PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : فلسفه زن بودن



bb
06-12-2007, 22:15
آغاز

بحث و بررسي پيرامون مسائل زنان همواره دستخوش افراط و تفريطهايي بوده ، که هر يک آسيبهاي خاص خود را به همراه داشته است به نظر مي رسد اين اختلاف ناشي از تفاوت بينش درباره زن و مرد است که اين مساله خود نتيجه دو امراست : اولا عدم شناخت صحيح از انسان که بايد اذعان نمود امري دشوار و حتي به عقيده برخي متفکرين غير ممکن است به گونه اي که گفته اند انسان موجودي ناشناختني است.

ثانيا : اين اختلاف ها نتيجه اشکالاتي است که متوجه روش شناخت انسان و به تبع آن شناخت زن و مرد مي باشد.

اگر بخواهيم زن و مرد را از منظر انسان بودن و ماهيت انساني بررسي کنيم نظر برخي از متفکران مطرح مي شود که اساسا طرح مساله اي تحت عنوان تعيين جايگاه زن يا مرد در هستي بي معنا است آنها بر اين باورند که زن و مرد هر دو انسان هستند و جنسيت فرع بر انسانيت است، در اديان الهي و حتي بشري نيز ملاحظه مي شود که مساله اساسي و بنيادي آنها " انسان" و هدايت اوست نه انسان مذکر و يا مونث اين در حالي است که برخي هم براي حقيقت انسان دو صنف متفاوت قائل شده اند :زن و مرد

همين امر مبناي بسياري از اختلافها از زمان فيلسوفان يونان تاکنون بوده است به نظر مي رسد مهمترين رکن اين عقيده منحصر دانستن حقيقت انساني در بدن اوست در حالي که بر اساس مباني متافيزيکي و اسلامي نه تنها همه حقيقت انساني در بدن نيست بلکه وجود بدن تنها از آن رو که مرکب و راهواري در خدمت روح مي باشد ضروري است

اکنون ممکن است چنين سوالاتي مطرح شود که علت تفاوت و تمايز انسانها در بدن و ظاهر جسمانيت چيست ؟ چرا اين تفاوتهاي عرضي توانمنديها و کارکردهاي متفاوت بنيادي را سبب شده است ؟

يا براستي اين تفاوتها در راستاي شکوفايي روحي انسان -همان حقيقتي که خود از همه عوارض مبراست – قرارگرفته است ؟

در اين بحث ضمن بررسي فلسفه عوارض و قوايي که در وجود زن قرار داده شده تا او بدان وسيله به کمال مطلوب انساني دست يابد مباحثي نيز پيرامون حقوق زن طرح و مورد دقت قرار گرفته است .

دانلود مقاله

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


منبع: ملاصدرا

bb
06-12-2007, 22:17
درآمدی بر یک مساله



بحث درباره زن، و موقع و هويت، ارزش و كاركرد او، كاري شايع در روزگار كنوني و حتي گاهي وسيله كسب شهرت و اعتبار شده است. برخي از زنان، با تعصب زنانه و برخي از مردان بسا براي جلب رضا و نظر اين قشر وسيع حتي راه گزافه گوئي را در پيش گرفته و سخناني را بر زبان و قلم مي آورند كه گاهي دور از حقيقت است؛ و برخي ديگر نيز، بخطا، و غيرمنصفانه در اين باره قضاوت مي‌كنند و چشم بر برخي واقعيات مي‌بندند.

همين اختلاف بينش درباره زن- كه نشان دهنده ناشناختگي و ابهام حقيقت آن است- سبب گرديده كه بررسي مسئله زن، يكي از مسائل اجتماعي و حتي علمي شود و باوجود پژوهشهايي كه در اين باره شده و كتابها و مقالاتي كه درباره زن به نگارش درآمده اين مسئله همچنان مبهم باقي بماند.

ابهام موجود در اين موضوع و مسئله زنده و جهاني عمدتاً بدو دليل بوده است:

اول آنكه اصولاً شناخت انسان- اعم از زن و مرد- كاري دشوار يا حتي غيرممكن است از اينروست كه برخي او را موجود ناشناختني دانسته‌اند، و جنس زن در اين ميان ناشناخته‌تر از مرد است زيرا جنبه‌هاي گوناگوني در او هست كه او را پديده‌يي پيچيده مينماياند، و شناخت او را، در عين سادگي، دشوار مي‌سازد.

دوم اشكال در روش شناخت است. روزنه‌هاي شناخت و عينكهاي قضاوت نيز بسبب گوناگوني آنها، در غموض و پيچيدگي حقيقت موضوع مؤثر بوده است، و بتعبيري ديگر: براي بررسي و پژوهش علمي اين مسئله روش علمي، نظري يا تجربي، مشخصي فراهم نيامده و بيشتر به شعار و شكايت و حكايت برگزار شده است، با آنكه پژوهش در اين موضوع نيز مانند پژوهشهاي علمي ديگر نيازمند روش شناسي (متدولژي) مناسب با آن است.

براي شناخت علمي اين مسئله بايد بررسي تحليلي زن دستكم در دو بُعد: يكي طبيعي و ديگر اجتماعي انجام گيرد. بايد يكبار بعنوان يك پديده طبيعي در داشته‌هاي جسماني و نيز رواني زن و كاركردها و وظايفي كه در قوانين طبيعت براي او پيشبيني شده به مطالعه و تحليل پرداخت و يكبار ديگر در كنار آن، با تحليل جامعه شناختي زن و مرد، به درك جايگاه واقعي و ارزش و موقعيت او بعنوان يك پديده اجتماعي، رسيد.

حل علمي مسئله زن بستگي به شناخت درست و نزديك به واقع زن و مرد دارد و تا اين شناخت، محور مباحثات نباشد اين كار و كاروان راه به جايي نخواهد برد.

يكي ديگر از راههاي شناخت زن، بنظر ما، اديان آسماني است كه اگر متون ديني آن از دستبرد و تفاسير تابع اميال و هوسهاي روحانيون آن دين مصون مانده باشد، مي توان به تعريف آن متون ديني از انسان و از جمله زن اعتماد كرد و موضع طبيعي و موقعيت اجتماعي او را از لابلاي روشن و تاريك آن نصوص بدست آورد.

متأسفانه امروز جز دين اسلام و متن قرآن مجيد، دين ديگري از دستبرد و تحريف پيروان آن مصون نمانده و با يك نگاه به بينش غلط و تلخ آن اديان نسبت به زن بروشني مي توان تحريف آموزه هاي اصلي دين و نفوذ شديد فرهنگها و سنتهاي باستاني يوناني و رومي و قومي و عاميانه را در آنها ملاحظه كرد.

يك بررسي تحليلي تاريخي به ما نشان مي دهد كه- بجز اسلام كه قرآن كريم كتاب آسماني آن طي چهارده قرن هيچ تغيير و تحريفي را نپذيرفت و زلالي خود را از دست نداد- اديان ديگر بهمان نسبت كه تحريف شدند و عقايد روحانيون آنها جاي پيام اصلي دين را گرفت، بهمان نسبت مقام زن و حقوق او نيز زيان ديد و به وضع دوران جاهليت و دور از تمدن بشر بازگشت.


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

bb
06-12-2007, 22:20
نگاهي ديگر



براي حل مسئله تاريخي زن، بنظر ما فقط يك راه وجود دارد و آن بازگشت به قوانين و خواستهاي طبيعت از انسان است زيرا هر جا كه انسان با طبيعت هماهنگ بوده و برخلاف جريان آن حركت نكرده، توانسته راحت و آرامش و ديگر حقوق خود را باز يابد و هر جا كه در بستر اين رود عظيم برخلاف جريان آن شنا كرده زندگاني سخت و همراه با ناكامي و شكست را تجربه كرده است.

زن و مرد دو پديده طبيعي و فرزندان طبيعت مهربان هستند. براي يافتن راه راحت و سعادت و احياناً حقوق از دست رفته‌اند بايد انسان را شناخت و شناخت انسان به شناخت ماهيت طبيعي زن و مرد و خواسته‌هاي طبيعت از آنان بستگي دارد.

پس از شناخت موقعيت زن و مرد در طبيعت، نوبت به تعريف جامعه انساني و بررسي جايگاه زن و مرد در جامعه ميرسد، بدون آنكه نگاه ما از طبيعت و قواعد آن برداشته شود.

حتي اجتماع بشري و جامعه‌ها نيز همه پديده هاي برخاسته از طبيعت و مخلوق سيرت انسانها و غريزه اجتماعي بودن آنها هستند و تغييرات و حركات و محركه‌هاي (ديناميسم) اجتماعات بشري (كه در جامعه‌شناسي از آن بحث مي‌شود) و تاريخ و فلسفه تاريخ را بايد دسته‌اي از همان قوانين طبيعي دانست.

براي شناخت دقيق و علمي زن و بررسي مسائل مربوط به وي بايد با دو ديدگاه به مسئله نگريست و در دو حوزه به بررسي پرداخت اول زن در طبيعت، دوم زن در جامعه.





الف - زن در طبيعت

هنگاميكه حوزه بررسي فقط طبيعت باشد و پژوهشگر بدنبال موقعيت زن در آن بپردازد گام اول آنست كه به سراغ قوانين طبيعت و ارزشهاي طبيعت و مهمترين اصول و قوانين طبيعت بگردد تا جايگاه زن را در مدارج مختلف ارزشهاي طبيعي با قوانين طبيعت و خود طبيعت مقايسه و كشف نمايد و از آن طريق به حدود ارزش زن در طبيعت و نقش پنهان و آشكار وي پي ببرد.

با اين نگاه به طبيعت و كندوكاو همه قوانين و قواعد آن هر پژوهشگر به اين نتيجه مي‌رسد كه مهمترين قانون طبيعت چيزي جز قانون «بقاء نوع» و تلاش و دفاع براي زنده ماندن و مهمتر از همه قانون «بقاء نسل» موجودات- و از جمله انسان- نيست و اين موضوعي است كه هر كس بآساني آنرا درك مي‌كند.

همه چرخه حيات در جانداران بر روي بقاء نسل متمركز است و اين قانون عملاً مهمترين و زير بنائيترين قوانين طبيعت است كه خداوند در آفرينش جهان پايه آفرينش را بر آن نهاده است، زيرا در غير اينصورت چرخه هستي- چه در انسان و چه در موجودات زنده ديگر- بزودي به پايان تلخ خود مي‌رسيد و نسل انسان و جانداران يكي پس از ديگري نابود مي‌شد. مطالعه زندگي جانداران- از حشرات گرفته تا جانداران كاملتر- نشان مي‌دهد كه چگونه براساس غرايز (كه سخت‌افزارهاي جانداران شمرده مي‌شوند) تقريباً تمام عمر خود را ناآگاهانه صرف حفظ زندگي خود و توليدنسل و كوشش براي باقي گذاشتن نسل بعد از خود مي‌كنند و چگونه و با چه اصرار و جديّتي در پايداري نسل خود در جهان كوشا هستند.

گرچه اجراي قانون حفظ نسل و بصورت توالد و تناسل بظاهر برعهده دو طرف است و مأمورين و مسئولين آن دو جنس نرينه و مادينه هستند و در انسان، مرد و زن هر دو در حفظ نسل دخالت دارند اما مأموريت اصلي و محور حفظ نسل و ايجاد و تغذيه و حفظ حيات او با زن است و مرد، معاون و نفر دوم در كمك به حفظ نسل و نيز مأمور حراست مادر و فرزندان و تأمين همه نيازهاي حياتي آنان است و از جمله، دستيار زن در آبستني و تلقيح نطفه مي‌باشد. في المثل زن در حكم زمين زراعي و مرد بذر پاش آن است و بديهي است زمين در اين مشاركت مهمتر است و سهم بيشتري دارد.

با اندكي دقت در اين نتيجه بررسي، دو اصل طبيعي بدست مي‌آيد: اول، محور بودن زن در حوزه طبيعت و نقش حساس و اساسي او در حفظ كيان بشر. دوم، اينكه مهمترين وظيفه و نقش زن، مادري و آوردن فرزند و پرورش و حفظ سلامت او مي باشد و هر نقش ديگري را برعهده بگيرد خارج از وظايف طبيعي اوست.

خداوند قاعده طبيعت را چنين قرار داده كه به هر موجود وظيفه‌اي طبيعي و جهاني محول كرده و تمام ابزار و امكانات و عواطف آنرا نيز به وي داده است. مثلاً اگر به ساختار جسماني و روحي زن توجه شود ديده مي‌شود كه همه ويژگيهاي ظاهري و باطني زن بگونه‌اي آفريده شده است كه بتواند اين مأموريت و وظيفه خود را بنحو احسن و با شوق و انگيزه انجام دهد.

ساختمان بدن زن،- علاوه بر دستگاه توليد فرزند يا قواي جنسي بدني او كه از مغز تا زانو و شامل اندام و اعصاب و بخشي از مخ گسترده است- از جمله طول قد و عرض شانه و قدرت و سفتي عضلات و شكل لگن خاصره بگونه‌ايست كه بتواند براحتي وظايفي چون بچه‌داري و زندگي عادي را پشت سر بگذارد و به كارهاي دشوار مانند پيكار و بارها و كارهاي سنگين- كه به عضلات و اندام قوي نيازمند است- نپردازد، بهمين سبب اينگونه كارهاي خشن براي زن گرچه ممكن ولي بسيار دشوارتر است و با روحيه او نيز هماهنگ و سازگار نيست.

ساختار روحي زن نيز كه اعصاب و عواطف او را ظريف و حساس همانند جسم و بدن او ساخته است، بگونه اي است كه از يكطرف با انگيزه تمام دوستدار و طالب فرزند بوده[1] و با استفاده از همه وسائل فريبنده‌اي كه در وجود او نهاده شده، بتواند مرد را بسوي خود بكشاند و با استفاده از غريزه‌اي كه خداوند بهمين هدف در مرد نهاده، او را وادار به كمك در توليدنسل كند و نياز طبيعي زن را تأمين نمايد و از طرف ديگر با وجود سختيها و دشواريهاي حاملگي و زايمان، از آن با شوق و علاقه استقبال نمايد و فرزند را طي سالها شيردادن يا دايگي يا تربيت، نگهداري و حضانت نمايد و از اين كار خود شادمان باشد.

اين ويژگيها نشان ميدهد كه نقش زن در حوزه طبيعت چيست و خداوند چگونه بدست طبيعت همه وسايل و مقدمات توليد و بقاء نسل انسان را در اصل بر دوش زن گذارده و مرد را يكي از وسايل و مقدمات انجام صحيح اين وظيفه قرار داده است. بنابرين برخلاف معروف، قهرمان ميدان طبيعت نه مرد كه زن است زيرا كليد اصلي طبيعت يعني بقاء و استمرار نسل بدست او است و مرد نقش دوم يعني، كمك به زن را در تهيه امكانات و انعقاد نطفه دارد و مأمور حفاظت از خانواده مي‌باشد.

بلحاظ اهمين اين نقش مي توان به ارزش زن در طبيعت و جهان پي برد زيرا كه همواره ارزش واقعي هرچيز تابعي از اهميت نقش هر چيز و هر كس و تابع درجه نياز طبيعي به وجود آن و مخاطرات وابسته به فقدان يا كمبود آنست.

اما چرا اين ارزش زن در تمام طول تاريخ، حتي بر خود آنان، پنهان مانده است؟ و چرا جز آئين اسلام دين و مكتب و ايدئولوژي ديگري اهميت آنرا نشان نداده و معرفي نكرده؟ دليل آن را بايد يكي ضعيف نمايي زن و ديگر فراواني و حضور پنجاه درصدي زنان در همه جوامع- و باصطلاح اقتصادي «وفور» آن- دانست و ميدانيم كه عرضه فراوان و وفور هر چيز، ارزش آنرا براي افراد ظاهربين و سطحي، پائين مي آورد و حضور بيش از حد اشياء و اشخاص قدر و قيمت آنها را كم مي‌كند و بصورت اشخاص و اشيائي عادي و حتي مبتذل در مي‌آورد.



ب- زن در جامعه

نگاه به زن و وضعيت او نسبت به مرد، هنگامي كه از حوزه طبيعت به حوزه جامعه و اجتماعات بشري وارد شود، بدلايلي، از جمله دلايل زير، عوض مي شود و مرد جايگاه اجتماعي زن را ميگيرد اگرچه تا حدودي اين موقعيت و محور بودن مرد در جامعه صوري و ظاهري است:

اول آنكه معيارها و محورهاي «ارزش» تا حدودي دگرگون مي شود زيرا مسائل و بايسته ها و نيازهاي اجتماعات بيشتر در امنيت جامعه و نگهباني حيات افراد آنست نه فقط حفظ نسل، زيرا در جوامع بشري نوعي كم‌توجهي به اصل توالد و حفظ نسل ديده مي‌شود. بيشتر نيازهاي عمده جامعه ها بترتيب اهميت عبارتست از: امنيت و دفاع از كيان خود، موضوع سياست و اداره صحيح جامعه، اداره اقتصاد و تأمين مواد اوليه زندگي، كار و تحصيل منابع حياتي براي زندگي.

امنيت- هر جامعه خود را بصورت يك اندام زنده مي بيند و مي يابد و درك مي كند كه حفظ زندگي و تأمين رفاه و سلامت اعضاء (يعني افراد آن) بسته به زندگي و سلامت جامعه و مجموعه مردم است. اين اندام زنده- يعني جامعه- در درجه اول (بعد از هوا و غذا) به بقاء و دوري از خطر نيازمند است تا بتواند هستي و رفاه خود را حفظ كند، و بقاء و رفاه هر جامعه مستقيماً به "امنيت" آن مربوط است.

تأمين امنيت بطور طبيعي به افرادي از جامعه نيازمند است كه از لحاظ جسماني نيرومند باشند و از عهده دفاع و پيكار برآيند و از لحاظ روحي و اعصاب، مقاوم و قوي و داراي دليري و نهراسيدن از خطر و رو در رو شدن با مشكلات جسمي و روحي باشند و اين ويژگيها معمولاً در مردها ديده مي شود و وجود آن در زن بسيار استثنائي است.

همين نقش برجسته مرد سبب ارزش اجتماعي او در طول تاريخ بشر بوده و بهمين دليل در جوامع نخستين بشر، كه جنگ و حمله و دفاع كار عادي طوايف و اقوام و حتي شهرهاي يك سرزمين بود، مرد جايگاه برتري در اجتماعات يافته و محور جامعه مي‌گرديد و نقش اجتماعي او سبب بالارفتن ارزش اجتماعي او مي‌شد.

زن بسبب ضعف روحي و بدني و توان اندك براي جنگ و تحمل خطر بنظر جامعه در صف دوم قرار ميگرفت و در برخي عرفها و فرهنگها، موجودي كم‌فايده بلكه (بسبب امكان اسارت بدست دشمن و سرشكستگي قوم و قبيله خود)، حتي فاقد ارزش شمرده شده و به او تحقير و آزار مي رسيد. ما در آينده به ارزيابي اين ارزيابي عرفها و اجتماعات خواهيم پرداخت و خواهيم گفت كه اگر با اين استدلال كه گفته شد مرد مسئول اجتماعي حراست از امينت جامعه است، زن نيز مسئوليت حفظ نسل و جلوگيري از نابودي جوامع را برعهده داشته و دارد و بنابرين هر يك داراي ارزش مساوي مي باشند و با نوعي تقسيم كار طبيعي ميان دو جنس زن و مرد به بشريت خدمت مي كنند.

حكومت و اداره جامعه- سبب و دليل ديگري كه براي تفوق مرد در اجتماعات و محور شدن او در جامعه يافت مي‌شود توانائي او براي اداره جامعه و نظم عمومي است. بنظر ميرسيد كه حكومت- كه در واقع بمعناي اداره صحيح جامعه و تأمين و برنامه‌ريزي براي رفاه و امنيت افراد مي‌باشد- تا حدود زيادي به توانائيهايي بستگي دارد كه در بخش امنيت و دفاع از جامعه گفته شد و به اعصاب نيرومند و عواطفي مغلوب و قاطعيت و جزم و اراده قوي نيازمند است كه معمولاً در مردان ديده مي شود و در اغلب زنان ديده نمي شود و حكومت زناني توانا بندرت اتفاق افتاده است.

همين تقدم و توانائي مردان در حكومت و سياست و فرماندهي نيروهاي نظامي و جنگي همواره يكي از دلايل محور شدن آنان در جامعه و تقدم و تسلط آنان بر زن شمرده شده است.

اقتصاد- در طول تاريخ تأمين مواد غذائي و اداره معاش خانواده برعهده مردان بوده و در قرون اخير نيز با وجود ورود زنان به عرصه كار و ادارات و مشاغل ديگر، باز هم مردان نقش عمده را در تأمين معاش برعهده دارند.

كارهاي دشوار ويژه در دوره هاي قديم، مانند شكار يا سفرهاي طولاني پرخطر و كار در معادن و جنگلها و كوهستانها، نيازمند جسمي نيرومند و اعصابي خستگي ناپذير و فولادين و اراده يي نفوذناپذير و قوي بود و هم امروز هم اداره امور اقتصادي، بويژه در سطح كلان، به خصلتهايي نيازمند است كه معمولاً در مردان ديده مي‌شود و كارهاي زنان در بخش اقتصاد يا كار و توليد، نوعي خاص و ساده و در در جه دوم است.

هر جامعه بدلايلي كه گذشت براي مرد بسبب نقش مسلّم او در حفظ امنيت و دفاع و نيز در حكومت و اداره جامعه و راهبرد اقتصاد جامعه جايگاه بالاتر و ارزش بيشتر مي دهد و زنان نيز خود به اين تقدم مردان اعتراف دارند و متكي به آنان هستند و اين وظايف را از آنان مي خواهند.

زن در طول تاريخ نه فقط سلطه ظاهري مرد را به خود پذيرفته بلكه حتي آنرا از روي غريزه مي پسندد. گرچه ممكن است يكي از دلايل سالاري مرد و رياست او را نياز اقتصادي زن به او بدانيم ولي حتي در موارديكه زن نياز مالي به مرد نداشته باز ديده مي‌شود كه زن رياست را شايسته مرد ميداند و داوطلبانه او را به سالاري و سلطه مي پذيرد، و گفتيم كه البته مقصود از رياست و ولايت مرد، فرودستي و خواري زن نيست و اين موضوع ديگري است كه بحث جداگانه اي دارد.

گرچه عهده‌دار بودن بار سنگين هزينه و نفقه زن و خانواده فضيلتي براي مرد است اما اولاً آنرا مرد با افتخار و سربلندي انجام مي‌دهد و ثانياً طبق مقررات ديني و اجتماعي سبب سلطه غير مشروع و غيرانساني او نمي گردد مثلاً از نظر اسلام اين تعهدي است كه مرد در برابر نقش حساس زن در خانواده برعهده گرفته است و منتي بر زن ندارد.

دومين دليل محور شدن مرد در حوزه اجتماعات بشري و بالارفتن ارزش اجتماعي او نسبت به زن وضع خاص روانشناختي و فيزيكي و بدني زن است كه او را وابسته و نيازمند به مرد مي سازد. عللي مانند: 1- ضعف بدني و عضلاني و اتكاء او در كارهاي دشوار براي امنيت و دفاع از خود به مرد. 2- داشتن ترس در برابر خطرات و حوادث. 3- غلبه عقلانيت و منطق در مرد و قدرت بيشتر او در حل مسائل و مشكلات زندگي در جامعه. 4- نياز مادي و اقتصادي به مرد در بيشتر افراد و خانواده ها، و بعلاوه غريزه باطني زن براي اتكاء به مرد و تبعيت ذاتي از رهبري و پيشوائي او سبب مي گردد كه حتي زنان نيز به مردان ارزش و موقعيت اجتماعي داده و محور بودن و سلطه ظاهري آنان را برسميت بشناسند.

در تحليل علمي، اين محور شدن مرد در جامعه بمعناي فرودستي و بي‌ارزش زن نيست، اگرچه بيشتر مردم باشتباه اين ويژگيهاي زن و تفوق اجتماعي مرد را سبب فرودستي و كاهش رتبه واقعي زن ميدانند.

اين دو عامل و عوامل ريز موجود در آن همواره در طول تاريخ سبب گرديده كه مرد در جوامع متمدن و ماقبل تمدن، مثلاً از خانواده بعنوان پدر و در قبيله و ايل و طايفه بعنوان خان و رئيس گرفته يا در كشورها و دولتشهرها امير و شاه، محور سلطه و در مركز قدرت قرار گيرد و زن تابع او باشد.

عامل سومي را نيز مي توان به اين دو عامل افزود و آن غريزه برتري طلبي و زورمداري در مرد و عموماً در جنس نر است. در ساختار طبيعي انسان و برخي جانداران ديگر، جنس نر بسبب برتري و قدرت جسماني و رواني بر جنس ماده سلطه دارد، مثلاً ديده مي شود كه پسران از همان دوران كودكي از زور و قدرت جسماني خود براي تسلط بر دختران همسال خود استفاده مي كنند و همين قاعده طبيعي سالهاي بعد و در بزرگسالي هم گاهي در خانواده ها و در جامعه ديده مي شود.

اين سلطه طبيعي و غريزي جنس مرد، بعدها در نظامهاي مذهبي (اسلامي) و نظامهاي حقوقي تعديل و تا حدودي بسيار محدود مي شود. از طرفي ديگر زن نيز بطور طبيعي از قدرت جسمي و روحي مرد و نوعي سلطه سالم او بر خود احساس غرور مي‌كند و حتي خود را به آن نيازمند مي بيند.

زنان مرد ضعيف و بي اراده و مطيع و بدون قاطعيت را نمي پسندند و حتي مي توان گفت از اينگونه مرد تنفر دارند. زن مردي را مي پسندد كه توان سلطه بر وي را داشته باشد بدون آنكه به او آزار برساند يا با روح و شخصيت او بازي كند.

در روابط جنسي بين زن و شوهر و كيفيت برخورد جسماني آندو نيز اين سلطه پذيري زن هويداست و تكرار مي كنم كه در واقع زن اين وضعيت يعني سلطه روحي و جسمي مرد بر خود را بسود خود و مفيد براي امنيت و زندگي خود مي داند، زيرا در يك نگاه پنهان زنانه، زنان مرد را ابراز قدرت و عزت خود و سلاح و وسيله‌اي براي دفاع از حراست از خانواده و آبروي خود مي‌دانند و هرچه اين سلاح قويتر باشد بيشتر بسود آنهاست و از همينجاست كه زن بآساني بنوعي فرمانبرداري و تبعيت از مرد تن مي‌دهد و سنگيني و مشكلات حمل اين اسلحه مفيد را براحتي تحمل مي‌نمايد.

قانون هم با توجه به اين ويژگيهاي طبيعي زن و مرد است كه گاهي زن را به تبعيت از مرد فراخوانده است تا با تركيب بهتري اساس خانواده را استوار سازند.



با بررسي سريع و كوتاه سه سبب بالا براي وضعيت برتر و محور شدن مرد در جامعه به دليل دوم- (يعني بررسي روانشناسي زن و ضعفهاي او) نگاهي دوباره مي‌اندازيم، كه بظاهر سبب پائين آمدن او از سكوي يك و موقعيت محوري او در طبيعت گرديده است و اين نقاط روانشناختي زن را- كه معمولاً از آن به «ضعف» تعبير مي‌شود و آنرا باعث سركوفت و ضرورتي زن مي‌شمارند- به زير ذره‌بين مي‌بريم و خواهيم ديد كه اين ضعفها در واقع (و بجاي خود) نوعي قدرت است و توانائي و سلطه‌اي پنهاني در پشت آن نهفته است، و زن را بر مرد فائق مي‌سازد.

برغم ظاهر و محاسبات عرفي، تفوق مرد، نوعي تفوق توافقي بين زن و مرد و بمصلحت زن است و با تفوق و محور بودن زن در حوزه طبيعت منافاتي ندارد بلكه مي‌توان بقطع و يقين گفت كه اقتدار و سلطه و سالاري مرد در جامعه در واقع براي تأمين و تضمين مأموريت طبيعي زن يعني حفظ نسل بشر مي‌باشد و چيزي از موقعيت زن در جامعه نمي‌كاهد، و زن، همانگونه كه در طبيعت محور و داراي ارزش اول است، در جامعه نيز در كنار مرد، موقعيت و ارزش خود را دارد و بدليل داشتن چيزهائي كه نام آنرا «ضعف» گذاشته اند به موجودي كم ارزش تبديل نميشود، و اين نكته‌اي است كه در درجه اول بايد خود زن به آن علم و آگاهي داشته باشد.



1- ضعف جسماني زن

برخلاف تصور بيشتر مردم، زن از لحاظ جسماني ضعيفتر از مرد نيست و ضعف او فقط در شكل و قدرت عضلاني اوست كه او را ضعيفتر از مرد نشان ميدهد و در ديگر اندامها فرقي با مردان ندارد.

ضعيف بودن زن يكي از غلطهاي معروفي كه از سنت يهودي و يوناني و رومي ارث به اروپا رسيد و هنوز هم در همه جا بگوش مي‌رسد ادعاي ضعيف بودن زن است كه از همان ديدگاه تاريخي «مرد مركزي» برخاسته است.

بديهي است كه وقتي مرد را ميزان و ملاك ارزيابي قرار دهند تشخيص ضعف و قوت هم با وي مقايسه و مربوط مي شود و چون مردها نوعاً جسمي قويتر از زنها دارند بنابرين ملاك قوّت نيز همواره، قوت عضلاني و بدني خواهد شد كه معمولاً در مردها بيشتر از زن است و در نتيجه براساس اين ملاك غيرمنطقي، زنها ضعيف و مردها قوي شمرده مي‌شوند. اما اگر ملاك قوّت در توانائي به انجام نقش يا نقشها و انجام بهتر وظيفه خاص يا وظيفه ها باشد، حكم و قضاوت در قوت و ضعف هم متفاوت خواهد بود.

همانگونه كه قوت يك ورزشكار در عضلات بدن اوست، قوت يك فيلسوف در استدلال و فكر او و قوت يك وكيل يا قاضي در استدلال حقوقي او و قوت يك فرمانده نظامي در نقشه هاي نظامي او و قوت يكي خطيب در زبان و تكلم اوست، قوت زن را نيز بايد در جاي ديگري جستجو كرد. بعبارت ديگر ميزان قدرت همه جا به قوت عضلات مربوط نيست زيرا يك مرد نيرومند در جسم ممكن است بسبب ضعف مديريت، ابزاري در دست مردان يا زناني باشد كه داراي قوت تدبير و فكر و مديريت هستند و بسيار ديده شده است زناني كه بمراتب از بيشتر مردان از اين نظر قويتر بوده اند ولي قدرت جسماني نداشته‌اند و همانگونه كه تجربه نشان مي‌دهد، در يك محاسبه دقيق و واقعي، اغلب مردها اسير زن و فرمانبردار او بوده اند نه بالعكس اگر چه بظاهر و در نگاه سطحي عكس آنرا نشان دهد.

در مقايسه ميان دستگاهها و اجسام ساخت بشر نيز كه برخي ظريف و ديگر بظاهر قويتر هستند ظاهر اجسام بزرگ نبايستي يك پژوهشگر را فريب دهد و آنرا قويتر از يك دستگاه ظريف بينگارد چه آنكه ظرافت، منافاتي با قدرت ندارد. در ميان اين دوگونه دستگاه- ظريف و كوچك يا خشن و بزرگ- نبايستي ظرافت را با ضعف همراه شمرد، زيرا ظرافت گاهي از نظر فني با حساسيّت و دقت و قوت ملازمه دارد.

ظرافت روحي و جسمي زن را- كه بغلط آن را ضعف زن معرفي مي‌كنند- يكي از ضرورتهاي زن براي نقش مهم و طبيعي اوست. ظرافت و ضعف نسبي زن در جسم و عضلات يك حكمت و نيز هنر صنع الهي است زيرا كه به زن چيزي بيشتر از آنكه براي انجام وظايف اصليش لازم است، نداده و از همين جاست كه مي‌توان به كاركرد و نقشي كه طبيعت به وي واگذار كرده پي برد و از او بيشتر از آنچه توان اصلي اوست مطالبه نكرد.

خداوند در آفرينش موجودات همواره قاعده صرفه جوئي و حذف زوائد را گذاشته است، بنابر اين قاعده طبيعي، زن براي انجام وظايف طبيعي و مأموريت اصلي خود احتياج به عضلات قوي ندارد و مرد مأمور تأمين حراست و امنيت و معاش و رفاه زن است. در زن نيروها و شكل اندامها و ويژگيهائي جسمي و روحي قرار داده شده است كه به آن نياز دارد. در برابر بيماريها نيز مقاومت او از مردان بيشتر است.

زن مسئول اصلي توليد و بقاء نسل است و براي توليد و نگهداري فرزند به اندامي سترك و عضلاتي قوي نياز نيست، و يكي از اصول و قوانين طبيعت حذف زوايد و اضافات (و اصل عدم زايد) است. در قوانين طبيعت، اسراف و خرج بيهوده مردود است[2].

بنابرين، بلحاظ قوانين طبيعي زن نبايستي جسمي بزرگتر و قويتر از آنچه بدان نيازمند است داشته باشد[3] و اين نه بمعناي نقص كه حتي بمعناي كمال اوست، يعني ضعف نسبي عضلاني زن در برابر مرد بسود او و براي آنستكه خداوند مرد را براي حفظ و حراست و حمايت او و درگيريهاي و كارهاي دشوار زندگي قرار داده است، و زن را از اين امور و وظايف اضافي معاف ساخته و مسئوليت امور دشوار را از دوش او برداشته است.

خداوند، در مقابل- و بدست طبيعت- به مرد، متناسب با وظايف و تقسيم كار طبيعي و اجتماعي او، اندام و قوايي ظاهري و باطني و ذهني داده تا كه براي تأمين زندگي خانوادگي، امنيت، معاش، مسكن، دفاع و بطور خلاصه براي حمايت از زن و فرزند و كمك به زن در انجام وظايف مهم او، توان و قدرت لازم و ابزار مادي و معنوي ضروري را داشته باشد و بتواند وظيفه خود را در خانه و جامعه انجام دهد.

اگر مردي در شرايط و روابط اخلاقي نامناسب خانوادگي (كه حتي ممكن است ندانسته بوسيله خود زن ايجاد شده باشد) و در حال خشم، آزاري- زباني يا بدني- به زن وارد سازد و از قدرت بدني خود براي اينكار سوءاستفاده كند اين پديده، كاملاً استثنائي و غيرعادي و خارج از برنامه طبيعي خانواده است و بايد آنرا نوعي آسيب يا بيماري دانست كه عارض خانواده و روابط زن و شوهر شده، زيرا قدرت روحي و بدني كه در مردها بيشتر است نه براي استفاده و اعمال آن بزيان خانواده بلكه بسود خانواده و براي امكان دفاع بهتر از زن و فرزند در برابر عوامل مضر يا دشمن بوده است زيرا همانطور كه گفتيم دفاع از زن وظيفه مرد است و از اينروست كه قدرت اينكار هم به مرد داده شده است.

جنگ و دفاع يا تهيه خوراك و تحصيل درآمد با كارهاي سنگين در خارج، بيشتر به زور بازو و اعصاب و بدني محكم و عاطفه و قلبي با حساسيت كمتر نيازمند است. اين وظايف را قرآن قوّاميت ناميده، مرد قوّام زن است يعني بايد تمام امور مربوط به زندگي و توليد و پرورش فرزند را برعهده بگيرد و حتي كاركردن در داخل منزل از لحاظ حقوق اسلامي براي زن اجباري نيست و خدمات داخل خانه و خانواده سهم مقرر زن نمي باشد. بار سنگين خانواده بر دوش مرد است و بقول زنهاي ايراني، مرد، ستون خيمه خانواده است.

براي زن همواره اين سؤال وجود داشته كه جرا بايد مردها قويتر از زن باشند و بعبارت قرآني و اسلامي: چرا بايد مرد قوّام زن باشد و چرا زنها قوّام مردها نيستند؟ اين سؤال و ابهام ناشي از ندانستن رمز طبيعي و الهي آنست. حتي اگر خداوند زور بدني زن و مرد را در ابتداي خلقت مساوي آفريده بود، باز چون زن وظايف خاص و انحصاري خودش را داشته و حمايت مرد براي او حياتي است خداوند از روي حكمت، سهم زن را نيز بطور اماني به مرد ميداد تا آنرا صرف در حمايت و نگهباني زن و فرزند كند. بهمين سبب است كه اسلام بشدت از زن در برابر تجاوز و زورگوئي مرد دفاع مي كند زيرا زور و قدرت بدني مرد بايد بنفع زن باشد نه بضرر او و استفاده بضرر زن جرم و قابل مجازات است. در واقع زور نبايد تنها افتخار مرد باشد زيرا بسياري از حيوانات زورمندتر از مردان هستند. افتخار مرد مسئوليت و قواميت اوست كه ارزشي والا براي او شمرده مي‌شود.



برخي ضعف عضلاني زن را سبب سلطه و سالاري مرد دانسته و آنرا دليل بر ضعف مطلق زن در برابر مرد وانمود مي‌كنند. همانطور كه پيش از اين گفتيم بايد بين سلطه و سالاري مطلق با قدرت عضلاني و باصطلاح: «زور بازو» ملازمه‌يي نيست. تعريف سلطه به داشتن قدرت بيشتر جسماني تعريفي كامل نيست زيرا انواع ديگر سلطه در حوزه حيات انساني را دربر نمي‌گيرد و تعريفي است براساس غرايز خاص حيوانات نه تعريفي جامع.

نمونه‌ها و مصاديق مهم سلطه مانند سلطه شاه بر رعيت (زور سالاري) و فرمانده لشگر بر افراد خود (نظم سالاري) و كارفرما و رئيس كارگاه بزرگ (سرمايه سالاري كه صدها و هزاران كارگر زورمند و پرقدرت در آن كار ميكنند) نشان ميدهند كه سلطه با معيار زور بازو نيست و ثروت و اسلحه و وسايل و وسايط ديگر مادي و حتي معنوي نيز مي تواند سبب سلطه افرادي با جسم ضعيف بر مردماني با اجسامي قوي و بازواني زورمند بشود، چيزي كه خاص جوامع انساني است و در جانداران ديگر ديده نمي‌شود. از اينرو براي يافتن مصاديق واقعي سلطه در حوزه بشري تحقيق بيشتري بايد كرد و بدينوسيله مسائل بشري مربوط به سلطه از جمله مسئله زن را از اينراه حل نمود.

بحسب ظاهر، زور و ثروت و تدبير و حتي پشتوانه هاي قومي و سياسي و گروهي ابزارهايي براي سلطه مي‌باشد اما در رابطه بين زن و مرد شكل قضيه دگرگون مي‌شود، زيرا اگرچه قدرت جسماني مرد و توان حمايت او از زن و قدرت اقتصادي او (اگر داشته باشد) و نياز جنسي و رواني زن به مرد نيروي فكر و تدبير و سياستهاي مديريت زندگي مرد مي‌تواند ابزار سلطه او بر زن و تبعيت زن از مرد شود اما با يك بررسي دقيق مي‌توان كشف كرد كه زن نيز داراي ابزارهائي براي سلطه بر مرد است و مرد از ديدگاه ديگري كه به قضيه بنگريم در برابر زن ضعيف و سلطه پذير است و ايندو با تقابل اين دو نوع سلطه موازي به نوعي تعادل و در نتيجه آرامش و صلح مي‌رسند.

خداوند براساس عدل خود، زن و مرد را بگونه‌اي آفريده كه در كنار هم بتوانند در شرايط مساوي و عادلانه زندگي كنند. همانگونه كه از قرآن و متون اسلامي بر مي‌آيد خداوند زن و مرد را از يك نفس يا روح آفريده و ايندو مانند سيبي هستند كه به دو نيم شده باشند و هر يك را مكمل ديگري قرار داده است. بنابر عدل الهي نبايستي بطور مطلق يكي را بر ديگري سروري و سالاري بدهد بلكه بالعكس به هر دو توانائيها و استعدادهايي داده كه مي‌توانند با ديگري معامله كنند و به رابطه‌اي عدالت‌آميز برسند.

اگر زن و مرد دو واحد مستقل بودند جا داشت كه جهان و جامعه بشري به دو بخش زنها و مردها تقسيم شود اما آنچه در انسانيت واقعيت دارد زوجي از يك زن و يك مرد است كه يك «واحد انساني» را تشكيل مي دهد. جدا بودن استعدادها و ويژگيهاي زن و مرد نه دليل جدائي بلكه براي آنستكه اهداف آفرينش بصورت كامل انجام گردد. و سهمي از اهداف آفرينش بدست زن و سهمي ديگر بدست مرد داده شده است.

اگر به مرد قدرت جسماني داده شده زن نيز به سلاحهايي مسلح است كه او را نه فقط حمايت كند كه حتي مي‌تواند بر اوج عزت برساند بشرط آنكه به موهبتهائي كه به او شده آگاهي داشته و از آن بصورت صحيح و بهنگام استفاده كند.



2- ضعف روحي

زنها بطور عادي بيشتر از مردها از خطر مي ترسند و در برابر حوادث به خود بيم راه ميدهند، از اينرو از جنگ و صحنه‌هاي پرخطر و خشن گريزانند. اعصاب زن حساستر از مرد و شكننده تر از آن است و از اينروست كه زنان در برابر خطر و حوادث سخت، زود خود را مي بازند و به شيون و گريه و زاري و گاه ضعف و غش مي‌افتند.

اين علايم را معمولاً مردها نشانه ضعف شخصيت و ناتواني زن مي دانند. حتي از دوران كودكي نيز پسران در بازي با دختران همسال خود اين حالات و ويژگيهاي دخترانه (زنانه) را نمي‌پسندند و دختران را موجوداتي ضعيف و هماوردهائي نابرابر و همبازيهاي نامناسب ميشمرند و نقشهاي مهم بازي را به آنها نمي‌دهند.

در بزرگسالي هم اين- بظاهر- ضعفهاي زن، بنظر سطحي اشخاص سبب فرودستي آنان در برابر مردان و سلطه و سالاري مردان بر زنها ميگردد. همين احساس كودكي پسران در بزرگسالي بياد آنها مي آيد و در قضاوت آنها اثر مي گذارد. اين برخوردهاي كودكانه پسران براي دختران نيز نشانه و دليلي بر ضعف و كمبود آفرينشي و فرودستي و ذلت در مقايسه با پسران شمرده شده و عقده‌هايي در نهاد ناآگاه و در دل آن دختران ايجاد مي‌كند. روشن است كه قضاوت پسرانه و مردانه در اينباره قضاوتي غير علمي و كودكانه و ناشي از جهل به حقيقت و بي‌اطلاعي از راز اين فرقهاي ذاتي خدادادي است.

پس وجود عواطف هم مانند ضعف بدني زن هم يك نقطه قوت براي زن است، زيرا نه فقط به مرد اجازه هماوردي و رزم‌آزمائي به زن را نمي‌دهد كه بالعكس مرد خود را مسئول نگهباني، كمك، حراست او مي‌بيند. افتخار مردها به اينستكه زنان از آنها كمك بخواهند و در خطرات و كارهاي دشوار از آنها ياري بطلبند.

اين عواطف را خداوند از روي حكمت و منطق دقيق آفرينش در زنها قرار داده است و ظهور اين بظاهر ضعفها در زن دنباله همان كاركرد و نقش طبيعي زن، يعني مسئوليت سنگين توليد نسل و حفظ آن، است.

زن براي انجام نقش و وظايف طبيعي خود بايد در برابر دشمن و خطر و آسيبهاي طبيعي و غيرطبيعي از مرد حساسيت بيشتري داشته و (مانند دستگاههاي امنيتي و مراقبتي) هرچه درجه حساسيت آن بيشتر و «سنسور» آن حساستر باشد زودتر خطر را احساس و از آن جلوگيري مي‌كند. زن با اعصاب حساس و ظريف خود «ريسك» كمتري مي كند و درنتيجه دچار خطر كمتري مي شود و اين بسبب لزوم نقش حساس زن در نگهداري فرزند است.

اگر حساسيت ذاتي انسان را معيار قوت او قرار دهيم معادله عوض مي‌شود و بايد زن از مرد قويتر شمرده شود زيرا حساسيت يكي از نقاط مثبت هر دستگاه است. اما در قانون آفرينش معيارها بگونه‌اي ديگر و بر اساس اختلاف نقشها و كاركردهاست و چون مرد در جامعه و خانواده وظيفه دفاع و حمايت را دارد حساسيت بيش از حد كه به آن ترس مي‌گويند- و براي زن يك امتياز شمرده مي شود- براي مرد نقص و عيب مي‌باشد[4]. كمال ذاتي هر يك در آن چيزي كه طبيعت در آنها نهاده و نقشي است كه از آنها خواسته و بقول معروف «از شير حمله خوش بود و از غزال رم».



3- غلبه احساسات و عواطف بر منطق

يكي ديگر از ويژگيهاي زن را كه معمولاً دليل بر ضعف و نقصان و فرودستي او ميدانند و حتي سبب سلطه و محور شدن مرد در حوزه اجتماع و خانواده ميشمرند، و غلبه احساسات و عواطف زنان بر عقل و منطق است، كه بندرت در مردها نيز ديده مي‌شود.

با وجود ابزار تعقل و منطق در زن، غلبه احساسات و عواطف او سبب شده كه حتي زن ضعيف در عقل و منطق معرفي شود و انگ بي‌منطقي به او زده شود.

وجود قلب حساس و عواطف رقيق به زن سبب روحيه مهرورزي و عشق پروري او و سبب تنفر او از خشونت و آزار و دشمني مي شود و مي كوشد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند.

برخلاف تصور عامه مردم و اعتقادات عاميانه و غيرعلمي، وجود اين عواطف در زن بيهودي آفريده نشده و نبايد آنرا نقطه ضعفي براي زن دانست، بلكه برعكس، بموجب حكمت الهي و فلسفه آفرينش زن و مرد، زن با داشتن اين ويژگي باعث تنظيم نبض زندگي فردي و اجتماعي مي شود و تب و تاب را از اندام خانواده و جامعه بيرون ميبرد و به آرامش و نرمش مي كشاند و جنگ و قهر را به صلح و دوستي مبدل ميسازد و با همين ابزار است كه زن بايد هنر و استعداد خود را در رام كردن روح سركش مرد نشان دهد.

نقش آرامبخش و مهرگستري در خانواده و جامعه داراي اهميت بسيار است كه به آن بسيار اندك توجه مي شود. اگر زنان نيز مانند مردان، جنگجو و قهرطلب و بدون عواطف عشقورزي و مهرگستري بودند خانواده، و بدنبال آن همه جامعه بشري ميدان پيكار و خشونت مي‌شد و با رخت بربستن مهرورزي و عشق و نرمش، تمام زندگي بشر بزودي به جهنمي تبديل و پس از مدتي نابود مي‌گرديد.

آنچه خوي خشن و ماجراجوي مرد را آرام و مبدل به عشق به زن و مهر به فرزند و بستگان و مردم ديگر ميكند مهرباني و روح آرامبخش زن است- چه همسر و چه مادر- و خداوند اين استعداد و توانائي را همچون موهبتي در نهاد زن نهاده و قرآن مجيد نيز زن را كانون آرامش معرفي كرده است[5]. عواطف ظريف زن نيروئي است كه مي‌تواند رشته‌اي پنهاني در ميان همسران ايجاد و آندو را با هم مهربان سازد.

در مرد نيز نياز به عشق و مهرباني زن فراوان است. همين نياز طبيعي و روحي مرد به زن يكي از وسايل طبيعي پائين آوردن مردان جبار و ستمگر از اوج خودخواهي و سلطه طلبي است و عواطف زنانه از اينگونه مردها، مرداني مطيع و آرام و مهربان و مفيد مي‌سازد.

مردها امنيت جامعه و خانواده را تأمين ميكنند و زنها آرامش و امنيت رواني و روحي مردها و خانواده و جامعه را فراهم مي‌سازند.

علاوه بر نقش عواطف زنانه در ايجاد آرامش و امنيت روحي در خانواده و جامعه اين عواطف براي انجام وظيفه مادري و پرورش دشوار كودك و تن دادن به رنج حاملگي و زايمان نيز ضروري است و مردها تا اين اندازه به عواطف رقيق نيازهاي ندارند بلكه حتي وجود اين عواطف مانع انجام وظايف اجتماعي آنان مي‌شود.

خداوند بدست طبيعت، به زنها نقش مهم بقاء نسل را با تمام ابزارها و استعدادهاي لازم براي آن داده است و چون داشتن حساسيت شديد عواطف زنانه (و بعبارت فني، ظرافت و حساسيت شديد دستگاههاي گيرنده زن) او را به دستگاههاي ديگري مجهز كرده كه خطرات حياتي اين حساسيت شديد را دفع كند و آن فرا افكني بوسيله فرياد (جيغ) و گريه و مانند آن است كه در وجود زن امري ضروري است و از خرابي و زيان وارد آمدن به دستگاههاي احساسي زن جلوگيري مي‌كند. بنابرين اين حالات بظاهر ضعف‌آميز زن نيز با حكمت الهي و با منطقي استوار پديد آمده و آنرا نبايد ضعف و نقص زن بلكه بايد لازمه حساسيتهاي مفيد او بايد دانست.

حكمت ديگري كه در اين بظاهر ضعفها نهفته شده، استعدادهائي براي جذابيت زن براي صيد و رام كردن مرد است. استفاده ماهرانه- و گاه حتي ناآگاهانه و بطور طبيعي- زنها از اين ويژگيها و شگردهاي طبيعت است كه بصورت ضعفهاي ظاهري در زن نهاده شده و براي صيد و رامسازي مردهاست و بهتر است آنرا ضعف مصنوعي يا تظاهر به ضعف بناميم. ضعيف‌نمايي در زن حالتي غريزي است تا مرد را براي كارهاي دشوار زندگي آماده و داوطلب نمايد.

خداوند با حكمت و دانايي خود نه فقط با دادن اين، بظاهر، ضعفها و حساسيتهاي مظلومانه، به زن ظلم نكرده كه بالعكس اين ضعفها را همچون ابزارهايي براي جاذبيت زن در برابر مرد و تسخير و رام‌نمودن مردهاي خشن قرار داده و آنها را وسيله‌اي براي سلطه زن بر مرد ساخته است و از اينروست كه زنها گاهي از ضعف خود براي دلربائي و جذب مرد استفاده مي‌كنند.

اظهار احساسات و گريه زن در بيشتر مواقع در شكست و اراده مرد بمراتب بيشتر از قدرت بدني كارساز بوده است زيرا توسل به زور نمي‌تواند اعتقاد و انديشه- و باصطلاح قلب- را هدف قرار دهد ولي ابراز احساسات زنانه- مثلاً گريه و يا رفتارهاي زنانه‌يي همانند آن- بر مغز و روح مرد اثر مي گذارد و او را تسخير و مجبور بلااراده به انجام خواسته زن مي كند، از اينروست كه عواطف زنانه را بايد يكي از وسايل سلطه زن بر مرد شمرد و بآساني از كنار آن نگذشت.

قدرت و سلطه و سالاري، هميشه با زور و قلدري و صداي زبر و خشن نيست. خداوند متعال سلطه را بر دو گونه قرار داده، جسماني و روحي و عاطفي؛ و سلطه از راه عواطف و روح بمراتب مؤثر از سلطه مادي و جسماني است، رام‌كنندگان وحش نيز بخوبي مي دانند كه براي سلطه بر آنها بهترين وسيله، محبت كردن و نرمي است نه خشونت و بقول سعدي «كه احسان كمندي است بر گردنش[6]».

خداوند سلطه عاطفي را به زن داده است بشرط آنكه زنها بخوبي از اين استعداد و موهبت الهي و قدرت باطني خود آگاه باشند و جاي بهره‌گيري از آنرا بدانند و نقش و جايگاه خود را در خانواده- و در نتيجه در سرتاسر جامعه- بشناسند و با تقليد از قدرتنمايي بدني يا كلامي مردها (بصورت بد زباني و پاسخگويي بيمنطق) ضعف از خود نشان ندهند و از نقش و جايگاه برتر خود باز نمانند و موقعيت زن بودن، يعني نظم دهندگي و تعديل و آرامبخشي جامعه و خانواده و كنترل ثبات روحيات انسانها، را از دست ندهند.



4- نياز مادّي و رواني زن

برخي يكي از علل فرودستي زن و سلطه مرد بر او را نيازهاي زن به مرد دانسته‌اند. گفتيم كه اين نگاهي ناقص و سطحي و يكطرفه به موضوع است زيرا از نياز متقابل مرد به زن غفلت كرده‌اند و آنرا بحساب نياورده‌اند. خداوند بر اساس عدالت خود زن و مرد را بطور مساوي به يكديگر نيازمند ساخته است تا بتوانند بكمك يكديگر چرخ زندگي خانواده و اجتماع را بچرخانند.

مهمترين اين نيازها نياز جنسي است كه گاه از آن بغلط به «نقش مادري» تعبير نموده و آنرا مايه ضعف و نياز و فرودستي زن بحساب آورده اند. نياز جنسي اصولاً نيازي مشترك بين زن و مرد است- همانگونه كه در تشبيه به دو كارگاه زنجيره اي آنرا بيان كرديم- و نياز مرد به زن در ظاهر و در عمل گاهي بيشتر از زن نشان داده مي شود. علاوه بر آن مادري نه فقط براي زن نياز شمرده نمي شود و اعتبار و عزت زن را كاهش نمي دهد كه بالعكس باعث سروري و سالاري او نيز هست و بر اعتبار اجتماعي او نيز مي‌افزايد.

مرد براي اداره فرزندان و خانه و خانواده و حفظ دارائي و حريم داخلي و حتي براي حفظ موقعيت اجتماعي خود نيازمند به زن است. زني كه بصورت همسر و مادر فرزندان و مدير و كدبانوي خانه و گاه حافظ اعتبار اجتماعي شوهر، دستكم در نيمي از جامعه- يعني در ميان زنان- است.

روابط جنسي و وجود غريزه مشابه در مردها نيز بطور طبيعي نه فقط باعث نياز او به زن و براي تشكيل خانواده و بقاء و ماندگاري نسل و حفظ جامعه مي شود، بلكه حتي مرد را گاه به نوعي ارزش دادن و برسميت شناختن زن- باصطلاح ديپلماسي بصورت «de juré»- مي‌گردد.

زن- بشرط زيركي و خودداري از ابراز ضعفهاي اخلاقي خود- گهگاه مي‌تواند در زندگي داخلي با شوهر با بهره‌گيري از اين غريزه، زنسالاري و سلطه و سروري راه بيندازد و مرد را تحت اراده خود درآورد.

در قرن معاصر افرادي پيدا شدند كه تحت عنوان فمنيسم و بنام حمايت از زن و ببهانه آنكه جاذبه و غريزه جنسي در زن سبب ذلت و فرودستي و از دست دادن حقوق او ميشود، زن را به دوري از مرد و گرايش به همجنس بازي دعوت و تشويق كردند.

شايد اين حاميان دروغين زنان نميدانستند كه ترك رابطه صحيح با مرد نه فقط به زن اعتبار نمي دهد كه چندين زيان روحي و جسمي ديگر نيز به او وارد مي سازد. با اين بينش غلط كه از طرف باند صهيونيست غربي حمايت و تبليغ ميشد حتي همان فرهنگ و ارزش بحد نهايت پائين آمده زن در جامعه غربي را (كه زن را فقط براي اطفاء شهوت مي‌خواهد) از بين ميبرد و رشته اجتماع بشري را از هم مي پاشيد و دورنماي تاريكي را براي زن پيش نظر مي آورد.

بهمان اندازه كه روابط جنسي سالم و طبيعي از لحاظ بهداشتي و پزشكي مفيد بلكه براي زن ضروري است، ترك آن بهمان اندازه براي مرد و زن زيانبار است بويژه اگر به عمل غيرطبيعي و مضر همجنس بازي پرداخت شود و اگرلذت كاذب آن را بحساب نياورند، هيچ سودي، در برابر آنهمه زيانهاي جسماني و موضعي از يكطرف و آسيبهاي روحي و عصبي از سوي ديگر، ندارد، زيانهايي كه ممكن است به جنون يا بيماريهاي روحي و اعصاب منتهي شود.



5- مادري

برخي در حوزه فمينيسم و زاريهاي مصنوعي باصطلاح طرفداران زن، نقش مادري را بغلط يكي از دلايل ذلت و فرودستي زن وانمود ميكنند و زنان را به زندگي مردانه و ترك وظيفه طبيعي آنان دعوت مي كنند.

اين برداشت بسيار سطحي و نادرست و نتيجه گيري از آن مغرضانه است نقش مادري در ساختار آفرينش بقدري اهميت داشته كه مي توان بيشتر نيروها و غريزه هاي انساني را مقدمه و وسيله اي براي آن دانست. ظرافت و زيبائي زن، لطافت جسم و روح او، وجود غريزه جنسي در مرد و انگيزه هاي قوي براي توجه به زن، وجود دهها شيوه و فريب طبيعي و مصنوعي در زن كه نام آن جلوه جاذبه زن است، و مرد را خواسته و ناخواسته بصورت كمندي ناپيدا بسته و بسوي زن مي‌آورد و او را مجبور و مقهور به دادن نطفه مي‌سازد، همه و همه براي يك هدف مهم يعني توليد نسل (از آبستني تا زايش و پرورش كودك) ميباشد و اين اهميت نقش مادري و ارزش طبيعي و اجتماعي و انساني آنرا ثابت ميكند.

جاذبه جنسي زن از يكطرف و نقش مادري او دو ارزش طبيعي و اجتماعي و دو اهرم قوي براي جذب مرد و به رسميت شناختن مقام و موقعيت اجتماعي و خانوادگي زن است. اين موقعيت در هرجا كه بوسيله زنان هوشمند بخوبي شناخته و حفظ و استفاده شده است، توانسته است آن زنان را در جامعه به مرتبه عالي برساند و حتي مردان را باستخدام و خدمت خود درآورد، و بالعكس هرجا كه زن هوشمندي و شعور و شناخت لازم را براي حفظ موقعيت خود نداشته برده جنسي و وسيله اي براي اطفاء موقت شهوت مرد شده و يا در بهترين وضع خود به كارخانه فرزندسازي مبدل گشته، و اين تنزل زن از موقعيت آسماني خود گناه كسي نيست جز خود اين دسته از زنان كه از امكانات خدادادي خود بصورت بهينه استفاده نكرده و دستخوش تبليغات بظاهر دوستانه دشمنان بشريت و از جمله دشمنان زن شده يا خود در دام غرايز جنسي خود گرفتار آمده اند.

نقش مادري و داشتن فرزند براي مرداني كه به فرزند نياز و علاقه داشته اند در بيشتر موارد توانسته نوعي سلطه و افتخار و سربلندي براي زن بياورد و مرد را بيش از بيش به خدمت و زن و خانواده علاقمند سازد.

زناني كه يا از روي جهل به موقعيت خود يا از روي غرض و براي بدآموزي زنان ديگر، مسئوليت مادري و فرزند داري را «كار اجباري» و با اعمال شاقه مانند آن ميدانند چرا برعكس آن قضاوت نميكنند و مرد را برده اي نمي‌دانند كه علي‌رغم صداي درشت و رفتار و روحيه خشن، مانند اسيري دربند زنان و خانواده گرفتار است و هزاران دشواري و ذلت و رنج را در جامعه تحمل ميكند تا بتواند وسيله رفاه و راحت خانواده را فراهم سازد!؟



6- نگاه جنسي به زن

گاهي علاوه بر ضعف ظاهري زن كه آنرا نقيصه او مي‌دانند، نگاه جنسي و شهواني به زن و محور بودن زن را براي ارضاي شهوات جنسي مرد، نيز نوعي نقص و سبب ذلت و فرودستي او در جامعه دانسته اند كه از غلطها و اشتباهات بزرگ برخي جوامع كنوني اروپاست و ديديم كه در ادبيات ديني يهود و مسيحي نيز برآن تأكيد شده بود.

زن و مرد دو طرف يك قاعده طبيعي يعني وظيفه توليد و حفظ نسل انسان هستند و زوجيت ايندو كه هر يك مكمل ديگري است براساس «اصل ثنويت و زوجيت در طبيعت» و در آفرينش است كه جز خدا (كه براساس ادّله عقلي و فلسفي احد و واحد است) همه مخلوقات مادي بايستي با نوعي ثنويت، مكمل خلقت بوده و خود نيز بصورت زوج زندگي كنند.

خداوند در طبيعت همه حيوانات غريزه شهوت جنسي را گذاشته تا بصورت قهري و جبري بسوي جنس مقابل رفته و با رفتار متقابل بين آندو، هدف طبيعت حاصل شود.

اما در اين ميان، زن در جوامع بشري از قديم تا به امروز محور شهوت جنسي و براي كامروايي جنسي مرد شناخته شده و مرد در اين بينش غلط، وانمود مي‌شود كه گويي تنها هدف خلقت بوده و زن موجودي است كه بايد لذت جنسي براي مرد فراهم سازد، همانگونه كه مي‌تواند از مواهب ديگر خدادادي در طبيعت براي حيات يا لذت خود استفاده كند.

اين يك نگاه اوليه عاميانه و بدور از ديگر قواعد طبيعي است كه اديان و برخي فلسفه ها به آن اشاره كرده اند. گفتيم كه طبق قاعده طبيعت، زن مأمور اصلي پرورش فرزند و حفظ نسل بشر از تباهي و فناست و مرد نيز براي حسن انجام اين مأموريت زن وظايفي دارد كه از جمله، مسئول همبستري با زن، كمك به پرورش فرزند و تأمين همه چيزهايي است كه زن و فرزند او (خانواده) به آن نياز دارند.

در زن ابزارهاي رواني موردنياز او و در مرد نيز وسايل جسماني و رواني براي اين وظيفه نهاده شده و اگر نگوئيم كه زن بمراتب براي انجام غريزه جنسي به مرد محتاجتر است بايد گفته شود كه ايندو بطور مساوي محور يك غريزه (غريزه جنسي) قرار دارند و هر يك براي ديگري وسيله اطفاي آتش اين غريزه مي باشند و در اين معامله، مرد ترجيحي بر زن ندارد و سهمي بيشتر نمي‌برد.



براي روشن ساختن رابطه منطقي و طبيعي زن و مرد و نياز متقابل آنان كه به نوعي قرارداد و توافق (ازدواج) مي‌انجامد ناگزير مثالي مي آوريم: كارگاه يا كارخانه اي را درنظرآوريد كه متخصص در توليد كالائي است ولي مواد اوليه آنرا نمي‌تواند توليد كند، و كارخانه ديگري را درنظر بگيريد كه متخصص در استخراج مواد لازم براي كارخانه اول و آماده‌سازي و تحويل در آنجاست. هر يك از ايندو به يكديگر نيازمندند و از خودداري هر يك از قبول قرارداد يا نقض و عدم اجراي آن، به طرف ديگر زيان وارد مي‌‌شود و همكاري و همياري و توليد مشترك آندو بنفع هر دوي آنهاست.

هيچيك از ايندو بينياز از ديگري نيست و نياز كارگاه توليد كننده به صادركننده مواد اوليه عيب و كاستي او نمي‌باشد، همچنانكه ضرورت حياتي كارگاه مواد اولي آن، به طرف ديگر زيان وارد مي‌‌شود و همكاري و همياري و توليد مشترك آندو بنفع هر دوي آنهاست.

هيچيك از ايندو بينياز از ديگري نيست و نياز كارگاه توليد كننده به صادركننده مواد اوليه عيب و كاستي او نمي‌باشد، همچنانكه ضرورت حياتي كارگاه مواد اوليه نيز نقص و فرودستي او نمي‌شود.

رابطه زن و شوهر نيز براساس يك نياز طرفيني است، نيازي طبيعي كه پشت سر آن حكمتي بزرگ- يعني حفظ نسل- نهفته است و خداوند در نهاد ايندو غريزه اي گذاشته كه آندو را بسوي هم براند و از يكديگر لذت جسمي و روحي ببرند، و آندو را بصورتي منطقي نيازمند يكديگر ساخته است.

پس بهمان اندازه كه زن براي مرد لذت جنسي فراهم مي آورد مرد نيز وسيله لذت جنسي و شهواني براي زن است و حتي از برخي روايات ديني برمي‌آيد كه نود درصد لذت در اين معامله نصيب زن مي شود و براي مرد نيش و نوش همراه است و پيامدهايي ناخوش نيز بهمراه مي‌آورد.

اما بدو دليل، نگاه عاميانه مردم از نگاه علمي و طبيعي در اين موضوع بازمانده و زن را موجودي فرودست و تنها وسيله شهوتراني و لذات جنسي دانسته‌اند:

يكي ويژگيهاي جسماني و پوستي و حركات زن و ديگر زيركي او در پنهان نگاه داشتن تمايلات جنسي و نگاه شهواني او به مرد كه از نوعي غرور و خودداري وي سرچشمه مي گرفته و بصورت تظاهر به استغناء از مرد و گريز از وي خودنمائي ميكند. اين دو حس باضافه روحيه غلبه و سلطه‌گري مرد، زن را منبع و مرجع شهوت جنسي و تدريجاً بصورت تنها وسيله لذت و خوشگذراني مرد معرفي كرده است و حتي آنرا تنها نقش زنانه دانسته و از ديگر ارزشها فراموش شده است.

عامل ديگر كه سبب شده زن را منحصراً موجودي براي لذت جنسي و شهوتراني مرد معرفي كند خودنمائيهاي غير منطقي زن در همه دورانها بويژه در قرن معاصر است كه بصورت برهنگي و بدن‌نمائي ظاهر مي شود و زن را تا سطح كالائي براي مصرف مردان و استفاده كوتاه مدت آنان پائين مي آورد.

اين پديده كه از زنان غربي آغاز و از سوي جريانهاي ضدبشري ترويج و گسترده شد براي زن دو نقش عمده تعريف كرد: 1- زن براي ارضاي جنسي مرد، 2- زن براي كار ارزان و زنان ندانسته در اثر اين پديده اجتماعي كه به عادت و فرهنگ مبدل شد سند بردگي خود را امضا كردند و به قرنها پيش يعني دنياي غير متمدن ماقبل تاريخ بازگشت نمودند و ندانستند كه زن در آفرينش جايگاه برتري دارد زيرا هم در عرصه طبيعت، قطب و مدار اصلي است و هم در جامعه، يكي از دو ركن اساسي اجتماع بشري شمرده مي‌شود و داراي ابعادي مختلف است كه يكي از آنها بُعد جنسي و نيروي شهوت است كه در هر دو جنس وجود دارد. اما از آن هنگام كه زن با رفتار فردي و اجتماعي خود كوشيد كه خود را نماد شهوت و محور امور جنسي بشناساند يا خود را در معرض شهوتراني بيقاعده و قانون مردها قرار دهد، طبعاً ارزشهاي ديگر او رو به فراموشي رفت و موجودي ويژه شهوتراني و اطفاي غريزه مرد معرفي شد و از آنهمه جلال خدادادي گذشته و به يك عروسك براي بازي و لذت موقت مردان نزول و هبوط نمود.

عجيب است كه زناني كه با خودنمايي و نيم‌برهنگي بمنظور تحريك شهوت مردان خود را سمبل شهوت ميسازند و با برجسته كردن اين ويژگي خود در واقع از ديگر ارزشهاي خود و مسئوليتهاي مهمي كه در طبيعت و جامعه دارند (كه بهيچوجه كمتر از اداره كشور نيست) ميگذرند و در سطح يك ابزار جنسي براي مرد باقي ميمانند خود آنها گاهي اولين شاكيان از وضع اجتماعي و كم‌ارزشي زن ميباشند!

با وجود آنكه مرد نيز مانند زن داراي بعد جنسي است ولي عملاً مي‌بينيم كه چگونه با شناخت و اهميت دادن به نقش اجتماعي خود نقش جنسي خود را پنهان مي سازد و همواره خود را داراي ابعاد مختلف و مهم اجتماعي نشان ميدهد. در جوامع غير ديني چرا مرد سمبل شهوت جنسي نيست و زن به اين انگ و علامت شناخته مي‌شود؟ آيا جز اينست كه خود زن در اين تنزل رتبه اجتماعي مقصر بوده است؟

زن براي گريز از شهوت محوري در جامعه و مركز شهوت جنسي شدن علاوه بر قوانين ديني (و اسلامي) مجهز به استعدادها و غرايزي است. زن بطور غريزي تظاهر به بينيازي و بي توجهي به مرد مي‌كند (كه در زنان شرقي بيشتر از زنان امروزي غربي ديده مي‌شود). اين غريزه، كه علي‌رغم تمايل زن به مرد، در او ديده ميشود- ضمن آنكه يكي از شگردهاي زيباي طبيعت براي جلب علاقه بيشتر مرد و عزت و ارزش بيشتر زن و جلوگيري از سرد مزاجي نسبي مردان ميباشد- براي تك بُعدي نشدن هويت زن و حفظ اعتبار اجتماعي و نگهباني از ديگر ارزشهاي زنانه در جامعه بوده است.

يكي از فلسفه‌هاي پوشيدگي بيشتر زن (يا همان حجاب) در جامعه، همين حفظ شئونات و عزت اجتماعي زن و نيز جلوگيري از خطرات و آزار جنسي و تجاوزها به او است. برهنگي زن در جامعه غربي يا غربزده با هدف جذب مردان گاهي حتي نتيجه عكس داده و سبب سردمزاجي و بي‌اعتنايي مردان به زن و در نتيجه احتياج بيشتر زن به مرد و عرضه بيشتر در برابر تقاضاي كمتر شده از اينروست كه زن در جوامع غربي از لحاظ جنسي كم‌ارزشتر از زن شرقي و بويژه زن مسلمان است و ازدواج و تشكيل خانواده كمتر واقع ميشود.

زن در جامعه در پناه حجاب و لباس مناسب خود، بُعد جنسي و شهوي خود را تا حدود زيادي در ارزيابيهاي عادي اجتماعي مخفي نگه ميدارد تا ابعاد ديگر شخصيتي او و نقشهاي مهم ديگرش (اجتماعي، علمي، سياسي و ...) پنهان نماند و معرفي شود.

زن در يك محيط اداري، بايد يك عضو اداري، در يك محيط رسمي يا عادي، يك شهروند محترم، در يك محيط علمي و فرهنگي، يك فرد دانشمند و مؤثر، در يك محيط سياسي، يك فرد داراي جايگاه سياسي، و در هر محيط بتناسب آن محيط، مانند مردان بايد عضو كارا و فعال و مناسب آن محيط بنظر بيايد و جنبه جنسي كه ويژه زندگي پنهان خانوادگي است بايد به خاطر نيايد و فراموش گردد.

زن در پناه حجاب خود، نه فقط خود را آلت دست مردان و كالايي براي مصرف آنها معرفي نميكند و خود را از بسياري از خطرات جاني و آبروئي حفظ و بيمه مي‌سازد كه حتي مانع تحريك و فتنه‌انگيزي در جوانان و مردان جامعه ميشود نه معاون و شريك در جرم آنان و آنها را غيرمستقيم به انجام كارهاي ناشايست و حتي جرم و جنايت وادار نميسازد و از اين طريق هم به امنيت خود و هم به امنيت اجتماعي كمك مينمايد.

دستهاي پنهان دشمنان بشريت در غرب و امروزه در سراسر جهان يا نشر و تبليغ فرهنگ تخريبي خود چنين وانمود كردند كه لازمه تساوي زن و مرد در اينست كه هرگونه مردها عمل كنند زن نيز همانگونه بشود و از جمله قيد عفت و حجاب را از خود بردارد و حصار عصمت (يعني امنيت) را بشكند؛ و اين اولين گام براي گمراهي زن و انحراف او از جاده طبيعت و سقوط از موقعيت حقيقي خود بود.

تساوي زن و مرد در حقوق اجتماعي ملازم و برابر با برهنگي زن و حتي با كارگري و كار در كارگاهها نيست بلكه با پنهان‌سازي خاصيت شديد و اغواگر جنسي خود در ميان اجتماع و در محيط غيرقانوني خانوادگي است تا، همانگونه كه گفتيم، مانند مرد امنيت جنسي داشته باشد و جامعه فرصت پيدا كند تا بدور از خاصيت جنسي زن، شخصيت او را برسميت بشناسد و به اهميت نقش اجتماعي و طبيعي او احترام بگذارد.

اسلام و اديان واقعي ديگر در برخورد ميان دو طبيعت و دو جنس زن و مرد همواره كوشيده است كه نظام و سنتي منطقي و عاقلانه حاكم باشد تا ضمن آنكه هر دو جنس (زن و مرد) بتوانند وظايف و نقشهاي خود را بانجام برسانند، ارزشها و كرامت خداداده يكديگر را نيز بپذيرند.

حجاب و لباس زن يكي از همين نظامات الهي و سنتهاي صحيح و عقلائي است كه براي آنكه به زن نه فقط با نظر جنسي بلكه با تمام آنچه كه هست و با تمام ارزشهائي كه داراي آنست نگريسته شود.

كنترل كردن جلوه‌هاي جنسي زن، بويژه ساختار جسماني دلربا و اغواگر او، در سطح جامعه (و نه در زندگي خصوصي با شوهر) يكي از قوانين حكيمانه وعقلايي بوده و هست كه براي حفظ نظم عمومي هر جامعه بكار مي‌آمده و مي‌آيد زيرا جلوه‌هاي شهوت‌انگيز زن نه فقط تماماً بضرر شخصيت زن است بلكه موجب اختلال امنيت و سلامت اجتماعي و سستي و تزلزل پايگاه خانواده و نسب و سلامت روحي اولاد و حتي بالارفتن آمار جرايم و جنايات ميشود. با نگاه و تحليل آمارهاي وحشتناك وقوع جرايم و جنايات در كشورهاي غربي باصطلاح متمدن و پيشرفته، و سستي اساس خانواده و فزوني فرزندان نامشروع و عقده‌هاي ويرانگري كه از اين راه به نسلها وارد ميشود و پيامدهاي تلخي را كه ببار مي‌آورد، مي‌توان به اثرات خطرناك و پليد آزادي جنسي و تن‌نمايي زنان تا حدودي آشنا شد.

يكي از مهمترين مسائل زن امروز سرگرداني و ترديد او در ميان دو قطب مخالف است، يكي دين و اخلاق و نظم اجتماعي و انساني كه زن را به خودداري از عرضه كردن «تابو»هاو ارزان كردن پشتوانه‌هاي شخصيتي او (و مي‌توان در يك كلمه: «ستر و حجاب») ميخواند و او را به مناعت و عزت نفس دعوت مي كند.

و قطب ديگر كه منافع خود (و احياناً توسعه فساد در بين بشر) را دنبال ميكند و نامهاي مختلف و نقابهاي گوناگون دارد و بيتقوائي و برهنگي زن دامي براي صيد پول و وسيله‌يي براي رشد درآمد اوست و زن را هم ارز يك شيء زيبا و او را يك كالا يا يك ابزار تبليغاتي ميداند.

يكي از ايندو دوست زن و ديگري دشمن اوست، و قضاوت تشخيص دوست و دشمن از ميان ايندو با خود زن است اگر توان اين قضاوت را داشته باشد.

زن، مخلوق گرامي خدا و بتعبير معروف «هنر خلقت» است، خدا براي او بعنوان بشر يا انسان، كرامت و عزت و سرفرازي و خوشبختي خواسته و از اينرو هرآنچه را كه دشمن عزت و كرامت ذاتي و آفت شخصيت و حيثيت زن باشد را براي او ممنوع يا حرام ساخته. بسيار اشتباه و تصور كودكانه است كه زنها تصور كنند كه خدا نسبت به آنها ستم روا داشته كه براي آنها محدوديتهائي بصورت حجاب و ديگر ممنوعيتها قرار داده است! همانطور كه بسيار احمقانه است كه يك جواهر فروش، توصيه‌هاي امنيتي پليس شهر را دشمني با خود و يا صنف جواهر فروش بداند و آرزو كند كه كاش مي توانست مانند ديگر دكانها شبها آزادانه كالاي خود را بگذارد و برود.

تمام آنچه كه ابزارهاي سعادت و كاميابي حقيقي زن است (يعني مزاياي جسمي و روحي و رفتاري كه بنام جاذبه جنسي ناميده ميشود) و مي تواند زندگي او را تنظيم كند، چيزهائي است كه دزدان شخصيت زن در كمين آن هستند و بآساني مي‌توانند از آن براي لذت موقت خود و ديگر مردها و بهره‌گيري براي تجارت و سود بيشتر از كالاي خود يعني زن استفاده كنند. از اينروست كه دين اسلام و تجربه ديرينه بشري حكما و فلاسفه به اين نتيجه رسيده است كه زن بسبب داشتن ويژگيهاي آفرينشي كه سرمايه سعادت اوست بايد بيشتر از مرد مراقبت خود باشد و در گرداگرد اين سرمايه گرانبهاي خود حصاري محكم بكشد و چشم و دست تجاوز دشمنان خود و دزدان ناموس را از آن كوتاه سازد.

تقريباً در بيشتر فرهنگهاي بشري، اشخاص و حتي اشيائي يافت ميشده كه از صورت دم دستي و عادي بودن بدور نگهداشته شده و براي آن حرمت قائل بودند و در جامعه شناسي اديان به آن «تابو» مي گويند. بزرگان قبيله و در اديان آسماني اولياء دين همين منزلت را داشته‌اند و مصاديقي براي تابو بوده اند. اين موضوع بسيار مهم است كه جنس زن در فرهنگ اديان آسماني داراي منزلت تابو است و بهمين دليل است كه در زبان عربي به زن «حَرَم» نيز گفته شده يعني نامي كه به مكانهاي مقدس داده ميشود، مانند تابوهاي ديگر هيچكس جز بصورت مشروع، حق تماس و لمس او را ندارد و حتي بايد چشم را از او دور بدارد.

«تابو» در اصطلاح جامعه‌شناسي چيز يا شخصي است كه داراي نوعي قداست و حرمت باشد و عامه مردم از تماس با آن نهي شده باشند و در صورت تماس، گناه مرتكب شده و بوسيله نيروهاي غيبي مجازات و در نظر عرف عامه مطرود گردند. تابو باين معنا بشكلهاي گوناگون همواره در همه اديان و فرهنگها و ملتها وجود داشته و دارد.

زن در فرهنگ ديني چنين مرتبه اي دارد يعني- برخلاف آنچه كه امروزه در غرب نوعي فرهنگ پيشرفته شمرده ميشود- زن داراي قداست معنوي است و دست دادن و تماس و تصرف او قاعده و قانون و راه و رسم شرعي دارد و رعايت نكردن آن نظم جامعه را بر هم ميزند.

خود زن نيز، بلحاظ آنكه يك شيء بيجان و بي‌اراده نيست و يك انسان با تمام تكاليف و حقوق و ارزشهاي انساني است، مانند ديگران مكلف به رعايت اين حرمت و اين مرتبه است و نبايد حصار خود را به كناري بگذارد و در تماس خود با ديگران حدّ و مرز و قاعده و قانون نداشته باشد. او نيز نبايد با مردان دست بدهد يا تماس بدني پيدا كند تا حرمت خود و نظم عمومي را رعايت كرده باشد و اين محدوديت و رعايت نظم براي زن به آن حرمت و احترام و ارزش اجتماعي مي ارزد و رنج احتمالي حجاب در برابر افتخار و خواص و فوائد فردي و اجتماعي آن قابل تحمل و آسان است.

* * *

از مجموع مطالبي كه در بحث موقعيت زن در اجتماع گفته شد ثابت میشود كه، علي‌رغم وجود برخي بظاهر ضعفها در زن كه در مقايسه با مرد به ذهن ميرسد و بهانه اي براي تبليغات فمينيستي شده، زن داراي استعدادها و توانائيهايي است كه زنان با آن توانائيها و يا بهره گيري درست و آگاهانه از آنها، مي توانند موقعيت و ارزش اجتماعي و نيز جايگاه حقيقي خدا داده خود را پيدا كنند و خود را همانگونه كه محور در طبيعت هستند در اجتماع نيز محور يا دستكم يكي از دو ركن اصلي جامعه قرار دهند.

ديديم كه زن با توانائيها و ابزارهاي طبيعي كه بصورت عواطف گوناگون در وي نهاده شده و حتي از ضعف ظاهري خود مي‌تواند قدرت ظاهري و جسماني مرد را تحت تأثير قرار دهد و اگر نتواند نشانه تقصير و كوتاهي خود اوست و ظلم طبيعت نيست.

در واقع، همانگونه كه حقوق طبيعي و ذاتي زن و مرد با هم برابر است، سلطه و قدرت آنان نيز برابر يا نزديك به برابر است مشروط بر آنكه قدرت و سلطه را فقط به سلطه و قدرت جسماني و زور بازو تفسير نكنيم.

در تجربه تاريخي نيز ديده شده است كه گاه زنان در خانه شوهران و فرزندان يا زنان شاهان و دولتمردان، حاكم واقعي خانه يا حتي كشور شده‌اند و شوهر آنها علي‌رغم قدرت و منصب ظاهري، تابع اراده زنان خود و در اختيار رأي و اراده آنان بوده‌اند. حتي در زندگي عادي نيز كه مرد بظاهر خشن و يا ستمگر بوده، باز سلطه پنهاني زن و سالاري و برتري اسرارآميز ولي حقيقي و نهايي او قابل درك است.

ضعف واقعي زن و علت اصلي سقوط او از مدار عزّت و ارزش اجتماعي و كرامتي كه خداوند (بنص قرآن مجيد) به او داده، در ظلم مردان و بهره‌كشي اجتماع از آنها نيست بلكه در بيتوجهي زنان به مقام و منزلت خود است كه از ناآشنايي آنها به معناي زن و «فلسفه زن» بودن سرچشمه ميگيرد.





پانوشت:



1- عشق و علاقه كودكانه دختران به عروسك نشانه‌يي از اين غريزه است.

2- ممكن است در برخي موارد بشر نتواند اين مطلب را بيابد ولي اثبات شدني است.

3- البته استعداد قوي شدن با همان بدن در او هست يعني ممنوع از قدرت بدني نيست ولي نياز عادي او نمي باشد.

4- در حديث آمده است كه دليري و سخاوت براي مرد كمال و براي زن امتيازي منفي است.

5- سوره روم- آيه 21: خداوند از (جنس) خودتان همسراني آفريده كه براي «آرامش» به آنها پناه ببريد و در كنار آنها به آرامش برسيد.

6- سعدي- گلستان


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

bb
06-12-2007, 22:22
نگاه دو دين بزرگ يهوديت و مسيحيت به زن



در تورات، كتاب آسماني يهود، همه جا به زن به چشم حقارت نگريسته شده و زن همواره تحقير مي‌شود. مثلاً در آن آمده است كه پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپيچي

از كار پدر را ندارد (سفر خروج- اصحاح 21- آيه 7). در اين قانون دختر (يا جنس مؤنث) در حكم شيئي و مال است و داراي ارزش و كرامت انساني نيست.

در جاي ديگري از تورات آمده است كه « حوّا (زن) از دنده آدم (مرد) آفريده شد» (سفر پپدايش- اصحاح 2 بند22- 23) و چون چنين است پس بايستي زن همواره تابع و ملك مرد باشد و مالكيت مرد بر زن از همين قاعده ادعايي در آفرينش ريشه گرفته است. براساس همين كلام تحريف شده كه اصل آن معلوم نيست چه بوده نزد علماي يهود و مسيحي تفسيرها شده از جمله پولس پايه‌گذار مسيحيت در نامه خود به قرنتيان (باب 11 جلمه 9-10) مي نويسد: «مرد از زن نيست بلكه زن از مرد است و مرد براي زن آفريده نشده بلكه زن براي مرد».

در عقيده و آئين يهود، حوّا در بهشت سبب فريب آدم و ارتكاب گناه خوردن ميوه ممنوعه و اخراج از بهشت شده و از اينرو جنس زن تا آخر عمر جهان بعنوان يك گناهكار دائمي بايد مجازات شود و در تورات (سفر پيدايش- سوره3- آيه 6و7 و آيه 16) آمده است كه زن بجبران گناهي كه در بهشت نموده و شوهرش را از بهشت بيرون كرده‌اند بايد تمام عمر قصاص پس بدهد (و مجازات شود). بخشي از مجازات او همان آبستني و زايمان اوست[1]. در اين متن تورات، مهمترين امتياز زن بر مرد را (كه حفظ نسل انسان است) براي او مجازات دانسته و او را گناهكار ازلي و ابدي تصوير نموده است. اينگونه قضاوت، ستمي تاريخي نسبت به زن است و متأسفانه همين مطلب در طول تاريخ تبديل به يك فرهنگ شده و بر روي رفتار مردان بر زنان اثر گذاشته است.

بديهي است چنين قضاوتي نسبت به زن نمي‌تواند يك پيام الهي باشد و خواهيم گفت كه در قرآن كريم كه آسماني بودن آن روشن است، خوردن ميوه ممنوعه در بهشت را به آدم و حوا هر دو نسبت مي‌دهد و گناه آنرا به گردن حوا نمي‌اندازد.

متأسفانه در بيشتر شاخه‌هاي مسيحيت نيز نه فقط همين برداشت يهودي مآبانه و توراتي درباره زن ادامه داشته بلكه چيزهايي علاوه بر آن از فرهنگ خشن و ضد زن رومي نيز به آن افزوده شده است در نتيجه كشيشان طراز اول كه به آنها آباء (پدران) گفته مي‌شود- علي‌رغم رفتار و گفتار شخص عيسي با زنان- گفتارشان درباره زن غيرمنصفانه و بسيار بدبينانه است. مثلاً از اگوستين نقل شده است كه زن انسان نيست و فقط جايي براي توليد نسل مردان است و ديگر رهبران قديم مسيحيت مانند ترتوليان، كلمنت اسكندراني، يوحنا زرين دهن و حتي توماس آكويني[2] نيز زن را به پائينترين سطح پائين آورده و همچنين او را گناهكار كل بشر مي‌دانند كه تمام رنج و ناراحتي بشر را (كه بر اثر هبوط آدم و حوا بسبب گناه حوا بوجود آمده) او سبب شده است، و از توماس آكويني نقل شده كه «زن، بار گناه بشر را بر دوش دارد».

برخي از اين عقايد از تورات گرفته شده و برخي ديگر از متون ديني مسيحيت بود. از جمله در كتاب جامعه (فصل 7- بند 26-28) آمده كه: «دريافتم زن، كه دلش دام و دستش كمند است، از مرگ تلختر است. هر كه مقبول خداست رستگار است. يك مرد از هزار يافتم اما از جميع آنها زني نيافتم».

در نظر آباء مسيحيت زن در برابر مرد در حكم بنده در برابر خداست. در نامه پولوس به غلاطيان چنين آمده است: «اي زنان به مردان آنچنان خضوع كنيد كه به خداوند[3] و نيز در رساله پولس به اهل اُفسيس- باب 5 جمله 22-23) آمده: «چون مرد سرور زن است همانگونه كه عيسي سرور كليساست».



همين تفسيرهاي غلط در دين يهود و مسيحيت سبب تفسيرهاي غلطي از شخصيت زن گرديد و مشكلات بسياري را در طول تاريخ براي زن پديد آورد و تا اسلام نيامده بود حقيقت بر همه پنهان بود. همين تفسيرها بود كه سبب گرديد كه قشر معروف به مدرنيستها در آغاز دوران تجدد اروپا و نويسندگان فمينيست در قرون معاصر برعليه دين كتابها بنويسند و آزادي و حقوق زن را در گرو دوري و ترك دين بدانند و با استناد به متون تورات و آباء كليسا خدا و دين را دشمن و بدخواه زن معرفي نمايند. با آنكه اگر با قرآن و اسلام آشنائي داشتند مي‌فهميدند كه اصولاً اين، پيامبران و اديان حقيقي و بويژه اسلام بوده اند كه حقوق زن (و اصولاً حقوق بشر و ارزشهاي بشري) را به مردم آموخته و مردها را از خوي و خصلت خشن و بدرفتاري با زن بازداشته و زن را به موقعيت عالي رسانده‌اند.

حقايقي تاريخي (كه در غرب پنهان نگهداشته مي‌شود) گواه است كه مباحثي مانند حقوق طبيعي بشر و حقوق زن و حتي شاخه‌هاي مهم ديگر حقوقي (مانند حقوق بين‌الملل و حقوق اقليتها) ميراثي بود كه از مسلمانان اسپانيا بدست كشيشان و مسيحيان پيروز در جنگ رسيد و به زبان لاتين ترجمه شد و نيز در جنگهاي صليبي از مسلمين و علم و فلسفه و اخلاق اقتباس و تقليد شد و تمدن اروپا در قرون يازده مسيحي و بعد از آن، شكل گرفت.

ترجمه كتب فلسفي و حقوقي و علوم (رياضي- طبيعي- پزشكي- نجوم) كشورهاي اسلامي كه بخش عمده‌اي از آن را مسيحيان مهاجم به اندلس و از شهرهاي مهم فرهنگي اسپانيا مانند قرطبه- طليطله- اشبيلّيه و نظائر آن بدست آورده بودند و به زبان لاتين ترجمه شده بود تحولي بزرگ در انديشه علمي و اجتماعي كليساي رومي (اروپا) ايجاد كرد و فلاسفه‌اي همچون آلبرت و توماس آكويني را پديد آورد كه كاملاً پيرو فلاسفه مسلماني چون ابن‌سيناي ايراني و ابن‌رشد اسپانيائي بودند و از نظر علوم نيز كتب دانشمندان مسلمان ايراني تدريس مي شد و بعدها پايه اكتشافات اروپا گرديد، و از نظر حقوقي مسائلي مانند حقوق ذاتي بشر و حقوق و شخصيت زن ديده مي‌شد كه از قرآن مايه مي‌گرفت و با نظر كليسا بكلي مخالف بود.

گرچه انتقال تمدن اسلامي به اروپا و طرح موضوعاتي كه براي كليسا تا آن زمان تازه مي نمود، مانند آزادي و حقوق بشر و مساوات زن و مرد در انسانيت و كرامت، آزادي بيان و عقيده و نظايرآن، در قرون وسطاي اروپا در ميان كشيشان و فلاسفه مقيم در ديرها و كاتدرالها شهرت يافته بود ولي بسبب آنكه كتب ترجمه شده تماماً بزبان لاتين بود و كسي از عامه مردم از آن سر در نمي‌آورد نتوانست رواج يابد.

اما در دوره معروف به قرون تجدد اروپا و دوره روشنگري- كه علاوه بر تأثير طبيعي ميراث مسلمين اسپانيا و دستاورد جنگهاي صليبي، تا حد زيادي از بركت فتح بيزانس (تركيه كنوني) بدست مسلمانان (سلسله عثمانيها) بود، اين حقايق درباره حقوق بشر و شخصيت زن به عرصه اجتماعات وارد شد و روشنفكران آن دوره كتابهائي درباره آن نوشتند.

مسلمانان ترك عثماني پس از فتح موقت وين (در اتريش) (1529) و قسطنطنيه (استامبول در تركيه) در سال 1453 و بر اثر معاشرت ملل مسيحي با مسلمين و ترجمه كتب آنها به زبانهاي اروپائي، تأثير بسياري بر تمدن و علوم اروپا گذاشتند و منشأ انقلاب فكري شدند و عصر نويني در آن قرن در اروپا بوجود آمد.

لوتر (1564) و كالون (در آلمان و فرانسه) عليه تعصبات كليساي رمي قيام كردند هابز (1679) فرانسيس بيكن (1626) و جان لاك (1704) و ميل در فلسفه سياسي و اجتماعي خود پرده از اشتباهات كشيشان برداشتند و حقوق طبيعي و آزادي انسان و حقوق زن را براي مردم بيان كردند.

نويسندگاني مانند ولتر[4] (1778) ژان ژاك روسو (1778) و منتسكيو (1789) و نويسندگان دائره المعارف (قرن هجدهم) به مخالفت با كليسا و حتي مسيحيت برخاستند و كتابهائي در شرح حقوق و آزاديهاي بشر و از جمله درباره حقوق زن و مساوي بودن او با مرد نوشتند. بر اثر دفاع اين دسته از نويسندگان (جان لاك و برخي ديگر)، عقايدي تحت عنوان فمينيسم ابراز شد كه هنوز هم آثار آن باقي است.

همانگونه كه گفتيم دفاع اين روشنفكران اروپا نه از الهام غيبي به آنها و نه از نبوغ فوق بشري آنها بلكه اولاً از بركت معرفي فرهنگ و تمدن اسلامي و ترجمه هاي كتب مسلمانان بين قرنهاي يازده تا پانزده مسيحي بود با وجود آنكه كوشش بسياري در پنهان نمودن اين حقيقت تاريخي در ميان اروپائيان انجام گرديد.

ثانياً نشر فرهنگ و تمدن اسلامي بوسيله همسايگان مسلمان آنها كه در قلمرو حكومت عثماني بودند، كه از اواسط قرن پانزده مسيحي آغاز و تا قرن هيجدهم ادامه داشت.

موضوع كرامت انسان اعم از زن و مرد و حقوق بشر و حقوق زن كه در قرن 18 اروپا تازه و نوبرانه بود از قرن ششم مسيحي (يعني از زمان نزول قرآن و ظهور اسلام) در ميان مسلمانان روشن و شناخته شده بود و بيش از هزار سال طول كشيد تا اين حقايق مسلّم اسلامي از راه قلم روشنفكران اروپائي به عرصه جامعه غربي سردرآورد و بر سر زبانها افتاد.

غير از اين عامل اجتماعي كه سبب تحولات اجتماعي وسياسي در اروپا شد عامل ديگري نيز دخالت داشت و آن انقلاب فرانسه و تغيير نظام فئودالي و اربابي ( كه محور آن زمين بود) به نظام بورژوازي ( با محور سرمايه و پيله‌وري) مي‌باشد.

برخي از اين اقليت بورژوازي، كه يهودي بودند، يكي از عوامل انقلاب فرانسه و سقوط اربابان و خوانين و از جمله پاپ و كشيشان) از موضع قدرت و ثروت و سلطه و حكومت شدند.

در انقلاب اجتماعي و سياسي فرانسه كه بر روي بيشتر اروپا اثر گذاشت اين طايفه فرودست و نسبتاً پست در زمان نظام اربابي، روي كار آمدند و يهوديان ثروتمند تشكيلاتي به خود داده و بر موج انقلاب سوار گشته و منشأ و تأثيراتي عميق در اروپا شدند از جمله:

· تأسيس و در دست گرفتن بسياري از كارخانه هاي بزرگ و مراكز صنعتي، تجارتي، بانك، بيمه و بهره‌گيري از طبقه جديدي بنام كارگر از نسل كشاورزان سابق فئودالها و مالكين.

· ترويج بي‌اعتقادي و ترك كليسا، لائي سيته و يا زندگي سكولار و شخصي‌سازي مذهب كه در نظام فئودالي ركن بود و اهميت داشت.

· پايه‌گذاري فلسفه‌هاي كاذب و فريبنده بنفع سرمايه داري و سياستهاي مذهبي خود و طرد فلسفه‌هاي الهي دوران مدرسي كليسا.

· بازآوري فرهنگ رومي و يوناني و يهودي و انكار اصول اخلاقي مطلق و ترويج نسبيت در اخلاق.

· تبليغ جدائي دين و سياست و دور ساختن كليسا و كشيشان از دخالت در امور سياسي و اجتماعي.

· ترويج بي بندوباري و آزادي دور از تمدن و ترويج برهنگي زنان و تضعيف خانواده بنام آزادي زن.

· وارد ساختن زنان بعنواني نيروهاي گسترده به بازار كار براي بدست آوردن كارگر ارزان و مطيع.

· تضعيف بناي خانواده و ترويج روابط آزاد زن و مرد و حتي همجنس بازي و فساد.

با روي كار آمدن اين طايفه فرهنگ جديدي روي كار آمد و شكل كنوني فرهنگ غربي را ميتوان، باعتباري، نتيجه كوششهاي آنان دانست.

در اين فرهنگ گرچه زن بظاهر آزاد شده بود و ملك يا اسير مرد نبود و بجاي حقوق طبيعي منطقي، آزادي جنسي يافت و خود به كار آزاد و كسب درآمد پرداخت و به استقلال ظاهري رسيد، اما ندانسته و پنهاني به نوعي جديد بردگي دستجمعي در مراكز توليدي و خدماتي سرمايه داران ( كه جاي خوانين و فئودالها نشسته بودند) دچار شد.

نكته مهمي كه بايد يادآور شويم آنستكه در دوره روشنگري، گرچه نظريه‌پردازاني (مانند جان لاك) و (ميل) به فرهنگ مخالف زن كليسا پشت نموده و در شرح حقوق بشر و حقوق و آزادي زن و مساوات او با مرد كتاب نوشتند اما متأسفانه رسوبات فرهنگ كهنه رومي و يوناني و سنتهاي قومي برخي نژادهاي اروپائي نمي‌گذاشت كه مانند اسلام- كه وقتي از حقوق بشر دم ميزند براي او بشر شامل همه افراد بشر مي‌شود و تبعيض نژادي را نمي‌شناسد- تمام افراد بشر را مشمول قاعده مساوات و حقوق ديگر بشر بدانند يا براي زن استقلال و آزادي واقعي را بفهمند.

مثلاً جان لاك نظريه پرداز انگليسي (1706- 1632) وقتي از آزادي و حقوق بشر ياد مي‌كند مقصودش از بشر همه مردم نيستند بلكه مقصود او مردم اروپا (و حتي فقط مردم انگليس) است و زنان و بردگان و مردم افريقائي و مردم بومي امريكا را شامل نمي‌شود[5]. وي حتي از آنان به Scun (يعني فضولات) تعبير مي كند كه در جامعه انساني هيچ حقي ندارند و مملوك بشر اروپائي هستند و بايد از آنان اطاعت كنند.

وي گرچه بظاهر براي بشر حق طبيعي و بين افراد آن مساوات قايل است اما نكته اينجاست كه وي همواره به طبقه خاصي- يعني اشراف و طبقه متوسط- نظر دارد (كه در اصطلاح به آنها بورژوا[6] مي‌گفتند) و با دقت مي توان فهميد كه مقصود او از بشر جنس مرد است نه زن و اگر زني را ستايش كند زنان خاص از طبقه خاصند. اين همان فرهنگ و سنت يونان و روم قديم است.

اين طرز فكر و زيربناي فكري هنوز در سراسر غرب و اروپا و شمال امريكاي امروز حاكم است و كوكلس كلانهاي ايالات متحده و نژادپرستان اروپائي ضد شرقي و ضد رنگين پوست همه دانسته يا ندانسته پيرو چنين فكر و فرهنگي هستند كه از سنت نژادپرستانه يهوديگري و فرهنگ رومي سرچشمه گرفته است.

زن در تمام اين فرهنگهاي تاريخي- چه يوناني و رومي و چه يهودي و مسيحي- وسيله اي براي لذت مرد و خدمت و كار براي او بوده است و حق مالكيت بالاستقلال را نداشته حتي اگر چه بصورت ارث باشد يا از دسترنج كار و رنج او بدست آمده باشد، و همين امروز هم، با وجود تغيير شكل و عنوان ظاهري، زن را همچنان براي اطفاي شهوت و لذت مردان و براي كار در ادارات و كارخانه‌ها مي‌خواهند و هنوز هم نام خانوادگي زن- كه جزئي مهم از هويت اوست- تابع مردي است كه او را سرپرستي كند و هرگاه كه شوهر آن زن عوض شود بايد نام خانوادگي خود را نيز عوض نموده و تابع نام خانوادگي شوهر باشد زيرا هويت او بسته به هويت شوهر اوست و البته براي لذت و كاميابي جنسي او.

جنبشها و مكاتب عكس‌العملي زنان- مانند فمينيسم- در غرب را مي‌توان تا حدودي طبيعي دانست زيرا وضع مالكيت او هم حتي همين امروز در غرب چنان تفاوتي نكرده و مانند گذشته در اختيار مرد قرار ميگيرد. پس فمينيسم حركتي طبيعي در مقابل اين فرهنگ باستاني و كهنه اروپائي امريكائي بوده است. زنان طبقه پائين جامعه بر اثر تجربه طولاني و آشنائي نزديك با آن فرهنگ غالب در همه سطوح غربي ناچار دست به قلم بردند و زخم كهنه خود را بگمان خود درمان نمودند كه چيزي جز خطي بر كاغذ از آن باقي نماند. زن غربي تا با اسلام و فرهنگ آن آشنا نشود چاره حقيقي فرودستي و ذلت خود را نخواهد يافت.

متأسفانه اين نهضت، يعني نهضت احياي حقوق زن در اروپا و غرب، از سوءاستفاده سياستهاي پنهاني گروههاي ضدبشري در امان نماند. اين جنبشهاي نظري و فكري از نوعي سياست مرموز و پنهاني مايه مي‌گرفت و بتدريج فكر آن در غرب پاشيده ميشد. ديري نگذشت كه مشخص شد كه اين اقدامات سرّي و خزنده يكي از برنامه‌هاي پنهان صهيونيستي و تلمودي و پروتوكولها و قطعنامه‌هاي سازمانهاي پنهاني آنان است كه با جداسازي زنان و استفاده از احساس سرخوردگي آنان از مردان، نيمي از جامعه را به دوري از زناشوئي و بدبيني به خانواده و در نتيجه به همجنسگرائي زنانه و يا فساد و هرزگي و روابط آزاد با مردان بكشانند و فساد جنسي را نيز مانند ديگر اهداف خود در جهان گسترش دهند كه صهيونيسم جهاني آنرا يكي از مقدمات سلطه مطلقه خود بر جهان و اقتصاد و سياست آن ميداند.

اين تلاشهاي سياسي ضدبشري سبب شده است كه با وجود گذشت بيش از چهار قرن از دوره تجدد اروپا و رنسانس و روشنفكري نسبي مردم اروپا، علي‌رغم تبليغات وسيع و جهاني هنوز هم ديدگاه غربيان اعم از زن و مرد، نسبت به زن، ماهيت و كاركرد و ارزش واقعي او، ديدگاهي نارسا و ناقص است و زن را بدرستي معرفي نميكند و حقوق واقعي او را به او نميدهد.

مثلاً يكي از زنان مدافعان جدي حقوق و شخصيت در اروپا بنام سيمون دوبووار كه گاهي يكي فيلسوف شمرده شده و حتي اروپا را پايگذار مكتب فمينيسم مي دانند، اوج شخصيت و موقعيت آرماني زن را همان چيزي مي داند كه در نظام كمونيستي شوروي وجود داشت! همه ميدانند كه زن در آن دوران يك برده كارگر بود كه سعي ميشد بدور از روابط خانواده وسيله اطفاي شهوت مردان باشد و نان دسترنج خود را بخورد و بقول معروف فمنيستها ابزار كار و لذت و براي مردان باشد.

وي در كتاب خود بنام «جنس دوم» ضمن حمله به مسيحيت و كليسا در طرحي نو كه بگمان خود در مي‌اندازد زن داراي كرامت و حقوق واقعي را آن زني ميداند كه بدون سرپرستي مرد، در جامعه مانند مردان كار كند و رزق خود را بدست آورد و مانعي براي هرزگي و حتي همجنس بازي نداشته باشد! دنيايي سراسر مادي و لجن آلود ولي اين نويسنده از سرانجام او كه پيري و از دست دادن جمال و طراوت و بالاخره مرگ با تنهايي در مزبله‌هاست چيزي نمي‌گويد.

اين اوج نهضت اروپائي زنان روشنفكر و فيلسوف در احراز و معرفي حقوق و موقعيت زن است و پيداست كه اين برداشت غلط راه به جائي نمي‌برد و هنوز هم زن در غرب كالائي است قابل خريد و فروش و يا برده سرمايه‌داران و هنوز همان است كه بود و بلكه بدتر از پيش، زيرا كه پيش از اين باصطلاح آزادي زن، دختران در حمايت پدران و زنان در خانواده و كنار شوهر و فرزندان حراست و امنيتي داشتند.

زن ديگري از محققان مسائل زنان در بخش روانشناسي[7]، مشكل زنان را حسرت نر بودن و مردشدن و بتعبير او عقده اختگي، نداشتن اعضايي مشابه مردان ميداند و رفع تفاوت جسماني را علاج (اگرچه ناشدني) آن ميشمرد. اين افسانه‌هاي علمي‌نما و نظريات سطحي كه در حد وسيعي نشر و تبليغ ميشود چيزي بيشتر از مكتب فرويديسم نيست و به محدود كردن شخصيت زن و مشكلات و مسائل او در امور محدود جنسي و آناتوميك و جسماني مي‌انجامد و گره از كار فروبسته زن نمي‌گشايد.

اين‌گونه حمايتهاي ناشيانه و دفاعهاي بدتر از حمله، از يكطرف نشانه ضعف بشر دور از اسلام براي رسيدن به راه درست و دست يافتن زن به مقام واقعي اوست و از طرف ديگر بگواهي برخي صاحبنظران اروپايي و غربي پاي صهيونيسم و يهوديت افراطي در ميان است كه با تلاش خود چند قرن است تمدن غرب و سير اجتماعي آنرا ترسيم مي كند و نه فقط سياستها و فلسفه‌هاي آنان زن را از موقعيت قرون وسطايي نجات نداده بلكه طهارت و رفاه او را نيز از او گرفته و او را در عرصه‌اي پرخطر تنها گذاشته است.



اين خلاصه و نگاهي كوتاه و سريع بود به تمام آنچه درباره زن در جامعه اروپا و غرب بطور كلي گفته شده و ميشود.

در اين نقطه‌نظرها نه فقط نظريه مخالفان زن نادرست و ناشي از نشناختن زن در ماهيت و ويژگيها و استعدادهايش بود كه حتي زناني كه از جنس زن دفاع كرده اند، درعصري كه آنرا كاملترين دورانها مي‌شمرند، نيز نتوانسته بودند كه از زن بگونه اي درست دفاع كنند زيرا خود اين دسته زنان با بينشي آميخته با فرهنگهاي سنتي جامعه‌هاي تازه به تمدن رسيده اروپا و گاه همراه با غرور كودكانه و خام خود به مسئله زن نگريسته بودند.

مشكل بزرگ زنان در ناتواني حل مسئله خود در اين بوده كه همان عمل فرهنگي را كه سبب بوجود آمدن مشكلات زن شده بوده، بخطا، عامل حل آن شمردند و بعبارتي واضحتر عمده مشكل زن در سلطه مرد، محور شدن قدرت بدني مرد بود كه زن را به زير سلطه خود ميبرد و زنان غافل از علل و اسباب ديگر سلطه كه در زن نهفته است باين گمان كه قدرت (قدرت بدني و اقتصادي و...) زنان را از زير سلطه مرد بيرون مي‌آورد، بدنبال كسب قدرت بدني و اقتصادي رفتند و درصدد اثبات اينكه مغز زن مساوي يا بزرگتر از مردان است يا اينكه زن نيز مي‌تواند در اقتصاد و سياست و امور اجتماعي نقش داشته باشد و مانند اينها ... برآمدند تا فرودستي خود را جبران كنند. غافل از آنكه معيار سنجش قدرت و ارزش زن، زور بازو يا توليد ثروت يا منطق نيست بلكه گاهي در فقدان آنهاست و اين نكته بسيار مهم در حل مشكل زن است.

برخي گمان كردند كه اگر زن زير بار مادري و آبستني نرود و عواطف لطيف زنانه را زير پا بگذارد و زور بازو و ثروت بدست آورد و مرد را براي خود نه خود را براي مرد بخواهد خود را به مرتبه مرد رسانده و حقوق و رتبه خود را بدست آورده است.

اينگونه تلاشهاي زنان اروپائي براي حل مشكل زن در جامعه نه فقط به حل مشكل نايل نيامد بلكه مشكلات بيشتري را پيش پاي زنان قرار داد و سبب شد كه جنس سومي كه خالي از مزاياي زن و مرد بود، متولد شود.

نگاه ابزاري به زن در غرب (اروپا و امريكا) از بهره كشي جنسي گذشته و بصورت ابزار اقتصادي و سياسي درآمده است. علاوه بر خريد ارزان كار زنان كه طبق آمارهاي داده شده همواره به زنان دستمزد كمتري داده ميشود و بخشي از حقوق مادي آنان ضايع شده، از خاصيت جنسي آنان بطور مبتذلي براي تبليغ امور تجاري و بازار سازي و درآمد بيشتر شركتها و كارخانه ها استفاده گرديده است گوئي زن فقط براي بهره جنسي است و اينهمه زيبائي و ظرافتهائي كه خداوند در خلقت او بكار برده براي لحظات لذت مردان ساخته شده است و ديگر هيچ.

براي حل مسئله و مشكل زن بايد نگاه ما به آن دگرگون شود و بايد به زن و شناخت هويت و موقعيت او در جهان نگاهي دوباره انداخت.





پانوشت:

1- به آن اشاره خواهيم كرد.

2- ترتولين زن را دروازه جهنم معرفي مي‌كند واوگوستين مي‌گويد زن حيوان است و يوحنا زرين دهان گفته است «زيبائي زن بالاترين شرك به خداست همانگونه كه از آتش ميگريزي از زن بگريز.»

3- مثلاً اسقفي در مجمع كليسائي ماكون Macon در جمع مي پرسد مگر زنان روح دارند! يا اسقف ديگر ي مي پرسد مگر زنان انسانند!

4-وُلتر بي‌پرده به مسيح و مسيحيت حمله و از اسلام دفاع و تعريف مي كرد. از جمله وي در كليات خود مي نويسد: «مسيحيان بياري شمشير و تل آتش دين خود را به ديگران تحميل مي كند. پروردگارا. كاش همه ملتهاي اروپا روش تركان مسلمان را سرمشق قرار ميدادند (ج 11 ص 207) براي اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب اسلام از نظر ولتر- نوشته دكتر جواد حديدي.

5- خود لاك جزء اداره مستعمرات انگليس بود و از فروش بردگان سود مي برد.

6- Burgeoie- بمعناي برج‌نشين (يا شهرنشين) (burg همان برج فارسي است) طبقه بين كارگر و مالك بودند كه اجازه داشتند در شهر (برج و حصار) زندگي كنند.

7- Karen Horney در روانشناسي زن.


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

bb
06-12-2007, 22:23
نگاه اسلام به زن



با گذار از لابلاي فرهنگها و سنتها و مذهبها و نگاه آنها به زن و نيز نگاه علمي محض به زن در حوزه‌هاي طبيعت و اجتماع، كه براي اولين بار در نگاه به زن در اين رساله آمده بود، ميرسيم به اسلام كه همچون يك دين و فرهنگ و سنت و ايدئولوژي نگاهي جامع به زن دارد. نگاهي كه براساس حقوق ذاتي وي در طبيعت نهاده شده است، و نگاهي كه از اصل پيدايش انسان (و داستان خوردن ميوه ممنوعه) آغاز و سپس به تمام مراحل زندگي زن، چه از لحاظ طبيعي و اجتماعي و چه از لحاظ حقوقي و فلسفي ادامه دارد. ما در اينجا به اين عناوين و اين مراحل مربوط به زن از نظر اسلام نگاهي سريع مي‌اندازيم:

1- اصل پيدايش زن

نخستين موضوع مربوط به زن اصل پيدايش او در كنار مرد (حوا و آدم) است. قرآن برخلاف تورات و افكار يهودي، زن و مرد را مخلوقي از يك گوهر واحد يا نفس مشترك، كه خداوند آنرا در انسان دميده، ميداند، با اين تفاوت كه اول مرد را آفريده و سپس زنرا و اين فاصله بمعناي فاصله زماني نيست بلكه اشاره به نوعي ارتباط و تعاقب و زوجيت است. (سوره اعراف 189/ زمر 6/ انعام 98)

كلمه «زوج» در قرآن فراوان براي زن بكار رفته، براي آنكه نشان دهد كه مرد بدون زن موجودي ناقص است و زن و مرد جدائي ناپذيرند. بعبارتي دقيقتر هيچيك از زن و مرد بدون ديگري مصداق و نمونه واقعي انسان نيستند زيرا هر يك از آنها فاقد عناصري روحي هستند كه در ديگري وجود دارد، و در يك كلمه، هر دو بطور مساوي انسانند.

تعبير نادرست و تحريف شده[1] آفرينش حوا از استخوان دنده آدم در تورات سبب گرديده كه، روحانيون آئين يهوديت و مسيحيت، زن را بمراتب پستتر از آدم بدانند و او را از بسياري از حقوق انساني او محروم نمايند.

اين بينش در فرهنگ ملل مسيحي و يهودي و يوناني و رومي هم بي تأثير نبود. در شاخه كاتوليك مسيحي دو فرهنگ مسيحي و رومي به يكديگر رسيدند و بينش نادرست عليه زن را به وجود آوردند تا بجائي كه عزوبت و ترك زناشوئي را يكي از طرق فرار از خبث شيطان و وسوسه‌هاي او شمردند.

برداشت اديان از حيثيت و موقعيت زن- چه بصورت مثبت و چه منفي- تأثير بسياري در عقايد و رفتار اجتماعي و سنتها و حتي فرهنگ آنها دارد و اسلام از اين نظر خدمت بزرگي به زن و به بالا بودن شأن او در طبيعت و قانون كرده است.

از اينرو جاي تعجب ندارد اگر اسلام برخلاف همه عقايد و مذاهب پيشين، زن و مرد را در انسانيت مساوي ميداند و براي هر دو، بگونه‌اي همسان، حقوق ذاتي و بشري قايل است.

زن مانند مرد در اسلام يكسان داراي <تكليف> و مجبور به قانونپذيري و عمل به آن است، و در برابر آن تكاليف، حقوقي هم دارد، اين حقوق بر سه دسته تقسيم مي‌شوند: حقوق بشري- حقوق مدني عام- حقوق ناشي از تقسيم كار (كه به آن اشاره خواهيم كرد.)

داشتن تكليف براي انسان بمراتب مهمتر از داشتن حق است، زيرا نشانه بلوغ روحي و استعداد و شعور درك خير و شر، و داشتن اختيار و آزادي اراده است و چون هيچيك از اينها در حيوانات و همچنين افراد نابالغ يا مجنون نيست از اينرو اين جانداران و افراد در شرع و قانون، اگرچه داراي حقوقند ولي مشمول قانون و مكلف به رعايت آن نمي‌باشند.



2- مسئله گناه نخستين!

گفتيم كه در كتاب عهد قديم يا تورات (كتاب معروف دين يهوديت) آدم و حوا در بهشت زندگي خوشي داشتند ولي حوا با فريب شيطان، ميوه ممنوعه را خورد و آدم را نيز به اين كار حرام مجبور كرد و در نتيجه گناه حوا، آدم نيز از بهشت اخراج شد. (تورات سفر پيدايش فصل 3- آيه 16)

بنابراين نصّ تاريخي- مذهبي يهودي، روحانيون يهود و همچنين مسيحيان زن را گناهكار اصلي و گناهكار نخستين ميدانند و معتقدند كه زن بايد در تمام عمر خود قصاص آنرا پس بدهد و سركوفت بخورد و تحقير شود.

اما قرآن هيچيك از حوا و آدم را به يكديگر ترجيح نميدهد بلكه مي‌گويد: «شيطان آندو را گمراه كرد و فريب داد و آندو را از بهشت و وضعي كه داشتند بيرن انداخت. و ما گفتيم (از بهشت) فرود آئيد و زمين تا مدتي جاي استقرار و بهره گيري شما خواهد بود.» (سوره بقره- آيات 35-36)

حتي از مفهوم آيه بعد از آن كه مي گويد: «آدم كلماتي از خدا يافت و توبه كرد...» و نمي‌گويد آدم و حوا توبه كردند مي‌توان استنباط كرد كه مقصر اصلي آدم بوده و اين مطلب را در ادبيات و شعر فارسي هم مي‌توان يافت[2].

بر اساس اين آيات و نگاه كلي قرآن و سنت اسلامي به زن، او نه گناهكار اصلي است و نه در دنيا تاوان پس ميدهد و قصاص مي‌شود. آبستني و زايمان زن در واقع موجب افتخار او و نقش مادري سبب قداست نقش اوست و نه با زايمان و آبستني، مردان براي داشتن فرزند و نگهباني آنها به زن احتياج دارند و همه گونه تلاش ميكنند و وسايل زندگي زن را عادتاً فراهم ميسازند تا او راحت زندگي كند، بويژه كه از نظر حقوق اسلام، زن در خانه فقط وظيفه‌اش پاسخ به خواست شهواني و جنسي مرد و آبستني و بچه‌داري است نه كارهاي ديگر، چه آسان و چه سخت و زنهاي مسلمان همه كارهاي خانه را داوطلبانه و بدون اجبار شرعي يا قانوني انجام ميدهند و اسلام وظايف سنگين اجتماعي مانند سربازي و جنگ و جهاد را نيز از دوش زن برداشته است.



3- حقوق اجتماعي زن

در مقابل بي‌ارزشي نقش اجتماعي زن در فرهنگ رومي و يوناني و در ايدئولوژي يهودي و مسيحي، اسلام بالعكس به زن در اجتماع نيز نقش مهم داده و در عرصه سياست و احراز حقوق اساسي خود از جمله انتخابات اعضاي حكومت، نقش او با مرد يكسان است. مثلاً براي اولين بار در تاريخ، زنها حق دخالت در سرنوشت خود را يافتند و پيامبر (ص) بنا بدستور قرآن (سوره ممتحنه- آيه 12) به زنها اجازه داد كه در انتخاب رئيس حكومت اسلامي در سطح وسيع و فراگير رأي بدهند (كه بنام «بيعت» معروف است). و در جاي ديگري (سوره توبه- آيه 71) نيز اين دستور به پيامبر تكرار شده كه به زنان حق رأي بدهد و آنان را به قوانين مدني و جزائي جديد حكومتي آشنا سازد تا مشمول جرايم و مجازاتها قرار نگيرند؛ و اين هر دو نشانه مساوات زن و مرد هم در حقوق اساسي و هم در عمده حقوق مدني آنهاست.

اين حق رأي و ديگر حقوق زن نيز مانند تكاليف او مستقل از مرد است و اين نشانه اصالت او در اجتماع و تابع نبودن اوست[3]. همانگونه كه خواهيم گفت، زن مانند مرد در برابر خدا و قانون و جامعه و تعهدات خود مسئول است و در اين مسئوليت مستقل است و شخصيت او معتبر و برسميت شناخته شده است.

يكي از نشانه‌هاي حقوق اجتماعي انسان، مسئوليت اجتماعي اوست. در حقوق اسلام، زن و مرد در مسئوليتهاي اجتماعي مشتركند. يكي از مواد قانوني اسلام[4] ميگويد: همه در برابر ديگران (همانند چوپان در برابر گله) مسئوليد» و در اين باره فرقي بين زن و مرد نيست، بنابرين زنها نه فقط مسئوليت جلوگيري از انحراف و فساد اجتماعي زنها را دارند كه حتي مسئول مردان هم ميباشند و اين مسئوليت را بطور طبيعي زنان امروز مسلمان در جامعه عمل مي‌كنند.

يكي ديگر از حقوق و نيز تكاليف اجتماعي مشترك زن و مرد مسئوليت اجتماعي آنها در بازرسي اجتماعي و باصطلاح قرآن: قانون امر به معروف و نهي از منكر، يعني تذكر خيرخواهانه به ديگران و منع آنها از اشتباه و قانونشكني است[5]. بموجب اين قانون همه- چه زن و چه مرد- "ولايت" يعني حق قانوني دارند كه در برابر انحرافات اجتماعي و ناديده گرفتن ارزشهاي اخلاقي و حتي اشتباهات سياسي مقامات دولتي ساكت ننشينند و أمر يا نهي كنند، و ميدانيم كه أمر و نهي، غير از درخواست و خواهش است و نوعي سلطه و اختيار رسمي و قانوني ميخواهد و براساس عموم اين قانون، زنها بر ديگران– چه مرد و چه زن- سلطه قانوني دارند، و اين حق اساسي را خداوند به آنها داده و مي‌دانيم كه حقوق اساسي قابل سلب با قوانين عادي نيست. و همچنين نشانه داشتن استعداد و شايستگي زن براي اين كارهاست.

اين قانون و قانون پيشين بافت جامعه انساني از ديدگاه اسلام را نشان مي‌دهد كه زن و مرد بدون هيچگونه امتيازي عمده تشكيل دهنده اين سازه انساني هستند و مانند تار و پود يكپارچه همه در كيان و عزت و سلامت جامعه و حفظ ارزشهاي آن نقش دارند و مسئول حفظ و سلامت جامعه خود ميباشند و اين، درجه شخصيت بالاي زن و مساوات او را با مرد نشان ميدهد.

نقشهاي فرعي زن و كارهايي- مانند كار در خانه و نگهداري كودك و مانند آن- هرگز نمي‌توانند اين ارزش اصلي زن را خدشه‌دار كنند يا كاهش دهند و كارها و طرز زندگي داخلي زن هيچگاه نقص و عيب زن و فرودست بودن او نسبت به مرد نمي‌شود همانطور كه داشتن مشاغل بظاهر پست مردها نيز، به حقوق اصلي و شخصيت انساني آنها زياني وارد نميسازد.



4- كرامت ذاتي زن

موضوع «كرامت انسان» در حقوق عرفي جهان جايگاه فلسفي ندارد، ولي در اسلام (و در قرآن) بعنوان يك اصل اساسي فلسفي بيان شده است. در مكاتب غربي كه مدعي كرامت انسان هستند هيچ سبب طبيعي و ذاتي براي آن نمي توانند بيان كنند و صرف يك ادعاست زيرا اگرچه اروپا آنرا از اسلام و پس از فتح اسپانياي مسلمان شناخت اما سبب و ريشه طبيعي آنرا دنبال نكرد.

اما اسلام (و قرآن) انسان را از آنرو داراي كرامت ذاتي و مادرزاد مي‌دانند كه بنصّ قرآن كريم، انسان- خليفه و جانشين خدا بر روي زمين و مسئول ديگر مخلوقات اوست و بديهي است كه جانشين خداوند ناگزير داراي كرامت و شرافت بر ديگر مخلوقات زميني و صاحب سلطه بر آنها مي باشد. منصب عالي جانشيني خدا خودبخود همراه كرامت و شرافت است و خداوند آنرا ذاتي او قرار داده و همراه هستيش به او بخشيده است.

اين كرامت بطور مساوي بين زن و مرد مشترك است و كسي نمي تواند كرامت يكي از آنها (مثلاً زن) را بزور يا تزوير از وي بگيرد. اين خود انسان است كه مي‌تواند آنرا از راه گناه يعني نقض قوانين طبيعت (كه خداوند بنام دين براي انسان فرستاده) از دست بدهد. معيار اين كرامت نزد خداوند «تقوا» ست و اين در قرآن صريحاً بيان شده است[6] نكته مهم در اينجا اينستكه زن همانند مرد داراي منصب خلافت الهي و داراي كرامت ذاتي است و براي انسان مقامي بالاتر از اين نيست و مي بينيم كه درنظر قرآن در اين امتياز نه فقط هيچ فرقي بين زن و مرد نيست بلكه يك زن با تقوا بمراتب از مرد بيتقوا، داراي كرامت و مقام بيشتري است.

اسلام تنها ديني است كه بطور علني و برخلاف همه سنتهاي مخالف با زن، زنرا در انسانيت همطراز مرد معرفي كرد و براي او مقام اجتماعي و خانوادگي نيز قرار داد و در يك تقسيم كار اجتماعي وظايف زن را بسيار محدود نمود و او را بسبب نقش مهم طبيعيش- كه در عمل نقش «مادري» ناميده ميشود- در حوزه اجتماعي هم درجه عالي قرار داد و بسياري از وظايف مردان را كه با نيروها و استعداد طبيعي مردها مناسب بود ولي با طبيعت و استعدادهاي جسماني و روحاني زنها مناسب نبود، از دوش آنها برداشت بدون آنكه اين كاهش وظايف مردان بمعناي پائين بودن درجه و مقام ذاتي يا اجتماعي آنان باشد. حتي اسقاط اين تكاليف مردانه از زنان را باعتباري ميتوان ارزش اضافي براي زنان شمرد همچنانكه در مواردي براي زنان اولويت قرار داده مثلاً در قرآن مي‌گويد: آنان را بر خود مقدم سازيد[7] و پيامبر مكرّم (ص) مي گويد: «بهشت زير پاي مادران است» و نيز به پدران سفارش ميكند كه به دختران خود مهربانتر باشند.



از تقسيم كار اجتماعي و از اينكه زن براي چه كاري ساخته شده و برخي وظايف دشواراجتماعي از دوش آنها برداشته شده و چه وظايف طبيعي دارد نمي‌توان نتيجه گرفت كه خانه‌‌داري (بمعناي كار در خانه) وظيفه زن است[8] همانگونه كه در دين اسلام هم هيچگاه زن مجبور يا موظف به كار در خانه نبوده ولي بطور ترجيحي (استحبابي) از وي خواسته شده كه ازدواج كند و فرزند دار شود و در زندگي زناشوئي به هر آنچه كه مستقيماً به اين دو وظيفه اخلاقي و طبيعي مربوط ميشود (يعني پاسخ مثبت به روابط جنسي با شوهر و نگهداري فرزندان و مخصوصاً نوزادان خود) به چشم يك واجب نگاه كند.

زن بحكم كاركرد و وظيفه طبيعي و اجتماعي خود آورنده اولاد و نگهبان آنهاست ولي هيچگاه در اسلام از كارهاي اجتماعي و مشاركت با مرد در امور اجتماعي و سياسي و حكومتي، كه مانع مسئوليت اصلي او نباشد، نهي نشده مگر آنكه خود زن آنرا براي خود، كاري سنگين بشمارد يا مانع وظيفه شرعي و طبيعي او شود. كار زن در اجتماع نوعي قبول كار اضافي است كه معمولاً بصرفه و صلاح او نيست اگر آسايش رواني و گاه جسمي او را به خطر بيندازد اما اگر از آسايش خود بگذرد منعي براي او وجود ندارد. از نظر اسلام كمبودي در زن نيست كه از برخي كارهاي اجتماعي سبك ناتوان باشد.



5- بهشت و آخرت

گاهي زن در نگاه اديان يهوديت و نصرانيت، لايق بهشت شمرده نمي‌شده و اعمال نيك او در آخرت بكار نمي‌آمده؛ قرآن در مقابل اين فتاوي غلط روحانيون اديان ديگر و فرهنگ ستمگرانه اعراب دوره جاهليت، در چند نص مختلف بيان كرده كه نيكوكاري و ايمان هر انسان سبب دخول او به بهشت ميشود چه زن باشد و چه مرد[9].

صلاحيت ورود به بهشت براي انسان، بالاترين درجه و بيشترين امتياز درميان ديگر مخلوقات است و براساس آيات قرآني و سنّت پيامبر(ص) نه فقط زنان مقدسي مانند فاطمه زهرا (ع) (دختر گرامي پيامبر) و مريم (مادر عيسي) (ص) در آنجا صاحب مسند عالي هستند و مقام والائي دارند بلكه تمام زنان مؤمن و پرهيزكار نيز مانند مردان مؤمن به آن منصب ميرسند.

اين دليل ديگري براي مساوات زن و مرد است و امتيازات و مسئوليتهاي اداري مرد در جامعه نمي‌تواند اين مساوات را نقض كند.



اين بود نگاه اسلام به زن در اصل پيدايش و موقعيت و كرامت ذاتي او با مقايسه‌اي كوتاه با ديگر فرهنگها و اديان يهوديت و مسيحيت؛ بديهي است كه با اين فهرست كوتاه نه نظريه جامع و كامل اسلام را مي‌توان بدست آورد و نه خود اسلام را مي‌توان شناخت يا شناسانيد، امّا مي‌توان از آن بعنوان مقدمه‌اي بمنظور ورود به حوزه زن در اسلام استفاده كرد.

نگاه فلسفي اسلام به زن، زيربناي حقوق زن در اسلام است، قرآن دين اسلام را هماهنگ با طبيعت (فطرت) معرفي ميكند يعني قوانين اسلام با قوانين طببعي هماهنگي دارد و از آن مايه گرفته همانگونه هر انسان مسلمان نيز بر اين اساس بايد زندگي خود را با طبيعت و قوانين آن همگام سازد. حقوق زن در اسلام را مي‌توان همان حقوق طبيعي او دانست كه طبيعت با توجه به سازواره و ساختار جسمي و روحي زن براي او درنظر گرفته است.

ويژگيهاي جسمي و روحي زن اقتضا دارد كه براي او نوعي حقوق خاص (مخالفبا حقوق مرد) پيشبيني شود و اسلام اين نقطه مهم را رعايت كرده است. متأسفانه خود زنان نيز از اين تفاوتهاي حساس شناخت كاملي ندارند و جز اختلافات ظاهري جسماني و يا كمي از تفاوتهاي روحي خود با مردان چيزي نميدانند.





پانوشت:



1- اهل بيت (امامان شيعه) در توضيح و تفسير آيات قرآني گفته‌اند: «مگر خداوند عاجز بود كه حوا را از چيزي غير از دنده سينه آدم بيافريند... آدم هنگامي كه آفريده شد زني را در نزديك خود ديد پرسيد اين موجود كه شبيه من است كيست. وحي آمد كه او حوا مخلوق ديگر من و همسر تست.»

2- «پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت»- حافظ



3- زن فقط در برابر پيمان زناشوئي با مرد در برابر و تعهداتي دارد و در برخي امور مشترك زندگي بايد هماهنگي با مرد را رعايت كند.

4- حديث: كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته.

5- سوره توبه- آيه 71.

6- سوره حجرات- آيه 13.

7- سوره روم- آيه 223.

8- خانه‌داري مفهوم وسيعي دارد و بيشتر بمعناي مراقبت اخلاقي و رواني و آماده‌سازي شوهر و فرزندان براي انجام وظايف اجتماعي و نگهباني از امنيت رواني و آرامش روحي در خانه و اموري مانند اينهاست كه در حديث با تعبير «حُسن التبعّل» (شوهرداري بنحو احسن) آمده است.

9- سوره نساء- آيه 124- / سوره احزاب- آيه 35


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید