Mohammad Hosseyn
15-09-2006, 20:32
فضا و انديشه نو
سام قندچي
در پي موفقيت مأموريت جديد به مريخ به مديريت فيروز نادري و همچنين با اعلام سياست جديد فضائي جرج بوش، من خوشحالم كه فضا را پس از سالها دوباره در صدر خبر ها مي ببينم. سي سال پيش وقتي اولين انسانها برروي كره ماه پا گذاشتند، يك پيش شرط تمام انديشه بشر يعني تفكر مقيد-به-زمينEarthbound از هم پاشيد.
منظور من از مقيد-به-زمين بودن چيست؟ درست است كه تئوري كپرنيكي گردش زمين به دور خورشيد، ديدگاه بطلميوسي زمين-مركزبين جهان را به دور ريخت، اما به طور ناخود آگاه، اثر جاذبه زمين بر فكر بشر، كماكان برقرار بود. اگر قبل از كپرنيك ما نگران بوديم كه از لبه زمين سقوط نكنيم، پس از وي، وقتي درباره حد زمان و مكان ميانديشيديم، هنوز نگران بوده ايم كه از لبه كيهان سقوط نكنيم.
بيشتر آنكه مقيد-به-زمين بودن هميشه به معني تقيد به يك مكان معين بر روي زمين بوده است، يك ده، يك شهر، يك كشور. در 1969، زمانيكه نيل آرمسترانگ به زمين از كره ماه نگريست، وي به هيچ نقطه اي برروي زمين متصل نبود. به عبارت ديگر، ديدن كره ارض به صورت واحد، شكل عاديnormal ديدن زمين از فضا است، ديدگاهي كه گلوبال است و ميتواند مبناي ارزش هاي انساني در دنياي فراصنعتي باشد.
انديشه بشر اساسأ طي هزاره ها، مقيد-به-زمين وانسان سانanthropomorphic بوده است.
انسان سان و يا انسان مركز بين به اين معني كه ما سعي ميكنيم جهان را به شكل ارزش ها و تجربيات انسان ها بفهميم. همانطور كه در نوشته متافيزيك و مذهب توضيح دادم، ما از اصطلاحاتي نظير *خالق* و *مخلوق* استفاده ميكنيم، چرا كه انسانها با ابزار سازي *خالقيني* بودند كه ميتوانستند با استفاده از ابزار ها اشيأ مختلف را بسازند، و محصول بدست آمده *مخلوق* آنها بود. بالاخره بسط دادن اين نگرش به همه جهان طي قرون در سيستمهاي فلسفي و مذهبي.
با اختراع هوش مصنوعي و ننوتكنولوژي ، ديدگاه انسان سانانه از جهان در حال تغيير است، و اين دليل آن است كه در جوامع پيشرفته، متافيزيك ديدگاه بودائي از جهان بيشتر مورد پسند شده است نا متافيزيك مذاهب ابراهيمي كه انسان مركز بين هستند.
سفربه فضا، هوش ماشيني، و ننوتكنولوژي باعث تغييرات ژرف در ديدگاه ما از جهان و خود، در تمدن هاي جديد ميشوند. البته اين تحولات جديد تكنولوژيك بر زندگي ما نيز از نظر تكنيكي تاثير ميگذارند. بدون كوششهاي سفر هاي فضائي در سالهاي 1950 و 1960، ماهواره هاي ارتباطاتي امروز وجود نميداشتند، كه امكان پخش برنامه هاي تلويزيوني در سراسر گيتي و تماس هاي تلفني بين المللي را ممكن كرده اند. امروزه حتي استخراج معدن در استروئيد ها و توليد برخي مواد در فضا ديگر رويا هاي داستان هاي تخيلي نيستند.
معهذا در اين نوشته موضوع توجه من اين است كه چگونه در پي اين تحولات، معني زندگي براي ما در حال تغيير است. اجازه دهيد ابتدا ديدگاه كنوني علم را از مبدأ و آينده جهان ذكر كنم.
امروزه اساسأ دو تئوري كيهان شناسي درباره مبدأ گيتي وجود دارد. اولي تئوري بيگ بنگBig Bang است كه از سالهاي 1930 با ما بوده است و دومي تئوري استدي استيتSteady State است كه از سالهاي 1940 مطرح بوده است. بيگ بنگ در مقايسه با تئوري دوم، آغاز و پايان براي جهان مي بيند، و به قول استيون هاكينگStephen Hawking، سوأل اينكه قبل از بيگ بنگ چه بوده نظير آن است كه بپرسيم شمال قطب شمال چيست، يك سوأل بي معني.
نيازي به گفتن نيست كه دانشمنداني هستند كه اين نطر را به چالش ميطلبند و فكر ميكنند اين ممكن است كه بپرسيم قبل از بيگ بنگ چه بوده است، چرا كه آنان بيگ بنگ را يك يكتائي انفصاليsingularity نميبينند، و با تئوري استرينگstring theory سعي در تعريف اين نقطه ميكنند. اما اطلاعات علمي موجود با تئوري بيگ بنگ بيشترسازگارند.
در سال 1989، من رساله اي نوشتم تحت عنوان "معني زندگي". در آنجا من كار اريك شسان Eric Chaisson در كتاب عصر زندگيLife Era وي را ذكر كردم كه تازه در آنزمان منتشر شده بود. من هنوز فكر ميكنم آنچه وي پيشنهاد كرده بود، در زمان ما جالب ترين تئوري براي درك تكامل هستيcosmos است. وي سه عصر به شرح زير در توسعه جهان پس از بيگ بنگ ميبيند.
عصر اول عصر انرژي است كه پس از بيگ بنگ بوده كه حوود 14 بيليون سال پيش بوده و در آنزمان بيشتر حهان انرژي است تا ماده. عصر دوم عصر ماده است وقتيكه كهكشانها و ستارگان و اجرام سماوي شكل گرفته اند، سومين هم عصر زندگي است كه حدود 5 بيليون سال پيش شروع شده و در حال قوت گرفتن بيشتر است.
براي اريك شسان، هوش بشر توان بازتاب و تأمل روي اطلاعات است كه خود در جهان نهفته است، حتي قبل از عصرانرژي، اما با افزايش بغرنجي جهان طي اين اعصار، زندگي هوشمندانه كه قادر به بازتاب برروي خود است متولد شده است. وي اين فرضيه را ارائه ميدهد كه عصر زندگي در نقاط مختلف گيتي در حدود همان زمان شروع زندگي در زمين منظومه شمسي ما است، و در نتيجه وي زندگي و هوش خارج از زمين را با استدلات بيشتر از كپلر، كه قرن ها قبل از وي ارائه كرده، طرح ميكند.
شسان فكر ميكند اسپاتنيكSputnik پنجاه سال پيش اولين فرصتي بود كه يك تمدن پيشرفته در نقطه اي ديگر از گيتي ميتوانست يك شيئي مصنوعي به دور كره زمين را مشاهده كند، و براي آنانكه 50 سال نوري از ما فاصله دارند، 50 سال طول ميكشد تا اين اتفاق را مشاهده كنند، و اگر سعي در تماس با ما كنند، 50 سال ديگر طول ميكشد كه ما پاسخ آنها را دريافت كنيم. تا آنجا كه ميدانيم، نزديك ترين ستارگاني كه سيستم سياره اي دارند بيش از 50 سال نوري از ما فاصله دارند و نشنيدن از آنها زياد تحير انگيز نيست.
در سالهاي اخير، همچنين آثار ري كورز.يلRay Kurzweil ، در عرصه هوش مصنوعيAI و تأثيرات آن بر روي جهان، ديدگاه هاي نوي ارائه كرده است چرا كه وي نشان داده چگونه هوش مصنوعي و ننوتكنولوژي از پايه جهان را از نو خلق ميكنند. كورزويل در كتاب عصر ماشينهاي معنوي Age of Spiritual Machines جزئيات سطح تازه بغرنجي complexity در تجديد ساختمان هوشمند حهان را نشان داده است.
بنظر من اگر مدل اريك شسان اتخاذ شود، كوشش هاي كورزويل و دركسلر در باز آفريني جهان ميبايست عصر شعور Intelligence Era خوانده شود، كه سطح جديدي از بغرنجي را به جهان مياورد. درست است كه شسان نيز *تفكر* را به مثابه دستاورد برجسته عصر زندگي طرح ميكند، اما بنطر من بازآفريني جهان كه هوش مصنوعي و ننوتكنولوژي ممكن ميكنند، فراسوي آن چيزي است كه در پروسه طبيعي تكامل ذهنيت قابل تبيين است، و آنگونه كه كورزويل نشان داده، نتائج بسيار جديدي را براي هستي باعث ميشود.
كارهاي بسياري بايد كرد تا جهان را در پرتو تحولات جديد درك كرد، نظير آنچه كه صاحب نظراني نظير كورزويل و شسان ترسيم كرده اند، معهذا يك چيز آشكار است، و آن اين واقعيت است كه بشريت دوران ديدگاه هاي انسان سانانهanthropomorphic و مقيد-به-زمينEarthbound را پشت سر گذاشته است.
پايان ديدگاه انتروپوموفيك (انسان سانانه) به اين معني است كه جهان ديگر به شكل مدل هاي خالق و مخلوق انسانها قابل درك نيست، انسانهائي كه قادر بودند اشيأ را با ابزار بسازند، اين نگرش را به سراسر گيتي بسط داده بودند. تعمق انديشمندانه درباره جهان از ديدگاه نو به ما اجازه ميدهد رابطه سيمبياتيكsymbiotic با يكديگر و با جهان در سطح وسيع ايجاد كنيم، بر مبناي رزونانسresonance، و نه از ديدگاهي كه ما را ارباب و طبيعت را برده ميانگارد، و يا ايدئولوژي هائي كه اعتقاد دارند خدا و نمايندگانش روي زمين ارباب هستند، و.مردم بنده آنانند.
پايان ديدگاه مقيد-به-زمين به اين معني است كه ما بايستي نگرش جهان با پيش فرض قدرت جاذبه و الصاق به نقطه معيني از زمين را كنار گذاريم، و بجاي نگراني از سقوط در لبه زمان و مكان، و تقيد به ديدگاه ناسيوناليستي از جهان، قادر شويم ديدگاه گلوبالي از خود و واقعيت داشته باشيم. البته آشكار است كه بستگي به آنكه ريشه هر كسي چيست، وي ممكن است در نقطه معيني مثمر ثمر تر باشد، و عشق به آن منطقه به معني ناسيوناليسم نيست.
حقيقت آن است كه نزديك ترين سيارات اگزوexo-planets يعني سيارات منظومه هاي فراسوي منظومه شمسي ما، كه قادر به رشد حيات باشند، سالهاي نوري از ما دورند، و مدتها طول خواهد كشيد تا سفر فضائي به آن مقاصد امكان پذير باشد. ولي ما خوشبختيم كه ممكن است در مريخ و يوروپا Europa (يكي از ماه هاي سياره مشتري) حيات امكان پذير باشد . آن ها در فواصل معقولي براي سفر فضائي در زمان ما هستند. ايجاد كولوني هاي انساني در اين نقاط، ميتواند تمام نگرش ما را از خود و جهان تغيير دهد.
اين كوششي است براي همه بشريت و نه فقط يك ملت، و مرگ يك زن هندي فضانورد در تراژدي آخر شاتلshuttle ، و حضور يك مدير برنامه ايراني الاصل براي پروژه مريخ كنوني اين حقيقت را بيشتر نشان ميدهد. اين واقعيت نشان ميدهد كه چرا اين موضوع براي هر ملتي از جمله ايران و ايرانيان مهم است. اين افتخار هر ملت است كه كوششهاي هموطنان خود را در سازمان هائي نظير National Space Society -NSS براي پيشبرد مرزهاي تمدن بشريت شاهد باشد، آنگونه كه 30 سال پيش ژرارد اونيلGerard K. O'Neill در آثار پيشگامانه خود براي ايجاد كلونيcolony در فضا مينوشت.
منبع :[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مطمئنم كه نظرات يادتون نميره[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سام قندچي
در پي موفقيت مأموريت جديد به مريخ به مديريت فيروز نادري و همچنين با اعلام سياست جديد فضائي جرج بوش، من خوشحالم كه فضا را پس از سالها دوباره در صدر خبر ها مي ببينم. سي سال پيش وقتي اولين انسانها برروي كره ماه پا گذاشتند، يك پيش شرط تمام انديشه بشر يعني تفكر مقيد-به-زمينEarthbound از هم پاشيد.
منظور من از مقيد-به-زمين بودن چيست؟ درست است كه تئوري كپرنيكي گردش زمين به دور خورشيد، ديدگاه بطلميوسي زمين-مركزبين جهان را به دور ريخت، اما به طور ناخود آگاه، اثر جاذبه زمين بر فكر بشر، كماكان برقرار بود. اگر قبل از كپرنيك ما نگران بوديم كه از لبه زمين سقوط نكنيم، پس از وي، وقتي درباره حد زمان و مكان ميانديشيديم، هنوز نگران بوده ايم كه از لبه كيهان سقوط نكنيم.
بيشتر آنكه مقيد-به-زمين بودن هميشه به معني تقيد به يك مكان معين بر روي زمين بوده است، يك ده، يك شهر، يك كشور. در 1969، زمانيكه نيل آرمسترانگ به زمين از كره ماه نگريست، وي به هيچ نقطه اي برروي زمين متصل نبود. به عبارت ديگر، ديدن كره ارض به صورت واحد، شكل عاديnormal ديدن زمين از فضا است، ديدگاهي كه گلوبال است و ميتواند مبناي ارزش هاي انساني در دنياي فراصنعتي باشد.
انديشه بشر اساسأ طي هزاره ها، مقيد-به-زمين وانسان سانanthropomorphic بوده است.
انسان سان و يا انسان مركز بين به اين معني كه ما سعي ميكنيم جهان را به شكل ارزش ها و تجربيات انسان ها بفهميم. همانطور كه در نوشته متافيزيك و مذهب توضيح دادم، ما از اصطلاحاتي نظير *خالق* و *مخلوق* استفاده ميكنيم، چرا كه انسانها با ابزار سازي *خالقيني* بودند كه ميتوانستند با استفاده از ابزار ها اشيأ مختلف را بسازند، و محصول بدست آمده *مخلوق* آنها بود. بالاخره بسط دادن اين نگرش به همه جهان طي قرون در سيستمهاي فلسفي و مذهبي.
با اختراع هوش مصنوعي و ننوتكنولوژي ، ديدگاه انسان سانانه از جهان در حال تغيير است، و اين دليل آن است كه در جوامع پيشرفته، متافيزيك ديدگاه بودائي از جهان بيشتر مورد پسند شده است نا متافيزيك مذاهب ابراهيمي كه انسان مركز بين هستند.
سفربه فضا، هوش ماشيني، و ننوتكنولوژي باعث تغييرات ژرف در ديدگاه ما از جهان و خود، در تمدن هاي جديد ميشوند. البته اين تحولات جديد تكنولوژيك بر زندگي ما نيز از نظر تكنيكي تاثير ميگذارند. بدون كوششهاي سفر هاي فضائي در سالهاي 1950 و 1960، ماهواره هاي ارتباطاتي امروز وجود نميداشتند، كه امكان پخش برنامه هاي تلويزيوني در سراسر گيتي و تماس هاي تلفني بين المللي را ممكن كرده اند. امروزه حتي استخراج معدن در استروئيد ها و توليد برخي مواد در فضا ديگر رويا هاي داستان هاي تخيلي نيستند.
معهذا در اين نوشته موضوع توجه من اين است كه چگونه در پي اين تحولات، معني زندگي براي ما در حال تغيير است. اجازه دهيد ابتدا ديدگاه كنوني علم را از مبدأ و آينده جهان ذكر كنم.
امروزه اساسأ دو تئوري كيهان شناسي درباره مبدأ گيتي وجود دارد. اولي تئوري بيگ بنگBig Bang است كه از سالهاي 1930 با ما بوده است و دومي تئوري استدي استيتSteady State است كه از سالهاي 1940 مطرح بوده است. بيگ بنگ در مقايسه با تئوري دوم، آغاز و پايان براي جهان مي بيند، و به قول استيون هاكينگStephen Hawking، سوأل اينكه قبل از بيگ بنگ چه بوده نظير آن است كه بپرسيم شمال قطب شمال چيست، يك سوأل بي معني.
نيازي به گفتن نيست كه دانشمنداني هستند كه اين نطر را به چالش ميطلبند و فكر ميكنند اين ممكن است كه بپرسيم قبل از بيگ بنگ چه بوده است، چرا كه آنان بيگ بنگ را يك يكتائي انفصاليsingularity نميبينند، و با تئوري استرينگstring theory سعي در تعريف اين نقطه ميكنند. اما اطلاعات علمي موجود با تئوري بيگ بنگ بيشترسازگارند.
در سال 1989، من رساله اي نوشتم تحت عنوان "معني زندگي". در آنجا من كار اريك شسان Eric Chaisson در كتاب عصر زندگيLife Era وي را ذكر كردم كه تازه در آنزمان منتشر شده بود. من هنوز فكر ميكنم آنچه وي پيشنهاد كرده بود، در زمان ما جالب ترين تئوري براي درك تكامل هستيcosmos است. وي سه عصر به شرح زير در توسعه جهان پس از بيگ بنگ ميبيند.
عصر اول عصر انرژي است كه پس از بيگ بنگ بوده كه حوود 14 بيليون سال پيش بوده و در آنزمان بيشتر حهان انرژي است تا ماده. عصر دوم عصر ماده است وقتيكه كهكشانها و ستارگان و اجرام سماوي شكل گرفته اند، سومين هم عصر زندگي است كه حدود 5 بيليون سال پيش شروع شده و در حال قوت گرفتن بيشتر است.
براي اريك شسان، هوش بشر توان بازتاب و تأمل روي اطلاعات است كه خود در جهان نهفته است، حتي قبل از عصرانرژي، اما با افزايش بغرنجي جهان طي اين اعصار، زندگي هوشمندانه كه قادر به بازتاب برروي خود است متولد شده است. وي اين فرضيه را ارائه ميدهد كه عصر زندگي در نقاط مختلف گيتي در حدود همان زمان شروع زندگي در زمين منظومه شمسي ما است، و در نتيجه وي زندگي و هوش خارج از زمين را با استدلات بيشتر از كپلر، كه قرن ها قبل از وي ارائه كرده، طرح ميكند.
شسان فكر ميكند اسپاتنيكSputnik پنجاه سال پيش اولين فرصتي بود كه يك تمدن پيشرفته در نقطه اي ديگر از گيتي ميتوانست يك شيئي مصنوعي به دور كره زمين را مشاهده كند، و براي آنانكه 50 سال نوري از ما فاصله دارند، 50 سال طول ميكشد تا اين اتفاق را مشاهده كنند، و اگر سعي در تماس با ما كنند، 50 سال ديگر طول ميكشد كه ما پاسخ آنها را دريافت كنيم. تا آنجا كه ميدانيم، نزديك ترين ستارگاني كه سيستم سياره اي دارند بيش از 50 سال نوري از ما فاصله دارند و نشنيدن از آنها زياد تحير انگيز نيست.
در سالهاي اخير، همچنين آثار ري كورز.يلRay Kurzweil ، در عرصه هوش مصنوعيAI و تأثيرات آن بر روي جهان، ديدگاه هاي نوي ارائه كرده است چرا كه وي نشان داده چگونه هوش مصنوعي و ننوتكنولوژي از پايه جهان را از نو خلق ميكنند. كورزويل در كتاب عصر ماشينهاي معنوي Age of Spiritual Machines جزئيات سطح تازه بغرنجي complexity در تجديد ساختمان هوشمند حهان را نشان داده است.
بنظر من اگر مدل اريك شسان اتخاذ شود، كوشش هاي كورزويل و دركسلر در باز آفريني جهان ميبايست عصر شعور Intelligence Era خوانده شود، كه سطح جديدي از بغرنجي را به جهان مياورد. درست است كه شسان نيز *تفكر* را به مثابه دستاورد برجسته عصر زندگي طرح ميكند، اما بنطر من بازآفريني جهان كه هوش مصنوعي و ننوتكنولوژي ممكن ميكنند، فراسوي آن چيزي است كه در پروسه طبيعي تكامل ذهنيت قابل تبيين است، و آنگونه كه كورزويل نشان داده، نتائج بسيار جديدي را براي هستي باعث ميشود.
كارهاي بسياري بايد كرد تا جهان را در پرتو تحولات جديد درك كرد، نظير آنچه كه صاحب نظراني نظير كورزويل و شسان ترسيم كرده اند، معهذا يك چيز آشكار است، و آن اين واقعيت است كه بشريت دوران ديدگاه هاي انسان سانانهanthropomorphic و مقيد-به-زمينEarthbound را پشت سر گذاشته است.
پايان ديدگاه انتروپوموفيك (انسان سانانه) به اين معني است كه جهان ديگر به شكل مدل هاي خالق و مخلوق انسانها قابل درك نيست، انسانهائي كه قادر بودند اشيأ را با ابزار بسازند، اين نگرش را به سراسر گيتي بسط داده بودند. تعمق انديشمندانه درباره جهان از ديدگاه نو به ما اجازه ميدهد رابطه سيمبياتيكsymbiotic با يكديگر و با جهان در سطح وسيع ايجاد كنيم، بر مبناي رزونانسresonance، و نه از ديدگاهي كه ما را ارباب و طبيعت را برده ميانگارد، و يا ايدئولوژي هائي كه اعتقاد دارند خدا و نمايندگانش روي زمين ارباب هستند، و.مردم بنده آنانند.
پايان ديدگاه مقيد-به-زمين به اين معني است كه ما بايستي نگرش جهان با پيش فرض قدرت جاذبه و الصاق به نقطه معيني از زمين را كنار گذاريم، و بجاي نگراني از سقوط در لبه زمان و مكان، و تقيد به ديدگاه ناسيوناليستي از جهان، قادر شويم ديدگاه گلوبالي از خود و واقعيت داشته باشيم. البته آشكار است كه بستگي به آنكه ريشه هر كسي چيست، وي ممكن است در نقطه معيني مثمر ثمر تر باشد، و عشق به آن منطقه به معني ناسيوناليسم نيست.
حقيقت آن است كه نزديك ترين سيارات اگزوexo-planets يعني سيارات منظومه هاي فراسوي منظومه شمسي ما، كه قادر به رشد حيات باشند، سالهاي نوري از ما دورند، و مدتها طول خواهد كشيد تا سفر فضائي به آن مقاصد امكان پذير باشد. ولي ما خوشبختيم كه ممكن است در مريخ و يوروپا Europa (يكي از ماه هاي سياره مشتري) حيات امكان پذير باشد . آن ها در فواصل معقولي براي سفر فضائي در زمان ما هستند. ايجاد كولوني هاي انساني در اين نقاط، ميتواند تمام نگرش ما را از خود و جهان تغيير دهد.
اين كوششي است براي همه بشريت و نه فقط يك ملت، و مرگ يك زن هندي فضانورد در تراژدي آخر شاتلshuttle ، و حضور يك مدير برنامه ايراني الاصل براي پروژه مريخ كنوني اين حقيقت را بيشتر نشان ميدهد. اين واقعيت نشان ميدهد كه چرا اين موضوع براي هر ملتي از جمله ايران و ايرانيان مهم است. اين افتخار هر ملت است كه كوششهاي هموطنان خود را در سازمان هائي نظير National Space Society -NSS براي پيشبرد مرزهاي تمدن بشريت شاهد باشد، آنگونه كه 30 سال پيش ژرارد اونيلGerard K. O'Neill در آثار پيشگامانه خود براي ايجاد كلونيcolony در فضا مينوشت.
منبع :[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مطمئنم كه نظرات يادتون نميره[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]