PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : احمدرضا احمدی



Mohammad Hosseyn
18-10-2007, 15:21
با سلام ...
سعی می کنم مجموعه ای از آثار شاعر معاصر "احمدرضا احمدی" رو برای دوستان در این تایپیک بزارم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

من هم سعی کردم که طبق معمول تایپیک تو این انجمن تکراری نباشه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هیچ تایپیکی هم در مورد آثار ایشون ندیدم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موفق باشید .

F l o w e r
18-10-2007, 15:21
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



یادگاری 1 : در کمین اندوه هستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 2 : حقیقت دارد تو را دوست دارم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 3 : این تازه نیست قدیمی است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 4 : زمانی با تکه ای نان سیر می شدم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 5 : من بسیار گریسته ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 6 : این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 7 : راستی چگونه باید تمام این عقوبت را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 8 : شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 9 : حاشا و ابدا که مرا دلگیری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 10 : از دور حرکت می کنیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 11 : من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 12 : روزی آمده بودی که من تمام نشانی ها را نوشتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 13 : با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 14 : اتاق فرسوده است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 15 : در این ایوان که کنون ایستاده ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 16 : پنهان نمی کنم خانم ها آقایان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 17 : دست تو چه قدر تاخیر دارد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 18 : هر دارو که علاج بود در خانه داشتم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 19 : چه سرگردان است این عشق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یادگاری 20 : فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از هر لیوانی که آب نوشیدم، طعم لبان تو و پاییزی، که تو در آن به جا ماندی به یادم بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])




بروزرسانی تا #24

Mohammad Hosseyn
18-10-2007, 16:20
یادگاری 

یک

در کمین اندوه هستم 
 بانو
مرا دریاب 
 به خانه ببر 
 گلی را فراموش کرده ام 
 که بر چهره اممی تابید 
زخم های من دهان گشوده اند 
 همه ی روزگار پر.ازم 
 اندوه بود 
بانو مرا 
قطره قطره دریاب 
 در این خانه 
جای سخن نیست 
زبا بستم 
عمری گذشت 
 مرا از این خانه 
به باغ ببر 
 سرنوشت من 
 به بدگمانی
 به خوناب دل 
خاموشی لب 
 اشک های من بسته 
 بر صورت من است 
 هیچکس یورش دل را 
در خانه ندید 
 بانو
من به خانه آمدم 
و دیدم 
 که عشق چگونه 
 فرو می ریزد 
و قلب در اوج 
رها می شود 
 و بر کف باغچه می ریزد 
 بانو مرا دریاب 
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم

Mohammad Hosseyn
18-10-2007, 16:21
یادگاری

دو 



 حقیقت دارد 
 تو را دوست دارم
 در این باران
 می خواستم تو 
 در انتهای خیابان نشسته 
باشی
 من عبور کنم 
 سلام کنم 
لبخند تو را در باران 
 می خواستم 
 می خواهم 
 تمام لغاتی را که می دانم برای تو
 به دریا بریزم 
دوباره متولد شوم 
 دنیا را ببینم 
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم 
دوباره در اینه نگاه کنم 
ندانم پیراهن دارم 
کلمات دیروز را 
 امروز نگویم 
خانه را برای تو آماتده کنم
برای تو یک چمدان بخرم 
 تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم 
لغات را شستشو دهم 
 آنقدر بمیرم 
 تا زنده شوم

Mohammad Hosseyn
20-10-2007, 14:55
نگاهی به کارنامه احمدرضا احمدی

یکی ازآن غروب های دلگير بود که نامه رسيد. نامه ای از دوستم که محبت کرده بود و فتوکپی تعدادی از شعرهای احمدرضا احمدی را برايم ضميمه نامه ارسال داشته بود. نامه اش با اين سطر شروع می شد:« کسرای عزيز، نمی دانم چرا فتوکپی اين شعرها را خواسته بودی؟ برای من شعر احمدرضا احمدی هميشه نوعی سوءِ تفاهم در شعر فارسی بوده است...». نامه را کنار گذاشتم. خودتان را جای من بگذاريد که در غربت هستيد و يک غروب دلگير است و شعرهايی که دوستشان داريد از هزاران کيلومتر دورتر به دستتان می رسد و ناگهان می بينيد يکی از دوستان صميمی تان آن شعرها را « سوءِ تفاهم شعر فارسی » دانسته است. تا کنون چندين بار دست به کار نوشتن مطلبی راجع به احمدرضااحمدی شده ام ، در فواصل مختلف زمانی و مکانی و هربار در ميان راه متوقف ماندم که دلايل مختلف داشته است وشايد گفتن نداشته باشد ، اما بگذاريد اشاره کنم که به دليل فضای زهر آگين موجود در جامعه ادبی مان پيشکسوت ها از نوشتن درباره جوان ها می ترسند چون نمی خواهند متهم به « مريد سازی» شوند، ما جوانها هم می ترسيديم درباره پيشکسوتها بنويسيم چون نمی خواستيم متهم به چاپلوسی و حتی تأثير گيری از آنها شويم و در اين ميان طبعاً آنچه لگدمال شده « حقيقت» بوده است. البته مطمئنم همين حالا هم که بعد از دو دهه سابقه ادبی دست به کار نوشتن درباره يکی از پيشکسوتان شده ام باز گريزی از آن اتهام ها ندارم که ديگر مهم نيست. مگر چقدر می توان گوش به ترکيدن حباب های متعفن اين مرداب سپرد؟ امروز در ميان يادداشت های پراکنده ام به اين يادداشت برخوردم که تاريخ « خرداد ماه۱۳۷۴» را دارد: « در يکی از طبقات عمارتی که هرگز نتوانسته ام به ياد بسپارم کدام طبقه است ، شاعری زندگی می کند که هرگاه به ديدنش می روم و در را باز می کند در حالی که لبخند مهر آميزی بر لب دارد از من می پرسد: " چرا اينقدر طولش دادی بالا آمدن از چند تا طبقه را؟ هنوز ياد نگرفته ای کدام طبقه است؟ " و من هيچ گاه نتوانسته ام در پاسخش بگويم دانستن يعنی آگاهی بر ندانستن. مگر می شود خانه کسی را به خاطر بسپاريم که بسيار دوستش می داريم؟ به خاطر سپردن اين چيزها يعنی او را در زمره اشيا و اتفاقات روزمرّه قرار دادن که ملال انگيزند. * * * * * * تمام نسل های شعری پس از دهه چهل گستاخانه و بی هيچ تشکری ، از شعر احمدرضا احمدی توشه برگرفتند و رفتند.کافيست کمی دقت کنيم تا دم خروس را در شعر بسياری از قله های شعر معاصرمان ببينيم . من هيچ مخالفتی با نوعی از تأثير پذيری مثبت ندارم. ما خواه ناخواه در يک تبادل انديشه با شاعران همنسل يا پيشکسوت شرکت داريم اما آنچه باعث ناراحتی می شود قدرناشناسی ما نسبت به شعر احمدرضا احمدی است. يا تأثيرمان را بگيريم و دم نزنيم يا تأثير نگيريم و انتقاد کنيم؛ اما کاری که کردند اين بود که هم تأثير گرفتند و هم انتقاد کردند که نهايت بی انصافی بود. کسانی هستند که پس از نثار کلی ناسزا در حق او، به محض آن که از هم جدا می شوند ، در تاريکی – بی آن که کسی ببيندشان – کتاب شعر احمدرضا احمدی را از جيب پالتويشان در می آورند و زير تير چراغ برق با ولع می خوانند و درجا شعر صادر می فرمايند. اما حتی نسل من نيز نمی خواهد اعتراف کند که شعر او برای همه ما – دستکم – راهگشا بوده است.

Mohammad Hosseyn
20-10-2007, 14:57
یادگاری 
سه 

این تازه نیست 
 قدیمی است 
 دو نفر 
همه نیستند 
 همیشه نیستند 
 خویش اند 
 و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
 حدس دور دارند 
 برادر نیستند 
 که من بودم
 تو نبودی
 یا نمی دانم 
 شاید جوان بودم 
شما جوان بودید 
 تو پیر بودی
کبوتران را دانه ندادم
 یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم 
 که وقتی تو نبودی
بتوانیم از حفظ بخوانیم 
این برای آن روزها کافی بود

Mohammad Hosseyn
20-10-2007, 14:58
یادگاری 
چهار 

زمانی 
 با تکه ای نان سیر می شدم 
و با لبخندی 
 به خانه می رفتم 
اتوبوس های انبوه از مسافر را 
دوست داشتم 
 انتظار نداشتم 
 کسی به من در آفتاب 
 صدندلی تعارف کند 
در انتظار گل سرخی بودم

Mohammad Hosseyn
20-10-2007, 15:45
یادگاری 
پنج

من بسیار گریسته ام 
 هنگام که آسمان ابری است 
 مرا نیت آن است 
 که از خانه بدون چتر بیرون باشم 
من بسیار زیسته ام 
اما کنون مراد من است 
 که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس 
بی محابا ببینم

Mohammad Hosseyn
20-10-2007, 15:46
یادگاری 
 شش

 این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
 شب های رفته را بیاد بیآوریم 
آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
همه ی هفته در خانه را ببندیم 
 برای یک دیگر اعتراف کنیم 
 که در جوانی کسی را دوست داشته ایم 
که کنون سوار بر درشکه ای مندرس 
در برف مانده است 
 نه 
 باید دیگر همین امروز
در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را 
باید فراموش کنیم 
هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم 
 ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم 
گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم 
ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را 
 در میان کشتزاران برویم
اما من تنها 
گاهی چنان آغشته از روز می شوم 
 که تک و تنها 
 در میان کشتزاران می دوم 
و در آستانه ی زمستان 
 سخن از گرما می گویم 
من چندان هم 
برای نشستن در کنار گلهای بنفشه 
بیگانه و پیر نیستم 
هفته ها از آن روزی گذشته است 
که درشکه ی مندرس در برف مانده بود 
 مسافران 
که از آن راه آمده اند 
 می گویند 
 برف آب شده است 
 هفته ها است 
 در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم 
 آن خانه 
 در زیر آوار گلهای اقاقیا 
 گم شده است
مرا می بخشید 
که باز هم 
 سخن از 
 گلهای بنفشه گفتم 
گاهی تکرار روزهای 
 گذشته 
 برای من تسلی است 
مرا می بخشید

Mohammad Hosseyn
25-10-2007, 16:02
یادگاری
هفت 


راستی 
چگونه باید تمام این عقوبت را 
 به کسی دیگر نسبت داد 
 و خود آرام از این خانه به کوچه رفت 
صدا کرد 
 گفت : ایا شما می دانستید 
من اگر سکوت را بشکنم 
جبران لحظه هایی را گفته ام 
 که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید 
 اگر همه ی شما حضور داشتید 
 تحمل من کم بود 
 مجبور بودم 
همه ی شما را فقط با نام کوچکتان 
 صدا کنم

Mohammad Hosseyn
25-10-2007, 16:04
یادگاری
 هشت 


شتاب مکن
 که ابر بر خانه ات ببارد 
 و عشق 
 در تکه ای نان گم شود 
 هرگز نتوان 
 آدمی را به خانه آورد 
آدمی در سقوط کلمات 
 سقوط می کند 
 و هنگام که از زمین برخیزد 
 کلمات نارس را 
به عابران تعارف می کند 
 آدمی را توانایی 
 عشق نیست 
در عشق می شکند و می میرد 
 

Mohammad Hosseyn
25-10-2007, 16:05
یادگاری 
نه 


حاشا و ابدا 
 که مرا دلگیری 
 از آسمان نیست 
 این سرشت ابر است که ببارد 
 اگر نبارد 
 مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است 
ابر نمی بارد 
عمر ادامه دارد 
و مرا غزلی به یاد مانده است 
 که برای تو بخوانم 
 ایستاده بودم که بهار شد 
 و غزل را بیاد آوردم
خواندم 
 تو مرده بودی
 حاشا و ابدا 
که نه تو را بیاد دارم 
 غزل را بیاد دارم 
 ابیاتش شباهت به قصیده دارد

Mohammad Hosseyn
25-10-2007, 16:05
یادگاری
ده 

 از دور حرکت می کنیم 
 تا به نزدیک تو برسیم 
تو اگر مانده باشی
 تو اگر در خانه باشی
من فقط به خانه تو آمدم 
 تا بگویم 
 آواز را شنیدم 
تمام راه 
 از تو می خواستم
 مرا باور کنی
 که ساده هستم
تو رفته بودی
 کنون گفتم
که تو هستی
 تو اگر نبودی
نمی دانستم 
که می توانم 
 باران را در غیبت تو
دوست بدارم 
 

Mohammad Hosseyn
27-10-2007, 14:47
یادگاری 
یازده 

من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام 
 راه ها رفته ام 
 بازی ها کرده ام 
 درخت 
 پرنده 
‌آسمان 
من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم 
 به مادرم می گفتم 
از بازار واژه بخرید 
مگر سبدتان جا ندارد 
 می گفت 
 با همین سه واژه زندگی کن 
 با هم صحبت کنید 
 با هم فال بگیرید 
 کمداشتن واژه فقر نیست
من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن 
 بیشتر از فقر کم واژگی ست
وقتی با درخت بودم 
پرنده می گفت 
 درخت را باید با رنگ سبز نوشت 
 تا من آرزوی پرواز کنم 
 من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم 
 تنها مدادی که داشتم
و پرنده در زردی
واژه ی درخت را پاییزی می دید 
و قهر می کرد 
صبح امروز به مادرم گفتم 
 برای احمدرضا مداد رنگی بخرید 
مادرم خندید : 
 درد شما را واژه دوا میکند

Mohammad Hosseyn
27-10-2007, 14:50
یادگاری 
دوازده 

 روزی آمده بودی
که من تمام نشانی ها را نوشتم 
با خط بد نوشتم 
 و تو تمام خانه ها را گم کردی
بمن نگفتی
 همسایه ها گفتند 
 دیر آمدی
پنجره بوی رطوبت داشت 
 به من نگفتی
که بیرون از خانه باران است

Mohammad Hosseyn
27-10-2007, 14:51
یادگاری 
سیزده 

 با لبخند 
 نشانی خانه ی تو را می خواستم
 همسایه ها می گفتند سالها پیش
 به دریا رفت 
 کسی دیگر از او 
 خبر نداد 
 به خانه ی تو 
 نزدیک می شوم 
 تو را صدا می کنم 
 در خانه را می زنم 
 باران می بارد 
هنوز 
 باران می بارد

Mohammad Hosseyn
28-10-2007, 14:21
یادگاری
چهارده 


 اتاق فرسوده است 
اینده کدر شد 
 صورت من کو ؟
 من با این صورت 
عاشق شدم 
 امتحان دادم 
قبول شدم 
 ساز شنیدم 
 دشنام دادم 
 دشنام شنیدم 
 گرسنه شدم 
 باران خوردم 
 سیر شدم 
 رنگ شناختم 
 رنگ باختم 
 سفید شدم 
خوابیدم
بیدارشدم 
 مادرم را صدا کردم 
 تو را صدا کردم 
 جواب دادم 
 خواب رفتم 
 عینک زدم 
سفر رفتم 
 غم داشتم 
 ماندم 
 آمدم 
 در اینه نگاه کردم 
 سفر رفتم 
گلدان را آب دادم
 ماهی را نان دادم 
 می دانستم صورت من 
 صورت توست 
 سه دقیقه مانده به ساعت چهار 
 اینه کدر شد 
هراس ندارم 
 آهسته در باز شد 
 زنی در آستانه ی در نشست 
اینه کدورت داشت 
 به صورتم نگاه کرد
می خواست خودش را 
 در اینه ببیند 
 مرا باور کرد 
مرا صدا کرد 
 می خواستم از دور کسی مرا ببیند 
تا برای دیگران بگوید 
 تا کدر شدن اینه 
 من لبخند داشتم 
زن سکت زن صبور 
 با سکوت ابریشمی
از طلوع صبح از فنجان قهوه 
 برمیخاست 
 آماده بودم 
 در صبح 
برای ریختن باران 
در لیوان گریه کنم
 از شما هراس ندارم 
 که به من تو بگویید 
فقط صورتم را به دیگران بگویید 
 که لبخند داشت 
لبم سفیدی بود 
 باغ ندارم 
 خانه ندارم 
 رویا ندارم 
 خواب دارم 
 عشق دارم 
 نان دارم 
 اطلسی دارم 
 حافظه دارم 
خستگی دارم
 سردی دارم
گرمی دارم 
مادر دارم 
 قلب دارم 
 دوست دارم 
 یک چمدان دارم
 یک سفر دارم 
 یک پاییز دارم 
 یک شوخی دارم 
 لباسهای من کهنه نیست 
 ولی در چمدان بسته نمی شود 
 یک تکه قالی دارم
آسمان نیست 
 ابری است 
 آبی است
فرهنگ لغت دارم 
دوازده جلد است 
مولف مرده است 
 یک پرتقال دارم 
برای تو 
عینک دارم 
 شیشه ندارد 
 نه سفید نه سیاه 
برای چهارفصل است
یک لیوان از باران دارم 
 ناتمام است 
 شکسته است 
یک جفت جوراب آبی دارم 
دریا را دوست دارم
 کار نمی کند 
سه دقیقه مانده به چهار را
نشان می دهد 
اگر اینه را بشکند
 اگر گل نیلوفر دهد 
اگر میوه دهد
 اگر حرمت مادرم را 
 با چادر سیاه بداند 
 اگر شمعدانی در اینه 
 کوچک تر شود 
 من کوچک می شدم

Mohammad Hosseyn
28-10-2007, 14:27
یادگاری
 پانزده 

 در این ایوان 
 که کنون ایستاده ام
 سال تحویل می شود 
 در آن غروب ماه اسفند 
از همه ی یاران شاعرم 
در این ایوان یاد کرده ام 
 مادرم 
 در این ایوان 
 در روزی بارانی
 سفره را پهن کرده بود 
 برای فهرست عمر من 
 ناتمام گریه کرده بود 
همه ی عمر در پی فرصتی بود 
که برای من در این ایوان 
 از یک صبح تا یک شب 
 گریه کند 
شفای من 
سالهای پیش در یک غروب پاییزی
در خیابانی که سرانجام دانستم 
 انتها ندارد 
 گم شد 
 مادرم 
 در ایوان 
 وقوع خوشبختی را برای ما دو تن
من و مادرم 
 حدس زده بود 
صدای برگ ها را شنیده بودیم 
آمیخته به ابر بودم 
 زبانم لکنت داشت 
 قدر و منزلت اندوه را می دانستم
پس
 هنگامی که گریه هم بر من عارض شد 
قدر گریه را هم دانستم 
 همسایه ها 
 به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است 
 که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است

Mohammad Hosseyn
28-10-2007, 14:31
یادگاری 
 شانزده 

 پنهان نمی کنم
خانم ها 
 آقایان 
من نیز می دانم که میوه 
 در سوگواری طعم ندارد 
حرف اگر بزنیم 
حرف آوازهایی ست 
که زیر باران هم 
می توان خواند

Mohammad Hosseyn
28-10-2007, 14:32
یادگاری
هفده 


دست تو 
 چه قدر تاخیر دارد 
وقتی که چای گرم می شود 
 و تو 
 چای سرد را تعارف می کنی
دو سه ماه دیگر این اطلسی 
 که تو کاشته ای
 گل می دهد 
من به ساعت نگاه می کنم 
تو می میری 
شمع روشن را به اتاق آوردند 
 اطلسی گل داده است 
قطار در سپیده دم 
کنار اطلسی منتظر تو 
 در باد ایستاده است 
 گل اطلسی بر سینه تو بود 
 وقتی تو را 
 برای دفن می بردند 
هنگام که تو مرده بودی
 آدم به گل خفته بود 
هنگام که تو مرده بودی
یاران به عشق و عطر 
مانده بودند 
همه ی ما را دعوت کردند 
تا در آن عکس یادگاری باشیم 
 عکاس سراغ تو را گرفت 
من بودم 
 تو نبودی
تو مرده بودی
عکاس از همه ی ما بدون تو 
عکس یادگاری گرفت 
عکس را چاپ کردند 
آوردند 
 در همه ی عکس فقط یک شاخه اطلسی
و دو دست
 از جوانی تو 
 در شهرستان 
 دیده می شد 
 ما همه در عکس سیاه بودیم

Mohammad Hosseyn
28-10-2007, 14:33
یادگاری 
هجده

هر دارو که علاج بود 
 در خانه داشتم 
 اما تنم در باد 
به تماشای غزلهای آخر می رفت 
امروز را بی تو خفتم 
فردا که خک را به باد بسپارند 
تو را یافته ام 
 مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم ؟

Mohammad Hosseyn
28-10-2007, 14:34
یادگاری 
نوزده 
چه سرگردان است این عشق 
 که باید نشانی اش را 
از کوچه های بن بست گرفت 
 چه حدیثی است عشق 
 که نمی پوسد و افسرده نیست 
 حتی آن هنگام 
که از آسمان به خانه آوار 
شود 
 

Mohammad Hosseyn
28-10-2007, 14:39
بیست 

 فرصتی بخواهید 
تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه 
شانه بزنید 
فرصتی بخواهید 
 که مخفی ترین نام خود را 
که خون شما را صورتی می کند 
از رود بزرگ بپرسید 
به نام آن اسب 
به نام آن بیابان 
شما فرصت دارید 
 تا چیدن گندم ها 
تا زرد شدن کامل گندم ها
 عاشق شوید 
فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
نگویید 
گندم ها زرد شدند 
گندم ها چیده شدند 
 نان گرم آماده است 
ولی 
 شما کنار بوته های زرد ذرت باشید 
 آب را در کوزه بریزید 
کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ 
 بگذارید 
ما 
 شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ 
 دوست داریم 
 

part gah
20-12-2012, 04:50
از هر لیوانی که آب نوشیدم


طعم لبان تو و پاییزی


که تو در آن به جا ماندی به یادم بود


فراموشی پس از فراموشی



امّا


چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن


گم شدی در خانه مانده بود


ما سرانجام توانستیم



پاییز را از تقویم جدا کنیم



امّا


طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها


حک شده بود


لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم


کنار گندم ها دفن کردم


زود به خانه آمدم


تو در آستانه ی در ایستاده بودی


تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی


گیسوان تو سفید


امّا


لبان تو هنوز جوان بود.

Йeda
10-11-2013, 18:35
دوسـتان ام مي خواهند مرا بر سر عقـل بيـاورند
که از عشـق فرياد نزنم
که نام تو را آهسته هجـا کنم

دوسـتان من گــوش کنيد
حريق سر تا پــاي مرا گرفته است

شــما حــرف از تســلي مي زنيــد
من اين حريق را بايد تا قبرستان ببرم

دوســتان مــن
دعا کنيد دوباره متولد شوم...

Йeda
24-11-2013, 13:11
بیست و یک


هنگــام روز
کجا می روی؟
در خانه بمـــان


غمگینم...


گیلاس ها بر درختان نشسته اند
پرنده از تنهایی
پر نمی زنـــد
هـــراس دارد


من
همـــواره در روز
زخم قلبم را به تو
نشان می دهم
در خانه بمـــان


آوازها
از خانه دور است
یک ستاره
هنوز در آسمان
مانده است
شب می شود
گلهای سرخ
در شب
در باغچه دیده نمی شوند
در باغچه یادبود تو است
کنار این بوته های گلسرخ
می خواستی بمیری


مـــردی...!!

به تو بانگ زدیــم
تو را صدا کردیــم
تو مــرده بـــودی


یار من
لحظه ای در بهشت دوام آور
شب تمام می شود



کلید خانه راگم کرده بودیم
در کوچه ماندیم
در کنار خانه
علف ها روییده بود
اما چه سود
سایه نداشتند


زاده شدم
که لباس نو بپوشم


جمعه ها تعطیل باشد
در تابستان آب سرد بنوشم
عشق را باور کنم
کلمات مرا به ستوه نمی آورد
انگشتانم در میان برگهای درختان


تسلیم روز می شوم
لباسها بر تنم
کهنه است

من
در تابستان
آب گـــرم
می نوشـــم
هنوز تشنه ام