مرگ عزیزی، طلاق، یا جدایی، بیرون رفتن فرزند از خانه درست مانند داشتن بیماری‌های طولانی مدت یا نقص عضو موجب استرس می شود. اما وقایعی هم نظیر ازدواج، خانه عوض كردن، پیداكردن شغل جدید و رفتن به تعطیلات تقریباً استرس زیادی ایجاد می كنند. نگرانی درباره سررسیدها، موفق نبودن در رقابت در انجام یك كار خاص نیز ممكن است موجب بروز علائم استرس، مثل كم طاقتی، تنش، احساس خستگی و اشكال در خوابیدن شوند.
برخی از نشانه های استرس عبارتند از:
۱- بی حوصلگی شدید
۲- حساسیت شدید نسبت به انتقاد
۳- بروز اختلال در خواب
۴- علایم تنش نظیر جویدن ناخن
۵- افزایش مصرف سیگار و الكل
۶- سوء هاضمه
۷- نداشتن تمركز
اقدام در كاستن استرس های زیان بار قبل از آن كه بر سلامت شما تأثیر بگذارند، بسیار مهم است. اگر احساس می‌كنید كه كارهایتان زیاد است و دارید كلافه می شوید، دست از كار بكشید و چند نفس آرام بكشید تا آرامش خود را بازیابید. به مدت یك روز از كارهای روزانه و امور خانه و خانوادگی و هرچه كه بر شما فشار وارد می كند، دست بكشید. این روز را فقط به انجام كارهایی اختصاص دهید كه موجب آرامش شما می شود و احساس خوبی را برایتان فراهم می آورد. این كار می تواند موجب كاهش خطری شود كه سلامت شما را تهدید می كند.
رفع استرس
معنی و مفهوم پوشیده استرس ، همان پیامی است كه به شما می گوید كه باید مواظب خود باشید و تا حد ممكن عوامل استرس زا را از زندگی خود دور كنید. برخی از راه های غلبه بر استرس به قرار زیر است:
۱- در یك زمان فقط یك كار را انجام دهید تا فشارهای وارد بر خود را كاهش دهید.
۲- پیشنهادهای دیگران در كمك به خود را بپذیرید.
۳- توانایی های خود را بشناسید و بیش از حد از خود انتظار نداشته باشید.
۴- با یك نفر صحبت كنید. كارهایی را انجام دهید كه برایتان لذت بخش و شادی آفرینند.
۵- نیروی خشم خود را خالی كنید، مثلاً با فریاد زدن، جیغ كشیدن یا مشت زدن بر بالش.
۶- از موقعیت های پر استرس دوری كنید.
۷-سعی كنید اوقات خود را با كسانی بگذرانید كه مصاحبت با آنها برایتان لذت بخش باشد و نه با كسانی كه انتقاد كننده و خرده گیرند.
۸- آرام نفس بكشید، به طوری كه قسمت پائینی شش های خود را به تحرك وادارید.
۹- تكنیك های آرامش بخش را به كار برید.
۱۰- یك واكنش نسبت به استرس، خشمگین شدن است. درباره نحوه غلبه بر خشم خود بیشتر بیاموزید.
استرس در محیط كار
استرسی كه در محیط كار به شما دست می دهد، دومین و بزرگترین مشكل شغلی است كه سلامت شما را تهدید می كند. در یك تحقیق انجام شده، نیم میلیون از افراد شاغل در انگلستان اظهار داشتند كه دچار مسایلی از قبیل اضطراب و افسردگی هستند. از آنجا كه هنوز هم بر چنین مسایلی برچسب مشكلات روحی- روانی می زنند، اغلب افراد شاغل از درخواست كمك از دیگران روی گردانند، زیرا غالباً آنها را افرادی ناتوان تلقی می كنند. در محیط كاری، موقعیت های زیادی هستند كه موجب استرس فرد می شوند، نظیر:
۱- خویشاوند بودن با برخی از همكاران
۲- حمایت نكردن مسئولین از كاركنان خود
۳- نبود مشاوره و ارتباطات
۴- دخالت های زیادی در مسایل شخصی، اجتماعی و زندگی خانوادگی
۵- حجم زیاد كارها یا بیش از اندازه كم بودن كار
۶- فشار بیش از حد ناشی از غیرواقعی بودن مهلت انجام كارها
۷- انجام كارهایی كه بسیار مشكل اند و یا لزوم چندانی به انجام آنها نیست
۸- نداشتن مهارت كافی در نحوه انجام كار
۹- شرایط نامطلوب كاری
۱۰- داشتن شغلی كه متناسب با شما نباشد
۱۱- نداشتن امنیت شغلی و ترس از بیكار شدن
وقتی مردم در محیط كاری خود در فشار غیرقابل تحمل قرار گیرند، تمایل به سخت كار كردن در آنها ایجاد می شود تا بدین وسیله فاصله آنچه را كه به دست می آورند با آنچه كه تصور می كنند باید به دست بیاورند، كم كنند. آنان از استفاده اوقات استراحت كاری خود صرف نظر می كنند و در نتیجه از نیازهای شخصی خود غافل می‌شوند.
روش های زیر می‌تواند در حل این مشكلات به شما كمك كند:
۱- با كسی كه امین شما است، چه در محیط كار و چه در بیرون از آن، درباره آنچه كه موجب استرس شما می شود صحبت كنید.
۲- نتایج مشاوره یا حمایت هایی را كه از شما می شود، به كار بندید.
۳- ساعات مقرر كاری را به كار پردازید و از اوقات استراحت و روزهای تعطیل كه حق شما است، استفاده كنید.
۴- اگر مشغله كاری شما زیاد است، یك روز یا تعطیلات پایان هفته را به استراحت بپردازید.
۵- برای پرهیز از گرفتاری های ساعات پر رفت و آمد یا برای این كه اوقات بیشتری را با خانواده و فرزندان خود باشید، از ساعات مناسب برای این كارها استفاده كنید.
۶- با ورزش و رژیم غذایی مناسب، از خود مراقبت كنید.
۷- تكنیك های آرامش بخش را به كار بندید.
۸- مصرف سیگار و سایر داروهای مخدر را ترك كنید.
رفع استرس در محیط كار
۱- محیط كار خود را راحت و متناسب با نیازهایتان درست كنید.
۲- اعتماد به نفس خود را تقویت كنید. این كار به شما كمك خواهد كرد تا خود را از تقاضاهای غیرمعقولانه ای كه از شما می شود، حفظ كنید.
۳- درباره مشكلات كاری خود با سرپرست بخش یا رئیس خود صحبت كنید. اگر مشكلات شما حل نشد، با قسمت كارگزینی، نماینده صنفی خود یا دیگر مسئولینی كه به نوعی با مسایل كاركنان مربوطند، صحبت كنید.
۴- با همكاران خود محترمانه رفتار كنید، همان گونه كه انتظار دارید دیگران با شما رفتار كنند.
۵ - از سیاست های اداره خود درباره نحوه برخورد با ایجاد مزاحمت ، زورگویی و یا تبعیض، آگاهی داشته باشید. در این صورت خواهید دانست كه چگونه با رفتارهای غیرمعقولانه برخورد كنید و یا چه حمایتی از شما خواهد شد.

sajadhoosein
16-02-2011, 08:33
خشونت در جوانان


● بزهکاری دوران اولیه بلوغ ارزیابی نقش مشکلات دوران بچگی، محیط خانوادگی و فشار هم سن و سالان
محقق: کریستوفر سالیوان
تحقیق وی نشان می دهد که ارتباطی بین انواع گوناگون مشکلات عاطفی و رفتاری و بزهکاری وجود دارد. اما همچنان بعضی از جوانب این تحقیق روشن نیست. بخصوص مشکلات مربوط به مسائل عاطفی _ رفتاری و رفتار خلافکاری نیاز به زمان و عوامل حمایتی دارد. درمیان عوامل ذکر شده فشار هم سن و سالان قوی ترین عامل قابل استناد می تواند باشد. اما محیط خانوادگی می تواند نقش حمایت گری داشته باشد.
در این تحقیق نقش مسائل عاطفی و رفتاری دوران بچگی بررسی شده تا بزهکاری در محیط خانواده و تاثیرات افراد هم سن شخص پیش بینی شود. در این مقاله از سوابق و تاریخچه جنائی، معیارهای سلامت عواطف استفاده شده و با استفاده از اطلاعات تحقیقات بلند مدت توانسته است به سوالات مربوط به جوانان، خانواده آنها و موانع مربوط به آنها پاسخ گو باشد.
برای درک عواملی که منجر به بزهکاری می شوند، اطلاعات مربوط به حوادث پی درپی بنظر می رسد موثر باشد. مطالعه گروه کودکان بازداشتی یا آنهایی که از داروهای سلامت روان استفاده کرده اند، اهمیت درک مشکلات رفتاری و عاطفی را نشان می دهد. زمانی که نشانه های خاص رفتار بزهکاری در اوایل کودکی مشخص بشود، می توان خدمات لازم برای مداخلات جهت کاهش احتمال اعمال بزهکاری را صورت داد. این مطالعات، اطلاعات سودمندی را برای روشهای پیشگیرانه فراهم می آورد. تئوری ضد اجتماعی ذاتی (ICAP) Farrington و تئوری پیشرفت اجتماعی ( (SDM Hawkin در تشخیص عوامل خطر آفرین و حفاظتی مهم هستند.
تئوری Farrington برای رفتارهای ذاتی بزهکاری و کارهای شبیه به رفتارهای جنسی بی قاعده قابل کاربرد است. وی همچنین برای توضیح تئوری خود، رفتارهایی چون خشم، نافرمانی وتحریک پذیری را اندازه گیری می نماید. از نظر وی تحریک پذیری مربوط به ضد اجتماعی بودن ذاتی فرد است و عنصر اصلی مشکلات عاطفی و رفتاری شخص بشمار می آید.
Farrington (۲۰۰۵) اظهار می دارد که ارتباط مثبت و اجتماعی شدن باعث کاهش ضد اجتماعی بودن طولانی مدت می گردد. مدل SDM پیشرفت اجتماعی نیز در پی توضیحی برای مشکلات رفتاری مانند بزهکاری و استفاده از مواد مخدر است. چهار چوب پیشرفت اجتماعی و یا عرف های گوناگون و مشخص در مراحل خاصی از دوران زندگی شکل می گیرد و این نشانگر جدا شدن راه های مجزایی به سمت اجتماعی شدن و ضد اجتماعی شدن شخص است. زمانی که رشته های مودت و دوستی از سوی قیم و سرپرست بچه به اندازه کافی شکل بگیرد و یا زمانی که این روابط به شکل حسنه و قوی و منسجم صورت پذیرد، خطر همراه شدن با عوامل و رفتارهای بزهکاری خطر آفرین کم تر می شود و زمانی که شخص با فامیل یا دوستان هم سن ضد اجتماع خود بیشتر ارتباط و انسجام یابد، شکل گمراهی و کجروی را در پیش می گیرد.
بسیاری از افراد در مدل SDM، حالات منفی، افسردگی زود رس و رفتارهای (aggressive) پرخاشگری پیدا می کنند. بیش فعالی از مشکلات رفتاری _ عاطفی این اشخاص به شمار می آید. شواهد تجربی نشاگر این است که مشکلات رفتاری _ عاطفی اولیه به روی مراحل پیشرفتی بعدی کودکان اثر می گذارد. مطالعات چندی حاکی از این مطلب است که مشکلات سلامت رفتاری و عاطفی باعث بزهکاری و استفاده از مواد مخدر در زندگی این کودکان خواهد بود. اختلالات بیش فعالی، عدم توجه کافی، اختلالات اساسی افسردگی، اختلالات نافرمانی نیز از دیگر عوارض مشکلات عاطفی کودکان است.
● تاثیر خانواده و رفتار بزهکاری
خانواده جوانان نیز نقش مهمی را در رفتار خلاف کاری آنها بازی می کند. عدم پرورش و تربیت مناسب بچه ها منجر به رفتارهای ضد اجتماعی آنها می شود. عدم نظارت والدین، عدم دخالت والدین، طرد بچه ها از سوی والدین از موارد قابل پیش بینی خلاف کاری جوانان هستند. تعلیم و تربیت و نظارت ضعیف والدین نیز از عوامل پیشرفت رفتارهای ضد اجتماعی در نوجوانان می باشند. سرپرستی ناهماهنگ، سهل انگاری والدین از عواملی به حساب می آیند که در استفاده جوانان از مواد مخدر در اوایل نوجوانی موثرند. سطح خلاف کاری در خانواده های بالا تر است که کشمکش های فامیلی زیادی را تجربه نموده اند.
جوانانی که از سطح حمایت اجتماعی بیشتری برخوردارند (مثل کسانی که در انجام تکالیف به آنها کمک و یا با آنها صحبت می شود) در بین آنها سازگاری و انعطاف پذیری بیشتری دیده می شود. بخصوص در بین افرادی که از نظارت مستقیم خانواده بهرمند هستند، احتمال کمتری برای استفاده ازمواد مخدر وجود دارد
● تاثیر جوانان هم سن و سال و رفتارهای خلاف کاری
در سن جوانی، طبعا جوانان بیشتر اوقات خود را بیرون از خانه با افرادی به جز اعضای خانواده خود سپری می کنند. بر همین اساس بعضی از مطالعات انجام شده در مورد تاثیر رابطه بین دیگر اشخاص هم سن و سال جوانان بزهکاری آنها می باشد و می تواند از دلایل استفاده از مواد مخدر باشد. این مطالعات به شکل طولانی مدت بوده و نمونه هایی از آنها را در زیر می توان ذکر نمود.
در تحقیق نمونه از ۱۲۶۸۶ افراد ۱۴ تا ۲۱ سال که در سال ۱۹۷۹ برای اولین بار مصاحبه بعمل آمده است. در سال ۱۹۸۶ از ۵۴۱۸ نفر ۲۱ تا ۲۸ ساله استفاده شده و از مادرها و بچه ها مصاحبه شده است، در این تحقیق بچه ها بین ۴ تا ۶ ساله بودند. سپس در مورد این گروه درسالهای ۱۹۹۴- ۱۹۹۲تحقیقات دنبال شد. در آغاز سال ۱۹۸۸ برای جوانان ۱۰ تا ۱۴ ساله پرسش نامه ای حاوی موضوعات مناسب سن آنها فراهم آورده شد. این پرسش نامه شامل سوالاتی مربوط به استفاده از مواد مخدر، بزهکاری و روابط آنها با افراد هم سن و سالشان بود.
از مادران خواسته شد تا اطلاعاتی در مورد سلامتی، تحصیل، مشکلات رفتاری و پیشرفت اجتماعی نوجوانان خود فراهم آورند. در گزارشات خود کودکان مطالبی همچون: سرقت از فروشگاه ها، صدمه زدن به اشخاص تا حدی که فرد مصدوم احتیاج به پزشک پیدا کرده، یا گریختن از مدرسه را ذکر کردند. پرسشنامه شامل سوالات دیگری مانند استفاده از مواد مخدری مثل ماری جوانا، الکل بود. جواب این سوالات به شکل بله و خیر صورت می گرفت.
حالات این نوجوانان به شش دسته متفاوت تقسیم شده است:
الف) نوجوانانی که ضداجتماعی هستند (نسبت به دیگران با خشونت برخورد میکنند)
ب) نوجوانانی که دچار اضطراب هستند. ( دارای تغییر حالات ناگهانی می شوند)
ج) نوجوانانی که وابسته هستند.( به بزرگترها و والدین خود وابستگی شدید دارند)
د) افرادی که کله شق هستند. ( دوست دارند مدام بحث و جدل کنند)
چ) افرادی که بیش فعال هستند.( بسرعت گیج می شوند و پر جست وخیز می باشند)
خ) نوجوانانی که دارای تضاد هستند.( بچه های دیگر به او علاقه ندارند)
● نتایج تحقیق
نوجوانان مذکر در صد بزهکاری بالاتری داشته اند که بین سنین ۹ تا ۱۲ سالگی متغییر بوده است. گروه های نژادی خاصی نسبت به سفید پوستان میزان بزهکاری بیشتری را نشان داده اند. در محیط های خانواده هایی که رفتار مثبتی نسبت به بچه ها نشان داده اند کاهش بزهکاری دیده شده است. تاثیر و نفوذ کودکان هم سن و سال افراد نوجوان نیز بر رفتار های خلاف کاری آنها مشهود بوده و قوی تری ارتباط را با رفتار های بزهکاری آنها دارد. مشکلات عاطفی _ رفتاری تاثیر بسزایی در بزهکاری اوایل دوران بلوغ افراد دارد. بنابراین اگر بخواهیم بچه ها اجتماعی پرورش یابند، نبایستی این نوع مشکلات را نادیده بگیریم.
حمایت خانواده تاثیر بسزایی بر کاهش بزهکاری در این مرحله دارد. اهمیت خانواده در حل مشکلات همه جانبه جوانان مشهود است. خانواده هایی که در این دوران در معرض خطر بالایی هستند، بایستی از مسائلی که ممکن است بچه ها با آن مواجه می شوند، درک کاملی داشته باشند. برای این خانواده ها باید شناخت و آموزش لازم فراهم آورده شود و به این نوع مشکلات پاسخی فوری بدهند. خانواده ها باید در مراحل اولیه پیشرفت مشکل رفتاری از راه حل های عملی آگاه بوده و از بین آنها راه مناسبی را انتخاب نمایند. جوانانی که دچار این مشکلات هستند معمولا در خانواده هایی هستند که مشکلات انضباطی یا مالی دارند. بایستی مراقب بود که نوجوان، دوستان خلاف کاری را انتخاب نکند و بدون دلیل و یا درحد افراطی تحت تاثیر آنها قرار نگیرد.

sajadhoosein
16-02-2011, 08:48
تفاوت زندگی مشترک بادوستی های عاشقانه


بسیاری از جوانان تصور می کنند:که زندگی مشترک وشرایط به وجود آمده در زمان ازدواج مانند شرایطی است که در زمان دوستی یا نامزدی بین دو طرف حاکم بوده است.و مقایسه بین این دو شرایط برای تعدادی از زوج ها باعث شده تا بدبینی خاصی نسبت به زندگی مشترک داشته باشند. در حالی که دنیای دوستی و نامزدی دنیای بسیار متقاوتی از زندگی مشترک می باشد. دنیای دوستی دنیای رویاها و ایده آل هاست در حالی که زندگی مشترک دنیایی کاملا حقیقی و ملموس است . دنیایی که در آن خوبی ها و بدی ها در کنار یکدیگر است و تنها می توان با تلاش و کوشش و صبوری دنیای ایده آلی ساخت.دنیای دوستی سراسر شیرینی ، امید و شرایط مطلوب است.اینجا مرد مورد علاقه ات کاملا در اختیار توست .برای با تو بودن به اندازه کافی فرصت دارد تنها به تو می اندیشد و به همه خواسته هایت تن در می دهد.زن مورد علاقه ات به همان گونه است که تو می خواهی ، تنها به فکر توست و برای رضایت و خوشنودیت تلاش می کند.
در زمان دوستی از گذشته خود به راحتی صحبت می کردی ، از همه خواسته هایت بی پرده سخن به میان می آوردی و احساس می کردی که گذشته و حالت از خودت می باشد.وآزاد هستی تا در انتخاب خود تجدید نظر کنی.همه چیز را عاشقانه می نگریستی و از کمی ها و کاستی ها به راحتی می گذشتی چون باور داشتی که باید این زندگی رویایی را شیرین نگاه داشت و برای شیرین بودن آن باید از عیب ها گذشت. اما همین که وارد زندگی مشترک می شوی شرایط کاملا تغییر می کند.اینجا دیگر صحبت از تحمل کردن است. اینجا صحبت از یک عمر زندگی است. اینجا خوبی و بدی، شیرینی و تلخی و زشتی ها و قشنگی ها در کنار همدیگر است.در دنیای دوستی محبوب تو خود را به شکلی ایده ال به تو ارایه می کرد اما در زندگی مشترک تو باید از او یاری ایده آل بسازی.
دنیای دوستی دنیای نیاز های عاطفی، و نیازهای غریضی است.در این دنیا برای رسیدن به خواسته هایت باید محبوب و مطلوب دوستدار خود باشی.اینجا رفع نیاز هایت در ردیف اول اولویت های زندگیت می باشد بنا براین خود را برای برآورده شدن نیاز های عاطفی یا دیگر نیاز های غریضی خود آماده می کنی.اما در زندگی مشترک با برآورده شدن این نیازها، مسائل دیگری در اولویت زندگی قرار می گیرند.ومردان براساس ساختار مغزی ونوع وظیفه ای که در طول تاریخ آفرینش بر عهده آنها گذاشته شده کار و موفقیت های اجتماعی خود را در راس همه امور قرار می دهند.اما زنان ایده آل ترین شرایط زندگی برای آنها زمانی بود که مرد مورد علاقه شان تنها به آنها فکر می کرد و هیچ چیز جز زن محبوب شان در اولویت کار آنان نبود.اما با ادامه زندگی و هویدا شدن نیاز های اساسی دیگر مرد، زنان از رابطه معشوقانه خود سر خورده شده و تصور می کنند که: محبت و عشق مرد مورد علاقه آنها کم رنگ شده است.بنا براین نسبت به همه روابط مشترک حساس شده که این حساسیت تصور سلطه طلبی و زیاده خواهی زنان را در افکار مردان پرورش می دهد.و این مسئله خود باعث می شود تا در برابر نیاز عاطفی و احساسی زنان واکنش های منفی از خود بروز دهند.اینجا یک رابطه ساده وعاطفی تبدیل به رابطه ای پیچیده و پر از شک و ظن می شود.که حل آنها تنها به دست روانکاوان متبحر انجام می پذیرد.
بزرگترین اشتباه زنان در این مرحله از زندگی این است که به حساسیت های خود دامن بزنند.یا بین خود و محبوبشان فاصله ایجاد کنند. یا تصور کنند که اگر با مردی دیگر ازدواج می کردند عشق آنها همیشه پر رنگ و ثابت بود.در حالی که همه مردان برای آشنا شدن به روحیات زنان و تطبیق دادن روحیات خود با زنان مورد علاقه شان نیاز به کسب مهارت عشق ورزی دارند که این وظیفه اصلی هر زنی است که مرد مورد علاقه خود را درمهارت بیان احساسات درونی و عشق ورزی متبحر کند.او باید خود را به مرد مورد علاقه خود نزدیک تر کرده و به او بفهمانند که من یک زنم .من کانون عشق و عاطفه هستم .من دوست دارم وقتی با من زیر یک سقف هستی دنیای مردانه خود را فراموش کنی و چون من تو هم به یک کانون عشق و محبت تبدیل شوی. همچون زمانی که آرزوی با هم بودن را در سر می پروراندیم.محبت تو برای من تنها زمانی که نیاز جنسی داری برایم کافی نیست بلکه من باید دایم و پیوسته از تو انرژی محبت و عشق بگیرم تا بتوانم شاداب و با طراوت زندگی کنم.
زنان تصور نکنند که تنها با بیان یک بار این جملات و ظیفه آموزش مرد مورد علاقه خود را به پایان رسانده اند .بلکه این کار نیاز به پشتکار و به کار گرفتن فنون و جذابیت های زنانه است.چون مردان وظیفه مهارت عشق ورزی و بیان احساسات خود را فراموش می کنند چون این وظیفه اصلی آنها نیست و نیمکره مغز آنان که وظایف غیر احساسی و عاطفی را به عهده دارد بزرگتر از نیمکره مغزی است که وظیفه عاطفی و احساسی را به عهده دارد.در ضمن مردان موجودات تنوع طلبی هستند که اگر آنان را رها کنید زنی دیگر را همچون شما اسیر نیازهای عاطفی و جنسی خود می کنند.
در دنیای دوستی همه روابط عاشقانه و بی عیب و ایراد است اما در زندگی مشترک این عشق ها کم رنگ شده و عیب ها خود را نمایان می سازند.در این نوع زندگی باید از خرد و اندیشه کمک گرفت و به خود و محبوبمان بفهمانیم که هر انسانی دارای معایب و محاسنی است.و پیدا کردن فردی که فقط خوبی در او باشد محال است همانطور که خودم یا شما دارای نقاط ضعف و عیب هایی هستیم.

sajadhoosein
16-02-2011, 08:56
جوانان و ضرورت پرهیز از سهل انگاری و بی خیالی


بدون شک شرایط خاص جوانان ایجاب می کند که روی کارها و انتخاب ها و تصمیمات خود خوب فکر کنند، از سر تساهل با مسایل برخورد نکنند و از این مطلب که همواره در زندگی در معرض تهدیدها و آسیب هایی هستند که سرمایه آنان را به باد می دهد، غافل نباشند. زیرا اگر غافل و بی خیال و یا خیلی خوش خیال باشند، آسیب ها آنها را احاطه خواهند کرد. در عرصه اجتماعی و زندگی، بیشترین موفقیت بزرگان و دانشمندان در گرو شناخت آفت ها ومحل آسیب ها بوده که توانسته اند راه مقابله با سختی ها و دشواری ها را به دست آورند و همواره در آزمایش های سخت زندگی، سربلند و پیروز گردند. بنابراین بهتر است جوان در زندگی هوشیار باشد و قدر عافیت و سلامت را بداند. اگر بخواهیم فکر، ذهن و تخیل ما به دنبال گناه نرود و آلوده به ویروس گناه نشود، باید خودمان را کنترل کنیم و با احتیاط در زندگی قدم برداریم و مواظب آفت هایی که همواره ما را تهدید می کنند باشیم و آنها را بشناسیم.
● شناخت محیط زندگی
دنیا عرصه آزمایش است و برای رشد و کمال انسان، آفریده شده است. انسان نیز باید خودش را آماده کند تا در زندگی و در مقابله با آفت ها پیروز شود. ما در محیطی پر از آفات زندگی می کنیم و دور تا دور ما پر از مواد آسیب زا است. عاقلانه است که ما پدیده ای را به عنوان دشمن، باور کنیم. باور کنیم که در معرض حمله دشمن هستیم. با آن که بدبینی هم به اندازه خوش خیالی بد است، اما باید دانست کسانی هستند که دایم برای ما نقشه طراحی می کنند و همیشه بیدارند. ما بی خیال نباشیم و احتیاط را از دست ندهیم. بی احتیاطی ما سبب نمی شود که دشمن، دست از سر ما بردارد. ما دشمن های دیدنی و نادیدنی متعددی داریم، جدید و قدیم، درونی و بیرونی و … که همه همواره آماده هستند که به هر شکل ممکن به ما صدمه بزنند: دشمنان خاک و استقلال ما، دشمنان دین ما، دشمنان آبادانی و رفاه و پیشرفت ما و ….
از بیرون و شیطان و نفس وسوسه گر و بدخواه( سپاهی از جهل، خشونت، بی نظمی، زیاده خواهی، دروغ، تنبلی، نفاق، بی بند و باری، خودخواهی و …) از درون!
● زندگی، میدان مین
باید مواظب بود و با احتیاط گام برداشت. ما از زمانی که خودمان را می شناسیم، به این نکته باید توجه داشته باشیم که پیرامون ما مین گذاری شده، دور و بر ما، بالا و پایین ما و خلاصه همه اطراف، پر از مین است. مین های کوچک و بزرگ و تله های ریز و درشت و سنگین و سبک، عبور از این میدان مین، آداب و مقررات خاص خودش را دارد. باید آداب و مقررات عبور از مسیر میدان مین را یاد بگیریم. هر کس احتیاط نکند، با مین های کوچک و بزرگ، روبه رو می شود که زیر پایش منفجر می شوند و در هر لحظه از زمان، به بخشی از وجود او آسیب می زنند و آن را از بین می برند. گاهی چشم او را، گاهی گوش او را، گاهی دست و پای او را و گاهی شرافت و آبرو و اعتماد به نفس و قدرت ابتکار یا توانایی و استعداد دیگری از او را از بین می برند. با این همه نباید فراموش کنیم که انسان در میان چنین فضای وهم آلود و توطئه آمیزی تنها و بی سلاح رها نشده است. استعدادهایی که در وجود انسان به ودیعه نهاده شده، توانایی های جسمی و روحی، قوه عقل و تفکر، راهنمایی های انبیا و پیشوایان معصوم عواطف انسانی، پیوندهای معنوی و ارتباطات اجتماعی و … در مجموع شبکه قدرتمندی از پشتیبانی و هدایت را در اطراف انسان شکل داده اند که او را به فرمان خداوند ( و البته در مسیر خواست الهی) آگاهی می بخشند، آموزش می دهند، مسلح می سازند و از معرکه ها سالم و سربلند به در می برند.
● آگاهی و تفکر
به مقررات و علایم، خوب توجه کنیم تا جان سالم از این دنیا به در ببریم. آن جایی که آگاهی نداریم، نباید حرکت کنیم! سعی کنیم آگاهانه حرکت کنیم. تعقل و تفکر کنیم که خود را با حدس و گمان و احتمالات، به آب و آتش نزنیم! بدترین دشمن ما، نفس بدخواه و وسوسه گر ماست. همان که در قرآن به عنوان نفس فرمان دهنده به بدی ها از آن یاد شده است. نفس بدخواه تو همواره، خواسته هایی دارد که باید به او بگویی: نه ،نه! از ناحیه او دایم در خطر هستی! او خواسته هایی دارد و همیشه به خاطر خواسته هایش به ما فشار می آورد و دایم ما را تحت منگنه قرار می دهد. فلان چیز را بگو، فلان چیز را بخور، فلان کار را انجام بده، به نفع توست! فلان فیلم را ببین، فلان سی دی را تهیه کن، فلان حرف را بزن و … و دایم ما را به اشباع و ارضای خواسته های نفسانی دل فرا می خواند، از هر طریق و به هر شکلی که شده، تا آنجا که در خوردن و خوابیدن، لباس پوشیدن و حرف زدن و نگاه کردن، دل بستن و مهر ورزیدن و … هر کاری که می خواهیم بکنیم و هر تصمیمی که می خواهیم بگیریم، دخالت کرده، اوضاع را آشفته می کند. این که گفته می شود دایم به خدا پناه ببرید و به یاد خدا باشید، برای همین است شیطان، یعنی بزرگ ترین دشمن درونی ما نیز تنها از طریق همین نفس بدخواه می تواند بر عقل و جان ما چیره شود و حواس ما را پرت کند تا به نحوی ما را به دام بیندازد و از راه مستقیم به در کند. بنابراین، زمینه خطر و آسیب را باید شناسایی کنیم تا خودمان را کنترل کنیم و آسیب نبینیم! شناخت، خیلی مهم است، چرا که مسیر ما به دست افراد خودی مین گذاری شده که راه را خوب می شناسند. باید با انواع و اقسام مین های داخلی آشنا شویم تا بتوانیم آنها را خنثی کنیم. باید با احتیاط و دقت با کسانی که کار آزموده تر و باتجربه ترند، حرکت کنیم و از تجربیات آنها استفاده نماییم و بعد، قدم برداریم. باید بدانیم که کجاها پا بگذاریم و کجا نگذاریم و از راه های مشکوک نرویم. با کسانی که به آنها اطمینان نداریم حرکت نکنیم و از غذاها و یا چیزهایی که ناپاک و یا آلوده است، استفاده نکنیم. با آگاهی و دقت نظر حرکت کنیم.
▪ خلاصه این که به جوانان توصیه می شود:
۱) آفت های اصلی این روزگار را بشناسید، به خصوص آنهایی را که بیشتر معترض جوان و جوانی می شوند و فهرستی از آنها را به دست آورید و ابزار مقابله با آنها را بشناسید.
۲) پس از شناخت، ساز و کارهایی برای پیشگیری و راه های مقابله با آنها را پیدا کنید.
۳) اگر علایمی از عوامل آسیب زا را مشاهده کردید و یا به آن آفت ها مبتلا شدید هرچه سریع تر برای درمان آن اقدام کنید تا زود درمان شود، چرا که در جوانی آفت ها آسان تر زدوده می شوند تا در کهنسالی.
۴) راه های موفقیت و تقویت عناصر مثبت در زندگی و در خودمان را بشناسیم و در مسیر سعادت و پیروزی، استوار گام برداریم و هیچ گاه موانع و مشکلات طبیعی زندگی را به حساب دشمنی کسی یا تقدیر نگذاریم.

sajadhoosein
16-02-2011, 09:08
تهیشدگی اوقات فراغت


«زمان فراغت و فضای فراغت بهطور خودکار و منفک در جامعه وجود خارجی ندارند. برعکس، زمان فراغت و مکان فراغت همواره توسط اعمال و کنشهای مردم در حال ساختهشدن و بازسازی است. بهعلاوه، این اعمال معمولا شامل درگیریهایی بنیادی بر سر معانی و موارد استفاده زمان و مکان فراغت میشوند. فعالیت فراغتی و تفریحی، فعالیتی سرشار از ارزش و معنا است. درگیریها و تنشهایی که مناسبات واقعی فراغت مردم به همراه دارد معمولا درمیان شعارهای جذاب و فریبنده برنامهریزان فراغت و مدیرانی که سخن از «جامعه فراغتی» و سیاست «تفریح برای همه» میگویند، گم میشود.» کریس روژک ۱) در تعریف رایج، اوقات فراغت به وقتهای آزادی (در برابر وقتهای کار) گفته میشود که فرد در آن به «میل» خود رفتار کرده و بابت انجام آن «دستمزد» دریافت نمیکند. پس به نظر میرسد، اوقات فراغت از دو ویژگی محوری برخوردار است؛ یکی میل و دیگری بیدستمزدی.
به گفته «ویلیامز» بهرهگیری از واژه اوقات فراغت در معنای متأخرش، مصادف است با ظهور دنیای صنعتی و اگر بپذیریم که «زمان» در دنیای صنعتی به اشغال کار در میآید و زندگی نه بر محوریت خانواده، دین، زمین و... که بر محوریت «کار» بنیان گذاشته میشود، اوقات فراغت نیز به عنوان تکهای از این جهان صنعتی شده، در درون پارادایم «کار» قابل ارزیابی و سنجش است. اساسا، اوقات فراغت، زمانی است برای استراحت و تجدید قوا تا شخص بتواند بهتر، کاملتر و بادقتتر در درون نظام اشتغال و دستمزد، کار کند یا به تعبیر «چارلی چاپلین» در فیلم عصر جدید، «له» شود. امکان اوقات فراغت در دنیای صنعتی، امکان تجدید نیرو جهت تولید هر چه افزونتر است و تا میزانی که این تولید مازاد اهمیت دارد، اوقات فراغت نیز مهم و غیرقابل انکار است. در این معنا، اوقات فراغت، سیاستی هوشمندانه و فریبکارانه از سوی نظم تکنولوژیک جدید برای کار و تولید هر چه بیشتر بوده است. اما با نگاهی دیگر، فراغت و صنعت «سرگرمی» همانگونه که «ریچارد دایر» میگوید، با فراهم ساختن امکان فرار از واقعیت موجود و دوری از پیچیدگیهای نظم ساختاری سرمایهدارانه، توانسته وجوه کارناوالی (شادانگیز) از دسترفته را تا حدودی احیا کند. به بیان دیگر، سرگرمی که در اوقات فراغت مصرف میشود، مصرفی است در جهت برآورده ساختن برخی از نیازهای واقعی مخاطبان که همانا برخورداری از فضاها یا زمانهایی فارغ از فضا و زمان هژمونیک است. چه تعبیر بدبینانه آدورنویی و چه تعبیر خوشبینانه مطالعات فرهنگی را در مواجهه با اوقات فراغت و سرگرمی بپذیریم؛ به نظر میرسد بر این مسئله توافق داریم که اوقات فراغت، موقعیتی است در کنار «کار» و در مواجهه با نظم حاکم بر نظام صنعتی.
۲) آدورنو در جایی از مقاله خود درباره «اوقات فراغت» مینویسد: «حتی آنجا که سیطره این جادو (نقش فرد در جامعه) کاهش مییابد و مردم، خود حداقل تصور میکنند که بر اساس اراده آزاد خود عمل میکنند، خود این اراده توسط همان نیروهایی شکل میگیرد که مردم درصددند در ساعات بیکاری از دست آنها فرار کنند.» رمزگشایی از اوقات فراغت نشان میدهد که همواره وقتهای به ظاهر آزاد به نقیض خود تبدیل میشوند. هژمونی فراگیر «کار» و لزوم گرفتن هر چه افزونتر «دستمزد» تصمیمگیری در چگونگی گذران وقت آزاد را از دست فرد (سوژه مدرن) رها ساخته و او را هر چه بیشتر برای گذران اوقات فراغت بیاختیار میکند. در اینجاست که اوقات فراغت به ضد خود تبدیل میشود. یعنی زمانی که قرار بود صرف «میل سوژه» و خواستهای فرد شود، از او جدا شده و تبدیل به بخشی از اوقات مسلط یعنی اوقات کار میشود. فرد، اوقات فراغت دارد تا بهتر کار کند. هر چه بتوان اوقات فراغت را با «میل» یا خواست سوژه پر کرد، به همان میزان میتوان مقاومتی در برابر هژمونی کار یا سیطره حاکم صورتبندی نمود. (۱)
شاید بتوان اینگونه باز گفت که در درون موقعیت «اوقات فراغت» نیز همچون موقعیتهای دیگر، نزاع سختی مابین قدرت، هژمونی یا ساختار با سوژه میل یا رهایی وجود دارد که مناسبات آن را به عنوان امری واقعی، ساختهاند. واقعیت موجود ما را به این نکته میرساند که در درون اوقات فراغت، وجوهی از هژمونی و ضدهژمونی یا قدرت و مقاومت وجود دارد که باید آنها را بهگونهای انضمامی شناخت.
۳) شیوه گذران اوقات فراغت، بیشک امروزه تبدیل به یکی از مهمترین وجوه «تمایز» شده است. به این معنا که نوع «سرگرمی»ها نوع «سرمایه فرهنگی» و «سرمایه اقتصادی» افراد و خانوادهها را مشخص کرده و میزان «منزلت اجتماعی» آنها را تعیین میکند و میان آنها تمایز میگذارد. به تعبیر «پیر بوردیو» شما با نوع ورزش، نوع پوشش، نوع موسیقی و نوع فیلمی که میپسندید، میتوانید خود را از بقیه (دیگری) «متمایز» ساخته و طبقه خود را تعیین کنید. در این وضعیت، داشتن اوقات فراغت به نوعی «اجبار» تبدیل شده (در برابر اختیار و میل) که میدان فرهنگی شما را میسازد. شما در صورت نداشتن اوقات فراغت شایسته و سرگرمیهای پرطمطراق، به عنوان یک سرمایه نمادین، طبقه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی نازلی پیدا میکنید.
بوردیو میگوید، سرمایه نمادین متراکم، امکان دسترسی به فرهنگ و استفاده عملی از آن را فراهم میکند. طبقه مسلط به دلیل برخورداری از امکان بیشتر بازدید موزهها، کتابخانهها و تئاترها و انجام مسافرتها و خرید کتاب و بهطور کلی دستیابی به سرمایههای فرهنگی، از جایگاه برتری برخوردار است. در واقع، از نظر او، ثروتهای فرهنگی که به صورت نابرابر پخش میشوند، لزوما انعکاسی از نابرابری اقتصادی نیستند بلکه میتوانند انعکاس استراتژی تشخص و تمایز، یعنی مبارزه طبقاتی در یک فرهنگ باشند. این مبارزه طبقاتی بیش از هر جای دیگر در زندگی روزمره خود را نشان میدهد. به همین سبب است که کنشگران اجتماعی به وسیله نوع مصرف کالای فرهنگی، خود را طبقهبندی میکنند و از طریق «تمایز» سعی میکنند جایگاه خود را حفظ کنند.
شیوه گذران اوقات فراغت یا انتخاب نوع سرگرمی به عنوان یک کالای فرهنگی، سرمایه فرهنگیـ اجتماعی فرد را ساخته و امکان سلطه را فراهم میسازد. بچهها در ایران تا مدرسهشان تمام میشود و از ماراتن مهلک امتحانات جان سالم به در میبرند (ماراتنی برساخته که خود، حاصل نزاع خونین میان خانوادهها ـ و نه بچهها ـ برای بالا بردن سرمایه فرهنگی و منزلت اجتماعی، جهت تمایز هر چه بیشتر است) به درون چاه تمایز بخش دیگری برای پدر و مادرشان میافتند که همانا داشتن اوقات فراغت منظم و علمی است که حتی از دوران کارشان (تحصیل و مدرسه رفتن) دقیقتر و رسمیتر عمل میکند.
بیشک عینیترین نتیجه اوقات فراغت انقیادگر کودکان طبقه متوسط، این است که میل آنان را در درون نظام کار و سازوکار نمایش منزلتهای اجتماعی احمقانه، خرد میکند و نابود میسازد. بچهها در درون بنگاههای گذران اوقات فراغت، در واقع، به ابزار منزلت اجتماعی و سرمایه فرهنگی والدین خود تبدیل شده و سلطه را هر چه بیشتر و دو سویه ـ هم از سوی نظام مدرسه و هم از سوی ایدئولوژی افزایش منزلت اجتماعی والدین ـ بر دوش میکشند.
۴) به غیر از مسئله گذران اوقات فراغت کودکان طبقه متوسط ایران، اساسا «اوقات فراغت» در جامعه ما وضعیت جالب توجهی یافته است. بر اساس یافتهها، مهمترین سرگرمی در زمانهای آزاد، تماشا کردن تلویزیون است. (۲) تلویزیون در واقع به تنها پلی از میان پلهای موجود (تماشای فیلم، کتاب خواندن، آموزش هنر و...) برای گذران اوقات فراغت تبدیل شده است. عمومیت تماشای تلویزیون در همه کشورها رایج است با این تفاوت که در ایران پر کردن اوقات فراغت توسط تلویزیون ـ در چند دهه اخیر ـ با اختلافی فاحش، بسیار بیشتر از دیگر گزینههاست. به عبارتی دیگر زمانهای آزاد در میان طبقه متوسط شهرنشین در ایران بیش از هر جای دیگری، خالی از سرمایههای هنری و فرهنگی و محدود به تماشای تلویزیون است.
در گذشته، زمانهای فراغت بهگونهای سنتی سپری میشد؛ دید و بازدید از اقوام، شبنشینیها و... اما امروزه به سبب جهانیشدن و رشد فرهنگ صنعتی از سرمایههای سنتی خالی شده و نیز با عدمبرخورداری از سرمایههای فرهنگی مدرن (همچون موسیقی، فیلم، تئاتر و...) در واقع تهی شده است.
سوال این است که چرا تا این میزان زمانهای فارغ از کار، برای طبقه متوسط، بدون دستمایه فرهنگی سپری میشود و تماما در انحصار تلویزیون است؟ به نظر میرسد به سبب چسبیدگی مفهوم اوقات فراغت با مفهوم کار، میباید برای پاسخ به مسئله فوق به اوقات کار در ایران توجه کرد.
اوقات کار در ایران به سبب حاکمیت نظام کارمندی، یعنی نظامی با یک کارفرمای بزرگ به نام دولت که افراد در آن نفع شخصی ملموسی ندارند ـ یعنی تنها مزدبگیرند ـ نظامی است سراسر انباشته از فراغت. به این معنا که با وجود ساختار و فرم مدرن، بوروکراتیک و صنعتی «کار» در ایران، محتوای زمانهای کاری؛ بر اساس منطق «بطالتگذرانی» و «از زیر کار در رفتن» میگذرد. به تعبیر دیگر، گفتمان مسلط بر اوقات کار در جامعه ما «فراغت» و نظم مدرن تا حدود زیادی، نظمی فرمال و صوری است. به سبب همین موضوع، هژمونی یا قدرت «نفس آهنین»ای بر ما مسلط نیست که بخواهد در برابر آن مقاومتی صورتبندی شود. مقاومت در جایی صورت میگیرد که قدرتی وجود داشته باشد. اگر مقاومتی در حوزه اوقات فراغت دیده نمیشود (همان وجود سرگرمیهای فرهنگی) باید علت را در فقدان قدرت بوروکراتیک کارگشا و مدرن در «اوقات کار» جستوجو کرد.
به واقع، در ایران بخش قابل توجهی از «اوقات کار» به «اوقات فراغت» تبدیل شده و به همین سبب، اوقات فراغت، در جلوی تلویزیون نابود و پوچ شده است. فرد، مقدار زیادی از اوقات فراغت خود را در زمان کار گذرانده و خیره به صفحه تلویزیون تنها، وقت میگذراند، نه اوقات فراغت.

sajadhoosein
16-02-2011, 09:22
مانکن شدن به قیمت مرگ


الآن چه تنتان است؟ ممکن است این جمله شبیه حرفهای مرد منحرفی باشد که پشت تلفن به کسی بگوید اما به آن فکر کنید؛ الآن چه به تن دارید؟ الآن من یک تاپ هوگو باس پوشیدهام، با شلوار جین دُلچی-گابانا، کمربند گوچی و کفشهای کانورس. اگر کمهوش نباشید، تا به حال فهمیدهاید این مقاله درباره چیست. در یک کلام، مُد. طراحان مُد لباسهای مرا طراحی کردهاند و خودِ مُد بر شیوه لباس پوشیدنِ من اثر گذاشته است. همه اینها خیلی هم عالی است؛ من از طرفداران پر و پا قرص لباسهای طراحان مُد هستم و اما نمیخواهم درباره لباسها با شما حرف بزنم.
میخواهم از این وسواس دربارهی وزن حرف بزنم که با مُد همراه است، این نیاز دایمی به لاغر بودن. میخواهم دربارهاین به شما اطلاعاتی بدهم.
این ممکن است لزوماً تقصیر طراحانِ مُد نباشد، اگر چه درباره این بحث زیاد است. این مسأله را بیشتر رسانهها درست کردهاند. در این روزگار، یک ایدئولوژی داریم که میگوید لاغر و استخوانی بودن ---- است و این را به ما حقنه کردهاند. هر جا که نگاه میکنم، زنهای لاغر و استخوانی را دور و برم میبینم. از وقتی که با رفقایم میروم آکسفورد استریت برای خرید تا وقتی که تلویزیون تماشا میکنم.
میدانم که دخترهای زیادی که در سن و سالِ من هستند، میخواهند آن چیزی باشند که در خیابان یا تلویزیون میبینند؛ اینها از شکلشان بدشان میآید، از باسنهاشان و از انحناهای تنشان. من دخترهای پنجسالهای را دیدهام که اسیر این ذهنیت هستند.
مُد و تصویر آن در رسانهها میتواند چنان تأثیر پر زوری بر مردم داشته باشد که آنها را وادار میکند خودشان را کاملاً تغییر بدهند. تغییر کردن طبیعی است اما وقتی اینقدر زیر نفوذ و تأثیر شدید بیرونی باشد که دگرسانی کاملی پیدا کنی و تبدیل به آدمی کاملاً متفاوت شوی، نگران کننده میشود.
این روزها مردم میخواهند به هر شکل ممکن لاغر بشوند. مردم میروند زیر تیغ جراحی تا اندازه شکمشان را کوچک کنند؛ به این میگویند بایپسِ معدهای. آن وقت رژیمهای غذایی افراطی میگیرند. رژیم اتکینز از آن رژیمهایی بود که مردم کربوهیدراتها را کاملاً کنار میگذاشتند. دهها رژیم گیاهی داریم که مردم فقط با خوردن سبزیجات زندگی میکنند، رژیم سوپ را هم داریم که در آن چیزی جز سوپ نمیخوری.
من خودم شخصاً یکی را میشناسم که آنقدر به وزن بدناش و جرمِ آن وسواس داشت که یکی از این رژیمهای متداول سوپ را اختیار کرد. دو روز این کار را کرد و روز سوم از حال رفت و بلافاصله بردندش بیمارستان تا به هوش بیاید. شانس آورد که جان سالم به در برد، اما این کاری است که مردم میکنند. به خودشان گرسنگی میدهند.
به جایی میرسند که بدنشان دیگر هیچ چربیای ندارد و از ماهیچههاشان تغذیه میکند و این همانجاست که شدیداً خطرناک میشود. قلب یک ماهیچه است، و چون بدن هیچ ماهیچهی خاصی را برای تغذیه انتخاب نمیکند، ممکن است از قلب تغذیه کند تا جایی که منجر به مرگ شود!
این نوک کوهِ یخ است، خطرهایی که این کار برای سلامتِ آدم دارد بالاتر از فهم ماست. مردمی که این رژیمهای فشرده را اختیار میکنند و زیر تیغ میروند از خطرهای آن برای سلامتیشان آگاهاند. کسانی که بیاشتهایی روانی دارند فشار بسیار زیادی روی بدنشان میآورند.
اما قبل از اینکه به اینها بپردازیم، چند نفر از شما واقعاً میدانید بیاشتهایی روانی چیست و چطور روی بدنهای ما اثر میگذارد؟ بگذارید نگاهی بکنیم:
«بیاشتهایی روانیِِ» تشخیصی روانپزشکانه است که اختلالی در خوردن را توصیف میکند که مشخصههای آن وزن پایین بدن و اعوجاج شکلِ تن است، با هراس وسواسگونه از افزایش وزن. افرادی که دچار کماشتهایی روانی هستند اغلب وزن بدنشان را با گرسنگی کشیدن اختیاری، پاکسازی، استفراغ، ورزش اضافی، یا روشهای کنترل وزن مثل قرصهای رژیمی یا داروهای مُدِر کنترل میکنند. این بیماری عمدتاً در دختران نوجوان غربی مشاهده میشود و در میان شرایط روانی، یکی از بالاترین میزانهای مرگ و میر را دارد که تقریباً ۱۰ درصد از مردمی که این وضعیت در آنها تشخیص داده میشوند نهایتاً به علت عوامل مرتبط میمیرند. بیاشتهایی روانی وضعیتی پیچیده است و مؤلفههای روانی، عصبی-زیستی و جامعهشناختی را در بر دارد.
بیاشتهایی روانی وضعیتی است که تهدید جانی دارد و میتواند فشار جدی روی بسیاری از اندامهای بدن و منابع فیزیولوژیکِ آن وارد کند. بیاشتهایی روانی فشار خاصی روی ساختار و کارکردِ قلب و سیستم قلب و عروق میگذارد و از همان ابتدا باعث نبض ضعیف (bradycardia) و دراز شدن بازه QT میشود. افرادی که بیاشتهایی روانی دارند به طور معمول تعادل الکترولیتی آشفتهای دارند و به ویژه میزات فسفاتشان پایین است که با نارسایی قلبی، ضعف عضلات، اختلال سیستم ایمنی، و مرگ نابهنگام مربوط است.
کسانی که پیش از بلوغ دچار بیاشتهایی روانی میشوند ممکن است روند رشدشان با اختلال مواجه شود و سطح پایینی از هورمونهای لازم را داشته باشند (از جمله هورمونهای جنسی را) و سطح کورتیزولشان به طور مزمن افزایش پیدا کند.
در ۳۸ تا ۵۰ در صد موارد نیز ممکن است به خاطر بیاشتهایی روانی، پوکی استخوان نیز رخ بدهد، زیرا تغذیه بد منجر به رشدِ پریشان ساختارهای لازم برای استخوان و چگالی آلی استخوان پایین میشود. این وضعیت به همه افراد به یک شیوه صدمه نمیزند. تغییراتی در ساختار و کارکردِ مغز نشانههای اولیه این وضعیت هستند. گمان میرود که بزرگ شدن بطنِ مغز به این گرسنگی کشیدن مربوط است و وقتی که وزن عادی بر میگردد به طور جزیی این روند معکوس میشود.
بیاشتهایی روانی همچنین با کاهش جریان خون در نرمههای گیجگاهی مرتبط است، اگر چه از آنجایی که این یافته ارتباط مستقیمی با وزن فعلی ندارد ممکن است که یک خصوصیت ریسک باشد تا عارضه گرسنگی کشیدن.»
حالا همه ما میدانیم بیاشتهایی روانی چیست و این چیزی است که خیلی از مردم خود را دچار آن میکند فقط برای اینکه شبیه چیزی باشند که در تلویزیون میبینند.
حالا که به بیاشتهایی روانی پرداختیم، بگذارید به همراه آن یعنی بیماری «جوع» نیز بپردازیم که با بیاشتهایی روانی همراه است. «جوع» اساساً بالا آوردن بعد از هر غذاست، با امید پرهیز از افزایش وزن. این را پاکسازی هم مینامند که معمولاً به صورت استفراغ است اما میتواند به صورت استفاده افراطی از مسهلها، تنقیه و سایر داروها نیز باشند.
من شخصاً افراد زیادی را میشناسم که این وضعیت را دارند. اصلاً انگار برایشان مهم هم نیست که این مشکلی جدی است. عدهای هم واقعاً از آن لذت میبرند، بعضیها هم نه. بعضیها از آن نفرت دارند و این کار را میکنند که در مدرسه کسی به خاطر اندکی اضافه وزن سر به سرشان نگذارد یا برای اینکه در جمع گوسفندانی که از این جریان تبعیت میکنند، پذیرفته شوند. حالا بیایید به پیامدهای «جوع» نگاه کنیم .
این بلایی است که این همه مردم سر خود میآورند. اگر چند تا را نام ببریم: ناباروری، پوکی استخوان، سرطان و نارسایی قلبی. «جوع» معمولاً شانه به شانه بیاشتهایی روانی میآید. در نتیجه با فشار شدیدی که این دو وضعیت روی اندامهای درونی و بدنتان میآورد، معجزهای است که افراد دچار این عارضه زنده میمانند.
در پایان، امیدوارم باعث افزایش آگاهی شما درباره این موضوعات شده باشد و امیدوارم که وقتی این مقاله را تمام میکنید به فکر فرو بروید. این مشکلی بسیاری جدی است که دختران زیادی در جهان غرب به آن مبتلا هستند. یک چیز را به عهدهتشخیص شما خوانندگان میگذارم. به نظر شما تقصیر کیست؟ تقصیر صنعتِ مُد است؟ تقصیر رسانههاست؟ یا خودِ مردمی که دچارِ اینها هستند؟ شما بگویید

sajadhoosein
16-02-2011, 09:51
اوقات فراغت، پرسشی بی پاسخ


گرچه گروه قابل توجهی از پژوهشگران «آموزش و پرورش» را متولی اصلی برنامهریزی و نظارت بر طرح اوقات فراغت میدانند اما پیرامون چگونگی تحقق این امر، شرایط، زمان و خصوصیات برنامههای اوقات فراغت و مشکلات کنونی فراروی این مبحث دیدگاه ها و تحلیل های مختلفی وجود دارد. موضوع اوقات فراغت از دو زاویه سختافزاری و نرمافزاری با مشکل مواجه است. در بخش سخت افزار با بحث تعدد مراکز تصمیمگیری روبرو هستیم و در بعد نرمافزاری هم مشکل آن است که کل برنامههای غنیسازی اوقات فراغت در ایران محدود به سه ماه تابستان آن هم به صورت آنی و بدون توجه به نیازهای جامعه است. تکثر در برنامه اوقات فراغت مطلوب است ولی بهتر است برنامهریزی و نظارت را یک سازمان مرتبط انجام دهد.
همچنین برای سنجش اثربخشی یک برنامه، «نظارت» نیز ضروری است.
اما چنین نظارتی در بخش برنامههای اوقات فراغت وجود ندارد. در برنامهریزی اوقات فراغت باید چند مساله جانبی مدنظر باشد که در اثربخشی آن خیلی تاثیرمیگذارد.
در مرحله نخست باید بپذیریم اوقات فراغت از زمانی آغاز میشود که فرد از برنامههای ضروری روزانه فارغ میشود. لذا باید به سراغ برنامههایی رفت که تامینکننده سلامت روحی افراد باشد.
اینکه برای یک دانشآموز بعد از ۹ ماه درس خواندن، دوباره کلاس بگذاریم و از او بخواهیم هر روز از فلان ساعت تا فلان ساعت به فلان مکان برود و چیزی بیاموزد، اوقات فراغت تلقی نمیشود.
تحقیقات نشان می دهد زمانی که نظارت نباشد، فعالیت نوجوانان و جوانان به بزه تبدیل میشود. در عین حال این را نیز باید بپذیریم که الگوهای فراغت در جامعه ما منفعل است در حالی که به الگوهای فعال نیاز داریم. اینها مولفههایی است که تصمیم گیرندگان بحث اوقات فراغت باید به آن توجه داشته باشند.
از سوی دیگر در ایران وقتی نام اوقات فراغت برده میشود، توجه مردم و مسئولان به فصل تابستان سوق مییابد در حالی که باید به موضوع غنیسازی اوقات فراغت در طول سال توجه شود و در فصل تابستان نیز میزان تراکم برنامهها افزایش یابد. نباید این مهم را محدود به فصل تابستان دانست.
بنابراین، گذران فراغت از اهم امور اجتماعی است. از نظر کیفی، فضای فراغت، همانگونه که عرصه بسیاری از خلاقیتها و آفرینشهاست، میتواند روزنه بسیاری ازآسیبها نیز محسوب شود. زیرا در فراغت است که انسانها به بزهکاری کشیده میشوند. با این همه، مسأله فراغت، مسأله گمشده جامعه ما است. کمتر محققی بدان روی میکند، کمتر کتابی در مورد فراغت نوشته شده است و اگر هم نوشتهای در این مورد باشد، از پختگی لازم برخوردار نبوده و یا فقط در حد نظریه و تئوری باقی مانده است و متاسفانه مسئولان نیز کمتر به آن بها می دهند.
فراغت، زمانی باز، آزاد، فردی و غیراستاندارد است، از همین روی نیز میتواند بسیار مفید یا بسیار مضر باشد. در بین نظریههای بسیار فراغت، نظریه اجتماعی آن جاذب است. فراغت نه لوکس است، نه بدیهی؛ بلکه زمانی است مفید که می تواند بسیار فعال باشد. جامعه در قبال فراغت، تنها مسئولیت آنی ندارد، بلکه مسئولیتی درازمدت خواهد داشت. باید بتوان آموزش گذران فراغت را از آغاز و در خانواده فراهم ساخت. زمان فراغت و گذران آن همیشه پرهزینه نیست، با آموزش استفاده فرهنگی از زمان فراغت، جامعه میتواند زمینه شکوفایی انسانها را فراهم آورد.
مفهوم جدید پرکردن فراغت که بسیاری از مسئولان به آن اشارت دارند، هرگز مطلوب نیست. زمان فراغت جایگاه آفرینشهای برتر علمی، هنری و ادبی است؛ بنابراین نباید در اندیشه پرکردن آن به هر قیمت و به هر وسیله برآمد. وظیفه اساسی جامعه، در این حوزه، تعدد فرصتهای مطلوب از یک سو و هدایت نامرئی (با آموزش و پاداش مثبت) از سوی دیگر است، تا انسانها خود شیوه مطلوب فراغت را برگزینند.
در حوزه فراغت و نحوه گذران آن، مسائل و تنگناهای بسیاری وجود دارد. بعضی از مسائل چنیناند:
● خلأ فراغت
بسیاری زمان فراغت دارند اما نمیدانند چگونه از آن استفاده کنند. جوانان بسیاری را میبینیم که در خیابانها، بیهدف سرگردانند، آنان با چندین مسأله و مشکلات عدیده ناشی از امکانات زیربنایی و روبنایی مواجهند.
● کمبود الگوها
همه تصور میکنند، باید برای گذران فراغت، پول هنگفت داشت؛ در حالیکه چنین نیست. چنانچه الگوهای خوبی فراهم آید و از آغاز (در خانواده) مطرح شود و در زمره عادت زندگی قرار گیرد؛ میتوان با کمترین هزینه، فراغت مطلوب داشت.
● نبود امکانات زیربنایی
مسئولان جامعه در اندیشه، سامان فراغت نبودهاند و امکانات زیربنایی آن را فراهم نیاوردهاند. حداقل امکانات لازم برای گذران فراغت سالم موجود نیست. نتیجه آن است که جوان در معرض آسیبهای بسیاری قرار میگیرد. اندیشه و عمل تبهکاری از روزنه زمان کار کمتر میتواند رخنه کند، زیرا در زمان کار، انواع کنترلهای اجتماعی اعمال میشود، لیکن در زمان فراغت چنین نیست. جامعه، بزهکاری را میبیند و تلاش در درمان آن دارد، لیکن به خاستگاه آن (نبود امکانات فراغتی) نیاندیشیده است.
● بیهنجاری
شیوههای سنتی گذران فراغت مطرود شدهاند (به عنوان مثال، دیگر در قهوهخانهها شاهنامهخوانی نیست، یا مراسم طولانی گذشته در تولد و ازدواج، کاهش یافته است) یا اساساً در جهان جدید قابل اعمال نیستند. شیوههای مدرن و درست نیست اندیشیده نشدهاند.
● نبود سنت برنامه ریزی
هرچند فراغت، به خودی خود امری تاریخی است؛ لیکن جای یافتن فراغت در حوزه عمومی و بسط آن، از پدیدههای جدید به شمار میآید.به رغم آن، هنوز فراغت، در حوزه برنامهریزی وارد نشده؛ حال آنکه پدیدهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هم روانشناختی است.
● نبود همکاری نهادها
گذران فراغت تنها برعهده دولت نیست و چنانچه چنین باشد، هرگز قرین توفیق نخواهد بود.
هنوز آگاهی همگانی در این زمینه آنچنان نیست که مدرسه، خانواده و دیگر نهادها همگی در عرصه فراغت وارد شوند و همکاری کنند. نتیجه آن است که فراغت و گذران آن، سامان مناسب ندارد. برخی که بدان میاندیشند، در اندیشه پرکردن فراغت، به جای بارور کردن آن هستند.
● ابهام معنایی
از یک سو پذیرفته میشود که زمان فراغت، زمان آزادی است. بنابراین فراغت امری، فردی است. از سوی دیگر پذیرفته میشود که فراغت نمیتواند صرفاً به میل و به صورت فردی محض تمهید شود. بنابراین مشخص نیست جای آزادی فردی کجاست؟ جای جامعه و برنامهریزی اجتماعی کجاست؟ برخی از خانوادهها، چنان برای فراغت فرزندانشان برنامهریزی میکنند، که جایی برای آزادی فردی باقی نمیماند و برخی چنان فرزندان را آزاد میگذارند که از آن بیسامانی و احیاناً انحراف برمیخیزد.
● ویژگیهای اساسی اوقات فراغت
فراغت موضوعی با چندین ویژگی است:
ـ از یک سو، پدیدهای اقتصادی است. زیرا، انسانها برای فراغت بسیار هزینه میکنند.
ـ از سوی دیگر، پدیدهای فرهنگی است. الگوهای فراغت از دل فرهنگ برمیخیزند، بر آن وارد میشوند و بر آن تاثیر می گذارند.
ـ سوم آنکه، فراغت پدیدهای روانشناختی است. هرکس با توجه به نیازها و مشخصههای روانی بدان روی میکند.
ـ در نهایت آنکه فراغت، پدیدهای جامعهشناختی است و جامعهشناسان از جهات مختلف به آن روی میکنند.
فراغت و شیوههای گذران آن از چند لایه تشکیل میشود:
▪ فردیت
از یک سو فرد، دست به گزینش میزند. بنابراین، فراغت او تابع اندیشه، ارزشها، خواستهها و انتظارات اوست. بنابراین، لایه فردیت از گستردگی خاصی برخوردار خواهد بود.
▪ جامعه
درگذران فراغت، جامعه نیز مهم است، چه به طور مستقیم، چه به طور غیرمستقیم و از طریق خانواده؛ بنابراین، الگوهای فراغت در هر جامعه باتوجه به امکانات آن جامعه از یک سو و ارزشهای اجتماعی آن از سوی دیگر متفاوت خواهد بود.
▪ جهانی شدن
الگوهای فراغت در جهان امروز، نه فقط فردی، یا اجتماعی؛ بلکه فراملی است. گذران فراغت امروزه کاری جهانی است.
بنابراین، الگوهای جهانی فراغت نیز فراهم آمدهاند.
● فراغت، کالای لوکس
اگر محققی در باب سرقت مطالعه کند، میگویند ضروری است و لازمه آن صرف هزینه بالاست، اما مطالعه فراغت را ضروری نمیدانند. به نظر برخی فراغت در زمره تشریفات است. جامعه نیز در قبال آن مسئولیت ندارد. از دیگر سو برخی گمان میکنند که اندیشیدن درباره فراغت و گذران آن کاری باطل و سبک است. هنوز هم در کشور ما بسیاری هستند که تفریح را سبک میدانند.
بنابراین، باتوجه به آنچه گفته شد، زمان فراغت و نحوهگذران آن از اهمیتی بسیار برخوردار است؛ ابعادی از این اهمیت، به این قرارند:
۱) زمان فراغت، جایگاهی مناسب برای ورود آسیبهای اجتماعی است. یک کارمند بانک به موقع پشت میز کار حاضر میشود تا پایان وقت نیز مراجعان در صف ایستادهاند. کوچکترین حرکت او در معرض دیدآنان است. لیکن زمان فراغت زمان باز، فردی و آزاد است. بنابراین، هرکس میتواند آن را به میل در خلوت صرف کند. لذا، بسیار حساس و آسیبپذیر است. به درستی میتوان گفت هیچ مطالعه، آسیبشناختی و اجتماعی بدون مطالعه موضوع فراغت امکانپذیر نیست.
۲) همان طور که آمد، از نظر کمی، زمان فراغت، بیشترین جلوه را در حیات آدمیان فعال و شاغل دارد و در مورد افراد مسن یا کودکان، تمامی حیات آدمیان را دربر میگیرد.
۳ـ گذران فراغت، تجلیگاه شخصیت آدمی است. بنابراین، نمادی گویا در باب شخصیت است.
۴ـ زمان فراغت به عنوان جلوهای از شش تنفسی آدمیان به حساب میآید. در برابر نظام کار زنجیری، زمان دقیق صنعتی و تمامی شاخصهای مدرنیته، زمان فراغت، زمانی است که در آن انسانها احساس آزادی میکنند.
۵) زمان فراغت به عنوان زمان باز، در ساختار حیات آدمیان مطرح شده است. آنان با تمدد اعصاب و آرامش حاصل در زمان فراغت به سوی کار باز میگردند.
۶) بالاخره، زمان فراغت نه تنها زمان بازتولید ذهن است، بلکه می تواند زمانی بسیار خلاق باشد. اهمیت اصلی فراغت نیز همین است. زمان کار، فراخنای محدود دارد. یک کارمند باید در زمان معینی بیاید و برود؛ کار خاصی نیز مورد انتظار است. و حال آنکه زمان فراغت، فراخنای بسیار گستردهای دارد. فرد می تواند به اعتیاد روی آورد، و دزدی کند یا آنکه عالیترین جلوههای خلاقیت را در زمان فراغت به منصه ظهور گذارد.

sajadhoosein
16-02-2011, 09:57
نوجوانان! سعی كنید خودتان باشید


جوان بودن خیلی هم سهل وآسان نیست. این سنین همواره با فراز و نشیب ، و تغییرات و تجارب جدید همراه است. همه ی جوانان دوره یا دورانی را طی خواهند كرد كه احساس خوبی نسبت به خودشان ندارند یا احساس افسردگی می كنند. ما همواره بدترین منتقد خود هستیم و به همین دلیل خودمان بهتر از هر كس دیگری می دانیم كه از زندگی چه می خواهیم و چه طور می توانیم به خواسته هایمان برسیم. ما نمی توانیم همواره طبق سفارشات پدر و مادر، مجلات ، تلویزیون و...عمل كنیم ، یا همواره به ما گفته شود كه چطور رفتار كنیم، چطور لباس بپوشیم و.... جامعه ای كه ما در آن زندگی می كنیم در موفقیت ما نقش مهمی دارد، حتی ارزشی هم كه ما برای خود قائل هستیم ریشه در ارزش های فرهنگی جامعه ما دارد. بنابراین عجیب نیست كه بسیاری از نوجوانان سراسر دنیا دچار كمبود اعتماد به نفس هستند و این در حالی است كه دوران نوجوانی و بلوغ مهمترین زمانی است كه علاقه به خود و اعتماد به نفس می تواند در شخصیت یك فرد شكل بگیرد.
به هر حال كمبود اعتماد و احترام به نفس ، اثر خود را در زمینه های مختلف نشان می دهد:
۱ – دروغ گفتن
این كه نوجوانان به اجبار در مورد خود و توانایی هایشان دروغ می گویند یكی از علائم بارز ضعف شخصیتی آنهاست. شما در دوره ای از خودتان متنفر می شوید پس دور "خود واقعی تان" حصاری می كشید و در كمال ناامیدی شروع به ساختن شخصیت ایده آل خود می كنید. به جای این كه در خواب و خیال و دروغ های خود یك شخصیت ایده آل بسازید سعی كنید "خود واقعی" تان را به آن شخصیت ایده آل هرچه بیشتر شبیه كنید. چرا كه دروغ گفتن در مورد خودتان نه تنها شما را به خواسته هایتان نخواهد رساند بلكه اگر زمانی واقعیت هویدا شوید ، همه ی اطرافیانتان نه فقط به خاطر این كه شما آن چیزی كه گفتید نبودید بلكه به خاطر این كه به آنها دروغ گفته اید از شما فاصله خواهند گرفت.
۲ – نیاز به تأیید
انسان ها وقتی به چیزهایی كه می خواهند نمی رسند، منتظر تأیید دیگران می شوند. این تنها چیزی است كه به آنها اعتماد به نفس می دهد. اتكاء به دیگران و عقیده ای كه آنها نسبت به ما دارند برای اكثر ما بسیار مهم است . چنین حالتی ما را در یك وضعیت سست و ناپایدار قرار خواهد داد. چرا كه دیگران هیچ وقت به اندازه خودمان برای ما نگران نخواهند بود.
۳ – تحكم كردن به دیگران
این حالت یك مثال قدیمی از ضعف شخصیتی است . وقتی احساس بدی در مورد خودتان دارید، دوست دارید شخصیت دیگران را خرد كنید و اگر بالاتر از شما هستند آنها را تا سطح خود پایین بیاورید. در نتیجه سعی می كنید نقاط ضعف اطرافیان را بزرگ جلوه دهید، به هر حال بد نیست بدانید كه این روش چندان موثر نخواهد بود.
۴ – افسردگی
گاهی از اوقات ، افسردگی یكی از نتایج ضعف اعتماد به نفس است ؛ چون احساس بدی كه نسبت به خودتان دارید دید شما را نسبت به جهان تغییر می دهد و طرز فكر شما به طور كلی عوض می شود.
اما چطور می توان از پس این همه مشكل برآمد؟ چیزی كه باید بدانید این است كه اصلاً سخت نیست:
۱ - اولین گام این است كه تصمیم بگیرید به خودتان مثبت تر نگاه كنید و البته كمی هم تلاش كنید.
۱. لیستی از چیزهایی كه در خودتان سراغ دارید و به آنها علاقه مندید درست كنید. هیچ وقت نگویید "چیزی نیست كه به آن علاقه داشته باشم" بدانید كه مطمئناً نكات خوبی هم در شخصیت شما پیدا می شود.
۲. در این لیست كارهایی را هم كه در آنها مهارت دارید بنویسید و سعی كنید هر روز حداقل یكی از آن كارها را انجام دهید. پس از این ، هر بار به مشكلی برخوردید به لیست خود نگاهی بیندازید تا خود را انسان بی فایده ای ندانید.
۳. فكر نكنید همه ی كارهایتان باید مورد تصدیق و قضاوت دیگران واقع شود. شما دوست داشتنی هستید، فردی هستید با همه موفقیت ها و شكستهایتان و بدانید كه همواره در دنیا كسانی هستند كه شما را دوست دارند و به شما احترام می گذارند و همیشه لازم نیست شما انسان كاملی باشید تا مورد علاقه دیگران قرار گیرید.

sajadhoosein
16-02-2011, 10:07
گذرگاهی عجیب


آسیب‏شناسی شخصیت جوان، بحث بسیار پر دامنه و مهمی است که حتی از شناخت اصل سرمایه‏ی وجود که همان مدت عمر انسان در این دنیاست چیزی کم ندارد؛ به طوری که اگر قدر نعمت جوانی را ندانیم و خوب از آن استفاده نکنیم، تبدیل به نقمت می‏شود. عموم انسان‏ها در هر سن و سالی که باشند همیشه در معرض آفت‏ها و آسیب‏های گوناگون قرار دارند؛ اما در این میان میزان آسیب‏پذیری جوان بیشتر است. دنیا گذرگاه عجیبی است و ما که ناخواسته در این دنیا حضور پیدا کرده‏ایم، خوب است بدانیم که نه آمدن‏مان به این جهان دست خودمان بوده است و نه رفتنمان. پیدایش ما در این دنیا گذرگاهی بین عدم و وجود جاودانه است. مدت عمر ما در این دنیا براساس فلسفه‏ی آفرینش، پیمودن مسیر رشد و کمال با اراده و اختیار برای رسیدن به ارتقای روحی و سعادت همیشگی بوده است. باید بدانیم که چگونه با عزم و اراده از این گذرگاه سخت عبور کنیم تا پیمودن راه، پیوسته با سلامتی و سعادت‏مندی همراه باشد. در این میان، آگاهی ضروری است، زیرا آفت‏های گوناگون و تیرهای بلا از هر سو ما را نشانه گرفته‏اند؛ البته آشنایی با این مسائل نباید جوان را مایوس یا دل زده کند، بلکه باید او را با نشاط، هوشیار و بیدار نگه دارد؛ چه اینکه در این دنیای زیبا و رنگارنگ و دل‏فریب، همه چیز به هم پیوسته و با یکدیگر آمیخته است. شما در جایگاه یک جوان، در حقیقت مشغول تجارت و دادو ستد در این دنیا هستید؛ بنابراین چه خوب است مواظب آنچه می‏دهید و می‏گیرید باشید؛ ببینید در آخر کار چه به دست می‏آورید و چه چیزی از دست می‏دهید! سود می‏کنید یا زیان می‏ببینید؟ توجه داشته باشید که در مقابل جوانی‏ای که می‏‏دهید، چه می‏گیرید.
بلاها و گرفتاری‏ها در زندگی برای آزمایش و رشد و تعالی انسان است؛ چه این که اگر انسان در خود آمادگی لازم برای دست و پنجه نرم کردن و مقابله با سختی‏ها و استقامت و تحمل در برابر آنها را به وجود آورد، در زندگی، سرافراز و پیروز و سعادتمند خواهد گشت و سختی‏ها و دشواری‏ها برای او نردبان ترقی و تکامل و موجب تعالی روحی وی خواهند شد؛ مهم‏ترین دوران زندگی
جوانی، درخشان‏ترین دوران زندگی هر انسانی است؛ در عین حال این دوران آفت‏های خاص خودش را دارد که بسیار هم ویران‏گر است و بازتاب و آثارش بسیار گسترده‏تر و شکننده‏تر از دوره‏های بعدی است؛ بنابراین جوان باید این مسئله و دیگر رخدادهای پیرامونی آن را خوب بشناسد. امیرمومنان علی (ع) خطاب به جوان، تعبیرهای مهم و ظریفی دارند که بسیار با اهمیت است. حضرت در نامه‏ی ۳۱نهج‏البلاغه دوره‏ی جوانی و موقعیت جوان را با سه جمله توصیف می‏فرمایند:
۱) در تیررس حوادث و گرفتاری‏ها هستی؛
۲) هدف بیماری‏ها و امراض گوناگون واقع می‏شوی؛
۳) در معرض آسیب‏ها و آماج بلاها قرار می گیری. به بیانی، هر سه تعبیر می‏خواهد موقعیت جوان را نسبت به این آفت‏ها و آسیب‏ها- که برای هر کسی ممکن است پدید آید- روشن سازد و او را به فکر وا دارد تا با چاره اندیشی و ژرف‏نگری خود با مسائل و رویدادهای زندگی، عادی و سطحی برخورد نکند.
● پرهیز از بی‏توجهی
انسان در زندگی نباید بی‏خیال و در برابر محیط اطراف خود بی‏توجه باشد؛ باید روی کارها و انتخاب‏ها و تصمیم‏هایش خوب بیندیشد و با مسائل، عادی برخورد نکند و از این مسئله که همواره شخصیت او در زندگی در معرض تهدیدها و آسیب‏های گوناگون قرار دارد، غافل نباشد، زیرا در این صورت آفت‏ها او را احاطه خواهند کرد و با در هم شکستن او، زمینه‏ی سقوطش را نزدیک می‏کنند.
● سلامتی روان
طبیب روح، توصیه‏هایی برای پیش‏گیری و جلوگیری از آسیب‏های روانی دارد که اگر آنها را مراعات کنیم، از نظر روحی و روانی سالم و متعادل خواهیم بود. آنها سفارش کرده‏اند در مکان‏ها و فضاهای آلوده‏ی صوتی و تصویری و جاهایی که به میکروب گناه آغشته است، رفت و آمد نکنیم و با افراد آلوده دامن، همنشینی نکنیم. سفارش کرده‏‏اند زبان‏مان به ناسزا، غیبت و دروغ آلوده نشود. چشمان‏مان به نظر بازی و نگاه به نامحرم و حرام نیالاید. گوش‏مان به صدای حرام عادت نکند. دستمان به طرف ناپاکی‏ها دراز نشود. شکم‏‏مان به لقمه حرام آلوده نشود و ...
● زندگی و موانع
زندگی مانند میدانی است که درون و پیرامون آن پر از مین‏های کوچک و بزرگ است، عبور از این میدان مین، آداب و مقررات خاص خود را دارد که باید آنها را یاد گرفت. هر کس این مقررات را رعایت نکند خواه ناخواه با این مین‏ها برخورد می‏کند و طبیعتاً، بخشی از وجودش آسیب می‏بیند. بنابراین ضمن آن که باید تقوا پیشه کرد و احتیاط نمود، باید نوع مین‏ها را شناسایی کرد و ابزار و وسایلی که باعث خنثی شدن مین‏ها می‏شود با خود برداشت و با آگاهی کامل و درست، گام برداشت تا باعث نابودی خود و دیگران نشویم.
● دشمن کجاست؟
محیط زندگی پر از خطر است و دشمن در همه جا ایستاده و از همه جا حمله‏ور می‏شود: باید دشمن را شناخت و با عزمی راسخ به مقابله و مبارزه با آن پرداخت و با احتیاط در زندگی گام برداشت تا با آگاهی و تفکر و تدبیر و به کارگیری درست ابزار و وسایل بتوانیم معبری برای عبور باز کنیم و از بین مین‏هایی که پیرامون‏مان کار گذاشته‏اند به سلامتی عبور کنیم و از آفات دشمن در امان بمانیم. این‏جاست که باید کاملاً تمرکز نماییم و حواس‏مان را جمع کنیم؛ چه اینکه دشمن ما سرسخت و قسم خورده است و آگاهانه درصدد حمله به ماست و هر روز با ما سرو کار دارد و ما را در مورد هدف قرار می‏دهد؛ به نحوی که او ما را می‏بیند و ما او را نمی‏بینیم. دشمنان شما به دو دسته‏ی بزرگ تقسیم می‏شوند: داخلی و خارجی؛ دشمن داخلی، نفس‏اماره‏ی شماست که همیشه آماده است شما را به بدی امر کند و حتی دشمن خارجی هم به کمک آن نفوذ پیدا می‏کند.
جوانی دوره‏ی سخت و در عین حال شیرینی است سعی کنید این دوره را با تلاش به سرانجام برسانید و اجازه ندهید این شیرینی به کامتان تلخ شود.

sajadhoosein
16-02-2011, 10:13
ظهور هویت من در جوان


جـوان در دوره بـلـوغ بـا بحران فوق العاده ای روبه رو می شود, که ازسه محور او را محاصره کرده است : بحران بیولوژیکی , بحران روحی و روانی ,بحران اجتماعی . در بحران بیولوژیکی , بدن جوان تغییرات زیادی پیدا می کند که با تحریکهای جنسی توام است .
در وهله اول , جوان باید خود را با این تحولها و تغییرهای جدید جسمی و جنسی سازگاری دهد.
در بـحرانهای اجتماعی , جوان نیازهای اجتماعی خود را به صورت شرکت در فعالیتهای جمعی و اظهار تعلق به گروه و عضویت در آن برطرف می سازد.
مساله مهم بحران روحی و روانی , یافتن هویت خود است .
او تـا بـه حـال تـصـویـر درست و روشنی از خود نداشته , ولی کم کم خود را به صورت یک وجود نوظهور, کشف می کند.
او بـایـد هـویت دوره های قبلی زندگانی اش را با موقعیت جدیدش , پیوند دهد, در این جاست که هویت فردی اش شکل می گیرد.
حـالـتهایی را در خود احساس می کند و گاهی هم که تنها می شود به جستجوی سوالهایی چون : من کیستم ؟ جهان پیرامون من چیست ؟ رابطه من باجهان , چگونه است ؟ من کجای عالم هستم ؟ هدف من چیست ؟ من چگونه باید باشم ؟ می پردازد.
هـمـه این پرسشها بر اثر بروز هویت و آگاهی به خود برای جوان پیش می آید و او را دچار یک نوع نگرانی و سرگردانی می نماید.
جـوان در جـسـتـجـوی شـخـصیت خود, به این نتیجه می رسد که چیزهایی را که برای او مهم و کارهایی را که برایش ارزشمند است بشناسد همچنین او در پی به دست آوردن معیارهایی است که بتواند براساس آنها رفتار خود و دیگران را مورد قضاوت و ارزشیابی صحیح قرار دهد
ایـن جـسـتـجـوی ذهـنی , اگر مسیر طبیعی اش را طی کند و بر اساس بینشی صحیح , پاسخی منطقی دریافت دارد, شخصیت فردی و اجتماعی اش درست شکل می گیرد و احساس اعتماد به نفس در وی قوت می یابد در این مرحله است که نقش سازنده و حیاتی دین در توجه دادن وی به سـوی خـدا و مـبـدا کمال و نیز در پرورش روح و روان و شخصیت جوان آشکار می گردد, زیرا به پرسشهای عمیق و ظاهرا ساده که ازضمیرناخودآگاه جوان , سرچشمه گرفته و بعضا در ذهنش طـرح مـی گـردد, پـاسـخ داده مـی شـود و به قلبش ثبات و آرامش بیشتری می بخشد و او را از سرگردانی روحی و روانی , نجات می دهد.
در این صورت است که شخصیت جوان , شکل و جهت می یابد و با الگوگیری از شخصیتهای بزرگ پـیـشـوایـان دیـنی , اراده اش قوی می گردد,بطوری که با همتی بلند, بزرگترین نیروی دوران زندگی خویش را در راه سازندگی خود و دیگران به کار می اندازد.
●ترس در جوان
تـجربه ها و تحقیقها نشان داده است که اغلب ترسهای موهوم و بی پایه دوران کودکی (مانند ترس از تاریکی و تنهایی و حیوانات وب) در دوره جوانی ازبین رفته و جای خود را به ترسهای جدیدی که مخصوص این دوره است می دهند.
آن دسته از ترسهای دوره جوانی و نوجوانی که به کارهای مدرسه مربوط می شود به احساس نقص و ناتوانی و زیاده روی در اثبات مقام و موقعیت اجتماعی , مربوط می شوند.
مـمـکـن اسـت تـنها گفتگوی میان دوستان و یا خویشاوندان و یا مطالعه بعضی از موضوعات یا شنیدن خبرهایی از رسانه ها, اضطراب و پریشانی او راتحریک کند.
او در هـراس است که مبادا در امتحانها موفق نشود و یا در آینده باشکست روبه رو شود و از عهده انجام تکالیف مدرسه به خوبی برنیاید و موردتحقیر و سرزنش قرار گیرد, می ترسد موقعیت او در کـلاس درس , مـتـزلـزل شـده و مـورد تـمـسخر آموزگارو همکلاسیهایش قرار گیرد و در آن هنگام ,قادر به پاسخگویی نباشد.
نـوجوان به همان اندازه که دوست دارد, مستقل و دور از والدین زندگی کند, به همان میزان به آنان علاقه مند و وابسته است , بخصوص ترس ووحشتی او را فرا می گیرد که مبادا والدین او بیمار شـده و یـا مـصـیـبـتـی بـرایـشـان پیش آید و یا یکی از آنان را از دست بدهد, همچنین به خاطر وضـع اقـتصادی و مالی خانواده , گاهی جوان در نگرانی به سر می برد, که مبادا فقر و بی چیزی به آنـان روی آورد و گاهی از وضعیت سلامتی خود و بیمارشدن , بیمناک است و یا از این که نتواند در آیـنـده شـغـلـی بـه دسـت آورد و یا عهده دار مسوولیت و کاری بشود, هراس دارد و از جهت اجـتـمـاعـی مـواظـب اسـت که به حیثیت اجتماعی و اخلاقی اش لطمه ای وارد نشود, در چنین شرایطی از روبه رو شدن با واقعیتها, دوری می جوید و از کفایت خود, نگران است .
بنابراین , ترس و اضطراب از آینده ای مجهول , کمرویی و گریز از موقعیتهای زندگی , پریشانی و افـسـردگـی بـه خـاطر غوطه ور شدن در ناراحتیهای گذشته , همه و همه , شخصیت نوجوان را مـتـزلـزل و او را دچـار نگرانیهای روحی و روانی می کند, در این زمان و موقعیت است که جوان , نـیـازمـندیک پایگاه امن فکری و محل اتکای روحی مطمئن می باشد, تا این که قلب او از دلهره و اضـطـراب درباره آینده و هراس و نگرانی در مورد زمان حال , باز داشته و برای ادامه زندگی به او آرامش بخشد.
در چنین شرایطی یاد خدا مایه آرامش دل جوان می گردد و با صفای باطنیی که دارد و گرایش مـذهـبـی کـه در فطرتش نهفته است , نقطه امید در قلبش روشن می شود و اضطراب روانی اش کاهش می یابد.
تجربه , نشان داده است , جوانانی که به خدا ایمان داشته و در حوادث زندگی به او توکل می کنند, تـرس واضـطراب به دلشان راه نمی یابد و همواره در صحنه های زندگی با عزمی راسخ و اراده ای پـولادیـن در بـرابـر حـوادث , پـایداری نشان می دهند, بطوری که اطرافیان را شیفته شجاعت و ابتکارخود کرده و به شگفتی وامی دارند.
صـحـنـه هـای جنگ در سالهای اخیر, بیانگر این شجاعتهای ناشی از ایمان به خداست , مثلا, یک نـوجوان تازه بالغ , بدون سلاح , چندین نفر از افراددشمن را اسیر کرده و آنان را تا جایگاه نیروهای خودی آورده و تحویل آنان می دهد.

sajadhoosein
16-02-2011, 10:19
جوانی و جوانان


توجه به موقعیت جوانی و مسئولیتهای جوانان ، محوری است که در سخنان رسول گرامی اسلام به آن دقت شده است. از آن رو که جوانی فرصتی است استثنایی ، برای استفاده بهنیه از آن نیاز به برنامه و تلاش بیشتر احساس می شود. ● فرصت طلایی :
نخستین نکته در سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، لزوم بهرهگیری و استفاده بهینه از فرصت جوانی است.
حضرت در حدیثی میفرماید :
«پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار : جوانی را پیش از پیری ، سلامتی ات را پیش از بیماری ، بی نیازی ات را قبل از نیازمندی ، فراغتت را پیش از اشتغال و زندگی ات را پیش از مرگت» (نهج الفصاحة ، ح ۳۷۲)
و در حدیثی دیگر ، رسول گرامی به جای واژه غنیمت ، از واژه مبادرت و سبقت گرفتن برای استفاده صحیح استفاده کرده است و چنین میفرماید : «به سوی چهار چیز پیش از چهار چیز دیگر مبادرت کن ، جوانی ات پیش از پیری ات ، سلامتی ات ، پیش از بیماری ات ، بی نیازی ات پیش از فقرت ، زندگی ات قبل از مرگت» (نهج الفصاحة، ح ۱۰۷۳)
● پختگی :
نکته دیگری در سخنان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) لزوم پختگی جوان و بهره گرفتن از تجربه های مفید است. حضرت در حدیثی می فرماید :
«خداوند جوانی را که از خود سبکی و بیخردی نشان نمیدهد ، به دیده نخستین مینگرد.» (نهج الفصاحة، ح ۷۲۹) و در گفتاری دیگر می فرماید :
«بهترین جوانان شما آن است که رفتار بزرگسالان را داشته باشد و بدترین بزرگسالان شما آن است که رفتار جوانان را داشته باشد»
(نهج الفصاحة، ح ۱۵۱۴)
از این احادیث میتوان فهمید که استفاده بهینه از فرصت جوانی و بهرهمندی از تجارب بزرگسالان باید در حدی باشد که در پرتو این تجارب نشانی از خامی و اقدامهای نسنجیده در رفتار جوان مشاهده نشود. پیام حدیث نبوی ، تقلید جوان از رفتار ظاهری بزرگسالان نیست ، بلکه منظور ، برخوردهای پخته و سنجیده و عاقلانهای است که یک جوان میتواند در پرتو بهره وری از تجارب از خود نشان دهد.
● احترام به بزرگ تر :
محور دیگر در سخنان رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) ، اهمیت احترام جوان به بزرگسالان است که افزون بر پیآمد های مثبت دنیوی و اخروی ، زمینه استفاده از تجارب او را فراهم میکند.
حضرت در حدیثی میفرماید: «هر جوانی که پیری را برای بزرگی سنش گرامی دارد ، خداوند هنگام پیری او کسی را بگمارد که وی را تکریم کند». (نهج الفصاحة، ح ۲۵۶۹)
پیام این حدیث نبوی نیز توجه جوانان به یکی از وظایفی است که بر عهد دارد. با عمل به این وظیفه که تکریم بزرگسالان است ، جوان به نوعی خود را آماده دوران پیری و چگونگی برخورد دیگران با خود میکند و در پرتو عمل به این وظیفه ، روح او به صورت غیر مستقیم ، احساس لطافت و سبکی میکند و به طور طبیعی از بسیاری از امور نابخردانه و خشونتآمیز خودداری میکند.
● فضایل اخلاقی :
نکته دیگر در سخنان رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) ، ارزشمندی پای بندی جوان به فضایل زیبای اخلاقی است. حضرت در گفتاری می فرماید : «جوان سخاوتمند نیک خو در پیشگاه خداوند از پیر بخیل بد خو محبوبتر است.»
(نهج الفصاحة ، ح ۱۷۸۸)
از این حدیث میتوان فهمید که معیار فضیلت ، بهرهمندی از اخلاق خوب است و جوانی با بزرگسالی نقشی در فضیلت ندارد. البته اگر جوان در سنین جوانی پای بند به عبادت باشد ، ار ارزشمندی ویژهای برخوردار است.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در حدیثی میفرماید :
«خداوند به جوان عبادت پیشه بر فرشتگان مباهات میکند و میگوید : بنگرید به بنده من که به خاطر من از شهوتش چشم پوشیده است» (نهج الفصاحة، ح ۷۳۸)
از این حدیث میتوان فهمید که شرایط سنین جوانی اقتضای پیروی از تمایلات و شهوات را دارد و اگر جوانی در چنین شرایطی در مسیر بندگی خدا و اطاعت باشد ، آن چنان ارزشمند است که خداوند به او مباهات میکند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در گفتاری دیگر میفرماید :
«همانا خداوند جوانی را دوست دارد که جوانی خود را در عبادت و اطاعت او سپری میکند» (نهج الفصاحة، ح ۸۰۰)
و در حدیثی دیگر حضرت میفرماید :
«هفت نفرند که خداوند در روزی که سایهای جز سایه او نیست ، آنها را در سایه خویش قرار میدهد. اول ، پیشوای عدالت پیشه است و دوم جوانی است که در عبادت خداوند رشد پیدا کند ...» (نهج الفصاحة، ح ۱۷۳۲)
ارزشمندی عبادت در سنین جانی را حضرت در سخنی دیگر این گونه تبیین می فرماید :
«فضیلت جوان عابدی که از آغاز جوانی عبادت کند ، بر پیری که وقتی سنتش زیاد شد ، عبادت کند ، هم چون فضیلت پیامبران بر سایر مردم است.» (نهج الفصاحة، ح ۲۰۵۰)
از این حدیث میتوان فهمید که موفقیت یک جوان در سنین جوانی و پیروزی او بر تمایلات نفسانی و بندگی او آن چنان ارزشمند است که موقعیت او را چون موقعیت ویژه پیامبران در میان افراد جامعه میکند.
● توبه جوان :
محور دیگر در سخنان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) توجه به ارزشمندی توبه در سنین جوانی است. شرایط جوانی زمینه مناسبی برای سرکشی و طغیان و انحراف است و معمولا انسانها در چنین سنینی بیشتر گرفتار گناه و اشتباه هستند و به همین دلیل ، نیاز آنها به توبه و بازگشت بیشتر است. بر همین اساس ، رسول گرامی میفرماید :
«خداوند جوان توبه کار را دوست دارد.» (نهج الفصاحة، ح ۷۴۹)
پیام این حدیث ، امیدوار ساختن جوان است که هر چند ممکن است لغزش هایی در دوران جوانی رخ دهند ، توبه نه تنها راه مبارزه با این لغزشها و جبران خطاهاست. بلکه آنچنان ارزشمند است که جوان توبه کننده محبوب پیشگاه الهی است. این واقعیت را رسول گرامی در حدیث دیگر، این گونه بیان میکند : «توبه نیکو است ولی از جوانان نیکوتر است.»
(نهج الفصاحة، ح ۲۰۰۶)
از این تعبیر استفاده میشود که اگر انسان در شرایطی باشد که زمینه اش برای رنگ پذیری و انفعال بیشتر است ، اقدام و مقاومت و پایمردی نه تنها خوب و ارزشمند است ، فضیلت بیشتری نیز دارد ؛ زیرا خارج شدن از جو حاکم و گریز از شرایط فشار نه تنها ارزش که هنر است.
در حدیثی دیگر، رسول گرامی میفرماید :
«هیچ چیز نزد خداوند والا از جوان توبه کننده محبوبتر نیست و هیچ چیز نزد خداوند بزرگ از پیری که پایدار بر گناهانش باشد مبغوض تر نیست.» (نهج الفصاحة، ح ۲۶۷۹)
● ازدواج :
محور دیگر در سخنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، تأکید بر ازدواج در سنین جوانی است.
حضرت در حدیثی می فرماید :
«هر جوانی در آغاز جوانی ازدواج کند ، شیطان او بانگ بردارد که وای بر او ، دین خود را از دستبرد من محفوظ نگه داشت»
(نهج الفصاحة، ح ۱۰۳۴)
از این تعبیر میتوان فهمید که ازدواج نقش بسیار تأثیرگذاری در دین داری جوان دارد و یکی از بهترین راهها برای حفظ دیانت اوست.
نکته دیگری که در این زمینه مطرح است ، اقدام پدر برای ازدواج فرزند در سنین مناسب است.
رسول گرامی میفرماید :
«حق پسر بر پدر است که نوشتن و شنا کردن و تیر انداختن به او بیاموزد و جز غذای پاک و خوب به او نخوراند و همین که بالغ شد ، برای او زندگانی تشکیل دهد». (نهج الفصاحة، ح ۱۳۹۴)
روشن است که سنین جوانی اوج خودنمایی غریزه جنسی است و شاید از تعبیر رسول گرامی که میفرماید :
«جوانی شعبهای از دیوانگی است و زنان دام شیطاناند.» (نهج الفصاحة، ح ۱۷۹۲)
ـ به قرینه قسمت پایانی حدیث که زنان را دام شیطان معرفی فرموده است ـ می توان فهمید که منظور از این حدیث ، سنین ازدواج جوان است ؛ یعنی در بلوغ جنسی ، جنون به وجود میآید و باید غرایز جنسی کنترل شود. بهترین راه کنترل و هدایت این غرایز «ازدواج» است.
از تعبیر رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) نیز میتوان فهمید که عدم اقدام مناسب در برابر این غریزه، جامعه را از مسیر عقل و خرد خارج میکند و چنین جامعهای در خطر آسیبهای گوناگون است.

sajadhoosein
16-02-2011, 10:38
جوانی و شکلگیری هویت


● مقدمه نوجوانی دوره انتقال از کودکی به بزرگسالی تعریف میشود و دوره جوانی دوره انسجام هویت و مدخل زندگی بزرگسالی است. سنین ۲۰ سالگی و بعد دورهای است که فرد به کمال رشد بدنی خود رسیده تواناییهای شناختی و زبانی و رشد اجتماعی او از کیفیت بالایی برخوردار است و تغییرات روانی مربوط به انسجام هویت وی نیز بسیار برجسته و شوق آفرین است. ورود به زندگی اجتماعی – افتصادی و سازگاری و نقش آفرینی فرهنگی نیز در این سالها رخ میدهد.
● ویژگیهای دوره جوانی
فراغت از تحصیلات دبیرستانی ، گذراندن دوره سربازی برای پسران ، ورود به به بازار کار یا دانشگاه ، ازدواج و تحولات دیگر اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به تمامی از جمله ویژگیهای رشد دوره جوانی است. این ویژگیهای رشدی سنین ۲۰ تا ۳۰ سالگی را میتوان در ۵ مقوله انسجام هویت ، رشد اجتماعی و فرهنگی ، استحکام اندیشه و جهانبینی ، انتخاب شغل و همسر گزینی و تشکیل خانواده بررسی کرد.
از آنجا که دوره جوانی زمان تصمیمگیریهای اساسی است و این تصمیمات عموما تاثیر بسیار بزرگی بر تمام زندگی فرد میگذارد، دوره جوانی را باید به عنوان یک دوره جداگانه و پراهمیت در زندگی به حساب آورد. این دوره برای والدین و خود فرد بسیار حائز اهمیت است. به دلیل اهمیت فراوان تصمیمگیریهای دوره جوانی ، مهمترین جنبه دستگاه روانی فرد در این دوره همان رشد فکری و سطح آگاهی اوست. بدون این رشد فکری ، فرد قادر نخواهد بود تفاوتهای اصلی افکار خود با دیگران را دریابد و اندیشههای خود را به صورتی واقعبینانه بررسی و نقد و ارزیابی کند.
انسجام هویت و رشد فکری دوره نوجوانی و انعطافپذیری افکار باعث میشود که شخص بتواند در کناری قرار بگیرد و به صورتی بیطرفانه به خود به عنوان یک شخص بنگرد. در این صورت او خواهد توانست خویشتن را به عنوان یکی از ابنا بشر ، به عنوان فردی در میان افراد دیگر ، به عنوان یک فرد اندیشمند و به عنوان فرد صمیمی در اجرای نقشهای مختلفی که بر عهده میگیرد، در نظر داشته باشد.
● مساله اساسی دوره جوانی
مشکلترین مساله جوانی در رشد شخصیت و تثبیت هویت این است که فرد نه تنها بخواهد که بزرگسال باشد و در همین جهت برنامهریزی کند، بلکه باید قادر به تشخیص و پذیرش نیروهای متضاد در شخصیت خود نیز بشود و راههای موثرتر کنترل خویش را بشناسد. (حدود ۲۰ الی ۲۵ سالگی). چگونگی تثبیت هویت در جوانی به وقایع مهم در زندگی فرد در این دوره بستگی دارد. به عنوان مثال هویت شغلی و اجتماعی کسی که پس از تحصیلات دبیرستانی به یکی از رشتههای معلمی وارد میشود، با کسی که به یکی از رشتههای مهندسی وارد میشود. متفاوت خواهد بود این هویتهای گوناگون بطور مسلم تاثیرات خود را بر چگونگی سایر جوانب هویت افراد نیز به جای خواهند گذاشت.
اگر در سالهای کودکی و نوجوانی خانواده بیشترین تاثیر را بر شکلگیری هویت بر عهده داشت، اینک در دوره جوانی ، محیط زندگی اجتماعی و خود جوان نقش اساسی در تثبیت هویت ایفا میکند. به نظر میرسد که تحولات رشد دوره جوانی ، بیش از آنکه نتیجه یک تکامل تعامل میان موجود زنده و محیط باشد، یک مجموعه تغییرات پی در پی متاثر از عوامل محیطی است. امروز کمتر کسی را میتوان یافت که فکر کند رشد شخصیت همراه با کامل شدن رشد بدنی متوقف میشود.
● نظریات مرتبط با رشد هویت و جوانی
دو نظریه متفاوت در این باره بین دانشمندان متداول است: نظریه الگوی هنجاری – بحرانی و دیگری نظریه الگوی زمانی واقعهها. روانشناسان سنتی به الگوی اول و روانشناسان دیگر به ترکیب هر دو الگو با تاکید بر الگوی دوم باور دارند. رشد آدمی بخصوص در سنین بالای ۲۰ سال را نمیتوان به صورت مرحلهای یعنی در چهار چوب الگوی هنجاری-بحرانی تقسیمبندی کرد. به همین دلیل ترجیحا از اصطلاح دوره رشد جوانی ، بزرگسالی پختگی و پیری استفاده میکنیم. تعیین کننده چگونگی رشد در این دورهها وقایع زندگی است که در هر دوره اتفاق میافتد و رشد افراد را با وجود شباهتهای آنان در یک دوره معین از یکدیگر متفاوت میسازد.
نوع وقایع زندگی و زمان وقوع آنها نقش مهمی در چگونگی تثبیت هویت جوانی دارد. مثلا زمان وقوع ازدواج و چگونگی و ادامه آن ، تاثیر بزرگی بر زندگی روانی فرد میگذارد. و یا موقعیت تحصیلی و شغلی و یا ناکامی در آنها به این ترتیب حوادث محیطی ، در مقایسه با تحولات مرحلهای درونی ، تاثیر بیشتری بر چگونگی هویت فرد در دوره جوانی به جای میگذارد. ساختار هویت در دوره جوانی ، همچنین ، شدیدا متاثر از زمینههای اجتماعی – فرهنگی است. به هر حال ، محتوای هویت فرد هر چه باشد، تثبیت آن عموما در سنین جوانی رخ میدهد. در این دوره معمولا استقلال کامل از والدین و تصمیمگیری شخصی و قبول مسوولیت زندگی حاصل میشود.
توانایی جوانان برای در نظر گرفتن تمام جوانب مسائل و یافتن دانش نسبتا وسیع درباره هنجارهای اخلاقی و اجتماعی و آگاهی از ضرورت یکپارچه بودن شخصیت بزرگسالی ، زمینههای لازم را برای آنان فراهم میآورد تا به تثبیت هویت و انسجام خود برسند. در این دوره هویت شخصی آنان به صورت باورهای عمومی ، ارزشها و طرح و برنامه مشخص زندگی جلوهگر میشود. آنان هویتی مییابند که حاکی از وقوف به شایستگیهای تحصیلی ، تواناییهای بدنی ، مهارتهای شغلی و باورهای اجتماعی است و نقشهای گوناگون خود در موقعیتهای مختلف را به خوبی میشناسند و با تغییر موقعیتها آنان نیز نقش خود را تغییر میدهند.
به این ترتیب آنان بطور فزایندهای تواناییهای رفتار بهنجار در شرایط گوناگون وقتی متضاد را از خود بروز میدهند و انطباق استانداردهای مطلوب خود را با واقعیتهای زندگی به عنوان یک وظیفه اساسی در دوره جوانی پیش رویشان قرار گیرد. تثبیت هویت و انسجام خود در بین گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگی تا حد زیادی متفاوت از یکدیگر است. تحقیقات مارکوس وکیتایاما نشان میدهد که در فرهنگهایی که بر جنبه استقلال فردی تاکید میکنند، هویت افراد نیز بیشتر حالت فردگرایی ، خودمختاری و اتکای به خود دارد. در حالی که در فرهنگهایی که بر وابستگیهای جمعی تاکید میشود، حالات دیگری از هویت مانند جمع گرایی ، وابستگی ، اتکای به غیر و جامعه محوری مورد نظر جوانان قرار میگیرد.
این محققان میگویند جوانانی که فرهنگشان بر استقلال فردی تاکید دارد، افرادی متمایز ، پیگیر در هدفهای شخصی ، متمرکز بر اندیشهها و عقاید خویش بار میآیند. اما برعکس جوانانی که فرهنگ آنان بر ارتباط و وابستگی افراد به یکدیگر تاکید میکند، فردی با سعی در سازگاری خود با اهداف دیگران میشوند که یاد میگیرند که در هر مورد ذهن دیگران را بخوانند و خود را بر آن منطبق سازند. این دو نوع هویت باعث میشود که مسائل جوانان متعلق به فرهنگهای مختلف با یکدیگر همانند نباشد.
در مورد دوم که با تثبیت هویت در میان بیشتر جوانان کشور ما همانندی دارد. فرد آن همه آزاد نیست که هر طور بخواهد فکر کند و یا هرچه را شخصا میپسندد، انتخاب کند و به همین دلیل تثبیت هویت تا حد زیادی متاثر از الگوهای فرهنگی و اجتماعی و خانوادگی است. به جز در میان جوانان طبقات مرفهتر و تحصیل کردهتر که عمدتا بر استقلال فردی خود تاکید دارند.
در میان اکثریت مردم یعنی در طبقات متوسط و پایین و در بین گروههای سنتی و در میان زنان ایرانی ، تثبیت هویت با استقلال فردی بسیار کمتری همراه است. حد و مرز ایفای نقشهای بزرگسالی در میان گروههای سنتی جامعه از قبل معین شده و جوانانی که از آن محدوده پا فراتر گذارند و در صدد سنتشکنی برآیند، با مشکلات جدی در خانواده و جامعه مواجه خواهند شد. این وضعیت موجب میشود که بیشتر مردم در چهارچوبهای تمرکزگرایی فکری و رفتاری بیندیشند و عمل کنند و الگوهای موجود برای زندگی را لایزال و غیرقابل تغییر بشمارند.

sajadhoosein
16-02-2011, 10:49
بلوغ، و تغییرات شخصیتی عمیق و ماندگار


نوجوانی دوره ای از زندگی است که نخستین تجارب زندگی در حساس ترین دوران رشد انسان رخ می دهد،آینده نگری، انقلابی گری و شورش، عشق، رابطه جنسی، تحصیل و شغل آینده وتثبیت هویت، همه در این دوران شکل می گیرند. شاید از همین روست که توجه به روانشناسی نوجوانی در دهه های گذشته از اهمیت بیشتری، به ویژه در کشورهایی که جمعیت جوان آنها رو به افزایش بوده، یافته است.
در ایران براساس آمار رسمی نوجوانان حدود سی درصد از کل جمعیت جوان کشور را تشکیل می دهند.
این درحالی است که به نسبت این جمعیت نه تنها متخصصان روانشناسی بالینی و مشاوره کافی وجود ندارد بلکه هنوز جایگاه و نقش آنان در فرایند بهداشت روانی نوجوانان به خوبی روشن نشده است.
در این نوشتار به مرور برخی از مفاهیم روانشناسی نوجوانان می پردازیم:
● تعریف بلوغ:
نوجوانی دوره ای از مراحل رشد انسان است که حد فاصل کودکی و جوانی محسوب شده و مشخصه اصلی آن بلوغ و پدیداری ویژگی های جنسی در فرد است.
سن آغاز بلوغ با خصائص اجتماعی و فرهنگی، زیست بوم و تفاوت های فردی به ویژه خصائص ارثی در جوامع، شهرها و یا حتی خانواده های مختلف متفاوت است، در سال های اخیر انقلاب ارتباطات نیز به عنوان یکی از عوامل موثر بر بلوغ زود رس مطرح شده است.
روانشناسان رشد می گویند ارزیابی ها نشانگر آن است که سن آغاز بلوغ بطور کلی از قرن بیستم تا اولین دهه قرن بیست و یکم در چندین مرحله پایین تر آمده است؛ در اوایل قرن بیستم سن آغاز بلوغ در اروپا و آمریکای شمالی بطور متوسط شانزده سال محسوب می شد.
آغاز بلوغ در دهه شصت به زیر پانزده سال رسید و در دهه نود به چهارده سال و گفته می شود که هم اکنون در اروپا و آمریکا بین دوازده تا سیزده سال است.
درک صحیح از سن آغاز بلوغ از آن رو دارای اهمیت است که جامعه، خانواده و مدرسه آمادگی لازم را برای برخورد با شرایط حساس و ویژه کودک در این مرحله گذر داشته باشند.
در ایران تا پیش از دهه پنجاه سن بلوغ شانزده سال برآورد می شد اما در سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ این سن به زیر چهارده سال رسید، یکی از دلایل اصلی این امر جو انقلابی آن سال ها و مشارکت و گاه پیشگامی نوجوانان درعرصه فعالیت های انقلابی بود.
با این حال اولین مطالعات گسترده روانشناسی رشد در دهه هفتاد خورشیدی در ایران نشانگر آن بود که میان سن آغاز بلوغ در استان های جنوبی به ویژه خوزستان و استان های شرقی مانند ایلام و کردستان با دیگر استان های کشور تفاوت چشمگیری وجود دارد و سن بلوغ بطور متوسط یک سال تا یک سال و نیم در آبادان زودتر از تهران آغاز می شود.
این امر علاوه بر آن که موید آن است که در آب و هوای گرمسیری بلوغ زودتر از آب و هوای سردسیر رخ می دهد، تابع شرایط فرهنگی و متغیرهای خاص منطقه مانند جنگ در خوزستان، ایلام و کردستان نیز هست.
به هر روی پژوهش های روانشناسان ایرانی حاکی است که سن بلوغ برای کودکان در تهران بین سیزده تا چهارده سال است.
بین دختران و پسران در آغاز بلوغ تفاوت چشمگیری به چشم می خورد، دختران زودتر به بلوغ می رسند و زودتر مرحله بلوغ را به پایان می رسانند ولی پسران ممکن است بیشتر از یک و یا حتی دو سال از دختران در رسیدن به بلوغ عقب بمانند.
بین طبقات مختلف نیز تفاوت هایی دیده می شود،در طبقه فقیر بلوغ زودتر آغاز می شود، به عبارت دیگر بررسی مجموع تحولات روانی- جسمانی در یک دختر سیزده ساله ساکن جنوب شهر تهران که در خانواده ای کارگری رشد کرده است با دختری که از نظر سن تقویمی با او یکسان است ولی در خانواده ای مرفه درشمال شهرزندگی می کند، در اغلب مواقع نشانگر بروز نشانه های مشخص بلوغ در دختر جنوب شهری است.
با این حال عواملی چون رسانه ها وگستردگی و در دسترس بودن آنها رفته رفته این تفاوت را به سوی متعادل شدن پیش می برد.
به عبارت دیگر اگر دختر سیزده ساله ساکن نواحی محروم شهری بنا به شرایط محیطی و اقتصادی با بلوغ زود هنگام روبرو می شود، دختر سیزده ساله ساکن نواحی مرفه نشین شهری به دلیل دسترسی به رسانه های مختلف آماده رویارویی با بلوغ می شود.
برای آن که سرانجام بدانیم سن آغاز بلوغ که مشخصه نوجوانی است از چه زمانی است به یافته های روانشناسی استناد می کنیم که بیانگر آن است که سن شروع نوجوانی در ایران و بیشتر کشورهای اروپایی از ۱۲ و ۱۳ سالگی شروع و در ۱۸ و ۱۹ سالگی خاتمه می یابد.
● ویژگی های نوجوانی:
برخی از مردم تصور می کنند که نوجوانان دمدمی مزاج، افراط گرا، بی بند و بار، پیرو مد و یا شورشی هستند در حالی که تمام این خصائص بخشی از بحران بلوغ محسوب می شود.
در واقع نوجوان در این دوران بطور دائمی در حال تغییر و تکامل است از همین روست که ممکن است دیدگاه های متفاوت و متعارض در هر دوران نسبت به موضوعات یکسان از خود نشان دهند و یا حالات روانی متفاوتی داشته باشند، گاهی بسیار پر شر و شور و گاهی آرام و درونگرا.
درهمین دوران است که نوجوان باید با یکی از مهمترین بحران های روانی زندگی خود رو در رو شود: بحران بلوغ.
بحران بلوغ، بخشی از خصیصه طبیعی این دوران انقلابی است که اگر نوجوان موفق شد به خوبی با آن رو در رو شود و از پس آن بر آید در مرحله جوانی با مشکلات کمتری روبرو خواهد شد.
● نوجوان ویژگی های منحصر به فردی دارد که می تواند آنها را چنین دسته بندی کرد:
▪ نوجوان موجودی است:
- از نظر بدنی در حال دگرگونی و تحول، از لحاظ عاطفی نابالغ، از جهت تجربه محدود؛ از دیدگاه فرهنگی تابع محیط
- همه چیز می خواهد، اما نمی داند چخ چیز باید بخواهد
- فکر می کند همه چیز می داند اما چیزی نمی داند
- تصور می کند همه چیز دارد اما در واقع چیزی ندارد
- نه از مزایای کودکی بهره می برد نه از امتیازات بزرگسالی
- در رویا و تخیل زندگی می کند اما با واقعیت رو در روست
- مستی است هشیار و خوابیده ای است بیدار
(هاروکس)
▪ نوجوان چه می خواهد:
نیل به آزادی و رهایی از سلطه پدر و مادر: نوجوان برای اثبات هویت و شخصیت خود در صدد اثبات خود است.
- گرایش به ارتباط با نوجوانان دیگر: یادگیری اجتماعی
- علاقه به انتخاب شغل و آمادگی برای قبول مسئولیت: آزمون و خطا و استعداد
- کوشش در راه تامین مالی و استقلال اقتصادی: عدم وابستگی به والدین
- گرایش به انتخاب همسر و تشکیل خانواده: خیال پردازی و آزمون وخطا
- آمادگی برای پی بردن به ارزشهای اخلاقی و معنوی: روش حل مشکل
- آگاهی از محدودیت ها و توانایی های خود و نوجوانان دیگر:برخورد منطقی با رقابت ها و واقع بینی
- قابلیت پیشرفت در مفاهیم ذهنی و مهارتهای مختلف: کسب تجربه و درک مفاهیم بزرگسالان
- نیاز به راهنمایی و پیشرفت به سوی کمال: الگوها و تجارب مناسب
هویگهرست( دکتر محمد پارسا)
● انقلاب جسمانی و روانی:
نوجوانان در طول چند سال بارها تغییر می کنند نه تنها از نظر جسمانی بلکه همچنین از نظر روانی
دگرگونی های جسمانی و روانی با ترشح غده های جنسی آغاز و با ترشحات سایر غدد نظیر هیپوفیز و فوق کلیوی تکمیل می شود.
متابولیسم انقلابی، ماهیچه های قوی، رشد استخوان ها، رشد سریع تر ساق های پا به نسبت بالا تنه، حجم قلب به دوبرابر افزایش می یابد که همزمان با بالارفتن فشار خون است
اما رشد مغز به نسبت دوران کودکی چندان سریع نیست و بسیار ناچیز جلوه می کند؛ میانگین وزن مغز دختران ۱۲۴۴ و پسران ۱۳۷۴ گرم است، اما وزن مغز به خودی خود تاثیر در افزایش هوش بهر ندارد.
● بلوغ جنسی:
در مناطق گرمسیری ممکن است بلوغ دختران از نه سالگی آغاز شود، ولی در سطح جهانی انتظار می رود که دختران بین سنین نه تا چهارده سالگی وارد این مرحله از رشد جنسی شوند.
در عوض پسران به ندرت ممکن است زودتر از یازده سالگی وارد بلوغ شوند.
اولین عارضه بلوغ جنسی، تمایل شدید به برقراری رابطه جنسی با جنس مخالف ( یا رابطه جنسی به معنای کلی آن) است.
در واقع تمایلات نهفته و کمتر متمرکز شده جنسی دوران کودکی در این دوران به طرزی کاملا آشکار بارز می شوند.
▪ خصائص اولیه نوجوانی: آلت جنسی، اندام جنسی، تکوین رشد جنسی
▪ خصائص ثانویه نوجوانی:موهای بدن،دورگه شدن صدا در پسران، بزرگ شدن سینه و لگن خاصره و باسن در دختران
● نشانه های بلوغ در دختران:
افزایش قد (تا حدود هشتاد درصد تا زمان توقف در حدود ۲۵ سالگی از کل قد)، بزرگ شدن سینه ( تا حدود نود درصد از رشد کامل)، لگن خاصره و باسن( تا حدود هشتاد درصد از رشد کامل) : عادت ماهیانه- پایان رشد بدنی و بلوغ جنسی
نکته: عادت ماهیانه اغلب همراه با تخم گذاری نیست، افزایش استروژن در بدن دختران گاه تا سه سال طول می کشد.
▪ اضطراب عادت ماهیانه:
عادت ماهیانه ممکن است در برخی موارد با اضطراب در میان دختران همراه شود، در جوامع و خانواده هایی که آموزش جنسی الزامی به نوجوانان ارائه نمی شود، اولین عادت ماهیانه ممکن است با تعبیراتی نادرست از جنسیت، اعتقادات مذهبی و یا احساس طرد شدگی و سردرگمی در دختران همراه شود.
نوجوان ممکن است تصور کند که عادت ماهیانه که معمولا همراه با خونریزی،درد در آلت جنسی، احساس ضعف و حالات جسمانی ناخوشایند مانند سر درد و یا دل درد است نوعی بیماری است، به ویژه انکه برخی از دختران در این دوران دستخوش اختلالات خلقی ملایم هم می شوند،بی حوصله، گوشه گیر و عصبی و یا بهانه جو و پرخاشگر می شوند.
تمام این نشانه ها ممکن است نوجوانی که تجربه و یا اطلاعات کافی در باره عادت جنسی ندارد را دچار اظطراب کند.
ازهمین رو بسیار ضروری است که از پیش برای تجربه عادت ماهیانه دارای آمادگی باشد و بداند که چگونه باید با آن روبرو شود و یا معنای این رخداد در بلوغ برای وی چیست.
عادت ماهیانه دردناک که با نشانه های درد شدید در مهبل همراه است در برخی از نوجوانان از همان اولین بار بروز می کند با این حال این تجربه که می تواند ناشی از عوامل روانی یا روانی/جسمانی باشد بر روی زندگی آتی و به ویژه خصایص جنسی نوجوان تاثیر بگذارد.
در برخی موارد ممکن است سبب واکنش افراطی وی به جنسیت و --- شود و او را به دوری گزیدن از جنس مخالف و --- وادارد و یا سبب سردی وبی میلی جنسی وی شود ، که تشخیص و درمان عادت ماهیانه دردناک می تواند از عواقب بعدی آن پیش گیری کند.
در سالهای اخیر توجه به بروز زمینه های عادت ماهیانه دردناک در نوجوانان بیشتر شده است و تمرکز بسیاری بر عوامل روانی و عواقب آن صورت گرفته است.
همچنین در مورد عادت ماهیانه تصورات و باورهای مذهبی نیز می توانند مشکل زا باشند، مثلا اگر دختر نوجوان عادت ماهیانه را دورانی بداند که در آن نجس و ناپاک است و از برخی فعالیت های اجتماعی منع شود می تواند تاثیرات منفی در ساختار شخصیت وی بگذارد.
عادت ماهیانه در دختران سرآغاز توجه جدی تر به جنسیت هم هست، دختران در این سن به نشانه های بلوغ در بدن خود توجه بیشتری نشان می دهند و در واقع بدن خود را کشف می کنند، ساعات بسیاری را به مشاهده اندام خود در آینه می گذرانند و به ویژه به آلت جنسی خود دقت زیادی می کنند، در برخی موارد ممکن است این توجه به جنسیت سبب شود تا اثر تاثیرات محیط خانواده جهت یابی های جنسی نوجوان دستخوش تغییرات ناخواسته ای شود. مثلا در خانواده ای که دختر خانواده را همچون پسر بار آورده اند و یا از وی خواسته اند که نقش های پسرانه را ایفا کند، دوگانگی یا بحران جهت یابی جنسی ممکن است به درازا بکشد و یا سبب در هم آمیختن نقش های جنسی شود.
● آموزش جنسی دختران:
دختران در برخی جوامع کمتر در مورد بلوغ با یکدیگر صحبت می کنند و یا از آموزش های رسمی، آموزش های خانواده و یا یادگیری از رسانه ها در مورد بلوغ برخوردار می شوند از این رو کمتر از پسران از آمادگی برای روبرویی با تغییرات سریع و اظطراب برانگیزی که در بدن خود می یابند، برخوردار می شوند.
در برخی جوامع مانند ایران ممکن است برخی از دختران در این دوران گوشه گیر، پرخاشجو و به ویژه نسبت به جنس مخالف دوری گزین شوند، خجالتی و یا عصبی به نظر برسند ولی آن چه همه آنها در این دوران تجربه می کنند میل شدید به تجربه رابطه جنسی است که به دلیل شرایط فرهنگی و منع های اجتماعی سبب می شود که اغلب دختران این میل را از طریق “والایش” سرکوب کنند و به فعالیت های دیگر فرهنگی، هنری، علمی و یا ورزشی برای مهار آن روی بیاورند.
از آنجایی که رابطه با پسران ممکن است از سوی خانواده مخاطره آمیز یا گناه آلود تلقی شود، اغلب این نوجوانان به رابطه با جنس موافق یا خود ارضایی روی می آورند، برخی از مطالعات در ایران نشانگر آن است که میزان دختران نوجوانی که در سنین نوجوانی خود ارضایی می کنند تقریبا یک و نیم برابر پسران است.
همچنین برخی مطالعات نشانگر تجربه جنسی دختران با همجنسان خود در این سنین است، در واقع در سال ۱۳۷۹ در یک مطالعه در تهران، نود درصد پاسخگویان مونث در باره اولین تجربه جنسی خود گفته بودند که اولین بار با یک دختر دیگر چنین تجربه ای داشته اند.

sajadhoosein
16-02-2011, 16:11
مخاطب شناسی در گفتگو با جوانان


« با درختی که زند سر به فلک به زبان مه و ابر
به زبان لجن و سایه و لک
به زبان شب و شک حرف مزن
با درختان برومند جوان
به زبان گل و نور
به زبان سحر و آب روان
به زبان خودشان حرف بزن»
مخاطب شناسی در گفتگو با جوان نکته ای است که نمی توان آنرا نادیده گرفت و متأسفانه بسیاری از مشکلاتی که در نحوه ارتباط گیری با جوان وجود دارد از آن سرچشمه می گیرد. بنابراین لازم است برای پرداختن به موضوع مخاطب شناسی در ابتدا تعریفی از «ارتباط» و «جوان» داشته باشیم.
در هر «ارتباط» ۴ جزء وجود دارد که عبارتند از:
۱) پیام،
۲) پیام رسان،
۳) پیام گیر
۴) واکنش.
به نظر می رسد در بین این اجزاء، «پیام رسان» از اهمیت ویژه ای برخوردار است و یکی از وظایف و مسؤولیتهای سنگین آن، شناخت روحیات و ویژگیهای «پیام گیر» یا «جوان» است.
در نحوه و نوع ارتباط با جوان معمولاً دو مشکل عمده وجود دارد: عدم شناخت کافی و لازم از جوان و فاصله گرفتن از او به بهانه تفاوت بسیار زیادی که این نسل با نسل قبلی خود دارد. استاد مطهری در این زمینه می گوید: «ما اول باید درد این نسل را بشناسیم. درد عقلی و فکری، دردی که نشانه بیداری است، یعنی آن چیزی را که احساس می کند و نسل گذشته احساس نمی کرد...»
جوانی مرحله ای از عمر است که مرز سنی ۱۸ تا ۲۶ سال را در برمی گیرد. این دوره از مهمترین و در عین حال پیچیده ترین مراحل حیات است . جوانی دوران تربیت پذیری است و فرصتی که در آن عقیده و اخلاق ریشه دار شده و فضایل و ملکات انسانی در جوان تثبیت می گردد.
در ذیل به برخی از ویژگیهای این دوران اشاره می گردد؛
۱) مهمترین تعبیری که برای این مرحله به کار می رود تعبیر «شباب» است. شباب در لغت به معنای برافروختگی و زبانه کشیدن است و همه حالات و رفتار جوانان حکایت از برافروختگی و هیجان دارد. جسم، روان، عواطف، احساسات و افکار جوان در کمال رشد و برافروختگی است. که البته این ویژگیها در صورت عدم کنترل، می تواند خطرآفرین باشد.
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در روایتی این دوران را به «سکرالشباب» تعبیر فرموده اند. دوران بلندپروازی، امید و آرزوهای دور و دراز، آرمان خواهی، حقیقت جویی و همت های بلند.
۲) کنجاوی طبیعی در این دوران به چراجویی مبدل گشته و جوان را به سوی منطقی روشن و استدلالی قانع کننده می کشاند.
۳) «جوان» رقیق القلب و فردی پیشتاز است. شور، شوق، عشق و شیدایی او در مرحله ای از توان و رشد است که برای اقدام در دشوارترین امور حاضر به سرمایه گذاری است.
۴) جوانی مرحله ای است که فطرت انسان بیدار است و می تواند بسنجد و راه و رسم انسانیت و اخلاق را در پیش گیرد.
آنچه در بالا بدانها اشاره شد، تنها بخشی از ویژگی های دوران جوانی است که برای برقراری یک ارتباط موفق با جوان باید مدنظر قرار گیرد. حال با توجه به این خصوصیات، نحوه برقراری یک ارتباط موفق با جوان به چه صورت است؟
به نظر اندیشمندان، بی تفاوتی و سهل انگاری والدین همانقدر آرامش جوان را بر هم می زند که دخالتها و امر و نهی های بیش از اندازه و نابجا. اگر کسی بخواهد جوان را از راه تربیت صحیح و آگاهانه به آزادی، تفکر، استقلال رأی و احساس مسؤولیت فردی و اجتماعی هدایت کند، لازم است در نهایت متانت، بدون دخالت مستقیم و احیاناً تحمیل، او را در راه ناهمواری که در پیش رو دارد همراهی کند . کسانی که در ارتباط مستقیم با جوانها هستند باید بدانند که رشد عقلی و روحی انسان خواه سریع، خواه کند ، خواه با کمک بزرگترها و یا بدون دخالت آنها به همان نسبت پیچیده است که حیات در سیر آفرینش و تبدیل یک کرم ابریشم بی دفاع به یک پروانه ی بلند پرواز...
نگرانی از آینده سبب یأس و ناامیدی در جوانان می شود. و احساس ناامنی اجتماعی و روانی بوجود می آورد و به این ترتیب ممکن است جوان دچار افسردگی شود. فرد افسرده جامعه پذیر نیست و گرایش به آسیب های اجتماعی دارد، بنابراین ایجاد شادی معقول و منطقی در این افراد مانع از افسردگی و انواع ناهنجاریهای اجتماعی می گردد و در نتیجه باعث افزایش کارآیی می گردد.
بسیاری از جوانها در زندگی خود هدف مشخصی ندارند، باید به آنان کمک شود که هدفهای خود را انتخاب و برای آن کوشش نمایند و در این راه آموزش مهارتهای زندگی سبب می شود تا بهتر بتوانند با مشکلات و معضلات زندگی های عصر ماشینی مقابله کنند.
به نظر می رسد آشنایی جوانها با ارزشها به نحوی که خدا ، رسول خدا و انبیاء و علمای جامعه راه را نشان داده اند به خوبی فکرش را به سوی درست اندیشیدن هدایت خواهد کرد.
در پایان اینکه متأسفانه در اغلب اوقات نه تنها در نحوه ارتباط با جوان بلکه در سایر ارتباطات اجتماعی نیز فراموش می کنیم که «گوش دادن رمز ارتباط است» و خوب گوش دادن را از یکدیگر دریغ می کنیم. شاید کلید طلایی موفقیت در ارتباط با جوان این است که بدانیم «تفاوت نسیم و طوفان در نوع برخورد است.»

sajadhoosein
19-02-2011, 12:40
اصیل زندگی کن


زندگی بر مبنای ارزش هایی که واقعا به آنها معتقدیم حس اضطراب و ناخوشایندی مان را به حداقل می رساند
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]











آغوشتان را برای تغییرات باز کنید ولی اجازه ندهید ارزش هایتان پر بزنند.
دالایی لاما
ما هر روز با کلی تصمیم گیری مواجه می شویم به عنوان یک پدر، یک همسر و یک حرفه ای و در هر شغلی که باشیم شرایطی تازه را تجربه می کنیم که صبوری، شخصیت و آرامش ذهنمان را در بوته آزمایش قرار می دهد. در این میان چه چیزی می تواند به ما کمک کند؟ما را راهنمایی و دلگرم مان کند؟
در من ارزش هایم راهنمایی ام می کنند و اولویت ها و واکنش هایم را شکل می دهند. آنها به عنوان نشانگرهایی به من می گویند که آیا زندگی ام در راه درست قرار دارد یا از راهی که مورد نظر من است خارج شده و این نکته بسیار مهمی است که همه ما بر اساس ارزش هایمان درستمان زندگی کنیم.
وقتی اعمال و رفتار ما براساس ارزش هایمان تراز شده باشند زندگی در حالت کلی اش خوب است و ما احساس خوشنودی، اعتماد و رضایتمندی داریم.
ولی وقتی رفتارهایمان با ارزش هایمان هم تراز نباشند ما به زودی احساس ناراحتی و پریشانی می کنیم و این احساس ها درون ما رشد خواهند کرد. این احساس های ناخوشایند به ما می گویند که رابطه مان با جهان در حال حاضر با مشکل روبه رو است. ما احساس خالی بودن می کنیم و نمی توانیم هیچ گونه ارتباط درستی با جهان اطرافمان برقرار کنیم. این احساسات می تواند موجب نگرانی ها، اضطراب ها و ناخوشایندی در ما شود. پس لازم و ضروری است که ارزش هایمان را بشناسیم و در این راه تلاش کنیم. چراکه داشتن یک تلاش آگاهانه و سنجیده برای شناسایی ارزش هایی که اضطراب ما را کاهش می دهند باعث بالا رفتن خوشنودی و احساس شخصیت و خودآگاهی در ما می شوند.
اگر ارزش های شخصی مان را بشناسیم و بدون در نظر گرفتن شرایطی که با آن مواجه هستیم تلاش کنیم، با این ارزش ها زندگی کنیم و به آنها احترام بگذاریم، زندگی سازنده تر و کم دردسرتری را تجربه خواهیم کرد. اما گاهی نمی دانیم ارزش های اصلی زندگی مان کدام است، در حالی که ارزش های کلی در زندگی هر انسانی وجود دارد که مهم ترین ارزش هایی هستند که باید در زندگی مان به آنها عمل کنیم. مثل:
▪ تقدیر کردن: صرف کردن لحظه ای کوتاه برای گفتن «متشکرم» یا قدردانی کردن از یک خدمتکار رستوران که برای شما ایستاده نه تنها برای شنونده اش خوشایند است بلکه درونتان را سرشار از این حس خواهد کرد.
▪ اعتماد به دیگران: اعتماد هم باعث پیشرفت شما در رابطه هایتان می شود و هم آرامش درونی تان در حالی که شک نابودکننده دنیای بیرون و درون است و یک چیز شگفت انگیز دیگر اینکه اعتقاد مسری است. هر چقدر شما به دیگران بیشتر اعتماد داشته باشید و آنها را باور کنید اعتماد و باورتان به خودتان هم افزایش می یابد.
▪ مراقبت: مراقبت از دیگران به همان خوبی که به خودمان توجه می کنیم و از خودمان مراقبت می کنیم به شما اجازه می دهد تا کمک به دیگران را گسترش دهید. وقتی ما برای رسیدگی به دیگران وقت می گذاریم و نشان می دهیم که مراقبت از دیگران برایمان مهم است در اصل ما این واقعیت را نشان می دهیم که هنوز در جهان انسان های خوب زیادی زندگی می کنند.
▪ تعهد: تعهد می تواند وفاداری همراه با سرسختی و همچنین شجاعت ما را به خوبی نشان دهد. تعهد ما قولی است که داده ایم و انتظاری است که به وجود آورده ایم. احترام به تعهدات می تواند تفاوت بین رسیدن به چیزهایی که برای ما مهم ترین ها هستند و احساس ناامیدی و شکست را بسازد.
▪ شفقت: همه ما جزیی از چیزی هستیم، به نام وضعیت بشر شکی نیست که رنگ پوست های مختلف داریم و در مذهب و سیاست متفاوتیم ولی در نهایت ما هنوز هم به مراقبت از یکدیگر نیاز داریم.
▪ همکاری: حتی پیچیده ترین وظایف و مشکلات وقتی با همدیگر دنبال راه حل آن باشیم بسیار ساده تر خواهد شد.
▪ تواضع: دفعه بعدی که به یک در رسیدید و کسی ده قدم عقب تر از شما بود فقط چند لحظه صبر کنید و در را برای او چند لحظه نگه دارید. بسیار شگفت انگیز است. کاری که فقط به اندازه پلک زدنی طول می کشد تا چه حد می تواند ارزشی این چنین پایدار ایجاد کند.
▪ فداکاری: اهمیتی ندهید که چقدر ممکن است شرایط متفاوت باشد مگر اینکه در شرایط سوءاستفاده جسمی و روحی قرار بگیرید. ادامه دهید و هیچ گاه تسلیم نشوید. من شکست خورده بودن را به بازنده بودن ترجیح می دهم. شکست خورده کسی است که با تمام تلاشش موفقیت را پیدا نمی کند ولی بازنده کسی است که وقتی شرایط سخت می شود تسلیم می شود و کنار می کشد.
▪ ایمان: بعضی از روزها از روزهای دیگر بهتر هستند. درست به همین شیوه روابط درونی و ایمان ما با هم متفاوت است. این روزها همه چیز بسیار بدون ثبات و متغیر است ولی اگر همیشه ایمان خود را حفظ کنیم مانند ستونی است که ما را در این موقعیت های لرزان پایدار نگه می دارد.
▪ تلاش: مهم نیست که نتیجه اش چه باشد. همیشه تلاش پایدار کردن ارزشمند است، مخصوصا وقتی صحیح و با معنی باشد.
▪ بخشش: هدف از بخشیدن، بخشش و عفو کردن فرد خطاکاری که به شما ستم روا داشته نیست بلکه وقتی شما می بخشید، بهتر می توانید گذشته و آنچه که در آن رخ داده، فراموش کنید و دوباره به زندگی بازگردید و ادامه دهید.
▪ دوستی: دوستان ما حامی های ما هستند و درخواست های ما را بدون چشمداشت می پذیرند. دوستان ما را در سختی ها یاری مان می دهند و در شادی ها کنارمان هستند.

sajadhoosein
19-02-2011, 13:49
اینقدر نگو من، من، من!


۹ آفت ارتباط سالم












[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]











همدیگر را ملاقات می کنیم، عاشق می شویم و ازدواج می کنیم اما کم کم عشقمان را از بین می بریم و نابود می کنیم...
بیایید با واقعیت روبه رو شویم: شانس اینکه از یک بیماری صعب العلاج جان سالم به در ببریم، بیشتر است یا شانس اینکه یک رابطه خوب را برای طولانی مدت، سالم نگه داریم؟ در «نفس عمیق» این هفته قصد داریم نشان بدهیم که چگونه «تک صدایی» می تواند یک رابطه را از بین ببرد و چرا به طور غریزی، بیشترمان این خطاها را انجام می دهیم. اگر می خواهید رابطه هایتان را صحیح و سالم نگه دارید، از این ۹ خطای ارتباطی پرهیز کنید.
۱) خودبرتربینی
اگر می خواهید هر نوع رابطه ای را خراب کنید کافی است همیشه به خودتان مطمئن باشید که از همه (مخصوصا از همسرتان) باهوش تر، زیباتر، جذاب تر، شادتر و لایق ترید.
۲) فریبکاری
خیلی از مردم این کار را در ارتباط های خودشان انجام می دهند؛ مخصوصا با افرادی که به آنها بسیار نزدیک هستند. والدین و فرزندان برای هم نقشه می کشند، کارفرماها کارمندان شان را فریب می دهند. همسران بارها همدیگر را فریب می دهند و ... نه تنها فریب های احساسی، بلکه حرف های طعنه دار و تهدید به قهر و ترک کردن را هم باید جزو همین خطای ارتباطی به حساب آورد.
این رفتارهای منفی که گاهی بی ضرر به نظر می رسند، بیشتر از هر عامل دیگری، روابط را از بین می برند. اگر می خواهید رابطه ای طولانی مدت و موفق داشته باشید، باید یاد بگیرید در مقابل این فریب های پیش پا افتاده مقاومت کنید؛ حتی اگر خودتان را مسوول و محق بدانید.
۳) حالت تدافعی داشتن
طبق تحقیقات متعدد در بین زوج ها، معلوم شد که بیشترین عامل ناراحتی ها و طلاق ها، داشتن حالت تدافعی و مقاومت نشان دادن در برابر انتقاد است. این مقاومت نه تنها مخرب است؛ بلکه چشم دیدن بازخوردهای باارزش را هم برای شما می بندد. برای موفق شدن در روابط شخصی باید با آغوش باز اشتباهات را پذیرفت. بیشتر افراد، حتی زمانی که به وضوح درمی یابند اشتباه از آنها بوده، ترجیح می دهند بگویند تقصیر طرف مقابل است. شما با دفاع همیشگی از عملکردتان باعث می شوید دیگران با شما شریک و همراه نشوند و این مساله رابطه را مخدوش کند. ضمن اینکه این احتمال وجود دارد که بدون شنیدن نقد دیگران، بارها همان اشتباه را تکرار و دیگران را از این اشتباه، خسته و دلزده کنید. بهترین روش برخورد با انتقاد دیگران، نفی کردن یا حتی مقاومت نشان دادن در برابر آن نیست. بهترین راه، این است که مشتاقانه به آنها گوش دهید و عیوب را در خودتان پیدا و اصلاح کنید. سعی نکنید مدام خودتان را اثبات کنید. به جایش تلاش کنید که حداقل به بعضی از حرف های منتقدان اعتبار ببخشید و مشکلات خودتان را رفع کنید.
۴) همیشه منتقد بودن
درحالی که انتقادات سازنده و بازخوردهای مفید آن برای روابط بسیار لازم هستند، زیاد از حد شدن آنها نیز بسیار مخرب خواهد بود. اگر شما دایما از رفتار دوست یا شریکتان انتقاد و او را سرزش کنید، بالاخره باعث رنجشش او خواهید شد و او را از خود دور خواهید کرد. اغلب اوقات، مردم سعی دارند به شدت از دیگران انتقاد کنند و اعتقاد دارند که این کار برای کمک کردن به آنهاست. خیلی از افراد سعی دارند تا دیگران را درست کنند، تغییر بدهند یا آنها را کنترل کنند. آنها دوست دارند دیگران را با تصورات خودشان هماهنگ کنند یا رفتارهایشان را تغییر دهند تا با استانداردهای آنها همخوانی داشته باشند.
اشتباه دیگر بعضی ها این است که دیگران را مورد قضاوت های انتقادی خود قرار می دهند، به جای اینکه انتقادات شان را مستقیما به آنها بگویند. آنها اشتباهی را از دیگران پیدا می کنند و هر حرکتی از آنها را با خطایشان مرتبط می کنند. این کارشان رفته رفته رابطه شان را از بین خواهد برد.
۵) خودخواهی
یکی دیگر از راه های از بین بردن رابطه ها این است که همیشه خودخواهانه رفتار کنید و سعی کنید به شیوه خودتان عمل کنید. تنها به خواسته ها، نیازها و آرزوهای خود فکر کردن و اول از همه به خود توجه کردن و نیازهای دیگران را نادیده گرفتن، راهی است که مخصوصا خیلی از ازدواج ها را از بین می برد.
۶) تقلب
یک راه دیگر برای از بین بردن رابطه های صمیمانه، متقلب بودن است؛ گفتن مکرر دروغ های مصلحتی، سعی برای خوب نشان دادن خود وقتی عصبانی یا افسرده اید، گفتن اینکه به کسی کاملا اعتقاد دارید وقتی که به او شک دارید و...
۷) خیانت
از یاد بردن قول ها و تعهدهایی که به دیگران داده اید و انجام کارهایی که می دانید همسرتان از آنها رنجیده می شود و گفتن اینکه آن قول ها برای گذشته بوده و حالا همه چیز عوض شده است، یکی دیگر از راه های تضعیف ارتباط های سالم است.
۸) کنترل افراطی
بعضی ها همیشه تلاش می کنند که همسرشان را مجبور کنند مثل خودشان فکر کند یا احساساتی شبیه احساسات آنها داشته باشد. ترساندن همسر از اینکه مقابل شما بایستد یا مخالف شما باشد، از راه های تضعیف ارتباط است.
۹) اطمینان افراطی
مطمئن بودن به اینکه هر کاری که شما می کنید و هر احساس و عقیده ای که درباره همسرتان یا زندگی دارید، همیشه درست و بی نقص است؛ گاهی می تواند برای رابطه تان خطرناک باشد. راهنمایی نخواستن از دیگران و همیشه خود را مطمئن نشان دادن برای اینکه دیگران فکر نکنند شما ضعیف یا احمق هستید، کار اشتباهی است که می تواند برای رابطه سالم شما گران تمام شود.


● ۳ عـامـل مـخـرب دیـگـر ارتـبـاطـات
مسایلی وجود دارند که به روابط آسیب می زنند. بعضی از آنها به حدی می توانند یک رابطه را تحت تاثیر قرار دهند که دیگر قابل برگشت نباشد و در بعضی از اوقات مدت زمانی طولانی باید طی شود تا رابطه به شکل اولیه خود بازگردد. ۳ عامل وجود دارد که مشخصا می تواند روابط را به این شدت تهدید کند:
۱) اعتماد: اولین باری که دیوار اعتماد در رابطه ای شکسته شود، دوباره برقرار کردنش خیلی سخت خواهد شد. اگر در رابطه ای دونفره، یکی از طرفین مساله ای ایجاد کند، از آنجا که اعتماد مختل می شود، رابطه آنها دوامی نخواهد داشت و گسسته خواهد شد. گاهی افراد می توانند اعتماد سلب شده را بازگردانند ولی این مساله همیشه در ذهن فرد دیگر به صورت تردید باقی خواهد ماند.
۲) مادیات: اگر بخواهید با کسی رابطه ای سالم داشته باشید ولی نظر بسیار متفاوتی درباره مادیات داشته باشید (مثلا اگر یکی از شما پس انداز کردن را لازم و حیاتی بداند و دیگری آن را به هیچ عنوان قبول نداشته باشد)، به علت دور بودن عقایدتان نسبت به مسایلی که همیشه در زندگی مورد توجه است، رابطه تان را خراب خواهید کرد. شما نمی توانید با فردی که درست در جهت عکس شما حرکت می کند، رابطه ای بلندمدت و سالم برقرار کنید.
۳) ارزش ها: در یک رابطه دو نفره، طرفین حق دارند در مورد هم و معیارهای اخلاقی شان و درباره غلط بودن و درست بودن و بحق یا ناحق بودن آنها نظر بدهند و نظر بخواهند. اگر ۲ نفر عقایدی متضاد داشته باشند، به علت وجود ۲ هسته متفاوت فلسفی در زندگی، این امر می تواند باعث به وجود آمدن مساله، سوال و در نهایت، سوءتفاهم شود. در جایی که باید اصول و زمینه های شبیه به هم وجود داشته باشد تا ۲ نفر بتوانند آنها را با هم قسمت کنند، روابط خشک جای روابط بااحساس و درک دوطرفه را خواهد گرفت.
خانه ای که به ۲ قسمت مجزا تقسیم شود، قطعا پایدار نمی ماند. اگر هیچ اتصالیبین طرفین رابطه وجود نداشته نباشد، نگه داشتن و پیش بردن رابطه غیرممکن خواهد بود. اغلب افراد برای فهمیدن تفاوت ها و شباهت هایشان وقت زیادی صرف نمی کنند.











ترجمه: اعظم ولی قیداری




روزنامه سلامت (
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید )

sajadhoosein
19-02-2011, 13:55
صدور مجوز سوء استفاده ممنوع


آیا تاکنون با خود فکر کرده اید که چگونگی ارتباط دیگران با شما به چه عواملی بستگی دارد؟ در واقع مردم با شما چگونه رفتار می کنند؟ آیا فکر می کنید به عنوان فردی مستقل از احترام کافی برخوردار نیستید؟












[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]











آیا تاکنون با خود فکر کرده اید که چگونگی ارتباط دیگران با شما به چه عواملی بستگی دارد؟ در واقع مردم با شما چگونه رفتار می کنند؟ آیا فکر می کنید به عنوان فردی مستقل از احترام کافی برخوردار نیستید؟ آیا دوستان و اطرافیانتان در برنامه های گروهی نیازی به مشورت با شما حس نمی کنند؟ آیا اغلب برحسب میل و علاقه دیگران، وظایفی که دوست ندارید به شما واگذار می شود؟ باید بدانید این خود شما هستید که به مردم می آموزید چگونه با شما رفتار کنند. بنابراین هرگاه احساس کردید که اطرافیان با گفتار و رفتارشان، از شما سوءاستفاده می کنند و رفتار مناسبی با شما ندارند، از خود بپرسید: "چه کرده ام که به آنان اجازه سوءاستفاده از خود را داده ام؟" مادامی که در قبال واکنش دیگران خود را مسئول ندانید، شک نداشته باشید که تحت نفوذ اطرافیانتان قرار خواهید داشت.
در واقع فردی که شما را آلت دست قرار می دهد، به ظاهر به شما اهانت نمی کند؛ بلکه تصویر عملکردش در ذهن شما اهانت آمیز به نظر می رسد. بنابراین هنگامی که از کسی رنجشی به دل می گیرید، این طرز تلقی شماست که مسئول و مسبب ناراحتی شماست و برای رهایی از این مشکل، فقط باید رفتار و گفتار خود را مرور و بررسی کنید و طرز برخورد خود را با دیگران مورد بازنگری و اصلاح قرار دهید. همانگونه که گفتیم شما برحسب انتظار و آنچه مورد قبولتان واقع می شود، واکنش دیگران را در قبال خود تعیین می کنید. اگر در برابر سوءاستفاده، مقاومتی نشان ندهید، این پیام را به دیگران ارسال می کنید که برای بازیچه واقع شدن آمادگی دارید.
برعکس اگر با رفتار و اعمالتان به طرف مقابل القا کنید که سوءاستفاده برایتان قابل تحمل نیست و برخورد مناسبی با او داشته باشید، فرد سوءاستفاده گر را خلع سلاح خواهید کرد. به خاطر داشته باشید هرگونه تردید و مخالفت سطحی نشان دهنده آن است که <شما فردی سلطه پذیر هستید و با کمی اصرار و پافشاری می توان شما را قربانی ساخت.> در واقع طرز برخورد شما، تنها روشی است که می توانید با توسل به آن به دیگران بیاموزید که حد خود را نگه دارند و به حقوق شما احترام بگذارند.


● حرف نزنید، عمل کنید!
اگر سعی داشته باشید از راه مباحثه و مجادله راه افراد سلطه جو را سدکنید، آنچه به دست می آورید تنها ردوبدل تعدادی لغت و عبارت است. همچنین افراد سوءاستفاه کننده اغلب به این طریق، راه سوءاستفاده خویش را صاف و هموار می کنند. شما می توانید برای رهایی از یک مشکل، ساعت ها به پند و اندرز اطرافیانتان گوش فرا دهید اما تا زمانی که این افراد با رفتار و عملکردشان از شما حمایت نکنند، یک بازیچه به حساب خواهید آمد. اما عمل کردن و اقدام مناسب، بزرگ ترین آموزگار است. یک حرکت بجا و مناسب معادل هزاران کلمه سنجیده شده با ارزش است. در واقع طرز برخورد شما، تنها روشی است که می توانید با توسل به آن به دیگران بیاموزید که حد خود را نگه دارند و به حقوق شما احترام بگذارند. فراموش نکنید این خود ما هستیم که اصول و قواعد اجتماع را نادیده می گیریم و زندگی را به کام خود تلخ و ناگوار می کنیم.


● انتظارات بیجا
داشتن توقع بیجا از دیگران از جمله دام هایی است که بعضی افراد در آن فرو افتاده و خود را قربانی می کنند؛ زیرا برآورده نشدن توقعات دور از انتظار، آنان را می رنجاند و باعث می شود که حس کنند مورد اهانت قرار گرفته اند. بهترین راه این است که <از هر کسی به اندازه توانایی ها و قابلیت های خود او انتظار داشته باشید>، در غیر این صورت فقط خود را آزار می دهید. مثلا اگر از همسر کم حرف خود انتظار دارید پرحرفی کند، باید بدانید که کم حرفی از خصوصیات ذاتی اوست و تلاش شما برای گفتگوی زیاد با او یک انتظار بیجا و غیرمعقول است. در واقع توقعات بیجا مانند مورد بالا به سرعت و به آسانی باعث ناراحتی دیگران می شود و ارتباطات شما را با مشکل روبه رو می سازد.


● قاطعیت داشته باشید
اغلب مردم فکر می کنند که قاطعیت به معنای داشتن رفتاری خشک و خشونت آمیز است؛ حال آنکه داشتن جدیت و قاطعیت یعنی دفاع از حقوق و امتیازات خویشتن و اطمینان حاصل کردن از بازیچه نشدن توسط دیگران. شما می توانید بدون اینکه فردی منفی یا جنجال آفرین باشید به ابزار قاطعیت مجهز شوید و از حق و حقوق خود محافظت کنید. در واقع فقط با وجود قاطعیت و جدیت می توان از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن رهایی یافت.


● افراد همیشه معترض
سعی کنید همیشه در برابر افراد منفی باف و همیشه نالان که تمام ناراحتی های خود را نزد شما می آورند، قاطعانه ایستادگی کنید و به آنها بفهمانید که <ذهن شما محل تخلیه احساسات منفی آنها نیست.> البته خوب است که گاهی به عنوان سنگ صبور دیگران، راهی برای آرام شدن آنها باشیم اما باید به آنها بیاموزیم که با دیدن شما به یاد گرفتاری های خود نیفتند و از لذات و خوشی های خود هم صحبت کنند.


● افراد آسیب پذیر
همه ما در معرض قربانی شدن هستیم. مرد یا زن، پیر یا جوان و... ممکن است در برخوردهای متفاوتی که در طول روز دارند مورد اعمال نفوذ قرار گیرند؛ چرا که در همه جا و در هر زمان افرادی در صدد هستند تا از ناآگاهی دیگران سوءاستفاده کنند و به اهداف خود برسند.افراد سلطه پذیر فکر می کنند که مقابله با افراد سلطه جو تلاش زیادی می طلبد و کاری از آنها ساخته نیست اما افراد مقاوم، قاطع و سازش ناپذیر هیچ گاه به کسی اجازه نمی دهند از آنها سوءاستفاده کنند. اما شما برای اینکه <مرکز و محور جهان خود باقی بمانید، بایددر قبال رفتار قربانی کننده دیگران، خود را مسئول و مقصر بدانید.> در واقع این خود شما هستید که با شیوه، رفتار و حالات و حرکات و کلامتان به دیگران می آموزید که طعمه خوب و مناسبی برای سودجویی آنان هستید.
پس برای تغییر طرز تفکر و بالابردن سطح آگاهی خویش، رفتار و گفتاری سنجیده و قاطع در پیش بگیرید و عرصه را برای تاخت و تاز سوءاستفاده کننده ها باقی نگذارید؛ برای اینکه به دیگران بیاموزید جهت گیری تازه ای در زندگی خود ایجاد کرده اید و دیگر مورد اعمال نفوذ قرار نخواهید گرفت، قاطعیت را سرلوحه رفتار خود قرار دهید و با حالات و حرکات مناسب، راه هرگونه نفوذی را در زندگی خود سد کنید. از هر کسی به اندازه توانایی ها و قابلیت های خود او انتظار داشته باشید، در غیر این صورت فقط خود را آزار می دهید. اگر فرزندانتان در قبال مسئولیت ها و تعهدات خود کوتاهی می کنند به شکوه و گلایه اکتفا نکنید؛ بلکه با اقدامی بازدارندهدر برابر آنها بایستید. کلمه ها و عبارت های گلایه آمیز را از واژه نامه شخصی خود خط بزنید.
در واقع خود را مقصر بدانید و بگویید خود من به دیگران اجازه داده ام چنین رفتاری با من داشته باشند. از انجام کارهایی که علاقه ای به آنها ندارید خودداری کنید. برای مثال اگر از کارهایی مانند ارائه خدمات همیشگی به دیگران به ستوه آمده اید باید بدانید که در واقع خود شما با رفتار و گفتارتان به آنان آموخته اید که می توانند چنین انتظاری از شما داشته باشند. با برخوردهای شدید افراد سودجو مانند حرکات خشم آلود، صدای بلند یا لحن تند آنها ، از موضع خود عقب نشینی نکنید. همچنین به آنان اجازه ندهید که با دادن هدیه و رشوه، رفتار قاطع و جدی شما را سست و لرزان کنند. مراقب باشید صدایتان بلند و لحن کلامتان خشن و طعنه آمیز نباشد. از حرکات خشم آلود مانند گره کردن مشت، اخم کردن و... خودداری کنید. کودکان در خشمگین کردن والدین خود بسیار ماهر هستند. آنان با انجام این کار اغلب والدین خویش را مورد اعمال نفوذ قرار می دهند و کنترل اوضاع و شرایط را به دست می گیرند.
بنابراین ایستادگی و مقاومت به جای خشمگین شدن و از کوره در رفتن بچه ها را در رسیدن به این اهداف ناکام و به تدریج از عصبانیت شما جلوگیری می کند. بر ترس و تشویش و مواضعی که اجازه نمی دهد به راحتی به دیگران جواب منفی بدهید غلبه کنید. مطمئن باشید که صراحت در استفاده از کلمات، به وقت مناسب نه تنها از محبوبیت شما کم نمی کند بلکه احترام و شخصیت شما را ارتقا می بخشد. بدین ترتیب قطعا از ارتباطات اجتماعی خود با دیگران بیشتر لذت خواهید برد.

sajadhoosein
19-02-2011, 14:03
اصلاح ارتباطات با حل مساله


حل مساله در روابط بین فردی . . .












[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]











بشر، موجودی اجتماعی است. از این رو، ما در جامعه زندگی می کنیم و ناگزیر، روابط معینی با دیگران داریم. پدران و مادران، فرزندان، زن و شوهرها، با هم روابطی دارند و ممکن است در این ارتباط ها درگیر شوند و مخالفت هایی بروز دهند.
از این درگیری ها و مخالفت ها نمی توان پرهیز کرد ولی می توان برای حل آن ها اقدام نمود. نتیجه ی تلاش ما به چگونگی گفت وگو ، بخشش و میزان استفاده ی ما از مکانیزم های اصلاحی، بستگی دارد. البته می دانیم که گاهی وقت ها درگیری ها و اختلاف ها به طور تقریبی، راه حلی ندارند. در این مورد، نتیجه ی مطلوب به این بستگی دارد که ما تا چه حد، قدرت کنار آمدن و ساختن با یکدیگر را داریم.
گاهی وقت ها درگیری ها و اختلاف ها به طور تقریبی، راه حلی ندارند، در این مورد، نتیجه ی مطلوب به این بستگی دارد که ما تا چه حد، قدرت کنار آمدن و ساختن با یکدیگر را داریم.
از طرف دیگر، هر نوع رابطه، تقاضا، خواسته و وظیفه هایی را در هر دو طرف رابطه به وجود می آورد و می بایست تا آن جا که امکان پذیر است، تحقق پیدا کند و به اجرا درآید. هر دو طرف حق دارند خواسته های خود را داشته باشند. اگر یکی از آنان، این خواسته ها را برآورده نسازد، طرف دیگر، آگاهانه یا غیرآگاهانه، دست به گله و شکایت، انتقاد و اهانت می زند که ما انتقاد و اهانت را شکل ناسالم ارزیابی می کنیم. بنابراین، درگیری و حتی رنجیدن پیش می آید که به طور کامل عادی و طبیعی است ولی خردمند می کوشد آن ها را حل کند، اشتباه را تصحیح کند و به جبران خطا بپردازد.
البته همه می دانیم که حل مسائل، اغلب آسان نیست و ما نیاز داریم به مهارت هایی تسلط پیدا کنیم و فنونی را بیاموزیم. فرض کنیم از مهارت ها و فنون هم آگاه شدیم، باید بدانیم که آگاهی کافی نیست، ما زمان لازم داریم و به تمرین هایی نیازمندیم تا بتوانیم آن ها را به اجرا بگذاریم. ما به جرأت، قدرت، اراده و اعتماد متقابل نیازمندیم، به ویژه وقتی احساس می کنیم آسیب دیده ایم، عصبانی هستیم و قربانی شده ایم، اگر این مهارت ها و فنون را به کار ببریم، رفته رفته آن ها به عادت تبدیل می شوند و هر وقت ضرورتی پیش آید، بدون آگاهی حاضر می شوند .
در زیر به برخی از مکانیزم های اصلاحی در این زمینه اشاره شده است:


● آرام بگیرید:
تقاضای زنگ تفریح یا به اصطلاح، فاصله ای بکنید. پیشنهاد کنید بحث و مجادله تا مدت معینی به تأخیر بیفتد. توضیح دهید که قصد پشت گوش انداختن بحث را ندارید و فقط می خواهید فاصله ای داشته باشید تا آرام بگیرید. در این صورت، بهتر می توانید حرف طرف مقابل خود را بشنوید و نقطه نظرهای او را بهتر درک کنید.
یادگیریِ آرام شدن به ویژه برای مسائل خاصی، کارساز است. نیاز به حالت دفاعی یا قهر کردن را کاهش می دهد و ضدعصبانیت می باشد.
در طول این فاصله، هر کاری که شما را آرام می سازد، انجام دهید. برخی با ترک مکان، آرام می گیرند ، گروهی سوار ماشین می شوند و دوری می زنند، برخی دوش می گیرند، به موسیقی گوش می دهند، به دوستی تلفن می زنند و... وقتی احساس کردید آرام گرفته اید و تنش ندارید، بازگردید و به گفت وگوی خود ادامه دهید.


● غیردفاعی حرف بزنید:
غیردفاعی شنیدن و حرف زدن، کمک می کند با برخی از عادت های ویران کننده مقابله کنیم. با این شیوه، طرف مقابل را وادار می کنید کمتر حالت دفاعی به خود بگیرد. می توان به روش های زیر نیز عمل کرد:
الف) قدردانی و تحسین کنید:
هر شخصی به قدردانی و تحسین واقعی و اصیل و تعریف صمیمی، و اکنش مثبت نشان می دهد. قبل از شروع هر بحثی، نقاط مثبت طرف خود را به زبان آورید و قسمت پر لیوان آب را ببینید.
مراقب حالتهای بدن خود باشید. هرگز با زبان بدن تان، کسی را دست نیندازید و مسخره نکنید.
ب) خشم طرف مقابل را بپذیرید:
خشم به طور معمول، نوعی تأکید است. معنای آن، این است که به خواسته ی من توجه کن. به آن چه می گویم، گوش بده و به آن چه که نیاز دارم، توجه کن.
ج) حالت های زبان بدن را بخوانید:
شما می توانید با چشمان تان هم بشنوید. مراقب حالت های بدن و چهره ی طرف مقابل خود باشید. هرگز با زبان بدن تان، کسی را دست نیندازید و مسخره نکنید.
▪ نکته های زیر را رعایت کنید:
احساس خود را نشان دهید.
روراست باشید.
تنها روی یک مورد معین، انگشت بگذارید.
از عبارت های خود، انتقاد و اهانت را حذف کنید.
از شخصیت طرف مقابل انتقاد نکنید.
توهین نکنید، دست نیندازید و نیش و کنایه نزنید.
شخصیت طرف مقابل را تحلیل نکنید.
ذهن خوانی نکنید.


● اعتباربخشی:
منظور از اعتباربخشی، این است که خود را به جای طرف مقابل بگذارید. درک احساس او به شما کمک می کند تا مسأله را بهتر حل کنید. وقتی طرف مقابل احساس کند که ما برای فکر و خواسته اش اعتباری قائل هستیم، به ما اعتماد بیشتری خواهد داشت و کمتر حالت دفاعی یا قهر به خود خواهد گرفت.
در این زمینه، نکته های زیر را بیشتر رعایت کنیم:
مسؤولیت خود را بپذیرید. اگر اشتباهی کرد ه اید، آن را قبول کنید.
عذرخواهی کنید. تنها می توان گفت: «من به احساس یا خواسته ی تو توجهی نکردم، کارم اشتباه بود، از تو عذر می خواهم.» از عذرخواهی شرمی نداشته باشید. هرکسی گاه به گاه خطایی دارد. عذرخواهی، کسی را کوچک نمی کند بلکه به بزرگی او می افزاید و می توان آن را نوعی بزرگ منشی به حساب آورد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]









منبع: شادکامی و موفقیت
تنظیم برای تبیان: مریم عطاریان




تبیان (
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید )