PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : آرايه هاي ادبي



محمد جاوید
14-03-2006, 22:48
در اینجا در خصوص آرایه های ادبی به اختصار مطالبی آورده میشود:

1- تشبيه : نشان دادن همانندي بين دو يا چند پديده است .هرتشبیهی در اصل 4رکن و پایه دارد:
اركان تشبيه : مشبّه و مشبّهٌ به – ادات تشبيه – وجه تشبيه

مثال:
بلم آرام چون قویی سبکبال // به نرمی بر سر کارون همی رفت
بلم=: مشبّه / چون= ادات تشبیه / قویی سبکبال = مشبّهٌ به / نرم و آرام پیش رفتن = وجه تشبیه
1- تشبیه انواع مختلف دارد:
تشبيه بليغ : دو ركن ادات تشبيه و وجه تشبيه حذف مي شود .
تشبيح بليغ اسنادي : مشبّه و مشبّه به با كسره به هم اضافه نشده اند : علم ، نور است – قدش ، سرو است .
تشبيه بليغ اضافي : مشبّه و مشبّه به با كسره به هم اضافه شده اند : نورِعلم – درختِ دوستي – قدِ سرو .
2- استعاره : به كار بردن كلمه در غير معني اصلي .
استعاره مصرحه : تشبيه بليغي است كه مشبّه آن حذف شده باشد .
تشبيه ادعاي همانندي دو پديده است ولي استعاره ادعاي يكسانيِ آنها است .
مثال:
سبک تیغ تیز از میا ن برکشید // بر شیر بیدار دل بر درید
شیر بیدار دل استعاره برای سهراب است
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد// بهار عارضش خطّی به خون ارغوان دارد

بت استعاره برای یار زیبای شاعر است

3- مجاز : به كار بردن واژه در غير معني اصلي آن است به شرط آن كه نشانه اي ، را به معني غير اصلي راهنمائي كند كه اين نشانه را قرينه مي گويند .
هر استعاره اي ، مجاز است و علاقه آن ، شباهت است .
پيوند و تناسبي كه معني حقيقي و مجازي را به هم مربوط مي سازد علاقه ناميده مي شود .

مثال:
طاقت سر بریدنم باشد// وز حبیبم سر ِ بریدن نیست
سر در مصراع اول معنی حقیقی دارد ولی در مصراع دوم مجاز است و به معنی اندیشه و تصمیم و قصد به کار رفته است.
کلام تو گیاه را بارور می کند و از نَفَسَت گل می روید
( نَفَس ، مجاز برای سخن است)

محمد جاوید
15-03-2006, 22:26
4- كنايه :سخني كه داراي يك معني ظاهري و نزديك به ذهن و يك معني باطني و دور از ذهن باشد و منظور، معني باطني و دور از ذهن باشد كنايه است .

مثال:
نرفتم به محرومی از هیچ کوی // چرا ازدر حق شوم زرد روی
زرد رویی کنایه از خجالت و شرمندگی است
بیفشرد چون کوه پا بر زمین // بخایید دندان به دندان کین
هردو مصراع ،کنایه از ابراز شدت خشم است

5-سجع : به آهنگ بر خاسته از كلمات پاياني دو جمله يا بيشتر گفته مي شود .
مثال:
توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل است نه به سال ( حال و سال مسجع )
سجع موسیقی درونی (لفظی ) و تاثیر کلام را افزایش می دهد
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون // نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
گردون ، افسون ، و یاران واژه های سجع متوازی اند که موسیقایی ترین نوع سجع است
سجع بیشتر در نثر به کار می رود اما گاهی در شعر نیز کاربرد دارد.
هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی // کاین کیمیای هستی ، قارون کند گدا را
تنگ دستی ، مستی ، هستی واژه های سجع هستند.

محمد جاوید
17-03-2006, 22:31
6-موازنه: هرگاه دو مصراع يا دو جمله تقريباً همه كلمات به ترتيب با هم سجع متوازن( کلمات پایانی جمله ها هم وزن باشند ولی واج های پایانی آنها مانند هم نباشد)باشند موازنه می نامند.
مثال:

دل به امید روی او همدم جان نمی شود // جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند
این لطافت کز لب لعل تو من گفتم که گفت // وین تطاول کز سر ِ زلفِ تو من دیدم که دید
گر عزم جفا داری سر در رهت اندازم // ور راه ِ وفا گیری جان در قدمت ریزم

7- ترصیع: هرگاه دو مصراع يا دو جمله تقريباً همه كلمات به ترتيب با هم سجع متوازی( کلمه های پایان جمله ها هم وزن باشند و واج پایانی آن ها نیز یکی باشد) باشند ترصیع می نا مند .
مثال:
برگ بي برگي بود ما را نوال // مرگ بي مرگي بود ما را حلال
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست // ما چو کوهیم و صدا در ما زتوست

محمد جاوید
19-03-2006, 00:22
8- جناس : يكساني يا شباهت قابل توجه دو واژه يا بيشتر است در تلفّظ و اختلاف در معني
کلماتی که پدید آورندۀ جناس اند ارکان جناس نامیده می شوند
گاهي اركان جناس در تلفظ كاملاً يكسان و فقط تفاوت معني دارند .
گلاب است گویی به جویش روان // همی شاد گردد زبویش روان
روان(جاری) و روان(روح و جان)ارکان جناس اند که تلفظ یکسان و معنی متفاوت دارند
انواع جناس:
جناس تام :یکسانی دو واژه در تعداد و ترتیب واج ها ست
خرامان بشد سوی آب روان // چنان چون شده باز یابد روان
جناس ناقص حركتي :هرگاه اختلاف تلفظ دو یا چند کلمه تنها در مصّت کوتاه باشد ما نند: بُرد و بَرد – گِرد و گَرد – مِهر و مُهر
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند// به دشت( پُر )ملال ما پرنده( پَر ) نمی زند
جناس ناقص اختلافي : هرگاه دو کلمه یا بیشتر در یک صامت یا مصّت بلند اختلاف تلّفظ داشته باشند مانند :شمع و جمع – رفيق و شفيق – شير و سير – چاه و جاه
هر تیر که در (کیش) است گر بر دل( ریش) آمد// ما نیز یکی باشیم از جملۀ قربانها
جناس ناقص افزايشي : اختلاف دو واژه یا بیشتر است در معنی و تعداد حروف مانند:رنج و مرنج – قدم و مقدم – دست و دوست
شادی مجلسیان در (قدم ) و (مقدم) توست

محمد جاوید
04-04-2006, 00:05
9- اشتقاق : استفاده از واژه هاي هم ريشه كه سبب مي شود واج هاي آنها به يكديگر نزديك باشند آرايه اشتقاق ناميده مي شود . مانند : ديده و ديدار – بينا و بينندگان – لطف و لطيفه .
مثال:
موج زخود «رفته» ای تند خرامید و گفت// هستم اگر «می روم» گر « نروم» نیستم
به «لطف »خال و خط از عارفان ربودی دل//« لطیفه» های عجب زیر دام و دانه ی توست
10- تكرار : هرگاه كلمه اي دوبار يا بيشتر در كلام بيايد به گونه اي كه برموسيقي دروني بيفزايد و تأثير سخن را بيشتر كند تكرار ناميده مي شود .
مثال:
اشك چون دريا و غم طوفان اشك دل بود كشتي و سرگردان اشك

11- تصدير : اگر واژه اي در آغاز و پايان بيتي تكرار شود ، در اصطلاح ادب تصدير ناميده مي شود .

مثال:
قدم بايد اندر طريقت نه دم كه اصلي ندارد دم بي قدم
سعدي به روزگاران مهر نشسته بر دل بيرون نمي توان كرد الّا به روزگاران
12- مراعات نظير : استفاده از واژه هاي يك مجموعه كه با هم تناسب دارند . تناسب بين واژه ها مي تواند از نظر جنس ، نوع ، مكان ، زمان ، همراهي ..... باشد .
مثال:

اشك چون دريا و غم ، طوفان اشك // دل بود كشتي سرگردان اشك
غم و دل و اشك و دريا و طوفان و كشتي مراعات نظیرند
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین// خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
بیستون، شیرین، فرهاد مراعات نظیرند

- مراعات نظير ، پركاربردترين آرايه در شعرو نثر فارسي است
- همواره اركان تشبيه ، مراعات نظير هم محسوب مي شوند
- آرايه تضاد ، مراعات نظير نيز به حساب مي آيد

محمد جاوید
05-04-2006, 23:54
- تلميح : هرگاه به حديث ، داستان ، خاطره ، آيه ، شعر ، ضرب المثل و هر موضوع ديگري كه اغلب مردم از آن سابقه ذهني دارند – اشاره شود آرايه تلميح پديد مي آيد .
مثال:

- از خدائي كمك بخواه كه آتش را گلستان مي كند
- ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم // از ما به جز حكايت مهر و فا مپرس
- گفت آن يار كزو گشت سردار بلند // جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد

14- تضمين : آوردن آرايه – حديث – مثل يا بيتي از شاعر ديگري است در اثناي كلام

مثال:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد // که رحمت برآن تربت پاک باد
«میازار موری که دانه کش است»// «که جان دارد و جان شیرین خوش است»
بیت دوم از فردوسی است و سعدی عیناً آنرا در شعر خود تضمین کرده است
معمولاً شعر یا جملۀ تضمین را در «» قرار می دهند

محمد جاوید
09-04-2006, 22:15
15- تضاد : كاربرد كلماتي در سخن است كه معني آنها متضاد است مانند : نيكي و بدي – درويش و غني – خواب و بيداري – قناعت و حرص – سپيد و سياه .
مثال:
بسیار سیه سپید کرده است// دوران سپهر لاجوردی
16- تناقض : نسبت دادن دو حالت و ويژگي متضاد به يك پديده است . مانند : سير ِگرسنه - خاموش ِگويا .
مثال:
چيست اين سقف بلند «ساده بسيار نقش » // زين معمّا هيچ دانا در جهان آگاه نيست
طنز یعنی «گریه کردن قاه قاه»// طنز یعنی «خنده ی پر اشک و آه»

17- حس آميزي : آميخته كردن دو يا چند حس است در كلام كه با ايجاد موسيقي معنوي به تأثير سخن مي افزايد و سبب زيبايي آن مي شود . مانند : ديدي چه گفت – بوي تلخ – قيافه بامزه – برخورد سرد
مثال:
از اين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم// كه سر تا پاي حافظ را چرا در زر نمي گيري
شعر تر شيرين آمیختگی حواس شنوایی، لامسه و چشایی
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر// یادگاری که در این گنبد دوّار فتاد
دیدن صدا:آمیخته شدن دوحس بینایی و شنوایی

محمد جاوید
23-04-2006, 00:24
18- ايهام : آوردن واژه اي با حداقل دو معني قابل قبول كه يكي نزديك به ذهن و ديگري دور از ذهن باشد .
مثال:
خانه زندان است و تنهايي ملال // هر كه چون سعدي گلستانش نيست
گلستان به دو معني باغ و كتاب گلستان سعدي است
هر كا و نكاشت مهروز خوبي گل نچيد // در رهگذار باد نگهبان لاله بود
لاله به معني گل لاله و چراغ لاله است
نرگس مست نوازشگر مردمدارش // خون عاشق به قدح گر بخورد ، نوشش باد
نرگس مست مردم دار : چشمي كه داراي مردمك است و خوش رفتار با مردم .
استاد مسلم ايهام حافظ است

18- ايهام تناسب:آوردن واژه اي است با حداقل دومعني كه تنها يك معني آن مورد نظر است و معني ديگر با برخي واژه ها ي كلام تناسب و مراعات نظير دارد
19- مثال:

هركاو نكاشت مهر وز خوبي گلي نچيد // در رهگذارباد نگهبان لاله بود
گل لاله با كاشتن،گل ،چيدن،باد، مراعات نظير است
از اسب پياده شو بر نطع زمين رخ نه // زير پي پيلش بين مات شده ي نعمان
رخ= چهره و مهره اي در شطرنج
پيل= فيل مهره اي در شطرنج
اسب ،پيل ،رخ،پياده،مات مراعات نظير اند
19 -لّف و نشر:دويا چند واژه در كنار هم در يك بخش كلام آورده شود و توضيح مربوط به آن ها در بخش ديگر آورده شود
مثال:

افروختن وسوختن و جامه دريدن پروانه زمن، شمع زمن، گل زمن آموخت
اي شاهد افلاكي در مستي و در پاكي من چشم تو را مانم ،تو اشك مرا ماني
اي شاهد افلاكي من در مستي به چشم تو مي مانم و تودر پاكي به اشك من مي ماني
در مستي و ودر پاكي (لّف) و من چشم تو را مانم ،تو اشك مرا ماني (نشر مرتب )است
20- اغراق:هرگاه وجود حالتي يا صفتي را براي كسي يا چيزي بيان كنيم كه محال يا بسيار غير عادي باشد اغراق پديد مي آيد
اغراق مناسب ترين اسباب براي تصوير يك دنياي حماسي است ،بنابراين از آن در شاهنامه وآثار حماسي ديگر بسيار استفاده شده.
مثال:
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران // كز سنگ ناله خيزد وقت وداع ياران
مانند ابربهار گریستن وگریه ی در آلودی که حتی سنگ را هم به ناله وا می دارد بیانی آمیخته به اغراق است
هر شبنمي در اين ره،صد بحرآتشين است // دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد
قطره ی ناچیز شبنم را در راه عشق صد دریای آتشین تصّور کردن بیانی اغراق آمیز است.

Asalbanoo
29-11-2006, 20:21
روش تسجيع
تسجيع، يکي از روش هايي است که با اعمال آن، در سطح دو يا چند کلمه (يک جمله) يا در سطح دو يا چند جمله (کلام) موسيقي و هماهنگي به وجود مي آيد و يا موسيقي کلام افزوني مي يابد.
مدار بحث تسجيع، در نکته ي تساوي يا عدم تساوي هجاها و همساني يا عدم همساني آخرين واک اصلي کلمه (رَوي) است. بحث سجع، کلي تر از قافيه است. علاوه بر اين اصطلاح قافيه را فقط در مورد اواخر ابيات شعر به کار مي برند؛ حال آن که سجع در نثر و در حشو شعر هم واقع مي شود.

الف – روش تسجيع در سطح کلمه
حدود : حداقل دو کلمه و حداکثر چند کلمه در يک جمله.
به مصاديق تسجيع در سطح کلمه، سجع مي گويند. سجع بر سه گونه است:
1) سجع متوازي 2) سجع مطرف 3) سجع متوازن

Asalbanoo
30-11-2006, 08:30
سجع متوازي
و آن با تغيير دادن صامت (تمام حروف به جز آ- اي- او- اَ- اِ- اُ ) نخستين در کلمات يک هجايي حاصل مي شود (بقيه ي واک هاي هجا تغيير نمي کند): مانند: بار bār کار kār و يا تغيير نخستين صامت هجاي قافيه (يعني هجايي که دربر دارنده حرف رَوي باشد) در کلمات چند هجايي است .
be-rast برست / be-bast ببست / še- kast شکست
نکته: تساوي هجاي کلمات سجع از نظر عدد و کميت (کوتاهي و بلندي ) اجباري است:
مرفوعه Marfu?e / موضوعه Mawzu?e
پس فرق سجع متوازي از نظر ساختار با قافيه اين است که در قافيه فقط صحت هجاي قافيه شرط است و تساوي هجاهاي کلمات قافيه شرط نيست؛ حال آنکه در سجع متوازي تساوي همه هجاهاي کلمات مسجع از نظر عدد و کميت نيز شرط است. مثلاً قافيه کردن شکست و ببست درست است اما اطلاق سجع متوازي به آنها صحيح نيست.
تبصره1: اگر کلمه چند هجايي باشد مي توان در هجاي قافيه، صامت نخستين را تغيير نداد: پرواز / آواز. در اين صورت گاهي در هجا يا هجاهاي ماقبل هجاي قافيه، نخستين صامت را تغيير مي دهند:
شمايل ša-ma-yel / قبايل a-bā-yelע
تبصره2: واضح است که هجاي نخستين دو کلمه مي توانند کاملاً همسان باشند و فقط صامت نخستين ِ هجاي دوم متفاوت باشد مثل، گلنار/ گلبار. گاهي ممکن است در وسط يکي از اين کلمات يک مصوت کوتاه e (کسره اضافه) آمده باشد.
در اين صورت به آن محلق ِ به سجع متوازي مي گوئيم (زيرا تساوي هجاها به هم مي خورد):
اي جويبار راستي از جوي يارماستي بر سينه ها سيناستي بر جان هايي جانفزا
مولانا
تبصره3: همان طور که در علم قافيه گفته شده است، گاهي به ضرورت، همساني صامت ماقبل آخر (حرف قيد) در هجاي CVCC رعايت نمي شود:
حسن hosn / يمن yomn ، ورد vard / کند kand، درست do-rost / درشت do-rošt
همچون اسکندري به يمن لقا همچون پيغمبري به حسن خصال
(رشيد وطواط)
از زمين گويي بر آوردند گنج شايگان در چمن گويي پراکندند درّ شاهوار
(امير معزي)
تبصره 4: در کتب سنتي از دو مورد بديعي به نام هاي جناس مضارع و لاحق يادکرده اند که از نظر ساختار، همين سجع متوازي است. در اين کتاب ها بين خالي و حالي يا سراب و شراب جناس مضارع است، زيرا صامت هاي آغازين آنها که از نظر نقطه با يکديگر فرق دارند قريب المخرجند (يعني محل توليد صداي آنها در داخل دهان، دو جاي مختلف است). مثلاً بين زحمت و رحمت جناس لاحق است، زيرا صامت نخستين آنها که از نظر نقطه با هم فرق دارند بعيد المخرجند.
و ز آنجا رخت بربستند حالي زگل ها سبزه را کردند خالي
(خسرو و شيرين نظامي)
پيداست که ذهن به اختلاف نقطه توجه نخواهد کرد؛ بلکه آن چه توجه را جلب مي کند هماهنگي بين اين کلمات است. باري بديع نيز مانند عروض و قافيه از علوم مسموعات و موسيقي است نه مکتوبات و نقاشي.
در بحث جناس مضارع و لاحق تکيه بر قريب المخرج بودن يا نبودن صامت هاي نخستين است، اما اين بحث غالباً با بحث نقطه دار بودن حروف در هم مي آميزد.
در کتب سنتي گفته اند که اگر بين دو کلمه فقط اختلاف نقطه باشد مثل : خط/ حظ، بساط/ نشاط، پيکر/ بتگر (اختلاف نقطه در حروف اول و دوم) يا: بتاختم/ بباختم (حرف دوم)، يا: بار/ باز (حرف آخر) يا: درست / درشت (حرف سوم ) به آنها جناس خط يا جناس تصحيف و مصحّف گويند.
اين موارد هم که در آنها اختلاف در هيئت املايي ديده مي شود غالباً جزو سجع متوازي هستند، يعني ارزش هنري آنها در هماهنگ بودن آنهاست(حوزه مسموعات) نه در اختلاف نقطه (مکتوبات). هنگامي که سعدي مي گويد:
مرا بوسه جانا به تصحيف ده که درويش را بوسه از توشه به
خود به اختلاف نقطه در بين بوسه و توشه راهنمائي کرده است و گرنه ذهن فقط هماهنگي بين بوسه و توشه را درمي يابد.
اين گونه مسائل از آنجا پيدا شده که در رسم الخط قديم بسياري از حروف از قبيل ب، پ، ج، چ، س، ش ... را از نظر نقطه يکسان مي نوشتند و خواننده از روي قرائن، حروف بي نقطه يا کم نقطه را باز مي خواند. امروزه که مساله تصحيف منتفي است و اشتباه در همجنس پنداري حروف و کلمات از نظر نقطه پيش نمي آيد، اين اسم هاي متعدد نيز بي مورد به نظر مي رسد و بهتر است اين مثال ها را سجع متوازي و سجع متوازن بخوانيم.
تبصره 5: اگر دو سجع متوازي در جمله اي در کنار هم قرار گيرند صنعت ازدواج به وجود مي آيد:
اگر رفيق ِ شفيقي درست پيمان باش (حافظ)
به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق (سعدي)
شبي و شمعي و جمعي چه خوش بود تا روز نظر به روي تو کوري چشم اعدا را
(سعدي)

Asalbanoo
30-11-2006, 19:12
سجع مطرّف
(يعني طرف دار: طرف اول يکي از کلمات از طرف اول کلمه ديگر سنگين تر است.)
در آن اتحاد رَوي شرط است و حداقل يکي از طرفين سجع بايد بيش از يک هجا داشته باشد. سجع مطرف بر دو نوع است:
الف: دو کلمه در تعداد هجا متفاوت اند و صامت آغازين هجاي قافيه متغير است :
دست dast/ شکست še-kast / راز rāz / نواز na-vāz/ دانشمند / پند
ز بس گل که در باغ مأوي گرفت چمن رنگ ارتنگ ماني گرفت (رابعه)
کلمات سجع از نظر تعداد هجا مساوي باشند اما هجاهاي غير قافيه از نظر کميت يعني کوتاهي و بلندي يکسان نباشند:
ko-Jā /کجا dar/yā دريا / va-עar? / وقار at-vārاطوار
در اين مثالat ? و dar هجاي بلند و va و ko هجاي کوتاه هستند.
نه باغبان و نه بستان که سرو قامت تو برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
(سعدي)
در باغبان bān- עbā و بستان bos-tān ، هجاي עbā مانند bos سه واک دارد، اما از آن کشيده تر است (هجاي کشيده).
در شعر که پيرو قواعد عروضي است باغبان با بستان تساوي هجايي ندارد. از اين رو قسمت «ب» سجع مطرف هيچگاه نمي تواند قافيه باشد.

سجع متوازن
کلمات از نظر هجا، عدداً و کماً (کوتاهي و بلندي) مساويند؛ اما در واک رَوي مشترک نيستند. صامت نخستين هجاي قافيه مي تواند متغير باشد يا نباشد:
کام Kām / کار kār / بام / کار ، مستبين mos-ta-bin/ مستقيم imעmos-ta-،
ستاننده sa-tā-nan-de / گشاينده go-šā-yan-de / مواج mav-vāj / نقادādע-עna
تبصره1: هر چه واک هاي مشترک بيشتر باشند، سجع متوازن موسيقيايي تر است و اوج آن وقتي است که اختلاف واک فقط در واک رَوي باشد: عامل/ عامد
اين موارد را مي توان از ديدگاه تجنيس (تجنيس مطرف) نيز مورد بررسي قرار داد.
تبصره2: اگر اختلاف رَوي فقط در نقطه باشد مثل سوز/سور، شور/ سوز، در نزد برخي از قدما جناس خط يا تصحيف محسوب مي شد. اين موارد از نظر ما همان سجع متوازن است.
تبصره3: فرق سجع متوازن با هم هجائي اين است که در سجع متوازن علاوه بر رعايت تساوي عددي هجاها، تساوي کمي هجاها هم شرط است: بي نظم/ پرواز، اما در کلمات هم هجا فقط تساوي عددي هجاها مطرح است:
خدا xo-da/ کيسه ki-se / نقاشيa-ši ע-עna / شکستم še-kas-tam
تبصره4: اگر اسجاع متوازن در جمله، کنار هم قرار گيرند (اي صراف نقاد) موسيقي کلام، افزوني بيشتري خواهد يافت

Asalbanoo
02-12-2006, 12:59
پس به طور کلي مي توان فرمول هاي زير را براي سه نوع سجع ارائه داد:
وزن و رَوي يکي = سجع متوازي (مراد از وزن، تساوي عددي و کمي(امتداد) هجاهاي کلمات است.
وزن يکي و رَوي مختلف = سجع متوازن
وزن مختلف و رَوي يکي = سجع مطرّف
و اگر وزن، مختلف و رَوي نيز مختلف باشد، کلمه از ديدگاه بديع لفظي، فاقد ارزش موسيقيايي است و کلمه عادي محسوب مي شود.

موسيقي سجع
از ديدگاه موسيقي، قوي ترين اسجاع، متوازي و ضعيف ترين آن، متوازن است.
خود سجع متوازن هم مراتبي دارد. ضعيف ترين آن اين است که کلمات فقط در وزن، متحد باشند: مثل نيل/ صاف که حتي هيچ واک مشترکي هم ندارند. در کلماتي از قبيل حساب/شمار يا کرم / هنر، قطع نظر از تساوي هجاها فقط يک مصوت مشترک وجود دارد. قوي ترين سجع متوازن آن است که اختلاف دو کلمه فقط در يکي از دو واک باشد و حروف رَوي هم قريب المخرج باشند مثل مستبين / مستقيم . در آيه ي قرآني: وَ آتَينا هُما الکتابَ المُستَبينَ و هَدَيناهُما الصِّراطَ المُستَـقيم. و چنان که گفتيم برخي به سجع هاي متوازني که فقط در رَوي فرق دارند جناس مطرف نام نهاده اند.

سجع و زبان عربي
سجع اساس نثر فني و مقامه نويسي است و در قرآن مجيد نيز نقش برجسته اي دارد. بايد توجه داشت که هيچ زباني مانند زبان عربي براي سجع مناسب نيست؛ زيرا زبان عربي زبان قالبي است و تمام کلماتي که در يک قالب باشند (مثلاً قالب فاعل يا مفعول) نسبت به هم يا سجع متوازنند يا سجع متوازي.
نوعي سجع هم بوده است که در گفتار صوفيان قديم و نيز در مناجات نامه خواجه عبدالله انصاري به چشم مي خورد و ظاهراً منشاء آن را در ادبيات ايران پيش از اسلام بوده است و مأخوذ از ادب عرب نيست.

Asalbanoo
04-12-2006, 04:53
روش تسجيع در سطح کلام
گاهي به جاي دو کلمه، دو جمله با هم هماهنگ اند. يعني تقابل اسجاع دو جمله را هماهنگ مي سازد. مصاديق اين روش عبارت اند از: ترصيع، موازنه، تضمين المزدوج يا اعنات القرينه و مزدوج يا قرينه.

ترصيع
حداقل در دو جمله (و يا به قول قدما فقره) اسجاع متوازي در مقابل يکديگر قرار گيرند.
زبانش توان ستايش نداشت
روانش گمان نيـايش نداشت
(فردوسي )
اي منــور به تــو نجـوم جمـال
اي مــقرر به تــو رسـوم کمـال
بوستاني است صدر تو ز نعيم
آسماني است قــدر تو ز جلال
(رشيد و طواط)
به کلام آراسته به ترصيع، مرصع گويند. ترصيع از نظر موسيقيايي کلام را بسيار قوي مي کند واز اين رو در قرآن مجيد فراوان است: اِن الابرارَ لفي نعيمٍ و ان الفُجّارَ لفي جَحيم. ان اِلَينا اِيابَهُم ثم اِن علينا حسابَهم . چون در اين گونه جملات معمولاً تعداد هجاها مساوي و رَوي کلمات يکسان است، کلام موزون و مقفي مي شود. از اين رو ترصيع از مختصات فني است که مي خواهد تشبه به شعر کند. يعني در واقع دو جمله يا دو فقره نثر، حکم دو مصراع را پيدا مي کند و از نظر تساوي هجائي و رَوي و سکوت بين دو پاره، شعر گونه مي شود.
تبصره1: گاهي به مناسبت قافيه، جايز است که در کلمات آخر دو مصراع شعر، به جاي سجع متوازي از سجع متوازن استفاده شود:
گه خسته ي آفت لهاوورم گه بسته تهمت خراسانم
(مسعود سعد سلمان)
تبصره2: اگر اسجاع متوازي در اواخر قرينه هاي (پاره) شعر بيايند، مي گويند که شعر داراي قافيه دروني است:
آمد موج الست، کشتي قالب ببست بازچو کشتي شکست، نوبت وصل و لقاست
(مولانا)
به اين گونه اشعار در قديم، مسمط (مسمط قديم) يا چهارخانه يا شعر مسجع مي گفتند.

موازنه يا مماثله
هماهنگ کردن دو (يا چند) جمله به وسيله تقابل اسجاع متوازن است:
گردون چه خواهد از من بيچاره ي ضعيف گيتي چه خواهد از من در مانده گداي
(مسعود سعد سلمان )
زشـت بايــد ديـد و انـگـاريـد خـوب زهـر بـايد خـورد و انـگـاريـد قـند
(رابعه)
جايزاست که علاوه بر اسجاع متوازن، از تقابل اسجاع متوازي و مطرف هم استفاده مي شود:
ستـــاننــده شـــــهر مازنــدران گشــاينــده ي بنـــد هـامـاوران
(فردوسي)
بري ذاتش از تهمت ضد و جنس غني ملکش از طاعت جن و انس
(بوستان سعدي)
قدمي در راه خدا ننهند
و
درمي بي مَنّ و اَذي ندهند (گلستان سعدي)
تبصره1: مي توان جهت دقيق تر کردن اسامي و اصطلاحات به جملاتي که فقط مرکب از سجع متوازن اند (و مثال آن کم است) مماثله و به نوع مخلوط دوم موازنه گفت.
تبصره2: گاهي موازنه کامل نيست:
راي بي قوت مکر و فسون است
و
قوت بي راي جهل و جنون (گلستان سعدي)
تبصره3: استفاده از موازنه از مختصات سبک شخصي مسعود سعد سلمان است و او در اکثر قصايد خود از اين صنعت استفاده کرده است:
نظمي به کامم اندر چون باده ي لطيف خطي به دستم اندر چون زلف دلرباي
از رنج تن تمام نيارم نهاد پي وز درد دل بلند نيارم کشيد واي
گردون چه خواهد از من بي چاره ضعيف گيتي چه خواهد از من درمانده گداي
گر شير شرزه نيستي اي فضل کم شکر ور مار گرزه نيستي اي عقل کم گزاي
اي محنت ار نه کوه شدي ساعتي برو وي دولت ار نه باد شدي لحظه اي بپاي
اي بي هنر زمانه مرا پاک در نورد وي کوردل سپهر مرا نيک برگراي
از بهر زخم گاه چون سيمم فرو گداز وز بهر حبس گاه چو مارم همي فساي
اي اژدهاي چرخ دلم بيشتر بخور وي آسياي چرخ تنم تنگ تر بساي (مسعود سعد سلمان)
تبصره4: اگر موازنه مبتني بر کلمات متضاد باشد به آن مقابله گويند. از مقابله در بخش صنايع بديع معنوي سخن خواهيم گفت.
تبصره5: به اين که تقابل دو جمله، مبتني بر اسجاع مطرف باشد نامي ننهاده اند.

Asalbanoo
05-12-2006, 18:11
تضمين المزدوج يا اعنات القرينه
و آن هماهنگ کردن دو (يا چند) جمله، به وسيله رعايت قافيه در فعل آخر دو جمله و تقابل انواع سجع در حشو هر جمله است. سجع باعث مي شود که در هر جمله پاره هاي قرينه هم به وجود آيد:
فلان به سيرت گزيده و عادت پسنديده، معروف است و به خدمتکاري دولت و طاعت داري حضرت موصوف است.
(مدارج البلاغ)
رابطه ي موسيقيايي دو جمله و اساس آهنگ آن مبتني بر دو سجع متوازي «معروف» و «موصوف» است. اما در حشو هر جمله نيز اسجاعي آمده است. در جمله اول بين سيرت/ عادت سجع متوازي و بين گزيده / پسنديده سجع مطرف است. درجمله دوم بين خدمتکاري/ دولت داري و بين دولت / حضرت، سجع متوازي است. (در اين مثال بين سيرت و عادت جمله اول و دولت و حضرت جمله دوم سجع متوازي است. اما چنين رابطه اي لازم نيست، زيرا در آن صورت يکي از دو وجه ترصيع يا موازنه پيش خواهد آمد.) در ضمن سجع باعث شده است که هر جمله به قرينه هائي تقسيم شود: سيرت گزيده/ عادت پسنديده، خدمتکاري دولت/ طاعت داري حضرت، معروف است/ موصوف است.
چون اوقات محسوب به اجل مضروب رسيد و ايام معدود به شب موعود کشيد .
مقامات حميدي 26 (ص 187)
سجع اصلي يا پيوند، رسيد و کشيد است. اما در جمله اول بين محسوب و مضروب و در جمله دوم بين معدوم و موعود سجع متوازي است. توجه به اين که کلمات قرينه اول با کلمات قرينه دوم سجع متوازن هستند ضرورتي ندارد) و در ضمن سجع باعث شده است که اوقات محسوب / اجل مضروب، ايام معدود/ شب موعود قرينه يکديگر باشند.
تبصره1 : لازم نيست که دو پاره قرينه مساوي باشند:
وقتي در اقبال شباب، در اثناي اغتراب به نيشابور رسيدم و آن خطه آراسته پرخواسته ديدم.
مقامات حميدي (ص 193)
تبصره2: هر چند در کتب قدما، کلمات حشو را به سجع محدود کرده اند، اما ممکن است کلمات حشو جناس باشند:
ابکار افکار هر يک ار باز جويد و بخور و بخار هر يک را ببويد.
مقامات حميدي (ص 187)
بين بخور / بخار، جناس اختلاف مصوت بلند (اشتقاق) است.
تبصره3: گاهي به جاي قافيه ، رديف (فعل يا اسمي که تکرار مي شود) دو جمله را به هم پيوند مي دهد:
اين چه اطناب است و اسهاب و اين چه تطويل است و تهويل
مقامات حميدي (ص 71)
تبصره4: فرق تضمين المزدوج با ترصيع و موازنه در اين است که در تضمين المزدوج، کلمات مسجع و متجانس در کنار همند و رابطه آنها به هم افقي است.

و فقط سجع آخر جملات در محل فعل، دو جمله را به هم مربوط مي کند و از اين رو ممکن است طول قرينه ها مساوي نباشد. اما در ترصيع و موازنه، اسجاع هر جمله در تقابل با اسجاع جمله ديگرند و رابطه عمودي دارند.

و لذا جملات از نظر طول مساوي اند.
تبصره4: از نظر آماري ، نمونه هاي ترصيع و تضمين المزدوج کم و نمونه هاي موازنه زياد است.

magmagf
09-03-2007, 05:51
جمله اي كه خبري را بيان ميكندجمله خبري ناميده ميشود.

مثال:فردا سالگرد پيروزي مردم نيكاراگوئه است.

جمله اي كه درآن پرسشي باشد جمله پرسشي ناميده ميشود.

مثال:فردا چه روزي است؟

جمله اي كه درآن فرماني داده شده است جمله امري خوانده ميشود.

مثال:همه در جاي خود بايستند.

جمله اي كه عاطفه اي را بهمراه داشته باشد جمله عاطفي يا تعجبي ناميده مي شود.

مثال:چه باغ باصفايي!


ساختمان جمله

جمله،نهاد،گزاره:

هرجمله به دو قسمت تقسيم مي شود:

قسمت اول،كه درباره آن خبري مي دهيم كه به آن نهاد

مي گوييم.

قسمت دوم ، خبري است كه درباره قسمت اول مي گوييم و آن را نهاد مي ناميم.

مثال:كوروش بابل را فتح كرد .

كوروش=نهاد بابل را فتح كرد =گزاره


فعل:

در هر گزاره يك جزء اصلي وجود دارد كه بدون وجود آن جمله ناقص و ناتمام است كه به آن فعل مي گوييم،مثل كلمه گذشت در اين جمله.

مثال:فصل تابستان گذشت.

فصل آن كلمه اي است كه دلالت مي كند بر كردن كاري يا روي دادن امري يا داشتنحالتي در زمان گذشته يا اكنون يا آينده.

گفتيم در گزاره كلمه اصلي«فعل» است.هر جمله اي بايد«فعل»داشته باشد عبارتي كه در آن «فعل»نباشد جمله نيست.

فعل كلمه اي است كه كاري يا حالتي را مي رساند و معني آن با زمان رابطه دارد.

زمان داراي سه مرحله است:

گذشته،اكنون،آينده

اكنون يا حال وقتي است كه در حال گفتن جمله هستيم.

گذشته يا ماضي مرحله اي است كه پيش از گفتن جمله بوده است.آينده يا مستقبل زمان بعد از گفتن جمله است.

فعل علاوه بر زمان بر يكي از سه شخص «گوينده»،

«شنونده»،«ديگركس» نيز دلالت دارد.

مثال:در فعل«ميروي»سه مفهوم وجود دارد:

يكي مفهوم انجام دادن كار كه «رفتن» است،ديگر مفهوم زمان كه در اينجا «حال» است.سوم مفهوم كسي كه كار رفتن را انجام مي دهد كه در اينجا شنونده يا دوم شخص است.

هر فعل سه مفهوم،كار يا حالت و زمان شخص را در بر دارد.

فعلي كه به يك تن نسبت داده شود،مفرد خوانده مي شود.

مثال:آن مرد با عجله آمد

فعلي كه به بيش از يك تن نسبت دادهه شود،جمع ناميده مي شود.

دانش آموزان با عجله رفتند

با توجه به مسايل مطرح شده مي توانيم صورتهاي فعل

«آمدن» را درزمان گذشته بنويسيم.

آمدم ـ آمدي ـ آمد

آمديم ـ آمديد ـ آمدند

كه در هر كدام از اين شش صورت مي توانيم علاوه بر زمان ـ شخص و يا نفرد و جمع بودن آن را نيز دريافت كنيم.

پس تعريف هركدام از شش صورت فوق مي تواند به اين صورت بيان شود كه:

آمدم=اول شخص مفرد

آمدي=دوم شخص مفرد

آمد=سوم شخص مفرد

آمديم=اول شخص جمع

آمديد=دوم شخص جمع

آمدند=سوم شخص جمع

درهر فعل جزئي ازآن معني اصلي را در بر دارد و در همه صورتها تغيير نمي كندكه به آن ماده فعل مي گويند،مثلا در همان فعل آمدن جزء «آمد»در هر شش صورت حضور دارد.

جزء ديگر فعل كه در هر شش صورت حضور دارد.

جزئ ديگر فعل كه در هر صورت با صورت قبل تفاوت دارد

شناسه ناميده مي شود.مثلا در همان فعل آمدن جزء دوم هر صورت شكلي ديگر دارد يعني اين صورتها:

م ـ ي ـ يم ـ يد ـ ند

كه به آنها شناسه مي گوييم،به عبارتي آنها فعل را براي ما شناسه مي كنند كه مربوط به چه شخصي است و مفرد است يا جمع.

ماده فعل:

ماده ماضي ، ماده مضارع

قبلا مطرح كرديم كه ماده فعل،جزئي از فعل است كه در همه صورتها ثابت مي ماند و حالا اضافه مي كنيم كه در زبان فارسي هر فعل دو ماده مختلف دارد كه هر كدام برخي از صورتهاي فعل را مي سازند.

براي مثال فعل«نوشتن»را در نظر مي گيريم،برخي از صورتهاي اين فعل كه رد گفتار و نوشتار بكار مي بريم اينها

هستند:

نوشتم،مي نوشتم،نوشته ام،نوشته باشم،نوشته بودم،

مي نويسم،بنويس،بنويسيم.

جنانكه ملاحظه مي شود اين صورتها از فعل«نوشتن»به دو دسته تقسيم شده اند،در دسته اول جزئي كه ثابت است و تغيير نمي كند«نوشت» است و در دسته دوم«نويس»،از نظر زمان فعل هايي كه جزء ثابت آنها«نوشت» مي باشد،برزمان گذشته دلالت مي كنند و فعل هايي كه جزء ثابت آنها «نويس» مي باشد،زمانهاي حال و آينده را مي سازند،بهمين دليل ماده صورتهاي اول را«ماده ماضي» و ماده صورتهاي دوم را «ماده مضارع» مي ناميم پس در زبان فارسي هر فعلي دو ماده دارد: يكي ماده ماضي و ديگري ماده مضارع همه صورتهايي كه معني حال و آينده از انها بر مي آيد از ماده مضارع ساخته مي شوند.





نهاد . فاعل:

گفتيم نهاد قسمتي از جمله است كه درباره آن خبر ميدهيم و گزاره خبري است كه درباره نهاد مي دهيم.

حال مي گوييم:

خبري كه درباره نهاد مي دهيم بيان يكي از اين چهار حالت است.

1.انجام دادن يا انجام دادن عملي،مانند:خوردن،شكستن،

پختن

2.پذيرفتن عملي،مانند خورده شدن،شكسته شدن،پخته شدن

3.داشتن صفتي،مانند دانا بودن،سفيد بودن،گرم بودن

4.پذيرفتن صفتي،مانند دانا شدن،گرم شدن،بيمارشدن

درحالت اول كلمه اي كه نهاد قرار بگيردكننده كار هم هست

مثلا اگر«اكبر»نهاد قرار بگيرد انجام دهنده عمل خوردن هم هست.«اكبر چاي را خورد»

درحالت دوم كلمه اي كه نهاد قرار بگيرد پذيرنده كار است.مثلا«آش پخته شد»

در حالت سوم كلمه اي كه نهاد قرار بگيرد پذيرنده صفت است مثلا «هوشنگ بيمار شد»

به اين جمله توجه كنيد:

سعدي گلستان را نوشت

در اين جمله،نهاد،يعني قسمتي از جمله درباره آن خبري داده ايم كلمه «سعدي» است.فعلي كه در گزاره آمده،كاري است كه از سعدي سرزده است.يعني عمل«نوشتن گلستان»را سعدي انجام داده است.پس او كننده كار است،در دستور زبان به كننده كار، فاعل مي گوييم،پس:

«فاعل كلمه اي است كه انجام دادن كاري را به آن نسبت دهيم»

magmagf
09-03-2007, 05:54
ويژگيهاي اسم

عام . خاص

گاهي اسم تنها بر يك فرد معين دلالت مي كند،وقتي كه مي گوييم«فرهادآمد» مقصود ما يك شخص معين است و يا

در جمله«مشهد از شهرهاي مذهبي ايران است»كلمه

«مشهد»و«ايران»به يك شهر و كشور معين دلالت مي كند،

اما وقتي مي گوييم«گربه دشمن موش است»مقصود تنها گربه خانه خودمان نيست بلكه به هر گربه اي دلالت مي كند.

اگر با اسم تنها يك فرد معين را بتوانيم نام ببريم به آن اسم خاص مي گوييم اما اگر بتوانيم اسم را نوعي به كار ببريم كه شامل افراد متعدد باشد آن را اسم عام مي ناميم،پس اسم خاص كلمه اي است كه براي نام بردن يك كَس معين يا يك چيز معين بكار ميرود و اسم عام به كلمه اي مي گوييم كه با آن كسان يا چيزهاي همنوع را مي توان نام برد.

ممكن است يك«اسم خاص»براي نامگذاري چندين كس يا چيز بكار ميرود.«فاطمه»اسم خاص است،اماهزاران نفر ممكن است فاطمه نام داشته باشند،بايد بدانيم كه هر بار اسم خاصي مانند فاطمه را در گفتار و يا نوشتار به كار مي بريم

منظور ما فرد معيني است نه اينكه همه خانمهايي كه نام آنها فاطمه است.


ذات . معني

گاهي چيزي كه نام برده مي شود خود به خود وجود دارد،مانند ديوار،كتاب. اما گاهي وجود آن چيز مستقل نيست

بلكه وابسته به چيز ديگري است يا در چيز ديگري وجود دارد

مانند: سرخي،سرخي به تنهايي وجود ندارد و در چيزهاي ديگر مي شود او را ديد مثل گل ، پارچه،...

به چيزي كه به خودي خود وجود داشته باشد اسم ذات و به اسمي كه بر مفهومي دلالت مي كندكه وجودش در چيز ديگري است و نام حالتي يا صفتي است اسم معني مي گوييم.


مفرد . جمع

گاهي اسم براي نام بردن يك شخص يا يك چيز است در اين حال مفرد است. در جمله هاي مرد آمد،چراغ روشن شد،

درخت سايه دارد،اسم هاي مرد،چراغ و درخت مفرد هستند.

اما گاهي به وسيله اسم،چند شخص يا چند چيز را نام مي بريم در جمله هاي مردان آمدند،چراغها روشن شدند،درختان سايه دارند،اسم هاي مردان،چراغها و درختان،جمع هستند چون بيشتر از يك شخص يا چيز دلالت مي كنند.اسم جمع علامتي دارد كه در پايان آن مي آيد،علامت جمع اسم در فارسي «ان» و «ها» مي باشد.



ضمير :

گاهي به جاي آنكه كسي يا چيزي را نام ببريم ، يعني اسم اورا بگوييم ، كلمه ديگري مي آوريم كه جاي اسم را مي گيرد ، مثلا به جاي آنكه بگوييم .

« پرويز را ديدم و به پرويز گفتم » مي گوييم « پرويز را ديدم و به او گفتم »

اينجا اين كلمه « او» جاي اسم پرويز را گرفته است، اين گونه كلمات را كه جانشين اسم مي شوند « ضمير» و چون جانشين اسم شخص هشتند ضمير شخصي ناميده مي شوند .

ضماير شخصي براي اول شخص« من» و « ما» هستند .

ضماير شخصي براي دوم شخص « تو» و « شما» هستند .

ضماير شخصي براي سوم شخص « او» و « ايشان» هستند .

گاهي به جاي « او» ضمير سوم شخص مفرد « وي» مي آيد.

ضمير اشاره:

به كلماتي كه با آنها چيزي يا كسي را نشان مي دهيم « ضمير اشاره » مي گوييم، مثلا اگر از كسي بخواهيم كه كتابي رابردارد كتاب نزديك باشد به جاي جمله « كتاب را بردار » مي گوييم « اين رابردار »

كلمه اين ضمير اشاره است وبه جاي اسم « كتاب» نشسته است . اما اگر كتاب دور باشد مي گوييم « آن را بردار ». ضمير اشاره نيز مانند اسم مي تواند جمع بسته شود : آنان، اينان، آنها، اينها، .

مفعول :

فاعل كسي است كه فعل را انجام مي دهد و گاهي واقع شدن فعل به فاعل تمام مي شود .يعني اثرآن به ديگري نمي رسد، در جمله «هوشنگ نشست» هوشنگ فاعل است، زيرا فعل نشستن را انجام داده است و پاي شخص ديگري در ميان نيست، اما اگر بگوييم « رستم كشت» جمله كامل نيست زيرا فعل كشتن به فاعل كه رستم است تمام نمي شود و پاي كسي ديگر در ميان است و شنونده جمله به سرعت خواهد پرسيد « چه كسي را كشت» گاهي فعل از فاعل فراتر مي رود و برروي كسي يا چيز ديگري اثر مي گذارد كه آنرا مفعول مي ناميم مثلا در جمله « رستم پهلوان سهراب كشت » كلمه سهراب مفعول است .

صفت:

گاهي اسمي كه د رجمله فاعل يا مفعول واقع مي شود تنها نيست بلكه براي آنكه شنونده آنرا بهتر بشناسد درباره آن توضيح مي دهيم يعني يكي از حالتها يا صفتهاي او را نيز بيان مي كنيم، مثلا اگركسي بگويد: « من برادر خود را دوست دارم » معني كلمه برادردرصورتي واضح است كه گوينده يك برادر داشته باشد، براي اينكه شنونده متوجه شود كه منظور كدام برادر گوينده است مثلا خواهد گفت « من برادر بزرگترم را دوست دارم » كلمه بزرگ در اين جا به مفهوم اسم « برادر» افزوده شده است، اين كلمه كه حالت يا چگونگي اسم را بيان مي كند « صفت» خوانده مي شود يعني وصف شده .

قيد :

به اين چند جمله توجه كنيد :

فريدون زود آمد

فريدون شتابان آمد

فريدون سرافكنده آمد

فريدون نواميدانه آمد

فريدون آهسته آمد

فعلي كه در همه اين جمله ها بكار رفته « آمدن» است اما چگونگي انجام گرفتن اين فعل در جمله هاي مذكور با هم متفاوت است اين تفاوتها با كلمه يا عبارتي بيان مي شود كه آن را قيد مي خوانيم

پس جمله هاي مذكور كلمه هاي زود، شتابان، خندان، سرافكنده، نواميدانه وآهسته قيد هستند .

همچنانكه صفت براي بيان حالت يا چگونگي اسم مي آيد و وابسته اسم است، قيد چگونگي روي دادن فعل را بيان مي كندو به فعل وابسته است.

Elfin-D
23-07-2007, 12:04
آرایه‌های لفظی

به آن دسته از آرایه‌های ادبی که از تناسب های آوایی و لفظی میان واژه ها پدید می‌آید می‌گویند

واج آرایی (نغمه حروف)

به تکرار یک واج صامت یا مصوت در یک بیت یا عبارت گفته می‌شود به گونه‌ای طنین آن در گوش بر جای بماند و باعث پیدایش موسیقی آوایی در آن بخش از سخن شود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

(واج آرایی با تکرار صامت /س/)


سجع

هر گاه واژه‌های پایانی دو قرینه کلام در واج آخر مشترک باشند آرایه سجع پدید می‌آید و آن دو جمله را مسجع می‌خوانند. معمولا هر قرینه از یک جمله تشکیل می‌شود.اما گاهی نیز یک قرینه از دو یا چند جمله کوتاه پدید آمده است. همچنین در اغلب نمونه‌های نثر مسجع واژه‌های پایانی دو جمله در بیش از یک حرف مشترکند و در واقع هم قافیه می‌باشند.

هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات (سجع در بین حیات و ذات است)

ترصیع

هر گاه اجرای دو بخش از یک بیت یا عبارت، نظیر به نظیر، هم وزن و در حرف آخر مشترک باشند.
ای منور به تو نجوم جلال وی مقرر به تو رسوم کمال

آرایه جناس را باید به دو نوع اصلی تقسیم کرد

جناس تام

هر گاه واژه‌ای دو بار در یک بیت یا عبارت به کار رود و هر بار معنایی متفاوت از آن برداشت شود.
خرامان بشد سوی آب روان چنان چون شده باز یابد روان

(روان در مصراع نخست به معنی جاری و درمصراع دوم به معنی جان و روح است)

جناس غیر تام(ناقص)

هر گاه دو واژه در یکی از موارد آوایی زیر با هم اختلافی جزیی داشته باشند و در یک بیت یا عبارت به کار روند.

اختلاف دو واژه در صداهایی کوتاه

کند (به فتح ک، به ضم ک)

اختلاف دو واژه تنها در یک حرف

کمند، سمند

یک واژه،یک حرف، بیش از دیگری دارد.

خاص و خلاص

یک واژه از ترکیب دو واژه دیگر به دست می‌آید.
دل خلوت خاص دلبر آمد دلبر ز کرم به دل بر آمد

دو واژه از نظر آوایی یکسان اما از نظر املایی متفاوت اند

صبا، سبا

اختلاف دو واژه در جابه جایی حروف است

بنات، نبات

آرایه‌های معنوی

به ان دسته از آرایه‌هایی که بر پایه تناسب های معنایی واژه‌ها شکل می‌گیرند آرایه معنوی گویند

مراعات نظیر

آوردن دو یا چند واژه در یک بیت یا عبارت که در خارج از آن بیت یا عبارت نیز رابطه‌ای آشنا و خاص میان آنها برقرار باشد
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

(ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی جز عناصر و پدیده‌های طبیعت هستند.)

تضاد

هر گاه دو واژه با معنای متضاد در یک بیت یا عبارت به کار رود آرایه تضاد پدید می‌آید در نومیدی بسی امید است

متناقض‌نما ([1]Paradox)

هر گاه دو مفهوم متضاد رابه هم نسبت دهیم یا آن دو را در یک چیز جمع کنیم آرایه متناقض‌نما شکل می‌گیردو معمولا معنایی عمیق و پر مغز در پس آن نهفته است جامه‌اش شولای عریانی است (عریانی به شولا نسبت داده شده اما شولا نوعی جامه است و ضد عریانی)

هر گاه در یک بیت یا عبارت بین دو مورد (مثل «الف» و «ب»)رابطه‌ای برقرار کنیم و مثلا بگوییم«الف»، «ب» است یا «الف»، «ب» را آورد و آن را در بخش دیگری از همان بیت یا عبارت بین آن در مورد همان رابطه را برقرار کرده اما جای ان دو را با هم عوض کنیم آرایه عکس شکل میگیرد.
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

لف و نشر

هر گاه دو یا چند جزء از کلام بدون توضیحی در پی هم بیایند (لف) و آن گاه توضیحات مربوط به هر یک در پی هم آورده شوند (نشر)آرایه لف و نشر شکل می‌گیرند.
افروختن و سوختن و جامه دریدن پروانه زمن، شمع زمن، گل زمن آموخت

(پروانه از من سوختن را، شمع از من افروختن را و گل از من جامه دریدن را آموخت.)

تلمیح (اشاره)

هر گاه با شنیدن بیت یه عبارتی به یاد داستان و افسانه، رویدادی تاریخی و مذهبی یا آیه و حدیثی بیفتیم، بدون آنکه آن موضوع مستقیماً تعریف شده باشد، آن بیت یا عبارت دارای آرایه تلمیح است.
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم

(اشاره به داستان حضرت آدم و رانده شدن او به خاطر خوردن گندم.)

تضمین

هر گاه شاعر یا نویسنده‌ای، بخشی از نوشته فردی دیگر را در میان اثر خود جای دهد، آن شعر یا نوشته راتضمین نموده است.
چه خوش گفت فردوسی پاک زاد که رحمت برآن تربت پاک باد
میازار موری که دانه کش است که جان داردو جان شیرین خوش است

این دو بیت بخشی از بوستان سعدی است و سعدی بیتی معروف از فردوسی را در میان شعر خود عیناً نقل کرده است.

اغراق

هنگامی که شاعر یا نویسنده، صفتی را در فرد یا پدیده‌ای آنچنان برجسته نشان دهد که در عالم واقع امکان دستیابی به آن صفت در آن حد و اندازه وجود نداشته باشد، آرایه اغراق آفریده می‌شود. البته این ادعای غیر ممکن باید به گونه‌ای بیان شده باشد که باعث افزایش گیرایی سخن گردد وشعار گونه وغیر واقعی جلوه نکند.
بخواهد هم از تو پدر کین من چو بیند که خشت است بالین من

(اغراق در ممکن نبودن رهایی از انتقام پدر)

حسن تعلیل

هر گاه شاعر و نویسنده برای موضوعی، دلیلی غیر واقعی وتخیلی، اما دلپذیر و قانع کننده ارایه دهد به حسن تعلیل دست می‌یابد.
تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دلبند

(شاعر علت ابر پوش بودن قله دماوند را برای ندیدن او بیان کرده است.)

مثل

هر گاه شاعر یا نویسنده درسخن خود از «ضرب المثلی» استفاده کند و یا بخشی از سخن او آنقدر معروف باشد که به عنوان ضرب المثل به کار رود، آن بخش از کلام دارای آرایه مثل است.
بی گمان دیوار طبع پست خاک‌آلود ماست گر بود کوتاهتر دیواری از دیوار بود

تمثیل و اسلوب معادله

هر گاه برای تاًیید یا روشن شدن مطلبی (معمولاً پیچیده) آن را به موضوعی ساده تر تشبیه کنیم یا برای اثبات موضوعی نمونه‌ای بیاوریم آرایه تمثیل را به کار گرفته اییم
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

(حافظ خطاب به زاهدان و واعظان می‌گوید که من اگر خوب یا بد هستم ربطی به شما ندارد و شما همان بهتر که مراقب اعمال خود باشید، همچنان که هر کسی هنگام درو آنچه را که خود کاشته است برداشت می‌کند. شاعر برای درستی گفته خود در مصراع نخست، در مصراع دوم موضوعی ساده را که درستی ان بر همه آشکار است به عنوان نمونه‌ای برای ان ذکر می‌کند.)

ایهام

هر گاه واژه یا ترکیبی که دارای دو معنی است به گونه ای در کلام به کار رود که هر دو معنا از ان قابل برداشت باشد آرایه ایهام شکل می گیرد.گاهی منظور اصلی تنها یکی از ان دو معنا است و گاهی هیچ یک بر دیگری برتری ندارد.

شیرین:زیبا و دلنشین،معشوقه فرهاد

ایهام تناسب

گرت هواست که معشوق نگسلت پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد در این نمونه از واژه هوا تنها یک معنا برداشت میشود که آن هم آرزو است.

تشبیه

در تشبیه دو مورد پر پایه اشتراکی که در صفتی دارند به هم مانند می شوند مورد اصلی را مشبه و موردی که مشبه به ان تشبیه می شود مشبه به می نامند.صفت مشترک میان مشبه و مشبه به دلیل شباهت یا وجه شبه نامیده می شود.یا گاهی از واژه های از قبیل «مثل»،«مانند»...استفاده می شود.که به آنها ادات تشبیه گویند.

مجاز

به کار رفتن واژه ای به جای واژه دیگر مجاز نام دارد.هیچ گاه چنین امری ممکن نیست مگرآنکه میان آن دو واژه در خارج از کلام رابطه ای بر قرار باشد.

آن قدر گرسنه ام که می توانم تمام ظرف را بخورم. رابطه ای میان دو واژه ای ظرف و غذا در این عبارت است.

استعاره

هر گاه واژه ای به دلیل شباهتی که با واژه دیگر دارد به جای آن به کار رود استعاره پدید می آید.

بر کشته های ما جز باران رحمت خود مبار.(کشته ها به کسر«ک»)

در این عبارت رحمت خدا به باران مانند شده است.روشن است که در این عبارت،منظور از کشته ها معنایی لفظی آن نیست بلکه مقصود اعمال بندگان است.

کنایه

جملات و عباراتی که منظور نویسنده یا گوینده از بیان آنها،چیزی غیر از معنای ظاهری و لفظی آن عبارات یا جملات است.که به آنها کنایه گوییم.

آب از دستهایش نمی چکد.

معنایی لفظی:نمی گذارد قطره ای آب از دستهاییش به روی زمین بچکد. معنایی کنایی:هیچ چیزی از او به دیگران نمی رسد،خیلی خسیس است.

تشخیص(آدم نمایی)

هر گاه با نسبت دادن عمل،حالت یا صفتی انسانی به یک غیر انسان،به آن جلوه انسانی ببخشیم،آدم نمایی شکل می گیرد.

طعنه بر طوفان مزن،ایراد بر دریا مگیر بوسه بگرفتن ز ساحل موج را دیوانه کرد

دیوانگی و بوسه گرفتن به موج نسبت داده شده است و طبیعتاً بوسه گرفتن موج،بوسه دادن ساحل را به همراه دارد.پس در مصراع دوم به ساحل و موج حالت و رفتاری انسانی نسبت داده شده است.

حس آمیزی

هر گاه موضوعی را که مربوط به یکی از حواس است.به چیزی نسبت دهیم که با ان حس قابل احساس نباشد،آرایه حس آمیزی آفریده می شود که در زبان روزمره نیز کم کاربرد نیست.

مزه پیروزی را چشید.

در این عبارت «مزه» که مربوط به حس چشایی است به پیروزی نسبت داده شده است.اما پیروزی با حس چشایی قابل احساس نیست

Elfin-D
23-07-2007, 12:05
آرایه‌های برونی (صناعات لفظی}

* سجع همسنگ (سجع متوازن)
* سجع همسو (سجع مطرف)
* سجع همسان (متوازی)
* همسانی (ترصیع)
* تسجیع
* ازدواج
* همگونی (جناس)
* جناس تام*جناس ناقص
* جناس زاید و مزید
* جناس زاید
* جناس مذیل
* جناس آمیغی (مرکب)
* جناس مقرون
* جناس مرفو
* جناس دوگانه (مکرر یا مزدوج)
* همسانی و همگونی (ترصیع مع‌التجنیس)
* اشتقاق
* باشگونگی (قلب)
* بُنسری (ردالعجز علی‌الصدر)
* سَربُنی (ردالصدر علی‌العجز)
* تسبیغ (تشابه‌الاطراف)
* وارونگی
* بازآورد آغازینه (ردالمطلع)
* بازآورد قافیه (ردالقافیه)
* قافیه دوگانه (ذوقافیتین)
* تشریح و تکرار
* هماوایی (توزیع)
* اعنات (التزام)
* وزن دوگانه (ملون)
* توشیح

آرایه‌ای درونی (صناعات معنوی)

* صفت‌شمار (تنسیق‌الصفات)
* نام‌شمار (سیاقةالعداد)
* پی‌سپار (متتابع)
* همبهری (تسهیم)
* نشانداری (توسیم)
* وانگری (التفات)
* همبستگی (مراعاةالنظیر)
* ناسازی (تضاد)
* نادان‌نمایی (تجاهل‌العارف)
* چشمزد (تلمیح)
* دستانزنی (ارسال‌المثل)
* تضمین
* ترجمه
* جمع
* تفریق
* تقسیم
* استیفا (استقصا)
* جمع و تفریق
* تقسیم
* پیچش و گسترش (لف و نشر)
* وارونه (معکوس)
* آمیخته (مختلط)
* بازگشت (رجوع)
* ایهام
* ایهام پیراسته (ایهام مجرده)
* ایهام آشکار (ایهام مبینه)
* ایهام پرورده (ایهام مرشحه)
* ایهام آمیغی (ایهام مرکب)
* ایهام تناسب
* ایهام تضاد
* ایهام‌گونه (شبه ایهام)
* ابهام
* دورویه (ذووجهین)
* ستایش نکوهش‌نما (مدح شبیه ذم)
* نکوهش ستایش‌نما (تأکیدالذم بما یشبه المدح)
* استدراک
* ستایش دورویه (مدح موجه)
* شیوه شیرین (اسلوب‌الحکیم)
* فسونِ روا (سحر حلال)
* مبالغه
* اغراق
* گزافه هنری (غلو)
* یکپارچگی (استطراد)
* پرسش و پاسخ
* شگرف‌آغازی (براعت استهلال)
* نیک‌آغازی (حسن مطلع)
* نیک‌انجامی (حسن مقطع)
* گریز نیک (حسن تخلص)
* خواهش نیک (حسن طلب)
* بهانگی نیک (حسن تعلیل)
* چیستان (لُغَز)
* معما