PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مجتبی کاشانی ...



sheeablo
08-10-2007, 01:23
مهندس مجتبی کاشانی در سال1327 در شهرستان مشهد متولد شد .
چه بسیارند کودکان و جوانانی که به او به چشم یک پدر می نگریستند و در سالگرد پرواز روح بلند این پدر چشم تر می کنند و آهی از اعماق دل بر می آورند و چه کثیرند مردان و زنانی که چند سال قبل برادر و یاوری دلسوز و بزرگوار را از کف دادند و دیدگانشان درغم از کف دادنش پر آب است و سینه هاشان مالامال از درد و دلتنگی ...
مجتبی کاشانی نخستین بذرهای مهر و محبت خویش را در جنوبی ترین نقاط خراسان کاشت. باران عشق برآنها بارید و از خاک خراسان درختی تنومند و سترگ از مهر و مهرورزی رویاند که سایه اش بر سراسر این سرزمین گسترده شد و این است دلیل آنکه پرواز مجتبی و فقدان فیزیکی اش چیزی از احساس با او بودن را در ما و هرآنکه سایه این درخت پربار بر سرش گسترده است نمی کاهد .
هرکجا دردی بود مجتبی در پی درمانش بی درنگ می کاوید و بی دریغ می کوشید و با شب و جهل و فقر می جنگید . آری! همه می رفتند، مجتبی می ماند، قصه ی عشق و عاشقی می خواند.
گاه اشکی ز دیده می افشاند، اسب خود را به هرطرف می راند و دانه های امید می پاشید .
عشق نهان در کلامش بود و مهر عیان در نگاهش. کاشانی پل بود بجای دیوار زان لحظه که دریافت لذت پل بودن را. چه بسیارند مدرسه هایی که همراه شما ساخت که در آن اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بیاموزند که عشق بازی به همین آسانی است ...
بی پل قدمی به انتهایی نرسد
آواز کسی به آشنایی نرسد
بی پل نه شکفتنی نه علمی نه سخن
بی پل که تمدنی به جایی نرسد.
مجتبی كاشانی كه مقالات و شعرهایش سرشار از حس شیرین انسان دوستی، عشق و امید است، شلاق باد پائیزی بر جان و تنش را خرید و سرود و افروخت و با پرچم سخن عشق در كهن خاك وطـن ماندگار شد.
مرحوم کاشانی از جمله افرادی بود که برای بلوغ فرهنگ مدیریت درکشورمان تلاش فراوان کرد. او علاوه بر بنیان گذاشتن « جامعه یاوری فرهنگی » که در زمینه ی حمایت از کودکان محروم و مدرسه سازی در جنوب خراسان یا به قول خودش «از خواف تا ابیانه» فعالیت می کند ، در زمینه ی مدیریت منابع انسانی نیز مطالعاتی انجام داد.محتبی کاشانی پس از سالها مطالعه درباره ی مدیریت ژاپنی و تطبیق آن با آموزه های ایرانی- اسلامی، نظریه ای را سامان داد که از آن به عنوان «نقش دل در مدیریت» یاد می کرد وبا همین نام نیز کتابی منتشر ساخت .او شعر نیز می گفت و در شعر خود « سالک» تخلص می کرد. کتابهای « باران عشق» ، «روزنه» ، « به آیندگان» ، « پدیده » ، « ازخواف تا ابیانه » ، « سفر نامه خواف » ، « خویش را باورکن» و « از گاراژ تا کلینیک » آثاری به شعر و نثر هستند که از وی به یادگار مانده اند.

او در نظریه اش تاکید می کند که انسان سه مرکز یا عامل برای انجام کار دارد.جسم او، دل او و مغز او که هر سه، در بوجود آمدن نتیجه ی کار نقش دارند واز فعالیت هریک فرآورده ای حاصل می شود:

فرآورده دل : انگیزه
فرآورده مغز : اندیشه
فرآورده جسم : کار عملیاتی و فیزیکی

اما تا انگیزه یا خواست دل نباشد، اندیشه و کار عملیاتی نیز به خوبی صورت نمی گیرد واز اینرو می توان گفت که کار و اندیشه، فرآورده یا محصول « انگیزه » است. مدیران باید به هر دو مرکز اساسی انسان یعنی هم قلب و هم مغز توجه کنند. پرورش مغز با آموزش و پرورش دل انسان با امور انگیزشی که در واقع بخش هنری مدیریت است ، ممکن است.مجتبی کاشانی به تئوری مازلو نیز تاکید می کند و نیازهای فیزیولوژیک و ایمنی را نیازهای مرئی ونیازهای اجتماعی( تعلق خاطر و عشق) به بالا را نیازهای نامرئی می داند و گرفتاری مدیران را در این می بیند که نیازهای نامرئی انسان یعنی نیاز به عشق، عاطفه، ارتباط ونیاز به منزلت و احترام ونیاز آخر یعنی خود شکوفایی که همه ی ظرفیت های انسانی او را متجلی می سازد، نادیده می گیرند. به عقیده ی او، امروزه اگر رهبران جای مدیران را بگیرند، سازمان ها موفق می شوند چرا که رهبران هم بردل و هم برافکار توجه دارند .به همین دلیل، ما مدیران مرشد می خواهیم نه مدیران ارشد. مدیران مرشد کسانی هستند که از پایین حکم ( مقبولیت ) می گیرد. به اعتقاد او مشکل ما در سازمانها این نیست که کارکنان مدیر را قبول ندارند ،(همه ی آنها به تحصیلات وکاردانی و تجربه ی مدیر واقفند) مشکل این است که مدیر را دوست ندارند ودوست داشتن به دلیل فضایل اخلاقی مدیر، مهمتر از قبول داشتن وی به خاطر فضایل علمی اوست. مدیر باید به نوعی رفتار کند که اعتماد کارگران و کارکنان خود را جلب کند وآنها او را دوست داشته باشند تا حرفهای مدیر روی آنها اثر کند.
مجتبی در آخرین گردهمایی با صدایی رسا از ما خواست که پس از او دست از یاوری نکشیم پس همراه شو عزیز، همراه شو که چونان گرامیداشت یادش، راه مقدسش را رهرو باشیم و جاده های جدید این راه را بپوییم و در هوای مهرش بپاییم.
او مدیر فیلسوف بود و شاعر. و سرانجام در غروب پاییـزی 23 آذرماه 1383 جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح سراسر عشق و ایمانش به آسمان ابدیت پرواز كرد!...
خالق عشق نگه دار شما ...

===

به نام خدا
با درود و مهر
جای اشعار ناب مجتبی کاشانی رو خالی دیدم ... گفتم بد نیست چند تا از شعرهاش رو ارسال کنم اگر دوست دیگری هم شعری از مرحوم کاشانی داره حتما ارسال کنه! چه بسیارند مدرسه هایی که همراه شما ساخت که در آن اول صبح به زبانی ساده مهر تدریس کنند و بیاموزند که عشق بازی به همین آسانی است ... خالق عشق نگه دار شما ......

F l o w e r
08-10-2007, 01:23
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




آخرین برگ : به آخرین برگ سپیداری كه در ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خواهی كه بدانی هدف از بهره وری چيست : این هفت شعار است ترا یار و مددكار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خویش را باور كن : نازنین داس بی دسته ما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زير باران بيا قدم بزنيم : زير باران بيا قدم بزنيم حرف نشنيده اي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عشق : ای كه می‌پرسی نشان ِعشق چیست؟! ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عجب آواز خوشی : گوشها منتظر بانگ جرس‌های من‌اند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گاه می انديشم : گاه می انديشم که چه دنيای بزرگی داريم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گل آن گلدانيم : گل آن گلدانيم سرو آن سامانيم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مدرسه ی عشق : در مجالی که برايم باقی است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
می فرستم به اهل عشق درود : از میان کبود آهن و دود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
میلاد : روز میلاد تو باران آمد روز میلاد تو بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هرگز آدم، آدم نشود : ذهن ما زندان است ما در آن زندانی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])




بروزی رسانی تا 17#

sheeablo
08-10-2007, 01:24
مدرسه ی عشق

************************

در مجالی که برايم باقی است

باز همراه شما مدرسه ای ميسازيم

که در آن همواره اول صبح

به زبانی ساده

مهر تدريس کنند

و بگويند خدا

خالق زيبايی

و سراينده عشق

آفريننده ماست

مهربانيست که ما را به نکويی

دانايی

زيبايی

و به خود می خواند

جنتی دارد نزديک، زيبا و بزرگ

دوزخی دارد - به گمانم -

کوچک و بعيد

در پی سودا نيست

که ببخشد ما را

و بفهماندمان

ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست

در مجالی که برايم باقيست

باز همراه شما مدرسه ای ميسازم

که خرد را با عشق

علم را با احساس

و رياضی با شعر

دين را با عرفان

همه را با تشويق تدريس کنند

لای انگشت کسی

قلمی نگذارند

و نخوانند کسی را حيوان

و نگويند کسی را کودن

و معلم هر روز

روح را حاضر و غايب بکند

و بجز ايمانش

هيچکس چيزی را حفظ نبايد بکند

مغزها پر نشود چون انبار

قلب خالی نشود از احساس

درسهايی بدهند

که بجای مغز ، دلها را تسخير کند

از کتاب تاريخ

جنگ را بردارند

در کلاس انشا

هر کسی حرف دلش را بزند

غير ممکن را از خاطره ها محو کنند

تا کسی بعد از اين

باز همواره نگويد : هرگز

و به آسانی همرنگ جماعت نشود

زنگ نقاشی تکرار شود

رنگ را در پاييز تعليم دهند

قطره را در باران

موج را در ساحل

زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه

و عبادت را در خدمت خلق

کار را در کندو

و طبيعت را در جنگل سبز

مشق شب اين باشد

که شبی چندين بار

همه تکرار کنيم:

عدل

آزادی

قانون

شادی

امتحانی بشود

که بسنجد ما را

تا بفهمد چقدر

عاشق و آگه و آدم شده ايم

در مجالی که برايم باقيست

باز همراه شما مدرسه ای ميسازم

که در آن آخر وقت

به زبانی ساده

شعر تدريس کنند

و بگويند تا فردا صبح

خالق عشق نگهدار شما ....

************************

sheeablo
08-10-2007, 01:26
گاه می انديشم
که چه دنيای بزرگی داريم
و چه تصوير به هم ريخته ای ساخته ايم از دنيا
در چه زندان عبوسی محبوس شديم
چه غريبيم در آبادی خويش
و چه سرگردان در شادی و ناشادی خويش
آدميزاده درختی ست که بايد خود را بالا بکشد
ببرد ريشه خود را تا آب
بی امان سبز شود ، سايه دهد...
گاه می انديشم
که چه موجود بزرگی هستيم
و چه تقدير حقيری را تسليم شديم
و چه تسليم بزرگی را هستی گفتيم
خوردن و خوابيدن
و خراميدن و خنياگری خود را خشنود شدن
کاش در کالبدم معده نبود
و گلويم تنها
جای آواز و بيان بود - نه بلعيدن نان
کاشکی همواره
کسب نان مثل هوا آسان بود
کاش چشم و دل من سيرتر از اينها بود
کاش تن پوشم با من متولد می شد
مثل پر با طاووس
مثل پوشينه پشمين با ميش
کاش بيماری با ما کار نداشت
يا طبيبان همه عيسی بودند
پدرم کاش نمی رفت از دست
نمی افسرد به اين زوديها
کاش ما اهل طبيعت بوديم
مادرم باران بود
کودکانم همه از جنس گياهان بودند
خوابم انديشيدن
بسترم بال کبوترها بود
دوستانم همه افرا و صنوبر بودند
طلبم از همه جز عشق نبود
و بجز مهر بدهکار نبودم به کسی
خانه ام هرجا بود
کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سياستها بود
کاش معنای سياست اين بود
که قفس ها را در حبس کنيم
تا نفس ها آزاد شوند
کسی از راه قفس نان نخورد
و کبوتر نفروشد به کسی ...

*************************

sheeablo
08-10-2007, 01:27
ای كه می‌پرسی « نشان ِعشق چیست؟! » ،
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست! ...

عشق یعنی مهر ِبی چون و چرا
عشق یعنی كوشش بی ادعا! ...

عشق یعنی مهر ِ بی اما ، اگر
عشق یعنی رفتن ِبا پای سر! ...

عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست
عشق یعنی جان ِمن قربان اوست! ...

عشق یعنی خواندن از چشمان ِاو ،
حرف‌های دل بدون ِگفتگو! ...

عشق یعنی عاشق ِبی زحمتی
عشق یعنی بوسه‌ی بی شهوتی! ...

عشق ، یار مهربان زند‌گی
بادبان و نردبان زنده‌گی! ...

عشق یعنی دشت ِگل‌كاری شده
در كویری چشمه‌ای جاری شده! ...

یک شقایق در میان دشت خار
باور امكان ِبا یک گل ، بهار! ...

در خزانی برگ‌ریز و زرد و سخت ،
عشق تاب ِآخرین برگ درخت! ...

عشق یعنی روح را آراستن
بی‌شمار افتادن و برخاستن! ...

عشق یعنی زشتی ِزیبا شده
عشق یعنی گنگی ِگویا شده! ...

عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق كیفیت به زنبور عسل! ...

عشق یعنی گل به جای خار باش!
پل به جای این‌همه دیوار باش! ...

عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتاده‌گان زیر پا! ...

زیر لب با خود ترنم داشتن
بر لب ِغم‌گین تبسم كاشتن! ...

عشق : آزادی ، رهایی ، ایمنی
عشق : زیبایی ، زلالی ، روشنی! ...

عشق یعنی تـُـنگ ِبی ماهی شده
عشق یعنی ماهی ِراهی شده! ...

عشق یعنی آهویی آرام و رام
عشق صیادی بدون تیر و دام! ...

عشق یعنی برگ روی ساقه‌ها
عشق یعنی گل به روی شاخه‌ها! ...

عشق یعنی از بدی‌ها اجتناب
بردن پروانه از لای كتاب! ...

در میان این همه غوغا و شر ،
عشق یعنی كاهش ِرنج ِبشر! ...

ای توانا! ناتوان ِعشق باش!
پهلوانا! پهلوان ِعشق باش! ...

ای دلاور! دل به دست آورده باش!
در دل ِآزرده ، منزل كرده باش! ...


عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر ،
واگذاری آب را بر تشنه‌تر! ...

عشق یعنی ساقی كوثر شدن
بی پر و بی پیكر و بی سر شدن! ...

عشق یعنی خدمت بی منتی
عشق یعنی طاعت ِبی جنتی! ...

گاه بر بی‌احترامی ، احترام
بخشش و مردی به جای انتقام! ...

عشق را دیدی خودت را خاک كن!
سینه‌ات را در حضورش چاک كن! ...

عشق آمد ؛ خویش را گم كن عزیز!
قوّت‌ات را ، قـُـوت ِمردم كن عزیز! ...

عشق یعنی مشكلی آسان كنی
دردی از درمانده‌ای درمان كنی! ...

عشق یعنی خویشتن را گم كنی
عشق یعنی خویش را گندم كنی! ...

عشق یعنی نان ده و از دین مپرس!
در مقام بخشش از آیین مپرس! ...

هر كسی او را خدایش جان دهد ،
آدمی باید كه او را نان دهد! ... *

در تنور عاشقی سردی مكن
در مقام عشق ، نامردی مكن! ...

لاف مردی می‌زنی! مردانه باش!
در مسیر عاشقی ، افسانه باش! ...

دین نداری ، مردمی آزاده باش!
هر چه بالا می‌روی ، افتاده باش! ...

در پناه دین ، دكان‌داری مكن!
چون به خلوت می‌روی ، كاری مكن! ...

عشق یعنی ظاهر باطن نما!
باطنی آكنده از نور خدا! ...

عشق یعنی عارف ِبی خرقه‌ای!
عشق یعنی بنده‌ی بی فِرقه‌ای! ...

عشق یعنی آن‌چنان در نیستی ،
تا كه معشوقت نداند كیستی! ...

عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی كردن ِروی زمین! ...

عشق گوید مست شو گر عاقلی
از شراب غیر انگوری ولی! ...

هر كه با عشق آشنا شد ، مست شد!
وارد یک راه بی بن‌بست شد! ...

كاش در جامم شراب ِعشق باد
خانه‌ی جانم خراب ِعشق باد! ...

هر كجا عشق آید و ساكن شود ،
هر چه ناممكن بوَد ، ممكن شود! ...

در جهان هر كار خوب و ماندنی‌ست ،
ردّپای عشق در او دیدنی‌ست! ...

شعرهای خوب ِدیوان جهان ،
سِرّ عشق است و سرود عاشقان! ...

« سالک »! آری ... ؛ عشق رمزی در دل‌ست
شرح و وصف ِعشق كاری مشكل است! ...

عشق یعنی شور هستی در كلام!
عشق یعنی شعر ، مستی ، والسلام! ...
************************************
مجتبی کاشانی ...

magmagf
08-10-2007, 05:17
لطفا بیوگرافی و مطالب دیگری در مورد شاعر را هم در تاپیک قرار بدهید
چون تاپیک نمی تونه تنها حاوی اشعار باشه

ممنون

sheeablo
09-10-2007, 11:21
آخرین برگ ...
به آخرین برگ سپیداری كه در
یك پائیز در مقابل باد مقاومت می كرد
ریشه دارم در خاك كهنم
پرچم عشق است حرفم
سخنم
جنس آتش دارد پیرهنم
باد می آید باد
می فزاید برافروختنم
باد می آید باد
می نوازد او موسیقی پائیزی را
برگها را می رقصاند، می لرزاند
باد می تازد با موسیقی خشم
می زند شلاق بر جان و تنم
من نمی ریزم لیك
من نمی افتم لیك
بسته بر عشق دل خویشتنم
هم اگر باید ریخت
هم اگر باید رفت
هم اگر می روبد باد از وطنم
آخرین تن به خزان داده باغ
آخرین سبز درافتاده به مرگ
آخرین برگ
منم...

sheeablo
10-10-2007, 02:43
زير باران بيا قدم بزنيم

حرف نشنيده اي به هم بزنيم

نوبگوييم و نو بينديشيم

عادت كهنه را به هم بزنيم

و ز باران كمي بياموزيم

كه بباريم و حرف كم بزنيم

كم بباريم اگر، ولي همه جا

عالمي را به چهره نم بزنيم

سخن از عشق خود به خود زيباست

سخن هاي عاشقانه اي به هم بزنيم

قلم زندگي به دل است

زندگي را بيا رقم بزنيم

سالكم قطره ها در انتظار تواند

زير باران بيا قدم بزنيم

sheeablo
10-10-2007, 02:48
كاشانی، شاعری است كه می توان او را در عین لمس واقعیت تلخ مثبت اندیش دانست، شاعری است كه در فضای شعری سپهری تنفس می كند و بر آن است تا در كشش های صرفاً عاشقانه نپوسد و توصیه سهراب را كه شاعران وارث آب وخــرد و روشنی اند را جامه عمل بپوشاند و افق از لای شعرش سرك بكشد، سخنش از طلوع فرداها باشد و شاعر آب و گل آینه باشد. او تلاش می كند به مخاطبانی كه عمدتاً مدیران فناورانی هستند كه در لابــه لای چرخهای صنعت وارداتی گیر كرده اند درودی گرم بفرستد.

sheeablo
10-10-2007, 02:52
از میان کبود آهن و دود

می فرستم به اهل عشق درود

و به هر کس که اهل آزادی است

اهل شور آفرینی و شادی است

و به هرکس که شعر می خواند

شعر را شهر عشق می داند

حیف شد عاشقی ولی گم شد

خشکسالی نصیب مردم شد

باز باید به فکر عشق افتاد

هدیه شعر را به مردم داد

سخنم راه چشمه می پوید

و برای دل تو می گوید

سخنم از طلوع فرداهاست

افق از لای شعر من پیداست

رعد و برق دلم خراسانی ست

شعرهایم همیشه بارانی ست

گاه اشک است مایه سخنم

تا نگریم ز درد دم نزنم

گاهی از شعر اگر گریزانم

باز می گیرد او گریبانم

سخنم هر کجا کمی گیراست

رد پای دل شما و خداست

هر کسی دل به کار مردم داد

شعرهایم نثار ایشان باد...

sheeablo
10-10-2007, 03:26
گوشها منتظر بانگ جرس‌های من‌اند
كوچه‌ها منتظر بانگ قدم‌های تو اند
تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو
تو از این وادی سرمازده نومید مباش
«دی» زمانی دارد
و زمستان اجلش نزدیك است
من صدای نفس باغچه را می‌شنوم
و صدای قدم گل را در یك قدمی
و صدای گذر گرده گل را در بستر باد
و صدای سفر و هجرت دریا را در هودج ابر
و صدای شعف فاخته را در باران
و صدای اثر باران را بر قوس و قزح
و صداهایی
نمناك
و مرموز
و سبز
عجب آواز خوشی در راه است.

sheeablo
12-10-2007, 02:36
ذهن ما زندان است
ما در آن زندانی
قفل آن را بشکن
در آن را بگشای
و برون آی ازین دخمه ظلمانی
نگشایی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد
همدم جهل در آن خواهی شد
همدم دانش و دانایی محدوده خویش
و در این ویرانی
همچنان تنگ نظر می مانی
هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است
ذهن بی پنجره دود آلود است
ذهن بی پنجره بی فرجام است
بگشاییم در این تاریکی روزنه ای
بگذاریم زهر دشت نسیمی بوزد
بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد
بگذاریم که هر کوه طنینی فکند
بگذاریم ز هر سوی پیامی برسد
بگشاییم کمی پنجره را
بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد
و به مهمانی عالم برود
گاه عالم را درخود به ضیافت ببریم
بگذاریم به آبادی عالم قدمی
و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی
طعم احساس جهان را بچشیم
و ببخشیم به احساس جهان خاطره ای
ما به افکار جهان درس دهیم
و زافکار جهان مشق کنیم
و به میراث بشر
دین خود را بدهیم
سهم خود را ببریم
خبری خوش باشیم
و خروسی باشیم
که سحر را به جهان مژده دهیم
نور را هدیه کنیم
و بکوشیم جهان
به طراوت و ترنم
تسکین و تسلی برسد
و بروید گل بیداری، دانایی، آبادی
در ذهن زمان
و بروید گل بینایی، صلح، آزادی، عشق
در قلب زمین
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من
علف هرز در آن می روید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن
هرزگی آن علف است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرایی ذهن
نازنین ؛
نازنین ؛
نازنین
هرگز آدم ، آدم نشود.

sheeablo
14-10-2007, 09:24
این هفــت شــعار اســت ترا یار و مــددكار
ب بهـــره بهــتر ز تلـاش و هـنـــــر و كـار
با خـــرج كم و و قــت كـم و كوشــش بسیار
ه همـــقـدمی با همـــه در عرضـــه تولیـد
تا پر شــــود از زحمـــت تو عرصـــــه بازار
ر رشـــــد و توانایی فرهـــنگـی و مــالـی
تا فكر تو افزون شــود و ســـود تو سـرشار
ه هــر چه توانی تو بكن مصــــرف كمـتر
تا زان بشـــود مكنـــت بســــــیار پدیدار
و وقت شناسی به سر كار و به هـر جای
تا آن كه به موقــع شـــوی از كار سبكبار
ر رهـــبـری كـار بــه كوتاهـــــترین راه
تا كار تو آســـــان شـود و راه تو همـــوار
ی یاری یاران پی تولیـــــد فـــــزونتـــر
تا بهــــره وری بهر تو بســــــیار دهـد بار
*******************************
مجتبی کاشانی ...

sheeablo
24-10-2007, 22:48
نازنین
داس بی دسته ما
سالها خوشه نارسته بذری را برمی‌چیند
كه به دست پدران ما بر خاك نریخت
كودكان فردا
خرمن كشته امروز تو را می‌جویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچكس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچكس بر در این خانه نخواهد كوبید
و نمی‌گوید برخیز
كه صبح است،
بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویش را باور كن
" مجتبی كاشانی "

c0dest0rm
24-10-2007, 23:17
خیلی خوشم اومد
لطفا اسم کتابهایشون رو بفرمائید.
ممنونم.

sheeablo
14-04-2008, 01:30
میلاد

روز میلاد تو باران آمد
روز میلاد تو بود
كه هوا
بوی شبنم وشقایق می داد
و خدا می خندید
عطر یاس از در و دیوار هوا می پاشید
و نسیم از تو بشارت می داد
باد بر پنجره پا می كوبید
زلف افشانرا بید
در مسید تو پریشان می كرد
هر كجا سروی بود
به تواضع سر راه تو بر پا می خواست
تاكها با تو تبانی كردند
غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
سركه ها را خیر آمدنت شیرین كرد
برگ ها از سر تعظیم تو می رقصیدند
و خزان در قدم شاد تو نقاشی كرد
وبه تر دستی استاد ازل
شعبده ای برر پا بود
گوشها منتظر
اولین گریه ی شیرین تو بود
چشمها منتظر
اولین ساغر سیمای تو بود

روز میلاد تو باز
مثل همواره خدا حاظر بود
آسمان جشن گرفت
ابر ها مژده ی دیدار تو را می دادند
رعد در حنجره از شوق تماشای تو غوغا می كرد
طبل آغاز تو را می كوبید
برق آغاز تو را می تابید
مه فضا را به هوای تو در آغوش گرفت
آنسوی پیله ی مه
ماه تا فرصت دیدار تو بیدار نشست
در جهان از قدم مهر تو مهمانی شد
شعر از مركب فرخنده ی احساس تو الهام گرفت
واژه ها در شعف وصف تو شادی كردند
و غزل
قالب همواره ی توصیف تو شد

روز میلاد تو باز
آسمان جشن گرفت
و به یمن قدم سبز تو باران بارید
ای تسلای خزان
سینه ی پر عطشم
كه ز گرمای حضور خشكی تاول زده است
از عبور نفس خیس تو بارانی
ای تمنای بهار
سینه از بركت میلاد تو نورانی باد
در دل خسته ام از عشق چراغانی باد
سرنوشت من و دل آنچه تو می دانی باد
عشقم از بیم رقیبان تو پنهانی بود.

shady_er
28-04-2008, 15:15
گل آن گلدانيم
سرو آن سامانيم
كه در او ريشه ي ماست
ما غريبيم در اين آبادي
چند گاهيست كه از راه دراز
به تماشاي نسيم آمده ايم
به تماشاي كويري كه
ز همت سبز است
ز تكاپو سرشار
و ز انديشه
بها ر
ما غريبيم در اين آبادي
دل ما اينجا نيست
دل ما آنجاييست
كه در او ريشه ي ماست
راستي؟
ما به چه كار آمده ايم؟
پي بيداري
شبنم
نور
پي پر بار شدن
باريدن
پي خورشيد شدن
تابيدن
پي آبادي و ويراني خويش
پي آزادي زنداني خويش
پي سامان پريشاني خويش
پي جبران پشيماني خويش
ما غريبيم در اين آبادي
ما اسيريم در اين آبادي
جاي ما اينجا نيست
جاي ما آنجائيست
كه در او ريشه ي ماست
باز بايد برويم باز كاشانه ي خود را
بايد آباد كنيم
خاك ما تشنه ي باريدن ماست
ما سزاوار تقلاي خوديم
رستگاري صدفي نيست
كه آن را موجي
بكشد تا ساحل
و در او مرواريدي باشد
غلطان
ناياب
هيچ صياد زبردستي نيز
باز بي تور و تقلا حتي
ماهي كوچكي از دريايي صيد نكرد
ما سزاوار تقلاي خوديم
هر چه ويراني از تيشه ي ماست
رستگاري
شادي
آبرو
آبادي
آرزو
آزادي
همه از رويش انديشه ي ماست
باز بايد برويم.........
خاك ما تشنه ي باريدن ماست

مجتبي كاشاني
يوكوهاما –ژاپن 1371.9.23