PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار شاعران جهان



Ahmad
12-01-2009, 23:26
☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید




یونس امره : من برای جنگ نیامده ام
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])یونس امره:بيلمم نه ائده ييم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یونس امره: چيرپينيرام يانا، يانا، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


هرمان هسه : در زمستان: به سرزمینی می نگری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هرمان هسه : در مه : شگفت است، پرسه زدن در مه! ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


واچاگان پاپویان : در زندان کوچک تو سردی دیوارها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

یانیس ریستوس : زن پنجره را گشود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

پل الوار : بر كتابچه هاي مدرسه ام بر نيمكت ها و بر درختان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پل الوار : شب هميشه به تمامي شب نيست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پل الوار : تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پل الوار : از انگور، شراب از زغال، آتش
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])پل الوار : تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پل الوار : ایستاده روی پلکهام، و گیسوانش، درون موهام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

کارلو بتوکی : یك بعدازظهر شيرين زمستان، شيرين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

شیر کو بیکه س : صبح را در آغوش گرفتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

کارل سندبرگ : به من گرسنگی بدهید
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])کارل سندبرگ : براي تو و ماه نغمه سر دادم اما تنها ماه آن را به خاطر دارد. ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

رابرت فراست : گل سرخ گل سرخه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اکتاویو پاز : دست هاي من پرده از وجودت كنار مي زنند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اکتاویو پاز : درختی بی جنبش است و درختی دیگر که پیش می آید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اکتاویو پاز : میان ماندن و رفتن : میان ماندن و رفتن مردد است روز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


میخاییل لرمانتوف : تنهایی : زندگی در اسارت این زنجیرها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

راینر ماریا ریکله : اگر فریاد بر می آوردم چه کسی صدای مرا در بارگاه فرشتگان می شنید ؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

خوان رومان خيمه نز : آمد پاك و زلال جامه اي از معصوميت بر تن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

پیر روردی : خورشید : از اين جا كسي گذشته و آهي را در اين اتاق جا گذاشته ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آلبرتو گنزالس رومانیو : ژنرالهای متمدن مردم قبیله های وحشی آمازون را قتل عام کردند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

یانیس ریستوس : مرد در انتهاي خيابان گم شد. ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

شارل بودلر : به هوش باش، زمانه قمارباز قهاری است
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])شارل بودلر : افسون : زیبا هستم ای مردم! همچون رویایی به سختی سنگ، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گوستاو آدولف بکر : پیکانی پروازکنان ، در تاریکی به هدف اصابت می کند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

كارل ونبرگ : دور از سرشت خویش، مثال سنگی تنها در انزوای خود می‌مانیم. ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

امیلیو پرادوس : می‌روم در شب در شب تا جست‌وجو کنم هرچه را که داده‌ام از کف در شب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

کارل ون : دعا : و زئوس ... ، اگر مرگت هنوز باقیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

لئونارد کوهن : آن گونه كه مه جا نمي گذارد لكه اي بر تپه سبز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

نلی زاکس : به هنگامی که نَفَس کلبه‌ی شب را برپا می‌کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

روز آوسلندر : کدام تکه‌ی جهان ما را جدا کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آنتونین بارشتوک : سر تسليم نداری همچنان اميد در دل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آنژ : چه شیرین است خواب و چه شیرین تر سنگ بودن
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یوهانس کوهن : پاییز : شب‌ها با سوز و سرمای زمستان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

رالف والدو امرسن : آدمی را می توان شناخت : از کتابهایی که می خواند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

انی جانسون فلینت : خداوند وعده نکرده است که آسمان پیوسته آبی و آفتابی باشد . ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

نیوتن برن : من خسته ام از اشکها و لبخندها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

جان لنن : عشق به عهد می ماند، عشق هدیه ای هست که یکبار ارزانی میشود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

اونامو نو : غمناک ترین چیز در جهان و در زندگی عشق است، عشق؛ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

کورینتیانس : عشق، رنج راسال ها بر می تابد و باز مهربان است؛ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ریچارد براتیگان : در کافه مردی را دیدم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ریچارد براتیگان : آخرین حیرت زمانی ست که دیگر پی می بری
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یوهان ولفانگ فن گوته : عشق روزی در پی درد می گشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یوهان ولفگانگ فن گوته : عشق دشمنی ها با من بکرد و بران معترفم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ویلیام فاکنر : اگر غمی هست بگذار باران باشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

فردریک نیچه : آواز اندوه : در هوای تاریک – روشن آن گاه که آرام بخشی شبنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فردریک نیچه : هم سان تو، که را دوست می داشتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ویکتور هوگو : اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

يوگئي الکساندرويچ يفتوشنکو : نفهميدن وحشتناک است : نفهميدن وحشتناک است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ازرا پاوند : و روزها به قدر کفايت نيستند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

پدرو سالیناس : نمي خواهم براي زيستن جزاير، قصرها و برجها را. ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چارلز بوكوفسكي : شعر كوتاه مثل زندگي كوتاه / نويسنده بزرگ فكر مي كرد اين آخر عمري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چارلز بوكوفسكي : باید با زنان زیادی خوابیده باشی با زنان زیبا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


رابرت کریلی : دسیسه : شعرهایت را به من بفرستی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

مریم محمود : برای چشم تو بايد هزار يلدا را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

فاطمه سجادی : نمی خواهم انگشت بزنم ثبت شود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

داوود دریاباری : پرندگان از بیداد تفنگ گذشتند، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

كارلو بتوكي : يك بعدازظهر شيرين زمستان : يك بعدازظهر شيرين زمستان، شيرين براي اين كه نور تنها چيزي بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

فیلیپ گولو : به من بگو : آن صبح آنجا، پشت پنجره ای ها را بستیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فیلیپ گولو : دلتنگی : چشم سبز گذرگاهی به سوی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

شکریه عرفانی : سوال : ماه در آسمان گنجشک بر درخت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

مارینا تسوتایوا : به این خوشم که شما گرفتارِ من نیستید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مارینا تسوتایوا : حقیقت در سه کلمه : دوستم داشتی تو با فریب حقیقت و حقیقت دروغ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


رنه شار : با آن کس که دوست می داریم، ازسخن گفتن بازمانده ایم ... ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

غاده السلمان : ای یار كه در گریبانت دوكبوتر توآمان بی تابند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غاده السلمان : دو چشم فرنگی : جهان پیشینم را انکار می‌کنم، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

جوآن بائز : شمال : جایی که یخ پاره ها آویزانند و شکوفه ها می رقصند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

فرهاد صفریان : باچتر آبیت به خیابان که آمدی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

امیلی دیکنسون : سهمِ ما از شب تحملِ سهمِ ما از صبح ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آنا ماریا ارتزه : خدا خواهش‌ می‌كنم‌ مرا ببر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آنا ماریا ارتزه : فصل‌ها گذشتند فصل‌ها تقریباً
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عاصف حسینی : پلکم را می فشارم روی رویایت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

لیلا صراحت : اينجا رويای درختان بيتابيست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بهار سعید : چادر : سیه چادر مرا پنهان ندارد
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اوژن گیوویک : دریچه‌های زمستان : زمستان‏ ها نیز پر از دریچه‏ اند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

کارلوس دروموند آندراده : اندوه در بهشت : در بهشت هم ساعت دلتنگی هست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

پل فور : حلقه ئی به گرد جهان : اگه همه دخترای عالم دست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آدونیس : دیوانگی یعنی چه (بیابان می‌پرسد از دیوانه‌) دیوانه دریاست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بلیز سندرار : نامه : به من گفته بودی اگر برایت نامه نوشتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ماریا لائینا : می‌گوید از مردن نمی‌ترسد از عاشق‌شدن نمی‌ترسد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

لولیتا لیه شاناکو : فرسودگی : لباسهایمان فرسوده اند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

رابیندرانات تاگور : بگذار همانگونه که عشق تو شکل میگیرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ایلهان برک : سخت بود فراموش کردن کسی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ويليام ييتس : ايكاش مرا فرشي بود تارش از تور سيمين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بلاگا ديميتروا : بس قدرتمندم هيچ ندارم كسي از من بستاند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

روز آوسلِندر : خداحافظی : کدام تکه‌ی جهان ما را جدا کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

یانیس ریتسوس : می‌خواهم از عشق بگویم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

جوزف برادسکی : اگر در حال غرق شدن بودی، برای نجات تو می آمدم، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

تکتم حسینی : و پا به پای تو آمد و پا به پات نشست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ئه‌وا کیلپی : عطر تو بر من روزهای بسیار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

قونار اکلوف : شراب نگاهت : چشمانت شعله ورند از شرابی سرخ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

آلخاندرا پیزارنیک : می گوید : می گوید چیزی نمی داند از هراس مرگ عشق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

سوفیا دِه میو برینر : دوتایی : جفت اسب هایم را راندم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هالينا پوشوياتوسکا : باش : در نان هر روزه تنهایی‌ام شریک من باش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

تس گالاگر : حتی پرندگان هم کمک می‌کنند به همدیگر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ولادیمیر هولان : وارد آسانسور شديم هردو تنها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

عبدالوهاب البیاتی : غم های بنفشه : میلیون ها انسانی که رنج می برند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

...







([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


بروزرسـانی تا پست : 102#

t.s.m.t
12-01-2009, 23:26
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

من برای جنگ نیامده ام
تلاش من برای دوستی است

یونس امره

t.s.m.t
12-01-2009, 23:36
بيلمم نه ائده ييم
عشقين اليندن
قاندا گئده ييم
عشقين اليندن

مسكنيم داغلار
دورماز قان آغلار
گوز ياشيم چاغلار
عشقين اليندن

قديم ياي اولدو
ايشيم واي اولدو
باغريم ناي اولدو
عشقين اليندن

دينله زاريمي
وئرديم سيريمي
قودوم عاريمي
عشقين اليندن

واريم وئره ييم
عريان اولاييم
ذوقه اره ييم
عشقين اليندن

يونوسون سؤزو
قان آغلار گؤزو
دوغرودور اؤزو
عشقين اليندن

یونس امره

t.s.m.t
12-01-2009, 23:37
چيرپينيرام يانا، يانا،
عشق بويادي مني قانا
نه عاقلم، نه ديوانا،
بيرباخ مني عشق نئيله دي!

گاه اسه رم يئللر كيمي،
گاه توزلارام يوللار كيمي ،
گاه آخارام سئللر كيمي،
بير باخ مني عشق نئيله دي!

آخار سو كيمي چاغلارام ،
دردلي جيگه ريم داغلارام ،
شيخيمي آنييب آغلارام ،
بير باخ مني عشق نئيله دي!

دولاشيبان ائلدن- ائله ،
شيخيه سوردوم ديلدن- ديله
غربتده حاليم كيم بيله ،
بير باخ مني عشق نئيله دي !

يا الدن توت قالدير مني ،
يا وصلينه دالدير مني ،
چوخ آغلاتدين گولدور مني ،
بيرباخ مني عشق نئيله دي !

مجنون اولوب جان وئره رم ،‌
ياري رويا دا گؤره رم ،
اويانييب دالغين دورارام ،
بير باخ مني عشق نئيله دي !

مسكين يونوس بيچاره يم ،
باشدان آياغا يارايام ،‌
دوست اليندن آوارايام ،
بير باخ مني عشق نئيله دي !..

یونس امره

F l o w e r
16-05-2009, 10:15
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


➚ در صورت وجود نداشتن تاپیکی مجزا برای شاعر مد نظر ، شعر خود را با ذکـر نـام شاعر در یکی از تاپیک های مرتبط ،اشعار شاعران ایران زمین ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])و یا اشعار شاعران جهان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) قرار دهید.


⇐ ( فهــرست تاپـیــک ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) )

➚ هر کاربر بطور کلی در تاپیک های شعر و حجیم مجاز به ارسال 1 پست در روز می باشد. همچنین ارسال اسپم وار پست در هر تاپیکی خلاف قوانین است.
.

farryad
17-05-2009, 15:42
در زمستان

به سرزمینی می نگری
که از آن تو نیست
جادویی از تو می تراود
که از آن تو نیست
برف پیرامون را می نگری
از پشت بسیار شیشه ها .
در شکوه عاریتی ات
به دخترکی فقیر می مانی
رها ، کنار خیابان شهری بزرگ، درندشت
که لبخندی بر لبانش نقش نمی بندد ،
نه آنقدرها که آرزو دارد ، زیباست
نه با زیورهای بدلی اش ، چندان دارا
و نه بانقاب رنگین اش ، چندان شاد.
تو ، به او شباهت می بری :
اندکی تمسخر وهم دردی؛
این است پاسخ همگان به تو !
غریبانه ، به برف می نگری
از پشت بسیار شیشه ها !


هرمان هسه
ترجمه: علی عبداللهی

farryad
20-05-2009, 09:57
در زندان کوچک تو
سردی دیوارها
به چشمانت
رنگ آسمانی می بخشد

دیری است که عشقی از تو
در من نمانده
در زندان کوچک تو
ما شبیه پروانه ها هستیم
و برای گریز از یکدیگر
به شیشه های پنجره کوبیده می شویم

من برای نجات خویش
گلهای اتاقت را
آب می دهم
عطر آن ها
سردی لب های تو را دارد

واچاگان پاپویان

farryad
01-06-2009, 12:33
زن پنجره را گشود.
باد باهجومي، مو هايش را
چون دو پرنده،
بر شانه اش نشاند. پنجره را بست.
دو پرنده بر روي ميز بودند،
خيره در او .
سرش را پايين آورد،
در ميانشان جا داد و آرام گريست.

یانیس ریستوس
شاعر یونانی
ترجمه احمد پوری

farryad
04-06-2009, 14:48
بر كتابچه هاي مدرسه ام
برنيمكت ها و بر درختان
بر شن ها و برف ها
مي نويسمت


برهر صفحه كه مي خوانم
بر هر صفحه كه نا نوشته مانده است
بر سنگ و خون و كاغذ يا خاكستر
مي نويسمت


برقاب هاي زرين
برجنگ افزار جنگاوران
و برتارك تاج شاهان
مي نويسمت


برشگفتي هاي شبانه
برلحظه هاي خوش روزها
و بر دوران سرخوشي پيوند ها
مي نويسمت


برتكه پاره هاي آبي آسمان هر زنداني
برخورشيدهاي فرو فتاده در ماندابهاي گنديده
و بردرياچه هاي روشن از مهتاب
مي نويسمت


برصحراهاو برافق
بربال هاي پرندگان
وبرسايه هاي دوار مانند پره هاي آسياب
مي نويسمت


برآئينه كه مانند دوپارهي ميوه
بر اتاقم مي تابد
و بر بستر صدف گونه ي خالي خود
مي نويسمت


بر درگاه خانه ام
بر هر جان موافق
بر پيشاني رفقا
و بر هر دستي كه (براي دوستي ) دراز مي شود
مي نويسمت


بر روزني كه تفتيش ناگهاني را تاب مي آورد
و بر لب هائي كه هشدار مي دهند
از پشت ديوار سكوت
مي نويسمت


برخانه هاي امن لو رفته
بر نشانه هاي سلامتي سوخته
و بر ديوارهاي اندوه
مي نويسمت


بر هر شيئ آشنا
و بر رقص نرم آتش
مي نويسمت


بر فرار ناخواسته
بر هاله هاي قرنطينگي
و بر گام هاي مرگ
مي نويسمت


بر سلامتي بازگشته
برخطر هاي از بين رفته
و براميد استوار تر از هميشه
مي نويسمت


به نيروي شگرف يك واژه جان بخش
زندگي را از نو مي آغازم
بدنيا آمدم كه ترا بشناسم
كه ترا بخوانم
آ‍زادي

پل الوار

farryad
07-07-2009, 13:14
يك بعدازظهر شيرين زمستان، شيرين
براي اين كه نور تنها چيزي بود
كه تغيير نمييافت، نه سپيده دم بود نه غروب، ناپديد شدند افكارم مثل پروانه ها
بسياري كه ناپديد شدند، پروانه هايی كه
در باغهاي سرشار از گل سرخ
زندگي ميكنند آنجا، خارج از دنيا.

مثل پروانه هاي بينوا هستند، مثل آن
بيشمار پروانه هاي ساده بهار
كه بر روي كرتها پرواز ميكنند زرد و سفيد،
سبك و زيبا رفتند،
چشمان متفكرم را دنبال ميكردند،
هرچه بيشتر اوج ميگرفتند بدون خستگي.

تمام شكلها همزمان پروانه
ميشدند، در اطراف من
ديگر هيچ چيز متوقف نبود، نور مرتعش
دگر دنيايي لبريز كرده بود وادي را
كه من از آن ميگريختم، و فرشته اي
با صداي جاودانياش آواز ميخواند
و مرا به درگاه تو ميبرد خدا.


کارلو بتوکی
شاعر ایتالیایی

farryad
08-07-2009, 21:29
صبح را در آغوش گرفتم
دست‌هايم خيابان نخستين تابش آفتاب شدند و
معبری برای چشمان تو
دهان كوه را بوسيدم
لبانم چشمه‌ای شدند و
زمزمه‌هايت از نو درخشيدند
سرم را به روی پای شب گذاشتم و
خواب‌هايم آيينه‌ی شعر شد و
زيبایی ترا در آن ديدند
عشق مرا به تو ديدند .

شیر کو بیکه س
شاعر عراقی

farryad
24-07-2009, 17:47
به من گرسنگی بدهید
شما ای خدایان که نشسته‌اید وُ
به امورات جهان سامان می‌بخشید.
به من گرسنگی، درد و عسرت بدهید،
رسوا و سرشکسته دورم کنید
از دروازه‌‌های زر و شهرت،
به من گرسنگی بدهید، سخت و جانفرسا
اما برایم باقی بگذارید عشقی کوچک،
صدایی که در پایان روز با من سخن بگوید،
دستی که در تاریکی اتاق لمسم کند،
و این تنهایی طولانی را برهم زند.
در غروبِ حالاتِ روز
خورشید که پایین می‌رود و در تاریکی تمام می‌شود
از میان سواحل سایه که هر لحظه به هیاتی تازه‌اند،
ستارهٔ کوچک و سرگردان مغرب
به زحمت راهش را به جلو باز می‌کند.
بگذارید کنار پنجره بروم،
از آنجا غروب حالات روز را تماشا کنم
منتظر بمانم و بدانم که می‌آید
عشقی کوچک.

کارل سندبرگ

farryad
01-08-2009, 13:42
شب هميشه به تمامي شب نيست
چرا كه من ميگويم
چرا كه من مي دانم
كه هميشه
در اوج غم يك پنجره باز است
پنجره اي روشن
و هميشه هست،
روياهايي كه پاسباني مي دهند
آرزويي كه جان مي گيرد
گرسنگي كه از ياد مي رود
و قلبي سخاوتمند
و دستي بخشنده
دستي گشوده
و چشم هايي كه مي پايند
و زندگي
يك زندگي براي با هم بودن
هميشه هست

پل الوار

farryad
06-08-2009, 21:07
گل سرخ گل سرخه
و همیشه هم گل سرخ بوده
ولی اخیرا نظریه ایی مطرح شده
که سیب را هم گل سرخ می دونه
و همین طور گلابی
و شاید هم آلو را.
فقط خدا می دونه که فردا چه چیز دیگه ایی گل سرخ از آب در میاد
البته تو همیشه گل سرخ بودی... هستی...
و خواهی موند.

رابرت فراست

farryad
10-08-2009, 14:16
دست هاي من
پرده از وجودت كنار مي زنند
تو را در برهنگي بيشتري مي پوشانند
تن هايي را در بد نت كشف مي كنند
دست هاي من
تني ديگر براي بد نت ابداع مي كنند.

اکتاویو پاز

Rainy eye
14-08-2009, 20:37
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!


بیدار شو


با قلب و سر رنگین خود


بد شگونی شب را بگیر


تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود


زورق ها در آب های کم عمقند...


خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!


جهان این گونه آغاز می شود:


موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند


(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی


وخواب را فرا می خوانی)


بیدار شو تا از پی ات روان شوم


تنم بی تاب تعقیب توست!


می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم


از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب


می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!




" پل الوار"

farryad
16-08-2009, 12:51
از انگور، شراب
از زغال، آتش
از بوسه، انسان مي آفرينند
اين قانون شيرين آدم هاست
به رغم فقر
به رغم جنگ
به رغم خوف مرگ
خود را وارسته مي دارند
اين قانون دشوار انسان هاست
آب را به نور

رويا را به واقعيت
دشمني را به دوستي بدل مي كنند
اين قانون پر شور انسان هاست
قانوني كهنه ، قانوني نو
كه به سوي كمال مي رود
از ژرفاي دل كودكان
تا علت علت ها.

پل الوار

farryad
18-08-2009, 20:18
تنهایی
زندگی در اسارت این زنجیرها
و در تنهایی، چه دهشتناک است
همه، شادی‌هایت را با تو سهیم می‌شوند
اما، هرگز کسی سهمی از بار غم‌هایت
به دوش نمی‌کشد
و من اینجا تنهایم، همچون پرنده‌ای یکه‌تاز
- پادشاه آسمان‌ها-
رنج‌های بی‌شمار قلبم را می‌فشارند
و سال‌هایم را به تماشا نشسته‌ام
که گوش به فرمان تقدیرند
و همچون خواب و رویا از پس هم می‌گذرند
و دوباره با همان آرزوهای قدیمی و پابرجا
باز می‌گردند
تابوتی می‌بینم، چشم به راه کسی
-‌کسی که لحظه‌ای بر زمین درنگ کند
و از رفتن بازماند‌-
می‌دانم
اندوه مرگ من کسی را درهم نخواهد شکست
و باور دارم که روز مرگ من، شادی بزرگتری از روز میلادم
برایشان به ارمغان خواهد آورد...

میخاییل لرمانتوف

elima
19-08-2009, 22:37
اگر فریاد بر می آوردم

چه کسی صدای مرا در بارگاه فرشتگان می شنید ؟

حتی اگر یکی از آنان مرا ناگهان به سینه فشرد

در وجود نیرومند او تحلیل می رفتم

زیبایی چیزی نیست

جز آغاز وحشتی که هنوزش تحمل می کنیم

و از آن رو ستایشش می کنیم

چون اجازه می دهد که از پای در آییم

هر فرشته ای هراس انگیز است ."

راینر ماریا ریکله

farryad
22-08-2009, 16:23
آمد
پاك و زلال
جامه اي از معصوميت بر تن
و من دل باختم به او چون كودكي.

آنگاه لباس هايي بر تن كرد
رنگارنگ و گوناگون
و من نفرت از او را تجربه كردم
بي آن كه خود بدانم.

زيور به خود آويخت
چون ملكه ها
پر غرور و نخوت
خشمي تلخ و پنهان از او در دلم شعله زد.

…و يكباره جامه از تن در آورد
ومن به رويش لبخند زدم.


تنها نيمتنه كهنه معصوميت را بر تن نگاه داشت
باورش كردم
و به رويش لبخند زدم.

نيمتنه را نيز از تن كند
و در برابرم ايستاد برهنه سرتاپا…

آه اي شعر اي شور زندگي ام
برهنه مي خواهمت،اي هميشه با من

خوان رومان خيمه نز

The Ball Of Fire
22-08-2009, 18:08
را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم


می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز


پل الوار

farryad
28-08-2009, 16:30
خورشيد


از اين جا كسي گذشته
و آهي را در اين اتاق جا گذاشته.
زندگي رخت بر بسته
خيابان
پنجره اي باز
رگه اي آفتاب
بر دشت سبز.

پیر روردی

amir 69
30-08-2009, 14:09
ژنرالهای متمدن
مردم قبیله های وحشی آمازون را
قتل عام کردند
محافظان محیط زیست
درخت های سر به فلک کشیده ی
آمازون را
قتل عام کردند
سیاست مداران شیک پوش
روزنامه های مخالف را
قتل عام کردند
پولدار های برازیلیا
کارتون خواب های خیابان نوسالت را
قتل عام کردند

آقایان خانم ها
بیایید و فکر مرا
قتل عام کنید
من میخواهم
با آمازون هم قبیله شوم

آلبرتو گنزالس رومانیو

farryad
03-09-2009, 17:44
مرد در انتهاي خيابان گم شد.
ماه بالا بود.
پرنده اي لاي درختان صيحه كشيد.
داستاني معمولي و ساده.
كسي توجهي نكرد.
ميان دو تير چراغ برق در خيابان،
لكه بزرگي از خون.

یانیس ریستوس

farryad
12-09-2009, 15:57
به هوش باش، زمانه قمارباز قهاری است
پیوسته می برد،
بی آنکه حیله ای به کار برد -
و قانون همین است!

شارل بودلر

farryad
16-09-2009, 11:59
پیکانی پروازکنان ،
در تاریکی به هدف اصابت می کند
بدون هیچ اندیشه ای ازین که نوک لرزانش
به کدامین نقطه اصابت خواهد کرد.

برگی خشکیده ، با توفان پاییزی
از درختی کنده می شود ،
بی آنکه کس بداند کدامین زمین خاکی
در هنگام فرودش ، پذیرایش خواهد بود .

موجی عظیم که باد ،
ضربه زنان از میان دریا به پیش می راند ،
همچنین چرخ زنان پیش می رود ، بی آنکه بداند
در جستجوی کدامین ساحل است .

چراغی که در هنگام خاموشی ،
حلقه های لرزانی از نور به هر سو می پراکند ،
بی آنکه بداند کدامیک از آن ها ،
آخرین درخشش او خواهد بود .

تمام اینها منم ،
که باید در سراسر عالم به آوارگی بگردم ،
بی آنکه دریابم از کجا آمده ام ،
یا گام هایم به کدامین نقطه ، رهنمودم خواهد کرد . . .

گوستاو آدولف بکر (1870-1836)

mahdistar
16-09-2009, 16:07
دور از سرشت خویش،
مثال سنگی تنها
در انزوای خود می‌مانیم.
درختی كه در ما بود، حالا
سایه ای آهنین است.
رطوبت درون، دیگر
به ندرت می‌تواند دیدگان ما را تازه بدارد.
ریشه های درون، حالا
بند كفشی است كه لخ و لخ به دنبالمان كشیده می‌شود.
پرنده‌ی میان، اكنون
در قفس خودش مرده است.
كهكشان به هیئت سقفی گچین در آمده است.
از حیوانی كه در ما زیست می‌كند،
تنها طویله اش را می‌بینی:
آخوری با علفهای پلاسیده.
آذرخش جان مان،
چونان كودكان دهل می‌كوبد.
برف، چونان كاغذهایی پاره.
باران، شن ریزه‌ای در ساعتی شنی.
كوه درون تپه ای از شن است -
شنی روان كه خودروها را می‌بلعد.
چشم بصیرت تكمه ای است
كه پوست را می‌بندد.
لبها
اینك كیسه بند سرخ زباله است .
زیبائی ما
خمیازه هایی بیش نیست
كه به سختی زبان سیاهمان را تازه می‌كند.
یار

و اما یار،
یار
با صورتی چون ماه،
در كافه ها و محافل عیاش
و آبریزگاه ِ بنادر عمومی‌
رقص نور می‌كند.
چشم براهی‌ی مرگ منتظر،
در وقفه ای كه باز می‌شود،
خود را نشان می‌دهد -
در لحظه ای
به ناگهانی یك سانحه.

farryad
19-09-2009, 20:22
می‌روم در شب
در شب
تا جست‌وجو کنم هرچه را که داده‌ام از کف
در شب


آرام باش چشمه
آه! آرام باش ماه
ستاره، زمزمه‌ی بلندترین سروها
آرام باش
آه! تو یاسمن،‌ آرام باش
چون که می‌روم در شب
تا جست‌وجو کنم هرچه را که داده‌ام از کف
در شب


در شب،
می‌روم در شب
آه! آرام








امیلیو پرادوس
قاسم صنعوی

mahdistar
23-09-2009, 21:16
There is a motionless tree
there is another that moves forward
a river of trees
pounds at my chest
The green swell
of good fortune
You are dressed in red
you are
the seal of the burning year
carnal firebrand
star of fruit
I eat the sun in you
The hour rests
Above an abyss of clarities
The height is clouded by birds
Their beaks construct the night
Their wings carry the day
Planted in the crest of light
Between firmness and vertigo
you are
the diaphanous balance.


درختی بی جنبش است
و درختی دیگر که پیش می آید
رود درخت ها
موج سبز خوشبختی است این
که بر سینه ام می کوبد
تو سرخ پوشید ه ای
تویی تو
مهر سال سوزان
آتش پاره جسمی
ستاره میوه
خورشید را در تو می خورم
ساعت می آرامد
بر بالای مغاک روشنی ها
آسمان از پرنده ها ابری است
منقارهاشان شب می آورد
بر بال هایشان روز است
ریشه در قله ی نور
میان استواری و سرگیجه
تویی
تعادل شفاف

اکتاویو پاز

mahdistar
23-09-2009, 23:53
Between Going and Staying
Between going and staying the day wavers,
in love with its own transparency.
The circular afternoon is now a bay
where the world in stillness rocks.
All is visible and all elusive,
all is near and can't be touched.
Paper, book, pencil, glass,
rest in the shade of their names.
Time throbbing in my temples repeats
the same unchanging syllable of blood.
The light turns the indifferent wall
into a ghostly theater of reflections.
I find myself in the middle of an eye,
watching myself in its blank stare.
The moment scatters. Motionless,
I stay and go: I am a pause.

میان ماندن و رفتن
میان ماندن و رفتن مردد است روز
در عشق... عشق با شفافیت اش
بعد از ظهر مدور خلیجی است اکنون
جایی آن جا که جهان در سکون سنگ میشود
همه چیز پیداست و همه گریزان
همه چیز نزدیک است و لمس ناشدنی
،کاغذ، کتاب،مداد، لیوان
آرمیده در سایه نام هایشان
زمان در شقیقه هایم می تپد
تکرار می کند هجاهای یکسان خون را
نورچراغ دیوار خونسرد را
به نمایش خیالی بازتاب ها بدل می کند
خویش را میان یکی چشم می یابم
به تماشای خویش در نگاهی تهی
،لحظه فرومی پاشد. بی حرکت
.می ایستم و می روم: درنگی کوتاه ام

اکتاویو پاز

farryad
29-09-2009, 18:31
براي تو و ماه نغمه سر دادم
اما تنها ماه آن را به خاطر دارد.
خواندم
ترانه‌هايي شاد سرانه
با قلبي آزاد
حنجره‌‌اي رها
حتي ماه آن‌ها را به خاطر دارد
و با من مهربان مي‌شود.

کارل سندبرگ

mahdistar
29-09-2009, 20:49
دعا
و زئوس ... ، اگر مرگت هنوز باقیست
به مرگی مرا بخوان که به هیچ زبانی
ترجمان نشود

من نمی‌خواهم با مرگ از رازی بگویم که
او ندارد

مرا به آنسوی نور ببر
بگذار مرگ از درون تیرگی فریادم کند
و رعشه بر اندامم آورد
در شعله‌ی ِ زبان ِ غریبش

کارل ون

farryad
06-10-2009, 21:36
آن گونه كه مه جا نمي گذارد
لكه اي بر تپه سبز
تن من نيز جا نمي گذارد
اثري بر تن تو.

زماني كه باد و باران همديگر را مي يابند
ديگر چه مي ماند براي نگه داشتن؟

من و تو همديگر را مي يابيم
بعد پشت به هم مي خوابيم

آن گونه كه بسياري از شب ها
سر مي كنند بي ماه و ستاره
من و تو نيز بي هم سر خواهيم كرد
آن گاه كه يكي از ما در دوردست ها ست.

لئونارد کوهن/ احمد پوری

mahdistar
14-10-2009, 13:54
به هنگامی که نَفَس
کلبه‌ی شب را برپا می‌کرد
و در جستجوی وزرش‌های خانه‌ی آسمانی خود
راهی شده بود

و به هنگامی که تن،
این تاکستان رگ‌های بریده
خُم‌های سکوت را لبریز کرده یود
و چشم‌ها در نوری بینا
فرو می‌رفتند

در آن هنگام که هر کسی در راز خود
تبخیـر می‌‌شد
و هر چیز را تکراری از سر گذشته بود -
تولد
تمام نردبان‌‌های معراج را بر ارگ‌های مرگ
گام‌به‌گام به جانب آسمان می‌خواند

در آن هنگامه بود که
فانوس ابر و باد و باران
آتش زمان را روشن کرد

نلی زاکس

mahdistar
14-10-2009, 13:54
کدام تکه‌ی جهان
ما را جدا کرد
کدام تکه‌ی جهان
ما را تنها برای چند روز
دوباره به هم می‌رساند

تا خطوط تازه‌ی شعر را آواز بخوانیم
تا دوباره پرواز را بیاموزیم
تا گذشته‌ی فراموش‌کار را
به یاد آوریم

تا دوباره همدیگر را
بدرود بگوییم.
«روز آوسلِندر»

farryad
15-10-2009, 12:55
سر تسليم نداري
همچنان اميد در دل
گرد مي آوري
اثر انگشت هر فاجعه اي را
به اميد اين كه
روزي به دامشان بياندازي.
برف همچنان مي بارد
وناگهان
مو هايمان خاكستري مي شود
موي هر دو مان.

آنتونین بارشتوک

foboki
16-11-2009, 14:35
چه شیرین است خواب
و چه شیرین تر سنگ بودن
چه شیرین است تحمل نکردن، حس نکردن
پس آرام سخن بگویید، بیدارم نکنید
شعر آنژ بر سنگ قبرش

foboki
30-11-2009, 11:44
پاییز
شب‌ها با سوز
و سرمای زمستان
در پاییز از تپه پایین می آیند
هراس در جان می‌سُرَد
از انسان‌ها دوری می‌کنم
بوته‌های لخت نگران‌اند
درختان بی برگ صفیر می‌کشند
در دامنه‌ها و بیشه‌ها پرسه می‌زند روباه
آهوها در چراگاه باریک دره ناپدید می‌شوند
درناها فرود می‌آ‌یند، صدای‌شان در سبزه‌زارهای دهکده
تا نیمه‌شب می‌پاید
آن‌گاه که خواب می‌ربایدشان
و از پس ابرها ماه بیرون می‌آید
زمزمه‌گر ِ ترانه‌ی مرگ، بیدارم من،
سیب‌ها در اتاق عطر می‌افشانند
چندان بی‌ تسلا نیستم
یوهانس کوهن (ترجمه از معصومه ضیایی)

شاهزاده خانوم
03-12-2009, 04:02
آدمی را می توان شناخت :

از کتابهایی که می خواند

و دوستانی که دارد

و ستایشهایی که می کند

و لباسهایش و سلیقه هایش

و از آنچه خوش نمی دارد

و از داستانهایی که نقل میکند

و از طرز راه رفتنش

و حرکات چشمانش

و ظاهر خانه و اتاقش

زیرا هیچ چیز بر روی زمین مستقل و مجرد نیست ،

بلکه همه چیزها تا بینهایت با هم پیوند و تاثیر و تاثر دارند

رالف والدو امرسن

شاهزاده خانوم
03-12-2009, 04:06
خداوند وعده نکرده است
که آسمان پیوسته آبی و آفتابی باشد .
خداوند وعده نکرده است
که راه زندگی تا پایان
گل و ریحان و سنبل و ضیمران باشد .
خداوند وعده نکرده است
آفتاب ِ بی باران
شادیِ بدون غم
و آسایش بی رنج را .
اما خداوند وعده کرده است
که هر روز نیرو بخشد
و با هر سختی آسانی و آسایش آورد
و در راه زندگی چراغ هدایت آویزد ،
بلاها را با لطافت در آمیزد
و از آسمان یاری فرستد
با شفقتی بی دریغ ،
و عشقی بی کرانه .

انی جانسون فلینت

شاهزاده خانوم
03-12-2009, 18:35
من خسته ام از اشکها و لبخندها
و از انسانهایی که می خندند و می گریند
و از اندیشه کردن که چه پیش خواهد آمد
برای مردمی که می کارند و درو می کنند
من خسته ام از روزها و ساعتها
و از جوانه های خشک و گلهای نازا
من خسته ام از آرزوها و رویاها و قدرت ها
و از همه چیز مگر از خواب

نیوتن برن

Nassim999
07-01-2010, 10:26
عشق به عهد می ماند، عشق هدیه ای هست که یکبار
ارزانی میشود و تا ابد در خطر می ماند. به باد نسیان
مسپاریدش.

جان لنن

Nassim999
07-01-2010, 10:30
غمناک ترین چیز در جهان و در زندگی عشق است، عشق؛
زاییده مستی است و زاینده هوشیاری؛ عشق تسلای تنهایی
انسان است.

اونامو نو

Nassim999
11-01-2010, 09:58
عشق، رنج راسال ها بر می تابد و باز مهربان است؛
عشق فخر نمی فروشد؛
اهل ظاهر نیست؛
عشق شکست ناپذیر است.

کورینتیانس

amir 69
05-02-2010, 16:48
در کافه مردی را دیدم
که با حسرت تکه ای نان را
مثل شناسنامه
یا عکس عاشقی مرده
تا می زد

براتیگان

Nassim999
16-02-2010, 22:17
عشق روزی در پی درد می گشت
و به حق می دانست که چه تنهاست،
دل افسرده ی من را برگزید،
و در این منزل خالی آشیانه کرد.

یوهان ولفانگ فن گوته

amir 69
04-07-2010, 00:40
اگر غمی هست بگذار باران باشد
و این باران را
بگذار تا غم تلخی باشد از سر غمخواری

ویلیام فاکنر

knight 07
09-08-2010, 17:24
آواز اندوه - فردریک نیچه


در هوای تاریک – روشن
آن گاه که آرام بخشی شبنم
نادیده و ناشنیده
بر زمین فرو می بارد
زیرا شبنم آرام بخش
چون همه ی آرام بخشان مهربان
کفش هایی نرم به پا دارد.
به یاد داری، به یاد داری، ای دل تفته،
که روزگاری چه سان تشنه بودی،
تشنه ی سرشک های آسمانی و چکه های شبنم
سوخته و تشنه و خسته
آن زمان که بر گذرگاههای زرد مرغزار
نگاه شرارت بار خورشید شامگاهی
از خلال درختان تاریک گرد تو می دوید
نگاه های کورکننده ، شعله ور، آزارگر خورشید
آنان ، پوزخند زنان، چنین گفتن: ((تو؟ خواستگار حقیقت؟
نه! تنها یک شاعر!
یک جانور، جانوری مکار، شکارگر، کمین گر
که باید دروغ بگوید
که باید خواسته و دانسته دروغ بگوید:
آزمند شکار
با نقابی رنگارنگ
خود نقاب خویش
خود شکار خویش!

این-خواستگار حقیقت؟
نه! تنها یک دیوانه!یک شاعر!
تنها رنگین گفتاری
که از درون نقاب های یک دیوانه فریادهای رنگارنگ پر می کشد،
سوار بر پل های دروغین واژه ها
بر رنگین کمان ها
در میان آسمان های دروغین
و زمین های دروغین
ولگرد، پرسه زن
تنها یک دیوانه! یک شاعر!

این – خواستگار حقیقت؟
نه ساکت؛ صامت، صاف، سرد
تندیسی می شوی
نه همچون ستون خدا
ایستاده بر آستان پرستشگاه ها
سرشار از بازیگوشی گربه
جهنده از میان هر پنجره
تند! در هر حادثه
بوی کش برای هر جنگل
مشتاقانه، پرشور-و-شوق بی کش.
زیرا که در جنگل ها
در میان جانوران شکاری خوش خط و خال
گناهکارانه تندرست و رنگارنگ و زیبا می دوی
با لبان شهوت بار،
شادمانه سخره گر، شادمانه دوزخی، شادمانه خون آشام
شکارگر، کمین گر، دروغزن!

و یا چون عقابی که از دور
از دور بر مغاک ها چشم دوخته است
بر مغاک های خویش:
وای که عقابان چه سان چرخ زنان فرود می آیند
فرو و فروتر
و به ژرفنای هر چه ژرف تر!
آنگاه،
ناگهان ، یکراست
با پرشی برق آسا
بر برَه ها می چهند
برق آسا ،در گرما گرم گرسنگی
آزمند برای بره ها
بیزار از تمام روان های بره وار
ترسناکانه بیزار از هر آن چه
گوسپند نماست و بره – چشم و تابدار – پشم
خاکستری، با خیرخواهی برگان و گوسپندگان!
این چنین
عقاب وار اند و پلنگ وار
اشتیاق های تو در پس هزار نقاب!
تو دیوانه! تو شاعر!
تویی که انسان را چندان چون خدا دیده ای که چون گوسپند
و خدا را در انسان آن سان از هم می دری
که گوسپند را در انسان
و به هنگام دریدن، خنده زنان!
آری، این است، این، شادکامی تو!
شادکامی پلنگ و عقاب!
شادکامی یک شاعر، یک دیوانه!


در هوای تاریک – روشن
آن گاه که داس ماه
زنگارگون
در میان سرخی ارغوانی
رشکوَرانه فرا می خزد؛
بیزار از روز
و با هر گام نهانی
چمن های باژگونٍ گل سرخ را
می دِرَوَد تا آن که غرقه شوند
تا آن که رنگ باخته در شب غرقه شوند.

من نیز خود روزی این چنین غرقه گشته ام
از جنون حقیت جوئی خویش
از اشتیاق های روزینه ی خویش
خسته از روز، بیمار از روشنایی،
غرقه گشتم در فروسوی، شامگاه سوی، سایه سوی
سوخته و تشنه
از یک حقیقت
به یاد داری، به یاد داری، ای دل تفته
که آن گاه چه تشنه بودی؟
دور بادا من
از تمامی حقیقت
تنها یک دیوانه!
تنها یک شاعر!

knight 07
13-08-2010, 22:28
شاهکار ویکتور هوگو


اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ سادهای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همهی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!

knight 07
14-08-2010, 22:16
شعری از يوگئي الکساندرويچ يفتوشنکو

نفهميدن وحشتناک است

مترجم: خانم نسترن زندي

نفهميدن وحشتناک است
نفهميدن ودرآغوش کشيدن
ولي انگار عجيب نيست
فهميدن هم اما وحشتناک است
وحشتناک

هم با اين، هم با آن به خود زخم مي زنيم .
و من دلخوشم
به درک ابتدايي ام از تو
که نيازارم روح مهربانت را به نفهميدن
و نميرانم به فهميدن .
1956

Ehsanovic
20-08-2010, 09:05
و روزها به قدر کفايت نيستند

و شبها

به قدر کفايت نيستند



و زندگي مي گذرد :

چون دويدن موش صحرايي…

بي آنکه بجنباند

علفها را!

ازرا پاوند

Ehsanovic
24-08-2010, 12:26
نمي خواهم براي زيستن
جزاير، قصرها و برجها را.
چه لذتي فراتر از
زيستن در ضماير!

اكنون دگربر كن لباست را
نشانيها و تصاوير را .
من،
تورا اينگونه نمي خواهم
هماره در هيبت ديگري،
دخترِ هميشه از چيزي.
تو را ناب مي خواهم ، آزاد
تو؛ بي هيچ كاستي .
مي دانم آنگاه كه بخوانم تورا ميان همه جهانانيان،
تنها تو، تو خواهي بود.
و آنگاه كه بپرسي مرا،
اوكه تو را مي خواند كيست؟
او كه تو را از آن خويش مي خواهد .
مدفون خواهم ساخت نامها را،
عناوين را ، تاريخ را.
همه چيز را درهم خواهم شكست
تمامي آنچه را كه پيش از زادن بر من آوار كرده‌اند.

و به گاه ورود به گمنامي و عرياني ابدي سنگ و جهان
تو را خواهم گفت :
”من تو را مي خواهم ، اين منم

پدرو سالیناس

amir 69
24-08-2010, 13:02
چارلز بوكوفسكي / به انتخاب احمد پوری

1
شعر كوتاه
مثل زندگي كوتاه
شايد بهترين نباشد
اما معمولا
آسان تر است.
اين
شعري است كوتاه
در پايان
يك زندگي
دراز
حالا نشسته ام اين جا
نگاهت مي كنم
بعد
مي گويم
خداحافظ.

2
نويسنده بزرگ
فكر مي كرد
اين آخر عمري
يك جورايي
مردم گريز شده است
و خلوتي دلپذير
در دوري از عوام بدست آورده.
اما كشف كرد كه ماجرا اين نبود
يك شب در جلسه شعرخواني
دستانش چنان لرزيدند
كه از بودن در جمع خجالت كشيد.
قهرماني ديگر
فلنگ را بست.

knight 07
24-08-2010, 20:24
شعری از رابرت کریلی
مترجم : ترانه جوانبخت



The Conspiracy

You send me your poems,
I'll send you mine.

Things tend to awaken
even through random communication

Let us suddenly
proclaim spring and jeer

at the others,
all the others.

I will send a picture too
if you will send me one of you.

ترجمه این شعر به فارسی

دسیسه

شعرهایت را به من بفرستی
شعرهایم را برایت خواهم فرستاد

اشیاء به بیدار کردن می روند
حتی از مکاتبه تصادفی

بهار را ناگهان
اعلان کنیم و طعنه بزنیم

به دیگران
همه دیگران

تصویری هم خواهم فرستاد
اگر یکی از خودت به من بفرستی

Ali_Moradi
28-08-2010, 19:46
درود

هدف من از ایجاد این تاپیک اینکه ، شما دوستان رو اندکی با اشعار شاعران افغانستان آشنا کنم ، اگرچه بنظر من شعر و ادبیات ایران و افغانستان بهم پیوسته و مشترک هست و از همدیگر متاثر ، لیکن بنا به شرایط اجتمائی و سیاسی ممکن است که کمتر از هم بهره جسته باشند
چیزی که مسلم است اینکه در زمینه آشنایی با شعر امروز افغانستان و شعرای معاصر افغانی در ایران کمتر تلاش شده...

و البته از سایر دوستان هم تقاضای همکاری و مشارکت دارم

- - - - -
برای چشم تو بايد
هزار يلدا را
به همدگر پيوست
و آن زمان به نگاهت عميق انديشيد.

- مریم محمود -

Ali_Moradi
28-08-2010, 19:51
نمی خواهم انگشت بزنم

ثبت شود

به آنچه خدا نداده است مرا

متعهد بمانم

کاش مرا تارزان می آفریدی

کاش ان قدر دورم می انداختی

که انسان تُف اش را

کاش با من بد می کردی

رگ های شعورم را سرطانی می کردی

و سیرم می کردی از جهان سوم چشم هایت

چرا عادت کرده ای

با من خوب باشی!

تو خود مرا این گونه ساختی

عصیانگر

پس بگذار یک نفس

تروریست خودم باشم!


- فاطمه سجادی -

Ali_Moradi
01-09-2010, 17:16
پرندگان

از بیداد تفنگ گذشتند،

چشمه ها

ازجفای سنگ

و. ...

تو

درگیرچه مانده ای

-ای دل ِ تنگ!



- داوود دریاباری -

knight 07
02-09-2010, 21:59
كارلو بتوكي/شاعر ايتاليائي


مترجم: كامبيز تشيعي

كارلو بتوكي(CARLO BETOCCHI)به سال 1899 در تورينو به دنيا آمد.
در سال 1986 در فلورانس درگذشت.
وي به خاطر شغل پدرش دوران نوجواني را به اتفاق خانواده در شهرهاي بلونيا، رم و... گذراند و سرانجام در فلورانس استقرار يافت.
اولين مجموعه شعرش در سال 1932 در فلورانس چاپ و منتشر شد. و سالهاي بعد سه مجموعه ديگر از او به چاپ رسيد.
مهمترين فعاليت فرهنگياش تاسيس مجلهاي مذهبي بود. عمق ايدئولوژي اشعار بتوكي مذهبي ــ كاتوليكي است.

يك بعدازظهر شيرين زمستان


يك بعدازظهر شيرين زمستان، شيرين
براي اين كه نور تنها چيزي بود
كه تغيير نمييافت، نه سپيدهدم بود نه غروب، ناپديد شدند افكارم مثل پروانههاي
بسياري كه ناپديد شدند، پروانههاي كه
در باغهاي سرشار از گل سرخ
زندگي ميكنند آنجا، خارج از دنيا.

مثل پروانههاي بينوا هستند، مثل آن
بيشمار پروانههاي ساده بهار
كه بر روي كرتها پرواز ميكنند زرد و سفيد،
سبك و زيبا رفتند،
چشمان متفكرم را دنبال ميكردند،
هرچه بيشتر اوج ميگرفتند بدون خستگي.

تمام شكلها همزمان پروانه
ميشدند، در اطراف من
ديگر هيچ چيز متوقف نبود، نور مرتعش
دگر دنيايي لبريز كرده بود وادي را
كه من از آن ميگريختم، و فرشتهاي
با صداي جاودانياش آواز ميخواند
و مرا به درگاه تو ميبرد خدا.

Rainy eye
05-09-2010, 12:39
ایستاده روی پلکهام،
و گیسوانش،
درون موهام
شکل دستهای مرا دارد،
رنگ چشمهای مرا...
در تاریکی من محو می شود،
مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان.
چشمانی دارد همیشه گشوده،
که آرام از من ربوده...
رویاهایش ،
با فوج فوج روشنایی،
ذوب می کنند
خورشیدها را
و مرا وامی دارند به خندیدن،
گریستن،
خندیدن
و حرف زدن،
بی آنکه چیزی برای بیان باشد.

پل الوار

knight 07
05-09-2010, 14:55
فیلیپ گولو

به من بگو

آن صبح آنجا، پشت پنجره ای ها را بستیم
پلک های بسته – کلید دور انداخته
رشته ی بریده – چشم های خاموش
سایه همه چیز را می داند اما هیچ نمی گوید …

زندگی بی اینکه دیپلم بدهد می آموزد
فردا فقط فردا وجود دارد

مرگ حقایق وعده های بی پایان را آشکار می کند
هیچ چیز ارزشی ندارد جز تمایل
برای رها کردن خود از زمان های شمرده شده

بی وقفه به من بگو
که من آزادم از دوست داشتنت

شاهزاده خانوم
15-09-2010, 21:57
باید با زنان زیادی خوابیده باشی
با زنان زیبا
وچند تا شعر عاشقانه ی خوب نوشته باشی
نگران سن و سالت
واستعدادهای تازه از راه رسیده نباش
فقط خیلی آبجو بنوش
بیشتر و بیشتر
و حداقل هفته ای یکبار به پیست اتوموبیلرانی برو
و سعی کن برنده شوی
یادگرفتن رمز و راز بردن سخت است
هر بی سروپایی می تواند بازنده ی خوبی باشد
موسیقی برامز را فراموش نکن
باخ و آبجو را هم همینطور
زیاد تمرین نکن
تا لنگ ظهر بخواب
از کارت اعباری استفاده نکن
پول هیچ چیز را سر موقع نپرداز
یادت باشد توی این دنیا کون هیچکس
بیشتر از 50 دلار ارزش ندارد( در سال 1977)
و اگر می توانی عاشق باش
در درجه اول عاشق خودت
اما اگر همیشه شکست را حتمی می دانی
جدا از اینکه دلیل شکست
قابل قبول به نظر برسد یا نه
مزه ی مرگ لزوما چیز بدی نیست
از کلیساها ‘ بارها و موزه ها بیرون بمان
و مثل عنکبوت صبور باش
زمان اندوه آدمهاست
به اضافه ی تبعید ‘ شکست ، خیانت
همه ی این تفاله ها
آبجو بنوش
آبجو خون مستمر است
عاشقی مداوم
ماشین تحریر بزرگی بخر
و با ریتم گامهایی که کنار پنجره ات بالا و پایین می رود
خردش کن
انگار که در رینگ بوکس و در سنگین وزن مبارزه می کنی
و سگ های قدیمی را به یاد بیاور
که به خوبی جنگیدند:همینگوی ، سلین،داستایوسکی،هامسون
اگر فکر می کنی که آنها مثل تو
در اتاق های کوچک
دیوانه نمی شدند
بدون زنان
بدون غذا
بدون امید
پس آماده نیستی
آبجوی بیشتری بنوش
وقت هست
اگر هم نبود
باز هم خوب است

چارلز بوکفسکی

Ali_Moradi
26-09-2010, 02:27
سوال




ماه در آسمان

گنجشک بر درخت

پاهای کوچک کودک

در کفش های نو

فرض کن

هر چیز این دنیا

درست سر جای خودش باشد

زبان من

زیردندانهای تو چه می کند...؟



- شکریه عرفانی -

saAaniIi
10-10-2010, 18:58
عشق دشمنی ها با من بکرد
و بران معترفم
که دلم می نالد و می خواند

یو هان ولفگانگ فن گوته

ilta
14-10-2010, 20:58
به این خوشم که شما گرفتارِ من نیستید
به این خوشم که من گرفتارِ شمانیستم
به سختیِ این کره­‌ی خاکی
که هرگز زیر پاهای ما را خالی نمی‌کند
به این خوشم که می‌توان مسخره بود
گستاخی کرد و کلام را به بازی نگرفت
و سرخ نشد از موجِ کُشنده
هنگامی که آستین‌­هامان آهسته به هم ساییدهمی‌­شوند

و به این خوشم که شما در حضور من
به‌­راحتی دیگری را در آغوش می­‌کشید
و از این که شما را نمی‌­بوسم
آتشِ سوزان جهنم برایم آرزو نمی‌­کنید

خوشم که نام لطیف مرا، ای نازنین من
شبانه‌­روز به­‌بیهودگی یاد نمی‌­کنید

خوشم که در سکوت سرد کلیسا، ایآوازه‌­خوانان
برای ما سرود ستایش سر نمی­‌دهید

سپاس قلبی من از آن شما باد
شما که خود نمی‌­دانید
چه عاشقانه مرا دوست می­‌دارید

و سپاس برای آرامشِ شب­‌هایم
برای کم­‌یابیِ ملاقات‌­های تنگِ غروب
برای فقدانِ گردش­‌هامان زیرِ نورِماه
برای بی‌­حضوریِ خورشیدِ بالای سرمان

برای این‌که، افسوس! شما گرفتارِ من نیستید
برای این‌که، افسوس! من گرفتار شمانیستم.


از : مارینا تسوتایوا

ilta
15-10-2010, 09:06
آخرین حیرت زمانی ست
که دیگر پی می بری
چیزی تو را به حیرت وا نمی دارد...

ریچارد براوتیگان

ilta
15-10-2010, 09:10
با آن کس که دوست می داریم،
ازسخن گفتن بازمانده ایم ...
اما این سکوت نیست !
رُنه شار

zhoovaan
16-10-2010, 22:56
اشعاری از غادةالسّمان شاعر سوری


ای یار
كه در گریبانت
دوكبوتر توآمان بی تابند
و قلب پاك تو
با لرزش خوش كبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است
لبانت به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستت
مرد را مرد می كند
ومن
ایستاده ام
و به نیمه ی كهكشان می نگرم
كه درآنسویش
تو
عشق تقدیر می كنی
و من
كامل می شوم
ای زن زن !

ترجمه عبدالحسین فرزاد


---------- Post added at 10:56 PM ---------- Previous post was at 10:55 PM ----------


دو چشم فرنگی


جهان پیشینم را انکار می‌کنم،
جهان تازه‌ام را دوست نمی‌دارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟

zhoovaan
16-10-2010, 23:08
North

Where icicles hung the blossoms swing
but in my heart there is no spring
You were my spring my summer too
It's always winter without you
the flocks head north and the lilacs bloom
At night they scent my moonlit room
You were my spring my summer too
I'm going north to look for you
Like a widblown bird my heart goes forth,
sent by the spring to the shinig north
you are my spring , my summer too,
and I won't rest till find you

شمال
جایی که یخ پاره ها آویزانند و شکوفه ها می رقصند
ولی در قلب من بهاری نیست
تو بهار من بودی ، تابستان من هم
بی تو ، همیشه زمستان است
گله ها به سوی شمال می روند و یاس ها می شکفند
شب ها ،یاس ها اتاق روشن از مهتاب مرا عطر آگین می کنند
تو بهار من بودی ، تابستان من هم
من به شمال می روم و تا تو را جستجو کنم
مانند پرنده ای بر بال باد، قلب من پیش می رود
بهار، قلبم را به شمال درخشان فرستاد
تو بهار من هستی ، تابستان من هم
و من آرام نمی گیرم تا تو را بیابم




ترجمه فوق برگرفته از کتاب زیر می باشد:


اشعارجوآن بائز/ ترجمه م . آزاد/ مانی صالحی/ نشر آتیه/چاپ اول 1380
ساراشعر

zhoovaan
16-10-2010, 23:27
باچتر آبیت به خیابان که آمدی
حتماً بگو به ابر به باران که آمدی

نم نم بیا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خیس درختان که آمدی!

امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی

فواره های یخ زده یکباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که امدی

زیبایی رها شده در شعر های من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

...پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه ام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی


...گنجشگها ورود تو را جار می زنند
آه ای بهار گمشده ...ای آنکه آمدی!


فرهاد صفریان

weronika
17-10-2010, 14:54
سهمِ ما از شب تحملِ سهمِ ما از صبح
و نانوشتگانِِ ما در سعادت پر شدن از حقارت هاست
اين جا يک ستاره و آن جا يک ستاره است
-(برخي راهشان را گم مي کنند)-
اين جا غباري ست و اين جا غباري ست
روز – سپس

امیلی دیکنسون

zhoovaan
18-10-2010, 01:29
آنا ماریا ارتزه


نویسنده‌ و شاعره‌ ایتالیایی



خدا خواهش‌ می‌كنم‌ مرا ببر
خدا مرا به‌ دوردست‌
روی‌ بال‌های‌ فرشتگان‌ ببر
خواهش‌ می‌كنم:
جائی‌ كه‌ عشق‌ با مرگ‌ در جدال‌ نیست،
تا این‌ عشقِ پاك، تسلیم‌ نشود؛
جائی‌ كه‌ همیشه‌ گُل‌های‌ سرخ‌ شكفته‌ می‌شود،
مانند یاقوت‌هایی‌ كه‌ آنها را پوشانیده‌ باشد؛
جایی‌ كه‌ ماه‌ جرقه‌ زند و بگرید
برای‌ پیوستن‌ به‌ عاشقان.
می‌خواهم‌ به‌ آن‌
سرزمینِ دور بروم، جائی‌ كه‌ پسرانِ نوجوان‌
در حال‌ دویدن، برای‌ عشق‌ رنج‌ می‌كشند؛
جایی‌ كه‌ دخترانِ نوجوان‌
در عصرهایی‌ كه‌ جشن‌ است‌
میان‌ پنجره‌های‌ پُر از گُل‌ نشسته‌اند
و پنهانی‌ می‌گریند، با اندوهی‌ آسمانی‌



Prego il Signore che mi Porti
Prego il Signore che Mi porti
sulle ali degli Angeli Iontano:
di rubini. floriscono sempre. com coperti candido, dove gli oleandri Morte, e non soccombe, il dove l'Amore non lotta con la
dove la luna scintilla e piange
amanti. per essere all unisono con gli
In quel paese lontano
fanciulli io voglio andare, dove i
d'amore, correndo, gia soffrono
dove le fanciulle sedute
alizai fioriti davan
piangono nelle sere di Festa gia
iazdivina. furtivamente, con mesti


فصل‌ها گذشتند
فصل‌ها تقریباً
رقصان‌ گذشتند، صد بار.
گلبرگ‌های‌ سرخ‌ پژمرده،
و چند برگِ سردِ نقره‌ای‌ دارم:
شاید فصل‌ها باز نخواهند گشت.
من‌ چقدر گریه‌ كردم، بعد چقدر خندیدم‌
در آن‌ رقصِ شادی؛ اما بعد،
خسته، گفتم: رهایم‌ كنید. و اینك‌
آن‌ها دیگر نیستند.
زمستان‌ نیست‌ نه‌ حتی‌ تابستان،
نه‌ پائیز و نه‌ بهار
(بدرود، دانه‌های‌ برف،
بدرود، نوازش‌های‌ آپریل،
دریاهای‌ آبی، جنگل‌های‌ طلائی)
و نه‌ صبح‌ است‌ و نه‌ عصر
اما اگر من‌ با انگشت‌ سنگی‌ را لمس‌ كنم‌
باز هم‌ آفتابِ ولرم‌ را روی‌ آن‌
سنگِ بیچاره‌ حس‌ می‌كنم،
و فكر می‌كنم‌ كه‌ زندگی‌ من‌
خواهر آن‌ است. یك‌ ستاره‌
می‌آید، و به‌ من‌ سلام‌ نمی‌كند.
دیگر هیچ‌ كس‌ مرا نمی‌شناسد.




Le Stagioni Sono Passate
a, cento volte.zquasi in dan
Ho dei Poveri Petali di rosa, ho qualche Fredda foglia argentata:
non so se torneranno piu.
a'ma poi, stanca:lasciatemi, dissi.zEd ora Io quanto piansi, quanto poi risi dentro quell'ilare dan
esse non ci sono piu.
zurri, boschi dorati) Non e inverno ne estate, ne autunno ne qrimavera (addio, falde di neve, addio, carezzezd'aprile mari a
enon e mattina ne sera.
Ma s io tocco un sasso col dito
ancora sento tiepido il sole,su quel povero sasso.
e penso che la mia vita gli e sorella.
Una stella Viene, e non mi saluta.
Nessuno mi conosce piu



ترجمه: كامبیز تشیعی

منبع : سوره مهر

Ali_Moradi
05-11-2010, 00:41
... پلکم را می فشارم روی رویایت -

که نیستی -

و فکر می کنم گنجشک ها از تو خبر دارند -

و ساعت ها کنار این خوابگاه لعنتی درخت می شوم. -

شب ها که بیداری می نشنید کنارم -

نه شعرهای فاضل، فضل و کرامتی دارد -

نه دعای عصرهای مادر -

کلید می اندازم و کلمات را ده درجه می چرخانم: -

این واژه ها باید بلد باشند وقتی من -

می خواهم چیزی عاشقانه بنویسم، از رگ هایم بالا بخزند -

روی نازکی شیشه -

بوی پیراهنت جالی بسته - ... -

خودم را جمع می کنم از حاشیه ی این خیابان ها، سطرها -

از مترو، تاکسی، کلیسا -

و اقتصاد سیاسی عصر گندم و تفنگ -

همه چیز برای دلتنگی کافی است -

فقط باید مرد باشم، مرد


درخت می شوم روبروی کتابخانه -

خبرت را گنجشک ها -

روی انگشتم نوک می زنند -

و من هی تعداد بوسه هایت را می شمرم که قرضدارم!



- عاصف حسینی -

Ali_Moradi
05-11-2010, 23:51
اينجا

رويای درختان بيتابيست

و خواب زلال چشمه ساران بی آبی

هوا را جيره بندی ميکنند...



- لیلا صراحت -

Ali_Moradi
10-11-2010, 09:56
چادر

سیه چادر مرا پنهان ندارد
نمای رو مرا عریان ندارد

چو خورشیدم ز پشت پرده تابم
سیاهی ها نمیگردد نقابم

نمیسازد مرا در پرده پنهان
اگر عابد نباشد سست ایمان

تو کز شهر طریقت ها بیائی
بموی من چرا ره گم نمائی؟

نخواهم ناصح وارونه کارم
که پای ضعف تو من سر گذارم

کی انصافی درین حکمت ببینم
گنه از تو و من دوزخ نشینم!

بجای روی من ای مصلحت ساز!
بروی ضعف نفست چادر انداز...


- بهار سعید -

Pessimist
06-06-2011, 12:47
دریچه‌های زمستان

زمستان‏ ها نیز پر از دریچه‏ اند

این را وقتی می‏فهمیم

که تمام دریچه‏ ها باز می‏شوند.


زمین زیبا و دوست‏ ﺩاشتنی‏ست

دریچه‏ هایش را بسته که از زمستان بگریزد

نور از دوردست می‏آید و به اعماق تاریکش می‏تابد.


گریز از امنیت چنین نیرویی همیشه ساده نیست

که افول ناپذیر است.


اوژن گیوویک

Pessimist
08-06-2011, 13:21
اندوه در بهشت

در بهشت هم ساعت دلتنگی هست
ساعتی سخت
وقتی شک به ارواح حمله می‌برد
که چرا جهان را آفریدم؟ خدا در حیرت است
و می‌گوید: نمی‌دانم.

فرشتگان به تردید نگاهش می‌کنند
پرهایشان می‌افتد.
همه‌ی فرایض‌، بخشش، ابدیت و عشق
فرو می‌افتند
آن‌ها از جنس پرند.

یک پر دیگر
و کار بهشت تمام است.
خاموش،
بی صدای مزاحم
که از لحظه‌ی میان همه‌چیز و هیچ‌چیز سخنی بگوید.
و این یعنی،
اندوه خدا

--> کارلوس دروموند آندراده

حنّانه
16-06-2011, 23:48
حلقه ئی به گرد جهان


اگه همه دخترای عالم دست
تو دست همدیگه میذاشتن می تونستن
حلقه ئی دور دریا بزنن
اگه همه پسرای عالم ملاح بودن
می تونستن با کشتی هاشون پل
خوشگلی رو موجا بزنن
پس اگه همه مردم عالم دست به دست هم می دادن
، میتونستن حلقه ئی دور دنیا بزنن
---
پل فور

0MARI0
27-08-2011, 09:51
دلتنگی

چشم سبز
گذرگاهی به سوی
دریا
بهترین شبگرد
تند و زننده
--------------
فیلیپ گولو

a@s
07-09-2011, 08:41
به آرمان

هم سان تو، که را دوست می داشتم
ای سایه محبوب من؟
به خود کشیدمت
درخودکشیدمت
وازآن دم، به تقریب
خودسایه ای گشتم، هم خون تو.
هم از آن رو
که چشمم پندشنو نیست
عادت کرده ام
ازخود بی خود به اشیا بنگرم.
توبرای او همواره
آن «جُز منِ» جاودانی بوده ای
آه، این چشم، طاقتم را طاق می کند.

اکنون میان دو هیچ
نیچه

b@ran
15-06-2012, 13:01
دیوانگی یعنی چه

(بیابان می‌پرسد از دیوانه‌)
دیوانه دریاست
(دیوانگی به حرف می‌آید).


چه سرزمینی‌ست عقل
ویران
دیوانگی دل‌کندن است و
سفری ناگهان.

دیوانگی
همه‌چیز را دیدن‌ و
نماندن و
بدرودگفتن.


آدونیس ( ترجمه ی محسن آزرم )

Ahmad
30-09-2012, 00:35
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Blaise Cendrars ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


نامه

به من گفته بودی
اگر برایت نامه نوشتم
با ماشین تحریر تایپش نکنم
حتما با دست خودم بنویسم
حتی اگر یک جمله باشد
یک کلمه باشد
اصلا هیچی نباشد
نه نه
باید یک چیزی تویش نوشت
بله بله
اما ماشین تحریر رمینگتون من خیلی قشنگ است
من واقعا دوستش دارم
کارهایم با آن خوب پیش می رود
می بینی
طرز نوشتن من
طرز شعر گفتن من
چقدر سریعتر
چقدر تمیزتر شده
انگار که همه‌ی شعر را یک ماشین تحریر گفته باشد
خودش نه من
چون من
از تایپ کردن
فقط گذاشتن فاصله های خالی بین کلمات را بلد هستم
برای همین صفحه های من همیشه خالی اند
اما هنوز هم برای اینکه تو راضی باشی
دو سه کلمه ای با جوهر برایت می نویسم
با دست خودم هم می نویسم
و بعد شیشه جوهر را بر می گردانم رویشان
این طوری
تو دیگر نمی توانی بفهمی
که چه نوشته بودم


شعری از بلیز سندرار
ترجمه محمد حسینی مقدم




منبع ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

Ahmad
09-10-2012, 22:57
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

می‌گوید از مردن نمی‌ترسد از عاشق‌شدن نمی‌ترسد
می‌گوید از مُردنِ عشق نمی‌ترسد
می‌گوید عشقْ مردن است ترسیدن است
می‌گوید مُردن ترسیدن است عاشق‌شدن است
می‌گوید سر درنمی‌آورد از چیزی.

از ماه و خورشید و ستاره هم که بگویم
از چیزهایی گفته‌ام که با چشم‌های خودم دیده‌ام
امّا دنبالِ چه می‌گردم وقتی از همه‌چیز می‌گویم؟
دنبالِ سکوتی ممتد شاید
پس از همه‌چیز می‌گویم.

امّا سکوتْ ایمان است
پس می‌نویسم از سکوت
می‌نویسم که تنهایم
می‌نویسم که می‌نویسم
تنها نیستم ولی
یکی هم این‌جا هست که دارد می‌لرزد.




ماریا لائینا ( Μαρία Λαϊνά) متولّدِ سالِ 1947 در پاترای یونان. فیلم‌نامه‌نویس است، مترجمِ داستان‌های کاترین منسفیلد به یونانی‌ست و مهم‌تر از این‌ها شاعر است و برنده‌ی چند جایزه‌ی شعر؛ از جمله جایزه‌ی کنستانتین کاوافی. شعرهایش به بیش‌ترِ زبان‌های اروپایی ترجمه شده‌اند.



عکس تزئینی است و از فیلم تاوان ساخته ی جو رایت


محسن آزرم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

m_kh111
26-11-2012, 21:11
فرسودگی

لباسهایمان فرسوده اند
کفشهایمان پاره و
حرفهایمان تکراری ...
به چشم های هم نگاه می کنیم
غذای سرد را می بلعیم
و گاه کلمه ای در هوا می لرزد
مثل پرهایِ پرنده ای
که سرش را بریده اند

لولیتا لیه شاناکو - محسن عمادی

V E S T A
11-03-2013, 14:54
بگــــــــــذار

همان‏گونه كه عشـــــــــــق تـــو شكل‏ مى‏گيرد

اين جهان را احساس‏ كنم

و آن‏گاه عشــــــــق من آن را يارى خواهد كرد.


رابیندرانات تاگور(هندوستان)

شاهزاده خانوم
13-03-2013, 17:05
سخت بود
فراموش کردن کسی
که با او
همه چیز و همه کس را
فراموش می‌کردم!

ایلهان برک

V E S T A
15-03-2013, 14:19
افسون



زیبا هستم ای مردم!

همچون رویایی به سختی سنگ،

و سینه‌ام، جایی‌ست

که هرکس در نوبت خویش زخم می‌خورد،

تا عشقی را در جان شاعر بدمد

گنگ و ابدی،

مثل ذات.

من بر مسند لاجوردی آسمان می‌نشینم

همچون افسانه‌ای که در ادراک نمی‌گنجد

من قلبی از برف را به سپیدی قوها پیوند می‌زنم؛

بیزارم از تحرکی که خطوط را جابجا می‌کند،

هرگز نمی‌گریم و هرگز نمی‌خندم.

شاعران دربرابر منش‌های والایم

که گویی از مفتخرترین یادبودها وام گرفته‌ام،

روزگارشان را به ریاضت تحصیل گذراندند؛

در عوض،

من برای افسون کردن این عاشقان سربراه

در آینه‌های زلالی که همه چیز را زیباتر نشان می‌دهند

چشمانم را دارم

چشمان درشتم را،

با درخشش جاوید!



شارل بودلر

V E S T A
18-03-2013, 02:29
ايكاش مرا فرشي بود

تارش از تور سيمين

و پودش از نور زرين

و بافته در فردوس برين

در خور قدمهاي آن يار نازنين

اما من مردي هستم حقير

و از مال دنيا فقير

و در چشم اهل دنيا

سزاوار تحقير

بيانم در خور ستايش تو نيست

كه مردي الكنم

مرا فرشي نيست

تا در راهت بيافكنم

مرا تنها يك روياست

و آن را در پايت مي افكنم

گامهايت را بر رويايم بگذار

اما پايت را سخت بر آن مفشار

زيرا آنچه زير پاي توست

روياي من است


"ويليام ييتس "

V E S T A
25-03-2013, 17:25
بس قدرتمندم

هيچ ندارم كسي از من بستاند

هيچ ندارم پنهان كنم در سكوت

يا سراپا چشم باشم از بيم ربوده شدن

مي توانم بي پروا بايستم

رو در روي همه بادهاي جهان

رو در روي تندبادها !

تازيانه هاي خود را بر من فرود آريد!

چه دارم به يغما بريد؟

هيچ براي خود نمي برم

كه در هم شكنيدم

هيچ براي خود نمي خواهم

كه به زانويم درآوريد

هيچ نيندوخته ام در كاسه تهي دستانم

كه به زنجيرم كشيد


آزادم اكنون

با بال ها و روياهايي رها

بس توانا براي درآغوش گرفتن همه چيز

و تو اي دنيا

هر چه بيشتر از من مي ستاني

بيشتر در چنگ مني

و چون از خود دست شويم

بيشتر از هر زمان ديگر

متعلق به مني


"بلاگا ديميتروا"

V E S T A
26-03-2013, 21:11
«خداحافظی» از «روز آوسلِندر»




کدام تکه‌ی جهان

ما را جدا کرد

کدام تکه‌ی جهان

ما را تنها برای چند روز

دوباره به هم می‌رساند

تا خطوط تازه‌ی شعر را آواز بخوانیم

تا دوباره پرواز را بیاموزیم

تا گذشته‌ی فراموش‌کار را

به یاد آوریم

تا دوباره همدیگر را

بدرود بگوییم

شاهزاده خانوم
18-04-2013, 13:48
می‌خواهم از عشق بگویم
امّا کسی به عشق اعتقاد ندارد.
در حیاطِ شب ایستاده‌ام
روبروی در
... و در چشم‌های‌تان خیره‌ مانده‌ام
با این‌ همه چراغ که روشن مانده‌اند
با این‌ همه پرچم که افراشته مانده‌اند.

امّا مرا نمی‌بینید
انگار کشتی‌ای در بندری از بندرهای شوروی‌ام.

باید همه‌ی این چراغ‌ها را خاموش کنم
باید همه‌ی این پرچم‌ها را تا کنم
بعد با هم چراغ‌ها را روشن می‌کنیم
با هم پرچم‌ها را برافراشته می‌کنیم.

این دشمنی نباید ادامه پیدا کند
دستم را بگیر...!


یانیس ریتسوس

V E S T A
26-04-2013, 14:50
اگر در حال غرق شدن بودی، برای نجات تو می آمدم،

در پتویم می پیچیدم ات و چای داغی برایت می ریختم

اگر داروغه بودم ، دستگیرت می کردم

و ترا در سلولی به غل و زنجیر می کشیدم

اگر پرنده بودی، صدایت را ضبط می کردم

تا تمام شب به چهچه ی بلند تو گوش کنم

اگر گروهبان بودم تو سربازم می شدی،

و جوان، مطمئن ام که مشق نظامی را دوست می داشتی

اگر چینی بودی، زبان ها را می آموختم،

عودهای زیادی روشن می کردم، لباس های مسخره می پوشیدم

اگر آینه بودی، خانم ها را حمله ور می کردم

ماتیک سرخم را به تو می دادم و بینی ات را پودر می زدم

اگر عاشق آتشفشان بودی، گدازه می شدم

بی امان از سرچشمه ی پنهانم سرریز می شدم

اگر همسرم بودی، معشوقه ات می شدم

چرا که کلیسا سخت مخالف طلاق است




اثری از‫:‬ جوزف برادسکی, مودب میرعلایی

Mehran
27-04-2013, 02:15
گــــره زدم به خیــــ ــــالت حقــــیقت خــود را / تویی به موی من آشفته من به بوی تو مست




و پـا به پای تو آمـد و پـا به پات نشست
دلم اگرچه گرفت و دلم اگرچه شکست

به رسم خاطره هامان همیـشه چشم به چشم
همیشه شانه به شانه همیشه دست به دست

گــــره زدم به خیــــ ــــالت حقــــیقت خــود را
تویی به موی من آشفته من به بوی تو مست

منم شبیه حضوری که هست اما نیست
تـویی شبیه خیالی که نیست اما هست

چه روزهــای سیـــ ـــاهی که بی تو سهم دلم
سکوت بود و سکوت و شکست بود و شکست

و پـــرسه هــ ــای شبــانه کنــــار دلتنگی
رسیده بی تو جهانم به کوچه ای بن بست




تکتم حسینی



با تشکر مهران...

V E S T A
28-04-2013, 14:59
عطــر تــو بر مــن

روزهای بسیـــار،

و روزهای بسیـــار

خودم را دوســت می‌دارم



اثری از‫:‬ ئه‌وا کیلپی
محسن عمادی

V E S T A
15-05-2013, 16:08
اثری از‫:‬ قونار اکلوف, محسن عمادی





شراب نگاهت




چشمـــانت شعــله‌ورنـد

از شـــرابی سرخ

چگــونه بنـــشانم این شعـــله‌هــا را؟

تنــها با نوشیــدن از هر دو چشـــم

به بوســـه

یکی پــس از دیــگری

آن‌گاه دوبـــاره آن‌ها را پـــر می‌کنی

از شـــراب زرد

که بیـــش از همه دوســـت می‌دارم

V E S T A
30-05-2013, 16:27
می گوید

اثری از‫:‬ آلخاندرا پیزارنیک, محسن عمادی


می‌گویــد چیـــزی نمی‌دانـــد از هـــراسِ مـــرگِ عشـــق

می‌گویـــد هراســی نـــدارد از مـــرگِ عشــــق

می‌گویـــد عشــق مـــرده‌است هـــراس‌است

می‌گوید مـــرگ هـــراس‌است عشـــق‌است

می‌گویـــد نمی‌دانـــد

V E S T A
04-06-2013, 20:58
دو تایی

اثری از‫:‬ سوفیا دِه میو برینر, کامیار محسنین




جفــتِ اسب‌هایــم را رانــدم

مــن راه را انتخـــاب نکردم، اسب‌هـــایم کردنــد

و در سرزمیــنِ التــهاب و هــراس

هر آنــچه رشتــه بودم، پنــبه شــده بــود

raha bash
12-08-2013, 15:23
باش در نان هر روزه تنهایی‌ام
شریک من باش
دیوارهای غیاب را
با حضور خود پر کن
پنجره‌های ناموجود را
زراندود کن
در باش
بالای تمام درها
دری که بشود چارطاق
باز گذاشت




هالينا پوشوياتوسکا (۱۹۳۵-۱۹۶۷)

raha bash
25-08-2013, 19:34
حتی پرندگان همکمک می‌کنند به همدیگر
بیا نزدیک
نزدیکتر
کمکم کن ببوسمت ...

تس گالاگر

Ahmad
02-09-2013, 23:40
حقیقت در سه کلمه

دوستم داشتی تو
با فریب حقیقت و حقیقت دروغ
دوستم داشتی تو
فرا تر از فاصله ها
دور تر از مرز ها،
دوستم داشتی تا آن سوی زمان،
-به شهادت دست راستت که سوگند می خورد-
دیگر دوستم نداری.
این است حقیقت
در سه کلمه.


" مارینا تسوه تایوا" شاعر روسی






با تشکر از Mahdi Hero ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

raha bash
04-09-2013, 22:05
وارد آسانسور شديم هردو تنها
به هم نگاه کرديم و اين همه چيز بود
دو زندگی
يک دقيقه
سرشاری سعادت
طبقه‌ی پنجم او بيرون رفت
و من به بالارفتن ادامه دادم
می‌دانستم که ديگر او را نخواهم ديد
که ديداری بود يک‌بار و برای هميشه
که به دنبالش اگر می‌رفتم مردی مرده‌ بودم در ردپاهای او
و به سوی من اگر برمی‌گشت
تنها در جهان ديگر ممکن بود.


ولادیمیر هولان

iman0007
04-09-2013, 22:51
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



در مه

شگفت است، پرسه زدن در مه!
هرسنگی و هر بوته ای تنهاست،
هیچ درختی، درخت دیگر را نمی بیند،همه تنهایند.

زندگی برایم پر فروغ بود
آن گاه که جهانم پر از یاران بود؛
اکنون دگر مه فرو افتاده است،
دیگر هیچ چیز به دیده در نیاید.

براستی خردمند نیست،
آن که تاریکی را نشناسد
تاریکی ای که پیوسته و آهسته
او را از همگان جدا می سازد.

شگفت است، پرسه زدن در مه!
زندگی انزوایی ست.
هیچ کس، هیچ کس را نمی شناسد،
همه تنهایند.

هرمان هسه

b@ran
11-09-2013, 11:29
غم های بنفشه

میلیون ها انسانی که رنج می برند
مرگ پروانه
غم های بنفشه
یا بادبانی را که زیر نور ماه سبز در شبی تابستانی تکان می خورد
یا عاشقانه های مجنون را در رویا
بخواب نمی بینند
میلیون ها انسانی که رنج می برند
برهنه می شوند
تکه پاره می شوند
میلیون ها انسانی که زورق خواب دیدگان را می سازند
میلیون ها انسانی که دستمال عاشقان را می سازند
میلیون ها انسانی که می گریند
آواز می خوانند
و در چهار گوشه جهان، در کارخانه یا کان
درد می کشند
از وحشت مرگ محتوم
قرص خورشید را به نیش می کشند
از اعماق قلب خویش می خندند
می خندند
عاشق می شوند
اما نه چونان عاشق شدن مجنون در خواب
زیر نور ماه سبز، در شبی تابستانی

میلیون ها انسانی که می گریند
آواز می خوانند
و درد می کشند
در زیر آفتاب شب
لقمه ای نان را به خواب می بینند.


شعر از عبدالوهاب البیاتی
ترجمه عدنان غریفی

HoseinKing
01-10-2013, 16:08
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


دریاچه سیاه، قایق سیاه، دو آدم سیاه که گویی آدمکهایی کاغذی اند
درختان سیاهی که از اینجا

آبمی نوشند به کجا چنین شتابانند؟

آیا مگرنه که باید بپوشاند سایه ها شان تمام وسعت کانادا را؟
از نیلوفران آبی قطره وار ، پرتو نوری فرو می چکد
برگها نمی خواهند ما هیچ عجله ای داشته باشیم
آنها گردند و صاف ، پر از پند و اندرز های سیاه
آبهابسان جهانی سرد از تکانه ی پارو می لرزد

روح سیاهی ها در ما و ماهی هاست
خود مانعی برای رفتن است وقتی دست پریده رنگ شاخه ای به علامت وداع بالا می آید
ستاره‌ها باز می شوند میان زنبق ها
آیا زنان پری پیکر دریا تو را با سکوتشان چشم بندی وافسون نمی کنند؟
این است سکوت ارواح مبهوت متحیر

شعری از: سیلویا پلات

raha bash
28-10-2013, 19:20
از دورها ،

دورها می آیی
و فقط یک چیز ؛
یک چیز کوچک ،
در زندگی من جابجا می شود
این که دیگر
" بدون تو "
در هیچ کجا نیستم !


آنتوان دوسنت اگزوپری

kindgirl
29-10-2013, 23:27
ای عشق!
بی آنکه ببینمت
بی آنکه نگاهت را بشناسم
بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم.


شاید تو را دیده ام پیش از این
در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی
شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت.


دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم
و ناگهان تو با من- تنها
در تنگ من
در آنجا بودی.


لمست کردم
بر تو دست کشیدم
و در قلمرو تو زیستم
چون آذرخشی بر یکی شعله
که آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من!


.:. پابلو نرودا .:.

Atghia
08-11-2013, 23:31
دلم به حال پروانه ها می سوزد
وقتی چراغ را خاموش می کنم

و به حال خفاش ها
وقتی چراغ را روشن می کنم ...

نمی شود قدمی برداشت
بدون آن که کسی برنجد؟


مارین سورسکو

HoseinKing
09-11-2013, 23:17
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


در باغچه‌ام گل‌های رنگ‌به‌رنگ
با عطرهای دلپذیر
كه حس خوشبختی به من می‌دهند
رُز زیرك
میخك مجلل
بنفشه فروتن
و یاسمن لطیف
گل‌های زیبا
و هزار پروانه
جشن گرفته‌اند امروز
باغچۀ زیبای من

اسپِرانزا مارتینِس

HoseinKing
16-11-2013, 23:20
آنکه نــــان با غــم و انـــــدوه نـــــخورد

یا که بی‌گریه شبی را به ‌سحرگاه نـبرد

نَـــبـرَد پی به ‌تـــوانمندی اوج ملــکوت

نکند فهم از آن نــظم بــــلنـــد جبروتـــ


یوهان ولفگانگ گوته

m_kh111
17-11-2013, 00:07
زندگي‌هايي هست به عمر يک دم:
تولدشان.

و زندگي‌هايي به عمر دو دم:
تولدشان و مرگشان.

زندگي‌هايي ديگر هم که سه دم عمر مي‌کنند:
تولدشان، مرگشان و يک گل.

روبرتو خوارروز / محسن عمادي

Atghia
20-11-2013, 20:45
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


تو بـر می گــَــردی...!
همـــه چیـــز از نبـودن ِ تو حـکایت می کنـــد،
بـه جُـــز دِلَــــــــــم،
کـه همچــون دانـه ای در تاریکــی ِ خــــاک،
در انتــــظار ِ بهــــــــــــار می تَپَــد!



"آنتـوان دو سِنـت اگـــــزوپــری"

HoseinKing
13-12-2013, 22:03
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

سالهای سال بعد، یك روز با آه و حسرت به خودم می گویم :

دوراه در جــنگلــی از هــم جــدا مــی شــــدنـــد ومـــن -

آن راهی را در پیش گرفتم كه كمتر كسی از آن رفته بود

وهــمه ی تــفاوت در همــین است

رابرت فراسـت

silver65
24-12-2013, 23:49
گـاهـی بـرای او

چـیـزهـایـی مـی نـویـسـی
بـعـد پـاک مـی کـنـی . .

پـاک مـی کـنـی . . .
او هـیـچ یـک از حـرف هـای تـو را
نـمی خـوانـد
امـا تـو
تـمـام حـرف هـایـت را گـفـتـه ای . . .
مورات هان مونگان

hojat.n
10-01-2014, 22:45
خش خش برگ های پاییزی زیر قدم هایم می گویند
بگذار تا فرو افتی.آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت...
مارگوت بیکل

Demon King
12-01-2014, 18:35
سکوت سر شار از ناگفته هاست!


دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه مي خواند


روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد


وهر دانه برفي


به اشكي نريخته مي ماند .


سكوت سرشار از سخنان ناگفته است .


از حركات ناكرده، اعتراف به عشق هاي نهان


وشگفتي هاي بر زبان نيامده


در اين سكوت حقيقت ما نهفته است


حقيقت تو و من .




" مارگوت بیگل "

Sanomas
16-03-2014, 12:28
من اعتراض دارم به حق حیات دراین سرزمین
زیرا که بادبه هرسو می وزد
زیرا که دریا موج هایش آرام است
دراین سرزمین گلهایش کاغذی وبی عطربهارند
دراین سرزمین خدایش دردست پادشاه تنهایی ست
که تنها زنانش را سرشماری می کند
وتنها بوسه هایش را حسابداری می کند
من شدیدا اعتراض دارم به زیستن اینجا
مردمش سردرلاک خویش برده اند
سیاه چال و زندان را خانه خودمی دانند
با زندان بانهای شهر وصلت کرده اند
حجله هایشان پر ازشحنه های خوش پوش است
من اینجادلیلی برای زندگی ندارم
زیرا اسبی وجود ندارد
شمشیری ساخته نشده است
لشکری برای آزادی یافت نمی شود
همه مرده اند
وپادشاه بر مرده های شهر حکومت می کند
با خدایی که دردست دارد….


اثری از‫:‬ بابک شاکر, ممدوح عدوان


پ.ن: شاعر "ممدوح عدوان" و مترجم "بابك شاكر" می‌باشند...


منبع:


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

Atghia
31-03-2014, 14:04
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

برای عاشق شدن
نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت ،
برای عاشق شدن باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت !


میلان کوندرا

b@ran
01-07-2014, 17:10
اشتباه کرد کبوتر
همیشه اشتباه میکرد برای رفتن به شمالی که جنوب بود
گمان کرد که شاخه گندم آب بود
گمان کرد که دریا آسمان بود
شب روز بود
که ستارگان شبنم بودند
که گرما کولاک بود
که دامن ات پیراهن تو بود
که قلب ات خانه او بود
او بر کرانه ساحلی خوابید
و تو بر بلندای شاخساری

رافائل آلبرتی

silver65
11-09-2014, 00:46
می‌پرسی تنهایی؟

تنهایم

تنها

مثلِ هواپیمایی که گیج می‌زند آن بالا

وصل نمی‌شود تماسش با برجِ مراقبت

مثلِ هواپیمایی که آماده‌ی فرود است روی اقیانوس!

می‌‌پرسی تنهایی؟

تنهایم

تنها

مثلِ زنی که همه‌ی روز پشتِ فرمان است و

شهرهای کوچک را می‌بیند و

فکر‌ می‌کند بماند آن‌جا

زندگی کند آن‌جا

بمیرد آن‌جا

تنهایم

تنها

مثلِ کسی که از خانه بیرون می‌زند بی‌هوا

و سردیِ شهر نفسش را می‌بُرد

مثلِ کسی که بیدار می‌شود از خواب و

می‌بیند خانه خالی‌ست

مثلِ قایقی که به ساحل می‌رسد امّا

خبری از صاحبش نیست

مثلِ یخی که مانده گوشه‌ی قایق و

آب شده است زیرِ آفتاب

مثلِ قایقی که می‌داند عاقبتش سوختن در آتش است

می‌پرسی تنهایی؟

آدرین ریچ

silver65
03-10-2014, 01:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

غمگینم
چونان پیرزنی
که آخرین سربازی که از جنگ بر می گردد
پسرش نیست...
ولادیمیر مایاکوفسکی

Atghia
03-11-2014, 17:55
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


دوستت دارم


اما نمى‌توانى مرا در بند کنى


همچنان که آبشار نتوانست


همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند


و بند آب نتوانست


پس‏ مرا دوست بدار


آنچنان که هستم


و در به بند کشیدن روح و نگاه من


مکوش‏!


مرا بپذیر آنچنان که هستم


غاده السمان

m_kh111
24-01-2015, 02:09
پريروز جنگ بود
ديروز هم
و هنوز هميشه در اکنونِ من
که تنها از آن من نيست
پول گرد جهان پرسه مي‌زند
هزينه‌ي خود را از جنگ تامين مي‌کند
جنگ نمي‌تواند نامي از خويش ببرد
خود را دفاع مي‌نامد
شعر بيشه‌اي ست
تا خود را در آن پنهان کنم
وقتي سربازان با
تانک‌هاي زوزه کششان مي‌آيند

رمکو کامپرت
ترجمه: شهلا اسماعيل‌زاده

m_kh111
27-02-2015, 16:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



تنهايي

همه آن پيچ و تاب هاي بحث
کش دادن لحظه هاي با تو بودن
بهانه اي بود
تا اندکي ديرتر
کليد بر قفل خانه نهم
و سقوط کنم در آغوش سرد و سياه
تنهايي.

"فرانسيسکو ويلا تورو"

m_kh111
08-04-2015, 14:39
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

آموخته ام که مردم
حرف هاي شما را فراموش مي کنند
کارهاي شما را فراموش مي کنند
ولي احساسي را که در آنها ايجاد کرده ايد
هيچ وقت فراموش نمي کنند

" مايا آنجلو... بهنود فرازمند"

- Saman -
07-05-2015, 11:13
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]







1.





از خوشبختی الهام می‌گیرم

برای دختران

از جهیزیه حرف می‌زنم

برای زندانیان از عفو عمومی












2.





نگاه کردم به افق

پر از مه و دود بود

آتشی درونم شعله کشید

انگار در همین لحظه بود

که خیال من همراه با ابرها

به سویت پرواز کرد















3.




به رنگ صورتی

به رنگ آبی آسمان

رویاهایم در بال پرندگان

پرواز می‌کنند.










شعرها:

1. ملیح جودت (ترکیه)
2. سوران بوی جوسویف (قرقیزستان)
3. عثمان ترکان(قبرس)


مترجم: رسول یونان

- Saman -
14-05-2015, 11:24
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]





تو مثل چین دوری


مثل جان نزدیک

تو دختر قصه‌هایی

دیروز از چین می‌آمدی

امروز از لیسبن

از چهره‌ات


بوی دارچین می‌آید

از چشمت، بوی چین

یک روز از اینجا خواهی رفت ماریا

و من

در آیینه‌ها

در شهر

در دنیا تو را جستجو خواهم کرد

ماریا





شاعر: آصف حالت، ترکیه...

.. ترجمه رسول یونان

lieee
14-05-2015, 23:44
.عاشق زنی مشو که می‌خواند
که زیاد گوش می‌دهد
زنی که می‌نویسد
عاشق زنی مشو که فرهیخته است
افسونگر، وهم‌آگین، دیوانه
عاشق زنی مشو که می‌اندیشد
که می‌داند که داناست، که توانِ پرواز دارد
به زنی که خود را باور دارد
عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می‌خندد یا می‌گرید
که قادر است جسمش را به روح بدل کند
و از آن بیشتر عاشق شعر است
(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند)
و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد
و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد
زنی که از سیاست سر در می آورد
زنی که از بی عدالتی بیزار است
زنی که فارغ از ویژگی های صورت و پیکرش، زیباست
عاشق زنی مشو که پُر، مفرح، هشیار، نافرمان و جواب‌ده است
که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی
چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی
که با تو بماند یا نه
که عاشق تو باشد یا نه
از این‌گونه زن، بازگشت به عقب ممکن نیست
هرگز



مارتا ریورا گاریدو
شاعر معاصر جمهوری دومینیکن

silver65
15-06-2015, 00:25
پسرک ها شوخی شوخی
به قورباغه ها
سنگ می پرانند
و قورباغه ها
جدی جدی می میرند
دردناک است! نه؟

"اریش فرید"

V E S T A
11-08-2016, 11:55
چـه راه ها دوشـادوش آنکـس رفتـم
که اصـلا دوستـش نداشتــم،

و چـه بـارها دلـم هـوای آنکـس کـرد که دوستـش داشتـم..
حـالا ديگـر،

رازِ فراموشـکاری را از همـه ی فراموشـکاران بهتـر آموختـه ام؛
ديـگر به گذشتِ زمـان اعتنـايی نمی کنـم..

امـا آن بوسـه های نگرفتـه و نـداده،
آن نگاههـای نکـرده و نديـده را،

که به مـن بـاز خواهـد داد؟


" آنـا اخمـاتـووا "

donkeyoxte
02-01-2017, 00:56
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

با شجاعتی برای حرکت چشمانم
بسوی نوک درختانی خشک
من خدا را نمیبینم، اما نورش
شدیدن میدرخشد.

از همه ی آن چیزی هایی که میدانم
قلبم تنها این را میداند:
جوانم، زنده ام، تنهایم،
بدنم خودش را مصرف میکند.

اندکی در علفهای مرتفع استراحت کردم
در کناره رودخانه، زیر درختان لخت،
سپس تا زیر ابرها پیش رفتم
تا روزگار جوانی ام را سپری کنم.



"پیر پایولو پازولینی"