PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ادبیات و فلسفه ی ملل



saviss
03-02-2006, 00:15
میشه یه تاپیک ادبیات بزنیم؟
مثلا بهترین کتابی که خوندیم چی بوده؟

Marichka
03-02-2006, 01:56
سلام
براي شروع يكي از بهترين كتابايي كه من خوندم:
پرواز بر فراز ويوودينا
اسم نويسنده رو يادم نيست(ايراني بود). ولي واقعا با مهارت و زيبا نوشته شده بود.
موضوع:‌ جنگ يه سرباز ايراني (كه يك دست و يك چشم نداشت) در بوسني
كتاب ديگه:
انسان كامل
نويسنده ي اينم يادم نيست (خارجي بود)
موضوع:‌تلاش يه سرباز معلول جنگ جهاني دوم كه دو تا پاشو از ساق از دست داده بود براي خلباني هواپيما همينطور يادگيري رقص! :blink:
-----------------------
فعلا اين دو تاباشه (راستي موضوع هر دو شبيه هم شد نه؟ ;) )
ولي بازم هست مي ذارم. و نويسنده ي اينارو هم اگه پيدا كردم ميذارم.
موفق باشيد

saviss
03-02-2006, 08:24
سلام
براي شروع يكي از بهترين كتابايي كه من خوندم:
پرواز بر فراز ويوودينا
اسم نويسنده رو يادم نيست(ايراني بود). ولي واقعا با مهارت و زيبا نوشته شده بود.
موضوع:‌ جنگ يه سرباز ايراني (كه يك دست و يك چشم نداشت) در بوسني
كتاب ديگه:
انسان كامل
نويسنده ي اينم يادم نيست (خارجي بود)
موضوع:‌تلاش يه سرباز معلول جنگ جهاني دوم كه دو تا پاشو از ساق از دست داده بود براي خلباني هواپيما همينطور يادگيري رقص! :blink:
-----------------------
فعلا اين دو تاباشه (راستي موضوع هر دو شبيه هم شد نه؟ ;) )
ولي بازم هست مي ذارم. و نويسنده ي اينارو هم اگه پيدا كردم ميذارم.
موفق باشيد
اين كتاب دومي رو منم خوندم اسم كاملش هست (داستان يك انسان واقعي)خيلي باهاش حال كردم
كتاب قشنگي كه خوندم..........غير از هيدروليك وژئوفيزيك!!!!!!!! :puke: شوخي كردم ......يكيش سرخ وسياه اثر استاندال بود موضوعش رمان بود ولي دوتااز قشنگترين كتاب هايي كه خوندم (رنج وسرمستي (زندگينامه ميكل آنژ)واون يكي شورزندگي(زندگينامه ون گوگ))بودن بقيه رو هم هر وقت يادم اومد مينويسم ...فكرميكنم بهترباشه بقيه بچه هاهم اينجا كتابهاي خوبي رو كه ميخونن معرفي كنن كه بقيه هم بخونن حالا حتما هم نبايد كتاب داستان باشه مثلا كتاب علمي يا فني هم ميتونه كتاب خوبي براي خوندن باشه مثل آموزش فتوشاپ ازسري كتابهاي ناقوس(بعنوان مثال گفتم)

mahe ziba
03-02-2006, 21:21
اين كتاب دومي رو منم خوندم اسم كاملش هست (داستان يك انسان واقعي)خيلي باهاش حال كردم
كتاب قشنگي كه خوندم..........غير از هيدروليك وژئوفيزيك!!!!!!!! :puke: شوخي كردم ......يكيش سرخ وسياه اثر استاندال بود موضوعش رمان بود ولي دوتااز قشنگترين كتاب هايي كه خوندم (رنج وسرمستي (زندگينامه ميكل آنژ)واون يكي شورزندگي(زندگينامه ون گوگ))بودن بقيه رو هم هر وقت يادم اومد مينويسم ...فكرميكنم بهترباشه بقيه بچه هاهم اينجا كتابهاي خوبي رو كه ميخونن معرفي كنن كه بقيه هم بخونن حالا حتما هم نبايد كتاب داستان باشه مثلا كتاب علمي يا فني هم ميتونه كتاب خوبي براي خوندن باشه مثل آموزش فتوشاپ ازسري كتابهاي ناقوس(بعنوان مثال گفتم)



من از اغلب كتابهايي كه خوندم خوشم اومده چون معمولا قبل از اينكه يك كتاب رو بخونم اول خلاصه اي از اونو ميخونم و اگر ديدم مطلبش يا داستانش برام جالبه اونوقت تصميم ميگيرم كه بخونمش. شايد باورتون نشه ولي برام پيش اومده كه چند ساعتي رو تو كتابخونه با خوندن خلاصه كتابها قبل از انتخاب كتاب گذرونده باشم. اما خوب گاهي هم پيش اومده كه كتابي كه خوندم اونطور كه گمان ميكردم نبوده. وقتي ميخوام برم كتابخونه بايد روزي باشه كه وقت ازاد زيادي داشته باشم تا حسابي همه جا رو بگردم و خلاصه خيلي كتابها رو بخونم و متاسفانه هميشه اين فرصت پيش نمياد. گاهي هم پيش مياد كه كتابهايي رو كه بست سلر بودن يا خيلي در اطرافشون نقد شده يا سرو صدا كردن بخونم ولي فقط به اين دليل كه دوست دارم عقيده شخصي خودم رو داشته باشم.
كتابهايي رو كه شما خوندين منم خوندم وخيلي جالب بودن. زندگي ميكل انژ فوق العاده است.
اخرين كتابي كه اخيرا خوندم كتاب اميرارسلان نامدار بوده چون معروف بود و مايل بودم بدونم چيه كه هم معروفه و هم اينكه گوييا فيلمشم ساخته بودن و از طرفي هم يكي از اثار معروف ادبيات ايران بود. اما بيچاره شدم چون اي بوك بود و خوب چاپش هم كه... با اون همه صفحه چه عرض كنم.
كتابي رو كه قبل از اين كتاب خوندم حدود يك سال و نيم پيش بود. متاسفانه فرصت كمتري براي كتاب خوندن دار ومطالعاتم بيشتر شده خوندن مقالات.
اين كتابي رو كه سال گذشته خوندم اسمش فرزندان خورشيد هست و نوشته اندره براهيك. نميدونم كه نويسنده اين كتاب رو ميشناسين يا نه؟ به هر حال يك توضيح مختصر راجع به نويسنده ميدم تا اگر كسي هم نميشناسدش باهاش اشنا بشه.
اندره براهيك استروفيزيسين و استاد دانشگاه دني ديدرو پاريس و عضو كميسارياي انرژي اتمي ساكلي امريكا و محقق هست و در مورد سيستم خورشيدي تحقيق و جستجو ميكنه و يكي از محقيقين گروه عكسبرداري سوندهاي voyager و cassini هم بوده و هست. خوب با توجه به اسم كتاب و حرفه نويسنده ميتونين موضوع كتاب رو حدس بزنين. كتابش فوق العاده است. من هر چي بيشر در خوندن كتاب پيش ميرفتم بيشر هيجان زده ميشدم. فقط ميتونم بگم كه محشر و معركه است. اين عقيده منه البته و ممكنه خيليها با من هم عقيده نباشن. چيزي كه منو شيفته و هيجان زده و مفتون كرد تنها مطالب خود كتاب نبودن بلكه نتايجي بودن كه من با خوندن اين كتاب بهشون رسيدم و ممكنه خيليها به همون نتايج من نرسن و در اين رابطه جاي بحثه. اما ازهمه مهيج تر و اونچه كه باعث شد كه همونطور كه كتابو ميخوندم رو صندلي خشكم بزنه اونچه بود كه خودش در اخر كتاب به عنوان خاطره اي از يكي از كنفرانسهاش راجع به قسمتي از موضوعات اين كتاب نوشته بود و در رابطه با اونچه بود كه من با خوندن اين كتاب فكر ميكردم. واي... ديوانه كننده بود و خودش هم اونو به عنوان يك خاطره عجيب و قابل تامل و تعمق تعريف كرده. بعدا ويديوهايي از كنفرانسهاي اونو روي اينترنت ديدم.
تصميم داشتم براش نامه بدم و هر طور كه شده ببينمش. تصميم داشتم...خيلي چيزا و خيلي تصميمها ولي خوب يكبار ديگه مثل هميشه زندگي و مشغله فرصتش رو نداد و...

Marichka
04-02-2006, 00:19
كم كم دارين راه ميافتين ها :thumbsup: : خوشحال ميشم اگه كتاباتونو معرفي كنيد شايد ماهم به خوندنشون تشويق بشيم
راستي سبك پائولوكوئيلو چه جوريه؟ :question: منكه بعداز(صدسال تنهايي گابريل گارسيا ماركز)و(كسي به سرهنگ سلام نميكند)ازنويسنده هاي آمريكاي لاتين چيز باحالي نخوندم با كمي اغماض (گابريلا گل ميخك ودارچين) رو هم بهشون ميشه اضافه كرد


ساويس عزيز منظورت از سبك چيه؟ اگه منظورت سبكهاي داستان نويسي هست بايد بگم آثار كوييلو اينطوريه كه واقعيتها رو در قالب خيال بيان مي كنه و خط به خط جملاتش رو هم ميشه به صورت جملات نغز براي زندگي به كار برد. و اين كه به معنويات هم در كتابهاش اهميت ميده ولي همونطور كه گفتم با عميق فكر كردن به نوشته هاش ميشه خيلي نكات در مورد زندگي ياد گرفت. ;)
در ضمن كيمياگر كوييلو خيلي معروفه بايد شنيده باشي. اگه نه حتما تهيه كن و بخونش چون شديدا بهت توصيه مي كنم خوندنشو :)
موفق باشي
---------
تا بعد

saghy
04-02-2006, 03:10
سلام
خوب يه چند تا كتاب يادم مياد زمان جووني ميخوندم ;)
جلد اول قانون در طب
جلد اول و دوم منطق نويسنده يادم نيست
جلد اول و دوم مقامات معنوي نويسنده يادم نيست
رمان برج عاج نوشته ناصر ميرداماد
رمان زارا عشق چوپان نوينده يادم نيست
آناكارنينا نوشته تولستوي
شكر تلخ نوشته جعفر شهر باف
زن زيادي جلال آل احمد
انسيه خانوم نويسنده يادم نيست
گذري بر فلسفه اسلامي نويسنده يادم نيست
كشتي پهلو گرفته نوشته ابطحي
هبوط در كوير ... فاطمه فاطمه است .... ميعاد با ابراهيم ... نوشته شريعتي
گنجينه بهارستان گرداوري كتب قديمي انتشارات مجلس

فعلا همين يادم نمياد ديگه ...

mahe ziba
04-02-2006, 21:51
ميشه در مورد اين كتاب بيشترتوضيح بدي؟درمورد چيه؟
من كتاباي استفن هاوكينگ وارتور سي كلارك روهم خوندم هرچند كه دوتافازجداهستن ولي كنجكاوشدم درمورد اين كتابه(فرزندان خورشيد)بيشتربدونم
به فارسي ترجمه شده؟يانه
فكرميكردم اين تاپيك بيشترازاينابازديدكننده داشته باشه :blink:



در مورد سيستم خورشيدي و مشاهدات و كشفيات در مورد ستاره ها و سنگهاي اسماني و از اين قبيل.
نويسنده هايي رو كه شما نام بردين من نميشناسم. ممكنه در مورد نوشته هاشون و يا كتاباشون توضيح بدين؟ مرسي.

saviss
04-02-2006, 22:40
در مورد سيستم خورشيدي و مشاهدات و كشفيات در مورد ستاره ها و سنگهاي اسماني و از اين قبيل.
نويسنده هايي رو كه شما نام بردين من نميشناسم. ممكنه در مورد نوشته هاشون و يا كتاباشون توضيح بدين؟ مرسي.
ازتوضيحتون ممنونم ولي ميخواستم بدونم كه آياترجمه فارسي كتابي كه گفتيد هست يانه؟
درمورد استفن هاوكينگ:بعد ازاينشتين ونيوتون در فيزيك بين سيارات يا كيهانشناسي كسي بالاتراز هاوكينگ نيست بعضي ها هم اون بزرگترين دانشمند ومتفكرفيزيك كيهاني ميدونند(قضاوت باديگران)هاوكينگ اولين كسي بود كه تئوري بسط بينهايت عالم رو مطرح كرد وفرضيه بيگ بنگ رو قوت بخشيددر واقع بنا به تئوري هاوكينگ تمام عالم هستي (كه اول يه اندازه يك اتم بود باچگالي بسيارزياد)داره باسرعت ثابتي (كه يادم نيست :blush: )ازهم فاصله ميگيرند وسالها دانشمندها مونده بودن كه بالاخره برميگردن سرجاشون يا ادامه ميدن ولي هاوكينگ ثابت كرد كه دارن از هم دور ميشن وغيره وغيره يكي از كتاباشم به فارسي من خوندم كه اسمش الان يادم نيست ولي محشربودخيلي هم ساده نوشته بودجالبه بدونيد كه هاوكينگ ازسالها ي جووني مبتلا به بيماريه نادري هست بنام عاميانه فلج پيشرفته تحليل برنده عضلاني والان تمام بدنش چنگ شده طوريكه تنها ارتباطش با دنياي اطراف بوسيله يك كامپيوتره كه منحصرا براي اون طراحي شده وميتونه حركات اجزا صورتشو يا اصوات حنجره شو براي ديگران ترجمه كنه ولي با وجود زندگي روي ويلچر(اونم مخصوص خودشه)بازهم كنفرانس ميده وتئوري هاي خودشو مطرح ميكنه
آرتور سي كلارك:كاشف مدارژئوسنكرون وباني فلسفه حيات ماورا زميني استاد دانشگاه ونويسنده كتابهاي علمي- فلسفي(مدارژئوسنكرون درارتفاع سي وششهزار كيلومتري كره زمينه وبااستفاده از سه تا ماهواره ميشه تمام كره زمينو پوشش مخابراتي داد)كتابهاي كلارك موج جديدي از فلسفه و كيهنشناسي رو براه انداختن وجچندتاشون هم تبديل به فيلم شدن وترجمه فارسي هم دارن.
مهمترين كتابش هم رازكيهان(2001يك اوديسه فضايي)هستش كه استنلي كوبريك اونو فيلم كرده ودوتا اسكار(يكي براي كلارك ويكي هم براي كوبريك همراه داشت)البته ماجراش جالبه كه بعدا ميگم به هرحال فيلم راز كيهان بدعت گذار ومهمترين فيلم درنوع خودش بوده وهست

mahe ziba
12-02-2006, 14:19
شما از بين نويسندگان ايراني و يا خارجي بيشتر اثار چه كسي رو خوندين؟
از بين شاعران ايروني ويا خارجي از اشعار كي بيشتر خوشتون مياد؟
بيشتر كتابهايي كه ميخونين در چه زمينه اي هستن؟
معمولا كتابهايي رو كه مطالعه ميكنين چه جوري انتخاب ميكنين؟ مثلا به پيشنهاد دوستان واطرافيان كتابي رو ميخونين يا حتما خودتون بايد انتخابشون كنيد؟
به طور متوسط سالي چند تا كتاب ميخونين؟ البته به غير از كتابهاي درسي؟
براتون تا حالا پيش اومده كه خوندن كتابي رو تا به اخر ادامه ندين چون خوشتون نيومده بوده؟ اگه براتون پيش اومده چه كتابي بوده و اثر كي؟
چه كتابي رو تا اخر و بدون وقفه خوندين؟

saviss
12-02-2006, 20:58
شما از بين نويسندگان ايراني و يا خارجي بيشتر اثار چه كسي رو خوندين؟
از بين شاعران ايروني ويا خارجي از اشعار كي بيشتر خوشتون مياد؟
بيشتر كتابهايي كه ميخونين در چه زمينه اي هستن؟
معمولا كتابهايي رو كه مطالعه ميكنين چه جوري انتخاب ميكنين؟ مثلا به پيشنهاد دوستان واطرافيان كتابي رو ميخونين يا حتما خودتون بايد انتخابشون كنيد؟
به طور متوسط سالي چند تا كتاب ميخونين؟ البته به غير از كتابهاي درسي؟
براتون تا حالا پيش اومده كه خوندن كتابي رو تا به اخر ادامه ندين چون خوشتون نيومده بوده؟ اگه براتون پيش اومده چه كتابي بوده و اثر كي؟
چه كتابي رو تا اخر و بدون وقفه خوندين؟
ازايراني ها:جلال ال احمد-اسماعيل فصيح-گلشيري-دولت ابادي-اقاي مطهري-يه كمي هم دكترشريعتي-زوياپيرزاد
ايراني ها خب شاملو-فروغ-اتشي(اخه دوست پدرم بودوچون خودش شعر هارو ميخوندبرام خيلي بهم ميچسبيدن)-حميدمصدق-فريدون مشيري(بخاطريك شعرش)و...........هزاربارمولانا( ه حتي براي رفع خستگي هم برام مثل دوپينگه)حافظ-خيام-فردوسي
كتابهارو ياخودم انتخاب ميكنم يا بهم پيشنهادميشه يادرموردشون مطلبي ميخونم ياميشنوم
هرشب كتاب ميخونم اگه نخونم نميتونم بخوابم(حتي بعضي وقتهاكتابهاي فني مربوط به كارم رو مثل كتلب رمان باهاش حال ميكنم مخصوصا تو مسافرت)
هرنوع كتابي كه خوب باشه ميخونم فرقي نميكنه تاريخي يارمان ياشعر يا فني ويا........حتي فيلمنامه فقط بدردبخورباشه
معمولا همه كتابهايي كه شروع ميكنم تموم ميكنم ولي ممكنه كه لابلاش كتاب هاي ديگه بخونم وبعد ازمدتي دوباره برگردم از همون جا كه قطعش كردم ادامه بدم
خيلي ازكتابهارو بي وقفه خوندم نميتونم يگم شايدصدسال تنهايي و سرخ وسياه استاندال ياخرمگس وكتابهاي ذبيح اله منصوري رو چندروزبي وقفه پاشون نشستم
ازنويسنده هاي خارجي :كازانتزاكيس-رومن رولان-فردريك فورسايت-هاواردفاست-الكس هيلي-البته و.صدالبته گابريل گارسيا ماركزوخيلي هاي ديگه
از شاعر هاي خارجي :مارگوت بيگل-لوركا
راستي كتابهاي رومن گاري هم كه برام كلا جاي خودشونودارن
اقا اين مصاحبه تموم شد؟ :tongue:
بريم نفربعدي؟اگه بازم سوالي هست بپرسيدها :biggrin:

mahe ziba
13-02-2006, 01:16
نويسنده هاي ايروني رو كه نوشتيد همشون رو نميشناسم. منظورم اسماعيل فصيح-گلشيري و زوياپيرزاد هستند. ميشه اسم كتابوشونو بگين؟ اگه به صورت e-book بتونم پيداشون كنم ميخونمشون ولي ترجيح ميدم اول بدونم در چه زمينه اي مينويسن و اگربراتون اشكالي نداره لطفا يك كمي در اينمورد توضيح بدين.
شاعرهاي خارجي رو هم كه نام بردين اصلا نميشناسم.
ازبين شاعران كلاسيك ايران از همگي ميتونم بگم كه خوشم مياد ولي خوب حافظ برام يك چيز ديگه است چون هر بيت شعرش چندين معناي ظاهري داره و چندين معناي پنهان و اين واقعا فوق العاده است. اگر قرار بود شاعر باشم دلم ميخواست شاعري مثل حافظ بودم.
از بين شاعران معاصر هم از اشعار فروغ خيلي خوشم مياد و همينطور شعر باران حميد مصدق.

saghy
13-02-2006, 01:40
سلام
راستش ساويس جان بعضي نوشته ها يه خورده خوديه :happy: ولي اين به خاطر شما و ماه زيبا كه دوتايي شروع كنيد تا ايشون از امضاتون ناراحت نشه ;)

به نام همه او

سکوتی در هیاهو

آن شب که چشمان پر از انتظار خود را بر آسمان تیره پوش از فراق خورشید دوخته بودم
و وجودم را آهسته آهسته نشخوار میکردم ،
در دل
امید به آمدن صبح و پاشیدن نور بر این زمین داشتم .
آهسته نجوا میکردم بر گوش ستارگان شب
تا مبادا که سکوت دل انگیز شب بشکند ،
نجوایی که خود نیز ندانم که از کدامین قاموس بر میخواست ؟!
آیا می آید لحظه وصال دوست ؟
...
به راه افتادم ،
در پس یک دنیا دلواپسی ،
در ورای یک آسمان نگاه ،
آهسته و بی صدا،
قدم های نرم و آهسته ام را
بر کوچه باغ خاطره بردم
خاطراتی سبز از دلدادگی و مستی و خرابی
آنروز که دل را یله کردم و آزادانه به می عشقش مست گشتم
آنروز که خراب یک نگاه او گشتم و چشم را به هر سو به امید یک نگاهش میکشاندم
آنروز که دل را دیوانه کردم و جنون را در محضر عقل خجل دیدم
آنگاه که خراب و مست و ویرانه گشتم از فراق رویش
آن زمان که روح را پرواز میدادم تا نزدیکی کوی حضرت دوست
...
امروز خود در سکوتم
سکوتی پر از هیاهو
سکوتی پر از نجوای فریاد
و بغض ناشکفته خاطرات مستی و دلدادگی در گلو مانده است
خاطره خود خسته از فریاد امروز من است
...
امروز
من به دنبال یک جرعه مستی و خرابی
حیران
در این بیابان خشک و سخت دلواپسی
به هر سو دوانم.

saviss
13-02-2006, 01:41
نويسنده هاي ايروني رو كه نوشتيد همشون رو نميشناسم. منظورم اسماعيل فصيح-گلشيري و زوياپيرزاد هستند. ميشه اسم كتابوشونو بگين؟ اگه به صورت e-book بتونم پيداشون كنم ميخونمشون ولي ترجيح ميدم اول بدونم در چه زمينه اي مينويسن و اگربراتون اشكالي نداره لطفا يك كمي در اينمورد توضيح بدين.
شاعرهاي خارجي رو هم كه نام بردين اصلا نميشناسم.
ازبين شاعران كلاسيك ايران از همگي ميتونم بگم كه خوشم مياد ولي خوب حافظ برام يك چيز ديگه است چون هر بيت شعرش چندين معناي ظاهري داره و چندين معناي پنهان و اين واقعا فوق العاده است. اگر قرار بود شاعر باشم دلم ميخواست شاعري مثل حافظ بودم.
از بين شاعران معاصر هم از اشعار فروغ خيلي خوشم مياد و همينطور شعر باران حميد مصدق.
اسماعيل فصيح :مترجم -كارمندسابق شركت نفت ورمان نويس=سبك كاري نئورئاليسم سخت پان ايرانيست وشيفته ايران باستان ولي يك كمي رمان هاش تاريكن
گلشيري هوشنگ-شاعر رمان نويس ومترجم=سبك ادبي سوررئاليسم يا پست مدرن البته ازنوع ايراني معروفترين اثر شازده احتجاب(توسط بهمن فرمان ارا(كارگردان خانه اي روي اب)به فيلم تبديل شده)بسيارسنگين مينوشت
زوياپيرزاد:رمان نويسسبك رئال برنده بهترين كتاب هاي سال (چراغ هارامن خاموش ميكنم)وسه كتاب وعادت ميكنيم و...........
شاعران خارجي :مارگوت بيگل رو اولين بار احمد شاملو به ايران شناسوند(چيدن سپيده دم وچندتا كاست با صداي شاملو)لوركاشاعرومبارزاسپا يايي سبك ادبي شديدا سوررئال(مثل كارهاي دالي تو نقاشي)ساعت پنج عصر معروفترين اثر ترجمه شده اش هست
حميدمصدق:آبي خاكستري سياه ازكتاب دومنظومه
توصيه ادبي :كتاب شازده كوچولو اثر انتوانت سنت اگزوپري براي زيبايي شناسي
توصيه روانپزشكي:كتاب هاي تن تن براي رفع خستگي
توصيه پزشكي:كتاب هاي فهيمه رحيمي براي رفع دل درد و(گلاب بروتون)يبوست
توصيه فلسفي:ديوان شمس تبريزي

saviss
16-02-2006, 03:26
جمله بالارو دوستی برام نوشت(اگه خواست خودش میگه که کیه)
فکرمیکنم که درست میگفت به هرحال امیدوارم این تاپیک فعالتر ازاین باشه
درمورد کتابای اسماعیا فصیح هم دوتاشو اسم میبرم: ثریا در اغما وداستان جاوید
ازکتابهای دیگه ای که خوندم جنگ وصلح-انها که دوست دارند-پرنده خارزار-بربادرفته-فیلمنامه ها ی( چشمان باز بسته
نوبت عاشقی-همشهری کین)-همشهری تام پین- قصه های بابام-سگهای جنگ-روزشغال
بازم اگه یادم اومد میگم

emp-ehsan
27-05-2006, 19:43
من باید سوال زیر رو فردا صبح تحویل بدم اگه کمکم کنید بسیار ممنون می شم.
با توجه به نکات دستوری– آرایه های ادبی(تشخیص استعاره تشبیه کنایه مجاز) و از نظر راهکارهای درک مطلب و معنی متن ادبی, ابیات زیر را تعبیر و تفسیر و سپس به معنی روان برگردانید و بیت آخر را فقط از نظر نوع ونقش کلمات تعیین کنید

فشاند از سوسن و گل, سیم و زر باد
زهی بادی!که رحمت باد بر باد
مثال چشم آدم شد مگر ابر؟
دلیل لطف عیسی شد مگر باد؟
تیر کمان عشق هر که ندیده گو ببین
پشت خمیده مرا زلف کشیده ترا

*** درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را

در ضمن اگه لطف کنید و مورد اینکه چطور آرایه های ادبی فوق را تشخیص بدم توضیح بدید واقعا لطف بزرگی کردید
و در آخر متذکر می شم که من فردا صبح باید این متن ادبی رو تحویل بدم بنابراین برای کسب (ث س ص) صواب و اجر معنوی فقط چند ساعت دیگر زمان باقیست


با تشکر

bb
28-07-2006, 07:36
نام مکاتب ادبی از این قرار است:

* مادی‌گرایی
* رمانتیسم
* کلاسیک‌گری
* واقع‌باوری (رئالیسم)
* طبیعت‌گری (ناتورالیسم)
* فراواقع‌گرایی (سوررئالیسم)
* مکتب دادا
* حجمگری (کوبیسم)
* پارناس
* ناتوریسم
* یگانه‌گرایی (اونانیمیسم)
* جهان‌گرایی (کوسموپولیتیسم)
* وریسم (واقع‌گری محض)
* مردمی‌گری (پوپولیسم)
* آینده‌گرایی (فوتوریسم)

bb
28-07-2006, 07:39
مقدمه
آغاز قرن نوزدهم را باید شروع عصر جدیدی در ادبیات اروپا دانست که دامنه آن تا به امروز کشیده شده است. این دوره جدید که باید آن را "عصر رمانتیک "نام داد عصر طبقه بورژوازی شمرده می شد. در این دوره تجمل و زندگی اشرافی همه اهمیت و نفوذ خود را از دست داد ؛ قلمرو آثار ادبی گسترش یافت ؛ حالا دیگر شاعران و نویسندگان از طبقه های گوناگون جامعه بودند. ادبیات رمانتیک در قرن نوزده در کشورهای اروپایی یکی پس از دیگر به ظهور رسید.
در آغاز کلمه رومانتیک از طرف طرفداران مکتب کلاسیک برای مسخره به نویسندگان جدید اطلاق می شد و معنی نخستین آن مترادف با خیال انگیز و افسانه ای بود.
اصولا مکتب نخستین رومانتیسم انگلستان بود و از آنجا به آلمان رفت و از آنجا در فرانسه رسوخ کرد و سرانجام تا سال 1850 بر ادبیات اروپا مسلط شد.

اصول مکتب رمانتیک
مقایسه دو مکتب کلاسیسم و رومانتیسم :

* کلاسیک ها بیشتر ایدآلیست هستند و حال آنکه رومانتیک ها می کوشند گذشته از بیان زیبایی ها و خوبی ها که هدف کلاسیک هاست زشتی و بدی را هم نشان بدهند.
* کلاسیک ها عقل را اساس شعر کلاسیک می دانند و حال آنکه رومانتیک ها بیشتر پابند احساس و خیال پردازی هستند.
* کلاسیک ها تیپ ها و الهام آثار خویش را از هنرمندان یونان و روم قدیم می گیرند و حال آنکه رومانتیک ها از ادبیات مسیحی قرون وسطی و رنسانس و افسانه های ملی کشورهای خویش ملهم می شوند و همچنین از ادبیات معاصر ملل دیگر تقلید می کنند. در دوره رمانتیسم ارسطو جای خود را به شکسپیر داده است.
* کلاسیک ها بیشتر طرفدار وضوح و قاطعیت هستند و رومانتیک ها به رنگ و جلال و منظره اهمیت می دهند. آنها ترجیح می دهند که به جای سرودن اشعار منظم و یکنواخت با شعاری بپردازند که بیشتر شبیه نثر (چه از لحاظ آهنگ و چه از لحاظ مضمون)، تصویری و متنوع باشد.


این مکتب به آزادی، شخصیت ، هیجان و احساس ها، گریز و سیاحت و سفرهای جغرافیایی در آثار خود بسیار اهمیت قائل است. هنرمند در آن به کشف و شهود می پردازد و به افسون سخن و به اهمیت کلمه بی اندازه آگاه است. خلاصه اینکه نویسنده خود در جریان نوشته اش مداخله می کند و به اثر خود جنبه شخصی و خصوصی می دهد.

ویکتور هوگو، والتر اسکات، وردزورت، گوته، شیلر، پوشکین، و لرمانتوف، از پیشوایان نخستین این مکتب هستند.
از آثار معروف این مکتب می توان نتردام دوپاری، بینوایان، تاراس بولبا، سه تفنگدار، زندانی قفقاز، فواره باغچه سرای، آیوانهو را نام برد.

قرن رمان
قرن نوزدهم را معمولا "قرن رمان" می‌نامند. رمان در این قرن در مسیرهای متفاوت و بسیار وسیعی پیش می‌رود و
بسیاری از رمان‌های نبوع آسای جهان در این قرن به وجود می‌آیند و رمان جنبه‌های مطلوب تر و جهانی تری پیدا
می‌کند. پس قرن نوزدهم شایستگی دریافت عنوان "قرن رمان" را دارد.

هر چند که در قرن بیستم رمان به حد کمال و پختگی خود می‌رسد و قواعد و اصول اساسی آن تثبیت می‌شوند و نمونه‌ها و سرمشق‌های رمان در هر شکل و طریقه به عرصه می‌آیند اما در قزن نوزدهم غول‌هایی چون بالزاک، فلوبر، دوما، داستایوسکی و تولستوی قدم به میدان می‌گذارند. و جمعا رمان اروپایی به اوج پیروزی می‌رسد. حال آن که در قرن بیستم رمان نویسان بزرگی در سرزمین‌های دیگر، در آمریکای شمالی؛ در آمریکای جنوبی و ژاپن و آفریقا در صحنه ادب ظاهر می‌شوند.

انقلاب کبیرفرانسه چندسالی در کارهای ادبی وقفه‌انداخت اما نرم نرم رمان نویسان به انتشار آثار خود پرداختند. با این
وصف تا چندین دهه رمان نیز مثل سایر رشته‌های ادبی در همان فضایی که محصول ذوق بزرگان قرن روشنگری بود سیر
می‌کرد.

در پایان قرن بیستم، بر ویرانه‌های "ناتورالیسم "ساختمانی بنا شد که عده ای از منتقدان معتقد بودند رمان در این دوره به انحطاط رسیده، اما گروهی عقاید دیگری داشتند و می‌گفتند که این نویسندگان معترض و سرکش نظیر: لئون بلوا، اکتاو میرابو و ژرز داریان و نظایر آن‌ها، راه‌های تازه ای یافته‌اند و نوآوری در عالم هنر از ضروریات است.

رمان قرن بیستم با این ابتکارات ریشه‌ها و اصول خود را به دست می‌آورد و از طرف دیگر در ان سوی اقیانوس اطلس، رمان آمریکایی نخستین آثار بزرگ و درخشانش را به جهان عرضه می‌کند و غرب استعمارگر، رمان خود را همراه چیزهای دیگر، به هند و ژاپن و خاورمیانه و آفریقای جنوبی می‌برد که بعضی از این سرزمین‌ها از مستعمرات غرب بودند.

رمان تاریخی در طول قرن نوزدهم و بخشی از قرن بیستم در نظر مردم ارزش و اهمیت خود را حفظ کرد. هر چند که امروز روشنفکران به رمان‌های تاریخی با بدگمانی می‌نگرند، جاذبه این رمان‌ها همچنان باقی است. در طی یک قرن و نیم اخیر بعضی از نویسندگان داستان‌هایی از این نوع نوشته‌اند که غالب آن‌ها بسیار سرگرم کننده و جذاب بوده‌اند.

استاندال و فلوبرو پوشکین و تولستوی، از بزرگ ترین نویسندگان قرن نوزدهم نیز رمان تاریخی نوشته‌اند. و بعضی از نویسندگان قرن بیستم، گاهی به رمان تاریخی روی آورده‌اند که برای نمونه می‌توان از آراگون نام برد و کتاب "هفته مقدس" .

ویکتورهوگو در آثار دوران جوانی اش از والتر اسکات تاثیر می‌پذیرد و در رمانهای "هان ایسلندی" و "بوک ژارگال" کم و بیش در سرزمین‌های دیگر به رویدادهای تاریخی می‌پردازد و سپس در "نوتردام دوباری" (1831) تصویری از قرون وسطی را ترسیم می‌کند که نوعی رمان سیاه نیز به حساب می‌آید. و در رمان "نودوسه" (1874) این تصویر تاریخی را تا دوران انقلاب جلو می‌آورد و در رمان "مردی که می‌خندد" (1869) از وقایع تاریخی انگستان سخن می‌گوید و در "بینوایان" (1862) مانند بالزاک به تاریخ باز می‌گردد و ریشه‌های تاریخ معاصرش را از دل خاک بیرون می‌کشد.

اما استاد بزرگ رمان تاریخی فرانسه، بی تردید الکساندر دوما (1871-1802) است با رمانهای "سه تفنگدار" (1844)، "ملکه مارگو" (1841)، " گردن بند ملکه" (1849) و بیش از بیست رمان دیگر.


یادداشت
مکتب رمانتیسم از اواخر قرن هجدهم در انگلستان بروز یافت و سپس به آلمان و دیگر سرزمین هاى اروپایى راه پیدا کرد.
لامارتین، شاتوبریان، الکساندر دوماى پدر، ویکتور هوگو و آلفرد دو موسه از بزرگان این مکتب بودند.

ویژگى هاى مهمّ این مکتب که تفاوت هاى آن با کلاسیسیسم را نشان مى دهند، ازاین قرارند:

* نشان دادن زیبایى و زشتى، و شادى و غم در کنار هم.
* پایبندى به احساس و خیال و هیجان.
* هواخواهى از آزادى هنر و آزادى شخصیّت هنرمند و رهایى از قیود.
* وسعت بخشیدن به دایره واژگان و تعابیر و غنا بخشیدن به زبان ادبى.
* به تصویر کشیدن غم و یأس و سرگشتگى انسان.
* روى آوردن به عالَم درون و گرایش هاى دینى.

رشد و بالایی ویکی پدیا

bb
28-07-2006, 07:40
واژه رئالیسم از رئل(Real) که به معنای واقع است، مشتق شده و در واقع به معنای مکتب اصالت واقع است.
مکتب رئالیسم نقطه مقابل مکتب ایده آلیسم است؛ یعنی مکتبی که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی می داند.

رئالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان، قائل است.
ایده آلیست ها همه موجودات و آنچه را که در این جهان درک می کنیم، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن شخص می دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می کنم نباشم، دیگر نمی توانم بگویم که چیزی هست. در حالی که بنابر نظر و عقیده رئالیستی، اگر ما انسان ها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت. به طور کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجود مستقل از ذهن خود می داند.می داند.

باید گفت در واقع همه انسانها رئالیست هستند، زیرا همه به وجود دنیای خارج اعتقاد دارند. حتی ایده آلیست ها نیز در زندگی و رفتار، رئالیست هستند، زیرا باید جهان خارج را موجود دانست تا بتوان کاری کرد و یا حتی سخنی گفت.

کلمه رئالیسم در طول تاریخ به معانی مختلفی غیر از معنایی که گفته شد، استعمال شده است. مهمترین این استعمال ها و کاربرد ها، معنایی است که در فلسفه مدرسی یا اسکولاستیک(Scholastic) رواج داشته است.
در میان فلاسفه مدرسی، جدال عظیمی بر پا بود که آیا کلی وجود خارجی دارد و یا اینکه وجودش فقط در ذهن است؟

کسانی که برای کلی واقعیت مستقل از افراد قائل بودند، رئالیست و کسانی که کلی را تنها دارای وجودی ذهنی و در ضمن موجودات محسوس می دانستند و برای آن وجود جدا از جزئیات قائل نبودند،، ایده آلیست خوانده می شدند.

بعدها در رشته های مختلف هنر مانند ادبیات نیز سبک های رئالیستی و ایده آلیسمی به وجود آمد و سبک رئالیسم در مقابل سبک ایده آلیسم است.
سبک رئالیسم یعنی سبک گفتن و نوشتن متکی بر نمودهای واقعی و اجتماعی. اما سبک ایده آلیسم عبارت است از سبک متکی به تخیلات شاعرانه گوینده یا نویسنده .

منابع

* اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد 1، صفحه 81
* آشنایی با بعضی الفاظ فلسفی، صفحه 12

bb
28-07-2006, 07:41
ناتورالیسم از نظر فلسفی به قدرت کامل و محض طبیعت که نظم بی نظیری داشته باشد گفته می شود. از جهت ادبی تقلید موبه مو و دقیق از طبیعت را گویند.

برخی از نویسندگان ناتورالیست معتقدند که ادبیات و هنر بایستی جنبه علمی داشته باشد. به گفته امیل زولا همانطور که زیست شناس درباره موجود جاندار به بررسی می پردازد نویسنده باید شیوه یک زیست شناس را پیروی کند و روش تجربی باید مورد توجه نویسندگان قرار گیرد.

اختصاصات سبک ناتورالیسم عبارتند از:

1- فرد و اجتماع دارای هیچگونه امتیاز خارجی نمی باشد قانون تنازع بقاء در کلیه کارها و اتفاقات به چشم می خورد، پس اگر موجودی کار خوب یا بدی دست بزند نتیجه اراده اش نیست بلکه جبر و قوانین طبیعت او را به این کار وادار می کند.

2- در نوشته های ناتورالیستی بیش از حد و اندازه به جزئیات توجه می شود. این باریک بینی و ریزه کاری و ذکر عوامل و حوادث بسیار جزئی گاهی خسته کننده و بیهوده می شود.

این ذکر جزئیات شامل کوچکترین حرکات قهرمان داستان تا جزئی ترین چیز در محیط او و فرعی ترین حادثه را شامل می شود.

3- در این سبک، جسم بیش از روح ارزش دارد یعنی هر نوع نظم یا بی نظمی مربوط به جسم آدمی است که آن هم نتیجه توارث است و روان و روح فقط حکم سایه را دارد.

4- در سبک ناتورالیسم مکالمه های طولانی و بی مورد چنان موضوع رمان و نمایشنامه را اشغال می کند که آن را از حقیقت نمایی و لطف می اندازد این مکالمه به صورت عامیانه یا به هر صورتی که گوینده مناسب می داند آورده و گفته می شود.

شاعران و نویسندگان ناتورالیست برخی از کشورها عبارتند از:

امیل زولا پیشوای ناتورالیست های فرانسه
جرج مور از انگلستان
وان لانپ امانتس از هلند
کرتزر، هولتس شلاف، هوپتمان از آلمان

bb
28-07-2006, 07:42
مقدمه
سمبولیسم یا نمادگرایى پیش از آن که یک مکتب به حساب بیاید، یک مفهوم یا فلسفه است. بشر از ابتداى شکل گیرى تمدن ها و آغاز شاعرى تمایل داشته حرف هایش را در قالب نمادها و نشانه ها به زبان آورد و اشیاى دور و برش را تجسم مفاهیمى عمیق تر از آنچه به چشم مى آید، نشان دهد. همان طور که مصریان باستان گل هاى اسیریس را نماد مرگ مى دانستند، هندیان گل نیلوفر را نشانه تاج خداوند مى نامیدند، بابلى ها مار را نماد جاودانگى به حساب مى آوردند و خورشید را نشانه بخشندگى و زندگى.
اما به هرحال سمبولیسم یک مکتب فکرى هم هست. در اواخر قرن نوزدهم شاعران فرانسوى که از زبان خشک نویسندگان رئالیسم (واقع گرا) به ستوه آمده بودند، مکتب سمبولیسم را بنیان نهادند. آنها عقیده داشتند:
اثر هنرى باید تا حد ممکن از بیان مستقیم مفاهیم فرار کند و به نمادها و نشانه ها پناه آورد.
نمادها و نشانه ها، خواننده را در کشف راز و رمزهاى اثر به تحرک درمى آورد و او را از قالب یک شاگرد حرف گوش کن بیرون مى آورد.

سمبولیسم ادبی

این مکتب در اواخر قرن نوزدهم به وجود آمد. شارل بودلر پایه گذاراین مکتب بود. در میان کسانی که از بودلر الهام گرفتند و با آثار خود زمینه را برای پیدایش سمبولیسم آماده ساختند پل ورلن، آرتور رمبو و استفان مالارمه از همه مشهورتر هستند. باید توجه داشت که هرکدام از آنها سبک ویژه ای داشتند.
در میان نویسندگان جوزف کنراد و جیمز جویس به دلیل نمادپردازى درآثارشان شهرت خاصى دارند. مثلاً جیمز جویس در کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانى» پسرکى عینکى را به تصویر مى کشد که مدام مطیع پدر و مادر و نظام کلیسایى و معلمان مدرسه اش است. او به خاطر عینکى که به چشم مى زند با بچه ها فوتبال بازى نمى کند. اما یک روز این عینک به طور اتفاقى مى شکند و پسرک با کمال تعجب متوجه مى شود که بینایى اش هیچ نقصى ندارد و بدون عینک هم مى تواند دنیاى اطرافش را ببیند. منتقدان آثار جویس، عینک را نماد نگاه بسته و فیلتر شده یا همه باورهاى کورى مى دانند که چشم عقل ما را پوشانده اند.
رمز گرایى، نمود عصیان هنرمندان در برابر مکاتب واقع گرایى و وصف گرایى بود. رمزگرایان بر فلسفه بدبینانه شوپنهاور و ایده آلیست هاى معنى گرا تکیه داشتند. آنان دیگر بار شعر را بر اریکه قدرت و افتخار نشاندند. بودلر، پایه گذار این مکتب، معتقد بود: «دنیا جنگلى است سرشار از اشارات. حقیقت از چشم مردم عادى پنهان است و فقط شاعر مى تواند به رمز و راز این اشارات پى ببرد.» برخى از شاعران این مکتب، در این رمزآلودگى غرق شدند و گاه اندیشه هاى مبهم و غیر اخلاقى را رواج دادند. این جریان بر آثار هنرى ایران در قرن حاضر تأثیری به سزا نهاد.
شارل بودلر، موریس مترلینگ، آلدینگتن، لارنس، هاکسلی، آرتور رمبو از بزرگان این مکتب هستند.
سفر و شعر رویای پاریسی آثار بودلر، نژادپرست از آرتور رمبو، شاهدخت مالن از موریس مترلینگ نمونه هایی از آثار سمبولیسم می باشند.

سمبولیسم در دیگر علوم

در روانشناسى زیگموند فروید از سمبولیسم بیشترین استفاده را کرد. فروید معتقد بود همه خوابهایى که ما مى بینیم، با نمادشناسى قابل تفسیرند و با شناسایى نمادهاى خواب مى توان به ذهنیت آدمها پى برد. در روانشناسى فروید، خوابها زبان تصویرى روح ها هستند.

هیچکاک در فیلم «طلسم شده» خود مسأله نمادگرایى فروید را به طرز جالبى به تصویر مى کشد. در این فیلم گرى گورى پک نقش یک بیمار روانى را بازى مى کند که خود را قاتل مى انگارد، اما در نهایت دکتر او با تفسیر کابوسهاى او ماجراى قتل را حل مى کند. گرى گورى پک در کابوسهایش مردى را مى بیند که روى پشت بامى ایستاده و چرخ یک کالسکه را در دست گرفته. در این خواب پشت بام نماد کوه و چرخ کالسکه نماد هفت تیر است.

در نقاشى سمبولیک مى توان به آثار گوگن اشاره کرد. نقاشان سمبولیسم معتقد بودند نقاش نباید صرفاً آنچه را که با چشم مى بیند، روى صفحه پیاده کند، بلکه باید جهان را در ذهن خود حلاجى کند و در نهایت برداشتهاى شخصى خود را به تصویر بکشد. (از این جهت نقاشان سمبولیست به اکسپرسیونیسم بسیار نزدیک مى شوند).

سمبولیسم اساساً با دنیاى شاعرانى نظیر مالارمه و آرتور رمبو آغاز شد. در شعرهاى سمبولیک نمادها عاطفى تر مى شوند و شعر با موسیقى و تصویر درهم مى آمیزد. از این جهت شاعران سمبولیست جاده را براى موسیقى سمبولیک هموار کردند. در موسیقى کلاسیک دبوسى را پدر سمبولیسم (و اکسپرسیونیسم) مى دانند. دبوسى، موسیقى را از قید و بندهاى هارمونى نجات داد و گفت شنونده یک قطعه موسیقى باید هنگام شنیدن یک قطعه به یک تصویر برسد و این نوازنده است که باید با بالا و پایین بردن ضرباهنگ موسیقى، این تصویر را در ذهن مخاطب تثبیت کند. پیش از دبوسى، موسیقى رمانتیک صرفاً براى رقص یا تعریف داستانهاى نمایشى کاربرد داشت، اما دبوسى نشان داد موسیقى خود مى تواند به تنهایى تصویر باشد.

اصول سمبولیسم

"از نظر فکر، سمبولیسم بیشتر تحت تأثیر فلسفهایده آلیسم بود که از متافیزیک الهام می گرفت و در حوالی سال 1880 در فرانسه باز رونق می یافت، همچنین بدبینی شوپنهاور نیز تأثیر زیادی در شاعران سمبولیست کرده بود.

خلاصه اصول سمبولیست ها به شرح زیر است:

* حالت اندوهبار و آنچه را که از طبیعت موجد یأس و نومیدی و ترس است بیان می کنند.
* به سمبل ها و اشکال و آهنگ هایی که احساس ها، نه عقل و منطق آن را پذیرفته است توجه دارند.
* آثاری که آنها به وجود آورده اند برای هر خواننده به نسبت میزان ادراک و وضع روحیش مفهوم است، یعنی هرکس نوعی آنها را در می یابد و می فهمد.
* آنان تا حد امکان از واقعیت عینی دور شده و به واقعیت ذهنی پرداخته اند.
* چون انسان دستخوش نیروهای ناشناسی است که سرنوشت آنان را تعیین می کند از این رو حالت وحشت آور این نیروها را در میان نوعی رویا و افسانه بیان می کنند.
* می کوشند حالت های غیرعادی روانی و معرفت های نابه هنگامی را که در ضمیر انسان پیدا می شود و حالت های مربوط به نیروهای مغناطیسی را در آثارشان بیان کنند.
* به یاری احساس و تخیل حالت های روحی را در میان آزادی کامل با موسیقی کلمه ها، و با آهنگ و رنگ و هیجان تصویر می کنند.

bb
28-07-2006, 07:44
دادائیسم جنگ خانمان سوز اول همه اخلاقیات و بیشتر افکار و عقاید منطقی و عقلی و هر نوع امید و آرزو را از مغز جوانان غربی ریشه کن ساخت درین بین سبکی که بوسیله تریستان تزار را در سال 1916 بنام دادا نامیده شد بوجود آمد. برای نامگذاری این سبک بطور تصادفی قسمتی از صفحات لاروس را برید آنگاه حروف بریده را کنار هم گذاشت و کلمه داد بوجود آمد.

سبک دادائیسم پابند هیچ اصلی نبود همه چیز حتی خود را هم نفسی می کرد بنابراین نوشته های آنان مفهوم نبود و هر چه مسلم و درست بود بوسیله آنان زیر پا گذاشته می شد.

1- داستان - داستان نقل وقایع است به ترتیب توالی زمان- در مثل، ناهار پس از چاشت و سه شنبه پس از دوشنبه و تباهی پس از مرگ می آید، و بر همین منوال. داستانی که واقعاً داستان باشد باید واجد یک خصیصه باشد: شنونده را بر آن دارد که بخواهد بداند بعد چه پیش خواهد آمد و بر عکس ناقص است وقتی کاری می کند که خواننده بداند که بعد چه خواهد شد. و داستانی را که واقعاً داستان باشد فقط با این دو معیار می توان نقد کرد. داستان در حقیقت حقیرترین و ساده ترین ارگانیزم ادبی است، مع هذا مهمترین عامل مشترکی است که در همه اگانیسم های پیچیده تری که برمان معروفند وجود دارد.»

2- داستان پلیسی- سابقه داستان پلیسی را بایستی در افسانه های ایزوپ و در آثار ویرژل، هرودت، سیسرون جستجو کرد اما باز می توان سابقه اش را کهن تر دانست زیرا در پاره ای داستانهای فولکلوریک، مایه ها یا طرح ها، حتی داستانهای پلیسی را می توان مشاهده کرد. یکی از داستانهای پلیسی مشرق زمین که در عین حال از قدیمیترین آنها نیز به شمار می رود داستان بل و اژدها می باشد.

رد پای داستانهای پلیسی را می توان میان نوشته ها و آثار بو کاچیو، چوسر یافت. علاوه بر این بسیاری از داستانهای هزار و یک شب را می توان یک نوع داستان پلیسی کامل عیار دانست، موضوع داستان صادق ولتر نویسنده بزرگ قرن هجدهم فرانسه را نیز می توان داستانی پلیسی به شمار آورد.

اما ظهور واقعی داستان پلیسی را می بایستی از سال 1841 دانست که ادگار آلن پو نویسنده برجسته آمریکائی (1849-1809) با نوشتن دانستان کوتاه جنایات کوچک مورگ سر آغاز جدید داستان پلیسی را نوید داد. دومین داستان پلیسی را پو در سال 1843 تحت عنوان ماجراهای اسرار آمیز روژه پدید آورد. و بالاخره سومین داستان پلیسی وی تحت عنوان نامه سرقت شده بود. و در سال 1845 داستانهای ذکر شده باضافه داستانی دیگر تحت عنوان نامه سرقت شده بود. و در سال 1845 داستانهای ذکر شده باضافه داستانی دیگر تحت عنوان قصه ها انتشار یافت.

دنباله کار داستان پلیسی را خود ادگار آلن پو گرفت اما به پیروی از سبک وی نویسندگان دیگری نیز پا به میدان نهادند و بنوشتن داستانهای پلیسی پرداختند از جمله می توان امیل گابوریو را ذکر کرد که در روزنامه های پاریس داستانهای پلیسی می نوشت و برخی از آثارش عبارتست از آقای لوکوگ، پرونده شماره 113 جنایات ارسیوال، جوزف شریدن با نوشتن داستان عموسیلاس (1864) و بالاخره پاره ای از آثار بالزاک و دیکنس را داستان پلیسی به شمار می رود.
در سال 1860 نوول پلیسی واقعی بنام the Woman White و در سال 1868 نوول ماه سنگی و سرانجام آثار جورج سبمنون (1903) مایه رونق داستان پلیسی گشت. و آثارش به بسیاری از زبانها بارها ترجمه و چاپ شد.

آرتور کونان دویل خالق داستان شرلوک هولمز بود که در سال 1887 آن را انتشار داد و از به بعد این داستان ادامه یافت و داستان ماجراهای شرلوک هولمز و خاطرات شرلوک هولمز در سال 1891 را انتشار داد و بالاخره نویسنده تصمیم به قطع و پایان داستان گرفت و شرلوک هولمز را بکشتن داد اما با اعتراض خوانندگان مواجه شد و در نتیجه آرتور کونال دویل دنباله داستان را گرفت و شرلوک هولمز را زنده کرد و در سال 1902 سگ باسکرویل و در سال 1905 بازگشتن شرلوک هولمز را نوشت و پس از آن به انتشار سه کتاب دیگر پلیسی پرداخت و سرانجام در سال 1927 درگذشت. اما نام داستانهای وی مخصوصاً قهرمان آن شرلوک هولمز از خود نویسنده معروفتر و پرآوازه تر گشت.

گرانت آلن سه کتاب پلیسی در دهه آخر قرن نوزدهم در آمریکا پدید آورد. همچنین نام و آثار آرتور موریسون خالق بازپرس مارتین هویت و ربرت ایوستیس قابل ذکر است.

در قرن بیستم داستان نویسان بزرگی چون خانم آگاتا کریستی(1891) در انگلستان وارل استانلی گاردنر (1889) خالق داستانهای پری میس در ممالک متحده آمریکا والری کوئین پسیود دونیام، فردریک دانی (1905) و مانفردبلی (1905) ظهور و آثار بدیعی در زمینه داستان پلیسی از جمله: انگشت متحرک، گربه ای میان کبوتران، حمایت مرده، بطرف صفر، مرگ در رود نیل، سرودهای غم انگیز خلق کرد.

در این احوال پاره ای نویسندگان داستانهای پلیسی را دستمایه کار خویش قرار دادند از آن میان می توان دوروتی سایرس sayeres (1957-1893) ژوزفین تای tey (الیزابت ما کینوش 1952-1895) در انگلستان و نیایومارش (1899) در نیوزلند گاستون لرو (1927-1868) خالق آثاری از قبیل: اسرار اتاق زرد و موریس لبلان (خالق آثاری که برخی از آنها از زندگی آرسن لوپن مایه گرفته) از فرانسه را ذکر کرد.

bb
28-07-2006, 07:45
فوتوريسم
(Futurisme)


فوتوريسم از کلمه فوتور به معني آينده گرفته شده است، و آن هم همانند وريسم نخست در ايتاليا پيدا شد و بعد در کشورهاي ديگر کسترش يافت.

بنيانگذار فوتوريسم شاعر معروف ايتاليايي مارينتي بود. به نظر او در عصر ماشين، بايد سبک و زبان ادبيات نيز ماشين باشد.

فوتوريسم با هرگونه ابراز احساس ها و بيان هيجان هاي دروني شاعر و رعايت قانون هاي دستور زبان و معاني و بيان مخالف است و آزادي کلمه هاي غيرشاعرانه را خواستار است و براي بيان اين مقصود کلمه هاي مقطع و نامربوطي شبيه به اصطلاح هاي تلگرافي از خود مي سازد.

فوتوريسم پيش از جنگ جهانگير اول به کلي از بين رفت.

منبع: [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

bb
28-07-2006, 07:52
كاسموپليتيسم
(Cosmopolitisme)


کاسموپوليتيسم يا مکتب جهان وطني به وسيله دو شاعر و نويسنده فرانسه والري لاربو و پل موران پايه گذاري شد.

مکتب جهان وطني مبتني بر اين اصل است که همه مردم جهان بايد همديگر را هموطن يکديگر بدانند.

در اشعار لاربو مي توان "حساسيت" ويتمن، "هزل" باتلر و عقايد "نيشدار" نيچه و ادراک عميق پروست را کنار هم ديد

bb
28-07-2006, 07:53
اگزيستانسياليسم
(existentialisme)


با وجود اینکه اگزیستانسیالیسم یک جهان بینی فلسفی است ، اما هیچگاه نمی توان این شیوه و مکتب را در نوشته های ادبی معاصر ناچیز شمرد .
این مکتب پیش از جنگ جهانی دوم در فرانسه به وجود آمد ، و شالوده خود را بر « اصالت وجود - آزادی انسان و پوچی زندگی » استوار ساخت .
همانطور که رومانتیسم مکتب اصالت احساس است ، اگزیستانسیالیسم نیز مکتب اصالت وجود است .

این شیوه انسان را پدیده ای کاملا آزاد و فرمانروا بر سرنوشت خویش می داند و از بستگی های انسان با اجتماع و آیین و سنن آن سر باز می زند و در هیچ کاری ارزش گذشته تاریخی و همکاری دسته جمعی سرنوشت را نمی پذیرد. چون زندگی کنونی را در چهارچوب اجتماع می نگرد و انگیزه ها را با آزادی انسان دشمن می بیند ، آنرا تلخ و پوچ می نامد و راه خوشبختی را در گریختن از این جهان ناسازگار و رهایی از تار و پود های اجتماع می داند .

پیش آهنگ های این مکتب را می بایست « ژان پل سارتر » و « آلبر کامو » و « آندره مالرو » و « سیمون دو بوار » دانست .

از آثار مهم اگزیستانسیالیسمی می توان به « تهوع »اثر سارتر و « بیگانه » اثر آلبرکامو اشاره کرد

bb
28-07-2006, 07:54
كوبيسم
(Cubisme)


نخستين شاعري که کوبيسم را با پير وزي و موفقيت وارد ادبيات کرد گيوم آپولينر شاعر فرانسوي است.

اصولا آپولينر را بايد پيشواي مسلم تمام سبک هاي جديد و تندرو افراطي شمرد. او در سال 1910 به اين فکر افتاد که شاعر نيز مانند نقاش کوبيست، به جاي نشان دادن يک جنبه از هر چيز، بهتر است تمام جهت هاي آن را نشان دهد.

در اين گونه شعر ابتکار عمل به دست الفاظ مي افتد و در آن نقطه گذاري از ميان مي رود و نحوه چاپ اشعار عوض مي شود، چنانچه بعضي از اشعار آن به شکل دل، قطره هاي باران و سيگار برگ و ساعت و غيره است.

همچنين شاعر در ساختمان جمله و قانون هاي دستور زبان و برگزيدن وزن هاي نادر و نامرسوم آزادي تام دارد.
پس از مرگ آپولينر سوررئاليسم که درواقع دنباله و ادامه کوبيسم است پديدار شد.

آندره سالمون، ماکس ژاکوب، پير روردي و ژان کوکتو به اين مکتب منسوب هستند.

bb
28-07-2006, 07:54
پارناس
(Parnasse)


ويکتور هوگو با اثر معروف خود "Les Orientales " پايه گذار مکتب هنر براي هنر شد. و هوگو بود که عبارت هنر براي هنر را در محافل ادبي ضمن بحث هاي ادبي به ميان کشيد.

جوانان بسياري دور هوگو جمع شدند و گفتند هنر خدايي است که بايد آن را تنها به خاطر خودش پرستيد و هيچ گونه جنبه مفيد و يا اخلاقي به آن نداد و نبايد چنين تصورهايي از آن داشت.

تئوفيل گوتيه ازجمله اين جوانان بود که پس از چند سال در رأس عده اي که هنر براي هنر را شعار خود کرده بودند قرار گرفت. شاعر ديگر اين مکتب تئودور دو بانويل است.

مکتب پارناس:

در حوالي سال 1860 عده اي از شاعران جوان فرانسه بر ضد رومانتيسم قيام کردند و تحت تأثير مکتب هنر براي هنر محافل ادبي تشکيل دادند. در رأس اين شاعران لوکنت دو ليل قرار داشت. در سال 1866 مجموعه شعري از آثار اين شاعران تحت عنوان (پارناس معاصر) انتشار يافت که سخت مورد توجه قرار گرفت.

و رفته رفته اين شاعران به نام( پارناسين) معروف شدند.
به عقيده پارناسين ها شعر نشانه اي است از روح کسي که احساس هاي خود را خاموش ساخته است. اين گونه شاعر به هيچ وجه نمي خواهد شعرش محتوي اميد و آرزو و خواهشي باشد و فقط براي هنر محض احترام قائل است و به زيبايي شکل و طرز بيان اهميت مي دهد.

اصول مهم اين مکتب به شرح زير است.

1_ کمال شکل، چه از لحاظ بيان و چه از لحاظ برگزيدن کلمه ها.

2_ عدم دخالت احساس ها و عدم توجه به آرمان و هدف.

3_ زيبايي قافيه.

4_ وابستگي به آئين "هنر براي هنر".

bb
28-07-2006, 07:56
پوپوليسم
(Populisme)


مکتبی ادبی و هنری ، که در سال 1929 به وجود آمد و هدف آن بیان احساس و رفتار مردم عامی بود .

این مکتب می خواست که در برابر روانشناسی بورژایی و نیز در برابر روشنفکر مآبی گروهی بیکاره ، هنری به وجود آورد که توجه نویسنده تنها به مردمان طبقات پایین جامعه باشد .( بی آنکه تا حد ابتذال مکتب ناتورایسم سقوط کند ) . طرفداران این مکتب برعکس اگزیستانسیالیست ها ، مخالف هرگونه التزام و درگیری اخلاقی و اجتماعی و سیاسی بودند.

bb
28-07-2006, 08:00
ناتوريسم
(Naturisme)


از بزرگان اين مکتب مي توان سن ژرژ بوئليه و اوژن مونفور را نام برد.

شاعران ناتوريست: هم سردي و خشونت سبک پارناس و هم ريزه کاري ها و موشکافي هاي بي مايه سمبوليسم را رد مي کردند و در آثار خود، زندگي و طبيعت و عشق و کار و شجاعت را بزرگ مي داشتند.

هرچند آنان در راه گسترش مکتب خود پيروزي نيافتند اما در خارج از مکتب روي اشعار و نوشته هاي ديگران آثار آن به خوبي پيدا شد.

اشعار ( آنا دونوآي ) و ( فرانسيس ژامز ) شاهد گوياي آن است.

bb
28-07-2006, 08:01
اونانيسم
(Unanimisme)


شاعر و نويسنده معروف فرانسوي « ژول رومن » بنيانگذار اين مکتب به ياري « ژرژ شنوير» پايه و اساس آن را گذاشت.

اونانيميست ها عقيده دارند که :

در وجود هريک از ما دو نوع افکار و احساس ها است نخست افکار و احساس هايي است که ويژه خود ما است و ديگري افکار و احساس هايي است که اجتماع ما و گروه هاي بشري گرداگرد ما (مانند خانواده و همکاران و همکيشان و مردم کشور) به ما تلقين کرده اند.

مکاتب گذشته مي گفتند که فرد براي نيل به آخرين درجه تکامل بايد شخصيت انفرادي خود را پرورش دهد و از دخالت ها و تأثيرهاي دنياي خارج پرهيز کند، اما اونانيميسم با الهام از آراء فلسفي اگوست کنت برعکس آن را بيان مي کند و اجتماع را منشاء تکامل و نبوغ و شگفتگي نيروهاي فردي مي داند.

مي توان گفت که آئين اين مکتب از عقايد تولستوي و منظومه هاي ويتمن و نظريه هاي جامعه شناساني چون دورکيم و از فلسفه ايده آليسم متأثر شده است.

bb
28-07-2006, 08:08
'''وریسم''' یا حقیقت‌گرایی، نام [[مکتب ادبی]] اروپایی و تقلید و تلفیقی از مکتب [[رئالیسم]] و [[ناتورالیسم]] [[فرانسه]] است.

این مکتب نخست در [[ایتالیا]] به وجود آمد و در همان جا نیز از بین رفت، پایه گذار آن [[جیوانی ورکا]] بود. او با لحن سوزان و تند و خشن و بی پرده‌ای شیوه بیان نویسندگان قدیم ایتالیا را با فلسفه اخلاقی [[توماس هاردی]] انگلیسی درهم آمیخت و مجموعه داستان قصه‌های روستایی و دو رمان بزرگ دیگر را خلق کرد.

این مکتب امروز به عنوان نمونه بی مانند هنر داستان سرایی ایتالیا تلقی می‌‌شود.
[[لوئیجی کاپوآنا]]، [[ماریو پراتزی]]، خانم [[گراتسیا دلدا]] ازجمله پیروان این مکتب هستند.

منبع: ویکی پدیا ( معتبر نیست )

bb
29-07-2006, 17:55
نوشته شده محسن قاسمی شاد

سبک شعر، یعنی مجموع کلمات و لغات و طرز ترکیب آنها، از لحاظ قواعد زبان و مفاد معنی هر کلمه در آن عصر، و طرز تخیل و ادای آن تخیلات از لحاظ حالات روحی شاعر، که وابسته به تأثیر محیط و طرز معیشت و علوم و زندگی مادی و معنوی هر دوره باشد، آنچه از این کلیات حاصل می شود آب و رنگی خاص به شعر می دهد که آن را « سبک شعر» می نامیم، و پیشینیان گاهی به جای سبک « طرز» و گاه « طریقه» و گاه « شیوه» استعمال می کردند.

شعر فارسی ، به طور کلی ، از زیر سیطره و تسلط چهار سبک بیرون نیست ، اگر چه باز هر سبکی به طریقه و طرزهای مختلفی تبدیل می شود تا می رسد به جایی که هر شاعری استیل و طرز خاصی را به خود اختصاص می دهد که قابل حصر نیست ، بنابر این در مدارس امروز ما تنها چهار سبک را اصیل و مبدأ سبکها قرار داده ایم و آن به قرار زیر است:
1- سبک خراسانی
2- سبک عراقی
3- سبک هندی
4- بازگشت ادبی یا سبکهای جدید که منتهی به سبک جدید دوره مشروطه شده است.

توضیح آنکه این سبکها مربوط به زمان است نه مکان ، و مکان را در آن تأثیری نبوده و نیست و همچنین سبکهای بین بین نیز هست که استادانی داشته است. مبدأ سبک خراسانی از نیمه قرن چهارم هجری آغاز شده و به نیمه قرن ششم می رسد.
سبک عراقی از آغاز قرن هفتم ابداع شده و به اواخر قرن دهم هجری می رسد. سبک هندی از قرن دهم تا امروز، و بازگشت به شیوه های عراقی و خراسانی از قرن دوازدهم در ایران تا امروز برقراراست. در این دوره شعرا به همه سبکها شعر گفته و غالباً از متقدمان تقلیدهای بسیار استادانه کرده و سبک خراسانی و عراقی را تجدید نموده اند، و به سبک هندی هم شعر گفته اند، و اخیراً مکتب تازه تری به وجود آمده است که افکار و عقاید بسیار تازه را به سبک کلاسیک درآوردند.
در عین حال شعرای جوان نیز هستند که در وزن و کلمات و اسلوب هم تجددی قائل شده و مشغول امتحان می باشند.

شعرای معروف هر دوره

1- شعرای معروف سبک خراسانی :

رودکی: شهید بن حسین بلخی، ابوشکور بلخی، خسروی سرخسی، خسروانی ابوطاهر، ابوعبدالله ربنجی و لوالجی، لوکری، کسائی، دقیقی، فردوسی طوسی، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، غضایر رازی، عسجدی، منوچهری، لامعی گرگانی، فخرالدین اسعد گرگانی، مسعود سعد سلمان لاهوری، سنائی غزنوی، امیر معزی نیشابوری، ابوالفرج رونی لاهوری، سوزنی سمرقندی، قطران ارموی، و غیره...
شعرای موجد سبک بینا بین: سید حسن غزنوی، انوری ابیوردی، رشید وطواط، عمادی شهریاری، خاقانی شیروانی، نظامی گنجوی، ظهیرفاریاب، جمال الدین اصفهانی.

2- سبک عراقی :

کمال الدین اسمعیل اصفهانی، مجیرالدین بیلقانی، رشید الدین اخسیکتی، امامی هروی، همام تبریزی، سعدی شیرازی، مجدالدین بن همگر شیرازی، اوحدی مراغه ای، حافظ شیرازی، سلمان ساوجی، مکتبی شیرازی، عبدالرحمن جامی، هلالی جغتائی استرآبادی.
شعرای بین بین اینجا بسیارند از جمله: بابا فغانی شیراز، محتشم کاشانی.
3- سبک هندی: صائب تبریزی، زلالی خوانساری، علی نقی کمره ای، عرفی شیرازی، کلیم کاشانی، فیض دکنی، وحید قزوینی، بیدل، غنی کشمیری.

4- سبک بازگشت ادبی و شیوه های آزاد :

آذر بیکدلی، مشتاق، هاتف، ضیاء اصفهانی، رفیق، طبیب، صباحی (که به سبک عراقی شعر گفته اند)، صبای کاشانی، قا آنی شیرازی، سپهر کاشانی، مجمر اصفهانی، سروش اصفهانی، محمود خان ملک الشعرای کاشانی، شیبانی کاشانی، شهاب اصفهانی، سرخوش هراتی، شهاب ترشیزی، صبوری مشهدی، ادیب الممالک فراهانی، ادیب نیشابوری، شوریده شیرازی و خاندان وصال در شیراز، سلطانی کرمانشاهی .
شعرایی که به شیوه حافظ شعر گفته اند: میرزاعبدالوهاب نشاط، فروغی، بسطامی، حاج میرزا حبیب الله مشهدی.
شعرایی که به شیوه ساده شعر گفته اند: شاطر عباس تهرانی، عارف قزوینی، ایرج تبریزی، سید اشرف گیلانی .
شعرای متجدد که سبک قدیم را هم حفظ کرده اند: دهخدای قزوینی، بهار خراسانی، فروزانفر، همائی اصفهانی، دکتر ناتل خانلری، دکتر رعدی، رهی معیری، و غیره.

شعرای متجدد که به شیوه هندی راغبند: دکتر شهریار، امیری فیروز کوهی، گلچین، صابر تهرانی، امیرالکتاب ملک الکلامی، غیره.

برگرفته از کتاب سبک شناسی زبان و شعر فارسی - ملک الشعرای بهار

bb
29-07-2006, 17:56
در ادبیات فارسی، اشعار به سبب نبودن فن تئاتر و نمایش مطابق شعر یونان و روم تقسیم نمی شود ، بلکه در شعر فارسی یک نوع آزادی و وسعت خیال در عین یکنوع حد و رسم خاص موجود است.
مثلاً به جای « کمدی » در ایران « هجا » با اشعار عشقی و دور از نزاکت - که مخصوصاً در قدیم بسیار متداول بوده است - دیده می شود، و به جای « درام » اشعار وصفی به تفصیل، از قبیل اشعار رزمی و مثنویات عاشقانه پیدا شده ، و درعوض « تراژدی » قصاید مرثیه ، با ضمن مثنویات ، داستانهای محزون دیده شده و همچنین در مقابل اشعار غنایی ( لیریک ) غزلیات یا مثنویات عشقی و در مقابل شعر وصفی ، بهاریه و خزانیه و شرح شکار و جنگ و در ضمن قصاید می آید.

اما چنانکه گفتیم، تمام این مواضیع در حدود معین محدود می باشد، یعنی مجموع اشعار فارسی از حدود شش گانه زیر بیرون نیست:
1- بیت
2- دو بیتی و رباعی ( چهارتایی )
3- غزل
4- قصیده
5- قطعه
6- مثنوی
بیت

یعنی دو لخت شعر که روی هم یک بار خوانده شود، و یا یک لخت شعر که در وسط سکوت پیدا کند، و این تک بیتها غالباً به وزن خاصی در عروض که از منشعبات هزج مثمن و از نوع « رباعی » است گفته می شده و اکنون گفتن « بیت » معمول نیست.
دوبیتی

چهار لخت شعر است که دو بیت حساب می شود ، و هر چهار لخت یا سه تای آنها قافیه دارد و در بحر خاصی است - همچنین رباعی که از بحر خاص دیگری است - و مضمون این نوع از شعر ، عاشقانه و فلسفی ، یا در اخلاق ، یا در هجو، یا در مدح است و دو قسمت مضامین اخیر ، بعدها اضافه شده و کمتر از سه شکل اول است.
غزل

از هفت یا نه یا یازده بیت بیشتر نیست ، مختص به عشق و شکایت از اوضاع و گاهی فلسفه و تصوف است.
قصیده

مختص به مدح ، یا هجو، یامرثیه، یا شکایت شاعر، یا مفاخره است و بعدها قصاید مذهبی و سیاسی بر آن اضافه شد. قصیده مانند غزلی است که از یازده بیت تا هزار بیت به یک وزن و قافیه گفته شده باشد و مسمط و ترجیع بند ومستزادها ، جزء قصاید محسوب می شوند. و عرب ها مثنویات را هم قصیده می نامیده اند.
قطعه

یک پاره از قصیده است که دارای مطلع نباشد - مطلع: شعر اول قصیده و غزل را گویند که هر دو مصرع قافیه دارد و قطعه آن را فاقد است.
مثنوی

تک بیتی هایی است به یک وزن که در هر یک قافیه عوض می شود و خاص داستانها از رزم و عشق یا حکایات فلسفی و عرفانی ( تصوف ) است.


گردآوری : محسن قاسمی شاد

bb
06-08-2006, 08:34
زبان
زبان وسیله ی بیان تفکر است و غالباً برای انتقال فکر کسی به دیگری به کار میرود. این انتقال ممکن است به وسیله ی گفتن، نوشتن، اشاره و یا لمس انجام شود. پس هر چه وسیله ی انتقال فکر، یعنی زبان، از طرفی ساده و از طرف دیگر دقیق تر باشد، عمل انتقال فکر دقیق تر و راحت تر صورت خواهد گرفت.

انواع زبان

زبان از لحاظ ارزش ادبی به سه قسمت میشود:

1- زبان ادبی: که زبان شاعران و نویسندگان است و در آن هنرنمایی های ادبی بسیار به کار میرود. نظم و نثر قدیم فارسی نمونه ی درخشانی از زبان ادبی است.

2- زبان گفتگو: که زبان صحبت افراد تحصیل کرده است و اگر چه فاقد هنرنمایی های ادبی است، ولی باید در حال سادگی بی غلط باشد. در زبان گفتگو همیشه صرفه جویی به کار میرود. نویسندگان معمولاً در نوشتن زبان ادبی به کار میبرند و در صحبت زبان گفتگو.

3- زبان عامیانه: که زبان مردم تحصیل نکرده و عامی است و شامل لغتهای غلط یا نیمه غلطی است که در دو زبان دیگر نباید دیده شود، علاوه بر این دارای غلط های صرفی و نحوی نیز هست. گاه در زبان عامیانه لغات بسیار اصییل نیز یافت میشود که باید آنها را با به کار بردن ادبی زنده کرد.



طبقه بندی زبان های جهان

زبان شناسان زبان های جهان را به سه دسته ی زیر تقسیم کرده اند:



1- زبان های یک هجائی (تک هجایی)

در این زبان ها کلمات فقط از یک هجای تغییر ناپذیر درست شده اند. یعنی نه ریشه ی کلمه تغییر میکند و نه بدان پیشوند یا پسوندی متصل می شود. این زبان ها در حالت ابتدایی باقی مانده اند، مثل: زبان های چینی، تبتی و سیامی

2- زبان های التصاقی (پیوندی)

در این زبان ها کلمات از یک یا چند هجای تغییرناپذیر درست شده اند، ولی میتواند به هم بچسبند یا پیشوند و پسوندی بگیرند تا معنی نوی به دست آید، مثل: زبان های فنلاندی، ترکی، مغولی، تاتاری، ژاپنی و کره ای

3- زبان های منصرف (صرفی)

در این زبان ها کلمات از یک یا چند هجای تغییرپذیر درست شده اند. یعنی ریشه ی کلمه ها برعکس زبان های بالا تغییر می کند و به صورت های مختلف درمیاید. علاوه بر این پیوند پیشوند و پسوند با کلمه ها در این زبان ها فراوان است. زبان های مهم دنیا از این نوعند، مثل زبان های هندی، ایرانی، یونانی، لاتین، ژرمنی، اسلاوی، ارمنی و سامی



الف- زبان های هندی و اروپاای

1- زبان های هندی: سانسکریت، ودا، ...

2- زبان های ایرانی: پارسی باستان (پارسی کهن – فرس قدیم)، اوستایی، پهلوی (زبان ساسانیان)، پارتی (زبان اشکانیان)، دری، سُغدی، خوارزمی، سکایی، ...

پارسی باستان با زبان اوستاای و سانسکرت از یک ریشه اند. اوستا زبانی است که برای نوشتن اوستا کتاب دینی زردشتیان ایران باستان به کار رفته است، به این سبب آن را زبان اوستاای نامند. پارسی باستان و اوستا فرزندان یک پدرند.

زبان های هند و ایرانی یکی از مهم ترین شاخه های زبان هند و اروپاای است و آریاای نامیده میشوند.

3- زبان یونانی

4- زبان لاتین

زبان لاتین زبان رومیان قدیم بوده است که امروزه جزو زبان های مرده ی دنیا محسوب میشود.

زبان های زیر مشتق از زبان لاتین هستند: فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتقالی و رومانی.

5- زبان های ژرمنی: آلمانی، انگلیسی، هلندی، سوئدی، نروژی، ...

6- زبان های اسلاوی: روسی، چکی، لهستانی، ...



ب- زبان های سامی

زبان های سامی عبارتند از: عربی، عبری، آشوری، فینیقی، کلدانی، سریانی، ...

زبان های سامی بالا با چند زبان نزدیک به آنها در شاخه ی بزرگ تری بنام زبان های سامی و حامی قرار می گیرند.



زبان فارسی

فارسی زبانی است که در ایران، افغانستان، تاجیکستان، قسمتی از هندوستان، ترکستان، قفقاز و عراق بدان صحبت می کنند. زبان فارسی به جا مانده ی زبان های قدیمی ایران است. این زبان ها عبارتند از:

1- فارسی باستان

فارسی باستان (پارسی کهن) زبانی است که در زمان هخامنشیان بدان صحبت کرده اند و سنگ نبشته های بیستون، الوند و تخت جمشید بدان زبان است. خط این زبان را میخی نامند، زیرا شبیه به میخ است و از چپ به راست نوشته می شده است.

2- فارسی میانه

فارسی میانه که آن را پهلوی هم می خوانند، به خصوص در زمان اشکانیان معمول بوده است و به دو قسمت می شود، یکی پهلوی اشکانی (پارتی) و دیگری پهلوی ساسانی. خط این زبان را نیز پهلوی نامند. پهلوی در شمال شرق ایران معمول بوده است و از راست به چپ نوشته می شده.

3- فارسی دری

فارسی دری در زمان ساسانیان در مشرق و جنوب ایران به خصوص در پایتخت آنان مدائن معمول بوده است و پس از ورود اسلام به ایران به تدریج تغییراتی در آن داده شده است و به صورت زبان بعد از اسلام ایران در آمده و از نیمه دوم قرن سوم هجری تا به حال ادامه دارد.

چندی پس از ورود اسلام به ایران کم کم لغت های عربی به مقدار کم وارد زبان فارسی شدند، چنان که در قدیمی ترین کتاب های فارسی تعداد لغت های عربی از پنج درصد تجاوز نمی کند. ولی در دوره های بعد نویسندگان فارسی لغت های عربی فراوانی وارد زبان فارسی کردند، به حدی که در دوره های بعد در بعضی از کتاب های قدیمی تعداد آنها به بیش از شصد درصد رسید.

فارسی دری با اختلافات کمی همان زبان فرس قدیم و میانه است ولی خط بعللی که مهم تر از همه ارتباط با مذهب می باشد هنوز عربی است. به عبارت دیگر همان خصوصیاتی که در نوشتن یک آیه از قرآن کریم یا یک جمله عربی به کار می رود ما در نوشتن یک شعر یا یک جمله فارسی نیز بکار می بریم:

1- از راست به چپ می نویسیم.

2- متصل و منفصل است.

3- هر حرف نماینده چند صدا است.

4- حروف آن بعضی نقطه دار و بعضی بی نقطه است.



تعریف دستور زبان، صرف و نحو در زبان فارسی

دانشی که به ما راه درست گفتن و درست نوشتن را می آموزد در زبان ما بنام دستور معروف شده است.

صرف (تجزیه)در زبان فارسی عبارت از شناخت نوع واژه بدون در نظر گرفتن آن در جمله است. یعنی تقسیم کلمه ها را بنابر نوع آنها در فارسی دستور صرفی نامند.

نحو (ترکیب)در زبان فارسی عبارت از شناخت عمل واژه ها در جمله و رابطه آنها با هم است و این را دستور نحوی نامند.

بنابر این فایده آموختن دستور زبان درست گفتن و درست نوشتن است و غرض از تعلیم و تعلم آن رسیدن به این مقصود است.



کلام، جمله، کلمه، هجا، حرف

آنچه بدان مقصود خود را بیان می کنند کلام نام دارد. کلام از جمله و جمله از کلمه و کلمه از هجا، و هجا از حرف درست شده است. از مجموع دو یا سه حرف، هجا درست می شود و از مجموع دو یا چند هجا، کلمه، مثلاً کلمه ی مردم دارای دو هجا است (مر+دم) و کلمه ی دانشگاه دارای سه هجا است (دا+نش+گاه). کلمه دارای معنی است مانند: خانه، ولی حرف هرگز معنی ندارد مانند: ج، ش و ک. از مجموع کلمه جمله درست می شود (که همیشه باید با معنی باشد) و از مجموع جمله کلام.



حرف های زبان فارسی

زبان فارسی دارای سی و دو حرف زیر است:

ا، ب، پ، ت، ث، ج، چ، ح، خ، د، ذ، ر، ز، ژ، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک، گ، ل، م، ن، و، ه، ی



پس از چندی از ورود اسلام به ایران، زبان فارسی را به خط عربی نوشتند. به این سبب الفبای عربی را برای نوشتن خط فارسی به کار بردند. برای این چهار حرف فارسی پ، چ، ژ، گ حرف های مشابه عربی را با کمی تغییر به کار برده اند. پس در هر کلمه ای که یکی از چهار حرف بالا به کار رفته باشد، آن کلمه عربی نیست.

مثال: پسر، چشم، ژاله و گرگ



هشت حرف ث، ح، ص، ض، ط، ظ، ع، ق ویژه زبان عربی است.

مثال: ثلث، حسن، صاحب، ضربه، طلب، ظهر، علی و قلم

پس هر کلمه ای که با این حرفها نوشته شود، یا عربی است یا فارسی تغییر یافته.



و باقی بیست حروف بالا که با رنگ سبز مشخص شده اند بین دو زبان مشترک می باشند.



بعضی از کلمه های فارسی را با حرف های عربی نوشته اند.

مثال: صد، شصت، غلطیدن، طپیدن، طپانچه، ...

که فارسی آنها به صورت زیر است:

سد، شَست، غلتیدن، تپیدن، طپانچه، ...

bb
06-08-2006, 19:35
روانشناسی اجتماعی شعر فارسی
[ محمد رضا شفیعی کدکنی ]
شعر فارسى، به عنوان يكى از برجسته‏ترين و گسترده‏ترين آثار فرهنگِ بشرى، همواره موردِ ستايش آشنايانِ اين وادى بوده است. اين شعر، همان‏گونه كه در حوزه مفاهيم و معانى ويژگيهايى دارد كه آن را از شعر ديگر ملل امتياز مى‏بخشد، در قلمرو ساخت و صورت هم از بعضى خصايص برخوردار است كه در ادبيّات جهان، يا بى‏همانند است يا مواردِ مشابه بسيار كم دارد. مثلاً رديف ـ با وُسعتى كه در شعر فارسى دارد و با نقشِ خلاّقى كه در تاريخِ شعرِ فارسى داشته است ـ در ادبيّات جهانى بى‏سابقه است. بعضى ديگر از خصايص شعر فارسى نيز مشابه اگر داشته باشد، بسيار اندك است.
درين يادداشت به يكى ديگر از ويژگيهاى شعر فارسى مى‏پردازيم و آن مسأله «تخلّص» است كه به اين وسعت و شمول، كه در شعرِ فارسى ديده مى‏شود، در شعرِ هيچ ملّتِ ديگرى ظاهراً ديده نشده است و اگر هم مصاديقى بتوان يافت در شعرِ زبانهائى است كه تحتِ تأثير شعرِ فارسى و آيينهاى آن قرار داشته‏اند و در حقيقت از درونِ اين فرهنگ و اين ادبيّات نشأت يافته‏اند مانندِ شعرِ تركى و ازبكى و تركمنى و اردو پشتو و ديگرِ شعرهاى آسيائى و همسايه. درين يادداشت، غرضِ ما، بحث درباره زمينه‏هاى روانشناسىِ تخلّص‏هاى شعر فارسى است اما مقدمةً يادآورى بعضى نكات عام را درين باره بى‏سود نمى‏دانيم، زيرا تاكنون گويا كسى به بحث درين باره نپرداخته است.
با ظهورِ نيمايوشيج و باليدنِ شعرِ جديد پارسى، شاعرانِ "نوپيشه" modern از بسيارى رسوم و آدابِ سنّتىِ شعر فارسى روى‏گردان شدند و يكى ازين سُنَّت‏ها همين مسأله تخلّص بود. در ذهنتان مجسم كنيد اگر قرار بود براى اينهمه "شاعر"ى كه اين روزها در مطبوعات "شعر" چاپ مى‏كنند، تخلّصِ غير مكرّر، انتخاب شود، بر سرِ تخلّصهايى از نوعِ "كفگير" و "خربزه" هم دعوا راه مى‏افتاد تا چه رسد به تخلّصهاى شاعرانه و خوشاهنگى از نوعِ "اميد" و "بهار" كه البتّه همه مكرّرند. ازين بابت هم بايد سپاسگزارِ نيمايوشيج بود كه شاعران را از قيد تخلّص، مثل بسيارى قيدهاى ديگر، گيرم اين نامها، نامهايى دراز و طولانى و غيرشاعرانه باشد مثل مهدى اخوان ثالث يا محمدرضا شفيعى كدكنى يا پرويز ناتل خانلرى.
امّا گرفتارىِ تخلّص اگر براى شاعران نوپيشه حل شده است براى تذكره‏نويسان و مورخانِ ادبيات ما هنوز حل نگرديده است، به همين دليل شما باز هم مهدى اخوان ثالث را بايد در اميد خراسانى بجوييد و از گرفتاريهاى اين مورّخان و تذكره‏نويسان يكى هم اين غالباً حاضر نيستند كه در برابرِ نام اصلى اين‏گونه افراد، اقلاً ارجاعى بدهند به آن تخلّص شعرى كه "اميدِ خراسانى" است تا خواننده اگر جوياى احوال و آثار اخوان ثالث است در اميد خراسانى آن را بيابد. از كجا معلوم كه همه خوانندگان از تخلّص شاعران، بويژه نوپردازان، اطلاع دارند و بر فرضِ اطلاع، در همه احوال نسبت به آن استشعار دارند. من خودم غالباً ازين نكته غافلم كه روزگارى در جوانى با چنان تخلّصى (سرشك) چند تا غزل چاپ كرده‏ام. بگذريم غرض، بحث ازين گونه مسائل نبود.
اغلب كسانى كه با شعرِ فارسى سر و كار داشته‏اند و در زبانهاى ديگر خواسته‏اند چيزى در بابِ شعرِ فارسى بنويسند به مسأله تخلّص به عنوان يكى از ويژگيهاى شعرِ فارسى اشارت كرده‏اند، مثلاً محمد خليل مُرادى مؤلف سِلك الدُرَر (1173 ـ 1206) در شرح حالِ بسيارى از شعراى عربى‏زبان يا ترك‏زبان ـ كه در قرون يازدهم و دوازدهم تحتِ تأثير شعراى فارسى‏زبان تخلّص براى خود اختيار كرده‏اند ـ مى‏گويد: «الملقّب بـ [ ] على طريقة شعراء الفُرس والروم» و منظورش اين است كه اين شاعر، "لقبِ شعرى" يا تخلّصى دارد به فلان نام و اين گونه اختيارِ لقبِ شعرى و تخلّص از ويژگيهاى شعراى ايرانى و رومى (منظور عثمانى) است. مثلاً در شرحِ حالِ "وِفقى" مى‏گويد: «احمد بن رمضان الملقّب بـ"وِفْقي" على طريقة شُعراء الفُرس والروم» يا در شرح حال بيرم حلبى متخلّص به "عيدى" مى‏گويد: «بيرم الحَلَبى المعروف بـ "عيدي" و شعره بالتركي و "مخلصه" عيدي على طريقة شُعراء الفُرس والروم» و اين نشان مى‏دهد كه در عربى حتى در قرن دوازدهم نيز شعراى عرب از مفهوم تخلُّص، اطلاع نداشته‏اند كه مُرادى پيوسته اين نكته را يادآورى مى‏كند كه اين گونه "مخلص" يا لقبِ شعرى، سنتى است در ميان شعراىِ ايرانى و رومى (ترك عثمانى) اين توضيح را او، پيوسته، تكرار مى‏كند و يك جا هم در بابِ "الفِ" آخرِ بعضى ازين تخلّصها از قبيل "صائبا" و "نظيما" نكته‏اى مى‏آورد كه نقلِ آن بى‏فايده‏اى نيست. در شرحِ حالِ رحمت‏اللّه نقشبندى ملقب به "نظيما" مى‏گويد: انتخابِ اين لقب به عادت شاعرانِ ايرانى و رومى است و بعد مى‏گويد: "و نظيما" اصله "نظيم" فأُدْخِلَ عَلَيهِ "حرف النداء" بالفارسيّة و هو "الالِف" فصارَ "نظيما" اى: يا نظيم! والاصل فيه ذكره ضمن ابيات لعلّةٍ اَوجَبَت حرفَ‏النداء. ولكثرة استعمالِ ذالك صارَ عَلَماً و يقع كثيراً فى القابِ الرومييّن و سيجى‏ءُ فى محلّه و مَرّ فى‏البعض. فيقولون فى نسيب و كليم نسيبا و كليما و يغلب حرف النداء و يشتهر لقب‏الشاعر مع حرفِ النداء ولايحذفه الاّالمعارف الخبير. فافهم" يعنى: "ونظيما، در اصل، نظيم بوده است و حرفِ نداى فارسى كه عبارت است از الف، بر آخرِ آن افزوده شده است و نظيما شده است، يعنى اين نظيم! و اصلِ اين كار، يادْ كردِ اين نام است، در ضمن ابياتى، به دلايلى خاص، كه در آنجا حرفِ ندا لازم بوده است و به دليل كثرتِ استعمال، تبديل به "عَلَم" (= اسم خاص) گرديده و اين كار [آوردنِ لقب با الفِ ندا] در لقبهاى روميان فراوان ديده مى‏شود و در جاى خود
[درين كتاب‏] پس ازين خواهد آمد و مواردى هم پيش ازين گذشت. و بدين گونه "نسيب" و "كليم" را "نسيبا" و "كليما" مى‏گويند و حرفِ ندا در آخرِ آنها به صورتِ غالب تكرار مى‏شود و لقبِ شاعر، با حرفِ ندا، اشتهار مى‏يابد و عامه مردم آن را حذف نمى‏كنند، تنها آگاهان و خُبرگان ممكن است آن را حذف كنند، پس آگاه باش."
در باب اين الفِ آخر لقبهاى شعر فارسى عصرِ صفوى، در كنار نظر مؤلف سلك الدُرر، آراء ديگرى هم هست كه مثلاً بعضى اين الف آخر كليما و نسيبا و صائبا را الفِ تكريم و تعظيم و احترام خوانده‏اند امّا سخنِ صاحب سلك الدُرر كه خود معاصرِ وقوع اين شكلِ كاربُرد است، معقول‏تر مى‏نمايد. هنوز هم بسيارى از نامهاى خانوادگى در ايران، بويژه در حوالىِ اصفهان كه از مراكز رواجِ سبك هندى بوده است، به صورتهاى "عظيما" و "رفيعا" و "وحيد" از بقاياى همين رسم و آيين است.
بعضى از خاورشناسان، اين ويژگىِ شعر فارسى يعنى مسأله تخلّص را با سُنَّتِ شعر ايرانى ماقبل اسلام مرتبط دانسته‏اند و با اينكه درين باره دليلى اقامه نكرده‏اند سخنشان تا حدى قابل توجيه است و مى‏توان دليل گونه‏هايى استحسانى و نه اقناعى، براى نظر ايشان اقامه كرد. مثلاً.
1) وجودِ تخلّص به فراوانى در ترانه‏هاى عاميانه به نامهاى "حسينا" و "نجما" و
"طاهر" و "فايز" و "عارف" و "طالب" در نوعِ اين شعرها كه بقاياى شِعر ماقبل اسلامى‏اند. با اينكه ترانه‏هاى كوتاه و كم حجم عاميانه جاى چندانى براى تخلّص ندارد.
2) قديمترين نمونه شعر فارسى يا پهلوى فارسى شده كه در كتب تاريخ دوره اسلامى نقل شده است عملاً داراى تخلّص است:
منم آن شير گله منم آن پيل يله‏
نامِ من بهرام‏گور...
كه فوفى نقل كرده و صورتهاى ديگرى از اين را مورخان دوره‏هاى نخستين آورده‏اند فلسفه پيدايش تخلّص در شعر فارسى، هر چه باشد، آنچه مسلم است اين است كه ادوارِ بعد، تخلّص يكى از ويژگيهاىِ اصلىِ شعر فارسى شده است و تقريباً لازمه كار شاعران تلقى مى‏شده است. بعضى تصور كرده‏اند كه تخلّص بمنزله مُهرى است كه مالكيّتِ شاعر را بر اثر شعرى تثبيت مى‏كند و به همين دليل، هر كسى كه خواسته است شعرِ ديگرى را انتحال و سرقت كند اوّلين كارِ او تغيير تخلّص آن شعر بوده است. در همين عصر ما، يكى از شگفت‏انگيزترين نمونه‏هاى اين كار اتفاق افتاد كه سالها نقل مجلس اهل ادب شده بود و اجمالِ آن اين بود كه در سالهاى بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 شاعرى ظهور كرد با غزلهاى درخشان و حيرت‏آورى كه تمامى اهل ادب انگشت به دهان شده بودند و با انتشار هر غزلش جمع كثيرى بر خيل عاشقان و شيفتگانِ او افزوده مى‏شد، بحدّى كه نيمايوشيج، شاعر مخالفِ شعر سنّتى، با اشتياق و شيفتگى بسيار به ديدار او شتافت و استاد شهريار در ستايش او شعرها گفت از جمله خطاب به "گِلك" شاعرِ گيلانى در ضمن غزلى بمطلعِ:
شعرِ "دهقانِ" تو خواندم صله‏دارى گِلكا
ليك بى‏ربط تو از من گله دارى گِلكا
گفت:
گوهر من به قضاوتگهِ "غوّاص" ببر
كعبه آنجاست اگر راحله دارى گلكا
و نگارنده اين سطور كه در آن ايّام جوانى جوينده و پُرتلاش بودم، در خيل ارادتمندانِ اين استادِ غزلِ معاصر قرار داشتم و در اين سالها (سالهاى حدود 38 ـ 1339) كه مسئول صفحه ادبىِ روزنامه خراسان مشهد بودم غالباً غزلهاى اين استاد بزرگ را با احترام و شيفتگى بسيار در آنجا چاپ مى‏كردم و هم اكنون بُريده يكى از همان نوشته‏ها، برحسبِ تصادف از لاى يكى از كتابهاى من درآمد و شاهد از غيب رسيد. در آن يادداشت (كه در شماره 3243 روزنامه خراسان مورخ 1339/6/27 چاپ شده است) نگارنده اين سطور ارادت خود را به آن استاد غزل بدين‏گونه بيان داشته است. "كاظم غوّاصى از شاعران پُرمايه و ارجدارِ معاصر ايرانى است و شايد مُسِنّ‏ترين آنها باشد. شعرِ او يادآورِ احساسات شاعران سبك هندى است و تخيّلى بسيار لطيف دارد. با اينكه شعرِ بسيارى گفته هنوز به جمع‏آورى و چاپ آنها نپرداخته است. او مردى بى‏آلايش است و در شعرش يك صفاى حقيقى موج مى‏زند. آنچه ازو منتشر شده و ديده‏ايم غزل بوده و اكثر اشعارِ يكدست و روانى است. اينك غزلِ ذيل را كه از آثارِ زيباى اوست بنظر خوانندگان ارجمند مى‏رسانيم. ش. ك:
بايد همه تن طرفه نگاهى شد و برخاست‏
چون شمع، سراپا همه آهى شد و برخاست..."الخ.
و اين ارادت، بود و بود و هر روز بر آن مى‏افزود تا آنگاه كه بر حسبِ تصادف و در طىِّ بعضى از تذكره‏هاى قرن دوازدهم چاپ هند متوجه اين انتحال شدم و ضمن مقالاتى آن را به اطلاع همگان رساندم و غائله آن "شاعر بزرگ" كه كارش تغييرِ تخلّص "حزين" به "غوّاص" بود، خاتمه يافت. اين شاعر مشهور تمام تخلّصهاى "حزين" را به "غوّاص" بَدَل مى‏كرد و الحق درين كار مهارتى داشت، مثلاً در همان غزل، حزين گفته بود:
خون تو "حزين" تا به رَهِ عشق نخوابد
هر لاله ز خاكِ تو گواهى شد و برخاست‏
و اين "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدين گونه درآورده بود:
تا خون تو "غوّاص" درين راه نخوابد
هر لاله ز خاكِ تو گواهى شد و برخاست‏
يا حزين در غزر بسيار زيباى ذيل:
كار رسوائىِ ما، حيف، به پايان نرسيد
نارسا طالعِ چاكى كه به دامان نرسيد
گفته بود:
نَفَسِ صبحِ قيامت عَلَم افراشت "حزين!"
شبِ افسانه ما خوش كه به پايان نرسيد
و اين "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدين گونه تغيير داده بود:
نَفَسِ صبحِ قيامت زده رايَت "غوّاص!"
شبِ افسانه ما خوش كه به پايان نرسيد
از همين تغييرات مى‏توان به ميزان مهارت اين گوينده پى بُرد و حق اين است كه بپذيريم او خود اصالتاً هم شاعر توانايى بوده است و مقدارى شعر از خودش داشته ولى به چه دليل تصميم به اين سرقتِ بى‏نظير تاريخى گرفته، اين موضوع هنوز هم، بروشنى، بر بنده معلوم نشده است. درين باره بعد از كشفِ ماجرا، مطالبى ازو نقل شد كه تفصيل آن را بايد در مطبوعات همان سالها يعنى حدود 1340 مطالعه كرد.
مسأله عوض كردن تخلّص، سابقه درازى دارد. اميرعليشير نوايى، در تذكره مجالس‏النفايس خويش داستان آهنگسازى را نقل مى‏كند كه عمداً روى يكى از غزلهاى اميرعليشير، تخلّص "نسيمى" گذاشته و در حضورِ اميرعليشير آنرا خوانده است.
ظاهراً نخستين تخلّصهاى آگاهانه و با نوعى تعمّد در نمونه‏هاى بازمانده از شعرِ دوران نخستين، از آنِ رودكى است و بعد ازو در شعرِ دقيقى و كسائى و عماره مروزى و منوچهرى و بسيارى شاعران قرن چهارم و آغازِ قرن پنجم. هم در نمونه‏هايى از غزلهاى بازمانده ازين عصر مى‏توان نشانه تخلّص را ديد، مانندِ:
دقيقى چار خصلت برگزيده‏ست‏
به گيتى در ز خوبى‏ها و زشتى‏
و هم در قصايد كه نيازى به شاهد ندارد. بحثِ اصلى بر سرِ اين است كه از چه روزگارى آوردنِ تخلّص در پايان شعرها، خواه قصيده و خواه غزل، حالتى قانونمند بخود گرفته است؟ از آنجا كه آثار بازمانده از قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، متأسفانه بسيار پراكنده و ناقص امروز، در اختيار ماست، هر حكم قاطعى درين باب دشوار است. اگر آنچه از آن آثار شعرى امروز موجود است ملاك قرار گيرد، مى‏توان گفت كه نخستين شاعرى كه در غزل، خود را تا حدّى مقيد به آوردنِ تخلّص كرده است (تا حدود چهل درصد) سنائى است در پايان قرن پنجم و آغاز قرن ششم كه غزلهاى او، شمارِ چشم‏گيرى در حدود چهارصد غزل را تشكيل مى‏دهد و بخش قابل ملاحظه‏اى از آنها داراى تخلّص است. اين تخلّصها گاه در آغاز غزل است مانند:
اى سنائى! خواجه جانى غلام تن مباش!
اى سنائى! عاشقى را درد بايد درد كو؟
اى سنائى! دم درين منزل قلندروار زن!
رحل بگذار اى سنائى! رطل مالامال كُن!
جام را نام اى سنائى! گنج كُن!
اى سنائى! قدح دمادم كُن!
كه اتفاقاً، اين نمونه‏ها، كه از حافظه نوشتم، همه از قلندريّات اوست و گاه به همان شيوه شايع و رايج، در پايان غزلهاست. شاعرى كه قبل از سنائى بيشترين حجم غزل را دارد امير معزّى است كه يك نسل قبل از سنائى است و در تمام حدود شصت غزلى كه در ديوان او ثبت شده است، هيچ غزلِ با تخلّصى ديده نشد اگر چه در اصالتِ بسيارى ازين غزلها، به دلايل سبك‏شناسى، بايد ترديد كرد.
جامعه‏شناسىِ تخلّصهاى شعر فارسى و تحليل آنها به شيوه آمارى، با توجّه به تحوّلاتِ تاريخى و توزيعِ جغرافيائىِ آن، كارى است كه از حوصله اين مقال بيرون است و بايد در فرصتى ديگر، با روشهاى دقيق، بررسى شود. امّا بطور كُلّى مى‏توان گفت كه تخلّصهاى شعر فارسىِ دوره‏هاى نخستين، غالباً از نسبتِ شغلى و يا نسبتِ محلّى و ديگر زمينه‏هاى پيدايش نامهاى خانوادگى ـ همانها كه در كتاب "الانسابِ" ابوسعدِ سمعانى و "الاكمالِ" ابنِ ماكولا مى‏توان ديد ـ سرچشمه گرفته است از قبيلِ رودكى و كسائى و دقيقى و امثالِ آن يا از نسبتِ نامِ ممدوح از قبيل منوچهرى كه مسلّماً از نامِ منوچهرين قابوس گرفته شده يا تخلّصِ خاقانى كه از نامِ خاقان اكبر منوچهر شروانشاه است، يا تخلّص سعدى كه به روايتى ضعيف از نام سعدبن زنگى است.
البته بسيارى از همان شعراى دوره نخستين هم باكى نداشته‏اند ازينكه تخلّص خود را از نامِ خود انتخاب كنند از قبيلِ "احمد" و "محمود" و امثالِ آن. نمونه‏هايى كه از آثار منظومِ احمد جام ژنده‏پيل باقى است و از آثارِ مسلّم اوست گاه داراى تخلّص "احمد" است. اسناد موجود نشان مى‏دهد كه حدود شصت شاعر با عنوان "احمد" داريم كه تخلّص بسيارى از آنها احمد است و در قرون اخير اصطلاح "احمد" ـ كه بر نوعى از شعر مسخره و مضحك اطلاق مى‏شده است ـ از نام شاعرى با همين تخلص ظهور كرده است. در دوره‏هاى بعد كه تزاحم شاعران و كمبودِ تخلّص سببِ ايجاد اختلال در نظر تاريخ ادبيّات شده است گاه يك تخلّص ميان چندين شاعر مشترك شده و اين مايه گرفتارى‏هاى بسيارى در قلمرو مطالعات تاريخىِ شعر فارسى است. مسأله "عطار"هاى شعر فارسى و همچنين "ظهير"ها و "حافظ"ها و "نظامى"ها در مواردى موجبِ مشكلاتِ بسيار زياد شده است تا آنجا كه رسيدگى به كارنامه "عطار"هاى شعرِ فارسى خود مى‏تواند موضوع يك رساله دكترى و يا يك تحقيق مستقلِ عالى قرار گيرد.
از سوى ديگر كم نبوده‏اند شاعرانى كه دو يا سه تخلّص داشته‏اند مثل [حقايقى/ خاقانى‏] و [عطار/ فريد] و [نعمت‏الله/ سيّد] و [سيبك / فتّاحى‏] و يا در همين عصرِ خودمان [شهريار/ بهجت‏] و بسيارى ديگر كه نيازى به ياد كردِ آنها درين بحث نيست. اين تعددِ تخلّصها گاه دلايل سياسى داشته است مثل [راهب / بهار]در مورد ملك‏الشعراء بهار يا مرتبط با دو مرحله از زندگى شاعرى آنهاست مثل [حقايقى/ خاقانى‏] و [بهجت / شهريار] و يا به علّتِ نگنجيدن در بعضى وزنهاست مثل نعمتُ‏الله / سيّد] در مورد شاهِ‏ولىِ كرمانى.
گويا به علّتِ همين تزاحم شاعران و تخلّص‏ها بوده است كه در قرون اخير رسم شده بوده است كه شاعرانِ جوان، بعد از مدّتى ممارست و كار، از يكى از بزرگان و استادانِ عصر تقاضاى تخلّص مى‏كردند و آن استاد هم به مناسبت يا بى‏مناسبت تخلّصى به آنها عطا مى‏كرد. آخرين نمونه‏اش همين تخلّص "اميد" براى مهدى اخوان ثالث است كه در سّنِ حدود بيست سالگىِ او، و در انجمنِ ادبىِ خراسان در سال 1326 مرحوم نصرتِ منشى‏باشى (1251 ـ 1334 ه' ش.) به او داده است و او هم طىِّ يادداشتى، بخّطِ خودش، اين كار را ثبت كرده و پذيرفته است ولى درباره اينكه آيينِ تخلّص گرفتن از استاد از كى رسم شده بوده است، با اطمينان چيزى نمى‏توانم بگويم. همين قدر مى‏دانم كه در عصرِ صفوى امرى بسيار رايج بوده است. حزين لاهيجى (1103 ـ 1180 ه' ق.) در تذكره خويش در شرح حال بعضى از گويندگان معاصرش به اين رسم اشارت مى‏كند كه شعرا آمده‏اند و ازو تقاضاى تخلّص كرده‏اند. مثلاً در شرحِ حالِ ميرزا هاشمِ ارتيمانى مى‏گويد: "مخالصتى تمام با راقم اين كلام داشت. هنگامى كه در اصفهان انيس بود، چنان كه ناظمان را رسم است خواستار تخلّصى داشت. فقير، آن سلاله اصحاب قلوب را "دل" گفت." يا در شرحِ حال نورالدين محمد كرمانى مى‏گويد: "به اصفهان آمده با فقير آشنا شد سخن مأنوس و ابياتِ شايسته از طبعش سر مى‏زد. درخواستِ تخلّص داشت. فقير، او را "منير" خطاب نمود." و حزين خود در تاريخ خويش، تصريح دارد كه اين تخلّص "حزين" را شيخ خليل‏اللّهِ طالقانى، يكى از استادانش، به او داده است. اگر به گذشته‏هاى دور ادبيات فارسى هم نگاه كنيم آثار اين رسم را در قرن ششم مى‏توان نشان داد. مثلاً آنجا كه ابوالعلاى گنجوى استادِ خاقانى (520 ـ 591) در ضمن قطعه‏اى كه در هجوِ خاقانى سروده است تصريح مى‏كند كه "لقبِ" خاقانى را من براى تو تعيين كردم:
چو شاعر شدى بُردمت پيشِ خاقان‏
به خاقانيت من لقب برنهادم‏
و همين مسأله كه از كى "لقب" شعرى، "تخلّص" خوانده شده است خود بايد موضوعِ تحقيقى جداگانه قرار گيرد.
يكى از مشكلاتى كه مسأله تخلّص در شعرِ فارسى ايجاد كرده است تبديل هويّت و يا جنسيّتِ بعضى مردان است به زن. مثلاً "مخفى" كه تخلّص مردى است خراسانى با تخلّص مخفى و سرگذشت او معلوم، به اعتبارى كه اين تخلّص با زنان مناسب‏تر است و ضمناً زيب‏النسا بيگم هم بنام مخفى شهرت داشته، هويّتِ او را تبديل به زن كرده است. يا در همين عصرِ اخير "پرى بدخشى" كه يكى از شاعران مردِ افغانستان است به صِرفِ اينكه در ايران "پرى" نام زنان است بعنوان يك شاعره معرفى شده است و اين امر در موردِ نامهايى از قبيلِ "مينو" و "پروين" غالباً اتفاق افتاده است.
كسانى هم كه خواسته‏اند شعر بنامِ ديگران و بيشتر قدما، به دلايل خاص سياسى و اجتماعى و مذهبى، جعل كنند مجبور شده‏اند كه براى آنها تخلّص قائل شوند و همان شهرتِ اصلىِ آنها را بهنوان تخلّص آنان در آن شعرها بياورند؛ مانندِ شعرهايى كه با تخلّص "بوعلى" بنام ابن‏سينا و يا بنام "بايزيد بسطامى" ـ يعنى ابويزيد طيفورين عيسى بن سروشان (متوفّى‏ 261) شهرت دارد بى‏آنكه بيانديشند كه در نيمه دوّم قرن سوّم آيا اينگونه شعر ممكن‏ست و اگر ممك است آيا تخلّص در اين عصر وجود داشته است. و از همين مقوله است شعرهايى كه با تخلّص "انصارى" بنامِ پير هرات (396 ـ 481) ساخته‏اند مگر اينكه بگوييم شعرهايى بوده است كه اين نامها در آنها آمده بوده است و مردم بعداً آنها را به اين بزرگان نسبت داده‏اند كه به هيچ روى مردود نيست، چنانكه "كوهى" را به حساب باباكوهى (ابوعبداللّهِ باكويه شيرازى از معاصران ابوسعيد ابوالخير و متوفى بسال 428) تلقى كرده‏اند يا شعرهايى را كه از حسين خوارزمى (قرن دهم) باقى بوده و تخلّص "حسين" داشته به حساب حسين بن منصور حلاج (مقتول در سال 309) گذاشته‏اند ولى شّقِ اوّل هم كه كسى به نامِ شخصى كه در گذشته‏هاى دور مى‏زيسته شعر جعل كند و حتى به نام او تخلّص بسازد چندان هم دور از واقعيت نيست. درست است كه در زبان عربى تخلّص وجود ندارد و درست است كه همه نظريه طه حسين را، دَربست، نمى‏توان پذيرفت امّا در اين كه حجم قابل ملاحظه‏اى از شعرِ جاهلى از مجعولات دوره اسلامى است ترديدى نمى‏توان داشت و در همين ادبيّاتِ خودمان يكى از "عطار"هاى قرن نهم شعر بنامِ عطار قرن هفتم سروده و خود را سراينده منطق‏الطير و اسرارنامه معرفى كرده است و از زبانِ سراينده آن منظومه‏ها عقايدِ خويش را به خواننده تلقين كرده است. در بعضى از اين شعرهاى با تخلّصِ مجعول، گاهى دُمِ خروس جعل از دور آشكار است مثلاً اينكه ابوعلى‏سينا شعرى بگويد و "بوعلى" تخلّص كند يا عبداللّه انصارى هروى، "پير انصارى".
البته در مواردى هم اين هم شعر گفتن و به نام ديگرى تخلّص كردن، از سرِ جعل و توطئه نبوده است. بوده‏اند شاعرانى كه بر اثرِ دلبستگى به شخصيّتى خاص، شعرهايى با تخلّص به نام او سروده‏اند كه مشهورترين نمونه‏اش در ادبيات ايران و جهان ديوان شمس تبريزى جلال‏الدين محمد بلخى است و آن بخشى از غزلهاى ديوان كبير مولانا كه بنام شمس تبريز و شمس‏الحق تبريز و امثالِ آن تخلّص دارد، نمونه‏هاى درخشانِ اين گونه از شعر و تخلّص است. البته بسيارى از آن غزلها هم تخلّص خودِ مولانا را ـ كه "خاموش" يا "خمش" است ـ دارد و چنان مى‏نمايد كه در ادوارِ بعد از مولانا، بعضى از عُشاقِ اين دو بزرگ بعضى از "خَمُش"ها را نيز به نام "شمسُ الحق تبريز" در آورده‏اند، مثلاً بيت ذيل را:
هله خاموش كه بى‏گفت، ازين مى، همگان را
بچشاند، بچشاند، بچشاند، بچشاند
به صورت:
هله خاموش كه شمس‏الحق تبريزى ازين مى‏
همگان را بچشاند بچشاند بچشاند
در آورده‏اند. و شايد هم كارِ خودِ مولاناست. ولى مسلماً بعضى از شاعران شيعى مشرب و شايد غُلاتِ شيعه، در قرون متأخر، در كارهايى از نوع:
تا صورت پيوندِ جهان بود، على بود
تا نقش زمين بود و زمان بود، على بود
كه به تأثير از نظريه "حقيقت محمّديه" و "انسان كاملِ" ابن عربى سروده‏اند تخلّص را بنام شمس تبريزى كرده‏اند:
سِرِّ دو جهان، جمله، ز پيدا و ز پنهان‏
شمس‏الحق تبريز كه بنمود على بود
و از همين مقوله ديوان شمس است ديوان مشتاقيّه مظفّر عليشاه كرمانى كه به ياد و تخلص مرادش، مشتاق عليشاه، سروده است.
مسأله ضرورتِ تخلّص، بعنوان يكى از اصولِ اجتناب ناپذيرِ شعرِ فارسى، از قرن پنجم و عصرِ سنائى بتدريج روى در گسترش دارد و هر چه به دوره قاجاريّه ـ پايان عصرِ سنّتىِ شعرِ فارسى ـ نزديكتر مى‏شويم، شمول و گسترش آن بيش و بيشتر مى‏شود و همين تزاحم شعرا، براى به ثبت رساندنِ تخلّصها به نامِ خويش، از يك سوى (مسأله تقاضا) و محدود بودنِ اسامىِ خوشاهنگِ خوش معنائى كه در همه اوزان به راحتى جايگزين شود (مسأله عرضه) كار را به جايى رسانده است كه كالاى تخلّص "بازارى سياه" پيدا كند و حتّى تخلّصهاى نه چندان دلپذيرى از نوع "حقيرى" و "گدايى" و "مسكين" و "احقر" و "اسير" و "چاكر" و حتّى "اَبْلَه" و "اَبْكَم" (به معنىِ گنگ و ناتوان از سخن) و امثالِ آن هم در انحصارِ يك تن يا دو تن باقى نماند و مثلاً سه شاعر با تخلّصِ "گدايى" و دو شاعر با تخلّص "اَبْلَه" داشته باشيم.
شك نيست كه يكى از عللِ اين هُجُوم به تخلّصها، حتى تخلّصهايى از نوعِ "اَبْلَه" و "گدايى" و "حَقيرى"، از يك طرف احساسِ ضرورى بودنِ داشتنِ تخلّص است، كه فكر مى‏كرده‏اند مثلِ لباس و منزل و خوراك از لوازمِ حيات شاعر است، و از سوىِ ديگر محدود بودنِ دايره انتخاب option. زيرا كلماتى كه هم داراى بارِ معنائىِ خوبى باشند و هم خوشاهنگ باشند و هم در تمامِ اوزانِ عروضى، به راحتى، جايگزين شوند، به نسبتِ حجمِ انبوهِ شاعران ـ كه با تصاعُدِ هندسى روى در افزايش داشته‏اند ـ بسيار كم بوده است و هر چه به قرن چهاردهم و پايانِ عصرِ كلاسيسيسم شعرِ فارسى نزديكتر مى‏شويم تعدادِ شاعران بيشتر و بيشتر مى‏شود و ميدان انتخاب محدودتر.
از بك محاسبه سرانگشتى مى‏توان به اين نتيجه رسيد كه غالباً كلماتى براى تخلّص انتخاب شده‏اند كه بيشتر با اين افاعيلِ عروضى هماهنگ باشند: فَعْ‏لُن (مثل سعدى، حافظ و يغما) يا فَعولُن (مثل سنائى و ظهورى) و يا فَعُولْ (مثلِ كليم و سليم و نجيب) يا مفعولُن (مانندِ فردوسى و خاقانى و آزادى) يا فاعلن (مانندِ آرزو و آفرين) و برين قياس. از همين جا مى‏توان، محدوديتِ دايره انتخاب را برآورد كرد. اگر شاعرانى باشند كه كلماتى مانندِ "آتشكده" بر وزنِ مُستَفْعِلُ را تَخلّصِ خويش ساخته باشند در بعضى از اوزان كارشان با دشوارى روبرو مى‏شود.
جاىِ آن هست كه با روشِ آمارى، و فعلاً، براساس همين كتاب فرهنگِ سخنوران، مخصوصاً چاپ دوجلدى آن، يكى از دانشجويان رشته ادبيّاتِ فارسى رساله‏اى بنويسد و فقط و فقط در بابِ درجه‏بندى اوزانِ عروضىِ تخلّص‏ها و اينكه بيشترين بسامد از آن كدام وزن عروضى است و كمترين بسامد از آنِ كدام وزن. و درين ميان نقشِ اوزانِ عروضىِ شعرِ فارسى در بسامدِ اوزانِ عروضىِ تخلّصها را بررسى كند و هم در كنارِ اين مسأله به خانواده زبانىِ (فارسى، عربى، تركى و...) اين تخلّصها هم توجّه آمارى كند و نيز وزنِ صرفى هر كدام را جدا از وزنِ عروضىِ آنها (در مورد كلماتِ عربى) با نظام آمارى بررسى كند، بى‏گمان به نتايج شگفتى خواهد رسيد و اگر به طبقه‏بندىِ آمارى جنبه‏هاى دِلالى و معنى‏شناسى Semantics آنها بپردازد كه خود تحقيقى گسترده خواهد بود و اگر رابطه اين مسائل را با ادوار تاريخى و توزيع جغرافيائى اين تخلّصها مورد تحقيق و بررسى قرار دهد كه خود نور على نور خواهد بود.
بعضى از شعرا با انتخاب يكى ازين نوع كلمات كه به هر حال وزنِ عروضىِ آن غيرقابلِ تبديل است، بعدها با اشكال روبرو شده‏اند و بناچار دست به كارهاى ديگر زده‏اند. مثلاً تخلّصِ بسيار زيبا و برازنده استاد شهريار در وزن بسيار دلپذير و خوشاهنگِ:
مفعولُ مفاعيلُ مفاعيلُ فعولن (يا مفاعيلْ)
آمد نَفَسِ صبح و سلامت نرسانيد (خاقانى)
كه از پُرمسامدترين اوزان غزلِ فارسى است، جاى نمى‏گيرد، يعنى نمى‏توانيد كلمه "شهريار" را در چنين وزنى جاى دهيد. حال ببينيد اين استاد بزرگ با چه تردستى و ظرافتى تخلّص خود را درين وزن آورده است، در غزلى به استقبال شعرِ بسيار معروف شادروان ملك‏الشعراء بهار، مى‏گويد:
در قافيه گو نام نگنجد بدرستى‏
درهم شكن، اى "شهر" كه "يار"ان همه رفتند.
در ديوان خاقانى، در بعضى موارد كلمه خاقانى در بعضى اوزان جاى نمى‏گرفته و معلوم نيست كه آيا خاقانى خود آن را به "خاقنى" تبديل كرده است يا ديگران. و من تقريباً ترديدى ندارم كه اين كار، يعنى تبديلِ خاقانى به خاقنى، از تصرّفاتِ متأخران است، مثلاً درين غزل:
طاقتى كو كه به سر منزلِ جانان برسم‏
ناتوان مورم و خود كى به سليمان برسم‏
در شهادتگهِ عشق است رسيدن مشكل‏
"خاقنى" راه چنان نيست كه آسان برسم‏
كه تمام قراينِ سَبْكى فرياد مى‏زند كه اصلاً غزل از خاقانى نمى‏تواند باشد. حتى در آن شعرِ معروفِ او كه بخاطرِ يك تجربه خاصّ عروضى مورد توجّه عروضيان قرار گرفته است، آنهايى كه متوجّهِ مسأله نبوده‏اند اين بيتِ معروف را تغيير داده‏اند:
كيسه هنوز فربه است از تو از آن قوى دلم‏
چاره چه خاقانى اگر كيسه كشد به لاغرى‏
با اينكه خود عذرِ اين تمايزِ عروضى را خواسته و گفته است:
گرچه به موضعِ لقب مفتعلن دوباره شد
شعر زقاعده نشد تا تو بهانه ناورى‏
يعنى به هنگام آوردنِ لقب (= تخلص خاقانى) مفتعلن مفاعلن تبديل به مفتعلن مفتعلن شد، عذر مرا بپذير كه اين قاعده رواج دارد و مى‏توان اين دو ركن را جايگزين هم كرد. ولى آنها كه متوجه اين نكته نبوده‏اند در همين جا هم، خاقانى را به "خاقنى" بَدَل كرده‏اند شايد هم اين تبديل‏ها اگر در شعرهاى اصيل خاقانى ديده شود مربوط به مرحله انتقال از "حقايقى" (= مفاعلُن) به "خاقانى" (= مفعولُن) است و كسانى كوشيده‏اند "حقايقى" را به صورت "خاقانى" درآورند و در نتيجه در بعضى اوزان بناچار "خاقنى" آورده باشند كه هيچ اصالتى نخواهد داشت و دليل بى‏خبرى مطلقِ آنان است از آنچه "ضرورتِ شعرى" خوانده مى‏شده است ولى تا آنجا كه به ياد دارم صورتِ "خاقنى" چند مورد محدود بيشتر نيست.
بى‏گمان دو عاملِ موسيقائى و معنى‏شناسى Semantics در انتخاب تخلّصها، سرنوشت‏ساز بوده‏اند. هجومِ شاعران به طرفِ كلماتى كه داراىِ اين دو ويژگى باشند، كار را به جايى كشانده كه ديگر تخلّصِ بكرى در ميان كلمات فارسى و عربىِ رايج و حتى گاه غيررايجِ در فارسى، نتوان يافت. حتى كلماتِ نادِر و بى‏تناسبى از نوعِ "آنف" هم (بمعنىِ كلّه‏شق، يا رام. البته معانى ديگرى هم دارد) بى‏صاحب نمانده‏اند.
تا اينجا بحثِ ما بر سرِ مقدماتِ اين موضوع بود، يعنى نقشِ تخلّص در شعر فارسى و بحث درباره چشم‏اندازهاى آن و نيز مشكلِ اصلى محدوديّتِ دايره انتخاب از يك سوى و از سوى ديگر افزونىِ طلبِ شاعران براى بدست آوردنِ تخلّص؛ يعنى مقدّمه‏اى كه از ذى‏المقدمه بيشتر شد. امّا پرسش اصلى، يعنى ذى‏المقدمه، همچنان ناگفته ماند و آن عبارت بود از بحث درباره علّتِ غلبه "عنصر غم و رنج و درماندگى و بدبختى" كه بار معنائىِ اعمّ اغلبِ اين تخلّصهاست.
من در اين يادداشت، استنادم فقط و فقط به كتاب ارجمند و گرانبهاى "فرهنگِ سخنورانِ" شادروان استاد دكتر عبدالرسول خيام‏پور است كه از تأمل در محدوده كوچكى از تخلّصها متوجه به اين غلبه بار معنائىِ محروميّت و رنج شدم. چنان است كه گوئى لازمه شاعرى، در اين سرزمين و درين فرهنگ، حتماً و حتماً در حزن و ماتم و محنت و عذاب و رنج و مسكنت و گدائى و فقر آه و ناله و فغان و درد و امثال آن زندگى كردن بوده است. ملاحظه بفرمائيد: چه مقدار تخلّص "بى كس"، "بى‏نوا"، "بى‏خود"، "بى‏جان"، "بى‏دل"، و "بى‏نشان" داريم چه مقدار "محزون" (ده نفر كه دو نفرشان اصفهانى‏اند) چه مقدار "حزين" و "حزنى" (هفت نفر "حُزنى" و پنج نفر "حزين" و هشت نفر "حزينى" و يك "حزينه" كه ظاهراً بايد شاعره‏اى باشد.) دو نفر "مجروح" (هر دو هندى) دو نفر "اَبْلَه" (يكى سمرقندى يكى جوتاكرى) و يك تن هم "اَبْلَهى". ده نفر "احقر" (سه نفرشان لكهنوى) چهارده تن "بسمل" (يعنى كشته شده مثلِ مرغ و گوسفند با گفتنِ "بسم‏الله" كه دو تا شيرازى‏اند و دو تا لكهنوى و بقيه از ديگر بلاد. ده نفر "مسكين" (دوتاشان از شعراى اصفهان) دوازده نفر "ديوانه" (دو نفرشان از شعراى اصفهان) چهار نفر با تخلّص "جنون" و هفت نفر "جنونى" و هيجده نفر "مجنون" سه نفر "گدايى" (دو نفر هندى و نفر سوم هم باحتمال قوى از اهالىِ همان ولايت) هفت نفر "فقير" (دو نفرشان دهلوى) پنج نفر "حقير" و سه نفر "حقيرى"، دو نفر "محنت" و سه نفر "محنتى" سه نفر "ناله" و سه نفر "فغانى" و دو نفر "فغان" دوازده نفر "اسير" و چهارده نفر "اسيرى" و چهارده نفر "حسرت". چه مقدار "مضطر" (هشت نفر) و "مضطرب" (چهار نفر) و "مبتلا" (سه نفر) و "قتيل" (پنج نفر) و "فگارى" (هفت نفر) و "فگار" (دو نفر) و "بيمار" (سه نفر) و "سائل" (هشت نفر) و "سائلى" (هفت نفر) به همان معنىِ "گدا". بحث در باب تخلّصهايى كه بارِ معنائىِ منفى بسيار قوى دارند ولى باصطلاح چندان توىِ ذوق نمى‏زنند از قبيل "غبار" (پنج نفر) و "غبارى" (نُه نفر) و "فانى" (بيست و دو نفر) و "فنا" (ده نفر) و "فنايى" (بيست و يك نفر) فعلاً نداريم چون به هر حال با چشم‏اندازِ بعضى مسائل عرفانى مى‏توان براى بعضى ازينها توجيهى معقول پيدا كرد. شايد تخلصهايى از نوع "مهجور" (ده نفر) و "وَحْشَت" (ده نفر) و "وحشتى" (دو نفر) و "وحشى" (شش نفر) و "هجرى" (چهار نفر) و "نياز" (سيزده نفر) و "نيازى" (پانزده نفر) و "ملول" (دو نفر) و "ملولى" (سه نفر) و "عاجز" (هشت نفر) و در كنارش "عاجزه" (يك نفر) و "عاجزى" (يك نفر) و "عجزى" (سه نفر) نيز از همين مقوله باشد.
وقتى بر سرِ تخلصهايى از نوعِ "ناله" و "محنت" و "گدايى" تا بدانجا هجوم باشد كه سه چهار نفر شاعر بر سرِ هر كدام از آنها نزاع داشته باشند، تصور مى‏كنيد براى كلماتِ اندكى معقول‏تر و دلپذيرتر چه غوغايى است، مثلاً همان كلمه "آزاد" را از اوّلِ حرفِ "آ" و از همان آغازِ كتاب در نظر بگيريد (بيست و سه نفر، چهار كشميرى و دو اصفهانى) در فاصله دو قرن، سعى كرده‏اند ازين تخلّص استفاده كنند؛ بيست و سه شاعر ـ در طولِ دو قرن ـ كم نيست!
برگرديم به اصلِ موضوع و آن تحليل روانشناسىِ اين غلبه بارِ معنائىِ رنج و محروميّت در اكثرِ اين تخلّصهاست.
اگر به كتابِ لباب‏الالباب محمد عوفى كه نخستين تذكره باقى مانده از دوره قبل از مغول است (يعنى وقتى تأليف شده كه مغول هنوز در راه است و هيچ تأثيرى روى فرهنگِ ايرانى نگذاشته است، يعنى حدود 618 تا حدود 630) نگاه كنيم در ميان حجم قابل ملاحظه‏اى از شعرا كه در اين كتاب نام و تخلّص ايشان آمده است و مجموعه‏اى از بزرگترين شعراى چهار قرن نخستين شعر فارسى ـ يعنى عصر سامانى و غزنوى و سلجوقى را ـ شامل است، حتى به يك تخلّص هم از نوعِ "گدايى" و "محزون" و "محروم" و "مسكين" و "بسمل" و "عاجز" و "اَحقر" و امثالِ آن بر نخواهيم خورد. غالبِ تخلّصها از شغل و كار و نسبتِ خانوادگىِ شعرا يا خاستگاهِ جغرافيائىِ ايشان ـ از هر روستا و شهر و ولايتى كه هستند ـ خبر مى‏دهد يا به نسبت كمترى از نام ممدوحِ ايشان.
از حمله مغول به بعد، هر چه حوزه تاريخىِ و جغرافيائىِ شعر فارسى گسترش مى‏يابد، اين بارِ اين بارِ معنائىِ غم و رنج و محروميّت بيشتر واردِ تخلّصهاى شعر فارسى مى‏شود. اگر تمامىِ اين امر، نشأت گرفته از حمله تاتار و تيمور نباشد، بى‏گمان عاملِ ورودِ شعر فارسى به سرزمينِ هند را نبايد از ياد برد زيرا هنديان در ذاتِ خود مردمى غم‏پرست و خودآزار بوده‏اند و اين را از همان نخستين اطلاعاتى كه مسلمانان از حيات اجتماعى و فرهنگى ايشان در كتابهاى خويش منعكس كرده‏اند، به خوبى مى‏توان دريافت: مُطَهَّرينِ طاهرِ مقدسى كه كتاب خويش را در 355 هجرى نوشته در ذكرِ شرايعِ هند مى‏گويد: "در يادْكردِ آتش زدنِ پيكرها و رها كردنِ آنها در آتش: ايشان معتقدند كه اين كار مايه آزادى و رهائى است به سوىِ زندگىِ جاودانه در بهشت. بعضى هستند كه براى پيكرها گودالى حفر مى‏كنند و در آن رنگ‏ها و روغن‏ها و بوى‏هاى خوش گِرد مى‏آورند و بر آن آتش مى‏افزودند و سپس مى‏آيند و صنج و طبل در پيرامونِ او مى‏زنند و مى‏گويند: خوشا به حالِ اين كس كه به همراه دود، به بهشت، بالا مى‏رود. و او با خويش مى‏گويد: "اين قربانى پذيرفته باد!" آنگاه به سوى خاور و باختر و شمال و جنوب سجده مى‏بَرَد و خويش را در آتش مى‏افكند و مى‏سوزد... و براى بعضى ازيشان صخره‏ها را مى‏گدازند و او پيوسته صخره‏ها را يك يك بر شكم خويش مى‏گذارد تا اينكه روده‏هايش بيرون مى‏آيد. بعضى كاردى به دست مى‏گيرند و رشته رشته ار ران و ساق خويش مى‏بُرند و در آتش مى‏افكنند و دانشمندانشان همچنان بر لبِ آتش ايستاده‏اند و آنها را ستايش مى‏كنند و آنان را تزكيه مى‏كنند تا بميرند... بعضى هستند كه جانِ خويش را به گرسنگى زحمت مى‏دهند و از خوراك خوددارى مى‏كنند تا حواس يكى ازيشان از كار بماند و به مانندِ خمير خشكيده و مَشكِ فرسوده كهنه، چروكيده و منجمد گردد" و اين حالتِ مازوخيسم هندى، بهر حال، بى‏تأثيرى در گسترش اين روحيه نبوده است و در زيربناى فلسفىِ اين گونه تفكر ميل به "نيروانا" را هرگز نبايد فراموش كرد.
بى‏گمان، استبداد و نظامهاى مستبدّانه حاكم بر ايران هم در تقويت اين بارِ معنائى غم و رنج در تخلّصهاى شعر فارسى مؤثر بوده است و شايد مهمتر از حمله تتار و تيمور و استبدادِ حاكم بر جامعه، دو عامل ديگر را بتوان در صدرِ عوامل اين موضوع قرار داد: يكى تصوف و عرفان و ديگرى محدوديّت يا ممنوعيّت روابط زن و مرد در محيط اجتماعى. امّا قبل از آنكه به اين دو عامل بپردازيم يادآورى يك نكته بى‏فايده‏اى نخواهد بود و آن اين است كه ممكن كسانى بگويند: "اين گونه تخلّصها خود بمانندِ تصوف، معلولِ چيز ديگرى است كه آن فقدانِ آزادى يا فلان امرِ ديگرى است." من منكر چنان استدلالى نيستم ولى نمى‏توانم اين نكته را نيز ناديد بگيرم كه رُشدِ حال و هواى تصوف، عاملى است كه زمينه را براى پرورش اين‏گونه روحيّه‏ها آماده كرده است و اگر آموزشهاى دل‏انگيزِ عُرفا در بابِ مفاهيمى از نوع "فنا" و "فقر" و كوچك و ناچيز كردن و تحقيرِ آدمى در برابرِ "وجود مطلق" نبود، شايد به اين شدّت تخلصهايى از نوعِ "حقير" و "احقر" و "گدايى" و "فقير" و "بسمل" رواج نمى‏يافت. اين آموزشها توجيحِ فلسفى و كلامىِ حركتى بوده است كه در اعماقِ روحيه اين شاعران به دلايل ديگرى، و از جمله حمله تتار و تيمور، جريان داشته است. بيهوده نيست اگر مى‏بينيم در صدرِ تخلّهاى مكرّر شعر فارسى يكى هم كلمه "عارف" است كه براساس همان كتابِ فرهنگِ سخنوران پنجاه و سه نفر، آن را تخلّصِ خود قرار داده‏اند (چهار اصفهانى، چهار تبريزى، شش نفر هم هندى و بقيّه از ولاياتِ ديگر.) بى‏گمان آموزشهاى عرفانى يا مذهبىِ حاكم بر جامعه كه انسان را متوجه "گناهِ" خويش مى‏كند. در كنارِ اين آموزشها؛ نقشِ خاصِ خود را داشته است و به همين دليل هيجده نفر شاعر با تخلّص "تائب" داريم وعده‏اى هم با تخلّصِ "آثِمْ" (= گناهكار) و "مُجرِم" و "ماتمى" و امثالِ آنها.
در ميانِ انبوهِ اين تخلّصهاى محزون و بيمارگونه، البته مى‏توان، گاه، استثناهايى هم يافت؛ مثلاً "شادى" (دونفر) و "طرب" (چهار نفر) و "آسوده" (يك نفر) كه البته در موردِ او به شوخى گفته‏اند و درست هم گفته‏اند كه:
يك تن "آسوده" بود در عالم‏
و آنهم آسوده‏اش تخلّص بود!
ولى اكثريتِ قريب به اتفاقِ تخلّصهايى كه به انتخاب شخص شاعر بوده و برخاسته از ضرورتِ نام خانوادگى و نسبتِ جغرافيائى و شغلىِ او نيست، در حقيقت اكثريّت چشم‏گير، با همان نوعِ "اسير" و "آواره" و "مضطر" و "مبتلا" و "حقير" و "گدا" و "وحشت" و "مجروح" و "احقر" و "حقير" و "حقير" و "محنت" و "محنتى" و "فغان" و "فغانى" و "ناله" و "مسكين" و "اَبْلَه" و "ابلهى" و "حزين" و "محزون" و "حُزنى" و "بى‏كس" و "بى‏نوا" و امثالِ آنهاست.
اگر بخواهيم توزيع جغرافيائى اين‏گونه تخلّصها را بر سبك‏هاى شعر فارسى و ادوارِ تاريخىِ آن در تخلّصهاى بيمارگونه وجود ندارد؛ و در سبك عراقى و آذربايجانى (= ارانى) بندرت مى‏توان يافت. در عصرِ تيمورى شيوع آن افزونى مى‏گيرد و در سبكِ هندى به اوجِ خود مى‏رسد. با نهضتِ بازگشت تا حدّى از شياع آن، در ايران، كاسته مى‏شود ولى در شبه‏قارّه هند و ماوراءالنهر و افغانستان همچنان به رُشد و گسترش خود از يك نگاه به كتاب تحفةالاحباب فى تذكرةالاصحاب، كه شاملِ زندگينامه و شعرِ شاعران ماوراءالنهر (تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان و بعضى نواحىِ ديگر اتّحادِ شوروىِ سابق.) در قرن سيزدهم است اين نكته تأييد مى‏شود كه ميل به انتخاب تخلصهايى ازينگونه، در آن ولايات، همچنان تا آستانه انقلابِ كبير ادامه داشته است: "اعرج" و "افغان" و "افقر" و "عجزى" و "فرتوت" و "مضطر" و متاسفانه در افغانستانِ معاصر هم هنوز بقاياى اين گونه تخلّصها (و گاه به صورت نام خانوادگى) هنوز باقى است و از آنجا كه ادامه سنّتِ فرهنگى محترمِ قدمايى است، كسى تاكنون به انتقاد آن شايد نپرداخته باشد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

bb
08-08-2006, 06:57
● بازتاب رمانتیسم در عرصه ادبیات منظوم ایران
اگرچه‌ «رمانتیسم‌» ۱ ، اصطلاحی‌ است‌ كه‌ تاكنون‌ تعریفی‌ در مورد آن‌ ارائه‌ نشده‌ است‌. اما خصوصیات‌ عمده‌ آن‌ عبارت‌ است‌ از: تخیل‌، احساس‌گرایی‌، درهم‌ ریختن‌ ساختار ادبی‌ كلاسیك‌ و مخالفت‌ با قاعده‌ و چهارچوب‌ و... نهضت‌ «رمانتیسم‌» مربوط‌ به‌ اروپا است‌ اما «حس‌ رمانتیك‌» در سایر ملل‌ از جمله‌ شرق‌، از دیرباز وجود داشته‌ است‌. در اروپا بزرگانی‌ همچون‌ «ویلیام‌ بلیك‌» ۲ ، «كالریج‌» ۳ ، «گوته‌» ۴ ، «هوگو» ۵ ، «لامارتین‌» ۶ ، بانی‌ این‌ نهضت‌ بودند. در ایران‌ رمانتیك‌ در اشعار شاعرانی‌ چون‌ «نیما»، «توللی‌»، «فروغ‌»، «نادرپور» و... جلوه‌گر می‌شوند، سبك‌های‌ ادبی‌ دیگری‌ را نیز می‌توان‌ یافت‌ كه‌ عرصه‌ تجلی‌ ویژگی‌های‌ ادب‌ رمانتیك‌ است‌.
سبك‌ خراسانی‌ كه‌ از آن‌ به‌ سبك‌ كلاسیك‌ (به‌ معنی‌ خاص‌) تعبیر می‌شود، در مقابل‌ سبك‌ عراقی‌ قرار می‌گیرد كه‌ حداكثر جلوه‌های‌ رمانتیسم‌ و ادب‌ احساس‌گرا در آن‌ قابل‌ توجه‌ است‌. رهاورد رمانتیسم‌ ادب‌ غنایی‌ است‌ و پایگاه‌ ادب‌ غنایی‌ در ادبیات‌ كهن‌ ایران‌، سبك‌ عراقی‌، خصوصیاتی‌ چون‌: احساس‌گرایی‌، حساسیت‌ و غم‌گرایی‌، اسطوره‌ گریزی‌، جولان‌ خیال‌، توصیف‌، گرایش‌ به‌ مذهب‌ و عرفان‌، ساختار شكنی‌ فكری‌ در ادب‌ رمانتیك‌ سبك‌ عراقی‌ مشهورند. سبك‌ هندی‌ به‌ جز تخیل‌ غنی‌ و برخی‌ توصیفات‌ چندان‌ نشانه‌ای‌ از ادب‌ رمانتیك‌ ندارد و سبك‌ بازگشت‌ ادبی‌ نیز سبكی‌ انعكاسی‌ است‌ كه‌ فاقد خصوصیات‌ رمانتیسم‌ است‌. اوج‌ رمانتیسم‌ در اشعار ایران‌ در دوره‌ بعد از مشروطیت‌ جلوه‌گر می‌شود.
● نگاهی‌ به‌ سابقه‌ رمانتیسم‌ در ایران‌:
با وجود آنكه‌ در قرن‌ هیجدهم‌ در اروپا نهضت‌ «رمانتیسم‌» با ویژگی‌هایی‌ از قبیل‌: احساس‌گرایی‌، فردگرایی‌، ادب‌ غنایی‌، تخیل‌ وسیع‌ و در هم‌ شكستن‌ چهارچوب‌ها و قاعده‌ها و... عام‌ شمول‌ شد، اما رگه‌های‌ اندیشه‌ رمانتیك‌ همزاد بشریت‌ است‌ و برخی‌ ویژگی‌ها نظیر: تخیل‌ و احساسات‌ در تمام‌ انسان‌ها در طول‌ تاریخ‌ و در گوشه‌ و كنار جهان‌ وجود دارد. آثار باقی‌ مانده‌ از گذشتگان‌ ادبیات‌ جهان‌ گاه‌ آنقدر از نظر تخیل‌ و احساس‌ (كه‌ دو ویژگی‌ عمده‌ به‌ شمار می‌روند) متعالی‌ هستند كه‌ ما را به‌ یاد رمانتیك‌های‌ قرن‌ هیجده‌ اروپا می‌اندازد.
در اقصی‌ نقاط‌ جهان‌ وقتی‌ آثار ادبی‌ گذشتگان‌ و پیشكسوتان‌ ادب‌ و فرهنگ‌، مورد مطالعه‌ و ژرف‌نگری‌ و نقد قرار می‌گیرد، ویژگی‌های‌ رمانتیك‌ در آثار و اشعار آنان‌ به‌ طور پراكنده‌ قابل‌ درك‌ است‌ و حتی‌ نقادان‌ بزرگ‌ گاهی‌ عوامل‌ بروز نهضت‌ رمانتیسم‌ در اروپا را ریشه‌ در دیگر فرهنگ‌ها، خصوصاً شرق‌ می‌دانند. مثلاً «سیلییر» ۷ (منتقد فرانسوی‌ كه‌ از معارضان‌ سرسخت‌ رمانتیسم‌ است‌) تلاش‌ كرده‌ كه‌ منشأ «رمانتیسم‌» را (كه‌ او آن‌ را بیماری‌ می‌نامد) شرق‌ جلوه‌ دهد و اعتقادش‌ بر این‌ است‌ كه‌ میراث‌ افلاطون‌ با مسیحیت‌ (كه‌ آن‌ هم‌ شرقی‌ است‌) در هم‌ می‌آمیزد و با مكتب‌ نوافلاطونی‌ نیروی‌ بیشتری‌ گرفته‌ و دوران‌ جدید رمانتیسم‌ را پدید آورده‌ است‌. ۸ در هر حال‌ نمی‌توان‌ جاذبه‌ خاص‌ شرق‌ را در نظر شاعران‌ و نویسندگان‌ قرن‌ هیجده‌ اروپا، كتمان‌ كرد. سفر به‌ شرق‌، ترجمه‌ كتاب‌های‌ شرقی‌ ( ترجمه‌ هزار و یك‌ شب‌ ) و نیز انتشار سفرنامه‌هایی‌ در باب‌ ایران‌ و هند ۹ و انتشار كتاب‌های‌: قصه‌های‌ ایرانی‌ ، قصه‌های‌ تركی‌ ، افسانه‌ عربی‌ واثق‌ (۱۷۸۶) و... را می‌توان‌ گواهی‌ بر این‌ مدعا دانست‌. ۱۰ شاعرانی‌ همچون‌: «هوگو»، «لامارتین‌» و «موسه‌» ۱۱ به‌ آثار ترجمه‌ فارسی‌ توجه‌ نشان‌ داده‌اند و حتی‌ «هوگو»، قسمتی‌ از كتاب‌ زنان‌ شرقی‌ را با الهام‌ از ادب‌ فارسی‌ نگاشت‌. ۱۲
● مفهوم‌ شعر غنایی‌:
شعر غنایی‌ عمدتاً، شعری‌ است‌ احساس‌گرا و مبتنی‌ بر عشق‌ و زیبایی‌ و سرچشمه‌ گرفته‌ از عواطف‌ درونی‌. در نظر ارسطو معیار دقیقی‌ برای‌ شعر غنایی‌ وجود ندارد، زیرا به‌ عقیدهٔ‌ وی‌، شعر غنایی‌ با موسیقی‌ آمیخته‌ است‌ و لذّات‌ حاصل‌ از آنها را نمی‌توان‌ از یكدیگر تفكیك‌ كرد. ادب‌ غنایی‌ نزد اروپاییان‌ به‌ ادبیات‌ «لیریك‌» مشهور است‌ و «لیر» نوعی‌ آلت‌ موسیقی‌ است‌ مانند چنگ‌ كه‌ یونانیان‌ قدیم‌ اشعاری‌ همراه‌ با «لیر» خوانده‌اند كه‌ به‌ آنها «لیریك‌» گفته‌ می‌شد و در ایران‌ نیز نظیر این‌ ساز یافته‌ می‌شد. ۱۳ جلوه‌های‌ شعر غنایی‌ در ادب‌ كهن‌ ایران‌ را می‌توان‌ در گاهان‌ ۱۴ (سرودهای‌ مذهبی‌ زرتشت‌) و نیز سرودهای‌ خسروانی‌ ۱۵ ، فهلویات‌ و نیز بخش‌هایی‌ از درخت‌ آسوریك‌ مشاهده‌ كرد. ۱۶ در ایران‌، غزل‌، قالب‌ شاخص‌ شعر غنایی‌ به‌ شمار می‌رود و به‌ صورت‌ تغزلات‌ در اول‌ قصاید شاعران‌ سبك‌ خراسانی‌ نیز جلوه‌گر شده‌ است‌.
از قرن‌ ششم‌ به‌ بعد، سیر غزل‌، راه‌ صعود طی‌ می‌كند و در قرن‌ هفتم‌ و هشتم‌ به‌ اوج‌ خود می‌رسد و تا عصر ما نیز این‌ قالب‌ ادامه‌ می‌یابد. «بسیاری‌ از محققان‌ منشأ اشعار غنایی‌ را ادبیات‌ فلكلوریك‌ دانسته‌اند.» ۱۷
● جایگاه‌ رمانتیسم‌ در سبك‌های‌ ادبی‌ ایران‌:
براساس‌ علم‌ سبك‌شناسی‌، سبك‌های‌ رایج‌ در شعر فارسی‌ را می‌توان‌ به‌ چند دسته‌ عمده‌ تقسیم‌ كرد ۱۸ كه‌ عرصه‌ جولان‌ رمانتیسم‌ واقعی‌ را می‌توان‌ درسبك‌ حد وسط‌ و جدید یعنی‌ ادبیات‌ دوره‌ مشروطه‌ به‌ بعد دانست‌. ۱۹
در این‌ دوره‌ است‌ كه‌ رمانتیسم‌ در ایران‌ به‌ تبع‌ رمانتیسم‌ اروپایی‌ رشد كرد و تا حدودی‌ شكل‌ واقعی‌ به‌ خود گرفت‌ و كسانی‌ چون‌: نیما یوشیج‌، فروغ‌ فرخزاد، فریدون‌ توللی‌ و نادر نادرپور را نماینده‌ خود در ایران‌ ساخت‌. ۲۰ اما اگر با دقت‌ به‌ سبك‌های‌ دیگر نیز نظر بیندازیم‌ متوجه‌ برخی‌ خصوصیات‌ رمانتیكی‌ در آثار شاعران‌ برجسته‌ آن‌ سبك‌ها می‌شویم‌.
جلوه‌های‌ رمانتیسم‌ در سبك‌ خراسانی‌ بسیار ناچیز است‌. از آن‌ رو كه‌ سبك‌ خراسانی‌ بر پایه‌ عقل‌ و خرد بنا شده‌ و می‌توان‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ دوره‌ «كلاسیك‌» ادب‌ پارسی‌ نام‌ برد.
آثار و شاعران‌ عمده‌ این‌ عصر از قبیل‌: رودكی‌، فرخی‌ سیستانی‌، عنصری‌، منوچهری‌ دامغانی‌، فردوسی‌ و سایر شعرای‌ سبك‌ خراسانی‌، رنگ‌ و بویی‌ واقع‌گرا و یا بعضاً حماسی‌ دارد. جز برخی‌ از شاعران‌، آن‌ هم‌ در مواردی‌ معدود (كه‌ عمدتاً در تغزلات‌ قصاید است‌) به‌ شعر غنایی‌ روی‌ نیاورده‌اند.
انعكاس‌ صریح‌ احوال‌ اجتماعی‌ و زندگی‌ شاعران‌ و وضع‌ دربارها و جریانات‌ سیاسی‌ و نظامی‌، از عمده‌ ویژگی‌های‌ این‌ سبك‌ است‌. و علت‌ این‌ امر واقع‌بینی‌ و آشنایی‌ شاعران‌ با محیط‌ مادی‌ و خارجی‌ و توجه‌ كمتر آنان‌ به‌ عوالم‌ خیالی‌ و اوهام‌ است‌. ۲۱
با این‌ وجود شعر غنایی‌ در این‌ دوره‌ جلوه‌هایی‌ (هر چند اندك‌) دارد. در آثار «رودكی‌» و «شهید بلخی‌»، «عنصری‌»، «فرخی‌ سیستانی‌» و «دقیقی‌» و «رابعه‌ بلخی‌»، جلوه‌هایی‌ از شعر غنایی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد از ویژگی‌های‌ رمانتیسم‌ دراین‌ دوره‌ به‌ جز برخی‌ غزل‌ها و تغزلات‌ غنایی‌ و نیز نمود گرایش‌ به‌ احساس‌ (البته‌ به‌ صورت‌ بسیار محدود)، چیز دیگری‌ نمی‌توان‌ یافت‌.
وامق‌ و عذرا (عنصری‌)، ورقه‌ و گلشاه‌ (عیوقی‌)، ویس‌ و رامین‌ (فخرالدین‌ اسعد گرگانی‌) ۲۲ ، بیشترین‌ نزدیكی‌ را در میان‌ آثار این‌ سبك‌ (خراسانی‌) به‌ رمانتیسم‌ دارند و آن‌ هم‌ به‌ دلیل‌ گرایش‌ به‌ احساسات‌ و داستان‌های‌ عاشقانه‌ آنها است‌.
ما سبك‌ دوره‌ خراسانی‌ را سبكی‌ مبتنی‌ بر واقع‌گرایی‌ می‌شناسیم‌ و رگه‌های‌ وجود برخی‌ از جلوه‌های‌ رمانتیسم‌ درسبك‌ خراسانی‌، به‌ علت‌ جزئی‌ بودن‌ توان‌ دادن‌ رنگ‌ و بویی‌ رمانتیك‌ به‌ آثار این‌ سبك‌ را ندارند. شعر فارسی‌ در این‌ دوره‌ «بنا بر تأثری‌ كه‌ از اصل‌ كلی‌ و شایع‌ خردگرایی‌ پذیرفته‌، شعری‌ واقع‌گراست‌. شاعران‌ عهد از دریچه‌ ذهنی‌ اندیشمند و ظاهرین‌ به‌ واقعیت‌های‌ ملموس‌ پیرامون‌ خود نگریسته‌، تصویری‌ واقع‌بینانه‌ از آنها ارائه‌ می‌كنند از این‌ رو، تشبیهات‌ شعر این‌ عصر براساس‌ روابطی‌ محسوس‌ شكل‌ گرفته‌ است‌ ۲۳ ».
همچو لوح‌ زمرد دین‌ گشته‌ است‌
دست‌، همچون‌ صحیفه‌ زرخام‌ ۲۴
شد آن‌ زمانه‌ كه‌ رویش‌ بسان‌ دیبا بود
شد آن‌ زمانه‌ كه‌ مویش‌ بسان‌ قطران‌ بود ۲۵
نیلوفر كبود نگه‌ كن‌ میان‌ آب‌
چو تیغ‌ آبداده‌ و یاقوت‌ آبدار ۲۶
سایر ویژگی‌های‌ رمانتیسم‌ و تفكر رمانتیكی‌ نظیر: درونگرایی‌، گرایش‌ به‌ غم‌، اندوه‌، انزوا، تنهایی‌، خیال‌پردازی‌ وسیع‌ و... در این‌ دوره‌ بسامد چندانی‌ ندارند و یأس‌ نیز در این‌ اشعار به‌ ندرت‌ وجود دارد. ۲۷
● سبك‌ عراقی‌
«جلوه‌ ادب‌ غنایی‌ ما در سبك‌ عراقی‌ است‌». دكتر سیروس‌ شمیسا در كتاب‌ انواع‌ ادبی‌ در ادامه‌ سخن‌ فوق‌ چنین‌ می‌گوید: «(شعر سبك‌ عراقی‌) از نظر فكری‌، شعری‌ درونگرا و به‌ اصطلاح‌ سوبژكتیو است‌. زیرا مسائل‌ درونی‌ مطرح‌ می‌شود. معمولاً غم‌گراست‌ نه‌ شادی‌گرا، همانطور كه‌ عشق‌گرا است‌ نه‌ عقل‌گرا. از نظر ادبی‌ بیشتر به‌ قوالب‌ غزل‌ و مثنوی‌ و رباعی‌ است‌. اغراق‌ و توصیف‌ دارد و سرشار از صناعات‌ بدیعی‌ و بیانی‌ است‌.» ۲۸
در حقیقت‌ اگر ما بخواهیم‌ جدای‌ از ادبیات‌ پس‌ از انقلاب‌ مشروطه‌، عصر دیگری‌ در ادبیات‌ ایران‌ بیابیم‌ كه‌ در آن‌ ویژگی‌های‌ رمانتیسم‌، نمود بارزی‌ داشته‌ باشد، می‌توانیم‌ از عصر حاكمیت‌ سبك‌ عراقی‌ بر آثار سخنوران‌ ایران‌ یاد كنیم‌. دوره‌ای‌ كه‌ سرایندگانش‌ «بیش‌ از آنكه‌ به‌ اصطلاح‌ عصر خردگرایی‌ دوره‌ خراسانی‌ «حكیم‌» باشند، «شاعر»ند. ۲۹ »
با وجود آنكه‌ اشعار غنایی‌ در شعر فارسی‌ از نخستین‌ روزگار پیدایش‌ شعر دری‌، یعنی‌ قرن‌ سوم‌ آغاز شد اما سیر به‌ سوی‌ كمال‌ آن‌ از قرن‌ چهارم‌ شروع‌ شد ۳۰ و بعدها در قرن‌ هفتم‌ و هشتم‌ به‌ اوج‌ خود رسید.
افكار حاكم‌ بر شعر این‌ دوره‌ را می‌توان‌ به‌ نوعی‌ مرتبط‌ با اندیشه‌ رمانتیك‌ دانست‌. اندیشه‌هایی‌ كه‌ به‌ گفته‌ دكتر ذبیح‌الله‌ صفا در نوابغ‌ هنر و ادب‌ جهان‌ تأثیرگذار بود و رمانتیك‌هایی‌ چون‌: هوگو، لامارتین‌، لرمانتوف‌ ۳۱ ، بایرون‌ ۳۲ ، شلی‌ ۳۳ ، هاینه‌ ۳۴ و... از آن‌ بهره‌مند شده‌اند. ۳۵
با توجه‌ به‌ خصوصیت‌ «خردگریزی‌ دنیوی‌» و گرایش‌ به‌ معنویت‌ و ستایش‌ حیات‌ معنوی‌ انسان‌، شاعران‌ سبك‌ عراقی‌ را می‌توان‌ «شاعران‌ آسمانی‌» نامید كه‌ ویژگی‌های‌ «رمانتیسم‌» در آثارشان‌ تبلور یافته‌ است‌. ۳۶ویژگی‌های‌ منطبق‌ با اندیشه‌ رمانتیسم‌ در سبك‌ عراقی‌ بدین‌ قرارند:
۱ــ احساس‌ گرایی‌؛ كه‌ در غزل‌ كاملاً تبلور می‌یابد. معشوق‌ ماورایی‌ و دست‌ نایافتنی‌ می‌گردد. كلمات‌ شعر رو به‌ عرش‌ دارد و از زمین‌ منقطع‌ شده‌ است‌ و حاكی‌ از درون‌ پرتلاطم‌ شاعر است‌ شاعر در طلب‌ معشوق‌ روز و شب‌ ندارد:
دست‌ از طلب‌ ندارم‌ تا كام‌ من‌ برآید
یا تن‌ رسد به‌ جانان‌ یا جان‌ زتن‌ برآید ۳۷
۲ــ سرگردانی‌ عاشق‌ دلسوخته‌ و رنج‌ كشیدن‌ بی‌شمار او در طلب‌ معشوق‌، گاه‌ وی‌ را به‌ شخصیتی‌ پریشان‌ و غمگین‌ بدل‌ می‌كند. شخصیتی‌ كه‌ شاعر را به‌ بریدن‌ از عالم‌ برون‌ و رجعت‌ به‌ عالم‌ درون‌ ترغیب‌ می‌نماید:
بگذار تا بگریم‌ چون‌ ابر در بهاران‌
كز سنگ‌ ناله‌ خیزد، روز وداع‌ یاران‌ ۳۸
۳ــ تغییر سلیقه‌ شاعران‌ این‌ دوره‌ در مورد قهرمانان‌ افسانه‌ای‌ و اسطوره‌ای‌ ایران‌ باستان‌. همان‌ گونه‌ كه‌ كلاسیك‌های‌ اروپا در آثار خویش‌ از هنرمندان‌ یونان‌ و روم‌ قدیم‌ الهام‌ می‌گیرند، شاعران‌ عصر خردگرایی‌ها، منبع‌ الهامشان‌ اساطیر و افسانه‌های‌ كهن‌ ایرانی‌ است‌، در حالی‌ كه‌ شاعران‌ عصر احساس‌ گرایی‌ ما همانند رمانتیك‌ها كه‌ از ادبیات‌ مسیحی‌ قرون‌ وسطی‌ الهام‌ می‌گیرند، قهرمانان‌ و شخصیت‌های‌ آرمانی‌ تمثیلات‌ خود را از عرفان‌ اسلامی‌ برگزیده‌ و آشكارا چشم‌ از قهرمانان‌ اسطوره‌ای‌ عهد خردگرایی‌ می‌پوشند.
۴ــ تخیل‌ ژرف‌ و حتی‌ گاه‌ پناه‌ بردن‌ به‌ اوهام‌ و نازك‌خیالی‌ها و ظرافت‌ طبع‌:
مژه‌ها و چشم‌ شوخش‌ به‌ نظر چنان‌ نماید
كه‌ میان‌ سنبلستان‌ چرد آهوی‌ ختایی‌ ۳۹
۵ــ توصیف‌، از دیگر ویژگی‌های‌ رمانتیك‌ سبك‌ عراقی‌ است‌، خصوصاً توصیف‌ مناظر غمگین‌ و طبیعت‌ وحشی‌ و اندوهناك‌:
در تموزم‌ ببندد آب‌ سرشك‌
كز دمم‌ باد مهرگان‌ برخاست‌ ۴۰
۶ــ گرایش‌ به‌ مذهب‌ و اشعار دینی‌ و عرفانی‌ و استفاده‌ در این‌ راه‌ از كلمات‌ خراباتی‌ همچون‌:
می‌، ساغر، پیمانه‌، شراب‌، خرابات‌، مغ‌، ساقی‌ و...:
لب‌ میگون‌ جانان‌ جام‌ درداد
شراب‌ عاشقانش‌ نام‌ كردند ۴۱
۷ــ شكستن‌ ساختار فكری‌ گذشته‌ و طرح‌ ایده‌های‌ نو و تبدیل‌ عشق‌ از حالت‌ زمینی‌ به‌ نوعی‌ عشق‌ افلاطونی‌ و ماورائی‌. حقیر بودن‌ عاشق‌ و والا بودن‌ معشوق‌:
من‌ بی‌مایه‌ كه‌ باشم‌ كه‌ خریدار تو باشم‌
حیف‌ باشد كه‌ تو یار من‌ و من‌ یار تو باشم‌ ۴۱
در كل‌ این‌ گونه‌ ویژگی‌ها، حكایت‌ كننده‌ وجود روح‌ رمانتیك‌ در كالبد اشعار سبك‌ عراقی‌ و منبعث‌ از علل‌ و عواملی‌ است‌ كه‌ در اجتماع‌ عصر رواج‌ این‌ سبك‌ وجود داشته‌ است‌.
از مهم‌ترین‌ عوامل‌ بروز ویژگی‌های‌ رمانتیسم‌ در اشعار سبك‌ عراقی‌ می‌توان‌ به‌ عدم‌ رونق‌ بازار قصیده‌ و كسادی‌ بازار آن‌، رواج‌ شعر غنایی‌، تصوف‌، هجوم‌ مغول‌ به‌ ایران‌ و گسترش‌ شعر به‌ كوچه‌ و بازار و خارج‌ شدن‌ شعر از حالت‌ درباری‌، افول‌ حماسه‌ ملی‌ و رواج‌ حماسه‌ تاریخی‌، اشاره‌ كرد.
● جلوه‌های‌ رمانتیسم‌ در سبك‌ هندی‌ و بازگشت‌ ادبی‌:
اندیشه‌های‌ رمانتیك‌ سبك‌ هندی‌ ادامه‌ «رمانتیسم‌» سبك‌ عراقی‌ است‌ كه‌ البته‌ درخشش‌ چندانی‌ ندارد. در واقع‌ ویژگی‌های‌ رمانتیكی‌ سبك‌ هندی‌، به‌ جز تخیل‌ و احساس‌ چندان‌ گسترده‌ نیستند و حتی‌ این‌ دو ویژگی‌ نیز در مقایسه‌ با سبك‌ عراقی‌ از كیفیتی‌ بالا برخوردار نیستند.
ویژگی‌های‌ عمده‌ رمانتیسم‌ در سبك‌ هندی‌ عبارت‌انداز: ۱ــ تخیل‌؛ دكتر شفیعی‌ كدكنی‌ از خصلت‌های‌ مهم‌ سبك‌ هندی‌ را «تازگی‌ یا خصلت‌ غیرعادی‌ صور خیال‌ از طریق‌ پذیرش‌ پیوندهای‌ جدید در قلمرو خیال‌، ایجاد صور خیال‌ مجرد و انتزاعی‌ یا عناصر نو در ساختار صور خیال‌ ۴۳ » برمی‌شمارد كه‌ از این‌ خصلت‌ها می‌شود به‌ عنوان‌ خصال‌ رمانتیك‌ شعر سبك‌ هندی‌، یاد كرد.
۲ــ نزدیك‌ شدن‌ به‌ زبان‌ عامیانه‌ و كوچه‌ و بازار كه‌ خود موجب‌ گسترده‌ شدن‌ دایره‌ واژگان‌ شعری‌ این‌ دوره‌ گردید.
۳ــ حساسیت‌، كه‌ «بودلر» ۴۴ آن‌ را با نبوغ‌ برابر دانسته‌ است‌ ۴۵ ، در سبك‌ هندی‌ نمود بارزی‌ دارد:
هرگز تهی‌ ز خون‌ جگر نیست‌ جام‌ ما
داغ‌ است‌ آفتاب‌ زماه‌ تمام‌ ما ۴۶
۴ــ موضوعات‌ جدید و نو و ابتكاری‌. در این‌ عصر موضوعاتی‌ وارد شعر شد كه‌ شاعران‌ كلاسیك‌ ممسكانه‌ بدان‌ می‌پرداختند. ۴
نشانه‌های‌ دیگری‌ نیز مبنی‌ بر وجود رگه‌های‌ رمانتیسم‌ در سبك‌ هندی‌ وجود دارد. ویژگی‌هایی‌ از قبیل‌: توصیف‌ طبیعت‌ وحشی‌، گرایش‌ به‌ عشق‌ و... كه‌ بسامد چندانی‌ ندارند. در این‌ عصر، غزل‌ عاشقانه‌ بسیار كم‌ می‌شود و غزل‌ خصلت‌ عاشقانه‌ خود را از دست‌ می‌دهد و عمدتاً اخلاقیات‌، انتقاد اجتماعی‌، ستایش‌ می‌، فلسفه‌ و الهیات‌ در این‌ اشعار خودنمایی‌ می‌كنند. ۴۸
باید خاطر نشان‌ كرد كه‌ سبك‌ هندی‌ دوره‌ای‌ نیست‌ كه‌ در آن‌ رمانتیسم‌ حركت‌ ویژه‌ای‌ داشته‌ باشد. ما در سبك‌ هندی‌ فقط‌ به‌ رگه‌ها و بارقه‌هایی‌ از این‌ مكتب‌ (رمانتیسم‌) می‌توانیم‌ برخورد كنیم‌ و به‌ همین‌ لحاظ‌، سبك‌ هندی‌، رتبه‌ والای‌ سبك‌ عراقی‌ را در رابطه‌ با مسئلهٔ‌ رمانتیسم‌ ندارد.
سبك‌ بازگشت‌ ادبی‌ هم‌ با وجود دارا بودن‌ برخی‌ از ویژگی‌های‌ رمانتیسم‌، به‌ دلیل‌ تقلیدی‌ بودن‌، دوره‌ای‌ مبتنی‌ براحساسات‌ گرایی‌ شمرده‌ نمی‌شود. این‌ دوره‌ حاوی‌ ادب‌ «انعكاسی‌» است‌ نه‌ بر پایه‌ خلاقیت‌.
حتی‌ ساختار شكنی‌ كه‌ در این‌ دوره‌ علیه‌ سبك‌ هندی‌ رخ‌ می‌دهد در حقیقت‌ شامل‌ شكستن‌ ساختار نبوغ‌ و تفكر غنایی‌ (باقی‌ مانده‌ از سبك‌ عراقی‌) در سبك‌ هندی‌ است‌.
لذا این‌ ساختار شكنی‌ نمی‌تواند جزء خصال‌ رمانتیك‌ به‌ حساب‌ آید چرا كه‌ در این‌ جریان‌ گستره‌ تخیل‌ و خلاقیت‌ سبك‌ هندی‌ قلع‌ و قمع‌ شده‌ و به‌ جای‌ آن‌ قاعده‌ مندی‌ و ضوابط‌ دوباره‌ در ادبیات‌ فارسی‌ احیا می‌گردد.
همان‌گونه‌ كه‌ می‌دانیم‌، قیام‌ رمانتیك‌ در اروپا علیه‌ چهارچوب‌های‌ خشك‌ و اصول‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ مكتب‌ كلاسیك‌ صورت‌ گرفت‌ و نیز حركت‌ رمانتیك‌ سبك‌ عراقی‌ در ایران‌ در جهت‌ تغییر ساختار كهن‌ فكری‌ از دستورمندی‌ و قاعده‌گرایی‌ به‌ سوی‌ تخیل‌ آزاد و احساسات‌ بی‌قید و بند، انجام‌ پذیرفت‌. (هر چند در ایران‌ این‌ تحولات‌ رمانتیك‌ بیشتر در عرصه‌ مضمون‌ رخ‌ داد تا ظاهر و زبان‌)، پس‌ نتیجه‌ اینكه‌ جنبش‌ بازگشت‌ ادبی‌ در واقع‌ جنبشی‌ است‌ «كلاسیك‌» كه‌ نظیر آن‌ در بسیاری‌ از اقوام‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌.
«در غرب‌ ] هم‌ [ از آغاز قرن‌ شانزدهم‌ تا قرن‌ هفدهم‌ نهضت‌ كلاسیسم‌ به‌ وجود آمد و شاعران‌ و نویسندگانی‌ چون‌: مولیر ۴۹ ، لافونتن‌ ۵۰ ، راسین‌ ۵۱ ، میلتون‌، ۵۲ درایدن‌ ۵۳ و... از آثار بزرگ‌ ادبی‌ یونانی‌ و لاتینی‌ تقلید می‌كنند. این‌ تقلید عیناً مثل‌ مكتب‌ بازگشت‌ به‌ زبان‌ استواری‌ و رونقی‌ می‌بخشد اما البته‌ فكر تازه‌ای‌ به‌ ادبیات‌ اضافه‌ نمی‌شود... در ادبیات‌ عرب‌ هم‌ شبیه‌ به‌ این‌ جریان‌ حركهٔ‌ الاحیاء (جنبش‌ بازآفرینی‌) است‌. در اوایل‌ قرن‌ بیستم‌، شاعران‌ مصر بر آن‌ می‌شوند تا با تقلید، امثال‌ ابوتمام‌ و متنبّی‌ و نابغهٔ‌ الذبیانی‌و... را سرمشق‌ خود قرار دهند...» ۵۴ البته‌ پس‌ از این‌ حركت‌، جنبش‌ رمانتیسم‌ كه‌ در واقع‌ «تقلید مسخ‌ شده‌ای‌ از رمانتیسم‌ غرب‌ بود» ۵۵ در فاصله‌ دو جنگ‌ جهانی‌ میان‌ اعراب‌ ظهور كرد و كمال‌ یافت‌ و كسانی‌ همچون‌ علی‌ محمود طه‌، ابوالقاسم‌ شابی‌، ابراهیم‌ طوقان‌ و... شعر رمانتیك‌ را به‌ شكلی‌ جدید عرضه‌ كردند. ۵۶
بنابراین‌ نهضت‌ بازگشت‌ ادبی‌ كه‌ بر مبنای‌ تقلید از گذشتگان‌ است‌ منحصر به‌ ایران‌ نیست‌. شیوه‌ای‌ است‌ مبتنی‌ بر كلاسیسم‌ كه‌ در ایران‌ نیز چون‌ كشورهای‌ دیگر وجود داشته‌ است‌.
● نقد و ارزیابی‌ رمانتیسم‌ عصر نیمایی‌:
رمانتیسم‌ ایرانی‌ بعد از انقلاب‌ مشروطیت‌ در ایران‌ نضج‌ گرفت‌ و با افسانه‌ نیما بالید و با آثار رمانتیك‌های‌ بزرگی‌ چون‌ توللی‌ و نادرپور به‌ اوج‌ خود رسید و سرانجام‌ از اواسط‌ دهه‌ چهل‌ به‌ بعد رو به‌ افول‌ نهاد. در این‌ روند دو عنصر عمده‌ بنیان‌ رمانتیسم‌ عصر نیمایی‌ به‌ شمار می‌روند. اول‌ روح‌ شرقی‌ و احساس‌گرا و تخیل‌پناه‌ شاعران‌ ایرانی‌ كه‌ از زمان‌ ظهور شعر فارسی‌ به‌ انحاء مختلف‌ در آثار شاعران‌ این‌ مرز و بوم‌ جلوه‌گری‌ كرده‌ است‌ و دوم‌ تأثیراتی‌ كه‌ شعر و ادب‌ رمانتیك‌ غرب‌ (كه‌ درعصر مشروطه‌ و بعد از آن‌ روند ترجمه‌ آن‌ آثار به‌ فارسی‌ بسیار سریع‌ شد) بر شعر شاعران‌ پس‌ از مشروطیت‌ و عصر نیمایی‌ گذاشته‌ بود.
دكتر شفیعی‌ كدكنی‌، رمانتیسم‌ این‌ دوره‌ را متأثر از رمانتیسم‌ فرانسه‌ می‌داند. ۵۷ و البته‌ این‌ بدان‌ دلیل‌ بود كه‌ حجم‌ عظیمی‌ از كتب‌ ترجمه‌ شده‌، آثار رمانتیك‌های‌ فرانسوی‌ همچون‌ هوگو و دیگران‌ را تشكیل‌ می‌داد. به‌ علاوه‌ غنی‌تر بودن‌ آثار رمانتیك‌های‌ فرانسوی‌، از عوامل‌ دیگر تأثیرگذاری‌ آثار و اشعار رمانتیك‌ فرانسوی‌ بر آثار رمانتیك‌ شعرای‌ عصر نیمایی‌ به‌ شمار می‌رود. همچنین‌ سفرهایی‌ كه‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ ایرانی‌ همچون‌: نادرپور، فروغ‌ و... در این‌ عصر به‌ اروپا داشتند بیشتر به‌ فرانسه‌ بود كه‌ عمدتاً به‌ دلیل‌ تحصیل‌ صورت‌ می‌گرفت‌ و نیز بسیاری‌ از آنان‌ با زبان‌ فرانسوی‌ آشنا بوده‌اند. عصر نیمایی‌ را تنها دوره‌ای‌ در ادبیات‌ فارسی‌ می‌توان‌ دانست‌ كه‌ ویژگی‌های‌ رمانتیسم‌ با حداكثر جلوه‌ خود در آثار ادبی‌ خصوصاً شعر ظاهر می‌شوند. رمانتیك‌های‌ این‌ دوره‌ از دو ویژگی‌ حساسیت‌ و تخیل‌ (كه‌ از مختصات‌ مهم‌ رمانتیسم‌ محسوب‌ می‌شوند) نهایت‌ بهره‌ را برده‌اند و آثار آنان‌ سرشار از تجلی‌ این‌ ویژگی‌ها است‌. دو گرایش‌ رمانتیسم‌ مثبت‌ و منفی‌ در رمانتیسم‌ این‌ دوره‌ جریان‌ دارد.
رمانتیسم‌ مثبت‌ تا حدودی‌ جلوه‌ امید را بیشتر از خود بروز می‌دهد ولی‌ رمانتیسم‌ منفی‌ یا رمانتیسم‌ سیاه‌، در نهایتِ نومیدی‌ و یأس‌ در آثار شعرای‌ رمانتیك‌ عصر نیمایی‌ خودنمایی‌ می‌كند. توللی‌ نمونه‌ تام‌ این‌گونه‌ رمانتیسم‌ است‌. ویژگی‌های‌ رمانتیسم‌ مثبت‌ در آثار فروغ‌، خانلری‌ و تاحدودی‌ نیما بیشتر ملموس‌ است‌ اما در هر صورت‌ ویژگی‌ یأس‌ در اكثر آثار رمانتیك‌ این‌ دوره‌ به‌ انحاء مختلف‌ مشهود است‌.
ساختار شكنی‌ كه‌ در اشعار نیما صورت‌ پذیرفت‌، مورد توجه‌ شاعران‌ رمانتیك‌ و حتی‌ غیر رمانتیك‌ قرار گرفت‌ و البته‌ این‌ امر به‌ دلیل‌ رها شدن‌ سخن‌ و شعر از ساختار كلیشه‌ای‌ گذشته‌ بود. هر چند رمانتیسم‌ حاكم‌ بر شاخه‌ای‌ از شعر عصر نیمایی‌ به‌ صورت‌ گسترده‌ زیاد طول‌ نكشید، اما آثار آن‌ تاكنون‌ نیز باقی‌ مانده‌ است‌. لزوم‌ ورود تخیل‌ وسیع‌ و درك‌ شهودی‌ هنرمندانه‌ به‌ عصر شعر و شاعری‌ در شعر شعرای‌ پس‌ از مشروطیت‌ كاملاً احساس‌ می‌شد و خصوصاً بعد از شعرای‌ انقلابی‌ و پرشور اولیه‌ كه‌ بدون‌ استفاده‌ گسترده‌ از عناصر رمانتیك‌، شعری‌ آزادخواهانه‌ می‌سرودند، لازم‌ بود شعری‌ منطبق‌ با موازین‌ زیبایی‌شناسی‌ در عرصه‌ هنر دوره‌ پس‌ از مشروطیت‌ پدیدار شود.
كاری‌ كه‌ نیما كرد، تعریف‌ شعر را بسیار به‌ تعاریف‌ رایج‌ در قرن‌ هیجدهم‌ و اوایل‌ قرن‌ نوزدهم‌ اروپا، یعنی‌ دوره‌ رواج‌ رمانتیسم‌ در این‌ قاره‌ نزدیك‌ نمود و البته‌ ناگفته‌ پیداست‌ كه‌ پویندگان‌ راه‌ نیما حتی‌ این‌ تعریف‌ را به‌ حدی‌ به‌ تعاریف‌ اروپاییان‌ از شعر نزدیك‌ نمودند كه‌ عملاً شعر به‌ بیان‌ تخیل‌ در كلام‌ (یعنی‌ خلاصه‌ تعریف‌ آن‌ در ادب‌ رمانتیك‌ غرب‌) بدل‌ شد.
با وجود این‌، نكته‌ در اینجاست‌ كه‌ چرا بیشتر شاعران‌ رمانتیك‌ عصر نیمایی‌ از سال‌ ۱۳۳۵ به‌ بعد نوعی‌ دلزدگی‌ از شعر رمانتیك‌ می‌یابند و كم‌كم‌ از این‌ جریان‌ خود را كنار می‌كشند. وضعیت‌ اجتماعی‌ و لزوم‌ وارد شدن‌ شعرا به‌ مسائل‌ اجتماعی‌ آن‌ دوران‌ باعث‌ شد تا شعرای‌ رمانتیك‌ كم‌كم‌ حالت‌ درونگرایی‌ خود را ترك‌ كنند و به‌ سوی‌ شعری‌ روی‌ بیاورند كه‌ درحقیقت‌ شعر زندگی‌ است‌. دایره‌ واژگان‌ مورد استفاده‌ در شعر این‌ دوره‌ رو به‌ گسترش‌ می‌نهاد ۵۸ و دیگر درونگرایی‌ رمانتیك‌ها جوابگوی‌ روح‌ تشنه‌ جامعه‌ این‌ عهد نبود.
در اروپای‌ قرن‌ نوزدهم‌، پس‌ از كناره‌گیری‌ بسیاری‌ از رمانتیك‌های‌ مهم‌ همچون‌: گوته‌، وینیی‌، گوتیه‌ و... به‌ دلیل‌ روشن‌ شدن‌ رمانتیسم‌ از زندگی‌ روزمره‌ و افتادن‌ به‌ ورطهٔ‌ اغراق‌ و سقوط‌ از تخیل‌ به‌ توهم‌، این‌ مكتب‌ رو به‌ افول‌ نهاد. در ایرانِ دهه‌ چهل‌ نیز تقریباً همین‌ اتفاق‌ افتاد و تخیل‌ و درونگرایی‌ در اشعار رمانتیك‌ می‌رفت‌ كه‌ جای‌ خود را به‌ توهم‌ و اغراق‌ در «من‌» فردی‌ شاعر بدهد كه‌ این‌ امر خود از عوامل‌ مهم‌ رویگردانی‌ شاعران‌ از این‌ مكتب‌ بود. در این‌ عصر كم‌ و بیش‌ تعلقی‌ كه‌ رمانتیك‌ها به‌ وزن‌ شعر خصوصاً در صورت‌ نیمایی‌ آن‌ داشتند، می‌رود كه‌ جای‌ خود را به‌ شعری‌ كاملاً بی‌وزن‌ بدهد و در این‌ دوره‌ است‌ كه‌ فرم‌ چهارپاره‌ كه‌ از فرم‌های‌ معمول‌ در شعر رمانتیك‌هایی‌ چون‌: گلچین‌ گیلانی‌، خانلری‌، نادرپور و توللی‌ بود «گویی‌ از بین‌ می‌رود و فرم‌ شعری‌ كه‌ نیما با «ققنوس‌» شروع‌ كرده‌ بود... و بعد با «پادشاه‌ فتح‌» تكامل‌ یافته‌ بود، در این‌ دوره‌ رایج‌ می‌شود و دیوان‌هایی‌ مثل‌ «زمستان‌»، «هوای‌ تازه‌»، «آخر شاهنامه‌» با این‌ فرم‌ منتشر می‌شود...» ۵۹
از دیگر عوامل‌ مهم‌ تغییر سلیقه‌ در این‌ دوران‌، تأثیر آثار «تی‌.اس‌.الیوت‌» شاعر معروف‌ آمریكایی‌ ــ انگلیسی‌ قرن‌ بیستم‌ است‌ كه‌ برای‌ اولین‌ بار در سال‌ ۱۳۳۴ منظومه‌ "The waste Land" او ترجمه‌ شد و بر برخی‌ از شاعران‌ این‌ دوره‌ تأثیر گذاشت‌. ۶۰ «آشكارترین‌ تأثیر الیوت‌ بر شعر نسل‌ جوان‌ این‌ سال‌ها این‌ بود كه‌ به‌ آنها یاد داد كه‌ می‌توان‌ ضمن‌ عمیق‌شدن‌ در مفاهیم‌ اجتماعی‌ و گریز از احساسات‌ سطحی‌، از نوعی‌ اسطوره‌ در شعر استفاده‌ كرد و از صراحت‌، پرهیز داشت‌ و زبان‌ شعر را می‌توان‌ تا حد زیادی‌ به‌ زبان‌ زنده‌ مردم‌ نزدیك‌ كرد.
بیشترین‌ بهره‌ را در این‌ زمینه‌ شاید فروغ‌ گرفته‌ باشد.» ۶۱ در هر حال‌ می‌توان‌ گفت‌: «شعر انگلیسی‌ و فرانسوی‌ ــ و كمتر شعر آلمانی‌ و خیلی‌ كمتر شعر روسی‌ ــ جوّ مطالعات‌ شعری‌ شعرا را عوض‌ كرد...» ۶۲ از مهم‌ترین‌ مباحث‌ در محفل‌ها و نشریات‌ دهه‌ چهل‌ بحث‌ پیرامون‌ «موج‌ نو» است‌، ۶۳ با چهار كوشش‌ مهم‌ «۱ــ جداكردن‌ كلمه‌ از شی‌ء ۲ــ دست‌یابی‌ به‌ معانی‌ دور از ذهن‌ ۳ــ تصویری‌ كردن‌ شعر ۴ــ ایجاد مناسبات‌ جدید بین‌ اشكال‌ و اشیاء واقعی‌.» ۶۴ در شعر موج‌ نو دیگر دنیای‌ رمانتیك‌ها عوض‌ شده‌ است‌ و اشعاری‌ جدید با خصوصیاتی‌ متفاوت‌ كه‌ بیشتر مضمونی‌ اجتماعی‌ و متعهدانه‌ دارند، سروده‌ می‌شوند. هرچند رگه‌های‌ ضعیفی‌ از رمانتیسم‌ در این‌ اشعار نیز قابل‌ مشاهده‌ است‌.
فردیت‌ رمانتیسم‌ تبدیل‌ به‌ «من‌» اجتماعی‌ می‌شود و دیگر شعر حول‌ و حوش‌ مسائل‌ خصوصی‌ و احساسات‌ درونی‌ شاعر نمی‌گردد. مسائل‌ روزمره‌ زندگی‌ شعر می‌گردند. اگر در دوره‌ بعد از رمانتیك‌ تخیلی‌ هست‌، عمدتاً تخیلی‌ است‌ در ارتباط‌ با واقعیات‌ جاری‌ زندگی‌. اگر ملالی‌ هست‌، ملال‌ و رنجی‌ است‌ كه‌ اجتماع‌ عصر درگیر آن‌ است‌، نه‌ یك‌ نفر، و اگر حساسیتی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد، حساسیت‌ شاعر در مقابل‌ رنج‌ها و آلام‌ مردم‌ و جامعه‌ است‌، نه‌ رنج‌های‌ عاشقی‌ درمانده‌ و شكست‌ خورده‌. اگر فروغ‌ تا دیروز در شعر رؤیا این‌ گونه‌ می‌سرود:
«باز من‌ ماندم‌ و خلوتی‌ سرد
خاطراتی‌ ز بگذشته‌ای‌ دور
یاد عشقی‌ كه‌ با حسرت‌ و درد
رفت‌ و خاموش‌ شد در دل‌ گور» ۶۵
در دورهٔ‌ دوم‌ شاعری‌اش‌ كه‌ دنیای‌ رمانتیك‌ را ترك‌ گفته‌ در كتاب‌ تولدی‌ دیگر این‌ گونه‌ می‌سراید:
«من‌ فكر می‌كنم‌ كه‌ تمام‌ ستاره‌ها
به‌ آسمان‌ گمشده‌ای‌ كوچ‌ كرده‌اند
و شهر، شهر چه‌ ساكت‌ بود» ۶۶
و اگر نیما و نادرپور و... در دوره‌ اول‌ شاعری‌شان‌ به‌ غم‌ درون‌ می‌پرداختند اینك‌ غم‌ برون‌ و درد اجتماع‌ عصر را مدنظر قرار می‌دهند.

منابع‌:
۱ــ اشرف‌زاده‌، رضا رمانتیسم‌، اصول‌ آن‌ و نفوذ آن‌ در شعر معاصر ایران‌، مجله‌ دانشكده‌ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌ مشهد، شماره‌ اول‌ و دوم‌، سال‌ سی‌وپنجم‌، بهار و تابستان‌: ۱۳۸۱.
۲ــ الیوت‌، تی‌، اس‌؛ برگزیدهٔ‌ آثار در قلمرو نقد ادبی‌ ، ترجمه‌: سید محمد دامادی‌، انتشارات‌ علمی‌، تهران‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۵.
۳ــ تراویك‌، باكنر؛ تاریخ‌ ادبیات‌ جهان‌ (دوره‌ دو جلدی‌)، ترجمه‌: عربعلی‌ رضایی‌ انتشارات‌ فرزان‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۳.
۴ــ جعفری‌ جزی‌، مسعود؛ سیر رمانتیسم‌ در اروپا ، نشر مركز، تهران‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۵.
۵ــ حافظ‌ شیرازی‌، خواجه‌ شمس‌الدین‌ محمد؛ دیوان‌ اشعار ، براساس‌ نسخه‌ علامه‌ محمد قزوینی‌، قاسم‌ غنی‌، با نگاه‌ به‌ حافظ‌ (به‌ سعی‌ سایه‌)، غزل‌های‌ حافظ‌ (سلیم‌ نیساری‌) دیوان‌ حافظ‌ (پرویز ناتل‌ خانلری‌) و... به‌ اهتمام‌ جهانگیر منصور، ] بی‌جا [ : نشر دوران‌ ] تهران‌ [ ، نشر دیدار: ۱۳۷۸.
۶ــ خاقانی‌ شروانی‌، دیوان‌ اشعار ، مقابله‌ و تصحیح‌ و مقدمه‌ و تعلیقات‌: ضیاء الدین‌ سجادی‌، انتشارات‌ زوار، چاپ‌ پنجم‌: ۱۳۷۴.
۷ــ ذكاوتی‌ قراگزلو، علیرضا؛ گزیده‌ اشعار سبك‌ هندی‌ ، مركز نشر دانشگاهی‌، تهران‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۲.
۸ــ رجایی‌، نجمه‌؛ آشنایی‌ با نقد معاصر عربی‌ ، انتشارات‌ دانشگاه‌ فردوسی‌ مشهد، چاپ‌ اول‌ ۱۳۷۸.
۹ــ رودكی‌؛ دیوان‌ اشعار ، تنظیم‌ و تصحیح‌ و نظارت‌: جهانگیر منصور، انتشارات‌ ناهید، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۳.
۱۰ــ سعدی‌ شیرازی‌؛ كلیات‌ ، مصحح‌: بهاءالدین‌ خرمشاهی‌، انتشارات‌ دوستان‌، تهران‌، چاپ‌ دوم‌: ۱۳۷۹.
۱۱ــ شفیعی‌ كدكنی‌، محمدرضا؛ ادبیات‌ فارسی‌، از عصر جامی‌ تا روزگار ما ، ترجمه‌: حجت‌الله‌ اصیل‌، نشر نی‌، تهران‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۸.
۱۲ــ ـــــ، ادوار شعر فارسی‌ ، از مشروطیت‌ تا سقوط‌ سلطنت‌، انتشارات‌ توس‌، تهران‌ ۱۳۵۹.
۱۳ــ شمیسا، سیروس‌؛ انواع‌ ادبی‌ ، انتشارات‌ فردوس‌، چاپ‌ سوم‌: ۱۳۷۴.
۱۴ــ ــــــ ــــــ، سبك‌شناسی‌ شعر ، انتشارات‌ فردوس‌، تهران‌، چاپ‌ ششم‌ ۱۳۷۹.
۱۵ــ صائب‌ تبریزی‌؛ دیوان‌ اشعار (دوجلدی‌)، به‌ اهتمام‌ جهانگیر منصور، مؤسسه‌ انتشارات‌ نگاه‌، چاپ‌ اول‌ ۱۳۷۴.
۱۶ــ صبور، داریوش‌؛ آفاق‌ غزل‌ فارسی‌ ، انتشارات‌ پدیده‌: ۱۳۳۵.
۱۷ــ صفا، ذبیح‌الله‌؛ تاریخ‌ ادبیات‌ ایران‌ ، جلد اول‌ (خلاصه‌ جلد اول‌ و دوم‌) انتشارات‌ ققنوس‌، چاپ‌ نهم‌: ۱۳۷۲.
۱۸ــ ــــــ، تاریخ‌ تحول‌ نظم‌ و نثر پارسی‌، انتشارات‌ امیركبیر، تهران‌، چاپ‌ هشتم‌ ۱۳۵۳.
۱۹ــ عابدی‌، كامیار؛ تنهاتر از یك‌ برگ‌ ، زندگی‌ و شعر فروغ‌ فرخزاد، انتشارات‌ جامی‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۷.
۲۰ــ عراقی‌؛ كلیات‌ ، به‌ كوشش‌ سعید نفیسی‌، انتشارات‌ كتابخانه‌ سنایی‌، چاپ‌ چهارم‌.
۲۱ــ فرخی‌ سیستانی‌؛ دیوان‌ اشعار ، به‌ كوشش‌ محمد دبیرسیاقی‌، انتشارات‌ كتابخانه‌ زوار، چاپ‌ چهارم‌.
۲۲ــ فرشید ورد، خسرو؛ دربارهٔ‌ ادبیات‌ و نقد ادبی‌ ، جلد دوم‌، انتشارات‌ امیركبیر، تهران‌: ۱۳۶۲.
۲۳ــ كسایی‌ مروزی‌؛ گزیده‌ اشعار ، انتخاب‌ و شرح‌: جعفر شعار، نشر قطره‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۰.
۲۴ــ لنگرودی‌، شمس‌؛ از نیما تا بعد ، جلد دوم‌، ناشر: مؤلف‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۷۰.
۲۵ــ مظفری‌، علیرضا؛ سدهٔ‌ ششم‌ گذر از خردگرایی‌ به‌ احساس‌گرایی‌، مجموعه‌ مقالات‌ همایش‌ سالانه‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌، دانشگاه‌ هرمزگان‌ همایش‌ پنجم‌، گردآوری‌ و تدوین‌: محمد سرور مولایی‌
۲۶ــ ــــ؛ سده‌ هفتم‌، عصر شاعران‌ آسمانی‌ ، مجموعه‌ مقالات‌ همایش‌ سالانهٔ‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌، دانشگاه‌ هرمزگان‌، همایش‌ ششم‌، گردآوری‌ و تدوین‌: محمد سرور مولایی‌.
۲۷ــ ناتل‌ خانلری‌، پرویز؛ هفتاد سخن‌ ، جلد اول‌، شعر و هنر، انتشارات‌ توس‌ چاپ‌ دوم‌: ۱۳۷۷.
۲۸ــ هنرمندی‌، حسن‌؛ بنیاد شعر نو در فرانسه‌ و پیوند آن‌ با شعر فارسی‌ ، انتشارات‌ كتابفروشی‌ زوار، تهران‌، چاپ‌ اول‌: ۱۳۵۰.
پانوشت‌ها:
* كارشناس‌ ارشد ادبیات‌ فارسی‌ فارغ‌ التحصیل‌ از دانشگاه‌ ارومیه‌.
۱- Romantism
۲- William Blake
۳- Samuel taylor Coleridge
۴- Goethe
۵- Hugo
۶- Lamartine
۷- Seillere
۸ــ سیر رمانتیسم‌ در اروپا ، ص‌ ۹۴.
۹ــ همان‌، ص‌ ۹۶.
۱۰ــ همان‌، ص‌ ۹۷.
۱۱- Musset
۱۲ــ بنیاد شعر نو در فرانسه‌ ، ص‌ ۲۸.
۱۳ــ آفاق‌ غزل‌ فارسی‌ ، ص‌ ۴۶.
۱۴ــ همان‌، ص‌ ۶۵.
۱۵ــ همان‌، ص‌ ۶۷.
۱۶ــ همان‌ ص‌ ۷۳.
۱۷ــ انواع‌ ادبی‌، ص‌ ۱۲۴.
۱۸ــ سبك‌شناسی‌ شعر ، سیروس‌ شمیسا، انتشارات‌ فردوس‌، چ‌ ۱،۱۳۷۴، ص‌ ۱۳.
۱۹ــ سبك‌شناسی‌ شعر ، ص‌ ۲۴۵.
۲۰ــ رمانتیسم‌، اصول‌ آن‌ و نفوذ آن‌ در شعر معاصر ایران‌ ، ص‌ ۲۱۵.
۲۱ــ تاریخ‌ ادبیات‌ ایران‌ ، جلد اول‌ (خلاصه‌ جلد اول‌ و دوم‌)، ص‌ ۹۸.
۲۲ــ درباره‌ ادبیات‌ و نقد ادبی‌ ، ص‌ ۷۷۳.
۲۳ــ سده‌ ششم‌، گذر از خردگرایی‌ به‌ احساس‌گرایی‌، ص‌ ۱۰۱.
۲۴ــ فرخی‌ سیستانی‌، دیوان‌، ص‌ ۲۲۷.
۲۵ــ رودكی‌، دیوان‌ ، ص‌ ۱۱۶.
۲۶ــ كسایی‌، دیوان‌ ، ص‌ ۲۶.
۲۷ــ تاریخ‌ تحول‌ نظم‌ و نثر پارسی‌ ، ص‌ ۲۲.
۲۸ــ انواع‌ ادبی‌ ، ص‌ ۱۲۶.
۲۹ــ سده‌ هفتم‌، عصر شاعران‌ آسمانی‌ ، ص‌ ۲۸۳.
۳۰ــ تاریخ‌ ادبیات‌ ایران‌ ، جلد اول‌ (خلاصه‌ جلد اول‌ و دوم‌)، ص‌ ۲۱۷
۳۱- Mikhail yuryevich Lermontov
۳۲- George Gordon Byron
۳۳- Percy bysshe shelley
۳۴- Heinrich Heine
۳۵ــ تاریخ‌ تحول‌ نظم‌ و نثر پارسی‌ ، ص‌ ۸۱۳.
۳۶ــ سده‌ هفتم‌، عصر شاعران‌ آسمانی‌ ، ص‌ ۲۸۵.
۳۷ــ حافظ‌، دیوان‌ ، ص‌ ۱۵۲.
۳۸ــ سعدی‌، كلیات‌ ، ص‌ ۵۲۶.
۳۹ــ عراقی‌، دیوان‌ ، ص‌ ۲۹۹.
۴۰ــ خاقانی‌، دیوان‌ ، ص‌ ۶۱.
۴۱ــ عراقی‌، دیوان‌ ، ص‌ ۱۹۳.
۴۲ــ سعدی‌، كلیات‌ ، ص‌ ۵۰۷.
۴۳ــ ادبیات‌ فارسی‌ از عصر جامی‌ تا روزگار ما ، ص‌ ۲۳.
۴۴- Charles Pievve Baudelaire
۴۵ــ گزیده‌ اشعار سبك‌ هندی‌ ، ص‌ ۱۲.
۴۶ــ صائب‌، دیوان‌ ، جلد اول‌، ص‌ ۱۳۴.
۴۷ــ ادبیات‌ فارسی‌ از عصر جامی‌ تا روزگار ما ، ص‌ ۳۷.
۴۸ــ ادبیات‌ فارسی‌ از عصر جامی‌ تا روزگار ما ، ص‌ ۳۷.
۴۹- Moliere
۵۰- Jean de Lafontaine
۵۱- Reacine
۵۲- Milton
۵۳- Dryden
۵۴ــ سبك‌شناسی‌ شعر ، ص‌ ۳۲۰.
۵۵ــ آشنایی‌ با نقد معاصر عربی‌ ، ص‌ ۲۲۲.
۵۶ــ برگزیده‌ آثار در قلمرو نقد ادبی‌ ، ص‌ ۲۱۵.
۵۷ــ ادوار شعر فارسی‌ ، (انتشارات‌ توس‌ ۱۳۵۹)، ص‌ ۵۴.
۵۸ــ ادوار شعر فارسی‌ ، (انتشارات‌ توس‌، ۱۳۵۹)، ص‌ ۷۲.
۵۹ــ همان‌، صص‌ ۷۴ــ۷۳.
۶۰ــ همان‌، ص‌ ۷۴.
۶۱ــ همان‌، ص‌ ۷۵.
۶۲ــ همان‌، ص‌ ۷۵.
۶۳ــ از نیما تا بعد، ج‌ ۲، ص‌ ۴۹.
۶۴ــ همان‌، صص‌ ۴۹ــ۴۸.
۶۵ــ تنهاتر از یك‌ برگ‌ ، ص‌ ۹۵.
۶۶ــ همان‌، ص‌ ۲۰۲.
حامد رفعت جو
برگرفته از: كتاب ماه ادبیات و فلسفه

bb
28-08-2006, 06:13
زبان­هایی که ما امروز می­شناسیم و از هر یکی کم یا بیش آگاهی داریم هرکدام در آمیخته و پدید آمده از چند زبان باستانی می­باشد که آن زبان­ها امروز از میان رفته.
مانند زبان فرانسه که از درآمیختن لاتین با زبان بومی گال پدید آمده ، سپس کلمه­های دیگر بر آن افزوده شده.

زبان انگلیسی از در آمیختن زبان انگلوساکسن با لاتین پیدا شده.
زبان ارمنی از سه ریشه بالکانی و ارارتو و در بیشترین سهم از زبان پارسی باستان بهره جسته است.
تاریخچه زبان فارسی هم آنست که مردم «ایر» یا آریایی­ها آن را پدید آوردند و بدینسان ایرانیان و زبان ایرانی پدید آمده.
مقصود از این گفته­ها آنکه یکزبانی می­تواند از در آمیختن چند زبان پدید آید. چیزی که هست چون آن چند زبان به هم در آمیخت و زبان نوینی پدید آمد این زبان نوین باید استقلال پیدا کند و جداگانه باشد بدینسان که دیگر درهای خود را به روی زبانهای بیگانه بسته کلمه نپذیرد اگر چه از آن زبانهای مادر خود باشد (مگر با شرط های ویژه ای). مانند زبان فرانسه که گفتیم از لاتین و زبان بومی گالان پدید آمده امروز دیگر نمی تواند کلمه های بیگانه پذیرد اگر چه از لاتین یا از زبان گال باستان باشد بلکه باید بهمان کلمه هایی که تاکنون دارد بسنده نماید.
خواهید گفت: جهت چیست؟ ... می گویم جهت چند چیز است یکی استقلال زبان. زیرا هر زبانی که درهای خود را بروی کلمه های بیگانه نه بست از استقلال بی بهره می شود. چنانکه هر مردمی که درهای کشور خود را بروی بیگانگان نه بست استقلال خود را از دست می­دهد. برای مثال: زبان فرانسه امروز برای خود دستور(گرامر) خاصی دارد و سی هزار کمابیش هم کلمه دارد.
پس اگر کسی به آموختن آن زبان پرداخت دستور آن را خوانده از کلمه ها نیز همگی را یا به اندازه ای که در سخن گفتن و کتاب خواندن لازم دارد یاد می گیرد. ولی اگر درهای آن زبان به روی زبان آلمانی یا انگلیسی باز باشد که هر نویسنده یا گوینده فرانسه ای بتواند به هر اندازه که می خواهد کلمه ها و جمله های آلمانی یا انگلیسی در گفتگو یا در نگارشهای خود بیاورد در چنین حالی بی گفتگوست که یادگیرنده زبان فرانسه باید انگلیسی یا آلمانی را نیز یاد گرفته باشد وگرنه از زبان فرانسه بهره ای نخواهد برد. جهت دیگر آنکه هر زبانی باید کرانه پذیر(محدود) باشد که گوینده و شنونده هر دو به کلمه­های آن آشنا باشند و بدینسان مقصود یکدیگر را به راحتی دریابند. ولی اگر زبانی کرانه ناپذیر بود و هر گوینده ای حق داشت که درگفتگوی خود پیاپی کلمه­های نوینی از زبانهای بیگانه در آورد در چنین حالی ناگزیر است که شنونده از فهم مقصود در می­ماند.
این گرفتاری­هایی که امروز در زبان فارسی پدید آمده ما را از دلیل دیگر بی نیاز می گرداند. زیرا در نتیجه آنکه درهای این زبان به روی کلمه­های عربی باز است زبان ما از استقلال افتاده. و این است که هر کسی که امروز می خواهد فارسی بیاموزد تنها با خواندن دستور فارسی و یادگرفتن کلمه­های فارسی بسنده نمی تواند بکند بلکه ناگزیر است که صرف و نحو عربی را هم نیک یاد گرفته مقدار انبوهی از کلمه های عربی را دانسته باشد. و این خود رنج بزرگی است که همه کس از عهده آن بر نمی آید.
و از اینجاست که کسانی پس از چهل سال زندگی باز هم فارسی را غلط می نویسند و هر روز کشاکش پس از غلط و درست در میان می باشد. هنوز در وزارتخانه ها گفتگو درباره چگونگی کلمه های «تماشا» و «تمنا» و «مایوس» و مانند اینها برپاست و کار به «متحد المآل» می انجامد. هنوز برخی مدیران روزنامه «قطاع الطریق» را مفرد دانسته و جمع آن را «قطاع الطریقها» ذکر می کنند. هنوز به جای «غیظ» به معنی خشم کلمه «غیض» به کار می برند. هنوز مدیر مدرسه یک دبستان به جای «ثقه الاسلام» ، «سقط الاسلام» می نویسد. ا
ز سوی دیگر چون زبان کرانه ناپذیر گردیده این است که در خور فهم نیست و هر کتابی را جداگانه باید یاد گرفت. کلیله و دمنه بهرام­شاهی را با شاهنامه حکیم فردوسی پهلوی هم بگذارید. آیا می توان گفت که زبان هر دو به یک مقدار برای مردم قابل فهم است؟ آیا کسی که فارسی را از روی شاهنامه یاد گرفته می تواند کلیله را هم براحتی بخواند و بفهمد؟ اکنون هم تکلیف چیست؟ آیا کسی که در آرزوی فارسی آموختن است فارسی کلیله را بیاموزد یا فارسی شاهنامه را؟ اگر شاهنامه فارسی است پس کلیله چیست؟ آیا یک کسی تا چند سال درس بخواند که هم شاهنامه را بفهمد و هم کلیله دمنه را؟
داستان یک زبانی با کلمه­های بیگانه داستان یک مردمی است با مردمان بیگانه. چنانکه یک مردمی سرحدهایی برای میهن خود بر پاکرده کسان بیگانه را به میان خود راه نمی دهند مگر با شرط­ هایی، هر زبانی نیز باید با کلمه­های بیگانه همان رفتار را پیش گیرد و درهای خود را به روی آن کلمه­ها باز نگذارد. هر زبان یکی از میراث جهانی است که همانطور باید نگهداری شود و با قواعد و دستور همان زبان باعث رشد و بالندگی­اش شویم نه از واژه­های بیگانه بهره گیریم.
نا گفته پیداست که دو چیز جداگانه از هم باید با هم در نیامیزند. به طور مثال خاک چین با ژاپن سرحدی در میانه دارد و آمد و شد از این سوی به آن­سوی مگر با داشتن گذرنامه مقدور نیست. اگر کسی ایراد گرفته بگوید این سرحد برای چیست؟! برای چه سرحد را بر نمی­دارند که مردم آزادانه آمد و شد کرده در آمیزند. پاسخ چنین ایرادی آنست که تا چین چین و ژاپن ژاپن است باید آن سرحد باشد و اگر سرحد از میان برداشته شد دیگر نه ژاپن ژاپن است و نه چین چین است. درباره فارسی و عربی نیز تا این دو زبان از هم جداست باید در میانه سامانی باشد و گرنه فارسی فارسی نخواهد بود. به همان دلیل که عبدالحمید کاتب (مترجم کلیله بهرامشاهی) خود را آزاد دانسته که دست به قاموس عربی یازیده نوشته­های فارسی خود را پر از کلمه­های عربی سازد کسانی هم امروز می­توانند دست به دیکسیونر فرانسه یازیده نگارش­های فارسی خود را از کلمه­های فرانسه پر سازند. آنروز دوره عرب بود امروز هم دوره اروپاست و دوره رایانه و زبان انگلیسی این هر دو اشتباه است باید واژه­های بیگانه را از زبان زدود.
آیا کسانی که بر عبدالحمید کاتب ایراد ندارند بر این کسان چه ایرادی خواهند داشت؟ راستی اگر در آغاز مشروطه دانشمندانی جلوگیری از جوانان بلهوس نمی­کردند امروز یک نیم بیشتر کلمه­های زبان ما اروپایی بود.
(البته شاهد این هستیم در تلویزیون ایران به طور چشمگیری از واژه­های بیگانه استفاده می­شود به ویژه در برنامه­های طنز مانند پاورچین که بد جوری زبان محاوره را ازبین می­برد هر چه هم می­گذرد استفاده این­ها از این واژگان بیشتر است شما خود این ده سال را در نظر بگیرید واژه هایی مانند End و مَچ و ... وارد زبان ما شده است و در این چند سال چه اثرات غیر جبرانی را به بدنه فرهنگ امروز وارد کردند).
آرزو دارم بدانم که دانشمند گرامی آقای میرزا محمد خان قزوینی که باز بودن درهای فارسی را به روی عربی عیب می­دانند و بهترین نگارش پارسی آن را می­شمارند که سراپای آن کلمه عربی باشد و بر نگارشهای من (احمد کسروی) و دیگران ایراد می­گیرند آیا ایشان چه ایرادی به این جوانان دارند؟ در جایی­ که خود ایشان به مناسبت آشنایی به زبان عربی حق خود می­دانند که نه تنها کلمه­های عربی بلکه جمله­های عربی نیز در نگارش­های پارسی به کار برند، آیا جوانی که به زبان فرانسه یا روسی یا انگلیسی آشناست حق نخواهد داشت که در نگارشهای خود کلمه­های این زبانها را به کاربرد؟ آیا در چنین حالی از فارسی چه نشانی باز خواهد ماند؟
(البته بر عکسش هم صادق است برخی که در گفتار و نوشتار خود زبان عربی را تا حدود زیادی حذف می­کنند و به جایشان از واژهای غربی استفاده می­کنند این هم زیان آورتر است. مانند تشکر و ممنون عربی را از گفتار حذف و به جایش از مرسی فرانسوی بهره می­گیرند.)
زبان نه هر چیز دیگر: همین که سامانی برای خود ندارد نابود خواهد شد. کسی یک من شیر خریده و در دیگی به خانه آورده آن شیر تا هنگامی شیر است که در دیگ بسته باشد و کسی چیزی به آن در نیامیزد و گرنه اگر در دیگ باز باشد وکودکان یکی یک کاسه آب به روی آن وارونه کند و دیگری چند مشت خاک بریزد و سومی شیره یا سرکه به آن در آمیزد آیا باز شیر خواهد بود ؟! اگر زبان برای فهمانیدن معنی­هاست این چگونه می­تواند بود که هر روز دسته دیگری از کلمه­های بیگانه در آن پدیدار شود ؟ گذشته از همه اینها آیا همه مردمان اروپا با زبان­های خود چه رفتاری می­کنند؟ همانطور که می­دانیم بزرگترین فرهنگستان زبان از آن فرانسوی­ها می­باشد. آیا زبان فرانسه که گفتیم از لاتین و زبان بومی گال پدید آمده امروز هم می­تواند درهای خود را به روی کلمه­های لاتین باز نماید؟ بدینسان که هر نویسنده­ای حق داشته باشد به هر اندازه که می­خواهد کلمه­های نوینی از لاتین برداشته پیاپی جمله­های لاتین به کار برد؟ اگر یک نویسنده این چنین کاری کرد او را دیوانه نمی­خوانند

آریا بوم

NINTENDO_DS
03-09-2006, 22:31
اين دوتا از بهترين كتابهايي هستند كه من در تمام طول عمرم خوندم
1:ارزوهاي يك زن نوشته سيدني شلدون
2:لطفا گوسفند نباشيد تاليف محمود نامني
واقعا پيشنهاد ميكنم اين دو تا رو بخونيد راستي كسي اينجا كتاب انا كارنينا نوشته لئون تولستوي رو كامل خونده؟

saviss
03-09-2006, 23:19
اين دوتا از بهترين كتابهايي هستند كه من در تمام طول عمرم خوندم
1:ارزوهاي يك زن نوشته سيدني شلدون
2:لطفا گوسفند نباشيد تاليف محمود نامني
واقعا پيشنهاد ميكنم اين دو تا رو بخونيد راستي كسي اينجا كتاب انا كارنينا نوشته لئون تولستوي رو كامل خونده؟
به به سلام [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
الوعده وفا
من چن تا از کتا بای شلدون رو خوندم...........یک کمی تکراری به نظر میان (یا من اینطور برداشت کردم؟؟) [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اون دومی باحاله....... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درمورد آنا کارنینا ........سوالت چیه؟من چن سال پیش خوندمش

magmagf
06-09-2006, 23:58
خرمگس
نويسنده : اتل ليليان وينيچ
ترجكه : داريوش شاهين

كتاب در مورد يك پسر بسيار مذهبي و معتقد به ايين مسيحيت و نشون مي ده كه چخ طور عقايد پسر دستخوش تغييرات مي شه و نهايتا در مورد مفهوم زندگي و مذهب چه تصوري به دست مي ياره

اين قشنگ ترين كتابي بوده كه تو زندگيم خوندم . موضوع كلي كتاب و اون جسارتي كه در پشت بسياري از جملات كتاب نهفته فوق العاده است . مي گن از خصوصيت ليليان وينيچ كه قهرمانهاي داستانش مثل مردم عادي هستن نه انساني با خصوصيات خارق العاده .

به نظرتون همين قدر توضيح كافيه يا بايدبيشتر بگيم

magmagf
06-09-2006, 23:59
عروس فرانسوي
نويسنده : ايولين انتوني
مترجم : فاطمه سزاوار

اين كتاب يك رمان . در مورد دختري كه عاشق پسري مي شه و با اين كه مي دونه پسر دوسش نداره باهاش ازدواج مي كنه و سعي مي كنه زندگيشا حفظ كنه . البته شايد الان موضوع به نظرتون تكراري بياد اما تا اواسط داستان بسيار زيبا و لطيف و قشنگ احساسات و وقايع را به تصور كشيده . خيلي واقعي و زيبا . بعد يك كم معمولي مي شه اما تصويربندي قشنگي از احساسات داره .
من كه در كل كتابش را دوست داشتم

saviss
07-09-2006, 09:02
خرمگس
نويسنده : اتل ليليان وينيچ
ترجكه : داريوش شاهين

كتاب در مورد يك پسر بسيار مذهبي و معتقد به ايين مسيحيت و نشون مي ده كه چخ طور عقايد پسر دستخوش تغييرات مي شه و نهايتا در مورد مفهوم زندگي و مذهب چه تصوري به دست مي ياره

اين قشنگ ترين كتابي بوده كه تو زندگيم خوندم . موضوع كلي كتاب و اون جسارتي كه در پشت بسياري از جملات كتاب نهفته فوق العاده است . مي گن از خصوصيت ليليان وينيچ كه قهرمانهاي داستانش مثل مردم عادي هستن نه انساني با خصوصيات خارق العاده .

به نظرتون همين قدر توضيح كافيه يا بايدبيشتر بگيم
این یکی رو من خیلی وقت پیش خوندم............خیلی باحال بید
عشقی که خرمگس به دوستش داشت و عشق دخترکولی به خرمگس .........
ویکی از قشنگترین فصلای کتاب موقع اعدامشه........
از ليليان وينيچ کتابای دیگه شو کسی سراغ نداره؟

magmagf
07-09-2006, 14:27
این یکی رو من خیلی وقت پیش خوندم............خیلی باحال بید
عشقی که خرمگس به دوستش داشت و عشق دخترکولی به خرمگس .........
ویکی از قشنگترین فصلای کتاب موقع اعدامشه........
از ليليان وينيچ کتابای دیگه شو کسی سراغ نداره؟
موافقم بخش اعدام ارتور خيلي قشنگ

اينم يك تكه از قسمت اعدام ارتور :
هنگاميكه دكتر ديوانه بار براي كمك فرياد مي كشيد كشيش به سمت او خم شد و صليبي بر لبان مرد محتضر گذاشت و گفت : به نام پدر و پسر .... خرمگس خود را از روي زانو دكتر بلند كرد و با چشماني گشاد شده مستقيم به صليب نگريست . سپس ارام و ملايم در ميان سكوت و خاموشي دست خود را بالا اورد و صليب را كنار زد . پس از ان لكه سرخي بر چهره مسيح روي صليب ديده شد . خرمگس در اخرين دم گفت : پدر... ايا خداي تو.... كاملا... ارضا شده است ؟ سرش به روي بازو دكتر به عقب افتاد .

magmagf
07-09-2006, 14:29
اناكارنينا
موضوع كتاب در مورد يك زن روسي بسيار زيباست كه همسر و فرزند دارد . در طي ماجراهايي اين زن با يك پسر جوان اشنا مي شود . و روند داستان در مورد نشان دادن اين موضوع است كه چگونه به خاطر اين عشق انا شوهر و پسر خود را ترك مي كند و نهايت زندگي اسفناك او را به نمايش مي كشد .

داستان قشنگيه اما خوب به نظر من خوندن داستان روسها سليق خاص مي خواد اعصاب ادم از حالت نوشتن و اسامي عجيبشون خرد مي شه . براي خود من كه خوندن داستانهاي روسي خيلي عذاب اور

bb
08-09-2006, 07:45
انجمن شاعران ایران
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
09-09-2006, 04:39
انها كه دوست دارند
نويسنده : ايرونيگ استون
مترجم : فريدون گيلاني

كتاب قشنگيه- در مورد زندگي جان ادامز يكي از رئيس جمهورهاي امريكاست كه از زبان همسرش ابي گيل نقل شده- خيلي زيبا نوشته شده و در عين حال اطلاعات زيادي در مورد اون برهه به شما منتقل مي كنه- خيلي جالبه كه بعضي از قضايا را كه هزار بار تو تاريخ خونديم از زبان افرادي كه سازنده اون حوادث بودن و اونم نا با واژه هاي سخت بخونيم . به هر حال كتاب اطلاعات جالبي در مورد تاريخ امريكا در قسمتي از زمان با نثري زيبا دارد .

يك چيزي كه تو اين كتاب خيلي خوشم اومد اخر كتاب بود كه به نظر من محشر بود
يعني در ابتداي كتاب نقل شده كه ابي گيل روي تخت خوابش در حال نامه نوشتن بود كه خواهرش او را صدا مي زند كه ريچارد امده ( نامزد خواهرش ) و يكي را هم با خود اورده. ابي گيل پايين مي رود و جان ادامز را مي بيند
اخر كتاب اين ماجرا دوباره نقل مي شود و در اخر نوشته
" واين گونه بود كه زندگي ابيگيل اغاز شد "

magmagf
09-09-2006, 04:40
زنبق دره
نويسنده : انوره دوبالزاك
مترجم : امير اسماعيلي
داستان به جز چند صفحه اخر در حقيقت نامه بلند بالايي است كه فيليكس به خانم ناتلي مي نويسد و بنا به درخواست او گذشته اش را بيان مي كند. فرزندي از خانواده پولدار اما ناخواسته كه در اثر ماجراهايي عاشق مي گردد عاشق زني كه سرشار از روح مادريست و زن سعي مي كند تنها مادر او باشد و بعدها اعتراف مي كند كه عاشق فيليكس بوده و.................
داستان يك مادر فداكار با تمام دغدغه ها و از خودگذشتهگيهاشا نشون مي ده . به اون بعد حيواني ادم مي پردازه كه نهايتا در پس وسوسه به همه احساسات معنوي ادم غلبه مي كنه و اون بردباري كه در انسان هست كه با تكيه بر اون گناه عزيزانشا تماشا كنه فقط چون مي دونه از اين گناه لذت مي برن و اين حس را خيلي قشنگ بيان كرده .

من زماني كه اين داستان را خوندم بيش از حد تصور تحت تاثير قرار گرفتم به نظرم داستان بسيار جديد و جذابي بود و روح بسيار عظيمي در داستان نهفته بود .
من وقتي اين داستان را خوندم در اخر تقويمم نوشتم : اين داستان مسير زندگيه منا عوض كرد . فكر نكنم هيچ وقت اون قدر توانا بشم كه بتونم يك بار ديگه اين كتاب را بخونم
و واقعا نخوندم نمي دونم اگه يك بار ديگه اين كتاب را بخونم بازم همين حس را خواهم داشت يا نه ؟!!!!!!!!!!!!!!!!

Asalbanoo
10-09-2006, 21:41
سلام
يكي از بهترين و تاثير گذارترين كتابهايي كه خوندم
"چشمهايش" تاليف "بزرگ علوي است.
كتابهاي ديگر كه من بسيار به آنها علاقه مندم
1.دزيره
2.مرغان شاخسار طرب
3.درد سياوش
4.شكر تلخ
5.سرزمين جاويد
6.جاي خالي سلوچ
7.ربكا
8.غرور و تعصب
9.بادها خبر از تغيير فصل مي دهند
10.آنا كارنينا

Asalbanoo
10-09-2006, 21:48
كسي مي تونه در مورد تم و مضمون كتاب " طوبي و معناي شب" به من كمك كنه؟

bb
11-09-2006, 04:24
کسی می تونه درباره کتاب کمدی الهی دانته توضیح بده ؟؟

Dash Ashki
11-09-2006, 09:04
کسی می تونه درباره کتاب کمدی الهی دانته توضیح بده ؟؟

سلام...

خودم خواستم توضیح بدم...ولی شاید نتونم قشنگ واست بگم...

اینو از ویکی پدیا برات میزارم ;)


کمدی الهی داستان مسیحی سفر مادی شاعر بزرگ لاتین، ویرژیل به همراه دانته شاعر سدهٔ ۱۳ (میلادی) به بهشت، دوزخ و برزخ است.

دانته آلیگیری (۱۲۶۵ - ۱۳۲۱)، اثر بزرگ خود«کمدی الهی» را در دل قلب عصر سیاه و خفقان آلود، موسوم به قرون وسطی سرود. هر چه هست، کمدی الهی در زمانی سروده شده است که شاعر توانسته محصول اندیشه‌ها و تفکرات و جهان بینی خود را که به پختگی تمام رسیده بود، نظم داده، همه آنها را در ظرف بزرگی به نام کمدی الهی بگنجاند. دانته شناسان زیادی در جهان هستند که هنوز پس از سده ها، مطالعات جدی خود را بر کمدی الهی متمرکز می‌کنند.

شجاع الدین شفا اولین مترجم فارسی این اثر بزرگ به زبان فارسی،(چاپ نخست سال ۱۳۳۵. انتشارات امیر کبیر) در مقدمه‌ای مبسوط به بررسی کمدی الهی، زندگی و آثار دانته، نقش و تأثیر کمدی الهی بر ادبیات جهان پس از خود، پرداخته است.
شاعران، نقاشان و مجسمه سازان بزرگ بسیاری نیز به خلق آثار برجسته‌ای پرداختند که موضوع اصلی آن صحنه‌ها و داستان‌های کمدی الهی بود.بوتیچلی، نقاش بزرگ و معاصر میکل آنژ در سدهٔ ۱۵ (میلادی)، یکی از آنان بود. دلاکروا، نقاش بزرگ دیگر و ویلیام بلیک شاعر بزرگ انگلیسی سدهٔ ۱۸ (میلادی)، گوستاو دوره، نقاش و حجار بزرگ سدهٔ ۱۹ (میلادی)، رافائل،شفر، گلز، دلابرد، هامان، مورانی و بسیاری دیگر، از زمره کسانی بودند که با موضوع کمدی الهی آثار جاودانی خلق کردند. بجز اینها از دیر باز تا کنون در کرسی‌های «دانته شناسی» در دانشگاه‌های معتبر جهان، به شناخت، تفسیر و معرفی کمدی الهی می‌‌پردازند.
کمدی الهی،بجز ویژگی‌هایی که ذکر شد، از منظری دیگر نیز برای ایرانیان به طوری ویژه حائز اهمیت است. طی دهه‌های اخیر این اثر با کتاب کهن ایرانیان، ارداویرافنامه که در حدود پایان حکومت ساسانیان به زبان و خط پهلوی نوشته شده است، مقایسه شده است .ارداویرافنامه یکی از آثار ادبی ماندگار ایران است که حدود هزار سال پیش از کمدی الهی و با همان مضمون نوشته شده است. بسیاری از این حیث دانته را تحت تأثیر ارداویرافنامه می‌‌دانند. تعداد آثار ادبی ارزشمندی که در جهان به موضوع سفر به دنیای پس از مرگ پرداخته باشند، زیاد نیست. به نظر می‌‌رسد که ایران از این حیث، در جهان پیشگام باشد. زیرا در دو اثر باستانی دیگر غیر از ارداویرافنامه، موضوع سفر به دنیای پس از مرگ را ثبت کرده است. یکی کتیبه «کرتیر» یا «کردیر» در سر مشهد و احتمالاً متعلق به ۲۹۰ و دیگری پیش از این تاریخ در افسانه ویشتاسب یا گشتاسب شاه.
در کتاب «ادبیات و نویسندگان معاصر ایتالیا» نوشته محسن ابراهیم درباره اسم این کتاب آمده است:«چون عنوان تراژدی برای آثار برجسته و شیوه متعالی کهن به کار گرفته می‌‌شد، دانته به این جهت نام اثر خود را «کمدی» نهاد و «جووانی بوکاچو» (نویسنده هم عصر دانته و نویسنده اثر جاویدان دکامرون و نیز نویسنده «زندگی دانته») واژه الهی را به آن افزود و (کمدی الهی) برای اولین بار در چاپ ونیز به سال ۱۵۵۵ بر جلد این کتاب ظاهر شد.
این منظومه بلند،متشکل از سه بخش دوزخ، برزخ و بهشت است و هر بخشی سی و سه چکامه دارد که به اضافه مقدمه، در مجموع شامل صد چکامه می‌شود. در کتاب مذکور آمده است: دانته برای این اثر از قافیه پردازیی جدیدی که به «قافیه سوم» مشهور شد، سود جست. هر چکامه به بندهای «سه بیتی» تقسیم می‌شود که بیت اول و سوم، هم قافیه‌اند و بیت میانی با بیت اول و سوم بند بعدی، دارای قافیه جداگانه است. مبنای وزن هر بیت یازده هجایی است. مجموع ابیات کمدی الهی به ۱۲۲۳۳ بیت می‌‌رسد. زبان این اثر گویش ایالت توسکانا است و دانته بیش‌ترین تأثیر در تثبیت آن به عنوان گویش برتر زبان ایتالیایی و مبنای زبان ایتالیایی جدید داشته است.

bb
12-09-2006, 06:08
خیلی ممنون دوست من
اگه تونستی پی دی افش رو گیر بیاری حتما منو خبر کن .
ممنون

Marichka
12-09-2006, 09:41
1. مکاتب ادبی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
2. رمانتیسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
3. رئالیسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
4. ناتورالیسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
5. سمبولیسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
6. دادائیسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
7. فوتوريسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
8. كاسموپليتيسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
9. اگزيستانسياليسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
10. كوبيسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
11. پارناس ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
12. پوپوليسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
13. ناتوريسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
14. اونانيسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
15. وریسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
16. سبک شعر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
17. سبک شعر 2 ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
18. زبان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
19. روانشناسی اجتماعی شعر فارسی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
20. بازتاب رمانتیسم در عرصه ادبیات منظوم ایران ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
21. هر زبانی باید مرزی داشته باشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
22. معرفی کتاب: خرمگس ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
23. معرفی کتاب: عروس فرانسوي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
24. معرفی کتاب: اناكارنينا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
25. معرفی کتاب: آنها كه دوست دارند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
26. معرفی کتاب: زنبق دره ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
27. معرفی کتاب: کمدی الهی دانته ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
28. واقعيت ، حقيقت ، منطق و آفرينش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
29.جين اير ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

magmagf
19-09-2006, 06:37
دزيره
اسم مترجم و ... را يادم نيست اما كتاب فوق العاده اي اگه نخونديد حتما بخونيد
داستان در مورد زندگي دختري كه روزي ناپلئون عاشقش مي شه و قراره باهم ازدواج كنند و نهايتا همسر ژان باتيست مي شه كسي كه جلوي ناپلئون را گرفت . دختري كه ناپلئون موقع تسليم شمشيرشا به اون تسليم مي كنه . كتاب در حقيقت دفترچه خاطرات دزيره ( همون دختر گفته شده ) مي باشد .
2 تا موضوع جالب توي روند كتاب هست يكي اين كه خيلي جالب نشون مي ده مثلا دختر يك تاجر ساده توي يكي از شهرهاي فرانسه چه طوري ممكنه به يكي از مهمترين خانمهاي عصر خودش تبديل بشه و ديگه اين كه سبك كتابم خيلي جالبه چون همون طور كه گفتم كتاب مثلا يك دفترچه خاطرات شما اول كتاب دقيقا حس مي كنيد يك دختر جوان نويسنده نوشته هاست و در اخر كاملا سبك نوشتن و احساسات مال يك خانم با تجربه تر اما اصلا متوجه تغيير سبك در طول داستان نمي شيد .

Mohammad Hosseyn
25-09-2006, 02:01
واقعيت ، حقيقت ، منطق و آفرينش

جهان واقع

يكي از جهان هائي كه درك آن از پيچيده ترين و در عين حال جالبترين تصورات بشري را رقم ميزند، جهان واقعيت يا جهان بيرون است. درمقايسه با موجود زنده كه ميشايد آنرا وجودي بسته و محدود شمرد، جهان بيروني، جهان خارج ويا جهان واقعيت است. جهاني كه در مقايسه با طبيعت سازگار ونسبي موجود زنده آنچنان وحشي ومطلق است كه نمونه ها اصيل آنرا در سيارات تفـديده و سوزان و يا سرد و منجمد، حرارت و فشار بينهايت درون خورشيد ها و خلاء بينهايت سال نوري ميان ستارگان و سحابي ها و يا چگال بي نهايت سياه چاله ها و … ديگر اقاليم و عناصر بي نهايتي ميتوان جستجو كرد، و خيال وفهم آن تنها از طريق منطق و انديشه ميسر است، جهاني كه نمود آن فقط و فقط ماديت ميباشد ولا غير.

فهم اين دنيا بدان سبب دشوار است كه وجود ما عجين با حقيقت است ،حقيقتي كه از طريق تماس و لمس واقعيت و فهم آن در مغز پديدار ميگردد.

تماس و لمس واقعيت، از دو طريق منطقي و مستقيم انجام ميشود، كه حالت مستقيم آنرا حداقل با پنج راه عمده در انسان ميشناسيم، و شامل بينائي كه از لمس نور توسط پرده شبكيه چشم انجام ميگردد، بويائي و چشائي كه از طريق لمس شيميائي ماده پديد ميگردد واز اين نظر شباهت اساسي بين اين دو ميباشد، چنانكه در ميان شنوائي و لامسه نيز اين شباهت، بخاطر لمس فيزيكي ماده وجود دارد.

دستـگاههايي كه آنانرا اندام و يا عضو ميناميم عمل محسوس كردن جهان واقعيت را بر عهده دارند. اين بدان معناست كه اين اندام با تماس با جهان واقعيت و نمونه برداري از آن و تغييروتبديل اين نمونه ها به داده هاي خام و سپس انتقال اين داده ها از راه عضوي بنام عصب به اندامي ديگر كه آنرا با نام مغزميشناسم ونهايتاً با ترجمه آن داده ها به اطلاعاتي كه آنرا ادراك ميگوئيم، وسيله شناخت ما را از جهان واقعي فراهم ميسازند.

بدين ترتيب لمس واقعيات از طريق دستگاهها و اندام كامل ومشخص بدن انسان را حس وجمع آنرا حواس ميگويند.

كه آنان را با نام حواس پنجگانه مي شناسيم. ضروريست مشخص گردد كه اين احساس در مغز ترجمه و فهميده ميگردد، اما آنچنان معلوم ميگردد كه گوئي دقيقاً در همان نقطه تماس وبرخورد وجود دارند، و اين خود نيز يكي از دلايل پيچيدگي درك واقعيت ميباشد.

ديگر آنكه درك واقعيت داراي كيفيت جاري ميباشد، يعني داده هاي برآمده از اندام حسي بي وقفه ومستمر بسوي مغز روان است و مغز ما هرلحظه آنها را ترجمه و معني ميكند وبراي ما ميخواند. و از اين جهت شباهت فراواني با پخش مستقيم يك برنامه تلويزيوني و يا راديويي وجود دارد، كه دقيقاً بدليل شباهت اينگونه برنامه ها به برنامه هاي دستگاههاي وجود زنده بدان در اصطلاح پخش زنده نيز گفته ميشود.

يك ســوا ل : آيا ممكن است كه تماس خود را با جهان واقعيت قطع كنيم ؟

پاسخ آنست كه :

· اگر منظور، قطع مطلق تماس مادي با واقعيت باشد، اين به معني مجاورت با نيستي است، اما بايد گفت كه نيستي در جهان واقعيت برابر و هم ارز خلاء مطلق است، و خلاء مطلق نيز تنها از راه تماس منطقي قابل درك است و لمس آن توسط موجود زنده اصولاً بي معناست، بنابراين وجود چنين امكاني منتفي ومردود است.

· اما چنانچه منظور، قطع نسبي تماس مادي با واقعيت باشد، تجربه نشان داده است كه تماس موجود زنده با خلاء نسبي موجب مرگ نسوج در قسمت مماس ميگردد. به همين دليل فضانوردان درفضا ( خلاء نسبي ) اجبار به پوشيدن لباس فضانوردي داشته و بعنوان مثال نميتوانند با لباس آستين كوتاه مشغول به كار باشند !!!

· امّا چنانچه مقصود، قطع تماس به صورت قطع جريان داده هاي خام باشد، اين اتفاقيست كه گاهاً و به دلايل متفاوت رخ ميدهد و حاصل آن را ميتوان مانند نابينائي، ناشنوائي و غيره دانست.

· امّا اين انقطاع ميتواند در محل ترجمان داده هاي خام به ادراك رخ دهد، درين صورت حالاتي مانند مرگ، غش و يا بيهوشي پديد مي آيد.

مطالبي كه در بالا گفته شد، در واقع مقدمه و شرحي بود بر نحوه ادراك بشري از واقعيت در جهان متعارف،اما صورت كلي و تعريف جامع جهان واقع چيست ؟ تعريفي كه شموليت آن نه تنها بر جهان متعارف، بلكه جهان هاي بي نهايت را نيز در بر گيرد. در پاسخ ميتوان چنين گفت :

جهان واقع، جهاني است كه وقوع دارد، بدون وجود حقيقت .

در اين جهان چيزي آفريده و نابود نمي گردد، و صورت قدر مطلق جهان هستي است.

هيچ چيز در اين جهان وجود حقيقي ندارد زيرا در اين جهان حقيقت وجود ندارد (واقعيتِ بدونِ حقيقت )، امّا حقيقت بدونِ واقعيت نمي تواند به وجود آيد، اما ممكن است : نيستي!، كه صورتِ مطلق آن تنهااستثناء وجودِ هستي بي واقعيت ميباشد.

زمان، جهت، فاصله، ابتدا و انتها، عدد، و ... هرچه كه حقيقي است، در اين جهان بي معني است.

تنها و تنها ، ماديت هر وجود مادي را واقعيت ميگويند، صرف نظر از معني و ماهييت و نام آن.

در واقع، در ابتدا فقط ميتوان اين ماديت را درك و تجسم كرد و بعد از درك جسماني آن ميتوان بر آن نام نهاد.

به ديگر سخن جهان هستي را سواي از شخصيت حقوقياش جهان واقعيت مي ناميم.

اين جهان بستر هستي ميباشد، وجهان حقيقيريشه در اين جهان دارد.

بديهي است، ديوان شعري نانوشته ديگر تنها دفتريست خالي! ولي با نگاشتن غزل و مثنوي و چارپاره تبديل به ديوان اشعار حافظ ها، مولانا ها، و خيام ها ميگردد.

سخت افزار در رايانه را ميتوان همگون و مانندي از جهان واقعيت در عالم هستي دانست، آنچنانكه برنامه هاو دستگاه هاي نرم افزاري( به مثابه وجود حقيقي) با قرار گيري در فضاي سخت افزاري حقيقت مييابند و از جمع اين دو با هم رايانه شكل مي گيرد.

بايد توجه نمود كه داشتن سخت افزار بدون( فاقد) نرم افزار ممكن است ،اما بدون سخت افزار داشتن نرم افزار بي معني است.

واما ريشه حقيقت در واقعيت در مثال بالا، اثر آهن ربائي(مغناطيس) و ماده تشكيل دهنده آن است كه بر روي لوح فشرده رايانه اي(CD) قرار دارد و توسط رايانه بر روي آن نوشته ميگردد.

نكته ديگر آنكه اگر رايانه را خاموش كنيم، كسري از ثانيه و يا گذشت ميلياردها سال زمان براي روشن كردن دوباره آن هيچ تفاوتي را ايجاد نخواهد كرد.

اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم وين يكدم عمر را غنيمت شمريم

فردا كه ازين دير كهن در گذريم با هفت هزار سالگان سر بسريم

خيام در چارپاره بالا اين واقعيت را در قالب برابري و هم سني با هفت هزار سال گان به استعاره بيان مي نمايد.



حقيقت، منطق و آفرينش

فهم، انديشه، تفكر، تخيل، تعقل، تصور، معرفت، وهم، خرد، پندار، راي و بالاخره هر آنچه كه در مغز پديد آيد را حقيقت نامند.

تا نيابم آنچه در مغز من است يك زماني سر نخارم روز و شب

تا كه عشـقت مطربي آغاز كرد گـاه چنگم گاه تارم روز و شب

آنچه از جهان واقع به مغزميرسد و در آنجا درك ميگردد و مفهوم مي يابد حقيقت است، به بيان ديگر ترجمان واقعيت را حقيقت گويند.

اين ترجمه در دستگاه مغز و با زبان منطق محقق ميگردد.

منطق ، قرارداد، قانون، دستور، فرمول و برنامه ايست كه واقعيت را به حقيقت مبدل ميسازد. پس ميتوان گفت، واقعيت و منطق يعني حقيقت يا:

حقيقت = منطق + واقعيت

پر واضح است كه با تغيير هر كدام از طرفين معادله فوق طرف ديگر نيز تغيير خواهد نمود، بطور مثال با دگرگوني منطق، حقيقت نيز متفاوت خواهد بود، امّا مقدار قدر مطلق معادله همواره ثابت است، باين معنا كه چيزي بر آن اضافه و يا از آن كاسته نمي گردد، و مفهوم آن اينست كه آفرينش و يا نابودي در كار نيست و تنها تغيير ممكن است، آقاي آلبرت انيشتين نيز آنرا در فيزيك با اين فرمول معروف اظهارنموده است:

E = mc 2

يك ســـوال : آيا آفرينش ممكن است؟

پاسخ آنست كه در جهان واقعيت آفرينش بي معناست ( نظريه نسبيت)، ولي در دنياي حقيقي آفرينش ممكن است، بدين معنا كه:

مغز كه زاينده جهان حقيقي است، داراي قسمتي بنام حافظه ميباشد كه اندوختن اطلاعات وارده از جهان واقع را ممكن ميسازد، اين اندوخته ها ميتواند به شكل هاي گوناگوني مانند اندوخته تصويري، اندوخته صوتي، اندوخته بويشي، اندوخته ... در حافظه ذخيره گردد، و مغز با بهره گيري و تغيير اين اندوخته ها ميتواند جهاني را بسازد كه جهان مجازي نام دارد.

جهان مجازي جهاني است حقيقي كه وجود( خارجي) ندارد ، يعني در جهان واقعي، وجود ندارد.

عمل آفرينش مجازي را تخيل مي نامند كه ميتواند خودآگاه يا ناخودآگاه باشد، قصه، خرافه، افسانه و...

مثال خودآگاه و خواب گونه اي ناخودآگاه از اين آفرينش است.


منبع :falsafe.blogspot.com

Asalbanoo
10-10-2006, 20:20
دزيره
اسم مترجم و ... را يادم نيست اما كتاب فوق العاده اي اگه نخونديد حتما بخونيد
داستان در مورد زندگي دختري كه روزي ناپلئون عاشقش مي شه و قراره باهم ازدواج كنند و نهايتا همسر ژان باتيست مي شه كسي كه جلوي ناپلئون را گرفت . دختري كه ناپلئون موقع تسليم شمشيرشا به اون تسليم مي كنه . كتاب در حقيقت دفترچه خاطرات دزيره ( همون دختر گفته شده ) مي باشد .
2 تا موضوع جالب توي روند كتاب هست يكي اين كه خيلي جالب نشون مي ده مثلا دختر يك تاجر ساده توي يكي از شهرهاي فرانسه چه طوري ممكنه به يكي از مهمترين خانمهاي عصر خودش تبديل بشه و ديگه اين كه سبك كتابم خيلي جالبه چون همون طور كه گفتم كتاب مثلا يك دفترچه خاطرات شما اول كتاب دقيقا حس مي كنيد يك دختر جوان نويسنده نوشته هاست و در اخر كاملا سبك نوشتن و احساسات مال يك خانم با تجربه تر اما اصلا متوجه تغيير سبك در طول داستان نمي شيد .


عزيزم مترجم اين كتاب ايرج پزشكزاد است.فكر مي كنم ايشان نويسنده كتاب دايي جان ناپلئون هستند.

saviss
15-10-2006, 21:11
عزيزم مترجم اين كتاب ايرج پزشكزاد است.فكر مي كنم ايشان نويسنده كتاب دايي جان ناپلئون هستند.

بله وهمینطور هم نویسنده ی کتاب ماشالا خان دردربار هارون الرشید.......
خدائیش دست به قلمش خوب بود........
یه کتاب دیگه هم ازش خوندم.......الان اسمش یادم نیست
دزیره رو هم آن ماری سلنکو نوشته
:دی

کسی می تونه درباره کتاب کمدی الهی دانته توضیح بده ؟؟
bbجان
کمدی الهی رو باید سعی کنی بخونیش.........این که میگم سعی کنی بخاطر اینه که خیلی کتاب سنگینیه(هم از نظر فیزیکی!!!وهم از نظر ادبی) هیچ توضیح کاملی راجع بهش نمیشه داد.....حتی خلاصه کردنش هم ارزش کتابو کم میکنه ومفهوم رو نمیرسونه........
من پوستم کنده شد تاخوندمش..........اما خیلی ازش لذت برم(به این میگن خود آزاری!!!البته از نوع مثبتش)اگه دنبال اینجور چیزها هستی بخونش (البته فیلم 7(هفت)رو ببین بعدش بخونش
راستی مگه انجمن ادب وادبیات نداریم؟
Dianellaحان پس این چیه و اون چیه؟
ادغامش نمیکنی؟
اینم ببری اون جا گمونم بد نباشه ها..............البته صلاح دولت خویش خسروان دانند...........

bb
16-10-2006, 05:49
ساويز جان از توضيحاتي كه دادي متشكرم
اين فيلم 7 چيه ديگه ؟؟

castilla_ht
21-10-2006, 23:39
سلام
آخرين رمان خوبي كه من اخيرا خوندم كتاب بابادك باز اثر خالدحسيني بوده كه به عنوان بهترين كتاب سال آمريكا هم شناخته شد.اگر كسي رماني با اين سبك مي شناسه لطفا من رو راهنمايي كنه.

Marichka
23-10-2006, 06:44
راستی مگه انجمن ادب وادبیات نداریم؟Dianellaحان پس این چیه و اون چیه؟ادغامش نمیکنی؟اینم ببری اون جا گمونم بد نباشه ها..............البته صلاح دولت خویش خسروان دانند...........

سلام saviss جان
اين تاپيك كه سر جاش هست! :happy:
راستي در مورد فيلم 7 منم حتما توصيه مي كنم اين فيلم رو!! البته زبان اصلي و اورجينال (نه سانسور و دوبله شده).
واقعا و واقعا فيلم تفكر بر انگيزي هست به علاوه اين كه هيچ وقت اثراتش از ذهن پاك نميشه!! :blink: :blink:
من اولين بار كه ديدم تا حدود 3-4 ماه درگير حل و فصل و هضم فيلم بودم براي خودم!!

موفق باشيد :)

magmagf
23-10-2006, 23:55
جين اير
نويسنده : شارلوت برونته
مترجم : فريدون كار
مي گن كتاب شاهكار شارلوت برونته است . كتاب يك رمان در مورد زندگي دختري يتيم و فقير است كه راه و پر و پيچ و خمي را در زندگي طي مي كند . از خانه دايي رانده شده به پرورشگاه مي رود و سپس به عنوان معلم سرخانه راهي خانه اي مي شود كه تمامي سرنوشتش را متحول مي كند . نكته جالب اينه كه بر خلاف قهرمانهاي بقيه كتابها جين خيلي زشته فقط سيرت زيبا داره .
كتاب يك جور ديد مذهبي داره و پر از ناكامي هاي عشقيه . تاكيد زيادي داره بر روحي كه در تمامي ما براي غلبه بر مشكلات زندگي هست . نمي دونم من خودم خيلي داستان كتاب را نپسنديدم اما اگه اين جور كه مي گن شاهكار است خوب شايد من خوب نخوندمش . اما يك جاهايي توي كتاب هست كه يك كشيش سعي مي كنه جين اير را با خودش همراه كنه اين كه چه طور كشيش باورهاي خودشا به جين القا مي كنه به نظر من خيلي جالب بيان شده بود .