PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : رابیندرانات تاگور



MaaRyaaMi
05-11-2008, 12:00
سلام
در این تایپیک درباره یکی از بزرگترین شاعران معاصر جهان رابیندرانات تاگور هست
اکثر دوستان تاگور را با شعرهایی که در ادبیات سال سوم دبیرستان داشتیم
می شناسند :
« آنان که فانوسشان را
بر پشت می برند
سایه هاشان پیش پایشان می افتد...»
« خدا
نه برای خورشید
و نه برای زمین ،
بلکه برای گلهایی که برایمان می فرستد
چشم به راه پاسخ است...»
« خدا به انسان می گوید :
" شفایت می دهم
چرا که آسیبت می رسانم ...
دوستت دارم چرا که مکافاتت می کنم ... " »
و ....
امیدوارم که سری بزنید و از شعرهای بسیار زیبای ایشون لذت ببرید
طرح تایپیک :
- ابتدا زندگی نامه کوتاهی برای شناخت تاگور و آثارش
- شعرهایی از دو کتاب "ماه نو ، مرغان آواره" و "شب تاب"
(که من اول به خاطر آشنایی بیشتر با شب تاب از شعرهای این اثر شروع می کنم)
از دوستان عزیزی هم که شعری ، داستانی و یا نمایشنامه ای از ایشون دارن خواهش می کنم بیارن و به هر چه بهتر شدن اینجا کمک کنن .....:40:

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تاگور امروزه یک شاعر، نقاش و سراینده ای بزرگ است که قدرت تخیل و بیانش اعجاز آمیز است. وی یک شخصیت ملی و مبارزه جو است که به دلیل محبت و احترام به انسانیت در قلب همه مردم جهان جا دارد.
«رابیند رانات تاگور Rabidranath Tagor» شاعر، متفکر و نابغه ی هندی درششم ماه مه سال ۱۸۶۱ درشهر کلکته درخانواده مهاراجه ای که ثروتش از پارو بالا می رفت متولد گردید و درهفتم اوت ۱۹۴۱ در شهر کلکته در۸۰ سالگی درگذشت . درآغاز قرن نوزدهم مرد متفکری به نام «راجا را موهان روی » نهضت تازه ای در ادب و فلسفه بنیاد نهاد؛ نهضتی که عظمت آن را هیچ مرد متفکر اروپایی نمی تواند دریابد و همین نهضت بود که صد سال بعد توانست هندی آزاد ومستقل به وجود آورد. تاگور از پیروان شایسته این نهضت عظیم بود. او از محیط مدرسه و معلمین خصوصی تنها توانست قواعد علوم و زبان را فراگیرد و تفکرات تنهایی او وی را بر کرسی افتخار قرار داد، مادر وبرادر بزرگش نیز از استعداد فهم زبان و فلسفه ومنطق برخوردار بودند ومشوق او در دانش اندوزی بودند، و بحث های پرشور آنان پایه فهم عمیق وجهان بینی شگفت آوری شد که نام وی را جاودان ساخت . تاگور کار ادبی خود را درسال ۱۸۷۶ با سرودن اشعار «غنایی» آغاز کرد. وی در بیستم سپتامبر ۱۸۷۷میلادی برای تحصیل حقوق عازم لندن گردید اما حقوق هرگز نمی توانست روح نوجو و فیاض وی را قانع کند، از این رو پس از یک سال به زادگاه خویش بازگشت و در نهضت پر دامنه ای که در تمام زمینه های زیست ، اقتصاد ، سیاست و فرهنگ و فلسفه در این کشور و خصوصاً در ایالت بنگال به حد عصیان رسیده بود نقش حساسی به عهده گرفت و دومین اثر خود را که حاوی افکار مختلف او بود، در قالب ترانه هایی لطیف و پرشور منتشر کرد. دراین اشعار، زیبایی، عظمت و روح مبارزه جویی همه یک جا گرد آمده و نمایشگر عالی ترین عواطف بشری و تلاش مقدس انسان برای زیستن بود. آثار اولیه ی وی تقلیدی از شعرای بزرگ هندی بود که با مایه ای از فولکلور چاشنی خورده بود، لیکن درسال ۱۸۷۸ منظومه های «ترانه های آفتاب» و «سرودهای شبانه» که حاوی ایده های انسانی و بزرگی بودند انتشار یافت. انتشار آنها در سراسر هندوستان وی را به عنوان یک شاعر بزرگ معرفی کرد. او برای اندیشه های خود قالبی از رمانتیسمی داشت که از فرهنگ و دانش و سرودهای جاویدان و با عظمت هند باستانی آکنده بود. تاگور درسال ۱۸۸۴ طی یک ماجرای پرشور عاشقانه ازدواج کرد و در آرامش و تنهایی مطلق به تفکر و تحریر و سرودن ترانه های جاویدان و مطالعه برای ایجاد مکتب تربیتی نوین مبتنی بر سنن ارزنده ملت هند پرداخت. دراین زمان مدرسه نمونه ای به نام «سنگر صلح» با هزینه ی خود تأسیس کرد و اصول وعقاید تربیتی خود را درآنجا به کار بست که متضمن نتایج درخشانی برای وی بود ؛ این مدرسه بعدها به صورت یک کانون آموزش جهانی شناخته شد. او در این دوران با زندگی مردم عادی، با دردها و رنج ها، با گرسنگی و فقر و مرض آشنا شد. او ملت واقعی هند را شناخت و به ترسیم چهره آنان پرداخت: رخساره زرد و نحیف زنان، شکمهای آماس کرده ی کودکان، و دستهای پینه بسته ی مردان دهقانی که هیچ گاه شکم خود را سیر ندیده بودند. تاگور با مفهوم واقعی کار، آشنا شد و از آن پس قهرمانان او به جای روسپی های بزک کرده کاخهای اشرافی، که در قصرهای مجلل با استخرهایی از کاشی های چین و روم زندگی می کردند، به ترسیم سیمای واقعی ملت هند پرداخت. شعر او مرثیه مرگ کودکان گرسنه، و ترانه های او نمایشگر اندوه زنان رنجدیده دهقان بود. او بهترین آثار خود را در این دوران به وجود آورد ، داستانهای هیجان انگیزی به رشته تحریر کشید و نمایشنامه های کم نظیری نگاشت که از میان آنها «باغبان و سنگ های گرسنه»، «امید دهقان»، « مهتاب درخشنده » را می توان نام برد. اما وقایع دردناکی برای وی پیش آمد. درسال ۱۹۱۰ ابتدا زن محبوبش و پس از آن دخترش و سه ماه بعد پسر کوچکش یکی پس از دیگری در ظرف یک سال جان سپردند. این وقایع ضربه ی هولناکی به روح حساس تاگور وارد کرد تا جایی که کنترل اعصاب خود را تا حدی از دست داد.
درسال ۱۹۱۱، مجدداً برای معالجه به انگلستان رفت و در این سال ترجمه انگلیسی اشعار او به نام « آوازهایی از قربانی»، «چیستان جالی » و «مرگ امید» مورد استقبال کم نظیری قرارگرفت و جوامع انگلیسی زبان، یک شاعر بزرگ از مشرق زمین را مورد تجلیل شایسته ای قرار دادند. اشعار تاگور به اغلب زبان های اروپایی ترجمه شده و در سال ۱۹۱۳ به عنوان اولین هنرمند از آسیا جایزه نوبل گرفت.شخصیت تاگور کاملاً در آثار او متجلی است. او به عنوان یک هنرمند رسالت خود را می شناخت و همیشه آماده ی مبارزه با بیداد و ظلم و شقاوت بود و مبارزه پی گیر و بی امانی را علیه ناسیونالیسم آلمان و رژیم نازی آغاز نمود. تاگور پس از مرگ زن و فرزندانش به مسافرت پرداخت و از کلیه ی کشورهای اروپایی ، چین وآمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ، ایران ، آمریکای جنوبی وکانادا دیدن کرد. تاگور در ۶۸ سالگی به آموختن نقاشی پرداخت و نمایشگاه آثار نقاشی او در مونیخ ، پاریس ، برلین ، نیویورک و مسکو مورد توجه قرارگرفت. وی در آهنگسازی نیز دست داشت و برای اغلب ترانه ها ی خود آهنگ های جالبی ساخته است .
متد فلسفی این نابغه ی بزرگ مبتنی بر درون بینی و اعتماد به تجلی بارقه ای از نورخداوند در وجود انسان است و اندیشه های فلسفی او در پیدایش مکاتب فلسفی جدید تاثیری عظیم بخشیده است .
تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود منتشر نمود وداستانهای بزرگ ، مقالات ، نمایشنامه های او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است . ازآثار جاویدان او می توان «سلطان قصر سیاه »، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشته های گسسته»، «نامه هایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»،«مذهب بشر»، «شخصیت» ،«نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیتر ا» را نام برد .

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

MaaRyaaMi
05-11-2008, 12:03
در سکوت شب
پنداشتم، سفرم پايان گرفته است،
به‌غايتِ مرزهای توانايی‌ام رسيده‌ام.
سد کرده است راه مرا،
ديواری از صخره‌های سخت.
تاب و توان خود از دست داده‌ام
و زمان، زمانِ فرورفتن
در سکوتِ شب است.
اما ببين، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من.
و اگر واژه‌های کهنه بميرند در تنم،
آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛
و آنجا که امتدادِ راه‌ِ رفته،
گُم شود از ديدگان من،
باری چه باک، رخ می‌نمايد،
گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم

رابيندرانات تاگور
ترجمه خسرو ناقد

MaaRyaaMi
05-11-2008, 12:17
بهار چون كودكي
نقش مي زند بر شن با گل ها
پاك اشان مي كند و از ياد مي برد

* * *
خاطره راهبه اي است
كه حالا را قرباني مي كند
و قلب آن را تقديم مي كند به معبد گذشته ي مرده

* * *
از تيرگي موقر معبد
كودكان مي گريزند تا در خاك بنشينند
خدا در بازي آنها مي نگرد
و كاهن را فراموش مي كند

* * *
ذهن من درنگ مي كند در جرقه اي
در ميان جريان بي وقفه ي افكار
جون آبشاري در يكي از قطره هايش
كه هرگز تكرار نخواهد شد

* * *
در كوهستان آرامش موج برمي دارد
تا بلنداي خودش را نظاره كند
در بركه حركت آرام مي گيرد
تا در عمق خود انديشه كند
* * *
تنها بوسه ي شب رفته
بر چشم هاي فروبسته ي بامداد
مي درخشد در ستاره ي صبحگاهي
* * *
دخترك ، زيبيايي ات چونان ميوه ايست
كه هنوز بايد برسد
همراه با اضطراب رازي سركش
* * *
مصيبتي كه حافظه اش را گم كرده باشد
چون ساعت هاي گيج و تاريكي است
كه در آن نغمه ي پرنده اي نيست
تنها صداي جير جير كريكت به گوش مي رسد
* * *
تعصب مي كوشد حقيقت را درچنگال خود سالم نگه دارد
با فشاري كه آن را خواهد كشت
* * *
براي تشويق يك ستاره ي كمرو
شب بزرگوار تمام ستارگانش را روشن مي كند

MaaRyaaMi
05-11-2008, 12:18
« وقتی مرگ می آید و در گوشم نجوا می کند :
" عمر تو به پایان رسیده است ، "
بگذار بگویمش : " من در عشق زیسته ام ،
نه در زمان ."
خواهد پرسید : " می خواهی آوازهایت بمانند ؟ "
خواهم گفت : " نمی دانم ، اما این را می دانم که اغلب
هر وقت می خواندم ، جاودانگیم را می یافتم !!! " »

MaaRyaaMi
05-11-2008, 12:19
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


تاگور در کنار نمایندگان مجلس ایران،تهران،آوریل و مه 1932

MaaRyaaMi
05-11-2008, 16:37
نزد تو آمده ام تا لمس کنم تو را
قبل از آنکه روزم شروع شود
بگذار چشمانت دمی بر چشمان من
بیاسایند
بگذار که دلگرمی رفاقت تو را
با خود بر سر کاربرم
ای دوست من
ذهن مرا از موسیقی خود سرشار کن
تا بماند با من در گذر از
صحرای سر و صداها
بگذار که آفتاب عشق تو بر قلل
افکار من بوسه زند و بماند
در درۀ زندگی من
آن جا که محصول به عمل می آید...

karin
05-11-2008, 16:37
استادا
آرزوهای من ابله گونه اند
که میان ترانه های تو هیاهو می کنند
مرا اما بگذار تا سراپا گوش باشم

MaaRyaaMi
05-11-2008, 16:38
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست،
اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود،
دامان خدا را می جويد .
خورشيد هنوز طلوع ميكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد :
امواج دريا، آواز می خوانند،
بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند .
نيستی نيست .
هستی هست .
پايان نيست.
راه هست.
تولد هر كودك، نشان آن است كه :
خدا هنوز از انسان نااميد نشده است.

MaaRyaaMi
05-11-2008, 16:41
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

عکس تاگور در سال 1912 از طرف يکي از علاقه‌مندانش به نام جان ترووِر در خانه‌ي روتنستاين برداشته شده است.

karin
05-11-2008, 16:43
نمی توانم گفت
که چرا این دل
اندک اندک
زار و نزار می شود
نیازهای کوچکی دارد
که هرگز نمی خواهد
یا نمی داند
یا به یاد نمی آورد

MaaRyaaMi
05-11-2008, 17:15
ای عشق ٬ به ماه بگو
که نزديکترين دل به تو
هوای تو دارد

MaaRyaaMi
05-11-2008, 17:16
دلم امواجش را به ساحل جهان می کوبد
و گريان بر ان می نويسد:
دوستت دارم

MaaRyaaMi
05-11-2008, 17:17
« همچون درختی که برگهایش را می ریزد ،
کلماتم را بر زمین ریختم .
باشد که اندیشه های نا گفته ام
در سکوت تو بشکفد....... »

MaaRyaaMi
05-11-2008, 17:18
ای سبزه ی کوچک
گامهای تو کوتاه ست
اما زمين در زير پای توست

MaaRyaaMi
05-11-2008, 17:20
از سخنان جاودانه تاگور:

*عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن!

*من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام .

*آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند .

*اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند .

*خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند .

*امید، نان روزانه آدمی است .

MaaRyaaMi
05-11-2008, 17:29
ممکن
از ناممکن می پرسد:
"خانه ات کجاست؟"
پاسخ می دهد:
"در رویاهای یک ناتوان."

MaaRyaaMi
05-11-2008, 18:46
روزی را به خاطر میآورم
روزی از روزهای کودکی ام را به خاطر می آورم
زمانی که قایق کاغذی ام را به جوی آب انداختم .
روزی از روزهای شرجی ژوئیه
تنها بودم و شادمان از بازی.
قایق کاغذی ام را در جوی آب شناور ساختم .
ناگهان
ابرهای باران زا همه جا را به سیطره ی خود درآورند
باد دیوانه وار وزید و باران سیل آسا درگرفت .
جوی آب متلاطم شدو قایق مرا به زیر برد .
فکر شومی در سرم خطور کرد
طوفان در کمین سعادت من نشسته بود
و تمام خشمش را به سوی من نشانه گرفته بود .
روزهای بارانی ژوییه
امروز
پایان نیافتنی ست
و من به بازیهایی می اندیشم
که در آنها شکست خورده ام .
سرنوشتم را نفرین می کنم
به سبب تمام تیرهایی که مرا به بازی گرفتند
زمانیکه ناخود آگاه قایق کاغذی غرق شده ام
در سرم دوباره زنده می شود .

MaaRyaaMi
05-11-2008, 18:47
پنداشتم، سفرم پايان گرفته است،
به‌غايتِ مرزهای توانايی‌ام رسيده‌ام.
سد کرده است راه مرا،
ديواری از صخره‌های سخت.
تاب و توان خود از دست داده‌ام
و زمان، زمانِ فرورفتن
در سکوتِ شب است.

اما ببين، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من.
و اگر واژه‌های کهنه بميرند در تنم،
آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛
و آنجا که امتدادِ راه‌ِ رفته،
گُم شود از ديدگان من،
باری چه باک، رخ می‌نمايد،
گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم

MaaRyaaMi
05-11-2008, 18:55
خدا
متناهى را به عشق مى‏بوسد
و انسان
نامتناهى را

MaaRyaaMi
05-11-2008, 18:57
من در اين جهان ِكوچكم
زندگى مى‏كنم و
بيم آن دارم
كه آن را كوچك‏تر كنم.
مرا به جهان خويش بَر و بگذار
به‏شادمانى
آزادى آن را داشته ‏باشم
كه تمامتم را گم‏ كنم.

MaaRyaaMi
05-11-2008, 18:58
سرورم
بگذار به ‏حقيقت زندگى ‏كنم
تا مرگ
مرا حقيقتى شود.

MaaRyaaMi
05-11-2008, 19:05
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تاگور در کنار گاندی،سال 1940

تاگور نخستین بار در 10 مارس1915 با ماهاتما گاندی در شانتی‌نیکتان دیدار کرد و گاندی شش روز مهمان تاگور بود. از این پس دوستی پایداری میان این دو پدید آمد. بار دوم در مه 1925 باز گاندی چند روزی را در کنار تاگور گذراند. در هنگامی که در سال 1932 گاندی دست به روزه برای پذیرش خواسته‌های هندیان از سوی انگلستان زد در آغاز کار نامه‌ای به تاگور نوشت و در آن از او خواست تا برایش دعا کند. تاگور به دیار او شتافت و پس از بیست و شش روز که انگلستان درخواستهای او را پذیرفت وی در حالی که سر بر بالین تاگور داشت روزه خود را گشود.
او با وجود‌‌ ارتباطش با مهاتما گاند‌‌ی، فاصله خودش را با سياست حفظ كرد. او تا د‌‌هه‌ی 1930 د‌‌ر بسیاری از ایالات بنگلاد‌‌ش و هند‌‌ سفر کرد‌‌. د‌‌ر سال‌های بعد‌‌ به کشورهای مختلف جهان از آرژانتین تا ایران سفرهای بسیار کرد‌‌.

MaaRyaaMi
06-11-2008, 08:18
صحرای قدرتمند
می سوزد از عشق یکی پَرِ علف
که می جنبد و
می خندد
و دور می شود



گریه کنی اگر
که آفتاب را از دست داده ای
ستارگان را نیز از دست بخواهی داد


تو را هستی ات به چشم نمی آید
آن چه می بینی سایه توست

MaaRyaaMi
06-11-2008, 08:27
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


تاگور در کنار همسرش مری‌نالینی در سال 1883

rahgozare tanha
26-11-2008, 15:43
قطره های باران
بوسه بر خاک می زدند
و به نجوا می گفتند: " مادر ما کودکان غربت کشیده ی توییم
که از آسمان به آغوش تو
بازگشته ایم "
-----------------------------------
جاده در انبوه جمعیت تنهاست
چرا که دوستش ندارند

rahgozare tanha
26-11-2008, 15:48
خدایا آنان که
همه چیز دارند
مگر تو را
به سخره می گیرند
آنان را که
هیچ چیز ندارند مگر تو را

Benygh
26-11-2008, 16:05
خدایا آنان که
همه چیز دارند
مگر تو را
به سخره می گیرند
آنان را که
هیچ چیز ندارند مگر تو را

این جمله خیلی زیباست ! دقیقا دیشب بسی ما را به تامل وا داشت !

Ghorbat22
28-11-2008, 07:08
گر تو خواسته باشى، من سرود خويش را پايان مي‌دهم.
اگر نگاه من قلب ترا پريشان مي‌دارد، نظر از چهره تو برمى‌گيرم.
اگر ديدار من تو را در راه، مضطرب مى‌سازد، به كنارى رفته، راه ديگر در پيش خواهم گرفت.
اگر بهنگام گل چيدن، از ديدن من آشفته مى‌گردى، باغ خلوت تو را ترك مى‌گويم و از آن دورى مى‌گزينم.
اگر زورق من آب درياچه را خشمگين و پرتلاطم مى‌كند، زورق خويش را از ساحل تو به دور خواهم داشت.

Ghorbat22
28-11-2008, 07:12
من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام .

Ghorbat22
28-11-2008, 07:14
بیا…
همان گونه كه هستي بيا دير مكن…
گيسوان مواجت آشفته
فرق مويت پاشيده.
بيا دلگير مشو
بيا همان گونه كه هستی
بيا دير مكن
چمن ها را پايمال كرده به سرعت بيا.
اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود.
باز بيا و دلگير مشو
از كشتزارها بيا،
تندتر بيا…
ابرهايي كه آسمان را پوشيده است مي بيني
در طول رود كه در آن ديده مي شود.
دسته پرندگان وحشي در پروازند.
بادي كه از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد كرد
چه كسي مي تواند ترديد داشته باشد كه به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي
زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند
اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟
اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند
آسمان از ابر آكنده است دير شده همان گونه كه هستي بيا…
بيا فقط بيا…(بخشي از نامه ي رابيندرانات تاگور به همسرش)

Ghorbat22
28-11-2008, 07:17
زرتشت به وسیله فلسفه خود بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس آئینش را بر آموزشهای اخلاقی نهاد .
....................
عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن
......................
آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند .
.....................
اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند .
.......................
خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند .
.......................
اميد، نان روزانه آدمي است .

MaaRyaaMi
28-11-2008, 18:48
فرزندم !
چون برايت بازيچه‏هاى رنگارنگ مى‏آورم درمى‏يابم كه چرا رنگ‏ها بر ابرها، بر آب، چنين به بازى برخاسته‏اند، و گل‏ها به رنگ‏هاى گوناگون درآمده‏اند - چرا كه من در اين هنگام به تو بازيچه‏هاى رنگارنگ مى‏دهم.
چون آواز مى‏خوانم تا تو را به رقص آرم به‏راستى مى‏دانم كه چرا در برگ‏ها موسيقى است، و چرا امواج همآوازى خويش را به قلب زمين سراپا گوش مى‏فرستند - چرا كه من در اين هنگام آواز مى‏خوانم تا تو را به رقص‏آرم.
چون چيزهاى شيرين به دست‏هاى آزمند تو مى‏دهم، مى‏دانم كه چرا در جام گل شهد است و چرا ميوه‏ها در نهان از شيره شيرين سرشار مى‏شوند - چرا كه من در آن‏هنگام چيزى شيرين به دست‏هاى آزمند تو مى‏دهم.
چون بوسه بر رخ تو مى‏زنم تا تو لبخند بزنى، اى نازنين، به يقين درمى‏يابم كه چه لذتى با فروغ بامدادى از آسمان فرومى‏ريزد، و نسيم تابستان چه نشاطى بر تن من مى‏آورد چرا كه در آن هنگام من تو را مى‏بوسم تا تو لبخندبزنى.

time-to-live
24-02-2014, 16:10
.




آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند

.رابيندرانات تاگور

.