PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعـار عاشقـانـه



صفحه ها : 1 2 [3] 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38

winter+girl
08-02-2008, 12:39
گر در کنار او بنشینم چه می شود ؟ از دست او ستاره بچینم چه می شود ؟ گفتم چه وقت جان بدهم پیش چشم تو ؟ او ناز کرد و گفت ببینم چه می شود ؟

دل تنگم
08-02-2008, 13:40
پیچک نگاهم
دزدانه تا پشت پنجره ی
اتاق تو
بالا آمده
به کجا خیره شده ای!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود.

دل تنگم
08-02-2008, 13:47
زمستان آمده است.
خسته ام
می خوابم
بهار که آمد
پیله ام را می شکافم
تا با پرهای خیس
دوباره
عاشقت شوم.

دل تنگم
08-02-2008, 13:50
برای تن شستن ات
خزینه ای ساخته ام
در چاله ی پشت دلم
از صادقانه ترین اشک ها
سرد بود
اشک تازه ای بخواه

دل تنگم
08-02-2008, 13:53
کاری کن که ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست.

ZIBAYEKHOFTE
08-02-2008, 17:28
به یک نقطه خیره می شوم
لیاسهایم کثیف و پاره
موهایم ژولیده
چین بر پیشانیم نشسته
چهره ام را عرق هیجا ن
فرا گرفته
اندامم غرق در موج اضطراب
به یک نقطه خیره می شوم
دستم تکیه گاه چانه ام
قلبم لرزان مثل دستهایم
دو چشمم مانند دو گوی آتشین
اشک هایم بی هیچ مانعی سرازیر می شوند
به یک نقطه خیره می شوم
خانه ام از یار تهی
خشت های دیوار و سقف
مثل یک خیال
فضای اطرافم ، مثل یک خواب
فرش و بالشم در حسرت
طنین خنده ها و بزله گویی هایم
به یک نقطه خیره می شوم
آن چنان خیره می شوم
تا دو چشمم از کاسه سرم
بیرون آیند
تا بمیرم و خانه را در حسرت
جای خالی تو نبینم
به یک نقطه خیره می شوم
و خیره سری های تو آزارم می دهد
به یک نقطه خیره می شوم
شاید آن نقطه نیز
نشانی از تو داشته باشد
شاید ... شاید ...
دکتر علی شریعتی

ZIBAYEKHOFTE
08-02-2008, 17:31
چشم مخصوص تماشاست
اگر بگذارند
وتماشای تو زیباست
اگر بگذارند
سند عون مشاعی است ، همه می دانند
عشق اما فقط از ماست ، اگر بگذارند...

دل تنگم
08-02-2008, 18:48
فاصله ی ساقه تا شکوفه
فاصله ی خیال تو
با من
فریادی است
که با مرگ خاموش می شود

دل تنگم
08-02-2008, 18:51
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت می شوم
دوباره راه می افتم
دوباره
گم می شوم

winter+girl
08-02-2008, 19:18
مــانــده نــگـاهـم بــه د ل پـنـجـره
تــر شــده از هـجرت تـو خـاطـره
کوچه پر از حسرت ديوانه گـيست
خــانــه تـهـي از نـفـس زنـدگـيست
بـي تـو دلـم نـيمه شـبي سوي دشت
پـر زد و آواره شـد و بــر نگـشت
لـــذت بــيـداري يــلـدا تـــويـي
تــازه تــريـن رکــن تــمـنـا تــويـي
چــشــم تــو آغــاز پـــريــشـانـي ام
هــجــرت تـــو عــلــت ويــرانـي ام

winter+girl
08-02-2008, 19:24
گفتم : کبوتر ِ بوسه!
گفتی : پَر!
گفتم ‍: گنجشک ِ آن همه آسودگی!
گفتی : پَر!
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان!
گفتی : پَر!
گفتم : التماس ِ علاقه،بیتابیِ ترانه،بیداری ِ بی حساب!
نگاهم کردی!
نه انگشتت از زمین ِ زندگی امبلند شد،نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید!
سکوت کردی که چشمه یشبنم،از شنزار ِ انتظار من بجوشد!
عاشقم کردی! همبازی ِ ناماندگار ِ اینهمه گریه!
و آخرین نگاه تو،هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است!
حالا - بدون ِ تو!-
رو به روی اینه می ایستم!
می گویم: زنبور ِ گزنده یاین همه انتظار،کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه!
و کسی در جواب ِ گفته های من«پر!» نمی گوید!
تکرار ِ آن بازی،بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست!
پسبه پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،باز هم می نویسم:
برگرد!?

winter+girl
08-02-2008, 19:25
یه کاری کردی به قلبم که بدونت حتی مردم

سخته حتی بی تو خوبم لذت از زندگی بردن

یه کاری کردی که از یاد نمیری حتی یه لحظه

درد عشقت کرده پیرم اما باور کن می ارزه

دیدن تو گرچه از دور واسه من یه جور امیده

یه چیزی مثل جادو که به من رهایی میده

این مهمه که میدونم واسه من چقدر عزیزی

من که جام عشق رو دادم چه بنوشی چه بریزی

magmagf
09-02-2008, 00:24
شریکم با تو تو این درد منم مثه تو غم دارم

منم محتاج لبخندم منم دستاتو کم دارم

از این بازی طولانی منم مثه تو دلگیرم

منم با عشق درگیرم منم بی عشق می میرم

magmagf
09-02-2008, 00:25
چشمانت کارناوال آتش بازی است

یک روز در هر سال برای تما شا یش می روم

و باقی روزهایم را

وقف خاموش کردن آتشی می کنم


که زیر پوستم شعله می کشد....



( نزار قبانی )

god_girl
09-02-2008, 06:55
تا زمانيكه تو با من باشي ،
چه تفاوت دارد
آسمان آبي رنگ
يا كه
شب باراني .

god_girl
09-02-2008, 06:56
من به خوشنودي خود مي نگرم
و به اين كه نفس عشق چه حالي دارد؟
و به اينكه تو چرا با همه شوق مرا مي خواني
و به يك قهر مرا مي راني؟
من به يكرنگي اين آينه ها مشكوكم
كه مرا با همه سادگي ام ،
چون كلافي پر از گمراهي ، چون مترسك پر از ويراني
به هزاران گونه ، مثل يك هيچ نمايان كردند
من در اينجا
نفسم تنگ شده است
بس كه گرداگردم پر از ديوار است
گر نبودي اينجا ، گر دلت با دل من ساده و يكرنگ نبود
بي گمان غصه مرا مي دزديد
مي سپردم به خزان
در دو دستان تواناي خزان مي مردم
بي تو دستم سرد است
بي تو روحم چون موج
دلم در تپش و در شور است
با تو اما شادم
تو شبيه بادي
من شبيه بادبادك هستم
تا تو هستي
هستم
بي تو اما
ورقي كاغذ و ... هيچ .

god_girl
09-02-2008, 06:56
از دست عزیزان چه بگویم ، گله ای نیست
گر هم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست

سر گرم به خود ، زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا ، مشغله ای نیست

دیریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام ، چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو ، آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو ، فاصله ای نیست

god_girl
09-02-2008, 06:58
تو را صدا كردم
تو عطري بودي و نور
تو نور بودي و عطر گريز رنگ خيال
درون ديده من ابر بود و باران بود
صداي سوت ترن
صوت سوگواران بود .
ز پشت پرده باران
تو را نمي ديدم ،
تو را كه مي رفتي
مرا نمي ديدي ،
مرا كه مي ماندم
ميان ماندن و رفتن ،
حصار فاصله فرسنگهاي سنگي بود .
غروب غمزدگي
سايه هاي دلتنگي
تو را صدا کردم
تو رفتي و گل و ريحان تو را صدا كردند
و برگ برگ درختان تو را صدا كردند ؛
صداي برگ درختان صداي گلها را
سرشك ديده من ناله تمنا را
نه ديدي و نه شنيدي .
ترن تو را مي برد
ترن تو را به تب و تاب تا كجا مي برد ؟
و من حصار فاصله فرسنگهاي آهن را
غروب غمزده در لحظه هاي رفتن را
نظاره مي كردم .

دل تنگم
09-02-2008, 07:34
پا برهنه تا کجا دویده ای؟
که این همه
گل شکفته است؟!

دل تنگم
09-02-2008, 07:36
از ستاره ها بادبادک ساختم
یا
از بادکنک ها ستاره...
نمی دانم!
چشمانِ تو پر از بادبادک و ستاره بود

دل تنگم
09-02-2008, 07:55
کشتی های عاشق

سوت می کشند.


مردان عاشق

آه

طعمشان یکی ست!

دل تنگم
09-02-2008, 08:04
نگران نباش
پاچه هایم را بالا زده ام
تا فرقِ میان رعیت و عاشق
معلوم نشود.

دل تنگم
09-02-2008, 08:12
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم

magmagf
09-02-2008, 18:14
ترسم این است که پاییز تو یادم برود
حس اشعار دل انگیز تو یادم برود

ترسم این است که بارانی چشمت نشوم
لذت چشم غزلخیز تو یادم برود

بی شک آرامش مرگ است درونم٫وقتی
حس از حادثه لبریز تو یادم برود

من به تقویم خدایان زمان شک دارم
ترسم این است که پاییز تو یادم برود

با غزلها ت بیا چون همه چیزم شده اند
قبل از آنی که همه چیز تو یادم برود



( علي اكبر رشيدي )

magmagf
09-02-2008, 18:17
آن گاه که چشم بسته
و روی طنابی که یک سرش در دست تو بود
بند بازی میکردم
دریافتم که همیشه در عشق
مساله اعتماد بوده است
میان چشم های بسته من و
دست های لرزان تو !!!!

magmagf
09-02-2008, 18:23
تنها ماندم
با چشمانی آزرده از هجوم تلخ تند باد ها
با چهره ای تکیده از سرمای زندگی
بی عشق ؛
و حتی امید .
تنها ماندم
بی چراغ ، در جاده ی تاریک زندگی ,
بی ماه هم ؛
آسمان دلش نسوخت برای پاهای برهنه
برای جاده ی پر سنگ
برای من ؛
تو
برای عشق دیرینه ی مان

•*´• pegah •´*•
10-02-2008, 11:26
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدرجایت خالیست . . .

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد . . .

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان . . .

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار . . .

لمس کن لحظه هایم را

. . .

تویی که نمیدانی من که هستم٬

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن . . .

god_girl
10-02-2008, 15:17
به دست غم گرفتارم ، بیا ای یار ، دستم گیر
به رنج دل سزاوارم ، مرا مگذار ، دستم گیر
یکی دل داشتم پر خون ، شد آن هم از کفم بیرون
چو کار از دست شد بیرون ، بیا ای یار دستم گیر
ز وصلت تا جدا ماندم ، همیشه در عنا ماندم
از آن دم کز تو واماندم ، شدم بیمار ، دستم گیر
کنون در حال من بنگر : که عاجز گشتم و مضطر
مرا مگذار و خود مگذر ، درین تیمار دستم گیر
به جان آمد دلم ، ای جان ، ز دست هجر بی پایان
ندارم طاقت هجران به جان ، زنهار ، دستم گیر
همیشه گرد کوی تو ، همی گردم به بوی تو
ندیدم رنگ روی تو ، از آنم زار ، دستم گیر
چو کردی حلقه در گوشم ، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانا فراموشم ، ز من یاد آر ، دستم گیر
شنیدی آه و فریادم ، ندادی از کرم دادم
کنون کز پا در افتادم ، مرا بردار ، دستم گیر
نیابم در جهان یاری ، نبینم غیر غم خواری
ندارم هیچ دلداری ، توئی دلدار ، دستم گیر
عراقی ، چون نه ای خرم ، گرفتاری به دست غم
فغان کن بر درش هر دم ، که ای غمخوار دستم گیر

god_girl
10-02-2008, 15:18
به خاطر آور ، كه آن شب به برم ،
گفتي كه : بي تو ، ز دنيا بگذرم .
كنون جدايي نشسته بين ما
پيوند ياري ، شكسته بين ما .
گريه مي كنم
با خيال تو
به نيمه شب ها ،
رفته اي و من
بي تو مانده ام
غمگين و تنها .
بي تو خسته ام
دل شكسته ام
اسير دردم ،
از كنار من
مي روي ولي
بگو چه كردم
رفته اي و من ، آرزوي كس
به سر ندارم .
قصه ي وفا با دلم مگو
باور ندارم .......

god_girl
10-02-2008, 15:35
عبور باید کرد تا افق پیداست

عبور باید کرد تا جای قدمهایت برجاست


عبور باید کرد تا خدا اینجاست
عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده
از میان این منظره های چروک خورده
از اجتماع این همه قلبهای ترک خورده
باید وا گذاشت
و رها کرد
این عشق های خط خطی را
این ثانیه های پاپتی را
باید عبور کرد از امواج بی کسی
باید عبور کرد

god_girl
10-02-2008, 15:36
من حرفهاي زيادي براي گفتن دارم ...
چشـمـهايم را ورق بــزن
.
.
.حرفـهاي ناگفته ام را خــودت بخوان!

god_girl
10-02-2008, 15:36
دوباره برف جای پا های مرا پوشاند
راستی
آیا برف شهر احساس تو نیز
اینگونه رد پای مرا خواهد پوشاند؟

god_girl
10-02-2008, 15:37
در اقیانوس رویاها غرق شده ام
و نومیدانه دست و پا می زنم
ناگاه
تنه درخت آرزو شناکنان به سراغم می آید
به او پناه می برم
با این آرزو که مرا به تو برساند
در آن سوی اقیانوس!!!

god_girl
10-02-2008, 15:38
یکبار خواب دیدن تو به تمام دنیا می ارزد
پس نگو...نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست...
قبول ندارم...
گرچه به ظاهر جسم خسته است...
اما دل دریایی است
تاب و توانش بیش از اینهاست
"دوستت دارم"
و تاوان آن هرچه باشد٬باشد...
دوستت خواهم داشت
بیشتر از دیروز...
باکی ندارم از هیچ کس و هرکس
که تو را دارم عزیز...

god_girl
10-02-2008, 15:39
در امتداد جاده

فاصله را دو نیم کن!
سیب نمی خواهم...

god_girl
10-02-2008, 16:28
عجب طعم گسی دارد دروغ هایت...
وقتی به خورد گوش هایم می رود
تمام ذهنم را جمع می کند!

god_girl
10-02-2008, 16:28
در رویاهایم می بینم

به سوی تو پرواز می کنم

اگر

بال های زخمی ام بگذارند!

god_girl
10-02-2008, 16:29
نگاهت

زمانی که عاشق بودی
مهربانانه فرارم می داد

مشکلی نیست!

بده بستان که نیست
قسمت زیبای اش اینجاست
که تمام روز های من به تو می رسند
در انتهای گذرشان

آخر در مشت هایت
تکه ای از زندگی را پنهان کرده ای
و تقصیر تو هم نیست
که عشق تدریس نمی شود

حال،
اینکه برایت می نویسم
بهانه ی با تو بودن است
و گرنه این واژه های نخ نما
که در خمیازه ی کاغذ هم گم می شوند
چه قابل شما را دارد

god_girl
10-02-2008, 16:31
وقتی او باشد

چه غم از سیلاب
حتی با قایق کاغذی...

god_girl
10-02-2008, 16:32
باد آرام می وزد و سکوت کوچه ها را نگهبان است

به حکم سکوت می شنوم ،
صدای تیک تاک ساعت را که هر لحظه بر مرگ ثانیه ای شیون می کند
و تو ! باور کن هر شب در تنهایی خیالم خود را میهمان خاطره هایت می کنم !

god_girl
10-02-2008, 16:33
شب که می خوابی یادت باشد
نردبان خانه را بخوابانی
حوض را هم خالی کن
ماه اگر به زیبایی تو دست بیابد
دیگر سراغ از شب هیچ بی ستاره ای نمی گیرد
یادت که نمی رود
من بی ستاره ام...

god_girl
10-02-2008, 16:33
مرواریدهای چشمم را
به همراه
قطعه هایی از غرورم فروختم
در عوض بالاتر از ثروت قارون نصیبم شد
من عشق تو را بدست آوردم

magmagf
10-02-2008, 18:14
سکوت را می پذيرم

اگر بدانم،

روزی با تو سخن خواهم گفت. . .

تيره بختی را می پذيرم

اگر بدانم ،

روزی چشمان تو را خواهم سرود. . .

مرگ را می پذيرم

اگر بدانم ،

روزی تو خواهی فهميد . . .

که دوستت دارم

magmagf
10-02-2008, 18:17
در باغ ِ صدا چشم ِ تو اندوه ِ تبر داشت

آرام و پري‏وار دل از آينه برداشت

صد بار خداوند به تعميد ِ تو آمد

تا زحمت ِ معشوقگي از دوش ِ تو برداشت

امروز که در دشمنيت هيچ شکي نيست

از سادگيم حالت ِ چشم ِ تو خبر داشت؟

نفرين به گناهي که در آن غوطه‏وري تو

ترديد بر آن گريه که اين ديده‏ي ِ تر داشت

تا "يرحمک الله" ِ دلم فاصله‏اي نيست

"قد قامت" ِ بالاي ِ تو اينگونه نظر داشت

خوبا! غزلا! سنگدلا! ميل ِ تو دارم

بدخواه ِ منا! آينه‏ام ...شعر و هنر داشت...

بر زخم ِ دلم زخمه‏ي ِ آواز ِ تو مي‏زد

يک جرعه لبت حق ِ نمک داشت اثر داشت

magmagf
10-02-2008, 18:18
اين دل اگر کم است بگو سر بياورم

يا امر کن که يک دل ديگر بياورم

خيلي خلاصه عرض کنم دوست دارمت

ديگر نشد عبارت بهتر بياورم

از کتف آشيانه اي ات با کمال ميل

بايد که چند جفت کبوتر بياورم

حتي اگر اجازه دهي سعي مي کنم

تا يا کريم هاي شناور بياورم

از هم فرو مپاش،براي بناي تو

بايد بلور چيني و مرمر بياورم

وقتي رسيده اين غزل نيم-سوز را

از کوه هاي خود خوريم در بياورم




سيد مهدي موسوي

magmagf
10-02-2008, 18:21
حوصله كن

عاقبت بزرگ مي شويم

از اين خانه ي هزار پنجره ي روبه رو

كمتر كه نيستيم



فقط دعا كن

تا ما با خواب هاي عاشقانه مي ميريم

دنيا را آب نبرد

من از آب رفتن دامن قرمز كودكي

دل خوشي ندارم

H M R 0 0 7
10-02-2008, 21:41
بنشین کنار من
بنشین که داغونم
اگه موندنی باشم
به عشق تو می مونم
بنشین کنار من
خیلی دلم تنگه
دارم هوای گریه
دلداریت قشنگه.

H M R 0 0 7
10-02-2008, 21:41
با دل آویزترین ساز زمین

با فرح بخش ترین نغمه ی عشق

و دل انگیز ترین شعر زمان

قطعه ای خواهم ساخت

و به آواز رسا خواهم خواند...

تا نوای طرب انگیز مرا

رخش نام آور عشق برساند به نسیم

برساند به بهار

تا به مهمانی این باغ بیاید امشب...

H M R 0 0 7
10-02-2008, 21:42
اي كه مي پرسي نشان عشق چيست!
عشق چيزي جز ظهور مهر نيست
عشق يعني مهر بي چون و چرا ؛
عشق يعني كوشش بي ادعا
عشق يعني مهر بي اما اگر ؛
عشق يعني رفتن با پاي سر
عشق يعني دل تپيدن بهردوست ؛
عشق يعني جان من قربان اوست
عشق يعني خواندن از چشمان او ؛
حرفهاي دل بدون گفتگو
عشق يعني عاشق بي زحمتي ؛
عشق يعني بوسه بي شهوتي
عشق ، يار مهربان زندگي ؛
بادبان و نردبان زندگي.

H M R 0 0 7
10-02-2008, 21:43
اطراف چشم هایت
کمین کرده ام و بعد می دزدم
نگاه رایگانی که وداع را رد می کند

در این رویای شاهانه
در کمین زیبایی
روزهای شکار را
در انتظار و افسوس می گذرانم

عشق شب را شکار می کند
در آخرین پلک بسته ی من
و براستی که دلتنگی می گریزد
دربرابر فروغ تو

god_girl
11-02-2008, 07:44
سلامم را می نویسم
تا زحمت گشودن لبهایت را برای پاسخش نبینم
نکند لبهای نازنینت را برای پاسخ گفتن
به سلامم از هم بگشایی اما از روی اجبار
نازنین من
می شود بگویی با چه زبان بگویم
که پروانه پریشان نگاهم هنوز هم
این نیلوفری شمع مهربانی های توست
من التماس کدام گلدان را بکنم
که لطافت شمعدانیهای صورتش را به پای
حقارت واژه های بی تقصیرم بریزد
برگها بیشتر از آدما قدر تو را می دانند
و من بیشتر از برگها

god_girl
11-02-2008, 07:48
من از این فاصله ها-فاصله ها دلگیرم

بی تو این جا چه غریبانه شبی می میرم

دل من با همه ی آدمکانی که به دنبال تواند

قهر می گردد و من با خود خود درگیرم

دیرسالیست که می خواهم از این جا بروم

ولی انگار که با قلب زمین زنجیرم

مثل این است که من با همه ی هق هق خود

روی سجاده ی احساس تو جان می گیرم

ساعت گریه و غم هیچ نمی خوابد و من

در الفبای زمان خسته ی این تقدیرم

god_girl
11-02-2008, 07:51
عشق يعني تا ابد آبي شدن
عشق يعني لحظه اي باراني و
لحظه اي شفاف و مهتابي شدن
عشق يعني لذت يك آرزو
عشق يعني يك بلاي ماندگار
عشق يعني هديه اي از آسمان
عشق يعني يك صفاي سازگار
عشق يعني با وجود زندگي دور از آداب مردم زيستن
عشق يعني لحظه اي خنديدن و
سال ها اشك ندامت ريختن
عشق يعني زنگ تكرار نگاه
عشق يعني لحظه اي زيبا شدن
عشق يعني قطره بودن سوختن
عشق يعني راهي دريا شدن
هر چه هست اين عشق صد ها قلب صاف
با حضورش ‌آبي و بي كينه است
عشق يعني سبز بودن تا ابد
عشق رنگ نقره آينه است
تو گل گلدان قلب من شدي
عشق شد يك برگ از گلدان تو
در بهار آرزوها مي دهد
ميوه هاي عاطفه چشمان تو
چشمهايم باز باراني شدند
قلبم اما گشت درياي ز عشق
دل گذشت از كوچه هاي خاطره
روح شد مضمون و معنايي ز عشق
بايد از آرامش دل ها گذشت
شادمان چون لحظه ديدار شد
بهترين تسكين دل اين جمله است
بايد از پيوند تو سرشار شد

god_girl
11-02-2008, 07:52
گفتم : عشقت لكه كوچكي ست بر پوستم
با آب پاك مي شود يا الكل
گفتم : از تغيير فصل يا تغيير آبي و هواست
و اگر پرسيدند گفتم : از احساسات و سوختگي آفتاب
خراشي كوچك روي صورت كه زود خوب مي شود
گفتم : عشقت رود خانه ء كوچكي ست
كه چراگاه ها را زنده مي كند و مزارع را سيراب
اما وقتي بر ساحلم فرود آمدي دهكده ها غرق شد و باغها ...
و بسترم را برد
ديوار خانه ام خراب شد
و من سرگردان بر زمين رها ...
در ابتدا گفتم : عشقت ابري آرام ... ميگذرد
تو بندري امن سلامت
و اينكه عشق ما مثل همه عشق ها روزي به پايان مي رسد
و تو چون نوشته اي بر آينه روز ناپديد مي شوي
و زمان ريشه اشتياق را مي خشكاند
و برف مي پوشاند

گفتم كه اشتياقم به چشم هاي تو عادي ست واژه هاي عاشقانه ام...
اما حالا مي فهمم چه اشتباهي كردم !
عشق تو لكه اي كوچك روي پوستم نبود
كه با آب بنفشه و رازيانه مداوا شود
زخمي كه با مرهمي و گياهي شفا يابد
تبي از باد هاي شمالي ...
عشق تو هجوم شمشيري بود بر تنم
لشگري مهاجم
و نخستين قدم در جاده جنون ..

god_girl
11-02-2008, 07:58
مرا مي خواستي تا از سر ناز

ببيني پيش پايت زاريم را

بخواني هر زمان در دفتر من

غم شب تا سحر بيداريم را


مرا مي خواستي اما چه حاصل

برايت هر چه كردم باز كم بود

مرا روزي رها كردي در اين شهر

كه اين يك قطره دل،در ياي غم بود

H M R 0 0 7
12-02-2008, 11:21
توی لحظه های تکرار
هر نفس بی تو شکستم
بی تو قلب یک زمستون
شاخه ای شکسته هستم

H M R 0 0 7
12-02-2008, 11:22
رفتيُ خاطره هاي تو نشسته تو خيالم
بي تو من اسير دست آرزوهاي محالم
ياد من نبودي اما، من به ياد تو شکستم
غير تو که دوري از من ، دل به هيچ کسي نبستم
ياد من باش تا بتونم، هميشه برات بخونم
بي تو وُ عطر تن تو، يه چراغ نيمه جونم

همترانه! ياد من باش
بي بهانه ياد من باش
وقت بيداريِ مهتاب،
عاشقانه ياد من باش

اگه باشي با نگاهت، ميشه از حادثه رد شد
ميشه تو آتيش عشقت، گُر گرفتنُ بلد شد
ميشه از چشم تو پرسيد، راه کهکشون ِنورُ
ميشه با دشت تو فهميد، معني پل عبورُ
اگه دوري، اگه نيستي، نفس فرياد من باش
تا ابد، تا تهِ دنيا، تا هميشه ياد من باش

همترانه! ياد من باش
بي بهانه ياد من باش
وقت بيداريِ مهتاب،
عاشقانه ياد من باش

H M R 0 0 7
12-02-2008, 11:23
شب رفتن برای من به معنای تباهی بود
من عاشق گمون کردم که عشق ما خدایی بود
اگر با غصه دمسازم اگر از بغض آوازم
بمیرم گر زتنهایی پس از تو دل نمی بازم

H M R 0 0 7
12-02-2008, 11:24
تو نيستي اما اسمت هميشه رو لبامه
بهانه اي براي شروع گريه هامه
صداي پات ميپيچه تو كوچه هاي خلوت
چه انتظار تلخي تو غربت شبامه

god_girl
12-02-2008, 14:19
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم تو،پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو،بار دیگر تو

god_girl
12-02-2008, 14:20
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده ی لرزان حریر
رنگ چشمان تو را میدیدم

god_girl
12-02-2008, 14:21
هوا آفتابی ست
مرا زیر چتر خود ببر
فقط زیر چتر تو
باران می بارد!

god_girl
12-02-2008, 14:21
دست هایت را گم کرده ام و مانده ام در چهارراه همیشگی
میان انبوه جمعیتی که می آیند و می روند...
رنگ چشمان هیچ کس رنگ چشمان تو نیست...
پیش از آنکه مثل این میله آهنی بی تو آرام آرام زیر باران زنگ بزنم
بیا و چتر سرخت را باز کن
بر فراز سرم...

god_girl
12-02-2008, 14:22
دوستش دارمش...
مثل دانه ئی که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
با پرنده ئی که اوج را
دوستش دارمش...

magmagf
12-02-2008, 21:18
نور دلیل تاریکی بود...

وسکوت دلیل خلوت...

تنها عشق بی دلیل بود که...

تو دلیل آن شدی!!!

magmagf
12-02-2008, 21:23
اگر چه بین شما ها غریب مانده دلم


ولی به یقین نجیب مانده است، دلم


اگر جرم دل من فقط علاقه به توست


در این کشاکش ، عجب بی رقیب مانده دلم


در ازدحام رسولان عشقهای دروغ


شده ، شبیه مسیحی که بر صلیب مانده دلم


پر از هوای پریدن ،پر از خلاصه مرگ


گر چه از همه جا بی نصیب مانده دلم


زمانی که بیایی ، بهشت مال من است


چرا که در هوس عطر سیب مانده دلم

magmagf
12-02-2008, 21:24
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای

و ابرها را تا چشمهایم پایین

عشق را در کجای دلم .....

پنهان کرده ای که :

هیچ دستی به آن نمیرسد !

god_girl
13-02-2008, 15:35
تو را به لطافت گلبرگ های چشمانت ، به بلندای نگاهت قسمت دادم ،

که دلیل تپش های قلبم باشی !
و تو چه ساده شکستی قلبم را ...
و چه آسان بریدی نفسهایم را ...
و چه زود رفتی !
اما بدان ، من هرگز نخواهم گذاشت که امواج رد پاهایت را ببوسند !

god_girl
13-02-2008, 15:35
التماس


التماس چشمهایم را دیدی و بی تفاوت گذشتی
زمانی که میرفتی
دستهایم را مانعی کردم برای نرفتنت
ولی تو......
مغرورانه پا بر روی احساس دستهایم نهادی
وگذشتی .....
تورفتی ومن همیشه از خودم میپرسم
که آیا او التماسم را ندید و گذشت
اگر دید.....
پس خدای من چرا...
چرا به التماس افتادمش
از آن روز به بعد من ودل عهد بستیم که دگر
به هیچ نگاهی التماس نکنیم

god_girl
13-02-2008, 15:36
دوستم داشته باش
که تو را می خوانم، که تو را می خواهم.
دوستم داشته باش
که تويی در نگهم، تو نوايم هستی
دوستم داشته باش.
چون تو را می يابم، آســــــــمان فرش من است
رود ســـــــرمست من است.
من تو را می جويم، با سرانگشت دلم روح پر نقش تو را می پويم
شــــادم از اين پويش، مستم از اين خواهش.
آه اگر پلک زنم
نکند محو شوی!
آه اگر گريه کنم
نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!
از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.
آه، آن شب نرسد
يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم

god_girl
13-02-2008, 15:37
کاش میشد عشق را تفسیر کرد

خواب چشمان ترا تعبیر کرد
کاش میشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمیر کرد
کاش میشد همچو باران بی دریغ لحظه های سبز را تقدیر کرد
کاش میشد عشق را با تمام وسعتش تکثیر کرد
کاش میشد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد از میان لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد

god_girl
13-02-2008, 15:38
روی بخار شیشه می نویسی "دوستت دارم"و بعد

پرده را که می کشی
می روی سراغ درس و کتاب و
این سوی پنجره می مانم من
که تنهایی ام را تا تولد شعری تازه قدم بزنم
باران می آید
می دانم تو خواهی خوابید و
شیشه را بخار خواهد گرفت و
"دوستت دارم" را هم !
و صبح که بیدار می شوی
از هول مشق های نانوشته فراموشم خواهی کرد
کاش فردا جمعه بود
کاش می توانستم مشق هایت را بنویسم.

•*´• pegah •´*•
13-02-2008, 17:54
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم

تا کجا بی خبر از حال تو باشم

مگه میشه از تو دل برید و دل کند

بگو می خوام تا ابد مال تو باشم

از کسی نیس که نشونی تو نگیرم

به تو روزی میرسم من که بمیرم

هنوزم جای دو دستات خالی مونده

تا قیامت توی دستای حقیرم

خاک هر جاده نشسته روی دوشم

کی میاد روزی که با تو روبرو شم

من که از اول قصه گفته بودم

غیر تو با سایه م نمی جوشم

•*´• pegah •´*•
13-02-2008, 17:55
ز فراقت میسوزم
همه شب در تنهایی
به امیدی بنشستم
که تو شاید باز آیی
من اگر عاشق گشتم
به هوای تو بود
به خدا شور عشقت
دل من بربود
تب عشقت جانم را
همه شب میسوزاند
چه کسی در این دنیا
غم من را میداند؟

عشق تو زده آتش بر دلم
لحظه ای بنشین در محملم
ای شکفته در آوایم
صبح روشن فردایم
خواب خوب من رویا هایم
چاچراغ من خورشیدم
سایه سار من امیدم
با تبسمت خندیدم
از شکفتنت گلها چیدم

دیگرم تو مسوزان بیش از این
جان من به فدایت نازنین
لحظه ای نتوانم بی تو زنده بمانم
عاشقانه بگویم عاشقانه بخوانم
بی تو من به دو عالم سرگردانم
عاشقی سخن من جان من ز تو روشن
چون روی ز کنارم بی سامانم

عشق تو زده آتش بر دلم
لحظه ای بنشین در محملم
ای شکفته در آوایم
صبح روشن فردایم
خواب خوب من رویا هایم
چاچراغ من خورشیدم
سایه سار من امیدم
با تبسمت خندیدم
از شکفتنت گلها چیدم

دل تنگم
13-02-2008, 19:21
گل در بر و مي در كف و معشوق به كام است
سلطان جهانم به چنين روز غلام است
گو شمع مياريد در اين جمع كه امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است، وليكن
بي‌روي تو اي سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر مياميز كه ما را
هر لحظه ز گيسوي تو خوش بوي مشام است
از چاشني قند مگو هيچ و ز شكر
زان رو كه مرا از لب شيرين تو كام است
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا كوي خرابات مقام است
از ننگ چه گويي كه مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسي كه مرا ننگ ز نام است
ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز
وان كس كه چو ما نيست در اين شهر كدام است
با محتسبم عيب مگوييد كه او نيز
پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است
حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
كايام گل و ياسمن و عيد صيام است

دل تنگم
13-02-2008, 19:23
با قهر چه می‌کشی مرا
من کشته‌ی مهربانیم
یک خنده و یک نگاه بس
تا کشته‌ی خود بدانیم

ای آمده از سراب‌ها
با خواب و خیال آب‌ها
دارد ز تو بازتاب‌ها
آیینه‌ی زندگانیم

گر نیست به شانه‌ام سرت
یا از دگری‌ست بسترت
غم نیست که با خیال تو
همبستر شادمانیم

شادا‌!‌ تن بی‌نصیب من
افسون زده‌ی فریب من
مست است و ملنگ و بی‌خبر
از دست و دل خزانیم

انگار درون جان من
سازی‌ست همیشه نغمه زن
گوید به ترانه صد سخن
از تاب و تب جوانیم

افتاده چنین به بند تو
می‌خواست مرا کمند تو
گفتی که رهات می‌کنم
دیدم که نمی‌رهانیم

ای یار، تبم ز عشق تو
شورم، طلبم، ز عشق تو
اما ز پیت نمی‌دوم
بیهوده چه می‌کشانیم

فریاد، که جمله آتشم
تا عرش لهیب می‌کشم
با این همه نیست خواهشم
تا شعله فرو نشانیم

نزدیک‌ترین من! همان
در فاصله از برم بمان
تا یک‌ترین بمانمت
تا دوست‌ترین بمانیَم

دل تنگم
13-02-2008, 19:29
هر روز صبح از فرازِ پل
در دور دستِ خیال

سایه
چمدانی پر از
نامِ عشقش را
به رود
می سپارد.

رود
دریا
باران
بوی عشق می دهند.

avril
13-02-2008, 20:17
در اين فکرم که در يک لحظه غفلت
از اين زندان خاموش پر بگيرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگي از سر بگيرم
در اين فکرم من و دانم که هرگز
مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نيست


تو را مي خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگيرم
تويي آن آسمان صاف و روشن
من اين کنج قفس مرغي اسيرم

magmagf
13-02-2008, 23:14
در سرزمین مادری
آرزومندانه استاده ام
و سوگند میخورم
که می مانم
هر چند که تو نباشی
میمانم و ثابت میکنم
که هنوز زنده است
عشق را میگویم
هر چند که تومیخواهی
فراموشش کنم!!!

magmagf
13-02-2008, 23:15
روزگار

تورا از من خواهد گرفت

آنچنان که قفس

پرواز را از کبوتر

اما هیچ چیز نمی تواند تورا از خاطر من ببرد

آنچنان که هیچ قفسی

نمی تواند پرواز را از یاد کبوتر .

مطمئن باش

دوستت خواهم داشت

و دوستت خواهم مرد

با آنکه

دوست داشتنها کوتاهند

باور کن

باور کن

دوستت خواهم داشت

و دوستت خواهم مرد .

magmagf
13-02-2008, 23:16
پرنده پرواز نمی خواست

پرنده به دستانی که پرش میداد

عاشق بود...

magmagf
14-02-2008, 12:31
حالا که فرقی نمی کند...

کنارت ایستاده باشم

یا نه

بگذار همه چیز را...

از وسط قیچی کنم

تا تو...

در نیمی باشی

من...

در نیمی دیگر

راستی.......

با دستی که

روی شانه ات

جا گذاشته ام ...

چه می کنی؟...

magmagf
14-02-2008, 12:32
صبر تلخ شیرین می شود

وقتی که می دانم

می آیی

ثانیه ها را می چشم

غذای روحم

آهسته

آهسته

جا می افتد

شعله اشتیاق را زیاد نمی کنم

می سوزد

magmagf
14-02-2008, 12:33
قطاری که ترا برد

چه چیزی را با خود بر می گرداند؟

تعادل دنیا

گاهی فقط به مویی بند است

لکو موتیو ران تو...

کاش این را می دانست


حافظ موسوي

magmagf
14-02-2008, 12:33
برای به دست آوردنت نمی جنگم

به تکدی قلبت هم نمی آیم

دوستت دارم

فارغ از داشتنت

دل تنگم
14-02-2008, 23:50
دل‌ِ این‌ عاشق‌ِ خسته‌ باز کبابه‌ گُل‌ِ من‌
تو رُ داشتن‌ واسه‌ اون‌ مثل‌ِ سرابه‌ گُل‌ِ من‌
دل‌ِ دیوونه‌ی‌ من‌ مثل‌ِ درخته‌ تو کویر
عشق‌ِ تو ابرِ پُر از بارون‌ُ آبه‌ گل‌ِ من‌
شعرای‌ من‌ همه‌ از دوری‌ُ غم‌ قصه‌ می‌گن‌
حرف‌ِ تو حرفای‌ خوب‌ِ تو کتابه‌ گُل‌ِ من‌
وقتی‌ از عاشقی‌ُ چشمای‌ تو حرف‌ می‌زنم‌
همه‌ی‌ حرفای‌ من‌ یه‌ شعرِ نابه‌ گُل‌ِ من‌

می‌خوام‌ امشب‌ توی‌ جشن‌ِ گریه‌ مهمونت‌ کنم‌
غزلام‌ُ خط‌ به‌ خط‌ قربون‌ِ چشمونت‌ کنم‌
مثل‌ِ عکس‌ِ خودِ من‌ داد می‌زنی‌ تو آینه‌هام‌
نمی‌تونم‌ دیگه‌ از هیچ‌کسی‌ پنهونت‌ کنم‌

بی‌ تو این‌ ترانه‌ها اسیرِ هق‌ هق‌ِ منن‌
مثل‌ِ عکس‌ آسمون‌ که‌ توی‌ قابه‌ گُل‌ِ من‌
دل‌ِ من‌ کفترِ خسته‌س‌ روی‌ برج‌ِ انتظار
عشق‌ِ تو اون‌ورِ ابرا یه‌ عقابه‌ گل‌ِ من‌
بی‌تو این‌ دنیای‌ بد ارزش‌ِ موندن‌ نداره
بی‌ تو عمرِ من‌ مث‌ِ عمرِ حبابه‌ گل‌ِ من‌
دیگه‌ باید برم‌ُ چشمات‌ُ تو خواب‌ ببینم‌
شب‌ که‌ از نیمه‌ گذشت‌ ، موقع‌ خوابه‌ گل‌ِ من‌

می‌خوام‌ امشب‌ توی‌ جشن‌ِ گریه‌ مهمونت‌ کنم‌
غزلام‌ُ خط‌ به‌ خط‌ قربون‌ِ چشمونت‌ کنم‌
مثل‌ِ عکس‌ِ خودِ من‌ داد می‌زنی‌ تو آینه‌هام‌
نمی‌تونم‌ دیگه‌ از هیچ‌کسی‌ پنهونت‌ کنم‌

دل تنگم
14-02-2008, 23:52
از یاد نبر که از یاد نبردمت!
از یاد نبر که تمام این سالها،
با هر زنگِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو،
صدای همسایه ای،
دوستی،
دشمنی را شنیدم!
از یاد نبر که همیشه،
بعد از شنیدن ش آهنگِ «جان مریم»
در اتاق من باران بارید!
از یاد نبر که - با تمام این احوای-
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم!
همیشه حنجره من
هواخواهِ خواندن آواز آرزوها بود!
همیشه این چشم بی قرار...

- یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند!

دل تنگم
15-02-2008, 00:01
فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ تمام نامه ها
و از تارک ِ تمام ترانه ها پاک کردم!
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر ِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل ِ در به در!
با بی قراری ٍ ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار ِ آینه هم که می روم،
خیال ِ تو از انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ نفسهای من شده ای! خاتون!
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای!

دل تنگم
15-02-2008, 00:02
یادم نرفته است!
گفتی : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خاکاب نکن!
گفتی : پیش از غروب ِ بادبادکها برخواهم گشت!
گفتی: طلسم ِ تنهای ِ تو را،
با وِردی از اُراد ِ آسمان خواهم شکست!
ولی باز نگشتی
و ابر ِ بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند!
تکرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بی مرزی ِ این همه انتظار با من ماند!
بی تو،
من ماندم و الهه ی شعری که می گویند
شعر تمام شعران را انشاء می کند!
هر شب می آید
چشمان ِ منتظرم را خیس ِ گریه می کند
و می رود!
امشب، اما
در ِ اتاق را بسته ام!
تمام پنجره ها را بسته ام!
حتی گوشهایم را به پنبه پوشانده ام،
تا صدای هیچ ساحره ای را نشنوم!
بگذار الهه ی شعر،
به سروقت ِ شاعران ِ‌دیگر ِ این دشت برود!
می می خواهم خودم برایت بنویسم!
می بینی؟ بی بی ِ دریا!
دیگر کارم به جوانب ِ جنون رسیده است!
می ترسم وقتی که - گوش ِ شیطان کر! -
از این هجرت ِ بی حدود برگردی،
دیگر نه شعری مانده باشد،
نه شاعری!
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم،
به جای تو دلواپس شوم،
حتا به جای تو بترسم!
چون همیشه کنار ِ منی!
کنارمی، اما...
صد داد از این «اما»!

دل تنگم
15-02-2008, 00:04
آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِ‌ساده می گذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!
ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،
در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!
هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام
و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
باید می فهمیدم چرا مجازاتم کرده ای!
شاید قتل ِ مورچه هایی که در خیابان
به کف ِ کفش ِ من می چسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
ا شیشه ای که با توپ ِ سه رنگ ِ من،
در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگی شکست!
یا سنگی که با دست ِ من
کلاغ ِ حیاط ِ خانه ی مادربزرگ را فراری داد!
یا نفری ِ ناگفته ی گدایی، که من
با سکه ی نصیب نشده ی او برای خودم بستنی خریم!
وگرنه من که به هلال ابروی تو،
در بالای آن چشمهای جادویی جسارتی نکرده ام!
امروز هم به جای خونبهای آن مورچه ها،
ده حبه قند در مسیر ِ مورچه های حیاطمان گذاشتم!
برای آن پنجره ی قدیمی شیشه ی رنگی خریدم!
یک سیر پنیر به کلاغ خانه ی مادربزرگ
و یک اسکناس ِ سبز به گدای در به در ِ خیابان دادم!
پس تو را به جان ِ جریمه ی این همه ترانه،
دیگر نگو بر نمی گردی!

badterojan
15-02-2008, 01:59
دوستان معمولا اشعار عاشقانه كوتاه است


گفتند گلان چمن و بلبل صحرا
جمعند در اين محفل ما خار نيايد
چون خار شنيد اين سخن از آن گل رنگين
گفتا كه "قبلت" سخن از يار نيايد

magmagf
15-02-2008, 08:43
به آرزوی دوردست

به پرشکوه سرفراز اعتمادآفرین

به سبز آشناترین

به رازگون سایه روشن خیال های کودکی

مراوصال هست؟

به من بگو

كه هيچ آرزوي ديگري چنین محال هست؟

و او به سان یک درخت

دوردست، پرشکوه، سبز، رازگون

میان دشت خاطرات من

چه دلفریب و سربلندایستاده است

-دلفریب و ساحرانه دلفریب

-سربلند و دلبرانه سربلند

اگر مرا برای عشق

درخت را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند

درخت ریشه دار من تویی

یگانه سایه سار من تویی

همیشه تکیه های من به هیچ جا

مرا زمین زده است

و پشت من هزار زخم

از هزار نارفیق را

به دوش می کشد.

درخت من!

قسم بخور

که پشت اعتماد زخم خورده ی مرا

سراب دور عشق و بخت من

پناه مي شوي

مشخص است از نگاه تو

مشخص است از تمسخر سیاه تو

که پشت من به سمت زخم تازه ای عمیق می رود.

جفا

و زخم

زخم جاودانه ای که هیچ گاهش التیام نیست

مشخص است...

کاملن مشخص است

که من دوباره از زمین – عجوزه ی حسود پیر-

زخم طعنه مي خورم

به جرم عشق...

به جرم اعتماد و عشق...

به جرم سادگی و اعتماد و عشق...

درخت من

خیال تو عجین پاره پاره، ذره ذره، لخت لخت من

اگر مرا برای عشق

تو را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند

مرا به جز علاقه ات گزیر نیست

به جبر عشق تو

به میخ های افترا کشیده می شوم

ولي

مرا به غیر تن سپردنی مسیح وار

بر صليب ساقه ات

گزير نيست

اگرچه کاملن مشخص است

(و شاهدم

همین هزار زخم تازه ای که در همین یکی دو ساله ی اخیر از تو خورده ام)

ولی

دوباره من به ساقه ی تناور تو اعتماد می کنم

و باز هم...

نگار قلب سخت من

رها مکن مرا

میان این نگاه های سرد

میان این همه وجودهای بی وجود،

پوک، زشت

پوچ، زرد

میان این همه دروغ و درد

رها مکن مرا

دست عشق و من به دامنت

پناه من و عشق شو

درخت من

آرزوی دوردست پرشکوه سبز رازگون

به این تن نحیف

تكيه ي محال را...

مجال ده

اگر مرا برای عشق

درخت را برای تکیه های عاشقانه آفریده اند.



«مهران. ف»

magmagf
15-02-2008, 08:51
سر فرو برده در گریبانم از زمین وزمانه بیزارم

پرم از پیچ وتاب و سر در گم چون کلافی اسیر تکرارم



سالها هست از خودم دورم روزها پرسه های بی مقصد

آه از این سرنوشت نا میمون وای از این قسمتی که من دارم



در دل من گسل فراوان وآسمانش همیشه پر ابر است

گاه تا پای مرگ می لرزم گاه در حد سیل می بارم



خواب دیدم که می رسی یک شب با غزل های تازه ای در دست

جاده ها را گلاب می پاشم کوچه ها را بنفشه می کارم



روزگارم اگرچه تکراری سرنوشتم اگرچه بد بودست

تا ابد هم اگر نیایی تو باز در انتظار دیدارم



از خدا تا همیشه می خواهم در قنوتی که روز وشب جاریست

که مرا تاب وطاقتی ...تا در راه عشق تو گام بردارم



قلب من از نگفتنی ها پر چشم من تا همیشه ها بر در

آنقدر عاشقانه می مانم تا بفهمی که دوستت دارم

magmagf
15-02-2008, 08:54
زندگی من

همین منظومه ی روانی است که

سطر سطر

به تو می اندیشم.

می خواستم عاشقی را از سر همین سطر شروع کنم

•[نقطه]

خلاصه ی حرف هایم حساب بود،

هر چند از راه غیر معقول.

که شاعر

ضرب در تو، تو.

و به علاوه ی یک گل سرخ،

بی نها یت.

magmagf
15-02-2008, 08:54
وقتی گم شوم،

لازم نیست کسی دست مرا بگیرد.

آدرست را درونم آویخته ام.

دیگر نشانی تو

به آسمان تمام دریاها ختم می شود.

یادم هست

توی متن،

کجای جمله گذاشته بودمت،

نقطه.

magmagf
15-02-2008, 08:59
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی ست که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!!


...


سخت است این‌که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه

بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه

دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند
باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه ـ

god_girl
15-02-2008, 15:53
بي شك،بي تو خواهد ماند ـدر هواي آرزوي تو را داشتن
كسي را كه تو مي خواهي
ـ بي شك رهايت خواهد كرد ـ در فضايي غمناك،غمناك،غمناك
هيچ كس را،هيچ كس را ديگر نمي خواهم
نه دوست داشتنت را و نه...
دوستت داشتن را.
چون هميشه تنها خواهم ماند.
از هميشه تنهاتر
غروب خواهد شد و در قلبم ،آرزويي فرو خواهد ريخت.
بي چشم هاي تو،اينجا چيزي كم دارد.
مثل آسمان بي خورشيد،بي ستاره،بي ابر
كسي اگر بپرسد،
پاسخم فرار خواهد بود
گريز از همه سوال هاي بي جواب
گريز از همه لحظه هاي زندگي و ...
گريز از تو
گريزاز نگاه تو
گريز از دست هاي سرد تو.

god_girl
15-02-2008, 15:54
هر که بر ما می رسد گوید که یارت یار نیست
ناز عشقش را مکش زیرا که یارت یار نیست
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب!!!
دردمند عشقم و درمان به جز دیدار نیست
ناخدا در کشتی ما گر نمی باشی مباش
تا خدا در کار باشد ناخدا را کار نیست
مطربا تا کی مخالف میزنی این چنگ را
یا که من مست شرابم یا که تارت تار نیست!!

god_girl
15-02-2008, 15:57
دو به دو
می روند با هم
دو پرنده در مه
دو اسب در جاده
دو قایق در اسکله


من دو ندارم
در مدرسه تا یک بیشتر نخوانده ام
و دفتر ریاضی ام
پر از تمرین های شعر است

god_girl
15-02-2008, 15:58
دل بعضی ها
مثل یک اتوبوس
برای همه ی آدم های خسته جا دارد
اما من
دلم فقط تو را می خواهد
مثل یک ماشین مسابقه ی رالی!

god_girl
15-02-2008, 15:58
ای کاش تو هم
عددی ثابت بودی
حتی کاش
مسئله ای بودی
هر چند سخت
اما.. قابل حل!
ای کاش تو هم
می فهمیدی
و می پذیرفتی مرا
ای کاش تو هم
مانند ستاره ها
هر شب کنارم بودی
حتی کاش
چون ستاره ی هالی
تنها یک شب
چند لحظه کنارم بودی!

magmagf
15-02-2008, 16:26
دیگر نه تیغ تو ، نه من و زخم کاری ام
من از تمام خاطره های بد عاری ام

آماده ام که باز تو را عاشقت کنم،
لطفا نخواه باز مرا باز داری ام!

آخر به جز حضور تو هرگز کسی مرا
آرام تر نمی کندم وقت زاری ام

( هیچ از تو انتظار تسلی نمی رود،
تنها « بمان» کنار من و شرمساری ام!)

با این که هیچ وقت نگفتی که عاشقی
هر لحظه، مثل عشق، می آیی به یاری ام


این بار آخر است که اخطار می کنم:
« بی دست و پا نباش، بگو دوست داری ام!»

magmagf
15-02-2008, 16:30
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است

باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور

باز انتظار عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟

دستهای با محبّت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست

از زبان تو حکایت کسی که عاشق است

من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش

مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است

بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست

خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند

عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است

منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست

نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است



"زیبا طاهریان"

magmagf
15-02-2008, 16:32
تو که نباشی

افاقه ای نمی کند

خدا باشد یا نباشد.

magmagf
15-02-2008, 16:36
داشتم از این شهر میرفتم

صدایم کردی

جا ماندم

از کشتی ای که رفت و غرق شد

البته...

این فقط می تواند یک قصه باشد

در این شهر دود و آهن

دریا کجا بود

که من بخواهم سوار کشتی شوم و...

تو صدایم کنی

فقط می خواهم بگویم

تو نجاتم دادی

تا اسیرم کنی


رسول يونان

magmagf
15-02-2008, 16:36
براي فراموش كردنت نقشه مي كشم..
يك نقشه ي حساب شده و دقيق.
.
و چشمان ويرانگر تو همه چيز را خراب مي كند..
که در نقشه من نمي گنجد.
این بن بستي كه راه برگشت ندارد.!

H M R 0 0 7
15-02-2008, 22:41
یادته که روز آخر بغضمو نگه نداشتم؟
تو جواب تلخ بدرود گریه هامو جا گذاشتم
من تنها رو پردی به هجوم تیغ غربت
خودت اما پر کشیدی میون تیک تیک ساعت.

H M R 0 0 7
15-02-2008, 22:41
اون كه يه وقتي تنها كسم بود

تنها پناه دل بي كسم بود

تنهام گذاشت رفت

رفت از كنارم

از درد دوريش من بيقرارم ........

خيال ميكردم پيشم ميمونه.........

ترانه عشق واسم ميخونه ..........

خيال ميكردم يه هم زبونه........

ولي نه دنيا نا مهربونه .......

با اينكه رفته

اما هنوزم

از داغ عشقش دارم ميسوزم

فكرو خيالش همش با هامه

هر جا كه ميرم جلو چشامه ...جلو چشامه

دلم ميخواد تا دوام بيارم

رو درد دوريش مرهم بزارم

اما نميشه راهي ندارم

نميتونم من طاقت بيارم

نميتونم من طاقت بيارم...

H M R 0 0 7
15-02-2008, 22:44
ای کرده غمت غارت هوش دل ما

درد تو شده خانه فروش دل ما

رمزی که مقدسان ازو محرومند

عشق تو مر او گفت به گوش دل ما

H M R 0 0 7
15-02-2008, 22:46
من پذيرفتم شکست خويش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذيرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما مي روي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را

مي رسد روزي که بي من لحظه ها را سر کني.
مي رسد روزي که مرگ عشق را باور کني.
مي رسد روزي که تنها در کنار عکس من
نامه هاي کهنه ام را مو به مو از بر کني

magmagf
16-02-2008, 06:14
هنوز نمی دانم

کعبه دلت کجا پنهان است

دلم طواف می خواهد

magmagf
16-02-2008, 06:15
به هم می رساند

همین راهی که از هم دورمان کرده است

دستی که با تو بدرود می کند

خیابان ها و خانه هایی که با هم طی کردیم

نامم را به خاطر بسپار

دوباره عاشقم خواهی شد

magmagf
16-02-2008, 06:17
يك هشت پاي زشت مفلوك

چه گناهي ميتواند بكند

كه مجازاتش

عشق يك پري دريايي باشد!!!!

اقاي ماهيگير!

شما ميدانيد؟

magmagf
16-02-2008, 06:18
صدای قلب نیست

صدای پای تست

که شب ها در سینه ام می دوی

کافی ست کمی خسته شوی

کافی ست...بایستی

magmagf
16-02-2008, 21:44
ما همیشه بر درخت

قلبی تیر خورده کشیدیم و رفتیم

دوستت دارم را

مانند بغضی فرو خوردیم

اما هرگز حتی برای یکبار

در حضور روشن خورشید

عاشقانه

چشم در چشم هم ندوختیم

magmagf
16-02-2008, 21:48
در آسمانها مانده ام بال وپرت باشم

تا فكر پروازي دوباره درسرت باشم



اي آتش تنها مراحل كن ميان خود

اين بار رابگذار من پيغمبرت باشم



از آتشت باغ وگلستاني نمي خواهم

من رابسوزان مشتي از خاكسترت باشم



...



يك لحظه هم بامرگ نوح من نياميزي

من حاضرم يك عمرطفل كافرت باشم



دردي عميقم ...آنقدر... از من نشاني نيست

شايد كه زخم كهنه اي برپيكرت باشم



هي فكر كن شايد كه چيزي يادت افتادو...

هي فكركن ...شايد درعمق باورت باشم



...



ديوانه ي زرتشتي ام! خامو شي ات كفرست

من رابسوزان مشتي از خاكسترت باشم

magmagf
16-02-2008, 21:49
وقتي عاشقم

سلطان جهانم

زمين و يكسره هر چه در آن است از آن من است

و سوار بر اسب تا دل آفتاب مي رانم .

وقتي عاشقم

رودي ام از روشنايي

بي آن كه ديده بتواند بيندش

و شعر در دفترم

بدل به ياس و شقايق مي شود .

وقتي عاشم

آب از انگشتانم سر ريز مي كند

سبزه در زبانم مي رويد

وقتي عاشقم

در آن سوي زمانم

وقتي عاشقم

درختان همه

پا برهنه از برابرم مي دوند . . .

magmagf
16-02-2008, 21:49
من رازي ندارم . . . قلب من كتابي است گشوده

خواندن آن براي تو دشوار نيست .

محبوبم ،

زندگي من

از روزي آغاز مي شود كه دل به تو سپردم

magmagf
16-02-2008, 21:50
نه از فلسفه کلامی می دانم



و نه منطق...می گنجد در کلام من



بی استدلال دوستت دارم ....



وه که دوست داشتن چه کلام کاملی است



و من چقدر ...



دلم تنگ دوست داشتن است....

farshid_betta
16-02-2008, 23:23
سلام
دوستان شعری ندارید که توش سارا باشه؟ غزل، قصیده یا مثنوی می خواهم و شعر نو نمی خواهم
متشکرم

avril
17-02-2008, 00:09
تو آن سارا ضمیر مهربانی
که در شهریور حتی مهر دانی
تو در پایان تابستانی اما
چو آغاز بهاران سبز جانی
به شهرت گر چه بغدادی نمایی
به نام آریایی ملک رانی
اگر چه در ششم ماهی نشینی
تو فروردین جمع راستانی
نشستی ار به کنجی راز گونه
کلید رازهای حاضرانی
کلامی گر به لب ناری ز حجبت
سکوت حامل صد داستانی
ز اطناب ار ملولی در تقابل
تو ایجاز کلام شاعرانی
به صورت گر چه ساکن بر زمینی
مسیر جنبش گم گشتگانی
نشانی گر نمی جویی ز راهی
نشان مطلق هر بی نشانی
منم سجاد و بی ناله ز بن بست
که تو بر راه بسته آستانی

magmagf
17-02-2008, 06:46
سلام
دوستان شعری ندارید که توش سارا باشه؟ غزل، قصیده یا مثنوی می خواهم و شعر نو نمی خواهم
متشکرم

دیدی که بالای سرت ماه است سارا
گفتم : حسودی می کنی تا هست سارا ؟


دیدم نه ! عکس تو در آب افتاده و ماه
مانند گردن بند الله است سارا


حالا خدا با ماست ، ما با هم ، ولی آه
این با تو بودن ها چه کوتاه است سارا


این لحظه هایی که لب زاینده رودیم
چیزی نگفتن بهرتین راه است سارا


باید بگویم اصفهان شهر بدی نیست
وقتی که ادم با تو همراه است سارا


پشت همین نقش جهان چشم هایت
گل دسته های مسجد شاه است سارا


زیر پل خواجو چه حالی داد وقتی
دیدم که موخای تو کوتاه است سارا!


دیگر چه می خواهد خدا تا هست این عشق!
دیگر چه می خواهد خدا تا هست سارا ؟!

H M R 0 0 7
17-02-2008, 18:42
حرفِ من حرفِ خودم نیست؛ حرفِ خاکِ، حرفِ ریشه است
حرفِ دیروزِ ندیده، حرفِ فردا و همیشه است
صحبتِ سکوتِ سردِ آدمای توی قابه
حرفِ این صورتکا نیست، حرفِ اونور نقابه

تو بگو اگر که حرفام واسه تو شنیدنی نیست
منِ امروز رو نگاه کن، دیگه عکسام دیدنی نیست
حرف آخر رو نمی گم تا نگی خوابت پریده
هر کی رو دیوار گوشش آخرین حرف رو شنیده
حرفِ تردیدِ یه نسله، میونِ رفتن و موندن
بینِ خوابیدنِ تا ظهر، یا دمِ سحر پریدن

یکی باید بگه آخر من و تو کجای کاریم
وسطِ یه راهِ روشن یا هنوزم توی غاریم
یکی باید بگه آخر چرا رنگ ما پریده
چرا با این همه عینک هیچ کسی ما رو ندیده

H M R 0 0 7
17-02-2008, 18:46
هيچ‌وقت تو را ترک نمی‌کنم
حتا اگر
توی اين دنيا نباشم.

بانوی من!
هر وقت
به دوست داشتن فکر می‌کنم
ابديت
و تمامی شب‌ها
با نام تو
بر سينه‌ام
سنجاق می‌شود.

می‌دانی؟
می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات شده‌ام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت می‌دهد؟


هرچه می‌کنم
چهار خط برای تو بنویسم
می‌بینم واژه‌ها
خاک بر سر شده‌اند
هرچه می‌کنم
چهار قدم بيايم
تا به دست‌هات برسم
زانوهام می‌خمد.
نه این‌که فکر کنی خسته‌ام،
نه این‌که تاب راه رفتن نداشته باشم
نه.
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزه‌ام می‌اندازد.

H M R 0 0 7
17-02-2008, 18:48
کجایی تو؟

فدای نازِ دیدت

فدای اَخم های راز و رمزت

تو ای کندویِ جان

ای جان به قربان

رفتی و گویی مرا کُشتند آمال وجودت

سکوتم پاره شد

جانِ خدا را

کجایی تو؟

بیا ماهم، که می میرم و انفاس مسیحایت نیازم

دلم تنگ است

برای دستِ نازت

برای سحر خیزیِ بازت

برای ناله های پُر ز دردت

ای فدای چینِ پیشانیِ گیست

ای جان به فدا، زلفِ سپیدت

جان جوشد و قلَیانی به پا است

کجایی تا مرا تیمار باشی؟

دلم می خواهدت

گرچه نیاورم به جا ُبر زبان

باز هم گرچه به نازِ دیده ات من بی وفایم

تو را می خواهم و دانم که پاکی

تو یک نازِ الاهی

بهشت جانِ من به زیرِ پای

magmagf
17-02-2008, 23:59
بسته هاي كاموا

كجا مرا گرم مي كند

وقتي دستهاي تو نيست



يكي زير

يكي رو

يخ مي زنم از سرما

دل تنگم
18-02-2008, 01:16
گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
تو گوهر سرشکی و دردانه‌ی صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی
دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
ماتم سرای عشق به آتش چه می‌کشی
فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت
تو ترک آبخورد محبت نمی‌کنی
اینقدر بی‌حقوق هم ای دل ندانمت
ای غنچه‌ی گلی که لب از خنده بسته‌ای
بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه می‌چرانمت
لبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت

دل تنگم
18-02-2008, 01:38
هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!
از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنونِ مجنون میخندیدم!
فهیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکسِ سیاه و سفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعتِ « دوستت می دارم!» باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم!

دل تنگم
18-02-2008, 01:45
بازم‌ بخون‌ !
ترانه‌ خون‌ !
باغ‌ِ حنجره‌ت‌ آباد !

تو یکی‌ از همین‌ ترانه‌ها ،
دست‌ِ حسن‌ْ کچل‌ به‌ دومَن‌ِ چل‌ْگیس‌ می‌رسه‌ !

تو یکی‌ از همین‌ ترانه‌ها ،
دیوِ جادو دوباره‌ بَر می‌گرده‌ تو بطری‌ُ ،
اسیرِ یه‌ چوب‌ْپنبه‌ می‌شه‌ !

تو یکی‌ از همین‌ ترانه‌ها ،
شعله‌ها به‌ لباس‌ِ بلندِ شب‌ می‌گیرن‌ُ
سیاهی‌ رُ خاکستر می‌کنن‌ !

تو یکی‌ از همین‌ ترانه‌ها ،
دریا از قُرُق‌ در میادُ
پُلُم‌ترین‌ حنجره‌ها همصدایی‌ رُ جشن‌ می‌گیرن‌ !

تو یکی‌ از همین‌ ترانه‌ها ! آره‌ !
تو یکی‌ از همین‌ ترانه‌ها...

دل تنگم
18-02-2008, 01:53
دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!

نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!

همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!

حالا از خودت می پرسم! عسل بانو!
آیا به یادت مانده آنچه خاک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟

پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من!

دل تنگم
18-02-2008, 02:10
آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده اس.


ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.


عشق را
ای کاش زبان سخن بود

آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی سا
که مهتابش را می جوید


ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.


عشق را
ای کاش زبان سخن بود

دل تنگم
18-02-2008, 03:12
های بانو
ضجه ای
کاج های زمستان را
خسته کرده است
به درمانشان
شتاب کن!

farshid_betta
18-02-2008, 14:21
سلام
با تشکر از جناب avril و magmagf عزیز.
جناب magmagf لطفا ادامه ی اون شعری رو که برای امضایتان قرار دادید، بگذارید.
دوستان اگر باز هم شعری پیدا کردید که توش سارا داشت لطفا بگذارید.
متشکرم

avril
18-02-2008, 14:34
سلام
با تشکر از جناب avril و magmagf عزیز.
جناب magmagf لطفا ادامه ی اون شعری رو که برای امضایتان قرار دادید، بگذارید.
دوستان اگر باز هم شعری پیدا کردید که توش سارا داشت لطفا بگذارید.
متشکرم

:11:
ادامه شعرم نوشتم تو همون پست

G E L A R E
18-02-2008, 14:43
خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها
بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ

G E L A R E
18-02-2008, 14:43
حالا من يه گوشه تنهام با يه عكس يادگاري
رفتي بي وفا و گفتي كه منو دوسم نداري
حالا باز دوباره بارون مي خوره رو تن شيشه
اخه چي كم شده از تو كه مي ري واسه هميشه
عزيزم دنيا كوچيكه تو بگو اخه كجايي
ياد تو مي افتم هر وقت
هي مي گم جاي تو خالي
هي ميگم جاي تو خالي
تو شباي پر ستاره
دل من هواتو داره
ياد من مي مونه نيستي
بودنت خواب و خياله
روي بام خاطراتت من كبوتر شدم اما
با يه سنگ نفرت تو پريدم از بوم دنيا
حالا بعد رفتن تو من يه گوشه اي نشستم
هي مي گم كجايي اخر اخه من دل به كي بستم
ديگه خسته ام از اين عشق خيالي
هي ميگم جاي تو خالي
هي ميگم جاي تو خالي

god_girl
18-02-2008, 16:50
انتظار


باز امشب اي ستاره تابان نيامدي
باز اي سپيده شب هجران نيامدي

شمعم شكفته بود كه خندد بروي تو
افسوس اي شكوفه خندان نيامدي

زنداني تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دريچه زندان نيامدي

با ما سر چه داشتي اي تيره شب كه باز
چون سرگذشت عشق به پايان نيامدي

شعر من از زبان تو خوش صيد دل كند
افسوس اي غزال غزلخوان نيامدي

گفتم بخوان عشق شدم ميزبان ماه
نامهربان من تو كه مهمان نيامدي

خوان شكر به خون جگر دست مي دهد
مهمان من چرا به سر خوان نيامدي

نشناختي فغان دل رهگذر كه دوش
اي ماه قصر بر لب ايوان نيامدي

گيتي متاع چون منش آيد گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نيامدي

صبرم نديده اي كه چه زورق شكسته اي است
اي تخته ام سپرده به طوفان نيامدي

در طبع شهريار خزان شد بهار عشق
زيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي

god_girl
18-02-2008, 16:50
نمی دانم چه کردی با دل من
که این دل بی قرار بی قرار است
نمی دانم چه گفتی با نگاهت
که چشمم چنین در انتظار است
فقط یک لحظه جانا در برم باش
که با تو چهار فصلم ،بهار است
به وقت دیدن آن روی ماهت
تپش های دل من بی شمار است
برای من فقط یک لحظه زیباست
و آن هم لحظه دیدار یار است
گر چه با تردید و ترس، همراست
ولی هما نند بهار است

god_girl
18-02-2008, 16:51
امشب در خیالم

با آواز ٬ بی رویا

تا فردا ٬ تنها ماندم

امشب ٬ در نگاهت

با ناز ٬ پر آواز

می آیم ٬ میروم

می اندیشم که شاید خواب بوده ام

خواب دیده ام

god_girl
18-02-2008, 16:52
تو کور بودی و من

کر و لال

من برایت دست تکان دادم

و تو

مرا صدا زدی...

برای همین بود

که ما

هرگز به هم نرسیدیم

god_girl
18-02-2008, 16:53
ترا می‌انديشم ...

همچو خواب خستگی‌هايم

کز رويای رسيدن باز مانده
درست نيست...

من اينجا و تو

آنسوی خطوط آرزوهائی

کز هرم احساس بدورند

همين روزها و روزهائی بی تو

که آفتاب از پس کوه‌های کسالت بدمد

طلوع خواهم کرد

و به امتداد تو خواهم پيوست

god_girl
18-02-2008, 16:54
تمام وجودم به لرزه می افتد وقتی می ایی



ستارگان را با حضورت به تماشا نشستن سخت است



...زیرا که تو خود پرنورترین ستاره ای



دیروز زیر باران ارزو کردم که از ان من شوی



اما اسمان گریه میکرد



ترسیدم امدم زیرپناهگاه اما دیگر باران نمی بارید



بازهم ترسیدم حال ارزوی من دیگر براورده نمی شود



تو بگو کجا برای به دست اوردنت دعا کنم؟

khore mobile
18-02-2008, 21:40
تو که نباشی

افاقه ای نمی کند

خدا باشد یا نباشد.



والله قسم این کفر است!!!
من آدم زیاد معتقدی نیستم اما این یکی دیگه خیلی زیاده روی کرده!

دل تنگم
19-02-2008, 04:15
بايد از عطر اقاقي تو رو آغاز كنم



با صداي خيس بارون تو رو آواز كنم
از تماشاي قناري به تو پرواز كنم
به تو پل ميزنم از بهانه هامو
از همه شبانه ها مو
ميرسم به تو دوباره
بوي عطر تو ميدن ترانه هامو
پر اسمت ميشن عاشقانه هامو
از گل و شعر و ستاره
مي رسم به تو دوباره
نيستي اما يادت اينجاست
وقت گل كردن روياست

به تو من مي رسم از اين شب نيلوفری
به تو مي رسم من از اين راه خاكستری
به تو كه خاطره هامو به هميشه ميبری...

winter+girl
19-02-2008, 11:10
امشب خمار چشمت خواب از سرم ربوده است چشمی که هر نگاهی زیباییش ستوده است هر شب به خواب بینم لب بر لبم گذاری جور غمت کشیدم عمری به حال زاری ناز غرور و خشمت هر روز وشب کشیدم از دشمنان چه گویم از دوست هم بریدم

winter+girl
19-02-2008, 11:27
آخرین باری که گریستم در خانه نشسته بودم
پاسی از شب گذشته بود
به سایه ها و سوسوی چراغها خیره شده بودم
همه ی آنچه دارم می دهم تا از دستشان رها شوم
آخرین باری که گریستم کسانی را دیدم که مدتها زیر باران ایستاده بودند
سربازانی علاف که در ترنی چپانده شده بودند
دستها بر میله و چشمانی پر از اشک و کلام همان کلام کهن

آه خدایا تنهایم گذاشته ای
آه خدایا تنهایم گذاشته ای

آخرین باری که گریستم باورم نمی شد
به صورت سربازی خیره شده ام که با تفنگش زیر باران ایستاده
چهره اش کودکانه بود چون فرزندم که اینجا خوابیده
وآن سربازی که لبخند زد خود من بودم

آه خدایا تنهایم گذاشته ای
آه چرا تنهایم گذاشته ای؟
آه خدایا تنهایم گذاشته ای
آخرین باری که گریستم

winter+girl
19-02-2008, 11:36
وقتي آمدي بهشت را برايم آوردي ، شادي را برايم آوردي
تو همه چيز من بودي ، عشق من بودي و هستي
اما هر كس كه آمد ، روزي خواهد رفت
اين يك حقيقت است
حال دگر باز هم خواهي رفت ، چه وقت نمي دانم ؟
امروز – فردا – سال دگر – معلوم نيست ، خدا مي داند
مي گويي تا هر وقت كه بخواهي پيشت مي مانم
اما تا ابد كه نمي تواني پيشم بماني ...
ولي من براي تو زنده ام و فقط براي تو زنده مي مانم و زندگي مي كنم
دوستت دارم تا ابد ....

winter+girl
19-02-2008, 11:41
برای پرواز از صبح به شب بايد با اشک از غــروب رد شد

انتظار... انتظار... و باز هم انتظار... واژه ی غريبی است

آه خــدايا اين انتظار چيست؟!!!

پروانه ی عاشقی که از شمع دور است غمخواری جز گل ندارد

سايبان تنهايی فقط غرق شدن در درياست

گردباد عشق خانه ی دل را در هم می شکند

آيا تکه نوری پيدا ميشود تا دل تاريکم را روشن کند؟

خنده ی من همچون قايقی است که بر غرق شدن سايه ی خودش می گريد

ماه بدون ستاره همچون خورشيد بدون غـروب است

رنگين کمان باران اشک را تنها عاشق معشوق ميداند

سرانجامه شمع بی پروانه خاموشی است

winter+girl
19-02-2008, 11:46
اگرچشمانم را كور كني تو را مي بينم
اگر گوشهايم را ببري باز هم تورا مي شنوم
اگر پاهايم را قطع كني باز به سوي تو مي آيم
اگر دستانم را قطع كني با قلبم تو را در آغوش مي كشم
اگر قلبم را بدري مغزم برايت مي تپد

winter+girl
19-02-2008, 11:49
دلم می خواهد آنچنان به تو نزدیک باشم
تا گرمی نفسهایت
حرارت عشق را به تن سرد من هدیه دهد
و آنگاه شعر چشمانت را
روزی پنج بار به نماز ایستم
دلم می خواهد
سبد سبد گلهای رازقی
برای نوازش چشمانت بیاورم
آنگاه که
معصو مانه ترین سلام را
در نگاه تو می خوانم
دلم می خواهد...

winter+girl
19-02-2008, 11:50
چه زود گذشت...
چه زود گذشت برای هم بودن و برای هم سوختن
چه زود گذشت بی قراری دیدارمان
چه زود داستانت از درخشش نوازش به تیرگی
بی مهری عادت کرد و لبخند غبار سایه سردی از جلوه بودنت را نشانم داد
چه زود نشانه کوچه با غهای خاطره را فراموش کردی
چه زود قرارمان را آفت پرمردگی زد
چه زود در چشمت آهوی سرگردان که به تو پناه آورده بود رانده شد
چه زود بی قرار تنهایی شدیم و چه زود بودنمان گذشت
چه زود گذشت بی قراری دیدارمان...

winter+girl
19-02-2008, 11:55
براي شكستن سكوتت!
تمام غرورم را خرج كردم!
ولي حرفي از زبان تو نشنيدم!
مانده ام!
با اين دل شكسته و خرد شده چه كنم!
...

winter+girl
19-02-2008, 11:57
شوق باز آمدن سوی توام هست،
اما ،
تلخی سرد کدورت در تو ،
پای پوینده راهم بسته ؛
ابر خاکستری بی باران ،
راه بر مرغ نگاهم بسته .
وای باران ؛
باران ؛
شیشه پنجره را باران شست .
از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور ،
وای باران ؛
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست .

دل تنگم
20-02-2008, 03:09
یک چشم من اندرغم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست...

دل تنگم
20-02-2008, 03:18
من یادگرفتم...


که دراین تنهایی،


پروانه ی کوچک احساسم را


با انعکاس آبی پنجره پروازدهم،


وبه یادت باشم.


من یادگرفتم...


یادگرفتم،


که تنهاباشم.


ودراین تنهایی


همیشه عاشق باشم.

دل تنگم
20-02-2008, 03:26
حریم عشق را درگه بسی بالاترازعقل است


کسی آن آستان بوسد که جان درآستین دارد.

دل تنگم
20-02-2008, 03:44
آنکه برایم آخرین بار نوشت


سوختی به پای سرنوشت


بی خبربودازاینکه...!


اولین جمله ی عاشقانه را خودش نوشت

دل تنگم
20-02-2008, 03:45
کاش می شد، لباس آسمان را به دامانت وصله می کردم


تا زمین زیرپاها یت ازباران شادی همیشه نمناک وترباشد

god_girl
20-02-2008, 05:44
با من وداع کن و به پشت سرت نگاه نکن

هرچند در کنار تو روزهای خوشی را پشت سر گذاشتم

افسوس!من آن نیستم که بتواند با تو سر کند.

اگر کسی از حال و روز من پرسید بگو زمانی با من بود

اما هیچ گاه دستش به ابر ها و خورشید نرسید

نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم

god_girl
20-02-2008, 05:45
قسمت نمی شه انگار دست تو رو بگیرم ، برای آخرین بار برای تو بمیرم



گریه نکن که اشکات برای من یه درده ، تحمل غم تو منو دیوونه کرده



هیچکی مثه من تو رو دوست نداره اینو از تو چشام می تونی بخونی



تو بودی جونم و عمرمو کسی که می خواست و قسم راستمو که می خوای بدونی



واسه ی عشق تو همه چی دادم و به جز غرورمو که اونم رفته به باد



بود و نبودم و همه وجود م و واسه تو دادم و تو می گی منو نمی خوای

god_girl
20-02-2008, 05:46
دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق كنم




زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده




زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده




زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته




نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است




همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع




كننده است كه زندگی زيباست




اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای




قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

winter+girl
20-02-2008, 14:59
بیا وا نمود کنیم چیزی عوض نشده است
وانمود کنیم که خواب می بینیم
وانمود کنیم که که این ! قراریست بین خودمان

بیا وانمود کنیم..... من و تو فاصله مان هنوز عمودی است
بیا خیال کنیم که هنوز .. همه چیز همان طور هست که قبل تر ها بود
خیال کنیم که هنوز ... میشود خیال کرد
بیا باور کنیم من همه جواب های تو را میدانم و سکوت هایم علامت سوال اشتباه تو است

و تو آنقدر به حقیقت سوال های من ایمان داری ! که دروغ از جواب هایت بیرون نمیآید
بیا خیال کنیم که... اینگونه است .
به خاطر همه آن گذشته ! بیا قراری بگذاریم ...
من دروغ های تو را باور می کنم و تو سکوت های من را ...
اینگونه شاید بتوانیم ..کمی بیشتر با هم باشیم !

دل تنگم
21-02-2008, 00:50
درشکه ای می خواهم سیاه
که یاد تو را با خود ببرد
یا نه
نه
یاد تو باشد
مرا با خود ببرد.

دل تنگم
21-02-2008, 00:53
هر که را از دور می بینم
گلویم خشک می شود
می ترسم نکند
این بار
اشتباه نگرفته باشم
بانو!
من به دنبال تو می آیم
تو هم از من بگریز
بگذار
دیرتر بمیرم.

god_girl
21-02-2008, 06:37
تو، مثل هيچكس...


چه جمله اي كه مكان و زمان نمي خواهد
به هر زبان كه بگويي ... زبان نمي خواهد!
چه جمله ايست كه از تو براي اثباتش
به جز دو چشم دليل و نشان نمي خواهد
چه جمله ايست كه وقتي شنيدم از دهنت
دلم به جز دل تو همزبان نمي خواهد
ستاره ها همه دور مدارشان باشند
تو ماه من شده اي! كهكشان نمي خواهد!
تو ماه من،پر پرواز من شدي باتو
پر از پرنده شدن آسمان نمي خواهد
نگاه كن! قلمم مثل چشم تو شده است
براي گفتن حرفش دهان نمي خواهد!
حديث ما همه در جمله اي خلاصه شده
كه (دوستت دارم) داستان نمي خواهد!
كه (دوستت دارم) يعني كه (دوستت دارم!)
كه (دوستت دارم) امتحان نمي خواهد!!!

god_girl
21-02-2008, 06:38
چگونه بال زنم تا به ناكجا كه تويي

بلندمي پرم اما ، نه آن هوا كه تويي

تمام طول خط از نقطه اي كه پر شده است

از ابتدا كه تويي تا به انتها كه تويي

ضمير ها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما كه منم تا من و شما كه تويي

تويي جواب سوال قديم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا كه تويي

به عشق معني پيچيده داده اي و به زن

قديم تازه و بي مرز؛ بسته تا كه تويي

به رغم خارمغيلان نه مرد نيم رهم

از اين سغر همه پايان آن خوشا كه تويي

جدا از اين من و ما و رها ز چون و چرا

كسي نشسته در آنسوي ماجرا كه تويي

نهادم آينه اي پيش روي آينه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تويي

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده اي

نوشته ها كه تويي نانوشته ها كه تويي...

god_girl
21-02-2008, 06:39
و این چنین «تو» سبب شد که شب تمام شود

دهان بسته ی شاعر پر از کلام شود
ببارد از همه سو واژه های مست از تو
که نیست های جهان هست می شوند از «تو»
بیا و واژه برایم درون شعر بچین
که انتهای سکوت ابتدای توست! ببین!
سکوت راه غزل می زد و نمی ترسید...
و جاده داشت بدون عبور می گندید
که سر رسیدی و شولای عشق پوشیدی
و واژه واژه به من شعر ناب بخشیدی
سکوت زخمی و ترسان، گذاشت پا به فرار
که تا«تو» حاکم من باشی ای غزل! سردار!
«سکوت چیز بدی یود» من تمام! تمام!
آهای شعر قشنگ هزار بوسه! سلام!

god_girl
21-02-2008, 06:40
لیلی خودش را به آتش کشید
خدا سوختنش را تماشا می کرد
لیلی گر میگرفت ، خدا حظ می کرد
لیلی می ترسید
می ترسید آتشش تمام شود
لیلی چیزی از خدا خواست
خدا اجابت کرد
مجنون سر رسید
...
مجنون آتش هیزم لیلی شد
آتش زبانه کشید
آتش ماند
زمین خدا گرم شد

•*´• pegah •´*•
21-02-2008, 07:18
مي خوام از دوست داشتن بگم

از دوست داشتن تو و خودم بگم

دوست داشتن براي من يه واژه بود

مثل موج تو دريا سرگردون بود

به وقت تنهايي سراغش ميرفتم

وقت خوشي فراموشش مي كردم

تو روزاي ابري

پشت پنجره واسي آدم برفي بيچاره

دل مي سوزندم

چون خودمو مثل اون تو حصار مي ديدم

وقت بهار

دنبالت مي گشتم

دنبال اداي دوست داشتن گلها

زير بارون مي رقصيدم

اما هيچي ازش نمي فهميدم

اما با اومدن تو

همه چيز عوض شد

رنگ گلها

خواب زندگي

رنگ ديگي شد

دفتر مشقم هر شب با اسم تو پر شد

رنگ نقاشيام رنگ چشماي تو شد

شبا تو خواب روياي من

نوازش دستهاي گرم تو شد

تو خواب و بيداري

تو زندگي و رويا

فقط يه آرزوي كوچيك دارم

يه آرزوي كوچيك و محال دارم

•*´• pegah •´*•
21-02-2008, 07:18
عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده با چشمان تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی درجهان رسوا شدن

عشق یعنی سست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن با ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

•*´• pegah •´*•
21-02-2008, 07:22
از دور حرکت می کنیم
تا به نزدیک تو برسیم
تو اگر مانده باشی
تو اگر در خانه باشی
من فقط به خانه تو آمدم
تا بگویم
آواز را شنیدم
تمام راه
از تو می خواستم
مرا باور کنی
که ساده هستم
تو رفته بودی
کنون گفتم
که تو هستی
تو اگر نبودی
نمی دانستم
که می توانم
باران را در غیبت تو
دوست بدارم

•*´• pegah •´*•
21-02-2008, 07:23
من در اين كلبه خوشم
تو در آن اوج كه هستي خوشباش
من به عشق تو خوشم
تو به عشق هر كه هستي خوش باش

•*´• pegah •´*•
21-02-2008, 07:24
زندگیم و از تو دارم
جز تو دل به کس ندادم
بی تو من خانه خرابم
با تو من فصل بهارم

هستی تو ،دار و ندارم
با تو آسوده خیالم
آگهی از دل زارم
بی تو معنی سرابم

جوونی وعشق به تو دادم
جز تو هیچ یاری ندارم
وقتی هستی در کنارم
بی نیاز بی نیازم

حسی نسبت به تو دارم
که به هیچ کسی ندارم
با تو من مست وصالم
نزد تو آرام و رام ام

بی تو من چه بی قرارم
انگاری عمری ندارم
گر کنار تو بمانم
در امان ز هر بلایم

بی تو من رو به زوالم
بی تو احساسی ندارم
تویی عشق بی کرانم
بی تو جام شوکرانم
بی تو من پر از گناهم

تاب دوریت رو ندارم
تو رفیق بی ریایم
با تو خوشبختی و دارم
بودنم رو از تو دارم
بی تو من نایی ندارم

تو رو تنها نمی ذارم
پس تو هم تنها نذارم
که فقط تویی پناهم
تو تموم شور و حالم
زندگیمو از تو دارم

magmagf
22-02-2008, 08:01
حرف‌های نگفته ‌ای دارم؛ حرف‌های نگفته ‌ای داری


از سرت دست بر نمی دارم؛ از دلم دست بر نمی داری


شعر و باران و هر چه نا ممکن، در نگاه تو شکل می گیرد


من تو را عاشقانه می میرم، تو اگر عاشقانه بگذاری


باز هم چتر و کوچه و باران، هق...هق بادهای سرگردان


حجم سیال سایه‌یی در مه، تلی از عقده های تکراری


آه! بگذار بگذریم از من؛ تو بگو بر سرت چه آوردی؟


مثل این ابرهای دم کرده، با خود و من تو در کلنجاری


من هنوز آن غروب یادم هست؛ گریه های تو خوب یادم هست


در تب شوق و شرم و اشک و غرور، گفتی (آهسته): دوستم داری؟


امشب از شعر و گریه سرشارم، حس و حالی نگفتنی دارم


حس و حالی نگفتنی دارم، آری، آری، عزیز من!..... آری


شعر، این شهوت مقدس من، در نگاه تو نطفه می بندد


کوچه چیزی بزرگ کم دارد - جای خالیه چشم تو ....... باری


خوب من! واقفم که ممکن نیست، چشم های تو را ببینم باز


هی مخواه از تو دست بردارم، ....... تو مگر از دلم خبر داری؟!

magmagf
22-02-2008, 08:01
اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم

به تو آري ، به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي ، به همان باغ بلور

به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري
که سراغش ز غزل هاي خودم مي گيري

به همان زل زدن از فاصله ي دور به هم
يعني آن شيوه ي فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارايي تو
به خموشي ، به تماشا ، به شکيبايي تو

به نفس هاي تو در سايه سنگين سکوت
به سخن هاي تو با لهجه ي شيرين سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دل‌دادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه٬ تویی
عشق ِ من ، آن شبح شاد شبانگاه تویی

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست ، به انکار مکوش ...

magmagf
22-02-2008, 08:03
نیست

هیچ پلی

میان من وماه

ولی هرصبح

رد لبش برگونه ام باقیست!

magmagf
22-02-2008, 08:08
دستهايم را که ميگيري...

حجم نوازش لبريز ميشود!

گويي تمام رزهاي زرد باغها

با دستهاي بي دريغ تو

براي من

چيده ميشوند

و قلب من

پرنده اي ميشود

به پاکي بيکران نگاهت

پر ميکشد...

و در آن وسعت بي انتها

در خاکستري اندوه ابرها

گم ميشود

دستهايم را که ميگيري...

نگاهم

اين قاصدک هاي بي تاب هزاران شور

در آبي فضا رها ميشوند

و بغض گريه ها

از شنيدن نفس زدنهاي روح

زير هجوم آوار سرنوشت

بي صدا شکسته ميشود...

دستهايم را که ميگيري...

عبور تلخ زمان را

ديگر

نميخواهم که باور کنم.....!

magmagf
22-02-2008, 08:11
می خواستم که از تو بگویم، نفس نبود

آتش گرفته بود وُ مرا ، راه ِ پس نبود

بعد از هجوم وحشی ِ آن تند باد زشت

دور و برم به جز تلی از خار و خس نبود

دیدم که از جماعت یاران ِ نیمه راه

حتی برای طعنه زدن ، هیچ کس نبود

در، باز بود وُ وسعت پرواز، دلفریب

اما مجال ِ پرزدنم از قفس نبود

سوزانده بود روح مرا هُرمی از عطش

از جام چشم های تو یک جرعه بس نبود

*

شاید که اشتباه و عجولانه بوده عشق

شاید که کودکانه ، ولیکن هوس نبود

می ترسم از ادامه ی راهی که دیگران

رفتند و در نهایت ِ آن هیچ کس نبود

ghazal_ak
22-02-2008, 21:29
میـــــــدانم این روزهـــا پر از دلتنـــــگی منی!

خودخـــــواهی نمیــــکنم بـــــاور کـــن مـــن از تو لبریزتر از دلتنـــگی ام

و تنـــها امیـــد دســـت های تنـــهای مـــــــــن ،نفســهای گـــرم تـــوست

که مــــرا گرم میکند

و مـــن ایــنجا ، فقـــط شــعر میـــخوانم تـــا تــو بیــــایی و مــن هـــــم

وصــال را تصـــور کنم...

اینـــجا ، شـــب ها هنـــوز هــم بــا خـــاطره ندیـــدنت خوابــم را بهبود میدهم

وچـــــشم به راه تــــــو هستــــم تا وقتـــی می آیـــــی

گـــل هـــای سرنــکشیده در قلـــبم را بپـــایت پرپر کـــنم

و منتــظرم

تا صبـــحی بــیاید تــو را ببـــینم و دســـتان زخمی از تنــهاییت را

با بوســه هایم مـــداوا کنــــم.

بـــاور کــــنی یا نه دیـــگر چه فرق میــــکند؟

مـــن تنــها مــسافر جامـــانده از زمانـــم تا اینجا بمــانم و تورا بــــه

بهشتی بی غصه بدرقــــه کنم.


میــــــدانم تا تو هستـــي سراچه کوچه دلم غرق نوری عجیب میشود

و من كنار تو خواهـــــم مـــــاند و تاهميشه ستـــاره ها را

بیــــــــــــــــــدار خواهــــــــم کرد

ghazal_ak
23-02-2008, 15:29
اگه بگم که قول مي دم تا هميشه باهات باشم



اگه بگم که حاضرم فداي اون چشات بشم



اگه بگم توآسمون عشق من فقط تويي



اگه بگم بهونه ي هر نفسم تنها تويي



اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت مي کنم



اگه بگم زندگيمو بذر بهارت مي کنم



اگه بگم ماه مني هر نفس راه مني



اگه بگم بال مني لحظه ي پرواز مني



ميشي برام خاطره ي قشنگ لحظه ي وصال ؟



ميشي برام باغبون ميوه هاي تشنه وکال ؟



ميشي برام ماه شباي بي سحر ؟



ميشي برام ستاره ي راه سفر ؟



ولي بدون هرجا باشي يا نباشي مال مني


بدون اگه براي من هم نباشي عشق مني

براي سعادت شبا شعرامو من داد مي زنم


براي خوشبختي تو خدا رو فرياد مي زنم

دل تنگم
24-02-2008, 03:13
این غزل آنقدر زیباست که چند تکه کردنش به جهت حوصله ی دوستان است... مرا ببخشید

_____________________________

نشاط انگيز و ماتم زايي اي عشق
عجب رسواگر و رسوايي اي عشق
اگر چنگ تو با جاني ستيزد
چنان افتد كه هرگز بر نخيزد
تو را يك فن نباشد ذو فنوني
بلاي عقل و مبناي جنوني
تو ليلي را ز خوبي طاق كردي
گل گلخانه آفاق كردي
اگر بر او نمك دادي تو دادي
بدو خوي ملك دادي تو دادي
لبش گلرنگ اگر كردي تو كردي
دلش را سنگ اگر كردي تو كردي
به از ليلي فراوان بود در شهر
به نيروي تو شد جانانه دهر
تو مجنون را به شهر افسانه كردي
ز هجران زني ديوانه كردي
تو او را ناله و اندوه دادي
ز محنت سر به دشت و كوه دادي

دل تنگم
24-02-2008, 03:17
چه دل ها كز تو درياي خون است
چه سرها كز تو صحراي جنون است
به شيرين دلستاني ياد دادي
و ز آن فرهاد را بر باد دادي
سر و جان دلشجاي جنون شد
گران كوهي ز عشقش بيستون شد
ز شيرين تلخ كردي كام فرهاد
بلند آوازه كردي نام فرهاد
يكي را بر مراد دل رساني
يكي را در غم هجران نشاني
يكي را همچو مشعل بر فروزي
ميان شعله ها جانش بسوزي

دل تنگم
24-02-2008, 03:19
خوشا آن كس كه جانش از تو سوزد
چو شمعي پاي تا سر بر فروزد
خوشا عشق و خوشا ناكامي عشق
خوشا رسوايي و بد نامي عشق
خوشا بر جان من هر شام و هر روز
همه درد وهمه داغ و همه سوز
خوشا در سوز عشقي سوختن ها
درون شعله اش افروختن ها
چوعاشق از نگارش كام گيرد
چراغ آرزوهايش بميرد

دل تنگم
24-02-2008, 03:21
اگر مي داد ليلي كام مجنون
كجا افسانه مي شد نام مجنون
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
يكي در اين ميان مجنون شد از عشق
در اين آتش هر آن كس بيشتر سوخت
چراغش در جهان روشنتر افروخت
نواي عاشقان در بينوايي است
دوام عاشقي ها در جدايي است

god_girl
25-02-2008, 05:20
دیوار قلبم فرو ریخت


آسمان چشمم غرید


گونه هایم تر شد
لبهایم آواز خواند
دلم گوش داد


قلبم تپید
دیوار قلبم فرو ریخت
آسمان چشمم بارید
گونه هایم خیس


دلم شکست

god_girl
25-02-2008, 05:20
من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم؛
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم؛
بر لب کلبه ی محصور وجود،
من اگر در این خلوت خاموش سکوت،
اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم،
تک و تنها، به خدا می شکنم، می شکنم

god_girl
25-02-2008, 05:21
تو چه ساده‌اي و من چه سخت
تو پرنده‌اي و من درخت
آسمان هميشه مال توست
ابر زير بال توست
من ولي هميشه گير كرده‌ام
تو به موقع مي‌رسي و من
سال‌هاست دير كرده‌ام

خوش به حال تو كه مي‌پري
راستي چرا
دوست قديمي‌ات- درخت را-
با خودت نمي‌بري؟
فكر مي‌كنم
توي آسمان
جا براي يك درخت هست
هيچ كس در بزرگ باغ آفتاب را
رو به ما نبست
يا بيا و تكه‌اي از آسمان براي من بيار
يا مرا ببر
توي آسمان آبي‌ات بكار

خواب‌ ديده‌ام
دست‌هاي من
آشيانه تو مي‌شود
قطره قطره قلب كوچكم
آب و دانه تو مي‌شود
شب، ستاره‌ها
از تمام شاخه‌هاي من تاب مي‌خورند
ريشه‌هاي تشنه‌ام
توي حوض خانه خدا
آب مي‌خورند

من هميشه خواب ديده‌ام، ولي...
راستي، هيچ فكر كرده‌اي
يك درخت
توي باغ آسمان
چقدر ديدني ا‌ست؟!
ريشه‌هاي ما اگرچه گير كرده است
ميوه‌هاي آرزو، ولي
رسيدني‌ است!

god_girl
25-02-2008, 05:22
يك لحظه خاطراتت از خاطرم جدا نيست

حس تو نبض تو دست تو خاطره شد
عشق تو ياد تو اسم تو خاطره شد
مثل يه قصه زيبا مثل يه خواب كوتاه
من اسم تو گذاشتم قشنگترين اشتباه
بى تو هر لحظه من شكسته بى صدا بود
اين خنده ها دروغه بى تو شادى كجا بود
حس نوازشتو هنوز رو پوست منه
گرمى خوب دستات من و آتيش مى زنه
روزاى شادى و عشق حيف كه چه زود مى گذره
از قصه من وتو چى موند به جز خاطره
يه قاب عكس خالى زير غبار هميشه
نرفته از ياد آينه هنوز رنگ نگاهت
رفتى تو از زندگيم انگار كه يه خواب بودى
تو لحظه هاى عمرم افسوس كه كم ياب بودى
مى دونستم از اول اين رسم زندگى نيست
خوشبختى ها زود گذر هرگز هميشگى نيست
به دنبال يه رويا كه هرگز دست نيافتنى بود
مى دونستم از اول قلبم شكستنى بود

god_girl
25-02-2008, 05:23
امشب دوباره عطر تو را بو کردم
خاطراتت دوباره زنده شد
و به یادت اشک ریختم
چقدر جایت کنارم خالی شد
و من
در حسرت نگاه معصومانه ات ماندم
امشب دوباره عطر تو را بو کردم
یادم امد که با من بودی
دوباره با غم خو کردم
کاش می امدی
ومن
از شوق به اسمان می رفتم
باران می شدم
قطره ای
روی رخت می گشتم
عطر تو در فضا می پیچید
ومن... همیشه عطر تو را بو می کردم

می نوازم يادت را... رد پای تو هنوز مانده بر روی غروب لحظات

دل تنگم
25-02-2008, 20:22
گر چه با يادش٬ همه شب٬ تا سحرگاهان نيلی فام٬
بيدارم؛
گاهگاهی نيز٬


وقتی چشم بر هم می‌گذارم٬

خواب‌های روشنی دارم٬
عين هوشياری!
آنچنان روشن که من در خواب٬
دم به دم با خويش می‌گويم که:
بيداری‌ست٬ بيداری‌ست٬ بيداری‌ست!


***

اينک امٌا در سحرگاهی٬ چنين از روشنی سرشار٬
پيشِ چشمِ ايهمه بيدار٬
آيا خواب می‌بينم؟
اين منم همراه او؟
بازو به بازو٬
مستِ مست از عشق٬ از اميد؟
روی راهی تار و پودش نور٬
ازين سوی دريا٬ رفته تا دروازه خورشيد؟


***

ای زمان٬ ای آسمان٬ ای کوه٬ ای دريا!
خواب يا بيدار٬
جاودانی باد اين رويای رنگينم!

دل تنگم
25-02-2008, 20:25
در آن پر شورلحظه

دل من با چه اصراريترا خواست،

و من ميدانم چراخواست،

و مي دانم كه پوچهستي و اين لحظه هاي پژمرنده

كه نامش عمر ودنياست،

اگر باشي تو با من،خوب و جاويدان و زيباست .

دل تنگم
25-02-2008, 20:27
لحظه ديدار نزديك است.



باز من ديوانه ام،مستم



باز مي لرزد، دلم،دستم



باز گويي در جهان ديگري هستم.



هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !



هاي! نپريشي صفاي زلفکم را، دست!



آبرويم را نريزي، دل !



- اي نخورده مست -



لحظه ديدار نزديك است .

دل تنگم
25-02-2008, 20:31
زان لحظه كه ديده بر رخت وا كردم


دل دادم و شعر عشق انشاء كردم




ني، ني غلطم، كجا سرودم شعري


تو شعر سرودي و من امضاء كردم

Baran_ns
27-02-2008, 18:14
دیروز عاشق بودم . امروز را تحمل میکنم،
فردا خواهم مرد.
با این حال ،
هنوز امروز و هم فردا به خوشی دیروز فکر میکنم.

دل تنگم
29-02-2008, 02:41
عشق است و آتش و خون
داغ است و درد دوری
کی می توان نگفتن
کی می توان صبوری
کی می توان نرفتن
گیرم پری نمانده
گیرم که سوختیم و خاکستری نمانده
با دوست عشق زیباست
با یار بی قراری
از دوست درد ماند و از یار یادگاری

دل تنگم
29-02-2008, 02:45
هزار خواهش و آیا
هزار پرسش و اما
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا

هزار بود و نبود
هزار شاید و باید
هزار باد و مباد

هزار کار نکرده
هزار کاش و اگر
هزار بار نبرده
هزار بوک و مگر
هزار حرف نگفته
هزار راه نرفته
هزار بار همیشه
هزار بار هنوز...
مگر تو ای همه هرگز!
مگر تو ای همه هیچ ِ!
مگر تو نقطه ی پایان
بر این هزار خط ناتمام بگذاری!

مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری!

دل تنگم
29-02-2008, 02:53
آزاد آزادم ببین چون عشق درگیر من است
دیگر گذشت آن دوره که تقدیر زنجیر من است

شاید نمی دانی ولی از خود خلاصم کرده ای
آیینه خالی فقط امروز تصویر من است

با عشق تو بر باد رفت آن آرزوی مختصر
من روح بارانم ببین چون عشق تقدیر من است

god_girl
29-02-2008, 05:41
گفتی که به احترام دل باران باش . . . باران شدم و به روی گل باريدم

گفتی که ببوس روی نيلوفر را . . . از عشق تو گونه ای اورا بوسيدم
گفتی که ستاره شو، دلی روشن کن . . . من هم چو گل ستاره ها تابيدم
گفتی که برای باز دل پيچک باش . . . بر ياسمن نگاه تو پيچيدم
گفتی که برای لحظه ای دريا شو . . . دريا شدم و تو را به ساحل ديدم
گفتی که بيا و لحظه ای مجنون باش . . . مجنون شدم و ز دوريت ناليدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاييز . . . گل دادم و با ترنمت روييدم
گفتی که بيا و از وفايت بگذر . . . از لهجه ی بی وفاييت رنجيدم
گفتم که بهانه ات برايم کافيست . . . معنای لطيف عشق را فهميدم

دل تنگم
29-02-2008, 13:10
عاشقي را شرط اول ناله و فرياد نيست


تا كسي ازجان شيرين نگذرد فرهاد نيست


عاشقي مقدور هر عياش نيست
غم كشيدن صنعت نقاش نيست

دل تنگم
29-02-2008, 13:12
گر بخندم گويند عاشق است


گر بگريم گويند ديوانه است


پس بذار هم بخندم هم بگريم
تا گويند عاشق ديوانه است

dariushiraz
29-02-2008, 20:02
باور کنم

که در خاطراتت سایه شدم
بگو... تا کی

حسرت دیدار را در خواب شبانه جستجو کنم

چگونه فراموش کنم


که در حریق بهتان یک توهم مرا رها کردی

باور های کثیف روزگار

نگاه مهربانت را از من گرفت
چگونه به قضاوت نشستی که مرا


اینگونه به چوب حراج سپردی
باور کنم

که مرا ارزان فروخته ای

دل تنگم
29-02-2008, 22:25
من
ماه را
در جستجوی تو
شب ها
شناختم.
گاهی که در برابر اندوه یک سکوت
خم می شوم و به سوی تماشای لحظه ها
بانگ هزار کبک سحر در خرام توست .

در بیشه زار های فلق
گرگی عاشقم.

cityslicker
01-03-2008, 14:49
این دختر درخت چرا
نامش را
در شعرم
حک می کنم

و سطر به سطر با من می آید
در منظره؟

بنگر چگونه دستاموز عشق شده است
طغیانگری
که سر به فلک خم نکرد و
اهل فلک هم.
ببین، کبوتر نازک!
با عقابان چه کرده ای؟

زبانی که بین ما به تکلم آید
الفبایش را
گم کرده است

دل تنگم
02-03-2008, 18:08
منتظر نباش که شبی بشنوی،
ازین دلبستگی های ساده دل بریده ام!
که روسری تورا،
در آن جامه دان قدیمی جا گذاشته ام!
یا در اسمان،
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام!
توقعی از تو ندارم!
اگر دوست نداری،
در همان دامنه ی دور دریا بمان!
هر جور تو راحتی!
همین سوسوی تو
از آن سوی پرده ی دوری،
برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافی ست!
من که اینجا کاری نمی کنم!
فقط، گه گاه
گمانٍ آمدنٍ تو را در دفترم ثبت می کنم!
همین!
این کار هم که نور نمی خواهد!
می دانم که مثل همیشه،
به این حرف های من می خندی!
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می آید!
صدای باران را می شنوی؟...

god_girl
03-03-2008, 15:37
میگی چی میشه اگه خورشید دیگه در نیاد

چی پیش میاد ؟



میگم:

اگه خورشید نتابه تعجب میکنی

و با چشمهای از حدقه دراومده به آسمون خیره میشی

و باد نور چشماتو به آسمونا میبره

و خورشید دوباره شروع به تابیدن میکنه





میگی:

چی میشه اگه باد نوزه ؟



میگم:

قایقت دیگه حرکت نمی کنه ، عزیزم بادبادکت هم دیگه پرواز نمی کنه

اون وقت چمن مشکل تو رو به باد میگه

و باد دوباره شروع به وزیدن میکنه





میگی :

اگه چمن دیگه رشد نکنه چی ؟

اون وقت چی میشه ؟



میگم :

اگه چمن رشد نکنه ، اشکهات سرازیر میشه

و زمین با اشک چشمهای تو سیراب میشه

بعد مثل محبت تو به من ، چمنها هم بزرگ میشن

و دوباره شروع می کنند به رشد کردن





میگی :

مهتابم ! اگه من تو رو دیگه دوست نداشته باشم

اون وقت چی میشه ؟



میگم :

اگه تو دیگه منو دوست نداشته باشی ، دیگه چمن رشد نمیکنه

خورشید نمی تابه و باد هم نمی وزه





اگه میخوای این دنیای قدیمی به کارش ادامه بده !

باید باز هم منو دوست داشته باشی

باز هم ، باز هم ...



می شنوی عزیزم ؟

بهتره منو دوست داشته باشی !

بهتره

منو

دوست

داشته

باشی

god_girl
03-03-2008, 15:42
چه عاشقانه تو را خواستم



چه صادقانه با تو ماندم



و چه شاعرانه



برایت اشک ریختم



و تو پایت را



روی قطره های اشک من



گذاشتی



و بیچاره اشک



که در شیار پای تو له شد



و من باز هم تو را خواستم



دیگر غرور برای من



بی معنی است

god_girl
03-03-2008, 16:01
آنکس که درد عشق بداند

اشکی بر این سخن بیفشاند:

.

این سان که ذرّه های دل بی قرار من

سر در کمند عشق تو،جان در هوای توست

شاید محال نیست که بعد از هزار سال،

روزی غبار ما را،آشفته پوی باد

در دوردست دشتی از دیده ها نهان،

بر برگِ ارغوانی،



- پیچیده با خزان -

یا پای جویباری،

- چون اشک ما روان –


پهلوی یکدیگر بنشاند!

ما را به یکدیگر برساند!

دل تنگم
03-03-2008, 20:01
وقتي تونيستي،

خورشيدتابناك،

شايد دگر درخشش خود را،

و كهكشان پير گردش خود را

از ياد مي برد.


و هرگياه،


از رويش نباتي خود،


بيگانه ميشود.


و آن پرندهاي،


كز شاخه انارپريده،



پرواز را،


هر چند پر گشوده،


- فراموش ميكند .




آنگاه،



نيروي بس شگرف،




مبهم،




نامرئي،




نور حيات را،




در هر چه هست و نيست،




خاموش ميكند.




وقتي تو با مني،




گويي وجود من،




سكر آفرين نگاه تو را نوش مي كند.



چشم تو آن شراب خلر شيراز ست



كه هر چه مرد را




مدهوش مي كند.


آن برگ زرد بيد كهبا باد،


تا سطح رود قصد سفرداشت .


قانون جذب و جاذبهرا در بسيط خاك


مخدوش مي كند .

دل تنگم
03-03-2008, 20:06
اي مهربان من،


من دوست دارمت،


چون سبزه هاي دشت


چون برگ سبز رنگ درختان نارون .


***


معيار تازه زيبايي،


با قامت بلند تو سنجيده مي شود .


زيبايي عجيب تو معيار تازه اي ست،


با غربت غريب فراوانش .


***


مانند شعر من،


- اين شعر بي قرين !


- اين شعر تفاخر از سر شوخي ست ! -

نازنيـــــــن !

دل تنگم
03-03-2008, 20:08
اي قامت بلند


اي از درخت افرا


گردن فرازتر


از سرو سر بلند بسي پاكبازتر


اي آفتاب تابان


از نور آفتاب بسي دلنوازتر


اي پاك تر


از برفهاي قله الوند،


تو مهربانتر از،


لطف نسيم ساكت شيرازي


درسينه خيز دشت دماوند




و دست تو،


دست ظريف تو، گلهاي باغ را


زيور گرفته ست


و شعرهاي من،


- اين بركه زلال -


تصوير پر شكوه تو را،


در بر گرفته است.


من كاشف اصالت زيبايي توام.


مفتون روح پاك و فريبايي توام.


***


تو،


با نوشخند مهر،


با واژه محبت،


فرسوده جان محتضر مرا ز بند درد


آزاد مي كني.


و با نوازشت،


اين خشكزار خاطره ام را،


آباد مي كني.




با سدي ازسكوت،


در من رساترين تلاطم ساكن را.


بنياد مي كني.




با اين سكوت سخت هراس انگيز،

بيداد مي كني.

god_girl
06-03-2008, 06:52
دفترهایم را ورق می زنم
کتاب می خوانم
می روم و می آیم نام تو را می نویسم و می خوانم،
تکرار می کنم، از بر می شوم
راستی روزها را می شمرم تا دیدار...
هر چند کوتاه
من بر این راه می مانم شاید تنها اراده الهی بتواند مرا ازادامه راه بازدارد
به هر حال تا آن روز من می مانم...

god_girl
06-03-2008, 06:53
هميشه با تو
با تو بوده ام ، هميشه و در همه جا
با تو نفس کشيده ام ، با چشمان تو ديده ام
مرا از تو گريزي نيست ،
چنانکه جسم را از روح و زمين را از اسمان و درخت را از افتاب
تو دليل من براي حيات بودي و هستي
و چنان با این دليل زيسته ام که باور کرده ام
علت بودن من تو هستي
پاسخ من به اغاز و پايان زندگي اين است : « هميشه با تو »

__________________

god_girl
06-03-2008, 06:55
سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم
چو آهوی گریخته ای رام می شوم
باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم
که من دارم به جرم عشق تو بدنام میشوم
من بی تو پای چوبه ی دار غریبیام
روزی هزار مرتبه اعدام می شوم
با چشم های خویش مرا آرام میکنی
باور نمی کنم که چنین خام میشوم
گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمیشوی
گفتم : قسم به عشق ! سر انجام میشوم

god_girl
06-03-2008, 06:56
صبر كن عشق زمین گیر شود - بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود – بعد برو



ای پرنده به كجا؟!قدر دگرصبر بكن

آسمان پای پرت پیر شود – بعد برو


باش با دست خود آیینه را پاك بكن

نكند آیینه دلگیر شود – بعد برو



یك نفر حسرت لبخند تو را می بارد

خنده كن عشق نمك گیر شود – بعد برو



خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد

باش خواب تو تعبیر شود – بعد برو

god_girl
06-03-2008, 07:01
افسوس که از عشق خبر دار نبودیم
ما لایق انجام چنین کار نبودیم
صد حادثه عشق در این دهکده رخ داد
ما شاهد این حادثه یک بار نبودیم
در خاک تنیدیم امید دل خود را
همسایی احساس خود انگار نبودیم
خواب تبر آشفته خود دست دلم را
ای کاش در این باغ سپیدار نبودیم
آن شب که شهاب از افق آینه پر زد
عیب از دل ما بود که بیدار نبودیم

دل تنگم
06-03-2008, 12:48
می توان در خلاف باد و طوفان قدم برداشت تا حقیقت!
می توان در میان آینه ها دوید و خود را ندید!
می توان خروارها احساس را با نگاهی در دل مرده دمید!
می توان در میان لحظه ها لحظه دیدار را بویید!
می توان در جوی آبی افتاد بی آنکه آبی نوشید!
می توان در میان چین و چروک پیشانی اخم لبخند زد!
می توان از میان جمله ها سکوت را برگزید!
می توان بغض کرد و گریست ولی زبان بربست و ناله نکرد!
می توان ساز زندگی را با قلم امید بر لب دریا نواخت!
می توان به وقت انتظار آرزو را فریاد زد!
می توان ستارگان را دور از چشم خورشید بوسید!
می توان خیلی دورها را نزدیک احساس کرد!
می توان فلفل دشنام را در دهان جوید و قورت داد!
می توان در میان گلرویان چشم فرو بست و نخوابید!
می توان سر التماس را بالا گرفت در آسمان!
می توان غرید بی آنکه صدایی شنوده شود!
می توان از لا به لای ابرها میوه خورشید را جویید!
نمی توان ...

دل تنگم
06-03-2008, 12:50
رستنی‌ها کم نیست،
من و تو کم بودیم،
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!

گفتنی‌‌ها کم نیست،
من و تو کم گفتیم،
مثل هذیان دم مرگ،
از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم.

دیدنی‌‌ها کم نیست،
من و تو کم دیدیم،
بی‌سبب از پاییز
جای‌ میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم.

چیدنی‌ها کم نیست،
من و تو کم چیدیم،
وقت گل دادن عشق روی دار قالی‌،
بی‌سبب حتا پرتاب گل سرخی‌ را ترسیدیم.

خواندنی‌‌ها کم نیست،
من و تو کم خواندیم،
من و تو ساده‌ترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی‌ بسته وا ماندیم

من و تو کم بودیم،
من و تو اما در میدان‌ها
اینک اندازه‌ی ما می‌خوانیم!

ما به اندازه‌ی ما می‌بینیم!
ما به اندازه‌ی ما می‌چینیم!
ما به اندازه‌ی ما می‌گوییم!
ما به اندازه‌ی ما می‌روییم!

من و تو
کم نه، که باید شب بی‌‌رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم!
من و تو
خم نه و درهم نه و کم هم نه، که می‌بايد با هم باشیم!

من و تو حق داریم
در شب این جنبش نبض آدم باشیم!
من و تو حق داریم
که به اندازه‌ی ما هم شده با هم باشیم!
گفتنی‌‌ها کم نیست!

دل تنگم
06-03-2008, 12:52
با صداي بي صدا
مثله يك كوه بلند
مثله يك خواب كوتاه
يه مرد بود يه مرد
با دستهاي فقير
با چشمهاي محروم
با پاهاي خسته
يه مرد بود يه مرد
شب با تابوت سياه
نشست توي چشمهاش
خاموش شد ستاره
افتاد روي خاك
سايه ش هم نميموند
هرگز پشت سرش
غمگين بود و خسته
تنهاي تنها
با لبهاي تشنه
به عكس يك چشمه
نرسيد تا ببينه
قطره, قطره, قطره ي آب, قطره ي آب
در شب بي طپش, اين طرف اون طرف
مي افتاد تا بشنوه صدا, صدا, صداي پا

avril
07-03-2008, 11:11
ما که رفتیم ولی یادت باشه دیوونه بودیم

واسه تو یه عمر اسیر ،تو کنج این خونه بودیم

ما که رفتیم تو بمون با هرکی که دوسش داری

با اونی که پنهونی سر روی شونش می ذاری

ما که رفتیم ولی این رسم وفاداری نبود

قصه چشمای تو واسه ما تکراری نبود

ما که رفتیم ولی مزد دستای ما این نبود

دل ما لایق این که بندازیش زمین نبود

ما که رفتیم ولی چشم تو عجب نگاهی داشت

جمله های پر عشق تو چه وعده هایی داشت

ما که رفتیم ولیکن قدرتو دونسته بودیم

بیشترم خواسته بودیم ،ولی نتونسته بودیم

ما که رفتیم تو بشین زیر نگاه عاشقش

آرزوم اینه فقط تلف نشه دقایقت

ما که رفتیم تو برو دنبال طالع خودت

ببینم که سال دیگه،کی میادش تولدت؟

ما که رفتیم تو بمون با اون که از راه اومده

اون که با اومدنش خنجر به قلب من زده

ما که رفتیم دل ندیم دیگه به عشق کاغذی

لا اقل می اومدی پیشم واسه خدافظی

avril
07-03-2008, 11:12
خيلي وقته روي لبهات نمي بينم كه بخندي

مي گي آره غصه دارم دل من واسه چي تنگي؟

بغض كهنه تو چشاته حس باريدن نداره

مي گي دل شكستن من ماه من ديدن نداره

تو توي خودت شكستي بت نگفتم و شكستم

قسمتم شايد تو بودي كه تا امروز دل نبستم

دوس دارم اگه بذاري بكشم دس روي چشمات

دوس دارم كه جون بگيره غزلم تو نفسهات

تو هموني كه تو يك شب رخنه كردي توي خوابم

تو لالائيات مي گفتي گل خشكي تو سرابم

پشت دستمو گزيدم انگار خواب نما شدي باز

بيا تا به هم ببنديم پرامونو توي پرواز

مي برم سفر يه روزي تو را با دل شكستت

تو را با اون كوله بار پر غصه دار و خستت

avril
07-03-2008, 11:14
یه کمی از خدا بترس این همه آزارم نده


بذار خیال کنم چشات یه ذره عشقو بلده

یه کمی ازخدا بترس اینقدربهم دروغ نگو

تو روشنایی قصه ازخورشید بی فروغ نگو

من نمی بخشم به خدا زجرایی که بهم می دی

یه جوری هستی انگاری غنچه ی عشقونچیدی

یه کمی ازخدا بترس قلبمو دست کم نگیر

وقتی می گم دوست دارم رنگ سیاه غم نگیر

یه کمی ازخدا بترس هی به دروغ قسم نخور

وقتی می گی تا آخرش میون جاده دل نبر

یه کمی از خدا بترس از آه عاشقا بترس

اینقدر دلم رو نشکن ازگریه ی بی صدا بترس

بذار به توتکیه کنم به شونه های محکمت

می خوام مال منم باشه شادی وغصه وغمت

نذارکه سرخورده بشه دلم همین اول راه

تو رو به احترام عشق بیا بشو تنها پناه

دل تنگم
07-03-2008, 13:08
زمانه وار اگر مي پسنديم كر و لال
به سنگفرش تو اين خون تازه باد حلال

مجال شكوه ندارم ولي ملالي نيست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال

قسم به تو كه دگر پاسخي نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زير سوال

تو فصل پنجم عمر مني و تقويمم
بشوق توست كه تكرار مي شود هر سال

ترا ز دفتر حافظ گرفته ام يعني
كه تا هميشه ز چشمت نمي نهم اي فال

مرا زدست تو اين جان بر لب آمده نيز
نهايتي ست كه آسان نمي دهم به زوال

خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ مي خواهي
بگو رسيده بيفتم به دامنت يا كال؟

اگر چه نيستم آري بلور بارفتن
مرا ولي مشكن گاه قيمتي ست سفال

بيا عبور كن از اين پل تماشايي
به بين چگونه گذر كرده ام ز هر چه محال

ببين بجز تو كه پامال دره ات شده ام
كدام قله نشين را نكرده ام پامال

تو كيستي؟ كه سفركردن از هوايت را
نمي توانم حتي به بالهاي خيال

دل تنگم
07-03-2008, 13:16
مرده بدم زنده شدم، گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم

گفت كه سرمست نيي، رو كه از اين دست نيي
رفتم و سرمست شدم وز طرب آكنده شدم

گفت كه تو شمع شدي، قبله اين جمع شدي
جمع نيم، شمع نيم، دود پراكنده شدم

گفت كه شيخي و سري، پيشرو و راهبري
شيخ نيم، پيش نيم، امر تو را بنده شدم

god_girl
08-03-2008, 10:09
ماییم و چند خاطره از جنس یک گناه
ماییم و چند سطر پریشانی سیاه
پیوند می خورند تمام دقیقه ها
با گریه های در به دری، آه پشت آه
آن قصه سالهاست به پایان رسیده است
ما را رها نمی کند این بغض گاه گاه
من سالهاست پیش خودم فکر می کنم
چیزی نبود عشق بجز چند اشتباه
ما را به این امید که راهی نمانده است
تنها گذاشتند رفیقان نیمه راه
"ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد "
ایمان بیاوریم به "ما هیچ، ما نگاه"

god_girl
08-03-2008, 10:16
..و اکنون عزم سفر کرده ای!

مرا می گذاری و می گريزی

و من می مانم با ياد تو،

من می مانم با خاطرات لحظه های با تو بودن،

و من بی تو اشک خواهم ريخت

و پس از تو با زندگی وداع خواهم کرد

اما ريشه های عشق تو در وجودم نخواهد خشکيد

و قلب عاشقم را

در دل خروار ها خاک سياه زنده نگاه خواهد داشت

و تو ياد مرا از خاطر خواهی برد

و دل کوچکم را خواهی شکست

...

پس از سال ها باز خواهی گشت،

اما نشانم را نخواهی يافت

آن زمان در گور سرد قلبت به سراغم بيا

در متروک ترين کنج قلبت،

در اعماق يادها،

و در ورای فراموشی،

يادگار عشقم را خواهی يافت

-آن جمله دوستت دارم را

که با تکه تکه های قلبم

برايت نوشتم

god_girl
08-03-2008, 10:21
حريف‌ِ طلسم‌ِ خوابم‌ ! من‌ چه‌ بي‌نقابم‌ امشب‌ !
دل‌ بده‌ به‌ اين‌ ترانه‌ ! حرف‌ِ صد کتابم‌ امشب‌ !
وقتي‌ دست‌ِ بي‌دريغت‌ ، توي‌ قصه‌ کيميا شد !
گريه‌ تنها سرپناه‌ِ اَمن‌ِ دلواپسيا شد !
وقتي‌ شونه‌هاي‌ آواز ، از حضورِ گريه‌ لرزيد ،
تازه‌ فهميدم‌ که‌ عشقت‌ ، به‌ سقوطم‌ نمي‌ارزيد !
مثل‌ِ افسانه‌ي‌ طاووس‌ ، سختي‌ِ سفر باهاته‌ !
عُمريه‌ ترانه‌سازت‌ پا به‌ راه‌ِ جاده‌هاته‌ !
من‌ِ ساده‌ به‌ خيالم‌ که‌ سفر تنها علاجه‌ !
ندونستم‌ تو خيابون‌ پَرِ طاووسا حراجه‌ !
مي‌تونستم‌ از نگاهت‌ برسم‌ به‌ اوج‌ِ پرواز !
اما تو چشمات‌ُ بستي‌ ، تا بميره‌ نبض‌ِ آواز !
نمي‌خواستي‌ من‌ بفهمم‌ که‌ شب‌ِ تو بي‌چراغه‌ !
نمي‌خواستي‌ که‌ بدونم‌ جنگلت‌ قدِ يه‌ باغه‌ !
نمي‌خواستي‌ ، نمي‌خواستي‌ ، اما اين‌ رسم‌ِ صدا نيست‌ !
غيبت‌ِ چشماي‌ نازت‌ ، مرگ‌ِ اين‌ ترانه‌ها نيست‌ !
مثل‌ِ افسانه‌ي‌ طاووس‌ ، سختي‌ِ سفر باهاته‌ !
عُمريه‌ ترانه‌سازت‌ پا به‌ راه‌ِ جاده‌هاته‌ !
من‌ِ ساده‌ به‌ خيالم‌ که‌ سفر تنها علاجه‌ !
ندونستم‌ تو خيابون‌ پَرِ طاووسا حراجه‌

god_girl
08-03-2008, 11:41
دوستت خواهم داشت

به همين واژه ی تبدار قسم

دوستت خواهم داشت

به همين قلب گرفتار قسم

دوستت خواهم داشت

به دل خسته وُ بيمار قسم

دوستت خواهم داشت

به تو و لحظه ی ديدار قسم

دوستت خواهم داشت

به همين حسرت بسيار قسم

دوستت خواهم داشت

به عيار تو به معيار قسم

دوستت خواهم داشت

به گُلِ سايه ی ديوار قسم

دوستت خواهم داشت

به همين لحظه ی اقرار قسم

دوستت خواهم داشت

به تو آری ، به تو بسيار قسم

دوستت خواهم داشت

winter+girl
08-03-2008, 12:00
درد تنهایی خود را به که گویم
من که بر دست وبه پایم
به که گویم در این جامه خالی از عشق
بتنیدند گلی از گل ریحان
همه در تاب و خروشند
من به سان گلی از باغ گل یاس بدم
همه چون سرو به بالا نگرند
که ندانم چگونه به شکوفایی خود شاد شوم
و به فغان از دست هستی
که تواند که مرا شاد کند
که تواند که مرا یاد کند
و دل غم زده ام را
وصدای نفسم را ببرد تا که رسد بر دل یاران
به سرود غم هستی بسراید
من که خواهم ولی افسوس که نتوانم
آه......
از اینجا بروم

winter+girl
08-03-2008, 12:49
شقایق گفت با خنده نه بیمارم نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش میسوخت

تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت

زره آمد یکی خسته

به پایش خار بنشسته

عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیرلب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما

طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

از آن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش رابسوزانند

برای دلبرش آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت

بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را

به دنبال گلش بوده

یکدم هم نیاسوده

که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد بسوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کردو

به ره افتاد

واو می رفت و من در دست او بودم

و او هر لحظه سر را رو به بالا ها

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام میسوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت

اما چه باید کرد

در صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست

خودش تشنه بود اما

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست او بودم

وحالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما

راه پایان کو؟؟

نه حتی آبی نسیمی در بیابان کو؟؟

ودیگر داشت در دستش تمام جان من میسوخت

که نا گه

روی زانوی خود خم شد

دگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد

کمی اندیشه کرد آنگه

مرا در گوشه ای ار آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت ...

زهم بشکافت ...

صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هر جا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه میگویم!!

به جای آب خونش را

به من می داد

و بر لب های اوفریاد:

"بمان ای گل"

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

بمان ای گل

ومن ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد

winter+girl
08-03-2008, 12:50
درد
من اگرديوانه ام
با زندگي بيگانه ام
مستم اگر يا گيج و سرگردان و مدهوشم
اگر بي صاحب و بي چيز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فرياد منطق هيچ تأثيري ندارد
در دل تاريك و گنگ و لال و صاحب مرده ي گوشم
به مرگ مادرم : مردم
شما اي مردم عادي
كه من احساس انساني خودرا
بر سرشك ساده ي رنج فلاكت بارتان
بي شبهه مديونم
ميان موج وحشتناكي از بيداد اين دنيا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزار درد دارم
درد دارم

winter+girl
08-03-2008, 12:56
دوست دارم تو را نظاره کنم /
زیر پایت پر از ستاره کنم /
گر بپرسند نازنینت کیست /
دوست دارم به تو اشاره کنم ....

winter+girl
08-03-2008, 12:58
عصری است غریب و آسمان دلگیر است
افسوس برای دل سپردن دیر است
هر بار بهانه ای گرفتیم و گذشت
عیب از من و توست ، عشق بی تقصیر است

winter+girl
08-03-2008, 12:59
ای کاش که باز آیی و دیوانه ببینی ،
از دست غمت سینه ی ویرانه ببینی ،
رفتی و شدم همدم تنهایی و غم ها ،
بازآ که مرا از همه بیگانه ببینی

winter+girl
08-03-2008, 12:59
سایه های من و تو دوراند از هم ، افسوس من از سایه ای بگسسته دلم می گیرد !

winter+girl
08-03-2008, 13:00
دود مي خيزد ز خلوتگاه من.
كس خبر كي يابد از ويرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن.
كي به پايان مي رسد افسانه ام؟

دست از دامان شب برداشتم
تا بياويزم به گيسوي سحر.
خويش را از ساحل افكندم در آب،
ليك از ژرفاي دريا بي خبر.

بر تن ديوارها طرح شكست.
كس دگر رنگي در اين سامان نديد.
از درون دل به تصوير اميد.

تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.

تيرگي پا مي كشد از بام ها:
صبح مي خندد به راه شهر من.
دود مي خيزد هنوز از خلوتم

winter+girl
08-03-2008, 13:01
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد

winter+girl
08-03-2008, 13:02
هیچکس از راز دلم آگاه نیست

هیچکس از آه دلم به جز قلب تو خبر نداره.

من در مسیر قلب توأم چون مسافری

و مقصدم افق دور چشمان توست

winter+girl
08-03-2008, 13:03
نمی دانم نشستن کنار پنجره
و کشیدن های سکوت روی شیشه اتاق
زندگی اس؟!
یا
انگشت زدن به بخارهی روی شیشه؟

winter+girl
08-03-2008, 13:07
پرنده در صدای خوشش رنج و درد و ماتم نیست
پرنده اهل شکوه و اهل گلایه و غم نیست
و خوش به حال هوایش
و خوش به حال دلش
و خوش به حال پرنده
که مثل آدم نیست.

magmagf
09-03-2008, 18:26
دلم برای این روزها تنگ می شود

برای این روزها که لبخند میزنی

و لبخندت را میچینم...



بغض کردم

چقدر لال ماندم

بین حرفهایم.

magmagf
09-03-2008, 18:29
از رودخانه آمده بودم

با تنی خیس و

قلبی آتش

در آستانه ی دشت

یله داده بودم به باد

اتفاقی در من افتاده بود

یا من در اتفاقی افتاده بودم

به هر حال اتفاق عجیبی افتاده بود

که اینهمه فالگیر

فنجانها را به افتخار تو برگرداندند.

magmagf
10-03-2008, 01:13
سلام

دوستان یک بار دیگه قوانین تاپیک را مرو می کنم

در یک زمان کوتاه بیشتر از 5 پست پشت سر هم ارسال نشه

مضمون اشعار ارسالی عاشقانه باشه

شعرهایی که به نظرتون واقعا زیباست را ارسال کنید

ممنون از توجهتون

magmagf
10-03-2008, 09:56
همين كه تو نگاه مي كني



و من نگاه مي كنم



تا ببينيم كداميك از ما نگاه مي كند



خود ِ خود ِ عشق است

magmagf
10-03-2008, 10:05
درست اول اين نوبهار عاشق شد

دلم ميان همين گيرو دار عاشق شد

زني که صاعقه وار آمد و ببادم داد

به يک اشاره دلش بيقرار عاشق شد

به شوق لحظه ديدار اشک مي ريزم

دوباره ساعت شماته دار عاشق شد

ببين هماره دو چشمش ز اشک لبريز است

ستار و تار و ترانه و يار عاشق شد

بس است اين همه بيهودگي دلم خوش نيست

دوباره شاعر اين روزگار عاشق شد

magmagf
10-03-2008, 10:05
بهار درمن جاري‌است

وباد‌ها درسراپرده‌ي دلم مي‌وزند

زمين خيس است و

چشم نيز

دلت را بازکن

من آنجا گل مي دهم!

magmagf
10-03-2008, 10:07
التماست نمی کنم

هرگز گمان نکن که این واژه را

در وادی آوازهای من خواهی شنید

تنها می نویسم بیا

بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر

نگاه کن

ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است

اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود

ساعتی پیش

این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم

حال هم

به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم

بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست

تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی

اما

تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین

بیا و امشب را

بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش

مگر چه می شود

یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟

ها ؟

چه می شود ؟

magmagf
11-03-2008, 10:54
سلام آغاز خوشايند ديداري

در واپسين دقايق

زير شكوفه هاي بادام

ـ نامم؟

( افسانه ي فراموشي)

نامت؟

(هميشه بهار)

و اشتياق روي كاغذ شفافي ظاهر مي شود

مانند ابر هاي سياه

كه معجزه ي بارانند.

غرق مي شوم و پشت پنجره برف

و تو آن قدر زيبايي كه...

دوستت دارم

همين و تمام

magmagf
11-03-2008, 10:57
چشمهایت را بهانه ای می سازم

برای رویش در

تنگاتنگ عطش

فریادم در سکوت پنجره ها ، زندانی است

من ...

حجم دلواپسی های خویشم

و نگاهم ...

کالترین سیب که دربن بست خیال های مشوشم هرگز نمی رسد

و تو ...

تو در زمستان بودنم

قصه بهار می مانی

magmagf
11-03-2008, 10:58
این روزها

از هفتمین طبقه ی آسمان

آمده ای پایین

جایی نزدیک زمین کوچک

و دستهایت را دراز کرده ای سوی من

روی پنجه هایم می ایستم

بلندترین نردبانها زیر پاهای من است

تا توان دارم دستهایم را دراز می کنم سوی تو

فکر کن

دستهایمان یکی می شود

winter+girl
11-03-2008, 12:43
وقت رفتن چشمهايت را تماشا مي کنم.
غصه هارا مي کشم در خويش و حاشا مي کنم.
آسمان ارزاني چشمان مستت عشق من.
آسمان را زير پاهايت تماشا مي کنم.
ميروي در لا به لاي ابرها گم ميشوي.
رفتنت در عمق دريا را تماشا مي کنم.
آسمان بغضش شکست از خلوت سنگين من.
زير باران خاطراتت را تماشا مي کنم