PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ابراهیم گلستان



arte
29-01-2009, 00:02
این مبحث را برای معرفی ابراهیم گلستان باز کردم چون هر چه گشتم تو انجمن چیزی شبیه این نبود...
نسل ما ابراهیم گلستان را درکنار نام فروغ فرخزاد و همراه با شایعات و حرف و حدیث های بسیار میشناسه که بیشترش از دخالت های بیجا و تجاوز به حریم شخصی افراد ناشی شده.. اما آیا نباید ابراهیم گلستان را بهتر بشناسیم...

arte
29-01-2009, 00:07
ابراهيم گلستان در سال ۱۳۰۱ شمسی در شيراز به دنيا آمد. پدرش مدير روزنامه "گلستان" در شيراز بود. در ۱۳۲۰ به تهران آمد و وارد دانشكده حقوق دانشگاه تهران شد اما پس از مدتی تحصيل را نيمه كاره رها كرد و جذب فعاليت های سياسی در حزب توده شد. پس از مدتی بدنبال اختلاف با روش سران آن حزب از حزب جدا شد و به كار خبری و عكاسی و فيلمبرداری برای شبكه های تلويزيونی بين المللی و آژانس های خبری مشغول شد.


گلستان در سال ۱۳۲۶ نخستين قصه اش را به نام "به دزدى رفته ها" نوشت كه همان سال در ماهنامه مردم و بعدها در ۱۳۲۸ در مجموعه ای با عنوان "آذر ، ماه آخر پاييز" منتشر شد. در همين دوران داستان هايی از ارنست همينگوی ، ويليام فاكنر و چخوف را ترجمه كرد كه آن ها را در مجموعه ای تحت عنوان "كشتى شكسته ها" منتشر ساخت.


او كه از جوانی به عكاسی و فيلمبرداری علاقمند بود نزد خود با اين فنون آشنا شد. بيشتر مطالعات ادبی آغازين او هم در سال های ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۰ مربوط به خواندن آثار كافكا ، اشتاين بك ، يوجين اونيل ، هرمان هسه ، فاكنر و همينگوی بوده ولی بيشتر به آثار همينگوی و فاكنر علاقه نشان داده است. گلستان در بيشتر داستان های دهه سی اش سرگذشت شكست و سرخوردگی آدم هايی را بازگو می كند كه آرزوهای بزرگی در سر داشته و برای آن مبارزه كرده اند. پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گلستان به عنوان طرف قرارداد ، اداره امور دايره تهيه عكس عكس و خبر كنسرسيوم نفت را عهده دار می شود و از مجموع فيلم های خبری شخصی و با كمك فيلم هايی كه به كمك دوربين بولكس ۱۶ ميليمتری شخصی خود گرفته ، مستند "از قطره تا دريا" را می سازد. اين فيلم يعنی نخستين فيلم مستند گلستان ، بشدت مورد پسند رئيس فرانسوی كنسرسيوم و آرتور التون مستندساز سرشناس انگليسی و رئيس بخش فيلم كمپانی شل ﴿Shell﴾ انگلستان قرار می گيرد. در ۱۳۳۶ مجموعه داستان "شكار سايه" را منتشر می كند و پس از آن دست به كار تهيه و ساخت مجموعه مستندی برای كنسرسيوم با نام مجموعه "چشم اندازها" می شود كه ساخت اين مجموعه از ۱۳۳۶۶ تا ۱۳۴۱ طول می كشد. نخستين بخش اين مجموعه با نام "يك آتش" درباره مهار چاه های نفت دچار حريق شده است، آتشی كه برخی آن را يكی از بزرگترين آتش سوزی های تاريخ نفت دانسته اند و خاموش كردن آن شصت و پنج روز طول كشيده است. "يك آتش" در ۱۳۴۰ برنده جايزه مركور طلايی بخش فيلم های مستند جشنواره فيلم ونيز و پس از آن شير سن ماركو شد. از حيث دريافت جايزه ، اين فيلم نخستين اثر سينمايی ايران در تاريخ سينمای جهان است كه موفق به اخذ جايزه ای بين المللی شده است. پس از آن گلستان در ادامه مجموعه "چشم اندازها" ، مستند استثنايی و معروف خود با نام "موج و مرجان و خارا" را در سال ۱۳۴۱ ﴿شروع ساخت از سال ۱۳۳۷ بوده است﴾ عرضه می كند. كنسرسيوم كه "چشم اندازها" مسحورش كرده بود ، در همان حدود ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۷ برای گلستان تدارك استوديو گلستان را به صورت اجاره بشرط تمليك ﴿Lend Lease﴾ می بيند، تجهيزاتی كامل كه بهای آن از طريق حق الزحمه و دستمزد كارهای آتی گلستان پرداخت شد. "موج و مرجان و خارا" با تجهيزات استوديو گلستان و كمك برادرش شاهرخ گلستان و همكاران مورد علاقه اش : محمود هنگوال ، فروغ فرخزاد ، و برادران ميناسيان و عده ای ديگر ساخته شد و ستايش همگان را برانگيخت.






گلستان در ۱۳۴۱ دست به كار ساخت نخستين فيلم بلند سينمايی اش با نام "دريا" بر اساس داستان كوتاه "چرا دريا توفانى شده بود؟" ﴿"شبى كه دريا توفانى شد"﴾ صادق چوبك شد ولی پس از فيلم برداری چند سكانس از ادامه كار صرفنظر كرد و آن فيلم نيمه كاره رها شد. گلستان در همين سال فروغ فرخزاد را از طرف استوديوی خود مامور ساخت فيلم مستند "خانه سياه است" كرد و خود ضمن مشاوره و همفكری با فروغ در اين زمينه ، مشغول ساخت فيلم كوتاه "خواستگارى" به سفارش موسسه فيلم ملی كانادا شد. فيلم "خانه سياه است" چندان مورد استقبال منتقدان وقت ايرانی قرار نگرفت ولی عليرغم ممانعت گلستان از نمايش محدود آن ﴿به بهانه ء كراهت﴾ در جشنواره كن ، جايزه نخست بهترين فيلم مستند جشنواره اوبرهازن آلمان ﴿۱۹۶۴﴾ را دريافت كرده و مورد تقدير داوران جشنواره ء مؤلف پزاروی ايتاليا در ﴿۱۹۶۷﴾ قرار گرفت. مستند بعدی گلستان با عنوان "تپه هاى مارليك" در ۱۳۴۲ درباره كشفيات باستان شناسی در منطقه مارليك ايران جايزه شير سن ماركو در جشنواره ونيز ۱۹۶۴ را بدست آورد.




گلستان در ۱۳۴۴ نخستين فيلم بلند سينمايی و داستانی اش با نام "خشت و آينه" را می سازد. "خشت و آينه" به حق و به زعم بسياری نخستين فيلم روشنفكری و غيرمتعارف سينمای ايران است. در ۱۳۴۵ به سفارش بانك مركزی ايران مستند "كنجينه هاى گوهر" ﴿"گنجينه هاى سلطنتى"﴾ را می سازد و تا هجرتش از وطن دو فيلم مستند ديگر با عناوين "خراب آباد" و "خرمن بذر" را عرضه داشته و در ۱۳۴۶ به انگلستان می رود. او در ۱۳۵۰ دوباره به ايران بازگشت. "اسرار گنج دره جنى" را در ۱۳۵۲ ساخت و با توقيف آن پس از يك هفته نمايش برای هميشه از ايران رفت. پس از خروج از ايران سه داستان خود را در مجموعه "مد و مه" ﴿۱۳۴۸﴾ و داستان بلند ديگرش "خروس" را در ﴿۱۳۴۹﴾ و پس از آن "گفته ها" را كه مجموعه ای است از نوشته های غيرداستانی و گفت گو منتشر كرده و دو داستان "برخوردها در زمانه برخورد" و "...؟" را در دست چاپ داشته و يك داستان فعلا" بدون عنوان ديگر را هم می نگارد.




گلستان در حال حاضر در لندن اقامت دارد و همچنان می نويسد و می خواند. او از گفت گو و مصاحبه های روزنامه نگارانه بشدت پرهيز می كند و لحنی تلخ و تند دارد ولی اين امر مانع درك او بعنوان فرهيخته ای ايرانی كه مايه مباهات و افتخار اين آب و خاك است نمی شود. به هيچ وجه نان به كسی قرض نمی دهد و اهل ريا نيست ، از نيش و زخم زبان ديگران و انتقاداتشان نيز واهمه ای ندارد. عمرش دراز باد.



وبلاگ ابراهیم گلستان



برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

arte
29-01-2009, 00:11
جهان هنر جهاني گسترده و پيچيده است ،گاهي ممكن است هنرمندي با داشتن چندين اثر هر چند هم اثراتي با ارزش و انحصاري آن ميزان شناخته نشود كه هنرمندي ديگر تنها با يك اثر از ميان چندين اثرش سرشناس‌تر باشد و آن اثر هم نخستين اثرش باشد.
داستان نويسان همچون ديگر هنرمندان از اين قاعده مستثني نيستند. رمان و داستان كوتاه هم مي‌توانند صحنه‌هاي اوج نويسندگاني باشند كه آنها را آفريده‌اند.
"ابراهيم گلستان" نيز از جمله نويسندگاني است كه فعاليتش را همزمان با بسياري از قصه‌نويسان آن دوره مثل جلال‌آل ‌احمد، بزرگ علوي و صادق چوبك شروع كرد.اما، هنگامي كه نخستين اثرش را يعني در سال 1327 با نام «آذر، ماه آخر پاييز» منتشر كرد، اين داستان روايت از فضايي داشت كه متفاوت و موثر‌تر از آثار آن زمان بود و همين عامل شرايط عمومي را براي او به عنوان نويسنده‌اي متفاوت ايجاد كرد و او از همان نخست محبوب همگان شد.
او نخستين نويسنده‌اي بود كه فرم و نحوه بيان داستان، هر دو در كنار هم برايش اهميت داشت و اين روند را تا پايان عمر داستان نويسي‌اش ادامه داده است تا جايي كه نام آثار او همواره بين آثار مطرح و موثر در فضاي داستان نويسي معاصر به چشم مي‌خورد.
داستان‌هاي گلستان از خلال تضادها و روايت‌ها انعكاس شرايطي است كه خواننده به كمك توصيف‌ها و فضا‌پردازي‌هايش لايه‌هاي زيرين و دروني يك زندگي را درك مي‌كند و اين روايت خاص شيوه منحصر به فرد و خارج از عرف آن دوره از داستان نويسي است كه نويسنده از بيرون مخاطب را به دل داستان پرتاب مي‌كند.
"ابراهيم گلستان" در روز بيست ودوم مهرماه به سال (1301) در شهر شيراز و در خانواده‌اي مذهبي و مطبوعاتي متولد شد.
پدرش واعظ و روزنامه‌نگار بود و روزنامه‌اي به نام «گلستان» منتشر مي‌كرد، كه در آن زمان طرفدار دولت و دربار بود. تحصيلات ابتدايي و دبيرستان را در شيراز گذراند. از همان ابتدا وقتي كلاس پنجم بود داستان‌هايي را مي‌نوشت و در كلاس دوم دبيرستان هم يك رمان پليسي نوشته است و اينها گواه بر علاقه‌مندي او به داستان‌نويسي است.
پس از تحصيلات اوليه و متوسطه به شركت ملي نفت پيوست. اما بعد از اندكي به تهران رفت و از دانشگاه تهران در رشته ادبيات فارسي، ليسانس گرفت.
پس از اتمام دانشگاه با كنار گذاشتن كار دولتي‌اش شروع به نوشتن كرد. در سال 1322 در آن شرايط او به حزب توده پيوست و مدت‌ها در آن حزب مشغول به فعاليت بود اما پس از اندكي از آن كناره‌گيري كرد.
در آن دوره مشغله‌ي اصلي گلستان، قبل از نويسندگي، فيلمسازي و سينما بود.
اما نخستين آثار او در زمينه‌ي نوشتن در دهه‌ي بيست به چشم مي‌خورد و همان گونه كه گفته شد او همزمان با صادق چوبك و بزرگ علوي شروع به نوشتن كرده است.
اولين قصه‌ي كتاب «آذر، ماه آخر پاييز» را آخر فروردين 1326 نوشت اما دو سال پيش از آن. در پاييز 23 دست به نوشتن داستاني مي‌زند كه آن را هيچ گاه تمام نمي‌كند.
بين سال‌هايي كه در حزب توده مشغول به فعاليت بود يعني سال‌هاي (24-22) براي روزنامه مي‌نويسد و مدت‌ها هم به تنهايي روزنامه‌اي را در مي‌آورد.
نخستين اثر او «آذر، ماه آخر پاييز» - متشكل از 7 داستان – روايتي متفاوت با زباني متفاوت بود. او به هيچ يك از هم عصرانش دل نبسته بود و تاثيرات زباني‌ آنها در اين اثر ديده نمي‌شد و در واقع حكايت گويايي از ياس و نوميدي است كه بين روشنفكران حزبي رواج داشت.
خود معتقد است: «براي قصه‌نويسي دليلي نداشت كه من بيايم و به الگويي خاص بنويسم»
«آذر، ماه آخر پاييز» در دهه‌ي بيست از جمله آثاري است كه حال و هواي ادبيات آمريكا را براي جامعه‌ي ادبيات آن زمان به ارمغان آورد و اين خود متاثر از ترجمه‌هايي است كه گلستان و ديگر نويسندگان در مقام مترجم همچون رضا سيد حسيني، پرويز داريوش، محبوب، عبدالرحيم احمدي با ترجمه‌ي آثاري از ادگارآلن‌پو، اشتان‌بك، همينگوي، فاكنر و جك لندن فضاي ادبيات را آكنده كرده بودند.
مهم‌ترين ترجمه‌ي او «روزهاي خوش فرانسيس مكومبر» اثر "ارنست همينگوي" كه تاثير آن را در كار نويسندگان جوان آن روزگار مي‌توان ديد، مخصوصا در كار همكاران تازه كار مجله‌ي «آرش» كه شماره‌ي چهارم خود را نيز در جريان همين تاثير، به ادبيات امروز آمريكا اختصاص داد و بدين‌ترتيب بسياري از جوانان اهل قلم با نام‌هايي چون ويليام فاكنر، دس‌پاسوس، ارنست همينگوي، شروود آندرسن و... براي نخستين بار در همان شماره مخصوص آشنا شدند.
آثار گلستان، كه بخشي از آن به ترجمه مربوط مي‌شود، عبارتند از : «روزهاي خوش فرانسيس مكومبر، ارنست همينگوي» دو كتاب مشهور «تام ساير» و «ماجراهاي هاكلبري فين از مارك تواين» و نيز يك مجموعه داستان از استفن‌كربن با نام «كشتي شكسته‌ها».
حسن ميرعابديني – نويسنده و منتقد – در كتاب صد سال داستان نويسي درباره « آذر، ماه آخر پاييز» گفته است: «اين داستان صحنه‌هاي گويايي از نوميدي‌ها و دلزدگي روشنفكران حزبي را بازسازي كرده است. او در اين اثر نشان مي‌دهد كه در به كارگيري صناعات داستان‌نويسي فاكنر موفقيت‌هايي نيز داشته است. او در ادبيات معاصر ايران به عنوان نويسنده‌اي پايبند به سبك شهرت دارد.»
مجموعه «شكار سايه» كه متشكل از چهار داستان با نام‌هاي «بيگانه‌اي كه به تماشا رفته بود»، «ظهر گرم تير»،«مردي كه افتاد» و «شكار سايه» است را در سال 1334 منتشر ساخت.
مضمون تمامي داستان‌هاي گلستان ترديدها و شك‌هاي افرادي است كه پس از يك دوره فعاليت سياسي از حزب يا گروهي جدا شده‌اند و...
داستا‌ن‌هاي او ذهني است و به شيوه‌ي داستان‌نويسان مدرن، در خلال زمان، واقعيت‌ها را بدون حد و مرز بيان مي‌كند و تصاوير خلق شده دنياي« دروني را با خاطرات و تداعي معناي واژه به خواننده‌اش عرضه مي‌كند.
در داستان‌هاي ابراهيم گلستان تصاوير برگرفته از جامعه است و شكست و تضعيف آدمي را در دنيا حكايت مي‌كند.
در داستان «شكار سايه» نويسنده مي‌كوشد درگيري‌هاي روحي و حالت‌هاي عاطفي را به شيوه‌اي غير مستقيم ترسيم كند.
در داستان «بيگانه‌اي كه به تماشا رفته بود» خبرنگار آمريكايي در روياي انقلاب و دگرگوني آمده تا به «شهر شورش برود و... خواب عمرش را به بيداري» ببيند و نظاره‌گر مردمي است كه دست در كار ساختن گوشه‌اي از آرزوي او هستند.»
مرد اما وسيله‌اي براي رفتن نيافته است، شب دربار مهمان خانه با نينوچكا آشنا شده و در آغوش او لذت را يافته است. اكنون هر دو در كافه‌اند و مرد دارد به ياد مي‌آورد...
گلستان در اين مجموعه از داستان‌هايش گرفتار بازي با كلمات است. و مفاهيم انديشه‌هاي روشنفكري، او را آزاد و رها نمي‌گذارند تا جايي كه معماري نثرش را به هم مي‌زنند و او بيشتر در پي بيان انديشه‌هايش روايت متفاوت و بياني ويژه از واقعيت‌هاي جامعه مخلوق‌هاي گلستان بودند كه در فضاي آن زمان حال و هواي خاصي داشتند، اما آنچه مهم است كه داستان‌نويسي گلستان عمر كوتاهي است زيرا او علاوه بر داستان، عاشقانه اهل سينما بود و از اواخر سال 1335 به فيلمسازي براي كنسرسيوم نفت مشغول شد.
او در همين راستا توانست فيلم مستندي با نام «يك آتش»، «موج و مرجان و خارا» را كارگرداني كند و «اسرار گنج دره‌ي جني» و «چرا دريا طوفاني شده بود» كه برگرفته از اثر صادق چوبك بود، تپه‌هاي مارليك را بسازد. فيلم داستاني «خشت و آيينه» هم از ديگر آثار اوست.


همكاري او در ساخت بسياري از فيلم‌هاي مستند مانند «اين خانه سياه است» فروغ فرخزاد كه با آموزش‌ها و راهنمايي‌هاي گلستان اين اثر تبديل به يك اثر موفق و درخشان مستند ايران شده است و در ادامه‌ي سبك و سياق گلستان تكميل‌كننده ديگر مستندهاي اوست.
گلستان در سال‌هاي پاياني عمر فروغ فرخزاد با او آشنا شد و تاثيرات فراواني اين آشنايي داشت. او در سال 1357خورشيدي به انگلستان مهاجرت كرد و ديگر به ايران مراجعت نكرد.

«جوي و ديوار و تشنه» كه يكي ديگر از مجموعه داستان‌هاي اوست در سال 1346 چاپ شد. او در تصوير كردن خاطرات از اعماق حافظه استادانه عمل مي‌‌كند و در حفظ و بسط اين روش كوشش مي‌كند و بيانگر موقعيت نوستالژيك جامعه‌اي است كه خود در نوستالژي به سر مي‌برد و دريغ و درد روزگار را مي‌خورد.
توجه به فرم و نثر او در جرگه‌ي داستان‌نويسان فرماليسم قرار داد و او همچون آل‌احمد و چوبك ماجراهاي داستان را با قيد فرم تبديل به داستان‌هاي ناب مي‌كرد.
گلستان با وقفه‌اي كه در نويسندگي‌اش رخ مي‌دهد در سال‌هاي آغازين دهه‌ي 1340، پس از وقفه‌اي ده‌ساله بار ديگر به داستان‌نويسي روي مي‌آورد و اين اثر همان مجموعه‌ي «جوي و ديوار و تشنه» است كه در اين مجموعه از داستان‌هايش، او كارگرداني است كه با قلم خود داستانش را كارگرداني مي‌كند و دستور صحنه مي‌دهد و براي نمونه مي‌توان داستان‌ «ماهي و جفتش» را مثال زد. داستان روايت كلي با توصيفي از يك آكواريوم شروع شده است كه طراحي صحنه و دستور صحنه دارد.
ماهي و جفتش همان گونه كه ميرعابديني معتقد است: «نشان دهنده‌ي رعايت انضباطي دقيق در طرح‌ريزي ماجرا براي رسيدن به سادگي و دوري از تمثيل و تزيين«براي رسيدن به اساسي‌ترين حدها» است.»
گلستان خود معتقد است: «من نمي‌خواهم سرگرم كنم. من مي‌خواهم يك حجم و فضاي فشرده اما داراي روابط كما بيش كامل ميان اجزاي آن بسازم.»
«از راه رفته و رفتار» يكي از مهم‌ترين نوشته‌هاي گلستان،داستان‌‌هاي خاطره‌اي است كه در سال 1353 در مجله انديشه و هنر چاپ شد.

مجموعه «مدومه» كه از زيباترين داستان‌هاي خاطره‌اي گلستان است در سال 1348 به چاپ رسيد در داستان‌هاي گلستان توجه به اجتماع و مسائل زندگي رفته‌رفته جاي خود را به بيان مسايل سياسي و روايت مبارزات سياسي مي‌دهد.
نويسنده‌اي كه با درگيري‌هاي روحي مي‌كوشد در حقيقت غوطه‌ور باشد و آن را جست‌وجو كند. او مي‌كوشد زبان را در داستان بسازد پس نويسنده‌اي صاحب سبك است كه از تغيير لحن و زبان نثري مي‌گيرد. او روايتگري است كه درك ماهيت زندگي را با درونمايه‌اي قصه‌وار حكايت مي‌كند و نثرش در هر مرحله متفاوت و با بياني خاص آن زمان و حالت و مكان است. گلستان نويسنده‌اي داراي انديشه است كه گاهي مرگ به عنوان يكي از اركان داستان او قرار مي‌گيرد.
داستان بلند «مدومه» نيز آكنده از خاطراتي همراه با مرگ است. او روايتي را در اين داستان به كار مي‌گيرد كه دستور‌العمل يك نمايشنامه همراه با تغيير لحن و نثر را در خود جاي داده است.
گلستان از تمامي عوامل در راستاي توصيف داستان، حادثه‌ها و... استفاده مي‌كند و درون مايه‌ي داستانش را با لحن و نثري متفاوت به مخاطب عرضه مي‌كند.

آخرين رمان گلستان، «اسرار گنج دره‌ي جني» است كه در سال 1353 نوشته شد. اين رمان در واقع فيلمنامه گونه است كه بعدا هم به فيلم تبديل مي‌شود. اين رمان از 59 بخش كوتاه و بلند تشكيل شده است كه هر بخش به نمايي نزديك يا دور اشاره مي‌كند كه به قسمت‌هايي از يك فيلمنامه شباهت بسياري دارد. رمان طنزي سياسي در مخالفت با تحول دروغين در سال 1350 در ايران است كه در واقع براي رسيدن به فرهنگ با آن دست و پنجه نرم مي‌كرد.
اين اثر كه به قول خود گلستان و روايت احمدرضا احمدي در سال 1350 قرار بود براي نمايش به دربار هم فرستاده شود نوعي جبهه‌گيري صريح و آشكار در مقابل نظام ديكتاتوري شاهنشاهي بود كه به همين دليل نمايش فيلم آن تا مدت‌ها ممنوع بود. او در اين اثر به جست‌وجوي واقعيت‌هاي سياسي زمانه‌اش است.

از ديگر آثار او داستان «خروس» است كه در سال 1374 در لندن به چاپ رسيد.
خروس داستان كوتاه بلندي است كه از چهار صحنه تشكيل شده و روايت از حضور خروس به عنوان يك پايه‌ي اصلي دارد كه در چهار صحنه هم حضور دارد. فضاي داستان همچون ديگر آثارش زنده و ملموس است و قدرت نويسنده در توصيف‌ها بي‌كم وكاست جلوه مي‌كند.
لازم به توضيح است كه در سال 1348، گلستان با همكاري محمود زند و يدا... رويايي انتشارات روزن را بنياد گذاشت، اما بلافاصله به لندن رفت و نخستين كتابي كه روزن چاپ كرد يكي از ترجمه‌هاي «زندگي من اثر تروتسكي» ترجمه‌ي هوشنگ وزيري بود.
از او تاكنون ديگر داستان يا رماني منتشر نشده است؛ اما آخرين كتابي كه او هم در آن شركت داشته «نوشتن با دوربين» كه گفت‌وگوهاي پرويز جاهد درباره‌ي سينمايي مستند است.

برگرفته از آتي بان
منابع:
1- مروري بر تاريخ ادب و ادبيات امروز ايران، محمد حقوقي، نشر قطره، چاپ دوم، تهران 1377
2- ادبيات معاصر ايران، سيد حسن امين، انتشارات دايره‌المعارف، چاپ اول، تهران 1384
3- صد سال داستان نويسي ايران، حسن ميرعابديني، نشرچشمه، چاپ سوم بهار 1383
4- گفته‌ها، ابراهيم گلستان، نشرويدا چاپ دوم، پاييز 1377
5- فصلنامه نگاه نو، شماره 67 آبان 1384
6- نويسندگان پيشرو ايران، محمدعلي سپانلو، 1374 نگاه چاپ پنجم
7- ادبيات معاصر ايران (نثر)محمدرضا روزبه، نر روزگار چاپ دوم 138

arte
29-01-2009, 00:17
این مقاله ای که آقای بهنود برای ابراهیم گلستان نوشته بسیار زیباست ...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عکس از فاطمه حدیدی
این نوشته ای است که برای شهروند امروز این هفته نوشته ام در جشن نامه ابراهیم گلستان.

مردک بی سواد ایرلندی آن قدر کلمه در استخدام ندارد که یک جمله را، با صفت نابه جایش، چند بار به يک شکل تکرار نکند. همه اش تکرار نکند چه قصر نایسی. هر دفعه که مسافری را از ایستگاه قطار به ریهرست پارک می رساند همین جمله را تکرار می کند. حتی یک بار به نظرش نرسیده از مسافران بپرسد که ساکن این خانه کیست که هراز گاه کسانی به شوق به دیدارش می آیند. کیست که شبیه به اشراف ساکن این گونه قصر ها نیست.

مردک همشهری خودش جیمزجویس را نخوانده وگرنه برایش عجب نبود وقتی بداند ساکن این قصر نایس، که معمارش همانست که کاخ پارلمان لندن را به شکل امروز ساخت، دلیلش برای انتخاب اين جا برای زندگی این است که می تواند در تالار بزرگ آن با صدای بلند موزيک گوش بدهد، لابوهم پوچینی را بشنود، با صدای پاوراتی جوان، به رهبری هربرت فون کارایان. یا باخ، یا شوبرت، یا شوپن، یا سمفونی شماره یک راخمانینف به رهبری خودش. و وقتی اين نداند، چیز مهم تری را هم نمی داند راننده ایرلندی. نمی داند آن مردی که زبان ادیبان انگلیسی می داند و نیم قرن پيش هکلبری فين را به فارسی درآورده است، هنوز وقت حرف زدن از همشهری خود سعدی کمک می گیرد. بغض کرده می خواند:
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری زخویشتن برهانی


بی نظیری حسن او نیست، شايد گناه زمانه ماست. این را گلستان در باب صادق هدایت گفته، اما به باورم توصيف خود اوست. مقصود ستایش نیست، چنان که او نيز به قصد ستایش هدایت نگفت. بل توصیف است. توصيف یک نويسنده و فیلمساز که به اندازه ای که می خواستیم از او قصه نخوانده ایم، و حتی نه به اندازه ای که نوشته. خیلی هم فیلم نساخته [دو فیلم بلند و چندين مستند کوتاه]. روزی از او پرسیدم تا بدانم آیا راضی ست از کارنامه خود. در جواب گفت نه، با دو تا فیلم و چند تا کتاب که نمی توان راضی بود. پس افزود مساله حرص نیست بلکه رشدست. و اين يکی از عادات اوست بريده و قاطع می گوید، مانند نثرش. ايجاز تا جائی که مخل نشود و جاندار تا جائی که کلمات بار می برند و تصاویر حرکت می گیرند.

برای شناختنش، و شناخت هر کس ديگر چون او، باید زمانه شان را شناخت، تا دانست هر کس را روزگار چه مجالی داده، و او خود کدام موقعيت ها را آفريده. اگر آفريدنی در دستور بوده باشد. گفته اند و راست گفته اند که آدمی فرزند زمانه خويش است. نيما اگر صد سالی آن طرف يا چهل سالی بعد زاده شده بود، هدايت اگر یک سده پیش بود، چه می شد.

ابراهيم گلستان فرزند روزگار تحول است، سال های نوشدن جامعه. نه پوست عوض کردن، شايد پوست انداختن. فقط به تبدیل سرداری بلند به کت کوتاه نبود که. حتی نه به اين که یک سلسله پادشاهی منقرض شد و قزاقی عنوان شاهی بگرفت، که اين ها همه معلول علت بزرگ تری بودند. کله ها تکان خورده بود. بعد قرن ها ملت داشت فکر کردن را، خواندن را، و خواستن را درک و فهم می کرد. زمان بالیدن او ربع قرن [بگو یک نسل] از به بار نشستن مشروطه می گذشت. موقع به درآمدن از پیله بود، وقت دگردیسی.

وقتی گلستان وارد جامعه شد، در ظاهر تازه بچه ها از دوزانو نشستن در مکتب خانه و ملاباجی و ملاباشی خلاص شده، ترکه و نصاب الصبیان جای خود به تخته و نيمکت و میز مدرسه داده، لباس فاستونی اولين کارخانه بافندگی پارچه وطن تنشان بود. اما در باطن، کسانی مشغول شده بودند به فکر کردن. کاری که سده ها تعطیل بود. تا این نسل بزرگ شود، در شهرهای بزرگ ورزشگاه و راه و راه آهن هم ساخته شد. تلفون، هواپیما، رادیو، کتابخانه، کتاب های خارجی، سینما، تئاترال... در برابر قدوم این نسل تازه از زرورق در می آمد و کشف می شد. این نسل اولین کاربران نشانه های تمدن جادوئی قرن بیستم بودند. فاصله شان از نسل قبلی، خیلی بیش تر شد. شهرزاده های اول قرن چهاردهم شمسی خوش اقبال بودند، چرا که تا آمدند بدانند اختناق چیست، قبل از آن که با نظميه دوسیه ساز و بی سواد رضاشاهی درگیر شوند، آزاد شدند. نشد که بی خودی سال ها به بند بیفتند نخوانده هیچ درسی، نکرده هیچ کاری، و بعد هم قهرمان و یکی از پنجاه و سه تن از آب درآیند و به ریش بگیرند. با فروریختن بنای به ظاهر محکم رضاشاهی، با در رفتن دو تا بمب و پخش مقداری اعلامیه، نسل پشت در آزاد شد. وگرنه دست بالایش این می شد که عضو گروهی شوند که کار بزرگشان چشم هایش علوی بود، که از بعضی از گزارش های عادی امروزی روزنامه ها بهتر نیست، چه رسد به عنوان های ساخته حزب: قله داستان نویسی مدرن ایران. چنین است که از نسلی که بلافاصله بعد مشروطیت برخاست دکتر ارانی را یگانه گفته اند و نیما و هدایت بی نظیر ماندند. نسل بعدی همان نسل گلستان است که وقت شکفتنش با دمیدن آزادی همزمان بود. شهریور 20.

اما آیا این به تنهائی کافی بود. البته که چنین نیست. اگر هم دوران آزادی کسانی را همدم و همراه کرد، که کرد، چندان که سال سی بگذشت، تفاوت ها بیرون افتاد. در این زمان بود که آشکارشد ابراهیم گلستان از جنس و گل دیگری است و هیچ شباهتی به نزدیک تر نزدیکان خود نمی برد. و این از جمله دلایل بی نظیری اوست. نه هدایت و خلیل ملکی که به قاعده باید گلستان از آن ها تاثیر می پذیرفت و نپذیرفت. نه صادق چوبک و جلال آل احمد که نزديکانش بودند. و نزدیک او نشدند. و نه همه آن ها که نام گرفته اند در اين پنجاه و شصت شبیه به گلستان نیستند، چنان که او هم شبیه شان نیست.

تا یک جائی از زندگی، گلستان و آل احمد با هم می آیند، گرچه نه هرگز مانند هم، نه به سرعت یکسان، نه به یک مقصد و راه. آنان از دو بستر برخاسته بودند و یک رویا در سرشان نبود و روزگارشان دیگر کرد. آل احمد از خانه ای شلوغ روستانی، آخوندی، و فقیرانه برآمده بود. گلستان گرچه سیدست و پدرش آیت الله زاده ای بود. اما از زمانی که چشم گشود، پدر مدیر روزنامه گلستان بود، در زمره رجال شیراز، و در رفاقت و رقابت با حکام از فرمانفرما تا دکتر مصدق. اما از این زاد و نسب گذشته، چندان که این دو زندگی را در گام های اول و دوم تجربه کردند تفاوت هایشان آشکارتر شد.

اين را از تفاوت هائی که در دنيای قصه هایشان هست می توان دید که چقدر از هم جداست. گرچه آل احمد به قصه هایش نیست که شناخته شده بل به مقالاتی است که نوشته و در زمان خود شجاعانه و پرده درو باب روز نوشته. آل احمد در نوشته هایش معترض است، اعتراض برای اعتراض. این اعتراض یک جهت هم بیش تر ندارد و آن حکومت وقت است. از همین رو کنایاتش و طعنه هایش که به زمان خود آشنا بودند، اینک که آن بساط برچیده شده طعمی ندارند. تاریخ مصرف داشتند؛ به سر رسید. اما گلستان چنین نیست. حتی در بلندترین اعتراضش که اسرار گنج دره جنی باشد، که کس بلندتر از آن فریاد نزد به زمان خود، درست است که یکی بیش تر از بقیه جنی شده و ادعای نظرکردگی دارد، اما چون نیک بنگری همه جنی اند و در جنی شدن آن یکی هم سهم دارند. و مهم تر این که وضعیت جنی است، این وضعیت است که به سخره گرفته می شود، دل و روده از حلقش بیرون کشیده می شود و سزایش همان است که بايد شاهد ویرانی خود باشد. انگار گلستان تکان می دهد که آی آدم ها... نمی گوید حضرت آقای فلان.

گلستان اگر اعتراضی دارد که دارد، و جز اعتراض ندارد، مخاطبش همه آن هائی هستند که بی قبولشان جامعه رستگاری نمی گیرد، یعنی همه. اگر اعتراضی دارد به وضعیت است. وضعیتی که نظم نمی پذیرد، سامان نمی گیرد، شلختگی و بیعاری و آسانگیری دارد. در گفتار آخر فیلم موج ومرجان و خارا می گوید"و هر روز نفت کش ها به خارگ می آیند برای بردن باری که حاصل صبر سالیان زمین است و هوش و کوشش آدمی. باری که به کار آدمی جان می دهد و بی کار آدمی جان نمی گیرد. و ملک مروارید آرمیده، مرجان و ماهی سپرده به تقدیر را نصیبی نرسید جز این شیار کف آلود"

اگر اعتراض دارد که دارد، به باد و بروت های الکی، و به تاریخ مجعول دارد. به آن وضعیتی دارد که منوچهر را بر دوش حسن می نهد، و مادر حسن را به حالی که دارد رها می کند در "لنگ". مگر نه که در "ظهر گرم تیر" [نوشته شده به سال 29] بارکش عرقریزان یخچال برقی مظهر مدرنیزم صنعتی را در شهری می گرداند که کوچه هایش نام ندارند و خانه هایش شماره ندارد، مردم لخت و لخت اند، اما بهتر می بییبند که کسی مزاحمشان نشود که بخوابند و تازه یکی می گوید "مگر آیه آمده تو این گرما". گلستان برای نشان کردن انسان پاک، انسان والا، خیلی دور نمی رود، فرشته ای نشان نمی کند، بلکه آن زن، در کافه هم کار می کند، قدیسه هم نیست، اما چندان که در جستجوی کودک سرراهی به معدنی از بچه ها می رسد، نفسش می گیرد. در آن صحنه آخر خشت و آینه کیست که با تاجی احمدی نگرید، که بود که نگریست، وقتی سرش را به دیوار پرورشگاه کودکان گذاشت. و گلستان طراحی کرده بود که دوربین دور دور دور شود، و او همچنان سر به دیوار بیمارستان مانده تا ابد انگار.

گلستان اگر از زشتی ها می گوید نه برای آن است که می خواهد دسته راه بیندازد، لیدر و سردسته شود، نه برای اين که دیگران خوششان بیاید بلکه همان طور که در اول خانه سیاه است نوشت [یادمان باشد تاریخش را. پائیز1342] "دنیا زشتی کم ندارد. زشتی های دنیا بیش تر بود اگر آدمی بر آن دیده بسته بود. اما آدمی چاره سازست"

گلستان تا یک جائی را با دیگر آتش به جانان رفت. از جائی حسابش از بقیه جدا شد. خود جدایشان کرد. حساب همه از هم جدا شد. بعضی بیش تر. نسلی از آتش به جانان که گلستان هم یکی از آنان بود اگر بچه رضاشاه بودند و شاه شدند، یا بچه جلال خان بودند و فریدون شدند، یا آن روزنامه نگار جاه طلب بودند، به وزارت هم رسیدند و جانفدا هم شدند، یا پسر بصیردیوان بودند و از خیلی از ضدکودتائی ها شریف تر و نجیب تر بودند، اگر نوه کمونیست و با کفایت شیخ فضل الله بودند، اگر بچه نوکر جلال خان بودند و کریمپور شدند و چه زود جان در چله کمان نهادند، هر کدام در هر جا بودند خیالات بزرگ در سرشان بود. کدامشان به آن رسیدند. به نظر می رسد که گلستان زمانی چنین می نمود، یا دیگران چنین باور کردند، که رسیده است. و از همین جا بود که فقط حسابش از دیگران جدا نشد، حساب و کتابش جدا شد. این سخن باور نکردنی از بوداست، نه از ماکیاولی؛ که گفته است: پیروزی کینه می افریند، چون شکست خوردگان ناخشنودند. اما گلستان گرچه برای خیالات بزرگ خود راه می جست، و خسته نمی شد، و رهایش نمی کرد. آن سابقه حزبیدن و آرمانخواهی، با او کار دیگری کرد. جز آن که بیوه غمگین جاودان شوی، با خیال مدام سرهنگ زیبائی و استوار ساقی. این ها بلکه قوتی و جراتی تازه داد به او. برای بیان آن چه می خواست، دنبال وسیله و فرصت گشت و یافت. و چون یافت با آن موجب شد که خانه سیاه است ساخته شود. با آن خشت و آینه ساخت، با آن موج و مرجان و خارا را نوشت، با آن مد و مه را پرداخت. آن قدر کرد که به زندان افتاد، اما نه حمام خرابه زندان قصر برای کارهای نکرده، بلکه در ساختمان مدور تازه ساز کمیته ضدخرابکاری. گرچه سرهنگ و دکتر با همه اهن و تلپ خود نمی دانستند که همان زمان دارد آخرین تیر را رها می کند. دستگاه اسرار گنج دره جنی را ندیده بود وقتی او را گرفت. گرفت تا فقط شمه ای از رحمت خود را نشانش دهد. نمی دانست که او ندیده خروس را نوشته است. و چیزی نمانده بود که کم بگذارد در تصویر آن خانه بندری که همه پلیدی ها را یکجا داشت تازه پسرک اسهالی هم دم به دم در صحنه ظاهر می شود، به عطرافشانی. حاج ذوالفقار کبگابی کیست که چشمش دنبال گنج هم هست.

اما سر خط همین روایت به زندان انداختن گلستان را بگیر که بهانه شان، خطی بود که خفیه نویسی گزارش کرده بود درباره جمله ای که ساعدی گفته به دیگری، تا تفاوت وی با دیگران آشکار گردد. وقتی آمد بیرون زمین را به زمان دوخت تا نماینده دستگاه را به اعتذار بکشاند. و کشاند.

این روایت را از زبان کاوه می آورم – که بعد پنج سال هنوز وقتی چیزی او را تداعی می کند آتش به جانم می زند – که گفت:
"نمی خواست مرا ببرد و من می خواستم با او بروم. شنیده بودم که به مادر سفارش ها می کرد و گفت می رود ساواک، برای دیدن مقام امنيتی و فهمیده بودم که دلیلی دارد برای پریشان بودن و نمی خواستم جز من کسی او را چنین ببیند. برای همین نمی خواست من همراهش باشم، می خواست یکی باشد که در تمام راه به او فرمان بدهد و او گوش کند و هیچ نگوید، من نبودم. من شبیه به خودش بودم. پس نشست توی ماشین. نظام با نگاه نگران بدرقه اش کرد. نگران بود و جرات ابراز نداشت. در راه هیچ نگفتیم. این تنها باری بود که دعوائی نکردیم. جدلی نبود. انگار عفریت خودش را نشان داده بود تا ما بی جدلی را کشف کنیم. تا رسیدیم به کنار دیوار ساواک، دور از در ورودی گفت بایست. نمی خواست نزدیک تر بروم. بعد گفت اگر تا یک ساعت، حداکثر دو ساعت نیامدم برو. تامل نکن. برو به مادرت بگو تلفن کند خبر بدهد. خودش می داند کجا. این را گفت و یک نگاه چند ثانیه ای بی صدا به من انداخت و رفت. و من ماندم با خیالاتم. من ماندم که معنای آن نگاه چه بود. پریشان بودم. و این را پنهان کرده بودم تا آن موقع. وقتی خواست در را ببندد، به خودم گفتم برو ببوسش. اما مگر راه می داد. نگران بودم شکسته برنگردد. یک ساعت شد دو ساعت، پیاده می شدم، می رفتم آن طرف تر، دم بقالی و نگاهم به ماشین بود و به خیابان. سیگار خریدم و در آن لحظه فکر نکردم که اگر می دید که سیگار می کشم چه الم شنگه ای به پا می شد. یک پپسی خریدم همان طور که ذکریا سرکشید جلو بیمارستان در خشت و آینه. سرکشیدم. یک ساعت و نیم شد. ذهنم شلوغ بود. و درهم بود. فکر مادرم هم بودم که الان چه کار می کند. دو ساعت شد. چند باری استارت زدم و رفتم دور زدم و برگشتم. تا آمد. لازم نبود بگوید. از همان دور معلوم بود. پیروز می آمد. اما باز هم لعنتی سعی می کرد خودش را بی اعتنا نشان بدهد. در این مسابقه هم برنده شده بود. می خواست نشان دهد مسابقه ای نبود"
این وضعیت یگانه را روزگار به گلستان در سينی تعارف نکرد. گلستان، خوب که در زندگی اش دقت کنی مجال ها را ساخت و موقعيت ها را آفرید. جان لاک غلط نگفته که کسی از تجربه خود فراتر نمی رود. اما این تجربه ها مجرد نیستند بلکه چنانند که آدمی شان می بيند. گاه شهامت دیدن نیست.

دنیا گلستان را بسیار جاها برد و شاهدش کرد. با همه می کند. اما اين بر عهده تست و هنر تست که آن چه را روزگار مانند پرده خوانی در مقابلت گشوده، خوب ببینی. پس آن گاه دوباره بچینی، بازشان بیافرینی، در همشان بریزی، خاکشان را الک کنی، کوزه گر شوی، دلاکشان شوی شوخ از تنشان بگیری، مشت و مالشان دهی، حجامتشان کنی، زالو به جانشان بیاندازی [ چنان که در خروس انداخت که به فارسی کس چنین قصه ای ننوشت که او نوشته است] پس آن گاه انگار سهم خود ادا کرده ای. بی شعار و نمایش و خودنمائی. چنان که خود می گوید "اگر در مسابقه ای بودم با خودم بود، با دیگری مسابقه ام نداشتم. مدال و خوشامد و تحسین دیگران ماجرایم نبود."

وقتی رها کرد و رفت، به باور من سه چیز آتشش می زد، و نمی گفت. اول آن که به رگه ای از رگه های نهان در دل جامعه رشد نکرده، نانجیب، و خرافاتی برخورد در مقابله با خودش، دانست ز جوی خرد ماهی خرد خیزد. دیگر آن که دستگاهی که از قضا در رگه هائی از خود مدافع و همراه نوديدن جهان بود، و تمايل به جبران عقب ماندگی ها نشان می داد، به گنج رسید، جنی شد. او دید و ترسیم کرد که دارد ویران می شود، و سوم سهمی بود که تراژدی از قصه زندگی او خواست و گرفت. فروغ ور پرید. کار بزرگش مانده، تولد دیگرش تازه رخ داده. هنوز جهان خانه سیاه است را درست ندیده، تازه ... گلستان میانه دهه چهل عمر بود وقتی از منجنیق فلک آن فتنه رها شد. و راه او گرفت. و او هیچ نگفت هنوز.
و بدین سان است
که کسی می میرد
که کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد


نوشته مسعود بهنود

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

fanoose_shab
29-01-2009, 01:30
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

arte
29-01-2009, 17:56
...

سینمای ما - امیر جلالی: کتاب "نوشتن با دوربین" پرویز جاهد که منتشر شد من ابراهیم گلستان را فقط در این حد می شناختم که فیلمسازی بوده است و نویسنده ای و آثاری دارد مثل "خشت و آیینه" و "اسرار گنج دره جنی" که بسیار مورد توجه منتقدان و صاحب نظران بوده و هست و کتابهایی مثل "آذر،ماه آخر پاییز" و "گفته ها" از نوشته های اویند.

کتاب "نوشتن با دوربین" پرویز جاهد را که خواندم ابراهیم گلستان را مردی دیدم شایسته بسیار بسیار احترام و تحسین و با خودم گفتم روشنفکری ایران هم بعضی وقتها می تواند بزرگانی را تحویل جامعه دهد. همان دو سال پیش یک یادداشت هشت صفحه ای برای یکی از سایتهای تخصصی کتاب نوشتم و تمام آنچه را که از مصاحبه 250 صفحای جاهد با گلستان دستگیرم شده بود را بیان کردم و حتی به آقای جاهد هم گفتم که خیلی دوست دارم گلستان این یادداشت را بخواند و بداند که همه خوانندگان حرفهایش مثل آن چند بزرگی که در ویژه نامه "نگاه نو" جز به ناسزا جوابش را نداده اند،نیستند.
ابراهیم گلستان اکنون پیرمردی است 85 ساله که سالهای سال است در خانه ای بزرگ و مصفا در حوالی لندن زندگی می کند و به قول خودش با کسی کاری ندارد.حالا دو سال از چاپ "نوشتن با دوربین" گذشته است و دو هفته ای است که مجله "شهروند" دوباره یاد گلستان کرده است و بعد از چاپ دست نوشته ای بلند در شماره دو هفته قبل،در شماره اخیرش مصاحبه مفصلی با گلستان را منتشر کرده است.یادداشت و مصاحبه تازه مهدی یزدانی خرم با گلستان می طلبد که دوباره از این مرد "متفاوت" بنویسیم و بخوانیم.
گلستان دوران کاری پرباری را در ایران گذرانده است و نگاهی به آثار برجای مانده از او(چه در حوزه فیلمسازی و چه در عرصه نویسندگی) به خوبی نشان می دهدبا آدمی طرفیم که عمدا بر خلاف جریان آب شنا می کند ولی از مخالف خوانی و سیاه نمایی استفاده ابزاری نمی کند. او استودیو گلستان را تاسیس می کند که به پاتوق و رستنگاه بسیاری از فیلمسازان و عوامل مشهور سینمای ایران تبدیل می شود،با کنسر سیوم و شرکت نفت همکاری هنری می کند و درباره نفت ایران مستند می سازد،"خشت و آینه" را می سازد و در آن با رویکردی مدرن قامت و قواره جامعه فقر و حرمان زده ایران را به تصویر می کشد و با "اسرار گنج دره جنی" چهره کاریکاتورگونه توسعه و تولید و تجمل در ایران را به سخره می گیرد.او با فروغ فرخزاد همکاری نزدیکی دارد و اصلا "خانه سیاه است" فروغ با مساعدتهای گلستان بود که ساخته شد. اما آنچه بیش و پیش از همه اینها مهم است روحیات گلستان است که حالا و در کهنسالی او با کتاب جاهد و مصاحبه یزدانی خرم عریان تر از همیشه به جلوه در می آید و آدم را به تامل در اساس ادبیات و سینما و خلاصه هرآنچه برآن نام هنر و فرهنگ ایرانی نهاده ایم وا می دارد.
اینها را مقدمه به حساب بیاورید و اصل مطلب را از اینجا به بعد بخوانید،تکه هایی از حرفهای گلستان در مصاحبه مفصلی که با جاهد کرده است: (به جاهد،وقتی که اصرار دارد گلستان را به عنوان یکی از پایه گذاران موج نوی سینمای ایران معرفی کند)"تو دستخوش تمام چاخان بازیهای دیگران و این فرم زبانی که توی نوشته های ایرونی هست،هستی.همین طور تعریف های بی معنی."(ص55) "
روشنفکرهای این شکلی که باید بروند مبارزه اجتماعی بکنند ولی نمی فهمند که مبارزه اجتماعی چیست و در چه سمتی باید باشد...قوه اینکه تشخیص بدهند که این سرمشقی که دارند زیرش می نویسند غلط است را ندارند...من می توانم به دیگران پز بدهم ولی به خودم که نمی توانم،احمق ترین کس آدمی است که به خودش پز می دهد،به خودش دروغ می گوید،این آدم اصلا نمی تواند هنرمند باشد."(ص85) "
صحبت تفرعن و اینها نیست،من خودم را با دیگران مخلوط نمی کردم،من کار داشتم،وقتی آدم کار داره،نمی ره تو کافه فیروز بنشینه،همین طوری هروئینی بشه سیگار بکشه و چرت و پرت بگه و فکر کنه که روشنفکره."(ص95) "
من در نقد فیلم فقط دو چیز را دنبال می کردم:شعور و شرف،تو باید با شعور و شرف به فیلمها نگاه کنی."(ص142) "
کیارستمی دو سه تا فیلم فوق العاده خوب داره،از همه مهمترش "کلوزآپ" هست و بعد صحنه هایی توی بعضی از فیلمهاش...ولی ایده های بعضی از فیلمهاش تحمیلیه،مثل "طعم گیلاس" اش"(ص206) "
فیلمسازهای مورد علاقه من یکی کاپولا با پدر خوانده هاش،یکی بیلی وایلدر که من بعد از دیدن آپارتمانش با چشمان پر ازاشک از سالن اومدم بیرون،کوروساوا و سیدنی لومت هم خوبن،از بین منتقدهای ایرانی هم پرویز دوایی خوبه،با هم رفیقیم،درویش فکره و کتاب می خونه،دکتر کاووسی هم هست دیگه."(ص210) "
فرض کن که من لامذهب ولی وقتی تو قرآن می رسم به آیه فاخلع نعلیک اصلا می پاشم از هم...انگار خودم دارم می شنوم که در وادی مقدس طوی هستم."(ص259) (نقل ها از کتاب "نوشتن با دوربین"،چاپ 1384 انتشارات اختران)
مصاحبه یزدانی خرم در شهروند شماره63 را هم حتما بخوانید که در آن هم حرفهای شنیدنی زیادی پیدا می شود،این حرفها را می خوانیم و با مردی آشنا می شویم که می تواند مصداق بزرگ و بارزی باشد از خود بودن،به خود ارزش و احترام نهادن و از تحت یوغ سازمان رفتن و فرد را فدای آن کردن گریختن،اینهایی که گفتم در این دوره و زمانه ای که گلستان بعد از هشتاد سال به آن رسیده و ما پس از بیست سی سال ،خیلی به درد می خورد و کارآیی دارد،می تواند آیینه ای باشد از خشت که آنچه پیر درآن دیده است را به معرض نمایش ما جوانان هم بگذارد،بازی روزگار را می بینید؟"خشت و آیینه" بعد از چهل سال.

منبع خبر : سینمای ما دوشنبه,24 دی 1386

dorhato
29-07-2019, 14:30
آثار مکتوبآثار مکتوب وی دارای سبکی خاص است و بسیاری سبک نویسندگی وی را تأثیر پذیرفته از داستان‌های کوتاه ارنست همینگوی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] D9%86%DA%AF%D9%88%DB%8C) می‌دانند. ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86#cite_note-jaahed-18) گرچه او تأثیرپذیری از هیچ نویسنده‌ای را نمی‌پذیرد. همچنین وی از زمرهٔ نخستین نویسندگان معاصر ایرانی معرفی می‌شود که برای زبان داستانی و استفاده از نثر آهنگین در قالب‌های داستانی نوین، اهمیت قائل شد و به آن پرداخت. از این جهت نقش او در سیر پیشرفت داستان معاصر فارسی قابل توجه‌است. از دیگر ویژگی‌های داستان‌نویسی گلستان، خلق مجموعه داستان‌های به هم مرتبط است. در حالی که چنین سبکی در غرب سابقه طولانی‌تری دارد، این نوع داستان‌نویسی در ایران با گلستان آغاز می‌شود اما نکته مهم در این نوع آثار گلستان، خلق نوعی جدید از داستان‌نویسی است که در ادبیات کلاسیک ایران، مانند منطق الطیر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] D8%B1)، ریشه دارد. این نوع داستان‌ها نه براساس درون‌مایه یا شخصیت‌های داستانی، بلکه براساس ساختارهای مشابه به یکدیگر مرتبط می‌شوند.