PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ابوسعید ابوالخیر



seied-taher
28-06-2008, 11:44
زندگانی ابوسعید ابوالخیر

شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال ۳۵۷ هجری در شهرکی به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده‌است. ویرانه‌های این شهر در ترکمنستان امروزی قرار دارد. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تا وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و به اشاره شیخ و پیر خود به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.


نگرش افراد نسبت به این عارف

هرمان اته، خاورشناس نامی آلمانی درباره شیخ ابوسعید ابوالخیر می‌نویسد: «وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به‌شمار می‌رود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده‌است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند.» ابوسعید عاقبت در همانجا که چشم به دنیا گشوده بود، در شب آدینه چهارم شعبان سال ۴۴۰ هجری، وقت نماز جهان را بدرود گفت. او روح بزرگ خود را که همه در کار تربیت مردمان می‌داشت تسلیم خدای بزرگ کرد. نوهٔ شیخ ابوسعید ابوالخیر، محمد منور، در سال ۵۹۹ کتابی به نام اسرار التوحید دربارهٔ زندگی و احوالات شیخ نوشته‌است. داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرارالتوحید آمده بسیار معروف است: «خواجه بوعلی [سینا] با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن می‌گفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که‌ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌ بینیم او می‌داند.»



چهار رباعی

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

احسان ترا شمار نتوانم کرد

گر برسر من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد.


از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد

و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد

با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد.


گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار

گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار

گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل

گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار.


دیشب که دلم ز تاب هجران می‌سوخت

اشکم همه در دیدهٔ گریان می‌سوخت

می‌سوختم آن چنان که غیر از دل تو

بر من دل کافر و مسلمان می‌سوخت.

ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار می‌گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه‌های عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می‌رود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی می‌خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده‌است. او خود می‌گوید: «آن وقت که قرآن می‌آموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع می‌ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با راه حق و علوم باطنی به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابوسعید نقل می‌کند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر می‌گویی: من بی تو دمی قرار نتوانم کرد

حسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر سر من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد. همه روز این بیت‌ها می‌گفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ا بوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملا در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته‌است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته‌است از او بر جا مانده‌است.

کتابهای ابوسعید

کتاب‌هایی که براساس سخنان بوسعید تالیف شده‌است عبارتند از:

* اسرار توحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور

* رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابوسعید

* سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر

به رغم اینکه وی در معارف صوفیه اثری مهمی تالیف نکرده‌است اما از شواهد و قرائن برمی آید که در ذهن ابوسعید، یک جهان بینی عرفانی، به صورت کل و منظم شکل یافته بود.


منابع

* م‍ج‍م‍وع‍ه‌ رب‍اع‍ی‍ات‌ اب‍وس‍ع‍ی‍د اب‍وال‍خ‍ی‍ر/ پ‍ی‍ش‍گ‍ف‍ت‍ار اس‍م‍ع‍ی‍ل‌ ش‍اه‍رودی‌؛ خ‍ط ع‍ب‍دال‍م‍ل‍ک‍ی‌ ت‍وی‍س‍رک‍ان‍ی‌؛ ه‍م‍دان‌: ن‍ش‍ر ه‍ن‍رآف‍ری‍ن‌، ۱۳۷۶.
* اس‍رار ال‍ت‍وح‍ی‍د ف‍ی‌ م‍ق‍ام‍ات‌ ال‍ش‍ی‍خ‌ اب‍ی‌س‍ع‍ی‍د/ ت‍ال‍ی‍ف‌ م‍ح‍م‍دب‍ن‌ م‍ن‍ور اب‍ی‌س‍ع‍دب‍ن‌ اب‍ی‌طاه‍رب‍ن‌ اب‍ی‌س‍ع‍ی‍د م‍ی‍ه‍ن‍ی‌؛ ب‍ا م‍ق‍اب‍ل‍ه‌ ن‍س‍خ‌ اس‍ت‍ان‍ب‍ول‌ و ل‍ن‍ی‍ن‌گ‍راد و ک‍پ‍ن‍ه‍اگ‌؛ ب‍اه‍ت‍م‍ام‌ ذب‍ی‍ح‌ال‍ل‍ه‌ ص‍ف‍ا؛ نشر در تهران؛
* ح‍الات‌ و س‍خ‍ن‍ان‌ ش‍ی‍خ‌ اب‍وس‍ع‍ی‍د اب‍وال‍خ‍ی‍ر م‍ی‍ه‍ن‍ی‌: م‍ت‍ن‌ ب‍ازم‍ان‍د از ق‍رن‌ ش‍ش‍م‌ ه‍ج‍ری‌/ اث‍ر ی‍ک‍ی‌ از اح‍ف‍اد ش‍ی‍خ‌؛ ب‍ک‍وش‍ش‌ ای‍رج‌ اف‍ش‍ار؛
* فرهنگ معین


* ابوسعید ابوالخیر[چاپ سنگی] ؛ کاتب : محمدابراهیم بن محمدحسین‌خان اولیاسمیع؛ ‏وضعيت نشر: محمدابراهیم بن مححمدحسین‌خان اولیا سمیع، ۱۲۸۴ق. ، ۱۲۸۶ق. ؛ شماره بازیابی: ۶-۱۵۷۳۰



برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

Ahmad
26-12-2012, 21:19
☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید




زندگی‌نامه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دیشب که دلم ز تاب هجران می‌سوخت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
می رفتم و خون دل براهم می ریخت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وصل تو کجا و من مهجور کجا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در مدرسه عشق گرچه دانش اندوز شوی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پرسید کسی منزل آن مهر گسل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای گشته سراسیمه به دریای تو من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یا رب بگشا گره ز کار من زار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مجنون و پریشان توام دستم گیر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آنرا که حلال زادگی عادت و خوست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یاد تو شب و روز قرین دل ماست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])




بروز رسانی تا پست : 14#

part gah
26-12-2012, 21:19
عشــق آمــد و خــاک محنتــم، بــر ســر ریخــت


زان بــرق بــلا بــه خــرمنــم، اخگــر ریخــت


خــون، در دل و ریشــهٔ تنــم، سوخــت چنــان


کــز دیــده بجــای اشــک، خــاکستــر ریخــت . . .

Miss Shirin
11-01-2013, 15:08
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست

جور تو از آن کشم که روی تو نکوست

مردم گویند بهشت خواهی یا دوست

ای بیخبران بهشت با دوست نکوست

part gah
28-01-2013, 06:01
میرفتــــــم و خون دل براهم میریخت

دوزخ دوزخ شـــــرر ز آهـــــم میریخت


می‌آمدم از شوق تــــو بر گلشن کون

دامن دامن گل از گناهـــــــم میریخت

D4Rk knight
28-01-2013, 17:59
وصل تو کجا و من مهجور کجا

دردانه کجا حوصله مور کجا

هر چند ز سوختن ندارم باکی

پروانه کجا و آتش طور کجا

geojo
31-07-2013, 12:02
در مدرسه عشق گرچه دانش اندوز شوی
وز گرمی بحث مجلس افروز شوی
در مکتب عشق با همه دانایی
سرگشته چو طفلان نواموز شوی

ابوسعید ابوالخیر

Ahmad
06-08-2013, 18:45
پرسید کسی منزل آن مهر گسل
گفتم که: دل منست او را منزل

گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او
پرسید که: او کجاست؟ گفتم: در دل

Йeda
06-08-2013, 22:59
ای گشته سراســـیمه به دریای تو من
وی از تو و خود گم شــده در رای تو من

***
من در تو کجا رســــم که در ذات و صفات
پنهـــانی من تویی و پیــدای تو من

geojo
14-08-2013, 21:02
یا رب بگشا گره ز کار من زار
رحمی که زعقل عاجزم در همه کار
جز در گه تو کی بودم در گاهی
محروم ازین درم مکن یا غفار

geojo
15-08-2013, 10:12
مجنون و پریشان توام دستم گیر

سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پا چو دستگیری دارد

من بی سر و سامان توام دستم گیر

aliaghil
15-08-2013, 18:47
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود

گر جان بشود مهر تو از دل نشود

افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل

عکسی که به هیچ وجه زایل نشود

geojo
18-08-2013, 16:56
آنرا که حلال زادگی عادت و خوست
عیب همه مردمان به چشمش نیکوست
معیوب همه عیب کسان می‌نگرد
از کوزه همان برون تراود که دروست

aliaghil
19-08-2013, 13:59
یاد تو شب و روز قرین دل ماست
سودای دلت گوشه نشین دل ماست
از حلقه ی بندگیت بیرون نرود
تا نقش حیات در نگین دل ماست

Mehran
28-09-2013, 18:34
گویند ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای مرکبی نداشت پیاده سفر کرده و خدمت دیگران میکرد. تا
در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید از احوال وی جویا شد و دریافت که از خجالت اهل و عیال در
عدم کسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است که خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند...جند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.مرد بینوا گفت مرا
رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.. شیخ گفت حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به زانکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم.

با تشکر مهران...

Mehran
06-11-2013, 17:24
از آنجا که هستید، یک قدم پیش بگذارید!

روزی ابـوسعید ابوالخیر قرار بود در مسجدی صحبت کند. مردم از همه روستاهای اطراف برای شنیدن
سخنان او هجوم آورده بودند.در مسجد جایی برای نشستن نبود و عده ای هم در بیرون ایستاده بودند.

شاگرد ابوسعید رو به مردم کرد و گفت: "تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید!"

مردم قدمی پیش گذاشتند. سپس نوبت سخنرانی رسید. ابوسعید از سخنرانی خودداری کرد و گفت:
من صحبتی ندارم!

اطرافیان حیرت زده علت را پرسیدند و گفتند : مگر می شود! این همه مردم برای شنیدن سخنان شما
به اینجا آمده اند... ولی بازهم ابوسعید بر سر حرف خود ایستاده بود. او وقتی با اصرار اطرافیان مواجه
شد گفت: همه ی حـرفی که می خواستم بگویم، شاگردم زد.او گفت از جایی که ایستاده اید یک قدم
پیش بگذارید و من نیز می خواستم این سخن را ظرف مدت یک ساعت در لابه لایه ی سخنانم به مردم
بفهمانم.


پ.ن: البته این "نقل به مضمون" بود متن اصـلی بسـیار
زیباتر هست، که متاسفانه نتونستم در اینترنت پیدا کنم

+

این شعر استاد الهی قمشه ای
هـم بی ارتباط نیست به موضوع



گفتمش بين ما و حضرت دوست
بازگو از كجاست تا به كجا
گفت برداشتن زخود قدمي
گام ديگر نهاده بر دو سرا
سومين گام بر در معشوق
اين ره ، اين منزل ، اين سر ، اين سودا


با تشکر مهران...

M . Sayid
06-11-2013, 18:02
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ

m_kh111
02-02-2015, 16:19
اي دلبر ما مباش بي دل بر ما
يک دلبر ما به که دو صد دل بر ما

نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
يا دل بر ما فرست يا دلبر ما