مشاهده نسخه کامل
: آنا آخماتووا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنا آخماتووا
نام اصلی- آنّا آندرییوا گارینکو
زمینه فعالیت- شاعر. نویسنده
تولد- ۲۳ ژوئن ۱۸۸۹
حوالی اودسا، روسیه.
مرگ- مارس ۱۹۶۶
بیمارستان دٌمو ددوو در حوالی مسکو
آرامگاه- گورستان کوماروو لنینگراد
ملیت- روس
سالهای فعالیت- ۱۹۱۰ تا ۱۹۶۶
همسر یا شریک زندگی- نیکولای گومیلیف (شاعر) (ازدواج ۱۹۱۰ - جدایی ۱۹۱۸)
ولادمیر شیلیکو (باستانشناس) خیلی زود جدا شدند.
نیکلای پونین (مورخ هنری) در ۱۹۵۳ در اردوگاه کار اجباری مرد.
فرزندان- لف گومیلیف
والدین- پدر:آندره گارنکو
* * * * *
آنّا آخماتووا، با نام اصلی آنّا آندرییوا گارینکو شاعر و نویسنده روس. یکی از بنیانگذاران مکتب شعری آکمهئیسم (به روسی: акмеизм) (اوجگرایی). او همسر نیکولای گومیلیف شاعر و مادر لِف گومیلیف نویسنده و مردمشناس است. بنمایههای اشعار وی را گذر زمان، خاطرات و یادبودهای گذشته، سرنوشت زن هنرمند و دشواریها و تلخیهای زیستن و نوشتن در زیر سایه استالینیسم تشکیل میدهد.
دوران کودکی
آنّا در ۲۳ ژوئن ۱۸۸۹ (در گاهشماری رایج در آن زمان ۱۱ ژوئن) در بالشوی فانتان (فوارهٔ بزرگ) در نزدیکی بندر ادسا به دنیا آمد. جد مادریاش، احمدخان (احمد به روسی میشود آخمات)، از خانهای تاتار و از نسل چنگیز بود. در آن زمان پدرش مهندس مکانیک کشتی بود و از نیروی دریایی بازنشسته شده بود. یک ساله بود که به همراه خانوادهٔ به تسارسکویو سلو، یا «روستای شاهی» نزدیک سن پترزبورگ نقل مکان کردند و او تا شانزده سالگی در همان جا زندگی کرد. تسارسکویو سلو همان جایی است که پوشکین، شاعر برجستهٔ روس، نیز جوانیاش را در آن گذرانده بود. این تقارن برای آنا الهام بخش بود و همیشه از آن سخن میگفت. در زندگینامهای به نام «مختصری از خودم» آخماتووا مینویسد:
«نخستین خاطراتام از تسارسکویه سلو اینها است: شکوه ِ سبز و مرطوب ِ پارکها، مرتعی که للهام مرا به آنجا میبرد، میدان ِ اسبدوانی با اسبهای ِ ریزودرشت و رنگارنگی که در آن میتاختند، ایستگاه ِ قدیمی و چیزهای ِ دیگری که بعدها ذکرشان در چکامهٔ روستای ِ شاهی آمد.»
خواندن را با کتاب الفبای تالستوی آموخت. در پنج سالگی سخن گفتن به فرانسه را یاد گرفت آنهم تنها با گوش دادن به درسهایی که خانم معلمی به بچههای بزرگتر میداد. در مدرسه گرامر تسارسکویه نخستین شعر خود را، در یازده سالگی، سرود. پدرش، آندره گارنکو، وقتی از زبان او شنید که میخواهد شاعر شود معلوم نیست چرا تصور کرد شاعر بدی خواهد شد برای همین به او اخطار داد که نام خانوادگیشان را با این شعرها خراب نکند. آنا هم بهجای استفاده از نام خانوادگی پدرش از نام جد مادریاش آخماتووا استفاده کرد و ناماش از آن پس شد آنا آخماتووا. در ۱۹۰۵ پدر و مادرش از هم جدا شدند و مادر فرزنداناش را با خود ابتدا به اوپاتوریا برد و بعد از مدتی به کییف رفتند و آنجا ساکن شدند. ۱۹۰۷ در کییف، در دبیرستان فوندوکلییفسکایا تحصیلات متوسطه را تمام کرد و همانجا به دانشگاه رفت. در دانشکده حقوق آموزشگاه عالی زنانه، حقوق خواند.
ازدواج
در سال ۱۹۱۰، در بیست و یک سالگی، با وجود مخالفت خانوادهاش، با شاعری به نام نیکولای گومیلیف ازدواج کرد. «این ازدواج نتیجهٔ ِ عشق ِ یکطرفهٔ گومیلیوف و چند بار اقدم به خودکشیی ِ او بود، از همین رو دیری نپایید.» به هر روی پس از ازدواج برای ماهعسل به پاریس رفتند و پس از بازگشت از پاریس، گومیلیوف برای مدتی به حبشه رفت و آخماتووا به سنپترزبورگ نقل مکان کرد و در آنجا برای ادامهٔ تحصیل به دانشگاه رایف رفت و به تحصیل تاریخ و ادبیات پرداخت. سال بعد با همسرش و چند شاعر دیگر گروه موسوم به «کارگاه شعر» را تشکیل دادند و مکتب آکمهایسم را بنیان نهادند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنّا آندرییونا آخماتووا و همسرش نیکولای گومیلیف و فرزندشان لف گومیلیف در ۱۹۱۳
در این سالها شعرهای او در نشریات مختلف منتشر شد. در ۱۹۱۲ ضمن سفری به شمال ایتالیا از جنوا، پیزا، فلورانس، بولونیا، پادووا، ونیز دیدن کرد. نخستین مجموعه اشعارش به نام «شامگاه» منتشر شد. «این کتاب و اثر بعدی و قرینهاش، باغ گل(۱۹۱۴)، که در میان منتقدان و عموم مردم توفیق بسیاری بهدست آورد، دو کتاب کوچک و بیتکلف بودند که توفیق اولیه آکمهئیسم تا اندازهٔ زیادی مدیون آنها بود.» در اول اکتبر همین سال فرزندش لِف به دنیا آمد. همسرش خیلی زود آنها را ترک کرد و داوطلبانه به ارتش پیوست. در ۱۹۱۸ از همسرش جدا شد و بعد از مدتی با باستانشناسی به نام ولادمیر شیلیکو ازدواج کرد. امیدوار بود با این دانشمند برجسته بتواند زندگی خوبی داشته باشد اما شیلیکو زن میخواست نه شاعر؛ برای همین شعرهای آنا را در سماور میسوزاند. به هر حال این ازدواج هم دیر نپایید. پس از اعدام نیکولای گومیلیف در ۱۹۲۱ به جرم فعالیتهای ضدانقلابی به تنهایی مسئولیت بزرگ کردن فرزندشان را به عهده گرفت.
اختناق و سانسور
برای ایوسیف برودسکی
دیگر برای خود یا نسل خود نمیگریم،
اما کاش ناگزیر نبودم که ببینم بر این زمین
داغ زرینِ شکست
فرود میآید بر پیشانیهایی که هنوز چین نخوردهاند.
(۱۹۶۴) ترجمه:محمد مختاری
هر چند اکثریت نویسندگان و هنرمندان و فرهیختگان روس به تنگ آمده از دیکتاتوری تزار به استقبال انقلاب اکتبر رفتند اما آخماتووا، هر چند هرگز حاضر نشد جلای وطن کند و به صف مخالفان حکومت جدید در خارج از روسیه (اتحاد جماهیر شوروی) بپیوندد، اما از همان آغاز همراهی چندانی با انقلاب نداشت و با اعدام همسر سابقاش و فضای خفقانآوری که حکومت استالین حکمفرما کرده بود در صف ناراضیان جای گرفت. طی سالهای بعد، در دهه سی میلادی، هر چند تحت سانسور شدید حکومت استالین قرار داشت اما به مطالعه و تحقیق در مورد معماری پترزبورگ باستانی و شاعر کلاسیک روس پوشکین پرداخت و عضو آکادمی علوم در پوشکینشناسی شد و مقالات متعددی از او در مورد پوشکین منتشر شد. سه کتاب نیز در بارهٔ پوشکین نوشت که هر سه در زمان خود منتشر شدند. اما از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۰ فقط یکی از کتابهایاش اجازه چاپ مجدد میگیرد.
تنها فرزندش لف در بین سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۴۹ چندین بار به اتهامات واهی دستگیر و هر بار پس از مدتی کوتاه آزاد میشود. دستگیری پیدرپی فرزندش و زندانی و تبعید در اردوگاههای کار اجباری نیکلای پونین شریک زندگیاش در شعر بلندش به نام سوگواره، که مرثیهای است برای زندگان، به خوبی ترسیم شده است. سوگواره حاصل ساعتها انتظار او پشت در زندان لنینگراد به نام کرستی یا صلیبها است. انتظار برای ملاقات با فرزند و شنیدن خبر سلامتیاش.
1889
آنا آخماتووا (گورنكو) 11 ژوئن در اودسا در خانوادة يك مهندس نيروي دريايي متولد ميشود.
1890
خانواده به تسارسكويه (نزديك سن پترزبورگ) نقل مكان ميكند.
1900 - 1905
آنا وارد مدرسه گرامر تسارسكويه ميشود و نخستين شعر خود را ميسرايد.
پدر و مادرش در 1905 از هم جدا ميشوند؛ مادرش بچهها را با خود ابتدا به اوپاتوريا و سپس به كيف ميبرد و آنجا ساكن ميشود.
1907
آنا از دبيرستان گرامر فارغالتحصيل شده و براي ادامة تحصيل در رشتة حقوق وارد دانشگاه مخصوص زنان ميشود و دو سال به تحصيل ميپردازد.
نخستين شعر آخماتووا ?(بر انگشتان دست او حلقههاي درختان است?) در نشرية روسي زبان سيريوس كه در پاريس منتشر ميشد، چاپ ميشود.
1910
آخماتووا با ن. س. گوميليف ازدواج ميكند. به پاريس ميرود و بعد به سنپترزبورگ نقل مكان ميكند. براي ادامة تحصيل در رشته تاريخ و ادبيات وارد دانشگاه رايف ميشود.
1911
آخماتووا يكي از اعضاي گروه موسوم به ?كارگاه شاعر? ميشود. شعرهايش در نشريات گوناگون به چاپ ميرسد.
سفر به پاريس.
1912
آخماتووا به ايتاليا سفر ميكند. اولين مجموعه اشعارش به نام شامگاه منتشر ميشود.
پسر آخماتووا و گوميليف، لِو، در اول اكتبر به دنيا ميآيد.
1917
انتشار دومين مجموعه به نام فوج پرندگان سفيد.
1921
اعدام گوميليف، در اوت، به اتهام شركت در فعاليتهاي ضدانقلابي.
1922
چاپ مجموعة پيش از ميلاد، كه در 1923 با افزودههايي تجديد چاپ ميشود.
1930
به مطالعه و تحقيق در آثار پوشكين ميپردازد. عضو آكادمي علوم در پوشكينشناسي شده است. چندين مقاله دربارة پوشكين از آخماتووا به چاپ ميرسد.
1933 - 1949
پسر او چهار بار به اتهامهاي مبهمي دستگير و هر بار پس از مدتي كوتاه آزاد ميشود.
1935 - 1940
روي شعر خود به نام مرثيه كار ميكند.
1940
انتشار گزينهاي از كارهاي قبلي خود به نام از شش كتاب.
1941
آخماتووا، در سپتامبر، از لنينگراد محاصره شده به مسكو و سپس به تاشكند برده ميشود.
1941 - 1944
در تاشكند زندگي ميكند و در بيمارستانهاي نظامي به شعرخواني ميپردازد.
1943
مجموعة گزينة شعرها چاپ ميشود.
1946
انتشار گزينة شعرها 1909 - 1945.
در روزنامههاي ايزوستيا و لنينگراد از اشعار او به سختي انتقاد ميشود.
در 14 اوت از شوراي نويسندگان اخراج ميشود.
1961
چاپ مجموعهاي به نام شعرها.
1962
منظومة بدون قهرمان را پس از بيست و يك سال به پايان ميرساند.
1964
جايزة راتنا تائورمينا در ايتاليا به او تعلق ميگيرد. در همين سال دكتراي افتخاري از دانشگاه آكسفورد لندن دريافت ميكند.
.1966
در نيمه باز است
در نيمه باز است
آهسته تكان مي خورند درختان ليمو ترش ....
جا مانده
بر اين ميز
يك دستكش ، يك تسمه ي چرمي
يك هاله ي زرد است دور لامپ ....
من گوش دارم به صداي خش وخش برگهاي خشك
چرا رفتي؟
نمي فهمم ....
فردا صبح
روشن، شاد
خواهد بود
و زندگي زيبا
هشيار باش اي قلب!
اكنون تو هستي كاملاً خسته
ومي تپي آرام تر و كند تر از پيش....
مي داني !
پي برده ام كه
روح ناميراست.
* * * * *
صدا با نرمي بسيار به گوشم رسيد
مرا مي خواند : بيا ، بيا ،
اين سرزمين بر باد رفته را ترك كن ،
اين سرزمين گناهكار را ،
براي ابد روسيه را ترك كن.
خون دست هايت را خواهم شست
شرمندگي تيره گون را
از قلبت دور خواهم كرد
و فردا ، نامي تازه خواهم داد
به شكست هايت و به دردت.
اما من ، بي اعتنا و آرام ،
گوش هايم را با دست هايم بستم
تا سخناني چنين ناشايست و بيهوده
ذهن دردمندم را نيالايد.
در 1889 سال تولد من، چارلي چاپلين به دنيا آمد، (سونات كرتروز) تولستوي منتشر شد، برج ايفل ساخته شد و هيتلر و ظاهراً اليوت هم ديده به جهان گشودند. در تابستان آن سال فرانسويان صدمين سالگرد به آتش كشيدن باستيل را جشن گرفتند و در شب تولد من، 22 ژوئن، جشن چله تابستان برگزار ميشود.
نام مرا به ياد مادربزرگم (آنا يگرونا موتوويلوا) آنا گذاشتند. مادر او آخماتووا شاهزاده تاتار بود و از نوادگان چنگيزخان. نام ادبيام را از او وام گرفتم. آن زمان فكر نميكردم شاعر روسيه خواهم شد. من در شهري حومة اُدسا در خانهاي ويلايي به دنيا آمدم. اين خانه كوچك يا بهتر است بگويم كلبه در انتهاي باريك راهي بنا شده بود كه به شيب تندي كه پستخانه در آن جا بود و جاده از كنارش عبور ميكند منتهي ميشد. در پانزده سالگي كه در (لوسدروف) زندگي ميكرديم روزي از اين مكان رد شديم. مامان پيشنهاد كرد كه توقف كنيم و نگاهي به كلبه كه از زمان ترك آن نديده بوديمش بياندازيم.
در آستانه در كلبه گفتم: (روزي يك تابلو برنجي يادبود روي اين در نصب خواهد شد) قصدم شوخي بود و نميخواستم خودنمايي كنم. مادرم اخمهايش را به هم كشيد و گفت: (خداي من، چقدر تو را بد ترتبيت كردهام.)
نهم ژانويه و ماجراي تسوشيما (شكست فاجعهآميز روسيه از ژاپن و غرق شدن ناوگان دريايياش در 1905) شوك بزرگي بود و تأثير عميقي در زندگيم گذاشت. اين حادثه نخستين رويداد بزرگ تاريخي زندگيم بود و بطور خاصي برايم هولناك بود. سال 1910 سال بحراني سمبوليزم و مرگ تولستوي بود. سال 1911 سال انقلاب چين بود كه چهره آسيا را دگرگون كرد و همين سال خاطرات الكساندر بلوك با آن پيشگوييهاي وحشتناك منتشر شد.
قرن بيستم در پائيز 1914 با جنگ آغاز شد. درست مانند قرن نوزده كه با كنگره وين ظهور كرد. در اين كه سمبوليزم پديدة قرن نوزدهم بود شكي نيست. عصيان ما عليه سمبوليزم كاملاً منطقي بود زيرا خود را متعلق به قرن بيستم ميدانستيم و نميخواستيم در گذشته درجا بزنيم...
آن اشعار سست دختري با چنتة خالي به دلايلي سيزده بار به چاپ رسيد... آن دختر (تا جايي كه من يادم است) چنين اقبالي را براي اين اشعار پيشبيني نميكرد به اين خاطر آنها را زير تشكچة كاناپه پنهان كرده بود تا بيش از اين ناراحتش نكنند. او از انتشار (شامگاه) چنان ناراحت شد كه به ايتاليا رفت (بهار 1912) و زماني كه در تراموا نشسته بود و چشم در مردم دوخته بود پيش خود گفت (خوش به حال اين مردم كه كتابي چاپ نكردهاند)
به جز آنا بونينا ، اولين شاعره روسي، كه عمة پدربزرگم (راراسموس ايوانويچ استوگوف) بود در خانوادة ما كسي شعر نميگفت. خانواده استوگوف از زمينداران ميانمايه ناحيه (موژايوسكي) در اطراف مسكو بودند كه پس از انقلاب دوباره در آنجا ساكن شدند. آنها در نووگراد ثروتمندتر و شناخته شدهتر بودند.
يك آدمكش حرفهاي روسي احمدخان، جد كبير مرا شبانه در چادرش به قتل رساند. (كارامزين) به اين اعتقاد است كه با مرگ احمدخان بساط مغول در آن منطقه برچيده شد. كليساي (سرتنسك) در مسكو به شادي اين واقعه مدتها جشن مذهبي برگزار ميكرد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خورشيد در خاطره رنگ ميبازد،
سبزه تيرهتر ميشود،
باد برفي زودرس را
آرام آرام ميپراكند.
آب يخ ميبندد. آبراههاي باريك
ايستادهاند.
اينجا چيزي اتفاق نخواهد افتاد،
هرگز!
در آسمان خالي
دشت گسترده، بادبزني ناپيدا.
شايد بهتر بود هرگز
همسر تو نميبودم.
خورشيد در خاطره رنگ ميبازد.
اين چيست؟ تاريكي؟
شايد!
زمستان،
يك شبه خواهد رسيد.
او در اين دنيا سه چيز را دوست داشت:
دعاي شامگاهي، تاووس سفيد،
و نقشة رنگ پريده امريكا.
و سه چيز را دوست نداشت:
گرية كودكان
مرباي تمشك با چائي
و پرخاشجويي زنانه.
و من همسر او بودم...
من ندانم که مرده اي يا زنده.
مي توان بر زمين به جست و جويت بود
يا همين در غروب هاي رنگ پريده
بايدم،سوگوار،به فکرودر آرزويت بود؟
همه ش از بهر توست:دعاهايم به روز،
دم داغ شبان بي خوابي.
وز همه شعرهاي من:سپيد رمه؛
وز دو چشمانم:آتش آبي.
کس نبود از تو بيش برخوردار از من؛
کس مرا از تو بيشتر شکنجه نکرد:
نه کسي که نواخت يکچندم و از يادم برد؛
و نه نامرد خاني که مرا به شکنجه گاه آورد.
کار فرشتگان برابر رنج پسر نبود به هنگام بر شدن.
و آسمان در انبوه شررها از هم پاشيد.
ُ با پدر گفت: "چرا ترکم کرده ي ؟!"
و به مادر، اما، گفت: "برايم گريه مکن!".
جنگ جهانی دوم
چرا این قرن از دیگر زمانها بدتر است؟
نه آیا زان که در هنگامهٔ ِ سرسام و درد
به زخمی بس کهنسال و سیه یازید دست
ولیکن چاره نتوانست و درماناش نکرد؟
(۱۹۱۹) ترجمه:ایرج کابلی
در جنگ جهانی دوم آنا آخماتووا لنینگراد محاصره شده را با هواپیما ترک کرد. او نخست به مسکو و بعد به تاشکند رفت. تا ژوئن ۱۹۴۴، که به لنینگراد باز گشت، در تاشکند ماند و مانند بقیه شاعران در بیمارستانهای نظامی شعرخوانی میکرد. در دوران جنگ چند شعر از او در مطبوعات چاپ شد. «پس از آن نیز هنگامی که از تاشکند، پناهگاه ِ زمان ِ جنگاش، باز میگشت، سر ِ راه در سالن ِ موزهٔ ِ پلیتکنیک ِ مسکو در برابر ِ جمعیتی سههزار نفری شعر خواند. در پایان ِ این جلسه جمعیت با به پا خاستن و کف زدنی پرشور و ممتد نشان داد که علارغم ِ فشار ِ سانسور و اختناق، مردم چهرههای ِ تسلیمناپذیر را میشناسند و ارج میگذارند.»
پس از پایان جنگ امید تازهای برای باز شدن فضای سیاسی شکل گرفت. آیزایا برلین که در سفری در ۱۹۴۵ به روسیه با آخاماتووا ملاقات کرد در این باره مینویسد «از او خواستم اجازه دهد شعر بدون قهرمان و یادواره را رونویسی کنم. گفت: «نیازی نیست. مجموعهای از اشعارم قرار است در فوریۀ ۱۹۴۶ از چاپ در آید. دارم غلطگیریاش را میکنم. نسخهای از آن را برایتان به آکسفورد خواهم فرستاد.»» در همین سالها نخستین نوشتهٔ ادبی خود در قالب نثر را تجربه کرد و آن را به میخائیل میخایلوویچ زوشچنکو (۱۸۹۵–۱۹۵۸) نشان داد و او پیشنهاد کرد بعضی قسمتها را حذف کند و آخماتووا هم موافقت کرد اما پس از دستگیری تنها فرزندش لف تمام یادداشتهای خود را سوزاند.
پس از پایان جنگ جهانی دوم در ۱۴ اوت ۱۹۴۶ قطعنامهٔ کمیتهٔ مرکزی، که گزارش ژدانوف نیز به آن الصاق شده بود، منتشر شد. «در این قطعنامه از آنا به عنوان ِ «فردگرا» و «خانمی از طبقات ِ بالا که پیوسته میان ِ اتاق ِ خواب و نمازخانه در آمدوشْد است» و «یک راهبه یا روسپی یا در واقع راهبهٔ روسپی که روسپیگری را با دعا درهم میآمیزد» و «شعرش به کلی دور از خلق و متعلق به دههزار تن اشراف ِ روسیهٔ ِ قدیم است» یاد شده بود.» پیرو آن در روزنامههای ایزوستیا و لنینگراد از اشعار او به شدت انتقاد شد و سرانجام در همین سال از شورای نویسندگان اخراج شد. هر چند او هرگز بازداشت نشد و به زندان نیفتاد اما در عوض پسرش لف گومیلیوف مانند گروگانی در دست حکومت بارها به زندان افتاد و وقتی برای سومین بار بازداشت شد. آنا که جان تنها فرزندش را در خطر میدید در ۱۹۵۰ مجموعهای انتشار داد به نام درود بر صلح این مجموعه که شامل پانزده قطعه شعر در مدح استالین است در مجله آگانیوک چاپ شد.
اعاده حیثیت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنّا آندرییونا آخماتووا در سال ۱۹۵۰ میلادی
با مرگ ژوزف استالین در ۵ مارس ۱۹۵۳ انتظار باز شدن فضای سیاسی فرهنگی در شوروی میرفت و سرانجام در ماه مه ۱۹۵۶ با نطق معروف نیکیتا خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی فضای سیاسی فرهنگی این کشور بهطور نسبی باز شد. چند ماه پس از این نطق لف گومیلیف از زندان آزاد شد و به مطالعات قومشناسیاش پرداخت و فضای کاری برای آخماتووا هم مناسبتر از پیش شد. هر چند آخماتووا با ناباوری به بازشدن فضای فرهنگی نگاه میکرد اما اعاده حیثیت از او تا جایی پیش رفت که سرانجام در ۱۹۵۹ بار دیگر به عضویت اتحادیهٔ نویسندگان پذیرفته شد و به عضویت هیئت رئیسه آن درآمد.
در ۱۹۶۱ مجموعهای به نام شعرها از او منتشر شد و سال بعد منظومهٔ بدون قهرمان را پس از بیست و یک سال به پایان برد. سرانجام در ۱۹۶۴ در هفتاد و پنج سالگی از آخماتووا بهطور کامل اعاده حیثیت شد و بخش عمدهٔ آثارش در اتحاد جماهیر شوروی مورد پذیرش قرار گرفت و سالهای پایانی عمرش در آرامش گذشت. در ۱۲ دسامبر همین سال در ایتالیا جایزه اتنا تائورمینا (به ایتالیایی: Etna Taormina) به او اهدا شد و برای دریافت جایزه به کاتانیا در ایتالیا سفر کرد. این جایزه طی مراسمی با حضور نویسندگان و منتقدین ایتالیایی و غیرایتالیایی در قلعه اورسینی در سیسیل به او اهدا شد. این جایزه و حضور او در اروپا بار دیگر نام آخماتووا را برسرزبانها انداخت و کسانی که تصور میکردند او در همان سالهای اول انقلاب کشته شده است از زنده بودن او اطلاع پیدا کردند. آخماتووا از ایتالیا به فرانسه و انگلستان رفت. در انگلستان به او دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد اهدا شد.
او به شوروی بازگشت و تاپایان عمر آنجا بود. البته ماندناش در شوروی موجب نشد که سکوت اختیار کند و از شاعران و نویسندگانی که با سانسور روبهرو میشدند دفاع نکند. در ۱۹۶۴ آشکارا به حمایت از ایوسیف برودسکی (۱۹۴۰–۱۹۹۶) درآمد. «هنگامی که ایوسیف برودسکی در یک «محاکمهٔ نمایشی»، که یادآور دوران استالین بود، محکوم شد، آخماتووا بیدرنگ برایش تقاضای آزادی نوشت و منتشر کرد. در آن زمان در اتحاد شوروی این حرکت آخماتووا انسانیت و شجاعت عالی بهحساب میآمد.»
سالهای آخر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] pg/250px-%D0%93%D1%83%D0%BC%D0%B8%D0%BB%D0%B5%D0%B2%D1%8B.j pg
بنای یادبود آنّا آخماتووا و همسرش نیکولای گومیلیف و فرزندشان لف گومیلیف در بیژیتسک Bezhetsk در روسیه.
سالهای آخر عمر آنا آخماتووا سرشار از فعالیت ادبی بود و او در اوج شهرت و محبوبیت بهسر میبرد. از سراسر اتحاد جماهیر شوروی هر روز نامههای ستایشآمیز دریافت میکرد و اطراف او همیشه پر بود از شاعران جوانی که او را میستودند. مردان جوانی بهگردش حلقه زده بودند که همیشه آماده بودند تا هر کاری را برای او انجام دهند.هر چند در این سالهای پایانی از انزوا خارج شده بود و فرزندش لف هم به مدارج بالای دانشگاهی رسیده بود اما بیماری اجازه نمیداد زندگی پروپیمانی داشسته باشد و پیوسته بیماری او شدیدتر میشد. او از دهه پنجاه به بعد چندین بار سکتهٔ قلبی کرد و هر سال چند هفتهای در آسایشگاه یا بیمارستان بستری میشد تا آن که سرانجام در پاییز ۱۹۶۵ دچار حمله قلبی شد و دیگر هرگز سلامت خود را بهطور کامل بهدست نیاورد و در ۵ مارس ۱۹۶۶ در بیمارستان دٌمو ددوو در حوالی مسکو درگذشت. چند روز بعد جنازه او را با هواپیما به لنینگراد بردند و بنا نبود مراسم رسمی برگزار شود. در ۹ مارس چند تن از دوستان او برایاش مراسم سوگواری، چنانکه آرزو داشت طبق مراسم باستانی کلیسای اورتودوکس، برگزار کردند اما حضور تعداد زیادی از مردم که برای وداع با شاعر مورد علاقهشان به کلیسا آمده بودند موجب شد اتحادیه نویسندگان لنینگراد روز بعد برای او مراسم خاکسپاری رسمی بگیرد. و سرانجام در ۱۰ مارس تابوت او با همراهی مردم و فرزندش لف گومیلیوف و برودسکی (بعدها در ۱۹۸۷ برنده جایزهٔ نوبل ادبیات شد.) در گورستان کوماروو در لنینگراد به خاک سپرده شد. او پس از مرگ بزرگترین شاعر زن روسیه نامیده شد.
من دستهايم را زير شال بهم فشردم و فكر كردم:
چرا امروز رنگ پريده است؟
غم و اندوه من
قلب او را آكنده
رنگ از رخسارش برچيده!
آن لحظه فراموش نشدني است
آن لحظه هميشه در ذهنم پايدار است
صورت متشنج او هنوز در ذهنم زنده است
بدون حرفي،
اداي كلمه اي
با قدمهايي سنگين
از در بيرون رفت.
و من بسرعت باد از پله ها به پايين دويدم تا
نزديك در به او رسيدم!
نفس در سينه ام باز ميايستاد كه فرياد زدم:
شوخي بود!
نرو، بي تو من ميميرم!
با آرامشي هراسناك و لبخندي بر لب گفت:
برو، در را ببند، كوران ميكند!
من
هنر زندگي ساده و خردمندانه را آموختم
سر به آسمان بلند مي كنم
و دست به دعا برمي دارم.
در تاريك و روشن آسمان قدم به باغ مي گذارم
و نگراني پوچ را از خود دور مي كنم.
به آواي علفهاي رقصان گوش مي سپارم
و در باره زندگي
اين زندگي فاني و زيبا شعر مي سرايم.
به خانه بر مي گردم
گربه پشمالو دستم را نوازش مي كند
و چراغ كوچه اتاقم را روشن
صداي ُدرناي پناه گرفته
بر بام خانه
سكوت شب را مي شكند…
اگر صداي در بلند شود
شايد اصلا آن را نشنوم!
پیش ِ این غم کوه هم خم میکند پشت،
خشک میماند به بستر رودخانه،
لیک زندان را حصار و در حصین است
پاسدار ِ «زاغههای ِ کار ِ دشوار»،
و آن عذاب ِ دوزخی و مرگ و ادبار.
از نسیم ِ تازه برخی شادمان اند
برخی از نور ِ ِ شفق خوشحال و مسرور،
جمع ِ ما اما ندارد از جهان بهر
جز جگاجنگ ِ کلید - این زنگ ِ ناساز-
یا طنین ِ ضربههای ِ گام ِ سرباز.
چون سحرخیزان ِ عابد جستهازجا
میگذشتیم از بیابانوار ِ این شهر
تا رسیم آخر (ز مرده بینفستر)
پیش ِ هم، آنجا که خورشیدش به پستیست
با نِوا رودش به مِه رو کرده پنهان،
لیک امید از دوردست آوازخوانان.
حکم ... ، وان سیلاب ِ تند ِ اشک در پی؛
میکند از دیگراناش دور گویی.
درفکنده گشته است انگار بر پشت
تا که با جان برکنندش قلب از جا،
میرود اما ... پریشان، گیج ... تنها …
سوگواره. مارس ِ ۱۹۴۰. ترجمه:ایرج کابلی
انسان
اینجا گویی صدای انسان
هرگز به گوش نمیرسد
اینجا گویی در زیر این آسمان
تنها من زنده مانده ام
زیرا نخستین انسانی بودم
که تمنای شوکران کردم
۱۹۱۷. فوج پرندگان سفید. پروین سلاجقه
============
آثار ترجمه شده
• ۱۳۵۳ - مرثیههای شمال (برگزیده شعر)، ترجمهٔ عبدالعلی دستغیب، تهران، بابک.
• ۱۳۵۳ - «نماز برای آرامش روح مردگان» (رکوییم)، ترجمهٔ پروین گرانمایه، اندیشه و هنر، دفتر پنجم، مرداد. کتاب هفتم، شهریور ۵۰.
• ۱۳۵۷ - «پیشهٔ ما»، «خاک سرزمین من»، «مرز»، «عاشقانه»، « بیاد شاعر» و «آلاچیق»، ترجمهٔ ایرج مهدویان، آلاچیق (مجموعهٔ شعر از چند شاعر)، تهران، رز.
• ۱۳۶۷ - «آنا آندرهاونا آخماتووا و چند شعر از او»، ترجمهٔ حشمت جزنی، آدینه، ۲۲،اردیبهشت.
• ۱۳۶۸ - «دلیری»، ترجمهٔ سیروس طاهباز، مصیبت نویسنده بودن، تهران، انتشارات بهنگار.
• ۱۳۶۹ - «طرحی از یک چهره تراژیک» (یادداشتهای آنا آخماتووا دربارهٔ مندلشتام)، ترجمهٔ احمد پوری، آدینه، مرداد ۴۸
• ۱۳۷۰ - «مرثیه» (رکوییم)، ترجمهٔ احمد اخوت، کلک، فروردین، ۱۳.
• ۱۳۷۲ - «برای ان. گ. چولکووا»، «شب سفید»، « خدای شعر Muse»، «باغ تابستان»، «نخستین اخطار»، «شعر نیمه شب» و « دیدار شبانه»، ترجمهٔ حشمت جزنی، ده شاعر نامدار قرن بیستم، تهران، مرغ آمین.
• ۱۳۷۳ - «؟»، ترجمه خشایار دیهیمی، شباب، ۱۱، (شهریور و مهر).
• ۱۳۷۴ - «آمادئو مودیلیانی»، ترجمهٔ عباس صفاری، زندهرود، ۱۰ و ۱۱ (بهار).
• ۱۳۷۵ - «همچون کسی که»، «همیشه تر و تازهای»، «زیر حجاب تاریک» و «از فاخته پرسیدم»، ترجمهٔ مراد فرهادپور، دوران، آذر، ۱۳.
• ۱۳۷۶ - «شعر»، ترجمهٔ رضا سیدحسینی،مکتبهای ادبی (جلد دوم)، تهران، نگاه.
• ۱۳۷۷ - خاطرهای در درونم است: گزینه اشعار عاشقانه، ترجمه احمد پوری، تهران، نشر چشمه.
درباره آخماتووا و آثارش
• ۱۳۶۹ - سیری در نقد ادبیات روس «دربارهٔ بوریس پاسترناک، آنا آخماتووا، آندرهٔی وازنه منسکی، و بو. ت. آکودژاوا»، نوشتهٔ آندرهٔی سینیاوسکی، ترجمهٔ ابراهیم یونسی، تهران، نگاه.
• ۱۳۷۲ - ده شاعر نامدار قرن بیستم «آنا آندرهاونا آخماتووا»، نوشتهٔ حشمت جزنی، تهران، مرغ آمین.
• ۱۳۷۳ - «آنا آخماتووا ننه دلاور جهان شعر»،نوشتهٔ بلنا بلیاکووا، ترجمهٔ هادی غبرایی، پیام یونسکو.
• ۱۳۷۴ - «دیوها و دلبرها» نقد کتاب آنا آخماتووا اثر روبرت وید، نوشتهٔ الین فینستین، ترجمهٔ رضا رضایی، تهران، نگاه نو.
• ۱۳۷۵ - الههٔ سوگوار شعر، نوشتهٔ ژوزف برودسکی، ترجمهٔ فضلالله پاکزاد، تهران، دوران.
• ۱۳۷۸ - آناآخماتووا، نوشتهٔ ایرج کابلی، کارنامه، سال اول شماره پنجم.
• ۱۳۷۹ - نویسندگان روس،نوشتهٔ گروه نویسندگان (سام درایور)، ترجمهٔ گروه مترجمین (محمد مختاری)، تهران، نی.
• ۱۳۸۶ - بخارا، ویژهنامهٔ آنا آخماتووا سردبیر علی دهباشی. شماره ۶۱.
«آنا آخماتووا از آن دسته شاعرانی است که نه تبارنامهای در شعر دارد و نه «سیر تطور»ی مشخص و معلوم. او از آن قسم شعرایی است که ناگهان «حادث میشوند»... » هرچند سخن ایوسیف برودسکی در باره شعر آخماتووا در کلیتاش درست است اما به هر حال شعر آخماتووا از «شامگاه»، ۱۹۱۲، تا «شعر بدون قهرمان»، ۱۹۶۳، تغییرات زیادی کرده است.
نخستین شاعری که تأثیر عمیقی بر آخماتووا گذاشت اینّاکینتی فیودوروویچ آننسکی (۱۸۵۶–۱۹۰۹) بود. ایرج کابلی در این باره مینویسد:«در سال ِ ۱۹۱۰... تصادفا نمونهٔ ِ حروفچینیی ِ مجموعه شعر ِ جعبهٔ ِ چوب ِ سرو، کار ِ یکی از خبرهگان و مترجمان ِ برجستهٔ ِ ادب ِ کلاسیک ِ غرب به نام ِ آننسکی به دستاش افتاد و باعث شد که به قول ِ خودش «دنیا را فراموش» کند. سبک ِ کار ِ آننسکی بر خلاف ِ سمبولیستها، که او را ابتدا از خود میدانستند، کاملا «زمینی» و «این جهانی» بود.»سرود در آن زمان در روسیه سمبولیسم مکتب شعری مسلط بود اما دو جریان شعری جدید نیز در حال شکلگیری بود یکی جریانی که آخماتووا و همسر اولاش و چند شاعر جوان دیگر آن را بهوجود آوردند و به آکمهایسم مشهور شد و جریان دیگر شعری جنبش فوتوریسم بود که شاعر شاخصاش مایاکوفسکی بود. هرچند بعدها فوتوریستها بسیار مطرح شدند و آکمهایستها تداوم پیدا نکردند اما «عقاید شعری آغاز دههٔ بیست روسیه تقریباً به تساوی میان هواداران آخماتووا و مایاکوفسکی تقسیم شده بود.» حتا در آغاز فعالیت اکمهایستها «در سال ۱۹۱۴ از سوی منتقدان و جامعهشناسان مارکسیست به خوبی استقبال شد» اما بعدها در زمان استالین به آن عنوان «ادبیات اشراف و زمیندارن» دادند و محکومش کردند.
از نظر فنی آخماتووا مانند سایر شاعران همعصرش در حال شکستن وزنهای عروضی در شعر بود. اما او در حاشیه آنچه قانون و قاعدهٔ مجاز شمرده میشد کار میکرد. «او حتا روشی را برقرار کرد که معمولاً به عنوان «روش آخماتووا» پذیرفته شده است و به تعبیری «ترکیب دوهجاییها و سههجاییها» نام دارد.» او به فراتر بردن حد و مرزهای قافیه نیز کمک زیادی کرد. آنچه را قبلا قافیهٔ آزمایشی مینامیدند او تثبیت کرد. درک ظرایف موسیقیایی شعر آخماتووا فقط با دانستن زبان روسی و شنیدن آن امکانپذیر است و ترجمهٔ آن به زبانهای دیگر بسیار دشوار و شاید محال باشد.
دستانم پشت شالم گره خورده درهم
امشب چرا چنین رنگم پریده است؟
شرابی تلخ از اندوهی بی پایان
به او خوراندم.
از تو گسسته ام دیگر
از تو گسسته ام دیگر
و آتش درونم را آرامشی است اینک.
دشمن جاودانی ام ! اکنون باید یاد بگیری
چگونه با تمامی قلب عاشق باشی.
من اینک رها شده ام ، با زندگی آسوده
خوابی سنگین خواهم کرد
تا آرامش با هیا بانگ کر کننده خود
سپیده دمان برایم شادی آورد.
نه نیاز به دعایت دارم و نه نفرینت
نه انتظار نگاهی به وداع.
باد های نرم، التهاب دل را فرو می نشانند
و برگ های پاییزی آن را می پوشاند.
جدایی از تو هد یه ای است ،
فراموشی تو نعمتی.
اما عزیز من ،آیا کسی دیگر
صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید؟
زمانهای بود
كه تنها مردهها لبخند به لب داشتند
از آرامشی كه يافتهاند
مجموعه اشعار
•۱۹۱۲ - شامگاه.
•۱۹۱۴ - تسبیح.
•۱۹۱۴ - گلستان یا باغ گل.
•۱۹۱۴ - فوج پرندگان سفید.
•۱۹۲۱ - بارهنگ.
•۱۹۲۲ - ۱۹۲۲ بعد از میلاد (Anno Domini MCMXXI)
•۱۹۴۰ - گزیده اشعار "از شش کتاب".
•۱۹۶۳ - فاتحه و شعر بدون قهرمان.
•۱۹۶۵ - پرواز زمان و صدای شاعران. گزیدهای از برگردان شعرهای خارجی.
پس از مرگ
•۱۹۶۷ - شعرهای آخماتوا.
•۱۹۷۳ - افسانه بدون قهرمان و بیست و دو شعر.
•۱۹۷۶ - گزینه اشعار.
•۱۹۸۹ - گزینه اشعار.
•۱۹۸۵ - دوازده شعر از آنا آخماتوا.
•۱۹۹۰ - کلیات اشعار آنا آخماتوا.
کتابها
•خروسک طلایی،
•آدولف بنیامین سونستان
•میهمان سنگی
ترجمهها
آخماتوا اشعار ۱۵۰ شاعر، از ۷۸ زبان مختلف، را به روسی برگردانده است. بیتهای ترجمه شده توسط او بالغ بر ۲۰ هزار است.
•۱۹۵۶ - شعر کلاسیک کره.
•۱۹۵۶ - شعر کلاسیک چین.
•۱۹۶۵ - اشعار تغزلی مصر باستان.
نمایشنامه
آخماتووا در کارنامهٔ ادبی خود نمایشنامهٔ نیمه تمامی دارد به نام اِنوما اِلیش. فکر نوشتن این نمایشنامه در سالهای تاشکند(۱۹۴۲ - ۱۹۴۴) به سراغاش آمد. زمانی که به بیماری تیفوس دچار شده بود در کابوسی هذیانوار طرح اولیه این نمایشنامه را مینویسد و بعد میسوزاند. آخماتووا در آغاز دهه ۶۰ میلادی کار بر روی این نمایشنامه را از سر میگیرد و با کمک دوستاناش نادژدا ماندلشتام و رانفسکایا و دیگرانی که قبل از سوزاندن متن تاشکند آن را برایشان خوانده بود سعی میکند که متن فراموش شده را بازنویسی کند که البته توفیق چندانی نصیباش نمیشود. به هر حال در سفری که آخماتووا برای دریافت جایزهٔ اتنا تائورمینا به ایتالیا کرد در ضیافتی که به افتخار او برگزار شده بود بخشهای بازسازی شدهٔ اِنوما اِلیش را میخواند و تئاتر دوسلدورف به او پیشنهاد میکند که آن را روی صحنه ببرد و آخماتووا هم میپذیرد و پیگیرانه روی آن کار میکند که سکتهٔ قلبی و سپس مرگ این کار را نیمه تمام میگذارد
جوایز و افتخارات
•۱۹۶۴ - جایزهٔ اتنا تائورمینا (به ایتالیایی: Etna Taormina) در ایتالیا.
•۱۹۶۴ - دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد لندن.
در سینما و تآتر
تآتر
در ۲۰۰۶ بر اساس نمایشنامهای به قلم جان اتیکن نمایشنامهنویس استرالیایی به نام «کشتیها آهسته میگذرند» در استرالیا به روی صحنه رفت. در این نمایش که اکثر وقایع آن در آشپزخانه میگذرد آنا که ویوین گلنس نقش او را بازی میکند دارد اشعارش را برای لیدیا (با بازیگری ایرنه جارزابک) میخواند تا او حفظ کند و بعد اشعار سوزانده شوند.
سینما
در ۲۰۰۷ لیندا فیورنتینو امتیاز ساخت فیلمی از روی فیلمنامهٔ نوشته شده توسط جیم کورتیس را خریداری کرد که بر اساس زندگی آخماتووا نوشته شده است.
مراسم شب «آنا آخماتوا» در خانهی هنرمندان ایران
در ادامهی برگزاری بزرگداشتهای ادبی از سوی مجلهی بخارا، عصر روز سهشنبه، بیست دوم خردادماه، مراسم بزرگداشت آنا آخماتوا، شاعر روس، در تالار ناصری خانهی هنرمندان ایران برگزار شد.
در این مراسم که به مناسبت انتشار ترجمهی گزیدهی اشعار این شاعر توسط احمد پوری برگزار شد، علی دهباشی، احمد پوری، پروین سلاجقه، و علی بهبهانی به سخنرانی پرداختند و پگاه احمدی برخی از اشعار وی را قرائت کرد.
در ابتدای این مراسم، علی دهباشی به معرفی آخماتوا پرداخت. وی با اشاره به اینکه آخماتوا یکی از بزرگترین شاعران روس بهشمار میرود گفت: «آخماتوا در یازدهم ژوئن در شهر اودسا در خانوادهی یک مهندس نیروی دریایی متولد شد. او نخستین شعر خود را در دوران دبستان سرود و نخستین شعری که از او چاپ شد پس از دوران دبیرستان بود.»
دهباشی افزود: «آخماتوا در سال 1910 با گومیلیوف ازدواج کرد و راهی پاریس شد. در سال 1921 همسرش به اتهام فعالیتهای ضدانقلابی به دستور استالین اعدام شد. در این سالها آخماتووا دو مجموعهی شعر منتشر کرد و به مطالعهی آثار پوشکین پرداخت که حاصلش چندین مقاله دربارهی اوست.»
آقای دهباشی در ادامه به اخراج شدن آخماتوا در سال 1946 از شورای نویسندگان روسیه اشاره کرد و افزود: «اشعار آخماتوا بیش از سی سال در اتحاد شوروی ممنوع بود و تا نیمه دههی 1950 بسیاری از مردم در داخل و خارج از کشور حتی نمیدانستند که او هنوز زنده است. هیچ سردبیری جرأت نداشت آثار او را برای چاپ و نشر بپذیرد.»
دهباشی در پایان ضمن تقدیر از حضور اساتید در جلسه، ابراز امیدواری کرد که در آینده مراسمهای مشابهی برای دیگر بزرگان ادبیات جهان به میزبانی مجلهی بخارا برگزار شود.
سخنران بعدی این مراسم، پروین سلاجقه، منتقد و محقق ادبی، بود. وی با اشاره به اینکه مهمترین وجه شاعرانگی آخماتوا قدرت بینظیر وی در ارائهی هنری، نوعی بیان ساده است گفت: «شیوهی بیان آخماتوا در ابتدای قرن بیستم، شیوهای نو اما موفق است و به زودی به نوعی جریان زنده و پویا تبدیل میشود.»
وی در ادامه گفت: «واژگان در شعر آخماتووا از وظیفهی دشوار فشردهشدن زیر بار معانی مختلف تلویحی نجات یافتهاند و در خانهی اصلی خود یعنی سطح قراردادی زبان کارکردی شاعرانه یافتهاند.»
خانم سلاجقه در ادامه با قرائت چند قطعه از اشعار آخماتوا گفت: «آخماتووا شعر متعهد میسراید، ولی از آنگونه که مشاهده مصیبتهای خود و مردم سرزمینش ایجاب میکند و از همین رو حس رسوب کرده در درون او اندکاندک رنگی اجتماعی و مرثیهوار به خود میگیرد و نمایانگر وقایع پیرامون اوست.»
سخنران بعدی این مراسم، احمد پوری، مترجم برگزیدهی اشعار آخماتوا بود. آقای پوری در سخنان خود با اشاره بهاینکه چگونگی تولید شعر از سوی یک شاعر همیشه حس کنجکاوی وی را برانگیخته گفت: «شاعر هرگز تمامی یک شعر را در اختیار یک رویداد یا بهانهی معین قرار نمیدهد. آن رویداد و یا انگیزه درواقع زخمهای است که بر تار الهام او زده میشود تا او نغمهای را ساز کند و شعری بسراید.»
پوری در ادامه افزود: «همیشه کنجکاوی از زندگی آخماتووا برای مخاطبین شعر او انگیزهای بوده است که این کار را نه برای کمک به فهم و لذت بردن از شعر او بلکه برای افزودن آگاهی آنان درباره آخماتووا انجام دهم.»
علی بهبهانی، مترجم کتاب «تاریخ ادبیات روس»، از دیگر سخنرانان این مراسم بود. وی در سخنان خود با تمجید از اشعار آخماتوا ویژگی بارز اشعار وی را تغزل ناب نامید و افزود: «در سرودههای وی اغلب مفاهیمی همچون: چشمبهراهی، شنگی، نرمابخشی، برانگیختگی، دلخستگی، سراسیمگی، دیوانگی و... نمود پیدا میکند که این ویژگی بیش از پیش آشکار میشود.»
در این مراسم پگاه احمدی برخی از اشعار آخماتوا را برای حضار قرائت کرد و فیلمی مستند از فعالیتهای این شاعر روس به نمایش درآمد.
خاطره ها سه دوره دارند:
اوایل چنان نزدیکند که می گوییم
انگار همین دیروز بود.
جان در پناهشان می آرامد
و جسم در سایه شان سر پناهی می یابد.
خندهای است که فرو ننشسته و اشکی که همچنان جاری ست
لکه جوهری روی میز که هنوز هست
و بوسه خداحافظی که گرمی اش در دل احساس می شود...
اما چنین حسی دیری نمی پاید...
*
زمانی میرسد که درآن سر پناهدیگر نیست
در جایی پرت به جایش خانه ای تنهاست
با زمستانی سردسرد و تابستانی سوزان
خانه ای سراسر خاک گرفته و لانه عنکبوت ها گشته
جایی که نامه های عاشقانه آتشین خاکستر می شوند
و عکس ها رنگ می بازند
آدم ها طوری آن جا می روند که به گورستانی
باز که می گردند دست ها را با صابون می شویند
اشكها روانشان را پاك كمي كنند و سخت آه مي كشند...
می بینی دیگر پر پرواز ندارم
در میان فوج قوها . . .
عزیز من! شاعر شعر عاشقانه
باید مرد باشد،
وگرنه همه چیزی باژگونه خواهد بود
تا جدایی سر برسد
باغ دیگر باغ نخواهد بود، خانه دیگر خانه
و دیدار دیگر دیدار
خاطره ای در درونم هست
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم
توانش را نیز
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید
غمگین تر از آن خواهد شد که داستانی اندوه بار شنیده است
می دانم خدایان انسان را
بدل به شیء می کنند
بی آن که روح را از او بگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده ای درون من
تا اندوه را جاودانه سازی
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.