PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعـار عاشقـانـه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 [9] 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38

Snow_Girl
23-09-2008, 22:25
نه... دل به دل را نداره
سوختم و آب شدم به پات
امروز و فردا نداره
خوشت مياد ببيني ، نه ؟
كشتن تماشا نداره
قهر مي كني ، ناز مي كني
ناز مي كشم ، آشتي كني
قصه كه نيس ، حقيقته
دروغ و دعوا نداره
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
دوره زمونه دوره ي حرفاي عاشقانه نيست
صحبت پول و شهرته ، صحبتي از ترانه نيست
يه روز منو خواسته بودي ، يه روز خيلي خوب دور
امروز چه راحت نمي خواي ، من بد شدم بهانه نيست
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
اگه بفهمن عاشقي ، همه بهت بد مي كنن
نسبت ديوونه مي دن دست تو رو رد مي كنن
اگه بخواي بجنگي با دستاي شوم سرنوشت
با هر چي آدمك دارن ، راه تو رو سد مي كنن
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
بفهمه عاشقش شدي هي با تو بازي مي كنه
ديوونه ، آزار اونم با تو رو راضي مي كنه ؟
رفتي كجا در مي زني ،اون خود يه رات نمي ده
غريبه جاي اون باشه مهمون نوازي مي كنه
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
كافيه چيزي بدونه ، كار تو ديگه مردنه
ديگه وظيفت اسمشو ، با صدتا جون آوردنه
يه بازي يك طرفس ، كه آخرش مشخصه
هميشه بازنده تويي ، سهم اونم كه بردنه
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
اگه بگي دوسش داري ، اون تو رو يادش نمي ياد
فرقي نداره كه چه قدر چه كم بدونه ، چه زياد
بايد هنرپيشه باشي تا نقشو خوب بازي كني
يعني كه وانمود كني يه جور ازش بدت بياد
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
عاشق ديگه تو عصر ما هيچ جايي حرمت نداره
انگار كسي نمره ي خوب واسه شجاعت نداره
شايد يه جوري شده كه هيچ آدمي تو عصر ما
براي انتخاب شدن ، اصلا لياقت نداره
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
رنگ گل دسته گلا ، فقط رز زرده همين
عاشق هر كس كه بشي عاقبتش درده همين
هر كي يه گمشده داره ، تمام دلخوشيش اينه
اگر يه روز معجزه شه ، اگر كه برگرده همين
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
زمونمون عوض شده ، دوره نفرينه و جنگ
زياد شديم ، زياد شده آدم بدرنگ و دو رنگ
قلب كوچيك عاشقو با يه اشاره مي شكنه
اون كسي كه دوسش داره ، با تير كمون با چوب و سنگ
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
تا بدونه عاشقشي مي ره و پيدا نمي شه
مي گي مي خوام ببينمت مي گه نه حالا نمي شه
با هديه ي تولدش مي خواي يه جوري ببينيش
مي خواي يه جوري بفرست ببخشيد اما نمي شه
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
اگر كه حدسم بزنه نمي دوني چيكار كني
عاشقي خب ، مگه مي شه از عاشقي فرار كني ؟
فكر مي كني اون بدونه خيلي كارت راحت تره
حتي تو روياهات مي خواي كه اونو بي قرار كني
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
هر جوري كه بود چه خوب چه بد ، آروم شدي
يه كم گذشت و ديدي كه مردي ديگه ، حروم شدي
يه روزي چش وا مي كني كه خودتم نمي شناسي
فقط تو اينه مي بيني آخرشه ، تموم شدي
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
تو عاشق كسي مي شي كه عاشق غريبه هاس
گريه و زاري مي كني مي گي اميدت به خداس
درسته اما اون كه تو شبا براش زار مي زني
راهش و كارش و دلش ، حسابي از شما جداس
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
خوش به حال معشوقايي كه بويي از قديم دارن
تو اعتقادشون شگون ، براي يا كريم دارن
معشوقاي زمون ما چون عاشقو بسوزونن
واسه دل اون طفلكي يه عالمه گريم دارن
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
ضرب المثل كاش راس بود و دلا به هم يه راهي داشت
اون كه واسه تو ماه شده ، اي كاش كه روي ماهي داشت
كاش عاشق بيچاره اي كه بي دليل اسير مي شه
يه روز يه كاري كرده بود ، يه جرمي يه گناهي داشت
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
كاش واسه بيراهه ي دل ، يه جا يه راه چاره بود
كاش كه علاجش عين قبل ، دعا و استخاره بود
كاش واسه هر عاشقي كه شبا پي ستارشه
تو دنيا محض دلخوشي ، يك شب پر ستاره بود
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
اي عاشقاي بي گناه ، ما همه زرد و بي كسيم
تنهاييم عين آسمون ، آواره ايم عين نسيم
همه بايد ياد بگيريم كه مثل مجنون بزرگ
عاشق هر كسي بشيم ، آخر بهش نمي رسيم
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره

MJNeghabi
24-09-2008, 01:22
شد ز غمت خانه ی سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلـــــم


در طلب گوهر پویای عشق
موج زند موج چو دریا دلــم!


فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلـــــم!


در طلب زهره رخ ماهرو
می نگرد جانب والا دلم


روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم


آه! که امروز دلــــــــــــــم را چه شد!؟
دوش چه گفته است کسی با دلم!؟


از دل تو... در دل من... نکته هاست
آه! چه ره است... از دل تــو تا دلم!!


گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم! وای دلم! وا دلم!!


نسیم وصل – شعر از مولانا – با صدای همایون شجریان بشنوید!

magmagf
24-09-2008, 05:53
توی خط به خط تقدیر پیش من بمون عزیزم
من تمام زندگیمو پای یک نگات می ریزم

من میخوام تا دنیا دنیاس توی آغوش تو باشم
نگو دنیات مال من نیس بذا تو قلب تو جا شم

قلبتو بده به قلبم دستتو بده به دستام
توی این دنیا فقط من از خدا همینو می خوام

magmagf
24-09-2008, 05:54
فقط دست من و بگیر فقط من و دیوونه کن
موی پریشون من و فقط بشین و شونه کن

فقط واسه خودم بخون فقط واسه خودم بخند
حتی فقط واسه خودم خستگی رو بهونه کن

بوسه هات و فقط بذار رو گلای گونه ی من
واسه همیشه سر تو بذار روی شونه ی من

تقصیر قلبامون بوده ما که گناهی نداریم
گناهارو بذار پای این دل دیوونه ی من

magmagf
24-09-2008, 06:16
شعری که جوشید از دلم اینبار باشد مال تو

احساس شیرین دلی تبدار باشد مال تو

از من بریدی بی سبب من هم گذشتم از دلم

پاینده باشی سهم این ایثار باشد مال تو

باشد برو بی اعتنا تنها رهایم کن ولی

قلبی که مانده پشت این دیوار باشد مال تو

چیزی ندارم من دگر جز یک رمق جان در بدن

حتی همین این یک رمق صد بار باشد ما تو

جز شعر چیز دیگری در چنته ام پیدا نشد ...

قابل ندارد این غزل بردار باشد مال تو........

MJNeghabi
24-09-2008, 12:03
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هردو را ویرانــــــه کردی عاقبت!


آمدی کاتش در این عالم زنی
وا نگشـــتی تا نکردی عاقبت!


ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصـــــــد این ویرانه کردی عاقبت!


ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی و مـردانه کردی عاقبت؛


عشق را بی خویش بردی در حرم
عقـــــــــــل را بیگانه کردی عاقبت!


شمع عالم بود عقل چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت!


من تو را مشغول می کردم دلا
یاد آن افســـانه کردی عاقبت!!


دل مجنون – شعر از مولانا – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!

iranzerozone
24-09-2008, 14:46
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام

خارم ولی به سایه گل آرمیده ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام

چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

از جام عافیت می نابی نخورده ام

وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز

آزاده من که از همه عالم بریده ام

گر می گریزم از نظر مردمان رهی

عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام



(رهی معیری)

amir 69
24-09-2008, 18:31
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم
همه هستی تویی فی الجمله این وآن نمی دانم

به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی بینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمی دانم

یکی دل داشتم پر خون،شد آنهم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون،در این دوران نمی دانم

دلم سرگشته می دارد سر زلف پریشا نت
چه می خواهد ازین مسکین سرگردان نمی دانم

اگر مقصود تو جان است رخ بنماو جان بستان
اگر مقصد دگر داری من این وآن نمی دانم

نمی یابم ترا در دل،نه درعالم نه در گیتی
کجا جویم ترا آخر من حیران نمی دانم

عراقی

amir 69
24-09-2008, 18:40
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

يک عمر پريشاني دل بسته به مويي است
تنها سر مويي ز سر موي تو دورم

اي عشق به شوق تو گذر مي کنم از خويش
تو قاف قرار من و من عين عبورم

بگذار به بالاي بلند تو ببالم
کز تيره ي نيلوفرم و تشنه ي نورم

قيصر امين پور

amir 69
24-09-2008, 19:30
بپرس از برگ درختها
مي تواني بشماري برگ درختهاي دنيارا؟
جمع مي كنم نگاهي پائيزي براي ديدن
بپرس كه اگر دنيا بلرزد
روزي جاده تورا خواهم يافت
اگر اين رويا تنها رويا باشد
رويايم را همه جا مي كوبم
تا حقيقت ببيند كه رويايم
تا اسمان هم مي رود
مي تواني ببيني چقدراسمان بزرگ ست؟
جمع مي كنم ستاره هارا در دستهايم
بپرس از ماه بيدار
كه اگر روز و شب نبود
باز هم شمع روشنم را در راهم داشتم
تصوير ارزوي من از تو دورست
ان را در لبخندم نگاه داشته ام
بپرس از خورشيد مهر
مي تواني خورشيد را در اغوش بگيري؟
من ذره هاي گرمايش را در دلم نگاه مي دارم
اري
دوست مي دارم بهانه هاي رويايم را
بگذار جمع كنم رويايي بي نظير تا[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir 69
24-09-2008, 20:21
دیگر نه جای چانه زدن است که نباشی

نه مجال ِ بحث٬
برای
. گریختن از هوایت


هرجا که
حرف ٬ حرفِ ارزوست ٬


من هنوز چشمهایم را نبسته ؛

ارزویم

به اسم تو گیر می کند

Snow_Girl
24-09-2008, 20:38
ميترسم

می ترسم... از روزی که به صدایت نیاندیشم
می ترسم... از روزی که در ذهنم نگاهت را نبینم
می ترسم... از روزی که تا ابد تو را نبینم
می ترسم... از روزی که بعد از آن تا بی نهایت تو را نشنوم
می ترسم... از نگاه تو... دستان تو... صدای تو
می ترسم... از روزی که فقط به من نمی اندیشی
می ترسم... از نفس های تو،آن لحظه که با نبضم هماهنگ نزند
می ترسم

Snow_Girl
24-09-2008, 20:42
عشق يعني يك سلام و يك درود

عشق يعني درد و محنت در درون

عشق يعني يك تبلور يك سرود

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني يك شقايق غرق خون

عشق يعني زاهد اما بت پرست

عشق يعني همچو من شيدا شدن

عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

عشق يعني بيستون كندن بدست

عشق يعني آب بر آذر زدن

عشق يعني چون محمد پا به راه

عشق يعني عالمي راز و نياز

عشق يعني با پرستو پرزدن

عشق يعني رسم دل بر هم زدن

عشق يعني يك تيمم يك نماز

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشك حسرت ريختن

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني مستي و ديوانگى

عشق يعني خون لاله بر چمن

عشق يعني شعله بر خرمن زدن

عشق يعني آتشي افروخته

عشق يعني با گلي گفتن سخن

عشق يعني معني رنگين كمان

عشق يعني شاعري دلسوخته

عشق يعني قطره و دريا شدن

عشق يعني سوز ني آه شبان

عشق يعني لحظه هاي التهاب

عشق يعني لحطه هاي ناب ناب

عشق يعني ديده بر در دوختن

عشق يعني در فراقش سوختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هر چه بيني عكس يار

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني با جهان بيگانگى

Ghorbat22
24-09-2008, 20:54
اگر روزی دلت لبریز غم بود

گذارت بر مزار کهنه ام بود

بگو این بی نصیب خفته در خاک
یه روزی عاشق و دیوانه ام بود

Ghorbat22
24-09-2008, 20:55
هر کسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد/من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد/اون که عاشقانه خندید خنده های من رو دزدید/زیر چشمه مهربونی خواب یک توطئه می دید.

Ghorbat22
24-09-2008, 20:56
دیدم که تو دریا شدی و من رود شدم/در وسعت چشمان تو محدود شدم/آن روز که در آتش عشق افتادم/سر سبز تر از آتش نمرود شدم.

Ghorbat22
24-09-2008, 20:57
بگیر از من تو این دل یادبودی/که تنها لایق این دل تو بودی/هزاران خواستند این دل بگیرند/ندادم چون عزیز دل تو بودی.

Ghorbat22
24-09-2008, 21:14
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم

«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه

سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا می مونه


هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه
دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچه‌اي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه
بمون واسه خونه‌اي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!

Snow_Girl
25-09-2008, 00:18
دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هواي تو را کرده.

خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم.

به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم.

دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم.تو را کجا مي توان ديد؟

در آواز شب اويز هاي عاشق؟

در چشمان يک عاشق مضطرب؟

در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟

دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند،براي تو نامه بنويسم.

و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي.

اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز
بخوانم.

کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم.

مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به
دنيا نيايند.

مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود.

مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد وتازه ترين شعرم به تو
هديه نشود.

دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم.

دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد.

دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم.

دوباره شب ،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود.

دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته.

دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت،دوباره من و يک دنيا خاطره...

Snow_Girl
25-09-2008, 00:22
لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با حترام سلامت مي گويم

و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.

و برايم دلسوزي كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و

يادآوري خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم. زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش

كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.

ولي نيافتمت.

از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟

مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم

و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدك هم برنگشت.

شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.

كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز

كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.

نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،

نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و

لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.

بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.

همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.

زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به

يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.

تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.

MOHAMMAD2010
25-09-2008, 00:33
وقتی از نگاه گرم تو ابر چشمات می باره

زیباترین واژه افتاب است

که بر روی بوته مهربونی می شینه

اون موقعه هست که از تمام وجودت بارون افتابی می باره

لحظه ی عشق فرا می رسه

و برای افتاب و بارون،

بهار رو به ارمغان میاره

ای بارون تو ببار که تمومه یاران

دلشون می خواد با نسیم سحری

شاخه یی از گل یاس

بوته ایی از گل مریم

بغلی از گل سرخ

در میانه سبدی از پر طاوس سپید

پیشکش سازنند انان را به کسانی

که در این بزم به ما پیوستند

MOHAMMAD2010
25-09-2008, 00:37
در محله ی آذربایجان تهران..حد فاصل خیابان خوش و سلسبیل ..

کوچه ی بسیار باریکی است به اسم کوچه ی آشتی کنان. ..

جایی در این دنیا هست...

یک کوچه ی بسیار بسیار باریک در یک محله ی قدیمی...

انقدر باریک که فقط برای عبور یک نفر جا هست.

یک سر این کوچه به خانه ی من می رسد و یک سرش به خانه ی تو

من از یک طرف وارد کوچه میشوم و تو از طرف دیگر

در کمرکش کوچه به هم می رسیم...

حالا مجبوریم به چشمهای هم نگاه کنیم..

حالا مجبوریم جلوی خنده مان را بگیریم..که نمیشود! و ناگهان میزنیم زیر خنده!

و بعد مجبوریم با هم حرف بزنیم...

حالا یکی از ما باید مسیر آن یکی را دنبال کند..

یا تو مسیری را که آمدی بر میگردی و من به دنبالت می آیم...

یا من باید مسیری را که آمده ام برگردم و تو مرا دنبال کنی

تا ته کوچه.....

یا تو مرا به دنیای خودت می بری...

یا من ترا به دنیای خودم می برم

تا ته دنیا.......

جایی در این دنیا هست...

یک کوچه ی بسیار بسیار باریک در یک محله ی قدیمی...

MJNeghabi
25-09-2008, 02:09
ندانم از من خسته جگر چه می خواهی!؟
دلـم به غمزه ربودی دگر چه می خواهی!؟

به هرزه، عمـــــــــــر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت، دخترک چه می خواهی!؟

ز دیده و سر من، آنچه اختیــــــــــــار تو است ...
به دیده! هر چه تو گویی! دگر چه می خواهی!؟

شنیده ام که تو را التماس، شعر سعدی ست!
تو کان شـــهد و نباتی، شِکر چه می خواهی!؟

به عمری از رخ خـــوب تو برده ام نظــــــری
کنون غرامت آن یک نظر چه می خواهی!؟

دریـــــــــــغ نیست ز تو هر چه هست "بعدی" را
"وی" آن کند که تو گویی، دگر چه می خواهی!؟

شعر با اندکی(!؟) تخلیص و تصرف از "سعدی"

magmagf
25-09-2008, 07:30
همه مردم

نام دلدارشان را بر درخت حک می کنند

عزیزم!…

پس چرا من نام تو را

بر استخوانم حک نکنم؟…

magmagf
25-09-2008, 07:33
کلمات

در ذهن من رسوب می کنند

تا من روزی شاعر باشم و …

از تو بگویم

که بعد از تو

هیچ آتشی

دلم را روشن نکرد

magmagf
25-09-2008, 07:39
ما در خواب

همدیگر را دیدیم

ما خواب های همدیگر را دیدیم

یکی از ما وجود ندارد

یا تو

یا من

و این بیداری کاملا مشکوک است

بیا به خواب هایمان برگردیم

به سرزمین ماه و قصه

magmagf
25-09-2008, 07:39
من در شعر خود

قدمی از شادی و غم

فراتر نگذاشته ام

شادی و غمی

که مرا

به تو

می رساند

magmagf
25-09-2008, 07:40
از روزهای رفته نگو

از روزهای مانده بگو

با چند ماه خداحافظی کنم

به چند خورشید سلام

تا بیایی…

jokvsms
25-09-2008, 08:18
چشم انتظارت مرده

به کی بگم که دوریت خواب شبامو برده

همین روزاست بهت بگن چشم انتظارت مرده

به کی بگم که عشقت حسابی داغونم کرد

حسرت با تو بودن خسته و حیرونم کرد

کی باورش می شد من خون ابه گریه کردم

عمر و جوونی هامو به جاده هدیه کردم

گلای یاس و مریم شاهد این شعارند

می خوام که زندگی کنم اگه اونا بذارند...

jokvsms
25-09-2008, 08:50
ماجرای دو تا گل سرخ

گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش
دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش

خونه ي اون حالا توي گلدون سفالي بود
جاي يارش چقدر تو اين غريبي خالي بود

يادش افتاد كه يه روز يه باغبون دو بوته داشت
يه بهار اون دوتا رو كنار هم تو باغچه كاشت

با نوازشاي خورشيد طلا قد كشيدن
قصه شون شروع شد و همش به هم ميخنديدن

شبنماي اشكشون از سر شوق و ساده بود
عكس ديوونگيشون، تو قلب هم افتاده بود

روزاي غنچگيشون چقد قشنگ و خوش گذشت
حيف لحظه هايي كه چكيد و مرد و برنگشت

گلاي قصه ي ما، اهالي شهر بهار
نبودن آشنا با بازي تلخ روزگار

فك مي كردن هميشه مال همن تا دم مرگ
بميرن، با هم مي ميرن از غم باد و تگرگ

يه روز اما يه غريبه اومد و آروم و ترد
يكي از عاشقاي قصه ي ما رو چيد و برد

اون يكي قصه ي اين رفتن و باور نميكرد
تا كه بعدش چيده شد با دستاي سرد يه مرد

گلاي قصه ي ما، عاشقاي رنگ حرير
هر كدوم يه جاي دنيا بودن و هر دو اسير

هيچكي از عاقبت اون يك با خبر نبود
چي ميشد اگه تو دنيا، قصه ي سفر نبود

قصه ي گلاي ما حكايت عاشقياس
مال ياسا، پونه ها، اطلسيا، رازقياس

كه فقط تو كار دنيا، دل سپردن بلدن
بدون اينكه بدونن، خيليا خيلي بدن

يكيشون حالا تو گلدون سفال، خيلي عزيز
اون يكي برده شده واسه عيادت مريض

چقدر به فكر هم، اما چقدر دربه درن
اونا ديگه تا ابد از حال هم، بي خبرن

روزگار تو دنياي ما قربوني زياد داره
اين بلاها رو سر خيلي كسا در مياره

بازياش هميشه يك عالمه بازنده داره
توي هر محكمه كلي برگ و پرونده داره

اين يه قانون شده كه چه تو زمستون، چه بهار
نميشه زخمي نشد از بازياي روزگار

اگه دست روزگار گلاي ما رو نمي چيد
حالا قصه با وصالشون به آخر مي رسيد

ولي روزگار ما هميشه عادتش اينه
خوبا رو كنار هم مياره، بعدم ميچينه

كاش دلايي كه هنوزم مي طپن واسه بهار
در امون بمونن از بازيه تلخ روزگار


مريم حيدر زاده - "ديگه ميزارمت كنار"

MaaRyaaMi
25-09-2008, 11:34
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو
چرا تو اول قصه همه دوستم می دارن
وسط قصه میشه سر به سر من می زارن
تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام می زارن
می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم
می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه
تا میان جمش کنن حباب دل سراب بشه
میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
میتونم درست کنم ترس دل و دلواپسی
می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم
ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونا
یه دروغ گو میشم و همیشه ورد زبونا
یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم ؟
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟
من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره ؟
توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره ؟

MaaRyaaMi
25-09-2008, 12:11
در جلسه امتحان عشق
من مانده ام و يك برگه سفيد !
يك دنيا حرف نا گفتني
و يك بغل تنهايي و دلتنگي ...
درد دل من در اين كاغذ كوچك جا نمي شود !
در اين سكوت بغض آلود
قطره كوچكي هوس سرسر بازي مي كند !
و برگه سفيدم
عاشقانه قطره را به آغوش مي كشد !
عشق تو نوشتني نيست ...
در برگه ام ، كنار آن قطره
يك قلب كوچك مي كشم !
وقت تمام است .
برگه ها بالا ...

iranzerozone
25-09-2008, 12:58
من گنهكارم...



آري...



جرم من هم عاشقي ست!



آري اما...!!!



آنكه آدم هست و عاشق نيست، كيست؟



زندگي بي عشق٬



اگر باشد!



همان جان كندن است...



دم به دم جان كندن اي دل٬



كار دشواريست، نيست؟



(قيصر امين پور)

amir 69
25-09-2008, 15:34
حلقه چشمانم خیس نبودن


واین،تنها راه رهایی از بغض خاطرتو


سر به هر سو می گردانم می آید این" خیال آرزو"


و من،


باز هم،


به تو فکر می کنم...

MOHAMMAD2010
26-09-2008, 02:37
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق

تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟

سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت

بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس

تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم

وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن

به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم

یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم

همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم

قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

jokvsms
26-09-2008, 05:37
خسته ام از آرزو ها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بال هاي استعاري

لحظه هاي کاغذي را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني ، زندگي هاي اداري

آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقف هاي سرد و سنگين ، آسمان هاي اجاري

با نگاهي سر شکسته ، چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته ، خسته از چشم انتظاري

صندلي هاي خميده ، ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري

عصر جدول هاي خالي ، پارک هاي اين هوالي
پرسه هاي بي خيالي ، نيمکت هاي خماري

رو نوشت روزها را ، روي هم سنجاق کردن
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزو ها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهر برد ، باري

روي ميز خالي من ، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليت ها ، نامي از ما يادگاري

زنده یاد قيصر امين پور -‌ " گلها همه آفتابگردانند "

Ghorbat22
26-09-2008, 06:36
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی سست و بی پروا شدن

عشق یعنی دیدن بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی سوختن و ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی
قطعه ی شعری ناتمام عشق یعنی بهترین حسن ختام

Ghorbat22
26-09-2008, 06:37
تو مپندار که از عشق تو دل برگیرم

ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم

بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری
من کفن پاره کنم عشق تو از سر گیرم.

Ghorbat22
26-09-2008, 06:39
ترسم که شبی از غم ناگاه بمیرم

در بستر دلسوز با آه بمیرم

آن لحظه ی آخر که اجل گفت بمیر
ای کاش تو را بینم و آنگاه بمیرم

Ghorbat22
26-09-2008, 06:41
هر کی اومد پیش من یه ذره جا تو نگرفت

هیچ ادایی جای اون ناز و ادات رو نگرفت

پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه
روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت

magmagf
26-09-2008, 13:31
چنان زیبایی

که نمی توانم به یادت بیاورم

تصویرت

سر می رود از آیینه

magmagf
26-09-2008, 13:34
این قلم شاید در دست من باشد

ولی در اختیار من نیست

و تو چقدر مغروری نازنین

که فقط از خودت می نویسی

magmagf
26-09-2008, 13:43
از گم شدن همه می ترسیدم

اما زیبا ترین روز زندگی ام

روزی بود که…

با تو در میانه جنگل

گم شدم

MaaRyaaMi
26-09-2008, 15:55
بر شاخه اي نشستي و سيبم نمي شوي
دلتـنـگ دســت هـاي غريـبــم نمي شوي
در خوابـهاي مـن كسـي از راه مـي رســد
تعـبـيــر خــوابــهـاي عجيـــبم نمي شوي؟
بيمـــارم،آن چنــان كه حريـفـت نمي شوم
بــي تابي ،آن چنان كه طبيبـم نمي شوي
من كوهــم و تو كوهنــوردي كه بــي گمان
قــربـانـي فــراز و نشيبـــم نـمـي شوي
* * * * * *
دستي شدم كه گاه رفيـــقت نمي شوم
سيبي شدي كه گاه نصيــبم نمي شوي

MaaRyaaMi
26-09-2008, 15:56
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری فدای تو
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد
یک آسمان بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ،بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

MaaRyaaMi
26-09-2008, 15:59
پنهان شدي و در كلماتم رها شدي

با من رفيق بودي و از من جدا شدي


دير آمدي به خاطرم اي نام ناشناس

با من چه دير دوست شدي ، آشنا شدي


روي لبم نشستي و من از تو بي خبر

چيزي شبيه بوسه ، شبيه دعا شدي


زيبا يي ات به رنگ صدا و سكوت بود

در گل سكوت كردي و در من صدا شدي


روياي فاتحانه ي يك قلب نااميد

پايان عاشقانه ي يك ماجرا شدي

jokvsms
26-09-2008, 16:56
زندگي يعني چكيدن همچو شمع از گرمي عشق
زندگي يعني لطافت، گم شدن در نرمي عشق

زندگي يعني دويدن بي امان در وادي عشق
رفتن و آخر رسيدن بر در آبادي عشق

ميتوان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پرغرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن

ميشود اندوه شب را از نگاه صبح فهميد
يا به وقت ريزش اشك شادي بگذشته را ديد

ميتوان در گريه ي ابر با خيال غنچه خوش بود
زايش آينده را در هر خزاني ديد و آسود

MOHAMMAD2010
27-09-2008, 00:42
کاش ! قلبم درد تنهايي نداشت ، سينه ام هرگز پريشاني نداشت.

کاش! برگهاي آخر تقويم عشق حرفي از يک روز باراني نداشت

کاش! مي شد راه سخت عشق را بي خط پيمود و قرباني نداشت...

MOHAMMAD2010
27-09-2008, 00:45
عشق اونيه که تو آسمون دلت بهترين ستاره تو به نام اون مي کني

عشق اونيه که مي خواي اون بشه مهتاب شبها و خورشيد روشن زندگيت

عشق اونيه که موقع دلتنگيهات مثل ابر پر بارون آسمون دلت رو تصاحب مي کنه.

عشق اونیه که با دیدنش حس میکنی یه یروانه تو دلت داره پر پرمیزنه

عشق اونیه که یه حس پاک بهت بده اسمونی اسمونی

عشق اونيه که هيچ وقت نمي توني فراموشش کني.........

دل تنگم
27-09-2008, 02:21
چه لحظه ها که شکستم که تا شکسته نباشی
عزیز شرقی خوبم، بگو که خسته نباشی


چه لحظه ها که گسستم ز غصه تار وجودم
که پلیدار بمانی، که تا گسسته نباشی


به هر بهانه رمیدی، به هر بهانه گسستی
دلت نخواست که از من، دمی تو رسته نباشی


به بال صبر پریدم به باغ سرد جدائی
که از زیادی عشقم به غم تو بسته نباشی


ز هر کجا که گذشتم، به هر کجا که نشستم
به پیش روی دل من نشد نشسته نباشی


خجسته بود بهارم ز حسن روی تو، اما
بهار گو که پس از تو دگر خجسته نباشی


به پای عشق نشستم، به راه عشق شکستم
بگو که خسته نباشی، دگر شکسته نباشی

دل تنگم
27-09-2008, 02:25
دامنم را نِگهِ قوي تو دريا مي‎ كرد
وقتي از ساحل ِ بدرود تماشا مي‎ كرد

خانگي بود دل و وسوسه‎ ي كوچ نداشت
ماكيان را تبِ قشلاقِ تو دُرنا مي‎ كرد

استوايِ نگه! آن ظهر پُر از مِهر ِ مرا
اُفق ِ قطبي ِ چشمانِ تو يلدا مي‎ كرد

رفت ايّام خوشي ‎ها كه در آن كودكِ دل
توي گهواره‎ ي دستانِ تو لالا مي ‎كرد

نوترين شعر ِ من از دفتر ِ آغوش تو بود
رودكي را غزلِ چشم ِ تو نيما مي‎ كرد

هر پگاهان كه بر اين دامنه مي ‎روييدي
آفرين بود كه بر قدِّ تو اَفرا مي‎ كرد

حيف! در كوچه‎ ي آغوش ِ تو گُم مي‎ كردم
آن چه را دل به‎ رهِ عشق تو پيدا مي‎ كرد

دل تنگم
27-09-2008, 02:38
شنیده ام که به غربت دلت قرار ندارد
شگفت نیست غم آن کسی که یار ندارد


به هر دیار که باشی دلی به سوی تو دارم
که رسم وشیوه ی دلدادگی دیار ندارد


ز روزگار چه نالی فغان ز حیله ی مردم
که مکر جامعه کاری به روزگار ندارد


رکاب زد به سمند مراد و دور شد از ما
سواد بادیه گردی از آن سوار ندارد


چه شام ها که نهادم چراغ دیده به راهش
خوشا کسی که به در چشم انتظار ندارد


ز خصم گرد ملالی به جان ما ننشیند
دلی که اینه ی حق شود غبار ندارد


به حق پناه ببر تا ز تیرگی بدرایی
که با چراغ خدا کس شبان تار ندارد


دوباره از در و دیوار شهر گل بدراید
مگو که فصل زمستان ما بهار ندارد

tohidkh
27-09-2008, 19:17
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات

به مستان افتاده در پای خم
به رندان پیمانه پیمای خم

که خاکم گل از آب انگور کن
هوسهای من آتش طور کن

الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیده مردمند

به یمخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده

مئی ده که چون ریزمش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو

مئی معنی افروز و صورت گداز
همه گشته معجون ناز ونیاز

پریشان دماغیم ساقی کجاست
شرابی زشب مانده باقی کجاست

مئی کو مرا وا رهاند زمن
زآئین کیفیت ما ومن

دماغم زمیخانه بوئی شنید
حذرکن که دیوانه هوئی شنید

مغنی نوای طرب ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن

به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین

به رندان سرمست آزاده دل
که هرگز نرفتند جز راه دل

تو در حلقه می پرستان در آی
که چیزی نبینی به غیر از خدای

بزن هر چه هواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر

الهی به جان خراباتیان
کز این محنت هستیم وارهان

MOHAMMAD2010
27-09-2008, 19:59
در عکس چشمان تو

خواب های من پیداست

در شبیه پوست من

شب ها

چیزی شبیه خواب های تو می چرخد

هر شب به خواب هایم بیا

تا عکس مان هی به هم شبیه تر شود.

vahide
27-09-2008, 20:41
باران

رهایم کن
میان ابرها رهایم کن

کسی نشسته است
میان چشم‌هایم
دعای باران می‌خواند

MOHAMMAD2010
27-09-2008, 23:57
هنوز به یاد دارم آن لحظه آخر را

آن لحظه آکنده از اشک را

من دستانت را سخت فشردم.

گونه هایت را به سینه ام چسباندم.

گفتم روحم زنده است با عشق تو.

زندگی در جریان است از وجود تو.نرو

تو گفتی:باید رفت که رفتن تقدیر ماست

دستانم را رها کردی.

صورتت را از سینه ام جدا کردی.

من خون می گریستم .التماس کردم نرو

تو فریاد زدی:باید رفت که رفتن تقدیر ماست

روحم زنده است از عشق تو

زندگی در جریان است از وجود تو

می رود چشمم به دنبالت برو عشق نگهدارت

دیر زمانیست که رفته ای.

غروب بر من سایه افکنده.

من در برهوت زندگی گم شده ام و تو را می جویم

می دانم که تو را در قیامت خواهم دید

آن روز یک سوال از تو خواهم پرسید

به خاطر کدامین گناه مرا ترک کردی؟

MOHAMMAD2010
28-09-2008, 00:02
بازم صدای بارون پیچیده توی ناودون

خودکشیه قطره ها رو شیشه و خیابون

بازم یه قلب خسته از زدن و تپیدن

شکسته شد از عشق و حسرت و درد کشیدن

یکی یه گوشه مرده و هیچکی اونو ندیده

یکی یه راهی رفته که به تهش رسیده

یه قصه ای هزار بار خونده شد و بسته

شد

کسی چیزی نفهمید

چشم همه خسته شد

بازم صدای بارون پیچیده تو ناودون

خودکشیه قطره ها رو شیشه و خیابون...!

---------------------------------------------------------------------------

تو رو خدا گریه نکن

به خاطر منم شده

بذار خیال کنم دلت راضی به رفتنم شده

گریه کنی نمی تونم

اشکات رو طاقت بیارم

فدای اشکات خانمی

آخ که چقدر دوست دارم

می رم ولی پیش چشات، عشقمون رو جا می ذارم

دلم می خواد نرم ولی، روی دلم پا می ذارم

توهم می خوای نرم ولی، مثل منی پر غرور

مرگ منه وقتی برم از پیش تو یه جای دور

خط بکش رو خاطره ها عکسام رو پاره کن نبین

من که برای عشقمون پخته شدم ای نازنین

دست بکش رو آسمونا ستاره ی تازه بچین

من چه کنم با عشق تو وقتی شدم تنها ترین

من از خدا می خوام کمک کنه،تا که فراموشم کنی

منم خوشم که تا ابد، عروسک خیالمی

magmagf
28-09-2008, 06:10
من اینجا هستم ولی دل من جای

دیگری ست

من اینجا هستم ولی نگاه من به دنبال

تو می آید

من درین جهان هستم

ولی همراه تو

این جهان را می نگرم

و گوئیا

مدت هاست

که از این جهان

به همراه تو بیرون رفته ام…

magmagf
28-09-2008, 06:11
حالا که آمده ای

خداحافظ

ای همه شب هایی که با هم…

گریه کردیم…

magmagf
28-09-2008, 06:13
چه

غم های بزرگی نهان است

در عبارت

دوست داشتن

magmagf
28-09-2008, 06:14
بدنم چنان

به تو خو گرفته است

که حتی

اندیشه از یاد بردنت

دردناک و غم انگیز است

hoosein
28-09-2008, 10:47
حال و هوای گریه هست وقتی برای گریه نیست
کارم گذشت از گریه و فرصت برای خنده نیست
ناخن به سینه میکشم از روی ناچاری ولی
گویی در این ماتم کده احساس دردی زنده نیست

MaaRyaaMi
28-09-2008, 12:54
بذار دستبند بزنن به این دلم
آره مجرمم به جرم عاشقی
بذار هرچی که میخوان بگن ولی
نگن از مرگ گلای رازقی
با خودم میگم چقدر دوسش دارم
با خودت میگی چقدر زیاده خواست
چه کنم دل تو نماز عاشقی
از خدا چیزی به غیر از تو نخواست
نرو تا خزون نیاد تو زندگیم
بذار دستاتو بگیرم همنفس
پر نزن بهار دل که زندگی
بی تو هیچ فرقی نداره با قفس
آخرش یه شب میام میدزدمت
تا که پرونده ی عشق بسته بشه
توی فکرم نکنه آخر یه شب
دلت از شعرای من خسته بشه

hoosein
28-09-2008, 16:48
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هردم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

amir 69
28-09-2008, 17:41
من بدنبال تو می گردم وبس
شعرازبهرتو می خوانم وبس
نظرم چون كه به هرسورود
بازلبخندتو می بینم وبس
گاه گاهی كه نگاهم بكنی
غرق درچشمان تو می گردم و بس ....

amir 69
28-09-2008, 17:43
دارم از تو می نویسم
ای همه بود و نبودم
ای تو آسمان احساس
ای تو گرمی وجودم
دارم از تو می نویسم
ای یه لب، هزارتا خنده
ای تو معنی رسیدن
واسه ی دل دیوونم
من تو رو نفس کشیدم
توی آسمون عشقم
من برات گریه ها کردم
زیر این هلال مهتاب
چه دعاها که نکردم
واسه دیدن تو تو خواب
دارم از تو می نویسم
روی برگه های قلبم
روزی صد دفعه نوشتم
عاشقم، بی تو یه مرگم

magmagf
29-09-2008, 05:59
من اینجا تا تلاقی خطوط موازی

تا پر شدن صدای قلبم

به انتظارت خواهم ایستاد

magmagf
29-09-2008, 06:07
ما تنها دو کلمه ی تنهاییم

بین نقطه ها گیر افتادیم

شعر فقط سیگارمان را زیاد می کند

بیا قدم بزنیم

دست هامان را در صندوق پست بیندازیم

تا پروانه ای آنسوی اقیانوس متولد شود

magmagf
29-09-2008, 06:20
ساعت می گوید

………………..

زود! باید برخیزی، بروی

……………….

برای دلم اما، تکلیفی…

معلوم نمی کند…

magmagf
29-09-2008, 06:22
با گريه مي نويسم!از چشمهاي خيسم!
از چشم هاي خيسم با گريه مي نويسم!

من در تو كم نمي شم،روياي دور و مرموز!
تا ياد تو مي افتم،ميلرزه پشت ديروز!

با اين كه قسمت ما،ابهام وانتظاره!
اما هنوز در من،عشق تو بر قراره!

گاهي بهونه گيري،يه حس رخوت انگيز!
يه فرصت طلايي،من از ترانه لبريز!

امروز از تو خالي،ديروز از تو سرشار!
افسوس ديگه فردا،با تو نمي شه تكرار!

با گريه مي نويسم،از چشم هاي خيسم!
با چشم هاي خيسم از گريه مي نويسم!

amir 69
29-09-2008, 14:43
من از اوج دريا آمدم...
بي هيچ دليلي ...
تنها براي تماشاي باران
.
.
.
و تماشاي تو...

دل تنگم
29-09-2008, 15:20
وقتی غزل سکوت تو را مستجاب کرد
حسی شبیه عشق دلت را مجاب کرد
تا آمدی بهانه کنی درد کهنه را
دستی رسید و زخم تو را بی نقاب کرد
چندین تَرَک غرور طلبکار بودی و
روشن نشد چگونه تو را بی حساب کرد
کودک شدی عروسک بی خواب مانده را ...
[این سقف، خانه خانه خودت را خراب کرد...]
باران گرفته پلک عطش را به هم بزن!
فرخنده باد هر که تو را انقلاب کرد!
آمد سر نترس تو را بی سر و صدا
اين عشق _ در کمال ادب _ زیر آب کرد...!

دل تنگم
29-09-2008, 15:23
هميشه تاريک مي آيي
تکه اي از خوابم مي ربايي،
و آشفته ترين شب جهان را
در جانم مي ريزي!
اين گونه بي قرارم مکن!
يک بار با چراغ بيا
چيزي گزيده تر ازخوابم مي يابي:
روياهايم،
که در پشت پلک هايم به تماشايت به خواب رفته اند.

دل تنگم
29-09-2008, 15:25
شبي شناخت دلت را و ني‌لبك برداشت
براي از تو سرودن دلش ترك برداشت

چه آسمان سپيدي مقابلش روييد
دو بال سبز به ابعاد شاپرك برداشت

در آرزوي بهاري هميشه جاويدان
خيال سبز ترا مثل يك محك برداشت

شبيه آدم عاشق گناه را فهميد
وسيب چشم تو انگار بوي شك برداشت

درست لحظه‌ي چيدن...چه خواب شيريني
ميان هق‌هق باران دلش ترك برداشت

malakeyetanhaye
30-09-2008, 12:09
ای عاشقان ، ای عاشقان ، من از کجا ، عشق از کجا
ای بیدلان ، ای بیدلان ، من از کجا ، عشق از کجا
گشتم خریدار غمت ، حیران به بازار غمت
جان داده در کار غمت ، من از کجا ، عشق از کجا
ای مطربان ، ای مطربان ، بر دف زنید احوال من
من بیدلم ، من بیدلم ، من از کجا ، عشق از کجا
عشق آمده است از آسمان ، تاخود بسوزد بد گمان
عشق است بلای ناگهان ، من از کجا ، عشق از کجا
" مولانا "

malakeyetanhaye
30-09-2008, 12:12
تو واپسین بهانه ی سرودنی
تو اولین کلام عاشقانه ای که من
پس از گذشت سالهای سرد مرگ
به روی برگ کاغذین قلب خود نوشته ام
تو فصل اول کتاب دستهای خسته ی منی
به برگ برگ دفتر بزرگ خاطرات من ، نگاه کن
و چند سطر مختصر ز پاره های قلب من بخوان
تو آتش شکوهمند عشق را زبانه ای
و در فضای کومه ی فقیرگونه ی دلم
برای زندگی تو آخرین وبهترین بهانه ای

malakeyetanhaye
30-09-2008, 12:16
و اعتراف قشنگ ست اگر چه با تاخیر
پرنده بودم اما پرنده‌ای دلگیر
پرنده بودم اما هوای باغ زمین
از آسمان بلندم کشیده بود به زیر
پرنده بودم اما پرنده‌ای بی‌پر
پرنده بودم آری ولی علیل و اسیر
*
چقدر منتظرت بودم ای چراغ مراد
که خط گمشده‌ام را بیاوری به مسیر
و آمدی و مرا زین خرابه پر دادی
به سمت باز افق‌های روشن تقدیر
***
میان این من حال و تو ای من پیشین
تفاوتی است اساسی، قبول کن بپذیر
گذشت آنچه میان من و تو بود گذشت
ترا ندیده گرفتم، مرا ندیده بگیر
به راز عشق بزرگی وقوف یافته‌ام
مرا مجاب نمی‌کرد عشق‌های حقیر
پرنده‌ام اینک یک پرنده آزاد
پرنده‌ام آری یک پرنده ...

magmagf
30-09-2008, 16:11
تو را با چه شوقی سر خیابان می بینم.
می خواهم همان جا بقلت کنم.
فوقش چپ چپ نگاهمان می کنند.
فوقش می زنند توی گوشم.
فوقش می برندم کلانتری.
نهابتش همه می فهمند و آبرویم می رود.
نه !
به زحمتش می ارزد.
بقلت می کنم.

magmagf
30-09-2008, 16:16
تو همیشه در یاد منی



آسمان به آسمان ، کوچه به کوچه



رویا به رویا .



هر جایی که می نگرم با منی .



اما...



دلم برایت تنگ می شود !!!

magmagf
30-09-2008, 16:16
باران باشد ،

تو باشی ،

یک خیابان بی انتها باشد ،

به دنیا می گویم :

خداحافظ !

magmagf
30-09-2008, 16:18
چه حرف هایی برایت زدم ،



از پشت سیم های سرد .



حرف هایی که شاید ، لایقش نبودی !



در تو اثری نداشت



ولی عاشقی یافته ام همیشه چشم انتظار .



عاشقی با نام :



تلفن عمومی !!!

magmagf
30-09-2008, 16:19
نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام



می توانی بسوزی شان .



حرف هایم را بی دلیل گفته ام



می توانی فراموششان کنی .



ولی عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام



نمی توانی دوستم نداشته باشی !!!

Ghorbat22
30-09-2008, 20:37
حرفي از دل
تمام عشق را ديوار پر کرد
و حجم خانه را آواز پر کرد
کسي شوق رهايي را نفهميد
و اندوه جدايي را نفهميد
سکوتي مبهم و دلسرد اينجاست
و باغي دلشکسته سرد اينجاست
به آيينه قسم عشقم هوس نيست
نگاهم آشناي اين قفس نيست
تو رفتي شعرهايم مبتلا ماند
تمام اشکهايم سر جدا ماند
تو رفتي غربتي بي انتها ماند
همه فريادهايم بي صدا ماند
چرا فکري به حال ما نکردي
چرا پرواز را معنا نکردي
قفسها از حضورت بي نصيبند
قفسها عشق را هم مي فريبند
قفسها نقطه پايان دنياست
قفسها جاي دفن آرزوهاست

Ghorbat22
30-09-2008, 20:54
ما چون ز دری پایی كشیدیم ،
كشیدیم امید ز هر كس كه بریدیم ،‌ بریدیم
دل نیست كبوتر كه چو بر خاست نشیند
از گوشه بامی كه پریدیم پریدیم

magmagf
01-10-2008, 03:08
در کمال خونسردی گفتی که عشق برای تو ...



چیزی شبیه دستگاه عابر بانک است !



و من نیز برای سومین بار



شماره رمز را اشتباه وارد کردم



تا مجبور شوی در شعبه قلبت ،



چند روزی بیشتر میزبانم باشی !!!

magmagf
01-10-2008, 03:08
تو را همین گونه که هستی



دوست می دارم !



تلخی های تو ، شیرینی خاصی



به لحظه هایم می دهد !



آسوده باش محبوب من !



من خریدار اخم های تو نیز هستم ...

magmagf
01-10-2008, 03:11
من یک چهار دیواری دارم



و روزهایی .



روزهایی که روشن اند ، آفتابی



منتظرند ، با بی تابی



نگاهم به پایین و



دلم با آسمان



جسمم در این جا و



جانم دل نگران



سری دارم با هزار سودا



و آهنگی ... اما بی صدا



در این شور و هیاهو



که هرکس دارد سری با او



من نیز او را می جویم ،



در خواب و بیداری



در همین چهار دیواری



من یک چهار دیواری دارم ...

magmagf
01-10-2008, 03:14
از شوفاژخانه ؛



جایی که بچه گربه ها به دنیا می آیند .



از حفره های میان دیوار ؛



جایی که گنجشک ها به هم مهر می ورزند .



از قلب من ؛



جایی که تو در آن همه چیزی ؛



سال هاست که عشق آغاز شده است !!!

MOHAMMAD2010
01-10-2008, 03:28
از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ
گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
تو با خنده ای نوشتی هم قفس خدانگهدار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم
من که تو بن بست غربت زخمی از آوار پاییز
فکر چشمای تو بودم با دلی از گریه لبریز
شب عاشقونه ی من چه حروم شد
مهلت بودن با تو چه تموم شد
ندونستم باید از تو می گذشتم
وقتی از غربت چشمات می نوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم

amir 69
01-10-2008, 09:17
هلال ماه لبهایت گویای رمضان است
انگار به روی لبهایت حدا مهمان است
افطاری کردن با بوسه ای از تو
ثوابش مساوی ختم قرآن است

نیلی آسمان آبی چشم توست
قرمزی لب جام شرابی چشم توست
رمقی ندارد شعر من
خماری قافیه ام از خرابی چشم توست

Eshghe_door
01-10-2008, 16:45
در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود.
وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان .
قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد
و سپس محکوم شدم به تنهایی و مرگ .
کنار چوبیه دار از من خواستند تا اخرین خواسته ام را بگویم و
ومن گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم

Eshghe_door
01-10-2008, 16:47
بگو چند بار تب کنم می رسی
بگو چند گل وا شود می رسی
بگو چند بار بر لب پنجره
صدایت کنم می رسی

Eshghe_door
01-10-2008, 16:48
این منم که تو را می خوانم

نه پری قصه هستم در آفاق داستان

و نه قاصدکی در یک قدمی تو

من یک انسانم

کسی که همواره به یاد توست

سالهاست با رودخانه و آسمان زندگی می کنم

برای کفتران چاهی دانه می ریزم

و ماه را به مهمانی درختان دعوت می کنم

این تویی که مرا در تمام لحظات می بینی

می نویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند

که تو مهربانترین مهربانی

پس آرام و گرم می نویسم

دوستت دارم

Eshghe_door
01-10-2008, 16:49
یادت از خودت عزیزتره...

چون وقتی تو نیستی

یادت منو تنها نمیذاره!!!

MaaRyaaMi
01-10-2008, 17:10
این همه حسود بودم و نمی دانستم.
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشمهای آشنا و پر آزار،
که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد،
حسادت می کنم.......
من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفسهای آدمی است،
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور از تو...

دل تنگم
01-10-2008, 19:35
در دل مني و باز دور و بي کرانه اي
دور از مني و با دلم هم آشيانه اي
دل به بي کرانه ها به ديدن تو پر زند
با صداي بال ها، ميان لب ترانه اي
جان که آسمان بيکران بي حدود توست
آب اوست، نور و دانه ي ستاره ، دانه اي
باغ بي شمار از تو باردار و بارور
اي تو باعث درخت و اصل هر جوانه اي
اي تجلي غريب تو به ذره و به سنگ
طور پر فروغ، از تو کمترين زبانه اي
خون ميان رگ به اسم توست مرتسم، به اسم تو
موج نور در ميان رشته ها روانه اي
هر نشانه اي به قالبي ز اسم تو، ز اسم تو، ز اسم تو
نقش اسم تو نوشته روي هر نشانه اي
اي نوشته،
رشته رشته
ريشه ريشه
اي هميشه
اي خدا! تو جوهر يگانه اي
گردوي بلند
کوه سر کشيده، پر کشيده در فضا
ذات بي زوال نور
باعث درخت دور آسمانه اي
از شرابت اي طبيب دلنواز مهربان من
بي قرار مي پرم، ز لانه اي، به لانه اي
مي پرم ز شاخه اي، به شاخه اي، ز شاخه اي
سر بروي شانه ها ز شانه اي به شانه اي
خواب من ، لبالب از جمال دلپسند توست
تو فراتر از گمان رساتر از گمانه اي
ذکر تو، چو فکر تو، چراغ پر تسلي ام
اي دواي دل، فروغ جان، فراغ خانه اي

دل تنگم
01-10-2008, 19:38
خاكم، شما به هم نزنم بانو
پوسيده ام و مي شكنم بانو

بيهوده نبش قبر نكن من را
چيزي نمانده از كفنم بانو

دست تو را بدان كه نمي گيرد
جز پاره پارة كفنم بانو

يك سال پيش، فصل زمستان بود
گفتم كه: عاشق تو منم بانو

گفتي كه: دست از سر من بردار
گفتم چگونه دل بكنم بانو

آن روزها درست، نمي ارزيد
حالا چطور؟ سر به تنم بانو

بيهوده نبش قبر نكن من را
چيزي نمانده از كفنم بانو

رفتم كه تا قيامت پروانه
دور ِ خودم كفن به تنم بانو

MaaRyaaMi
01-10-2008, 19:42
نشسته بودم در دل آتش
به خیال گلستانی که وعده کرده بودی
.
.
.
خاکسترم را ببین!
یادم رفته بود
من از نسل ابراهیم نیستم!!!

MaaRyaaMi
01-10-2008, 21:37
تنها
جاذبه ی نگاه تو بود
که مرا
به شعر می انداخت

.
.
.
بی تو
حرفی نیست!

MaaRyaaMi
01-10-2008, 21:49
قـرارِ آخـره اما ... بـرایِ اولیـن بـاره
که قلبم خالی از عشقه ... که حرفام نقطه‌چین داره

کجـا رفتـه هیاهـویِ هـزار و یک شبِ رویا ؟
کجـا جا مـونده مجـنـونِ همیشه عاشقِ لیلا ؟

تو کـه تو شهرِ تاریکی، به آغـوشـم امون دادی
چـرا خـورشـیدِ قلبت رو به نامحرم نشون دادی؟

دیگه حرفی نمی‌مونه ... دیگـه وقتِ رهائیـه
تهِ این کوچه‌ی بن‌بست، دوراهـیِ جدائیـه!

□□□

نگام کـردی و لرزیدم، هـوایِ رفتنت سرده
مقصـر نه منـم نه تو ... فقط عشقه که نامرده!

غـروب روبـروی ما ، شبـو کم‌کم رقم می‌زد
تو می‌رفتـی و تنهایی به سمت من قدم می‌زد...

MaaRyaaMi
01-10-2008, 21:52
می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعله‌ور شود

آنگاه بی‌مضایقه‌تر نعره می‌کشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود

آن‌قدرها سکوت تو را گوش می‌دهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود

تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»

آرامشم همیشه مرا رنج داده‌است
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟

مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمی‌برد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود

Ghorbat22
02-10-2008, 06:33
وقتي دل شكسته بودم تو رسيدي
از زمـــونه خسته بـــودم تو رسيدی
گفتي تو قلب يه رنگت خونه دارم
هر نفس فقط تــو رو بهـــونه دارم
گفتي تـو دنيا فقط تـــو مهــربوني
تا ته جاده عشق باهام مي موني
ديگه تا يكي شدن چيزي نمونده
اون چشــاي ناز تو غم سوزونده
تو رسيدي شب سفر كرد
شب چشمات در بدر كرد
تو رسيدي چو گــــل صبح
عشق تو قلب من اثر كرد

magmagf
02-10-2008, 07:05
اتفاق

افتاد

آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-

می افتد


افتاد
آنسان که مرگ

- آن اتفاق سرد- می افتد

اما
او سبز بود وگرم که
افتاد

magmagf
02-10-2008, 07:09
با نگاه آرامت نامهربانی هایم را می بینی

و هم چنان مهربانی می کنی

لبخند تو برایم شرمندگی مکرر به بار می آورد

و سکوتی آشنا

که آبستن پرسش بی جواب من است :

چه طور می توانی این قدر وسیع باشی؟

Ghorbat22
02-10-2008, 21:37
اگه من تنها شدم چرا تو تنها نشدی

اگه من با تو بودم پس تو که بی من نشدی

تو داری دروغ می گی دلت که پیش من نبود

اون که ادعا می کرد یه عاشق دورویی بود

من تحمل ندارم یک دل دارم که صادقه

وقتی تو ضربه زدی اونم شکست تو راهیه که

راهی که من بودم و دنیایی از تنهایی ها

راهی که تو بودی و یه قلب پر از ادعا

می دونم دوست داره و خیلی بی تو بی تابه

می دونم دوسش داری بودنم معنا نداره

پس دیگه می رم کنار ولی یه چیزی رو می گم

عاشق هر کی شدی به اون دیگه نارو نزن....

Ghorbat22
02-10-2008, 21:38
می دونی چرا گفتم نرو؟می دونی چه قدر گفتم نرو؟اصلا چر تو باید بری؟



سوال ها رو دلم می کرد.



می گفتمی خوا بمونه زنده همیشه اما...



یاد تو اگه نباشه دیوونه می شه تنها..



می خواست ازت بمونی تا بزنه دوباره



تو سینه ی فشردم که عشق ازش می باره



تو پرسیدی چه حرف ها..!!دروغ نبود حقیقت..


شیرین بود باورش سخت

]بازم می گم باور کن..فرشته ی صداقت

Ghorbat22
02-10-2008, 22:28
قفسی ساخته اند نرده هایش همه از جنس بدی های پلید

و در آن عشق را با تبسم تلخ محبوس کرده اند

و چه جاوید است آنکه از او برنمی آید صدا

من فقط ریزش اشک هایش را می بینم

پرسش ها د ارم ز شکست و غم و اندوهش

پاسخی جز ز فراغ یار به م نمی دادش

بر گوشه ی لبهای سرخ جای بوسه ای بود

وقتی که از او پرسیدم یک لبخند جوابم بود

چشم هایش گریان و لب هایش بغض دل را نشان می داد

کنجکاوتر گشتم و از او پرسیدم

آخرین گفته اش بر تو چه بود که چنینت کرد

بال و پرت را سوخت و خاکسترت کرد

شنیدم که گفت ما عاشق هم بودیم

و خداوند ما را به مجازات عشقمان محکوم کرد

ندانستیم که عشق را باید تقدیم خداوند نمود

و چنین است که سال ها درد دوری به تنم مانده و بس

آهی کشید و خاموش شد و چشم هایش را بست

تا من نیز بگویم عاشق غیر خدا خداحافظ

من از او عبرت ها یاد می گیرم

از اویی که در این دنیا فرصت طعم چشیدن رو کم پیدا کرد

آری ...من نیز فهمیدم که باید نثارگر عشق به خدا باشم

و خلقش را بدارم دوست و بدانم که همه چیز از اوست

بار الها ..تو مرا دریاب که در این محفل یاران

دلم فقط به تو دلباخته باشد از ریشه ی ایمان
آمین.......

Ghorbat22
02-10-2008, 22:29
بودنم را تگ گلم باور نداشت


عشق به رویا و حقیقت هم نداشت


آن کس که تمام جان از آنش کردم


دست کشید زمن و تنهایم گذاشت


من که ماندم با تمام خاطرات


با خیانت و غم و درد روزگار


می گذشت از سر بدو بودنتش


من نوشتم گرچه بودم دور از دلش


خاطرش از ذهن کمرنگ می شد


یاد او از دل دورتر می شد


با تمام حکمت و دانایی این روزگار


من ماندم و صحرایی از گرد و غبار


شاید او خوش باشد و غمگین دلش


شایدم شادی کند غرق در خودش


هر کجا باشد هنوزم یادشم


او ندانست ولی غمخوارشم


قاصدک پیغام دل از مهر لبریز را رسان


دل چه قدر سنگ است این را هم بدان


آن بهار سبز دید گناه از من نبود


او خزان کرد و خوشی ها را ربود


کاش روزی که می گفتند دنیا بی وفاست


عقل در دل هم کمی پا می گذاشت


سوختم خاکسترم ماند بر زمین


او نیامد باد همانم برد نازنین


تو نبودی عاشق و دل داده دوست


من ولی عاشق تر از عاشق هنوز


تا که بستی کوله بار راه را


دل کجا باور کند این غصه را


خنجر دوریت وجودم را به خون آغشته کرد


کاش بودی و بدیدی که آن با من چه کرد


باشد از هر چه بگویم حرفهایم بیشتر است


حرف من آهی است که خورشید را سوزانده است


ای مسافر ماندنت کوتاه شد


از نبودت شمع دل خاموش شد


تا که رفتی بال دل برچیده شد


غم و اندوه بر دل من کاشته شد


پس به تو گویم دل بس بی قرار


ما دو رفتیم و لی ماند روزگـــــار

magmagf
03-10-2008, 00:14
من

همان دستان سرد و

یخ زده ام

.....

و تو همان

های لذت بخش و گرم!

magmagf
03-10-2008, 00:17
و تو

بستگی پیدا می کنی

به دیگری



به حضورش،

به بودنش،

به صدایش،

به عطر نگاهش،

به عمق دستانش،

به فراخ آغوشش،

و حتی

به بند نافش!



و ما

بستگی داریم به هم...



و من

چه کنم

با لابیرنتی به نام وابستگی؟

magmagf
03-10-2008, 00:19
پروانه بی آنکه خود بداند گرده می افشاند

از گیاهی به گیاهی

و ما ناگهان عاشق می شویم

در نسیمی که نمی دانیم

از کدام سو می وزد

magmagf
03-10-2008, 00:20
جزیره ای هستم در آب های شیدایی

از همه سو به تو محدودم

هزار و یک آیینه تصویرت را می چرخانند

از تو آغاز می شوم

در تو پایان می گیرم

magmagf
03-10-2008, 00:21
و عشق جادویی است

که دیر یا زود...

دست جادوگرش رو می شود!!!

دل تنگم
03-10-2008, 03:34
غــــــريبانه ز ســـــمت عشق مي آيــي
و ميــــدانم كه با زخمـــــم همــــــآ وايي

تو ذهــنم را پر از شوق و عطــش كردي
مــــــيان شيـــهه اسبــــــان رويـــــــايي

و بــــا شرقـــــيترين آواي يــــك لهــــجه
صدا كردي:((چرا با مـــــــا نمي آيــي؟))

ببخشــــايم ولي همواره گل مي كـــرد
تمام دوشــــم از زخــــمي اهـــــورايي

و زير بـــار ســــنگين گنـــاهي تلـــــــخ
حــرامـــــم بود گــــويا گـــــام لــــيلايي

بـــــرادر بر قــــــدوم عشق سنگين بود
عــــبور از نيــــل بي اعجــــاز موسايي

دل تنگم
03-10-2008, 03:35
تو می خواهی از من که عاشق نباشم
برای خودم یک شقایق نباشم

تو می خواهی از من که تا زنده هستم
کسی مثل عذرا و وامق نباشم

مگر می شود با تو باشم ولیکن
همان کوره ی داغ سابق نباشم

مگر می شود با فریبایی تو
اسیر و اجیر خلایق نباشم

ترک می خورد ذهن آیینه پوشم
اگر با غمت صاف و صادق نباشم

مرا غرق دریای طوفانی ات کن
که بازیچه ی موج و قایق نباشم

نباشم زمانی که مانند ساحل
به دریای لطف تو لایق نباشم

چه خاکی به سر می کند لحضه هایم
که مدیون دیگر دقایق نباشم

چرا با حضور تو بیگانه باشم
چرا آشنا با حقایق نباشم

برای خودم یک بغل لاله هستم
دلیلی ندارد که عاشق نباشم

دل تنگم
03-10-2008, 03:37
ميشوم درجست وجوهايی که داری
در پيچ تند سمت و سو ها يی که داری

ماهی منم حالا که هی لب می زنم بر
ته مانده ی آب وضو هايی که داری

طوفان به پا کن تا بميرم در شلال
گرداب وحشتناک مو هايی که داری

وا کن دو پلکت را که بنشينم ميان
دريای چشمت پيش قوهايی که داری

چيزی ندارم تا ابد بايد بمانم
شرمنده ی اين خلق وخوهايی که داری

حالا بخندان گونه ات را تا نخشکد
بر صورتت باغ هلوهايی که داری...

من راضيم تنها همين کافيست ٬بامن...
در شعرهايم گفت و گو هايی که داری

Ghorbat22
03-10-2008, 06:31
فریاد ها سر دادم صدایم را خدا فهمید


دل بی تاب من را او طبیب و تیمار گردید


ندانستم زیک خواهش چه حاجت بود که رد گردید


ولی اینگونه فهمیدم که تقدیرم چنین گردید


خزانم را که رنجور بود بهار دلگشا فرمود


فرستاد یاری را بر من که مقصد را روشن نمود


ز پرسش ها و افکارم جوابگوی سوالم کرد


ز هر خبط و گمراهی مرا گوشزد می کرد


منی که عاشقش بودم به صحبت ها نکردم گوش


چنان کردم که شمعش را نگردانم خاموش


دلش روشن به امید نجاتم بود


از این سیلاب وحشتناک فقط او دادرس من بود


نمی دانم چگونه من در این ازمون موفق شم


سر انجامی که حق دیدست امیدوارم که خوب باشد


نهان ها بر تو آشکارا آشکارا نمایان تر


خداوندا چنان گردان من خشنود و تو خشنودتر


چنان دیدم و فهمیدم که بخشنده ترین هستی


بیامرز هر کس را به بخشنده ترین نحوی


که شاید ما دیر فهمیم که اندر جاده ی دنیا


مسافر بیش نیستیم مدد کن ای جهان آرا


به پایان می رسانم این حکایت را در این دفتر


به امید حک خوشبختی بر سربرگ این دفتر

amir 69
03-10-2008, 12:42
با میلیون ها میلیون گناه کرده و نکرده...
با هزازان ثواب برده و نابرده...
و با صدها درخواست بجا و نابجا ...
فقط از تو یک چیز میخواهم...
که بگذار دوباره دوستت داشته باشم...!

amir 69
04-10-2008, 16:01
امروز باران آمد

فاصله های بی زمان
گمشده های بی نشان
یادهای ناگهان
عمر من و فراق تو
زمزمه های بی صدا
همهمه های بی ندا
ثانیه های ناروا
نای من و نوای تو
آینه های بی قمر
چشم های بی نظر
اشک های بی ثمر
چشم من و نگاه تو
ابرهای بی بهار
بادهای بی سوار
پنجره های پرغبار
وصف من و جمال تو

samar60
05-10-2008, 00:09
بـه کـسـی نـگـو



بـه کـسـی نـگـو ازَم بـدت ميـاد

بـه کـسـی نگـو دلـت کيـو می خواد

بـه کـسـی نـگـو ديـگه مـی خوای بـری

مـنـو با تـنـهـايی تـنـهـا بـذاری

بـه کـسـی نـگـو دلـت گـرفـت ازَم

بـه کـسـی نگـو مـن ايـنـقـده بـدَم

اگـه قـلـب مـن شکست به روت نـيـار

بـی صداس ، تـو هـم صـداشـو درنيـار

بـرو بـا اون که بـِهـِت خـوش مـی گذره

اونـی کـه بيـشتر از ايـن دوسـِت داره

بـه کـسـی نگـو مـنـو دوسـت نداری

نـگـو مـی خوای مـنـو تـنـهـا بـذاری

نـگـو از خسـتـگيـهـام خسـتـه شـدی

تـوو قـفـس اسـيـر و پـر بسـتـه شـدی

وقـتـی مـی ری نکـنـه جـار بـزنـی

خـبـر مـرگ مـنـو روو دروديـوار بـزنـی






:13::19::19::18:

magmagf
05-10-2008, 06:26
نگاهت

تخم کبوتر را می ماند

برای

زبان بسته

دلم…

amir 69
05-10-2008, 10:56
می‌شود وقتی از کنارم می‌گذری
موهایم را بهم بريزی
بعد مرتب‌شان کنی؟
...
خب بوسم هم بکن!
.
.
.

amir 69
05-10-2008, 11:23
در استواى گرم تنت آب ميشوم
وقتى که راهى سفر خواب ميشوم

امشب دوباره آينه ميشوى من هم
نورى که مي آيم و بازتاب ميشوم

گفتم بهار آمده اين بار سبز -که نه-
طرحى شبيه يک گل مرداب ميشوم

من بيقرار آمدنت ميشوم ببين
چيزى شبيه قطره ى سيماب ميشوم

من توبه ميکنم و روزى هزار بار
قربانيم نميکنى و بي تاب ميشوم

خورشيد قصه ي تبخير من تويى
حالا اسير پنجه ى آفتاب ميشوم

ديشب ستاره امدنت را نويد داد
تا لحظه ي طلوع تو مهتاب ميشوم

ولله که شهر بى تو مرا حبس ميشوم
از شهر چشمهاى تو سيراب ميشوم

iranzerozone
05-10-2008, 11:24
تولدت مبارک مهربان من!
تولدت مبارک...
برای تولد تو می شود٬
با عشق به انتظار نشست٬ به انتظار سالروز تولدت...

تولدت مبارک عزیز دل!
تولدت مبارک...
برای روز میلاد تو می شود لحظه شماری کرد٬
می شود تو را در آغوش کشید و بوسید.
می شود برای روز میلاد تو بهترین ها را آرزو کرد.

تولدت مبارک محبوب من!
تولدت مبارک...
برای سالروز آمدنت٬
خستگی فرار می کند از لحظه های من٬
هر بار که نگاه می کنم به قلبم که حالا مزین به عشق توست.

تولدت مبارک نازنین من!
تولدت مبارک....
اعتراف میکنم امشب بغض کردم.
از شوق بودنت٬
از شوق اینهمه مهربانی مواج در چشمهای تو.
اعتراف میکنم با تو بودن لذت بخش ترین موهبت الهی است در دنیای من.

تولدت مبارک معشوق من!
تولدت مبارک...
در این شب دوست داشتنی٬ چند بار تکرار کنم "دوستت دارم" را٬
تا حک شود در همه لحظه هایمان٬
تا دلهامان تا همیشه یکی بماند و همراه٬
تا بشوم محرم روزگارت٬
تا بدانی که چقدر دوستت دارم!!

MaaRyaaMi
05-10-2008, 13:26
فراموش کردن
تو
هنر میخواهد
و من
بی هنرترین انسانم!!

gmuosavi
05-10-2008, 19:05
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


فکرکردم آسمان را می توان تسخیر کرد

آب اقیانوس را با آه خود تبخیر کرد

فکر کردم رفتنت را می توان از یاد برد

هیچ دانستی ؟

دلم را رفتن تو پیر کرد !

gmuosavi
05-10-2008, 19:11
کاش در صفحه ی شطرنج دلت شاه عشق بودم

و با کیش رخت مات می شدم

زندگی بازی شطرنجی نیست که در آن با کیش کسی مات شوی

زندگی تک تک این ثانیه هاست

که در آن نقش تو پیداست

magmagf
05-10-2008, 19:14
دوستم داشته باش !

از رفتن بمان !

دستت را به من بده

که در امتداد دستانت

بندری ست برای آرامش

gmuosavi
05-10-2008, 19:16
هوا تراست به رنگ هوای چشمانت

دوباره فال گرفتم برای چشمانت

اگرچه تنگ و کوچک است حجم این دنیا

قبول کن که بریزم به پای چشمانت

بگو چه وقت دلم را زیاد خواهی برد؟

اگرچه خوانده از جای جای چشمانت

دلم مسافر تنهای شعر شب بوهاست

که مانده در عطش کوچه های چشمانت

چه می شود تو صدایم کنی به لهجه ی موج

به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت

به انتهای جنون رسیده ام اکنون

به انتهای خود و ابتدای چشمانت

magmagf
05-10-2008, 21:44
بستر نگاهم پر شده از گرمای تو

و زمزمه لبم صدای اسم تو

عطر حضورت را بر تمامی ، زوایای دلم پاشیدی

و با هر قطره باران هزار بار

فریاد زدم

که

دوستت دارم

و

تو نشنیدی

magmagf
05-10-2008, 21:45
چشمانت را که ميبندی

افتاب در من غروب می کند

اه تحمل تاريکی را ندارم

magmagf
05-10-2008, 21:49
غروب مژده بيداري سحر دارد

غروب از نفس صبحدم خبر دارد

مرا به خويش بخوان همنشين با جان كن

مرا به روشني آفتاب مهمان كن

پناهسايه من باش

و گيسوان سيه را سپرده دست نسيم

حجاب چهره چون آفتاب تابان كن !

شب سياه مرا جلوه اي مرصع بخش

دمي به خلوت خاص خلوس راهم ده

به خود پناهم ده

كه در پناه تو آواز رازها جاري ست

و در كنار تو بوي بهار مي آيد

سحر دميد

درون سينه دل من به شور و شوق تپيد

چه خوش دمي ست زماني كه يار مي آيد



حميد مصدق

magmagf
05-10-2008, 21:52
اسمان در چشمانت


هبوط کرده و

شب در موهایت

غروب

نگاهت سرمای زمستان دارد

و تنت سفیدی برف

نگاهم را از تو می دزدم

ولی تو دزدتری

چون می بینم که

دین و دلم را دزدیدی

magmagf
06-10-2008, 05:59
چراغ را خاموش کن

سر تا پا ستاره ام

و به آغوشم بیا

بی ماه

شب کامل نمی شود

magmagf
06-10-2008, 05:59
دوستت دارم

و نقشه یی از بهشت را می بینم

دورادور

با دو نهر عسل

که کشان کشان

خود را به خانه من می رسانند




شمس لنگرودی

magmagf
06-10-2008, 06:00
خوابیده ای عزیز! کنارم چقدر ناز

چسبانده ای به صورت من قرص ماهتاب

آرامش بزرگ، همین لحظه هاست؟ نه؟!

دو روح و جسم وصل به هم.. مست عشق و خواب

دست تو روی کتف من، آهسته جا گرفت

مثل کبوتری که نشسته برای آب

این ها که خوانده ای، همه رویا و شعر نیست!

حالا برای دیدن آینده مان بخواب!!!

magmagf
06-10-2008, 06:01
من سیبم


تو درخت


من سیبم


تو زمین


من سیبم


تو آدم


آن سانم گاز زن


که سلولهایت را


خانه کنم

magmagf
06-10-2008, 06:01
کافی نیست :

آواز پرنده

رنگ طلوع خورشید

شکل دانه ی برف

صدای نفس های تند باران و برگ .....

حرف بزن حرف .....

Ghorbat22
06-10-2008, 06:29
تو دیروز،برچشم من،چشم بستی
بصد ناز،دردیده ی من نشستی
مرا با دو چشمی که آتشفشان بود
نگه کردی و خنده بر لب شکستی

دل تنگم
06-10-2008, 06:46
نگاهت فرصت با حال من بــــــــــود
دلت آیینه ی آمــــــال من بـــــــــود

برای بی تو ماندن تا همـــــــــیشه
چه می شد چشم هایت مال من بود

دل تنگم
06-10-2008, 06:50
کویرم، تشنه ام، خشکم، امید ابر بارانی!
اسیر خاک عصیانم، چه زندانی چه زندانی!
در این دنیای وا نفسا، بشر تنها تر از تنها
بیا ای آیه ی دل ها که تو روح بهارانی
عطشناک نگاه تو، همه اندر پگاه تو
کجا شد روی ماه تو؟ تو که تفسیر انسانی
نیامد وقت تابیدن؟ نشد سیمای تو دیدن
گل از روی تو برچیدن؟ الا ای مهر پنهانی
بیا کین سینه شد محزون و این دل گشت پر از خون
نشد تا یر گل مدفون، بیا ای نور سبحانی...
اگر چهره بر افروزی، تو عشقی راحت جانی
بیا ای حجت زهرا بیا ای منجی دل ها
بیا پیدا تر از پیدا، بیا ای مهر پنهانی

دل تنگم
06-10-2008, 06:51
گاهی چُنان بَدَم که مبادا ببینیَم

حتی اگر به دیده ی رؤیا ببینیَم


من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینیَم


شاعر شنیدنی ست...ولی میل، میل توست
آماده ای که بشنویم یا ببینیَم


این واژه ها صراحت تنهایی من است
با این همه مخواه که تنها ببینیَم


مبهوت می شوی اگر از روزن شبی
بی خویش - در سماع غزل ها ببینیَم


یک قطره- وگاه چنان موج می زنم-
درخود، که ناگزیری، دریا ببینیَم


شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیَم

jokvsms
06-10-2008, 13:21
تنها تر

تا ته قصه چه پيدا و چه پنهون با توام
زير آوار مصيبت يا كه بارون با توام

دل به دريا زدم و كاري به دنيا ندارم
تو سكوت سنگيه دنيا، غزل خون با توام

هر چي تنها تر بشي دنيا تو رو كمتر ميخواد
خودت اونوقت مي بيني چقدر فراوون با توام

سخت گرفته همه دنيا، كه تو رو رها كنم
تو هجوم سختيا، ببين چه آسون با توام

تو زمستون سياه و سينه سوز روزگار
سخته باور، مثل جنگل تو بهارون با توام

غرق موج عشقتم، هر جا بري باهات ميام
تو سكوت بركه و خروش كارون با توام

jokvsms
06-10-2008, 13:23
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم



يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس شد

طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم



يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست

به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم



يادمان باشد که در اين بهر دو رنگي و ريا

دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم



يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست

دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم

يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم

طلب سوختن بال و پر کس نکنيم



ولي آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟

ياد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم

گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد

دل ديوانه من بهر که افتاده به خاک؟



اين همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار

به تواي عشق تواي ياربه تواي بهرنياز



ياد من هست که د يگر دل من تنها نيست

يادمن هست که ديگردل تومال من است



ياد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک

ياد تو باشم و هر دم بکنم راز و نياز



ياد تو باشد از اين پس من و تو ما شده ايم

هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ايم....



يادمان باشد از امروز جفايي نكنيم


گر كه در خويش شكستيم صدايي نكنيم


خود بتازيم به هر درد كه از دوست رسد


بهر بهبود ولي فكر دوايي نكنيم


جاي پرداخت به خود بر دگران انديشيم


شكوه از غير خطا هست،خطايي نكنيم


ياور خويش بدانيم خداياران را


جز به ياران خدا دوست وفايي نكنيم


يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند


طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم


گر كه دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم


تا بهاران نرسيده ست هوايي نكنيم


گله هرگز نبود شيوه ي دلسوختگان


با غم خويش بسازيم و شفايي نكنيم


يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم


وقت پرپر شدنش ساز و نوايي نكنيم


پر پروانه شكستن هنر انسان نيست


گر شكستيم ز غفلت من و مايي نكنيم


و به هنگام نيايش سر سجاده ي عشق


جز براي دل محبوب دعايي نكنيم


مهرباني صفت بارز عشاق خداست


يادمان باشد از اين كار ابايي نكنيم

jokvsms
06-10-2008, 13:24
کاش بودي تا دلم تنها نبود تا اسير غصه ي فردا نبود

کاش بودي تا براي قلب من زندگي اين گونه بي معنا نبود

کاش بودي تا لبان سرد من بي خبر از موج و از دريا نبود


کاش بودي تا فقط باور کني بعد تو اين زندگي زيبا نبود !

jokvsms
06-10-2008, 13:24
قفس داران سکوتم را شکستند

دل دائم صبورم را شکستند

به جرم پا به پائي عشق رفتند

پرو بال عبورم را شکستند

مرا از خلوتم بيرون کشيدند

چه بي پروا حضورم را شکستند

تمنا در نگاهم موج مي زد

ولي رويای دورم را شکستند !!!

jokvsms
06-10-2008, 13:26
"ایست !از مرز من عبور نکن

دیگه نبینمت برو،برای من ظهور نکن"



یادمه جمله هات رو که خنجرم می زدی

از صخره های غرور سنگ به سرم می زدی

خواستم بیام کنارت سینه سپر کردی برام

محافظ های خودت رو زودی خبر کردی برام

من بودم و قلب اسیر تو بودی و یه لشگر

تو دست من یه شاخه گل تو دستای تو خنجر

خون جلو چشمتو گرفت ،شعله می زد نگاه تو

خرابش کردی بی وفا،پناه بی پناهت رو

دستم رو بردم سمت تو گلم برات گریه می کرد

داشت خودش رو زور زورکی برای تو هدیه می کرد

گلم می گفت ببین نگاش داره چه اخمی می کنه

نمی دونست چند لحظه بعد ساقه ش رو زخمی می کنه

گفتی دیگه نه من نه تو،خط و نشون کشیدی

رفتی و توی چشم من،نفرینم رو ندیدی



******************************

******************************



خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان

باید از دل گذرد هر که شود همرهشان

روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان

سنگلی اندر گلشان بود همان شد دلشان

jokvsms
06-10-2008, 13:29
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ وبازیگوش

و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد

بدین سان بشکند دایم سکوت مرگبارم را !!

gmuosavi
06-10-2008, 17:56
به کجا می روی

که در انتهای راه

کسی جز من در انتظارت نیست

Ghorbat22
07-10-2008, 03:46
شاید امشب که دوباره سرد و بی روح چشم می ذارم روی هم
شاید امشب که دوباره به یادت می ریزم اشک رو گونه ام
می دونم که باز هم تو رو آررزو دارم
دیدن دوبارت
شنیدن صدایت
حس کردن دستانت
و.........
در همین جمله می گویم که می خواهمت.

Ghorbat22
07-10-2008, 03:49
با تمام لحظه هایی که دارم بی تو من سر می کنم
از نبودت بر کنج این اتاق تاریک تکیه می کنم
فکر تو در ذهنم هست این را زمانی می فهمم
که اشک را از یاد تو بر گونه ها تر می کنم

Ghorbat22
07-10-2008, 03:51
غروب را بنگر...خزان بی برگی را بنگر...رد پای عاشقانه یمان را بنگر...
تو را یاد چه انداخت؟
دلت گفته بود که دیگر سنگی بیش نیست اما باور نداشتم.
فقط می گویم که من را یاد لحظه های با تو بودن انداخت.

Ghorbat22
07-10-2008, 03:58
اگر دنیا نمی داند که من غمگین تر از غم های دنیایم

بیا یک لحظه با من باش که من تنها ترین تنهای دنیایم

magmagf
07-10-2008, 05:56
تا كنار تو مي‌آيد امشب موج با دامن راه راهش

كاش امشب پيامي بيارد از تو با گويش گا‌هگاهش



مي‌توانم از اين سمت دريا روي امواج زورق برانم

مي‌توانم كه ديگر خودم را يك غزلخوان عاشق بنامم



دست با دسته‌هاي پرستو هي تكان دادم و گريه كردم

هي تكان دادن شانه‌هايم خاطراتي كه در مي‌نوردم



با من از دوستت دارم اي دوست، بيشتر بيشتر بيشتر تر

با من از من بگو با من از تب، سخت از اينقدر شعله‌ور تر



شعر باشم تو را مي‌فريبم يا نباشم تو را مي‌سرايم

يك غزل واژه‌هاي مگو را پوست كن با نگاهي برايم



كاش مي‌شد كه يك لحظه حتي شعر باشم خود شعر آري

چونكه مي‌دانم اين را_ كه حتي_ شعر بد را كمي دوست داري...

magmagf
07-10-2008, 05:57
براي ستايش تو

همين كلمات روزمره كافي است

همين كه كجا ميروي ، دلتنگم .

براي ستايش تو

همين گل و سنگريزه كافي است

تا از تو بتي بسازم .



( شمس لنگرودي )

magmagf
07-10-2008, 05:57
حكايت باران بي امان است

اين گونه كه من

دوستت مي دارم .

شوريده وار و پريشان باريدن

بر خزه ها و خيزاب ها

به بي راهه و راه ها تاختن

بي تاب ، بي قرار

دريايي جستن

و به سنگچين باغ بسته دري سر نهادن

و تو را به ياد آوردن

حكايت باراني بي قرار است

اين گونه كه من دوستت دارم




( شمس لنگرودي )

magmagf
07-10-2008, 06:01
نگفتمت مگر!



هزار شب



شعر نوشتم و شاعر نشدم



اما نشان ردِپاي ِ سبزت



در كوچه باغ ِ بلوغ ِ رؤيا



هزار شب شاعرم كرد !





نگفتمت ...


بهمن قره داغي

magmagf
07-10-2008, 06:03
عشق

اندوه و حسرت است و خواری

عاشق نشوید

اگر توانید

دل تنگم
07-10-2008, 11:59
شوکت ديرينه ام ازعشق تو لبريز باد
اين سرا و خانه ام از ياد تو گلريز باد

در بهار زندگي اي نازنين معشوق من
لطف رويت در وجودم همچوگل سرريز باد

ازاميدت اي نداي زندگي محبوب من
شاخه ي مهرت زديوار دلم گلريز باد

درفراسوي نگاهت اي شفق خورشيد من
آينه دار جمالت درافق مهريز باد

شهر بي مهري در آن سوي صدايت محو شد
سايه ي عشقم به روي شانه ات دل ريز باد

اي اميد خانه ام ،اي شادي روحت فزون
شوکت ديرينه ام از عشق تو لبريز باد

دل تنگم
07-10-2008, 12:03
نشسـته است غبار ِ غم ِ تو روی تنم
چقدر ساکت و تنهاست بی تو پیرهنم

گــُلم، که بی نفس ِ نور نیست خواهم شد
چگونه می شود از آفتاب دل بکنم

تو سالهاست که درخاطرات گم شده ای
هنوز بوی تو را می دهد لبم، دهنم

بیا و در صدفِ چشم ِ خود پناهم ده
مرا که قطره ی تنها مرا که بی وطنم

بهار می رسد از راهِ چشم ابری ِ تو
هنوز مانده به آغاز ِ در به در شدنم

MaaRyaaMi
07-10-2008, 16:42
تو به صبح مي انديشي و من
به ايستايي اين غروب
ميان ذهن تو با من
ببين چه
بيکرانه سردي است!
چه فصل غريبي...!!
(سکوت سمت بدي نيست
در اين دو راهي سخت...(
مگر به نگاه تو بينديشم
وگرنه اميدي نيست
طلوع عشق تو بر من!

MaaRyaaMi
07-10-2008, 16:43
اين واژه ها به من که مي رسند
قصه تمام نمي شود
که همينجوري
دت از سر تو بردارم
يک نقطه و ديگر هيچ!
اين قصه از ابتدا
با قطاري شروع شد که سوت آخرش را
دستهاي تو
تکان ميداد و من
اشتباهي در ايستگاه تو پياده شدم
که نزديک هواي تو نبود
نزديک خانه تو
نزدکي دستهاي تو نبود
با چند کلمه و کتابي کهنه
که در حافظه داشتم
به خانه برگشتم
برگشتم
و برگشتم
هواي تو دست از سرم بر نمي دارد
من به اشتباه عاشق شدم
نه؟؟!
چقدر
برنگشتم از خودم
تا سر همين پيچ خيابان
از اولين دکه
روزنامه اي بخرم
که مرا با چشمهايي بسته
و حروفي درشت
چاپ کرده بود
با چشماني بسته به قطاري فکر ميکنم
که اشتباه
سوار شده بودم
اين قصه تمام نشده است
من به پايان
رسيده ام...

MaaRyaaMi
07-10-2008, 16:43
شاعرانه نيست مي روي
و من هنوز در هجاي اول بهانه ام
و من هنوز کودکم براي التماس ماندنت
نرو!
هزار سال پيش شاعرانه بود
ولي همين يکي دو روز پيش
پيش پاي گريه خدا
بهانه را زمين گذاشتم
و منتظر شدم براي ديدنت
ببيني
بيا!
بياي شاعرانه ام
عاشقانه نيست؟

MaaRyaaMi
07-10-2008, 16:57
مي شناسمت
که دلتنگت مي شوم
و...نمي شناسي ام
که فکر ميکني
دلتنگي ام دروغ است!

gmuosavi
07-10-2008, 18:15
آنکه سودا زده چشم تو بوده است ، منم
و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است ، منم

آن ز ره مانده سرگشته ، که ناسازي بخت
ره به سر منزل وصلش ننموده است ، منم

آنکه پيش لب شيرين تو ، اي چشمه نوش
آفرين گفته و دشنام شنيده است ، منم

آنکه خواب خوشم از ديده ربوده است ، توئي
و آنکه يک بوسه از آن لب نربوده است، منم

اي که از چشم " رهي " پاي کشيدي چون اشک
آنکه چون آه به دنبال تو بوده است ، منم

"رهی معیری"

Ghorbat22
07-10-2008, 21:15
به هر جا می روی بی من
دمی در پرنیان خاطرات خویش تنها باش
به هر جا آشیان کردی
سکوت سنگفرش یاد ها را یکزمان بشکن
و در امواج رویا های رنگارنگ
بیاد آور تو فردی را که دراعماق چشمان بلورینت
تمام هستی اش را جستجو می کرد
که با امید دیدارتو در رویا
به بستر می خزید از شوق
و با یادت سحر از خواب بر می خواست
بیاد آور تو ابر دیدگانی را که اینک در سکوتی گنگ
بلورین قطره های اشک حسرت بار خود را
به مزار خاطرات خویش می بارد
تو فردا از دیارم کوچ خواهی کرد
ولی ....... هرگز
تو دراین رهگذر تنها نخواهی بود دلم این کولی غمگین
به همراهت سفر را تا ابد آغاز خواهد کرد
تو این دیوانه را تا شهر های دور خواهی برد
توفردا کوچ خواهی کرد
ولی هر گز تو تنها نیستی هرگز
تو احساس مرا با خویش خواهی برد
تو با این کوچ ناهنگام

eshghe eskate
07-10-2008, 23:41
من روز خویش را

با افتاب روی تو ،

کز شرق خیال دمیده است ،

اغاز میکنم

ان لحظه ها که مات

در انزوای خویش

یا در میان جمع

خاموش مینشینم :

موسیقی نگاه ترا گوش میکنم ،

گاهی میان مردم در ازدحام شهر

غیر از تو ،

هر چه هست فراموش میکنم.

eshghe eskate
08-10-2008, 00:17
من از خشم تو پژمردم بهارم کن به لبخندی
چه باشد گر برآری آرزوی آرزومندی

تو را مانند گل گفتم ز داغ شرم می سوزم
ز چشم آینه دیدم که تو بر خویش مانندی

تو را با اشک پروردم چه باکم گر نمیدانی
نداند تلخی رنج پدر را هیچ فرزندی

شب و روزی به خود دیدم که دل می لرزد از یادش
شبان گریه خیزی روزهای ناله پیوندی

به درد خویش می گریم به کار خویش می خندم
اگر بر چهره ام دیدی پس از هر اشک لبخندی

به زیر سقف مینایی ندارم رنج تنهایی
که دارم عالمی شب ها به یاد یار دلبندی

زمستان جوانمردیست درد خویش پنهان کن
که هرگز بر نیاید ز آستین دست سخامندی

خوشوقت سبکباری که از ملک جهان دارد
رفیقی خواب امنی لقمه نانی روح خرسندی

eshghe eskate
08-10-2008, 00:18
ماهي هاي شوق

در تنگ نفسهايم مي ميرند

و من

تهي تر از خشک چشمه اي در کوير

لبريز از هر چه آرزوست

خواب دريا مي بينم ...

eshghe eskate
08-10-2008, 00:20
کمی با من مدارا کن
من از دست خودم خستم
اگر چه ساکتم اما ...
به دنیای تو دل بستم
کمی با من مدارا کن
به یاد لحظه ی تردید
شبیه آن زمانی که
دلم از دیدنت لرزید
کمی با من مدارا کن
من از خاکم نه !!! از سنگم
ببین صبرم زبانزد شد
پریده رنگ و دلتنگم
کمی با من مدارا کن
که این وادی پر از دردست
و هر که دوستش دارم
نگاهش بی سبب سردست.

eshghe eskate
08-10-2008, 00:21
به خلوت بی ماهتاب من بگذر

به شام تار من ای آفتاب من بگذر

کنون که دیده ام از دیدن تو محروم است

فرشته وار شبی را به خواب من بگذر

نگاه مست تو را آرزو کنان گفتم

بیا به پرتو جام شراب من بگذر

اگر که شعر شدی بر لبان من بنشین

اگر که نغمه شدی از رباب من بگذر

فروغ روی تو سازد دل مرا روشن

بیا و در شب بی ماهتاب من بگذر

کرم کن و در کلبه ام قدم بگذار

مرا ببین و به حال خراب من بگذر

تو را

که طاقت سوز حمید یک دم نیست

نخوانده شعر مرا از کتاب من بگذر.

MaaRyaaMi
08-10-2008, 11:56
دفترم بوی پیراهن یوسف می دهد
رفتم
برای همیشه گم شوم...
وقتی گوشه قلبت نوشته بودی
اینجا کسی عاشق نمی شود!!

MaaRyaaMi
08-10-2008, 12:14
رد گام هایت را که می گیرم
از تو دور تر می شوم
گویی کفش هایت را بر عکس پوشیده ای !

MaaRyaaMi
08-10-2008, 12:15
وقتی دل سپردگی ام را
با نیش خندی مهمان کردی
با خود گفتم:
"خواهم ماند,خواهم زیست به احترام دلم...!"

MaaRyaaMi
08-10-2008, 12:17
وقتی قرار باشد من بی قرار تو باشم
و تو تنها قرار زندگیم
از هر چه قرار غیر تو باشد
"خواهم گذشت....!"

MaaRyaaMi
08-10-2008, 12:19
من از تو سبز می شوم... و تو از من...
به هم که گره بخوریم...
بختمان باز می شود...
و خوشبختی قسمتمان...!!!

MaaRyaaMi
08-10-2008, 12:24
آنقدر سپید بودی که احساس می کردم ماه شده ای
ای کاش آبی بودی مانند آسمان
آنوقت تا آخر عمر سر به هوایت می شدم...!

MaaRyaaMi
08-10-2008, 17:37
نگران کوچکی بوسه هایم نباشم
مالکیت قلبت را که به من ببخشی
و نگاهت را از هر چه غیر از من که بپوشی
بوسه هایم تا تو...تا عطش لبهایت...
بزرگ خواهند شد...!!

MaaRyaaMi
08-10-2008, 17:46
عشقم گناه بود...توبه ام فریب...
فروخته شد بازار زندگی
به اسارت در آمده تو...
در کدامین بازار مرا
باز خواهی فروخت؟

jokvsms
08-10-2008, 17:59
خیال ...

شب رسید و اسمان مهتاب شد

با خیالت دیده ام پر اب شد

در خیالم امدی از راه دور

کوله بارت مملوء از عشق وغرور

امدی همچون نفس در سینه ام

شاد کردی این دل بیکینه ام





چشم در راه ...

چه بس شبها نخفتم تا سحر گاه

چه بس عمری که ماندم چشم در راه

تویی چون ماه و زهره ی اسمانی

کجا دستم رسد بر زهره وماه





خانه ی ابری...

انتهای همه ی جاده ها

به چشمان من میرسند

که مسافت انتظار را بی پروا پیمودم

زمین چه قدر مهربان است

وقتی که بر ان قدم می گذاری

واسمان ابی ترین نقطه دنیاست

وقتی که تو به ان نگاه میکنی

ای مسافر شب های تنهایی

ار دلت هوای خانه ابری ام کرد

نشانی انرا از ستاره ها بپرس

که همه شب را تا سحر بیدارم

jokvsms
08-10-2008, 18:02
غم
ز غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

عجب از محبت من که در او اثر ندارد

غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد.....







نمی دانم چرا امشب واژهایم خیس شدند

مثل اسمانی که امشب می بارد

واینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد

تا شاید از لحظه های دل تنگی گذر کنم





در امتداد نگاه تو

لحظه های انتظار شکسته می شود

و بغض تنهایی من

مغلوب وجود تو می شود





در حضور واژه های بی نفس

صدای تیک تیک ساعت را گوش کن

شاید مرحم درد ثانیه ها را پیدا کنی





مترسک ناز میکند

کلاغ ها فریاد میزنند

ومن سکوت میکنم

این مزرعه ی زندگی من است

خشک وبی نشان ...





این شب ها چشم های من خسته است

گاهی اشک ،گاهی انتظار

این سهم چشم های من است ....

jokvsms
08-10-2008, 18:04
نه از خاکم ،
نه از بادم ،
نه در بندم ،
نه آزادم ,
نه من ليلاترين مجنون ،
نه شيرينم ،
نه فرهادم ,
نه از آتش ,
نه از برگم ,
نه از کوهم ,
نه از سنگم ,
فقط مثل تو مسکينم ، فقط مثل تو دلتنگم

gmuosavi
08-10-2008, 20:45
درشيفتگی به تو، قلم ها ذوب کردم
از آبی ... و قرمز ... و سبز ...
تا آنکه کلام به پايان رسيد
عشق خود را به تو، به پای کبوتران آويختم
و نمی دانستم ای معشوق من!
که عشق مثل کبوتر
پروازمی کند ...

gmuosavi
08-10-2008, 20:53
مداد را برداشتی،

طرح مرا نه،آنگونه که هستم!

همان که می خواستی کشیدی.

تمام ِ بهانه ی رفتنت

این است که عوض شده ام.

مداد را بر میدارم،

طرح ترا همان گونه که هستی میکشم...

میتوانی بروی.

gmuosavi
08-10-2008, 20:54
باید فراموشت کنم

چندیست تمرین می کنم

من می توانم ! می شود !

آرام تلقین می کنم

حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....

تا بعد، بهتر می شود ....

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای

و بر نمی گردی همین !

خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

کم کم ز یادم می روی

این روزگار و رسم اوست !

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم

amir 69
08-10-2008, 22:02
دل بسته ی موهای سیاهت هستم
دیوانه عشق راه راهت هستم

ترکیب نگاه شرقی ات کشته مرا
من عاشق ترکیب نگاهت هستم

پرونده ی من به جرم تو بسته شده
من مجرم رای دادگاهت هستم

گفتند که با گناه بوسیدن تو
یک عمر اسیر کنج چاهت هستم

آن بوسه اگر گناه باشد – بانو –
من عاشق دم به دم گناهت هستم

از فاصله قلب عاشقم میگیرد
از دور بگو که دل بخواهت هستم

eshghe eskate
08-10-2008, 22:20
گلی را که دیروز

به دیدار من هدیه آوردی ای دوست

دور از رخ نازنین تو

امروز پژمرد

همه لطف و زیبا یی اش را

که حسرت به روی تو می خورد و

هوش از سر ما به تاراج می برد

گرمای شب برد

صفای تو اما گلی پایدار است

بهشتی همیشه بهار است

گل مهر تو در دل و جان

گل بی خزان

گلی تا که من زنده ام ماندگار است

eshghe eskate
08-10-2008, 22:21
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
چو خندان به
سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بی کران با من است
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار
شکر خنده ی آن دهان با من است.

eshghe eskate
08-10-2008, 22:22
آنقدر خواهم نوشت
تا که خودکار از توان خود پشیمانی کند
آنقدر قرطاس ابیض را مسود می کنم
تا که کاغذ ناتوان گردد ز حمل جمله ها
آنقدر دست نویسان را تحرک می دهم
تا که رگها از نفس کم اورند
تا که خون در عین خشکی جوش جوشانی زند
آنقدر با چشم نافذ
من به تعقیب نگارش سر کنم
تاسفید ازمردم مشکی آن آید پدید
آنقدر اندیشه را مشغول حرف نو کنم
تا که در یک مطلب ا نشا سه نسل امحا شوند
آنقدر از جوهر خودکار و خود صرفت کنم
تا که شاید یک نظر بر صفحه قلبم کنی

eshghe eskate
08-10-2008, 22:23
اگر ماه بودم ، به هر جا که بودم،

سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم ، به هرجا که بودم،

سر رهگذار تو ، جا میگرفتم.

اگر ماه بودی ، به صد ناز، شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

و گر سنگ بودی ، به هر جا که بودم

مرا می شکستی ، مرا می شکستی

Ghorbat22
09-10-2008, 03:49
گل من گلایه کم کن

ابر نهفته ابدی نیست

بذار آسمون بباره
گریه هم چیز بدی نیست

Ghorbat22
09-10-2008, 03:51
جدایی رسم این دنیای وحشی است


نگو این یادگار چیست از کیست


که روزی می شویم از هم جدا ما


در این دنیا بر تردید شک نیست

Ghorbat22
09-10-2008, 03:53
چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم

دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شب های شیدایی

که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم

چه شب ها تا سحر با قاصدک بی رنگ

نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم

به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل

نوشتم روی گلبرگش که من بی تو چه ها کردم

Ghorbat22
09-10-2008, 03:58
بس که دیوار دلم کوتاه است
هر که از کوچه ی تنهایی من می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد

MaaRyaaMi
09-10-2008, 11:21
به ساعت من ,تو تمام قرارها را نیامده ای
کدام نصف النهار را از قلم انداخته ام؟
قرار روزهای بی قراری ام!
کجای آسمان ببینمت؟
من از جستجوی زمین خسته شده ام...

Ghorbat22
10-10-2008, 03:00
عشق یعنی با افق یک دل شدن


یا لباسی از شقایق دوختن


عشق یعنی با وجود خستگی


بر سر پرانه دل سوختن


عشق یعنی داستانی نا تمام


عشق یعنی کلمه ای بی انتها


عشق یعنی گفتن از احساس موج


در کنار حسرت پروانه ها


عشق یعنی آه سرخ لاله ها


عشق یعنی حرف پنهان در نگاه


عشق یعنی ترجمان یک نفس


عمق سایه روشن دشت پگاه


عشق یعنی قصه ی یک آرزو


عشق یعنی ابتدای یک غروب


عشق یعنی تکه ای از آسمان


عشق یعنی وصف یک انسان خوب

Ghorbat22
10-10-2008, 03:03
رنگ و بوی تازه از عشق بگیر
پر سوز ترین گدازه از عشق بگیر
در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر

MaaRyaaMi
10-10-2008, 13:52
باران نمي شوم

که نگويي: با چه منتي خود را بر شيشه مي کوبد

تا پنجره را باز کنم و نيم نگاهي بيندازم



ابر مي شوم


که از نگراني يک روز باراني


هر لحظه پنجره را بگشايي

و مرا در آسمان نگاه کني...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 13:55
از كنارم كه گذشتي
عاشقت شدم
حالا كه نيستي
از كنار هر رهگذري مي گذرم
عاشقم مي شود!

MaaRyaaMi
10-10-2008, 13:58
تو ماه را
بيشتر از همه دوست مي داشتي
وحالا
ماه هر شب
تو را به ياد من مي آورد
مي خواهم فراموشت كنم
اما اين ماه
با هيچ دستمالي
از پنجره ها پاك نمي شود.

MaaRyaaMi
10-10-2008, 16:32
و يکبار دگر – آرامتر اما -
زمام سرنوشتم را به دست جمله اي دادم
و با شرم از غرور خويشتن گفتم:
« تو را من دوست مي دارم،
تو هم ... آيا ... ؟!»

MaaRyaaMi
10-10-2008, 16:34
حکایت بارانی بی امان است

اینگونه که من

دوستت مي‌دارم

شوریده‌وار و پريشان باريدن

بر خزه‌ها و خيزاب‌ها

به بيراهه و راه‌ها تاختن

بي‌تاب، بي‌قرار

دريايي جستن

و به سنگچين باغِ بسته‌دري سر نهادن

و تو را به ياد آوردن

چون خوني در دل

كه همواره

فراموش مي شود

حكايت باراني بي‌قرار است

اینگونه که من


دوستت مي‌دارم.

MaaRyaaMi
10-10-2008, 16:36
در امتــــداد نگاهت گم کردم

تمام آرزوهایم را

می خواستم سر آغاز نگاهت باشم

تا لبریز شوم از عطر با تو بودن

می خواستم این بار عاشقانه

به زندگی بنگرم!

من تو را در بی کران این دنیا ی وانفسا

گم کرده ام

و حرف نگاه من و تو نا تمام مانده است.

کجـاست حدیث چشمانت

تا من پایانش باشم...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 17:00
من شعر می نویسم



تو با ترانه های عاشق من ، عاشق


تو با ترانه های

تشنه ی من ، دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی

تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده



یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی


یا با ترانه های من بر لب


در مصاف جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه ...
ایا زبان مشترک این نیست ؟


آن زبان تازه که می گفتم ؟


ایا زبان مشترک این نیست ؟

magmagf
10-10-2008, 17:14
و خوابیدن در چشم تو

معجزه عشق من است

magmagf
10-10-2008, 17:15
کاش میشد در کنارت عاشق و دیوانه بودن

با دل مست و خرابت همدل و هم خانه بودن

کاش میشد درخیالم خواب و رویای تو دیدن

در دل شب مست بودن چشم زیبای تو دیدن

کاش میشد از نگاهت پل به دنیای دلت زد

مست چشمان تو بود و بوسه ناغافلت زد کاش . . .

magmagf
10-10-2008, 17:15
بی عشق

همه نعش کش اند !!!!


ایرج کریمی

magmagf
10-10-2008, 17:20
نترس جیغ نکش

دیگر دیر شده

من خودم را در بهشت چشم های تو می بینم

دیشب

یادشان رفت درهای جهنم را قفل کنند .

MaaRyaaMi
10-10-2008, 17:43
وقتی که میشکنم
نگاه کن
هر روز شاعری
با واژه های خویش به مسلخ نمی رود.
وقتی که میشکنم
نگاه کن
هر روز عاشقی
در پیش چشم تو
از کرده های خویش
پشیمان نمی شود.
وقتی که میشکنم
نگاه کن
هر روز، زنی به دست خویش
احساس خویش را
ویران نمی کند.

"نگاه کن"

MaaRyaaMi
10-10-2008, 17:46
زاویه ی دیدت را تنظیم می کنی و
تیرِ نگاهت را دقیق پرتاب می کنی روی
شهرِ آفتاب سوخته ی چشمانم
تیرِ شما که به هدف خورد ،
ما هم که عجالتآ شکست خوردیم !
جسارتآ قلبمان را هم به فتوحاتتان اضافه کنید !
... آنوقت که مرا اسیر کردی
نه هزار و سیصد و پنجاه و نه بود
و نه حتی هزار و نهصد و چهل و پنج ...
جنگِ ما ،
جنگِ شیطانکِ چشمانِ تو بود
با حکومتِ بی عرضه ی امپراطوریِ من ...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 17:49
بین بی صله ها گم شدم
بگرد!
دلم هزار ترک و
بغض در گلو
ببین!
قطار رسید
و من تو را
گم میکنم میان مسافرها
اما
یادت باشد،
دیدمت.
با آنکه بغض کرده بودم
و
قلبم شکسته بود...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 17:59
از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم ،
در حیاط خلوت ِ شانه هات ...
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب ِ سرخ ِ لبت !
و راهی م کن ...
راه ِ زیادی نمانده ؛
مقصد بعدی :
- : " ایستگاه ِ اول ِ قلب ِ تو " ...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 18:05
چقدر گریه مانده تا دوستم داشته باشی
- آقای لعنتی - !؟
این چه کاری ست که دارید با دل ِ من ...
" دل ِ من " گفتم ؟
معذرت ... ن م ی خ و ا ه م !
تو را می خواهم
دل که دیگر دل نمی شود برای مان ...
دلِتان راضی باشد جناب ؛
دل مان برای شما ...
چشم م را می بندم و دل م را باز می گذارم
لااقل بیا ...
زنگ بزن و ... فرار کن
تا دلم خوش باشد
چشم هام که بسته ست ،
فکر می کنم پسر بچه ی همسایه بود که توپ ش را ...
توپ !
راستی ...
دل ِ ما که حیاط ندارد
دل ِ ما که باغچه ندارد ...
دل ِ ما ...
غصه نخورید برایمان ...
دل مان شما را که دارد ؛
" شکر "

MaaRyaaMi
10-10-2008, 18:06
" دوستت دارم " هام ... آخر
زیر ِ دیوار ِ انتظار لِه می شوند ...
می دانم !
...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 18:09
می روم از دست و
" پا پس می کشی از راهی که آغاز کردی "
چقدر سکوت می کنی ؟
اینجا که دل به دل راه ندارد ...
چشمت را نبند به روی هرچه هستم
و هرچه نیستم
... چقدر نیست م !
هیچ آسمان بوده ای ؟ ... ستاره که نداری
- ( طوفانی نباش )
می روی ... می لرزم ...
دست و دل م را بگیر
می ترسم از
دست ِ غریب - ه یی که ... دلت را نوازش کند
از دست می روم آخر ... !

MaaRyaaMi
10-10-2008, 21:28
پاهای من به رفتن عادت نداشت
وقتی " دوست داشتن " های تو ؛
روزه ی سکوتِ ثانیه ها را می شکست ...
آن زمان که
افطاری م
یک استکان نگاهِ گرم بود
و شیرینیِ بوسه های پی در پی !
حالا ...
بعد از اذان دلتنگی هام
از سردیِ لبخند های اجباری ،
یخ می زنم ؛
و در جاده ی " نداشتن " ت
آهسته - آهسته
کافر می شوم !...

MaaRyaaMi
10-10-2008, 22:19
دفترم را که باز می کنی ،
" متکلم وحده " ها می پاشند بیرون !
باور کن تقصیرِ من نیست ...
تو باعثِ یکنواختیِ دفترِ منی !
آخر محضِ رضای دلِ من نه ؛
محضِ خاطرِ دلِ قلمِ خواب آلودت ،
یک بار هم تو برای من بنویس ....

Ghorbat22
11-10-2008, 05:44
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

با جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیگر بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم

Ghorbat22
11-10-2008, 05:47
تو در من آن تب گرمی که آبم می کند کم کم

نگاهت نیز چون مستی خرابم می کند کم کم

منم آن کهنه دیواری به جا از قلعه های سنگ
که باد و آفتاب آخر خرابم می کند کم کم

Ghorbat22
11-10-2008, 05:50
در بیکران دور ..در روزگار نور..در شهری بی عبور..

زیر درخت مهر..بر روی سنگ گور..با جوهر سرشت..

با دست سرنوشت..حرفی نوشته بود:
آرامگاه عشق

eshghe eskate
11-10-2008, 14:24
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است



در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود

gmuosavi
11-10-2008, 16:24
تـمـاشايی تــريـن تـصـويــر دنـيـا مـی شـوی گاهی

دلم می پاشد از هم بس که زيبا می شوی گاهی

حـضـور گـاهـگـاهـت بـازی خـورشيـــد بـا ابــر اسـت

که پنهان می شوی گاهی و پيدا می شوی گاهی

به ما تا می رسی کـج می کنـی يکـبـاره راهـت را

ز ناچاريـست گر هم صحبـت مـا می شـوی گاهی

دلـت پــاک اسـت امــا بــا تـمــام ســادگــيــهــايـت

بـه قــصـد عاشــق آزاری مـعـمـا می شـوی گاهی

تـو را از ســرخی سيـب غـزلهــايم گـريــزی نيست

تــو هــم ماننـد آدم، زود اغـــوا می شـوی گاهی

gmuosavi
11-10-2008, 16:26
بگین بباره بارون دلم هواشو کرده
بگین تموم شدم من بگین که بر نگرده
بهش بگین شکستم بهش بگین بریدم
نه اون به من رسید و نه من به اون رسیدم
برهنه زیر بارون خراب و درب و داغون
از آدما فراری از عاشقا گریزون
بذار کسی نبینه غرور گریه هامو
بذار کسی نفهمه غم تو خنده هامو

gmuosavi
11-10-2008, 16:29
ای صمیمی! . . . ای دوست

گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی

دیدنت . . . حتی از دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر تشنه ی دیدار تو ام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تو را محتاجم

ودل من . . . به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی! . . . ای خوب

تو مرا یادکنی . . . یا نکنی

من به یادت هستم

من صمیمانه به یادت هستم

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پرگل باد

gmuosavi
11-10-2008, 16:33
نیمه جانی دارم و آن را فدایت می کنم

اشکهای دیدگانم را عطایت می کنم

خوبرویان گرچه مشهورند در دلدادگی

من ولی از جمله خوبان جدایت می کنم

تو چون شیرین ومن با تیشه ی عشقت شبی

بیستون سینه ام را خاک پایت می کنم

چشمان من غریق اشک هجران تو شد

با تمام خستگی هایم صدایت می کنم

نازنینا زندگی را بهر چشمان تو باختم

بازهم هر لحظه و هر دم دعایت میکنم

سباستین
11-10-2008, 21:40
گر تیغ بر کشد که محبان همی زنم--- اول کسی که لافه محبت زند منم
گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست--- گو سر قبول کن که به پایش در افکنم
امکان دیده بستنم از روی دوست نیست--- آن به که گوشه نصیحت بیاگنم
آورده اند صحبت خوبان که آتش است--- بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم
من مرغ زیرکم که چنان خوش اوفتاد--- در قید او که یاد نیاید نشیمنم
دردی است در دلم که گر از پیش آب چشم--- برگیرم آستین برود تا به دامنم
گر پیرهن به در کنم از شخصه ناتوان--- بینی که زیره جامه خیالی است یا تنم
شرط است احتمال جفاهای دشمنان--- چون دل نمی دهد که دل از دوست برکنم
الا کسی که ذوق سماعش بود چو من--- داند که نعره از سر ذوقی همی زنم
بر تخت جم پدید نباشد شبه دراز--- من دانم این حدیث که در چاه بیژنم
گویند سعدیا مکن, از عشق توبه کن--- مشکل توانم و نتوانم که بشکنم
:42:

دل تنگم
12-10-2008, 08:11
ایجاز شاعرانه ی چشم تو تاکنون
ما را کشانده است به اعجازی از جنون

هرروز در هوای تو پرواز می کنیم
هرروز می شویم چو خورشید سرنگون

تا آستین به قصد تو بالا زدیم ، شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون

باید امید هرچه فرج را به گوربرد
بیهوده می بری دل ما را ستون...ستون

این شعر، هم ردیف غزل های چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون

دل تنگم
12-10-2008, 08:13
من دست شسته ام ز غرورم برای تو
افتاده ام چو قطره شبنم به پای تو

ای نارفيق و با همه من غريبه تر
با من بمان: غريبه درد آشنای تو

زين روز های خسته ملولم بيا ببين
اين دل چگونه ميشکند زير پای تو

گفتی تو هم شکسته دلت مثل من ولی
باور نميکند دلم اين ادعای تو

گفتی صبور باش صبورم ولی چه سود
عمری منم و حسرت يک دم وفای تو

ميبخشمت برو به دلم پشت کن برو
بخشيد دل تو را به گذشت از خطای تو

يک روز می رسد که ببينی ميان ما
يک فاصله است و چشم تری از جفای تو

من ميروم شبی و تو می مانی و همين
مشتی غزل و روح من آنشب رهای تو

شايد دوباره تر شود اين گونه ها ز اشک
از حسرت تو بغض تو شايد جفای تو

يک شب به عشق ميرسد آخر دلت ولی
آن شب هنوز ميتپد اين دل برای تو

MaaRyaaMi
12-10-2008, 08:49
برایِ بارِ هزارم می خوانم :
آقای مسافر
قادرم شما را با چهارده شاخه گلِ سرخ
یک جلد دیوانِ حافظ
ویا
به عددِ سالِ تولدتان ، بوسه ؛
از رفتن منصرف کنم ؟
آیا قادرم ؟

gmuosavi
12-10-2008, 17:26
با عقل آب عشق بيک جو نمي رود

بيچاره من، که ساخته از آب و آتشم

ديشب سرم ببالش ناز وصال و باز

صبح است و سيل اشک بخون شسته بالشم

پروانه را شکايتي از جور شمع نيست

عمري است در هواي تو مي سوزم و خوشم

gmuosavi
12-10-2008, 17:37
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

gmuosavi
12-10-2008, 17:40
آمد ، آمد امّا در نگاهش ، آمد امّا در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو ، نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شسته بود
عکس شیدایی ، در آن آیینه ی سیما نبود

لب ، همان لب بود ، لب ، همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود ، امّا مست و بی پروا نبود

در دل بیزار خود ، در دل بیزار خود چز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی ، گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسوا نبود

در نگاه سرد او ، در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را ، نشان ، از آتش سودا نبود

دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود

بر لبِ لرزان من ، فریادِ دل ، خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود ، آخر آن تنها امید جان من تنها نبود ، تنها نبود

جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ
آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود

gmuosavi
12-10-2008, 17:55
تکیه به شونه هام نكن من از خودت خسته ترم...

مـا که بـه هم نمی رسیم , بسه دیگه بـذار بـرم...

کی گفته بود به جرم عشق یه عمری پرپرت کنم؟...

حیف تو نیست, کنج قفس چادر غم سرت کنم؟...

مـن نـه قلنـدر شبـم , نـه قهـرمـان قصـه هـا...

نـه برده ی حلقه به گوش , نه ناجی فرشته ها...

تـو ایـن دو روز زنـدگـی , شبیـه مـن فـراوونـه...

یه لحظه چشمات و ببند گذشتن از من آسونه...

من عاشقم همین و بس , غصه نداره بی کسیم...

magmagf
12-10-2008, 21:11
گفت:

این قدر نامم را تکرار نکن

نفسم را حبس کردم…

magmagf
12-10-2008, 21:13
و من هنوز تو را

مثل

"تمام شد مشق شبم"

دوست دارم…

magmagf
12-10-2008, 21:15
پدرم می گوید از سولماز بگذر…

که رنج می آورد

مادرم گریه می کند از سولماز بگذر…

که مرگ می آورد…

خواهر هایم به من نگاه می کنند

با خشم…که ذلیل دختری شده ام…

آه سولماز…این ها چه می دانند که…

عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی ست…

به کوه می گویم سولماز را می خواهم

جواب می دهد من هم…

به دریا می گویم سولماز را می خواهم

جواب می دهد من هم…

در خواب می گویم سولماز را می خواهم

جواب می شنوم من هم…

اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم…

زبانم لال…چه جواب خواهد داد؟…

magmagf
12-10-2008, 21:24
باد

روسری ات را برداشت

باد

رو سری ات را با خود برد

باور نداشتم

آن شب

خدا هم می خواست

مو های تو را ببیند…

دل تنگم
13-10-2008, 02:14
همیشه از تو نوشتن برای من سخت است
که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است

چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!
چقدر این همه دیدن برای من سخت است

خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت
که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است

به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند
به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است

نقابدار خودی را چگونه بشناسم
در این زمانه که خود را شناختن سخت است

قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است

برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است

عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است

دل تنگم
13-10-2008, 02:17
دلداده ی من گر که مرا یاد کند
ویرانه ی دل در دلم آباد کند
آن سرو سهی قامت و گلگون رخ و مست
از دیدن خود قلب مرا شاد کند

مگر قلبم سزاوار جفا بود
مگر عاشق شدن جرم و خطا بود
خدا داند که عشق من خدایی ست
که این هم در ازل تقدیر ما بود

دل تنگم
13-10-2008, 02:18
يك نفر قصد دارد خودش را،وقف يك بيد مجنون بسازد
دزدكانه تمام دلش را،سقف يك بيد مجنون بسازد

مى زند بر سرش بى خيالى،تا كمى هم كنارم بمانى
با سكوتى كه دارى هميشه،چشم هاى خودت را بخوانى

او كه درگير اين درد ياغى ،توى عمرش نبوده نفهميد
ساده تر از خودش هيچ روزى،هيچ جايي نديده نفهميد

او نفهميد و لعنت به خود كرد،كاش خود را كمى جار مى زد
طفلكى هى نفهميدنش را، قورت مى داد و هى تار مى زد

انتظارى كه همسايه اش بود،پيله مى كرد تا روز مى شد
كاش پروانه اش مى شدي با،روزهايى كه نوروز مى شد

روزهايي كه نوروز مى شد،تا كمى زندگى را بخندد
تا بخندد كه آخر توانست پاى‌خود را به پايت ببندد

حمد و توحيد مى خواند و مى گفت:«سال هشتاد بايد بيايد»
وزن هر ركعتى از نمازش،صرف مى شد، بيايد،بيايد،

او نمى‌خواست روزي بيايى وقت اصلن نماند برايش
او كه بهتر تو را مى‌شناسد،دوست دارد تو باشى خدايش

فرض را او بر اين مى گذارد،سال هشتاد سال تو باشد
يك كمى عمر مانده برايش،همه اش مال و مال تو باشد

يك نفر نذر دارد خودش را وقف يك بيد مجنون بسازد
او خودش دوست دارد دلش را سقف يك بيد مجنون بسازد

Ghorbat22
13-10-2008, 02:23
روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من وتو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم
:40:

Ghorbat22
13-10-2008, 02:25
کنار آشیانه تو آشیانه می کنم
فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سؤال می کند به خاطر چه زنده ای؟
و من برا ی زندگی، تو را بهانه می کنم

MaaRyaaMi
13-10-2008, 10:09
... صدا کن مرا

قبل از آن که گوش هایم ،

به سوتِ ممتدِ قطارِ سفرت دل ببندد

و قلب م

صدسالگی رفتنت را

سیاه بپوشد !

MaaRyaaMi
13-10-2008, 10:10
داستانم ، ماجرای سیب و حوا بود و

تو

نه آدم ؛

که بهشت بودی

راندند مرا از تو

تو را از من ...

صورتم را با سرخیِ سیب هایم سیلی زدند

و محکوم ام کردند به انتظار ،

تا قیامت ... قیامتِ ابروانِ تو

و من می گریم

و سیب های گناهِ بزرگم را

یکی یکی گاز می زنم ....

MaaRyaaMi
13-10-2008, 10:12
شاید روزی بیاید
که حالِ من هم خوب شود ...
هوا خوب شود
باران خوب شود ،
عشق خوب شود ،
و تو ... خوبِ من شوی
و من ... ؛
خوب شوم ...

MaaRyaaMi
13-10-2008, 10:13
بچه تر که بودم ، شبی خواب دیدم
رفیقِ شازده کوچولو شده ای و من
نشسته ام روی صندلی سفینه ی شما ،
عازمِ سیارکِ ب ۶۱۲ !
حالا ...
هر شب پشتِ چراغ سبز تیله هایت
به جرمِ بزرگ شدن ، بازداشت م می کنی و من
هر شب ؛
از قطارِ قلبت جا می مانم !...

MaaRyaaMi
13-10-2008, 10:14
تکیه می دهم به موّازیتِ شانه هات
و تو ... برای جشنِ گریه ی من ،
سرودِ سکوت می خوانی
ایّوب می شوم و زیر نگاه نکردن های تو
آتش می گیرم !
تو را به جانِ صداقتِ دست هایت
فکری بکن به حالِ
انحنای خطی که یک سرش تو و ...
سرِ دیگرش ... یک منِ بی تو انتظار می کشد
....

MaaRyaaMi
13-10-2008, 10:15
گرم ترین نقطه ی نگاهت را
چند سالِ کبیسه انتظار بکشم ؟
کوتاه نیا و بلند برو !
بلند بیا و ؛ کوتاه برو ...
امسال ، زمستانِ چشم های تو
سردتر از همیشه آمده است ...
و تابستان ؛
دورترین محالِ ممکنِ توست ...

magmagf
13-10-2008, 14:15
نشسته بر بالین ِ آسمان
زار زار گریه می کند
فرشته ای شبیه ِ خودت!
و نعمت می بارد
بر سرم...
باران
بـ
ا
ر
ا
ن

چقدر اشکهایت گواراست
برای زمینی بی آب و علف

به نام ِ من!

magmagf
13-10-2008, 14:19
گنجشک ها
با تو دوست اند!
گربه ها
از صدای پایَت فرار نمی کنند!
سوسک ها
- اگر تو بخواهی -
کنار ِ دمپایی ها دراز می کشند!

جانور ِ درون ام
آرام گرفته است!

تو
با کدام زبان حرف می زنی؟!