PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : درسي گرانقدر از شاه عباس اول



bb
23-01-2008, 20:52
دكتر منوچهر پارسادوست






شاه عباس اول سه بار به تخت پادشاهى نشانده شد. در هر سه بار كه او خردسال و سپس نوجوان بود اراده‏اى از خود نداشت و بازيچه قدرت‏نمايى سران گردنكش قزلباش بود. شاه عباس به عليقلى خان شاملو حاكم هرات كه نخستين بار عباس ميرزا را پشت قلعه نيشابور پادشاه اعلام كرده بود دلبستگى خاص داشت. عليقلى خان از طرف شاه اسماعيل دوم - عموى شاه عباس - به‏ حكومت هرات - مركز خراسان بزرگ - برگزيده شده بود و دستور داشت به محض رسيدن به هرات، عباس ميرزا را كه در آن زمان كمتر از هفت سال داشت به قتل برساند. شاه اسماعيل دوم بسيارى از شاهزادگان صفوى را به قتل رسانده بود و چون عباس ميرزا از دسترس او دور بود و در هرات به سر مى‏برد عليقلى‏خان را كه مورد عنايت قرار داده بود بدين مقام برگزيد و خواهرش را نيز به عقد ازدواج او درآورد تا مطمئن شود كه دستور او سريعاً به مورد اجرا گذاشته مى‏شود.

عليقلى خان شاملو سردار برجسته‏اى بود كه كشتن كودكى را برنمى‏تافت. به ويژه آنكه دودمان صفويان به نادرست خود را از اعقاب امامان شيعه اعلام داشته بود و عليقلى خانِ شيعه كشتن كودكى از آن خاندان را ناصواب مى‏دانست. او مسافت قزوين تا هرات را به كندى طى كرد و هنگامى كه به مقر فرمانروايى خود رسيد با ممانعتى كه مادرش نيز كه همراه او بود نمود از كشتن او در روز ورود خوددارى كرد. مادرش زمانى دايه عباس ميرزا و به او شير داده بود. عليقلى خان با وجود شهرت شاه اسماعيل دوم به بى‏رحمى و توجهى كه به اجراى فورى دستورهايش داشت تا پنج روز در كشتن عباس ميرزاى خردسال درنگ كرد. روزى كه او از بيم غضب شاه تصميم گرفت شب‏هنگام به زندگى عباس ميرزا پايان دهد پيكى كه از قزوين به شتاب روانه هرات شده بود به آن شهر رسيد و خبر مرگ شاه اسماعيل دوم را - كه بر اثر توطئه بزرگان دربار و مسموم شدن او روى داده بود - به اطلاع عليقلى خان رساند. خان شاملو از شادى مجلس جشن بياراست؛ عباس ميرزاى خردسال را در آن جشن به دوش گرفت و خود را لله او ناميد و از آن پس، عليقلى خان - حاكم هرات و اميرالامراى خراسان - چون پدرى از عباس ميرزا نگهدارى كرد و احترام او را نيز پاس داشت.

در جنگى كه بين عليقلى خان شاملو حاكم هرات با يكى از زيردستان خود، مرشد قليخان استاجلو حاكم مشهد روى داد، عباس ميرزا كه در اردوى عليقلى خان بود به دست مرشد قليخان افتاد و خان استاجلو او را با خود به مشهد آورد و در كوه سنگى مشهد براى بار دوم او را به تخت پادشاهى نشاند. در آن هنگام عبدالله خان امير ازبكان با نيروى عظيم براى تسخير خراسان به هرات‏ حمله كرد و قلعه آن را محاصره نمود. مرشد قليخان چون به درستى پيش‏بينى كرد كه بعد از هرات نوبت مشهد خواهد بود و او تاب پايدارى در برابر ازبكان را ندارد، با شرايط مساعدى كه روى داد، و با دورى شاه محمد - پدر شاه عباس - از قزوين و اقامت او در اصفهان، با نيروى اندكى به شتاب روانه قزوين شد و آن شهر را به تصرف درآورد و عباس ميرزا را كه در آن موقع اندكى بيش از هفده سال تمام داشت در پايتخت ايران به تخت پادشاهى نشاند.

مرشد قلى خان خود را وكيل - نايب شاه - ناميد و بدون كسب اجازه از شاه در بسيارى امور مستقلاً تصميم گرفت و آنها را به مورد اجرا گذاشت. افزون بر آن، با وجود پافشارى شاه عباس در اعزام نيروى نظامى به هرات براى كمك به عليقلى خان كه مورد علاقه‏اش بود، او از اجراى تمايل شاه و نجات رقيب از محاصره ازبكان خوددارى كرد. سرانجام عليقلى خان با وجود دلاوريها كه ابراز داشت ناگزير به تسليم قلعه هرات گرديد و كشته شد. مرشد قليخان بعد از شنيدن سقوط هرات نيرويى بسيج كرد و با شاه عباس قزوين را به سوى هرات ترك نمود. هنگامى كه اردوى شاهى در بسطام شاهرود توقف كرد، شاه عباس كه از طرز عمل مرشد قليخان ناراضى و خواهان به دست آوردن قدرت پادشاهى بود او را كشت و خود مستقلاً زمام امور كشور را در دست گرفت. او اردو را به سوى خراسان حركت داد و پس از ورود به مشهد راه هرات را در پيش گرفت، ولى با شنيدن خبر هجوم مجدد تركان عثمانى كه در زمان پدرش نيز به ايران حمله كرده و بسيارى ناحيه‏ها از جمله تبريز را تصرف كرده بودند در نيمه راه متوقف شد و به سوى قزوين بازگشت.

اندكى پس از بازگشت شاه عباس از خراسان، عبدالمؤمن خان پسر عبدالله خان امير ازبكان به مشهد حمله كرد و آن را محاصره نمود. حاكم مشهد كه از طرف شاه عباس گمارده شده بود و جمعى از عالمان مذهبى شهر از شاه عباس كمك فورى خواستند. او بار ديگر با سپاهيانى كه در اختيار داشت از قزوين روانه مشهد شد ولى در تهران بيمار گرديد و بيمارى او طولانى شد. در آن مدت، عبدالمؤمن خان ازبك قلعه مشهد را تسخير كرد و به قتل‏عام مردم شهر و غارت دارايى آنان پرداخت. او گنجينه‏هاى نفيس، گوهرها و فرشهاى گرانبهاى آرامگاه امام هشتم شيعيان را چپاول نمود. شاه عباس با وجود ارادت و علاقه عميق قلبى كه به امام هشتم شيعيان داشت و مايل نبود كه آرامگاه آن حضرت زير تسلط ازبكان سنى باشد، و با آنكه از شنيدن خبر قتل‏عام مردم مشهد و غارت اشياء نفيس آرامگاه اندوهگين و ميل به سركوبى ازبكان در او شدت داشت از رفتن به مشهد خوددارى كرد و از تهران به قزوين بازگشت.

شاه عباس با زيركى و هوشيارى كه ذاتى وجود او بود دشواريها و مزاحمتهايى را كه سران گستاخ قزلباش در دوران پادشاهى پدرش شاه محمد به وجود آورده بودند به ياد آورد. آنان مادرش را در حرمسرا كه بيگانه نمى‏بايست وارد آن شود در حضور پدرش كشته بودند؛ با شاه و حمزه ميرزا وليعهد كشور به جنگ پرداخته بودند و حمزه ميرزا برادرش را، هنگامى كه تركان عثمانى تبريز را متصرف شده و قلعه‏اى در آن ساخته بودند با توطئه به قتل رسانده بودند. او همچنين آنچه را كه بر وى رفته و خطرهايى كه هستى وجود او را به مخاطره افكنده بود، شرايط خود و امكانات دربار صفوى را با مخالفان داخلى و خارجى مورد بررسى واقع‏بينانه قرار داد.

در آن زمان نيروى مقتدر عثمانى كه از زمان شاه محمد به حمله به ايران مبادرت ورزيده بود سراسر شمال غربى ايران، بخش بزرگ آذربايجان و بخشهايى از غرب ايران را در تصرف داشت و تا نهاوند مركز ايران پيش آمده بود و در آنجا قلعه‏اى ساخته بود. ازبكان نيز بر هرات و مشهد و بسيارى از شهرهاى خراسان استيلا يافته بودند. حاكمان بسيارى از ولايتها نيز با توجه به ناتوانى شاه محمد در اداره كشور به سركشى پرداخته و در آغاز پادشاهى شاه عباس همچنان از تابعيت از حكومت مركزى سرپيچى نموده بودند.

شاه عباس با اندك بودن امكانات و نيرويى كه در اختيار داشت خود را در برابر سه خطر عمده؛ عثمانى و ازبكان و سران طغيانگر و خودسر قزلباش روبه‏رو ديد. او در دوراهى توجه به عامل خارجى - عثمانى و ازبكان - و عامل داخلى - سران ياغى قزلباش - تصميمى گرفت كه تاريخ درستى آن را تأييد كرد.

شاه عباس كه در ربع آخر قرن 16 ميلادى - آخرين دهه قرن دهم هجرى (995 ه'. - 1587 م.) به تخت پادشاهى نشست، در آن زمان كه رابطه دولتها، به ويژه در شرق اندك و كمتر تجربه تاريخى براى ارزيابى عامل داخلى و برترى عمومى اهميت آن نسبت به عامل خارجى در دست بود تصميم تاريخى سرنوشت سازى گرفت و توجه به عامل داخلى را بر عامل خارجى مقدم دانست. شاه عباس در آن زمان كه ناآگاهى و بى‏خبرى از خطهاى اصلى سيماى آن روزگاران بود به فراست دريافت كه عامل داخلى مهمتر و برتر از عامل خارجى است و مادام كه پايه‏هاى قدرت او در داخل كشور استوار نگرديده، نادانى مرگبارى است كه توجه به خارج از كشور را برتر شمارد و با نيروهاى عظيم بيگانگان به نبرد اشتغال ورزد. او به درستى تصميم گرفت كه در آغاز پادشاهى از مبارزه با بيگانگان دورى كند و تمام توجه خود را به داخل كشور و تثبيت قدرت خويش معطوف دارد. اين تصميم واقع‏بينانه و خردمندانه جايگاه والا و ارجمند در تاريخ ايران دارد. اين تصميم كه افزون بر درست بودن، در جهت منافع كشور و مردم و مصون داشتن آنان از زيانهاى اجتناب‏پذير بود به عنوان نمونه درخشان واقع‏بينى و خردمندى در صفحه‏هاى تاريخ ايران ثبت گرديده است.

شاه عباس با تصميم تحسين‏انگيز خود، تجربه تاريخى آموزنده‏اى در اختيار مردم ايران قرار داد تا نسلها همواره آن را به ياد داشته باشند و آن را به كار گيرند. تجربه‏هاى تاريخى كه با بهاى بس سنگين به دست آمده، سرمايه‏هاى ملى ماست. تأكيد خِرد است از اين سرمايه‏ها با موقع‏شناسى و دقت بهره گيريم. خردورزيهاى پيشينيان ما در طول سده‏ها و هوشيارى آنان در هدايت درست كشتى كشور از ميان توفانهاى سهمگين تاريخى يار و راهنماى ما در اتخاذ تصميم‏هاى درست در لحظه‏هاى حساس است. ما بايد درست‏انديشى آنان را در آن روزگار ناآگاهيها با تمام قدرت احساس و انديشه خود ارج بگذاريم و آنها را همواره مدنظر داشته باشيم.

امروز كه در عصر اطلاعات و آگاهيها، سطح آگاهى مردم ايران به گونه اميدوار كننده‏اى بالا رفته و همگان به حقوق فردى و اجتماعى خود آگاه شده‏اند اين اصل مهم كه عامل داخلى - توجه به رفاه و پيشرفت كشور و جلب اعتماد عمومى - برتر از عامل خارجى - توجه به سياستها و رابطه‏هاى بين‏المللى - است به عنوان واقعيت مسلم پذيرفته شده است. در عصر ما كه مقامهاى مسئول از سوى مردم انتخاب مى‏شوند، آنان مى‏كوشند اعتماد و حمايت مردم را با خدمتگزارى هر چه صادقانه‏تر و دقيق‏تر به دست آورند تا در زمانه‏اى كه شتاب تغييرها و پيچيدگى و تنوع رابطه‏هاى بين‏المللى پيوسته دشواريهاى تازه به وجود مى‏آورد با تكيه بر نيروى عظيم مردم كه از آنان پشتيبانى مى‏كنند در رفع آنها بكوشند.

اصل برترى عامل داخلى بر عامل خارجى - اصل حاكى از لزوم توجه به قوى بودن موقعيت زمامدار در داخل كشور كه در زمانه ما مستلزم جلب رضايت مردم در اجراى خواستها و تامين حقوق آنان است - اصلى است كه شاه عباس بيش از چهارصد سال پيش با هوشيارى و خردمندى به آن پى برد و آن را عملى كرد.

شاه عباس در رويارويى با سه خطر عمده‏اى كه بنيان پادشاهى او را تهديد مى‏كرد، افزون بر لزوم تثبيت قدرت پادشاهى، تصميم گرفت مبارزه را از ضعيف‏ترين خطر آغاز كند. از لحاظ نظامى، نيروهاى سران گردنكش قزلباش و حاكمان ياغى ولايتها كه هر يك جداگانه و بدون اتحاد با ديگرى، و بدون برخوردارى از نيروى نظامى مقتدر عليه دربار صفوى قيام كرده بودند، ضعيف‏تر از نيروهاى عثمانى و ازبكان بود و قدرت نظامى شاه عباس بر آنها برترى داشت. او تصميم گرفت با دولت مقتدر عثمانى كه ياراى مقابله با آن را نداشت، و براى جلوگيرى از پيشروى بيشتر نيروى آن به داخل ايران پيمان، صلح منعقد كند و موافقت آن را براى داشتن رابطه‏اى غيرخصمانه جلب نمايد. آنگاه، و پس از سركوبى قيامهاى داخلى و تثبيت قدرت پادشاهى و تحكيم بنيان آن، به بيرون راندن ازبكان از خراسان و هرات بپردازد. پس از آن، و با ايجاد ارتش نيرومندى كه توانايى رويارويى با نيروى عثمانىِ مجهز به توپ و تفنگ - و شاه عباس در آغاز پادشاهى فاقد آنها بود - را داشته باشد به نبرد با عثمانى مبادرت ورزد.

شاه عباس با وجود حادثه‏هايى كه روى داد و احساس او را با خشم و ميل به اقدام سريع تلافى‏جويانه برمى‏انگيخت در تصميم تاريخى خود تغييرى نداد و آن را دقيقاً دنبال نمود. اين امر نيز كه شاه عباس خود را به جريان حادثه‏ها نسپرد و به دنبال آنها كشيده نشد، گواه تحسين‏انگيز ديگرى - از اين نقطه نظر - از خردمندى و قدرت اراده پادشاه جوان صفوى در سالهاى ربع آخر قرن 16 ميلادى است. او از آغاز به تفكر و ارزيابى شرايط موجود پرداخت؛ راه مبارزه خود را معلوم نمود و تا به آخر به آن پايبند ماند و توفيق يافت.

شاه عباس با اين تصميم واقع‏بينانه - و به اصطلاح امروز تعيين استراتژى خود - و پيروزى‏هايى كه به دست آورد تجربه تاريخى مهمى را در اختيار مردم ايران قرار داد. او به نسلهاى بعدى آموخت كه براى نبرد با دشمنان، پيش از هر امر و مهمتر از هر عاملى، به ارزيابى نيروهاى خود و نيروهاى دشمنان بپردازند و مادام كه قدرت لازم براى غلبه بر نيروهاى دشمنان نداشته‏باشند از نبرد باآنان خوددارى‏كنند. شاه‏عباس با تصميم تاريخى خود به نسلهاى بعدى آموخت كه در تصميم‏گيرى از نفوذ احساسات برانگيخته كه راه را بر ورود خِرد تنگ و بسته مى‏كند جلوگيرى نمايند و با مهار كردن احساسات برآشفته، در تحكيم مبانى داخلى بكوشند و سپس به خارج و نبرد با دشمنان توجه نمايند.

اين تصميم واقع‏بينانه و منطبق با مصلحت پادشاهى و منافع كشور از اين لحاظ مهم است كه شاه عباس ذاتاً شخص آرام، خونسرد و صبورى نبود، و افزون بر آنها، تمايلات شديد برترى‏طلبى و انتقامگيرى داشت. ناآرام بودن او حتى در ميهمانيها نيز او را آرام نمى‏گذاشت. پيترو دلاواله جهانگرد ايتاليايى كه مدت پنج سال در ايران اقامت داشت و بارها شاه را از نزديك ديده و در ميهمانيهاى او حضور داشته است تاييد مى‏كند كه شاه در ميهمانيها عموماً در حركت و انجام كارى بوده است. آنگاه چنين شخص ناآرام و كم‏حوصله كه هيچ قدرتى را برتر از خود و هيچ خفتى را نمى‏توانست تحمل كند قبول كرد كه بخش پهناورى از سرزمين ايران شامل ولايتهاى مهم و زرخيز گرجستان شرقى، ارمنستان شرقى، شكى، شروان، قراباغ، بخش بزرگ آذربايجان و حتى تبريز، بخشهايى از غرب و مركز ايران از جمله نهاوند را به عثمانيان بدهد و تحمل كند كه ازبكان هرچه مى‏خواهند در خراسان انجام دهند؛ مردم مشهد را قتل‏عام كنند؛ نفيسه‏هاى آرامگاه امام هشتم شيعيان را غارت نمايند؛ زير فشارهاى مالياتى هستى مردم خراسان را به يغما برند و او هيچ واكنشى نشان ندهد و تمام وقت و نيروى خود را صرف عامل داخلى و تحكيم پايه‏هاى قدرت خود نمايد، و سپس در زمان مناسب به دشمنان، هجوم آورد.

دشوارى بزرگ مردم ايران نبود حافظه ملى براى تاريخ است. زمانى كه حافظه ملى براى آگاهى از آنچه بر نياكان ما و بر اين كشور گذشته است فراگير و نيرومند گردد مردم ما به گنجينه گرانقدرى دست مى‏يابند و با بالا بودن سطح آگاهى امروز مردم ايران، گنجينه‏هاى تازه‏اى از تجربه‏هاى آموزنده و چاره‏ساز براى نسلهاى بعدى به يادگار مى‏گذارند.

امروز مردان و زنانى هستند كه براى آنان تأثير اسطوره دوگل، كه مخلوطى عجيب و غريب از رمانتيسم و واقعگرايى است، از ميان رفته است. درخواست مشاركت همه‏گرا به سبب تأييد خواستها و مطالبات عقلانى و برآورده نشده، كه حال حاضر و آينده نزديك پيش‏ مى‏نهند، طرد شد. شايد درسى كه از آن گرفته مى‏شود، آموزنده باشد. گرايش همه‏گرايى كه از آن سخن گفتيم، ممكن است كه در چارچوب يك سياست عقلايى تحرك خود را از دست بدهد، مهار گردد، و به سمت و سوى دلخواه هدايت شود. اين درس بس مهم است، آن هم نه فقط براى فرانسه كه براى همه جهان.

امروز نيز همچون سال 1848 چالشى كه انواع گوناگون توتاليتاريسم‏هاى همه‏گرا بر سر راه دموكراسى پديد مى‏آورند مسئله مهمى است كه بيشترين هوشيارى را ايجاب مى‏كند: لذا بررسىِ جدى خاطرات الكسيس توكويل بيگمان راهنمايى اساسى در اختيار نسل جديد قرار مى‏دهد.

بخارا