مشاهده نسخه کامل
: معرفی شخصیت های هنر نبرد
MINIATURE
29-06-2009, 10:54
سلام..!!!
تو این تاپیک هر کی از شخصیت های نبرد اطلاعات داره بذاره...!!!:46:
مثلا لیچ کینگ:
پادشاه لیچ یا The Lich King موجودی بود که توسط کیل جیدن فریبنده از روح شمن ارک نرزول خلق شد. ابتدا در اسارت سریر یخی بود، پادشاه لیچ سرانجام با انسانی به نام آرتاس منتیل یکی شد. او مسئول بوجود آمدن مخلوقات غضب است و توسط ارتباطی تلپاتی غضب را از بالای سریر اش قله کوه یخی رهبری میکند. پادشاه لیچ اصلیترین دشمن جهان هنر نبرد در خشم لیچ کینگ است.
تولد شاه لیچ
...
هنگامیکه نرزول جهان مرده درانور را ترک کرد. فورا توسط کیل جیدن اسیر شد. شیطان مشتاق گرفتن انتقام از ارک بود. کیل جیدن پیمان خونی که سالها پیش گسسته شده بود را انکارکرد و آن را پابرجا دانست. روح نرزول هنگامی که بدنش تکه تکه میشد زنده بود. مورد بخشش کیل جیدن قرار گرفت و با وی توافق کرد تا بار دیگر به شیطان خدمت کند. دقیقاً همانطور که فریبنده نقشه کشیده بود. روح نرزول در قالب کریستالی مرموز به نرثرند فرستاده شد، این قطعه یخی حس آگاهی او را دههزاربار افزایش داد تا زمانی که توسط قدرت کیل جیدن اسیر بود. اُرک دیگر آن نرزول نبود که نابود شده بود، لیچ کینگ موجودی که با قدرتهایی بسیار ژرف خلق شده بود.
پیمان کل توزاد
...
کل توزاد وفادارترین خادم لیچ کینگ یکی از اعضای سابق بلند پایه فرقه کیرین تور توسط احظار ذهنی لیچ کینگ به نرثرند فراخوانده شد، وی در طول حضور در کیرین تور همواره به مطالعه بر دانش ممنوعه نکرومنسری اصرار میورزید ولی این امر با مخالفت اعضا مواجه میشد. او با فراخوان لیچ کینگ راهی نرثرند شد و با نرزول هم پیمان شد، نرزول به او وعده جاودانگی و قدرت بسیار در قبال وفاداری و اطلاعتش داد. لیچ کینگ به او اجازه داد تا هیات انسانیش را حفظ کند و به میان مردم لرداران رود و آیین اشقیا را تبلیغ کند.
سازماندهی غضب
...
شاه لیچ به ازروت فرستاده شده بود، در نرثرند فرود آمد. جایی یخی که قطعه یخی او را به شکل یک سریر آورد. جایی که او میبایست سازماندهی نامردگان غضب را شروع میکرد و مراحل ضعیف شدن جهان را برای حضور لژیون سوزان فراهم میکرد. این ارتش جدید نمیخواست قربانی نبرد جاری که به شکست ارک در تسخیر ازروت شده بود باشد. لردان وحشت که توسط تایکوندریوس رهبری میشد برای مراقبت از او فرستاده شدند. در سریر یخی، شاه لیچ با قدرتهای ذهنی اش آزمایش کرد و موجودات زنده بومی را در بندگی خویش نگه اشت. طاعون نامردگان که از سریر یخی میآمد هرکدام از آنها را به خدمتگذاران نامرده خویش تبدیل کرد. بدینسان با استفاده از قدرت ذهنی و نکرومانسی او توانست بیشتر قسمتهای نرثرند را تسخیر کند. همچنانکه او روانهای بیشتری را میبلعید او به تنهایی در قدرت رشد میکرد چنانچه شخصا کنترل نامردگان را برعهده داشت که به او «خوراک مورد نیاز بیشتری» میداد. این گونه بود که قدرت او شروع به رشد کرد. حقیقتی که لردان وحشت بخوبی از آن اگاه بودند.
شاه لیچ وارد جنگی با پادشاهی ازجول-نروب شد. ساکنان باستانی که در برابر طاعون نامردگان او مقاوم بودند. ۱۰ سال نبرد به نام جنگ عنکبوت سرانجام با اولین پیروزی بزرگ لیچ کینگ پایان یافت. (زمانی که نروبینها در مقابل طاعون مقاوم بودند، اجسادشان میتوانست دوباره زنده شود)، لیچ کینگ توسط دشمنانش تحت تاثیر قرار گرفته بود، بهرحال ساختار نروبین را بعنوان عهدی به اربابان سرسخت و کهن عنکبوتها در اختیار خویش گرفت.
اکنون کنترل کامل بر بیبشتر نرثرند داشت. لردان وحشت نرزول را وادار کردند تا با نقشه آماده سازی جهان ازروت برای تهاجم لژیون سوزان که موافقت کرده بود را اجراکند.
سپس شاه لیچ با قدرت دورآگاهی خویش در ازروت به جستجو پرداخت و هر روح تاریکی که ممکن بود ندای او را پاسخ دهد فراخواند. کلتوزاد یک جادوگر و یک مقام والا از شورای کیرینتور دالاران، به فراخوان او پاسخ داد. کلتوزاد خود را خیلی زود به لیچ کینگ رساند، و صادقانه به او در اولین اقدام با پیدایش آیین اشقیا خدمت کرد. آیینی که میبایست شاه لیچ را بعنوان خدا عبادت میکردند و نکرومانسی به آنها میآموخت تا کمک بهتری به نیروهای نامرده باشد. (برای آگاهی بیشتر از داستان کامل لطفا به مقالات مسیر لعنت شده و کلتوزاد مراجعه کنید)
کلتوزاد و لرد وحشت ملگانس راه اشاعه آن را آموخته بودند، اما نرزول، همیشه به فکر توطئه کیل جیدن، مخفیانه در جستجوی راهی برای خروج از زندانش بود.
غضب لردران
...
بعد از مهیا ساختن در ماههای بسیار طولانی، کلتوزاد و آیین اشقیااش اولین ضربه را با رهاسازی طاعون در لردران وارد آورد. اوتر روشناییآور و پالادینهایش مامور تحقیق درباره سرزمینهای طاعون زده در آرزوی یافتن راهی برای توقف طاعون کردند. با وجود تلاش آنها طاعون به انتشار خود ادامه داد و بیشتر سرزمینهای شمالی لردران بکلی از پا در آمدند.
همچنانکه دستتههای نامرده به لردران نزدیک میشد، تنها پسر شاه ترنس، آرتاس منتیل، به مبارزه با غضب برخاست. همانطور که در تمام مدت اراده شاه لیچ بود، آرتاس موفق به کشتن کلتوزاد شد. اما حتی با این کار دستههای نامردهها با هر سربازی که در دفاع از سرزمین میمرد افزایش یافت. ناکام در جلوگیری از دشمنی که انگار غیر قابل کنترل بود، آرتاس گامهای زیادی برای بیرون راندن آنها برداشت. او سرانجام دستور سلاخی کردن تمام افرادی که در استراثهلم که توسط طاعون آلوده شده بودند را صادر کرد. تا با این کار جلوی ملگانس را در افزودن آنها به نیروی نامردگان بگیرد. سرانجام دوستان آرتاس به او هشدار دادند که او صبر خویش را در برابر مردمش از دست دادهاست.
ترس آرتاس و تصمیم او باعث تباه شدنش شد. او طاعون را تا منبعاش نرثرند دنبال کرد، قصد داشت تا این خطر را برای همیشه نابود کند. آنجا او به طور اتفاقی با دوست قدیمی خود مورادین ریش برنزی برادر پادشاه دورفها ماگنی ملاقات کرد، و دورف رو را به سمت اسلحهای افسانهای هدایت کرد آنها امید داشتند که این اسلحه به آنها در نبرد با غضب کمک کند. در عوض آرتاس خویش را طعمه قدرتهای عظیم شاه لیچ کرد. اعتقاد به این که اسلحه میتواند به او در نجات مردمش کمک کند، آرتاس شمشیر نفرین شده فراستمورن را برداشت. گرچه شمشیر به او قدرت بسیاری داد، بهایش بسیار گران بود. مورادین کشته شد و آرتاس شروع به از دست دادن روحش کرد، تبدیل به اولین و بزرگترین شوالیه مرگ شاه لیچ شد. آرتاس عاقبت انتقام خویش را از ملگانس گرفت و یکی از نگهبانان بسیار خطرناک شاه لیچ را حذف کرد.و دگرگونی نامقدس را تکمیل کرد. روح وسلامت عقلی خویش را خرد کرد. آرتاس غضب را بر علیه کشور خویش، لردران رهبری کرد. آرتاس پدر خویش شاه ترنس را کشت و لردران را زیر پاشنه آهنین شاه لیچ له کرد.
مسیر دوزخیان
...
با قهرمانش آرتاس،نرزول طاعون را در تمام لردران منتشر ساخت. آنچه از شوالیههای سیم پنجهای بازمانده بود عقب نشینی کرد، حتی اوتر مقتدر مغلوب قدرت شوالیه مرگ شد. آرتاس غضب را به شمال برد، به سرزمین الفهای کوئلتالاس،الفهای عالی هیچ شانسی نداشتند، و پایتختشان، سیلورمون، ویران شد – چشمه آفتاب باستانیشان تاب برداشت و برای احیا کردن کلتوزاد بصورت یک لیچ مورد استفاده قرار گرقت. بدینسان، ارباب هردو خشنود شد یار وفادار شاه لیچ بازگشته بود، و احضار کننده آزاد شده بود.
پیشرفت نقشه لژیون بعید به نظر میرسید. و تایکوندریوس بدقت احتیاط میکرد. مستخدمان نرزول لردران را جستجو کردند، کتاب جادو مدیو پیدا شد... که شامل جادوهای مورد نیاز کلتوزاد برای احضار آرکیماند بود.
سرانجام، آرکیماند در دالاران احضار شد، و به سریعا کنترل غضب را در اختیار تیکاندریوس و لردان وحشت قرار داد. اما کار لیچ کینگ به اتمام نرسیده بود. آرکیماند شاید داشت کنترل نرزول بر نامردگان را از بین میبرد، اما اشتیاق گرفتن انتقام از کوئلدوری، باعث شد فراموش کند که سریر یخی را به کیل جیدن بازگرداند. اینگونه بود که شاه لیچ با اقتدار باقی ماند.
هنگام تهاجم لژیون به آشنویل، ایلیدان طوفانخشم از زندانش بعد از ده هزار سال اسارت آزاد شد. ایلیدان به جادوی زیادی پی برده بود، و جمجه گولدان را سالها پیش برای خویش داشت. شاه لیچ آرتاس را روانه کالیمدور کرد. در آنجا آرتاس به طور پنهان به ایلیدان درباره قدرتهای جمجه گولدان سخن گفت. او در برابر چنین قدرتی ناتوان بود، ایلیدان جمجه را برداشت و انرژیهای بیکران آن را مهار کرد، ایلیدان همانطور که لیچ کینگ نقشه کشیده بود، اقدام به کشتن تیکاندریوس کرد و فلوود را آزاد ساخت.
بدون تیم پشتیبان کننده تیکاندریوس، آرکیماند بیپروا کوه هیجال را فتح کرد و خود را به اتفاق غیره منتظرهای راهنمایی کرد : نابودی خویش.
میراث دوزخیان
...................................
ایستادن پیوسته قدرت و آزادی جهان بار دیگر باعث شد تا ایلیدان به دنبال یافتن جایگاه خود در این بازی بزرگ شود. بهرحال، کیل جیدن با ایلیدان مواجه شد و به او پیشنهادی داد که او نمیتوانست آن را رد کند. کیل جیدن از شکست آرکیماند در کوه هیجال به شدت خشمگین بود. اما او نگرانی بزرگش غیر از انتقام بود. دریافت که مخلوقش شاه لیچ، از کنترلش خارج شده، کیل جیدن به ایلیدان دستور داد تا نرزول را نابود کند و پایانی برای نامردگان غضب یکبار و برای همیشه رقم بزند. در عوض ایلیدان میتوانست قدرتی ناگفته و مکانی حقیقی در میان اربابان باقی مانده لژیون سوزان بدست آورد.
ایلیدان موافقت کرد و به سرعت به سمت سریر یخی روان شد، کریستال یخی کلاهخود که در آن روح شاه لیچ اقامت داشت. ایلیدان میدانست که او نیاز به سازهای قدرتمند برای نابودی سریر یخی دارد. با استفاده از علمی که او از طریق حافظه گولدان بدست آورد، ایلیدان مصمم شد تا مقبره سارگراس را پیدا کند و باقی مانده تیتان تاریک را بدست آورد. با استفاده از قدرتهای عظیم شیطانیاش، او ناگاهای مار مانند را از مکانهای دریایی تاریکشان فراخواند. ناگاها توسط ساحره پیر بانو وشج زیرک رهبری میشدند. ناگا به ایلیدان در یافتن جزایر منقطع کمک کرد، جایی که مقبره سارگراس شایع شده بود در آنجا قرار دارد.
با در اختیار گرفتن قدرت فراوان چشم سارگراس، ایلیدان به شهر جادوگری دالاران سفر کرد. شهر توسط خطوط انرژی تقویت شده بود ایلیدان از چشم برای جاری کردن یک طلسم ویرانگر بر علیه استحکامات قله یخی در نرثرند دور دست کرد. ایلیدان استحکامات دفاعی لیچ کینگ را با این طلسم خرد کرد و میخواست برای همیشه آن روز را پیروز میشد. اما در لحظات آخر، طلسم نابودگر ایلیدان زمانی که برادرش مالفوریون مداخله کرد متوقف شد، دریافت چنین طلسم مرگباری باعث وارد آمدن آسیب بزرگی به جهان میشد.
جنگ داخلی در سرزمینهای طاعون زده
.................................................. ............
اکنون که شاه لیچ بهطور علنی با خواست لژیون مقابله کرده بود، او میدانست که کیل جیدن خشمگین و خدمتگذاران شیطانی اش خواستار نابودی اویند، اما، در این وضعیت وخیم، نرزول قدرتهای جادویی خویش را از دست داد. وقتی که او فراستمورن را از سریر منتقل کرد، در کلاهخود یخیاش ترکی ایجاد شد و قدرتش شروع به چکه چکه کردن همانند خون از منفذی باز شد. نیمه راهی از ازروت، ساکن بر باقیمانده نامقدس پادشاهی پدرش، آرتاس در حال از دست دادن قدرتش بود. او قدرتش را مستقیما از سریر یخی و از طریق شمشیرش فراستمورن میگرفت، و قدرتش بروی نامردگان در حال کم شدن بود.
بهرحال قدرت او با کم شدن قدرت لیچ کینگ در حال کاهش بود. آرتاس درگیر جنگ داخلی در لردران بود. نیمی از نیروهای دائمی نامردگان، توسط بنشی سیلوانس بادپا رهبری میشد، به ناگاه از زیر یوغ قدرت لیچ کینگ خارج شدند و از بلایی که به سرشان آمده بود خشمگین شدند. آرتاس توسط شاه لیچ فرخوانده شد و همچنانکه جنگ در سرزمین طاعون زده شدت میگرفت. مجبور بود تا غضب را در دست نایبش کلتوزاد گذاشته و آنجا را ترک کند.
سرانجام سیلوانس و نامردگان شورشیاش (آنها رابه نام فراموش شدگان میشناسیم) کنترل شهر ویران لردران را در دست خود گرفتند. استحکاماتی در طبقات زیرین شهر ویران ایجاد کردند، فراموش شدگان عهد کردند تا غضب را نابود کنند و به سمت کلتوزاد و نوکرانش از زمین حرکت کردند. شاه لیچ ضعیف تر از آن بود که جلوی آنها را بگیرد.
آرتاس ضعیف شده بود اما مصمم بود تا ارباب خویش را نجات دهد، او به نرثرند رسید اما فقط ناگاهای ایلیدان و الفهای خون منتظر او بودند. او و هم پیمانان نروبیناش (در شکل شیاطین سردابها، که توسط ارباب مرده عنکبوتها آنوبآراک رهبری میشد) بر علیه نیروهای ایلیدان جنگیدند تا به قله یخی کوه یخ رسیده و از سریر یخی دفاع کنند.
پیروزی شاه لیچ
.......................................
بعد از زمانی کوتاه، اما نبردی سخت، ایلیدان سهوا خود را آزاد رها کرد و آرتاس از این فرصت استفاده کرد و زخمی عمیق بر سینه شکارچی دیو با فراستمورن وارد کرد. ایلیدان به درون برفها سقوط کرد، شدیدا مجروح شد و آرتاس به جلو رفت و درهای قله یخ را باز کرد.
آرتاس وارد گودال کوه یخ شد و مارپیچی زنجیر شده از یخ را تا انتهای قله مشاهده کرد. همچنانکه به بالا پلهها به سوی تقدیرش گام بر میداشت، صدای کسانی که فراموششان کرده بود و اشکهایشان در مغزش به یاد آورد. او صدای مورادین ریش برنزی، اوتر، و جینا که او را به بیرون فرا میخواندند را میشنید، هنوز آنها را نادیده میگرفت و بالا میرفت. سرانجام مارپیچ را گذراند و پشت سرش کلاهخودی یخی را دید، که در حصار لباسی زره مانند بود. مرتب بطوریکه همانند جایگاهی بروی سریر بزرگ بود. اکنون تنها یک صدا با او سخن میگفت، صدا نجوا کردن نرزول :
بازگشت شمشیر ... حلقه را تکمیل کن ... مرا از این قفس آزاد کن!
با فریادی قوی و مستحکم، آرتاس فراستمورن قدرتمند را برداشت تا از آن دربرابر زندان یخی شاه لیچ از آن استفاده کند و با فریادی ناگهانی،سریر یخی شکست، و تکههای کریستال روی زمین پراکنده شد. کلاهخود خاردار شاه لیچ که کنار پاهایش افتاد، آرتاس بهجلو خم شد، آن را برداشت و سپس آن شی بسیار قدرتمند را بروی سرش قرار داد.
«اکنون» صدای نرزول درون مغز او اکو میشد «ما یکی هستیم»
در آن لحظه، روح آرتاس و نرزول به یک روح قدرتمند تبدیل شد، همانطور که همیشه شاه لیچ نقشه کشیده بود. و بدینسان یکی از قدرتمندترینهای حاضر بروی جهان ازروت متولد شد.
بورناک از کارمندان بلیزارد در پاسخ به سوالی که لیچ کینگ کیست؟ این گونه پاسخ داد :
قبل از اینکه آرتاس زره لیچ کینگ را بهتن کند، این روح اورک شمن اسبق نرزول بو که به زره وصل بود و بطور فیزیکی درون سریر یخی محصور شده بود. اکنون روح آرتاس و لیچ کینگ یکی شده و باهم آنها لیچ کینگ هستند.
فاصله
.................................................. ......
برای سالیان متمادی لیچ کینگ به خواب رفت، انتظار کشید و رویا دید، در این حین خادمانش سارونایت استحکامات استوار سریر یخی را میساختند.
بر اساس روایت ماتیاس لنر، لیچ کینگ قلب خودش را بعد از نبرد با ایلیدن با این تصور که او را ضعیف میکند از بین برد. همچنین اژدهایی باستانی سیندراگوسا اولین همسر ملیگوس را بعنوان فراستویرم در بیدار شدنش برانگیخت
بحران هویت
.................................................. .........
منازعهای در بعضی از محافل وارکرفتی بر سر این موضوع که چه اتفاقی وقتی که آرتاس و نرزول با هم یکی شدند افتاد در گرفتهاست. بعضی بر این اعتقادند که نرزول آرتاس را تسخیر کرده و پرنس سابق دیگر وجود ندارد. دیگران تفسیری ادبی از جمله «اکنون ما یکی شدیم» میکنند و اعتقاد دارند که دو شخصیت وجود ندارند چون حقیقتا یکی شدند. همیشه هواداران درباره پلاتهای بعدی مربوط به شاه لیچ فکر میکنند، بعضی میگویند آرتاس در مغزش با نرزول در حال جنگ است یا این که آرتاس هنوز مقداری خوبی در وجودش دارد.
وقتی از کریس متزن پرسیده شد که : «حقیقت درباره لیچ کینگ چیست؟» او پاسخ داد: «آرتاس و نرزول ترکیبی بینقص از خصوصیات و بدن آرتاس بهمراه خرد، تجربه، قدرت و شرارت نرزول است»
خدا گونه شدن
.................................................. ............
بحث دیگری که بین طرفداران بوجود آمده اینکه لیچ کینگ در طبقه خدایان است یا نه. او قدرتهایش را از کیل جیدن گرفت، بهرحال قدرت او پیوسته در حال افزایش بود این افزایش قدرت ماوراء تصور کیل جیدن بود. بیشتر خدایان در وارکرفت قدرتهای خویش زا از معبد خدایان گرفتند. گرچه بیشتر آنها تا مقداری وابسته به جهان ازروت بودند. الوون الفهای شب را خلق کرد(بر اساس افسانههای خودشان)، حال آنکه اژدهایان ناظر محافظ مخصوص عناصر ازروت شدند و فرزندانشان را به جهان عزضه کردند. لیچ کینگ نامردگان را به این جهان بخشید درحالی که کارموثری مثل کاری که دیگر خدایان کردند نبود. این هنوز میتواند مرتبه خدایان را بالا ببرد. همچنین در بسیاری از متون بلیزارد از جمله کتاب راهنما هنرنبرد ۳ از او بعنوان «لیچ کینگ خدامانند» یاد میشود. بر اساس دایره المعارف وارکرفت که توسط بلیزارد منتشر شده خدایان به دو قسماند:
خدایان جاودانند
در وارکرفت قوانینی سخت و محکم برای مشخص کردن اینکه خدا یه چه معنی است وجود ندارد. جز اینکه خدایان جاودانند.
خدایان معبود هستند
نیمه خدایان ازروت دارای قدرتهای فراوانی هستند و گاهی اوقات نقشی محوری در تاریخ سیاره ایفا میکنند. با اینحال، برعکس خدایان، بسیاری از نیمه خدایان مورد پرستش واقع نمیشوند.
گرچه این حقیقتی است که شاه لیچ چندان کهن نیست، این قابل بحث است که آیا او معبود است یا خیر. اعضای آیین اشقیاء و اکولایتهای مخوفی که به او خدمت میکنند(در سرزمین آشوب و سریر یخی). بطور آشکار او را پرستش میکنند و برای این کار ارزش بسیاری قائل اند. با این حال، بحث ادامه دارد و عوام هنوز در اینباره به توافقی یکسان نرسیدهاند.
MINIATURE
29-06-2009, 14:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خیانتکار ... حقیقت است، این من بودم که خیانت کردم. هنوز شکار میکنم. هنوز نفرت دارم. اکنون چشمان کورم چیزهایی را میبیند که دیگران نمیتوانند.بعضی مواقع دست تقدیر چنین میکند! اکنون برون شو ... تقدیر را رها ساز ... بر سر تمام آنها ... چهکسی بر علیه ما است؟
ایلیدن طوفانخشم، خیانتکار شناخته میشود، اکنون خودش را ارباب اوتلند نامیده و آن را از معبد سیاه رهبری میکند.
ایلیدن پیشتر الف شب بود. چنانچه مایو سایه آواز درباره او میگوید: «اکنون او نه دیو است و نه الف شب، اما چیزی فراتر است». او برادر دودقلوی ملفیوریون طوفان خشم است، و عاشق تیرانده بادنجوا بود (شاید هنوز هم باشد). او اولین کسی بود که موحبت جادوگری فوقالعادهای داشت، اما امروز قدرتهای کامل او قابل دسته بندی نیست. آرزوی او برای قدرت و اسرار سلطه باعث شد او چندین عمل مخوف در برابر مردم خویش و تمام نژادهای ازروت انجام دهد، از بیرون راندن سارگراس تا شجاعت بازسازی چشمه جاودانگی. بخاطر این عملش، ده هزار سال زندانی بود، تا زمانی که در دههی پیش آزاد شد.
ایلیدن بخاطر انجام اعمالش بر علیه الفهای شب خائن نامیده شد و اکنون عنوان لرد اوتلند را بردوش میکشد.
صدای ایلیدن در سرزمین آشوب و سریر یخی با صدای متیو بانگ کینگ ادا میشد. صدای او در جهاد سوزان توسط جف بنت ادا میشود.
بیو گرافی
.....................................
نبرد پیشینیان
ایلیدن، برادر دوقلوی ملفیوریون، جادوهای پاکزادها را تمرین میکرد. در دوران جوانی، او تلاش کرد تا رهبر نیروهای درویدی همانند برادرش شود، اما جادوگری به او گفت در مسیری است که جادوی زمین در آن نیست. برخلاف برادرش، ایلیدن با چشمانی طلایی زاده شد، در زمانی که اشاره به تقدیری بزرگ داشت. هرچند این اشاره در عمل پتانسیل ذاتی درویدی بود. هنگامیکه تیرانده و ملفیوریون تقدیر خویش را یافتند، ایلیدن هنوز بدنبال او بود. گرچه خودش پاکزاد نبود، او تبدیل طلسمگر شخصی رهبر نظامی ریون کرست شد.
هنگامی که تهاجم آرکیماند به ازروت شروع شد و خیانت آزشارا آشکار شد، مالفویون ایلیدن را متقاعد کرد تا شهبانو را ترک کند. ایلیدن از برادرش پیروی کرد. اما زمانی که سناریوس و اژدهایان وارد نبرد شدند، ملفیوریون فهمید که دشمنانشان بسیار قدرتمندتر از این هستند که در نبرد شکست بخورند. در انتهای نبرد، او نقشه نابودی چشمه جاودانگی را کشید.
این ایده ایلیدن را به وحشت انداخت. چشمه منبع جادوی او و احتمالا جاودانگی الفها بود و از دست دادن آن بهایی گراف برای او داشت. بعلاوه، الفهای شب دریافتند که چشمه بطور شگفتآوری قدرت لژیون سوزان را افزایش میدهد. جادوی پاک که لابلای هرج و مرج اخلاقی آنها مشاهده میشد. جایی که الفهای شب ستیز را در زمین خویش ادامه میدادند، شمار افراد لژیون سوزان به نظر نمیرسید که در حال کاهش است. ساتیر ژاویوس بر شک او واقف شد، از پریشانی او استفاده کرد تا بذر بدگمانی را در ذهن ایلیدن بکارد.
ایلیدن حس عاشقانهی قدرتمندی نسبت به تیرانده بادنجوا کاهنهای در خواهران الوون داشت. ایلیدن آرزو داشت تا تیرانده را تحت تاثیر قرار دهد که اغلب او کارهایی بدون تفکر میکرد، مخصوصا در جادو، ایلیدن هرگز درک نکرد که این نمایشها واقعی نبودند که کاهنه برای ازدواج تحت تاثیر قرار بگیرد. اما زمانی که ایلیدن در تلاش برای پیروزی بر قلب او بود، هیچکدام درک نکردند که نبرد بزودی بعد از شروعاش پایان میپذیرد؛ تیرانده تقریبا از ابتدا ملفیوریون را انتخاب کرده بود. نقشه جادویی ژاویوس در ذهن ایلیدن اینگونه به او القا میکرد که اگر ملفیوریون بمیرد، ایلیدن دیگر هیچ رقیبی در عشق تیرانده نخواهد داشت. سرانجام با دیدن تیرانده در بازوان برادرش ملفیوریون توسط مدافعان آخرین ارتباط را شکست.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایلیدن با نقشهای جدید که در ذهنش میتازید، به زینآزشاری سفر کرد. آنجا وفاداری ساختگی به آزشارا و منراث ادا کرد. نقشه ایلیدن بدست اوردن روان اهریمن بود، شیئی با قدرتی بسیار که توسط مرگبال ساخته شده بود، که قابلیت بستن دروازهای که به شیاطین اجازه ورود به کالیمدور را میداد میشد. هرچند با به اجرا گذاشتن این نقشه، ایلیدن قدرت بیشتری بدست میآورد.
ایلیدن سرانجام خودش را به سارگراس رساند، او بسرعت از نقشه الفهای شب برای بدست آوردن روان اهریمن برای لژیون آگاه شد. سارگراس با این نقشه متقاعد شد و به ایلیدن بخاطر وفاداریش هدیهای داد. چشمان ایلیدن باز شد، و گویهای عرفانی آتشی در مکانشان قرار گرفت که به ایلیدن اجازه میداد شکل گیری جادو را ببیند و خالکوبیهای اسرار آمیز روی بدنش نقش بست. آزشارا مجذوب این ایلیدن جدید شد(کسی که بخاط پیشرفتاش محتاط بود)، اما محتاط ماند، کاپیتان واروثن را همراه ایلیدن در جستجوی روان اهریمن فرستاد.
بعد از جداشدن بزرگ، ایلیدن بر نوک کوه هایجال فرود آمد، در آنجا دریاچهای کوچک و آرام یافت. محتویات داخل سه شیشه را داخل آب ریخت. انرژی بی نظمی بسرعت شکل گرفت، بسرعت دریاچه را آلوده کرد و آن را به چشمهی جاودانگی جدیدی تبدیل کرد. شادی ایلیدن دوام کمی آورد، وقتی برادرش ملفیوریون، تیرانده و بیشتر فرماندهان کولدوری او را یافتند همه از این کار او بشدت وحشت کردند.
ناتوان از پذیرش اینکه برادرش چنین خیانی را مرتکب شده، ملفیوریون مجدد تلاش کرد تا ایلیدن را متقاعد کند که از راه او پیروی کند. او بر جادویی که توسط طبیعت بینظم بود اسرار ورزید، و این میتوانست سبب این شود که ویرانی بسیار همانطور که بود طول بکشد. ایلیدن از گوش کردن سرباز زد، بنابراین با قدرت جادویی از خود بیخود شد که برادرش جهالتی غیرقابل ادراک در او دید. ایلیدن طالب آن جادویی که لازم بود لژیون سوزان باز گردد بود.
پشیمان نبودن او ملفیوریون را مجبور کرد تا نسبت به او بیتفاوت و از دست او عصبانی شود، اکنون میدانست که ایلیدن برای همیشه از دست رفته تا بر جادو سلطه یابد. او فرمود تا در اعماق هایجال در زندانی دور از نور و ذهن او را بندی کنند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] (behnam_vercity@yahoo.com) [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) ایلیدن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
« : Mars 07, 2009, 10:20:27 »
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خیانتکار ... حقیقت است، این من بودم که خیانت کردم. هنوز شکار میکنم. هنوز نفرت دارم. اکنون چشمان کورم چیزهایی را میبیند که دیگران نمیتوانند.بعضی مواقع دست تقدیر چنین میکند! اکنون برون شو ... تقدیر را رها ساز ... بر سر تمام آنها ... چهکسی بر علیه ما است؟
ایلیدن طوفانخشم، خیانتکار شناخته میشود، اکنون خودش را ارباب اوتلند نامیده و آن را از معبد سیاه رهبری میکند.
ایلیدن پیشتر الف شب بود. چنانچه مایو سایه آواز درباره او میگوید: «اکنون او نه دیو است و نه الف شب، اما چیزی فراتر است». او برادر دودقلوی ملفیوریون طوفان خشم است، و عاشق تیرانده بادنجوا بود (شاید هنوز هم باشد). او اولین کسی بود که موحبت جادوگری فوقالعادهای داشت، اما امروز قدرتهای کامل او قابل دسته بندی نیست. آرزوی او برای قدرت و اسرار سلطه باعث شد او چندین عمل مخوف در برابر مردم خویش و تمام نژادهای ازروت انجام دهد، از بیرون راندن سارگراس تا شجاعت بازسازی چشمه جاودانگی. بخاطر این عملش، ده هزار سال زندانی بود، تا زمانی که در دههی پیش آزاد شد.
ایلیدن بخاطر انجام اعمالش بر علیه الفهای شب خائن نامیده شد و اکنون عنوان لرد اوتلند را بردوش میکشد.
صدای ایلیدن در سرزمین آشوب و سریر یخی با صدای متیو بانگ کینگ ادا میشد. صدای او در جهاد سوزان توسط جف بنت ادا میشود.
بیو گرافی
.....................................
نبرد پیشینیان
ایلیدن، برادر دوقلوی ملفیوریون، جادوهای پاکزادها را تمرین میکرد. در دوران جوانی، او تلاش کرد تا رهبر نیروهای درویدی همانند برادرش شود، اما جادوگری به او گفت در مسیری است که جادوی زمین در آن نیست. برخلاف برادرش، ایلیدن با چشمانی طلایی زاده شد، در زمانی که اشاره به تقدیری بزرگ داشت. هرچند این اشاره در عمل پتانسیل ذاتی درویدی بود. هنگامیکه تیرانده و ملفیوریون تقدیر خویش را یافتند، ایلیدن هنوز بدنبال او بود. گرچه خودش پاکزاد نبود، او تبدیل طلسمگر شخصی رهبر نظامی ریون کرست شد.
هنگامی که تهاجم آرکیماند به ازروت شروع شد و خیانت آزشارا آشکار شد، مالفویون ایلیدن را متقاعد کرد تا شهبانو را ترک کند. ایلیدن از برادرش پیروی کرد. اما زمانی که سناریوس و اژدهایان وارد نبرد شدند، ملفیوریون فهمید که دشمنانشان بسیار قدرتمندتر از این هستند که در نبرد شکست بخورند. در انتهای نبرد، او نقشه نابودی چشمه جاودانگی را کشید.
این ایده ایلیدن را به وحشت انداخت. چشمه منبع جادوی او و احتمالا جاودانگی الفها بود و از دست دادن آن بهایی گراف برای او داشت. بعلاوه، الفهای شب دریافتند که چشمه بطور شگفتآوری قدرت لژیون سوزان را افزایش میدهد. جادوی پاک که لابلای هرج و مرج اخلاقی آنها مشاهده میشد. جایی که الفهای شب ستیز را در زمین خویش ادامه میدادند، شمار افراد لژیون سوزان به نظر نمیرسید که در حال کاهش است. ساتیر ژاویوس بر شک او واقف شد، از پریشانی او استفاده کرد تا بذر بدگمانی را در ذهن ایلیدن بکارد.
ایلیدن حس عاشقانهی قدرتمندی نسبت به تیرانده بادنجوا کاهنهای در خواهران الوون داشت. ایلیدن آرزو داشت تا تیرانده را تحت تاثیر قرار دهد که اغلب او کارهایی بدون تفکر میکرد، مخصوصا در جادو، ایلیدن هرگز درک نکرد که این نمایشها واقعی نبودند که کاهنه برای ازدواج تحت تاثیر قرار بگیرد. اما زمانی که ایلیدن در تلاش برای پیروزی بر قلب او بود، هیچکدام درک نکردند که نبرد بزودی بعد از شروعاش پایان میپذیرد؛ تیرانده تقریبا از ابتدا ملفیوریون را انتخاب کرده بود. نقشه جادویی ژاویوس در ذهن ایلیدن اینگونه به او القا میکرد که اگر ملفیوریون بمیرد، ایلیدن دیگر هیچ رقیبی در عشق تیرانده نخواهد داشت. سرانجام با دیدن تیرانده در بازوان برادرش ملفیوریون توسط مدافعان آخرین ارتباط را شکست.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایلیدن با نقشهای جدید که در ذهنش میتازید، به زینآزشاری سفر کرد. آنجا وفاداری ساختگی به آزشارا و منراث ادا کرد. نقشه ایلیدن بدست اوردن روان اهریمن بود، شیئی با قدرتی بسیار که توسط مرگبال ساخته شده بود، که قابلیت بستن دروازهای که به شیاطین اجازه ورود به کالیمدور را میداد میشد. هرچند با به اجرا گذاشتن این نقشه، ایلیدن قدرت بیشتری بدست میآورد.
ایلیدن سرانجام خودش را به سارگراس رساند، او بسرعت از نقشه الفهای شب برای بدست آوردن روان اهریمن برای لژیون آگاه شد. سارگراس با این نقشه متقاعد شد و به ایلیدن بخاطر وفاداریش هدیهای داد. چشمان ایلیدن باز شد، و گویهای عرفانی آتشی در مکانشان قرار گرفت که به ایلیدن اجازه میداد شکل گیری جادو را ببیند و خالکوبیهای اسرار آمیز روی بدنش نقش بست. آزشارا مجذوب این ایلیدن جدید شد(کسی که بخاط پیشرفتاش محتاط بود)، اما محتاط ماند، کاپیتان واروثن را همراه ایلیدن در جستجوی روان اهریمن فرستاد.
بعد از جداشدن بزرگ، ایلیدن بر نوک کوه هایجال فرود آمد، در آنجا دریاچهای کوچک و آرام یافت. محتویات داخل سه شیشه را داخل آب ریخت. انرژی بی نظمی بسرعت شکل گرفت، بسرعت دریاچه را آلوده کرد و آن را به چشمهی جاودانگی جدیدی تبدیل کرد. شادی ایلیدن دوام کمی آورد، وقتی برادرش ملفیوریون، تیرانده و بیشتر فرماندهان کولدوری او را یافتند همه از این کار او بشدت وحشت کردند.
ناتوان از پذیرش اینکه برادرش چنین خیانی را مرتکب شده، ملفیوریون مجدد تلاش کرد تا ایلیدن را متقاعد کند که از راه او پیروی کند. او بر جادویی که توسط طبیعت بینظم بود اسرار ورزید، و این میتوانست سبب این شود که ویرانی بسیار همانطور که بود طول بکشد. ایلیدن از گوش کردن سرباز زد، بنابراین با قدرت جادویی از خود بیخود شد که برادرش جهالتی غیرقابل ادراک در او دید. ایلیدن طالب آن جادویی که لازم بود لژیون سوزان باز گردد بود.
پشیمان نبودن او ملفیوریون را مجبور کرد تا نسبت به او بیتفاوت و از دست او عصبانی شود، اکنون میدانست که ایلیدن برای همیشه از دست رفته تا بر جادو سلطه یابد. او فرمود تا در اعماق هایجال در زندانی دور از نور و ذهن او را بندی کنند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آزادی از زندان
............................
ایلیدن ۱۰۰۰۰ سال در زندانی بدون نور پژمرده شد. کالیفکس محافظ بیشه، و یک سرباز الفهای شب گارد ثابت و نگهدارنده خائن بود. آزاد سازی او توسط قدرت پیش بینی نشده تیرانده صورت گرفت، او گاردهای الف شب را قتل عام کرد در آرزوی اینکه از ایلیدن درمقابل لژیون سوزان که توسط غضب دوباره به ازروت بازگشته بود استفاده کند. با عشقی که او نسبت به تیرانده داشت و در این ده هزار سال بخاطرش افسرده شده بود دوباره احیا شد، ایلیدن موافقت کرد تا کمک کند. او قسم خورد تا لژیون را به عقب راند تا برای همیشه دست از سر الفهای شب بردارد.
ملفیوریون مقابل عزم تیرانده قرار گرفت، تفکر کرد بقتل رساندن گاردهای پست و آزاد سازی ایلیدن خطایی فاجعه آمیز است. بیهوده برای آنکه برادرش تغییر نکرده بود و میخواست به او ثابت کند که شیاطین بروی او قدرتی ندارند، ایلیدن ملفیوریون رو ترک کرد، نیروهای الف شب را به فلوود برد و لژیون را دنبال کرد. زمانی که در فلوود با آرتاس ، پهلوان لیچ کینگ روبرو شد و به نبرد در آمدند. ایلیدن نبرد را متوقف کرد تا بداند که چرا آرتاس او را دنبال میکند. آرتاس در ملاعام پاسخ داد و با ایلیدن درباره جمجمه گولدان سخن گفت، شیئی شیطانی که فلوود را آلوده کرده بود. او توضیح داد که اگر این شی نابود شود، آلودگی بیشه متوقف خواهد شد. برای متقاعد ساختن ایلیدن باید طعمه قرار میداد، آرتاس جزئیات قدرت جمجمه را به او نگفت و اضافه کرد که اربابش از تشنگی ایلیدن برای قدرت آگاه است. گرچه ایلیدن به آرتاس اعتماد نداشت، او با اینحال جمجمه را یافت و نیرویش را آزاد ساخت. یک دروازه بزرگ شیطانی از جمجمه محافظت میکرد و چنانچه ایلیدن و نیروهایش با زور با آنها جنگیدند تا به این شی دست یابند. با ضرورت و قدرت و با این عقیده که با این قدرتی که افزایش یافته، او میتواند خودش را از چشمان ملفیوریون رها سازد حرکت کرد، او نشان شیطانی را نابود کرد و از قدرتهای جمجمه برای خودش استفاده کرد. او قدرت یافت، اما در ابتدا خطرش بیشتر از قدرتی که به او میرسید بود. نبرد برای کنترل کردن جمجمه با هزینهای گزاف تمام شد و قدرت شیئ او را تغییر داد. او به شکل شیاطین درآمد. ایلیدن خویش را در سایه پیچید و به تنهایی تیکاندریوس و نیروهایش را کشت. اما پیروزی به نابودی تبدیل شد. تیرانده و ملفیوریون تکاپو قدرت شیطانی را در ایلیدن دریافتند و از او بیزار و مایوس شدند. ملفیوریون برادرش را ملامت کرد، مطمئن شد که ایلیدن برای قدرت بیشتر روحش را معامله کردهاست. مالفوریون خشمگین شد، برادرش را از بیشه اخراج کرد. احساس از دست دادن او و تقدیر نکردن بخاطر تلاش او، ایلیدن جویده گفت «چنین باد ... برادر» و سرزمینهای الف شب را ترک گفت.
بیعت با شیاطین
........................................
بعد از این که لژیون شکست خورد، ایلیدن با کیل جیدن ملاقات کرد، کسیکه وقتی نامه ناقص ایلیدن به لژیون را دریافت میکند، به او اولین و آخرین شانس برای خدمت به آنها را میدهد. کیل جیدن به او گفت تا بدنبال سریر یخی باشد و ان را نابود کند. نرزول بسیار قدرتمندتر از آن شده بود که دیگر کیل جیدن آن را کنترل کند و ایلیدن او را از معادله خارج میکرد؛ در عوض قدرت بیشتر و جادویی بدست میاورد که رویایش را داشت. ایلیدن مجدد توسط شیاطین صاحب اختیار شده بود و گوی کیل جیدن را برای کمک خودش در این ماموریت بدست آورد.
توسط جمجمه افسون شده گولدان، ایلیدن موفق به دسترسی به خاطره ورلاک شد و نقشهای به ذهنش رسید، اما به هم پیمان برای کمک نیاز داشت و سریعتر به نوکران جدید میباید دست مییاتد، او مصمم به سربازگیری از دوستانی که همیشه داشت کرد.
ایلیدن ناگاها را فرا خواند تا به سطح آب آیند. ناگا، پیشتر کولدوری و خدمتگذار آزشارا بودند، آرزوی گرفتن انتقام از الفهای شب و دیگر نژادهایی که در زمین راه میروند که از جداشدن بزرگ باقیمانده بودند را داشتند. آزشارا(این غیر ممکن است که بیشتر خدمتگذاران او به ایلیدن بدون اجازهاش بپیوندند) قدرتمندترین کنیز خویش، بانو واش برای رهبری آنهایی که به نام «ناگای ایلیدن» میشناسیم فرستاد. اما ایلیدن هنوز قراول دردسرساز، مایو سایهآواز را داشت، که بر تعقیب او در تمام کالیمدور اصرار داشت. ایلیدن به همراه ناگاها و ساتیر خدمتگذاران با اخلاص به دماغه نندیس رفت. وقتی آنها به دماغه رسیدند، ایلیدن ناوی کوچک را دزدید و بادبان کشید، در همان حین مجموعهای از ناگا پشت سر او ایستادند تا کشتیها را بسوزانند و همه امید برای دنبال کردن او را خراب کنند.
مقابله در جزایر شکسته شده
.................................................. ..........
اما، به نظرمیآمد، خدمتگزاران ایلیدن موفق نبودند. مایو و دیدهبانانش به سرعت بعد از ایلیدن به جزایر شکسته شده رسیدند. و دو نیرو سرتاسر زمین آبی به نبرد پرداختند. ایلیدن به مقبره رسید و بسرعت او را دنبال کرد. با اطلاعات گولدان، ایلیدن بسرعت مقبره را پیمود و به تالاری که چشم سارگراس در آن بود رسید. مایو به او رسید همچنانکه او و واش درحال فعال کردن شی قدرتمند بودند و ایلیدن بخاطر گرفتن انتقام از او بخاطر دههزار سال اسارت از چشم استفاده کرد تا مقبره را اطراف او خراب کند و خودش بسرعت توسط ناگاها از گذرگاه زیر آب فرار کرد.
بهرحال او او تمام دیدهوران داخل مقبره را کشت، اما مایو با توجه به تواناییهای جادوییش فرار کرد. در ظاهر، ایلیدن و مایو برای حاکمیت نبرد کردند قراول یک قاصد برای جمع آوری نیروی پشتیبانی به آشنویل فرستاد.
ملفیوریون و تیرانده به جزایر شکسته به همراه نیروی کمکی به پایگاه مایو که مورد تاخت و تاز قرار گرفته بود آمدند. وقتی به نبرد درآمدند، نیروهای ایلیدن خرد شد، اما او و مسختدمانش قبل از اینکه بطور جدی آسیب ببینند فرار کردند. تیرانده آنها را بیرون پایگاه تعقیب کرد، و ایلیدن او را بدام انداخت و به او هشدار داد که مانعاش نشود. باز هم از طرق دریا فرار کرد.
در حین نبرد ، سرانجام تیرانده فاش ساخت که چرا او ایلیدن را رد کردهاست «بیش از حد با فوران جادویی و قدرت سیاسیاش مست شدهاست، او قدرت درونی خویش را فراموش کردهاست.» مالفوریون، باوجود اینکه در قدرت پیشرفت کرده بود. قدرت را در کنترل خویش در آورد. خودش را با معرفت مجهز کرد، ایلیدن سرانجام در نبرد مبهوت او شد.
ایلیدن در ساحل لردران فرود آمد، و سریعا از طریق بیشه نقرهچوب به دالاران رفت، آنجا ایلیدن شروع به استفاده از چشم سارگراس کرد تا یخهای قطبی را بشکند و تاج یخی و سریر یخ زده را نابود کند. اما او توسط مایو و ملفیوریون متوقف شد و جادو متوقف شد. ملفیوریون جادوی شکستن سرزمین ایلیدن را حس کرد و نتیجه گرفت که او برای جهان خطرناک است و باید متوقف شود.
ایلیدن توسط برادرش گرفتار شد، ملفیوریون را ابله نامید بخاطر اینکه او داشت لیچ کینگ دشمن مشترک هردو را نابود میکرد. ملفیوریون بخاطر گم شدن تیرانده از دست او خشمگین بود، او باید به مایو تحویل داده و کشته میشد. قلب ایلیدن بخاطر مردن زنی که عاشقش بود شکسته شد، اما پرنس کیلتاس، متحد جدید الفهای شب، اظهار کرد شاید نزدیک است که او بمیرد. کیلتاس توضیح داد که تیرانده توسط نامردگان آنگونه که مایو به ملفیوریون گفته بود تکه تکه نشدهاست. اما به درون رودخانه افتادهاست و در همان مسیر میرود. ملفیوریون بسرعت مایو را بازداشت کرد و بیدرنگ بدنبال تیرانده رفت. ایلیدن از برادرش خواهش کرد که اجازه دهد او در پیدا کردن کاهنهی محبوباش کمک کند. ایلیدن بهمراه گارد شخصیاش از ناگا (بانو واش حاصر نبود اربابش تیرانده را نجات دهد) تیرانده را زیر حملات شدید نیروهای نامرده یافت ظاهرا او هزاران نامرده را توسط اندکی قراول پشتیبان کشته بود.
ایلیدن و ناگا اش نبرد خود را از طرق نامردهها ادامه دادند تا به او رسیدند. تیرانده متحیر از این که ایلیدن به او کمک کرده، و وقتی ایلیدن او را به ملفیوریون تحویل داد، او هنوز متحیر بود. ملفیوریون به ایلیدن گفت که او آزاد است برود بشرط اینکه دیگر برای الفهای شب تهدیدی ایجاد نکند. ایلیدن نیز آرزو کرد که ستیزش با برادرش پایان یابد و هرگز آرزو نداشت با تیرانده ستیز کند.
فرار به اوتلند
.....................................
بعد از اینکه ملفیوریون به او اجازه رفتن داد، ایلیدن دروازهای به اوتلند ساخت و به سرعت رفت، مایو نیز بدنبال او رفت. اکنون او در نابودی نرزول شکست خورده بود، او میدانست که خشم کیل جیدن او را رها نخواهد کرد، بنابراین به دنبال جهانی گشت که از آزار بدور ماند. او به اوتلند فرار کرد، ویرانههای باقیمانده اوتلند، مکانی مناسب بود.
ایلیدن دز جهان شکسته شده در حال فرار بود تا اینکه توسط مایو و دیدهوراناش دستگیر شد و دوباره زندانی شد. اما توسط کیل و واش رها شد ایلیدن وفاداری الفهای خون را پذیرفت و کیل جانشنین او شد. سیندوری با ناگا جفت شد، که برای نقشه او فوقالعاده بود.
ایلیدن نقشه اصلی خویش در پاکسازی اوتلند از نفوذ شیاطین را ادامه داد تا از دست کیل جیدن در امان باشد، برای انجام این کار او کنترل معبد سیاه که در دست مگثریدون، پیت لردی که کنترل جهان اوتلند را در دست داشت خارج و در اختیار گرفت. ایلیدان با روشی معین دروازههای چند بعدی که راهی برای تقویت نیروهای او بود بست و سرانجام آنها موفق شدند.
زمانی که آنها به معبد سیاه آمدند، ایلیدان توسط آکامای شکسته، کسی که در یوغ وفاداری به نژادش بود به آنجا نزدیک شد. آکامای شکسته مدیون ایلیدن شد ونیروهایش برای کمک به آنها در نبرد علیه فلارکهای مگثریدون فرستاد، کسی که رهبری دهکدهاش را با نیت کشتن همه آنها در اختیار گرفته بود.
آنها کنترل معبد سیاه را در اختیار گرفته و استحکامات مگثریدون را نابود کردند. و ایلیدن در نبردی تن به تن پت لرد را شکست داد.
مگثریدون به قدرت فراوان ایلیدن اشاره میکند و از او سوال میکند که لژیون او را برای محک زدنش فرستاده است. ایلیدن میخندد و میگوید که او برای محک زدن نیامده بلکه برای جانشینی و شکست دادناش آمده است.
تاختن بر تاج یخی
.......................................
چنانچه ایلیدن نیروهای اوتلند را زیر پرچمی جدید، طوفان اتش جمع آوری مینمود و دود ناشی از معبد سیاه و کیل جیدن که در هیبتی کاملا غیر مقدس ظاهر شد. ایلیدن را بخاطر حماقتش در فرار از خشم خویش ملامت کرد، کیل جیدن به ایلیدن دستور داد خدمتگذاران جدیدش را بیاراید تا کوه یخ و سریر یخی را در آخرین شانساش برای آرام نمودن اهریمان نابود کند.
ایلیدن، واش و کیل نرثرند را محاصره کردند و با نیروهای آنوبآراک نبرد کردند چنانچه آنها در برف تا رسیدن به قله کوه یخی خسته شده بودند. اما نرزول میدانست که اگر تدبیری نیاندیشد مورد تاخت و تاز قرار خواهد گرفت، بنابراین آرتاس را به نرثرند فراخواند تا نقشهاش را تکمیل کند او این کار را ماهها قبل انجام داد.
سرانجام، نیروهای ایلیدن همانطور که آرتاس و آنوب آراک از طریق ازجولنروب راه خویش را برای رسیدن به آنجا باز کرده بودند به هم برخوردند و دو دسته آماده نبردی تیتان وار شدند آنها تلاش کردند تا کنترل چهار هرم باستانی احاطه کنندهی کوه یخ را در اختیار بگیرند. بعد از ساعتها نبرد و کنترل بازگشت و نبرد بین دو دشمن ادامه یافت، آرتاس هر چهار هرم را فعال کرد و درهای سریر یخی را باز کرد.
اما کار ایلیدن هنوز تمام نشده بود. آرتاس ضعیف شده را در مقر کوه یخی ملاقات کرد، دو مبارز در نبردی تن به تن در آمدند. دقایق اندکی پس از نبرد، آرتاس بر ایلیدن فائق آمد و او را زخمی کرد.
ایلیدن خشم طوفان درون برفها افتاد و مرد یا اینطور به نظر رسید. او بشدت مجروح بود اما کشته نشده بود. بعد از اینکه این موضوع بر واش و کیل محرز شد که نمیتوانند سریر یخی را نابود کنند، عقب نشینی کردند، سرانجام به اوتلند بازگشتند و ایلیدن را نیز با خود بردند.
شرح داده شد که در انیمیشن داخل بازی، نبرد ارتاس و ایلیدن در اصل طراحی شده بود تا ویدئویی سینمایی باشد. زمان محدود بوده و به اجبار صحنه باید در بازی تمام میشده است. سازندگان از این تغییر بسیار متاسف هستند که بسیاری ایلیدن را مرده فرض کردهاند، در آن زمان ویدئو باید مشخص میکرد که ایلیدن زنده مانده و شاهد تغییر شکل آرتاس بوده است.
در جهان وارکرفت : جهاد سوزان
.................................................. ........
طبق کتاب راهنمای نسخه توسعه دهنده یعنی جهاد سوزان، ایلیدن میداند که کیل جیدن شکست او در نابودی سریر یخی را فراموش نخواهد کرد. میگویند که او انتظار نیروهای متاخصم لژیون سوزان را دارد و از این رو همیشه آماده است. در بازی آشکار شد که یکی از راههایی که نشان دهنده آماده شدن ایلیدن است ساختن ارکهای فل است که برای او میجنگند، با استفاده از خون مگثریدون زندانی چنین نیروهایی را میسازد. گفته شده است که او و متحدانش میکوشند تا اطمینان حاصل کنند که تمام دروازهها باقی مانده در اوتلند محکم و تا زمانی که او در حال قدرت بخشیدن به نیروهای خویش است بسته شود. همچنین اشارهای به این که هورد و اتحاد میخواهند که از آن دروازهها بخاطر اهمیت استراتژیک اوتلند استفاده کنند.
بخاطر دلایلی (یا شاید هیچ دلیلی) نبرد خویش را با شهر شاترات آغاز کرده است، بجای اینکه با آنها که دشمن لژیون سوزان هستند متحد شود. کیلتاس سان استرایدر عملیات اول را رهبری کرد، که زیر نظر و دستور مستقیم ایلیدن یا اجازه ایلیدن است. اگر هدف استحکام بخشیدن به جایگاه ایلیدن در اوتلند بود تاثیری برعکس داشت، از این رو بی جهت با تعداد زیادی از الفهای خون که کیلتاس را رها کرده و به نیروهای متحد با ناروو در شاترات به نام اسکرایرز پیوستهاند میجنگد. بدنبال این، شاترات ضد حملهای کرد و دو طرف تا زمان حاضر در حال نبرد با یکدیگرند.
ایلیدن: شاه یا سرباز؟
...........................................
در آخرین نبرد از نبرد پیشینیان، ایلیدن طلسمی را به کار برد که پورتال سارگراس را معکوس میکرد. تیرانده دریافت که افراد دیگری این طلسم را قدرت بخشیدهاند و این افراد شاید حتی از سارگراس تاریک تر بودهاند. اینها یقینا خدایان باستانی بودند، کسانی که آرزو داشتند دروازه سارگراس به سوی زندانشان در آنسوی قلمروی فانی باز گردد.
همچنین این جریان کاملا ممکن است که بیشتر اعمال اخیر ایلیدن توسط خدایان باستانی یاری شده باشد. ارزانی داشتن ناگاها تا از او پیروی کنند، اشاره به این موضوع که واش و گونهاش به احضار ایلیدن به عنوان قسمتی از یک تقشه جدید پاسخ گفته اند.(گرچه معلوم است انجمن پیشین آشارا با او، در آنجا توضیح دیگری دارد). ایلیدن تلاش میکند تا جایگاه یک سرباز قدرتمند در قلب یک نقطه استراتژیک را بدست آورد.
نقشه خدایان باستانی به ژرفا رفته، عمیقتر از آن چیزی که کسی بتواند آن را فرض کند، آنها نقشهای دارند، دسیسهای فوق تاکتیکی که هرکدام تنها یک هدف دارند : رهایی. دیوانگی نیست که بپرسیم که چنانچه اصل آنها شکست بخورد نمیخواهند نقشهای پایانی داشته باشند؟ نه دلیل واضح دیگری دارند ... اما این که چه قصدی دارند واضح است.
خویشاوندی بین ایلیدن و ملفیوریون
.................................................. .....
خویشاوندی بین برادران طوفانخشم بطور قابل ملاحظهای در وارکرفت ۳ و سریر یخی و نبرد پیشینیان متفاوت است.
برای مثال، در رمانهایی که ناک نوشته است، ملفیوریون بردبار تر و بخشنده تر از برادرش است، کسی که اغلب بصورت فردی خودخواه، بی ملاحظه، غیرقابل کنترل و کسی که دارای عقل سلیمی نیست به تصویر کشیده شده است. بجای اینکه تبدیل به «کیفر ده غیر قانونی» شود که خواستار اعدام ایلیدن بود، اطلاعات خویش درباه لژیون سوزان را بعنوان اطلاعات تاکتیکی حیاتی اعلام کرد. یک دلیل غیر قابل انکار تا بجای کشتن ایلیدن او را دفن کند.
وقتی که اولین معرفی ملفیوریون و ایلیدن در هنر نبرد ۳ را میبینیم، ملفیوریون از ایده آزادسازی ایلیدن سخت عصبانی میشود. با این عقیده که گناه او فراموش ناشدنی بود و او میباسیت در زندان محبوس میماند. وقتی که او و ایلیدن مجددا بهم پیوستند ایلیدن به او طعنه میزد که چطورمجازات شده و ملفیوریون از بودن در اتاقی همانند اتاق ایلیدن بیزار بود. هنوز با بی مهری سرپرست ایلیدن خائن بود. ایلیدن، کسی که به نظر بیشتر از یکبار مورد عفو قرار گرفته بود. مشتاق این بود تا به برادرش ثابت کند که شیاطین هیچ کنترلی بروی او ندارند. بعد از اینکه ایلیدن از قدرتهای جمجمه گولدان برای خودش استفاده کرد و چهره اهریمنی برخود گرفت. ملفیوریون خواستار دانستن جایی که برادرش بود شد. این نشان آن است که هنوز نسبت به ایلیدن علاقهای داشته است. بعد از اینکه ایلیدن فاش ساخت که یک اهریمن است. بجای اینکه او را بکشد او را تبعید کرد. ملفیوریون میدانست که مایو سایه آواز خواستار زندانی شدن ایلیدن است اما هنوز هیچ عملی نکرده است. بجای آن هدف، ایلیدن حقیقتا راه خویش را در پی گرفت.
ایلیدن دگر بار در هنر نبرد ۳ : سریر یخی دیده شد. بعد از دو کار که برای نجات تیرانده کرد، ایلیدن دید که ملفوریون او را بخاطر تلاش برای نابودی سریر یخی فراموش کرده. ولو اینکه مرحمت کیل جیدن را از دست دهد. آخرین سخنان ملفیوریون به ایلیدن شامل یک تهدید بدشگون درباره هر اتفاقی که او اگر بر علیه کالدوری انجام دهد بود. همچنین ایلیدن بدون اعتراض آنرا پذیرفت. ایلیدن راضی شد که او تنها به عنوان «سالهای نفرت» برای برادرش شناخته شود. اما برای خودش آرزوی فرجام کرد. گویا چیزهای نزدیکی به صلح و صفا که برادران به آن دست یافتند. سپس ایلیدن عازم شد و به ملفیوریون گفت که شک دارد که آنها دگر بار یکدیگر را ملاقات کنند.
MINIATURE
30-06-2009, 14:30
آرتاس ولیعهد لردران، یکی از شهسواران دست نقرهای و پسر شاه ترنس منتیل دوم و وارث پادشاهی لردران بود. او توسط اوتر روشناییآور بعنوان یک پالادین آموزش دید و رابطهی رمانتیکی با جادوگر جینا پرادمور داشت. علارغم اینکه در ابتدا امید مردم بود تبدیل به یکی از قدرتمندترین و شرورترین افراد ازروت، لیچ کینگ که جهان به خود نخواهد دید شد.آرتاس منتیل پسر شاه ترنس منیل دوم چهار سال قبل از جنگ اول متولد شد. شاهزاده جوان در زمانی بزرگ شد که سرزمینهای ازروت دچار جنگ بود، اتحاد خورد شده بود و ابرهای سیاهی همه جا را فرا گرفته بود. در بچگی با واریان ورین دوست شد.
در جوانی آرتاس با مورادین ریش برنزی برادر شاه دورفها ماگنی ریش برنزی تمرین میکرد و تبدیل به شمشیر زنی حرفهای شد. تحت سرپرستی اوتر روشناییآور، آرتاس در سن ۱۹ سالگی وارد فرقهی شهسواران دستنقرهای شد. علارغم بیپروایی و سرسختی که داشت، آرتاس تبدیل به مبارزی مشهور شد. یکی از افدامات مشهورش ضدحمله به گروهی از ترولهای جنگل که از زولآمان به کوئلتالاس حمله میکردند بود.
در همین زمان بود که آرتاس دختر جوان دریاسالار دائلین پرادمور، جینا را ملاقات کرد. باگذر سالها، آنها نزدیک هم رشد کردند و رابطهی عاطفی بین آندو به وجود آمد. هرچند که در پایان جینا جادو را در دالاران آموخت و آرتاس در لردران در گیرجنگ بود. هر دوجوان مصمم بودند تا رابطهی قوی خویش را حفظ کنند و داستانه عاشقانه خویش را تا زمانی بهتر که برایشان پیش آید محفوظ نگه دارند.
وقتی که آنها به شهر رسیدند آرتاس فهمید که روستائیان به زودی تبدیل به نامرده میشوند. او به اوتر و شهسواران دستور داد تا شهر را پاکسازی کنند. اوتر وحشت کرد و او را سرزنش کرد و گفت که حتی اگر آرتاس شاه میبود از چنین دستوری پیروی نخواهد کرد. اظهارات اوتر به نوعی خیانت بود، آرتاس شهسواران دستنقرهای را منحل کرد. بسیاری از سربازان با اوتر رفتند. همچنین جینا هم رفت و فقط آنهایی که به آرتاس وفادار بودند ماندند تا در قتلعام مردم شهر که فاسد شده بودند شرکت کنند. همچنانکه آرتاس مردم شهر را سلاخی میکرد. با خود ملگانس که در حال آلوده کردن شهر بود روبرو شد. آرتاس تلاش کرد تا آنها را قبل از اینکه دست ملگانس به آنها برسد نابود کند. در پایان آرتاس از لرد وحشت تقاضای نبرد تن به تن کرد. ملگانس فرار کرد گرچه قول داد تا در نرثرند با او ملاقات کند.
آرتاس با گروهی کوچک او را دنبال کرد. یک ماه بعد آنها به بندرگاه دگرکپ رسیدند. درحالیکه بهدنبال مکانی برای برپا کردن کمپ بودند، مردان آرتاس قبل از اینکه شناسایی شوند زیر آتش دورفهای مکتشف قرار گرفتند. آرتاس از دیدن دوست خوب و مربی قدیمیاش مورادین ریش برنزی عافلگیر شد. ابتدا مورادین فکر میکرد که آرتاس گروه نجاتی که برای نجات مردانش آمده بودند را رهبری میکند، آنها که در جستجوی شمشیر افسانهای فراستمورن بودند توسط نامردهها محاصره شده بودند. آرتاس این را یک اتفاق پنداشت. باکمک هم کمپ نامردگانی که در همان نزدیکی بود نابود کردند، اما هنوز نشانهای از ملگانس نبود.
درحالیکه مورادین و آرتاس بهدنبال فراستمورن رفته بودند، قاصدی با یک بالون از لردران رسید و با کاپیتان لوک والونفورث صحبت کرد. او دستوری از اوتر و شاه ترنس داشت که به موجب آن آرتاس و مردانش باید به خانه باز میگشتند. وقتی که آرتاس بازگشت، مردانش پستهایشان را ترک کرده بودند و در حال بازگشت به سمت قایقهایشان بودند. آرتاس قصد بازگشتن قبل از اینکه ملگانس را نابود کند نداشت. با کمک اندکی از مزدوران بومی، موفق شد قبل از دیگران به قایقها برسد و آنها را آتش بزند. وقتی مردانش رسیدند، آرتاس به مزدوران خیانت کرد و نابود شدن قایقها را به آنها نسبت داد و کاپیتان هم آنها را کشت. آرتاس به مردانش گفت که هیچ راهی برای بازگشت به خانه نیست و تنها راه ترک نرثرند از طریق پیروزی است.
آرتاس و گروهش دراکثارو کیپ را تحت فشار قرار دادند تا به دنبال فراستمورن بروند. همانطور که میرفت، ملگانس روبرویش ظاهر شد و مرگش را پیشگویی کرد. آرتاس با مورادین بهدنبال فراستمورن رفتند و کاپیان را برای دفاع از کمپ گذاشتند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با استفاده از درگاه باستانی، آرتاس، مورادین و تعداد اندکی از مردان بهدنبال شمشیر افسانهای رفتند. آرتاس بهسرعت با محافظینی که از فراستمورن محافظت میکردند برخورد کرد. محافظین شکست خوردند و آرتاس و مورادین به غنیمتشان رسیدند. مورادین سنگ نبشتهای را خواند و اعلام کرد که شمشیر نفرین شده اشت «اوه، بیخیال شو آرتاس، این شی رو فراموش کن و مردمانت رو به خونه ببر.» اما آرتاس مصمم بود. آرتاس از ارواح زیرزمینی درخواست کرد که شمشیر درون قاب یخی را به او بدهند و فریاد زد که حاضر است به هر قیمتی این کار را بکند تا مردمش را نجات دهد. وقتی که قاب یخی شکست، مورادین توسط یک قطعه یخی مجروح شد آرتاس بههیچ وجح افسوس نمیخورد. آرتاس فراستمورن را برداشت و به مقرش بازگشت و مورادین مرده را رها کرد. با داشتن فراستمورن، آرتاس نوکران ملگانس را کشت و سرانجام با اهریمن روبرو شد.
ملگانس به او گفت نجوایی که اکنون میشوند صدای لیچ کینگ است، آرتاس پاسخ داد که صدا دستور کشتن ملگانس را میدهد، که لردوحشت به شدت شگفت زده شد. پس از کشتن لردوحشت، آرتاس به سمت شمال رفت و گروهش را تنها گذاشت. آرتاس باقیمانده سلامت عقلانی خویش را هم از دست داد.
چند ماه بعد آرتاس به لردران بازگشت و پادشاهی از بازگشت قهرمانشان شادمان بودند. آرتاس در برابر تخت پادشاهی پدرش، شاه ترنس زانو زد، آرتاس برخاست و فراستمورن را بلند کرد و پدر حیرت زده خویش را با شمشیر کشت.
آرتاس از صحنه گریخت و مدتها خبری از او نبود. سپس در روستای واندرمار و در خدمت ارباب جدیدش، لیچ کینگ ظاهر شد. آنجا با تایکاندریوس تیرهگر، لرد وحشتی همانند ملگانس بود روبرو شد. فکر کرد که لرد وحشت ملگانس برای انتقام بازگشته است، آرتاس فورا اورا تهدید کرد، لردوحشت تنها بهخاطر تبریک گفتن به آرتاس در انجام دستوراتش آمده بود. وقتی با آرتاس صحبت کرد به او گفت که هیچ احساس پیشمانی نسبت به اعمالش ندارد. تایکاندریوس پی برد که آن شمشیر توسط لیچ کینگ و برای ربودن ارواح ساخته شده است و آرتاس اولین کسی بود که آنرا برداشته بود.
آرتاس اعضای پست آئین اشقیا را که در واندرمار پنهان شده بودند را جمع کرد و با کمک قدرتهای جادویی آنان به آندروهال سفر کرد تا جنازه کلتوزاد را بازیابی کند. آرتاس پالادین محافظ قبرستان، گاوینراد ترسناک را کشت و بقایای جسد نکرومانسر را بازیافت. که باعث بازگشت روح کلتوزاد میان زندگان بود و بشدت اصرار داشت تا آرتاس به لردوحشت اطمینان نکند. و آرتاس اینکار را به آرامی انجام داد.
بقایای کلتوزاد بهشکل بدی تجزیه شده بود و نیاز به منبع جادویی چشمه خورشید در کوئلتالاس برای زنده شدن داشت. تایکاندریوس آرتاس را برای پسگرفتن کوزه عرفانی تشویق کرد که برای انتفال بقایای کلتوزاد میتوانست استفاده شود. بههر حال کوزه توسط شهسواران دستنقرهای محافظت میشد. آرتاس دو پالادین را کشت، بالادور تابناک و سیج حقیقت گو که هردو محکوم به خیانت آرتاس شدند. بعد از آن مجددا با اوتر روشناییآور روبرو شد، او بحت زده به آرتاس گفت که این کوزه بقایای خاکستر پدرش، شاه ترنس منتیل است. آرتاس مربی تمام عمرش را کشت و کوزه را برداشت. بقایای پدرش را دفن کرد و بقایای کلتوزاد را در آن کوزه قرار داد و سپس سفر درازش را به کوئلتالاس آغاز کرد.
آرتاس مقاومت سنگینی از الفها، که توسط رنجری به نام سیلوانس بادپا هدایت میشدند را مشاهده کرد. نیروهایشان را قبل از ارتش نامردهاش به عقب و به راه باریک ویران روبروی کوئلتالاس سیلورمون فرستاد. سیلوانس تلاش کرد که به پایتخت، آمدن غضب را هشدار دهد، اما آرتاس کمپهای اورا نابود و رنجر را کشت. بخاطر استقامت در برابر آرتاس تقاص پس داد، آرتاس روح الفی او را فاسد کرد و او را تبدیل به شکلی وحشتانک (یک بانشی) کرد و او را بهخدمت لیچ کینگ در آورد و او را برای سلاخی مردم خودش فرستاد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرتاس سیلورمون را نابود کرد و از چشمه خورشید برای زنده کردن کلتوزاد استفاده و او را همچون لیچی نامرده متولد کرد.
نابودی دالاران همچنانکه به سمت آلتراک سفر میکردند، کلتوزاد از «تهاجم دوم» و نقشه لیچ کینگ و غضب آگاه شد. کلتوزاد در آلتراک کمپی از اورکهای قبیله سیاهصخره که کنترل دروازه اهریمنی را در اختیار داشتند نابود کرد که با استفاده از آن میتوانست با لرد آرکیماند صحبت کند. غضب اورکها را نابود کردند و بعد از آن کلتوزاد دستوری از آرکیماند دریافت کرد. آنها باید به شهر دالاران قدرتمندترین شهر جادوگران جهان میرفتند. آرکیماند به آنها دستور داد تا کتاب طلسم مدیو را پیدا کنند که با استفاده از آن کلتوزاد میتوانست آرکیماند را به ازروت احضار کند.
هرچند که کرینتور شجاعانه تلاش کرد تا حمله را دفع کند. غضب با استحکامات جادویی آنها جنگیدند و جادوگر اعظم آنتونیداس را کشته و کتاب مدیو را برداشتند.
آرتاس و نیروهایش ضد حمله عظیم جادوگران را در هنگام احضار اهریمن لرد آرکیماند توسط کلتوزاد دفع میکردند. وقتی که آرکیماند آمد گفت که لیچ کینگ دیگر هیچ استفادهای برای لژیون ندارد و تایکاندریوس رهبر غضب است. آرتاس شگفت زده شد و از اینکه چه اتفاقی که برسر او و کلتوزاد نگران بود، اما کلتوزاد به او گفت که تمام این اتفاقات را لیچ کینگ پیش بینی کرده است. آرکیماند خشمش را بر شهر نازل کرد و دالارنی که زمانی بسیار قدرتمند بود را نابود کرد.
آرتاس ماهها بعد در کلیمدور دیده شد، جایی که تایکاندریوس در حال بکار بردن قدرت جمجه گولدان بود. آرتاس به شکارچی اهریمن ایلیدن که به تازگی آزاد شده بود چگونگی بدست آوردن قدرتهای جمجمه را گفت که با قدرت آن میتواند تایکاندریوس را نابود کند. ایلیدن موافقت کرد و آرتاس مجددا ناپدید شد.
بازگشت به لردران
آرکیماند تعدادی از لردان وحشت را در خرابههای لردران قرار داد تا از تحت کنترل بودن سرزمینها مطمئن شود و دیدهبان مستخدم زیرکاش نرزول باشد. وقتیکه اهریمن لرد شکست خورد، لردان وحشت از این اتفاق اطلاع نداشتند. این اتفاق ماهها بعد زمانی که آرتاس برای بازپسگیری تخت پادشاهیاش آمد افتاد. او لردان وحشت را تهدید کرد و سریعا سیلوانس و کلتوزاد را فراخواند. با هم آنها انسانهای باقیمانده اطراف را که توسط دگرن اورککش، هالاک جانآور و ماگروث محافظ هدایت میشدند را نابود کرد. هرچند در میان نبرد آرتاس دچار دردی غافلگیر کننده شد و احساس کرد که لیچ کینگ او را فرا میخواند. با وجود اینکه از قدرتش کاسته میشد، آرتاس تا زمانی که بازماندگان انسان را کشت جنگید.
آرتاس فقط میدانست که قدرت لیچ کینگ در حال تحلیل رفتن است و سیلوانس دیگر تحت کنترل او نیست. در خفا او به ملاقات سه لرد وشحت رفت و آنها به او گفتند که قدرت لیچ کینگ در حال کم رنگ شدن است و زمان گرفتن انتقامش فرا رسیده است.
آرتاس در شهر پایتخت گیر افتاد و به دنبال نیروهایی گشت که به او وفادار بودند و با کمک آنان میتوانست علیه نیروهای لردان وحشت بحنگد که در میان آنها ابومیشن قدرتمند بلادفیست بود. وقتی از حصار شهر بیرون آمد گروهی از بنشیها آمدند و به او گفتند که سیلوانس آنها را برای اسکورت کردن او فرستاده است. بهرحال در نزدیکی فضای خالی در جنگل، سیلوانس به آرتاس حمله کرد و با تیری به سمتش پرتاب کرد. کلتوزاد پا به میدان گذاشت و سیلوانس گریخت.
هشدار های ذهنی لیچ کینگ ذهن آرتاس را آشفته کرده بود و به او میگفت که باید به نرثرند برای مقابله با نیروهای اهریمنی (بعدها مشخص شد ایلیدن و ناگا هستند) بازگردد که در حال نابود سازی سریر یخی هستند و شخصا پا به قلمرو شاه گذاشته اند. آرتاس به سرعت آماده شد و از طریق دریا راهی نرثرند شد و کلتوزاد را برای مراقبت از لردران گذاشت.
سه هفته بعد، آرتاس پا به سرزمین آشنای نرثرند گذاشت و خودش را در محصاره الفهای خون کیلتاس دید که بشدت تشنه گرفتن انتقام قلمروی نابود شدهشان بودند. آرتاس ناگهان توسط کریپت لرد بزرگی که خودش را آنوبآراک، پادشاه پیشین آزجولنروب مینامید نجات یافت.کیلتاس از اینکه دیدهبانانش شاید کشته شوند آگاه بود، هرچند ارتش اصلی آنها قبل از اینکه به جای امنی انتقال پیدا کند به راحتی شکست نمیخورد.
آرتاس نگران بود که درست باشد و شاید آنها هرگز به استحکامات کوه یخی پیش از ایلیدن نرسند اما آنوبآراک طور دیگری فکر میکرد. او پیشنهاد کرد که وارد قلمروی تکه تکه شده پادشاهی آزجولنروب شوند و راههای زیر زمینی استفاده کنند تا به ایلیدن در کوه یخی ضربه بزنند. چارهی بهتری نبود بنابراین آرتاس موافقت کرد.
آنوبآراک حمله به سافیرون را پیشنهاد کرد، اژدهای آبی باستانی و خادم ملیگوس و مجهز کردن خودشان با گنجینههای اژدهایان مزین کنند. نهتنها اژدهای آبی را کشتند بلکه آرتاس از قدرت باقیماندهاش استفاده کرد تا سافیرون را بعنوان فراستویرمی قدرتمند زنده کند
وقتیکه به دروازههای آزجول نروب رسیدند، آرتاس خودش را در محاصره دورفها دید که خودشان را پیروان مورادین مینامیدند و پس از مرگ مورادین در همانجا ماند بودند. اکنون توسط زیردست مورادین بالگان ریش آتشین رهبری میشدند. سافیرون را بیرون گذاشت و آرتاس با دورفهای بالگان مبارزه نکرد، همچنین بازماندگان نروبین در قلمرو عنکبوتها سر از خاک بر آوردند. کمک آنوباراک فوقالعاده بود، چنانچه بسیاری از تلهها را با حیله او از سر گذراندند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وقتی که آرتاس با بالگان روبرو شد، دورف به او هشدار داد که تکانهای زمین شرارتی باستانی را در قلمرو آزاد خواهد ساخت. همچنانکه آرتاس و آنوب اراک به مناطق عمیق قلمرو پیش میرفتند ناشناسترین، از یک نژاد بسیار قدرتمند ظاهر شد. گمان میکردند که او فقط در افسانهها وجود دارد. آرتاس و آنوبآراک با کمک هم بهطرز شگفتآوری فراموششده ترین قدرتمند را شکست دادند.
همچنانکه راهشان را به سمت قلمروی بالایی ادامه میدادند، یک زمین لرزه معبری که در آن بودند را بست و آنوبآراک را از آرتاس جدا کرد. شاه جوان به هوش خود اتکا کرد و بسیاری از تلهها را گزراند تا زمانیکه آنوب آراک خودش را به او رساند. بار دیگر کریپت لرد و شهسوار مرگ بهم پیوستند و آنوبآراک به او گفت که چرا لیچ کینگ او را انخاب کرده است. در این حین که از آزجولنروب خارج میشدند، لیچ کینگ با آرتاس بار دیگر ارتباط برقرار کرد و به او گفت که درحال از دست دادن قدرتش است بخاطر اینکه سریر یخی شکسته و انرژیهای او از آن سرازیرمیشود، نرزول مجددا به آرتاس قدرت داد، میدانست که آن قدرتها را برای نبرد نیاز دارد.
سرانجام وقتی که بیرون رسیدند، بهسرعت با نیروهای ایلیدن درگیر شدند. ناگاهای واش و الفهای خون کیل در حال نبرد با خادمان آرتاس بودند. آرتاس با کمک آنوبآراک با حادو از میان نیروهای دشمن گذشتند. و چهار ستون هرمی شکل کنار کوه یخی را فعال کردند و هرچند که ایلیدن منتظرشان بود دروازه سریر یخی را بازکردند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بعد از نبردی سخت اما کوتاه، ایلیدن سهوا راه آرتاس را باز کرد و آرتاس از موقعیت استفاده کرد، ضربهای با فراستمورن به قفسه سینه شکارچی اهریمن زد. ایلیدن زخمی بروی برف افتاد و آرتاس به سمت درهای کوه یخی رفت.
آرتاس وارد کوه وحشتناک یخی شد و پا بر پلههای پیچان یخی گذاشت. همچنانکه به سمت تقدیرش میرفت صدای افرادی را که فراموش کرده بود در ذهنش بهیاد آورد. صدای مورادین ریش برنزی، اوتر و جینا که او را فرا میخواندند و او هنوز هم آنها را رد میکرد، بهراهش ادامه داد. سرانجام پلهها تمام شد و کلاهی یخی را دید. درونش بک زره بود که اگر بر تخت مینشست آنها را میپوشید. اکنون فقط یک صدا با او سخن میگفت، نجوای رعدآسای نرزول :
«بازکشت شمشیر...تکمیل قدرت...مرا از این قفس آزاد کن»
با فریادی بسیار بلند، آرتاس فراستمورن را در مقابل حصار یخی لیچ کینگ بلند کرد و ناگهان فریاد زد و سریر یخی شکست و تکههای شکسته یخی بروی زمین افتاد. کلاهخود یخی نرزول جلوی پایش افتاد، آرتاس به جلو رفت، آنرا برداشت و این شی قدرتمند را بروی سرش گذاشت.
«اکنون» صدای نرزول درونش اکو میشد. «ما یکی هستیم»
در آن لحظه روح آرتاس و نرزول تبدیل به یک روح زنده قدرتمند شد، همانطور که لیچ کینگ نقشه کشیده بود. آرتاس به موجودی قدرتمندی تبدیل شد، اکنون نیمی از قدرتمندترین موجودات زنده ازروت که تاکنون شناخته شده بود، لیچ کینگ جدید.
این بسیار عجیب است که آرتاس شخصی بسیار وابسته است. استادانش، اوتر و مورادین، تبدیل به دوستان صمیمیاش شدند. رابطهی خوب خودش با جینا را حتی پس از اینکه جینا با او همرا نشد را حفظ میکرد و این نشان میداد بیش از اینکه عاشق یکدیگر باشند دوست هستند. هیچ وقت اجازه نمیداد عنوانش بین او و مردمش فاصله بیاندازد. شاید بخاطر سقوط اش بود که همه چیز عوض شد.
چیزی که بسیتر عجیبتر است این است که آرتاس بعد از تسخیر هم رفتارش همینگونه بود. از از مصاحبت با کلتوزاد و آنوبآراک لذت میبرد. او از کلتوزاد بخار کارهایش سپاسگذاری میکرد و و در پایان قبل از اینکه به نرثرند برود به کلتوزاد میگوید «تو دوستی وفادار بودی» چیزی که بهندرت یک دارک لرد به خادمانش میگوید.
MINIATURE
30-06-2009, 14:34
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرکیماند یا Archimonde یکی از دیو لردان و جادوگری که متعلق به جهان آرگوس است و در فانتزی جهان هنر نبرد ظهور میکند. او از وحشت انگیزترین و شریرترین شخصیتهای داخل داستان هنر نبرد میباشد. آرکیماند زمان زیادی با کیل جیدن و ولن یکی از سه فرمانروای اردار در سرزمین آرگوس بود. متاثر از اردارهای فانی که نعمت خدادادی سحر و جادو داشتند. سارگراس رهبر لژیون سوزان، به این سه رهبر نزدیک شد و از آنها برای ملحق شدن نژادشان به سپاهیان اهریمنی در ازای زندگی جاوید و قدرت فراوان به ایشان پیشنهاداتی کرد. آرکیماند و کیل جیدن از طرف مردمانشان این پیشنهاد را پذیرفتند، اما ولن نپذیرفت و آرگوس را با پیروانش ترک کرد.
آرکیماند توسط سارگراس به عنوان یک رهبر انتخاب شد، همراه با کیل جیدن، آرکیماند آلوده کننده در اولین تهاجم لژیون سوزان فرمانده بود. او گروهی از اربابان سیاهچال را با ماناروث منهدم کننده بعنوان رهبر جهنمیشان جمع آوری کرد و سپاهیان تباهی را به وجود آورد. ماموریت او وقتی که سارگراس کوشید تا از طریق دروازه چشمه جاودانگی وارد کالیمدور شود نا موفق ماند. جنگ بین لژیون سوزان و الفهای شب در نتیجه باعث بوجود آمدن گردابی زیر آبهای دریاچه و منفجر شدن آن شد. به دنبال این انفجار جهان تکه تکه شد و لژیون سوزان ناکام ماند.
تهاجم دوم
...........................................
ده هزار سال بعد، آرکیماند کوشید تا جهان آزروت مجددا فتح کند او وارد جهان ازروت توسط دروازهای که لیچ کلتوزاد ساخته بود شد و به تنهایی اقدام به نابودی شهر دالاران برای نشان دادن نیرو و نشانهای از قدرت لژیون کرد. آرکیماند سپس نامردگان و لژیون سوزان را تا کوه هیجال در حمله برای نابودی درخت زندگی برای قدرتهای جادوییش رهبری کرد. بهرحال با ادقام قدرت قبایل ارک، انسانهای اتحاد و الفهای شب، کاهن الفهای شب مالفوریون طوفانخشم در شاخ سناریوس دمید و محافظان باستانی درخت را فرا خواند ... دسته ... که سرخ شده و آرکیماند که به درخت نزدیک شده بود را احاطه کردند. با نهایت قدرت جادویی ... بیشتر از مقداری که آرکیماند میتوانست تحمل کند ... آرکیماند منفجر شد. درخت زندگی را سوزاند و به حملات ارتش لژیون در ازروت خاتمه داد. با مرگ او و فقدان قدرتهای جادویی درخت، لژیون سوزان بار دیگر قبل از آن که نیروهای فانی سپاهش از ازروت تبعید شوند خرد شد
MINIATURE
30-06-2009, 14:36
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نرزول یا Ner'zhul شمن بزرگ (اکنون او را به نام لیچ کینگ میشناسیم) شخصیت ساختگی که هم در داستان و هم در بازی هنر نبرد میباشد.
نرزول در هنر نبرد ۲ : جزر و مد تاریکی معرفی شد. در آغاز او اولین ارکی بود که با دیوی به نام کیل جیدن پیمان بست. اما در آخرین دقایق از این پیمان صرف نظر کرد. گولدان، او دومین نفر بود. راضی شد تا با کیل جیدن پیمان بندد و مسئول آوردن اهریمن شهوت خون بر ارکها بود. این شهوت خون به ارکها تلقین میکرد وقتی که رئیس قبیله آنها خون ماناروث ارباب سیاهچال را بنوشد، در عوض خدتماتشان به آنها در حمله به آزروت و قلمروی انسانها نیروهای فراوانی اعطا خواهد شد.
نرزول هنر سحر و جادوی ساحران (وُرلاک) را آموخته بود. که مذهب شمنیسم را برای ارکها به ارمغان آورد. نرزول در این دوران برای آموزش ارکهای دیگر در راه جادوی ساحران (وُرلاک) قدم برداشت. برجستهترین شاگرد او گولدان بود. زمانی که هورد به آزروت هجوم برد. نرزول در درانور به عنوان رپیس قبیله همراه با غول جادوگر دنتراگ در قبیله سایه ماه ماند. بعدها َنرزول خواستار شکستن پیمان با دیوها و جلوگیری از کشته شدن مردمش بدست همدیگر شد. برای این منظور او نیروهایش را از حمله و تصرف سرزمین جدید فرا خواند. نرزول همچنین دروازههای بسیاری را به سایر جهانها از سرزمین مادریش درانور گشود. که در نهایت منجر به نابودی و تکه تکه شدن جهان درانور بوسیله انرژیهای تولید شده توسط دروازهها گشت.
بخاطر اهانت نرزول به دیدبان وحشت یعنی همان کیل جیدن، روحش توسط کیل جیدن از بدنش خارج شد و توسط او شکنجه شد و رو حش دست نخورده وسالم توسط کیل جیدن، درون قطعه یخی محصور شد. نرزول از کیل جیدن خواهش کرد تا با مرگ او موافقت کند، اما دیو تنها در صورتی با این امر موافقت میکرد که نرزول با پیمانی دیگر موافقت کند که مجددا موجب بردگی نژادش میشد. بنابراین قطعه یخی به آزروت فرستاده شد و روی قاره نرثرند سقوط کرد و در زمین ساکن شد. نرزول اکنون لیچ کینگ شده بود، او خالق نامردگان غضب بود. با قدرت دور آگاهی و نیروی ذهنیاش اقدامی که شکست خورده بود را انجام داد. این مجازاتی از طرف لژیون سوزان بود.
لیچ کینگ، رهبر غضب
..........................................
همچنان که لیچ کینگ در حال جمع آوری سربازان جدید بود، از جمله ثروتمندان دالاران، جادوگر بزرگ کلتوزاد به او در ساختن طاعون کمک کرد. بعدها طاعون اطراف سرزمینهای انسانهای لردران و همسایگانش پخش شد.
حوادثی که در هنر نبرد ۳ افتاد باعث شد پرنس آرتاس منتیل به نرثرند برای یافتن راهی که باعث جلوگیری از رشد سپاه نامردگان در برابر سرزمین مادریش شود برود. مورادین ریش برنزی با آرتاس درباره شمشیر افسانهای فراستمورن سخن گفت؛ آرتاس مصمم شد تا شمشیر را بیابد و بر علیه ملگانس لرد وحشت که باعث آمدن آرتاس به نرثرند بود از آن استفاده کند. شمشیر باعث نفرین شدنش میشد، اما آرتاس برای انتقام گرقتن از مل گانس مستاصل شده بود، بنابراین فراستمورن را برداشت. در نتیجه باعث شد کنترلش کاملا در اختیار لیچ کینگ در آید.
در هنر نبرد ۳ : سریر یخی لیچ کینگ توسط ایلیدان استورم ریج کسی که برای ذوب کردن نرثرند تلاش میکرد مورد حمله قرار گرفت او برای نابودی نرزول دستور مستقیم داشت. ایلیدان تحت امر کیل جیدن قرار داشت کسی که مرده نرزول را برای مثبت بودن اهداف لژیون میخواست – نرزول نامردگان غضب را برای خودش ایجاد کرده بود و از کنترل کیل جیدن خارج بود.
آرتاس به کمک سرور خویش شتافت و ایلیدان را شکست داد. بعد از این حمله روح شاه لیچ بشدت تضعیف شده بود. او به میزبانی جدید برای بقا نیاز داشت. روح آرتاس و نرزول ترکیب شد و یکی شدند و اکنون آنها را به نام شاه لیچ میشناسیم.
MINIATURE
30-06-2009, 14:41
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کیل جیدن یا Kil'jaeden یکی از برترین دیو لردان است که از جهان آرگوس و مارپیچ زیرین در فانتزی جهان هنر نبرد میآید.
قبل از لژیون سوزان
....................................
کیل جیدن مدت زیادی با رهبران دوست و رفیقش، آرکیماند و والن نژاد فانی اردارهای سرزمین آرگوس را رهبری میکرد. چون اردارها با استعداد بودند و موهبت جادویی غیر باور کردنی داستند، سارگراس از آنها خواست تا ارتش بزرگی از دیو ها در ازای زندگی جاودانه و قدرتی فراوان به لژیون سوزان بپیوندند. کیل جیدن و آرکیماند درخواست او را از طرف مردمانشان پذیرفتند، اما والن نپذیرفت و از آرگوس با رهروانش فرار کرد.
خادم سارگراس
..................................
کیل جیدن توسط سارگراس بعنوان یکی از بزرگترین و معتمدترین خدمتکارش انتخاب شد و کیل جیدن فریبنده نام گرفت. او یکی از دو پهلوان انتخاب شده برای رهبری لژیون سوزان بود. کیل جیدن مسئول پیدا کردن نژادهای تاریک در مارپیچ زیرین و تبدیل آنها به نوکرانی برای سرورش بود. او نژادی از خوناشامان، لردهای وحشت را به بردگی در آورد و تیکاندریوس تاریک کننده را فرمانده برادران ناترزیماش کرد.
روحی پلید بهمراه نیرنگ و شهوت خون، کیل جیدن فقط بخاطر اجرای نقشههای سرورش برای برهم زدن نظام مارپیچ زیرین زندگی میکرد و ثابت کرده بود که مستحق عنوانش در همه زمان است. برای تکمیل کردن نیروهای ارتش همتایش، آرکیماند آلوده کننده، کیل جیدن و دیوهایش نژادهای زیادی را به بردگی گرفت و جهانهای زیادی را نابود کرد. گرچه، تنها جهانی که در مسیر آنها قرار گرفت و برای آنها مشکلاتی درست کرد جهان ازروت بود. نژاد غالب در ازروت، الف های شب بودند که دارای موهبتی به نام چشمه جاودانگی بودند. ارتباطی از نیروهای جادویی که آنها موفق به کنترل آن شده بودند. گروهی از الف های شب نام خود را پاکزاد نهادند، آنها مجذوب نیروهای جادویی چشمه شده بودند. پس شروع به تحقیق بروی چشمه کردند. که نهایتا منجر به پرستش و برقراری ارتباط با لژیون شد. با دیدن چنین فرصت خوبی برای نابود کردن جهانی دیگر، کیل جیدن و نیروهایش با کمک پاکزادها به ازروت حمله کردند، اما با مقاومت الفهای شب روبرو شدند. این نبرد نهایتا منجر به نابودی چشمه شد. و لژیون نتوانست وارد ازروت شود. کیل جیدن درباره هر راه ممکن پذیری برای ورود مجدد به ازروت و دادن درسی به مخلوقات آن فکر کرد. تا ده هزار سال بعد زمانی که انسانها با بی دقتی شروع به تمرین جادو کردند که باعث ورود مجدد دیوهای ضعیفی به ازروت شد. اما این اتفاق برای ترتیب دادن حملهای جدید کافی نبود.
بردگی ارکها
...............................
کیل جیدن جواب این معما را هنگامی که به جهان صلح طلب درانور رسید یافت. او در آنجا ارکها را یافت، نژادی از مبارزان صلح طلب که دارای تاریخ غنیای از شمنیسم بودند. گرچه ارکها در درجه اول صلح طلب بودند، اما در همه زمان آماده نبرد بودند. کیل جیدن مهارتهای آنها را در جنگ مشاهده کرد و به این موضوع پی برد که آنها میتوانند یکی از شرورترین و سنگدلترین نژادها باشند که او با آنها مواجه شده است. گرچه او در درانور با شگفتی دیگری روبرو شد. والن و رهروانش که اکنون درنای نامیده میشدند. مکانی برای خود در این سیاره بعد از خروج از آرگوس ساخته بودند. کیل جیدن به آنها بهچشم خائن نگاه میکرد. و میدانست که اگر ارکها به خدمت لژیون سوزان در آیند، میتوانند درنای را برای او از صفحه روزگار حذف کنند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کیل جیدن خود را به شکل دیوی در آورد و در ابتدا تلاش کرد تا با شمن بالامقام نرزول بزرگترین رهبر قبایل ارک معمالهای کند. نرزول را با پیمانی که به ارکها نیروی غیر قابل تصوری میداد بعنوان عملی برای نشان دادن وفاداریشان به لژیون فریب داد. کیل جیدن شروع به تباه کردن ارکها با جادوی شیطانی کرد. اما نرزول، در آخرین دقایق پیمان را تغییر داد، معامله با او را لغو کرد و تلاش کرد تا مردش را از کیل جیدن دور نگه دارد، اما زیاد طول نکشید. شاگرد نرزول، گولدان، شمن تشنه قدرت، کاری که سرورش شروع کرده بود را تکمیل کرد و دوباره با کیل جیدن عهد بست، نهایتا ارکها را تبدیل به نژادی شیطانی فاسد و غیر قابل مهار و هوردی خون آشام کرد. گولدان، تحت امر کیل جیدن شورای سایه را پیدا کرد و شروع به نابودی باقی مانده شمنهای ارک سربلند کرد تا نیروی فاسد جادوی شیطانی را بدست آورد. بسیار زود تمام نژاد ارک فاسد شدند و آنهایی که نجات یافتند در یک قبیله جمع شدند، قبیله گرگ یخی که توسط دورتان، پدر ترال رهبری میشد. ارکها، همان طور که کیل جیدن پیش بینی کرده بود به درنای حمله کردند و ۸۰٪ آنها را کشتند.
جنگهای بزرگ
...........................
کیل جیدن تصمیم گرفت تا ماشین جنگی جدیدش را بروی مردمان ازروت آزمایش کند. او ارکها را در سرزمینهای انسانها رها کرد. پس از دو جنگ پر هزینه و طولانی ارکهای متهاجم شکست خوردند و گولدان کشته شد و کیل جیدن را در موقعیت سختی ترک کرد. او نمیخواست کنترل موجودات وحشیاش را از دست دهد. کیل جیدن نرزول را یافت. بار دیگر رهبر ارکها تلاش کرد تا از دست دیو غضبناک با باز کردن دروازههایی به جهان های دیگر فرار کند.
کیل جیدن او را پیدا کرد و شکنجهاش داد و پیمانی جدید با او بست. نهایتا شمن قدرتمند مجبور به پذیرش آن شد. نرزول تبدیل به لیچ کینگ شد، کیل جیدن قصد داشت از او برای حمله سوم لژیون به ازروت استفاده کند. نرزول داخل قطعه یخی قرار داده شد. کیل جیدن به او دستور دارد تا ارتشی از مردگان زنده بسازد. هدف نهایی او نابود کردن تمدن انسانها و ارکها و باز کردن دروزارهای جدید برای ورود لژیون به ازروت بود. این ارتش جدید مردگان و تباهی غضب نامیده شد.
قیام لیچ کینگ
...............................
نرزول نهایتا در آوردن کامل لژیون به ازروت موفق شد، اما این برای او بیارزش بود. نتنها سومین حمله پایان یافته بود و کاملا شکست خورده بود بلکه نتیجهاش منجر به کشته شدن همتای کیل جیدن، آرکیماند شده بود. گرچه او قدرتش را بروی نرزول از دست داده بود و همچنان نیروی لیچ کینگ بطور چشم گیری افزایش مییافت. از دست دادن کنترل غضب توسط دست نشاندهاش برای کیل جیدن اصلا خوشایند نبود و لیچ کینگ عهد کرده بود که تا زمانی که زنده است انتقامش را برای تحقیر شدن مجددش خواهد گرفت. در ابتدا کیل جیدن بخاطر تکبرش درصدد نابودی نرزول بر آمد، کیل جیدن از شکارچی دیو که به نیمه دیوی تبدیل شده بود «ایلیدان طوفانخشم» کمک گرفت. الف شب به آن اندازه معتاد به جادو بود که خودش را برای بدست آوردن آن تبدیل به نیمه دیو کرده بود.
کیل جیدن در آغاز ایلیدان را سروسامان داد. اکنون او کنترل گروهی از موجودات که قبلا الفهای شب بودند و ناگا نامیده میشدند را بر عهده داشت. تا از چشم ساگراس استفاده کند، ساخته ای دارای قدرتی غیر قابل تصور، تنها باقی مانده سرور پیشین کیل جیدن تا با آن بکلی سریر لیچ کینگ را نابود کند. اما نقشه نابخردانه ایلیدان توسط رئیس زندان الف شب، مایو آهنگ سایه و برادرش مالفوریون طوفانخشم خنثی شد و ایلیدان بخاطر خشم کیل جیدن متواری شد. با اضافه شدن کمک الفهای خون علاوه بر ناگا، ایلیدان به باقی مانده سیاره درانور فرار کرد. توده شناوری از سنگهای حجیم جادوئی که سرزمین بیرونی نامیده میشد. اما ایلیدان نمیتوانست از دست سرورش پنهان شود. کیل جیدن به آسانی او را یافت. همان طور که قبل از آن نرزول را یافته بود. گرچه قدرت پنهانی ایلیدان جدید بر او اثر گذاشته بود. بنابراین به ایلیدان شانسی دیگر اعطا کرد. نابودی سریر یخی!
گرچه ایلیدان شکست خورد و توسط آرتاس که برای نجات لیچ کینگ تلاش میکرد ضربت خورد. اغلب فکر میکردند که او مرده است اما اخیرا توسط نویسندگان شرح داده و ثابت شده شده که کشته نشده است و فقط شکست خورده است .
واکنش کیل جیدن به این شکست و جزئیات بعدی آن نامعلوم است. اغلب فکر میکردند در بازی جهان هنر نبرد مشخص خواهد شد. اما تاکنون این طور نبوده است. چنانچه کیل جیدن در میان بالاترین رتبههاست و دشمنی بسیار قدرتمند در جهان هنر نبرد است. او اخیرا دربازی مستقر شده و مکان مهمی در سرگذشت درانای بعنوان انتقامجو از موسس شان والن دارد.
طبقه بندی
............................
کیل جیدن توانائیهای کاملی دارد و تمام نیرویش موضوعی از بحث است. اطلاعات کمی در اختیار است. بخاطر اینکه جدالی بر سر اینکه آیا کیل جیدن یا همتای مرده اش، آرکیماند قدرتمندترند هست. مادامی که جواب آن در بازیهای معین نشود نمیتوان نظر داد. اما در واقعیت کفه ترازو به سمت کیل جیدن سنگینی میکند و او از دو رهبر دیگر اردار قویتر است چون او مقام بالاتری در لژیون دارد و امتیاز بیشتری در هنر نبرد : ایفای نقش بازی دارد.
کیل جیدن اساسا بصورت یک دیو ظاهر شد. مخلوقی شیطانی که در هنر نبرد ۳ و کتابها این واقعیت اثبات شده است. (عکس او را در بالا ببینید). هنگامی که دیوها طراحی شدند برای درجه بندی در لژیون سوزان رد شدند بخاطر اینکه اعلام شده بود که کیل جیدن اردار است. شرح دادن آن همانند آرکیماند نبود، کیل جیدن بکلی شکلش را تغییر داده بود. بصورت دیوی ظاهر شده بود تا هورد را برای وابستگی و پرستش و بصورت نره غولی برای ترساندن ایلیدان ظاهر شده بود. بخاطر این خیانت کیل جیدن با هیچ ازروتی در زمان جنگ باستان مواجه نشد. شکل واقعی کیل جیدن احتمالا همانند کسی که می شناسیمش یعنی ایلیدان است. گرچه بسیار کم.
MINIATURE
30-06-2009, 14:45
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاه ترنس منتیل دوم Terenas Menethil II شخصیتی ساختگی در جهان هنر نبرد است. شخصیتی که هم در کتابها و هم در مجموعه بازی وجود دارد.
بیوگرافی
..........................
ترناس منتیل دوم در بارگاه شهر لردران متولد شد، یکی از قدرتمندترین انسانها، عضوی از خاندان سلطنتی منتیل بود که نسلها اقوام را پادشاهی میکردند.
جنگ دوم
..........................
شاه ترنس شاه انسانها و سرزمین لردران در جهان هنر نبرد است. از طریق او اتحاد میان دورفها، الفهای شب و انسانها ایجاد شد. اتحاد با تهاجم دوم ارکهای هورد و غولهایش، گابلینها و ترولهای جنگل مواجه شد.
شاه ترنس نقشش را در دومین نبرد ارکها و انسانها ادامه داد که سرانجام با پیروزی از اتحاد پایان یافت.
سلطنت آشوب
.........................
هرچند، شاه ترنس اشتباهات مهلکی کرد او هنگامی که آخرین محافظ / پیامبر مدیو به ملاقاتش آمد و به او هشدار داد تا قبل از اینکه لژیون سوزان به ازروت آید به کالیمدور برود (ابتدای هنر نبرد ۳) او نپذیرفت. هنگامی که غضب آمد و شهرهای انسانها را تصرف کرد، سرانجام توسط پسرش آرتاس منتیل که توسط لیچ کینگ تسخیر شده بود به قتل رسید و بجای پدر بر تخت نشست.
شاه ترنس در جنگ دوم مرد میانسال قدرتمندی بود او بخاطر قلمرویش جنگهای بسیاری کرده بود و در تمام آنها پیروز شده بود. گرچه توسط جنگ سوم قدرتش کم شده بود. از نظر روانی او هنوز مناسب بود. (گرچه مصیبتهایی توسط بعضی از افکار سختش به او رسیده بود. این حالت عادی فرمانروای سالخورده بود). جسما پیر و ضعیف شده بود. چهره جدید از قلمرویش در آغاز بازی پسرش پالادین آرتاس است.
بعد از اینکه پسرش با قایق به نرثرند بسیار سرد رفت. پالادین اوتر روشناییآور او را متقاعد کرد تا دستور دهد نیروهای اعزام شده بازگردند. اما آرتاس تا زمانیکه ملگانس رهبر نیروهای غضب را کشت بازنگشت. هنوز زمان زیادی از بازگشت پسرش نگذشته بود که آرتاس پدرش را با فراستمورن نفرین شده کشت.
پس از خاکستر کردن بدن او اوتر از خاکسترش محافظت کرد. زمانی که اوتر با آرتاس مواجه شد. اوتر به او یادآوری کرد که شاه ترنس هفتاد سال بر لردران فرمانروایی کرد.
در بازی جهان هنر نبرد، دخمه شاه ترنس (طبق برسیهای انجام شده این مکان بیشتر از منطقهای برای یادبود اوست که بعد از مرگش برایش ساختهاند.) که در خرابههای لردران بین اتاق شاهنشاهی و آسانسوری که به شهرزیرزمینی نامردگان مرتبط است قرار دارد.
سراغاز سینمایی خشم لیچ کینگ
ترنس در سر آغاز سینمایی جهان هنر نبرد : خشم لیچ کینگ داستانی را بیان میکند که وظیفه آرتاس را بعنوان وارث پادشاهی لردران یاد آور میشود.
پسرم ... روزی که بهدنیا آمدی، بیشههای لردران نام آرتاس را نجوا میکردند.
پسرم ... با افتخار بزرگ شدنت را در میان سلاح عدالت نظاره میکردم.
به یادآور، نسل ما همیشه با خرد و قدرت رهبری کردند و میدانم که کنترلات را در بکارگرفتن قدرت فراوانت نشان خواهی داد.
اما پیروزی حقیقی، پسرم، قلب مردمانت را تکان خواهد داد. این را گفتم برای وقتیکه ازلام فرا رسید ... تو شاه خواهی بود
MINIATURE
30-06-2009, 14:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ترال پسر دورتان، جنگسالار احیا کننده هورد شمنیسم و رهبر سرزمینهای قرمز دورتار در کلیمدور است. او در بازی جهان هنر نبرد در وادی خرد واقع است. ترال پسر دورتان، رئیس قبیله گرگ یخی و دراکا است. ترال در کنار بدنهای خونین و کشته شده والدینش، توسط آئدلاس بلکمور، رهبر کمپ نگهداری ارکها یافته شد. بلکمور به استحکامات خویش قلعه دورنهولد بازگشت و ترال را گلادیاتور با تمام خشونت یک ارک اما با هوش استراتژیکی بالایی همچون یک انسان بار آورد. او توسط افراد بسیاری آموزش دید و یک زن انسان دایه او شد. و با دخترش تریسا فاکستون که دوستش بود بزرگ شد.
نبرد کلیمدور
زمانی که بیدار شد دریافت که این یک رویا نبوده بلکه یک تصویر از سوی پیامبری اسرارآمیز بوده که به وی اعطاء شد، او به صراحت به ترال گفت که موقعیت چنانچه او می بیند نیست بلکه او انسانیت خویش را مدتها پیش از دست داده. و تنها امید او برای نجات ارک ها ترک کردن لرداران و مهاجرت به غرب کالیمدور، محلی که آنها می توانند تقدیر خویش را بیابند است.
ترال اطاعت کرد و هورد را برای عبور از میان دریای بزرگ آماده کرد، هرچند که گرام توسط انسان ها دستگیر شد و ترال سریعا قدم میان گذاشت تا وی را نجات دهد. فریاد جهنمی ایده سرقت کشتی های انسان ها را ارائه کرد تا با آنها سرزمین انسان ها رابرای همیشه ترک کنند. با آماده شدن هورد انها کشتی ها را دزدیده و به سمت سرزمین کالیمدور از میان دریای بزرگ عبود کردند.
گروهی از ارک ها در اوتلند زندگی می کنند که به تباهی اهریمنی آلوده نشدهاند. این ارک ها خود را مگهر نامیدند و از قبایل گوناگونی تشکیل شدهاند که از ملحق شدن به لژیون ارکهای فل مگثریدن خودداری کردهاند، و کاملا نیز پیداست از تباهی کیل جیدن مصون مانده اند. ترال به محض با خبر شدن از آنها قصد سفر به اوتلند جهت دیدار با ارک های مگهر می کند، هرچند مشاوران ترال او را متقاعد کردند تا مقدمات مناسبی را بجای ترک کردن ارگریمار و آسیبپذیر کردن تمام ارکهای ازروت در برابر حمله فراهم کند.
چندی بعد ترال حضور مختصری در اوت لند دارد؛ در یک کوئست دنباله دار ترال به اوت لند سفر می کند تا با مادر بزرگش گیاه دیدار و به گارّوش فریاد جهنمی درباره مرگ قهرمانانه پدرش که باعث اتمام نفرین خونی شد خبر دهد. طی این دیدار مادربزرگ گیاه لقب گوئل، پسر دورتان - رهبر به حق قبیله گرگ های برفی را به او می دهد.
MINIATURE
30-06-2009, 14:51
وریسای بادپا یا Vereesa Windrunner رنجری تواناست که در نبرد دوم بر علیه هورد در کوئلتالاس جنگید. او از نژاد الف و خواهر سیلوانس و آلریا است.او در کتاب روز اژدها مامور اسکورت رونین تا بندر هزیک بود. اما در بین راه مسایلی پیش آمد که وریسا را به اهمیت ماموریت رونین مشکوک کرد. لذا او تصمیم گرفت برای محافظت از او همراهش شود.
وی با همراهی شهسوار دانکن با رونین و دورفهای آئری همراه شدند تا به گریمباتول بروند. وقتی نرسیده به مقصد مورد حملهی اژدهایان نکروس قرار گرفتند و رونین از آنها جدا شد، وریسا تصمیم گرفت او را بیابد و نجات دهد.
او و فالستاد با حیلهی گابلینی به نام کریل اسیر ترولها شدند و به یاری دورفهای زمینی که راهنمایشان کراسوس بود، نجات یافتند و به جادوگر پیوستند. سرانجام با کمک او رونین توانست روان اهریمن را نابود کند و الکستراسزا ملکهی اژدهایان را آزاد سازد. بخاطر این موفقیت کیرینتور و شاه ترنس از او خواستند تا سفیر رسمی اتحاد شود. او و رونین وظیفه داشتند با سفر در شهرهای اتحاد کنند و مردم را از خطرات جهان علاوه بر ارکها آگاه سازند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در همین زمان و بعد از اتفاقات وحشتناگ جنگ سوم در کنار هم، او و رونین عاشق یکدیگر شدند. در کتاب «چشمهی جاودانگی» مشخص شد که ازدواج کردهاند و وریسا دوقلو باردار است. (در کتاب جداشدن به واقعه درد وضع حمل او و بازگشت رونین به زمان حال اشاره شده است.)
تقریبا تمام خاندان بزرگ وریسا در حملهی شاهزاده آرتاس به کوئلتالاس کشته شدند. گمان میرود هردو خواهرش زنده هستند. بخاطر اینکه سیلوانس هنوز زنده است. اگرچه بطور اصولی «کاملا زنده» نیست. و آلریا بهنظر میرسد هنوز زنده است اما اینکه او در کجاست نامعلوم است. همچنین معلوم نیست که او از سرنوشت سیلوانس آگاه است یا خیر.
ریچارد ناک در مصاحبه توضیح داد که وریسا دشمنی شدیدی با الفهای خون دارد، تواضع در زندگی با رونین و سنتهای الفهای عالی را افتخار خویش میداند.
او در رمان جدیدی که به زودی منتشر میشود و شب اژدها نام دارد حضور مییابد.
وریسا در نسخه توسعه دهنده بازی جهان هنر نبرد : خشم لیچ کینگ حاضر است، او بههمراه رونین، جادوگر اعظم آئتاس سانریور و جادوگر اعظم مودرا در ارگ بنفش دالاران قرار دارد. او رهبر پیمان نقرهای است، گروهی از الفهای عالی که مخالفان الفهای خون در کیرینتور هستند
MINIATURE
30-06-2009, 14:52
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کارگاث بلید فیست یا Kargath Bladefist (تیغ مشت و در بعضی جاها از او با نام کورگاث هم یاد شدهاست) رهبر قبیلهی اورکهای هبوط کرده و رئیس قبیلهی دست خرد کنندهاست. او لغب تیغ مشت را زمانی صاحب شد که وقتی به درجهی گرانتی ارتقاع یافت، دست خود را قطع کرد و آن را با داسی رعب آور و تیز جایگزین کرد. بدین ترتیب بلافاصله به فرماندهی قبیلهی دست خرد کننده رسید.
پیشینه
............
کارگاث یکی از اعضای اصلی محفل سایه بود و تنها عضو غیر وارلاکی بود که به حلقهی درونی محفل راه یافت.
در زمان یورش اول به ازروت او با حسرت در درانور و زیر نظر رهبری خشک نرزول که تنها به خاطر تعدد افرادش و خطر همیشگی تنها غول جادوگر درانور، دنتارگ بر مسند قدرت مانده بود باقی ماند. (این طور که معلوم است نرزول تنها کسی بوده که میتوانسته این غول جادوگر را کنترل کند.) وقتی قبیلهی بلیدینگ هالو سالها بعد به درانور بازگشت، کارگاث با اشتیاق کامل داوطلب شد که به ازروت وارد شود و انتقام برادرها و خواهرهای شکست خورده و یا به اسارت رفته اش را بگیرد و انسانها را به خاک و خون بکشد. ولی به نظر میرسد اوضاع آن طور که باب میل او بود پیش نرفت...
پس از پایان جنگ قبیلهی دست خرد کننده و آواز جنگ هر دو در کمپهای امنیتی زندانی شدند. هرچند، زمانی که دروازهی سیاه بلاخره نابود شد، کارگاث موفق به برقرار کردن ارتباط با مگثریدن گردید و رهبری اورکهای هبوط کردهی قلعهی جهنم آتش به او رسید. در این زمان او خود را رهبر واقعی هورد خواند. این که او چگونه به جهان خود بازگشت هنوز به صورت یک راز باقی ماندهاست ولی به نظر میرسد که در زمان بازگشایی دروازهی سیاه توسط نرزول، او به درانور فرار کردهاست.
بخشی از راهنمای وارکرافت ۲ : با داسی تیز به جای دست چپش، کارگاث همواره مشتاق شرکت در نبردهای دیوانه وار و وحشیانهاست. تاکتیکهای بیرحمانه و خودسری بیش از حدش ریاست قبیلهی پرآوازهی دست خرد کننده را برای او به ارمغان آورد. همچون گرام فریاد جهنمی، کارگاث هم منتظر فرصتی است تا قبیله اش آزاد شود و بر سر انسانهای بی خبر بریزند و هرج و مرجی خون آلود به پاکنند.
MINIATURE
30-06-2009, 14:54
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ملگانس یا Mal'Ganis یکی از ناترزیم یا لردهای وحشتی بود که به وسیلهٔ آرکیماند برای نظارت بر لیچ کینگ فرستاده شده بودند. ملگانس برای هدایت نقشهٔ چرخش شاهزاده آرتاس به سمت تاریکی و تبدیلش به بزرگترین مبارز لیچ کینگ، انتخاب شد. زمانی که آرتاس و جینا پرادمور در مورد شایعات طاعون تحقیق میکردند، به طور پیاپی بدست نیروهای غضب که وانمود میکردند لشکر شخصی لرد وحشت ملگانس هستند، مورد حمله قرار گرفتند. کلتوزاد با گفتن اینکه ملگانس نه لیچکینگ در پس طاعون قرار دارد، نقش خود را بازی کرد. هر حمله و هر شهر که نابود میشد، به ضعف آرتاس، غرورش، ضربه میزد. آرتاس ناتوانیش در محافظت از مردمش از غضب را تقصیر خود میدانست، و خیلی زود دچار عقدهٔ کشتن لرد وحشت شد.
ملگانس آرتاس را به استراثهلم هدایت کرد، و انتخاب بین قتلعام تمام سکنه، یا نگاه کردن به نابودیشان بوسیلهٔ طاعون را بعهدهٔ او گذاشت. آرتاس تصمیم گرفت که مردمش را بکشد تا اجازه دهد آنها بردگان ملگانس در مرگ شوند. و بیشتر ساکنان شهر را قتلعام کرد. ملگانس در خرابهها بود و آرتاس را دوباره تحریک کرد، که برای تمام کردن نبردشان به نرثرند بیاید. همانطور که انتظار میرفت، آرتاس ناوگان سلطنتی را برداشت و به سمت شمال حرکت کرد. عقدهٔ شاهزاده او را بیشتر به سمت راه شر هدایت کرد، ابتدا دروغ به افرادش، خیانت به سربازان مزدورش، و در آخر ترک کردن روحش برای برداشتن شمشیر مرموز فراستمورن.
لحظهای که آرتاس فراستمورن را برداشت، و وسیلهای برای لیچ کینگ و به طور کامل فرمانبردار اراده او شد. این چیزی بود که ملگانس از قبل برنامه ریزی کرده بود. مطمئن، به آرتاس نزدیک شد و او را از سرنوشتش آگاه کرد. با اینحال لرد وحشت خائن و مکار خودش مورد خیانت قرار گرفت، چون اولین نجواهای لیچ کینگ به آرتاس این بود که زمان برای انتقامش آمدهاست. (این اولین قدم برای استقلال نرزول بود). آرتاس لرد وحشت را کشت و به سمت خرابهها فرار کرد.
خشم لیچ کینگ
ملگانس ارباب آخر در استراثهلم گذشته، چهارمین جناح غار زمان که با آمدن خشم لیچ کینگ باز خواهد شد، خواهد بود. با اینکه ملگانس در مرحلهٔ استراثهلم در هنر نبرد ۳ مبارزهٔ انسانها، قابل کشتن بود، او در دورهٔ زمانی مشخصی دوباره باز میگشت، بنابراین، کشتنش در غار زمان، خط زمانی را تغییری نمیدهد
MINIATURE
01-07-2009, 08:20
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایسرا اژدهای سبز منظر، مامور محافظت از خواب زمردین است. درویدها او را مادر سناریوس نیمه خدا میدانند. ولی از آنجایی که سناریوس یک اژدها نیست این گفته مستند نمیباشد.
پیشینه
...................
ائونار تایتان، خواهر کوچکتر الکستراسزا، ایسرای کوچک را با موهبت تاثیر بر طبیعت متبرک گردانید. ایسرا به خوابی ابدی فرو رفت و به بیداری خلقت متصل شد. با عنوان رویابین «خواب بیننده» او بر رشد طبیعت وحشی در این جهان از قلمروی سرسبزش، رویای زمردین نظارت خواهد کرد.
ایسرا یکی از اژدهایانی بود که بخشی از قدرت خود را به روان اهریمن منتقل کرد. این در حالی بود که هیچ یک خیانت مرگبال را متصور نبودند.
پس از جنگ باستانیان، الکستراسزا یک دانهی بلوط را از درخت مادر، گانیر، در چشمهی جاودانگی دومی که توسط ایلیدان طوفانخشم ساخته شده بود کاشت. درخت به رشد خود ادامه داد تا جایی که به آسمانها رسید و بعد به نوردراسیل مزین شد. ایسرا درخت را طوری افسون کرد که همیشه به رویای زمردین متصل بماند.
ایسرا سبز رنگ است و بدنش به هزاران زمرد سبز رنگ که فلسهایش را تشکیل میدهند مزین شدهاست. شکل فیزیکیاش روح مانند، سماوی و مانند نگاه کردن بر خواب و خیالی زندهاست. رویای زمردین مکانی است که تمام موجودات زنده در حین خواب دیدن به آن جا میروند. مکانی که در آن موجودات برخوردار از احساس خواب امید، ایمان و آیندهای بهتر را میبینند. از رویای زمردین ایسرا میتواند همهی نژادهای دونپایهتر را نظاره کند. چشمانش همیشه بستهاند هر چند حرکت مردمک او از زیر پلکهایش قابل مشاهدهاست و چنان مینماید که در آن واحد مشغول دیدن هزاران رویاست.
تنها چند مرتبه در طول تاریخ بازشدن چشمان ایسرا ثبت شدهاست و وقتی چشم میگشاید، چشمانش به رنگهای بسیاری چون رنگین کمان میدرخشد. چشمان تمامی موجودات دارای احساس در یک زمان از دریچهی چشمان او قابل مشاهدهاست. ایسرا چشمانش را در نبرد پیشینیان و پس از مرگ معشوقش مالورنه گشود و بار دیگر زمانی که مالفیوریون را به خاطر شجاعت درویدوارش تحسین میکند. او چشمانش را بار دیگر بر کراسوس گشود که سعی داشت او را برای کمک به آزادی الکستراسزا در جنگ دوم متقاعد کند. ایسرا پس از آن بار دیگر بعد از بدست آوردن تمام قدرتش طی مبارزه با مرگبال چشمانش را گشود. وقتی که رونین روان اهریمن را نابود کرد.
او از زمان پدیداری کابوس تاکنون خاموش ماندهاست و امکان دارد در خطر یا حتی آلوده شده باشد.
ظواهر و قابلیت ها
.............................
ایسرا میتواند شکل هر مونثی را از هر نژادی با توجه به مخاطبش به خود بگیرد. او معمولا لباسی به رنگ سبز زمردین با جواهراتی از زمرد به تن میکند و موهایی به همان رنگ دارد.
ایسرا از مبارزه، به خصوص در قلمروی خودش بیزار است و از آن اجتناب میورزد. به هنگام خشم، دهشت انگیز، شکاک و بیفکر میشود. او خود را در چشم ایسرا در رویای زمردین محصور نگاه میدارد و به ندرت در جهان واقع دیده میشود. و وقتی به این جهان وارد میشد فرم انسانگونهای را به خود میگیرد که باشلق و ردای سبز به تن دارد و چشمانش همواره بستهاست.
در حین مبارزه از نفس سبز رنگش برای خواب کردن حریف استفاده میکند و به ندرت به قصد کشت حمله میکند. بلکه ترجیح میدهد حریفش را خواب کرده او را متقاعد کند از قلمرویش خارج شود.
ایسرا قادر است از ذهنی به ذهن دیگر برای رسیدن به مقصد مورد نظرش سفر کند و در این کار میتواند از ذهن هر موجودی که در حال خواب دیدن است بهره ببرد. او همچنین میتواند به ذهن خواب بیننده وارد شود. حال چه به قصد بر قراری ارتباط یا آسیب رساندن به آن. ایسرا همچنین قادر است از جهان واقع به رویای زمردین و بر عکس سفر کند.
تذکرات
..............
از ایسرا در کتاب نبرد پیشینیان تحت عنوان مادر سناریوس و معشوق مالورنه یاد شدهاست. ایسرا با آموختن اسرار خواب زمرد ارتباط نزدیکی را با او برقرار میکند. بسیاری از طرفداران بر اساس این موضوع که ایسرا نیز چون الوون، مشتاق یاری رسانیدن به نژادهای کمینهاست، این دو را یکی میدانند. هرچند ریچارد ای. ناک این موضوع را رد کردهاست.
در زمان فعلی قابل اعتماد ترین ملازمان ایسرا یعنی لثون، امریس، تائرار و ایسوندره توسط قدرت تاریک نوظوهری در امرالد دریم که به کابوس زمرد معروف است اسیر شدهاند. هم اکنون این محافظان از طریق درختان بزرگ در همهی سرزمینها پخش شدهاند تا ترس و دیوانگی را در ازروت پخش کنند. از این رو حتی به قدرتمند ترین ماجراجویان توصیه میشود از تیررس نفس اژدها دور بمانند و یا با عواقب آن که خشم کور و بی امان باشد رو به رو شوند.
در جهان وارکرفت
...........................
تا همین چند وقت پیش ایسرا تنها اژدهایی بود که از اعمال او اطلاعاتی در دست بود. او در خواب زمرد مشغول سازماندهی مبارزه با کابوس زمرد به کمک سناریوس و مالفیوریون است. با آشکار شدن جنگی که مالیگوس با جادوپیشگان به راه انداخته و نقش الکستراسزا در محافظت از ایشان، تنها نزدرمو و مرگبال هستند که خبری از آنها نیست.
MINIATURE
01-07-2009, 08:38
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شخصیت راگناروس در بازی جهان هنر نبرد معرفی شد.راگناروس یک شخصیت ساختگی است.
معرفی شخصیت
...........................
راگناروس خدای آتش از گروه خدایان باستانی است که در جنگی که میان آنها و تیتانها در میگیرد به همراه سایر خدایان باستانی شکست میخورد و به جایگاه عناصر تبعید میشود. راگناروس برای شکست دادن تیتانها با ثاندران شاهزادهی هوا میجنگند و اورا شکست میدهند. جوهرهی وجود او را که همان عنصر هوا است میگیرد اما قادر به استفادهی آن بر علیه تایتانها نیست پس به قلب دریاچهی بیپایان آتش میرود و در جایگاه گوگرد که خانهی خود بود جایگاهی از آهن مذاب میسازد و جوهرهی وجود ثاندران را در آنجا قرار میدهد. ۳۰۰ سال پس از تبعید راگناروس در جنگ سه پتک، توریسن رهبر قبیلهی آهن سیاه که بر علیه قبایل پتک تباهی و ریش برنزی وارد جنگ شده بود گریم باتول پایتخت پتک وحشی را محاصره میکند اما قادر به حفظ محاصره نمیشود و مجبور به عقب نشینی میشود. اما بار دیگر تصمیم به حمله میگیرد ولی اینبار سعی در فراخوانی نیروهای سیاه میگیرد که مقابله با آنها فراتر از قدرت اتحاد دورفهای دشمنش باشد. اما ناخواسته باعث آزاد شدن راگناروس خدای آتش میشود. راگناروس با انفجار خشم خود که باعث نابودی کل کوهستان سیاهصخره میشود همه چیز را میسوزاند، توریسن میمیرد و راگناروس تمام سپاه اورا اسیر میکند و فقط گروهی پنهانی از دست او فرار میکنند و در گودی سیاهصخره پنهان میشوند. راگناروس آتش سوزی مهیبی به وجود میآورد و به دورفهای متحد حمله میکند که باعث میشود آنها به سمت سرزمینهای خود فرار کنند. در ادامه راگناروس به ارکهایی که در بالای کوره راه سیاهصخره بودند حمله میکند و همه را از دم تیغ میگذراند. و سپس قصد حمله به نفارین اژدهای سیاه میکند تا جایگاه او را بدست آورد.
MINIATURE
01-07-2009, 08:39
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زائتار یا Zaetar، پاسدار بیشه و بزرگ ترین پسر سناریوس نیمه خدا بود. او توسط شهبانوی عنصرفام ثرادراس اغفال و به کوه ماورودن برده شد. ثمرهی همبستری این دو پنج قبیلهی سنتار یعنی ماگرام، کولکار، گالاک، گلکیس و ماوروداین بود.دگر شکلهای مسخ شدهای مسخ شدهای از درایادهای زیبا و طناز و پاسداران بیشه ی پر عظمت. بر اساس داستانها، اولین حرکت سنتارهای حسود و شیطان ضمیر کشتن پدر بخت برگشته شان بودهاست. ثرادراس از ترس خشم سناریوس که ممکن بود هر آن گریبان گیر فرزندانش شود، جسد زائتار را مخفی کرد و روح او را نزد خود در ماورودن نگه داشت.
از آنجا که او بزرگ ترین پسران سناریوس است به نظر میرسد اشاره به پاسدار بیشه که در افسانهی الفی مربوط به سه فرزند سناریوس است، مربوط به او باشد. خواهر او درایاد و برادر نامشروع دیگر او سنتار نامیده میشود. پاسدار بیشه رمولوس برادر کوچکتر دیگر اوست که نامش در افسانه ذکر نشدهاست.
برادر زادهی زائتار، سلبراس پسر رمولوس، در تلاشی نافرجام سعی کرد روح زائتار را آزاد کند ولی خودش هم تحت تاثیر جادوی ثرادراس مسموم شد و هنوز در غار ماورودن به همراه درایادهایش اسیر است.
از آنجا که بر اساس داستان سرزمین اسرار و جهان وارکرافت او تنها پدر ۵ قبیله از سنتار هاست، به نظر نمیرسد او پدر قبایل دیگر سنتار از جمله کرنکا، مارودرها و قبیلهی استون تلن و یا قبایل سنتارهای امپراطوریهای شرقی باشد و بیشتر محتمل است که این قبایل فرزندان برادر نامشروع دیگرش که در افسانهی الفی با نام «سنتار» از او یاد میشود، باشند.
در جهان وارکرافت شما با روح زائتار در کوه ماورودن واقع در دیسولیس و پس از کشتن شهبانو ثرادراس مواجه میشوید. ماجراجویان باید برای باز پس گیری دانهی زمین به قلب ماورودن سفر کرده و دانه را از روح زائتار طلب کنند. ماموریت باز پس گیری دانهی زمین توسط پاسدار بیشه ی دیسولیس در کمپ اتحاد واقع در شمال دیسولیس به شما داده میشود، ولی در آخر دانهی زمین که قرار است برای ترمیم جنگلهای ماه بیشه یا همان مون گلید مورد استفاده قرار بگیرند، باید به دست پاسدار بیشه رمولوس برسد که موقعیت کنونی اش در جهان وارکرافت در غرب ماه بیشه و در مقبرهی رمولوس است.
MINIATURE
01-07-2009, 08:39
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مگثریدن یا Magtheridon، ارباب اسبق اوتلند، پیت لردی است که جهان ارکها را پس از نابودیش فتح کرد. سلطنتش با آمدن ایلیدن طوفانخشم پایان یافت، کسی که تخت مگثریدن در معبد سیاه را برای خود گرفت. با تصمیم بر اینکه مگثریدن هنوز نقشهای دیگری دارد، ایلیدن فرمان داد که بدن مگثریدن را به ارگ آتش جهنم حمل کنند، جایی که او را زندانی کرده و او را در امان ارکهای فل رها کردند. نعرههایش در سراسر ارگ آتش جهنم شنیده میشود. نکتهٔ جالب اینجاست که محافظانش ارک فل نیستند، بلکه ارکهای معمولی سبزپوست هستند. به نظر میرسد که ایلیدن مگثریدن را به خاطر ایجاد ارکهای فل بیشتر تحت فرمانش زنده نگه داشتهاست.
مگثریدن، پیت لردی بیرحم و یکی از خادمان منراث ویرانگر است که راهش را به درانور بعد از دگرگونیهایش یافت. با در اغتشاش بودن قبایل و کشته شدن بسیاری در آن فاجعه، مگثریدن به سرعت قدرت خود را نشان داد و ارکهای باقیمانده را زیر پرچمش جمع کرد، ارکها فاسد گشته و به ارکهای فل تبدیل شدند. او خودش را حالم جهان ویران اوتلند معرفی کرد.
در طول سالها، مگثریدن گروههایی از اهریمنان را از طریق چهار دروازه چندبعدی که نرزول با آن جهان را شکافت به اوتلند آورد و لشکرش بسیار وسیع شد. این اهریمنان اژدهایان دوزخی، خلا گردها، سکیوباس، محافظان فل، جانوران فل، محافظان دووم، اردار و دوزخیان را شامل میشدند.
حدودا بیست سال بعد از طوفان بود که ایلیدن و خادمانش با برنامهٔ تسخیر اوتلند به آن آمدند تا کیل جیدن ارباب کینه توز ایلیدن، نتواند آنها را دنبال کند. برای این کار، او مگثریدن را باید شکست میداد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مگثریدن خود را در حال حمله از طرف ایلیدن، کیلتاس و الفهای خونش، بانو وشج و لشکر ناگا و حتی درنآیهای منقطع فراری، که بوسیلهٔ حکیم ارشد اکاما رهبری میشدند، دید.
نیروی ترکیبشده دروازههای چند بعدی که قوای کمکی مگثریدن را تامین میکرد نابود کردند و سپس به خود ارگ سیاه مگثریدن حمله کردند.
پیت لرد نیروهای خودش را برای دفاع بسیج کرد، ولی مهارتهای ترکیبشدهٔ قهرمانان مقاومتش را در هم شکست. سرانجام، مگثریدن به وسیلهٔ چهار فرمانده شکست خورد و پرسید که آیا ایلیدن برای آزمایش کردن او فرستاده شده بود. ایلیدن جواب داد که برای جایگزین شدن آمدهاست.
طبق نسخهٔ توسعه یافتهٔ جهان هنر نبرد، مگثریدن در قلعهٔ آتش جهنم، در اوتلند زندانی شدهاست. قبل از آن، پذیرفته شده بود که او به دست ایلیدن و نیروهایش کشته شدهاست.
با اینکه پیتلرد شکست خورد، به نظر میرسد که هنوز در طرحهای سیاه ارباب جدید اوتلند نقشهای کشفنشدهای را باید انجام دهد...
گرچه، جدیدا، کشف شدهاست که بعد از شکستش، مگثریدن در کنامی که برای او در ارگ آتش جهنم ساخته شدهاست، نگهداری میشود، و خون او برای درست کردن ارکهای فل برای ایلیدن طوفانخشم، به کار میرود. مراقبان او بیشتر، ارک هستند. با اینکه متحد ایلدن نیست، یکی از اعضای لژیون سوزان محسوب شده و باید نابود شود.
MINIATURE
01-07-2009, 08:40
گرومش «گرام» فریاد جهنمی یا Grommash "Grom" Hellscream رئیس قبیله آواز جنگ و بهترین دوست و مشاور جنگسالار ترال بود. اما او یکی از رئیس قبیلههایی بود که از روی تمایل خون منراث منهدم کننده را نوشید. گرچه آنها هورد را به لژیون متصل ساختند، سرانجام او بهای آن را برای آزاد سازی خویش از نفرین پرداخت.
MINIATURE
01-07-2009, 08:41
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در فانتزی جهان هنر نبرد، رکسار یا Rexxar نیمه ارک-نیمه غول، رامکننده حیوانات است او ابزاری برای کمک به هورد در دفاع از دورتار بعد از شکست لژیون سوزان بود. اصل و نسب نیمه ارک، نیمه غولیاش به مُکناتال میرسد. بخاطر تبار ترکیب شدهاش، او مبارز بزرگ و خشنی است که از دو تبر بزرگ در نبرد استفاده میکند. او تقریبا بیخانمان است. و مرتب در سرزمینهای کالیمدور با خرس وفادارش میشا در حال گشت و گذار است.
از گذشته رکسار اطلاعات کمی داریم. اما پس از شکست لژیون سوزان او به هورد آمد تا یکی از پهلوانان بزرگ هورد باشد. او ابزاری در کمک کردن به قبیله نیزه سیاه ترولها و فرار آنها از جزیره زمانی که مارینس از کولتیراس به آنجا تجاوز کرد بود و با کمک ترول شکارچی سایه، روخان و ارباب اختلاطگر پانداها چن سِتبر طوفان کمک کرد تا دورتار برای هورد محفوظ بماند.
هنگامی که گزارش آغاز حمله اتحاد منتشر شد. رکسار فرستاده شده بود تا وضعیت اتحاد ضعیف طرفین را بسنجد و ببیند که آیا این اتحادفسخ شدهاست یا نه؛ او توسط جینا پرادمور در اتفاقات رخ داده و ظاهر شدن مجدد دریاسالار پرادمور (پدر جینا) و حمله دریاسالار به ارک یاری شد. رکسار نیروهای هورد را رهبری کرد و تجاوزات را دفع کرد و دریاسالار را کشت.
رکسار بعدها از سرزمینهای وحشی کالیمدور بار دیگر برای گشت و گذار خارج شد و حتما در زمینهای کالیمدور مثل دسولیث و فرالاس با میشا که همیشه در کنار اوست پیدا خواهد شد.
دوران نفرت
.............................
در رمان، دوران نفرت رکسار بار دیگر در سفر بود که مبارز زخمی ارک «بیروک» را در سفرش ملاقات کرد، بیروک اصرار ورزید که باید رکسار پیام او را به سرعت و قبل از اینکه دیر شود به جنگسالار برساند. او شاهد ملاقات بعضی از انسانهای عضو قبیله شمشیر سوزان بود که در حال کشیدن نقشهای برای حمله به دورتار بودند. در عوض رکسار او را زنده نزد گرام مش نگهدارنده برد. جایی که او توسط کالتار شمن معتمد ترال بهبود یافته بود .
هنر نبرد ۳
.........................
در هنر نبرد ۳ رکسار داری توانایی ایجاد میشا است اما تبرهایش در دستانش است. همچنین او جوجه تیغی و پرندهای رام شده درست میکند.
در جهان هنر نبرد اخیرا تهدیدی از یک جنگسالار جدید به نام رکسار که از انزوا در آمدهاست شنیده میشود. سیاهدست درنده، پسر کهنسال سیاهدست نابود شده که در هنر نبرد ۱، جنگسالار بود ادعا کردهاست که قسمتی از کوهستان سیاهصخره متعلق به او است و اعلام کرده که رهبر واقعی ارک خودش است.
پیبردهاند که سیاهدست درنده مانند عروسک خیمه شب بازی تحت کنترل اژدهای سیاه بودهاست. رکسار به رهبر جوان و ماجراجوی هورد کمک کرد تا راهی برای ضربه زدن به قلب اژدهای سیاه-آنیکسیا مادر جوجهها، پیدا کند.
شجره نامه
............................
نظریه : امکان ندارد که رکسار فرزند توروک غول و گریسلدای ارک، دختر سیاهدست باشد. این تنها جفت ارک و یک غول که تا بحال در داستان هنر نبرد حاضر ذکر شده میباشد، گرچه این موضوع بی ارتباط است. این ادعا شدهاست که رکسار آخرین فرزند مُکناتال است و نشان دهنده این است که او تنها کسی است که این نسب را ترک کردهاست. گرچه ممکن است به معنی این باشد که او تنها بازمانده نیمه غولها است.
مهارتها به عنوان بک رهبر
.................................
گرچه رکسار یک بیخانمان است، اما آشکارا، رهبری واقعی است. او گروهش را رهبری میکند (میشا خرساش و در ابتدا روخان و بعدا به چن ستبر طوفان و کایرن سُمخونی ملحق شد) و پیروزیهای بسیاری بدست میآورد و موفق میشود تا غولهای سنگ کوب را در نبرد برای هورد رهبری کند.
در زمان دفاع از دورتار و تهاجم به ثرامور، او و گروهش در نبرد، هزاران ارک، ترول، تائورن و غول را رهبری میکرد و نقشههای تاکتیکی بسیاری برای پیروز شدن بر نیروهای بالا مقام پرادمور میکشید. او بسیار زود غولها را ترک کرد و به انزوا برگشت. اما بعقیده بسیاری او میتوانست سنگ کوبها را به سمت آیندهای روشن راهنمایی کند.
MINIATURE
01-07-2009, 08:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تایکاندریوس یا Tichondrius فرماندهی لردهای وحشت Dread Lords و گماردهی کیل جیدن برای ریز نظر گرفتن لیچ کینگ بود تا مراقب او بوده و مطمئن شود که لیچ کینگ دستورات کیل جیدن را تمام و کمال انجام میدهد.
نبرد پیشینیان
.......................
در هیچ یک از مراحل نبرد پیشینیان حاضر نبود. گرچه در هنر نبرد ۳ بطورمستقیم وارد عمل شد. حتی اشارهای به نام او در سهگانه نبرد پیشینیان نشده است. شاید او نقش قابل توجهی در آن زمان ایفا نمیکرده است.
هنر نبرد ۳ : سرزمین آشوب
...............................................
آرتاس پس از به دست آوردن شمشیر فراستمورن به لیچ کنیگ پیوست و پدرش و همچنین لرد وحشت مالگانیس را که عامل پلید شدن مردمش و پیوستن آنها به آندد بود کشت. سپس برای ملاقات لیچ کینگ به سمت نرثرند رهسپار شد. در راه تایکاندریوس را ملاقات کرد و پنداشت که او مالگانیس است و از زنده ماندن او بسیار تعجب کرده و عصبانی شد و از تایکاندریوس پرسید: که ای مالگانیس چگونه زنده ماندهای؟ تایکاندریوس به او گفت که من هم همانند مالگانیس لردوحشت هستم ولی من خود او نیستم بلکه من در جبههی تو قرار داشته و با تو دوست میباشم. آرتاس این حرف او را قبول کرده و از تایکاندریوس پرسید که حال از من چه میخواهی؟ تایکاندریوس به او گفت که تعدادی از کاهنهای آندد در شهری در این نزدیکی که از آن انسان هاست در بین مردم عادی پنهان شدهاند. تو باید آنها را پیدا کرده و نزد من بیاوری و الباقی مردم شهر را بکشی. آرتاس چنین کرد و تایکاندریوس به او گفت حالا وظیفه ی دیگری داری و آن زنده کردن کلتوزارد است که قبلا او را کشته است. سپس گفت اول باید بقایای جسد او را از قبر بیرون بیاوری و تمام پالادینهای گروه دست نقرهای را بکشی و کوزهی خاکستر بدن شاه ترناس را از فرماندهی آنان لرد اوتر بگیری و به من بدهی تا بقیه کارهایی را که باید انجام دهی به تو بگویم. آرتاس این کارها را انجام داد. بعد تایکاندریوس به او گفت که برای زنده کردن کلتوزارد به یک منبع جادویی قویی نیاز است که تنها منبع موجود چشمهی خورشید الفهای عالی بود. باید بقایای جسد کلتوزارد را درون این چشمه بیندازی تا زنده شود. در این هنگام روح کلتوزارد ظاهر شده و به آرتاس میگوید که لردهای وحشت از جمله تایکاندریوس قابل اعتماد نیستند. آرتاس این دستورات را انجام میدهد و با سیلوانس بادپا میجنگد و سیلورمون شهر الفها و نیز نژاد الفهای عالی را نابود میکند. سپس کلتوزارد را زنده میکند و به همراه او کتاب جادوی آخرین محافظ مدیو را که در دالاران قرار داشته به دست آورد میآورد و کلتوزارد به کمک این کتاب و به دستور تایکاندریوس دروازهای در دالاران برای ورود آرکیماند سرور تایکاندریوس و فرماندهی لژیون سوزان به دنیای ازروت باز میکند. در این هنگام آرکیماند قول فرماندهی نامردگان غضب را که لیچ کینگ به وجود آورنده و فرماندهاش بود را به تایکاندریوس میدهد و باعث خوشحالی او میشود. در نهایت لیچ کینگ به وسیلهی آرتاس، ایلیدان را تحریک کرده و به او قول قدرت میدهد و ایلیدان هم فریب او را خورده و تایکاندریوس را میکشد.
MINIATURE
01-07-2009, 09:11
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لرد آندیون لوتار یا Anduin Lothar، شیر ازروت، آخرین نسل حقیقی خاندان باستانی اراتی، قهرمان پادشاهی ازروت (که بعدها پادشاهی استرمویند نامیده شد) در زمان جنگ اول، و فرماندهی کل قوای اتحاد لردران در زمان جنگ دوم بود. لوتار شمشیر قدرتمند کوئلزرم را به کار میبرد. همچنین گفته شدهاست که او شمشیر بزرگ سلطنتی استرمویند را استفاده کردهاست.
قبل از جنگ
............................................
لوتار در دربار ازروت به عنوان دوست شاهزاده للین ورین و مدیو بزرگ شد. این سه نفر در جوانی و در سرزمینهای ناآرام ازروت ماجراجوییهای بسیاری داشتند. پس از رسیدن به سن قانونی، لوتار به ارتش ازروت محلق شد و خیلی زود به مقام مردان مسلح برادری سوارهنظام رسید، و سرانجام ارتش به ازروت فرمان میراند.
جنگ اول
............................................
وقتی که ارکها برای اولین بار به ازروت آمدند و حملهی نخستین خود را به دژ استرمویند آغاز کردند. لوتار با پشتکار از جنگ با آنها حمایت کرد. شاه ادامنت ورین ۳ با قضاوت لوتار موافق بود، و قسم خورد که سرزمین محبوبش را از ارکها خلاص کند. البته، او قبل از اینکه این قسم به نتیجه برسد، مرد و جای او را پسرش للین ورین اول گرفت. شاه جدید کار پدرش را ادامه داد و جنگ بر علیه ارکها بشدت دنبال شد. در این زمان متجاوزین در مرداب سوگ متوقف شده بودند.
در زمانی در جنگ، کتاب الوهیت، کتابی با ارزش زیاد بین کشیشهای ایالت شمالی، به وسیلهی گروهی از اوگرها به سرپرسی ارباب اوگر تورک دزدیده شد. لوتار گروهی را برای حمله به محل اختفای اوگرها در معدنهایمرده در غرب خزان، فرماندهی کرد. ولی به طور کامل تاراج شد و برای به آرامی کشته شدن، زندانی گردید. لوتار برای ۲۰ ماه در غارها زندانی ماند، تا زمانی که او و بقیهی افراد باقیماندهاش به دست نیروهای ازروت نجات یافتند. او کتاب الوهیت را یافت و به ازروت برگرداند و در صومعهی ایالت شمالی از کتاب محافظت کرد. بعد از بازگشت دوباره به جنگ، لوتار به هدایت نیروهای ازروت ادامه داد.
لوتار شکه شد وقتی که شاگرد دوست قدیمیش مدیو، خدگر جادوگر، به او گفت که جادوگر بزرگ با فراخواندن ارکها به ازروت به همه خیانت کردهاست. پس از بحثی داغ در استرمویند، لوتار، شخصا نیرویی را برای حمله به کاراژان و کشتن مدیو، هدایت کرد. گروه به همراه لوتار، خدگر و گارونا نیمهارک، به قسمت زیرین برج رفته و با نگهبان دیوانه درگیر شدند. سرانجام خدگر موفق شد که شمشیر را به قلب مدیو بزند، و لوتار با شمشیر بزرگش در یک حرکت سرش را جدا کرد.
متاسفانه، مرگ مدیو دیوانگی هورد را متوقف نکرد. و جنگ در حال تغییر علیه ازروت بود. ارکها از اشتباهات اولیه خود در زمان فرماندهی جنگسالار سیاهدست پند گرفتند. شاه للین به دست عامل ارک گارونا ترور شد و شهر استرمویند سقوط کرد. لوتار، با دانش بر این که ازروت شکست خوردهاست، تصمیم گرفت که باقیماندهی مردمش که زمانی قدرتمند بودن را نجات دهد. او بقایای لشکر و بسیاری از مردم عادی را که میتوانست نجات دهد، جمع کرده و در یک عقبنشینی ناامیدانه به آنطرف دریای عظیم، در سواحل لردران به زمین نشست.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جنگ دوم
لوتار که زمانی در دربار شاه ترنس منتیل دوم لردران حضور داشت، داستان ترسناکش را برای هر کسی که میشنید گفت. درخواستهای شیوای اوتر، سرانجام پادشاهی انسانها را برای یک انجمن ضروری دور هم آورد، جایی که سیاست استادانهی دوستش ترنس، اتحاد لردران را ایجاد کرد. پس از تماس ترنس، و داستان لوتار، الفهای والامقام منزوی قسمتی از نیروهایشان را فرستادند، تا بدهی خود به خاندان اراتی به خاطر نجاتشان در زمان جنگ ترولها را پس دهند. دورفهای پتکوحشی از اوج مرتفع نیز بوسیلهی ارکها مورد حمله قرار گرفتند و به سرعت به لوتار ملحق شدند. اتحاد بعدا دورفهای ریشبرنزی و گنومهای خزمودان، که به خاطر پیشرفت هورد از زمینهایشان رانده شده بودند، را در خود پذیرفت.
به خاطر مهارت بسیارش در جنگ و تجربهش با ارکها و اینکه شاهان شمال مایل نبودند که لشکرشان در فرماندهی کشور رقیب قرار گیرد، لوتار - فردی بیطرف - به عنوان فرماندهی کل قوای اتحاد انتخاب شد. او به سرعت تیرالیون را جانشین خود و دریاسالار دائلین پرادمور، اوتر روشناییآور و جادوگر اعظم خدگر را به عنوان ستوان انتخاب کرد. در مدت جنگ، او ارتش خود را از جنگی به جنگ دیگر با شجاعت و مهارت هدایت کرد. بعد از عقبنشینی اسرارآمیز هورد از لردران و پیروزیهای دریاسالار پرادمور در دریا، لوتار ارتش اتحاد را برای آزاد کردن بیشتر ازروت و خزمودان پیش راند و حتی به خود مرداب سیاه نفوذ کرد. لوتار در دامنهی منارهای سیاهسنگ وقتی که گروهان تحت فرمانش به وسیلهی نیروهای هورد غافلگیر شدند، کشته شد.
او در جنگی که احتمالا بزرگترین در تاریخ ازروت است، از قسمت اصلی نیروهایش جدا شد. در میان آشفتگی، او مجبور به جنگ تنبهتن با ارگریم پتک تباهی، جنگسالار هورد شد؛ بعد از جنگی طولانی و خستهکننده، لوتار بعد از شکستهشدن شمشیرش به دست پتک تباهی شکست خورد، و جمجمهاش با ضربهای سنگین از سلاح افسانهای خرد شد. گرچه، بسیاری بر این باورند که پتک تباهی، در جنگی منصفانه پیروز نشد و لوتار بعد از غافلگیر شدن توسط گروهی از مبارزان ارک کشته شد. به هر حال، شمشیرش از چنگش افتاد، ولی مدت زیادی بر زمین نماند.
پتک تباهی باور داشت که مرگ لوتار روح مبارزهی لشکرش را از بین میبرد، ولی اتفاقی که افتاد درست برعکس بود، بعد از مرگ لوتار، تیرالیون، ژنرال مورد اعتمادش، شمشیر و سپر او را برداشت و ارتش اتحاد را به پیروزی احتمالی بر دفاعیات سیاهسنگ هدایت کرد، و بعدا به خدگر دوست و متحد قدیمی لوتار، در نابودی دروازه سیاه کمک کرد
ارث و یادبود
آندیون آزادی سرزمین محبوبش از کنترل ارکها و دوباره سازیش را ندید. ولی پیکرهای سنگی و بزرگ که شرح حملهی آخرش را نشان میدهد ساخته شده (مطمئناً بدست ارکهای زندانی اتحاد) و هنوز هم در جلگههای سوزان ایساتده و به جهت مخالف به منارهای سیاهسنگ اشاره میکند. میراث لرد لوتار در تمام مردم آزاد استرمویند زندهاست. شاه کنونی کشور، اسم لوتار را حمل میکند.
مقبرهی یادگار در توقفگاه افتخار به عنوان یادبودی از هرچه که او برایش میجنگید ساخته شدهاست.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MINIATURE
01-07-2009, 09:12
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دورُتان رئیس قبیله گرگ یخی بود و تنها رئیس قبیلهای بود که خوردن خون ماناروث دیو را رد کرد. او اولین ارکی بود که در مورد استفاده از علم احضار ارواح تحقیق کرد. بخاطر بدگمانی اش نسبت به خوردن خون ماناروث، او و قبیلهاش اندکی بعد از جنگ اول به قلمروی ازروت تبعید شدند. دورُتان دوست خوب جنگسالار هورد، ارگریم پتک تباهی بود و با جنگسالار درباره جادوی سیاه صحبتهایی کرد. دخالت او گولدان را ترساند. او گروهی را برای کشتن دورُتان و خانوادهاش فرستاد. پتک تباهی نقشه ترور را کاملا حدس زده بود. اما برداشتش غلط بود. این گروه واقعا درنده و خشن بودند. فرزندان سیاهدست از قبیله سیاهصخره (از اولین هنر نبرد) فرستاده شده بودند تا دورُتان را بکشند. تنها بازمانده این حمله، پسر خردسالش بود. کسی که بعدها ترال، جنگسالار بزرگ و قدرتمند هورد بعد از جنگ دوم شد.
بعد ها ترال از اسم پدرش برای نام جدید ملت ارک الهام گرفت و نام دورتار را برگزید.
MINIATURE
01-07-2009, 09:14
سیاهدست نابودگر یا Blackhand the Destroyer در زمان جنگ اول بین انسانها و ارکها جنگ سالار هورد بود.
سیاهدست سواری از سیتگور آرم و یکی از مبارزان مورد احترام هورد بود،که او را تبدیل به رئیسقبیله مشهور و قدرتمند سیاهصخره در درانور کرد. همه او را همچون یک نابغه جنگی و دیکتاتوری ظالم میشناسند که به مبارز بودنش برمیگشت، حرض و آزش برای قدرت باعث شده بود او براحتی اغفال شود. حقیقتی که گولدان بسرعت از آن پیبرد. از طریق رابطه سیاسی و با سوزاندن خاکستر ضمیر سیاهدست، گولدان قادر بود تا رئیس قیبله، سیاهدست را متقاعد کند که به برنامههای تاریک ورلاکی احترام بگذارد. هم رهبر اصلی هورد و هم یکی از اعضای انجمن سایه بود.در حقیقت او فقط وسیلهای برای وارلاکهای شرور بود.
MINIATURE
01-07-2009, 09:27
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بانو واش یا Lady Vashj (تلفظ آن چیزی بین واش و وُِِش میباشد). بیش از ۱۰٫۰۰۰ سال قبل در شهر زین آشاری، پایتخت الفهای شب بدنیا آمد، اکنون او رئیس پایانی غار معبد مار در آب انبار نیش مارپیچ می باشد.
واش بیشتر بر تواناییهای رزمی خود متکی است تا جادویش، با این حال او هنوز ساحر چیره دستی است. او با کمان جادوییش بی همتاست (تنها تیر اندازی سیلواناس بادپا از وی بهتر است). کمان دستی اش، قولاج یخی توسط پاسدار ماه به صنع در آمده و بوسیله شهبانو آزشارا افسون شدهاست. بانو واش به قدرت عناصر باد و آب توجه دارد، و هنگام حملات تهاجمی از آنها در حالی استفاده میکند که همراهان ناگا میرمیدون نگهبان او همیشه وی را همراهی میکنند.
جنگ باستانیان
....................................
واش از پاکزادان (کوئلدوری) بود، که در میان مقامها ارتقا پیدا کرد تا اینکه رئیس خدمتکاران شهبانو آزشارا شد. او (کاملا زیبا، با چشمان مرموز گربهای) توصیف شدهاست. هرچند که او هنوز با این توصیفات به زیبایی خود آزشارا نبودهاست. وی به طرز دیوانه واری به آزشارا وفادار بود و زمانی که شهبانو پیشنهاد داده بود تیرانده بادنجوا را پیشکار خود کند به شدت خشمگین شده بود. واش تا به حال چندین بار سعی کرده تیرانده را بکشد، ولی هر بار با دخالت الوون ناموفق ماندهاست.
یادداشت: واش هیچگاه در جنگ سوم با تیرانده رویاروئی نداشتهاست. بانو سرپنترا و سرنا پولک زخمی طی نبردهای متمادی در جزایر منفصل و واش نیز در دالاران توسط نیرویی که توسط مالفیوریون طوفانخشم رهبری میشد شکست خوردند.
وارکرافت ۳: سریر یخی
...................................
واش در جزر ومد وحشت در نقش یک تبه کار ظاهر شدهاست، در نفرین الفهای خون بعنوان یک شخصیت بازیکن، و در میراث لعنت شده بعنوان یک حریف آمدهاست.
زمانی که شهبانو آزشارا سرانجام تصمیم گرفت که وجود ناگا آشکار شود، بانو واش را فرستاد تا با ساکنین دنیای سطح ارتباط برقرار کند، بانو واش با ایلیدان که نفرین اهریمن را بر دوش داشت ملاقات کرد، آنها با اولین ملاقات با یکدیگر پیمان بستنند تا در برابر دشممنان مشترکشان الف شب، یکدیگر را یاری رسانند. واش و مردمش بسرعت به وی ملحق شدند، و اولین اقدام وفادارانه شان در تسهیل فرار ایلیدان از کالیمدور و رساندن او به جزایر منفصل و مقبره سارگراس بود.
اما ناگا میدانست مایو پاسدار برای تعقیب چابک خواهد بود، پس بنابراین واش نیروهایش را صف آرایی کرد و به محض اینکه نیروهای الف شب راه خود را به داخل مقبره گشودند، ایلیدان و واش از دهلیزهای باستانی مقبره گریختند، و نیروهای ناگا تحت رهبری واش راه را بر الفهای شب بستند و با آنها به نبرد پرداختند. زمانی که مایو با واش روبه رو شد ساحره دریایی به مایو گفت که عدالتش هیچ جایگاهی در این مکان ندارد و زمانی که نگهبان پرسید که او چه چیزی درباره الفهای شب میداند، واش پاسخ داد که ناگا زمانی الفهای شب بودند. سپس لغزید و ناپدید شد تا به ایلیدان در حجره چشم بپیوندد. ایلیدان از چشم سارگراس استفاده کرد تا مقبره را متلاشی کند و سپس گریخت. واش بیشتر ناگا را به لرداران برد تا مقدمات مرحله بعدی نقشه شان را فراهم سازد، در همان زمان ایلیدان و تعدادی از خدمتگذاران باقی ماندند تا با مایو به مقابله بپردازند.
بعد از مشاهده دقیق، واش آگاه شد که، کیلتاس، شاهزاده ویرانه کوئل تالاس یک تازه سرباز تمام عیار برای نظام جدیدی که ایلیدان در حال تشکیل آن بود است. و با نیروهای پهناوری که مایو به اوتلند آورده بود، واش میدانست که آنها به نیروی کمکی نیاز دارند. کیل در زیر تازیانه غم انگیز یک ارتشبد نژاد پرست انسان به نام گاریتوس بود، او کسی بود که کیل و مردمش را به ماموریتهایی فرستاده بود که هر بی تخصصی میتوانست انجام دهد، و سعی میکرد که الفها را از خط مقدم دور نگه دارد. در همان حین کیل با واش روبه رو شد، و آن زمانی بود که دریافته بود کارخانه کشتی سازی اش ویران شدهاست، و این بدان معنی بود که او نمیتوانست به مقصودش در آنسوی رودخانه برسد. واش به او پیشنهاد همکاری داد. کیل دودل بود، او شانه به شانه مایو آوای سایه در دالاران با ناگا جنگیده بود، ولی واش اصرار کرد، و کیل سرانجام پذیرفت. واش خشم گاریتوس از کیل بخاطر ارتباطش با او را نظاره گر بود. اما گاریتوس سرانجام کیل و الفهایش را فرستاد تا با نیروی تهاجمی نامردگان به مقابله پردازد. کیل مشتاق بود که خود را در نبرد به اثبات برساند، ولی گاریتوس نیروهای پشتیبانی، محاصره و سواره نظام کیل را به جبههها فراخواند، و او را با یک نیروی بسیار ناچیز تنها گذاشت.
واش احساس کرد که وقت مداخله فرا رسیدهاست، بنابراین به نیروهایش دستور داد تا خود را تقویت کنند. کیل دوباره مردد بود، ولی واش اصرار کرد که زنده ماندن بهتر از فرمانبرداری از یک حاکم مستبد و عجول است. با یکدیگر قوای نامردگان را شکست دادند و پایگاهایشان را بازپس گرفتند. زمانی که گاریتوس بازگشت، کیل به واش پیشنهاد کرد که بگریزد زیرا که نمیتواند امنیت او را تضمین کند. او همین کار را کرد، اما کیل و مردمش را در زنجیر دید که توسط گاریتوس به اسارت برده میشدند، زیرا او گمان کرده بود که کیل بخاطر همسو شدن با ناگا به اتحاد خیانت کردهاست. واش بوسیله سلسله رشتههای سیستم فاضلاب به سیاهچالهای دالاران نفوذ کرد و کیل را یافت، سپس محافظینش را کشت و او را آزاد کرد. واش به کیل متذکر شد که آنها میتوانند از بقایای دروازهای که کل توزاد برافراشت تا آرکیماند را احظار کند استفاده کنند. او به کیل کمک کرد تا از زندان فرار کند و نیروهای کازان را شکست دهد، ربودن اقلام باارزش از انبارهای سحر آمیز، هنگام فرار، و آزاد سازی الفها از سلول هایشان از دیگر اقدامات آنها بود. بمحض رسیدنشان به خیابانها، گاریتوس بوسیله نیروهایش اقدام حمله به دروازه را کرد. واش، کیل و تعدادی از الفهای خون مهندس بسرعت اقدام به ساخت بناهای دفاعی کردند تا از رسیدن نیروهای گاریتوس به دروازه جلوگیری کنند. بعد از یک نبرد مخاطره آمیز، آنها پیروز شدند و توسط دروازه ذکر شده به اوتلند گریختند.
وقتی از میان دروازه به سرزمین شکسته اوتلند آمدند، واش به کیل توضیح داد که آنجا زمانی موطن ارکها بودهاست، اما تحولات ناگهانی و عمده آن را به بیابان بی حاصل، چیزی که اکنون بود تبدیل کردهاست. او همچنین اضافه کرد که ایلیدان درجایی منتظر آنهاست. واش و کیل روزها به جستجوی بی حاصل برای یافتن او پرداختند، تا آنکه واش رایحهی آشنا بر باد را بویید. ایلیدان توسط مایو در داخل یک زندان سحر آمیز متحرک به اسارت گرفته شده بود و به طرف پایگاه نگهبان حمل و نقل میشد. واش و کیل برای تصاحب واگن حامل ایلیدان با مایو به نبرد پرداختند و سرانجام او را به پایگاشان بازگرداندند و آزاد کردند. ایلیدان از واش بخاطر وفاداریش تشکر کرد ولی واش اعتبار کار را به کیل واگذار کرد. سپس ایلیدان نقشه اش را برای فرمانروایی بر اوتلند پس از سرنگون کردن مگثریدن با آنها در میان گذاشت.
واش و کیل هنگامی که ایلیدان دروازهایی که مگثریدن را با نیروهای کمکی تامین میکردند را میبست از او محافظت میکردند. پس از آنکه همه آنها با موفقیت بسته شدند، سپاهیان ایلیدان تا معبد سیاه پیشروی کردند. واش و ناگا تحت فرمانش به مجرای آب نفوذ کردند و به معبد سیاه از طرف داخل حمله کردند، همچنین آکاما و شکستگان که تحت رهبری او بودند، استحکامات خودکار را نابود کردند، واش بانوی عذاب را تنها با کمک تعدادی از میرمیدونهایش و پشتیبانی اژدهایان نیش دار از پا در آورد. سرانجام با نبرد راهشان را به سوی مگثریدن گشودند و پس از یک نبرد عظیم او را شکست دادند.
اما کیل جیدن پدیدار شد و بی پروایی آنها، برای کوشش در جهت خیانت به او را استهزا کرد، سپس به آنها فرمان داد تا سریر یخزده را پیدا کرده و آن را نابود کنند.
واش، کیل و ایلیدان به آزروت بازگشتند و بسوی نرثرند رهسپار شدند، تا در هر نوبت با آرتاس و آنوب آراک، ارتشبدهای زبده نرزول ملاقات کنند. سرانجام آنها به سریر یخی رسیدند و نیروهایشان در چهارگوشه بر علیه یکدیگر میجنگیدند، ولی در پایان آرتاس درب منتهی به حجره سریر باز کرد، ایلیدان نیز آنجا بود تا به او درود بگوید، سپس هر دو در مقابل تاج یخی به نبرد پرداختند و پس از یک پیکار کوتاه آرتاس ایلیدان را شکست داد.
تا به امروز، بانو واش هنوز به ارباب خویش ایلیدان طوفانخشم در بیابانهای اوتلند خدمت میکند. هرچند که قلب و وفاداریش با ملکه و مردمش باقی ماندهاست، ولی واش از کار کردن با ایلیدان و پراکندن اختلاف و وحشت در هرجا که بتواند لذت میبرد. امروز واش رئیس پایانی غار معبد مار در آب انبار نیش مارپیچ می باشد.
MINIATURE
01-07-2009, 09:28
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ملفیوریون طوفانخشم یا Malfurion Stormrage بزرگترین درویدی است که تاکنون در جهان ازروت زیسته است و تقریبا از قدرتمندترین افراد حاضر در جهان ازروت است. در بازی جهان هنر نبرد او را یکبار در مون گلید و در کنار ساحل دریاچه الوونارا خواهید دید.
در میان درویدها، ملفیوریون بزرگترین و یکی از قدرتمندترین افراد جهان ازروت است. او برادر دوقلوی ایلیدن طوفانخشم و عاشق تیرانده باد نجوا است. ملفیوریون تمرین درویدیزم را در میان الفهای شب تحت قیمومیت سناریوس نیمه خدا آغاز کرد. پس از پایان نبرد پیشینیان، او دروید اعظم الفهای شب شد. او اولین بار در هنر نبرد ۳ سرزمین آشوب (پایان ابدیت) ظاهر شد و همچنین در سریر یخی و سهگانه نبرد پیشینیان حضور داشت. اغلب او را شاندو میخوانند که به معنای «استاد معظم» است. هرچند دوستان نزدیک او گهگاه او را «فیوریون» یا «مل» صدا میکنند، کوتاه شده «ملفیوریون»
خصوصیات
............................
«بی باک»، «دانا» و «پرهیزگار» بهترین کلمات در وصف شاندو طوفانخشم است. او راه محافظت از جنگلهای محبوباش و حرمت نهادن حیات در ازروت را برگزید. اومیباید هم محافظ جنگلهای کلیمدور و هم رویای زمردین باشد، که تقریبا غیر ممکن است. مالفیوریون بعضی وقتها باید در دیگر قلمرو بماند تا شاید به آن قلمرو کمک کند. سناریوس استاد او بود و دیگر درویدها و باستانیان بیشتر خواهان کمک کردن به شاندو خویش هستند. تنها چیزی که ملفیوریون ورای طبیعت و زندگی دوست دارد تیرانده است و اعتقاد دارد حیات بدون او ابدا حیات نیست.
نبرد پیشینیان
...........................
ملفیوریون شاگرد مخصوص سناریوس بود. در جهان باستان قبل از متلاشی شدن بزرگ، ملفیوریون شاگرد ممتاز و صادق شهبانو آشارا بود. او از جمله اولین افرادی بود که از آشارا و پیروانش فاصله گرفت، او نسبت به استفاده از قدرتهای چشمه جاودانگی بدگمان شده بود و اعتقاد داشت که به آن پاکی که آنها تصور میکنند نیست. گرچه او نمیتوانست وقایعی که بزودی رخ خواهند داد را درک کند، ملفیوریون میدانست که کالدوری برای همیشه تغییر خواهد کرد.
آشارا و پاکزادانش مجذوب چشمه شده بودند و آشارا به آنها دستور داده بود که تا جایی که امکان پذیر است در مورد چشمه تخقیق کنند. همچنان که زمان میگذشت، پاکزادان یاگرفتند که چگونه قدرت را از چشمه دریافت و انرژی آن را اداره کنند. سرانجام، آشارای بیپروا از جادو استفاده کرد و به سارگراس، دشمن تمام حیات و ارباب لژیون سوزان برخورد. با بازکردن دروازهای در مکان آشارا، پاکزادان جادوگر آشارا که توسط لرد اعظم ژاویوس رهبری میشدند گروه بیشماری از اهریمنان و فرماندهان لژیون از جمله، آرکیماند، منراث و هاکار تازی وارد کلیمدور شدند و بر سرزمینها حکمفرما شدند و تمام کسانی که دربرابرشان میایستادند را نابود میکردند. الفهای شب با نومیدی با آنها مبارزه کردند، اما بسیاری در کمک به آنها مردند. لژیون سوزان برنده بود. پاکزادان شروع به ایجاد دروازهای بزرگتر بروی چشمه جاودانگی کردند تا سارگراس را احضار کنند.
اما از طبقه مفلس کالدوری ملفیوریون برخواست. برادرش ایلیدن را متقاعد ساخت تا استفاده از جادو را فراموش کند ملفیوریون و معشوقاش، تیرانده بادنجوا، کاهنهی اعظم الوون، سریعا به دنبال نیمه خدای باستانی سناریوس رفتند، در آرزوی اینکه او محاصره مردمانشان را به تاخیر بیاندازد.
حتی با کمک سناریوس و الکستراسزا شهبانو اژدهایان، ملفیوریون دانست که مردمانش نمیتوانند در مقابل قدرت پایدار متهاجمان اهریمنی بایستند. با اعتقاد به اینکه چشمه جاودانگی دروازهی آنهاست، ملفیوریون مصمم به نابود کردن آن شد. با آگاهی از این موضوع که ویرانی میتواند موجودات فانی را پراکنده کند و بدون هیچ جادویی، الفهای شب با بی میلی با یورش به استجکامات آشارا موافقت کردند تا بر تهاجم خاتمه دهند.
بهرحال، ایلیدن با اعتیادش به جادو و عشق بیهودش نسبت به تیرانده، از وداع گفتن با قدرت سرباز زد و ایستادگی خویش را از دست داد تا به پاکزادان هشدار دهد. ایلیدن میخواست که سریعا به آنها دست یابد، و از قصد ملفیوریون در حمله سریع و غافل گیر کردن آنها، پاکزادان را مطلع سازد.
آشارا و پاکزادانش آمادهی حمله آنها بودند، و جادوهای بینظم او نیروهای فوریون را خرد کرد. اما این تیرانده بود که به دستان خادمان آشارا افتاده بود، اکنون تبدیل به ساتیر شده بود که به ملفیوریون برای حمله نهایی قدرت میبخشید.
آشارا با ملفیوریون در پرتال بدور از قوانین جادوییاش نبرد کرد و گردابی ناپایدار بوجود آمد. ملفیوریون طلسمی بکار برد تا طوفانی عظیم بسازد که تمام اهریمنان را از زمین برداشته و به سمت چشمه و سپس به مارپیچ زیرین روانه سازد. چشمه جاودانگی شروع به فروپاشی از درون شد، زمین خمیده شد، مکان آشارا و خرابههای شهر زینآشاری را بلعید. با اینکه سارگراس میدانست که پورتال بسته شده تلاش کرد تا اقدامی غیرقابل تامل کند قدم به پورتال گذاشت تا مجدد آن را بسازد و وارد ازروت شود. پورتال سرانجام منفجر شد و سارگراس در داخل آن بدام افتاد. چشمه جاودانگی به طرزی فاجعه بار منفجر شد که جهان را برای همیشه چند تکه کرد.
گرچه ملفیوریون زنده ماند. جهان چند تکه شد، ملفیوریون، تیرانده و سناریوس موافقت کردند تا الفهای شب را به سمت خانهی جدیدشان هدایت کنند.
وحشتشان از دریاچه بالای کوه هایجال بود که توسط انرژیهای جادویی چشمه جاودانگی تبدیل به چشمهای جدید شده بود، چیزی که آرزوی از بین رفتنش را برای همیشه داشتند. ایلیدن کسی که خواستار نگهداری جادوهای سری بود معتاد شده بود، هفت بطری از آب چشمه جاودانگی برداشته بود و سهتای آن را در دریاچه ریخته بود و چشمهای جدید ساخته بود. با آگاهی از اعتیاد ایلیدن به جادو و خطر همیشهگی جهان، ملفیوریون برادرش را در غارهای زیر کوه هایجال زندانی کرد؛ هنوز متلاشی شدن در ذهنش بود، ملفیوریون و الفهای شب جرات نابود کردن چشمه جدید را نداشتند.
ملفیوریون بدنبال ناظران رفت، خواستار ملاقات با الکستراسزا، ایسرا و نزدرمو و بازگشتشان از مکانهای پنهان شد آنها از شنیدن ساخته شدن چشمه جدید شگفت زده شدند. تمام آنها یقین داشتند که لژیون سوزان انرژیهای آن را بار دیگر استشمام خواهد کرد و بار دیگر ازروت را خواهد یافت.
ملفیوریون پذیرفت و آنها مصمم به حفاظت از چشمه شدند. در پایان ، آنها درخت جهان، نوردراسیل را ساختند که متعهد به محافظت از چشمه جاودانگی و الفهای شب شد. الکستراسزا هستیبخش، سه درخت کاشت و آنها را با میوه گانیر افسون کرد. نزدرموی جاویدان، افسونی بر درخت خواند که تازمانی که پابرجاست، الفهای شب هرگز از سالخوردگی و مرض نمیرند. ایسرا رویا بین، نوردراسیل را به رویای زمردین متصل ساخت. از طریق درخت او به آرامی میتوانست جهان را بازسازی کند. گرچه، نگهداری رویای زمریدن نیاز به حس آگاهی و سیر کردن از گذرگاههای ابدی است. برای ثابت ماندن آن، تمام درویدها حاضر به خوابیدن برای قرنها شدند. با وجود اینکه آنها سالها را از دست میدهند و پیوند یافته دائمی با رویای زمردین میشوند.
ملفیوریون و تیرانده به مردمانشان کمک کردند تا جامعه خویش را در میان جنگلهای آشنویل اطراف هایجال بازسازی کنند. سناریوس راههای جنگل را به آنها آموخت و ملفیوریون بطور قابل ملاحظهای در قدرتی که به نام هنر درویدی است رشد کرد. و تبدیل به دروید اعظم شد ،او اولین دروید در میان مردمش بود.
گرچه او آرزو داشت که با تیرانده بماند، ملفیوریون و درویدهای مهربانش با آرامش برای سالها خوابیدند تا زمانی که با حمله دثرامار و بازماندگان پاکزادان بیدار شدند. او به سرعت آنها را شکست داد اما درویدها از نابود کردن آنها با از دست رفتن جانها سر باز زدند، چنین بود که ملفیوریون از اینکه پاکزادان تبعید شده بودند آگاه شد. دثرامار و پیروانش بعدها الف عالی شدند. گرچه بطرز غیر قابل باوری قلبهایشان زجرکشیده بود، ملفیوریون تیرانده را ترک کرد تا مجدد به رویای زمردین وارد شود، و در غار کوه فوریون در جزیره مونگلید بخواب رفت.
گاه گاهی، اشاره شده است که ملفیوریون و دیگر درویدان که برای ده هزار سال بین نبرد پیشینیان و جنگ سوم در خواب بودند، تنها در زمانهای بسیار حساس بیدار میشدند. گرچه بسیاری از منابع موافقاند که این یکچرخه بود و آن درویدها هر از چند قرنی برای دیدن همسرانشان، خواهران و دخترانشان بیدار میشدند. این چرخه میباید به آسانی در صورت نیاز مقطوع شد، اما درویدها میبایست به رویا در نزدیک ترین زمان بازگردند.
پایان ابدیت 10000 سال بعد
................................................
بعد از اینکه تیرانده با سه محافظ بیشه : محافظ روشنایی، محافظ آتش و محافظ یخ نبرد کرد به شاخ سناریوس دست یافت. ملفیوریون با صدای شاخ سناریوس بیدار شد. او میتوانست تباهی و ضعف سرزمیناش را حتی در رویای زمردین حس کند و زمانی که او بیدار شد او ترنتها را از بیشه به مبارزه با متهاجمان نامرده که نزدیک غار کوه فیوریون بودند فراخواند.
تیرانده مسئول بیدار شدن او بود، به او گفت که آرکیماند به کلیمدور بازگشته است و لژیون را با خود آورده است. ملفیوریون بهسرعت وارلاکها را به یاد آورد؛ او به کوه هایجال هجوم میبرد و شروع به کشیدن انرژیهای عرفانی نوردراسیل میکرد. هدف او مشخص بود. آنها میبایست درویدها را بیدار و آرکیماند را متوقف میکردند.
وقتی ملفیوریون نبرد نژادهای بیگانه با نامردهگان دید، درباره اینکه شاید آنها بتوانند متحد خوبی در نبرد پیش رو باشند فکر کرد. اما تیرانده به سرعت این ایده را رد کرد و گفت که آنها سناریوس را کشتند و سزاوار هر سرنوشت شومی در مقابل نامردهگان هستند.
این طبیعت وحشی سعی کرد تا درویدان چنگال را که در غار کوه چنگال دروید در زمستانبهاری به خواب رفته بودند را بیدار کنند، تیرانده گروهی از فربلاگها را یافت، تیرانده به آنها در آشنویل کمک کرده بود و و آنها اکنون در سایه تاریکی فاسد شده بودند. نیروهای تیرانده همه را کشتند. آنها راه خویش را از میان نامردگان با ارکها و انسانها که در همه نقاط میجنگیدند باز کردند، تازمانی که به غار کوه رسیدند، همان جاییکه ملفیوریون در شاخ سناریوس دمید. درویدهای چنگال بیدار شدند و ملزم به کمک رساندن به ملفیوریون در بیدار ساختن درویدهای چنگال در اعماق کوه هایجال شدند.
بهمحض ورود به کوهستانهای غاردار، ملفیوریون و تیرانده انکبوتی غول پیکر بهمراه دیگر مخلوقات عجیب را یافتند حتی درون کوه مقدس هایجال آنها بهطور وسیعی توسط شیاطین فاسد شده بودند. بسیار زود، آنها به درگاهی رسیدند که به تالاری که منتهی میشد که برادر خائن ملفیوریون، ایلیدن در آنجا بود. با وجود اعتراض فیوریون، تیرانده وارد زندان شد و ایلیدن را آزاد ساخت. ملفیریون به جستجو ادامه داد و درویدهای چنگال فراموش شده را یافت و شکل خرسهای شکاری آنها را در مقابل اشکال الفهای شب پذیرفت. افکار درویدها همانند همان خرسها بود، و به همین سبب ذی شعور بودند. اما با شاخ سناریوس، ملفیوریون آنها را آزاد ساخت. آنها از بازگشت ذهنهایشان تشکر کردند، درویدهای چنگال پذیرفتند تا در نبرد بر علیه لژیون سهیم شوند.
تیرانده ایلیدن رادر آرزوی اینکه او میتواند نقشی موثر در جنگ داشته باشد آزاد ساخت. هنوز، بعد این همه سال، ملفیوریون از اطمینان کردن به ایلیدن بخاطر خیانتش پرهیز میکرد. ایلیدن به ملفیوریون کنایه میزد که زمانی آنها باهم در برابر شیاطین میجنگیدند، اما ملفیوریون قاطع بود؛ و تمایل به انجام این کار نداشت.
ایلیدن نیروهایی از الفهای شب را به سرزمینهای فاسد شده فلوود برد و نبردی را با تایکاندریوس آغاز کرد. تیرانده و ملفیوریون به سرعت به استحکامات ایلیدن یورش بردند، اما وقتیکه آنها رسیدند ایلیدن پیروز شده بود و در ظاهر غولی اهریمنگون بود. ایلیدن قدرت جمجمه گولدان را برای خودش بدست آورده بود و از آن برای نابود کردن تایکاندریوس استفاده کرده بود. ملفیوریون و تیرانده هردویشان این انتخاب شوم ایلیدن را باور نمیکردند و اورا برای همیشه از بیشهزار بیرون راندند. ایلیدن چندان مایل به مشاجره کردن با برادرش نبود و با کمال میل آنرا پذیرفت.
آن شب، ملفیوریون رویایی دید. یک کلاغ بزرگ پیشاش آمد و به اوگفت که تیرانده را به مقر کوه هایجال بیاورد. او همچون آموزگاری بود. و در نهایت آنها جینا و ترال رهبران نیروهای بیگانه کلیمدور را ملاقات کردند.
تیرانده آنها را بخاطر نبردشان ملامت کرد. کلاغ سیاه ظاهر شد و خودش را مدیو، آخرین محافظ تریستیفال معرفی کرد. مدیو الفها را متقاعد ساخت تا با نیروهای بیگانه در آخرین شانس برای متوقف ساختن آرکیماند در حمله به درخت جهان متحد شوند. تیرانده با بیمیلی پذیرفت
از «قربانی دادن» در قله هایجال، جایی که درخت جهان و چشمه جاودانگی در آن قرار داشت، ملفیوریون نقشه حمله را کشید. مدافعان بهسرعت تمام مسیر را تا بالای کوه سنگر بندی کردند و آماده مقابله با صعود آرکیماند شدند. ملفیوریون میدانست که برای شسکت آرکیماند چه کاری باید انجام دهد، او میبایست قدرتهای درخت زندگی را بر سر ارباب اهریمن رها میساخت.
آرکیماند توسط سه ستوان قدرتمند باقیمانده خویش (لیچ ریج وینترچیل، ازگالور جانشین منراث و انثرون جانشین تایکاندروس) نبرد هایجال را هدایت میکردند، راه خویش را با گذشتن از پایگاه جینا و ترال باز کردند. سرانجام به آخرین استحکامات تیرانده رسید و چرخید و همه چیز را خرد کرد و با نفساش دروازهها را افسون کرد و راه خویش را به سمت درخت جهان باز کرد. تیرانده و ملفیوریون نزدیک شدناش را نظاره میکردند، محافظین باستانی بیپروا در حین نبرد در پایگاه درخت جهان جمعاوری شده بودند. پیروزی آرکیماند با از جان گذشتگی محافظین برعکس شد و او از بدام افتادن در تلهای که آنها برای او گسترده بودند بیخبر بود.
وقتیکه آرکیماند به درخت رسید، ملفیوریون در شاخ سناریوس دمید. هزاران محافظ باستانی از خواب طبیعیشان بیدار شدند، به جنبجو افتادند و به آرکیماند حمله کردند، آرکیماند آتش گرفت و منفجر شد و آرکیماند و بیشهزار بالای کوه هیاجال را سوزاند. درخت جهان خرد شد و جاودانگی الفهای شب پایان یافت .
وحشت از اتفاقات
...........................................
یک روز که ملفیوریون و تیرانده در حال برسی نوردراسیل بودند سفیر مایو زندانبان به ملاقاتشان آمد و از آنها در خواست کرد که به برعلیه ایلیدن اقدامی بکنند. شکارچی دیو سابق تغییر رویه داده بود و نژادی از مردمان مار ماهی شکل به نام ناگا را برای کمک در اجرای نقشهاش به استخدام خویش در آورده بود که برای کشتن سایه آواز و نیروهایش تلاش میکردند. ملفیوریون بهسرعت برای کمک کردن به آنها همراه تیرانده عازم شد.
ملفیوریون غولهای کوهستان را با خودش آورد تا کمکی برای نبرد باشند و از میان قبایل ناگا نبرد را ادامه داد تا به مایو رسید. مایو از زمانی که تیرانده محافظین مایو را برای آزاد سازی ایلیدن کشته بود از او ناراحت بود. ملفیوریون به بحث بین دو زن قبل از این کار به جاهای باریک بکشد خاتمه داد و هر دو را به کنار گذاشتن خصومت شخصی تا زمانی که ایلیدن را دستگیر میکنند پند داد. آنها خشمگینانه با ناگا نبرد کردند تا اینکه سرانجام با ایلیدن که تیرانده را اسیر کرده بود مواجه شدند. اما ایلیدن او را با این اخطار که تعقیباش نکند رها کرد و قبل از اینکه دستگیر شود فرار کرد. آنها او را در دریا دنبال کردند و بر سواحل لردران فرود آمدند.
ملفیوریون از آلودگی بیشهها آشفته شد، و به جنگل رفت تا با ارواح بیشه ارتباط برقرار کند، اما به مایو و تیرانده دستور داد اختلافات گذشته را در غیاب او و در زمان جستجوی ایلیدن کنار بگذارند.
همانطور که به جنگل رفت، ملفیوریون زجر کشیدن زمین را حس کرد و با ارواح نیکخواه بیشه ملاقات کرد و آنها به او تصویری از نرثرند را نشان دادند، که در حال تکه تکه شدن به دست جادوی بیملاحظه ایلیدن با چشم سارگراس بود. ملفیوریون بخاطر جهان وحشت کرد و مصمم به متوقف ساختن برادرش شد.
اما وقتی که مایو را پیدا کرد، تیرانده را ندید. مایو با ناراحتی از کشته شدن تیرانده در نبرد خبر داد. ملفیوریون بشدن خشمگین شد و نیروهایش را به سمت ناگاهای ایلیدن فرستاد و با کمک مایو و متحد جدیدش کیلتاس آنها نیروهای ایلیدن را شکست دادند و او را اسیر کردند. ملفیوریون ایلیدن را به کشتن تیرانده متهم ساخت، اما کیل زبان گشود و گفت که او نمرده بلکه فقط به درون رودخانه سقوط کرده است. ملفیوریون به واقعیت پیبرد مایو را اسیر کرد و با داوطلب شدن ایلیدن و ناگاهایش برای نجات تیرانده براه افتاد.
وقتی آنها تیرانده را یافتند او و تعداد اندکی از محافظان با نومیدی در حال نبرد با نامردگان بودند. ایلیدن برای رسیدن به او از میان رودخانه با ناگاهایش حرکت کرد در این حین ملفیوریون با متهاجمان نامرده میجنگید. سرانجام، آنها از میان نیروهای نامرده راه خویش را باز کردند و ایلیدن تیرانده را نجات داد.
وقتیکه ایلیدن تیرانده را به ملفیوریون بازگرداند،او بسیار تشکر کرد.او ایلیدن را آزاد ساخت اما ملفیوریون به برادرش هشدار داد که اگر او بار دیگر برای الفهای شب مشکل ایجاد کند. دیگر فراموش نخواهد کرد. ایلیدن با این شرطها موافقت کرد و دروازهای سری باز کرد.
همچنانکه او میرفت، مایو بسیار متعجب شد و با خشم ملفیوریون و تیرانده را بخاطر رها ساختن ایلیدن سرزنش کرد. در این جنون او و قراولانش بدنبال ایلیدن وارد دروازه شدند. تیرانده تلاش کرد تا مانع او شود. اما ملفیوریون به او اجازه رفتن داد، میدانست که هیچ چیزی نمیتواند جلوی او را بگیرد.
با افسوسی بسیار ملفیوریون و تیرانده آنجا را ترک کردند و به قلمروی خویش بازگشتند.
فعالیتهای اخیر
..................................................
ملفیوریون طوفانخشم جایگاهی همچون پیامبر و نجاتدهنده در میان مردمش دارد. بعضی وقتها بعد از بازگشت به کلیمدور در کنار تیرانده، او به تعدادی از الفهای شب که نقشه ساختن درخت جهان جدیدی را در آرزوی بازگردانی ابدیت از دست رفتهشان داشتند آموزش داد. ملفیوریون آنها را پند داد و گفت که طبیعت با چنین حرکت خودپسندانهای هرگز تقدیس نخواهد شد.
بتازگی، چیزی رویای ملفیوریون را دچار آشفتگی کرده است. اکنون او درجایی میان رویا گیر افتاده است، آنسوی جایی که حتی دور از دسترس اژدهایان سبز که کنترل آن را در دست دارند است. در بازی کوئستها و اتفاقات نشان میدهد که او درکنار روح سناریوس با کابوس میجنگد. بهرحال او به انتخاب خودش باز نمیگردد یا بخاطر اینکه توسط کابوس آشفته و بیدار نمیشود. چیزی که معلوم است این است که با از دست رفتن ملفیوریون، الفهای شب کورکورانه به سمت تاریکی میلغزند.
پس از صحبت کردن با درویدهای مونگلید، بران ریش برنزی توضیحی از وقایع اسرار آمیز پشت پرده کمای مالفیوریون میدهد، که یک نفر در حقیقت به ملفیوریون حمله کرده است. «یک متاهجم ناشناس اخیرا کاری با رهبر محبوب درویدها ملفیوریون طوفانخشم انجام داده و او از آن وقت تاکنون در مرحلهی کاتاتونيايى است. با آگاهی از اینکه محفل سناریون دشمن قدرمتندی دارد تا رهبرشان را عزل کند، درویدها بهشدت ناراحت هستند، بعد از صحبت کردن با بعضی از درویدهای اینجا، چیزی غیر عادی و عملی ناراحت کننده را دریافتم» بران معتقد است که هرچیزی که این کار را انجام داده باید یکی از قدرتمندترین افراد موجود در جهان باشد. «مهمترین آنها رمولوس و فاندرال استگهلم هستند، در حال حاضر آنها تنها درویدان قدرتمند هستند که پتانسیل کافی برای خراب کردن کار ملفیوریون در رویای زمردین را دار میباشند»
با گم شدن ملفیوریون، دروید اعظم فاندرال استگهلم رهبری درویدها را بهدست گرفته است، و در محفل باستانی دارکشور درویدها را متقاعد ساخته که زمان بازسازی الفها فرا رسیده است و زمان آن است که آنها جاودانگی خویش را دوباره بدست آورند. با موافقت محفل، استگهلم و بیشتر درویدهای قدرتمند تلدراسیل درخت جهان جدید را کاشتند.
وضعیت ملفیوریون در پردهای از ابهام است. تنها مقامات عالی رتبه محفل سناریون و خواهران الوون از آن با اطلاع هستند.
MINIATURE
01-07-2009, 09:28
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لرد اوتر روشناییآور یا Lord Uther the Lightbringer اولین پالادین شهسواران دست نقرهای، کسی بود که محفلش را در جنگ دوم علیه هورد رهبری کرد. در زمان جنگ سوم، اوتر زمانی که از کوزهٔ حاوی خاکستر پدر آرتاس، شاه ترنس دفاع میکرد، به دست شاگرد مورد علاقهش شاهزاده آرتاس مورد خیانت واقع شده و به قتل رسید. براین باور است که او به طور رسمی توسط کلیسای نور، مقدس اعلام شدهاست. صدای او در هنر نبرد ۳ متعلق به مایکل مککنویی است.
رسیدن به مقام پالادینی
...............................................
اوتر شوالیه و شاگرد کشیشی نزد آلونسوس فاول در جنگ اول، از جوانی پرستندهی نور مقدس بود. اولین بار فاول را زمانی ملاقات کرد که فقط اسقف بود. او راهنمای معنوی و مربی اوتر شد. سقوط استرمویند به فاول ثابت کرد که گاهی ایمان برای جنگ با نیروهای شریر جهان کافی نیست. او تصمیم به ساختن فرقهای جدید که میتوانست با دشمنان هم با موهبت نور و هم قدرت نظامی مبارزه کند گرفت و جایی میان آنها را به اوتر پیشنهاد کرد. بنابراین شهسواران دست نقرهای - پالادینها - بوجود آمدند. در کلیسای آلونسوس در استراثهلم، اوتر اولین نفر و فرماندهی این محفل جدید شد. این لحظهای باشکوه، برای اتحاد و مومنین به نور مقدس بود.
رویدادهای جنگ دوم و بعد از آن
...............................................
اوتر در بعضی از نبردهای خونین جنگ دوم شرکت کرد. همانند حمله ارگریم پتک تباهی به لردران، که او در پیروزی بر هورد که به خاطر خیانت گولدان ضعیف شده بودند و در نقل و انتقال بعدی نیروها، کمک کرد. پس از مارپیچ قلهی سیاهسنگ او به وسیلهی تیرالیون، برادر پالادینش و ستوان آندولین لوتار"روشناییآورنده" نامیده شد.
اوتر در راه خود به دریای دارومیر بود که به وسیلهی دزدان دریایی آلترک مورد حمله قرار گرفت، و توطئهای را کشف کرد که نشان میداد آلترک به اتحاد خیانت کرد. از زمره دیگر کارهای برجسته، این اوتر بود که حملهی پایانی به قبیله تیغهی سوزان در دروازه سیاه را به همراه تیرالیون، رهبری کرد.
در سالهای پس از جنگ دوم، اوتر به عنوان شوالیهای نیرومد و محافظ مردم خدمت میکرد، اختلافات میان مردم و مسائل سخت را با حیوانات تهدیدآمیز را حل و فصل میکرد. همچنان که او از زبدهترین پالادینهای باقیمانده میشد، شروع به ترتیب در راه نور پسر با استعداد شاه ترنس، شاهزاده آرتاس (که بعدا تبدیل به لیچکینگ شد) کرد. آنها دوستان خوبی شدند و یکدیگر را همچون خویشاوند میدانستند.
آمدن غضب
.................................................
وقتی که دردسرهای جنگ سوم شروع شد، اوتر مفتخر شد که آرتاس برای دفاع از شهر استرنبرد که در زیر حملهی قبیله سیاهسنگ تحت فرماندگی جوبیتو استاد شمشیرزنی قاتل از اسارت رهایی جسته بود، به او ملحق شد. وقتی که اوتر از شهر دفاع میکرد، آرتاس به اردوی ارکها حمله کرد. با کمک اوتر، آرتاس موفق به نابودی اردو شده و موقتاً جوبیتو را شکست داد.
اوتر دوباره در جنگ داخل نشد تا اینکه روزی جینا را ملاقات کرد. جینا به سرعت از هرتگلن آمده بود و خبر داد که شهر زیر حملهی شدید غضب قرار دارد. اوتر با دستنقرهایها در کنارش برای دفاع از شهر یورش بود، ولی شهر بشدت صدمه دیده بود و آرتاس به سختی آن را حفظ کرده بود.
آرتاس که از شکست تقریبی خود ترسیده و تحقیر شده و آشفته بود، به سرعت به سمت استراثهلم حرکت کرد، جایی که امیدوار به درگیری با ملگناس بود. اوتر او را دنبال کرد و استراثهلم را در حالی یافتند که با طاعون آلوده شده بود. آرتاس که میدانست این به چه معناست، به اوتر فرمان پاکسازی شهر را داد. اوتر، وحشتزده، از این اقدام سر باز زد، که به این خاطر آرتاس او را بعنوان خیانت متهم کرده و محفل دستنقرهای ها را منحل کرد و او را از خود راند.
بعد از آنکه آرتاس به سمت نرثرند حرکت کرد، اوتر به ترنس اعتماد کرده و با هم، به این نتیجه رسیدند که آرتاس به خطر افتاده بوده و احتمالا به خاطر فشاری که در هرتگلن به او وارد شد این عمل را انجام داده، آنها فرستادهای را برای پیدا کردنش فرستادند و به او دستور بازگشت دادند.
آرتاس بالاخره چند هفته بعد بازگشت، ولی به نوعی متفاوت بود، با این حال، پایتخت لردران در جوش جشنوارهای برای تجلیل از قهرمان بازگشتهی خود بود. وقتی که آرتاس وارد اتاق تخت پادشاهی شد و پدرش را روی شمشیر طلسمشده، فراستمورن به میل کشید، جشنواره به وحشت تبدیل شد.
مرگ اوتر
.............................................
ترنس با تشریفات سوزانده شده و خاکسترش داخل کوزهای جادویی جا داده شد. اوتر، که به خاطر از دست دادن دو دوست خود به تاریکی، بیمیل شده بود، داوطلب شد که شخصا از آن در اندورهال حفاظت کند. شهر بوسیلهی آرتاس و لشکر نامردهش، که کوزهی جادویی را برای اهداف نکرومنسی میخواست، مورد حمله قرار گرفت. اوتر در مقابلشان ایستاد، ولی بعد از جنگی حماسی شکست خورد - و به دست شاگرد سابقش، که بسیار دوست میداشت، به قتل رسید.
جسدش بعد از جنگ با آرتاس، بوسیلهی پیروان اتحاد پیدا شد و در مقبرهای بزرگ در آسایش قرار گرفت. مقبره تنها نور در سرزمین تاریکی، در زمین طاعون غربی، در شرق اردوگاه سردباد قرار گرفته است. بر روی سنگ درون مقبره چنین نوشته شده است:
اینجا اوتر روشناییآور آرمیده است
اولین پالادین - موسس محفل دستنقرهای
اوتر در راه حفاظت از پادشاهی لردران زندگی کرده و در این راه مرد. با اینکه او بدست شاگرد محبوبش مورد خیانت قرار گرفت، بر این باوریم که روحش به زندگی ادامه میدهد. و حتی وقتی که سایهها بدور سرزمین ویران ما حلقه میزنند مراقبمان خواهد بود. نورش، نور همهی بشریت است - تا زمانی که ما او را سرمشق خود قرار دهیم، هرگز محو نخواهد شد.
میراث
...................................
با اینکه جسمش کشته شد، این برای نابودی قهرمان کبیر نور کافی نبود. افرادی که به دیدار مقبرهش در زمین طاعون غربی میرود، احتمالا قادر خواهند بود که معنی کلمات حک شده بر روی سنگ مقبرهش را ببینند، که روحش به زندگی ادامه میدهد و در مقابل ماجراجویان، اعم از هورد و اتحاد، ظاهر میشود. روحش حکمت را نشان میدهد؛ کلماتی برای سپاسگزاری از افرادی که برای احترام به خاطرهاش آمده اند، و کلمات بخشودگی برای کسانی که حتی در مرگ هم قصدشان ضرر برای او است.
اوتر عموما به عنوان یک قهرمان و شهیدی که تا لحظهی مرگ به ملتش، محفلش و پادشاهش وفادار بود، دیده میشود. موسس شهسواران دستنقرهای، یکی از فرماندهان در جنگ دوم و وسیلهای برای هدایت اتحاد سستشده به سمت پیروزی بعد از مرگ آندولین لوتار، او را در چشم بسیاری، به عنوان یکی از بزرگترین شهسواران و مردان مقدسی که تا الان زندگی کرده، جاویدان کرده است.
با این حال، پالادینهایی هستند که در هرچیزی که او برایش ستایش میشود، خطاهایی مییابند. به گفتهی آنها، اوتر به قدری به تخت پادشاهی وفادار بود که جرات توقف آرتاس از کشتن شهروندان استراثهلم را نداشت. با این دوگانگی، اوتر منبعی از امید و الهام برای خیلیها، و نمایندهی طرفداری کورکورانه و کوتاهی برای دیگران است.
پتک روشناییآور
..........................................
دستهی پتک دودست از چوب ماهون بود، و سرش غیر قابل شکستن. نشانهی دستینقرهای در زیر طبقهی طراحی طلایی آن در دو طرف حک شده بود. وقتی که اسقف اعظم آلونسوس فاول شهسوران دستنقرهای را بوجود آورد، این اسلحهی قدرتمند ساخته شد. و اسقف اعظم آن را به اولین رئیس اعظم محفل - اوتر روشناییآور، تخصیص داد. گروهی از پالادینها، پس از مرگ اوتر آن را یافتند، ولی هیچکدام خود را لایق حمل سلاح افسانهای نمیدانستند.
دستکشهای دستنقرهای
..........................................
گفته میشود که اوتر اولین نفر بود که این دستکش ها را برای کمک به جنگ علیه غضب، افسون کرد. آنها دستکشهایی بزرگ از چرم و فلز کاملا سفید شده، بودند و علامتهای مقدس دستنقرهای که روی در کف دستشان حک شده بود. با اینکه آنها وسایلی از جنس فلز بودند، بطور قابل ملاحظهای سبک به نظر میرسیدند.
کفنهای دست نقرهای
.........................................
با اینکه در کشمکهای مداوم غضب و اتحاد، کفن اصلی که اوتر روشناییآور، پالادین کشتهشدهی شهسواران دستنقرهای سالها پیش گم شده، ولی شایعات آن همچنان باقیست. بعضی از روحانیان باقیماندهی نور مقدس، کتان را به افتخار قهرمان کشتهشدهی خود، با قدرتی برانگیختند. این کفنها از کتان سفید و نرم، 6 در 3 فوت درست شده است. و جادوی الهی که برای درست کردنشان استفاده شده، تصویری خاکستری از پالادین مرده ایجاد میکند، عموما به ظاهر سازنده کفن.
جهان هنر نبرد
.......................................
در ابتدا، معبد اوتر در زمینهای طاعون غربی فقط نقطهای رو نقشه بود. با اضافه شدن کاراکترهای غیرقابل بازی از الفهای خونو درنآی در سراسر ازروت، اوتر نیز در قالب روح - به جهان هنر نبرد آمد. برای اتحاد، درنآی تریون زاهد با پیدا کردن یادگار مقدسی که اوتر در هنگام مرگش بهمراه داشت و بردن آن به مقبرهش، قصد احترام گذاشتن به او را دارد. برای هورد، الف خون مهلر تیغفجر قصد بیحرمت کردن یادگرار ذکر شده و سپس خود مقبره، به عنوان انتقام از اوتر برای آموزش شاهزاده آرتاس - نابودکنندهی کوئلتالاس - را دارد. هر دوی آنها سفر به برج محافظ در بیرون هرتگلن و کسب نشان روشناییآور را شامل میشود
MINIATURE
01-07-2009, 09:29
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آشارا دهها هزار سال قبل از جنگ اول شهبانوی کولدوری بود. او بطور فریبندهای زیبا بود و مردمش به او عشق میورزیدند. هبوط آشارا بعد از اغفال او توسط تیتان سیاه سارگراس (ارباب لژیون سوزان) شروع شد.بعد از شکست او از ملفاریون طوفانخشم و انبساط چشمهجاودانگی که او و بیشتر پاکزادانش را به اعماق دریا فرستاد، آشارا به امپراتریس ناژاتار (جد اولیه ناگاهای مار مانند) تغییر شکل پیدا کرد.
آشارا از نظر افراد زیادی زبیاترین الف شب بود و به سرعت به دوست داشتنیترین ملکهی تاریخ الفهای شبانگاه تبدیل شد. او آنقدر نزد مردمش دوست داشتنی بود که پایتخت را به افتخار او "درخشش آشاراً (زین آزشاری)نامیدند. همهی الفهای شب به او عشق میورزیدند ولی آشارا عشق خود را تنها به پاکزادان محدود کرده بود.
چشمه جاودانگی همواره به عنوان مرکزیت فرهنگ، تمدن و زندگی الفهای شب شناخته میشد و نیروهای جادوئی آن بر زندگی تمام مردم تاثیر گزار بود. ولی عقدهی خود بزرگ بینی پاکزادان باعث شد آنها بیشتر و بیشتر در جادوی چشمه رسوخ کرده و سعی در بدست گیری آن بگیرند.
تا اینکه روزی مشاور اعظم ملکه ، لرد ژاویوس، به او گفت که با خدایی به بام سارگراس تماس برفرار کردهاست. ژاویوس به ملکه کمک کرد تا با سارگراس ارتباط برقرار کند، در این ارتباط آشارا آرزوی خود را که پاکسازی جهان از نژادهای پست تر بود را بیان کرد. سارگراس ملکه را متقاعد کرد که دروازهای را باز کند تا او و لژیون سوزانش به جهان آزروث وارد شوند، این اولین حملهی لژیون به آزروث بود و به عنوان نبرد باستانیان شناخته میشود.
هزاران الف شبانگاه درحالیکه پاکزادان و آشارا به مرگ هم نوعان خود میخندیدند، سلاخی میشدند. خوشبختانه مقاومتی شکل گرفت که آشارا به آن توجهی نشان نداد. سارگراس سه اهریمن را برای اجرای اهدافش به ازروت فرستاد : آرکیماند آلوده کننده، منراث منهدم کننده و هاکار سلاخگر روح.هر سه انها لژیون را رهبری و آن را زیر نظر داشتند و سعی در جلوگیری مقاومت سه الف شبانگاه جوان مالفاریون استورم ریج کاهن، ایلیدان استورم ریج ساحر (برادر دو قلوی مالفاریون)و تیراند نجوایباد روحانی (عشق هر دو برادر)، داشتند. وقتی دروازهی جهان دیگر تقریبا باز شده بود، نیروهای الفهای شبانگاه و متحدین آنها از آینده (به نبرد باستانیان مراجعه کنید) برای نابودی آن اقدام کردند. مانوروث بخاطر عصبانیت از شکست به آشارا حمله کرد ولی متوجه شد که آشارا نیرویی در درون خود دارد که تنها سارگراس و آرکیماند قدرت برابری با آن را دارند با این حال آشارا وی را برای اشتباهش بخشید.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وقتی آب سیاه چشمه جاودانگی به داخل قصر سرازیر شد، آشارا سپر جادوئی ایجاد کرد که او را از غرق شدن نجات داد. در این زمان بود که نجوایی در سرش شنید : هنوز راه فراری هست ... تو میتوانی بیشتر از آنچه همیشه بودهای باشی ... بیشتر از همیشه ... ما میتوانیم کمک کنیم ... ما میتوانیم کمک کنیم ... تو میتوانی بیشتر از آنچه همیشه بودهای باشی ... و وقتی زمانش فرا برسد، برای چیزی که ما به تو بخشیدهایم ... تو به ما خدمت خواهی کرد ... " طلسم او درهم شکست ولی درحالی که ششهایش از آب چشمه پر میشد، غرق نشد، در عوض پر از خشم و نفرت شد و به هیولایی مملو از شرارت و بد ذاتی که همواره در اعماق وجودش قرار داشت تبدیل شد.
MINIATURE
01-07-2009, 09:30
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کوریالستراسز یا Korialstrasz جفت اصلی ملکهٔ اژدها الکستراسزا است و به عنوان کراسوس جادوگری از نژاد الفهای والامقام یکی از اعضای بالارتبهٔ کیرینتور انجمن حکمرانی بر دالاران بود. کوریالستراسز جنگی را برای نجات ملکهٔ اژدها از دست ارکهای قبیله فکاژدهاکه خویشاوندانش خیلی قبل پیش رها کرده بودند را ادامه داد. هزاران سال قبل دوستش تیرانستراسز از او برای همسری الکستراسزا حمایت کرد.
نبرد پیشینیان
................................
درست کمی مانده به نبرد پیشینیان کوریالستراسز بطور غیرقابل باوری ضعیف شد. الکستراسزا، تیرانستراسز و ایسرا دلیل آن را، وجود نسخهٔ آیندهٔ کوریالستراسز با هم در یک دورهٔ زمانی که خیلی از او دور بود، تشخیص دادند. کوریالستراسز و کراسوس با کمک هم به گروه مقاومت الفهای شب در مقابل تهاجم لژیون سوزان کمک کردند. بارها وقتی که کراسوس جادوگران الف شب را هدایت میکرد، کوریالستراسز از بالا کمک کرده یا مقداری چند متحد برای غافلگیری جمآوری میکرد (هیچکدام در آن زمان قادر به تغییر شکل نبودند). کراسوس و کوریالستراسز دلاورانه در مقابل افرادی مثل هاکار اربابتازی، نلثاریون زمینبان، منراث ویرانگر و آرکیماند آلوده کننده جنگیدند. کراسوس و همراهانش سرانجام به زمان خود بازگشتند.
جنگ دوم
................................
حدودا در جنگهای اول و دوم، کوریالستراسز خصوصیات یک الف والامقام به نام کراسوس را قرض گرفت و یکی از اعضای کیرینتور، انجمن حکمرانی قلمرو جادویی دالاران شد. او به همراه آنتونایداس، شاهزاده کیلتاس و کلتوزاد، یکی از رهبران ارشد کیرینتور بود. او، به همراه همقطارانش خدگر جادوگر جوان را، در رخدادهایی که سالها پیش در کاراژان - بعلاوهٔ مرگ مدیو، حضور ظاهری سارگراس و توضیحات خدگر در مورد درانور- مورد بازجویی قرار داد. ((باید ذکر شود که در نسخههای پیشین اینطور نشان داده شده بود که کراسوس در نتیجهٔ دستگیری الکستراسزا به کیرینتور ملحق شد؛ جزرومد تاریکی بطور واضح مشخص میکند که کراسوسقبل از زندانی شدن ملکهٔ اژدها، حداقل در زمان کافی برای شناختنش توسط قبل رفتن او به کاراژان، یکی از اعضای کیرینتور بوده.)
وقتی که الکستراسزا به وسیلهٔ هورد اسیر و زندانی شد تا فرزندانش به ارکها در جنگ کمک کنند، کراسوس بطور مداوم از شغلش برای تلاش برای نجات ملکهاش استفاده میکرد. همهٔ اینها اثری نداشت، تا وقتی که بعد از جنگ، کیرینتور، رونین را برای یک ماموریت دیدزنی به خازمودان فرستاد، ولی کوریالستراسز به رونین دستورات دیگری داد: نجات الکستراسزا. با اطلاع به اینکه مرگبال حتما برای کشتن ملکهٔ اژدها میرسد، کوریالستراسز سعی در پیدا کردن سه ناظر دیگر، ملیگوس، نزدرمو،ایسرا، کرد چون فقط با کمک آنها اژدهای سیاه ممکن است شکست بخورد. هرچند، پاسخ آنها برای ملکهاش امید کمی داشت. وقتی که تلاش میکرد تا در پناهگاه لرد پستور رسوخ کند، تلهای جادویی به نام گرسنگی بیپایان را فعال کرد و دو انگشت باقیمانده در درست چپش را از دست داد. وقتی جنگ آخر گریمباتول شروع شد، کوریالستراسز دوباره تبدیل به اژدها شد و با سرعت وارد جنگ گردید و تلاش کرد که روان اهریمن را از نکروس جمجمهشکاننده پس بگیرد. نکروس سعی کرد که از قدرت روان اهریمن بر روی او استفاده کند ولی علیرغم قدرت زیاد آن، کوریالستراسز از دستش فرار کرد. ضعیفشده به زمین افتاد و رونین را فراخواند و از او خواست که این کار را انجام دهد. در همین زمان، سه اژدهای ناظر دیگر نیز رسیدند و بعد از معالجهٔ کوریالستراسز به جنگ با مرگبال پرداختند. با اینکه جنگ به بدترین حالت تبدیل شده بود، رونین روان اهریمن را نابود کرد و ناظران توانستند با تمام قدرت خود حمله کنند. مرگبال همتای همهٔ آنها نبود و فرار کرد.
کوریالستراسز دوباره به ملکهٔ خود پیوست و بعد از جمع کردن بچههای بدنیا نیامدهٔ او در شب ناپدید شدند. او بعدا به وسیلهٔ نوزدرمو فراخوانده شد تا شکافی در زمان را معالجه کند. (قسمت بالایی در مورد نبرد پیشینیان را ببینید). بعد از درست کردن خط زمانی، کوریالستراسز آخرین بار در حال پرواز، به وسیلهٔ ترال بعد از آوردن تبر و داستان براکسیگار به ارباب جنگ، دیده شد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چشمهی خورشید
........................................
کوریالستراسز شخصا تراکم مجدد انرژی چشمه خورشید را مشاهده کرد، ولی نمیخواست، شاهزاده آرتاسشوالیهی مرگ جدید لیچکینگ آنرا بیابد. کوریالستراسز انرژی را به قالبی شبیه به انسان تبدیل کرد - در قالب دختری روستایی به نام انوینا تیگ. کوریالستراسز با مخفی کردن حقیقت از او تا زمانی دیگر، به انوینا خیال داشتن یک زندگی عادی را داد. البته بدون عمد، او زنده شد و در سراسر خیال استادانهی او، احساسات و عواطفی برای خودش کسب کرد.
مشخصاتش به اسم بورل فاش شد، کسی که شخصیتهای کتاب برای باز کردن زنجیر از انوینا و کلک بدنبالش میگشتند. زمانی که دارخن مداخله کرده و شروع به کشیدن انرژی از او کرد، کراسوس حقیقت را به انوینا گفت - که او نماد چشمهی خورشید است.
تا زمانی که دارخن با استفاه از قدرتی که از انوینا کشیده بود کنترل اژدهای قرمز را در دست گرفت، کوریالستراسز/بورل هرگز قصد دخالت در اتفاقاتی که رخ میداد را نداشت. ناتوان از شکستن کنترل ذهنی، کوریالستراسز مجبور به جنگیدن با اژدهای آبی تیریگوسا شد. مدتی بعد طلسم به وسیلهی اژدهای کوچکی به نام راک شکسته شد.
وقتی که جنگ علیه دارخن ادامه یافت، کوریالستراسز بار دیگر کنار رفت تا شاهد هرچه که رخ میدهد باشد. در آخر، اعلام کرد که همچنان از طریق چشمان راک مراقب انوینا و کلک خواهد بود و آنها در مراقب نایبالسلطنهی کوئلتالاس لورتمار ترون خواهند بود.
در جهان هنر نبرد
.........................................
کراسوس در جهان هنر نبرد ظاهر نشده ولی در چند مناسب نام او به کار رفته است.
در رخداد آنکیراج ، یکی از پاداشهای کامل کردن عصای ماسههای روان خنجری حماسی است. کسی فکر نمیکند که کراسوس خوشحال باشد که دندانش گرفته شده است.
در دهکده کیرینوار در نتراستورم اوتلند، باید مهر کراسوس و سه قسمت مجموعهی کراسوس - سازههایی قدرتمند که به جادوگران وابسته به دالاران که خدگر را به درانور همراهی کردند داده شده است - را جمعآوری کنند.
در وسط زمینهای بد، یکی از الفهای والامقام به نام گرک کوئستهایی میدهد که بازیکنان را به جنگ علیهی اژدهایان سیاه میفرستد و میگوید که از طرف اربابش کراسوس از کیرینتور، فرستاده شده است. این نشان میدهد که پوشش کراسوس همچنان وجود دارد و همچنان او در کیرینتور فعال است.
MINIATURE
02-07-2009, 10:51
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در جهان وارکرفت، جادوگر بزرگ جینا پرادمور یا Jaina Proudmoore رهبر جزیره بندری درامور است، دختر دریاسالار بزرگ دائلین پرادمور، خواهر تاندرد پرادمور و خواهر ناتنی فینال شمشیر طلایی است. همچنین او یکی از قدرتمندترین طلسمگر هایی است که جهان ازروت به خود دیده است.
جینا یکی از با استعدادترین و مورد اعتماد ترین ساحره ها در کیرینتور بود. او توسط فرماندهاش آنتونیداس به سمت سرزمین های شمالی لردران اعزام شد تا اتفاقت آن ناحیه را برسی کند. او توسط آرتاس که به او علاقه مند بود اسکورت می شد تا اگر طاعون منشاءای جادویی داشت آن را کشف کند.
گزیده ای از کتاب راهنما بازی جهان وارکرفت:
جینا پرادمور از قدرتمندترین ساحرههای انسان که هنوز زنده است میباشد. یک زمانی با پرنس آرتاس همپیمان بود. جینا از کسانی بود که سقوط لردران را به چشم دید. به کالیمدور سفر کرد و سوگند خورد که به هر نحو ممکن لژیون سوزان و دشمنان شیطانی اش را شکست دهد. با پیوستن به نیروهای الفهای شب و حتی ارکهای هورد جینا به نابودی آرکیماند اهریمن کمک کرد و لژیون را برای همیشه از ازروت دور کرد. بعد از این او انسانهای بازمانده در کالیمدور را جمع آوری کرد و شهر بندری درامور را یافت. در آنجا او بازماندگان اتحاد را رهبری کرد و آرزویش به هم پیوستن دوباره پادشاهی دور درست انسانها بود.
MINIATURE
02-07-2009, 10:51
ارگریم پتک تباهی یا Orgrim Doomhammer شخصیتی ساختگی در جهان هنر نبرد است.
ارگریم پتک تباهی جنگسالار قبلی هورد بعد از شکست خوردن سیاهدست بود. او تنها مسئول به تصرف در آوردن قدرت سیاهدست و کشتار انجمن سایه بود. این اتفاق بعد از اینکه گولدان از کشته شدن مدیو به کما رفت افتاد، بنابرین گولدان ناتوان شد اما مسئول مشاوره دادن به سیاهدست شد. پتک تباهی جنگسالار شد و گارونا را شکنجه داد تا مکان انجمن سایه را پیدا کند. پتک تباهی، گولدان را مجبور به خدمت کردن به او در ازای جانش کرد. گولدان به پتک تباهی استفاده از شوالیههای قوی نامردگان را پیشنهاد کرد کسانی که بعدها به نام شوالیه مرگ شناخته شدند. آنها میبایست منحصرا به او خدمت میکردند. گولدان تقاضا کرد که در ازای این لطفش به پتک تباهی، کنترل قبیله اش را به او باز گردانند. پتک تباهی با بیمیلی موافقت کرد. همچنین پتک تباهی دوست دورتان پدر ترال بود. در زمان جنگ دوم، پتک تباهی تلاش کرد تا نبرد بیپایان را متوقف کند و برای پایان جنگ با لرد آندولین لوتار مذاکره کرد. هرچند حزبش متحد شدن گروهی از ارکهای وفادار سیاهدست شگفت زده شده بود و به اجبار برای کشتار لرد آندولین لوتار و تشکلش او را سر در گم کرده بود. در زندگیش، بعد از مبارزه با ترال در هیات ناشناس از وی شکست خورد و ترال را به عنوان معاون خود منصوب کرد، همچنین به شمن جوان، ترال، بعنوان مشاور در آزاد کردن ارک های اسیر شده کمک کرد. او در نبرد علیه انسانها هنگامی که به اردوگاههای نگاهداری ارکها حمله کردند از پا افتاد، ترال از اینکه او را از دست داده بود بشدت اندوهگین بود و بعد از او جانشینش شد.
شهر پایتخت ارک به افتخار نام او ارگریمار نامیده شد .
به بازیکنان در بازی مرحلهای هنر نبرد : ارکها و انسانها اجازه بازی کردن با او داده میشود.
او در داستان هنر نبرد : سلطان قبایل معرفی شد.
MINIATURE
02-07-2009, 10:52
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
واریان ورین یا Varian Wrynn پسر شاه اللین مرحوم و شاه حقیقی استورمویند است. در غیاب او زمانی که برای کنفرانسی دیپلماتیک رفته بود، فرزند ده سالهاش در غیاب او شاه نامیده شد. هرچند وقایع طوری بود که دوباره به سرزمین مادری و تاج و تخت خویش بازگشت.
یک انسان فراموش کار که در سواحل دورتار گم شده بود در جهان هنر نبرد : کمیک محرز شد که این شخص واریان ورین بوده است.
واریان ورین نقشی اصلی در جهان وارکرفت دارد، یک انسان قدرتمند که جای قهرمانان پیر، مرده و یا بسیار شریر را میگیرد. همچنین اشاره شده او «ضد ترال» است.
واریان ورین در سرزمین صلحجو استورمویند بدنیا آمد و زندگی شاد و مرفهی بعنوان شاهراده استورمویند داشت. اما همه چیز با آمدن اورکها از آنسوی دروازه سیاه تغییر کرد و آنها بدنبال نابود کردن سرزمین مادری او بودند. جنگ اول بین سرزمین استورمویند محبوبش و اورکهای پست در گرفت.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آندوین لوتار،قهرمان استورمویند، مردان سرزمیناش و نیروهای جنگی را رهبری کرد و بسختی و با از خودگذشتگی تلاش کرد تا هورد را مهار کند و آنها از شاه اللین، واریان و استورمویند دور نگه دارد. زمانیکه لوتار موفق شد پیروزی کوچکی در به عقب راندن هورد بدست آورد، تلاشهایش توسط گارونا نیمهارک که تبدیل به یک متحد استورمویند شده بود نقش بر آب شد، به دستور انجمن سایه به شاه اللین خیانت کرد و قلب شاه را در آورد و به گولدان تقدیم کرد. واریان فقط میتوانست کشته شدن پدرش و نابود شدند قلمرو اش به دست هورد را تماشا کند. هورد خانهها و تمام کسانیکه در برابرش استقامت میکردند را از بین میبرد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MINIATURE
02-07-2009, 10:53
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در فانتزی جهان هنر نبرد، سناریوس نیمه خدایی است که به الفهای شب در کلیمدور کمک میکند.
تولد و فرزندان
..................
افسانه تائورن گوزن سفید و ماه میگوید سناریوس از پیوند ماه، موشا و گوزن سفید مالورنه بدنیا آمد. ایسرا فکر میکند که سناریوس راز رویای زمردین و عوامل طبیعی جهان است.
الوون سناریوس را بدنیا آورد، اما او را برای بزرگ شدن به مالورنه سپرد چون سناریوس بیشتر مخلوقی از جهان فانی بود و نمیتوانست با او بماند. مالورنه که هم با الوون و هم با ایسرا ارتباط داشت، این را میدانست که نمیتواند بهخوبی از فرزندش نگهداری کند، اما عشق ایسرا نسبت به مالورنه بسیار زیاد بود. او سناریوس را همانند فرزند خودش پذیرفت. بنابراین مادر او شد. (یا مادر خوانده)
براساس نوشته ریچارد ای. ناک بر اساس سوالی که مدیر سایت بلیز پلنت پرسید.
تاریخچه
................
سناریوس نیمه خدای گوشه گیر در جهان سالهای زیادی قبل از اینکه حضورش اثبات شود وجود داشته بود. محل اقامت او در سایه ماه مقدس کوه هایجال بود. سناریوس بهمراه ملفوریون طوفانخشم در نبرد پیشینیان شرکت کرد. ملفوریون از او درخواست کرد تا به الفهای شب در عقب راندن تهاجم لژیون سوزان کمک کند. او موافقت کرد و بدنبال اژدهایان باستانی رفت و آنها را برای کمک فراخواند داد. اژدهایان توسط الکستراسزا قرمز عظیم الجسه رهبری میشد. او موافقت کرد تا فرزندان قدرتمندش را به جنگ دیوها و سرور اهریمنیشان بفرستد. سناریوس ارواح شادبیشه را فرا خواند. نیروهایی که شامل فرزندان خودش، عروسهای جنگل و محافظین بیشه و مردان درختی باستانی میشدند. او آنها را برعلیه لژیون در یک حمله جدی زمینی رهبری کرد. در کنار الفهای شب، سناریوس و نیروهایش به مقبره آشارا برای خاموش کردن چشمه جاودانگی یورش بردند. گرداب ناپایدار در اعماق چشمه سرانجام منفجر شد و سلسله حوادث فاجعه باری رخ داد که به متلاشی شدن بزرگ معروف شد. به طرز اعجاب آوری سناریوس موفق شد تا مدت زیادی با ملفوریون زنده بماند و با هم آنها بازماندگان را برای ساختن خانهای جدید در کوه هیجال رهبری کردند. جایی که سناریوس سالها در آن زندگی کرده بود. او حکمتش را به جادوگران الفشب ارزانی داشت و به سرزمینهای جنگلی متمایل بود. پیش از زمان تعیین شده جهان شروع به بهبود یافتن از زخمهای شوم که لژیون به ازروت وارد آورده بود کرد. وقتی که درویدها وارد رویای زمریدن شدند. سناریوس در کنارشان باقی ماند. فرزندانش از سرزمینهای الفهای شب مراقبت کردند. و مرتبا به محافظین حافظ صلح در سرزمین کمک میکردند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گرچه هنگامی که دومین تهاجم لژیون سوزان آمد. سناریوس بار دیگر در نبرد علیه شیاطین شرکت کرد. هرچند زمانی که او به قبیله آواز جنگ حمله کرد. ارکها مجددا مجبور به استفاده و نوشیدن از چشمهای که شامل خون منراث بود شدند. این چشمه به آنها قدرتی فراوان میداد اما آنها را تبدیل به ارکهای آشفته پوست قرمز میکرد. با خون شیطانی که به قبیله آواز جنگ پیشکش شده بود. ماناروث که در نبرد قبلی توسط سناریوس شکست خورده بود این بار پیروز شد. خون به گرام فریاد جهنمی قدرت کافی را برای کشتن سناریوس داد. فقط جسم سناریوس بود که کشته شد. گرچه روح او هنوز در رویاهای زمردین زندهاست. جایی که او با مالفوریون برعلیه فساد و تباهی جنگید.
MINIATURE
02-07-2009, 10:54
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنوبآراک یا Anub'arak، پادشاه سابق ازجولنروب، در میان نروبینهایی بود که در جنگ عنکبوت قتلعام شدند، و در مراسمی مومیایی گردیدند. وقتی که ازجولنروب له شد و نروبینهای نجاتمانده پراکنده شدند، نرزول لیچ کینگ لردهای والامقام پادشاهی عنکبوتها را برای انجام کارهای خود به صورت نامرده برگرداند و آنوبآراک بین آنها بود.
و اکنون به عنوان کریپت لردی کینهتوز، از قدرتش برای جارو کردن هر مقاومت باقیمانده علیه سلطنت لیچ کینگ در سرزمینهای پوشیده شده از برف استفاده میکند. با وجود تقاضاهای اتباع سابقش، او بسیاری از نروبینهایی که در مقابلش ایستادند را قتلعام کرد.
جادهای به دوزخ
.......................
کریپت لرد به همراه کلتوزاد جادوگری که به سمت معلونشدن میرفت، از ازجولنروب و گورستان نکسرماس حرکت کرد، که در داستان کوتاه جادهای به لعن بازگو شدهاست.
مسابقه تا تاج یخی
............................
آنوبآراک، برای ملاقات آرتاس منتیل وقتی که به نرثرند رسید به جنوب فرستاده شد. قبل از معرفی خودش و برنامههای نرزول شاهزادهی سیاه را از حملهی الفهای خون نجات داد. آنوبآراک به آرتاس کمک کرد که پایگاهی را دایر کند و سپس نقشهی حمله به اژدهای آبی سافیرون را ابداع کرد. آنوبآراک به آرتاس گفت که زمان بسیاری طول میکشد که راهشان را از بین نیروهای کثیر کئلتاس و واش باز کنند، و نقشهی حرکت از راههای زیرزمینی خرابههای ازجولنروب برای رسیدن به تاج یخی کشید، ولی اخطار داد که مسافرتی مخاطرهآمیز خواهد بود.
آنوبآراک آرتاس را از پادشاهی ویرانشدهی عنکبوتها هدایت کرد و بسیاری از تلههای مرگبار را در سر راه خود خنثی کرده و در همین حال، با بسیاری از اتباع سابقش، نروبینهای زنده، که او را به خاطر خدمت به لیچ کینگ که ازجولنروب را نابود کرد، شاه خائن مینامیدند، جنگید.
وقتی که وارد پادشاهی شدند با باقیماندههای گروه مورادین که بوسیلهی بیلگان رهبری میشدند مواجه شدند، که خبر از شریری باستانی که در زیر پادشاهی آزاد شده بود، دادند و اینکه اجازه نمیدهند کسی درهای داخلی پادشاهی را بگشاید. آنوبآراک و آرتاس دورفهای دردسردهنده را شکست دادند و وارد پادشاهی داخل شدند. بزودی، به شریری که دورفها به آن اشاره میکردند رسیدند - گمنامها - موجوداتی عجیب و بدریخت که در زیر زمین برای زمانهایی که خیلی قبل پیش فراموش شدهاست، زندانی شدهاند. آنها حتی مقابل یک فراموش شده، موجودی با قدرت جهندگی بسیار مقابله کردند.
بعد از وارد شدن به پادشاهی فوقانی، زلزلهای آنوبآراک را از آرتاس جدا کرده، و آنوبآراک و افرادش با حرارت سنگها را کندند تا قبل از کشته شدن آرتاس در یکی از تلههای احمقانه که در سراسر تالارهای پادشاهی داخلی ازجولنروب وجود داشت، به او برسند. پس از پیدا کردن، و تحت تاثیر قرار گرفتن از طاقت آرتاس، آنوبآراک به سرعت او را به خارج از ازجولنروب و به بیرون هدایت کرد. جایی که بلافاصله با ایلیدن طوفانخشم و خدمتکارانش در جنگی برای سریر یخی، درگیر شدند.
آنوبآراک به سرعت وارد جنگ شد و از آرتاس زمانی که او با جادو چهار ستون هرمی اطراف برج تاج یخی را فعال میکرد، دفاع کرد. بعد از فعال شدن همهی آنها، زمانی که آرتاس از پلهها به سمت سرنوشتت بالا میرفت، آنوبآراک آنجا حاضر بود.
با وجود ظاهر شبیه به عنکبوت افرادش، بدن آنوبآراک بیشتر شبیه سوسکی عظیم با دو جفت بال ریز به نظر میرسد.
او در جادهای به لعن بصورت مخلوطی بیتناسب از عنکبوت و سوسک، توصیف شدهاست.
MINIATURE
02-07-2009, 10:54
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تیریون فوردرینگ یا Tirion Fordring یکی از اولین پنچ شهسواران دست نقرهای است که توسط اسقف اعظم آلونوس فاول انتخاب شدند، و یکی از قهرمانان جنگ دوم بود. قبل از اینکه بخاطر دفاع از یک هورد به نام ایتریگ جایگاه خویش را از دست داده و تبعید شود ارباب ماردنهولد کیپ در هارثگلن بود. اخیرا بدنبال مرگ فرزندش تائلان فوردرینگ، تیریون شخصا وارد عمل شده تا انجمن دستنقرهای را بازسازی کند. اکنون جهاد نقرهای را رهبری میکند، تشکلی شامل شهسواران قدیمی دست نقرهای و آرگنت داون، که بر علیه لیچ کینگ و غضب میجنگند. هنوز هم دوستی او با رفیق خوبش ارک کهنهکار ایتریگ پابرجاست.
داستان ایتریگ
.........................
بعنوان حکمران پادشاهی هارثگلن، تیریون زندگی راحتی داشت، احترامی بسیار و عشقی توسط همسرش کاراندا و پسرش تائلان داشت. هم یک مبارز بزرگ بود و هم یک رهبر، تیریون در پادشاهی لردران مشهور بود. بخاطر بدست آوردن قدرت نظامی، تمریانت تیریون بعنوان یک پالادین در زمان تهاجم ارکها برایش صلح و صفا به ارمغان آورده بود. بعد از اینکه جنگ پایان یافت، تیریون هر شب برای اینکه نزاعی دیگر بر اتباعش زیان نرساند دعا میخواند.
یک روز، با ارکی پیر و منزوی که در برجی خراب شده زندگی میکرد روبرو شد. بلافاصله هردو به جان هم افتادند و گردوخاک کردند تا اینکه خرابههای برج بروی تیریون افتاد و از هوش رفت. روز بعد در تختخواباش بیدار شد و فهمید که بهسختی شکست خورده است. درد و رنج را تحمل کرد و با کمک دوستاش بارثیلاس بهبود یافت.
فهمید که ارک نجاتاش داده است، تیریون ردپای خویش را دنبال کرد و بهسوی برج گام برداشت. ایتریگ ارک به تیریون گفت که قبل از اینکه به ازروت بیاید، ارکها اجتماعی باشکوه برپایه شمنیزم داشتهاند. پس از جنگ، او هورد آلوده را ترک کرده است. تیریون شرافت بزرگی را در ایتریگ دید و قول داد که راز زنده بودن او را حفظ کند، به سمت مردمش برگشت و به آنها اعلام کرد که با ارک معامله کرده و هیچ خطری نیست.
بارثیلاس چندان رازدار نبود و سیدن داثروهان را فراخواند و موضوع را به او گفت. داثروهان گروهی از شکارچیان را به جنگلی که ایتریگ بود برد. دی این حین که ارک اسیر شد، تیریون با مردان داثروهان میجنگید، و داثروهان با او توضیح میداد که اعمالش خیانت است. تیریون به استراثهلم برده شد تا محاکمه شود.
با وجود التماسهای کاراندرا به هیئت منصفه برای بخشیدن او بخاطر شرافتاش، تیریون امیدوار بود که عبرتی برای فرزندش باشد، به دادگاه عین اتفاق را بازگفت. سرانجام، هیئت منصفهای تشکیل شده از دریاسالار دائلین پرادمور، جادوگر اعظم آنتونیداس، اسقف اعظم آلونوس فاول و شاهزاده آرتاس منتیل تصمیم گرفتند از اینرو که تیریون به نیروهای اتحاد حمله کرده، دیگر عضوی از شهسواران درست نقرهای نیست و محکوم به تبعید شد. اوتر روشناییآور طی یک مراسم نظامی قدرتهای تیریون را از او گرفت و او را بهخانه برای جمع کردن وسایلش فرستاد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بخاطر جلوگیری کردن از دستگیر شدن ایتریگ و جنایات جنگی که مرتکب شده بود، تیریون به استراثهلم برگشت،آنجا به محافظین ایتریگ حمله کرد. غافلگیر شدند و سعی کردند تا اورا آرام سازند تا زمانیکه گروهی از ارکها به شهر یورش بردند. تیریون از این فرصت استفاده کردو ایتریگ را آزاد کرده و از شهر فرار کرد.
وقتیکه در جنگل بودند، تیریون نزدیک شدن مرگ ایتریگ را حس کرد و تنها کاری که میتوانست انجام دهد فراخواندن قدرتهای نور برای شفا دادن ارکی که جانش را پیشتر نجات داده، بود. شگفت زده شد هنور قدرتهای نور اورا برکت میداد و ایتریگ نجات پیدا کرد.
ناگهان خودشان را در محاصره ارکها و جنگسالار جدید ترال دیدند کسی که با ایترایگ گفتگو کرده و او را برای بازگشت به هوردی که آداب و سنن قدیمی و ریشههای شمنیزم بازگشته دعوت کرده بود. ایتریگ برای پذیرفتن آن درنگ نکرد.
تیریون در لردران ماند تا پیوستن فرزندش به شهسواران دستنقرهای را تماشا کند. فرزندش بعدها تبدیل به ارباب ماردنهولد شد. همسر تیریون به پسرش گفته بود که پدرش مرده و قبری فرضی برای او در کلیسا ساخت جایی که تائلان اسباب بازیاش را دفن کرد و مادرش پتک جنگ پدر را دریاد و خاطره او به فرزند داد.
تبعید و بازگشت
..........................
تیریون پس از تبعید در مزرعه کوچکی که واقع در شمال غرب سرزمینهای طاعون زده شرقی در ساحل رودخانه ثاندروریل با اسب وفادارش میرادور زندگی میکرد. در زمان جنگ سوم او بر علیه نامردگان غضب میجنگید.
او از پیدا کردن فرزندش تائلان وحشت زده بود، به جهاد سرخ پیوست و سرانجام تبدیل به لرد ارشد این محفل شد. با اینوجود دورادور مراقب فرزندش بود و داوطلبان جسور را برای کمک به خودش و اندک مجاهدان در روستای کوچک سیندرهلم به خدمت میگرفت، آنها توسط نیروهای غضب محاصره شدند، و غضب مانع از پیشروی آنها شد.
اخیرا، تیریون توسط مجاهدان از خاطرات فرزندش مطلع شد و متقاعد شد که جهاد را ترک کند تا مرگ فرزند را بچشم ببیند. پس از آگاهی از مرگ فرزندش،مصمم شد تا انجمن اصلی دستنقرهای را بازسازی کرده و آن را نیرویی خوب در جهان سازد.
جهان هنر نبرد
.......................
تیریون فوردرینگ کوئست گیرنده سطح ۶۱ است که در کلبهای نزدیک جنوب غربی تونل سرزمینهای طاعون زده شرقی قرار دارد. او کمکهایی که از جانب اتحاد و هورد است را پذیراست. که داستان خودش و چیزهایی که از اتریگ آموخته را نقل میکند.
جهاد سوزان
......................
در جهان هنر نبرد : جهاد سوزان، تیریون فوردرینگ را میتوان در هیلزباراد فوتیلز قدیم و از طریق غار زمان پیدا کرد. تیریون در مسافرخانه ساحل حنوبی با لباسی آهنی که همانند زره کنونی اوست و بهمراه اعضاء دستنقرهای در حال بحث در مورد اشبرینگر هستند. او اولین کسی بود که بهآینده اسلحه و حماسی بودن نام آن اشاره میکند. متاسفانه، بیشتر دوستانی که در اینجا دور هم جمع شده بودند بعدها تبدیل به دشمن شدند، هرچند باقی ماندهگان این گروه بعدها نهضتی متعصب ساختند.
خشم لیچ کینگ
.....................
در بازی جهان هنر نبرد : خشم لیچ کینگ، تیریون به والگرید در دره مخوف نرثرند نقل مکان کرده و کوئست گیرندهی سطح ۷۳ شده و لردوالا تیریون فوردرینگ لقب گرفته است.
تیریون «فرمانده والا جهاد نقرهای» لقب گرفته است. جهاد نقرهای از ادغام آرگنت داون و دستنقرهای بوجود آمده است.
همچنین تیریون در سریر یخی در کنار فدائیان نقرهای پیدا میشود که درحال صحبت با پاسدار ایبون است. بر اساس دیالوگ این دو با هم، شما میفهمید که ایبون در واقع همان داریون موگرین است. داریون موگرین بدبینانه میگوید که آنها نمیتوانند تا زمانی که لیچ کینگ در مقابل هیچ یک از اشکال نور آسیب پدیر نیست پیروز شوند. تیریون به او میگوید که خودش را هم تراز غضب نمیکند. آنها برای افتخار اینکار را میکنند.
MINIATURE
02-07-2009, 10:56
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرگبال نابودگر یا Deathwing the Destroyer، در اصل همان نلثاریون زمینبان (Neltharion the Earth-Warder)، ازفرقهی اژدهایان و فرماندهی اژدهایان سیاه است . هزاران سال پیش خزگورات تیتان آهنگر، مقداری از قدرت های نامتناهی خود را به او ارزانی داشت و او را نگاهبان و محافظ اعماق سیاره ازروت قرار داد تا از خدایان باستانی محافظت کند . او در زمان نبرد پیشینیان تغییر رویه داد و قسمت عمده ایاز قدرت روان اژدها یا همان روان اهریمن را تسخیر کرد و در خیالش دنیایی ساخت، اما همیشه یک ضد قهرمان بود. نام او تبدیل به نجوایی از ترس و نفرین شد .
در زمان جنگ دوم در قالب لرد داوال پرستور تلاش کرد تا تخت پادشاهی آلتراک را به دست آورد و اتحاد لردران را نابود کند. در این زمان همان طور که در داستان روز اژدها شرح داده شد، روح اژدها نابود شد و مرگبال هم از هم نژادانش شکست خورد و گریخت.
نبرد پیشینیان
.......................
نلثاریون احاطهی کامل بر زمین و آنچه درون آن است از جمله مواد مذاب یعنی لاوا را دارد. در زمان حمله او و فرزندانش نفس خود را چون توپی از لاوا به کار میبرند. او میتواند درون آتشفشانها و مناطق با دمای بسیار بالا زندگی کند. نلثاریون جهانی را میخواست که فقط او و فرزندانش و تعداد اندکی خدمت گذار که مطیع او باشند در آن زندگی کنند. جهانی که دیگر اثری از سایر اژدهایان نباشد و الکستراسزا و ایسرا تنها بندهی او و فقط برای جفت گیری باشند.
خدایان باستانی نلثاریون را وادار کردند روان اهریمن را بسازد. به کمک گابلینها و با خون خودش، نلثاریون در زیر زمین و درون دیگهای جوشان و سندانهای گابلینی او یک صفحهی طلایی را ساخت.
او به طور عمده از سوی اکثر نژادها با نام مرگ بال شناخته میشود.عدهی قلیلی از میجها، الفهای شب و اژدهایان هنوز او را با نام نلثاریون خطاب میکنند. با این وجود در طی زمانها نلثاریون نامهای بسیاری به خود گرفتهاست. از جمله و نه تنها این اسامی:
نلثاریون زمینبان
نلثاریون خائن
مرگبال نابودگر
اگزازاس (نام او در زبان الفهای شب که ترکیبی است از «هرج و مرج» و «خشم» که روی هم رفته به دارناسی میشود «خشم اصلی»)
سایهی خون (نام ارکی)
لرد داوال پرستور/شاه پرستور اول، فرمانروای آلتراک (در شکل انسان)
شلاق سیاه(در میان اژدهایان استفاده میشود)
آن که سیاه است
نمود مرگ
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MINIATURE
02-07-2009, 10:57
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ژنرال تیرالیون یا Turalyon، پالادینی مشهور بود که به ارتش اتحاد، هنگام و بلافاصله پس از جنگ دوم، با تعهد خدمت میکرد. او معاون فرماندهی لرد آندیون لوتار، فرماندهی کل قوای متحدین بود، و بر نیمی از نیروی اتحاد در جنگ دوم فرمان میراند. نیمی دیگر به فرمان آندیون لوتار بود. در زمان حمله به منارهای سیاهسنگ، لرد لوتار در نبردی با ارگریم پتک تباهی کشته شد. ژنرال تیرالیون بود که شمشیر مخصوص جنگ و شکستهشدهی لوتار را برداشت، و لشکر اتحاد را به سمت پیروزی بر هورد، و اسیر کردن پتک تباهی، و فرستادن ارکها به آن سمت دروازه سیاه هدایت کرد. به عنوان ستوان شیر (لقب لوتار)، تیرالیون به وسیلهی سایر اعضای (وفادار) به اتحاد، جانشین لوتار در سمت فرماندهی کل، نامیده شد. از آن روز به بعد، مرگ لوتار همیشه جلوی چشم تیرالیون بود، و او خود را مقصر میدانست.
چند سال بعد، ژنرال تیرالیون بوسیله شاه ترنس منتیل برای محلق شدن به نیروهای اعزامی به درانور آن سمت دروازه سیاه ترمیم شده، دستچین شد. در آنجا، کشف شد که نرزول شمن ارکها، قصد دارد که با استفاده از چند سازهی قدرتمند، دروازههای بیشتری را برای فرار ارکها و غارت کردن جهانهای دیگر، باز کند. نیروهای اتحاد در کل در متوقف کردن نرزول از باز کردن و فرار کردن به درون دروازههاش شکست خورند و نیروهای بینظم متعاقب که دروازهها آزاد کردند، شروع به نابود کردن سیاره کرد. با احتمال صدمه دیدن ازروت در نابودی درانور، پالادین شجاع ایثارگرانه به جادوگر اعظم خدگر در نابودی دروازه سیاه در درانور کمک کرد.
سرنوشت تیرالیون نامعلوم است. داناس قاتلترول به پسر تیرالیون آراتور میگوید که تیرالیون را پانزده سال است که ندیده - به همین خاطر تیرالیون پنج سال بعد از بسته شدن دروازه سیاه ناپدید شده است. گرچه، بلیزارد اعلام کرده که او زنده است. معلوم نیست که او و آلریا رسماً ازدواج کرده یا فقط عاشق بودهاند.
او در پیکرهای بزرگ سنگی در دره قهرمانان در استرمویند به همراه سایر فرماندههان گروه اعزامی اتحاد، جاودانه شده است. شمشیر شکستهی در دستش به احتمال زیاد متعلق به لوتار است، او شمشیر شکسته را زمانی که لوتار در جنگ با هورد کشته شد، برداشت.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شخصیت
.............
تیرالیون زمانی که اولین بار به عنوان ستوان لوتار انتصاب شد، هنوز از تواناییش برای فرماندهی مطمئن نبود. او در ابتدا در حضور لوتار متحیر بود. زمانی که خود را جدا از لوتار و در فرماندهی نیمی از نیروهای اتحاد یافت، به پشتیبانی خدگر و آلریا تکیه کرد، کسانی که به بالا رفتن اعتماد به نفسش کمک کردند. در ایمان قوی، اگر نه به قدرت پالادینهای همردهاش، مثل اوتر، تیرالیون از مهارتش به عنوان یک پالادین و تجربهش در فرماندهی برای شکست پتک تباهی کمک گرفت.
فرزند دوم ماگرین؟
.........................
تیرالیون بعنوان یکی از معروفترین کاندیداها برای دومین پسر نافاسد لرد والا ماگرین، مورد بحث است. که این حالت، او را برادر رنالت ماگرین، فرماندهی جنبش سرخ در صومعه میکند. مامور تحقیق والا فیربنکس، که آخرین فرد در خط کوئست خاکسترآور است، اظهار میکند که اطلاعات بیشتر برای ساخت خاکسترآور جدید (که هیچراهی برای پاکسازی فاسد شدهاش نیست) بوسیلهی یافتن فرزند دوم ماگرین، که در اوتلند ساکن است، بدست میآید.
تیرالیون تا کنون یکی از دو هیروی اعزامی است که تاریخچهی خانوادگیش هنوز فاش نشده است. بسیاری از تیرالیون به خاطر پالادین بودنش حمایت میکنند، چون خود ماگرین نیز پالادین بود؛ با این حال بعضی بر این باورند که تیرالیون برای پسر ماگرین بودن بسیار پیر است، اگر فرمانده سرخجامه ماگرین یکی از نشانههایش باشد، (رنالت ماگرین در زمان فرار ترال از درنهول بچه بوده است، که این اتفاق ده سال قبل اتفاق افتاده؛ تیرالیون در آن زمان مرد بالغی بوده و در اوتلند گم شده است). کاندیدای بعدی گروه اعزامی خدگر است، هرچند در مورد سن اصلیش بحثی وجود ندارد. (طبق آخرین نگهبان، او در زمان باز کردن دروازه سیاه بدست مدیو، هفده ساله بود). به طور معکوس، احتمال دارد که فرزند دیگر ماگرین، شخصیتی جدید و بینام که عضو گروه اعزامی بوده، باشد، مثلا دیوید وین
MINIATURE
02-07-2009, 11:00
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مالورنه یا آپارو (Malorne یا Apa'ro) گوزن سفید عظیم الجثه در زمین بعنوان محافظ طبیعت پرسه میزد. قدرت او در طبعیت خویش نهفتهاست و مسئولیت او بر مخلوقات و پروش طبیعت در جهان بود. او پدر سناریوس بود، که سلطنت او برتمام طبیعت را به ارث برد.
تاریخ
..........
این نظریهای است که او پیرتر از الوون است.
اولین پیشینه مالورنه در افسانه تائورن به نام گوزن سفید و ماه موجود است. شرح داده که مالورنه چگونه توسط تائورن شکار شدهاست و با الوون در ازای کمک معامله کردهاست. مالورنه کمک الوون را پذیرفت و بعنوان قسمتی از معامله به او عشق میورزید. الوون سناریوس را از این ارتباط بدنیا آورد. مالورنه راهدار آشکارا زمانی که یک بحران بزرگ جهان یا تمدن الفهای شب را تحث تاثیر قرار میداد به الفهای شب کمک میکرد. گرچه او قدرتهای جادویی زیادی داشت، او هرگز خودش را به شکل دیگری تغییر نداد،حقیقتا گوزن از دو جنگ داخلی در میان الفهای شب با درآوردن خویش بدین شکل پیش روی چشمان متحیر الفهای شب جلوگیری کرد. مالورنه سیاستمدار ممتازی بود، آغازگر گفتگو مابین طرفین و دعوت کننده به آرامش بود.
مالورنه قادر به ورود در رویای زمردین و جهان مادی در هر زمانی بود، و تمام اتفاقات بین تو قلمرو را مشاهده میکرد چنانچه او از همه اتفاقاتی که همزمان در هردو جهان میافتاد اطلاع داشت. شایعاتی مبنی بر وجود گروهی از درویدها است که نام ناظران مالورنه را بعنوان درویدهای شاخ گوزن برخود نهادهاند.
خویشاوندان
...................
چنانچه در افسانهها آمده، مالورنه عاشق الوون مادر فرزندش سناریوس بود. او سپس همسر اژدهای ناظر یسرا شد. او سناریوس را همانند فرزند پذیرفت. این اتفاق مارا به این تفکر سو میدهد که یسرا و الوون یکی و مشابه بودند، اما این تئوری رسما رد شدهاست.
در دایرهالمعارف وارکرفت، به وضوح (برای بارها) تکرار شدهاست که مالورنه هرگز بطور عاشقانه با یسرا مواجه نشدهاست. ظاهرا شایعه از ارتباط نزدیک بین یسرا و سناریوس شروع شده است(اکنون میدانیم که که یسرا استاد و سناریوس شاگرد او بودهاست) که مشخص میشود الوون مادر غایب است.
مرگ و رستاخیز مالورنه
................................
الفهای شب مالورنه را بخاطر کمکهای بزرگش در نبرد پیشینیان در برابر تهاجم اول لژیون سوزان جایی که او جانش را بخاطر جهان ازروت از دست داد و مرد ستایش میکنند.
سناریوس از دیدن مرگ اورسول و اورساک، آویانا و آگاماگان برآشفت سناریوس هزاران فلگارد و فلهانتر را با شاخش خرد کرد و مقداری دیگر را در برابر جسد آگاماگان همانند تخته خرد کرد.
شیاطین سرانجام موفق به متوقف ساختن سناریوس شدند، قبل از اینکه شیاطین موفق به کشتن او شوند، مالورنه بصورتی ترسناک امد و چشمان تمام شیاطین را با رنگ سفید با شکوهش کور کرد. سم مالورنه بسیاری از شیاطین را متلاشی کرد، شاخ سفیدش بسرعت آنها را نابود میکرد. مالورنه از فرزندش سناریوس دفاع کرد، و بصورت تلپاتیکی به الفهای شب فرمان داد تا به سمت فرزندش بیایند، جارود سایهآواز و دیگران سناریوس را به جایی امن منتقل کردند.
غضب مالورنه موجب شده بود جریان که به نفع لژیون بود تغییر کند، هنوز آرکیماند نیامده بود. آذرخش سیاه در اطراف مالورنه به زمین اصابت کرد و او را پخته کرد ... آتش سبزی از زمین اطراف مالورنه برمیخواست، پوشش را سوزاند زمانی که زمین و سنگ شکل غولی با دستانی جمع شده چهار پایش را بر زمین کوفت. آرکیماند در اندازهای بسان مالورنه ظاهر شد.
مالورنه از تله جادویی او جست و با شاخهایش به ارکیماند فشار وارد ساخت، که موجب لرزش و آذرخش شد چنانچه شیطان و نژادهای ارزوت اطراف لرزیدند و بر زمین صاف خوردند و حیران و متحیر بودند. مالورنه و آرکیماند برای چند دقیقه جنگیدند تا اینکه سرانجام آرکیماند موفق شد تا مالورنه را گرفتار کند و با نیروی زیادش گردنش را بشکند. دلاور فداکار و پدر سناریوس، لنگ و مرده کنار آرکیماند افتاده بود.
ملفوریون فهمید که سناریوس بیهوش است و آرکیماند تنها مالورنه را کشتهاست. طلسمی روانه بدن آرکیماند کرد که دور بدنش همانند درختی پوشیده و گرفتار شد. آرکیماند همچنان خطرناک بود و مصم به رهایی توسط منورهای آتشین سبز بود.
مدت کوتاهی بعد (زمان خیلی کمی در واقع)، الکستراسزا، ایسرا و ساریدورمی، بهمراه اژدرسوارانشان وارد نبرد پیشینیان شدند. یسرا با شیهه به سمت مالورنه شتافت و چشمان تابان پیرش را باز کرد(یکی از تنها زمانهای معدودی که یسرا چنین کرد و در تاریخ وارکرفت ثبت شدهاست) با جیغی گوشخراش همچنانکه بخاطر قتل دوستش اشک میریخت. هزاران شیطان توسط چنگال و بالهای او به اطراف پرت شدند. دیوانگی او ادامه داشت، راهش را به سمت هدفش باز میکرد تا رمانی که در کنار جنازه مالورنه رسید و چانهاش را بر سر مالورنه گذاشت هق هق او در سرتاسر جهان شنیده میشد بطوری که سوگورای رویایی گوزن سفیدش پایان یافت.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
MINIATURE
02-07-2009, 11:03
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کیلتاس سان استرایدر یا Kael'thas Sunstrider، آخری نفر از سلسله استرایدر، شاهزاده کوئل تالاس و یکی از اعضای ارشد شورای کیرین تور شهر دالاران بود. پس از مرگ پدرش، شاه آناسترین سان استرایدر و ویرانی بیشتر کوئل تالاس، کیلتاس رهبری بقایای مردمش را ابتدا در اتحاد رو به تنش و سپس، در خدمت ایلیدان طوفانخشم برعهده گرفت. او متصدی منفعت موطن ویران شده، و مردم غمگین و آزاردیده اش بود.
اما اکنون او از اربابش بدشگون تر شناخته میشود. سلسله وقایع بعدی باعث شد او به ایلیدان، مردمش و حتی عالم هستی خیانت کند... او خود به دلخواه خویش به خدمت لژیون سوزان و ارباب آن کیل جیدن فریبنده درآمد. در جهان وارکرافت، کیلتاس را با صدای کوئینتون فلین میشناسیم.
شاهزاده کیلتاس ساحر قدرتمند و یکی از اعضای شش، شورای عالی و سایه افکن کیرین تور بود. قبل از جنگ دوم او و سایر اعضای انجمن از خدگر درباره ارکها و وقایع کاراژان که منجر به مرگ مدیو شد بازجویی کردند.
کیلتاس مهربان و بااحتیاط، بیشتر وقت خود را در دالاران گذراند. در طول جنگ سوم و با هجوم غضب به کوئل تالاس، تا جایی که توانست به تخلیه ساکنین باقی مانده در چیزی که قبلا شهر نامیده میشد کمک کرد، وی همچنین قسمت زیادی از جنگلهای سحر آمیز را بخاطر کینه ورزیدن با غضب سوزاند. او پنداشت تا بر توده الفهای عالی فرمان براند (به سقوط کوئل تالاس و خرد شدن مراجعه کنید). پس بنابراین نام پیروانش را به الفهای خون بخاطر بیعت با مردمش که توسط غضب وحشیانه به قتل رسیده بودند تغییر داد. تنها چیزی که او اکنون احساس میکند نفرت از نامردگان بخاطر ویرانی موطنش، و خشمی سهمگین از اتحاد بخاطر قصور آن در برابر مردمش است. اجتماع مردمش که به جادو اعتیاد داشتند و اندوه وی برای قلمرو ویرانش او را نامید میکرد.
کیلتاس به عنوان آخرین عضو بازمانده از سلسله سان استرایدر، و وارث تاج شاهی الفهای عالی، تاکنون موفق به گرفتن حق خود نشدهاست، درعوض او حالا عنوان (ارباب الفهای خون) را بر دوش دارد. او بر فن سیفون نیروهای جادویی چیره دست است و از آن برای جذب نیروهای جادویی اهریمنان استفاده کرده تا عطش اعتیادش به جادو را فرو نشاند، او این فن را به مردمش نیز یاد دادهاست. وی جمجمه پدرش آناسترین را از خطر نابود شدن در ویرانههای کوئل تالاس نجات داد و برای آن در دژ طوفان معبد جدیدی ساخت؛ این جمجمه از مصنوعاتی است که اژدهایان ناظر قرمز و زرد برای ترمیم چشمه آفتاب به آن نیاز خواهند داشت.
کیلتاس در نبرد طبیعتا در درجه نخست بر جادویش تکیه میکند، ولی او همچنین شمشیرزن ماهری نیز هست و شمشیر ضربت آتش را خوب به کار میگیرد؛ آن تیغ طلسم شده میراث خاندان استرایدر میباشد و اولین بار در دستان جدش داثّ رمار به چرخش در آمدهاست.
در جستجوی ایلیدان
.......................................
بدنبال ویرانی سیلورمون کیل از تهی بودن درون خود و مردمش اندک اندک آگاه گشت. او و مردمش دچار اشتیاق سیرنشدنی به جادو و ناهماهنگی بودند. هرچند که هنوز وقتش نبود تا درباره آن اقدام کنند، زیرا کیل و سایرین وظیفههای دیگری داشتند.
کیل و سربازانش زمانی که آشوب نامردگان در اطراف دالاران رو به آغاز بود در جنگل کاج نقرهای مستقر شده بودند. در آن زمان نامردگان حملات خود را به پاسگاههای مرزی که کیل آنها بنا نهاده بود آغاز کرده بودند. او نیروهایش را گرداوری کرد تا در آنسوی رودخانه آرواس پناه جوید.
زمانی که او ارابههای آذوقه را بارگزاری میکرد، با دو غریبه، مایو سایه آواز و تیرانده بادنجوا بدور از انتظارش دیدار کرد. الفهای شب به مدت سه روز از اینسو به آنسوی دریا در پی تعقیب ایلیدن طوفانخشم بودند، کیل مظنون شد که شاید ایلیدان در پشت آشوبهای دالاران است، و وقتی حکایت خود را به آنها گفت، تیرانده فوراً به او اعلام مساعدت کرد، زیرا با خود فکر میکرد که او میتواند در تعقیب ایلیدان به آنها کمک کند. مایو اعتقاد داشت که این هدر دادن وقت است، اما از روی اکراه پذیرفت. با حمایت الفهای شب و متحدین غول کوهستانشان، کیل بسرعت راه خود را به دهکده توده هیزم یافت تا آذوقههای نهان زیر خاک را بازیابد، زمانی که کیل نیروی کمکی بیشتری گرد آورد، مایو از او پرسید که سایر مردمش کجا هستند و کیل درباره ویرانی کوئل تالاس به آنها گفت. تیرانده با او همدردی کرد، اما به وی هشدار داد که انتقام و خشم راه پسندیدهای برای گام برداشتن نیست.
زمانی که آنها به دهکده توده هیزم رسیدند، نامردگان در انتظار آنها بودند، و به کاروان کمین کردند. کیل، مایو، تیرانده و نیروهایشان اولین مهاجمان را دفع کردند، اما موج دوم در راه بود، آنها پی بردند که کاروان از هجوم دیگری جان سالم بدر نخواهد برد. زمانی که تیرانده توقف کرد تا نامردگان را به تنهایی دفع کند، مایو و کیل با عجله کاروان را از پل عبور دادند، تیرانده نیروهای الوون را به یاری خویش خواند، اما پل خراب شد و آب رودخانه تیرانده را با خود برد. کیل میخواست او را تعقیب کند، اما مایو وی را متوقف کرد و به او یاد آور شد که تیرانده یک جنگاور بود و احتمال خطرات را میدانست. و سپس از کیل خواست تا به معامله شان متعهد باشد و به او در دستگیر کردن ایلیدان کمک کند.
کیل و مایو ردپای ایلیدان را تا دالاران دنبال کردند، در آنجا دیده بانهای کیل دریافتند که او در حال اجرای مراسم عجیبی همراه با یک گوهر اسرار آمیز است. ملفیوریون از راه رسید و به آنها گفت که افسون ایلیدان از چشم سارگراس استفاده میکند تا نرثرند را در هم شکند. زمانی که کیل از پایگاهاشان در برابر نامردگان حریص دفاع میکرد، مایو و ملفیوریون فورا به مکان ایلیدان حمله کردند، وقتی که افسون ایلیدان قطع شد، ملفیوریون با برادرش وارد گفتگو شد و نقش او را در مرگ تیرانده محکوم کرد. کیل مبهوت اظهار کرد که هنوز مشخص نیست که تیرانده واقعا مردهاست یا خیر، ولی با حالت غضبناک مایو ساکت شد.
ملفیوریون دریافت که فریب خوردهاست، خشمگین شد و هنگامیکه با ایلیدان برای نجات تیرانده رهسپار میشد، با نیروی طبیعت تاکستانی ایجاد کرد و مایو را در آن گرفتار کرد. مایو سرانجام خود را آزاد کرد و کیلتاس را در ویرانههای دالاران تنها گذاشت تا تعقیب خود را ادامه دهد.
رستاخیز الفهای خون
...........................................
کیل، بزرگ ارتشبد گاریتوس کسی که حکایت کیل را درباره الفهای شب مردود اعلام کرد، و آن را یک عذر خیالی دانست در دالاران یافت. گاریتوس افسر فرمانده کیل بود، او معدود تحقیر نژادهای غیر انسانی را پنهان میکرد. گاریتوس کیل را مطلع کرد که یک نیروی ضربتی در حال تجاوز به دالاران است، و او راهی میشود تا آنها را بسوی کوهستان دفع کند. کیل فورا داوطلب شد تا به او یاری رساند، ولی گاریتوس نقشههای دیگری داشت. او شرح داد که قوای دوم دشمن از سوی شرق نزدیک میشود، و رصدخانههای محرمانه قبل از استفاده برای شناسایی موقعیت مهاجمان به تعمیر نیاز دارند. کیل مطابق دستور العمل رفتار کرد، ولی وقتی به دریاچه لردامر رسید، کارخانه کشتی سازی را ویران یافت. او هیچ راهی برای گذر از رودخانه نداشت. بانو واش یک ساحر ناگا به محض رسیدن وعده مساعدتش را به او داد، و درباره دودمان مشترکشان به وی گفت. واش به او تعدادی قابق داد، و کیل از آنها برای جابه جایی افرادش به رصدخانههای دور افتاده استفاده کرد.
وقتیکه گاریتوس از جبهه بازگشت، با وجود آنکه کیل اطمینان داده بود که ناگا تهدیدی برای امنیت اتحاد نبودهاند، او را بخاطر همنشین شدن با آنها محکوم کرد. گاریتوس قبل از آنکه مسئولیت امنیت دالاران را به کیل بسپارد به او هشدار داد، که خیانت را تحمل نمیکند. طولی نکشید که فرستاده گاریتوس با فرامین جدید از راه رسید؛ او گزارش داد که رصدخانهها، نیرویی از نامردگان را در غرب شناسایی کردهاند، و کیل باید آنها را شکست دهد. با این وجود فرستاده پیاده نظام، سواره نظام و گروهان پشتیبانی شاهزاده را به جبههها فرا خواند، و کیل را با مردمش تنها گذاشت تا با نامردگان مبارزه کنند. نامردگان بسرعت پایگاههای مرزی سراسر رودخانه را تصرف کردند. بار دیگر بانو واش و ناگایش از راه رسید، و به او پیشنهاد مساعدت داد، هرچند که کیل دودل بود تا پیشنهاد وی را بپذیرد ولی، واش اصرار کرد که بدون کمک او، کیل و مردمش یقیناً شکست خواهند خورد. کیل که میدانست بدون این نیروهای کمکی غیر ممکن است که جان سالم بدر برد پذیرفت، و آنها با کمک یکدیگر نامردگان را شکست دادند.
پس از نبرد، کیل به واش درباره احساس پوچی در مردمش از زمانی که کوئل تالاس ویران شد گفت. واش به کیل شرح داد که ناگا هم چنین احساسی را دارند، و مردم او نیز به جادو اعتیاد داشتهاند. و بدون چشمه آفتاب که جادوی همیشگی آنها را تامین کند، مسلماً رنج مهلکی خواهند کشید. کیل خبردار شد که گاریتوس نزدیک میشود، و به واش پیشنهاد کرد که بگریزد، اما افراد گاریتوس ناگا را هنگام گریختن دیدند، و کیل و مردمش را به اتهام خیانت دستگیر کردند. گاریتوس از خود راضی، به کیل گفت که اکنون همه مدارک مورد نیازش را بدست آورده و با او و سایر الفها طوری که احساس میکند شایستگی دارند برخورد میکند، و سپس همه آنها را در سیاهچالهای دالاران محبوس کرد.
واش در فاصلابها خزید و خود را به سیاهچالهای دالاران رساند؛ کیل را آزاد کرد و به او کمک کرد تا مردمش را نیز آزاد کند. واش به او قول داد تا او را از بندگی انسانهای ظالم بوسیله ابعاد دروازه کل توزاد رهایی بخشد، و به جایی برد که اربابش ایلیدان، منتظرشان است. زمانیکه به خروجی سیاهچالها رسیدند، کیل با دوست سابقش زندانبان کازان ملاقات کرد، و مجبور شد که او را به قتل برساند تا آنکه بتواند بگریزد. بمحض ترک کردن سیاهچالها، الفهای خون و ناگا از دروازهای که آرکیماند آلوده کننده استفاده کرده بود تا به آزروت قدم گذارد، به جهانی جدید یعنی اوتلند گریختند.
کیل خود را در سرزمین بی ثمر شبه جزیره آتش دوزخی یافت، واش به او درباره اینکه اوتلند زمانی موطن ارکی درانور بودهاست گفت. آنها روزها به دنبال ایلیدان گشتند، تا آنکه واش رایحه آشنایی را در هوا بویید. مایو نگهبان، ایلیدان را در زندان متحرکی اسیر کرده بود، و در حال منتقل کردن او به پایگاهش بود. نیروهای کیل و واش فورا عازم جنگ شدند و به نبرد با سپاه مایو پرداختند تا ایلیدان بی هوش را بازیابند، و به پایگاشان برگردانند تا قفل سحر آمیزی که او را در آن زندان اسیر کرده بود باطل کنند.
ایلیدان از سرسختی خدمتگذاران جدید و قدیمیش بطور یکسان خشنود بود، و به آنها درباره وضعیت در اوتلند گفت. از اینکه برای فرار از ارباب رنجیده اش، کیل جیدن به اوتلند آمده و آن را توسط مگثریدن و فل ارکهایش لبریز دیدهاست، همچنین به آنها درباره نیروهای کمکی اهریمنان که از میان دروازه ابعادی نرزول به اوتلند میآمدند، و نیروهای مگثریدن را تقویت میکردند گفت. کیل امیدوار بود که شاید ایلیدان بتواند اعتیاد الفهای خون به جادو را شفا دهد، و از او پرسید که اگر میتواند به آنها کمک کند. ایلیدان محزون به او گفت که برای وضعیت آنها شفایی وجود ندارد، ولی به کیل قول داد که اگر به او بپیوندند، برای آنها باندازهای نیروهای جادویی تامین میکند تا عطششان را برای همیشه فرو نشاند. بمحض شنیدن این سخن، کیل به ایلیدان سوگند وفاداری خورد. و رومات الف خون اعزام شد تا پیغام ایلیدان مبنی بر پیدا شدن یک موطن جدید را در کوئل تالاس منتشر کند.
کیل و واش زمانی که ایلیدان در حال بستن دروازههای ابعادی بود از او محافظت کردند. کیل پادگان درنآی را که هدف تهاجم ارکها بود یافت، و به آنها پیشنهاد کمک کرد، پیشنهاد مساعدتش توسط آکاما با اشتیاق پذیرفته شد. و درعوض آکاما حکیم بزرگ، وفاداریش را به ایلیدان پیشکش کرد. سرانجام، زمان حمله به معبد سیاه مگثریدن فرارسید، ایلیدان، کیل، واش و آکاما، بایکدیگر نیروهایشان را بر علیه استحکامات مگثریدن رهبری کردند، و پس نفوذ به آن، سرانجام مگثریدن را در تالار اورنگش شکست دادند.
ایلیدان در جنگ پیروز شد، کیل جیدن از آسمان آتشین پدیدار شد و او را بخاطر گستاخی اش، برای سعی در پنهان شدن سرزنش کرد. اهریمن به او یک فرصت پایانی داد تا خود را با ویران کردن سریر یخی نجات دهد، یا با خشم جاودانه اش روبه رو شود.
تهاجم علیه لیچ کینگ
..........................................
کیل و متحدین جدیدش به نرثرند بازگشتند، آنها فورا با آنوب آراک و نژاد رنج آورش روبه رو شدند. هرچند که برای آنها دردسر ایجاد کردند، ولی نیروهای ایلیدان آهسته به طرف برف رود تاج یخ پیشروی کردند.
طولی نکشید تا آرتاس با یگان کوچک نامرده اش از راه رسید. کیل شاهزاده را از زمان قبل از جنگ میشناخت و به او هشدار داد که نیروهای ایلیدان بیکران هستند، و او نمیتواند بموقع خود را به تاج یخ رسانیده و لیچ کینگ را نجات دهد.
زمانی که آرتاس از آزجول نروب بیرون آمد، باید با زمان مسابقه میداد تا قبل از ایلیدان به سریر یخی برسد. هنگامیکه آرتاس و ایلیدان تلاش میکردند، ستونهای هرمی که برف رود را احاطه کرده بودند فعال کنند، تا دروازههای مقارن با سریر یخی را بگشایند. کیلتاس و بانو واش بهترین کاری که میتوانستند انجام دادند تا آرتاس را از تلاشش متوقف کنند، آرتاس و کیل چندین بار در برابر یکدیگر به نبرد پرداختند، اما نیروهای کیل توسط غضب به عقب رانده شدند. و آرتاس قادر بود تا هر چهار ستون هرمی را فعال کند. آرتاس و ایلیدان در بستر برف رود ملاقات کردند و عیناً در مقابل دروازهها که اکنون گشوده شده بودند، با یکدیگر به جنگ تن به تن پرداختند. پس از نبردی سبعانه، آرتاس موفق شد تا از ایلیدان برتری بجوید. بدن نیمه جان ایلیدان بر زمین افتاد و جمع شد. هنگامیکه آرتاس تقدیرش را مطالبه میکرد، کیل و واش بی رهبر بر دامنه پوشیده از برف؛ برف رود رها شده بودند. آنها بدن بی هوش ایلیدان را با خود بردند، و به اوتلند گریختند.
جهاد سوزان
.....................................
باقی مانده الفهای خون در آزروت، اکنون بدون پشتیبانی از سوی اتحاد، به نومیدی در انتظار کمک هورد هستند که به آنها یاری رساند تا به اوتلند برسند؛ در آنجا میتوانند به کیلتاس بپیوندند، و به سرنوشت طلایی که به آنها وعده داده شده دست یابند.
کیلتاس در ارگش، چشم واقع در دژ طوفان که در میان جزیره اثیری طوفان زیرین غوطه ور است اقامت دارد. او، خشم آفتاب، لژیونهای الفهای خون در اوتلند که در خدمت ایلیدان ارباب اوتلند هستند، را رهبری میکند. اما وفاداری کیل به ایلیدان در حال خرد شدن است، و تعداد بسیار اندک، حتی در میان مردمش مایل هستند، تا به متحدین جدیدش بپیوندند...
ورودی به غارهای زمان: نبرد کوه هیجال
.................................................. ...............
بعد از اشتقاق در حدود ده هزار سال قبل، ایلیدان هفت شیشه کوچک را پر از آبهای چشمه جاودانگی کرد تا یک چشمه جدید بر فراز کوه هایجال بوجود آورد. ایلیدان از سه شیشه برای ساختن چشمه جاودانگی استفاده کرد، ولی تا همین اواخر مشخص نبود چه اتفاقی برای چهارتای دیگر افتادهاست. ولی معلوم شد که یکی از این شیشهها به کیلتاس سان استرایدر و دیگری به بانو واش سپرده شدهاست. در گذشته برای دسترسی به نبرد کوه هایجال در غارهای زمان، باید طی یک ماموریت طویل زنجیرهای در حالت قهرمانانه، و در سایر سیاهچالهای اوتلند، قبل از ساختن کلید طوفان، کلید به جایگاه داخلی کیلتاس ر میساختید. سپس مجبور بودید، کیلتاس را شکست دهید و شیشه جادوانگی اش را بردارید. اکنون دسترسی به دژ طوفان آزاد است و ملتزم انجام دادن، ماموریت طویل زنجیرهای نیست، هرچند اگر بازیکنان مایل باشند، میتوانند انجامش دهند. بعد از اصلاح کننده ۲٫۴ معبد سیاه و کوه هایجال دیگر نیازی به ورودی ندارند.
یک اتحاد نامقدس
....................................
اسکایرس دریافته که کیلتاس از ایلیدان روی برگردانده، و با لژیون سوزان پیمان اتحاد بستهاست.
کیلتاس از جنون ایلیدان (بخاطر شکست از دستان آرتاس منتیل در تاج یخی، که نزدیک به چهار سال از آن میگذرد، بدان دچار شدهاست.) خبر دارد. «بنابراین صاحب کارش راعوض کردهاست.» و بنا به گفته جادوپیشه تلدورن، تصمیم کیل مبنی بر اتحادش با لژیون سوزان نه تنها خیانت به ایلیدان، بلکه خیانت به هورد و مردمش نیز محصوب میشود، در مانا کوره آرا، عوامل لژیون سوزان دستورات را از کیل و خدمتگذاران خشم آفتابش دریافت میکنند؛ مهاجران و حادثه جویان الف خون زیادی از آزروت به اوتلند مهاجرت میکند، و این خود توجیه میکند که چگونه بازیکنان الف خون قادر هستند، تا در دژ طوفان به نبرد علیه کیلتاس بپردازند.
اسکایرس تشخیص میدهد، که شیفتگی دیوانه وار کیل برای قدرت، نژاد الفهای خون را به تباهی خواهد کشاند، و به مبارزه علیه کیلتاس و هواداران خشم آفتاب متعصبش، به امید آنکه بتواند مردمشان را نجات دهد، ادامه میدهد. این دلیل اصلی برای ارتداد اسکایرس است. هرچند که کیلتاس را به عنوان دیوانه میشناسند ولی او صرفا یک رهبر گمراه است، کسی که به هیچ قیمتی از یافتن راهی برای نجات مردمش متوقف نمیشود، حتی اگر بدان معنی باشد تا پیروان سابقش (در چشمان او) اسکایرس خیانت کار را قتل عام کند.
راز لعنت شدگی
.....................................
بواسطه جاسوسی ازحلقه خاکی و فعالیتشان در دره سایه ماه، کیلتاس دانش راز لعنت شدگی را کسب کرد. راز لعنت شدگی توسط گولدان استفاده شده بود، تا ارتباط ارکها را با روان زمین قطع کند، و ممکن است با افسونی که تاریسیها هنگام احظار راگناروس، نابودگر آتشین به آزروت خواندند، یکسان و یا مشابه باشد.
خدگر و آدال از هرگونه قهرمانان توانایی برای ممانعت از استفاده راز لعنت شدگی توسط کیلتاس درخواست کمک میکنند، ولی هرکس به دعوت جواب میدهد، ابتدا باید امتحانات نارو را پشت سر بگذارد...
شکست
.....................................
زمانی که کیلتاس شکست میخورد، بروی زمین میافتد و قابل غارت کردن است. بهرحال زمانی که قهرمانان گواهی ای برای فوتش به شهر شاترات میآورند، مشخص میشود که او براستی نمرده است؛ او باز میگردد و با فریاد به همه در شهر شاترات هشدار میدهد:
سکوت برفراز شاترات نازل میشود
افکار آدال به ذهنتان هجوم میآورد
کیلتاس سان استرایدر توسط (نام رهبر حمله) و متحدینش (درصورت مذکر بودن شخصیت بازیکن His و در صورت مونث بودن Her استفاده میشود.) شکست خورد زمان حمله به باقی الفهای خون مقیم دژ طوفان اکنون فرا رسیدهاست، جنگ افزارت را بردار و بگذار آواز نبرد آدال به تو قدرت بخشد!
کیلتاس سان استرایدر فریاد میزند: نارو، بوزینههایت در تمام کردن کار شکست خوردند! مغلوب اما زندهام... وقتی فرمان کشتی ات را بر عهده گرفتیم چنین اشتباهی مرتکب نشدیم.
کیلتاس سان استرایدر فریاد میزند: همه برای چه؟ بدلیجات؟ دیگر خیلی دیر شده. مقدمات از قبلها شروع شدهاست. بزودی ارباب بازخواهد گشت. کیلتاس سان استرایدر فریاد میزند: و تو یا آن احمق، ایلیدان هیچکاری نمیتوانید انجام دهید تا مرا متوقف کنید! شما دو تن در حد خود، سهواً به من خدمت کردهاید.
کیلتاس سان استرایدر فریاد میزند: سلاح هایتان را بر زمین بگذارید، و سرتسلیم به قدرت کیل جیدن فرو آورید!
شاه آفتاب به خانه باز میگردد
..................................................
با وجود شکستش در دژ طوفان، کیلتاس با یاری کاهنه دلریسا زنده ماند تا کار شاقش را به اتمام رساند، و نقشه اش بی تغییر باقی ماند. اما ظاهرش تغییر کرد، بصورت بیمار گونهای رنگ پریده شد و کریستالی برجای مانده از شکستش در دژ طوفان، بر قفسه سینه اش خودنمایی میکند. پس از جمع آوری نیرویهای مورد نیاز از مانا کورههایش در طوفان زیرین، کیلتاس به کوئل تالاس باز میگردد تا چشمه آفتاب را دوباره نیرو بخشد، البته نه به عنوان سرچشمه جادوی مردمش بلکه به عنوان دروازهای عرفانی که به او اجازه میدهد تا ارباب جدیدش، کیل جیدن را به آزروت احظار کند. همانند: چشمه جاودانگی که در ده هزار سال قبل برای احظار سارگراس استفاده شده بود.
کیلتاس به عنوان آخرین رئیس سیاهچال 5-نفره تختان ساحر، در جزیره کوئل داناس بازگشته است. ولی قبل از مستقر شدنش در جزیره، او و نوکران خون اهریمنی اش به مرکز فرماندهی شوالیه های خون در سیلورمون حمله کرده و نارو، مورو که سرچشمه جادوی مقدس شوالیه های خون بوده است را به اسارت در می آورند. سپس ناور تضعیف شده را به فلات چشمه آفتاب می برند. این عمل باعث می شود که محفل شوالیه خون و رهبرش، بانو لیادرین، ارتباطشان را با خاندان سان استرایدر قطع کنند، و سوگند وفاداری شان را به شاتار و نیروی آفندی خورشید شکسته بخورند، این عکس العمل لیادرین برای انتقام از شاهزاده خائن بود.
داخل تختان، کالیگوس اژدهای آبی، در شکل نیمه-الف خویش، ماموریت - [س70] جان سخت - را عرضه می کند، که طی آن باید، کیلتاس را کشت، و سرش را از تنش جدا کرده تا بتوان به حالت قهرمانانه تختان ساحر دسترسی پیدا کرد.
شاهزاده و ساحره
....................................
ماهیت رابطه بین کیل و جینا سرانجام پس از سالها در پوشش شایعات، سرانجام در زندگی نامه کیل واقع در دایرِِة المعارف وارکرافت آشکار گشت.
بدون تمایل متقابل
ساحری چیره دست با قدرت عظیم (کیل)، عضو عالی رتبه کیرین تور گشت. مطالعات ساحری مداومش راه او را به ارگ بنفش گشود، در آنجا وی با جینا پرادمور زمانی که او هنوز کارآموز بود ملاقات کرد. کیل فورا جذب نوجوان با استعداد و دوست داشتنی شد، با این وجود، اختلاف میان سنشان او را انباشته از گناه و عدم اعتماد بنفس کرد. اگرچه او موفقیت کمی در برد توجه جینا داشت، ولی سرانجام از او خواستگاری کرد. اما او به مهارتش بیش از همه چیزهای دیگر واقف ماند.
وقتی که شایعات مبنی بر این که جینا دل خود را به شاهزاده آرتاس منتیل دادهاست منتشر شد، کیلتاس عمیقانه غمگین گشت. زمانی که راه جینا و آرتاس از یکدیگر جدا شد، برای کیل بسیار آشکار بود که آنها هنوز به یکدیگر علاقه دارند. کیلتاس و جینا نمیتوانستند رابطهای بیش از یک دوستی بی لطافت با یکدیگر داشته باشند.
MINIATURE
02-07-2009, 11:03
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کردرن پتکوحشی یا Kurdran Wildhammer، گریفینران از نرثرون در هنر نبرد ۲، و رئیس قبیله پتکوحشی در سزمینهایپسین بود. در زمان جنگ دوم، هورد به فرماندهی ارگریم پتک تباهی به سرزمین پتکوحشیها حمله کرد و کردرن اولین دورفی بود که متجاوزارن را شناسایی و جنگ را آغاز کرد. او بعداً با کمک نیروهای اتحاد لردران در مقابل هورد تشنهبهخون جنگید. پس از کمک اتحاد انسانها در خارج کردن ارکهای متجاوز و ترولهای جنگلی از سرزمینشان، کردرن خود و پادشاهیش را متعهد به کمک به آندیون لوتار کرد. کردرن و مرکب وفادارش، اسکایری، در جنگ افسانهای گردیدند. هم در جنگ در زمین و هم در هوا، به لردران و کوئلتالاس کمک رساندند. او با امتیاز کشتن نه اژدها جنگ دوم را به پایان رساند. بعد از پایان جنگ، کردرن در اتحاد به عنوان دیدبان باقی ماند و خدمتش بسیار در تلاشهای جنگی اتحاد فوقالعاده بود.
بعد از شنیدن اینکه مرگبال از دروازه سیاه به درانور رخنه کردهاست، کردرن بسیار مشتاق بود که به عنوان دیدبان و مبارز برای گروه اعزامی اتحاد به درانور برود و قسمت گریفینرانها را فرماندهی میکرد. با اینکه کردرن در حمله به آچندن زندانی شد، ولی بعدا به وسیلهی اتحاد نجات یافته و انتقام خود را از کسانی که زندانیش کرده بودند گرفت.
وقتی که نرزول دروازههای کفرآمیز خود را بر درانور گشود، کردرن و همراهانش ماندن را انتخاب کرده تا مطمئن شوند که دروازه سیاه بسته شده تا به ازروت صدمهای وارد نشود. برای بیست سال، بر این باور بودند که او مردهاست و به همراه دوستانش در دره قهرمانان استرمویند در سنگ جاویدان شد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کردرن در جهان هنر نبرد
..................................
کردرن و اسکایری از نابودی درانور جان سالم بدر بردند. و بعد از محلق کردن نیروها با ناروها، در اوتلند ساکن شدند. کردرن خان سنگر پتکوحشی، پایگاه مرزی اتحاد در دره سایهماه، غرب معبد سیاه است. او هیچ کوئستی را شروع نمیکند، ولی کوئست [۷۰]اخبار پیروزی را به پایان میرساند.
MINIATURE
02-07-2009, 11:04
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دریاسالار دائلین پرادمور یا Admiral Daelin Proudmoore، لرد دریاسالار و شاه کولتیراس بود. به عنوان دریاسالار کبیر اتحاد، فرماندهی کل نیروهای دریایی اتحاد در دوران جنگ دوم بود. او یکی از دشمنان سرسخت هورد بود و این باور را که هورد راه خود را تغییر میدهد رد میکرد. او بسیار از ارکها متنفر بود و بسیار ترجیح میداد که همهی آنها را مرده ببیند. سرانجام بلعیده شده در نفرت خود، بدست هورد که رکسار آن را رهبری میکرد از کشته شد.
بیوگرافی
.............
پرادمور جزیرهی کشور کولتیراس را در جنگ دوم رهبری میکرد. این کولتیراس بود که سرمایهی بیشتر نیروی دریایی اتحاد را تامین کرد. بعد از جنگ اول، ارکها حملاتی به مسکنهای ساحلی در کولتیراس و سواحل مجاور لردران و خازمودان را آغاز کردند. پرادمور با دوست قدیمیاش آندولین لوتار در کنارش، از جنگ کنار نمیکشید.
بعد از معرفی شدن به عنوان لرد تمامی ناوگان دریایی قدرتمند اتحاد، پرادمور حملات دریایی بر ارکها را فرماندهی میکرد و نیروهایشان در زمین و آب و هوا را نابود میکرد. علاوه بر این پالایشگاه در استراثهلم، را که گره اصلی منابع برای نیروی دریایی را داشت، اداره میکرد.
پرادمور در آشفتگیهای سیاسی بعد از جنگ دوم، از شاه ترنس حمایت میکرد حتی وقتی که تصمیم گرفت تا ارکها را در اردوگاههای نگهداری قرار دهد. دخترش، جینا، با پسر شاه، آرتاس رابطه برقرار کرد، ولی کارشان پایان یافت و او تصمیم گرفت تا به مطالعات جادوییش بپردازد. پرادمور همچنین دختری در خارج از ازدواجش از رابطهش با ساحرهای الف به نام کیلنار شمشیرطلایی داشت. فینال، به صورت عمومی آشکار نشد. او فرزند ارشدش، درک و همهی کسانی را که در شش کشتیاش در سومین ناوگان بودند را با حملهی اژدهایان از دست داد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خدماتش در جنگ
..........................
پرادمور یکی از متحدین نزدیک لردران برای سالهای زیادی بود و جینا در دالاران زیر نظر خود آنتونایداس آموزش میدید. وقتی که خبر نابودی لردران در تهاجم اهریمنی را شنید، وحشتزده و ناامید شد. وقتی که لردران را برای نجاتیافتگان میگشت چیزی جز گروههای نامرده و کمی بازمانده پیدا نمیکرد.
دریاسالار بزرگ پرادمور، یکی از افراد مسئول در جدایی رابطهی هورد-اتحاد بعد از شکست لژیون سوزان است. در نتیجهی جنگ سوم، بعد از آنکه لردران به دست غضب فروریخت، دائلین و ناوگان دریاییاش به کالیمدور فرستاده شدند تا بدنبال بازماندگان بگردند. با این که دخترش، جینا پرادمور موفق شده بود که اعتماد جنگ سالار ترال را بدست آورد، دائلین احساس میکرد که باید هورد را نابود کند، قبل از آنکه آنها جای ثابتی در این «سرزمین جدید» بدست آوردند و آنقدر قدرتمند شوند که نتوان شکست داد.
او شروع به حمله به سواحل و مسکنهای ارکها کرد، ولی وقتی که آنها شروع به تلافی کردند، عقبنشینی کرده و در سنگر جزیرهی ترامور که جینا مستقر کرده بود، جای گرفت. هنگام بازگشت، از زنده پیدا کردن جینا از خود بیخود شده بود. ولی او را به همراه افرادی غریبه دید. رکسار مکناتال، روخان ترول، چن ستبر طوفان و کایرن سمخونی متحدین هورد، با او بودند. پرادمور بلافاصله دستور دستگیری آنها را داد، ولی جینا عقب نشینی کرده و به رکسار و دوستانش کمک کرد که فرار کنند.
پرادمور به جینا اجازهی هیچ توضیحی نداد و کنترل بر ترامور را غصب کرده و از آن به عنوان برپایی اسکلت جدیدترین حملهش به ارکها استفاده کرد تا انتقام خود را بگیرد. ولی او به خاطر متحدین زیاد آنها شکست خورد، و مجبور به عقب نشینی به ترامور گردید. ولی ترال و رکسار میدانستند که پرادمور تا زمانی که نفس میکشد، از به ستوه آوردن مردمانشان دست نمیکشد. به خاطر همین به ترامور حمله کرده و راه خود را تا قلعهاش با جنگ باز کردند، جایی که رکسار با خود دریاسالار درگیر شد. پس از جنگی دشوار، دائلین پرادمور، قربانی تنفر خود، مرد. رکسار به جینا گفت که «او مبارز سربلندی بود» و «او را چنین به خاطر بیاور».
فرزندانش جینا و تندرد، جای دریاسالار را به عنوان رئیس خانوادهی پرادمور گرفتند. جانشین فرماندهی پرادمور، ستوان بندیکت، فرمان قلعه تیراگارد در دوراتار را در دست گرفت. تا حضور انسانها در سزمین ارکها را حفظ کند.
سلام...
خیانتکار ... حقیقت است، این من بودم که خیانت کردم. هنوز شکار میکنم. هنوز نفرت دارم.
فک کنم اینجارو اشتباه کردین. اصل جمله اینه:
Betrayer, in truth, it was i who was betrayed.
still i am hated, still i am hunted,...
جملات مجهولند.یعنی:
خیانتکار.. در خقیقت به من خیانت شد... هنوز هم تسخیر شده ام. هنوز هم منفورم...
البته من کلشو نخوندم. امشب میخونم.
با تشکر از زحماتتون.
خب منبعش هم بذار ببینیم از کجا کپ میزنی ؟
danialshafaie
03-07-2009, 15:11
ايول دمت گرم خيلي باحاله ادامه بده
*Necromancer
23-01-2010, 23:20
خب منبعش هم بذار ببینیم از کجا کپ میزنی ؟ ]
من فک می کردم اینجا همه سایت مرجع هواداران فانتزی رو بشناسن!
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
و دانش نامه اش که مثل ویکی پدیاست!
wiki.fantasy.ir
در مورد وارکرفت و هری پاتر و این چیزا توش اطلاعات زیادی هست:31:
منم دارم اطلاات مربوط به میراث کین رو توش وارد می کنم:|
فک کنم اینجارو اشتباه کردین. اصل جمله اینه:
Betrayer, in truth, it was i who was betrayed.
still i am hated, still i am hunted,...
جملات مجهولند.یعنی:
خیانتکار.. در خقیقت به من خیانت شد... هنوز هم تسخیر شده ام. هنوز هم منفورم...
البته من کلشو نخوندم. امشب میخونم.
با تشکر از زحماتتون.
خیانتکار (خودشو می گه!)
در حقیقت، من کسی بودم که به او خیانت شد
هنوز تخسیر شده ام
هنوز منفورم
اکنون چشمان نابینای من می بینند آنچه را که دیگران نمی توانند دید
گهگاهی دست تقدیر را اجبار باید!
...
اکنون برون شوید
تقدیر را رها سازید
بر سر تمامی آنها
که بر علیه ما بودند
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.