PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : .::محمد صالح اعلا



bidastar
10-03-2009, 23:22
با سلام

این تاپیک اختصاص داره به اشعار و نوشته ها و ترانه ها و ....(همه چیز) در مورد محمد صالح اعلا که هر چه درباره ش

بگیم کم گفتیم ، حتی حرفهای شیرین و شعرهایی که در برنامه ی 2 قدم مانده به صبح میگه رو هم میشه اینجا

آورد.

با تشکر :11:

ابتدا توجه شما رو جلب میکنم به یک مصاحبه با آقای صالح اعلا که اطلاعات خوبی درباره ی این هنرمند به ما میده...
******************

هلیا قاضی میرسعید: مصاحبه با محمد صالح علا همانقدر که جذاب است دلهره آور هم هست. او كارگردان تئاتر و تلويزيون و يك مجرى موفق در راديو است .ترانه سرای خوبی هم هست. ترانه هایش بر دل و جان آدمی می نشیند. راستی یادم رفت او بازیگر هم هست. خلاصه یک هنرمند تمام عیار است .


مصاحبه با محمد صالح علا همانقدر که جذاب است دلهره آور هم هست. او كارگردان تئاتر و تلويزيون و يك مجرى موفق در راديو است .ترانه سرای خوبی هم هست. ترانه هایش بر دل و جان آدمی می نشیند. راستی یادم رفت او بازیگر هم هست. خلاصه یک هنرمند تمام عیار است . از همه اینها که بگذریم دوست داشتنی ومهربان است و با ما با عبارت باباجان سخن می گوید.به دفتر مجله «نشانی» می رویم تا با او به گفتگو بنشینیم.دفتری در خیابان جلفاباساختمانی قدیمی .دکوراسیون دفتر مجله کاملا فرهنگی-هنری است و نورپردازی آنجا هم به این مسئله کمک بیشتری کرده است. به گرمی از ما استقبال می کند.

او پشت میزش نشسته و ما هم روی مبلی در مقابل او می نشینیم.کتابی راکه روی میزش بود می بندد. با این کارما متوجه می شویم که باید مصاحبه را آغاز کنیم.

«رکوردر» را روشن می کنیم و در مقابلش می گذاریم. با تعجب می پرسد:« این چیست؟» برایش توضیح می دهیم. با همان لحن مخصوص خودش می گوید:«اجازه هست بهش دست بزنم؟» باز هم سوال می پرسد:«...چند ساعت ضبط می کند؟» می گویم:« متغیر است ،بستگی به کیفیت دارد...» می خندد و می گوید:« پس بستگی دارد که با چه کسی می خواهید مصاحبه کنید!»

بیوگرافی

من محمدصالح علا هستم و55سال دارم.( درهمین زمان دختر جوانی که کمی آنطرف تر نشسته به اونگاهی می کند که باعث می شود محمد صالح علا پاسخش را اینگونه اصلاح کند: نه! 54 ساله هستم .خواهرزاده من بسیار دوست دارد که من 22 ساله باشم وبرای همین به من چشم غره می رود!) خانواده محترمی دارم و درپایین شهر تهران متولد شدم .همان جا هم مدرسه رفتم.

تحصیلات

از تحصیلاتش می گوید:«ازدانشکده هنرهای زیبا لیسانس بازیگری وکارگردانی گرفتم.بعدها درخارج ازکشوردررشته سینماتحصیل کردم .مدتی هم علوم سیاسی خواندم و همچنین دردانشکده علامه طباطبایی در رشته زبان و ادبیات فارسی مدرک کارشناسی ارشد گرفتم .»



شروع فعالیت

محمد صالح علا از20 سالگی کارگردانی را به طور رسمی در تلویزیون آغازمی کند. پیش از آن نیز درتئاترودرکارگاه نمایش که مرکزکارهای تجربی بود ، به عنوان کارگردان و سناریونویس فعالیت داشته است .در همین ارتباط می گوید:«کاری که من انجام می دادم خیلی به کار ابزورد نزدیک بود.فکر می کنم اولین تئاترخیابانی رابا عنوان باغ آرزوها درآب انبار سیروس من اجرا کردم .»

در سالهای پیش از انقلاب 10-15نمایش نامه نوشته وکارگردانی کرده که برخی از آنها مانند:اسکی روی آتش و زیرچادراکسیژن درجشنواره های بین المللی اجرا شد وآخرین کاری که درعرصه تئاتر در ایران انجام داده «خمیازه کفش هایم» بودکه درسال 55 اجراشد که تقریبا ایرانی ترین نمایش اوست که 5خانم ،مرحوم خانم پری صالحی و مرحوم دیهیم خانم مهری ودادیان ، شهره آغداشلو و خانم فروهر آن را اجرا می کردند. محمد صالح علا در تلویزیون هم سریال های طولانی ساخته است و اولین سریالی که در آن سمت تهیه کننده، نویسنده ،طراح و کارگردان را داشته سریال 120 قسمتی «لحظه» بود و بعد تله تئاتر کار کرده ودر آن زمان کار سینما رابه شکل آکادمیک انجام می داده است. او در خارج از کشور هم به فعالیت در حوزه تئاتر ادامه می دهد.

اولین تجربه بازیگری

سال های اول انقلاب مسعود کیمیایی به او پیشنهاد بازی در فیلم «تیغ و ابریشم» را می دهد. خودش می گوید:« از آن زمان تا سال 69 چند فیلم بازی کردم و بعد خسته شدم و الآن چند سال است که دیگر بازیگری را کنار گذاشتم و بیشتر در تلویزیون هستم و کارهای ترکیبی انجام می دهم.یعنی بیشتر عمرم در این سال ها به ساختن برنامه های تلویزیونی گذشته است.» وی دوست ندارم فیلم بازی کند و حضور کمرنگی در سینما دارد. اما به گفته خودش بازی در سینما هم حس مطبوعی به او می دهد.البته اگر نخواهیم آن را از منظر مسائل مقلق و حاق بررسی کنیم و تنها از نظر احساسی به آن نگاه کنیم.

بازی گری را دوست دارید ؟

من بازیگری را دوست دارم اما راستش در این سالها سناریویی که من عاشقش شوم نبوده ،امسال برای من چند سناریو آوردند نمی دانم چرا وقتی که بازی نمی کنی بیشتر به سراغت می آیند!البته من اصولا سریال بازی نمی کنم به جز همانی که چند سال پیش بازی کردم راستش خیلی می ترسم و نمی دانم چه می شود وکاربه چه شکلی ازآب درخواهد آمدهمیشه درابتدای کارکه متن را می خوانی به نظر می رسد که کارخوبی خواهد شد اما زمانی که کاراکران می شودسعی می کنی چشمت در چشم فامیل و آشنانیفتد. برای من پیش آمده که مهمان بوده ام و درهمان زمان تلویزیون هم فیلمی را ازمن پخش کرده و من سعی کردم که خودم را یک جوری از دید سایرین پنهان کنم!

معیار انتخاب نقش

محمد صالح علا هم برای بازی در یک فیلم معیارهایی دارد که اگر رعایت نشود نقش را قبول نمی کند. و این معیارها از این قرارند: نقش خوبی باشد،زیباباشد،سناریوخوب نوشته شده باشد،عواملی که کارراانجام می دهندکارشان رابلدباشندوخیلی چیزهای دیگر.

البته به گفته خودش در این سالها اتفاقا کارهای خوبی به او پیشنهادشده، اما شاید او در رودروایستی مانده چون چندسال است که بازی نکرده است .می گوید:«اتفاقا درهمین رابطه یکی از دوستان می گفت دریکی از این مجلات نوشته بودندکه صالح علا گفته است که دیگرفیلم بازی نمی کند!»

نشریه نشانی

بهمن ماه سال 84 زمزمه هایی مبنی بر انتشار نشریه ای با نام نشانی به سردبیری محمدصالح علا به گوش رسید.اما اولین شماره آن در اردیبهشت ماه سال جاری روی پیشخوان روزنامه فروشی ها دیده شد. البته شماهره سوم آن هم در راه است.

رادیو

صالح علا درگذشته نمایشنامه های رادیویی هم می نوشت که طرفداران زیادی هم داشت وبه قول خودش :« من همیشه یک زلفی با رادیو گره زده داشتم.» در سال های اخیر و از زمان افتتاح رادیو پیام همکاری مستمری هم با رادیو پیام دارد وشبهای جمعه برنامه ای در رادیوپیام دارد که هم در آن می نویسد و هم خودش آن را به عنوان مجری اجرا می کند.جمعه ها هم برنامه ای در رادیو تهران دارد، که برخلاف همیشه صبح ها پخش می شود. یکشنبه ها هم در رادیو صدای آشنا که برای فارسی زبانان خارج از کشوراست برنامه اجرا می کند.او در این سالها در دانشگاه آزاد وصداوسیما تدریس هم کرده است. صالح علا به عنوان کسی که در عرصه های مختلف از جمله سینما،تئاتر،رادیوو تلویزیون کارکرده به رادیو بیش از سایر رسانه ها علاقه دارد و معتقد است که رادیو رسانه شریفی است و به شخصی که کار رادیویی می کند احساس مطبوعی دست می دهد.او شخصاهرکاری که بخواهد در رادیوانجام می دهد و با مردم زلف گره می زند. صالح علا برای رادیوداستان می نویسد مثلا سال هاست که برای رادیو پیام داستانی از زبان شخصیتی به نام بی بی می نویسد که کاراکترمطبوعی است.او هرچه که دوست داشته باشد از زبان بی بی می نویسد. صالح علا شعرها و ترانه هایش را در برنامه های رادیویی که دارد می خواند. خلاصه که به نظر او :«رادیو رسانه محترمی است و به من خوش می گذرد.»

فعالیت هنری

فعالیت در عرصه های مختلف هنر ما را بر آن داشت تا از او بپرسیم که : چطور شدکه به هنرعلاقه پیداکردید؟ و این هنرمند توانا هم با ادبیاتی که فقط مخصوص خودش است پاسخ داد:«

نمی دانم به ناگهان فواره زد!از وقتی خودم را شناختم به همین کار مشغول بودم.»

نیما افشارنادری هم که به عنوان عکاس همراه ما آمده است در ادامه جواب صالح علا می پرسد:«جو دهه 40؟» و چنین پاسخ می شنود:«نه ! من هنوز در آن موقع سری در سرها درنیاورده بودم.ولی آن سالها سالهای پرکاری وشکوفایی بود.اما اگر منظورتان دهه 50-60 باشد،بله ما شب و روز کلفت هنر بودیم.»

(کوروش که از دوستان باران تنها پسر محمدصالح علا است ،در این هنگام وارد دفتر کار می شود او به دنبال باران آمده تا با هم فوتبال بازی کنند . محمدصالح علا از آنها می پرسد دروازه بان، مربی و داور نمی خواهند ؟ وبه کوروش می گوید : نمی شود من را هم یکبار با خود ببرید من در زندگی منتظر این هستم که تو یک گل به من بزنی ! )

( ادامه در پست دوم )

F l o w e r
10-03-2009, 23:22
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


آی آهای آدمکا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آقا خوبه ، آقا جونه ، آقای گل ، آقا جون ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آقاي کوچيک نواز بنده پرور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اگر می ترسم از دنیا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اون روزا که دِله بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
احساس هر درختي از شاخه هايش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بارون بارون بارونه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با دست های بازیگوش و ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ببین ببین چه تلخم بی تو به این شبانه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به من ببخش دوست داشتنم را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پنجره باز و بسته کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پشت سر توپخونه لاله زاره ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تاب تاب خمیر ، شیشه و پنیر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو یه دستم جنگل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو شبستون چشات پای پله های پلکت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو این عزای بی کسی با این همه دلواپسی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
درمانده از این دنیا من بی تو و تو تنها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در هیچ پرده نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دو تا دستام مركبي تموم شعرام خط خطي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دوباره شب که میرسد ، پر از ستاره میشوم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روی ماه دستمال نمدار می کشم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زیر رواق، تو هشتی ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سگه با پاي چلاقش نون ديده رفته سراغش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سپیده سر زده برخیز توکل کن خدا با ماست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سلام بهار سلام بهار بارون فروردین ببار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شبو خوب مي شناسمش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شکر تلخ است و شیرین نمیشه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شما که لیسانس دارین ، سواد دارین ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
صداي باد و بارونه صداي شرشر آروم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
صدای پایش از خیابان میلغزد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عاشقان وقت وضو شد ميل دريا مي كنيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فصل عطش یاد شما شکره ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کسل شدم از اين دوباره های پوچ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گل نیلوفر آبی پشت پلک من می خوابی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گمشده تو باغ هولو بچه تنهای لولو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ماه که از ره می رسه با پای خسته ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
محبوب من آقايي کن منو به غلامي ببر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مش تقی سلام علیکم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
میون شهر بزرگا گم شدن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من هنوز در به در طره ی اون زلف سیاتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من گوش میشوم و او صدا فردا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نگاهم با شیشه ِ پنجره بالا می رود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وقتی که پشت پلکات خورشید طلوع می کنه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
يه آسمون نقاشي يه لقمه نون خشخاشي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



با دست های بازیگوش و خمیر نان سنگگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تنهایی من بی تو عظیم است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تور صياديت کجاست نازنين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خوشبختی مثل آدامس چسبیده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خودش خاطره است براي آنهايي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دلتنگی ها زياد است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دلم به بوي تو آغشته است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سالها پیش از روز تولد حضرت مسیح ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرم را روی شانه ی دیوار می‌گذارم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کنم ! چقدر اسم!‌ چقدر از بغل هم رد شده ايم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لکه هاي آفتابي در صدايت خانه دارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما آدمها مجانی زندگی می کنيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مرد آنست که بدهد و نستاند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])




بروزرسانی تا 66#

bidastar
10-03-2009, 23:27
و یک سوال تکراری

محمد صالح علا کسی است که از 20 سالگی در عرصه تئاتر فعالیت کرده است، از او درباره وضعیت تئاتر امروز می پرسیم که باز با رندی جواب می دهد:«خیلی ها این سوال را از من می پرسند و من از پاسخ به آن به دو دلیل طفره می روم که مهمترین آن این است که من سالهاست کار تئاتر نمی کنم و نان و ماست خودم را می خورم و البته به نظر من قابل قیاس هم نیستند چون یک هنر متریک نیست . اما خب در گذشته ظرفیت هایی داشت و مردم از آن استقبال می کردند و هنرمندان فرهیخته ای داشتیم مانند دوست از دست رفته من آقای عباس نعل بندیان اسمائیل خلج آقای مفید و...و از آن طرف آقای رشیدی نصیریان انتظامی و دیگران و در عرصه تئاتر دانشجویی آقای مهدی هاشمی داریوش فرهنگ و خانم پری صابری و... به همین لحاظ این دوران، دوران قابل بررسی است.من الان قضاوتی درباره تئاترامروز ندارم.»

باران وارد دفتر می شود و می پرسد: بابا با من کاری ندارید؟ وبا لحنی گرم وصمیمی جواب می شنود:نه ! قربونت برم، گل بزنی ها...



کناره گیری از تئاتر

محمد صالح علا که ازسال 55 ازتئاتر فاصله گرفته است،علت را چنین بیان می کند:«

در واقع انگیزه اصلی من برای زندگی تئاتراست چراکه من با تئاتر شروع کردم وبا تئاترمن خوشبخت و راضی بودم واین برای خودم هم سوال است که چرا کار تئاتر را رها کردم! باوجود اینکه بارها و بارها از من خواستند که در این عرصه فعالیت کنم، اما نمی دانم چرا این موقعیت در این سالها فراهم نشده است.شایدهم کارزیاد درتلویزیون، سینما ،رادیو و کارهای دیگری از جمله نوشتن این فرصت را ازمن گرفته است.ولی همیشه گفتم که دلم با تئاتر است وبعید نیست که کار تئاتر هم انجام دهم.»

ساعت 6:30 قرار است که مصاحبه ای با رادیو درباره ترانه داشته باشد. عذرخواهی می کند و برای دقایقی ما را ترک می کند. مصاحبه رادیویی طولانی تر از حد انتظار می شود.وقتی برمی گردد، بحث به ترانه کشیده می شود.او عقیده جالبی درباره ترانه دارد.



ترانه، رسانه است

به نظر صالح علا ترانه رسانه شگفت انگیزی است. چون نفوذی که ترانه دارد باعث می شود که به سرعت با شنونده ارتباط برقرار کند.چراکه یک شان فرهنگی و شخصیت موسیقایی و هنری دارد . به قول یک چینی آدم وقتی ترانه می گوید احساس شاهزادگی می کند.یک شاعر فرانسوی هم می گوید همیشه اولین بیت ترانه متعلق به خدایان است. او هنوز هم ترانه می گوید اما نه به اندازه قبل.

ترانه های بی نام

در دوره قبل از انقلاب صالح علا در فضایی که کار می کرد به خصوص تئاتر، یک فضای کاملا روشنفکری بود و برعکس این دوره ترانه سرایی کار خوبی محسوب نمی شد چون ترانه سرایی در حال حاضر یک تفاخر است.اما او دانشجو بود و به پولش احتیاج داشت .او ترانه می گفت اما با کمپانی به توافق رسیده بود که اسمی از وی چاپ نشود. خاطره جالبی از آن دوره تعریف می کند:« یادم هست که در استادیوم آزادی یکی از ترانه های من خوانده شد و ما در خانه دایی ام بودیم و همه از این ترانه تعریف می کردند و من نمی توانستم بگویم که من آن را سرودم .»

برنامه سازی در رادیو و تلویزیون

این برنامه ساز معتقد است برنامه سازی برای این دو رسانه از زمین تا آسمان متفاوت است.چون رادیو رسانه گفتاری است هر چند که او گاهی تجربه برقراری ارتباط بی واژه با مخاطب را هم داشته است.اما تلویزیون بساط دیگری دارد.چون تلویزیون به دلیل تصویری بودنش و به خدمت گرفتن گوش و چشم ، حتی از حیث ادبیات قابل قیاس با رادیو نیست. تلویزیون داستان پیچیده و جمال شناسانه ای دارد.ضمن اینکه به نظر او رادیو رسانه فرهنگی و محترمی است.ولی تلویزیون شان و منزلت رادیو را از این جهت ندارد که گاهی جایگاه کسانی است که کار خود را به خوبی بلد نیستند و نگاه جمال شناسانه ندارند. کارتلویزیونی را یک هنرمند باید انجام دهد، چون با تحصیلات آکادمیک و شناخت فنی و... نمی توان به برنامه سازی مطلوب رسید.او ابراز تاسف می کند از اینکه در حال حاضر برنامه هایی ساخته می شود که فقط وقت آدمی را پر می کند و تمام هوش و حواس آدمی به آن معطوف می شود و بعد هم درمی یابد که چیزی عایدش نشده و تازه احساس می کند که چیزی هم به جهان بدهکاراست و عمر خود را باخته ،آن هم باختنی عظیم .

زنگ به صدا در می آید. دو مهمان دیگر به جمع ما اضافه می شوند. چهره یکی از آنها برایم آشناست. «وحید لک» بارها و بارها او را در مرکز هنرهای نمایشی و حوزه هنری دیده ام. محمد صالح علا از آنها به گرمی استقبال می کند. آنها در طبقه بالا که خانه صالح علا است به انتظار می نشینند تا مصاحبه ما تمام شود و با هم به شیرخوارگاه بروند. صالح علا هم قول می دهد که تا 20 دقیقه دیگر به آنها بپیوندد.اما خواهرزاده اش که تا این زمان فقط شنونده بوده وارد بحث می شود و با اعتراض می گوید:« کجا می خواهید بروید؟! من برای برای دیدن شما به اینجا آمدم.» دائی مهربان هم برای اینکه دل خواهرزاده نشکند می گوید:« خب با هم می رویم! » و رو به ما می گوید:« این لوس منه ! » میهمانان به طبقه بالا می روند و مصاحبه هم با سرعت بیشتری ادامه می یابد.

تفاوت برنامه های صبح و شبانه در رادیو

به گفته صالح علا در دنیا دو دسته افراد وجود دارند :عده ای در روز بهتر کار می کنند و گروهی در شب فعال تر هستند و او در دسته دوم جای دارد.می گوید در نظم اجتماعی هم چنین حالتی وجود دارد یعنی افراد در روز اکثرا وقت ندارند و باید هرچه سریع تر خود را به محل کار خود برسانند. در نتیجه بیشتر به دنبال خبر هستند و حتی از نظر موسیقایی هم باید ریتم موسیقی تندتر باشد و پیام هایی مانند زندگی خوب و زیبا است و ...داشته باشد تا مردم به سمت کار وفعالیت مفید سوق داده شوند.اما شباهنگام موقع استراحت است در نتیجه خبرها کمتر است و مسائل آسمانی و عرفانی جایگاه ویژه ای پیدا می کند تا فرد از زندگی روزمره و دغدغه های آن فاصله بگیرد موسیقی در برنامه های شبانه ریتم آرامی دارد و وقت،وقت قصه گفتن و لالایی است.برنامه سازی در صبح وشب دو ماهیت کاملا متفاوت دارند. صالح علا که تجربه کار صبح هم دارد از آن موقع که سلام صبح به خیر ،کارو زندگی و این ها درست می شد برایمان می گوید:«با برادرخوبم آقای آتش افروزوآقای شهریاری و...کار می کردم ومطلب می نوشتم و سعی می کردم نقش یک آدم روز را که از خورشید انرژی می گیرد بازی کنم ومطالبی با ریتم تند و اطلاعات کوتاه که زود منتقل شود و البته با کمی دلبری را می نوشتم. که خب آن هم برنامه موفقی بود وخوب از آب درآمد.البته من صبح ها نمی توانم کار خلاقه بکنم،چون اصلا بیدار نیستم . حتی قرارهایی که می گذارم هم همه از بعداز ظهر است و صبح ها اگر مجبور باشم کار می کنم .اما یک اتفاق عجیب برایتان بگویم ،من برای اولین بار در زندگی برنامه ای برای ماه رمضان دو سال قبل به اسم « سمت خدا » می ساختم و مجبور شدم ترانه ای برای وقت اذان بگویم که چون وقت نداشتیم آن را ساعت 6 صبح گفتم .

عاشقان پنجره باز است اذان می گویند

قبله ام سمت نماز است اذان می گویند

عاشقان هرچه بخواهید بخواهید خجالت نکشید

یار ما بنده نواز است اذان می گویند

با اینکه بارها و بارها این ترانه را شنیده بودم ،اما آنقدر خوب خواند که گویی برای اولین بار بود که می شنیدمش. پر واضح بود که با واژه واژه آن زندگی کرده ، صفا و سادگی در ابیاتش موج می زد.


برنامه های ترکیبی ونقش مجری

محمد صالح علا را به جرات می توان یکی از بهترین مجریان، خاصه در حوزه تئاتر دانست. اگر شما هم یکی را شنونده های برنامه های رادیویی باشید ، مطمئنا اجراهای منحصربه فرد او در خاطر شما هم نقش بسته است.وی اکثرا خودش می نویسد وآن را اجرا می کند. درباره متن هایی که نوشته ولی سایرین آن را اجرا کردند می گوید:« من خوشبختانه با مجریان خوبی کار کردم و یا بعدا مجریان خوبی شدند البته گاهی هم در صداوسیما به مجریان درس می دادم. » او عقیده دارد ،مجری در کارهای ترکیبی اهمیت زیادی دارد . اما کارهای ترکیبی همانطور که از اسمش پیداست، یک کار مرکب است یعنی اگر مجری درجه یکی داشته باشیم ولی متن خوبی برای مجری ننویسیم مسلما خوب نمی شود و اگرمیزان سن، نور، دکور وحرکت دوربین خوب نباشد در کار تاثیر می گذارد.تلویزیون یک رسانه بسیار پیچیده است و تراکم و کثرت مشاغل مانند مونتاژ و...در آن وجود دارد و اگر یک کارگردان سیطره کامل به این مشاغل نداشته باشد نمی تواند کارگردان درجه یکی باشد.البته همانقدر که بازیگر در یک کار داستانی اهمیت دارد مجری هم در یک کار ترکیبی تاثیر به سزایی دارد. صالح علا در همین راستا می گوید:« البته من در کارهایم یک ذره استبداد پنهان دارم و جگر بازیگری را که یک «واو» از متن جابیندازد را در می آورم .این خودخواهی است اما باید عین متنی را که من نوشتم اجرا بکند. مجری ها دو دسته هستند گروهی بسیار خوب و دقیق مطالب را حفظ می کنند،مثلا من با آقای رضا صفدری که کار می کردم ایشان یک قدرت فوق العاده ای داشتند و با نگاه کردن به متن بلافاصله آن را از بر می شدند و جلوی دوربین آن را بی کم وکاست اجرا می کردند .اما گروه دیگری هم هستند که شما موضوع را به آنها می دهید و آنها با بیان خود و واژگانی که در مشت خود دارند و ابزار فرهنگی که در انبار ذهنشان دارند آن مطلب را بروز می دهند. اما کار من اصلا این جوری نیست . من می نشینم ومتن می نویسم و باید مجری همه آن را از حفظ کند چون متن من فقط موضوعش مهم نیست برای من ساختمان مکتوب خیلی مهم است. هرچند من مخالف سجع در متن هستم ،ولی در کار خودم یک سجع پنهان وجود دارد . واژگان من یک حیثیت موسیقایی دارند و هم به تنهایی و هم در ترکیب در یک جمله با هم سازگارند و اگر واژه ای از آن کم شود و واژه دیگری جایگزین آن شود آن متن دیگر مال من نیست. من وقتی جوان بودم متن های مقلق با واژه های بدیع می نوشتم واز اینکه متن های دانشمندی می نوشتم خیلی احساس خوشحالی می کردم ولی خوشبختانه هیچ ارتباطی با مردم برقرار نمی کرد(!)و به دیوار می خورد و در نهایت به سمت خودم بازمی گشت. روزگار به من آموخت که من باید با زبان خود مردم با آنها حرف بزنم.اما با مسئولیتی که به عنوان یک نویسنده نسبت به ادبیات و زبان ملی خودمان دارم . بنابراین سالهای سال است که من ساده می نویسم.ولی در همین سادگی قوانین ومقرراتی وجود دارد برای اینکه بتواند با مخاطبش زلف گره بزند.»

به سوالات با دقت گوش می دهد و به همه آنها با صبر و حوصله و بی کم و کسر پاسخ می دهد. اما دقیقه های پایانی مصاحبه است و هنوز انبوهی از سوالات باقی مانده .

این روزها چه می کنید؟

از حرف هایش پیداست که از کارهای تصویری فاصله گرفته است وتنها دلمشغولی او نوشتن است. در سالهای اخیر هم در ایران چندین نمایشنامه نوشته است که آخری اسم ندارد ولی ماقبل آن نمایشنامه «خفه شوعزیزم» است.

آخرین پرسش :

ساعت 7:30 است و او باید8 شیرخوارگاه آمنه باشد بنابراین آخرین سوال را از او می پرسیم:

هرشغلی یک زمانی برای بازنشسته شدن داردهنرمندان چه زمانی بازنشسته می شوند؟

به نظرمن یک هنرمند روزی بازنشسته می شود که از خواب بلند شود ودیگرصدای گنجشک ها را نشنود و وقتی درخت را می بیندبا تعجب و حیرت به آن نگاه نکند.ما کارمان این است که به جهان با حیرت نگاه کنیم و هرروزهردرختی را که می بینیم فکرکنیم که اولین درختی است که دیده ایم .

هنگام خداحافظی دو شماره انتشار یافته از مجله نشانی را به یادگار برایمان می نویسد: سرخی من از تو.

bidastar
10-03-2009, 23:29
فصل عطش یاد شما شکره ،شیره ، بستنی ست

دست رو دل ما نذار ، ظرف بلور شکستنی ست

bidastar
10-03-2009, 23:30
اگر می ترسم از دنیا

یه دشمن دارم ایشونه

یه دشمن دارم عین گل

که زلفاشون پریشونه

اگر میل حرم دارم

یه یار محترم دارم

شکستم شیشه غم را

خودم بابا کرم دارم

bidastar
10-03-2009, 23:31
اون روزا که دِله بود

دِله پر حوصله بود

انتظار دیدنت

پشت هر پنجره بود



اون روزا که دله بود

دله پر حوصله بود

نامه های خط خطیم

همه از رو گله بود



اون روزا که دله بود

دله پر حوصله بود



دستمالای گره بسته

پرِ نعنا ؛ دسته دسته

توی خاکِ باغچه هامون

بوی ریحون ریشه بسته



گرامافونای بوقی

شعر عشقی و فروغی

گوله گوله اشک می ریختیم

پشت خنده دروغی



یادته؟

یادته گفتی صدام کن

توی خلوت تو شلوغی



اون روزا که دله بود

دله پر حوصله بود

نامه های خط خطیم

همه از رو گله بود

bidastar
10-03-2009, 23:33
یک داستان :

یه دوستی دارم به از شما نباشه خیلی دوست خوبیه،اسم خودش محمده ،اما همه بهش می گن محمد آقا.من خودم خیلی وقتا،بیشتری وقتی که تنها هستیم،محمد جان صداش

می کنم.اونم یه اخلاقایی داره-یه اخلاقای منحصر به فردی - مثلا اگر کسی محمد جان صداش کنه در جوابش میگه جانم،اگه محمدآقا صداش کنند می گه بله امری بود یا امری داشتید.فکرم نمی کنم که کسی پیدا بشه که محمد یعنی محمد خالی صداش کنه.

همینم شد.یه دفعه از روی کنجکاوی بهش گفتم:محمد جان



گفت:جانم



گفتم:جانت بی بلا.می خواستم ازت بپرسم من که ندیدم،نشنیدم،خودت کسی رو

می شناسی که محمد یعنی محمد خالی صدات کنه؟



گفت:راستش نه،حالا یه وقت تعریف از خود نباشه،ولی واقعیت نه هیچکی تا حالا منو محمد خالی صدا نکرده،چه جوری بگم شاید باورت نشه،شایدم باورت بشه،می خوام عرض کنم خدمتت که یه وقتا که خودمم خودمو صدا می کنم محمد خالی صدا نمی کنم



گفتم:باورم می شه.پس چی صدا می کنی؟



گفت:واقعیتش ببخشیدها شما می پرسی منم می گم،بی ادبیه جوابتونو ندم.



گفتم بده



گفت چشم



گفتم چشمت بی بلا



گفتش گلاب به روتون،بی ادبی نباشه،یعنی تعریف از خودم نباشه،به جان خودم،به جان باران ونسیم،به جان گلدونای شمعدونیمون که قد داداشم حسین آقا دوسشون دارم،یه وقت تنها باشم،راستش تنهای تنها که هیچکس نیست،بالاخره همه جا ،همه وقت،با هر کسی خدا هست،بیشتریم ملاحظه حضور ایشون رو میکنم،به خاطر همینم خودم خودمو محمد اقا جون صدا میکنم.اول از اون،بچه که بودیم مادرم به ابجیمون و داداشم -همین حسین اقامونو میگم-می گفت:آقاجون!اقااقا از خودمون بلند میشه.اگه خودمون به خودمون عزت واحترام نذاریم کی می خواد عزت و احترام بذاره؟



یه دفعه یادمه داداشم گفت:مادر من حرفی ندارم.ولی آخه من چه جوری به ایشون بگم آقا؟

مادرم به داداشم گفت:چه جوری نگی اقا؟

داداشم خیلی حالیشه،گفتم حساب همه چیزو داره،خیلی حرفاش از روی حسابه،به مادرم گفت:آخه این خیلی کوچیکه.یعنی این که خیلی خورده،قد این حرفا نیست.آبرو ریزیه من پیش مردم،پیش رفیقام اینو آقا صدا کنم.



یادمه مادرم،مادرم که جانم فدای او گفت:بچم اولا نمی خواد پیش مردم صداش کنی،تمرین کن از تو خونه،جایی که کسی نیست اقا صداش کنی.چندتا خوبی داره.اول اینکه عادت می کنی ،تو دهنت می چرخه.بعدها پیش رفیقاتم که بگی دیگه سختت نیست.مادرم می گفت:مثل کارای دیگه که تمرین می خواد،چه جوری رانندگی تمرین می خواد،نویسندگی تمرین می خواد،حرف خوب،کار خوب هم مشق می خواد.


یادش بخیر باز داداشم گفت:هر کاری می کنم دلم بر نمی داره،رغبت نمی کنم به این یه الف بچه بگم اقا.

اون وقت مادرم گفت:چرا ،بگو،بچه ای که تو این سن و سال نماز می خونه،مثل بزرگترا روزه می گیره،یه علف نیست.یه سبد گل محمدیه.تازه اقا هم کمشه.باید بیشتر از اینا بهش گفت.

bidastar
10-03-2009, 23:36
یک شعر ناب :

روی ماه دستمال نمدار می کشم


نوک قاشق اسمونو می چشم


می پاشم ستاره هارو سر رات


که بیای قدم بذاری رو چشم


شبا رو جمع می کنم تا می زنم


رنگ روغنی به فردا می زنم


همه ی تلخیارو دور می ریزم


طعم شیرینی به دریا می زنم


واسه ی اومدنت برنامه هاست


همه ی جاده ها ابپاشی می شه


نوک هر پرنده ای شاخه گلی


کف رودخونه هامون کاشی میشه


یه حساب تازه ای باز می کنم


شکل ماهتو پس انداز می کنم

bidastar
10-03-2009, 23:38
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

پنجره
پنجره باز و بسته کن
ياد هواي ابري و
ابرهاي دل شکسته کن
پنجره باز و بسته کن
ياد پرنده آسمان
نسيم ريشه بسته کن
در پي پاره تنم
زخمي و دربه در منم
لال‌ام و در سکوت خود
بر سر و سينه مي زنم
روزي نمي رسد که من
به دوري تو خو کنم
خواب تو را عزيز من
چگونه آرزو کنم

bidastar
10-03-2009, 23:39
شبو خوب مي شناسمش
من و شب
قصه داريم واسه هم
من و شب پشت سر روز مي شينيم حرف مي زنيم !
من و شب،
واسه هم شعر مي خونيم
با هم آروم مي گيريم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنواي بي کسه
که به اندازه ي زندگي به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراري ان
من که ديوونه ي واژه بافي ام
واسه ي شب کافي ام!
وقتي آفتاب مي زنه
من کمم !
واسه روز
من هميشه کم بودم!
من و روز
همو هيچ دوست نداريم!
من و روز منتظر يه فرصتيم سر به سر هم بذاريم!
تا که اين خورشيد تکراري ي لعنتي بره
من و شب خوب مي دونيم
ما رو هيچکس نمي خواد!
وقتي خورشيد سره
هر کي با روز بده
مايه ي دردسره !

bidastar
10-03-2009, 23:40
آقاي کوچيک نواز بنده پرور
من هنوز در به در طره اون زلف سياتم
من هنوزم سبز سبزم ريشه دارم
يکي از پاپتي هاتم.
آقاي کوچيک نواز بنده پرور
من هنوزم صله گير چشم باروني و اون ابر نگاتم.
منو کشتي ، منو کشتي ، منو کشتي
کشته باشي خوش به حالم
من هنوزم که هنوزه يکي از کشته هاتم
من هنوز در به در طره اون زلف سياتم
من هنوزم سبز سبزم ريشه دارم
يکي از پاپتي هاتم

bidastar
10-03-2009, 23:42
کسل شدم
از اين دوباره های پوچ
از این نیاز کهنه ی همیشه ای
به هم صدا
به هم قبیله
هم دعا!
از این غرور کینه توز شیشه ای
کسل شدم
از این محبت عبث
که بسته دست و پای من
از انتظار سرد خاک
برای چشمهای من!
از این سکوت و این رضا
به خوب و بد
به بیش و کم
از این گره
به پنجره
به کاغذم
به این قلم
از آدمک شناختن
و باختن و ساختن . . .
کسل شدم
کسل شدم
از این زمین و آسمان
و از گذشتن زمان
از این دروغ واقعی
از این حیات حیله گر
که خیمه می زند به جان
کسل شدم
از این و آن . . .
مرا نیاز تازه ایست
به آب و نور دیگری
به یک حقیقت سپید
به سرزمین بهتری . . .
مرا نیاز تازه ایست!

bidastar
10-03-2009, 23:43
کنم ! چقدر اسم!‌ چقدر از بغل هم رد شده ايم ؛ چقدر هم را بغل کرده ايم !‌ چقدر وقتی با هم بوديم خودمان نبوديم ! چقدر ليز خورديم که گير هم نيفتيم !‌ قلاده نشويم گردن هم ! آزاد باشيم ! چقدر ترسيده ايم ! چقدر هم را جدی نگرفته ايم ! نگاههايمان را ؛ و دستهايمان را که هر روز پيرتر می شوند ! آدمها می رسند؛ ‌کنارم پیرمردی می نشيند؛ بوی تنهايی ی مرا می دهد ! با دوستانش حرف می زند ! صدایش رساست ؛ تا مغز استخوانم نفوذ می کند! باد می اندازم توی گوشهایم ببینم چه اثری روی صدایش دارد ! صدایش بم و مبهم می شود! مثل وقتی سر آدم زیر آب است و مردم اطراف استخر بلند بلند حرف می زنند! مثل وقتی که زیر کرسی خوابت می برد و بقیه مشغول معاشرتند! مثل صدای گرم مبهمی که وقت نوشتن سراغم می آید ! بقیه پچ پچ می کنند؛ پچ پچ را هم امتحان می کنم ولی خوب در نمی آید!‌ هیچ علامتی از حضور در آن نیست!‌ بیشتر به اضطراب می زند! چراغها خاموش می شوند و من خودم را درصندلی فرو می کنم! احساسم را به تصويرها و صدا ها می سپارم و منم را خاموش می کنم که بهتر ببینم! همینطور هم تلفن همراهم را!
بزرگ می شوم ؛ در نود دقیقه به اندازه ی تلاش صد نفر بزرگ می شوم !

bidastar
10-03-2009, 23:44
آی آهای آدمکا
دنيا دنيای شماس
جای آدمای خوب
توی شهرتون کجاس؟
آی آهای خوشگلکا
دنیا مال شماها س
جشن مهربونیا
تو کدوم خونه به پاس؟

آی آهای پولدارکا
دنیا دنیای شماس
سر میزای غذا
جای گشنه ها کجاس؟

آی آهای رییسکا
دنیا مال شماهاس
تو اتاقای بزرگ
جای انصاف کجاس؟

آی آهای و آی آهای
سارق عشق کیه؟
آخه ای مسخره ها
اسم این زندگی ی؟؟

bidastar
11-03-2009, 10:17
گل نیلوفر آبی
پشت پلک من می خوابی
بشی خورشید خصوصی
واسه ی خودم بتابی
آروم آروم ، بازی بازی ، با دل تنگم بسازی

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

bidastar
11-03-2009, 10:26
تو یه دستم جنگل
تو یه دستم دریا، ماه میاد تو خوابم ، خرد و ریز رویا
تو یه دستم جنگل ، تو یه دستم دریا ، تو یه دستم ماهی
تو یه دستم
کاش!

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

bidastar
11-03-2009, 10:28
بازیگری میگفت : مایع ظرفشوییمان تمام شده است، آنوقت تو
چطور از من میخواهی، من هم به فکر مایع ظرفشوییمان باشم
هم نقشی رمانتیک را بر صحنه ی تئاتر بازی کنم !

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محمد صالح اعلا در حال خندیدن.

vahide
11-03-2009, 20:53
واقعا ممنونم به خاطر این تاپیک. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از شعرا و نوشته هاش و کلا از شخصیتش خیلی خیلی خوشم میاد....
راستش منم تو فکر همچین تاپیکی بودم!
پنجشنبه ها ساعت 10 تا 2 شب تو رادیو پیام برنامه دارن که میتونین شعراشو با صدای خودش بشنوین ...[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

bidastar
12-03-2009, 14:30
تاب تاب خمیر ، شیشه و پنیر ، دست کی بالا ، دست شما بینندگان جان که با همدلی و روی سپیدی به سمت بهار نو هستید ، بهار

1388 ، حالا هم اینجا قدمگاه دانایی ست ، با شیب ملایمی میریم به سمت گفتگوی ...

(2 قدم مانده به صبح)

bidastar
12-03-2009, 16:56
به من ببخش دوست داشتنم را ،
محبوبم گاهی دنیا را چنان کوچک میکنم که فقط جای تو باشد و من ،
که گیره ی رستگاری ما بندگی توست
بندگی تو اجرت عاشقی ست
محبوبم : وقتی با تو میگویم ، رودخانه ها در من میریزد
دریای شور نام تو را میشنود ، شیرین میشود
رودخانه ی زاینده رود راه خود را میرود ،سر سی و سه پل اسم تو را میشنود ، می ایستد ، باز میگردد
محبوبم : باران ، بهار ، نوروز عیدی توست
بهار چند قاشق طلا را در هاون خوب میکوبد ، آرد طلا را روی ابرهای بارن زای بهار میپاشد ، آنوقت این سر و آن سر سرزمینمان را رنگین کمانی به هم گره میزند
(2 قدم مانده به صبح)

**دیشب وقتی صالح اعلا این شعرش رو میخوند ، بی اختیار اشکم در اومد**

vahide
12-03-2009, 23:01
سلام بهار
سلام بهار
بارون فروردین ببار
سرما برو
خورشید بیا
نور بیار
نور بیار
گلا بیاین
برفا برین
آی آدما
شادی کنین
شاپرکا
تو گوش گل
قصه بگین
قصه بگین
از همه جا
از همه کس
از لبایی که سال پیش
به لذت بوسه نشست
از اون دلایی که شکست
از اون که نیست و عکس اون
هنوز تو قاب طاقچه هست
رنگ به رنگ، آدما
نقش هزار ماجرا
سیصد و شصت و پنچ روز
رخصت عاشقی و روی ما سیاه!
و بی کسی
هوای غم
از نفسی تا نفسی . . .
از چشایی که خون چکید
از پدری که دختر دوساله شو
به زخم ترکش جنون
به مرگ داد و داغ دید . . .
از راه دور
از حرف زور
از رهبرای کر و کور
از زلزله
تو سرزمینی که دیوارا از گله
قصه بگین
قصه بگین
شاپرکا
قصه بگین
از همه جا
از همه کس
غربت آدمای خوب
میون آدمای بد
از سینه های پر درد
از این تبار گم شده
تو دل الکل، تن گرد
از شب اضطراب و تب
شهر خوشی های دروغ
شهر چراغ و رقص و جیغ
شهر دلای سوخته
از خاطراتی که می برن مث تیغ . . . .
سلام بهار
سلام بهار
بارون فروردین ببار
سرما برو
خورشید بیا
نور بیار
نور بیار
نور بیار . . .

vahide
12-03-2009, 23:08
میون شهر بزرگا گم شدن
مث شمعی تو خیابون شلوغ
عاقبت خاموش این مردم شدن
توی این همهمه ی زشت و سیاه
گم شدن روبانای سبز و سفید
دیگه هیچکس دامنای رنگیشون،
کفشای عروسکی شونو ندید
دخترای کوچه ی کودکیام
که چشای مشکی شون ستاره داشت
عاشق دروغ این شهر بزرگ
عاشق چراغای رنگی شدن
با نگاه گرم مهربونشون
تو هوای سرد بی عاطفه گی
جلوی چشای ناباور من
همدم آدمای سنگی شدن . . .
پی حس پاک دل سپرده گی
من دیگه کجا برم کجا بیام
مثل شون هیچ جایی پیدا نمی شه

vahide
12-03-2009, 23:09
آقا خوبه ، آقا جونه ، آقای گل ، آقا جون
این کمینه رو همیشه زیردست خود بدون
آقای خوب و عزیزم عمر و عزتت زیاد
الهی بدی و ذلت سر دشمنت بیاد

من یه عمر آزگاره زیر سایه تون نشستم
من کنیز زنگی ام که دستامو به سینه بستم

آقا تو حضرت عشقی ، از ملائک بهشتی
تو با دستای مبارک سرنوشتمو نوشتی

آقای خوب و عزیزم عمر و عزتت زیاد
الهی بدی و ذلت سر دشمنت بیاد

من پیش رو آینه از بی کسی شکستم
دست شکستگان گیر، مهر تو بسته دستم

من پیش روی آینه از بی کسی شکستم
دست شکستگان گیر، مهر تو بسته دستم

من ذره ذره گشتم تا تو مرا نبینی
آقا شما بزرگی ، با من چرا نشینی
من ذره ذره گشتم تا تو مرا نبینی
آقا شما بزرگی ، با من چرا نشینی

من یه عمر آزگاره زیر سایه تون نشستم
واسه عرض بندگی ها دستامو به سینه بستم

تو ولی نعمت عشقی ، از ملائک بهشتی
تو با دستای مبارک سرنوشتمو نوشتی
آقای خوب و عزیزم عمر و عزتت زیاد
الهی بدی و ذلت سر دشمنت بیاد
آقای خوب و عزیزم عمر و عزتت زیاد
الهی بدی و ذلت سر دشمنت بیاد ...

bidastar
13-03-2009, 01:53
دو تا دستام مركبي
تموم شعرام خط خطي
پيش شما شازده خانوم
منم فقير پا پتي
غرور رو بردار و ببر
دلم ميگه دلم ميگه
غلامي رو به جون بخر
دلم ميگه دلم ميگه
شازده خانوم قابل باشم
بايد بگم به شعر من
خوش آمدي خوش آمدي خوش آمدي
شازده خانوم چه خاكي و چه بي ريا
به منزل خود آمدي خود آمدي خود آمدي

عجب عجب چه رند و چه بلا شده دل پدر سوخته ام
باور كن زشوقتون اشكي شده چشم به در دوخته ام
فرصت بدين عاشقيمو خدمتتون عرض مي كنم
واسه فرار از خودم
دو پا دارم
دوپا ديگه قرض مي كنم

شازده خانوم قابل باشم
بايد بگم به شعر من
خوش آمدي خوش آمدي خوش آمدي
شازده خانوم چه خاكي و چه بي ريا
به منزل خود آمدي خود آمدي خود آمدي

bidastar
13-03-2009, 01:54
تو این عزای بی کسی
با این همه دلواپسی

حق حق گریم و ببین
نمونده دیگر نفسی

خزر خزر اشکایه من
جاری گونه هام شده

این کوله بار غصه هام
سنگینی شونه هام شده

برس به داد عشق من
برس که خیلی خستمه

عاشقی و مهربونی
رسم دل شکستمه

برس به داد عشق من
برس که خیلی خستمه

عاشقی و مهربونی
رسم دل شکستمه

bidastar
13-03-2009, 01:57
دوباره شب که میرسد ، پر از ستاره میشوم
دوباره واژه های خیس ، پر از ترانه میشوم

دوباره باد میبرد ، مرا
به لانه ی فرشتگان -
میان ابرهای بی کسی و لخته لخته آسمان
دوباره ماه میشوم ، دوباره باغ میشوم
مهتاب اگر نشد، نشد
خودم چراغ میشوم...!

bidastar
13-03-2009, 01:58
" ببین ببین چه تلخم بی تو به این شبانه
از خود چه در گریز و به ناکجا روانه
من ماه دل شکسته، من آفتاب خاموش
من قصه ی نگفته، ترانه ی فراموش
ای کفتر پریده، ای رفته و رسیده
گاهی به یاد من باش...

bidastar
13-03-2009, 01:59
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان ، با من سحر کن .
بشکن سر من ، کاسه ها و کوزه ها را ،
کج کن کلاه ، دستی بزن ،مطرب خبر کن.
گل های شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را ، به سر زلف توبستند

bidastar
13-03-2009, 02:01
دلتنگی ها زياد است .آنقدر زياد که گاهی تصميم ميگيرم بروم در يک زمينی که سراغ دارم در آنجا پرورش علف هرز بدهم...

bidastar
13-03-2009, 02:02
درمانده از این دنیا
من بی تو و تو تنها
تو گمشده ی صحرا
من تشنه ی گشتن ها
من خسته ی رفتن ها
تو قفل همه در ها

من ریشه این خاکم
تو لحظه چیدن ها
بوئیدن و بگذشتن
از باغ اقاقی ها

از اشک گل لاله
ییوستن دریا ها
من لحظه دیدارم
تو وقت گذشتن ها

تو زخمه ی هر سازی
من ناله رفتن ها
در ساکت چشمانت
فریاد شکستن ها
من زائر درگاهم
تو اوج رسیدن ها

vahide
13-03-2009, 19:26
خوشبختی مثل آدامس چسبیده به آستین کت ام

چپ می رم خوشبخت ام، راست می رم خوشبخت ام، مي خوابم خوشبخت ام، بيدار مي شم خوشبخت ام...

vahide
13-03-2009, 19:33
«بعد از انقلاب که فضا مناسب نبود و من و همسرم بیکار شدیم، گفتیم بالاخره باید یک جوری زندگی مان بچرخد. بیاییم یک کافه بزنیم...»
این حرف های «محمد صالح علا» هنرپیشه قدیمی است که پس از مدت ها ممنوعیت، چند وقتی ست دوباره در قامت مجری به تلویزیون برگشته. او که ترانه سرایی، اجرا در رادیو و کلی کار دیگر را هم به صورت جدی و هم زمان دنبال می کند؛ عنوان اولین کافهء بعد از انقلاب را از آنِ «کافه تئاتر» خودش می داند: «آن موقع از این خبرها نبود؛ این همه کافه کجا بود؟ فقط ما بودیم و هزار و یک مشکل.»
تعریف می کند که برای گرفتن مجوز تاسیس، چه مصائبی را تحمل کرده اند و مثلاً آن وقت ها صنفی با این عنوان وجود نداشته که بشود به آن رجوع کرد. بعد هم مشکلاتی که کم نبودند و چند وقت یک بار دامن شان را گرفته و بارها به تعطیلی موقت کافه منجر شده. اما خب، توی آن سال ها همین کافه نعمتی بوده برای خیلی ها: «آقای... با عروسک هاش برای بچه ها نمایش می داد، خانم... شعر می خواند، هر روز اینجا برنامه ای داشتیم.»
هرچند این روزها در کافه تئاتر خبری از آن برنامه ها و شور گذشته نیست، اما هنوز خیلی از هنرمندان و کافه نشین های قدیمی را می شود در آن دید. خود صالح علا هم وقت هایی که بیکار باشد، مستقیم می آید اینجا. وقتی می رسد هم بیکار نمی نشیند و به قول خودش ظرف می شوید، میزها را دستمال می کشد و خلاصه در امر کافه داری با «حسین جان» اش مشارکت می کند. این حسین آقا، برادر محمد و مرد شریفی ست که علاقه شدیدی به فوتبال دارد. قبلاً «نوری» - خواهرزاده استاد- هم بود که حالا دیگر دو سه سالی است مستقل شده و برای خودش در جردن کافه زده.
کافه تئاتر هم در خیابان جردن است؛ درست تهِ «سرخه بازار». فضای داخل این کافه نیمه روشن و نوستالژیک است. کلی عکس زرد شده از گذر زمان توی دکور پشت بار کافه هست که هنرپیشه های مختلف و از جمله جوانی های خود محمد صالح علا در آن ها دیده می شوند. میز و نیمکت ها چوبی اند و سیاه رنگ، البته با نقش و نگار مفصلی بر روی میزها که حاصل سال ها یادگاری نوشتن مشتریان است: آقا، می گذارید بچه ها پوست از کله میزهایتان بکنند؟ دعوایشان نمی کنید؟
- دعوایشان بکنیم؟ نه نه... حسین جان، کسی را دعوا می کنید؟
حسین آقا: نه، کاری به کسی نداریم!
- اصلاً این میزها را رنگ کردیم برای همین کار.
گویا این نقش ها حتی نظر «عباس کیارستمی» را هم جلب کرده و او قصد استفاده از آن ها در یکی از کارهایش را داشته است. آن ستون شبه تاریخی و کاشی های عجیب و قدیمی که توی دیوار کار گذاشته شده هم دیدنی اند. صالح علا می گوید: «این ها را از مصافت های خیلی دور گذاشته ام پشتت موتور گازی - که آن وقت ها داشتم- و آوردم. یکی شان را توی حمام خرابه ای در قم پیدا کردم.»
موقع خروج از کافه تئاتر، حسین جان زنگ زورخانه ای را به شدت به صدا در می آورد. عزت زیاد!

bidastar
14-03-2009, 13:17
محبوب من آقايي کن منو به غلامي ببر
يه پول سياه بفروشمو دوباره مفتي بخر

ارزون ترين جنس حراجي ميشم
دور تو ميگردم و حاجي ميشم

bidastar
14-03-2009, 13:18
محمد صالح علاء _ گريه

خودش خاطره است براي آنهايي كه دوستش دارند وآنها هم خود خاطره اند در ذهن مردم كوچه و بازار. بازيگري، كارگردان ها، مجري گري و ترانه سرايي را نمي توان شغل او به حساب آورد. او محمد صالح علا است.
وقتي خاطرات نوروزش را مي گويد صدايش مجذوبت مي كند و تو را تا آن سوي سيم مي برد.
در فيلمي بازي مي كردم كه قرارداد بازيگري ام در آن تا آخر اسفند بود. روز آخر اسفند رسيد اما هنوز چند پلا ن از فيلم باقي مانده بود و تهيه كننده اصرار داشت كه تا آخرين لحظه كار، ادامه دهيم. وقتي پلا ن هارا در ساعات نزديك به سال تحويل مي گرفتيم، تهران مانند شهر ارواح بود. پلا ن هاي خارجي شهر پررفت و آمد مي خواست و اينگونه كار تعطيل شد.
به ذهنش كه رجوع مي كند ياد سال تحويلي مي افتد كه هنگامه اش را با خواب گذرانده، آن هم نه در خانه، بلكه در استوديو پخش راديو پيام. هنگامي كه همكاران او را به اتاق استراحت مي برند سال صالح علا با خواب نو شده بود. اما خاطرات خوب هنگامي نام خوبي را يدك مي كشند كه بدي ها در جاي ديگري از ذهن به صف شده باشند. سال 54 هنگامي كه در ساعات آغازين سال نو، صالح علا نقد تندوتيز هوشنگ حسامي را در روزنامه مي خواند اشك، پهنه صورتش را خيس مي كند. با اينكه خودش مي گويد بعدها با حسامي خدا بيامرز رفيق شدند اما رسم روزگار كه فراموشي است وظيفه اش را براي خاطرات صالح علا باز نكرده است.

bidastar
14-03-2009, 13:20
محمد صالح علا ء، تهيه كننده، نويسنده، كارگردان، مدرس و بالا خره بازيگر است. صداي او را بيشتر در برنامه هاي شبانه راديو مي شنويم. مجلس خوبان نگرش نويني به تعزيه است. با او گفت وگويي انجام داده ايم كه مي خوانيد.

پ :از مجلس خوبان بگوييد.
صالح علا : كاري است كه سال گذشته انجام شده و نگاهي است به مناسك و به نظرم نمايش ناب. نوعي از زيباشناسي در مجلس خوبان است؛ چون مخاطب و عوامل نمايش با هم يك دل هستند و ارتباط موِثري به چشم مي خورد.
پ :صدا و سيما تا چه اندازه در گسترش اين نگاه تاثيرگذار بوده است؟
صالح علا :تلويزيون درباره مطرح كردن تعزيه چه بصورت تحليلي و چه بصورت نمايشي كوتاهي كرده و نسبت به تعزيه كه شالوده نمايش ايراني است كم كاري كرده، بخصوص آنكه هميشه تعزيه در تلويزيون به همان شكل و ساختار قديمي ارائه شده، در حالي كه تعزيه، جذابيت هاي جمال شناسانه اي دارد كه مي تواند با يك ساختار شكني، شالوده نمايش نوين ايراني باشد، چنانچه غير ايراني ها از اين اثر به خوبي استقبال مي كنند بنابراين مشحون زيبايي و جذابيت است و حتي به عقيده من مي تواند دستمايه اي براي تئاتر خياباني باشد. تلويزيون بايد بيشتر به تعزيه بپردازد، چنان كه مي بينيم برنامه هايي نظير شب دهم مورد توجه قرار مي گيرد.
پ :برگزاري همايش آيين هاي عاشورايي تا چه اندازه در رشد و گسترش تعزيه موِثر است؟
صالح علا :شكافتن موضوع در مسير اعتلا ي انسان معاصر و طرح قابليت هاي آسماني انسان است بخصوص امروز كه انسان آسيب ديده، انسان مضطرب و انسان مستاصل روزگار ما نياز دارد كه اين پديده برايش شكافته شود و انساني كه سر چهارراه گمگشتگي است، نياز دارد سمت خويش را پيدا كند. اين مناسك آسماني خيلي به زندگي آفاقي ها كمك مي كند، منتها جهت دادن به اين كار نياز به افراد متخصص و آگاه دارد ـ به قول نيمايوشيج، هركسي كه كار نويي مي كند، سرنوشت نويي در انتظارش هست. بنابراين كسي كه مي خواهد در اين رشته از هنر جمال شناسانه كار نويي انجام دهد، به طور قطع با مخالفت هايي روبرو خواهد بود.
پ :يعني تعريفي نو از واقعه عاشورا مطرح كرد؟
صالح علا :حماسه عاشورا هيچ وقت كهنه نمي شود و اين قابليت را دارد كه همواره جلوه جديدي از آن ارائه شود درست مثل نفس كشيدن و عاشق شدن است كه تكرار آن را بي معنا نمي كند. اين حماسه هرگز در مرور زمان دچار كهنگي نمي شود، بلكه به انسان مضطرب و راه گم كرده امروز، كمك مي كند كه سمت خودش را پيدا كند. البته بايد آسيب شناسي هم كرد و بايستي جامع با اين موضوع برخورد كرد، ولي به نظر من مناسك عاشورايي دست نخورده و تابناك است كه هر قدر روي آن كار كنيم، باعث نجات مي شود و البته پايتخت آسيب شناسي اين آثار، ايران است و هرقدر هنرمندان ما در اين زمينه تلا ش كنند، باعث عظمت بيشتري خواهد شد.

bidastar
14-03-2009, 13:22
1. شکر تلخ است و شیرین نمیشه
گلستان بی رخ نسرین نمی شه


2. نازک تر از خیال کنارم نشسته ای ....



3.زیر رواق، تو هشتی ها
قاطی شدی با مشتی ها
قول داده بودی می کشی
یادت باشد نکشتی ها


4.در هیچ پرده نیست که نبود صدای تو
عالم پر است از تو و خالی است جای تو...

bidastar
14-03-2009, 13:23
صداي باد و بارونه
صداي شرشر آروم ناودونه
يكي داره تو تنهايي
يه شعر تازه مي‏خونه
خودش تنها،
صداش غمگين،
دلش كوچيك،
غمش اندازه دنياست:
" دلم غمگين و بي‏تابه
مث ماهي توي يك تنگ بي‏آبه
دلم گنجشك پر بسته‏س
تك و تنهاست از اين بي‏همدمي خسته‏س
دلم يه همزبون مي‏خواد
يه دوست مهربون مي‏خواد
يكي باشه دلم واشه
مث يك نقطه روشن
توي تاريكي پيدا شه
ببار اي نم‏نم بارون
كه باز آبي بشن ابرا
بتاب اي قرص ماه نو
كه روشن شه دل علا "

bidastar
14-03-2009, 13:24
ماه که از ره می رسه با پای خسته
يه کسی تو دشت دريا، قاطی آبی ها نشسته
موج زده از ته مرداب، صورت آبی مهتاب
عکس آسمونی تو، همه چين خورده شکسته
همه جا خلوت و خالی است مثل عاشقی که تنهاست
بی کسه، دلش گرفته، قطره ای که غرق درياست...

bidastar
15-03-2009, 17:45
وقتی که پشت پلکات خورشید طلوع می کنه
باد می زنه به زلفات روز و شروع می کنه
با تن مه گرفته دوباره بارون میشم
بذر تو رو میکارم از تو فراوون میشم

bidastar
15-03-2009, 17:46
ما آدمها مجانی زندگی می کنيم . همه چی مجانی : هوا مجانی ؛آب مجانی ؛‌ درخت مجانی؛‌ گل مجانی ؛ چمن

مجانی ؛ آفتاب مجانی ؛‌ ابرسفيد تو آسمون آبی مجانی ؛ لبخند مجانی ؛ درد دل مجانی و ويترين مغازه ها هم مجانی !

bidastar
15-03-2009, 17:48
تور صياديت کجاست نازنين
من سر به راه ترين صيدم

خود راه تور ترا مي يابم.....!!

bidastar
15-03-2009, 17:49
نگاهم با شیشه ِ پنجره بالا می رود.
ديگر ماه پیدا نیست.
کسی هم در خیابان نیست.
نمی‌دانی قرار ملاقات اینجا نیست؟
پشت دریچه های ذهنی ام
فرض که همه مُرده اند...
آن هنگامیست که دنیا آرام می گیرد...
و نوبت به من خواهد رسید.
من هم که خیلی وقت است مُرده ام.
پس از خر شیطان پیاده میشوم.
سوار هیچ خر دیگری نمی شوم.

vahide
15-03-2009, 18:20
شب و شبنم

تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتابو می گیرم
اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم
من شبو به خاطراتم وصله می کنم می دوزم
من به هر رعد نگاهت گر می گیرم و میسوزم
اگه روز و خواسته باشی شبو تا تهش می نوشم
می زنم به آبو آتیش با خود خورشید می جوشم
زخم خورشیدی تن رو با شب و شبنم می بندم
اگه مقتول تو باشم دم جون دادن می خندم
تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتابو می گیرم
اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم
تو با این نگاه یاغی قرق سینه مایی
فاتح قلعه رویا کی به فتح ما میایی

----
خواننده: خشایار اعتمادی
آلبوم: خاتون
ترانه سرا: محمد صالح علاء

vahide
15-03-2009, 18:25
سگ

سگه با پاي چلاقش
نون ديده رفته سراغش

داشته ميرفته كه بنزه
زده پرت شده رو طاقش

بنزه انگار كه نه انگار
خون پاشيده رو چراغش

سگ هار نازي آباد
لب تشنه میکنه داد

هاپ هاپ هاپ
واق واق واق
ااو ااو ااو ااو

حالا واق بزن صدا كن
نون خوني رو رها كن
بگو از غم غريبي
جون نده نذار بميري
حالا واق بزن صدا كن
نون خوني رو رها كن
بگو از غم غريبي
جون نده نذار بميري

سگه با پاي چلاقش
نون ديده رفته سراغش

داشته ميرفته كه بنزه
زده پرت شده رو طاقش

بنزه انگار كه نه انگار
خون پاشيده رو چراغش

سگ هار نازي آباد
لب تشنه میکنه داد

هاپ هاپ هاپ
واق واق واق
او او او


حالا واق بزن صدا كن
حالا واق بزن صدا كن
حالا واق بزن صدا كن
حالا واق بزن صدا كن

-----
خواننده: مهرداد
آلبوم: صدای خورشید
ترانه سرا: محمد صالح علاء

vahide
15-03-2009, 18:33
آفتاب

سپیده سر زده برخیز توکل کن خدا با ماست

دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست
نگاه کن آن خروسی را که پشت پنجره پیداست
که آواز قشنگش در میان دستهای ماست

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن بالهای پنجره باز است و گسترده
نگاه کن صفحه شب را بدست روز تا خورده
نگاه کن دشت بالا را آفتاب میروید
نگاه کن روشنایی را نسیم صبحگاهی تا کجا برده
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست


نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

سپیده سر زده برخیز تو کل کن خدا با ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست


نگاه کن آن خروسی را که پشت پنجره پیداست
که آواز قشنگش در میان دستهای ماست
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن بالهای پنجره باز است و گسترده
نگاه کن صفحه شب را بدست روز تا خورده
نگاه کن دشت با لا را آفتاب میروید
نگاه کن روشنایی را نسیم صبحگاهی تا کجا برده
نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

نگاه کن روشنایی را میان دستهای ماست
دوباره روز می آید چقدر این آفتاب آقاست

-----
خواننده: مهرداد
آلبوم: صدای خورشید
ترانه سرا: محمد صالح علاء

vahide
15-03-2009, 19:01
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rezaete
15-03-2009, 20:53
گمشده تو باغ هولو

بچه تنهای لولو

نشسته گریه میکنه

اهو، اهو، اهو، اهو

میگه لولوی خور خوره

دیگه منو نمی‌‌خوره

دیگه منو دوست نداره

سره منو نمیبره

دیگه منو نمی‌‌خوره

rezaete
15-03-2009, 20:58
من هنوز در به در طره ی اون زلف سیاتم

من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم

یکی از پاپتی هاتم.

آقای کوچیک نواز بنده پرور

من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون ابر نگاتم.

منو کشتی ، منو کشتی ، منو کشتی

کشته باشی خوش به حالم

من هنوزم که هنوزه یکی از کشته هاتم

من هنوز در به در طره ی اون زلف سیاتم

من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم

یکی از پاپتی هاتم

bidastar
16-03-2009, 14:50
من گوش میشوم و او صدا
فردا
آدینه، من می شوم تََن و او جان جان.
امشب باز
ثانیه ها را تا تُهی شدن ستاره ها می شمارم

bidastar
16-03-2009, 14:52
صدای پایش از خیابان میلغزد به کُنج خواب من
انگار تن آسفالت را قلقلک می دهد
تا نوای پرنده ها
سنگفرش پیاده رو را با قلم موی غول پیکرش به رنگِ برگ و صبح و چمن میکشد.
من مستِ مستِ مست ...
دُعا می‌شوم. غمی ساده می‌شوم.
از پشت پنجره صدای سبز الله اکبر سَرَک میکشد.
من
کمی متفکّر و کمی شاعر
که خواب می‌شوم...
آنگاه
از توصیف خلاص می‌شوم.

bidastar
17-03-2009, 14:09
عاشقان وقت وضو شد ميل دريا مي كنيم

آسمان را در كف سجاده پيدا مي كنيم

امت عشقيم و در محراب مولامان علي است

سمت ساقي مجلسي مستانه بر پا مي كنيم

ما همه تكبير گويان ما همه گلدسته ايم

ما سراسيمه به عشاق دگر پيوسته ايم

تا اذاني مي وزد از سينه اي گلدسته اي

ما همه در مسجد چشم تو قامت بسته ايم

bidastar
17-03-2009, 14:11
« يه آسمون نقاشي يه لقمه نون خشخاشي

بسه براي من، اگر تو هم كنار من باشي!»


....

bidastar
17-03-2009, 14:12
دلم به بوي تو آغشته است، سپيده دمان كلمات سرگردان برمي خيزند و خواب آلوده دهان مرا مي جويند تا از تو سخن بگويند .

bidastar
17-03-2009, 14:12
احساس هر درختي از شاخه هايش پيداست. اينجا كسي گمنام نيست. اين روزها خوشبختي سراسري و دايمي است. ارزش يك

امت در آرمانهاي اوست، احساس هر درختي از شاخه هايش پيداست و خاطره اين روزها ميوه رسيده و معطري است.

bidastar
19-03-2009, 00:39
شما که لیسانس دارین ، سواد دارین ، روزنامه خونین

با بزرگا می شینین حرف میزنین

همه چی رو می دونین

شما که کلت پره

معلم مردم خوبین

واسه هر چی که می گن جواب دارین ، در نمی مونین

بگو از چیه که من دلم گرفته؟

راه می رم دلم گرفته

پا می شم دلم گرفته

گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته

من خودم آدم بودم

باد زد و هوای منو برد

سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد

شما که لیسانس دارین ، سواد دارین ، روزنامه خونین

با بزرگا می شینین حرف میزنین

همه چی رو می دونین

شما که کلت پره

معلم مردم خوبین

واسه هر چی که می گن جواب دارین ، در نمی مونین

بگو از چیه که من دلم گرفته؟


( واقعا" شعرهای صالح اعلا مثل خودش خاص هستن )

bidastar
20-04-2009, 17:31
سالها پیش از روز تولد حضرت مسیح با خودش درددل می‌کردم. آبِ چشم غول‌های عظیم‌الجثه‌ای را به یاد می آورم که اسم ایشان زَوَنگل بوده است، مردمی که گوش و چشمشان روی سینه‌هاشان بوده است. پیش‌تر از آن یاد حرف مادربزرگم می‌افتم. حسین‌جان می‌گوید: پیرزنی که دامن سَنجَر گرفت مادربزرگ ما بوده است. اوقات دست‌های مادربزرگم تلخ است. با دست‌های غمگین گل قالی طرح هریس را نوازش می‌کند و زیرلب می‌گوید: دلم می‌سوزد برای عمویتان سهراب، که در یک نزاع خانگی همین‌جا کشته شد. تا نوش‌دارو بیاورند روی دست پدبزرگتان ماند. خونش روی این زمین ریخته است.
مادربزرگم که به قول حسین‌جان پیرزنی است که دامن سنجر گرفت می‌گوید: به خاطر آب‌روی خانوادگی‌مان اسم عمویتان هابیل را در سینه پنهان کنید. اگر کسی پرسید بگو ما فقط یک عمو داشته ایم او هم اسمش قابیل است.
صندلی‌ام را بر می‌دارم و در کوچه‌های لواسان قدم می‌زنم. باغ می‌وزد و درخت سیب قرآن می‌خوانَد.

bidastar
20-04-2009, 17:32
سرم را روی شانه ی دیوار می‌گذارم . با خودم می‌گویم من سال‌ها پیش‌از این در این تن متولد شده‌ام و مدت‌هاست در آن سکونت دارم. این‌جا هستم و باید نگهبان ترانه هایم باشم. هنوز ترانه‌های من کودکند، زبان باز نکرده اند. گاهی ترانه هایم را شیر می‌دهم. برعکس کشورم که بزرگ است، آن‌چنان که دیگر نمی‌توانم آن را بغل کنم، در آغوش بگیرم.

تو هی می‌نویسی بیا بیا، نمی‌آیم. خوب بلدی اشک مرا در بیاوری. یادت می‌آید بچه بودیم و تو به اشک‌هایم سنگ می‌زدی؟ نمی‌آیم. نه من می‌آیم و نه می‌گذارم که تو بروی. که اگر ما نباشیم آینه‌ها تعطیلند. نمی‌گذارم بروي. با همه ی ترانه‌هایم اطرافت را دیوار بلندی می‌کشم. با واژه‌های سنگ و سیمان و آب حصاری بتنی می‌سازم. هرچند دیواری را که عمویم فردوسی هزار سال پیش با بهترین مصالح کشیده، بلند و قرص و آباد است.
بیا بمان! با هم دیوار واژه ها را تعمیرات کنیم. من در این تن ساکنم، مقیم این تنم. در این، عشقی غلطان است.
باد می وزد. سپیده دم نمازجماعت گندم‌زار است.
پیرزنی که دامن سنجر گرفت مادربزرگ ماست، می گوید: تن ما وطن ماست و بالعکس.

bidastar
20-04-2009, 17:33
با دست های بازیگوش و خمیر نان سنگگ پرنده ای کوچکی درست می کردم , یک قناری که برایم بخواند . یک بال قناری ام را درست کرده بودم , هر پا و چنگال های کوچک اش را چسپانده بودم , لختک لختک تازه می خواستم , بال دیگرش را بسازم که ناگهان آوازی شنیدم , مشت ام وا شد , پرنده ام روی دوپا ی نازکش خیزی برداشت , بالی گرفت و پرک پرک پر زد و رفت . حالا من مانده ام و یک بال و اوقات تلخ .

bidastar
20-04-2009, 23:47
لکه هاي آفتابي
در صدايت خانه دارد
از دهانت ياس ميرويد
حرفهايت سايه دارد
اهل من ، اي آشناي باستاني
رنج تو دنباله دارد.

bidastar
25-04-2009, 23:32
«مرد آنست که بدهد و نستاند. نیم‌مرد آنکه بدهد و بستاند و نامرد آنکه ندهد، ندهد، ندهد و ستاند».

************************************************** *****************

«تنهایی من بی تو عظیم است. من بعد از تو لباس گشاد می‌پوشم چون در لباسهای گشاد جای بیشتری برای تنهایی من وجود دارد».

bidastar
25-04-2009, 23:32
بارون بارون بارونه... می باره دونه دونه ... رو سقف ِ باز ِ خونه
وقت قدم زدن بود
بارون تموم ِ من بود
پر از هوای زن بود ...


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

bidastar
25-04-2009, 23:33
با دست های بازیگوش و ...
خمیر نان سنگک ...
پرنده ی کوچکی درست می کردم ...
یک قناری ...
که برایم بخواند ...
یک بال قناری ام را درست کرده بودم ...
هر پا و چنگال های کوچکش را چسبانده بودم ...
لختک لختک تازه می خواستم ...
بال دیگرش را بسازم که ...
ناگهان آوازی شنیدم ...
مشتم وا شد ...
پرنده ام روی دو پای نازکش خیزی برداشت ...
بالی گرفت و پرک پرک پر زد و رفت ...
حالا من مانده ام و یک بال و اوقات تلخ ...

bleu2u4u
29-04-2009, 15:40
چند وقت پیش وقتی اومده بود توی برنامه ی دوباره زندگی(یا یه همچین چیزی)اومده بود یه شعر برای حضرت محمد خواند که خیلی قشنگ بود
کسی اون رو نداره

bidastar
03-05-2009, 10:10
ترانه :مش تقی

مش تقی سلام علیکم
قربون دستات برم واسه من سیگار آوردی، قربون دستات برم
مش تقی کاری نکردم، پرونده سازی شده
آبروم رفت پیش مردم، با زندگی‌م بازی شده
مادرم غصه نخور زندون مال مَرده
دست روی دلم نذار که پُرِ درده
مادرم غصه نخور زندون مال مَرده
دست روی دلم نذار که پُرِ درده
قدیمیا راست می‌گفتن، کفِ دادگستری لیزه
زندگی دست خودت نیست، لایِ پرونده رو میزه
سگ همیشه در کمین‌ت با دوتا دندونِ تیزه
جون‌ِ آدمی عزیزه، جون هر کسی عزیزه
مادرم غصه نخور زندون مال مَرده
دست روی دلم نذار که پُرِ درده
مادرم غصه نخور زندون مال مَرده
دست روی دلم نذار که پُرِ درده
ممد آقا سر پایی قربون‌ت آبو بده
بیژن آژان سرِ پاستی طنابِ دارو بده
اگه کشتین منو، بابا جواب یارو بده
مادرم غصه نخور زندون مال مَرده
دست روی دلم نذار که پُرِ درده
مادرم غصه نخور زندون مال مَرده
دست روی دلم نذار که پُرِ درده
قدیمیا راست می‌گفتن، کفِ دادگستری لیزه
زندگی دست خودت نیست، لایِ پرونده رو میزه
سگ همیشه در کمین‌ت با دوتا دندونِ تیزه
جون‌ِ آدمی عزیزه، جون هر کسی عزیزه
مادرم غصه نخور زندون مال مَرده
دست روی دلم نذار که پُرِ درده
مادرم غصه نخور زندون مال مَرده
دست روی دلم نذار که پُرِ درده

bidastar
03-05-2009, 10:12
پشت سر توپخونه لاله زاره
میدون ارگ چسبیده به بازاره
چار قدم از تو پارک شهر که رد شی
کاخ گلستانه که گلگذاره
کاخ گلستانه که گلگذاره
تیمچه و سر چشمه و سبزه میدون
سد اسماعیل چشمو چراغ تهرون
از تیمچه که رد بشی اسه اسه
قلب ادم از ذق میخواد که واسه
قلب ادم از ذق میخواد که واسه
هرجای تهرون یه چیزایی داره
واسه خودش برو و بیاییی داره
از اون همه چیزهای خوب که داره
مچت شاس که ابرویی داره
مچت شاس که ابرویی داره
میدون شهیاد و یادگاراش
امضای یادبود بزرگواراش
یه سرسبیل یه دونه سه راه درشته
امامزاده معصومه و درشکه
امامزاده معصومه و درشکه
شابدل عظیمه و یه باغ طوطیش
ادمای خدا شناس و لوطیش
چشم علی و چارجوبو کوه سنگیش
کوه بی بی شهربانو با اون قشنگیش
کوه بی بی شهربانو با اون قشنگیش
هرجای تهرون یه چیزایی داره
واسه خودش برو و بیاییی داره
از اون همه چیزهای خوب که داره
مچت شاس که ابرویی داره
مچت شاس که ابرویی داره

قمر صداش صدای درد ملیس
صدای بهرام سیر جبلیس
اونا که خوندن دردما و رفتن
رفیعی و هایده ها و ضلیس
رفیعی و هایده ها و ضلیس
از باغ شاه تا سنگلج تا سر بلوار کرج
از بازار تا توپخونه تا گود زنبورک خونه

هرجای تهرون یه چیزایی داره
واسه خودش برو و بیاییی داره
از اون همه چیزهای خوب که داره
مچت شاس که ابرویی داره
مچت شاس که ابرویی داره

میدون شهیاد و یادگاراش
امضای یادبود بزرگواراش
یه سرسبیل یه دونه سه راه درشته
امامزاده معصومه و درشکه
امامزاده معصومه و درشکه

یه تهرونه یه نیروی هواییش
هزار تا عاشق مثه من فداییش
یه ژالس و مردمای شریفش
هیشکی به زور نمیشه بشه حریفش
هیشکی به زور نمیشه بشه حریفش
هرجای تهرون یه چیزایی داره
واسه خودش برو و بیاییی داره
از اون همه چیزهای خوب که داره
مچت شاس که ابرویی داره
مچت شاس که ابرویی داره

هرجای تهرون یه چیزایی داره
واسه خودش برو و بیاییی داره
از اون همه چیزهای خوب که داره
مچت شاس که ابرویی داره
مچت شاس که ابرویی داره

sise
28-05-2009, 22:28
یه بار چند سال پیش در یه برنامه رادیویی شبانه دکلمه ای شنیدم که خیلی جادویی و زیبا خونده خونده شد.
بسیار زیبا و جالب و غیر کلیشه ای.
فهمیدم که صالح علا بوده.
بعد ها توی هفته نامه "مهر" می نوشت که من خیلی دوست داشتم.
سراغی ازش نداشتم اما اسمشو روی مجله(؟) "چراغ" می دیدم.
اما بعد از مدتی در تلویزیون دیدمش. اما از نظر من اون دیگه مثل گذشته نیست.
مجری گری در تلویزیون وطنی یعنی محدود شدن به حالاتی که بعدا جزیی از خصوصیت رفتاری طرف میشه!

راستش خیلی خوشم نیومد.

اما خب کارنامه اصلی صالح علا را باید در جاهای دیگه جستجو کرد. شعرها و نوشته هایش و حرفهای خودمانی اش.

afceaglee2013
03-10-2014, 21:25
درود
دوستان کسی آهنگ این شعر رو داره ؟

صداي باد و بارونه
صداي شرشر آروم ناودونه
يكي داره تو تنهايي
يه شعر تازه مي‏خونه
خودش تنها،
صداش غمگين،
دلش كوچيك،
غمش اندازه دنياست:
" دلم غمگين و بي‏تابه
مث ماهي توي يك تنگ بي‏آبه
دلم گنجشك پر بسته‏س
تك و تنهاست از اين بي‏همدمي خسته‏س
دلم يه همزبون مي‏خواد
يه دوست مهربون مي‏خواد
يكي باشه دلم واشه
مث يك نقطه روشن
توي تاريكي پيدا شه
ببار اي نم‏نم بارون
كه باز آبي بشن ابرا
بتاب اي قرص ماه نو
كه روشن شه دل علا "

مال برنامه علا الدین و غول چراغ جادو هستش