PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : » عماد خراساني



Ahmad
24-01-2008, 11:11
اگر به موسيقي اصيل ايراني علاقه داشته باشيد حتما برنامه "آواي ايراني" را ديده‌ايد

اجراهاي ماندگار در قالب اسامي مثل : برگ سبز يا گلهاي رنگارنگ و با حضور نام‌آوران موسيقي ايران.

يكي از كساني كه اشعارش را گويندگاني همچون روشنك ، آذر پژوهش و ... دكلمه ميكنند كسي نيست جز :

عماد خراساني

بد نيست اشعار زيباي اين شاعر بزرگ را با كمك يكدگر در اينجا به اشتراك گذاريم.

:11:


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


عمادالدين حسنی برقعی ، معروف به عماد خراسانی شاعر مشهور خراسان در سال ۱۳۰۰ و در مشهد به دنيا آمد و از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد, در جوانی "شاهين" تخلص می کرد. سپس تخلص " عماد" را برگزيد. او زندگی سراسر عاسقانه‌ای داشت و همين عشق و شوريدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد يک بار در زندگیاش ازدواج کرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال ۱۳۳۱ در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. «مهدی اخوان ثالث» که يکی از دوستان صميمی عماد بود در مقدمه‌ای بر کتاب «ورقی چند از ديوان عماد» شرح حال و زندگی کاملی از عماد را نوشته است که اين کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجديد چاپ شده است.

پرويز خائفی يکی از غزلسرايان معاصر، عماد خراسانی را يکی از معتبرترين چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دوره‌اي که غزل در ادبيات ما شرايط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسيده بود، «محمد حسين شهريار» ، «حسن رهی معيری» و «عماد خراسانی» هر کدام با زبان و بيان خاص خودشان در پی غزل اصيل و سنتی رفتند. در ضمن اينکه عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارايه میدهد که قابل توجه است و درد جامعه امروز را میشناسد.

خائفی درباره زندگی و شعر عماد گفت: نکته مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهايی است که او در زندگي‌اش با آنها روبرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هيچ وقت از روی تفنن غزل نگفته است ، بلکه مفهوم غزل يعنی عشق و دوست داشتن را شناخته وبه کار میبرد. خائفی کار عماد را بالاتر از شهريار دانست و گفت: شهريار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعايت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است.

حسين منزوی نيز غزل عماد را غزلی بينابين دانسته و گفت: غزل عماد ضمن اينکه به ارزشهای کلاسيک پايبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نيست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامين فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. منزوی گفت: غزل عماد، غزل و تغزل و حديث نفس است. البته طبيعی است که در سن و سال پيری مانند همه به شکايت از دنيا و مسائل آن بپردازد، اما غزل او مانند غزل سايه و يا نيستانی نيست که علاوه بر طرح مضامين شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمانه نيز بپردازد.

عماد شاعر عاشقانه هاست؛ عشق در شعر او كيفيتي خاص و عمري پايدار دارد، از اين روست كه وقتي از عشق سخن مي گويد از ژرفاي روح و جان خويش بانگ برمي آورد. عماد در اكثر قالبهاي كلاسيك شعر فارسي اشعار زيبا و ارزشمندي آفريده است. غزلهاي ناب و قطعات و مسمطهاي تركيبي و مثنويهاي زيبا، مجموعه اشعار او را كامل مي كنند. عماد به شعر ايرج ميرزا و ساده گويي و صداقت وي علاقه و توجهي بارز نشان داده است. خود عماد نيز زباني روان، گويا و گيرا و زنده و پر احساس دارد كه در عين حال فصيح و شيواست.


مهدي اخوان ثالث در مقدمه ورقي چند از ديوان عماد مي گويد: «سخن عماد اغلب فصيح و بليغ و بلند است و اگر فتوري در كلامش ديده مي شود از آن جهت است كه او بعد از سرودن و فرود آمدن از حال سرايش و تغني در مواليد طبع خود كمتر تجديد نظر و آرايش روا مي دارد.» درمجموع اشعار عماد اشعاري است كه از درون جان وي مي تراود و زبان دل اوست و نافذ در دل و جان همگان.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


عماد خراساني در روز دوشنبه 28 بهمن ماه سال 1382 شمسي دار فاني را وداع گفت و پيكر وي در مشهد تشييع و با انتقال به توس، در جوار آرامگاه فردوسي و مهدي اخوان ثالث، يار ديرينش، به خاك سپرده شد.




منابع :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

F l o w e r
24-01-2008, 11:11
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




هنوز : دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یکیست : پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غمی میخواهم : زشاديها به جان آمد دلم يا رب غمي خواهم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دشمن جان : دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مینای دگر : گر چه مستيم و خرابيم چو شبهاي دگر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بیا ساقی ببر ما را : به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کاش : آن که رخسار تو را این همه زیبا می کرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غم جانانه اگر بگذارد : اهل گردم ،دل دیوانه اگر بگذارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا: مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دریای غم : نه به دل شوری و شوقی نه به سر مانده هوایی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چه می پرسی : چه می پرسی؟مپرس از من نگارا حال زار من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])گناه محبت : سر ز بالین به چه امید بر آرم سحری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سه چین : هیـچ دانی که از کجا آمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نشانه عشق : مرا چو دست دهد صحبت شکر دهنی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رشته امید : چون لاله مرا بی تو به کف جام مدام است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شمع آرزو : نیمی از شب عمرم طی نگشته شد خاموش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
انتظار : سه ساعت است نگارا در انتظار توام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ترک دلبر : عاشقان! من سست پیمان نیستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دنیای روشن ما برتر ز کفر و دین است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چند ای جان غم همصحبتی بی خردان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
برخیز تا پناه به میخانه ای بریم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دل ز بی عشقی به جان آمد چه شد جانان من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یکشب به روی روز سحر دیده وا نکرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
قصر امید مرا شعله به دندانه رسید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای که جانبخشتر از باد بهار آمده ای ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چه گویم، چسان بی تو بگذشت دوش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چیست این آتش جانسوز که در جان من است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تا بر تن من است سری در هوای تست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هر که جز پیمانه با من بست پیمانی، شکست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شادی و غم و درد و مداوای منی تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ما به درگاه تو با بخت سیاه آمده ایم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])




آن روز فارغ گشتم از رنج ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
كردم به دست خويش تبه روزگار خويش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])





آپدیت تا پست: 37#

Ahmad
24-01-2008, 11:15
دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز


گرچه بيگانه زخود گشتم و ديوانه زعشق
يار عاشق كش و بيگان نواز است هنوز

خاك گرديدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز


گرچه هر لحظه مدد مي دهدم چشم پرآب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز

گر چه رفتي، زدلم حسرت روي تو نرفت
قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز


گر چه رفتي، زدلم حسرت روي تو نرفت
در ِ اين خانه به اميد تو باز است هنوز


اين چه سوداست عماداكه تو در سر داري؟
وين چه سوزي است كه در پرده ساز است هنوز

Ahmad
24-01-2008, 11:16
پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست
حرم و دير يكي، سبحه و پيمانه يكي است

اينهمه جنگ و جدل حاصل كوته‌نظريست
گر نظر پاك كني، كعبه و بتخانه يكيست

هر كسي قصه شوقش به زباني گويد
چون نكو مي‌نگرم، حاصل افسانه يكيست

اينهمه قصه ز سوداي گرفتارانست
ورنه از روز ازل، دام يكي، دانه يكيست

ره هركس به فسوني زده آن شوخ ار نه
گريه نيمه شب و خنده مستانه يكيست

گر زمن پرسي از آن لطف كه من مي‌دانم
آشنا بر در اين خانه و بيگانه يكيست

هيچ غم نيست كه نسبت به جنونم دادند
بهر اين يك دو نفس، عاقل و فرزانه يكيست

عشق آتش بود و خانه خرابي دارد
پيش آتش، دل شمع و پر پروانه يكيست

گر به سرحد جنونت ببر عشق عماد
بي‌وفايي و وفاداري جانانه يكيس

Ahmad
24-01-2008, 11:18
زشاديها به جان آمد دلم يا رب غمي خواهم

بشد سالي كه بي غم مي گذارم ماتمي خواهم


نيم من اهل عيش و نوش و مستي با پريرويان

به ويران كلبه اي با اهل دردي عالمي خواهم


مرا بيگانه كردي با جهانت آشنايي كو؟

به غمها محرمي خواهم، پريشان همدمي خواهم


به زيبايان بي غم خاطرم الفت نمي گيرد

بتي كو را بود يا بوده الفت با غمي خواهم


لب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من
گلي كو را به نرگس گاه باشد شبنمي خواهم

Ahmad
24-01-2008, 11:20
دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم


غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي

ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم


دم به دم حلقه اين دام شود تنگتر و من

دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم


سرپر شور مرا نه شبي اي دوست به دامان
تو شوي فتنه ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگارا

عجبي نيست كه اين گونه غم افزاست فغانم


نكته عشق ز من پرس به يك بوسه كه داني

پير اين دير جهان مست كنم گر چه جوانم


سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را

ياد باد آن همه آزادگي و تاب و توانم


آن لئيم است كه چيزي دهد و باز ستاند

جان اگر نيز ستاني ز تو من دل نستانم


گر ببيني تو هم آن چهره به روزم بنشيني

نيم شب مست چو بر تخت خيالت بنشانم


كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست

"آري آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم؟

amir_infernal
24-01-2008, 11:24
دكلمه ي يكي از بزمهاي ستار و خدابيامرز مهستي




گر چه مستيم و خرابيم چو شبهاي دگر




باز كن ساقي مجلس سر ميناي دگر





امشبي را كه در آنيم غنيمت شمريم




شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر





مست مستم مشكن قدر خود اي پنجه غم




من به ميخانهام امشب تو برو جاي دگر





چه به ميخانه چه محراب حرامم باشد




گر به جز عشق توام هست تمناي دگر





تا روم از پي يار دگري ميبايد




جز دل من دلي و جز تو دلاراي دگر





نشنيده است گلي بوي تو اي غنچه ناز




بودهام ورنه بسي همدم گلهاي دگر





تو سيه چشم چو آيي به تماشاي چمن




نگذاري به كسي چشم تماشاي دگر





باده پيش آر كه رفتند از اين مكتب راز




اوستادان و فزودند، معماي دگر





اين قفس را نبود روزني اي مرغ پريش




آرزو ساخته بستان طرب زاي دگر





گر بهشتي است رخ تست نگارا كه در آن




ميتوان كرد به هر لحظه تماشاي دگر





از تو زيبا صنم اين قدر جفا زيبا نيست




گيرم اين دل نتوان داد به زيباي دگر





مي فروشان همه دانند عمادا كه بود




عاشقان را حرم و دير و كليساي دگر




عماد خراسانی

Ahmad
28-01-2008, 10:09
چیست این آتش جانســــوز که در جان من است
چیست این درد جگرســــــوز که درمان من است

آمد و رفت و دلم بــــــــــــرد و کنون حاصل وصل
اشک گرمیست که بنشسته به دامان من است

part gah
05-07-2011, 16:06
به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را
ببر ای کشتی می تا بدانجا بی خبر ما را

چراغ راه ما کن چشم جادو،روی آتشگون
بیا ساقی ببر ما را،بیا ساقی ببر ما را

به هشیاری در این وادی رهی پیدا نشد ای دل
مگر مستی نماید راه اقلیمی دگر ما را

زدم بر کوچهء مستی چو هرجا روی بنهادم
به سنگی خورد پا هر لحظه در این رهگذر ما را

به صحرای جنون باید زدن ای عشق ،امدادی
بس است ای عقل،بی جا هر چه دادی دردسر ما را

گهی شمعم گهی پروانه،این شبها نمی دانی
چه بازی هاست با جان تا شبی گردد سحر ما را

نمی دانم چرا خلق من شوریده سر کردی
چرا یک مشت آب و گل،عبث کردی هدر ما را

قیامت پیش چشم ما دگر وزنی نخواهد داشت
مگر ای عشق آشوبی روی از سر بدر ما را

نگار آمد ز فرط رنج و غم نشناختیم او را
بهار آمد،نیامد سر برون از زیر پر ما را

عمادا طبع تسکین بخش و جام می غنیمت دان
وگرنه کشت خواهد هجر آن بیدادگر ما را

sara_girl
06-07-2011, 15:36
کاش

آن که رخسار تو را این همه زیبا می کرد

کاش فکر دل سو دا زدۀ ما می کرد

آن که می داد تو را حسن و نمی داد وفا

کاشکی فکر من عاشق و شیدا می کرد

یا نمی داد تو را اینهمه بیداد گری

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

کاشکی گم شده بود این دل دیوانۀ من

پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می کرد

ای که با سوختنم با دل من ساخته ای

کاش یک شب دلت اندیشۀ فردا می کرد

کاش می بود به فکر دل دیوانۀ من

آنکه خلق پری از آدم و حوا می کرد

کاش در خواب شبی روی تو می دید عماد

بو سه ای از لب لعل تو تمنا می کرد

part gah
09-07-2011, 17:00
اهل گردم ،دل دیوانه اگر بگذارد

نخورم می ، غم جانانه اگر بگذارد

گوشه ای گیرم و فارغ ز شر و شور شوم

حسرت گوشهء میخانه اگر بگذارد

عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان

هوس گردش پیمانه اگر بگذارد

معتقد گردم و پابند و ز حسرت برهم

حیرت این همه افسانه اگر بگذارد

همچو زاهد طلبم صحبت حوران بهشت

یاد آن نرگس مستانه اگر بگذارد

شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او

لیک پروانهء دیوانه اگر بگذارد

شیخ هم رشتهء گیسوی بتان دارد دوست

هوس سبحهء صد دانه اگر بگذارد

دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد

چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد

part gah
10-07-2011, 13:27
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا
درس غم داد در این مدرسه استاد مرا

دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا

آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد
و آنچه بیزار از آن بود دلم ،داد مرا

غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ
دید و سنجید و پسندید و فرستاد مرا

در دلم ریخت بس بر سر هم غم سر غم
دل مخوانید،خدا داده غم آباد مرا

زندگی یک نفسم مایهء شادی نشده است
آه اگر مرگ نخواهد که کند شاد مرا

ترسم از ضعف،پریدن ز قفس نتوانم
گر که صیاد،زمانی کند آزاد مرا

آرزوی چمنم کم کمک از خاطر رفت
بس در این کنج قفس بال و پر افتاد مرا

یک دل و این همه آشوب و غم و درد عماد
کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا

part gah
11-07-2011, 18:47
ما به درگاه تو با بخت سیاه آمده ایم

شکر وصد شکر ز بیراهه به راه آمده ایم

نه پی سیم و زر و ملک و سپاه آمده ایم

نه پی تخت و نه دنبال کلاه آمده ایم

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

part gah
12-07-2011, 08:58
تا بر تن من است سری در هوای تست
تا در درون سینه دلی هست جای تست

از دیدن تو سیر نگردد دو چشم من
این هر دو پادشاه وجودم گدای تست

F l o w e r
13-07-2011, 20:57
دل ز بی عشقی به جان آمد چه شد جانان من ؟
کو طبیبی تا ز بی دردی کند درمان من

سخت تاریک است زندان حیات، ای شمع عشق
پرتوی افکن دو روزی باز بر زندان من

چشم مستی کو؟که برقی افکند در خرمنم
تاب زلفی کو که تا بازی کند با جان من

سخت از این بی دولتی آلوده دامن گشته ام
عشق کو؟ آن آتش جان من و دامان من

لاله ی صحرائیم لطف من از داغ دل است
مرغک دریاییم جان من و طوفان من

شیخ را هم میهمان کردم دمی ننشسته رفت
جغد را هم دل گرفت از خانه ی ویران من

دیگر ای دل هیچ لطفی نیست در این سر گذشت
زودتر آسوده شو ای روح سرگردان من

گر چه روز و شب به من بیدادها کردی ،جهان
عاشقم کن باز وزین سودا بده تاوان من

part gah
14-07-2011, 15:30
چه می پرسی؟مپرس از من نگارا حال زار من
نبیند کس به خواب آن هم الهی روزگار من

چه باشد حال مجنونی که از لیلی جدا باشد
چه می پرسی ز کارم هجر رویت ساخت کارمن

چرا با بلبل بی آشیانت سر گران کردی
گل من ،کم زن آتش بر دل امیدوار من

خزانم را به لطف اول بهاری ساختی خرم
دگر بار از خزان افسرده تر کردی بهار من

فغان کز بهر خرمن سوختن بود از بد طالع
اگر برقی زمانی کرد روشن شام تار من

مراهم اختیاری،آبرویی بود و سامانی
نمی دادند اگر در دست این دل اختیار من

من از این بخت خواب آلوده می بینم که خواهد کرد
صبا دور از سر کوی پری رویان غبار من

بیا روشن کن ای خورشید خوبان شام دلگیرم
چه حاصل اشک بارد بعد من ،شمع مزار من

مخواه از این پریشان تر عماد خویش را دیگر
نمی گویم مپرس از من نگارا حال زار من

part gah
15-07-2011, 09:34
برخیز تا پناه به میخانه ای بریم
دست ز عمر شسته به پیمانه ای بریم

مستانه گر که بر سر ما جام بشکنند
خوش تر که رنج صحبت فرزانه ای بریم

از چرخ شکوه ،قصه ی بیهوده گفتن است
دیوانگی است شکوه ای به دیوانه ای بریم

آن سان شدم ملول که گر وجه می رسد
این پنج روزه خانه به میخانه ای بریم

آنجا هم ار نشد که شوم ،همتم کجاست
چون جغد،آشیانه به ویرانه ای بریم

هرگز رقیب از نظر افتاده کی برد
رشکی که ما به طالع پروانه ای بریم

نفرین به لحظه لحظه ی روزی که آمدم
تا چند رنج بیهده افسانه ای بریم

F l o w e r
16-07-2011, 14:10
سر ز بالین به چــ ه امید بر آرم سحری
که در آن روز نبینم رختـــ ای رشک پری

آه از آن شبـــ که نگیری خبر از من در خوابـــ
وای از آن روز که من از تو نگیرم خبری

عهد کرده است که از صحبتــــ دونان گذرد
دیرتر می گذر ای عمر کــ ه خوش می گذری

شهر عشق استــــ و جنون از همه جا مقصد ما
خیز اگر با من و دل ، راهزنـــا همسفری

می شد ای کاش که یکـــ لحظه نباشم بی تو
یا شدی کاش دلـــم شاد به روی دگری

وای بر من که به سودای تو ای ماه مرا
نیستـــــ جز آه و دگر نیستـــ در آن هم اثری

من اگر دل به تو دادم تو ز من دل بردی
گر گناهی استــــ محبت تو گناهکــارتری

به خدایی که تو را بردن دل داده به یاد
قسمتــــ می دهم ای مه که ز یادم نبری

خوبـــ شد باز شدی عاشق و شوریده عماد
ننهی باز بــ ه بالین سر بی دردسری

F l o w e r
17-07-2011, 15:10
هیــچ دانی کـــ ه از کجا آمد
این سه چیــن روی ابراوان عماد

یکی از آن شبی استــــ ــ کان بی مهر
رفت و لبــ بر لبــــ رقیب نهـــاد

دیگـــری زان شبی بود کــ ه بر او
چشم من با رقیبــــ دون افتاد

واندگر زان شبی بــود کـــ ه سلام
کردم و بیوفا جوابــــ نـداد

F l o w e r
19-07-2011, 18:41
دنیای روشن ما برتر ز کفر و دین است

من عاشقم تو زاهد، فرق من و تو این است


فردوس و حور و دوزخ یکتن ندید و بینم

تیری که در کمان است، مرگی که در کمین است


در پشت آسمانها، گیرم که داستانهاست

اکنون مقام لذات، ما را در این زمین است


جز نیکی از نکویان کاری دگر نیاید

بسیار بد خدایی است گر دوزخ آفرین است


حور جهان نبینی از شوق حور فردوس

نزدیک را نبیند چشمی که دور بین است


از بیم مار و آتش، عمری تباه سازی

عمریکه بی بدیل است، عمریکه بی قرین است


بی شور و عشق و مستی، بیهوده زنده هستی

بهتر که بت پستی گر حاجتی بدین است


چون زندگی نکردیم مانند چارپایان

بدنام دهر گشتیم، تقصیر ما همین است


دانی کجا بهشت است وانجا بهشت زشت است


آنجا که اهل حالی با یار نازنین است

saman_bv
19-07-2011, 21:39
چند ای جان غم همصحبتی بی خردان

ای نکو روی بیا و برهانم ز بدان

به پریزاده خود کاش دگر بار رسم

دست وی گیرم و بگریزم از این دیو و ددان



هرچه غم هست به دنیا بدلم ریخته اند

هرچه رنج است بجان منش آمیخته اند

ای امید دل من زود بیا ور نه شبی

بینی از هستی من گرد برانگیخته اند



این چه افسانه پوچی است که پایانش نیست

این چه دردی است که درماندم و درمانش نیست

این ستم را ز چه رو نام نهادند حیات

غم نان از چه خورد آنکه غم جانش نیست



تا بکی شکوه از این شیوه بیجا دارم

چند شرمندگی از این دل رسوا دارم

یا خدایا برسان باده و معشوق عماد

یا تو من شو که منت هر دو مهیا دارم

F l o w e r
20-07-2011, 13:19
انتـــظـار

سه ساعت است نگارا در انتظار توام
سه ساعتی که در آن عمر روزگار گذشت

چه گویمت که چه بگذشت بر من و دل من
همین بس است که گویم در انتظار گذشت

سه ساعت است ولی گوئیا که در این باغ
هزار بار خزان آمد و بهار گذشت

اگر چه سخت گذشته است شکوه ای نکنم
هزار شکر که در انتظار یار گذشت

saman_bv
20-07-2011, 13:33
شمع آرزو



نیمی از شب عمرم طی نگشته شد خاموش

شمع آرزوی من

جرعه ای نپیموده، زد سپهر سنگ انداز

سنگ بر سبوی من

دست برده نابرده، خوان عمر را بگرفت

لقمه در گلوی من

هرچه می خورم باده، هر چه می کنم مستی
بینم ای غم جانکاه، باز در دلم هستی
این جوانی ما بود، تا چه زاید از پیری
این بلندی ما بود، خاک بر سر پستی
در میان حسرتها، راه گلشنی جستم

گلشنی تماشائی
رنگ عشق و هستی داشت، باغ لطف و مستی بود

جلوه گاه زیبائی
خیره ماندم و حیرت چنگ زد گریبانم

زانهمه دلارائی

تا دلم بخویش آمد، باغ شوره زاری بود
زآنهمه نکوئیها کاش یادگاری بود
آنچنان خزان بگرفت حسن وی که شک بردم
اندرین چمن روزی جلوه بهاری بود
ای خدای زیبائی! ای خدای زیبائی

وه چه سنگدل بودی
ای جهان بی معنی، ای جهان بی معنی

جز غمم نیفزودی

ای طبیعت نادان! ای طبیعت نادان

جان من بفرسودی

ای خدای بی انصاف پشت صبر بشکستی
رشته مرا با خویش، خویشتن چو بگسستی،
بلهوس چه می خواهی؟ از چو من پریشانی
کودکی تو یا مستی؟ نیستی تو یا هستی؟
دل بهانه می گیرد نازنین کجا رفتی؟

سوختم ز تنهایی
زین غمی که من دارم بی تو عاقبت کارم

می کشد به رسوایی
آفتاب عمر من، زود رخ بپوشیدی

از عماد سودایی

چون تو دیگری باید تا دل از غم آساید
لیک مادر گیتی چون تو کی دگر زاید
ای عروس احلامم، ای ونوس ناکامم
می کنم عروسیها مرگ اگر ز ره آید
شیشه ای دگر بگشا ای عماد سودائی

لب ز گفتگو بربند
چون چنار آتش زن خویش را که چرخ پست

بیخ آرزو برکند
بی امید و بی دلدار چاره چیست جز مستی

شو بخودکشی خرسند

ماهتاب زد برخیز باز باده در خود ریز
چاک زن گریبانرا، مست در جنون آویز
اشک ریز در ساغر، غم نگار در دفتر
باز وصل و هجران را مست شو بهم آمیز
باز مست و دیوانه سره بکوه و صحرا نه

باز پاره کن زنجیر
باز در بیابانی نیمشب درآی از پای

بیقرار و از جان سیر
باز در سکوت دشت دردناک و حزن انگیز

این ترانه از سر گیر

هرچه می خورم باده، هر چه می کنم مستی
بینم ای غم جانکاه، باز در دلم هستی
این جوانی ما بود، تا چه زاید از پیری
این بلندی ما بود، خاک بر سر پستی

F l o w e r
21-07-2011, 12:46
یکشب به روی روز سحر دیده وا نکرد
کز نور مهر تیر بچشمان ما نکرد

دست فلک بنازم و تیر و کمان او
بر قلب ما هر آنچه نشان زد خطا نکرد

زان پیشتر که فکر جداییّ ما کند
با هیچ نرگسی دل ما آشنا نکرد

با ما چه کرد ایدل دیوانه روزگار
با ما سپهر ایدل مجنون چها نکرد

در هیچ گوشه از دو موافق خبر نشد
کاین دیدهء حسود ز همشان جدا نکرد

گردید نقل مجلس و ورد زبان خلق
آن قصه ای که دل سخنش با صبا نکرد

دنیای بی وفا بوفای تو رشک برد
بیخود نبود گر بتو عمرت وفا نکرد

دانست کاین حکایت پروانه است و شمع
دل زینجهت بکشتن من دست و پا نکرد

کور است چرخ ورنه چسان دید از عماد
اینقدر سخت جانی و یک مرحبا نکرد

H.Operator
24-07-2011, 21:13
دریای غم

نه به دل شوری و شوقی نه به سر مانده هوایی
تو هم ای مرگ مگر مرده ای ای داد، کجایی

هر چه خواهم که سر خویش کنم گرم به کاری
گل به چشمم گل آتش شود و باده بلایی

مرگ از من چه بگیرد به جز از رنج و اسارت
غم طوفان چه خورد مرغک بی برگ و نوایی

هیچ کس نیست در این دشت مگر کوه که آن هم
انعکاس غم ما هست گرش هست صدایی

باده و مطرب و گل نیک بود لیک عزیزان
بهر هجران که شنیده است به جزمرگ دوایی

ماکه رفتیم به دریای غم و باده ولی نیست
این همه جور سزای دل پرخون ز وفایی

جمله چون است و چرا هر ورق از دفتر هستی
باز گویند که ما را نرسد چون و چرایی

هر چه کردم که بدانم چه سبب گشت غمش را
نه من و نی دل و نی عقل رسیدیم به جایی

بندگی گر چه نکرد است عمادت تو خدا باش
که ستم نیست به نا کام خوش از کامروایی

F l o w e r
04-08-2011, 22:34
نشانهــــ عشــــق

مرا چو دست دهد صحبت شکر دهنی
چه حاجت است بباغیّ و بوی نسترنی

بسی بسیرو تماشای باغ میرفتم
رخ تو داد فراغم زهر گل و چمنی

بشست قصه یعقوب، اشک من که نماند
امید وصل عزیزی، نسیم پیرهنی

صفا نشانه عشق است ورنه هر خس و خار
از این فسانه شنیده است همچو من سخنی

ز گیسویت شکنی بر گذار باد سپار
مگر رسیم بباغی، ز بوی یاسمنی

سری ز شور چنان صبح حشر و نفخه صور
دلی شکسته تر از گیسوی شکن شکنی

منم که مطرب از احوال من شود نگران
که گرمتر چو زند ننگرد نشان ز منی

منم که ساقی و شاهد مرا گواهانند
که خوشتر از چو منی نادر است در زمنی

منم که شیخ به دیدار من یقین سازد
که گه فرشته شناسد کسی ز اهرمنی

دهان تنگ و لب لعل و صوت گرم، شگفت
خدا، چگونه بهشت، آفریده در دهنی

غرض گرفتن کام است ورنه سودش چیست
درون جام شرابی، میان جامه تنی

چو نیست دست بدان بزم جاودان، حالی
بگیر ساغر گلگون ز دست گلبدنی

عماد را سخنی نیست غیر از اینکه بجوی
در این دو روزه بت تازه ای، می کهنی

F l o w e r
10-08-2011, 10:04
شادی و غم و درد و مداوای منی تو

عمر من و دین من و دنیای منی تو

بیداری و خواب من و رؤیای منی تو

سرمایه ی الهام غزل های منی تو

روشنگر چشمان گهرزای منی تو

القصه امید دل شیدای منی تو

टीડીમીડીજ
29-08-2011, 10:18
رشته امید


چون لاله مرا بی تو به کف جام مدام است
هر چند که می بی رخ دلدار حرام است
فرق من و آن زاهد مغرور ببینید
من در پی جام می و او در پی نام است
من زلف به کف دارم و او رشته ی تسبیح
انصاف بده رشته ی امّید کدام است
سیم است؟ حریر است؟ بلور است؟ تن تو
آن بازوی عریان تو ای مه به چه نام است؟
من بی تو خورم خون دل خویش، خوش آن کو
یک دست به گیسو و دگر دست به جام است
ز آن روز که از گردش گردون شدم آگاه
تا نیم شبم گوشه ی میخانه مقام است
یک روز به بام آمدی و دل چو کبوتر
عمریست که بر بام تو در طوف مدام است
ای سلسله مو مرغ گرفتار تو داند
صد گلشن جاوید در این حلقه ی دام است
حیف است ز فردوس کند یاد عمادا
آن را که فلک هم ره و معشوق به کام است

part gah
03-09-2011, 14:05
عاشقان! من سست پیمان نیستم
ترک کردم گر که یار خویش را

دوستان، یک لحظه از من بشنوید
تا بگویم حال زار خویش را

روزگاری بهر یاری بی وفا
صرف کردم روزگار خویش را

خوب چون در عاشقی کارم بساخت
رفت و آخر کرد کار خویش را

رفت و پیدا کرد یار دیگری
برد از خاطر قرار خویش را

من نکردم ترک زین سنگین دلی
دلبر ناسازگار خویش را

بلکه چون او دیگری را داشت دوست
سخت دیدم کار و بار خویش را

دیدم از این پس بباید در جهان
دوست دارم یار یار خویش را

چون نمی گنجید در یکدل دو مهر
ترک کردم پس نگار خویش را

part gah
05-09-2011, 17:46
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست

یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست


دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟

جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست


فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه

هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست


سنجیده ایم ما، به جز از موی و روی یار

حاصل ز رفت و آمد لیل و نهار نیست


خندید صبح بر من و بر انتظار من

زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست


دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود

اما چه سود زانکه به یک گل بهار نیست


فرهاد یاد باد که چون داستان او

شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست


ناصح مکن حدیث که صبر اختیار کن

ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست


برخیز دلبرا که در آغوش هم شویم

کان یار یار نیست که اندر کنار نیست


امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است

گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست


بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن این روزگار نیست


بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش

صیاد من بهار که فصل شکار نیست

part gah
06-09-2011, 10:34
قصر امید مرا شعله به دندانه رسید

باز دست که بگیسوی تو جز شانه رسید؟

جان ز حسرت به لبم آمد و دل رفت ز دست

ای خوش آن لب که دمی بر لب جانانه رسید

شیخ میگفت که «فردوس به مستان ندهند»

گو بجنت نرسد هرکه به میخانه رسید

دست زاهد ز چه بوسیم که این دست تهی

نه بچنگ و نه به تار و نه به پیمانه رسید

گوهر مهر و وفا از دل ما باید جست

دولت داشتن گنج به ویرانه رسید

ماه من گفت شدم مست ز شعرت، چه عجب

امشبم گر به فلک نعرهء مستانه رسید

هیچ پروانه ندیده است ز نزدیکی شمع

آنچه از دوری تو بر من دیوانه رسید

او شبی سوخت، عمادت همه شب میسوزد

بیجهت شهرت این کار به پروانه رسید

part gah
07-09-2011, 13:47
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

نیست دیگر بخرابات خرابی چون من

باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد

حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند

زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد

پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش

نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد

آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است

بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد

زنگ چل سالهء آئینهء ما گرچه بسی است

آتشی همدم ما کن که به یکدم ببرد

رنج عمری همه هیچ است اگر وقت سفر

رخ نماید که مرا با دل خرم ببرد

من ندانم چه نیازی است تو را با همه قدر

که غمت دل ز پریزاده و آدم ببرد

جان فدای دل دیوانه که هر شب بر تست

کاش جاوید بدان کوی مرا هم ببرد

من ننالم ز تو، لیکن نه سزا هست کسی

درد با خود ز در عیسی مریم ببرد

ذکر من نام دلارای حبیب است عماد

نیست غم دوست اگر نام مرا کم ببرد

part gah
19-09-2011, 09:38
ای که جانبخشتر از باد بهار آمده ای

بخت یارت که به پرسیدن یار آمده ای

مرغ دل در قفس سینه نمیگنجد باز

تا چو طاووس به صد نقش و نگار آمده ای

نه لب از لب بگشایی نه نشینی بر من

برخیِ جان توام بهر چکار آمده ای

سایهء لطف مکن از من سرگشته دریغ

نخل امیدی و امروز به بار آمده ای

اشتباه است، جمال تو غمی نگذارد

گر به آزردن این خاطر زار آمده ای

چه بنوشم چه ننوشم ز تو مستم ز تو مست

که تو ای باده پی دفع خمار آمده ای

نه سوی خانهء شیخ آمده ای خوش بنشین

بسوی عاشق بیصبر و قرار آمده ای

بنشین شعر بخوان، بوسه بده، باده بنوش

که بدیدار من باده گسار آمده ای

حاصل محنت بیرون ز حسابست امروز

که تو ای نعمت افزون ز شمار آمده ای

بس گهرها بکنار از مژه افشانده عماد

تا تو ای گوهر رخشان بکنار آمده ای

F l o w e r
20-09-2011, 16:23
آن روز فارغ گشتم از رنج
سیلی روان شد حاصلم برد
با قطره های کوچک اشک
عشق بزرگت از دلم برد


آن شب برای آخرین بار
از دیدگان اختر فشاندم
در پرده ی دل ناله کردم
آهسته بهر خویش خواندم


ای دل پی دلبر نگردی
ای گونه دیگر تر نگردی
ای مرده دیگر بر نخیزی
ای عشق دیگر برنگردی

part gah
11-10-2011, 18:24
هر که جز پیمانه با من بست پیمانی، شکست
نیست بیجا گر که می بوسم لب پیمانه را

با وجود عشق از من عقل می خواهد فقیه
وای بر آنکس که بوسد دست این دیوانه را

part gah
14-10-2011, 15:02
چه گویم، چسان بی تو بگذشت دوش
تو گوئی که شبها به هم دوختند

ز تاریکی و درد و حرمان و یأس
شبی ساختند و مرا سوختند

بجان خواب را می خریدم، دریغ
که دادم دو صد جان و نفروختند

پی بامداد قیامت مگر
همه بامدادان بیاندوختند

نیامد برون ماهِ گم کرده راه
ز اختر هر آنچ آتش افروختند

نه سیمرغ و نی کیمیا خواستم
ادیبان چرا صبرم آموختند؟

نه آمد دمی خواب و نی رفت غم
مگر غم ببالین شب دوختند

part gah
25-09-2012, 07:04
كردم به دست خويش تبه روزگار خويش

در حيرتم به جان عزيزان ز كار خويش

آتش زدم به خرمن پروانه و چو شمع

مي سوزم از شكنجه شبهاي تار خويش

آن صيد تير خورده از باغ رفته ام

كز خون نوشته ام به چمن يادگار خويش

آن ابر سركشم كه به يك لحظه خيرگي

باريده ام تگرگ به باغ و بهار خويش

گريم گهي به خنده ديوانه وار خود

خندم گهي به گريه بي اختيار خويش

چون لاله تا به خاك نيفتد پياله ام

فارغ نمي شوم ز دل داغدار خويش

چون شمع اشك مي شودش جمله تن عماد

از بس كه گريه كرد بر احوال زار خويش