PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار تعلیمی



sasha_h
22-10-2009, 23:50
شعر تعلیمی‌ شعری است كه هدف اصلی سراینده آن، آموزش است و به معنی خاص خود، اغلب دستورالعمل‌هایی است منظوم درباره علوم و فنون مختلف یا نظریه و اعتقادات فلسفی، مانند آن. به طور عام‌تر، شعری را كه غرض از آن، القای نتیجه ای اخلاقی به خواننده باشد تعلیمی‌می‌نامند.
قدیمی‌ترین شعر تعلیمی، شعری است به نام كارها و روزها اثر هسیود یونانی (قرن هشتم قبل از میلاد) كه در آن شاعر، بسیاری از اصول اخلاقی را به برادر خود توصیه می‌كند و تجربه‌های خود را در كار كشت و زرع به او می‌آموزد.

از این جهت هسیود را پدر شعر تعلیمی ‌لقب داده‌اند. رساله منظومی ‌از ویرژیل (70-19ق.م) شاعر رومی‌نیز كه درباره امور كشاورزی است، از نمونه‌های قدیمی ‌این نوع شعر است. در قرن هجدهم تعداد زیادی از شاعران انگلیسی، براساس این اثر كتاب‌هایی درباره امور كشاورزی و كارهایی نظیر آن، به نظم درآوردند.
اثر معروف الكساندرپوپ (1688-1744) شاعر انگلیسی به نام رساله درباره نقد نیز از زمره شعرهای تعلیمی ‌محسوب می‌شود.
در زبان فارسی، نمونه‌های فراوان از انواع مختلف آن چه شعر تعلیمی ‌نامیده شده وجود دارد، اما بیشترین سهم در این زمینه مخصوص است به شعرهایی كه محتوای اخلاقی و فلسفی دارد و هدف آن‌ها تعلیم مبانی اخلاقی و ارشاد خواننده است و اغلب از آن به عنوان مواعظ یا شعرهای حكمی ‌یاد می‌شود. از نخستین دوره پیدایش شعر فارسی دری سرودن شعرهایی با این نوع مضمون‌ها رواج داشته است و شاعران بسیاری با هدف تعلیم مبانی اخلاقی و فلسفی دست به سرودن منظومه‌هایی زده‌اند و بدین ترتیب منظومه‌های تعلیمی‌ بسیاری به وجود آمده است.

منظومه آفرین نامه اثر ابوشكور بلخی (قرن چهارم) و كلیله و دمنه منظوم اثر رودكی سمرقندی (متوفی 329ق) كه تنها بیت‌هایی پراكنده از آن‌ها باقی مانده است، از نخستین نمونه‌های منظومه‌های تعلیمی ‌است كه به زبان فارسی دری سروده شده است.
كسایی مروزی (341-394ق) ناصر خسرو قبادیانی (متوفی 481ق)، انوری ابیوردی (متوفی 581ق) و ابن یمین فریومدی (متوفی 769ق) آثار بسیاری در این زمینه، در قالب‌های مختلف شعر فارسی به وجود آورده اند.

بخش بزرگی از آثار متصوفه و آن چه شعر عرفانی نام گرفته، با تعلیمات اخلاقی همراه است و در شمار شعر تعلیمی ‌به حساب می‌آید، اما بزرگ‌ترین اثر در شعر تعلیمی، بوستان یا سعدی‌نامه سروده سعدی (606 -691ق) است كه مورد تقلید شاعران متعدد بعد از وی قرار گرفته است.
شاعران فارسی زبان، به ندرت به ارائه مستقیم پند و اندرز در آثار خود، توجه داشته اند و بیشتر كوشیده اند نظریه‌های اخلاقی و فلسفی را در قالب حكایت‌ها و داستان‌ها و به عبارت دیگر به شكل تمثیل ارائه كنند.

این روش به خصوص در آثاری که در قالب مثنوی سروده شده، بیشتر معمول است و می‌توان گفت كه روش عرضه پند و اندرز در مثنوی روشی غیرمستقیم است، در حالی كه شاعرانی كه قصیده و قطعه را برای این كار انتخاب كرده اند، اغلب مقاصد خود را به صورت مستقیم بیان داشته اند.
در زمینه شعر تعلیمی ‌به معنای خاص که شامل آموزش علوم مختلف از طریق شعر است، آثار بسیاری را می‌توان برشمرد؛ در این گونه آثار، شاعران از وزن و قافیه برای كمك به حافظه و تسهیل به خاطر سپردن علوم و فنون و حتی گاه مطالب مربوط به فقه و علوم شرعی، استفاده كرده اند. از جمله قدیمی‌ترین این گونه آثار، دانش نامه میسری (قرن چهارم) است در علم پزشكی و نصاب الصبیان از ابونصر محمدبن ابوبكر فراهی بجستانی (اوایل قرن هفتم) است كه آن را می‌توان دایره‌المعارف كوچكی دانست كه در آن معانی لغات عربی و بعضی از مباحث فن عروض و نیز اطلاعاتی درباره اشیا به صورت منظوم درآمده است.
شاعران فارسی زبان، به ندرت به ارائه مستقیم پند و اندرز در آثار خود، توجه داشته اند و بیشتر كوشیده اند نظریه‌های اخلاقی و فلسفی را در قالب حكایت‌ها و داستان‌ها و به عبارت دیگر به شكل تمثیل ارائه كنند.
از شعرهای تعلیمی ‌به معنی خاص كه بگذریم، بحث درباره ارزش شعرهایی كه بیشتر جنبه اخلاقی دارد و اختلاف آن‌ها با اشعاری كه صرفا زاده تخیل و احساس شاعر است، سابقه ای طولانی دارد. می‌توان گفت از زمانی كه افلاطون (427-347ق.م) فیلسوف معروف یونانی، شاعران را از مدینه فاضله خود طرد كرد، این مباحثه در تاریخ ادبیات شروع شده است و از آن زمان تا امروز، نظریه‌های مختلفی درباره ارتباط بین شعر، تعلیم و آموزش و به عبارت دیگر درباره جوهر و وظیفه هنر اظهار شده است.
بسیاری معتقدند كه كار شاعر با وظیفه واعظ یا مردی سیاسی كه بر سكوی خطابه عقاید خود را اعلام می‌دارد، تفاوت بسیار دارد و وجود عامل تعلیم در اثرهنری، ارزش آن را پایین می‌آورد.

صاحبان این عقیده، شعر تعلیمی ‌را در مقابل شعر ناب قرار می‌دهند و صفت تعلیمی ‌را برای بسیاری از شعرهایی كه جنبه آموزشی دارد، به صورت تحقیرآمیز به كار می‌برند. با این حال در میان شاهكارهای بزرگ شعر دنیا، به آثاری برمی‌خوریم كه علاوه بر ارزش هنری، دارای جنبه آموزشی و تعلیمی‌نیز هست، مثل كمدی الهی اثر دانته (1265-1321م)؛ بسیاری از آثار هنری طنز آمیز نیز توجه خوانندگان را به ضعف‌های اخلاقی بشر جلب می‌كند و در حقیقت تعلیمی‌است.
از طرف دیگر، بسیاری از اشعاری كه تنها به قصد آموزش سروده شده است، از مایه تخیل بی‌بهره نیست، برای مثال استفاده از تمثیل كه معمولا برای عرضه فكری اخلاقی یا فلسفی به كار می‌رود، نیاز به یاری گرفتن از تخیل دارد.

Mahtab-14
27-08-2010, 14:27
عنوان این قصّه را در حدود اوایل دهۀ پنجاه در روزنامه ای محلّی درمشهد مشاهده نمودم که در باغ وحش شهر، خری بیمار را زنده در قفس یک شیر ا نداخته بودند :
آن شنیدستی که در باغ وحوش // بُد خری لاغر ولی با عقل و هوش
بس مرضها کا مدی او را نصیب // صاحب باغش بداد از کف شکیب
خواست کو را طعمۀ شیرش کند // تا که شیر گشنه را سیرش کند
پس ندا در داد بر خرد و کلان // زنده خر را می خورد شیر ژیان
هر که آید در فلان موعد به باغ // بس ببیند صحنه ای کمیاب و داغ
جمع مشتاق آمدند از گـرد راه // خر ز قصّه بی خبر ، هم بی پناه
عاقبت چون مهلت خر شد به سر // بی گنه بردند وی را سوی شر
چونکه خر خود را بدید اندر قفس // سر به چرخ افتاد وتنگ آمد نفس
شیر وحشی حمله ر ا آغاز کرد // نعره ای بر زد ، دهانش باز کرد
ابتدا خـر چاره ای در خود ندید // لرزه افتادی بر اندامش چو بید
پس بنالید از زمین و از زمـان // تیره گشتی پیش چشمش، این جهان
شیر نر بر جست و سویش شد روان // تا ستـاند زان خـر بیچـاره جـان
گرد او میگشت و رویش می پرید // ناگهان از بخت بد پایش خــزید
خر چو فرصت را بسی آمـاده دید // جفتکی زد بــر سر شیـر پـلیـد
بـر زمیـن افتـاد و نالیـدش ز درد // عمر او آمـد به سر ، پس زین نبرد
از قضا شیر قوی جـان داد و مُـرد // جسم او بـا یـال و کوپالش فسـرد
در عوض خـر بار دیگر جان گرفت // زندگی را از نو از یزدان گـرفت
زآنکه بخت او همی بودش سپیـد // طعـم شیرین سلامت هـم چشیـد
جان به خواری میدهد لیک آن کسی // گر که نازد بر زر و زورش بسی
می نشیـند در کمیـن اش ، انتقـام // تـا بینـدازد دمـی او را به دام
ای بسـا فـرد ضعیف و لاغـری // گـر خـدا خواهد بکـوبد لشـکری
دیدی آن یزدان که دنیا را سرشت // شیر و خر را چون رقم زد سرنوشت؟
پند حاجی هم بُوَد شیرین چو قند // هـر که پی گیـرد نمی بیند گــزند

Mahtab-14
27-08-2010, 19:11
پنـد پـدرانه
الا ای نـازنیـن فــرزند دلبنـد // بزرگی گرتو خواهی بشنواین پند
بهای یک صدف وقتی گرانست // که اندر جوف آن درّی نهانست
صدف را بی گهُر قـدری نباشـد // بشر را بی هنـر صـدری نبا شـد
بـرو کسب هنـر کن در جـوانی // که در پیــری نمی مـاند تـوانی
چه خوش سعدی بگفت اندرگلستان // ز قول آن حکیم از بهر جانان
که جای با هنر بالا نشینی است // ولیکن بی هنررا لقمه چینی است
مبـریک دم ز یـاد خود خـدا را // که باشی تو مریض و او دوا را
شکیبا پیشه باش و کـن مــدارا // چه با نادان چه با دشمن چه دانا
ادب را کـن رعایت ، تا تـوانی // مبـادا بـی ادب را یـار دانـی
به باطن باش دایم مخلص وپاک // به حق بر گو سخن،آرام وبی باک
زبـانت را ز بـد گفتن نگـهـدار // سخن شیرین بگو کس را میازار
به قولت کن وفا گربسته ای عهد // کزان بهتر نیابی در جهان شهـد
مبـر پـا را فـزونتر از گلیـمت // مبر فـرمان جـزاز عقل سلیمت
مشوهمرنگ هرصنف وجماعت // مکن هرگز ز نا حق هم حمایت
میفشان تخـم بیعاری و هشــدار // که باری تلخ رویـد بـر سـر دار
همیشه یــاور افتـادگـان بـاش // به مردی رهــروی آزادگان باش
کمی ازبارشان برگیربردوش // فروتن باش و برکس فخرمفروش
برفت ازعـمرمن پنجاه وشش سال // که تا اکنون بشد معلومم این حال
ولیکن تومکن ازعمر خود خرج // ببر تـوشه ز آنچه کـردمت درج
همیشـه ســـالـم و پیـــــروز بــاشـی
به هرمحفل نه شب،چون روزباشی

Mahtab-14
27-08-2010, 19:32
پند زردشت



هزاران سپاس وهزاران درود // نثــار خــداوند بـــود و نبـــود



هم اوکافریدست هـرذی وجود // به سطح زمین، هم سپهر کبود



سفارش کنم بر تو ای پُور من // که نَبوَد گهُر ، به زنیکو سخن



تو را پنـد زردشت گویم همی // وگـــرکـار بنـــدی نبینـی غمـی



نخست آنکه نیکو به پندارباش // سپس نیک گفتار و کردار باش



شرف گرتو داری به نزدکسی // به شوخی نمـانَد به قـدر خسـی



گرازحد برون گشت شوخی ترا // نیـابی سعادت بـه هـر دو سـرا



" ز شوخی بپرهیز ای با خـرد // که شوخی ترا آبــرو می برد "



به حق زندگانی چنین است وبس // که تضمین دنیای حال است وپس



وگر جـای خواهی به مینو سرا



تدّبر همین است و چاره تو را

Mahtab-14
08-11-2010, 10:46
سعادت چو یک توپ غلتان بـُوَد

که انسان مدام از پی اش میدود

ولی چونکه افتد ز حرکت دمی

به قوّت به زیرش لگد میزند




( بر اساس سخن شاتو بریان )

Mahtab-14
08-11-2010, 10:50
گر تاس تو بر مراد ننشست

باید ندهی تحمّل از دست

صبر است دوای نا مرادی

گر صبر بـُوَد یقین توان رست

Mehran
30-10-2013, 17:17
يك نصيحت بشنو از من كاندر آن نبود غرض
چون كني راي مهمي تجربت از پيش كن

طاعت و فرمان حق بر شفقتي بر خلق كن
در همه حال اين دو نيت ر ا شعار خويش كن

آب در حلق كريمان از كرم چون نوش ريز
موي بر اندام خصم از بيم همچون نيش كن

گر تكبر ميكني با خواجگان سفله كن
گر توضع ميكني با مردم درويش كن

معرفت از لفظ دين داران كامل عقل جوي
مشورت با راي نزديكان دور انديش كن

گر كسي درددلي گويد تو را از حال خويش
گوش با درد دل ان عاجز دل ريش كن



شمس الدين محمد جويني



با تشکر مهران...

V E S T A
06-03-2014, 00:24
نفسـم گرفـت ازین شـب در این حصــار بشــکن

در این حصــارِ جادویــیِ روزگار بشکــن

چو شقــایـق از دلِ سنـگ برآر، رایـتِ خــون

به جنــون، صلابـتِ صخــره ی کوهســار بشـکن

تــو که ترجمــانِ صبـحی به ترنــم و ترانــه

لبِ زخــم دیــده بگشــا، صــفِ انتــظار بشــکن

ســرِ آن نــدارد امشــب که برآیـــد آفتـــابی

تو خــود آفتــاب خــود بــاش و طلســم کار بشــکن

بسـرای تا که هستــی که ســرودن اسـت بــودن

به ترنــمی دژِ وحشــتِ این دیــار بشکـن

شــب غارتِ تتــاران، همه سو فکــنده سایــه

تـو به آذرخشـی این سایــه ی دیـوسـار بشکــن

ز بــرون کسی نیایـد چو به یــاری تـــو اینجـــا

تو ز خویشتــن برون آ سپــه تتــار بشکـــن




"محمد رضا شفیعی کدکنی"

Sanomas
09-03-2014, 18:36
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]






چشم خود را در مرام دوستی، درويش كن

همدلان را تا توانی با دلت همكيش كن

گوهر حجب و حيا در زندگاني ، کیمیاست

گرگ نفس سرکشت را تا توانی ميش كن

از فریب دشمنان در چاله افتادن، خطاست

دانشت راهر زمان؛ تا می توانی، بیش کن

چون دلی را ریش دیدی از جفای روزگار

مرهمی ازعشق؛ خرج سینه های ريش كن

تانگردی پاک و روشن، رَه نیابی سوی حق

نيم عمرت رفته؛ پس فكري برآن باقيش كن

راه توبه بر تو هم ، باز است؛ فکر چاره کن

من که رفتم پس تو هم فكري به حال خويش كن


شاعر: پارسا خسروی

V E S T A
30-05-2014, 19:59
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]





حاجــت بـہ اشـــارات و زبـــاטּ نیـــــست، مترسـڪ


پیــداست ڪـہ در جسـمِ تو جـاטּ نیــست، مترسـڪ




بـــا بــاد بــــہ رقـــــص آمــــده پیــــراهــنــــت امــــا


در عمــــقِ وجــــودت هیـجـــــاטּ نیــــست، مترسـڪ




شــب پای زمینــے و زمیـــטּ سفــره ی خالــے سـت


ایــטּ بــے هنــری، نــام و نشــاטּ نیــــست، مترسـڪ




تــا صبــــح در ایـــטּ مزرعـــــہ تــــاراجِ ملــــخ بـــــود


چشــمــــاטּِ تـــو حتـــے نـگــــراטּ نیـــست، مترسـڪ




پیـش از تـو و بعـد از تــو زمــاטּ سـطـــرِ بلنــدیــست


پـــایــــاטּِ تـو پـــایـــاטּِ جهــــاטּ نیــــست، متــرسـڪ




ایـــטּ مزرعـہ آلــوده ی ڪـفتـــار و ڪــــلاغ اســت


بیــــدار شـــو از خــــواب! زمــاטּ نیـــــست، مترسـڪ















عبـدالجبـار کاکایـی