PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : .::: تاریخ ||| فقط حکومت یونان و روم باستان :::.



nafas
14-08-2009, 13:11
سلام این هم یکی دیگه از سری تاپیک های تاریخی انجمن

این درمورد یونان و مصر و روم باستان هست

با تشکر :10:

nafas
14-08-2009, 13:13
نمایی كلی از یونان




يونان از كهن ترين سرزمينهاي مسكوني و متمدن جهان بوده و آثار تمدن در آن به دهها قرن پيش از ميلاد باز مي گردد. تمدن قديمي آن به تمدن مينوسي معروف است و مركز آن جزيره كرت بود. يونانيان باستان از دو نژاد اصلي بودند،يكي خود يونانيان و ديگر اقوام دوري. اقليتهايي نيز وجود داشته اند. يونانيها جزاير مجاور آن و در بخشي از پلويونز (پلوپونيسوس) و نقاط ديگر مي زيستند. نخستين بار افلاطون (427-347 ق .م )در رساله تيمانوس ورساله كريتاس درباره شهر آتلانتيس سخن گفته است كه 9هزار سال قبل از ميلادمي زيسته اند وتمدني افسانه اي والهي دا شته اند و تمام اروپا را تا مرز ايتاليا و تمام آفريقا را تا دروازه هاي مصر گشودند .لكن جاه طلبي حكام و ساكنان اين تمدن باعث اختلافات داخلي وضعف آن شد ودر نتيجه در نبرد با آتن شكست خوردندوسپس طغيان دريا و زلزلة توأمان آن را در قعر دريا فرو برد. [1]
يونان ،سرزمين اقوام ايوني [2] است كه نخستين فلسفه مدون بشري به آنها نسبت داده مي شود . فليسوفان بزرگي چون طالس وآنا كسيمندر و انا كسيمينس در آن منطقه مي زيسته اند، آنان اقوام بسياربا استعدادي بوده اند مثلا اشعار هومر كه ازقديمي ترين آثار باقيمانده بشري است مربوط به همين اقوام مي باشد .
دوكتاب «ايلياد» و «اودوسيا » را انجيل يونانيان مي نامند قبل از سقراط و افلاطون نيز فيلسوفان بزرگ ديگري نيز در يونان پرورش يافته اند (ازقبيل دموكريتوس ،فيثاغورث). يكي از آنان شخصي است به نام «آنا كساگوراس» كه براي اولين بارنظريه عناصر اربعه را مطرح ساخت .اين فيلسوف اصالتا ايراني است كه به همراه سپاه ايران به يونان رفته است .
دريونان قديم سه دولت شهر (پوليس )وجود داشته كه يكي از آنها آتن است و با توجه به تعدد جزاير در يونان ، اين كشور از اين دولت شهرها تشكيل مي شده است . [3]
شايان ذكر است كه اروپائي ها يونان را پدر خود مي دانند واخيرا نيز اتحاديه اروپا شهر تسالونيكي يونان را به عنوان پايتخت فرهنگي اروپا انتخاب كرده است . لذا آنان در ستايش يونان مبالغه وافراط مي كنند وتلاش دارند كه تمدنهايي از قبيل تمدن ايران ـ هند وسوريه راناديده بگيرند وبه سادگي از كنار آن بگذرند .از حدود ده قرن پيش از ميلاد در نقاط مختلف يونان اجتماعات و كشور شهرهاي مستقل و منفردي بوجود آمدند كه يونانيان خود آنها را پوليس مي ناميدند و هريك از اين نواحي به نحوي با يكديگر مرتبط بودند. ساليان اوج تشكيل اين نواحي 100 تا 80 قبل از ميلاد بود و صدها كشور شهر بوجود آمدند. مهمترين اين كشور شهرها آتن، اسپارت و تب بودند. آغاز تاريخ آتن با افسانه ها آميخته است و اين كشور شهر در آغاز قرن هفتم قبل از ميلاد مشتمل بر سرزمين آتيك بود. در سال 683 پيش از ميلاد پادشاهي موروثي در آتن لغو وحكومتي شبيه به جمهوري در آن برقرار گشت ولي جمهوري ديكتاتوري و پادشاهان انفرادي تا سال 510 به حكومت ادامه دادند.
اسپارت در قرن هفتم قبل از ميلاد مركز ادبيات يونان بود ولي از حدود سال 600 پيش از ميلاد ببعد نظاميگري بر آن مستولي شد. دولت اسپارت را دو پادشاه اداره مي كرد. كشور شهر تب كه از حدود 1000 سال پيش از ميلاد مسكوني شد بخش عمده اي را در تاريخ باستان يونان بر عهده داشته است. آتن در آغاز قرن پنجم پيش از ميلاد مقتدرترين دولت يونان بود و در سال 510 پيش از ميلاد داراي حكومت دموكراسي شد.
در طي قرون پنجم و چهارم پيش از ميلاد يكسري جنگهاي خونين و عظيم ميان خود كشور شهرها با يكديگر و تمام آنها با ايران در گرفت. در سال 338 پيش از ميلاد فيليپ دوم پادشاه ناحيه مقدونيه بر سراسر يونان دست يافت و سپس يك حكومت فدرال از ايالت يونان بوجود آمد. پس از وي پسرش اسكندر كبير به حكومت رسيد. اسكندر فتوحات فراواني بدست آورد و قلمرو حكومتي خود را چندين برابر كرد. قلمرو اسكندر از شرق تا رود سند گسترده بود ولي پس از او جنگ ميان جانشينان وي به تجزيه اين امپراطوري روم گرديد و پس از تجزيه دولت روم، در قرن چهارم ميلادي يونان جزء‌اصلي روم شرقي (بيزانس) شد. امپراطوري بيزانس تا اواسط قرن پانزدهم ميلادي دوام آورد و 80 امپراطور در طي 1058 سال بر آن حكومت راندند. اولين حاكم بيزانسي، آركاديوس نام داشت. در دو سال اول حكومت وي (96 – 395) يونان مورد تهاجم بيگانگان واقع شد ولي اين هجومها بجايي نرسيد. در زمان حكومت كنستانس دوم (68 – 641) قسمتهايي از يونان مورد هجوم مسلمانان واقع شد.
تعدادي از مهمترين امپراطوران بيزانسي (با تاريخ حكومت) عبارت بودند از: تئودوسيوس دوم (50 – 408)،‌يوسني نيانوس اول (65 – 527)، هراكليوس اول (41 – 610)،‌گنستانتين پنجم (75 – 740)، باسيليوس دوم (1025 – 976)، آلكسيوس اول (1118 – 1081)، مانوئل اول (80- 1143)، يوحناي سوم (54 – 1222)، آندرونيكوس دوم (1328 – 1282)، مانوئل دوم (1425 – 1391) و آخرين امپراطور كه كنسانتين يازدهم (53 – 1448) نام داشت. با اينحال قلمرو آخرين امپراطوران بيزانس تنها شامل مقدار كوچكي از يونان بود كه وحدت سياسي نداشت و خاك آن عمدتاٌ در دست دول مقتدر منطقه بود (از جمله دولت هاي ايتاليايي).
با اضمحلال و انحلال امپراطوري بيزانس در اواسط قرن پانزدهم، به تدريج تا پايان همانقرن تمام يونان فعلي بتصرف عثمانيان درآمد. تسلط تركها بر يونان تا قرن نوزدهم ادامه يافت. در دوره حكومت عثماني سه شورش بزرگ و شانزده شورش محلي در يونان براه افتاد. خونين ترين شورشها در سال 1770 روي داد (هنگام جنگهاي روس و عثماني) و مهين پرستان يوناني كه موقعيت را مناسب ديدند كشور مستقلي را در جنوب كشور سازمان دادند اما همينكه جنگها پايان يافت، تركها دوباره بر كليه نقاط مسلط شدند و كشتارهاي دسته جمعي يونانيها آغاز گرديد. با تضعيف تدريجي امپراطوري عثماني، مقدمات شورشهاي استقلال طلبان بر عليه عثمانيها فراهم گشت و شخصي بنام ريكاس فرائيوس رهبري انقلاب را برعهده گرفت. وي در سال 1796 بدست قواي عثماني دستگير و دو سال بعد اعدام شد. پس از آن تا بيست و پنج سال پيوسته بر شدت مبارزه مردم يونان عليه اشغالگران افزوده شد كه در اين ميان دو عامل مؤثر بود، يكي حوادثي كه در كشورهي ديگر مي گذشت و ديگري تسلط يونانيان در سازمانهاي اقتادي امپراطوري عثماني.
از ماه مارس 1821 ميلادي مبارزه نهاي ملت يونان عليه تركان آغاز شد كه در اوائل عمدتاٌ بصورت جنگهاي پارتيزاني بود. ولي اين مبارزه بدون كمك هاي مستقيم و غيرمستقيم قدرتهاي اروپايي راه بجايي نداشت. در طي جنگهايي كه در سالهاي 27 – 1826 درگرفت قواي عثماني در آبها و خشكي هاي يونان متحمل تلفات و خسارات سختي شدند تا سرانجام در سال 1829 با انعقاد پيمان آدريانوپل و با مداخله دولتهاي مقتدر اروپايي اين جنگها بنفع يونان پايان يافت. و به اين كشور وعده خودمختاري داه شد. روسيه، فرانسه و انگلستان سرانجام با اعمال نفوذ در سال 1832 ميلادي استقلال كامل يونان را از عثماني گرفتند و در اين سرزمين حكومت پادشاهي مستقر ساختند. آنان اوتوي اول پسر لوئي اول شاه باواريا (در جنوب آلمان غربي فعلي) را در سن هفده سالگي به پادشاهي يونان انتخاب كردند. وي كمي بعد، روش استبدادي در پيش گرفت، ولي كودتاي نظامي سال 1843 ميلادي او را وادار به پذيرفتن قانون اساسي و برقراري پارلمان آزاد كرد.
اوتو در سا 1862 از سلطنت يونان خلع شد و بعد از خلع او مجمع ملي يونان در سال بعد ژرژ (جورج) اول ( پسركريستيان نهم پادشاه دانمارك) را به سلطنت يونان انتخاب كرد وي در همانسال قانون اساسي آزاديخواهانه اي مقرر كرد. در دوره حكومت او وسعت يونان از سمت جنوب و شرق افزايش يافت. در مجموع يونان طي سالهاي اوليه پس از استقلال تا اوائل قرن بيستم همواره دچار حنگ و كشمكش با همسايگانش (بخصوص عثماني) و درگيريهاي داخلي بود و در اين مدت هدف سياست ملي يونان آزادسازي بقيه يونانيان از قيد اسارت بيگانگان (پان هلنيسم) بود.در سال 1908 ميلادي كرت جزئي از يونان گرديد. در سال 1909 الئوتريوس و نيزلوس در صحنه سياست يونان به عنوان نخست وزير ظاهر شد و تا هنگام مرگش نيز به عنوان مؤثرترين شخصيت سياسي يونان باقي ماند. چندسال طوي نكشيد كه وي كشور متحد و نوين بنياد گذاشت و ارتش منظمي پديد آورد. در سالهاي 13 – 1912 يونان تحت رهبري و نيز لوس همراه با صربستان و بلغارستان عليه دولت عثماني وارد جنگ شد. (جنگهاي بالكان) و توانست نواحي فراواني را در سمت شرق و درياي اژه بچنگ آورد. اين جنگ ها به مقدار زيادي نفع يونان تمام شد و نواحي متصرفي بلغارستان نيز بدست يونان افتاد.در سال 1913 ميلادي ژرژ اول در شهر سالونيك (تسالونيكي) بقتل رسيد وفرزندش كنسانتين اول به تخت پادشاهي يونان جلوس كرد. كمي بعد چنگ جهاني اول بروز نمود. در آغاز جنگ جهاني اول يونان داراي دو سياست بود، يكي سياست بيطرفي كه شاه متمايل بدان بود و ديگري سياست ورود در صف متفقين كه ونيزلوس (نخست وزير) به آن اصرار داشت. سرانجام يونان در صف متفقين وارد جنگ جهاني اول شد و كنستانتين تحت فشار نظامي متفقين در سال 1917 مجبور به كناره گيري شد و پسر دومش با نام آلكساندر اول به پادشاهي يونان رسيد. جنگ جهاني اول در سال 1918 پايان پذيرفت. و يونان در كنفرانسهاي صلح توانست حق تملك سرزمينهاي وسيعي را در اروپا و قسمتهايي از آسياي صغير كه تا آن موقع جزئي از عثماني بود، بدست آورد. جمهوريخواهان ترك بعداٌ يونانيان را از آسياي صغير بيرون راندند.پس از مرگ آلكساندر در سال 1920،‌كنسانتين مجدداٌ به سلطنت يونان فرا خوانده شد. پس از آن كنسانتين با آنكه متفين حمايت خود را از يونان قطع كرده بودند به جنگ با تركيه ادامه داد، اما پس از پيروزي تركها درازمير مجدداٌ خلع و تبعيد شد و پسرارشدش ژرژ دوم به سلطنت رسيد (1922). در سال 1923 ژرژ دوم بر اثر فشار مخالفان جمهوريخواه كشور را ترك كرده و در سال 1924 اعلام جمهوري شد. پس از ياده سال، چون حكومت جمهوري نتوانست خواسته هاي مردم برآورده نمايد، در سال 1935 يك كودتاي نظامي صورت گرفت و كودتاچيان شاه را از كشور بازگرداندند. پس از بازگشت شاه، در اقصي نقاط كشور، قيامهائي عليه سلطنت طلبان مركزي درگرفت كه قواي نظامي آنان را بشدت سركوب كردند. ژرژ كمي بعد قانون اساسي را لغو و دولت ديكتاتوري ژنرال متاكساس را حاكم كرد.درسال 1939 جنگ جهاني دوم در اروپا آغاز شد. در 29 اكتبر 1940 ايتالياي متحد به يونان هجوم برد ولي به آلباني عقب رانده شد. آلمان نازي براي تكميل استيلاي خود بر بالكان‌، در آوريل 1941به يونان ويوگسلاوي حمله برد ولي نيروهاي كمكي انگليس، استراليا و زلاندنو به ياري يونان شتافتند. با سقوط يوگسلاوي توسط آلمان، مرز يونان از آن سو نيز مورد تهاجم آلمانها واقع شد و سرانجام در ماه مه ، آلمان نازي بر نواحي عمده يونان دست يافت و شاه نيزبه خارج گريخت.يك ماه بعدچتربازان آلماني جزيرهء كرت را گرفتند.تلفات يونانيان در جنگ جهاني دوم بالغ بر 000، 500 تن بود و واحدهاي تبعيدي ارتش يونان بيشتر در مصر و ساير جبهه هاي افريقا دوشادوش متفقين مي جنگيدند. سرانجام در ماه اكتبر سال 1944 نيروهاي بريتانيايي وارد يونان شدند و بتدريج كشور را از وجود آلمانها پاك كردند، هرچند كه بارتيزانهاي يوناني در اين پيروزي نقش بزرگي بعهده داشتند.با پايان جنگ جهاني دوم، جنگ داخلي يونان براه افتاد. شاه به كشور بازگشت و پارتيزانهاي كمونيست خواستار بدست گرفتن قدرت گرديدند. روابط با دول صنعتي غرب رو به گسترش نهاد و پس از ژرژ دوم برادرش پل اول پادشاه يونان شد.جنگ داخلي با كمونيستها در زمان او نيز ادامه يافت تا اينكه كمونيستها در سال 1950 ميلادي مقهور قواي دولتي شدند و بدين ترتيب خطر استقرار حكومت كمونيستي در يونان پايان پذيرفت.

nafas
14-08-2009, 13:14
نگاهی به تقویم مصر و روم باستان


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تقویم سنگی مربوط به روم باستان

تقویم سنگی مربوط به روم باستان ایده استفاده از تقویم از دیرباز برای مشخص کردن زمانهای آینده و گذشته وجود داشته است. برای مشخص کردن اینکه چه مدت به برگزاری مراسم یا جشنهای مذهبی و ... باقی مانده است و یا چه مدت زمان از وقوع یک حادثه گذشته است. شاید تعجب کنید اگر بدانید که تقویم های مختلفی که هم اکنون وجود دارد، اغلب با توجه به شرایط جغرافیایی بوجود آمده است. بعنوان مثال در کشور های سردسیر مفهوم سال با پایان زمستان مشخص می شود و در کشورهای گرمتر که مفهوم فصل کمتر مشاهده می شود ملاک محاسبه تقویم، حرکت ماه می باشد.

قدیمی ترین معیار ساخت تقویم نوع قمری (Lunar) می باشد که بر اساس حرکت ماه و پیداشدن ماه جدید در آسمان می باشد هرچند قبل از آن مصری ها دریافته بودند که طغیان نیل دارای نظم مشخصی می باشد و می توانند از آن بعنوان معیاری برای گذشت زمان استفاده کنند.

تقویم مصری

مصریان باستان از تقویمی استفاده می کردند که در آن یکسال شامل 12 ماه 30 روزه بود. آنها متوجه مشکلاتی که این تقویم داشت شده بودند چرا که بتدریج تغییر فصل در روزهای غیر مشابه سال انجام می شد و گویی زمان تغییر فصل در تقویم در حال حرکت می باشد. آنها در حدود 4000 سال پیش از میلاد تصمیم گرفتند که در پایان هر سال 5 روز به سال اضافه کنند تا مشکل تغییر فصل را حل کنند. این 5 روز برای آنها جز روزهای جشن و تعطیلات محسوب می شد و در این روزها کار نمی کردند.

جای تعجب است اما پاپیروس های مصری نشان می دهد که مصریان باستان مدت زمان گردش زمین بدور خورشید را دقیقآ معادل 356 و یک چهارم روز تعیین کرده بودند ولی متاسفانه برای حل مشکل کسری یک چهارم روز اندیشه خاصی نکرده بودند. به همین دلیل پس از گذشت 1460 سال خورشیدی - معادل چهار بازه 365 سال خورشیدی - تعداد سالهای گذشته شده مصری معادل 1461 سال میشد. نتیجه آنکه تقویم تابستان را نشان می داد حال آنکه آب و هوا، وضعیت زمستان را!


قسمتی از یک پاپیروس حاوی تقویم مصری مصریان باستان علاوه بر تقویم خورشیدی از نوعی تقویم مذهبی نیز استفاده می کردند که مبنای آن حرکت ماه بدور زمین بود. آنها این حرکت را معادل بسیت و نه و نیم (29.5) روز می دانستند. اهمیت این تقویم در آن بود که با پدیده هایی که در آسمان می دیدند مانند حرکت و چرخش ستارگان و صور فلکی هماهنگتر بود.


تقویم رومی

هنگامی که رومی ها بصورت یک قدرت بزرگ در جهان مطرح شدند، مشکل داشتن تقویم مناسب برای آنها بیشتر احساس شد بخصوص که رومی ها اغلب به خرافات اعتقاد داشتند و همواره به مسائل پیچیده نگاه می کردند. برای چند لحظه به نحوه ابداع نگارش اعداد آنها فکر کنید و ببیینید که چقدر ناکارآمد است! (XXVIIM ...)

آنها اینگونه عمل کردند که ماه های سال 29 یا 31 روز است به غیر از فوریه که 28 روز می باشد. بنابراین چهار ماه را 31 روزه، هفت ماه را 29 روزه و یک ماه را 28 روزه در نظر گرفتند! با این وجود یکسال آنها معادل 12 ماه و یا 355 روز می شد، لذا مجبور شدند که یک ماه جدید تعریف کنند که آنرا مرسدونیوس (Mercedonius) نام نهادند که یکسال در میان 22 یا 23 روز آنرا محاسبه میشد.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

قسمتی از یک پاپیروس حاوی تقویم مصری

حتی با وجود داشتن مرسدونیوس دقت تقویم کم بود و استفاده از آن بسیار مشکل. لذا به فرمان پادشاه وقت در سال 45 قبل از میلاد یکی از منجمان پیشنهاد کرد که آن سال را معادل 445 روز در نظر بگیرند تا مشکلاتی که پیش آمده بود حل شود و تقویم به حالت اولیه و متناسب با تغییرات فصول در آید. پس از آن آنها ماه های سال را 30 یا 31 روز در نظر گرفتند (به غیر از فوریه) و چون به این مسئله آگاه بودند که یکسال خورشیدی معادل 365 روز و 6 ساعت می باشد هر چهار سال یکبار یک روز به سال اضافه می کردند.

تغییر دیگری که آنها در این زمان بر روی تقویم خود قرار دادند این بود که ابتدای سال را به اول ژانویه منتقل کردند حال آنکه تا قبل از آن اواخر ماه مارچ که معادل بود با اول بهار بعنوان ابتدای سال در نظر گرفته می شد.

nafas
14-08-2009, 13:15
ژولیوس سزار سردار وسیاست مدار بزرگ رومی کسی که پایه گذار سیستم امپراطوری در روم بود هدف این بار مقاله شخصیت های ما است او در رم به سال 100 قبل از میلاد به دنیا امد او متعلق به خاندان بزرگ ژولیاییها بود که جزء خاندان ها ی معروف رومی بود
عموی همسرش ماریوس رهبر اکثریت در سنای روم بود که هفت بار هم کنسول روم شده بود سزار در سال84 بیش از میلاد ازدواج کرد ولی هرگز صاحب بچه نشد وقتی سولا دشمن ماریوس دیکتاتور روم شد سزار در لیست افراد اعدام ی قرار گرفت ا ما بخت یار او بود واو توانست برای مدتی مخفی بشود تا خشم سولا کم بشود ولی در نهایت بنا به دستور سولا تبعید شد وتا سال 78 قبل از میلاد وسقوط سولا به رم بازنگشت او اکنون 22 ساله بود او که نتوانسته بود در رم پیشرفت کند به جزیره رودس رفت ودر انجا سخنگوی وفن کلام را تمرین کرد او دوباره در سال 73 در حالی که سخنرانی قوی شده بود به روم باز گشت او همچنین در مدرسه پوننیفیست هم پذیرفته شد
در سال 71 قبل از میلاد پمپی بعد از شکست یک سردار شورشی در اسپانیا به روم بازگشت در همان زمان کراسوس سردار دیگر رومی هم اسپارتاکوس را در جنوب ایتالیا نابود کرد هم سزار وهم پمپی برای اداره کنسول روم انتخاب شدند وکراسوس هم سومین کنسول روم شد در سال 69 قبل از میلاد هم سزار به سمت رییس دارایی انتخاب شد ودر سال 65 بخاطر هزینه های گراف مسابقات گلادیاتوری او مجبور شد از کراسوس مایه دار قرض کند که همین موضوع موجبات نزدیکی این دو نفر را فراهم کرد
وقتی در سال 60 قبل از میلاد شزار با سمت حاکم اسپانیا به روم بازگشت با کراسوس وپمپی اتحاد سهگانه را بوجود اورد که برای گسترش روم تلاش کنند این اتحاد قدرت سنا را کاهش داد برای افزایش قدرت اتحاد سزار دخترش جولیا را به پمپی داد در سال 59 قبل از میلاد او دوباره به سمت کنسولی روم منصوب شد و اینبار حکومت گل روم را به دادند در ان زمان کل شمالی همچنان منطقه ای ازاد بود و طی 2 قرن رومیان نتوانسته بودند از این منطقه جلوتر بروند بهانه حمله هم بوسیله یکی از قبایل متحد روم به سزار داده شد او برای سرکوب گلهای هلووتی به سمت سویس کنونی حرکت وانها را مطیع خودش کرد بعد او ژرمنهای سلتیکی را خرد کرد وبه سمت داخل گل حرکت کرد در سال 57 قبل از میلاد با شکست نروانتیها تمام گل شمالی در اختیار روم قرار گرفت اما گلها ارام ننشتند شخصی به نام ورسن ژتوریکس تمام گل را دعوت به شورش گرد وبا شورشهای متوالی لژیونهای رومی را خسته وناامید کرد اما سزار هم مرد نبرد بود او باقدرت سخنوری خودش لژیونها را مطیع کرد بعد با تصرف چند منطقه اذوقه مورد نیازش را تامین کرد وبه پایتخت ارون ها حمله کرد برای اولین بار سزار هم طعم شکست را در پای قلعه ژرگوی چشید اما سزار دوباره حمله کرد اما اینبار بجای حمله مستقیم اقدام به محاصره انها کرد گلها از سرتاسر فرانسه به کمک ژریکتوس در امدند اما تنووانستند محاصره را بشکنند سرانجام در سال 51 قبل از میلاد گرسنگی وبیماری سردار گلها را وادار به تسلیم کرد
اما در سنا کسی از پیروزی سزار خوشحال نشد متحد مهم سزار در روم کراسوس هم در سال53 قبل از میلاد در نبرد کاره بوسیله سربازان پارتی کشته شده بود واین امر حایگاه سزار را در سنا تضعیف کرده بود با مرگ جولیا دختر سزار در سال قبل هم رابطه سزار وپمپی شکراب بود در سال 52 پمپی تنها کنسول روم بود با تحریک او سنای روم دستور داد تا در سال 49 قبل از میلاد کلیه سربازانش را مرخص کند وبه روم بازگردد وگرنه دشمن ملت است سنا به پمپی تکیه کرده بود سربازان پمپی بیش از سزار بود ولی انها اماده جنگ نبودند واین درحالی بود که سربازان سزار را کهنه سربازان جنگ با گلها تشکیل میداد در سال 49 سزار با شکست 2 سردار پمپی به داحل روم وارد شد وبه سرعت با تصرف مارسی ساردندی وسیسیل مخالفانش را درهم کوبید پمپی هم به یونان گریخت او تبدیل به دیکتاتور روم شد تا در سال بعد کنسول انتخاب شود سپاهیان سزار به سمت یونان رفتند واین سردار را در فارسالوس شکست داد پمپی موفق شد جانش را بردارد وبه مصر بگریزد ولی انجا بدست عوامل سزار کشته شد با مرگ پمپی بنظر میرسید نبرد داخلی تمام شده ولی اینگونه نبود سزار که به روم رفته بود با کلوپاترا ملاقاتهایی داشت که حاصل ان فرزندی برای او بود وهمینطور ملکه شدن کلوپاترا . او در سال 47 قبل از میلاد بار دیگر طرفداران پمپی را در تاپسوس شکست داد ودر سال 46 هم قیام دیگری در اسپانیا را درهم کوبید
حال دیگر زمان تبدیل او به امپراطور روم بود اما در هنگام ورود او به سنا برای رسیدن به به این عنوان با 23 ضربه کارد از پادرامد در میان قاتان دوستان شخصی سزار هم دیده مشدند مثل گایوس بروتوس واین جمله تاریخی از او یادگار ماند"آه بروتوس تونیز؟" مرگ سزار موجب دوره جدیدی از هرج ومرج در روم شد
سزار بزرگترین سردار روم بود او در شمال به پیروزیهای قاطی دست یافت وتمام اروپای وحشی ان زمان را زیر پرچم روم دراورد او حتی به انگلستان هم لشکر کشید اگر زنده میماند شاید سرزمین ما هم طعم شمشیر او را می چشید 7نبرد بزرگ او باپیروزی خرد کننده هنوز درحافظه تاریخ است

nafas
14-08-2009, 13:17
اینبار در ادامه زندگینامه ها به سراغ شارلمانی پادشاه فرانکها وامپراطور روم مقدس رفتیم تا نگاهی به زندگی او بیندازیم او در طی دوران سلطنت خودش تقریبا تمام اروپای غربی و مرکری را زیر یک پادشاهی در اورد پادشاهی او خیلی بعد از مرگش دوام نیاورد تبدیل به دو بخش فرانسه و امپراطوری مقدس روم شد شارلمانی با پاپ روابط دوستانه و نزدیکی داشت که تا پایان عمر هم ان را حفظ کرد
او در سال 742 میلادی بدنیا امد او فرزند پپین قد کوتاه رهبر فرانکها بود پپین یکی از حاکمان پادشاهی فرانکها بود با ضعیف شدن پادشاه فرانکها پپین در سال 751 به قدرت رسید در ازای حفاظت از سرزمینهای پاپ پپین توانست تایید پاپ را هم بدست بیاورد پاپ استفان دوم در 754 رسما بر سر پپین تاج گذاشت در دوران سلطنت پدرش شارلماانی رهبری سپاه فرانکها در دفاع از سرزمین پاپ را برعهده داشت و توانست سرزمین اکوانته در جنوب فرانسه امروزی را برای فرانکها فتح کند بر اثر همین جنگها شارلمانی توانست به اموخته های مهمی دست پیدا کند اهمیت قدرت وروابط سیاسی برای ساخت قدرت در این دوران زندگی به او اموخته شد با مرگ پپین سرزمین او میان دو برادر تقسیم شد شارلمانی برای سه سال در عنوان پادشاهی با برادرش همراه بود با مرگ ناگهانی ومشکوک کارلومون در سال 771 او تبدیل به تنها پادشاه فرانکها شد این شروع قدرت با سفر او به روم وگرفتن پشتیبانی پاپ هم همراه شد شارلمانی بعد از این ماجراها یک سری جنگها ونبردهای طولانی برای گسترش امپراطوری فرانکها را شروع کرد اولین حرکت او بر ضد ساکسونها بود ساکسونها اخرین قبیله ازاد وغیر مسیحی مرکز المان بودند که با غارت پیوسته مرزهای فرانکها برای انها دردسر درست میکردند وشارلمانی علاوه بر تلاش برای رفع این مزاحمت ها میخواست اینها را مسیحی کند اولی حمله شارلمانی به ساکسونها در 772 بوقوع پیوست ولی این قوم جنگجو تا 32 سال بعد هم همچنان زیر یوغ فرانکها قرار نگرفتند در سال 782 شارلمانی ساکسونی را به عنوان منطقه فرانکها اعلام کرد ودر انجا کلیسا ساخت اما ساکسونها مرتب شورش میکردند شارلمانی دهها نبرد دیگر برعلیه ساکسونها کرد و رؤسای قبایل انها را به اسارت گرفت تا توانست کار خوش را به سرانجام برساند وقتی برای بار صدم در سال 792 در ساکسونی شورش شد او بسیاری از ساکسونها را تبعید کرد وبه جایش مردم فرانک اورد عاقبت در سال 804 میلادی ساکسونی بطور کامل وتام تحت سلطه فرانکها درامد او ساکسونها را برای شکست اوارها واسلوها در مرزهای شرقی سرزمینش استفاده کرد او در بین سالهای 791 تا 794 اوارها و اسلاوها را مجبور کرد تا خراجگذار او باشند مناطق زندگی انها هم که شامل مجارستان اتریش کرواسی واسلونی امروزی میشد به مناطق تابعه او تبدیل شدند ونقش محافظ امپراطوری فرانک در مقابل اقوام وحشی را ایفا کردند
او در طی زد وخوردهایش با ساکسونها در جنوب هم جنگید و در سال 773 به درخواست پاپ برای باری جنگ با لومباردها به شمال ایتالیا رفت او پادشاه لوبارد را نابود وخودش حاکم لومباردی شد بخاطر کار او حمایت پاپ را هم جلب کرد
در سال 778 او ایبار به سوی اسپانیا و اندلس اسلامی حرکت کرد در اولی تهاجم او در زاراگوسا متوقف شد اما در تهاجم بعدی توانست بخش شکال اسپانیا را به تصرف خوش در بیاورد در هنگام بازگشت جناح چپ شارلمانی که تحت نظارت فرمانده رولند بود بوسیله باسکیها مورد شبیخون و حمله قرار گرفت وحسابی داغون شد این اتفاع بعدها در یکی از شهرهای حماسی و افسانه ای قرون وسطی به نظم درامد پیروزی های پیدرپی شارلمانی باعث شد تا دوباره مناطق امپراطوری روم غربی زیر لوای یک حکومت در بیاید این موضوع مهمی بود بیزانس همچنان مناطق ایتالیا را جرءمایلمک خودش میدانس واین موضوع برای پاپ خیلی مهم بود تا از زیر پرچم ارکتدس ها خارج بشود در سال 799 پارلمانی برای کمک به جانشین پاپ ادریان که به نام لئوی سوم معروف شده بود به ایتالیا امد شارلمانی شورش رم را سرکوب کرد و در روز کریسمس سال800 میلادی – توضیح اینکه تا قبل از رسم شدن تقویم گیریگوری اول سال مسیحی 25 دسامبر روز تولد حضرت مسیح بود - پاپ لئو سر شالمانی تاج امپراطوری روم را گذاشت واو را امپراطور روم مقدس نامید برای جلوگیری از هر اقدام شرورانه بیزانس این کشور تا 12 سال بعد هم از موضوع پاجگذاری شارلمانی خبردار نشد شارلمانی بنوعی بانی سیستم فئودالی هم بود او به قبایل جنگو سرزمینهایی را عطا میکرد ودر مقابل از انها باج وخراج سالیانه و سرباز برای جنگ میخواست سیستم فئودالی تا زمان انقلاب صنعتی در اروپا باقی ماند او لقبهای کنت و مارکی (نجیب زاده های محافظ قصر ومنطقه خاص) ار هم بوجود اورد شارلمانی یک نوع فرد گرای کامل هم بود او پیشوای تمام موارد نظامی سیاسی اقتصادی وقضایی در سرزمین خودش هم بود
شارلمانی به عنوان شاه جنگجوی ایده ال تمام قرون وسطی هم معروف شده است او در سال 814 میلادی دار فانی را وداع گفت سرزمینی که او با خون دل بدست اورده بود خیلی زود به دو تکه تقسیم شد فرانسه وامپراطوری روم مقدس در المان در واقع اینطور میتوان فکر کرد که او امپراطوریش را روی دوش خودش بنا کرده بود وبا رفتنش این امپراطوری زود از هم پاشید

nafas
14-08-2009, 13:19
بیزانس نام پایتخت بیزانس امپراطوری روم شرقی است که بر کل امپراطوری اطلاق می شد. این امپراطوری، یعنی امپراطوری بیزانس یا روم شرقی از 330 تا 395 در قسمت شرقی قلمرو روم به وجود آمد و تا سال 1461 میلادی پایدار بود.

تاریخ این امپراطوری به سه بخش تقسیم می شود :

1- عهد امپراطوری رومی عمومی که دنباله دوران روم باستان است. (330 تا 641 میلادی)
2- عهد امپراطوری رومی و یونانی (641 تا 1204 میلادی) در این دوره یونانی و شرقی شدن امپراطوری کاملاً تحقق یافت و عربها و اسلاوها کاملاً مطیع آن شدند.
3- عهد امپراطوری منقسم (1204 تا 1461 میلادی) که در طی آن لاتینیان، بیزانسیان و ترکان با یکدیگر مشغول نزاع بودند.

پایتخت بیزانس در محل استانبول امروزی در 667 قبل از میلاد به دست یونان بناشد و به سبب موقعیتی که بر تنگه بُسفر داشت، از همان ابتدا اهمیت فراوان یافت. در جنگهای پلوپوزی چند بار در میان دو سپاه دست بدست شد تا اینکه در 196 بعد از میلاد در دورة امپراطوری سوروس رومیها آن را گرفتند در 320 میلادی به امپراطور کنستانتین شهر جدیدی در این محل ساخته شد که همان قسطنطنیه (اسلامبول امروزی) است و بعدها پایتخت امپراطوری روم شرقی گردید.

قسطنطنیه یک بار در جنگهای صلیبی از سوی مسیحیانی که از اروپای غربی آمده بودند و غذا و پوشاکی نداشتند تاراج شد و پس از آن امپراطوری بیزانس به امپراطوری لاتینی به قسطنطنیه و ممالک مستقل تجزیه شد.

در سال 1261 میلادی میخائیل فرمانروای نیقیه، قسطنطنیه را تصرف کرد و امپراطوری قدیمی را تا حدودی تجدید کرد. اما سرانجام در دورة کنستانتین نهم در سال 1453 قسطنطنیه به تصرف سلطان محمد فاتح در آمد و بدین ترتیب امپراطوری هزار ساله بیزانس از بین رفت و دولت عثمانی جانشین آن گردید.
نام قسطنطنیه نیز به اسلامبول (شهر اسلام) تغییر یافت.

منابع:
لغت نامه دهخدا

nafas
14-08-2009, 13:20
معماری رومی وار
از ویکی پدیا

معماری رومانسک اصطلاحی است که جهت تشریح موضوعی از اروپا که معماری را در اواخر قرن ۱۰ تحت تأثیر قرار داد و در روش گوتیک دخالت خود در طول قرن ۱۲. روش رومانسیک در انگلستان بصورت سنتی‌تری به نام معماری نورمان خوانده شد. معماری رومانسیک با کیفیت توده‌ای آن، دیوارهای ضخیمش، طاقهای گردش، پایه‌ها محکم، تاقهای فنری برجهای بزرگ و دالانهای تزئین شده‌اش شناخته شده‌است. هر ساختمانی شکل واضحی را نشان می‌دهد و به ندرت دارای نقشه‌های معمولی متقارن هستند بنابراین نمای کلّی آنها نسبت به ساختمانهای گوتیک که دنبالروش است ساده‌تر به نظر می‌رسد. این روش درست در طول اروپا قابل تشخیص است علیرغم خصوصیات علی و مواد مصرفی متفاوت. اگر چه قلعه‌های زیادی دراین دوره وجود داشت اما آنها قابل قیاس با کلیساهای غیرقابل شمارش که بهترین آنها کلیساهای صومعه بود نیستند بیشتر آنها هنوز موجودند که بیش کامل و به ندرت قابل استفاده. کاندرال زیر، چپ و کلیسای گوتیک بانوی ما رومانسیک ابتدا بوسیله چارلز و می‌گرویل باستان‌شناس بکار رفت او در اوایل قرن ۱۹ جهت تشریح معماری اروپای غربی از قرن ۳الی ۵ زمانی که تاریخ بیشتر ساختمانها مشخص نبود به کاربرد بنابراین شرح آن قابل اثبات نیست. این اصطلاح در حال حاضر برای دوران محدودتری از اواخر قرن ۱۰ قرن ۱۲ به کار می‌رود. لغت جهت توضیح روشی به کار می‌رود که قرون وسطایی شناخته شده و دلالت بر گوتیک دارد هنوز طاقهای رومی را در خود دارد و بنابراین به نظر می‌رسد ادامه پشت روم باشد البته خیلی ساده‌تر و نوعی با تکنیکهای حاذقانه کمتر است. اصطلاح پیش- رومانسیک بعضی مواقع به معماری آلمان در دوران کارولینگیان و اوتانیان اطلاق می‌شود در حالیکه رومانسیک اولیه به ساختمانهای ایتالیائی، اسپانیائی و قسمتی از فرانسه که خصوصیات رومانسیک دارند اما از لحاظ زمانی به دوران ماقبل صومعه کلانی می‌رسند گفته می‌شود. تاریخ بامبورگ کاتدرال مطلبی مجزا از تعداد زیادی از کلیساهای بزرگ رومانسیک از سنت آلمان ارائه داده‌است.
پایه ، اساس معماری رومانسیک یک روش متمایز بود که در سطح اروپا از زمان امپراطوری رومان انتشار یافت علیرغم نقش هنر تاریخی قرن نوزدهم که معماری رومانسیک ادامه‌ای از رومان بود در حقیقت تکنیکهای ساختمان‌سازی رومان با آجر و سنگ به شدت در بیشتر قسمتهای اروپا از بین رفته بود و دربیشتر کشورهای شمالی اصلاً پذیرفته نشده بود مگر در ساختمانهای اداری در حالیکه در اسکاندیناوی اصلاً شناخته نشود.
مدت زمان کمی پس از آخن کاتدرال دستنویس‌های قابل ملاحظه‌ای از قرن ۹ وجود دارد که نشان دهنده نقشه ساختمان صومعه اس تی گان در سوئیس است نقشه‌ای با تمام جزئیات است با دیرنشین‌های مختلف و سطوح عملکرد آنها. بزرگترین ساختمان کلیسا است که نقشه آن بطور متمایزی آلمانی است. دارای دو برآمدگی در دو انتهایش است همچنین سازماندهی که دارد عموماً درجای دیگری دیده نمیشود. خصوصیت دیگر کلیسا تقسیم‌بندی منظم، نقشهٔ گرد برج صلیب است که مقیاسی است برای تمام نقشه. این خصوصیات هر دو در رومانسیک پیشین کلیسای مایکلز، هیلدشایم دیده می‌شود ۱۰۳۰-۱۰۰۱. معماری روش رومانسیک به طور هم زمان در شمال ایتالیا، قسمتهایی از فرانسه و پنسیلوانیای ایبریایی در قرن دهم و قبل ازتأثیرگذاری صومعه‌های کلونی گسترش یافت. این روش را بعضی مواقع رومانسیک اولیه یا لامبارت رومانسیک مینامیوند که خصوصیات آن: دیوارهای ضخیم، فقدان مجسمه و وجود طاقهای تزئینی ریتمیک به عنوان کمربند لامبارت شناخته شده‌است.
سیاست کاتدرال ساینت فرانت، پری جوکس، فرانسه دارای پنج گنبد شبیه کلیسای بیزانتین می‌باشد اما با ساختمان رومانسیک. چارل ماگنی بوسیله پاپ در روز کریسمس در سال ۸۰۰ بعد از میلاد در پیترز با سیلیکا بوسیله پاپ تاج‌گذاری شد به این منظور که امپراطوری روم غربی قدیم را بازسازی نماید. روند سیاسی چارل ماگنی ادامه یافت تا زمانیکه بیشتر اروپا را تحت سیطره خود قرار داد. همراه با ورود تدریجی ایالت سیاسی مجزا که در حقیقت به ملتها جوش خورده بودند. چه بوسیله وفاداران یا شکست خوردگان، پادشاهی آلمان به امپراطوری مقدس روم خاتمه داد. تصرف انگلیس بوسیله ویلیام، دوک نرماندی در هر بر ۱۰۶۶ باعث اتحاد آن کشور شد همچنین اتحاد ساختمان قلعه‌ها و کلیساها که باعث استحکام حضور نورمن گردید. در آن زمان هنگامیکه ساختمانهای به جا مانده از امپراطور روم قبلی روبه انحطاط نهاد و آموزش‌ها و صنعت آن ناپدید گردید ساختمانهای گنبدهای آجری و حکاکی‌های معماری تزئینی بدون تنزل با تمام جزئیات ادامه یافت. اگر چه به شکل عظیمی تا سقوط روم در امپراطوری مستحکم بیزانتین بدون تنزل ادامه یافت. کلیساهای گنبددار استانبول و اروپای شرقی معماری شهرهای معینی را تحت تأثیر قرار دادند. بخصوص از طریق تجارت و جنگهای صلیبی. قابل ملاحظه‌ترین ساختمان، مارکز باسیلیکا، ونیز است اما تعداد زیادی نمونه‌ها با معروفیت کمتر وجود دارد. به خصوص در فرانسه مانند کلیسای سانیت، فرانت، پری گوکس و آنگولیم کاتدرال. بیشتر اروپا بوسیله فئودالیسم تحت تأثیر قرار گرفتند در فئودالیسم رعیت‌ها تصدی زمینهایی را که در آن کار می‌کردند درازای خدمات ارتشی از روسای محلی گرفتند. نتیجه آن این بود که می‌توان آنها را برتر نامید نه تنها در مشاجرت محلی بلکه جهت پیروی پادشاهان برای مسافرت در سطح اروپا به جهت جنگهای صلیبی اگر از آنها خواسته میشد. جنگهای صلیبی ۱۲۷۰-۱۰۹۵ باعث مهاجرت افراد زیادی شد و همراه با آنها عقاید و مهارتهای تجاری انتقال یافت به خصوص آنهایی که در ساخت استحکامات و کارهای فلزی جهت آماده‌سازی ارتش دخالت داشتند که این موارد جهت، ساخت و تزئین ساختمانها نیز به کار میرفت. مهاجرت مداوم مردم،رهبران ، اشراف، اسقف‌ها، صنعتگران و رعایا عامل مهمی درایجاد تجانس روشهای ساختمان‌سازی و روش شناخته شده رومانسیک علیرغم تفاوتهای محلی بود. در کلیسای آندروز، کراکو، برجهای جفت در نقشه هشت ضلعی هستند و دارای گنبدهایی با روش دوران باروک می‌باشند.
مذهب در سطح اروپا در اواخر قرن یازده و قرن دوازده رشد بی‌سابقه‌ای در تعداد کلیساها دیده می‌شود. تعداد زیادی از این ساختمانها بزرگ و کوچک هنوز موجودند که شامل کلیساهای بسیار شناخته شده مانند سانارماریا در کاسمدین روم، باپتیستری در فلورانست و سان ژنوماگیوردر ورانو می‌باشد.

nafas
14-08-2009, 13:23
قسمت اول :

پيدايش‌ روم‌

پورهوس‌
24-1- پولوبيوس‌ مي‌پرسد: «چه‌ كسي‌ تا اين‌ درجه‌ كاهل‌ و ناچيز است‌ كه‌ نخواهد بداند روميها با چه‌ وسايل‌ و به‌ كمك‌ چه‌ نظام‌ و سياستي‌ موفق‌ شدند در كمتر از پنجاه‌ و سه‌ سال‌ تمام‌ دنياي‌ مسكوني‌ را تحت‌ رقيت‌ دولت‌ واحد خود در آوردند- كاري‌ كه‌ در سراسر تاريخ‌ نظير نداشت‌؟ چه‌ كسي‌ ممكن‌ است‌ آن‌ قدر غرق‌ مطالعات‌ ديگر باشد كه‌ مطلبي‌ را از تحقيق‌ و يادگيري‌ اين‌ نكته‌ مهم‌تر بداند؟» البته‌ اين‌ بررسي‌ كاملاً جايز است‌ و شايد بعداً به‌ آن‌ بپردازيم‌؛ ليكن‌ از زماني‌ كه‌ پولوبيوس‌ اين‌ مطالب‌ را مي‌نوشت‌ تاكنون‌ تعداد فتوحات‌ آن‌ قدر بوده‌ است‌ كه‌ ما نمي‌توانيم‌ وقت‌ زيادي‌ صرف‌ هر يك‌ از آنها بكنيم‌. در اين‌ كتاب‌ ما، سعي‌ كرده‌ايم‌ نشان‌ بدهيم‌ كه‌ سبب‌ اصلي‌ غلبه‌ي‌ روم‌ بر يونان‌ از هم‌ گسيختگي‌ دروني‌ تمدن‌ يونان‌ بوده‌ است‌. هيچ‌ كشور بزرگي‌ مغلوب‌ نمي‌شود، مگر اينكه‌ از داخل‌ رو به‌ فساد بگذارد. قطع‌ جنگلها و استفاده‌ي‌ بد از اراضي‌، نابود كردن‌ فلزات‌ قيمتي‌، تغيير جهت‌ راههاي‌ تجاري‌، برهم‌ خوردن‌ حيات‌ اقتصادي‌ بر اثر بي‌نظميهاي‌ سياسي‌، فساد دموكراسي‌ و خاندانهاي‌ سلطنتي‌، تباهي‌ اخلاقي‌ و بي‌علاقگي‌ به‌ وطن‌، زوال‌ و نابودي‌ جمعيتها و جانشين‌ شدن‌ سربازان‌ اجير به‌ جاي‌ سربازان‌ دائمي‌، به‌ در رفتن‌ جان‌ و مال‌ انساني‌ در جنگهاي‌ برادركشي‌ و از بين‌ رفتن‌ استعدادهاي‌ مردم‌ در نتيجه‌ي‌ انقلابها و ضد انقلابهاي‌ خونين‌ - همه‌ي‌ اينها منابع‌ و سرچشمه‌هاي‌ حياتي‌ يونان‌ را از بين‌ برده‌ بودند، آن‌ هم‌ درست‌ هنگامي‌ كه‌ حكومت‌ كوچكي‌ در كنار رود تيبر، كه‌ به‌ دست‌ آريستو كراسي‌ ظالم‌ ولي‌ دورانديشي‌ ايجاد شده‌ بود، دسته‌هاي‌ سربازان‌ جنگجو از زمين‌ داران‌ تربيت‌ مي‌كرد، همسايگان‌ و رقيبان‌ خود را از پا در مي‌آورد، محصولات‌ كشاورزي‌ و معدني‌ مديترانه‌ را غصب‌ مي‌كرد و سال‌ به‌ سال‌ به‌ ماندگاههاي‌ يوناني‌نشين‌ روم‌ پيشرفت‌ مي‌كرد. تمام‌ اين‌ اجتماعات‌ كهن‌ كه‌ روزي‌ به‌ ثروت‌ و دانشمندان‌ و هنرهاي‌ خود مي‌باليدند، امروز در اثر جنگ‌ و غارتهاي‌ ديونوسيوس‌ اول‌ و پيشرفت‌ روم‌، كه‌ به‌ صورت‌ مركز بازرگاني‌ رقيبي‌ در آمده‌ بود، تهي‌دست‌ شده‌ بودند. قبايل‌ بومي‌، كه‌ قرنها قبل‌ به‌ دست‌ يونانيها اسير شده‌ يا به‌ داخل‌ سرزمينها فراري‌ داده‌ شده‌ بودند، به‌ نحو روزافزوني‌ به‌ تعدادشان‌ افزوده‌ مي‌شد؛ در حالي‌ كه‌ اربابان‌ آنها براي‌ آسايش‌ خود سقط‌ جنين‌ و بچه‌كشي‌ مي‌كردند. ديري‌ نگذشت‌ كه‌ همين‌ قبايل‌ بومي‌ ادعاي‌ تملك‌ جنوب‌ ايتاليا را كردند. شهرهاي‌ يوناني‌ براي‌ جلب‌ كمك‌ به‌ روم‌ متوجه‌ شدند؛ روم‌ به‌ كمكشان‌ رفت‌ و آنها را در خود مستحيل‌ كرد.
تاراس‌ ، متوحش‌ از توسعه‌ي‌ روم‌، براي‌ جلب‌ كمك‌، به‌ شاه‌ جوان‌ سلحشور اپيروس‌ متوسل‌ شد. در آن‌ سرزمين‌ بديع‌ و كوهستاني‌، كه‌ ما آن‌ را به‌ نام‌ آلباني‌ جنوبي‌ مي‌ناميم‌، از زماني‌ كه‌ دوريها معبدي‌ براي‌ زئوس‌ در دودونا ساخته‌ بودند، فرهنگ‌ يوناني‌، پايگاه‌ ناپايدراي‌ يافته‌ بود. در 295، پورهوس‌، كه‌ نسب‌ خود را به‌ اخيلس‌ مي‌رساند، پادشاه‌ مولوسينها شد كه‌ قبيله‌ي‌ برتر ناحيه‌ي‌ اپيروس‌ بودند. وي‌ مردي‌ زيبا و جسور و حكمراني‌ مستبد ولي‌ محبوب‌ القلوب‌ بود. ابتدا او مي‌پنداشتند كه‌ وي‌ مي‌تواند افسردگي‌ آنها را باگذاردن‌ پاي‌ راستش‌ بر پشت‌ به‌ خاك‌ افتاده‌ي‌ آنان‌ شفا دهد. هيچ‌ كس‌ هم‌ آن‌ قدر فقير نبود كه‌ نتواند احسان‌ او را بلاجواب‌ بگذارد. چون‌ تارانيتنها به‌ او متوسل‌ شدند، فرصت‌ را مغتنم‌ شمرد و به‌ اين‌ فكر افتاد كه‌، همان‌ طور كه‌ اسكندر خطر شرق‌ يعني‌ ايران‌ را منكوب‌ كرده‌ بود، او نيز خطر غرب‌ يعني‌ روم‌ را از ميان‌ بردارد؛ و با اين‌ شجاعت‌ اصالت‌ نسب‌ خود را به‌ اثبات‌ رساند. در سال‌ 281، با بيست‌ و پنج‌ هزار پياده‌ نظام‌ و سه‌ هزار سواره‌ نظام‌ و بيست‌ فيل‌ از درياي‌ يونيا (آدرياتيك‌) گذشت‌؛ يونانيها فيل‌ و فلسفه‌ي‌ رازوري‌ را از هند به‌ ارمغان‌ آورده‌ بودند. در هراكليا با روميان‌ روبه‌رو شد و «فتحي‌ پورهوسي‌» نصيبش‌ شد؛ به‌ اين‌ معنا كه‌ تلفاتش‌، چه‌ از حيث‌ نفرات‌ و چه‌ از حيث‌ مواد، آن‌ قدر زياد بود كه‌ وقتي‌ يكي‌ از سردارانش‌ او را تبريك‌ گفت‌، با اين‌ جواب‌ كه‌ «با يك‌ پيروزي‌ ديگر از اين‌ قبيل‌ كارم‌ ساخته‌ است‌»، عبارتي‌ به‌ زبان‌ آورد كه‌ در تاريخ‌ به‌ يادگار ماند. روميها كايوس‌ فابريكيوس‌ را نزد او فرستادند تا اسرا را ردو بدل‌ كنند. پلوتارك‌ مي‌گويد:
موقع‌ شام‌ در ميان‌ همه‌ گونه‌ موضوعاتي‌ كه‌ مورد گفتگو قرار گرفت‌، به‌ خصوص‌ يونان‌ و فيلسوفانش‌، كينئاس‌ (نماينده‌ي‌ اپيروس‌) از اپيكور صحبت‌ كرد، و عقايد پيروانش‌ درباره‌ي‌ خدايان‌ و اشتراك‌ منافع‌ جمهور و هدفهاي‌ زندگي‌ را بر شمرد و بزرگ‌ترين‌ خوشبختي‌ بشر را لذت‌جويي‌ دانست‌، امور عمومي‌ را مزاحم‌ سرور زندگي‌ معرفي‌ كرد، خدايان‌ را از مهرباني‌ و خشم‌ و در واقع‌ از هر نوع‌ توجه‌ به‌ بشر بري‌ دانست‌، و درباره‌ي‌ خوبيهاي‌ آن‌ نوع‌ زندگاني‌ صحبت‌ كرد كه‌ سرشار از لذتها و فارغ‌ از هر نوع‌ اشتغال‌ باشد. قبل‌ از اينكه‌ سخنان‌ او تمام‌ شود، فابريكيوس‌ خطاب‌ به‌ پورهوس‌ فرياد كرد: «اي‌ هر كول‌ بزرگ‌! كاري‌ كن‌ كه‌ پورهوس‌
بهترين‌ كار اين‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ هرگز به‌ جنگ‌ يكديگر نروند؛ بتوانند هميشه‌ يك‌ دل‌ و يك‌ زبان‌ سخن‌ بگويند و آن‌ را عطيه‌اي‌ الهي‌ بدانند، دست‌ به‌ دست‌، مانند مرداني‌ كه‌ از رودخانه‌اي‌ مي‌گذرند، پيش‌ روند و مهاجمان‌ بربر را منكوب‌ كنند، و در حفظ‌ خود و شهرهاي‌ خود متحد شوند... زيرا چه‌ كارتاژ روميها را و چه‌ روم‌ كارتاژيها را مغلوب‌ كند، پر واضح‌ است‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ به‌ سلطه‌ي‌ خود بر سيسيل‌ و ايتاليا قانع‌ نخواهد بود، و مطمئناً روزي‌ به‌ اينجا آمده‌، جاه‌طلبي‌ خود را فراتر از حد عادلانه‌ توسعه‌ خواهد داد.

و سامنيتها نيز تا هنگامي‌ كه‌ با ما در جنگند از اين‌ فلسفه‌ پيروي‌ كنند.»

پورهوس‌، كه‌ تحت‌ تأثير روميها قرار گرفته‌ بود و از طرف‌ ديگر اميدي‌ به‌ گرفتن‌ كمك‌ كافي‌ از يونانيان‌ ايتاليا نداشت‌، كينئاس‌ را به‌ روم‌ فرستاد كه‌ براي‌ اعاده‌ي‌ صلح‌ وارد مذاكره‌ شود. سناي‌ روم‌ در حال‌ موافقت‌ با پيمان‌ صلح‌ بود كه‌ آپيوس‌ كلاوديوس‌، كور و مختصر، خود را به‌ داخل‌ مجلس‌ كشيد و عليه‌ صلح‌ با قشون‌ خارجي‌اي‌ كه‌ در خاك‌ ايتاليا باشد اعتراض‌ كرد. پورهوس‌ مأيوسانه‌ دوباره‌ به‌ چنگ‌ پرداخت‌ و فتح‌ ديگري‌ در آسكولون‌ نصيبش‌ شد كه‌ بي‌شباهت‌ به‌ خودكشي‌ نبود. بعد، نااميد از فتح‌ روم‌، به‌ سيسيل‌ رفت‌ تا سخاوتمندانه‌ سيسيل‌ را از جنگ‌ كاتاژ خلاص‌ كند. در آنجا كارتاژ با قهرماني‌ بي‌باكانه‌اي‌ عقب‌ راند؛ ليكن‌ يا به‌ دليل‌ جبن‌ يونانيهاي‌ مقيم‌ سيسيل‌ در پيوستن‌ به‌ او، يا به‌ دليل‌ اينكه‌ رفتارش‌ مانند هر مستبدي‌ با ايشان‌ ظالمانه‌ بود، كمكي‌ از جانب‌ مردم‌ به‌ او نشد، و وي‌ به‌ اجبار آن‌ جزيره‌ را پس‌ از سه‌ سال‌ لشكركشي‌ ترك‌ گفت‌ و اين‌ عبارت‌ پيش‌گويانه‌ را ادا كرد: «چه‌ ميدان‌ نبردي‌ كه‌ براي‌ روم‌ و كارتاژ بر جاي‌ گذاشتم‌!» پس‌ از آنكه‌ با لشكريان‌ شكست‌ خورده‌اش‌ به‌ خاك‌ اصلي‌ ايتاليا برگشت‌، در بنونتون‌ شكست‌ خورد. در آنجا، براي‌ اولين‌ بار، دسته‌هاي‌ كوچك‌ متحرك‌ پياده‌ نظام‌ برتري‌ خود را به‌ فالانكسهاي‌ بدون‌ تحرك‌ ثابت‌ كردند، و به‌ اين‌ ترتيب‌ فصل‌ جديدي‌ در تاريخ‌ نظامي‌ گشودند. پورهوس‌ به‌ اپيروس‌ بازگشت‌. پلوتارك‌ فيلسوف‌ مآب‌ مي‌گويد:
پس‌ از اينكه‌ شش‌ سال‌ در اين‌ جنگها گذراند، و گرچه‌ موفقيتي‌ در امور خويش‌ نيافت‌: جسارت‌ شكست‌ناپذير خود را در همه‌ي‌ اين‌ بليات‌ حفظ‌ كرد و در اعمال‌ جنگي‌ و شجاعت‌ شخصي‌ و دليري‌ مافوق‌ تمام‌ شهرياران‌ عصر خود قرار گرفت‌، اما آنچه‌ با اعمال‌ شجاعانه‌ كسب‌ كرده‌ بود به‌ اميد واهي‌ از دست‌ داد، و در اشتياق‌ آنچه‌ نداشت‌ داشتنيها را هم‌ از چنگ‌ بداد.
پورهوس‌ دوباره‌ به‌ جنگهاي‌ تازه‌اي‌ پرداخت‌ و در آرگوس‌ به‌ ضرب‌ آجري‌ به‌ دست‌ پيرزني‌ كشته‌ شد. در همان‌ سال‌ تاراس‌ تسليم‌ روم‌ شد.
هشت‌ سال‌ بعد روم‌ كشمكشي‌ را كه‌ يك‌ قرن‌ طول‌ كشيد براي‌ سيادت‌ بر مديترانه‌ي‌ باختري‌ با كارتاژ آغاز كرد. پس‌ از يك‌ نسل‌ جنگ‌ و خونريزي‌، كاتاژ، ساردني‌ و كرس‌ و قسمتهاي‌ كار تاژنشين‌ سيسيل‌ را به‌ روم‌ داد. در دومين‌ جنگ‌ كارتاژي‌، سيراكوز دچار اشتباه‌ شد و جانب‌ كارتاژ را گرفت‌. در نتيجه‌، ماركلوس‌ آن‌ را آن‌ قدر تحت‌ محاصره‌ نگاه‌ داشت‌ تا مردم‌ از گرسنگي‌ تسليم‌ شدند. فاتحان‌ شهر را چنان‌ غارت‌ كردند كه‌ ديگر باره‌ كمر راست‌ نكرد. ليويوس‌ مي‌گويد ماكلوس‌ «تزيينات‌ سيراكوز - مجسمه‌ها و تصويرهايي‌ كه‌ در آنجا فراوان‌ بود - را به‌ روم‌ منتقل‌ كرد...حتي‌ اگر خود كارتاژ سقوط‌ كرده‌ بود اين‌ همه‌ غنايم‌ به‌ دست‌ نمي‌آمد.» به‌ سال‌ 210 تمام‌ سيسيل‌ به‌ دست‌ روم‌ افتاده‌ بود. اين‌ جزيره‌ تبديل‌ به‌ انبار غله‌ براي‌ روم‌ شد و به‌ اقتصادي‌ كشاورزي‌، كه‌ در آن‌ تمام‌ كارها به‌ دست‌ غلامان‌ مأيوس‌ از همه‌ جا انجام‌ مي‌شد، بازگشت‌. صنايع‌ راكد و تجارت‌ محدود شده‌ بود، ثروت‌ به‌ روم‌ حمل‌ مي‌شد، و سكنه‌ي‌ آزاد جزيره‌ از ميان‌ مي‌رفت‌. سيسيل‌ به‌ مدت‌ هزار سال‌ از تاريخ‌ تمدن‌ محو شد.

nafas
14-08-2009, 13:24
قسمت دوم:

روم‌ نجات‌بخش‌!
24-2- اشتباه‌ دشمنان‌ روم‌، در هر قدم‌، به‌ توسعه‌ي‌ آن‌ كمك‌ كرد. در سال‌ 230 دو نفر رويم‌ به‌ سكودرا پايتخت‌ ايلوريا (شمال‌ آلباني‌) فرستاده‌ شدند تا عليه‌ حملات‌ دزدان‌ دريايي‌ ايلوريايي‌ به‌ كشتيهاي‌ رومي‌ اعتراض‌ كنند. ملكه‌ي‌ تئوتا، كه‌ در غنايم‌ شريك‌ بود، جواب‌ داد: «در ايلوريا رسم‌ نيست‌ كه‌ حكمران‌ اتباع‌ خود را از غنايمي‌ كه‌ در دريا به‌ دست‌ مي‌آيد باز دارد.» چون‌ يكي‌ از فرستادگان‌ تهديد به‌ جنگ‌ كرد، ملكه‌ دستور داد او را كشتند. روم‌ از عذر آساني‌ كه‌ براي‌ تصويب‌ سواحل‌ دالماسي‌ پيدا كرده‌ بود سخت‌ خرسند شد و سپاهي‌ به‌ ايلوريا فرستاد كه‌ آنجا را تحت‌ قيوميت‌ آن‌ در آورد؛ اين‌ كار در سال‌ 229 ق‌م‌ به‌ همان‌ سهولتي‌ انجام‌ گرفت‌ كه‌ در 1939 به‌ وقوع‌ پيوست‌. كوركورا (كورفو)، اپيدامنوس‌ (دوراتتسو)، و ساير يوناني‌ ـ نشينهاي‌ آنجا جزو متصرفات‌ روم‌ گرديدند. چون‌ تجارت‌ يونان‌ نيز توسط‌ دزدان‌ دريايي‌ ايلوريايي‌ خسارت‌ فراوان‌ ديده‌ بود، آتن‌، كورنت‌ و دو اتحاديه‌ نيز از اين‌ عمل‌ روم‌ خشنود شدند و آن‌ را نجات‌ دهنده‌ي‌ خود خواندند، سفيرانش‌ را پذيرفتند، و روميها را در مناسك‌ الئوسي‌ و بازيهاي‌ برزرخي‌ اجازه‌ي‌ شركت‌ دادند.
در سال‌ 216، هانيبال‌ ارتش‌ روم‌ را در كاناي‌ شكست‌ داد و تا دروازه‌هاي‌ روم‌ به‌ پيش‌ راند. در همان‌ هنگام‌ كه‌ روم‌ با بزرگ‌ترين‌ بحران‌ تاريخي‌ جمهوري‌ خود روبه‌رو بود، فيليپ‌ پنجم‌ پادشاه‌ مقدونيه‌ پيمان‌ مودتي‌ با هانيبال‌ امضا كرد و آماده‌ي‌ هجوم‌ به‌ ايتاليا گرديد (214 ق‌م‌). در كنفرانس‌ ناوپاكتوس‌ (213ق‌م‌)، نماينده‌ي‌ آيتولياييها، به‌ نام‌ آگلائوس‌، پيشنهاد كرد كه‌ در اين‌ اولين‌ جنگ‌ مقدوني‌ تمام‌ يونانيها عليه‌ خطري‌ كه‌ در مغرب‌ سر برمي‌داشت‌ متحد گردند:
بهترين‌ كار اين‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ هرگز به‌ جنگ‌ يكديگر نروند؛ بتوانند هميشه‌ يك‌ دل‌ و يك‌ زبان‌ سخن‌ بگويند و آن‌ را عطيه‌اي‌ الهي‌ بدانند، دست‌ به‌ دست‌، مانند مرداني‌ كه‌ از رودخانه‌اي‌ مي‌گذرند، پيش‌ روند و مهاجمان‌ بربر را منكوب‌ كنند، و در حفظ‌ خود و شهرهاي‌ خود متحد شوند... زيرا چه‌ كارتاژ روميها را و چه‌ روم‌ كارتاژيها را مغلوب‌ كند، پر واضح‌ است‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ به‌ سلطه‌ي‌ خود بر سيسيل‌ و ايتاليا قانع‌ نخواهد بود، و مطمئناً روزي‌ به‌ اينجا آمده‌، جاه‌طلبي‌ خود را فراتر از حد عادلانه‌ توسعه‌ خواهد داد. بنابراين‌، عاجزانه‌ پيشنهاد مي‌كنم‌ كه‌ همگي‌ خود را عليه‌ اين‌ خطر حفظ‌ كنند و مخصوصاً روي‌ خطابم‌ به‌ فيليپ‌ پادشاه‌ است‌. زيرا براي‌ تو، اعلي‌حضرتا، امنيت‌ در اين‌ است‌ كه‌ به‌ جاي‌ تحليل‌ بردن‌ قواي‌ يونانيها، كه‌ آنها را طعمه‌ي‌ خوبي‌ براي‌ مهاجمين‌ خواهد ساخت‌، آنها را چون‌ جسم‌ خود بداني‌ و به‌ حفظ‌ و امنيت‌ هر ناحيه‌ي‌ يونان‌، انگار كه‌ همه‌ جز و اعضاي‌ قلمرو كشور خودت‌ هستند، بكوشي‌.

فيليپ‌ مؤدبانه‌
سردار رومي‌، زبان‌ يوناني‌ را در تارنتوم‌ (روم‌ تاراس‌ را به‌ اين‌ نام‌ مي‌خواند) آموخته‌ بود و جذابيت‌ ادبيات‌، هنر، و فلسفه‌ي‌ يونان‌ را مي‌دانست‌. ظاهراً صميمانه‌ مصمم‌ بود كه‌ كشور- شهرهاي‌ يونان‌ را از تسلط‌ مقدونيه‌ نجات‌ دهد، و فرصت‌ كافي‌ به‌ آنها بدهد تا در صلح‌ و آزادي‌ به‌ سر برند. پس‌ از اينكه‌ با زحمات‌ زياد توانست‌ به‌ نمايندگان‌ رومي‌ اثبات‌ كند كه‌ اين‌ سياست‌ عاقلانه‌ است‌، براي‌ شركت‌ در بازيهاي‌ برزخي‌ به‌ كورنت‌، يعني‌ جايي‌ كه‌ مهم‌ترين‌ شهرهاي‌ مهم‌ دنياي‌ يونان‌ در آن‌ جمع‌ بودند، رفت‌.

به‌ سخنان‌ او گوش‌ داد و تا مدتي‌ بت‌ يونان‌ گرديد. لكن‌ متن‌ عهدنامه‌ي‌ او با هانيبال‌، اگر بتوان‌ به‌ قول‌ ليويوس‌ وطن‌ دوست‌ افراطي‌ اعتماد كرد، تصريح‌ نموده‌ بود كه‌ در ازاي‌ حمله‌ي‌ فيليپ‌ به‌ ايتاليا، كارتاژ، اگر در جنگي‌ كه‌ با روم‌ داشت‌ غالب‌ مي‌آمد، به‌ فيليپ‌ كمك‌ مي‌نمود تا مقدونيه‌ تمام‌ زمينلاد يونان‌ را تحت‌ رقيت‌ خود در آورد. شايد به‌ دليل‌ اينكه‌ شرايط‌ اين‌ عهدنامه‌ به‌ گوش‌ ايالات‌ يونان‌ رسيد، اغلبشان‌، حتي‌ اتحاديه‌ي‌ آيتوليايي‌ آگلائوس‌، با روم‌ عليه‌ مقدونيه‌ پيمان‌ بستند و فيليپ‌ را در يونان‌ دچار چنان‌ دردسري‌ كردند كه‌ لشركشي‌ او به‌ روم‌ به‌ طور نامحدود به‌ تأخير افتاد. در سال‌ 205، روم‌ معاهده‌اي‌ با فيليپ‌ منعقد كرد كه‌ بتواند تمام‌ توجه‌ خود را مصروف‌ هانيبال‌ گرداند، و سه‌ سال‌ بعد سكيپيوي‌ مهين‌ كارتاژ را در زاما شكست‌ داد. چون‌ آخرين‌ قرن‌ بزرگ‌ تمدن‌ يونان‌ به‌ آخر رسيد، مصر، رودس‌ و پرگامسري‌ براي‌ كمك‌ عليه‌ مقدونيه‌ به‌ روم‌ متوسل‌ شدند. روم‌ به‌ اين‌ درخواست‌ با شروع‌ دومين‌ جنگهاي‌ مقدوني‌ پاسخ‌ داد. فيليپ‌، كه‌ با مخالفت‌ روم‌ و تقريباً تمام‌ يونان‌ روبه‌رو شده‌ براي‌ مقصدش‌ لازم‌ ديد دزديد، و با اسيران‌ با چنان‌ ظلمي‌ رفتار كرد كه‌ تمام‌ مردان‌ آبودوس‌ ، چون‌ دريافتند كه‌ محاصره‌ي‌ فيليپ‌ را نمي‌توانند در هم‌ بشكنند، زن‌ و بچه‌ي‌ خود را كشتند و انتحار كردند. در سال‌ 197، تيتوس‌ كوينكتيوس‌ فلامينينوس‌ (سردار رومي‌ (حدود 230-175 ق‌م‌)، به‌ معروف‌ به‌ نجات‌دهنده‌ي‌ يونان‌.) يكي‌ از نجيب‌زادگان‌ رومي‌، از آن‌ نوع‌ كه‌ پولوبيوس‌ را مفتون‌ روم‌ كرده‌ بود، فيليپ‌ را در كونو- سكفالاي‌ چنان‌ شكستي‌ داد كه‌ ناگهان‌ تمام‌ مقدونيه‌- و در واقع‌ تمام‌ يونان‌ - به‌ تسلط‌ روم‌ درآمد. علي‌رغم‌ ناراحتي‌ متحدين‌ آيتوليايي‌ فلامينينوس‌ (كه‌ معتقد بودند آنها جنگ‌ را برده‌اند)، او، پس‌ از گرفتن‌ غرامتي‌ سنگين‌ و حمل‌ يك‌كشتي‌ پر از غنايم‌، به‌ اين‌ بهانه‌ كه‌ به‌ مقدونيها براي‌ دفع‌ حملات‌ بربرهاي‌ شمالي‌ نياز هست‌، به‌ فيليپ‌، كه‌ ضعيف‌ شده‌ اما بر جا بود، اجازه‌ داد كه‌ تخت‌ سلطنت‌ خود را حفظ‌ كند.

سردار رومي‌، زبان‌ يوناني‌ را در تارنتوم‌ (روم‌ تاراس‌ را به‌ اين‌ نام‌ مي‌خواند) آموخته‌ بود و جذابيت‌ ادبيات‌، هنر، و فلسفه‌ي‌ يونان‌ را مي‌دانست‌. ظاهراً صميمانه‌ مصمم‌ بود كه‌ كشور- شهرهاي‌ يونان‌ را از تسلط‌ مقدونيه‌ نجات‌ دهد، و فرصت‌ كافي‌ به‌ آنها بدهد تا در صلح‌ و آزادي‌ به‌ سر برند. پس‌ از اينكه‌ با زحمات‌ زياد توانست‌ به‌ نمايندگان‌ رومي‌ اثبات‌ كند كه‌ اين‌ سياست‌ عاقلانه‌ است‌، براي‌ شركت‌ در بازيهاي‌ برزخي‌ به‌ كورنت‌، يعني‌ جايي‌ كه‌ مهم‌ترين‌ شهرهاي‌ مهم‌ دنياي‌ يونان‌ در آن‌ جمع‌ بودند، رفت‌. (پولوبيوس‌ مي‌گويد هر يك‌ از مردان‌ از پهلودستي‌ خود مي‌پرسيد كه‌ روم‌ چه‌ خواهد كرد.) و در آنجا توسط‌ جارچي‌ اعلام‌ كرد كه‌ «سناي‌ روم‌ و تيتوس‌ كوينكتيوس‌ سردار، پس‌ از غلبه‌ بر فيليپ‌ و مقدونيه‌، شهرهاي‌ زير را آزاد كرده‌، پادگان‌ خود را از آنها بيرون‌ خواهند برد و بدون‌ انتظار، خراج‌ حكومت‌ آنها را به‌ دست‌ خودشان‌ خواهند داد: كورنت‌، فوكيس‌، ائوبويا، آخايا، ماگنسيا، تسالي‌» - يعني‌ تمام‌ آن‌ شهرهاي‌ اصلي‌ يونان‌ كه‌ آزاد نبودند. قسمت‌ اعظم‌ شركت‌ كنندگان‌ كه‌ نمي‌توانستند چنين‌ عمل‌ آزادي‌ بخش‌ بي‌سابقه‌اي‌ را باور كنند فرياد كردند كه‌ اعلاميه‌ دوباره‌ خوانده‌ شود. چون‌ جارچي‌ آن‌ را دوباره‌ خواند، به‌ قول‌ پولوبيوس‌، «چنان‌ غريو شادي‌ برخاست‌ كه‌ آنهايي‌ كه‌ امروز به‌ اين‌ داستان‌ گوش‌ مي‌كنند به‌ آساني‌ نمي‌توانند عظمت‌ آن‌ را درك‌ كنند.» بسياري‌ بر صحت‌ و صميميت‌ اعلاميه‌ شك‌ كردند و پي‌ مكر و حيله‌اي‌ پشت‌ آن‌ مي‌گشتند؛ ولي‌ فلامينينوس‌ همان‌ روز دستور عقب‌نشيني‌ پادگان‌ رومي‌ از كورنت‌ را داد، و تا سال‌ 194 تمام‌ ارتش‌ او به‌ ايتاليا بازگشت‌. يونان‌ او را «نجات‌دهنده‌ و آزادي‌بخش‌» لقب‌ داد، و شادي‌ كنان‌ آخرين‌ روزهاي‌ آزادي‌ خود را آغاز كرد.

nafas
14-08-2009, 13:26
قسمت سوم و پایانی

روم‌ فاتح‌
24-3- آيتولياييها از اين‌ ترتيب‌ راضي‌ نبودند. بعضي‌ از شهرهايي‌ كه‌ روم‌ آزاد كرده‌ بود روزي‌ تحت‌ تسلط‌ آيتوليا بودند، ولي‌ اكنون‌ به‌ اتحاديه‌ي‌ آيتوليايي‌ پس‌ داده‌ نشده‌ بودند. جنگ‌ دوم‌ مقدوني‌ به‌ اتمام‌ نرسيده‌ بود كه‌ آيتوليا به‌ آنتيوخوس‌ سوم‌ متوسل‌ شد كه‌ يونان‌ را از چنگ‌ روم‌ خلاص‌ كند. پرگامون‌ و لامپساكوس‌، كه‌ از شمال‌ گرفتار گلهاي‌ ناآرام‌ و از جنوب‌ مورد تهديد نيروي‌ روز افزون‌ سلوكيها بودند، براي‌ دفع‌ خطر آنتيوخوس‌ متوجه‌ روم‌ شدند. سنا قابل‌ترين‌ سردار خود، به‌ نام‌ پوبليوس‌ سكيپيو آفريكانوس‌، فاتح‌ جنگ‌ زاما، را به‌ كمك‌ آنها فرستاد. سرداران‌ رومي‌ با چند لژيون‌ و سربازان‌ ائومنس‌ دوم‌ آنتيوخوس‌ را در ماگنسيا شكست‌ دادند و سپس‌رو به‌ شمال‌ رفتند و گلها را بيرون‌ راندند. روميها سلطه‌ي‌ خود را تقريباً بر تمام‌ سواحل‌ مديترانه‌ مستقر كردند و به‌ ايتاليا بازگشتند. ائومنس‌ از ابراز حق‌شناسي‌ خود نسبت‌ به‌ روم‌ دريغ‌ نكرد، ولي‌ سرزمين‌ اصلي‌ يونان‌ او را، به‌ دليل‌ اينكه‌ روميهاي‌ بربر را عليه‌ هموطنان‌ يوناني‌ خود دعوت‌ كرده‌ بود، خائن‌ خواند.
يونان‌ متزلزل‌ كم‌كم‌ از اينكه‌ مساعدت‌ نجات‌دهنده‌ي‌ گستاخ‌ غربي‌ خود را پذيرفته‌ بود پشيمان‌ شده‌ بود. گفته‌ مي‌شد كه‌ گرچه‌ فلامينينوس‌ و جانشينانش‌ به‌ يونان‌ آزادي‌ داده‌ بودند، لكن‌ از هر شهري‌ كه‌ از فيليپ‌، آنتوخوس‌، يا آيتوليا پشتيباني‌ كرده‌ بود آن‌ قدر غنميت‌ گرفته‌ بودند كه‌ يونانيها از آزادي‌ مشابهي‌ در بيم‌ بودند. در پيروزي‌ فلامينينوس‌ سه‌ روز تمام‌ قطار غنايمي‌ كه‌ وي‌ در مصاف‌ گرفته‌ بود از مقابل‌ چشم‌ روميان‌ مي‌گذشت‌: در روز اول‌ اسلحه‌ و مهمات‌ و تعداد بي‌شماري‌ مجسمه‌هاي‌ مرمر و برنز؛ در روز دوم‌ نه‌ هزار كيلو نقره‌، هزار و پانصد كيلو طلا، و يك‌ صد هزار سكه‌ي‌ نقره‌؛ و در روز سوم‌ يك‌ صد و چهارده‌ تاج‌. به‌ علاوه‌، روميها از طبقات‌ پولدار عليه‌ فقيران‌ حمايت‌ كرده‌ بودند و هنوز هم‌ مي‌كردند و از هر گونه‌ تظاهرات‌ نزاع‌ طبقاتي‌ جلوگيري‌ به‌ عمل‌ مي‌آوردند. يونانيها صلح‌ را به‌ اين‌ قيمت‌ نمي‌خواستند، بلكه‌ مايل‌ بودند آزاد باشند تا منازعات‌ خود را خود حل‌ كنند
سناي‌ خشمناك‌ ارتشي‌ به‌ فرماندهي‌ موميوس‌ و ناوگاني‌ به‌ فرماندهي‌ متلوس‌ به‌ يونان‌ فرستاد. اين‌ دو نيرو كليه‌ي‌ مقاومتها را در هم‌ شكست‌ و موميوس‌ در سال‌ 146 كورنت‌ يعني‌ قلعه‌ي‌ اتحاديه‌ را اشغال‌ كرد. روم‌ يا براي‌ اينكه‌ رقيب‌ بازرگاني‌ خود را در مشرق‌ از بين‌ بردارد - چنان‌ كه‌ سكيپيوي‌ كهين‌ در همان‌ سال‌ كارتاژ را در مغرب‌ از بين‌ برمي‌داشت‌- يا براي‌ اينكه‌ درسي‌ به‌ شورشيان‌ يوناني‌ بدهد- چنان‌ كه‌ اسكندر در تب‌ داده‌ بود - شهر ثروتمند تاجران‌ و پيشه‌وران‌ را به‌ دست‌ آتش‌ سپرد. مردان‌ را همه‌ كشتند و زنان‌ و كودكان‌ را به‌ بردگي‌ فروختند.

و آزادانه‌ نسبت‌ به‌ ادعاهاي‌ ارضي‌ يكديگر اقدام‌ نمايند؛ خلاصه‌ آنكه‌ از سكون‌ و فقدان‌ تحول‌ ناراحت‌ بودند. ديري‌ نگذشت‌ كه‌ دو اتحاديه‌ي‌ رقيب‌ اختلاف‌ پيدا كردند و به‌ جان‌ هم‌ افتادند. هر شهر يا دسته‌اي‌ دعواي‌ خود را به‌ سناي‌ روم‌ عرضه‌ مي‌كرد، و سنا هيئتهايي‌ براي‌ بازرسي‌ و داوري‌ مي‌فرستاد؛ يونانيان‌ اين‌ عمل‌ را دخالت‌ در امور خود تلقي‌ مي‌كردند و آن‌ را بندگي‌ مي‌دانستند. زنجير يوغ‌ خارجي‌ نامرئي‌ ولي‌ واقعي‌ بود، و سال‌ به‌ سال‌ تمام‌ مردم‌ يونان‌ - جز ثروتمندان‌ - اين‌ زنجير را به‌ نحو بارزتري‌ احساس‌ مي‌كردند و دعا مي‌نمودند كه‌ آن‌ نوع‌ آزادي‌ زودتر به‌ انتها برسد. سنا نيز كم‌كم‌ گوش‌ به‌ سخنان‌ آن‌ سناتورهايي‌ مي‌داد كه‌ مي‌گفتند تا روم‌، يونان‌ را كاملاً تسخير نكند، صلح‌ و نظم‌ در آنجا برقرار نخواهد شد.

در سال‌ 179، فيليپ‌ پنجم‌ مرد و پسر بزرگش‌، پرسئوس‌ ، پس‌ از مدتي‌ نزاع‌ و خونريزي‌، تخت‌ پدر را به‌ ارث‌ برد. هفده‌ سال‌ صلح‌ و آرامش‌ اقتصاد مقدوني‌ را به‌ صورت‌ اول‌ برگردانده‌ بود و نسل‌ جديدي‌ از جوانها براي‌ زمان‌ جنگ‌ پرورش‌ يافته‌ بود. پرسئوس‌ با سلوكوس‌ چهارم‌ پيمان‌ مودت‌ بست‌ و دختر او را به‌ زني‌ گرفت‌؛ رودس‌ نيز با اين‌ اتحاديه‌ هم‌ پيمان‌ شد و قسمتي‌ از نيروي‌ دريايي‌ خود را همراه‌ عروس‌ كرد. يونان‌ جشن‌ گرفت‌ و در وجود پرسئوس‌ اميد زنده‌اي‌ عليه‌ قدرت‌ روم‌ مشاهده‌ كرد. ائومنس‌ دوم‌، از ترس‌ نابودشدن‌ استقلال‌ پرگامون‌، به‌ روم‌ رفت‌ و سنا را برانگيخت‌ كه‌ به‌ خاطر او مقدونيه‌ را نابود كند. در برگشت‌ به‌ وطن‌، نزديك‌ بود ائومنس‌ در يك‌ نزاع‌ خصوصي‌ كشته‌ شود؛ و اين‌ موضوع‌ بهانه‌ي‌ خوبي‌ به‌ دست‌ روم‌ داد كه‌ پرسئوس‌ را متهم‌ به‌ دسيسه‌سازي‌ براي‌ كشتن‌ شاه‌ كند، و به‌ دنبال‌ يك‌ سلسله‌ اتهامات‌ سياسي‌، سومين‌ جنگ‌ مقدوني‌ آغاز شد. فقط‌ اپيروس‌ و ايلوريا جرئت‌ فرستادن‌ كمك‌ براي‌ پرسئوس‌ كردند؛ شهرهاي‌ يوناني‌ نامه‌هاي‌ پنهاني‌ همدردي‌ براي‌ او فرستادند، ولي‌ عملي‌ نكردند. در سال‌ 168، آيميليوس‌ پاولوس‌ ارتش‌ مقدوني‌ را در پودنا در هم‌ شكست‌، هفتاد شهر مقدوني‌ را خراب‌ كرد، طبقات‌ عاليه‌ي‌ مقدوني‌ را به‌ ايتاليا تبعيد و پادشاهي‌ را به‌ چهار جمهوري‌ خراج‌گذار، كه‌ روابط‌ تجاري‌ با هم‌ نداشته‌ باشند، تقسيم‌ كرد. پرسئوس‌ در روم‌ زنداني‌ شد و ظرف‌ دو سال‌ در اثر بد رفتاري‌ مرد. اپيروس‌ با خاك‌ يكسان‌ شد و يك‌ صد هزار اپيروسي‌ را به‌ قيمت‌ نفري‌ يك‌ دلار به‌ غلامي‌ فروختند. رودس‌ چون‌ دخالت‌ عملي‌ در جنگ‌ نداشت‌ بدين‌ ترتيب‌ تنبيه‌ شد كه‌ مستملكاتش‌ را در آسيا آزاد كردند و بندر آزاد رقيبي‌ در دلوس‌ تأسيس‌ نمودند. اوراق‌ خصوصي‌ پرسئوس‌ به‌ دست‌ روميها افتاد، و تمام‌ كساني‌ كه‌ به‌ او پيشنهاد كمك‌ يا
مرحمت‌ كرده‌ بودند زنداني‌ يا تبعيد شدند. هزار نفر از نمايندگان‌ برجسته‌ي‌ اتحاديه‌ي‌ آخايايي‌، از جمله‌ پولوبيوس‌ ، به‌ ايتاليا تبعيد شدند. آنها شانزده‌ سال‌ به‌ حال‌ تبعيد به‌ سر بردند، و هفت‌ صد نفر آنها در اين‌ مدت‌ مردند. نفرت‌ مردم‌ يونان‌ نسبت‌ به‌ روم‌ فاتح‌ بسيار عميق‌تر از تحسين‌ قبلي‌ ايشان‌ نسبت‌ به‌ روم‌ نجات‌بخش‌ بود.

سخنگيري‌ فاتحان‌ نتايجي‌ در برداشت‌ كه‌ روم‌ نمي‌خواست‌. تضعيف‌ رودس‌ موجب‌ آن‌ شد كه‌ ديگر نتواند درياي‌ اژه‌ را حراست‌ كند، و دزدي‌ دريايي‌ كه‌ تجارت‌ را نابود مي‌كرد از نو برقرار شد. تبعيد آريستو كراتها زمينه‌ را براي‌ در دست‌ گرفتن‌ حكومت‌ توسط‌ رهبران‌ افراطي‌ در شهرهاي‌ اتحاديه‌ي‌ آخايايي‌ آماده‌ كرد، و مبارزات‌ طبقاتي‌ شاهد يكي‌ از شديدترين‌ دورانهاي‌ خود شد. ثروتمندان‌ براي‌ كمك‌ به‌ روم‌ متوسل‌ مي‌شدند و بي‌چيزان‌ مي‌خواستند كه‌ هم‌ ثروتمندان‌ و هم‌ نفوذ روم‌ برانداخته‌ شوند. در سال‌ 150، بقاياي‌ تبعيديهاي‌ آخايايي‌ از ايتاليا بازگشتند و به‌ آنهايي‌ پيوستند كه‌ بر هم‌ زدن‌ قدرت‌ روم‌ را در يونان‌ مي‌خواستند. روم‌ براي‌ تضعيف‌ قدرت‌ آخاياييها هيئتي‌ را به‌ يونان‌ فرستاد و فرمان‌ داد كه‌ كورنت‌ و اورخومنوس‌ و آرگوس‌ از اتحاديه‌ جدا شوند. خانمهاي‌ كورنتي‌ با فروريختن‌ سطلهاي‌ زباله‌ بر سر نمايندگان‌ روم‌ به‌ آنها پاسخ‌ گفتند. در سال‌ 146، اتحاديه‌ شروع‌ جنگ‌ آزادي‌بخش‌ را تصويب‌ كرد، به‌ اميد اينكه‌ لشكر كشيهاي‌ روم‌ به‌ اسپانيا و آفريقا قواي‌ آن‌ كشور را متوجه‌ خارج‌ از يونان‌ بسازد و در نتيجه‌ به‌ راحتي‌ بتواند با شرايط‌ خود صلح‌ را به‌ روم‌ تحميل‌ كند. آتش‌ ميهن‌پرستي‌ به‌ قلوب‌ مردم‌ در سراسر اتحاديه‌ لهيب‌ زد. بردگان‌ را آزاد و مسلح‌ ساختند، قرضها را بخشيدند، به‌ فقيران‌ وعده‌ي‌ زميت‌ دادند، و مالداران‌، كه‌ در برزخ‌ بين‌ سويساليسم‌ و روم‌ از ترس‌ مي‌لرزيدند، جواهرات‌ و پولهاي‌ خودرا با اكراه‌ در راه‌ آزادي‌ ريختند. آتن‌ و اسپارت‌ جدا ماندند. ولي‌ بئوسي‌، لوكري‌، و ائوبويا دليرانه‌ خود را گرفتار جنگ‌ كردند. جمهوريهاي‌ مقدوني‌ نيز با شورش‌ علني‌ عليه‌ روم‌ به‌ آنها پيوستند.

سناي‌ خشمناك‌ ارتشي‌ به‌ فرماندهي‌ موميوس‌ و ناوگاني‌ به‌ فرماندهي‌ متلوس‌ به‌ يونان‌ فرستاد. اين‌ دو نيرو كليه‌ي‌ مقاومتها را در هم‌ شكست‌ و موميوس‌ در سال‌ 146 كورنت‌ يعني‌ قلعه‌ي‌ اتحاديه‌ را اشغال‌ كرد. روم‌ يا براي‌ اينكه‌ رقيب‌ بازرگاني‌ خود را در مشرق‌ از بين‌ بردارد - چنان‌ كه‌ سكيپيوي‌ كهين‌ در همان‌ سال‌ كارتاژ را در مغرب‌ از بين‌ برمي‌داشت‌- يا براي‌ اينكه‌ درسي‌ به‌ شورشيان‌ يوناني‌ بدهد- چنان‌ كه‌ اسكندر در تب‌ داده‌ بود - شهر ثروتمند تاجران‌ و پيشه‌وران‌ را به‌ دست‌ آتش‌ سپرد. مردان‌ را همه‌ كشتند و زنان‌ و كودكان‌ را به‌ بردگي‌ فروختند. موميوس‌ هر چه‌ ثروت‌ كه‌ قابل‌ حمل‌ بود، از قبيل‌ آثار هنري‌ كه‌ كورنتيها شهرها و خانه‌هاي‌ خود را با آنها تزيين‌ مي‌كردند، به‌ ايتاليا برد. پولوبيوس‌ شرح‌ مي‌دهد كه‌ چگونه‌ سربازان‌ رومي‌ از تابلوهاي‌ نقاشي‌ معروف‌ به‌ عنوان‌ صفحه‌ي‌ بازي‌ نرد و شطرنج‌ استفاده‌ مي‌كردند. اتحاديه‌ منحل‌ شد، و رهبرانش‌ را كشتند. يونان‌ و مقدونيه‌ زير فرمان‌ يك‌ حاكم‌ رومي‌ متحد شدند. بئوسي‌، لوكري‌، كورنت‌، و ائوبويا خراجگزار روم‌ شدند؛ آتن‌ و اسپارت‌ بخشوده‌ شدند و اجازه‌ يافتند كه‌ تحت‌ قوانين‌ خود باقي‌ بمانند. حزب‌ مالكيت‌ و نظم‌ در همه‌ جا سر بر افراشت‌، و هر گونه‌ كوششي‌ در راه‌ به‌ راه‌ انداختن‌ جنگ‌، انقلاب‌، و تغيير قانون‌ اساسي‌ در هم‌ شكسته‌ شد. شهرهاي‌ پرآشوب‌ سرانجام‌ روي‌ صلح‌ و آرامش‌ ديدند.

nafas
14-08-2009, 13:29
قسمت اول:

شليمان‌ كيست‌؟
9-1- در سال‌ 1822، پسري‌ در آلمان‌ زاده‌ شد كه‌ مقدر بود كاوشكاري‌ باستان‌ شناسان‌ را به‌ صورت‌ يكي‌ از حوادث‌ پرشور قرن‌ خود در آورد. پدرش‌ به‌ تاريخ‌ باستان‌ عشقي‌ داشت‌ و او را با داستانهايي‌ كه‌ هومر درباره‌ي‌ محاصره‌ي‌ تروا و آوارگيهاي‌ اودوسئوس‌ (اوليس‌) به‌ نظم‌ كشيده‌ بود، به‌ بار آورد. «با اندوه‌ فراوان‌ از او شنيدم‌ كه‌ تروا كاملاً منهدم‌ شده‌، چندان‌ كه‌ از صحنه‌ي‌ روزگار برخاسته‌ و اثري‌ هم‌ به‌ جا نگذاشته‌ است‌.» هاينريش‌ شليمان‌ درسن‌ هشت‌ سالگي‌ موضوع‌ انهدام‌تروا رامورد توجه‌ قرارداد ومدعي‌ شدكه‌ مي‌خواهد خود راوقف‌ بازيافت‌ اين‌ شهر گمشده‌ كند. ده‌ ساله‌ بود كه‌ درباره‌ي‌ جنگ‌ تروا رساله‌اي‌ به‌ زبان‌ لاتين‌ نوشت‌ و به‌ پدرش‌ تقديم‌ داشت‌. در 1836، با اطلاعاتي‌ كه‌ نسبت‌ به‌استطاعت‌ اوبسيار زياد بود، مدرسه‌ را ترك‌گفت‌ ونزدبقالي‌ شاگردي‌ كرد. در 1841، در يك‌ كشتي‌ بخاري‌ كارگري‌ كرد و از هامبورگ‌ رهسپار آفريقاي‌ جنوبي‌ شد. كشتي‌ پس‌ از دوازده‌ روز غرق‌ شد و ملوانان‌ آن‌ مدت‌ نه‌ ساعت‌ با زورق‌ كوچكي‌ به‌ اين‌ سو و آن‌ سو رفتند و سرانجام‌، با مد دريا، به‌ سواحل‌ هلند افتادند. در هلند، هاينريش‌، با حقوق‌ يك‌ صد و پنجاه‌ دلار در سال‌، كار منشي‌گري‌ پيش‌ گرفت‌ و نيمي‌ از درآمد خود را صرف‌ خريد كتاب‌ كرد و با نيمه‌ي‌ ديگر آن‌ در رؤياهاي‌ خود زندگي‌ كرد. به‌ تدريج‌ هوش‌ و پشتكار او نتايج‌ طبيعي‌ خود را پديد آورد: در سال‌ بيست‌ و پنجم‌ عمر، تاجري‌ مستقل‌ بود و در سه‌ قاره‌ دادوستد مي‌كرد. در سي‌ و شش‌ سالگي‌، كه‌ خود را صاحب‌ سرمايه‌ي‌ كافي‌ يافت‌، از بازرگاني‌ دست‌ كشيد و تمام‌ وقتش‌ را به‌ باستان‌شناسي‌ تخصيص‌ داد. «در بحبوحه‌ي‌ هاي‌ و هوي‌ سوداگري‌، هيچ‌ گاه‌ تروا و قراري‌ كه‌ براي‌ كاوش‌ آن‌ با پدرم‌ گذارده‌ بودم‌، از يادم‌ نرفت‌.»

عادت‌ كرده‌ بود كه‌ در ضمن‌ سفرهاي‌ تجارتي‌، پس‌ از ورود به‌ يك‌ كشور، به‌ شتاب‌ زبان‌ آن‌ كشور را بياموزد و چند گاهي‌ صفحات‌ يادداشت‌ روزانه‌ي‌ خود را به‌ آن‌ زبان‌ بنگارد. به‌ اين‌ طريق‌، انگليسي‌ و فرانسوي‌ و هلندي‌ و اسپانيايي‌ و پرتغالي‌ و ايتاليايي‌ و روسي‌ و سوئدي‌ و لهستاني‌ و عربي‌ را آموخته‌ بود. هنگامي‌ كه‌ به‌ يونان‌ رفت‌، توانست‌، در زماني‌ كوتاه‌، يوناني‌ قديم‌ و يوناني‌ جديد را مانند آلماني‌ به‌ خوبي‌ بخواند. (1) سپس‌ چنين‌ نوشت‌: «نمي‌توانم‌ در جايي‌ مگر در خاك‌ دنياي‌ كلاسيك‌ ساكن‌ شوم‌.» چون‌ همسر روسي‌ او مي‌خواست‌ در روسيه‌ سكونت‌ گيرد، شليمان‌، به‌ وسيله‌ي‌ اعلان‌، خود را داوطلب‌ ازدواج‌ با زني‌ يوناني‌ معرفي‌ كرد و مشخصات‌ زن‌ دلخواه‌ خود را هم‌ دقيقاً اعلام‌ داشت‌. پس‌ از آن‌، از ميان‌ عكسهايي‌ كه‌ دريافت‌ داشت‌، يكي‌ را كه‌ از آن‌ دختري‌ نوزده‌ ساله‌ بود پسنديد و بي‌ درنگ‌ به‌ خواستگاري‌ صاحب‌ عكس‌ رفت‌. والدين‌ دختر، به‌ فراخور تمولي‌ كه‌ براي‌ هاينريش‌ قائل‌ بودند، قيمتي‌ روي‌ دختر خود گذاشتند، و هانيريش‌، به‌ شيوه‌ي‌ كهن‌، همسر خود را خريد. موقعي‌ كه‌ همسر تازه‌اش‌ كودكي‌ آورد، شليمان‌ با اكراه‌ به‌ مراسم‌ غسل‌ تعميد رضايت‌ داد، ولي‌، براي‌ آنكه‌ بروقر تشريفات‌ بيفزايد، نسخه‌اي‌ از منظومه‌ي‌ ايلياد هومر را روي‌ سر كودك‌ نهاد و به‌ آواي‌ رسا صد قطعه‌ شعر خواند. فرزندانش‌ را آندروماخه‌ و آگاممنون‌ خواند، خدمتگزاران‌ خانه‌ي‌ خود را تلامون‌ و پلوپس‌ ناميد، و خانه‌اي‌ را كه‌ در آتن‌ داشت‌ بلروفون‌ نام‌ نهاد. (2) آري‌، شليمان‌ پيرمردي‌ بود ديوانه‌ي‌ هومر.
در 1870 به‌ تروآده‌ يا تروآس‌ در گوشه‌ي‌ شمال‌ باختري‌ آسياي‌ صغير رفت‌ و، برخلاف‌ نظر همه‌ي‌ محققان‌ آن‌ زمان‌، معتقد شد كه‌ پايتخت‌ پرياموس‌ (3) در زير تپه‌اي‌ به‌ نام‌ حصارليك‌ مدفون‌ است‌. پس‌ از يك‌ سال‌ گفتگو با حكومت‌ عثماني‌، توانست‌ پروانه‌ي‌ كاوش‌ آن‌ محل‌ را بگيرد و با هشتاد كارگر دست‌ به‌ كار شود. همسرش‌، كه‌ او را محض‌ كارهاي‌ غريبش‌ دوست‌ مي‌داشت‌، از بام‌ تا شام‌ با او همكاري‌ مي‌كرد. در سراسر زمستان‌، تند باد سرد شمالي‌ به‌ هنگام‌ روز چشمان‌ زن‌ و شوهر را از گرد و غبار رنجه‌ مي‌كرد و شبانگاه‌ با چنان‌ شدتي‌ از شكافهاي‌ كلبه‌ي‌ شكننده‌ي‌ ايشان‌ به‌ درون‌ راه‌ مي‌يافت‌ كه‌ چراغ‌ هيچ‌ گاه‌ روشن‌ نمي‌ماند و كلبه‌ به‌ قدري‌ سرد مي‌شد، كه‌ با وجود آتش‌ بخاري‌، آب‌ در درون‌ كلبه‌ يخ‌ مي‌بست‌. «جز شوقي‌ كه‌ به‌ كار بزرگ‌ خود يعني‌ كشف‌ تروا داشتيم‌، چيزي‌ نداشتيم‌ كه‌ ما را گرم‌ نگاه‌ دارد.»

سالي‌ گذشت‌ تا به‌ پاداش‌ خود رسيدند. كلنگ‌ كارگري‌، پس‌ از ضربات‌ مكرر، يك‌ ظرف‌ بزرگ‌ مسي‌ را هويدا كرد، و سپس‌ گنجينه‌اي‌ شگرف‌، كه‌ تقريباً شامل‌ نه‌ هزار شي‌ء سيمين‌ و زرين‌ بود، آشكار شد. شليمان‌ زرنگ‌ نخستين‌ يافته‌ها را در شال‌ زنش‌ مخفي‌ كرد، به‌ كارگران‌ استراحت‌ كوتاه‌ غير منتظري‌ داد و به‌ كلبه‌ي‌ خود شتافت‌. در را بست‌، اشياي‌ گرانبها را روي‌ ميز ريخت‌، و هر يك‌ را به‌ كمك‌ منظومه‌هاي‌ هومر باز شناخت‌. گيسوان‌ زنش‌ را با يك‌ نيمتاج‌ باستاني‌ آراست‌، و براي‌ دوستانش‌ در اروپا پيام‌ فرستاد كه‌ «گنجينه‌ي‌ پرياموس‌» را از خاك‌ به‌ در آورده‌ است‌. هيچ‌ كس‌ سخن‌ او را باور نمي‌توانست‌. بعضي‌ از نقادان‌ به‌ او تهمت‌ زدند كه‌ آن‌ اشيا را قبلاً خود او در آن‌ محل‌ گذاشته‌ است‌. در همان‌ حال‌، باب‌ عالي‌ عثماني‌ او را به‌ جرم‌ خارج‌ كردن‌ طلا از خاك‌ عثماني‌ مورد تعقيب‌ قرار داد. اما محققاني‌ مانند فيرخو و دورپفلد و بورنوف‌ به‌ محل‌ آمدند، بر گزارشهاي‌ شليمان‌ صحه‌ نهادند و همراه‌ او كار را دنبال‌ كردند. آن‌ گاه‌ چينه‌هاي‌ گوناگون‌ شهر تروا، يكي‌ پس‌ از ديگري‌، سر از خاك‌ بر آوردند. ديگر مسئله‌ اين‌ بود كه‌ از ميان‌ چينه‌هاي‌ نه‌ گانه‌اي‌ كه‌ در دل‌ خاك‌ پيدا شده‌ است‌، كدام‌ يك‌ بازمانده‌ي‌ شهر ايليون‌ (هومر شهر تروا را «ايليون‌» مي‌خواند. نام‌ حماسه‌ي‌ او- «ايلياد» - نيز از اينجاست‌.) است‌.

در 1876، شليمان‌ عزم‌ جزم‌ كرد كه‌ محتواي‌ حماسه‌ي‌ ايلياد را از جهت‌ ديگري‌ نيز تأييدكند. نشان‌ دهد كه‌ آگاممنون‌ (مطابق‌ حماسه‌ي‌ هومر، رهبر يونانيان‌ در جنگ‌ تروا بوده‌ است‌). نيز واقعيت‌ خارجي‌ داشته‌ است‌. وي‌، به‌ راهنمايي‌ مطالبي‌ كه‌ پاوسانياس‌ درباره‌ي‌ يونان‌ نوشته‌ بود، در مو كناي‌ واقع‌ در پلوپونز خاوري‌، سي‌ و چهار شكاف‌ حفر كرد. ولي‌ مقامات‌ عثماني‌ كه‌ خواستار نيمي‌ از «گنجينه‌ي‌ پرياموس‌» بودند، مانع‌ كار او شدند، و شليمان‌ كه‌ نمي‌خواست‌ آن‌ آثار گرانمايه‌ را به‌ كشور دور افتاده‌ي‌ عثماني‌ وا گذارد، زير بار نرفت‌. پس‌، آنها را در نهان‌ به‌ موزه‌ي‌ دولتي‌ برلين‌ فرستاد و جريمه‌ي‌ مقرر را پنج‌ بار بيشتر پرداخت‌ و حفاري‌ را در موكناي‌ از سر گرفت‌. اين‌ بار نيز پاداش‌ خود را يافت‌: كارگران‌ به‌ توده‌اي‌ شامل‌ اسكلتها و ظرفهاي‌ سفالي‌ و جواهرات‌ و نقابهاي‌ طلايي‌ رسيدند، و اين‌ كشف‌ چنان‌ شليمان‌ را به‌ وجد آورد كه‌ بي‌درنگ‌ تلگرافي‌ براي‌ شاه‌ يونان‌ فرستاد و آگهي‌ داد كه‌ مقابر آترئوس‌
كارگران‌ شلميان‌ در نزديكي‌ «دروازه‌ي‌ شير»، در محوطه‌ي‌ تنگي‌ كه‌ تخته‌ سنگهاي‌ افراشته‌اي‌ چون‌ انگشتر احاطه‌اش‌ كرده‌ است‌، نوزده‌ اسكلت‌ و آثاري‌ فاخر از دل‌ خاك‌ بيرون‌ آوردند؛ و شليمان‌ - اين‌ تفنن‌ كار بزرگ‌ - به‌ خطا، آنها را گورخانه‌ي‌ فرزندان‌ آترئوس‌ شمرد. شليمان‌ به‌ خطا رفت‌، ولي‌ خطاي‌ او در خور بخشايش‌ است‌، زيرا از طرفي‌ اين‌ آثار به‌ قدري‌ پرمايه‌ بودند كه‌ مايه‌ي‌ گمراهي‌ مي‌شدند، و از طرف‌ ديگر، مگر پاوسانياس‌ ننوشته‌ بود كه‌ آن‌ گورهاي‌ سلطنتي‌ در خرابه‌هاي‌ موكناي‌ قرار دارند؟ در اين‌ محل‌، تاجهاي‌ زرين‌ بر جمجمه‌ها، و نقابهاي‌ زرين‌ بر استخوان‌ چهره‌ها به‌ نظر مي‌رسيدند.

(پدر آگاممنون‌) و آگاممنون‌ را يافته‌ است‌. در 1884 به‌ تيرونس‌ رفت‌ و در اينجا هم‌، به‌ راهنمايي‌ كتاب‌ پاوسانياس‌ ، قصر بزرگ‌ و ديوارهاي‌ كلاني‌ را كه‌ هومر شرح‌ داده‌ است‌ از دل‌ خاك‌ بيرون‌ آورد.
كمتر كسي‌ به‌ قدر شليمان‌ به‌ باستان‌شناسي‌ خدمت‌ كرده‌ است‌. اما از فضايل‌ شليمان‌ لغزشها و نارواييهايي‌ نيز زاده‌ است‌، زيرا وي‌، به‌ اقتضاي‌ شوق‌ عظيمي‌ كه‌ به‌ كشف‌ دنياي‌ قديم‌ داشت‌، متهورانه‌ شتاب‌ مي‌ورزيد و، در نتيجه‌، باعث‌ آميختگي‌ يا نابودي‌ بسياري‌ از يافته‌ها مي‌شد. حماسه‌هايي‌ كه‌ ملهم‌ تلاشهاي‌ او بودند، مايه‌ي‌ گمراهي‌ او شدند و، به‌ خطا، معتقدش‌ كردند كه‌ گنج‌ پرياموس‌ را در تروا يافته‌ و مقبره‌ي‌ آگاممنون‌ را در مو كناي‌ كشف‌ كرده‌ است‌. از اين‌رو، دنياي‌ علم‌ گزارشهاي‌ او را مورد ترديد قرار داد، و موزه‌هاي‌ انگليس‌ و روسيه‌ و فرانسه‌ مدتها از قبول‌ اصالت‌ يافته‌هاي‌ او سرپيچيدند. او هم‌، براي‌ تسلاي‌ خود، به‌ تفاخر پرداخت‌ و، با شجاعت‌، حفاري‌ را دنبال‌ كرد. چندان‌ به‌ كاوش‌ پرداخت‌ كه‌ سرانجام‌ بيمار شد و از پاي‌ در آمد. در بازپسين‌ ايام‌ عمرش‌، مردد بود كه‌ آيا خداي‌ مسيحيت‌ را نيايش‌ كند يا زئوس‌ يونان‌ باستان‌ را. خود مي‌نويسد: «درود بر آگاممنون‌ شليمان‌، محبوب‌ترين‌ فرزند! بسيار شادمانم‌ كه‌ مي‌خواهي‌ آثار پلوتارك‌ (پلوتارخوس‌) را بخواني‌ و تاكنون‌ از مطاله‌ي‌ گزنوفون‌ (كسنوفون‌) فارغ‌ آمده‌اي‌... دعا مي‌كنم‌ كه‌ زئوس‌، پدر مقدس‌ و پالاس‌ آتنه‌ تو را روزي‌ صد از سلامت‌ و سعادت‌ برخوردار دارند.» در سال‌ 1890، كه‌ از سختيهاي‌ اقليم‌ و خصومت‌ اهل‌ علم‌ و تب‌ دائم‌ رؤياي‌ خود فرسوده‌ شده‌ بود، جان‌ داد.

مانند كريستوف‌ كلمب‌ به‌ كشف‌ دنيايي‌ عجيب‌تر از آنچه‌ مي‌جست‌ نايل‌ آمد: جواهراتي‌ كه‌ يافت‌ قرنهاي‌ بسيار كهنه‌تر از عصر پرياموس‌ و هكابه‌ (همسر پرياموس‌) بود، و مقابري‌ كه‌ كشف‌ كرد به‌ خاندان‌ آترئوس‌ تعلق‌ نداشت‌، بلكه‌ بازمانده‌ي‌ تمدن‌ اژه‌اي‌ يونان‌ بود و قدمت‌ آنها به‌ عصر مينوسي‌ كرت‌ مي‌رسيد. به‌ اين‌ ترتيب‌، شليمان‌، بي‌ آنكه‌ خود بداند، اين‌ شعر معروف‌ هوراس‌ (هوراتيوس‌) را به‌ اثبات‌ رسانيد: «دلاوران‌ بسيار پيش‌ از آگاممنون‌ زيسته‌اند.» البته‌ در اينجا لازم‌ به‌ ذكر است‌ كه‌ دورپفاد و فيرخو توانستند شليمان‌ را در پايان‌ عمرش‌ تقريباً قانع‌كنند كه‌ وي‌، به‌ جاي‌ آثار آگاممنون‌، آثار نسلهاي‌ كهن‌تر را يافته‌ است‌. شليمان‌ نخست‌ از اين‌ خبر به‌ اتدوهي‌ عظيم‌ افتاد، ولي‌ بعداً موضوع‌ را با ظرافت‌ پذيرفت‌ و با تعجب‌ گفت‌: «چه‌؟ پس‌ اين‌ جسد آگاممنون‌ نيست‌ و اينها زيورآلات‌ او نيستند؟ عيبي‌ ندارد، اسمش‌ را شولتسه‌ مي‌گذاريم‌:» از آن‌ پس‌، همواره‌ سخن‌ از شولتسه‌ به‌ ميان‌ مي‌آورد. پس‌ از او، دورپفلد و مولر، تسونتاس‌ و ستاماتاكيس‌، والدستاين‌ و ويس‌ در پلوپونز حفاريهاي‌ دامنه‌دارتري‌ كردند، و ديگران‌ آتيك‌ و جزاير ائوبويا و بئوسي‌ و فوكيس‌ و تسالي‌ را كاويدند، و خاك‌ يونان‌ سال‌ به‌ سال‌ آثار شبح‌ مانند فرهنگي‌ را كه‌ به‌ دوره‌ي‌ پيش‌ از تاريخ‌ تعلق‌ داشت‌، عرضه‌ كرد. معلوم‌ شد كه‌ در اين‌ خطه‌ نيز، مانند سرزمينهاي‌ ديگر، مردم‌، بر اثر انتقال‌ از حيات‌ بي‌استقرار صيادي‌ به‌ زندگي‌ سكوني‌ كشاورزي‌، تبديل‌ ابزارهاي‌ سنگي‌ به‌ ابزارهاي‌ مسي‌ و مفرغي‌، و به‌ مدد كتاب‌ و تجارت‌ از بربريت‌ به‌ تمدن‌ ارتقا يافته‌اند. تمدن‌ همواره‌ از آنچه‌ ما مي‌پنداريم‌ كهنسال‌تر است‌، و هر كجا گام‌ نهيم‌، استخوانهاي‌ مردان‌ و زناني‌ را زيرپا داريم‌ كه‌ نام‌ و هستيشان‌ در جريان‌ بي‌پرواي‌ زمان‌ از ميانه‌ برخاسته‌ است‌ - مردان‌ و زناني‌ كه‌ به‌ هنگام‌ خودكار مي‌كردند و عشق‌ مي‌ورزيدند، سرود مي‌گفتند و زيبايي‌ مي‌آفرييدند.
منبع: کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

nafas
14-08-2009, 13:34
قسمت دوم:

اندرون‌ كاخهاي‌ شاهان‌
9-2- چهارده‌ قرن‌ قبل‌ از ميلاد، روي‌ تپه‌ي‌ كوتاه‌ كشيده‌اي‌ واقع‌ در هشت‌ كيلومتري‌ شرق‌ آرگوس‌ و يك‌ و نيم‌ كيلومتري‌ شمال‌ دريا، قصر مستحكم‌ تيرونس‌ قرار داشت‌. امروز سياح‌ مي‌تواند، پس‌ از سواري‌ مطبوعي‌ از آرگوس‌ يا ناوپليون‌ ، به‌ خرابه‌هاي‌ اين‌ قصر كه‌ در ميان‌ غله‌ زارهاي‌ خاموش‌ قرار دارد برسد و از پله‌هاي‌ سنگي‌ پيش‌ از تاريخ‌ آن‌ بالا برود و با ديوارهاي‌ كلان‌ قصر، كه‌ موافق‌ روايات‌ يوناني‌ دو قرن‌ پيش‌ از جنگ‌ تروا به‌ فرمان‌ امير پروتيوس‌ به‌ وجود آمده‌ است‌؛ روبه‌رو شود (4) . اين‌ شهر، حتي‌ در زمان‌ امير پرويتوس‌، شهري‌ كهنسال‌ بود؛ آورده‌اند كه‌ در طفوليت‌ عالم‌، به‌ وسيله‌ي‌ تيرونس‌، فرزند دلاور آرگوس‌ صد چشم‌ ، (پهلواني‌ كه‌ در سراسر بدن‌ چشم‌ داشت‌ و شهر آرگوس‌ را بنياد نهاد.) ساخته‌، و از طرف‌ امير به‌ پرسئوس‌، كه‌ با ملكه‌ي‌ تيره‌ رنگ‌ خود، آندرومده‌، بر تيرونس‌ فرمان‌ مي‌راند. تقديم‌ شده‌ است‌.
ديوارهايي‌ كه‌ ارگ‌ شهر را محافظت‌ مي‌كرد، از هفت‌ و نيم‌ تا پانزده‌ متر ارتفاع‌، و چنان‌ ضخامتي‌ داشتند كه‌ راهروهايي‌ در درون‌ بخشي‌ از ديوارها كشيده‌ بودند. هنوز بسياري‌ از سنگهاي‌ ديوارها، با دو متر طول‌ و يك‌ متر عرض‌ و ارتفاع‌، برجا هستند. پاوسانياس‌ گفته‌ است‌: «كوچك‌ترين‌ آنها را جفتي‌ استر به‌ دشواري‌ مي‌توانند تكان‌ دهند.» در داخل‌ حصار، در پشت‌ دروازه‌اي‌ كه‌ بعداً مدلي‌ براي‌ درب‌ ارگ‌ شهرهاي‌ بسيار شد، محوطه‌اي‌ سنگ‌فرش‌، و در اطراف‌ آن‌، چند رديف‌ ستون‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. تالار بارگاه‌ اين‌ قصر، مانند تالار بارگاه‌ قصر كنوسوس‌، در ميان‌ حجرات‌ فراوان‌ ساخته‌ شده‌ بود. مساحت‌ بارگاه‌ به‌ يك‌ صد و بيست‌ متر مربع‌ مي‌رسيد،. كف‌ آن‌ از سيمان‌ منقش‌ بود؛ چهار ستون‌ كه‌ هر يك‌ آتشداني‌ را در بر مي‌گرفت‌، طاق‌ آن‌ را نگاه‌ مي‌داشتند. در اين‌ قصر، برخلاف‌ معماري‌ شاد كرت‌، يكي‌ از پايدارترين‌ اصول‌ معماري‌ يونان‌ شكل‌ گرفت‌: تفكيك‌ قصر زنان‌ يا اندروني‌ تالار مردان‌. اطاق‌ شاه‌ و اطاق‌ ملكه‌ در جوار يكديگر بود، ولي‌ بقايايشان‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ به‌ يكديگر راه‌ نداشتند. هر نوع‌ ارتباط‌ بين‌ آنها زاهدانه‌ بسته‌ شده‌ بود. طبقه‌ي‌ هم‌ سطح‌ زمين‌ و پايگاه‌ ستونها و قسمتهايي‌ از ديوارهاي‌ اين‌ ارگ‌ به‌ وسيله‌ي‌ شليمان‌ كشف‌ شد. ولي‌ بعداً آثار خانه‌ها و پلهاي‌ سنگي‌ و آجري‌ و خرده‌هاي‌ ظروف‌ سفالي‌ عتيق‌ در پاي‌ تپه‌ي‌ مجاور به‌ دست‌ آمد و نشان‌ داد كه‌ مردم‌ اعصار پيش‌ از تاريخ‌ تيرونس‌ هم‌، براي‌ آنكه‌ از حمايت‌ امير خود برخوردار شوند، در پناه‌ ديوارهاي‌ قصر او سكونت‌ مي‌كردند. مي‌توان‌ حدس‌ زد كه‌، در عصر مفرغ‌، همه‌ي‌ مردم‌ يونان‌ در حول‌ و حوش‌ ارگها زندگي‌ ناايمن‌ خود را مي‌گذرانيدند.
شهر موكناي‌ ، كه‌ بزرگ‌ترين‌ مركز يونان‌ پيش‌ از تاريخ‌ و واقع‌ در شانزده‌ كيلومتري‌ شمال‌ تيرونس‌ بود، به‌ قول‌ پاوسانياس‌، در قرن‌ چهاردهم‌ ق‌م‌ به‌ وسيله‌ي‌ پرسئوس‌ بنيادگذاري‌ شد. اساساً دهكده‌هايي‌ كه‌ پيرامون‌ ارگي‌ ممنوع‌ الورود قرار داشتند و دهقانان‌ و تاجران‌ و صنعت‌گران‌ و بردگان‌ فعالي‌ را كه‌ خوشبختانه‌ نامي‌ در تاريخ‌ به‌ جا نگذارده‌اند پناه‌ مي‌دادند منشأ اين‌ شهر به‌ شمار مي‌روند. شش‌ صد سال‌ پس‌ از ظهور مو كناي‌، هومر در وصف‌ آن‌ گفت‌ كه‌ شهري‌ است‌ خوش‌ منظر با گذرگاههاي‌ وسيع‌ و طلاي‌ فراوان‌، با وجود يغماگران‌ صدها نسل‌، هنوز برخي‌ از ديوارهاي‌ تناور اين‌ شهر بر پا مانده‌اند و مي‌رسانند كه‌، در روزگار كهن‌، كار انساني‌ بي‌بها بود، و زندگي‌ شاهان‌، بي‌آرام‌. يكي‌ از ديوارها، دروازه‌ي‌ معروف‌ به‌ « دروازه‌ي‌ شير » را در بر گرفته‌ است‌. بالاي‌ دروازه‌، صورت‌ پر شكوه‌ دو شير، بر سنگي‌ سه‌ گوش‌ نقش‌ شده‌ است‌. اين‌ دو شير اكنون‌ بي‌ سر و فرسوده‌اند و گنگ‌ وار از جلالي‌ مرده‌ نگاهباني‌ مي‌كنند. خرابه‌هاي‌ ارگ‌ شهر نيز باقي‌ مانده‌ است‌، و در اينجا هم‌، مانند تيرونس‌ و كنوسوس‌، مي‌توان‌ عمارتهاي‌ گوناگون‌ - اطاق‌ سرير، محراب‌، انبارها، حمامها، و تالارها - را كه‌ روزگاري‌ داراي‌ كفهاي‌ منقش‌ و ايوانهاي‌ ستون‌ دار و ديوارهاي‌ مصور و پلكانهاي‌ مجلل‌ بودند، باز شناخت‌.
كارگران‌ شلميان‌ در نزديكي‌ «دروازه‌ي‌ شير»، در محوطه‌ي‌ تنگي‌ كه‌ تخته‌ سنگهاي‌ افراشته‌اي‌ چون‌ انگشتر احاطه‌اش‌ كرده‌ است‌، نوزده‌ اسكلت‌ و آثاري‌ فاخر از دل‌ خاك‌ بيرون‌ آوردند؛ و شليمان‌
صنعت‌ در شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ به‌ پاي‌ كرت‌ پيش‌ نمي‌رود. از اين‌رو، در موكناي‌ از مراكز صنعتي‌ مهم‌، همچون‌ مركز صنعتي‌ گورنيا، نشاني‌ نيست‌. تجارت‌ هم‌ به‌ كندي‌ وسعت‌ مي‌گيرد، زيرا دريا زنان‌، كه‌ مردم‌ موكناي‌ خود نيز از آن‌ زمره‌اند، درياها را آشفته‌ مي‌كنند. شاهان‌ موكناي‌. تيرونس‌ هنرمندان‌ كرتي‌ را وامي‌دارند تا منظره‌هايي‌ از دريازنيهاي‌ ايشان‌ را روي‌ گلدانها و انگشترها حك‌ كنند. مردم‌ موكناي‌، براي‌ آنكه‌ از دريازنان‌ بيگانه‌ مصون‌ باشند، شهرهاي‌ خود را دور از دريا مي‌سازند. معمولاً فاصله‌ي‌ شهرهاي‌ آنان‌ با دريا به‌ قدري‌ است‌ كه‌ از حمله‌هاي‌ ناگهاني‌ دريازنان‌ در امان‌ مانند و ضمناً بتوانند خويشتن‌ را به‌ سهولت‌ به‌ كشتيهاي‌ خود برسانند.

- اين‌ تفنن‌ كار بزرگ‌ - به‌ خطا، آنها را گورخانه‌ي‌ فرزندان‌ آترئوس‌ شمرد. شليمان‌ به‌ خطا رفت‌، ولي‌ خطاي‌ او در خور بخشايش‌ است‌، زيرا از طرفي‌ اين‌ آثار به‌ قدري‌ پرمايه‌ بودند كه‌ مايه‌ي‌ گمراهي‌ مي‌شدند، و از طرف‌ ديگر، مگر پاوسانياس‌ ننوشته‌ بود كه‌ آن‌ گورهاي‌ سلطنتي‌ در خرابه‌هاي‌ موكناي‌ قرار دارند؟ در اين‌ محل‌، تاجهاي‌ زرين‌ بر جمجمه‌ها، و نقابهاي‌ زرين‌ بر استخوان‌ چهره‌ها به‌ نظر مي‌رسيدند. بانوان‌ استخواني‌، نيمتاجهايي‌ بر آنچه‌ زماني‌ سرهاي‌ ايشان‌ بود، داشتند. ظرفهاي‌ منقش‌، ديگهاي‌ مفرغي‌، جامهاي‌ نقره‌اي‌، مهره‌هاي‌ عنبري‌ و ياقوتي‌، اشياي‌ مرمري‌ و عاجي‌ و بدل‌ چيني‌، دشنه‌ها و شمشيرهاي‌ بسيار مزين‌، و يك‌ نطع‌ بازي‌ كه‌ همانند آن‌ در كنوسوس‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌، چشمها را خيره‌ مي‌كردند. علاوه‌ بر اين‌، همه‌ گونه‌ اشياي‌ زرين‌ وجود داشت‌: مهره‌ها و حلقه‌ها، سنجاقها و دگمه‌ها، جامها و زنجيره‌ها، دستبندها و سينه‌ بندها، ظرفهاي‌ تنظيف‌، و حتي‌ جامه‌هايي‌ كه‌ با صفحه‌هاي‌ طلا قلاب‌ دوزي‌ شده‌ بود. مسلماً اينها را بايد جواهرات‌ و مهره‌هاي‌ سلطنتي‌ شمرد.

شليمان‌ و ديگران‌ در دامنه‌ي‌ تپه‌ي‌ مقابل‌ ارگ‌ نه‌ مقبره‌ يافتند كه‌ كاملاً از «شكافهاي‌ گوري‌» مجاور «دروازه‌ي‌ شير» متفاوت‌ بودند. وقتي‌ راهي‌ را كه‌ از قصر به‌ پايين‌ مي‌آيد رها كنيم‌، در سمت‌ راست‌، به‌ راهرويي‌ پا مي‌گذاريم‌ كه‌ ديوارهايي‌ از سنگهاي‌ بزرگ‌ خوش‌ تراش‌ در دو طرف‌ آن‌ صف‌ كشيده‌ است‌. در انتهاي‌ راهرو در ساده‌اي‌ ديده‌ مي‌شود. بالاي‌ اين‌ در، سردر بي‌تكلفي‌ هست‌ مركب‌ از دو سنگ‌، كه‌ يكي‌ از آنها نه‌ متر طول‌ وي‌ يك‌ صد و سيزده‌ تن‌ وزن‌ دارد. ستونهاي‌ باريك‌ استوانه‌اي‌ شكل‌ از مرمر سبز (كه‌ اكنون‌ به‌ موزه‌ي‌ بريتانيا انتقال‌ يافته‌اند) بر جلوه‌ي‌ در مي‌افزايند. چون‌ از اين‌ در بگذريم‌، خود را زير گنبد يا قبه‌اي‌ به‌ ارتفاع‌ و قطر پانزده‌ متر مي‌بينيم‌. ديوارها تخته‌ سنگهاي‌ بريده‌ شده‌اي‌ هستند كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ گل‌ و بوته‌هاي‌ مفرغي‌ به‌ يكديگر پيوند خورده‌اند. لبه‌ي‌ هر يك‌ از تخته‌ سنگها، نسبت‌ به‌ لبه‌ي‌ تخته‌ سنگ‌ زير خود، پيش‌ آمدگي‌ دارد، چنان‌ كه‌ بالاترين‌ تخته‌ سنگ‌، سقف‌ را تشكيل‌ مي‌دهد. شليمان‌ اين‌ بناي‌ عجيب‌ را مقبره‌ي‌ آگاممنون‌ پنداشت‌، و مقبره‌ي‌ كوچك‌تري‌ را هم‌ كه‌ در جوار آن‌ بود و به‌ وسيله‌ي‌ همسرش‌ كشف‌ شد، بي‌ تأمل‌، مقبره‌ي‌ كلوتايمنسترا انگاشت‌. اما در هيچ‌ يك‌ از مقابر، كه‌ مانند «كندوي‌ زنبوران‌ عسل‌» بودند، چيزي‌ وجود نداشت‌. ظاهراً دزدان‌ قرون‌ بر باستان‌شناسان‌ سبقت‌ جسته‌ بودند.

اين‌ خرابه‌هاي‌ اندوه‌انگيز، بقاياي‌ تمدني‌ به‌ شمار مي‌روند كه‌ براي‌ پريكلس‌ چندان‌ كهنه‌ بود كه‌ شارلماني‌ (شاه‌ قوم‌ فرانگ‌ در قرن‌ نهم‌ ميلادي‌.) براي‌ ماست‌. محققان‌ كنوني‌ قدمت‌ شكافهاي‌ گوري‌ را به‌ حدود 1600 ق‌م‌ مي‌رسانند، و اين‌ تاريخ‌ تقريباً چهارصد سال‌ قبل‌ از زماني‌ است‌ كه‌ افسانه‌ها براي‌ آگاممنون‌ معين‌ مي‌كنند. همچنين‌، موافق‌ نظر محققان‌ كنوني‌، مقابر «كندويي‌» به‌ حدود 1450 ق‌م‌ تعلق‌ دارد. ولي‌ البته‌ زمان‌شناسي‌ پيش‌ از تاريخ‌ ميزان‌ دقيقي‌ نيست‌. ما نمي‌دانيم‌ كه‌ اين‌ تمدن‌ چگونه‌ آغاز شد و چه‌ قومي‌ در موكناي‌ و تيرونس‌ ، اسپارت‌ ، آموكلاي‌ ، آيگينا و الئوسيس‌ ، خايرونيا و اورخومنوس‌ ، و دلفي‌ (دلفوي‌) آغاز شهرسازي‌ كرد. يونانيان‌، احتمالاً مانند بيشتر ملل‌، اصل‌ و ميراث‌ مختلطي‌ داشتند و پس‌ از هجوم‌ قوم‌ دوري‌ (1100 ق‌م‌) از اين‌ حيث‌ با مردم‌ انگليس‌ پيش‌ از غلبه‌ي‌ قوم‌ نورمن‌ (5) برابري‌ مي‌كنند. مي‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ مردم‌ موكناي‌ با مردم‌ فروگيا و كاريا در آسياي‌ صغير و مردم‌ عصر مينوسي‌ كرت‌ پيوستگي‌ دارند. منظر شيرهاي‌ موكناي‌ به‌ شيرهاي‌ بين‌النهرين‌ مي‌ماند، و محتملاً اين‌ ويژگي‌ كهنسال‌ از طريق‌ آشور و فروگيا به‌ يونان‌ رسيده‌ است‌. مردم‌ موكناي‌، در احاديث‌ يوناني‌، «پلاسگوي‌» (كه‌ گويا از ريشه‌ي‌ پلاگوس‌ و به‌ معناي‌ «قوم‌ دريايي‌» است‌) خوانده‌ شده‌اند. بنابر روايات‌، اينان‌ از تراكيا (تراكه‌) و تسالي‌ به‌ آتيك‌ و پلوپونز آمده‌اند، و اين‌ انتقال‌ در گذشته‌اي‌ چندان‌ دور رخ‌ داده‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ بعدي‌ آنان‌ را اوتوختونوي‌ يعني‌ «بوميان‌» ناميده‌اند. هرودوت‌ (هرودوتوس‌) اين‌ مطالب‌ را پذيرفته‌ و خدايان‌ اولمپ‌ (اولومپوس‌) (كه‌ كوهي‌ در مرز مقدونيه‌ و تسالي‌ كه‌، كه‌ مسكن‌ خدايان‌ يونانيان‌ شمرده‌ مي‌شد.) را به‌ قوم‌ پلاسگوي‌ نسبت‌ داده‌ است‌، ولي‌ او نيز «نتوانسته‌ است‌ با اطمينان‌ بگويد كه‌ زبان‌ پلاسگوي‌ چه‌ بوده‌ است‌.» ما هم‌ بيش‌ از او نمي‌دانيم‌.

اما در اين‌ ترديد نيست‌ كه‌ اين‌ اوتوختونويها بوميان‌ ابتدايي‌ موكناي‌ نبودند، بلكه‌ از خارج‌ به‌ موكناي‌، كه‌ از عصر نوسنگي‌ آغاز كشاورزي‌ كرده‌ بود، پا نهادند و، به‌ هنگام‌ خود، تفوق‌ خويش‌ را به‌ قوم‌ ديگري‌ باختند: در اعصار بعدي‌ تاريخ‌ موكناي‌، در حدود 1600 ق‌م‌، نشانه‌هاي‌ بسياري‌ از وجود فرآورده‌هاي‌ كرت‌ يا مهاجران‌ كرتي‌ در پلوپونز مي‌بينيم‌، و اين‌، اگر نتيجه‌ي‌ غلبه‌ي‌ نظامي‌ و سياسي‌ نباشد، دست‌ كم‌ زاده‌ي‌ غلبه‌ فرهنگي‌ و بازرگاني‌ كرت‌ است‌. همه‌ي‌ عمارات‌ قصور تيرونس‌ و موكناي‌، مگر عمارات‌ اندروني‌، به‌ شيوه‌ي‌ مينوسي‌ طراحي‌ و تزيين‌ مي‌شوند؛ گلدانها به‌ سبكهاي‌ كرتي‌ به‌ آيگينا و خالكيس‌ و تب‌ (تباي‌) مي‌رسند، بانوان‌ والاهه‌هاي‌ موكنايي‌ مدهاي‌ دلپذير كرت‌ را اختيار مي‌كنند، و حتي‌ هنري‌ كه‌ از شكاف‌ گور خانه‌ها برمي‌آيد، به‌ رنگ‌ مينوسي‌ است‌. لابد بر اثر تماس‌ با فرهنگي‌ برتر بود كه‌ موكناي‌ به‌ تارك‌ تمدن‌ خود رسيد.

nafas
14-08-2009, 13:35
قسمت سوم:

تمدن‌ موكنايي‌ چگونه‌ بود!
9-3- بازمانده‌ي‌ فرهنگ‌ موكنايي‌ در هم‌ شكسته‌تر از آن‌ است‌ كه‌، همچون‌ خرابه‌هاي‌ كرت‌ يا شعر هومر، تصوير رشوشني‌ از دنياي‌ باستان‌ به‌ ما بدهد. در دوره‌ي‌ اعتلاي‌ فرهنگ‌ موكناي‌، شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ به‌ قدر كرت‌ از مرحله‌ي‌ صيادي‌ دور نشده‌ بود. از اين‌رو، گذشته‌ از استخوانهاي‌ ماهي‌ و صدفهاي‌ دريايي‌، استخوانهاي‌ آهو و گراز وحشي‌ و بز و گوسفند و خرگوش‌ و گاو و خوك‌ در خرابه‌هاي‌ موكناي‌ بسيار فراوان‌ است‌ و از اشتهايي‌ كه‌ بعداً وجه‌ مشخص‌ قهرمانان‌ هومر شد و با كمر باريك‌ كرتي‌ نمي‌ساخت‌، حكايت‌ مي‌كند. جاي‌ به‌ جاي‌، مظاهر تمدن‌ «قديم‌» و تمدن‌ «جديد» به‌ طرزي‌ غريب‌ در كنار يكديگر قرار گرفته‌اند. مثلاً، در كنار پيكانهايي‌ كه‌ از اوبسيدين‌ ساخته‌ شده‌اند، مته‌هاي‌ مفرغي‌ ميان‌ تهي‌ كه‌ گويا براي‌ فرو كردن‌ ميخ‌ در سنگ‌ به‌ كار مي‌رفته‌اند، به‌ نظر مي‌رسد.

صنعت‌ در شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ به‌ پاي‌ كرت‌ پيش‌ نمي‌رود. از اين‌رو، در موكناي‌ از مراكز صنعتي‌ مهم‌، همچون‌ مركز صنعتي‌ گورنيا، نشاني‌ نيست‌. تجارت‌ هم‌ به‌ كندي‌ وسعت‌ مي‌گيرد، زيرا دريا زنان‌، كه‌ مردم‌ موكناي‌ خود نيز از آن‌ زمره‌اند، درياها را آشفته‌ مي‌كنند. شاهان‌ موكناي‌. تيرونس‌ هنرمندان‌ كرتي‌ را وامي‌دارند تا منظره‌هايي‌ از دريازنيهاي‌ ايشان‌ را روي‌ گلدانها و انگشترها حك‌ كنند. مردم‌ موكناي‌، براي‌ آنكه‌ از دريازنان‌ بيگانه‌ مصون‌ باشند، شهرهاي‌ خود را دور از دريا مي‌سازند. معمولاً فاصله‌ي‌ شهرهاي‌ آنان‌ با دريا به‌ قدري‌ است‌ كه‌ از حمله‌هاي‌ ناگهاني‌ دريازنان‌ در امان‌ مانند و ضمناً بتوانند خويشتن‌ را به‌ سهولت‌ به‌ كشتيهاي‌ خود برسانند. تيرونس‌ و موكناي‌ چون‌ در كنار راه‌ خليج‌ آرگوليس‌ به‌ برزخ‌ كورنت‌ قرار دارند، به‌ خوبي‌ مي‌توانند هم‌ به‌ شيوه‌ي‌ ملوك‌ طوايف‌، از بازرگانان‌ باج‌ بگيرند و هم‌ گاه‌گاه‌ به‌ دريازني‌ بپردازند. اما رفته‌رفته‌ موكناي‌، از ملاحظه‌ي‌ ثروت‌ كرت‌ كه‌ محصول‌ تجارت‌ بود، دريافت‌ كه‌ دريازني‌ و همچنين‌ جانشين‌ قانوني‌ آن‌ - باج‌گيري‌ - بازرگاني‌ را خفه‌ مي‌كند و فقر را جهان‌گير يا بين‌المللي‌ مي‌سازد. پس‌، درصدد بر آمدند كه‌ به‌ دريازني‌ سيمايي‌ ظاهر الصلاح‌ بخشند و آن‌ را به‌ صورت‌ تجارت‌ در آورند. در 1400، ناوگان‌ بازرگانان‌ موكناي‌ چنان‌ نيرومند شد كه‌ توانست‌ در برابر نيروي‌ دريايي‌ كرت‌ بايستد. در نتيجه‌، از آن‌ پس‌ كالاهايي‌ را كه‌ به‌ آفريقا صادر كرد، ديگر از طريق‌
شاهكارهاي‌ مسلم‌ هنر موكنايي‌ نه‌ در تيرونس‌ و نه‌ در موكناي‌، بلكه‌ درون‌ مقبره‌اي‌ در وافيو، نزديك‌ اسپارت‌ - كه‌ روزگاري‌ امير آن‌ با جلال‌ شاهان‌ شمالي‌ رقابت‌ مي‌كرد - به‌ دست‌ آمده‌ است‌. در اينجا، در ميان‌ گنجينه‌اي‌ از جواهر، دو جام‌ نازك‌ از طلاي‌ چكش‌ خورده‌ مي‌بينيم‌ كه‌ مانند هر اثر هنري‌ بزرگ‌، در عين‌ سادگي‌، با شكيبايي‌ مهرآميزي‌ كمال‌ يافته‌اند و چنان‌ به‌ بهترين‌ آثار مينوسي‌ ما ننده‌اند كه‌ بيشتر محققان‌ آنها را به‌ هنرمند كرتي‌ بزرگي‌، همپايه‌ي‌ چليني‌، نسبت‌ داده‌اند؛

جزيره‌ي‌ كرت‌ نمي‌فرستاد، بلكه‌ مستقيماً به‌ مصر گسيل‌ مي‌داشت‌، و اين‌ وضع‌ علت‌ يا معلول‌ جنگي‌ بود كه‌ به‌ تخريب‌ قلاع‌ كرت‌ انجاميد.

آثاري‌ كه‌ از فرهنگ‌ موكنايي‌ مانده‌ است‌، برپايگاهي‌ والا قرار ندارند و با ثروت‌ روز افزوني‌ كه‌ موكناي‌ از طريق‌ دادوستد به‌ دست‌ آورد، متناسب‌ نيستند. در روايات‌ يوناني‌ آمده‌ است‌ كه‌ پلاسگيها الفبا را از تجار فنيقي‌ فرا گرفتند. در تيرونس‌ و تب‌، كوزه‌هايي‌ كه‌ روي‌ آنها با حروفي‌ نامفهوم‌ مطالبي‌ نگاشته‌اند، كشف‌ شده‌ است‌. ولي‌ هيچ‌ لوحه‌ي‌ گلين‌ يا كتيبه‌ يا سندي‌ به‌ دست‌ نيامده‌ است‌. محتملاً مردم‌ موكناي‌، موقعي‌ كه‌ آهنگ‌ كتابت‌ كردند، مانند كرتيان‌ ابتدايي‌، موادي‌ فسادپذير براي‌ نوشتن‌ به‌ كار بردند. از اين‌رو، چيزي‌ از نوشته‌هاي‌ آنان‌ نمانده‌ است‌. موكناي‌ در هنرها مقلد كرت‌ شد، چندان‌ كه‌، به‌ گمان‌ باستان‌شناسان‌، هنرمندان‌ كرت‌ را فرا خواند و به‌ هنر- آفريني‌ گمارد. اما، پس‌ از انحطاط‌ هنر كرتي‌، پيكر نگاري‌ موكنايي‌ رونق‌ فراوان‌ گرفت‌. حاشيه‌هاي‌ ديوار و گچ‌بريهاي‌ زير سقف‌ به‌ طرزي‌ عالي‌ آرايش‌ يافتند، و اين‌ شيوه‌ها، چون‌ ميراثي‌ گرانمايه‌، به‌ عصر كلاسيك‌ يونان‌ رسيدند. همچنين‌ فرسكوهاي‌ باقي‌ مانده‌، از شور حياتي‌ نيرومندي‌ سرشار بودند. نقش‌ «بانوان‌ لژنشين‌» نمودار بيوه‌ زنان‌ پر جلالي‌ است‌ كه‌ حتي‌ امروز هم‌ مي‌توانند زينت‌ افزاي‌ يك‌ اپرا باشند و آرايش‌ گيسو و دوخت‌ جامه‌هاي‌ خود را به‌ عنوان‌ آخرين‌ مد ارائه‌ كنند. اين‌ نقش‌، از نقش‌ «بانوان‌ گردونه‌ سوار» زنده‌تر است‌. نقش‌ اخير نمودار بانواني‌ است‌ كه‌، به‌ هنگام‌ عصر، با حالتي‌ مصنوعي‌ در گردشگاه‌ گشت‌ مي‌زنند. فرسكوي‌ «شكارگراز» تيرونس‌ از اين‌ دو عالي‌تر است‌. ولي‌ در اين‌ نقش‌، گراز و گلها صورتي‌ خشك‌ و تكلف‌آميز دارند و به‌ دل‌ نمي‌نشينند. رنگ‌ تازيها ميخكي‌ تند است‌، ولي‌ اندامهاي‌ خلفي‌ آن‌، چنان‌ باريك‌ مي‌نمايند كه‌ گويي‌ گراز جهنده‌ دوشيزه‌اي‌ است‌ بلند بالا كه‌ از آلاچيق‌ قصر خود فرو مي‌افتد. با اين‌ وصف‌، منظره‌ي‌ شكار با واقعيت‌ سازگار است‌: گراز پريشان‌ حال‌ است‌، سگها به‌ هوا جسته‌اند، و انسان‌ - اين‌ رئوف‌ترين‌ و مخوف‌ترين‌ دد شكاري‌ - با نيزه‌ي‌ قتال‌ خود آماده‌ي‌ كار است‌. از اين‌ نمونه‌ها مي‌توان‌ از زندگي‌ طبيعي‌ و فعال‌ مردم‌ موكناي‌ و زيبايي‌ غرورآميز زنان‌ ايشان‌ و آرايش‌ تابان‌ قصرهايشان‌ تصوراتي‌ به‌ دست‌ آورد.
برترين‌ هنر موكناي‌ فلز كاري‌ است‌. در اين‌ زمينه‌، فلزكاران‌ موكنايي‌ نه‌ تنها با كرت‌ برابري‌ كردند، بلكه‌ صور و تزيينات‌ مستقلي‌ هم‌ به‌ كار بردند. شليمان‌ با آنكه‌ در موكناي‌ استخوانهاي‌ آگاممنون‌ را نيافت‌. به‌ وزن‌ آنها سيم‌ و زر يافت‌ - جواهرات‌ هنگفت‌ گونه‌ گون‌، تكمه‌هاي‌ قبه‌دار شاهوار، گوهرهايي‌ منقش‌ جاندار شكار، جنگ‌، يا دريازني‌، و نيز سرگاوي‌ از سيم‌ تابناك‌ با شاخها و تزييناتي‌ از زر. اين‌ سر چنان‌ طبيعي‌ است‌ كه‌ انسان‌ از ديدن‌ آن‌ چنين‌ مي‌پندارد كه‌ صداي‌ غم‌انگيز گاو را شنيده‌ است‌. گفتني‌ است‌ كه‌ شلميان‌ - مردي‌ كه‌ از تبيين‌ هيچ‌ چيز باز نمي‌ماند - ريشه‌ي‌ نام‌ «موكناي‌» را در بانگ‌ «مو» گاو جست‌. ظريف‌ترين‌ آثار فلزي‌ تيرونس‌ و موكناي‌ دو دشنه‌ي‌ مفرغي‌ است‌، مرصع‌ به‌ طلاي‌ جلادار و نمايش‌گر گربه‌هاي‌ وحشي‌ در تعقيب‌ مرغابيها، نيز شيران‌ در تعقيب‌ پلنگها يا انسانهاي‌ جنگي‌. غريب‌تر از همه‌ي‌ آثاري‌ موكناي‌، نقابهاي‌ زرين‌ چندي‌ است‌ كه‌ ظاهراً بر چهره‌ي‌ اموات‌ سلطنتي‌ مي‌كشيده‌اند. يكي‌ از نقابها سخت‌ به‌ صورت‌ گربه‌ مي‌ماند، و شليمان‌ زن‌ نواز اين‌ نقاب‌ را به‌ جاي‌ آنكه‌ به‌ كلوتايمنسترا نسبت‌ دهد، از آن‌ آگاممنون‌ دانست‌.

شاهكارهاي‌ مسلم‌ هنر موكنايي‌ نه‌ در تيرونس‌ و نه‌ در موكناي‌، بلكه‌ درون‌ مقبره‌اي‌ در وافيو، نزديك‌ اسپارت‌ - كه‌ روزگاري‌ امير آن‌ با جلال‌ شاهان‌ شمالي‌ رقابت‌ مي‌كرد - به‌ دست‌ آمده‌ است‌. در اينجا، در ميان‌ گنجينه‌اي‌ از جواهر، دو جام‌ نازك‌ از طلاي‌ چكش‌ خورده‌ مي‌بينيم‌ كه‌ مانند هر اثر هنري‌ بزرگ‌، در عين‌ سادگي‌، با شكيبايي‌ مهرآميزي‌ كمال‌ يافته‌اند و چنان‌ به‌ بهترين‌ آثار مينوسي‌ ما ننده‌اند كه‌ بيشتر محققان‌ آنها را به‌ هنرمند كرتي‌ بزرگي‌، همپايه‌ي‌ چليني‌، نسبت‌ داده‌اند؛ ليكن‌ بي‌ انصافي‌ است‌ اگر فرهنگ‌ موكناي‌ را از كامل‌ترين‌ بقاياي‌ هنريش‌ محروم‌ سازيم‌. موضوعي‌ كه‌ روي‌ جام‌ نقش‌ شده‌ است‌، موضوعي‌ است‌ كاملاً كرتي‌: رام‌ كردن‌ گاو. با اين‌ وصف‌، نبايد اين‌ آثار عالي‌ را به‌ جايي‌ جز موكناي‌ نسبت‌ دهيم‌. چون‌ اين‌ گونه‌ مناظر كراراً روي‌ انگشترها و مهرها و ديوارهاي‌ قصور موكناي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد، در مي‌يابيم‌ كه‌ گاو بازي‌ در شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ نز مانند جزيره‌ي‌ كرت‌ متداول‌ بوده‌ است‌. منظره‌ي‌ روي‌ يكي‌ از دو جام‌، نره‌ گاوي‌ را نشان‌ مي‌دهد كه‌ در ميان‌ توري‌ از طنابهاي‌ ضخيم‌ گرفتار آمده‌ است‌، و هر چه‌ بيشتر براي‌ آزادكردن‌ خود تلاش‌ مي‌ورزد، بيشتر مقيد مي‌شود و، بر اثر خشم‌ و خستگي‌ توان‌فرسا، دهان‌ و منخرينش‌ گشاده‌تر مي‌شود. كمي‌ دورتر از آن‌، گاو ثالثي‌ به‌ گاو باني‌ كه‌ دليرانه‌ شاخ‌ او را گرفته‌ است‌، فشار مي‌آورد. روي‌ جام‌ ديگر نره‌ گاوي‌ را مي‌بينيم‌ كه‌ گرفتار شده‌ است‌. چون‌ جام‌ را مي‌گردانيم‌، چنان‌ كه‌ او نز مي‌گويد، متوجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ نره‌ گاو با ماده‌ گاوي‌ گرم‌ گرفته‌ است‌، و اين‌ مي‌رساند كه‌ نره‌ گاو سرانجام‌ تضييقات‌ تمدن‌ را پذيرفته‌ و رام‌ شده‌ است‌. مقدر چنين‌ بوده‌ است‌ كه‌ چنان‌ هنر استادانه‌اي‌ ناگهان‌ در كرت‌ فرو كشد و قرنها بعد بار ديگر در يونا رخ‌ نمايد.
مي‌توان‌ هم‌ مردم‌ و هم‌ هنر موكنايي‌ را در مقابر موكناي‌ ديد. زيرا اين‌ مردم‌، بر خلاف‌ يونانيان‌ «عصر پهلواني‌»، معمولاً اجساد را نمي‌سوزانيدند، بلكه‌ در خمره‌هايي‌ تنگ‌ دفن‌ مي‌كردند. ظاهراً به‌ حيات‌ پس‌ از مرگ‌ باور داشتند، زيرا اشياي‌ سودمند و با ارزش‌ بسيار در گورها مي‌نهادند. دين‌ موكناي‌، تا جايي‌ كه‌ بر ما معلوم‌ است‌، اگر از كرت‌ بر نخاسته‌ باشد، با دين‌ كرتيان‌ بي‌ارتباط‌ نيست‌. اينان‌ هم‌، مانند كرتيان‌، به‌ تبر دودم‌، ستون‌ مقدس‌، كبوتر مقدس‌، مادر - خدا و خدايي‌ نرينه‌ كه‌ ظاهراً فرزند اوست‌، و نيز خدايان‌ كوچك‌تر به‌ هيئت‌ مار حرمت‌ مي‌گذاشتند. اعتقاد به‌ مادر - خدا در جريان‌ همه‌ي‌ تحولات‌ ديني‌ يونان‌ ثابت‌ ماند. دمتر ، يا «مادر اندوهگين‌» يونانيان‌، همچنان‌ كه‌ جانشين‌ رئاي‌ كرتي‌ شد، بعداً جاي‌ خود را به‌ مريم‌ يا «مادر خدا» داد. امروز، نزديك‌ خرابه‌هاي‌ موكناي‌؛ دهكده‌ي‌ كوچكي‌ كه‌ كليساي‌ حقيري‌ را در ميان‌ گرفته‌ است‌، ديده‌ مي‌شود: شكوه‌ كهن‌ از ميانه‌ برخاسته‌ و سادگي‌ تسلي‌بخشي‌ باقي‌ مانده‌ است‌. تمدنها مي‌آيند و مي‌روند، سرزمينها را فرا مي‌گيرند، و سپس‌ با خاك‌ يكسان‌ مي‌شوند، اما اعتقادات‌ انساني‌، در دل‌ ويرانه‌ها نيز، همچنان‌ دوام‌ مي‌آورند.
موكناي‌، پس‌ از سقوط‌ كنوسوس‌ ، به‌ سعادتي‌ دست‌ يافت‌ كه‌ هرگز به‌ خود نديده‌ بود. دودماني‌ كه‌ آثاري‌ در شكافهاي‌ گوري‌ به‌ جا نهاده‌ است‌، برفراز تپه‌هاي‌ موكناي‌ و تيرونس‌ كاخهاي‌ رفيع‌ برافراشت‌. هنر موكنايي‌ استقلال‌ يافت‌ و بازارهاي‌ درياي‌ اژه‌ را فرا گرفت‌. بازرگاني‌ شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ در سوي‌ خاور به‌ قبرس‌ و سوريه‌، در سوي‌ جنوب‌، از طريق‌ جزاير سيكلاد به‌ مصر، در سوي‌ باختر، از طريق‌ ايتاليا به‌ اسپانيا، و در سوي‌ شمال‌، از طريق‌ بئوسي‌ و تسالي‌ به‌ دانوب‌ رسيد، و فقط‌ در تروا ايست‌ كرد. همچنان‌ كه‌ روم‌ تمدن‌ يونان‌ را جذب‌ و پخش‌ كرد، موكناي‌ نيز، كه‌ مغلوب‌ فرهنگ‌ كرت‌ ميرنده‌ شده‌ بود، تمدن‌ كرتي‌ را به‌ رنگ‌ خود در آورد و در سراسر دنياي‌ مديترانه‌ گسترد.
__________________

nafas
14-08-2009, 13:39
قسمت چهارم:

تمدن‌ تروا چگونه‌ بود؟


دشت‌ تروا از لحاظ‌ حاصلخيزي‌ وضعي‌ متوسط‌ دارد، ولي‌ در جانب‌ خاوري‌ آن‌ فلزات‌ گرانبها به‌ دست‌ مي‌آيد. با اين‌ وصف‌، علت‌ توانگري‌ تروا و همچنين‌ علت‌ هجوم‌ يونانيان‌ را نمي‌توان‌ در پرمايگي‌ خاك‌ تروا جست‌. ظاهراً علت‌ اصلي‌ همانا موقعيت‌ جغرافيايي‌ ترواست‌. تروا نزديك‌ تنگه‌ي‌ داردانل‌ و در همسايگي‌ سرزمينهاي‌ غني‌ درياي‌ سياه‌ قرار دارد. تنگه‌ي‌ داردانل‌، در سراسر تاريخ‌، رزمگاه‌ امپراطوريها بوده‌ است‌،

خالدار كرده‌اند، در پيرامون‌ دلوس‌ دايره‌اي‌ پديد آورده‌اند كه‌ «سيكلاد» (به‌ معني‌ مدور) ناميده‌ مي‌شود. بيشتر اين‌ جزاير ناهموار و بي‌آب‌ و علفند و روزگاري‌ كوهستانهاي‌ سرزميني‌ را كه‌ قمست‌ اعظم‌ آن‌ در دريا فرو رفت‌، تشكيل‌ مي‌دادند. برخي‌ از اين‌ جزاير، چون‌ مرمر يا فلزات‌ فراوان‌ داشتند، مدتها پيش‌ از آنكه‌ شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ خودي‌ نمايد، فعال‌ و متمدن‌ بودند. در 1896، هيئت‌ باستان‌شناسان‌ انگليسي‌ در فولاكوپي‌، واقع‌ در ملوس‌، به‌ حفاري‌ پرداخت‌ و ابزارها و سلاحها و سفالهايي‌ همانند آثار مينوسي‌ به‌ دست‌ آورد. بر اثر اين‌ كاوش‌، و نيز حفاري‌ در جزيره‌هاي‌ ديگر، تصويري‌ از عصر پيش‌ از تاريخ‌ جزاير سيكلاد فراهم‌ شد. اين‌ تصوير به‌ تصوير كرت‌ مي‌ماند، ولي‌ از لحاظ‌ جلال‌ هنري‌ به‌ گرد آن‌ نمي‌رسد. جزاير سيكلاد، كه‌ مساحت‌ همه‌ي‌ آنها از دو هزار و شش‌ صد كيلومتر تجاوز نمي‌كرد، مانند يونان‌ كلاسيك‌، به‌ اتحاد سياسي‌ دست‌ نيافتند، بلكه‌ پيش‌ از قرن‌ هفدهم‌ ق‌م‌ از لحاظ‌ حكومت‌ و هنر و، در مواردي‌، زبان‌ و خط‌، به‌ زير سلطه‌ي‌ كرت‌ در آمدند. در فاصله‌ي‌ سالهاي‌ 1400 و 1200 ق‌م‌ نفوذ كرت‌ از ميان‌ رفت‌، و از آن‌ پس‌ سفالگري‌ و سبكهاي‌ موكناي‌ با شدتي‌ روز افزون‌ بر سيكلاد چيره‌ شد.
چون‌ به‌ خاور روي‌ كنيم‌ و به‌ سوي‌ جزاير « سپورادس‌ » (به‌ معني‌ پراكنده‌) پيش‌ رويم‌، به‌ جزيره‌ي‌ رودس‌ مي‌رسيم‌ و در آنجا به‌ فرهنگ‌ پيش‌ از تاريخ‌ ديگري‌ كه‌ از فرهنگهاي‌ نسبتاً ساده‌ي‌ اژه‌اي‌ است‌، برمي‌خوريم‌.

سپس‌ به‌ جزيره‌اي‌ كه‌ مس‌ فراوان‌ دارد، و از اين‌ سبب‌ قبرس‌ (كوپروس‌) خوانده‌ مي‌شود، پا مي‌گذاريم‌ و مي‌بينيم‌ كه‌ اين‌ جزيره‌، در سراسر عصر مفرغ‌ (1200 - 3400)، به‌ تحول‌ مي‌گرايد. اما ظرفهاي‌ آن‌ خشن‌ و ناممتازند و فقط‌ بعداً، به‌ الهام‌ كرت‌، از صورت‌ پيشين‌ بيرون‌ مي‌آيند. اهالي‌ قبرس‌ كه‌ اكثراً آسيايي‌ هستند، خطي‌ هجايي‌ دارند كه‌ به‌ خط‌ مينوسي‌ مي‌ماند، والاهه‌اي‌ را مي‌پرستند كه‌، بنا بر اطلاعات‌ موجود، اصلش‌ به‌ عشتر سامي‌ مي‌رسد و در اعصار بعد به‌ آفروديته‌ي‌ يونانيان‌ مبدل‌ مي‌شود. پس‌ از 1600، صنعت‌ فلزكاري‌ جزيره‌ به‌ سرعت‌ تكامل‌ مي‌يابد. معادن‌، كه‌ از آن‌ سلطان‌ است‌، به‌ مصر و كرت‌ و يونان‌ مس‌ صادر مي‌كنند. ريخته‌گران‌ انكومي‌ دشنه‌هاي‌ معروف‌ مي‌سازند، و كاسه‌هاي‌ گوي‌ مانند سفالگران‌ قبرسي‌ از مصر تا تروا خريدار دارد. چوب‌ درختان‌ جنگلي‌ را به‌ صورت‌ الوار در مي‌آورند، و سرو قبرس‌ با سرو لبنان‌ آغاز رقابت‌ مي‌كند. در قرن‌ سيزدهم‌، كوچ‌ نشينان‌ موكنايي‌ آباديهايي‌ در قبرس‌ به‌ وجود مي‌آورند، و اين‌ آباديها زمينه‌ي‌ شهرهاي‌ يوناني‌ قبرس‌ به‌ شمار مي‌روند: پافوس‌ ، ( شهر متبرك‌ آفروديته‌ )، كيتيون‌ ( زادگاه‌ زنون‌ فيلسوف‌ رواقي‌ )، وسالاميس‌ قبرس‌ كه‌ سولون‌، در طي‌ مسافرت‌ خود، چند گاهي‌ در آنجا درنگ‌ كرد تا قانون‌ را جانشين‌ هرج‌ و مرج‌ كند.

تجارت‌ و نفوذ موكناي‌ از قبرس‌ به‌ سوريه‌ وكاريا، و از آنجا و همچنين‌ از پايگاههاي‌ ديگر به‌ سواحل‌ و جزاير آسيا كشيده‌ مي‌شود. و سرانجام‌ به‌ تروا مي‌رسد. شليمان‌ و دورپفلد، تروا را كه‌ روي‌ تپه‌اي‌ در پنج‌ كيلومتري‌ دريا قرار دارد، شامل‌ نه‌ چينه‌ يا شهر دانستند. هر شهري‌ روي‌ شهر ديگر واقع‌ است‌ - تو گويي‌ تروا نه‌ بار زندگي‌ كرده‌ است‌:
(1) در پايين‌ترين‌ چينه‌، بقاياي‌ دهكده‌اي‌ متعلق‌ به‌ عصر نوسنگي‌ (حدود 3000 ق‌م‌) يافت‌ شده‌ است‌. در اينجا ديوارهايي‌ از سنگهاي‌ خشن‌ و گل‌، مصنوعاتي‌ از عاج‌، ابزارهايي‌ از اوبسيدين‌ و قطعاتي‌ از ظروف‌ سفالي‌ سياه‌ رنگ‌ دست‌ ساخت‌ باقي‌ مانده‌ است‌. (2) برفراز اين‌ دهكده‌، چينه‌ي‌ ديگري‌ هست‌ شامل‌ خرابه‌هاي‌ شهر دوم‌، كه‌ به‌ گمان‌ شليمان‌ ترواي‌ مورد بحث‌ هومر است‌. حصارهاي‌ پيرامون‌ آن‌، مانند باروهاي‌ تيرونس‌ و موكناي‌، از سنگهاي‌ غول‌پيكر ساخته‌ شده‌ است‌؛ دروازه‌هاي‌ بزرگي‌، كه‌ دوتاي‌ آنها به‌ خوبي‌ محفوظ‌ مانده‌اند، شهر را به‌ خارج‌ پيوند مي‌دهند. استحكاماتي‌ در جنب‌ ديوارها و دروازه‌ها وجود دارد. هنوز بقاياي‌ بعضي‌ از خانه‌هاي‌ شهر به‌ چشم‌ مي‌خورد، و ارتفاع‌ اين‌ بقايا در حدود يك‌ صد و بيست‌ سانتي‌متر است‌. در ديوارهاي‌ خانه‌ها، آجر و چوب‌ به‌ كار رفته‌ است‌، ولي‌ زيرساز ديوارها از سنگ‌ است‌. اين‌ شهر، به‌ گواهي‌ سفالهاي‌ خشن‌ و سرخ‌ رنگي‌ كه‌ در آن‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌، تخميناً از 2400 تا 1900 ق‌م‌ برقرار بوده‌ است‌. مردم‌ آن‌، براي‌ ساختن‌ ابزار و سلاح‌، مفرغ‌ را جانشين‌ سنگ‌ كرده‌اند. در شهر، جواهرات‌ فراوان‌ است‌، ولي‌ مجسمه‌هاي‌ كوچكي‌ كه‌ به‌ جا مانده‌ است‌، به‌ طرزي‌ ناخوشايند، ابتدايي‌ هستند. ظاهراً «شهر دوم‌» بر اثر آتش‌ سوزي‌ منهدم‌ شده‌ است‌، زيرا آثار فراواني‌ از آتشي‌ عظيم‌ ديده‌ مي‌شود، و اين‌ امر شليمان‌ را متقاعد كرد كه‌ يونانيان‌، به‌ سالاري‌ آگاممنون‌، شهر را سوزانده‌اند.

(3-5) آثار سه‌ آبادي‌ متوالي‌ روي‌ «شهردوم‌» به‌ نظر مي‌رسد. اين‌ آباديها كوچك‌ و حقير و از لحاظ‌ باستان‌شناسي‌ ناچيزند. (6) شهر ديگري‌ در حدود سال‌ 1600 ق‌م‌ در اين‌ محل‌ تاريخي‌ برقرار بوده‌ است‌. شليمان‌، با شتاب‌ شوق‌آميز خود، يافته‌هاي‌ اين‌ طبقه‌ را به‌ خطا با يافته‌هاي‌ طبقه‌ي‌ دوم‌ اشتباه‌ و مغشوش‌ كرد و «شهر ششم‌» را يكي‌ از مساكن‌ بي‌اهميت‌ مردم‌ ليديا (لوديا) شمرد. اما دورپفلد، كه‌ چند گاهي‌ با پول‌ شليمان‌ به‌ كاوش‌ پرداخت‌ و پس‌ از مرگ‌ او نيز حفاري‌ را دنبال‌ كرد، معتقد شد كه‌ «شهر ششم‌» از «شهر دوم‌» مستقل‌ است‌. اين‌ شهر از «شهر دوم‌» سخت‌ بزرگ‌تر مي‌نمايد و داراي‌ بارويي‌ است‌ با نه‌ متر ارتفاع‌ و چهار دروازه‌، كه‌ سه‌ تاي‌ آنها به‌ جا مانده‌ است‌. در خرابه‌هاي‌ اين‌ چينه‌، ظرفهاي‌ بسيار به‌ دست‌ آمده‌ است‌.

برخي‌ از اين‌ ظرفها، كه‌ همه‌ يك‌ رنگ‌ هستند، از ظرفهاي‌ چينه‌هاي‌ پيشين‌ زيباترند. ظرفهاي‌ معروف‌ به‌ مينوسي‌ در شهر اورخومنوس‌ كشف‌ شده‌ است‌ و سفالهايي‌ نيز به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ سخت‌ به‌ سفالهاي‌ موكناي‌ مي‌مانند، و از اين‌رو دورپفلد آنها را از صادرات‌ موكناي‌ و هم‌ زمان‌ با عصر «شكافهاي‌ گوري‌» (1400-1200 ق‌م‌) پنداشت‌. محققان‌ كنوني‌ به‌ اتكاي‌ اين‌ گونه‌ شواهد برآنند كه‌ «شهر ششم‌» همان‌ ترواي‌ هومر است‌، (6) و « گنجينه‌ي‌ پرياموس‌ »، كه‌ شامل‌ شش‌ دستبند، دوجام‌، دو نيمتاج‌، يك‌ سربند، شصت‌ گوشواره‌، و 8700 شي‌ء زرين‌ ديگر است‌، به‌ آن‌ تعلق‌ دارد، حال‌ آنكه‌ شليمان‌ اين‌ گنجينه‌ را از آن‌ «شهر دوم‌» مي‌انگاشت‌. محققان‌ با اطمينان‌ مي‌گويند كه‌ «شهر ششم‌» نيز اندكي‌ پس‌ از سال‌ 1200 بر اثر آتش‌ منهدم‌ شد. تاريخ‌گزاران‌ يوناني‌، به‌ حكم‌ سنن‌ خود، سقوط‌ تروا را به‌ سالهاي‌ 1194 - 1184 ق‌م‌ نسبت‌ داده‌اند (2) . 9-4- بين‌ شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ و كرت‌ دويست‌ و بيست‌ جزيره‌ وجود دارد. اين‌ جزاير، كه‌ درياي‌ اژه‌ را

nafas
14-08-2009, 13:41
قسمت پنجم:

كيانند مردم‌ تروا؟
9-5- در يك‌ پاپيروس‌ مصري‌ چنين‌ سخن‌ رفته‌ است‌ كه‌ در جنگ‌ كادش‌ (1287)، برخي‌ از داردانيان‌ جزو متحدان‌ قوم‌ ختي‌ بودند. احتمال‌ مي‌رود كه‌ اينان‌ نياكان‌ همان‌ دارد انياني‌ باشند كه‌ در اصطلاح‌ هومر با مردم‌ تروا يكي‌ هستند. گويا اين‌ داردانيان‌ اصلاً از بالكان‌ برخاستند و، پس‌ از آنكه‌ در قرن‌ شانزدهم‌ به‌ همراهي‌ خويشاوندان‌ خود، يعني‌ مردم‌ فروگيا، از داردانل‌ گذشتند، در دره‌ي‌ پست‌ سكاماندروس‌ ساكن‌ شدند. اما هرودوت‌ از مردم‌ تروا به‌ نام‌ تئوكريان‌ ياد مي‌كند. و استرابون‌ مي‌نويسد كه‌ قوم‌ تئو كريان‌ گروهي‌ از كرتيان‌ بودند كه‌ گويا پس‌ از سقوط‌ كنوسوس‌ در تروآده‌ (بنا بر روايات‌ يوناني‌، كلمه‌ي‌ «تروا» مشتق‌ است‌ از نام‌ تروس‌، پدر ايلوس‌، پدر لائومدن‌، و پدر پرياموس‌. نامهاي‌ متعدد اين‌ شهر - تروآس‌ و ايليوس‌ و ايليون‌ و ايليوم‌ - همه‌ از نامهاي‌ اين‌ خانواده‌ گرفته‌ شده‌ است‌. معمولاً يك‌ گروه‌ سياسي‌ يا اجتماعي‌ نام‌ يك‌ قهرمان‌
تصويري‌ كه‌ منظومه‌ي‌ ايلياد از پرياموس‌ و خاندانش‌ به‌ دست‌ مي‌دهد، يادآور جلالي‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ عهد عتيق‌ ديده‌ مي‌شود: شاه‌ چند همسر دارد، و اين‌ چندگاني‌ سلطاني‌، انحرافي‌ از اصول‌ نيست‌، بلكه‌ نوعي‌ وظيفه‌ به‌ شمار مي‌رود و باعث‌ مي‌شود كه‌ تخمه‌ي‌ عالي‌ او به‌ حد و فور استمرار يابد. پسران‌ شاه‌ تابع‌ اصل‌ تكگاني‌ هستند و به‌ آدابي‌ همچون‌ آداب‌ انگليسيان‌ در عصر ملكه‌ي‌ ويكتوريا حرمت‌ بسيار مي‌نهند. پاريس‌ سرخوش‌، كه‌ همچون‌ آلكييادس‌ (8) با اخلاق‌ الفتي‌ ندارد، از اين‌ قاعده‌ مستثناست‌.

افسانه‌اي‌ را به‌ خود نسب‌ مي‌دهد. مثلاً داردانيان‌ معتقد بودند - يا وانمود مي‌كردند - كه‌ از نسل‌ داردانوس‌، پسر زئوس‌ هستند، و قوم‌ دوري‌ خود را از سلاله‌ي‌ دوروس‌، و يونياييها خود را از نسل‌ يون‌ مي‌دانستند.) سكونت‌ گرفتند. پوشيده‌ نماند كه‌ ترو آده‌ هم‌ مانند كرت‌ داراي‌ كوه‌ مقدسي‌ است‌ به‌ نام‌ ايدا، و اين‌ نام‌ در منظومه‌ي‌ ايلياد آمده‌، و هومر مانند تنيسن‌ از چشمه‌هاي‌ فراوان‌ آن‌ كوه‌ دم‌ مي‌زده‌ است‌. به‌ قرار معلوم‌، ناحيه‌ي‌ تروا در دوره‌هاي‌ گوناگون‌ زير نفوذ سياسي‌ و نژادي‌ ختيان‌ قرار داشته‌ است‌. حفاريهاي‌ تروا حاكي‌ از تمدني‌ است‌ كه‌ از جهتي‌ مينوسي‌ است‌، از جهتي‌ آسيايي‌، و از جهتي‌ دانوبي‌. هومر مردم‌ تروا را چنان‌ توصيف‌ مي‌كند كه‌ گويي‌ به‌ زبان‌ يونانيان‌ سخن‌ مي‌گويند و خدايان‌ آنان‌ را مي‌پرستند. اما، در خيال‌ يونانيان‌ بعدي‌، تروا شهري‌ آسيايي‌ است‌ و محاصره‌ي‌ معروف‌ تروا نخستين‌ فاجعه‌ي‌ معلومي‌ است‌ كه‌ بر اثر رقابت‌ مداوم‌ ميان‌ ساميان‌ و آرياييان‌ يا شرقيان‌ و غربيان‌ پديد آمده‌ است‌.

دشت‌ تروا از لحاظ‌ حاصلخيزي‌ وضعي‌ متوسط‌ دارد، ولي‌ در جانب‌ خاوري‌ آن‌ فلزات‌ گرانبها به‌ دست‌ مي‌آيد. با اين‌ وصف‌، علت‌ توانگري‌ تروا و همچنين‌ علت‌ هجوم‌ يونانيان‌ را نمي‌توان‌ در پرمايگي‌ خاك‌ تروا جست‌. ظاهراً علت‌ اصلي‌ همانا موقعيت‌ جغرافيايي‌ ترواست‌. تروا نزديك‌ تنگه‌ي‌ داردانل‌ و در همسايگي‌ سرزمينهاي‌ غني‌ درياي‌ سياه‌ قرار دارد. تنگه‌ي‌ داردانل‌، در سراسر تاريخ‌، رزمگاه‌ امپراطوريها بوده‌ است‌، و حادثه‌ي‌ گاليپولي‌ (بندري‌ در تركيه‌ كه‌ در جنگ‌ جهاني‌ اول‌ صحنه‌ي‌ نبرد دولت‌ عثماني‌ و دول‌ اروپايي‌ بود.) صورت‌ جديد حادثه‌ي‌ ترواست‌. تروا، به‌ بركت‌ وضع‌ جغرافيايي‌ خود، از كشتيهايي‌ كه‌ مي‌خواستند از داردانل‌ بگذرند، باج‌ مي‌گرفت‌. اما چون‌ چسبيده‌ به‌ دريا نبود، از حملات‌ دريايي‌ مصون‌ مي‌ماند. شايد اين‌ عامل‌ بود - و نه‌ چهره‌ي‌ زيبايي‌ هلند (همسر منلائوس‌ كه‌، به‌ قول‌ هومر، با پاريس‌، پسر شاه‌ تروا، به‌ آن‌ سرزمين‌ گريخت‌ و باعث‌ جنگ‌ يونان‌ و تروا شد.) - كه‌ صدها كشتي‌ يوناني‌ را به‌ تروا حمله‌ور كرد. نظر محتمل‌تر اين‌ است‌ كه‌ بازرگانان‌، بر اثر بادها و جريانهاي‌ دريايي‌ كه‌ در تنگه‌ي‌ مجاور تروا رو به‌ جنوب‌ وزان‌ بود، بارهاي‌ خود را در تروا خالي‌ مي‌كردند و از آنجا به‌ سرزمينهاي‌ ديگر مي‌بردند. شايد تمول‌ تروا محصول‌ خراجي‌ است‌ كه‌ از بازرگانان‌ مي‌گرفت‌. در هر حال‌، چنان‌ كه‌ از بقاياي‌ تروا برمي‌آيد، بازرگاني‌ تروا به‌ سرعت‌ راه‌ كمال‌ پيمود. از نواحي‌ سفلاي‌ اژه‌، مس‌ و روغن‌ زيتون‌ و شراب‌ و ظرفهاي‌ سفالي‌، و از دانوب‌ و تراكيا ظرفهاي‌ سفالي‌ و عنبر و اسب‌ و شمشير، و از چين‌ دور افتاده‌ اشياي‌ شگرفي‌ مانند پشم‌ به‌ تروا وارد مي‌شد. در مقابل‌، تروا الوار و نقره‌ و طلا و خروحشي‌ صادر مي‌كرد. شهرنشينان‌ تروا، كه‌ در «رام‌ كردن‌ اسب‌ دست‌ داشتند» و در پشت‌ باروهاي‌ خود مغرورانه‌ به‌ سر مي‌بردند، بر نواحي‌ اطراف‌ خويش‌ تسلط‌ مي‌ورزيدند و از بازرگانان‌ زميني‌ و دريايي‌ باج‌ مي‌گرفتند.
تصويري‌ كه‌ منظومه‌ي‌ ايلياد از پرياموس‌ و خاندانش‌ به‌ دست‌ مي‌دهد، يادآور جلالي‌ است‌ كه‌ در كتاب‌ عهد عتيق‌ ديده‌ مي‌شود: شاه‌ چند همسر دارد، و اين‌ چندگاني‌ سلطاني‌، انحرافي‌ از اصول‌ نيست‌، بلكه‌ نوعي‌ وظيفه‌ به‌ شمار مي‌رود و باعث‌ مي‌شود كه‌ تخمه‌ي‌ عالي‌ او به‌ حد و فور استمرار يابد. پسران‌ شاه‌ تابع‌ اصل‌ تكگاني‌ هستند و به‌ آدابي‌ همچون‌ آداب‌ انگليسيان‌ در عصر ملكه‌ي‌ ويكتوريا حرمت‌ بسيار مي‌نهند. پاريس‌ سرخوش‌، كه‌ همچون‌ آلكييادس‌ (8) با اخلاق‌ الفتي‌ ندارد، از اين‌ قاعده‌ مستثناست‌. هكتور و هلنوس‌ و ترويلوس‌ از آگاممنون‌ مردد و اودسئوس‌ نامرد و اخليس‌ (آخيليوس‌) تندخو دوست‌ داشتني‌ترند. آندروماخه‌ و پولوكسنا، همانند هلنه‌ و ايفيگنيا، دالنوازند، و شخصيت‌ هكابه‌ از شخصيت‌ كلوتايمنسترا خوشايندتر است‌. (9) بر روي‌ هم‌، مردم‌ تروا، حتي‌ به‌ صورتي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ دشمنانشان‌ نگاشته‌ شده‌ است‌، نسبت‌ به‌ يونانياني‌ كه‌ بر آنان‌ ظفر يافتند، كم‌ نيرنگ‌تر و فداكارتر و شريف‌ترند. فاتحان‌ يوناني‌ بعداً خود نيز به‌ اين‌ نكته‌ پي‌ بردند: هومر بارها با كلمات‌ مهرآميز از مردم‌ تروا ياد مي‌كند، و ساپفو و اوريپيد (ائوريپيدوس‌) در انتخاب‌ طرفي‌ كه‌ بايد مورد همدردي‌ و ستايش‌ ايشان‌ قرار گيرد، ترديد نمي‌كنند. مايه‌ي‌ تأسف‌ است‌ كه‌ اين‌ قوم‌ آزاده‌ در مسير يونانيان‌ توسعه‌ طلب‌ قرار گرفت‌ و در هم‌ شكست‌. با اين‌ وصف‌، از ياد نبايد برد كه‌ يونانيان‌، با وجود خطاهاي‌ خود، سرانجام‌ تمدني‌ والاتر از تمدن‌ تروا به‌ آن‌ سرزمين‌ و ساير سرزمينهاي‌ منطقه‌ي‌ مديترانه‌ عرضه‌ داشتند.

پانوشتها
1- شليمان‌ مي‌نويسد: «براي‌ آنكه‌ واژه‌هاي‌ يوناني‌ را به‌ سرعت‌ فرا گيرم‌، ترجمه‌ي‌ يوناني‌ داستان‌ «پل‌ وويرژيني‌» را به‌ دست‌ آوردم‌ و سراسر خواندم‌ و لغت‌ به‌ لغت‌ با متن‌ فرانسوي‌ آن‌ مقايسه‌ كردم‌. وقتي‌ از اين‌ كار فارغ‌ شدم‌، حداقل‌ نيمي‌ از لغات‌ يوناني‌ آن‌ كتاب‌ را فرا گرفتم‌ و، پس‌ از تكرار اين‌ كار، همه‌ي‌ لغات‌ را تحقيقاً يا تقريباً آموختم‌، بي‌ آنكه‌ ناگزير از استعمال‌ كتاب‌ لغت‌ و اتلاف‌ وقت‌ شده‌ باشم‌... از دستور زبان‌ يوناني‌ تنها افعال‌ و صرف‌ آموختم‌ و هيچ‌ گاه‌ وقت‌ گرانمايه‌ام‌ را در راه‌ مطالعه‌ي‌ قواعد دستور زبان‌ به‌ باد ندادم‌. ديده‌ بودم‌ كه‌ بچه‌ها در مدرسه‌ بيش‌ از هشت‌ سال‌ بر سر قواعد كسالت‌آور دستور زبان‌ يوناني‌ رنج‌ و شكنجه‌ مي‌كشند و با اين‌ وصف‌ هيچ‌ كدام‌ نمي‌توانند نامه‌اي‌ به‌ زبان‌ يوناني‌ بنويسند و دچار صدها سهو فاحش‌ نشوند. از اين‌رو معتقد شدم‌ كه‌ روش‌ معلمان‌ بايد كاملاً غلط‌ باشد... من‌ زبان‌ يوناني‌ باستان‌ را مانند يك‌ زبان‌ زنده‌ ياد گرفتم‌.»
2- اين‌ نامها از حماسه‌ي‌ هومر انتخاب‌ شده‌اند.
3- آخرين‌ شاه‌ تروا كه‌ در زمان‌ او يونانيان‌ تروا را منهدم‌ كردند.
4- يونانيان‌ اين‌ ديوارها را به‌ صفت‌ سيكلويسي‌ (كوكلوپسي‌) متصف‌ كردند. زيرا، مطابق‌ و هم‌ اساطيري‌ خود، باور داشتند كه‌ ايجاد چنين‌ ساختمانهاي‌ عظيم‌ تنها از سيكلويها، يا غولهاي‌ يك‌ چشمي‌ كه‌ در كوره‌هاي‌ هفايستوس‌، خداي‌ آتش‌ و فلزكاري‌، كار مي‌كنند و در آتشفشانهاي‌ مديترانه‌ به‌ سر مي‌برند، برمي‌آيد. اما كلمه‌ي‌ «سيكلوپسي‌» در عرصه‌ي‌ معماري‌ دال‌ است‌ بر سنگهاي‌ ناتراشيده‌ يا كم‌ تراشيده‌اي‌ كه‌ بدون‌ ملاط‌ كنار يكديگر قرار گيرند و شكافهاي‌ آنها با ريگهاي‌ گل‌اندود پر شود. اين‌ هم‌ ناگفته‌ نماند كه‌، بنا بر روايات‌، پرويتوس‌ معماران‌ نامداري‌ موسوم‌ به‌ سيكلوپس‌ را از لوكيا فرا خواند و به‌ ساختن‌ شهر تيرونس‌ گمارد.
5- قومي‌ كه‌ اصلاً اسكانديناوي‌ بود و در قرن‌ دهم‌ در نرماندي‌ (فرانسه‌) ساكن‌ شد و در قرن‌ يازدهم‌ انگليس‌ را گرفت‌. - م‌.
6- كارل‌ بلگن‌، رئيس‌ حوزه‌ي‌ كاوشهاي‌ دانشگاه‌ سينسيناتي‌ در تروا (1931)، معتقد است‌ كه‌، مطابق‌ اين‌ شواهد، «ترواي‌ ششم‌» در حدود 1300 ق‌م‌، احتمالاً بر اثر زلزله‌ ويران‌ شده‌ و «شهر هفتم‌» يا به‌ قول‌ او «ترواي‌ پرياموس‌» روي‌ خرابه‌هاي‌ آن‌ قد برافراشته‌ است‌. دورپفلد ترجيح‌ مي‌دهد كه‌ اين‌ شهر را «ترواي‌ ششم‌ ب‌» بنامد. رجوع‌ كنيد به‌: Journal of Hellenic Studies, LVI, p 156.
7- (7) «ترواي‌ هفتم‌» اقامتگاه‌ كوچك‌ نامستحكمي‌ بود كه‌ تا زمان‌ اسكندر مقدوني‌ دوام‌ آورد. (8) در سال‌ 334 ق‌م‌، اسكندر، براي‌ سپاس‌ از هومر، «ترواي‌ هشتم‌» را روي‌ «ترواي‌ هفتم‌» ساخت‌. (9) در آغاز عصر ميلادي‌، روميان‌ شهر ايليوم‌ نو («نوووم‌ ايليوم‌») را، كه‌ تا قرن‌ پنجم‌ باقي‌ بود، بنا كردند.
8- سياستمدار آتني‌ در قرن‌ چهارم‌ ق‌م‌ كه‌ از شاگردان‌ سقراط‌ بود و عملاً پا بر قوانين‌ اخلاقي‌ مي‌گذاشت‌. - م‌.
9- هكتور، هلنوس‌، و ترويلوس‌، پسران‌ پرياموس‌، شاه‌ تروا هستند. آگاممنون‌ و اودوسئوس‌ و اخيليس‌ سرداران‌ يونانند. آندروماخه‌ زن‌ هكتور است‌، و پولوكسنا دختر پرياموس‌، و هكابه‌ زن‌ پرياموس‌ است‌. كلوتايمنسترا زن‌ آگاممنون‌ است‌، و ايفيگنيا، كه‌ پدرش‌ در صدد قرباني‌ كردن‌ او برمي‌آيد، دختر آگاممنون‌.

nafas
14-08-2009, 13:45
غوكان‌ افلاطون‌
8-1- چون‌ اقيانوس‌ اطلس‌ و جبل‌طارق‌ را پشت‌ سر گذاريم‌ و به‌ آرام‌ترين‌ درياها، مديترانه‌، پانهيم‌، بي‌درنگ‌ به‌ صحنه‌ي‌ تاريخ‌ يونان‌ مي‌رسيم‌. افلاطون‌ گفته‌ است‌: «ما، به‌ سان‌ غوكان‌ گرد بركه‌، در كناره‌هاي‌ اين‌ دريا ساكن‌ شده‌ايم‌.» يونانيان‌، قرنها قبل‌ از ميلاد، در كناره‌هاي‌ اين‌ دريا، و حتي‌ در دورمانده‌ترين‌ سواحل‌ آن‌، كوچ‌ نشينهايي‌ ناپايدار، كه‌ در ميان‌ بر بريان‌ محاط‌ بودند، بر پا كردند. از آن‌ جمله‌اند: همروسكوپيون‌ و امپوريون‌ در اسپانيا، مارسي‌ (ماساليا) و نيس‌ (نيكايا) در فرانسه‌، و تقريباً همه‌ جا در ايتالياي‌ جنوبي‌ و سيسيل‌. كوچ‌ نشينان‌ يوناني‌ شهرهايي‌ پر رونق‌ در كورنه‌ (آفريقاي‌ شمالي‌) و نوكراتيس‌ (دلتاي‌ رود نيل‌) به‌ وجود آوردند، و تلاش‌ بي‌آرام‌ آنان‌، در آن‌ زمان‌ نيز مانند قرن‌ ما، جزيره‌هاي‌ درياي‌ اژه‌ و سواحل‌ آسياي‌ صغير را به‌ شور افكند. اينان‌ براي‌ بازرگاني‌ پردامنه‌ي‌ خود شهرها و آباديهايي‌ در كرانه‌هاي‌ داردانل‌ (هلسپونتوس‌) و درياي‌ مرمره‌ (پروپونتيس‌) و درياي‌ سياه‌ بنياد نهادند. از اين‌رو دنياي‌ يونان‌ باستان‌ بسيار پهناور بود، و شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ فقط‌ بخشي‌ كوچك‌ از آن‌ به‌ شمار مي‌رفت‌.

اگر تاريخ‌ گذشته‌ را مرور كنيم‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسيم‌ كه‌ دومين‌ گروه‌ تمدنها در مديترانه‌ ظهور يافت‌، همچنان‌ كه‌ قبلاً نخستين‌ گروه‌ در امتداد رودهاي‌ مصر و بين‌النهرين‌ و هند و پارس‌ و هند به‌ بار آمد، و مقدر بوده‌ است‌ گروه‌ سوم‌ تمدنها در سواحل‌ اقيانوس‌ اطلس‌ (تمدن‌ مدرنيته‌) درخشيدن‌ گيرد، و محتملاً گروه‌ چهارم‌ بر كناره‌هاي‌ اقيانوس‌ آرام‌ پديدار شود. چه‌ شد كه‌ چنين‌ شد؟ آيا پيدايش‌ تمدن‌ مديترانه‌اي‌ زاده‌ي‌ آب‌ و هواي‌ مساعد سواحل‌ اين‌ درياست‌؟ در آن‌ زمان‌ هم‌، مانند اكنون‌، بارانهاي‌ زمستاني‌ خاك‌ سرزمينهاي‌ پيرامون‌ مديترانه‌ را مي‌پروردند و يخبندانهاي‌ ملايم‌ مردم‌ را بر مي‌انگيختند. تقريباً در تمام‌ سال‌، آدمي‌ مي‌توانست‌ در فضاي‌ باز، زير آفتاب‌ گرمي‌ كه‌ هيچ‌ گاه‌ طاقت‌ فرسا نمي‌شد.، به‌ سر برد. با اين‌ همه‌، خاك‌ جزاير و سواحل‌ مديترانه‌ به‌ هيچ‌ روي‌، از لحاظ‌ حاصل‌خيزي‌، با دره‌هاي‌ رسوبي‌ گنگ‌ و سند و دجله‌ و فرات‌ و نيل‌ برابري‌ نمي‌كند، و امكان‌ دارد كه‌ كم‌ آبي‌ تابستان‌ بسي‌ زود آغاز شود يا بسيار ديرنده‌ شود. در منطقه‌ي‌ مديترانه‌اي‌، صخره‌- بنهاي‌ كه‌ بسيار در زير پوسته‌ي‌ نازك‌ خاك‌ به‌ كمين‌ نشسته‌اند و كشاورزي‌ را دشوار مي‌كنند. از اين‌رو، اين‌ سرزمينهاي‌ تاريخي‌ در بارآوري‌ نه‌ به‌ پاي‌ شمال‌ اعتدالي‌ و نه‌ به‌ گرد جنوب‌ استوايي‌ رسيدند، و كشاورزان‌ پر شكيب‌ آن‌ سامان‌، كه‌ به‌ لطايف‌الحيل‌ ازخاك‌ بهره‌اي‌ مي‌گرفتند، رفته‌رفته‌ از كار خود خسته‌ شدند، دست‌ از شخم‌زدن‌ كشيدند، و به‌ رويانيدن‌ زيتون‌ و تاك‌ پرداختند. از آن‌ پس‌ نيز بر آسايش‌ دست‌ نيافتند، زيرا هر لحظه‌ انتظار مي‌رفت‌ كه‌، در طول‌ يكي‌ از صدها چينه‌ي‌ فرو رفته‌ي‌ زمين‌، زلزله‌اي‌ خاك‌ را در زير پاي‌ مردم‌ بشكافد، آنان‌ را بترساند، و به‌ دينداري‌ زودگذري‌ سوق‌ دهد. بر روي‌ هم‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ آب‌ و هواي‌ مساعد، زاينده‌ي‌ تمدن‌ يوناني‌ نبود، و احتمالاً هيچ‌ تمدني‌ معلول‌ آب‌ و هوا نيست‌.

آنچه‌ مردم‌ را به‌ درياي‌ اژه‌ كشانيد، جزاير اين‌ دريا بود: منظري‌ زيبا داشتند و با رنگهاي‌ تغييرپذير كوههاي‌ سايه‌ زده‌ي‌ خود، كه‌ همچون‌ معابد سراز درياي‌ آينه‌ گون‌ برآورده‌ بودند، هر دريا نورد افسرده‌ را به‌ شور مي‌انداختند. مناظري‌ از اين‌ دلكش‌تر و در كره‌ي‌ زمين‌ كمياب‌ است‌؛ آدمي‌ چون‌ بر اژه‌ كشتي‌ براند، در مي‌يابد كه‌ چرا ساكنان‌ سواحل‌ و جزاير درياي‌ اژه‌ خاك‌ خود را حتي‌ از جان‌ خود بيشتر دوست‌ مي‌داشتند و، مانند سقراط‌، جلاي‌ وطن‌ را تلخ‌تر از مرگ‌ مي‌انگشاتند. جزاير درياي‌ اژه‌، جواهر آسا، در هر سو افشانده‌ شده‌ بودند و از يكديگر فاصله‌ي‌ اندكي‌ داشتند، چنان‌ كه‌ كشتي‌ به‌ هر سو كه‌ مي‌رفت‌ - به‌ خاور و باختر يا به‌ شمال‌ و جنوب‌ - هرگز بيش‌ از حدود شصت‌ كيلومتر از خشكي‌ دور نمي‌ماند، و اين‌ هم‌ دريا نوردان‌ را سخت‌ خوش‌ مي‌آمد. اين‌ جزيره‌ها، همانند كوهستانهاي‌ شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌، در گذشته‌هاي‌ دور، مرتفع‌ترين‌ نواحي‌ سرزمين‌ پيوسته‌ي‌ وسيعي‌ بودند كه‌ به‌ تدريج‌ در درياي‌ خيره‌ سر غرق‌ شد و فقط‌ اين‌ جزاير را باقي‌ گذاشت‌ تا با قلل‌ خود به‌ مسافران‌ دور افتاده‌ خوش‌ آمد گويند و، چون‌ برج‌ ديده‌ باني‌، كشتيهاي‌ كهن‌ را، كه‌ البته‌ قطب‌ نما نداشتند، راهنمايي‌ كنند و به‌ ياري‌ بادها و آبها كشتيران‌ را به‌ مقصدش‌ برسانند. جريان‌ مركزي‌ نيرومندي‌ از درياي‌ سياه‌ به‌ درياي‌ اژه‌ مي‌رفت‌، و جريانهاي‌ ساحلي‌ گوناگوني‌ به‌ سوي‌ شمال‌ روان‌ بود. بادهاي‌ موسمي‌ شمال‌ باختري‌ منظماً در تابستان‌ مي‌وزيدند و به‌ كشتيهايي‌ كه‌ براي‌ فراهم‌ آوردن‌ غلات‌ و ماهي‌ و پوستهاي‌ نرم‌ از درياي‌ سياه‌ دور مي‌شدند كمك‌ مي‌كردند تا به‌ آساني‌ به‌ بنادر جنوبي‌ خود باز گردند. در مديترانه‌ ميغ‌ نادر بود، و بادهاي‌ ساحلي‌، بر اثر آفتاب‌ دائم‌، همواره‌ در جهات‌ گوناگون‌ مي‌وزيدند، به‌ طوري‌ كه‌ انسان‌ مي‌توانست‌، تقريباً در همه‌ي‌ بنادر و همه‌ي‌ فصول‌، بامدادان‌ با نسيمي‌ رهسپار شود و شامگاهان‌ با نسيمي‌ باز آيد.
فنيقيان‌ مال‌ اندوز و يونانيان‌ ذوحياتين‌، در اين‌ آبهاي‌ فرخنده‌، فن‌ و علم‌ ناوبري‌ را ترقي‌ دادند. كشتيهايي‌ ساختند بزرگ‌تر و تندروتر
در عصر مينوسي‌ اخير، زندگي‌ از نو آغاز مي‌شود. انسانيت‌ كه‌ در برابر هر حادثه‌اي‌ بردبار است‌، اميد خود را باز مي‌يابد، دلير مي‌شود، و بار ديگر دست‌ به‌ ساختن‌ و پرداختن‌ مي‌زند. در كنوسوس‌، فايستوس‌، توليسوس‌، هاگياتريادا و گورنيا قصرهاي‌ جديد زيباتري‌ به‌ وجود مي‌آيد. اين‌ مساكن‌ شاهانه‌، با عمارات‌ پنج‌ اشكويي‌ وسيع‌ پرمهابت‌ و تزيينات‌ پرشكوه‌ از ثروتي‌ كه‌ يونان‌ پيش‌ از عصر پريكلس‌ هرگز به‌ خود نمي‌بيند خبر مي‌دهد.

و راحت‌تر از همه‌ي‌ كشتيهايي‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ در مديترانه‌ سيروسفر كرده‌ بودند. پس‌، با وجود دزدان‌ دريايي‌ و حوادث‌ نامنتظر و رنج‌آور دريا، آرام‌ آرام‌ راههاي‌ بحري‌ اروپا و آفريقا به‌ آسيا- از طريق‌ قبرس‌ (كوپروس‌) و صيدا (سيدون‌) و صور (توروس‌) يا از طريق‌ درياي‌ اژه‌ و درياي‌ سياه‌ - با صرفه‌تر از راههاي‌ دراز و توان‌ فرسا و مخاطره‌آميز بري‌ شد و بازرگاني‌ مصر و خاور نزديك‌ را، كه‌ در راههاي‌ بري‌ تردد مي‌كردند، از اهميت‌ انداخت‌. پس‌، تجارت‌ به‌ طريق‌ نوي‌ افتاد، جمعيت‌ فزوني‌ گرفت‌، و ثروتهاي‌ جديدي‌ فراهم‌ آمد. مصر و سپس‌ بين‌النهرين‌ و پس‌ از آن‌ ايران‌ به‌ ضعف‌ گراييدند، فنيقيه‌ (فوينيكه‌) امپراطوري‌ خود را، كه‌ مركب‌ از شهرهايي‌ در امتداد ساحل‌ آفريقا و سيسيل‌ و اسپانيا بود، از كف‌ داد و يونان‌ مانند گلي‌ تر و تازه‌ شكفت‌.

nafas
14-08-2009, 13:46
بازيافتن‌ كرت‌
8-2- «در ميان‌ دريايي‌ همچون‌ لعل‌ روان‌، سرزميني‌ هست‌ به‌ نام‌ كرت‌. سرزميني‌ است‌ خوش‌ و پرمايه‌، محاط‌ در آب‌، با مردمي‌ بيرون‌ از شمار و نود شهر.» اين‌ وصفي‌ است‌ كه‌ هومر محتملاً 9 قرن‌ از ميلاد (همه‌ي‌ تاريخها مربوط‌ به‌ دوره‌ي‌ قبل‌ از ميلاد است‌، مگر آنكه‌ با توضيحي‌ همراه‌ باشد يا صريحاً با كلمه‌ي‌ «ميلادي‌» مشخص‌ شود) از جزيره‌ي‌ كرت‌ مي‌كند. گرچه‌ اين‌ شاعر يوناني‌ كرت‌ را از ياد نبرده‌ بود، يونانيان‌ آن‌ زمان‌ تقريباً فراموش‌ كرده‌ بودند كه‌ روزگاري‌ اين‌ جزيره‌ي‌ پر ثروت‌، ثروتي‌ بيشتر داشت‌ و با ناوگاني‌ نيرومند بر قسمت‌ اعظم‌ درياي‌ اژه‌ و بخشي‌ از شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ سلطه‌ مي‌ورزيد و، سالي‌ هزار پيش‌ از محاصره‌ي‌ تروا، يكي‌ از هنري‌ترين‌ تمدنهاي‌ تاريخ‌ را به‌ بار آورد. در اشعار هومر سخن‌ از عصري‌ طلايي‌ مي‌رود با مردمي‌ متمدن‌تر از مردم‌ عهد آشفته‌ي‌ شاعر، و حياتي‌ پيراسته‌تر. شايد منظور هومر از اين‌ عصر طلايي‌ فراموش‌ شده‌، عهد فرهنگ‌ اژه‌اي‌ يا كرتي‌ باشد. زيرا همان‌ قدر كه‌ هومر از عصر ما دور است‌، فرهنگ‌ اژه‌اي‌ هم‌ از عصر او دور بود.
باز يافتن‌ تمدن‌ از كف‌ رفته‌ي‌ كرت‌ يكي‌ از توفيقهاي‌ عمده‌ي‌ باستان‌ شانسي‌ جديد است‌. اينجا جزيره‌اي‌ است‌ بيست‌ بار بزرگ‌تر از وسيع‌ترين‌ جزايرسيكلاد (كوكلادس‌)؛ هوايش‌ خوش‌ است‌، و كشتزارها و كوههايش‌، كه‌ روزگاري‌ جنگل‌ پوش‌ بودند، فرآورده‌هاي‌ گوناگون‌ به‌ بار مي‌آوردند. ميان‌ راه‌ فنيقيه‌ به‌ ايتاليا، و مصر به‌ يونان‌ واقع‌ است‌، و از لحاظ‌ تجارت‌ و جنگ‌ وضعي‌ حساس‌ دارد. ارسطو به‌ وضع‌ مساعد كرت‌ اشاره‌ كرده‌ و متذكر شده‌ است‌ كه‌ اين‌ وضع‌ «مينوس‌ را به‌ تدارك‌ امپراطوري‌ اژه‌ قادر كرد.» محققان‌ عصر جديد داستان‌ مينوس‌ را، كه‌ همه‌ي‌ نويسندگان‌ كلاسيك‌ واقعي‌ مي‌شمردند، قصه‌ پنداشتند و رد كردند؛ تا شصت‌ سال‌ پيش‌، رسم‌ بر اين‌ بود كه‌، موافق‌ نظر گروت‌ ، هجوم‌ قوم‌ دوري‌ يا مسابقات‌ اولمپي‌ را آغاز تاريخ‌ تمدن‌ اژه‌اي‌ بينگارند. در 1878 ميلادي‌، تاجري‌ كرتي‌، كه‌ همنام‌ شاه‌ باستاني‌ كرت‌ بود و مينوس‌ كالوكايرينوس‌ خوانده‌ مي‌شد، در دامنه‌ي‌ كوهي‌ واقع‌ در جنوب‌ كانديا، اشياي‌ عتيق‌ از زير خاك‌ به‌ در آورد. شليمان‌ ، كاوشگر بزرگ‌ كه‌ كمي‌ قبل‌ از آن‌ موكناي‌ و تروا را از دل‌ خاك‌ بيرون‌ كشيده‌ بود، در 1886 به‌ ديدن‌ آن‌ محل‌ رفت‌ و آنجا را موضع‌ شهر كهنسال‌ كنوسوس‌ دانست‌. پس‌، در صدد كاوش‌ برآمد و با مالك‌ آن‌ محل‌ وارد مذاكره‌ شد. اما مالك‌ به‌ چانه‌زدن‌ پرداخت‌ و در سودجويي‌ كوشيد. شليمان‌ كه‌ قبل‌ از اشتغال‌ به‌ باستان‌شناسي‌، سوداگري‌ كرده‌ بود، به‌ خشم‌ كناره‌ گرفت‌ و فرصت‌ را براي‌ كشف‌ تمدن‌ ديگري‌ از كف‌ داد و چند سال‌ بعد در گذشت‌.

خدمت‌ بزرگ‌ باستان‌شناس‌ انگليسي‌
8-3- در1893، باستان‌شناس‌انگليسي‌، دكتر آرثراونز درآتن‌ موفق‌ به‌ خريد تعدادي‌ سنگ‌ منقش‌ شدكه‌ زنان‌يوناني‌ آنها را به‌ عنوان‌ تعويذ به‌ كار مي‌بردند. تصوير - نگاشته‌ي‌ روي‌ سنگها، كه‌ به‌ گمان‌ او خط‌ كرتي‌ باستان‌ بودند و هيچ‌ يك‌ از محققان‌ توان‌ خواندن‌ آنها را نداشت‌، كنجكاوي‌ او را برانگيختند. پس‌، به‌ كرت‌ رفت‌، پروانه‌ گرفت‌، و در اكناف‌ جزيره‌ به‌ تكاپو پرداخت‌. سرانجام‌، نمونه‌هاي‌ ديگري‌ از آن‌ تصوير - نگاشته‌ها به‌ دست‌ آورد و در 1895 بك‌ قسمت‌ و در 1900 قسمت‌ ديگر از محلي‌ را كه‌ شليمان‌ و باستان‌شناسان‌ فرانسوي‌ آتن‌ همانا كنوسوس‌ دانسته‌ بودند خريد و در موسم‌ بهار، مدت‌ نه‌ هفته‌، با يك‌ صد و پنجاه‌ تن‌ به‌ حفاري‌ دست‌ زد و گرانمايه‌ترين‌ گنجينه‌ي‌ تحقيقات‌ تاريخي‌ جديد، يعني‌ كاخ‌ مينوس‌ ، را از دل‌ خاك‌ بيرون‌ آورد. هيچ‌ يك‌ از آثار عتيقي‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ شناخته‌ شده‌ بود، از لحاظ‌ فراخي‌ و پيچيدگي‌، با اين‌ ساختمان‌ برابري‌ نمي‌كرد. مي‌توان‌ اين‌ قصر را همان‌ لابيرنت‌ تقريباً بي‌ پاياني‌ دانست‌ كه‌ در حكايتهاي‌ كهن‌ مينوس‌ ، دايدالوس‌ ، تسئوس‌ ، آريادنه‌ ، و مينوتاوروس‌ آمده‌ است‌. روي‌ هزاران‌ مهر و لوحه‌ي‌ گليني‌ كه‌ در قصر و بناهاي‌ ديگر به‌ دست‌ آمد همان‌ خطي‌ كه‌ اونز را به‌ جستجو واداشته‌ بود، ديده‌ مي‌شد. اين‌ مهرها و لوحه‌ها، به‌ بركت‌ آتشسوزيهايي‌ كه‌ در عهود ماضي‌، قصرهاي‌ كنوسوس‌ را منهدم‌ كرد، در دل‌ خاك‌ از گزند روزگار مصون‌ ماندند و تصوير - نگاشته‌ها را، كه‌ هنوز خوانده‌ نشده‌ و داستان‌ بدوي‌ اژه‌ را فاش‌ نكرده‌اند، به‌ ما رساندند. (اونز ساليان‌ بسيار در كنوسوس‌ تلاش‌ كرد، براي‌ اكتشافات‌ خود لقب‌ «سر» گرفت‌، و در 1936 گزارش‌ چهار جلدي‌ عظيم‌ خود، موسوم‌ به‌ «كاخ‌ مينوس‌»، را به‌ پايان‌ رسانيد.)

سپس‌ دانش‌ پژوهان‌ از كشورهاي‌ بسيار به‌ كرت‌ شتافتند. در آن‌ حال‌ كه‌ اونز در كنوسوس‌ كار مي‌كرد، گروهي‌ از ايتالياييهاي‌ مصمم‌ (هالبهر، پرنيه‌، ساوينيوني‌، و پاريبني‌) در هاگياتريادا (به‌ معني‌ «تثليت‌ مقدس‌»)، تابوتي‌ سنگي‌ كه‌ صحنه‌هاي‌ روشني‌ از زندگي‌ كرتي‌ بر آن‌ نقش‌ شده‌ بود از خاك‌ به‌ در آوردند و، در فايستوس‌ ، كاخ‌ عظيمي‌ كه‌ فقط‌ كوچك‌تر از كاخ‌ شاهان‌ كنوسوس‌ بود كشف‌ كردند. در همين‌ زمان‌، دو آمريكايي‌ به‌ نام‌ سيگر و بانو هاز، در واسيليكي‌، موخلوس‌، و گورنيا به‌ اكتشافاتي‌ نايل‌ آمدند. كاوشگران‌ انگليسي‌ (هوگارت‌، بوزنكت‌، داكينز، و مايرز) پالايكاسترو، پسوخرو، و زاكرو راكاويدند. كرتيان‌ خود نيز به‌ كاوش‌ علاقه‌مند شدند و كسانتوديديس‌ و هاتزيدا كيس‌ در منازل‌ و
جامه‌ها نيز مانند قيافه‌ها غريبند. مردان‌ بيشتر اوقات‌ برهنه‌ سرند، ولي‌ گاهي‌ سر را با دستارها يا كلاههاي‌ گرد ته‌ پهن‌ مي‌پوشانند، و زنان‌ كلاههاي‌ مجلل‌ به‌ سبك‌ كلاههاي‌ اوايل‌ قرن‌ بيستم‌ بر سر مي‌گذارند. پاها معمولاً پوششي‌ ندارند. اما، افراد طبقات‌ بالا، در مواردي‌، كفشهاي‌ چرمين‌ سفيد به‌ پا مي‌كنند. زنان‌ لبه‌هاي‌ كفشهاي‌ خود را از سر ذوق‌ قلاب‌ دوزي‌ مي‌كنند و از تسمه‌هاي‌ كفشها، مهره‌هاي‌ رنگين‌ مي‌آويرند.

مغازه‌ها و مقابر باستاني‌ آركالوخوري‌، توليسوس‌، كوماسا، و خامايزي‌ به‌ حفاري‌ پرداختند. آري‌، در همان‌ عصري‌ كه‌ كشور داران‌ آماده‌ي‌ جنگ‌ مي‌شدند، نيمي‌ از ملل‌ اروپا در زير لواي‌ علم‌ اتحاد كرده‌ بودند!

ادوار تمدن‌ كرت‌
8-4- از نظر باستان‌شناسي‌، ظهور مس‌ در آثار اولين‌ يا پايين‌ترين‌ جنبه‌ي‌ خرابه‌ها، از پيدايش‌ فرهنگ‌ جديدي‌ در دوره‌ي‌ نوسنگي‌ حكايت‌ مي‌كند. كرتيان‌، در پايان‌ عصر مينوسي‌ قديم‌، آميختن‌ مس‌ و قلع‌ را مي‌آموزند، و اين‌ به‌ منزله‌ي‌ آغاز عصر مفرغ‌ است‌. در مرحله‌ي‌ اول‌ عصر مينوسي‌ ميانه‌، قديمي‌ترين‌ قصرها برپا مي‌شود: اميران‌ كنوسوس‌ و فايستوس‌ و ماليا براي‌ خود سراهاي‌ مجلل‌ با اطاقهاي‌ فراوان‌ و انبارهاي‌ بزرگ‌ و كارگاههاي‌ گوناگون‌و محرابها و معابد و مجاري‌ عظيم‌ فاضلاب‌ - كه‌ چشمان‌ مغرب‌ زمينيان‌ خود بين‌ را خيره‌ مي‌كند - به‌ وجود مي‌آورند. ظرفهاي‌ سفالين‌ رنگارنگ‌ ساخته‌ مي‌شود، ديوارها با تصاوير دلربا جان‌ مي‌گيرند، و از تصوير- نگاشته‌هاي‌ عصر پيشين‌، كتابتي‌ مركب‌ از شكلهاي‌ ساده‌ فراهم‌ مي‌آيد. در پايان‌ مرحله‌ي‌ دوم‌ عصر مينوسي‌ ميانه‌، فاجعه‌اي‌ غريب‌ روي‌ مي‌دهد و آثار نامبارك‌ خود را در چينه‌ باقي‌ مي‌گذارد: كاخ‌ كنوسوس‌ فرو كوبيده‌ مي‌شود - تو گويي‌ زمين‌ تكاني‌ خورده‌ يا مورد هجوم‌ شهر فايستوس‌، كه‌ قصرهايش‌ چند گاهي‌ از بد روزگار مصون‌ مي‌ماند، قرار گرفته‌ است‌ - اما لختي‌ بعد، فايستوس‌، موخلوس‌، گورنيا، پالايكاسترو، و بسياري‌ از شهرهاي‌ ديگر جزيره‌ي‌ كرت‌ نيز دستخوش‌ انهدامي‌ از همين‌ گونه‌ مي‌شوند؛ ظرفهاي‌ سفالي‌ اين‌ عهد از خاكستر پوشيده‌ شده‌، و خنبه‌هاي‌ كلان‌ انبارها از خاشاك‌ و خرده‌هاي‌ مواد مالامالند. مرحله‌ي‌ سوم‌ عصر مينوسي‌ ميانه‌، دوره‌ي‌ ركود نسبي‌ است‌، و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ در اين‌ زمان‌، دنياي‌ مديترانه‌ي‌ جنوب‌ خاوري‌، بر اثر هجوم‌ هيكسوسها (هوكسوسها) به‌ مصر، دچار پريشاني‌ مداوم‌ است‌.
در عصر مينوسي‌ اخير، زندگي‌ از نو آغاز مي‌شود. انسانيت‌ كه‌ در برابر هر حادثه‌اي‌ بردبار است‌، اميد خود را باز مي‌يابد، دلير مي‌شود، و بار ديگر دست‌ به‌ ساختن‌ و پرداختن‌ مي‌زند. در كنوسوس‌، فايستوس‌، توليسوس‌، هاگياتريادا و گورنيا قصرهاي‌ جديد زيباتري‌ به‌ وجود مي‌آيد. اين‌ مساكن‌ شاهانه‌، با عمارات‌ پنج‌ اشكويي‌ وسيع‌ پرمهابت‌ و تزيينات‌ پرشكوه‌ از ثروتي‌ كه‌ يونان‌ پيش‌ از عصر پريكلس‌ هرگز به‌ خود نمي‌بيند خبر مي‌دهد. در محوطه‌ي‌ كاخها تماشاخانه‌ برپا مي‌كنند، و منظره‌ي‌ جدال‌ مرگبار مردان‌ و زنان‌ گلادياتور، خانمها و آقايان‌ را سرگرم‌ مي‌كند؛ چهره‌هاي‌ اشرافي‌ اين‌ خانمها و آقايان‌ را، كه‌ بارقه‌اي‌ از هوش‌ دارد، هنوز هم‌ مي‌توان‌ برفرسكوهاي‌ درخشان‌ ديوارهاي‌ باقي‌ مانده‌ از آن‌ دوران‌ تماشا كرد. در سراسر جامعه‌، احتياجات‌ افزوني‌ مي‌گيرند، ذوقها پيرايش‌ مي‌يابند، و ادبيات‌ تا بناك‌ مي‌شود؛ تنگدستان‌، به‌ بركت‌ صدها فن‌ و صنعت‌، وسايل‌ تنعم‌ توانگران‌ را تهيه‌ مي‌كنند و از اين‌ رهگذر خود نيز به‌ آسايشي‌ نايل‌ مي‌آيند. در بارگاه‌ سلطان‌ و لوله‌ افتاده‌ است‌: دبيران‌ از كالاهايي‌ كه‌ همواره‌ مي‌آيند و پخش‌ مي‌شوند، صورت‌ برمي‌دارند؛ هنرمندان‌ پيكر مي‌تراشند، صورت‌ مي‌نگارند، سفال‌ مي‌سازند، و نقوش‌ مي‌آفرينند؛ ديوان‌ سالاران‌ والامقام‌ به‌ كنكاش‌ مي‌پردازند، بر مسند داوري‌ مي‌نشينند، و احكام‌ را به‌ مهرهاي‌ خوش‌ ساخت‌ خود مزين‌ مي‌كنند؛ در همان‌ حال‌، شاهزادگان‌ باريك‌ ميان‌ با دوشسهايي‌ كه‌ خود را به‌ گوهر آراسته‌ و جامه‌هاي‌ سينه‌ باز هوس‌انگيز در بر كرده‌اند، در مجلس‌ ضيافت‌ سلطنتي‌، كه‌ ميزهايش‌ از مفرغ‌ و زر مي‌درخشد، گرد مي‌آيند. قرن‌ شانزدهم‌ و پانزدهم‌ ق‌م‌ اوج‌ تمدن‌ اژه‌اي‌ و عصر طلايي‌ و كلاسيك‌ كرت‌ است‌.

nafas
14-08-2009, 13:47
مردان‌ و زنان‌ كرت‌ چگونه‌ مي‌انديشيدند؟
8-5- كرتيان‌، چنان‌ كه‌ از تصويرهاي‌ ايشان‌ بر مي‌آيد، به‌ تبر دودم‌، كه‌ از علائم‌ ديني‌ بر جسته‌ي‌ آنان‌ است‌، شباهت‌ غريب‌ دارند؛ تنه‌ي‌ مردان‌ و زنان‌، بي‌ تفاوت‌، به‌ كمري‌ باريك‌، كه‌ از مد عصر ما نيز افراطي‌تر است‌، ختم‌ مي‌شود. همه‌ كوته‌ بالايند. حركاتشان‌ پر لطف‌ مي‌نمايد. پيكرهايشان‌ لاغر و نرم‌ و، چون‌ بدنهاي‌ ورزشكاران‌، از تناسب‌ برخوردار است‌. پوست‌ آنان‌ به‌ هنگام‌ زادن‌ سفيد است‌. زنان‌، كه‌ مظهر سايه‌ مي‌باشند، طبق‌ رسوم‌، سيماهايي‌ باز و پريده‌ رنگ‌ دارند. اما مردان‌، كه‌ در زير آفتاب‌ در پي‌ روزي‌ مي‌كوشند، چنان‌ سوخته‌ و سرخ‌ گونند كه‌ يونانيان‌ آنان‌ (همچنين‌ مردم‌ فنيقيه‌) را، فوينيكس‌، يعني‌ «مردم‌ ارغواني‌» يا «سرخ‌ پوستان‌» مي‌نامند. طول‌ سر انسان‌ كرتي‌ از عرض‌ آن‌ بيشتر است‌، و اجزاي‌ چهره‌ي‌ او مشخص‌ و ظريفند. به‌ سان‌ ايتالياييهاي‌ كنوني‌، سيه‌ مو و داراي‌ چشمان‌ سياه‌ درخشان‌ هستند. كرتيان‌، بي‌ترديد، شاخه‌اي‌ از «نژاد مديترانه‌اي‌» هستند. مردان‌، و نيز زنان‌، بخشي‌ از موي‌ خود را چنبروار در بالاي‌ سر يا گردن‌ مي‌آورند؛ بخشي‌ را به‌ شكل‌ طره‌، روي‌ پيشاني‌ مي‌افشانند، و بخشي‌ را مي‌بافند و روي‌ شانه‌ها يا سينه‌ مي‌ريزند. زنان‌ كلاله‌هاي‌ گيسو را با روبان‌ مي‌آرايند و مردان‌، براي‌ آنكه‌ چهره‌ را پاك‌ نگاهدارند، تيغهاي‌ متنوع‌ به‌ كار مي‌برند و حتي‌ در گور هم‌ تيغ‌ را از خود جدا نمي‌كنند.

جامه‌ها نيز مانند قيافه‌ها غريبند. مردان‌ بيشتر اوقات‌ برهنه‌ سرند، ولي‌ گاهي‌ سر را با دستارها يا كلاههاي‌ گرد ته‌ پهن‌ مي‌پوشانند، و زنان‌ كلاههاي‌ مجلل‌ به‌ سبك‌ كلاههاي‌ اوايل‌ قرن‌ بيستم‌ بر سر مي‌گذارند. پاها معمولاً پوششي‌ ندارند. اما، افراد طبقات‌ بالا، در مواردي‌، كفشهاي‌ چرمين‌ سفيد به‌ پا مي‌كنند. زنان‌ لبه‌هاي‌ كفشهاي‌ خود را از سر ذوق‌ قلاب‌ دوزي‌ مي‌كنند و از تسمه‌هاي‌ كفشها، مهره‌هاي‌ رنگين‌ مي‌آويرند. مردان‌ معمولاً بالاتنه‌ را نمي‌پوشانند، فقط‌ دامن‌ يا پاچين‌ كوتاهي‌ به‌ كمر مي‌بندند و، از روي‌ حجب‌، پارچه‌اي‌ روي‌ آن‌ مي‌كشند. دامن‌ مردان‌ كارگر چاكدار است‌، و دامن‌ بزرگان‌ و مردان‌ و زناني‌ كه‌ در مجالس‌ تشريفاتي‌ حضور مي‌يابند تقريباً به‌ زمين‌ مي‌رسد. مردان‌، گاه‌گاه‌ زير جامه‌ مي‌پوشند و در زمستان‌ روپوشي‌ از پشم‌ يا پوست‌ در بر مي‌كنند؛ كمر را سخت‌ مي‌بندند، زيرا هم‌ مردان‌ و هم‌ زنان‌ اصرار دارند كه‌ لاغر شوند و به‌
استفاده‌ از لفظ‌ «مردان‌» براي‌ مشخص‌ كردن‌ تمام‌ نوع‌ بشر، گوياي‌ تعصب‌ دوران‌ پدر سالاري‌ است‌، و به‌ سختي‌ برازنده‌ي‌ حيات‌ اجتماعي‌ كرت‌، كه‌ تقريباً بر مدار مادر سالاري‌ مي‌گشت‌، مي‌باشد. زن‌ مينوسي‌ هيچ‌ نوع‌ انزواي‌ شرقي‌ از قبيل‌ پرده‌ و حرم‌ را نمي‌پذيرد؛ نشاني‌ از محدود كردن‌ زن‌ در قسمتي‌ از خانه‌، يا صرفاً كار در منزل‌، به‌ دست‌ نيامده‌ است‌. بي‌ترديد، زن‌ كرتي‌، مانند بسياري‌ از زنان‌ كنوني‌، در خانه‌ كار مي‌كند: پارچه‌ و سبد مي‌بافد، گندم‌ مي‌سايد و نان‌ مي‌پزد. اما در خارج‌ خانه‌، در مزرعه‌ و كوزه‌گر خانه‌ها نيز كنار مردان‌ تن‌ به‌ كار مي‌دهد،

هيئت‌ يك‌ مثلث‌ در آيند، يا چنان‌ بنمايند. زنان‌ دوره‌هاي‌ بعد، براي‌ آنكه‌ در اين‌ باره‌ با مردان‌ رقابت‌ كنند، از شكم‌ بندهاي‌ توان‌ فرسا سود مي‌جويند و، به‌ اين‌ وسيله‌، دامن‌ خود را با ظرافت‌ در پيرامون‌ كفل‌ چين‌ مي‌دهند و سينه‌ي‌ عريانشان‌ را به‌ سوي‌ آفتاب‌ بالا مي‌آورند. يكي‌ از رسوم‌ خوش‌ كرتيان‌ اين‌ است‌ كه‌ سينه‌هاي‌ زنان‌ يا بايد برهنه‌ باشد يا فقط‌ با زيرپوشي‌ بدن‌ نما پوشيده‌ شود- اين‌ رسم‌ هم‌ بر كسي‌ ناگوار نيست‌. سينه‌ بند را در زير سينه‌ تنگ‌ مي‌بندند و بالاي‌ آن‌ را به‌ صورت‌ دايره‌اي‌ باز مي‌گذارند. گاهي‌، براي‌ آنكه‌ بر جذابيت‌ خود بيفزايند، سينه‌ بند را به‌ گردن‌ مي‌رسانند و يقه‌اي‌ به‌ سبك‌ مديسي‌ به‌ وجود مي‌آورند. آستينها كوتاه‌ و گاهي‌ باد كرده‌ است‌. دامن‌، چيندار و به‌ رنگهاي‌ شاديبخش‌ است‌ و از سرين‌ به‌ پايين‌ به‌ تدريج‌ گشاد مي‌شود و خود را به‌ خوبي‌ نگاه‌ مي‌دارد- تو گويي‌ كه‌ پره‌هاي‌ فلزي‌ يا چنبره‌اي‌ افقي‌ در زير آن‌ نهاده‌اند. هماهنگي‌ دلپذير الوان‌ و لطف‌ نگاره‌ و ظرافت‌ سليقه‌ به‌ خوبي‌ از پوشاكهاي‌ زنان‌ كرتي‌ بر مي‌آيد، و مي‌رساند كه‌ كرت‌ از تمدني‌ غني‌ و فاخر برخوردار بوده‌ و در زمينه‌ي‌ هنر و زيبايي‌ سابقه‌ي‌ بسيار داشته‌ است‌. كرتيان‌ از اين‌ لحاظ‌ در يونانيان‌ نفوذي‌ نكردند، ولي‌ مدهاي‌ ايشان‌ بعداً در پايتختهاي‌ اروپاي‌ جديد رواج‌ يافت‌، چنان‌ كه‌ حتي‌ باستان‌شناس‌ خشك‌ يك‌ زن‌ كرتي‌ را كه‌ پيكرش‌ بر ديواري‌ كهن‌ نقش‌ شده‌ است‌، پاريسي‌ نام‌ دادند. اين‌ زن‌، با سينه‌ي‌ درخشان‌ و گردني‌ خوش‌ حالت‌ و دهان‌ شهوت‌انگيز و بيني‌ جسارت‌آميز و جاذبه‌ي‌ اغواكننده‌، به‌ حالتي‌ مليح‌ نشسته‌ و، همانند بزرگاني‌ كه‌ در كنار او قرار دارند، به‌ منظره‌اي‌ - منظره‌اي‌ كه‌ ما هيچ‌ گاه‌ نخواهيم‌ ديد- چشم‌ دوخته‌ است‌.
آشكار است‌ كه‌ مردان‌ كرت‌ قدر لطف‌ و شوري‌ را كه‌ زنان‌ به‌ زندگي‌ مي‌دادند در مي‌يافتند و از اين‌رو، براي‌ افزايش‌ دلربايي‌ ايشان‌، وسايل‌ گرانمايه‌ برايشان‌ فراهم‌ مي‌كردند. در ميان‌ آثار باقي‌ مانده‌ي‌ كرت‌، جواهر فراوان‌ است‌- سنجاقهاي‌ زلف‌ از مفرغ‌ و طلا، سنجاقهاي‌ آرايشي‌ مزين‌ به‌ پيكر حيوانات‌ و گلهاي‌ زرين‌ يا آراسته‌ به‌ سرهايي‌ از بلور يا در كوهي‌، چنبره‌ها يا فنرهايي‌ از طلايي‌ مليله‌ كه‌ با زلف‌ مي‌آميزد، سر بندها يا نيم‌ تاجهايي‌ از فلزات‌ گرانبها كه‌ موها را به‌ هم‌ مي‌بندد، حلقه‌ها و آويزه‌هايي‌ كه‌ از گوش‌ آويخته‌ مي‌شود، لوحه‌ها و مهره‌ها و زنجيرهاي‌ سينه‌، دستبندها و بازوبندها، انگشترهايي‌ از نقره‌ و سنگ‌ طلق‌ و انواع‌ عقيق‌ و ياقوت‌ و طلا. مردان‌ هم‌ برخي‌ از اين‌ گوهرها را به‌ خود مي‌آرايند: آنان‌ كه‌ تهيدستند، گردنبندها و دستبندهايي‌ از سنگهاي‌ معمولي‌ به‌ كار مي‌برند، و آنان‌ كه‌ توانگرند، از حلقه‌هاي‌ بزرگ‌ منقش‌ به‌ نقشهاي‌ مناظر جنگ‌ و شكار استفاده‌ مي‌كنند. پيكر مشهور «ساقي‌» بازوبندي‌ پهن‌ از احجار گرانمايه‌ بر بازوي‌ چپ‌، و دستبندي‌ عقيق‌ نشان‌ بر مچ‌ دارد. در تمام‌ شئون‌ زندگي‌ كرتي‌، مردان‌ خود بين‌ترين‌ و والاترين‌ هيجانات‌ خود، يعني‌ شوق‌ به‌ زيباسازي‌، را بروز دادند.

استفاده‌ از لفظ‌ «مردان‌» براي‌ مشخص‌ كردن‌ تمام‌ نوع‌ بشر، گوياي‌ تعصب‌ دوران‌ پدر سالاري‌ است‌، و به‌ سختي‌ برازنده‌ي‌ حيات‌ اجتماعي‌ كرت‌، كه‌ تقريباً بر مدار مادر سالاري‌ مي‌گشت‌، مي‌باشد. زن‌ مينوسي‌ هيچ‌ نوع‌ انزواي‌ شرقي‌ از قبيل‌ پرده‌ و حرم‌ را نمي‌پذيرد؛ نشاني‌ از محدود كردن‌ زن‌ در قسمتي‌ از خانه‌، يا صرفاً كار در منزل‌، به‌ دست‌ نيامده‌ است‌. بي‌ترديد، زن‌ كرتي‌، مانند بسياري‌ از زنان‌ كنوني‌، در خانه‌ كار مي‌كند: پارچه‌ و سبد مي‌بافد، گندم‌ مي‌سايد و نان‌ مي‌پزد. اما در خارج‌ خانه‌، در مزرعه‌ و كوزه‌گر خانه‌ها نيز كنار مردان‌ تن‌ به‌ كار مي‌دهد، در اجتماعات‌، آزادانه‌ با مردان‌ معاشرت‌ مي‌كند، در تماشاخانه‌ها و ميدانهاي‌ مسابقه‌ در صف‌ اول‌ مي‌نشيند و، چنان‌ چون‌ زني‌ دل‌ زده‌ از ستايش‌، در جامعه‌ي‌ كرتي‌ حضور مي‌يابد. از اين‌رو، هنگامي‌ كه‌ مردم‌ كرت‌ به‌ آفريدن‌ خدايان‌ خود آغاز مي‌كنند، بيشتر آنها را به‌ شكل‌ زنان‌ خود مي‌سازند. محققان‌ متين‌، كه‌ دلهايشان‌ پنهاني‌ و پوزش‌ خواهانه‌ شيفته‌ي‌ نقش‌ مادر است‌، در برابر يادگارهاي‌ زن‌ كرتي‌ سر فرود مي‌آورند و از تسلط‌ او به‌ شگفت‌ مي‌افتند.

عمارت‌ سازان‌ كنوسوس‌ دستگاه‌ فاضلابي‌ در كاخ‌ ايجاد كرده‌اند كه‌ از ساير ساخته‌هاي‌ عالم‌ عتيق‌ عالي‌تر است‌، و گويي‌ اين‌ كار آنان‌ محض‌ خشنودي‌ روح‌ عصر حاضر است‌ - عصري‌ كه‌ لوله‌كشي‌ را گرامي‌تر از شعر مي‌داند! آبي‌ كه‌ از كوهها يا آسمان‌ فرود مي‌آيد، در مجاري‌ سنگي‌ روان‌ مي‌شود و به‌ گرمابه‌ها و آبريزها مي‌رسد؛ فاضلاب‌ نيز با لوله‌هاي‌ سفالين‌ آخرين‌ مد به‌ خارج‌ مي‌رود. اين‌ مجاري‌ از قطعاتي‌ به‌ قطر پانزده‌ و طول‌ هفتاد سانتي‌متر ساخته‌ شده‌ است‌. سر باريك‌تر هر قطعه‌ در قطعه‌ي‌ بعد از آن‌ جاي‌ گرفته‌ و از سيمان‌ پوشيده‌ شده‌ است‌. هر قطعه‌ داراي‌ زانويي‌ است‌ كه‌ موارد رسوبي‌ را نگاه‌ مي‌دارد. احتمالاً، در ايام‌ آباداني‌ كاخ‌، وسايلي‌ هم‌ براي‌ رسانيدن‌ آب‌ جاري‌ گرم‌ به‌ حجرات‌ خاندان‌ سلطنتي‌ وجود داشته‌ است‌.
هنرمندان‌ كنوسوس‌ درون‌ اطاقهاي‌ تو در توي‌ كاخ‌ را با ظرافت‌ آراسته‌اند: برخي‌ از اطاقها با گلدان‌ و مجسمه‌، بعضي‌ را با تصوير و نقش‌ برجسته‌، پاره‌اي‌ را با كوزه‌ها يا ظرفهاي‌ سنگي‌ بزرگ‌، و عده‌اي‌ با اشيايي‌ از عاج‌ و بدل‌ چيني‌ و مفرغ‌. بر يكي‌ از ديوارها، روي‌ باريكه‌اي‌ از جنس‌ سنگ‌ آهك‌، لوحه‌هاي‌ تزييني‌ و گل‌ و بوته‌هاي‌ زيبا به‌ وجود آورده‌اند. بر ديوار ديگر، كه‌ با رنگ‌ و مرمر نما شده‌ است‌، لوحه‌اي‌ شامل‌ نقوشي‌ از خطوط‌ مارپيچ‌ و عمودي‌ و افقي‌ ديده‌ مي‌شود، و بر ديوار ديگر، منظره‌ي‌ مبارزه‌ي‌ انسان‌ و گاو، با نقش‌ برجسته‌اي‌ كه‌ ريزه‌كاريهاي‌ جاندار دارد، به‌ چشم‌ مي‌خورد. پيكر نگار عصر مينوسي‌ همه‌ي‌ جلال‌ هنر پر نشاط‌ خود را به‌ درون‌ تالارها و حجره‌ها مي‌كشاند و آنها را با مناظر گوناگون‌ مي‌آرايد: بانواني‌ آراسته‌ با سيماهاي‌ رسمي‌ و بازوهاي‌ شكيل‌ و سينه‌هاي‌ ظريف‌، مزارع‌ كنار و سوسن‌ و شاخه‌هاي‌ گلدار زيتون‌، بانوان‌ در اپرا، منظره‌ي‌ ماهيان‌ يونس‌ كه‌ بي‌پيچ‌ و تاب‌ در دريا شناورند. از اينها بالاتر، تصوير «ساقي‌» است‌؛ ساقي‌، با قامتي‌ راست‌ و نيرومند، مايعي‌ گرانبها را در ظرف‌ آبي‌ رنگ‌ ظريفي‌ حمل‌ مي‌كند؛ چهره‌اي‌ پاكيزه‌ دارد، و معلوم‌ است‌ كه‌ اين‌ پاكيزگي‌
جريان‌ انحطاط‌ كرت‌ برما مجهول‌ است‌، و نمي‌دانيم‌ كه‌ اين‌ جامعه‌ در كدام‌ يك‌ از طرق‌ متعدد انحظاط‌ سير كرد. شايد همه‌ را پپموده‌ باشد. ترديدي‌ نيست‌ كه‌ روزگاري‌ جنگلهاي‌ سرو بلند آوازه‌اش‌ از ميان‌ رفت‌ و به‌ كشاورزي‌ آن‌ سرزمين‌ لطمه‌ زد؛ به‌ طوري‌ كه‌ امروز دو ثلث‌ خاك‌ اين‌ جزيره‌ سنگلاخ‌ بايراست‌ و نمي‌تواند بارانهاي‌ زمستان‌ را در خود نگاه‌ دارد. شايد اين‌ جامعه‌ نيز، مانند بيشتر جامعه‌ هايي‌ كه‌ پا به‌ مرحله‌ي‌ انحطاط‌ مي‌گذارند، بر اثر جلوگيري‌ از افزايش‌ جمعيت‌، نژاد خود را رو به‌ زوال‌ برده‌ باشد. شايد تمتعات‌ جسماني‌، كه‌ محصول‌ رفاه‌ و تجمل‌ فراوان‌ است‌، اين‌ مردم‌ را از شور حياتي‌ تهي‌ كرده‌ و، در كار زندگي‌ و دفاع‌، از همت‌ و غيرت‌ انداخته‌ باشد

را نه‌ تنها به‌ نژاد كرتي‌، بلكه‌ به‌ خالق‌ هنرمند خود نيز وامدار است‌؛ موهايش‌ سخت‌ به‌ هم‌ بافته‌ شده‌ و روي‌ شانه‌ي‌ قهوه‌اي‌ رنگش‌ ريخته‌ است‌؛ گوشها و گردن‌ و بازوان‌ و كمرش‌ از تلالو جواهر مي‌درخشد؛ و جامه‌اي‌ فاخر، كه‌ مطابق‌ طرحي‌ چهار پره‌اي‌ قابدوزي‌ شده‌ است‌، برتن‌ دارد. «ساقي‌» مسلماً برده‌ نيست‌، جواني‌ است‌ اشرافي‌ كه‌ به‌ افتخار خدمتگزاري‌ سلطان‌ نايل‌ آمده‌ است‌. تنها تمدني‌ مي‌تواند چنين‌ تجمل‌ و زيوري‌ بخواهد و بيافريند كه‌ با نظم‌ و ثروت‌ الفتي‌ ديرين‌ داشته‌ باشد

nafas
14-08-2009, 13:47
سقوط‌ كنوسوس‌ و انحطاط‌ كرت‌
8-6- چون‌ نگريم‌ و جوياي‌ منشأ اين‌ فرهنگ‌ درخشان‌ شويم‌، خود را بين‌ آسيا و مصر در نوسان‌ خواهيم‌ يافت‌. كرتيان‌، از لحاظ‌ زبان‌ و نژاد و دين‌، با اقوام‌ هند و اروپايي‌ آسياي‌ صغير خويشاوندند. اين‌ اقوام‌ مانند كرتيان‌، براي‌ نوشتن‌، لوحه‌هاي‌ گلين‌ به‌ كار مي‌بردند و واحد وزن‌ و پول‌ آنان‌ شاقل‌ بود. آيينهاي‌ آنان‌ هم‌ به‌ آيينهاي‌ كرتيان‌ مي‌مانست‌؛ مثلاً، در كاريا، آيين‌ زئوس‌ لابراندئوس‌ يعني‌ «زئوس‌ تبر دودم‌» رواج‌ داشت‌، و ستون‌ و گاو و كبوتر نيز پرستيده‌ مي‌شد. الاهه‌ي‌ بزرگ‌ مردم‌ فروگيا، كه‌ كوبله‌ نام‌ گرفت‌، چنان‌ همانند مادر خداي‌ كرت‌ بود كه‌ يونانيان‌ هر دو را يكي‌ مي‌دانستند و مادر - خداي‌ كرت‌ را رئاكوبله‌ خواندند. نفوذ فرهنگ‌ مصر نيز در آثار دوره‌هاي‌ گوناگون‌ تاريخ‌ كرت‌ سخت‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. اين‌ دو فرهنگ‌ در بادي‌ امر يكسان‌ به‌ نظر مي‌رسند، چندان‌ كه‌ برخي‌ از محققان‌ بر آنند كه‌، در روزگار پرادبار، گروهي‌ از مصريان‌ به‌ كرت‌ كوچيدند و تمدن‌ مصري‌ را در آن‌ ديار پخش‌ كردند. ظرفهاي‌ سنگي‌ موخلوس‌ و سلاحهاي‌ مسي‌ مرحله‌ي‌ اول‌ عصر مينوسي‌ به‌ آثار مقابر نخستين‌ دودمانهاي‌ شاهي‌ مصر شباهت‌ بسيار دارد. در مصر نيز تبر دودم‌ به‌ عنوان‌ نوعي‌ تعويذ به‌ كار مي‌رفت‌ و حتي‌ كاهني‌ به‌ نام‌ «كاهن‌ تبردودم‌» وجود داشت‌. اوزان‌ و مقياسات‌ كرت‌، هر چند كه‌ از لحاظي‌ به‌ اوزان‌ و مقياسات‌ آسيايي‌ مي‌مانند، از حيث‌ شكل‌، مصري‌ مي‌نمايند. روشهاي‌ حكاكي‌ جواهر، ساختن‌ بدل‌ چيني‌، و نقاشي‌ دو كشور نيز چنان‌ همسانند كه‌ شپنگلر تمدن‌ كرتي‌ را صرفاً شاخه‌اي‌ از تمدن‌ مصري‌ شمرده‌ است‌.
ما از شپنگلر پيروي‌ نمي‌كنيم‌، زيرا اگر در جستجوي‌ پيوستگي‌ تمدن‌، فرديت‌ و استقلال‌ يكايك‌ آنها را فدا كنيم‌، از راه‌ صواب‌ منحرف‌ شده‌ايم‌. تمدن‌ كرتي‌ كيفيت‌ مشخصي‌ دارد، و هيچ‌ يك‌ از تمدنهاي‌ عتيق‌، از لحاظ‌ دقايق‌ آراستگي‌ و جلال‌ هنري‌، به‌ گرد آن‌ نمي‌رسد. مي‌توان‌ اعتقاد كرد كه‌ فرهنگ‌ كرت‌ در اصل‌ از اقوام‌ آسيايي‌ نشئت‌ گرفته‌ است‌. ولي‌ هنرهاي‌ كرتي‌، با وجود ماهيت‌ و هيئت‌ مستقل‌ خود، از هنرهاي‌ مصري‌ تأثير برداشته‌اند. فرهنگ‌ كرت‌ محتملاً جز و فرهنگ‌ پيچيده‌اي‌ است‌ كه‌ از عصر نوسنگي‌ به‌ بعد سراسر مديترانه‌ي‌ خاوري‌ را پوشانيد و اقوام‌ گوناگون‌ را از هنرها و عقايد و رسوم‌ مشابه‌ بهره‌مند كرد. تمدن‌ كرت‌ از اين‌ فرهنگ‌ مشترك‌ برخاست‌ و سپس‌، به‌ نوبه‌ي‌ خود، باعث‌ تقويت‌ آن‌ شد: سلطه‌ي‌ كرت‌ جزاير اژه‌ را به‌ نظم‌ آورد. بازگانان‌ كرتي‌ به‌ هر بندري‌ راه‌ يافتند. مصنوعات‌ كرت‌ نه‌ تنها جزاير سيكلاد و قبرس‌ را فرا گرفتند و به‌ كاريا و فلسطين‌ رفتند، بلكه‌، در جانب‌ شمال‌، از ميان‌ آسياي‌ صغير و جزيره‌هاي‌ آن‌ به‌ تروا رسيدند، و در جانب‌ باختر، از ايتاليا و سيسيل‌ و اسپانيا وارد شدند؛ به‌ شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ راه‌ يافتند و حتي‌ به‌ تسالي‌ (تساليا) و مو كناي‌ و تيرونس‌ رخنه‌ كردند. بدين‌ ترتيب‌، تمدن‌ كرت‌، كه‌ چون‌ ارثيه‌اي‌ به‌ دست‌ يونانيان‌ افتاد، به‌ منزله‌ي‌ نخستين‌ حلقه‌ي‌ زنجير تمدن‌ اروپايي‌ است‌.

جريان‌ انحطاط‌ كرت‌ برما مجهول‌ است‌، و نمي‌دانيم‌ كه‌ اين‌ جامعه‌ در كدام‌ يك‌ از طرق‌ متعدد انحظاط‌ سير كرد. شايد همه‌ را پپموده‌ باشد. ترديدي‌ نيست‌ كه‌ روزگاري‌ جنگلهاي‌ سرو بلند آوازه‌اش‌ از ميان‌ رفت‌ و به‌ كشاورزي‌ آن‌ سرزمين‌ لطمه‌ زد؛ به‌ طوري‌ كه‌ امروز دو ثلث‌ خاك‌ اين‌ جزيره‌ سنگلاخ‌ بايراست‌ و نمي‌تواند بارانهاي‌ زمستان‌ را در خود نگاه‌ دارد. شايد اين‌ جامعه‌ نيز، مانند بيشتر جامعه‌ هايي‌ كه‌ پا به‌ مرحله‌ي‌ انحطاط‌ مي‌گذارند، بر اثر جلوگيري‌ از افزايش‌ جمعيت‌، نژاد خود را رو به‌ زوال‌ برده‌ باشد. شايد تمتعات‌ جسماني‌، كه‌ محصول‌ رفاه‌ و تجمل‌ فراوان‌ است‌، اين‌ مردم‌ را از شور حياتي‌ تهي‌ كرده‌ و، در كار زندگي‌ و دفاع‌، از همت‌ و غيرت‌ انداخته‌ باشد- زيرا هر ملتي‌ رواقي‌ زاده‌ مي‌شود و اپيكوري‌ مي‌ميرد. (اشاره‌ است‌ اولاً به‌ فيلسوفان‌ رواقي‌ كه‌ نوعي‌ از رياضت‌ را تبليغ‌ مي‌كردند، و ثانياً به‌ اپيكور و شاگردانش‌ كه‌، از سوي‌ مخالفان‌، «لذت‌ طلب‌» شمرده‌ شده‌اند.) شايد سقوط‌ مصر، كه‌ پس‌ از مرگ‌ اختاتون‌ مصري‌ روي‌ داد، تجارت‌ كرت‌ و مصر را گسيخته‌ و تمول‌ عصر مينوسي‌ را رو به‌ كاستي‌ برده‌ باشد. زيرا كرت‌، مانند انگليس‌ عصر جديد، منابع‌ داخلي‌ قابلي‌ نداشت‌ و ناگزير بود كه‌، براي‌ ادامه‌ي‌ حيات‌ خود، بر درياها سلطه‌ ورزد، براي‌ صنايع‌ خود بازار يابد و با تجارت‌ به‌ سعادت‌ برسد. شايد جنگلهاي‌ داخلي‌ از شمار مردان‌ جزيره‌ كاسته‌ و سپس‌ يك‌ حمله‌ي‌ خارجي‌، كرت‌ منقسم‌ و نامتحد را از پاي‌ در آورده‌ باشد. شايد زلزله‌اي‌ ناگهان‌ شهرها را لرزانيده‌ و ويران‌ كرده‌، يا انقلابي‌ خشماگين‌، در ظرف‌ سالي‌ پروحشت‌، از اجحاف‌ متراكم‌ قرون‌ انتقام‌ گرفته‌ باشد.

در حدود 1450 ق‌م‌، كاخ‌ فايستوس‌ بار ديگر فرو افتاد، هاگياتريادا به‌ آتش‌ سوخت‌، و خانه‌هاي‌ شهرنشينان‌ توانگر توليسوس‌ منهدم‌ شد، ولي‌، ظاهراً از همين‌ زمان‌، دوره‌ي‌ عظمت‌ كنوسوس‌ آغاز شد و تا پنجاه‌ سال‌ دوام‌ آورد. در اين‌ دوره‌، كنوسوس‌ به‌ دوره‌ي‌ سعادت‌ خود رسيد و سلطه‌ي‌ بي‌ چون‌ و چراي‌ خود را بردرياي‌ اژه‌ گسترد. عاقبت‌، در حدود 1400 ق‌م‌، كاخ‌ كنوسوس‌ نيز به‌ آتش‌ سوخت‌. اونز در خرابه‌هاي‌ كنوسوس‌ آثار آتش‌ انقياد ناپذيري‌ را يافته‌ است‌ - تيرها و ستونها نيم‌ سوخته‌اند، ديوارها دوده‌ زده‌اند، و لوحه‌هاي‌ گلين‌، احتمالاً بر اثر گرماي‌ آتشي‌ عظيم‌، براي‌ دندان‌ زمانه‌ سخت‌ شده‌ و سالم‌ مانده‌اند. اما تخريب‌ چنان‌ تام‌ و تمام‌ است‌، و ويرانخانه‌ها و حتي‌ اطاقهايي‌ كه‌ در زير خاشاك‌ مصون‌ مانده‌اند چنان‌ خالي‌ و بي‌ ساز و برگند كه‌ بسياري‌ از دانشوران‌، ويراني‌ كنوسوس‌ را زاده‌ي‌ زلزله‌ يا آتش‌ سوزي‌ نمي‌دانند، بلكه‌ محصول‌ هجوم‌ و چپاول‌ مي‌شمارند. (اگر بتوان‌، به‌ اتكاي‌ زمان‌شناسي‌ باستان‌شناسان‌، اين‌ آتش‌ عظيم‌ را به‌ حدود سال‌ 1250 نسبت‌ داد، آن‌ گاه‌ به‌ آساني‌ ممكن‌ است‌ كه‌ اين‌ فاجعه‌ را ناشي‌ از غلبه‌ي‌ قوم‌ آخايايي‌ بر درياي‌ اژه‌ و مقارن‌ نخستين‌ مرحله‌ي‌ محاصره‌ي‌
دايدالوس‌ هنرمندي‌ بود آتني‌، همپايه‌ي‌ لئوناردو.(اشاره‌ به‌ لئوناردو داوينچي‌، داهيه‌ي‌ ايتاليايي‌ قرن‌ شانزدهم‌ ميلادي‌، كه‌ تقريباً جامع‌ هنرها و فنون‌ و علوم‌ زمان‌ خود بود.) چون‌ از مهارت‌ برادرزاده‌اش‌ به‌ رشك‌ افتاد، در يك‌ لحظه‌ي‌ خشم‌، او را كشت‌ و مادام‌العمر از يونان‌ تبعيد شد. در دربار مينوس‌ پناه‌ يافت‌ و او را با اختراعات‌ و ابداعات‌ ماشيني‌ خود به‌ شگفت‌ انداخت‌. پس‌، هنرمند و مهندس‌ بزرگ‌ شاه‌ كرت‌ گشت‌. پيكر تراشي‌ برجسته‌ بود، و مردم‌، كه‌ خواسته‌اند تكامل‌ تدريجي‌ مجسمه‌سازي‌ را- از پپكرهاي‌ سخت‌ بي‌تشخص‌ تا صورتهاي‌ مشخص‌ اشخاص‌ واقعي‌- بيان‌ كنند، به‌ زبان‌ افسانه‌ گفته‌اند كه‌ مخلوقات‌ او چنان‌ زنده‌نما بودند كه‌ اگر آنها را به‌ پايه‌هاي‌ خود نمي‌بست‌، برمي‌خاستند و راه‌ مي‌رفتند!

تروا پنداشت‌. در هر حال‌، روشن‌ است‌ كه‌ اين‌ فاجعه‌ ناگهان‌ روي‌ داده‌ است‌. وضع‌ كارگاههاي‌ ويران‌ كنوسوس‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ مردم‌ شهر، در حيني‌ كه‌ سرگرم‌ كارهاي‌ خود بوده‌اند، با مرگي‌ بي‌ امان‌ مواجه‌ شده‌اند. تقريباً مقارن‌ سقوط‌ كنوسوس‌، گورنيا، پيسرا، زاكرو، و پالايكاسترو هم‌ با خاك‌ برابر شدند.

داستانهاي‌ سوگ‌انگير
8-7- نبايد چنين‌ انگاريم‌ كه‌ با سقوط‌ اين‌ شهرها تمدن‌ كرتي‌ يك‌ سره‌ از ميان‌ رفت‌. زيرا مجدداً قصرهايي‌ - كه‌ البته‌ در عظمت‌ با كاخهاي‌ پيشين‌ برابري‌ نمي‌كردند - ساخته‌ شد، و فرآورده‌هاي‌ كرت‌، در طي‌ يكي‌ دو نسل‌ بعد، بر اژه‌ سلطه‌ ورزيدند. در اواسط‌ قرن‌ سيزدهم‌ ق‌م‌ به‌ يك‌ سلطان‌ بزرگ‌ كرتي‌ برمي‌خوريم‌ كه‌ روايات‌ يوناني‌ از او به‌ عنوان‌ مينوس‌ نام‌ برده‌ و قصه‌هاي‌ ترسناك‌ بسيار درباره‌ي‌ او آورده‌اند: زنان‌ شكوه‌ داشتند كه‌ در نطفه‌ي‌ او تخمهاي‌ مار و كژدم‌ فراوان‌ است‌. يكي‌ از آنان‌ به‌ نام‌ پاسيفائه‌ ، با وسيله‌اي‌ مرموز، تخمهاي‌ گزندگان‌ را دفع‌ كرد و از او آبستن‌ شد و كودكان‌ بسيار زاد. از اين‌ زمره‌اند آريانه‌ي‌ بورمو، و فايدرا كه‌ زن‌ تسئوس‌ و عاشق‌ هيپولوتوس‌ شد. پوسيدون‌، خداي‌ دريا، از مينوس‌ رنجيد. پس‌، پاسيفائه‌ را ديوانه‌وار به‌ عشق‌ گاوي‌ دچار و از او باردار كرد. دايدالوس‌ هنرمند بر پاسيفائه‌ رحم‌ آورد و در زاييدن‌ گاو بچه‌ ياريش‌ كرد. مينوس‌ از گاو بچه‌ي‌ مخوف‌، كه‌ مينوتاوروس‌ خوانده‌ شد، به‌ هراس‌ افتاد و به‌ دايدالوس‌ فرمان‌ داد كه‌ زنداني‌ پرچم‌ وخم‌ بسازد. دايدالوس‌ عمارت‌ معروف‌ به‌ لابيرنت‌ را ساخت‌. مينوس‌ هيولاي‌ نوزاد را در آن‌ محبوس‌ كرد و فقط‌، براي‌ جلوگيري‌ از طغيان‌ او، مقرر داشت‌ كه‌ گاه‌گاه‌ آدمي‌ رانزد هيولا بيفكنند.

روايت‌ مربوط‌ به‌ دايدالوس‌ از همه‌ جهت‌، حتي‌ از جهت‌ سوگ‌انگيزي‌، از اين‌ قصه‌ برتر و شامل‌ يكي‌ از غرورآميزترين‌ حماسه‌هاي‌ تاريخ‌ انسان‌ است‌: دايدالوس‌ هنرمندي‌ بود آتني‌، همپايه‌ي‌ لئوناردو.(اشاره‌ به‌ لئوناردو داوينچي‌، داهيه‌ي‌ ايتاليايي‌ قرن‌ شانزدهم‌ ميلادي‌، كه‌ تقريباً جامع‌ هنرها و فنون‌ و علوم‌ زمان‌ خود بود.) چون‌ از مهارت‌ برادرزاده‌اش‌ به‌ رشك‌ افتاد، در يك‌ لحظه‌ي‌ خشم‌، او را كشت‌ و مادام‌العمر از يونان‌ تبعيد شد. در دربار مينوس‌ پناه‌ يافت‌ و او را با اختراعات‌ و ابداعات‌ ماشيني‌ خود به‌ شگفت‌ انداخت‌. پس‌، هنرمند و مهندس‌ بزرگ‌ شاه‌ كرت‌ گشت‌. پيكر تراشي‌ برجسته‌ بود، و مردم‌، كه‌ خواسته‌اند تكامل‌ تدريجي‌ مجسمه‌سازي‌ را- از پپكرهاي‌ سخت‌ بي‌تشخص‌ تا صورتهاي‌ مشخص‌ اشخاص‌ واقعي‌- بيان‌ كنند، به‌ زبان‌ افسانه‌ گفته‌اند كه‌ مخلوقات‌ او چنان‌ زنده‌نما بودند كه‌ اگر آنها را به‌ پايه‌هاي‌ خود نمي‌بست‌، برمي‌خاستند و راه‌ مي‌رفتند! با اين‌ همه‌، مينوس‌، چون‌ دريافت‌ كه‌ پاسيفائه‌ در عشق‌ بازيهايش‌ از ياري‌ دايدالوس‌ بهره‌ جسته‌ است‌، آزرده‌ شد و دايدالوس‌ و پسرش‌ ايكاروس‌ را در لابيرنت‌ محبوس‌ كرد. دايدا لوس‌، براي‌ خود و ايكاروس‌، از موم‌ بالهايي‌ ساخت‌، و به‌ مدد آنها از بالاي‌ ديوارهاي‌ زندان‌ گريختند و در آسمان‌ مديترانه‌ به‌ پرواز در آمدند. ايكاروس‌ مغرور متابعت‌ پدر را دون‌ شأن‌ خود دانست‌ و بيش‌ از حد به‌ خورشيد نزديك‌ شد. پس‌، پرتو آتشين‌ خورشيد بالهاي‌ مومين‌ او را گداخت‌ و به‌ كام‌ دريايش‌ انداخت‌، و به‌ اين‌ ترتيب‌ سرگذشت‌ او متضمن‌ درسي‌ اخلاقي‌ براي‌ فرزندان‌ سركش‌ گشت‌. آن‌ گاه‌ دايدالوس‌ با دلي‌ پريش‌ به‌ سيسيل‌ پريد و تمدن‌ صنعتي‌ و هنري‌ كرت‌ را به‌ آن‌ جزيره‌ رسانيد.

از اين‌ سوگ‌آورتر، داستان‌ تسئوس‌ و آريادنه‌ است‌: مينوس‌، پس‌ از آنكه‌ با آتن‌ جوان‌ جنگيد و بر او غالب‌ آمد، مقرر داشت‌ كه‌ آتنيان‌، يك‌ بار پس‌ از هر نه‌ سال‌، هفت‌ دختر و هفت‌ پسر جوان‌ را، به‌ نام‌ خراج‌، نزد او گسيل‌ دارند تا نزد مينوتاوروس‌ بيندازد و او را آرام‌ كند. در سومين‌ موردي‌ كه‌ آتنيان‌ درصدد تقديم‌ اين‌ خراج‌ انساني‌ بر آمدند، تسئوس‌، فرزند برومند شاه‌ آتن‌، آيگئوس‌، به‌ الحاح‌، پدر خود را راضي‌ كرد كه‌ او را هم‌ با پسران‌ و دختران‌ بخت‌ برگشته‌ به‌ كرت‌ فرستد تا مينوتاوروس‌ را به‌ هلاكت‌ رساند و آتنيان‌ را از آن‌ خراج‌ ننگبار برهاند. در كرت‌، آريادنه‌ به‌ عشق‌ شاهزاده‌ي‌ آتني‌ گرفتار آمد. پس‌، شمشيري‌ جادويي‌ به‌ او داد و حيله‌ي‌ ساده‌اي‌ به‌ او آموخت‌ - آموخت‌ كه‌ ريسمان‌ درازي‌ را با بازو ببندد و، هنگامي‌ كه‌ داخل‌ لابيرنت‌ بر پيچ‌ و خم‌ مي‌شود، تدريجاً ريسمان‌ را بگشايد تا راه‌ بازگشت‌ نكند. تسئوس‌ در لابيرنت‌ تسئوس‌ در لابيرنت‌ از عهده‌ي‌ كشتن‌ مينوتاوروس‌ بر آمد و، به‌ وسيله‌ي‌ ريسماني‌ كه‌ به‌ دست‌ بسته‌ بود، نزد آريادنه‌ باز گشت‌ و با او از كرت‌ گريخت‌. چنان‌ كه‌ پيمان‌ نهاده‌ بود، در جزيره‌ي‌ ناكسوس‌ او را رسماً به‌ همسري‌ خود در آورد. ولي‌، چون‌ آريادنه‌ را خواب‌ در ربود، خائنانه‌ با ياران‌ خود بركشتي‌ نشست‌ و به‌ آتن‌ شنافت‌.

كرت‌، سرمشق‌ اسپارت‌ و آتن‌
8-8- از زمان‌ مينوس‌ تا قرن‌ هفتم‌ ق‌م‌، كه‌ زمان‌ احتمالي‌ رفتن‌ لوكورگوس‌ به‌ كرت‌ است‌، در تاريخ‌ نامي‌ از اين‌ جزيره‌ به‌ ميان‌ نمي‌آيد. بنابراين‌، قوم‌ آخايايي‌ كه‌ دير زماني‌ در خاك‌ يونان‌ تركتازي‌ كرد، در قرنهاي‌ چهاردهم‌ و سيزدهم‌ به‌ كرت‌ رسيد و در اواخر هزاره‌ي‌ دوم‌ ق‌م‌ در آنجا سكونت‌ گرفت‌. بسياري‌ از كرتيان‌ و برخي‌ از يونانيان‌ گفته‌اند كه‌ قانون‌گذاران‌ يوناني‌ (سولون‌ و مخصوصاً لوكورگوس‌) قوانين‌ كرت‌ را سرمشق‌ خود شمردند. پس‌ از استقرار قوم‌ دوري‌ در كرت‌، طبقه‌ي‌ حاكم‌ آن‌ جزيره‌، مانند طبقه‌ي‌ حاكم‌ اسپارت‌، زندگي‌ نسبتاً ساده‌ و معتدلي‌ داشت‌: پسران‌ در سازمانهاي‌ نظامي‌ تربيت‌ مي‌شدند، و مردان‌ در تالارهاي‌ غذاخوري‌ عمومي‌ جمعاً طعام‌ مي‌خوردند. اقتدار دولت‌ در كف‌ شوراي‌ سالخوردگان‌ بود، و ده‌ تن‌ از سركردگان‌ (كوسموي‌، همتاي‌ افور (افوروس‌)هاي‌ و آرخونهاي‌ آتن‌) كارها را اداره‌ مي‌كردند. روشن‌ نيست‌ كه‌ كرت‌ به‌ اسپارت‌ الهام‌ داد يا اسپارت‌ كرت‌ را رهنمون‌ شد. شباهت‌ فرهنگ‌ كرت‌ به‌ فرهنگ‌ اسپارت‌ شايد زاده‌ي‌ همانندي‌ اوضاع‌ آن‌ دو جامعه‌ باشد: در هر دو جامعه‌، گروهي‌ از اشراف‌ نظامي‌ بيگانه‌ بررعايا يا مردم‌ بومي‌ كينه‌ توز فرمانروايي‌ مي‌كنند و حكومتي‌ متزلزل‌ دارند. در سال‌ 1884 ميلادي‌، در شهر گورتونا ديوار - نگاشته‌هايي‌ شامل‌ قوانيني‌ خردمندانه‌، كه‌ قدمت‌ آنها به‌ اوايل‌ قرن‌ پنجم‌ ق‌م‌ مي‌رسيد، به‌ دست‌ آمد. صورتهاي‌ ابتدايي‌ اين‌ قوانين‌، كه‌ لابد قدمتي‌ بيشتر داشتند، محتملاً در قانون‌گذاري‌ يوناني‌ تأثير نهاده‌اند، هم‌ چنان‌ كه‌ سكوليس‌ و ديپوئنوس‌ كرتي‌ در سده‌ي‌ ششم‌ ق‌م‌ در عرصه‌ي‌ هنر به‌ هنرمندان‌ آرگوس‌ و سيكوئون‌ درس‌ دادند. آري‌، اين‌ تمدن‌ فرتوت‌ از صدها معبر، فرهنگ‌ مايه‌هاي‌ خود را در تمدن‌ نوين‌ خالي‌ كرد. (1)

nafas
14-08-2009, 16:30
آرگوس (Argus) : آرگوس، یکی از قهرمانان اساطیر یونان است که به آرگوس مشاهده گر مشهور است. علت این نام گذاری تعداد فراوان چشمان او بوده که در بعضی روایات 4 چشم و در بسیاری از داستانها و نقاشیها دارای 100 چشم بوده است که در سراسر بدن او قرار داشتند. این خاصیت، آرگوس را به یک نگهبان ایده آل مبدل کرده بود و هرا، همسر زئوس، او را برای نگهبانی زئوس و معشوقه اش ایو Io، گماشته بود. اما زئوس به هرمس، پیغامبر خدایان، دستور داد تا ایو را برباید و هرمس خود را به شکل چوپانی درآورد و با حکایتهای طولانی و آوای نی خود، آرگوس را به خواب برد و ایو را دزدید. در بعضی از داستانها، آرگوس در آخر به دست هرمس کشته میشود.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

کایمرا (Chimaera) : کایمرا فرزند اژدهایی صد سر به نام تایفویوس (Typhoeus) و موجودی نیمه پری، نیمه مار به نام اکیدنا (Echidna) است و یکی از معروفترین هیولاهای اساطیر به شمار میرود. کایمرا موجودی با دو سر شیر و بز در یک سو و دمی با سر مار از سوی دیگر بوده است. بدن او هم نیمی شیر و نیمی بز بوده و از دهانش آتش میریخته است. این هیولا ، با از بین بردن گله های دامداران و حمله به مردم، موجب وحشت اهالی لیسیا Lycia بود و به دست مردی به نام بلروفون (Bellerophon) از اهالی کورینت (قرنت) کشته شد.

سایکلوپ ها (Cyclopes) : یونانیان خدایان و هیولاها را فرزندان تیتان ها- خدایان اولیه- میدانستند که بیشتر آنها فرزند گایا (Gaea) الهه مادر و اورانوس (Uranus) بودند. اورانوس خدای آسمان و فرزند گایا بود و گایا خود به تنهایی او را به وجود آورده بود. این دو با یکدیگر فرزندان بسیاری به وجود آوردند که شامل 12 تن از تایتان ها نیز هست. سایکلوپها، که غولهایی یک چشم بودند، سه نفر بودند و نماد رعد، برق و صاعقه به شمار می آمدند. این غولها، اولین آهنگران بودند و توسط تایتانی به نام کرونوس (Cronus)، زندانی شدند. زئوس، هنگام شورش بر علیه تایتانها، سایکلوپ ها را آزاد کرد و در عوض آنها اسلحه معروف او، صاعقه و تندر را به او هدیه دادند.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

اکیدنا (Echidna) : هیولای مونثی که نیمی پری و نیمی مار بود و در غاری زندگی میکرد. او تنها هنگام شکار غار را ترک میکرد و هر موجودی که از آن حوالی میگذشت را میخورد. این موجود فانی اما درای عمری طولانی بود و توسط آرگوس کشته شد.

هکتاتون کایرس (Hecatonchires) : هکتاتون کایرس به معنی "صد دست" است. این موجودات با 50 سر و 100 دست قدرتمند، فرزندان گایا و اورانوس بودند. این سه موجود صد دست، از پدر خود متنفر بودند و اورانوس آنها را به رحم مادرشان باز گرداند. آنها بعدها در شورشی علیه اورانوس شرکت کردند، اما کرونوس(برادرشان) باز هم آنها را به زندان انداخت و بعد توسط زئوس آزاد شدند و به نبرد با تایتانها پرداختند. آنها میتوانستند در آن واحد چندین تخته سنگ عظیم را به سمت دشمنان خود پرتاب کنند.


غولها (Giants) : غولها، موجودات عظیم الجثه ای بودند که در اثر بر زمین ریختن خون اورانوس به وجود آمده بودند. آنها به زئوس و خدایان المپ نشین حمله کردند و برای رسیدن به مقر آنها، بالای ک.هی رفته و با روی هم گذاشتن تجهیزات جنگی خود، راهی برای رسیدن به مقر خدایان ایجاد کردند. خدایان در نهایت توانستند با کمک هرکول، قهرمان اساطیری و فرزند زئوس، غولها را شکست بدهند و آنها را در زیر آتشفشانها دفن کنند.

گورگون ها (Gorgons) : در اساطیر یونان، گورگون هیولایی مونث، با بدنی پوشیده از فلسهایی نفوذ ناپذیر، موهایی از مارهای زنده، دندانهایی تیز و چهره ای چنان زشت بوده اند که هر کس به آنها نگاه میکرد به سنگ تبدیل میشد. آنها سه تن بودند که دوتا از آنها جاودان بودند و سومی که مدوزا نام داشت فانی بود. یونانیان از تصویر سر این هیولا برای آراستن سپرهای خود استفاده میکردند تا دشمنان خود را وحشت زده کرده و خود را از قدرتهای شیطانی محافظت کنند. مدوزا (Medusa) : مدوزا در ابتدا دوشیزه ای بسیار زیبا بوده است، اما پس از اینکه پوزئیدون، خدای دریا او را در معبد آتنا اغوا میکند، موجب خشم این الهه میشود و آتنا، او را به شکل کریه ترین موجود ممکن، یعنی یک گورگون در می آورد. از آنجایی که مدوزا در اصل انسان بوده است، فانی بوده و در نهایت توسط یکی از قهرمانان اساطیری به نام پرسیوس (Pereus) کشته میشود. پرسیوس که تحت حمایت آتنا به نبرد با مدوزا رفته بود، موفق میشود بت هوشمندی سر او را از بدن جدا کند. گفته میشود که در این زمان، دو تا از موجودات افسانه ای، پگاسوس (Pegasus) و کریسائور (Chrysaor) که فرزند مدوزا و پوزئیدون بوده اند، از بدن مدوزا خارج شده اند.

تایفویوس (Typhoeus) : تایفویوس، اژدهایی با نفس آتشین، صد سر و خستگی ناپذیر بوده است. گایا، در اوج نا امیدی او را به دنیا آورد تا از تایتانها در مقابل المپیان محافظت کند. او تا حد زیادی موفق میشود و تعدادی از خدایان المپ را فراری داده و زئوس را به بند میکشد. هرمس به نجات زئوس میآید و زئوس هم با استفاده از تیرهای صاعقه، تایفویوس را از بین میبرد. گفته میشود که تایفویوس زیر کوه اتنا (Etna) در سیسیل دفن شده است.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سربروس (Cerberus) : سربروس هم یکی دیگر از فرزندان تایفویوس و اکیدنا است و سگی سه سر، با ماری به جای دم است. این هیولا نگهبان جهان مردگان بوده است. او به مردگان اجازه ورود میداده و مانع خروج آنها از جهان زیر زمین میشده است. تنها چند تن از افراد زنده موق شدند به طریقی از این سد بگزرند و به دنیای مردگان رفته و بازگردند. یکی از این افراد اورفئوس (Orpheus) بود که توانست با خواندن آواز او را خواب کند و به نجات همسرش یوریدیس (Eurydice) برود. هرکول نیز، در آخرین ماموریت خود موفق شد سربروس را از جایگاه خود خارج کند و به شاه یوریستئوس (Eurystheus) پیشکش کند.

سیرن ها (Sirens) : سیرن ها خواهرانی بودند که در بخشهای پر صخره دریا میزیستند. آنها آوازی بسیار زیبا و فریبنده داشتند و دریانوردان را با آوای خود گمراه کرده و به کام صخره های مرگ آور میکشیدند. گفته میشود که این چهار خواهر، فرزندان آکلوس Achelous خدای طوفان بوده اند.
پگاسوس (Pegasus) : پگاسوس اسبی بالدار و فرزند رابطه مدوزا و پوزئیدون است. او زمانی که سر مدوزا توسط پرسیوس از تن جدا شد، به دنیا آمد و توسط بلروفون اهلی شد. پگاسوس در طی ماجراهای این قهرمان، مرکب او بود و به او در از بین بردن کایمرا کمک کرد. اما زمانی که بلروفون میخواست به کمک او به المپ برسد، توسط زئوس از اسب سرنگون شد و پگاسوس به تنهایی به المپ رسید و در آنجا ماندگار شد.
کریسائور (Chrysaor) : کریسائور، دومین فرزند مدوزا و پوزئیدون است. درباره این موجود اطلاع زیادی در دست نیست، تنها میدانیم که او به احتمال زیاد یک غول بوده و جنگجویی قدرتمند به شمار می آمده است و نام وی شمشیر طلایی معنا میدهد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

nafas
14-08-2009, 16:32
در تمدن غرب،يونانيان بودند كه با درك وحدت كلي و ارگانيك جريان زندگي،آن را به عالي ترين وجه بيان كردند.آنان شهرهاي خود را بر همين اساس به وجود آوردند.اما روميان به نظمي منطقي دست يافتند و آن را حفظ كردند كه تنها بر اساس توزيع كاركردها در واحدهاي جداگانه ميسر شد.اصل يوناني،كه بر كنش متقابل كشش و تنش در تعادلي بس ظريف استوار بود،بسيار ناپايدار بود و در عمل هم چند سالي بيش دوام نياورد.درست همان گونه كه امپراتوري وسيع روم به رهبري يكي از با ثبات ترين دولت هاي جهان تا امروز بر شهرها وولايات مستقل وخودگردان استوار بود،روم كلاسيك نيز نه بر يك ساختار طراحي كلي كه بر انباشت تدريجي مجموعه بناهاي مستقل مبتني بود.هريك از مجموعه ها طوري طراحي شده بود كه در خدمت يك كاركرد مجزا درآيد،وهريك با همسايگان خود رابطه ي متقابل داشت.كل اين طرح صرفا به مدد توده ي عناصر مجزايش يكپارچه مي شد كه هريك بر اثر اصطكاك و فشردگي ناشي از شهر دايما روبه رشد به يكديگر پيوند ميخوردند.شايد مقايسه ي جاده ي جشن آتنا در آتن با مسير رژه ي پيروزي در روم بهترين راه براي درك عميق تفاوت هاي اساسي باشد. در مورد مسير دوم مي توان گفت كه شبكه ي حركتي به عوض آن كه در سرتاسر طول شهر امتداد يابد،چنبره ميزند وبه يك مدار بسته در خود در فضايي بدل ميشد كه خاص همين منظور كنار كذاشته شده بود. البته رژه روندگان در مراسم پس از چند دور چرخيدن دور ميدان،به رسم باستان به سوي تپه ي كاپيتول مي رفتند ودر آنجا فاتح سلاحش رادر معبد ژوپيتر بر زمين مي نهاد.اما اين در حقيقت مبين پيام ثانوي رژه ي پيروزي بود نه پيام اوليه ي آن.روش رشد از طريق افزايش واحد هاي ساختماني حجيم و مستقل،كه هريك چسبيده به بناهاي قبلي ساخته مي شدند،و نيروي قدرتمند فشردگي آنها را محكم بر جاي خود نگاه مي داشت،روشي از كار درآمد كه قدرت سازگاريش را با تغيير مقياس يك شهر در حال رشد به اثبات رساند.اشكال هندسي ناب،كاربرد استوانه،نيم استوانه،نيم كره،ومنشورهاي بيضوي،در تقابل با فرم هاي چهار گوش، محيط هايي پديد مي آورد كه شور معماري در آنها بسيار عظيم بود.اين

محيط ها به مدد ريتم ستون بندي هاي پايه و نعل درگاهي ورديف طاق هايي با مقياس مشابه،كنار هم ودر پيوند با هم باقي مي ماندند.حتي در جاهايي كه از طاق هاي قوسي بلند استفاده ميشد،كه از نظر ابعاد با معابد قديمي تر نعل ودرگاهي بسيار تفاوت داشتند،فضاهاي درون طاق ها با جداره هايي كه به صورت ستون هاي نعل ودرگاهي ساخته شده بود برش ميخورد واين جداره ها مقياس را پايين مي آوردند تا با ريتم باقي معماري روم همخوان شود.اگر اين وحدت مدولار در بيان معمارانه وجود نداشت،فرم هاي حجيم روم باستان يكديگر را حذف مي كردند ودر نتيجه آشوب و هرج و مرج حاكم مي شد.



رم دوره ي كلاسيك_ فشردگي



مقايسه ي شيوه هاي طراحي اصلي شهر رم در دو دوره ي رشد وتوسعه ي آن بسياري چيزها را روشن خواهد كرد.ساختار طراحي رم كلاسيك،متشكل از بناهاي يادماني عظيم بودبا طرح هندسي منظم،كه پهلو به پهلوي هم قرار ميگرفتندوصرفا از طريق بي تحركي توده ي خود با هم ارتباط مي يافتند.اين فرم ها گسترده شدند وبه اندازه اي رسيدند كه توانستند به كل توپوگرافي بافت وغنا ببخشند. اما هيچ عنصر زير بنايي در طراحي وجود نداشت كه با كل فضا هم مقياس باشد.شهر اوليه نمونه اي است از تجميع عناصر همگون كه به دليل درون مايه ي مشابهشان جلوه اي از وحدت را به نمايش ميگذاشتند.ويا ساكرا ]راه مقدس[ نظامي حركتي بود كه طاق هاي پيروزي جابه جا آن را قطع ميكردند و ديد هاي پياپي و دل نواز از مشخصه ي آن بود،اما اين مسير به خودي خود فرم اساسي و انگا ره ي طراحي را تحميل نميكرد.آن بخش از ويافلامينياي باستاني نيز(كه هم اكنون ويا دل كورسو نام دارد)كه از دروازه ي فلامينيان آغاز مي شد،يكي از معابر اصلي ومهم روم بود،با مجموعه اي از طاق هايش كه در دوره هاي مختلف برپا شد،اما اين راهم نميشد تاثيري عمده در توسعه ي طرح كلي قلمداد كرد.فرم بناها كه حجم عظيمشان بر شهر مسلط بود،در نواحي بزرگي در اطراف خود تاثير مي گذارد. اين بناها آن قدر نزديك به هم قرار داشتند كه بتواند ريتم خاص خود را بر فضاهاي آشفته ي ميان خود فرافكنند.



رم دوره ي باروك_ كشش



رم عهد باروك در حدود هزارو سيصد سال بعد درست در نقطه ي مقابل قرار دارد.مقياس بناي اين دوره در مجموع از حمام ها و ورزشگاه ها و آمفي تئاترها و ميادين عظيم رم دوره ي كلاسيك بسيار كوچكتر است،اما طرح كلي براستي احساس عظمت را القا مي كند.مي توان مفهوم كاملا متفاوتي را در اين دوره در كار ديد:ايجاد نقاطي در فضا كه با توده ي قائم تكستون هاي هرمي برجاي خود مي ماندند،و تعريف بردارهاي كشش بين اين نقاط.مفصلبندي سرتاسر مسيرهاي حركتي دلبخواهي وتصادفي نيست،چنان كه در استقرار طاق ها در وياساكرا و ويافلامينيا در رم كلاسيك بود.در اين دوره نقاط تقاطع نيروهاي كششي تقطيع مسير را برعهده دارند كه از مكان استقرار بناهاي كهن،كليساها و دروازه ها و ميادين عمومي سرچشمه مي گيرند.توجه به ايده هاي بنيادي طراحي در قرن سوم ميلادي ومقايسه ي آنها با ايده هايي كه در پلان سيكستوس پنجم براي رم در هزارو سيصدسال بعد بيان شد،مارا

بر مي انگيزد تا ببينيم امروز ايده ي بنيادين طراحي در مقياس شهر دقيقا چيست؟ در حدود چهارصد سالي كه از زمان سيكستوس پنجم گذشته است مقياس رشد مادرشهري به كلي تفاوت كرده وبر پيچيدگي وسرعت حركت بسيار افزوده شده است.هرچند اين ايده ي قرن بيستمي حاوي عناصري خواهد بود از روش هاي كلاسيك و باروك در عرصه ي رشد طرح،اما براي آنكه كارايي كافي داشته باشد، بايد اجزائي كاملا تازه را نيز پذيرا شود.

nafas
14-08-2009, 16:33
روم باستان

(نام روم را نباید با رم یکی دانست . روم نام امپراتور بزرگ باستانی و رم نام شهری " پایتخت روم " است که از عجایب دنیای باستان به شمار می رود . هرآنچه به کشور باستانی مربوط می شود " رومی " و آنچه به پایتخت آن است " رمی " نامیده می شود . اکنون کشور ایتالیا بر بخش گوچکی از روم باستان جای گرفته و پایتخت آن همان پایتخت باستان " رم " است . )

هنر روم باستان

با آغاز امپراتوری روم به مرور هنر این کشور بر هنر یونان تفوق یافت و جا یگزین آن گردید . هنر روم بر اساس امپراتوری متحد الشکل این کشور اجاد گردید و به امکانات نسبتا واحدی دست یافت و در عرصه وسیعی گسترش پیدا کرد . در سده های اول و دوم میلادی – هنر هلنی ( یونانی ) که از خصایص و ویزگی های سودا گرایانه ای برخوردار بود بر هنر امپراتوری روم برتری داشت . بر اساس هنر یونان – پیکر تراشی که یکی از هنرهای برجسته و اصلی به شمار می رفت ججایگزین نقاشی ( هنر رومی ) گردید . به مرور زمان ویزگی های هنر رومی رو به افزونی نهاد و نسبت به هنر یونانی پیشی گرفت به طوری که در قرن سوم پیش از میلاد – نمونه برداری و تقلید از آثار هنری یونان به پایان می رسید و هنر رومی بر هنر هلنی که به بن بست رسیده بود و هنری اشرافی محسوب می شد – تفوق حاصل کرد . این هنر ( رومی ) با رشد و نمو و توسعه چشمگیر به احراز مقام پیکر تراشی عصر کلاسیک یونان دست یافت .
روم که از ابرقدرتهای شگفت انگیز دنیای باستان بود بعد از مرگ امپراتور " تئودوسیوس کبیر " به دو کشور پهناور تقسیم شد ( 395 میلادی ) : روم شرقی ( بیزانس ) و روم غربی ( ایتالیا ) .
اواخر دوران امپراتوری روم غربی به علت پایگاه طبقاتی سرداران از پایین ترین صفوف و جایگزینی آنها بر اشرافیت هنر ویزگیهای کلاسیک خود را از دست داد و خصلت های مردمی و شهری به خود گرفت و هنر یونان را از میان به در برد .
آثار هنری روم به علت اوضاع اقتصادی – اجتماعی و حاکمیت سیاسی – بر خلاف آثار هنری یونان که بنابر شرائط اقتصادی اجتماعی – یادبودی و فاقد حماسه و دراماتیک با خصلتها و ویزگیهای تشریفاتی و انفرادی بود – شکلی حماسی – تاریخ نگاری و دراماتیک به خود گرفت .

موسیقی در روم باستان

بعد از یونان امپراتوری بزرگ روم آغاز گردید که پنج قرن به طول انجامید . حیات فرهنگی رومی ها در ابتدا تحت تاثیر و نفوذ یونانیان بود و در همه زمینه ها از آنان بهره می گرفت به خصوص موسیقی که از اهمیت فراوانی برخوردار بود . آنها تعلیمات موسیقی را از یونانیات فرا گرفتند . ( حتی تعلیم موسیق به عهده یونانیان بود ) به این طریق موسیقی و سازهای موسیقی یونان در روم رواج پیدا کرد و به دنبال آن موسیقیدانان رومی ( حرفه ای ) به وجود آمدند . از کارهای مهمی که توسط آنها صورت می گرفت اجرای مراسم مذهبی و جشنهای درباری بود . البته موسیقی بیشتر در میهمانی ها و جشن ها به کار می رفت تا در مراسم مذهبی .
قدمت موسیقی در روم به 3000 سال پیش از میلاد می رسد .
در این کشور افراد فقیر به نوازندگی و خوانندگی به طور سیار پرداختند و اولین خنیاگران دوره گرد به وجود آمدند . به طوریکه با سفرکردن از شهری به شهر دیگر و با اجرای نمایشهای خیابانی – نوازندگی – خوانندگی و شعبده بازی موجب سرگرمی مردم می شدند که بعدها با اقتباس از آنها اپرا شکل گرفت .
وقتی که مسیحیت در روم استوار گردید در آنجا عناصری از ملوپه ( آوازی موزون که دکلااسیون را همراهی می کند ) یونانی و لاتین با تلاوت آیات عبری ( Pslamedic نوعی شعر خوانی آوازگونه ) در هم آمیخت . آواز کلیسایی مسیحی در نتیجه اختلاط موسیقی کنیسه ها ( از راه کلیسای سوریه ) که سرشار از ظرافتهای تزیینی بود با موسیقی همو فونیک یونانی که گرایشی به خواندن اشعار داستانی داشت پدیدار گشت . گفتنی هست که یونانیان هرآنچه را که از انطباق سیلاب بر نت بدور بود مردود می شمردند و خود را چون موسیقی مجلسی به شدت از کروماتیسم بر حذر می داشتند . این موسیقی به مناسبت اجرای وحدتش با اجرای مراسم مذهبی هرگونه تمایل به توازی را مردود می ساخت . به این سبب به پلان شن ( آواز بدون میزان نزدیک به دکلاماسیون ) معروف گردید .
هم اکنون می توان تاثیر نغمات و کلام یونانی را در اروپای غربی مشاهده نمود . به طوریکه در امپروپریا که متشکل از آیین نماز و نیایش بود و در روزهای بخصوصی اجرا می شد وقتی یک گروه به لاتین آواز می خواند دسته مقابل جواب آنها را به یونانی می داد و نواهای آنها از رنگ و بوی یونانی برخوردار بود . حتی رسالات و اناجیل اربعه که در مس های ایینی پاپ در کلیسای سن پیتر توسط راهبان اجرا می گردید اول به زبان لاتین سپس به زبان یونانی خوانده می شد . اکنون نیز قطعه شعر آللویا که در دیر بارکینگ باقی مانده است متناوب به زبان یونانی و لاتین در مراسم مخصوصی خوانده می شود .
در روم مانند عصر طلائی یونان زمان – زمان پیشرفت و تمدن بود . بیشتر امپراتوران آنها به موسیقی علاقه داشتند و به رشد و گسترش آن کمک بسیار می کردند . اهمیت آن به حدی رسید که بعضی از نمایشها را بدون کلام و فقط با موسیقی اجرا می کردند که به آن پانتومیم گفته می شود . ( پانتومیم بعد از رومی ها به کلی فراموش گردید و از یاد رفت تا اینکه چارلی چاپلین طنزپرداز و نابغه بزرگ سینما مجددا این هنر را زنده کرد و جلوه آن ا بازگردانید . )

nafas
14-08-2009, 16:39
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.
امپراتوری مقدس روم بعدها امپراتوری مقدس روم ملت آلمان (آلمانی: Heiliges Römisches Reich Deutscher Nation، لاتین: Sacrum Romanum Imperium Nationis Germanicae)، نام رسمی کشوری بود که در زمان حکومت اتو یکم از امپراتوری فرانک شرقی کارولنژی‌ تشکیل شد و تا سال ۱۸۰۶ ادامه پیدا کرد. اصطلاح امپراتوری روم (لاتین: Romanum Imperium)از زمان کارل بزرگ (شارلمانی) نیز مرسوم بوده‌است و این امپراتوری لقب مقدس (لاتین: Sacrum) را برای نخستین بار در ادبیات سلطنتی، در زمان فریدریش یکم سال ۱۱۵۷ به دست می‌آورد. کلمه ملت آلمان (لاتین: Nationis Germanicae) در ابتدا به سال ۱۴۳۸ برمی‌گردد و از زمان ۱۵۱۲ نام کامل رسمی این امپراتوری، امپراتوری مقدس روم ملت آلمان می‌شود. با برکنارگذاشتن تاج سلطنتی توسط فرانس دوم، امپراتوری مقدس روم ملت آلمان ۶ اوت۱۸۰۶ منقرض و از بین می‌رود.
این امپراتوری با نامش از یک طرف ابتدا مدعی جایگزینی امپراتوری روم بوده و بنابراین بر حکومت جهان تاکید داشته‌است و از طرف دیگر با کلمه مقدس ادعای خود را بر جهان خاکی محکمتر کرده‌است.

خصوصیات و سیستم امپراتوری
خصوصیات و سیستم امپراتوری
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تاجِ امپراتوری مقدس روم ملت آلمان

امپراتوری مقدس رم جانشین امپراتوری فرانک شرقی بود. این امپراتوری شامل تمام مناطق آلمانی‌زبان می‌شد و بیشتر امپراتوران و پادشاهان آن از خانواده‌های نجیب آلمانی بودند ولی هیچگاه به یک کشورِ ملی مانند انگلستان یا فرانسه تبدیل نشد و از لحاظ ایدئولوژی نیز هیچوقت همچنین کشوری به حساب نمی‌آمد. در ضمن این امپراتوری اصالتا، بیشتر از امارتهای و دوک‌نشینهای خودمختار (و نسبتاً مستقل) تشکیل می‌شد که امپراتور را به عنوان فرمانروای خود قبول می‌داشتند.
با بزرگ‌ترین وسعت خود این امپراتوری از کشورهای آلمان، اطریش، اسلوونی، سوییس، لیختن اشتاین، بلژیک، هلند، لوکزامبورگ، جمهوری چک، شرق فرانسه، شمال ایتالیا و غرب لهستان کنونی تشکیل شده بود. به این ترتیب در این امپراتوری به غیر از زبان آلمانی (و لهجه‌های آن) بسیاری زبان‌های اسلاوی و دیگر صحبت و نوشته می‌شد. زبان لاتین در این حین نقش زبان دین و مذهب را بازی می‌کرد.
از لحاظ سیستماتیک این امپراتوری دارای مجلس (آلمانی: Reichstag)، دادگاه عالی (Reichskammergericht)، شورای دربار (Reichshofrat) و در زمان جنگ یک ارتش تدارک‌دیده، ولی فاقد دولت ویا حتی پایتخت به معنای واقعی بود. بعد از صلح وستفالی سال ۱۶۴۸ که به پایان جنگ سی‌ساله (جنگ داخلیِ دو مذهب) انجامید این امپراتوری بیشتر یک اتحادیه بسیار ضعیف از مناطق آلمانی بود و یا همانطور که ولتر مسخره می‌کرد، نه مقدس، نه رومی و نه اصلاً امپراتوری بود.

تاریخ
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

عقاب دوسر، نشان امپر
تشکیل امپراتوری
با تاجگذرای شارلمانی به عنوان امپراتور توسط پاپ لئو سوم، وی مدعی جانشینی امپراتوری روم شد. سعی شارلمانی برای به ابرقدرت رساندن امپراتوری فرانک در کنار خلافت اسلامی و امپراتوری روم شرقی تنها در زمان سلطنت او موفق بود. با مرگ وی و بعدها تقسیم امپراتوری بین نوادگانش، کلیسا سعی کرد به خاطر علائق مشترک سیاسی، امپراتوری را متحد نگه داراد. با این‌وجود سیستم تجزیه پیشروی کرد و بالاخره امپراتوریِ فرانکها به دو قسمت مجزای فرانک غربی (فرانسه امروزی) و فرانک شرقی (آلمان امروزی) تقسیم شد. لقب امپراتور ولی با فرانکِ شرقی باقی ماند، هنگامی که اتو یکم سال ۹۶۲ در حین لشکرکشی به ایتالیا در رم تاجگذاری کرد.
با تاجگذاری اتو، بر این عادت شد که پادشاهان فرانکِ شرقی خود را به عنوان امپراتور تاجگذاری کنند. به این ترتیب با گذشتِ زمان فرانکِ شرقی به عنوان جانشین امپراتوری روم شناخته شد و به این سبب که برعکس رومِ باستان مسیحی بود، به آن لقب مقدس داده شد. عبارت ملت آلمان که به فریدریش یکم برمی‌گردد هم با پایان قرون وسطی رسمی شد.
قرون وسطی
در قرون وسطی سیستم اداری امپراتوری به‌کلی در حال تغییر بود. حتی در فرانک شرقی رایج بود که در تقسیمات کشوری از واحدهای بزرگ‌تری برای اداره سیاسی استفاده شود. این واحدهای جدید، دوک‌نشین نام داشتند. دوک‌نشینها واحدهای نسبتاً بسته‌ای بودند و اختیارات خاص خود را داشتند و همچنین بارها بر ضد قدرت امپراتور به مبارزه برمی‌خواستند.
در اوج قرون وسطی یعنی حدود قرن ۱۱، امپراتوری تقریباً ۸۰۰٬۰۰۰-۹۰۰٬۰۰۰ km² بزرگ و حدود ۸-۱۰ ملیون جمعیت داشت که البته با پایان اوج این قرون یعنی اواخر قرن ۱۳ این مقدار به ۱۲-۱۴ میلیون نفر رسید.
زمان جدید
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تقسیمات امپراتوری در ۱۵۱۲ میلادی
با آغاز قرون جدید، تغییراتی در سیستم حکومتی به وجود آمد، به طوری که قدرت امپراتور به آهستگی رو به انحطاط گذاشت. بین نخبگان امپراتوری (کسانی که در پارلمان کرسی و حق رای داشتند، مانند امرا، شوالیه‌ها، دوکها و شهرهای آزاد)، اتحادهای مذهبی ایجاد شد که با یکدیگر بارها به جنگ پرداختند. در اواخر قرن ۱۶، به نخبگان امپراتوری اختیار تعیین مذهب برای مناطق تحت کنترل آنها داده شد که باعث یکسانی مذهبی بیشتر برای منتخبین می‌شد و با یکسانی مذهبی در یک منطقه، راه تجزیه‌طلبیِ آن هموارتر می‌شد. این تغییرات در نقطه اوج خود منجر به جنگ سی‌ساله شد. در همین ادامه امپراتور سعی کرد برای آخرین‌بار قدرت از دست‌رفته‌اش را مجدداً صاحب شود و اتحاد با کلیسا را تشکیل دهد که به موفقییت نرسید. به این ترتیب، امپراتوریِ ازهم گسیخته‌ای به وجود آمد که امپراتور در آن تنها نقش تظاهر داشت ولی از لحاظ قدرت تنها به عنوان دوک اطریش در پارلمان با نخبگان دیگر همپایه بود.
پایان امپراتوری
امپراتوری در زمان جنگهای ناپلئونی فروپاشی کرد، هنگامی که به‌وسیله و فشار ناپلئون، تعدادی از امارتهای آلمانی همبستگی راین را تشکیل دادند. این فروپاشی در اصل به صلح وستفالی که به لائیکی و بازشدنِ جهانیِ آلمان منجر شد، برمی‌گردد. سال ۱۸۰۶ امپراتور فرانس دوم، که از سال ۱۸۰۴ با نامِ فرانس یکم پادشاه اطریش نیز خوانده می‌شد تاجِ امپراتوری مقدس روم ملت آلمان را بر زمین گذاشت.
بر اساس کنفرانس وین سال ۱۸۱۵، حکومتهای آلمانی به تشکیلِ یک همبستگی آلمانی اقدام کردند، که نقش بیشترِ آن، زنده نگه‌داشتن لقب و مقام امپراتور بود. با پیشنهاد امپراتوریِ فرانس یکم در اطریش، انتظار این را می‌رفت که وی اختیارات کامل یک فرمانروا را به دست نیاورد، زیرا حامیان آن، امارتهای کوچک و متوسط بودند که قدرت کمی داشتند. بنابراین فرانس این پیشنهاد را رد کرد. از طرف دیگر نیز اطریش نمی‌خواست که لقب امپراتور به پادشاهان قدرتمند دیگری همچون پادشاه پروسیا برسد. به این ترتیب کنفرانس وین به‌هم خورد بی‌آنکه امپراتور جدیدی تاًیین شود و هبستگی آلمان به عنوان یک اتحاد ضعیف بین حکومتهای آلمانی به‌وجود آمد.

nafas
14-08-2009, 16:42
عجایب هفتگانه - هرم جیزه و باغهای معلق بابل

با وجود اینکه اکثر افراد میدانند فهرستی از عجایب هفت گانه وجود دارد، اما کمتر کسی نام همه آنها را میداند. تهیه فهرست کامل عجایب هفت گانه در اصل حدود قرن دوم قبل از میلاد کامل شده است و اولین اشاره به ایده تهیه این مجموعه مکتوب در کتاب تاریخ هرودوت آمده است که در قرن 5 قبل از میلاد مربوط میشود.

چندین دهه بعد از آن، تاریخ نگاران یونانی درباره بزرگترین بناهای تاریخی دوران خود شروع به نوشتن کردند. از جمله کالیماکوس (Callimachus) - که در 305 تا 240 قبل از میلاد می زیست - سر کتابدار کتابخانه اسکندریه، مجموعه ای از عجایب جهان" را تهیه کرد. امروز، تمام چیزی که درباره این مجموعه میدانیم، همین عنوان آن است و بس، به این دلیل که این کتاب نیز در آتش سوزی بزرگ کتابخانه اسکندریه از بین رفت.

فهرست نهایی عجایب هفت گانه در قرون وسطا تکمیل شد. این فهرست شامل چشمگیرترین بناهای تاریخی جهان باستان بود که از بعضی، شواهد بسیار اندکی در دست بود و تعدادی نیز اصلا باقی نمانده بودند. آثار کنده کاری هنرمند هلندی مارتن ون هیمسکرک (Marten Van Heemskerck) و کتاب تاریخ معماری یوهان فیشر ارلاخ (Johann Fischer von Erlach) از قدیمی ترین منابعی هستند که در آن به این فهرست عجایب هفت گانه اشاره شده است.

امروز، شواهد باستان شناسی از بسیاری از اسرار تاریخی که قرنها عجایب هفت گانه را احاطه کرده بودند، پرده برداشته است. عجایب هفت گانه برای سازندگانشان نمادهایی از مذهب، اسطوره شناسی، هنر، قدرت و علم بودند و برای ما، آنها شواهدی از توانایی انسان هستند.

از زمانهای بسیار قدیم تا کنون، فهرستهای متعدد و متفاوتی از عجایب هفت گانه به نگارش درآمده است. در این مطلب به معرفی دو مورد از آنها و در مطلب بعدی به معرفی مابقی آنها خواهیم پرداخت.

هرم بزرگ جیزه

هرم بزرگ جیزه این هرم که همراه با دو هرم کوچکتر در خارج از قاهره - در مصر- قرار دارند، به دستور خوفو یا خئوپس ، فرعون سلسله چهارم، ساخته شد. مصریان باستان به زندگی پس از مرگ اعتقاد فراوانی داشتند و این هرم در واقع مکان مقبره و محل زندگی فرعون پس از مرگ او به شمار می آمده است. از آنجایی که گنجینه فرعون نیز همراه با او در این هرم قرار داده میشد، راه ورود به مقبره بسیار پیچیده و تودرتو است و تعداد زیادی از سازندگان و مهندسین آن نیز در راهروهای آن ناپدید شدند.

هرم در اصل 147 متر ارتفاع داشته است که در حال حاضر در اثر فرسایش، به حدود 137 متر رسیده است. هر ضلع قاعده هرم 230 متر طول دارد و در ساخت آن از حدود 2,300,000 بلوک به وزن متوسط 2.5 تن استفاده شده است. تاریخ اتمام این بنای عظیم حدود 2680 قبل از میلاد تخمین زده شده است. هرم جیزه تنها بازمانده عجایب هفت گانه است.

باغهای معلق بابل

بقایای باغهای معلق بابل (عراق فعلی) این باغها بنا به نظر بسیاری از مورخین و محققین توسط نبوخدنصر (Nebuchadnezzar) شاه بابل در قرن 600 قبل از میلاد برای همسرش ملکه آموهیا (Amuhia) ساخته شده است. با توجه به منابع مکتوب یونانی، باغهای معلق دارای چنین مشخصاتی بوده اند:

"باغها مربع شکل بوده و دارای گنبدهای قوسی شکلی بوده که بر روی کف شطرنجی مکعبی شکلی قرار داشته است. ایوانی که دور بام ایجاد شده بوده توسط پلکان با پایین مرتبط میشده است. باغهای معلق از گیاهانی که بالاتر از سطح زمین کاشته شده بودند ایجاد شده و ریشه گیاهان و درختان به جای کاشته شدن در زمین، در کف ایوانها جاسازی شده بودند. تمام این مجموعه بر روی ستونهایی قرار داشت و آب از طریق وسایل بالا برنده در کانالهای شیب دار ریخته و در کل باغ جریان میافت. آبیاری گیاهان و رطوبت موجود در فضا از همین آب بود. درواقع این بنا با چمن همیشه سبز و درختان محکمش، کاری هنری و تجملی شاهانه بود. یکی از جالبترین جنبه های بنا این بود که کار باغبانی و زراعت در بالای سر بیننده انجام میشد."

همانطور که میبینید، بیشترین اطلاعات درباره باغهای معلق مربوط به مورخین یونانی است و جالب اینکه در کتیبه های بابل هیچ اشاره ای به این باغها نشده است در حالی که توضیح مفصل قصر و شهر بابل در آنها وجود دارد. بنا به نظر تاریخ نگاران امروز، باغهای بابل محصول تخیل شعرا و تاریخ نگارانی است که شرح بابل را از زبان سربازان اسکندر شنیده و به آن شاخ و برگی شاعرانه داده اند.

در قرن بیستم بعضی از اسرار باغهای معلق فاش شده است زیرا باستانشناسان در حفاریهای خود در محل شهر باستانی بابل در عراق امروز، زیر بنای این باغها را یافته اند و یک کشف دیگر مربوط به بنای طاق و گنبد دار اصلی است، که شامل دیوارهای ضخیم و یک چاه آبیاری در نزدیکی قصر جنوبی بوده است. گروهی از باستان شناسان منطقه قصر جنوبی را نقشه برداری کرده و ساختمان طاق دار اصلی را بازسازی کرده اند.

nafas
14-08-2009, 16:43
آخرین تزار


89 سال پس از کشتار خاندان سلطنتی روسیه به دست انقلابیون، دادستانی کل روسیه دستور تحقیقاتی را صادر کرده که در صورت به نتیجه رسیدن می تواند سرنوشت دو عضو این خاندان را از پرده ابهام خارج کند.

خاندان رومانوف پس از سیصد و اندی سال سلطنت بر روسیه، در سال 1917 میلادی با وقوع انقلاب در این کشور از قدرت ساقط گشتند و تزار نیکلای دوم، فرمانروای وقت روسیه همراه با همسر، چهار دختر، تنها پسرش، پزشک و سه تن از خدمتکارانشان در خانه ای در شهر یکاترینبورگ در کوهستان اورال روسیه زندانی شدند.

شبی در ژوئیه 1918 همه اعضای خانواده و پزشک و سه خدمتکار به دست زندانبانان خود در زیرزمین همین خانه تیرباران شدند و پیش از تیرباران عکسی دسته جمعی از آن گرفته شد که شهرتی تاریخی یافته است.

آن گونه که در گزارشهای تاریخی آمده، جواهراتی که دختران تزار زیرلباسهای خود پنهان کرده بودند مانع از اصابت گلوله ها به بدنشان شد.

زنده ماندن دخترها تیرباران کنندگان را وحشتزده کرد چراکه این باور عمومی میان عوام روسیه وجود داشت که خداوند خانواده سلطنتی را رویین تن کرده است، اما سربازان انقلابی سرانجام با سرنیزه به جان دخترها افتادند و همه را از پای درآوردند.

پس از فروپاشی شوروی بازمانده اجساد خانواده رومانف و همراهانشان از زیر خاک بیرون کشیده، به مدت هفت سال در آزمایشگاه نگهداری شدند و مورد کاوش قرار گرفتند تا اینکه سرانجام طی مراسمی در سن پترزبورگ به خاک سپرده شدند، خانه ای که در آن تیرباران شده بودند نیز به کلیسای مجللی بدل گشت.

اما جسد آلکسی، ولیعهد بیمار روسیه و یکی از خواهرانش به دست نیامد و این امر به ابهامات و شایعات فراوانی دامن زد.

متخصصان به کاوشهای فراوانی دست زدند که بر اساس برخی از آنها، خواهر ناپدید شده، ماریا بود و برخی دیگر از تحقیقات نشان داد که این آناستاسیا، دختر دیگر تزار بوده که گم شده است.

تیرباران کنندگان خانواده رومانف کوشیده بودند این کشتار و نحوه آن پنهان بماند و پس از قتل اعضای خانواده، گمان بر این است که تزار و همسرش جدا از دیگر کشته شدگان دفن شدند و روی اجساد اسید سولفوریک پاشیده شد تا اثری از آنها باقی نماند.

گلوله هایی که در کشتار به کار رفت و اجزائی از ظروف سفالین حاوی اسید سولفوریک در محل دفن به دست آمده است.

ابهامات مربوط به سرنوشت خاندان رومانف در زمان شوروی نیز وجود داشت و در مورد سرنوشت اعضای این خانواده و احتمال جان سالم به دربردن برخی از آنها داستانها و فیلمها نوشته شده که مشهورترین آنها، فیلم آناستاسیا بود که بازی اینگرید برگمن در نقش اصلی فیلم جایزه اسکار را برای وی به همراه داشت.

صدها تن نیز طی این سالها ادعا کردند که فرزند تزار و وارث تاج و تخت روسیه اند که ادعای هیچکدام به اثبات نرسید.

ماه گذشته، کاوشگران در محل کشتار خاندان رومانف اجزائی از بدن یک پسربچه و یک دختر جوان یافتند که گمان می رود مربوط به آلکسی، ولیعهد بیمار و یکی از دو خواهرش، ماریا یا آناستاسیا باشند.

این یافته ها به دستور دادستانی کل روسیه در دست بررسی و تحقیق قرار گرفته اند و در صورتی که تعلق آنها به این دو عضو خانواده رومانف به اثبات برسد، ابهامی که در مورد سرنوشت این دو وجود داشت بر طرف می شود.

nafas
09-09-2010, 14:32
مرگ كراسوس



سورن در اين زمان پيشنهاد صلح به كراسوس را داد اما به او تكليف كرد كه بايد براى امضاى صلح به ساحل رودخانه بيايد. كراسوس به ايرانى ها اعتماد نكرد اما تحت فشار سربازان و سردارانش بويژه اكتاويوس و كاسيوس (كه بعدها فرمانروايان روم شدند) مجبور به پذيرش اين خواسته شد.


وى و سواران همراه او در حين حركت به سمت اردوى ايران با پارت ها درگير شده و كشته شدند.


در اينكه چه كسى مسبب مرگ او بود بايد گفت كه برخى مورخان خلف وعده سورن را دليل اين امر مى دانند، برخى بروز شورش در اردوى رومى و برخى نيز دست به اسلحه بردن همراهان كراسوس را.


اما به هر تقدير مرگ كراسوس سپاه روم را متوحش و پراكنده كرد. گفته مى شود از سپاه روم ۲۰ هزار نفر كشته، ۱۰ هزار نفر اسير ايرانى ها و ۱۰هزار نفر شكار اعراب بيابانگرد شدند.


نتيجه نبرد كاره


۱- نبرد كاره يا حران نبردى تعيين كننده و مرگبار بود. براى اولين بار روم در مصاف با يك دولت شكست قطعى خورده و ۹۰ درصد از بهترين لژيونهاى شرقى خود را از دست داد. اين شكست را روم در اوج قدرت از دولت تازه قدرت يافته پارت يا اشكانى خورده بود.


۲- در اين نبرد چنانكه ذكر شد ۳ سردار بزرگ روم كراسوس، اكتاويوس و كاسيوس حضور داشتند كه نشان دهنده علاقه روم به فتح ايران بود اما مرگ يك سردار و سرافكندگى ۲ سردار ديگر براى روم قابل تحمل نبود.


۳- حمله پارت ها در تاريخ مشهور گشت تا آنجا كه جنگ و گريز عليه سپاه هاى منظم تاريخ به عنوان يك تاكتيك مورد استفاده بسيارى از سرداران جنگى قرار گرفت چنانكه گفته مى شود، جنگ و گريز پارتيزانى از كلمه پارت مى آيد.



۴- ظاهراً رومى ها فهميدند كه عبور از دجله و فرات كار آسانى نيست و پيشروى آنها به سوى شرق اقدامى پرزحمت است.


شايد بتوان به جرأت گفت كه ايران در دوران اشكانى و بعد ساسانى مانع اصلى توسعه دول غربى براى دستيابى آنها به شرق بويژه هند، ماورالنهر و خاك ايران شد.



۵- روم اكنون متوجه وجود يك دشمن بسيار بزرگتر از دشمنان قبلى خود(پادشاه پونت، گل ها، ژرمن ها و هانيبال) شده بود، قدرتى كه به دليل پهناورى خاك، نفوس فراوان و توان بالاى جنگاورى غيرقابل شكست نشان مى داد.


نبرد يازدهم:


قيام بردگان به رهبرى اسپارتاكوس



اساس قدرت امپراتورى روم در بهره كشى از غلامان، بردگان و گلادياتورها بود. در ۷۳ پيش از ميلاد امپراتورى با تهديد بسيار جدى داخلى به نام قيام بردگان روبرو شد كه اگر تازه نفسى نيروهاى رومى نبود، همين شورش سبب پايان عمر امپراتورى مى شد.



ظهور اسپارتاكوس



اسپارتاكوس يك گلادياتور بود.



مردانى كه در اثر مبارزات دائمى با يكديگر (براى تفريح اشراف روم) مردانى قوى و جنگاور بودند، اما اسپارتاكوس بر خلاف بردگان و گلادياتورهاى عادى مردى بسيار باهوش و داراى قدرت رهبرى بود. چنانكه گفته مى شود،

كينه اين جنگجوى اسپارت زمانى به اوج مى رسد كه براى نبرد با او مردى عظيم الجثه سياهپوست از ميان مردان آفريقايى را بر مى گزينند و اين مرد على رغم پيروزى در جنگ تن به تن با اسپارتاكوس از كشتن او امتناع مى كند و در آمفى تئاتر بزرگ روم به دست نگهبانان كشته مى شود.



در هر صورت اسپارتاكوس در ابتدا با شوراندن غلامان و گلادياتورها، سياهچالهاى شهر ماپوا را مى شكند و پس از كشتن كليه نگهبانان و قراولان به كوه «وزوو» فرار مى كند.


او در آنجا به تدريج قدرت يافت و با حمله به املاك برده داران رومى سلاحهاى آنها را مصادره كرده و به نفرات خود افزود.



اولين نبرد


اقدامات اسپارتاكوس سبب وحشت شديد اشراف و زمين داران رومى شد و آنها از سنا خواستند تا نيرويى براى سركوبى اين ياغى بفرستند، سپاه بزرگى از روم عازم سركوب شورشيان شد و كوه وزوو تاكستانهاى اطراف آن را محاصره كرد.


روميان به اين تصور بودند كه گرسنگى شورشيان را از پاى در مى آورد، اما بردگان با استفاده از درختان تاك پلكانى ايجاد كردند و شبانه از شكاف بزرگ و بلند كوه گذشتند و از پشت به نيروهاى روم حمله كردند. نبرد مهيبى در گرفت.


بردگان كه براى «زندگى» مى جنگيدند، از جان خود گذشته و بى محابا به لژيونهاى رومى حمله مى بردند، لژيونرها نيز چون نتوانسته بودند آرايش بگيرند، مجبور به جنگ تن به تن شدند و گلادياتورها كه مركز و قلب واحدهاى شورشى بودند، به دليل مهارت و جسارت در اين نوع نبردها به سرعت مردان رومى را از پاى درآورده و لژيون رومى را به كلى نابود ساختند.


پخش اين خبر كه يك لژيون قدرتمند رومى توسط بردگان بدون سلاح نابود شده، سبب فرار دهها هزار برده از مزارع و پيوستن آنها به اسپارتاكوس شد.


در پاييز ،۷۳ اسپارتاكوس ۴۰ هزار نيرو از كشورهاى گل، سوريه، مقدونيه، يونان و شمال آفريقا در اختيار داشت كه اگرچه زبان يكديگر را نمى فهميدند، اما فرمان اسپارتاكوس را به عنوان رهبر اطاعت مى كردند


. اسپارتاكوس در بين سپاه خود صدها آهنگر زبردست داشت كه به آنها دستور داد اسلحه مورد نياز سپاهش را تهيه كنند. او غارت اموال دهقانان خرده پا را ممنوع كرد، اما حملات متعددى به املاك اشراف و برده داران كرد و اندك اندك تبديل به نيرويى مهارنشدنى و مهيب شد.



اوج قدرت



اسپارتاكوس با هوش فراوان خود مى دانست با يك سپاه غير حرفه اى ۴۰ هزار نفرى نمى توان با امپراتورى روم كه در آن زمان قدرت اول دنيا بود و حداقل ۲۰۰ هزار لژيون در اختيار داشت، بجنگد.


بنابراين استراتژى او خروج از ايتاليا بود. او سپاهش را به سمت شمال ايتاليا راند.


سناى روم ۲ سپاه جديد به شمال ايتاليا فرستاد تا مانع خروج سپاهيان بردگان شود.


اما اسپارتاكوس با حيله جنگى مناسبى مانع به هم متصل شدن اين ۲ سپاه شد و آنها را جداگانه در هم كوبيد.

انهدام پى در پى لژيونهاى رومى ۲ اثر همزمان داشت. اول بسيج كل امپراتورى براى كوبيدن قيام بردگان و دوم مغرور شدن گلادياتورها و تصميم آنها براى فتح روم!


در اين زمان شورشيان براى آزادى تنها كوههاى آلپ را پيش رو داشتند، ولى آنها به استدلالهاى اسپارتاكوس گوش نداده و بر بازگشت به داخل روم اصرار كردند.


ورود كراسوس و پمپه


كراسوس و پمپه سرداران بزرگ روم در آن زمان بودند و ورزيده ترين لشگريان را در اختيار داشتند. ورود اين دو به عرصه نبرد كار اسپارتاكوس را بسيار سخت كرد.


خبر بازگشت ارتش بردگان، برده داران و سناى روم را وحشت زده كرد و چنانكه فئودور كوروفكينى در كتاب تاريخ روم باستان مى نويسد، از اينجا به بعد شمارش معكوس براى سقوط قيام كنندگان آغاز مى شود، چرا كه ديگر حرف شنوى آنها از اسپارتاكوس به پايان رسيده بود.


آنها از وى خواستند كه به رم پايتخت افسانه اى امپراطورى حمله كند اما اسپارتاكوس خوب مى دانست تسخير اين شهر عظيم با سپاه وى امكان ندارد و حتى سعى كرد گلادياتورها را وادار به بازگشت به شمال ايتاليا كند اما درخواستهاى او با مخالفت بردگان مواجه شد.

سپس او ابتدا ۲ لژيون رومى را كه در نزديكى شهر موضع گرفته بودند، در هم كوبيد و به سمت جنوب ايتاليا به حركت درآمد. اما سپاه عظيم كراسوس به تعقيب وى پرداخت.


كراسوس سعى داشت كه بردگان را با گرسنگى از پاى درآورد. بنابراين، آنها را به جنوب شبه جزيره اينين (پاشنه چكمه ايتاليا) عقب راند و آنها را به محاصره انداخت.



از آن طرف عظمت لژيونرهاى كراسوس ترس را براى اولين بار در دل گلادياتورها و بردگان انداخت.


آنها كه تاكنون تنها با لژيونرهاى ۵ تا ۲۰ هزار نفره جنگيده بودند، اكنون شاهد صف آرايى نيمى از ارتش امپراطورى روم در جنوب اين كشور بودند.



سنا براى آنكه خيال خود را راحت كنند، پمپه سردار افسانه اى رم را با سپاهيان بزرگش از اسپانيا و بالكان فراخواند تا شتابان خود را به جنوب غرب ايتاليا برساند.


اكنون اسپارتاكوس و مردانش (و زنان و كودكان همراهشان) بايد بين مرگ در اثر گرسنگى و مرگ با شمشير لژيون ها يكى را انتخاب مى كردند چرا كه كشتى هاى دزدان دريايى كه به آنها قول داده بود آنها را به سيسيل برساند، خلف وعده كرده و آنها اكنون در مواجهه با تمام قدرت جهنمى امپراطورى بودند.

اسپارتاكوس در يك شب طوفانى زمستان ۷۲ قبل از ميلاد با جسارت بسيار به همراه چند هزار نفر از شجاع ترين مردانش به ضعيف ترين نقطه خط محاصره كراسوس حمله كرد و موفق شد مردان و زنان خود را از محاصره نجات دهد اما باز هم تفرقه بين مردم فرودست همراه او سبب شد تا او نيمى از سپاهش را كه به صورت دسته هاى كوچك از او جدا شدند، از دست بدهد. اين مردان و زنان ظرف چند روز توسط نيروهاى كراسوس جداگانه قتل عام شدند بدون آنكه بتوانند از خود دفاع كنند.

اكنون پمپه نيز رسيده بود.


آخرين نبرد



اسپارتاكوس براى آنكه نيروهاى كراسوس را قبل از تقويت توسط پمپه از بين ببرد در ۷۱ قبل از ميلاد به آنها حمله كرد اما كوچك شدن سپاه او از يك طرف و نااميدى مردانش (به دليل فرارسيدن پمپه با ۱۰۰ هزار مرد جنگى تازه نفس) از طرف ديگر، نگذاشت از اين ميدان پيروز درآيند.


اسپارتاكوس سعى كرد خود را به كراسوس برساند تا با كشتن او روحيه سپاه رومى را بشكند اما با وجود كشتن دو فرمانده رومى به كراسوس نرسيد و نيزه اى از پشت به رانش اصابت كرد، اما او با كشيدن نيزه از پاى خود يك هسته مقاومت در مركز ميدان تشكيل داد.


اكنون لژيون هاى ذخيره يكى پس از ديگرى وارد ميدان جنگ شدند و گلادياتورهاى خسته و غلامان، مرتب ضعيف تر مى شدند.

اما آنها كه مى دانستند مرگ در ميدان بهتر از مرگ بر روى صليب است، به مبارزه ادامه دادند.
نبرد بى رحمانه ادامه يافت تا آنكه پمپه نيز سررسيد و از اين زمان به بعد باقى مانده بردگان كه ۶ هزار نفر بودند، توان خود را پايان يافته ديدند و پمپه نيز آنها را به اسارت نگرفت، بلكه همه آنها را قتل عام كرد و به دستور سنا، آنها را برروى هزاران صليب در جاده شهر كوپوآ (محل اوليه آغاز قيام) آويخت.


نتيجه قيام بردگان


روم در دهه ۶۰ و ۷۰ قبل از ميلاد در اوج قدرت بود. اين قدرت عظيم در اين زمان به دليل آنكه حكومت اشكانيان در ايران در ابتداى كار بود و كارتاژ نيز نابود شده بود، دشمنى نداشت و با قدرت نظاميگرى و سيستم برده دارى در حال توسعه خود بود، قيام بردگان به دليل آنكه قيام داخلى بود، مى توانست خيلى سريع توسعه يابد و امپراتورى را از هم بپاشد.



اما وجود مردان بزرگ جنگى در روم كه اين كشور را بسيار قدرتمند كرده بود و از طرف ديگر اسپارتاكوس نيز به دليل عدم برخوردارى از نيروهاى تربيت شده و فرمان پذير نتوانست به سان يك سردار نظامى از پيروزى هاى خود بهره جويد.


البته او اگر اندكى شانس مى آورد، مى توانست پيروز شود. مثلاً در اوج جنگ هاى داخلى سزار با پمپه و يا هنگام گرفتارى روم در جنگ هاى گل و ژرمن و يا گرفتارى مرگ كراسوس در نبرد با پارتيان ايرانى قطعاً كسى را ياراى مبارزه با او نبود.


اما چنانچه بررسى تاريخ نشان مى دهد، روم در برابر دشمنان جدى خود همواره از قدرت بالاى بسيج كنندگى برخوردار بوده و مردانى چون هانيبال نيز على رغم رشادت و ده ها بار شكست دادن لژيون هاى رومى عاقبت با مشاهده قدرت مقاومت امپراطورى با نهايت شگفت زدگى شكست و نابودى كامل را پذيرفته اند.



اسپارتاكوس نيز (اگر همراهانش موافقت مى كردند) مى توانست با عبور از آلپ با پيوستن به ژرمن ها و گل ها با برنامه ريزى عليه امپراتورى عمل كند، اما تقدير چنين بود كه روم ۵ قرن ديگر نيز بى رقيب بماند تا آنكه از درون بپاشد




مجله علمی و فرهنگی- جهانگردی و جامعه شناسی

nafas
16-09-2010, 11:24
Coliseum

معروفترین آمفی تئاتر بیضی عظیم تاریخی که تعداد ردیف های صندلی آن به تعداد پنجاه هزار می رسد.

ساخت کولوسئوم یا آمفی تئاتر Flavian توسط Vespasian امپراطول سالهای 69 تا 70 روم پایه گذاری شد، پس از آن پسرش Titus در سال 80 بعد از میلاد آنرا بنا کرد، که نهایتا توسط Domitian برادر Titus که در سال 81 بر وی غلبه کرد و بر جایگاه امپراطور روم نشست، کامل شد و به پایان رسید.

کولوسئوم به عنوان اولین آمفی تئاتر دائمی و ماندگار ساخته شده در روم، در زمین های باتلاقی ما بین تپه های Esquiline و Caelian واقع شده بود.


قدمت تاریخی و شکوه و جلال این عمارت از یک سو و کارامدی آن برای اجرای نمایش و امکان کنترل جمعیت ، از سوی دیگر، باعث شد این سالن یکی از بزرگترین بناهای معماری روم باستان به شمار رود.

این آمفی تئاتر، به شکل یک بیضی عظیم است که ردیف های صندلی به تعداد پنجاه هزار تماشاچی، دور تا دور یک صحنه بیضی شکل مرکزی قرار گرفته است.

کف صحنه چوبی است و در زیر آن مجموعه ای از اتاقها و گذرگاهها برای عبور حیوانات وحشی و سایر تدارکات لازم جهت راه اندازی و اجرای نمایش قرار گرفته است .


تعداد 80 دیوار به عنوان تکیه گاه برای طاق های گنبدی شکل، گذرگاهها، پلکان و ردیف های صندلی، روی صحنه قرار گرفته است. لبه بیرونی طاق های متوالی باعث اتصال طبقات مختلف و پلکان بین آنها به یکدیگر شده است.


نمای داخلی Coliseum


سه ردیف طاق های گنبدی شکل رو در روی ستون ها و سر ستون ها قرار گرفته اند، در ستون های طبقه اول سبک معماری دوریک (Doric)، در طبقه دوم سبک ایونیک (Ionic)، و در طبقه سوم سبک قرنتی (Corinthian) که نزدیک به سبک کلاسیک یونان بود، به کار رفته است.


در بالای این سه طبقه اصلی، طبقه زیرشیروانی شامل ستون های مستطیل شکل سبک قرنتی قرار دارد، فضای بین ستون ها با 40 عدد پنجره کوچک مستطیل شکل پر شده است. در قسمت بالا، دیوارکوب ها و بندگاههایی وجود دارد که تیرک هایی را که سایه بان ها به آنها آویزان است، نگه داشته اند.

در ساخت عمارت با دقت بسیاری از انواع ترکیبات ساختمانی استفاده شده، برای فونداسیون از بتون و برای ستون ها و طاق ها از سنگ آهک ( تراورتن) استفاده شده، در ستون های به کار رفته برای دیوار دو طبقه زیرین، از نوعی سنگ متخلخل به نام توفا (Tufa) استفاده شده است.

برای طبقات فوقانی و اکثر طاق ها از آجر بتونی استفاده شده است.


جزئیات :


کولوسئوم طوری طراحی شده که در آن پنجاه هزار تماشاگر جا بگیرد. در حدود 80 ورودی دارد که جمعیت می توانسته خیلی سریع و به راحتی وارد آن محل شده و از آنجا خارج شود.

نقشه آن یک بیضی پهناور است به اقطار 188 در 156 متر و زیربنای عمارت در حدود 6 جریب است. طاق ها روی 80 دیوار محوری نگهدارنده برای محافظت از ردیف های صندلی، گذرگاهها و پلکان، قرار گرفته اند.

ارتفاع نمای بیرونی شامل سه ردیف طاق به انضمام طبقه زیرشیروانی حدود 48.5 متر می باشد که معادل یک ساختمان 12 تا 15 طبقه است.

Captain_America
17-11-2015, 22:40
سپاس ، مطالب بسیار جامع و عالی بودند، براستی که بشریت و مدنیت امروز وامدار تاریخ و فرهنگ غنی و دستاوردهای این دو تمدن بزرگ بیش از هر تمدن دیگری می باشد.
هر چند که این دو تمدن خود بسیار از دستاوردهای تمدن های پیشین نظیر بین النهرین و مصر باستان بهره بردند، اما چهارچوپ قانون، آزادی و دموکراسی که بزرگترین دستاوردهای بشری است آن هم به شیوه ای سیستماتیک را پایه گذاری کردند.