PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : دانته آلیگیری



Mehran
07-09-2009, 14:13
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



چنین است کمدی دانته آلاگری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای آنکه داخل می شوی، دست از هر امیدی بشوی (forum.p30world.com/showthread.php?t=347980&p=4183161&viewfull=1#post4183161)
سرود اول (ناقص): در نیمه ی راه زندگانی ما، خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرود سوم (ناقص): از من داخل شهر آلام می شوند (forum.p30world.com/showthread.php?t=347980&p=4183123&viewfull=1#post4183123)
سرود چهارم (کامل): صدایی در سرم پیچید و این خواب عمیق مرا بهم زد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرود پنجم (کامل): بدین سان، از نخستین حلقه پائین رفتم و قدم به حلقه ی دومین گذاشتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])





به روز رسانی تا 14#

amir 69
07-09-2009, 14:13
برخی از بزرگان به سرزمین معینی تعلق دارند؛ برخی هستند که دامنه ی نفوذشان از سرزمین خودشان تجاوز می کند و سراسر عصر و دوره ای را شامل می شوند؛ بزرگان معدودی نیز هستند که پا از عصر و دوران خود فراتر می گذارند و بر تاریخ جهان سایه می افکنند . و به یقین دانته یکی از این کسان است.

دانته آلیگیری Dante Alighieri در ماه مه سال 1265 در شهر فلورانس بدنیا آمد. قرنی که دانته در آن به دنیا آمد نزدیک به اواخر قرون وسطی بود که تدریجا وارد دوره ی رنسانس می شد. او ضاع این قرن بدین ترتیب بود : جنگ های صلیبی که از سال 1096 شروع شده بود رو به پایان بود . 60 سال پیش از تولد دانته چنگیز یورش وحشیانه ی خود را از مغولستان به سوی مغرب آغاز کرد. اروپا دست خوش تفرقه و جنگ بود و هیچ سرزمینی به پراکندگی ایتالیا نبود. هر ایالت از یک سو اسیر اختلافات و دست بندی های شدید سیاسی داخلی بود و از سوی دیگر با یکدیگر در جنگ و جدال به سر می بردند. فلورانس که یکی از شهرهای بزرگ ایتالیا بود از این اتفاقات گریزی نداشت.

در چنین اوضاع آشفته ای دانته سالیان کودکی و جوانی خود را گذراند. از تحصیلات اولیه او اطلاع چندانی در دست نیست ولی قطعا این تحصیلات دامنه دار بوده است. ظاهرا وی در دانشگاه " بولونیا " که در آن عصر شهرت خاص داشته تحصیل کرد، اما قسمت عمده ی رشد فکری و فلسفی خود را مرهون دانشمند بزرگ " برونتو لاتینی " است که در سرود پانزدهم دوزخ ، به تفصیل و احترام از او نام می برد.

عشق افسانه ای و معروف دانته به بئاتریس که آشنایی نزدیکی با هم داشتند از سنین کودکی آغاز شد. اما این عشق که آتش آن از 9 سالگی دانته شعله ور گشت تا ابد به صورت افلاطونی باقی ماند، زیرا بئاتریس با مردی دیگر ازدواج کرد و اندکی بعد به ژوئن سال 1290 در 24سالگی درگذشت. این مرگ نابهنگام روح دانته را تکان داد و اورا که هنوز شاعری جوان وناپخته بود چنان آماده ی شاعری کرد که سرانجام نامش در تاریخ جاودانه گشت. در کمدی الهی بئاتریکس نماد مظهر حق است و در ادبیات، ستایشی که دانته از این زن کرده نظیر ندارد. دانته در کتاب معروف دیگر خود زندگانی نو چنین می گوید: " امیدوارم درباره ی او آن چیزی را بگویم که تاکنون درباره ی هیچ زنی گفته نشده است." و چه زیبا به حرف خود جامه عمل پوشانید. با این اوصاف ، عشق دانته به بئاتریکس مانع از آن نشد که وی پس از مرگ محبوبه ی خود روی به عشق های دیگر نیاورد و سراغ دیگر زنان نرود. الاخره یکسال بعد از مرگ معشوقه اش با جما ازداج کرد.

در سی سالگی وارد وارد عرصه ی سیاسی شد و در سمت رئیس دیوان عالی کشور بود که هلیه پاپ بیش از ده نطق آتشین ایراد کرد . در سال 1300 که برای برقراری صلح به همراه دو تن دیگر راهی واتیکان شد، فلورانس به دست سیاه ها افتاد. در این تغییر حکومت بزرگان زیادی قربانی شدند که دانته معروف ترین آنهاست. در سال 1302 نخستین حکم غیابی علیه دانته صادر شد که در آن به جرم سو استفاده از اموال دولتی علاوه بر جریمه ی نقدی، دو سال از فلورانس تبعید میشد. تقریبا 40روز پس از آن ، حکم تازه ای علیه او صادر شد که اگر او به دست مقامات قضایی فلورانس بیفتد زنده زنده در آتش سوزانده شود.

به این ترتیب دانته از دیار خود آواره شد و تا آخر عمر این دربدری را به دوش کشید. بیست سال باقیمانده عمر دانته در شهر های مختلف ایتالیا گذشت. در همه جا او را به گرمی می پذیرفتند. اما حسرت بازگشت به وطن هرگز او را رها نکرد. در این دوران دربدری بود که شاهکار کمدی الهی(La Divina Commedia) نوشته شد. البته نقلی هست که هفت سرود اول دوزخ در فلورانس سروده شده بود و بعد از تبعید دانته خانواده اش آن را برای او فرستادند و وی نوشتن کمدی را از سر گرفت. هم چنین عده ای معتقداند که اولین سرود های کمدی الهی قبل از عشق بئاتریس نگاشته شده که با این تفسیر ، نوشتن آن بیش از 30 سال طول کشیده است.
نکته ای دیگر اینکه خودِ دانته کتاب را فقط کمدی نامیده بود و لقب الهی یا آسمانی آن در حدود سه قرن بعد به آن اضافه شد. پرواضح است که اطلاق کمدی از طرف دانته به معنای کمدی که ما می شناسیم نیست. خود چنین توضیح می دهد که تراژدی اثری است منظوم با سبک شعر خواص ، کمدی یعنی اثری با سبک متوسط و ترانه یعنی اثری با سبک عامیانه. و او کتاب خود را در مقابل انئیس ِ ویرژیل کمدی نامید. همچنین کمدی ماجرایی است که بر خلاف تراژدی از بد شروع می شود و به حسن عاقبت می رسد که از این نظر نام کمدی برازنده ی کتاب اوست.

amir 69
07-09-2009, 14:15
کمدی الهی در درجه اول یک اثر شاعرانه ی استادانه بسیار عالی است. شعر دانته شعری است منسجم، به طوری که هیچ کلمه از آن را نه می توان پس و پیش و نه حذف کرد، این فشردگی عجیب باعث شده که کمدی الهی بدون شهر و توضیح قابل درک نباشد. او به قدری در در ایجاز مهارت داشت که بزرگ ترین وقایع را در یک یا دو جمله خلاصه کرده و این توانایی او اثرش را یکی از پیچیده ترین آثار ادبی جهان درآورده است. بسیاری از اشعر کمدی الهی امروز در ایتالیا و اروپا ضر المثل شده اند. نقش کمدی الهی در ایتالیا بی شباهت به شاهنامه حکیم فردوسی نیست. دانته با این کتاب نه تنها بزرگترین اثر ادبی کشور خود را آفرید، بلکه زبان ایتایا را هم پی ریزی کرد.

در درجه دوم کمدی الهی یک داستان استادانه ی بسیار عالی است که قدرت داستان پردازی دانته را به نمایش می گذارد. طرز گفتار و شیوه ی نقل حوادث و دقتی که در وصف جزئیات و ریزه کاری های سفر به دوزخ و برزخ و بهشت به کار رفته، به آن صورتی خاص بخشیده و آن را به شکل سفرنامه ی واقعی یک مسافر در می آورد.

در درجه سوم، و مهم تر از هردو، کمدی الهی یک اثر عالی فکری و فلسفی است. این مجموعه در حقیقت عصاره ایست از علوم و اطلاعات و نظریات و عقاید فلسفی چند هزار ساله ی بشری که در ان با ترکیب خاصی در آمیخته اند. بنابراین کمدی الهی دارای دو وجه است. وجه ظاهری و وجه تمثیلی. که خود دانته در جایی از کمدی الهی می گوید : شما که دیده ی بصیرت دارید از ورای الفاظ به راز پنهان این اشعار مرموز پی ببرید.
از این حیث سراسر کمدی الهی پر است از تمثیل ها و اشارات و استعاراتی که با آنکه بیش از ششصد سال محققین و دانته شناسان درباره ی آن تحقیق کرده اند، هنوز هم بسیاری از آن ها کاملا روشن نشده است. تقریبا هر یک از حوادث و گفتگو ها و اشارات این اثر به نکته ای پنهانی اشاره دارد که شاعر همه جا از گپتوضیح صریح آن خودداری می کند اما پیداست که مفهوم ظاهری آنها منظور اصلی او نیست. درک تمثیل ها از نظر مفهوم یکایک آنها بسیار دشوار است، ولی درک مفهوم تمثیلی اساس کتاب خیلی آسان است:

سراسر این مجموعه ی طولانی ، شرح سفری است که از راهی دراز و پر از موانع و مشکلات از وادی گناهکاری به سر منزل رستگاری صورت می گیرد و به حقیقت جهاد با نفس است. راهی است سخت و دشوار. بدین جهت است که مسافر راه را، نخست به راهنمایی ویرژیل(عقل) و بعد به راهنمایی بئاتریس (عشق) می پیماید. نخستین شرط این سفر اقرار به گناهکاری است، زیرا هیچ کس نمی تواند از گناه دوری گزیند مگر آن که واقعا متوجه گناهکاری خود شود.این مرحلع دوزخ کمدی الهی را تشکیل می دهد. مر حله دوم پشیمانی و توبه و بعد فراوشی گناه است و برزخ را شامل می شود. مرحله ی سوم سربالایی سخت ولی خوش عاقبت رستگاری است که به راهنمای بزرگتری چون عشق نیاز است.

amir 69
07-09-2009, 14:18
این مجموعه به طور کلی شامل صد سرود است، این گونه که قسمت های سه گانه هر کدام سی و سه سرود ، باضافه ی سرود اول دوزخ که در واقع مقدمه ای برای تمام کمدی الهی به شمار می رود. هر سرود به بند های سه مصرعی تقسیم شده و به تفاوت هر بند از صد و ده تا صد و شصت مصرع شامل می شود.

دوزخ و برزخ و بهشت هر کدام شامل ده طبقه اند که عبارت اند از :
طبقات نه گانه ی جهنم (+ طبقه ی مقدماتی آن) ؛
طبقات هفت گانه دوزخ(+ جزیره برزخ و طبقه ی مقدماتی آن + بهشت زمینی) ؛
وطبقات نه گانه ی بهش (+ عرش اعلی).

طبقه بندی کلی دوزخ دانته با ذوق ما بی شباهت نیست، تنها دوزخ دانته طبقات بیشتری را شامل می شود. ولی از نظر عذاب و کیفر تفاوت بارزی وجود دارد. در جهنم ما وسیله ی عذاب آتش است، در صورتی که در جهنم دانته آتش یکی از وسیله های مختلف عذاب بیش نیست و حتی در سخت ترین عذاب های دوزخ نیز به شمار نمی رود.

amir 69
07-09-2009, 14:25
Incipit Comedia
,Dantis ALLAGHERII
,Florentini natione
.non moribus


چنین است " کمدی " دانته آلاگری
که اهل فلورانس است،
اما فلورانسی خوی نیست.




سر آغاز " کمدی الهی " ؛
دانته با این جمله کتاب خود را به " کان گرانده دلاسکا " اهدا کرده است.

amir 69
07-09-2009, 14:41
بخشی سرود اول

در نیمه ی راه زندگانی ما، خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم،
زیرا راه راست را گم کرده بودم.

و چه دشوار است وصف این جنگل وحشی و سخت و انبوه،
که یادش ترس را در دل بیدار می کند!

چنان تلخ که مرگ جز اندکی از ان تلخ تر تیست؛
اما من ، برای وصف صفائی که در این جنگل یافتم،
از دگر چیزهایی که در آن جستم سخن خواهم گفت.

درست نمی توانم گفت که چگونه پای بدان نهادم،
زیرا هنگامی که شاهراه را ترک گفتم سخت خواب آلوده بودم.

اما چون به پای تپه ای در آخر آن دره که دل مرا چنین به وحشت افکنده بود رسیدم

روی به بالا کردم و دامنه های تپه را دیدم
که جامه ای از انوار آن سیاره که در همه ی کوره راه ها
راهنمای کسان است، بر تن کرده بود

آن وقت هراس من که در تمام مدت شب
دریاچه دل مرا دست خوش چنین تلاطمی کرده بود اندکی تسکین یافت،

و همچون کسی که نفس زنان از چنگ امواج دریا نجات یافته
و به ساحل افتاده باشد و روی به سوی موجهای خروشان بگرداند و بنگرد،

روح من نیز که هنوز اسیر سستی و پریشانی بود، به پشت سر خود نگریست
تا گذرگاهی را که هرگز کسی زنده از آن بدر نرفت، باز بیند.

چون تن خسته را اندکی آرامش بخشیدم، راه خویش را در سر بالایی بی حاصل باز گرفتم،
چنان که پیوسته آن پایی که بر زمین استوارتر بود، در سراشیبی بیشتری جای داشت

و تقربا در آغاز این بالاروی بود که پلنگی سبکپا و چالاک را
که پوستی پر لکه داشت پیش روی خویش یافتم؛

پلنگ از فراروی من رد نمی شد،
و چنان راه را بر من بسته بود که چندین بار به عقب برگشتم
تا از همان راه که آمده بودم باز گردم.

نخستین ساعات بامداد بود
و خورشید دوشادوش این اخترانی که لطف خداوندی را
در آغاز آفرینش این اشیا زیبا همراه او به حرکتشان در آورد. رو به سوی بالا داشت.

بدین جهت به خود امید می توانستم داد
که این حیوان خوش خط و خال، نشان فرا رسیدن روز و فصل دلپذیر است؛

اما این امید من، چندان نبود که دیدار شیری که دربرابر خویش یافتم بهراسم نیفکند.
.
.
.
--------------
دانته (مظهر نوع انسان) ناگهان به خود می اید و احساس می کند که خطای زندگی گذشته ی وی ، او را از راه راست به دور ارانده و در جنگل تاریک گناه و خطا سرگردان کرده است. نظرش را در پی راه نجات به بالا می دوزد ونخستین اشعه ی خورشید (مظهر نور خداوندی) را می بیند که بر دامنه ی تپه ای کوتاه (کوه سعادت ازلی) می تابد. در خود احساس امید می کند و به راه می افتد تا خویش را از این ظلمت خلاص کند و مستقیما به بالای تپه برود، اما تقریبا بلافاصله، سه حیوان درنده : پلنگ( مظهر بدخواهی و حیله گری) ، شیر ( مظهر غرور و زور گویی) و گرگی ماده(مظهر آزمندی و افراط گری) راه را بر او سد می کنند. و کار به جایی می رسد که گرگ ماده او را به بازگشت به درون جنگل ظلمانی گناه وا می دارد. در حال یاس، که خود را گمشده و از دست رفته احساس می کند، ناگهان روح ویرژیل در برابر او ظاهر می شود. ویرژیل در اینجا مظهر عقل و خرد بشری است که از آلایش هوس ها و تمایلات نفسانی پاک شده. ویرژیل به او توضیح میدهد که وی از جانب بانویی آسمانی برای کمک به او فرستاده شده است. در ادامه به او می گوید که باید وی را به بالای تپه ببرد، اما چون او هنوز آمادگی طی این راه را بطور مستقیم ندارد، باید مسیر دورتر را پیش گیرند و از جهنم و برزخ بگذرد تا به تپه ی سعادت ازلی و بعد فروغ خداوندی برسد..
و سفر آغاز می شود..

aghamajid1369
07-09-2009, 18:18
دارن یه بازی از روی کتابش میسازن.
خیلی سر و صدا کرده.
خیلیا با بازیش مخالفن.
چد تا عکس از تظاهرات هایی که بر علیه بازیش و شرکتی که بازی رو میخواد بسازه (EA) دیدم.
چون که گویا حضرت محمد و امام علی رو هم توی جهنم نشون داده.
به احتمال زیاد شایعه هست. فکر نمیکنم همچین چیزی رو توی بازی نشون بدن.
ولی نمیدونم واقعا همچین چیزی توی کتابش هست؟؟؟؟

amir 69
07-09-2009, 19:25
بخش هایی از سرود سوم

از من داخل شهر آلام می شوند
از من به سوی رنج ابد می روند
از من ، پا به جرگه ی گمگشتگان می گذارند.
عدالت، صانع والای مرا به ساختنم بر انگیخت:
پدید ارنده ام قدرت الهی بود،
و عقل کل، و عشق نخستین.
پیش از من چیزی آفریده نشده بود
که جاوید نباشد، و من خود عمر جاودان دارم.
ای آنکه داخل می شوی ، دست از هر امیدی بشوی

این سخنان را با خط تیره بالای دری نوشته دیدم.
گفتم: " استاد، درک مفهوم آن مرا سخت دشوار است."

و او چون کسی که به کنه ی اندیشه ی من پی برده باشد،
پاسخم داد:" اینجا باید هر گونه بد گمانی را کنار گذاشت
و با هر گونه زبونی وداع گفت.

اکنون بدانجا رسیده ایم که، همچنان که گفتم،
تیره روزانی را که نعمت خود را از کف داده اند در آن خواهی دید."

و آن گاه دست مرا در دست خود گرفت
و با چهره ای بشاش که مرا نیرو بخشید،
داخل وادی اسرارم کرد.

آنجا، در فضایی که هیچ اختری در ان نمی درخشید،
همه جا آه ها و ندبه ها و ناله های سوزان طنین انداز بود،
چنان که شنیدن آن ها هنگام ورودم به گریه انداخت.

زبان های عجیب و غریب،
کفر گویی های دهشت زا،
سخنان رنج آلوده ، فریادهای خشم،
صداهای بلند و خفه که با صدای بر هم خوردن دست ها همراه بوده

غوغائی به پا کرده بود
که در ظلمات جاودان این فضا،
هم چون شنی دست خوش گردبادی شده باشد،
پیوسته بدور خود می چرخید.

و من که وحشت بر گرداگرد سرم حلقه زده بود،
گفتم : " استاد ، چه می شنوم؟
و این کسان که چنین پشت در زیر بار رنج خم کرده اند کیانند؟"

و او به من گفت :
" این وضع فلاکت بار ، خاص ارواح درد کش آنهایی است
که در زندگانی خود کفری نگفتند، اما زبان به دعایی نیز نگشودند.

اینان با جمع فرومایه ی فرشتگانی درآمیخته اند
که نسبت به خداوند نه عصیان ورزیدند،
نه وفادار ماندند ، و تنها به خود اندیشیدند.

آسمان ها این ارواح را از خویش می رانند
تا در جمالشان فتوری راه نیابد،
و دوزخ مظلم نیز آنها را به خویش نمی پذیرد
تا این پذیرش قدر دوزخیان را بالا نبرد."

و من گفتم : " ای استاد، آن عذابی که اینان را چنین سخت به نالیدن وا داشته، کدام است؟"
جواب داد : " هم اکنون بسیار خلاصه برایت می گویم:

اینان امیدی به مرگ ندارند،
و زندگی پرفلاکتشان در اینجا چنان پست است
که جملگی آرزوی هر سرنوشتی را به جز آن دارند.

دنیای زندگان یادی از ایشان در دل نگاه نمی دارد.
رحمت و عدالت خداوندی نیز آنها را نادیده می گیرد؛
درباره ی اینان سخن نگوییم، فقط بنگر و بگذر! ".1
.
.
.
------------------------------------------
1 حتی ویرژیل هم نمیخواهد یادی از آنها باقی بماند
Non ragioniam di lor ,ma guarda e passa

در سرود سوم ، ویرژیل و دانته از دروازه ی دوزخ با آن کتیبه ی معروفش، وارد سرزمین انتقام می شوند.نخستین ارواحی که دانته با آنها برخورد دارد، ارواح کسانی است که در طبقه ی ما قبل اول دوزخ به سر می برند، یعنی کمتر از دیگر دوزخیان عذاب می بینند. ولی تعدادشان از همه ی آنهای دیگر بیشتر است. اینان ضعیف النفس ها هستندکه در زندگی خود نه خوب بوده اند نه بد. فقط خودشان را پاییده اند ، بدین جهت طبق قانون تاوان که قانون اصلی جهنم دانته است، عذاب آنها نیز همین صورت را دارد: نه در دوزخ واقعی به سر می برند، نه در بیرون آن. چون در زندگی به دنبال هر بادی روان بودند، اینجا برای ابد به دنبال پرچمی سرگردانند که هیچ وقت آرام نمی گیرد، و چون در زندگی هرگز بر جای معینی نایستاده اند، اینجا نیز باید دائم در حرکت باشند، و نیز چون در زندگی به دنبال روشنی حقیقت نرفته اند، اینجا در ظلمت به سر می برند. مخصوصا باید برای همیشه محکوم به فراموشی باشند، زیرا در زندگی کاری نکرده اند که شایان ذکر و توجه باشد و نام نیک یا بدی از ایشان بر جای گذارد. به طور کلی این طبقه ی مقدماتی دوزخ، که در واقع دوزخ اصلی بعد از آن شروع می شود، خاص آن هایی است که در زندگانی این جهان کوششی برای بر گزیدن یکی از دو ره خیر و شر نکرده، و جز به خود و مصالح آنی خویش به چیزی نیندیشیده اند. اینان نه فقط مورد تحقیر و بی اعتنائی آسمانند، بلکه حتی دوزخ وجودشان را نادیده می انگارد، و این، عذاب واقعی این دستها از دوزخیان است که می دانند برای همیشه قربانی این فراموشکاری خواهند ماند.

amir 69
07-09-2009, 19:40
,Per me si va ne la città dolente
,per me si va ne l'etterno dolore
.per me si va tra la perduta gente


:Giustizia mosse il mio alto fattore
,fecemi la divina podestate
.la somma sapienza e 'l primo amore


,Dinanzi a me non fuor cose create
,se non etterne, e io etterno duro
."Lasciate ogne speranza, voi ch'intrate"


ای آنکه داخل می شوی ، دست از هر امیدی بشوی.

این مصرع معروف ترین شعر کمدی الهی و معروف ترین شعر زبان ایتالیائی است،
و صدها سال است که در ادبیات مغرب زمین به صورت ضرب المثل در آمده است.
عذاب واقعی دوزخ را می توان در همین یک جمله : " امید را برای همیشه از دست دادن" خلاصه کرد.

amir 69
07-09-2009, 20:12
دارن یه بازی از روی کتابش میسازن.
خیلی سر و صدا کرده.
خیلیا با بازیش مخالفن.
چد تا عکس از تظاهرات هایی که بر علیه بازیش و شرکتی که بازی رو میخواد بسازه (EA) دیدم.
چون که گویا حضرت محمد و امام علی رو هم توی جهنم نشون داده.
به احتمال زیاد شایعه هست. فکر نمیکنم همچین چیزی رو توی بازی نشون بدن.
ولی نمیدونم واقعا همچین چیزی توی کتابش هست؟؟؟؟

قانون تاوان که در دوزخ دانته اجرا می شود عادلانست. اما اینکه چه کسی باید تحت آن مجازات شود اصلن عادلانه نیست(به نظر من)

مثلا برای کسانی که به زندگی دوباره اعتقاد ندارند
در طبقه ای از دوزخ محکوم به سوختن در تاریکی قبر هستند.
و هیچگاه حق بیرون امدن از آنجا را ندارند...
یا برای کسانی که خودکشی می کنند،
ظاهر انسانی در نظر گرفته نمی شود.
چون قدر جسمی را که داشته اند ندانستند .
شبیه درختان خشکی محکوم اند به ایستادن
و اگر شاخه ای از آنها شکسته شود خون از آن بیرون می زند
و تنها در این هنگام می توانند سخن بگویند..
این بسیار زیبا و عادلانه به نظر می رسد اما ...

در سرود چهارم، راهنما این گونه توضیح می دهد :
" این ارواح گناهی نکرده اند؛ وشاید هم حسناتی داشته اند،
ولی این وضائل آنها را بس نیامد، زیرا رسم تمعید که باب آن آئینی است
که تو بدان مومنی، در مورد ایشان صورت نگرفته بود.
و اگر هم پیش از مسیحیت زیسته اند،
خداوند را چنان که باید پرستش نکرده اند،
و من خود یکی از ایشانم.
بدین گناه است ، و نه به خاطر بزهی دیگر ، که ما دوزخی شده ایم .."

در این طبقه که اولین طبقه از دوزخ واقعی است ،
بزرگان یونان باستان و دانشمندان زیادی قرار دارند ( اگر ذهنم درست یاری کنه ابوعلی سینا هم بوده!)

نام حضرت محمد یا امام علی در این دوزخ نیامده است ،
یعنی نمی توانند جایی را برای معصومین ما در دوزخ دانته شان بیابند!
به هر حال جرئت چنین کاری رو ندارند..

amir 69
26-09-2009, 00:32
سرود چهارم ( کامل)

صدائی در سرم پیچید و این خواب عمیق مرا بهم زد.
صدائی چنان سنگین بود که به شنیدن آن
چون خفته ای که به زور بیدار شده باشد به خویش لرزیدم.

برخاستم و دیدگانم خود را که خستگی از آنها به در رفته بود
به اطراف دوختم.
خیره نگرستیم تا مگر دریابم در کجا هستم.

به حقیقت خویشتن را در کناره ی دره ای یافتم
که غرقاب رنج است
و جمله ی شِکوه های بی پایان روی بدان دارند.

دره ای تاریک و عمیق و مه آلود بود،
چندان که من ، با آنکه نگاه خویش را به اعماق دوخته بودم،
در آن هیچ تشخیص نمی دادم.

شاعر که رنگ از رخ داده بود، چنین سخن آغاز کرد:
" اکنون به دنیای ظلمات سرازیر می شویم.
من پیش می روم و تو به دنبالم خواهی آمد."

و من که تغییر رنگ او را دریافته بودم، گفتم:
" اگر تو که باید بهنگام تردید من قوی دلم کنی ،
خود به ترس افتاده باشی،
من چگونه بدین راه توانم رفت؟"

و او به من گفت : " پریشانی آنان که در زیر پای مایند،
این نقش ترحم را بر چهره ی من زده که تو آن را نشانه ی ترس پنئاشته ای.

برویم، زیرا راهی دراز در پیش داریم."
بدین سان بود که وی پا به نخستین حلقه ی پیرامون غرقاب ژرف نهاد
و بیدن سان بود که مرا نیز بدان برد.

در آنجا، اگر شنوایی را قیاس گیرند،
ناله ای به جز زمزمه ی آه هائی ملایم
که هوای جاودان را می لرزاند شنیده نمی شد.

این آه ها از رنج بی شکنجه ای می آمد
که جماعتی بسیار از کودکان و زنان و مردان
بدان دچار بودند.

استاد مهربان به من گفت :
" چرا نمی پرسی که اینان ارواح کدامین کساند؟
میل دارم که پیشتر از آن که دورتر رفته باشیم، دانسته باشی

که ایشان گناهی نکردند, و شاید هم حسناتی هم داشته اند،
ولی این فضائل آنها را بس نیامد،
زیرا رسم تمعید که باب آن آیینی است که تو بدان مومنی،
در مورد ایشان صورت نگرفته بود

و اگر هم پیش از مسیحیت زیسته اند،
خداوند را چنان که باید پرستش نکرده اند؛
ومن خود یکی از ایشانم.

بدین گناه است، و نه به خاطر بزهی دیگر،
که ما دوزخی شده ایم،
و تنها بدین عقاب محکوم آمده ایم که
با آرزو اما بی امید زندگی کنیم."

چون سخنش شنیدم دلم را اسیر رنجی گران یافتم،
زیرا دریافت مردان بسیار ارزنده
در این نخستین دوزخ در بی تکلیفی بسر می برند.

برای آن که ایمان خویش را بدین آئینی که بر هر تردید فائق می شود
استوار کرده باشم چنین آغاز کردم:
" ای استاد ، ای مرشد من ، مرا بگوی :

آیا هرگز کسی از این جا به خاطر شایستگی خویش یا شایستگی دیگری،
بیرون رفته است که رستگار شده باشد؟ "
و او که سخنان پر کنایه ام را دریافته بود،

جواب داد : " تازه بدین جا آمده بودم،
که قادر مردی ( un possente ) که تاجی با نشان پیروزی بر سر داشت
به نزد ما آمد.

وی روح نخستین پدر ما،
و هابیل پسر او ، و روح نوح ،
و موسی قانون گذار مطیع،

وابراهیم شیخ بزرگ، و داوود پادشاه،
و اسرائیل را با پدر و فرزندانش،
و راحیل را که او به خاطر این همه تلاش کرد

و بسیار ارواح دیگر را با خود بیرون برد،
و همه ی آنها را رستگار کرد؛
و میل دارم بدانی که پیش از اینان ارواح بشری از این جا بیرن نرفته بودند."

در حین سخن گفتن او، ما از رفتن نایستاده بودیم،
و هم چنان از بیشه می گذشتیم؛
منظورم بیشه ی ارواح فشرده است.

نه چندان دور از آنجا که به خواب رفته بودم
آتشی را دیدم که نیم کره ای ظلمانی را روشن کرده بود.

هنوز از آن اندکی دور بودیم،
اما نه آنقدر دور که تا حدی تشخیص نتوانم داد
که این مکان جایگاه نامدارانی است.

گفتم : " تو که مایه ی افتخار علم و هنری،
اینان کدامین کسانند که چنین محترمانه
از سرنوشت آن دیگران در امان مانده اند؟ "

و او به من گفت :
" نام پرافتخار ایشان که در دنیای تو همچنان طنین افکن است،
آنان را شایسته این لطف آسمانی کرده که از آن بهره مندشان می بینی. "

در این هنگام، صدائی شنیدم که می گفت :
" شاعر والا را بستائید.
روح او که رفته بود، باز می آید."*

چون صدا و طنین آن خاموش شد،
چهار روح بزرگ را دیدم که به سوی ما می آمدند،
و در آنان نه اثری از غم پیدا بود و نه نشانی از شادی

استاد مهربان چنین سخن آغاز کرد:
" آن کس که شمشیری بر دست دارد
و چون خداوندگار آن سه تن دیگر پیشاپیش ایشان راه می سپرد بنگر :

وی " اومرو ** " شاعر رفعت جاه است،
و آن دیگری که می آید،
اوارتسیوی هجا گو ، و سومی اوویدیو و آخری لوکانو است.

و چون هر یک از اینان با من در آن عنوان که
هم اکنون کسی بر زبان آورد سهیم است
ایشان به پیشباز من آمده اند، و کاری نکو کرده اند. "

بدین سان، اعضای مکتب زیبای این خداوندگار نغمه سرائی را
که چون عقابی بر بالای سر دیگران در پرواز است پیرامون هم گرد آمده دیدم.

چون اندکی با یکدگر سخن گفتند،
به سوی من گشتند و با اشاره ای سلام گفتند،
و استاد من که چنین دید لبخندی زد :

و آنگاه جمله ی آنان مرا لطفی بیشتر نواختند
و در جرگه ی خویشم پذیرفتند،
چنانکه من ششمین این خردمندان شدم.

و قدم زنان در کنار یکدگر تا به روشنائی رفتیم،
و از چیزهایی سخن گفتیم که اکنون نا گفتن شان اولی است،
هم چنان که در آنجا گفتنشان اولی بود.

به پای کاخی منیع رسیدیم
که هفت حصار بلند بر گرداگرد خود داشت
و جویباری زیبا حلقه وار در حراست خویشش گرفته بود.

جویبار را چون زمینی استوار در نور دیدیم،
و همراه این خردمندان
از هفت دروازه به درون رفتم تا به چمنزاری سرسبز رسیدیم.

در آنجا کسانی با نگاه های خاموش و سخت نشسته بودند
که سراپایشان ابهتی بسیار داشت.
کم حرف می زدند و صدائی دلنشین داشتند.

به یکی از گوشه ها رفتم
که مکانی سر گشاده و روشن و مرتفع بود،
چنان که از آنجا جملگی را می توانستیم دید.

درست در فرا روی من،
بر چمن خرم، ارواح بسیار نامداران را نشانم دادند
که هنوز خویشتن را از دیدارشان غرق شوق می یابم.

الترا را با همراهان فراوانش دیدم
و در میان آنها توانستم "اتوره" و "انئا" و "سزار" را که غرق در سلاح بود
و نگاهی تذر و آسا داشت بشناسم.

در جانب دیگر "کاملیا" و "پنته زیلئا" را دیدم،
و شاه "لاتینو" را که در کنار دخترش "لاوینیا" نشسته بود.

"بروتو" را که "تار کوینو"در برابرش هزیمت آورد، دیدم،
و "لو کرتسیا" و "یولیا" و "مارتسیا" و کرنیلیا را،
و در کناری دور از دیگران صلاح الدین را دیدم.

و چون اندکی بالاتر نگریستم،
استاد جمله ی دانایان را دیدم
که در جمع فیلسوفان نشسته بود.

همه دیده به او دوخته بودند
و مقام ارجمندش را پاس می داشتند:
و سقراط و افلاطون را دیدم که از دیگران به وی نزدیکتر بودند؛

ذیمقراط را که وی دنیا در نظرش زاده ی تصادف است،
و دیوجانس و آنا کساغوراس و طالس امپیدوکلس و ارقلیطوس وزنون را دیدم،

و نیز آن شناسنده ی زبر دست خواص نباتات را - مقصودم دیوسکوریده است -
و "ارفئو" را و "تولیو" را و "لینو" را،
و آن "سنه کا" را که عالم علم اخلاق بود ،

و اقلیدس هندسه دان را،
و بطلیموس و بقراط و ابن سینا و جالینوس
و این الراشد صاحب تفسیر بزرگ.

نمی توانم جمله ی آنها را دیدم نام برم،
زیرا درازی موضوع چنانم به اختصار وا می دارد
که غالبا سخن حق طلب را ادا نمی تواند کرد.

جمع شش نفری ما به دو نفر تقلیل یافت؛
و راهنمای خردمند مرا از راهی دیگر از این مکان آرام بیرون برد
و دوباره وارد فضای مرتعش کرد ؛

و من پا به جائی نهادم که هیچ فروغی بر آن نمی تابد.

------------------------------------------------------------
* این سخن را به احتمال قوی هومر دربارهی ویرژیل که چند ساعت پیش از نزدشان رفته و اکنون بازگشته می گوید.
** Omero و به یونانی homeros . بزرگترین شاعر در سراسر تاریخ ادبیات غرب



ویرژیل و دانته، برای اولین بار رو به پایین می روند و به طبقه ی اول دوزخ می رسند. از این پس برای رفتن از هر طبقه ای به طبقه ی دیگر باید مقداری ، کم یا بیش، رو به پایین روند.
طبقه ی اول، خاص ارواح کسانی است که به خاطر مسیحی نبودن از راه یافتن به بهشت محروم شده اند، ولی مجازاتی به جز محرومیت از لطف ابدی ندارند.بسیاری از بزرگان دوره ی کهن درین طبقه به سر می برند، که از میان آنها می توان هومر، هوراس، لوکانو و ویرژیل نام برد. ابوعلی سینا در این میان در کنار افلاطون و ازسطو و سقراط جای دارد. صلاح الدین ایوبی دیگر بزرگ ایرانی شناخته شده در دوزخ است. این بزرگان و دیگر ساکنان این طبقه در حصاری قرار دارند که در میان ظلمات دوزخ با نور ضعیفی روشن شده است. این نور در حقیقت فروغ عقل و استدلال انسانی است که این بزرگان مظاهر بارز آنند، و این فروغ می تواند تا حدی پیش پای نوع انساان را روشن کند، ولی نمی تواند به پای نور خورشید برسد که مظهر صفای الهی است.
این طبقه ی دوزخ، Ltmbo نامیده شده است و البته ساخته ی ذهن خلاق دانته نیست. در فقه و اصول کاتولیک limbus جائی است که ارواح کودکان مرده وتعمید نشده در آن بسر می برند. ارواح در این طبقه شکنجه و عذابی نمی بینند، ولی برای ابد از امید محروم اند.

mehrdadb3
26-09-2009, 01:43
دوست عزیز من کتاب دوزخ رو بطور کامل خوندم امکان داره براتون لینک کتاب بهشت و جهنم رو برام بزارید

amir 69
30-09-2009, 14:57
دوست عزیز من کتاب دوزخ رو بطور کامل خوندم امکان داره براتون لینک کتاب بهشت و جهنم رو برام بزارید
من حتی لینک فارسی دوزخ رو هم پیدا نکردم!
حالا اگه 7-8 ماهی صبر کنی شاید به اونجا هم رسیدیم: دی

amir 69
30-09-2009, 15:01
سرود پنجم ( متن کامل)

بدین سان، از نخستین حلقه پائین رفتم و قدم به حلقه ی دومین گذاشتم
که پهنایی کمتر دارد، اما در آن آن قدر رنج بیش تر نهفته است
که دوزخیان را از فرط عذاب به فریاد وا می دارد.

مینوس minos به وضعی موحش در آنجا مشسته است و دندان بر هم می ساید.
گناهان کسان را به هنگام ورودشان می سنجد و درباره ی آنها قضاوت می کند
و با حلقه کردن دم خویش هر کس را به جای مناسب او می فرستد.

مقصودم آن است که روح بدزاده چون در برابر او آید،
به جمله گناهان خویش اعتراف می کند،

و این گناه شناس، می سنجد که کدامین درک شایسته ی اوست؛
آن گاه دوم خویش را به تعداد درکاتی که وی باید در دوزخ پائین رود،
حلقه می کند.

همیشه جمعی کثیر در برابرش ایستاده اند،
و هر روحی از ایشان به نوبت خود در معرض قضا قرار می گیرد،
همه ی آنان می گویند و می شنوند و بعد به پایین پرت می شوند.

به دیدار من،
مینوس لختی دست از انجان ماموریت سنگین خود برداشت و گفت:
" تو که بدین خسته خانه ی دردکشان آمده ای،

خوب ببین که پا به کجا می نهی و خویش را بدست که می سپاری؛
هش دار که گشادگی دری که در برابر داری ، فریبت ندهد!"
و راهنمای من بدو گفت : " چرا فریاد می کشی؟

این سفر مقدر او را مانع مشو،
زیرا در آنجا که هر چه بخواهند می توانند کرد چنین خواسته اند؛
و بیش از این چیزی در این باره مپرس."

اکنون به شنیدن ندبه های درد آلود پرداخته ام.
بدانجا رسیده ام که ضجه های فراوان گوش را آزار می دهد.

به مکانی محروم از هر گونه فروغ آمده ام
که چون دریایی طوفانی که سیلی خور باد های مخالف شده باشد،
سخت در جوش و خروش است.

طوفان دوزخی و آرامش ناپذیر ، ارواح را در کشاکش خود همراه می برد،
و جملگی را بر یکدیگر می غلطاند و درهم می کوبد و می آزارد.

وقتی که اینان در برابر آوار می رسند،
فضا یکسره از فریاد و از ناله و ندبه آکنده می شود،
زیرا جمله ی این ارواح قدرت الهی را به باد کفر گویی می گیرند.
درباره ی کلمه ی آوار در این بیت تاکنون صدها صفحه توسط دانته شناسان سیاه شده است،
با این همه مقصود شاعر هنوز مشخص نیست. اما تفسیر قابل قبول این است که این آوار
و ویرانی ها بر اثر زلزله ای رخ داده که یکبار هنگام سقوط شیطان اعظم به مرکز زمین و
یک بار بر اثر مرگ عیسی در دوزخ رخ داده است.

دریافتم که قربانیان این عذاب،
شهوت پرستانی هستند که عقل را بنده ی هوس کرده اند

و همچنان که سارها در فصل سرما به صورت دسته هایی انبود و فشرده،
بال زنان به پرواز می آیند، این ارواح تبهکار نیز دسته دسته در حرکتند.

از اینجا و از آنجا، از پایین و از بالا، رانده می شوند.
هرگز امیدی به یاریشان نمی آید: نه امید آرامشی، بلکه امید رنج کمتری.

و همچون درناها که در صفی دراز به دنبال هم پرواز می کنند و آواز می خوانند،
ارواحی دردکش دیدم

که با فشار طوفان پشت سر یکدگر در حرکت بودند.
لاجرم گفتم:
" استاد، اینان که در دل فضای ظلمانی چنین کیفر می بینند کیانند؟"

وی به من گفت :
" نخستین این ارواحی که سرشناسائیشان داری،
ملکه ی السنه ی گوناگون بود
(مقصود سمیراس، همسر نینو، پادشاه آشوری است
که بعد مرگ شوهرش فرمانروای منطقه ی وسیعی شد)

وی چنان غرق در نفس پرستی شد
که دوران فرمانروائیش خودکامگی بصورت مشروع در آمد
تا راه را بر سرزنشی که وی مستحق آن بود بسته باشد
منظور این است که سمیراس هرگونه روابط جنسی را بی اینکه احتیاج
به صورت شرعی و عرفی داشته باشد برای اتباع خود مجاز کرده بود.

این زن سمیرامیس است
که چنان که خوانده ایم زن نینو بود و جانشین او شد،
و سرزمینی را در فرمان داشت که اکنون سلطان بر آن حکم می راند.

آن دیگری زنی است که خود را به خاطر عشق کشت
و پیمانی را که بر بستر مرگ سیکئو بسته بود بگسست.
و آن بعدی، کلئوپاتراس شهواتران است.

النا را ببین که به خاطرش دورانی چنین شوم سپری شد،
و اکیله بزرگ را بنگر که در آخر کار به نیروی عشق جنگید.

پاریس را ببین، و تریستانو را ،
و با انگشت بیش از هزار روح را نشانم داد و نامشان را گفت،
که جملگی را عشق از دنیای ما برون برده بود.

چون حکیم خویش را شنیدم
که نام بانوان دوران گذشته و شوالیه ها را برایم شمرد،
دلم به رحم آمد، و خویش را در نیمه راه سرگشتگی یافتم.

چنین آغاز کردم : " ای شاعر،
دلم می خواهد با این دو تن که دوشادوش هم ره می سپرند
و درمیان باد چنین سبک وزن می نمایند، گفتگو کنم."

و او به من گفت: " وقتی که به ما نزدیکتر آیند، آنان را خواهی دید،
پس به حق آن عشقی که بدینجایشان کشانده بسوی خویششان بخوان،
و خواهند آمد."

چون باد آنان را بسوی ما راند، بانگ برداشتم که :
" ای ارواح دژم،
اگر کسی دیگر شما را مانع نیست، بیائید و با ما سخن گویید!"
(یعنی اگر خدا، یا شیطان، اجازه می دهند نزد ما بیایید)

چونان که کبوتران بهوای دل خود در فضا پر گشایند
و گشاده بال و استوار هوا را در طلب بسپرند
و بسوی آشیان دلپذیر خویش باز آیند،

اینان از جمعی که دیدو در آن است برون آمدند
و از فضای ناخوش روی به جانب ما آوردند،
زیرا فریاد صمیمانه ی مرا جاذبه ای بسیار بود.

از اینجا به بعد فرانچسکو سخن می گوید!:
" ای آدمیزاده ی نکو خوی پاکدل
که در فضایی چنین قیرگون به دیدار ما آمده ای
که زمین را رنگ خون زدیم،

اگر سلطان کائنات را با ما سر دوستی بود،
به درگاهشان دعا می کردیم که ترا مشمول رحمت خود کند،
زیرا تو نیز بر رنج جانگاه ما رحمت آوردی.
(یعنی حتی دوزخیان اجازه ی دعا کردن به درگاه حق را نیز ندارند)

هر آنچه را که مایل به شنیدن و گفتنش باشی،
تا وقتی که باد به خاموشی کنونی خویش بماند،
خواهیم شنید و درباره ی آن با تو سخن خواهیم گفت.

سرزمینی که من در آن زادم
در کرانه ای واقع است که رود پو بدان سرازیر می شود
تا در آنجا همراه شعبه های دیگرش آرامش گزیدند.
po معروف ترین رودخانه ی ایتالیا که از آلپ سرچشمه می گیرد و به دریای ادریاتیک می ریزد.

عشق که در دل های حساس در می گیرد - این کس را که می بینی-
شیفته ی آن پیکر زیبائی کرد که به زور از منش ستاندند،
و این کار را چنان کردند که هنوزم از آن در رنجم.

عشق که هیچ محبوبی را از مهر عاشق محروم نمی دارد،
از این دلدار من لذتی چنانم بخشید که هنوز نیز،
چنان که می بینی، به ترکم نگفته است.
در مورد مصرع اخر این بیت خواننده چنان می پندارد که منظور فرانچسکا این است
که این عشق حتی در دوزخ هم پایان نیافته است، اما دانته در سراسر دوزخ چنین می فهماند
که هر روح دوزخی در چنان پوششی از گناه خود محصور است که نسبت به دیگری اظهار علاقه و عاطفه نمی توان کرد.
منظور از پیوستگی روح فرانچسکا و پائولو این است که توجه به پریشانی و نومیدی هریک،
غم دیگری را از راه بر انگیختن خاطره ی گناهی کردند فزون می کند
و بدنهایشان را که به خاطر لذت آنها گناه کرده بودند بیشتر به نظرشان رساند.

عشق، ما هر دو را به جانب مرگی واحد برد:
و اکنون حلقه ی قابیل در انتظار آن کس است که زندگی را از ما ستاند."
اینها بود آنچه آن دو به ما گفتند.
حلقه ی قابیل یا به تعبیری قابیلستان، حلقه ی اول طبقه ی نهم که برادرکُشان را بدانجا می برند،
ولی درتاریخی که دوزخ سروده شده، شوهر فرانچسکا،جووانی ملاتسلا، هنوز زنده بوده است!!..

چون سخن این ارواح بلاکش را شنیدم،
سر به زیر افکندم و مدتی چنان دراز دیده بر نداشتم
که عاقبت شاعر به من گفت : " در چه فکری؟"

جوابش گفتم : " دریغا،
که چه اندیشه های شیرین و چه تمناهای دل
این دورا بدین گذرگاه پردرد کشانید!"

سپس به سوی آنان گشتم و سخن گفتم،
و چنین آغاز کردم: " فرانچسکا،(فرانچسکو از خود نامی نبرده بود!
اما دانته از داستانش نام اورا دریافته است.)
عذاب تو از فرط غم و ترحم به گریه ام می آورد

اما به من بگو که در آن روزگار آه های شیرین،
عشق چگونه و به چه صورت شما را اجازت آن داد
که بر ماهیت واقعی هوس های مبهم خویش پی برید؟ "
(یعتی چطور شد که عشق شما از صورت بی آلایش مبدل به پیوند جسمانی شد؟)

و او به من گفت : "
دردی بزرگ تر از یاد روزگار خوشی در دوران تیره روزی نیست،
(…Nssun maggior dolare
che ricordarsi del tempoe felice nella miseria;…)
و حکیم تو بر این نکته نیک آگاه است.

اما اگر تو چنین سخت مشتاق شناسائی بنیاد عشق مائی،
من همچون آن کس کنم که می گرید و سخن می گوید:

روزی ما برای سرگرمی خود
داستان استیلای عشق را بر لانچیالوتو می خواندیم.
تنها بودیم و هیچ گمان بد نمی بردیم.

چندین بار،
آنچه خواندیم دیدگانمان را به جستجوی هم وا داشت
و رنگ از چهرمان بگردانید.
اما فقط سطری از کتاب بود که ما را مغلوب کرد.

چون بدانجا رسیدیم که عاشق
لبخند دلداده ی خویش را با بوسه ای در آمیخت،
این یاری که دیگر هرگز از من جدا نخواهد شد، (اشاره به پائولو)

سراپا لرزان بر دهانم بوسه ای نهاد.
کتاب گالئوتو بود، و نویسنده نیز ..( اصل شعر چنین است و برگرداندن آن به فارسی ممکن نیست: galeotto fu il libro e chi lo scrisse) )
آن روز ما بیش از آن نخواندیم.

چون یکی از این دو روح چنین می گفت،
آن دیگری چنان سخت می گریست که من از فرط ترحم
چنان که جان از تنم بر آمده باشد تاب از کف دادم.

و چونان که جسدی بر زمین افتد، از پای افتادم.





طبقه ی دوم دوزخ : شهوت پرستان
از این طبقه، دوزخ واقعی شروع می شود. ویرژیل و دانته از محلی که پاسدار اصلی جهنم، مینوس، در آن به انجام وظیفه مشغول است، یعنی گناهان دوزخیان را سبک و سنگین می کند و هریک از ایشان را به تناسب معصیتش به طبقه ی خاصی از دوزخ می فرستد، می گذرند و وارد طبقه ی دوم می شوند که مخصوص شهوترانان و نفس پرستان است. دوزخیان این طبقه در معرض طوفان ابدی قرار دارند، زیرا در زندگانی خود در برابر طوفان امیال و شهوات نفسانی پایداری نکرده اند، و فضایی که در آن به سر می برند ظلمانی است، زیرا در حیات خود دیده را، هم بر روشنی عقل بشری و هم به فروغ صفای الهی بسته بودند.
با این همه دانته، شاید بی اینکه خود توجه خاص داشته باشد، نسبت به این دسته از دوزخیان گذشت و اغماض بیش تری نشان می دهد، زیرا به هر حال گناه آنان گناه عشق است، که خوب یا بد با محبت سر و کار داشته است که هر جرم سنگینی را سبک می کند. ولی در این مورد وی نسبت به آنان که به خاطر عشق واقعی، ولو گناهکارانه، دوزخی شده اند اغماض بیش تر دارد تا به شهوت رانانی از قبیل سمیرامیس و کلوئوپاترا.
ماجرای شاعرانه و دلپذیر فرانچسکادی ریمینی که در این سرود به تفضیل نقل شده از معروف ترین فصول کمدی آسمانی است.

+

اصل ماجرای فرانچسکا از لحاظ تاریخی:
در سال 1275، جووانی ملاتستا، یکی از اشراف شهر ریمینی، در نزدیک فلورانس، که جووانی لنگ لقب داشت و شوالیه ای جنگجو و دلیر اما بسیار زشت رو بود و پایش می لنگید، فرانچسکا دختر گویدوداپولنتا یکی از زمامداران شهر راونا را به خاطر مصالح سیاسی، به همسری گرفت.
فرانچسکا به ریمنی شهر شوهرش آمد و در کاخ او سکنی گزید، اما به محض دیدن برادر شوهر خود ، پائولو، که شوالیه ای بسیار زیبا و آراسته بود(و احتمال قوی می رود که دانته در اوایل جوانی خود او را در فلورانس دیده باشد) عاشق او شد.
پائولو شش سال پیش از آن ازدواج کرده بود و در این هنگام دو دختر داشت. با این وصف میان او و فرانچسکا روابط عاشقانه برقرار شد و این رابطه سال ها دوام یافت، تا آنکه یک روز، در فاصله ی سال های 1283 تا 1286 ، جووانی، شوهر فرانچسکا، که بی خبر وارد کاخ شده بود آن دو را در بستر فرانچسکا در آغوش یکدیگر یافت و هر دو را یک جا به قتل رساند. – بعد ها این ماجرا با شاخ و برگهای شاعرانه آراسته شد، چنانکه گفتند عشق فرانچسکا به برادر شوهرش از آنجا آمده که شوهر او برادر خویش را به وکالت از طرف خود برای اجرای صیغه ی عقد فرستاده بود و فرانچسکا در نظر اول بدین پندار که وی شوهر او است، دل به مهر او بسته بود. -
فرانچسکا عمه ی گویدونوولاداپولنتا اشرافی بزرگ راونا بود که دانته سال های آخر عمر خود را تحت حمایت او بسر برد و از طرف وی محبت فراوان دید، و قطعا به همین جهت است که ماجرای عشق فرانچسکا و پائولو را با این علاقه مندی فراوان نسبت بدانها نقل کرده و آن را به صورت یکی از اوراق جاودانی ادبیات جهان در اورده است.

amir 69
03-10-2009, 22:27
در کتابی
که حافظه‌ی من است...
در صفحه‌ی نخست
فصلی‌ که اولین بار
تو را دیدم
کلمه‌ای ظاهر می‌شود...
این‌جا زندگی تازه‌ای آغاز می‌شود

دانته

Simaaa
17-10-2010, 16:03
پس بقیه اش چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
میشه ادامه بدین لطفا ......

Azad/
23-02-2014, 14:01
جرقه ای کوچک، آتشی عظیم پدید آورد!

شاید به دنبالم، دیگران نیز با سرودهای شیواتر از من،
به التماس افتند و حمایت چیرا را در خواست کنند!




بسیاری از آن چه در دنیای زیرین

برایمان روا نیست، در آنجا رواست، که آن نیز
به لطف مکانی است که روزگاری، اقامتگاه نوع بشر بود!




فراسوی انسان شدن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]_ftn1)، توان وصفش با واژه های بشری نیست!

بدینسان بسنده باشد همین مثال، بر آنان که با لطف
و رحمت الهی، چنین تجربه ای در انتظارشان باشد...