PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : پائولوكوئليو



+WarriorKing
05-03-2006, 11:44
خاطرات يک مغ
نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
240 صفحه : چاپ هفتم : 1381 انتشارات کاروان


کسي که از پس حکمت مي شتابد، به راهي براي دست يافتن به رويايش نياز دارد. روان انسان با جست و جوي ابدي معابدي که بتوانند در گشودن رازها ياري اش کنند، از تمامي روشنائي هائي که شب اسرارشان را مي شکافد، بهره مي گيرد. بدين گونه، خاطرات يک مغ، هديه گران بهائي است که همه چيز به ما مي دهد. معجزه اين کتاب در اين است که وعده مي دهد که تنها با پاها و گام هاي خود، قادري سراسر راهت را بپيمائي، به رويايت دست يابي و شمشيرت را پيدا کني. همانند يعقوب قديس، ايمان و شيفتگي پائولو کوئليو آشکار است. با او که آشنا شدم، تصور نمي کردم که هنوز کسي مي تواند در گشودن جهاني تازه کمکم کند.اما پائولو کوئليو به من آموخت که جهان اسرار، بسيار عظيم تر از باور من است. او به من نشان داد که براي کشف اسرار، اتحاد منطقي جدي با اشراقي روشنگر و خارق العاده لازم است. قداستي که به مغ الهام مي بخشد، براي تشخيص حقيقت پنهاد در پس ظاهر ملموس به کار مي رود.
کلوديا کاستليو برانکو

+WarriorKing
05-03-2006, 11:45
بريدا

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
336 صفحه : چاپ هشتم : 1381 انتشارات کاروان



پيمودن جاده سانتياگو، الهام بخش پائولو کوئليو در رمان کلاسيکش "کيمياگر" بود و پيمودن جاده رم، الهام بخش "بريدا"، داستان دختر ايرلندي جواني که مي خواست جادوگر شود. بريدا ناچار است ميان دو سنت کهن يکي را برگزيند: سنت ماه مکتبي اسراري است که براي دست يافتن به آن، بايد تمرين هاي دشوار و آئين هاي گوناگون را به کار برد. سنت خورشيد سنت هزاران ساله بشر براي دست يافتن به معرفت است و در آن تنها يک اصل حاکم است: اعتماد به شب تاريک ايمان؛ و تنها يک تمرين وجود دارد: نيايش به درگاه خدا، با قلب و روح. بريدا بايد دريابد که عطيه روحاني اش او را به حرکت در کدام يک از اين دو سنت وا مي دارد. به باور کوئليو، يگانه راه کشف ماهيت راستين خويشتن، عشق اشت: "عشق يگانه پل ميان جهان مرئي و نامرئي است. وقتي عشق مي ورزيم، مي خواهيم از آن چه هستيم، بهتر باشيم و مي توانيم."

Йeda
05-03-2006, 11:45



بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :

1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید







روزی روزگاری, پرنده ای بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

استاد می گويد
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خطا
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تاجری پسرش را برای اموختن
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])بريدا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

لئوناردو داوينچي موقع كشيدن تابلوي شام آخر
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جوهره آفرينش مفرد است
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])زاهد پيري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مکتوب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروشد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گاهی روزها و هفته ها می گذرند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شیطانی به شیطان دیگر گفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وقتي ما کسي را مي بينيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زاهدی یک سال تمام روزه گرفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بازرگانی که می خواست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مرشدی بودایی پیاده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سلوک ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کوتاه از پائولو کوئلیو 1 ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کوتاه از پائولو کوئلیو 2 ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سنت ترز آویلا می گوید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چند یهودی در کنیسه ای دعا می خواندند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شوالیه ای به دوستش گفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
راه بهشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چون رود جاری باش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چه حقیر است این عشق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


بروزرسانی تا پست 116#

+WarriorKing
05-03-2006, 11:45
کيمياگر

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
288 صفحه : چاپ هشتم : 1382 انتشارات کاروان



داستان بلند کيمياگر که در سال هاي اخير جهان را افسون کرده است، در واپسين سال هاي سده بيستم، پديده اي جهاني شده است. داستان چوپان جواني که به دنبال رويائي مکرر، زندگي روزمره خود را کنار مي گذارد و به سوي گنجي نهفته در ميان شنزارهاي پهناور افريقا مي رود و در اين سفر، با معناي هستي و افسانه شخصي و اکسير اعظم و خودش روبه رو مي شود و با سراسر کائنات پيوند مي يابد.
اين کتاب که تا کنون در بيش از يکصد کشور، زندگي آدميان بسياري را دگرگون کرده است، اينک با تابلوهاي رنگي مبيوس، نقاش فرانسوي، مصور شده است.

+WarriorKing
05-03-2006, 11:46
نامه هاي عاشقانه ي يک پيامبر
نامه هاي جبران خليل جبران به ماري هسکل.

گرداوري و اقتباس آزاد: پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
192 صفحه : چاپ هشتم : 1382 انتشارات کاروان



در اين کتاب، کوئليو با گرداوري و بازنويسي نامه هاي جبران خليل جبران، نويسنده شهير لبناني ، مي کوشد مردي را که در پس اثر عظيم "پيامبر" نهفته است، از نگاهي ديگر بشناسد

+WarriorKing
05-03-2006, 11:49
مکتوب

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
192 صفحه : چاپ پنجم : 1381 انتشارات کاروان



مکتوب، مجموعه نوشته هاي کوتاه، حکايت ها و تاملات پائولو کوئليو است که به برداشت هاي وي از جهان هستي و زندگي مي پردازد. وي نوشته ها را ابتدا در برزيل منتشر کرد و بعد آن ها را گرد آورد. جالب آن که او در متن پرتغالي نيز عنوان مکتوب را براي کتاب خود برگزيده است.

+WarriorKing
05-03-2006, 11:51
دومين مکتوب

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
160 صفحه : چاپ پنجم : 1381 انتشارات کاروان



دومين مکتوب، مجموعه نگرش ها و برداشت هاي کوتاه پائولو کوئليو است که هرچند در ظاهر بدون پيوستگي مي نمايند، آن گاه که در مجموعه اي کنار هم قرار گيرند، به تار و پود هم، بافت زيبايي مي بخشند که هريک در اين زيبائي ، وظيفه و افسانه شخصي خود را دارد.

+WarriorKing
05-03-2006, 11:52
کنار رود پيدرا نشستم و گريستم

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
226 صفحه : چاپ چهارهم : 1382 انتشارات کاروان



اين کتاب، نخستين بخش از مجموعه ي سه گانه ي "و در روز هفتم است و به يک هفته از زندگي دختر جواني به نام پيلار اشاره مي کند و مي گويد در دوره هاي کوتاهي ممکن است دگرگوني هاي عميقي در زندگي انسان رخ دهد که اصلا انتظارش را ندارد. کوئليو در اين کتاب ادعا مي کند که عشق مي تواند ما را به دوزخ يا بهشت ببرد، اما ما را هميشه به جايي که بايد مي رساند. عشق ميان دو شخصيت اصلي داستان، زندگي آن ها را به راهي مبدل مي کند که به خدا مي رسد. عشق مريم مقدس نيز در سراسر داستان، آن ها را در بر مي گيرد و نمي گذارد احساس وانهادگي کنند. پيلار تصور مي کند تمام آن چه که در تمام زندگي برايش اهميت داشته، در يک هفته، سخاوتمندانه به او ارزاني شده، بنابراين قلبش را به روي عشق مي گشايد و نور عشق را در خودش غرق مي کند. هر چه بيشتر عشق بورزيم، تجربه روحاني مان بيشتر خواهد بود و دير يا زود بايد بر هراس خود غلبه کنيم.

+WarriorKing
05-03-2006, 11:53
ورونيکا تصميم مي گيرد بميرد

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
240صفحه : چاپ چهاردهم : 1382 انتشارات کاروان



اين کتاب، دومين بخش از مجموعه ي سه گانه ي "و در روز هفتم" است . رماني درباره شيفتگي و جنون. ورونيکا دختر جواني است که به دليل آزادي مطلق، مرگ را مي جويد، اما فقط زندگي را مي يابد. او نزديک يک هفته بين زندگي و مرگ سرگردان است، اما آگاهي اش از مرگ، سبب مي شود شديدتر زندگي کند و کارهايي را انجام دهد که پيش از آن هرگز نکرده بود. به آن چه ندارد مي انديشد و زندگي اش را دوباره ارزيابي مي کند. او هر روز را معجزه اي مي داند. اين کتاب بيان مي کند که اگر انسان تعداد مسائل غيرمنتظره را در نظر بگيرد که مي تواند در هر ثانيه از هستي شکننده ما رخ دهد،، به راستي هر روز براي او معجزه اي خواهد بود. کوئليو در داستان تکان دهنده ورونيکا، بر اساس تجربه شخصي خودش ما را به تماشاي جهاني وراي زندگي روزمره مي برد و از افرادي مي گويد که در قالب هاي اجتماعي که از پيش به عنوان طبيعي در نظر گرفته شده اند، نمي گنجند، و خود را مجبور به يافتن راهي نوين مي کنند. رمان هاي "کنار رود پيدرا" و "شيطان و دوشيزه پريم" دو بخش ديگر از مجموعه ي سه گانه "و در روز هفتم" هستند.

+WarriorKing
05-03-2006, 11:54
شيطان و دوشيزه پريم

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
ص240 صفحه : چاپ هفتم : 1382 انتشارات کاروان



دهکده اي درگير آز، هول و هراس... مردي اسير شبح گذشته اي دردناک. دختر جواني در جست و جوي خوشبختي... براي تصميم گيري فقط هفت روز فرصت است. رزم در کنار فرشتگان، يا شياطين؟ در اين هفته طولاني و تکرارناشدني، هر کدام پيمان خويش را پيش مي گذارند: نيک يا بد؟ ويسکوز، دهکده اي کوچک و از ياد رفته در زمان و مکان، ميدان اين نبرد هولناک خواهد بود... بيگانه اي اسرارآميز وارد دهکده مي شود و از آن دم، دهکده درگير نقشه اي مکارانه مي شود که اثر آن هر گز از روح هيچ يک از ساکنان دهکده پاک نخواهد شد. بيگانه از دوردست آمده است، به جست و جوي پاسخي براي پرسشي نگران کننده : انسان در ذات خويش نيک است يا بد؟ شيطان و دوشيزه پريم درستي و راستي انسان را به طور هولناکي مي آزمايد.

+WarriorKing
05-03-2006, 11:55
عطيه برتر

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
144 صفحه : چاپ پنجم : 1382 انتشارات کاروان



عطيه برتر که نام ديگر آن "رساله اي درباره عشق " است، ساختار داستاني ندارد. کوئليو در اين کتاب مدعي است که والاترين ارزش بشري، عشق است و تمامي ارزش هاي ديگر، مستحيل در عشق اند و با عشق توجيه مي شوند. در واقع همه چيز ناپايدار و فاني است و تنها عشق است که مي ماند. اين کتاب اشاره مي کند که بايد با تمامي شور عشق ورزيد، چرا که عشق، کثرت گناهان را مي پوشاند و قانوني است که در خود تمامي قانون هاي ديگر را خلاصه مي کند. واژه هاي خالي از عشق، ما را جذب نمي کنند، هرچه هم که منطقي و هوشمندانه بنمايند. عطيه برتر مي گويد که زندگي با تمام اميد، ترس ها و لحظه هاي تلخ و شيريني که دارد، فقط فرصتي براي آموختن عشق است.

+WarriorKing
05-03-2006, 12:00
کوه پنجم

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
256 صفحه : چاپ اول : 1382 انتشارات کاروان



کوئليو در کوه پنجم سفر روحاني ايلياي نبي را به داستان مي کشد. در هرج و مرج سده نهم پيش از ميلاد، ايزابل، شاهدخت فينيقي، همسر پادشاه اسرائيل، دستور اعدام تمام انبياي بني اسرائيل را صادر مي کند که حاضر به پرستش بعل نيستند. ايلياي بيست و سه ساله به دستور خدا از اسرائيل مي گريزد و در شهر کوچکي به نامه صرفه در لبنان، پناه مي گيرد و بيوه زني، عشق و زندگي خود را نثار او مي کند. اما عمر اين عشق کوتاه است و تمام آرزوهاي ايليا بر باد مي رود. اما او برگزيده شده است تا در آزمون تکان دهنده ي ايمان، بر ناکامي هاي خويش غلبه کند. داستان ايليا، داستان مقاومت و اميد است، و سفري که هرگز از ياد نخواهد رفت. کوه پنجم ادعا مي کند که نبايد فاجعه را مجازات دانست، بلکه مبارزه اي است پيش روي هر انسان. اين داستان از گذشته بر مي خيزد، اما مضمون آن هرگز کهنه نخواهد شد.

+WarriorKing
05-03-2006, 12:01
قصه هايي براي پدران، فرزندان و نوه ها

نوشته : پائولو کوئليو
برگردان : آرش حجازي
288 صفحه : چاپ سوم : 1382 انتشارات کاروان



اين کتاب مجموعه از قصه هاي حکمت آميز تمام ملل جهان است که پائولو کوئليو در طول سال ها گرد آورده و باز نويسي کرده است. از تجربيات شخصي خودش تا کلمات حکمت آميز شمس تبريزي، ابوسعيد ابوالخير و کنفوسيوس، مجموعه حکمت آميزي از قصه هاي زيباي تمامي اعصار پديد آورده است. .

+WarriorKing
05-03-2006, 12:02
قاموس فرزانگي

نوشته : پائولو کوئليو
گرداوري و برگردان : آرش حجازي
288 صفحه : چاپ اول : 1382 انتشارات کاروان



اين کتاب مجموعه از گفتار هاي کوتاه پائولو کوئليو است که از ميان مجموعه آثار او انتخاب شده است. اين کتاب نفيس، به صورت دو رنگ منتشر شده و مي تواند هديه بسيار زيبائي براي هر دوست عزيزي باشد

silver
05-03-2006, 18:38
پائلو يكي از نويسنده هاي محبوب من هم هست به نظر مي رسه چند تا از كتابهاش رو معرفي نكرديد كه با اجازه من اينكار رو مي كنم :

بريدا :

دختر جواني كه به دنبال نيمه دوم خوداست به سراغ جادوگري در جنگل مي رود تا او را به شاگردي قبول كند پس از طي مراحل خاص آموزش دو نيمه گم شده خود را ميابد كه يكي از آنها خود جادوگر است
كتاب با ارزشي است كه جز يكي از قويترين آثار پائلوست

silver
05-03-2006, 18:55
كيمياگر2( 11 دقيقه)
به مارياي برزيلي پيشنهاد مي شود كه در قبال دست مزدي خوب در يكي از ميخانه هاي سويس به عنوان رقاص كار كند پس از رسيدن به آنجا ماريا متوجه مي شود اين فقط يك حقه براي كاركشيدن بدون دستمزد است ماريا نمي خواهد با ذلت و بدون پول به كشورش برگردد مي ماند و تلاش مي كند به موفقيت دلخواهش مي رسد و سپس عاشق مي شود ......

با اينكه نويسنده محبوب من است اما به نظرم مي رسد كه كتابهايش كم كم به حد يك رمان شيرين با پيام اخلاقي آموزنده در حال تنزل است اما با اين اينهمه خواندنش خالي از لطف نيست

saviss
05-03-2006, 22:39
من كتاباي كوئيلو رو نخوندم تا حالا
ميشه يكي به من بگه چرا اينقدر طرفدار داره؟شايد كمكم كنه كه برم طرف خوندنشون
ممنونم
ضمنا ما يه تاپيك ادبيات زديم
نصفه راه ته گرفت
خب بد نبود اينارو اونجا ميگفتيد منم زودتر ميخوندمشون
قربون دستتون

silver
05-03-2006, 22:51
ساويس جان نمي شه دقيقا گفت چه عاملي باعث موفقيت و محبوب شدن يك نويسنده مي شه اما معمولا نويسنده هاي كه ايده نو و نزديك به افكار و قلب انسانها وقلمي عميق و پر محتوا با بيان شيرين دارند پر طرفدار مي شوند... كتابهاي اين نويسنده نيمه رمان نيمه عرفاني هستند و به واقعيت هاي و معجزه هاي زندگي معمولي مي پردازد به شما كه تا حالا كتابهاي پا ئولو رو نخونديد توصيه مي كنم از دوكتاب كيمياگر ( قويترين اثر نويسنده كه جوايز بسياري برد) و ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد شروع كنيد ...

saviss
05-03-2006, 22:58
ساويس جان نمي شه دقيقا گفت چه عاملي باعث موفقيت و محبوب شدن يك نويسنده مي شه اما معمولا نويسنده هاي كه ايده نو و نزديك به افكار و قلب انسانها وقلمي عميق و پر محتوا با بيان شيرين دارند پر طرفدار مي شوند... كتابهاي اين نويسنده نيمه رمان نيمه عرفاني هستند و به واقعيت هاي و معجزه هاي زندگي معمولي مي پردازد به شما كه تا حالا كتابهاي پا ئولو رو نخونديد توصيه مي كنم از دوكتاب كيمياگر ( قويترين اثر نويسنده كه جوايز بسياري برد) و ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد شروع كنيد ...
حق با شماست
ولي.........
من ادبيات امريكاي جنوبي رو با بورخس وماركس شناختم
يه جور ادبيات ماورازميني......همون سوررئال ...........
نميدونم چرا ولي نسبت به آثاركوئيلو آلرژي پيداكردم
(شايدم حسادت ميكنم ولي ماااااااااااااااااااااركس يه چيز ديگه س)
بازم ممنون از جوابت

silver
07-03-2006, 14:05
به نظر خود منم خوب درسته كه پائولو نويسنده قدرتمنديه و من خيلي از كتابهاشو ( نمي گم همه) قبول دارم و البته اين رو هم مي دونم كه تو كتابهاي اخيرش افت داشته اما پائلو به شدت تحت تاثير كارلوس كاستانداست با خوندن آثار كارلوس و مقايسه اش با پائولو كاملا اين قضيه مشخصه .....
راستي به نظر من كاملا گارسيا ماركز از هر لحاظ متفاوته اصلا نمي شه با كارهاي كوئيلو مقايسه كرد به نظر من كه اصلا دو سبك جدا دارند ...

Alipacino
07-03-2006, 19:11
آقا من اين يازده دقيقه رو توي يه سايت نصفه پيدا كردم خوندم اگه كسي كاملشو داره لطفآ بزاره

silver
09-03-2006, 23:45
گشتم نبود نگرد نيست!
بله اون سايت رو منم ديدم تا فصل 10 فكر كنم ترجمه كرد بعد بي خيال شد .... كتابش رو مي توني از كتاب فروشي ها پيدا كني اما طي روند سانسور كاملا به كتاب جديدي تبديل شده كه فكر كنم خود كوئيلو از شناختنش عاجز باشه!!!

Reza1969
10-03-2006, 00:53
واسه گل روي بچه هاي علاقمند به آثار اين نويسنده نامي، لينك چند تا از كتابهاشو براتون ميزارم. اميدوارم كه خوشتون بياد :happy:

The Alchemist - Coelho Paulo :

Every few decades a book is published that changes the lives of its readers forever. Paulo Coelho's The Alchemist is such a book. With over 20 million copies sold worldwide, The Alchemist has already achieved the status of a modern classic.

This is the story of Santiago, an Andalusian shepherd boy who dreams of travelling the world in search of a treasure as extravagant as any ever found. From his home in Spain he journeys to the exotic markets of Tangiers and then into the Egyptian desert, where a fateful encounter with the alchemist awaits him.

The Alchemist is a transforming novel about the essential wisdom of listening to our hearts, learning to read the omens strewn along life's path and above all following our dreams.

'Coelho's writing is beautifully poetic but his message is what counts... He gives me hope and puts a smile on my face.' THE EXPRESS

'His books have had a life-enhancing impact on millions of people.' THE TIMES

'One of the few to deserve the term "publishing phenomenon".' INDEPENDENT ON SUNDAY

Paulo Coelho was born in Brazil and has become one of the most wide authors in the world today. Renowned for his best loved work The Alchemist, he has sold over 20 million books worldwide and has been translated into 42 languages. The recipient of numerous prestigious international awards, Paulo Coelho is a storyteller with the power to inspire nations and to change people's lives.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
قصه ي شب كريسمس 2005--پائولو كوئليو (جايي در بهشت)

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مصاحبه پائولو كوئليو درباره زهير (فارسي)

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Prince_ of _Persia
11-03-2006, 12:34
سلام

منم كشته مرده كتابهاي پائولو هستم . اولين بار با كتاب قاموس فرزانگي با اين نويسنده برزيلي آشنا شدم. از نكته هاي ادبي و عرفاني و اخلاقيش كف كردم . در ضمن براي اوناييكه هنوز هيچ كتابي ازون نخوندن لينك قسمتي از كتاباشو مي ذارم تا بيشتر باهاش آشنا بشن.

نكته هاي از كتاب ديدار با فرشتگان :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

نكته هايي از كتاب رودخانه پيدرا :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

قسمتي از كتاب كيمياگر بهترين كتاب پائولو :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

بهتون توصيه مي كنم اين آخري رو حتما دانلود كنيد. چطور بود ؟

one_alone
05-11-2006, 15:10
دوستان عزيز مرسي اگه 11دقيقه رو پيدا كردين دريق نكنين
منم فقط تا فصل 10 رو خوندم

one_alone
05-11-2006, 19:26
واسه گل روي بچه هاي علاقمند به آثار اين نويسنده نامي، لينك چند تا از كتابهاشو براتون ميزارم. اميدوارم كه خوشتون بياد :happy:

The Alchemist - Coelho Paulo
...


ver1 رو گذاشتي زحمت ver بعديشم ميكشي؟
خيلي ممنون

palizesoftware
05-11-2006, 22:45
سلام
اينم متن كامل كتاب 11 دقيقه به فارسي كه يكي از دوستام در وبلاگ خودش معرفي كرده بود. داغ داغ.
شايد در آينده هم كتاب‌هايي از اين نويسنده پائولو معرفي كنه با وبلاگ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تقديم به دوستان
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موفق باشيد

MOHAMAD_REZA
05-07-2007, 07:45
سلام
اينم متن كامل كتاب 11 دقيقه به فارسي كه يكي از دوستام در وبلاگ خودش معرفي كرده بود. داغ داغ.
شايد در آينده هم كتاب‌هايي از اين نويسنده پائولو معرفي كنه با وبلاگ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تقديم به دوستان
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موفق باشيد

سلام
اين لينكش كار نميكنه
اگه ممكنه يه لينك ديگه برا 11دقيقه بذار
قربونت

hellgirl
31-10-2007, 19:02
سلام دوستان

قرار بر اينه كه تو اين تاپيك در رابطه با پائولوكوئليو، عقايدش، كتاب هاش، تاحد امكان برخي از داستان هاش و... بحث بشه

اميدورام تاپيك پرباري بشه... كه اين امر جز ياري شما امكان پذير نخواهد بود

با تشكر

hellgirl
31-10-2007, 19:15
كالين ويلسون* كه امروز نويسنده ي مشهوري است، وسوسه ي خودكشي را كه در 16 سالگي به او دست داده بود، چنين توصيف مي كند:
وارد آزمايشگاه شيمي مدرسه شدم و شيشه ي زهر را برداشتم. زهر را در ليوان پيش رويم خالي كردم، غرق تماشايش شدم، رنگ اش را نگاه كردم و مزه احتمالي اش را در ذهن ام تصور كردم. سپس اسيد را به بيني ام نزدك كردم و بويش به مشامم خورد؛ در اين لحظه، ناگهان جرقه اي از آينده در ذهنم درخشيد...
و توانستم سوزش آن را در گلويم احساس كنم و سوراخ ايجاد شده در درون معده ام را ببينم. احساس آسيب آنزهر چنان حقيقي بود كه گويي به راستي آن را نوشيده بودم. سپس مطمئن شدم كه هنوز اين كار ار نكرده ام.
در طول چند لحظه اي كه ان ليوان را در دست گرفته بودم و امكان مرگ را مزه مزه مي كردم، با خودم فكر كردم:
اگر شجاعت كشتن خودم را دارم، پس شجاعت ادامه دادن زندگي ام را هم دارم...
__________________________________________________ _______________________________________
برگرفته از كتاب دومين مكتوب
*نويسنده ي انگليسي كه كتاب هاي بسياري در زمينه هاي داستان، فلسفه، جامعه شناسي، موسيقي، ادبيات و علوم غريبه نوشته است

hellgirl
01-11-2007, 14:52
نام كتاب هاي پائولو كوئليو : كيمياگر - خاطرات يك مغ - دومين مكتوب - ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد - بريدا - عطيه برتر - قصه هايي براي پدران، فرزندان و نوه ها - يازده دقيقه - زهير - چون رود جاري باش - ساحره پورتوبلو - كتاب هاي رزم آور نو - نامه هاي عاشقانه ي يك پيامبر - مكتوب - كوه پنجم - کنار رود پیدرا نشستم‌ و گریستم‌ - شيطان و دوشيزه پريم.

pinchifinchi
03-11-2007, 18:06
روزی روزگاری, پرنده ای بود با يک جفت بال زيبا و پرهای درخشان, رنگارنگ و عالی و در يک کلام, حيوانی مستقل و آماده ی پرواز, در آزادی کامل هر کس آن را در حين پرواز می ديد, خوشحال می شد.

روزی زنی چشمش به پرنده افتاد و عاشقش شد. در حالی که دهانش از شدت شگفتی بازمانده بود, با قلبی پر تپش و با چشمانی درخشان از شدت هيجان, به پرواز پرنده می نگريست. پرنده به زمين نشست و از زن دعوت کرد با هم پرواز کنند ... و زن پذيرفت ... هر دو با هماهنگی کامل به پرواز درآمدند... زن, پرنده را تحسين می کرد, ارج می نهاد و می پرستيد ... ولی در عين حال, می ترسيد پرنده به سراغ ساير پرندگان برود و يا بخواهد در سقفی بلندتر به پرواز درآيد ... زن احساس حسادت کرد ... حسادت به توانايی پرنده در پرواز. ... و احساس تنهايی کرد.

انديشيد:«برايش تله می گذارم. اين بار که پرنده بيايد, ديگر اجازه نمی دهم برود». پرنده هم که عاشق شده بود, روز بعد ازگشت, به دام افتاد و در قفس زندانی شد. زن هر روز به پرنده می نگريست. همه ی هيجاناتش در آن قفس بود. آن را به دوستانش نشان می داد و آنها به او می گفتند : - تو همه چيز داری!ناگهان دگرگونی غريبی به وقوع پيوست. پرنده کاملاً در اختيار زن بود و ديگر انگيزه ای برای تصرفش وجود نداشت.

بنابراين علاقه ی او به حيوان, به تدريج از بين رفت. پرنده نيز بدون پرواز, زندگی بيهوده ای را می گذراند و در نتيجه, به تدريج تحليل رفت: درخشش پرهايش محو شد, به زشتی گراييد و ديگر جز موقع غذادادن و تميز کردن قفس, کسی به او توجهی نمی کرد.
سرانجام روزی پرنده مرد. زن دچار اندوه فراوانی شد و همواره به آن حيوان می انديشيد: ولی هرگز قفس را به ياد نمی آورد. تنها روزی در خاطرش مانده بود که برای نخستين بار پرنده را خوشحال در ميان ابرها و در حال پرواز ديده بود.

اگر زن اندکی دقت می کرد, به خوبی متوجه می شد آنچه او را به آن پرنده دلبسته کرد و برايش هيجان به ارمغان آورد آزادی آن حيوان و انرژی بال هايش در حال حرکت کردن بود, نه جسم ساکنش.

بدون حضور پرنده, زندگی برای زن مفهوم و ارزشی نداشت و سرانجام, روزی مرگ زنگ خانه ی او را به صدا درآورد. از مرگ پرسيد :
- چرا سراغ من آمده ای ؟!
مرگ پاسخ داد :
- برای اينکه دوباره بتوانی با پرنده در آسمان ها پرواز کنی. اگر اجازه می دادی به آزادی برود و بازنگردد, هنوز هم می توانستی به تحسين و عشق ورزيدن ادامه بدهی. حالا برای پيداکردن و ملاقات با آن پرنده, به من نياز داری

pinchifinchi
03-11-2007, 18:18
استاد می گويد: - دوست عزيزم ، بايد چيزي را برايت بگويم ، شايد ندانی . فكركردم چه طور از بار تلخ اين خبر بكاهم - چه طور آب و رنگ بهتری به آن بدهم ، وعده بهشت و وعده ديدار با حق را به آن بيفزايم ، توضيح های رازآميز برايش بيابم - اما حاصلی نداشتنفس عميقی بكش ، وخودت را آماده كن. بايد بی پرده صحبت كنم و به تو اطمينان ميدهم به آن چه ميگويم كاملا مطمئنم . اين يك پيشگويی خطا ناپذير است ، هيچ ترديدی در مورد آن وجود نداردپيشگويی چنين است :

تو خواهی مردشايد فردا ، يا پنجاه سال ديگر ، اما - دير يا زود - خواهی مرد .

حتی اگر دلت نخواهد . حتی اگر برنامه ديگری داشته باشی . پس به آنچه امروز می خواهی انجام بدهی، بينديش و به آن چه فردا ميخواهی انجام دهی و به آن چه در ادامه زندگی ات ميخواهی بكنی

karin
08-11-2007, 21:42
من از کتابهای پائولو 3 تاشون رو خونده ام
کیمیاگر، ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد و قصه هایی برای پدران، فرزندان نوه ها
کتاب آخر که مجموعه داستان های کوتاهه اما دو تا کتاب دیگه تقریبا مفهوم واحدی رو دنبال می کنه
این که دنبال آرزوهامون بریم و خودمون باشیم و واقعا زندگی کنیم.......بر اساس عادات ثابت زندگی نکنیم و اسیر روزمرگی نشیم و ...

malakeyetanhaye
10-11-2007, 22:17
خطا:در یكی از تلخ ترین لحظه های تصلیب دزدی می فهمد كسی كه كنارش میمیرد پسر خداست.می گوید:مولا آنگاه كه به ملكوت خود درآیی مرا به یاد آور.عیسی پاسخ میدهد:هرآنینه امروز با من در فردوس خواهی بود .و یك راهزن به نخستین قدیس كلیسای كاتولیك تبدیل شد.دیماس قدیس .هنوز نمیدانیم دیماس برای چه به مرگ محكوم شد.در كتاب مقدس چنان آمده كه او به گناهانش اعتراف كرده و گفته به خاطر جنایاتی كه انجام داده محكوم به مرگ شده است.فرض كنیم كه چنین اعمال شریرانه ای انجام داده باشد كه برای مصلوب كردنش كافی باشد؛با این وجود در واپسین دقائق زندگیش حركتی حاصل از ایمان سعادتمندش می كند.هر گاه به هر دلیلی خود را از داشتن یك زندگی روحانی عاجز یابیم میتوانیم این مثال را به یاد آوریم.
مكتوب Iiپائولو كوئلیو

Carl
13-11-2007, 17:17
کسی می‌تونه کتاب کیمیاگر رو واسه دانلود بذاره؟

magmagf
13-11-2007, 18:43
کسی می‌تونه کتاب کیمیاگر رو واسه دانلود بذاره؟


برای درخواست کتاب به انجمن اموزش های الکترونیک مراجعه کنید
ممنون

Moh3en_DDD
14-11-2007, 13:58
خاطرات يك مغ

موضوع این کتاب در مورد چی هست ؟

malakeyetanhaye
14-11-2007, 18:02
باسلام واحترام خدمت همه دوستان عزیز
به نظر من تمامی اثار این نویسنده قابل تحسینه اما ازنظر سیرو سلوک سفر به دشت ستارگان ( ازنظر بیشتر صاحب نظران) بهترین اثر کوئلیو معرفی شده پیشنهاد میکنم کتاب سخن با فرشتگان رو هم بخونید.کی میدونه.شاید ما هم تونستیم با فرشته خودمون حرف بزنیم ودرحد بالاتر اون رو ببینیم.....!

Moh3en_DDD
14-11-2007, 21:08
تاجری پسرش را برای اموختن " راز خوشبختی " به نزد خردمندترین انسانها فرستاد

پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه می رفت تا اینکه بالاخره به قصری زیبا برفراز کوهی رسید .
مرد خردمندی که او در جستجویش بود انجا زندگی می کرد

بجای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در ان به چشم می
خورد .فروشندگان وارد و خارج می شدند .مردم در گوشه ای گفتگو می کردند .
ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ ان منطقه چیده شده شده بود

خردمند با این و ان در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد

خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که " راز خوشبختی" را برایش فاش کند .
پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد

مرد خردمند اضافه کرد : معذالک می خواهم از شما خواهشی بکنم

انوقت یک قاشق کوچک بدست پسر جوان داد و دو قطره روغن در ان ریخت و گفت : در تمام این مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن ان نریزد

مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین رفتن از پله های قصر در حالیکه چشم از قاشق برنمی داشت

دو ساعت بعد به نزد خردمند برگشت

مرد خردمند از او پرسید : ایا فرشهای ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید ؟
ایا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف اراستن ان کرده است دیدید ؟

ایا اسناد و مدارک زیبا و ارزشمند مرا که روی پوست اهو نگاشته شده در کتابخانه ملاحظه کردید ؟
مرد جوان شرمسار اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده است .
تنها فکر و ذکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند . خوب پس برگرد و شگفتیهای دنیای مرا بشناس .
ادم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که او در ان ساکن است بشناسد

مرد جوان با اطمینان بیشتری این بار به گردش در کاخ پرداخت .
در حالیکه همچنان قاشق را بدست داشت با دقت و توجه کامل اثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقفها بود می نگریست

او باغها را دید و کوهستانهای اطراف را . ظرافت گلها و دقتی را که در نصب اثار هنری در جای مطلوب بکار رفته بود تحسین کرد

وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزییات برای او توصیف کرد

خردمند پرسید : پس ان دو قطره روغنی که به تو سپرده بودم کجاست؟

مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که انها را ریخته است

انوقت مرد خردمند به او گفت

تنها نصیحتی که به تو می کنم اینست

راز خوشبختی اینست که

همه شگفتگیهای جهان را بنگری بدون اینکه هرگز دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی


گزیده ای ازکتاب کیمیاگر
اثر پائولو کوئیل

___________

cityslicker
21-11-2007, 20:53
بريدا اثر پائولو كوئليو
آدم‌ها به‌ هم‌ گل‌ مي ‌دهند، چون‌ معناي‌ حقيقي‌ عشق‌ در گل‌ها نهفته‌ است. کسي‌ که‌ سعي‌ کند صاحب‌ گلي‌ شود، پژمردن‌ زيبايي‌اش‌ را هم‌ ميبيند. اما اگر به‌ همين‌ بسنده‌ کند که‌ گلي‌ را در دشتي‌ بنگرد، همواره‌ با او مي‌ماند. چون‌ آن‌ گل‌ با شامگاه، با غروب‌ خورشيد، با بوي‌ زمين‌ خيس‌ و با ابرهاي افق‌ آميخته‌ است. اگر راه پيمايي در جاده سانتياگو الهام بخش پائولو کوئليو در نگارش اثر کلاسيکش "کیمیاگر" بود، پیمودن جاده رُم، " بریدا " را آفرید، داستان یک دختر چوان ایرلندی که می خواست جادوگر باشد... ا بریدا ناچار است میان دو سنت کهن، یکی را برگزید. سنت ماه مکتبی اسراری است که برای دست یافتن به حکمت آن، باید تمرینهای دشوار و آیین های گوناگون را به کار برد. سنت خورشید، سنت هزاران ساله بشر برای دست یافتن به معرفت است، و در آن تنها یک اصل حاکم است: " اعتماد به شب تاریک ایمان "، و تنها یک تمرین وجود دارد: " نیایش به درگاه خدا، با قلب و روح ". بریدا باید دریابد عطیه روحانی اش او را به حرکت در کدام یک از این دو سنت وا می دارد. به باور کوئلیو، یگانه راه کشف ماهیت راستین خوبشتن، عشق است: " عشق یگانه پل میان جهان مرئی و نامرئی است. آنگاه که عشق می ورزیم، می خواهیم از آنچه هستیم بهتر باشیم، و می توانیم."


امیدوارم به درد بخور باشه

cityslicker
25-11-2007, 14:33
از پائولو کوئیلو در سالهای اخیر کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده است. این کتاب ها آنقدر پر فروش و محبوب بوده اند که نام کوئیلو به عنوان یک نویسنده پر طرفدار نیاز به معرفی نداشته باشد.
پائولو کوئیلو در اکثر کتابهای خود مانند «کیمیاگر» و « بریدا» ، مسائل فلسفی و عرفانی را با بیانی ساده و شاعرانه و در قالب داستان برای خوانندگان خود بیان می کند. سفر های متعدد و آشنایی او با فرهنگ های مردم نقاط مختلف دنیا، داستان های او را برای مردم ملل گوناگون خواندنی کرده است.
کتاب عطیه برتر متفاوت از سایر آثار کوئیلو ست؛ و خط سیر داستانی و رمان گونه سایر کتاب های او را ندارد. این کتاب از لحاظ سبک نوشتار شباهت زیادی به کتاب های «جبران خلیل جبران» دارد. نویسنده با توجه به کتاب مقدس، سه عطیه ایمان ، امید و عشق را مطرح می کند و از این میان عشق را عطیه برتر می داند. کوئیلو در این کتاب، از زبان یک موعظه گر جوان، جملاتی زیبا و پر معنا بیان می کند:
«….بدترین سرنوشتی که ممکن است کسی داشته باشد ، تنها زیستن و تنها مردن است؛ بدون عاشق شدن و بی معشوق بودن. کسی که عشق می ورزد، رستگار است. او که نه عشق می ورزد و نه معشوق است، محکوم است. و کسی که در عشق شادی می یابد در خدا شادی می یابد؛ چرا که خدا عشق است….»

karin
26-11-2007, 01:01
نقل قول هایی از پائولو کوئلیو
البته به انگلیسی

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

hellgirl
01-12-2007, 15:59
لئوناردو داوينچي موقع كشيدن تابلوي شام آخر، دچار مشكل بزرگي شد: مي بايست نيكي را به شكل عيسي و بدي را به شكل يهودي (يكي از ياران عيسي كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند) تصوير مي كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا كند.
روزي در يك مراسم همسرايي ، تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت.
سه سال گذشت. تابلو شام اخر تقريبا تمام شده بود؛ اما داوينچي هنوز براي يهودي مدل مناسبي پيدا نكرده بود. كاردينال مسؤول كليسا كم كم به او فشار مي اورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمم كند.
نقاش پس از روزها جستجو، جوان شكسته و ژنده پوش و مستي را در جلوي ابي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند، چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن از او نداشت.
گدا را كه درست نمي فهميد چه خبر است، به كليسا آوردند: دستياران سرپا نگهش داشتند و در همان وضع، داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خود پرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد.
وقتي كارش تمام شد، گدا -كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود- چشم هايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت :"من اين تابلو را قبلا ديده ام!!!"
داوينچي شگفت زده پرسيد :"كي؟"
"سه سال قبل پيش از آن كه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز مي خواندم، زندگي پر از رؤيايي داشتم، و هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي بشوم..."

پائولوكوئليو - شيطان و دوشيزه پريم

hellgirl
04-12-2007, 15:28
جوهره آفرينش مفرد است. و اين جوهره، عشق نام دارد. عشق نيرويي است كه ما را بار ديگر به يكديگر مي پيوندد تا تجربه اي را كه در زندگي هاي متعدد و در مكان هاي متعدد جهان پراكنده شده است، بار ديگر متراكم كند. عشق يگانه پل ميان جهان نامرئي و جهان مرئي است كه همه آدميان آن را مي شناسند . يگانه زبان مؤثر براي تجرمه درس هايي است كه كيهان هر روز به آدميان مي آموزد.

پائولوكوئليو - بريدا

malakeyetanhaye
26-04-2008, 10:17
پائولو کوئلیو، نویسنده برجسته برزیلی و یکی از موفق‌ترین نویسندگان جهان، و مشاور یونسکو در برنامه "همگرایی‌های روحی و گفت و گوی بین ادیان"، در تاریخ 4/3/79، به دعوت و مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به ایران سفر کرد.
چهارشنبه، 4/3/79
کوئلیو به همراه همسرش، ساعت 1:45 بامداد روز 4/3/1379، از راه پاویون CIP و ترمینال 1 پروازهای خارجی، وارد فرودگاه مهرآباد تهران شد. وی توسط آقای محمدعلی شعاعی به نمایندگی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، آقایان فرهاد کاشانی کبیر، رائد فریدزاده، و خانم آرمیتیس شفیعی از مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها، و آقایان جلال حجازی، آرش حجازی محمد آخوندزاده یزدی، و مهدی حریری از انتشارات کاروان، سفیر برزیل و همسرش، و نیز جمع کثیری از علاقه‌مندان به آثارش مورد استقبال قرار گرفت. کوئلیو در فرودگاه به گرمی با علاقه‌مندان آثارش برخورد کرد و به خاطر حضور در ایران "و تحقق یافتن رؤیای دیرینه‌اش برای سفر به ایران" به هیجان آمد. پس، با اتومبیل تشریفات از نهاد ریاست جمهوری، به محل اقامتش در هتل همای تهران منتقل شد. در ساعت 00:3 د، در حضور خبرنگاران خارجی، یک جلسه معارفه در هتل هما تشکیل شد.
ساعت 11:00 چهارشنبه، جلسه‌ای با حضور پائولو کوئلیو، نمایندگان انتشارات کاروان، و نمایندگان مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها در هتل هما تشکیل شد. در این جلسه، در مورد جزییات برنامه سفر کوئلیو، هماهنگی‌های لازم با او انجام شد.
حرکت کردند. کوئلیو به شدت تحت تأثیر فضای صمیمی و پر جنب و جوش بازار تهران قرار گرفت و به طور مستقیم، گفت و گوهای صمیمانه‌ای با کسبه بازار داشت. وی به ویژه تحت تأثیر قالی‌های ایرانی قرار گرفت و گفت: "من می‌توانم سرگذشت یک ملت شریف را در این قالی‌ها ببینم. این قالی‌ها، هریک همچون کتابی، به بازگو نمودن زحمت‌ها، دغدغه‌ها، نگرانی‌ها و شادی‌های دیرینه این ملت کهن می‌پردازند. تماشای این قالی‌ها، تصویر بسیار زیبایی از ایران به من می‌بخشد." سپس کوئلیو به زیارت آرامگاه امامزاده زید در بازار تهران رفت.
پنج شنبه، 5/3/79
پائولو کوئلیو، روز پنج شنبه که مصادف با اربعین حسینی بود، ساعت 11:00 بامداد از هتل هما حرکت کرد و به بازدید از مراکز مذهبی و آیین‌های مذهبی ایران پرداخت. وی نخست به حرم حضرت عبدالعظیم رفت و به همراه همسرش، به زیارت پرداخت و ادای احترام کرد. سپس به درخواست خودش، به بهشت زهرا رفت و با ارائه دسته گل، به مزار شهدای گمنام احترام گذاشت. کوئلیو به شدت تحت تأثیر فضای روحانی حاکم بر جامعه ایران قرار گرفت و با مشاهده مزار شهدای گمنام، به شدت گریست.
بعد از ظهر روز پنج شنبه، به دیدن مراسم تعزیه امام حسین (ع) در بلوار اباذر تهران رفت.
کوئلیو گفت: "من هشت ماه از سال را به سفر می‌پردازم و کشورهای بسیاری را دیده‌ام. اما صمیمیت مردم ایران را در هیچ یک از سرزمین‌های جهان نیافته‌ام."
پنج شنبه شب در مراسم عزاداری امام حسین (ع) در منزل یکی از همکاران مرکز گفت و گوی تمدن‌ها شرکت کرد و شگفتی خود را از صمیمیت و اعتقاد قلبی مردم ایران در گرامی‌داشت خاطره یکی از بزرگ‌ترین شهدای تاریخ، ابراز کرد. وی تحت تأثیر داستان غم‌انگیز شهادت امام حسین (ع)، گریست.
جمعه، 6/3/79
کوئلیو روز جمعه ساعت 12:00، پس از ملاقات با تعدادی از خوانندگان آثارش در هتل همای تهران، از هتل خارج شد و مطابق با هماهنگی قبلی با سازمان میراث فرهنگی، به بازدید از دو موزه رضاعباسی و فرش تهران پرداخت. ناهار در یک غذاخوری سنتی در خیابان آبان صرف شد. در موزه فرش تهران مصاحبه‌ای با شبکه سراسری جام جم جمهوری اسلامی ایران انجام داد. ساعت شش بعد از ظهر، به همراه گروه همراهان به شیراز سفر کرد و در آن جا مورد استقبال مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس و مؤسسه فرهنگی هنری ثابت صدرا قرار گرفت. سپس به دیدار آرامگاه حافظ رفت.
شنبه 7/3/1379
روز شنبه، ساعت 11:00، پائولو کوئلیو به درخواست خود دوباره به دیدار از آرامگاه حافظ رفت و در مورد اهمیت ادبی و تاریخی حافظ، برای خبرنگاران خارجی صحبت کرد. سپس به مزار حافظ احترام گذاشت و برای او طلب آمرزش کرد. سپس به زبان انگلیسی، سوره حمد را برای حافظ خواند. وی در مورد حافظ گفت: "سایه اشعار حافظ شیرازی بر ادبیات تمام جهان گسترده است. راز جاودانگی حافظ این است که توانست روح خود را در اشعارش منعکس نماید. تمام مردم جهان می‌توانند روح خود را در آثار او بیابند."
سپس به بازدید از آرامگاه سعدی پرداخت و بر مزار سعدی نیایش کرد. کوئلیو گفت: "سعدی شیرازی بر آثار من و به ویژه مقاله‌های کوتاه من در سراسر جهان بسیار مؤثر بوده است."
سپس از آرامگاه خواجوی کرمانی، باغ ارم شیراز و شاهچراغ بازدید کرد.
در ساعت 18:00 روز شنبه 7/3/79، گردهمایی دیدار پائولو کوئلیو با خوانندگان در تالار حافظ شیراز برگزار شد
یکشنبه 8/3/1379
ساعت 11:00:، کوئلیو مصاحبه‌ای با صدا و سیمای استان فارس داشت و سپس به همراه همسرش و گروه همراه، به قصد بازدید از مجموعه تاریخی تخت جمشید حرکت کرد. گروه خبرنگاران خارجی در این بازدید حضور داشتند و آقای کوئلیو خود به بازگفتن تاریخ کهن ایران برای خبرنگاران خارجی پرداخت.
ساعت 18:00، در تالار حافظ شیراز، در حضور بیش از هزار نفر از حاضران، کنفرانسی با حضور سرکار خانم دکتر مهدیه الهی قمشه‌ای و پائولو کوئلیو برگزار شد.
دوشنبه 9/3/1379
در پرواز ساعت 12:00 ظهر روز دوشنبه، پائولو کوئلیو و همسرش و گروه همراهان از شیراز به مقصد تهران حرکت کرد. ساعت 13:00 به هتل لاله وارد شد و پس از استراحت، دو مصاحبه با دو ماهنامه کارنامه مصاحبه انجام داد.
در ساعت 19:30 بعد از ظهر، کوئلیو در میهمانی سفیر برزیل شرکت کرد. نمایندگان انتشارات کاروان و مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها نیز در این میهمانی کوتاه شرکت داشتند. این میهمانی با دعوت تعدادی از سفرای کشورهای آمریکای لاتین برگزار شد.
در ساعت 21:00 به هتل لاله بازگشت و مصاحبه‌ای با خبرنگاران شبکه اول صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران انجام داد.
سه‌شنبه 10/3/1379
پائولو کوئلیو، به همراه آقای علیرضا تابش، مدیر کل حوزه وزارتی و روابط عمومی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، آرش حجازی و مترجم پرتغالی، در منزل وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، آقای دکتر مهاجرانی حضور یافتند سپس در ساعت 15:00 از مرکز بین‌المللی گفت و گوی تمدن‌ها بازدید و با آقای دکتر بروجردی قائم مقام مرکز ملاقات کرد و در این ملاقات با اهداف این مرکز آشنا شد.
سپس در ساعت 20:00 بعد از ظهر، در ضیافت شام مرکز گفت و گوی تمدن‌ها شرکت کرد که با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، و بیش از دویست نفر از نویسندگان و هنرمندان کشورمان برگزار شد. کوئلیو در این ضیافت بنیان‌گزاری جایزه ادبی پائولو کوئلیو را رسمآ اعلام کرد چهارشنبه 11/3/79
ساعت 10:00 صبح، همایش بزرگ دیدار پائولو کوئلیو با خوانندگان آثارش، در تالار وحدت تهران برگزار شد. این مراسم با حضور بیش از هزار و پانصد نفر از هنرمندان، علاقه‌مندان، ناشران و نویسندگان، برگزار شد پس از پایان همایش، کوئلیو مصاحبه‌ای با خبرنگاران شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ایران انجام داد.
ساعت 14:00، مصاحبه مطبوعاتی پائولو کوئلیو با حضور بیش از یکصد نفر از خبرنگاران مطبوعات داخلی برگزار شد و سپس یک جلسه پرسش و پاسخ، با حضور بیش از پانصد نفر از خوانندگان آثارش برگزار شد ساعت 18:00، جشن کتاب آخرین اثر آقای کوئلیو در شهر کتاب نیاوران (نشر کارنامه) برگزار شد. و هزاران نفر از خوانندگان آثار آقای کوئلیو، برای دیدار با وی به این مکان مراجعه کردند. متأسفانه به علت ازدحام بیش از حد مردم، برگزاری مراسم ممکن نشد و به صلاحدید محافظان، کوئلیو مکان را ترک کرد.
پنج‌شنبه 12/3/1379
روز پنج شنبه به استراحت کوئلیو گذشت. دو مصاحبه با روزنامه‌های همشهر] و بهار انجام داد. ساعت 22:00 آقای علیرضا تابش، مدیر حوزه وزارتی و روابط عمومی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، برای خداحافظی و تشکر به محل اقامت آقای کوئلیو در هتل لاله آمد و با هدایایی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونت فرهنگی، برایش آرزوی موفقیت کرد و با او خداحافظی کرد.
ساعت 24:00، کوئلیو توسط گروه همراهان تا فرودگاه مهرآباد مشایعت شد. پائولو کوئلیو پیش از خروج از تهران گفت: "این سفر، برای من یک رخداد شگفت‌انگیز بود، من از مردم ایران بسیار آموختم. امیدوارم بار دیگر به ایران سفر نمایم. این سفر ده روزه را به عنوان یکی از گرامی‌ترین خاطرات زندگی‌ام، در قلبم نگاه خواهم داشت. زنده‌باد ایران!"

malakeyetanhaye
26-04-2008, 10:22
نویسنده‌های کمی در تاریخ کتابت، با اقبالی مشابه اقبال پائولو کوئلیو در میان مردم جهان روبه‌رو بوده‌اند. هیچ کس نمی‌تواند علت موفقیت این نویسنده‌ی برزیلی را تشریح کند. کوئلیو یک بار در سال 1992، دومین نویسنده‌ی پرفروش جهان شد، و در سال 2003، پرفروش‌ترین نویسنده‌ی دنیا لقب گرفت. نویسنده‌هایی بوده‌اند که توانسته‌اند مخاطبان زیادی را به سوی خود جلب کنند و خود را در فهرست پرفروش‌های جهان قرار دهند. اما هیچ کدام از آن‌ها، شبیه پائولو کوئلیوی برزیلی که به «مغ» مشهور شده است، نبوده‌اند. پائولو کوئلیو به شکلی استثنایی، توانسته از سال 1989 که کتاب مشهور کیمیاگر منتشر شد، تا 2006، یعنی هفده سال تمام، خودش را در فهرست‌های نویسندگان پرفروش جهان حفظ کند، کاری که از کمتر کس دیگری برآمده است. همچنین، کوئلیو توانسته خودش را از نویسندگان پرفروش دیگری مانند استفن کینگ، دانیل استیل، مایکل کرایتون، جان گریشام و دن براون مجزا کند، چرا که او فقط به عناصر جذب خواننده توجه نمی‌کند، و عامل موفقیت و محبوبیت او، نه شیوه‌ی داستان‌نویسی‌اش، که پیام جهانشمولی است که برای تمام ملت‌ها و ادیان دارد: «به دنبال رؤیاهایتان بروید. شجاع باشید.»
موفقیت کوئلیو را منتقدانش ناشی از ساده‌نویسی او می‌دانند ــ که کوئلیو خودش به این موضوع افتخار می‌کند ــ و معتقدند با تکرار شعارهای نخ‌نمای قدیمی، چیزهایی می‌گوید که هرکسی خوشش می‌آید. برخی هم او را استاد بزرگی می‌دانند که به حکمت گذشتگان پشت نمی‌کند و با بازگویی حکمت کهن در قالبی نو، سعی دارد مردم جهان را در دستیابی به جهانی بهتر تشویق و متحد کند. بعضی‌ها او را پدیده‌ای عامه‌پسند می‌دانند، و بعضی حکیمی در لباس امروزی. در هر حال، به قول روزنامه‌ای، او یکی از تأثیرگذارترین افراد عصر حاضر بوده است.
پائولو کوئلیو با انتشار"]کیمیاگربه شهرت رسید. داستانی که از «هزار و یکشب» اقتباس کرد و در مثنوی مولوی نیز آمده است. هردو منبع، ریشه‌ی ایرانی دارد و به نوعی می‌توان گفت که کوئلیو در اشتهارش، به نوعی وامدار فرهنگ ایرانی و اسلامی بوده است. نکته‌ای که او خودش هم به آن اذعان دارد. این وابستگی، باعث شد که او در سال 2000، به دعوت انتشارات کاروان، و با همکاری مرکز بین‌المللی گفت‌وگوی تمدن‌ها و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به ایران سفر کند و ده روز در دو شهر تهران و شیراز، با علاقه‌مندان ایرانی آثارش آشنا شود و شرکت کرد، از گلزار شهدای جنگ ایران و عراق دیدار کرد، تخت جمشید و آرامگاه حافظ و سعدی را از نزدیک دید، در سه کنفرانس گوناگون، با چند هزار نفر از علاقه‌مندان آثارش ملاقات کرد، گفت و گویی با وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی داشت، با دویست نفر از نویسندگان، هنرمندان و اندیشمندان ایران شام خورد، یک کنفرانس مطبوعاتی با خبرنگاران ایرانی برگزار کرد، و روزی که از ایران می‌رفت، در آخرین جمله‌اش به بدرقه‌کنندگانش گفت: «زنده باد ایران!» به این امید که خیلی زود، به ایران برگردد. اتفاقی که هنوز نیفتاده است. اما تأثیر این سفر را به ایران، در تمامی رفتارهای بعدی او می‌توان دید. ده‌ها گفتگو و مقاله انجام داد که در آن، از فضای پویای درون ایران معاصر در برابر امپریالیسم دفاع کرد، و در سال 2003، بیانه‌ای با عنوان «متشکرم رئیس‌جمهور بوش» منتشر کرد که در آن، سیاست‌های متجاوزانه‌ی امریکا را به‌ویژه در حمله به عراق، به نحوی کوبنده محکوم می‌کرد.
طبیعی است که انتشارات کاروان، به عنوان یکی از میزبانانِ این نویسنده برجسته، وظیفه دیگری نیز بر عهده دارد. کوئلیو در ایران با افراد بسیاری رو در رو سخن گفت، اما بسیاری هستند که نتوانستند او را ببینند و یا بدانند در این ده روز چه گذشت، و بسیاری دیگر پاسخی بر این سؤال می‌جویند که دلیل دعوت از او و تحقق بخشیدن به این سفر چه بود؟ چه اهمیتی داشت؟ و حاصل چه بود؟
این مجموعه، تلاش کوچکی است برای گرداوری گزارش‌ها و اخبارِ رخدادی که تا بیست و دو سال پس از انقلاب اسلامی، تحقق نپذیرفت. بی‌تردید ماحصل کار می‌توانست بهتر از این باشد. اما اگر گام نخست برداشته نشود، هدف همواره در دوردست باقی می‌ماند.
سفر پائولو کوئلیو به ایران یک حادثه نبود، حاصل تداخل چندین نیاز بود. پائولو به‌شدت نیاز داشت تا سرانجام به سرزمین اسرارآمیزی سفر کند که بی‌آن که آن را دیده باشد، ساختار اندیشه‌اش را تشکیل می‌داد. ایران بخشی از وجود او بود. وقتی در ایران بود مدام اصطلاح‌ها و مثل‌های ایرانی را به کار می‌برد و در تمامی کتاب‌هایش سرانجام گریزی به ایران می‌زند. کیمیاگر را بر اساس داستانی از مولوی نوشت، در قطعاتی که به نام "مکتوب" که در روزنامه‌های بسیاری منتشر می‌شود، بارها قصه‌هایی از ایران تعریف می‌کند، در "ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد" به ملا نصرالدین اشاره می‌کند، در "بریدا" از آئین کهن هم‌پیالگی در ایران می‌گوید، و مفهوم "رزم‌آور نور" را از دلیل خلقت انسان در آئین زرتشت وام می‌گیرد. حتا آخرین کتاب خود "شیطان و دوشیزه پریم" را بر اساس نبرد خیر و شر که تفکری ایرانی است، بنا می‌کند و در مقدمه آن به اسطوره زروان و اهورا و اهریمن اشاره می‌کند. پس از سفرش، یکی از روزنامه‌های ایران ادعا کرد که "او قطره‌ای نوشید و مست شد" . وقتی این مقاله را برای او ترجمه کردم و فرستادم، پاسخ داد: "من قطره‌ای از فرهنگ ایرانی نوشیده بودم و مست شدم، کاملا درست است. اکنون - پس از سفرم به ایران - دو قطره از آن نوشیده‌ام و از پا افتاده‌ام."
نیاز دوم، نیاز خوانندگان آثارش بود. آثار پائولو کوئلیو در ایران موفق بود، جمعیت زیادی در جست و جوی دستیابی به بصیرت، آثار او را خوانده‌اند و از آن لذت برده‌اند. و اینان، همه می‌خواستند بدانند جادوگر، کسی که پشت "کیمیاگر" نهفته است، در زندگی حقیقی خود کیست. و آیا باید به راستی گفته‌هایش را باور کنند؟ پس پائولو می‌بایست به ایران می‌آمد.
سومین نیاز، نیاز جامعه متفکر ایران بود. ایران گرفتارِ تحریم فرهنگی غرب است. بحث بر دلیل این تحریم، جای دیگر دارد. وقتی کوئلیو کوله‌بارش را برای سفر به ایران می‌بست بارها و بارها از او انتقاد کردند. حتا پس از سفرش، روزنامه و رسانه‌های بسیاری به او هشدار دادند به این سفر نرود. اما "جادوگر" مصمم بود و می‌گفت: "می‌خواهم پلی بسازم." به گمان او، دولت‌ها از این تحریم
فرهنگی رنج نمی‌برند، می‌گوید: "چگونه است که ادبیات کهن ایران چنین در جسم و روح ما رسوخ کرده است، بزرگ‌داشت فردوسی و خیام و حافظ و مولوی برگزار می‌کنیم، اما کنجکاو نیستیم بدانیم اخلاف همین شاعران بزرگ، اکنون چه می‌گویند؟"
سفر کوئلیو، توجه بسیاری را به ایران جلب کرد. جایزه‌ای ادبی برای نویسندگان ایرانی در نظر گرفت، تا بهانه‌ای باشد برای انتقال سخنان نویسندگان ایرانی به جهان.

آیا به راستی فرزندان حافظ و مولوی و فردوسی و خیام هم حرف‌های نوینی برای گفتن به جامعه تشنه غرب دارند؟ متأسفانه جامعه متفکر ایران، یکی از ویژگی‌های مهم برای سخن‌گویی در فرهنگ جهانی را از دست داده است، و آن "فروتنی" است. یک متفکر از هر فرصت مناسبی برای برقرار کردن ارتباط با مخاطبانش استفاده می‌کند. کوئلیو پس از سفرش، از ویژگیهای خاص هنر و اندیشه ایرانی سخن گفت. با ماست که راه گشوده را بپیمایم، یا در پیله بمانیم.
نیاز چهارم، نیاز جهان فرهنگی غرب بود. غرب پس از قرون وسطا، همزمان با رنسانس، اختیار فرهنگ جهان را به دست گرفت. نویسندگان، هنرمندان، و متفکران برجسته‌ای از جامعه خسته از قرون وسطای غرب بر آمدند و حرف‌های بسیاری برای گفتن داشتند. اما این تحول فرهنگی، با انفجار صنعتی همراه شد. و در قرن بیستم، نیازها در هم آمیخت. نیازهای فرهنگی، جلوه‌ای از نیازهای صنعتی تصور شد، و از آن جا که ویژگی صنعت - قابلیت تکثیر نمونه‌های عینآ مشابه - در هنر و ادبیات جایگاهی ندارد، در پایان قرن بیستم، غرب به بحران هویت فرهنگی رسید. پدیده "جهانی شدن" که جهان را از نظر صنعتی - علمی به شکوفایی رساند، در هنر و ادبیات نیز رسوخ کرد و از آن جا که حرف‌های هنرمند آلمانی با هنرمند فرانسوی بسیار تفاوت دارد، هویت مستقل جلوه‌های فرهنگی دچار خدشه شد.
در این میان، سرزمینی که دچار تحریم از سوی جهان غرب بود، راه خود را می‌پیمود. بنابراین، اکنون فرهنگ شرق، در برابر فرهنگ سراسر جهان، هویت مستقلی دارد و برای مردم تشنه سخنِ تازه غرب، گفته‌های اندیشمندان، هنرمندان و نویسندگان ایرانی بسیار مهم است.
سفر کوئلیو به ایران، بنیان‌گذاری یک جایزه ادبی برای نویسندگان ایران، و انعکاس گسترده این سفر در مطبوعات جهان، حاصل این نیاز نیز بود.
نیاز دیگر، نیاز جامعه نشر ایران است. نشر ایران تجربه‌ای در دعوتِ یک نویسنده از خارج از کشور - نویسنده‌ای پر خواننده ـ و بر قراری امکان رویارویی مستقیم آن نویسنده با خوانندگان آثارش ندارد. برگزاری جشن انتشار یک کتاب با حضور نویسنده، سخنرانی او برای خوانندگانش، و پرسش و پاسخ، در سایر کشورها بسیار رایج است. اما در ایران هنوز به طور جدی فعالیتی در این زمینه فرهنگی از فعالیت ناشران نشده است. نشر کتاب فقط انتخاب و چاپ و توزیع کتاب نیست. ناشران رسالت مهمی بر دوش دارند و باید با موانع و دشواری‌های بسیاری دست و پنجه نرم کنند. ناشر جنگ‌جویی است که باید هنر جنگیدن را آموخته باشد. اگر ناشر به زیر و بم خطرات و زیبایی‌های نبردی که در پیش دارد نیندیشد، انتشارات به کاری طاقت‌فرسا، پرمشکل و بدون جاذبه تبدیل خواهد شد. در این صورت است که ناشران مدام به دنبال راهِ گریز از مسؤلیت خویش می‌گردند، در جست و جوی حمایت‌های دولتی بر می‌آیند، کاغذ دولتی می‌خواهند، وام می‌خواهند، دوست دارند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از آن‌ها کتاب بخرد، و با وجود این باز از شغل خود می‌نالند. هزینه‌ای که انتشارات کاروان برای این سفر صرف کرد، به ظاهر توجیه‌ناپذیر می‌نمود. اما کاروان خود را موظف به پرداخت این هزینه می‌دانست و تجربه استقبال چشمگیر چند هزار نفری از مراسم امضای کتاب کوئلیو نیز بر این تلاش صحه گذاشت و این نیاز را تایید کرد. هر چند به علت بی تجربگی‌مان نتوانستیم مراسمی منسجم و برنامه‌ریزی شده برای ملاقات نویسنده با خوانندگانش برگزار کنیم. اما گام‌های بزرگ، خطاهای بزرگی را نیز در بر دارد.
جدای از این، و با وجود اهمیت تفکر ایرانی در جامعه امروز غرب، به علت نپذیرفتن معاهده جهانی حقوق مؤلف و مصنف در ایران، در جهان از ناشران ایران با عنوان "راهزن" نام برده می‌شود. این سفر، از نخستین گام‌ها برای پذیرش ناشران ایران در جهان بود. خبر قرارداد انتشارات کاروان با پائولو کوئلیو، بی‌درنگ در مطبوعات و رسانه‌های گوناگون سراسر جهان منعکس شد، و حمایت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از این حرکت، نگاه‌های ناشران جهان را به نشر ایران برگرداند. در جای دیگری از این کتاب، به تفصیل در این باره سخن خواهیم گفت.
شاید بهتر باشد این سفر از جهات مختلف مورد بررسی قرار گیرد. این سفر که مورد کم لطفی و بی توجهی ناشران همکار، نویسندگان، روشنفکران و هنرمندان ایران قرار گرفت، حاصل تداخل چندین نیاز بود که اگر به آن توجه بیش‌تری می‌شد، گامی بسیار بزرگ‌تر برداشته می‌شد.
آرش حجازی

red_shahrooz
04-05-2008, 23:53
سلام دوستان
کتاب 11 دقیقه رو با ترجمه فارسی و کامل از ادرس زیر دانلود کنید

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

:11::40::40:

zakharin
17-08-2008, 19:12
این تاپیک کمی قدیمیه اگه بچه ها همت کنن تا دوباره پر بار شه ممنون میشم
در ضمن من هم می تونم کمک کنم

sweet_mahsa
17-08-2008, 19:19
موضوع این کتاب در مورد چی هست ؟


این کتاب در واقع اتفاقاتی رو توصیف میکنه که خود پائولو در جاده ی سانتیاگو برای به دست آوردن شمشیرش تجربه میکنه
کتاب بسیار جالبی هست در ان چند تمرین بسیار عملی داده شده تا خودتو با دنیا وقف بدی
اولین کتابی هست که پائولو می نویسه
و دقیقا اونو چند سال بعد از تجربه اش به چاپ می رسونه

sweet_mahsa
17-08-2008, 22:50
این تاپیک کمی قدیمیه اگه بچه ها همت کنن تا دوباره پر بار شه ممنون میشم
در ضمن من هم می تونم کمک کنم
هی هی
ببین ممنون که تاپیکو اوردی بالا
خیلی وقت بود می خواستم که راجع به پائولو صحبت کنم ولی حسش نبود بیایم
ممنون

.::. RoNikA .::.
05-09-2008, 17:51
از پائولو کوئلیو دعوت شده است تا سخنران مهمان در کنفرانس مطبوعاتی افتتاحیه 60 مین نمایشگاه کتاب فرانکفورت در آلمان باشد. کنفرانس مطبوعاتی روز سه شنبه 14 اکتبر از ساعت 11 صبح تا 12 ظهر در برابر 300 تا 400 خبرنگار از سراسر جهان برگزار می شود.

در این کنفرانس مطبوعاتی، مدیر نمایشگاه فرانکفورت درباره نمایشگاه صحبت می کند، رئیس اتحادیه ناشران و کتابفروشان آلمان درباره وضعیت صنعت نشر آلمان و پائولو کوئلیو درباره تجربه اش به عنوان نویسنده در برابر اینترنت و رسانه های اجتماعی، پروژه ساحره تجربی و شیوه تغییر یافتن نقش های سنتی نویسنده، ناشران، کتابفروشان، خوانندگان، نمایندگان ادبی و کتابداران سخن می گویند.

12 / 6 / 1387

منبع : paulocoelho

.::. RoNikA .::.
05-09-2008, 17:54
کمپانی فیلم واینشتاین (Weinstein) مشهورترین رمان پائولو کوئلیو،کیمیاگر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])، را در فیلمی با بیش از 60 میلیون دلار هزینه، به روی پرده نقره ای سینما می برد.

لارنس فیشبرن، بازیگر فیلم ماتریکس، کارگردانی این فیلم و همچنین بازی در نقش شخصیت کیمیاگر را بر عهده دارد و سانتیاگوی چوپان را در راهش در صحرا یاری می دهد. فیلم برداری تا یک سال دیگر آغاز خواهد شد.

کوئلیو خود می گوید: «خوشحالم که فیلم کیمیاگر به آن صورتی که دلم می خواست، به تصویر کشیده خواهد شد، و امیدوارم روح اثر و سادگی آن در فیلم حفظ شود.»

لارنس فیشبرن هم گفته است که تبدیل این کتاب به فیلم، برای او تحقق یک رویا خواهد بود و بی صبرانه چشم انتظار کارگردانی و بازیگری در این فیلم است و امیدوار است فیلمی زیبا بسازد که حق مطلب را در مورد رمان بسیار موفق پائولو کوئلیو ادا کند. کیمیاگر داستان سانتیاگو، چوپانی اسپانیایی است که رؤیای یافتن گنجی رادر کنار اهرام مصر دارد. چوپان عازم سفر می شود و در مسیر، هم عاشق می شود و هم به حکمتی کهن دست می یابد.

خود واینشتاین که معمولاً مدیر تولید فیلم است، گفته است که خودش شخصاً تهیه کنندگی این فیلم را بر عهده خواهد داشت، همان طور که درفیلم شکسپیر عاشق نیز تمام کارهایش را رها کرد و خودش را وقف ساخت آن فیلم کرد، فیلمی که در سال 1999 هفت جایزه ی اسکار برود. او گفته است: «کیمیاگر کتابی ساده و معنوی است، و فیلمنامه هم همین فضا را حفظ خواهد کرد.»

واینشتاین در فیلم های موفقی مانند «بیمار انگلیسی»، «ویل هانتینگ خوب» و «شیکاگو» حضور داشته است. اما پس از این که هاروی واینشتاین و برادرش باب در سال 2005 کمپانی میراماکس را ترک کردند، قصد دارند موفقیت های گذشته را در شرکت فیلمسازی واینشتاین ادامه دهند.

منبع : paulocoelho

sina1415
08-09-2008, 07:45
کیمیاگرش عالیه

فک کنم تو دانشگاهای امریکا هم تدریس می شه

bidastar
12-09-2008, 23:31
چكيده





حقيقت انسان به روح اوست و روح، ساكن عالم غيب است؛ از اين رو، روح اگر چه اكنون در جهان ملموس مادي، هم آغوش تن خاكي به سرمي برد؛ اما ناآرام و جوياي اصل خود و خواهان بازگشت به وطن خويش در عالم ملكوت است. از همين جاست كه ميل به خيال و توهم براي تصوير پردازي عالمي ديگر، او را به خلق آثاري تخيلي و رؤيايي ازدنيايي مرموز، اسرارآميز و ناشناخته واداشته.

كوئيلو نيز مانند ميليون ها نفر انسان عصر مدرن، آواي روح را در فراق از وطن خويش شنيده و از معدود كساني است كه آن را جدي گرفته وبراي التيام درد هجران كاري كرده است؛ ولي اي كاش، او هم مانندميلياردها بشري كه ناله روح را مي شنوند و كاري نمي كنند، خاموش مي ماند و دست به كاري نمي زد؛ اي كاش، نام خدا و ياد عالم غيب، از راه آثار او به فرهنگ عمومي انسان امروزي باز نمي گشت و اي كاش، نويسنده اي چيره دست نبود يا دست كم از خدا و معنويت نمي نوشت، زيرا اين خدايي كه در آثار كوئيلو زنده شده، همان خداي ناتوان وخطاكاري است كه در آثار نيچه مرد و رابطه با عالم غيبي كه به نام جادومطرح مي كند، همان خرافات و توهماتي است كه در دوران رنسانس، مردمان را از دينداري و معنويت گرايي، ملول و رميده ساخت.

كوئيلو مي كوشد، با طرح مسئله سحر و جادو، به مصاف با نيازهاي معنوي بشر برود. به گمان او، اگر بعدي جادويي و سحرآميز به زندگي بيفزاييم، مشكل ارزش و معناي زندگي حل مي شود و شور و نشاط به زندگي پوچ غم زدگان تمدن غرب باز مي گردد.

در اين نوشتار نویسنده کوشیده است تا چيستي سحر و جادو را در انديشه و آثار كوئيلو باز كاود و نسبت آن را ا معناي زندگي بيابد و كاستي ها و كژي هاي انديشه او را بررسي نماید.

bidastar
12-09-2008, 23:32
● مقدمه





بدون ترديد، زبان هنر مي تواند، حقايق متعالي را در حد خيال فروآورد وراه جويان عالم معنا را راه نمايد؛ اما همين فرصت مي تواند، به توهم پردازي هاي بي اساس تبديل شود و به جاي راهنمايي و راهگشايي، راه زني كند.

حقيقت انسان به روح اوست و روح، ساكن عالم غيب است؛ از اين رو، روح اگر چه اكنون در جهان ملموس مادي، هم آغوش تن خاكي به سرمي برد؛ اما ناآرام و جوياي اصل خود و خواهان بازگشت به وطن خويش در عالم ملكوت است. از همين جاست كه ميل به خيال و توهم براي تصوير پردازي عالمي ديگر، او را به خلق آثاري تخيلي و رؤيايي ازدنيايي مرموز، اسرارآميز و ناشناخته واداشته. توگويي روح او در اين جهان محسوس نمي گنجد و با دنياي مادي محض راضي نمي شود. هم از اين رو، بشر هيچ گاه از رؤيا جدا نشده و اگر راهي به سوي معنويت آسماني و الهي نيابد، در برخي پديده هاي زميني و بشري، مانند هنر وسنت هاي معنوي، گريزگاهي به سوي عالم غيب يا دست كم لحظاتي خاطره انگيز از آن را مي جويد.

كوئيلو نيز مانند ميليون ها نفر انسان عصر مدرن، آواي روح را در فراق از وطن خويش شنيده و از معدود كساني است كه آن را جدي گرفته وبراي التيام درد هجران كاري كرده است؛ ولي اي كاش، او هم مانندميلياردها بشري كه ناله روح را مي شنوند و كاري نمي كنند، خاموش مي ماند و دست به كاري نمي زد؛ اي كاش، نام خدا و ياد عالم غيب، از راه آثار او به فرهنگ عمومي انسان امروزي باز نمي گشت و اي كاش، نويسنده اي چيره دست نبود يا دست كم از خدا و معنويت نمي نوشت، زيرا اين خدايي كه در آثار كوئيلو زنده شده، همان خداي ناتوان وخطاكاري است كه در آثار نيچه مرد و رابطه با عالم غيبي كه به نام جادومطرح مي كند، همان خرافات و توهماتي است كه در دوران رنسانس، مردمان را از دينداري و معنويت گرايي، ملول و رميده ساخت.

كوئيلو مي كوشد، با طرح مسئله سحر و جادو، به مصاف با نيازهاي معنوي بشر برود. به گمان او، اگر بعدي جادويي و سحرآميز به زندگي بيفزاييم، مشكل ارزش و معناي زندگي حل مي شود و شور و نشاط به زندگي پوچ غم زدگان تمدن غرب باز مي گردد. در اين نوشته مي كوشيم، تا چيستي سحر و جادو را در انديشه و آثار كوئيلو باز كاويم و نسبت آن رابا معناي زندگي بيابيم. و كاستي ها و كژي هاي انديشه او را بررسي كنيم. از اين رو، نوشتار در دو فصل تدوين شده است: فصل نخست به شرح وتبيين انديشه هاي پائولو كوئيلو مي پردازد و فصل دوم به طرح نقدهااختصاص يافته است.

bidastar
12-09-2008, 23:34
فصل نخست: سیری در آثار کوئیلو



● سحر و جادو





(ساحر) به زناني گفته مي شود كه با عالم اسرار سروكار دارند و از آن سردر مي آورند و مرداني كه از اين ويژگي برخوردارند، (جادوگر) ناميده شده اند. اين تفاوت در كتاب (بريدا) و در رابطه با دو استاد زن و مردبريدا، به خوبي معلوم است. استاد مرد كه با سنت خورشيد آشناست، جادوگر ناميده شده و (ويكا) كه زني آشنا با سنت اسرارآميز ماه است، ساحر خوانده مي شود.

سحر و جادو برقرار كردن ارتباط با جهان نامرئي و مرموز است كه نيروهاي آن دنياي ما را تحت تاثير قرار مي دهند؛به بيان ديگر، بين دنياي مرئي و جهان نامرئي ارتباط ايجاد كردن و به دينسان نيروهاي جادويي را از جهان نامرئي در دنياي مرئي به كار گرفتن و كارهاي خارق العاده انجام دادن.

با اين نيروها مي توان، باد و توفان به راه انداخت يا برخي اشيا را بدون لمس كردن حركت داد يا از بعضي وقايع، پيش از وقوع آگاه شد و به نوعي قدرت پيش گويي پيدا كرد. جادوگري به كارگيري نيروي هاي نامرئي وناشناخته در جهان مرئي و آشكار است. قرار گرفتن ميان اين دوجهان (1) و واسطه انتقال نيروهاي آن شدن، با فنون سحر و جادوصورت مي گيرد.

با دقت در آثار پائولو كوئيلو معلوم مي شود، جهان نامرئي اي كه او از آن سخن مي گويد، در برابر جهان مرئي نيست، بلكه در برابر دنياي واقعي است و حقيقتي غير از توهم ندارد؛ از اين رو به صراحت، سحر و جادو راموهوم و تخيلي اعلام مي كند. (2) ماجرا از اين قرار است كه او براي نيروهاي عادي رواني كه با نيروهاي مادي فيزيكي متفاوت است و فعال كردن و به كار گيري آنها، با كنترل تصورات و احساسات امكان پذيراست؛ جهاني تخيلي به نام جهان نامرئي ساخته و تسلط بر آنها را با نام نمادين سحر و جادو معرفي كرده است. هيجانات شادي، اميد، لذت، خشم و نفرت، نيروهاي جادويي جهان نامرئي پائولوست كه اگر به زندگي راه يابد، با آنها مي توان كارهاي بزرگي انجام داد و زندگي رامتحول ساخت.

او مفاهيم: (خوارق عادت) و (تصرف در جهان) را نماد تغيير نگرش به خويش، جهان و زندگي مي داند. و تحول زندگي را كيمياگري. مهار وبه كارگيري نيروهاي رواني، براي دستيابي به اهداف و تحقق رؤياهاكيميايي حقيقي است كه به سادگي مي توان، در درون خود يافت و چون انسان ها حقايق ساده را نمي پذيرند و باورشان نمي شود كه گنج شان زير سرشان است، اساتيد معنوي و كيمياگران به زبان رمزي و پيچيده، آن را نوشته اند(3) و راهنمايان جاده هاي معنا، اين گوهرها را از راه هاي دور و پر پيچ و خم، به دست جويندگان مي رسانند، تا زاير نوپا و جست وجوگر نو خواسته، باور كند كه اين كيميا است يا معجزه. بنابراين سحر وجادو در نظر كوئيلو، تحولي دروني است كه احساسات و عواطف را درزندگي سرد و بي روح به جريان مي اندازد و همانند كيميا، زندگي هاي بي حرارت و تاريك را پر از نور وشور كرده، افسردگي پيري را به شورجواني مبدل مي كند.

او با تخيلاتي اسرارآميز، تجارب روان درماني خود را روايت كرده است؛اما نمادهايي كه برگزيده، آميزه اي از سنت هاي معنوي تعاليم جادويي واديان الهي است كه از معناي حقيقي خود فاصله گرفته، به معاني مجازي و نمادين در ادبيات كوئيلو پيوسته است. سحر و جادو، يعني تغيير تصويربي روح و بي نشاط، زندگي به تصوري پرشور و جذاب، به نوعي از چهارچوب خشك منطقي و مرسوم خارج شدن و با شوق و هيجان زندگي كردن؛ مانند يك مكانيك كه كار خود را دوست دارد و مهارت كافي راپيدا كرده و به موتور اتومبيل مي نگرد، اشكال را تشخيص مي دهد؛ گويابا ماشين حرف مي زند و سخن آن را مي شنود. او غرق كار شده و طي دردچند لحظه ماشين را مي فهمد، چون با احساسش كار مي كند. (4) جادونامي براي كشف اين شوق و شور ساده در زندگي است. در هر كار و لحظه لحظه زيستن، همراه با شعف، اشتياق و سرانجام موفقيت و كاميابي. هرلحظه زندگي يك ساحر، كشف يك معجزه شور انگيز است، زيرا اوهستي را لمس مي كند و از زيستن و تجربه كردن به هيجان مي آيد. زندگي او متفاوت است، چون متفاوت مي نگرد وجهان را پر از رمز، راز واسرار مي بيند و هر لحظه منتظر و آماده پذيرش چيزي خارق العاده است، پس از هر چيزي هيجان زده شده و لذت مي برد.

خدا اصل و سرچشمه همه هيجانات و عشقي است كه در زندگي جريان مي يابد و لحظات تاريك و بي احساس زندگي را سرشار از نور وشور مي سازد؛ از اين رو، خدا را مي توان در همه جا حس كرد؛ البته درصورتي كه با اشتياق و ايمان به اسرار، به هر سو نگاه كني: به باليد يك گياه و شكفتن يك غنچه و شكوه اسرار آميز آسمان يا پرواز پرندگان. اگر با اشتياق به اينها بنگري، خدا را ديده اي و حضور او را احساس كرده اي. او برتر از عقل عادي و سرچشمه احساسات و هيجانات است واو خرد اعظم است كه با او مي توان، فراتر از تصورات معمول و شناخت عادي، جهان را احساس كرد. درك حضور خدا، يعني با احساس بودن و باشور و اشتياق زيستن؛ دست كشيدن از تلاش، براي شفاف كردن همه چيز با عقل و با احساس زيستن، به جاي انديشمندانه عمل كردن.

كارهاي خارق العاده اي كه ساحران و جادوگران آثار كوئيلو انجام مي دهند، تحول احساسي و هيجاني در زندگي است كه با شور آفريني ونشاط انگيزي، زندگي را ارزشمند، معنادار و جذاب ساخته، به خرد اعظم نزديك مي شوند؛ البته (جادوگري يكي از راه هاي نزديكي به خرد اعظم است؛ اما هر كار ديگري كه آدم مي كند تا زماني كه با قلبي سرشار ازعشق كار مي كند، مي تواند او را تا اين مرحله برساند). (5) جهان نامرئي وجود دارد و هر كس با اشتياق و هيجان زندگي مي كند، با آن مرتبطاست؛ وبدين ترتيب، همه كارها مي تواند، جادويي باشد. به شرطي كه نيروهاي هيجاني را برانگيزد و سردي و مرگ را از روح و زندگي بازستاند. شهامت كنار گذاشتن راه هاي روشن عادي و معقول و رها كردن احساسات و با اشتياق زندگي كردن شالوده دستيابي به سحر و جادو وسرشار كردن زندگي از معناست.

bidastar
12-09-2008, 23:34
● روح جهاني





همه عالم، جنبه نامرئي و پنهاني دارد كه به واسطه آن با خدا ارتباطبرقرار كرده، نيروي زندگي و حيات را از سوي او در يافت مي كند. جهان نامرئي ماورا، پر از نيروهاي سحرآميز و جادويي است. آموزه هاي سري وتعاليم جادويي كمك مي كند، تا انسان از بعد مرئي جهان بگذرد و كالبدكيهاني را به روح كيهاني پيوند زند. با درك ربط جهان مرئي و نامرئي، حضور روح كيهاني در همه چيز احساس مي شود و نوعي حيات و زندگي در تمام پديده هاي عالم محسوس مي گردد؛ هم از اين رو (ويكا) به (بريدا) مي گويد: (هميشه خود را روي پل جهان مرئي و نامرئي بگذار. تمام كيهان جان دارد، سعي كن هميشه با اين زندگي ارتباط داشته باشي. اين زندگي زبان تو را مي فهمد و كم كم جهان اهميت ديگري پيدا مي كند). (6)

وقتي جهان، اشيا و پديده هاي آن با شعور باشند، پس مي توان ارتباطي شعورمند با آنها بر قرار كرد؛ مثل ارتباطي كه دو انسان با هم برقرار مي كنند. براي مثال شما از كسي كمك مي خواهيد يابه او عشق مي ورزيد. در علوم جادويي كه مي كوشند، به نيروهاي خارق العاده دست يابند. در حقيقت تلاش، براي رسيدن به روح كيهاني يا دست كم بخشي از آن است تا به اين ترتيب بتوانند، در شعور كائنات نفوذ كنند و از اين طريق كارهاي غير عادي انجام دهند.

براي ارتباط با روح جهان، بايد به او توجه كرد، به صداي او و هياهويي كه در جهان برانگيخته، گوش فرا داد؛ از اين رو ويكا به بريدا توصيه مي كند كه در گوشه اي از خانه اش، شمعي برافروزد و با نگريستن و تمركزبر آن، به هياهوي جهان گوش سپارد. او مي گفت: (اين هياهويي ابدي است كه در كوه ها، در شهرها، در آسمان ها و در ژرفاي دريا وجود دارد. دراين هياهو كه به ارتعاشي مي ماند، روح جهان در حال دگرديسي است كه به سوي نور حركت مي كند). (7) هياهوي جهان شور، هيجان و احساسي است كه در همه چيز حضور دارد و حركت به سوي نور، تكاپو به سوي معنا، ارزش، بودن و زيستن است.

روح كيهاني روح مادري است كه حيات و روح همه موجودات از او و دراوست و هر كس روح خود را به آن برساند و به او بپيوندد، به سرچشمه زندگي همه كائنات رسيده و مي تواند، ارتباطي موثر با آنها برقرار كند. نيز پي مي برد كه (روح جهان، بخشي از روح خدا است و.... روح خدا روح خود اوست و...... بدين ترتيب مي تواند، معجزه كند)(8)؛ به بيان ديگرمي تواند، از طريق ارتباط با روح جهاني با روح خدا مرتبط شده، بر امورعالم تاثير گذارد.

چنان كه جوان چوپان در كيمياگر، پس از ملاقات با روح خورشيد، باد وبيابان، روح جهان را درك كرده و با دست آفرينش گر و تقديرنگار آشناشد و در اين لحظه، اراده خود را در اراده او ديد و بي اينكه حرفي بزند، نيايشي در سكوت انجام داد و آن طور كه خواسته بود، بادي عظيم برانگيخت. (9)

وقتي انسان با روح جهان ارتباط برقرار كند و در يابد كه همه چيز زنده است و بخشي از روح جهان را در خود دارد و به واسطه آن مي تواند، به درك روح كل برسد، پي مي برد كه (تمام اين دنيا مقدس است و يك دانه مي تواند، پلي به سوي نامرئي باشد). (10) شكفتن يك غنچه، شفافيت يك قطره، آواز زيباي پرندگان، درخشش ستارگان، ريگ هاي بيابان ونوازش نسيم، همه معجزه، سرشار از معنا و براي زيستن اشتياق آور وشور آفرين است. وقتي شخصي به روح كيهاني مي رسد، قدرت وظرفيت هاي خويش را در يگانگي و وحدت با جهان باور مي كند. قدرتي كه با درك خدا پديد مي آيد و زندگي را معنا مي بخشد، هم از اين رو، (ازنظر ساحران، زندگي يگانگي با روح جهان است). (11)

bidastar
12-09-2008, 23:35
● افسانه شخصی





افسانه شخصي، نيرويي جادويي دارد و شخص را به جهان نامرئي نزديك مي كند و او را به روح جهان مي رساند. افسانه شخصي رؤيايي است كه هر كس از دوران كودكي يا نوجواني با آن زندگي مي كند. درهمان آغاز، رؤياي خود را تحقق پذير مي پندارد و بي ابهام و ترديد، آن رامي خواهد و معناي زندگي خويش را در آن افسانه شخصي و رؤيامي يابد؛ اما همين كه افراد به زندگي واقعي يا شايد هم ساختگي روزمره اجتماعي پا مي گذارند، راه هايي خط كشي شده و مشخص هست كه بايداز آنها عبور كرد، تحصيلات، مدرك، شغل و حرفه اي آبرومند از نظرديگران كه در آمد مناسب داشته باشد، ازدواج، زندگي و پيشرفت شغلي. معمولا مردم خود را به همين راه هاي تعريف شده سپرده، امنيت را به آرزوها و افسانه شخصي خود ترجيح مي دهند. در نتيجه، به تدريج رؤياشان از دست رفته، احساس بي معنايي و افسردگي، همه وجودشان را فرامي گيرد. در اين وضعيت، آنچه امنيت مي پنداشت، به تكراري فرساينده و سرد تبديل مي شود؛ در حالي كه راه درست زندگي و با معني زيستن حفظ افسانه شخصي و سير به سوي آن است، زيرا آنها را به جهان نامرئي نزديك كرده، نيروهاي جادويي را در زندگي شان جريان مي دهد.

افسانه شخصي هركس، چيزي تحقق نيافته در عالم مرئي است كه دراثر كوشش و پي گيري، مي تواند محقق شود. بنابراين، دنبال كردن افسانه شخصي كاملا جادويي است، زيرا چيزي را از وضعيت نامرئي به دنيا، مرئي و مشهود آوردن است؛ از اين رو پي گيري افسانه شخصي، نيروهاي جادويي را در ما برانگيخته و ما را ميان اين دو عالم قرارمي دهد؛ يعني همان جايي كه اسرار ساحري و رموز جادويي نهفته است. با دستيابي به نيروهاي جادويي است كه زندگي از شور و هيجان پرمي شود و زيستن ارزش مي يابد.

كوئيلو در نوشته هاي گوناگون خود مي كوشد، تا نشان دهد كه بازگشت به رؤياهاي دوران كودكي و تلاش براي تحقق آنها، زندگي را از شور، نور، هيجان و شكوه سرشار مي كند و چنان معني برانگيزنده و روشن و گرمي به زندگي مي دهد كه انسان مي تواند، سختي هاي بزرگ را تحمل كند ورنج ها را به جان بخرد و در نهايت فرياد بر آورد كه زندگي ام به مبارزه ام ورنج هايي كه كشيدم مي ارزد. (12)

در (خاطرات يك مغ)، پيدا كردن شمشيري را كه رهاورد سير مراحل معنوي است، معناي زندگي معرفي كرده و در پي جست و جوي آن برمي آيد. او با گذر از مراحل دشوار، شمشير خود را پيدا مي كند؛ البته درخلال اين سير و جست و جو، درس هاي زندگي را فرا مي گيرد.

در (كيمياگر) گنجي كه در رؤياي جوان چوپان، به او نمايانده بود، به زندگي و سفر پرماجرايش معني مي بخشد. در (بريدا) فراگيري اسرارجادوگري، گفت و گو با ارواح و دخترك را به جست و جو وا مي دارد و دراين كشاكش، نيمه ديگرش را مي جويد.

در (شيطان و دوشيزه پريم) آرزوي دخترك خدمت كار هتل، براي رسيدن به ثروت و زندگي مجلل در يك شهر بزرگ، زندگي او را سرشار ازشور، معنا و تحرك مي سازد و نيروي لازم را براي مبارزه و تحمل رنج هابه او مي بخشد.

"كنار رود پيدار نشستم و گريستم " داستان عشق مرد كشيش را به دوست دختر دوران نوجواني اش باز مي گويد كه پس از سالها فاصله رؤياي عشق شان را واقعي مي سازند. ساير آثار او نيز، نمونه هايي ازمعناي زندگي و خروج از مسير پيش بيني شده زندگي و مبارزه و رنج براي تحقق افسانه شخصي است. در لابه لاي اين ماجراها، عشق واشتياق و تحرك زندگي هايي كه با اين رؤياها هدايت مي شوند، به نمايش گذاشته مي شود.

افسانه شخصي هر كس با ديگري متفاوت است؛ در حقيقت معناي زندگي، طيف گسترده اي از خواسته ها را فرا مي گيرد: يافتن يك شي ءمثل شمشير، گنج، رسيدن به عشق دوران كودكي، درك عشق حقيقي وفارغ از تملك و تعلق، چنان كه در (زهير) تصوير مي شود، هدايت ملتي به سوي توحيد، همانند پيامبر اسرائيلي در رمان (كوه پنجم) و نيزترويج شرك و كفر در بين مردم، مثل رؤيايي كه ملكه لبناني در همان رمان در سر و دل مي پروراند و به خاطر آن به مبارزه وارد شده بود، همه وهمه مي تواند، معناي زندگي شخصي را تشكيل دهد. هر كس بايدمعناي زندگي يا به تعبيري كه رمان بريدا مي آموزد، عطيه خود را پيدا وكشف كند.

مهم نيست كه اين رؤيا چيست؛ توحيد يا شرك؛ هر چه باشد، سزاواراست كه دنبال شود، چون ما را روي پل جهان نامرئي قرار داده و به زندگي، معنايي سحرآميز مي دهد.

bidastar
12-09-2008, 23:36
● بعد انفسي افسانه شخصي





كوئيلو با همه تاكيدي كه بر پي گيري افسانه شخصي مي كند، آن رااصل و نهايت زندگي نمي داند، بلكه آنچه به عنوان افسانه شخصي درزندگي كسي وارد مي شود، ارزش ذاتي نداشته، به خودي خود بهانه اي بيش نيست. بهانه اي كه جوهره زيستن را تحقق مي بخشد و ميان روح و جسم انسان و حقيقت حيات، ارتباط برقرار مي كند.

اهميت افسانه شخصي يا آنچه معنا را به زندگي وارد مي كند، تنها به دليل تكاپويي است كه در زندگي ايجاد كرده و آن را به جريان مي آورد وخود چه يافت شود و چه يافت نشود، اهميتي ندارد. (13) مهم كاركرد پويابخشي آن به زندگي است. اينكه زندگي گردش عادي اتفاقات تكراري نباشد، لذت هاي آن، شيريني خود را از دست ندهد و زندگي جذاب و سرگرم كننده شود.

از اين رو، درك عميق معناي زندگي، در حقيقت گذار از متعلق آن است، چنان كه در خاطرات يك مغ، شمشير گمشده و يافتن آن، اهميت خود را از دست مي دهد و زائر به ارزش ابزاري و اهميت كاركردي آن براي چيزي برتر، يعني همان تلاش براي شادكامي، جست و جوي يك آرزو ودرك لحظه هاي بودن در اين جهان پي مي برد.

چوپان نيز در رمان كيمياگر، مي فهمد كه گنج پنهان و پيدا كردنش، اهميتي ندارد؛ مهم همين مبارزه و زندگي و هر ثانيه را زيستن است.

از همه واضح تر، در رمان (ورونيكا تصميم مي گيرد كه بميرد)، وقتي كه ورونيكا پس از ناكام ماندن در اقدام به خودكشي و انتقال به بيمارستان رواني، آنگاه كه دكتر ايگور او را با مرگ رو به رو مي سازد و به او مي قبولاندكه يك هفته بيشتر زنده نخواهد ماند، تازه او قدر زندگي را مي فهمد ومي كوشد، تا از ثانيه هاي باقي مانده، نهايت بهره را ببرد. در اين ماجرا، ورونيكا كم كم زندگي را درك مي كند و تقريبا مرگ اهميت و هراس انگيزي خود را از دست مي دهد. او به درك عميق لحظات زنده بودن وهر دم را غنيمت شمردن دست مي يابد و به رؤياي فراموش شده پيانيست شدن و حتي عشق ورزيدن و لذت جنسي روي مي آورد.

افسانه شخصي، به صورت يك ابژه يا شي ء عيني به زندگي واردمي شود و دريچه اي به روي جهان نامرئي گشوده، به زندگي معنامي بخشد. در آغاز، انسان همان را مي طلبد و به زيستن همچون يك مبارز نور رومي آورد؛ اما به تدريج حقيقت زندگي را در يافته، از آن ابژه فراتر مي رود و به شور، اشتياق و نيز نوعي استحاله مي رسد كه در اثر آن، نيروهاي جادويي و اسرار ساحري را در خويش يافته، به اين ترتيب از آن ابژه، به سوژه منتقل مي شود و شخص با جهان نامرئي مرتبط شده، معناي زندگي را در خويش مي يابد؛ البته آن ابژه هم بخشي از جهان نامرئي و معناي زندگي اوست، پس مثل يك بازي بي تعلق و وابستگي، آن شي ء را مي جويد؛ حال اينكه در حقيقت مي خواهد، ارتباط با عالم نامرئي را حفظ كرده، معنا و شور زندگي را در درون خود بر افروخته وبرپادارد.

بنابراين، ارتباط با جهان نامرئي و برخورداري از نيروهاي جادويي، دومرحله دارد: نخست جنبه عيني و ابژكتيو آن كه تمناي يك شي ء ياشخص يا پديده اي واقعي در جهان است و شخص آرزوي دستيابي به آن را در دل مي پروراند.

دوم جنبه دروني آن و كشف نيروي حيات به صورت درك لحظه ها ولمس عميق بودن خويش در زندگي و جست و جوي لذت و شادكامي وپذيرش زندگي است. ميان اين دو بعد سحرآميز و معنا بخش به زندگي، رابطه اي نظير رابطه ميان لفظ و معناي كلمات بر قرار است، چنان كه دركار آمدي واژگان براي دستيابي به مفهوم و معناي آنهاست، جنبه عيني معناي زندگي كه افسانه شخصي را تشكيل مي دهد، براي دستيابي به بعد دروني معناي زندگي است.

معمولا در آثار كوئيلو، شخصيت هاي داستان، پس از اينكه به ارزش ابزاري جنبه ابژكتيو معناي زندگي پي مي برند، به بعد دروني آن دست مي يابند و از نيروهاي جادويي و سحرآميز بهرمند مي شوند؛ اما گاهي سرنوشت هاي گوناگوني براي اين شخصيت ها و افسانه شخصي شان پيش مي آيد و اين طور نيست كه همواره كامياب برآيند؛ براي مثال ورونيكا ظاهرا رؤياي مرگ را از دست مي دهد و در نهايت زندگي را برمي گزيند.

در (زهير) ماريا دختر هنر پيشه اي است كه دلبسته نقش اول داستان مي شود و نمي تواند آن را به دست آورد و در نهايت فقط دل خوش است كه براي رؤيايش مبارزه كرده و شكست برايش چندان اهميتي ندارد. اگرچه تا حدودي غم و افسردگي به روح او راه يابد؛ البته او همين اندوه را نيزبا آغوش گشوده مي پذيرد و از افسردگي به عنوان بخشي از بازي زندگي استقبال مي كند.

ولي در بيشتر موارد، ما خودمان مسئول شكست ها وناكامي هاي زندگي هستيم، چون نمي توانيم، نيروهاي جادويي را به زندگي وارد كرده، معناي زندگي را حفظ كنيم. مشكل اين است كه ما تنها كالبد و پيكر عالم رامي شناسيم و از روح آن بي خبريم؛ يعني بعد نامرئي آن را درك نكرده، هيچ ارتباطي با آن نداريم؛ به همين علت وقتي به خواسته هاي خودنزديك مي شويم و در آستانه يافتن گنج يا شمشير خود قرار مي گيريم، ازآن دست مي كشيم، زيرا ديگر معناي مرموز زندگي را در آن احساس نكرده، شور خود را از دست مي دهيم. تا زماني كه افسانه شخصي، دور ازدسترس بود، رازمندي و معنا بخشي آن درك مي شد و شوق انگيز بود؛اما وقتي به آن نزديك مي شويم، همه چيز عادي مي شود و اسرار جهان نامرئي در آن درك نمي شود و نيروهاي جادويي از آن مي گريزند؛ به همين دليل مردمان (بسياري، آنگاه كه مي بينند، رؤياشان تحقق پذيراست، از آن دست مي كشند. از جنگيدن در نبرد نيك سر مي پيچند، چون نمي دانند با شادي شان چه كنند). (14)

بنابراين، در جست و جوي رؤيا و دنبال كردن افسانه شخصي، رازي نهفته و آن، باور به حقيقت نامرئي عالم و روح كيهاني است. دستيابي به افسانه شخصي، بيش از آنكه يافتن گنج يا پيدا كردن شمشير يا عشقي دوردست يا هر چيز ديگر باشد، تشرف به روح جهاني است. كسي كه به روح جهان راه يابد، در حقيقت پيوندي باطني با كل جهان پيدا كرده وهمان طور كه مي تواند دست خود را حركت دهد، مي تواند تغييراتي درعالم پديد آورد و به راز كيمياگران پي مي برد. (كيمياگري همان نفوذ به روح جهان است)(15) و در اين صورت، ديگر پديده ها براي او عادي نيست و هدف و رؤيايي كه تحقق يافته، هنوز هم رازآميز و جادويي است او منتظر است تا با آن رؤيا و ساير پديده هاي جهان شگفت زده شود وشور و هيجان خويش را حفظ مي كند، زيرا نيروهاي نامرئي و سحرآميز رادرك كرده، به خدا ايمان دارد؛ مي داند كه با تحقق يك رؤيا، خدا تمام نمي شود و جهان نامرئي سراسر آشكار نمي گردد، پس هنوز مي توان منتظر بود؛ اشتياق ورزيد و هدف و معنايي به زندگي بخشيد.

bidastar
12-09-2008, 23:39
● آواي دل





راه يابي به روح جهان، با درك عميق روح خود امكان پذير است. بايدنداي دروني را شنيد و به سخن دل گوش فرا داد؛ كسي كه مي خواهد به روح جهان برسد، بايد به ژرفاي روح خود سفر كرده، ببيند كه چه آرزويي دارد و تصور چه چيزي او را به شور و هيجان مي آورد. در صورت سركشي به قلب و مشاهده و كشف خواست عميق دروني، در حقيقت زبان دل راگشوده و پاي سخنش نشسته ايم و با راهنمايي او مي توانيم، به روح جهان نزديك شده، روح جهان را لمس كنيم و از نيروهاي جادويي آن لبريز شويم. قلب انسان به بعد نامرئي وجود او و بخشي از روح جهان مربوط است؛ از اين رو سخن دل، الهام روح كيهاني بوده و پيگيري آن، موجب رسيدن به روح جهان مي شود.

بسيار روشن است كه اگر مي خواهيم نيروهاي سحرآميز را به روح خودراه دهيم و روحي شاداب و پرنشاط داشته باشيم كه طعم زندگي به كام اوگوارا آيد و لحظه هاي زندگي مان جادويي شود، لازم است ببينيم كه چه مي خواهد و چه مي گويد، آنگاه براي تحقق خواسته هايش بكوشيم ومبارزه را بپذيريم.

دل از روح جهان است (16) و آواي دل، پيام روح كيهاني يا روح خداوندرا به انسان مي رساند. به اين علت، گوش كردن به دل كه به رؤياها فرامي خواند، زندگي را به لحظه هاي ابدي الهي پيوند مي زند(17) و راه گذراز رنج ها و ضعف ها را به سوي نيروهاي جادويي و شادكامي سحرآميزمي نمايد. با پذيرش دعوت دل و آواي قلب، به روح كيهاني و خدا نزديك شده، بلكه با او يكي مي شويم و آنگاه هر چه كنيم، معنوي است. نداي روح، انسان را به روح جهان رسانده، نيروهاي ماورايي را كه تحول آفرين اند، در دسترس قرار مي دهد.

انسان ها به حدي زندگي خود را از آداب و ملاحظات پر كرده اند كه ديگر مجالي براي شنيدن طنين دروني خود نمي يابند. ارزش هاي آموخته شده و هنجارهاي اجتماعي، مسير را براي زندگي ما مشخص كرده و جرات خروج از آن را از ما گرفته است و جايي براي شنيدن آهنگ قلب باقي نمي گذارد، چون كساني كه از چارچوب معيارهاي فراگيراجتماعي بيرون مي زنند، ديوانه و مشكل دار به شمار مي آيند.

ادوارد در رمان ورونيكا، تصميم مي گيرد كه بميرد، بيماري اسكينزفرنيايي است كه پديد آوردن مجموعه نقاشي (رؤياي بهشت) را در سرمي پروراند؛ اما پدر و مادرش مي خواهند، او يك شخصيت سرشناس و بانفوذ سياسي شود. دست آخر ادوارد، به خاطر عشق به پدر و مادر ومشاهده نگراني و دلسوزي آنها، رؤياي خود را ترك مي كند؛ اما درحقيقت، هويت خود را رها كرد تا جايي كه با نگاهي مات و قلبي متوقف، با ابزار عشق و علاقه ورونيكا روبرو مي شود. (18) به دليل ضربه اي كه عشق خانوادگي به او زده، نه جسارت نزديك شدن به رؤياي خود را دارد؛نه جرأت قرار گرفتن در چارچوب هاي اجتماعي را پيدا مي كند.

بيشتر مردم به دليل تسليم شدن به شرايط اجتماعي و ارزش هاي روزمره، دل خود را ميرانده و نداي آن را خفه كرده اند، چون اگر به دل توجه نكني و آهنگ آن را نشنوي و پي نگيري، واپس رانده شده (19) وديگر حرف هايش شنيده نمي شود، آنگاه ديگر راهي براي دستيابي به روح جهان و نيروهاي جهان نامرئي بازنمي شود و انگيزه و شوري درزندگي باقي نمي ماند و جريان عادي امور، انسان را مثل فسيلي بي روح، به مرده اي شبيه زنده ها مي كند. كوئيلو در كيمياگر، از زبان قلب چوپان مي نويسد: (هر انساني بر زمين گنجي دارد كه انتظارش را مي كشد. ماقلب ها چندان عادت به سخن گفتن از اين گنج ها نداريم، چون انسان هاديگر نمي خواهند، آن را بيابند. تنها با كودكان درباره آنها سخن مي گوييم. سپس مي گذاريم زندگي، هر يك از آنها را به سوي سرنوشت خويش هدايت كند؛ اما دريغ اندك افرادي، راهي را كه براي آنها تعيين شده، راه افسانه شخصي يا راه خوش بختي پي مي گيرند. بيشتر آنهاجهان را چيزي تهديد كننده مي پندارند.... و به همين دليل، جهان به چيزي تهديد كننده تبديل مي شود. آن گاه صداي قلب ها، مدام آهسته وآهسته تر مي شود؛ اما هرگز خاموش نمي شويم. مي كوشيم كه حرف هامان شنيده نشود: نمي خواهيم آدم ها به دليل پيروي نكردن ازقلب هاشان رنج بكشند). (20)

انكار صدايي دروني از طريق عوامل هنجارپذيري به هر كس منتقل مي شود و آنكه با ضعف و سستي تسليم اين القائات شود، موهبت شنوايي قلب را از دست داده، امكان دستيابي به نيروهاي جادويي زندگي را از دست مي دهد و با پيروي از نداي درون است كه فرد به نيروهاي سحرآميز رسيده، نه تنها زندگي خود، بلكه زندگي ديگران را نيز متحول مي سازد.

در داستان كوه پنجم، اين فراز از انديشه كوئيلو بسيار بالا مي گيرد، پيامبري به نام ايليا را معرفي مي كند كه از دوران كودكي، قدرت گفت و گوبا فرشتگان را داشته، به همين علت، از سوي كاهنان، پيامبري او تاييد وبه عنوان نبي معرفي شده است؛ اما بر اثر در خواست پدر و مادر، به اين آواها كه نمادي از فرشته دروني و نداي دل است، بي توجهي مي كند و به تدريج اين آهنگ خاموش مي شود. (21) او تا سن بيست و سه سالگي، بدون شنيدن صدايي زندگي كرده، به نجاري رو مي آورد تا اينكه آن صداها دوباره تكرار مي شود. (22) او اين بار، از آزمون پيروز برآمده و ندا رااجابت مي كند. در نهايت كارش به جايي مي رسد كه سرزمين خود را ازشر ملكه كافر كيش و پرستش بعل و ساير بت ها نجات مي دهد.

او گاهي با عبارتي ديگر، از دل و آواي آن ياد مي كند؛ غير اينكه دروالكري ها نداي دروني و آواي دل را به عنوان فرشته دروني معرفي مي كند، در برخي آثارش آن را نيروي غريزه مي داند. نيرويي كه با آن كندي و كاستي انديشه و خرد، در كشاكش روزگار و فراز و فرود زندگي، جبران و تكميل مي شود. آنجا كه انديشه از تكاپو و تصميم گيري وفرمان دهي باز مي ماند، اين نيرو راه را به او نشان مي دهد، چنان كه درحيوانات عمل مي كند و آنها را بي اينكه از انديشه و خردي روشن و دورانديش و محاسبه گر برخوردار باشند، راهنمايي مي كند. نيرويي كه انسان را به اشراق رسانده، سخن خدا را مفهوم مي سازد.

bidastar
12-09-2008, 23:41
● خداي خطاكار





البته نداي دل و درك آن، روشن و صريح نيست. قلب انسان كاملاطبيعي است و فراز و فرودهايي دارد؛ اگر چه پيام آن راهنما است؛ اماگاهي اوقات خلاف خواني هم مي كند. مي توان گفت كه نيروهاي جادويي، هميشه مثبت و معجزه كننده نيست و گاهي هم شيطاني وويران گر است؛ براي مثال به امور ساده رضايت مي دهد و از رؤياهاي خواستني خود دست مي كشد. اين نوسانات دل، در رمان كيمياگر، به خوبي توصيف شده است؛ چوپان جوان به كيمياگر مي گويد: (قلب من خيانت كار است. نمي خواهد ادامه بدهم. كيمياگر پاسخ داد: اين خوب است، ثابت مي كند كه قلبت زنده است. طبيعي است كه از مبادله هرآنچه به دست آورده ايم، با يك رويا بترسيم.

پس چرا بايد به قلبم گوش بسپرم.

چون هر گز نمي تواني خاموشش كني و حتي اگر وانمود كني به او گوش نمي دهي، باز هميشه در درون سينه ات به تكرار نظرش درباره زندگي وجهان ادامه مي دهد.

حتي اگر خيانت كار باشد؟

خيانت ضربه اي است كه انتظارش را نداري؛ اگر قلبت را خوب بشناسي، هرگز در اين كار موفق نمي شود، چون روياها و تمناهايش رامي شناسي و شيوه كنار آمدن با آن را در مي يابي). (23)

غير از اين نوسانات ضد و نقيض، ديگر به همه گفته ها و خواسته هاي دل بايد گوش داد، زيرا لحظه هاي زندگي را سرشار از معنا و درك هستي و اراده مي سازد و نبايد آن را سركوب كرد، بلكه بايد با آن انس گرفت و باشناخت درست از نيرنگ هايش دوري گزيد. نيرنگ هايي كه با ترس وسركوب عشق و اشتياق، انسان را از دستيابي به روح جهان باز مي دارد.

در اينجا كم كم به مسائل جالبي مي رسيم. دل همواره هدايت گرنيست، بلكه گاهي اوقات وسوسه مي كند، زيرا به گفته كيمياگر، دل يك انسان است و گاهي ترس و ترديد، و هراس و سستي در پي گيري رؤياهارا تلقين مي كند يا به تعبير چوپان، خيانت كار مي شود. اين مقدمه، دركنار مطالب پيشين كه دل را پاره اي از روح جهان مي شمرد، نشان مي دهد كه در واقع روح كيهاني، اين وسوسه ها را در دل مي افكند، چنان كه خود كوئيلو مي نويسد:

(قلب جوان، آغاز به سخن گفتن درباره ترس كرد. داستان هايي رابراي او تعريف كرد كه از روح جهان شنيده بود؛ داستان هاي انسان هايي كه به جست وجوي گنج شان مي رفتند و هرگز آن را نمي يافتند. گاهي جوان را از اين فكر كه ممكن است به گنجش نرسد يا در صحرا بميرد، به هراس مي انداخت. گاهي نيز مي گفت، ديگر راضي شده كه تا همين جاهم يك عشق و چندين سكه زر يافته). (24)

بنابراين، اين روح جهان بعدي شيطاني، وسوسه گر و فريبنده دارد. پائولو براين اساس، معتقد است كه بايد شيطان خويش را يافت، درزندگي با او مشورت كرد و حتي اجازه داد كه گاهي اوقات در زندگي جولان دهد، چنان كه كوئيلو در سفر زيارتي خود، از جاده سانتياگو، تمريني را ازاستاد خويش فرا مي گيرد كه به واسطه آن شيطان ظاهر شده و با او گفت و گو و مشورت مي كند و نام آن را پيام آور مي گذارد. (25) از او مي توان اشتباهات و خطاها را ياد گرفت، چنان كه از فرشته نگهدارنده مي توان راه هاي درست را آموخت.

تا اينجا معلوم شد كه دل هم الهام فرشته گون دارد و هم وسوسه شيطاني، زيرا روح كيهاني داراي دو بعد فرشته اي و شيطاني است. با اين توضيحات، معناي دقيق كودك درون آشكار مي شود؛ عبارتي كه در كناررود پيدار، از زبان موعظه گر جوان بيان مي شود. (26) كودك ساده و بااحساس است، كارهاي خوب انجام مي دهد؛ اما شيطنت هم مي كند؛تنها به اين دليل كه دلش خواسته و ميلش او را به انجام كاري نادرست واداشته و او بدون احساس گناه، آن را مرتكب شده و در نهايت، ممكن است عذر خواهي كند؛ ولي باز هم اگر دلش بخواهد، آن كار را تكرارمي كند.

حال اگر اين نتيجه را كه روح كيهاني دو جنبه فرشته گون و شيطاني دارد، كنار اين مطلب بگذاريم كه (روح جهان بخشي از روح خداونداست)(27)، نتيجه به دست آمده اين است كه خداوند داراي صفات شيطاني، وسوسه ها و خطاهاست؛ از صفات نيكش فرشتگان پديدمي آيند و از صفات پليدش شيطان ها. كوئيلو از اين نتيجه گيري غافل نبوده، بلكه به صراحت اذعان مي دارد و تاثيرات آن را در زندگي بررسي مي كند.

خداي كوئيلو تمنا دارد، پس بي نياز نيست. اگر چيزي بخواهد، بايدصبر كند، چون قادر مطلق نيست. به همين دليل خطا مي كند؛ اميال نادرست در او پديد مي آيد؛ پشيمان مي شود؛ شكست در برابر شيطان راتجربه مي كند. با همين نگرش، در يادداشت آغازين شيطان و دوشيزه پريم مي نويسد. (ايزد زمان، زروان پس از خلق گيتي، هماهنگي گرداگردش را دريافت؛ اما كمبود بسيار مهمي را احساس كرد؛ يك همراه كه در اين زيبايي با او سهيم شود. يك هزار سال براي آوردن پسري نيايش كرد. داستان نمي گويد، به كدام درگاه نيايش كرد، چرا كه او قادرمتعال بود، پروردگار يگانه و اعلي؛ هر چه كرد، تا سرانجام باردار شد.

آن گاه كه ايزد زمان، به تمناي دلش دست يافت، پشيمان شد، زيرادريافت كه تعادل جهان بسيار ناپايدار شده است؛ اما ديگر دير شده بود وپسرش در راه بود. پشيماني اش تنها به يك نتيجه انجاميده، پسرديگري نيز در زهدانش پديد آمد.

اسطوره مي گويد: از نيايش آغازين خداي زمان، نيكي (هورمزد)پديدآمد و از پشيماني اش، بدي (اهريمن)، جفت و همزاد هورمزد شد. پدر، نگران، همه چيز را چنان نظم داد تا هور مزد، پيش از برادرش از زهدان بيرون بيايد تا اهريمن را از شر رساندن به جهان باز دارد؛ اما از آنجا كه بدي چيره دست و تواناست، اهريمن توانست، به نيرنگي پيش ازهورمزد زاده شود و پيش از او ستارگان را ببيند). (28)

با اين مبنا، كوئيلو پيشنهاد مي كند كه زياد نگران اشتباهات خودنباشيد، زيرا خدا هم اشتباه مي كند، پس بهتر است كه آنها را فراموش كنيد. معصوميت و بي گناهي، يعني ترك احساس گناه، نه ترك خطاها. در واقع تحولي در احساس است؛ نه تغيير عملكرد. همچنين اگرمشكلات و ناملايمات و موانع و شكست شما را مي آزارد، با آرامش آنهارا بپذيريد، زيرا اينها اشتباهات خداست و شما هم اشتباه مي كنيد، پس بهتر است كه خدا را بخشيد تا او هم شما را ببخشد. پائولو در رمان شيطان و دوشيزه پريم، يكي از كارهاي آحاب، مصلح دهكده ويسكوز واطراف آن را اختراع روز آمرزش معرفي مي كند.

در اين روز، اهالي خود را در خانه حبس كرده، دو فهرست آماده مي كردند، سپس به بلندترين كوه روي آورده، نخستين فهرست را سوي آسمان مي گرفتند. اين فهرست خطاهاي شان، از قبيل شيادي هاي شغلي، بي عفتي، بي عدالتي و اين جور چيزها بود كه مي خواندند ومي گفتند: پروردگارا، اين گناهان من است نسبت به تو. خيلي گناه كرده ام و از تو آمرزش مي خواهم كه اين طور آزرده ات كردم.

ابتكار آحاب اين بود كه فهرست دوم را از جيب بيرون مي آورد، باز رو به همان كوه مي كردند و فهرست دوم را به طرف آسمان مي گرفتند، وچيزي شبيه به اين مي گفتند: اما پروردگارا، اين هم فهرستي از گناهان تو نسبت به من است: وادارم كردي، بيش از حد كار كنم، با وجود تمام دعاها، دخترم بيمار شد، هر چند مي كوشيم، شريف باشيم، از من دزدي كردند و بيش از حد لازم رنج بردم.

پس از خواندن دومين فهرست، مراسم را تمام مي كردند: من نسبت به تو نامنصف بوده ام و تو نسبت به من نامنصف بوده اي، پس چون امروزروز آمرزش است، تو گناهان مرا فراموش مي كني، من گناهان تو را، ومي توانيم يك سال ديگر با هم ادامه بدهيم. (29)

بنابراين، ارتباط با روح جهان از طريق دنبال كردن رؤياها، انسان را به خدا نزديك مي كند و با كشف جهان نامرئي، زندگي سرشار از شور و معنامي شود و حتي انسان با خطاهاي خود و خطاهاي خداوند، در حق خودش كنار آيد و زندگي را آسوده تر سپري مي كند.

bidastar
12-09-2008, 23:44
● رزم آور نور





رزم آور نور كسي است كه مي كوشد، زندگي خود را جادويي كند ونيروهاي سحرآميز را كشف كند. او مي داند كه زندگي در كشاكش موانع ومشكلات و ناكامي ها پيچيده شده، تا انسان خود را دگرگون سازد وظرفيت ملاقات با رؤياي خود را بيابد. رزم آور نور به نداي دلش گوش مي دهد، با رؤيايش زندگي مي كند، رنج ها را مي پذيرد و سرانجام مي فهمد كه زندگي (ارزش رنج او را دارد)(30). او از چيزهايي كه ديگران چسبيده اند، دست مي كشد و به سوي رؤيا و افسانه شخصي خودمي رود؛ مثل سانتياگو كه در راه اهرام مصر و يافتن گنجينه اش، بامحبوب خود وداع كرد، موقعيت و جايگاه اجتماعي را كه در ميان قبايل عرب يافته بود، وا گذاشت. شغل خوب و در آمد عالي را كه با استكان فروشي به دست آورد، رها كرد و به سوي رؤيايش حركت كرد. بنابراين رزم آور نور، همه چيز را وا مي نهد، زيرا براي آنها ساخته نشده و در نهايت با آنها كامياب نخواهد بود، بلكه كاري را آغاز مي كند و تا فرجام ادامه مي دهد كه او را به رؤيايش برساند.

البته رزم آور نور هم گاهي اوقات اشتباه مي كند؛ ايمانش را از دست مي دهد؛ افسانه اش را باور نمي كند؛ هيجان رؤياهايش فرو مي نشيند؛فرشته اش با او سخن نمي گويد؛ دلش او را فريب مي دهد؛ اما او منتظر واميدوار است و مي داند كه اين وضع به پايان خواهد رسيد، زيرا او پي گيررؤياها و افسانه شخصي است. اينها همان نداهاي شيطاني روح جهان وخطاهاي خدا در حق انسان است.

در همه نوشته هاي پائولو، مرحله اي است كه قهرمان داستان، اين وضعيت را تجربه مي كند. پريم كه در آرزوي ثروت و زندگي در شهري بزرگ بود، ناگهان تصميم مي گيرد كه همه چيز را رها كند و در همان دهكده متروك، با آرامش به سر ببرد يا در خاطرات يك مغ، پائولو درجايي از جست و جوي شمشيرش نااميد مي شود و قصد مي كند، از سفرجادويي خود بازگردد. كوئيلو مي كوشد اين پيام را منتقل سازد كه همين فراز و فرودها و كش و قوس هاست كه به رزم و نبرد او معنا مي دهد و از اورزم آور نور و پيكارگر روشنايي مي سازد؛ در غير اين صورت، اگر رزمي دركار نباشد و راهي به سوي نور وجود نداشته باشد يا تاريكي محض است يا روشنايي خالص و به هر حال، بدون رنج، نبرد و شكست، موفقيت وفتحي در كار نيست و همه چيز پوچ مي شود. بنابراين، براي رزم آور نور، خطاها، رذايل، ترديد و ترس و شكست ضروري است تا از او رزم آوري دلاور بسازد.

(رزم آوران نور، درخشش ديد خويش را حفظ مي كنند؛ دنيايي اند؛بخشي از زندگي ديگران اند، و سفر خويش را بي كشكول و پاپوش مي آغازند؛ بارها مي ترسند؛ همواره درست عمل نمي كنند؛ براي چيزهاي بيهوده رنج مي برند؛گاه كرداري پست از آنان سرمي زند؛ گاه خود را از باليدن ناتوان مي يابند؛ اغلب خود را سزاوار بركت يا معجزه اي نمي دانند؛ هميشه به كاري كه انجام مي دهند، ايمان ندارند؛ شب هاي بسيار در نور شمع بيدار مي مانند؛ گمان مي كنند كه زندگي شان معنايي ندارد؛ براي همين رزم آور نوراند، چون اشتباه مي كنند؛ چون ترديدمي كنند؛ چون دليلي جويند..... و بي ترديد آن را خواهند يافت). (31)

(هر رزم آور نور، پيش از اين، از ورود به نبرد ترسيده؛ خيانت و دروغ ديده؛ ايمانش را به آينده از دست داده؛ به راهي گام گذاشته كه راه اونبوده؛ به دليل مسايل بي اهميت رنج كشيده؛ شك كرده كه رزم آور نورنيست؛ در اجراي تعهدات روح خويش شكست خورده؛ گفته آري، حال آن مقصود وي نبوده؛ رنجانده كسي را كه دوستش داشته؛ براي همين رزم آور نور است. همه اينها را تاب آورده؛ اما اميدش را به بهروزي ازدست نداده است). (32)

با اين توضيح معلوم مي شود كه رزم آور نور، انسان در اوج يا فرد دست يافته به نيروهاي جادويي و ساحري نيست، بلكه رزم آور نور آماده ومنتظر است. از ديدگاه دانش مكتوم يا علوم غريبه و جادو، انسان ها به سه گروه تقسيم مي شوند: خفتگان (the asleep)، بيداران (the awakened) و روشنيدگان (the enlhqhtened).

انسان خفته نمي داند كه تنها از بخش كوچكي از نيروي عظيم بالقوه خود استفاده مي كند. اين شخص، در زندگي راه خود را به گونه اي خواب آلود و در اسارت ذهن عادي و حواس پنج گانه خود مي پيمايد. ممكن است از جهات دنيوي (موفق) باشد؛ ممكن است انساني (شاد) و(راضي)، به مفهوم عادي اين واژه ها به نظر آيد؛ اما اگر نتواند ماوراي حواسش را درك كند و از ذهن عادي خود فراتر رود، به او (خفته)مي گويند.

شخص (بيدار)، در يافته كه از ذخيره عظيم نيروهاي بالقوه خوداستفاده نمي كند و به طور غريزي مي داند كه اگر راه استفاده از آنها رابداند، نيروهاي قدرتمندي در دسترس هستند. انسان (بيدار)، در تلاش استفاده از نيروي خفته خود است و او همان رزم آور نور است.

انسان (روشنيده)، محصول نهايي بشر است. اين انسان، قواي نهفته خود را بيدار كرده و دراختيار گرفته است. از ذهن عادي خود فراتر رفته ومي تواند خود را با ذهن كيهاني يكپارچه كند؛ بدين ترتيب، ديگر تحت تاثير هراس ها اضطراب و ضعف مردم عادي نيست كه همچنان اسيراين احساسات اند. تنها انسان (روشنيده)، سرشت حقيقي جهان وارتباط خود را با آن درك مي كند و به اين ادراك پايدار رسيده است كه ازكيهان جدا نيست و بخشي دروني از آن است. او كيهان خود را برمي افرازد و به همين دليل به آرامش ابدي دست مي يابد. (33)

bidastar
12-09-2008, 23:48
● احساس جانشين خرد





كوئيلو در جاي ديگر، به جاي مفهوم (روشنيده) يا ساحر، واژه (خردمند) را به كار مي گيرد. اين هم يك كاربرد نمادين است. خرد درلفظ جانشين احساس و هيجان شده و معناي احساس و هيجان و به اين مفهوم تزريق شده است. موضوعي كه در يكي از ملاقات هاي بريدابا استاد ساحرش، يعني ويكا از ذهنش مي گذشت. بريدا به ويكا نگاه مي كرد و با خود مي انديشيد كه او يك خردمند حقيقي است: (خردمنداني كه تمام زندگي شان را به جست و جوي پاسخي مي گذراندند كه وجود نداشت و با درك اين حقيقت، توضيحاتي جعل كردند. تمام عمر خود را فروتنانه در جهاني گذراندند كه نمي توانستند، درك كنند؛ اما مي توانستند در آن مشاركت كنند و تنها روش ممكن، تعقيب آرزوها و رؤياهاي شخصي شان بود، چون از اين راه بود كه انسان مي توانست، به ابزار خداوند تبديل شود.

پرسيد: (پس جست و جو چه ارزشي دارد؟)

(ويكا پاسخ داد:) (ما جست و جو نمي كنيم و بدين ترتيب، زندگي پرشورتر و درخشان تر است چون مي فهميم هر گام ما، در تمامي لحظه هاي زندگي مان، معناي عظيم تر از خودمان دارد. درك مي كنيم كه در هر كجاي زمان و مكان، پاسخ اين پرسش داده شده. مي فهميم كه انگيزه اي براي بودن ما در اينجا وجود دارد و همين كافي است. (34)ابهام، رازآميزي و در جهل ماندن، بهتر شور و هيجان را بر مي انگيزد؛كسي كه نمي انديشد، از اتفاقات ساده شگفت زده مي شود؛ گاهي خيالش راحت تر است و مثل كودكان بي خبر و نادان، با شادي، بازي، ستيز، غصه، گريه و فراموشي زندگي مي كند. شور و معنا زندگي را به سادگي احساس مي كند.

پرسش از معناي زندگي، پاسخي شفاهي، ذهني و زباني ندارد كه درواژگان و مفاهيم بگنجد، بلكه پاسخ آن را بايد لحظه به لحظه با زندگي كردن و بودن و درك هستي خود تجربه كرد. با زيستن روي پل ميان جهان نامرئي و دنياي مرئي، مي توان به نيروهاي جادويي رسيد و به كمك آنها، معناي زندگي را يافت. هنگامي كه جست و جوگر دست ازكنكاش مي كشد و هر لحظه پذيراي آن چيزي مي شود كه نيروي برترجهان اراده كرده و تسليم خواست او مي شود و به واسطه دلش، خواست خدا را فهميده، خود را تسليم او مي كند، معناي زندگي را مي يابد.

اگر بخواهيم، به طور نظري معناي زندگي را بفهميم، كاري محال وبيهوده انجام داده ايم؛ مثل اشتباهي كه جوان انگليسي در جست و جوي دانش كيمياگري انجام مي داد و در رمان كيمياگر، سانتياگو كه بيش از اوتسليم رؤياهايش بود و به قلب خود و نشانه هاي پيرامون توجه مي كرد، زودتر به استاد كيمياگر رسيد؛ با اينكه در پي يافتن او نبود.

خرد با اسرار كنار نمي آيد. با احساس مي توان جام معنا را در ثانيه هاي زندگي نوشيد و آن معنا را زندگي كرد. در رمان كوه پنجم، ايليا كه هنوزرزم آور نور نشده بود، پرسش هاي نامربوطي از راهب مي پرسيد و اوحقايقي را كه در زندگي و براي زندگي با خود شرط كرده بود و به آنهاايمان داشت، به او گفت؛ مثل اينكه خدا هست و...، پس آنها را پذيرفته وتسليم همين رؤياها بود؛ اما ايليا در تحير و اضطراب به سر مي برد وهمواره پرسش هايي از كاهن مي پرسيد كه (خدا كيست)؟(35) (اگر اوقادر متعال است، چرا مانع از رنج كشيدن آناني نمي شود كه دوستش مي دارند. چرا آنان را نجات نمي دهد، به جاي اينكه قدرت و افتخار به دشمنانش ارزاني دارد؟)(36) كاهن در پاسخ به او مي گويد: (نمي دانم؛ولي دليل دارد اميدوارم به زودي از آن آگاه شوم. تو خيلي وحشت زده اي؛اما من سرنوشت خويش را پذيرفته ام). (37)

رزم آور نور، شرايط و پيشامدها را هر چه باشد مي پذيرد و مشكلات ورنج ها را بخشي از آهنگ زندگي خويش مي داند كه معناي زندگي راكامل مي كند و او با درك عميق خود و پديده هاي جهان معنا را دريافته، با همه ابهام و رازآميزي اش. همين راز آلودي است كه همه چيز را به يك پديده شگفت، معجزه و معناي ژرف تبديل مي كند كه درك و كشف آن زندگي را از شور و معنا لبريز مي سازد. آگاهي نظري، هيچ حقيقتي رابه انسان نشان نمي دهد؛ (ما هميشه نگران يافتن پاسخيم. گمان مي كنيم، اين پاسخ ها براي درك معناي زندگي مهم اند. مهم تر آن است كه به تمامي زندگي كنيم و بگذاريم زمان رازهاي هستي را بر ما آشكاركند). (38)

بنابراين رزم آور، از آگاهي عادي مي گذرد و به سطحي از آگاهي شهودي و قلبي نزديك مي شود كه شايد آن را روشنايي ظلمت يا درك تاريكي يا فروغ شب ناميد. چيزي كه استاد سنت خورشيد در نخستين ملاقات با بريدا به او مي آموزد. وقتي كه او را در جنگل تنها مي گذارد و اوبه تنهايي، پس از تجربه ترس و توهم با ايماني كه به خود تلقين مي كند، آرامش يافته و آن شب تاريك را با روشنايي دروني به صبح مي رساند و صبح دم، خطاب به جنگل مي گويد: (درباره شب تاريك آموختم. فهميدم كه جست و جوي خدا، يك شب تاريك است كه ايمان يك شب تاريك است. تعجبي ندارد. هر روز انسان يك شب تاريك است. هيچ كس نمي داند، دقيقه بعد چه رخ مي دهد و با اين وجود، همه رو به جلو پيش مي روند. چون اعتماد مي كنند، چون ايمان دارند). (39)

پذيرش تاريكي، جهل و ابهامي كه در زندگي وجود دارد، با نماد جهان نامرئي و تاريكي شب معرفي مي شود و ساحري و جادوگري، يعني نزديك شدن به اين غيب و درك نامرئي بودن آن، چنان كه جادوگر به بريدا در پاسخ به پرسش از چيستي جادو مي گويد: (جادو يك پل است؛پلي كه اجازه مي دهد، از جهاني مرئي به جهان نامرئي راه پيدا كني، و ازهر دو جهان درس بگيري).

بريدا مي پرسد: (چه طور مي توانم گذر از اين پل را ياد بگيرم ؟)

استاد پاسخ مي دهد: (با كشف شيوه عبورخودت. هر كس شيوه خودش را دارد). (40)

راه هر كس در رؤياي اوست؛ زيرا رؤياها هنوز تحقق نيافته اند و به جهان نامرئي مربوط هستند و كسي كه به آنها توجه مي كند، به آن سو درحركت است و به جهان نامرئي نزديك مي شود و خواندن نشانه ها كه مرموز و نامعقول است و با احساس و دركي اسرارآميز فهميده مي شود.

استاد كسي است كه شاگرد خود را به اين رؤياها متوجه كرده، او را براي تحقق افسانه شخصي اش ياري كند و بدينسان از او يك رزم آور نوربسازد. رزم آوري كه براي رفتن به سوي جهان نامرئي و تاريك حركت مي كند و براي درك آن و يافتن روشنايي و نور، در آن سوي تاريك وناآشكار مبارزه مي كند، هم چنان كه كشيش مي گويد در كنار رود پيدارنشستم و گريستم. به پيلار و مرد جوان كمك مي كند و آنها را راهنمايي مي كند تا به هم برسند و براي اين وصال مبارزه كنند.

رزم آور نور، پس از اينكه براي دستيابي به افسانه شخصي اش، واردنبرد نيك مي شود، خدا شور و هيجان در زندگي را در خود برمي انگيزد واين (رستاخيز خدايي را جشن مي گيرد كه در درونش خفته است). (41)

در نبرد نيك كه به فرماندهي احساسات و هيجانات انجام مي شود و نه خرد، خوب و بد، و خير و شر معناي ديگري دارد. شر كار و زندگي بدون اشتياق و هيجان است و كسي كه با شور و شوق افسانه اش را دنبال مي كند، خير است و در حال نبرد نيك به سر مي برد. (نبرد نيك نبردي است كه انجامش مي دهيم چرا كه قلب مان از ما چنين مي خواهد). (42)او هم ملكه كافر كيش و هم پيامبر بني اسرائيل را تحسين مي كند(43)، زيرا هر دو براي رؤياشان عشق و شهامت ورزيدند و شكست و موفقيت راتجربه كردند. بنابراين، در يافتن معناي زندگي، محاسبه هاي معمولي عقل به كار نمي آيد. (براي ايمان به راه خويش، لازم نيست ثابت كنيم كه راه ديگران نادرست است). (44) معيار هر كس خود اوست كه بايد راه خويش را براي قرار گرفتن روي پل ميان جهان مرئي و نامرئي پيدا كند.

bidastar
12-09-2008, 23:50
● كنار آمدن با احساسات منفي





كوئيلو، تنها پيروي از خواست دل را پيشنهاد مي كند كه اين امرمي تواند، احساس بهتري را در زمان حال ايجاد كند؛ براي مثال در رمان زهير، پائولو هوس مي كند، رفتار عجيب و غريب از خود نشان دهد يا به كاري بي سابقه، نظير همراهي با ولگردها و گدايي اقدام كند، تا احساس رهايي و سرخوشي به او دست دهد؛ او در حالي كه از گمشدن همسرش افسرده و غمگين است و از تنهايي و يكنواختي اوضاع و بي اهميت شدن همه چيز رنج مي برد، با جواناني رو به رو مي شود كه (لباس هاي عجيب غريب پوشيده اند... لباس هاي كثيف؛ اما به شدت ابتكاري... كه از روي يونيفرم هاي نظامي يا فيلم هاي علمي تخيلي طراحي شده است؛ همه شان يك جاي شان را سوراخ و حلقه اي از آن رد كرده اند؛همه موهايشان را به شكلي متفاوت كوتاه كرده اند). (45) او به جمع اين گدانماها وارد شده، ماجرا را اين طور توصيف مي كند: (يك بطري ودكادوباره دور چرخيد... جرعه اي نوشيدم. تصور كردم كه اگر كسي مرا آنجاببيند، چه مي گويد... فكر كردم مي گويند: دارد در مورد موضوع كتاب بعدي اش تحقيق مي كند و با اين خيال آرام گرفتم... بطري ودكا يك بارديگر دست به دست گشت و من تنها كسي بودم كه اصلا احساس خوشي نداشت؛ اما من از خودم متعجب بودم: سال ها بود كه در خياباني در پاريس روي زمين ننشسته بودم و اين راضي ام مي كرد). (46)

پائولو با كساني همراه مي شود كه خود را انگشت نما كرده، با خشونت رفتار مي كنند. او براي يافتن همسر گمشده اش كه يكي از آنها نشاني ازاو دارد، با آنها همراه شده است. نگران آبروي خود بوده، در مجموع احساس خوبي ندارد؛ اما چون كار متفاوت و عجيبي است و زندگي پوچ ويكنواخت را به تنوع و تلاطم مي آورد، به اين وضعيت رضايت دهد. اومي آموزد كه بايد به احساس بهتر كه همان شور و هيجان در زندگي است؛ رسيد و براي رهايي از احساس افسردگي و سردي و پوچي به هركاري مي توان دست زد، زيرا هيچ معياري غير از دستيابي به احساس بهتر دركار نيست. براي رسيدن به احساس بهتر، به نداي دل گوش داده و هر چه او مي خواهد انجام دهيد.

اما قلب، هميشه به رفتار و زندگي متعادل و درستي دعوت نمي كند وقرار هم نيست كه چنين كند، (چون قلب انسان ميدان نبرد تمامي فرشتگان و شياطين است). (47) و با خدايي خطاكار و شكست پذير دراتباط بوده، حتي بخشي از آن خدا به شمار مي آيد، پس اگر انسان خود رابه خواسته هاي چنين دلي بسپارد و آنچه او مي گويد، انجام دهد، گاهي تعارض و ناكامي و پشيماني و رنج روح اش را فرا گرفته و روانش رامي آزارد. تا جايي كه سبك زندگي و كرده هاي شخصي برايش غير قابل تحمل مي شود و ناگزير بايد گذشته را از خود دور كند.

پائولو معتقد است كه اينها واقعيات زندگي است و بايد آنها را پذيرفت وبا آنها كنار آمد؛ افسردگي، ناآرامي، عصبي بودن، پرخاشگري، نارضايتي، ترس و نگراني هم وجود دارد و بسياري آنها نتيجه عملكرد خود ماست. به اين علت مي گويد: (سعي دارم فراموش كنم كي ام، نمي توانم بار تمام گذشته ام را بر دوش بكشم). (48)

با پيروي از نداهاي شيطاني كه در دل طنين مي اندازد، زندگي جاي زيادي براي افتخار و ماندگاري ندارد، بلكه بايد آن را به فراموشي سپرد وبه زمان حال انديشيد، (زيرا زندگي همين لحظه اي است كه در آن زندگي مي كنيم). (49) و به محض گذر از زمان، همه را دور ريخت. دراين زندگي دور ريختني، معنايي غير از هيجان و لذتي در زمان حال وجود ندارد كه رنج هاي بسياري به دنبال مي آورد و براي فراموش كردن آن بايد به مشروب و مستي پناه برد؛ از اين رو كوئيلو در سراسر آثارش، استفاده از مشروبات الكلي را مطرح كرده، سرخوشي ساعتي را كه درحال مستي مي گذرد، تجليل مي كند؛ اگر چه پس از آن فشار و رنج رواني مي آيد؛ ولي بايد آن را پذيرفت و فرياد كشيد كه اين رنج به آن خوشي مي ارزد. در اينجاست كه مشروب كاركردي جادويي مي يابد و مي تواندانسان را از رنج ها نجات دهد؛ اگر چه براي ساعتي باشد. نوشيدني هاي الكلي ساعاتي الهي ايجاد مي كنند كه از سرخوشي لبريز است، زيرا خدابه معناي سرچشمه شور و هيجان و رهايي از افسردگي و بي معنايي بود.

bidastar
12-09-2008, 23:51
● زبان نشانه ها





كسي كه به دل خود گوش سپرده و افسانه شخصي اش را دنبال كرده است، زبان نشانه ها را مي فهمد، زيرا نشانه ها را با اشراق مي توان فهميدو اشراق، نه با حواس ظاهري دريافت مي شود و نه با عقل عادي درقلب ها مي تابد. نشانه ها با دل سخن مي گويند و پيام خود را به دل هامي رسانند؛ از اين رو قلب هايي كه مورد توجه بوده اند، امكان درك نشانه ها را داشته و جسارت پيروي از پيام آنها را دارند. (رزم آور مي داندكه اشراق، الفباي خداوند است و همچنان به باد گوش سپارد و با ستارگان سخن مي گويد). (50) تا او را در تحقق افسانه شخصي اش راهنمايي كنند و درك عميق زندگي را برايش ميسر سازند.

نشانه ها زبان جهان اند و درك آنها ارتباط با روح جهان و رابطه باجهان نامرئي را ميسر مي سازد. كسي كه نشانه ها را مي فهمد و از آنهاپيروي مي كند، به جهان نامرئي نزديك شده، به نيروهاي جادويي دست مي يابد. دنبال كردن نشانه، زندگي را در ميسر تحقق افسانه شخصي پيش برده و شور و هيجان را به زندگي سرازير مي كند.

رزم آور نور، با احساس، زندگي مي كند و كمتر به عقل و انديشه تكيه دارد. او در ظلمات ناداني هايي خويش فروغ هيجان و احساس را مي تابدو زندگي جادويي و اسرار آميزي را از سر مي گذراند. او به دنبال تحقق رؤياي خويش است و براي رفتن اين راه، آنچه لازم است بداند، ازنشانه ها و نمادها و معاني سحرآميز رويدادها مي فهمد و با توجه به آن هاپيش مي رود. اگر كسي از تعقيب رؤياي خود دست بردارد، همراه با خفه شدن نداي دروني اش، قدرت خواندن نشانه ها و فهم زبان آنها را از دست مي دهد. (51)

خواندن نشانه ها و درك زبان جهان نمادي از قدرت سازگاري با دنيا وكاهش تنش هاي دروني است. اين هر چيز را به نوعي موافق و همراه باخود دانسته، به منزله نيرويي كه خدا براي ياري مان فرستاده است، قلمداد كنيم. كسي در برقراري اين ارتباط و يكي شدن با جهان موفق است كه شهامت دنبال كردن رؤياهايش را داشته باشد. (52) كسي كه بايستد و آماده باشد تا ناملايمات را از سربگذراند، يگانگي با جهان راتجربه مي كند.

bidastar
12-09-2008, 23:52
● شهامت





رفتن به سوي جهان نامرئي، گام برداشتن در تاريكي است. بي شهامت نمي توان به طرف جهان نامرئي رفت و به كشف نيروهاي جادويي رسيد. پيروي از نشانه ها و دنبال كردن افسانه شخصي، مثل همان تجربه بريدا در نخستين ملاقات با استاد جادوگر است. استاد او رادر جنگل رها مي كند تا صبح شود. بريدا ابتدا مي ترسد و بعد انديشه واحتمالات خطر را رها كرده، مي كوشد، شب جنگلي را درك كند. (53)

جهان و زندگي به رأي ما ساخته نشده و پيش نمي رود. ما بايد آن راچنان كه هست بپذيريم و خود را تغيير دهيم تا زندگي مان جادويي شود. بايد به خدا ايمان داشته باشيم؛ به نيروهايي كه از جهان نامرئي مي آيد وبا درك آنها و ايمان به آنها، معناي زندگي كشف مي شود.

(خرد آدميان در برابر خداوند جهالت است)(54) و كودك درون يا نداي دل، پيام خدا را مي رساند و ما را به او پيوند مي دهد. پس نبايد آنچه ما ياديگران نمي فهميم و نادرست مي پنداريم؛ ولي دل آن را مي طلبد، ناديده بگيريم. اين كودك پژواك كلام و اراده خدا را در معصوميت خودمنعكس مي سازد و بايد تسليم آن شد و پذيرفت كه تاريكي و ابهام آن در برابر خرد كم فروغ ما، مثل تاريكي ايمانمان است كه اگر پذيراي آن باشيم، درك مي شود.

مردم مي خواهند، همه شفاف عمل كرده، و آن طور كه آنها مي فهمند، رفتار مي كنند؛ اما اراده خدا آن قدر روشن نيست و ما بايد بكوشيم تاجريان اراده خدا باشيم. اگر بخواهيم همه چيز معقول و پيش بيني پذيرباشد، راز باقي نمي ماند و معناي زندگي با اين تلاش خام قرباني مي شود. معناي زندگي جادويي است و با پذيرش جهان نامرئي وپيشروي به سوي آن به دست مي آيد. جست و جوي وضوح و روشني مردم پسند جهان نامرئي را انكار مي كند و درهاي آن را مي بندد و پلي راكه مي توان ميان جهان مرئي و نامرئي برپا كرد، فرو ريخته، انسان را درجهان مرئي و روشن، و بي شور و هيجان و خالي از معجزه زنداني مي كند.

كساني كه شهامت دارند اجازه دهند، كودك درون حرف بزند و زندگي كند، دگرگوني و معنويت را تجربه مي كنند شور و هيجان و ذهن ساده وخالي او، راهنماي عالم نامرئي، پل جادو، راز فرشتگان و كيمياي تحول است. واقعيت آن قدر كه مردم مي خواهند، وضوح نداشته، يگانه و روشن نيست.

وقتي انسان شهامت خود را در باور نداهاي جهان نامرئي و دنبال كردن رؤياها از دست بدهد، احساساتش از دست مي رود، اشتياقي به آرزوها ورؤياهايش باقي نمي ماند؛ حتي نفرت و دشمني در برابر شكست وناكامي هايي كه ممكن است، او را زمين بزند، تحليل مي رود و آماده شكست مي شود. ديگر براي مبارزه و نبرد با روشنايي، نيرويي برايش نمي ماند، چون اميد و اشتياقي ندارد، نااميد هم نمي شود؛ فقط سرد و بي روح است، زيرا با مرگ رؤياها، روح هم مي ميرد. (55)

رزم آور نور، سرشار از شعف و اشتياق است و طعم زندگي را در هر لحظه مي چشد و هر اتفاق تازه اي كه چهره و طعم ديگري را از زندگي به اومي نماياند، شگفت زده اش مي سازد. او در ناشناخته هاست و نه تنها ازچيزهايي كه ديگران تمنا مي كنند مي گذرد، بلكه از آنچه آنها مي گريزند، استقبال مي كند و به كارهايي دست مي زند كه مردم پرواي انجام آن رادارند.

ما وقتي مي ترسيم، اجازه مي دهيم كه نيروهاي منفي مسلط شده، ميان ما و نيروي روح كيهاني فاصله اندازند و ما را طلسم كنند، تا ديگرنتوانيم، به نيروهاي جادويي زندگي دست يابيم. (56) كسي كه افسانه شخصي اش را مي زيد، با همه راز و ابهامي كه پيش روي خويش دارد، هر آنچه را كه بايد بداند، در موقع مناسب مي فهمد. تنها يك چيزمي تواند، يك رؤيا را به ناممكن تبديل كند؛ (ترس از شكست). (57) ازاين رو ترس، مانع درك نشانه ها و فهم زبان آنهاست.

bidastar
12-09-2008, 23:53
● عشق





معناي زندگي به ساحت نامرئي عالم تعلق دارد، و انسان براي برقراري ارتباط ميان جهان مرئي و جهان نامرئي بايد تغيير كند و از سطح مرئي زندگي فراتر آمده، پيوند ميان ابعاد پيدا و پنهان جهان را در خود تحقق بخشد. آنگاه معناي زندگي كشف مي شود. آنچه مي تواند اين دگرگوني رادر هر كس پديد آورد، عشق است. (58) عشق، نيروست و بي ترديد تجلي خداوند(59) و رشته ارتباط با جهان نامرئي است. پي گيري افسانه شخصي به دليل شور عشقي كه در درون بر مي انگيزد، اهميتي جادويي ومعجزه آسا مي يابد. عشق و شهامت نيروها جادويي است كه هيچ طلسمي آنها را از بين نمي برد و با آنها هر طلسمي شكسته مي شود.

حركت در پي نداي دل، عشق عظيمي را نسبت به خود و همه كائنات وانسان ها بر مي انگيزد كه پائولو آن را آگاپه (60) مي نامد. آگاپه به معناي عشق الهي، سرازير شدن نيروي روح جهان به سوي ماست، زيرا روح جهان از عشق سرشته شده است. (61) عشق بي كران و نيرومندي كه زندگي با آن معنا مي يابد. عشقي كه شخص را به روح كيهاني پيوند زده، او را با گيتي يگانه مي سازد؛ از اين رو پي گيري افسانه شخصي كيمياست و انسان را به نيروهاي سحرآميزي كه گنجينه دروني اوست مي رساند. گنجينه اي كه در چند تكه سنگ يا فلز خلاصه نشده، وحدت با همه گيتي را به واسطه پيوند با روح جهان در بر مي گيرد. كسي كه باپيروي از دنبال كردن رؤياهاي خود، به گنجينه عشق و اشتياق دست يابد، فرياد بر مي آورد كه (در خود بادها، صحراها، اقيانوس ها، اخترها وهر آنچه در كيهان آفريده شده است، دارم. ما همه توسط يك دست خلق شده ايم و يك روح داريم). (62) آري اين كيميايي است كه انسان را به كل جهان تبديل كرده و جهان كل را به درون انسان مي آورد.

براي كسي كه رؤياهايش را باور كرده و روح جهان را يافته است، همه هستي سرشار از عشق است. (عشق يك لحظه شيفتگي نيست. عشق، تجلي نيرومند و سخاوتمندي از زندگي ماست؛ شخصيت انسان دركامل ترين مرحله نمو خود). (63) در اين مرحله از رشد و كمال است كه عملكرد فرد به تماميت رسيده، با توان و اشتياقي بالا انجام مي شود. روح او با عشق كامل با هر چيز مواجه شده و همه را مي پذيرد؛ سختي ها وشكست ها را و شادي ها و موفقيت ها را.

اما مردم معمولا بر اساس ترس و گريز زندگي مي كنند. زندگي بعضي در حقيقت فرار از رنج ها و مشكلاتي است كه ممكن است پيش آيد. به اين علت، از خود بيگانه شده، ديگر نمي توانند خود، زندگي و ديگران راعاشقانه بپذيرند.

معشوق پيلار، در رمان (كنار رود پيلار) اين وضعيت را در قالب حكايتي بازگو كرده، شخصيت بيگانه (ديگري) را معرفي مي كند كه دروضعيت هراس و گريز، به جاي شخصيت حقيقي فرد قرار گرفته و به جاي او زندگي مي كند.

(ديگري كسي است كه به من آموخته اند باشم؛ اما من نيستم. (ديگري) اعتقاد دارد كه انسان مجبور است، تمام زندگي اش را به اين فكر كند كه چطور آن قدر پول جمع كند كه وقتي پير شد، از گرسنگي نميرد. آن قدر فكر مي كند و آن قدر نقشه مي كشد كه تنها وقتي مي فهمد، زنده است كه روزگارش روي زمين به پايان رسيده؛ اما ديگرخيلي دير شده.

... (اما)من همان كسي هستم كه هر كدام از ما هستيم، اگر به نداي قلب مان گوش بدهيم؛ كسي كه در برابر راز زندگي حيرت زده مي شود كه قلبش به روي معجزه ها باز است كه در آن چه مي كند؛ احساس شادي وشيفتگي مي كند. فقط (ديگري) از ترس نوميدي، نمي گذاشت من اين طور رفتار كنم.... از آن لحظه اي كه (ديگر) را از زندگي ام اخراج كردم، انرژي ايزدي معجزاتش را تجلي مي بخشد). (64)

بنابراين عشق دگرگون مي كند و انسان را به حقيقت خويش مي رساند؛آنچه استعدادهاي او را شكوفا مي سازد و مي رؤياند. البته اين به تنهايي كافي نيست؛ آگاهي و درك اين تحول و پذيرش آن نيز لازم است. باآگاهي و معرفت مي توان، بعد مادي و مرئي را حفظ كرد و با عشق، به جنبه نامرئي جهان نفوذ كرد؛ به بيان ديگر، بعد پنهان هستي را پيش آورد و بدين سان زندگي را معنا بخشيده، معجزه ها را آشكار ساخت. معجزه هر لحظه زندگي است كه سرشار از عشق و هيجان زيسته شود، تجلي خداوند در آن درك شود. اين روشنايي با معرفت استحاله و پيونداين دو ممكن است. (65)

وقتي انسان، شجاعت دگرگوني را مي يابد و استحاله عشق رامي پذيرد، با فرشتگان همگام مي شود. (فرشتگان عشق هستند؛عشقي كه دائم در جنب و جوش است. آنان هرگز آرام و قرار ندارند؛ براي رشد، مي كوشند و فراتر از خير و شر هستند. عشقي كه همه چيز رامي سوزاند؛ همه چيز را نابود مي كند؛ همه چيز را مي بخشد... هيچ عشقي در حال صلح نيست. هر كه جوياي آرامش باشد، باخته است). (66)آرامشي كه به بهاي از دست دادن رؤياها پديد مي آيد، به زودي رنجي ژرف و افسردگي بزرگي به دنبال مي آيد.

bidastar
12-09-2008, 23:54
فصل دوم: نقد



● سراب سلوك





بي ترديد روح انسان به اين زندگي مادي رضايت نداده، افقي فراتر وعرصه اي فراخ تر را مي جويد و محتاج سيري معنوي است كه به عالمي واقعي و البته غير مادي برسد. سيري كه او را از محدوديت، كدورت، نابودي و رنج به بي كرانگي، روشنايي، ابديت و لذت برساند. اين چنين بودن و اين گونه زيستن، به حيات بشري ارزش و معنا مي بخشد و روح اورا به هيجان و جنبش مي آورد.

سير تحول بخشي كه انسان را از همه محدوديت هاي بشري وكدورت هاي مادي وارهانده، از صفات الهي برخوردار گرداند، تحول به سوي خدايي شدن است (67) كه انسان را به اوج رضايت، شادماني وشكوفايي مي رساند. خدا پيامبران را براي رساندن انسان ها به زندگي پاك و پر فروغي كه حيات طيبه ناميده، به سوي آنها فرستاده است؛ ازاين رو دعوت پيامبر را فراخواني به زندگي معرفي كرده است. (68)دستيابي به اين زندگي در گرو تكاپو و سفر روح به سوي خدا است. در اين سفر انسان زاير اصل خويش است و خود را در اوج شكوفايي ظرفيت هايي براي خدايي شدن و خدايي بودن مشاهده كرده، به وجد مي آيد. تو در آنجا عشق و شادماني و لذتي را تجربه مي كني كه اكنون تحمل آزمودن آن را نداري. (69)

كوئيلو براي جان هاي تشنه معنويت و سير به سوي خداوند، دنيايي مي گشايد كه در تخيل و توهم آنها تحقق دارد. او به جاي يك سيرواقعي و ايجاد كردن حركت در انسان ها، آنها را در همان جايي كه هستند، با پردازش جهاني باشكوه و پر رمز و راز و هيجان مي آورد. جهان نامرئي و نيروهاي جادويي كه شور و اشتياق به زندگي را برانگيخته وانگيزه اي براي زيستن به او مي دهند. او سفرهاي تخيلي رمان هايش رانه به عنوان نمونه اي از يك سير معنوي، بلكه جايگزين سير حقيقي مردم مي كند. هيچ كس با خواندن آثار كوئيلو، نمي تواند گامي به سوي خدا بردارد. او با به كار گيري زبان ساده و نمادين و پر ابهامش، تخيل وقوه وهم خوانندگان را به كار مي گيرد، تا آنها نيز در آفرينش اثر شريك شده، معاني مانوس و مطلوب خويش را در كلمات و جملات چند پهلو وپر نماد او بخوانند. به همين دليل او توانسته است، مخاطباني را درفرهنگ هاي بسيار گوناگون، به پاي نوشته هاي خويش بنشاند. صد البته اين هنر بزرگي است؛ اما در بيان حقيقت و آموزش معنويت، فريبي هنرمندانه و چيره دستانه به شمار مي آيد.

نمادهاي خدا، جهان نامرئي، عشق، يگانگي با جهان، نداي درون، درك نشانه ها، روح، جهان نامرئي و مفاهيم ديگر، براي بسياري مردم دنيا قابل توجه و با معني است و مي توان مفاهيم متعددي را درفرهنگ هاي مختلف براي آنها پيدا كرد. حتي منظومه مفاهيم وابسته به آنها متفاوت است و اگر به اندازه كافي شفاف نشود، چه نامي به آن مي توان نهاد؟ هر كس مي تواند با ذهنيات خود، در آثار كوئيلو سير كند و به جاي يك سير واقعي معنوي، سفري موهوم در نمادهاي معنوي تحقق مي يابد. البته ممكن است كسي حقايقي را با چنين بيان هنرمندانه اي ارائه دهد تا پس از اينكه خواننده سيري ذهني را طي كرد، مشتاق سفري حقيقي شود؛ اما با آنچه او مي گويد، نمي توان سفري حقيقي داشت. تمريناتي كه در خاطرات يك مغ آمده يا در بريدا معرفي شده است، شايد براي درمان كسي كه از مشكلات رواني رنج مي برد، مفيدباشد؛ اما نه براي يك فرد سالم و نه براي يك بيمار رواني، سير معنوي به سوي خدارا رقم نمي زند؛ مگر اينكه خدا را به نداشتن حال افسردگي، حالت مستي در اثر نوشيدن شراب فروبكاهيم.

خوانندگان آثار او، حتي نمي توانند زندگي خود را تغيير دهند، زيرا اواصلا چنين پيشنهادي را طرح نمي كند. او مي گويد، عادي باشيد و درهمين عادي بودن، راز زندگي را بجوييد. او مي كوشد، از لحظات زندگي، حتي ساعات افسردگي و پريشاني، شاهدي دلربا بسازد و سرخوشي موهمي را جايگزين رنج هايي سازد كه اگر با استفاده از داروهاي مخدر وتوهم زا يا مشروبات همراه شود، بهتر نتيجه مي دهد. حد اكثر تحولي كه او براي زندگي پيشنهاد مي كند، اين است كه در برابر ديگران بايستيد وكاري را كه دوست داريد، انجام دهيد، از خطا كردن، سرزنش شدن، گناه، و آبروريزي نهراسيد. آنچه دوست داريد، تجربه كنيد و لذتش را ببريد وسرانجام هم اگر خاطره رنج آور و آزاردهنده اي از آن به يادگار ماند، فراموشش كنيد، زيرا مجبور نيستيد، بار گذشته را به دوش بكشيد. به اكنون بينديشيد كه زندگي همين لحظه اي است كه در آن هستيم.

اين همه در حالي است كه انسان در حقيقت به سوي خدا در حركت است و طبيعي ترين و دلخواه ترين زندگي، زيستن بسان يك مسافر وزائر است؛ مانند كسي كه در انتظار يك ديدار به سر مي برد. خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (اي انسان تو به سوي پروردگارت در تكاپو و تحركي، پس با او ملاقات خواهي كرد). (70) زندگي موافق جريان هستي و آرام ولذت بخش و سرور آفرين، با سفر به سوي خدا و درك حضور او وآراستگي به صفات والا و نام هاي زيباي او امكان پذير است. اين سيري است كه زندگي، عملكرد، احساس، انديشه و آگاهي ما را تغيير داده، بهترو والاتر مي سازد. در اين صورت، لحظه لحظه گذشته، گام هاي افتخارآفريني در راه رسيدن به مقصود و سرمايه اي براي دستيابي به هدف نهايي و ديدار باشكوه و بزرگ و زيباي پروردگار مهربان است. ديداري كه روح انسان تا به آن نرسد، آرامش پيدا نمي يابد. شادماني و اطمينانش دررسيدن به او يا حركت به سوي اوست. روح انسان از خدا ست و خواهان بازگشت به سوي او و اين آواي الهي را مي شناسد و مي شنود كه (اي جان آرام به سوي پروردگارت بازگرد؛ در حالي كه از او شادماني و او از تو خشنوداست. (71) اين آهنگي است كه روح را به سوي مبداء خويش فرامي خواند؛ آنجا كه زندگي حقيقي و هستي ابدي را خواهد يافت و در غيراين صورت، در رنج، عذاب، اندوه و افسردگي خواهد بود. چنان كه آرزومي كند، اي كاش خاك بودم (72) يا براي زندگي ام كاري انجام داده بودم. (73)

در معنويت اسلامي، روح و حقيقت انسان از خداست و بايد به سوي اوبازگردد. راه باز گشت هم درك عميق حضور خدا در خويش و سراسرهستي است. خدا هستي بي نقص و عيبي است كه همه خوبي ها وزيبايي ها و كمالات را دارد و اگر انسان بكوشد، صفات والاي الهي را درخويش ايجاد كند و مثل بلند مرتبه و كاملي از او شود، (74) سير معنويش به پيش رفته و به كاميابي رسيده است و معناي زندگي را چنان بزرگ وارزشمند مي يابد كه حيات ابدي معني دارد و خواستني مي شود.

bidastar
12-09-2008, 23:55
● تضاد ايمان و انديشه





ايمان در نظر كوئيلو، جنبه عقلاني ندارد و فقط احساسي و عاطفي است. باور به نيرويي كه كارگزار كاميابي و لذت و شادماني ماست و در غيراين صورت، محكوم به عذرخواهي و مستحق بخشش انسان مي شود. اين ايمان، هيچ توجيه منطقي و خرد پذيري ندارد. از اين رو به تاريكي شب تشبه شده و گاهي استعاره شرط بندي در باره آن به كار مي رود. شرطي كه لازمه ديدن فرشته محافظ است؛(75) شرطي كه راهب پير باايليا در ميان مي گذارد. (76) خدا را نمي توان فهميد، بايد او را احساس كرد و براي احساس او با خود شرط ببند كه هست، سپس در رزم زندگي وارد شو، تا او را در عمل دريابي.

او توصيه مي كند كه براي آموختن، تنها يك راه وجود دارد: عمل. (77)اين عمل مكمل انديشه نيست، بلكه جايگزين آن است. بنابراين به انكار ظرفيتي بالا در وجود انسان و وانهادن قدرت انديشه مي رسد. منظور او از عمل، ورود به بحران ها و پذيرش شرايط دشوار است تا درخلال آن، حضور خدا احساس شود؛ در حالي كه اگر از انديشه و تفكر به اندازه استفاده شود و در رؤيارويي با عرصه هاي زندگي، خردورزي راهمراه سازيم، ايمان و معرفت چنان اوج مي گيرد كه آرامش و شادماني ونشاط و حضور الهي بسيار عالي، پر فروغ و نيرومند فرامي رسد، زيرا دراين صورت عمل مكمل خرد و عواطف شده است؛ از اين رو در قرآن كريم، ايمان در موارد بسيار، در كنار عمل صالح آمده (78) و بسان كلمه پاكي معرفي شده است كه با رفتار خوب بالامي رود. (79)

پائولو مي كوشد، تا با طرح مسئله ايمان از چالش هاي منطقي كه باتصوير خداي حامي خيانت كار، مهربان شكنجه گر و تواناي شكست پذيرو داناي خطاكار پيش روي او مي آيد، پرش كند. شايد با الگو برداري ازآموزه ايمان در مسيحيت، يگانگي و سه گانگي را جمع مي كند، ايمان رابه ميان آورده، براي كمرنگ كردن ابعاد عقلاني مسئله، در رمان كنار رودپيلار، اساسا ايمان به الهه اي مونث را پيشنهاد مي كند. در اينجا نماد خدابه مرزهاي رمزگشايي نزديك شده و معلوم مي شود كه خداي كوئيلوسرچشمه و منبع عواطف و هيجانات بوده، چهره اي عقلاني ندارد؛ از اين رو مسئول شادماني و كاميابي در زندگي بشر است.

چنين خدايي بيش از آنكه به صورت منبعي نيرو بخش عمل كند وانسان را به سوي زندگي موفق و كاميابي واقعي پيش ببرد، توقع ايجادكرده و شخص را حساس تر، اثر پذيرتر و ضعيف تر مي كند؛ ايماني كه احساس مسئوليت و تكليف ايجاد مي كند و نيرو و مقاومت فرد راافزايش مي دهد؛ اما طلبكاري و توقع از خدا و مسئول دانستن او در قبال شادماني و خوشبختي، بي احساس تكليف و برنامه عملي، موجب ركود، و ضعف و ناتواني مي شود. اگر بار مسئوليت و تكاليف عملي در كار باشد، نيروهاي دروني فعال شده، احساس توانايي و شايستگي براي دستيابي به اهداف و موفقيت ايجاد مي شود كه شادماني و كاميابي را در پي خواهدداشت. تأكيد كوئيلو بر عمل به معناي مسئوليت و برنامه عملي داشتني نيست. او مي گويد: براي اينكه ايمان به خدا را نشان دهيد و اعتماد به اورا ابراز داريد، هر كاري دلتان مي خواهد بكنيد؛ در اين صورت معلوم مي شود كه او را پذيرفته ايد و او را ضامن كاميابي خويش مي دانيد.

جهان نامرئي و خدا و نيروهاي آن مجهول است و براي ما قابل شناختن نيست، تنها بايد آن را پذيرفت و با اين ايمان است كه مي توان به آن نزديك شد و نيروي خدا را لمس كرد. بدينسان عقل و شناخت، معرفت كنار مي رود و اين بخش مهم و ويژه از وجود انسان مهمل وبيهوده رها مي شود و شخص مامور مي شود، تا مثل حيوانات از روي غريزه زندگي كند. چون از اول آفرينش انسان بنا نبوده كه او با غريزه واحساس محض به زندگي ايده آل خود برسد و به همين جهت به او خرد ونيروي انديشه عنايت شده، با تبعيت محض از كشش هاي طبيعي ومنها كردن خرد، ايمان او ظلماني و نتيجه اش گمراهي و ناكامي خواهدبود. ايماني كه بر شالوده هاي نستوه خردورزي استوار است، مي تواند انوارالهي را در زندگي بتاباند و سهم شياطين را در غرايز انساني حذف كند وانسان را با عالم فرشتگان مرتبط سازد. ساير جانوران سهمي از براي شيطان ندارند و در دلشان جنگي ميان شياطين و فرشتگان نيست وزندگي ايده آلي كه براي حيوانات، اگرچه يك زنبور يا عنكبوت باشد، ازراه غرايز به او الهام مي شود؛ ولي بناي آفرينش آدمي اين است كه باعقل، خدا را بشناسد و آيين او را بيابد و در پرتو عقل و آيين الهي، غرايزخود را تصفيه كند و به كاميابي و كمال اختياري دست يابد.

bidastar
12-09-2008, 23:57
● در تسخير شيطان





از مشكلات اساسي انديشه هاي كوئيلو، تأكيد بر احساس خوب، منهاي عملكرد درست است؛ البته او توصيه هايي را براي عمل كردن ارائه مي دهد، نظير اينكه مستقل عمل كنيد و تابع ديگران نباشيد ياكاري را كه شروع مي كنيد تا آخر انجام دهيد؛ اما معيارهاي ارزشي روشني را توصيه نمي كند و به نوعي نسبيت اخلاقي گرايش دارد. بانسبيت اخلاقي، انسان از رنج و اضطراب و آشفتگي و تزلزل در تصميم گيري در امان نيست. اگر معيارهاي روشني باشد كه با آنها جهت گيري كلي و چارچوبه اساسي زندگي و عمل روشن شود، در بسياري مواقع، بامراجعه به آنها سرعت تصميم گيري، ثبات قدم در مقام عمل و توان وپشتوانه مطمئن براي ايستادن در برابر ديگران و (نه) گفتن تامين مي شود.

پائولو به راستي مي گويد كه قلب، عرصه ستيز شياطين و فرشتگان است؛ اما راهي براي پايان دادن به اين جنگ و يافتن راه درست ارائه نمي دهد، بلكه پيروي از شياطين و فرشتگان را توصيه مي كند. هر كدام كه دعوت هيجان انگيزتري داشت، همان بايد پيروي شود. براي همين محدوديت هاي روابط جنسي كه از شرم انگيزترين كنش هاي انساني است و بي توجه به دين يا مذهب خاص، هر وجداني پرهيز وپاكي را در اين مسائل تحسين مي كند، برايش بي اعتبار مي شود و دربسياري نوشته هايش، صحنه هاي پرونويايي و هرزنويسي مي پردازد.

او پيروي از همه نداهاي دروني را توصيه مي كند، چه شيطاني باشد، چه الهي، زيرا مي تواند، شور و علاقه اي در زندگي ايجاد كند. (80)راهنمايي او اين است كه از اين دعوت ها استقبال كنيد؛ گاهي شيطنت كنيد و گاهي مثل فرشته ها باشيد؛ اما هيچ گاه بي شور، اشتياق و افسرده نباشيد. اگر خطايي كرديد، از خدا بخشش بطلبيد و فراموشش كنيد و بااين حال معتقد مي شود كه افسردگي، نااميدي، رنج و بي ايماني هم وجود دارد و بخشي از زندگي است و خيلي نگران آن نباشيد. به راستي كه زيستن در كش و قوس گرايش هاي والاي روح و تمايلات پست نفساني اضطراب و رنج و پريشاني و سردرگمي و افسردگي و نااميدي و بي معنايي را به واقعيات زندگي تبديل مي كند.

در حالي كه قاعده اين است: احساس خوب تابع عملكرد درست است وهر چه معيارهاي روشن تري براي عملكرد درست باشد، احساس بهتري به دنبال آن مي آيد؛ اما تنها به دنبال احساس خوب رفتن، انسان را از كاميابي در عرصه واقعي زندگي و تجربه پايدار بهترين احساسات وعميق ترين لذت ها و شادماني ها وا مي گذارد. عملكرد درست، مثل يك جرعه آب شيرين و گواراست كه عطش انسان را در نياز به احساسات خوشايند به لذت و شكرگزاري مي رساند و جست و جوي احساسات خوب از راه پاسخ به هر ندايي كه از درون بر مي آيد، بيشتر اوقات همانند كام گرفتن از شورابه اي عطش افزاست.

براي عملكرد درست، نداهاي دروني كه گاهي نجواهاي فرشتگان را درفرياد شياطين فرومي برد، كافي نيست. اگر ايمان داشته باشيم كه خدا بي نقص است و هيچ خطايي ندارد، بهترين قواعد عمل آييني اهدايي او به بشر است كه به نام دين شناخته مي شود و در آن راهي را نموده تا روح انسان را به سوي خود بازگرداند و دوباره او را تنگاتنگ در آغوش رحمت خود بگيرد. تنگ تر و نزديك تر از آنچه همه جهان غرق رحمت اوست؛عشق خاصي كه مخصوص مومنان راستين و درستكار است. (81)

عمل به شريعت الهي رفتار انسان را مطابق خواست خدا كرده و اراده شخص را در مسير اراده او قرار مي دهد و از اين طريق، كم كم روح و جان فرد به پروردگارش مي پيوندد. وقتي عمل انسان با امر الهي منطبق شود، اراده او نيز با اراده خداوند يگانه مي گردد و اين تغيير در عملكرد، به تغييرات عميق تري در تمايلات و تمناهاي قلبي مي انجامد. در نهايت، ميل قلبي او با، خواست پروردگار دانا و مهربان هماهنگ مي شود و نزاع ميان شياطين و فرشتگان فرو مي نشيند. در اين شرايط، دل هيچ فريب و خيانتي ندارد و هر چه بگويد، انعكاس اراده آگاه و خواست رحيمانه خدااست. بدينسان بشر، جريان اراده خداوند شده، با آرامش كامل به نداي قلب خود گوش مي سپارد و از آن تبعيت مي كند، زيرا در اين دل، فريادهاي شيطان طنيني نداشته، در برابر آهنگ فرشتگان و آواي دلكش الهي به گوش نمي رسد؛ اگر هم برسد، شوقي برنمي انگيزد. چنين دلي ارزش پيروي و شنوايي دارد. دلي كه به راستي واسطه ميان انسان وخدا و رابطي مقدس براي دريافت پيام پروردگار هدايت گر و حكيم است.

bidastar
12-09-2008, 23:57
● بالندگي با اشد مجازات





از ويژگي هاي مثبت انديشه هاي كوئيلو اين است كه زمينه هايي براي شكوفايي استعدادهاي شخصي و رسيدن به خلاقيت و شادكامي خودشكوفايي ايجاد مي كند. توجه به علاقه شخصي و معيار قرار دادن آن در انتخاب ها و تصميم گيري ها موجب مي شود كه فرد، در راستاي استعدادها و توانمندي هاي شخصي خود زندگي كند و به خودشكوفايي وخلاقيت دست يابد؛ اما او اين كار را به سخت ترين صورت ممكن مي آموزد؛ در حالي كه با آرامش و شادماني هم مي توان، به اوج شكوفايي استعدادها رسيد و اساسا با آرامش و شادماني هر چه بهتر و كامل تر، نتيجه دلخواه به دست مي آيد.

او مي گويد: در برابر همه بايستيد، بجنگيد، رنج بكشيد تا افسانه شخصي تان را تحقق ببخشيد. او ترس از مخالفت با ديگران و خارج شدن از مسير عادي زندگي را مانع مي داند و براي مشكلي كه به سادگي حل مي شود، توصيه مي كند كه بگذاريد طرد شويد، شما را ديوانه بدانند؛اما كار خودتان را بكنيد و از اينكه آنچه مي خواهيد به دست مي آوريد، خرسند باشيد. او در آثارش، وضعيت هاي وحشتناك و بسيار دردآوري رابراي كسي كه در راه رؤيايش مي رود كه ترسيم مي كند كه كاملا انعكاس مشكلات خانوادگي و روان پريشي هاي خود اوست؛ البته از موانع اساسي و بزرگ، كشف استعدادهاي شخصي و شكوفاسازي آنها، تسليم شدن دربرابر نظر ديگران و محور و معيار قرار دادن آنهاست. اگر چه جامعه پذيري، عرف و رسوم اجتماعي نوعي انسجام و شفافيت را در زندگي ايجاد مي كند و آموزنده است؛ اما در موارد بسياري، رويه هاي غلط، اشتباهات رسم شده و روش هاي بدون ملاحظه تفاوت هاي فردي، مانع شكوفايي استعدادها مي شود.

زندگي بر اساس خواسته ها و ارزش هاي ديگران موجب مي شود كه انسان، استعدادها، مواهب و هداياي منحصر به فرد خويش را كشف نكرده، از خود فاصله بگيرد و با اينكه خدا گنجينه هر كس را در درون اونهاده؛ اما آن فرد به دنبال گنج گمشده ديگران مي رود و در نهايت دست خالي و افسرده، در حالي كه سرمايه وجودي خويش را از دست داده است، به انتهاي راه مي رسد و چيزي غير از پوچي و رنج از دفتر خاطراتش نمي خواند؛ اما راه رهايي از زير بار نظر ديگران، شكنجه خود و جنگ وستيز نيست. در صورتي كه يك همراه نيرومند و دانا داشته باشي كه به حمايت و هدايت او اطمينان داري، كار بسيار سهل مي شود و اخلاص تورا به اين حامي و همراه مهربان، دانا و قدرتمند مي رساند.

اخلاص (پيراستن قصد و نيت از تمام آميزه هاست)(82) تا آثار الهي در آن ظاهر شود و به بهترين صورت نتيجه بخش از كار برآيد. با اخلاص خدا جايگاه اول را در زندگي پيدا كرده، چنان دل را فرا مي گيرد كه ديگران، حضور مستقلي در آن نخواهند داشت و در پرتو شناخت درست پروردگار خود را ناب و بي پيرايه ملاقات مي كني. همان طور كه از يادبردن خدا به خود فراموشي مي انجامد. (83) ياد و نام او نيز عقده هاي دروني و قيد و بندهاي خود ساخته يا ساخته و پرداخته جامعه رامي گشايد. به گونه اي كه ديگر در سدد نيست تا ديگران او را تحسين كنند(84) يا اينكه از سرزنش آنها نگران و هراسناك شود. كسي كه ازهمه بندگي ها و وابستگي هاي رنج آور و بازدارنده رها شده (85) و تنهامتوجه نور خدا است، درون خود را پر از شور و روشنايي ديده و به راحتي وروشني، راه زندگي خود را مي يابد.

اخلاص پرده هاي سياه و ضخيم وابستگي ها را كه مانع دريافت رحمت و هدايت خدا است، كنار زده، با زبان شور و شوقي كه از قلبش سربر مي كشد، پيام هدايت پروردگار و طرح موفقيت خود را درك مي كند. وقتي نور خدا درون را فراگرفته، از ضعف ها، اسارت و وابستگي ها پاك سازد، علاقه هاي ناب و كشش هاي اصيل دل اشكار شده، استعدادهاي نهفته بيدار مي شود. به اين ترتيب، فرد با اخلاص به سوي بهترين ودوست داشتني ترين زندگي راهنمايي مي يابد. (با اخلاص بصيرت هاپرنور و تابناك مي شود). (86) و هر كس در اين روشنايي معنوي، خود راشناخته، در مسيري قرار مي گيرد كه نقشه خدا براي كاميابي او تعيين كرده و به سوي رسالت آسماني كه براي آن آفريده شده، جذب و برانگيخته مي شود و معناي زندگي خود را مي فهمد.

البته گرايش هاي انسان، ممكن است منحرف و دروغين باشد. دراينجا پايداري علايق يك شناسه دقيق است و نيز عدم مخالفت با اراده خدا كه به صورت شريعت مي شناسيم، شرط درستي خواسته ها و علايق و نيز نشان گر صحيح خواندن طرح كاميابي است كه خدا بر صفحه دل هر كس نگاشته است و اگر غبار هيجانات ناپايدار و معارض با شريعت رافروشوييد، به كشف استعداد خويش رسيده و در طرح موفقيت و نقشه كاميابي خدا براي خود قرار گرفته (87)، با احساس آرامش و رضايت شخصي ژرف و پايدار به رضايت خداوند زنده ابدي پي مي بريد.

اخلاص، انسان را به راهي مي برد كه براي او كشيده شده و پاي رفتن در آن راه، به او داده شده است. در حقيقت داشتن اخلاص، اين امكان رابه هر كس مي دهد كه با تقدير خود هماهنگ شود و راه زندگي خويش رابيابد و در نتيجه به موفقيت و خوشبختي برسد؛ از اين جهت امام علي (عليه السلام) فرمود: (من اخلص بلغ الامال)؛(88) كسي كه اخلاص ورزد، به آرزوها مي رسد.

خالصانه عمل كردن، يعني تقديم توانايي و نتيجه كارها، بلكه كل زندگي به خداوند. پاسخ چنين هديه اي به بخشنده ترين و مهربان ترين و نيرومندترين حقيقت هستي، برترين نتيجه و گواراترين كاميابي خواهد بود؛ با اين تبيين، به روشني معلوم مي شود كه با رابطه صميمانه وخالصانه با خدا شكوفايي استعدادها و تحقق اهداف و آرزوها در آرامش وشادماني و نيرومندي كامل صورت مي گيرد. نيازي به اين همه جنگ، رنج، عذاب و شكنجه نيست. بسياري ستيزه جويي هاي انسان باديگران، براي اين است كه در برابر آنها احساس تهديد و ترس مي يابد ودر سدد دفاع از خود بر مي آيد. از اين رو با آشفتگي و نگراني به آنها حمله مي برد؛ اما كسي كه نيروي بيكران رحمت و هدايت را با خود دارد، هيچ هراس و اندوهي نداشته، با آرامش و خرسندي راه خود را پيش مي گيرد.

bidastar
12-09-2008, 23:59
● رؤياي از ياد رفته





توصيه بسيار خوب كوئيلو اين است كه رؤياهاي خود را باور كنيد و تادستيابي به آنها دست برنداريد؛ اما او به اين سخن خود وفادار نيست ورؤياي اساسي بشر براي رسيدن به زندگي، خالي از هر گونه رنج و اندوه ونگراني را نديده گرفته و از ياد برده است. كوئيلو مي گويد: دنيا را با شورانگيز ترين لحظاتي كه مي توانيد داشته باشيد بگذرانيد؛ اما اين دنيايي است كه هيچ كس بي رنج و غصه در آن زندگي نمي كند و هر كس خستگي و نا رضايتي و ناكامي را در روزهايي از زندگي و ساعاتي از روزتجربه مي كند؛ از اين رو رنج، افسردگي، نااميدي و ناكامي را واقعيات زندگي شمرده و توصيه مي كند كه آنها را بپذيريد و خيالتان آسوده باشدكه همه اين مشكلات را دارند.

اين در حالي است كه هركس در صدر رؤياهاي خود، بهشتي رامي خواهد كه در آن هيچ رنج، ناكامي، هراس و اندوهي نباشد. هرفردي اگر به دلش سري بزند، مي بيند كه خواهان زندگي سرشار از برخورداري وكاميابي، لذت، سرور و آرامش است و اگر به چنين زندگي گوارايي برسد، نمي خواهد كه هيچ گاه به پايان برسد.

اما پائولو درباره اين رؤيا كه رؤيايي عمومي براي بشريت است، سخني نمي گويد. گويا شهامت پذيرش اين رؤيا را ندارد. رها كردن رؤياي بهشت، تعارض بزرگ انديشه هاي پائولوست. او مي گويد: رؤياهاي خودرا با شهامت بپذيريد و افسانه شخصي خود را با عشق دنبال كنيد؛ ولي بهشتي كه در عالم غيب است و انتظار انسان هاي درست كار را مي كشدتا پس از مرگ، آنها را در آغوش بكشد، فراموش مي كند. زندگي گوارا وپايداري كه نيروهاي جادويي آن بسيار سرورانگيز و توان بخش است. البته در هيچ ديني چون اسلام و در هيچ كتابي همانند قرآن، زندگي پس از مرگ تصوير نشده است؛ اما بالاخره خبري از آن سو به او رسيده وبي ترديد، ميل به آن زندگي سرشار از سرور و لذت و عشق و آرامش دردل او هم هست. پس چرا اين رؤيا را باور نكرده، به آن دنياي نامرئي اماواقعي ايمان نمي آورد و براي دستيابي به آن زندگي، افسانه اي نمي كوشد، بلكه مي خواهد فقط در همين دنيا شور و نشاط زندگي رابيازمايد؛ در حالي كه جهان مرئي و آشكار و عالم غيب به هم پيوسته اندو شادكامي در آنها از هم جدا نيست، پس كسي كه براي خوشبختي ابدي مي كوشد، در اين زندگي هم شادكام و سرشار از اشتياق زندگي مي كند وكسي كه در اين جهان، رنج و افسردگي و پريشاني را مي پذيرد، اين عذاب را براي ابديت همراه خواهد داشت.

اگر معيارهاي ارزشي روشني براي عمل باشد، انگيزه شور آفرين تقويت مي شود و آرامش خاطر و اطمينان در عمل هم ايجاد مي گردد. احساس خوب، مثل باد مي وزد و مي گذرد و براي پايداري آن، بايد خود وزندگي را به گونه اي بسازيم كه همواره اين نسيم را ايجاد كند. مثل باغي كه درخت هاي شاداب و پربارش، همواره نفس خنك خود را در فضامي دمند. اين باغ با عملكرد درست بر پا مي شود. ما مسئول ساختن بهشت هستيم. بر اساس تعاليم اسلامي هر نهال بهشتي، يك عمل درست و نيك است. همين طور هر نهر جاري و هر بناي زيبا ونعمت هاي دلرباي آن كه بهترين احساسات را پديد مي آورند. در اين دنيانيز برخورداري و بهرمندي اهل بهشت از آن نعمت ها آشكار است. درسيماي نوراني و نگاه درخشان و شادمان دوستان خدا، رحمت و نعمت، نشانه هاي روشن خود را فاش كرده است. خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (بدانيد كه دوستان خدا، نه هراس و اضطرابي دارند و نه غم واندوهي)(89)، بلكه در آرامش عميق و شادماني پايدار به سرمي برند.

bidastar
13-09-2008, 00:00
● ستم پذيري و گناهكاري





پذيرش خداي خطاكار، براي كسي امكان دارد كه شكوه و عزت پاكي رابراي خود باور نكرده، با خدايي خطاكار، ضعيف و شكست پذير كنارمي آيد، زيرا نمي تواند خود را در اوج توانايي، پاكي و زيبايي تصور كند؛تحمل اين همه عظمت و شادماني را ندارد؛ از اين رو خود را در سطح پاييني نگهداشته، به جاي اينكه به سوي خدا بالارود، در توهم خويش، خدا را پايين مي كشد، چون نمي تواند ظرفيت هاي والاي خدايي كردن وجانشين خدا شدن را در خود بپذيرد و شكوفا سازد؛ خدايي در شان خودساخته و با او معامله مي كند.

اما كسي كه توانايي درست زندگي كردن و شادماني پاك بودن و عزت خطانكردن را باور دارد و براي رسيدن به اين مراحل رشد و شكوفايي تلاش مي كند، وجود كمال محض و حسن و خير مطلق را پذيرفته، باتمام وجود و تمام روح و تمام عمل، به او عشق ورزيده، به سوي او حركت مي كند، تا به نمونه اي از او يا آيينه اي براي او تبديل شود. انسان هاي ضعيف و خطاكاري كه نمي توانند خود را در برابر وجدان تبرئه كنند، خدا را محكوم مي كنند تا كمتر از احساس گناه رنج ببرند و فراموش كنند كه به چه مرتبه اي از سعادت و كاميابي برسند. بنابراين پذيرش خداي ستمكار، ناتوان و آلوده، نتيجه آلودگي نفس و ظلم به خويش است.

ماجراي ستم پذيري به اينجا ختم نمي شود؛ كسي كه گناهكاري وظلم به نفس خويش را مي پذيرد و با خدايي خطاكار وظالم كنار مي آيد، آيا مي تواند در برابر كساني كه به او و ساير انسان ها ظلم و ستم روامي دارند، فرياد بكشد؟ آيا مي تواند با قدرتمنداني كه مردم را در بندحرص و هوس خود مي خواهند، مبارزي آزادي خواه باشد؟ و آيا با ديدن اين همه ظلمي كه در دنياي امروز بر سر بشريت مي آيد، براي عدالت كاري انجام دهد؟

معنويتي كه كوئيلو مي آموزد، معنويت بردگان است. زندگي اي كه اومي خواهد، زندگي در ذلت و رنج، اما با خيالات خوش است و شادكامي وسعادت او منهاي انسانيت و مفاهيم وابسته به آن، نظير آزادي، عدالت، عزت و پاكي است.

bidastar
13-09-2008, 00:02
● سراب آرامش و شادماني





كوئيلو خدايي خطاكار را باور دارد كه با وجود او، آسوده تر با ناملايمات زندگي و گناه كاري خود كنار مي آيد؛ در حالي كه شناختن خداي كامل وحكيم، بسيار آرامش بخش تر و در رابطه با رنج هاي زندگي گوارا كننده تر است. اگر همه ناملايمات با برنامه اي حكيمانه و در تدبير پروردگاري دانا و مهربان شناخته شود، همواره در پي آنها رشدي، توفيقي ياشادكامي و سروري خواهد بود. اين گونه فاصله ميان رنج و لذت، خوشي وگرفتاري و آرامش و نگراني برداشته شده، رنج و گرفتاري، مقدمه وپيشاهنگ كارواني از كاميابي ها قلمداد مي شود. بدينسان رنج در كارنيست؛ مگر اينكه مبشر شادماني و لذت است و اينجاست كه به جاي بخشش خداوند، مفاهيم صبر، رضا و تسليم به ميان مي آيد.

صبر، دوران كمين كردن و آرام گرفتن زندگي براي آغاز تغيير و كوشش براي كاميابي است. (مطمئنا سيه روزي هاي پاياني ندارد كه ناگريز به آن مي رسند، پس وقتي كه بر يكي از شما دشواري و گرفتاري حكم شود، بايد آن را بپذيريد و بردباري كنيد تا بگذرد. به راستي كه چاره انديشي، در آن هنگام كه روي آورده، موجب افزايش ناخوشايندي و رنج مي شود). (90) صبر، مقدمه تحول و دگرگون كردن اوضاع است؛ نه تسليم هميشگي برابر سختي ها و رنج ها كه به بي تحركي و افسردگي وعادت به آن مي انجامد. بردباري در برابر اراده خداوندي دانا، توانا ومهربان كه تقدير كاميابي و طرح خوشبختي و موفقيت ما را تدبيرمي كند، آرامش پيش از طوفان و انتظار شوق انگيز شروع يك جشن بزرگ است.

صبر مثل سدي است كه جلوي جريان قدرت را گرفته، به ظاهر انسان را ناتوان و شكست خورده مي نماياند، تا پس از ذخيره قدرت به اندازه لازم، براي دست يابي به موفقيت آن را به كار گيرد. درست است كه هم هنگام خشكسالي و هم وقتي كه سدي بنا مي شود، در هر دو صورت رودخانه تهي مي گردد؛ اما خشكسالي مثل بي تابي كردن، نيرو و نشاط رامي سوزاند و از بين مي برد. در حالي كه بناي سد، موجب تمركز و اندوختن منابع براي استفاده در موقع لازم مي شود. در مواردي كه براي رسيدن به مطلوب ها و آروزها و اهداف زندگي، به تمركز و انباشدن نيرو نياز داريم، خداوند با مشكلات و دشواري ها سدي بنا مي كند و انسان بايد پيام حكيمانه خدا را بفهمد و تا وقتي كه به اندازه كافي انرژي و نشاط اندوخته نشده، در برابر حكم حكيمانه خدا سر فروآورده، بردباري پيشه سازد. (91)

با بي تابي، ناگواري و تلخي، شرايط دشوار افزون تر شده (92) و آنچه خداوند به اندازه تحمل انسان مقدر كرده، از حد توان فرد فراتر مي رود وپيش از آنكه به اندازه لازم نيرو براي كاميابي اندوخته شود، سد درهم مي شكند و نتيجه مورد نظر به دست نيامده، رنجي بي حاصل و بيشتر، به شخص بي تابي كننده تحميل مي شود. پس در گرداب گرفتاري ها ومشكلات آرام و خشنود و بردبار باشي و (از جزع خودداري كن، زيرا رشته اميدواري را مي گسلد و توان عمل را مي كاهد و اندوه برجاي مي گذارد). بنابراين بايد بر نظام رواني و رفتاري خود آرامش و رضايت را حاكم كردتا مبادا سد شكسته شود و در اثر رنج مضاعفي كه به بار مي آورد، (93)نتايج مطلوب بر باد برود. درباره كنترل كلامي پيامبر اكرم (ص)مي فرمايند: دو صداست كه خداوند از آنها بيزار است: يكي شيون و فرياددر پيشامدهاي ناخوشايند و ديگري آواز و آهنگ به هنگام خوشي ونعمت. (94) درباره مهار رفتارها نيز فرموده اند: از ما نيست كسي كه به صورت بزند وگريبان بدرد. (95) حضرت علي نيز فرمودند: (كسي كه درمشكلات، دست روي ران هاي خود بكوبد، اجرش را از دست داده است). (96) عدم كنترل رفتارها و كلام، روان انسان را در وضعيت ناپايدارتر و شكننده تر قرار مي دهد و مشكلات را چند برابر بزرگ تر وسنگين تر مي كند و آنگاه سد فرو مي شكند و افسردگي و شكست رواني به دنبال مي آيد.

نظام عالم بر اين است كه (پيروزي و موفقيت همراه بردباري، وگشايش همراه گرفتاري و با هر سختي آساني است). (97) بهاي خوشبختي و كاميابي، تحمل سختي و بردباري است. از اين رو (با صبربه خواسته ها مي رسيم). (98) هر چه صبر كامل تر باشد، به حظ و بهره بيشتري ازاهداف و آرزوها مي توان رسيد و (كسي كه بسيار بردبار است، به هدف نهايي و تمام آرزوهايش مي رسد). (99)

كوئيلو به جاي صبر در هنگام مشكلات و سختي ها، بخشش خدا پس از آن را پيشنهاد مي كند و به اين ترتيب، وضعيت (در رنج) را بي توصيه رها مي سازد. اين فاصله و گپ بين رنج و بخشش خداوند، پر ازعصبانيت، ناآرامي، افسردگي، بي رحمي و ساير احساسات نامطلوب است كه به عقيده او، اينها واقعيات زندگي است و راهي غير از تحمل آنها وجود ندارد؛ البته بخشش خدا در لحظه بخشش، آرامشي را پديدمي آورد؛ ولي اين آرامش در آن هنگام كه شخص در گيرودار مشكلات وگرفتاري هاست و بيش از هر زمان به آن نيازمند است، به كمكش نيامده، پس از لحظه بخشش همچون خداي خطاكار تعهدي نسپرده است كه ديگر مشكلي براي او پيش نيايد، چندان پايدار نخواهد ماند وشخص هر لحظه خود را در معرض خطايي ديگر و خيانتي تازه از سوي خداي كوئيلو مي بيند؛ از اين رو آرامشي كه با اعتقاد به خداي خطاكار و ازراه بخشش او ايجاد مي شود، مثل سرابي است كه دقايقي به نظر مي آيد؛در حالي كه نه از پيش بوده و نه از اين پس به جاي خواهد ماند.

bidastar
13-09-2008, 00:03
● راه نرفتني





شيوه هاي كوئيلو براي دستيابي به معناي زندگي و زندگي معنوي، دشوار و غير قابل توصيه به عموم مردم است؛ در حالي كه معتقد است، (دست يافتن به اكسير اعظم، نه فقط براي عده اي اندك كه از تمام مردم دنيا ساخته است). (100) او زندگي را رها مي كند و در اروپا، پياده به راه مي افتد تا جاده سانتياگو را در نوردد. (101) يا به آمريكا مي رود، تا گروهي از زنان همجنس باز را ديده و ديدن فرشتگان را از آنها بياموزد. يامدت ها در جنگل و دشت وقت صرف مي كند تا از استادان سحر و جادو، راه يافتن و شناختن نيمه ديگر خود را بيابد؛ در حالي كه معنويت درزندگي بايد به گونه اي باشد كه همه بتوانند به آن دست يابند و به سادگي به طور روزمره بتوان معنوي زيستن را فراگرفت و آزمود.

احكام شريعت و اخلاق اسلامي كه برنامه ها و قواعد عملي را بيان مي كنند، براي كسي كه به قلب خود توجه دارد، برنامه تحول روحي ومعنوي است و با تصفيه دل از حضور شياطين و فرونشاندن جنگ ها وستيزهاي آن، جان را آرامش بخشيده، به اصل خود بازمي گرداند. شريعت بسيار سهل و براي همه قابل عمل است. اعمال ساده و كوتاهي مثل نماز و روزه يا زكات كه به اندازه وسع مالي است، معنويت را به راحتي وارد زندگي مي كند و مردم را به ياد خدا انداخته، تحولي را درزندگي آنها رقم مي زند. گذشته از عالمان بزرگي كه با شرايط مختلف درسپهر معنا بال گشوده اند و اوج گرفته اند، افراد بسيار ساده اي كه خياط، آهنگر، باغبان، چوپان، كفاش و... بوده اند، توانسته اند، غرق نور و سرورمعنويت زندگي كنند كه بايد پرسيد، به راستي راه آنها چه بوده است ؟

اصل توصيه كوئيلو به پيروي از خواست دل و نداي دروني و افسانه شخصي ساده به نظر مي رسد؛ اما آمادگي براي اين كار، باورهاي ناسازگاربا خرد و تمرينات غيب و گاهي غير قابل قبولي دارد كه اين كار را ازسادگي اوليه خارج كرده، بسيار دشوار و پيچيده مي سازد. با اينكه خواندن آنها در قالب رماني كه به ظرافت هاي ادبيات پست مدرن نوشته شده، جالب باشد؛ اما عمل كردن به آن، گذشته از ابهامات و پرسش هاي زياد، ناخواستني و خسته كننده است. مثلا تمريناتي كه در خاطرات يك مغ پيشنهاد مي شود، نظير شكافتن پوست و گوشت دست با ناخن براي رهاشدن از افكار رنج آور و منفي، تخيل دو ستون آتش و احضار شيطاني كه ميان آنهاست يا تمرين دانه كه براي آن بايد خود را جمع كني و آرام بنشيني، سپس احساس كني كه رشد مي كني تا آنجا كه بايد كشيدگي درد آور و غير قابل تحملي را در ماهيچه هايت احساس كني.

او برنامه هاي عملي دشواري را پيشنهاد مي كند؛ اما تكليف ومسئوليت مستمري را دنبال نمي كند؛ غير از پي گيري رؤياها. برنامه هايي كه او ارائه مي دهد، بيشتر شبيه بازي است و در نهايت محصول آن انساني معمولي است كه هيچ تفاوتي با ديگران ندارد، باهمان رذالت ها، خطاكاري ها و غير قابل كنترل بودن (102) و...؛ تنهافرقش اين است كه با همه اينها كنار مي آيد؛ در همه آنها نيرويي فراتر ازخود را احساس مي كند. در وهم خود در جهاني بزرگ تر از اين دنياي مادي و گسترده تر از مرزهاي آن خود را مي يابد.

در حقيقت او به جاي اينكه بتواند، با برنامه اي ساده، تحولاتي عظيم ايجاد كند تا وجود مسي انسان عادي را به طلا مبدل سازد، با برنامه هاي غريب و سخت، او را در وضعيت خويش باقي مي گذارد و تنها تصوراتي اززندگي هاي پيشين، فرشتگان، شيطان، دنياي نامرئي و خدا در ظلمت وجهالت، برايش پديد مي آورد و نامش را سحر و جادو مي گذارد و قراراست كه اين تصورات و توهمات نيازهاي معنوي بشر را برآورده ساخته، زندگي او را از نور معنا لبريز كند.

bidastar
13-09-2008, 00:05
● نگاه نهايي





با اينكه نقد درست، بايد ناظر به سخن و اثر شخص باشد؛ اما در موردپائولو كوئيلو، چشم پوشي از زندگي نامه و شخصيتش به معناي حذف صفحاتي از آثارش بوده و نقد ناتمام خواهد شد. او خود را با آثارش مي آميزد و غير از اينكه آنها را بخشي از روح و زندگي خود مي داند، عملانام خود را بر قهرمان داستان نهاده، همسر خود را در جريان رمان ها به بازي گرفته و نقش او را بيان مي كند. رمان هاي (خاطرات يك مغ)، (والكري ها)، (ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد) و (زهير)، عملا به جريان زندگي او وارد شده و از آن بر مي آيد. از همه مهم تر اينكه خودكوئيلو بر اين جريان تأكيد كرده و آثارش را در رابطه با شخصيت خود به خوانندگان عرضه مي كند. (103) بنابراين ناديده گرفتن تجربه هاي روان پريشي و بستري شدن او در تيمارستان يا شكست روابط زناشويي اش يااعتيادش، نمي توان به فهم درست و دقيقي از آثار و انديشه هايش رسيد.

او بحران هاي رواني و شخصي شديدي را پشت سر گذاشته و با كمك روان پزشك ها، تا حدودي خود را بهبود بخشيده است. آثار وانديشه هاي او براي كسي كه از فشار رواني و بحران بي معنايي رنج مي برد و در آستانه فروپاشي رواني يا خود كشي است، مي تواند راه گشا والهام بخش باشد. اوهام او را با خدا، فرشتگان و مفاهيمي مثبت به بحران هايي تحمل پذير تبديل كند. در غير اين صورت تنها يك اثرهنري است كه به طور ناشايستي به حوزه معنويت وارد شده و متاعي بدلي را به جاي حقايق معنوي ارائه مي دهد و اساسا با شكافي كه ميان خرد و ايمان ايجاد مي كند، با كنار گذاشتن زندگي در جهان ديگر، خداشناسي ناموجه، هوس محوري و ساير نقدهاي طرح شده، براي افرادمعمولي در زندگي و عمل، اگر به سخنان او اعتماد كنند، بحران هايي رفتاري، معرفتي و رواني ايجاد مي كند.

كوئيلو آميزه اي از نمادهاي اديان (اسلام و مسيحيت و يهوديت) وسنت هاي معنوي بوديسم، سنت ماه و سنت خورشيد را با نمادهايي ازجاهاي مختلف جهان گردآورده و با ايجاد نوعي همدلي و همانند سازي در ميان مردم جهان نفوذ كرده است. از آسيا(104)، اروپا، (105) آمريكا(106)و آفريقا(107) به عنوان نقاطي كه رويدادهاي مهم رمان هايش در آنجاپيش آمده، استفاده كرده و بدين ترتيب، به مخاطب هاي مختلف نزديك شده است. با توجه به استقبال گسترده از نوشته هاي او و نيزموقعيتش در سازمان ملل، به عنوان مشاور ويژه يونسكو، در برنامه (همگرايي هاي روحي و گفت و گوي بين فرهنگ ها)، مي توان به وضعيت وخيم معنويت در جهان و پيش از آن، اوضاع آشفته رواني بشراين روزگار پي برد.

انديشه هاي او توهماتي است كه گاهي باهم در تعارض قرار مي گيرد؛مثل ارائه راه هاي دشوار براي رسيدن به هدفي همه گير. گاهي تا انتهاي يك انديشه نمي رود؛ مثل رها كردن رؤياي بهشت. خرد و انديشه رااقناع نمي كند؛ نظير آموزه ايمان. بسياري موارد به طور نادقيق و غيرشفاف مسائل مطرح مي شود، چنان كه در مورد جهان نامرئي توضيحات روشني بيان نمي كند و سرانجام اينكه با به كار گيري نمادهاي معنوي شناخته شده در معاني متفاوت، بدون تعريف و استفاده از قرائن كافي وروشن، براي كساني كه اين نمادها را با معاني اصيلش مي شناسند، فريبندگي ايجاد مي كند؛ در يك كلام، (پائولو كوئيلو معنويت را به يك دروغ بزرگ) تبديل كرده است.

bidastar
13-09-2008, 00:06
● پي نوشت





1. بريدا ص 79و 80

2. والكري ها. ص 142.

3. كيمياگر ص

4. بريدا ص 203 و204.

5. بريدا ص 204.

6. بريدا ص 79و 80

7. برديا ص 146.

8. كيمياگر ص 223

9. كيمياگر ص 220و 222

10. بريدا ص 232

11. بريدا ص 286.

12. راهنماي رزم آور نور ص 71.

13. خاطرات يك مغ ص 88.

14. خاطرات يك مغ ص 307

15. همان ص 205

16. همان صفحه 132

17. همان صفحه 108

18. ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد. ص -164 167.

19. كيمياگر ص 199.

20. كيمياگر ص 199

21. كوه پنجم ص 14

22. همان ص 18

23. كيمياگر ص 197 و 198.

24. كيمياگر ص 197

25. خاطرات يك مغ ص 112و 113

26. كنار رود پيدار نشستم و گريستم ص 46 و 47

27. كيمياگر ص 223

28. شيطان و دوشيزه پريم ص 9

29. همان ص 148 و نيز كوه پنجم ص 239.

30. رزم آور ص 71

31. رزم آور نور ص 25

32. همان ص 36

33. بريدا ص 131

34. بريدا ص 208 و 209

35. كوه پنجم ص 10

36. همان ص 11

37. همان ص 11

38. مكتوب ص 65

39. بريدا ص 40

40. همان ص 29

41. خاطرات يك مغ ص 309

42. خاطرات يك مغ ص 86.

43. كوه پنجم ص 166. اين نسبيت گرايي ارزشي و تاكيد محض روي نبرد در ساير آثار او نيز ديده مي شود. نظير خاطرات يك مغ ص 310.

44. راهنماي رزم آور نور ص 32.

45. زهير ص 308 و 309.

46. زهير ص 309 - 311.

47. شيطان و دوشيزه پريم، ص 191.

48. زهير ص 279.

49. كيمياگر ص 91. نشر فردوسي.

50. رزم آور نور ص 60

51. كيمياگر ص

52. كيمياگر ص 116. نسخه فردوسي

53. بريدا ص 38.

54. كنار رود پيدار نشستم و گريستم ص 46 و 47.

55. ورونيكا ص 128.

56. همان ص 175.

57. كيمياگر ص 211.

58. عطيه برتر ص 68 و كيمياگر ص 156.

59. عطيه برتر ص 81.

60. خاطرات يك مغ ص 124.

61. كيمياگر ص 220.

62. كيمياگر ترجمه ص 218.

63. عطيه برتر ص 76.

64. كنار رود پيدار نشستم و گريستم ص 74 و75.

65. نك بريدا ص 82و 83.

66. والكري ها ص 86.

67. قرآن كريم با عبارت (و اليه المصير) از آن ياد كرده است.

68. (يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم).

69. ما اخفي لهم من قره اعين.

70. انشقاق 6/.

71. (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه) فجر.

72. يقول ياليتني كنت ترابا. نباء40/.

73. يقول ياليتني قدمت لحياتي. فجر/ 24.

74. و له مثل الاعلي.

75. والكري ها ص 232.

76. كوه پنجم. ص 13.

77. كيمياگر ص 131. ناجور.

78. بقره 82/ و 277 و آل عمران / 57 و نساء/ 57 و 122 و 173 و مائده /9 و 93 و يونس / 4 و 9 هود/ 23 و....

79. رك تفسير الميزان ذيل آيه 10 از سوره فاطر.

80. زهير ص 25.

81. و كان بالمومنين رحيما.

82. جامع السعادات ج 2 ص 402.

83. و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفائزون. حشر18/.

84. العمل الخالص: الذي لا تريد ان بحمدك عليه احد الا اله عزوجل. همان 4785.

85. في الخالص تكون الخلاص. ميزان الحكمه باب اخلاص، ح 4742.

86. عند تحقق الاخلاص تستنير البصائر. ميزان الحكمه باب اخلاص ح 4811.

87. همان ح 4815.

88. ميزان الحكمه باب اخلاص ح 4817.

89. الا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لاهم يحزنون. يونس 62/.

90. ان للنكبات غايات لابد ان ينتهي اليها فاذا حكم علي احدكم بهافليتطالها ويصبر حتي يجوز فان اعمال حيله فيها عند اقبالها زائد في مكر وهها... ميزان الحكمه باب صبر ح 10123.

91. حميد رضا مظاهري سيف. اخلاق موفقيت. هفته نامه پگاه شماره 198 دي ماه 1385.

92. الجزع عندالمصيبه يزيدها و الصبر عليها يبدلهاو ميزان الحكمه باب جزع ح 2321.

93. همان ح 2335.

94. صوتان يبغضها الله: اعوال عند مصيبه و مزمار عند نعمه. همان ح 2131.

95. ليس منا من ضرب الخدود و شق الجيوب. همان ح 2332.

96. من ضرب بيده علي فخذيه عند المصيبه حبط اجره. همان ح 2333.

97. ان النصر مع الصبر و الفرج مع الكرب و ان مع العسر يسرا. ميزان الحكمه باب صبر ح 10068.

98. بالصبر تدرك الرغائب همان ح 10058.

99. يوول امر الصبور الي درك غايته و بلوغ امله. تصنيف غررالحكم ح 6333.

100. كيمياگر، يادداشت پيشگفتار ص 15.

101. نك: خاطرات يك مغ.

102. والكري ها ص 24.

103. سخنراني در ايران، ضميمه كتاب كيمياگر انتشارات كاروان.

104. مناطقي از استپ در شمال آسيا در اوج داستان زهير به ميان آمده و او همسر گمشده اش را آنجا پيدا مي كند.

105. كوه هاي پيرينه در فرانسه و مناطقي ديگري از اروپا در رمانهاي خاطرات يك مغ، كنار رود پيدار نشستم و گريستم و كوه پنجم آمده است.

106. رمان والكري ها ماجراي سفر در بيابان هاي آمريكا و يافتن گروهي از ساحران به نام والكري هاست.

107. داستان كيمياگر حكايت سفر جواني اروپايي به اهرام مصر براي يافتن گنج است.

.::. RoNikA .::.
13-09-2008, 00:20
تنبلی :

تعریف در فرهنگ لغت: نام مؤنث، از واژه‌ی لاتین Prigritia. کراهت از کار، کاهلی، تن‌آسایی.

تعریف کلیسای کاتولیک: تمامی موجودات زنده‌ای که می‌جنبند، باید نان روزانه‌شان را با عرق جبین به دست آورند و همواره به فکر نتایج سهل و فوری نباشند. تنبلی یعنی فقدان تلاش جسمی یا معنوی، که روح را به انحطاط می‌کشد و منجر به اندوه و افسردگی می‌شود.

از حکایات: خوان همین که مرد، دید در جای زیبایی است، مرفه و سرشار از لذاتی که همیشه آرزو داشت. مرد سفیدپوشی نزدیک شد و گفت: «هرچه می‌خواهی برایت فراهم است، غذا، لذت، تفریح...»
خوان با خوشحالی هرکاری دلش می‌خواست کرد. بعد از سال‌ها تفریح، مرد سفیدپوش را پیدا کرد و گفت: «هرکاری دلم می‌خواست کردم. حالا کاری به من بدهید تا احساس مفید بودن کنم.»
مرد سفیدپوش گفت: «متأسفم، اما کار تنها چیزی است که نمی‌توانم به تو بدهم. اینجا کاری نیست.»
«یعنی می‌گویید تا ابد باید حوصله‌ام سر برود؟ ترجیح می‌‌دهم مرا ببرید به جهنم.»
مرد سفیدپوش در گوشش زمزمه کرد: «پس فکر می‌کنی الان کجایی؟»

از نظر وینی آلبرت: جامعه چگونه دوام بیاورد اگر فقط به فکر غذای یخزده، عکس فوری، پوره‌ی سیب‌زمینی حاضرآماده، تندخوانی و ماشین حساب است؟

جامعه‌شناسی تنبلی: کسی که بیش از حد کار می‌کند و هم کسی که حاضر نیست کار کند، رفتار مشابهی دارند، می‌‌خواهند از مشکلات ذاتی انسان‌ها فرار کنند، نمی‌خواهند درباره‌ی حقیقت و مسئولیت‌های زندگی طبیعی فکر کنند.
از نظر آیین بودا: بنا به سنت، تنبلی از اصلی‌ترین موانع بیداری روح است. به شکل تجلی می‌یابد: تنبلی در رفاه، که بهث می‌شود همواره یک جا بمانیم. تنبلی دل، وقتی احساس یأس و بی‌انگیزگی می‌کنیم. و تنبلی تلخی، وقتی هیچ چیز برایمان مهم نیست و دیگر بخشی از این دنیا نیستیم.

پندی از دائو د جینگ: سالک خودش را با راه تطبیق می‌دهد. انسان درستکار با تقوا سازش می‌کند. آن که چیزی از دست می‌دهد، با فقدان سازش می‌کند. راه با شادی می‌پذیرد کسی را که با راه سازش می‌کند. تقوا انسان درستکار را می‌پذیرد. آن که تسلیم فقدان شود، فقدان او را جذب خویش می‌کند.

پس، در پایان سال 2007: اغلب از خود می‌پرسیم: شوق و الهام از کجا می‌آید؟ شور زندگی کجاست؟ این همه تلاش به زحمتش می‌ارزد؟ تمام سال سعی کردم مرزهایم را پشت سر بگذارم، روزی خانواده‌ام را تأمین کردم، رفتار خوی داشتم، اما باز هم به جایی که می‌خواستم نرسیدم.

رزم‌آور نور می‌داند که بیداری فرایندی طولانی است و باید مراقبه را با کار متعادل کرد برای رسیدن به مقصد. آنچه او را متحول می‌کند، تأمل بر آنچه به دست نیاورده نیست: این پرسش بذر انفعال و بی‌کنشی را در خود دارد. بله، شاید همه کار را درست انجام داده باشیم و نتیجه ملموس نباشد، اما مطمئنم که نتایجی در کار است. به یقین در مسیر مشخص خواهد شد، به این شرط که الان تسلیم نشویم.

هفت گناه کبیره : غرور ، آز ، شهوت ، خشم ، شکم پرستی ، حسد و تنبلی

منبع : paulocoelho

.::. RoNikA .::.
13-09-2008, 01:03
سوالات ذیل، سوالاتی رایجی هست که طرفداران پائولوکوئلیو پس از مطالعه ی کتاب ها بهش برخوردن و مطرح کردند
شاید مورد استفاده شما هم قرار بگیره :27::11:

__________________________

کتاب ها :

فرقه رام كه در كتاب "خاطرات يك مغ" به آن اشاره شده، چيست؟
" ملكوت جهاني بره " (Regnus Agnus Mundi) يك فرقه ي كاتوليك است كه در سال1492تاسيس شده و به مطالعه زبان نمادين از راه يك نظام آموزش شفاهي مي پردازد. در حقيقت، استاد و شاگرد تنها ابزارهايي براي تدوين نظام آموزشي هستند كه ماموريتهايي را بر عهده مي گيرند و در طي انجام اين ماموريتها، هر يك پاسخ ويژه خود را به دست مي آورند. فرقه رام مركز فرماندهي ندارد، حاوي آموزه هاي نهاني نيست و قانون آن اين است كه تنها مي توان با برداشتن گامي به پيش ، آموخت. اين فرقه در هيچ جاي دنيا نمايندگي ندارد.

آيا مي توان تمرين هاي ذكر شده در "خاطرات يك مغ" را انجام داد؟
به فرد بستگي دارد. اما فقط يك قانون وجود دارد: تحت هيچ شرايطي، تمرين "احضار پيام آور" را انجام ندهيد. اين تمرين در كتاب ناقص است و هيچ نتيجه مثبتي به بارنخواهد آورد.

چه گونه زبان نشانه ها را بياموزيم؟
زبان نشانه ها، شيوه فردي ما براي ارتباط با خداست. براي آموختن اين زبان، بايد كشف و شهود خود را آزاد بگذاريم. براي استفاده از كشف و شهود، بايد از اشتباه نترسيم.

آيا راست است كه كتاب "كيمياگر" را در پانزده روز نوشته ايد؟
بله. معمولا تمام كتابهايم را در طول دو تا چهار هفته مي نويسم. اما شكل گيري مفهوم اصلی و داستان کتاب دوسال طول مي كشد و بازنويسي كتاب نيز چهار ماه طول مي كشد.

چه طور مي توانم اطلاعات بيش تري درباره سنت ماه به دست آورم؟
اينترنت پر است از سايت هايي درباره اين سنت. وقتي مي خواهيد چيزي را پيدا كنيد، اولين قدم، جست و جو است. اما مراقب باشيد: بيشتر چيزهايي كه پيدا مي كنيد، واقعي و قابل اطمينان نيستند. كاملا محتمل است كه بدون استاد و راهنما و غيره، با سنت ماه (ويكا)‌ آشنا شويد. ويكا يك نظام آموزشي بسيار غني است كه آثار خود را در زمان و مكان به جا گذاشته است.

آيا ماجراهايي كه در "والكيري ها" تعريف كرده ايد، واقعيت دارند؟
مضمون اصلي كتاب (يعني ملاقات با فرشته) واقعيت دارد. سفر به صحراي موجاوه نيز واقعيت دارد. اما به بسياري از وقايع ديگر، عناصر داستاني را اضافه كرده ام. مهمترين بخش کتاب (یعنی دیدار با فرشته) واقعا اتفاق افتاده است و تمثالي از مريم عذراي آپارسيدا در دره گلوريتا، نزديك چشمههاي بوررگوي كاليفرنيا گذاشته ام .

آيا شما آن طور كه در "ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد" گفته ايد، واقعا در بيمارستان رواني بستري شده ايد؟
متاسفانه جواب شما بله است. سه بار در بيمارستان دكتر ايراس بستري شده ام (1966، 1967، و 1968). گاهي عشق والدين به شكلي نادرست متجلي مي شود. اما مي دانم كه اين كار آن ها به خاطر نگراني بيش از حدشان براي من بوده است و هرگز آن ها را سرزنش نكرده ام.

رزم آور نور كيست؟
هر كس كه علي رغم مشكلات فراوان، هنوز مي تواند براي روياهايش بجنگد.

آيا در "شيطان و دوشيزه پريم" سرانجام به اين پرسش قديمي كه "انسان خير است يا شر" پاسخ داده ايد؟
اين سوال جوابي ندارد. يك فرشته و يك شيطان همواره در كنار ما هستند. اما در ميان آن ها، كسي در ما تجلي مي يابد كه به حرف هايش بيش تر گوش بدهيم. البته بهتر است به گفته هاي فرشته مان بيش تر گوش بدهيم. اين كتاب، به اين مبارزه مي پردازد، و البته نشان مي دهد كه جامعه مي تواند مفهوم نيكي را تغيير دهد.

در «يازده دقيقه»، از زندگي زن بدكاره اي به نام ماريا الهام گرفته ايد كه در يك مراسم امضاي كتاب در سوييس به ملاقات شما آمده بود. چه چيزي در سرگذشت او الهام بخش شما بود؟
فكر نوشتن درباره مسائل جنسي از مدت ها قبل در سرم بود، اما رويكرد درست را پيدا نمي كردم. وقتي داستان او را شنيدم، پي بردم كه براي نوشتن درباره وجه مقدس مسائل جنسي، بايد بفهمم كه چرا آن را قبيح مي دانند. اما كتاب من درباره فحشا نيست. سعي كرده ام از هرگونه توجيه كردن پرهيز كنم و هيچ قضاوتي درباره شخصيت اصلي داستانم نداده ام. چيزي كه واقعاّ برايم جالب است، اين است كه انسان ها چگونه از راه جنسيت با هم ارتباط برقرار مي كنند. هدف من، مثل هميشه، اين بوده كه صريح باشم، ساده بنويسم، اما سطحي نباشم.

رمان زهير تا چه اندازه به زندگي خود شما برمي گردد؟
چقدر از زندگي و شخصيت خودتان را در داستان گنجانده ايد؟ از افشاي زندگي خودتان نمي ترسيد؟ بسياري از تجربيات من در جايگاه نويسنده و انسان، مبناي اين كتاب بوده است. هر كتابي وجهي از زندگينامه شخصي نويسنده را دارد، چرا كه تنها كاري كه از دست ما بر مي‌آيد، ارائه‌ تجربياتمان است. اما من هنوز با همسرم زندگي مي كنم كه يك هنرمند است. ترجيح مي دهم بگويم كه كتاب زهير، بيشتر از فلسفه‌ زندگي من الهام گرفته تا خود زندگي ام. اما از افشاي زندگي خودم نمي ترسم. در واقع كمي هم احساس رستگاري مي كنم. در ارتباط با خوانندگان كتاب، حقيقت گويي بنياد كار است. حقيقت ما را آزاد مي كند. قبلاّ در اولين كتابم «خاطرات يك مغ» روحم را به روي خوانندگانم باز كرده بودم. اين بار اين گونه با خوانندگانم ارتباط برقرار كرده ام و تجربه‌ خارق‌العاده اي است.

فرایند خلاقه :

نوشتن چيست؟
نوشتن، چالش زندگي من است: روش من براي درك خودم، از راه كارم. در مورد من، .نوشتن اين راه است

كي تصميم گرفتيد نويسنده شويد؟
فكر نوشتن از دوران نوجواني در ذهنم به وجود آمد. اول كه خيلي تنها بودم، فكر مي كردم بهترين راه من براي ارتباط با دنيا، شعر است. اما با گذشت زمان، از آن انزواي طبيعي دوران نوجواني خارج شدم و جواني پر شر و شوري را پشت سر گذاشتم. با اين وجود، كلمات هنوز بهترين راه من براي درك دنيا و خودم بودند. با همه اين ها، تنها در سال 1986، بعد از زيارت جاده سانتياگو، جرات كردم به نوشتن بپردازم

محل كار شما در كوپاكابانا چه شكلي است؟
سفيد است. هيچ تابلو يا محرك بصري در آن نيست، مگر ميز كامپيوتر. تخيل به فضاي خالي براي رهايي خود نياز دارد. در گذشته اشياي زيادي در اتاقم مي گذاشتم. اما مدام زير بار خاطراتي كه آن اشيا به من تحميل مي كردند، فلج مي شدم.

آيا قبل از نوشتن، موقع نوشتن، يا بعد از نوشتن، مراسم خاصي را اجرا مي كنيد؟براي شروع يك كتاب جديد، نشانه اي براي خودم در نظر مي گيرم: پيدا كردن يك خودكار سفيد. خارج از این آیین و مراسم ديگري ندارم. اما وقتي شروع مي كنم، بايد تا انتهاي كار بروم. نويسنده هاي بسياري را مي شناسم كه شايد ماه ها دست از كار بكشند. من نمي توانم اين كار را بكنم.

يك رمان چه گونه به وجود مي آيد؟ يك داستان چه طور خلق مي شود؟
هر كتاب، راه تولد مخصوص به خودش را دارد. شايد از يك سوال به وجود بيايد، يا يك جواب، و معمولا از يك داستان خوب، براي شكل دادن يك ايده استفاده مي كنم چه طور ياد گرفتيد كه بنويسيد؟ خواندن و خواندن. و زياد خواندن. از همه مهم تر، آشنايي با موسيقي و روزنامه نگاري، به من فهماند كه لازم نيست براي عميق بودن، پيچيده بود. اين باعث شد كه بتوانم يك مفهوم را با كم ترين كلمات بيان كنم. من به مفهوم "روح جهان" اعتقاد دارم، يعني جايي كه هر كس از راه اخلاص كامل در كاري كه انجام مي دهد، در ارتباط با اشراق كيهاني قرار مي گيرد. شخصيت هاي داستان هاي من از آن جا مي آيند، از عشق به زندگي و ماجراهايي كه خود از سر مي گذرانم.

عمومی : دست نوشته ها ، فیلم ها ، موسسه ، امضا و ...

تاريخ تولدتان كي است؟
24 اگوست 1947، ساعت 00:05 دقيقه بامداد. در ريودوژانيرو، برزيل.

مذهب شما چيست؟كاتوليك هستم. اما فكر مي كنم كه اگر انسان هر ديني را صميمانه و مخلصانه انتخاب كند، به خدا مي رسد. در ضمن، مسووليت جست و جوي روحانيم را بر دوش دينم نمي اندازم.

نويسندگان محبوبتان چه كساني هستند؟
خورخه لوئيس بورخس، ويليام بليك، ژرژه آمادو و هنري ميلر.

چرا از اصطلاح «خوشبختي» خوشتان نمي آيد؟
براي اينكه فكر مي كنم خوشبختي يك ارزش نيست. به نظر من مثل غروب يكشنبه (مثل غروب جمعه در ايران) است، يعني چيزي كه به شدت كسل كننده است. من در زندگي ام ماجرا مي خواهم، خطر كردن، روبه رو شدن با موانع و احساس زنده بودن.

منبع : paulocoelho

ugly_girl_a
13-09-2008, 22:47
من دارم کتاب کیمیاگر رو میخونم.به نظر من یه کم بد ترجمه شده.عبارت هایی مثل افسانه ی شخصی و چند تا عبارت دیگه معنی واضحی نمیدن...

aroosak_kooki
18-09-2008, 00:45
زاهد پيري به بارگاه قدرتمند ترين پادشاه دوران دعوتشد.
پادشه گفت : به مرد مقدسي كه با اندك چيزي راضي مي شود غبطه ميبرم.
زاهد پاسخ داد : اعلي حضرتا ،من به شما غبطه مي برم كه زودتر از من راضي مي شويد.
پادشاه ، با آزردگي گفت : منظورت چيست ؟تمام اين سرزمين از آن من است.
زاهد گفت : دقيقا" .م آهنگ كرات را دارم ، رودها و كوهسارهاي سراسر جهان را دارم . ماه و خورشيد ر دارم ، چون درروان خود خدا را دارم . اما اعلي حضرتا شما فقط همين قلمرو را داريد .

برگرفته شده از کتاب : مکتوب

sweet_mahsa
23-09-2008, 21:27
آيا مي توان تمرين هاي ذكر شده در "خاطرات يك مغ" را انجام داد؟
به فرد بستگي دارد. اما فقط يك قانون وجود دارد: تحت هيچ شرايطي، تمرين "احضار پيام آور" را انجام ندهيد. اين تمرين در كتاب ناقص است و هيچ نتيجه مثبتي به بارنخواهد آورد.
دقیقا چند بار اقدام کردم اما ...

دل تنگم
24-09-2008, 12:18
«پائولو كوئليو» نويسنده برزيلي رمان پرفروش «كيمياگر» قصد دارد به مناسبت فروش ميليوني كتاب‌هايش در نمايشگاه بين‌المللي كتاب فرانكفورت حضور يابد.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

اين نويسنده خوش‌اقبال برزيلي قصد دارد به خاطر فروش صد ميليوني كتاب‌هايش در نمايشگاه بين‌المللي كتاب فرانكفورت كه پانزدهم ماه اكتبر سال ميلادي جاري در كشور آلمان برگزار مي‌شود، حضور پيدا كند.

رمان «كيمياگر» اين نويسنده برزيلي به تنهايي نزديك به سي ميليون نسخه در سراسر جهان فروش كرده است و در كل كتاب‌هاي پائولو كوئليو در جهان نزديك به صد ميليون نسخه فروش داشته است.

همچنين «لارنس فيشبرن» بازيگر مشهور فيلم ماتريكس امتياز ساخت فيلم «كيمياگر» پائولو كوئليو را سال گذشته از كمپاني برادران وارنر خريداري كرد و به زودي مي‌خواهد فيلمي بر اساس آن بسازد.

برادران وارنر امتياز اين فيلم را خريده اما هيچ اقدامي براي ساخت فيلم نكرده بودند. «فيشبرن» براي ساخت اين فيلم به سراغ «بري آزبرن» يكي از تهيه‌كنندگان فيلم «ارباب حلقه‌ها» رفته و به او پيشنهاد همكاري داده است.

«پائولو كوئليو» از معدود نويسندگان خوش اقبال برزيلي است كه در ايران هم به خصوص پس از سفرش به تهران با اقبال خوبي روبه‌رو بوده است.

بسياري از منتقدان ادبي جهان آثار اين نويسنده را به ساده انديشي و سطحي نگري متهم مي‌كنند و «كوئليو» را نويسنده‌ مخاطبان جدي ادبيات نمي‌دانند.

«كوئليو» تا به حال نزديك به بيست رمان نوشته است و «شيطان و دوشيزه پريم» و «كيمياگر»اش در صدر پرفروش‌هاي بسياري از كشورهاي دنيا قرار دارد.

«كوئليو» هم اكنون به همراه همسرش «كريستينا» در ريودوژانيرو برزيل زندگي مي‌كند.

رمان «جادوگر پورتوبللو» از جديدترين آثار اين نويسنده برزيلي است كه سال گذشته راهي بازار كتاب جهان شده است.

دل تنگم
24-09-2008, 13:40
مکتوب یعنی نوشته شده. به نظر اعراب نوشته شده به راستی برگردان مناسبی نیست، چون با این که همه چیز پیشاپیش نوشته شده، اما خداوند مهربان است و فقط برای آن همه چیز را پیشاپیش نوشت تا ما را یاری کند.



سرگردان در نیویورک است. با این که قرار ملاقاتی دارد،دیر از خواب بیدار می شود؛ و وقتی هتل را ترک می کند، می فهمد که پلیس اتومبیلش را با جرثقیل برده. دیر سر قرارش می رسد، ناهار بیش از اندازه طول می کشد،و به مبلغ جریمه اش می اندیشد. پول زیادی است.



ناگهان، به یاد اسکناسی میافتد که دیروز در خیابان پیدا کرده.بین آن اسکناس و حوادثی که آن روز صبح بر سرش آمده،رابطۀ غریبی می بیند.




- که می داند؟ شاید این پول را پیش از کسی یافتم که بنا بود پیدایش کند! شاید این اسکناس را از سر راه کسی برداشتم که واقعاً به آن نیاز داشته. که می داند؟ شاید در آن چه پیشاپیش رقم خورده، دخالت کرده ام!




احساس می کنم باید از شر این اسکناس راحت بشود، و در همان لحظه چشمش به گدایی می افتد که در پیاده رو نشسته.




بی درنگ اسکناس را به او می دهد و احساس می کند میان پدیده ها تعادلی برقرار کرده است.




گدا می گوید: یک لحظه صبر کنید، من دنبال صدقه نیستم. من یک شاعرم و میخواهم در ازای این پول شعری برایتان بخوانم.




سرگردان می گوید: خوب، پس کوتاه باشد، من عجله دارم.




گدا می گوید: « اگر هنوز زنده ای ، به خاطر آن است که هنوز به آن جا که باید باشی ، نرسیده ای.»

Ghorbat22
07-10-2008, 20:28
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروشد.زنی نزدیک می شود و کالاهایش را بررسی می کند.

بعضی از گلدان ها بسیار ساده اند و برخی هم تراش های ظریفی دارند.زن قیمت گلدان ها را

می پرسد.اما با کمال شگفتی می فهمد که قیمت همه شان یکی است.

می پرسد:چه طور می شود گلدان های تراش خورده و ساده به یک قیمت باشند؟تراش خورده

ها وقت و زحمت بیشتری برده اند!

فروشنده می گوید:من هنر مندم.می توانم پول گلدان را بگیرم نه پول زیباییشان را.زیبایی رایگان است.

Ghorbat22
07-10-2008, 20:31
گاهی روزها و هفته ها می گذرند بی آنکه هیچ حرکت لطف آمیزی از دیگران ببینیم.این دوره ها

که گویی عطوفت انسانی از میان رفته است دشوارند و زندگی فقط به تنازع بقاع می نماید.

استاد می گوید:

باید اجاق خود را بررسی کنیم.باید نور بیشتری به آن ببخشیم و بکوشیم اتاق تاریک زندگیمان را روشن کنیم.

هنگامی که صدای جرقه های آتش و ترکیدن هیزم را می شنویم و آنگاه که قصه های شعله ها را می خوانیم امید به سوی ما باز می گردد.

اگر قادر به عشق ورزیدن باشیم قادر به دوست داشته شدن نیز خواهیم بود.فقط زمان مطرح
است.

Ghorbat22
07-10-2008, 20:32
شیطانی به شیطان دیگر گفت:به آن مرد مقدس متواضع نگاه کن که در جاده راه می رود.در

این فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم.

رفیقش گفت:به حرفت گوش نمی دهد.تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.

اما شیطان به همان شیوه ی مشتاق و متعصب همیشگی اش خود را به شکل ملک مقرب

جبراییل در آورد و در برابر مرد ظاهر شد.

گفت:آمده ام به تو کمک کنم.مرد مقدس گفت:باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی.

من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.و به راه خود ادامه داد بی آنکه
هرگز بداند از چه چیزی گریخته است.

sweet_mahsa
19-10-2008, 12:38
شنبه 27 مهر 1387
پائولو كوئليو يك ركورد جهاني گينس ديگر را از آن خود كرد


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


روز چهارشنبه 15 اكتبر سال 2008، پائولو كوئليو ديپلم ركورد جهاني گينس را به عنوان نويسنده ي زنده اي كه يك اثر او به بيشترين تعداد زبان ها منتشر شده است، دريافت كرد.
كيمياگر پائولو كوئليو تا كنون به 67 زبان و در 160 كشور منتشر شده است.
كوئليو در سال 2003 نيز يك ركورد جهاني ديگر را به نام خود رقم زد: او در يك نشست، كتاب هايش را به 53 زبان براي خوانندگانش از سراسر جهان امضا كرد.

sweet_mahsa
19-10-2008, 12:45
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sweet_mahsa
19-10-2008, 12:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

دل تنگم
06-11-2008, 12:52
وقتي ما کسي را مي بينيم و عاشق مي شويم، احساس مي کنيم که همه ي دنيا با ما است. من امروز اين اتفاق را حس کردم، وقتي خورشيد غروب مي کرد. ولي اگر چيز اشتباهي اتفاق بيافتد، هيچ چيزي باقي نمي ماند! هيچ مرغ ماهي خواري! هيچ موسيقي از راه دور، نه حتي مزه ي لب هاي او. چگونه ممکن است اين همه زيبايي در يک آن ناپديد بشوند؟زندگي خيلي سريع حرکت مي کند.با يک ماجرا در يک ثانيه ما را از بهشت به جهنم مي رساند

11 دقيقه - پائولو کوئليو

Ghorbat22
06-11-2008, 15:38
زاهدی یک سال تمام روزه گرفت و هر هفته تنها یک بار غذا خورد . پس از این زیاضت از درگاه خداوند خواست که معنای حقیقی یک بند
از کتاب مقدس را به او بنمایاند.
هیچ پاسخی نگرفت.به خود گفت : چه وقت تلف کردنی! این همه از خود گذشتگی کردم و خداوند حتی پاسخم را نداد! بهتر است از این منطقه بروم و راهبی را بیابم که معنای این بند را بداند.
در آن لحظه فرشته ای ظاهر شد و گفت:
این دوازده ماه روزه داری تنها برای این بود که به خودت بباورانی که بهتر از دیگرانی و خداوند به انسانی مغرور پاسخ نیم دهد . اما
وقتی فزوتن شدی و از دیگران کمک خواستی خداوند مرا فرستاد و سپس آنچه را که می خواست بداند برایش توضیح داد .

Ghorbat22
06-11-2008, 15:40
بازرگانی که می خواست به سفری طولانی برود با همسرش وداع می کرد.
همسرش گفت:تو هرگز برایم هدیه ای نخریده ای که سزاوارم باشد.
مرد پاسخ داد:زن ناسپاس! به خاطر هر چیزی که برایت خریده ام سالها کار کرده ام...دیگر چه می خواهی؟
چیزی به زیبایی خودم!
زن دو سال تمام منتظر سوغاتش ماند . سر انجام شوهرش برگشت و گفت:
توانستم چیزی به زیبایی تو پیدا کنم . قدر نشناسی تو دلم را شکسته بود اما تصمیم گرفتم مطابق میلت رفتار کنم. همیشه فکر می کردم نمی توانم هدیه ای به زیبایی تو پیدا کنم....اما پیدا کردم!
و آینه ای به زنش داد .

Ghorbat22
06-11-2008, 15:41
مرشدی بودایی پیاده با مریدانش سفر می کرد.متوجه شد شاگردانش با هم بحث می کردند که کدامشان بهترند.
یکی گفت:من پانزده سال تمام مراقبه کرده ام.
دیگری می گفت:از وقتی پدر و مادرم را ترک کردم سخاوتمند بوده ام.
سومی گفت:من همیشه از دستورات بودا پیروی کرده ام.
ظهر برای استراحت زیر درخت سیبی توقف کردند.
شاخه های درخت پر از میوه بود.آنچنان که شاخه هایش تا زمین پایین افتاده بود.
درخت هر چه پربار تر شاخه هایش افتاده تر.خردمنترین شما فروتن ترین شماست.اگر درخت هیچ باری نداشته باشد شاخه هایش مغرور و سر افرازند.ابلهان همواره گمان می کنند از دیگران بهترنند.

دل تنگم
07-11-2008, 02:29
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



اين متن، متن سخنراني پائولو کوئيلو در مراسم افتتاحيه نمايشگاه کتاب فرانکفورت به تاريخ 14 اکتبر امسال است. اين متن به درخواست موسسه سنت جوردي، ناشر آثار کوئيلو به فارسي ترجمه شده و در اختيار روزنامه اعتماد قرار گرفته است.


-------------------------------------


چند ماه قبل فيلمي را مي ديدم به اسم «جوردانو برونو»، قصه «بدعت گذار»ي که واتيکان محکومش کرد و در سال 1600 به خاطر عقايدش به ديرک چوبي بست و سوزاند. دليل نقل من از فيلم به اين برمي گردد؛ در يک سکانس از فيلم جوردانو برونو اشاره مي کند که او تازگي ها از نمايشگاه کتاب فرانکفورت بازديد کرده تا ناشرً بعضي از کارهايش را ببيند. و حالا ما اينجا، چهار قرن بعدتر، جمع شده ايم و ناشرهاي جديد را مي بينيم که هيچ؛ در مورد جهت گيري هاي جديدي هم حرف مي زنيم.

از زمان بازديد جوردانو برونو تا امروز، چندين و چند مهمل جديد براي اشتراک ايده ها به منصه ظهور رسيده. براي مثال، اولين نمايشگاه کتاب فرانکفورت نتيجه اختراعي جديد بود؛ چاپ سربي. در واقع، وقتي گوتنبرگ در شهر ماينتز که چند کيلومتر بيشتر با اينجا فاصله ندارد، چاپ سربي را اختراع کرد، کتابفروش هاي محلي اينجا از کارش الهام گرفتند و اين نمايشگاه را ترتيب دادند. همه ما مي دانيم اختراع گوتنبرگ گامي بزرگ (احتمالاً برجسته ترين گام) در ايجاد جنبش موسوم به رنسانس بود؛ جنبشي که به ايده ها امکان حرکتً آزادانه تر داد. به لطف اين فرآيند چاپ جديد، ايده ها را مي توان به اشتراک گذاشت و جهان را طبق اين ايده ها شکلي ديگر داد.

برخلاف ديگر مهمل ها، مثل رقص يا نقاشي يا تئاتر، که به حضور جسماني خالقً اثر نيز نياز است، کتاب (و به تبع آن مطبوعات) في الفور بر بقيه روش هاي اشتراک ايده ها غلبه کرد، چراکه در مقياس صنعتي قابليت توليد داشت. کتاب ها، به مثابه ظرف ايده ها، تا چندين قرن ايده آل بودند تا آنکه مونوپولي شان قافيه را به رسانه هاي ديگر مثل راديو و سينما و تلويزيون باخت.

پس لب لباب بحث اين است؛ اشتراک ايده ها. مثال هاي بالا هم تماماً به اين اشاره دارند؛ تکنولوژي هايي موفق مي شوند که اجازه مي دهند ايده ها به گردش در بيايند و به دست بيشترين تعداد مخاطب برسند. متعاقباً قوانين هم خودشان را با اين موقعيت جديد وفق دادند (و نه بر ضد آن،)؛ مفهومً حقوقي کپي رايت گام به گام عصر صنعتي جديد رشد کرد که هزينه هاي توزيع و توليدش نسبتاً بالا بود.

با اين همه در 10 سال گذشته، شاهد ظهور وب بوديم؛ ماشيني محيرالعقول که شيوه تازه يي در اشتراک ايده ها و به زير کشيدنً الگوهاي اقتصادي کهنه درانداخته. کوين کلي، سردبير نشريه وايرد، در سخنراني خود در TED در دسامبر 2007 نکته يي را به اين مضمون مطرح کرد که به زبان داده ها، اين ماشين جديد در هر دو ثانيه برابر با کتابخانه کنگره اطلاعات «پخش و پلا» مي کند.

با اين همه تفاوتي با ديگر محمل ها دارد؛ وب شامل بر هزينه توليد و توزيع نيست. و به همين دليل، شاهد تغيير در پارادايم هستيم. از اين لحظه به بعد، دموکراتيزاسيون ايده که اول به لطفً چاپ گوتنبرگي ممکن شد کم کم به اشلي تماماً جديد دست مي يابد. اندک اندک، مردم مي فهمند که الف- عملاً مي توانند هر چيزي را منتشر کنند و در وب بگذارند تا هر کسي که دلش مي خواهد ببيند و ب- خود آنها پخش کنندگان آثارشان هستند، يعني شبکه تلويزيوني خودشان را دارند مثل YouTube و نمايش هاي راديويي خودشان را هم دارند مثل BlogTalkRadio. از اين رهگذر، آنها ديگر ناظران منفعل دگرديسي هاي جامعه نيستند، بلکه در اين فرآيند جمعي دخالت مي کنند. متعاقباً از آنجا که هر کسي اتصال به اينترنت دارد، مخلوق خالق مي شود. کاربر کسي مي شود که نه فقط حرفي براي گفتن دارد بلکه قادر است چيزهايي را که دوست دارد و چيزهايي را که دوست ندارد به اشتراک بگذارد.

مولفه يي مهم در اين ميان است که بيشتر آدم ها چندان از آن مطلع نيستند؛ آدم ها دارند چيزهايي را آزادانه به اشتراک مي گذارند که شايسته و مقتضي مي دانند و انتظار دارند همان نيز در تمام سيستم هاي ارتباط جمعي رخ بدهد.

شبکه هاي ارتباط جمعي معمول دوران ناخوشايندي را گذراندند تا اين نکته را درک کنند؛ نخستين «قرباني» صنعت موسيقي بود. مديران کمپاني هاي موسيقي چندمليتي به عوض درک ظهورً گونه جديدي از اشتراک ترجيح دادند وکيل استخدام کردند و به کاهش قيمت توليد موسيقي نپرداختند. تصميم گرفتند نپستر و ديگر سايت هاي موسيقي را در سال 2001 ببندند و موفق شدند. يک نبرد را برنده شدند اما تمام جنگ را نه. در واقع اين جنبش از پس ديگر سايت هاي P2P غاشتراک فايلف که سر برآوردند و مشعل محتواي اشتراکي و رايگان را روشن نگه داشتند، بر نيامد. حالا تصور کنيد چه مي شد اگر به عوض فرستادن وکيل، آنها به ازاي هر آهنگ 05/0 سنت مي گرفتند؟ آن موقع در سال 2000 هيچ کس مشکلي در اين امر نمي ديد؛ به ويژه از اين لحاظ که اين قيمت بسيار کمتر از قيمت متعارف سي دي بود. نپستر بزرگ و پيش رو را در سال 2001 بستند و بعدها بًرتًلزمان آن را خريد - اما اين کار خيلي دير انجام شد. از آن به بعد، ديگر سايت هاي P2P ديگري راه افتادند و هنوز هم که هنوز است حتي بچه هاي کم سن و سال مي توانند هر آهنگي را که بخواهند از سايت هاي تورًنت به رايگان دانلود کنند.

تازه صنعت موسيقي دارد از اشتباهاتش درس مي گيرد و شيوه هايش را اصلاح مي کند. يک مثال؛ آي تيونز اوضاع روزگار را درک کرده و به کاربرانش اجازه مي دهد هر آهنگي را با قيمت 09/0 سنت دانلود کنند. نتيجه اش اين شده که حالا نخستين موزه آنلاين موسيقي در دنياست. نتيجه منطقي ديگر در تغييرات اين عصر اين است که همين چند ماه قبل انجمن اجتماعي ماي اسپيس قرارداد سرمايه گذاري مشترکي را با يونيورسال ميوزيک و سوني بي ام جي و گروه وارنر ميوزيک امضا کرد. آنها در حال ساخت سايتي هستند که بازديدکنندگانش بتوانند به موسيقي رايگان استريمينگ به صورت آنلاين گوش بدهند و پولش را از تبليغات سايت در بياورند و هر کاربري فهرست آهنگ هاي محبوبش را با دوستانش در ميان بگذارد.

«قرباني» دوم وب، صنعت فيلم است. سريال هاي تلويزيوني نيز به همين ترتيب. به لطف کامپيوترهاي بهتر و سريع تر و پهناهاي باند بيشتر فيلم ها را مي توان با کيفيت بسيار خوب در عرض چند ساعت براي هر کامپيوتري دانلود کرد.

اما اين صنعت هم راه هاي تازه يي براي رفع مساله مي جويد. تهيه کننده ها به کاربران اجازه مي دهند سريال هاي تلويزيوني را در پورتال هاي تحت حمايت شان ببينند (براي مثال ساوت پارک در وب سايت کمدي سنترال). تاکتيک هاي ديگر شامل اتخاذ راه هاي جديد تبليغ فيلم ها از طريق بازاريابي ويروسي (براي مثال کينگ کونگ يا فيلم برزيلي تروپا دً اليت) و ايجاد انجمن در حاشيه نمايش ها و برنامه هاست (براي مثال برنامه هاي اپرا وينفري روي وب انجمن دارد).

همان طور که مي بينيم از عينيت افتادنً فرم هاي سنتي موسيقي و همين طور هم فيلم (سي دي و دي وي دي)، در کنار اشتراک گذاري فوري فايل ها توليدکنندگانً اين صنعت را واداشته تا به دنبال راه هايي جايگزين براي ساخت و فروش و تبليغ توليداتشان باشند.

تا وقتي که توليدکنندگان به آنها که مصرف کنندگان منفعل مي دانندشان اجازه صحبت ندهند کماکان مخاطب خود را از دست خواهند داد.

و در مورد صنعت نشر چه؟ علي الظاهر اين صنعت در مقايسه با موسيقي و فيلم، مقابل جهت گيري هاي وب «حفاظت شده» تر هستند. در واقع فکرش را که بکنيد تا الان جان سالم به در برده چراکه در مقايسه با ديگر رسانه ها فوايد بيشتري در اين محيط تکنولوژيک جديد از آن خود کرده.

نخست اينکه هزينه هاي توليد بسيار پايين تر از هزينه هاي متناظر در صنعت فيلم و موسيقي است. دوم آنکه اينترنت رسانه يي است که سخت به خواندن و نوشتن اتکا دارد و از دهه 1990 شاهد بوده ايم که به لطف اين ذائقه مجدداً کسب شده براي نگارش، نشر واقعاً جهش عظيمي کرده. نه فقط اين، بلکه نويسنده نيز کاتاليزور اين جنبش شده. نويسنده تا مقام ستاره پاپ بالا آمده، همان طور که موزيسين ها در دهه 60 چنين ارتقايي را تجربه کردند.

از آن مهم تر اين که هنوز کتاب به مثابه ظرفً ايده ها از عينيت نيفتاده.

کتاب، پانزده قرن مدام غ؟ف، خود را به مثابه رسانه يي بي رقيب نمايانده. البته اي بوک ها هم اندک اندک اعتباري مي يابند و بعيد نيست که با گذر زمان فرم ديجيتال بر کاغذ غلبه کند. اما کماکان سال ها وقوع اين اتفاق به درازا خواهد کشيد و همين به ما ناشرها و کتابفروش ها و نويسنده ها فرصتي طلايي براي استفاده خواهد داد.

اما چيزي که من به عنوان نويسنده ديدم شگفتي آور بود و همين طور هم نشانه يي از عدم درک وب از جانب بخشي از صنعت نشر. ناشران به عوض اينکه در اين رسانه جديد فرصتي براي خلق راه هاي جديد تبليغي ببينند، بر ايجاد سايت هاي کوچک تمرکز کردند که تماماً از رده خارج بايد تلقي شان کرد و معدودي از ناشرها هم از «بدبياري ها»ي ديگر صنايع فرهنگي شکايت مي کنند و وب را «دشمن» مي دانند. اين وضعيت، احتمالاً همان وضعيتي است که راهبان نسخه بردار با مقوله چاپ در قرن شانزدهم داشتند.

با اين همه در شرايطي که کتاب ها هنوز هم رسانه هايي وسيعاً در حال استفاده هستند، چرا تمام محتواي ديجيتال کتاب ها را به رايگان به اشتراک نگذاشت؟ يعني دقيقاً برخلاف آنچه عقل سليم به ما مي گويد - و عقل سليم هميشه راهنماي خوبي نيست وگرنه ناشرها و کتابفروش ها و نويسنده ها دنبال کار پرمنفعت تري مي رفتند. هرچه بيشتر بدهيد بيشتر خواهيد گرفت.

آن قدر خوش شانس بودم که ببينم اين اتفاق سال 1999 براي کتابم در روسيه رخ داد؛ آنجا شروع ناخوشايندي داشتم. با توجه به فواصل زياد شهرها در روسيه کتابم بد توزيع شد و فروش بسيار پايين بود. اما با ظهور يک نسخه ديجيتال دزدي از کيمياگر - هماني که بعدها خودم روي سايت شخصي ام گذاشتم - فروش کتاب به طرز شگفت انگيزي جهش کرد. در سال اول، از هزار نسخه به 10 هزار نسخه رسيد. در سال دوم از مرز 100هزار هم گذشتند و سال بعد يک ميليون نسخه فروختم. تا به امروز، در اين سرزمين به مرز فروش 10 ميليون نسخه رسيدم.

تجربه من با روسيه تحريکم کرد تا يک سايت ايجاد کنم؛ کوئيلوي دزدي. طبق ويکي پديا، دايره المعارف آزاد اينترنتي، کلمه انگليسي راهزن يعني «پايرت» از عبارت لاتين پيراتا مشتق شده و خود آن نيز از واژه يوناني پًيرا به معناي «تلاش و تجربه»؛ تلويحاً «مواجهه با اقبال در دريا». البته بعدها حقايق معناي اين کلمه را تغيير داد، اما همه ما مي دانيم دست کم يکي از بزرگ ترين امپراتوري هاي زمين تا حد زيادي مديون دزد دريايي اش است که بعدها لقب «سًر» و «شواليه» گرفتند.

سايت کوئيلوي دزدي سه سال کار کرد و خوانندگان سرتاسر دنيا تغذيه اش مي کردند و هيچ کس هم در صنعت نشر متوجهش نشد چراکه فروش آثارم مدام بالاتر مي رفت. با اين همه از همان لحظه که اوايل امسال من در کنفرانس تکنولوژي به آن اشاره کردم از اين ور و آن ور صداي غرولندها بلند شد. با وجود اين براي مثال عاقبت ناشر امريکايي من، هارپر کالينز، تمام احتمالات ممکن را درک کرد. به همين خاطر در سال 2008 يک بار در ماه يکي از عناوينم را خلاصه نشده در سايتم مي گذارم تا همه آنلاين بخوانند. به عوض آنکه دچار کاهش فروش بشوم، خوشحالم که بگويم کيمياگر، يکي از نخستين عناوين آنلاين من، سپتامبر امسال که بيايد يک سال کامل حضور مداوم در فهرست پرفروش هاي نيويورک تايمز را از سر گذرانده.

اين مثال شاهد زنده يي بود بر وضعيت صنعت ما؛ از وب براي تبليغ استفاده کنيد و نتايج آن را در زندگي واقعي خواهيد ديد. دست کم ايده من در راه اندازي سايت کوئيلوي دزدي که لينک تورنت دانلود تمام کتاب هايم را در آن داده بودم، همين بود. مردم خودشان بعداً تصميم خواهند گرفت کتاب واقعي را بخرند يا نه. تا اينجاي کار که نه فقط باعث شده من مستقيم تر با خواننده هايم ارتباط برقرار کنم، بلکه باعث انجام چند پروژه دوجانبه هم شده؛ براي مثال پروژه من براي ساخت فيلم از رمان «ساحره پورتوبلو» با مردم عادي که به پروژه «ساحره تجربي» مشهور شد.

در پروژه ساحره تجربي خوانندگانم را دعوت کردم تا رمانم را براي فيلم اقتباس کنند. اين تجربه، که سال قبل با اسپانسري ايچ پي و ماي اسپيس و مديا گروپز (شامل برتلزمان، بوردا، پريزما پرس، او گلوبو) راه افتاد بازخورد حيرت انگيزي داشت. فيلمسازهاي تمام دنيا آفريده هايشان را در تلويزيون ماي اسپيس آپلود کردند و آگوست پارسال که برنده ها اعلام شدند من صاحب 14 فيلم کوتاه حرفه يي با کيفيت خيره کننده بودم. ضمن آنکه، متعاقب آن، در اينترنت توفاني در مورد کتاب ساحره پورتوبلو به پا شد که به محض پخش قطع رقعي آن در بازار امريکا از فهرست پرفروش هاي نيويورک تايمز سر درآورد.

اين موضوع نشان مي دهد حتي در زمينه يي ناسازگار مثل صنعت فيلم که هزينه هاي توليدش به شدت بالاست اين نوع اقدامات ممکن است. در ضمن نمايانگر تغيير عمده ديگري در توزيع و توليد فرهنگي هم هست؛ تعامل. خواننده ديگر دريافت کننده يي منفعل نيست، بلکه فرصت دارد نقش فعال تري ايفا کند. و بفهمد ممکن است موجب چه تفاوت هايي شود.

اما آيا همه چيز اينجا تمام مي شود؟ لازم است به آينده کتاب هم فکر کنيم؛ آن هم در شرايطي که توليد فيزيکي ندارد. و من اعتقاد دارم آنچه در اين مرحله رخ مي دهد امري حياتي است؛ خوانندگان بايد درگير شوند. همه ما داستان هايي داريم، همه ما ايده هايمان را به اشتراک مي گذاريم، ناشرها و نويسنده ها هم هميشه به تضارب آرا دامن زده اند. پس چرا از انجام دادن اين کارها روي وب پا پس بکشيم؟

من وبلاگي راه انداخته ام که در آن به طور هفتگي محتواي مولتي مديا مي گذارم و خوانندگان را دعوت مي کنم نظراتشان را بدهند و قصه هايشان را بشنوم. حتي از آنها خواستم با روح خود در اين مراسم و همراه با ما شرکت کنند. براي مثال از آنها خواستم عکس شان را برايم بفرستند و کتاب محبوب شان را که اثر من باشد در دست بگيرند و فردا در برنامه مهماني اين عکس ها را نشان خواهم داد. تا سپتامبر 600 عکس به دستم رسيد. به لطف وب، خوانندگان و نويسندگان بيشتر از گذشته به هم نزديکند.

اما کماکان بايد بر دو مشکل غلبه کرد؛ کپي رايت و حفظ صنعت نشر. من راه حلي ندارم اما مي دانم با دوراني جديد رودررو هستيم و به همين دليل يا تطبيق پيدا مي کنيم يا مي ميريم. به هرحال، من نيامدم اينجا تا راه حل بدهم، بلکه تجربه خودم را در مقام نويسنده. البته چرخ زندگي من با حق تاليفم مي چرخد، اما در اين لحظه کاري به کار اين موضوع ندارم. من هم بايد خودم را تطبيق بدهم. نه فقط بايد با خوانندگانم مستقيم تر ارتباط برقرار کنم (مساله يي که تا چند سال قبل اساساً قابل طرح هم نبود) بلکه بايد زبان جديدي بر مبناي اينترنت داشته باشم که زبان آينده خواهد بود؛ بي پرده، ساده، فارغ از سطحي نگري. زمان به من خواهد گفت چطور پولي را که خودم به تنهايي در محافل اجتماعي سرمايه گذاري کرده ام احيا کنم. اما دارم روي چيزي سرمايه گذاري مي کنم که هر نويسنده يي در دنيا ممنون آن خواهد بود؛ خوانده شدن متنش براي بيشترين تعداد آدم ها.

اينترنت اين را به من آموخته؛ از اشتراک ايده ها نترس. نترس که ديگران هم ايده هايشان را به آواز بلند بگويند. و مهم تر از همه در نظر نگير که چه کسي خالق است و چه کسي نيست چراکه همه مان هستيم.

براي تصوير کردن آنچه در اين سخنراني به آن اشاره کردم به محض اتمام صحبتم متن کامل اين سخنراني را در وبلاگم قرار خواهم داد. وب مستر من صرفاً منتظر يک تماس تلفني است تا چراغ سبز بگيرد. مطبوعات سنتي نمي توانند تمام آنچه در اينجا رخ داده نقل کنند، اما اينترنت امکان اين را به ما مي دهد که مستقل از برنامه هاي صوري ايده هايمان را تسهيم کنيم.

از طرفي در تمام اين چيزها کنايه يي نهفته؛ جوردانو برونو را به خاطر پخش ايده هايش مجازات کردند. در دنياي امروز؛ اگر ايده هايتان را منتشر نکنيد مجازات مي شويد.

دل تنگم
09-11-2008, 08:49
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

روز چهارشنبه 15 اكتبر سال 2008، پائولو كوئليو ديپلم ركورد جهاني گينس را به عنوان نويسنده ي زنده اي كه يك اثر او به بيشترين تعداد زبان ها منتشر شده است، دريافت كرد.

كيمياگر پائولو كوئليو تا كنون به 67 زبان و در 160 كشور منتشر شده است.

كوئليو در سال 2003 نيز يك ركورد جهاني ديگر را به نام خود رقم زد: او در يك نشست، كتاب هايش را به 53 زبان براي خوانندگانش از سراسر جهان امضا كرد.


براي مشاهده عكس هاي اين مهماني، به این آدرس مراجعه كنيد


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

براي مشاهده فيلم اين مراسم، به اين آدرس مراجعه كنيد


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

Ghorbat22
11-11-2008, 20:42
سلوک
آنتو نیو ماچادو می گوید:
ای سالک ...یکی یکی ... قدم به قدم ...راهی نیست.
راه با پیمودن پدید می آید . با پیمودن است که راه را می سازی و اگر واپس را بنگری هر آنچه می بینی فقط رد گام هایی است
که روزی پاهایت دوباره آن را می پیماید.ای سالک راهی نیست . راه با پیودن پدید می آید.

Ghorbat22
12-11-2008, 11:29
کوتاه از پائولو کوئلیو
در زندگی عشق باید ممکن باشد حتی اگر بازتاب و اسخی آنی ندارد .
عشق تنها در صورتی زنده می ماند که امیدی برای فتح معشوق باشد .
(کنار رود پیدرا نشستم و گریستم)

هر کس فکر می کند دقیقا می داند ما باید چه طور زندگی کنیم اما هرگز نمی دانند
چگونه باید زندگی خود را بگذرانند.
(کیمیاگر)

وقتی همه ی روز ها یکسان باشد معنایش آن است که آدم دیگر نمی تواند حوادث نیکی را که با هر بار
گردش خورشید در آسمان در زندگیش رخ می دهد درک کند .
(کیمیاگر)

کشتی در ساحل بسیار امن تر است اما به این خاطر ساخته نشده است .
(خاطرات یک مغ)

خداوند دعای آنانی را می شنود که می خواهند نفرت از آنان گرفته شود اما به دعای آنان که می خواهند
از عشق بگریزند نا شنواست .
(کوه پنجم)

Ghorbat22
13-11-2008, 04:38
سنت ترز آویلا می گوید:
به یاد داشته باشید پروردگار همه ی ما را به سوی خود خواند و از آنجا که او حقیقت ناب است نمی توانیم در دعوت او شک کنیم .
گفت : تمام تشنگان به سوی من آیند و من سیرابتان خواهم کرد .اگر دعوت او متوجه تک تک ما نبود می گفت:
هر کس دلش می خواهد به سوی من بیاید چون شما چیزی برای از دست دادن ندارید اما من فقط کسانی را سیراب می کنم که آماده باشند .
اما او شرطی نمی گذارد . کافی است حرکت کنیم و بخواهیم و همه از آب حیات عشقش خواهیم نوشید .

Ghorbat22
13-11-2008, 04:39
چند یهودی در کنیسه ای دعا می خواندند ناگهان صدای کودکی را شنیدند که می گفت :
الف . ب . جیم .دال
سعی کردند ذهنشان را بر کتاب مقدس متمرکز کنند اما صدا تکرار می کرد: الف . ب. جیم . دال .
سر انجام دست از دعا کشیدند و وقتی به اطراف نگریستند پسری را دیدند که مدام همین حروف را می خواند .
خاخام به پسرک گفت : چرا این کار را می کنی؟
پسرک گفت : چون من دعاهای مقدس را بلد نیستم .فکر کردم اگر حروف الفبا را بخوانم خدا خودش از این حروف استفاده می کند تا کلمات درست را بسازد .
خاخام گفت :به خاطر این درس متشکرم و امیدوارم من هم بتوانم روز های زندگی ام بر روی زمین را همین طور که تو حروف را دادی به خدا بدهم .

Ghorbat22
13-11-2008, 04:40
شوالیه ای به دوستش گفت :
بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنا دارد .می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلذ است از ما چیزی بخواهد
در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند .
دیگری گفت خب من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم .
همان شب به قله ی کوه رسیدند و از درون تاریکی آوایی را شنیدند :
سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید .
شوالیه اول گفت : دیدی .... بعد از این کوه نوردی از ما می خواهد بار سنگین تری هم با خود حمل کنیم ...من که اطاعت نمی کنم .
شوالیه ی دوم به دستور آوا عمل کرد ..وقتی پای کوه رسید سپیده دم بود و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید ...الماس ناب بودند ....
استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرار آمیز اما همواره به سود ماست .

Ghorbat22
14-11-2008, 11:17
کوتاه از پائولو کوئلیو

میل به جست و جوی کوه های بلندتر و بلندتر نباید از میان برود .
اما باید خود را از این فکر رها کنیم که کوهای فتح شده بسیار کوچکند .
(والکیری ها)

سکوت همیشه به معنای رضا نیست ...
معمولا فقط ناتوانی ردم را د رواکنش به موقع نشان می دهد .
(شیطان و دوشیزه پریم)

عشق می تواند ما را به دوزخ یا به بهشت ببرد .اما همیشه ما را به جایی می برد .
باید آن را پذیرفت ....چون عشق خوراک هستی ماست .
(کنار رود پیدرا نشستم و گریستم)

پیش از آنکه دستت بتواند شمشیرت را بگیرد باید کشف کنی که دشمنت کجاست و
چه طور باید با آن برخورد کنی . شمشیر تنها ضربه می زند .اما دستت حتی پیش از فرود آوردن ضربه پیروز می شود یا شکست می خورد.
(خاطرات یک مغ)

کافی است به یک دانه ی شن بنگری و تمام شگفتی های خلقت را در آن ببنی .
(کیمیاگر)

Ghorbat22
20-11-2008, 03:44
راه بهشت


مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهميد که ديگر اين دنيا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدت‌ها طول مي‌کشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.
پياده‌روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي‌ريختند و به شدت تشنه بودند. در يک پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند که به ميداني با سنگفرش طلا باز مي‌شد و در وسط آن چشمه‌اي بود که آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خير، اينجا کجاست که اينقدر قشنگ است؟»
دروازه‌بان: «روز به خير، اينجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسيديم، خيلي تشنه‌ايم.»
دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «مي‌توانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان مي‌خواهد بوشيد.»
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حيوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اينکه مدت درازي از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌اي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازه‌اي قديمي بود که به يک جاده خاکي با درختاني در دو طرفش باز مي‌شد. مردي در زير سايه درخت‌ها دراز کشيده بود و صورتش را با کلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: روز به خير
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنه‌ايم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره کرد و گفت: ميان آن سنگ‌ها چشمه‌اي است. هرقدر که مي‌خواهيد بنوشيد.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگي‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتيد، مي‌توانيد برگرديد.
مسافر پرسيد: فقط مي‌خواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند: بايد جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...




بخشی از کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، پائولو کوئیلو

techno_magical
14-03-2009, 13:36
حیف نیست این تاپیک اینقدر پایین باشه؟1 ساعت نمیشه که کیمیاگر کوئلیو رو تموم کردم...بسیار جالب بود...و عزممان را جزم کردیم که باقی کتابهای این نویسنده رو هم بخونیم :دی می خوام از رمان ورونیکا شروع کنم...
(خواستم بگم رمان های مزخرف مودب پور رو با کوئلیو مقایسه کن...دیدم به شعور کوئلیو توهین میشه و احتمالا خودشو توی نیل(می دونم برزیلیه بابا) غرق می کنه :دی)

halflife g
14-03-2009, 13:48
حیف نیست این تاپیک اینقدر پایین باشه؟1 ساعت نمیشه که کیمیاگر کوئلیو رو تموم کردم...بسیار جالب بود...و عزممان را جزم کردیم که باقی کتابهای این نویسنده رو هم بخونیم :دی می خوام از رمان ورونیکا شروع کنم...
(خواستم بگم رمان های مزخرف مودب پور رو با کوئلیو مقایسه کن...دیدم به شعور کوئلیو توهین میشه و احتمالا خودشو توی نیل(می دونم برزیلیه بابا) غرق می کنه :دی)


به نظر من "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد" بهترین اثرشه."کیمیاگر" یه برداشت از یکی از کارای مولاناس در نتیجه یه کم تو ذوق می زنه

techno_magical
14-03-2009, 13:58
به نظر من "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد" بهترین اثرشه."کیمیاگر" یه برداشت از یکی از کارای مولاناس در نتیجه یه کم تو ذوق می زنه
به نظر من کیمیاگر قشنگ بود.اما طبق گفته ی شما و اونطور که من شنیدم ؛ رمان ورونیکا یه چیز دیگس...

JEFF_HARDY
24-03-2009, 13:31
من كيمياگر رو ترجيه ميدم،هميشه ته نظراتش استارت كارمه،رسيدن به روياهاي شخصيم هيچوقت واسم سخت نبوده،تقريبا مثل چوپان اسپانيايي هستن!ولي نظرات كوويليو در مورد اسلام خيلي كامل و قشنگتر و دقيقتر از مسلمونا هست

barani700
26-03-2009, 01:08
من كيمياگر رو ترجيه ميدم،هميشه ته نظراتش استارت كارمه،رسيدن به روياهاي شخصيم هيچوقت واسم سخت نبوده،تقريبا مثل چوپان اسپانيايي هستن!ولي نظرات كوويليو در مورد اسلام خيلي كامل و قشنگتر و دقيقتر از مسلمونا هست




کوئیلیو کی و کجا راجع به اسلام حرف زدن؟
میشه بگید ما هم مطلع بشیم!!!!!!!!!

JEFF_HARDY
26-03-2009, 11:13
کوئیلیو کی و کجا راجع به اسلام حرف زدن؟
میشه بگید ما هم مطلع بشیم!!!!!!!!!
تو كتاب شيطان و دوشيزه پريم يه قسمتش هست كه داره در مورد عقايد بعد از مرگ ميگه،اونجاش از همه مذاهب ميگه و آخرش ميگه عقيده اسلام از همه كامل تر هست،چون بعد مرگ به جهان ديگه ميرن واونجا بنا به كردار اين دياشون محاكمه ميشن و...
تو خود كتاب كيميا گر هم در مورد جنگ قبائل عرب يه قسمتيش هست كه سردار يه قبيله ميكه چون هر دو قبيله مسلمون هستن پس خدا همراه هر دو قبيله هست،پس نتيجه جنگ مشخص نميشه چون خدا ياور هر دو قبيله هست.
تو قسمتي كه چوپان ميره پيش عرب بلور فروش كار مي كنه بزرگترين آرزوي بلور فروش رفتن مكه هست و از فلسفه مكه به چوپان ميگه ....

barani700
27-03-2009, 01:21
تو كتاب شيطان و دوشيزه پريم يه قسمتش هست كه داره در مورد عقايد بعد از مرگ ميگه،اونجاش از همه مذاهب ميگه و آخرش ميگه عقيده اسلام از همه كامل تر هست،چون بعد مرگ به جهان ديگه ميرن واونجا بنا به كردار اين دياشون محاكمه ميشن و...
تو خود كتاب كيميا گر هم در مورد جنگ قبائل عرب يه قسمتيش هست كه سردار يه قبيله ميكه چون هر دو قبيله مسلمون هستن پس خدا همراه هر دو قبيله هست،پس نتيجه جنگ مشخص نميشه چون خدا ياور هر دو قبيله هست.
تو قسمتي كه چوپان ميره پيش عرب بلور فروش كار مي كنه بزرگترين آرزوي بلور فروش رفتن مكه هست و از فلسفه مكه به چوپان ميگه ....



ببینید این نویسنده بزرگ بیشتر حرفهاش رو در قالب نماد و نشانه ها میزنه یعنی برای بیان موضوع یا نکته ای که در ذهن داره از نماد که ممکنه شهر ، کشور، مذهب ، حتی اسامی انسانهای مختلف و... استفاده کنه.این به این معنا نیست که داره تبلیغ اونها رو میکنه یا اونها رو تایید یا رد میکنه.تو کتابهای کوئلیو از مکانها و زمانها و مذاهب زیادی صحبت میشه مثلا کتاب عطیه برتر پر از آموزه های مسیح و یهود هست ولی اینها دلیل بر تبلیغ یا تایید این ادیان نیست.
کتابهای این نویسنده نتیجه برداشتهای ذهن نویسنده از جهان هستی و راه های بهتر زندگی کردن هست و این برداشتها رو به صورت استادانه ای با استفاده از نمادهای مختلف بیان میکنه.
به همین دلیل هست که کتابهای ایشون به بیش از 50 زبان زنده دنیا ترجمه شده و تقریبا در بیشتر کشورها(حدودا120 کشور) مورد استفاده انسانهای آزاداندیش قرار می گیره.
مطمئن باشید که اگه کوئلیو از یک عقیده یا باور دفاع می کرد هیچوقت دومین نویسنده پرفروش در سال1998 نمیشد.
موفق باشید

barani700
04-04-2009, 11:06
خداوندا ،از شک های ما مراقبت کن ، زیرا شک ، شیوه ای برای نیایش است وشک است که
ما را بهرشد وا می دارد ، چرا که وا می داردمان که بی ترس ، به پاسخ های بی شماریک
پرسشبنگریم .و تا این امر ممکن باشد،


خداوندا،از تصمیم های ما مراقبت کن ، زیراکه تصمیم شیوه ای برای نیایش است .به ما شهامت
ببخش ، تاپس از شک بتوانیم میان دو راه یکی را برگزینیم . که " آری " ما همواره " آری "
باشد و " نه " ما همواره " نه ".که وقتی راهی را برگزیدیم ، دیگر به پشت سر ننگریم و نگذاریم
پشیمانی ،روح ما را ویران کند. و تا این امر ممکن باشد،


خداوندا،از اعمال ما مراقبت کن ،زیرا عمل ، شیوه ای برای نیایش است . کاری کن تا نان
روزانه یما ، بهترین ثمری باشد که درون خویش داریم .که بتوانیم ، پس از کار و عمل ، اندکی
از عشقیرا که دریافت می کنیم ، نثار کنیم . و تا این امر ممکن باشد ،


خداوندا،از رویاهای ما مراقبت کن ، چرا که رویا داشتن شیوه ای برای نیایش است .کاری کن
تا فارغاز سن و سال و شرایط ، شعله ی مقدس امید و پایداری را در قلب خود روشن نگاه
داریم . وتااین امر ممکن باشد ،


خداوندا ،همواره به ما شیفتگی ببخش ، زیرا شیفتگی ، شیوه ای برای نیایش است .شیفتگی است
که ما رابه آسمان و زمین می پیوندد ، به بزرگسالان و کودکان ، و به ما می گوید آرزومهم
است وسزاوار تلاش ما . شیفتگی است که به ما می باوراند همه چیز ممکن است ، اگر به
آنچه میکنیم ، کاملا متعهد باشیم . و تا این امر ممکن باشد ،


پروردگارا، از زندگی ما مراقبت کن ، زیرا زندگی یگانه راهی است که برای تجلی معجزه ی
تو داریم .باشد که زمین ، همچنان بذررا گندم کند و ما همچنان گندم را نان کنیم . و این ممکن
است ،تنها اگر عشق بورزیم ، هرگز تنها نمانیم . همراهی ات را همواره ارزانی ما کن و
همراهی کنمردان و زنانی را که شک دارند ، عمل می کنند ، رویا می بینند ، شیفته اند و
زندگی میکنند ، به گونه ای که انگار هر روزشان ، سراسر وقف جلال توست .


آمین
پائولوکوئلیو- چون رود جاری باش

barani700
04-04-2009, 23:14
چه حقیر است این عشق،
گر بماند به میان من و تو ،
خود بمیرد در خود،
گر ببندد در خود،
و بماند به میان من و تو .
عشق در بسته ،
ناسزایی ست به عشق همگان .
او که سیبی را دوست می دارد ،
به همه مهر می ورزد.
که همه از گوهر یکتایند.

من به خوبی می دانم،
که ورای من و تو ،
هستی هست ،
عشق ما می میرد،مگر آزاد شود..
رفتنت رنج من است ،
رنج من عشق من است ،
پس رهایت خواهم کرد ،
که تو را آزاد دوست می دارم ...

پائولو کوئلیو

chnaar
04-12-2009, 00:24
من کتاب " کنار رود پیدرا نشستم‌ و گریستم‌ " رو میخواستم.
کسی میتونه کمکم کنه؟
ممنون

maralz
05-12-2009, 23:43
سلام
اینجا کسی بریدا رو خونده.....؟
من لینکش رو میخوام...کسی میتونه کمکم کنه؟

M . Sayid
06-12-2009, 16:12
سلام
اینجا کسی بریدا رو خونده.....؟
من لینکش رو میخوام...کسی میتونه کمکم کنه؟

من فکر کنم دوره راهنمایی یا حداکثر اول دبیرستان بودم خوندمش خیلی قشنگه....

mansour6323
05-04-2010, 15:14
لطفا خاطرات یک مغ رو بذارید.