PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : نادر ابراهیمی



amir 69
14-10-2009, 13:15
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


نادر ابراهیمی در [چهاردهم] فروردین‌ماه سال ١٣١۵ در تهران به‌دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در این شهر گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون، به دانشكده‌ی حقوق وارد شد. اما این دانشكده را پس از دو سال رها كرد و سپس در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی به درجه‌ی لیسانس رسید.


او از ١٣ سالگی به یك سازمان سیاسی پیوست كه بارها دستگیری، بازجویی و زندان رفتن را برایش درپی داشت.


ارایه‌ی فهرست كاملی از شغل‌های ابراهیمی، كار دشواری است. او خود در دو كتاب ”ابن مشغله” و ”ابوالمشاغل” ضمن شرح وقایع زندگی، به فعالیت‌های گوناگون خود نیز پرداخته است. ازجمله شغل‌های او بوده است: كمك‌كارگری تعمیرگاه سیار در تركمن‌صحرا، كارگری چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانك، صفحه‌بندی روزنامه و مجله و كارهای چاپ دیگر، میرزایی یك حجره‌ی فرش در بازار، مترجمی و ویراستاری، ایران‌شناسی عملی و چاپ مقاله‌های ایران‌شناختی، فیلمسازی مستند و سینمایی، مصور كردن كتاب‌های كودكان، مدیریت یك كتاب‌فروشی، خطاطی، نقاشی و نقاشی روی روسری و لباس، تدریس در دانشگاه‌ها و ...


در تمام سال‌های پركار و بی‌كار یا وقت‌هایی كه در زندان به‌سر می‌برد، نوشتن را ـ كه از ١٦ سالگی آغاز كرده بود ـ كنار نگذاشت. در سال ١٣۴٢ نخستین كتاب خود را با عنوان ” خانه‌یی برای شب” به‌چاپ رسانید كه داستان ”دشنام” در آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد. تا سال ١٣۸٠ علاوه بر صدها مقاله‌ی تحقیقی‌ و نقد، بیش از صد كتاب از او چاپ و منتشر شده است كه دربرگیرنده‌ی داستان بلند (رمان) و كوتاه، كتاب كودك و نوجوان، نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش در زمینه‌های گوناگون است. ضمن آن‌كه چند اثرش به زبان‌های مختلف دنیا برگردانده شده است.
نادر ابراهیمی چندین فیلم مستند و سینمایی و همچنین دو مجموعه‌ی تلویزیونی را نوشته و كارگردانی كرده، و آهنگ‌ها و ترانه‌هایی برای آن‌ها ساخته است. او همچنین توانسته است نخستین مؤسسه‌ی غیرانتفاعی ـ غیردولتی ایران‌شناسی را تاسیس كند؛ كه هزینه و زحمت‌های فراوانی برای سفر، تهیه‌ی فیلم و عكس و اسلاید از سراسر ایران و بایگانی كردن آن‌ها صرف كرد؛ ولی چنان‌كه باید، شناخته و به‌كار گرفته نشد و با فرارسیدن انقلاب و جنگ، متوقف شد.


او فعالیت حرفه‌یی خود را در زمینه‌ی ادبیات كودكان، با تاسیس ”مؤسسه‌ی همگام با كودكان و نوجوانان” ـ با همكاری همسرش ـ در آن مؤسسه متمركز كرد. این مؤسسه، به‌منظور مطالعه در زمینه‌ی مسائل مربوط به كودكان و نوجوانان برپا شد و فعالیتش را در حیطه‌ی نوشتن، چاپ و پخش كتاب، نقاشی، عكاسی، و پژوهش درباره‌ی خلق‌وخو، رفتار و زبان كودكان و نیز بررسی شیوه‌های یادگیری آنان دنبال كرد. ”همگام” عنوان ”ناشر برگزیده‌ی آسیا” و ”ناشر برگزیده‌ی نخست جهان” را از جشنواره‌های آسیایی و جهانی تصویرگری كتاب كودك دریافت كرد.


ابراهیمی در زمینه‌ی ادبیات كودكان، جایزه‌ی نخست براتیلاوا، جایزه‌ی نخست تعلیم و تربیت یونسكو، جایزه‌ی كتاب برگزیده‌ی سال ایران و چندین جایزه‌ی دیگر را هم دریافت كرده است. او همچنین عنوان ”نویسنده‌ی برگزیده‌ی ادبیات داستانی ٢٠ سال بعد از انقلاب” را به‌خاطر داستان بلند و هفت‌جلدی ”آتش بدون دود” به‌دست آورده است.



نادر ابراهیمی در زندگی پرفرازونشیب خود، جایگاه خاصی برای ورزش نگهداشته است. او رشته‌های مختلف ورزشی را تجربه كرده، یكی از قدیم‌ترین گروه‌های كوهنوردی به‌نام ”اَبَرمرد” را بنیان نهاده و در توسعه‌ی كوهنوردی و اخلاق كوهنوردی، تاثیرگذار بوده است.
نادر ابراهیمی در حال حاضر كه ۷٠ سال دارد، به علت بیماری در منزل استراحت می كند، بیماری اش آرام آرام در حال بهبود است. امید كه بتواند انبوه كارهای ناتمامش را كه شامل تحقیقات، داستانهای بلند و كوتاه و فیلمنامه می شود، به پایان برساند.

نادر ابراهیمی در سن ۷۲ سالگی پس از چندین سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری بعد از ظهر پنجشنبه ۱۶خرداد ۱۳۸۷ مُرد .

naderebrahimi.info


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Mehran
14-10-2009, 13:16


بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :

1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


بخواب هلیا (forum.p30world.com/showthread.php?t=358235&p=4311453&viewfull=1#post4311453)
ما برای آن که ایران (forum.p30world.com/showthread.php?t=358235&p=4311496&viewfull=1#post4311496)
یک بار، یک بار و فقط یک بار می توان عاشق شد (forum.p30world.com/showthread.php?t=358235&p=7255471&viewfull=1#post7255471)
هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است (forum.p30world.com/showthread.php?t=358235&p=7257269&viewfull=1#post7257269)
برای خانه سوخته، باز، شاید بشود خانه یی بنا کرد. (forum.p30world.com/showthread.php?t=358235&p=7383087&viewfull=1#post7383087)
من هرگز نخواستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عزيز من! (همسرم) ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اما اگر قرار باشد که ما فقط یک بار زندگی کنیم (forum.p30world.com/showthread.php?t=358235&p=7529100&viewfull=1#post7529100)

به روز رسانی تا 12#

با تشکر مهران...

amir 69
14-10-2009, 13:16
ادبیات بزرگسال



۱ - خانه‌ای برای شب
۲ - آرش در قلمرو تردید (یا: پاسخ‌ناپذیر)
۳ - مصابا و رویای گاجرات
۴ - بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم
۵ - هزارپای سیاه و قصه‌های صحرا
۶ - افسانه‌ باران
۷ - در سرزمین کوچک من - منتخب آثار
۸ - تضادهای درونی
۹ - انسان - جنایت - احتمال
۱۰ - مکان‌های عمومی
۱۱ - رونوشت بدون اصل
۱۲ - درحد توانستن - شعرگونه
۱۳ - غزل‌داستان‌های سال بد
۱۴ - ابن مشغله - زندگینامه، جلد اول
۱۵ - ابوالمشاغل - زندگینامه، جلد دوم
۱۶ - فردا شکل امروز نیست
۱۷ - براعت استهلال - از مجموعه‌ «ساختار و مبانی ادبیات داستانی»
۱۸ - مقدمه‌ای بر فارسی‌نویسی برای کودکان
۱۹ - مقدمه‌ای بر مصورسازی کتاب‌های کودکان
۲۰ - مقدمه‌ای بر مراحل خلق و تولید ادبیات کودکان
۲۱ - مقدمه‌ای بر آرایش و پیرایش کتاب‌های کودکان
۲۲ - دور ایران در شش ساعت - گزارش دومین نمایشگاه ایرانگردی در سال ۱۳۷۱
۲۳ - چهل نامهٔ کوتاه به همسرم
۲۴ - آتشْ بدون دود - داستان بلند هفت جلدی
۲۵ - با سرودخوان جنگ، در خطهٔ نام و ننگ
۲۶ - یک صعود باورنکردنی
۲۷ - تکثیر تاسف‌انگیز پدربزرگ
۲۸ - مردی در تبعید ابدی - براساس زندگی ملاصدرا
۲۹ - حکایت آن اژدها
۳۰ - بر جاده‌های آبیِ سرخ - داستان بلند ۱۰ جلدی، براساس زندگی میرمَهنای دوغابی
۳۱ - صوفیانه‌ها و عارفانه‌ها - بخشی از «تاریخ تحلیلی پنج‌هزار سال ادبیات داستانی ایران»
۳۲ - یک عاشقانه آرام
۳۳ - سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد
۳۴ - طراحی حیوانات - طرح‌های کوثر احمدی، با گفتاری تحلیلی در باب مفاهیم و تعاریف «طرح» در هنرها
۳۵ - الف‌با - تحلیل فلسفی ۵۰ طرح از علی‌اکبر صادقی‌ـ نقاش
۳۶ - پیشگفتار ”کوچه‌های کوتاه” - مجموعه‌ قصه‌های کوتاه گروهی از شاگردان نادر ابراهیمی


ادبیات کودک و نوجوان



۱ - کلاغ‌ها - جایزه‌ اول فستیوال کتاب‌های کودکان توکیو ژاپن، جایزه‌ اول - سیب طلایی - براتیسلاوا، جایزه‌ اول تعلیم و تربیت از یونسکو
۲ - سنجاب‌ها
۳ - دور از خانه - قصه برگزیدهٔ آسیا، از سوی «سازمان جهانی یونسکو» و کتاب برگزیده شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۷
۴ - قصه‌ گل‌های قالی
۵ - پهلوان پهلوانان؛ پوریای ولی - کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی ۱۳۸۴، جایزه‌ بزرگ جشنوارهٔ کتاب کودک کنکور نوما، ژاپن ۱۹۷۸
۶ - باران - آفتاب و قصه‌ کاشی
۷ - بزی که گم شد
۸ - من راه خانه‌ام را بلد نیستم
۹ - سفرهای دورودراز هامی و کامی در وطن
۱۰ - پدر چرا توی خانه مانده‌است - از مجموعه‌«قصه‌های انقلاب برای کودکان»
۱۱ - جای او خالی - از مجموعه‌ «قصه‌های انقلاب برای کودکان»
۱۲ - نیروی هوایی - از مجموعه‌ «قصه‌های انقلاب برای کودکان»
۱۳ - سحرگاهان همافرها اعدام می‌شوند - از مجموعه‌ «قصه‌های انقلاب برای کودکان»
۱۴ - برادرت را صدا کن - از مجموعه‌ «قصه‌های انقلاب برای کودکان»
۱۵ - برادر من مجاهد، برادر من فدایی - از مجموعه‌ «قصه‌های انقلاب برای کودکان»
۱۶ - جَنگ بزرگ از مدرسهٔ امیریان - از مجموعه‌ «قصه‌های انقلاب برای کودکان»
۱۷ - نامهٔ فاطمه، پاسخِ‌نامهٔ فاطمه - از مجموعه‌ «قصه‌های انقلاب برای کودکان»
۱۸ - مامان! من چرا بزرگ نمی‌شوم - از مجموعه «قصه‌های ریحانه خانم»
۱۹ - روزی که فریادم را همسایه‌ها شنیدند - از مجموعه «قصه‌های ریحانه خانم»
۲۰ - آدم وقتی حرف می‌زند چه شکلی می‌شود - از مجموعه‌ی«قصه‌های ریحانه خانم»
۲۱ - درخت قصه ـ قُمری‌های قصه - جایزه‌ کتاب برگزیده ازسوی هیات داوران بزرگسال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، جایزه‌ کتاب برگزیده ازسوی هیات داوران خردسال، ترجمه‌شده به زبان روسی در ترکمنستان
۲۲ - عبدالرزاق پهلوان - کتاب برگزیده از سوی «آکادمی المپیک» همایش فردوسی و اخلاق پهلوانی ۱۳۸۴
۲۳ - آن‌که خیال بافت و آن‌که عمل کرد
۲۴ - حکایت کاسهٔ آب خنک - از مجموعه‌ «نوسازی حکایت‌های خوب قدیم برای کودکان»
۲۵ - حکایت دو درخت خرما - از مجموعه«نوسازی حکایت‌های خوب قدیم برای کودکان»
۲۶ - آن شب که تا سحر - از مجموعه‌ «نوسازی حکایت‌های خوب قدیم برای کودکان»
۲۷ - قلب کوچکم را به چه کسی هدیه بدهم؟ - دیپلم افتخار نخستین نمایشگاه بین المللی تصویرگران کتاب کودک ۱۳۷۲
۲۸ - مثل پولاد باش پسرم؛ مثل پولاد - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۲۹ - داستان سنگ و فلز و آهن - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۰ - با من آشنا شو، با من دوست شو - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۱ - هستم اگر می‌روم؛ گر نروم نیستم - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۲ - راستی اگر نبودم - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۳ - کمیاب و قیمتی اما... - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۴ - مدرسهٔ بزرگ‌تری هم وجود دارد - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۵ - گل‌آباد دیروز؛ گل‌آباد امروز - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۶ - گل‌آباد امروز؛ گل‌آباد فردا - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۷ - فرهنگ فراورده‌های فلزی ایران - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۸ - هفت آموزگار مهربان - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»
۳۹ - ما مسلمانان این آب و خاکیم - از مجموعه‌ «ایران را عزیز بداریم»دریافت جایزه نخست آسیایی تصویرگران کتاب کودک ۱۳۷۰
۴۰ - قصه‌ سار و سیب
۴۱ - قصه‌ موش خودنما و شتر باصفا
۴۲ - با من بخوان تا یاد بگیری
۴۳ - حالا دیگر می‌خواهم فکر کنم
۴۴ - قصه‌ قالیچه‌های شیری
۴۵ - همه‌ گربه‌های من ۱ و۲
۴۶ - دیدار با آرزو


نمایشنامه



۱ - اجازه هست آقای برشت؟
۲ - وسعت معنای انتظار (سه قصه نمایشی)
۳ - یک قصه‌ معمولی و قدیمی در باب جنایت


فیلم‌نامه



۱ - آخرین عادل غرب
۲ - صدای صحرا


ترجمه‌ها



۱ - مویه کن سرزمین محبوب - ترجمه با همکاری فریدون سالک
۲ - از پنجره نگاه کن - ترجمه با همکاری احمد منصوری
۳ - دوست؛ کسی است که آدم را دوست دارد - ترجمه با همکاری احمد منصوری
۴ - آدم آهنی - کتاب برگزیده سال ۱۳۵۱ از سوی شورای کتاب کودک، ترجمه با همکاری احمد منصوری


wikipedia.org

amir 69
14-10-2009, 13:21
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
...بخواب هلیا ،
دیر است.دود دیگانت را آزار می دهد...
بازگشت من به شهر ، بازگشت من به سوی تو نیست.
سگ های خانگی ، مرز میان آشنایی و بیگانگی هستند...
پدر! بگذار به شهری برگردم که نخستین خندیدن های شادمانه را به من آموخت
و نخستین گریستن های کودکانه را.




بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت...و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست...حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری !
این کتاب کوچک ، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده...نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها ، بسیاری از عادات ، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در این کتاب خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضاد ها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی ، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت...در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود...بازمی گردد ، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی ، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.

sandevich84.blogfa

amir 69
14-10-2009, 13:22
«هلیا» اسمی كه برای نخستین بار در ایران به وسیله نادرابراهیمی، در كتاب «بار دیگر شهری كه دوست می داشتم» به كار رفت، ساخته خلاقیت نویسنده آن است، ریشه تاریخی ندارد و با این حال میان مردم، به عنوان اسمی زنانه، رواج یافته است.
نادر ابراهیمی كه در سال های اخیر به دلیل بیماری، خانه نشین شدهاست، نام «هلیا» را سالها پیش، در مسافرتی از تهران به اصفهان خلق كرد.
فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شكل گیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده رمان «آتش بدون دود»، گفت:« سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی كه با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می كرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه«الهی» كرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفوت بسازد. پس از مدتی واژه خود ساخته«هلیا» را از به هم ریختن حروف واژه «الهی» ساخت و در داستان بلندش «بار دیگر شهری كه دوست می داشتم» به كار برد. مدت ها بعد نادرابراهیمی متوجه شد كه واژه «هلیو» در لاتین قدیم به معنی خورشید است.»
فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی، ادامه داد: «پس از انتشار كتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا كرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. بارها پیش آمده است كه خوانندگان داستان «بار دیگر ...» تماس گرفته اند و ضمن جویا شدن معنی این اسم، گفته اند كه می خواهند اسم دخترشان را «هلیا» بگذارند.»
بااین كه هم اكنون اسم «هلیا» درمیان مردم رواج یافته است، اما درهیچ یك از فرهنگ نام های رایج در بازار كتاب، این اسم دیده نشده است.
در فرهنگ های«آوای نام های ایارن زمین» نوشته پری زنگنه، «فرهنگ جامع نام های ایرانی» نوشته محمد حاجی زاده و «فرهنگ جامع نام های ایارن زمین» نوشته اسماعیل هیرمند نیا، اسم «هلیا» ذكر نشده است.
در این فرهنگ ها، نزدیك ترین اسم های لاتین به «هلیا»، اسم های هلن، هلنا و هلینا است.

7sang.com

یادم میاد بانو فرانک هم یه بار گفته بودند..

amir 69
14-10-2009, 13:36
ما برای آن که ایران..



ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس

چه سفرها کرده ایم ، چه سفر ها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها
چه خطرها کرده ایم ، چه خطر ها کرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابناک شود
خون دلها خورده ایم ، خون دلها خورده ایم
ما برای آنکه ایران خانه ی خوبان شود
رنج دوران برده ایم ،رنج دوران برده ایم
ما برای بوییدن گل نسترن
چه سفر ها کرده ایم ، چه سفر ها کرده ایم
ما برای نوشیدن شورابه های کویر
چه خطر ها کرده ایم ، چه خطر ها کرده ایم
ما برای خواندن این قصه ی عشق به خاک
خون دلها خورده ایم ، خون دلها خورده ایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک
رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم...
بشنوید با صدای خاطره انگیز محمد نوری:


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


قسمتی از یکی از نامه‌های کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم با صدای نادر..


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


و نادر گفت :

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

aghaze fasle sard
18-10-2010, 00:31
من نه از دیار آن همه اراده ام و نه آن همه امید و سخت به معجزه معتقد نه چنان که بارها نمیشناخت.
تنها از نام بزرگ مردی آرام تقدیر میکنم.
یک عاشقانه ی آرام و همین.

R A H A
07-10-2012, 18:25
یـــــــــــــکـــــــــ بــــــــــــار .یـــــــــــــکـــــــــ بــــــــــــار و فقط یـــــــــــــکـــــــــ بــــــــــــار میتوان عـــــــــــاشــــق شد

عـــــــــــاشــــق زن

عـــــــــــاشــــق مرد

عـــــــــــاشــــق اندیشه

عـــــــــــاشــــق وطن

عـــــــــــاشــــق خدا

عـــــــــــاشــــق عشق

یـــــــــــــکــــــــــ ـ بــــــــــــــار و فقط یـــــــــــــکــــــــــ ـ بــــــــــــــار.

بـــــــار دومــــــــــ ...

دیگر خبری از جنس اصیـــــــــــــــل نیست.


نادر ابراهیمی / کتاب: "یک عاشقانه‌ آرام"

R A H A
08-10-2012, 20:07
هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است .
نادر ابراهیمی

شاهزاده خانوم
21-12-2012, 22:25
برای خانه سوخته، باز، شاید بشود خانه یی بنا کرد.
دل سوخته را بگو چه کنیم؟

آتش بدون دود / جلد هفتم - نادر ابراهیمی

ツツツ
08-03-2013, 02:00
من هرگز نخواستم
از عشق افسانه اي بيافرينم
باورکن

من مي خواستم که
با دوست داشتن زندگي کنم
کودکانه و ساده و روستايي

من از دوست داشتن
فقط لحظه ها را مي خواستم
آن لحظه اي که تو را بنام مي ناميدم

من هرگز نمي خواستم از عشق برجي بيافرينم
مه آلود و غمناک ، با پنجره هاي مسدود و تاريک

Miss Shirin
10-03-2013, 17:56
عزيز من! (همسرم)
خوشبختي، نامه يي نيست كه يكروز، نامه رساني، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهاي منتظر تو بسپارد. خوشبختي ، ساختن عروسك كوچكي ست از يك تكه خمير نرم شكل پذير... به همين سادگي، به خدا به همين سادگي؛ اما يادت باشد كه جنس آن خمير بايد از عشق و ايمان باشد نه از هيچ چيز ديگر...
خوشبختي را در چنان هاله يي از رمز و راز، لوازم و شرايط، اصول و قوانين پيچيده ي ادراك ناپذير فرو نبريم كه خود نيز در شناختنش شويم...
خوشبختي، همين عطر محو و مختصر تفاهم است كه در سراي تو پيچيده است... نادر ابراهیمی

moongairl
11-03-2013, 12:51
اما اگر قرار باشد که ما فقط یک بار زندگی کنیم٬ زندگی٬
چیزی بسیار زشت و مبتذل خواهد شد ــ
همانطور که اگر دوبار عاشق شویم٬ عشق چیزی بی اعتبار و بی معنی می شود.
وای بر آن روزی که چیزی ــ
حتی عشق ــ عادتمان شود.
عادت٬ همه چیز را ویران می کند ــ از جمله عظمت دوست داشتن را ...
یک عاشقانه ی آرام . نادر ابراهیمی:»

raha bash
30-07-2013, 19:35
فعل رفتني در کار باشد

محبت خراب مي شود
محبت ويران مي شود
محبت هيچ مي شود
باور کن

يا برو يا بمان
اما اگر رفتي
هيچ وقت برنگرد
هيچ وقت



نادر ابراهيمي

raha bash
30-07-2013, 19:44
پدرم ميگويد از سولماز بگذر
که رنج ميآورد
مادرم گريه مي کند از سولماز بگذر
که مرگ مي آورد
خواهرهايم به من نگاه مي کنند باخشم
که ذليل دختري شده ام
آه سولماز
اينها چه مي دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شيريني است
به کوه مي گويم سولماز را مي خواهم
جواب مي دهد من هم
به دريا مي گويم سولماز را مي خواهم
جواب مي دهد من هم
در خواب مي گويم سولماز را مي خواهم
جواب مي شنوم من هم
اگر يک روز به خدا بگويم سولماز را مي خواهم
زبانم لال ، چه جواب خواهد داد ؟

نادر ابراهيمي

moongairl
04-08-2013, 17:24
تلخ ترین حوادث عالم ، وقتی از صافی زمان بگذرند دیگر به قدر زمان واقعه تلخ نیستند !
سهل است شیرینی هایی هم پیدا می کنند که محصول همان گذشت زمان است ...
"برگرفته از سه دیدار نادر ابراهیمی"
:n27:

Atghia
03-09-2013, 20:15
داستان کوتاه «قلب کوچک»
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.

برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...
یا... نمی‌دانم...

کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.

خب راست می‌گویم دیگر . نه؟
پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...

قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ...

خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما...

اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...

خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...

فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟

اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟
دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف!
با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند...
من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...

نویسنده: نادر ابراهیمی

Miss Shirin
23-06-2014, 02:29
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) مگذار که عشق،


مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه،



به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود




عشق، عادت به دوست داشتن




و سخت دوست داشتن دیگری نیست،




پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته،




خواهان نو شدن است ودگرگون شدن




تازگی ذات عشق است،وطراوت بافت عشق




چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت




و عشق همچنان عشق بماند؟




عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد،




مگر یک بار برای همیشه جام بلور، تنها یک بار می‌شکند




می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت.





اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست.




احتیاط باید کرد




همه چیز کهنه می‌شود




و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز.




بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند..







(نادر ابراهیمی)