PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شیخ محمود شبستری



rosenegarin13
09-04-2010, 20:21
در این تاپیک قصد دارم شعرهای کتاب "گلشن راز" شیخ محمود شبستری رو قرار بدم:20:



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




شیخ سعدالدین محمود بن امین الدین عبدالکریم بن یحیی شبستری از عرفا و شعرای قرن هشتم هجری است.محل تولد او قصبه شبستر در هشت فرسنگی تبریز است. اما اطلاع دقیقی از سال تولد او در دست نیست.چون در زمان غازان خان او کودکی بیش نبود.سال تولد او به 687 صحیح تر می باشد.

شبستری پس از کسب دانش در تبریز به مسافرت های متعددی پرداخته و همانطور که خود در "سعادت نامه" اظهار می دارد از مرزهای آذربایجان گذشته و به خراسان و عراق سفر کرده و مسائل غامض علم عرفان را از دارالعلم هرات پرسش کرده است.

در سفری به کرمان تأمل اختیار نموده و سرانجام به تبریز بازگشته و در سال 720 هجری در سن 43 سالگی وفات یافته و در شبستر، وسط باغچه ای که به گُلشن معروف است در جوار استادش بهاء الدین یعقوب تبریزی مدفون گردیده است.

آثار شبستری در دوبخش منظوم و منثور است.
آثار منظوم: 1.گلشن راز 2.سعادت نامه
آثار منثور: 1.حق الیقین 2.مرآة المحققین 3.شاهد

شبستری، در اشعار گلشن راز که اندیشه عطار و سنایی را با جهان بینی ابن عربی به هم می پیوندد، در پاسخ به سوالات امیرحسین هروی نخست از فکر و تفکر سخن می راند و پس از توضیح، لزوم تاییدات الهی را مطرح می کند و منور شدن دل به انوار تجلیات الهی را مطرح می کندو در سوال دوم تفکر روا و ناروا را در حدیث " تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذات الله" بیان می دارد و با تاکید بر عاجز بودن عقل از معرفت حق وارد توضیح مسأله تمثیل نور تجلی حق به رنگ سیاه می گردد.در سوالات سوم و چهارم، به معنی تن می پردازد. در پنجم و ششم، از مسافر و سالک و چگونگی سلوک آنان و آنگاه طی تمثیلی ولایت و نبوت و سپس تفاوت آنان را بیان می کند و در آخر به ارتباط بین شریعت،طریقت و حقیقت و باز بر سر نبوت و ولایت و ختم آن دو می رود. در سوالات هفتم و هشتم ، به بیان موانع راه عارف و چگونگی طهارت می پردازد و در سوال نهم، معروف و عارف را ذات حق می داند.ایمان را فطری و عهد بندگی انسان را پایان پذیر می داند.در سوال دهم، حقیقت را نقطه وحدت می داند. در سوال یازدهم، وصال را ارتفاع تعینات وهمی می داند. در سوال دوازدهم؛ به قریب و بعید حجاب خود و حجاب همه عالم، بی اختیاری انسان را مطرح می نماید.در سوال سیزدهم، طی تمثیلی به اصول اخلاق، عدالت، حکمت، عفت و شجاعت می پردازد.در سوال چهاردهم، از مرگ سخن می راند. در سوال پانزدهم از اعتباری بودن جهان و وحدت با وجود مطلق سخن می راند.در سوال شانزدهم، اشاره به تجلی حق و ارتباط آنها با زلف و رخ می کند.در سوال هفدهم، سالک را تشویق به شاهد بازی و نوشیدن شراب می کند تا بدین طریق وجود قطره مانند خود را به دریای حقیقت برساند. و در سوال هجدهم سالک را تشویق به علم و عبادت می کند تا سعادتمند شود.

F l o w e r
09-04-2010, 20:21
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


» گلشن راز :



دیباجه : به نام آنکه جان را فکرت آموخت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سبب نظم کتاب : گذشته هفت و دو از هفتصد سال ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سبب نظم کتاب : رسول آن نامه را برخواند ناگاه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])





آپدیت کامل بود تا پست: 5#

rosenegarin13
09-04-2010, 21:17
هو الفتاح العلیم


  به نام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت


ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت روشن


توانایی که در یک طَرفة العین
ز کاف و نون پدید آورد کونین


چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد


از آندم گشت پیدا هر دو عالم
وز آندم شد هویدا جان آدم


در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز


چو خود را دید یک شخص معیّن
تفکّر کرد تا خود چیستم من


ز جزوی سوی کلّی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد 


جهان را دید امر اعتباری
چو واحد گشت در اعداد ساری


جهان خلق و امر از یکنفس شد
که هم آندم که آمد باز پس شد


ولی آن جایگه، آمد شدن نیست
شدن چون بنگری جز آمدن نیست


به اصل خویش راجع گشت اشیا
همه یکچیز شد پنهان و پیدا


تعالی الله قدیمی کو بیکدم
کند آغاز و انجام دو عالم


جهان خلق و امر آنجا یکی شد
یکی بسیارو بسیار اندکی شد


همه از وهم تُست این صورت غیر
که نقطه دایره است از سرعت سیر


یکی خطّ است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر


درین رَه انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند


وز ایشان سیّد ما گشته سالار
هم او اوّل هم او آخر درین کار


احد در میم احمد گشته ظاهر
درین دور، اول آمد عینِ آخر


ز احمد تا احد یک میم فرقست
جهانی اندر آن یک میم غرقست


بر او خط آمد و پایان این راه
در او منزل شده اَدعوا اِلَی الله


مقام دلگشایش جمع جمعست
جمال جانفزایش شمع جمعست


شده او پیش و دلها جمله در پی
گرفته دست جان ها دامن وی


در این رَه اولیا باز از پس و پیش
نشانی داده اند از منزل خویش


بحدّ خویش چون گشتند واقف
سخن گفتند در معروف و عارف


یکی از بحر وحدت گفت انا الحقّ
یکی از قرب و بُعد و سیر زورق


یکی را علم ظاهر بود حاصل
نشانی داد از خشکیّ ساحل


یکی گوهر برآورد و هدف شد
یکی بگذاشت آن نزد صدف شد


یکی در جزو و کلّ گفت این سخن باز
یکی کرد از قدیم و محدث آغاز


یکی از زلف و خال و خطّ بیان کرد
شراب و شمع و شاهد را عیان کرد


یکی از هستی خود گفت و پندار
یکی مستغرق بت گشت و زنّار


سخنها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلایق مشکل افتاد


کسی را کاندر این معنی است حیران
ضرورت میشود دانستن آن


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rosenegarin13
10-04-2010, 11:24
در سبب نظم کتاب



گذشته هفت و دو از هفتصد سال
ز هجرت ناگهان در شهر شوّال


رسولی با هزاران لطف و احسان
رسید از خدمت اهل خراسان


بزرگی کاندر آنجا هست مشهور
به اقسام هنر چون چشمه هور


همه اهل خراسان از که و مه
در این از همه گفتند او به


نوشته نامه ای در باب معنی
فرستاده بَرِ ارباب معنی


در آنجا مشکلی چند از عبارت
ز مشکلهای اسباب اشارت


به نظم آورده و پرسیده یک یک
جهان معنی اندر لفظ اندک


جهان را سور و جان را نور عینی
امام سالکان سیّد حسینی


ز اهل دانش و ارباب معنی
سوالی دارم اندر باب معنی


ز اسرار حقیقت مشکلی چند
بگویم در حضور هر خردمند


نخست از فکر خویشم در تحیّر
چه چیز است آنکه گویندش تفکر


چه بود آغاز فکرت را نشانی
سرانجام تفکّر را چه خوانی


کدامین فکر ما را شرط راهست
چرا که طاعت و گاهی گناهست


که باشم من مرا از من خبر کن
چه معنی دارد اندر خود سفر کن


مسافر چون بُوَد ره رو کدام است
کرا گویم که او مَرد تمام است


که شد بر سرّ وحدت واقف آخر
شناسای چه آمد عارف آخر


اگر معروف و عارف زاد پاکست
چه سودا بر سر این مُشت خاک است


کدامین نقطه را نقش است انا الحق
چه گویی هرزه بُد یا بُد برو دق


چرا مخلوق را گویند واصل
سلوک و سیر او چون بود حاصل


وصال ممکن و واجب به هم چیست؟
حدیث قُرب و بعد و بیش و کم چیست؟


چه بحر است آنکه علمش ساحل آمد
ز قعر او چه گوهر حاصل آمد


صدف چون دارد آن معنی بیان کن
کُجا زو موج آن دریا نشان کن


چه جزوست آنکه او از گُل فزون است
طریق رفتن آن جزو چون است


قدیم و محدث از هم چون جدا شد
که این عالم شد آن دیگر خدا شد


دو عالم ما سوی الله است بی شک
معین شد حقیقت بهر هر یک


دویی ثابت شد آنکه این محال است
چه جای اتصال و انفصال است


اگر عالم ندارد خود وجودی
خیالی گشت هر گفت و شنودی


تو ثابت کن که این و آن چگونست
وگرنه کار عالم باژگونست


چه خواهد مَرد معنی زان عبارت
که دارد سوی چشم و لب اشارت


چه جوید از سر زلف و خط و خال
کسی ماندر مقامات است و احوال


شراب و شمع و شاهد را چه معنی است
خراباتی شدن آخر چه عودی است


بت و زنّار و ترسایی درین کوی
همه کفر است ورنه چیست بَر گوی!؟


چه میگویی گزاف این جمله گفتند
که در وی بیخ تحقیقی نهفتند


محقق را مجازی کی بُوَد کار
مَدان گفتارشان جز مغز اسرار


سخنها چینی چینست حالست
ز بهر امتحانش این سوالست


کسی کو حل کند این مشکلم را
نثار او کنم جان و دلم را


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rosenegarin13
14-04-2010, 16:24
جواب


رسول آن نامه را برخواند ناگاه
فتاد احوال او حالی در افواه


در آن مجلس عزیزان جمله حاضر
بدین درویش هر یک گشته ناظر


یکی کو بود مردِ کار دیده
ز ما صد بار این معنی شنیده


مرا گفتا جوابی گوی در دم
کز آنجا نفع گیرند اهل عالم


بدو گفتم چه حاجت کاین مسایل
نوشتم بارها اندر رسایل


یکی گفتا ولی بر وفق مسئول
ز تو منظور میداریم مأمول


پس از الحاح ایشان کردم آغاز
جواب نامه در الفاظ ایجاز


به یک لحظه میان جمع احرار
بگفتم جمله را بی فکر و تکرار


کنون از لطف و احسانی که دارند
ز ما این خرده گیری در گذارند


همه دانند کاین کس در همه عمر
نکرده هیچ قصد گفتن شعر


بر آن طبعم اگرچه بود قادر
ولی گفتن نبود الّا به نادر


ز نثر ارچه کتب بسیار می ساخت
به نظم مثنوی هرگز نپرداخت


عروض و قافیه معنی نسنجد
که هر ظرفی درو معنی نگُنجد


معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید


چو ما از حرف خود در تنگنائیم
چرا چیزی دگر بر وی فزائیم


نه فخر است این سخن کز باب شکر است
بنزد اهل دل تمهید عذر است


مرا از شاعری خود عار ناید
که در صد قرن چون عطّار ناید


اگرچه زین نمط صد عالم اسرار
بود یک شمّه از دکّان عطّار


ولی این بر سبیل اتفّاق است
نه چون دیو از فرشته استراق است


  علی الجمله جواب نامه در دَم
نوشتم یک به یک نه بیش و نه کم



رسول آن نامه را بستد به اعزاز
وز آن راهی که آمد، باز شد باز



دگر باره عزیزی کارفرمای
مرا گفتا بر آن چیزی بیفزای



همان معنی که گفتی در بیان آر
ز عین علم با عین عیان آر



نمی دیدم در اوقات آن مجالی
که پردازم بدو از ذوق حالی




که وصف آن به گفتگو محالست
که صاحبحال داند کآن چه حالست



ولی بر وفق قول قایل دین
نکردم رد، سوال سایل دین



پی آن تا شود روشنتر اسرار
در آمد طوطی طبعم به گفتار



بعون و فضل و توفیق خداوند
بگفتم جمله را در ساعتی چند



دل از حضرت چو نام نامه درخواست
جواب آمد به دل کاین گلشن ماست



چو حضرت کرد نام نامه گلشن
شود زو چشم دلها جمله روشن