PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : روجا چمنکار



Ghorbat22
08-12-2008, 15:47
آشنایی با شاعر :


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

روجا چمنکاردر سال 1360 خورشیدی در محله ی کلیجای برازجان متولد شده، دیپلم گرفته‌ی ریاضی و فیزیک همین شهر است. دوران دانشجویی خود را در دانشگاه تهران سپری کرده و همزمان هم به طور جدی سرایش، مطالعات و فعالیت های فرهنگی و ادبی خود را دنبال کرده است. فارغ التحصیل کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دانشگاه تهران است. او در دهه‌ی هشتاد حضوری بسیار فعالانه داشته که می‌توان به انتشار مجموعه شعر
"رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری"
در سال 1380 و 1387-
مجموعه شعر "سنگ‌های نه ماهه" (1381)
و تولید فیلم مستند
"زندگی و شعر منوچهر آتشی"
اشاره داشت. مجموعه شعر "رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری" کاندیدای سومین دوره‌ی جایزه شعر امروز ایران و با مجموعه شعر "سنگ های نه ماهه" برنده‌ی جایزه چهارمین دوره‌ی شعر کارنامه و شعر پروین اعتصامی شده است. چمنکار در سال 1384 به همراه
"بهاره رضایی"
به جشنواره ی دو سالانه شعر فرانسه هم دعوت شد که در آنجا هم شرکت کرد. علاوه بر انتشار سومین دفتر شعرش "با خودم حرف می زنم"، قرار است پایانامه‌ی تحصیلی خود را که به نمایشنامه‌های لورکا اختصاس دارد در کتابی با رویکرد تحلیلی و پژوهشی منتشر نماید. وی هم اکنون علاوه بر تدریس در دانشگاه آزاد تهران بر روی چند فیلم‌نامه و ساخت فیلم داستان کوتاهی مشغول به کار است.

F l o w e r
08-12-2008, 15:47
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



با خودم حرف می زنم : با خودم حرف میزنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اصلا نباش : اصلا به دیدنم نیا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ورودی : لگد می زنم به ورودی این در ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چای هر شبم : از من روسری سفید و ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تمام صداها باید از اینجا گذشته باشند : کنار اسب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
میخواستم پرنده باشی : می خواستم پرنده باشی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در من تمام کن : به هدف بزن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گمشده : پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ملاقات : این اشتباه شیطانی را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وسترن : با تمام آنقدر منتظر مرده ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عزیزم دنباله ی این فنجان داغ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سوت كشتي درياي مرا زخمي كرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
می خواهم در آغوشت آرام گیرم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کلمات از نیامدنت می آیند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زل می زنم به مشت هایم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تمام راه ها را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از تهران که می گویم به دریا می رسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
همین طور پاشیده شوی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو می دانی که این ماه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غربت ، نه عطر تند ادویه داشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
می خواستم بروم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کسی دست برده توی شعرهایم
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])هر شش ثانیه یکبار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هر غروب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) سر خورشیدش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

Ghorbat22
08-12-2008, 15:53
گفت و گو: عليرضا بهنام

اولين بار كه نام روجا چمنكار در ميان شاعران كشور شنيده شد او 17 ساله بود. سال 1377 ماهنامه آدينه به يك صفحه از شعرهاي اين شاعر را به همراه معرفي كوتاهي به قلم علي باباچاهي منتشر كرد. در ان زمان كسي فكر نمي كرد اين استعداد جوان شعر روزي بتواند تا اين حد در در فضاي شعر امروز ايران موفق جلوه كند. با اين حال انتشار اولين كتاب اين شاعر جوان برازجاني در سال 1379 با عنوان "رفته بودي برايم كمي جنوب بياوري" موفقيت او را در شعر تضمين كرد. به گونه اي كه براي همين كتاب نامزد دريافت تنها جايزه خصوصي شعر در همان روزگار يعني جايزه كارنامه نيز شد. از آن پس و تا به امروز كه سومين مجموعه شعر او با عنوان "با خودم حرف مي زنم" توسط نشر ثالث از چاپ بيرون آمده حضور روجا چمنكار در عرصه شعر ايران همواره حضور پررنگ و قابل تاملي بوده است، به گونه اي كه امروز ديگر مي توان به جرات او را از جمله شاعران تثبيت شده نسل حاضر دانست. در عين حال فعاليت چمنكار در رشته سينما و ارتباطي كه ميان شعر و سينما برقرار مي كند ازجهات زيادي واجد اهميت است. او هم اكنون با مدرك كارشناسي ارشد فيلمنامه نويسي در دانشكده سينما تئاتر به تدريس اشتغال دارد.
به بهانه جديدترين مجموعه شعر روجا چمنكار با او گفت و گويي كرده ايم كه حاصل آن در ادامه مي آيد


خانم چمنكار اين سومين مجموعه شعري است كه از شما در طول دهه 80 منتشر مي شود. به عنوان اولين سوال دوست دارم بدانم از نظر خودتان شاعر پركاري هستيد يا نه؟
دوست دارم جور ديگري به اين سوال جواب بدهم. واقعيت اين است كه هيچ وقت پركاري يا كم كاري برايم مطرح نبوده و نيست. از موقعي كه نوشتن برايم جدي شده و در واقع به بخش عظيمي از زندگي ام تبديل شده سعي كرده ام برنامه اي براي خواندن و نوشتن داشته باشم. در تمام اين مدت هرگز سعي نكردم آگاهانه به كميت فكر كنم. در عين حال معتقدم براي كسي كه به شعر به صورت جدي نگاه مي كند كار مداوم لازم است. اين كار مداوم معنايش حضور فعال داشتن است نه حضور كاذب يا جنجال برانگيز، بلكه حضور فعال در عرصه نوشتن و در جريان هاي جديدي كه در عرصه شعر اتفاق مي افتد.
در نهايت فكر مي كنم تلاش من در جهت پركار بودن نبوده ولي تلاش كرده ام در هيچ لحظه اي از زندگي ام از خواندن و نوشتن جدا نباشم و اين تلاش را در موقعيت هاي مختلف زندگي ام ادامه داده ام.

با نگاهي به سه مجموعه شما به نظر مي رسد هر چه در كارنامه كاري شما به زمان حاضر نزديك تر مي شويم نگاه بومي شاعر رنگ مي بازد و جاي خود را به نگاهي كلي و در بعضي موارد جهاني مي دهد. خودتان در اين باره چه نظري داريد؟
البته از ديدگاهي كه شما مطرح مي كنيد با اين قضيه موافقم. در كتاب اول من همان طور كه اشاره كرديد و از اسمش هم مشخص است بومي گرايي به شدت وجود دارد. من هميشه به نقدهايي كه درباره كارهايم شده اهميت داده ام . در واقع با خودم تمرين كرده ام كه نقدهاي مختلف كارم را با دقت بشنوم، ببينم و به آنها فكر كنم. آدم وقتي خودش مي نويسد آن قدر در كار غرق است كه نمي تواند از بيرون به آن نگاه كند. نقد و نظرهاي مختلف موجب مي شود كه بتواني از كار جدا بشوي و از بيرون به آن نگاه كني. اين سوالي است كه درباره كار من هميشه مطرح بوده در واقع اين كمرنگ شدن اجراي بومي در شعر من به معناي از بين رفتن آن نيست. فكر نمي كنم هيچ وقت اين حس نوستالژيكي كه نسبت به گذشته خودم و محيطي كه آنجا بزرگ شده ام دارم مرا رها كند.
فكر مي كنم در اين روند به نوعي تعادل رسيده ام، نگاه به زادبوم در كار من اگرچه از وجه غالب بودن جدا شده اما نه تنها كمرنگ نشده بلكه به تعادل رسيده، تعريف خود من اين است.

به نظر مي رسد بسامد كارهاي فرمي هم در اين مجموعه كمتر شده. اين موضوع دليل خاصي دارد؟
به عقيده خودم شعرهايم در اين دفتر ادامه روند شعرهاي كتاب دوم من است. اما در اين بحث هايي كه درباره زبان گرايي در شعر و استفاده از فرم هاي زباني مطرح مي شود اعتقاد خاصي دارم كه قبلا در جاهاي مختلف گفته ام و باز هم دوست دارم تكرارش كنم. من با شناخت و اگاهي نسبت به جريان هاي فرمي و زباني و شناخت انواع اجراهاي ديگرگونه مختلف و متفاوت و با مطالعه اي كه در اين موارد كرده ام در نهايت معتقد به سادگي زبان شعر هستم. اين اعتقاد شخصي من است و اين را با شناخت و اگاهي نسبت به تمام اين جريان هاي ادبي كه بيشتر تحت تاثير ادبيات غربي هستند مي گويم. نظر من اين است كه فرم و محتوا را هيچوقت از هم جدا نمي كنم و فكر مي كنم اگر قرار است اتفاقي در هنگام خلق هر اثر هنري بيفتد اين اتفاق و زايش هنري در زبان و محتوا با هم مي افتد و نمي شود آنها را از هم جدا كرد.
به هر حال فكر مي كنم ساده بيان كردن مفاهيم پيچيده از پيچيده بيان كردن مسايل ساده و سطحي بهتر است. اين را هم دوست دارم اينجا مطرح كنم كه متاسفانه فكر مي كنم اينجا خيلي چيزها را بد فهميده ايم. دليلي ندارد وقتي قضيه اي مثل پيچيده گويي و اجراهاي متفاوت و كارهاي فرمي براي من دروني شده نيست براي آن كه بگويم "من هم بلدم" در شعرم دست به چنين كاري بزنم.

تجربه هاي زباني هم در اين مجموعه كمتر است . در واقع انگار در اين مجموعه كمي از آن نوع اجراي زباني عقب نشيني كرده ايد. اين طور نيست؟
در حوزه زبان هم اين كتاب ادامه همان كارهاي قبلي است. شعرهايي كه به آن اشاره مي كنيد تجربه هايي بود كه من هنوز به آنها اعتقاد دارم. مثلا استفاده از قابليت هاي هنرهاي مختلف براي غني كردن يكديگر كاري بود كه در شعرهاي گذشته ام اتفاق مي افتاد. مثل استفاده از قابليت هاي سينما و تئاتر در شعر يا بالعكس. با اين تعريف هنوز هم به كار زباني اعتقاد دارم. فكر مي كنم اشاره شما به تجربه هاي بيشتر در اين زمينه است نه تعاريفي كه بعضي از هم نسل هاي ما از كار زباني در شعر دارند.
شعرهاي كتاب قبلي من نوعي تجربه در استفاده از اين قابليت ها بود كه فكر مي كنم در اين كتاب هم به نوع ديگري آن را تكرار كرده ام. نمونه ان را مي توانيد در استفاده از تمهيد گفت و گو و رفت و برگشت هاي زماني در شعر " سه شنبه صبح..." ببينيد يا شعري مثل "گمشده" كه در ان به نوعي ديگر با جامپ كات هاي سينمايي مواجهيم. من فكر مي كنم در كارهاي بعدي ام هم اين قضيه به نوعي ادامه پيدا كرده است.

يعني شعر شما روي كاغذ تمام نمي شود و اجراي آن بيرون از صفحه كاغذ ادامه پيدا مي كند؟
خب اين شعرها كه چاپ شده اند بايد همان طور كه چاپ شده اند خوانده شوند. منظورم اين است كه اين نوع شعر در روند تكامل خودش مي رسد به پرفرمنس كه مدت هاست دغدغه ذهني من است

پس هيچكدام از شعرهاي كتابتان را زير عنوان پرفرمنس طبقه بندي نمي كنيد؟
نه . نمي شود اين كار را كرد.

به نظر شما اين نوع شعر چه مسيري را بايد طي كند تا به شعر پرفرمنس برسد؟
اولا اين از وجه نوشتاري فراتر مي رود. به هر حال نمونه عملي اين نوع شعر همان كاري است خودتان چند سال پيش در نمايشگاه "افسردگي عميق تر" كرده ايد. همان نمايشگاهي كه در ان تلاش كرديد شعر را از وجه نوشتاري اش خارج كنيد و ان را با مولتي مديا، گرافيك، نقاشي و مجسمه سازي تلفيق كنيد. اين ها تجربه هايي است كه همه جاي دنيا اتفاق مي افتد ولي چون نياز به كار اجرايي دارد و گروهي است پيش نيازهاي خاص خودش را دارد. به خيلي چيزهاي ديگر هم مربوط مي شود. مثلا بايد اجازه داشته باشيد هر ايده و خلاقيتي را كه داريد اجرا كنيد و در نهايت بايد اجازه بروز و نمايش دادن آن را هم داشته باشيد. اين مهم ترين چيزي است كه اجازه مي دهد چنين جرياني پيش برود و خودش را نشان بدهد.
البته اين حرف ها به اين معني نيست كه من براي رسيدن به چنين جايي تلاش مي كنم. اين تجربه اي است كه مي تواند نه تنها به شعر كمك كند بلكه در نهايت ابعاد تازه تري به شعر مي دهدو مي تواند رابطه چندسويه اي ميان هنرها ايجاد كند. و در نهايت اين رابطه يك طرفه هم نيست. شعر نيز مي تواند جنبه جديدي به هنرهاي ديگر بدهد و در نهايت همه آنها به جايي برسند كه نتوانيد از هم تفكيكشان كنيد.

در اين مجموعه به نظر مي رسد به نسبت مجموعه هاي گذشته شعرهاي بيشتري هست كه در آنها راوي اول شخص به نوعي بار بيان دغدغه هاي شخصي شما را به دوش مي كشد دليل اين رويكرد پررنگ چيست؟
فكر مي كنم هر هنرمندي اين كار را مي كند. اصلا انگار هنر راهي است براي بيان دغدغه هاي شخصي. در واقع شما با نوشتن دغدغه هاي شخصي، خودتان را از افكاري كه آزارتان مي دهند و رهايتان نمي كنند نجات مي دهيد. در واقع جز با نوشتن از راه ديگري نمي شود از اين دغدغه ها رها شد. ولي به نظر من هر قدر ناخودآگاه فردي شاعر به ناخوداگاه جمعي آدمها نزديك تر باشد و دغدغه هاي شخصي شاعر دغدغه طيف وسيع تري از آدم ها باشد يا به بيان ديگر دنياي شخصي كسي كه مي نويسد به دنياي شخصي آدم هاي بيشتري شبيه باشد و در يك جمله هر قدر به آدم هايي كه پيرامونتان هستند نزديك تر باشيد چيزي كه مي نويسيد از حالت صرفا شخصي ( حديث نفس ) خارج مي شود و فكر مي كنم شايد اين يكي از جنبه هايي است كه موجب مي شود اثر به آفرینش هنري تبديل شود .

با این رویکرد تصور نمی کنید آن جنبه از متن شما که از آن به نوشتار زنانه تعبیر می کنیم به دلیل حضور پر رنگ روایت تضعیف شود؟
نه تصور نمی کنم. به نظر من آن نوع روایتی که سرچشمه مردانه دارد روایت کلی و یک خطی است نه روایتی که بنا بر نوشته خود شما درباره کتاب قبلی من، تکه تکه می شود و تقسیم می شود به خرده روایت های مختلف. فکر می کنم در اشعار این کتاب با خرده روایت مواجه می شویم نه روایت کلان. این موضوع با توجه به این که شعرهای من شعرهای بلندی نیستند بیشتر خودش را نشان می دهد. در واقع جنبه استعاری یک استعاره در این شعرها از جنبه روایی اش پررنگ تر می شود.
ولی حرف شما را هم قبول دارم. نوشتار زنانه در كتاب دوم من بيشتر مشخص است. شروعش هم از همان اسم كتاب است. اما امروز فكر مي كنم درست مثل فاصله گرفتنم از فضاي بومي صرف و نوستالژي تا اندازه اي شديد كه در "رفته بودي..." ديده مي شد ، به همان نسبت دغدغه زنانه نويسي صرف و نوشتار زنانه در كتاب جديدم به تعادل رسيده است. اين جور دغدغه ها چيزي نيست كه كمرنگ شود يا از بين برود. من اين حرف ويرجينيا ولف را خيلي قبول دارم كه – نقل به مضمون – مي گويد: " در جهان امروز كه پر از تنوع است و اين همه انتخاب مختلف وجود دارد خيلي بد است كه باز هم زنان و مردان يك جور بنويسند."
در نهايت فكر مي كنم اين تفاوتي كه بين كتاب فبلي با اين كتاب مي بينيد ارزش مثبت داشته باشد.

با توجه به نوع شعري كه مي نويسيد فكر مي كنيد با كدام يك از شاعران امروز فضاي مشتركي داريد؟
خوشبختانه اتفاق خوبي كه در شعر معاصر ايران افتاده و جنبه مثبت آن اين است كه هر شاعري با شاعر ديگر متفاوت است. يعني هر كس شعر خودش را دارد با مشخصات خاص خودش و مخاطبان خاص خودش. در واقع ممكن است ذهنيتي كه شما نسبت به شعر داريد 180 درجه با نگاه من تفاوت داشته باشد ولي همه دارند موازي با هم حركت مي كنند. همين تفاوت هاست كه موجب شده گفت و گوي سالم شكل بگيرد.
ممكن است سليقه شعري من به شعرهاي يك شاعر خاص نزديك تر باشد ولي اين موضوع به اين معنا نيست كه از يك شعر خوب كه مثلا تجربه هاي زباني مبناي آن است لذت نبرم. فكر مي كنم اين اتفاق خوبي است كه در شعر معاصر افتاده . ما شاعران خوبي داريم. من به شعر امروز ايران خوشبينم. يكي از علت هاي خوشبيني ام همين است كه شعر معاصر ما از حالت يك شكل بودن و مثل هم بودني كه تا قبل از اين در كار خيلي از شاعران نسل قبل از ما ديده مي شد خارج شده است.
همين تنوع و تفاوت باعث مي شود كه من فكر كنم تمام شاعراني كه دارند جدي كار مي كنند قادر هستند بين شعرهايشان گفت و گوي سالمي برقرار كنند .

پایان . . .

منبع : وبلاگ کارگاه

Ghorbat22
08-12-2008, 15:55
با خودم حرف می زنم
با تکه های خودم حرف می زنم
با تکه تکه های خودم حرف می زنم
رابطه مجهول و
دستم دور بازوی تو حلقه
این رقص اما ، به انتهای خود نمی رسد
من ، کم رنگ
تو ، نامرئی
رابطه مجهول و
نفسهات روی نفسهایم بُر که می خورد
دردی قلقلکم می دهد .
تکه ها را تکرار می کنم
تکه تکه ها را تکرار می کنم
غربت ، نه عطر تند ادویه داشت
نه طعم به هم فشرده خرما ، در بسته های غیر طبیعی
غربت ، فقط مرا به شب
شب ، وارد معرکه رگ می زند
و رد خون
پاک نمی شود از این همه آسمان و تیرگی .
تکه حرف می زنم
تکه تکه حرف می زنم
خوابِ این همه کارتن
گوشه ی خیابان های سرد تهران ، پاره که شد
ماه افتاد توی دامنم و
آب از سرم گذشت

Ghorbat22
08-12-2008, 15:59
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

به گزارش خبرگزا آتي‌بان :"روجا چمنکار" شاعرايراني سومین مجموعه شعر خود "با خودم حرف می‌زنم" را روانه بازار كتاب ايران كرد.
اين مجموعه در بر دارنده‌ی 21 شعر است كه چمنکار در گفت وگو با خبرنگار ما درباره‌ی این کتاب گفت: کتاب دو سال پیش تمام مراحلش توسط نشر ثالث انجام گرفته بود ولی متاسفانه به علت تاخیر در صدور مجوز، به تازگی منتشر شده و از سوی این انتشارات روانه‌ی بازار کتاب شده است. وی خاطر نشان کرد: این مجموعه قرار بود با نام "لبهایم را از پشت بام فراری بده" انتشار یابد که به دلایلی با تغییر نام ،"با خودم حرف می‌زنم" منتشر شد.
چمنکار افزود: این مجموعه شعر که شامل بیست و یک شعر سپید است در فاصله‌ی زمانی سال 1382 تا 84 است که البته بسیاری از این اشعار در مجلات، روزنامه‌ها و سایت‌های ادبی کشور و جنوب منتشر شده‌اند.
سراينده "با خودم حرف می زنم" از حال و هوای این مجموعه به خبرنگار ما چنین گفت: به هر حال قطعا اشتراکاتی با شعرهای قبلی‌ام خواهد داشت ولی معتقدم تا وقتی کار تازه‌ای انجام نداده‌ام و از فضا، زبان، جهان و ساختار اشعار قبلی‌ام فاصله نگرفته‌ام و وارد جهان بکر دیگری نشده‌ام نه باید کتاب را چاپ کنم. بدین معنی که تا وقتی بدانم در شعرهایم صرفا دارم خودم را تکرار می‌کنم دست به چاپشان نمی‌زنم. این به معنای تکرار و تداوم برخی ویژگی‌های درونی و شخصی شده در اشعارم نیست بل که به معنای گذشتن از تجربیات تجربه شده و جستجو و کشف تجربیات تجربه نشده است
چمنکار نگرش و ارزیابی مثبتی به آینده‌ی شعر امروز دارد، وی عقیده دارد: ببینید شعر امروز ایران دارای پتانسیل بسیار بالایی است. شاعران جوان ما ، اگر کمی منصفانه قضاوت کنیم خوب خوانده‌اند و خوب تجربه کرده‌اند و خوب هم می‌نویسند، کافی است کمی به آنها اعتماد کنیم و اجازه دهیم از روحیه‌ی نو جویی، تجربه گری و البته پر شر و شور خود در مسیر خلق و افرینش استفاده کنند. شعر، جریانی پیش رونده است، مسیر خود را در هر شرایطی پیدا و خود را تثبیت می کند. شعر امروز ایران حتما در سطح جهانی حرف های زیادی برای انسان پیچیه ی امروزی دارد.
وی در پاسخ به این پرسش که شعر را چگونه می‌نگرد، این پاسخ را از او می‌شنویم: شعر برای من یک جریان زودگذر، موقت و کوتاه مدت نیست، پر کننده‌ی فضای خالی زندگی ام نیست. حتا دیگر برایم گریستن و ارام شدن هم نیست، پر رنگ تر از همیشه چنان حضور تپنده ی خود را در تک تک سلول‌هایم اعلام کرده است که نمی‌دانم من او را می‌نویسم یا او مرا.در ادامه هم شعری از این مجموعه را با هم می‌خوانیم:

اصلا نباش

اصلا به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا به من
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا زنگ در
تلفن
خواب
خیال
خلوت مرا نزن
این قدر نمک روی زخم من نپاش
اصلا نباش

با این همه
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم .

Ghorbat22
08-12-2008, 16:59
مجموعه شعر ((سنگ های نه ماهه))از روجا چمنکار،شاعری که قبل از این در کارنامه خودمجموعه ((رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری))را داردمجموعه ای ست شامل 28 شعر در 72 صفحه و2200 نسخه که مدتهاست توسط نشر ثالث به بازار کتاب روانه شده است.این مجموعه شامل مولفه هایی ست که بوسیله آنها چمنکار فاصله بین شعر حرفه ای صرف وشعر عام را ازآن خود می کند. منظور از شعر حرفه ای شعری ست که شعر غالب و مدرن دهه هفتاد سردمدار آن بود وجز مخاطبان حرفه ای مخاطب دیگری نداشت وشعر عام ومردمی که می توان فریدون مشیری،حمید مصدق،سیاوش کسرایی ،معینی کرمانشاهی و... را از آن نام برد.((سنگ های نه ماهه))با مولفه سادگی زبان به صحنه می اید این مولفه به درصد فراوانی زیبایی شعری و زبانی او را بالا می برد.انتخاب وچینش کلمات ساده و زیبا و اصلاح شده،استفاده از لغات روان و روزنامه ای،اصلاح جملات و گاه حذف یکی از ارکان آن و تغییر در ساختمان متعارف جمله،که این رویه گاهی نزدیک به آشنایی زدایی های فرمالیسم دهه هفتاد می شود ولی چمنکار به خوبی از این زندان و ایدئولوﮊی فرار میکند.

سادگی و روانی زبان شعر وی لا جرم حامل عاطفه شعری او نیز می باشد.البته نه عاطفه ای کلیشه ای و رمانتیک بلکه متفاوت و بدیع تر.((هر روز/هر روز چیزی از بدنم کم می شود))صفحه 10_((که بوی مزرعه تنباکو می دهد/شانه هایت را می گویم))صفحه 20-((لیلی!/شب های ولی عصر وپنجره پاریس هم/آرامم نمی کند دیگر))صفحه 35-این زبان ساده وروان مخاطب را به ادامه خود جلب می کند وحس زیبایی شناختی او را بالا می برد،در نتیجه او از متنی که روبرویش قرار دارد لذت کافی را می برد و در عین حال متن او را به تاویل وخوانش گوناگون خود دعوت می کند.
مولفه روایت مولفه دیگری ست که مجموعه را در سیطره خود قرار می دهد.روایت ها،دیالوگ ها وکاراکتر ها ی ((من))واستحاله آنها در موجوداتی دیگر،مثلا اسب،بازیگر های سینما،سرباز،مرد،زن و...واینکه شعر با فلاش بک به آغاز روایت به پایان میرسد وعناصری دیگر ،حضور روایت را به مخاطب اعلام می کند.البته بدیهی ست که نوع این روایت با روایت در نوع قصوی خود فرق دارد.در ((سنگ های نه ماهه))روایت یک روایت تکه و پاره و وهم گونه است که فقط به آن اشاره می شود.زمانی بوده که چیزی آغاز می شده است(نوستالﮊی) و زمانی هم هست که چیزی یا همان چیز به پایان میرسد.پس این دو نقطه تشکیل دهنده روایت در کار او دیده می شوداماآنقدر خط بین آن پاره پاره است که حضور روایت در نسبیت قرار می گیردولی در کل شعر او یک شعر روایی ست.شعر((یک سکانس از یک فیلم خیلی طولانی))در واقع در کل یک روایت است،روایت یک خودکشی برای معشوق،استحاله های شخصیتی-شیئی،دیالوگ و فضا سازی ،این شعر را به مرز داستان نزدیک می سازد اما تنها زبان و کنش های آشنا زدای آن است که تمایز این دو را مشخص می سازد،حالا این روایت شعر را ضعیف می کند یا قوی،بحث دیگری ست.

((زنانگی))مولفه مشهور روجا چمنکار در این مجموعه است که به وفور خود را فریاد می زند،گاهی مادر میشود،((لالای ات می کنم /روی دو پایم که گهواره ی خالی شد))ص29-گاهی زنی اجتماعی و معمولی((موهایم را/زیر چرخ خیاطی گذاشتم/ودوختمشان از ته)) ص35-گاهی همسری وفادار((تنها رقاصه ی دریاهای بی جاشو بوده ام/رو سفید تمام میوه های ممنوع...))ص39-گاهی پشیمان از زن شدن و زیبایی تاریخی ونقش فریبکار ثبت شده اش((و متهم،جادوگری/که بر اثر یک سوءتفاهم ساده زیبا شده/اثر انگشتش جا مانده بر تمامی کتیبه های تاریخ...))ص40-و گاهی دیگربه زنانی دیگر با نگرشی شاعرانه نگاه می کند وآنها را در زبان خود دکلمه می کند.در این کتاب تمام اشیاءو وجودات زنده اندو در عین حال زن اند،مثلا خلیج،خایج باردار یک نمونه از آن است.و در آنسو اشیاءمرده وجود ندارند در حا لیکه اشیاءمرده همان مردانند. او، مردش وجود ندارد((مرد توی چشمم مثل سبز می خشکد))ص16-و نه پدرش،که بوی تنباکو می دهدوآنقدر بر نمی گردد که رنگ پیراهنش را از یاد می برد و نه پسرش که از سربازی و جبهه بر نگشته است.یک اجبار عدم مرد ومذکریت در متن امروزی او که کاملا روشن است: ((سنگهای نه ماهه)).وحتی چیزی که از آن حاصل می شود یک نوزاد دختر است،بی نام.زیرا مردی، همسری وپدری وجود ندارد که نام های انتخابی مادر را تائید کند چون او یک زن است،زنی که مدام تردید وشک می کند و قطعیت تصمیمی ندارد،میترسد،میلرزد و بلا تکلیف است.
((سنگهای نه ماهه)) به جرات اجرای یک زن است.این زنانگی آنقدر قدرت سیطره بر متن کتاب را داردکه مولفه های دیگر از جمله((اسطوره)) و((جنوب))را تحت سیطره خود قرار می دهد.اسطوره همان زن است که تاریخ را تغییر داده و یا از شکست خود تاریخ را دل چرکین ساخته است،همینطور جنوب،نخل ها،ماه ،دریا،خلیج همگی زنی هستند که یا آبستن اند ویا مشغول انتظار به گونه ای دیگر.
رویکرد اسطوره ای روجا چمنکاربه نظر نمیرسد رویکرد عمیقی باشد ومشخص است که هنوزبه پختگی اسطوره ای نرسیده است و هر چه هست حاصل شیفتگی جذبه اولیه اسطوره بر وی می باشد.این رویکرد به ناگاه مرا یاد اولین مجموعه شعر سیلویا پلات می اندازد به نام کلسوس، که در آن اسطوره ماه نماد بزرگی بوده وبه قول ضیا موحد محصول اسطوره شناسی ابتدایی او و ماه زدگی وی بوده است اما صدای اصلی پلات را نمی رساند.
اما رویکرد سیلویا در مجموعه های بعدی خود دیگر رویکردی صرفا اسطوره ای نیست ولی مشخص است که اسطوره در او درونی شده است مثلا شعر ((بانو الیعاذر))او تایید کننده مدعای من می باشد.شعر چمنکار از استخوان، شعری اسطوره ای نیست اما از آن استفاده کرده است و چون عاشق و شیفته منش اسطوره ای ست اسطوره او در سطح نام و مد خود را ارائه می کند و کمتر اجرا میشود،شیوا،سنگهای باستانی،خدایان،ماه و...
شعر او الهه مهربان و عاشقی ست که به سنگ مسخ شده است ولی در وضعیت سنگی خود نیز وظیفه زنانگی و اجبار تاریخی-شرقی خود را فراموش نکرده است وهنوز مثل زنان دیگر زندگی می کند ،میرقصد ،زایمان می کند و نه ماه انتظار فرزندش را می کشد.روح عاشقانه ای که بعد از سنگ شدن نیز تکثیر یافته است و در باطن هنوز فریاد می کشد((مرا ببوس/می خواهم با صدای بلند شیهه بکشم))ص51
به هر ترتیب مجموعه وی شامل و جزئی از اشعاری میشود که دردوران شعر فارسی به آنهاعنوان شعر پسا هفتادخواهد چسبید یعنی این مجموعه به اجراهای پسا هفتادی نزدیک است البته نه شعری رادیکال یا آنارشیست است و نه محافظه کارانه،اما رویکرد متفاوت ،ساده وضد سیستم شعری حاکم سرودن او از دلائلی ست که داور شعر امروز آن را از خود نمی راند ونمره بدی به آن نمی دهد واز طرف دیگر ارتباط پذیری متن او با مخاطب عادی و نه حرفه ای باعث می شود امتیاز دیگری نیز از محل دیگری کسب کند البته با وجهه ووقار دیگری ،نه امری کاملا عام،مد روز ،کلیشه و مبتذل و نه امری صرفا حرفه ای و دیکتاتور و تئوری ساز،بلکه حد وسطی که خط فاصل بین مخاطب حرفه ای وعا دی را پر خواهد کرد و پل ارتباط آن دو را ایجاد خواهد ساخت ،اگر به ابتذال کشانده نشود زیرا این نوع سطرها هرگز از بستری مبتذل و نادان بر نخاسته اند که بخواهند روی آن فرود بیایند: ((به ستون های سنگی و جفتم در بغداد بگویید/عروس روی مخمل سیاه خواب رفته است))-ص11
منبع : نشریه ی ادبی جن و پری
jenopari.com

Ghorbat22
08-12-2008, 17:46
لگد می زنم به ورودی این در
قفلی که بسته ای به خودت
باز می شود و
غریبه ها به راه می افتند

قهوه که می خورم دلشوره می گیرم
دلشوره که می گیرم
زمین زلزله خیزت
شباهتی به کلیجای من دارد و مدام
رگ به رگ می شوی در من
حرکت کن !

لگد می زنم به هر چیز بسته ای

یا ماهی هلال توی قلب زمین !
یا قلبی که می زند توی گوش من !
یا کوه !
که یک روز دهان باز می کند
قهوه که می خورم
دلشوره می گیرم
غریبه ها به راه می افتند توی رگ هایم
حرکت کن !

یا رگ !
که گاهی راهروی قدم های تو می شود
گاهی محل کسب و کار
توقف بی جای من
به قیمت تمام زندگی ام بود .

Ghorbat22
08-12-2008, 17:54
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، چاپ دوم مجموعه شعر «رفته بودي برايم كمي جنوب بياوري» نخستين مجموعه شعر روجا چمنكار با حذف يك شعر با عنوان «خداي دوباره»، به چاپ دوم رسيد.

اين مجموعه شعر پيش از اين در سال 81 از سوي موسسه انتشاراتي نيم‌نگاه منتشر شده بود. «رفته بودي برايم ...» دربرگيرنده 27 شعر سپيد است كه نام خود را از شعري با عنوان «چاي هر شبم» گرفته است. در اين شعر مي‌خوانيم:

از من
روسري سفيد و
دامني لبريز از ميخك

رفته بودي
برايم كمي جنوب بياوري
و موي سياهم را دوباره ببافي

حالا
بيست سال ديگر هم كه بگذرد
چشمان تو
در چاي هر شبم
جا مانده.

زبان شعر چمنكار، زباني فارغ از پيچيدگي‌ها و تعقيدهاي تركيبي است. او به سادگي از بطن زبان روزمره، بي اصرار بر تتابع اضافات و سود جستن از تركيب‌هاي چندگانه اضافي و وصفي، انديشه متفاوت خويش را استخراج مي‌كند. مي‌گويد:

از رحم ميخك‌ها
درد،
بوداي مادرم بود.

و بدين ترتيب موفق به خلق تصويري مي‌شود كه پهلو به تصويرهاي «موج نو» مي‌زند. به طور كلي، تصويرسازي، از ويژگي‌هاي مثبت شعر چمنكار است كه البته در شعرهاي مجموعه‌هاي بعدي‌اش، بيشتر خود را نشان مي‌دهد.

Ghorbat22
08-12-2008, 17:59
کنار ِ اسب
شکل عاشق
از جاده های سفالی شیهه می کِشَد.
تمام صداها باید
از این جاده گذشته باشند
که شیار افتاده است بر مسیر ِ راه و
کسی
زیر ِ سنگ می تواند مُرده باشد و
گریه کند
توفان بگیرد
و اتاق
پُر از بوی کوزه های آب خورده شود

دست های تو
از جاده های مشرقی می آیند
لطفا" مرا ببوس
می خواهم
با صدای بلند
شیهه بکشَم.

Ghorbat22
09-12-2008, 06:26
می خواستم پرنده باشی
پر بکشی و
هرگز برنگردی

حالا
سال هاست در من لانه کرده ای
شاخه هایم را شکسته ای
هر شب
خواب هایم را ریخت و پاش می کنی و
هر روز
نوک می زنی به زندگی ام .

Ghorbat22
09-12-2008, 15:04
پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها
توی کافه ها
از ایستادن پشت ویترین ها
چسبیدن به عروسک ها
به درخت گیلاسی که به نامم بود
نیمکتی زرد رزی سفید روزی برفی
پیدایم کن از لرزیدن زیر ترس توی گریه
وسط رقصی بندری استکانی کمر باریک شبی تاریک
حافظه ام کجاست؟
خانه ام کجاست؟
خنده ام کجاست؟
پیدایم کن از پاورچین زیر پنجره
پنج شنبه مترو ایستگاه آخر
آخر اسمم چه بود؟
اسمم چه بود؟
پوستم چه رنگی بود؟
پیدایم کن از رد پای کلمات
جلوی سینما توی پاک انتهای خیابانی دراز
خیابانی دراز
دیروزی دراز
روزی دراز
رازم چه بود؟
سایه ام کجاست؟

تهران میدان ولی عصر جنب بانک ملی ایران
قسمت اشیاء گمشده
پیدایم کن
از میان سایه های بی نشان اشیاءگمشده

Ghorbat22
09-12-2008, 15:48
این اشتباه شیطانی را
روی هفت نقطه از تنم بپاش
هفت مهره روی سیاه چاله‌ام بگذار
هفت قلم آرایش توی صورتم بریز
بگذار در من تکان بخورد مهره‌یی نا مفهوم
جا به‌جا شود
بی‌تابم کند
چالم کند از چاله به چاه
چقدر جلو آمده‌ای شیطان کک مکی!
زیبای ریگ‌های سیاه و سفید!
دریا
پرتگاه آخر من است
ناخن‌های بلند
کوچه‌های بلند
خرده ریزهای خاطره
همه چیز را با مو‌هایم چیده‌ام
یادت نرود
سی اردی‌بهشت شب
زیر آب سنگ‌های مرجانی
با چکمه‌های قرمز می‌آیم.

Ghorbat22
10-12-2008, 20:30
با تمام آنقدر منتظر مرده ام
تو ، کابوس تمام قصه های من بودی .
من ، معجونی از خواب های آشفته ی تو
دورترین ستاره آسمان
که دستت به دردش نمی رسید .
این شهر ، پشت رفتن تو
توی چشم من ضد نور می شود .
کنار تمام قصه ها
آنقدر منتظر مُرده ام
تا دوباره هفت تیرت را توی شست بچرخانی
دوئل کنی
و من ، چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات

MaaRyaaMi
10-12-2008, 22:20
عزیزم
دنبا له ی این فنجان داغ
باشد برای فردا شب
تا تو
آدم شده باشی و
من ،سیبی گیر کرده توی گلوی بهشت

Ghorbat22
11-12-2008, 05:50
سوت كشتي درياي مرا زخمي كرد
و اين تازه شروع بازي بود ....كاپيتان!
حالا از من
فقط موهاي خيسم را به جا مي‌آوري
و ساعت شماطه‌داري كه زنگ نمي‌زد و مي‌لرزيد
مي‌لرزيد با نهنگ‌ها و وال‌ها
مي‌لرزيد با صخره‌ها و آب‌ها
مي لرزيد با شانه‌ها‌ش و دست‌هاش
رقاصه‌اي بدوي
روي عرشه من بودم .... كاپيتان
اين جنين مرده را از من بيرون بيار
بوي يك زندگي قديمي مي‌تركد توي دلم
و خيس مي‌كند
تمام خشكي‌ام را
اين جا پيچ خطرتاكي است .... برگرد!
اين شال گرم خاكستري براي تو بود
تا زندگي مرا دور خودت بپيچي
جهان سرد‌تر شده
گند زدي كاپيتان!
دستور بده هاله‌اي نامرئي دور سرم بكشند
و مرا به پست خودم برگردانند
و بادبان ها را از پوست دامنم بالا ببرند
دستور بده ! ... برگرد!
دستور بده ! ...برگرد!
دستور بده! ... لنگر نيانداز!
پهلو بگيري ... دريا را به آتش مي‌كشم
با يك زخم كهنه
اين بازي هنوز ادامه دارد
به نقش خود ادامه بده ... كاپيتان!

منبع: mahmag.org
برداشت از سايت عليرضا بهنام

Ghorbat22
12-12-2008, 14:56
اصلا ً به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا ً به من
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
نکته ی نخستی که در باره ی این شعر به نظرم می رسد ، چینش صحیح سطرهای مقدم ، برای رسیدن به تالی مورد نظر است.روجا چمنکار در همین ابتدای شعر تکلیفش را با خوش مشخص می کند.او قرار نیست کار خارق العاده ای انجام دهد.تنها قرار است به طرز خارق العاده ای خودش باشد.هر کس فکر می کند که این کار، کار ساده ای ست ، از همین حالا شروع کند به آزمایش و اگر تا پایان این مقال به نتیجه رسیده بود ، به بنده اطلاع دهد تا رسمن هزارتو را تعطیل کنم!(حتا همین جا هم رو راست نیستم با خودم...من لاف عقل می زنم ، این کار کی کنم؟)...
چمنکار مصالح شعرش را با مضمونش همگن انتخاب کرده و با افتتاحیه ای بسیار ساده و صمیمی ، هدف اصلی خودش را- که تسخیر حسی و تحریک عاطفی خواننده است- نشانه می رود.المان ها در خوانش نخست ، بسیار پیش پا افتاده و روتین به نظر می آیند.رنگ دادن به چنین عناصر ساده ای که از فرط تکرار تاریخی و بسامد ذهنی ، رنگ باخته اند ، کار دشواری است.اما شاعر تنها با دو سطر تکان دهنده و باور پذیر، تمامی این بند را رنگین و زنده کرده است:

دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
چمنکار از این سادگی ، ساده نگذشته.سعی کرده در همین ساده گویی و ایجاز توامان ، ابعادی تازه و نامکشوف را بیابد.او طعنه ی کلامی محاوره را با چاشنی طنز آمیخته و از آن محصولی شاعرانه گرفته است.وقتی «من» را می آورد و بلا فاصله «ویلای خنده داری در جنوب» ، در واقع ،طنز و چینش واژگان او سبب می شود که سریعن یک تاویل بسیار زیبا و کنایه آمیز از این بازی به ذهن خطور کند.اگر خوانش ما اینچنین باشد که شاعر «من» را به مثابه ی همان «ویلای خنده دار» گرفته ، برداشت های جالبی از این سطرها به دست خواهیم آورد.چمنکار با هوشمندی ، کوشیده تا روند طبیعی کلام را برهم نریزد و با زبانی نزدیک به زبان ساده ی گفتگو ، به شعر برسد.همین اتفاق را می توان در استفاده از «گل های سرخ» هم دید.یک تصرف تخییلی کوچک ، تصویر کل سطر را به تصویری قابل اعتنا بدل کرده است.کار شاعر در این سطر ، کاری خطرناک بوده ، چرا که گل سرخ کلن المان کهنه و تاریخ مصرف گذشته و سانتی مانتالی است.اما شگرد اجرا ، موجب شده است این سطر از خطر نخ نما شدن ، به سادگی گذر کند و به عنوان سطری خواندنی – با استفاده از المانهایی ساده و مکرر- در شعر جای بگیرد.

فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا ً زنگ در
تلفن
خواب
خیال
خلوت مرا نزن
روجا چمنکار از آنجا که نهایت صداقت را در کلامش مد نظر داشته و خطابش را به مخاطب درونی شعرش ، بر اساس نهی گرفته ، کماکان بر همان روال شعر را ادامه می دهدوبدون این که این شاخه و آن شاخه بپرد و گرد و خاک کند ، به سادگی تنها همان گزاره ها را با جلوه هایی عینی تر و البته امروزی تر ادامه می دهد.در واقع شاعر نشان می دهد که کاملن بر گفتارش نظارت دارد ، و معیار و مبنای این نظارت را بر روراستی و- اگر کمی وسیع تر قضیه را ببینیم- حقیقت نهاده است.خاطرم نیست کجا خوانده ام از فوکو که می گوید :«گاهی اعمال نظارت بر گفتار تحت تاثیر عوامل بیرونی است، و در آن نوعی گفتار را به کار می گیرند که بازی آن وابسته به میل و اراده درونی است.» این نظارت بیرونی در شعر روجا چمنکار جواب داده است.چرا که انتقالی بی واسطه است از اندیشه به متن.طنز کلام شاعر در این بند شعر هم به خوبی جا افتاده و کنایات مستمر او به نهی معشوق از انجام واکنش های کلیشه ای انسان شهر نشین امروزی (سر درد گرفتن،عصبی شدن،تلفن زدن و...) سطرهایی ساده و باور پذیر ایجاد نموده است.شگرد بند پیشین در این بند هم تکرار شده و چمنکار تنها با تصرف در یکی دوسطر(در اینجا کلمه) توانسته تخیل خود را در عینیت گزاره ها دخیل نماید:

اصلا ً زنگ در
تلفن
خواب
خیال
خلوت مرا نزن
بعد از دو المان مادی تلفن و زنگ در ، بازی بسیار ساده و دم دستی ، اما هوشمندانه ی شاعر با آوردن دو المان غیرمادی خواب و خیال ، به بار می نشیند و آمیزش تصویری- مفهومی او در قالب این کنایات پررنگ می شود.

این قدر نمک روی زخم من نپاش
اصلا ً نباش
اوج دراماتیک شعر را می توان در همین قسمت یافت.پیش از هر چیز پیشنهاد می کنم که شعر را از ابتدا مرور کنید و توجه تان را به موسیقی کلام معطوف کنید.آهنگی که بریده بریده ، اما موزون به اوکتاوهای بالاتر حسی میل می کند و سطر به سطر بر غلظت آن افزوده می شود.به این ترتیب اوج گیری موسیقی با اوج گیری دراماتیک گزاره ها همگون می شوند و به این ترتیب است که قافیه اتفاق می افتد.اگر تا به اینجا شاعر با موسیقی مقطع کلامش خرده گزاره های ناهی از افعالِ روتین روزمره را به کار گرفته بود ، در دو سطر اخیر آهنگ کلام را تکمیل می کند و این بار نهی را نیز به اوج می رساند و کنایه را به بود و نبود «تو» ی شعرش می کشاند.آن چه مرا مجذوب این بند می کند ، اجرای بسیار خونسردانه ی خشم و نفرت است.اجرایی که تحقیر معشوق را با خونسردی شاعر پر رنگ تر می کند.انگار که شاعر در درون خود نیز گفتگویی داشته و به خود تا کید می کرده :آرام باش!عصبی نشو!شعرت را بگو!...

با این همه
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم .
عشق اما گویا همیشه کار خودش را می کند.بند پایانی کار طوری بسته شده که نمایان گر توفان درون شاعر ، بوده است.اعترافی رک و راست به این که انگار تمامی آن ژست های خونسردانه از سر استیصال بوده و بازنده طبق روند کلاسیک ادبیات رمانس ،عاشق بیچاره است.هر چند من در این بند قدری تعجیل می بینم و کم حوصلگی و حس می کنم روجا چمنکار خواسته زودتر از موعد سرو ته کار را هم بیاورد و شعر را به پایان برساند؛ اما حس او را در این پاره ی شعر هم بسیار می پسندم.او از سادگی و صراحت و صداقت اش دست بر نمی دارد و در این سطرهای پایانی هم ، با همان معصومیت آغازین به سرایش ادامه می دهد.بازی مفهومی این سطرها ، تلخی و گزندگی غریبی را به متن القا می کنند و از بغضی که تا کنون در پس طنازی شاعر پنهان بوده ، پرده بر می دارند.و این خاصیتی است که در مجموعه شعر چمنکار (سنگ های نه ماهه) نیز به خوبی مشهود است.چمنکار اگر چه زبان خاصی ندارد که امضای شخصی اش باشد ، اما حس شاعرانه ی قدرتمندی دارد ، که با پرورش آن می تواند به عرصه های تازه ای در شعر امروز ایران برسد و نامش را تا فردایی دورتر از امروز نزدیک در ذهن شعرخوانان حک کند.

barani700
19-03-2009, 00:51
ممنونم از معرفی این شاعر خوش ذوق
شعرهای زیبایی دادن ایشون مخصوصا شعر (اصلا به دیدنم نیا) که همراه با نقدش گذاشتی.این کار خیلی خوبیه
خوندن نقد شعرها باعث میشه آدم به سادگی از شعر رد نشه و دقیق تر به شعر نگاه کنه.
عالی بود
موفق باشی

Ghorbat22
17-01-2011, 17:35
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

روجا چمن‌کار از سال 1379 با مجموعه‌شعر ‌رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری‌، خود را به اهالی ادبیات شناساند. کتابی‌که نامزد جایزه‌ی کارنامه شد و توجهاتی را به ‌سوی او کشاند. از چمن‌کار مدتی ‌قبل، مجموعه‌شعر تازه‌ای به‌نام ‌مردن به زبان مادری‌ از سوی نشر چشمه منتشر شده است. با او درباره‌ی کتاب تازه‌اش و شعر جنوب گفت‌و‌گو کرده‌ام.

از ابتدای دهه‌ی ‌1330، شعر جنوب و به‌ خصوص بوشهر، توانسته حضور قاطعی در ادبیات معاصر داشته باشد. حضوری‌ که مدیون توان شاعرانی مثل منوچهر آتشی و در زمانه‌ی نزدیک‌تر، علی باباچاهی‌ست. در واقع از ابتدای دهه‌ی 1330، منوچهر آتشی کار خود را با کتاب قدرت‌مند ‌آهنگ دیگر‌ شروع می‌کند و با ‌آواز خاک‌ تثبیت می‌شود‌ و سپس از میانه‌ی دهه‌ی 1340، باباچاهی کار خود را آغاز می‌کند و بعد‌ها به تکامل و پویایی می‌رسد. شما هم با حضور خود در دهه‌ی 1380، به ‌عنوان شاعری جوان و موفق شناخته شدید و ادامه‌دهنده‌ی حضور شاعران بوشهر در فضای ادبیات ایران بودید. شاعران جنوب هرجا که لازم دیده‌اند، مشوق، حامی و راهنمای یک‌دیگر بوده‌اند. تأثیر این پشتیبانی برای شما چه‌گونه بوده است و برای آغازتان در دهه‌ی 1380، چه‌قدر از حضور کسانی مثل منوچهر آتشی و علی باباچاهی وام گرفتید؟
البته وقتی‌که صحبت از حضور قاطع شعر بوشهر می‌شود نام محمد‌رضا نعمتی‌زاده را نباید فراموش کرد، شاعری‌ که در همان دهه‌ها حضوری پر‌رنگ در مطبوعات ادبی داشت و از اولین کسانی بود که در شعر نیمایی قلم زد.
بله‌، منوچهر آتشی اولین شاعری بود که در سن کودکی مرا با جریان جدی شعر ایران آشنا کرد و با چاپ اشعار من در روزنامه‌ی آئينه‌ی جنوب نقشی مهم در متمرکز شدن من بر خواندن و نوشتن داشت. هم‌چنین علی باباچاهی با چاپ شعرهایم در پانزده سالگی در مجله‌ی آدینه‌ بی‌شک در ورود من به فضای حرفه‌ای شعر مؤثر بود. من همیشه در همه‌جا از حمایت‌های شاعران جنوب از یک‌دیگر به‌ عنوان یکی از خصلت‌های برجسته‌شان صحبت کرده‌ام و روزنامه‌ها و مجلات محلی بوشهر را در معرفی و پشتیبانی از هنرمندان ستوده‌ام، البته باید تعصبات منطقه‌ای را کنار گذاشت و کمی گسترده‌تر و عمیق‌تر به این جهان نگاه کرد.
من ضمن این‌که قدردان همه‌ی نگاه‌ها و نقد‌ها و نظر‌ها بوده‌ام ولی خیلی زود یاد گرفتم که نه زیاد از تشویق‌ها هیجان‌زده شوم و نه از غیر تشویق‌ها متأثر. باید به نقطه‌ای فرای لبخندها و کینه‌ورزی‌ها و کف‌زدن‌ها و هوکشیدن‌ها خیره شد و با پشتوانه‌ی محکم‌تری روئين‌تن شد‌.

شاعران جنوب اغلب به بومی‌گرایی علاقه‌ی شدیدی دارند. شما هم با اولین کتاب‌تان، دل‌بستگی خود را به بوشهر و طبیعت‌اش نشان دادید، و همین‌طور در ‌مردن به زبان مادری‌ هم نقش طبیعت و دریای بوشهر پُررنگ است. با وجود فضاهایی پاستورال، آیا اشعار شاعران جنوب با خطر محدود شدن به فضاهای تکراری و خسته‌کننده روبه‌رو نخواهد شد؟
این سؤال مثل این می‌ماند که بگویید تقریبا همه‌ی شاعران به عاشقانه‌سرایی علاقه دارند آیا ما با خطر محدودشدن به فضاهای خسته‌کننده روبه‌رو نخواهیم شد؟ نه روبه‌رو نخواهیم شد چرا که هر‌کس از نقطه و زاویه‌ای کاملا متفاوت به هر پدیده‌ای نگاه می‌کند. من کاملا بر‌اساس تجربه‌ی زیسته‌شده‌ی خود می‌نویسم. جنوب تکه‌ای جدا‌نشدنی از من است. مهم این است که من توانسته باشم کلمه‌ی دریا را از فضای همیشگی‌اش، بار معنایی همیشگی‌اش، رنگ همیشگی‌اش و کلیشه‌ی تکراری و خسته‌کننده‌ی همیشگی‌اش جدا کرده باشم و در فضایی متعلق به خودم بازآفرینی‌ کرده باشم.

در ‌مردن به زبان مادری‌ به تجربه‌‌ی تازه‌ای دست یافته‌اید. زبان شما در گذر از چند مجموعه‌ی قبلی، کامل شده است و سطر‌ها به‌شکلی موجز و روان، در خدمت شعر‌ند. مسأله‌ی زبان چه‌قدر برای شما اهمیت دارد. به‌ خصوص وقتی که دیده می‌شود، در جاهایی از همین کتاب از زبان هجو سود برده‌اید.
«بر مبنای تصادف نبود
این‌که چهارشنبه بیاید
سور بدهی و آتش بزنی
بوته‌های سرخ دامنم را
دریچه‌ها را ببندی و
کم بیاورم نفس

پیچ‌های تند
خطر واژگونی لب‌هات
و ترکه‌های هیزم سُر بخورند
از روی پوست نقره‌ای‌ام
اشتباهم بگیری
ریشه‌هایم را بجوی و
بپاشی‌ام در خاکستر
بر مبنای پایانی تصادفی اما» (تکه‌ای از شعر چهارشنبه‌سوری ، ص 66 – 67)

کاملا درسته، در کارهای تازه‌ترم بیش‌تر به زبان توجه می‌کنم و این به این معنا نیست که از تعریف‌ها و نظرات قبلی‌ام نسبت به شعر فاصله گرفته‌ام نه، هنوز هم به شهودی بودن شعر، به اتفاقی که در لحظه‌ی نوشتن می‌افتد، به پیچیده‌نکردن ساده‌ترین و پیش‌پا‌افتاده‌ترین چیز‌ها از طریق زبان معتقدم. تنها بیش‌تر به قابلیت‌های زبان فکر می‌کنم و مطالعاتم را در این زمینه و در مقایسه با زبان‌های دیگر متمرکز کرده‌ام و سعی می‌کنم بعد از نوشتن با وسواس بیش‌تری به نوشته‌ام برگردم.

عاشقانه یکی از تم‌های محبوب شماست، و تقریبا در همه‌ی شعر‌های کتاب، نگاه عاشقانه دیده می‌شود. نگاه عاشقانه را تا کجا می‌شود ادامه داد‌ و آیا شعر امروز ظرفیت این همه عاشقانه‌سُرایی را دارد؟
شاید در جواب سؤال اول تا حدی به این سؤال هم جواب داده شده باشد. درست است ولی باید توجه کرد که این نگاه عاشقانه‌ای که در همه‌ی شعر‌ها دیده می شود یک عاشقانه ی متکثر است، عشق ابعاد گسترده‌ای دارد و عاشقانه نگاه کردن مفاهیم گسترده‌ای دارد، در هر حال در جامعه‌ای که خشونت در آن موج می‌زند و بی‌داد می‌کند اگر نتوان این نگاه عاشقانه را ادامه داد که نمی‌توان ادامه داد. شعر، لبریز نشدنی‌ترین ظرف است برای عشق ورزیدن و عاشقانه نوشتن.

چه‌قدر به پایان‌بندی‌های آزاد در شعر‌های‌تان معتقدید؟ در تعدادی از شعر‌های کتاب حاضر، دیده می‌شود که شعر با سطری به اتمام رسیده است‌ که انگار شروع تازه‌ای‌ست برای شعر. گاهی هم سطر‌های پایانی غافل‌گیر‌کننده و ناگهانی بر خواننده عارض می‌شوند.
به همان اندازه که به آغاز شعر معتقدم به همان اندازه هم به پایان‌بندی اعتقاد دارم‌. آغاز یک شعر برای من لبه‌ی پرتگاهی‌ست که نباید اجازه‌ی فکر کردن به خواننده بدهد یعنی باید بدون هر مقدمه‌چینی و تردیدی به سمت کلمات پرتاب شود، درون حفره‌ای ناشناخته و شکننده و با سرعت به‌ سمت چیزی اوج گرفتن چیزی میان صعود و سقوط و پایان‌بندی درست لحظه‌ای‌ست که چشم می‌بندی تا با تمام وجود به انتهای فضایی که در آن پرتاب شده‌ای برخورد کنی و درست همان لحظه باید از خواب پرید و بعد تازه نفس کشید و به آن‌چه خواب‌دیده‌ای فکر کرد. پایان‌بندی در شعر برای من همان لحظه است.

شعر‌های‌تان زنانه هستند؟ اصلا با چنین مرز یا تعریفی موافق هستید؟
با زنانه بودنش موافقم اما با این‌که زنانه‌بودن را به‌ عنوان مرز یا تعریفی تفکیک‌کننده در شعر و ادبیات مطرح کنیم ‌نه موافق نیستم‌. فکر می‌کنم به اندازه‌ی کافی راجع به این مقوله در جاهای مختلف صحبت کرده‌ام ولی در هر‌حال لازم می‌دانم تأکید کنم ضمن این‌که به ‌شدت به بروز طبیعی و درونی‌شده‌ی ‌تجربه‌های زنانه در شعر معتقد هستم در عین حال در زمانی‌که انسان‌ها را اعم از زن و مرد این‌گونه قربانی فضایی بیمار می‌بینم زنانه بودن یا نبودن، مسأله و دغدغه‌ی امروز من نیست.

شما در رشته‌ی سینما تحصیل کرده‌اید و فیلم مستندی هم درباره‌ی منوچهر آتشی ساخته‌اید. شعر به شما وقت و اجازه‌ی پرداخت توأمان به سینما را می‌دهد؟ چه‌قدر سعی می‌کنید توازن را بین این دو هنر برقرار کنید؟
تحصیل در رشته‌ی سینما و هم‌چنین تئاتر به من این فرصت را داد که به قابلیت‌های تصویری و کلامی‌، به فضا‌سازی در شعر‌ به استفاده از ویژگی‌های دیالوگ، به تأثیر مونولوگ، به نور‌، رنگ و صدا و هزاران ویژگی دیگر از تصویر در شعر فکر کنم. دیگر مرز‌بندی‌ها و تعاریف کلیشه‌ای در هنر از بین رفته است امروزه در تجربه‌های بکر و تازه‌ی هنرمندان در دنیا چنان تلفیق و در‌هم‌آمیزی در هنر‌ها خلق می‌شود که شاید دیگر نتوان آفرینشی را به‌ سادگی در چهارچوب نقاشی، شعر، یا سینما جای داد.

و در پایان، در آینده‌ی نزدیک باید منتظر چه اثر تازه‌ای از شما بود؟
یک کار پژوهشی دارم که سال‌هاست درگیرش هستم و شعر‌‌های تازه‌ام، ولی در حال حاضر به‌ دست چاپ نخواهم داد.



مجتبی صولت پور

به نقل از این سایت : 1000ketab.com

barani700
01-04-2011, 00:03
هدف بزن
اجزاء متصل به من بپاشد بر مارپیچ شب
همه چیز از انتها به ابتدای خود می‌رسد
حتی اگر رو بگردانی از بریده‌های دلم
حتی اگر بگردم از بلا
فرو نرود معجزه توی خاک
نازل نشود نگاه
بر بازماندگان تیره رنگ کناره‌های درد

حتی اگر پاشیده شود
خون مست مقدس بر مارپیچ شب
حتی اگر بجنبد زمین
توی پنهان‌ترین لایه‌اش
نازل نشود نگاه
حتی اگر این‌ها
همه اجزاء آشفته‌ی پاشیده‌ی خواب‌های بی ته من باشند
حتی اگر من
جزئی‌ترین بلای منتشر شده در پنهانی‌ترین لایه‌ی زمین باشم
همه چیز از انتها به ابتدای خود می‌رسد
حتی اگر ابتدا برای رسیدن به انتها باشد

در من تمام کن
روغن معطر از تنم بگیر
صمغ عربی بر کمرگاه ساکتم بریز
متصلم به انتها
میخکوبم به هدف
بزن به بریده‌های دلم
به اسم دلم
به غربت دلم
متصلم به انتها
و بازماندگانی از من
از دروازه‌های دریا مراقبت می‌کنند
حتی اگر دریا
انتهای نامعلومی باشد از نجات

barani700
01-04-2011, 00:24
می خواهم در آغوشت آرام گیرم
در تاریکترین جای دنیا
نترسیم کنار هم
ما هم نفسیم و
ضربان قلب هم
یک به یک سر بر شانهء هم
می خواهم نامت را فریاد زنم
به زیر آب
با تمام قدرت و توان
در اقیانوسی آرام و روان
می خواهم درآغوش گیرم تو را
آنجا که بین خلاء ستاره های پا بر جا
جایی که چشم کورِ تاریکِ آسمان هم
بینا شود و ببیند نورِ چشم زیبای تو را
به ستارهء روجا می گویم بیشتر چشمک زند
و تا جایی که می تواند از ما عکس بگیرد

barani700
01-04-2011, 23:55
کلمات از نیامدنت می آیند
پاشیده می شوند روی ویرانی ام
مثل درد به زندگی ام می چسبند
مثل حرف توی دلم مانده ای
جدا نمی شوی از مرداد
و مردنم
از پیراهن زرشکی ات که تن پوش رگهایم بود


کلمات از نیامدنت می آیند
از عادت کردی به از دست دادنم
به از راه دور می بوسمت
و مردن از کنار تو آسان نبود


به تو برگردم از نمک ستونی می شوم
به خودم کنیزی مصری
که کنار دوست داشتنت
نداشتنت پاشیده می شود روی ویرانی ام
می چسبد به زندگی ام


جدایم کن از کلمات
از پیراهنت
از ته مانده های ستونی در برازجان

Ghorbat22
13-05-2011, 20:18
زل می زنم به مشت هـــــایم
و به قلبم فکر می کنم
و اینکه گره همیشه توی گلویم بود آزارم می دهد
به اندازه ی تمام نبض هایم
خودزنی کرده ام با کلمات
در آشپزخانه,اتاق خواب کوچکت بر سطح میز چوبی
درست انتهای پرستش گاه پنهانت

به ناخن هـــای بلندم نگاه می کنم
و اینکه جای خراش
همیشه توی رگ هایم بود آزارم می دهد

مثل مادری که به جوجه هایش غذا می دهد
دردی به دهانم می گذاری
داغی به دلم
و می روی
و من به اندازه ی قلبم فکر میکنم
و راه را برای دست تکان دادن باز می کنم
و اینکه قطــــار
شاعرانه ترین وسیله ی نقلیه استــــ آزارم می دهد

Ghorbat22
13-05-2011, 20:27
تمـــــــام راه ها را
به رویم بسته اند
از مژه هایتـــــــ بالا آمده ام
چشم هــــــایت را نبند

Ghorbat22
15-05-2011, 18:07
از تهران که می گویم به دریا می رسم
از خودم از تو

از آسمان که می گویم به دریا می رسم
از دریا که فاصله می گیرم
که فراموش می کنم
که دوباره شروع می کنم
به دریا می رسم

کجــــای دریا نشتی دارد
که تمام رابطه های من عاشقانه می شوند
خیـــس می شوند و به دریا می رسند

Ghorbat22
15-05-2011, 18:42
همین طور پاشیده شوی
در زندگی شلوغ کسی
با چشم های خلوت
بنفش,آبی,سبز
و بخوابی

برتمام رنگ های دلخواهش
از پیراهن زردش عبور کنی
چراغ قرمز را بشکنی
خونش را سر بکشی
و نشنوی که ماشین ها
پشت سرت بوق میزنند

همین طور ماه را
از حلقوم اسمان بیرون بکشی
وسط چهاراره بخوابانی
بر زیبایی اش خاک بپاشی
و پاشیده شوی

همین طور
و ماشین ها بووووق
و زل بزنی به چشم هایش

همین طور
و سر بکشی نوشیدنی ات را
گوشه ی دنجی درست میان شلوغی

و نشونی که پشت سرت ...
و نبینی که چهاراه
تنها یکــــــ راه دارد
که به نور مصنوعی ِ ماه منتهی می شود

Ghorbat22
15-06-2011, 17:18
تو می دانی که این مــاه
به آسمان مزخرف این شهر نمی آید
کــه این درخـــت
که هزار دستی به دیوارمان چسبیده
به رنگــــ ِ دودی ِ این شهر نمی آید
که فال فروش ِ کوچک پل هوایی شهید دستگردی
به آرزوهای کوچک این شهر نمی آید

شبیه تاریکخانه ای شده ام
با نور قرمز خونی توی سرش
فواره می زند و تو می دانی

این خون رفته باز نمی آید
دست کش های ساکت سیاه
به دستمان می آید

دروغ های دم ِ دستی
به دستمان می آید

شلیک ِ دست ِ جمعی
به دستمان می آید

سرزمین از دست رفته
به دستمان می آید

دسته های چاقو
به دستمان می آید

از نشخوارت لذت می برند
تقسیمت می کنند
تو می دانی که آبــــــ
چه طعم ِ تلخی دارد

حنّانه
16-06-2011, 16:49
...
غربت
نه عطر تند ادویه داشت
نه طعم به هم فشرده ی خرما در بسته های غیر طبیعی...
... تکه حرف می زنم
تکه
تکه
حرف می زنم
خواب این کارتن خواب
گوشه ی خیابان های سرد تهران
پاره که شد
ماه افتاد توی دامنم و
آب از سرم گذشت

حنّانه
01-07-2011, 04:19
می خواستم بروم
از تو
از این خانه
نمی خواستم برای عروسکهایم پدری کنی...

Ghorbat22
26-12-2012, 16:48
کسی دست برده تـوی شعرهایـم
به نفع ِ خــــودش
توی زندگی اش دسـت می برم
به نفع ِ خــــودم

هر دو به نفعِ هـم کنار می رویـم

raha bash
17-06-2013, 12:42
هر شش ثانیهیکبار به قلاب تو گیر می کنم

هر شش ثانیه
یکبار مرا از آبی گل آلود می گیری
میانِ همین فراموشی ها
دوزیست شدم
.......
روجا چمنکار

Mehran
13-07-2013, 10:39
هر غروب
سرِ خورشیدش را زیر آب می کند
بندری شرجی ست
از عشق تنها رنگ سرخش را دوست دارد...


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

با تشکر مهران...

Ahmad
20-07-2014, 14:31
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تصویر جلد کتاب در ابعاد بزرگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



ششمین مجموعه شعر «روجا چمنکار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])» با عنوان «راه رفتن روی بند» چند ماه پیش منتشر شد.
«راه رفتن روی بند» عنوان تازه‌ترین مجموعه‌ای است که شعرهای چند سال اخیر شاعر را در خود جای داده است.

در بخش اول این مجموعه سی و یک شعر گنجانده شده است و در بخش دوم با عنوان «صبح‌نامه‌هایی برای صبحانه» نیز 16 شعر دیگر آمده است.
«راه رفتن روی بند» حال‌وهوایی آشنا دارد و برای خواننده‌ای که پیش‌تر مجموعه شعرهایی همچون «مردن به زبان مادری» را خوانده است، این شعرها غریبه نیستند.
شعرهای مجموعه‌ي جدید چمنکار دوباره با زبانی ساده به استقبال تصاویر بدیعی رفته‌اند که شاعر به زبان ساده از زیستن ترسیم می‌کند.
زندگی با همه‌ی اتفاق‌های ریزودرشتش در شعر چمنکار انعکاسی روشن پیدا می‌کند.
درعین‌حال مفاهیمی همچون دلبستگی به زادگاه و دریا به عنوان شناسنامه‌ی شعری او در این مجموعه هم خود را نشان می‌دهند، او با تکنیک خاص خودش از همه‌ی ابزارهای تصویری و کلامی برای ساختن شعری تأثیرگذار استفاده می‌کند.



«شبیه شعر» از مجموعه‌ی «راه رفتن روی بند»


شعری شبیه تو می‌نویسم
قدم بزند بر سفیدی کاغذها
بخندد یک‌خط‌درمیان
خیس کند صورتم را
دست بکشم بر قطره‌ها و قوس‌ها و نقطه‌هاش


شعری شبیه تو می‌نویسم
بخواهد بلندبلند بخوانمش هربار
چاپش کنم هر جا
برایش کف بزنند و باز
بخندد یک‌خط‌درمیان


شعری شبیه تو می‌نویسم
شب‌ها نفس بکشد از من
سرما که می‌خورد بدخُلقی کند
نوازشش که کنم عاشقم کند
چشم که می‌بندم مرورش کنم و هربار
بخندد یک‌خط‌درمیان
می‌نویسمت آن‌قدر که نقطه بباری
بر این خطوط
شروع من باشی و شبیه شعر


منبع: نشر چشمه