PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : محمد علی بهمنی



god_girl
01-02-2008, 10:42
محمدعلی بهمنی در سال ۱۳۷۸ موفق به دریافت [تندیس خورشید مهر[به عنوان برترین غزل‌سرای ایران گردید.
محمدعلی بهمنی در فروردین سال ۱۳۲۱ در شهر دزفول[ به دنیا آمد. شعر بهمنی نیز البته شاید با خود او متولد شده باشد، گرچه بسیاری بر این عقیده‌اند که غزل‌های او وام‌دار سبک و سیاق نیماست. نخستین شعر بهمنی در سال ۱۳۳۰، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت، به چاپ رسید.
مجموعه های اشعار

[باغ لال
"]در بی‌وزنی
عامیانه‌ها
"]گیسو، کلاه، کفتر
گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود
غزل[
"]عشق است
"]شاعر شنیدنی است
]نیستان
"]این خانه واژه‌های نسوزی دارد
"]کاسه آب دیوژن، امانم بده[/


شبهای شعر خوانی من بی فروغ نیست

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم
شاعر شنیدنی ست ولی میل توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم
این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

god_girl
01-02-2008, 10:50
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامده ماه

از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب
می دانم اری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت ‚ چرا امشب ؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی اید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را ‚ یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم ‚ تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ‚ بی تو ‚ تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب

F l o w e r
01-02-2008, 10:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

آن بهاري باغ ها و اين بياباني زمستان : ناگهان ديدم كه دورافتاده ام از همرهانم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامده ماه : از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم : من زنده بودم اما انگار مرده بودم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اینه در جواب من باز سکوت می کند : این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اين غزل ها همه جانپاره ي دنياي منند : پيش از آني كه به يك شعله بسوزانمشان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بارانی : با همه ی بی سر و سامانی ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بهار بهار : بهار بهار صدا هامون صدا بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
حیف انسانم ومی دانم تا همیشه تنها هستم : تیکه بر جنگل پشت سر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خون هر آن غزل كه نگفتم بپاي تست : اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ ميخواهی : زمانه وار اگر مي پسنديم كر و لال ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دريا : دريا شده است خواهر و من هم برادرش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من : در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دلم برای خودم تنگ می شود : اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دهاتي : ساده بگم دهاتي ام اهل همين نزديكيا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شبهای شعر خوانی من بی فروغ نیست : گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عطسه : هرصبح باشنیدن یک عطسه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی : تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گوش تلفن .. : گوش تلفن کر دوستت دارم را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفتگو : مي پرسد از من كسيتي ؟ مي گويمش اما نمي داند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد : من با غزلی قانعم و با غزلی شاد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم : خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مرگ هم به تساوی تقسیم نمی شود : عجبا ! هیچ کس هنوز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نه از خودم .. : نه از خودم فرار کردم نه از شما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هی مترسک کلاه را بردار : قطره قطره اگر چه آب شدیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نه از خودم فرار کرده ام، نه از شما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مرگ هم به تساوی تقسیم نمی شود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نمی‌خواهد مرا عاق کنی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فال مان هر چه باشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تعداد ،صورت مسأله را تغییر نمی‌دهد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چشم می گفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در این زمانه بی های و هوی لال پرست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نه از خودم فرار کرده ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رسیده که باشی
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را»
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])دو استکان بنشین، رفع خستگی خوب است
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

بروز رسانی تا پست 43#

god_girl
01-02-2008, 10:51
او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم

من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شرمده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

god_girl
01-02-2008, 10:51
دلم برای خودم تنگ می شود

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

دل تنگم
18-02-2008, 03:39
سلام دوست عزیز

محمد علی بهمنی یکی از بسیار شاعرانی ست که تیر زا به قلب زده است...
اما، گمان نمی کنید که اگر غزل هایش را کامل بنویسید..مجموعه ای نفیس خواهیم داشت؟
من هم هستم... روی من هم می توانی حساب کنی

-------------------------

خون هر آن غزل كه نگفتم بپاي تست

اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است
اكسير من نهاينكه مرا شعر تازه نيست
من از تو مي نويسم و اين كيميا كم است
دريا و من چه قدر شبيهيم گرچه باز
من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا كه از اهالي اين روزگارنيست
امشب ولي هواي جنون موج ميزند
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست
اي كاش از تو هيچ نمي گفتمش ببين
دريا هم اينچنين كه منم بردبار نيست

دل تنگم
18-02-2008, 03:43
خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ ميخواهی

زمانه وار اگر مي پسنديم كر و لال
به سنگفرش تو اين خون تازه باد حلال
مجال شكوه ندارم ولي ملالي نيست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال
قسم به تو كه دگر پاسخي نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زير سوال
تو فصل پنجم عمر مني و تقويمم
بشوق توست كه تكرار مي شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام يعني
كه تا هميشه ز چشمت نمي نهم اي فال
مرا زدست تو اين جان بر لب آمده نيزنهايتي ست
كه آسان نمي دهم به زوال
خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ مي خواهي
بگو رسيده بيفتم به دامنت يا كال؟
اگر چه نيستم آري بلور بارفتن
مرا ولي مشكن گاه قيمتي ست سفال
بيا عبور كن از اين پل تماشايي
به بين چگونه گذر كرده ام ز هر چه محال
ببين بجز تو كه پامال دره ات شده ام
كدام قله نشين را نكرده ام پامالتو كيستي؟
كه سفركردن از هوايت را
نمي توانم حتي به بالهاي خيال

god_girl
18-02-2008, 17:24
ممنون گلم

حیف انسانم ومی دانم تا همیشه تنها هستم

تیکه بر جنگل پشت سر
روبروی دریا هستم
آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
حال دریا آرام و آبی است
حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته است
در چه حالی ایا هستم ؟
قوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز
حیف انسانم و می دانم
تا همیشه تنها هستم
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
من ولی در کار جان شستن
از غبار فردا هستم
صفحه ای ماسه بر می دارم
با مداد انگشتانم
می نویسم
من آن دستی که
رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهی با هم می خندند
من به چشمانم می گویم
زندگی را میبینی
بگذار
این چنین باشم تا هستم

god_girl
18-02-2008, 17:25
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژوک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

god_girl
18-02-2008, 17:25
اینه در جواب من باز سکوت می کند

این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام ؟ جان دقایقم بگو
ایینه در جواب من باز سکوت می کند
باز مرا چه می شود ؟ ای تو حقایقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا
شاعر مرده ام بخووان گور علایقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره های عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتیم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
یا به زوال می روم یا به کمال می رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو

god_girl
18-02-2008, 17:26
هی مترسک کلاه را بردار

قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
هی مترسک کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم

دل تنگم
18-02-2008, 22:42
محمدعلی بهمنی در فروردين سال ١٣٢١ در شهر دزفول به دنيا آمد.
---------------------------------
برای محمدعلی بهمنی شعر چون موجودی جاندار است که شکل و قالب، لباس های آن را تشکيل و به آن شخصيت میدهند. با اين همه، محمدعلی بهمنی شيفتهی غزل است و غزل گفتن و غزل خواندن و غزل سرودن.

او می گويد: «غزل، نه تنها در شعر امروز، بیترديد در شعر تمام فرداها جايگاه ويژهای خواهد داشت. غزل هستی ايرانی است و خواهد بود. آنچه که مهم است، اين است که اين امانت حساس را به نسل های آينده تحويل دهيم.»
--------------------------------
اگرچه به رغم تمام اين علاقه به غزل گفتن، بهمنی غزل را هرگز قالب نمیبندد.

او می گوید:
«چون قالب يعنی محدوديت و هنر را نمیتوان محدود کرد و به خاطر اين حرفم بارها زير تهمت ها رفته ام.»

در ديدگاه محمدعلی بهمنی، غزل يک شکل است که میتواند با روزگار خود و با شرايط جديد تغيير کند.

برخی از مجموعه اشعار وی عبارتند از: باغ لال (١٣٥٠)، در بیوزنی (١٣٥١)، عاميانه ها (١٣٥٥)، گيسو، کلاه، کفتر (١٣٥٦)، گاهی دلم برای خودم تنگ می شود (١٣٦٩)، غزل (١٣٧٧)، عشق است (١٣٧٨)، شاعر شنيدنی است (١٣٧٧)، نيستان (١٣٧٩)، اين خانه واژه های نسوزی دارد (١٣٨٢)، کاسه آب ديوژن، امانم بده (١٣٨٠).

دل تنگم
18-02-2008, 22:47
بارانی
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پريشانی ام

طاقت فرسودگی ام هيچ نيست
در پی ويران شدنی آنی ام

دل خوش گرمای کسی نيستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دريا شدم
تا که بگيری و بمي رانی ام

خوب ترين حادثه می دانمت
خوب ترين حادثه می دانی ام؟

حرف بزن! ابرِ مرا باز کن
دير زمانی است که بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنه ی يک صحبت طولانی ام

ها... به کجا می کشی ام خوبِ من
ها... نکشانی به پشيمانی ام

دل تنگم
18-02-2008, 22:51
دريا
دريا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از هميشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نيمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نيمِ ديگرش

می خواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سروده ايم جهان کرده از بَرَش

خواهر! زمان، زمانِ برادرکشی ست باز
شايد به گوشها نرسد بيت آخرش

با خود ببر مرا که نپوسد در اين سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

دريا سکوت کرده و من حرف می زنم
حس می کنم که راه نبردم به باورش

دريا! منم! هم او که به تعداد موج هات
با هر غروب خورده بر اين صخره ها سرش

هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها
خون می خورند از رگ در خون شناورش

خواهر! برادر تو کم از ماهيان که نيست
خرچنگ ها مخواه بريسند پيکرش

دريا سکوت کرده و من بغض کرده ام
بغض برادرانه ای از قهر خواهرش

دل تنگم
18-02-2008, 23:06
مصاحبه زیر در تاریخ چهارشنبه 4 آبانماه 1384 انجام شده، اما بد ندیدم اینجا داشته باشیم.

خبرگذاری مهر:

محمد علی بهمنی - غزلسرای معاصر، گفت : "ماه رمضان و روزه شاید در ادبیات کلاسیک عینیت ملموس تری داشته باشد و در این زمینه با نمونه های بسیاری نیز مواجه هستیم، منتهی اگر در ادبیات جدید ما کمتر به این موضوع پرداخته شده، دلیل بر این نیست که جایگاه رمضان و روزه در ادبیات امروز کم رنگ تر شده است، زیرا عبادات الهی یک امر درونی است."
این شاعر، در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر، با بیان این مطلب افزود:"عزیزانی رادر محافل خصوصی می بینیم که اصلا باور نداریم که چنین آثاری را خلق کرده باشند و ما از شنیدن اشعارشان شگفت زده می شویم و این به دلیل خلوصشان است که وارد این حوزه شده اند و در خلوت خود آثار بسیار شگفتی را خلق کرده اند."
وی خاطرنشان کرد:"درخصوص ادبیات کلاسیک بخشی از شاعران در این حوزه کار کرده اند و به آن پرداخته اند که می توان به نمونه و نشانه هایی نیز اشاره کرد، منتهی خلوص بیشتری را در ادبیات و شعر امروزایران می بینم، بر خلاف باوربعضی ها که می گویند:<امروز پرداختن به این موضوعات کمتر شده ، به نظرمن که این گونه نیست.>"
او تصریح کرد:"درحوزه کارهای عبادی و عاشورایی تنها خلوص درون شاعران مهم است که می تواند حق مطلب را ادا کند نه ساخت و تولید یک اثر، خلوص یک امرذاتی است و عینیت ندارد و اگر کسی بخواهد خلوص را نشان دهد تظاهر خواهد شد و فکر می کنم که آثار بسیار ارزشمندی در این زمینه وجود داشته باشد."
سراینده شعر گاهی دلم برای خودم تنگ می شود، درادامه افزود:"ورود هرگونه نهاد و سازمانی را به حوزه ادبیات دینی و آیینی مخرب و بازدارنده ارزیابی می کنم، درکارهای هنری نباید نهادی وجود داشته باشد، درغیراین صورت باید آثاردر خاص آن نهاد تولید شود ودر نتیجه با آثاری ضعیف و فرمایشی روبرو خواهیم شد و مخاطب دلش می سوزد که چرا چنین آثاری خلق شده و آن را یک توهین می داند."
این شاعر معاصر که در بندرعباس زندگی می کند، به مهر یادآور شد:"هنر امری درونی و جوششی است و هرگاه از این جوششی بودن گرفته شود مسلما فرمایشی خواهد شد مانند اتفاقاتی که در کنگره ها و ... می افتد و در نهایت می بینید که یک شعر خوب هم نتوانسته اید بشنوید، چون این محافل موضوع خاصی دارند و از افتتاحیه تا اختتامیه همان موضوع خاص دنبال می شود."
وی در ادامه افزود:"هیچ گاه نشر نمی تواند بدون مشکل باشد و به نظر من هر اثری که منتشر شود خوب است، حتی اگر یک کار مضر هم تولید شود به خاطر نفس نشر باید به آن احترام گذاشت و خوشحال شد که کتابی تولید شده است و پاسخ این که کتاب خوب است یا بد به عهده خوانندگان و مخاطبان است."
محمد علی بهمنی درپایان گفت و گو با مهر گفت:"هر چیزی که انتشار پیدا کند با ارزش است حال اگر اثری بی ارزش باشد و هیچ وقت نباید گفت که چرا چاپ شده زیرا این آثار باید تولید شود تا در پاسخ، مخاطبان روشنگری کنند."

دل تنگم
18-02-2008, 23:10
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من

در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست
اينسان نمي يابي ز من حتي نشان اي دوست
من در تو گشتم مرا در خود صدا مي زن
تا پاسخم را بشنوي پژواك سان اي دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردي مكن با اين چنين آتش به جان اي دوست
گفتي بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا لالم خواستي پس خود بخوان اي دوست
من قانعم آن بخت جاويدان نمي خواهم
گر مي تواني يك نفس با من بمان اي دوست
يا نه تو هم با هر بهانه شانه خالي كن
از من من اين برشانه ها بار گران اي دوست
نامهرباني را هم از تو دوست خواهم داشت
بيهوده مي كوشي بماني مهربان اي دوست
انسان كه مي خواهد دلت با من بگو آري
من دوست دارم حرف دل را بر زبان اي دوست

دل تنگم
21-02-2008, 00:35
گفتگو

مي پرسد از من كسيتي ؟ مي گويمش اما نمي داند
اين چهره ي گم گشته در آيينه خود را نمي داند
مي خواهد از من فاش سازم خويش را باور نمي دارد
آيينه در تكرار پاسخ هاي خود حاشا نمي داند
مي گويمش گم گشته اي هستم كه در اين دور بي مقصد
كاري بجز شب كردن امروز يا فردا نمي داند
مي گويمش آنقدر تنهايم كه بي ترديد ميدانم
حال مرا جز شاعري مانندمن تنها نمي داند
مي گويمش مي گويمش چيزي از اين ويران نخواهي يافت
كاين در غبار خويشتن چيزي از اين دنيا نمي داند
مي گويمش آنقدر تنهايم كه بي ترديد مي دانم
حال مرا جز شاعري مانند من تنها نمي داند
مي گويم و مي بينمش او نيز با آن ظاهر غمگين
آن گونه مي خندد كه گويي هيچ از اين غم ها نمي داند

دل تنگم
21-02-2008, 00:38
اين غزل ها همه جانپاره ي دنياي منند

پيش از آني كه به يك شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صداي غمشان
هر غزل گر چه خود از دردي و داغي مي سوخت
ديدني داشت ولي سوختن با همشان
گفتي از خسته ترين حنجره ها مي آمد
بغضشان شيونشان ضجه ي زير و بمشان
نه شنيدي و مباد آنكه ببيني روزی
ماتمي را كه به جان داشتم از ماتمشان
زخم ها خيره تر از چشم تو را مي جستند
تو نبودي كه به حرفي بزني مرهمشان
اين غزل ها همه جانپاره هاي دنياي منند
ليك با اين همه از بهر تو مي خواهمشان
گر ندارد زباني كه تو را شاد كنند
بي صدا با دگر زمزمه ي مبهمشان
شكر نفرين به تو در ذهن غزل هايم بود
كه دگر تاب نياوردم و سوزاندمشان

god_girl
21-02-2008, 07:05
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نگاهی به چند غزل از محمد علی بهمنی ، شاعر دلتنگی ها ...
" غزلسرایی " به سبک " نیما "
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب : چندی پیش مراسم بزرگداشت شاعر معاصر " محمد علی بهمنی " در زادگاهش - بندرعباس - برگزار شد . آنچه در پی می آید بررسی اجمالی بخش هایی از سروده های این شاعر است که به قلم شاعری دیگر که با بهمنی فاصله ی نسلی قابل توجهی نیز دارد ، به رشته ی تحریر در آمده است .



نام " محمد علی بهمنی " مخاطب شعر جوان امروز را به دنیای صاف و صمیمی شاعری دریایی رهنمون می کند که نامش با غزل گره خورده است و اگر کارنامه اش را مرور کنیم ، بیش از آنکه بخواهیم او را " سپیدسرا " یا " ترانه سرا " بخوانیم ، از این شاعر به عنوان غزلسرایی تمام عیار یاد می کنیم .

با این همه وی در عالم غزل به جهان امروز بی توجه نیست و غزلسرای نسلی است که سعی دارد خود را به رودخانه ی پر آب " نیما " متصل سازد که این رودخانه وصل به دریاست و دریا مخاطب بهمنی است:



دریا و من چقدر شبیه ایم اگر چه باز

من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست



"گاهی دلم برای خودم تنگ می شود-ص156"

***

در بررسی کارهای بهمنی غزلسرا،بیش از همه به تاثیر آرای نیما درباب غزل به اشعار وی برمی خوریم.اگرچه بهمنی در پیشانی نوشت " گاهی دلم برای خودم تنگ می شود " غزل در روزگار ما خصوصن پس از نیما را بیشتر شبیه به لجبازی می داند (گاهی دلم ... – ص9) اما صراحتا در غزل نخست همین دفتر ، غزل خویش را متاثر ازعصر نیما می داند:



اینک آن طفل گریزان دبستان غزل

بازگشته است صمیمانه به دامان غزل

چتر نیماست به سر دارد و می بالد لیک

عطشی می کشدش از پی باران غزل

گاهی دلم ... – ص 13



یا در غزلی دیگر ، در مقابل فرم کلاسیک غزل به مثابه ی جسم ، محتوای کارش را به مثابه ی روح ، نیمایی می داند:



جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است

در آینه ی تلفیق این چهره تماشایی است

گاهی دلم ... ­– ص15

***

بهمنی شاعر " من " ها و " زبان حال ها" ست. شعر وی ، شعری برآمده از تجربه های اوست و اگر در دفتر گاهی دلم برای خودم تنگ می شود، اکثریت قریب به اتفاق شعرها ، راوی اول شخص دارند، به همین دلیل است که وی ، خواهان ارائه ی تجربیات شخصی خویش در قالب شعر است. اگر چه گاهی به نظر می رسد، " من " شعر بهمنی ، منی محدود و منفرد است:



گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام

حتا اگر به دیده ی رویا ببینی ام

من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست

بر این گمان مباش که زیبا ببینی ام

شاعر شنیدنی است – ص257



اما بلافاصله با آوردن بیتی عمیق تر و مضمونی وسیع تر ، من درونی شعر را توسعه می بخشد، تا آنجا که من و شمای مخاطب به راحتی می توانیم خویش را در ضمیر اول شخص شعر شریک کنیم :



شاعر شنیدنی است ولی میل میل توست

آماده ای که بشنوی ام یا ببینی ام

شاعر شنیدنی است – ص258



این رویکرد شاعر ، از وی فردی اجتماعی و شاعری متعهد به آرمان های مشترک جامعه می سازد و این تفکر در غزل های او نمود خاصی می یابد :



امسال نیز یکسره سهم شما بهار

ما را در این زمینه چه کاری است با بهار

از پشت شیشه های کدر – مات مانده ام

کاین باغ رنگ کار خزان است با بهار

شاعر شنیدنی است – ص233



البته بهمنی خود نیز به " من " ها در شعرش نگاهی خاص دارد:



های ... ای آیینه! تصویرم مکن

آنچه می خواهد " من " پیرم مکن

های ... ای آیینه! حاشا کن مرا

گم کن و آزاد پیدا کن مرا

شاعر شنیدنی است – ص210



دقیقا پس از همین اشاره به من است که به تفاوت " من " های گونه گون عالم شاعری و حتا بشری اشاره دارد و سعی می کند این مفهوم را در شعرش نیز دنبال کند :



با " من " دریایی من موج باش

در حضیض من – هوای اوج باش

می توانی – می توانی – " آن " من

بازگردانی " من " انسان من

شاعر شنیدنی است – ص210



حاصل این شناخت چیست ؟ به نظر می رسد حاصل این شناخت بیش از همه تلاش بهمنی است برای تصویر کردن مفاهیم بشری و انسانی اصیل در شعرهایش . وی از آنجا که من فردی و من اجتماعی و من بشری را می شناسد ، سعی می کند شعری " توسعه یافته " در مفهوم و محتوا ارائه دهد و به همین دلیل است که در شعرهایش من و مای فردی و اجتماعی را به من و مای انسانی و بشری توسعه می دهد :



شیخ ما دیری ست شب ها با چراغ

دیگر از انسان نمی گیرد سراغ

الفتی تا ما چراغ او شویم

خانه در خانه سراغ او شویم

شاعر شنیدنی است – ص211

رویکرد به مسایل عام بشری ، البته بهمنی را از نگاه به جامعه ای که در آن زندگی می کند باز نمی دارد، مثلا جنگ یکی از مسایل عمده ی جامعه ی ما در سالیان گذشته و خصوصن دهه ی 60 - زمان بالندگی و شهرگی شعر بهمنی - بوده است:



او مرد کوه بود که خود کوه وار بود

مصداق صادقانه ای از کوهسار بود

تنها به خواب می شد از او باج جان گرفت

مرگ از گشاده رویی او شرمسار بود

امروز مثل واقعه حرف مدام ماست

هرچند مثل حادثه در استتار بود



گاهی دلم برای ... - ص50



یا در این شعر که به زیبایی فضای شب های جنگ و بمباران را به تصویر می کشد و از جمله زیباترین تصویر سازی ها برای این مفهوم است . شعری که مقطع قابل توجهی دارد:



نه ... شیطان ترین بچه های جهان

هدف رفته و شیشه ها را زدند

چرا خون به گهواره ماسیده است؟

چه می دانم این جا چرا را زدند

*

چراغی در این خانه بیدار بود

که خفاشیان روشنا را زدند



گاهی دلم برای ... - ص 64

***

بهمنی اما نگاهی عمیق و دقیق به سنت های بومی و خرده فرهنگ های ملی و ادبی دارد. این مساله گاه در قالب تلمیحات شاعرانه خویش را بروز می دهد :



زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد

زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد

گاهی دلم ... – ص 33



هیهات نمی دانم – این شعله که بر من زد

از آتش " تائیس " است یا بارقه ی "چنگیز"

گاهی دلم ... – ص 200



" گرد آفرید" تو فقط از اسبش اوفتاد

اما چه ها که رفت به " سهراب " قلعه گیر

گاهی دلم ... – ص 123

با این همه ، بهمنی از یک زاویه ی دیگر نیز برای نسل من - غزلسرایان جریان " غزل متفاوت " - ارزشمند و قابل احترام است و آن این است که وی علی رغم همه ی فروتنی ها و آرامش خاصی که در رفتار شخصی اش نیز بروز کرده و به راحتی قابل درک است ، اما در شعر هایش دل را به دریا زده و جسارت کرده است. جسارتی که بی شک برای نسل بعد بسیار راهگشا بوده است. حقیقتا می توان گفت اگر جسارت بهمنی و همنسلانش همچون منزوی و بهبهانی و نیستانی و ... نبود قطعا نوگرایی در غزل دهه ها به تاخیر می افتاد.

بهمنی در بیستمین غزل دفتر " گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" تلاش می کند دیالوگ را وارد غزل کرده و لحن سازی کند:



خسته نباشی }پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد}

این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود

:بنشین!

نشستم

گپ زدیم

اما نه از حرفی که با ما بود

او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود



گاهی دلم ... - ص 52



یا در غزل 25 که سطر اول شعر خبری است زمینه ساز سطرهای بعدی اما شعر با شکلی نیمایی وار شروع می شود و از همین ابتدا نوید بخش کاری متفاوت است:



کجا را زدند؟

**

صدا آنچنان زلزله وار بود

که انگار دل های ما را زدند ...



گاهی دلم ... - ص63



بهمنی در غزل 21 همین دفتر در جسورانه ترین حرکت خویش ( بایستی فضای دهه های پیشین و سیطره ی بی چون و چرای قرائت های سنتی و کلاسیک از غزلسرایی را در نظر گرفت تا به معنای واقعی جسورانه بودن حرکت بهمنی پی برد) تقطیع غزل را کاملن دگرگونه می کند و غزل را به سبک و سیاق شعرهای نیمایی می نویسد. حرکتی که نشان از شناخت تاثیرات نیما بر شعر و شناخت از نیاز های واقعی زمان برای تغییر را در خویش بیشتر دارد:



تکیه بر جنگل پشت سر

روبروی دریا هستم

آنچنانم که نمی دانم

در کجای دنیا هستم

**

حال دریا آبی و آرام است

حال جنگل سبز سبز است

من که رنگم را باران شسته است

در چه حالی آیا هستم ؟ ...



گاهی دلم ... - ص 55

وی دریادداشتی تحت عنوان مثلا حاشیه ذیل همین غزل به این نکته اشاره می کند که عمدن از برخی قواعد غزل که به تعبیر برخی وحی منزل است کناره جسته و معتقد است از آنجا که ریتم بدون دردسر در ذهنش می نشسته خود را از تکلفات و زحافات و مثمن و مسدس و مقصور و محذوف رهایی بخشیده و در بند تساوی افاعیل نبوده و از این رو این غزل های کوتاه و بلند غیر متساوی المصراع و متساوی الاضلاع را مثل شعرهای " نیمایی" که کوتاه و بلند می شوند به حساب آورده است. ( گاهی دلم ... – ص 56)



باور نمی کنید ! ولی من

دستم به خون خویش آلوده است

من خود گواه می شوم / - آری :

دستم همیشه دشمن من بوده است

بر من ببخش دست محبت !

- این گونه سرد مهری دستم را -

کاین اشتیاق وازده / آنقدر

در انزوا نشسته که فرسوده است



گاهی دلم ... – ص 112



***

با این همه امروز بهمنی در دهه های میانی عمرش ، شاعری است کاملا نام آشنا و شناخته شده برای اهل ادب . غزلسرایان نسل گذشته از بهمنی تصویر غزلهای نرم و روان را در ذهن دارند. غزل هایی آرام و عاشقانه و انسانی .نسل جوان نیز حرکت او به سمت نو آوری و جسارتش را در خاطر دارند، جسارتی که از او شاعری پیشرو ساخت.

و ختم سخن اینکه غزل جان بهمنی است اما:



این غزل ها همه جانپاره ی دنیای منند

لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان

دل تنگم
25-02-2008, 19:12
سه شنبه 27 شهریورماه 1386گفتگو با اهورا ایمان

از سال 1357 تا 1377 هم به مدت یک دوره بیست ساله ترانه به محاق فراموشی سپرده شد. چرا که در طول این سال ها ترانه جایگاهی نداشت وبرای ساخت ترانه وعرضه آن مجوزی داده نمی شد ووضع اجتماعی به گونه ای بود که خلق ترانه امکان پذیر نبود. اگر آثاری هم عرضه می شد به صورت کارعمل های نوین اجرا می شدند. ما پیش از انقلاب یک سری کار عمل های سنتی داشتیم که شعرهای رسمی ای را که بر اساس وزن عروضی نوشته شده بودند ، با موسیقی اجرا می کردند، مثل کار های استاد شجریان . پس از انقلاب هم این کارعملها صورتی دیگر گرفت که من آن را کار عملهای نوین می نامم. در آغاز این آثار اقبال عمومی هم داشت واستقبال هم می شد. اما کم کم این جریان روند نزولی گرفت. از طرف دیگر شاعران متوجه شدند که تیراژ آثارشان بسیار کم شده است. در کنار مجموعه هایی که به ندرت به دو، سه چاپ می رسید، چاپ کتاب عشق است محمد علی بهمنی که به یک میلیون نسخه می رسید یا کاست ماه وپلنگ حسین منزوی با تیراژ آنچنانی توجه شاعران راجلب کرد. مردم با نوعی کلام آشنا می شدند که مورد استقبال بود وشاعران مخاطب جدید پیدا می کردند.

دل تنگم
25-02-2008, 19:17
محمدعلی بهمنی: "نگاه‌ها به جشنواره شعر فجر مانند ساير رشته‌های هنری نيست."
گروه ادب: "بودجه‌ای كه به نخستين دوره جشنواره شعر فجر اختصاص يافت، نشان داد كه هنوز نگاه به اين رشته مانند ساير رشته‌های هنری جشنواره شعر فجر نيست."

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


«محمدعلی بهمنی» شاعر در گفت‌وگو با خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا) با بيان اين مطلب افزود: "حمايت مادی می‌تواند حمايت معنوی را هم به دنبال داشته باشد و بودجه‌ای كه برای جشنواره شعر فجر تصويب می‌شود، نبايد كمتر از فيلم، موسيقی و تئاتر باشد."

او ادامه داد: "سيمرغ طلايی برای ساير رشته‌های هنری تعلق گرفت و برای شعر سال گذشته سرو نقره‌ای در نظر گرفته شد و زمانی كه سرو در كنار سيمرغ قرار می‌گرفت، كاملاً مشخص بود تا چه اندازه فاصله نگاه بين شعر و ساير هنرها وجود دارد و اين تنها نشان‌دهنده اين است كه برای ارتقای اين جشنواره بايد نگاه‌های بسته برخی افراد از آن برداشته شود."
به گفته اين شاعر جشنواره شعر هم بايد مانند ساير هنرها باشكوه برگزار شود؛ نه به صورت شتابزده و به گونه‌ای كه فقط مسئولان بگويند جشنواره شعر فجر هم داشتيم.

شعر‌قرآنی‌از‌آيين‌جدا‌ يست آيين ما جدا از قرآن نيست و زمانی كه از شعر آيينی صحبت می‌شود، گستره وسيعی را دربرمی‌گيرد كه مفاهيم آن در تمام شعرهای فاخر زمان ما يافت می‌شود
شاعر مجموعه ی «گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود» بخش آيينی جشنواره شعر فجر را دربرگيرنده بخش شعر قرآنی دانست و تأكيد كرد: "آيين ما جدا از قرآن نيست و زمانی كه از شعر آيينی صحبت می‌شود، گستره وسيعی را دربرمی‌گيرد كه مفاهيم آن در تمام شعرهای فاخر زمان ما يافت می‌شود؛ برای مثال در شعر «قيصر امين‌پور» و «سيدحسن حسينی» مفاهيم والای قرآن موج می‌زند و نام شعرشان هم قرآنی نيست."

او تصريح كرد: "بايد نامی كه برای شعر قرآنی برگزيده می‌شود، كاشف‌تر و عميق‌تر باشد؛ زيرا زمانی كه اسمی از شعر قرآنی می‌آيد، مانند اين است كه سعی شده تا كلام فاخر قرآن به شعر برگردانده شود كه اين موضوع از توانايی بشر خارج است."
شاعر دو مجموعه «نيستان» و «اين خانه واژه‌های نسوزی دارد» در پايان با تقدير از برگزاركنندگان نخستين جشنواره شعر فجر گفت: "با زمان اندكی كه سال گذشته برای برگزاری جشنواره شعر فجر وجود داشت، فرصت درونی‌شدن اين جشنواره نبود؛ اما دست‌اندركاران آن تمامی سعی خود را در بهتر برگزار شدن آن انجام دادند."
________________________________________
سه‌شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶ ۱۷:۱۹ شماره‌ خبر : 214921

دل تنگم
25-02-2008, 19:28
آن بهاري باغ ها و اين بياباني زمستان

ناگهان ديدم كه دورافتاده ام از همرهانم
مانده با چشمان من دودي بجاي دودمانم
ناگهان آشفت كابوسي مرا از خواب كهفي
ديدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
ناشناسي در عبور از سرزمين بي نشانی
گرچه ويران خاكش اما آشنا با خشت جانم
ها ... شناسم اين همان شهر است شهر كودكي ها
خود شكستم تك چراغ روشنش را با كمانم
مي شناسم اين خيابان ها و اين پس كوچه ها را
بارها اين دوستان بستند ره بر دشمنانم
آن بهاري باغها و اين زمستاني بيابان
ز آسمان مي پرسم آخر من كجاي اين جهانم؟
سوز سردي مي كشد شلاق و مي چرخاند و من
درد را حس مي كنم در بند بند استخوانم
مي نشينم از زمين سرزمين بي گناهم
مشت خاكي روي زخم خونفشانم مي فشانم
خيره بر خاكم كه مي بينم زكرت زخمهايم
مي شکوفد سرخ گل هايي شبيه دوستانم
مي زنم لبخند و برميخيزم از خاك و بدينسان
مي شود آغاز فصل ديگري از داستانم

دل تنگم
25-02-2008, 19:47
بهار بهار

بهار بهار
صدا هامون صدا بود
صداي شاخه ها و ريشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنايي
صدات مياد ... اما خودت كجايي
وا بكنيم پنجره ها رو يا نه؟
تازه كنيم خاطره ها رو يا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم كرد
تازه تر از قصل شكفتنم كرد
بهار اومد با يه بغل جوونه
عيد آورد از تو كوچه تو خونه
حياط ما يه غربيل
باغچه ما يه گلدون
خونه ما هميشه
منتظر يه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم كرد
تازه تر از فصل شكفتنم كرد
بهار بهار يه مهمون قديمي
يه آشناي ساده و صميمی
يه آشنا كه مثل قصه ها بود
خواب و خيال همه بچه ها بود
آخ ... كه چه زود قلك عيديامون
وقتي شكست باهاش شكست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چين كرد
خنده به دلمردگي زمين كرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا كرد
من و با حسي ديگه آشنا كرد
يه حرف يه حرف حرفاي من كتاب شد
حيف كه همش سوال بي جواب شد
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
كه صب تا شب دنبال آب و نون بود

دل تنگم
25-02-2008, 19:51
دهاتي

ساده بگم دهاتي ام
اهل همين نزديكيا
همسايه روشني و هم خونه تاريكيا
ساده بگم ساده بگم
بوي علف ميده تنم
هنوز همون دهاتيم
با همه شهري شدنم
باغ غريب ده من
گلهاي زينتي نداشت
اسب نجيب ده من
نعلاي قيمتي نداشت
اما همون چهار تا ديوار
با بوي خوب كاگلش
اما همون چن تا خونه
با مردم ساده دلش
براي من كه عكسمو مدتيه تو آب چشمه نديدم
براي من كه شهريم از اون هوا دل بريدم
دنياييه كه ديدندش
اگرچه مثل قديما
راه درازي نداره
اما مي دونم كه ديگه
دنياي خوب سادگي
به من نيازي نداره

F l o w e r
09-10-2011, 18:40
گـــوش تـــلفن کـــَر


دوستــت دارم را


امشــب


در گـــوش خـــودت


خــــواهم گفــت !



"محمـــد عـــلی بهـــمنـــ ی "

F l o w e r
11-10-2011, 10:53
نــــه از خـــودم فرار کــرده ام

نــه از شما

به جستــجوی کســی رفتــه ام که

"مثل هیــچ کــس نیــست"

نــگران نباشــید یــا با او

بــاز میگـــردم

یا او

بازم میگـــرداند

تا مثل شمــا زندگی کنــم .. / .


"محمـــد عـــلی بهـــمنـــ ی "

part gah
11-10-2011, 17:17
مرگ هم به تساوی تقسیم نمی شود

عجبا ! هیچ کس هنوز

به سهم کم اش از مرگ

اعتراض نکرده است

خیلی ها سهم بیشتری از مرگ نصیب شان می شود

کودک بودم که درسینما

مردی ازاسب افتاد و

آنقدر روی زمین کشیده شد که :

گریه چشم هایم را بست

بعد ها دانستم

افتادن از اسب گریه ندارد

خیلی ها از اصل می افتند و می میرند

part gah
12-10-2011, 20:52
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد

تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

ویرانه نشینم من و بیت غزلم را

هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد

من حسرت پرواز ندارم به دل آری

در من قفسی هست که می خواهدم آزاد

ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را

کش مردم آزاده بگویند مریزاد

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد

آرام چه می جویی از این زاده اضداد؟

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم

یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

مگذار که دندان زده غم شود ای دوست

این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد

part gah
14-10-2011, 11:08
هرصبح باشنیدن یک عطسه

می ایسیتم که حادثه از خانه بگذرد

آنگاه دنبال آن به راه می افتم.

:khanoomi:
05-11-2011, 21:27
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟



تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها …. خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

part gah
18-10-2012, 17:52
نمی‌خواهد مرا «عاق» کنی ؛

همین که نگاهت رنجیده باشد ؛

دنیای من، جهنم است ...

part gah
10-11-2012, 21:12
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت
كه در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست كه در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی كه بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب كه آرام تر از پلك تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این كه پیوست به هر رود كه دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم كه به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی كه سزاوار تو باز اینها نیست

ŞHÍЯÍŃ
26-11-2012, 13:52
اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا كم است
اكسیر من نهاینكه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این كیمیا كم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا كه از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست

part gah
20-12-2012, 05:00
فال ِمان هر چه باشد

- باشد !

حال ِ مان را دریاب

خیال کن حافظ را گشوده ای و می خوانی :

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

یا

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

چه فرق ؟


فال ِ نخوانده ی تو

- منم

part gah
09-01-2013, 21:20
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست

Miss Shirin
11-01-2013, 10:56
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری



لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری

نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

چه می پرسی ضمیر شعرهایم کیست؟ آنِ من
مبادا لحظه ای حتی مرا این گونه پنداری

ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش مگذاری

چه زیبا می شود دنیا برایِ من! اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری

چه فرقی می کند فریاد یا پژواک جانِ من!
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

"صدایی از صدایِ عشق خوش تر نیست "حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخم ها زد تیغِ تاتاری

شاهزاده خانوم
28-01-2013, 22:34
تعداد ،

صورت مسأله را تغییر نمی‌دهد

حدس بزن

چندبار گفته‌ایم و شنیده نشده‌ایم

چندبار شنیده‌ایم و

باورمان نشده است

چندبار ...

پدرم می‌گفت :

پدربزرگ‌ات، دوست‌ات دارم را

یک‌بار هم به زبان نیاورد

مادربزرگ‌ات اما

یک‌قرن با او عاشقی کرد







محمدعلي بهمنی

شاهزاده خانوم
09-10-2013, 11:16
چشم می گفت :


نیست !



شعر می گفت :

هست !





.

V E S T A
31-12-2013, 00:58
در این زمانه بی هـای و هـوی لال پرسـت


خوشـا به حال کـلاغـان قیـل و قال پرسـت



چگـونه شـرح دهـم لحـظه لحـظه خـود را


بـرای ایـن همــه نــابــاورِ خیــال پرســت؟



به شب نشینـی خرچنـگ هـای مردابـی


چگـونــه رقــص کنـد ماهـی زلال پرسـت



رسیـده ها چه غریب و نچیــده می افتند


به پـای هــرز علفـهـای بـاغ کـال پرسـت



رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست

کمــالِ دار بــرای مــنِ کــمــال پرســت



هنـوز زنــده ام و زنده بودنـم خـاری سـت


بـه چشـم تنـگــی نا مــردم زوال پرسـت





محمدعلی بهمنی

بانو . ./
03-05-2014, 00:28
.


نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما

به جستجوي کسي رفته ام که
"مثل هيچ کس نيست"

نگران نباشيد
يا با او
باز ميگردم
يا او
بازم ميگرداند

تا مثل شما زندگي کنم .


.

Atghia
22-08-2014, 10:39
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

رسیده که باشی
طعم‌ات اشتهای خاک را باز می‌کند
نارس هم ـ فرقی نمی‌کند
تنها بی‌اشتها جویده می‌شوی

Atghia
22-09-2014, 17:02
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را

پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخیِ نه گفتن مان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بارِ دگر پر زدن چلچله ها را

یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را

Atghia
13-03-2015, 11:56
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

دو استکان بنشین ، رفع خستگی خوب است
دوباره در دلم انگار ، چای دم کردند


تعارفت به قلیان نمی کنم دودی ست ...
که روشنش به یقین با ذغال غم کردند


دلم گرفته به خود قول داده ام اما ...
برایتان ننویسم چه با دلم کردند ...