PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : حسین منزوی زنجانی



t.s.m.t
09-01-2009, 11:55
بزرگ غزل سرا و نوحه سرای معاصر

حسین منزوی در پاییز سال 1325 در زنجان به دنیا آمد. پدر و مادرش معلم روستاهای زنجان بودند؛ وی سالهای آغازین زندگی را در روستاهای نیک پی، کرگز و پیرسقا یا پیرزاغه زیست. در سال 1332 وارد دبستان فردوسی زنجان شد و 4 سال را در این مدرسه به تحصیل مشغول بود . سپس دو سال در دبستان صائب تبریزی،و 2 سال دبیرستان پهلوی (دکتر علی شریعتی کنونی)، 4 سال را در دبیرستان صدر جهان(محمد منتظری کنونی) درس خواند. وی در سال 1344 وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد وی همیشه یکی از دلایل گریش خود به شعر را نام دوتن از شاعرین که اتفاقا نام دبستان دوران تحصیلش هم بوده میدانست ؛ زیرا سرانجام کارش را به کلاس های درس دانشکده ادبیات در تهران کشاند. اولین دفتر شعرش در سال 1350 با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسانید؛ و با همان مجموعه برنده جایزه اولین دوره شعر فروغ هم شد و به عنوان بهترین شاعر جوان این دوره معرفی شد. در همین روزها بود که عنوان بهترین نویسنده نصیب زنده یاد جلال آل احمد گردید که احمد شاملو، جایزه جلال را از طرف سیمین دانشور دریافت کرد. در همین زمان بود که منزوی وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه «ادب امروز» به سرپرستی زنده یاد نادر نادرپور به فعالیت پرداخت. چندی بعد، مسئولیت برنامه های رادیو و تلویزیونی متعددی را برعهده گرفت که از آن میان می توان به برنامه های «کتاب روز»، «یک شعر و یک شاعر»، «شعر ما و شاعران ما»، «آیینه و ترازو» و «آیینه آدینه» اشاره کرد. افزون بر آن، در سرایش نزدیک به 150 ترانه با آوازخوانان و هنرمندان ایران هم چون: داریوش اقبالی، حسین خواجه امیری (ایرج)، جمال وفایی، ناصرمسعودی، کوروش یغمایی، بانو فیروزه، بانو گیتی، علی رضا افتخاری و مسعود خادم همکاری داشته است. هم اکنون نیز دو آلبوم موسیقی براساس ترانه های منزوی در دست انتشار است که به زودی به بازار خواهد آمد. آلبوم نخست که زاگرس نام دارد، دربردارنده 8 آهنگ کردی و لری با آواز شهرام ناظری است که ارسلان کامکار آهنگسازی آن را برعهده دارد و شرکت مشکات آن را منتشر خواهد کرد. آلبوم دوم با 6 ترانه از منزوی با آهنگسازی بهزاد محمودی زاده و خوانندگی علی رضا افتخاری روانه بازار خواهد گردید، ولی اکنون نام آن مشخص نیست. در کنار همه این فعالیت ها، وی چندی مسئول صفحه شعر مجله ادبی «رودکی» بود. در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این نشریه همکاری داشت. مسئولیت صفحه شعر روزنامه محلی «امید زنجان» نیز بر عهده او بود. دومین کتاب منزوی پس از 8 سال سکوت، با نام «صفر خان» در قالب یک شعر بلند در ستایش از مردانگی صفر قهرمانیان، دیرپاترین زندانی سیاسی دوران محمدرضا پهلوی منتشر شد. وی با ستودن از روحیه آزادگی قهرمانیان از این که گروهی با برچسب های ناچسب سیاسی و خطی قصد انحصاری کردن این زندانی آزادی خواه را داشته و دارند، گفت: این شعر در حقیقت ستایش نامه و ادای دین شعر معاصر بود به صفر قهرمانیان که پهلوان زندانی های سیاسی شاه شد با 33 سال حبس بی وقفه. گفتنی است نخستین چاپ این کتاب را نشر چکیده در سال 1358 به انجام رسانده و نشر یکتا رصد زنجان در سال 1382 به تجدید چاپ آن همت گماشته است. از دیگر آثار حسین منزوی به موارد زیر می توان اشاره کرد: ترجمه منظومه ترکی «حیدر بابا»ی استاد محمد حسین شهریار (1369 _ آفرینش) با عشق در حوالی فاجعه (1371 _ پاژنگ) این ترک پارسی گوی/ بررسی شعر استاد شهریار(1372 _ برگ) از شوکران و شکر (1373 _ آفرینش) با سیاوش از آتش (1375 _ پاژنگ) از کهربا و کافور (1376 _ کتاب زمان) از ترمه و تغزل / برگزیده غزل ها و شعرهای نیمایی و سپید (1376 _ روزبهان) به همین سادگی / شعرهای بی وزن (1378 _ چیچیکا) با عشق تاب می آورم / شعرهای نیمایی (1378 _ چیچیکا) این کاغذین جامه (1379 _ نغمه) از خاموشی ها و فراموشی (1380_ کتابکده فرهنگ زنجان) تغزلی در باران ( 1381_ نیستان) باید گفت چند کتاب دیگر نیز از منزوی در دست ناشران گوناگون باقی مانده و به دلایل نامعلوم، از دسترس علاقه مندان به فرهنگ و ادب دور نگاه داشته شده است. او با گلایه از این که بسیاری از ناشران به دلایل متفاوت، اثر اهالی ادب و فرهنگ را در کنج مؤسسه انتشاراتی خود زندانی می کنند، از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می خواست که برای احقاق حقوق صاحبان اثر، به این وضع زننده و ناهنجار رسیدگی کند و به آن پایان دهد. وی برای نمونه می گفت که دو اثر وی نزدیک به 16 سال است که در انتشارات ... خاک می خورند. گفتنی است کتاب های دومان (شعرهای ترکی منزوی)، صفیر سیمرغ (شعرهای سی تن از شاعران زنجان از نسل اول تا ششم شعر آن دیار)، دیوار در متن یک شعر(بررسی تحلیلی شعر معاصر) و خونه آقا گنجشکه(مجموعه داستان کودکان) به این سرنوشت ناگوار دچار شده اند. در وصف منزوی گفته اند که او «شاعر عشق همیشه» است. با این حال، خودش می گفت: «هرچند پایگاه تغزل را عشق و عاشقی دانسته اند، ولی به گمان من، تغزل می تواند هر نوع حدیث نفسی را دربربگیرد حتا اگر اجتماعی و عرفانی باشد». وی می افزاید: «در شعر هیچ الگویی نداشته ام، ولی به حافظ، مولوی، سعدی و خیام ارادت داشته ام. نیما، شاملو، فروغ و نادرپور نیز برایم بسی عزیزند».

F l o w e r
09-01-2009, 11:55
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



آن نه عشق است که بتوان برغمخوارش برد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای دور مانده از من ناچار و ناسزاوار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای کوچه ی قدیمی دیدار ما سلام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای دوست عشق را مشكن حیف از اوست ، دوست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از شب گذشته ام همه بیدار خواب تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امشب ستاره های مرا آب برده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چگونه بال زنم تا به نکجا که تویی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شهر منهای وقتی که هستی حاصلش برزخ خشک وخالی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من خود نمی روم ، دگری مبرد مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
می کنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نام من عشق است! آیا می شناسیدم؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نامش هميشه در حافظه ادبي اين سرزمين ميماند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نامه اي در جيبم و گلي در مشتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نقش های كهنه ام چه قدر ، تلخ و خسته و خزانی اند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نگفت و گفت: چرا چشم هایت آن دو کبود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نیاویزد اگر با سلطه ی مردانه ام ای زن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
و كلمه بود و جهان در مسير تكوين بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وقتی تو نیستی شادی ، کلام نامفهومی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نون پرنده‌ی تو آن فسرده در پاییز
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر، دیوانه جان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اگر باید زخمی داشته باشم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نه فرشته ام نه شیطان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


بروزرسانی تا پست 36#

t.s.m.t
09-01-2009, 12:00
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

fanoose_shab
09-01-2009, 13:53
و كلمه بود و جهان در مسير تكوين بود و دوست داشتن آن كلمه نخستين بود
خدا،امانت خود را به آدمي بخشيد
كه بار عشق،براي فرشته سنگين بود
و زندگاني و مرگ آمدند و گفته نشد
كز اين دو،حادثه اولّي،كدامين بود
اگر نبود به جز پيش پا نمي ديديم
هميشه عشق همان ديده جهان بين بود
به عشق از غم و شادي،كسي نمي گيرد
كه هر چه كرد،پسنديده و به آيين بود
اگر كه عشق نمي بود ، داستان حيات
چگونه قابل توجيه و شرح وتبيين بود؟
... و آمديم كه عاشق شويم و در گذريم
كه راز آمدن و مرگ آدمي ، اين بود

fanoose_shab
09-01-2009, 13:55
نام من عشق است! آیا می شناسیدم؟

زخمی ام، زخمی سراپا، می شناسیدم؟

با شما طی کرده ام راه درازی را،

خسته هستم، خسته، آیا می شناسیدم؟

راه ششصد ساله ای از دفتر حافظ

تا غزلهای شماها می شناسیدم؟

این زبانم گرچه ابر تیره پوشیده است

من همان خورشیدم اما می شناسیدم.

پای رهوارش شکسته سنگلاخ درد

اینکی افتاده از پا می شناسیدم.

می شناسد چشمهایم، چهره هاتان را

آنچنانی که شماها می شناسیدم

این چنین بیگانه از من رو نگردانید

درنبندیدم به حاشا، می شناسیدم

من همان دریایتان، ای رهروان عشق

رودهای رو به دریا- می شناسیدم.

اصل من بودم، بهانه بود و حرفی بود

عشق ویس و حسن لیلا می شناسیدم.

در کف فرهاد تیره من نهادم ، من

من بریدم بیستون را می شناسیدم

مست کرده چهره ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می شناسیدم.

من همانم، آشنای سالهای دور

رفته ام از یادتان، گویا-می شناسیدم.

t.s.m.t
09-01-2009, 14:15
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار
شعری برای بختک ، شعری برای آوار
***
تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه
باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار
***
این شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی ،‌ چیزی شبیه مردار
***
چیزی شبیه لعنت ،‌ چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت ،‌ چیزی شبیه ادبار
***
در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه های باطل ،‌بن بست های انکار
***
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ،‌ ایینه های بیمار
***
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
***
از عشق اگر نگیرم ،‌ جان دوباره ،‌من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
***
بوی تو دارد این باد ،‌وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار

t.s.m.t
09-01-2009, 14:17
ای دور مانده از من ناچار و ناسزاوار
آنسوی پنج خندق - پشت چهار دیوار
***
ای قصه ی تو و من - چون قصه ی شب و روز
پیوسته در پی هم ، اما بدون دیدار
***
سنگی شده است و با من تندیسوار مانده است
آن روز آخرین وصل ،‌و آن وصل آخرین بار
***
بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره
سیری نمی پذیرفت از بوسه روحت انگار
***
با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی
از بوسه تا که بستی چشم مرا ، به رگبار
***
دانسته بودی انگار ، کان روز و هر چه با اوست
از عمر ما ندارد ،‌دیگر نصیب تکرار
***
آندم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم
چشمم مبوس ای یار ، کاین دوری آورد بار ؟

t.s.m.t
09-01-2009, 14:19
از شب گذشته ام همه بیدار خواب تو
ظلمت شمار سرزدن آفتاب تو
***
جان تهی به رذاه نگاهت نهاده ام
تا پر کنم هر اینه جام از شراب تو
***
گیسوی خود مگیر ز دستم که همچنان
من چنگ التجا زده ام در طناب تو
***
ای من تو را سپرده عنان ، در سکون نمان
سویی بتاز تا بدوم در رکاب تو
***
یک بوسه یک نگاه از آن چشم و آن دهان
اینک شراب ناب تو و شعر ناب تو
***
گر بین دیگران و توپ یش ایدم قیاس
دریای دیگری نه و آری سراب تو
***
جز عشق نیست خواندم و دیدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطر کتاب تو
***
اینجاست منزلم که بسی جستم و نبود
آبادی ای از آنسوی چشم خراب تو

t.s.m.t
09-01-2009, 14:21
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
***
گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار ایدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟
***
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
***
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
***
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
***
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
***
بی بهار است مرا شعر بهاری ،‌آری
نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو
***
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو

t.s.m.t
09-01-2009, 14:26
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد ، آبدانم از تو پر شد
***
نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
***
جان جوان بودی تو و چندان دمیدی
تا قلبت بخت جوانم از تو پر شد
***
خون نیسیتی تا در تن میرنده گنجی
جانی توو من جاودانم از تو پر شد
***
چون شیشه می گرداند عشق ، از روز اول
تا روز آخر ، استکانم از تو پر شد
***
در باغ خواهش های تن روییدی اما
آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد
***
پیش گل سرخ تو ،‌برگ زرد من کیست ؟
آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد
***
با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد
***
ایینه ها در پیش خورشیدت نشاندم
و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد

t.s.m.t
09-01-2009, 14:29
چگونه بال زنم تا به نکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
***
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
***
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
***
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
***
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
***
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سغر همه پایان آن خوشا که تویی
***
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
***
نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
***
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی

t.s.m.t
09-01-2009, 14:30
امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
***
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
***
بیرون زده ام تا پدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد
***
خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد
***
میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی یمستانه نگنجد
***
مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد
***
تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد
***
در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد
***
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غیربانه نگنجد

t.s.m.t
09-01-2009, 20:18
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
***
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
***
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
***
تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علمزدم
***
با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
***
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
***
تا عشق چون نسیم به خکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
***
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

t.s.m.t
09-01-2009, 20:19
چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم
لختی حریف لحظه های غربتت باشم
***
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
***
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم
***
از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر
تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم
***
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
با شعله واری در خمود خلوتت باشم
***
زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
***
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون اینه در خدمتت باشم
***
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم

t.s.m.t
09-01-2009, 20:20
نیاویزد اگر با سلطه ی مردانه ام ای زن
غرور دختران را نیز در تو دوست دارم من
***
تو را با گریه هایت بی بهانه دوست می دارم
که خواهد شست و خواهد بردمان این سیل بنیان کن
***
من آری گر چه تو چادر ز شب داری به سر اما
قراری با سحر دارم در آن پیشانی روشن
***
تو را من می شناسم از نیستان ها چو بانگ نی
که کنون گشته در آوازهای تو طنین افکن
***
نیستان های یک آواز در صد ها و صدها نی
نیستان های یک جان در هزاران و هزاران تن
***
غریب من ! قدیم است آشنایی های من با تو
چنان چون قصه ی یعقوب پیر و بوی پیراهن
***
به خوابت دیده ام ز آن پیش کاین بیداری مشئوم
در اندازد بساطم را از آن گلشن بدین گلخن
***
همین تنها تو را از سبز و سرخ مسکن مألوف
به خاطر دارم ای رنگین ترین گل های آن گلشن
***
گل سرخ عزیزم ! مثل تو من نیز می دانم
که از باغ نخستین از وطن سخت است دل کندن
***
ولی کندم دل و چون تو ز مهر خکش کندم
چه مهری! ز آسمانش کندن و در خکش افکندن
***
دل کندم ز مهر خک و افسون های رنگینش
فریب شعر و موسیقی و افیون و شراب و زن
***
زنی با سوزهای آشنای غربتی دلگیر که از هر جا به سوی
غربت خود می کشد دامن
***
زنی که غم سبد های بهانه می برد پیشش
که پنهانی برایش پر کند از گریه و شیون
***
زنی با شعر های همچنان از عشق ناگفته
زنی عاشق ولی با ده زبان خاموش چون سوسن
***
زنی کز عشق می میرد ولی با حجب می گوید
نشان از عشق درمن نیست می بینید ؟ اینک من

eMer@lD
30-06-2010, 12:38
حسین منزوی در مهر سال ۱۳۲۵ متولد شد. شعرهای او بیشتر در زمینهٔ غزل‌سرایی است اما شعر سپید هم می‌سرود. او در سال ۱۳۸۳ بر اثر آمبولی ریوی و سرطان در تهران درگذشت و در کنار مزار پدرش در زنجان به خاک سپرده شد.


زندگی

او در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. سپس این رشته را رها کرد به جامعه‌شناسی روی آورد اما این رشته را نیز ناتمام رها کرد. اولین دفتر شعرش در سال ۱۳۵۰ با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسید و با این مجموعه به عنوان بهترین شاعر جوان دوره شعر فروغ برگزیده شد. سپس وارد رادیو وتلویزیون ملی ایران شد و در گروه ادب امروز در کنار نادر پورنادر شروع به فعالیت کرد.

چندی مسئول صفحه شعر مجله ادبی رودکی بود و در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این مجله همکاری داشت. در سال‌های پایانی عمر به زادگاه خود بازگشت و تا زمان مرگ در این شهر باقی ماند.از او به عنوان پدر غزل معاصر ایران یاد می‌شود.

همایون شجریان از غزل وی در آلبوم باستاره ها استفاده کرده‌است.


آثار

* با عشق در حوالی فاجعه- مجموعه غزلی سروده شده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲.
* این ترک پارسی‌گوی (بررسی شعر شهریار).
* از شوکران و شکر؛ مجموعه غزلی سروده‌شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷.
* با سیاوش از آتش.
* ازترمه و تغزل؛ گزیده اشعار، ۱۳۷۶.
* از کهربا و کافور.
* با عشق تاب می‌آورم؛ شامل اشعار سپید و آزاد سروده شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲.
* به همین سادگی (مجموعه شعرهای سپید).
* این کاغذین جامه؛ مجموعه برگزیده اشعار کلاسیک.
* از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها.
* حنجرهٔ زخمی تغزل؛ دفتری از شعرهای آزاد و غزل‌های سروده شده از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹.
* مجموعه كامل اشعار:انتشارات اشنا 1388
* حیدر بابا- ترجمه نیمایی از منظومه «حیدر بابایه سلام» سروده «شهریار».



نمونه اشعار

-1-

آن نه عشق است که بتوان برغمخوارش برد یا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد
عشق می‌خواهم از آن‌سان که رهایی باشد هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آن‌سان که حقی با حقدار نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی عشق بازاری ما رونق بازارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ که به عمری نتوان دست در آثارش برد
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد



-2-

مصراع اول غزل زیر، تنها نوشته مزار منزوی است:
نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟ زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟
با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟
راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ تا غزل‌‏های شما،ها، می‌‏شناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم؟
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟
می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم
اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود عشق قیس و حسن لیلا می‌‏شناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من! در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!
مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام با همین دیوار حتی می‌‏شناسیدم
من همانم, مهربان سال‌‏های دور رفته‌‏ام از یادتان؟ یا می‌‏شناسیدم؟

-3-
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود ... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

-4-
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب‌کرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افق‌ها، علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

قبر حسین منزوی واقع در پایین شهر زنجان

منبع: ویکی پدیا

---------- Post added at 01:38 PM ---------- Previous post was at 01:36 PM ----------


پنج غزل از حسین منزوی


در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم
می جوشم از درون هر چند با هیچکس نمی جوشم

گیرم به طعنه ام خوانند: « ساز شکسته! » می دانند،
هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم

فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار می پوشم

در پیشگاه فرمانش، دستی نهاده ام بر چشم
تا عشق حلقه ای کرده است، با شکل رنج در گوشم

***
این داستان که از خون گُل بیرون دمد، خوش است، اما
خوشتر که سر برون آرد، خون از گُل سیاووشم

من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخم
بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموشم

مرگ از شکوه استغنا با من چگونه برتابد؟
با من که شوکرانم را با دست خویش می نوشم







چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام

نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
که می شناسمت از خوابهای کودکی ام

عروسوار خیال منی که آمده ای
دوباره باز به مهمانی عروسکی ام

همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام

نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشاره ی تو روح بادباکی ام

چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن
شناور است همه تار و پود جلبکی ام

به خون خود شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشت بابکی ام

کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشت بختکی ام







می کَنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی

بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی

از شبت نخواهد کاست، تندری که می غرّد
سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی

امن و عیش لرزانم نذر سنگ و پرتابی ست
مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی

هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت
دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی

قافله است و توفان ها خسته در بیابان ها
در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی

در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل
گرد خویش می چرخند راه های فرسنگی

مثل غول زندانی تا رها شویم از خُم
کی شکسته خواهد شد این طلسم نیرنگی؟

صبح را کجا کشتند کاین پرنده باز امروز
چون غُراب می خواند با گلوی تورنگی

لاشه های خون آلود روی دار می پوسند
وعده ی صعودی نیست با مسیح آونگی






نگفت و گفت: چرا چشم هایت آن دو کبود
بدل شده است بدین برکه های خون آلود

درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای
پری به آب زد و نانشسته بال گشود

نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشه ی چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود

اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
تمام بُهت و تحیّر، تمام پرسش بود

در این دوسال چه زخمی زدی به خود؟ پرسید
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود

چه زخم؟ آه، چه زخمی است زخم خنجر خویش
کُشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود






شهر - منهای وقتی که هستی - حاصلش برزخ خشک وخالی
جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی

می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار
می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی

چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟
ای که هر ناگهان از نگاهت یک غزل می شود ارتجالی

هر چه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت
می کند بر سبیل کنایت مشق آن چشم های مثالی

ای طلسم عدد ها به نامت! حاصل جزر و مد ها به کامت!
وی ورق خورده ی احتشامت هر چه تقویم فرخنده فالی!

چشم وا کن که دنیا بشورد! موج در موج دریا بشورد!
گیسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شمیم شمالی

***
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

گرافيكار
30-06-2010, 12:54
نامش هميشه در حافظه ادبي اين سرزمين ميماند
انصافا بعد از سالها غزل رو دوباره زنده كرد
البته منوچهر نيستاني هم در اين راه كمك زيادي به او كرد
كاش اين غزل رو هم ميزاشتيد
ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
كلا براي اولين بار در غزلهاي حسين منزوي
معشوق خنثي نيست و حركتهاي طولي و عرضي در فرم و مفهوم غزل داره

eMer@lD
30-06-2010, 14:19
نامش هميشه در حافظه ادبي اين سرزمين ميماند
انصافا بعد از سالها غزل رو دوباره زنده كرد
البته منوچهر نيستاني هم در اين راه كمك زيادي به او كرد
كاش اين غزل رو هم ميزاشتيد
ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
كلا براي اولين بار در غزلهاي حسين منزوي
معشوق خنثي نيست و حركتهاي طولي و عرضي در فرم و مفهوم غزل داره

نیستانی بیشتر به شکل بیرونی غزل می پرداخت؛ اما منزوی برعکس به جان غزل توجه داشت. ...

مثل این که منوچهر نیستانی به پل رسید و حسین منزوی از پل عبور کرد



لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد




عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد




مي شد بدانم اينكه خط سر نوشت من




از دفتر كدام شب بسته وام شد ؟




اول دلم فراق تو را سرسري گرفت




و آن زخم كوچك دلم آخر جذام شد




شعر من از قبيله خونست خون من ،




فواره از دلم زد و آمد كلام شد




ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را




شعر من و شكوه تو ، رمز الدوام شد




بعد از تو باز عاشقي و باز ... آه نه !




اين داستان به نام تو اينجا تمام شد




حسین منزوی از زاويه‌هاي متفاوتي يك موضوع را بیان میکرد ؛ مثلا ديدن تبر در دو منظر متفاوت در اين دو بیت:

چون موريانه بيشه‌ي ما را ز ريشه خورد
كاري كه كرد تفرقه با ما تبر نكرد
و
در اين مراقبت چه فريبي‌ست اي تبر
هيزم‌شكن براي چه مي‌پرورد مرا

اگرچه در بعضي شعرهاي حسين منزوي شاعران ديگري از گذشتگان و معاصران را مي‌توان ردگيري كرد؛ اما در همه‌ اين شعرها هم نشانه‌هايي از امضاي بلاغت و زيبايي‌شناسي خود منزوي ديده مي‌شود. پرداختن به جنبه‌هاي متعدد شعر حسين منزوي به دايره‌‌اي محدود نمي‌شود. غرض من در اين‌جا، فقط اشاره‌هايي مي‌تواند باشد به بعضی نكته‌هاي قابل بررسي در شعر او.

نخست برخوردی تحلیلی با داستان‌هاي تاريخي و باستاني به شيوه‌ خود او. اگر چه در اين حيطه به شاعران دیگری نیز می‌توان اشاره کرد، اما منزوی است که نشاني از شاعري خودش را به اين داستان‌ها مهر می‌كند:

با هيچ قوچ بهشتي نخواهد زدن تاختش
وقتي كه تقدير قرباني خويش را برگزيد

منزوی با نگاهی از دریچه انديشه‌ فردی خود به داستان ابراهيم و اسماعيل اگرچه حكم صادر مي‌كند، اما طوری می‌گوید كه شاعر را حاكم جلوه نمي‌دهد؛ گويا خود او هم قرباني همين تقدير است.

يكي ديگر از نشانه‌هاي شعر منزوي تعليق در دشوارترين توصيف‌هاست؛ به طوري كه خواننده را در مواجهه با قدرت بلاغت شاعر حيرت‌زده مي‌كند:

زبان به رقص درآورده چندش‌آور و سرخ
پر است چنبر كابوس‌هايم از ماران

هر كدام از اين اشاره‌ها نيازمند بررسی بيشتر است. نكته‌هاي بسیاری نيز وجود دارد كه در فرصت‌هاي بيشتر بايد به آن پرداخت؛ از جمله به كار گرفتن كلمات بسيار مهجور -- به صورتي كه آن‌ها را در زبان امروزي و ميان كلمات به راحتي جا می‌دهد؛ بی آن‌كه شعرش ديروزي شود. يا تاكيد بر استمرار شاعري‌اش در سخت‌ترين لحظات شاعري چنان كه خود گفته است:

دعوي‌ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت
راست چون پيغمبري رو در روي ناباورانش

گرافيكار
01-07-2010, 14:00
مثل این که منوچهر نیستانی به پل رسید و حسین منزوی از پل عبور کرد
اين جمله محمد علي بهمنيه ديگه ؟؟؟
دستت درد نكنه

eMer@lD
01-07-2010, 14:17
اين جمله محمد علي بهمنيه ديگه ؟؟؟
دستت درد نكنه

نمیدونم!
در محافل شب شعر این جمله رو شنیدم
اگر از ایشون هست لطفا کل کلام رو برای ماهم بگذارید
ممنون:20:

گرافيكار
01-07-2010, 15:35
نمیدونم!
در محافل شب شعر این جمله رو شنیدم
اگر از ایشون هست لطفا کل کلام رو برای ماهم بگذارید
ممنون:20:
محمد علي بهمني
در تحليل تاريخ غزل جديد اين جملات رو ذكر ميكنه
اون معتقده غزل جديد از هوشنگ ابتهاج شروع شد
و به غزلسرايان بعد از اون مثل سيستاني منتقل شد
اون ميگه هوشنگ ابتهاج بين غزل سنتي و غزل جديد پل زد اما خودش از روي پل عبور نكرد
بعدا اين جمله رو در تشريح عملكرد سيستاني و شاگرداش بيان ميكنه
ميدونيد كه منزوي و بهمني هر دو شاگرداي سيستاني بودن
اما خود بهمني معتقده كه منزوي بعدها از هر دو موفقتر بوده

---------- Post added at 04:35 PM ---------- Previous post was at 04:33 PM ----------

اگه ميشه عكس آرامگاهشو كوچيكتر كنيد
چون اين صفحه براي من خيلي دير باز ميشه

eMer@lD
21-09-2010, 17:03
من خود نمی روم ، دگری مبرد مرا
نابرده باز سوی تو می اورد مرا
کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام
این می فروشد آن دیگری می خرد مرا
یک بار هم که گردن امن وامان نبود
گرگی به گله می زند ومی درد مرا
در این مراقبت چه فریبی است ای تبر!
هیزم شکن برای چه می پرورد مرا؟
عمری است پایمال غمم، تا که زندگی
اینبار زیر پای که میگسترد مرا
شرمنده نیستم ز هم در گرفت وداد
چندان که میخورم غم تو ،میخورد مرا
قسمت کنیم انچه که پرتاب می شود
شاخه گل قبول تورا،سنگ رد مرا
____________________________________________

ای کوچه ی قدیمی دیدار ما سلام!
دیوارهای خشت به خشت آشنا سلام
ای بوی دو ست در تو وزان تا همیشگان
دالان گل فشان نسیم صبا !سلام
ای ثبت بر جریده ی دیوارهای تو
از او و من ،بریده ی تصویرها!سلام

ای شیشه های پنجره! ای قاب عکس ها!
آیینه های کوچک معجزه نما !سلام

narmine
12-10-2010, 18:59
.

ای دوست عشق را مشكن حیف از اوست ، دوست
این شیشه را به سنگ مزن عمر من در اوست
بار نخست نیست كه با بار شیشه عشق
از سنگلاخ می گذرد ، پس چه های و هوست ؟
تاری ز طره دادی امانت مرا شبی
یعنی طناب دار تو زین رشته های موست
یك گام دور گشتی و نزدیك تر شدی
عشق است و هیچ سوی غریبش هزار سوست
سرگشته چون من و تو در آیا و كاشكی
صد پی خجسته گمشده ی این هزار توست
ماهی شدن به هیچ نیرزد نهنگ باش
بگریز از این حقارت آرامشی كه جوست
با گردباد باش كه تا آسمان روی
بالا پسند نیست نسیمی كه هر زه پوست
مرداب و صلح كاذب او ،غیر مرگ نیست
خیزاب زندگی است همه گرچه تندخوست
با دیرو دوری از سفرش دل نمی كند
مرغی كه آستانه ی سیمرغش آرزوست
تا همدم كسی نشود دم نمی زند
نی ، كش هزار زمزمه پرداز در گلوست

.

narmine
12-10-2010, 19:03
امشب ستاره های مرا آب برده است
خورشید واره های مرا ،‌خواب خورده است
نام شهاب های شهید شبانه را
آفاق مه گرفته هم از یاد برده است
از آسمان بپرس كه جز چاه و گردباد
از چالش زمین چه به خاطر سپرده است
دیگر به داد گمشدگان كس نمی رسد
آن سبز جاودانه هم انگار مرده است
ماه جبین شكسته ی در خون نشسته را
از چارچوب منظره دستی سترده است
عشق - آتشی كه در دلمان شعله می كشید
از سورت هزار زمستان فسرده است
ای آسمان كه سایه ی ابر سیاه تو
چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است
باری به روی دوش زمین تو نیستم
من اطلسم كه بار جهانم به گرده است

narmine
12-10-2010, 19:13
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم ، هوای تو کرده است

*

فوج اثیری دُرناها
در باران
شعری مهاجر است
که می گذرد
و آن صدای زمزمه وار
که لحظه لحظه ،
به من ،
نزدیک می شود ،
آهنگ بال بال شعرم
شعرم هوای نشستن دارد .

*

شب را
تا صبح
مهمان کوچه های بارانی
خواهم بود
و برگ برگ دفتر غمگینم را
در باران
خواهم شست
آنگاه شعر تازه ام را
- که شعر شهرهایم خواهد بود -
با دست های شاعرانه تو ،
بر دفتری که خالی است .
خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم ،
در باران !

یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو کرده است ...

حسین منزوی

eMer@lD
22-10-2010, 20:04
چیزی بگو بگذار تا هم صحبتت باشم
لختی حریف لحظه های غربتت باشم

ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگ...ذار تا من هم شریک قسمتت باشم

تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم

از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر
تا رخنه ای در قلعه بند فطرتت باشم

سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
با شعله واری در خمود خلوتت باشم

زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم

صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون اینه در خدمتت باشم

در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم

zhoovaan
22-10-2010, 23:57
نقش های كهنه ام چه قدر ، تلخ و خسته و خزانی اند
نقش غربت جوانه ها رنگ حسرت جوانی اند
روغن جلا نخوورده اند رنگهای من كه در مثل
رنگ آب راكد اند اگر آبی اند و آسمانی اند
از كف و كفن گرفته اند رنگ های من سفید را
رنگ خون مرده اند اگر قرمز اند و ارغوانی اند
رنگ های واپسین فروغ از دم غروب یك نبوغ
مثل نقش های آخرین روزهای عمر مانی اند
طرح تازه ای كشیده ام از حضور دوست - مرتعی
كه در آن دو میش مهربان در چرای بی شبانی اند
مرتعی كه روز آفتابی اش یك نگاه روشن است و باز
قوس های با شكوه آن جفتی ابروی كمانی اند
طرح تازه ای كه صاحبش فكر می كند كه رنگ هاش
مثل مصدر و مثالشان بی زوال و جاودانی اند
رنگ های طرح تازه ام رنگ های ذات نیستند
ذات رنگ های معنی اند ذات رنگی معانی اند
نقش تازه ای كشیده ام از دو چشم مهربان دوست
كه تمام رنگ ها در آن وامدار مهربانی اند

eMer@lD
13-12-2010, 19:06
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار
شعری برای بختک ، شعری برای آوار
تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه
باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار
این شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی ،‌چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت ،‌چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت ،‌چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه های باطل ، ‌بن بست های انکار
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ،‌آیینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم ،‌جان دوباره ،‌من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
بوی تو دارد این باد ،‌وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار

D,Freeman
15-12-2010, 18:24
نامه اي در جيبم... و گلي در مشتم...
غصه اي دارم با ني لبكي...
سر كوهي گر نيست...
ته چاهي بدهيد...
تا براي دل خود بنوازم...
عشق جايش تنگ است!

Maryam j0on
02-11-2011, 17:32
وَ من ...

چگونه بی تو نگیرد دلم

اینجا که ساعت ُ

آیینه ُ

هوا

به تو معتادند ... /


.:: حســـین منـــزوی ::.

part gah
25-05-2012, 10:43
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟

پروانه ی تاراج گُلت بند به چند است؟

خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم

آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟


یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر

کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟

نرخ لب پُر آب تو و شعرِ ترِ من

در کشور زیبایی تو چند به چند است؟

با داروندار آمده ام پیش تو، پرکن!

غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟

وقتی که به عُمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟


یک، ده، صد و بیش است خط ساغر عُشاق
تا حوصله ی ذوق تو خُرسند به چند است؟

دل مجمر افروخته ام برد و نگفتند

کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟


چند اَرزدم آغوش تو در هرم کویری ؟
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟

hamid_diablo
08-09-2012, 22:28
تیغ و ترمه


مشقم کن..
وقتی که عشق را
زیبـــــــــــــا
بنویسی
فرقی نمیکند
که قلم
از ساقه های نیلوفر باشد
یا از پـر کبوتر


حسین منزوی

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

part gah
07-10-2012, 06:57
وقتی تو نیستی

شادی ، کلام نامفهومی ست !

و ” دوستت می‌دارم ” رازی‌ ست

که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند

و من چگونه بی‌ تو نگیرد دلم ؟

اینجا که ساعت وآیینه و هوا … به تو معتادند …

part gah
11-10-2012, 06:54
نون پرنده‌ی تو _ آن فسرده در پاییز _
به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز

بسا شگفت که ظرفیت بهارم بود
منی که زیسته بودم مدام در پاییز

چنان به دام عزیز تو بسته است دلم
که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز

شده است از تو و حجم متین تو، پُر بار
کنون نه تنها بیداری‌ام که خوابم نیز

چگونه من نکنم میل بوسه در تو ، تویی
که بشکنی ز خدا نیز شیشه‌ی پرهیز

هراس نیست مرا تا تو در کنار منی
بگو تمام جهانم زند صلای ستیز

تو آن دیاری، آن سرزمین موعودی
فضای تو همه از جاودانگی لبریز

شکسته‌ام ز پس خود تمام پل‌ها را
من از تو باز نمی‌گردم ای دیار عزیز

part gah
28-12-2012, 19:20
دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان


در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان


چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان


گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان


کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان


ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان


تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو
دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان


ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان


هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان


یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان

شاهزاده خانوم
09-10-2013, 08:44
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم


عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش


.

V E S T A
10-05-2014, 11:07
نـہ فرشتــہ ام نـہ شیــطاטּ ڪـیــم و چیــم هَمینــم!
نـہ زبــاذم و نـہ آتـش ڪـہ نــواده ی زمینــم

منــم و چــراغِ خردی ڪـہ بمیـرد از نسیمـے
نـہ سپیــده دم بـہ دستــم، نـہ ستــاره بر جَبینــم

منــم و ردای تنــگـے ڪـہ بـہ جــز «مـن» اش نگنجــد
نـہ فلــڪ بر آستــانم نـہ خــدا در آستینــم

نـہ حــقِ حقــم نـہ ناحــق، نـہ بــدم نـہ خــوبِ مطــلق
سیـــہ و سپیــدم: ابلــق ٬ ڪـہ بـہ نیــڪ و بـد عَجیــنم

نـہ بـرانــمش نـہ در بر، ڪِشَـمش غــم است دیـگر!
چـہ بگویــم از حریـفے ڪـہ مَنــش نمے گزینــم؟

نزنــم نمــڪــ بـہ زخــمے ڪـہ همیـشگے سـت بـاری
ڪـہ نـہ خستـــہ ی نخستیــטּ نـہ خــرابِ آخرینــم

تــب بوســـہ ایم از آטּ لــب بـہ غنیــمت است امشــب
ڪـہ نـہ آگهــم ڪـہ فــردا چـہ نشستـــہ در ڪمینــم



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

- Saman -
08-03-2015, 17:41
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]






من خود نمی روم دگری می برد مرا
نابرده باز سوی تو می آورد مرا
كالای زنده ام كه به سودای ننگ و نام
این می فروشد آن دگری می خرد مرا
یك بار هم كه گردنه امن و امان نبود
گرگی به گله می زند و می درد مرا
در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
هیزم شكن برای چه می پرورد مرا؟
عمری است پایمال غمم تا كه زندگی
این بار زیر پای كه می گسترد مرا
شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد
چندانكه می خورم غم تو، می خورد مرا
قسمت كنیم آنچه كه پرتاب می شود
شاخه گل قبول تو را، سنگ رد مرا



حسین منزوی

Milad933
10-01-2017, 19:14
مرا ندیده بكیرید و بگذرید از من
كه جز ملال نصیبی نمیبرید از من
زمین سوخته ام نا امید و بی بركت
كه جز مراتع نفرت نمی چرید از من
عجب كه راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من
شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه
عجیب نیست كز اینسان مكدرید از من
نه در تبری من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد كه نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
چه پیك لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
شما كه قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما كه با غم من آشناترید از من

حسین منزوی