PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : قیصر امین پور



cityslicker
30-10-2007, 12:35
زندگینامه




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] قیصر امین‏پور متولد دوم اردیبهشت 1338 دزفول است .وی


تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در گتوند و دزفول به پایان برد سپس به تهران آمد و دکترای خود را در [رشته

زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال 1376اخذ کرد. وی فعالیت هنری خود را از حوزه اندیشه و

هنر اسلامی در سال 1358 آغاز کرد .

در سال 1367 سردبیر مجله سروش نوجوان شدو از همین سال تاکنون در دانشگاه الزهرا و دانشگاه تهران به

تدریس اشتغال دارد.


در سال 1382 نیز به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد.

اولین مجموعه شعرش را با عنوان "تنفس صبح" که بخش عمده آن غزل بود و حدود بیست قطعهشعر

آزاداز سوى انتشارات حوزه هنرى در سال 63 منتشر کرد و در همین سال دومین مجموعه شعرش "در کوچه

آفتاب" را در قطع پالتویى توسط انتشارات حوزه هنرى وابسته به سازمان تبلیغات اسلامى به بازار فرستاد.

در سال 1365 "منظومه ظهر روز دهم" توسط انتشارات برگ وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به بازار

مى‏آید که شاعر در این منظومه 28 صفحه‏اى ظهر عاشورا، غوغاى کربلا و تنهایى عشق را به عنوان جوهره

سروده بلندش در نظر مى‏گیرد. سال 69 برگزیده دو دفتر تنفس صبح و در کوچه آفتاب با عنوان »گزیده دو دفتر

شعر« از سوى انتشارات سروش از وى منتشر مى‏شود. »

"آینه ‏هاى ناگهان" تحول کیفى و کمى امین‏پور را بازتاب مى‏دهد؛ در این مرحله امین‏پور به درک روشن‏ترى از شعر

و ادبیات مى‏رسد. اشعار این دفتر نشان از تفکر و اندیشه‏اى مى‏دهد که در ساختارى نو عرضه مى‏شود. آینه

‏هاى ناگهان، امین‏پور را به عنوان شاعرى تأثیرگذار در طیف هنرمندان پیشرو انقلاب تثبیت مى‏کند و از آن سو نیز

موجودیت شاعرى از نسل جدید به رسمیت شناخته مى‏شود.

در اواسط دهه هفتاد دومین دفتر از اشعار امین‏پور با عنوان "آینه ‏هاى ناگهان 2"منتشر مى‏شود که حاوى

اشعارى است که بعدها در کتاب‏هاى درسى به عنوان نمونه ‏هایى از شعرهاى موفق نسل انقلاب مى‏آید.

در همین دوران است که برخى از اشعار وى همراه با موسیقى تبدیل به ترانه ‏هایى مى‏شود که زمزمه لب‏هاى

پیر و جوان مى‏گردد. پس از تثبیت و اشتهار، ناشران معتبر بخش خصوصى علاقه خود را به چاپ اشعار امین‏پور

نشان مى‏دهند و در اولین گام، انتشارات مروارید گزینه اشعار او را در کنار گزینه اشعار شاملو، فروغ، نیما و... به

دست چاپ مى‏سپارد که در سال 78 به بازار مى‏آید. "گل‏ها همه آفتابگردانند" جدیدترین کتاب امین‏پور نیز در سال

81 از سوى انتشارات مروارید منتشر شد که به چاپ‏هاى متعدد رسید و با استقبال خوبى روبه‏رو شد.


دکتر قیصر امین ‏پور در سال 1382 علی رغم تمایلش از سردبیری سروش نوجوان استعفا داد ، و هم‏اکنون ضمن

عضویت در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسى؛ در دانشگاه تهران و الزهرا تدریس می کند وبه کارهاى پژوهشى

مشغول بود
قیصر امین‌پور ۱۳۳۸۱۳۸۶شاعرمعاصر ایرانی. او در سال ۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکل‌گیری و

استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۶۶ تأثیر گزار بود. وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعر ِ

هفته‌نامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۶۳ منتشر کرد. اولین مجموعه او «در

کوچه آفتاب» دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و شعر های سپید او را

در بر می گرفت.


وی در تاریخ 7 آبان 1386 هجری شمسی درگذشت

cityslicker
30-10-2007, 12:39
ویژگی سخن




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] قیصر امین پور پیش از آنکه به عنوان شاعر کودک و نوجوان به شمار آید در جامعه

ادبی امروز به خاطر ویژگی های شعری اش شناخته شده است و شعرهای عمومی اش بیشتر از شعرهای

کودکانه و نوجوانانه اش بر سر زبانهاست. از نیمه ی دوم دهه شصت بود که قیصر امین پور به ثبات زبان و اندیشه

در شعرش دست یافت. هر چند جامعه ادبی او را به عنوان یک ادیب آکادمیک و استاد دانشگاه می شناسد ولی

حوزه ادبیات کودکان و نوجوانان هنوز قیصر را از آن خود می داند. دو دفتر "به قول پرستو" و "مثل چشمه- مثل رود"

آوازه خوبی دارند.

در طلیعه دفتر "به قول پرستو" شاعر با طرح چند پرسش ارتباط خود را با مخاطب آغاز می کند:

چرا مردم قفس را آفریدند؟ ----- چرا پروانه را از شاخه چیدند؟

چرا پروازها را پر شکستند؟----- چرا آوازها را سر بریدند؟

F l o w e r
30-10-2007, 12:39


بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :

1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید




ا



آرماني : آرمانی وقتي که غنچه هاي شکوفا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آرزو : امشب تمام حوصله ام را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آواز عاشقانه : آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اتفاق : افتاد آنسان که برگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
احواپرسی : اینجا همه هر لحظه میپرسند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اگر می تونستم : اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
الفباي درد : الفباي درد ازلبم مي‌تراود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
الهی : الهی به زیبایی سادگی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
انکار : از تمام راز و رمز های عشق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از ماه : وقتی که بالهای سراسیمه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای عقل : ای عقل که وامانده صدها رازی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای غم : اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
این ترانه بوی نان نمي‌دهد : این ترانه بوی نان نمي‌دهد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آفتاب مهربانی سایه ی تو بر سر من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ب

با اين همه : اما با اين همه تقصير من نبود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
باز ای الهه ناز : صدای تو مرا دوباره برد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بند باز : تکیه داده ام به باد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بوی باران : ای که بوی باران شکفته در هوایت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به یادت : دو دستم ساقه سبز دعايت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به آیین دل : برای رسیدن ، چه راهی بریدم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بهار بوسه باران : گلبو ! باران با بوی بوسه های تو می بارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بی آنکه یوسف باشی : از بد بتر اگر هست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
باز هم اول مهر آمده بود و معلم آرام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

پ

پازل : بازگشته اند دردهای قدیمی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پاییز : سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پر پر شکفتن : وقتی آن دستهای بی سرانجام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پیش بیا : پیش بیا ! پیش بیا ! پیشتر! تا كه بگویم غم دل بیشتر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پیش از این ها : پیش از اینها فکر می کردم خدا؛خانه ایی دارد میان ابرها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ت

ترانه ی بارانی(1) سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ترانه ی بارانی (2) باران بهار، برگ پیغام تو بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ترانه ی بارانی (3) باران! باران! دوباره باران! باران! ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ترانه ی بارانی (4) دیشب باران قرار با پنجره داشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تفال : اما چرا هی هر چه اتفاقی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تنها تو می مانی : دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو می توانی : من سالهای سال مردم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تویی در روبروی من چنین خاموش در تابوت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ج

جمعه : چرا باز هم غم؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

چ

چون مرگ ناگزیری و تدبیر تو محال : تو قله ي خیالی و تسخیر تو محال ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ح

حسرت هميشگي : حرفهاي ما هنوز ناتمام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
حتی اگر نباشی / دفتر شعر تازه ها : می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خ

خاطره : با گریه های یکریز یکریز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خاطره : آیینه ها دچار فراموشی اند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خستم از این کویر : خسته ام از این کویر،این کویر کور و پیر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



د

دستور زبان عشق : دست عشق از دامن دل دور باد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
درد واره ها : دردهای من جامه نیستند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دیوار : دیوار چیست آیا بجز دو پنجره ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ر

راز زندگی : غنچه با دل گرفته گفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رفتار من عادی است : این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روز مبادا : وقتي تو نيستي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روز ناگریز : اين روزها که مي گذرد ، هر روز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رفتن رسیدن است : موجیم و وصل ما از خود بریدن است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ز

زمان ما : شاخه ها تن به تقاضای شکستن دادند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

س

سطرهاي سپيد : واژه واژه سطر سطر صفحه صفحه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سلامی چو بوی خوش آشنایی : گل های خانه تو را می شناسند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سفر ایستگاه : قطار مي‌رود تو مي‌روي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سه شنبه : سه شنبه ، چرا تلخ و بی حوصله ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ش

شبان عشق : واي دل ديوانه ام زين دشمن همخانه ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شعری برای جنگ : مي‌خواستم شعري براي جنگ بگويم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شعر بي دروغ : ما که اين همه براي عشق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شعر ناگفته : نه! کاری به کار عشق ندارم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ص

صبح بی تو : صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک ادینه دارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ط

طرحی برای صلح(1) کودک با گربه هایش در حیاط ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
طرحی برای صلح(2) شهیدی که بر خاک می خفت چنین ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
طرحی برای صلح(3) شهیدی که بر خاک می خفت سر انگشت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ع

عصر جدید : ما در عصـر احتمال به سر می بریم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

غ

غربت : دلم خوش است به گل‌هاي باغ قالي‌ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ف

فال نیک : گفتی غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فردا : دیروز ما زندگی را به بازی گرفتیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فرخوان : مرا به جشن تولد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فرصتی نمانده است : فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فرصت دیدار : گرچه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])ق

قاف : و قاف حرف آخر عشق است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
قفسی کوچک : هر لحظه حرفی در ما زاده می شود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
قرار داد : ای درخت آشنا شاخه های خویش را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ک

کدام پل : دختران شهر به روستا فکر می کنند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کودکی ها : کودکی هایم اتاقی ساده بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کشف قفس : چرا مردم قفس را آفریدند؟ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

گ

گشايش : تو را به راستي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گل ها همه آفتاب گردانند : از تمام رمز و راز های عشق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ل

لاله پرپر : بیا ای دل از اینجا پر بگیریم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لبخند تو : لبخند تو خلاصه خوبیهاست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
لحظه هاي کاغذي : خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

م

معنی جمال : اي عشق، اي ترنم نامت ترانه‌ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
معنای زندگی : ای فرصت نسیم برای وزندگی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من گنه كارم ... آری ... ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ن

نان ماشینی : آسمان تعطیل است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نامه ای برای تو : این ترانه بوی نان نمی‌دهد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نامی از هزار نام : ای شما! ای تمام عاشقان ِ هر کجا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نام گمشده : دلم را ورق می زنم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نه گندم و نه سیب : نه گندم و نه سیب آدم فریب نام تو را خورد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

هـ

هر چه شعر گل كنم : براي سيد حسن حسيني عزيزم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هیس : انگشتهای "هیس" ما را از هر طرف نشانه گرفتند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
همزاد عاشقان جهان 1 : هرچند عاشقان قدیمی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
همزاد عاشقان جهان 2 : امروز هم ما هرچه بوده ایم، همانیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
همزاد عاشقان جهان 3 : اما اعجاز ما همین است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

ی

یارا! یارا! گاهی، دل ما را به چراغ نگاهی روشن کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

~~~


ای روزهای خوب که در راهید! ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو بيايي همه ساعت ها و ثانيه ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفت: احوال ات چطور است؟ گفتم اش: عالی است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من به چشمهای بی قرار تو قول میدهم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])ل
من همسن و سال پسر تو هستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نه جز اینم آرزویی نیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دستی ز کرم به شانه ی ما نزنی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با تو ام ای لنگر تسکین ! ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مردم همه تو را به خدا سوگند می دهند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از رفتنت دهان همه باز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


آپدیت تا پست 135#

cityslicker
30-10-2007, 12:41
ویژگی های شعری


الف: مضمون بکر

هوشیاری و دقت نظر امین پور از او شاعری مضمون یاب و نکته پرداز ساخته است. مضمون یابی و نکته پردازی او از نوعی نیست که وی را از واقعیت ها دور ساخته و نازک اندیشی های معما گونه را به ذهن و زبانش راه دهد.مثل شاعران سبک هندی

ویژگی زبان او در عین سادگی و روانی، از زیبایی چشمگیری برخوردار است.

مثلاً شعرهای لحظه سبز دعا- حضور لاله ها- لحظه شعر گفتن

ب: اندیشه های نو

یک تفکر سنتی در این مورد بر این باور است که هر چه بوده، گذشتگان و دیگران سروده و نوشته اند. پس آنچه سروده و نوشته می شود، تازگی و طراوت ندارد و دست کم تفسیری از آثار آنان است. اما پاسخی دیگر هست که می گوید: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز و به خلق و کشف مدام هنری باور دارند.

قیصر یکی از شاعرانی است که در این زمینه تلاش خوبی را سرگرفت.

در قطعه "راه بالا رفتن" این نوگرایی در مضمون و اندیشه دیده می شود.

ج: زبان امروزی

امین پور در شعرهایش می کوشد از زبان امروزی در نهایت سلاست و روانی استفاده کند و رعایت کامل قوانین بکار گرفتن فرهنگ کنایات و اصلاحات به جمعیت زبان او کمک می کند. او در شعر "بال های کودکی" بیش از هر شعری فرهنگ زبانی توده مردم را وارد کرده است.

د: گوناگونی موضوعات

موضوعات برگزیده او ،عام و متعلق به نوجوانان و مردم است و تازگی و طراوت خوبی دارند و این فعالیت و حجم ذهنیت او را نشان می دهد.

هـ: وزن

یکی از راههای ارتباط با کودکان و نوجوانان در شعر استفاده از وزن ریتمیک و واژه های موزون و خوش آهنگ است و امین پور از این اوزان و نیز دیگر اوزان برای عام در شعرهایش به تنوع استفاده کرده است.

cityslicker
30-10-2007, 12:43
نمونه شعر


خلاصه خوبیها برای امام خمینی، از کتاب تنفس صبح



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] لبخند تو خلاصه خوبیهاست ----- لختی بخند خنده گل زیباست

پیشانیت تنفس یک صبح است ----- صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها----- هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی----- از پشت شیشه دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان----- آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن----- ای آن که ارتفاع تو دور از ماست

قصیر امین پور، در حوزه ی شعر کودک و نوجوان نامی آشناست ولی مانند بعضی از شاعران،

در حوزه ی شعر کودک مکث چندانی از خود نشان نداد و بیشتر توجه خود را به نوجوانان

معطوف داشت. نمونه آثار او در بخش شعر نوجوان: مثل چشمه، مثل رود(1368)- به قول

پرستو(1375)- تنفس صبح(1363)- در کوچه انقلاب (1363)

cityslicker
30-10-2007, 12:44
راز زندگی: از کتاب به قول پرستو- نشر زلال- چاپ اول 1375

غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!

cityslicker
30-10-2007, 12:46
آثار

1- تنفس صبح
2- در کوچه آفتاب
3- مثل چشمه ، مثل رود
4- ظهر روز دهم
5- آینه‏ های ناگهان
6- گل‏ها همه آفتابگردانند
7- گزینه اشعار « مروارید »
8- بی بال پریدن
9- طوفان در پرانتز
10- به قول پرستو « مجموعه شعر نوجوان »
11-سنت و نو آوری در شعر معاصر

cityslicker
30-10-2007, 12:56
یکشنبه 13 دیماه 1383قيصر امين پور


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

دومين برنامه مهمان ماه در تاريخ بيست و نهم ارديبهشت 1381 در خانه شاعران معاصر به همت انجمن شاعران ايران و دفتر شعر جوان برگزار شد. مهمان اين برنامه دكتر قيصر امين پور شاعر نام آشناي معاصر بود.



امين پور:
ما اگر بخواهـيم مثلـاً با لـحن و لهجـه دستور زبان در‌باره شعـر سخن بگوييم بايد گفت كه

اصولا زبان از هيـچ كسي دسـتور نمي‌گيرد بجـز از خـودش . مخصوصا زبان شعر كه تنها از دل

دستور مي‌پذيرد. در يك كلام ، زبـان شـعر نه دستور مي‌دهـد ، نـه دسـتور مـي‌گيـرد . سـرودن

، يـك فعل مجهول اسـت . نه از آن روي كـه فاعـل آن معلوم نيست ، بـلكه از آن روي كه فـاعل

حقيقي آن معلوم نيست . شايد به همين دلــيـل قــدمـا آن را بـه سـحـر و مـعـجـزه مانند

كرده‌اند.

حكايت كسي كه شاعر را فاعل سرودن گرفت ، حكايت همان موري است كه بر كاغذ مي‌رفت

، نبشتن قلم را ديد و قلم را ستودن گرفت . نوشتن چنانكه گفته‌اند فعل لازم است ، نه

متعدي .

شعر خوب ، قيدها را نمي‌شناسد . در قيود زمان و مكان نمي‌گنجد. شعر خوب از حروف اضافه

پرهيز مي‌كند .

شعر خوب را نمي‌توان تجزيه و تركيب كرد . شعر خوب از مبهمات است . شعر خوب ، ماضي

نقلي است كه اگر چه در گذشته‌هاي بسيار دور انجام گرفته باشد ، ولي اثر و نتيجه آن تا

زمان حال و آينده هم باقي است .

سرودن ، فعلي است كه حتي بزرگترين شاعران هم نمي‌تواند با قاطعيت آن را در صيغه

مستقبل صرف كند و بگويد : من فردا يا پس فردا شعري خواهم سرود . و شاعر هر چه تواناتر

باشد در گفتن چنين جمله‌اي ناتوانتر است . زيرا درست مثل آن است كه كسي بگويد : من

درست در ساعت سه و سي و پنج دقيقه شهريور ماه سال هزار و سيصدو نود ، يك لبخند ، با

دو زاويه چهل و پنج درجه‌اي خواهم زد ! شعر، فعلي است كه در تعريف آن بايد از وجه التزامي

استفاده كرد. همراه با چندين قيد ترديد و حتي ياي گزارش خواب . به ” زبان ديگر ” نوشتن ،

جزو افعال بي‌قاعده است . اگر چه افعال بي‌قاعده هم بالاخره براي خودشان قواعدي دارند.

ولي در مجموع ، هيچگاه نمي‌توان گفت كه قواعد ، شعرها را مي‌آفرينند ، بلكه در اصل

شعرها ، قواعد را مي‌آفرينند . و بالاخره بايد گفت : براي كسي كه نوشتن ، در زندگي او يك

استثناست ، حتماً رعايت قاعده ضروري است . ولي براي كسي كه نوشتن ، قاعده زندگي اوست ،

انديشيدن به هيچ قاعده‌اي جز زندگي ضروري نيست ...
بخشي از پنج پرسش بي پاسخ

cityslicker
30-10-2007, 12:57
گاه شمار زندگي و آثار قيصر امين‏پور:
1338 - تولد در گتوند ‌خوزستان . دوم ارديبهشت
44 - 1343 - تحصيل در مكتبخانه
49-1345 – تحصيلات ابتدايي در گتوند
57-1350 – تحصيلات دوره راهنمايي و دبيرستان در دزفول
1357- پذيرفته شدن در رشته دامپزشكي دانشگاه تهران
1358- انصراف از رشته دامپزشكي و ورود به دانشگاه تهران ، همكاري در شكل گيري حوزه انديشه و هنر اسلامي
71-1360 – دبيري شعر هفته‏نامه سروش
62-1360 – تدريس در مدرسه راهنمايي
1363 – انتشار كتابهاي ”تنفس صبح ”و” در كوچه آفتاب”
1363 – تغيير رشته به ادبيات فارسي دانشگاه تهران
1365 – انتشار ”طوفان در پرانتز” ( نثر ادبي ) و منظومه ”ظهر روز دهم” ( براي نوجوانان )
1366- بيرون آمدن از حوزه هنري ، آغاز دوره كارشناسي ارشد ادبيات
1367 – سردبيري ماهنامه ادبي – هنري سروش نوجوانان و آغاز تدريس در دانشگاه الزهرا
1368- انتشار ”مثل چشمه مثل رود” ( براي نوجوانان ) ، جايزه نيما يوشيج ( مرغ آمين بلورين ) ، همكاري در تشكيل دفتر شعر جوان
1369 – آغاز دوره دكتراي ادبيات فارسي
1370 – انتشار ”بي بال پريدن” ( نثر ادبي براي نوجوانان ) ، آغاز تدريس در دانشگاه تهران ، انتشار ”گفتگو‏هاي بي گفت و گو”
1372- انتشار ”آينه‏هاي ناگهان”
1375- انتشار ”به قول پرستو” ( براي نوجوانان)
1376- دفاع از رساله پايان‏نامه دكترا با عنوان ”سنت و نوآوري در شعر معاصر ”
1378- انتشار ”گزينه اشعار”
1380- انتشار ”گلها همه آفتابگردانند”
1382- برگزيده شدن به عنوان عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي

1383-انتشار" سنت و نوآوری در شعر معاصر"
1385-انتشار "شعر کودکی"
1386-انتشار"دستور زبان عشق"

cityslicker
30-10-2007, 12:58
چند شعر:


حسرت هميشگي


حرفهاي ما هنوز ناتمام ...
تا نگاه مي‌كني :
وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي !
پيش از آن كه با خبر شوي !
لحظه عزيمت تو ناگزيز مي‌شود
آي ...
اي دريغ و حسرت هميشگي !
ناگهان
چقدرزود

دير مي‌شود !



الفباي درد


الفباي درد ازلبم مي‌تراود
نه شبنم ، كه خون از شبم مي‌تراود


سه حرف است مضمون سي‌پاره دل
الف . لام . ميم . از لبم مي‌تراود


چنان گرم هذيان عشقم كه آتش
به جاي عرق از تبم مي‌تراود


زدل بر لبم تا دعايي برآيد
اجابت زهر ياربم مي‌تراود


ز دين ريا بي نيازم ، بنازم
به كفري كه از مذهبم مي‌تراود



قاف


و قاف


حرف آخر عشق است


آنجا كه نام كوچك من
آغاز مي‏شود!

cityslicker
30-10-2007, 13:10
دو دستم ساقه سبز دعايت
گـل اشـکم نثـار خاک پايـت
دلم در شاخه ياد تو پيچيـد
چو نيلوفر شکفتـم در هوايت
به يادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زديده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدايـي
نيستان را به آتش می کشانم
به يادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل يادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پيــراهن مـن
همه شب خواب بينم خواب ديدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب ديدار
و خورشيدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب ديــدار
سـری داريـم و سـودای غـم تـو
پـری داريـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داريـم و دريــای غم تـو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

cityslicker
30-10-2007, 13:16
ای که بوی باران شکفته در هوایت

یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

شد خزان به پایت بهار باور من

سایه بان مهرت نمانده بر سر من

جز غمت ندارم به حال دل گواهی

ای که نور چشمم در این شب سیاهی

چشم من به راهت همیشه تا بیایی

باغ من بهارم بهشت من کجایی؟

جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام

سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام

آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا

مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا

ای گل آشنا بیا

بیقرارم بیا

وای از این غم جدایی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]][ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

cityslicker
30-10-2007, 13:19
تصنيف «لاله پرپر»
بيا اي دل از اينجا پر بگيريم
ره کاشانه ديگر بگيريم
بيا گمگشته ديرين خود را
سراغ از لاله پرپر بگيريم
بيا اي دل از اينجا پر بگيريم
ره کاشانه ديگر بگيريم
بيا گمگشته ديرين خود را
سراغ از لاله پرپر بگيريم
زمين گويي غمي بنهفته داره
سخن هار در دهان ناگفته داره
ز هر چشمش هزاران چشمه جوشه
که در دل صد شهيد خفته داره
بيا اي دل از اينجا پر بگيريم
ره کاشانه ديگر بگيريم

قيصر امين پور

cityslicker
30-10-2007, 13:20
ه واي دل ديوانه ام زين دشمن همخانه ام
همسايه با بيگانه ام ويرانتر از ويرانه ام
رين پس درون خانه ام يا جاي دل يا جاي من
اي واي دل، اي واي دل، اي واي من، اي واي من

دل پرده پرده خون شود تا پرده ديگرگون شود
چون مرغ حق خون مي چكد از نغمه هاي ناي من
اي واي دل، اي واي دل، اي واي من، اي واي من

شايد نسيمي آيد و بويي ز باغت آورد
تا در هوايت گل كند خاكستر پرهاي من
داغ دلم بي گفتگو از تو گرفته رنگ و بو
دلتنگ يك لبخند تو چون غنچه سرتا پاي من
از من به جز اين های و هو آداب و ترتيبي مجو
من آن شبان عاشقم هوهوي من هيهاي من

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

cityslicker
30-10-2007, 15:29
يک رباعي


اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي


باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!

cityslicker
30-10-2007, 15:34
لحظه هاي کاغذي
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري


لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري


آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري


با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري


صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري


عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري


رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري


روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري

cityslicker
30-10-2007, 15:37
شعر بي دروغ


ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم

راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند

از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟

cityslicker
30-10-2007, 15:39
آرماني
وقتي که غنچه هاي شکوفا
با خارهاي سبز طبيعي
در باغ ما عزيز نماندند

گلهاي کاغذي نيز
با سيم خاردار
در چشم ما عزيز نمي مانند








اگر سنگ،سنگ...
اگر آدمي ،آدمي است
اگر هر کسي جز خودش نيست
اگر اين همه آشکارا بديهي است


چرا هر شب و روز، هر بار
بناچار
هزاران دليل و سند لازم است،
که ثابت کند:
تو توئي؟


هزاران دليل و سند،
که ثابت کند...

cityslicker
30-10-2007, 15:40
با اين همه

اما
با اين همه
تقصير من نبود
که با اين همه...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان سادهْ تو رد شدم


اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچ کس نيست


از خوبي تو بود
که من
بد شدم!

cityslicker
30-10-2007, 15:41
گشايش

تو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است

cityslicker
30-10-2007, 15:42
سطرهاي سپيد



واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گيسوان من سفيد مي شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه هاي دفترم سياه مي شوند



خواستي که به تمام حوصله
تارهاي روشن و سفيد را
رشته رشته بشمري
گفتمت که دست هاي مهرباني ات
در ابتداي راه
خسته مي شوند
گفتمت که راه ديگري
انتخاب کن:
دفتر مر ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهاي دفتر مرا
مو به مو حساب کن

cityslicker
30-10-2007, 15:43
روز مبادا

وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها...


مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !


* * *


وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها...


هر روز بي تو
روز مبادا است !

cityslicker
30-10-2007, 15:55
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون‌تر از ليلي، شيرين‌تر از فرهاد
اي عشق از آتش، اصل و نسب داري
از تيره‌ی دودي، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوي تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بي شيرين، چون بيستون ويران
هر کوه بي فرهاد، کاهي بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوي تو مي‌آيد
تنها تو مي‌ماني، ما مي‌رويم از ياد

cityslicker
30-10-2007, 16:00
این ترانه بوی نان نمي‌دهد
بوي حرف ديگران نمي‌دهد
سفرهء دلم دوباره باز شد
سفره‌اي كه بوي نان نمي‌دهد
نامه‌اي كه ساده و صميمي است
بوي شعر و داستان نمي‌دهد:
…با سلام و آرزوي طول عمر
كه زمانه اين زمان نمي‌دهد
كاش اين زمانه زير و رو شود
روي خوش به ما نشان نمي‌دهد
يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه، آسمان نمي‌دهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد، زمان نمي‌دهد!
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نمي‌دهد
هيچ كس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نمي‌دهد
هيچ كس به غير ناسزا تو را
هديه‌اي به رايگان نمي‌دهد
كس ز فرط هاي‌و‌هوي گرگ و ميش
دل به هي‌هي شبان نمي‌دهد
جز دلت كه قطره‌اي است بيكران
كس نشان ز بيكران نمي‌دهد
عشق نام بي‌نشانه است و كس
نام ديگري بدان نمي‌دهد
جز تو هيچ ميزبان مهربان
نان و گل به ميهمان نمي‌دهد
نااميدم از زمين و از زمان
پاسخم نه اين ، نه آن…نمي‌دهد
پاره‌هاي اين دل شكسته را
گريه هم دوباره جان نمي‌دهد
خواستم كه با تو درد دل كنم

گريه‌ام ولي امان نمي‌دهد

Boye_Gan2m
30-10-2007, 23:01
خب فوت استاد قیصر امین پور رو به همگی تسلیت میگم....!واقعا متاسفم...
روحش شاد...
«قيصر امين‌پور» شاعر انقلاب درگذشت
خبرگزاري فارس: «قيصر امين‌پور» شاعر برجسته معاصر انقلاب و عضو فرهنگستان زبان و ادبيات فارسي شب گذشته در بيمارستان دي درگذشت.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] به گزارش خبرنگار فارس، قيصر امين‌پور شب گذشته هنگامي كه بر اثر بيماري به بيمارستان دي تهران منتقل شده بود و تلاش‌هاي پزشكان براي مداواي وي نتيجه‌اي در برنداشت، درگذشت.
شنيده‌ها حاكي از آن است كه امين‌پور بر اثر بيماري قلبي درگذشته‌است.وي پس از تصادفي در سال 1378 همواره از بيماري‌هاي مختلف رنج مي‌برد.
قيصر امين‌پور در دوم ارديبهشت ماه سال 1338 در شهرستان گتوند از توابع شوشتر متولد شد و تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در شهرستان‌هاي گتوند و دزفول به پايان برد.
وي در آغاز عاشق نقاشي بود، اما سرانجام به سراغ شعر رفت و شعر او را به دانشكده ادبيات دانشگاه تهران كشاند.
اگر بخواهيم شعرى از جنگ بگوييم حتماً سرآمد شاعران آن دوران، قيصر امين‌پور به يادمان خواهد آمد، همان كه روزگارى سروده بود:
«مى‌خواستم شعرى براى جنگ بگويم/ ديدم نمى شود/ ديگر قلم زبان دلم نيست/ گفتم:/بايد زمين گذاشت قلم‌ها را/ ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست/ بايد سلاح تيزتري برداشت/ بايد براى جنگ/ از لوله تفنگ بخوانم/ با واژه فشنگ.»
امين‌پور در سال 1376 با دفاع از رساله خود با عنوان «سنت و نوآورى در شعر معاصر» كه با راهنمايى محمدرضا شفيعى كدكنى به سرانجام رسيده بود، موفق به اخذ مدرك دكتراى ادبيات فارسى از دانشگاه تهران شد و بعدها اين پايان‌نامه در شمارگان بالايى به چاپ رسيد. وي درباره اين اثر مى‌گويد: «پيشنهاد بررسى درباره اين موضوع از طرف استاد ارجمند دكتر شفيعى كدكنى بود و من از ميان موضوعات مختلف، اين موضوع را به ضرورت بحث سنت و نوآورى، براى پايان‌نامه دكترى برگزيدم.»
«دستور زبان عشق» آخرين دفتر شعر او بود كه تابستان امسال منتشر شد و مورد استقبال بسياري از متقدان قرار گرفته بود.
در كوچه آفتاب، تنفس صبح، طوفان در پرانتز، منظومه ظهر دهم، مثل چشمه مثل رود، بي‌بال پريدن، به قول پرستو، گزينه اشعار ،گل‌ها همه آفتاب‌گردانند، سنت و نوآوري در شعر معاصر و شعر و كودكي ، از عناوين ديگر كتاب‌هاي اين شاعر و استاد دانشگاه تهران است.

Boye_Gan2m
30-10-2007, 23:09
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] 600.jpg

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] 08080537_L600.jpg

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] 08080537_L600.jpg

magmagf
01-11-2007, 09:16
حسرت هميشگي


حرفهاي ما هنوز ناتمام ...
تا نگاه مي‌كني :
وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي !
پيش از آن كه با خبر شوي !
لحظه عزيمت تو ناگزيز مي‌شود
آي ...
اي دريغ و حسرت هميشگي !
ناگهان
چقدرزود

دير مي‌شود !








خیلی این شعر را دوست دارم هم به خاطر معنی و اهنگ زیباش هم به خاطر اینکه یکی از دوستای خیلی خیلی خوبم که خیلی هم دلم براش تنگ شده این شعر را خیلی دوست داره

ممنون واسه انتخاب قشنگتون:11:

karin
01-11-2007, 09:35
«وقاف‎/ حرف آخر عشق است‎/ آنجا كه نام كوچك من‎/ آغاز می شود» قیصر، این شعر را «امین پوری» می نویسد كه روزگار معاصر و زبان نوشتن از این روزگار را به خوبی می شناسد. در واقع نوع رویكرد قیصر امین پور به شعر و زبان، نه آنگونه است كه شعر را كاركرد زیبایی شناسی «زبان» بداند و هدف و تأثیر گذاری موضوعی شعر را نادیده بگیرد. او در اشعارش تلاش می كند دغدغه های انسان معاصر را معاصر سرایی كند. اگر به تنوع آثار او در قالب های مختلف، از غزل، رباعی كه قالب هایی كلاسیك (سنتی) هستند تا سپید به دقت توجه كنیم در می یابیم او چگونه واژگان آشنای جهان معاصر فارسی را دریافته و آن را به كار می بندد. به شعر «اشتقاق» از دفتر «آینه های ناگهان» توجه كنید:
«وقتی جهان‎/ از ریشه جهنم‎/ و آدم‎/ از عدم ‎/ وسعی‎/ از ریشه های یاس می آید‎/ وقتی كه یك تفاوت ساده‎/ در حرف‎/ كفتار را‎/ به كفتر‎/ تبدیل می كند‎/ باید به بی تفاوتی واژه ها‎/ و واژه های بی طرفی‎/ مثل نان‎/ دل بست‎/ نان را ‎/ از هر طرف بخوانی‎/ نان است!»
در واقع در ادب فارسی توجه به این گونه واژگان و حروف در كنار هم و نقطه ها و حروف صدا داری كه با حضور وعدم حضور خود معنای واژگان را تغییر اساسی می دهند و حتی گاه آن ها را برعكس به معنادهی می رسانند، بسیار زیاد اتفاق افتاده اما قیصر امین پور در این شعر اگر چه همان مفاهیم را بیان می كند اما بوی كهنگی از آن بر نمی آید چرا كه او بین دغدغه های امروزی انسان معاصر و كلمات نقبی عمیق زده كه به توسط آن مخاطب خود را گرفتار شعر می بیند. «نان و غم نان»، در واقع انسان معاصر گرسنه نیست اما درگیر روزمره گی و حساب و كتاب های روزانه شده است و این حساب و كتاب ها عموماً برای امرار معاش زندگی است و این یعنی همان «نان». ممكن است این كلمه سه حرف داشته باشد اما در واقع بیانگر جهانی است كه در شعر به شكلی نمادین بیان شده است. دغدغه انسان صنعتی امروز از توجه به ارزش های تفكر والای انسانی و تعهد اجتماعی به مناسبات سطحی و دغدغه های دم دستی بدل شده است. دغدغه هایی كه از ارزش های والای اندیشیدن فاصله بسیاری گرفته است.
قیصر امین پور در سال ۱۳۶۷ شعر می سراید با عنوان «عصر جدید». در این شعر كه باز از مجموعه «آینه های ناگهان» انتخاب شده فضای افسون زده جهان معاصر را بیان می كند، فضایی بری از یقین و ایمان انسانی، ما در عرصه احتمال به سر می بریم‎/ در عصر شك و یقین‎/ در عصر پیش بینی وضع هوا‎/ از هر طرف كه باد بیاید‎/ در عصر قاطعیت تردید ‎/عصر جدید‎/ عصری كه هیچ اصلی ‎/ جز اصل احتمال، یقینی نیست‎/... در این شعر در واقع بخش هایی از این فضای معاصر در جهان بیان شده است. فضایی كه انسان را در حد ماشینی قابل كنترل به نقطه حضیض كشانده است و در پایان شعر كه قیصر می نویسد:
«من از تو ناگزیرم‎/ من‎/ بی نام ناگزیرتو می میرم‎/».
و سرانجام او كه بدون «نام ماندگار او» نمی تواند به این زیستن ادامه دهد، نامی كه برایش راهگشاست و زیستن اش را به جملگی تحت الشعاع قرار داده است.
یكی دیگر از مشخصه های شعر قیصر امین پور استفاده از سازه های زبان گفتار و عامیانه مردم است، او در اشعارش در قالب های مختلف بسیاری از مشخصه های زبان گفتاری را در اشعارش می آورد. گاهی هم این فضا این قدر یكدست و صمیمی می شود كه احساس می كنی كسی در شعرهایش تو را خطاب قرار می دهد، این همان احساس شراكت در شعر دیگری است.
این شعر تو را به درون خودش دعوت می كند و حرف های اش را برای تو می زند، او می داند باید كجای روان مخاطب را نشانه گرفت، شعر می داند باید به كجا نفوذ كند. در شعر «رفتار من عادی است» می نویسد:
«رفتار من عادی است‎/ اما نمی دانم چرا‎/ این روزها‎/ از دوستان و آشنایان‎/ هر كس مرا می بیند‎/ از دور می گوید‎/ این روزها انگار‎/ حال و هوای دیگری داری‎/ اما‎/ من مثل هر روزم‎/ با آن نشانی های ساده‎/ با همان امضا‎/ همان نام‎/ و با همان رفتار معمولی‎/ مثل همیشه ساكت و آرام‎/...
این رفتار عامیانه و روان با زبان، شعر را در رابطه مستقیم و بی واسطه با مخاطب قرار می دهد، رابطه ای كه مخاطب جدای از شعر نیست، بلكه جزیی از فرآیند آفرینش معناست و همواره خود را در واژگان این اثر در می یابد. در این نوع نگاه به زبان، مخاطب در می یابد كه شعر امروز قرار است زندگی روز مره او را تصویر و توصیف كند، نه آن كه با واژگانی كه از تبار قرون گذشته اند زندگی معاصر آنها بیان شود. این نوع شعر اگر چه ممكن است به عقیده برخی حتی نثر به نظر برسد، اما در كلیت شعر منطقی حكمفرماست كه آن را از نثر فاصله می دهد. به عنوان مثال شما در نثر و منطقی كه بر آن حكمفرماست نمی توانید به اصطلاح پرسش های تخیلی و برش های مقطعی از مكانی به مكانی و از زمانی به زمان دیگر بدون رعایت منطق نثر و نوشتار تان داشته باشید، اما در شعر و به خصوص در این دست اشعار، منطقی كه حكمفرماست به شاعر اجازه می دهد كه از هر دری سخن بگوید فقط باید حس كلی شعر را در نظر بگیرد و خط مماس اندیشه و تخیل شاعرانه را با واژگان حفظ كند. امین پور در اشعاری كه در قالب سپید سروده به این منطق رسیده است و شعرش اگر چه از زوایای مختلف زندگی و مشخصه های عینی آن می گوید اما ساختار كلی آن رعایت می شود.
امین پور هیچ گاه از اوضاع اجتماعی كه در آن می زیسته بی تفاوت نگذشته است. او دریچه های آگاهی اش را بر دروازه های بزرگ سرزمین های جهان گشوده است و هر اتفاقی كه بیفتد اندیشه او از آن گریز نخواهد داشت.
قیصر امین پور در یك شعر بلند كه اسفندماه سال ۱۳۵۹ برای جنگ و شهرش دزفول سرود همیشه در ذهن مخاطبان و شاعران خواهد ماند.
«می خواستم‎/ شعری برای جنگ بنویسم‎/ دیدم نمی شود‎/ دیگر قلم زبان دلم نیست‎/ گفتم باید زمین گذاشت قلم ها را‎/ دیگر سلاح سرد سخن كار ساز نیست‎/ باید سلاح تیز تری برداشت ‎/ باید برای جنگ‎/ از لوله تفنگ بخوان‎/ با واژه قشنگ‎/ می خواستم‎/ شعری برای جنگ بگویم‎/ شعری برای شعرخودم -دزفول-‎/ دیدم كه لفظ ناخوش موشك را‎/ باید به كار برد‎/ اما موشك‎/ زیبایی كلام مرا كاست‎/ ... (مجموعه از تنفس صبح).
در این اثر بلند قیصر قلم را كارساز نمی داند و می خواهد با واژه فشنگ سخن بگوید، اگر چه شاعر توان كشتن ندارد اما واژگان او كاری می كنند كه تاب ایستادن برای دیگران میسر شود. در واقع در چنین شرایطی شاعران احیاگر آرمان ها و ارزش های والای انسانی هستند، ارزش هایی كه انسان ها را به سمت هدف شان ترغیب می كند.
قیصر امین پور در قالب های دیگری هم، همانطور كه پیشتر نوشتم طبع آزمایی كرده است. از این قالب ها دوبیتی و رباعی را می توان مورد بررسی قرار داد. اشعاری كه امین پور در این قالب ها می سراید در واقع در ادامه روند كلی اندیشه او و تفكر غالب او در عرصه شعر است.
نه از مهر و نه از كین می نویسم
نه از كفر و نه از دین می نویسم.
دلم خون است، می دانم برادر
دلم خون است، از این می نویسم
...
موسیقی شهر بانگ «رودارود» است
خنیا گری آتش و رقص و دوداست
برخاك خرابه ها بخوان قصه جنگ
از چشم عروسك كه خون آلود است
در این اشعار اگر چه كمكی به لحاظ زبانی با اشعار قیصر كه در قالب سپید سروده است فاصله احساس می كنیم، اما جان مایه شعر و بافت زبان با هم همخوانی دارند و در نهایت قالب هم این مثلث را كامل می كند.
دستی زكرم به شانه مانزدی
بالی به هوای دانه ما نزدی
دیرست دلم چشم به راهت دارد
ای عشق، سری به خانه ما نزدی
صمیمیت سیال در این اشعار با فضاهای ما قبل خود تفاوت های بسیاری دارد و در توالی منطقی ادامه زبان رباعی و دوبیتی در شعر فارسی است، اگر چه این توالی منطقی دیری است تكاپو و توان كمتری نسبت به سایر قالب ها دارد.
قالب دیگری كه قیصر امین پور اشعار قابل توجهی در آن سروده، قالب غزل است. قیصر نگاه تازه ای به قالب غزل دارد، آنگونه كه ما فضاهای دیروز غزل را در آن نمی بینیم، او به درستی در یافته كه این قالب نیاز به فضای زبانی تازه دارد و مخاطب امروز از شاعر امروز توقع دارد با واژگان آشنای او برایش شعر بنویسد تا روزگاران آینده هم از روزگار ما یادگاری زبانی داشته باشند. امین پور این فضا را به درستی درك كرده است. او در غزل هایش از آدم هایی حرف می زند كه ما هر روزه با آنها مواجهیم، گاهی با آنها حرف می زنیم، از كنارشان بی تفاوت می گذریم، یا ابزار هایی كه با آنها در ارتباطیم، از ماشین، ساختمان های بلند و برج ها تا اتوبان ها و هویت چهل تكه انسان ها. حالا ممكن است نمونه های كلی ای كه دارم دارای مصادیق مشخص و ثابت در شعر قیصر نباشند، اما موضوعاتی كه او به آنها می پردازد از همین جمله اند.
خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری
لحظه های كاغذی را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
روی میز خالی من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
(ابیاتی از شعر لحظه های كاغذی)
بخشی از زندگی انسان معاصر در این چند بیت آمده است. البته مسأله در این شعر شاید یكی این باشد كه فضاهای تكنولوژی زده انسان را از هویت به ودیعه نهاده شده در او جدا می كند و نمی گذارد آنگونه كه در شأن و مقام انسانی است به ویژگی های اعلی انسانی برساند. در چند بیت از ابیات غزل های مختلف قیصر می توان باز این مسأله را حس كرد.
چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دست ها تشنه تقسیم فراوانی ها
...
عمری به جز بیهوده بودن سر نكردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نكردیم
دل در تب لبیك تاول زد ولی ما
لبیك گفتن را لبی هم تر نكردیم
...
شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنید
مگر مساحت رنج مرا حساب كنید
....
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است
در این ابیات همه انسان در پی هویت اصیل و گمشده خویش است اگر چه به صراحت از عذاب و پرسش ها و جغرافیای ویرانی حرف می زند اما مرادش تخریب «انسان» نیست بلكه تلاش او را هدف قرار داده است. قیصر تلاش كرده در این غزل ها انسانی را مورد خطاب قرار دهد كه برای انسان بودن اش نشانه ای غیر از صورت انسانی نمی پندارد.
در این فضا باید به دقت این شعرها را خواند و تحلیل كرد و شاید پاسخ به تمام این اشعار غزلی است كه امین پور را در موقعیت ویژه ای در بین شاعران و مخاطبان قرار می دهد. غزلی كه به تمام اندیشه های انسانی پاسخ می دهد، اندیشه هایی كه انسان را زرد و پائیزی می پندارد.
در این غزل می گوید:
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینك گواه
همین زخم هایی كه نشمرده ایم!
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم.
به گمانم این غزل به نوعی بیانیه زیستی قیصر امین پور باشد. او كه سراپا اگر زرد و پژمرده باشد، دل به پائیز نمی سپارد. اگر خنجر دوستان به گرده اش برسد باكی برایش نیست. چون او هستی را آن گونه عاشقانه می بیند كه مناسبات انسانی و حساب و كتابی برای چندان معنایی نخواهد داشت.









مهدی طاهری


روزنامه ایران

karin
01-11-2007, 09:39
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

karin
01-11-2007, 09:42
دیوار چیست؟

آیا بجز دو پنجره،

روبروی هم

اما

بی منظره؟

karin
03-11-2007, 11:02
گرچه من می شکنم در خود يكسر، قیصر!

مرگ حق است، تبسّم کن و بگذر، قیصر!

مرگ، پايان كبوتر نيست، وقتي بي بال

تا خدا پل زده اي مثل كبوتر، قيصر!

نام تو شهره تر از قاف شده ست اي سيمرغ

باز هم پر بگشا در خود بي پر، قيصر!

مرگ مرگ است ولي مرگ تو مرگي دگر است

داغ ، داغ است ولي داغ برادر... قيصر!

راستي مرگ چه جوري ست؟ مرا مي بيني؟

چه خبرداري از عالم ديگر، قيصر!؟

نقدهايت همه غوغا بود غوغا، "سيد"!

شعرهايت همه محشر بود ، محشر، قيصر!

جامة خاك به تن كردي و يادم آمد

از شب خون، شب آتش، شب سنگر،قيصر!

شعرهاي تو همه معني قرآن بودند

"آيه" اي داري چون سورة كوثر، قيصر!

تيغ مي چرخد و من سينه زنان مي گريم

در دلم هلهلة حيدر حيدر، ‌قيصر!

پيش تر از من دلتنگ گذشتي ، بگذر

ما همه مي گذريم آخر از اين در، قيصر!

علیرضا غزوه

cityslicker
03-11-2007, 11:38
حسرت هميشگي


حرفهاي ما هنوز ناتمام ...
تا نگاه مي‌كني :
وقت رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي !
پيش از آن كه با خبر شوي !
لحظه عزيمت تو ناگزيز مي‌شود
آي ...
اي دريغ و حسرت هميشگي !
ناگهان
چقدرزود

دير مي‌شود !



!


خیلی این شعر را دوست دارم هم به خاطر معنی و اهنگ زیباش هم به خاطر اینکه یکی از دوستای خیلی خیلی خوبم که خیلی هم دلم براش تنگ شده این شعر را خیلی دوست داره

ممنون واسه انتخاب قشنگتون:11:


سلام مگ مگ اف عزیز

خواهش میکنم
هر کاری کرده ایم وظیفه بوده

قیصر عزیزی بود که دیگه مثل ایشون پیدا نمیشه

خدا رحمتش کنه
من همه ی شعر های امین نازنینم رو دوست دارم
حیف و صد حیف که دیگه نیستند تا شعر های نابشون نوشته و دیده بشود
حیف



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

آري آن مرد هست و ما مرديم...
رباعي جديد «حسن‌لي» در فقدان قيصر امين‌پور
خبرگزاري فارس: «كاووس حسن لي» شاعر پژوهشگر و استاد دانشگاه ضمن ابراز تأسف از درگذشت شاعر عاشقانه‌ها، قيصر امين پور، رباعي نو سروده اي را تقديم به او كرد.




«حسن لي» در گفت‌وگو با خبرنگار ادبي فارس گفت: اكنون تنها ويژگي كه مي توانم در خصوص قيصر برشمرم انسان بودن اوست. اميد دارم كه با اين رباعي بتوانم جايگاه شايسته و بايسته او را نه تنها در ادبيات بلكه در قلب‌هامان به اثبات برسانم:
ديشب او بار بست و ما مرديم
او قفس را شكست و ما مرديم
مرگ در تار و پود ما جاري است
آري آن مرد هست و ما مرديم
كاووس حسن لي دكتراي زبان و ادبيات فارسي و مدير پژوهش مركزحافظ شناسي است

cityslicker
03-11-2007, 11:45
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

در گفت‌و‌گو با فارس:


محدثي خراساني:«قيصر» ستون شعر انقلاب بود
خبرگزاري فارس: مصطفي محدثي خراساني گفت: از نظر من قيصر امين‌پور
محصول هويت فرهنگي و مذهبي و عصاره فضيلت‌هاي انساني بود. او در واقع ستون شعر انقلاب بود

اين شاعر معاصر در گفت‌وگو با خبرنگار ادبي فارس اعلام داشت: او در منش و شخصيت،
فرايند تمامي خوبي‌هايي بود كه در يك انسان شرقي مي توانست وجود داشته باشد.
بازرترين ويژگي شخصيتي قيصر چه در سلوك شخصي و چه در آثارش حركت او در مدار تعادل بود.
محدثي خراساني افزود:
او و يار ديرينه‌اش «سيدحسن حسيني» را مي توان بزرگترين حاصل انقلاب اسلامي در عرصه شعر ناميد،
كه فقدان اين دو نفر خواه ناخواه در عرصه ادبيات و شعر انقلاب تأثير شگرفي گذاشت.
اين استاد دانشگاه اظهار داشت:
حضور گرم و صميمي قيصر با جوانان باعث شد كه بخشي از وجود او در شاعران جوان دميده شود و جواناني
كه اطراف قيصر بودند از او تأثيرپذيرند و اين شايد باعث شود كه فقدان او را كمتر احساس نماييم.
به بيان ديگر مي توان گفت خوشبختانه قيصر در نسل بعد از خود تزريق شده است.
محدث خراساني بيان داشت: قيصر از جمله شاعران انقلابي بود كه
علاوه بر جايگاه شايسته اش در عرصه شعر امروز در برابر همه قشر و گروهي سر تعظيم فرود مي آورد
و فروتني او بر هيچ كس پوشيده نبود.
اين شاعر متعهد خاطرنشان كرد:
در سال 81 كه سردبيري مجله شعر را به من سپردند چند سالي بود كه از تعطيلي موقتي آن مي گذشت.
زماني كه از من دعوت شد كه براي راه اندازي مجدد اين مجله فعاليت كنم به سراغ قيصر امين پور رفتم و
تصميم گرفتم كه ويژه نامه اي با محوريت اشعار و شخصيت او منتشر كنم
اما در ابتدا او حاضر نشد كه نشريه تنها با محوريت او نگاشته شود
ولي پس از اينكه من موافقت او را جلب نمودم حتي حاضر نشد كه يك خط هم راجع به خودش بنگارد.
از اينكه نامش جايي مطرح مي شد كمي دلگير مي گشت.

cityslicker
03-11-2007, 11:51
حسن‌زاده آملي: در وجود قيصر تنها پاكي و صداقت بود

خبرگزاري فارس: مدير مسئول و سردبير نشريات سلام بچه‌ها، پوپك و سنجاقك گفت: شخصيت

برجسته امين‌پور بر هيچ كس پوشيده نيست. تنها چيزي كه در وجود قيصر همواره مرا مجذوب

مي‌نمود صداقت و پاكي او بود.

عبدالله حسن زاده آملي، فرزند علامه حسن زاده آملي در گفت وگو با خبرنگار فارس افزود:

برخوردهاي بدون حب و بغض او هيچگاه از اذهان پاك نخواهد شد. مي‌دانستم او بيمار است و

ترس از دست دادنش آزارم مي‌داد ولي او با اشعار نابش هميشه در اذهان ما خواهد ماند.

حسن زاده بيان داشت: از امروز صبح كه اين خبر ناگوار را شنيدم يك بيت را زير لب زمزمه

مي‌كنم كه قصد دارم به صورت يك غزل تكميلش كنم و آن اين است:


رودها چشمه‌ها سيه پوشيد
قيصر شعر ايران رفت ...

cityslicker
03-11-2007, 11:58
در فراق آن كه رفت ...
شعر «زرويي نصرآباد» در رثاي «قيصر امين‌پور»
خبرگزاري فارس: «ابوالفضل زرويي نصرآباد» صبح امروز پس از شنيدن خبر درگذشت «قيصر امين‌پور» در رثاي اين شاعر محبوب معاصر شعري سرود.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] درد، درد، درد، درد
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه كرد
مرد مهربان از اين هواي سرد
خسته بود
درد را بهانه كرد

***

آه، آه، آه، آه
باز هم صداي زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
- اي دريغ آن كه رفت ...
- اي دريغ ما ، دريغ مهر و ماه
دوستان نيمه راه


***

رود، رود، رود، رود
رود گريه جماعت كبود
در فراق آن كه رفت
در عزاي آن كه بود
"دير مانده‌ام در اين سرا... " ولي شما، عزيز
"ناگهان چه قدر زود..."

cityslicker
03-11-2007, 12:00
محقق: «قيصر» فقط در شعرش خلاصه نمي شود
خبرگزاري فارس: جواد محقق گفت: قيصر امين پور را فقط نمي‌توان در شعرش خلاصه نمود بلكه مي‌توان گفت كه شعر قيصر خلاصه اي از شخصيت بي انتهاي او بود.
اين شاعر در گفت‌وگو با خبرنگار ادبي فارس اظهار داشت: اخلاق و انسانيت قيصر به مراتب مهمتر و بزرگتر از شعرش بود و همين مسئله بود كه انسان را شيفته قيصر مي نمود.
سردبير سابق مجلات رشد، همچنين خاطرنشان كرد: اي كاش شاعران نسل جوان همانقدر كه از شعر و شاعري قيصر درس مي‌آموزند از اخلاق و رفتار و منش او نيز تأثير بگيرند.
معاون كتاب دفتر انتشارات كمك آموزشي ادامه داد: قيصر يكي از زلال ترين رودهاي شعر امروز ايران بود كه بدون غلتيدن به سراشيبي‌هاي افراط و تفريط با زباني پخته و انديشه اي رسا و متعالي ناب‌ترين شعرها را براي هر گروه سني به جاي گذاشته است.
بي شك قيصر شاعر روزگاران خواهد ماند.

cityslicker
03-11-2007, 12:02
آخرين شعرهاي منتشرشده «قيصر ‌امين‌پور»
خوشا پريدن با اين شكسته‌بالي‌ها!
خبرگزاري فارس: «قيصر امين‌پور» يكي از پرطرفدارترين شاعران امروز ايران بود كه آخرين مجموعه شعرش با نام «دستور زبان عشق» در كم‌تر از دو ماه به چاپ دوم رسيد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] به گزارش خبرگزاري فارس، آن‌چه در پي مي‌آيد گزيده‌اي از اين مجموعه شعر است:

* سفر ايستگاه
-----------------------

قطار مي‌رود
تو مي‌روي
تمام ايستگاه مي‌رود

و من چقدر ساده‌ام
كه سال‌هاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌هاي ايستگاه رفته
تكيه داده‌ام!


* فراخوان
-------------------

مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآورده‌ام؟



* دستور زبان عشق
-------------------------

دست عشق از دامن دل دور باد!
مي‌توان آيا به دل دستور داد؟

مي‌توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟

موج را آيا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود: بايد ايستاد؟

آنكه دستور زبان عشق را
بي‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب مي‌دانست تيغ تيز را
در كف مستي نمي‌بايست داد



* معني جمال
---------------------

اي عشق، اي ترنم نامت ترانه‌ها
معشوق آشناي همه عاشقانه‌ها

اي معني جمال به هر صورتي كه هست
مضمون و محتواي تمام ترانه‌ها

با هر نسيم، دست تكان مي‌دهد گلي
هر نامه‌اي ز نام تو دارد نشانه‌ها

هر كس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شكوفه، خوشه گندم به دانه‌ها

شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگ كرانه‌ها

باران قصيده‌اي است تر و تازه و روان
آتش ترانه‌اي به زبان زبانه‌ها



* غربت
----------------

دلم خوش است به گل‌هاي باغ قالي‌ها
كه چشم باران دارم زخشكسالي‌ها

به باد حادثه بالم اگر شكست، چه باك!
خوشا پريدن با اين شكسته‌بالي‌ها!‌

چه غربتي است، عزيزان من كجا رفتند؟
تمام دورو برم پر زجاي خالي‌ها

زلال بود و روان رود روبه دريايم
همين كه ماندم مرداب شد زلالي‌ها

خيال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
كه دل زديم به درياي بي‌خيالي‌ها



* هر چه شعر گل كنم
------------------------------
براي سيد حسن حسيني عزيزم

سنگ ناله مي‌كند: رود رود بي‌قرار
كوه گريه مي‌كند: آبشار، آبشار!

آه سرد مي‌كشد، باد، باد داغدار
خاك مي‌زند به سر آسمان سوگوار

سرو از كمر خميد، لاله واژگون دميد
برگ و بار باغ ريخت، سبز سبز در بهار

ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب
غرق پيچ و تاب شد جست‌وجوي جويبار

برلبش ترانه، آب، از گدازه‌هاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار

از سلاله سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار

باورم نمي‌شود، كي كسي شنيده است:
زير خاك گم شوند قله‌هاي استوار؟

بي‌تو گر دمي‌ زنم، هر دمي هزار غم!
روي شانه دلم، هر غمي هزار بار!‌

هر چه شعر گل كنم، گوشه جمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!

cityslicker
03-11-2007, 12:06
رين نظر «شفيعي‌كدكني» درباره شعر «قيصرامين‌پور»
خبرگزاري فارس: «محمدرضا شفيعي‌كدكني» درباره شعر «قيصر امين‌پور» گفته است كه «امين‌پور! تو به شعر دست يافته‌اي، همين جا بمان و تكان نخور.»
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] به گزارش خبرنگار فارس، چندي پيش آخرين دفتر شعر «قيصر امين‌پور» با عنوان «دستور زبان عشق» منتشر شده بود و اين كتاب در كمتر از يك ماه به چاپ دوم رسيد به طوري كه كمتر رسانه‌اي بود كه صفحه‌اي را به ستايش آن اختصاص ندهد.
در نشستي كه شهر كتاب براي اين كتاب برگزار كرده بود خود «قيصر امين‌پور» هم آمد. با آنكه در كمتر نشستي حاضر مي‌شد ولي آن روز آمد و در برابر ستايش‌هائي كه منتقدان از او مي‌كردند خنديد و گفت: «من اينقدر ساده‌لوح نيستم كه تحسين‌ها را تميز ندهم از حرف‌هاي بد»
در همان نشست بود كه «مرتضي كاخي» شاعر جنوب را خطاب قرار داد و گفت: آقاي دكتر مي‌خواهم از «شفيعي‌كدكني» مطلبي را نقل كنم كه احتمالاً شما آن را فراموش كرده‌ايد. ديروز «شفيعي» به من گفت كه روزي «امين‌پور» بعد از انقلاب دفتري 40 برگي را پيش من آورد و گفت شعرهاي من را بخوان و نظر بده.
«كاخي» سپس از روي برگه‌اي جمله «محمد‌رضا شفيعي‌كدكني» را خواند كه گفته است: همين جا بمان و تكان نخور كه به شعر دست يافته‌اي. فقط كمي اگر لازم است آن را شسته و رفته‌تر كن.
سخت‌گيري «شفيعي‌كدكني» درباره شعر خوب و ماندگاري آن از يك سو و اعتبار آراء و انديشه‌هاي او درباره شعر از سوي ديگر اهميت اين قول را درباره شعر «امين‌پور» مي‌رساند.

mehraria
03-11-2007, 22:25
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

لحظه هاى كاغذى

- قیصر امین پور شاعر، ادیب و فارسى پژوه متولد ، 1338 گتوند خوزستان
- ترك تحصیل از رشته دامپزشكى دانشگاه تهران 1357
- ترك تحصیل از رشته علوم اجتماعى دانشگاه تهران 1363
- اخذ دكتراى ادبیات فارسى از دانشگاه تهران با راهنمایى دكتر شفیعى كدكنى 1376
- تدریس در دانشگاه الزهرا 70 - 1367
- تدریس در دانشگاه تهران 1370 تاكنون
- دبیر شعر هفته نامه سروش 71-60
- سردبیر ماهنامه ادبى - هنرى سروش نوجوان 83- 67
- عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسى
- برخى از آثار او عبارتند از: ظهر روز دهم (برنده جایزه جشنواره كتاب كانون پرورش فكرى) به قول پرستو (برنده جایزه جشنواره كتاب كانون پرورش فكرى) تنفس صبح، در كوچه آفتاب، منظومه روز دهم، توفان در پرانتز، بى بال پریدن، گلها همه آفتاب گردانند و...
- برنده تندیس مرغ آمین 1368
- برنده تندیس ماه طلایى (برگزیده شعر كودك و نوجوان 20 سال انقلاب)
اگر بخواهیم شعرى از جنگ بگوییم حتماً سرآمد شاعران آن، قیصر امین پور به یادمان خواهد آمد همانكه روزگارى براى من و هم نسلانم سروده بود:

مى خواستم شعرى براى جنگ بگویم
دیدم نمى شود
دیگر قلم زبان دلم نیست.
گفت:
باید زمین گذاشت قلم ها را
دیگر سلاح سرد سخن كار ساز نیست
باید براى جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
قیصر امین پور در آستانه دهه پنجم عمرش اما دیگر به دنبال واژه و فشنگ نیست. چه مدتهاست كه زادگاه و سرزمین مادرى اش به دور از «وضعیت خطر» و «آژیر قرمز» نفس مى كشد. با این همه گویى غبار آن سالهاى نه چندان همچنان بر چهره شاعر «خانه هاى خونین» و «عروسك خون آلود» تازه مانده كه گاه به گاه به یاد آن ایام داغ ولى تازه مى كند. گر چه «این حرمهاى داغ دلش را دیوار هم توان شنیدن نداشته است.» از همین روست شاید كه امین پور لحظه هاى كاغذى اش را مى سراید و مى گوید:
خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى
لحظه هاى كاغذى را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بایگانى، زندگى هاى ادارى
آفتاب زرد وغمگین، پله هاى رو به پایین
سقف هاى سرد و سنگین، آسمان هاى اجارى
عصر جدول هاى خالى، پارك هاى این حوالى
پرسه هاى بى خیالى، نیمكت هاى خمارى
رونوشت روزها را روى هم سنجاق كردم:
شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى
روى میز خالى من، صفحه باز حوادث
درستون تسلیت ها، نامى از مایادگارى
قیصر امین پور، چنانچه از شعرهایش مى آید، جنوبى است و اهل «گتوند». منطقه اى در محدوده دزفول. به همین خاطر هست كه جنگ را مى توان در اشعار روزگار جوانى اش به دیده ذهن دید و پریشان شد و بارید. او كه در سال 1338 متولد شده، تا سال 1357 در همان منطقه به تحصیل پرداخت و در این سال بود كه براى ادامه تحصیلات و ورود به دانشگاه تهران عزیمت كرد.
امین پور جوان در بدو ورودش به تهران و آغاز تحصیلات دانشگاهى جذب حوزه هنرى آن سالها مى شود و آشنایى اش با شاعران جوانى كه در حوزه هنرى گردآمده بودند او را به حضور در جمع آنان كشاند و باعث شد تا او تحت تأثیر یاران هم سلك و مرامش و به اشتیاق شاعرانگى هایش رشته تحصیلى اش را از علوم اجتماعى به ادبیات تغییر دهد.
او در سال 1366 به همراه دوستان نویسنده و شاعرش، بیوك ملكى و فریدون عموزاده خلیلى، نشریه سروش نوجوان را طراحى و منتشر كرد كه تا چندى پیش هم انتشار این مجله و مسؤولیت قیصر امین پور در سمت سردبیرى ادامه داشت.


از سال 1367 امین پور تدریس در دانشگاه الزهرا را آغاز كرد و دبیرى بخش ادبیات فصلنامه هنر و مسؤولیت در دفتر شعر جوان را به كارهاى خود ضمیمه كرد كه تاكنون ادامه دارد. امین پور در سال 1376 با دفاع از رساله خود با عنوان «سنت و نو آورى در شعر معاصر» كه با راهنمایى دكتر محمدرضا شفیعى كدكنى به سامان رسیده بود و موفق به اخذ مدرك دكتراى ادبیات فارسى از دانشگاه تهران شد و بعدها این پایان نامه در شمارگان بالایى به چاپ رسید.
قیصر امین پور درباره این اثر مى گوید: « پیشنهاد بررسى درباره این موضوع از طرف استاد ارجمند دكتر شفیعى كدكنى بود و من از میان موضوعات مختلف، این موضوع را به ضرورت بحث سنت و نوآورى، براى پایان نامه دكترى برگزیدم.»(1)
او مى گوید: «دشوارى كار آنجا بود كه چون من به نسلى آرمانگرا تعلق دارم و كار ادبى و خلاق را براى خود انجام مى دهم، شعرى كه دلم مى خواهد مى نویسم و هیچ كس هم در آن دخالت ندارد، فكر كردم در كار تحقیقى هم مى شود، این گونه بود؛ اما چنین نبود.»(2)
او ادامه مى دهد:« به هر حال من، آدمى دوزیست بودم. هم در مطبوعات هستم و هم در دانشگاه. دانشگاه از من توقعى داشت و لابد انتظار داشت از چشم انداز سنت، نو آورى را بررسى كنم و دوستان مطبوعات بر عكس. بین این دو دیدگاه سرگردان بودن مشكل كار من بود و موقعى این مسأله حل شد كه تصمیم گرفتم یك چشم سوم برگزینم و به قول گادامر یك جور فاصله گرایى.»(3)
با این همه آنچه پس از بررسى این كتاب نصیب خواننده مى شود، این موضوع است كه امین پور در این كتاب قصد نداشته تا تاریخ معاصر ادبیات را به رشته تحریر درآورد. چه ،كار این كتاب به جاى اینكه تاریخ ادبیات باشد، این است كه سنت و نو آورى را با توجه به تفكیك تعاریف سنت به معناى دینى و ادبى، به شكل دو عرصه لازم و ملزوم نگاه مى كند. او در این كتاب از نظریه پردازى پرهیز كرده و به بررسى مكاتب مختلف پرداخته است.
اهمیت این كتاب به زعم كسانى چون ضیاء موحد در آن است كه بعد از حافظ تماماً نقد شعر ما تقلید و چسبیدن به قالبهاى آهنین تا دوره مشروطه است و كتابهاى شعر ما از اول تا زمان حاضر تماماً تكرار و امر به تقلیدات و اینكه مبادا پایتان را از سنت بیرون بگذارید.
موحد متذكر مى شود: اگر كسى عظمت نیما را با این كتاب نفهمد و متوجه نشود كه جاى این آدم در تاریخ شعر ما كجاست، در جاى دیگرى نمى فهمد. من واقعاً بى طرفانه مى گویم كه با این كتاب حق نیما ادا شده است.(4)
گرچه این كتاب در سال 1372 آماده به چاپ بود اما به اقتضاى اینگونه پژوهشهاى دانشگاهى دامنه موضوع معین و محدود بود و تبدیل آن به كتاب نیازمند گسترش و پرورش یا پردازش بیشتر بود. پس قیصر امین پور به امید ادامه پژوهش و كشاندن دامنه سخن تا شعر امروز و شاخه هاى گونه گونش، در چاپ آن تا سال 1383 دریغ كرد. با این همه خودش مى گوید: دریغا كه در این درنگ 5 ساله، از بسیارى كار و گرفتارى و بیمارى و دیگر پیشامدهاى ناگوار روزگار، حتى فرصت و فراغت بازنگرى در آن را نداشته ام چه رسد به بازنگارى.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


آثار قیصر امین پور در محافل و جشنواره هاى ادبى همواره مطرح بوده و هستند. چنانكه او درسال 1368 توانست تندیس مرغ آمین را از جایزه ویژه نیما دریافت كند و دو كتابش با نام هاى «ظهر روز دهم» و «به قولى پرستو» در همان سالهاى نشریعنى در سال هاى 1365 و 1375 جایزه جشنواره كتاب كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوان را از آن خود كرد.
قیصر امین پور همچنین جایزه تندیس ماه طلایى را كه به برگزیدگان شعر كودك و نوجوان 20 ساله اخیر تقدیم شده است، به دست آورده است.
درباره كتاب معروف او «سنت و نو آورى در شعر معاصر» برخى از اهالى شعر و ادب معتقدند كه او درباره شاملو كمى بى عنایتى كرده و به حرفهاى اخوان بیشتر پرداخته كه شاید مأخذ لازم را در اختیار نداشته و درباره بعضى ها هم مثل خانلرى و توللى، گزینش غیر لازم صورت گرفته است.
با این همه بسیارى از كارشناسان مثل محمود فتوحى معتقدند كه این كتاب امین پور در نوع خودش اولین پژوهش جدى دانشگاهى است كه به مسأله سنت و تجدد پرداخته است. او درباره این كتاب مى گوید: «بررسى كتاب را مى توان از سه نظر تاریخ ادبى، مدرنیزم و توهم مدرنیزم و جامعه شناسى ساختگراى تكوینى مورد بررسى قرار داد و به نظر من از فصل نهم تا پانزدهم كتاب ماهیتاً نگرش تاریخ ادبى دارد؛ اما شاهد آن سنت تاریخ نویسى كه خلأیى 80 ساله محسوب مى شود، نیستیم و در این كتاب تا حدى جبران شده است. در حقیقت بخش هاى مغفول تاریخ ادبیات مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلاً تقى رفعت، محمد مقدم و تندركیا مورد توجه هستند؛ اما مثلاً پروین اعتصامى در این كتاب نمى تواند جایگاهى داشته باشد.»(5)
چنانچه پیش از این آمد امین پور محصول تلاش فكرى سالهاى 57 و نسل دوم انقلاب است. او كه در سال 1357 زادگاهش را براى تحصیل در رشته دامپزشكى در دانشگاه تهران ترك كرده بود و پس از مدتى از این رشته انصراف داده بود و به رشته علوم اجتماعى نقل مكان كرده بود و باز هم این رشته را پس زد و در رشته موردعلاقه اش ادبیات سرانجام گرفته بود، در همان سالها در شكل گیرى حلقه هنرى و اندیشه اسلامى در حوزه هنرى با افرادى چون سید حسن حسینى، سلمان هراتى، محسن مخملباف، حسام الدین سراج، محمدعلى محمدى، یوسفعلى میر شكاك، حسین خسروجردى و ... همكارى داشت. گروهى كه بنیانگذاران جوان حوزه هنرى نام گرفتند و بعد ترها چهره هایى چون سهیل محمودى، ساعد باقرى، عبدالملكیان، كاكایى و فاطمه راكعى و علیرضا قزوه نیز به آنان پیوستند. البته هشت
سال بعد یعنى در سال 1366 او به همراه بسیارى از هم دوره اى هایش، از حوزه هنرى خارج شد و 2 سال بعد به كمك دوستانش دفتر شعر جوان را راه اندازى كرد.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

امین پور در دهه هاى دوم و سوم زندگى اش شاعرى انقلابى و جنگ زده مى نماید و شعرهاى دوران جنگش از نوادر ادبیات جنگ و پایدارى آن سالهاست. اوخودش در پاسخ به این سؤال كه «قضاوت شما در مورد شعر دفاع مقدس از ابتدا تا كنون چیست؟» مى گوید: قضاوت به ویژه براى ادبیات و هنر دوره هاى خاص، بسیار دشوار است. منظور از دوره هاى خاص دوره هایى مانند مشروطیت، انقلاب، جنگ و دفاع مقدس است كه انگار شعر و ادبیات در این دوره ها وظیفه، كار كرد و رسالت و در نتیجه گویى تعریف دیگرى پیدا مى كند. بنابراین اگر بخواهیم با همان معیارهاى آرمانى و همیشگى دوره هاى دیگر به سراغ این دوره ها برویم چه بسا كه دست خالى بر گردیم و گمان كنیم كه خبرى از هنر و ادبیات نبوده است. در حالى كه در بررسى چنین دوره هایى بهتر است كه به جاى نقد ایده آل به نقد رئال بیشتر بپردازیم. یعنى واقعگرایانه تر نگاه كنیم نه صرفاً آرمانى و ایده آل.
امین پور كه تجربه تدریس و مقطع راهنمایى را در فاصله سال هاى 60 تا 62 در كارنامه خود دارد، از سال 67 نیز به تدریس در دانشگاه الزهرا پرداخت، اما شروع تدریس او در دانشگاه تهران به سال 1370 بر مى گردد كه همچنان ادامه دارد.
فعالیت هاى قیصر امین پور سال گذشته از فعالیت هاى مطبوعاتى اش فاصله گرفت و از مهرماه سال گذشته نیز به همراه كامران فانى، حسن انورى، محمد على موحد، یدالله ثمره، سلیم نیسارى و هوشنگ مرادى كرمانى، به عضویت فرهنگستان زبان و ادب فارسى در آمد.
قیصر امین پور و اشعارش هر چه كه باشند، نمونه كامل زبان نسل دوم انقلاب است. نسلى كه از آرمان گرایى رفته رفته به واقع گرایى رخ پوشانده و همین واقع گرایى موجب نوشدن افكار و آراى آنها را داشته است. شاید به همین خاطر باشد كه اشعار دهه آخر عمر امین پوربیش از پیش مورد استقبال و اشتیاق نسل سوم انقلاب قرار گرفته است و آنها در كتابخانه هاى خود لااقل یكى از دیوان هاى او را در كتابخانه خود به غنیمت برده اند. بهتر است مهرگان امروز را با یكى از اشعار امین پور به پایان و از خواندنش لذت ببریم:
سراپا اگر زرد وپژمرده ایم
ولى دل به پاییز نسپرده ایم
چوگلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ایم
دلى سربلند و سرى سربه زیر از این دست عمرى به سر برده ایم

محمد جاوید
03-11-2007, 23:33
تقدیم به قیصر شعر معاصر



خسته بود از آرزو های شعاری ، بال های استعاری
صندلی های خمیده ، گریه های اختیاری
زود رفت آن« قیصر» شعر و شعور ودرک و احساس
آن« امین » سال ها ی بی قراری خالی از فکر شعاری
خسته بود از چشم های پینه بسته ، خسته از درهاي بسته
خواست چون دزفول باشد در کمال بردباری
سال ها رُفت از دل مردم غبار غصه و غم
حال بر میزش نشسته در نبود او غباری
خورد شلاق خزان بر قامتش انداخت اورا
حیف شد دیگر نمی بیند زمستان و بهاری
عاقبت آمد همان روزی که خود گفت:
« در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري»

karin
04-11-2007, 16:47
خبرگزاري فارس: وابسته فرهنگي و مدير مركز تحقيقات ايران درهند گفت: گزيده‌اي از اشعار نيمايي «قيصر امين‌پور»، با ترجمه شاعران و استادان ادبيات فارسي دانشگاه دهلي، به دو زبان هندي و اردو منتشر مي‌شود.

به گزارش خبرگزاري فارس، «عليرضا قزوه» وابسته فرهنگي و مدير مركز تحقيقات ايران درهند، با اعلام اين خبر به واحد خبر حوزه هنري گفت: تاكنون شعرهاي امين‌پور در مجموعه‌هاي شعر معاصر ايران به زبان چيني و اردو چاپ شده كه كتاب نخست را چند سال پيش، دانشگاه پكن و دومي را ماه گذشته رايزني فرهنگي ايران در اسلام آباد منتشر كرده است.
وي عنوان كرد: ترجمه كتاب در دست كار را يكي از شاعران معاصر هند زير نظر دكتر «چندر شكر»، استاد زبان فارسي دانشگاه دهلي، بر عهده دارد.
قزوه افزود: در نظر داريم تا سال آينده آثار 40 شاعر معاصر ايراني بعد از نيما را به زبان هندي و انگليسي ترجمه ومنتشر كنيم كه يك كتاب از اين مجموعه به قيصرامين‌پور اختصاص خواهد يافت.
اين شاعر از برگزاري مراسم يادبود زنده ياد امين‌پور خبر داد و خاطرنشان كرد: در اين مراسم كه عصر روز چهارشنبه 16 آبان ماه در دهلي برگزار مي‌شود، استادان «چندرشكر»، «اختر مهدي»، «كورش صفوي» و «عبدالمجيد ضيايي» و برخي از شخصيت‌هاي سياسي و فرهنگي هند، ايران و افغانستان حضور دارند.

karin
04-11-2007, 18:59
در مراسم نكوداشت «قيصر»:

سبزواري: «قيصر» بر دل ها حكومت خواهد كرد

خبرگزاري فارس: «حميد سزواري» در بزرگداشت «قيصر» در دانشگاه تهران گفت: مرگ «قيصر» براي من مرگ «اميد» بود. وقتي خبر را شنيدم به نياز اين روزهاي جامعه كه به او داشت گريستم.


به گزارش خبرنگار ادبي فارس، بزرگداشت «قيصر امين‌پور» عصر يكشنبه 13 آبان در تالار فردوسي دانشكده ادبيات با حضور خانواده اين شاعر و چهره‌هايي چون «كيومرث منشي‌زاده»، «مصطفي محدثي‌خراساني»، «حميد سبزواري»، «علي‌محمد مودب»، «حسين اسرافيلي»، «ضياء‌الدين شفيعي»، «جواد محقق» و چهره‌هاي ديگر برگزار شد.

**محقق: «قيصر» نخستين خبرنگاري بود كه با من مصاحبه كرد
«جواد محقق» پس از اشاره به خاطرات دوستي خود با «قيصر» و رفت و آمدهاي خانوادگي و همسايگي خود با وي، گفت: «قيصر» نخستين كسي بود كه پس از انتشار نخستين مجموعه شعر من در سال‌هاي 58 و 59 براي يكي از نشريات محلي با من مصاحبه كرد و من از همان‌ جا صفاي چهره او را ديدم. او آن وقت‌ها دانشجوي شهرستاني بود كه تازه به تهران آمده بود.
وي به خاطره‌ ديگري از خود درباره نخستين مجموعه شعر «قيصر امين‌پور» با عنوان «در كوچه آفتاب» اشاره كرد و ادامه داد: «قيصر» حدود 15 عنوان روي كاغذ نوشته بود و از من خواسته بود عنوان مناسبي از بين آن‌ها انتخاب كنم و من نيز همان وقت شعري را براي او سرودم كه مضمون آن چنين بود: از پرسش تو جواب را مي‌خواند ـ در چشم تو انتخاب را مي‌خواند / هر شب كه به دل غبار غم مي‌تابد ـ
در كوچه آفتاب را مي‌خوانم.

**سبزواري: مرگ «قيصر» براي من مرگ «اميد» بود
«حميد سبزواري» نيز در اين مراسم گفت: از شاعري كه براي مردم قلم دست گرفته، مي‌بايست اينچنين تقدير شود. مرگ «قيصر» براي من مرگ «اميد» بود و وقتي خبر را شنيدم در جا نشستم و به حال زار خود گريستم و همچنين به نيازي كه اين روزها جامعه به او داشت نيز گريستم.
اين شاعر تصريح كرد: من دلم مي‌خواست در مراسم خاكسپاري او شركت كنم ولي نمي‌توانستم . «قيصر»، قيصر دل‌ها بود و بعد از اين قطعا بر دل‌ها حكومت خواهد كرد.
«سبزواري» با بيان اينكه بسياري از حرف‌هايش را كه اكنون توان گفتن ندارد در مصاحبه‌ها عنوان كرده، اظهار داشت: نخستين بار او را در مسجد دزفول ديدم و او كسي بود كه خدمتگزار مردم بود و به فكر مال و منال نبود.

**نادمي: «قيصر» طلايه‌دار ادبيات انقلاب بود
«احمد نادمي»، منتقد شعر نيز در اين مراسم گفت: «قيصر امين‌پور»، «سيدحسن حسيني» و «سلمان هراتي» كاري كردند كه در نوع خود تاريخي بود و آنان طلايه‌داران حركتي هستند كه ما از آن به نام ادبيات انقلاب نام مي‌بريم.
وي با بيان اينكه ما قيصر را به عنوان كسي مي‌شناسيم كه از سروش نوجوان وارد جامعه ادبي شد، افزود: اين‌ها حنجره اعتقادات مردم شده‌اند. من اگر قرار باشد درباره شعر عاشورايي فكر كنم قطعاً «گنجشك و جبرئيل» سيدحسن حسيني را به ياد مي‌آورم و اگر قرار باشد درباره انتظار فكر كنم قطعاً اشعار قيصر امين‌پور به يادم مي‌آيد و اين‌ها كاري كردند كه ما نمي‌توانيم پديده شعر انقلاب را انكار كنيم.

**شفيعي: همه قالب‌هاي شعري ميزبان طبع بلند «قيصر» بودند
«ضياء‌الدين شفيعي» نيز گفت: «قيصر» در هر عرصه‌اي كه وارد شد تحولي در آن به وجود آورد و همه قالب‌هاي شعري ميزبان طبع بلند او بودند و تلاطم روح بيقرار او را درك كردند.
وي ادامه داد: مرگ هشت سال تمام بر گردن «قيصر» با مدارا قدم زد و سرانجام در حالي كه او چشمانش را بسته بود وي را در آغوش گرفت. بركت مرگ او كمتر از حياتش نيست و مرگ «قيصر» سبب مي‌شود كه پرده‌ها بيفتد و شعر او براي آناني كه در اين سال‌ها شعرش را درك نمي‌كردند، آشكار شد.
«اسماعيل حاكمي‌والا» استاد دانشكده ادبيات و استاد مشاور رساله دكتراي «قيصر امين‌پور» در حالي كه از بيماري پاركينسون رنج مي‌برد با خواندن اشعاري از مولانا و تفسير ابيات آن، درباره واقعه از دست دادن «قيصر امين‌پور» گفت: من در باب آثار او صحبت نمي‌كنم و تنها به ادب و اخلاق اين شاعر متعهد اشاره مي‌كنم.
«خليل عمراني»، شاگرد «قيصر امين‌پور» و آخرين كسي كه رساله دكتري خود را با عنوان «غزل انقلابي» با اين شاعر گذرانده در بيان ويژگي‌هاي «قيصر» گفت: «امين‌پور» دانشجوي پيرو خط امام بود و از آنجا كه امروز 13 آبان است روز ديگري از «قيصر» است. هر چه شخصيت ادبي «قيصر» رشد كرد فروتني او نيز بيشتر شد و با آنكه «قيصر» حضور فيزيكي ندارد اما او هرگز نمرده است و ما بايد ببينيم كه «قيصر» چه آرمان‌هايي داشت تا برويم آن آرمان‌ها را دنبال كنيم.
«استاد خاتم» از ديگر سخنرانان مراسم بزرگداشت «قيصر امين‌پور» ضمن اشاره به مقام والاي شاعران در فرهنگ و جامعه گفت: اغلب حكيمان شاعرند و اغلب شاعران حكيم ولي آنچه مهم است فطرت انساني است.
وي افزود: هر كس با هر تبليغي بخواهد مجلس ختمي را شلوغ كند نمي‌تواند، ولي همه جا از مجالس ختم «قيصر» استقبال كردند كه اين ارزشمند است.
«سعيد حداديان»، مداح اهل بيت نيز در اين مراسم گفت: در نجف اشرف و در حرم اميرالمؤمنين بوديم كه براي شنيدن اخبار آمديم و فهميديم ملت ايران اين شاعر فقيد را از دست داده و آنجا از اين شاعر ياد كرديم.
در اين مراسم شاعران جواني همچون «محمد خليلي»، «ميرهادي نائيني‌زاده»، «صابر موسوي»، «محمدمهدي صياد»، «محسن رضواني»، «ميلاد عرفان‌پور»، نمايندگان خانه دانشجويان دانشكده ادبيات دانشگاه تهران نيز سروده‌هايي را در باب از دست دادن استاد خود سرودند.
نكوداشت «قيصر امين‌پور» با پخش كليپي از مراسم تشييع جنازه او از دانشگاه تهران و پخش نماهنگي از «محمد اصفهاني» بر روي تصاوير در حالي كه حاضران را تحت تأثير قرار داده بود به پايان رسيد.

karin
05-11-2007, 09:22
فردي با كلاه و پالتو در حال عبور بود. باد و باران و آفتاب ادعا كردند مي‌توانند كلاه و پالتو آن فرد را از تنش در آورند... .


باد هر چه سريعتر وزيد، آن فرد خودش را بيشتر جمع و جور كرد، همينطور باران، ولي آفتاب آرام آرام تابيد تا اينكه آن فرد هم آرام‌آرام متاثر شد و كلاه و پالتو از تن بدر شدند... .
به گزارش خبرنگار ادبي فارس مرحوم «قيصر امين‌پور» مانند بسياري ديگر از اهالي فرهنگ صاحب نظراتي بود كه اگر چه مدون و مكتوب ارائه نشده‌اند اما اطرافيان و علاقمندانش در محافل مختلف آنها را شنيده‌اند. گزين‌گويه‌هاي زير توسط يكي از علاقمندان «قيصر» و از يكي از اين محافل روايت شده كه در اختيار خبرگزاري فارس قرار گرفته است.
- امروز، اولين روز از روزهاي باقيمانده عمر ماست كه مي‌توانيم دوباره بياغازيم... .
-شاعران، يقولون مالاتفعلون اند، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكرو الله كثيرا ... .
-امام (ره) مي‌فرمود وظيفه ما انجام تكليف است، ما به نتيجه كاري نداريم ... .
-عصر امروز، دوران ترديد، بدگماني و بي‌ايماني است در اين فضا بايد از معنويت دفاع كرد... .
-بايد دريابيم با چه زباني با جهان معاصر ارتباط برقرار كنيم تا بتوانيم موثرتر باشيم ... .
-با هنر مي‌توان مخاطب را تا لبه سكوي پرش پيش برد ولي بايد بگذاريم در نهايت خودش بپرد... .
-هنر اصالتا" يك كار فردي است، نبايد منتظر بود ديگران بيايند. هر كس بايد سلوك خود را داشته باشد و البته آنرا در جمع عرضه كند. راه‌ها متفاوت است مهم اين است كه جهت يكي باشد... .
-تنوع در فعاليتهاي هنري رحمت است نه زحمت فقط بايد راه بهره‌برداري بهتر از اين تنوع‌ها و بعضا تضادها را فرا بگيريم. در اين راه كشف فضاهاي تازه و خلاقيت‌هاي جديد هم مهم است... .
-بودند كساني كه به ما انتقاد مي‌كردند چرا براي امام (ره) شعر مي‌گوييم ولي خودشان براي هر كسي شعر مي‌گفتند... . (دفاع استاد از سابقه شعر انقلاب)
-ما مي‌خواهيم با زبان هنر بگوييم جهان معنا دارد، دارد و به سمت و سويي روان است... .
-همه 124 هزار پيامبر آمده‌اند يك حقيقت را بگويند، ابوسعيد هم گفت: «خدايش بيامرزد آنكه برخيزد و قدمي فرا پيش نهد. »... .
-آن منتقد عرب مي‌گفت اگر همه هنرمندان جهان فقط يك جور حرف بزنند، دنيا جهنم مي‌شود ولي اگر همه سياستمداران جهان فقط يك جور حرف بزنند، دنيا بهشت مي‌شود. البته بنده معتقدم سياستمداران هم مي‌توانند هر كدام نظر خود را داشته باشند اين تضادها را بايد ار ج نهاد... .
-زبان عشق و زبان هنر، زبان آشتي بين‌المللي است... .
-در كنار نگاه آرمان گرايانه (ايده‌ال) به آينده نگاه واقع بينانه (رئال) هم داشته باشيم ... .
-در اوايل كار حوزه هنري، نه رييس بود نه مرئوس نه از تاك نشان بود نه از تاك نشان، امكانات هم نبود، حتي راهي هم نبود كه پاي خود را جاي آن بگذاريم بايد مسيرهاي جديد تجربه مي‌شد... .
-در جهان امروز بايد ياد بگيريم چگونه از حقيقت دفاع كنيم... .

cityslicker
07-11-2007, 13:19
از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم که می شود

cityslicker
07-11-2007, 13:20
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در " تو" خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین یک بار
تکرار می شدی
تکرار…

cityslicker
07-11-2007, 13:20
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پراز رد پای دقایق نبود

اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود

اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطرسپارد

اگر آسمان می توانست یکریز
شبی چشمهای درشت تو را
جای شبنم ببارد

اگر رد پای نگاه تو را
بادو باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد

اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
اگر آسمان سفره ی هفت رنگ دلش را
برای کسی باز می کرد

و می شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم

اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت

اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد

اگر کوه ها کر نبودند
اگرآب ها تر نبودند

اگر باد می ایستاد

اگر حرف های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود

اگر می توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم

تو را می توانستم ای دور
از دور
یک بار دیگر ببینم

cityslicker
07-11-2007, 13:21
هر لحظه حرفی در ما زاده می شود
هرلحظه دردی سر بر می دارد
و هر لحظه نیازی
از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می کند
مگر این قفس کوچک استخوانی
گنجایشش چه اندازه است ؟

cityslicker
07-11-2007, 13:22
سه شنبه ،
چرا تلخ و بی حوصله
سه شنبه ،
چرا این همه فاصله
سه شنبه ،
چه سنگین چه سرسخت فرسخ به فرسخ
سه شنبه ،
خدا کوه را آفرید

cityslicker
07-11-2007, 13:26
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ
در آرزوی
آرامش مردان کوچک می میرند

کدام پل
درکجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد؟

cityslicker
07-11-2007, 13:26
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا
یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست

همین چند سطر...
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به این که انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است

اصلاً این فیلم را به عقب برگردان
آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشت های دور
آنقدر که عصا ها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان دوباره بر زمین...
زمین...
نه !
به عقب تر برگرد

بگذار خدا
دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید...
تصمیم دیگری گرفت

cityslicker
07-11-2007, 13:40
ما در عصـر احتمال به سر می بریم
در عصـر شک و شاید
در عصـر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید
در عصـر قاطعیت تردید
عصـر جدید
عصـری که هیچ اصلی
جز اصل احتمال ، یقینی نیست

اما من بی نـــــــــــام تـو حـتـی
یک لحظه احتمال ندارم
چشمـان تو عین اـلیـقیـن مـن
قطعیت نگاه تو دین من است
من از تو ناگزیرم
من
بی نام ناگزیر تو می میرم

cityslicker
07-11-2007, 13:41
بازگشته اند
دردهای قدیمی
تصویرهای تاریک
از من در آینه
از من
در خوابها
این بار می خواهم
تکه
تکه
تکه کنم خود را
تا دوباره دست کسی
شاید . . .

نه !
این پازل را هزار بار هم که بچینی
همان می شود

cityslicker
07-11-2007, 13:42
خسته ام از این کویر،این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف ، با دهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بید های سر به زیر

ای نظاره ی شگفت ! ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ! ای هنوز بی نظیر !

آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ! خسته ام از این کویر

cityslicker
07-11-2007, 13:42
اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه . . .
با این همه امید قبولی
در امتحان ساده ی تو رد شدم

اصلاً نه تو نه من !
تقصیر هیچکس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم


جمعه

چرا باز هم غم؟
چرا باز دلشوره های دمادم ؟

پسینگاه جمعه
همان لحظه های هبوط
همان وقت میلاد آدم

karin
08-11-2007, 21:45
چرا مردم قفس را آفریدند؟

چرا پروانه را از شاخه چیدند؟

چرا پرواز ها را پر شکستند؟

چرا آواز ها را سر بریدند؟



پس از کشف قفس، پرواز پژمرد

سرودن بر لب بلبل گره خورد

کلاف لاله سر در گم فرو ماند

شکفتن در گلوی گل گره خورد



چرا نیلوفر آواز بلبل

به پای میله های سر پیچید

چرا آواز غمگین قناری

درون سینه اش از درد پیچید؟



چرا لبخند گل پر پر شد و ریخت

چه شد آن آرزوهای بهاری؟

چرا در پشت میله خط خطی شد

صدای صاف آواز قناری؟



چرا لای کتابی خشک کردند

برای یادگاری، پیچکی را؟

به دفتر های خود سنجاق کردند

پر پروانه و سنجاقکی را؟



خدا پر داد تا پرواز باشد

گلویی داد تا آواز باشد

خدا می خواست باغ آسمان ها

به روی ما همیشه باز باشد



خدا بال و پر و پروازشان داد

ولی مردم درون خود خزیدند

خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند

karin
08-11-2007, 21:59
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم

انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست بداری
حتا اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند....

پس
من با همه ی وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد....

گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!

karin
08-11-2007, 22:01
من
سالهای سال مردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم

تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟

karin
09-11-2007, 13:50
...اما



اعجاز ما همین است:



ما عشق را به مدرسه بردیم



در امتداد راهرویی کوتاه



در آن کتابخانه ی کوچک



تا باز آن کتاب قدیمی را



که از کتاب خانه امانت گرفته ایم



- یعنی همین کتاب اشارات را-



با هم یکی دو لحظه بخوانیم



ما بی صدا مطالعه می کردیم



اما کتاب را که ورق می زدیم



تنها



گاهی به هم نگاهی...



ناگاه



انگشتهای هیس



ما را



از هر طرف نشانه گرفتند



انگار غوغای چشم های من و تو



سکوت را

در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!

karin
09-11-2007, 15:06
دلم را ورق می زنم


به دنبال نامی که گم شد


در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی


به دنبال نامی که من ...


-منِ شعرهایم که من هست و من نیست-


به دنبال نامی که تو ...


-توی آشنا- ناشناس تمام غزل ها-


به دنبال نامی که او ...
به دنبال اویی که کو؟

karin
09-11-2007, 15:37
از بد بتر اگر هست



این است



این که باشی



در چاه نابرادر، تنها



زندانی زلیخا



چوب هراج خورده ی بازار برده ها



البته بی که یوسف باشی!



پس بهتر است درز بگیری



این پاره پوره پیرهن



بی بو و خاصیت را



که چشم هیچ چشم به راهی را

روشن نمی کند!

magmagf
10-11-2007, 01:08
دوست عزیز برای قرار دادن مطالبی مربوط به قیصر امین پور به تاپیک زیر مراجعه کنید


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

cityslicker
10-11-2007, 10:17
شاخه ها تن به تقاضای شکستن دادند

برگ ها یک به یک از شاخه به خاک افتادند

باز موسیقی تار شب و قانون سکوت

بادها بازهم آواز عزا سردادند

بس که خمیازه فریاد کشیدیم، دیری است


خوابهایم همه کابوس، همه فریادند


لب به آواز گشودم به لبم مهر زدند

چشمم آمد به سخن، سرمه به خوردش دادند


گرچه ياران همه از شادی ما غمگينند

باز شاديم كه ياران ز غم ما شادند

2day4you
10-11-2007, 12:14
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک ادینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو می گویند: تعطیل است کار عشق بازی
عشق اما کی خبر از شنبه و ادینه دارد ؟
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو اما
خاک این ویرانه ها بویی از ان گنجینه دارد
خواستم از رنجشه دوری بگویم"یادم امد
عشق با ازار خویشاوندیه دیرینه دارد
روی انم نیست تا در ارزو دستی برارم
ای خوش ان دستی که رنگ ابرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر می کشد با بیقراری
ان کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
انکه در دستش کلید شهر پر ایینه دارد

اللهم عجل لولیک الفرج

شاعر : زنده یاد قیصر امین پور

S.A.R.A
10-11-2007, 15:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

وقتي پرسيدم چرا مصاحبه نمي‌کنيد، خنديد و گفت: "چون قيصر حرفي براي گفتن ندارد! و حرف‌هايش را در شعرهايش مي زند..." و بعد هم درباره شعر جوان اينگونه گفت: قرار نيست ما از جوان‌ها انتظار داشته باشيم همه علي معلم باشند. آنها بايستي تمرين كنند، بايد قواعد را ياد بگيرند. محتوا، خودش در اثر تفكر و رشد پيش مي آيد.مراسم يازدهمين كنگره شعر جوان است؛ خانه هنرمندان. در سالن نشسته ايم و مراسم شروع شده است. محمد رضا عبد الملكيان، دبير كنگره در حال سخنراني است. مردي با موهاي جو گندمي وارد مي شود، مردي كه ديگر اين روز ها تعداد مو‌هاي سفيدش را نمي داند. آرام بدون آنكه كسي متوجه حضورش شود، در رديف اول مي‌نشيند. قيصر امين پور مثل هميشه ساده و خسته و بي پيرايه! البته خستگي را از چشم‌هايش مي‌شود فهميد...

او را كه مي بينم ياد سلمان هراتي مي‌افتم، ياد سيدحسن حسيني، ياد آن عكسي كه هر سه نفرشان در قايق نشسته اند و با خنده به دوربين نگاه مي‌كنند. ياد اينكه سلمان چه ناگهاني رفت و سيد هم که تنهايش گذاشت و او هم كه داشت مثل سلمان ناگهاني مي رفت اما خدا حفظش كرد. براي خانواده اش، براي شعر اين آب و خاك يا براي دل هاي كوچك بچه هاي نسل من كه قيصر شاعر نوجواني و جواني‌مان است؛ يا اصلا براي هر سه مان! نمي‌دانم. ياد سيد حسن كه از ازل ايل و تبارش همه عاشق بودند. و اينكه از آدم هاي دوست داشتني آن عكس تنها قيصر مانده.
برنامه در دو بخش اجرا مي شود. در فرصتي كه براي پذيرايي بين دو بخش برنامه گذاشته اند به سراغش مي روم. مي دانم مصاحبه نمي كند، بچه ها كه از دور و برش پراكنده مي شوند روي صندلي تنها، رو به روي جمع شاعراني كه در حدود چهار قدمي‌اش نشسته اند، مي نشيند و چاي مي‌نوشد. باشگاه جواني خبرگزاري برنا يعني گزارش نو؛ اين را دبير سرويس‌مان مي‌گويد و ادامه‌مي‌دهد که گزارش صرف از يک مراسم به درد ما نمي‌خورد! براي همين هم که شده و با اينکه مي‌دانم قيصر امين‌پور مصاحبه ‌نمي‌کند، مي‌روم تا شايد چند دقيقه هم که شده با او گپي بزنم...
" دستور زبان عشق " را در دستم مي گيرم و بعد از سلام و احوالپرسي مي‌دهم تا برايم امضا كند. صفحه اول كه تصوير خودش است را ورق مي‌زند تا در صفحه بعدي امضا كند، مي گويم پايين عكس خودتان لطفا! شروع مي كند به نوشتن.
كنار صندلي اش زانو مي زنم و مي نشينم، مي گويم: قيصر امين پور چرا اينقدر كم مصاحبه مي كند؟
مي‌گويد: " من اصلا مصاحبه نمي كنم! "
مي‌گويم: مي‌دانم. گفتم شايد يكبار كرده باشيد و من نخوانده باشم. حالا چرا؟
مي خندد و مي گويد: "چون قيصر حرفي براي گفتن ندارد! "
مي گويم: ولي در شعرهايش حرف‌هاي زياد براي گفتن دارد.
و باز هم مي‌خندد و مي‌گويد: "خب حرف‌هايش را در شعرهايش مي زند." (ديگر نمي گويم پس حرف براي گفتن دارد آنهم زيادش، ولي زبان شعر را بيشتر مي پسندد...)
مي‌گويم يك سوال در مورد شعرهايتان بپرسم؟ مهربان است، خيلي. فكر مي كردم اگر بروم و با او در مورد شعرهايش حرف بزنم و بداند كه خبرنگارم چيزي نمي‌گويد. اما گفت: بپرسيد.
گفتم: شايد به ضعف هوش شعري من بر مي‌گردد(!) و شايد تعبيري كه مي كنم درست نباشد؛ اما نه گندم و نه سيب/ آدم فريب نام تو را خورد...
آدم در شعر�نه گندم ونه سيب� فريب چه چيزي را خورد؟ منظورتان جلوه جمال خداوندي است؟
مي‌خندد و مي‌گويد: "اتفاقا دست روي چيز خوبي گذاشتي! چيزي كه گفتي جزئي از آن كلي است كه من منظورم بود."
مي‌پرسم: و منظور شما؟
"من به اسماي‌ حسناي خداوند اشاره كردم."
كتاب را كه حالا امضا شده از او مي گيرم و تشكر مي‌كنم. دارم مي‌روم كه مي‌گويد: "به هوش‌ات شك نكن(!) دست روي خوب چيزي گذاشتي."
مراسم كه تمام مي شود ميان ازدحام وشلوغي خروج آدم ها از سالن، تك تك چهرها را نگاه مي‌كنم تا او را پيدا كنم و سوالي كه دارم را بپرسم.
با علي معلم در فرهنگ سراي رسانه صحبت كرده بودم. از او پرسيده بودم چشم انداز شعر ايران را در افق 1404 چگونه مي بينيد و او با صراحت گفت: "بچه هاي اين نسل از لحاظ فرم و وزن و رديف و قافيه خوب شعر مي گويند و قوي هستند، اما شعر اين نسل محتوا ندارد. اين نسل معنايي براي شعر سرودن ننيافته است(!) اگر به همين منوال پيش برويم به جايي نخواهيم رسيد."
در كل اصلا خوش بين نبود. خيلي برايم مهم بود تا نظر باقي آدم‌هايي را كه در عرصه شعر سالهاست فعاليت مي كنند، بدانم و قيصر به عنوان كسي كه با شعر جوان زياد سر و كار داشته، براي اين سوال عالي بود.
از سالن بيرون مي آيد با او همقدم مي شوم و مي گويم: مي توانم سوال ديگري بپرسم؟سرش را به علامت تأييد تكان مي دهد.
سوالم را مي پرسم، مي گويد:" هزار اما و اگر دارد!"
نظر آقاي معلم را مي گويم. مي گويد: "نه، من اينجور فكر نمي كنم. البته ايشان نظرشان خوب است، صائب است، محترم است. خودشان هم همينطور. اما قرار نيست ما از جوان ها انتظار داشته باشيم همه علي معلم باشند. آنها بايستي شروع کنند و تمرين كنند. بايد قواعد را ياد بگيرند. چاره اي نيست. محتوا خودش در اثر تفكر و رشد پيش مي آيد."
آقايي مي‌آيد قيصر را براي گرفتن عكس با بچه هاي كنگره دعوت مي كند. به من نگاه مي كند يعني بايد بروم. مي گويم: تا سالن همراهتان مي آيم.
ادامه مي دهد: "بنا بر اين محتوا را نمي شود يك روزه به كسي تزريق كرد."

دختر چهارده، پانزده ساله اي مي آيد دستش را مي گيرد، مي گويم: اين آيه شماست؟
سرش را به علامت تأييد تكان مي دهد و مي گويد: " اين آيه ماست." و دنباله حرفش را مي گيرد، " اگر مي بينيد در كنگره شعر جوان بحث بر سر فرم است، به خاطر اين است كه ما فرصت نمي كنيم به جوان بگوييم تو برو سير و سلوكي را آغاز كن بعد برنامه تربيتي برايش داشته باشيم. شايسته است هر كس خودش يك راه و روشي، مرادي و استادي براي خودش انتخاب كند و بر روي محتواي شعرش كار كند."
حالا با اين پاسخ سوالهاي ديگري برايم ايجاد مي شود، اينكه اگر كسي اصلا دغدغه محتوا نداشته باشد، چه؟ اگر بچه هاي نسل من تنها در همين "فرم" درجا بزنند و هيچكس هم براي حركت رو به جلو در زمينه محتوا كاري نكند، چه؟ اما ديگر به سالن رسيده ايم و مجالي براي گفتگو نيست، سريع مي پرسم: و بچه هاي امسال كنگره چطور بودند؟
مي گويد: " بد نبودند. حس مي‌کنم در حال رشدند."
با او خدا حافظي مي كنم. مي رود روي صحنه و در كنار جمع مي‌ايستد و عكس يادگاري كنگره يازدهم هم انداخته مي شود.
از خانه هنرمندان خارج مي شوم، هوا تاريك شده و نسيم پاييزي خنكي پچ پچ برگ درختان باغ هنر را در فضا پخش مي كند. در راه به شاعر جواني فكر مي كنم كه وقتي رفت روي سن تا شعرش را بخواند، نگاهش را از قيصر دزديد و گفت: "حس عجيبي دارم. پيش از اين خيلي دلم مي‌خواست در محضر استاد امين پور باشم، اما حالا... كاش براي من همانقدر دست نيافتني مي‌ماندند..." و به قيصر فكر مي كنم كه مي‌گويد حرفي براي گفتن ندارد.
حالا كه دارم آن لحظه ها را ثبت مي كنم شعري از " آينه‌هاي ناگهان " قيصر را با خودم زمزمه مي كنم و مي خواهم اينجا بياورم.
اولين قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است.
دست سرنوشت خون درد را
با گلم سرشته است.
پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم؟
پس چگونه من
رنگ و بوي غنچه را ز برگهاي تو به توي آن جدا كنم؟
دفتر مرا
دست درد مي زند ورق
شعر تازه مرا درد گفته است.
درد هم شنفته است.
پس در اين ميانه من
از چه حرف مي زنم؟
درد، حرف من نيست.
درد، نام ديگر من است.
من چگونه خويش را صدا كنم؟!

منبع:

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

S.A.R.A
10-11-2007, 15:54
سه‌شنبه؛
چرا تلخ و بي‌حوصله‌؟
سه‌شنبه؛
چرا اين همه فاصله؟
سه‌شنبه؛
چه سنگين! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!
سه‌شنبه
خدا كوه را آفريد!
قيصر امين‌پور (اسفند 79)


«مرگ، مرگ است اگر درباره‌ي تو نباشد...»

از سخت‌ترين لحظات وقتي است كه نواي ملكوتي قرآن، فقدان قيصر امين‌پور را حكايت مي‌كند.

«ديروز با تو بودم، ديروز ناگهان رفت
در يك كلام كوتاه: قيصر به آسمان رفت»

خانه‌ي اشك‌الود شاعران ايران امروز سوگوار شاعري است كه قرن معاصر حسرت‌كش هميشگي مانند او خواهد ماند.
صبح امروز خبر پركشيدن قيصر امين‌پور، جمعي از شاعران اين سرزمين را به بيمارستان دي تهران كشاند، تا سوگوار رفتن شاعر «آينه‌هاي ناگهان» باشند و تسلي‌بخش خانواده.
صبح امروز سه‌شنبه هشتم آبان‌ماه خبر چه تلخ رسيد كه قيصر امين‌پور رفت. شاعر در پي وخامت حالش شامگاه گذشته به بيمارستان منتقل ‌شد و صبح امروز...
جمعي از شاعران به‌همراه محمدرضا شفيعي كدكني - استاد و همكار امين‌پور در دانشگاه تهران - مقابل بيمارستان رفتند و تصميم نهايي بر اين ‌شد تا در خانه‌ي شاعران ايران، كه امين‌پور هم از بنيان‌گذارانش بود، گرد هم آيند.
محمدرضا عبدالملكيان، ساعد باقري، سهيل محمودي، فاطمه راكعي، غزل تاجبخش، پرويز بيگي حبيب‌آبادي، هادي خانيكي، احمد مسجدجامعي ، مشفق كاشاني، فريدون عموزاده خليلي، ناصر فيض، اسماعيل اميني و قربان وليئي از حاضران در اين جمع سوگوار بودند، كه به‌ياد قيصر امين‌پور گرد هم آمدند .

منبع : ایسنا

alireza fatemi
10-11-2007, 16:35
پیش از اینها فکر می کردم خدا؛خانه ایی دارد میان ابرها


مثل قصرپادشاه قصه ها ؛ خشتی ازالماس وخشتی ازطلا


پایه های برجش ازعاج وبلوربرسرتختی نشسته باغرور


ماه برق کوچکی ازتاج اوهرستاره پولکی ازتاج او


اطلس پیراهن اوآسمان؛نقش روی دامن او کهکشان


رعدوبرق شب طنین خنده اش؛ سیل وطوفان نعره ی توفنده اش


دکمه ی پیراهن او آفتاب؛برق تیغ و خنجراوماهتاب


هیچ کس از جای او آگاه نیست؛هیچ کس رادرحضورش راه نیست


پیش ازاینها خاطرم دلگیر بود؛از خدادر ذهنم این تصویربود:


آن خدابیرحم بودوخشمگین خانه اش درآسمان دور از زمین


بود امادرمیان مانبود؛مهربان وساده وزیبانبود


دردل اودوستی جایی نداشت؛مهربانی هیچ معنایی نداشت


هرچه می پرسیدم ازخود ازخدا؛اززمین ازآسمان از ابزها


زودمی گفتند این کار خداست پرس وجو ازکاراوکاری خطاست


هرچه می پرسی جوابش آتش است آب اگر خوردی جوابش آتش است


تاببندی چشم کورت می کنند تاشدی نزدیک دورت میکنند


تا خطاکردی عذابت میکنند,درمیان شعله آبت میکنند


باهمین قصه دلم مشغول بود؛خوابهایم خواب دیووغول بود


خواب میدیدم که غرق آتشم درمیان شعله های سرکشم


دردهان اژدهای خشمگین بسرم باران گرز آتشین


محو می شد نعره هایم بیصدا ؛ترس بودو وحشت از خشم خدا


نسبت من درنماز ودر دعا,ترس بودووحشت از خشم خدا


هرچه می کردم همه از ترس بود,مثل ازبر کردن یک درس بود


مثل تکلیف حساب وهندسه,مثل تنبیه مدیر مدرسه


تلخ مثل خنده ای بی حوصله,سخت مثل حل صدها مسئله


مثل تکلیف ریاضی سخت بود, مثل صرف فعل ماضی سخت بود.


تاکه یک شب دست بردست پدر راه افتادم به قصدیک صفر


در میان راه دریک روستا؛خانه ای دیدم خوب وآشنا


زودپرسیدم پدر اینجا کجاست؟


گفت: اینجا خانه ی خوب خداست


گفت:اینجا میشود یک لحظه ماند ؛گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند


باوضویی دست ورویی تازه کرد؛بادل خود گفت وگویی تازه کرد


گفتمش پس آن خدای خشمگین؛خانه اش اینجاست؟اینجا در زمین.


گفت آری خانه ی اوبی ریاست,فرشهایش از گلیم وبوریاست


مهربان وساده وبی کینه است مثل نوری در دل آئینه است


عادت اونیست خشم ودشمنی؛نام اونورونشانش روشنیست


خشم نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانیهای اوست


تازه فهمیدم خدایم این خداست؛این خدای مهربان وآشناست


دوستی از من به من نزدیک تر,ازرگ گردن به من نزدیکتر


آن خدای پیش از این را باد برد؛نام اوراهم دلم از یاد برد .


آن خدا مثل خیال و خواب بود ؛چون حبابی نقش روی آب بود.


می توان بااین خدا پرواز کرد,سفره ی دل را برایش باز کرد.










می توان با اوصمیمی حرف زد؛مثل یاران قدیمی حرف زد


میتوان تصنیفی از پرواز خواند؛باالفبای سکوت آواز خواند


می توان در وصف او هر چیز گفت؛میتوان شعری خیال انگیز خواند


مثل این شعر روان وآشنا:


پیش از اینها فکر می کردم خدا....

vahide
11-11-2007, 00:38
احواپرسی

اینجا همه هر لحظه میپرسند:
-حالت چطور است؟
اما کسی یک بار
ازمن نپرسید
-بالت...

=============
قاف

و قاف
حرف آخرعشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز میشود!

=============
انکار

از تمام راز و رمز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی...
راستی
دلم
که می شود!

=============
شعر بی دروغ

ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم


راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند


از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟

cityslicker
12-11-2007, 13:47
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




عكس اختصاصي سايت از 12 سالگي قيصر امين پور



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]اين عكس متعلق است به مسابقات هنري كلوپ نقاشي شهرستان انديمشك كه در سال 1350 ثبت شده است.


عكاسي اين عكس توسط استوديو خيام انديمشك انجام گرفته است.


حاضرين در عكس :
قيصر امين پور ، رحمان پوسي ( بخش سياه قلم ) ، سيروس سلطاني ( رنگ و روغن ) و جمعي ديگر از دخترها و پسرهايي كه در مسابقان نقاشي شركت كرده بودند.

cityslicker
12-11-2007, 13:49
چون مرگ ناگزیری و تدبیر تو محال


تو قله ي خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال

عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

بیچاره ي دچار تو را چاره جز تو چیست
چون مرگ ناگزیری و تدبیر تو محال

ای عشق، ای سرشت من، ای سر نوشت من
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال

cityslicker
12-11-2007, 13:52
-باز
ای الهه ناز...



صدای تو مرا دوباره برد
به کوچه های تنگ پابرهنگی
بع عصمت گناه کودکانگی
به عطر خیس کاهگل
به پشت بام های صبح زود
در هوای بی قراری بهار
به خواب های خوب دور
به غربت غریب کوچه های خاکی صبور
به کرک های خط سبزه
بر لب کبود رود
به بوی لحظه های هر چه بود یا نبود

به نوجوانی نجیب جوشش غرور
روی گونه های بی گناهی بلوغ
به لحظه نگاه ناگهانگی
به آن نگاه ناتمام
به آن سلام خیس ترس خورده
زیر د انه های ریزریز ابتدای دی
به بوی لحظه های هر کجای کی!

به سایه های ساکت خنک
به صخره های سبز در شکاف آفتابگیر کوه
به هرم آفتاب تفته ای
که بی گدار
با تمام تشنگی
به آب می زنیم
به عصرهای جمعه ای
که با دوچرخه های لاغر بلند
تمام اضطراب شنبه های جبر را
رکاب می زنیم
به بوی لحظه های بی بهانگی
که دل به گریه ها و خنده های بی حساب می زنیم

به "آی روزگار..." های حسرت دروغکی
غم فراق دلبر به خواب هم ندیده همیشه بی وفا!
به جورکردن سه چار بیت سوزناک زورکی

به رفت و آمد مدام بادها و یادها
سوار قایقی رها
به موج موج انتهای بی کرانگی
دوار گردش نوار...
مرور صفحه سفید خاطرات خیس...

صدا تمام شد!
سرم به صخره سکوت خورد...
- آه بی ترانگی!

cityslicker
12-11-2007, 13:54
سفر ایستگاه


قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

ومن جقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکيه داده ام

معنای زندگی


ای فرصت نسیم برای وزندگی
پروانه ی پرنده برای پرندگی

ای اهتزاز روح به بوی نسیم دوست
امکانِ دل برای تکان و تپندگی

لیلایی تو را همه مجنون کوه و دشت:
بادِ دوندگی و غزالِ رمندگی

در بند خویش بودن معنای عشق نیست
چونانکه زنده بودن ، معنای زندگی

غرقِ عرق ز دست دلِ سرکش خودم
شرمندگی است پیش تو اظهار بندگی

cityslicker
17-11-2007, 10:08
همزاد عاشقان جهان ( 1 )

پاره ای از یک منظومه

هرچند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانۀ کوچک
بر پلۀ سنگی دانشگاه

و میله های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد

***

آن روز، روز چندم اردیبهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا
ما هردو در بهار
- در یک بهار –
چشم به دنیا گشوده ایم
ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آنگاه ناگهان
متولد شدیم
و نام تازه ای
برخود گذاشتیم
فرقی نمی کند
آن فصل
- فصلی که می توان متولد شد –
حتماً بهار باید باشد
و نام تازۀ ما، حتماً دیوانه وار باید باشد

***

فرقی نمی کند
امروز هم
ما هرچه بوده ایم، همانیم
ما باز می توانیم
هر روز ناگهان متولد شویم
ما
همزاد عاشقان جهانیم...



آینه های ناگهان


از سروده های 67 تا 71

cityslicker
17-11-2007, 10:08
همزاد عاشقان جهان ( 2 )

امروز هم
ما هرچه بوده ایم، همانیم
ما صوفیان سادۀ سرگردان
درویش های گمشدۀ دوره گرد
حتی درون خانۀ خود هم
مهمانیم
اما کجاست
خرقه و کشکول ما؟
می خواهم از کنار خودم برخیزم
تا با تو در سماع درآیم
این دفتر سفید قدیمی
این صفحه
خانقاه من و توست

وقتی پشت میز خود بنشینم
وقتی تو
در هیئت الهۀ الهام
آرام و بی صدا
مثل پری شناور در باد
یا مثل سایه پشت سرم راه می روی
ودفتر و مداد و کتابم را
که در کف اتاق پراکنده اند
از روی فرش کوچکمان جمع می کنی
بی آنکه گرد هیچ صدایی
بر لحظۀ سرودن من سایه افکند
آرامش حضور تو عطر خیال را
بر خلسه وار خلوت من می پراکند

و خرقۀ تبرک من دستهای توست
پس
گاهی بیا و پشت سرم لحظه ای بمان
دستی به روی شانۀ من بگذار
تا از فراز شانۀ من
این سطرهای درهم و برهم
این شعرهای مبهم خط خورده را
در دفترم بخوانی
تا سطرهای تار
روشن شوند
تا من قلم به دست تو بسپارم
تا تو به دست من بنویسی
بعد...
- یک استکان چای!
( پس از خستگی )
- این هم شراب خانگی ما!
- بی ترس محتسب

آنگاه درخانقاه گرم نگاه تو
ما هردو بال در بال
بر سطرهای آبی این دفتر سفید
پرواز می کنیم
این اوج ارتفاع من و توست!

در دود عود و اسفند
همراه واژه های رها در هوا
رقص نگاه ما چه تماشایی است!

این حلقۀ سماع من و توست!



گلها همه آفتابگردانند


اسفند 69

ghazal_ak
17-11-2007, 16:05
يك :«آواز عاشقانه ما در گلو شكست / حق با سكوت بود، صدا در گلو شكست
ديگر دلم هواى سرودن نمى كند
تنها بهانه دل ما در گلو شكست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاى عقده گشا در گلو شكست
اى داد، كس به داغ دل باغ دل نداد
اى واى، هاى هاى عزا در گلو شكست
آن روزهاى خوب كه ديديم، خواب بود
خوابم پريد وخاطره ها در گلو شكست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آيا» زياد رفت و «چرا» در گلو شكست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست
تا آمدم كه با تو خداحافظى كنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شكست»
قيصر امين پور متولد ۱۳۳۸ ، در ۱۳۸۶ درگذشت، پيش از آنكه به ۵۰ سالگى قدم بگذارد و مثل سعدى برسد به اين نقطه: «اى كه پنجاه رفت و درخوابى ‎/ مگر اين چند روز دريابى» . يك بار هم پيش از اين، اين مسير را رفته بود اما بازگشته بود. تصادفى و خبر مرگى و بعد تكذيبيه اى و انتظار براى دريافت «كليه»ى جايگزين والخ. اگر به شعرهاى امين پور رجوع كنيم اين «سايه مرگ» يا جست وجوى سايه به سايه مرگ، محور غالب است نه به شيوه شاعران دهه چهل يا پنجاه كه در يأسى فلسفى يا غيرفلسفى، مرگ طلب بودند، نه! با سرخوشى به سراغ اين مرگ در تعقيب، اين مرگ تعقيب شده و حاضر در هوا و زمان رفته است .
مرگ آگاهى امين پور بيشتر پيشگويانه است و با غمزه تقدير، چشم در چشم عشق ورزيدن؛ از جنس رويكرد مولوى است به مرگ: «رو سر بنه به بالين، تنها مرا رها كن‎/ ترك من خراب شبگرد مبتلا كن».
اين حس جست وجو، اين حس پيشگويانه از نخستين شعرهايى كه از امين پور خوانده ايم تنيده در «متن» اوست اما در دهه شصت و در حين جنگ تحميلى ، به دليل رويكرد عمومى شاعران كه ديدگاهى آرمانى از مرگ را ارائه مى دادند، گم بود؛ آن حس عاشقانه به شهادت كه از آثار شاعران انقلاب، به ارث به شاعران جنگ رسيد . شايد، يكى از دلايلى كه شعر امين پور از ميان خيل شاعران انقلاب و جنگ، توانست بعد از دفاع مقدس هم مورد توجه عامه مخاطبان قرار گيرد همين بود؛ پايگاهى ذهنى كه در عرفان سنتى وكهن ما ريشه داشت و حالا مى خواست با جامعه امروز مجال آشتى داشته باشد. از اين نظر امين پور يك پست مدرن، به تمامى معنى است. شعر پيشرو به اضافه حفظ دستاوردهاى پيشامدرن يا همان دوران سنت. بسامد كلماتى چون «سراب» ، «آب»، «شهاب» و «آفتاب» در شعرهاى دوران جنگ بسيار بالاست و اغلب هم از مفاهيم پيشين و استعارى اين كلمات در ادبيات كهن، در اين آثار خبرى نيست؛ اما شعر امين پور مسيرى ديگر را مى پيمايد؛ هم آن وجه استعارى و مفاهيم عرفانى در شعرش معنا پيدا مى كند هم به مفاهيم امروزى مى رسد. در واقع شعرهاى دوران جنگ وى، به اين رويكرد رسيده كه دو وجهى باشد و قابل توسعه معنايى در دل هر ديدگاه رمزگشايانه اى كه از سنت تا مدرنيته امتداد يافته است:
«در خواب شبى شهاب پيدا كردم
در رقص سراب، آب پيدا كردم
اين دفتر پرترانه را هم روزى
در كوچه آفتاب پيدا كردم»
يا:
«من همسفر شراب از زرد به سرخ
من همره اضطراب از زرد به سرخ
يك روز به شوق هجرتى خواهم كرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ»
يا:
«آهنگ و سرود لبتان سوختن است
انديشه روز و شبتان سوختن است
رازى است ميان تو و پروانه و شمع
كز روز ازل مذهبتان سوختن است»
هر ۳ رباعى، هم در دل فرهنگ عرفانى ما قابل توسعه معنايى اند هم در شعر مدرن دهه هاى چهل و پنجاه و هم در شعر انقلاب و شعر جنگ و هم در شعر پست مدرن پس از جنگ. اين رويكرد فقط در رباعيات يا دوبيتى هاى امين پور مستتر نيست بلكه در غزلياتش حتى در شعرهاى نيمايى اش هم قابل جست وجو است:
«دردهاى من
جامه نيستند
تا ز تن درآورم
«چامه و چكامه نيستند
تا به «رشته سخن» درآورم
نعره نيستند
تا ز «ناى جان» برآورم
دردهاى من نگفتنى
دردهاى من نهفتنى ست
دردهاى من
گرچه مثل دردهاى مردم زمانه نيست
درد مردم زمانه است
مردمى كه چين پوستين شان
مردمى كه رنگ روى آستين شان
مردمى كه نام هاى شان
جلد كهنه شناسنامه هاى شان
درد مى كند
من ولى تمام استخوان بودنم
لحظه هاى ساده سرودنم
درد مى كند»
دو
شعر قيصر امين پور، شعرى سهل و ممتنع است و برخوردار از صنايع ادبى اما نه به شكل مصنوع شان، نه به شكل فضل فروشانه شان. آنچه كه شعر امين پور در ميان هم عصرانش ممتاز مى كند اهميت ويژه «وصف» است در روزگارى كه «تصوير گرى» داراى ارج و قرب است. در ابتداى دهه شصت هنوز «توصيف» جايگاه قابل اعتنايى در شعرهاى ارائه شده ندارد اما شعر وى از جنس ديگرى است. بعدها در دهه هفتاد، «وصف» ارزشمند مى شود و «تصاوير» كم كم به حاشيه مى روند. ديگر شاعران متفق القول اند كه «تشبيه» آن قدر در شعر كلاسيك ما به درجه بالاى اشباع رسيده كه بايد گريزى زد به «توصيف» و ديگر استعاره هاى اين نوع شعر، قادر نيستند تا لذت شعرى را براى خوانندگان مهيا كنند؛ «سعدى» در دهه هفتاد از نو كشف مى شود و بيان ساده وى كه شعر را در توصيفات دقيق و در ذات زبان جست وجو مى كند به كيمياى سعادت «متن» بدل مى شود با اين همه پيش از اين وقايع، امين پور نه تنها به اين اصل رسيده كه از آن فراتر رفته است. او از استعاره هاى كهن هم استفاده كرده تا به كاربردهاى امروزى برسد. وصف و استعاره رادرهم آميخته تا به توسعه معنايى برسد. اين همان كشف بزرگ «پست مدرن» هاست كه تا آن زمان در زبان فارسى مطرح نبوده، نه بنيان هاى نظرى اش نه شواهد هنرى ا ش نه تجربه هاى گونه گونش. پس امين پور چگونه به آن دست يافته متونى در اختيار داشته كه در دسترس ديگران نبوده يا به كشف زبان رفته و خود به آن رسيده است اما هر كشفى نيز بايد مسبوق
به سابقه باشد. سابقه اين نگرش در شعر فارسى كجاست او در ميان ما نيست كه پاسخ گويد و اگر هم بود احتمالاً پاسخ نمى گفت او متعلق به نسل «خفاكار» است چند مصاحبه از وى به ياد داريم چند مصاحبه در كارنامه رسانه اى وى قابل جست وجو است متن شاهدى است كه مى تواند تنها «ظهور» اين رويكرد را گواهى دهد و البته نه مبدأ را و نه خاستگاه آن را «شعرى براى جنگ» نمونه درخشان اين تلقى از «زبان» و «ادبيات» است. در اين شعر، توصيف ها جاى تصويرها را گرفته اند. ديگر قرار نيست انبوهى از تركيبات صفت و موصوفى و مضاف و مضاف اليه اى كنار هم بنشينند تا شما به اين نتيجه برسيد كه انفجارى رخ داده، تفنگى در دستى شليك شده، موشكى به خانه اى اصابت كرده يا دلى به درد آمده است. ديگر نيازى به تشويش خواننده در قبال فهم اين غول «تصوير» نيست كه خجل باشد و كلافه كه «دانش ما بدين پايه نيست» يا «شاعران زبان از ما بهتران دارند» «زبان» به راحتى در دسترس است. قابل فهم است و اگر توسعه معنايى شكل مى گيرد در تلاقى نشانه هاى موجود در متن با درك ارثى مخاطب پارسى زبان از زبان و ادبيات هزار ساله است. سهل و ممتنع كه صفت شعر بزرگان است بدين گونه شعر امين پور را در برمى گيرد تا نادرترين شعر زمان جنگ شكل بگيرد. شعرى كه حتى هم اكنون پس از گذشت حدود ۲۰ سال از پايان جنگ، قدرت عبور از زمان و ارتباط با نسل حاضر را دارا ست.
«اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
شايد
اين شام، شام آخر ما باشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
امشب
در خانه هاى خاكى خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مى خشكد
اينجا
گاهى سر بريدى مردى را
تنها
بايد زبام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك و آهن خونين را
وقتى به چنگ و ناخن خود مى كنيم
در زير خاك گل شده مى بينيم:
زن روى چرخ كوچك خياطى
خاموش مانده است»
سه


مى گويند كه غزل امين پور، غزلى ديگر است از جنس ديگر و با پيشنهاداتى براى غزل معاصر، مى گويند كه وى بهترين غزلسراى پس از انقلاب است. كلاً «صفات عالى» در جهان نسبيت ها محل ترديد اند اما مؤيد واقعيات يا بخشى از واقعيات محسوب مى شوند. اين كه تنوع در شكل هاى روايى غزل، در شعر امين پور اين قدر پر و بال گرفت و جريان هاى بعدى، پس از ارائه آثار وى خودى نشان دادند يك واقعيت است. آنچه كه در دهه هفتاد به «غزل فرم» مشهور شد بى گمان ريشه در پيشنهادات امين پور داشت با اين همه نبايد از ياد برد كه غزل فرم نتوانست شيرينى غزل را حفظ كند و «قافيه» در آن نه به عنوان پايان برنده يك توصيف و تما م كننده آن، كه به شكل كلمه اى در ميان كلمات ديگر مورد استفاده قرار گرفت و آنچه كه به «زنگ» قافيه مشهور بود به «ويبره» قافيه در عصر تلفن همراه بدل شد! غزل هاى امين پور اما در عين پيشروى به سمت «نثرگرايى» و صورت عادى جملات و آرامش اركان زبان، تنوع در شكل هاى روايى و استعانت از عناصر نشانه شناسانه هر شكل روايى، شيرينى غزل را نيز حفظ كرد و قافيه را در شكل سنتى خود و كاربرد آرمانى خود به كار برد. شايد نخستين غزلش از اين دست غزل «جغرافياى ويرانى» باشد كه پس از انتشار، خيلى ها را واداشت كه به سراغ «اصطلاحات» بروند غافل از آن كه امين پور شكل روايى متون جغرافيايى را در اين غزل به كار گرفته بود نه فقط «اصطلاحات» آن را و اين شكل روايى را با رويكرد عاشقانه شعر پارسى وقف داده بود و «احساس» را در كلمات بيدار كرده بود. كسانى كه در دهه شصت، به گمان كشف يك «معدن طلا» به دنبال «اصطلاحات» به راه افتادند چنان در تله تصويرسازى گرفتار آمدند كه يا شعرشان به كلى غير قابل فهم شد يا چون متنى بى حس و حال از ارتباط با مخاطب درماند يا به هجو و مضحكه بدل شد. در همان زمان، امين پور غزل «مساحت رنج» را هم منتشر كرد كه در هر بيت، به يك فرم روايى متشبث شده بود و مسأله را براى مقلدان پيچيده تر كرد:
«شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد
مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد
محيط تنگ دلم را شكسته رسم كنيد
خطوط منحنى خنده را خراب كنيد
طنين نام مرا موريانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غير از اين خطاب كنيد
دگر به منطق منسوخ مرگ مى خندم
مگر به شيوه ديگر مرا مجاب كنيد
در انجماد سكون، پيش از آنكه سنگ شوم
مرا به هرم نفس هاى عشق آب كنيد
مگر سماجت پولادى سكوت مرا
درون كوره فرياد خود مذاب كنيد
بلاغت غم من انتشار خواهد يافت
اگر كه متن سكوت مرا كتاب كنيد»
امين پور نامى است كه حدود ۳ دهه در ادبيات پارسى شنيده شده ، مخاطب داشته و مورد اقبال قرار گرفته است. مخاطبانش را گروه هاى سنى مختلف از نوجوان گرفته تا جوان و ميانسال و پير دربر مى گيرند. هم فرهيختگان «سنت باور» از شعرش استقبال كرده اند و هم «نوآوران متعادل»؛ هم دانشگاهيان ستايش اش كرده اند هم مردم كوچه و بازار شعرهايش را زمزمه كرده اند. در عرصه هاى مختلف از شعر نوجوان گرفته تا غزل و شعر نيمايى و رباعى و دوبيتى زبانزد است. تصنيف هايش ، ترانه هايش توسط مردم شنيده و پذيرفته شده اند. هم روشنفكر محسوب مى شود هم شاعرى آئينى؛ و ... ديگر نيست؛ در باران رفته است.


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

sise
18-11-2007, 14:12
دل نوشته حسام الدين سراج در رثاي «قيصر امين‌پور»

حسام الدين سراج

در آسمان ابري دلم خاطرات او مرور مي‌شوند. خاطرات قيصر و سلمان و سيد ... و آن شبهاي شور و شعر و درد و داغ و گلچين زمانه كه گل‌هاي باغ را يكي پس از ديگري چيد و داغ فراق بر دلها نشاند.


حسام الدين سراج خواننده موسيقي سنتي و از دوستان نزديك مرحوم قيصر امين پوردر يادداشتي كه آن را در اختيار خبرگزاري فارس قرارداده از «قيصر امين پور» ياد كرده است:

رفت اما خيل دلها را با خود برد
باران چشمها بدرقه راهش و سينه‌هاي جوشان
داغدار فراقش بود
قيصر ملك ادب .امين شرف شعر فارسي از ميان ما رفت.
در آسمان ابري دلم خاطرات او مرور مي‌شوند. خاطرات قيصر و سلمان و سيد ... و آن شبهاي شور و شعر و درد و داغ و گلچين زمانه كه گل‌هاي باغ را يكي پس از ديگري چيد و داغ فراق بر دلها نشاند.
باري،هر كدام نمونه صفا و زلالي در كلام بودند و اين‌بار نوبت بر قيصر رسيد.
بردبار و خوش خلق كه براي همه معاشرانش مظهر متانت و وقار بود.
«قيصر»خوش لحن مبدع زلال كه اشعارش صفا و معصوميت كودكي داشت. گرچه به لحاظ صنعت شعر قوي و استوار بود از عهد آدم و از آغاز عالم عاشق بود و با آسمان همراز

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سروديم نم‌نم تو را دوست دارم

از كلامش بوي معرفت استشمام مي‌شد .معرفتي كه به زبان امروز بيان مي‌شد.راز و نيازش عاري از تكلف و تصنع و ريا بود.

زدل برلبم تا دعايي برآيد
اجابت زهر ياربم مي‌تراود
ز دين ريا بي نيازم، بنازم
به كفري كه از مذهبم مي‌تراود

از كوته نظريهاي ديگران بزرگوانه در مي‌گذشت و همه را عين لطف حضرت حق مي‌ديد.

به چشم بد مردمان عين خوبي است
كه من هر چه ديدم ،زچشم تو ديدم
دهانم شد از بوي نام تو لبريز
به هر كس كه گل گفتم و گل شنيدم

با دلش رو راست بود و آنچه را دلش نمي‌پذيرفت ،نمي‌گفت تا آنجا كه صفاي روح و زلالي باطن را فرا تر از بازي واژه‌ها مي‌دانست.

تو را با تپش‌هاي قلبم سرودم
به اين واژه‌ها احتياجي ندارم

اهل حكمت و بصيرت بود. همچون همه بزرگان قبيله عشق و سخن وصف زيبايي و بصيرت را در اين دو بيت چه حكيمانه بيان مي‌كند.

زاييده چشم ماست زيبايي؟
يعني كه جمال در نظر اين است؟
يا چشم خود از جمال مي‌زايد
معناي بصيريت و بصر اين است؟
...
اسرار بلاغت و مطول را
خوانديم تمام، مختصر اين است:
زيبايي راز، راز زيبايي است
آن راز نهفته در هنر اين است

در عين حكميانه سروردن شور و شوق دلنشين عارفانه نيز در سخنش موج مي‌زد

دو ذولفونت شب و روي تو ماهه
از اين شب روزگار مو سياه
دلم شد راهي درياي چشمت
از اين پس كار چشمم رو براهه
....
سماع ياد تو در سينه برپاست
تموم خانه اول خانقاهه

باري - با همه درد و رنج بيماري كه به شانه جسمش سنگيني مي‌كرد. هميشه ديگران ميهمان لبخند و تواضعش بودند.
اما اين اواخر گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود و دلش از زمين و زمان گرفته بود كه گفت:

بيا مرا ببر اي عشق با خودت به سفر
راز خويش بگير و مرا ز خويش ببر
.... دلم زدست زمين و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمين و زمانه‌اي ديگر

روح پرفتوحش قرين رحمت حق باد.
حسام الدين سراج پاييز 86


منبع : فارس

sise
18-11-2007, 14:15
خبر مرگ شاعر بزرگ، قيصر امين‌پور خاطرات همكاري گذشته را يك بار ديگر براي من مرور كرد. ما در سه آلبوم <نيلوفرانه> يك و دو و همچنين در آلبوم <شبان عاشق> با هم همكاري بسيار نزديك و به يادماندني‌اي داشتيم كه به من اين فرصت را داد تا شخصيت و منش او را بهتر بشناسم.


قيصر امين‌پور شخصيت روحاني و آرماني داشت و مي‌توانم بگويم كه هيچيك از مرام‌هايش با زميني‌ها يكي نبود. نيازهاي خود را به حد صفر رسانده بود و از بزرگ و كوچك، از دارا و گداي برزن، از هيچكس انتظاري نداشت. در شرايطي كه خبر مرگ او به ما رسيده اين بنده حقير نمي‌داند كه چگونه بايد از او سخن بگويد تا حق مطلب را اندكي ادا كرده باشد. هميشه گفته‌ام و باز هم مي‌گويم كه اين افتخار من بوده است كه در چند پروژه كاري بتوانم در خدمت قيصر امين‌پور باشم. در همين پروژه‌ها بود كه فهميدم اعتقاد او غير از اعتقاد من و امثال من است. او مدد مخصوصي مي‌گرفت و به اصطلا‌ح <وصل> بود. ترانه‌هايش زنگار هر دلي را پاك مي‌كرد. هركس كه آلبوم‌هاي <نيلوفرانه> را مي‌شنيد، پيش از هر چيز شعرهاي قيصر امين‌پور بود كه بر دلش مي‌نشست و به همين دليل آرزوي هر خواننده‌اي بود كه شعرهاي او را بخواند. امين‌پور در كارش بي‌اندازه دقيق و مسوول بود و گاه شده بود كه شب تا صبح بنشيند و شعر را براي ضبط برساند تا مبادا كار عقب بيفتد. اما متاسفانه حق او چنانكه بايد و شايد ادا نشد؛ اگرچه مي‌توان دل به اين خوش كرد كه او نيازي به اين حرف‌ها هم نداشت و اكنون هم نام و مرام و انديشه‌اش است كه به يادگار از او باقي مي‌ماند. خاطرم هست يك بار كه بعد از ماجراي دلخراش تصادفي كه چندين سال پيش داشت من و ساعد باقري نزد بزرگي رفتيم و خواستيم تا بنا به وظيفه اسباب معالجه بهتر ايشان را فراهم كنند اما وقتي كه او از اين اقدام ما باخبر شد به شدت برآشفته شد و به ما گفت چرا اين كار را كرديد؟ چرا عهد من را با خداي خودم بر هم زديد؟ چرا بساط من را بر هم زديد و نگذاشتيد خودم با خداي خودم سنگ‌هايم را وابكنم؟ و راستش ما هم به اندازه ايشان آشفته شديم.

قيصر امين پور را نمي‌شد دوست نداشت. در استوديو تختي، شعرهايش را مي‌دادند دست من تا بخوانم و ضبط كنيم اما من نمي‌توانستم. ارتباطم با بالا‌ وصل نمي‌شد و مي‌گفتم تا خود قيصر نباشد نمي‌توانم بخوانم. آقاي شهبازيان و استاد خوشدل هم بودند و هنگامي كه ما ضبط داشتيم قيصر امين‌پور در دانشگاه بود. بعد، آن همه راه از دانشگاه مي‌آمد و با آن سيماي باشكوهش در استوديو مي‌نشست و من تازه شروع مي‌كردم به خواندن. دوبيتي‌هايش را مي‌خواندم و سرمست مي‌شدم. كار آلبوم <شبان عشق> به پايان رسيده بود كه آن تصادف پيش آمد. از آن پس درد همراه هميشگي او بود. از نگاهش و از اشاراتش مي‌شد اين را فهميد؛ اگرچه خودش باحياتر از آن بود كه چيزي بر زبان آورد. اما روشن بود كه حال و روز خوشي ندارد و چيزي نمي‌گويد. من خواب ديده بودم. خواب ديده بودم و در جمعي گفتم كه مي‌دانم ايشان به زودي مي‌رود. اين جور آدم‌ها نمي‌مانند... او ميوه‌اي رسيده بود كه سرانجام چيده شد.


ميوه‌اي رسيده بود كه چيده شد - عليرضا افتخاري


منبع : اعتماد ملي

cityslicker
21-11-2007, 22:31
تفال

اما چرا
هی هر چه اتفاقی
قندان و استکان ها را
در
سینی می چینم
یا هر چه کفشهایم را...
جفت می شوند

در گوش من
دیگر صدای زنگ نمی آید؟

پر پر شکفتن

وقتی
آ« دستهای بی سرانجام

لبخند های رو به فردا را

از شاخه چیدند

و سیبهای سبز

در باغهای رو به باران

بر خاک افتادند
تنها
رگبرگهای رو به زردی را از چشم ما دیدند

cityslicker
21-11-2007, 22:35
قرار داد

ای درخت آشنا

شاخه های خویش را

ناگهان کجا

جا گذاشتی؟



یا به قول خواهرم فروغ:

دستهای خویش را

در کدام باغچه

عاشقانه کاشتی؟

این قرارداد

تا ابد میان ما

بر قرار باد:

چشمهای من به جای دستهای تو!

من به دست تو

آب میدهم

تو به چشم من آبرو بده!

من به چشمهای بی قرار تو

قول میدهم:

ریشه های ما به آب

شاخه های ما به آفتاب میرسد



ما دوباره سبز میشویم.





خاطره



آیینه ها دچار فراموشی اند



ونام تو



ورد زبان کوچه ی خاموشی



امشب



تکلیف پنجره

بی چشمهای باز تو رو شن نیست

cityslicker
27-11-2007, 12:52
آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
ديگر دلم هواي پريدن نميکند
تنها بهانه ي ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
اي داد کس به داغ دل باغ دل نداد
اي واي هاي هاي عزا در گلو شکست
آن روزهاي خوب که ديديم خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا....در گلو شکست

NOOSHIN_29
29-11-2007, 16:29
یکی از شاگردانش در زمان حیاتش براش سروده:

دوباره مثل تو ایا؟
دوباره مثل تو هرگز
دوباره مثل تو حاشا
دوباره مثل تو هرگز
دوباره مثل تو دیروز؟
دوباره مثل تو امروز؟
دوباره مثل تو فردا؟
دوباره مثل تو هرگز
دوباره مثل من اری
چه بی شمار و فراوان
دوباره مثل تو اما
دوباره مثل تو هرگز

malakeyetanhaye
16-01-2008, 11:24
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

karin
23-01-2008, 18:23
ترانه ی بارانی(1)





سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای



آهسته می تراود از این غم ترانه ای





باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست



دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!




ترانه ی بارانی (2)





باران بهار، برگ پیغام تو بود



یا نامه ای از کبوتر بام تو بود





هر قطره حکایتی شگرف از لب تو



هر دانه ی برف حرفی از نام تو بود







ترانه ی بارانی (3)





باران! باران! دوباره باران! باران!



باران! باران! ستاره باران! باران!





ای کاش تمام شعرها حرف تو بود:



باران! باران! بهار! باران! باران!







ترانه ی بارانی (4)





دیشب باران قرار با پنجره داشت



روبوسی آبدار با پنجره داشت





یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد



چک چک، چک چک ... چکار با پنجره داشت؟

karin
23-01-2008, 18:31
طرحی برای صلح(1)





کودک



با گربه هایش در حیاط خانه بازی می کند



مادر، کنار چرخ خیاطی



آرام رفته در نخ سوزن



عطر بخار چای تازه



در خانه می پیچد



صدای در



- شاید پدر!







طرحی برای صلح(2)





شهیدی که بر خاک می خفت



چنین در دلش می گفت:



اگر فتح این است



که دشمن شکست،



چرا همچنان دشمنی هست؟







طرحی برای صلح(3)





شهیدی که بر خاک می خفت



سر انگشت در خون خود می زد و می نوشت



دو سه حرف بر سنگ:



به امید پیروزی واقعی



نه در جنگ،



که بر جنگ!

دل تنگم
01-10-2008, 15:56
فاطمه راكعي از برگزاري مراسم سالگرد مرحوم «قيصر امين‌پور» در روز دوم آبان ماه در انجمن شاعران ايران خبرداد.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

فاطمه راكعي اظهار كرد: مراسم سالگرد قيصر امين‌پور قرار است روز دوم آبان در انجمن شاعران برگزار شود كه در اين برنامه چند سخنران درباره ويژگي‌هاي زبان شعري قيصر صحبت مي‌كنند و تحليلي از اشعار او ارائه خواهند داد.

مديرعامل انجمن شاعران اجراي موسيقي زنده را از ديگر بخش‌هاي اين مراسم عنوان و تصريح كرد: اشعاري كه براي قيصر امين‌پور چه از سوي جوانان و از سوي پيشكسوتان سروده شده است، نيز در اين مراسم ارائه خواهد شد.

راكعي، به ويژه‌ برنامه‌ يك دقيقه‌اي در اين مراسم اشاره كرد كه در آن دوستان نزديك قيصر امين‌پور مهم‌ترين خاطرات خود را در اين بازه زماني از وي نقل خواهند كرد.

بنا بر گفته راكعي قرار است در حاشيه اين مراسم يك لوح فشرده صوتي از كلاسهاي «ادبيات معاصر» امين‌پور كه تابستان سال 86 در انجمن شاعران برگزار شد عرضه شود.

همچنين قرار است يك لوح فشرده صوتي و تصويري از شعرخواني قيصر كه توسط خانواده و دوستان اين شاعر مرحوم در اختيار انجمن قرار گرفته است، عرضه شود.

به گفته مديرعامل انجمن شاعران ايران چاپ شعرهايي كه براي قيصر امين‌پور گفته شده به‌صورت مجموعه‌اي با مقدمه انجمن از ديگر بخش‌هاي اين مراسم است.

همچنين محمدرضا عبدالملكيان رئيس دفتر شعر جوان انجمن شاعران ايران نيز به فارس گفت: مجموعه‌اي از كل دفترهاي شعري منتشر شده قيصر امين‌پور در دو جلد با كاور مشترك كه يكي شامل اشعار كلاسيك به‌خصوص غزليات و ديگري شامل اشعار نيمايي و سپيد قيصر امين‌پور است، منتشر خواهد شد.

راكعي درباره روز هشتم آبان كه سال‌روز درگذشت قيصر امين‌پور است خاطرنشان كرد: قرار است عده‌اي از شاعران عضو انجمن و شاعران فعال دفتر شعر جوان به‌صورت گروهي سفري به گتوند داشته باشند تا در نخستين سال‌مرگ قيصر در مزار او حاضر باشند.

براين اساس هنوز اسامي سخنرانان مراسم نخستين سالگرد درگذشت قيصر امين‌پور، ساعت دقيق مراسم و اجرا كننده موسيقي مشخص نيست و هم‌اكنون رايزني‌ها انجام مي‌شود.

دل تنگم
01-10-2008, 15:58
رئيس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي گتوند گفت: كار ساخت مقبره قيصر امين‌پور همزمان با سالگرد درگذشت آن شاعر فرزانه نهم آبان آغاز مي‌شود.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

به گزارش‌ فارس از گتوند، احمد عبداللهي صبح امروز در جمع هنر‌مندان اين شهرستان درباره ساخت مقبره قيصر امين‌پور اظهار داشت: تمام مقدمات براي برگزاري مراسم سالگرد درگذشت قيصر امين‌پور در شهرستان گتوند از طرف اداره ارشاد فراهم شده و تمام انجمن‌هاي هنري گتوند آمادگي مشاركت در برگزاري باشكوه اين مراسم را دارند.

عبداللهي خاطرنشان كرد: طرح‌ ساخت اين مقبره توسط مهندسان خبره تهيه شده و در اختيار اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي قرار گرفته است و آمادگي شروع اين پروژه به طور كامل وجود دارد.

وي تاكيد كرد: براي ساخت اين مقبره اعتباري بيش از يك ميليارد ريال از سوي اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي از محل تملك دارايي‌ها تامين شده است كه اين خود بيانگر توجه خاص اين وزارتخانه به صاحبان هنر و انديشه است.

عضو شوراي اداري شهرستان گتوند افزود: تاكنون براي شروع به كار اين پروژه موانعي وجود داشت كه با رايزني‌هايي، اين موانع برطرف شده است.

قيصر امين‌پور از شعراي به نام كشور در 9 آبان ماه سال 86 در گذشت و در زادگاه خود در گتوند خوزستان به خاك سپرده شد.

دل تنگم
01-10-2008, 15:59
احمد علي راغب آهنگساز از انتشار آلبوم «راز پرواز» و «از زرد به سرخ»با اشعاري از «قيصر امين‌پور» خبر داد.


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

احمد علي راغب آهنگساز گفت:در اين دو آلبوم كه توسط مركز موسيقي صدا و سيما و احتمالا شركت سروش منتشر مي‌‌شوند 10 قطعه موسيقي در دستگاههاي مختلف از جمله شور،دشتي،ماهور چهارگاه،همايون و اصفهان به چشم مي‌خورد.

وي افزود: آلبوم اول از اين مجموعه «راز پرواز» نام دارد كه در حال حاضر مراحل كار به اتمام رسيده و بنده آن را براي انتشار در اختيار مركز موسيقي صدا و سيما قرار داده‌ام.هم اكنون نيز آلبوم دوم را در دست انجام دارم كه نام آن را نيز همانند اثر اول از يكي از اشعار قيصر به نام «از زرد به سرخ» انتخاب كرده‌ام.

اين آهنگساز ادامه داد: 5 شعر اين 10 قطعه را بر اساس اشعار قيصر امين پور انتخاب كرده‌ام و 5 قطعه ديگر را نيز بر اساس اشعار شاعران هم دوره قيصر از جمله ساعد باقري و اسماعيل اميني برگزيدم.

راغب در خاتمه خاطر نشان كرد:قصد دارم پس از انتشار اين مجموعه ،اشعار قيصر را كه در اين مجموعه كار كردم، در قالب يك آلبوم مجزا منتشر كنم.

karin
08-10-2008, 18:52
وقتی که بالهای سراسیمه



باد را



غربال می کنند



و رد کفش های کتانی را



از خاک تا ستاره



تا آفتاب



دنبال می کنند



از ماه



بوی کتان سوخته می آید

karin
08-10-2008, 19:01
گل های خانه تو را می شناسند



و با طنین خوش گام تو آشنایند



وقتی به سر وقتشان می روی



وقتی که با ناز



دستی به روی سر و گوششان می کشی



یا آبشان می دهی



هم ساقه های بنفشه



با احترام و تواضع



سر در گریبان فرو می برند



هم حسن یوسف



تمام جمال خودش را نشان می دهد



هم شمعدانی



با مهربانی



دستی برایت تکان می دهد



حتا گل کاغذی هم



با گام موسیقی خنده هایت



در دفتر شعر من می شکوفد

karin
08-10-2008, 19:03
گلبو !



باران



با بوی بوسه های تو می بارد



با بوی خیس یاس



با بوی بوته های شب بو ،



بابونه و بنفشه و مریم ،



محبوبه های شب ...



گلبو !



گلخانه جهان



خالی است



لبریز بوی نام تو بادا



باد!

karin
08-10-2008, 19:06
تکیه داده ام
به باد
با عصای استوایی ام
روی ریسمان آسمان
ایستاده ام
بر لب دو پرتگاه ناگهان
ناگهانی از صدا
ناگهانی از سکوت
زیر پای من
دهان ِ دره ی سقوط
باز مانده است
ناگزیر
با صدایی از سکوت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است

karin
08-10-2008, 19:37
با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فروریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد

دل تنگم
22-10-2008, 13:38
موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی دانشگاه تهران سال آینده همایش علمی بررسی اندیشه، آثار و شخصیت «قیصر امین‌پور» را با عنوان «از قاف تا قاف» برگزار می کند.این همایش دوم اردیبهشت‌ماه سال آینده در تالار فردوسی دانشگاه تهران برگزار می شود و علاوه بر موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی دانشگاه تهران، انجمن شاعران ایران، انجمن علمی استادان زبان و ادب فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در برپایی آن مشارکت خواهند داشت.

موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی دانشگاه تهران هدف از برپایی این کنگره را چنین عنوان کرده است: بدون تردید زنده یاد مرحوم قیصر امین پور یکی از مردمی ترین، صادق ترین و تاثیرگذارترین شاعران و نویسندگان عصر انقلاب اسلامی ایران است که عمر کوتاه و در عین حال پر برکت خود را وقف اعتلا و باروری آرمانهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و پاسداشت ارزشهای انسانی کرد. قیصر علاوه بر همکاری و همراهی موثر با نهادها وموسسات فرهنگی و ادبی از جمله فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در مقام استادی برجسته، ضمن تدریس زبان و ادب فارسی، آثار گرانقدری در حوزه پژوهشهای ادبی و چندین مجموعه شعر به یادگار گذاشت که مسلما عطف توجه و نقد و تحلیل زندگی و آثار فکری این هنری مرد روزگار می تواند برای جامعه ادبی ما نتایج نیکویی به جای گذارد.

هیئت علمی این جشنواره 4 محور را برای این همایش مشخص کرده است:

«بررسی زندگی و آرای ادبی قیصر امین‌پور» ( قیصر در گذر زمان، سلوک و منش، جایگاه علمی و دانشگاهی، نقد و بررسی کتابها و مقالات ادبی امین‌پور، قیصر و نشریات ادبی، قیصر و کانونهای فرهنگی و ادبی، ساحت متعالی و شخصیت فرازمانی قیصر، آثار مترجم امین‌پور)،
«جایگاه امین پور در شعر و نثر معاصر ایران» (قیصر و قالبهای ادبی کلاسیک، تحول و تطور خلاقیت ادبی امین‌پور، جایگاه قیصر در غزل معاصر، قیصر و شعر نو، سنت و مدرنیته در شعر قیصر، جایگاه قیصر در ادبیات کودک و نوجوان، امین‌پور و شاعران معاصر).

محورهای سوم و چهارمی را که دبیرخانه جشنواره درنظر گرفته است عبارتند از:

«زیباشناختی آثار ادبی قیصر» (زبان در شعر و نثر امین‌پور، موسیقی شعر قیصر، انسجام شعر امین‌پور، نماد در آثار قیصر، صور خیال در شعر و نثر قیصر) و
«درون مایه شعر قیصر» (تجربه‌های شهودی و عرفانی در شعر قیصر، شعر قیصر و انسان معاصر، دغدغه‌های انسانی امین‌پور، دغدغه‌های اجتماعی امین‌پور، نوستالژی در شعر قیصر امین‌پور، قیصر و شعر آئینی، انقلاب و مضامین انقلابی در شعر، امام در ذهن و زبان امین‌پور، قیصر و دفاع مقدس، شک و یقین در آثار امین‌پور، دردمندی و درداندیشی در شعر قیصر، اسطوره در شعر قیصر امین‌پور و معناگرایی).

متقاضیان شرکت در این جشنواره می‌توانند مقالات خود را حداکثر تا 30 بهمن‌ماه 87 به دبیرخانه همایش واقع در تهران، خیابان ولیعصر، خیابان زرتشت غربی، پلاک 76، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی با مدنظر قرار دادن محورهای همایش و راهنمای تدوین مقالات ارسال کنند.

دل تنگم
22-10-2008, 13:43
«ما دنيا را مي‌رقصانيم اما خود خاموشيم. عزادار درد خويشيم ما شاعران با هم و تنها. كم عمر مي‌كنيم و بسيار بار در خويش مي‌ميريم. حيف كه نماند و نماندند يارانم و نمي‌ماند كسي جز او...»


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علي‌رضا قزوه كه اكنون در هند مديريت مركز تحقيقات زبان فارسي دهلي‌نو را بر عهده دارد، در وبلاگ خود در آستانه نخستين سالمرگ قيصر امين‌پور، يادداشتي را منتشر كرده است.

عبدالجبار كاكايي نيز چندي پيش در وبلاگش يادداشتي در همين باره نوشته بود.
يادداشت قزوه «چه زود پير شدند دوستانم» نام دارد كه به گفته اين شاعر «با ياد آن كه گفت ناگهان چه زود دير مي‌شود و شد» نوشته شده است:

«با شلوار خاكي و پيرهني خاكي‌تر ديدمش نخستين بار كه سنم به بيست نرسيده بود و او جواني پخته بود در بيست و چهار سالگي‌اش و «سيد حسن» آن روزها بيست و هفت ساله بود با پيراهن طوسي و قامتي رشيد.

سيد سه سال بزرگتر بود و سه سال زودتر رفت تا هر دو هم سن شوند در 48 سالگي‌شان.

سيد گفته بود كه ميوه رسيده بر درخت نمي‌ماند. اين را از قول پيرمردي اورازاني گفته بود در مرگ جلال يا سلمان.

و بعد خودش در سن و سال‌هاي جلال رفت و قيصر هم رفت درست وقتي عقربه سالشمار بر روي 48 ايستاد.

48 يا 46 نمي‌دانم جلال 46 ساله بود كه رفت يا 48 ساله، اما به قدر حالاي سيمين پير شده بود همان وقت‌ها حتي.

سلمان هم ... آه از سلمان كه در بيست و هفت سالگي رفت.

عزيزي هم كه نمي‌دانم مانده است يا رفته.

آقاسي هنوز به جمع آن روز ما نيامده بود اما بعدها او هم زود پير شد و رفت.
احمد زارعي را اولين بار من به قيصر و سيد معرفي كردم و تا روزي كه رفت دوستي‌شان عميق بود.

ترنج هم چه با رنج رفت.

تيرداد نصري حتي غريب‌تر.

در بيمارستان نيروي دريايي با كبدي پاره پاره بايد دنبال يك كبد براي ترنج مي‌گشتيم و من به شوخي مي‌خواستم كبد «كاكايي» را اهدا كنم تا بخندد و خنديد...

بيدل را مي‌خواندم همين چند روز پيش بيتي داشت به اين مضمون كه تا كفن نپوشي عرياني.

براي سيد و قيصر و احمد و دوستان مانده و رفته زياد دلتنگ نيستم.

آنها جايشان خوب است.

دو بار احمد را ديدم در خواب و دو بار قيصر را
در خواب مي‌خنديدند و بار آخر قيصر با شهيدي آمده بود و يك بار هم در گوشه پنجره‌اي
من او را مي‌ديدم و دوستان ديگر نمي‌ديدند...

سيد را ديدم و گفتم لباس‌هاي چرك شده‌اش را بدهد بشويم

به مادرش هم خوابش را گفتم و گويا مادرش هم زياد نماند و رفت

روزهايي كه سلمان مي‌آمد با پرتقال‌هايي در يك ساك كوچك آبي، با ريش بلند و موهايي بلندتر يادم هست.

ساعد آواز مي‌خواند و سهيل دم مي‌گرفت و سيد نقد مي‌كرد و قيصر شعر مي‌خواند و پرويز و عزيزي شلوغ مي‌كردند و آهي مستفعلن مستفعلن مي‌گفت و من هم هر بار با دوستاني تازه مي‌آمدم. به كاكايي گفته بودم كه حوزه پاتوق ما باشد و شده بود.

با قيصر خاطرات زيادي دارم، يك بار زنگ زد كه به جاي او براي شعرخواني و سخنراني به دانشگاه لندن بروم و رفتم با سه دلار كهنه و بازگشتم با همان سه دلار. با دكتر مقدادي بوديم و با دكتر پورنامداريان.

حالا يادم آمد كه يكي ديگر از اين پير شده‌ها هم بود

شاعر «بر سه شنبه برف مي‌بارد» و باريد

و آخرين بار همين پارسال شايد در شهريور بود و شايد نه همان شهريور بود در عروسي يكي از شاعران جوان كه خانواده من و قيصر و ساعد و كاكايي و بيگي هم دعوت بودند و زودتر آمديم و قيصر هم زودتر از من آمده بود و از من خواست آخرين غزلم را بخوانم كه خواندم:

صبح ابروها مبارك، شام گيسوها به خير

ساعد دست من و قيصر را گرفت كه برويم در كنار داماد برقصيم و من ديوانه‌تر از آن بودم كه با رقص آنان نرقصم اما ما نرقصيديم. تنها ساعد شاباشي داد به داماد و دست زديم.
ما دنيا را مي‌رقصانيم اما خود خاموشيم.

عزادار درد خويشيم ما شاعران با هم و تنها

كم عمر مي‌كنيم و بسيار بار در خويش مي‌ميريم

به قول بيژن جلالي كه گاهي در خلوت خانه‌اش به ديدار او و گربه‌هايش مي‌رفتيم – با حسين جعفريان:

ما مرديم تا شعر به جاي ما زندگي كند

و به قول آرش باران‌پور - كتاب‌فروش گوشه ميدان شهداي اهواز:

ما همه شهيد شعريم.
و او هم جوان بود كه افتاد.
بماند...

حيف كه نماند و نماندند يارانم
و نمي‌ماند كسي جز او...

شايد در فرصتي ديگر غزلي كردم اندوهم را
و شايد نگاشتم خاطراتشان را...

در غزلي كه سال پيش سرودم گفته بودم كه
ما همه مي‌گذريم آخر از اين در قيصر!
چه زود پير شدند دوستانم
و چه زود ناگهان دير شد به قول آن كه پير شد زود
از دوستان پير شده آن سال‌ها يكي هم خود منم
به خصوص اين آخري...
و باز بيدل است كه آمده است به ديدارم
با بيتي كه انگار براي اين روزهاي من گفته است:
مُردي به عزاي دگران اين چه جنون بود
در ماتم خود هيچ گريبان ندريدي...»

hrhgroup
29-10-2008, 16:55
سلام
نميدونم جاش اينجاست يا نه! ولي خوب ميگم. پارسال بعد از انتشار كتاب دستور زبان عشق يك جلسه نقد و بررسي تو شهر كتاب برگزار شد كه خود استاد امين پور هم بود و چند تا از اشعارشون رو خوندن. يك هفته بعد هم همون جلسه رو بطور كامل شبكه 4 پخش كرد.
ميخواستم ببينم كسي اين برنامه رو ضبط نكرده؟ من يك قسمتش رو تو youtube پيدا كردم، ولي كامل نيست. من دنبال اون قسمتي ام كه استاد شعر بفرماييد.. رو ميخونن.
لينك قسمتي از جلسه:

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

masud-000000
24-10-2009, 17:00
سلام دوستان چند وقت پیش یه شعر از مرحوم قیصر امین پور به چشمم خورد به این صورت بود.....



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

بعدش گفتم درست و راستش کنم و واستون بزارمش:11:

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

:11:

sasha_h
01-11-2009, 13:33
سؤال مطرح شده، از ابعاد گوناگون قابل بررسی است ولی اگر بخواهیم پاسخی در خور توجه بدهیم باید به این [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نکته‌ی اساسی اذعان داشت که شاعری که در این دو سه دهه به دور از افراط و تفریط های رایج در شعر و شاعری و بی هیچ تظاهری و بی هیچ های وهای و جنجالی، کار خود را پیش برد و شعرش با توفیق و لیاقتی توأمان، توانست در میان اقشار مختلف جامعه راه خود را باز کند، بدون شک «قیصر امین‌پور» بود.
با نگاهی اجمالی شاید بتوان گفت گره خوردگی این پنج عنصر با همدیگر منشوری تماشایی و جاودانه از او ساخته است:
1-دلدادگی به امام خمینی (ره) و مرجعیت دینی
«قیصر امین‌پور» یکی از برجسته ترین شـاعران سـه دهـه‌ی اخیر است که هویـت شاعری‌اش از رویداد شگرف انقلاب اسلامی، جدا شدنی نیست. قیصر را نه در نسبت با جریان ادبیات معاصر که در نسبت با معجزه واره ای به نام انقلاب اسلامی باید شناخت و تحلیل کرد و هر گونه نقد و گزارش دیگر قطعاً ناتمام و ناکارآمد خواهد بود. بدون تردید امام خمینی(ره) را می توان نقطه‌ی عزیـمت شـعر انقـلاب اسلامی دانست. نفحات قدسی دَم مسیحایی حضرت روح الله (قدس سره) انقلابی روحانی در وی و دوستانش پدید آورد که موجبات گردآمدن آنان را در حوزه‌ی اندیشه و هنر اسلامیِ سازمان تبیلغات اسلامی فراهم ساخت که با رویکرد تبلیغ اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی شروع به کار کرد و همین خصوصیات روحانی چنان وی را مجذوب کرد که امام خمینی (ره)را طلایه دار مردان خدا می دانست:
مردی که طلایه دار مردان خداست
از طایفه ی نور نوردان خداست
قطبی که مدار چشم او قبله نماست
قلبش گل آفتابگردان خداست
در سایه‌ی همین دلشدگی‌اش به مولایش بود که نامش در لیست طلایه داران فتح لانه‌ی جاسوسی به ثبت رسید و مسئولیت خطیر ویرایش ادبی بیانیه های دانشجویان پیرو خط امام(ره) را به عهده گرفت و همچنین پر شور و حال بر روی دیوار لانه‌ی جاسوسی شعرخوانی می کرد.
2-دلدادگی به بسیجیان وشهدا:
هر جا سخن از بسیجی و شعر دفاع مقدس به میان می آید، بی درنگ نام شاعر بسیجی مخلص «قیصر امین‌پور» در یادها و خاطره هـا می شـکفد. او از بن دندان به ارزش هایی همچون شهادت طلبی، عدالت‌خواهی و استکبارستیزی اعتقاد داشت زیرا جلوه‌ی کامل آنها را در عاشورا می دید و ترنم‌اشان را در اندرزنامه‌های همرزمان شهیدش با وسواس یک قاضی کاویده بود. لذا معتقد بود اگر چه دلاور مردان حزب الله با گذشت روزگاران سراپا زرد و پژمرده شده اند ولی خزان زدگی ارزش های انقلاب اسلامی در باورشان امری محال است و خونین دلی و داغ دیدگی را دلایلی برای اثبات حقانیت جان نثاران امام عاشوراییان قرن پانزدهم هجری می دانست:
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
جوان مرگی عجیب او را شاید نتیجه‌ی لا طائلات «شبه لیبرال ها» و «شبه روشنفکرانی» دانست که حتی پس از پرواز مسیحایی‌اش او را به خاطر سرایش «شعری برای جنگ» مورد هجمه های ناجوانمردانه قرار دادند که شاعر نمی تواند جنگ را ستایش کند و...
در حالی که یکی از اشعاری که او بسیار دوست داشت، همین شعر بود و به دفعات این شعر را می خواند و حضار گریه می کردند چرا که قرائت این شعر وی را به حال و هوای دزفول و روزهای جان نثـاری‌هـا و جـان فشـانـی‌ها مـی برد و جهت شرکت در شعر خوانی‌های دفاع مقدس بسیار مصمم بود.
دکتر محمدرضا سنگری در جلسه‌ی ارزیابی و بررسی داوری یازدهمین دوره‌ی کتاب سال دفاع مقدس از قول قیصر نقل کرده بود که: «شاید من شعر بیست سال پیش را نگویم با آن لون و لـعاب؛ امـا امـروز از سـروده های سـال های گذشته قویاً دفاع می کنم».
3- آراستگی قیصر به چندین هنر:
قیصر از معدود شاعران معاصری است که به چندین هنر آراسته شده بود که نقاشی یکی از آنهاست. او نقاش بسیار زبردستی بود و آن‌چنان تخصصی در زمینه‌ی هنرهای تجسمی داشت که هم صاحب نظر بود و هم آن را به خوبی می فهمید و تجزیه و تحلیل می کرد.
نقاشی او نیز همچون شعر او زیباست. گویی با نقاشی هایش شعر می گفت و با اشعارش نقاشی می کرد. و این ویژگی منحصر به فرد را از شـاعر صـدای پـای آب «سهراب سپهری» به ارث برده بود. او در خوش نویسی هم در اقسام خط ها دستی داشت و صاحب خطی بسیار خوش بود. «سید الشعرای انقلاب اسلامی» یعنی «زنده یاد دکتر سید حسن حسینی» می گفت وقتی که در دانشگاه الزهرا همکار بودیم، هنگامی که بعد از قیصـر به کلاس می رفتـم، دلـم نمی آمد نوشته های قیصر را از روی تخته پاک کنم. یعنی احساس می کردم که باید دوربینی می داشتم و از آن تخته و صحنه عکس می گرفتم و بعد پاک می کردم. وقتی مجبور می شدم نوشته های قیصر را پاک کنم، واقعاً با اندوه باطنی این کار را می کردم. ادبیات کودک و نوجوان یکی دیگر از هنرهایی است که قیصر به آن آراسته شده بود. هرخواننده‌ی خوشی ذوقی پس از خواندن لطایف نوجوان‌پسندش طوفان در پرانتز، بی بال پریدن، گفت و گوهای بی‌گفت‌وگو، به قول پرستو، ظهر روز دهم و مثل چشمه، مـثل رود با شـاعری مواجـه می شـود که شعرش همانند نثر شاعرانه‌اش روان، شفاف و با پشتوانه‌ای از تفکر نیرومند و سرشار و عاطفه ای بارور همراه است. یکی از مهم‌ترین عناصر ارتباط با کودکان و نوجوانان در شعر، استفاده از واژه های موزون و خوش آهنگ و وزن ریتمیک است و امین‌پور با هنرمندی هر چه بیش ترازآن بهره ور شده است.
4- مردمی بودن:
امین‌پور چه داشت که همگان معتقد هستند او شاعر روزگارارن خواهد ماند؟ لازم می آید برای گره گشایی از این راز به آخرین فرازهای وصیت نامه‌ی مرحوم دکتر شریعتی مراجعه کرد... «نخستین رسالت ما، کشف بزرگ‌ترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن "متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی برویم، باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایش مان زبان آنها را از یاد برده ایم و این بیگانگی قبرستان همه‌ی آرزوهای ما و عبث کننده‌ی همه‌ی تلاش های ماست.»
آری او از میان مردم برخاست، با مردم زیست و بعد هم که جنگ پیش آمد، با داغ هاشان سوخت و با لبخندهاشان بانگ پیروزی سر داد. بنابراین، به‌جاست که او را شاعر مردم در عصر انقلاب اسلامی بنامیم. مراسم تشییع جنازه‌ی او بهترین دلیل بر این ادعاست که برای بسیاری از مدعیان عرصه‌ی ادب و هنر عبرت انگیز است. «امین‌پور» در طول عمر پربرکتش چنان قلب‌های مردم را تسخیر کرد که او را تریبون خود می دانستند. تریبونی که دردهای نگفتنی و نهفتنی کمبود داران، ستم‌کشان، زاغه‌نشینان، تباه‌روزان و سیاه‌بختان از حنجره‌ی اشعار او به گوش جامعه
می رسید. آری این جان نثاری و جان فشانی ها بود که با عروجش رهبر هنرمند و عزیز انقلاب را به معنای واقعی کلمه داغدار کرد و فرمودند: یاد مرحوم قیصر امین‌پور-که حقیقتاً ما را به معنای واقعی کلمه داغدار کرد- به‌خیر. پس از مرحوم سید حسن حسینی دلمان خوش بود به امین‌پور که او را هم از دست دادیم.
5 - اول عالم بود بعد شاعر:
بدون تردید ذوق ادبی و هنر جذاب و تأثیرگذار شاعری، مثل دیگر استعدادهای وجودی انسان، نیازمند عوامل متعددی است که یکی از آنها مطالعات گسترده‌ی ادبی و گره خوردگی آن با فرهنگ و اندیشه‌ی پویای دینی به ویژه شیعی است.
انتشار مجموعه اشعار «در کوچه‌ی آفتاب» و «تنفس صبح» در 25 سالگی از ذوق و خلاقیت و فرهیختگی درون و در عین حال دانش و فرزانگی گسترده‌ی «قیصر» خبر می دهد. یکی از عالمانه ترین نقدهای آن دوران، نقدی بر «قیام نور» زنده یاد نصرالله مردانی بود که در جنگ هفتم سوره به چاپ رسید. در آن جا، او را منتقدی با دید و وجدان علمی و دور از هر نظر شخصی و با میزان های منطقی و علمی شاهد و ناظر هستیم.
اما وجه دیگر از برجستگی و برازندگی علمی «امین‌پور» فعالیت های پژوهشی و تحقیقاتی او است که متأسفانه زیر سایه‌ی سنگین همای سعادت شاعری‌اش به چشم نمی آید. به گفته‌ی دکترشفیعی کدکنی رساله‌ی «سنت و نوآوری در شعر معاصر» قوی ترین رساله ای است که در دانشکده‌ی ادبیات دفاع شده است. رساله ای که شایسته است جزو دروس جامع دانشگاهی قرار گیرد تا دانش پژوهان بتوانند هر چه بیشتر با لایه های نامکشوف ادبیات معاصـر و شخصیـت فرزانـه‌ی « امین‌پور» آشنا گردند. عضویت او در فرهنگستان زبان و ادب فارسی، آن‌هم به عنوان جوان ترین عضو، گواه دیگری است بر توانمندی های علمی‌اش. نکته‌ی قابل تأمل این است که او در حالی توانست قله های پیشرفت و تعالی را فتح کند که شبیخون زدن «جاده‌ی شاعرکش شمال» قامت نازنینش را زیر بار درد خم کرده بود و چنگ انداختن آن به چهره‌ی تکیده اش گویای این حقیقت تلخ بود.
قیصر، امین رازهای سر به مُهر بود. او در صبح انقلاب اسلامی تنفس کرد و به شیوه‌ی گل های آفتابگردان زائر آفتاب شد. او «بی بال پریدن» را از پاک سیـرتان بسیجی به ارث برد و به همراه زنده یادان سلمان هراتی و سیـد حسـن حسیـنی «از کوچه‌ی آفتاب» گذشت.
خداوند روح قیصرانه‌اش را با اصحاب عاشورایی «ظهر روز دهم» محشور گرداند.


عزيز آذين‌فرد - رجا نیوز

rezaete
04-11-2009, 22:27
من به چشمهای بی قرار تو قول میدهم:

ریشه های ما به آب

شاخه های ما به آفتاب میرسد

ما دوباره سبز می شویم ...

ertebatat
22-12-2009, 11:37
قیصر امین پور شاعر دردهای آشنا با درد به دنیا آمد و با درد زیست و با درد جهان را بدرود گفت. شعر قیصر، آشتی دوباره جهان سنتی با جهان مدرن بود. او در شعرهایش توانست دیروز و امروز را با رابطه عاشقانه ای به هم پیوند زند.

قیصر امین پور دوم اردیبهشت سال 1338 در گتوند ار توابع دزفول به دنیا آمد. پس از دوران کودکی و سپری کردن مقدمات تحصیل در مکتب خانه و مدرسه در سال 1357 دیپلم علوم تجربی خود را اخذ کرد و در اولین آزمون دانشگاهی خود در رشته دامپزشکی تهران قبول شد. اما پس از مدت کوتاهی انصراف از رشته و در رشته علوم اجتماعی مشغول شد. اما تحصیل در این رشته نیز تداوم نیافت و در سال 1363 به رشته زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات تهران تغییر رشته داد تا اینکه در همین رشته موفق به اخذ درجه دکتری شد و پایان نامه خود را با نام « سنت و نوآوری در شعر معاصر » با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی به پایان برد. قیصر امین پور فعالیت شاعرانه خود را از سالیان پس از انقلاب در حوزه هنری آغاز کرد و در مدت عمر کوتاه خود چندین مجموعه ارزشمند از خود به جای گذاشت. «در کوچه های آفتاب » ، «تنفس صبح»، «آینه های ناگهان»، «گل ها همه آفتابگردانند» و «دستور زبان عشق» از جمله آثار زنده یاد دکتر قیصر امین پور است.
قیصر امین پور سه شنبه هشتم آبان ماه 1386 در بیمارستان مهر تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد.

شعر باد بی قراری از قیصر امین پور را با صدای اسماعیل جنتی بشنوید.
باد بی قراری
این بوی غربت است
که می آید
بوی برادران غریبم
شاید
بوی غریب پیرهنی پاره
در باد
نه!
این بوی زخم گرگ نباید باشد
من بوی بی پناهی را
از دور می شناسم:
بوی پلنگ زخمی را
در متن مه گرفته ی جنگل
بوی طنین شیهه ی اسبان را
در صخره های ساکت کوهستان
بوی کتان سوخته را
در مشام ماه
بوی پر کبود کبوتر را
در چاه
این باد بی قراری
وقتی که می وزد
دلهای سر نهاده ی ما
بوی بهانه های قدیمی
می گیرد
و زخمهای کهنه ی ما باز
در انتظار حادثه ای تازه
خمیازه می کشند
انگار
بوی رفتن
می آید

غزل زیر را با صدای شاعر بشنوید:

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ‌های سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند
حال سؤال و حوصله‌‌ی قیل و قال کو؟ . برای شنیدن صوت مورد نظر به سایت رادیو اینترنتی ایران صدا به این آدرس مراجعه نمایید.
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

.:SMS:.
23-12-2009, 15:27
شعری برای جنگ
خیلی قشنگه:

مي‌خواستم شعري براي جنگ بگويم
ديدم نمي شود
ديگر قلم زبان دلم نيست گفتم:
بايد زمين گذاشت قلم‌ها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزتري برداشت
بايد براي جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
مي خواستم
شعري براي جنگ بگويم
شعري براي شهر خودم- دزفول -
ديدم كه لفظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايي كلام مرا مي كاست
گفتم كه بيت ناقص شعرم
از خانه هاي شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاي خاكي مردم
خردوخراب باشدو خون الود
بايد كه شعر خاكي و خونين گفت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
- هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عكس لاله هاست
اينجا وضعيت خطر گذرا نيست
اژير قرمز است كه مي نالد
تنها ميان ساكت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهاي وحشي دشمن
حتي ز نور روزنه بيزارند
بايد تمام پنجره ها را
با پرده هاي كور بپوشانيم
اينجا
ديوار هم
ديگر پناه پشت كسي نيست
كاين گور ديگري است كه استاده است
در انتظار شب
ديگر ستار گان را
حتي
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره ها
شبگردهاي دشمن ما باشند
اينجا
حتي
از انفجار ماه تعجب نمي كنند
اينجا
تنها ستارگان
از برجهاي فاصله مي بينند
كه شب چقدر موقع منفوري است
اما اگر ستاره زبان مي داشت
چه شعرها كه از بد شب مي گفت
گويا تر از زبان من گنگ
اري
شب موقع بدي است
هر شب تمام ما
با چشمهاي زل زده مي بينيم
عفريت مرگ را
كابوس آشناي شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مي پوشد
اينجا:
هر شام خا مشانه به خود گفتيم
شايد
اين شام،شام آخر ما باشد

اينجا
هر شام خامشانه به خود گفتيم
امشب
در خانه هاي خاكي خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مي خشكد؟
اينجا
گاهي سر بريده ي مردي را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك وآهن خونين را
وقتي به چنگ و ناخن خود مي كنيم
در زير خاك گل شده مي بينيم:
زن روي چرخ كوچك خياطي
خاموش مانده است
اينجا سپور هر صبح
خاكستر عزيز كسي را
همراه ميبرد
اينجا براي ماندن
حتي هوا كم است
اينجا خبر هميشه فراوان است
اخبار بارهاي گل و سنگ
بر قلبهاي كوچك
در گورهاي تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه هاي خونين
از قصه ي عروسك خون آلود
از انفجار مغز سري كوچك
بر با لشيكه مملو روياهاست
- - روياي كودكانه ي شيرين
از آن شب سياه
آن شب كه در غبار
مردي به روي جوي خيابان خم بود
با چشمهاي سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مي گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكي ز ترس خطر تند مي دويد
اما سري نداشت
لختي دگر به روي زمين غلتيد
و ساعتي دگر
مري خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دو چرخه
سوي مزار كودك خود مي برد
چيزي درون سينه ي او كم بود....
اما
اين شانه هاي گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مي لرزند
اينان
هر چند
بشكسته زانوان و كمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بي هيچ خان و مان
در گوششان كلام امام است
- فتواي استقامت و ايثار-
بر دوششان درفش قيام است

باري
اين حرفها داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست؟
ديوار
ديوار سرد و سنگي سيار
آيا رواست مرده بماني
در بند انكه زنده بماني؟
نه
بايد گلوي مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشكيده است
بايد سلاح تيز تري برداشت
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست...

saye
12-11-2010, 21:43
نه گندم و نه سیب


1
نه گندم و نه سیب
آدم فریب نام تو را خورد
از بی شمار نام شهیدانت
هابیل را که نام نخستین بود
دیگر
این روزها به یاد نمی آوری
هابیل
نام دیگر من بود
یوسف ، برادرم نیز
تنها به جرم نام تو
چندین هزار سال
زندانی عزیر زلیخا بود
بتها ، الهه ها
و پیکر تمام خدایان را
صورتگران
به نام تو تصویر می کنند
2
نام تو را
روزی تمام غارنشینان
بر سنگها نوشتند
و سنگها از آن روز
جنگل شدند
امروز هم
از کیمیای نام تو
این واژه های خام
در دستهای خسته ی من
شعر می شوند
من در ادای نام تو
دم می زنم
شعرم حرام باد
اگر روزی
تا بوده ام
جز با طنین نام تو
شعری سروده ام !
3
نام تو نام مجنون
نام تو بیستون
نام تو نام دیگر شیرین
نام تو هند
نام تو چین است
و شاعران عاشق
در عهد جاهلیت
ویرانه های نام تو را می گریستند
نام تو نام دیگر لیلا
نام تو نام دیگر سلماست
نام تو نام اهرام
نام تو باغهای معلق
نام تو فتح قیصر و کسری است
4
نام تو
رازی نوشته بر پر پروانه هاست
گلها همه به نام تو مشهورند
آیینه ها
از انعکاس نام تو می خندند
در کوچه های خاطره باران
وقتی که خوشه های اقاقی
از نرده های حوصله ی دیوار
سر ریز می کنند
و در مشام باد عطر بنفش نام تو می پیچد
نامت
طلسم " بسم " اقاقیهاست
بی نام تو جذام خلاء
ده کوره ی جهان را
خواهد خورد
5
نام تو چیست ؟
غوغای رودخانه ی همسایگی است
وقتی به شیب دره
سرازیر می شود
نام تو روستاست
شبها که سقف خواب مرا
قورباغه ها
هاشور می زنند
وقتی که طبل تب را
پیشانی تفکر و تردید
می کوبد
نام تو شیشه
نام تو شبنم
نام تو دستمال نسیم است
6
نام تو چیست ؟
لبخند کودکی است
که با حالتی نجیب
لب باز می کند
که بگوید :
" سیب "
نام تو نور
نام تو سوگند
نام تو شور
نام تو لبخند
لبخند
در تلفظ نامت
ضرورتی است !
7
نامی برای مردن
نامی برای تا به ابد زیستن
نامی برای بی که بدانی چرا
گاهی گریستن
فهرست کوچکی
از بی شمار نام شهیدان توست
پیغمبران
به نام تو سوگند خورده اند و شاعران گمنام
تنها به جرم بردن نام تو مرده اند
زیرا که نام کوچک تو
شرح هزار نام بزرگ خداست
زیرا
هزار نام خدا
زیباست !

D,Freeman
25-11-2010, 18:32
فال نیک
گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، برای غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟
.................................................

به آیین دل
برای رسیدن ، چه راهی بریدم
در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم
به آیین دل سر سپردم دمادم
که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم
به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم
به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم
من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم
به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است
که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم
.................................................
تنها تو می مانی
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
..............................................
درضمن اگه شعر ها تکراریه...مدیران یا ناظران پاکشون کنن....چون من صفحات قبل رو خوب نگاه نکردم...:11:

Snow_Girl
07-12-2010, 17:55
این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیچم

حس می کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم ....

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

حس می کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیداً بیشتر هستم

حتی اگر می شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می پرستم ....

Snow_Girl
08-12-2010, 12:31
ای شما!
ای تمام عاشقان ِ هر کجا!
از شما سوال می‌کنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهای‌تان اضافه می‌کنید؟
یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده‌های خویش را نمی‌شناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود

یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه‌ی گیاه را نمی‌سرود
آه را نمی‌سرود
شعر شانه‌های بی‌پناه را
حرمت نگاه بی‌گناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمی‌سرود
نیمه‌های شب
نبض ماه را نمی‌گرفت
روزهای چهارشنبه ساعت چهار
بارها شماره‌های اشتباه را نمی‌گرفت

ای شما!
ای تمام نام‌های هر کجا!
زیر سایبان دست‌های خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می‌دهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه می‌دهید؟

قیصر امین پور

M O B I N
03-07-2011, 18:06
سلام شعرهایی که مینویسم ، همشون رو خوندم و اونایی که خوشم میاد رو مینویسم

حسرت همیشگی

حرف های ما هنوز نا تمام ...
تا نگاه میکنی :
وفت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنــــــکــــــــه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
.............چه زود
........................دیر میشود.

بهمن 69


=====


شعر قابل تامل استاد قیصر امین پور


این ترانه بوی نان نمی‌دهد
بوی حرف دیگران نمی‌دهد

سفره دلم دوباره باز شد
سفره‌ای که بوی نان نمی‌دهد

نامه‌ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی‌دهد

با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی‌دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی‌دهد

یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه، آسمان نمی‌دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی‌دهد!

فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی‌دهد

هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی‌دهد

هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد

کس ز فرط های‌و‌هوی گرگ و میش
دل به هی‌هی شبان نمی‌دهد

جز دلت که قطره‌ای است بیکران
کس نشان ز بیکران نمی‌دهد

عشق نام بی‌نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی‌دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی‌دهد

ناامیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن…نمی‌دهد

پاره‌های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی‌دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد

M O B I N
04-07-2011, 09:45
فردا

دیروز
.....ما زندگی را
...................به بازی گرفتیم
امروز ، او
............ما را ...
فردا ؟

دیوار

دیوار چیست ؟
آیا بجز دو پنجره ی روبروی هم

اما
..... بی منظره ؟
.................................................. . شهریور 70

F l o w e r
04-07-2011, 13:12
افتــــاد
آنســان کـ ه برگــــ
- آن اتفاق زرد -
می افتد

افتـــاد
آنســان کـ ه مرگــــ
- آن اتفاق سرد -
می افتد

امـــــا
او سبز بود وگــرم کــ ه
افتــاد

saman_bv
15-07-2011, 12:04
پیش بیا ! پیش بیا ! پیشتر!

تا كه بگویم غم دل بیشتر


دوست ترت دارم از هرچه دوست

ای تو به من از خود من خویشتر


دوست تر از آنكه بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر


داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویشتر



هیچ نریزد بجز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر


فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه اندیشتر

F l o w e r
20-07-2011, 13:58
اين روزها که مي گذرد ، هر روز
احساس مي کنم که کسي در باد
فرياد مي زند
احساس مي کنم که مرا
از عمق جاده هاي مه آلود
يک آشناي دور صدا مي زند
آهنگ آشناي صداي او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صداي آمدن روز است
آن روز ناگزير که مي آيد
روزي که عابران خميده
يک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببينند
روزي که اين قطار قديمي
در بستر موازي تکرار
يک لحظه بي بهانه توقف کند
تا چشم هاي خسته ي خواب آلود
از پشت پنجره
تصوير ابرها را در قاب
و طرح واژگونه ي جنگل را
در آب بنگرند
آن روز
پرواز دستهاي صميمي
در جستجوي دوست
آغاز مي شود
روزي که روز تازه ي پرواز
روزي که نامه ها همه باز است
روزي که جاي نامه و مهر و تمبر
بال کبوتري را
امضا کنيم
و مثل نامه اي بفرستيم
صندوقهاي پستي
آن روز آشيان کبوترهاست
روزي که دست خواهش ، کوتاه
روزي که التماس گناه است
و فطرت خدا
در زير پاي رهگذران پياده رو
بر روي روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبيند
روزي که روي درها
با خط ساده اي بنويسند :
" تنها ورود گردن کج ، ممنوع ! "
و زانوان خسته ي مغرور
جز پيش پاي عشق
با خاک آشنا نشود
و قصه هاي واقعي امروز
خواب و خيال باشند
و مثل قصه هاي قديمي
پايان خوب داشته باشند
روز وفور لبخند
لبخند بي دريغ
لبخند بي مضايقه ي چشم ها
آن روز
بي چشمداشت بودن ِ لبخند
قانون مهرباني است
روزي که شاعران
ناچار نيستند
در حجره هاي تنگ قوافي
لبخند خويش را بفروشند
روزي که روي قيمت احساس
مثل لباس
صحبت نمي کنند
پروانه هاي خشک شده ، آن روز
از لاي برگ هاي کتاب شعر
پرواز مي کنند
و خواب در دهان مسلسلها
خميازه مي کشد
و کفشهاي کهنه ي سربازي
در کنج موزه هاي قديمي
با تار عنکبوت گره مي خورند
در دست کودکان
از باد پر شوند
روزي که سبز ، زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند
بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نياز داشته باشند
ب***ند
آيينه حق نداشته باشد
با چشم ها دروغ بگويد
ديوار حق نداشته باشد
بي پنجره برويد
آن روز
ديوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها
پرچيني از خيال
در دوردست حاشيه ي باغ مي کشند
که مي توان به سادگي از روي آن پريد
روز طلوع خورشيد
از جيب کودکان دبستاني
روزي که باغ سبز الفبا
روزي که مشق آب ، عمومي است
دريا و آفتاب
در انحصار چشم کسي نيست
روزي که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزي که آرزوي چنين روزي
محتاج استعاره نباشد
اي روزهاي خوب که در راهيد!
اي جاده هاي گمشده در مه !
اي روزهاي سخت ادامه !
از پشت لحظه ها به در آييد !
اي روز آفتابي !
اي مثل چشم هاي خدا آبي !
اي روز آمدن !
اي مثل روز ، آمدنت روشن !
اين روزها که مي گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم !
اما
با من بگو که آيا ، من نيز
در روزگار آمدنت هستم ؟

Atefeh.N
23-07-2011, 17:17
انگشتهای "هیس"
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمان من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود

M O B I N
23-07-2011, 18:42
الهی

الهی به زیبایی سادگی !
به والایی اوج افتادگی !

رهایم میکن جر به بند غمت ،
اسیرم مکن جز به آزادگی !

ای عقل

ای عقل که وامانده صدها رازی
تا چند به چون و چند می پردازی ؟

یاران سفر عشق به پایان بردند
تو مرد نه ای ، هنوز در آغازی

Maryam j0on
08-08-2011, 11:48
آســمان تعطیـــل اســـت

بادهــا بیکارنـــد

ابـــرها خشـــک و خسیـــس

هــق هـــق گریـــه ی خـــود را خوردنـــد

مــن دلـــم می خواهـــد

دستمـــالی خیـــس

روی پیشانــــی تـــب دار بیابــان بکشـــم

دستمالـــم را امـــا افســـوس

نـــان ماشینـــی

در تصـــرف دارد

. . . . .

. . . . .

. . . . .

آبـــروی ده ما را بردنـــد!



گتــــوند / تابستان 57

Maryam j0on
25-08-2011, 13:04
گفت: احوال ات چطور است؟
گفتم اش: عالی است
مثل حال گل!
حال گل در چنگ چنگیز مغول!


"قیصر ِ امین پور"

Lady parisa
29-08-2011, 12:24
من همسن و سال پسر تو هستم ،

تو همسن و سال پدر من هستی.

پسر تو درس می خواند و کار نمی کند،

من کار می کنم و درس نمی خوانم.

پدر من نه کار دارد ، نه خانه،

تو هم کاری داری هم خانه ، هم کارخانه ؛

من در کارخانه ی تو کار می کنم.

و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است:

سود آن برای تو ، دود آن برای من.

من کار می کنم ، تو احتکار می کنی.

من بار می کنم ،تو انبار می کنی.

من رنج می برم، تو گنج میبری.

من در کارخانه ی تو کار میکنم.

و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست:

وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی،

وقتی که من خسته می شوم ، تو برای استراحت به شمال می روی،

وقتی که من بیمار می شوم ،تو برای معالجه به خارج می روی.

من در کارخانه ی تو کار می کنم.

و در اینجا همه کارها به نوبت است:

یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی،

روز دیگر تو کار نمی کنی ، من کار می کنم.

من در کارخانه ی تو کار می کنم

کارخانه ی تو بزرگ است.

اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد،

از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست.

کارخانه ی خدا از کارخانه ی تو و از همه ی کارخانه ها بزرگتر است.

و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است،

در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود.

در کارخانه ی خدا ، همه کار می کنند.

در کارخانه ی خدا ، حتی خدا هم کار می کند.


قیصر امین پور

Lady parisa
13-09-2011, 11:25
ای روزهای خوب که در راهید!

ای جاده های گمشده درمه!

ای روزهای سخت ادامه!

از پشت لحظه ها به در آیید!

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

maryam & m
26-09-2011, 14:24
تو بيايي

همه ساعت ها و ثانيه ها

از همين روز

همين لحظه

همين دم

عيدند


(قیصر امین پور)

Atefeh.N
30-09-2011, 15:04
کودکی هایم اتاقی ساده بود...

قصه ای دور اجاقی ساده بود


شب که می شد نقش ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود


می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی، ساده بود...


قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود


ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود...

Atefeh.N
06-10-2011, 18:37
موجیـــــم و وصــــل ما ، از خــــــود بریـــدن اســــت

ساحــــل بهانـــــــه است ، رفتــــن رسیــدن است




.
.


تا شعله در سريم ، پروانه اخگريم
شمعيم و اشك ما ،در خود چكيدن است





ما مرغ بي پريم ، از فوج ديگريم



پرواز بال ما ، در خون تپيدن است








پر مي كشيم و بال ، بر پرده ي خيال



اعجاز ذوق ما ، در پر كشيدن است








ما هيچ نيستيم ، جز سايه اي ز خويش



آيين آينه ، خود را نديدن است








گفتي مرا بخوان ، خوانديم و خامشي



پاسخ همين تو را ، تنها شنيدن است









بي درد و بي غم است ، چيدن رسيده را



خاميم و درد ما ، از كال چيدن است

F l o w e r
19-06-2012, 23:01
.


می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را


محو تو ان چنانکه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را


بی تابم آنچنانکه درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را


بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل

یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را


حتی اگر نباشی ، می آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

aftab_azad20
13-07-2012, 21:40
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!


قیصر امین پور

part gah
01-11-2012, 17:47
فرصت دیدار


گرچه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود

موج موج دل من تشنه‌ی پیوستن بود

یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر

بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود

خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما

خواستنها همه موقوف توانستن بود

کاش از روز از هیچ نمی‌دانستم‌

که هبوط ابدم از پی دانستن بود

چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت‌

همه‌ی طول سفر یک چمدان بستن بود

* Helium *
20-12-2012, 01:53
سلام. میخواستم از دوستانی که با اشعار قیصرامین پور آشنایی دارن بپرسم که این دوبیتی که مینویسم از کدوم مجموعه ی شعر ایشون هست و چه محتوایی داره:

دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی/بالی به هوای لانه ی ما نزدی
دیری است دلم چشم به راهت دارد/ای عشق سری به خانه ی ما نزدی

خیلی ضروریه.دمتون گرم.

part gah
20-12-2012, 05:38
با توام
ای لنگر تسکین !
ای تکانهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیفهای آفتابی !
ای کبود ِ ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی ، باش !
اما باش!

part gah
20-12-2012, 05:44
سلام. میخواستم از دوستانی که با اشعار قیصرامین پور آشنایی دارن بپرسم که این دوبیتی که مینویسم از کدوم مجموعه ی شعر ایشون هست و چه محتوایی داره:

دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی/بالی به هوای لانه ی ما نزدی
دیری است دلم چشم به راهت دارد/ای عشق سری به خانه ی ما نزدی

خیلی ضروریه.دمتون گرم.

ســـلام

این شعر برگرفته از گزینه « اشعار قیصرامین پور/ انتشارات مروارید» هست.
مفهوم این بیت: منتظر عشق هستیم و عشق سراغی از ما نمیگیره.

* Helium *
20-12-2012, 15:03
خیلی ممنون. این شعر فقط همین دوبیته؟ اطلاعات دیگه ای مثل بقیه ی ابیاتش ندارید؟

part gah
31-12-2012, 21:20
مردم همه
تو را به خدا
سوگند می دهند
اما برای من
تو آن همیشه ای
که خدا را به تو
سوگند

Miss Shirin
11-01-2013, 15:05
پاییز

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ايم
ولى دل به پائيز نسپرده‌ايم

چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ايم

اگر داغ دل بود، ما ديده‌ايم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ايم

اگر دل دليل است، آورده‌ايم
اگر داغ شرط است، ما برده‌ايم

اگر دشنه دشمنان، گردنيم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ايم

گواهى بخواهيد، اينک گواه
همين زخم‌هايى که نشمرده‌ايم!

دلى سربلند و سرى سر به زير
از اين دست عمرى به سر برده‌ايم

شاهزاده خانوم
11-03-2013, 15:23
از رفتنت دهان همه باز...
انگار گفته بودند:

پرواز !
...
پرواز !

Mehran
09-08-2013, 21:55
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

یارا! یارا! گاهی، دل ما را
به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را، چو مسیحا
به دمیدن آهی روشن کن

بی تو برگی زردم
به هوای تو می‌گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم!
به هوای تو می‌آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت

به نسیم کویت ای گل!
به شمیم بویت ای گل!
در سینه داغی دارم
از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب
در دل چراغی دارم
باغم؛ بهارم باش
موجم؛ کنارم باش

به نسیم کویت ای گل!
به شمیم بویت ای گل!
در سینه داغی دارم
از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب
در دل چراغی دارم

باغم؛ بهارم باش
موجم؛ کنارم باش

بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم!
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت
تا فدا کنم جان و دل برایت

با تشکر مهران...

geojo
21-08-2013, 19:03
من گنه كارم ...
آری ...
جرم ِ من هم عاشقی ست!
آری اما...!!!
آنكه آدم هست و عاشق نیست، كیست؟
زندگی بی عشق٬
اگر باشد!
همان جان كندن است...
دم به دم جان كندن ای دل٬
كار دشواریست، نیست؟

Atghia
09-09-2013, 19:23
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])ازغم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده ام بسوی آسمان ها
که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشان ها
چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد


قیصر امین پور

Mehran
26-09-2013, 00:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

باز هم اول مهر آمده بود

و معلم آرام

اسم ها را می خواند.

اصغر پورحسین!

پاسخ آمد: حاضر.

قاسم هاشمیان!

پاسخ آمد: حاضر.

اکبر لیلا زاد...

پاسخش را کسی از جمع نداد.

بار دیگر هم خواند:

اکبر لیلازاد!

پاسخش را کسی از جمع نداد

همه ساکت بودیم

جای او اینجا بود

اینک اما، تنها

یک سبد لاله ی سرخ

در کنار ما بود

لحظه ای بود، معلم سبد گل را دید

شانه هایش لرزید

همه ساکت بودیم

ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم

گل فریاد شکفت!

همه پاسخ دادیم:

حاضر، ما همه اکبر لیلا زادیم

با تشکر مهران...

Demon King
18-10-2013, 17:17
تویی در روبروی من چنین خاموش در تابوت
و یا من می‌کنم در خویشتن تشییع جان قیصر ؟
تویی آیا که می‌خندی به شام گریه‌های من
و یا من گم شدم در شبهت وهم و گمان قیصر ؟
ژلنگ زخمداری را که دست ماه دزدیده ست
شکاف صخره‌ها می‌دارد از چشمم نهان قیصر
به خود می‌پیچم و می‌گردم اینجا در پی چیزی
شبیه بال ، چون مرغی که شد بی آشیان قیصر ؟
چه گفتی آن شب هجرت که برقی زد، ترک افتاد
سه شنبه صبح در آیینه‌های ناگهان قیصر
مگر در خلوتت با او ، چه سری رفت پنهانی
که رفتی هشتم آبان سحر پیش از اذان قیصر

Mehran
30-10-2013, 19:46
هشتم آبان، سالروز وفات قیصر...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


آفتاب مهربانی، سایه تو بر سر من

آفـتاب مهــربانی، ســایه ی تــو بر ســر من
ای که در پای تو پیچید، ســاقه ی نیلوفر من
با تو تنها، با تو هستم ای پناه خســتگی ها

در هوایت دل گسستم، از همه دلبستگی ها
در هوایت، پر گشـــودم باور بال و پر من بــــاد

شعلـــه ور از آتش غم خرمن خاکستر من باد
ای بهــــــــــار باور من ای بهشت دیگــــر من

چون بنفشه، بی تو بی تابم
بر سر زانــــــــــــــو سر من

بی تو چون برگ، از شاخه افتادم
زرد و ســرگـــردان، بر کف بـــادم
گــر چه بی برگم، گـرچه بی بالم
در هــــــــوایت ، بــــــی قـــرارم
بــرگ پـــاییزم ، بـی تو می ریزم
نـوبــــهارم بــــــــاد، نـوبهـــــارم


با تشکر مهران...

Atghia
12-06-2014, 14:38
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام

تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام

گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام

بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام

کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام

تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام

با ناخنم به سنگ نوشتم : ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) بیا , بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام

m_kh111
15-03-2015, 03:27
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


یک کلبه ی خراب و کمی پنجره


یک ذره آفتاب و کمی پنجره

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره

در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره

موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره