bb
10-02-2008, 21:12
درباره فرشهای پرنده افسانه های مختلفی ذکر شده است اما به تازگی و پس از کشف دست نوشته هایی در الموت، نظریه های جدیدی در این زمینه مطرح شده است. خبرگزاری میراث فرهنگی متنی انگلیسی از آخرین اظهار نظرها در این باره را نقل کرده است که ترجمه آن از سوی روابط عمومی مرکز ملی فرش در پی می آید:
مدتها پيش از آنكه جاروي جادویی، محبوب جادوگران اروپايي قرون وسطی شود، فرش پرنده مورد استفاده دزدان خاورميانه قرار ميگرفت. اكنون مدارك واقعي در ايران براي آنچه كه مدتها افسانه بود، به دست يك كاوشگر فرانسوي، Henri Baq يافت شده است.
Baq، طومارهاي نسخههاي خطي خوب حفظ شده اي را در سردابهاي زير زميني يك قلعه قديمي در الموت در ايران و نزديك درياي خزر كشف كرده است. اين نسخههاي خطي كه در اوايل قرن سيزدهم توسط يك محقق يهودي به نام Isac Ben Sherira نوشته شدند، داستان واقعي پشت فرش پرنده هزار و يكشب را روشن ميكنند. كشف اين آثار جامعه علمي را درگير كشاكش كرده است. به دنبال آن، برگردان آنها از فارسي به انگليسي توسط پروفسور G.D.Septimus، زبانشناس مشهور و كنفرانس سازماندهي شده محققان مشهور سراسر دنيا در دانشكده مطالعات شرقي و آفزيقايي فراخواني شد. كشف Baq از سوي بسياري از تاريخ نگاران كه اصرار بر جعلي بودن نسخهها داشتند، مورد انتقاد شديد قرار گرفت. Baq كه به دليل به دنيا آمدن فرزندش نتوانست در كنفرانس شركت كند، از طرف پروفسور Septimus حمايت شد و مورد دفاع قرار گرفت. پروفسور استدلال ميكرد كه يافتههاي جديد بايد به خوبي بررسي شوند. نسخهها اكنون در Trieste, Istituta Leonardo de vinci تاريخگذاري ميشوند.
به گفته Ben Sherira، فرمانروايان وقت فرشهاي پرنده را تدابير اهريمني ميپنداشتند. وجود آنها انكار ميشد، علم آنها سركوب ميشد و سازندگان آنها مورد آزار قرار ميگرفتند. و هرگونه نشان درباره رويدادهاي در بردارنده آنها با روشي معين پاك ميشد. اگر چه فرشهاي پرنده تا اواخر قرن سيزدهم بافته و فروخته ميشد، مشتريان آنها عمدتاً در حاشيه جامعه قابل احترام بودند. Ben Sherira مينويسد كه فرشهاي پرنده از زمان ساخت در حدود 1213 AD مورد توافق قرار گرفتند، زماني كه يك شاهزاده توراني به استفاده از آنها در حمله به قلعه دشمن با قرار دادن گروهي از كمانداران روي آنها اشاره كرد تا بتواند نوعي سواره نظام هوابرد تشكيل دهد؛ اين هنر در غير اين صورت با چالش روبرو شد و در نهايت با حمله مغولها نابود شد.
مطابق با شرح وقايع Ben Sherira، ابتداييترين نام فرش پرنده در دو متن تاريخي بود.
اولين كتاب، كتاب ضربالمثلها است كه توسط وزير شاه Nebuchadnezzar بابلي جمعآوري شد و ديگري كتاب گفتگوهاي باستاني كه توسط Josephus گردآوري شد.
هيچ يك از اين كارها امروز موجود نيست؛ با اين وجود، با كمك آنها، Ben Sherira، داستاني مربوط به ملكه سبا و شاه سليمان تدارك ديد كه جاي ديگري يافت نميشود. سرزمين سبا كه در قسمت جنوبي عربستان واقع است، منطقه يمن كنوني را ميپوشاند، هر چند برخي جغرافي دانان ادعا ميكنند كه اتيوپي يا حبشه باستاني نيز بخشي از قلمروي آن بود. حكمران اين سرزمين، ملكهاي زيبا و قدرتمند بود كه در تاريخ به نام سباي بابل از او ياد ميشود، سبا يا Makeda (ماكداي) حماسه اتيوپيايي Kebra Negast و بلقيس اسلام. كيمياگر سلطنتي او به قاليهاي قهوهاي رنگ كوچكي اشاره داشت كه ميتوانستند چند پا بالاي زمين شناور و آويزان بمانند. ساليان بعد او يك فرش پرنده با شكوه به شاه سليمان فرستاد. نشاني از عشق كه از سندل سبز دوخته شده با طلا و نقره و گوهرنشان بود و طول و پهنايش طوري بود كه تمام شاهان ميزبان ميتوانستند روي آن بايستند.
سليمان نتوانست پيشكش را بگيرد و آن را به درباريان خود داد. زماني كه اخبار چنين پذيرايي سردي به ملكه رسيد، قلبش شكست. او هنروران خود را بيرون كرد و ديگر كاري با فرشهاي پرنده نداشت. شاه و ملكه سرانجام صلح كردند، اما هنروران ساليان طولاني سرپناهي نداشتند و بالاخره مجبور شدند نزديك شهر بغداد در بينالنهرين در 934 پيش از ميلاد مستقر شوند.
در شرح وقايع Ben Sherira، متون خاصي طرزكار فرش پرنده را توضيح ميدهندو متاسفانه، بخش زيادي از واژگان به كار رفته در اين بخشها غير قابل كشف است، بنابراين مقدار بسيار كمي از روش نيروي رانش آنها شناخته شده است. آنچه شناخته شده اين است كه يك فرش پرنده مانند يك فرش عادي روي يك دار نصب ميشد؛ تنها تفاوت در مرحله رنگرزي است. هنروران نوع خاصي از گل رس را كشف كره بودند كه از چشمههاي كوهي تهيه ميشد و دست انسان به آن نرسيده بود و وقتي كه گرماي زيادي به آن داده ميشد تا دماهايي بيش ار طبقه هفتم جهنم در پاتيل روغن يوناني جوشان، خواص ضد مغناطيسي پيدا ميكرد. خود زمين حالا يك آهن ربا است و تريليونها خطوط مغناطيسي دارد كه از قطب شمال تا جنوب آن رد ميشوند. دانشمندان اين رس را آماده كردند و پشم داخل آن را پيش از بافتن روي دار خشك ميكردند. بنابراين، زماني كه فرش آماده ميشد، از زمين دور می شد، و بنابر غلظت رس به كار رفته، چند پا يا چند صدپا بالاي زمين شناور ميماند.
نيروي رانش در راستاي خطوط مغناطيسي بود كه مانند ريلهاي هوايي عمل ميكرد. اگر چه اينها براي اقوام سلتي انگليس و اينكاههاي آمريكاي جنوبي شناخته شده بود، تنها اخيراً فيزيكدانان شروع به كاوش دوباره خصوصيات ويژه اين به اصطلاح خطوط مرموز كردند.
Ben Sherira، ميآورد كه كتابخانه بزرگ Alexandria كه توسطPtolemy اول تاسيس شد، موجودي عمدهاي از فرشهاي پرنده را براي خوانندگان خود نگه ميداشت. آنها ميتوانستند اين فرشها را با پاپوشهاي خود مبادله كنند تا بدون نيروي موتور جلو و عقب، بالا و پايين، ميان قفسههاي نسخههاي پاپيروس به پرواز درآيند. كتابخانه در يك برج بلند بابلي قرارداشت كه شامل چهل هزار طومار عتيقهاي بود كه به دست سه هزار نسل كاتب رونوشت شده بودند و بسياري از آن كاتبان الفباي مردهاي كه آنها داشتند را نميشناختند. سقف اين ساختمان چنان بلند بود كه خوانندگان اغلب ترجيح ميدادند هنگامي كه در هوا شناور هستند بخوانند. نسخههاي خطي چنان متعدد بودند كه گفته ميشد حتي اگر هزار نفر شبانهروز براي پنجاه سال انها را ميخواندند، نميتوانستند همه آنها را بخوانند.
اگر چه در جنگ داخلي امپراطوري روم به كتابخانه خسارت وارد شده بود، يكي از فرماندهاي پاپيروسها را براي گرم كردن ششصد حمام Alexandria سوزاند و فرشها را داخل آب انداخت.
فرشهاي پرنده به دو دليل در سرزمينهاي عربي طرد شدند. خط قانوني آن بود كه انسان هيچ گاه قصد پرواز نداشت و فرش پرنده توهيني به مقدسات نظم اشياء بود، بحثي كه با شور توسط يك فرد روحاني پخش شد. دومين دليل، اقتصادي بود. براي ساخت، ضروري بود كه اسب و شتر، وسايل استاندارد حمل و نقل نگه داشته شوند. دليلش آن بود كه خانوادههاي عرب خاصي كه دسترسي به تالارهاي داخلي سلسله فرماندهان داشتند به خاطر زمينهاي محل نگهداري حيوانات خود ثروتمند شده بودند. زمينهايي كه در آنها صدها هزار اسب را ساليانه براي ارتش، بازرگانان و كارگران پرورش ميدادند. در مورد شترها هم همينطور بود. افراد خاص مصري موثر در انتخاب پادشاه (كه توسط Ben Sherira، با نام Hatimis، Zahidis و دودمان ابوحنیفه دوم فهرست شدهاند) صاحب زمينهاي پرورش شتر بودند و از تك قطبيت مطلق ذخيره شتر در كل امپراطوري اسلامي بهرهمند ميشدند. هيچ يك از اين خانوادهها نميخواستند امتيازهايشان به دست گروه كوچكي از هنروران كه توان خراب كردن بالقوه بازارهايشان را با ساخت فرشهاي پرنده داشتند، تضیيع شود. بنابراين آنها را ضعيف كردند.
با توجه به تبليغات مذهبی، طبقه متوسط مسلمانان در نيمههاي قرن هشتم از فرشهاي پرنده اجتناب كردند. در عوض بازار براي اسبهاي عربي شكوفا شد. شترها هم با قيمتهاي بالايي به فروش ميرفتند. Ben Sherira خاطرنشان ميكند واقعهاي عجيب كه حول و حوش اين زمان اتفاق افتاد، به شهرت فرش پرنده بیش از نجات آن خدشه وارد كرد:
در يك بعد از ظهر باز روز جمعه در بغداد، زمانی كه حلقه سفید خورشيد در سومين ربع آسمان مياني می درخشيد، و بازار پر از هیاهوی مردم در حال خريد ميوه و جامه و در حال تماشاي حراج بردگان بود، در ميان خورشيد، منظرسوسوزن يك مرد عمامه به سر پديدار شد كه به سبكي به طرف بلندترين مناره قصر سلطنتي ميرفت.
شيطان، كسي جز يك سرباز بيچاره نبود كه زماني در قصر خدمت كرده بود. او در حالي كه دست جوانترين پرنسس را نگه داشته بود، گرفته شده بود و توسط خواجهها بيرون انداخته شده، خوار شده و شكست داده شده بود. زماني كه اخبار اين ماجرا به خليفه رسيد، خشمگين شد. او پرنسس را در يك برج قفل كرده بود و براي اينكه او را تحقير كند، تصميم گرفته بود او با جلاد سلطنتيش، يك برده سياه از زنگبار ازدواج كند. سرباز، يك جوان كردي با نام مصطفي، اكنون بازگشته بود.
او به نرمي به طرف مناره رفت و به دختري كمك كرد تا از پنجره بيرون برود. سپس در ديد كامل حاضران پايين به دور دست پرواز كرد. بازاريها به وجد آمدند. وقتي دو دلداده جوان سوار بر فرش خود گريختند، گارد ممتاز بر اسبهاي نر عربي سياه سوار شدند و به بيرون از قصر يورش بردند و به دنبال آنها رفتند. اما فرش پرنده آن بالا در ابرها ناپدپد شد.
تمامي كساني كه در كار ساخت فرش پرنده بودند حتي آنهايي كه بسيار كم درگير بودند، پيگري شدند. سيهنرور با خانوادههايشان در يك ميدان عمومي جمع شدند. جمعيتي كه به آنها پول داده شده بود، گرد آورده شد. مردان متهم به آزادي بردگان بودند، و سرهايشان در خاك غلتيد، همه سرها به دست جلاد اهل زنگبار قطع شد. سپس، خليفه عرب جاسوسان خود را به هر گوشه امپراطوري خود فرستاد و به آنها دستور داده بود هر فرش پرنده باقيمانده و هنروري را به بغداد برگردانند.
جامعه كوچك هنروران كه چندين قرن نزديك Tigris زندگي كرده بودند، داراييهاي خود را برداشتند و تنها با سه مرد بازمانده گريختند.
پس از ماهها سرگرداني، آنها با حالتي مندرس و نزديك به مرگ به شهر درخشان بخارا در مرزهاي شرقي ايران رسيدند، جايي كه اميرش از بغداد دستور نميگرفت و به آنها پناه داد. Isaac مينويسد كه اين مهاجرت در 776AD ، يك دهه پيش از سلطه هارونالرشيد، زماني كه هزارويكشب نوشته شده بود، اتفاق افتاد و Isaac بر اين باور است كه الهام حداقل يكي از داستانهاي هزارويكشب از واقعه دلدادگان گريزان در آن جمعه روشن در بغداد ميآيد.
Ben Sherira شجرهنامه هنروران را با جزیيات كامل توصيف ميكند. برخي از اين خانوارها بعدها به افغانستان مهاجرت كردند و در قلمروهاي غور مستقر شدند. پرآوازهترين خانوادههاي قاليبافان، Halevisها، در شهر مرو مستقر شدند، محلي كه طرحها را به فرشهاي خود وارد كردند. Mandala (عكسي دايرهاي از جهان در مذاهب شرقي) نشان تجاري استاد Jacob Yahud Halevi ـ همان جاکوب آموزگار Avicenna در تاریخ ـ بود. هنروران به اروپا هم گريختند و پس از آن به دستورالعملهايشان توسط جامعه فمینیست (مدافع حقوق زنان) پنهان، جادوگران به كار رفت. شكنجه آنها، كه توسط كليسا تعيين شد، به همان نسبت سريع بود.
Ben Sherira ادعا ميكند كه نشان تجاري جادوگرها، جاروي جادويي، با نمادگرايي آلت مردي خود، به دليل كمبود همراه مرد آنها گسترش پيدا كرد.
در Transaxiana، فرش پرنده پيش از آنكه براي هميشه توسط قوم مغول چنگيزخان پاك شود، از دوره كوتاهي از رنسانس بهرهمند شد. در اينجا دو رويداد شایسته يادآوري هستند. در 1213، شاهزاده بهروز از قلمروي خراسان در شرق پرشيا (ايران) به يك زن يهودي جوان، اشيرا، دل بست. پدر دختر، قاليباف كارآزمودهاي بود. بهروز بر خلاف خواست خانوادهاش با اشيرا ازدواج كرد و از پدرزنش درخواست كرد دوجين فرش پرنده با استفاده از بهترين پشم و رس ببافد و آنها را روي چارچوب بامبو بزند تا محكمتر شوند. سپس او چهل نفر از كمانداران دست چين خود را براي آموزش به دست يك استاد ژاپني با نام (1240 ـ 1153) Ryutaro Koike سپرد.
زماني كه كمانداران آماده شدند و فرشها تحويل داده شد، مردان خود را جمع كرد و به هر يك از سلاحهاي خود داد: بيست نيزه نوك فولادي با سرهاي آغشته به زهر مار زنگي، كمانهاي بلند ساخته شده از لايههاي سرو هندي و زه و خنجرهاي ارمني. براي هر فرش، دو نفر گمارده شدند: يكي جلو، ديگري عقب. برخي گويهاي آتشين حمل ميكردند. بنابراين بهروز شاهزاده ايراني چهار گروه از نخستين سوار هوابرد جهان را با خود حمل ميكرد كه اين چهار گروه زماني كه پدرش جنگي مقابل شاه همسايه خود ( خوارزمشاه) داشت، وارد عمل شدند. كمانداران حمله را رهبري ميكردند:
آنها به قلعه حمله كردند، داخل و بيرون پريدند، مدافعين را انداختند و گويهاي آتشين را داخل تركيب آن انداختند و براي برافروختن آماده كردند. نظاميان توراني ترسيده بودند. آنها حس ميكردند كه شاهزاده پارسي ميتواند تهديدي براي حكومت خاص آنها شود، او را كور كردند. همسر شاهزاده، كه به خاطر بچه سنگين شدهبود، و پدر ناخوشش از قلمرو پادشاهي به دور دست فرستاده شدند.
تقريباً در اين زمان، عباسيان ديگر آن قدرت روزهاي هارونالرشيد را نداشتند. بسياري از شاهان و اميران محلي اختيار مسايل را در دستان خود گرفتند. با كم شدن سلطه امپراتوري روي ايالتها، آييني از فرش پرنده رشد كرد. مخالفان جوان، پناهندگان سياسي، زاهدان گوشهنشين و عرفاي منكر وجود خدا براي فرار، از راه هوايي رفتند. بازرگانان نيز به مزيتهاي فرش پرنده پي ميبردند. فرش پرنده تنها شكل سريعتر از شتر حمل و نقل نبود بلكه امنتر هم بود چرا كه راهزنان سرراه يك كاروان تجاري پرنده را نميگرفتند ـ مگر آنكه خودشان سوار بر فرشهاي پرنده بادپا ميشدند. هنروران شروع به بافتن فرشهاي بزرگتري كردند، اما با تعداد بيشتر روي آن، حركت آنها كند شد و ارتفاع خود را از دست دادند.
اما داستاني ضمني است كه بسياري از مردم روي زمين آن را ديدند، جايي كه گروهي از مردان دستار به سراز سمرقند در شرق ايران با سرعت باد به اصفهان در مركز ايران پرواز كردند. اين واقعه در رونوشت عيني متن نادر ديگري، به وجود آمده در قرن هفدهم، به تاييد رسيده است كه در آن به نقل از يكي از شاهدان ميآورد ما حلقه گردان عجيبي را در آسمان ديديم، كه برفراز روستايمان (نيشابور) پرواز ميكرد، با رد آتش، و ديگري: گروهي جن بالاي كاروانمان ظاهر شد كه به طرف تنگه هرمز ميرفتند. (قرن سيزدهم، يافتن متن اصلي غير ممكن است)
رويداد بعدي، پيش از تهاجم وحشتناك از جلگهها، آخر خط تاريخ بد سرنوشت فرش پرنده بود. در 1223، مترجمي اهل گرجستان با حرم خود براي خريد ابريشم چيني به بخارا رسيد.
منبع Ben Sherira، آنچه كه رخ داد را اینگونه توصيف ميكند:
در يك عصر دلپذير زماني كه خانمهاي نقابدار (پوشهدار) اهل گرجستان از تختهاي روان خود پياده و به سمت تاجر ابريشم همراه ميشدند، مردي ديوانه از پشت گنبد پيدا شد و به سرعت پايين آمد.
مرد در حال پرواز، درشت با ریش سياه پر و موي بلند بود كه پشت سر او درباد رد به جا ميگذاشت.او لنگيبرتن داشت، چشمانش سبز براق بودند، عقابي كنارش پرواز ميكرد و ديوانه وار ميخنديد. زن اين هيبت را ديد كه به طرف آنها ميآيد و وقتي مرد آن بالا کار ناشایستی انجام داد، از وحشت يخ زد. آن مرد رياضيدان سلطنتي سمرقند بود. او كه به خاطر خيانت معشوقه گرجستاني خود، يك جام انگور مخمر سر كشيده بود، ديوانه شده بود. اين حادثه غوغايي به وجود آورد. نيزهاي به سينه او خورد و او به سوي يك درخت نخل روي زمين افتاد. اما هتك حرمت به وجود آمده در بخارا قابل درك بود. هنروران كه از كشتار ديگري ميترسيدند، آزمايشگاههاي خود را سوزاندند، داراييهاي خود را گذاشتند و به هر طرف گريختند. Ben Sherira ميآورد كه در آن روز شوم، آنها سوگند خوردند كه ديگر با هم فرش پرندهاي نسازند.
داسان تقريباً در اينجا پايان ميپذيرد. در 1226، چنگيزخان ويرانهاي از بيشتر شهرهاي آسياي مركزي به جا گذاشت. ساكنان آنها قتل عام شدند. برجهاي جمجمه بيرون از هرات، بلخ و بخارا ـ آنچنان گسترده كه كل حومه شهر بوي زننده آنها را ميدادـ جمجمههاي هنروران بودند. مغولها در چپاول خود فرشهاي پرنده را يافتند. زماني كه يك زنداني به آنها گفت اين تدابير سريعتر از اسب بود (كفرگويي در نظر مغولها)، خان بزرگ سرش را جدا ميكرد و از جمجه اش ليواني براي آشاميدن ميساخت. او دستور داد تمام فرشهاي پرنده در امپراطوري گستردهاش مصادره شوند.
مرکز ملی فرش
مدتها پيش از آنكه جاروي جادویی، محبوب جادوگران اروپايي قرون وسطی شود، فرش پرنده مورد استفاده دزدان خاورميانه قرار ميگرفت. اكنون مدارك واقعي در ايران براي آنچه كه مدتها افسانه بود، به دست يك كاوشگر فرانسوي، Henri Baq يافت شده است.
Baq، طومارهاي نسخههاي خطي خوب حفظ شده اي را در سردابهاي زير زميني يك قلعه قديمي در الموت در ايران و نزديك درياي خزر كشف كرده است. اين نسخههاي خطي كه در اوايل قرن سيزدهم توسط يك محقق يهودي به نام Isac Ben Sherira نوشته شدند، داستان واقعي پشت فرش پرنده هزار و يكشب را روشن ميكنند. كشف اين آثار جامعه علمي را درگير كشاكش كرده است. به دنبال آن، برگردان آنها از فارسي به انگليسي توسط پروفسور G.D.Septimus، زبانشناس مشهور و كنفرانس سازماندهي شده محققان مشهور سراسر دنيا در دانشكده مطالعات شرقي و آفزيقايي فراخواني شد. كشف Baq از سوي بسياري از تاريخ نگاران كه اصرار بر جعلي بودن نسخهها داشتند، مورد انتقاد شديد قرار گرفت. Baq كه به دليل به دنيا آمدن فرزندش نتوانست در كنفرانس شركت كند، از طرف پروفسور Septimus حمايت شد و مورد دفاع قرار گرفت. پروفسور استدلال ميكرد كه يافتههاي جديد بايد به خوبي بررسي شوند. نسخهها اكنون در Trieste, Istituta Leonardo de vinci تاريخگذاري ميشوند.
به گفته Ben Sherira، فرمانروايان وقت فرشهاي پرنده را تدابير اهريمني ميپنداشتند. وجود آنها انكار ميشد، علم آنها سركوب ميشد و سازندگان آنها مورد آزار قرار ميگرفتند. و هرگونه نشان درباره رويدادهاي در بردارنده آنها با روشي معين پاك ميشد. اگر چه فرشهاي پرنده تا اواخر قرن سيزدهم بافته و فروخته ميشد، مشتريان آنها عمدتاً در حاشيه جامعه قابل احترام بودند. Ben Sherira مينويسد كه فرشهاي پرنده از زمان ساخت در حدود 1213 AD مورد توافق قرار گرفتند، زماني كه يك شاهزاده توراني به استفاده از آنها در حمله به قلعه دشمن با قرار دادن گروهي از كمانداران روي آنها اشاره كرد تا بتواند نوعي سواره نظام هوابرد تشكيل دهد؛ اين هنر در غير اين صورت با چالش روبرو شد و در نهايت با حمله مغولها نابود شد.
مطابق با شرح وقايع Ben Sherira، ابتداييترين نام فرش پرنده در دو متن تاريخي بود.
اولين كتاب، كتاب ضربالمثلها است كه توسط وزير شاه Nebuchadnezzar بابلي جمعآوري شد و ديگري كتاب گفتگوهاي باستاني كه توسط Josephus گردآوري شد.
هيچ يك از اين كارها امروز موجود نيست؛ با اين وجود، با كمك آنها، Ben Sherira، داستاني مربوط به ملكه سبا و شاه سليمان تدارك ديد كه جاي ديگري يافت نميشود. سرزمين سبا كه در قسمت جنوبي عربستان واقع است، منطقه يمن كنوني را ميپوشاند، هر چند برخي جغرافي دانان ادعا ميكنند كه اتيوپي يا حبشه باستاني نيز بخشي از قلمروي آن بود. حكمران اين سرزمين، ملكهاي زيبا و قدرتمند بود كه در تاريخ به نام سباي بابل از او ياد ميشود، سبا يا Makeda (ماكداي) حماسه اتيوپيايي Kebra Negast و بلقيس اسلام. كيمياگر سلطنتي او به قاليهاي قهوهاي رنگ كوچكي اشاره داشت كه ميتوانستند چند پا بالاي زمين شناور و آويزان بمانند. ساليان بعد او يك فرش پرنده با شكوه به شاه سليمان فرستاد. نشاني از عشق كه از سندل سبز دوخته شده با طلا و نقره و گوهرنشان بود و طول و پهنايش طوري بود كه تمام شاهان ميزبان ميتوانستند روي آن بايستند.
سليمان نتوانست پيشكش را بگيرد و آن را به درباريان خود داد. زماني كه اخبار چنين پذيرايي سردي به ملكه رسيد، قلبش شكست. او هنروران خود را بيرون كرد و ديگر كاري با فرشهاي پرنده نداشت. شاه و ملكه سرانجام صلح كردند، اما هنروران ساليان طولاني سرپناهي نداشتند و بالاخره مجبور شدند نزديك شهر بغداد در بينالنهرين در 934 پيش از ميلاد مستقر شوند.
در شرح وقايع Ben Sherira، متون خاصي طرزكار فرش پرنده را توضيح ميدهندو متاسفانه، بخش زيادي از واژگان به كار رفته در اين بخشها غير قابل كشف است، بنابراين مقدار بسيار كمي از روش نيروي رانش آنها شناخته شده است. آنچه شناخته شده اين است كه يك فرش پرنده مانند يك فرش عادي روي يك دار نصب ميشد؛ تنها تفاوت در مرحله رنگرزي است. هنروران نوع خاصي از گل رس را كشف كره بودند كه از چشمههاي كوهي تهيه ميشد و دست انسان به آن نرسيده بود و وقتي كه گرماي زيادي به آن داده ميشد تا دماهايي بيش ار طبقه هفتم جهنم در پاتيل روغن يوناني جوشان، خواص ضد مغناطيسي پيدا ميكرد. خود زمين حالا يك آهن ربا است و تريليونها خطوط مغناطيسي دارد كه از قطب شمال تا جنوب آن رد ميشوند. دانشمندان اين رس را آماده كردند و پشم داخل آن را پيش از بافتن روي دار خشك ميكردند. بنابراين، زماني كه فرش آماده ميشد، از زمين دور می شد، و بنابر غلظت رس به كار رفته، چند پا يا چند صدپا بالاي زمين شناور ميماند.
نيروي رانش در راستاي خطوط مغناطيسي بود كه مانند ريلهاي هوايي عمل ميكرد. اگر چه اينها براي اقوام سلتي انگليس و اينكاههاي آمريكاي جنوبي شناخته شده بود، تنها اخيراً فيزيكدانان شروع به كاوش دوباره خصوصيات ويژه اين به اصطلاح خطوط مرموز كردند.
Ben Sherira، ميآورد كه كتابخانه بزرگ Alexandria كه توسطPtolemy اول تاسيس شد، موجودي عمدهاي از فرشهاي پرنده را براي خوانندگان خود نگه ميداشت. آنها ميتوانستند اين فرشها را با پاپوشهاي خود مبادله كنند تا بدون نيروي موتور جلو و عقب، بالا و پايين، ميان قفسههاي نسخههاي پاپيروس به پرواز درآيند. كتابخانه در يك برج بلند بابلي قرارداشت كه شامل چهل هزار طومار عتيقهاي بود كه به دست سه هزار نسل كاتب رونوشت شده بودند و بسياري از آن كاتبان الفباي مردهاي كه آنها داشتند را نميشناختند. سقف اين ساختمان چنان بلند بود كه خوانندگان اغلب ترجيح ميدادند هنگامي كه در هوا شناور هستند بخوانند. نسخههاي خطي چنان متعدد بودند كه گفته ميشد حتي اگر هزار نفر شبانهروز براي پنجاه سال انها را ميخواندند، نميتوانستند همه آنها را بخوانند.
اگر چه در جنگ داخلي امپراطوري روم به كتابخانه خسارت وارد شده بود، يكي از فرماندهاي پاپيروسها را براي گرم كردن ششصد حمام Alexandria سوزاند و فرشها را داخل آب انداخت.
فرشهاي پرنده به دو دليل در سرزمينهاي عربي طرد شدند. خط قانوني آن بود كه انسان هيچ گاه قصد پرواز نداشت و فرش پرنده توهيني به مقدسات نظم اشياء بود، بحثي كه با شور توسط يك فرد روحاني پخش شد. دومين دليل، اقتصادي بود. براي ساخت، ضروري بود كه اسب و شتر، وسايل استاندارد حمل و نقل نگه داشته شوند. دليلش آن بود كه خانوادههاي عرب خاصي كه دسترسي به تالارهاي داخلي سلسله فرماندهان داشتند به خاطر زمينهاي محل نگهداري حيوانات خود ثروتمند شده بودند. زمينهايي كه در آنها صدها هزار اسب را ساليانه براي ارتش، بازرگانان و كارگران پرورش ميدادند. در مورد شترها هم همينطور بود. افراد خاص مصري موثر در انتخاب پادشاه (كه توسط Ben Sherira، با نام Hatimis، Zahidis و دودمان ابوحنیفه دوم فهرست شدهاند) صاحب زمينهاي پرورش شتر بودند و از تك قطبيت مطلق ذخيره شتر در كل امپراطوري اسلامي بهرهمند ميشدند. هيچ يك از اين خانوادهها نميخواستند امتيازهايشان به دست گروه كوچكي از هنروران كه توان خراب كردن بالقوه بازارهايشان را با ساخت فرشهاي پرنده داشتند، تضیيع شود. بنابراين آنها را ضعيف كردند.
با توجه به تبليغات مذهبی، طبقه متوسط مسلمانان در نيمههاي قرن هشتم از فرشهاي پرنده اجتناب كردند. در عوض بازار براي اسبهاي عربي شكوفا شد. شترها هم با قيمتهاي بالايي به فروش ميرفتند. Ben Sherira خاطرنشان ميكند واقعهاي عجيب كه حول و حوش اين زمان اتفاق افتاد، به شهرت فرش پرنده بیش از نجات آن خدشه وارد كرد:
در يك بعد از ظهر باز روز جمعه در بغداد، زمانی كه حلقه سفید خورشيد در سومين ربع آسمان مياني می درخشيد، و بازار پر از هیاهوی مردم در حال خريد ميوه و جامه و در حال تماشاي حراج بردگان بود، در ميان خورشيد، منظرسوسوزن يك مرد عمامه به سر پديدار شد كه به سبكي به طرف بلندترين مناره قصر سلطنتي ميرفت.
شيطان، كسي جز يك سرباز بيچاره نبود كه زماني در قصر خدمت كرده بود. او در حالي كه دست جوانترين پرنسس را نگه داشته بود، گرفته شده بود و توسط خواجهها بيرون انداخته شده، خوار شده و شكست داده شده بود. زماني كه اخبار اين ماجرا به خليفه رسيد، خشمگين شد. او پرنسس را در يك برج قفل كرده بود و براي اينكه او را تحقير كند، تصميم گرفته بود او با جلاد سلطنتيش، يك برده سياه از زنگبار ازدواج كند. سرباز، يك جوان كردي با نام مصطفي، اكنون بازگشته بود.
او به نرمي به طرف مناره رفت و به دختري كمك كرد تا از پنجره بيرون برود. سپس در ديد كامل حاضران پايين به دور دست پرواز كرد. بازاريها به وجد آمدند. وقتي دو دلداده جوان سوار بر فرش خود گريختند، گارد ممتاز بر اسبهاي نر عربي سياه سوار شدند و به بيرون از قصر يورش بردند و به دنبال آنها رفتند. اما فرش پرنده آن بالا در ابرها ناپدپد شد.
تمامي كساني كه در كار ساخت فرش پرنده بودند حتي آنهايي كه بسيار كم درگير بودند، پيگري شدند. سيهنرور با خانوادههايشان در يك ميدان عمومي جمع شدند. جمعيتي كه به آنها پول داده شده بود، گرد آورده شد. مردان متهم به آزادي بردگان بودند، و سرهايشان در خاك غلتيد، همه سرها به دست جلاد اهل زنگبار قطع شد. سپس، خليفه عرب جاسوسان خود را به هر گوشه امپراطوري خود فرستاد و به آنها دستور داده بود هر فرش پرنده باقيمانده و هنروري را به بغداد برگردانند.
جامعه كوچك هنروران كه چندين قرن نزديك Tigris زندگي كرده بودند، داراييهاي خود را برداشتند و تنها با سه مرد بازمانده گريختند.
پس از ماهها سرگرداني، آنها با حالتي مندرس و نزديك به مرگ به شهر درخشان بخارا در مرزهاي شرقي ايران رسيدند، جايي كه اميرش از بغداد دستور نميگرفت و به آنها پناه داد. Isaac مينويسد كه اين مهاجرت در 776AD ، يك دهه پيش از سلطه هارونالرشيد، زماني كه هزارويكشب نوشته شده بود، اتفاق افتاد و Isaac بر اين باور است كه الهام حداقل يكي از داستانهاي هزارويكشب از واقعه دلدادگان گريزان در آن جمعه روشن در بغداد ميآيد.
Ben Sherira شجرهنامه هنروران را با جزیيات كامل توصيف ميكند. برخي از اين خانوارها بعدها به افغانستان مهاجرت كردند و در قلمروهاي غور مستقر شدند. پرآوازهترين خانوادههاي قاليبافان، Halevisها، در شهر مرو مستقر شدند، محلي كه طرحها را به فرشهاي خود وارد كردند. Mandala (عكسي دايرهاي از جهان در مذاهب شرقي) نشان تجاري استاد Jacob Yahud Halevi ـ همان جاکوب آموزگار Avicenna در تاریخ ـ بود. هنروران به اروپا هم گريختند و پس از آن به دستورالعملهايشان توسط جامعه فمینیست (مدافع حقوق زنان) پنهان، جادوگران به كار رفت. شكنجه آنها، كه توسط كليسا تعيين شد، به همان نسبت سريع بود.
Ben Sherira ادعا ميكند كه نشان تجاري جادوگرها، جاروي جادويي، با نمادگرايي آلت مردي خود، به دليل كمبود همراه مرد آنها گسترش پيدا كرد.
در Transaxiana، فرش پرنده پيش از آنكه براي هميشه توسط قوم مغول چنگيزخان پاك شود، از دوره كوتاهي از رنسانس بهرهمند شد. در اينجا دو رويداد شایسته يادآوري هستند. در 1213، شاهزاده بهروز از قلمروي خراسان در شرق پرشيا (ايران) به يك زن يهودي جوان، اشيرا، دل بست. پدر دختر، قاليباف كارآزمودهاي بود. بهروز بر خلاف خواست خانوادهاش با اشيرا ازدواج كرد و از پدرزنش درخواست كرد دوجين فرش پرنده با استفاده از بهترين پشم و رس ببافد و آنها را روي چارچوب بامبو بزند تا محكمتر شوند. سپس او چهل نفر از كمانداران دست چين خود را براي آموزش به دست يك استاد ژاپني با نام (1240 ـ 1153) Ryutaro Koike سپرد.
زماني كه كمانداران آماده شدند و فرشها تحويل داده شد، مردان خود را جمع كرد و به هر يك از سلاحهاي خود داد: بيست نيزه نوك فولادي با سرهاي آغشته به زهر مار زنگي، كمانهاي بلند ساخته شده از لايههاي سرو هندي و زه و خنجرهاي ارمني. براي هر فرش، دو نفر گمارده شدند: يكي جلو، ديگري عقب. برخي گويهاي آتشين حمل ميكردند. بنابراين بهروز شاهزاده ايراني چهار گروه از نخستين سوار هوابرد جهان را با خود حمل ميكرد كه اين چهار گروه زماني كه پدرش جنگي مقابل شاه همسايه خود ( خوارزمشاه) داشت، وارد عمل شدند. كمانداران حمله را رهبري ميكردند:
آنها به قلعه حمله كردند، داخل و بيرون پريدند، مدافعين را انداختند و گويهاي آتشين را داخل تركيب آن انداختند و براي برافروختن آماده كردند. نظاميان توراني ترسيده بودند. آنها حس ميكردند كه شاهزاده پارسي ميتواند تهديدي براي حكومت خاص آنها شود، او را كور كردند. همسر شاهزاده، كه به خاطر بچه سنگين شدهبود، و پدر ناخوشش از قلمرو پادشاهي به دور دست فرستاده شدند.
تقريباً در اين زمان، عباسيان ديگر آن قدرت روزهاي هارونالرشيد را نداشتند. بسياري از شاهان و اميران محلي اختيار مسايل را در دستان خود گرفتند. با كم شدن سلطه امپراتوري روي ايالتها، آييني از فرش پرنده رشد كرد. مخالفان جوان، پناهندگان سياسي، زاهدان گوشهنشين و عرفاي منكر وجود خدا براي فرار، از راه هوايي رفتند. بازرگانان نيز به مزيتهاي فرش پرنده پي ميبردند. فرش پرنده تنها شكل سريعتر از شتر حمل و نقل نبود بلكه امنتر هم بود چرا كه راهزنان سرراه يك كاروان تجاري پرنده را نميگرفتند ـ مگر آنكه خودشان سوار بر فرشهاي پرنده بادپا ميشدند. هنروران شروع به بافتن فرشهاي بزرگتري كردند، اما با تعداد بيشتر روي آن، حركت آنها كند شد و ارتفاع خود را از دست دادند.
اما داستاني ضمني است كه بسياري از مردم روي زمين آن را ديدند، جايي كه گروهي از مردان دستار به سراز سمرقند در شرق ايران با سرعت باد به اصفهان در مركز ايران پرواز كردند. اين واقعه در رونوشت عيني متن نادر ديگري، به وجود آمده در قرن هفدهم، به تاييد رسيده است كه در آن به نقل از يكي از شاهدان ميآورد ما حلقه گردان عجيبي را در آسمان ديديم، كه برفراز روستايمان (نيشابور) پرواز ميكرد، با رد آتش، و ديگري: گروهي جن بالاي كاروانمان ظاهر شد كه به طرف تنگه هرمز ميرفتند. (قرن سيزدهم، يافتن متن اصلي غير ممكن است)
رويداد بعدي، پيش از تهاجم وحشتناك از جلگهها، آخر خط تاريخ بد سرنوشت فرش پرنده بود. در 1223، مترجمي اهل گرجستان با حرم خود براي خريد ابريشم چيني به بخارا رسيد.
منبع Ben Sherira، آنچه كه رخ داد را اینگونه توصيف ميكند:
در يك عصر دلپذير زماني كه خانمهاي نقابدار (پوشهدار) اهل گرجستان از تختهاي روان خود پياده و به سمت تاجر ابريشم همراه ميشدند، مردي ديوانه از پشت گنبد پيدا شد و به سرعت پايين آمد.
مرد در حال پرواز، درشت با ریش سياه پر و موي بلند بود كه پشت سر او درباد رد به جا ميگذاشت.او لنگيبرتن داشت، چشمانش سبز براق بودند، عقابي كنارش پرواز ميكرد و ديوانه وار ميخنديد. زن اين هيبت را ديد كه به طرف آنها ميآيد و وقتي مرد آن بالا کار ناشایستی انجام داد، از وحشت يخ زد. آن مرد رياضيدان سلطنتي سمرقند بود. او كه به خاطر خيانت معشوقه گرجستاني خود، يك جام انگور مخمر سر كشيده بود، ديوانه شده بود. اين حادثه غوغايي به وجود آورد. نيزهاي به سينه او خورد و او به سوي يك درخت نخل روي زمين افتاد. اما هتك حرمت به وجود آمده در بخارا قابل درك بود. هنروران كه از كشتار ديگري ميترسيدند، آزمايشگاههاي خود را سوزاندند، داراييهاي خود را گذاشتند و به هر طرف گريختند. Ben Sherira ميآورد كه در آن روز شوم، آنها سوگند خوردند كه ديگر با هم فرش پرندهاي نسازند.
داسان تقريباً در اينجا پايان ميپذيرد. در 1226، چنگيزخان ويرانهاي از بيشتر شهرهاي آسياي مركزي به جا گذاشت. ساكنان آنها قتل عام شدند. برجهاي جمجمه بيرون از هرات، بلخ و بخارا ـ آنچنان گسترده كه كل حومه شهر بوي زننده آنها را ميدادـ جمجمههاي هنروران بودند. مغولها در چپاول خود فرشهاي پرنده را يافتند. زماني كه يك زنداني به آنها گفت اين تدابير سريعتر از اسب بود (كفرگويي در نظر مغولها)، خان بزرگ سرش را جدا ميكرد و از جمجه اش ليواني براي آشاميدن ميساخت. او دستور داد تمام فرشهاي پرنده در امپراطوري گستردهاش مصادره شوند.
مرکز ملی فرش