PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعـار عاشقـانـه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 [20] 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38

hoosein62
01-07-2010, 17:41
من به تصويرت تناسخ مي دهم
آغلي مي سازم از آغوش تو
آبشاري مي شوم بر دوش تو
لاله پر چين مي کنم بر دامنت
پونه خواهم کاشت در پيراهنت
صد سبد توت از لبت خواهم چشيد
در نگاهت فصلها خواهم وزيد
در من اي بانوي تالار سفال
آتشي افروز از عود خيال
در بروي حيرت من باز کن
روبروي خاطراتم ناز کن
من به آوازي در آبي ها خوشم
من به رقص با شرابي ها خوشم
زادگاهم خاک پندارمنست
زيستن در خواب ها کار من است
وهم هم در دور دست باد هاست
وهم من بالا تر از شمشاد هاست

hoosein62
01-07-2010, 17:43
عشق شکسته...

عشق شکسته
عشق ما مثل یه جاده ..ما دوتا مثل مسافر
روی این جاده می رفتیم ..منو تو مثل دوعابر
روی این جاده می رفتیم ..همه جا شونه به شونه
که مبادا یکی از ما ..خسته تو جاده بمونه
من می گفتم که مبادا..گم بشیم دنیا بزرگه
هر جا یه شعله ببینیم ..شعله ی چشمهای گرگه
خنده هامون همه با هم..گریه هامون همه با هم
تو می گفتی که تمومه..قصه حسرت و ماتم
اما از آخر قصه ..کاشکی اول خبرم بود
حالا تو جاده غرت..یکیمون تنها نشسته
می نویسه روی جاده..آه از این عشق شکسته
تو به آخرش رسیدی..واسه من اول راهه
واسه تو جدایی آسون..واسه من مثل یه چاهه
آخر قصه همینه..قصه عشق شکسته
یکیشون رفته رسیده..یکی رو جاده نشست

hoosein62
01-07-2010, 17:43
به سنگى سرد
چشم بخشيدند

در تو
خيره شد و
گداخت و
تابيدن گرفت

امروز اما
همه از ياد برده اند
كه خورشيد
يعنى عاشق

hoosein62
01-07-2010, 17:50
هوای تازه:احمد شاملو
عشق عمومی

اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است
اشک آن شب لبخند عشق ام بود.
¤
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترک ام
مرا فریاد کن.
¤
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نام ات را به من بگو
دست ات را به من بده
حرف ات را به من بگو
قلب ات را به من بده
من ریشه های تو رادر یافته ام
با لبان ات برای همه ی لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان ،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود ها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
¤
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
یه سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من
ریشه های تو را در یافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

hoosein62
01-07-2010, 17:51
بسوده ترین کلام است
دوست داشتن.

رذل آزار ناتوان را دوست می دارد

لئیم پشیز را وبَزدل قدرت و پیروزی را.

آن نا بسوده را
که بر زبان ماست
کجا آموخته ایم؟

hoosein62
01-07-2010, 17:51
میعاد

در فراسوی مرز های تن ات تو را دوست می دارم.
آینه ها و شب پره ها ی مشتاق را به من بده
روشنی آب و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرّر کن.

در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور وتپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان روحی که جسد را در پایان سفر ،
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...

در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.

در فراسوهای پیکر هایمان با من وعده ی دیداری بده.

reza100000
01-07-2010, 22:40
واله و دلداه ام ، دلدار کو ؟
ماهر و دلدار لاکردار کو ؟

کرده دوری آهوی رم کرده ام
آهوی رم کرده در کوهسار کو ؟

عمری آمد عور و اطوار و ادا
حال در راهم ادا ، اطوار کو ؟

وعده ها دادی دهی کاری مرا
ای عصائی وعده کم ده ، کار کو ؟

کردم عمری را هدر در راه درس
حاصلم کو ؟ کار کو ؟ امرار کو ؟

miss leila
02-07-2010, 14:43
افتاده اگر به خاک دیدی از شاخه جدا شقایقی را
یا در دل موج سهمناگین طوفان بشکسته قایقی را
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور

در صبح بهار جای شبنم در گونه گل تگرگ دیدی
یا صید به خون کشیده ای افتاده به دام مرگ دیدی
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور


چون من به نگاه دلفریبی گر عاشق و بی قرار گشتی
در دشت جنون بی ترانه سرگشته تر از غبار گشتی
یا پیر شدی چو من دریغا از آینه شرمسار گشتی
یا پیر شدی چو من دریغا از آینه شرمسار گشتی
گفتی که همیشه یاد من باش من یاد تو بوده ام همیشه
من هر غزل و ترانه ام را بهر تو سروده ام همیشه
هر صبح پس از نیایش من از ته دل دعات کردم
در قصر بلور آسمونها فریاد زنان صدات کردم
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور

MoBn
02-07-2010, 21:14
تو رو دوست دارم ...
مثه حس دوباره ی تولدت
تو رو دوست دارم ...
وقتی میگذری همیشه از خودت
تو رو دوست دارم...
مثه خواب خوب بچگی
بغلت میگیرمو میمیرم به سادگی
تو رو دوست دارم...
مثه دلتنگیای وقت سفر
تو رو دوست دارم...
مثه حس لطیف وقت سحر
مثه کودکی تو رو بغلت میگیرمو این دل غریبمو با تو میسپارم به خاک
توی آخرین وداع
وقتی دورم از همه
چه صبورم ای خدا
دیگه وقت رفتنه...
تو رو میسپارم به عشق
برو با ستارهها

MoBn
03-07-2010, 07:39
قلبي شكسته داشتم، بي هم نفس بودم ،مثل پرستويي كه اسيرقفس شده است

تا تو آمدي و مرا از زندان غم ها رها كردي

بر روي بال هاي شكسته ام مرهمي گذاشتي

به چشمان هميشه گريانم لبخند نشاندي

به دل پريشان و بي قرارم آرامش بخشيدي

بهم شوق دوباره زيستن را آموختي

اي ناجي قلب من ، ديگر باره مرا تنها مگذار

مني كه به اميد عشق تو زنده شده ام

نميخواهم دوباره روزي بيايد ومن درحسرت داشتن عشقت دوباره بشكنم

اي تنها تكيه گاه من در تمام لحظات زندگي با من بمان

و دگر باره بي كسم نگذار

دلم به عشق وفادار تو خوش است

پس تا ابديت سرپناه من باش كه اگر از تو بي وفائي ببينم

ديگر نميخواهم حتي يك ثانيه هم رنگ اين زندگي را ببينم

بيا در آغوشم بگير كه بهشت زيباي من همينجاست

siya22
03-07-2010, 14:03
غرور خیره ماند بر دریچه های روبه رو
و جاده های بی سوار و بی غبار و های و هو !

مرا به آسمان ببر، ببر به اوج بی کسی
که بگذرم ز بودنم به حرمت نگاه او

ستاره ای نمانده در شب سیاه و تلخ من
به آفتاب اگر رسیدی از طلوع من بگو

بگو که من هنوز هم به یاد صبح زنده ام
نفس نفس کنار شب دویده ام به جستجو

شکست ،پشت طاقتم دروغ صادقانه ای ست
نگاه کن به چشم من که دارد از تو رنگ و بو

همیشه آرزوی من تو بوده ای هنوز هم
تو برگ و بار میدهی به ریشه های آرزو

نشسته خیره مانده ام در امتداد مبهمی
و سایه ای رسیده تا دریچه های روبه رو


از : ناصر فیض

snow-boy
04-07-2010, 07:41
دهان این پنجره چفت و بست ندارد
بی پرده با کوچه حرف می زند
آغوش میگشاید
برای هر باد بی سرو پایی
نازنینم
دوست ندارم قاب عکس ات
به دیوار کوچه آویخته باشد
پنجره ای را دوست دارم
که کلیدش
سنگ ریزه ای است در دستان من






[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

snow-boy
04-07-2010, 07:46
در عصر آهن و سنگ ...
در عصر مرگ و وحشت ....
در عصر قحطی و گرسنگی ....
من چه کو دکانه در پی عشقم !!!




[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

snow-boy
04-07-2010, 07:52
حماقت که شاخ و دم ندارد!
حماقت یعنی من که
اینقدر میروم تا تو دلتنگ من شوی!
خبری از دل تنگ تو نمیشود!
بر میگردم چون دلتنگت میشوم!!!








[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

mmiladd
04-07-2010, 08:01
یک چشم من از روز جدایی بگریست
چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
چون روز وصال شد فرازش کردم
گفتم نگریستی نباید نگریست

keshmeshpolo
04-07-2010, 23:11
لحظه ها چون فریاد بر سرم می کوبند و نفسها گذران میگویند که دگرحادثه ای نیست که نیست

------------------------------------------------------------------------------------------------------------


و گناه من و یک لحظه نگاه من و یک دل بستن

Consul 141
05-07-2010, 00:06
اگر بگويي صبر كن،
من قول مي‌دهم تا آخرين روز بي‌گلايه صبر پيشه كنم.
آرزوهايم را به قاصدك داده‌ام؛
من با تو حتي آرزويي هم ندارم.
تو بيا،
و با يك نگاه اين دل را زير و رو كن.
حالا كه قصه اين است من منتظر بمانم،
باشد،
گلايه‌اي نيست؛
من منتظر مي‌مانم.
انتظار براي من عبادت است.

Consul 141
05-07-2010, 00:16
هرکجا بروی،
مرا خواهی دید.
یک‌شب،
تمامِ شهر را دیوانه‌وار
با خیال‌َتْ قدم زده‌اَم.

10
05-07-2010, 00:27
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین!
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم...



کم کم ز یادم می روی ، این روزگار و رسم اوست!
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم...

Consul 141
05-07-2010, 00:36
بی‌ تقصیرم به ‌خدا !
کسی ‌که هُلت داد از من پَرت شدی بیرون،
دستِ خودت بود...

siya22
05-07-2010, 11:47
آسمان را...!

ناگهان آبی است!

(از قضا یک روز صبح زود می بینی )

دوست داری زود برخیزی

پیش از انکه دیگران

چشم خواب آلود خود را وا کنند

پیش از انکه در صف طولانی نان

بازهم غوغا کنند

در هوای پشت بام صبح

با نسیم نازک اسفند

دست و رویت را بشویی

حوله نمدار و نرم بامدادان را

روی هرم گونه هایت حس کنی

و سلامی سبز

توی حوض کوچک خانه

به ماهی ها بگویی

سفره ات را واکنی

_نان و پنیر و نور_

تا دوباره

فوج گنجشک بازیگوش

بر سر صبحانه ات دعوا کنند

دوست داری بی محابا مهربان باشی

تازه می فهمی

مهربان بودن چه آسان است

با تمام چیزها از سنگ تا انسان

دوست داری

راه رفتن زیر باران را

در خیابان های بی پایان تنهایی

دست خالی باز گشتن

از صف طولانی نان را

در اتاقی خلوت و کوچک

رفتن و برگشتن و گشتن

لای کاغذ پاره ها

نامه هایی بی سرانجام پس از عرض سلام ...

نامه های ساده ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی...

نامه های ساده ی بد نیستم اما...

نامه های ساده ی دیگر ملالی نیست غیر دوری تو ...

گپ زدن از هر دری

با هر در و دیوار

بعد هم احوال پرسی
با دوچرخه

با درخت و گاری و گربه

با همه با هرکس و هر چیز

هر کتابی را به قصد فال وا کردن

از کتاب حافظ شیراز

تا تقویم روی میز

آب پاشی کردن کوچه

غرق در ابهام بوی خاک

در طنین بی سرانجام تداعی ها ..

با فرود

قطره

قطره

قطره های آب روی خاک

سنگفرش کوچه ایی باریک را از نو شمردن

در میان کوچه ایی خلوت

روبروی یک در آبی

پا به پا کردن

نامه ایی با پاکت آبی

_پاکت پست هوایی_

بر دم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن

یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ

روی آجرهای خانه

خط نوشتن با نوک ناخن

روی سیب و هندوانه

قفل صندوق قدیم عکس های کودکی را باز کردن

ناگهان با کشف یک لحظه

ازپس گرد و غبار سال های دور

باز هم از کودکی آغاز کردن

روی تخت بی خیالی

روی قالی

تکیه بر بالش

در کنار مادر و غوغای یکریز سماور

گیسوان خواهر کوچکترت را

با سر انگشتان گیجت شانه کردن

و انار آبداری را

توی یک بشقاب آبی دانه کردن

امتداد نقش های روی قالی را

با نگاهی بی هدف دنبال کردن

جوجه زرد و ضعیفی را که خشکیده

توی خاک باغچه

با خواندن یک حمد و سوره چال کردن

فکر کردن ، فکر کردن

در میان چارچوب قاب بارانخورده ی اسفند

خیره گی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده

دیدن هر روزه ی یک عابر عادی

مثل یک یادآوری

در سراشیب فراموشی

مثل خاموشی

ناگهانی

مثل حس جاری رگبرگهای یک گل گمنام

در عبور روزهای آخر اسفند

حس سبزی ، حس سبزینه !

مثل یک رفتار معمولی در آیینه !

عشق هم شاید

اتفاقی ساده و عادی است..



از :‌ قیصر امین پور

water_lily_2012
05-07-2010, 12:06
عشق یعنی...!

عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن

***************

عشق یعنی...!

عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراغش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن

***************

عشق یعنی...!

عشق یعنی ,سوز نی , آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم,یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز

miss leila
05-07-2010, 14:27
وقتی توی لحظه هام عشق تورو کم میارم

به دلم هزارو یک غم میارم

توی چشمات خودمو گم می کنم

آسمون دلمو نم میکنم

پربارون میشم از دیدن تو

پرآرزو واسه چیدن تو

گرچه داشتنت برام خیالیه

بی تو اما زندگیم چه خالیه

p30sezar
06-07-2010, 17:31
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان می‌رود
اندر طلبتتا بیایند عزیزان به مبارک‌بادم
من که در هیچ م‌قامی نزدم خیمه‌ی اُنس
پیش تو رَخت بیفکندم و دل بنهادم
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

reza100000
06-07-2010, 18:46
منكه پاییز تنم زخمی باده
دلم حسرت كش لحظه ای شاده
عطر باغ تن تو ساده ی ساده
به تن مرده ی من زندگی داده
به چشمای تو بسته زندگیشو
تمام باور و دلبستگیشو
تو می تونی با دو دست گرم عاشق
بگیری از نگاهم خستگیشو
برای دل افتاده یه اتفاق ساده
به سادگی دل من دل به دل تو داده

reza100000
06-07-2010, 18:46
از روزی كه تو اومدی هم غمه هم اوج خروش

چقدر میترسم كه تو هم باشی فقط یه مشت دروغ

تو خوبی اما من بد عادت نكردم به خوشی

چه بد میشه اگه تو هم اونی كه میگی نباشی

تو رو جون ستاره ها نایی ندارم بشكنم

اگه نمیخوای بمونی بگو دلم رو بكنم

تو رو خدا جون گلا نخواه بره آب از سرم

اگه میخوای بازی كنی تو رو خدا بذار برم … بذار برم …بذار برم

كاشكی یه…. رو اگه بن بست خوبه آخره

كاشكی نشه شاید بشه اگه بگم شاید نره

چه آدمای كه اومدن رفتن و ما موندیم و بس

سهم من از آرزوها فقط عذاب خاطرست

siya22
06-07-2010, 20:32
به روز واقعه بردار ابروانت را
برای دلبری آماده کن کمانت را

نگاه ِ من پــِی معماری ِ نُوین ِ تنت
به کشف آمده تاریخ ِ باستانت را

رسیده تا کمرت گیسوان و می ترسم
میان ِ خرمن ِ مو گم کنم میانت را

ندیده وصل طلب کردم ! این زمان چه کنم ؟
علی الخصوص که دیدم تن ِ جوانت را

من از دهان ِ تو در حیرتم که از تنگی
خدا چگونه میانش دمیده جانت را ؟!

به یمن ِ چشم ِ تو شاعر شدن که آسان است
منم پیامبری راستین ، زمانت را

دو آیه آئینه بر من بخوان که تذکره ها
رسانده اند به جبریل دودمانت را

گرفته ام به غزل پیشی از چکاوک ها
تو نیز در عوضش غنچه کن دهانت را !

mmiladd
06-07-2010, 21:00
چه مهربان بودی..

وقتی دروغ می گفتی...

miss leila
07-07-2010, 13:06
رفتي و نديدي که چه محشر کردم



با اشک تمام کوچه را تر کردم



وقتي که شکست بغض تنهايي من



وابستگي ام را به تو باور کردم

siya22
08-07-2010, 10:58
وقتی نگاهم می کند بادام چشمت
دل را به یغما می بری با ، دام چشمت

تو قطره قطره می چکانی از نگاهت
من جرعه جرعه می خورم از جام چشمت

چون ماهی بیتاب ِ یک تالاب شیرین
غرقم درون برکه ی آرام چشمت

زیبا ترین تندیس شعرم ، وصف رویت
سرکش ترین اسب غرورم ، رام چشمت

انگار بر من وحی نازل کرده خورشید
وقتی به چشمم می رسد پیغام چشمت

محکوم تبعیدم به شهر دور عشقت
طبق همین قانون استعلام چشمت

mmiladd
09-07-2010, 20:56
در میان گونه گونه مرگ ها
تلخ تر مرگی است مرگ برگها
زان كه در هنگامه اوج و هبوط
تلخی مرگ ست با شرم سقوط

reza100000
09-07-2010, 23:05
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود
همدمی ما بین آدم ها اگر می یافتم
آه من در سینه ام یک عمر زندانی نبود
دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود
خار چشم این و آن گردیدن از گردن کشی ست
دسترنج کاج ها غیر از پشیمانی نبود
چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار؟
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود
***
من که در بندم کجا؟ میدان آزادی کجا؟
کاش راه خانه ات این قدر طولانی نبود..
علیرضا بدیع

reza100000
11-07-2010, 01:33
سر روی شونه هام بزار دل به صدای من بده
آهوی دل نازك من ای به ترانه تن زده
دار و ندارم مال تو هر چی كه دارم مال تو
صدای سازم مال تو هر چی میسازم مال تو
ای تو بهونه واسه گریه های یواشكی
ای تو تمام سادگی مثل روزای كودكی
میخوام كه سقفمونو با ستاره اندازه كنم
میخوام كه تا ته چشات از تو نفس تازه كنم

reza100000
11-07-2010, 08:20
سرگذشت غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که پشیمانم کرد.


سوختمو خاکسترم را باد برد بهترین کسم مرا از یاد برد.


آدمها برای هم مثل یه کتاب هستند , به صفحه ی آخر که میرسند میرن سراغ یکی
دیگه.


زغم کسی هلاکم که از من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد.


ای کاش جوانی المثنی داشت

Antonio Andolini
12-07-2010, 09:31
اي چهره ي زيباي تو رشک بتان آذري
هر چند وصفت مي کنم در حسن از آن زيباتري

هرگز نيايد در نظر نقشي ز رويت خوبتر
حوري ندانم اي پسر فرزند آدم يا پري؟

آفاق را گرديده ام مهر بتان ورزيده ام
بسيار خوبان ديده ام اما تو چيز ديگري

اي راحت و آرام جان با روي چون سرو روان
زينسان مرو دامن کشان کارام جانم مي بري

عزم تماشا کرده اي آهنگ صحرا کرده اي
جان و دل من برده اي اينست رسم دلبري

عالم همه يغماي تو خلقي همه شيداي تو
آن نرگس رعناي تو آورده کيش کافري

خسرو غريبست و گدا افتاده در شهر شما
باشد که از بهر خدا سوي غريبان بنگري

«امیرخسرو دهلوی»

Ghorbat22
12-07-2010, 19:23
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
چاه دیگر در رهش جا مانده پنهان برنگشت


پیرهن بر تن دریده زد به آتش بال و پر
وارهید از بند تن دیگر به زندان بر نشگت


سرزمینی بی بهار اینجا و باغی پر قفس
رفت از این ویرانه آن مرغ غزلخوان بر نگشت


دور گردون شد به کام سفله گان دوره گرد
آن عزیز پاک ما ناکام دوران برنگشت

آنکه خار ره به پایش می شکست اما ز مهر
بوسه می زد بر لب خار مغیلان برنگشت

وقت رفتن بال قرآن بر سرش گسترده بود
رفت و تا اوج فلک با بال قرآن برنگشت

سیل غم گو تا بکوبد زورق تهایی ام
رفته کاکایی کجا همراه توفان برنگشت

تاج گل بود و سبدهایی ز گل بر جای او
کلبه احزان ز گل پر شد گلستان بر نگشت

مثل شبنم تازه بود و ساده چون آب زلال
ابر پاکی شد ولی با ناز باران برنگشت

یوسف یعقوب اگر حافظ ز کنعان رفته بود
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت

Ghorbat22
12-07-2010, 19:36
روزی که خورشید

از غرب طلوع کند

گل رز

بوی شقایق دهد

و زمین

از تسلط خدا خارج شود!


از تو دل خواهم کند . . .

reza100000
13-07-2010, 18:36
روبرویم ایستاده بود: صورت استخوانی، رنگ پریده





و چشمان خسته و بی روحش نشان از رنج بزرگی داشت...





بی اختیار به یاد عشق کهنه ام افتادم، به خودبالیدم که در





آتش عشق گذشته ام نسوختم.





وقتی دستم را جلو بردم تا صورتش را لمس کنم دستم به



آینهخورد...

reza100000
13-07-2010, 18:51
انشای مرا به نمره ات آذین کن در عشق قبولی مرا تضمین کن سردم شده خانم معلم لطفا تکلیف برای لب من تعیین کن !

---------- Post added at 07:51 PM ---------- Previous post was at 07:47 PM ----------

نه! کاری به کار عشق ندارم! من هیچ چیز وهیچ کسی را دیگر در این زمانه دوست ندارم انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا هر چیز وهر کسی را که دوست تر بداری حتی اگر یک نخ سیگار یا زهرمار باشد از تو دریغ می کند پس من با همه وجودم خود را زدم به مردن تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد این شعر تازه را هم ناگفته می گذارم... تا روزگار بو نبرد... گفتم که کاری به کار عشق ندارم.

mmiladd
13-07-2010, 20:56
"بي تو"



بي تو هواي خاطرم همواره سرد است[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



اما دلم پاييزرا باورنکرد



تو با مني هر جا که هستم ، خواب وبيدار



بي تو نگاهم غرق دلتنگي و درد است



خورشيد من ، فردا به اميد تو زيباست



برمن بتاب اين عشق پايان نبرد است



بي تو نمي خواهم نفس را ، زندگي را



مهرتو درعمق وجودم خانه کرده است



برگرد با من باش ، دلتنگم برايت



بي توهواي خاطرم همواره سرد است

Hamid Hamid
15-07-2010, 10:48
ميشه از عشق تو گفت/ميشه با ستاره هاي چشم تو مشرق نو مغرب نو برپا كرد
ميشه از برق نگات خورشيدو خاكستر كرد/ميشه از گندمي هاي سر زلفت يه عالم شعر نوشت
آره از عشق تو ديونگي هم عالميه/آره از عشق تو مردن داره
ميشه از عشق تو مردو ديگه از دست همه راحت شد/ميشه از عشق تو مردو ديگه از دست همه راحت شد

vahid_ba
16-07-2010, 20:18
او می آ يد ...
همیشه
آنقدر
دیر
که بدرد هيچکس نمی خورد !
حتی خودش ...

mahdishata
16-07-2010, 20:33
سرچ كردم ديدم كسي اين شعر رو نزاشته.اگه تكراري بود معذرت...
----------------------------------------------------------------------------
روز و شب

مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب

جان دهم از دوری دیر آشنایی روز و شب

هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام

تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب

عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام

تا بیابم شاید از تو، رد پایی روز و شب

دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها

بی تو دارم با دل خود ماجرایی روز و شب

پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من

روز و شب با یاد تو، دارم صفایی روز شب

سهيل محمودي

Ghorbat22
18-07-2010, 18:50
رنگ از روی خورشید با کلام تو پرید
روی دیوار سپید وجودم ، غرور را خط خطی کردی
من تو را فریاد کردم
تو مرا نگاه کردی.
به سردی
تو را نگاه می کنم
چگونه دیدگانت به دیوار آرزوهایم تکیه داده اند
امروز تو به من گفتی ، شاید هرگز نتوانی
یک به هیچ به نفع تقدیر
امروز تو به من گفتی اندکی دوستم داری
تبــــــــــــریـک

mahdi7610
19-07-2010, 06:30
آنقدر خيال بافتم كه تمام كلافهاي فكرم به لباس آرزويي در آمدند ... كاش اندازه ام باشد




سروده هاي عاشقانه ام را دور ريختي تنها به جرم اينكه جسورانه اعترافشان كرده بودم

Ghorbat22
20-07-2010, 19:03
هر چه اکنون را رنگ می زنم

به رنگ لحظه دیدار تو در نمی آید

بیقرارم… بیقرار دیدنت…

a@s
22-07-2010, 08:10
کفش من خسته نشو مقصد همین دورو براس
کفش من غصه نخور خدا همیشه اون بالاس
کفش من خاکی شدی خوب میدونم ، مثل دلم
خسته و داغونو پارس ، آخه از کدوم بگم ؟
عمریه همنفسه هر چی سواره بی کسه
خودشو گول میزنه که شاید اون روز برسه
روزی که دنیا فقط پر از خوبی باشه و بس
روزی که کنده بشن از تو دلامون خارو خس
آره سراب نیست دلکم ، وجود داره چنین روزی
ولی تا رسیدنش باید همینجور بسوزی
کفش من ، هیچکسی ارزش تو رو نفهمیده
آخه هیچکس پاهاش از سنگریزه ها نرنجیده
کفش من باهام بمون حالا که اینجا بی کسم
لا اقل بمون باهام تا آخر این نفسم
کفش من قول بده تا وقتی که همراه منی
خودت و نذاری هیچوقت رو دل هیچ آدمی

***Spring***
22-07-2010, 10:29
سلام ...

گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی ، خواب و سرابی
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی ، اما تو نقابی

فریاد کشیدم تو کجایی ، تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی‌ست که بر سینه‌ی خاک است

در سایه‌ی هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تله ماری‌ست که در خواب کمین است

در هر قدمت خار ، هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار ، هر ثانیه صد بار

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

گفتم که عطش می‌کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا

گفتم که نشانم بده گر چشمه‌ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه‌ترین ، قلب تو دریاست

گفتم که در این راه ، کو نقطه‌ی آغاز
گفتی که تویی تو ، خود پاسخ این راز

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش










.

Ghorbat22
22-07-2010, 11:30
بیا در من دلم تنها ترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است
مرا مستی دهد جام لبانت
شراب بوسه ات گیراترین است
ز یک دیدار پی بردی به حالم
عجب در من نگاهت نکته بین است
سخن از عشق و مستی گوی با من
سخن هایت برایم دلنشین است
مرا در شعله ی عشقت بسوزان
که رسم دوستداریها همین است
نشان عشق را در چشم تو خواندم
دلم چون کویی آیینه بین است
به من لطف گل مهتاب دادی
تنت با عطر گلها همنشین است
دوست را هم تو باش آغاز و پایان
که عشق اولی و آخرینست

Feryal777
23-07-2010, 19:43
هرگز نمیخواستم
تو را در تاریکی رها کنم
نمی خواستم خاطراتم را
با گل های پژمرده آذین ببندم
تو هیچ وقت
این گونه عاشق بوده ای؟!!؟

هر گز نمیخواستم
پشت سرت
کلامی تلخ بر زبان آورم
تو اما عشق را
کوچک و ارزان پنداشتی
و من هرگز
سزاوار چنین فراموش شدنی نبودم!!

daneshniya
24-07-2010, 08:55
دزدي بوسه عجب دزدي خوش عاقبتيست
كه اگر باز ستانند مضاعف گردد

daneshniya
24-07-2010, 08:57
من دلم تنك كسي است كه به دلتنكي من ميخندد
باور عشق برايش سخت است
اي خدا باز به ياري نسيم سحري
مي شود ايا دل به نازك دل من بربندد؟

daneshniya
24-07-2010, 08:59
بس ضيافت هاست برپا در درون عاشقان
مي زند ناهيد هردم ارغنون عاشقان
در فلق خون مي چكد از گونه هاي مست شب
بس فلق ها و شفق ها غرق خون عاشقان
دل تمنا مي كند آن درد مردم سوز را
ساقيا پر كن قدح ها را ز خون عاشقان
آتش اندر دل به آب ديده مي گيرد قرار
اي امان از چشم خشك پر جنون عاشقان
شب تماشا مي كند مهتاب بي تابي ما
غم زده گويي شبيخون بر قشون عاشقان
دوش مي آمد ز قربانگه صلاي اين خروش
مرحبا بر تيغ تيز ذوالفنون عاشقان

daneshniya
24-07-2010, 09:00
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها.... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی “ها” می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

daneshniya
24-07-2010, 09:02
عشق، شیر شد
آهوی دل مرا که دید
آهو از میان سینه ام رمید
هی دوید و هی دوید و هی دوید...
شیر آخرش ولی به او رسید
آهوی دل مرا درید

عرفان نظرآهاری

daneshniya
24-07-2010, 09:06
ناخواسته به روی سیاهم نگاه کن!
یک بار هم به خاطر من اشتباه کن!

جانا! مگر شکستن دلها گناه نیست
قربان دل شکستن تو - پس - گناه کن!

با یک نگاه می کشی و زنده میکنی
مابین مرگ و زندگی ام ، یک نگاه کن!

حتی دروغکی شده از عاشقی بگو
امشب مرا برای همیشه سیاه کن!

کشتی مرا، ولی مرو از پیش کشته ات
تابوت بی قرار مرا سر به راه کن!

daneshniya
24-07-2010, 09:08
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
"هوشنگ ابتهاج"

mmiladd
24-07-2010, 12:41
حال میخواهم زندگیم را
با رنگ سیاه بنویسم
با خط دل بنگارم
و با کلام عشق آغاز کنم
که شاید اینبار در این جاده ی تاریک سیاه
بتوانم تنها با نور عشق زندگی کنم....

Consul 141
25-07-2010, 13:21
من
تو
او
ما
.....
حتی در بین ضمائر هم
بعد از من و تو- او -بین ما شدن فاصله انداخته است...

daneshniya
25-07-2010, 14:08
این گفتگو ندارد!‏

از عشق من به هر سودر شهر، گفتگوئیست‏
من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد!‏
شهریار

daneshniya
25-07-2010, 14:19
من از او بگذرم؟خدا نكند!!!

" بگذر ای ناصح از نصیحت ما
این سخن ها علاج ما نکند
بگذر از من ترا به پیغمبر
من از او بگذرم؟!خدا نکند!!!!
گفت (امید) و بازهم گوید
با وفا ترک بی وفا نکند "

اخوان ثالث

reza100000
25-07-2010, 14:43
می خواستم که مشق کبوتر شدن کنی





در آسمان نشسته .......نگاهی به من کنی





در رهگذار نافله ی کوچه باغ ها





یک سجده رو به وسعتی از یاسمن کنی





دل را به ذکر سبز بهاران گره زنی





غرق نماز شاخه ای از نسترن کنی





وقتی بهار از نفست غنچه می زند





فکری برای چشم حسود چمن کنی





می خواستم که رکعتی از عاشقانه را





لالایی ملایم شب های من کنی





قدیس بی نشان غزل های من شوی





تا سینه را کتیبه ی زخم کهن کنی





مثل عقاب پر بکشی روی ابر ها





گل چرخ ها زنی سفر سوختن کنی

---------- Post added at 03:43 PM ---------- Previous post was at 03:40 PM ----------

کسی‌ در شب‌ نمی‌خواند ، شب‌ْآوازِ مَرا بشنو !
مَرا در خود تماشا کن‌ ! مَرا با من‌ بخوان‌ از نو !
نگو دیگر نمی‌آیی‌ ، عزیزِ شب‌ نیاسوده‌ !
که‌ من‌ خو کرده‌ام‌ دیگر ، به‌ این‌ رؤیای‌ فرسوده‌ !
چه‌ بی‌آیینه‌ ویران‌ شُد ، من‌ِ عاشق‌ ، من‌ِ ساده‌ !
من‌ِ مدفون‌ شُده‌ در خود ، من‌ِ از سکه‌ اُفتاده‌ !
چراغان‌ کن‌ سکوتم‌ را ، در عمق‌ِ این‌ شب‌ِ مُمتد !
که‌ در پرچین‌ِ آغوشت‌ ، ترانه‌ نطفه‌ می‌بندد !

bahador2009
25-07-2010, 19:19
نا گفتنی ها را اگر روزی بخواهی ز من
گویم هیچ ننویس که این قصه را پایانی نیست

Snow_Girl
25-07-2010, 19:37
چشم هایت را ببند و یک آرزو کن، که شاید آخرین آرزو برای همیشه باشد.
اگر می خواهی از الان با من بمونی پس بگو این چیه که مانع ما از با هم بودنمان میشه؟
تو تموم وجودمو گرفتی و تو رگ هام جاری شدی نمی تونم بگذارم بریو از دستت بدم چون تو الان قسمتی از وجودمی.
من نمیخوام دلیل اینکه نمیخوام دیگه تنها باشم رو بدونم وبرای رسیدن به تو و عشقت اگر لازم شد از کوه قاف سعود خواهم کرد چون اگر نباشی دلم تنگ و افسرده میشه.
دستمو تو دستات بگیر و جونم رو بخواه و بگیر اما برای همیشه جونم رو نگیر و بگذاربا تو و در کنار تو بودن رو با تمام وجود حس کنم، آیا این همون راهیه کهمیتونه منو تو رو به هم برسونه؟
تو تموم وجودمو گرفتی و تو رگ هام جاری شدی نمی تونم بگذارم بریو از دستت بدم چون تو الان قسمتی از وجودمی.
این طبیعی نیست که میتونم ان راه رو حس کنم و ببینم؟همه ی اینها برای اینه که همیشه نگرانتم و دوستت دارم.

----------

دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کی عید می رسد که تکانی دهم به خویش
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شب ها به دور شمع کسی چرخ می خورد
پروانه ای که دل به دل یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی ست
در می زنیم وخانه ی گفتار بسته است
باید به دست شعر نمی دادم عشق را
حتی زبان ساده ی اشعار بسته است
وقتی غروب جمعه رسد بی تو آفتاب
انگار بر گلوی خودش دار بسته است
می ترسم آخرش تو نیایی و پر کنند
در شهر : عاشقی زجهان بار بسته است

----------
ای تمام آرزویم غم تو شد آبرویم
آقا درد دل زیاده از کجا برات بگویم
تویی اوج مهربونی ای همای آسمونی
من به دنبال تو هستم که شاید بدی نشونی
من با تو ترانه ساختم ندیده دل به تو باختم
تو رو بعضی وقتا دیدم اما افسوس نشناختم
ای گل باغ و بهارم ای همه دار و ندارم
آرزومه وقت مردن سر رو شونه هات بذارم
دیگه بسه این جدایی کی میشه آقا بیایی
با نوای دل می خونم مهدی زهرا کجایی

----------
خدايا...

تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم

تو مرا اشک کردی که در چشم يتيمان بجوشم

تو مرا آه کردی که از سينه ی بيوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم

تو مرا فرياد کردی که کلمه‌‌‌‌‌ی حق را هر چه رساتر برابره جباران اعلام نمايم

تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی

تو مرا به آتش عشق سوختی

تو مرا در توفان حوادث پرداختی , در کوره ی غم و درد گداختی

تو مرا در دريای مصيبت و بلا غرق کردی

و در کويره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.

eshghe eskate
26-07-2010, 12:05
چيزي عوض نمي شود
حتي اگر خیال تو يک شب
ديگر
از
لابه لاي هوا سر نخورد
نخيزد زير لحاف !
برايم
تعريف کن
هرگز فراموش نشدن ،
چه حالي دارد...؟!

Consul 141
26-07-2010, 16:58
دلتنگی من تمام نمی‌شود

همین که فکر کنم

من و تو

دو نفریم

دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو...

water_lily_2012
26-07-2010, 17:56
ساقی بده شرابی زان می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
سوزد مرا، سازد مرا، در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

***Spring***
26-07-2010, 19:10
سلام ...



همه‏ی ما وارثیم
وارث عذاب عشق

سهم اون کس بیشتره
که شده خراب عشق

سوختن و فریاد زدن
اینه رمز و راز عشق

وقت از خود مردنه
لحظه‏ی آغاز عشق

واسه این صدای نی
موندنی‏ترین شده

که به لطف زخم عشق
حنجره‏ش خونی شده

سهم من گلوی زخمی منه
یه صدا واسه همیشه موندنه

کوله بار سهم من رو شونمه
کوله باری که پر از شکستنه

گرمی می عشق‏و تکرار می‏کنه
ناله‏ی نی عشق‏و فریاد می‏زنه

گرییه مستی و ضجه‏های نی
جوهر تمام شعرای منه

قیمتی‏ترین عذاب درد عشق
غم ناب و شعر ناب درد عشق

نطفه‏ی تمام عاشقانه‏ها*
جوشش روح شراب درد عشق

ذات هر قطره‏ی قیمتی اشک
سهم این دل خراب درد عشق

زندگی کتاب شعر لحظه‏هاست
بهترین فصل کتاب درد عشق**

همه‏ی ما وارثیم
وارث عذاب عشق

سهم اون کس بیشتره
که شده خراب عشق


... ( اردلان سرفراز ) ...


*******

* - **

نطفه‏ی همه غزل‏های عزيز*
جوشش روح شراب درد عشق



زندگی کتاب شعر لحظه‏هاست
بهترين شعر کتاب درد عشق**







.

water_lily_2012
27-07-2010, 21:44
سودای توام بی سر و سامانم کرد
عشق تو مرا زنده جاویدان کرد
لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد
در خاک عمل بهتر از این نتوان کرد

daneshniya
28-07-2010, 01:03
آغاز شعر ، نقطه . سر خط چشم هاش
باران گرفته از سر شب تا به انتهاش
او گيج مست خاطره هاي گذشته است
با عشق ، خنده مي كند او هر چه گريه هاش …
اصلا هواي اين غزلم ناسرودني ست
درياي چشم روشن او با پرنده هاش –
در تنگناي هر چه غزل … جا نمي شود
بايد پرنده باشي و ... وقتي كه در هواش –
هاشور مي زند به دل آسمان خدا
در جذبه هاي بوسه و … ديدار عاشقاش
وقتي كه خيس خلسه ي باران ، پناه تو –
آبي آسماني آن چتر با صفاش –
باشد ، و… دست يخ زده اش را بگيري و…
با هر قدم…ضيافت باران… و… پا به پاش –
تا سايه روشناي غزل هاي مولوي –
هي در خودت برقصي وبا تن تتن تناش –
عاشق شوي و چند خطي خنده گريه را …
اي كاش تو بفهمي و… اي كاش…كاش …كاش…
اصلا به هيچكس چه ؟!… كه من عاشقم و… عشق…
هر كس كه عاشق است خودش داند و خداش

عبدالرضا کوهمال جهرمی

water_lily_2012
28-07-2010, 09:46
تا هشیاری، به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی، به جان پرستی نرسی
تا در ره عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست، به هستی نرسی

daneshniya
28-07-2010, 12:34
من به اندازه ی چشمان کبوتر بازی
که کبوترهایش،
روی بام دگریست
بی قرارت هستم
دوستت می دارم
مثل حوضی که پر از خاطره ی ماهی هاست
چون سکوتی که به نجوای لبی محتاج است
من تو را از باران
از هیاهوی کبوتربازان
و از این جاده که هر روز پر از آمدن است
دوست تر می دارم
زندگی می گوید:
عشق یک خاطره است
در شبیخون میان دو غروب
در تمنای وصال دو نگاه
هر که را دوست بداری، یک روز
می برد از یادت
پس به او خواهم گفت
و به باران و به حوض
و به آن جاده که هر روز پر از آمدن است:
من به این حادثه عادت دارم

اکبر هدایتی(ا.ه شباویز)

water_lily_2012
28-07-2010, 13:44
آرزو دارم شبي عاشق شوي .
آرزو دارم بفهمي درد را .
تلخي برخوردهاي سرد را .
مي رسد روزي كه بي من سر كني .
مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني ...

Miss Artemis
28-07-2010, 15:27
دیوانه ی محبت جانانه ام هنوز
دست از دلم بدار که دیوانه ام هنوز
عمری به گرد شمع جمال تو گشته ام
و آتش نخورده بر پر پروانه ام هنوز
در خانه ای که دولت وصل تو نیافتم
چون حلقه بسته بر در آن خانه ام هنوز

پژمان بختیاری

water_lily_2012
28-07-2010, 17:34
یه شعر عاشقانه پیدا کردم ولی حدود 1 یا 2 صفحه هست
هر دفعه چند بیتش را می نویسم:
نمی دونم از این شعر خوشتون می یاد یا نه؟


یاد آن روز که من عاشق خوی تو شدم
عاشق خسته و دلداده روی تو شدم
دل به دریا زده سردرگم کوی تو شدم
محو آن خال و لب و گونه و موی تو شدم
همه گفتند که دیوانه ی دیوانه شوی
همدم جام و شراب و می و پیمانه شوی

water_lily_2012
29-07-2010, 11:34
ادامه شعر قبلی که گفتم:

تار و پود بدنم زان همه ناز تو گسست
مرغ دل پر بگرفت و لب کوی تو نشست
زآن همه عجب و حیای تو دلم رفت ز دست
همه هشیار و من از عشق تو دیوانه و مست
همه گفتند که تا اول راهی باز آ
قدمی پیش روی در ته چاهی باز آ

reza100000
29-07-2010, 15:08
بگذارید بگریم به پریشانی خویش
که به جان آمدم از بی سر و سامانی خویش
غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر
در میان با که گذارم غم پنهانی خویش؟
اندرین بحر بلا ساحل امیدی نیست
تا بدان سوی کشم کشتی توفانی خویش!
زنده ام باز، پس از این همه ناکامیها
به خدا کس نشناسم به گران جانی خویش
گفتم : ای دل که چو من خانه خرابی دیدی؟
گفت: ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش
ما به پای تو سر صدق نهادیم و زدیم
داغ رسوایی عشق تو به پیشانی خویش
" اطهری" قصه ی عشاق شنیدیم بسی
نشنیدیم کسی را به پریشانی خویش (علی اطهری کرمانی)

reza100000
29-07-2010, 15:13
تو و من
تو و با لاله رويان ، گل ز شاخ عيش چيدن ها
من و چون غنچه ، از دست تو پيراهن دريدن ها
تو و چون بخت سركش ، از من مسكين رميدن ها
من و چون اشك حسرت ، در پيت هر سو دويدن ها
من و از طعنه ي هر خار چون بلبل فغان كردن
تو و در دامن اغيار ، چون گل آرميدن ها
من و پيوند مهر از جان بريدن ، در هواي تو
تو و از مهربانان ، رشته ي الفت بريدن ها
من و همچون غبار از ناتواني ره نشين گشتن
تو و همچون صبا ، بر خاك من دامن كشيدن ها
به من بفروش ناز اي تازه گل چندان كه ميخواهي
كه تا جان و دلي دارم من و نازت خريدن ها
اگر غير از حديث يار و جز ديدار او باشد
چه حاصل جز ندامت ، از شنيدن ها و ديدن ها
"رهي" آخر ز غوغاي رقيبان رفتم از كويش
من و بار دگر از دور ، آن دزديده ديدن ها! (رهي معيري)

daneshniya
29-07-2010, 20:22
ای قوسِ لبت ، قوسِ قزح را زده طعنه
هرمِ بدنت بر تب ِ صحرا زده طعنه
ابریشم ِ دستان ِبه دستم نرسیده ات
بر بال و پرِ ِ دسته ء قوها زده طعنه
شب گمشده در پیچ و خم ِ گیس ِ بلندت
هر تار ِتو بر صد شب یلدا زده طعنه
لب باز کن ای آنکه لبت با دمِ گرمش
عمری به دمِ گرم ِمسیحا زده طعنه
گیسوت طناب است و تنت چوبه ء دار است
این شیوه حکومت به مغولها زده طعنه
از آب وفای تو فلک هم نچشیده
کی غیر تو اینگونه به دنیا زده طعنه ؟

اين شعر به افتخار water_lily_2012
نمي دونم 2012 آخرالزمانيه يا نه !

شاهزاده خانوم
30-07-2010, 07:29
بیا
دستمو بگیر ...
می بینی روی ابرهاییم ...
از سردی دستام نترس ... دارن به گرمای دستات عادت می کنن ...

water_lily_2012
30-07-2010, 10:59
هدیه به دوست خوبم البته اگه اشتباه نکنم محمد محسن (Daneshniya)

شام من رنگ از شب تاریک گیسویت گرفت
صبح من نور از مه رخسار زیبای تو خاست

از شراب چشم خود یک جرعه ام دادی شبی
تا ابد در سینه ام فریاد بد مستی بپاست

ناله ی من زیر و بم از درد جانسوزت گرفت
تار دل تنها به محراب خیالت آشناست

شعر من خون دلم در تار و پود دفتر است
شعر من فریادی از قلب علیل و بینواست

daneshniya
30-07-2010, 16:45
من هیتلرم عزیز تو سرمای سیبری
من آریاییم ، نه ! تو انگار بهتری
اینها کنار، جنگ جهانی شروع شد
جنگ میان لشکر من و تن پری
من با سپاه و اسلحه و تیر می رسم
تو با لب و کمر و باد و روسری
فرمان صادره ، همه را قتل عام کن
اما تو فکر کشتن از نوع دیگری
هر لحظه باد تندتر و تند تر و تو
رگبار گیسوان خودت را می آوری
تاریخ رادوباره به تکرار می کشی
هیتلر شکست می خورد ، اینبار هم سری
هیتلر اسیر می شودو ، بعد ، خودکشی
با حلقه های مردمک ، چشم دختری

محمد گیلک

water_lily_2012
30-07-2010, 16:46
ادامه شعر قبلی:

من به تو گفتم و تو خم به دو ابرو دادی
حالتی قهر به آن چشم و مه و رو دادی
بهر دل بردن من تاب به گیسو دادی
پاسخم را به همان غنزه جادو دادی
من ز گفتار خودم پاک پشیمان گشتم
از غم قهر تو سخت پریشان گشتم

daneshniya
31-07-2010, 00:24
به درد بر سر فریاد شد نمُرد ولی
کسی که می رود از یاد شد نمُرد ولی
سیاه چشم تو را شب به شب به شعر کشید
به چشمهای تو معتاد شد نمُرد ولی
پرنده شد شاعر آسمان چشمت را
بهار از قفس آزاد شد ، نه ، مُرد ولی ! ! !

water_lily_2012
31-07-2010, 13:37
یاد آنروز که من عاشق خوی تو شدم ............ عاشق خسته و دلداده روی تو شدم
دل به دریا زده سر در گم کوی تو شدم ........... محو آن خال و لب و گونه و موی تو شدم
همه گفتند که دیوانه ی دیوانه شوی ............ همدم جام و شراب و می و پیمانه شوی
تار و پود بدنم زان همه ناز تو گسست ........... مرغ دل پر بگرفت و سر کوی تو نشست
زان همه عجب و حیای تو دلم رفت ز دست ..... همه هشیار و من از عشق تو مست
همه گفتند که تا اول راهی باز آ ................. قدمی پیش روی در ته چاهی باز آ
من به تو گفتم و تو خم به دو ابرو دادی ......... حالتی قهر به آن چشم و مه و رو دادی
بهر دل بردن من تاب به گیسو دادی .............. پاسخم را به همان غنزه جادو دادی
من ز گفتار خودم پاک پشیمان گشتم ............ از غم قهر تو سخت پریشان گشتم
تیره بادا دل من که تو را رنجاندم ................ چشم شهلای تو را با سخنم گریاندم
پاسخ حرف خودم را ز نگاهت خواندم ........... بتو دل بسته و با عشق تو تنها ماندم
تو قسم یاد نمودی که همه دم یار منی ........ مرهم زخم دل و مونس و غمخوار منی
من قسم های تورا بیهوده باور کردم ............ پشت بر خلق جهان ز عشق تو دلبر کردم
تکیه بر قصه ی فرهاد مکرر کردم ............... من توکل به همان خالق داور کردم
چشم خود را ز همه هستی دنیا بستم ........ بصف جمله عشاق زمان پیوستم

daneshniya
31-07-2010, 22:56
يك اتفاق سرخ به اندازه ي غروب
داغ از تنور سينه ي تب كرده ي جنوب
تاراج يك مترسك و هربار يك كلاغ
از من نمانده هيچ به جز تكه هاي چوب
زيباترين گناه من اينجا جهنم است
من متهم به عشق تو، يك اتهام خوب
از دور دست حادثه، ماري مرا گزيد
زهري كه بي تو در تن من ميكند رسوب
من روبروت هستم، از پشت سر بزن
روي صليب ساعت خود قلب من بكوب
با تيك تاك قلب تو من كوك ميشوم
حالا كه رفته است، همه، لحظه هاي خوب

water_lily_2012
31-07-2010, 23:33
دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم


چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست


عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند


دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است


درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند


پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.


عاشـــــــقـــــــــانـــ ــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.

babelirani
01-08-2010, 08:08
عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک
عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک

عشق گاهی ناودان گریه ی اشک بهار
عشق گاهی طعنه بر سرو است در بالای دار

عشق گاهی یک تلنگر بر زلال تنگ نور
پیچ و تاب ماهی اندیشه در ژرفای تور

عشق گاهی می رودآهسته تا عمق نگاه
همنشین خلوت غمگین آه

عشق گاهی شور رستن در گیاه
عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه


عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی
رمز هوشیاریست در مستی می

عشق گاهی آبی نیلوفریست
قلک اندیشه ی سبز خیال کودکیست

عشق گاهی معجز قلب مریض
رویش سبزینه ای در برگ ریز

عشق گاهی شرم خورشید است در قاب غروب
روزه ای با قصد قربت ذکر بر لب پایکوب

عشق گاهی هق هق آرام اما بی صدا
اشک ریز ذکر محبوب است در پیش خدا

عشق گاهی طعم وصلت می دهد
مزه ی شیرین وحدت می دهد

عشق گاهی شوری هجران دوست
تلخی هرگز ندیدن های اوست

عشق گاهی یک سفر در شط شب
عشق پاورچین نجوای دو لب

عشق گاهی مشق های کودکیست
حس بودن با خدا در سادگیست

عشق گاهی کیمیای زندگیست
عشق در گل راز ناپژمردگیست

عشق گاهی هجرت از من تا ما شدن
عشق یعنی با تو بودن ما شدن

عشق گاهی بوی رفتن می دهد
صوت شبناک تو را سر می دهد

عشق گاهی نغمه ای در گوش شب
عادتی شیرین به نجوای دو لب

عشق گاهی می نشیند روی بام
گاه با صد میل می افتد به دام

عشق گاهی سر به روی شانه ای
اشک ریز آخر افسانه ای

عشق گاهی یک بغل دلواپسی
عطر مستی ساز شب بو اطلسی

عشق گاهی هم حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

عشق گاهی نو بهاری گاه پاییزی سرخ زرد!
گاه لبخندی به لب های تو گاهی کوه درد

عشق گاهی دست لرزان تو می گیرد درون دست خویش
گاه مکتوب تورا ناخوانده می داند زپیش

عشق گاهی راز پروانه است پیرامون شمع
گاه حس اوج تنهاییست در انبوه جمع

عشق گاهی بوی یاس رازقی
ساقدوش خانه ی بن بست یاد مادری

عشق گاهی هم خجالت می کشد
دستمال تر به پیشانی عالم می کشد

عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی کند
هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی کند

عشق گاهی هم نجاتت می دهد
سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد

عشق گاهی در عصا پنهان شود
گاه بر آتش گلستان می شود

عشق گاه رود را خواهد شکافت
فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت

عشق گاهی خارج از ادراک هاست
طعنه ی لولاک بر افلاک هاست

عشق گاهی استخوانی در گلوست
زخم مسماریست در پهلوی دوست

عشق گاهی ذکر محبوب است بر نی های تیز
گاه در چشمان مشکی اشک ریز

عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند
گاه میل لیلی اش با جام مجنون می کند


عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای
حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای

عشق گاهی موج دریا می شود
گاه با ساحل هم آوا می شود

عشق گاهی چاه را منزل کند
یوسفین دل را مطاع دل کند

عشق گاهی هم به خون آغشته شد
با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد

dante1354
01-08-2010, 12:27
---------- Post added at 12:27 PM ---------- Previous post was at 12:24 PM ----------

[/COLOR] این مست های بی سرو پا را جواب کن
امشب شب منست،مرا انتخاب کن

مهمان من تمامی اینها و پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه درویش را بکن
عکس مرا به سینه دیوار قاب کن


هی قهوه چی!ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال روشنش از آفتاب کن

انگور های تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان،شراب کن


از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن


از نشئه خلسه ای بده ،از سکر،جرعه ای
افیون و می بیار ،بساز و خراب کن

دستم تهیست.....هر چه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن!!

مهدی فرجی

r*a*m*i*n
01-08-2010, 14:13
گاه رفتن است.....

و او که ذره ذره ی روحم را محسور مهر آسمانیش کرده، به ندای جاده دل سپرده می رود

می رود تا حسرت لحظه ای دیدارش بر ریشه های خشک این وجود تهی ، تیشه ی مرگ بزند!

چشمانم در امتداد آسمانی که به بهشت تو می رسد، در دریایی از انتظار غرق شده!

نگاه غرق بارانم دخیل بسته به ضریح قلبت!

بیا، اینبار نیز تو مرحمتی کن و برگرد.....

که کویر قلبم نای تپشهایش را به دم مسیحایی تو محتاج است!!!

خودم








با عظمتی بی انتها ، آفرید به اشارتی جهانی به این شگفتی را خدا!

اما خلقت تو-آسمانی ترین مهر- ، تمامی جهان را به شگفتی وا داشت!

خودم



برای او که می داند، می خواهد..... اما؛ نمی تواند!!!!!

The Black Dahlia
01-08-2010, 16:11
خوبرويان جهان رحم ندارد دلشان
بايد از جان گذرد هر كه شود عاشقشان
روزي كه سرشتند ز گل پيكرشان
سنگي اندر گلِشان بود و همان شد دلشان

---------- Post added at 04:11 PM ---------- Previous post was at 04:08 PM ----------

دستمال کاغذی به اشک گفت قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت : ازدواج اشک و دستمال کاغذی!
تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای زبا له می شوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست !
تو فقط دستمال باش...
دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد
در تن سفیدو نازکش دوید خون درد
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بودو عاشق و زلال
او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه های اشک داشت

---------- Post added at 04:11 PM ---------- Previous post was at 04:11 PM ----------

دستمال کاغذی به اشک گفت قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت : ازدواج اشک و دستمال کاغذی!
تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای زبا له می شوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست !
تو فقط دستمال باش...
دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد
در تن سفیدو نازکش دوید خون درد
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بودو عاشق و زلال
او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه های اشک داشت

daneshniya
02-08-2010, 01:30
کمی اهسته گذر کن بدنم روح که نیست
این ستون فقرات است , خم کوه که نیست
آب در چشم شما ریختن آموخت مرا
ورنه ابری که منم , اینهمه انبوه که نیست
هرگز از کشتن من بیم به خود راه نده
دل بیرحم شما اسوه نستوه که نیست

نه بزن , هرچه دلت خواست بزن تیغت را
تو که چشمت نگران دل مجروح که نیست
مرگ در باورمن چیز حقیری است نترس
بزن آهسته بمیرد دل من , نوح که نیست
از ستون فقراتم برو بالا به درک
مرده را هیچ غم از شدت اندوه که نیست

جابر نوری سمسکندی

daneshniya
02-08-2010, 01:37
---------- Post added at 12:27 PM ---------- Previous post was at 12:24 PM ----------

[/COLOR] این مست های بی سرو پا را جواب کن
امشب شب منست،مرا انتخاب کن

مهمان من تمامی اینها و پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه درویش را بکن
عکس مرا به سینه دیوار قاب کن


هی قهوه چی!ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال روشنش از آفتاب کن

انگور های تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان،شراب کن


از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن


از نشئه خلسه ای بده ،از سکر،جرعه ای
افیون و می بیار ،بساز و خراب کن

دستم تهیست.....هر چه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن!!

مهدی فرجی


خيلي زيبا بود ، لذت بردم ، دانته عزيز ممنون


یک شعر، یک بهانه‌ی بهتر به جای چای
یک استکان خیال مصور به جای چای
آرامش صدای تو وقتی که می‌برد
ما را به خلسه‌های مکرر به جای چای
دیگر چه جای واهمه! در این سکوت محض
فنجانی از ترانه بیاور به جای چای
در ذهن استکان تهی از کمانچه‌ام
حتماً بریز یک نت دیگر به جای چای
لب تر نکن به تلخی این قهوه‌خانه‌ها
بانوی تا همیشه مکدر - به جای چای
برگشته از ملال همین روزمره‌گی
بگذار روی شانه‌ی من سر به جای چای
پلکی بزن برای من ِتشنه تر بریز
یک جفت چشم قهوه‌ای ِتر به جای چای
با من بنوش ای غم جامانده در دلم!
یک شعر _ یک خیال مصور _ به جای چای

The Black Dahlia
02-08-2010, 10:05
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

M O B I N
02-08-2010, 13:00
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

The Black Dahlia
02-08-2010, 16:29
وقتی یادت به سرم میزنه گریه م میگیره

آرم آرم دل تنگم داره بی تو میمیره

یار محبوب قشنگم من فراموشت نکردم

بی تو اینجا رو نمی خوام و میرم و برنمیگردم

بنفشه ناز
02-08-2010, 21:17
گاه آرزو میکنم
ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دستهایت را گرم کند
اشکهایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد..
پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامونت را آب کند

بنفشه ناز
02-08-2010, 21:21
از هم آغوشی زیبای نگاهم با تو

کودکی حاصل شد

که نگاهش آبیست

و دلـش داغ شقایق دارد

daneshniya
03-08-2010, 01:16
دیگر دل من با دلتان کار ندارد !
با بی خبران حال کلنجار ندارد !
درهروله فریاد انا الحق زدم از شوق
کو غیرتتان شهر شما دار ندارد ؟ !
عمری است که بی همسخنی چاه نشینم
این یوسف گمگشته خریدار ندارد !
باید شبی از شهر شما رخت ببندم
شهری بروم کین همه دیوار ندارد !
نفرین به چنین شهر که در آن همه خوابند
نفرین به چنین شهر که بیدار ندارد !
ماه است و من و غربت احساس غریب ِ
یک شاعر ِ پر درد که سیگار ندارد
در ماتم من شعربخوانید که مرده است
هرکس که دلی دارد و دلدار ندارد

صادق فغاني

mmiladd
03-08-2010, 09:04
دیشب ز وصال یار گشتم دل شاد
جان دادم و عاقبت رسیدم بمراد
کوتاه شبی بود ولی یارب
روزی دگرم چنان شبی روزی باد

بنفشه ناز
03-08-2010, 09:06
در نگاهم پر کشیدی

بی توجه به تابلوهای ایست ممنوع است

من چرا بالهایت را بگیرم

دیروز دوستی پشت تلفن می گفت :

- مثل یک پرنده آزاد باش-

یادم رفت از او بپرسم

کدام یک مهم تر است

پرنده

آزاد

باش

اگر به هم نرسیدیم این گزاره را فراموش نکن

برای ماهی

پرواز تعریف دیگری دارد

بنفشه ناز
03-08-2010, 09:08
باغبان می‌گوید:
آسمان باش و ببار
رفتگر می‌گوید:
خاک را گل نکنی

r*a*m*i*n
03-08-2010, 10:19
دیرگاهی است ،

به رویاهایم سر نمی زنی .

شنیده ام ،

پای احساست شکسته ، گچ بی وفایی گرفتنش !

روزگاری ،

تیر خلاص امپراتوری شکوهمند غرور من بود ، این رمیده ی ناآرام

اکنون ،

شکسته پا ، در میدان خیال کدام خواب زده می تازد !؟



یادم آمد ؛

شب که بیاید ،

توهم شیرین حضورت مهتاب می شود ، خواب هایم نقره گون .



ای تصور سراب !

هذیان با تو بودنم ، زیباترین واقعیت تحریف شده تاریخ است !!!



*****




ديشب خواب تو را ديدم ،

و مثل هميشه ، نگاهت مرا به اساطير زمان پيوند داد .



من ،‌

پلي زدم تا زمستان دستهايم ، به يمن لمس سرانگشتان تو بهار شود ؛

و از تو سرشار شدم .



مي داني كه خوب مي دانم ، تو نيز روياي مرا زندگي مي كني .

كاش نمي دانستم ...



چشمهايم را مي گشايم و لمس حضور خاليت ، روياهايم را بي محابا مي ربايد .



از خدا مي خواهم ،

اين بار اگر قدم رنجه كردي و به خوابم آمدي ، مرا تا ابد در روياي دلنشين حضورت ته نشين كند .




پی نوشت:

کاش میدانستی، که من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد.....

بنفشه ناز
03-08-2010, 20:38
گاهی از خیال تو دور می شوم

و گاهی محو شده در خیال تو

گاهی در حضور تو

دل تنگ می شوم

و گاهی

محو دیدن تو می شوم

اما چه چیز آرام میسازد مرا...

در سیاهی لحظه ها

دلتنگی هایم را

دلتنگی هایم را........

***Spring***
03-08-2010, 23:38
سلام ...




دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

زملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

طبیب عشق مسیحا دم‏ست و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

تو با خدای خود انداز کار و دل‏ خوش‏دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

ز بخت خفته ملولم ، بود که بیداری
به وقت فاتحه‏ی صبح یک دعا بکند

بسوخت " حافظ ‏‏" و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند










.

siya22
04-08-2010, 02:14
در روز اول حس تو تنها ترحم ...
کم کم فراموشت شدم از روز دوم
با اتفاقی ساده دستم را گرفتی
با اتفاقی ساده تر رفتی شدی گم
باید خیابانهای شهرم را بگردم
شاید که پیدایت کنم از بین مردم
کم می کند دلتنگی من را مرور ِ
عکس العمل های تو در حین تبسم
این روزها با سایه ام هم فرق دارم
حتا دریغ از ذرّه ای نور تفاهم
چیزی نمی خواهم به جزآرامش محض
از زندگی با مرد های دستِ چندم
دنیا که دنیا نیست بی غم ، بی نبودن
دریا که دریا نیست بی موج و تلاطم

siya22
04-08-2010, 02:21
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…

جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت

تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای

سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت

فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان

در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام

دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط

یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…



از : نجمه زارع

بنفشه ناز
04-08-2010, 11:23
ای همیشه طوفانی آسمان دستانت
خیره شد نگاهم باز ، در کران دستانت
مثل موج دریایی ، نه تمام دریایی
ای تمام دریا ها میهمان دستانت
ای بهار بارانی ، مثل ماه می مانی
گر چه ماه می لرزد با تکان دستانت
آسمان که می گویند اوج بی کرانی هاست
وه چه کوچک است اینجا در میان دستانت
فکر می کنی دنیا از چه چیز پا برجاست
خوب می شود فهمید ، آب ونان دستانت
در غزل نمی گنجی ، ای بزرگ باور کن
پای شعر می لنگد ، در بیان دستانت

daneshniya
04-08-2010, 19:35
تو لب گشودی و من محو یک سلام شدم
و بی مقدمه درگیر این درام شدم
ورق زدی و تمام دلم به حرف افتاد
ورق زدی و به حرف تو زود خام شدم
چه سطرهای عزیزی که رد شدی از من
چه فصلهای قشنگی که نردبام شدم
دو فصل خواندی و ول کردی انتهایم را
دو فصل رفتی و پنداشتی تمام شدم
ورق ورق شدم و در غروب بُر خوردم
و در مسیر عبور تو قتل عام شدم
غرور ساکت من در مرور ساده تو:
مرا درست نخواندی و من حرام شدم.

سید علی میرافضلی

بنفشه ناز
04-08-2010, 22:09
یک نگاه از چشمان
غزل سرای تو
کافیست
تا دنیایم
در شراره های
چشمان اهوراییت
بسوزد
گلواژه ای
که بر لبانت
جاریست
با طنین
ملکوتی نوای
تو
میمیراندم
پیش از انکه
بمیرم
ترا به مرگ شقایق ها
قسم
سنگ دلی را بس کن
نمیدانم چشمانت
پاسخ کدامین به خون کشیده را
خواهد داد

بنفشه

بنفشه ناز
04-08-2010, 22:11
یاد قلبت باشد
هر زمانی که دلت سخت گرفت
یا به اندوه گرفتار شدی
یا که حس کردی نفسی نیست تورا
تا که جاری سازد
هستی را درجسم و تنت
چشمها را ببند
دستها را باز کن
و به یاد ار
یک نفر در دل این دنیا
هر روز
هر شب
تنها
با همین حس غریب
روزها میگزراند
وبسی خوشنود است
من به تنهای خود میبالم
چون خدا هم تنهاست

بنفشه

بنفشه ناز
04-08-2010, 22:12
به نفس های به شمار افتاده ام
در پس سکوت بی انتهای شب
سوگند
من ماه هاست
خواب را
به لحظه های
خیالی تماشای
چشمان تو فروخته ام

بنفشه

بنفشه ناز
04-08-2010, 22:14
بهار که میشود
تک تک کوچه باغهای شهرمان را
به دنبال رد پای تو
طی میکنم
اما تو رفته ای
و برایم
جز
شکوفه ای که
بوی دستان تو را گرفته
یادگاری نمانده است

بنفشه

بنفشه ناز
05-08-2010, 10:13
فصل خزان زده دلم
تو را می جوید
از هر باد
از هر عابر
سراغ پرستوی امیدی را میگیرد
که
با اخرین گذرت
از فصل فصل زندگیم
کوچ کرد
بازا
بخند
تا زندگی جاری شود
تا شکوفه بروید
پرستو
بازگردد
بخند تا بهار شود
بهار شود
بهار شود


بنشه

بنفشه ناز
05-08-2010, 10:14
بی تو
برگ خزانی جا مانده
از پاییزم
زیر پای
عابر دهر
ناله خش خش گونه ام
نوازشیست
بر گامهای رهگذر شب
و پایانی بر سکوت
ظهور کن
بهار شود
دوباره
برویانم
و باز
زنده ام کن
تا نفسی چند
زیر افتاب چشمانت بیاسایم

بنفشه

بنفشه ناز
05-08-2010, 10:15
اسمان
چه تشبیه شاعرانه ایست
از چشمان تو
و باران
اشک هایست که از دیدگان تو
بر گونه های اتشینت

خطی از عبور میکشد
خطی که رد اشک توست و
جای زخمی بر قلب
سوخته من

بنفشه

بنفشه ناز
05-08-2010, 10:16
عزل چشمانت چه اسان به
سخره
میگیرند
سالها دلدادگی
سفیر عشق
حافظ شیرین سخن را
و اوخ مژگانت
چه گستاخانه ارش را
به ستیز می طلبد

بنفشه

M O B I N
05-08-2010, 10:17
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم


ما کشته ی آن مهرخ خورشید کلاهیم


ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم


صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما


در این سر بی سامان غم های جهان با ما





با ساز و نی با جام می با یاد وی


شوری دگر اندازیم در میکده ی جان


جمع مستان غزل خوانیم


همه مستان سر اندازیم


سر اندازیم سر افرازیم


جز این هنر ندانیم که هرچه میتوانیم


غم از دل ها بر اندازیم براندازیم





ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم


ما کشته ی آن مهرخ خورشید کلاهیم


ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم


صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما


در این سر بی سامان غم های جهان با ما

dante1354
05-08-2010, 11:10
امشب آوازمرا آغوش كن
ارتعاش بودنم راگوش كن
من پر از اسليمي ومعماريم
من پراز تذهيب وخاتم كاريم
مكث كن درموج تودرتوي من
پچ پحي ميايداز آنسوي من
نقره پاش دشت خوابستان منم
آبشار آفتابستان منم

reza100000
05-08-2010, 14:59
به تو باختمو تویی بازی رو بردی ، تبریک
زیر و رو شدم به روتم نیوردی ، تبریک
بودنو نبودنم برای تو فرقی نداشت
واسه مرگ عاشقت غصه نخوردی ، تبریک
مبارک دلت باشه اینهمه بی احساسی هات
حق داری دیگه نشناسی منو با اون قلب سیات
حق داری گریه هامو ببینیو بخندی
آزادی تا به هرکی دوست داری دل ببندی

روز من تاریک شد ، تبریک ؛ شب به من نزدیک شد ، تبریک
جاده عاشقی ما مثل مو باریک شد ، تبریک
مبارک دلت باشه اینهمه بی احساسی هات
حق داری دیگه نشناسی منو با اون قلب سیات
حق داری گریه هامو ببینیو بخندی
آزادی تا به هرکی دوست داری دل ببندی

بنفشه ناز
05-08-2010, 21:37
میخوانم از شبنم
از لغزشش بر برگ گل

تو جاری میشوی....

میخوانم از باد

از رقص گندمزار

از غزل
از شعر از ترانه
تو عبور میکنی تو سروده میشوی.....

میخوانم
از بهار
پایان خزان
تولد
مینویسم از اسمان
از ابر
تو سبز میشوی....تو باران میشوی.....
اه
چه میخواهی از تن این واژ ها

از من که نگذشتی ...

درنگ کن ..

یک لحظه بایست !!

بگذار کلمات را از پیش پایت بردارم

تا کمتر زیر صلابت حضورت له شوند
امان بدها
واژه غرورخرد شده ام را
جارو کنم

مبادا تکیه های شکسته اش
پای عبورت را بخراشد

گامت را بردار

واژه ای زیر پایت مانده

به گمانم واژه قلب من است
اری

بگذار این را هم بردارم

بگذار بردارمش


بنفشه

بنفشه ناز
05-08-2010, 21:39
چه زیباست...
نگاشتن
وقتی بدانی
کسی میگذرد از بطن نوشته هایت
و ارام تک تک کلماتت را لمس میکند
چه تماشایست ....
گرفتن فال حافظ و خواندنش
برای کسی کی با داشتنش
بر شاخه نبات فخر بفروشی
و حافظ وتک تک غزل هایش
را در بهت این دلدادگی
بگذاری
واین زیبای انگاه به اوج خود میرسد که
بدانی روح تو همزاد خویش را
فرسخها دورتر از خود
در پهن دشتی از انسانیت
وگذرگاهی از معرفت یافته است
ولذت بودنش را
گر چه در خیال
به دنیای نفروشد
و چه زیباست .....
یکی از چشمهای تو بسراید
و لبریز باشد در نگاه تو
و هویدادر تک تک واژه های کی بر
لب میرانی
و روحی باشد
بر غزل واره های سرودنیت
چه زیباست..
که بدانی کسی هست برای
رویا شدن بر خوابهای شبانه ات
چه زیباست.....
بدانی
کسی هست که بگذرد بر تنهای تو
و جای پای عبورش را در خاطر روزانه ات
جا بگذارد برای بازکشتی دوباره

براستی که
چه زیباست...
زندگی
با لمس این همه زیبایی
وقتی بدانی کسی برای بودن تو
و ماندنت
لحظه های را به دلواپسی
عاریه میدهد


بنفشه

بنفشه ناز
05-08-2010, 21:40
چه صبورانه به دوش کشیدی
بار سنگین غمی را که ناتوان از به دوش کشیدنش
در راه مانده بودم
چه مهربانانه دستم را گرفتی انسان که پای رفتنم نبود
و چه زیبا لبخند را
برگستره زندگی من بخشیدی
باشد
ای تار و پود زندگی خیالی ام
قدم در این راه با جان گذاشتم
ماندنم با تو جان میگیرد
و تو خرابه دنیایم را دوباره میسازی
مرا باز پس گیر از مرگ
از رفتن
و از نبودن


بنفشه

بنفشه ناز
05-08-2010, 21:41
تو چون خورشیدی
هر روز می ای
میمانی
میسوزی و هر غروب
میروی و من افتابگردانی را میمانم
که صبح با طلوعی دوباره
رو به سوی خورشید
گرماومحبت را از ان بهره میگیرد
وبا غروب خورشید
باز سر فرو د
میاورد و
به پیله تنهای خویش
به امید فردایی دیگر
و طلوعی دوباره
فرو میرود

بنفشه

daneshniya
05-08-2010, 23:20
به التماس نجیبم بخند حرفی نیست
شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست
در امتداد جنونم بیا و رو در رو
به خنده ‫های عجیبم بخند حرفی نیست‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ‬
از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند
به این غروب غریبم بخند حرفی نیست
طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند
تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست
من از عبور نگاهی شکسته ام، آری
شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من پری دل گرفته هم خندید
تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست

مسعود سلاجقه

براي water_lily_2012 عزيز كه كم پيدا شده

r*a*m*i*n
06-08-2010, 14:21
بشکن سکوت سرد مواجت را !

دارم نشانت را گم می کنم !

باورت می شود ؟ کسی نشانی قلبش را گم کند !؟

من آنم ، همان که نشانی وجودش را به وقت خانه تکانی شب عید در لابه لای خاطرات زنگار گرفته اش گم کرده است !

نگو : " گریه نکن . "

آسمان بهار را که نمی توانی بگویی : " نبار . "

نمی دانم ، چرا قطره های اشکم همیشه تلخ است !؟

نوروز در راه است ، طلوع کن .

سرد زمستانم را خورشید باش .

rahgozare tanha
06-08-2010, 16:52
شبي نيست كه آهم به ثريا نرسد
از چشم ترم آب به دريا نرسد
ميميرم از اين درد كه آيا روزي
ديدار به ديدار رسد يا نرسد

rahgozare tanha
06-08-2010, 16:59
خداحافظ! خداحافظ! سلام خوب ديروزم
بدون،من تا ته دنيا به آتيش تو مي سوزم
خداحافظ!خداحافظ! هميشه همدم و همراه
دليل بغض بي وقفه ،دليل هق هق گهگاه
خداحافظ!خداحافظ!عزيز خسته از تكرار
مگو تقدير ما اين بود،محاله بعد از اين ديدار
خداحافظ!خداحافظ!سيه پوش سرا پا نور
شروع ناب هر شعري،تو اي نزديك دورادور
خداحافظ غزل ساز طناب و شاخه و رويا
صداي ناب روئيدن، غريق عاشق دريا
خداحافظ!خداحافظ! گل ارديبهشت من
پر از نام زلال توست ، كتاب سرنوشت من
خداحافظ!خداحافظ!دليل تازه بودنها
خداحافظ!خداحافظ!تمناي سرودنها
خداحافظ!خداحافظ! سفر خوش ،راه رويا باز
پس از تو قحطي لبخند ، پس از تو حسرت پرواز......

EHSANRF
06-08-2010, 19:36
من قامت بلند تو را در قصيده اي
با نقش قلب تو، تصوير مي كنم

---------- Post added at 08:36 PM ---------- Previous post was at 08:36 PM ----------

نگاهم به تلفن دوخته می شود

امـــــا دریغ از

چند ثانیه ی کوتاه صحبت

فقط

حجم خاک نشسته روی گوشی رانظاره می کنم !

iranzerozone
07-08-2010, 10:05
به روی برگ برگ گــل، نوشــته اند نام تو

چراغ ماه روشن است، به گوشه های بام تو

فرشته ها، سرشته اند سرشتت از گل بهشت

رسـول عشق پُر کند، به دست خویش جـــام تو

در آن زما ن که می رسی، شکوه ماه می رود

مگر ستاره بسته اند به چلــچراغ شــام تو

به هر نفس که می کِشی، شکوفه تازه می شود

خوشـا که باد می برد به هـر طرف پیـــام تو

بنفشه ها و لاله ها صف دوگـانه بســته اند

بیـا که سبــزه می دمــد در انتــــظار گـام تو

تمام معنی عســـل به پیــکر تو گشته حـل

که طعــنه داده بر غزل، قد قصیده فـــام تو

چرا نشسته یی خموش، مَنَت ستاده ام بگوش

بـگو ســــــخن، که زندگی٬ نهـفـته در کــلام تو

iranzerozone
07-08-2010, 10:40
يار تو گشتم كه باشي همدم و غمخوار من

من چه دانستم كه هستي دشمن غدّار من

با تو پيوستم، نكردم ترك يكساعت ترا

ليك بودي بي‌مروت- در پي آزار من

ساده و بيچاره من بودم كه بودي سالها

مايۀ آرامش و تسكين تو در پندار من

رنج و دردم را فزون كردي، نبودي مرهمم

فتنه‌ها كردي تو هر روز و شب اندر كار من

من نه تنهايم كه از بي‌رحميت بردم نصيب

اي بسا مجروح زخمت چون دل بيمار من

بعد از اين هم اي بسا بيچارگان ساده دل

حالشان زار است از تو، همچو حال زار من

بوسه‌هاي تلخ تو ديگر نخواهم نارفيق!

از براي ديگران باش اي گل پرخار من!

من «محبّ» چون تويي كي باشم؟ از نزدم برو

وقت آن آمد كه تركت گويم اي سيگار من!!!

رامین ناصح

iranzerozone
07-08-2010, 11:01
من مست چشــم دلبــــرم، زان بـــاده ریـزان ساقیـــا

کز خود روم بیخود شوم، مدهوش و حیران ساقیـــا

دل در برم پر شور و شر، چون موج از پا تا به سـر

بیتاب و از خود بی خبر، از عشق و حرمان ساقیـــا

از درد توفان می کنـــد ،از شـــــوق جو لان می کنــــد

در دیده پنهــــان می کند ،این اشک غلتـــــان ساقیــــا

گم گشتــه در شـــــام غمش، پا بســــته در دام غمش

مدیون انعـــــام غمش، کین جاست مهمــــان ساقیـــا

من پُر شــــدم از بی کسی ،از حــــیرت و دل واپسی

آگه نیـــــم من از کسی، با نفس عــریـــــان ساقیــــا

چون شمع دور از منزلــم، وز عاجزی در مشکلـــم

کین شعله تا سازد گِلم، در پــــای جــــانـــان ساقیـــا

«واهب» ز سعـی نارسا ، گم بود در اندیشه هــــا

روشن شــد از آیینــه هـــا٬ رمز سبحــــان ساقیــــا

صالحه وهاب واصل

iranzerozone
07-08-2010, 11:09
دیشب دخیل به نزد خدا کرده ام تو را

در پیشگاه حق چه دعا کرده ام تو را

گفتم که ای خدای بزرگ مهلتش بده

دردش دوا نما و بسی عزتش بده

گفتم خدا که یار مرا خون جگر مکن

آن ناله های قلب مرا بی اثر مکن

فریاد آشنای دلم را غمین مساز

دیگر نگار جان مرا دل حزین مساز

گفتم خدا به عزت سالار " مصطفی"

هرعاشقی که غصه ای دارد بده شفا

رحمی نما تو بر دل افسرده ی« مسیح»

چون سالهاست به درد غریبی شده اسیر!

rahgozare tanha
07-08-2010, 12:04
رفت و طاقت عشق من آوار شد
رفت و عشق دلم بر ،دار شد
رفت و گويي طاقتم را باد برد
يوسف اميد من در چاه مرد
اين هم از يك عمر مستي كردنم
باز هم شبنم پرستي كردنم
اي دل شوريده مستي مي كني
باز هم شبنم پرستي مي كني
من كه گفتم اين بهار افسردنيست
من كه گفتم اين پرستو رفتنيست ....

بنفشه ناز
07-08-2010, 12:08
مهم نیست که

که رویاهای مرا می دزدند

یا به لحن ترانه های کودکی ام می خندند

می دانم

به زودی

در زیر عبور این لحظه های پر شتاب دفن خواهم شد

ولی

تو را قسم به هر چه از بی قراری دریا شنیده ای

مگذار کسی هوای بارانی چشمت را

به گریه تعبیر کند...

rahgozare tanha
07-08-2010, 12:09
پيراهن خيس ابر تن پوش من است
صد باغ تبر خورده در آغوش من است
اين زندگي كبود، اين تلخ بنفش
زخمي ست كه سالها بر دوش من است ...

بنفشه ناز
07-08-2010, 12:11
همیشه منتظرم
منتظر ساعت عبور تو
از کوچه های خاطراتمان
چشمها را می بندم
و گوشها را نیز
منتظر بوی تن بارانیت می شوم
وقت رسیدن توست
وقت پرسه زدن من...

بنفشه ناز
07-08-2010, 12:12
چشمایم را شستم
زیر باران رفتم
ولی ندیدمت
فقط باران بود و چشمهایم
بعدها
وقتی کویر دلم، تشنه باران شد
فهمیدم که تو
همان بارانی...

بنفشه ناز
07-08-2010, 12:16
ک سمت تویی و عشق: مرگی ساده

یک سمت جهان به قتل من آماده!

می ترسم! مثل بچّه گنجشکی که

در دست دو بچّه ی شرور افتاده

بنفشه ناز
07-08-2010, 12:16
گفتی بمان

می خواستم... اما نمی شد

گفتی بخند

بغز گلویم وا نمی شد

گفتم که می ترسم من از سحر نگاهت

گفتی نترس ای خوب من... اما نمی شد

می خواستم ناگفته هایم را بگویم

یا بغز می آمد سراغم... یا نمی شد.

گفتی که تا فردا خدا حافظ ولی آه...

آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد..

water_lily_2012
07-08-2010, 18:08
گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟
آنقدر محو که حتی مژه بر هم نزنی؟

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

reza100000
07-08-2010, 18:12
میروم تا در میخانه کمی مست کنم
جرعه بال بزنم آنچه نبایست بکنم
آنقدر مست کنم که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من الکلی عادت بکند

---------- Post added at 07:12 PM ---------- Previous post was at 07:12 PM ----------

رجیح میدم با کفشهایم تو خیابون را برم و به خدا فکر کنم تا اینکه تو مسجد به کفشام فکر کنم

daneshniya
08-08-2010, 05:02
تعريف عشق، مثل نگاه تو مشكل است
شايد كه عشق، سيب قشنگ مقابل است

تعريف عشق از لب سرخت شنيدني است
تعريف عشق از لب سرخ تو كامل است

شايد كه عشق منطقه‌اي از جمال توست
شايد كه عشق هم به جمال تو مايل است

حوا ... عجب جمال شگفتي خداي من!
باور نمي‌كنم كه خمير تو از گل است

زيبا شدي اگر تو، گناهي نكرده‌اي
اظهار زهد، پيش جمال تو مشكل است

كردم هبوط من اگر از لمس سيب تو
جرم تو نيست، جرم بزرگ من و دل است

حوا، بيا براي دلم يك غزل بخند
بي‌خنده تو زندگي‌ام دور باطل است

بوي بهشت مي‌شنوم از جمال تو
هر جا تويي، بهشت خدا در مقابل است

حوا، دلم هواي تو را مي‌كند هنوز
حوا، دلم به بوي وصال تو مايل است

من سيب سرخ عشق تو را چيده‌ام، بلي
اين سيب سرخ، تا به ابد سهم اين دل است

rahgozare tanha
08-08-2010, 19:47
كي مهربونيتو گرفت ؟
از من غرقابه ي درد
كي دستاي عزيزتو
تبر براي ساقه كرد؟
تو هم شدي مثل همه
از تن گرم عاشقت
كي ساخته يك مجسمه؟
نمي شه باورم تويي !
نه ! اينكه چشماي تو نيست
تو طاقتت نبود منو ببيني با چشاي خيس
قد تموم درد من
تو داشتي كهنه مرحمي
ديروز بودي مرگ غمم
امروز تولد غمي
از لب قصه ساز تو
مونده صداي دشمني
سخته كه باورم بشه
تو همون عاشق مني
نمي شه باورم تويي !
نه! اينكه چشماي تو نيست
تو طاقتت نبود منو ببيني با چشاي خيس...

reza100000
08-08-2010, 23:18
نمیگم دوست دارم
با این كه داغون میكنی
این دل شكسته رو
با عشوه نابود میكنی

---------- Post added at 12:15 AM ---------- Previous post was at 12:13 AM ----------

دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی........
صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی.......
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین.....
........ ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم........
........چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی
تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند.....
........به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی
دلم دریای خون است وپر از امواج بی ساحل.....
........درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی
هماره قلب بیمارم به یاد توشود روشن......
.......چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی

---------- Post added at 12:18 AM ---------- Previous post was at 12:15 AM ----------

گفتی از عشق شبی پر تب وتابم کردی

من خاموش شکستم تو شهابم کردی

چه شد آخر دل دریایی من راست بگو

این چه رازی است که محتاج سرابم کردی

هر زمان از دل سنگت که شکایت کردم

با سکوتی پر از اعجاز جوابم کردی

آمدم با دل مجروح بپرسم آخر

به چه جرمی است که پابندعذابم کردی

توگذشتی و ترک خورد غرورم رفتی

ازدر خانه ی احساس جوابم کردی

بنفشه ناز
09-08-2010, 11:27
لبـــریـــــزاز نهـــــایـت احســــاس چیـــدنم
آمــــاده شـــو که در تب وتــاب رســــیدنم
چون نقطه چین به پای تو می ریزد این دلم
ناقــــابل است نقطـــه به نقطــه چکیـــــدنم
بــر بــرگ بــرگ دفــتـــر نقاشـــیت بـــکش
رنگیـن کمــان لحظـه ی در خــون تــپــیدنم
حالا کــه مـن به اوج غـــــــرورم رسـیده ام
ترســــیم کـن شــــــــکوه به آتـش کشــــیدنم
وقتی غــزل به منزله ی اعتـــــراض نیست
دیگر چه فــــرق میکنـــد این ســــان پـریدنم
چشم انتـــــظار چشـــــم تو بــودم که عاقبت
یک شــب به اوج دار بیایــــــی به دیــــــدنم

بنفشه ناز
09-08-2010, 11:28
آسمان ابری شده ست امشب،صدایم می کند
نــــــــــــازها دارد غم چشمش برایم می کند
گــــــــامها را می شمارم در میان کوچه ها
کوچه هم از فرط تنهـــــــــایی دعایم می کند
می نویسم مشق این تنها شدن را شب به شب
همرهی با من در این شبها خـــــــــدایم می کند
کــــــــــاش اما زودتر یک دل به فریادم رسد
من که یکتا نیستم کین فــتکر دایم می کندـــ
ذهن در جـــــــــا مانده ام در ابتدای هر گذار.
مـــی شود آیا؟غمت یک شب رهایم می کند؟
آدمــم من مثل هر انســـــــان دیگر خسته ام
ازهمان بندی که تنهـــــــــایی به پایم می کند
آسمان تا بــــــــــــی نهایت ابر غم دارد دلش
می بــــــــــــرد روح مرا دارد فدایم می کند
پــــر زدم با چشمهـــــــــایم آسمانها را ولی ـــ
یک نفر گــــویا که بند از غم به پایم می کند
بازهم تا می شمــــــــارم هر قدم راخط به خط
هر قدم گویـــا به شکلی در عزایــــــم می کند
عاقبت یک روز داغم را زمین خواهد کشید
آسمـــــــان،دانم! غمش را خون بهایم می کند
پاره های این غزل را امشب از نو دوخته ام
بـــــــــازهم این شعر ها دارد سوایم می کندـــ
ازهمــــــــــــــان آدم نماهایی که با نا مردمی
درد ها در کـــــــــــوله بار دردهـــایم می کند
دست را انداختم در بازوانی جنس بـــــــــــاد
عشق بـــــــــاد آورده امشب هم رهایم می کند
باز هم من ماندم یک آسمـــــــــــــان تنها شدن
باز هم این کوچه ها دارد دعـــــــــایم می کند

بنفشه ناز
09-08-2010, 11:30
ده هایِ سرخِ نار٬ دستِ نارسيده ام

از برايِ وصلِ يار٬ حسرتي كشيده ام...

باز جام و شام و تار٬ هوش پركشيده ام

باز قاب و عكسِ يار٬ وصلِ نارسيده ام...

شعله مي كشد شرار٬ از فرازِ سينه ام

اشك ها چه بي قرار٬ مي رود زِ ديده ام...

در غمِ فراقِ يار٬ رختِ تن دريده ام

از حصار و دام و دار٬ مرغ پركشيده ام...

رفته او از اين ديار٬ رفته او زِ ديده ام

آه و اشك و انتظار٬ همدم هميشه ام...

بنفشه ناز
09-08-2010, 11:30
بین عشاقت مرا جا میکنی»>>

مرا راه گلو ای بغض غم، وا می کنی یا نه
برایم چاره ای جز گریه پیدا می کنی یا نه
ببین سوز درونم از خطوط چهره ام پیداست
تو هم در چهره ام غم را تماشا می کنی یا نه
دلم در هر طپش صد بار آواز تو را خواند
نمی دانم تو هم یاد دل ما میکنی یا نه
فشردم بار ها زنگ در میخانة چشمت
که آیا بین عشاقت مرا جا می کنی یا نه
تو در قلب منی هرجا که هستی هر کجا باشی
ندانم کنج این ویرانه مأوا می کنی یا نه
گلی، باغی، بهاری، گلشنی، چون عطر صحرایی
برای دیدن گل عزم صحرا می کنی یا نه
چنان امروز زیباتر ز دیروزی، که گیجم من
تو خود را اینچنین هر روز زیبا می کنی یا نه
میان عقل من با عشق تو دعواست روز و شب
تو هم مانند من با خویش دعوا می کنی یا نه
احسان تاجی

بنفشه ناز
09-08-2010, 11:32
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

iranzerozone
09-08-2010, 12:43
بـا یک نگــــهت در دل تنگـــــــم شرر افتـــــاد

از سِحـرِ دو چشمت به تن و جــــان اثر افتــــاد

هوش از ســـر من رفت و مثــــال من عــــاشق

صــد ها تن دیگـــــــر به رهت بی خبـر افتـــاد

در ذهـــن من بیـــــدل آواره نگــنـجــــــیــد

جز عشق جمـال تــــو که ما را به سر افتــــــاد

تیـــــر از سر مژ گان تــو زخمی به دلـــــم زد

کـــــز حیــرت دیـــــدار زدستــش سپر افتـــــاد

هــر کوچــــه ی جـان را به تکـاپــوی تــو گشتـم

از ضعـف٬ دگـــر پشـت تنــــم از کمـــر افتــــاد

هــر لحظه که یـــــاد تو ز اندیشه گــــذر کــرد

صــــد شعلـــه ی جانسـوز مرا در نظـــر افتـــــاد

چــــون شمس فروزان شـــدم از آتش عشـــقت

وز شــــرم به صد عجــــز به پــایم قمر افتــاد

«واهب » دگر از عقل و فراست خبرم نیست

تا دوش مرا مالـــــک جــانـــم بـــه بَـــر افتــاد

صالحه وهاب واصل

r*a*m*i*n
09-08-2010, 14:05
این روز ها عجیب به رود خانه شباهت دارم...

از تو آغاز می شوم

از تو

که مثل کوه تکیه گاه تنهاییم بوده ای!

باران که می گیرد

لهجه ام زلالتر می شود

بچه ماهی ها جشن می گیرند...

و با همین آوازهای سبز-آبیم

می رقصند!

کجای این فصل خاکستری سرنوشتمان را به مهتاب گره زدیم؟

دیگر

پیراهنم را به نسیم نگاهت می سپارم

دستت را که به من بدهی

پیچک های احساسمان جوانه می زند...

و آنقدر سریع دور دستانمان می پیچد که دیگر

از هم جدا نخواهیم شد!

برای سکوت دیگر دیر شده

آوازهایت را بردار

شبی –از همین شبها که ماه به چارقد آسمان سنجاق شده-

در کوچه ها خواهیم دوید

و آواز گامهایمان را باد مثل عاشقانه ترین ترانه های مشرق زمین

جاودانه خواهد کرد...

ببین هنوز به سوی تو جاری می شوم

هر شب

بعد اینکه دلتنگی به نیمه شب تحویل می شود!

این روز ها عجیب رودخانه ام

رودخانه ای که به دریای چشمان تو می ریزد!



پی نوشت:

............................!!!!!

reza100000
09-08-2010, 18:08
وقتی آسمان قرق بادبادک است

فرمانروای دشت،یقینا مترسک است



بعداز شب مهاجرت تلخ تو،دلم

دل نیست،آشیانه ی متروک لک لک است



خانم،تو نیز روی دلم پاگذاشتی

خانم کجا نوشته که عاشق عروسک است!



تو سکه های قلب مرا خرج کرده ای

چیزی که مانده است،بقایای قلک است



این آرزو که پیش تو باشم بزرگ بود

دنیا برای بودنمان سخت کوچک است.

r*a*m*i*n
10-08-2010, 14:01
درابدی ترین لحظه های دلتنگی

وقتی

در پس این فاصله های تمام نشذنی

نمی یابمت

به نماز می ایستم

سر بر شانه ی خدا می گذارم

و تو را گریه می کنم.....

آنقدر که جانمازم بوی غصه می گیرد

غصه ی نبودن تو....

*****

افسوس

افسوس که خیلی دوری

آنقدر دور که دوستت دارم ها را ه خانه ات را گم می کنند!

*****

در این شبهایی که بی ستاره می آیند

من

کنار تنهایی دراز می کشم

و برای آرزوهای یتیمم

-تا سحر-

لالایی می خوانم......

و سحر

هنگامی که فرشته ها

-همان فرشته هایی که خورشید از مشرق گیسوان طلایشان طلوع می کند-

به نماز می ایستند

به آغوش خدا پناه می برم

و آنقدر برایش از تو و غصه نبودنت می گویم

که شانه هایش می لرزد

از این همه غم.........

*****

کی این غم نامه به پایان می رسد نمی دانم

انگار

هزار سال است تو را سروده ام

در لحظه لحظه این عمر به تاراج رفته

در برگ برگ این دفتر چه های سیاه از غم

و هزاران سال دیگر

شاید.......

*****

افسوس

افسوس هر چه می جویم نمی یابمت...

افسوس

تو نیستی که ببینی....


پی نوشت:

یک بار .....

فقط؛ یک بار بیا آنگاه خواهی دید برگ برگ عمرم را برایت خزان میکنم!!!!!

بنفشه ناز
10-08-2010, 20:38
بشنوید ای مردمان دیروز من تا دیدمش

با دلی پر اضطراب وشادمان بوسیدمش

سیب سرخ گونه اش را در گذرگاه خیال

باهمین لب های بی جان خودم دزدیدمش

اومی آمد با همان بوی بهشتی خوی خود

من مثال یوسف و پیراهنش بوئیدمش

اومی آمد شوکران در کف ومن دیوانه وار

یکنفس با خنده وشور وشعف نوشیدمش

در گلستان جهان یک گل فقط چهره نمود

آری آری بازهم من ، بازهم من چیدمش

این که آدم ها چرا دیوانه او می شوند

بارها رفتم واز چشمان او پرسیدمش

حاصل این شد درحریم چشم های سبزاو

پلکهایم ، پلکهایم ، ذوب شد تا دیدمش

---------- Post added at 09:32 PM ---------- Previous post was at 09:31 PM ----------

هرچند ساده بود خیال رسیدنت
سخت است از تمام وجودم بریدنت
سخت است لحظه‌ای كه به پایان رسیده‌است
در نبض نبض ثانیه‌هایم تپیدنت
حالا كه خواستی بروی لااقل بدان
مرگ من است قصه‌ی تلخ ندیدنت
تو سیب سرخ باغچه بودی كه سالها
دستان من دراز نمی‌شد به چیدنت
یا طرح تازه‌ای كه قلم موی من نخواست
بر بوم پاره پاره‌ی عمرم كشیدنت
گوشم پر است از همه‌ی آنچه گفته‌ای
حالا رسیده است زمان شنیدنت...

---------- Post added at 09:36 PM ---------- Previous post was at 09:32 PM ----------

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر خبر از چلچله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

---------- Post added at 09:38 PM ---------- Previous post was at 09:36 PM ----------

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود...

ae2009
10-08-2010, 22:34
زیباترین شعر عاشقانه همون مناظره معروف فرهاد با خسرو پرویزه!

---------- Post added at 11:34 PM ---------- Previous post was at 11:31 PM ----------

نخستین بار گفتش کز کجائی

بگفت از دار ملک آشنائی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند

بگفت انده خرند و جان فروشند


بگفتا جان فروشی در ادب نیست

بگفت از عشقبازان این عجب نیست


بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟

بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان


بگفتا عشق شیرین بر تو چونست

بگفت از جان شیرینم فزونست


بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب

بگفت آری چو خواب آید کجا خواب


بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک

بگفت آنگه که باشم خفته در خاک


بگفتا گر خرامی در سرایش

بگفت اندازم این سر زیر پایش


بگفتا گر کند چشم تو را ریش

بگفت این چشم دیگر دارمش پیش


بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ

بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ


بگفتا گر نیابی سوی او راه

بگفت از دور شاید دید در ماه


بگفتا دوری از مه نیست در خور

بگفت آشفته از مه دور بهتر


بگفتا گر بخواهد هر چه داری

بگفت این از خدا خواهم به زاری


بگفتا گر به سر یابیش خوشنود

بگفت از گردن این وام افکنم زود


بگفتا دوستیش از طبع بگذار

بگفت از دوستان ناید چنین کار


بگفت آسوده شو که این کار خامست

بگفت آسودگی بر من حرام است


بگفتا رو صبوری کن درین درد

بگفت از جان صبوری چون توان کرد


بگفت از صبر کردن کس خجل نیست

بگفت این دل تواند کرد دل نیست


بگفت از عشق کارت سخت زار است

بگفت از عاشقی خوشتر چکار است


بگفتا جان مده بس دل که با اوست

بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست


بگفتا در غمش می‌ترسی از کس

بگفت از محنت هجران او بس


بگفتا هیچ هم خوابیت باید

بگفت ار من نباشم نیز شاید


بگفتا چونی از عشق جمالش

بگفت آن کس نداند جز خیالش


بگفت از دل جدا کن عشق شیرین

بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین


بگفت او آن من شد زو مکن یاد

بگفت این کی کند بیچاره فرهاد


بگفت ار من کنم در وی نگاهی

بگفت آفاق را سوزم به آهی


چو عاجز گشت خسرو در جوابش

نیامد بیش پرسیدن صوابش


به یاران گفت کز خاکی و آبی

ندیدم کس بدین حاضر جوابی


به زر دیدم که با او بر نیایم

چو زرش نیز بر سنگ آزمایم


گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد

فکند الماس را بر سنگ بنیاد


که ما را هست کوهی بر گذرگاه

که مشکل می‌توان کردن بدو راه


میان کوه راهی کند باید

چنانک آمد شد ما را بشاید


بدین تدبیر کس را دسترس نیست

که کار تست و کار هیچ کس نیست


به حق حرمت شیرین دلبند

کز این بهتر ندانم خورد سوگند


که با من سر بدین حاجت در آری

چو حاجتمندم این حاجت برآری


جوابش داد مرد آهنین چنگ

که بردارم ز راه خسرو این سنگ


به شرط آنکه خدمت کرده باشم

چنین شرطی به جای آورده باشم


دل خسرو رضای من بجوید

به ترک شکر شیرین بگوید


چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد

که حلقش خواست آزردن به پولاد


دگر ره گفت ازین شرطم چه باکست

که سنگ است آنچه فرمودم نه خاکست


اگر خاکست چون شاید بریدن

و گر برد کجا شاید کشیدن


به گرمی گفت کاری شرط کردم

و گر زین شرط برگردم نه مردم


میان دربند و زور دست بگشای

برون شو دست برد خویش بنمای


چو بشنید این سخن فرهاد بی‌دل

نشان کوه جست از شاه عادل


به کوهی کرد خسرو رهنمونش

که خواند هر کس اکنون بی ستونش


به حکم آنکه سنگی بود خارا

به سختی روی آن سنگ آشکارا


ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش

روان شد کوهکن چون کوه آتش


بر آن کوه کمرکش رفت چون باد

کمر دربست و زخم تیشه بگشاد


نخست آزرم آن کرسی نگهداشت

بر او تمثال‌های نغز بنگاشت


به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ

چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ


پس آنگه از سنان تیشه تیز

گزارش کرد شکل شاه و شبدیز


بر آن صورت شنیدی کز جوانی

جوانمردی چه کرد از مهربانی


وزان دنبه که آمد پیه پرورد

چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد


اگرچه دنبه بر گرگان تله بست

به دنیه شیر مردی زان تله رست


چو پیه از دنیه زانسان دید بازی

تو بر دنبه چرا پیه می‌گدازی


مکن کین میش دندان پیر دارد

به خوردن دنبه‌ای دلگیر دارد


چو برنج طالعت نمد ذنب دار

ز پس رفتن چرا باید ذنب وار

r*a*m*i*n
11-08-2010, 14:45
تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها،
خاموش شود!
خودم شعرهای شبانه اشک را،
فراموش نکردم!
خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم!
حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند،
نه تو چیزی بدهکار ِ دلتنگی ِ این همه ترانه ای!
دیگر تنها دلخوشی ام،
همین هوای سرودن است!
همین شکفتن شعله!
همین تبلور بغض!
به خدا هنوز هم از دیدن تو
در پس پرده باران بی امان،
شاد می شوم!

daneshniya
11-08-2010, 18:18
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر به کجا قدر دگر صبر بکن
آسمان پای پرت پیر شود بعد برو
تو اگر گریه کنی بغض دلم می شکند
خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را می بارد
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو

siya22
12-08-2010, 00:36
شاید من و تو به هم نباید برسیم
تا نوبت ما هم به سر آید
برسیم
روزی من و تو به هم
خدا می داند
شاید
شاید
شاید
شاید
برسیم ....

reza100000
12-08-2010, 01:24
تمنای دل دیوانه این است نگاهم کن نگاهت دلنشین است
شراب بو سه ات در جام لبها چو سرمای زمستان آتشین است
بیا بامن دمی بنشین و بنشین که هجران تواز بس در کمین است
دلم چشم انتظار دیدن تو دل تو در خیال مکر وکین است

reza100000
12-08-2010, 01:31
نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص

کار دشوار است بر من، وقت کار است ای اجل
سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص

کشتی تابوت میخواهم که آب از سر گذشت
تا به آن کشتی کنم خود را از این طوفان خلاص

چند نالم بر درش ای همنشین زارم بکش
کو رهد از درد سر، من گردم از افغان خلاص

بست وحشی با دل خرم از این غمخانه رخت
چون گرفتاری که خود را یابد از زندان خلاص

شاهزاده خانوم
13-08-2010, 12:28
زيبايى دنيا را
تنها آن لحظه كه به چشمان تو نگريستم دريافتم ؛
و از آن پس هيچ لحظه اى از عمرم بدون انديشه تو سپرى نشد .
اگر عمر من تنها يك شب باشد ،
آرزو دارم همان يك شب را با تو بگذرانم .
عزيز من !
اين دنيا تنها هنگامى زيباست ، كه در كنار تو باشم ...

---------- Post added at 12:28 PM ---------- Previous post was at 12:23 PM ----------

شدیم ،

دو تن از هم جدا شدند ،

هیجان هایمان از هم جدا شدند ،

صداهایمان از هم جدا شدند ،



دست هایمان از هم جدا شدند ،

عطر تنمان ،

خوابیدن هایمان در یک رخت خواب ،

خنده هایمان ،

شانه هایمان از هم جدا شدند .



درون شبی عمیق ،

ناگهان همه چیز بسته شد .

شاهزاده خانوم
13-08-2010, 12:35
من گل رز دیده ام، نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است
اما چنین گلی بر گونه های معشوقم ندیده ام.
عطر هایی هستند با رایحه ی دلپذیر
بیشتر از رایحه ای که معشوق من با خود دارد.
چشمان معشوقه ام بی شباهت به خورشید است
مرجان بسیار قرمز تر از لبان اوست.
من دوست دارم معشوقم حرف بزند ،هر چند می دانم
صدای موسیقی بسیار دلنواز تر صدای اوست.
مطمئنم ندیده ام الهه ای را هنگام راه رفتن
معشوق من اما وقتی راه می رود ، زمین می خراشد.
من اما سوگند می خورم معشوقه ام نایاب است
من نیز مثل هر کس دیگر با قیاسی اشتباه سنجیده ام او را

شکسپیر

شاهزاده خانوم
13-08-2010, 12:40
ای لبخند زیبا
راه با تو آغاز می شود
زندگی ادامه می یابد
و تنهایی در شوق گم می شود ...
پس بخند برای همیشه

شاهزاده خانوم
13-08-2010, 14:08
جهان بزرگ است و زندگی مرموز ...

تا به حال فكرش را كرده‏ای

حتی « تو » تویي كه نمی‏شناسمت !

شايد روزگاری دور ،همه چيزم شوی..!!

Miss Artemis
13-08-2010, 15:30
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی؟
من عاشق تو ام تو بگو یار کیستی؟
بستی میان به کینه کشیدی ز غمزه تیغ
جانم فدات در پی آزار کیستی؟
دارم دلی ز هجر تو هر دم فگارتر
تا خود تو مرهم دل افگار کیستی؟
هر شب من و خیال تو کنج محنتی
تو لا که ای و مونس و غمخوار کیستی؟
من با غم تو یار به عهد و وفای خویش
ای بی وفا تو یار وفادار کیستی؟
تا چند گرد گوی تو گردم گهی بپرس
کاینجا چه می کنی و طلبکار کیستی؟
جامی مدار چشم خلاصی ز قید عشق
اندیشه کن ببین که گرفتار کیستی؟

جامی

The Black Dahlia
13-08-2010, 15:49
بس كه جفا ز خار وگل ديد دل رميده ام


همچو نسيم از اين چمن پاي برون كشيده ام


شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد


گشت بلاي جان من عشق به جان خريده ام


حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود


تا تو ز من بريده اي من ز جهان بريده ام


تا به كنار من بودي بود به جا قرار دل


رفتي ورفت راحت از خاطر آرميده ام


تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو


تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام


چون به بهار سر كند لاله ز خاك من برون


اي گل تازه ياد كن از دل داغديده ام


يا ز ره وفا بيا يا ز دل رهي برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام

---------- Post added at 04:47 PM ---------- Previous post was at 04:44 PM ----------


آه ای دل غمگین که به این روز فکندت ؟

فریاد که از یاد برفت آن همه پندت

ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز

بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت

آه ای دل دیوانه هزار بار نگفتم

با سنگدلان یار مشو میشکنندت

---------- Post added at 04:49 PM ---------- Previous post was at 04:47 PM ----------

هر شعر

گریز از یک گناه بود

هر فریاد

گریز از یک درد

و هر عشق

گریز از یک تنهایی عمیق

افسوس که تو

هیچ گریزگاهی نداشتی...!

reza100000
13-08-2010, 17:22
برای رسیدن ، چه راهی بریدم

در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم

به آیین دل سر سپردم دمادم

که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم

به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم

به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم

من از خیر این ناخدایان گذشتم

خدایی برای خودم آفریدم

به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است

که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم

دهانم شد از بوی نام تو لبریز

به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم

شاهزاده خانوم
14-08-2010, 18:25
تابستان کپی برابر اصل
از
چشمان توست.

---------- Post added at 06:25 PM ---------- Previous post was at 06:24 PM ----------

من آدم
تو حوا
بیا
جهانی دیگر آغاز کنیم!
لبخند بزن
بگو سیـــــــــــــــــب...!

mmiladd
14-08-2010, 18:28
تابستان کپی برابر اصل
از
چشمان توست.

---------- Post added at 06:25 PM ---------- Previous post was at 06:24 PM ----------

من آدم
تو حوا
بیا
جهانی دیگر آغاز کنیم!
لبخند بزن
بگو سیـــــــــــــــــب...!


زيبا بود...



این همه تنهایی را مانده‌ام
کجا جا بدهم

The Black Dahlia
14-08-2010, 20:02
جه صادقانه عاشقت بودم
جه ساده رهایم کردی


چه زیبا در آغوشت بودم
چه زود با اشک همراهم کردی


چه عاشقانه سراغازت بودم
چه تلخ آگاهم کردی


چه بی اندازه فرهادت بودم
چه اسان تنهایم کردی


چه شادمانه به یادت بودم
چه ناگوار غمخوارم کردی


چه بی منت به پایت بودم
چه با تندی فدایم کردی

---------- Post added at 08:58 PM ---------- Previous post was at 08:57 PM ----------

اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان٫
که مرا به یاد تو آورد......
شعری که همیشه با تو بماند.

---------- Post added at 09:00 PM ---------- Previous post was at 08:58 PM ----------



ما را به در خانه رسانید که مستیم








سرشار غم و مست مِیِ جام اَلَستیم








نشناخت کسی گر دل بشکسته ما را








خود نیز ندانیم که بودیم و که هستیم








ما راه به سر منزل مقصود نبردیم








زیرا که به نامردمی عهدی نشکستیم








راندند به خواری زسر کوی محبت








جانی که به یک مو در این خانه ببستیم








بستند در میکده با آن که به عمری








پشت در این خانه سر خاک نشستیم








ای دوست سلامت سر تو تا نزنی می








ما جام پر از خون و دل خویش شکستیم








ما را نه چنان خواه که دلخواه تو باشد






دیوانه عشقیم همینیم که هستیم

---------- Post added at 09:02 PM ---------- Previous post was at 09:00 PM ----------

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست

عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست

خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست

چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست

شرح درمانگی خود به که تقریر کنم

عاجزم چاره ی من چیست چه تدبیر کنم

siya22
15-08-2010, 03:48
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست
این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست
دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست
شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست
زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست
افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی
جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست
در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست
فردا که گسترند ترازوی داد را،
آن‌جا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،
سودابه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست

r*a*m*i*n
15-08-2010, 05:28
چند خط بعد از دلتنگی

چند خیابان بعد از آشفتگی و دلهره

چند پله نرسیده به سقوط

پشت دیوار غرورت

ایستاده ام!

ببین چه ساده نشانی ها را برایت می نویسم

ببین بعد از این همه سکوت

هنوز هم دنبال صدایت هزار توی ذهن خسته ام را جستجو می کنم!

اینجا ایستاده ام!

حالا تو هی بگو صدایت قطع و وصل می شود

هی بهانه بیاور

هی لجبازی کن!

رفتی پشت دیوار غرورت نشستی

پا روی پا انداختی و آرام

قهوه ی تلخت را نوشیدی...

انگار نه انگار که این دل مهمان تو بود!

تابستان چشمانت یخ زده

سرد سرد!

برای این روزهایی که می روند

هی با خودت قصه ی شکستها را تکرار می کنی

محض خاطر اینهمه ترانه

برای سکوت کردنت دیگر بهانه نیاور !

وقتی لحظه ها را با سکوت قلمه می زنی...

قلبم غرق خون می شود!

تو را به پاکی همین عشق سوگند!

بیا

و برایم کمی از آوازهایت بیاور!

نشانی را هم که می دانی

چند خط بعد از دلتنگی

چند خیابان بعد....





---------- Post added at 06:28 AM ---------- Previous post was at 06:26 AM ----------

اگر تو نیستی دوستم بداری

میخواهم هرگز

دوست داشته نشوم!

daneshniya
15-08-2010, 05:49
به رويش آشنا كردم نگه آهسته آهسته

چو آن طفلي كه مي افتد به ره آهسته آهسته

به نرمي سرمه خود را مي كشد بر ديده مردم

شدم محرم به آن چشم سيه آهسته آهسته

ز بي صبري گره در رشته مي افتد تحمل كن

بر آيد يو سف مصري ز چه آهسته آهسته

به چشمت گو عنان ترك تازي را نگه دارد

جهان گبري كند شه با سپه آهسته آهسته

مرا اين نكته روشن گشت از شمع سحرگاهی

كه عمر خلق مي گردد تبه آهسته آهسته

زجرم اندك اندك روزگار من تبه گردد

ز ناداني شدم غرق گنه آهسته آهسته

ره دور و دراز عشق را آهسته بايد رفت

فلك را طي كند خورشيد و مه آهسته آهسته

The Black Dahlia
15-08-2010, 10:23
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...

و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن..........

---------- Post added at 11:21 AM ---------- Previous post was at 11:19 AM ----------

شاید!
شعر همین است
که من عاشق تو باشم
و تو!
با هر که می‌خواهی

---------- Post added at 11:22 AM ---------- Previous post was at 11:21 AM ----------

موهایت را شانه می زنی
موهایت را دسته می کنی
موهایت را
.
.
.
می پوشانی
من می مانم و
لذت تخت
و سایه هایی که روی دیوار می رقصند.


---------- Post added at 11:23 AM ---------- Previous post was at 11:22 AM ----------


به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."


به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."


به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."


به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم

---------- Post added at 11:23 AM ---------- Previous post was at 11:23 AM ----------

زندگی مفهومیست در فهم زندگان
حسرتیست در وهم مردگان
ما چه دانیم زندگی چیست
تا به هنگامی ندانیم عشق چیست؟

شاهزاده خانوم
15-08-2010, 21:56
همه با چاي و خرما افطار مي کنند

من با لبخند زيباي تو

اين رمضان را خدا بر من ببخشايد

که بت پرست شدم

اي کاش

مجازاتش

آغوش تو باشد ...

بنفشه ناز
15-08-2010, 23:29
قلمت را بردار

بنویس از همه خوبیها زندگی ، عشق ، امید

و هر آن چیزکه بر روی زمین زیبا هست

گل مریم ، گل رز

بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال

از تمنا بنویس

از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود

از غروبی بنویس که چو یاقوت و شقایق سرخ است

بنویس از لبخند

از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد

قلمت را بردار،روی کاغذ بنویس

زندگی با همه تلخی ها شیرین است.

شاهزاده خانوم
16-08-2010, 04:43
بین چشم های تو وخورشید،
یک شباهت جالب هست!
به هیچ کدامشان
نمی شود مستقیم نگاه کرد!

بنفشه ناز
16-08-2010, 12:51
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم



تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

بنفشه ناز
16-08-2010, 13:02
زندگي دردخيالي است كه از بوي نم موج نگاه دل تو سر به ويرانگري ساحل افسرده روحم زده است زندگي كاشتن ميخ نگاه تو به يك گوشه اين چادر خاكستري خانه به دوشي من است و من آن‌ -عاشق صحرا گردم – كه در اين خيمه خاكستري درد خودم مي گردم بي تو من ولگردم بي تو من پردردم بي تومن ....

شاهزاده خانوم
16-08-2010, 17:01
دلتنگی من تمام نمی‌شود
همین که فکر کنم
من و تو
دو نفریم
دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو.



******

آنقدر شوق‌انگیزی
که سجده می‌کنم
تو را
بلند بالای من!




********


از همه‌ی دنیا که بگذرم
از آغوش تو
چشم نمی‌پوشم
تو حرف بزن
من مست می‌شوم
سیر که نمی‌شوم!


اگر خدا نیستی
چرا تکی؟
یگانه‌ی من!

شاهزاده خانوم
16-08-2010, 17:25
بازگشتی در کار نیست

یک بار که بروی،

برای همه ی عمر

رفته ای !

حتی اگر برگردی...

بنفشه ناز
16-08-2010, 22:47
از خـــــــانه بیرون می زنم ،اما کجــــــــا امشب
شــــاید تو می خواهی مرا،در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه هــــــــــــــا روی درخت شب
می جویم اما نیستی، در هیچ جـــــــــــا امشب
ای ماجـــــــــــرای شعر و شبهـــــای جنون من
آخــــــــــر چگونه سر کنم بی ماجــــــرا امشب
می دانم آری نیستی اما نمــــــــــــــــــی دانم
بیهوده می گردم به دنبالت، چــــــــــــرا امشب
هر شب تو را بی جستجو می یافتـــــــــــم اما
نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب
هـــــر شب صدای پای تو می آمد از هـــر چیز
حتا ز برگی هم نمی آید، صـــــــــــــــدا امشب
پا ســــــایه ای دیدم،شبیهت نیست امــا حیف
ای کاش می دیدم به چشمــانم ،خطــا امشب
امشب ز پشت ابرهـــــا بیرون نیامد مـــــــــاه
بشکن قــــــــرق را ماه من بیرون بیــا امشب
گشتم تمـــام کوچه ها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیده است دنیا را به مـــا امشب
طـــــــاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشـــــــم بی تو تا امشب
محمد علی بهمنی

reza100000
16-08-2010, 23:54
با شوق اینکه عاشق و عاشق ترم کنی


شکل غزل شدم که شبی از برم کنی


یا نه،شبیه غنچه گل سرخ به این امید


که روزی در اوج عاشقیت پر پرم کنی


من مثل آیینه به تو سوگند میخورم


حتی اگه قفس بشی و بی پرم کنی


پشت تمام فاصله ها دوست دارمت


تا هم صدای این شب بارانیم کنی


حالا منم و حسرت یک آرزوی دور


یک آرزو...همین که فقط باورم کنی

siya22
17-08-2010, 03:23
ما در عصر احتمال به سر می بریم
در عصر شک و شاید

در عصر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید ...
در عصر قاطعیتِ تردید
عصر جدید
عصری که هیچ اصلی
جز اصل احتمال ، یقینی نیست
اما من
بی نام تو
حتی یک لحظه احتمال ندارم
چشمان تو عین الیقین من
قطعیت نگاه تو دین من است
من از تو ناگزیرم
من بی نام ناگزیر تو می میرم . . .

از : قیصر امین پور

daneshniya
17-08-2010, 04:18
وقتی مجانب است غزل با زبان تو
صد بوسه می شوند مماس لبان تو

تو : نیمساز زاویه واژه با سکوت
شعر امتداد محور شیرین بیان تو !

مجذور ماه ، آمده بر مد آبها !
تقسیم نور بر عطش جاودانه : تو

چون نیست رسم منحنی ات در توان موج
او در جنون خود برسد بر توان «تو»

شیب بهانه های جهان رو به بوسه ات
میل معادلات تمام زمانه : تو

مجهول چشم توست که مست از جواب هاست
حل می شود معادله در استکان تو

سهمی به من نمی دهد این حجم منحنی
جز چشمهای تیرهء ابروکمان تو ؟!

وقتی محاط توست جهان، پس چه می شود
با بوسه ای محیط شوم بر دهان تو ؟!

من در شعاع جذبه تو پر گشوده در -
دیوارهء مدوری از بازوان تو

این هندسه مهندسی عشق و بوسه است
معماری شگفت غزل در جهان تو

رفقا اينجا آپم تشريف بيارين ذكر كنين از بچه هاي پي سي ورلدين
tapesh.40s.ir

iranzerozone
17-08-2010, 08:48
مرا به چشم سخن گوی تو خیال خوشست

چنان به نرگس جادوی تو خیال خوشست

روَد به پائین و بالا به وقت حرف زدن

تحرکات به ابروی تو خیال خوشست

به انتهای عشق رسیده ست بسکه جوشن دل

بیا که حلقه ی گیسوی تو خیال خوشست

به رگ رگ دل بسته ای ز مشغله ها

اسیر عشق شدم ، موی تو خیال خوشست

مرا که درد رسد بیشتر هم از تنهایی

بدان که تکیه به بازوی تو خیال خوشست

به غیر عشق تو ام زندگی عبث گذَرَد
تمام عمر به پهلوی تو خیال خوشست

به شام غم بنما ، آفتاب طالع حسن
برآ که مطلع خوشروی تو خیال خوشست

اگر به قسمت من بود افتخار وصال

قسم به عهد وفا جوی تو٬ خیال خوشست

به غیر عشق تو ام نیست آرزو در دل

تمام عمر مرا آرزوی تو خیال خوشست

بیا که بی تو مرا روز ناهمایون است

ز هر جناح روَم سوی تو خیال خوشست

NiKtA20
17-08-2010, 10:44
زان لحظه كه ديده بر رخت وا كردم
دل دادم و شعر عشق امضا كردم
ني ني،‌ غلطم!
كجا سرودم شعري؟
تو شعر سرودي و من امضا كردم...

r*a*m*i*n
17-08-2010, 10:51
برایت

یک کاسه لبخند آورده ام

تا تنهاییت را افطار کنی......و سکوتت را!

ببین

این روزها

آنقدر با لهجه ی پرنده های مهاجر حرف زده ام

که دیگر

صدایم در فاصله ها گم شده است.....!

همیشه

برای گفتن بهانه لازم است...

برای نوشتن!

چیزی مثل : یک خوشه غروب رسیده

یک پیاله خاطره ی ارغوانی...

یک آه.......!

و برای زندگی هم....

لبخند را یک نفس سر بکش...!

تا بهانه های عاشقانه

یک تبسم یک نگاه فاصله است....

سکوتت را بشکن......!

---------- Post added at 11:51 AM ---------- Previous post was at 11:49 AM ----------

عاشق تنها
امشب همه چيز رو به راه است
همه چيز آرام.....آرام ... باورت مي شود ؟
ديگر ياد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "
تو نگرانم نشو !
همه چيز را ياد گرفته ام !
راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام !
ياد گرفته ام که چگونه بي صدا بگريم !
ياد گرفته ام که هق هق گريه هايم را با بالشم ..بي صدا کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را ياد گرفته ام !
ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بي آنکه تو باشي !
ياد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به ياد تو !
ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با روياي با تو بودن...
و جاي خالي ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !
همه چيز را ياد گرفته ام !
ياد گرفته ام که بي تو بخندم.....
ياد گرفته ام بي تو گريه کنم...و بدون شانه هايت....!
ياد گرفته ام ...که ديگر عاشق نشوم به غیر تو !
ياد گرفته ام که ديگر دل به کسي نبندم ....
و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگي کنم !
اما هنوز يک چيز هست ...که ياد نگر فته ام ...
که چگونه.....! براي هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمي خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم ....
تو نگرانم نشو !!
"فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت ...

NiKtA20
17-08-2010, 15:21
اين عشق ماندني، اين شعر بودني
اين لحظه هاي با تو نشستن سرودني است
اين لحظه هاي ناب، در لحظه هاي بي خودي و مستي
شعر بلند حافظ تو سرودني است
اين سر نه مست باده
اين سر كه مست دو چشم سياه توست!
اينك به خاك پاي تو مي سايم
كاين سر به خاك پاي تو با شوق ستودني است
تنها تو را ستودم،‌آن سان كه بدانند مردمان
محبوب من به سان خدايان ستودني است
من پاكباز عاشق ام ، از عاشقان تو
با مرگ آزماي!
با مرگ اگر كه شيوه ي تو آزمودني است!
اين تيره روزگار در پرده غبار،‌دلم را فرو گرفت
تنها به خنده يا به شكر خنده هاي تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودني است!
در روزگار هركه ندزديد مفت باخت
من نيز مي ربايم!
اما چه؟
بوسه!!!
بوسه از آن لب ربودني است
تنها تويي كه بود و نبودت يگانه بود
غير از تو هركه بود،‌ هرآنچه نمود نيست
بگشاي در به روي من و عهد عشق بند
كاين عهد بستني،‌ اين در گشودني است!
اين شعر خواندني است!
اين شعر ماندني است!
اين شور بودني است!
اين لحظه هاي پرشور،‌ اين لحظه هاي ناب
اين لحظه هاي با تو نشستن سرودني است...
حميد مصدق

NiKtA20
17-08-2010, 15:21
شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زادو فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجي
رود گوشه اي ،درو تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آنشب
كه خود در ميان غزلها بميرد!
گروهي بر آنند كه اين مرغ شيدا
كجا عاشقي كرد؟ آنجا بميرد!
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بميرد!
من اين نكته گيرم كه باور نكردم،
نديدم كه قويي به صحرا بميرد!
چو روزي ز آغوش دريا برآمد،
شبي هم در آغوش دريا بميرد!
تو درياي من بودي آغوش بگشا!
كه ميخواهد اين قوي زيبا بميرد...!

NiKtA20
17-08-2010, 15:24
تو از كويم گذر كردي
من از پرچين سبز باغ پرسيدم
كه آيا آيه هاي عشق را ديدي تو در چشمانش؟
و يا يك لحظه ترديد را ديدي تو در گامش؟
بگو آيا درنگي كرد؟
يا دستي به در كوبيد؟
بگو تا باورم آيد كه روزي باز ميگردد...

NiKtA20
17-08-2010, 15:24
قصه شيرين
مهر ورزان زمان هاي كهن
هرگز از خويش نگفتند سخن
كه در آنجا كه تويي برنيايد ديگر آواز من
ماهم اين رسم كهن را بسپاريم به جان
هرچه ميل دل اوست بسپاريم به ياد
آه!
باز اين دل سرگشته ي من ياد آن قصه ي شيرين اوفتاد
بيستون بود و تماشاي دو عشق
آزمون بود و تمناي دو دست
در زماني كه چو كبك خنده ميزد شيرين‌، ‌تيشه ميزد فرهاد!
نه توان گفت به جانبازي فرهاد افسوس
نه توان كرد ز بيدردي شيرين فرياد!
كار شيرين به جهان شور برانگيختن است
عشق در جان كسي ريختن است
كار فرهاد برآوردن ميل دل اوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با كوه درآويختن است
رمز شيريني اين قصه كجاست؟
كه نه تنها شيرين بي نهايت زيباست
آن كه آموخت به ما درس محبت مي خواست
جان چراغان كني از عشق كسي،
به اميدش ببري رنج بسي،
تب و تابت بودت هر نفسي،
به وصالي برسي يا نرسي
سينه بي عشق مباد...!
فريدون مشيري

NiKtA20
17-08-2010, 15:25
خبر مرگ
چه كسي خواهد ديد مردنم را بي تو؟
بي تو مردم،‌مردم!
گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه كسي ميگويد؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا مي شنوي
روي تو كاشكي مي ديدم!
شانه زدنت را بي قيد
و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد!
و تكان دادن سر را
كه عجيب! عاقبت مرد؟
افسوس...
كاشكي مي ديدم
من به خود مي گويم
چه كسي باور كرد جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد!!!
حميد مصدق

NiKtA20
17-08-2010, 15:25
هركجا هستي باش
عشق تو مال من است
خاطر ياد تو در ياد من است
چه اهميت دارد كه تو از من دوري؟
كه من اينجا تنهام؟
اين مهم است كه تو در ياد مني!
اين مهم است كه تو مي آيي!

NiKtA20
17-08-2010, 15:25
زندگي قافيه ي شعر من است
شعر من وصف دلارايي توست
در ازل شايد اين سرنوشت من بود
مي سرايم به اميدي كه تو خواني، ورنه
آخرين مصرع من قافيه اش "مردن" بود
حميد مصدق

NiKtA20
17-08-2010, 15:26
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستان تو توانايي آن را دارد
كه مرا زندگاني بخشد
چشم هاي تو به من مي بخشد
شور عشق ومستي
و تو چون مصرع شعري زيبا
سطر برجسته اي از زندگاني من هستي
حميد مصدق

rahgozare tanha
17-08-2010, 20:14
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها كن
ترك من خراب شبگرد مبتلا كن
ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهي به من ببخشا خواهي برو جفا كن

**pishi**
18-08-2010, 23:45
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

NiKtA20
19-08-2010, 23:18
اين مرد خود پرست
اين ديو
اين رها شده از بند
مسته مست
روبه روي منو خيره در من است!
گفتم به خويشتن
آيا توان رستنم از اين نگاه هست؟
مشتي زدم به سينه ي او
ناگهان دريغ!
آيينه ي تمام قد روبرو شكست...

بنفشه ناز
20-08-2010, 10:37
ای روشنی دیدگانم
مهمان چشمانم میشوی؟
همین دیشب
برای امدنت چشمانم را
اب و جارو کردم!!

بنفشه

بنفشه ناز
20-08-2010, 20:21
دیشب ماه مژدگانی امدنت
را از کوچه ای گرفت که سالهاست
رد پای به جا مانده
از اخرین عبورت
را
هر صبح
به تمنای حضور دوباره ات
به اب دیدگان
تجلی میبخشد
بهار را مهمان لحظه های
خزان زده
خاطراتمان کن
ای همیشه
سبز
کوچه هم دلتنگ امدنت ماندست


بنفشه

بنفشه ناز
21-08-2010, 13:12
ای چشمانت به وسعت نیلگونترین دریا
چنان زورق هستی ام میان
موجهای خروشان نگاهت
گم شد است
که
گمان ندارم
جز
پاره های شکسته اش
چیزی به ساحل
چشمانت برسد

بنفشه

بنفشه ناز
21-08-2010, 13:30
همه گویند به یک گل نشود باز بهار
توکه لبخند زنی
همه فصل من بهار است
نگار
غنچه لبخندت را
نفروشم به بهاری هرگز
ای همه رونق باغ ارزویم از تو
تو بخندی
همه باغ ارزویم
به شکوفه مینشیند
انگار
تو بخند
که به یک غنچه لبخند
بهارم بخشی


بنفشه

NiKtA20
22-08-2010, 00:48
نه با اندوه بايد ماند ،نه غم را بايد از خود راند
بياد تا ما شريك شادي و اندوه هم باشيم
چقدر اين زندگي زيباست
كه من بعد از چه طولاني زمان يافتم عشق و تورا باهم
تورا من دوست ميدارم
اگرچه خوب مي داني
و گرچه در غزل هايم با تاكيد فراوان گفته ام اين را
تورا من دوست مي دارم
و با تو اين زندگي زيباست
و بي تو زندگاني...
بگذريم از اين سخن...
بي جاست...

babelirani
22-08-2010, 09:15
مي روم ...
مي بازم ...
من خودم مي دانم ...
ماندنم باختن است
رفتنم باختن است
همه ي زندگيم
- ترسِ از باختن است!!!
من و اين لحظه ي بي فرجامي،
من و اين قصه ي بي فردايي،
رفتن آيا سهل است؟
- ماندنم بهر چه است؟
لحظه ها مي گذرند
قصه ي تلخ مرا
- ز خيالت ببرند!
بوي آغوشم را
- از مشامت ببرند!
تويي و قصه ي چشمي ديگر
منم و حسرت ِ اين لحظه به بَر :
- كه تو تنها باشي!
- من و دل در برِ تو
و تو تنها باشي!
تو به سر شوق رهايي داري،
من به دل ماتم دنيا دارم.
تو ز من دل كندي!
- وه! چه مي گويم من؟
تو كه دل نسپردي!
تو فقط كاويدي،
همه ي قصه ي تنهايي ِ من
- با دلت كاويدي!
آخرش را ديدي؟
پس از اين كاوش و اين رابطه ي سرد و غريب
آخرش را ديدي؟
آخر ِ قصه ي تنهايي ِ من،
آخرين حسرت من را ديدي؟
تو نمي داني اين لحظه ي سرد
- لحظه ي رفتن و آواره شدن،
به چه اندازه مهيب است و دلم
طاقتي در سر نيست!
دل من خالي بود،
خالي از اين همه احساس ِ قشنگ!
دل ِ من،
زيرِ آوار مصيبت ها بود!
آمدي جان دادي!
تو به اين دلمرده
حس و باور دادي!
مرده اي در دلِ خاك
زيرِ آوار مصيبت بودم!
آمدي خيمه زدي
روي آوارِ دلم.
آمدي جان دادي!
مرده از جا برخاست!
شعله اش را افروخت!
همه جا روشن شد!
آه ، اما اينبار
- آتشش، من را سوخت!
تو زِ من دور شدي!
- نه ! تو بيزار شدي!
تو به سر ميل رهايي داري!
تو به سر شوق جدايي داري!
اما، دلِ من ...
خسته و بي خبر و بي فردا
ته ِ اين جمله ي تو
جان داده!
: - عشق را معنا نيست!
عشق را فردا نيست!
قصه ات تكراري است!
قصه ات مثل هزاران قصه
- غصه ات تكراري است!
تو به عشقت منگر
تو به اين لحظه نگر!
لحظه ها تكراري است!
قصه ات آخر شد،
تو به پايان بنگر!
رفتنت را بنگر!

The Black Dahlia
22-08-2010, 14:24
هی زخم میزنی که ببندی و واکنی

با درد دردهای دلم را دوا کنی

این روزها به هرچه تویی راضی ام اگر

من را به حال وروز خودت مبتلا کنی

آنقدر واژه واژه به شعرم تنیده ای

یک حرف را اگر بشود جابجا کنی !

سر رشته طناب نجاتم بدست توست

عشقت کشیده هم بکشی هم رها کنی

اصلا" به هردلیل بخواهید میشود

من را به نام کوچکم امشب صدا کنی

این واژه ها بدون تو خمیازه میکشند

باید برایشان غزلی دست و پاکنی



---------- Post added at 03:19 PM ---------- Previous post was at 03:19 PM ----------

در سکوت سرد فاصله ها

دلم می لرزد

وقتی به درد نبودنت فکر می كنم

وتو

هنوز نیستی...................................




---------- Post added at 03:19 PM ---------- Previous post was at 03:19 PM ----------

روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!


---------- Post added at 03:23 PM ---------- Previous post was at 03:19 PM ----------

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

هرثانیه که میگذرد
چیزی از تو را با خود می برد
زمان غارتگر غریبی ست
همه چیز را بی اجازه می برد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش می کند
حس" دوست داشتن " تو را...

---------- Post added at 03:24 PM ---------- Previous post was at 03:23 PM ----------

يه آسمون نقاشي
يه لقمه نون خشخاشي
همين برام بسه، اگر
تو هم كنار من باشي

NiKtA20
22-08-2010, 16:15
اي شب!
به پاس صحبت ديرين، خداي را
با او بگو حكايت شب زنده داريم
با او بگو چه مي كشم از درد اشتياق
شايد وفا كند،‌بشتابد به ياريم
اي دل!
چنان بنال كه آن ماه نازنين
آگه شود ز رنج من و عشق پاك من
با او بگو كه مهر تو از دل نمي رود
هرچند بسته مرگ كمر بر هلاك من
اي شعر من!
بگو كه جدايي چه ميكند
كاري بكن كه در دل سنگش اثر كني
اي چنگ غم كه از تو بجز ناله بر نخاست!
راهي بزن كه ناله ازين بيشتر كني
اي آسمان!
به سوز دل من گواه باش
كز دست غم به كوه و بيابان گريختم
داري خبر كه شب همه شب
دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشك ريختم؟
اي روشنان عالم بالا، ستاره ها!
رحمي به جان عاشق خونين جگر كنيد
يا جان من ز من بستانيد بي درنگ
يا پا فرا نهيد و خدا را خبر كنيد!
آري!
مگر خدا به دل اندازدش كه من
زين آه و ناله راه به جايي نمي برم!
جز ناله هاي تلخ نريزد ز ساز من
از حال دل گر سخني بر لب آورم
آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من،‌ همه ،‌چشمان مست اوست!
تنها نه عشق و زندگي و آرزوي من
او هستي من است كه آينده دست اوست!
عمري مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نيم كه كنم رو بهر دري
او نيز مايل است به عهدي وفا كند
اما- اگر خدا بدهد- عمر ديگري...
فريدون مشيري

شاهزاده خانوم
22-08-2010, 20:44
دمکراسی این نیست
که مرد نظرش را درباره‌ی سیاست بگوید
و کسی هم به او اعتراض نکند
دمکراسی این است که
زن نظرش را درباره‌ی عشق بگوید
و کسی هم او را نکشد!


---------- Post added at 08:44 PM ---------- Previous post was at 08:42 PM ----------

وقتی می پرسم : " دوستم داری ؟" سکوت می کنی
و من
می مانم
که جواب من خاموشی است !
یا
سکوت تو علامت رضاست ؟

شاهزاده خانوم
22-08-2010, 21:02
شب ها که بغض می کنی
زمین سکوت می کنه
زمان به صفر می رسه
زمین سقوط می کنه
شب ها که بغض می کنی
به مرز مرگ می رسم
به گریه کوچ می کنم
ببین چقدر بی کسم
دریایی از آرامشی
من طرحی از خروش رود
زیباترین شعر جهان
چشم غمگین تو بود

ali007_a
23-08-2010, 02:37
شب بود
ماه پشت ابر بود
دلم ازت گرفته بود
نیومدی بد جوری تنگ بود

mehdi_360
23-08-2010, 12:09
پارسال با او زیر باران راه می رفتم.......امسال راه رفتن او را با دیگری در زیر باران اشکهایم دیدم....شاید باران پارسال اشکهای فرد دیگری بود

امضای رامین 1988

NiKtA20
23-08-2010, 12:24
"خورشيد جاوداني"
در صبح آشنايي شيرينمان تورا
گفتم كه مرد عشق نئي!
باورت نبود!
در اين غروب تلخ جدايي هنوز هم
مي خواهمت چو روز نخستين، ولي چه سود!
مي خواستي به خاطر سوگندهاي خويش
در بزم عشق بر سر من جام نشكني
مي خواستي به پاس صفاي سرشك من
اين گونه دل شكسته به خاكم ميفكني
پنداشتي كه كوره ي سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش مي شود؟
پنداشتي كه ياد تو، اين ياد دل نواز
در تنگناي سينه فراموش مي شود؟
تو رفته اي كه بي من تنها سفر كني
من مانده ام كه بي تو شبها سحر كنم!
تو رفته اي كه عشق من از سر بدر كني
من مانده ام كه عشق تو را تاج سر كنم!
روزي كه پيك مرگ مرا مي برد به سمت گور
من شب چراغ عشق تو را نيز مي برم!
عشق تو!
نور عشق تو!
عشق بزرگ توست
خورشيد جاوداني دنياي ديگرم...
فريدون مشيري

شاهزاده خانوم
23-08-2010, 15:29
بی منی و با توام هر لحظه
بیشتر
غرق میشوم در تو
ادم من
با من باش!

rahgozare tanha
23-08-2010, 15:36
خواهم غم دل گويم جايي نمي يابم
اگر جايي شود پيدا ،تورا تنها نمي يابم
اگر جايي شود پيدا،تو هم پيدا شوي تنها
زشادي دست و پايم گم كنم ، خود را نمي يابم

rahgozare tanha
23-08-2010, 15:41
با ناله مرا از این نیستان ببرید
مشتی عطشم به سوی باران ببرید
من منتظرم که یوسفم برگردد
چشمان مرا به شهر کنعان ببرید

بنفشه ناز
23-08-2010, 23:34
خواهم غم دل گويم جايي نمي يابم
اگر جايي شود پيدا ،تورا تنها نمي يابم
اگر جايي شود پيدا،تو هم پيدا شوي تنها
زشادي دست و پايم گم كنم ، خود را نمي يابم


سهم من از غم تو این همه بیداد نبود
مرغ دل جز به هوای غمت آزاد نبود
کس نفهمید که یکباره چه آمد به سرم
بس که می‌سوختم و قدرت فریاد نبود
سر تقسیم گل و عشق و غزل‌های قشنگ
همه بودند و نبودی و دلم شاد نبود
دردِ شیرین مرا هیچ طبیبی نشناخت
سر بالین من آن لحظه که فرهاد نبود
دلم از سردی مهر تو به خود می‌پیچید
مگر ای دوست! بهار دلت آباد نبود؟
بال پرواز مرا یک نفر آرام شکست
این هم از لطف کسی جز خود صیاد نبود!
نشد انگار بگویی که دلت با ما نیست
نکند درد تو را هم لب فریاد نبود؟

ابوالفضل صمدی

rahgozare tanha
24-08-2010, 21:59
همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بیگمان هرگز كسی چون من نكرد
خویشتن را مایه آزار خویش
از منست این غم كه بر جان منست
دیگر این خود كرده را تدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم كه هیچ
الفتم با حلقه زنجیر نیست
آه اینست آنچه می جستی به شوق
راز من راز زنی دیوانه خو
راز موجودی كه در فكرش نبود
ذره ای سودای نام و آبرو
راز موجودی كه دیگر هیچ نیست
جز وجودی نفرت آور بهر تو
آه نیست آنچه رنجم میدهد
ورنه كی ترسم ز خشم و قهر تو

فروغ فرخزاد

بنفشه ناز
24-08-2010, 22:06
مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت





یــــاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت





قــربان وفـاتم به وفاتــــم گذری کن





تا بوت مگر بشنوم از رخنه تابوت

rahgozare tanha
24-08-2010, 22:08
اگر دلتنگ دیداری بیا آغوش من بازست
اگر خواهان دلداری بیا آغوش من بازست
اگر عهد نخستین را شکستی با من تنها
اگر آهی به دل داری بیا آغوش من بازست
اگر آشفته مویت را کسی بر شانه نسپارد
نکن از بی کسی زاری بیا آغوش من بازست
بیا آه ای گنه کرده که شلاقی به دستم نیست
تو مهرم را سزاواری بیا آغوش من بازست
اگر نا مردمی دیدی اگر پشتت شکست از غم
نکن از بی کسی زاری بیا آغوش من بازست
پریشان گشته در خویشی چه رازی در غمت ای جان؟
اگرجویای اسراری بیاآغوش من بازست
ز مشعلهای گمراهی مپرس اسرار وصلم را
که هر کس ساخت بازاری بیا آغوش من بازست
تو ای آهوی تن زخمی به هنگامی که در دامی
خودت را بر که بسپاری؟بیاآغوش من بازست
ندارم کینه یی در دل اگر با من جفا کردی
اگر سوزان تر از خاری بیا آغوش من بازست
اگر بت ساز و دل غافل اگر مست و اگر کافر
مرا هر گونه پنداری بیا آغوش من بازست
تو ای نزدیک و دور از من بیا دریای نور از من
عجب یار وفاداری بیا آغوش من بازست
تو را اینگونه بخشیدم که خلقم را ببخشایی
ازین بخشش سبکباری بیاآغوش من بازست

بنفشه ناز
24-08-2010, 22:14
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري

بنفشه ناز
24-08-2010, 22:20
گفتی : غزل بگو ! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من ، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زنـد دلم بـه هـوای غـزل ، ولی
گیرم هوای پـر زدنـم هست ، بال کو؟
گیـرم بـه فـال نیک بگیـرم بـهـار را
چشم و دلـی بـرای تماشا و فـال کو؟
تقویـم چـار فـصـل دلـم را ورق زدم
آن برگـهـای سبز سـر آغاز سـال کو؟
رفتیم و پرسش دل مـا بی جواب ماند
حال سـؤال و حوصلـه قیل و قال کو؟

بنفشه ناز
24-08-2010, 22:26
اگر دلتنگ دیداری بیا آغوش من بازست
اگر خواهان دلداری بیا آغوش من بازست
اگر عهد نخستین را شکستی با من تنها
اگر آهی به دل داری بیا آغوش من بازست
اگر آشفته مویت را کسی بر شانه نسپارد
نکن از بی کسی زاری بیا آغوش من بازست
بیا آه ای گنه کرده که شلاقی به دستم نیست
تو مهرم را سزاواری بیا آغوش من بازست
اگر نا مردمی دیدی اگر پشتت شکست از غم
نکن از بی کسی زاری بیا آغوش من بازست
پریشان گشته در خویشی چه رازی در غمت ای جان؟
اگرجویای اسراری بیاآغوش من بازست
ز مشعلهای گمراهی مپرس اسرار وصلم را
که هر کس ساخت بازاری بیا آغوش من بازست
تو ای آهوی تن زخمی به هنگامی که در دامی
خودت را بر که بسپاری؟بیاآغوش من بازست
ندارم کینه یی در دل اگر با من جفا کردی
اگر سوزان تر از خاری بیا آغوش من بازست
اگر بت ساز و دل غافل اگر مست و اگر کافر
مرا هر گونه پنداری بیا آغوش من بازست
تو ای نزدیک و دور از من بیا دریای نور از من
عجب یار وفاداری بیا آغوش من بازست
تو را اینگونه بخشیدم که خلقم را ببخشایی
ازین بخشش سبکباری بیاآغوش من بازست

اين ترانه بوى نان نمى دهد
بوى حرف ديگران نمى دهد
سفره دلم دوباره باز شد
سفره اى كه بوى نان نمى دهد
نامه اى كه ساده و صميمى است
بوى شعر و داستان نمى دهد:
... با سلام و آرزوى طول عمر
كه زمانه اين زمان را نمى دهد
كاش اين زمانه زير و رو شود
روى خوش به ما نشان نمى دهد
يك وجب زمين براى باغچه
يك دريچه آسمان نمى دهد
وسعتى به قدر جاى ما دو تن
گر زمين دهد، زمان نمى دهد
فرصتى براى دوست داشتن
نوبتى به عاشقان نمى دهد
هيچ كس برايت از صميم دل
دست دوستى تكان نمى دهد
هيچ كس به غير ناسزا تو را
هديه اى به رايگان نمى دهد
كس ز فرط هاى و هوى گرگ و ميش
دل به هى هى شبان نمى دهد
جز دلت كه قطره اى است بيكران
كس نشان زبيكران نمى دهد
عشق نام بى نشانه است و كس
نام ديگرى بدان نمى دهد
جز تو هيچ ميزبان مهربان
نان و گل به ميهمان نمى دهد
نااميدم از زمين و از زمان
پاسخ نه اين، نه آن... نمى دهد
پاره هاى اين دل شكسته را
گريه هم دوباره جان نمى دهد
خواستم كه با تو درددل كنم
گريه ام ولى امان نمى دهد...

rahgozare tanha
24-08-2010, 22:38
خدا را بلبلان تنها مخوانید!

مرا هم یک نفس از خود بدانید!

هزاران قصه ی ناگفته دارم

غمم را بشنوید از خود مرانید

شما دانید و من کاین ناله از چیست،

چه درد است این که در هر سینه ای نیست؟

ندانم آنکه سرشار از غم عشق

جدایی را تحمل می کند کیست؟

مرا آن نازنین از یاد برده

به آغوش فراموشی سپرده

امیدم خفته، اندوهم شکفته

دلم مرده، تن و جانم فسرده

اگر من لاله ای بودم به باغی

نسیمی می گرفت از من سراغی

دریغا لاله ی این شوره زارم

ندارم همدمی جز درد و داغی!

دل من جام لبریز از صفا بود

از این دلها، از این دلها جدا بود

شکستندش به خود خواهی شکستند

خطا بود آن محبت ها خطا بود...........

خطا بود آن محبت ها خطا بود...........

خطا بود آن محبت ها خطا بود...........

بنفشه ناز
24-08-2010, 23:01
در آتش نگاه تو تبخیر می شوم

بارانیم ز شوق تو٬ تکثیر می شوم

حرفی٬ گلایه ای٬ غزلی٬ لب فرو مبند

در دامن کلام تو تعبیر می شوم

گفتی اجاق حوصله ام سرد می شود

وقتی من به پای تو زنجیر می شوم

آخر تمام بودن من با تو بودن است

بی تو از وجود خودم سیر می شوم

از ابرهای خسته٬ باران امید نیست

در بارش نگاه تو تطهیر می شوم

شاید هنوز قافله ای در پی من است

تا در کجای عشق زمین گیر می شوم

گفتم غزل به شام تو گویم عجیب نیست

گر با خطوط شعر خودم پیر می شوم...

بنفشه ناز
24-08-2010, 23:25
فقط یک نگاه
از چشمان زلال
تو کافیست
تا یک عمر
زمین گیر چشمان غزل سرای
تو باشم


بنفشه

a@s
24-08-2010, 23:51

نه گندم و نه سیب 


آدم فریب نام تو را خورد...


NiKtA20
25-08-2010, 00:06
آمد!
به اين اميد كه در گور سرد دل
شايد ز عشق رفته بيابد نشانه اي
او بود و آن نگاه پر از شور و اشتياق
من بودم و سكوت و غم جاودانه اي!
چشمان من به ديده ي او خيره مانده بود
جوشيد ياد عشق كهن در نگاه ما
آهي از آن صفاي خدايي زبان ما
اشكي از آن نگاه نخستين گواه ما!
ناگاه
عشق مرده سر از سينه بر كشيد
آويخت همچو طفل يتيمي به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگ دل گذاشت
آهي كشيد از سر حسرت كه
" اين منم! "
باز آن لهيب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت
ولي چه سود؟
ما هر كدام رفته به دنبال سرنوشت
من ديگر "آن" نبودم و
او ديگر "او" نبود

a@s
25-08-2010, 02:30

با دلي
 بي تاب مي خوانم تو را

مثل شعري ناب مي خوانم تو را

در كنار جويباري از غزل

با سرود آب مي
خوانم تو را

شب به قصد كوچه بيرون مي روي

در شب مهتاب مي خوانم تو را

خستگي را مي تكانم از تنت

با زبان خواب مي خوانم تو را

با لباني كه عطش
بو سيده است

باصدای آب میخوانم تورا
عکس خاموشم که تاپایان عمر
بادلی بیتاب میخوانم تورا

بنفشه ناز
25-08-2010, 08:54
درراه رسيدن به تو گيرم که بميرم



اصلا به تو افتاد مسيرم که بميرم

يک قطره ي آبم که در انديشه ي دريا

افتادم وبايد بپذيرم که بميرم


یا چشم بپوش از من واز خويش برانم

يا تنگ در آغوش بگيرم که بميرم

||-|_O7(/(/
25-08-2010, 09:51
مروارید دور گردنت خودم برات می بندم
شونه به زلفون سیات خودم برات می بندم

||-|_O7(/(/
25-08-2010, 09:53
هی مثه گل توی باد
اینور و اونور نرو
با من عاشق برقص
از کف من درنرو

Ghorbat22
25-08-2010, 17:22
هنوز هم از تمام كارهاي دنيا
دلبستن به دلت
بيشتـر به دلم مي چسبد.

Ghorbat22
25-08-2010, 17:42
میدانم!
خدا تو را برای آغوش من آفرید
اماوسعت آغوش من
آنقدر نبود که یک دنیا را در خود جای دهد!

بنفشه ناز
25-08-2010, 21:43
همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بیگمان هرگز كسی چون من نكرد
خویشتن را مایه آزار خویش
از منست این غم كه بر جان منست
دیگر این خود كرده را تدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم كه هیچ
الفتم با حلقه زنجیر نیست
آه اینست آنچه می جستی به شوق
راز من راز زنی دیوانه خو
راز موجودی كه در فكرش نبود
ذره ای سودای نام و آبرو
راز موجودی كه دیگر هیچ نیست
جز وجودی نفرت آور بهر تو
آه نیست آنچه رنجم میدهد
ورنه كی ترسم ز خشم و قهر تو

فروغ فرخزادنه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض
آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه ی دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست،
به غم وعده این خانه مده...

بنفشه ناز
25-08-2010, 21:50
تورا آنگونه مي خواهم که آهو دشت زيبا را
مرا آنگونه مي خواهي که ساحل موج دريا را
تورا آنگونه مي خواهم که گلها دست باران را
مرا آنگونه مي خواهي که شبنم برگ گلها را
تو بي من باغ بي برگي و من بي تو گل زردم
شبي با موج زيبايت پريشان مي کني ما را
بيا دستان سردم را ميان دستان خود گم کن
که بي دستان پاک تو نه گل خواهم نه صحرا را.

---------- Post added at 10:50 PM ---------- Previous post was at 10:48 PM ----------

ز بنفش ِ گلبرگهایِ لطیفِ باغ ِاحساست

برگی کنده ام به یادگار

بویی برده ام به هزارتووی سینه ی بی قرار

سبزی ِ برگهای نوی ِ بهاری را

با سر انگشتانِ نرم نسیم

فرستاده ام برای روزهای سخت و ناگوار

بگشای در

که قطار خاطرات

از سنگفرشِ حیاط ِمصفایِ دلت در حال گذر است

دستهای پیچک رویا

هِی می پیچد و می پیچد و بالا می رود

از داربستهایی که انگار پایه ی آن ها را

بر اعماق دریای طوفانیِ وجودم کوبیده ای.

همیشه در انتهای جاده

بین آخرین منظر اسمان و نقطه ی بی انتهای رفتن

رد پای بودنت را می بینم

و شایدی به شاید های دیگر اضافه می کنم.

rahgozare tanha
25-08-2010, 22:23
فقط یک نگاه
از چشمان زلال
تو کافیست
تا یک عمر
زمین گیر چشمان غزل سرای
تو باشم


بنفشه



مي روم ديگر شما يادم كنيد
من كه رفتم اين غزلها را شما دفتر كنيد
مي روم تا دل نبندم دل به خوبي هايتان
بازهم دلبستمو زخمي شدم باور كنيد

---------- Post added at 11:22 PM ---------- Previous post was at 11:20 PM ----------

---------- Post added at 11:23 PM ---------- Previous post was at 11:22 PM ----------

روزگاري يك تبسم يك نگاه
خوشتر از گرماي صد آغوش بود
اين زمان بر هر كه دل بستم دريغ
آتش آغوش او خاموش بود

بنفشه ناز
25-08-2010, 22:30
غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست



غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست !



باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل



گریه باغ فزون تر شد و چون ابر گریست



باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید



باغ عریان شد و دیدند که از گل خالی است



باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟!



گفت : پ‍‍ژمردگی اش را نتوانم نگریست



من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را



چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است



همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه



این چنین است همه کاره جهان تا باقی است !!!



گریه ی باغ از آن بود که او میدانست



غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست !!



رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود



می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست

rahgozare tanha
25-08-2010, 22:51
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت :
ناز كم كن كه بسي چون تو در اين باغ شكفت
گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولي
هيچ عاشق، سخن سخت به معشوق نگفت .

بنفشه ناز
25-08-2010, 23:05
تو میروی
بهار هم پا به پای تو
دست رد به سینه ام میکوبد
و اغاز سفری دوباره

من میمانم و کوچ پرستو هایی که یک چشم بر هم زدن
در افق محو میشوند

من میمانم و فصلی دگر از
زندگی
من میمانم و پاییزی دوباره
خزانی ناتمام

تو میروی
دست در دست
پا به پا
شانه به شانه
با قلبی پر از شور و التهاب

من میمانم و غربت چشمان منتظر
من میمانم و یک کوله بار خاطره

من میمانم و یک راه بی انتها
که رد پای عبور تو را وصله میکند به جان من

من میمانم بی قرار خنده های تو
تو میروی و بی خبر از گریه های من
تو میروی ...
من میمانم....


بنفشه

Traceur
26-08-2010, 04:04
خدایا اگر تو درد عاشقی را می چشیدی
تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی
چون عاشق به مرگ آرزوها می رسیدی
پشیمان می شدی از اینکه عشق را آفریدی ....

---------- Post added at 05:04 AM ---------- Previous post was at 05:01 AM ----------

سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم

Traceur
26-08-2010, 04:13
آدمک مرگ همین جاست بخنــد

دست خطــی که تو را عـاشق کرد

شوخی کاغــذی ماست بخنــد

آدمک خر نشــی گریه کنی !

کل دنیا ســراب است بخنــد

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخنـد ....

شاهزاده خانوم
26-08-2010, 23:15
تنها تو را ستودم




آنسان ستودمت كه بدانند مردمان
محبوب من به سان خدايان ستودني است

شاهزاده خانوم
26-08-2010, 23:54
زيبايي زندگي اينه که

بي خبر دعات کنن ،

نبيني و نگات کنن ،

ندوني و دوست داشته باشن . .

Amirdb
27-08-2010, 00:36
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن

siya22
27-08-2010, 01:36
حرفت قبول، لایق خوبی نبوده ام
وقتی بدم، موافق خوبی نبوده ام
عذرای پاک دامن اشعار آبی ام
من را ببخش، وامق خوبی نبوده ام
فهمیدی این که خنده تلخم تصنعی است؟
الحق که من منافق خوبی نبوده ام!
هر چه نگاه می کنم این روزها به خویش
جز شانه های هق هق خوبی نبوده ام
این بادها به کهنگی ام طعنه می زنند
من بادبان قایق خوبی نبوده ام
من هیچ وقت شاعر خوبی نمی شوم!
من هیچ وقت خالق خوبی نبوده ام!
فهمیدم این که فلسفه من شکستن است
هرگز دچار منطق خوبی نبوده ام
حرفت قبول، هرچه که گفتی قبول، آه
اما نگو که عاشق خوبی نبوده ام!

siya22
27-08-2010, 01:55
نفرین به زندگی که تو ماهی، من آدمم
نفرین به من، که پیش فراوانی ات کمم
نفرین به آن که فرق نهاده ست بین ما
تا تو بهشت پاکی و تا من جهنمم
نفرین به خلقتی که مرا عرضه کرده است
من که تمام رنجم و من که فقط غمم
آهسته تر به زندگی من قدم بنه
من گور دسته جمعی گل های مریمم
لب های من دو مار له اند و لورده اند
با بوی خون به سینه فرو می رود دمم
ای ماه! مهربانی تو می خورد مرا
ای ماه! من سیاه دلم از تو می رمم
بالا بلند خوبی عظمای مرحمت
نفرین به من که پیش فراوانی ات کم

siya22
27-08-2010, 02:04
حاصلی از هنر عشق ِ تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگ ِ من اش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر
انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خون ِ منی ، بهتان نیست

رنج ِ دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغ ِ دل ِ سوخته باید چون شمع
لایق ِ صحبت ِ بزم ِ تو شدن آسان نیست

تب و تاب ِ غم ِ عشق ات ، دل ِ دریا طلبد
هر تــُنـُـک حوصله را طاقت ِ این توفان نیست

سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

siya22
27-08-2010, 02:25
با یاد شانه های تو سر آفریده است
ایزد چه قدر شانه به سر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است
لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفریده است
هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است ـ اگر آفریده است ـ
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است
چون قید ریشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفریده است
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است
غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست
باری که روی شانه سر آفریده است

siya22
27-08-2010, 02:37
توی دالانی از سکوت و هراس
پشت دیوارهای دلتنگی
می کشم انتظارو میکشدم
بین یک مشت آدم سنگی

در اتاقی که فقر می چکد از
سقف و دیوار سرد و نمناکش
پدر و منقلی که می سوزد
مادر و چشم های غمناکش

پشت در حاجی شکم گنده
آمده هی نزول می خواهد
انکاحُ...چه سنت تلخی
که مرا جای پول می خواهد

***

مثل یک پیچ هرز می لولم
توی سوراخ آرزوهایم
می شوم یک پرنسس خوشبخت
در دل کاخ آرزوهایم

و تو یک شاهزاده مغرور
می رسیدی سوار کالسکه
می شدی محو رقص من در نور
توی شبهای جشن بالماسکه

مشت می کوبم از درون به سرم
هی لگد می زنم به بخت دلم
می روم از تویی که آویزان
شده ای روی بند رخت دلم

گور بابای عشق ، می خندم
به تو و اشک های غمگینم
به تو و التماس های دلم
به تو و خاطرات شیرینم

عشق یعنی حساب بانکی ِ پـُر
فقر را با نزول بلعیدن
عشق یعنی سیبیل حاج آقا
روی لبهات وقت بوسیدن . . .


از : زنده یاد ساناز بهشتی