PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : .: خط بریل :.



bunny
15-01-2008, 15:48
سلام

خسته نباشین

یه چند تا مقاله در مورد خط بریل ، تاریخچه اش ، اموزش ، و وسایل کمک اموزشی در مورد نابینایان می خواستم


ممنونم:20:

bunny
15-01-2008, 16:19
2باره سلام

لطفا یه اموزش کامل خط بریل اگه دارید بزارید

راستی یه مقاله در مورد نحوه نوشتن نابینایان هم می خوام:46:


ممنونکم

Boye_Gan2m
16-01-2008, 19:09
رگذشته‌ نابينايان‌ از نعمت‌ خواندن‌ محروم‌بودند. اينگونه‌ افراد كه‌ قادر به‌ ديدن‌ نبودند به‌دليل‌ نداشتن‌ امكانات‌ درتاريكي‌ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]مطلق‌ فرو رفته‌بودند. اما دانشمنداني‌ فرهيخته‌ كه‌ تمام‌ افكارش‌به‌ دنبال‌ رفع‌ نيازهاي‌ نابينايان‌ بود، توانست‌ راه‌روشني‌ براي‌ نابينايان‌ هموار سازد و خطي‌ را براي‌اينگونه‌ افراد ابداع‌ كند تا آنان‌ بتوانند از نعمت‌خواندن‌ و نوشتن‌ بهره‌ ببرند وگام‌ در دنياي‌ علم‌بگذارند. (لوئيس‌ بريل‌) موفق‌ به‌ اختراع‌ زبان‌ وخطي‌ شد كه‌ نابينايان‌ با لمس‌ انگشتان‌ دستانشان‌مطالب‌ كتب‌ و مقالات‌ را به‌ راحتي‌ بخوانند وتوسط قلمي‌ مخصوص‌ كه‌ كاغذ را سوراخ‌ مي‌كندآنچه‌ را كه‌ بخواهند بنويسند. به‌ اين‌ ترتيب‌ آنان‌نيز توانستند همچون‌ مردم‌ عادي‌ زندگي‌ كنند ودرس‌ بخوانند و به‌ تحصيل‌ بپردازند نابينايان‌ همه‌اين‌ نعمات‌ را مديون‌ لوئيس‌ بريل‌ هستند كه‌ اكنون‌به‌ گوشه‌اي‌ از زندگي‌ او مي‌پردازيم‌.

متولد حوالي‌ پاريس‌
لوئيس‌ بريل‌ در 4 ژانويه‌ 1809 دريك‌ روستاي‌دور افتاده‌ نزديك‌ پاريس‌ به‌ نام‌ (كواپوري‌) چشم‌به‌ جهان‌ گشود پدرش‌ (سيمون‌ رن‌ بريل‌) ومادرش‌ (مونيك‌ بريل‌) بود. زندگي‌ مرفه‌ نداشتنداما همه‌ تلاششان‌ درجهت‌ ايجاد يك‌ محيط آرام‌و راحت‌ براي‌ فرزندانشان‌ بود. سيمون‌ در يك‌آهنگري‌ كار مي‌كرد و نعل‌ اسب‌ مي‌ساخت‌.خانه‌اي‌ سنگي‌ و كوچك‌ در روستا بنا كرده‌ بود وبعد از تولد لوئيس‌ مغازه‌اي‌ محقر در نزديكي‌خانه‌اش‌ ساخت‌ وبه‌ نعل‌ سازي‌ مشغول‌ شد. اوشبانه‌روز كار مي‌كرد تا بتواند خرج‌ خانواده‌اش‌ رادر بياورد. براي‌ اعضاي‌ خانواده‌ غذا وخوراك‌ وپوشاك‌ مناسب‌ تهيه‌ كند. بطور كلي‌ مرد زحمتكش‌و مهرباني‌ بود. مادر لوئيس‌ نيز براي‌ همسايه‌هاخياطي‌ مي‌كرد و به‌ رفوگري‌ مي‌پرداخت‌. آنهاخانواده‌اي‌ خوشبخت‌ بودن‌ تا اينكه‌ اتفاقي‌ناگوار زندگي‌ آنان‌ را تيره‌ و تار كرد.
لوئيس‌ سه‌ ساله‌ بود، او روزي‌ در خيابان‌ نزديك‌خانه‌اش‌ بازي‌ مي‌كرد كه‌ ناگهان‌ اسب‌ يك‌ درشكه‌رم‌ كرد و او را زير گرفت‌ و لوئيس‌ به‌ گوشه‌ خيابان‌پرت‌ شد به‌ زمين‌ خورد. بر اثر اين‌ تصادف‌، لوئيس‌مدتي‌ بيهوش‌ بود تا اينكه‌ بعد از مداوا و معالجه‌ به‌هوش‌ آمد اما بينايي‌ چشم‌ چپش‌ را از دست‌ داد.و پزشكان‌ اظهار داشتند امكان‌ دارد درطول‌زندگي‌اش‌ بينايي‌ چشم‌ راست‌ خود را نيز به‌ مروراز دست‌ بدهد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به‌ هر صورت‌ لوئيس‌ سه‌ ساله‌ نمي‌توانست‌ باچشم‌چپ‌ مشاهده‌ كن‌ و از اين‌ نعمت‌ محروم‌ شد.
مدتي‌ ر ا در انزوا به‌ سر برد ولي‌ با محبتهاي‌ مادرمهربانش‌ اعتماد به‌ نفس‌ خود را به‌ دست‌ آورد وبار ديگر به‌ جمع‌ دوستانش‌ پيوست‌. لوئيس‌كوچولو علاقه‌ زيادي‌ به‌ كار پدر داشت‌، لذا پيش‌بندچرمي‌به‌ تن‌ مي‌كرد و در برابر حرارت‌ آتش‌مي‌ايستاد و به‌ كار پدر با دقت‌ تمام‌ خيره‌ مي‌شد.درواقع‌ شاگرد پدرش‌ شده‌ بود.
متاسفانه‌ چشم‌ راست‌ وي‌ دچار عفونت‌ شد و به‌يك‌ بيماري‌ چشمي‌ خاصي‌ دچار شد. والدينش‌ اورا به‌ درمانگاه‌ روستايشان‌ بردند، اما پزشك‌دهكده‌ پيشنهاد كرد كه‌ هر چه‌ سريعتر لوئيس‌كوچولو را به‌ شهر پاريس‌ ببرند و در يك‌ بيمارستان‌مجهز بستري‌ كنند، اما استطاعت‌ مالي‌ خانواده‌لوئيس‌ اجازه‌ چنين‌ كاري‌ را نمي‌دهد. لوئيس‌شب‌ و روز از درد به‌ خود مي‌پيچيد و مادر وپدرش‌ در كمال‌ افسوس‌ و تاسف‌ شاهد زجركشيدن‌ فرزند دلبندشان‌ بودند و كاري‌ از دستشان‌برنمي‌آمد.
كم‌كم‌ فروغ‌ ديدگان‌ لوئيس‌ رو به‌ افول‌ رفت‌ وبينايي‌اش‌ را به‌ طور كامل‌ از دست‌ دادو نابينا شد.لوئيس‌ 5 ساله‌ از اينكه‌ در دنيايي‌ از تاريكي‌ فرورفته‌ بود رنج‌ مي‌كشيد و دچار افسردگي‌ شديدشده‌ بود. پدرش‌ براي‌ اينكه‌ او را وارد اجتماع‌كند، از مدير مدرسه‌ روستا تقاضا كرد كه‌ عليرغم‌كوري‌ لوئيس‌، او را در مدرسه‌ ثبت‌ نام‌ كند.
لوئيس‌ به‌ مدرسه‌ رفت‌ اما فقط صداي‌ معلم‌ رامي‌شنيد قادر به‌ نوشتن‌ و خواندن‌ نبود. سرودها واشعار را به‌ خوبي‌ حفظ مي‌كرد ولي‌ از اينكه‌نمي‌توانست‌ همپاي‌ ديگر همكلاسي‌هايش‌ درس‌بياموزد غصه‌ مي‌خورد. او به‌ پدر و مادرش‌مي‌گفت‌: مي‌دانم‌ آينده‌ام‌ گدايي‌ بر سر خيابان‌هاوكوچه‌ها است‌. زير او بارها با كورهايي‌ روبه‌ روشده‌ بود كه‌ براي‌ امرار معاش‌ گدايي‌ مي‌كردند ولوئيس‌ از اين‌ مسئله‌ منزجر بود. او اهداف‌ بزرگي‌در سر مي‌پروراند درحاليكه‌ كور شده‌ بو و همه‌راهها را براي‌ خودش‌ بسته‌ مي‌ديد. لوئيس‌ علاقه‌زيادي‌ به‌ تحصيل‌ داشت‌ اما نابينايي‌ سد راه‌ وي‌شده‌ بود. او هر روز از روز گذشته‌ نااميدتر مي‌شدو از دلسوزي‌ها و ترحمهاي‌ ديگران‌ نيز خسته‌ ودلشكسته‌ بود.

عملي‌ شدن‌ آرزوهايش‌
پدر لوئيس‌ به‌ يك‌ موسسه‌ خيريه‌ در پاريس‌ نامه‌اي‌نوشت‌ و اوضاع‌ و شرايط خود و پسرش‌ را براي‌آنان‌ شرح‌ داد و از علاقه‌ لوئيس‌ به‌ تحصيل‌ براي‌آنها گفت‌.
پس‌ از يك‌ ماه‌ نامه‌اي‌ از موسسه‌ خيريه‌ به‌ در خانه‌لوئيس‌ آمد كه‌ زندگي‌ او را دگرگون‌ ساخت‌. نامه‌حاكي‌ از هزينه‌ تحصيل‌ براي‌ او در مدرسه‌شبانه‌روزي‌ نابينايان‌ درپاريس‌ بود. لوئيس‌ ازخوشحالي‌ فرياد مي‌زد و د ر كوچه‌هاي‌ روستامي‌دويد. او به‌ آرزويش‌ رسيده‌ بود. مي‌توانست‌تحصيل‌ كند و گداي‌ سر خيابانها نشود.
او به‌ همراه‌ پدرش‌ به‌ پاريس‌ رفت‌ و در مدرسه‌شبانه‌ روزي‌ مستقر شد. البته‌ محيط خوابگاه‌مدرسه‌ چندان‌ رضايت‌بخش‌ نبود. بوي‌ نم‌ و زباله‌وتعفن‌ فضاي‌ خوابگاه‌ را پر كرده‌ بود.
لوئيس‌ به‌ ياد خانه‌ محقر و ساده‌ اما تميز و پر از مهرو الفت‌ خود در روستا مي‌افتاد و اشك‌ از گوشه‌چشمان‌ نابينايش‌ سرازير مي‌شد. چاره‌اي‌ نبود.لوئيس‌ 10 ساله‌ تصميم‌ گرفته‌ بود با هر گونه‌مشكلات‌ كنار بيايد و به‌ تحصيل‌ بپردازد تا گدانشود.
معلمان‌ رفتار بسيار بدي‌ با دانش‌آموزان‌ داشتند.به‌ آنان‌ توهين‌ مي‌كردند و با شلاق‌ كتك‌ مي‌زدند.در صورتيكه‌ خطايي‌ از دانش‌آموزان‌ سر مي‌زددرزندان‌ انفرادي‌ حبس‌ مي‌شد. غذاي‌دانش‌آموزان‌ كاسه‌اي‌ آب‌ بي‌ رمق‌ سوپ‌ و تكه‌كوچكي‌ نان‌ بود. البته‌ در آن‌ دوران‌ همه‌ مدارس‌چنين‌ رفتاري‌ را با دانش‌آموزان‌ خود داشتند.تنبيه‌ و ايجاد شرايطي‌ نامطلوب‌ براي‌ آنان‌ مرسوم‌بود. بريل‌ با همه‌ سختيها مبارزه‌ مي‌كرد. او بادستهاي‌ كوچكش‌ مجبور بود به‌ دوخت‌ دمپايي‌بود. 12 ساله‌ كه‌ شد در كارگاه‌ نجاري‌ در مدرسه‌مشغول‌ به‌ كار شد. او در كارها و تحصيل‌ علم‌جديت‌ نشان‌ مي‌داد و هيچگاه‌ شكوه‌ و شكايت‌نمي‌كرد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چند دانش‌آموز نابينا كه‌ قصد فرار از مدرسه‌ راداشتند، توسط مسئولين‌ مدرسه‌ دستگير شدندوبراي‌ تنبيه‌ به‌ معادن‌ ذغال‌ سنگ‌ و كارخانه‌هاي‌كنف‌ بافي‌ فرستاده‌ شدند.
لوئيس‌ دلش‌ به‌ حال‌ آنان‌ مي‌سوخت‌ و هميشه‌سعي‌ مي‌كرد كاري‌ انجام‌ ندهد كه‌ مورد تنبيه‌ قرارگيرد.
لوئيس‌ درمدرسه‌ از طريق‌ لمس‌ حروف‌ برجسته‌خواندن‌ ونوشتن‌ را آموخت‌. البته‌ روش‌ بسيارسختي‌ بود. بچه‌ها مجبور بودند براي‌ نوشتن‌ يك‌خط جمله‌ حروف‌ را پيدا كرده‌ و كنار هم‌ بچينند تاجمله‌اي‌ را بسازند. بريل‌ نوجوان‌ در ذهنش‌ به‌دنبال‌ يافتن‌ راهي‌ ساده‌ براي‌ آموختن‌ و نوشتن‌بود. او اوقات‌ فراغتش‌ را به‌ برنامه‌ريزي‌ و طراحي‌روش‌ و سيستمي‌ و ساده‌ براي‌ نوشتن‌ و خواندن‌مي‌گذراند.

ابداع‌ خط
در سال‌ 1822 زمانيكه‌ لوئيس‌ 13 ساله‌ بود بايك‌سرباز به‌ نام‌ (كارل‌ باربير) در مدرسه‌ آشنا شد. اوروش‌ (نوشتن‌ درشب‌) را ابداع‌ كرده‌ بود كه‌توسط ضربه‌هايي‌ كه‌ هر كدام‌ معني‌ خاصي‌داشتند نابينايان‌ قادر به‌ نوشتن‌ جملات‌ بودند اين‌روش‌ از روش‌ لمس‌ حروف‌ ساده‌تر بود. اما كامل‌نبود. در واقع‌ جرقه‌اي‌ در ذهن‌ لوئيس‌ زده‌ شد.او به‌ فكر ابداع‌ خطي‌ افتاد كه‌ حروفش‌ نقطه‌هايي‌برجسته‌ مي‌باشد و نابينايان‌ با لمس‌ كردن‌نقطه‌هاي‌ برجسته‌ بر روي‌ كاغذ به‌ راحتي‌مي‌توانند بخوانند. او بر روي‌ حروف‌ نقطه‌اي‌برجسته‌ شروع‌ به‌ كار كرد تا توانست‌ حروف‌امروزي‌ معروف‌ به‌ بريل‌ را ابداع‌ كند وكدهايي‌ رابراي‌ رياضيات‌ و موسيقي‌ ترتيب‌ دهد تا نابينايان‌ به‌راحتي‌ بتوانند موسيقي‌ بياموزند و بنوازند.
در سال‌ 1827 بريل‌ 18 ساله‌ اولين‌ كتابش‌ را به‌چاپ‌ رساند. البته‌ سيستم‌ و خط ابداعي‌ اين‌نابيناي‌ جوان‌ به‌ سرعت‌ مورد قبول‌ و پذيرش‌همگان‌ واقع‌ نشد و آموزش‌ اين‌ خط در مدارس‌بي‌ارزش‌ و مسخره‌ نشان‌ داده‌ شد. اما بريل‌ اميدخود را از دست‌ نداد و به‌ طور پنهاني‌ به‌ دوستان‌نابينايش‌ خط ابداعي‌ خود را آموزش‌ مي‌داد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بريل‌ شروع‌ به‌ نوشتن‌ كتاب‌هايي‌ به‌ زبان‌ كودكانه‌به‌ خط خود كرد وبه‌ اين‌ ترتيب‌ خط بريل‌ را ميان‌كودكان‌ نابينا رواج‌ داد.
او با سعي‌ وتلاش‌ توانست‌ معلم‌ مدرسه‌ نابينايان‌شود و به‌ تدريس‌ و آموزش‌ خط خود بپردازد.
كم‌كم‌ خط بريل‌ ميان‌ نابينايان‌ گسترش‌ يافت‌.يادگيري‌ اين‌ خط بسيار راحت‌ و ساده‌ بود;به‌ ويژه‌كودكان‌ به‌ سرعت‌ اين‌ خط را ياد مي‌گرفتند ومي‌توانستند كتاب‌ بخوانند گويي‌ بينا شده‌ بودند.
لوئيس‌ بريل‌ مدرسه‌اي‌ ترتيب‌ داد و درمدرسه‌اش‌ به‌ تدريس‌ خط خود پرداخت‌. امامرگ‌ امانش‌ نداد. و در 6 ژانويه‌ سال‌ 1852 درسن‌ 43 سالگي‌ بر اثر بيماري‌ (توبركوليس‌) چشم‌از جهان‌ فروبست‌. خط بريل‌ تا به‌ امروز مورداستفاده‌ نابينايان‌ در سراسر جهان‌ قرار گرفته‌است‌.
يك‌ قرن‌ بعد از مرگ‌ لوئيس‌ يعني‌ در سال‌1952، جسد وي‌ را كه‌ در دهكده‌اش‌ دفن‌ شده‌بود به‌ پانتئون‌ آرامگاه‌ بزرگان‌ و دانشمندان‌فرانسه‌ انتقال‌ دادند و هر ساله‌ در سال‌ مرگ‌ وي‌مراسم‌ باشكوهي‌ در مزار وي‌ برگزار مي‌شود.
چندي‌ پيش‌ سايت‌ جستجوگر Google به‌ مناسبت‌سالگرد بريل‌ در 6 ژانويه‌ لوگويي‌ از خط بريل‌ برصفحه‌ اينترنت‌ منقوش‌ كرد تا همگان‌ به‌ ياد اين‌بزرگ‌ مرد دانشمند باشند و از او به‌ خوبي‌ ياد

Boye_Gan2m
16-01-2008, 19:10
لويي بريل در چهارم ژانويه 1809 در شهر كوچكي در نزديكي پاريس بنام كاوپ وري متولد شد . پدرش كارگاه كوچكي داشت كه در آنجا به ساختن زين اسب مشغول بود و خانواده كوچك خود را اداره ميكرد .متاسفانه هوش سرشار لويي برايش بسيار گران تمام شد . تنها سه سال داشت كه هنگام كنجكاوي زياد در مورد ابزار كار پدرش ، در اثر برخورد يك درفش به يكي از چشمانش دچار كم بينايي شديد شد وبه خاطر گسترش عفونت ، يكسال بعد بكلي نابينا شد .
با اينحال ، كودكان نابينايي كه از الفباي بريل اطلاع داشتند ، مجبور بودند اين الفبا را نزد خود فرابگيرند زيرا به خاطر عدم اعتماد عموم مردم و مسئولين ، اين الفبا هنوز اجازه آن را نيافته بود كه بطور رسمي تدريس شود و تنها در سال 1868 يعني دقيقا 16 سال بعد از مرگش ، بصورت يك الفباي جهاني از طرف همه كشور هاي دنيا پذيرفته شد .
لويي بريل كه براي هميشه نامش برروي الفباي ساده و ابداعيش به يادگار ماند ، در سال 1852 ، در سن 43 سالگي درگذشت .
امروز لويي بريل ، در معبد پانتئون كه در واقع آرامگاه بزرگان فرانسه محسوب ميشود ، در كنار جاوداناني همچون ويكتور هوگوو دخترش ادل هوگو، ژان ژاك روسو ، اميل زولا و ميرابو، سرمست افتخار ، آرميده است

لويي بريل در چهارم ژانويه 1809 در شهر كوچكي در نزديكي پاريس بنام كاوپ وري متولد شد . پدرش كارگاه كوچكي داشت كه در آنجا به ساختن زين اسب مشغول بود و خانواده كوچك خود را اداره ميكرد .متاسفانه هوش سرشار لويي برايش بسيار گران تمام شد . تنها سه سال داشت كه هنگام كنجكاوي زياد در مورد ابزار كار پدرش ، در اثر برخورد يك درفش به يكي از چشمانش دچار كم بينايي شديد شد وبه خاطر گسترش عفونت ، يكسال بعد بكلي نابينا شد .
اين حادثه تاثير بسيار بدي بر زندگيش گذاشت بشكلي كه مسير منطقي زندگي خانوادگيش دستخوش تغييرات اساسي شد . هنگامي كه نابينا شد ، مادرش با گريه به پدرلويي گفت : او هم مانند گداي كور دهكده خواهد شد . اما پدرش كه مردي خودساخته و قوي بود گفت : من دوبرابركار ميكنم . سه برابر كار ميكنم . گداي كور دهكده پدر ومادر نداشت اما لويي پدري مثل من و مادري مثل تو دارد . از اين گذشته لويي داراي هوش سرشاريست .
درمورد هوش لويي ، اشتباهي صورت نگرفته بود . در سن 6 سالگي هنگامي كه پدرش او را براي سرگرمي به كارگاهش برد ، از او خواست قطعات چرمي كوچك و بزرگ و متوسط را از هم جدا كند . اما هنگامي كه براي سركشي نزد پسرش آمد ، نتوانست آنچه را كه ميديد باور كند . پسر بچه 6 ساله ، علاوه بر جدا كردن قطعات كوچك و بزرگ و متوسط ، رنگها را هم از هم جدا كرده بود . وقتي در اين مورد از پسر توضيح خواست ، لويي گفت : سياه ها زبر ترند . قرمز ها برآمدگي هاي منظم دارند و قهوه اي ها نرمترند . پسرك انگار با انگشتانش ميديد وهنگامي كه يكي از همسايگانش از او پرسيد چرا هميشه موقع راه رفتن آواز ميخواند ، لويي گفت : وقتي به ديوار نزديك ميشوم صدايم تغيير ميكند . آواز خواندن راهيست براي جلو گيري از برخوردنم به موانع . اين دقت باعث ميشد كه مغز لوييس به دقت و تمركز عادت كند . واين لازم بود . زيرا ميليونها كودك نابينا در تمام سالهاي قبل و بعد از او چشم انتظاراراده خستگي ناپذير او بودند .
بخاطر نابينايي ديگر نتوانست در مدرسه شهر كوچكش درس بخواند . لذا در 10 سالگي وارد انستيتوي رويال كه مخصوص كودكان نابينا بود شد . اين انستيتو سالها پيش توسط شخص خير خواهي تاسيس شده بود . اما تنها امكانات آن ، 14 كتاب به زبان فرانسوي بود كه تنها حروفش برجسته بودند و استفاده از آنها براي كودكان نابينا بسيار خسته كننده و زجر آور بود . از طرف ديگر مقررات خشك و غير انساني اين موسسه و رفتار معلمين بي سوادش ، به انزواي كامل كودكان نابينا كمك شاياني ميكردند .
لويي مطمئن بود كه بايد راه بهتري وجود داشته باشد . اما شروع چنين كار بزرگي براي يك نوجوان نابينا ، به ظاهر غير ممكن مينمود . شايد طبيعت منتظر تولد اين مرد آهنين بود تا بدون اهميت دادن به محدوديتهاي جسمانيش پاي در راهي بگذارد كه تمامي نابينايان تاريخ را در روشنايي شريك كند .
نخستين جرقه اختراع بزرگ او ، ملاقات يك كهنه سرباز فرانسوي بنام كارلوس باربير بود . كارلوس باربير بخاطر ارائه روشي بنام نوشتن در شب تا حدي شهرت كسب كرده بود . اين روش استفاده از 12 نقطه برجسته بود كه سربازان را در برقراري ارتباط در مواقع بحراني جنگ ، كمك ميكرد . ترتيب هاي مختلف اين دوازده نقطه در واقع يك سيستم كد گذاري سري بود كه تنها افرادي كه از رمز آن باخبر بودند ميتوانستند پيامش را درك كنند .
اما مشكلي كه لوييس داشت اين بود كه ياد گيري تركيبهاي مختلف 12 نقطه براي كساني كه نابينا به دنيا آمده بودند بسيار سخت بود . اين بود كه با تلاشي خستگي ناپذير 12 نقطه را به شش نقطه كاهش داد . لوييس در اين هنگام تنها 15 سال داشت . هنگامي كه در 1829 نخستين كتابش را با الفباي ابداعي خود نوشت ، هرچند مخالفت هاي زيادي از جانب كهنه پرستان موسسه هاي نابينايان صورت گرفت ، اما به سهولت جريان آب راه خود را در ميان نابينايان تشنه علم و دانش باز كرد . در واقع اولين كاربران روش لويي بريل ، همكلاسي هاي باهوش و بي امكاناتش بودند . لويي تنها به الفبا قانع نبود . اين بود كه در 1837 علايم مربوط به رياضيات و نت هاي موسيقي را هم به الفباي خود اضافه كرد .
شايد تير خلاص بر پيكر تفكر متحجرانه مسوولين شكم پر معاصر لويي ، نكوداشتي بود كه در زمان حياتش براي او گرفته شد . در اين مراسم ، لويي از يك دختر بچه نابيناي 6 ساله خواست كه سالن را ترك كند . بعد از يكي از حضار خواست متني را با صداي بلند بخواند وهمزمان كودك نابيناي ديگري متن را با الفباي بريل بازنويسي كرد . بعد از اتمام متن ، لوييس از دختر بچه نابينا خواست كه وارد سالن شود و متن تهيه شده را بخواند . دختر با اعتماد به نفس كامل وارد سالن شد و متن را با شيوايي كامل از روي الفباي بريل بدون هيچ مكث يا اشتباهي خواند . اينجا بود كه صداي كر كننده تشويق حضار ، اعتراضات جاهلانه مخالفين را براي ابد خاموش كرد .
با اينحال ، كودكان نابينايي كه از الفباي بريل اطلاع داشتند ، مجبور بودند اين الفبا را نزد خود فرابگيرند زيرا به خاطر عدم اعتماد عموم مردم و مسئولين ، اين الفبا هنوز اجازه آن را نيافته بود كه بطور رسمي تدريس شود و تنها در سال 1868 يعني دقيقا 16 سال بعد از مرگش ، بصورت يك الفباي جهاني از طرف همه كشور هاي دنيا پذيرفته شد .
لويي بريل كه براي هميشه نامش برروي الفباي ساده و ابداعيش به يادگار ماند ، در سال 1852 ، در سن 43 سالگي درگذشت .
امروز لويي بريل ، در معبد پانتئون كه در واقع آرامگاه بزرگان فرانسه محسوب ميشود ، در كنار جاوداناني همچون ويكتور هوگوو دخترش ادل هوگو، ژان ژاك روسو ، اميل زولا و ميرابو، سرمست افتخار ، آرميده است .

bunny
19-01-2008, 17:02
ممنونم :20: