PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : هیـوا مسـیح



MaaRyaaMi
03-12-2008, 13:54
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


هيوا مسيح از مطرح ترين شاعران دهه اخير شعر نو، و فرا نو (پست- مدرن) در ايران متولد ،۱۳۴۴ در شيروان خراسان، در عين آنكه اولاً و بالذات شاعر است، نويسنده- و نويسنده ژانر بى نامى از شعر نثرگونه يا نثر شعرگونه- روزنامه نگار و سينما پژوه هم هست. در جوان ترى ها اهل تئاتر هم بوده است. در رشته مكانيك درس خوانده كه هيچ به آن نپرداخته و خيال هم ندارد بپردازد. از جشنواره تئاتر فجر و سينماى جوان جوايزى دريافت داشته است. به نقاشى، عكاسى و مجسمه سازى هم علاقه و در آنها دستى دارد. دبير و سردبير بعضى از نشريات فرهنگى/ هنرى بوده است.


برخی از آثار هیوا مسیح:
ببخشيد، هواپيماهاي ما شهر شما را ويران کردند (نامه ها و اشعار بچه هاي دنيا به پيرترين پدربزرگ دنيا)
همسايه! چيزهايي امشب به يادم مي آيد: مجموعه شعر
ما عشق را از بهشت به زمين آورده ايم
من از دنياي بي کودک مي ترسم
من پسر تمام مادران زمينم (مجموعه شعر)
از شبانى كه دست هاى خدا را مى شست
احمدشاملو
فقير
آب
...

F l o w e r
03-12-2008, 13:54
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید



[INDENT]
» من پسر تمــام مادران زمينــم :
جایی : جایی به من بدهید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
میخواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم : بگو قطار بايستد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابتدای هر ناگهان: در ابتداي آن ناگهان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جهان را همین جا نگه دار : كمي جلوتر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خواب هایم را تو خواهی دید : از امشب خوابهايم براي تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دارم به شهر شما دست می کشم : به من نگاه كن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از این پنجره به بعد من از این دنیا می ترسم : ديروز پنجره ام رو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
او ..آن مسافر : در روزهاي كودكي ام باران مي بارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جاده مرا دور می کند : از جاده مي پرسم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جایی : جايي به من بدهيد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روشنايي راه : روشنايي راه از حضور ماه نبود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کودکی خوابهای ندیده را برایم تعریف می کند : دوباره در سفرم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرود آب : از آن خورشيد هاي هميشه در كودكي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در ابتدای آن ناگهان : در ابتدای آن ناگهان که کودک شدم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
صدایی میان دندان های ماست : در مهتابی پیشانی ات ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما همه : ما همه از يک قبيله‌ی بی‌چتريم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


» آب :
دوباره باران می بارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آنچه به آب هاى جهان مربوط است‎ به من هم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


» همسايه! چيزهايي امشب به يادم مي آيد :
همسایه من تازه به محله ی بی خیال تو آمده ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من همیشه از ناگهان خواب مردمان بیدار می شوم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


» ببخشيد، هواپيماهاي ما شهر شما را ويران کردند :
به جاي حرف هاي هميشگي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


» ما عشق را از بهشت به زمين آورده ايم :
به اتاق کودکان خوش آمدي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


» تبعیــد بـه شما :
بی‌صورت با جامه‌ای سپید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


» فقیــر :
به من نگاه کن درست به چشمهايم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

~~
آیینه ی روبروی من از یاد نمیرود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
می خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])





به روزرسانی تا 30#

MaaRyaaMi
03-12-2008, 13:55
به جاي حرف هاي هميشگي
راز بزرگ
راز بزرگ
نامه ها
مثل يک نان داغ
يک قطره آب، که از کنار بشريت مي آيد
نقاشي کنيد تا دنيا رنگي بشود
فقط معلم ما مرا بوسيد
دست بزني آب مي شود
گنده ترين پدربزرگ
اين آدم ها يک روز گم مي شوند
ما را در آفتاب پهن کرده اند
از يک کوچه به آسمان مي روم
يک هفت بزرگ
اين رنگ ها
چرا آدم ها جايشان را عوض مي کنند؟
سه تا هشت بزرگ در صحرا
مي خواهم دست بزنم، دور مي شود
پدرم مرا تعطيل کرد
دارم چيزي به دنيا اضافه مي کنم

ببخشيد، هواپيماهاي ما شهر شما را ويران کردند (نامه ها و اشعار بچه هاي دنيا به پيرترين پدربزرگ دنيا)

MaaRyaaMi
03-12-2008, 13:56
دوباره باران می بارد
و دلم می خواهد از کوچه عاشقی بگذرد
و زیباترین نیات آدمی را
در خواب کوچه های
این همه شبانه بی عبور
آرزو کند.

کتاب آب

MaaRyaaMi
03-12-2008, 13:57
به اتاق کودکان خوش آمدي
دست هاي من سرشار از قدم هاي
کودکاني است که به اتاق هاي
مهربانشان مي روند و صبح ها
با لبخندي پنهان، که يقين
دارم لبخند خداوند است
بيدار مي شوند.
دارم به اتاق کودکان مي روم
بيا، بيا و از من نپرس اتاق
کودکان کجاست، زيرا هرگز
کسي از آسمان نمي پرسد که
چرا آبي است...

ما عشق را از بهشت به زمين آورده ايم

MaaRyaaMi
03-12-2008, 17:20
جایی به من بدهید
دورترین دلتنگی آدمی با من است
گفته بودم
روزی باران دریا را خیس خواهد کرد
و تلخ ترین روز ماه خواهدرسید
و تلخ ترین تبخیر
آسمان را سیاه خواهد کرد
جایی به من بدهید
تمام دلتنگی آسمان با من است
گفته بودم
شبی ماه آب خواهد شد
و تمام پنجره ها غریب
و زمین تنها خواهد مرد
جایی به من بدهید
تمام تنهایی زمین با من است
گفته بودم روزی
تمام عکس هایمان را از زندگی پس می گیریم
گفته بودم دیگر
از آسمان هواپیمایی نمی گذرد
و هیچ مسافری به جهان نمی رسد
و ما با چترهای بسته به دنیا می اییم
و با چترهای باز به خواب می رویم
جایی به من بدهید
شاید یکی از میان ما
شب کوچکی از نخستین شادمانی را به یاد آورد
شب کوچکی که زیر ماه
شب کوچکی کنار چند شعر ساده ی روشن
شب کوچکی میان تمام شب های دنیا
شبی که ابتدای کلمات بود
جایی به من بدهید
جایی برای خندیدن
جایی برای خیره شدن
شب کوچکی از تمام دنیا با من است

Ghorbat22
03-12-2008, 17:53
بگو قطار بايستد
بگو در ماه ترين ايستگاه زمين بماند
بماند سوت بكشد ، بماند دير برود
بماند سوت بكشد ، برود
دور شود
بگو قطار بايستد
دارم آرزو مي كنم
مي خواهم از همين بين راه
از همين جاي هيچ كس نيست
كمي از كناره ي دنيا راه بروم
از جاده هاي تنها
كه مردان بسياري را گم كرد
مرداني كه در محرم ترين ساعات عشق گريستند
و صدايشان در هيچ قلبي نپيچيد
مي خواهم سوت
بزنم ، بمانم
زود بروم ، سوت بزنم ، دور شوم
كمي از اين همه صندلي هاي پر دود
كمي از اين همه چشم و عينك هاي سياه
مي خواهم كمي دورتر از شما سوت بزنم
مي خواهم در ماه ترين ايستگاه زمين
در محرم ترين ساعات ماه
گريه كنم
مي خواهم كمي دورتر از شما
كمي نزديك
تر به ماه
بميرم

Ghorbat22
03-12-2008, 18:11
در ابتداي آن ناگهان
كه كودك شدم
در ابتداي اين ناگهان
كه حالا مردي براي خودم
هميشه گفته ام
چيزي به انتهاي
اين همه ناگهان نمانده است
كاشي هاي آن همه آبي
كنار دستشويي هميشه
آسمان كودكي را به ياد مي آورند
و آيينه ي شكسته هر بار
گوشه اي از دنيا را از ياد مي برد
ابتداي آن ناگهان كه كودك شدم
هميشه گوشه اي از دنيا به دست مي آيد و از دست مي رود
ولي هميشه ي
هر ناگهان گفته ام
نگفته ام ؟
گفته ام شبي ماه مي آيد
و ما ، پشت بام هاي از دست رفته را به ياد مي آوريم
و زندگي را به دست مي گيريم
در ابتداي آن ناگهان
كه از پشت بام هاي رو به ماه
و بعد زير چتري كه با خودم
هميشه گوشه اي از ماه پريده است
در انتهاي اين
ناگهان
كه باز هم زير چتر
گوشه اي از زندگي پريده است
و آسمان كودكي
هميشه از كاشي هاي كنار دستشويي آغاز شده است
آيينه هم حالا
از تمام دنيا
فقط دو چشم خيس
دو چشم خسته ي زير چتر را به ياد مي آورد
و حالا باز ناگهان در سفرم
در تماشاي باغ زير شب
چه
غربني ميان سايه هاي اين باغ انگار آشنا پيداست
گاه كسي با دوچرخه از وهم راه مي گذرد
گاه وانتي سبز از باغ سيب مي آيد
و امتداد وهم راه و غربت سايه ها را
به ابتداي آن ناهان عروسي زير ماه مي برد
گفته ام ، نگفته ام؟
گفته ام كه در اين ساعت ناگهان
شبي براي آسمان
كودكي ترانه اي مي خوانم
تا تمام باران ها
بر كاشي ها و بام هاي از دست رفته ببارند
تا كاشي هاي آن همه آبي
آسمان كودكي و
بام هاي خفته
ماه را به ياد آورند
مثل همين ماه ناگهان
كه تمام كودكي هاي دنيا را به ياد مي آورد
و از پشت بام هاي رو به آسمان
به
هر چه ناگهان تا دو چشم زير چتر
خيره مي شود
تا ساعتي ديگر
كه ترانه اي براي آسمان و ترانه اي براي ماه
تمام پشت بام هاي از دست رفته برق مي زنند
و گام هاي بي راه
به شب ناگهان باران و ماه مي آيند
و زندگي را به دست مي گيرند

Ghorbat22
03-12-2008, 18:14
كمي جلوتر
من آن طرف امروز پياده مي شوم
كمي نزديك به پنجشنبه نگهدار
كسي از سايه هاي هر چه ناپيدا مي آيد
از آن
طرف كودكي
و نزديك پنجشنبه به راه بعد از امروز مي افتد
كمي نزديك به پنجشنبه نگهدار
تو همان آشناترين صداي اين حدودي
كه مرا ميان مكث سفر
به كودك ترين سايه ها مي بري
با دلم كه هواي باغ كرده است
با دلم كه پي چند قدم شب زير ماه مي گردد
و مرامي نشيند
مي
نشينم و از يادمي روم
مي نشينم و دنيا را فكر مي كنم
آشناترين صداي اين حدود پنجشنبه
كنار غربت راه و مسافران چشمخيس
دارم به ابتداي سفر مي روم
به انتهاي هر چه در پيش رو مي رسم
گوش مي كني ؟
مي خواهم از كنار همين پنجشنبه حرفي بزنم
حالا كه دارم از ياد
مي روم
دارم سكوت مي شوم
مي خواهم آشناترين صداي اين حدود تازه شوم
گوش مي كني؟
پيش روي سفر
بالاي نزديك پنجشنبه برف گرفته است
پيش روي سفر
تا نه اين همه ناپيدا
تنها منم كه آشناترين صداي اين حدودم
تنها منم كه آشناترين صداي هر حدودم
حالا هر چه باران است ، در من برف مي شود
هر چه درياست ، در من آبي
حالا هر چه پيري است ، در من كودك
هر چه ناپيدا ، در من پيدا
حالا هر چه هر روز و بعد از اين
هر چه پيش رو
منم كه از ياد مي روم ، آغاز مي شوم
و پنجشنبه نزديك من است
جهان را همين
جا نگهدار
من پياده مي شوم

Ghorbat22
03-12-2008, 18:16
از امشب
خوابهايم براي تو
از اين پس
باچشم هاي باز مي خوابم
از اينجا به بعد
چشم هايم از تا غروب
نگاههاي آشنا مي آيد
و مي رود كه بيايد از طلوع چشم هايي كه نديدم
از اينجا به بعد
كه تو چترت را نو مي كني
من از راههاي پراز چتر رفته برمي گردم
ولي تو آمدنم را خواب نخواهي ديد
از اينجا به هر كجا
من بدون ساعت راه مي روم
بدوه هر روز كه صبح را
از پنجره به عصر
مي برد
و پاي سكوت ماه
به خاطره خيره مي شود
از اينجا به بعد
دنيا زير قدم هايم تمام مي شود
و تو از دو چشم باز
كه رو به آخر دنيامي خوابد
رو به چترهاي رفته
تمام خوابهايم را خواهي ديد

Ghorbat22
03-12-2008, 18:20
به من نگاه كن
درست به چشم هايم
مي دانم كه تازه از زير چتر برگشته اي
مي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شود
ولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته ام
حالا كه آمده اي
اتاق رو به رفتن است
ما به ميهماني دورترين كتابهاي جهان مي رويم
تو را و مرا
به قضاوت آسمان مي گذارم
و چترم را به قضاوت برف
سكوتي اگر بود
در راه ، تمام حرف هاي با خودم را
افشا مي كنم
ابتدا سكوت شد
به حرف هايم نگاه كن
مي خواهم از دهان اشعياي نبي
سرود بخوانم
مي خواهم از همچنان ابر بالاي سفر بگذرم
مي خواهم بهچترهاي خسته دست بكشم
تا خاموش ترين كلمات پنهان بيايند
به تمام وقت هايي كه نداري
مي خواهم براي تمام نشستن ها
انگشت ها و سيگارها
جاي دور براي خيره شدن بياورم
مي خواهم به چشم هايت نگاهكنم
تاكودكي هايت رابه دنيا بياوري
برادران باراني ام
كه زير چتر
خواهران برفي ام
كه بي چتر
دارم به شهر شما دست مي كشم
دارد از وقت هايي كه نداريد
صداي دورترين سرودهاي جهان مي آيد
من از مرزهايي كه هنوز ، مي آيم
دارم اينجا خانه اي مي سازم
همين جاي وقت هايي كه نداريد
دارم به شهر شمانگاه مي كنم
دارد از تمام كوچه هاي مرده
صداي كودكان و سرودمي آيد
و زناني كه به پنجره مي آيند
و مرداني كه به چشم انداز
دارم به شهر شما دست مي كشم
قسم مي خورم به چتر كه باز مي شود
قسم مي خورم به تماشا كه شهر
پر از حرف هاي تازه شود
برادران باراني ام
خواهران برفي ام
از درست به حرف هايم نگاه كن
راهي به كودكي هاي جهان مي رود
از درست به چشم هايم نگاه كن
راهي به
سرودهاي فراموشي
مي خواهم چشمهايمان را به قضاوت جاده بگذارم
و شهر شما را به قضاوت آسمان
حرفي اگربود
تو از تمام وقت هاي با خودت
چيزي بگو
ابتدا سكوت است

MaaRyaaMi
03-12-2008, 20:23
آنچه به آب هاى جهان مربوط است‎ به من هم ؛
‎ آنچه به درياها‎ به قطره هاى گمشده باران مربوط است‎ به من هم؛‎
آنچه به اشك هاى تو مربوط است‎ آنچه به انسان،
به گياه، به دشت ها و تنهايى‎
به قمقمه هاى كوچكى كه غربت ما را‎ به شهرها مى رساند‎ به من هم مربوط است‎
آنچه به تشنگى، زخم آدمى به گمشدن هاى در بيابان
و اين جهان مربوط است به من هم مربوط است‎
ربط آب و من‎ ، ربط باد و گياه‎، ربط خداوند و آدمى است‎،
من به آب مربوطم‎ به چراغ، چارراه‎ به تو، گريه، هراس؛
به گنجشك هاى گم شده
به تو دير به خانه مى رسى يا نمى رسى
من به من، به تو، به تن، وطن مربوطم
اينجا تنها جايى است كه به هيچ كس مربوط نيست....

کتاب آب

Ghorbat22
04-12-2008, 03:20
ديروز پنجره ام رو به دنيا باز مي شد
از امروز ناگزير
پنجره فقط ديوار مي بيند
كه سايه ها در آن مي ميرند
و ماه
هميشه از نيم رخ شيشه اي دور
به خانه مي نگرد
از اين پنجره به بعد
من از دنيا مي ترسم
تو مي گويي تاريك مي بينم
ولي جهان به روشني حرف هاي ما نيست
نه كه فكر كني من پسر آسمانم
كه از آن پنجره تا اين
از معجزه ي سطري گذشته ام
نه كه نه
من همان توام كه شهيد داده ا ي
من همان توام كه شهيد داده اي
من همان توام كه زير ماه مي ميري
شايد عروس مي شوي
من از روشني روزها نمي گويم
از اينكه چيزي براي خنده ندارم
سر به ير حرف مي زنم
هميشه كه نبايد چراغ چهار راه
پيش پايمان سبز شود
گاهي خوب است دير به خانه برسيم
دير از خانه درآييم
از اين چراغ به بعد مي بيني
كسي براي مردن به خيابان نمي آيد
و انگار قرار اين مدار بود
كه زود به خانه برسيم
زود از خانه درآييم
و زندگي را به خانه ببريم
ولي تو همان مني
كه هر روز براي مردن به خيابان
مي آيم
هر روز براي مردن به خانه مي روم ؟
ولي من همان توام كه ته سال
تنگ كوچكي از عيد به خانه مي بري
وقتي ماهي هست
كسي براي زندگي به خانه مي آيد
وقتي ماهي نيست
كسي براي مردن به خانه مي آيد
از امروز ناگزير
پنجره فقط ديوار مي بيند
كه سايه ها در آن مي ميرند
هميشه كه قرار نيست
پنجره رو بهدنيا باز شود
از امروز ناگزير
اين مدار
بر اين قرار مي چرخد
گاهي ته روز
ته فنجان قهوه و نواري كه خالي است
يك پنجره به جايي دور باز مي شود

Ghorbat22
04-12-2008, 03:22
در روزهاي كودكي ام باران مي بارد
روي شيشه هاي امروز
لكه هايي تازه مي بينم
كه مثل خيال شب هاي رو به ستاره هي بزرگ مي شوند
به
راه هاي نيست مي روند
به دنيا خيره مي شوند
و مرا خيال مي كنند
خيال مي كنند
من از دريا مي آيم
كه لب هايم هميشه مي خندند
من از برف مي آيم كه هميشه چتري با خودم
خيال مي كنند او
من آن مسافري كه از راه مي رسم
از بزرگ شدن دنيا
حرفهاي كسي نگفته مي
دانم
و مرگ برايم تعريف شده است
و مي دانم كه ماه
چند بار دنيا را به ياد آورده است
ولي او
آن مسافر
پي اولين خواب
به راه دنيا مي افتد
شبي به شيه هاي فردا نگاه مي كند
و باران در روزهاي كودكي را خيال مي كند
خيال مي كند او
آن مسافري كه
از راه مي رسم
پي خيال هاي رو به ستاره و
لكه هاي تازه هي بزرگ مي شوم
ولي او
آن مسافر
شبي كنار رؤياي جاده مي ميرد
و من با مرگ بيدار مي شوم
تمام زندگي ، خوابي ، خيالي بود

Ghorbat22
05-12-2008, 03:38
از جاده مي پرسم
از سايه اي كه قدم هايم را از بر است
نمي دانم از كجاي آمدن مي آيم
كه تا همين جاي راه
فقط يك سايه با من آمده
است
كه از سي سالگي
فقط يك سوال گمشده مي داند
از ماه مي پرسم
كه روزهاي تا آمدن دنيا را از بر است
كودكي هاي من در كجاي تا سي سالگي گم شد؟
جاده مادرم را دور مي كند
و غروب يكي از همين شعرها بود
كه پدر
رو به آفتاب مرد
و كودكي هاي من
در سي سالگي چه
زود تمام شد
از جاده مي پرسم
كه مرا دور مي كند
كجاي پيچ درختان و فراموشي آفتاب
راه ، به تنهاترين خانه ي جهان مي رسد ؟
كودكي در اتاق مستطيل
تا سي سالگي را صدا مي كند
و جاده ها چه قدر عجيب اند
كه به هيچ سوالي جواب نمي دهند
كه در هيچ جاي رفتن نمي
ميرند
در امتداد اين گمشدن
هي سوال مي كنم و باز
جاده مرا دور مي كند
تا اتاق مستطيل
بايد از فراموشي نه آفتاب
كه از فراموشي دير سالگي بگذرم

Ghorbat22
05-12-2008, 03:40
جايي به من بدهيد
دورترين دلتنگي آدمي با من است
گفته بودم
روزي باران دريا را خيس خواهد كرد
و تلخ ترين روز ماه خواهدرسيد
و تلخ ترين
تبخير
آسمان را سياه خواهد كرد
جايي به من بدهيد
تمام دلتنگي آسمان با من است
گفته بودم
شبي ماه آب خواهد شد
و تمام پنجره ها غريب
و زمين تنها خواهد مرد
جايي به من بدهيد
تمام تنهايي زمين با من است
گفته بودم روزي
تمام عكس هايمان را از زندگي پس
مي گيريم
گفته بودم ديگر
از آسمان هواپيمايي نمي گذرد
و هيچ مسافري به جهان نمي رسد
و ما با چترهاي بسته به دنيا مي آييم
و با چترهاي باز به خواب مي رويم
جايي به من بدهيد
شايد يكي از ميان ما
شب كوچكي از نخستين شادماني را به ياد آورد
شب كوچكي كه زير
ماه
شب كوچكي كنار چند شعر ساده ي روشن
شب كوچكي ميان تمام شب هاي دنيا
شبي كه ابتداي كلمات بود
جايي به من بدهيد
جايي براي خنديدن
جايي براي خيره شدن
شب كوچكي از تمام دنيا با من است

Ghorbat22
05-12-2008, 03:46
روشنايي راه
از حضور ماه نبود
چه قدر راه هاي تاريك از من گذشت
چه قدر خيال حضور ماه پرپر شد
و آسمان به كوچه هاي فراموشي رفت
ولي من نمي دانستم
روشنايي راه
از عبور كودكاني بود
كه از خواب سيب هاي شبانه مي آمدند
و نمي دانستم آسمان
در كجاي اين جاده تمام مي شود
و راه هاي گم شده ، در كجاي شبانه مرده اند
راههايي كه شهرهاي هزار ساله را بهخاطر مي آورند
تو در اينجاي
رفتن چه مي كني ؟
خيال مي كنم و در نمي دانم آمدن مي گريم
به گوشه ها پناه مي برم و راه آمده را مي نويسم
مي نويسم
گندم رطوبت خاك بود
كه ما به خاطرش از كوه
به زير آمديم
و ساعت هاي مچي
راه را به بيراهه ها بردند
مي نويسم امروز
نشانه ها را از بغض
كهنه اي بر مي گردند
تا راههاي بي عبور كودكي صدايم كنند
مي داني
مي خواهم آن تنهاترين مسافر راههاي بي ته دريا باشم
مي خواهم آنكودك ترين عبور
از خواب سيبهاي شبانه برگردم
و حالا كه بر مي گردم
در راه كودكاني فقط نگاه مي كنند
و در دستهايشان ، خداحافظي
غريبي تكان مي خورد
انگار آمدنم تمام مي شود
ديگر هيچ راهي صدايم نمي زند
كه سر زردي جنگل ها و آفتاب
پشت پلك هايم راه مي روند
و دره هايي كه جاده را تكرار نمي كنند
انگار من ديگر به راه آمده بر نمي گردم
كه دهكده هاي در راه
چراغهايشان را از ياد برده اند
مي خواهم از همين جاي نمي دانم آخرين تماشا و
آخرين حرف گم شده باشم
روشنايي راه
از حضور ماه نبود
كودكي سي ساله انگار مي گذشت

MaaRyaaMi
05-12-2008, 19:14
بی‌صورت
با جامه‌ای سپید
به خانه باز می‌گردی
به آینه نگاه می‌کنی:
کسی نیست.
به راه ِ آمده فکر می‌کنی،
کجا
در کجای خیابان
چهره‌ات را برف پوشاند؟
نگاهت را
در کدام چشم به جای نهادی؟
سکوت شب وْ
خس خِس برفدانه‌ها بر شیشه.
زنگ خانه به صدا در می‌آید
می‌روی اما
هیچ کس نیست؛
باز می‌گردی
در آیینه اما
هیچ کس نیست؛
زنگ خانه به صدا در می‌آید
می‌روی اما
کوچه بی چراغ
سنگین وْ سپید به خواب رفته است.

از کوچه بی چراغ
نه کسی گذشته است
و نه انگشتی بر زنگ.

با جامه‌ای سپید
به خیابان باز می‌گردی.

تبعید به شما

MaaRyaaMi
05-12-2008, 21:57
1- من پسر تمام مادران زمينم. مجموعه شعر از ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۶ (قصيده سرا، چاپ اول ،۱۳۷۸ چاپ دوم ۱۳۸۰). خدا را شكر كه اشتباه نكرده بودم. در چه چيز؟ در اينكه مجموعه اول شعر آقاى هيوا مسيح، يعنى... همچنان تا نمى دانم چه وقت را در قياس با آثار بعدى اش ميانمايه ارزيابى كرده بودم و گفته بودم وجه اهميتش در اين است كه جوانه هاى شعر شيواى هيوايى در آنها ديده مى شود و پس از آهسته خوانى دفتر دوم- يا محتاطانه تر بگويم: در دفتر بعد- يعنى من پسر تمام مادران روى زمينم. آن جوانه ها در اين دفتر و شايد در دفتر با دفترهاى بعدى كه دو دفتر اخير (بيشتر در شبانى... و كمتر در كتاب آب) به شكوفه نشسته و خواهيم ديد كه در همين دفترها- به ويژه من پسر...، و شبانى كه...- به بار هم نشسته است و فرآيند و برآيندى از پاكيزه- سروده ترين شعرهاى ده سال اخير را پديد آورده است. البته همينجا بيفزايم كه با توجه به سن و سال و نسل ادبى/ فرهنگى شاعر كه شرحش خواهد آمد، وگرنه هم اكنون نمايندگانى از سه نسل شعرهاى مهمى مى سرايند و سروده اند. شرح اين مجمل خواهد آمد. در اين دفتر تصويرها گويى از سينماى صامت به ناطق، يا از سياه و سفيد به رنگى بدل شده و پرده پانوراما و صداى استريو فونيك (و دالبى و اگر پيشرفته تر از آن هم هست من نامش را نمى دانم) و چند باندى شده است. نمونه هايى كه نقل خواهيم كرد دوگونه است، يكى را همين جا مى آوريم و از نظر شعريت و جوهر شعرى مهم است، ديگرى آنهايى كه از نظر ظرافت زبان و غرابت بيان مهم است كه بخشى از تكنيك شعر هيوا/ هيوايى بر آن استوار است و نمونه مى آوريم.

اينك نمونه هايى از من پسر تمام مادران زمينم:
«خيالت من از اين همه فريب/ كه در كتابخانه هاى دنيا به حرف مى آيند/ و در روزنامه هاى تا غروب مى ميرند/ چيزى نفهميده ام/ خيالت من از پنجره هاى باز خانه سالمندان/ كه رو به از صبح توپ بازى/ تا باى باى تيله و گلسرهاى رنگى- حسرت مى كشند/ چيزى نفهميده ام؟ هنوز راهى از چشم هاى خيسم/ رو به خاك بازى در باغ و/ پله هاى شكسته روز دبستان/ مى رود.» (از شعر كسى نيست با خودم حرف مى زنم، ص ۲۰)+ «از آن خورشيدهاى هميشه در كودكى/ از آن روزهاى شكوفه تا سيب/ و آن مشق هاى تا كتاب/ كه تو نبودى، تا همين يك بار ديگر كه در سفرم/ مادرم باز/ به امامزاده هاى كنار راه سلام مى دهد/ و نگاهش- در انتهاى دشت هاى چه دور/ محو مى شود...» (از شعر سرود آب، ص ۲۸-۲۷)+ «كنار پله هاى ناتمام/ پشت درى خسته كه با نيم رخى خيس باز مى شود/ صدايى مى شنوم كه تويى... مى آيى و انگار پس از يك قرن آمده اى، با چترى خسته و صدايى كه منم.» (از شعر نه تويى، نه منى، ص ۳۰-۲۹)+ در ابتداى آن ناگهان كه كودك شدم/ در ابتداى اين ناگهان/ كه حالا مردى براى خودم،/ هميشه گفته ام/ چيزى به انتهاى اين همه ناگهان نمانده است... و آيينه شكسته هربار/ گوشه اى از دنيا را از ياد مى برد/ از ابتداى آن ناگهان كه كودك شدم/ هميشه گوشه اى از دنيا به دست مى آيد و از دست مى رود... گفته ام، شبى ماه مى آيد و ما/ پشت بام هاى از دست رفته را به ياد مى آوريم/ و زندگى را به دست مى گيريم... و حالا باز، ناگهان در سفرم/ در تماشاى باغ زير شب/ چه غربتى ميان سايه هاى اين باغ انگار آشنا پيداست/ گاه كسى با دوچرخه از وهم راه مى گذرد...» (از شعر ابتداى هر ناگهان، ص ۳۸- ۳۵) در سطرهاى اخير تاثير نگاه و نفس صدق سپهرى پيداست و اين تاثيرپذيرى كه شايد بيشتر از آن سخن بگوييم، از مشخصه هاى شعر هيوا(يى) است. مثال ديگر در همين ارتباط آغاز شعر بعدى است: «آسمان سجاده هاى رو به راه/ و درختان حاشيه آب/ اذان گفته بودند/ كه به راه افتادى...» (از شعر تو، سايه، منى، ص ۳۹). اصولاً به عنوان يك قاعده معروف روانشناسى و نه اصل لايتغير پوزيتيويستى، گفته اند هر كس كه در نقد كسى يا مكتبى يا حتى در رد آن مطلب مى نويسد به نحو مثبت يا منفى با او/ آن همدلى دارد.



2-كتاب «همسايه ! چيزهايى امشب به يادم مى آيد» گويا درباره قالب/ ژانر اين كتاب جاى بحث و سخن باشد كه آيا دفتر شعر است يا شعر- نثر/ نثرگونه. خود شاعر/ نويسنده اين كتاب را كه سرشار از بخش هاى ظاهر منثور- يعنى نوشته شده به هيئت ظاهرى نثر است، شعر به شمار آورده است. زيرا بخش هاى منثور در حكم مقدمه براى شعرهاست و خودش هم شاعرانه است.
نخستين و شايد برترين مشخصه جذاب اين كتاب (دفتر شعر همسايه) اين است كه شأن نزول يعنى انگيزه و حال و هواى سرودن هر شعر را كه به ۱۲ پيدايش و هر يك به چند شعر تقسيم شده، با بيانى كه يا شعر است يا شاعرانه، بيان كرده است. مشخصه ديگرش مقدمه آن است كه شاعر نو درخشيده، بعضى نامرادى ها و بلكه حتى نامرادى هاى بى الف ادبى را برنتافته و در لفافه به بعضى از نقدهايى كه به آثارش (آثار تا آن وقت) شده پاسخ مى دهد. هم در مقدمه ناشر و هم در موخره شاعر (در بحثى با عنوان «به جاى خيلى پايان هاى ديگر: تقطيع، فاعليتى جديد براى شعر») حرف هاى قابل توجهى درباره شعر و نقد شعر و مسئله چگونه نويسى سطرهاى شعر (تقطيع سطرها) آمده و دستمايه مورد پژوهى او در پى گفتار انتقاد به طرز نگارش بى منطق و دليل سطرهاى شعرهاى شادروان بيژن جلالى و شاملو و ديگران است.
به نقل هاى خود از دفتر همسايه ادامه مى دهيم: «... هيوا در يك وضعيت به دنيا نيامده، در شعر به دنيا آمده... هر چه بيشتر زندگى كرده باشيم، از وضعيت خارج شده و نوشتنى تر مى شويم.» (ص ۱۹) بايد عرض كنم زندگى- پرورد بودن فقط با گذر عمر حاصل نمى شود، اگرچه بى آن هم دشوار است. به نظر بيشتر مربوط است تا گذر.
جناب مسيح در دنباله حرف پيشين، پس از دو سه پاراگراف/ ۶- ۵ سطر مى نويسد: «... مى دانى زندگى كردن يعنى چه و درك خارج از وضعيت آن در يك «آن» شعرى يعنى چه؟ شايد يعنى از نزديك چشم خيس الاغ ها را ديدن/ يعنى ديدن گريه تا انتها، ديدن خنده تا انتها/ ديدن سكوت سيب ها در شب، خَب خيار و هندوانه در پناه تاريكى بوته. كشف معنا از پشت نگاه دو انسان. ديدن رنج و شادمانى انسان از آغاز تا امروز...» (ص ۱۹)
اگر به جاى مقاله، رساله يا كتاب مى نوشتم در اينجا ۱۰ تا ۱۵ صفحه در معناى زندگى و زندگى پرورد/ فرسوده بودن مى نوشتم. اما جان كلامم را در چند جمله مى گويم. در اين زمينه و از نظر هنر و شعر، زندگى يعنى دست يافتن به تجربه اى كه هم مشترك و عام و تعميم پذير باشد و هم خاص. ما براى هزارگونه درد- كه واقعاً صدها گونه درد داريم- بى آنكه بدانيم واقعاً درد و درد كشيدن ديگران چقدر با مال ما فرق يا شباهت دارد، فقط دو سه كلمه داريم. تجربه خاص تا به خاطره همگان فهم تبديل شود، حكم همان المعنى فى بطن الشاعر را دارد. گاه بايد آنقدر سر و دست تجربه خاص را شكست تا قابل عبور از ----- يا از چشم/ روزنه تور تجربه هاى مشترك در سطوح مختلف حيات باشد. گذر عمر فقط ظرف اين تجربه است، تا اين كشكول را با هنزر- پنزر كدام نظر/ نظرات/ نظريات آكنده كنيم. يا با كدام حرف و حكمت و عبرت و فرهيختگى و فرزانگى. شاعر گنگ خوابديده اى است كه مردم از او انتظار پيامبرى يا پيام آورى دارند. انتظار مردم خيلى حق به گردن هنرمند دارد و برايش آماج و آرمان مى سازد. همه ما بسيار ديد ه ايم پيران فرتوت هشتاد ساله را كه هشتاد سال دفتر ايام برايشان ورق خورده است، مثل وزيدن توفانى بر تقويمى و به اندازه هجده سالگان تجربه و تنوع ديد و ژرفاى نگاه و نظر ندارند. زيستن فقط جلدى است براى زندگى كردن. زندگى كردن يعنى از يك مشت عكس و اسلايد پراكنده يك فيلم سروته دار ساختن. اين نكته به واقع مهم است و فقط حرف من هم نيست كه تجربه هايى كه در ميان گذاشتنى نيستند، به كار نمى آيند. يكى از گزاره هاى فرعى منشعب از هفتمين گزاره مادر (اصلى) در رساله منطقى- فلسفى ويتگنشتاين اين است كه سخنى را كه نتوان به شيوايى و روشنى بيان كرد، بايد درباره اش (به جايش) سكوت كرد. فرض كنيد بنده مثل ويكتور فرانكل روانشناس بزرگ و صاحب مكتب آلمانى در اردوگاه كار اجبارى و قتل عام يهودكشان هيتلر تجربه اگزيستانسياليستى خوفناك خطير ژرفاژرفى را گذرانده ام. يا مثل سولژ نيتسين تبعيد و حبس و شكنجه هاى روحى- جسمى بسيارى در/ از مجمع الجزاير گولاك و جاهاى مخوف ديگر از سر گذرانده ام. اهل هنر تا اينجا يعنى تا آنجا كه فقط از اين سرنوشت آگاه مى شوند، كم وبيش همدردى حس و احساس و حتى اظهار مى كنند. ولى وقتى فقط وقتى ما را به هنرمندى و اثرمان را به عنوان هنر مى شناسند و از آن حظ هنرى مى برند كه آن خاطرات خاص، به صورت خاطره همه فهم (مراد از همه يعنى اهلان، نه همراه با نااهلان) تصوير يا توصيف شود.
دريغمندانه بايد گفت بخش اعظم و حتى شايد ژرف تر و شگرف تر تجربه هاى يگانه انسانى- هنرى بيان ناشده مانده است و خواهد ماند. گاه هست كه خواننده تجلى زده يا فاجعه ديده اى، بهترين بيان درد و تجربه دردمندانه اش را در سر دادن يك سلسله فرياد و ضجه و مويه مى داند/ مى يابد، اما جامعه خونسردانه (اگر نگوييم بيدردانه) با حكم سيطره عقل فردى و جمعى، از او انتظار دارد در دستگاه بخواند و يك تحرير اضافى هم نداشته باشد. يعنى از تجربه هاى فراعقل، گزارشى يا بازتابى فروعقلى يا همتراز عقل فردى- و بلكه بيشتر انتظار دارد كه بر وفق توقعات عقل عرفى و جمعى- عرضه بدارد. آرى شاعر بايد تجربه هاى فردى- خاص را كه با خون و خاطره اش سرشته با استفاده از امكانات = محدوديت هاى وزن و قافيه و بدون آنها هم، با استفاده از تنگناها و تنگناآفرينى ها و تنگناگشايى هاى صورخيال (تشبيه، كنايه، استعاره، تمثيل، مثال، مثل و امثال آن) بيان كند. هر كس تجربه هاى مشترك را بهتر بيان كند يا تجربه هايش را بهتر مشترك بيان كند، نيرومندتر است و در اين عرصه هم به نحوى بيرحمانه ضعيف پامال است و با وام از اصطلاحات داروينى، در حوزه هنر هم تنازع بقا، انتخاب طبيعى و بقاى انسب/ اصلح حاكم است و شگفتا كه از شعر هيوا در سوك پسر نوزاد- در گذشته اش مرثيه اى ديدم، ببخشيد سرد، نه ثاقب و سوزان و نجوايى خجالت كشان، نه نعره اى آسمان آشوب (شرحش خواهد آمد). گويى از پشت صحنه اشاره مى كنند كه وقت كم داريم. لذا با معذرت از خوانندگان و شاعر گرامى، با آنكه اعلام كرده ام و شيوه من در اين نقد و شايد همه نقدهايى كه بر شعر نوشته ام نقل فراوان است، چرا كه صداى شاعر از صداى ناقد در بسيارى موارد رساتر است. يا لااقل زبان شعر از زبان نقد. پس ديگر فقط يك جمله از مقدمه نقل مى كنيم و مى رويم سراغ دفتر ديگر.
«... شعر [ى كه] نه حتماً از منطق شاعرانه [پانويس: تعبيرى از احمد شاملو] بلكه از فراموشى ما برمى خيزد. شعر روشى براى تفكر درباره خدا، جهان و انسان است و برآيند به بار آوردن و بيدار كردن معنا از حقيقتى شاعرانه است كه هر لحظه از آن پرده برداشته مى شود. حقيقتى كه در تخيل ما و جهان است و حتماً در آينده.» (ص ۲۱)


3-دفتر شعر «شبانى كه دست هاى خدا را مى شست» (شعرهاى ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۰)
نخستين ويژگى صورى اين دفتر كه گويى تاثير معنايى هم مى گذارد اين است كه برخلاف دفترهاى شعر ديگر هيوا با حروف سياه، حروف نگارى شده است. حروف نگارى كتاب هاى پيشين به نظر محو و مهتابى مى آيد. اما حروف نگارى كتاب شعر بعدى يعنى كتاب آب، با آنكه در آن از حروف نازك استفاده شده شايد به خاطر مركب خورى خوب كاغذ، مطلوب و خواناست. اين كتاب متشكل از ۱۲ مناجات است. بعد احوالات آن شبان كه در شهر راه مى رفت و سپس آنات كه ۲۶ «آن» در عين آنكه خود شعرند- نوعى مقدمه و زمينه سازى ذهنى براى شعر بعدى اند يا به تعبير ديگر تا «آن» ،۱۱ يك شعر هم به دنبال هر «آن» مى آيد.
سپس از آن دوازده تا آخر كه مى شود «آن بيست و شش» آنات بدون فاصله يك شعر، يعنى پشت سر هم آمده اند. فضاى فكرى- عاطفى اين دفتر عرفانى تر از دفترهاى پيشين است. روايت امروزين و فرا - نوين از حال و هواى عاطفى- عرفانى شبان پاكدلى است كه با خدا به زبان ساده و حتى ساده لوحانه خودش مناجات مى كرد. اما به هر حال بين ساده گويى يا ساده بينى كهن و نو و فرا- نو فاصله و فرق كم نيست. اهدائيه كتاب هم به اوست: «براى آن چوپان گمنام كه در دشت هاى خراسان رو به ماه مى رفت.» [براى ملاحظه مآخذ و اصل اين داستان (موسى و شبان) كه در مثنوى و هشت ده منبع پيش از او آمده احاديث و قصص مثنوى تاليف فروزانفر تنظيم مجدد حسين داودى، چاپ اميركبير، ص ۱۹۵ زير اين بيت: ديد موسى يك شبانى را به راه/ كو همى گفت اى خدا و اى اله]. يك ابتكار با كاربردهاى معدود كه در اين دفتر هست، خطاب هاى جديد و غريب و تازه است. از جمله «پرورده ما را» (هم وزن با پروردگارا (ص ۱۷). «آبيا» (ص ۱۹). «نوروزا» (ص ۳۳). «طلوعا» (ص ۳۵). «نجاتا» (ص ۲۲). حال به روند و روال معهود در اين مقاله منقولاتى از اين دفتر كه هم عيار و هم عنان است با من پسر تمام مادران زمينم و از دو دفتر پيشين ديگر (همسايه! و... همچنان تا نمى دانم چه وقت) پيشرفته تر است، هم از نظر انسجام لفظى و هم انتظام معنايى و سروسامان بخشيدن ذهن به زبان. هنوز نمى دانم در مقام مقايسه جايگاه و پايگاه شعرى/ هنرى كتاب آب- جديدترين كتاب شعر جناب مسيح- كجاست يا چقدر است؟ چون به همان ترتيب كه اين كتاب ها را مى خوانم يادداشتك هايى برمى دارم و سپس بدون پيش نويس كردن، حرف هايم را مى نويسم. در هر حال حالا نوبت نقل از بعضى لطايف و ظرايف اين كتاب (شبانى...) است: «در نوجوانى هاى من شبانى بود كه از رازهاى دنيا چيزهاى عجيب مى دانست. مى ديدم به شيوه اى از ادراك رسيده كه فقط مى توانست در زندگى با طبيعت اتفاق بيفتد....
... و حالا گويى پس از آن همه كه گذشت، آن شبان در بيابان درونم، به راه افتاده، دوباره بازگشته است و بيرون از من و در من به شهر و خانه هاى شما آمده است و آن شبان چيزى از دنياى عقل بسيار و دل دنيادار نمى داند. آداب او آداب ديگرى است، ترتيب او ترتيب ديگرى است و امروز، آنچه كه آن شبان در من به زبان آورده، همه از مكتب مولاناست: ديد موسى يك شبانى را به راه...» («به جاى حرف هاى هميشگى»، بخش ،۳ ص ۹)
«مناجات يك، به جاى آدمى: پرورده ما را!/ شبم تاريك تر از شب حافظ و/ درويش تر از شب مولاست./ ايستاده ام لب ماه/ دعايى در من بزرگ مى شود، خواهشى:/ دليلا/ من به جاى شمع ها، چراغ ها و آتش ها/ از تمام پروانه هاى سوخته عذر مى خواهم/ از پشه ها و سپيدى شته ها./ به جاى آدمى/ براى عادت آدمى عذر مى خواهم،/ از گياه، پرندگان و آب....» (ص ۱۷).
«مناجات دو، تاريك منم در شب بى ماه، آبيا!/ خانه خاموش است/ خيابان هم./ گم شدن ساده است/ دورى هم./ در راهم درياب كه بى ستاره گمم./ بره اى منم در خيابان ها و كوچه اى بى رفت علف،/ بى آب زلال/ كه ماه را مى خواه در روز/ نور را مى خواهم در شب/ در را هم درياب/ كه علف منم در باد./ عزيزا!/ يادم باشد/ كه پرده منم بر پنجره هاى رو به تو./ نورم باش/ كه تاريك منم در شب بى ماه./ آنى باش/ كه آنت را مى دانم/ اينجا باش كه اينت را مى دانم/ اويى باش/ كه هيچت را نمى دانم./ (تمامى شعر مناجات دو، ص ۱۹- ۲۰)
«مناجات شش، پلك كودكانم كن [براى پسرمان آرتا كه آمد دست بر زمين نهاد و رفت] نورا!/ شب چيست. وقت؟/ و من چه مى دانم چيست وقت، شب چيست؟/ هر لحظه تويى/ كه مى آيى بالا در آتش دشت و/ پر مى زنى ناگاه در پلك كودكان./ كه مى روى دور، روى شانه هاى مسافران/ كه نرم مى آيى با باد،/ مى روى هر كجا روى خاك و خيال آدمى/ پلك، ‎/ خاك؛/ و من چه مى دانم چيست خاك، پلك كودكان چيست؟/ خاكم كن/ پلك كودكانم كن!» (همه شعر نقل شد).


4-كتاب آب (از شعرهاى ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۲)
جديدترين مجموعه شعر جناب هيوا مسيح را هم خواندم و اينك گزارش ارزيابانه ام را مى آورم. با كمال شگفتى اين مجموعه جديدالانتشار (منتشره در مرداد ماه ۱۳۸۳) از دو مجموعه شهدآميز و شهودآموز پيشين از ميان چهار مجموعه شعر پيشين او، يعنى من پسر تمام مادران زمينم و شبانى كه دست هاى خدا را مى شست فراتر نيست، اگرچه نوتر باشد. شعر هيوايى نياز به نوتر شدن ندارد. نياز به گذار از حوزه زيبايى مضامين به حوزه شيوايى معانى- به شرحى كه بين مضمون و معنا فرق خواهيم گذاشت دارد.بهتر است به سبك و سياق گذشته، شعرهاى كامل يا قطعات و عباراتى از شعرهاى اين دفتر نقل كنيم: «من به من، به تو مربوطم... آنچه به تشنگى، زخم آدمى/ به گمشدن هاى در بيابان و اين جهان مربوط است/ به من هم مربوط است./ ربط آب و من/ ربط باد و گياه/ ربط خداوند و آدمى است./ من به آب مربوطم/ به چراغ، چارراه/ به تو، گريه، هراس،/ به گنجشك هاى گمشده/ به تو كه دير به خانه مى رسى يا نمى رسى/ من به من، به تو، به تن، وطن مربوطم،/ اين جا/ تنها جايى است/ كه به هيچ كس مربوط نيست./» (نيمه دوم شعر، ص ۱۴)+ «... و امروز/ كفى خنكايم/ بر صورت مردمان خسته از ظلمت آفتاب/ من آبم/ چكيده بر آب كه منم، كه تويى،/ بر كتاب آب/ كه پر از قَطر آيه هاى نگفته است./ السلام عليك يا آب بزرگ!/ السلام عليك يا جوى روان!» (نيمه يا ثلث آخر شعر السلام عليك يا آب بزرگ، ص ۱۶) + و اين تعبير و تشبيه زيبا: «عبور مى كنم/ آهسته گاه چون باد در موهاى كودكان.» (از شعر پارسايى در شهر، ص ۱۸) + عبارت هاى زيباى «ترتيل باد» (از شعر به نام آب، ص ۲۱) و «در تلاوت يك شكوفه كه نمى دانيم/ سيب است/ يا كدام ميوه گمراه...» (از شعر ناگهان زيبا، ص ۳۲) باز هم چه بسيار شعر خوب از اين دفتر مى توان نقل كرد. از جمله از ۱۵ شعر كوتاه با نام مشترك نوزاده هاى آب. نوزاده هاى ،۱ ،۲ ،۴ ،۸ ،۱۰ ۱۲ و ۱۵ برترند. اما در مجموع اصالت و ابتكار (originality) در اين دفتر شعر به پاى دو دفتر من پسر... و شبانى كه... نمى رسد. گويى شاعر هنرمند اين اعتماد به نفس را يافته بوده است كه وقتى الفاظ شعر ظريف و بهگزيده و ساختار استوار و تكنيك سنجيده و بسامان باشد لاجرم و لامحاله- طبعاً و قهراً شعر خوب و خواندنى و ماندنى پديد مى آيد.

منبع:Persian-language.org

vahide
06-12-2008, 15:26
ترانه‌سراهاي معاصر اصالت ندارند

خبرگزاري فارس: هيوا مسيح،شاعر گفت: متاسفانه ترانه‌سراهاي معاصر اصالت ندارند و ترانه‌هاي آنها از جان برنمي‌آيد، زيرا دنبال شهرت هستند تا اينكه اثر هنري توليد كنند.

هيوا مسيح -شاعر- در گفت‌‌وگو با خبرگزاري فارس، اظهار داشت: اساسا شعر با ترانه متفاوت است و هيچ ربطي به هم ندارند. چون ترانه معمولا به صورت خودآگاه شكل مي‌گيرد. در حاليكه شعر در جهاني اتفاق مي‌افتد كه شاعر به هيچ وجه از آن خبري ندارد و كاملا ناخودآگاه است.
وي افزود: در ترانه‌سرايي امروز اصلا نحله، سبك يا مكتب خاصي وجود ندارد. ترانه‌هاي امروز از مفهوم تهي هستند. ترانه‌سراهاي مطرح ايران قبل از اينكه ترانه‌سرا شوند، شاعر بوده‌اند. در واقع ترانه‌‌سراهاي خوب ما به عناصر تكنيكي و تصنيف‌سرايي مسلط بوده‌‌اند. همچنين ترانه‌سراهاي مطرح ما به اوزان عروضي تسلط داشتند.
اين شاعر ادامه داد: از آن جا كه ترانه با موسيقي همراه است، هويت مستقلي نمي‌تواند داشته باشد. در واقع ملودي و آهنگ در ترانه حرف اول را مي‌زند و ترانه‌سراهاي خوب به راحتي مي‌توانند براي ملودي‌ها و آهنگ‌هاي مختلف ترانه بسازد. اما نسل جديد ترانه‌سراهاي ايران اين تجربه و تبحر را ندارند.
مسيح ادامه داد: مشكل عمده ترانه‌سراهاي ايراني نداشتن دانش موسيقايي است. بنابراين به همين دليل و دلايل بسيار ديگر ترانه خوبي در دوران معاصر ديده نمي‌شود و همه چيز به گذشته ارجاع داده مي‌شود، زيرا اكثر آنها دنبال شهرت نبودند و براي آنها اصل ترانه و آواز بوده است.
وي اضافه كرد: ترانه امروز عمق مفهومي خود را از دست داده است. شايد يكي از راه‌حل‌هاي اين مشكل رجوع ترانه‌‌سرايان ما به ادبيات فولكلور باشد. در ادبيات فولكلور ترانه‌هايي وجود دارد كه بسيار عالي است. اكثر اين ترانه‌ها در دستگاه دشتي است. اين ترانه‌ها از آن‌جا اصالت دارند كه از جان برآمده‌آند. متاسفانه مشكل ديگر ترانه امروز اين است كه اين ترانه‌ها از جان ترانه‌سرايان بر نمي‌آيد و اساسا ترانه مي‌گويند تا بفروشند. ترانه‌سرايي شغل نيست، بلكه ذوق است.
مسيح افزود: ترانه‌سرايي در درون معاصر سابقه چنداني ندارد. چند سال است به ترانه توجه مي‌شود و سيل ترانه‌ها پديد آمده است. شايد يكي از دلايلي كه ترانه‌پژوهي وجود ندارد اين است كه اين سابقه اندك نتوانسته است منتقدان خودش را به وجود بياورد. كتاب‌هايي كه در اين زمينه به وجود آمده، نقل ترانه‌ها بوده و نه نقد ترانه‌ها.
وي در پايان گفت: اگر شعر معاصر منتقدان زيادي دارد به اين دليل است كه حرف‌هايي براي گفتن دارد. اما ترانه معاصر چيزي ندارد تا منتقد را وادار به نقد كنند. شايد بايد دهه‌ها بگذرد و اتفاق خاصي در ترانه ايران بيفتد تا بتوان آن را نقد كرد.

vahide
06-12-2008, 15:36
کودکی خوابهای ندیده را برایم تعریف می کند

دوباره در سفرم
می خواهم نگاه کنم
به تمام دشت هایی که ندیدم
به تمام کوههایی که از من گذشتند
تا پشت این همه دور
برای اهل آبادی جایی
رو به ماه بدرخشند
و پشت به هراس شب و
راه کسی نیامدن
سکوت کنند
دوباره در سفری ؟
کجای این همچنان در سفر
از خوابهای تا سی سالگی بیدار می شوی؟
خیال می کنم نه خواب ها
که تمام بیداری ام حرام شده است
خیال می کنم تمام خوابهایم را گم کرده ام
می شنوی ؟
دوباره آن کودک همیشه غایب صدایت می کند
خیال می کنم
همیشه از آن طرف سی سالگی
کودکی خواب های ندیده را برایم تعریف می کند
تو زبان آشنای منی
تو صدای آشنای من ی
که در جایی از گم شدن ها قدم می زنی
وقتی نگاه می کنم
وقتی دوباره در سفرم
کنار همین قدم های بعد از سی سالگی
کودکی قدم می زند
که همیشه از تماشای دشت ها و
کوه های در غربت زمین می اید
تو آشنای خواب های منی
که لا به لای همین حس و حال خیره به راه
یا نشستن و پیاده رفتن غروب ها راه می روی
برای همین است
که راه ها را دوست دارم
که راه ها مرا دوست دارند
راه هایی که مرا
از تمام حرام شدن بیداری و
گم شدن آن همه خواب تا سی سالگی
به لذت دوباره گم شدن و
پیدا شدن کنار آب می برند
راه هایی که مرا ، به سبزه های نمی دانی کجا می رسانند
که در انتهای جاده آهسته پیدا می شوند
و حالا در این مکث ناگزیر
پشت آسمانخراش چه قدر نزدیک سفر
ماه از دست می رود
و در اتاق تاریک
او همان من است که رو به دیوارهای نباید اینجا می گرید
می خواهم از چراغ هایی که رؤیای ماه را
از خواب کودکان می دزدند
می خواهم از شهرهایی که از هراس خدا هم بزرگترند
دور شوم - دور
پنجره رو به رفتن است
ولی تا دوباره که با صدای خروس
پلک ها تر شوند
پنجره لبریز شهر می شود
تا باز خواب های دوباره حرام شوند
ولی دوباره در سفرم
ولی سفر ، که از شب هم ساده تر می گذرد
دستی میان تاریکی یکی دو قدم رو به راه
درها را به اتاق لبریز شهر و گریه می بندد
و پله ها
رو به نمی داند کسی کجا - می روند
می خواهم آن صدای همیشه را
که در شب خاموشی ماه
لا به لای سیبهای امیری به خواب رفت
به هوشیاری تا نمی دانم کجای سفر برسانم
می خواهم در امتداد راه کسی نرفتن و
راه کسی نیامدن
گم شوم
کنار سفر
صدای قدم های کودکی
از غربت زمین می اید
کنار سفر
کودکی دوباره صدایم می کند
کودکی دوباره صدا می کنم
ای راه های همیشه رو به رفتن های ناپیدا
دوباره در سفرم

Ghorbat22
08-12-2008, 04:56
از آن خورشيد هاي هميشه در كودكي
از آن روزهاي شكوفه تا سيب
و آن مشق هاي تا كتاب
كه تو نبودي
تا همين يك بار ديگر كه در سفرم
مادرم باز
به امامزاده هاي كنار راه سلام مي كند
و نگاهش در انتهاي دشت هاي چه دور
محو مي شود
مي دانم
دعا مي كند وقتي امتداد جاده مرا به دورهاي ناپيدا برد
تمام آبهاي عالم
پشت سرم سرود بخوانند
حالا تمام آب هاي نه تنها پشت سرم
كه آب
همين كاسه ي آفتاب خورده هم سرود مي خواند
و هر روز
بچه هاي تمام دنيا
با اولين قطار
با اولين هواپيماي آشنا
به خانه ام مي آيند
تا نه تنها براي دعاهاي پشت سرم
كه براي تمام مسافران راههاي ناپيدا
دعا كنيم

MaaRyaaMi
08-12-2008, 13:38
همسایه !
من تازه به محله ی بی خیال تو آمده ام
خانه های پشت سرم سر به راه نبودند
حالا که خوب نگاه می کنم
هر جای راه و خانه های پشت سرم
یک تکه خاطره به جائی چسبیده است
از همان اولِ راه هم انگار قرار نبود
هیچ خانه ای به کفش هایم عادت کند
مسافر خانه های دنیا حتی نام مرا از یاد برده اند
حالا فکر می کنم ، یک جای این همه فکر کردن اشتباه آمده ام
به خدا تابلو های کنار جاده و کوچه ها دروغ می گویند
مگر این تابلو ها می دانند ، کوه برای چه هِی به هراس ما می ریزد؟
کوه دارد برای خودش می ریزد
آب دارد برای خودش می رود
سوسک ها برای خودشان به ناگهان هراس آشپزخانه می آیند
می روند و در هول ناگهان ما گم می شوند
گاو ها برای خودشان از بی خیالی جاده رد می شوند
حتی زلزله هم برای خودش می آید و گاه رودبار می سازد.
همسایه !
حالا در ایوان رو به تازه تماشای ماه
دارم عشق می کنم
هِی حافظ از من فال می گیرد و من
چراغ و چار راه نشانش می دهم
ورق می زند:
چتر و هِی حرف های با خودم
تفنگ و تابلو های سر کوچه های شهید
چای شهرزاد
و قصه هایی که حالا تمام می شوند
هِی من از حافظ فال می گیرم:
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کَرَم نما و فرود آ ، که خانه خانه ی توست
همسایه !
می دانم آخرِ این همه چسبیدن خاطره به یک جای دنیا
آخر این همه خانگی کردن ها
یک روز خانه ای می خرم که گاه
مثل خانه ی نیما ابری
گاه مثل خانه ی ماهی دریا
گاه مثل خانه ی پدرم خالی
خالی ، خالی

vahide
08-12-2008, 18:37
در ابتدای آن ناگهان
که کودک شدم
در ابتدای این ناگهان
که حالا مردی برای خودم
همیشه گفته ام
چیزی به انتهای این همه ناگهان نمانده است
کاشی های آن همه آبی
کنار دستشویی همیشه
آسمان کودکی را به یاد می آورند
و ایینه ی شکسته هر بار
گوشه ای از دنیا را از یاد می برد
ابتدای آن ناگهان که کودک شدم
همیشه گوشه ای از دنیا به دست می اید و از دست می رود
ولی همیشه ی هر ناگهان گفته ام
نگفته ام ؟
گفته ام شبی ماه می اید
و ما ، پشت بام های از دست رفته را به یاد می آوریم
و زندگی را به دست می گیریم
در ابتدای آن ناگهان
که از پشت بام های رو به ماه
و بعد زیر چتری که با خودم
همیشه گوشه ای از ماه پریده است
در انتهای این ناگهان
که باز هم زیر چتر
گوشه ای از زندگی پریده است
و آسمان کودکی
همیشه از کاشی های کنار دستشویی آغاز شده است
ایینه هم حالا
از تمام دنیا
فقط دو چشم خیس
دو چشم خسته ی زیر چتر را به یاد می آورد
و حالا باز ناگهان در سفرم
در تماشای باغ زیر شب
چه غربنی میان سایه های این باغ انگار آشنا پیداست
گاه کسی با دوچرخه از وهم راه می گذرد
گاه وانتی سبز از باغ سیب می اید
و امتداد وهم راه و غربت سایه ها را
به ابتدای آن ناهان عروسی زیر ماه می برد
گفته ام ، نگفته ام؟
گفته ام که در این ساعت ناگهان
شبی برای آسمان کودکی ترانه ای می خوانم
تا تمام باران ها
بر کاشی ها و بام های از دست رفته ببارند
تا کاشی های آن همه آبی
آسمان کودکی و
بام های خفته
ماه را به یاد آورند
مثل همین ماه ناگهان
که تمام کودکی های دنیا را به یاد می آورد
و از پشت بام های رو به آسمان
به هر چه ناگهان تا دو چشم زیر چتر
خیره می شود
تا ساعتی دیگر
که ترانه ای برای آسمان و ترانه ای برای ماه
تمام پشت بام های از دست رفته برق می زنند
و گام های بی راه
به شب ناگهان باران و ماه می ایند
و زندگی را به دست می گیرند

MaaRyaaMi
10-12-2008, 17:10
ما همه از يک قبيله‌ی بی‌چتريم
فقط لهجه‌هايمان ما را به غربت جاده‌ها برده است.
کسی بايد امشب آواز بخواند
کسی بايد امشب
با غربت جاده‌ها و لهجه‌ها
به قبيله‌ی بی‌چتر برگردد.
ما همه از يک گلوی پر از ترانه رها شده‌ايم
فقط سکوت‌هايمان ما را به غربت چشمها برده است.
کسی بايد امشب
نخستين ترانه را به ياد آورد.

MaaRyaaMi
10-12-2008, 17:17
به من نگاه کن
درست به چشمهايم.
می‌دانم که تازه از زير چتر برگشته‌ای
می‌دانم که وقت نمی‌کنی دلت برايم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقت‌ها برگشته‌ام.
ترا و مرا
به قضاوت آسمان می‌گذارم
و چترم را به قضاوت برف.
سکوتی اگر بود،
در راه، حرفهای با خودم را افشاء می‌کنم.
برادران بارانی‌ام
که زير چتر !
خواهران برفی‌ام
که بی‌چتر !
دارم به شهر شما دست می‌کشم.
دارد از وقت‌هايی که نداريد
صدای دورترين سرودهای جهان می‌آيد.
من از مرزهايی که هنوز، می‌آيم
دارم اينجا خانه‌ای می‌سازم
همين‌جای وقت‌هايی که نداريد
دارم به شهر شما نگاه می‌کنم
برادران بارانی‌ام !
خواهران برفی‌ام !
از درست به حرفهايم نگاه کن،
راهی به کودکی‌های جهان می‌رود.
از درست به چشمهايم نگاه کن
راهی به سرودهای فراموشی.
می‌خواهم چشمهايم را به قضاوت جاده بگذارم
و شهر شما را به قضاوت آسمان.
حرفی اگر بود
تو از تمام وقت‌های با خودت
چيزی بگو ...

MaaRyaaMi
19-12-2008, 17:22
من همیشه از ناگهان خواب ِ مردمان بیدار می شوم
و پنجره هی به من نگاه می کند
آنقدر که دیگر تمام خواب های دنیا را از بـَرَم.
همسایه!
بچه گی کردم نه؟
خیال می کردم خدا در رگِ من راه می رود
خیال می کردم مُرده ها
شب های "برات" به خاطر ما را می روند.
و می رفتم سر مزار دنیا و ،یک شعر تازه می خواندم بلند؛
ولی در رگ های پدرم خدایی راه نرفت
در رگ همسایه های بسیارم ، صدای هیچ پایی نبود.
همسایه !
نمی دانستم ،طرف های آخر دنیا
دُرست اولین روز آدمی ست.
طرف های آخر دنیا
دُرست فراموشی یک حرف ساده مثل آب است.
مثل یک نامه که گاه عاشق می شود ،از یاد می رود.
باورم شده حالا

بی خود این همه چشم ،هی به هم نگاه میکنند، عاشق می شوند.
بی خود این همه حرف ،روی دست های ما بسته یا باز می شود.
نگو از دایره پرتم نگو!
دیگر کسی برای خدا حلاج نشد.
هرگز کسی برای فروغ چراغی نبرد.
دیگر کسی برای عشق ،عاشق نشد.
به خدا ما همه از فراموشی ِ ساده ترین حرف آشنا می آییم،
از فراموشی عادی ترین پنجره های روبه رو.
همسایه!
این چراغ ِ تازه بعد از آمدن است
بعد ِیک سفر که پر از ریل و راه بود ،
پر از رو به روهای فراموشی .
چراغ بعد از این همه بچگی کردنهاست
که دارد پنجره را دوباره برایت آشنا می کند.

vahide
06-02-2009, 23:26
صدایی میان دندان های ماست

در مهتابی پیشانی ات
مردگان هزار ساله پیش می ایند
با چشم هایی انگار از ازل خیره به ماه
تا دورترین سرود خدا را
به پریشانی آدمی بپاشند
به خانه های پر از صندلی های خسته از نشستن و
حرف های هزار ساله
به کتاب فراموشی و
نت های گم شده
حتی به چشم های خیس آشناترین عکس بر دیوار
به چای بعد از ظهر ، گوجه های سبز حتی
حتی به شیر بعد از گریه و دلتنگی آدمی
صدایی ماین دندانهای ماست
ترانه ای که از پیشانی تو به گوش می رسد
ترانه ای نزدیک به جهان زیر چتر من
که از نخستین سکوت جهان می اید
در مهتابی پیشانی ات
مردگان هزار ساله به گریه می افتند
مگر تو ناگهان از خواب کجای جهان پریدی
که وحشت از تمام دنیا گذشت؟
نکند تو منی که به نام چیزها میگریم
که به نام تو من
به نام من می گریم؟
ولی من هنوز
نام کسان گمشده ی آدمی را نبرده ام
من که هنوز
چیزی ا به نام نخوانده ام
با اینکه از سکوت نخستین می ایم
ولی هنوز
صدایی از میان دندان هایم به گوش می رسد
که در شب کوچکی از برف ، گل کرد
از امروز فراموشی چای بعد از ظهر
به از خانه به خیابان می روم
نه از خیابان به خانه برمی گردم
از امروز راه
از صدای میان دندانهایم
به مهتابی پیشانی ات می ایم
و دیگر هیچ جای آمده
دیگر به هیچ جای رفته و مانده بر نمی گردم
می خواهم از مهتابی پیشانی ات
دورترین ترانه ی خفته در ماه را بیدار کنم
تا تمام چشم های آشنا و گوجه های سبز
تا تمام وحشت جهان و چشم های خیس
سکوت نخستین را به یاد آورند
و جهان به مهتابی پیشانی ات سفر کند
من آنجا ، صدای میان دندانهایمان را افشا میکنم

orochi
12-02-2013, 17:58
آینه ی روبروی من از یاد نمی رود
کجای باید از تماشا برخیزم
و سایه ی دورترین درخت جهان را
به تهی خانه های تا دوردست آسمان
بیاورم ؟
کجا باید از تماشا برخیزم ؟
چه قدر درخت ، در همیشه ی ایندشت ها تنهاست
چه قدر راه ، مرا تا مردمان پراکنده برد
تقصیر جاده هاست
که مردمان پراکنده دورند
تقصیر چشمه هاست
که مردمان پراکنده دور می میرند
مردمان آن سوی نمی دانم کی باران ریز
مردمان این سوی نمی دانم کی آفتاب در
مردمانی که چه قدر سکوت کردند و آنها فقط سکوت کردند
حالا به زیارت تنهاترین درخت جهان می روم
من به شیوه پدر
با گام های مقدس به راه افتادم
و حالا چه قدر نزدیک زیارتم
و حالا چه قدربه سایه ی تنهاترین درخت شهید می رسم
که سکوت
مادران زمین را تاب آورده است
من به سکوت تمام مادرانی می روم
که جاده های بی آمدن
تا چشم های خیسشان رفته است
من پسر تمام مادران زمینم
که در تکرار راه
دورترین جاده ها را بیدار می کنم
و حالای چشم انتظاری مادران نقاب و باد در پیراهن
کنار لمس جنوبی ترین
لیموی تر
برای تمام آن سالها سکوت
حرف جاده های نرفته را آورده ام
و حالا چه قدر دلم پر از گرفتن است
برای تمام سکوت مادران
که پشت پرچین روسری های پرگره مردند
چه قدر دلم پر است
آینه ی روبروی من از یاد می رود ؟
دارم چه قدر افشا می شوم
سکوت مادران
زمین
تقصیر نرفتن و تکرار آینه ای است
که روبروی من
آینه پر از حرف جاده های نرفته
آینه پر از تماشای جهان است
حالا که به شیوه پدر
به راه آفتاب در آمدم
تقصیر آینه هاست
که مردمان پراکنده دور می میرند

ツツツ
14-02-2013, 13:59
می‌خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم“
بگو قطار بایستد
بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند
بماند سوت بکشد، بماند دیر برود
بماند سوت بکشد، برود دور شود
بگو قطار بایستد
دارم آرزو می‌کنم
می‌خواهم از همین بین راه
از همین جای هیچ کس نیست
کمی از کنارهٔ دنیا راه بروم
از جاده‌های تنها
که مردان بسیاری را گم کرد...