PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مقالات مربوط به عشق



آرسـام
13-06-2008, 19:20
امروز مایلم درباره موضوع مهم کسانی که در سنین جوانی با آن دست و پنجه نرم میکنند صحبت کنم . بار ها مطالبی در خصوص قدرت عشق , کی عاشق میشویم , زمینه های عاشقی و… صحبت شده است. وارد شدن به این روابط مطمئنا باعث ایجاد استرس نیز می شود .اضطرابی ناشی از اینکه آیا انتخابم صحیح بوده , آیا این رابطه مستمر خواهد بود ؟ آیا توانایی راهبری این رابطه را دارم ؟ آیا توانایی پاسخ به عکس العمل های معشوقم را خواهم داشت و هزاران ایای دیگر … البته موضوع عشق موضوع پیچیده ای نیست بلکه به نظر من تفاوت های فرهنگی و تربیتی , سلیقه ای , جنسیتی , اوضاع حاکم بر افراد , نوع نگرش افراد به رابطه ها در کنار ماهیت آن رابطه ها نکات کلیدی و تاثیر گذار در این رابطه هاست . این موارد عشق های متعددی را برای یک نفر رقم میزند که ارتباط مستقیمی با عناوین یاد شده دارد .مثلا رابطه مادر و فرزند بیانگر عشقی عظیم از نوعی منحصر بفرد است . رابطه یک زوج نمونه ای دیگر و … در معانی مختلف در فرهنگ های گوناگون عشق را بصورت یک کشش قدرمتند به سوی یک هدف مشاهده کردم . نمونه متعالی آن عشق به کمال و زیبایی مطلق است که فرای فرهنگ مختلف , اشاره به هدفی مقدس و والا دارد . با این وصفی که نمودم مطمئنا عشق چیزی نیست جز چیزی که زمینه تکامل انسان را فراهم میکند .
یکی از مشکلاتی که در ذهن بسیاری از ما بدون پاسخ مانده تمایز میان عشق و هوس هست . چرا بیشتر مواقع این دو با هم در امیخته میشه؟ عشق که مایه تکامل همه جانبه انسانه چگونه به این راحتی با هوس اشتباه گرفته میشه ؟باید آن را از ارضاى نیازهاى معمولى و مشترك حیوانى متمایز نماییم. اگر ما براى رفع نیازهاى خود به چیزى یا به انسانى نیازمند باشیم ، این نیاز میان ما و آن شى‏ء یا انسان، نوعى وابستگى ایجاد مى‏كنه؛ ولى این وابستگى را نباید با كشش عاشقانه یكى بدانیم بلکه ماهیت آن چیزی جز هوس نیست ؛ بر عکس عشق که مایه رشد هر انسانه ولی هدف هواى نفس، ارضاى شخصه.
یکی از نکاتی که بشدت کمبود اگاهی عمومی در مورد آن را مشاهده میشود این است که هدف عشق، بقا و حضور معشوق است؛ حتى اگر به فناى عاشق بینجامد. بنابراین، عاشق درصدد رضایت معشوق و نه رضایت خویش است .


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



سوال مهم دیگری که بارها به آن برخورد شده است اینست که آیا امکان دارد با قدرت عشق قدم در مسیر انتخاب و سپس شروع زندگی مشترک گذاشت ؟ با در نظر گرفتن جملاتی که در بالا به آنها اشاره شد , یک نکته غیر قابل انکار در زندگی را باید بیان کرد و آن نیاز های افراد است . نیاز هایی که انسان ها به طور فیزیکی و عینی با آنها دست و پنجه نرم میکنند . بر خلاف عشق که قدرتی خارق العاده در حیطه معنوی دارد . انسان عاشق نمى‏تواند به عشق اكتفا كند و از نیازهاى خود از این طریق چشم بپوشد . اگر به جملاتم در سطر های بالا دقت کرده باشید بیان شده است که عاشق واقعی آمادگی کاملی در براورده کردن درخواست های معشوق خود دارد و افتخار خود به حساب میآورد و به آن می بالد . با توجه به این دیدگاه , آیا اگر دو نفر دارای تفاوت های اساسی در برآورده نمودن نیاز های یکدیگر باشند قادرند این موضوع را محقق کنند ؟ازدواجى كه بدون توجه به نیازهاى گوناگون انسان، حتى نیازهاى مربوط به تغذیه ها , خواب و امیال جنسى صورت پذیرد و تنها بخواهد عشق را تأمین نماید، بسیار زود شكست خواهد خورد.
صحبت در این موضوع بسیار جای بیان داره .
دوستان نظر شما چیست؟

M.K_Soft
13-06-2008, 20:25
من هم كاملا موافقم.
عشق يه مسئله بسيار بسيار پيچيده است كه از هزاران منظر ميتوني بررسيش كني.
هر عشق پيچيدگي خاص خودش رو دارد كه قياس كردن هر كدوم با ديگري كاري عبث خواهد بود.
انواع عشقي كه من تا به حال دچارش شدم و هر كدوم منو به سمت خودش ميكشونه و نميتونم ازهيچ كدوم دست بكشم :
عشق به تنهايي
عشق به ياد گرفتن چيز هاي جديد
عشق به يك قدرت بسيار بزرگتر از خودم كه ميتونه در تعاريف به عنوان خدا يادش كرد.
عشق به مطالعه در حد اعتياد.
عشق به خوشحال كردن ديگران طوري كه خوشحالي اون ها خوشحالي منو سبب ميشه.
......
اما هنوز هم دارم روابط رو بررسي ميكنم تا بتونم نكات تازه اي رو از ارتباطات مردم با هم ديگه و مردم با بچه هاشان و حتي حيوانات با هم پيدا كنم.
فقط ميتونم بگم روابط هستي خيلي پيچيده است.

آرسـام
19-06-2008, 12:51
ازدواج نوعي رابطه است . اصولا زندگي يعني برقراري رابطه براي پاسخ گفتن به ضرورتها. در ازدواج ما دو نوع نياز را بايد برطرف كنيم 1- نياز جنسي كه خيلي مهم است 2- نياز روحي - رواني كه آن هم به نوبه خود مهم است البته ما نيازهاي مادي هم داريم كه بدون ازدواج هم قابل پاسخگويي است .
وقتي نياز جنسي ما به صورتي مكانيكي برطرف بشود ، نمي‌توانيم نام آن را ازدواج يا زندگي مشترك بگذاريم 0 چرا كه اين رابطه با خود ارضايي هيچ فرقي ندارد. تنها نوعي رابطه مكانيكي است . حتي مي توانم بگويم كه در برخي اوقات خود ارضايي، كه به هيچ وجه تجويز نمي شود ولي طبق آمار مراكز علمي ، بسياري به اين شيوه ارضاء پناه مي‌برند، آرامش بيشتري به دنبال دارد . چراكه ما در ارضاء جنسي مكانيكي و پسيكولوژيك ، صدمه هم مي خوريم.چرا كه در اين خصوص رابطه ناهنجار است و در ضمن خيال مي كنيم مورد سوء استفاده قرار گرفته ايم.
پس انگيزه ما براي زندگي مشترك ارضاء دو نوع نياز است: نياز جنسي و نياز روحي- رواني.اما چرا ما مبتلاي به اين نيازها شده ايم ؟! نياز جنسي كه غريزي است و در سرشت ماست . ما نيازهاي روحي خود را به شكل هاي گوناگون كسب مي كنيم . ما به اين نياز مبتلا مي شويم. در واقع وقتي احساس دروني مي كنيم ، نياز به ايجاد رابطه داريم 0 در رابطه اي كه بيشتر واكنشي است . ممكن است رابطه جنسي را هم خرج رابطه روحي رواني خود بكنيم ، ولي چيزي به دست نياوريم . يعني ارضاء خود را رها كنيم تا روانمان التيام يابد 0 تهي درون پر شود 0 خلأدرون از بين برود . ولي مي بينيم كه نمي شود 0 پناه بردن به بسياري از گروه ها و فرقه ها بخاطر رهايي از اين احساس خلأ و تنهايي و پوچي درون است.
بنابر اين وضعيت ما در رابطه با عشق مي تواند دوگونه متصور بشود :
1- وقتي كه احساس عاشقانه داريم
2- وقتي كه به واقع عاشق هستيم .
احساس عاشقانه داشتن براي همه ما دست مي دهد. نوعي فرار ازخلأ دروني است . مي خواهيم خود را فريب بدهيم. از اين رو احساس مي كنيم كه كسي را دوست داريم . به شدت هم دوست داريم . ولي وقتي به او بيش از حد نزديك مي شويم ، از او مي گريزيم. مشكل ما خلأ دروني است . دنبال پاسخ هستيم ، ما تنها شكل آن را عوض كرده ايم.شكلي عاشقانه به آن داده ايم ، ولي اين يك رابطه عاشقانه نيست ؛ عاشق نمايانه است ؛ نوعي تلقين به نفس است ؛ نوعي فرار از احساس تنهايي ، اجحاف و بي كسي.

آرسـام
19-06-2008, 12:52
ازدواج خالي از عشق ضايع است. اينچنين رابطه اي تبديل مي شود به مشتي روابط خام و مكانيكي. تكرار روزان و شبان . تكرار بيگاري هاي اجتناب ناپذير. تكرار دلخوري ها و دلمردگي ها . تكرار فرارها و دغدغه ها 0 تكرار مصيبت ها و تعزيت ها . زندگي مشترك بدون جاذبه هاي عاشقانه چه از نوع اول و چه از نوع دوم ، به واقع تحمل ناپذير است . ولي ما بايد تحمل كنيم و بهاي آن را با سلامتي خود بپردازيم.اين بدهي ما به ذهنيتي است كه در آن جهالت و ناداني حكومت مي كند.
در اين صورت ، يكنواختي آن آزار دهنده است . تلاش بيهوده براي سرپا نگه داشتن آن آزار دهنده است .
نيروي حياتي ما را تحليل مي برد . ولي ما مي مانيم چرا كه راه ديگري در برابر خود نمي بينيم . ديدگاه ونظرگاه ما محدود و بسته است . مي ترسيم. ما براي رهايي از اضطراب و ترس ازدواج كرده ايم ! پس پر از ترس و وحشتيم. ازدواج نه تنها اين اضطراب و ترس را از بين نمي برد ، بلكه افزايش هم مي دهد .
ازدواج نه تنها احساس ايمني به ما نمي دهد ، بلكه اندك احساس ايمني ما را نابود هم مي كند . من به هيچ وجه با ازدواج مخالف نيستم . انسان براي داشتن زندگي مشترك در اين عالم هستي گذاشته است.
زن و مرد مكمل يكديگرند و در طراحي هستي بدين شكل روييده اند. ولي مي دانم كه چالش هاي عصبي آن ما را فرسوده مي كند . بهانه هايي كه براي تداوم آن داريم عذاب آور است . سازگاري و تطبيق در آن دشواري زاست . با اين همه ما از سر ناچاري آن را ادامه مي دهيم ، چون مي خواهيم كه همراه با هنجار جامعه باشيم و مي ترسيم كه جامعه بر ما انگ و برچسب بگذارد . چرا كه بايد نياز جنسي خود را به صورتي مكانيكي ارضاء كنيم .
مي مانيم و مي پوسيم ! مي مانيم و استعدادهاي خود را تلف مي كنيم 0 مي مانيم و در جا مي زنيم .
نه ؛ وا پس مي رويم ! ازدواج وقتي از سر ناچاري است و مركز ثقل آن شهوت است ، تنها به معني پرداختن به جنسيت است ، ضايع كننده است 0 چرا كه دو طرف يكديگر را درك نمي كنند . رابطه جنسي آن هم صرفا براي تخليه « رواني » خويش نوعي ستم به خود است . دو « تن » بدون درك هم جمع شده اند كه تازه معناي آن هم جمع شدن نيست ، اين نوعي « جمع نمايي » است كه در اصل تفرقه است 0 جهان هاي متفاوت ، راه هاي متفاوت ، جهت هاي متفاوت ، نگاه هاي متفاوت ، هدف هاي متفاوت ، سليقه هاي متفاوت ، و عقده هاي يكسان و زجرهاي غير متفاوت ! زجرهاي ما يكسان است ، چرا كه عقده هاي انسان هاي پسيكولوژيك و بيولوژيك كم و بيش همانند است .
وقتي انسان ازدواج را « هدف » در نظر مي گيرد ، بايد بهاي نازل آن را هم بپردازد . بايد تسليم بشود.بايد دور از عشق و سرمستي و پرواز و سبكي و شور و شعف و نشاط و طرب زندگي كند من اين را زندگي نمي دانم. اين نوعي شكنجه است كه آدمي به خاطر ناداني و جهالت و هم هويتي با گذشته موروثي به جان مي خرد و بهاي سنگينش را هم با فرسودگي و مرگ در هر لحظه مي پردازد . رنج و دردي كه همواره بايد تحمل كند . ازدواج و يا زندگي مشترك عبارات با شكوهي هستند ، آن گاه كه دو نفر به هم بر مي آيند و در كنار هم احساس شادي و خوشي و سبكي و پرواز مي كنند .يعني زندگي طربناك ، همچنان كه ژرژ پنجم كرد ! پادشاه بريتانياي كبير ، پادشاهي انگليس را رها كرد كه با معشوقه خود « خانم سامپسون» زندگي كند. بخاطر يك زندگي عاشقانه دست از سلطنت برداشت و تا حدود صد سالگي نيز در كنار همسرش ماند ! ولي ما اين رابطه باشكوه را خراب مي كنيم يا به استقبال خرابي آن مي رويم ! چرا كه از آن هيچ چيز جز رابطه جنسي ، آن هم كج و معوج ! - نمي دانيم 0 آن را خراب مي كنيم ؛ با انتظارهاي بيهوده ، با سبكسري هاي بچه گانه ، با نپختگي هاي كودكانه ، با باورهاي عتيق و با محاسبه هاي كوچك و مقايسه هاي بي ربط و چالش هاي بي جهت ! ما زندگي مشترك را به تكرار كليشه هاي خميازه آور تبديل مي كنيم و بعد از كسالت آن مي ناليم . ما براي زندگي مشترك تجربه كافي و وافي نداريم . اداي آن را در مي آوريم 0 مي خواهيم آن را در خانه همسر خود به دست آوريم. تاجري هستيم كه بدون دست مايه دست به تجارت زده ايم . عاقبت آن هم معلوم است: ورشكستگي آشكار يا پنهان ! همه اينها تحفه انسان پسيكولوژيك است براي يك زندگي به اصطلاح مشترك كه مي توانيم نام آن را بگذاريم «زندگي نامشترك» !
بسياري ازدواج مي كنند ولي از سر ناچاري و خود را ، يعني قابليت ها و استعداد هاي خود را تباه مي كنند .آنها گستره هاي ديگر را نديده اند . هر چه ديده اند و شنيده اند همين بوده است. از اين رو فكر مي كنند كه راه ديگري در مقابل ندارند. به علاوه عشق هم به اين سادگي ها حادث نمي شود . منتظر آن هم نبايد بود . چرا كه انتظار باعث مي شود كه عشق از ما بگريزد. عشق مهمان ناخوانده است . مي آيد بدون آنكه در بزند . ما را آتش مي زند بدون آنكه صداي گامهايش را بشنويم . بنابر اين به نوعي رابطه بايد قانع بود و آن رابطه جنسي است .
از اينجا مي توان نوع ديگري از رابطه را هم تعريف كرد . رابطه اي كه عاشقانه نيست ولي عاقلانه – عاشقانه است . در اين رابطه حوزه مغناطيسي انسان شدت مي گيرد . در اين حوزه دو انسان به هم جذب مي شوند . به نوعي نمي توانند از اين حوزه بگريزند . بدون شك جذبه جنسي و آسودگي خيال در آن نقش تعيين كننده دارد . دراين گونه از رابطه ، همزيستي به شكل شكوهمندي ادامه مي يابد.
امارابطه عاقلانه – عاشقانه يعني چه ؟
رابطه عاقلانه – عاشقانه زندگي مشتركي است كه البته دور از تصاويري كه ما در ذهن داريم تحقق پيدا مي كند . در اين رابطه اگر محاسبه جايي نداشته باشد ، نوعي عشق تحقق پيدا مي كند . اسم اين را مي گذارم « خودگرا » درست مانند تولد بيولوژيك كه در آن انسان معصوم زاده مي شود . اما پس از آن انسان بيولوژيك گرفتار دست خوردگي مي شود و پسيكولوژيك مي شود . در اين حالت عشق نمي تواند آن چنان جوانه بزند . چرا كه انسان پسيكولوژيك سرشاراز نفرت و كينه است . هرچند مي دانيم و مي بينيم كه در اين وضعيت نيز برخي« صاعقه عشق » مي شوند . به راستي« صاعقه عشق »! من نام اين را مي گذارم « صاعقه عشق » چرا كه ناگهان پديدار مي شود و درون شرطي انسان راخاكستر مي كند . و از اين خاكستر جوهر اصيل انسان متبلور مي گردد و زاده مي شود .
خود ، من ، نفس ، مركز و هرچه در ذهن ما اخلال مي كند مي سوزد و ناپديد مي گردد . با اين حال عشق اولي يا خردگراست كه عموميت دارد و مي تواند انسان پسيكولوژيك را هم به مرزهاي دگرگوني فانكشنال بكشاند . در واقع عشق اول راهگشا نيز هست .
عشق نوعي مراقبه دايم است . مراقبه اي كه ما را به وراي ذهن شرطي مي برد . در اين حالت ذهن ما همان است كه بوده ، يعني شرطي و برنامه ريزي شده است . ولي عشق در آن تحول و دگرگوني شگفتي ايجاد مي كند . پيوند ما رابا برنامه هاي ذهني و عقده ها مي برد . عشق قاتل چرك درون ماست. عشق قاتل همه محاسبه هاست . عشق قاتل انتظارها و سبكسري هاي ماست 0 عشق قاتل منيت هاست . بنابراين عشق نجات دهنده است .منجي ماست . انسان پسيكولوژيك و فانكشنال ، هر دو در معرض حادثه عشق اول و دوم هستند . هر چند انسان فانكشنال بهتر در اين حوزه مغناطيسي قرار مي گيرد . چراكه سراسر نگاه ، توجه و مراقبه است . و ذهني كه مزاحمت ندارد و شكوه زيبايي را باهمه وجود حس مي كند.
عشق قاتل خود محوري هاست. آينه اي است كه جوهر ما را بر ما آشكار مي كند . جوهري كه غماز است. عشق قاتل همه است به جز معشوق . همه در برابر معشوق مي ميرند ؛ نه به كينه و نفرت و شكنجه ، نه ؛ از سر بي نيازي مي ميرند. عشق بشارت دهنده بي نيازي است . هنگامي كه عشق هست ، جهان و حتي همه عالم هستي از آن ماست . از اين رو حسادتي در كار نيست . آزمندي در كار نيست . با عشق ما همه چيز داريم ؛اما وابستگي نداريم .
عشق يعني توانگري 0 عشق يعني هيچ ! يعني « تهيت »0 يعني كوري و كري نسبت به جهان شرطي. عشق يعني معشوق و ديگر هيچ!
متأسفانه ممكن است كه ما پس از مدتي به وضعيت گذشته باز گرديم . و البته باز مي گرديم ! باكي نيست . ولي اين حالت يكي از شگفتي هاي درون ما باقي مي ماند.با اين همه مي توانيم همچنان به عشق اول بينديشيم . عشقي كه من روي آن خيلي حساب مي كنم . عشق اول ، عشق واقعي زندگي ماست . مي تواند تكرار بشود . مي تواند هما ن جا كه هست بماند . انسان فانكشنال كه دور از محاسبه و مقايسه و رقابت زندگي مي كند هميشه مستعد عشق اول و دوم است .
انسان فانكشنال كه افق ديد او تميز و پاك است ، همواره مهياي پذيرش عشق اول و دوم است . عشق اول است كه كيفيتي انسان ساز دارد . هنر و زندگي را جلا مي دهد0 شادي را جاودان مي كند . بدون آنكه زيان هاي عشق دوم راد اشته باشد 0 عشق دوم همه چيز را خاكستر مي كند 0وادي جنون است .
عاشقم من برفن ديوانگي
مردم ازفرهنگي و فرزانگي
عشق اول سازنده است . انسان فانكشنال را در مسير سازندگي نگه مي دارد . بيشتر به درد جامعه مي خورد. از اين روست كه مي تواند گرماي عشق دوم را هم داشته باشد ، ولي خسارت هاي عشق دوم را نداشته باشد . اين كه مي گويم « خسارت » ، به خاطر اين است كه در هر حال ما بايد در جامعه زندگي كنيم . از اين رو عشق دوم ويران كننده جامعه است . همه هنجارها را به هم مي ريزد . رو به درون دارد. اما عشق اول رو به بيرون هم دارد . از ضرورت ها غافل نيست . با اين همه اين اتفاق ( ورود عشق دوم ) ممكن است هر لحظه از نو رخ دهد .
عشق اول داراي جاذبه جنسي است كه تكراري خوشگوار دارد . همراهي با طرفي كه همرأي و همساز و همدم و همدل و همراه و همكوش و همفكر وهمكيش و همسان و همتا و همبود و همشد وهمخواه شماست . اين عشق داوم دارد . عشق دوم اغلب بي دوام است . صاعقه وار مي آيد و صاعقه وار مي رود. همه ما منتظر عشق دوم هستيم ؛ از اين روست كه عشق اول را كه واقعي تر و ممكن تر و محتمل تر است از دست مي دهيم ! بيداري ما ضامن ادراك ورود عشق اول و خردگر است .
اين بيداري را پاس بداريم . عشق اول هميشه در نزديكي ما لنگر انداخته است . هميشه منتظر ماست . ورودش را در هر لحظه خوش آمد بگوييم .

bidastar
02-07-2008, 16:58
زیباترین واژه ی زبان فارسی که تا چندی پیش همه آن را عربی می دانسته اند و درشعر و ادبیات فارسی و به ویژه عرفان ایرانی جایگاهی بلند و برجسته دارد واژه ی "عشق " است. این واژه ریشه ی هند و اروپایی دارد و پیشینه ی آن بدین قرار است : واژه ی "عشق" از -iška اوستایی به معنی خواست، خواهش، میل ریشه می‌گیرد که آن نیز با واژه‌ی اوستایی -iš به معنای "خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن" پیوند دارد. واژه‌ی اوستایی -iš دارای جدا شده‌ها ( مشتقات) زیر است : : -aēša آرزو، خواست، جستجو išaiti : می‌خواهد، آرزو می‌کند -išta : خواسته، محبوب -išti : آرزو، مقصود. پسوند ka- نیز که در -iška اوستایی وجود دارد کاربرد بسیار دارد و برای نمونه در واژه‌های زیر دیده می‌شود: mahrka مرگ -araska رشک، حسد -aδka جامه، ردا، روپوش -huška خشک -pasuka چهارپا، ستور -drafška درفش -dahaka گزنده ( ضحاک ) واژه‌ی اوستایی -iš هم ریشه است با : در سنسکریت : -eṣ آرزو کردن، خواستن، جُستن -icchā آرزو، خواست، خواهش icchati می‌خواهد، آرزو می‌کند -iṣta خواسته، محبوب -iṣti خواست، جستجو در ِ زبان پالی : -icchaka خواهان، آرزومند همچنین، به گواهی شادروان فره‌وشی، این واژه در فارسی ِ میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، میل، ثروت، خواسته و مال باز مانده است. خود واژه‌های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشه‌ی هند و اروپایی نخستین یعنی -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن می‌آید که شکل اسمی آن -aisskā به معنای خواست، میل، جستجو است. در بیرون از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز مشتقاتی از واژه‌ی هند و اروپایی نخستین -ais حفظ شده است، از آن جمله اند: در اسلاوی کهن کلیسایی isko, išto جستجو کردن، خواستن؛ iska آرزو در روسی iskat جستجو کردن، جُستن در لیتوانیایی ieškau جستجو کردن در لتونیایی iēskât جستن شپش در ارمنی aic بازرسی، آزمون در لاتین aeruscare خواهش کردن، گدایی کردن در آلمانی بالای کهن eiscon خواستن، آرزو داشتن در انگلیسی کهن ascian پرسیدن در انگلیسی امروز askپرسیدن، خواستن اما لغت‌نامه نویسان سنتی ما واژه‌ی عشق را به واژه ی عَشَق عربی (ašaq') به معنای "چسبیدن" (منتهی‌الا‌رب)، "التصاق به چیزی" (اقرب‌الموارد) مربوط کرده اند. نویسنده‌ی "غیاث‌اللغات" می‌کوشد میان "چسبیدن، التصاق" و "عشق" رابطه بر قرار کند و می نویسد: « مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا می‌شود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند چون بر درختی بچسبد آن را خشک کند. همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند». از آنجا که عربی و عبری جزو ِ خانواده‌ی زبان های سامی‌اند، واژه‌های اصیل سامی معمولن در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند اشتقاق می‌یابند. و جالب است که واژه ی "عشق" همتای عبری ندارد و واژه‌ای که در عبری برای عشق به کار می‌رود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. واژه‌ی دیگر عبری برای عشق "خَشَق" (xašaq) است به معنای خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن، لذت که در تورات عهد عتیق بارها به کار رفته است (برای نمونه: سفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸). بنا بر نظر استاد اسکات نوگل : واژه‌ی عبری خَشَق xašaq و عربی عَشَق ašaq' هم ریشه نیستند. واک ِ "خ" عبری برابر "ح" یا "خ" عربی است و "ع" عبری برابر "ع" یا "غ" عربی، و آن ها با هم در نمی‌آمیزند. همچنین، معمولن "ش" عبری به "س" عربی تغییر می کند و بر‌عکس. خَشَق عبری به احتمال در آغاز به معنای "بستن" یا "فشردن" بوده است، آن گونه که برابر آرامی آن نشان می‌دهد. همچنین، استاد ورنر آرنولد تأکید می‌کند که "خ" عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به "ح" تغییر می کند و هرگز "ع" نمی‌شود. نکته‌ی دیگر این که "عشق" در قر‌آن نیامده است و واژه‌ی به‌کار ‌رفته در آن همان مصدر حَبَّ (habba) است که یاد شد با جداشده‌هایش مانند شکل اسمی حُبّ (hubb) . در عربی امروز نیز واژه‌ی عشق کاربرد بسیاری ندارد و بیش تر حَبَّ (habba) و اشکال جداشده‌ی آن به کار می‌روند مانند: حب، حبیب، حبیبه، محبوب و دیگرها. فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژه‌های عربی آگاهانه و کوشمندانه خودداری می‌کند ( اگر چه واژه هایی از آن زبان را به ناگزیر در این جا و آن جای شاهنامه به کار یرده است) با این حال واژه‌ی عشق را به آسانی و رغبت به کار می‌برد و با آن که آزادی شاعرانه به او امکان می‌دهد واژه‌ی دیگری را جایگزین عشق کند. واژه‌ی حُب را که واژه‌ی اصلی و رایج برای عشق در عربی است و مانند عشق نیز یک هجایی است و از این رو وزن شعر را به هم نمی‌‌زند، به کار نمی‌برد. خداوندگار شاهنامه با آن که شناخت امروزین ما را از زبان و ریشه‌شناسی واژه‌های هند و اروپایی نداشته است به احتمال قوی می‌دانسته است که عشق واژه‌ای فارسی است. وی از جمله می گوید: بخندد بگوید که ای شوخ چشم ز عشق تو گویم نه از درد و خشم نباید که بر خیره از عشق زال نهال سر‌افکنده گردد همال پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو غم عشق خورد دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت این احتمال نیز وجود دارد که فردوسی خود واژه‌ی عشق را نه با "ع"، بلکه به شکل "اِشق" و یا حتا "اِشک" نوشته باشد که البته پی بردن به این نکته کار آسانی نیست، زیرا کهن‌ترین دستنوشت بازمانده‌ی شاهنامه به درحدود دو سده پس از فردوسی بر‌می‌گردد. دقیق تر گفته باشیم، این دستنوشت نسخه‌ای است که در تاریخ ۳۰ محرم ۶۱۴ قمری رونویسی آن به پایان رسیده است (برابر با دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ماه سال ۵۹۶ گاهشمار خورشیدی ایرانی و ۱۵ ماه مه ۱۲۱۷ میلادی). ترادیسی ِ واک ِ فارسی ِ "ک" به عربی ِ "ق" نیز کمیاب نیست، چند نمونه: کندک ، خندق، زندیک ، زندیق، کفیز ، قفیز، کوشک ، جوسق. کوتاه آن که واژه‌ی اوستایی –iš که خود از ریشه‌ی هند و اروپایی نخستین یعنی -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن می‌آید، واژه‌ی –iška و بعد išk را در فارسی میانه پدید آورده است و سپس به عربی راه یافته است که در‌باره‌ی چه گونگی گذر این واژه به عربی نیز می‌توان دو امکان را تصور کرد: نخستین امکان آن است که išk در دوران ساسانیان، که ایرانیان بر جهان عرب تسلط داشته اند (به‌ویژه بر حیره، بحرین، عمان، یمن، و حتا حجاز) به عربی وارد شده است..( برای آگاهی بیش تر از چه گونگی تأثیر فارسی بر عربی در دوران پیش از اسلام نگاه کنید به کتاب خواندنی آذرتاش آذرنوش "راه‌های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی"، چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۵۴) امکان دوم این است که عشق در آغاز‌ دوران اسلامی به عربی وارد شده باشد و از آن جا که لغت‌نویسان و نویسندگان آن دوره از خاستگاه ایرانی این واژه آگاهی نداشته‌اند، که مفهوم "خواستن و جستجو کردن" را دارد، آن را با عربی عَشَق، که به معنی "چسبیدن" است، در‌آمیخته‌ اند. یک نکته ی جالب در این رابطه کند و کاو در مفهوم عشق در عرفان ایرانی است که عشق را با "جستجو" و "گشتن" پیوند می‌دهد. به یاد آورید منطق‌الطیر عطار و جستجوی مرغان را در طلب سیمرغ و یا بیت معروف مولوی را: هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم. که نشان دهنده ی معنی واژه ی عشق با ریشه‌ی فارسی آن یعنی "خواستن" و "جُستن" است، سپاس گزاری : نویسنده ی این مطلب از آقای اسکات ب. نوگل پروفسور پژوهش های انجیلی و باستانی در خاور نزدیک ریاست بخش تمدن و زبان های خاور نزدیک از دانشگاه واشنگتن برای پاسخ گویی پیرامون ریشه شناسی واژه ی xašaq. و همچنین از آقای دکتر ورنر آرنولد پروفسور پژوهش های زبان های سامی از بخش زبان ها و فرهنگ های خاور نزدیک از دانشگاه هایدلبرگ، آلمان و نیز جناب آقای دکتر جلیل دوستخواه پروفسور پژوهش های اوستایی برای تذکرات ایشان بر نخستین یادداشت های این نوشته سپاس گزاری می کند.

منبع : پایگاه پژوهشی ایران شناختی

4MaRyAm
02-07-2008, 19:14
واقعا جالب بود.
ممنونم دوست عزیز.

شما نشستی همشو خوندی؟؟؟؟؟؟؟:18: چجوری تونستی بخونی
==========
بیدستار جان یه کم از این تو هم رفتگی متن کم میکردی!

آرسـام
04-07-2008, 14:36
از ديرباز بشر به پديده عشق علاقه مند بوده است اما تـاامـروز تعريف دقيق و فراگيري از عشق كه بتــوانـد هـمه راقانع سازد ارايه نگرديده است. برخي معـتقدنـد كـه بـطـورغريزي عشق را مي شناسند بنابراين اصلا زحمت تعريفكـردن آن را بـه خـود نـمي دهــنـد. امـا درسـالـهـاي اخـيـردانشمندان تـحـقـيـقـات گـسترده اي درباره عشق صورتداده و به يافته هاي بسيار جالبي نيز دست يافتـه انـد. ازجمله آنها مـيـتـوان به فرضيه: "مثلث عشق" اشاره كـرد. اين فرضيه عشق را به سه مولفه تقسيم بندي مـيـكنـد:صميميت، شهوت(هوس) و تعهد.

هـمچنـيـن بـه واسـطه آزمـايشـات گـونـاگون تـفاوتهاي ابراز عشق در دو جنس مرد و زن مشخص گرديده اند. براي مثال مشـخص شده كـه زنـان در عـشـق بـه دوسـتي و منافع مـشـتـرك بـيـشتـر بـها مي دهند و بـيـشتر از مـردها از حـسادت رنـج بـرده و وابـستگي بيشتري به فرد مقابل خود پيدا مي كنند. در زيـر به سبـك هاي مـخـتـلف عشـق اشاره گرديده است:

1- اروس(EROS): عشق شهواني - عـشق بـه زيبايي - فاقد منطق - عشق فيزيكي كه بواسطه جذابيت و كشش هاي جسماني و يا ابراز آن بطور فيزيكي نمايان ميگردد -همان عشق در نگاه اول - با شدت آغاز شده و بسرعت فروكش ميكند.

2- لودوس(LUDUS): عـشق تـفنني - ايـن عشـق بـيـشتـر مـتعلق به دوران نوجواني ميباشد - عشق هاي رمانتيك زودگذر - لودوس ابراز ظاهري عشق ميباشد - كـثرت گرا نسبت به شريك عشقي - به اصطلاح فرد را تا لب چشمه برده و تشنه بازمي گرداند -رابطه دراز مدت بعيد بنظر ميرسد.

3- فيلو(PHILO): عشق بـرادرانـه - عـشـقـي كـه مبتني بر پيوند مشترك مي باشد -عـشقي كـه بـر پـايـه وحـدت و هـمـكاري بـوده و هـدف آن دسـتـيـابي بـه منافع مشترك ميباشد.

4- استورگ(STORGE): عشق دوستانه - وابسته به احترام و نگراني نسبت به منافع مـتقابل - در اين عشق همنشيني و همدمي بيشتر نمايان مي باشـد - صـمـيـمـانـه و متعهد- رابطه دراز مدت است - پايدار و بادوام - فقدان شهوت.

5- پراگما(PRAGMA): عشق منطقي - اين مختص افرادي است كه نگران اين موضوع ميباشند كه آيا فرد مقابلشان در آينده پدر يا مادر خوبي براي فرزندانشان خواهند شد؟ عشقي كه مبتني بر منافع و دورنماي مشترك مي باشـد - پـايـبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا ميباشد - همبستگي براي اهداف و منافع مشترك.

6-مانيا(MANIA): عشق افراطي - انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگيز - شيفتگي شديد به معشوق - اغلبا فاقد عزت نفس -عدم رضايت از رابطه - مانند وسوسه ميماند و ميتـواند بـه احساسات مبالغه آميز و افراطي منجر گردد - عشق دردسر ساز - عشق وسواس گونه.

7-اگيپ(AGAPE): عشق الهي - عشق فداكارانه و از خودگذشته-عشق نوعدوستانه (تمايل انجام دادن كاري براي ديگران بدون چشمداشت) - عشق گرانقدر .

پژوهشها حاكي از آن ميباشد كه زنان بيشتر به عشق از نوع پراگما، استورگ و مانيا و مردان به لودوس و اروس گرايش دارند.

مثلث عشق

تجربه عشق شامل عملكرد اجزاء صميميت، هوس(شهوت) و تعهد ميباشد. شما براي دسـتـيـابـي بـه يك رابـطه سـالم و پـايدار مـي بــايد اعتدال را ميان اين سه عنصر برقرار سازيد. اكنون به تعريف آنها ميپردازيم:

تعهد: تا چه اندازه شما خود را وقف آن ميكنـيد كه رابطه يتان را شاداب و با طراوت نگاه داريد؟ و يا تا چه اندازه با يارتان صادق مي بـاشـيد؟ شـامل مسئوليت پذيري، وفاداري و وظيفه شناسي ميباشد. تعهد در رابطه به مفهوم آن است كه اكـثر موانع و مشكلات را مي توان با كمك يكديگر از ميان برداشت - وفادار حتي در سخت ترين شرايط.

صميميت: نزديكي در رابطه - اموري كه شما و يارتان در آن سهيم مي بـاشـيـد اما فرد ديـگري از آنـها آگـاهـي ندارد - رازها و تجربـيات فردي و مشترك - صميميت امري فراتر از نزديكي جنسي و فيزيكي مي باشد. تا چه اندازه شـما در كنـار يـارتان احـساس راحت بودن ميكنيد؟ آيا قادر به بيان عقايد و نقطه نظرهاي خود ميباشيد ؟ بـدون آنـكه از مـورد انتقاد قرار گرفتن و نكوهش شدن واهمه داشته باشيد؟ آيا هنـگامي كـه صحبت ميكنيد واقعا به حرفهاي شما گوش ميدهد؟

هوس و شهوت: انرژي بخش رابطه يتان مي بـاشد. تمايل بـه بازگشت به منزل، تـنها براي كنار يار بودن - هوس فوريت ، شهوت و تمايلات جنسي، رمانتيك بودن، اشـتـيـاق براي در كنار هم بودن و رفع سريع موانع براي وصال ميباشد - احساسات شديد -جاذبه جسماني.

اكـنـون به ابعاد متفاوت عشق در شرايط وجود و يا فقدان سه خصيصه فوق در يك رابطه توجه كنيد:

تعهد+صميميت و فقدان هوس: ايـن رابـطـه در خـطـر فروپاشي قرار ندارد اما نيازمند خلاقيت و انگيزه براي شعله ور ساختن مجدد عشق ميباشد.

تعهد+هوس و فقدان صميمـيت: ايـن رابـطه عذاب آور است - گـاهـي اوقـات انـگـيـزه شديدي آنها را جذب يكديگر ميكند اما سرانجام به ياس و ناكامي منجر ميگردد زيرا قادر به آن نميباشند كه رابطه يشان را عميق تر سازند. يا آنكه افكار،علايق و آرزوهاي قلبي يكديگر را بشناسند.

صميميت+هوس و فقدان تعهد: اين رابطه يك شبه است-كشش و اشتياق شديدي حكمفرماست اما عدم امنيت از آنـكه رابـطـه تـا چـه مـدت دوام خـواهـد آورد هر دو فرد را مايوس ميسازد. عشق رمانتيك.

صميميت و فقدان هوس و تعهد: علاقه.

هـوس و فـقـدان صـمـيـميـت و تعهد: عشق شيدايي.

تعهد و فقدان صميميت و هوس: عشق تو خالي و راكد.


هوس+صميميت+تعهد = عشق كامل و مطلوب.

آرسـام
04-07-2008, 14:40
شما با افراد بسياري برخورد كرده و در تماس بوده ايــد، اما اخيـرا" بـا شـخـصـي روبـرو شـده ايـد كـه احـســـاس متفاوتي نسبت به وي داريد ولي مطمئن نيستيد كه او همان شخصي است كه دنبالش بوده ايد. براي رسيدن به جواب خود در اين قـسـمـت 10 عـلامـتـي كـه نـشـانميدهد عاشق او شده ايد را مي خوانيد.

>> نامزد يا همسر قبلي خود را فراموش كرده ايد
معمولا" بعد از برهم خوردن يك رابطه تا زماني طولاني طرفين به يكديگر فكر مي كنند و اغلب به اين مي انديشند كه آيا راه درستي را انتخاب نموده اند يا خير. بسته به مدت زمان با هم بودن اين شك و ترديدها بيشتر نمايان ميشوند.
از زماني كه او را ديده ايد، ديگر فكر برگشت به نامزد پيشين خود را به سر راه نميدهيد و تمايلي به برقراري رابطه مـجدد نـداريد. فكر كنيد، نامزد قبلي شما ديگر مانند گذشته برايتان جالب نيست.


>> نمي توانيد به او فكر نكنيد
فكر شما سـراسـر از يـاد و انـديـشـه او اسـت. بـي دليـل به فـكر شـما مـي آيد و از خود ميپرسيد كه آيا به اندازه نصف اندازه اي كه به او فكر ميكنيد، او به شما فكر ميكند؟ در شگفتيد كه در ذهن او چه ميگذرد يا حتي فكر تماس گرفتن با او به سرتان ميزند ( اما بدليل ترس از نپذيرفتن او از اين كار خودداري ميكنيد.)
اما وضعيت وخيم تر مي شود. با دوسـتان خـود بيرون ميرويد و به چيزي در ويترين مغازه نگاه مي كنيد و به اين مي انديشيـد كه او تـا چه اندازه به آن شيء بخصوص علاقه مند است .
اگر او آخرين چيزي است كه پيش از خواب به فكر شما مي آيد و اوليـن چيـزي اسـت كه بعد از بيدار شدن به ذهن شـما خطور مي كند - و حتي چندين بار روياي او را ديده ايد، ديگر لازم نيست ادامه اين مقاله را بخوانيد تا بفهميد عاشق شده ايد يا نه ( البته براي اطمينان بيشتر ادامه دهيد.)

>> براي او اهميت قائليد
اگر عاشق كسي باشيد، دوست داريد هـمـه چـيز درمورد او بدانيد: اينكه او كيست؟ به چي فكر ميكند و چه چيز او را مي خنداند. به او و احساساتش واقعا" اهميت ميدهيد.
اگر بفردي علاقه حقيقي داشته باشيد،اگر او روز بدي داشته باشد و يا بخاطرموضوعي ناراحت باشد، شما نيز غمگين و پريشان ميشويد.

>> شخصيت و خصوصياتش براي شما فريبنده و دلربا است
حركات او هنگام غذا خوردن، قدم زدن، صحبت كردن و همچنين عادتهايش در انجام كارهابراي شما شادماني فراواني به دنبال خواهد داشت.
او چيزهايي مي گويد كه باعث تمايزش با ديگران مي شود، و شما اين را دوست داريد. علتش را نمي دانيد ولـي دانـسـتـنـش نـيـز بـرايـتان اهـميتي ندارد. شما او را به همين صورتي كه هست دوست داريد.

>> ارتباط تنگاتنگي با او داريد
شما نمي توانيد عاشق كسي باشيد كه با او هيچ تناسخي نداشته باشيد. اگر شمـا و او در يك طول موج قرار داشته، و عقايد مشابهي داريد،اين يك نشانه محكم محسوب ميگردد. هم فكر بودن در مسائل گوناگون، گرفتن تصميمات مشابه و يكسان حاكي از آن است كه ميتوانيد عاشق او باشيد.

>> افراد ديگر، زياد به چشمتان نمي آيند
با اينكه ممكن است نتوانيد از براندازكردن يك زن (يا مرد) زيبا كه از كنار شما رد ميشود صرفه نظر كنيد، هنگاميكه عاشق باشيد، ديگر رادار شما براي رد يابي ديگران خوب كار نكرده و بقيه در مقايسه با فرد مورد علاقه شما جالب نخواهند بود. به علاوه مانند قبل تمايلي به گپ زدن با جنس مخالف نخواهيد داشت.

به تدريج احساس خواهيد كرد كه او تنها فرد مورد توجه شما در يك جمع است و كسي است كه به دنبالش بوده ايد.

>> عاشق وقت گذراندن با او هستيد
اين مسئله اي واضح ولي در عين حال با اهميت است. شما به دنبال ديــدن او هستيد و مهم نيست كه هر دوي شما چه كار خواهيد كرد. اخيرا" قـدم زدن بـا او، زيـبا ترين راه گذراندن يك بعد از ظهر است. به علاوه وقتي كه از او دوريد، آرزو مي كنيد كه پيش شما بود.

>> مطابق با ميل او رفتار ميكنيد
سعي مي نماييـد با اينكه برخي از كارها مثل رفتن به كتابخانه يا نمايـشگاه براي شما خوشايند نـيسـت، ولـي بـخاطـر خـواسـتـه او بدون جبهه گيري و مخالـفـت به انجام آنها ميپردازيد. متوجه خواهيد شـد كه خـود را با اميال و برنـامه هاي او وفــق داده و در موارد گوناگون همراهيش مي كنيد.

>> اولويتهاي ديگر، عقب نشيني ميكنند
شما عادت كرديد ظهر ها به باشگاه ورزشي برويـد، امـا اگـر او بـراي نـهار وقـت داشـت، ترجيح ميدهيد با هم به رستوران برويد. شما ديـگر مـانند گذشته آن آدم سخت كوشي نيستيد كه كارهاي ناتمام خود را آخر هـفـتـه ها با خودش بـه خـانه مـي آورد تـا آنـها را انجام دهد بجايش ترجيح ميدهيد آخر هفته خود را با او بگذرانيد.
ليست كارهاي روزانه كه هميشه اصرار در انجام دادن آنها داشتيد، اكنون به علت با او بودن ديگر رونقي ندارد و توجهي به آن نمي شود.

>> شما به آينده اي فكر ميكنيد كه او نيز جزئي از آن است
در ذهنتان با او آينده اي نامحدود داريد. اين آينده فقط محدود به آخر اين هفته نيمشود بلكه ساليان سال ادامه خواهد يافت. وقتي براي سفر بعدي خود برنامه ريزي ميكنيد، به اين فكر ميكنيد كه براي ماه عسل با او خواهيد بود. هنگاميكه براي سه ماه بعد به يك جشن عروسي دعوت ميشود، با اينكه سه ماه مانده، از اكنون از او مي خواهيد كه همراه شما در آن مراسم شركت كند.

آرسـام
04-07-2008, 14:42
لابد گاهي از خود پرسيده‌ايد كه چه چيز باعث مي‌شود تا زنان بخواهند مرتب درباره وقايع زندگي روزمره‌شان با همه صحبت كنند، در حالي كه مردان عمدتا درون‌گراهستند و حال و حوصله صحبت در مورد اتفاقات زندگي روزمره‌شان را ندارند؟ چرا مردان عمدتا وقت آزاد خود را صرف كار كردن با كامپيوتر و يا خواندن مجلات ورزشي مي‌كنند در حالي كه زنان بيشتر ترجيح مي‌دهند به اخبار رسيده از اين و آن بپردازند و يا سعي كنند روابطشان با ديگران برازنده و معقول به‌نظر برسد؟ چرا مردان و زنان از روابطشان با يكديگر چيزهاي متفاوتي را طلب مي‌كنند؟ شايد علت، تفاوت‌هاي بنيادين در مغز مردان و زنان باشد.
مردان بيشتر از زنان درگير عشق مي شوند


در بررسي نمونه‌اي از تفاوت‌هاي رفتاري، محققان دانشگاه باث‌ متوجه شدند احساس درد در زنان و مردان متفاوت است. مردان در مواجهه با درد بيشتر به اين فكر مي‌كنند كه چگونه از شر آن در كوتاه‌ترين زمان ممكن خلاص شوند اما در مقابل، زنان بيشتر درگير پاسخ احساسي‌شان نسبت به آسيب هستند كه اين خود ممكن است باعث شود تا آنها درد را شديدتر احساس كنند.

براي مقابله با ناراحتي ناشي از طلاق نيز تفاوت دو جنس به خوبي مشهود است. زنان توانايي بيشتري براي تطابق با موضوع دارند. تحقيقي كه در يوركشاير انجام شد نشان داد زنان در مقابله با تمامي مراحل مختلف قطع رابطه از مردان قوي‌تر هستند. 61 درصد از زنان اظهار داشتند كه در طي 2 سال اول بعد از طلاق، آنها بسيار خوشحال‌تر از موقعي بودند كه هنوز در حال زندگي مشترك بودند در حالي كه فقط 51 درصد از مردان نظر مشابهي را داشتند.
دكتر فرانك تاليس روان‌شناس باليني معتقد است يافته‌هاي فوق را مي‌توان به وسيله تفاوت‌هاي مشخصي كه در مغز دو جنس وجود دارد، توجيه كرد. در سير تكاملي، زنان بيشتر اهل معاشرت و رفتارهاي اجتماعي هستند، چرا كه به هر حال اين زنان هستند كه بچه‌ها را بزرگ كرده و آنان را براي رويارويي با اجتماع آماده مي‌كنند. آنها داراي مهارت‌هاي برقراري ارتباط‌اجتماعي هستند كه مردان فاقد آن هستند و اين‌ مهارت‌ها به آنها اجازه مي‌دهد تا از طريق احساساتشان صحبت كرده و با دوستان و خانواده‌شان راحت‌تر ارتباط برقرار كنند در حالي كه مردان كمتر قادر به برقراري رابطه اجتماعي مناسب حتي با دوستانشان هستند و در هنگام ناراحتي‌هاي احساسي، به‌جاي مواجهه با مورد ناراحت‌كننده، بيشتر سعي مي‌كنند آن را از هر طريق ممكن و لو اينكه در درون خود بريزند، به حداقل برسانند. شايد يك دليل علمي براي اين موضوع اين باشد كه مغز مردان طوري تنظيم شده كه به‌صورت سيستماتيك و تحليلي عمل كند، در حالي كه مغز زنان بيشتر در مورد احساسات تنظيم شده است. در تحقيق يوركشاير اين‌طور به‌نظر رسيد كه مزيت‌هاي ذاتي فوق، نقش مهمي در زندگي جنس موِنث داشته باشند؛ در طي چند سال اول پس از طلاق، زنان روابط بيشتري با دوستانشان برقرار و وقت بيشتري صرف خانواده‌‌شان كردند و به‌دنبال مشاوره‌ها و درمان ناراحتي‌هايشان بودند در حالي كه مردان غالبا به‌دنبال لذت‌هاي موقتي بودند. عمدتا پس از به هم خوردن يك رابطه زناشويي، مردان براي حفظ اعتماد به نفسشان به‌دنبال رابطه جديد هستند به‌جاي آنكه فكر كنند چرا ازدواجشان با شكست مواجه شده است.

علاوه بر اين، برخلاف عقيده عمومي، در يك رابطه دوطرفه، مردان بيشتر از زنان درگير عشق مي‌شوند چرا كه براساس بررسي‌ها مردان بيشتر از زنان تمايل دارند تا غريزه‌شان را براي رسيدن به فردي كه او را جذاب و دلربا مي‌دانند، ارضا كنند. از طرف ديگر، زنان بيشتر از طريق برنامه‌ريزي‌شده‌تري عاشق مي‌شوند كه تحت تاثير سير تكاملي‌شان است. آنها بيشتر به‌دنبال شريكي هستند كه مراقب آنها بوده و قادر باشد خانواده‌شان را هم ازنظر مالي و هم ازنظر عاطفي تامين كند. زنان در رابطه‌شان با طرف مقابل علاوه بر جذابيت‌هاي فيزيكي، به‌دنبال مهرباني و سخاوت نيز هستند.
البته دكتر تايس خاطر نشان مي‌كند فشارهايي نيز در اجتماع وجود دارند كه باعث مي‌شوند مردان و زنان به سوي شيوه‌هاي رفتاري برنامه‌ريزي‌شده‌شان هل داده شوند. در اجتماع، مردان بيشتر تشويق مي‌شوند تا احساسات خود را كنترل كرده و تابع آن نباشند. شايد كنترل‌ احساسات در قرون گذشته و به‌ويژه در جنگ‌ها براي مردان خوب بوده باشد، اما در كل كنترل كردن احساسات براي شكل‌دهي يك رابطه زناشويي كار جالب و مفيدي نيست.

در سمت مقابل، زنان در اجتماع غالبا به سوي شيوه رفتاري رانده مي‌شوند كه در طي آن از زنان بيشتر انتظار مي‌رود ملايم‌‌تر و مهربان‌تر باشند كه اين خود موجب مي‌شود برقراري ارتباط با ساير افراد جامعه برايشان آسان‌تر باشد.به همين دليل زنان بيشتر از مردان به اطمينان كلامي اهميت مي‌دهند.
در تمام موارد ذكر شده سعي شده كارهاي پيچيده مغزي تا حد بسيار زيادي ساده شوند. البته بايد توجه داشت هيچ زن و مردي تمام خصوصياتي كه محققان در مورد مغز زن و مرد مي‌گويند را ندارد. اغلب مردم مغزهاي متعادلي دارند كه داراي مقادير مساوي از خصوصيات مردانه و زنانه است. حتي برخي از افراد داراي مغزهايي هستند كه رفتاري خلاف جنس آنها دارد.
دكتر تايس معتقد است تفاوت دو جنس هم در روابط سالم و هم در روابط شكست خورده كاملا مشهود بوده و بايد به‌دقت بررسي شود. موارد اختلاف زيادي بين دو جنس وجود دارند اما اگر موردي به‌طور عمده و در ميان تعداد زيادي از افراد صحيح بود، مي‌تواند كمك‌كننده باشد، به‌ويژه به اين دليل كه شما بفهميد و بدانيد آن موضوع، يك رفتار عمومي است و يك مورد ناخوشايند و يا شخصي نيست و شما نبايد احساس بدي در اين مورد داشته باشيد. به‌عنوان مثال، ممكن است در اختلاف زناشويي، مرد آرام و ساكت باشد ولي اين بدان معنا نيست كه وي عصباني شده است، بلكه معناي عمده آن اين است كه مغز آن مرد بهتر مي‌تواند مسئله را درون خود و با آرامش حل و فصل كند.
به‌طور مشابه، چنانچه زني براي صحبت‌كردن و مباحثه پافشاري مي‌كند، نبايد فكر كرد علت آن بهره‌برداري از نق‌زدن‌هاي مداوم است، بلكه اين غريزه وي است كه از او مي‌خواهد تا براي برقراري ارتباط و نشان دادن احساسش صحبت كند. اگر شما اين تفاوت‌ها را قبل از اينكه موردي پيش بيايد درنظر بگيريد، حتما رابطه راحت‌تر و درك بهتري از طرف مقابل خواهيد داشت و متوجه خواهيد شد كه كار مغزهاي متفاوت زن و مرد به كمك يكديگر كامل مي‌شود.

آرسـام
04-07-2008, 14:44
چند بار در رمان ها خوانده ایم یا در فیلم های عشقی این صحنه را دیده ایم: نگاه دو نفر در دو سوی یک اتاق با یکدیگر تلاقی می کند، صدای همهمه مدعوین و موسیقی دیگر به گوش نمی رسد و ... نیازی به توضیح بییشتر نیست. می دانیم که این نگاه همان اولین نگاه دو عاشق است.

اما اکنون دانشمندان گفته اند که توانسته اند دلیل واقعی این جاذبه را کشف کنند.
بنابه تحقیق جدیدی در بریتانیا، در واقع احساس عمیق عاشقانه هیچ دخالتی در جذب شدن دو نفر در نگاه اول ندارد. معنی "اولین نگاه" خیلی ساده تر است: جاذبه جنسی و خودپرستی دو نفر.
بن جونز، از محققان "آزمایشگاه مطالعات چهره" در دانشگاه آبردین اسکاتلند، می گوید: "به نظر می رسد که کل ماجرای 'عشق در نگاه اول' نوعی خود شیفتگی باشد. مردم به کسانی جذب می شوند که به آنها جذب شده اند."
دکتر جونز ادامه می دهد: "این موضوعی آشنا برای تقریبا همه ماست. وقتی به مردم لبخند می زنیم و نگاهشان می کنیم، به نظر آنها فردی جذابتر می آییم."
نظریه های های قبلی در این باره می گفت که اگر مردم از خصوصیات فیزیکی یک فرد - مثلا چهره متناسبش یا مشخصه های مردانه یا زنانه اش - خوششان بیاید، به او جذب می شوند. اما به گفته دکتر جونز نتیجه تحقیق جدید این نظریه ها را زیر سوال برده است.
دکتر جونز و همکارانش می گویند که در تحقیق خود ثابت کرده اند که ایما و اشاره های اجتماعی در جلب شدن دو نفر به یکدیگر اهمیت زیادی دارد: این که با رفتار خود نشان بدهند به فرد مقابل جلب شده اند.
اما مهم ترین علامت جلب کردن دیگران به خودمان این است که مستقیم به چشم آنها نگاه کنیم.
این گروه تحقیقی چهار تصویر دیجیتالی متفاوت را به دواطلبان نشان داده و واکنش آنها را زیر نظر گرفته اند.
این تصویرها از زنانی شاد، زنانی که از موضوعی مشمئز شده اند، مردانی خوشحال و مردانی که انزجار در چهره اشان نمایان بوده، تشکیل می شده است.
دانشمندان هر بار یک جفت تصویر مشابه را به داوطلبان نشان داده اند اما با این تفاوت که در یکی از تصاویر فرد مستقیم به دوربین نگاه می کرده است و در دیگری نه.
آنها بعد از داوطلبان خواسته اند به میزان جذابیت افراد در هر یک جفت عکس نمره بدهند. محققان از امتیازات داده شده متوجه شدند که داوطلبان به تصویری که نگاه فرد به دوربین بوده بیشتر نمره داده اند اما فقط اگر نگاه مستقیم او دوستانه و با محبت بوده است. میزان این جذابیت در مورد جنس مخالف حتی بالاتر هم بوده است.
دکتر جونز می گوید: "ما در ابتدایی ترین سطح این مکاشفه متوجه شدیم که مردم به چهره ای جلب می شوند که مستقیم به آنها نگاه می کند. به کلامی دیگر می توان گفت مردم به کسانی جلب می شوند که به آنها نگاه می کنند."
به گفته این محقق بریتانیایی نتیجه این تحقیق جدید از زوایه علم تکامل کاملا قابل درک است: "در دنیای حیوانات برای جفت گیری تلاش زیادی باید صورت بگیرد و منطقی است که نوع بشر بخواهد که این وقت و انرژی را به طور بهینه مورد استفاده قرار بدهد یعنی از روشی استفاده بکند که ضریب اطمینان موفقیت آن بیشتر است."
پس می توان در نهایت نتیجه گرفت که وقت خود را صرف جلب کسی نکنید که به شما هیچ توجهی نشان نمی دهد.

آرسـام
04-07-2008, 14:46
1) تمرکز اين نوشتار بر روي عشق زميني و به تعبير ديگر عشق مجازي است، که در مقابل عشق حقيقي بازشناسي شده و مراد از آن محبت شديد (نه محبت معمولي) بين تنها و تنها دو فرد انساني است. عاشق و معشوقه ها در اين ميدان در چهار صورت قابل فرض اند: اول: عاشق و معشوق هر دو مرد باشند؛ دوم: عاشق و معشوق هر دو زن باشند؛ سوم: عاشق مرد و معشوق زن باشد؛ چهارم: عاشق زن و معشوق مرد باشد. در اين ميدان جاي سخن بسيار است و نگارنده در جاي ديگر به تفصيل به ماهيت و اقسام و... عشق پرداخته است ).
2) با فرض اينکه عشق بين دو فرد با تمام آثارش شکل گرفته (که حداقل اثرش آن است که اين محبت شديد، فقط بين دو فرد ساري و جاري است و به قدري شديد است که اين دو و خصوصا عاشق را از توجه به ديگران بازداشته است). ممکن است به دلايلي عاشق و معشوق، در حالي که همچنان به هم علاقه مند و نيازمندند، مجبور شوند که از يکديگر فاصله بگيرند و اين روابط و تجربه ها را قطع نموده و همديگر را فراموش نمايند. و از آنجا که فراموش کردن و پشت سر گذاشتن فضاهاي عميق، شديد و نفذ عشق، به هيچ عنوان کار سهلي نيست و ممکن است به جد در فعاليت هاي عادي فراد اختلال ايجاد کند، از اين رو لازم است که براي برون رفت از اين وضعيت به چاره جويي نشست و به اين سؤال پاسخ داد که در عشق ناکام و شکست خورده چه بايد کرد؟ چگونه بايد از اين فضا فاصله گرفت و به وضعيت عادي زندگي پرداخته و اين توان و فرصت را بيابند که از زندگي لذت ببرند؟
3) در پاسخ بدين مشکل و براي شکست خورده در ميدان عشق، حداقل دو دسته پيشنهادات، قابل توصيه اند:
الف) نسخه هايي غير از عشق:
از آنجا که فضاي عشق، تمام وجود آدمي را اشغال مي کند و به تمام ابعاد شخصيت آدمي معنا و شکل مي دهد، پس از خالي شدن چنين امر فراگير و نفذي، آدمي در قلب و جانش خلاهاي بسيار شديدي احساس مي کند که به نحوي بايد اين محيط خالي را پر کرد. از جمله مشغله هاي پيشنهادي، کارهاي سخت، جسماني، سنگين و نيز ورزشي است (کارهاي يدي، کوهنوردي، دويدن، شنا و...). ممکن است فرد را به سوي امور زيبايي شناختي، لطيف، فرحزا و قلبي فراخواند که مثلا به امور هنري و ادبيات بپردازد (شعر، موسيقي، خطاطي، نقاشي، شرکت در محفل ادبي و...). ممکن است غذايي که براي عاشق شکست خورده تجويز مي شود، از مقوله هاي جسمي و قلبي نباشد، بلکه او را به تلاش عقلاني جدي فراخواند (مثلا پژوهشهاي علمي، خصوصا ميداني و تجربي و...).
اينگونه نسخه ها گرچه ممکن است به عنوان دارو تلقي شوند که مي توانند بي قراري هاي شکست در عشق را موقتا آرام نمايند، اما في الواقع اينگونه توصيه ها، نسخه هاي دوانما هستند و حداکثر کارکرد آنها ايجاد نقشي مسکن و آرام بخش به صورت موقتي است و فرد بحران زده ممکن است از اين فضا قانع نشده و مجددا به حالت اول بازگردد.
ب) نسخه هايي بر مبناي عشق:
به نظر مي رسد که پادزهر اصلي عشق، همان عشق است و تنها با عشق مي توان توسن سرکش عشق را مهار نمود. عاشق شکست خورده در اين ميدان را نه مي توان و نه جايز است که از نعمت وجود عشق، بازداشت. نمي توان او را از اين فضا بيرون آورد، چون کسي که تجربه ي لحظه هاي شيرين، عميق و جذاب عشق را داشته، با هيچ تجربه ي ديگري به آن حد و گستره از تجربه هاي هجر و وصل، لذت و غم، آرامش و اضطراب، نمي تواند برسد و درنتيجه، هميشه در عطش و تشنگي مي ماند.
جايز نيست و نبايد گوهر عشق را از کسي گرفت، زيرا براي مهمترين بعد وجودي آدمي، يعني قلب، بهترين و لذت بخش ترين غذاست. از اين رو آنان که در اين موضوع به دنبال پاک کردن صورت مساله اند، بسيار به خطا مي روند. اينجاست که بايد براي جايگزيني فضاي عشق، تنها و تنها به عشق تمسک جست. به عبارت ديگر نبايد عشق را در آدميان جابجا کرد، چون نياز جدي است و جايگزيني مناسبتر، بلکه در حد خود ندارد، بلکه بايد معشوق را جايجا کرد و تغيين داد. اما مصداق معشوقها براي چنين عاشق بحران زده يي در سه سطح قابل فرض اند:
اول، معشوقه ي فراانساني:
مراد از مصاديق، معشوقه هايي هستند که جنبه ي تجرد داشته و قرار نيست عاشق با قالبي ملموس، مشهود و ملموس، مثل ساير اشياء و آدميان سروکار داشته باشد، بلکه با امور و مصاديق مجرد، غيرملموس و غيرمشهود مواجه است. به عبارت ديگر، براي فرار از عشق مجازي، مي توان به دامن عشق حقيقي چنگ زد. از آنجا که ورود به فضاي عشق حقيقي، توان، ادراک، تخيل و امکانات ويژه مي طلبد، که کار هر کسي نيست، عاشق ناکام از آنجا که تمزين پرواز، تلقين حرکتهاي سنگين روحي، تجربه ي تخيلهاي عميق و همه جانبه را دارد، بسيار مستعد است که در سطوح بالاتري نيز پرواز نمايد. از اين رو مي توان به اين گونه عاشقها گفت، وارد فضاي عشق الهي و معنوي شويد، با خدا سودا کنيد، با مسايل و اشخاص معنوي (مثلا معصومين) عشق بازي کنيد و عطش وجودي خودتان را از سرچشمه هاي اصيل و سالم عشق فراانساني سيراب کنيد و با توکل و توسل به آرامش برسيد.
اين راه رفتني، قابل وصول و نتيجه بخش است. (بد نيست از اين زاويه تجربه هاي معنوي مولانا پس از ازدست دادن شمس تبريزي و استاد محمدحسين شهريار پس از نوميدشدن از معشوقه اش مورد توجه و تامل قرار گيرند). اما راهي است صعب و سنگين و از اين رو در حد همه ي انسانها و هر سطح از عاشق فرومانده از راه نيست. اينجاست که در چاره جويي براي فرد شکست خورده در عشق، بايد وزنه هاي سبکتر و قابل حملتر از عشق حقيقي پيشنهاد کرد، در عين حال که اين راه را براي سالکان جدي، عاشقان توانا و روندگان با عزم جزم بازگذاشت و بر روي آن به عنوان راه حلي اساسي تکيه کرد.
دوم، معشوقه ي فروانساني: ممکن است به عاشق خسته گفت که چرا از طبيعت زيبا بهره نمي گيري و با آن مانوس نمي شوي؟ چرا از اين همه پرندگان و حيوانات متنوع و دوست داشتني غفلت مي کني و چرا خودت را پايبند امور و مصاديق غيرانساني نمي کني که پاسخهاي مناسبي نيز از آنان دريفت کني. مثلا چرا به تغذيه و تربيت پرندگان زيبا نمي پردازي؟ چرا با آب و گل خلوت نمي کني و آرامشت را از اين طريق نمي جويي؟ چرا با پروراندن برخي حيوانات که قدرشناس و وفادارند، مشغول نمي شوي؟و...
گرچه اينگونه معشوقه ها نيز جذاب اند و آدميان زيادي را نيز دلبسته ي خود کرده اند، ولي براي کسي که تجربه ي عشق انساني دارد و ناکام مانده است، اين گونه معشوقه ها به جهت پايين بودن سطوح توانايي ها و جذابيت ها، قانع کننده نبوده و لذتش ناقص بماند و از اين رو ممکن است فضاي غم و تلخي شکست مجددا براي او احيا شود. از اين رو اين جايگزيني در عشق، گرچه مفيد است و به عنوان معادلهاي غيرکامل، قابل تجويزند، اما مي توان نسخه هاي مناسبتري نيز براي اين درد تجويز نمود.
سوم، معشوقه ي انساني: در اينجا توصيه و تجويز آن است که اگر معشوقه يي به هر دليل از دست رفت، چرا يکي ديگر در حد او و ياشد بهتر از او را برنگزيند؟ به جاي يک انسان، به انسان ديگري مهر ورزيد و به معاشقه نشست. ممکن است گفته شود که اين تجويز سطحي و غيرجامع است. زيرا کسي که غرق در فضاي سنگين عشق است، معشوقه ي سابق تمام فضاي ذهني و جانش را اشغال کرده است. او نه جايي براي مهرورزيدن (در حد عشق) به ديگران دارد و نه اين فرصت و توان را دارد که براي جابجايي معشوق، عزم جزم کند و پادررکاب نمايد. اين اشکال بي وجه نيست، اما توصيه ي ما نيز بي قيد و شرط نيست و با رعايت اين قيود، برداشتن اين بار ممکن مي شود. در مسير جايگزيني معشوق، بايد به نکات زير توجه داشت:
اولا: چنين فرد بحران زده از تجربه ي کارشناسان و از مشاوره با صاحبنظران، هرگز غفلت نورزد. زيرا آشنايان با پيچ و خمهاي وجود آدمي و بحرانهايش، ممکن است راههاي ميانبر و حد وسطي را بشناسند که راه برون رفت از مشکل را براي ديگران بسيار تسهيل مي نمايند.
ثانيا: تغيير معشوقه، يک شبه و در اندک زمان به سادگي ممکن نيست. از اين رو به عاشق آسيب ديده بايد فرصت داد تا اندکي از مشغله هاي وجوديش فروکش کند. تجربه هاي تازه تر نمايد، با حوادث و مسايل نويي دست و پنجه نرم کند و اندک اندک از شعله هاي فروزان عشق، فاصله گيرد، تا قابليت و ظرفيت تجربه ي جديد و دريفت محبت فرد جديد را پيدا کند و از سويي ببيند که در درون نيازي اساسي وجود دارد و پاسخ مي طلبد، و از سوي ديگر به اينجا برسد که پاسخ شايسته براي آن حاجت ندارد، تا به فکر غذاي مناسب براي رفع آن نياز بيفتد.
ثالثا: آدميان بر اساس باورهايشان زندگي مي کنند. انسانها در قالبهاي ذهني و تصاوير ذهني خود، پيش فرضهايي دارند که مبناي ادراک و کنش آنان است. برخي از اين باورها صواب اند و بايد حفظ و تقويت شوند. اما بسياري از تصاوير ذهني اگر غلط هم نباشند، اين قابليت را دارند که جايگزينهاي مناسبتري پيدا کنند (و البته اگر غلط اند، بايد جايجا شوند). عاشق نيز از معشوق پيشين و شرايط يک معشوق مطلوب و... پيش فرضهايي دارد که با تامل و با راهنمايي فراد محبوب، مي تواند قالبهاي ذهني و پيش فرضهايش را جابجا کند، آنگاه آماده ي دريفت تجربه ي جديد خواهد شد.
رابعا: براي اينکه فضاي سابق مورد غفلت و فراموشي قرار گيرد، حتما بايد هر اثر، نکته، مطلب و اشياء مربوط به فضاي عشق پيشين در معرض ديد و در دسترس عاشق ناکام نباشد. از اين رو بايد هر آنچه که خاطره ي گذشته را تجديد مي کند، چاره جويي نمود و از آن عقبه رهايي يفت و فاصله گرفت، تا آنکه صفحه ي جانش آمادگي دريفت تجربه ي جديد را بيابد.
حاصل آنکه با رعايت شرايط فوق (مشاوره، فاصله ي زماني، تغيير تصوير ذهني و محو آثار پيشين) مي توان از تجربه ي شکست در عشقي رهايي يفته و با جايگزيني معشوق جديد، از زندگي لذت برد. واضح است که شرايط يادشده، بسترها را فراهم مي کند و فرد بحران زده بايد فعالانه بسترهاي لازم را در اين شرايط مناسب براي گزينش جايگزين مناسب فراهم کند و صفحه ي جانش را براي ورود فرد ديگر باز کند و آنگاه روح بحران زده و خسته اش به قرار برسد.

آرسـام
04-07-2008, 14:51
عشـق مـيـان دو فـرد طــي چنـــدين مرحله متفاوت تكامل مي يـابد كه به مـنـظور بــقاي عشق هر كدام ازاين مراحل اهميت خاص خود را دارا ميباشد اين مراحل شامل:

مجذوب شدن، دلربايي، هوس (اشتياق مفرط)، صميميت و تعهد است:


1- مرحله مجذوب شدن
واكنــش مـثـبـت نسـبت به يك شخص است كه خود به دومرحله تقسيم بندي ميگردد:

* مجذوب شدن فيزيكي: هنگامــي روي مــــي دهد كه جـسم شمـا نــــسبت به يك شخص از خود واكنش نشان ميدهد. واكنشهايي همچون: افزايش ضربان قلب، افزايش درجه حرارت بدن، تعريق كف دستها و دلهرگي. اين مرحله سطحي ترين و ابتدايي ترين مرحله عشق ميباشد اما در عين حال يكي از قدرتمند ترين عوامل است.

* مجذوب شدن عاطفي: هنگامي كه اوضاع و احوال مساعد و مطلوب باشد شكل ميگيرد. پس از آنكه شما از لحاظ فيزيكي مجذوب شخصي گرديد سپس باب گفتگو را با وي خواهيد گشود و اگر متوجه شديد كه اشتراكاتي با يكديگر دارا ميباشيد از قبيل سرگرميها، طرز تفكر، ايدئولوژي، شغل، تحصيلات، علايق و ديگر زمينه هاي مشترك سپس از لحاظ احساسي مجذوب يكديگر خواهيد گشت.

همچنين مجذوب شدن از لحاظ عاطفي حتي ميتواند در فقدان مجذوب شدن از لحاظ فيزيكي نيز به وقوع بپيوندد. در اين صورت پيوند و رابطه مستحكم تري ممكن است ميان دو فرد ملاقات كننده پديد آيد. زيرا پيشداوريها و پيش فرضهاي مبتني بر ظاهر فيزيكي ديگر وجود نخواهند داشت.

2-دلربايي
در اصل به عمل تلاش براي تاثيرگذاري و جلب توجه و نظر فردي ديگر توسط توجه متقابل و اهداي هدايا و غيره اطلاق ميگردد. دلربايي نيز دو قسم است:

دلربايي خودخواهانه و دلربايي غير خودخواهانه و با خلوص نيت.

دلربايي خود خواهانه: هنگامي روي ميدهد كه شما اقدام به اعمال رمانتيك ميزنيد صرفا بمنظور منفعت شخصيي خودتان. مانند هديه دادن براي تحت تاثير قرار دادن شريك خود. در واقع شما دلربايي را بعنوان يك آلت و به عنوان معامله بكار ميبريد.

دلربايي خالصانه:هنگامي روي ميدهد كه شما تنها براي دلخوشي و لذت شريكتان دست به اعمال رمانتيك ميزنيد. شما نيز تنها از خوشحالي و لذت شريك خود ابراز خوشنودي ميكنيد.

دلربايي (و يا عشق) خودخواهانه خيلي زود به سردي گراييده و زايل ميگردد. اما دلربايي ( و يا عشق) عاري از هر گونه خودخواهي تداوم خواهد يافت. از آنجايي كه دلربايي و رمانتيك بودن يك عمل ميباشد بسياري از افراد كه مدت زيادي را با يكديگر گذرانده اند آن را به دست فراموشي ميسپارند اما با تلاش آگاهانه قادر خواهند بود شعله هاي آن را مجددا افروخته سازند.

3- مرحله هوس(اشتياق مفرط)
آرزوي داشتن فردي، تا آن حد كه جدايي از آن فرد غير ممكن ميگردد. اين هنگامي است كه رابطه احساسي مبدل به رابطه فيزيكي ميگردد. اين مرحله بسيار حائز اهميت است. اين مرحله لحظه اي است كه رابطه به يك دو راهي منشعب ميگردد كه دو فرد ميبايد يكي از آن دو راه را براي ادامه مسير برگزينند: يك راه كه به تباهي مي انجامد و مسير ديگر كه به مرحله والاتر منتهي ميگردد.

4- مرحله صميميت
به يك ارتباط تنگاتنگ و بسيار نزديك اطلاق ميگردد. دو فرد افكار، عقايد، احساسات و روياهايشان را با يكديگر قسمت ميكنند. در يك صميمت حقيقي چيزي براي پنهان ساختن از يكديگر وجود نخواهد داشت. صميميت يك پديده ناگهاني نبوده بلكه يك روند تدريجي و پيشرونده ميباشد كه هيچگاه متوقف نميگردد. هرگاه صميميت در يك رابطه وجود نداشته باشد ممكن است آن رابطه براي مدتي دوام بياورد اما هميشگي نخواهد بود.

5- مرحله تعهد
به التزام براي صادق و وفادار ماندن به همسر خود در سراسر سختيها و خوشيهاي زندگي اطلاق ميگردد. اگر شما قادر بوده ايد تا اين مرحله از عشق پيشروي كنيد پس چرا ميخواهيد به همه چيز پشت پا بزنيد؟ به يكديگر گوش دهيد، با يكديگر سازش كنيد و به خاطر داشته باشيد كه براي دستيابي به اين مرحله و موفقيت مسير دشواري را پيموده ايد. بنابراين قدر جايگاه خود را بدانيد.