PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مهدی سهیلی



barani700
17-03-2009, 16:53
مهدی سهیلی شاعر و نویسنده ایرانی درهفتم تیر ماه سال ۱۳۰۳ در تهران متولد شد. نیای مادرش« اصفهانی» و نیای پدرش «تهرانی» بود.وی پنج فرزند به نام های سروش، سهیلا، سها، سامان و سهیل دارد. در ۱۹۵۷ چند اثر از وی را در در« شوروی_مسکو) به چاپ رساندند. او سال ها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامه نویسی نیز فعالیت داشته است.وی در ۱۸ مرداد ۱۳۶۶ در سن ۶۳ سالگی در گذشت



آثار

بیا با هم بگرییم
بوی بهار می دهد
بزم شاعران
شاهکارهای صائب تبریزی و کلیم کاشانی
شک مهتاب
طلوع محمد
پرواز در آسمان شعر
مشاعره
شعر و زندگی
یک آسمان ستاره
گنج غزل
چشمان تو و آیینه ی اشک
هزار خوشه ی عقیق
کاروانی از شعر
باغ های نور
لحظه ها و صحنه ها
گنجواره ی سهیلی
اولین غم و آخرین نگاه
نگاهی در سکوت
ضرب المثل های معروف ایران
مرا صدا کن
سرود قرن و عقاب
چه کنم دلم از سنگ نیست

F l o w e r
17-03-2009, 16:53
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




آمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آي ... انسان! اي سوار سركش مغرور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اي خدا! اي رازدار بندگان شرمگينت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای رفته از برم به دیاران دوردرست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به كه بايد دل بست؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ببین ز پنجره ی چشمت آسمان پیداست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو دیروز بر من چشم بستی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو اي غريب سفر کرده جان من به لب آمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو در اميد بهاري بگو کدام بهار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چگونه جلوه کند ماه در برابر تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خدا يا بشكن اين آئينه هارا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دردمندان را دوايي نيست در ميخانه ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ديرينه سالهاست كه در ديدگاه من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روزگاري رفت و من در هر زمان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زبانم را نمی فهمی، نگاهم را نمی بینی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زندگي زيباست، كو چشمي كه زيبائي به بيند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سالی برفت و تشنه ترم کرد عشق تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرم سنگ، دهانم تلخ، چشمم شمع بي نور ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غوغاي توفاني كه كار مرگ مي كرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مادر ! مرو، براي خدا پيش ما بمان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مردم نميدانند پشت چهره من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زندگي زيباست
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])ببین ز پنجره ی چشمت آسمان پیداست
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])چه شيرين آمدی، شوری به دل انداختی، رفتی
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بروز رسانی تا پست 30#

barani700
17-03-2009, 16:59
آمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی
زلف بر یک سو زدی تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
رفتی از پیشم که دور از چشم خود تا نیمه شب
با نوای لای لای گریه ها خوابم کنی

barani700
17-03-2009, 17:00
سالی برفت و تشنه ترم کرد عشق تو
از چشم من بپرس که عمری به راه بود
می خواستم به خلوتم آیی چو قوی مست
زآنروز که دل دوباره به فکر گناه بود

barani700
17-03-2009, 17:02
زبانم را نمی فهمی، نگاهم را نمی بینی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخنها خفته در چشمم، نگاهم صد زبان دارد
سیه چشما مگر طرز نگاهم را نمی بینی؟

سیه مژگان من موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من، روز سیاهم را نمی بینی

پریشانم، دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم، نگاه عذرخواهم را نمی بینی

گناهم چیست؟ جز عشق تو؟ روی از من چه می پوشی؟
مگر ای ماه چشم بی گناهم را نمی بینی؟

barani700
18-03-2009, 15:25
یکی از مشخصات شعر سهیلی قدرت توصیف و تجسم اوست که از نازک خیالی و دورپردازی روح تیزپرش سرچشمه می گیرد. وی آنچه در اندیشه مجرد و شاعرانه خویش احساس می کند به نیروی کلمات و ترکیبهای بسیار بدیع و گاه تازه به خوبی در زبان شعر ترسیم میکند چنانچه خواننده هنگام مطالعه شعر او با دو لذت کامل مواجه می شود: اول قدرت بیان مطالب دوم زیبایی زبان و ترکیبات منسجم شعر او...

barani700
18-03-2009, 15:29
اشک مهتاب اولین مجموعه شعر اوست که درفروردین ماه 1347 به چاپ رسید و به دنبال آن (( سرود قرن)) در اسفند 1347 و ((عقاب)) درفروردین ماه 1349 به طبع رسید .
همچنین دو کتاب (( نگاهی د رسکوت )) که دربهمن ماه 1351 و (( مراصدا کن )) که درسال 1355 دراردیبهشت ماه منتشر شد. ((لحظه هاوصحنه ها)) مجموعه شعر دیگراو ست وتاریخ انتشارش بهمن ماه 1360 است.مجموعه های (( بیا باهم بگرییم)) درفروردین 1362 و (( چه کنم دلم از سنگ که نیست )) درفروردین ماه 1363 و (( چشمان تودرآیینه اشک)) درآبانماه 1363 ،((اولین غم وآخرین نگاه)) به تاریخ بهمن ماه 1364 و (( بوی بهار میدهد))دردیماه 1365 تقدیم به شعردوستان شد.
آخرین مجموعه شعر او ((هزارخوشه عقیق)) میباشد

barani700
18-03-2009, 15:37
تو دیروز بر من چشم بستی
به صد ناز در دیده من نشستی
مرا با دو چشمی که آتشفشان بود
نگه کردی و خنده بر لب شکستی

ز چشم سیه مست ناز آفرینت
به جان و تنم مستی خواب می ریخت
چو بر ماه رویت نظر می گشودم
به شام دلم موج مهتاب می ریخت

چو لبخند به روی لبت موج می زد
دل من از آن موج طوفان سرا بود
چو نسرینه اندام تو تاب می خورد
مرا حیرت از شاهکار خدا بود

پی نوشخندی چو لب می گشودی
به دندان تو بود لطف سپیده
تو گویی که الماس دندان نما بود
و یا اشک مهتاب بر گل چکیده

بسی رفت و بی مستی عشق بودم
بچشمت قسم مستی از سر گرفتم
تو دیشب نبودی ، خیالت گواه است
که او را به جای تو در بر گرفتم

پس از این دلم بی تو چون گور سرد است
بیا بخت من شو ، در آغوش من باش
مرو، بی تو ، شبهای من بی ستاره است
تو پروین شبهای خاموش من باش

barani700
26-03-2009, 00:56
آي ... انسان!
اي سوار سركش مغرور!
اي شتابان رهرو گمراه!
اي بغفلت مانده ي خود خواه!
هان..!عنان بركش سمند باد پايت را
نيك بنگر گوشه اي از بيكران ملك خدايت را
لحظه اي با چشم بينش كهكشان ها را تماشا كن
چشم سر بربند-
چشم دل بگشاي
روشنان بيشمار آسمان ها را تماشا كن
هر چه بالاتر پري اين آسمان را انتهايي نيست
بيكران آفرينش رابجز جان آفرين فرمانروايي نيست
جاده هاي كهكشان تابي نشان جزرد پايي نيست
زير سقف آفرينش-
صد هزاران جرم رخشان است كز چشم تو پنهان است
اينهمه نقش عجب را نقشبندي هست بيمانند
كوردل آنكس كه پندارد خدايي نيست
آي... انسان!
اي سوار سركش مغرور!
گر بزير پا در آري «ماه» و «مريخ» و «ثريا» را
كي توان با جسم خاكي رفت تا عرش خداوندي؟
بارگاه حق تعالا را بجز يكتا پرستي رهنمايي نيست
***
هر ستاره در دل شب ميزند فرياد:
اين جهان آفرينش را خدايي هست
در پس اين قدرت بي انتها قدرت نمايي هست
بال خاكي بشكن و بال خدايي ساز كن اي رهرو گمراه
تا به پيمايي فضاي بيكران كبريايي را
ديو شهوت را بكش،پاي هوس بربند
بنده شو اي سركش خودخواه
تا بمرغ جان تو بخشند پرواز خدايي را
خويش را گر نيك بشناسي-
ميزني بر كهكشانها خيمه گاه پادشايي را
***
آي... انسان!
اينكه پنداري به اقبال طلا جاويد خواهي ماند
گوش دل بر خاك نه تا بشنوي فرياد قارون را
آن نگونبختي كه پردكرد از طلا صحرا وهامون را
اينك اينك ميزند فرياد:
جاي زر،صندوق چشمم خانه مار است
سينه ام از خاك گورستان گرانبار است
***
اي بغفلت مانده ي خودخواه!
آيد آنروزي كه بيني بار و برگت نيست
چاره جز تسليم در چنگال مرگت نيست
آن زمان فرياد برداري:
كاين طلاها غارتي از رنگ زرد دردمندانست
اينهمه ياقوت آتش رنگ-
آيتي از خون دلهاي پريشانست
توده ي سيمين مرواريد-
يادگار صد هزاران چشم گريانست
***
آي... انسان!
اي طلاها را خدا خوانده!
اي بزر دلبسته،وز راه خدا مانده!-
روزگاري ميرسد كز خاك بر خيزي
از ره درماندگي خاك قيامت را بسر ريزي
تا كه چشمت بر عذاب جاودان افتد-
چون گراز زخم خورده،مضطرب هر سوي بگريزي
***
بنگري چون پيش چشمت راست،صحراي قيامت را-
بركشي از بيم كيفر،تلخ فرياد ندامت را:
كاي خدا راه رهايي كو؟
از چنين سوزنده آتش ها-
سايبان از رحمت و لطف خدايي كو؟
ناگهان آيد سروش از غيب:
اي سيه روز سيه كردار!
زرپرستان و ستمكاران بد آئين وبدخو را-
دربساط عدل ما آسوده جاني نيست
كيفر غولان مردم خوار-
جز عذاب جاوداني نيست.
آي... انسان!
اي بسا شب مست خفتي در كنار كيسه هاي زر
ليك دانستي ندانم يا ندانستي-
سفره ي همسايه ي بيمار،بي نان بود
جاي نان در پيش چشم كودكاني خرد-
ناله بود و دردبودو چشم گريان بود
***
آي... انسان! سركشي بس كن
عقربكهايزمان در صد هزاران سال
بر شمرده تك نفسهاي بسي فرعون و قارون را
چشم ماه و ديده ي خورشيد-
ديده بيرون از شماره،بازي گردنده گردون را
***
ميبرد شط زمان مارا
مهلت ديدار بيش از پنجروزي نيست
دل منه بر شوكت دنيا
اين عروس دلربا غير از عجوزي نيست
اين طلايي را كه تو معبود ميخواني-
جز بلاي خانه سوزي نيست
***
روزو شب شط زمان جاريست
آنچه ميماند از اين شط خروشان نيك كرداريست
خاطري را شاد بايد كرد
جاي سيم و زر دلي بايد بدست آورد
آزمندي ها زبيماريست
زر پرستي آتش اندوزيست
رستگاري در سبكباريست

barani700
29-03-2009, 23:27
اي خدا! اي رازدار بندگان شرمگينت
اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي
اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت
زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي
***
اشك، مي غلتد بمژگانم ز شرم روسياهي
اي پناه بي پناهان! مو سپيد روسياه
بر در بخشايشت اشك پشيماني فشانم
تا بشويم شايد از اشك پشيماني گناهم
***
واي بر من، با جهاني شرمساري كي توانم
تا بدرگاهت بر آرم نيمه شب دست نيازي؟
با چنين شرمندگيها، كي زدست من بر آيد
تا بجويم چاره ي درد دلي از چاره سازي؟
***
اي بسا شب، خواب نوشين، گرم ميغلتد بچشمم
خواب ميبينم چو مرغي ميپرم در آسمانها
پيكر آلوده ام را خواب شيرين ميربايد
روح من در جستجوي ميپرد تا بيكرانها
***
بر تن آلوده منگر، روح پاكم را نظر كن
دوست دارم تا كنم در پيشگاهت بندگيها
من بتو رو كرده ام، بر آستانت سر نهادم
دوست دارم بندگي را با همه شرمندگيها
***
مهربانا! با دلي بشكسته، رو سوي تو كردم
رو كجا آرم اگر از درگهت گوئي جوابم؟
بيكسم، در سايه ي مهر تو ميجويم پناهي
از كجا يابم خدائي گر بكويت ره نيابم؟
***
اي خدا! اي راز دار بندگان شرمگينت
اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي
اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت
زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي

barani700
04-04-2009, 23:20
ای رفته از برم به دیاران دوردرست
با هر نگین اشک بچشم تر منی
هرجاکه عشق و صفا و بوسه هست
در خاطر منی

هر شامگه که جامه ی نیلین اسمان
پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است
هر شب که مه چو دانه ای الماس بی رقیب
بر گوش شب به جلوه چنان گوشواره است
ان بوسه ها و زمزمه های شبانه را
یاداور منی
در خاطر منی

در موسم بهار
کز مهر بامداد
دوشیزه نسیم
مشاطه وار موی مرا شانه میکند
اندم که شاخ پر گل باغی به دست باد
خم میشود که بوسه زند بر لبان من
و انگاه نرم نرم
گلهای خویش را به سرم دانه میکند
ان لحظه , ای رمیده زمن! در بر منی
در خاطر منی

هر روز نیمه ابری پائیز دلپسند
کز تند بادها
با دست هر درخت
صدها هزار برگ ز هر سو چو پول زرد
رقصنده در هواست
و ان روزها که در کف این ابی بلند
خورشید نیمروز
چون سکه ی طلاست
تنها توئی توئی تو که روشنگر منی
در خاطر منی

هر سال ,چون سپاه زمستان فرا رسد
از راه های دور
در بامداد سرد که بر ناودان کوی
قندیلهای یخ
دارد شکوه و جلوه ی اویزه ی بلور
ان لحظه ها که رقص کند برف در فضا
همچون کبوتری
و انگه برای بوسه نشینند مست و شاد
پروانه های برف , به مژگان دختری
در پیش دیده من و در منظر منی
در خاطر منی

ان صبحها که گرمی جانبخش افتاب
چون نشئه ی شراب , دود در میان پوست
یا ان شبی که رهگذری مست و نغمه خوان
دل میبرد ببانگ خوش اهنگ : دوست, دوست
در باور منی
در خاطر منی

اردیبهشت ماه
یعنی زمان دلبری دختر بهار
کز تکچراغ لاله , چراغانی است باغ
وز غنچه های سرخ
تک تک میان سبزه , فروزان بود چراغ
و انگه که عاشقانه بپیچد بدلبری
بر شاخ نسترن
نیلوفری سپید
اید مرا بیاد که : نیلوفر منی
در خاطر منی

بر گرد, ای پرنده رنجیده, بازگرد
باز آ که خلوت دل من اشیان توست
در راه, در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست

با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش میشود؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟
و ان عشق پایدار فراموش میشود؟
نه , ای امید من!
دیوانه ی توام
افسونگر منی
هر جا , به هر زمان
در خاطر منی

barani700
08-04-2009, 23:16
به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
سينه ها جاي محبت، همه از كينه پر است .
هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـ
گرم، پاسخ گويد
نيست يكتن كه در اين راه غم آلوده عمر ـ
قدمي، راه محبت پويد
***
خط پيشاني هر جمع، خط تنهائيست
همه گلچين گل امروزند ـ
در نگاه من و تو حسرت بيفردائيست .
***
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟
نقش هر خنده كه بر روي لبي ميشكفد ـ
نقشه يي شيطانيست
در نگاهي كه تو را وسوسه عشق دهد ـ
حيله پنهانيست .
***
زير لب زمزمه شادي مردم برخاست ـ
هر كجا مرد توانائي بر خاك نشست
پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شكست
به كه بايد دل بست؟
به كه شايد دل بست؟
***
خنده ها ميشكفد بر لبها ـ
تا كه اشكي شكفد بر سر مژگان كسي
همه بر درد كسان مينگرند ـ
ليك دستي نبرند از پي درمان كسي
***
از وفا نام مبر، آنكه وفاخوست، كجاست ؟
ريشه عشق، فسرد
واژه دوست، گريخت
سخن از دوست مگو، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟
***
دست گرمي كه زمهر ـ
بفشارد دستت ـ
در همه شهر مجوي
گل اگر در دل باغ ـ
بر تو لبخند زند ـ
بنگرش، ليك مبوي
لب گرمي كه ز عشق ـ
ننشيند بلبت ـ
به همه عمر، مخواه
سخني كز سر راز ـ
زده در جانت چنگ ـ
بلبت نيز، مگو
***
چاه هم با من و تو بيگانه است
ني صد بند برون آيد از آن، راز تو را فاش كند
درد دل گر بسر چاه كني
خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه كني .
***
درد اگر سينه شكافد، نفسي بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگو
استخوان تو اگر آب كند آتش غم ـ
آب شو، « آه » مگو .
***
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر
سكه زرد و سپيدي كه به سقف فلك است
سكه نيرنگ است
سكه اي بهر فريب من و تست
سكه صد رنگ است
***
ما همه كودك خرديم و همين زال فلك
با چنين سكه زرد ـ
و همين سكه سيمين سپيد ـ
ميفريبد ما را
هر زمان ديده ام اين گنبد خضراي بلند ـ
گفته ام با دل خويش:
مزرع سبز فلك ديدم و بس نيرنگش
نتوانم كه گريزم نفسي از چنگش
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بيگانه
« خويش » در راه نفاق ـ
« دوست » در كار فريب ـ
« آشنا » بيگانه
***
شاخه عشق، شكست
آهوي مهر، گريخت
تار پيوند، گسست
به كه بايد دل بست ؟
به كه شايد دل بست ؟

barani700
09-04-2009, 23:58
دختر زشت

خدا يا بشكن اين آئينه ها را
كه من از ديدن تو آئينه سيرم
مرا روي خوشي از زندگي نيست
ولي از زنده ماندن نا گزيرم
از آن روزيكه دانستم سخن چيست ـــ
همه گفتند: اين دختر چه زشت است
كدامين مرد ، او را مي پسندد؟
دريغا دختري بي سرنوشت است.
***
چو در آئينه بينم روي خود را
در آيد از درم، غم با سپاهي
مرا روز سياهي دادي ،اما
نبخشيدي به من چشم سياهي
***
به هر جا پا نهم ، از شومي بخت ـــ
نگاه دلنوازي سوي من نيست
از اين دلها كه بخشيدي به مردم ـــ
يكي در حلقه گيسوي من نيست
***
مرا دل هست ، اما دلبري نيست
تنم دادي ولي جانم ندادي
بمن حال پريشان دادي، اما ـــ
سر زلف پريشانم ندادي
***
به هر ماه رويان رخ نمودند ـــ
نبردم توشه اي جز شرمساري
خزيدم گوشه اي سر در گريبان
به درگاه تو ناليدم بزاري
***
چو رخ پوشم ز بزم خوب رويان ـــ
همه گويند : كه او مردم گريز است
نميدانند، زين درد گرانبار ـــ
فضاي سينه من ناله خيز است
***
به هر جا همگنانم حلقه بستند ـــ
نگينش دختر ي ناز آفرين بود
ز شرم روي نا زيبا در آن جمع ـــ
سر من لحظه ها بر آستين بود
***
چو مادر بيندم در خلوت غم ـــ
ز راه مهرباني مينوازد
ولي چشم غم آلوده اش گواهست
كه در اندوه دختر مي گدازد
***
ببام آفرينش جغد كورم
كه در ويرانه هم ، نا آشنايم
نه آهنگي مرا ،تا نغمه خوانم ـــ
نه روشن ديده اي ، تا پرگشايم
***
خدايا ! بشكن اين آئينه هارا
كه من از ديدن آئينه سيرم
مرا روي خوشي از زندگي نيست
ولي از زنده ماندن ناگزيرم
***
خداوندا !خطا گفتم ، ببخشاي
تو بر من سينه اي بي كينه دادي
مرا همراه روئي نا خوشايند ـــ
دلي روشنتر از آئينه دادي
***
مرا صورت پرستان خوار دارند ـــ
ولي سيرت پرستان ميستايند
به بزم پاكجانان چون نهم پاي
در دل را به رويم مي گشايند
***
ميان سيرت وصورت ،خدايا ! ـــ
دل زيبا به از رخسار زيباست
بپاس سيرت زيبا ، كريما! ـــ
دلم بر زشتي صورت شكيباست.

barani700
10-04-2009, 00:03
دردمندان را دوايي نيست در ميخانه ها
ساده دل آنكس كه پيمان بست با پيمانه ها
مست توحيدم نه مست باده انديشه سوز
سر خوشي ها را نجويم از در ميخانهها
عكس روي باغبان پيداست در هر برگ گل
سير كن نقش خدا را در پروانه ها
داستان اهل دنيا را به دنيا دارگوي
گوش من آزرده شد از جور اين افسانه ها
گر كه جويي روشني، در خاطر بشكسته جوي
رونق مهتاب باشد در دل ويرانه ها
سر بپاي بينوايان منهم تا زنده ام
چون خدا را ديده ام در كنج محنت خانه ها

vahide
11-04-2009, 22:26
کدام بهار ؟

تو در اميد بهاري بگو کدام بهار

تو در هواي نسيمي بگو کدام نسيم

گمان مدار که ما

در اين بهار به گل ها و سبزه ها برسيم

بهار ما ز تبسم لطيف بيزارست

ولي نسيم غم جانگداز بسيارست

گل بهار کجاست

گل بهار جوان فتاده در خونست

گل بهار رخ مادران محزونست

چمن کجاست بگو ؟

تمام صحنه ي ميدان جنگ ما چمن است

گلشن برادر تو يا پسر عموي من است

نواي بلبل اي نوبهار داني چيست

صداي غربت مردان خسته ي وطن است

صداي ضجه نو باوگان بي مادر

فغان دختر بيچاره در عزاي پدر

غريو گريه ي طاقت گداز مرد و زن است

چه گويم اي همدرد

ز گريه سرشارم

بيا که بر ستم روزگار گريه کنيم

بيا به ياد دل داغدار گريه کنيم

بيا به درد زمان زار زار گريه کيم

بيا از اينهمه داغ کنار لاله چو ابر بهار گريه کنيم

تو در اميد بهاري بگو کدام بهار ؟

vahide
11-04-2009, 22:32
پرنده ي ابر آشيان

تو اي غريب سفر کرده جان من به لب آمد

سفر بسست ندارم توان و تاب جدايي

دمي فرود بياتا به بام بنشيني

تو اي پرنده ي ابر آشيان بال طلايي

چگونه ره بگشايم به سويت اي همه بشکوه

که در کجاوه ي رفعت به دوش ابر سواري

تو دلفروز تر از غنچه هاي باغ خيالي

تو زهره اي تو فروغي تو ناهتاب بهاري

ز عطر هر نفست دسته دسته گل بدرآيد

اگر به فصل خزان در کوير رخ بنمايي

به شب فروغ ببخشي اگر که روي نپوشي

خزان بهار شود گر لبي به خنده گشايي

اگر بهار نگاه تو در نگاه من افتد

قسم به چشم تو از دل غم زمانه برآيد

لب تو از لب من گر به عشق بوسه بگيرد

لبم به گل بنشيند ز دل جوانه برآيد

شراب بوسه به کامم بريز و ساقي من باش

که من ز سکر لبان عقيق تو مستم

چنان ز جام لبانت مرا به عشق کشاندي

که جام عشق همه دلبران به سنگ شکستم

بيا بيا بنشين ماهتاب خلوت من باش

که پيش روي تو نوري به آفتاب نماند

تو آمدي که شبي جان من قرار نيابد

به چشم منتظرن تا سپيده خواب نماند

مرو مرو که گل قامت تو سير ببينم

بمان که شعر بجوشد ز من اگر تو بماني

به عشق روي تو جان مي دهم اگر بپذيري

به بوسه ها دل من باغ کن اگر بتواني

مرو که بي تو دلم را اميد عافيتي نيست

بمان که عاشق سرگشته ام قرار ندارم

بهار را ز تو جويم که چون نسيم گل افشان

به رنگ سوسن ده رنگ آمدي به کنارم

barani700
11-04-2009, 23:45
روزگاري رفت و من در هر زمان ـ
آزمودم رنج « غربت » را بسي
درد « غربت » ميگدازد روح را
جز « غريب » اين را نميداند كسي

هست غربت گونه گون در روزگار
محنت غربت بسي مرگ آور است
از هزاران غربت اندوه خيز
غربت « بي همزباني » بدتر است .

barani700
16-04-2009, 01:45
ديرينه سالهاست كه در ديدگاه من -
شبهاي ماهتاب چو درياست آسمان
وين تك ستارههاي درخشان بيشمار -
سيمين حبابه است كه بر سطح آبهاست
*****
در ديدگاه من -
اين ماه پرفروغ كه بيتاب مي رود
سيمينه زورقي ست كه بر آب مي رود
رخشان شهاب ها كه پراكنده مي خزند -
هستند ماهيان سبك خيز گرم پوي -
كاندر پي شكار،شتابنده مي خزند.
*****
در ديدگاه من -
درياست آسمان وندارد كرانه اي
جز بي نشانگي -
از ساحلش نبوده خرد را نشانه اي
گفتم شبي به خويش:
اين آسمان پير -
بحريست بيكرانه ولي چشم من مدام -
دنبال ناخداست
پس ناخدا كجاست؟
در گوش من چكيدصدايي كه نرم گفت:
درياست آسمان ودر آن ناخدا "خداست"

barani700
29-04-2009, 00:54
سرم سنگ، دهانم تلخ، چشمم شمع بي نور ستـ
نفس در سينه زندانيست ـ
چو روز آيد بچشمم دختر خورشيد، بيمارستـ
شبانگه در نگاه من عروس ماه؛ رنجورستـ
تمام شهر، گورستان وهم انگيزـ
سراسر خانه ها آرامگاه سرد و متروكستـ
فضا انباشته از بوي تند سدر وكافورست
و هر جا ديده ميچرخد ـ
چراغانست اما در نگاه من ـ
چراغي بر سر گورست.

شبانگه اختران بر آسمان، چون آبله بر روي بيمارند ـ
و ابري تيره چون مه را فرو پوشدـ
بخود گويم كه چشم آسمان كورست .
سحرگاهان بگوشم صحبت گنجشكها چون آيه مرگست
نگاه هر كبوتر بر لب ديوارميگويد:
ـ درخت عمر تو بي بار و بيبرگست
تنت در قلعه ديو سياه مرگ،محصورست

در آن دم همره بانگ خوش پيرمناجاتي،
دو لرزان دست را بر آسمانگيرم
و نوميدانه با آواي محزوني سلامت از خداخواهم
ولي در عمق جانم آشناي ناشناسي ميزندفرياد:
كه راهم تا سواد تندرستي، ايمني، فرسنگهادورست

خداوندا !
سرم سنگين، دهانم تلخ، چشمم بينورست
نفس در سينه زندانيست
بچشمم دختر خورشيد بيمارست
و ماه آسمان پيرست، رنجورست

barani700
03-05-2009, 01:19
**طلاق**

مادر ! ـــ مرو، براي خدا پيش ما بمان

از ما جدا مشو

بر قطره هاي تلخ سر شكم نگاه كن

بنگر بدست كوچك و لرزان طفل خويش

از قصه طلاق و جدائي سخن مگو

از پيش ما ، مرو

از ما جدا مشو .

***

اشك نياز به رخ زرد ما ببين

ما جوجه هاي تازه رس بي ترانه ايم

بر جوجه هاي غم زده ،سنگ ستم مزن

مادر ! هراس در دل ما موج ميزند

دستم به دامانت

از قصه طلاق ، در اين خانه دم مزن.

***

بابا ! شكسته شيون من در گلوي من

در پيكرم،حكومت بيم است و اضطراب

بنگر به خواهرم ـــ

كاين طفل خردسال ـــ

ميلرزد از هراس ـــ

ميترسد از طلاق ـــ

فرياد التماس مرا گوش كن پدر!

ما با وفاي مادر خود ، خو گرفته ايم

مادر ، بهشت ماست

او سربند آتيه و سرنوشت ماست.

***

مادر ! اگر ز كلبه ما،پا برو ن نهي ـــ

فردا چه ميشود؟

مائيم و موج درد ـــ

مائيم و روي زرد ـــ

مائيم و داستان غم انگيز بي كسي ـــ

ما دست التماس به سويت گشاده ايم ـــ

شايد ز راه مهر، به فريادمان رسي

***

بابا ! ـــ فداي تو

لختي درنگ كن

ما را بچنگ موج حوادث رها مكن

انديشه كن پدر

ما را ببين چگونه به پايت فتاده ايم

از خشم در گذر

بي مادر بلاست

ما را اسير فتنه بي مادر ي مكن

مادر اگر رود ، شب ما بي ستاره است ـــ

در آشيانه اي كه به هم انس بسته ايم ـــ

ويرانگري مكن.

***

اي نازنين پدر !

و اي مادر ي كه شمع دل افروز خانه اي

از خشم بگذريد

اي جان ما فداي شما، آشتي كنيد

جغد طلاق، بر سر ما ضجه مي زند

لعنت بر اين طلاق

از بهر ما نه ، بهر خدا آشتي كنيد.

***

ما كاروان كوچك وهمراه بوده ايم

اي ُاف بر اين طلاق ـــ

كز تند باد او ـــ

نا گه چراغ قافله خاموش مي شود

و ندر شبي سياه ـــ

در شوره زار عمر ـــ

هر يك ز ما به كوره رهي ميرود غريب

و زياد روزگار،فراموش مي شود

***

مادر ! ـــ مرو ، برا ي خدا پيشمان بمان

از ما ، جدا مشو.

بر قطره هاي تلخ سر شكم نگاه كن

بنگر به دست كوچك و لرزان خويش

از قصه طلاق و جدائي سخن مگو

از پيش ما مرو

از ما جدا مشو.

بابا ! ـــ فداي تو

لختي درتگ كن

بي مادر بلاست

ما را اسير فتنه بي مادري مكن

مادر، اگر رود شب ما بي ستاره است

در آشيانه اي كه به هم انس بسته ايم ـــ

ويرانگري مكن.

barani700
06-05-2009, 01:34
مردم نميدانند پشت چهره منـ
يكمرد خشماگين درد آلوده خفته است
مردم ز لبخندم نميخوانندحرفي
تا آنكه دانند ـ
بس گريه ها در خنده تلخم نهفته است
وز دولت باران اشكم ـ
گلهاي غم در جان غمگينم شكفته است
***
من هيچگه بر درد « خود » زاري نكردم
اندوه من، اندوه پست « آب و نان » ‌نيست
اين اشكها بي امان از تو پنهانـ
جز گريه بر سوك دل بيچارگان نيست
***
شبها ز بام خانه ويرانه خودـ
هر سو ببامي ميدود موج نگاهم
در گوش جانم مي چكد بانگي كه گويد:
« من دردمندم »
« من بي پناهم »
***
از سوي ديگر بانگ ميآيد كه: اي مرد !
« من تيره بختم »
«‌ من موج اشكم »
« من ابر آهم »
بانگ يتيمم مي خلد ناگاه درگوش:
« كاي بر فراز بام خود استاده آرام !»
« من در حصار بينوائي ها اسيرم » ـ
« در قعر چاهم »
***
بي خان و ماني ناله اي دارد كه: « اي مرد !
من تيره روزم ـ
بر كوچه هاي « روشني » بسته است راهم »
***
ناگه دلم مي لرزد از اين موج اندوه
اشكم فرو ميريزد از اين سوك بسيار
در سينه مي پيچد فغان « عمر كاهم »
***
با موج اشك و هاله يي از شرم گويم:
كاي شب نشينان تهي دست !
وي بي پناه خفته در چنگال اندوه !
آه، اي يتيم مانده در چاه طبيعت !
من خودتهي دستم، توان ياري ام نيست
در پيشگاه زرد رويان، روسياهم
شرمنده ام از دستگيري
اما در اين شرمندگي ها بي گناهم
دستي ندارم تا كه دستي را بگيرم
اين را تو ميداني و ميداند خداهم

barani700
16-05-2009, 23:12
گرداب

غوغاي توفاني كه كار مرگ مي كردـــ
انگيخت در گرداب دريائي بلائي
كشتي شكست و باد بان را باد بركند
آشفته شد چون موج دريا ،ناخدائي
***
او بود و فرزندان رنگ از رخ پريدهـــ
او بود ودريا بود و توفان و بلا بود
بيچاره ، در چنگال توفاني بلاخيز
چشمش به فرزندان و دستش بر خدا بود
***
او چون حبابي بود در گرداب ماندهـــ
دستي نبودش تا كه با دريا ستيزد
درمانده يي پا بند فرزندان خود بود
پايي نبودش تا كه از درياگريزد.
***
او سرنوشت تلخ فرزندان خود راـــ
در دست توفان ، در دل گرداب ميديد
در چنگ موج بي امان زندگي سوزـــ
بنياد عمر خويش را بر آب ميديد
***
من نا خداي كشتي بي بادبانم
گرداب من ، اين موج خيز زندگاني
من پاسبان جان فرزندان خويشم
اما نمياد ز دستم پاسباني
***
من ، آن حبابم در دل گرداب مانده
دستي ندارم تا كه با دريا ستيزم
در مانده ايي پا بند فرزندان خويشم
پايي ندارم تا كه از دريا گريزم.

magmagf
18-05-2009, 08:01
سلام

روند تاپيك داره از مقررات ادبيات خارج مي شه و تاپيك صرفا شعر هست

اگر هدف اصلي فقط جمع اوري اشعار ايشونه به متفرقه منتقل بشه.؟

barani700
19-05-2009, 22:10
سلام

روند تاپيك داره از مقررات ادبيات خارج مي شه و تاپيك صرفا شعر هست

اگر هدف اصلي فقط جمع اوري اشعار ايشونه به متفرقه منتقل بشه.؟

سلام
نخیر منتقل نشه !!!!
قراره مطالبی غیر از شعر هم اینجا گذاشته بشه(در دست تهیه هست)
با تشکر

barani700
19-05-2009, 22:53
چگونه جلوه کند ماه در برابر تو
که آفتاب نتابد زشرم منظر تو
به شاخه بوسه زدي شاخه در خزان گل کرد
بهار مي شود از يوسه ي مکرر تو
مسيح چشم تو جان مي دهد به ناز نگاه
فداي معجزه چشمان ناز پرور تو
نظير روي تو هرگز نمي توانم ديد
مگر که آينه يي آورم برابر تو
مرا به گل چه نيازي که لحظه لحظه نسيم
شميمي آورد از گيسوي معطر تو
به يک نگاه دلم را در آتش افکندي
خدا بداد رسد از نگاه ديگر تو
فقير ميکده را هم به جرعه يي درباي
چو ريخت دست زمان باده يي به ساغر تو
به جان دوست ز جانت ملال برخيزد
اگر خدا بنشيند به عمق باور تو
تو سايه بخش عقابان ابر پيمايي
چه قدرتيست که ايزد نهاده در پر تو
گلاب مي چکد از خامه ات مبارک باد
که غنچه هاي هنر ميدمد از دفتر تو

part gah
16-11-2012, 06:34
نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی !
ز کارت حیرتی دارم ٬ نه با جمعی نه تنهایی
گهی از خنده گلریزی ٬ مگر ای غنچه گلزاری ؟
گهی از گریه لبریزی٬ مگر ای ماه ٬ دریایی ؟
چه می کوشی به طنّازی ٬ که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی ٬ میان جمع ٬ زیبایی
درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت آرزوهایی
گهی با من هم آغوشی ٬ گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری ٬ در خاطرم چون نقش رویایی
لبت گر بی سخن باشد ٬ نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدنها ٬ نه خاموشی ٬ نه گویایی
گهی از دیده پنهانی ٬ پریزادی ٬ پریرویی
گهی در جان هویدایی ٬ فرح بخشی ٬ فریبایی
به رخ گیسو فرو ریزی که دل ها را بر انگیزی
از این بازیگری بگذر ٬ به هر صورت دلارایی
زبانت را نمی دانم ٬ نه بی شوقی ٬ نه مشتاقی
نگاهت را نمی خوانم ٬ نه با مایی ٬ نه بی مایی !!

Miss Shirin
11-01-2013, 15:19
زندگي زيباست:




« زندگي » زيباست، كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟
كو « دل آگاهي » كه در « هستي » دلارائي به بيند ؟


صبحها « تاج طلا » را بر ستيغ كوه، يابد
شب « گل الماس » را بر سقف مينائي به بيند


ريخت ساقي باده هاي گونه گون در جام هستي
غافل آنكو « سكر » را در باده پيمائي به بيند


شكوه ها از بخت دارد « بي خدا » در « بيكسي ها »
شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائي » به بيند


« زشت بينان » را بگو در « ديدۀ » خود عيب جويند
« زندگي » زيباست كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟

ツツツ
15-02-2013, 22:30
ببین ز پنجره ی چشمت آسمان پیداست
ان که ز یک مردمک جهان پیداست
تو مست حق نشدی ورنه رنگ باده ی ناب
بدون جام ز هر شاخه ی رزان پیداست
به
پرده پرده ی قدرت اگر نظر فکنی
به چشم عشق بسی نکته ی نهان پیداست
نشانه هاست از او روشنای چشم تو و
به هر طرف نگری صنع بی نشان پیداست
زبان برگ سحرگه به گوش گل می گفت
که یار غزل مرغ نغمه خوان پیداست
بگو به ظلمتیان بهر روشنایی دل
چراغهای درخشان در آسمان پیداست
به نقشبندی نقش آفرین اگر نگری
چه رنگها که به هر برگ ارغوان پیداست
نوای بلبل و فریاد آهوان بشنو
که ذکر ایزد یکتا به هرزبان پیداست
سفر نمی کنی از خود وگرنه تا در دوست
منازلیست که راهش ز کهکشان پیداست
چه بهره ایست تو را در بهای عمر عزیز
ز گفته شرم مکن
سودت از زیان پیداست
به واژه واژه ببین نقش من که آینهوار
به پرده پرده ی گل رنگ باغبان پیداست
به لطف دوست در آینده نیز ناموریم
که این نشانه در آینه ی زمان پیداست

V E S T A
08-02-2014, 01:20
دوسـت میـــدارم که با خویشـان خود بیـگانـه باشــم
همــدم عقلـــم چــرا همصحــبت دیــوانه باشــم

دل بـه هر کــس کـِی سپــارم من در دلهــا مقیــم
تا نتــوانم شمــع مجلــس شد چرا پــروانــه باشــم

آزمــودم آشنــایــان را فغــان از آشنــایـی
آرزومنــدم که با هر آشنــا بیــگانه باشـــم

مــرغ خوشخــوانـم وگر در حلــقه زاغــان نشینـــم
کی توانـــم لحظه ای در نغمــه مستــانه باشـــم

مردمی گــم شد میان آشنــایــان از تــو پرســم
با چنیــن نامــردمــان بیــگانه باشــم یا نباشـــم

- Saman -
16-02-2015, 13:23
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]






چه شيرين آمدی، شوری به دل انداختی، رفتی
نگاهی کردی و کار دلم را ساختی، رفتی




مهدی سهيلی