PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : &نوابغ و مشاهیر معلول جهان&



fereshte khanoom
21-08-2007, 17:11
قبل از اینکه به معرفی نوابغ و مشاهیر معلول بپردازیم چند نکته در مورده معلولیت میگیم
انواع معلولیت ها
1_ معلولیت های حرکتی شامل انواع معلولیت های دستگاه های حرکتی هست
2_معلولیت های حواسی که به ویزه شامل معلولیت های بینایی و شنوایی است
3_معلولیت های احشایی که شامل معلولیت های قلبی عروقی تنفسی کلیوی و غیری است

fereshte khanoom
21-08-2007, 17:17
(291ه.ق-؟)
نحوی
نابینا
هارون بن حائک نحوی عرب نایکانش یهودی و از مردم حیره بودن ابن حائک از هر دو چشم ها نابینا بود
وی از دوستان نزدیک ثعلب بود و با برد مناظره میکرد دز نحو از مکتب نحویان کوفه پیروی میکرد ابن حائک
در سال 291در حائک وفات یافت از اسارش می توان به العلل اشاره کرد

fereshte khanoom
21-08-2007, 17:29
(1242-1305ه ش)
شاعر
نابینا
به سال 1242 در زمان نا صر الدین شاه قاجار در روستای بیزه گرده ازروستاهای نیشابور و در خانواده ای میانه حال به دنیا امد چهار ساله بود که دچار بیماری ابله شد در پی ان چشم راستش به کلی نابینا شد و پس از مداوای بسیار چپش اندکی بینایی یافت به طوری که می توانست جلوی پای خود را ببیند

از ادیب نیشابوری به واسطه عدم مساعدت چشم اثار زیادی به جای نمانده چز چزوی از ابتدای شرح سبع چند جزو هم در تلخیص شرح خطیب فارسی بر حماسه ادبی تمام و یک رساله در جمع ما بین فارسی و عربی ...
از اینها هم اکنون جز نامی باقی نمانده است و هیچ معلوم نیست بر ثر این نوشته ها چی امده


از اشعار او:

همچو فهاد بود کوه کنی پیشه ما کوه ما سینه ما ناخن ما تیشه ما

شور شیرین بس اراست ره جلوه گری همه فرهاد تراود زرگ و ریشه ما

nightmare
21-08-2007, 17:43
استفان هاوکینگ

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

پروفسور استیون ویلیام هاوکینگ یکی از بزرگ‌ترین فیزیک‌دانان نظری معاصر است که در ۸ ژانویه ۱۹۴۲، دقیقاً ۳۰۰ سال پس از مرگ گالیله، در آکسفورد، انگلستان به دنیا آمد و هم اکنون در دانشگاه کمبریج صاحب کرسی ریاضیات لوکاس است.

مشهورترین آثار او در بین افراد معمولی علاقمند به دانش، کتاب‌های «تاریخچهٔ کوتاه زمان» و «تاریخچهٔ خیلی کوتاه زمان» هستند.

ناتوانی جسمی - بیماری ALS

به دنبال احساس ناراحتی هایی در عضلات دست و پا استیفن در ژانویه ۱۹۶۳ یعنی آغاز بیست و یكسالگی مجبور به مراجعه به بیمارستان شد و آزمایش هایی كه روی او انجام گرفت علائم بیماری بسیار نادر و درمان ناپذیری را نشان داد. این بیماری كه به نام ALS شناخته می شود بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را مورد حمله قرار می دهد و به تدریج اعصاب حركتی بدن را از بین می برد و با تضعیف ماهیچه ها فلج عمومی ایجاد می كند بطوریكه بمرور توانایی هرگونه حركتی از شخص سلب می شود. معمولا مبتلایان به این بیماری بی درمان مدت زیادی زنده نمی مانند و این مدت برای استیفن بین دو تا سه سال پیش بینی شده بود.

ناامیدی و اندوه عمیقی را كه پس از آگاهی از جریان بر استیفن مستولی شد می توان حدس زد. ناگهان همه آرزوهای خود را بر باد رفته میدید. دوره دكترا-رویای دانشمند شدن - كشف رمز و راز كیهان - همگی به صورت كاريكاتورهایی در آمدند كه در حال دورشدن و رنگ باختن به او پوزخند می زدند. بجای همه آن خیال پروریهای بلند پروازانه حالا كاری بجز این از دستش بر نمی آمد كه در گوشه ای بنشیند و دقیقه ها را بشمارد تا دوسال بعد با فلج عمومی بدن زمان مرگش فرا برسد.

به اتاقی كه در دانشگاه داشت پناه برد و در تنهایی ساعتها متفكر و بی حركت ماند. خودش بعدها تعریف كرده است كه آن شب دچار كابوسی شد و در خواب دید كه محكوم به اعدام شده است و او را برای اجرای حكم می برند و در آن موقعیت حس كرد كه هر لحظه زندگی چقدر برایش ارزشمند است. بعد از بیداری به یاد آورد كه در بیمارستان با یك جوان مبتلا به بیماری سرطان خون هم اتاق بوده و او از فرط درد چه فریادهایی می كشید. پس خود را قانع كرد كه اگر به بیماری درمان ناپذیری مبتلااست لااقل درد نمی كشد. بعلاوه طبع لجوج و نقادش كه هیچ چیز را به آسانی نمی پذیرفت هشدار داد كه از كجا معلوم كه پیش بینی پزشكان درست از كار در بیاید و چه بسا كه از نوع اشتباهات كتاب‌هاي درسی باشد!

اما آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بیشتری برای مبارزه با ناامیدی و بدبینی داد آشنایی اش در همان ایام با دختری به نام (جین وایلد) بود كه بعد ها همسرش شد.

جین دانشجوی دانشگاه لندن بود اما تحت تاثیر هوش فوق العاده و شخصیت استثنایی استیفن چنان مجذوب او شده بود كه هر هفته به سراغش می آمد و ساعتی را به گفتگوی با او می گذرانید.آنها پس از چندی رسما نامزد شدند و استیفن تحصیلات دانشگاهی اش را از سر گرفت زیرا برای ازدواج با جین می بایست هرچه زودتر دكترای خود را بگیرد و كار مناسبی پیدا كند.

و او طی دو سال با اشتیاق و پشتكار این برنامه را عملی كرد در حالیكه رشد بیماری لعنتی را در عضلاتش شاهد بود و ابتدا به كمك یك عصا و سپس دو عصا راه می رفت. ازدواجش با جین در سال ۱۹۶۵ صورت گرفت و او چنان غرق امید و شادی بود كه به پیش بینی دو سال پیش پزشكان در مورد مرگ قریب الوقوعش نمی اندیشید. جين تا سال 1991 ازاستیفن نگهداري كرد. در آن سال به دليل مشكلات ناشي از شهرت استیفن و بد تر شدن بيماري او، اين دو از يكديگر جدا شدند. سپس استیفن كه از اين ازدواج سه فرزند داشت، با يكي از پرستارانش، الن ميسون، ازدواج كرد. همسر اول الن، ديويد ميسون، سازنده نخستين دستگاه گويايي براي استیفن بود.

پروفسور استیفن هاوكینگ اكنون ۶۱ سال داردو ظاهرا بیش از یك ربع قرن قاچاقی زندگی كرده است. البته اگر بتوان وضع كاملا استثنایی او را در حال حاضر زندگی نامید.!

پیش بینی پزشكان در مورد بیماری فلج پیش رونده او نادرست نبود و این بیماری اكنون به همه بدنش چنگ انداخته است. از اواخر دهه ۶۰ برای نقل مكان از صندلی چرخدار استفاده می كند و قدرت تحرك از همه اجزای بدنش بجز دو انگشت دست چپش سلب شده است. با این دو انگشت او می تواند دكمه های كامپیوتر بسیار پیشرفته ای را فشار دهد كه اختصاصا برای او ساخته اند و بجایش حرف می زند و رابطه اش را با دنیای خارج برقرار می كند زیرااستیفن از سال ۱۹۸۵ قدرت گويايي خود را هم ازدست داده است.

در آن سال او پس از بازگشت از سفری به گرد جهان برای مدتی در ژنو بسر می برد كه مركز پژوهشهای هسته ای اروپاست و دانشمندان این مركز جلسات مشاوره ای با او داشتند. یك شب كه استیفن هاوكینگ تا دیر وقت مشغول كار بود ناگهان راه نفس كشیدنش گرفت و صورتش كبود شد بیدرنگ او را به بیمارستان رساندند و تحت معالجات اضطراری قرار دادند. معمولا مبتلایان به بیماری ALS در مقابل سينه پهلو حساسیت شدیدی دارند و در صورت ابتلای به آن میمیرند كه این خطر برای استیفن هاوكینگ هم پیش آمده بود و گرفتن راه تنفس او ناشی از سينه پهلو بود. پس از چند روز بستری بودن در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان سرانجام با اجازه همسرش تصمیم گرفته شد كه با عمل جراحی مخصوص مجرای تنفس او را باز كنند اما در نتیجه این عمل صدای خود را برای همیشه از دست می داد.

عمل جراحی با موفقیت صورت گرفت و بار دیگر استیفن از خطر مرگ جست. هر چند قدرت گويايي خود را از دست داد، با جایگزینی كامپیوتر مخصوص سخنگو ارتباط او با اطرافیانش حتی بهتر از سابق شد زیرا قبلا بعلت ضعف عضلات صوتی با دشواری و نارسایی زیاد صحبت می كرد. برنامه ریزی این دستگاه شامل سه هزار كلمه است و هر بار كه استیفن بخواهد سخنی بگوید می بایست با انتخاب كلمات و فشردن دكمه های كامپیوتر به كمك دو انگشتش كه هنوز كار می كنند جمله مورد نظرش را بسازد و صدای مصنوعی به جای او حرف می زند. البته اینگونه سخنگویی ماشینی طولانی تر است اما خود استیفن كه هرگز خوشبینی اش را از دست نمی دهد عقیده دارد كه به او وقت بیشتری می دهد برای اندیشیدن آنچه می خواهد بگوید و سبب می شود كه هرگز نسنجیده حرف نزند.

منبع : Wikipedia

تا بعد ...

fereshte khanoom
22-08-2007, 13:45
دراواسط قرن 3 هجری قمری در آن هنگام که مبارزه ی 200 ساله ی سیاسی و آزادی خواهی مردم تاجیک و در مردمان ماوراءالنهرخراسان بود در یکی شهرهای خوش آب و هوا وخوش منظره کوهستانی رودک پنج رود، در یک روز بهار که همه جا پر از گل و نسیم بهاری کودکی به نام عبدالله، جعفر بن محمّد تولد یافت که به یال 206 هجری قمری بود.
از اوضاع و وضع خانوادگی اش اطلاعاتی دقیق در نیست اما همان گونه که از اشعارش بر می آید پدر و مادر او ازاقشار طبقه پایین جامعه اند و خود نیز دوران کودکی را به سختی میگذراند رودکی شاعر استاد قرن 4 است که او را به سبب مقام بلندش در شاعری و به علت پیشوایی پارسی گویان و آغازکردن بسیاری از انواع اشعارپارسی به حق(استاد شاعران) لقب داده اند.
ابو عبدالله جعفر بن محمّد رودکی سمرقندی، شاعری استاد در شعر و موسیقی میباشد که از ولایت سمرقند، قریه ی بزج مرکز رودک دانسته اند.
رودکی دارای ذهنی خلاق و فعال و تیزفهم بود چنان چه خدای حکیم در 8 سالگی به او صدایی خوش و سیمایی زیبا هدیه نموده بود و به سبب صدای زیبایش مطربی می کرد و از استاد زمان خود ابوالعبک بختیار که بربط مینواخت مستفیذ شد تا آنجا که در این صنعت به استادی رسید و آوازه اش به اطراف و اکناف رسید و امیر نصرا بن احمد سامانی که امیر خراسان بود او را به نزدیکی خویش فرا خواند و کارش بالا گرفت با این که رودکی شاعری روشن دل بوده اما اشعارش چنان زیبا دل انگیز است که هر شنونده ای را محسور خود میکند. گویند: رودکی دز قسمتی از زندگانی اش خود، بینا بوده و بعد به علتی که بر ما معلوم نیست نابینا شده است چنان که محمود بن عمر بخارایی در کتاب البساتین الفضلاء و ریاحین العقلا فی شرح تاریخ العقبی که سال 709 هجری تألیف شده بر این که رودکی در آخرعمر نابینا شده هم عقیده بوده اند.
رودکی نزد همه شاعران و ادبیان معاصر خود در خراسان و ماوراءالنهر به عظمت مقام شاعری شناخته و توصیف شده است بعد از او نیز شاعرانی بزرگ مانند:دقیقی، کسائی، فرخی،عنصری، رشیدی سمرقندی و نظامی او را به بزرگی و مرتبت و بسا که از او به عنوان استاد شاعران سلطان شاعران یاد کردند رودکی در زمان حیاتش دو سفر داشته است.
نخستین سفر او از سمرقند به بخارا بوده است که به قصد ورود به دربار سامانیان انجام گرفته بود.
سفر دوم معروف او همراه با امیر نصر سامانی می باشد پس از اینکه به هری می رسد امیر به آن جا دل می بندد و4 سال در آن جا اقامت می کند. تا این که اطرافیان دست به دامن رودکی می شوند و از او می خواهند تا با خواندن شعری امیر را به باز گشت ترغیب کند.
رودکی، قصیده بوی جوی مولیان را میخواند و امیر چنان تحت تأثیر قرار می گیرد که همان لحظه سوار بر اسب شده و به سمت بخارا می تازد:
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیهون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی
اسب ما را ز آرزوی روی او زیرران جولان کنان آید همی
که ازجویم وصل اوکزهرطرف می نفیر عاشقان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیرزی میرزی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان سر و سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی گربه گنج اندر زیان آید همی
سبک و افکار رودکی :
رودکی در فنون سخن و انواع شعرمانند: قصیده، رباعی، مثنوی، قطعه و غزل مهارت داشته است و از همه ی آن ها به خوبی کامیاب گردید و مخصوصا در قصیده سرایی پیشرو دیگران بود، می توان گفت او نخستین شاعر از اسلام است که قصیده ی عالی و محکم ساخته و اشعار حکیمانه به یادگار نهاده اوست.
رودکی برای شاهان سامانی شعرمی سرود و آن را به آواز میخواند و با چنگ می نواخت.
یکی از آثار مهم رودکی منظومه کلیله و دمنه بود که اصل آن را این مقفع دانشمند ایرانی ازعربی به پهلوی نقل کرده این منظومه از میان رفته و فقط ابیاتی از آن باقی مانده است و دیگری سند باد نامه است که از آن ها اشعاری پراکنده باقی است.
کلیله را به تشویق ابوالفضل بلعمی تنظیم کرد که میتوان آن را مهمترین اثر نظم این شاعر به حساب آورد که این دو بیت از اوست: معروف است به سوگ پیری
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند من موی در مصیبت پیری کنم سیاه
وفات رودکی به سال 329 هجری نوشته اند که در پنج دِه در گذشت و همان جا به خاک سپرده شد.

*yutab*
22-08-2007, 22:56
fereshte khanoom
دستت درد نكنه با اين تاپيكه اموزندت من كه خيلي حال كردم ادامه بده حتما موفق ميشي

sina1100
23-08-2007, 14:25
رودکي کور بوده؟ ايول نميدونستم!

fereshte khanoom
23-08-2007, 14:31
هلن کلر در سن ۱۸ ماهگی در اثر ابتلا به بیماری شنوایی خود را از دست داد و ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. اما او با کمک معلم خود «آنی سالیوان» دوباره به دنیای پیرامون خود بازگشت.
هلن، در ۱۸۸۷ وقتی که تقریباً ۷ ساله بود، آغاز شد. او از این روز به عنوان مهم‌ترین روزی که در زندگی به خاطر دارد، یاد می‌کند. روزی که «آنی سالیوان» که در آن زمان ۲۱ سال داشت، به عنوان معلم وارد زندگیش شد. آنی سابقهٔ تدریس در مدرسه «پرکینز» نابینایان را داشت. آنی با فشار دادن علاماتی بر کف دست هلن با او ارتباط برقرار می‌کرد و از این راه برای آموزش به او استفاده می‌نمود. هلن با این روش قادر به برقراری ارتباط با اطرافیان خود شد.
آنی و هلن از زمان آشنایی تا زمانی که آنی در سال ۱۹۳۶ چشم از جهان فرو بست، در کنار یکدیگر بودند.

تحصیلات

هلن حتی وقتی که دخترک کوچکی بود بسیار مشتاق ورود به]دانشگاهبود. او سرانجام در سال ۱۹۰۰ به دانشگاه «رادکلیف» وارد شد و به کمک آنی که سخنرانی‌ها را در کف دست او می‌نوشت، توانست در سال ۱۹۰۴ فارغ التحصیل شود. در این مدت او توانست با فشار دادن انگشت بر گلوی آنی و تقلید ارتعاشات صوتی او صحبت کردن را بیاموزد. بنابراین او اولین فرد نابینا- ناشنوایی بود که از دانشگاه فارغ التحصیل شد.

نویسندگی

هلن کلر از زمانی که در دانشگاه «رادکلیف» دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را ۵۰ سال ادامه داد. علاوه بر «زندگی من»، ۱۱ کتاب‌ و مقالات بیشماری در زمینه نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده ‌است.

فعالیت‌های اجتماعی


[[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][/URL]


هلن کلر هرگز نیاز نابینایان و نابینا- ناشنوایان دیگر را از نظر دور نمی‌کرد. او از دوستان دکتر «پیتر سالمون»، مدیر اجرایی خدمات هلن کلر برای نابینایان بود و او را در تأسیس مرکزی یاری نمود که به عنوان مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا- ناشنوا نام گرفت.
هلن کلر عضوسوسیالیست آمریکا بود و در چندین انتخابات پیاپی از نامزدی 3"]یوجین دبس ، چهره‌ی معروف کمونیست و سوسیالیست، حمایت می‌کرد. او در زمینه‌ی حقوق زنان نیز فعال بود و از کنترل بارداری و حق رای برای زنان حمایت می‌کرد. او در ضمن عضو اتحادیه‌ی کارگری چپ کارگران صنعتی جهان بود و در مطلبی به نام "چرا به کارگران صنعتی جهان پیوستم" توضیح می‌دهد که چطور تحت تاثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه در آمده.
هلن کلر از طرفداران انقلاب روسیه بود و در مطالبی چون "به روسیه‌ی شوروی کمک کنید" و "روح لنین" به این قضیه می‌پردازد.

مرگ

در سال ۱۹۳۶، هلن کلر به «کانکتیکات وستپورت» رفت و تا پایان عمر در آن‌جا ساکن بود. او درژوئن ۱۹۶۸ در سن ۸۷ سالگی درگذشت.

doyenboof
24-08-2007, 14:10
با سلام و تشکر به خاطر این تاپیک جذاب

هومر شاعر و داستان سرا نابینا (قرن هفتم ق.م) هومر كهن ترین و نامدارترین حماسه سرای یونانی است. وی را از افتخارات سرزمین یونان قدیم می دانند.در قرن نوزدهم در وجود چنین شاعری شك كردند،ولی اكنون اكثر محققان معتقدند كه وی در قرن هفتم قمری می زیسته است.بنابر روایات ، نابینا بوده است و شاید نخستین شاعر نابینا در تاریخ باشد . متاسفانه درباره زندگی هومر سخنور نابینای یونان باستان ،آگاهی درست و بسیاری در دست نیست،اما هردوت معتبرترین مورخ عهد باستان با قاطعیت نوشته است: داستانسرایی به نام هومر وجود داشته است كه در قرن هفتم قبل از میلاد مسیح می زیسته است. آنچه به عنوان زندگی هومر در دست است مجموعه افسانه ها، و برخی داستانهای ساختگی است كه به دست اشخاص مختلف گرد آمده است. این داستانها كه برخی از آنها دلپذیر است، اعتبار تاریخی ندارد و تنها چیزی كه شاید بتوان در این میان پذیرفت این است كه هومر بسیار سفر كرده است و سرنوشت و حتی مردم روزگار با وی سازگار نبوده اند.پیداست كه هومردر دیار خودچنان مقام وجایگاه بلندی یافته بود كه درباره وی افسانه های بسیاری ساخته اند .پیكر تراشان و نقاشان یونان قدیم وی را به صورت مردی موقرو هوشیار،با چشمانی بسته نشان داده اند. این سیما با آن مرد پر شور و سركشی كه ایلید را سروده است سازگار نیست. با اینكه اغلب اسناد هومر را نابینا نشان داده اند اسنادی هم هست كه در آنها هومر بینا و جوان است.هومر قامتی معتدل داشت. صورتی زیبا و سری بزرگ داشت و در صورت او اثر آبله پیدا بود. او نسبت به اطرافیان خود بسیار مهربان و یار بزرگان روزگار خود بود. افلاطون و ارسطو او را سزاوار و لایق تعظیم می دانستند و ارسطو آثار او را از خود دور نمی كرد و می گفت در شعر او كمال فصاحت و شناخت و حكمت و استواری رای وجود دارد. در روزگار باستان مردم هفت شهر از نژاد یونانی هومر را از خود می دانستند. مردم آتن او را به این دلیل از آن خود می دانستند كه ازمیر مستعمره آنها بود.مردم كولوفون مدعی بودند كه ازمیریها هومر را به ایشان گروگان داده بودند و می گفتند كلمه اومیروس پسوند نام هومر نیز به معنی گروگان است. دلایل مردم ازمیروكیوس معتبرتر بود. زیرا راویان باستان اشعارهومر، از مردم این سرزمین بودندو حتی سیمونید شاعر معروف یونانی كه از حدود467 تا حدود556 ق.م زیسته است. هومر را ((مردیكوس)) نامیده استو می گوید،مردی نابینا بود كه در سرزمین كیوس كوهستانی می زیست.دراین صورت اگرزادگاه وی در آنجا بود از اتباع این شهر به شمار می رفته است. چنانكه راویان اشعار وی را كه در آنجا بوده اند از بازماندگان او دانسته اند . بررسی اشعار و دلبستگی به آثار هومر از شش قرن پیش از میلاد آغاز شد و بیشتردلبستگان ، ترانه های او رااز بر می كردند و برخی از هوادارانش دور هم جمع می شده اند و با خواندن سرودهایش لذت می بردند.نخستین كسی كه ترانه های پراكنده هومر را گرد آورد و نگذاشت دگرگون شوند، اریستاكوس سرپرست كتابخانه اسكندریه بود كه یكصد و پنجاه سال پیش از میلاد دو كتاب منتشر كرد و تقریبا همان است كه امروزه به جای مانده است .این دو منظومه بزرگ حماسی یكی به نام ایلیاد و دیگری به نام ادیسه است كه از شاهكارهای ادبیات حماسی جهان به شمار می روند . در نوشته های قدیم چند اثر نیز به وی نسبت داده اند كه اینك در دست نیست. از سخنان اوست: شرف و فضیلت را طلب كنید و از مذمت و رذیلت بگریزید، انسان قادرترین حیوانات است بر حیله .هر كاه مذهب تو عدل باشد بزرگی و بلندیها را جستجو می كنی. كسی كه در انجام این امر دوباره اشتباه كند حكیم نیست. هرگاه درختی افتاد هر كه خواهد از برگ آن می چیند. كسی كه محتمل مصیبتهای سخت شود او مرد است. مذهب مرد از كلام او دانسته می شود. او نوشت: عادل آن نیست كه ظلم نكند بلكه عادل كسی است كه اگر توانایی ستم داشته باشد ظلم نكند

fereshte khanoom
25-08-2007, 18:34
لودويک وان بتهوون در شهر بن از شهرهای آلمان غربی متولد شد يوهان پدر بتهوون خواننده بود و در دربار کلن کار می کرد. يوهان بتهوون را از چهار سالگی به پيانو آشنا کرد، وتا ۹ سالگی همه قواعد را که از موسيقی می دانست به وی آموخت بتهوون در ۱۲ سالگی به عضويت ارکستر درابر کلن انتخاب شد.


در سال ۱۷۸۷ ميلادی در سن ۱۷ سالگی به وين رفت و در آنجا به حضور موتسارت رسيد و از او چندين درس موسيقی فرا گرفت. چندی بعد مادرش مرد لذا او تحصيل موسيقی را قطع کرد به بن برگشت ولی دفعه دوم که بتهوون توانست به وين برود، موتسارت مرده بود که بعد از موتسارت بزرگترين آهنگساز وين، هايدن بود که در نزد او مشغول به تحصيل موسيقی شد به مجالس اشراف راه يافت در سال ۱۷۹۴ پرنس ليخونسگی او را به قصرش برد، بتهونو دو سال نزد پرنس بود بزرگترين حادثه عشقی بتهوون اين بود که در سی سالگی به دکسترسی با نام جوليا خويجياری دل باخت و سونات که بعدها به نام سونات مهتاب معروف شد برای او ساخت.


بتهوون از آن مردانی بود که سعی ميکرد احساسات و حب و بغض خود را تعديل کند يا مخفی نگهدارد محيط اشرافی و تشريفات معمول آن زمان به نظر بتهوون زايد بود، با اينکه از کليه رسوم درباری آگاه بود ولی کمتر رعايت می کرد. يکی از مهمترين عامل بدبينی های بتهوون سنگينی گوش او بود، وقتی که در سن ۳۳ سالگی احساس کرد که نمی شنود و نمی تواند ساخته های خود را بيان کننده احساسات او بودند درک کند، تحمل زندگی برايش مشکل شد.


نخستين اثر بزرگ بتهوون سنفونی شماره ۳ بود در سال ۱۸۰۴ نخستين اپرای بتهوون به نام فيدليو با موفقيت روبرو شد، سنفونی چهارم و پنچم و ششم را در همين سالها بوجود آورد تا اينکه در سال ۱۸۱۹ به کلی کر شد و ارتباطش با دنيای اصوات قطع شد.


در سال ۱۸۲۳ به همه بدبختی ها و عليرغم کری، بتهوون سنفونی نهم (کورال) و ميساسولميسيس دو اثر بزرگ خود را در موسيقی سنفنيک و آوازی ايجاد کرد و اين آهنگها يک افتخار ابدی برای او باقی گداشتند. بتهوون او شدت تنگدستی می خواست سنفونی نهم را در ازای ۵۰ ليره به انجمن فيلارمونيک لندن بفرشد. در سال ۱۸۲۶ بتهوون بيمار شد، ناچار شدند او را تحت عمل جراحی قرار دهند ولی حال او بهتر نشد و بلاخره در ۲۶ مارس ۱۸۲۶ چشم از جهان فرو بست.

fereshte khanoom
29-08-2007, 14:38
برنارد.سارا

(1923_1845)

هنرپیشه
قطع پا

قرن نوزدهم را در تاریخ تئاتر قرن ظهور ستارگان بزرگ در بازیگری میشناسند
سارا برنارد تنها بازیگری محبوب وسرشناس نبود بلکه نقاش مجسمه ساز شاعر و نمایشنامه نویس نیز بود او در سال 1845 در فرانسه به دنیا امد و پس از پایان تحصیلات وارد کنسرواتور بالا ترین کانون هنری پاریس شد و هنر پیشگی را فرا گرفت سارا برنارد در سال 1870 همکاری خود را با تماشاخانه کمدی فرانسه شروع کردو با
اجرای نقش فدر در این تماشاخانه مرحله جدیدی در زندگی هنریش پدید امد و عنوان هنرپیشه ممتاز مورد ستایش قرار گرفت

سارا برنارد در سال 1892 تصمیم گرفت نمایشنامه مشهور سالومه را در لندن اجرا کند اما ممیزی دولت انگلیس به سبب بی حرمتی به شخصیت های انجیل در نمایشنامه مانع از اجرای ان شد

سارا برنارد در سال 1905در اثر جراحت زانویش از کار افتاد و در سال 1914 بنابر توصیه پزشکان مجبو به قطع ان از بالای زانو شد
او علی رغم این نقص عضو حرکتی هیچ وقت صحنه را ترک نکرد و در همان سال به اوج شهرت خود رسید


سارا برنارد را بزرگترین هنرپیشه زن فرانسه میدانند چون مدت 50 سال میداندار صحنه و نمایش فرانسه بود و جالب اینکه در سالهای اخر فعالیت علی رغم معلولیتش تمامی کار های خود را با همان ظرافت دقت و جذابیت انجام میداد

سارا برنارد در سال 1923 پس از 78 سال عمر پر تلاش در گذشت

Mohammad amir bazrafshaN
29-08-2007, 15:43
به نام خدا
Fereshte Khanoom
ادامه بديد هنوز خيلي هاي ديگه هستند.

fereshte khanoom
05-09-2007, 15:27
دوست خوبم من سعی میکنم همه رو بنویسم اگه شما هم کسایی رو میشناسید لطفا ان هارو معرفی کنید و زندگی نامشونو بنویسید