PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعـار عاشقـانـه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 [17] 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38

sepideh_bisetare
20-09-2009, 15:56
ارزش تو ته كشيد ******** با يك اميد ديدار
برو ازش پس بگير ******** نزار بشه طلبكار
چرا دلت مي گيره ******** خوابت چرا نميره
دوري اون اشتباست ******** بايد بره بميره
تو هستي اين كافيه ******** برات شده قافيه
همش بايد بموني ******** اينا هم كه عاديه
موندنتم اشتباست ******** رفتنت حكمش بالاست
اون نباشه بموني ******** درد تو دلت مبتلاست
تنهايي هم قسمته ******** دوريش شايد حكمته
حكمت اگه نباشه ******** زندگيتم نكبته

sepideh_bisetare
20-09-2009, 15:57
دروغکوی من منو شکست
پرم از بوی رسیدن
پرم از بوی پرنده
تو پر از بوی توقف
تو مث سم کشنده
تو دروغی.حتی دیوقصه بد نیست مث تو
کشتن باغچه رو پاییزهم بلد نیست مث تو
حالا از خالی ترین غروب پاییزی پرم
نمی تونم با دو دستم بدی هاتو بشمرم
تو دروغی مث پهلوونای شهر فرنگ
مث گرگی که کلاه قرمزی قصه رو خورد
مث آوازخروس قندی که زودی آب می شد
مث اسب چوبی که مارو به هیچ جا نمی برد
تو دروغی.حتی دیوقصه بد نیست مث تو
کشتن باغچه رو پاییزهم بلد نیست مث تو
طفلکی من که چه ساده به عذاب ما نشسته
طفلکی این من بی من .بی تو بدجوری شکسته
کاشکی چشمات واسه پرپر زدنم گریه می کرد
تن تازت واسه زخمای تنم گریه می کرد
کاشکی چشمات توی تاریکی به دادم می رسید
واسه بی حجله عروسی که منم گریه می کرد.....

Gabriel¹
22-09-2009, 22:02
اين چه عشقيست
ميان من و تو؟
ده روز نمی آيی و بعد
يک نامه تا گشته
به خط ميخی!
آه...
از دست تو ای بی انصاف
که نمي دانی هنوز
من دلبسته
و بی خود شده در عشق
احساس تو را می فهمم
حس يخ بسته و سردابی تو
و دو خط حرف چرندی
که تو وارونه نوشتی!
آری...
احساس تو را می فهمم
گرچه افسوس!
تو باز
در انديشه اين هستی
که چرا نابينايم
که چرا نابينايم..!





[حسن ایمانی]

جان لاک
23-09-2009, 12:20
فرمان به پاره كردن اين طومار مي دهم!
گوري ز شعر خويش



كندن خواهم

وين مسخره خدا را


با سر



درون آن




فكندن خواهم

و ريخت خواهمش به سر
خاكستر سياه فراموشي . . .


بگذار شعر ما و تو




باشد

تصوير كار چهرة پايان پذيرها:
تصوير كار سرخي لب هاي دختران
تصوير كار سرخي زخم برادران!
و نيز شعر من
يك بار لااقل
تصوير كار واقعي چهرة شما
دلقكان
دريوزگان
شاعران!

amir 69
23-09-2009, 15:43
و دلم را
عاشقانه
به تو
مي سپارم
و خودم را
به دست باد...

rahgozare tanha
23-09-2009, 21:17
آنكه مي گفت : منم بهر تو غمخوارترين
چه دل آزارترين شد چه دل آزار ترين

rahgozare tanha
23-09-2009, 21:19
به لبخندي مرا از غم رها كن
مرا از بي كسي هايم جدا كن
اگر مردن سزاي عاشقان است
براي مردنم هر شب دعا كن

mahdistar
23-09-2009, 21:55
می‌گویند
درمیانِ کلامِ مقطع و خاموشِ نفس‌ها
پیچکی می‌روید
با برگ‌های داس
تا راهِ رسیدن به ایستگاه را
هموار کند.
نگران نباش
باران که بگیرد
تمام راه دوباره سبز می‌شود

پیچکِ نگاهم
دزدانه تا پشت پنجره‌ی
اتاق تو
بالا آمده
به کجا خیره شده‌ای!
باران که بگیرد
تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود.

بلورین است
چشمانِ مردی که تو را گم کرده،
از زمستان می‌آید،
نمی‌داند
شادی پروازِ پرستوها
در آسمانِ بهار
از چیست!

maralz
24-09-2009, 01:31
باید فراموشت کنم،چندیست تمرین می کنم
من می توانم می شود،آرام تلقین می کنم

سخت است اما می شود، در نقش یک عاقل روم
نه شب دعایت می کنم، نه صبح نفرین می کنم

کم کم ز یادت می روم،این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش، صدبار تضمین می کنم

maralz
24-09-2009, 01:36
بی تو مهتاب شبی باز هم از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من همه محو تماشای نگاهت

یادم آمد كه تو به من گفتی از این عشق حذر كن

لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب آیینه ی عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا كه دلت باد گران است

تا فراموش كنی چندی از این شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشك در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید
یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم ، نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نكنی دیگر از آن كوچه گذر هم

بی تو امّا به چه حالی من از این كوچه گذشتم

maralz
24-09-2009, 02:14
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

tirdad_60
24-09-2009, 23:08
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم


دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوقست در جدایی و جورست در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه​ایم اینت بلعجب

در حلقه​ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می​شنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم

ما خود نمی​رویم دوان در قفای کس

آن می​برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند

چندان فتاده​اند که ما صید لاغریم



نیکی پناهتان:40:

Nassim999
25-09-2009, 13:47
سوختم باران شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سرا پای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

Nassim999
25-09-2009, 14:50
چقدر دوست داشتم یه نفر از من می پرسید:
چرا نگاهایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بی رنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره...
آری با تو هستم...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

Nassim999
25-09-2009, 14:55
دستهایم به آرزو هایم نمی رسند
آرزوهایم بسیار دورند
ولی درخت سبزم می گوید
امیدی هست، خدایی هست
این بار برای رسیدن به آرزوهایم
یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار
دستم به آرزو هایم برسد

Nassim999
25-09-2009, 14:58
هرگز گمان مبر زخیال تو غافلم
گر مانده ام خموش خدا داند و دلم

Nassim999
25-09-2009, 15:03
و آن زمان که عاشق مي شوي

و مي داني که عشقي هست


و باور داري کسي که تو را دوست دارد


و در آن شبهاي سرد و يخبندان با تو مي ماند..


در آن لحظات مي فهمي دوست داشتن چقدر زيباست .....


و آن زمان که کسي در فراسوي خيال تو نيست


و تو تنهاي تنها در جاده هاي برهوت زندگي قدم مي زني


تنها اوست که به تو



آرامش خيال می دهد.....

Nassim999
25-09-2009, 19:56
سفر کردم به شهر بي ستاره
که گفتم شايد اونجا غم نباره
ولي ديدم که غم اونقدر زياده
که هر جا پابذارم غم بباره
گرفتم چتري روي سرم زود
ولي غم کرده اونو پاره پاره
نفهميدم که جنس غم چي بوده
که چتر من به زيرش زاره زاره
درست کردم با عشقت جون پناهي
چنين ابر غمو کرديم بي چاره

Nassim999
25-09-2009, 19:59
بخواب گل شکستني که شب داره سر ميرسه

مهلت عاشقي هامون داره به اخر ميرسه


نگاه نکن به آسمون خورشيد خانم رفته ديگه

اينجا کسي از قديما قصه و شعري نمي گه


بخواب قشنگ و موندني که دنيا ديدن نداره

گلاي خشک کاغذي که ديگه چيدن نداره


ضريح عشقمون ديگه هيچي کبوتر نداره

شب ميره اما تو کوچه تاريکي شو جا ميذاره

Nassim999
25-09-2009, 20:10
اگر بدانم که دلتنگ منی ، و دلت همیشه با من است دلم را فدای آن قلب مهربانت
میکنم!
اگر بدانم که مرا دوست داری و تنها آرزویت من هستم تا آخرعمرم عاشقانه برایت
میخوانم ترانه عشق را !
اگر بدانم که یک لحظه به من می اندیشی ،تمام لحظه هایم به این می اندیشم که


چگونه اینهمه عشق و محبت را به تو ابراز کنم !
اگر بدانم که به انتظار من نشسته ای ، تو بگو تا آخر عمر به انتظارم بنشین ، من تا
آخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم!
اگر بدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو
می نشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم!
اگر بدانی که چقدر دوستت دارم دلتنگی که سهل است دلت برای یک لحظه درکنارهم
بودن پرپر میزند!
اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که به آرزویم برسم!
اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها را
می شماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی
اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی تا بفهمی چقدر
برایم عزیزی
اگر بدانی که میدانم ، بدون تو میمیرم ، مرا اینگونه در حسرت عشقت نمیگذاری

Nassim999
25-09-2009, 20:14
اکنون که قلبم شوق دیدار تو را دارد و حس زیبایی به نام "پرواز به سوی تو" در من جاریست،

می خواهم که لحظه لحظه ی زندگیم بوی تو را داشته باشد.

دوست دارم تا محنت های این دنیای تاریک را پشت سر بگذارم و به سویت پرواز کنم،

به سوی تو که آرام بخش قلب ناآرام و تنهای منی...

"ستاره همیشه عاشق تو"

Nassim999
25-09-2009, 20:22
من همونم که هميشه غم و غصم بي شماره
اوني که تنهاترينه حتي سايه ام نداره

اين منم که خوبياشو کسي هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت همه هستيشو باخته



هر رفيقه راهي با من دو سه روزي همسفر بود
انتهاي هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود



هر کي با زمزمه عشق،دو سه روزي عاشقم شد
عشق اون باعث زجره همه دقايقم شد



اونکه عاشق بود و عمري از جدا شدن ميترسيد
همه هراس و ترسش به دروغش نمي ارزيد



چه اثر از اين صداقت چه ثمر از اين نجابت
وقتي قد سر سوزن به وفا نکرديم عادت

Dreamland
25-09-2009, 20:24
تنم از حادثه خسته٬ دلم از غصه شکسته...

یه مسافرِ غریبم٬ راهیِ یک راهِ دورم...

ناجیِ شکسته بالم٬ که تویی٬ تنها نشستی...

ای که واسه خاطرِ من٬ دلِ مردمو شکستی...

پرِ بغض و گریه بودم٬ تو رسیدی تا بخندم...

واسه پیدا کردنِ تو٬ دل به جاده ها می بندم...

راهیِ یه کوله راهم٬ کوله بارِ عشقو بستم...

دیگه از خودم بریدم٬ دیگه از آیینه خستم...

تویی کعبه ی وجودم٬ دورِ چشمه ی تو گشتم...

نکن از دلم گلایه٬ باید از تو می گذشتم...

می خوام این عشق قشنگو٬ از نگاهت پس بگیرم...

نمی خوام مثلِ پرنده٬ تویِ یک قفس بمیرم...

ای نگاهِ آبیِ ناز٬ کاش تو مهربون نبودی...

میونِ این همه آدم٬ تو یه هم زبون نبودی...

لحظه ی گذشتن از تو٬ آخرین لحظه ی دیدار...

واسه تو از تو گذشتم٬ همه اینو میگن یه ایـثـــار......

Dreamland
25-09-2009, 20:26
از وقتی که رفتی

وقتی تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد ، شب را نیز دوست ندارم؛‌ از لا به لای مریم های خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم و تو نیستی، نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان را نیز دوست ندارم.

سالهاست که از قاصدک خوش خبرم بی خبرم . شاید این بار او مرا دوست نداشت ، شاید این بار ، باری فزون تر در پیش داشت و ای کاش در لحظه ی سنگین وداع چشمهایش را به زمین می دوخت تا نمی توانستم از نگاهش تندیسی سازم از جنس پروانه های دشت خاطره.

عقربه های زمان به کندی می گذرند ، ‌شاید می خواهند فرصتم را دوچندان کنند،اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست وتنها در کنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم یک رؤیا ،‌ من ماندم و اشک های التماس ، من ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی . صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ، کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم،‌ به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما این بار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت، ‌اگر گاهی آنی نبودم که می خواستی دریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.

لحظات درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری. باز هم بهاری دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست اما تو خودت خوب می دانی که بهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت.

بغضی عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند ، شکایت ها در نهان دارد و می داند که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد ماند تا به نجوای شبانه اش تسلی بخشم، آرامش کنم و قاب عکس خالی کنار پنجره را برایش با تصوری خیالی مزین کنم.

گاهی وقت ها قلب زمانه از سنگ می شود و اینگونه سرنوشت، ردّپایی عمیق بر پیشانی آنهایی که ماندند و سعادت نداشتند نقش می زند.

کاش می شد من به جای تو می رفتم

در نگاهم خیره شدی ... کمی بغض در چشمانت پیدا بود... اما تو... گفتی دیگر بس است این زندگی.... دیگر خسته بودی ... از من و با من بودن ... ازتمام نگاه هایم ... دیگر از من دل بریده بودی نمیتوانستم باور کنم.. بی تکیه گاهی ر ا ... نبودن ان دستان پر مهر و محبت را ... نبودن ان چشمان زیبا را... نمیدانستم نبودنت را ... چه چیز را باید باور کنم... ازدست دادن عشق را...از دست دادن کسی که عمری عاشقانه مثل بت میپرستیتمش.... یا از دست دادن یه زندگی مشترک را... فقط میدانستم من شکسته شدم... باختم... درزندگی...در رویا... حتی ت و خیال خام بچه گانه ام...دیگر امیدی نیست دستانم تنهاست.... جسمم بی تکیه گاه ست... اما چگونه باور کنم... مرگم را... بی تو بودن را... خودکشی زندگی ام را...چگونه باور کنم... بغض نگاهت را...چگونه باور کنم... رفتن بی بهانه ات را...چگونه باور کنم... چگونه باور کنم جدایی را...ان انتظارتلخ را... ان دور شدن نگاهمان...دستانمان... حتی دور شدن قلب و احساسمان....من چگونه باور کنم دیگردستی نیست که دستانم را از منجلاب زندگی بیرون کشد... چگونه باور کنم که دیگر ان نگاه عاشقانه نیست که بدرقه ی راه زندگی ام باشد... اه ای خدایم چگونه باور کنم که تنهایم و تنهاییی قسمت من است.... تو بگو... ای خدایم چگونه باورکنم..............................

روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ..... مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم

Dreamland
25-09-2009, 21:12
نگات قشنگه وليكن يه كم عجيب و مبهمه

من از كجا شروع كنم دوست دارم يه عالمه

من و گذاشتي و بازم يه بار ديگه رفتي سفر

نمي دونم شايد سفر براي دردات مرهمه

تا وقتي اينجا بموني يه حالت عجيبيه

من چه جوري واست بگم بارون قشنگ ونم نمه

هواي رفتن كه كني واسه تو فرقي نداره

mahdistar
25-09-2009, 21:25
کِی می‌خوای بشینی تا من،واسه‌ات از خودم بگم باز
صبر تو چقدره تا من ، بشکنم پُشت یه آواز

دخترم قصه نمیگم ، نمیخوام بهم بخندی
یا فقط به احترامم ، چِشم رو هرچی هست ببندی

نمیخوام بونه بگیری ، که چرا زخمیِِ سینه‌ام؟
یا اَزَم دلت بگیره ، که نشد تو رو ببینم!

دخترم زخمای بابا ، مالِ عشقِ فوق‌العاده‌اس
به خدا اشکای بابا ، بیخودی نیس! بی‌اراده‌اس

اگه می‌بینی رفیقام ، هنوزم مَردن و تنها
اگه حتی یه ستاره ، نشده به اسم بابا

غمی نیست ما برقراریم ، اون بالا یکی رو داریم
پشت ابر بی‌قراری ، هنوزم چشم انتظاریم

ما هنوز چشم انتظاریم ، چشم به راهِ یه بهاریم
اون بالا یکی رو داریم ، ما هنوز چشم انتظاریم

فرزاد حسنی!

mahdistar
25-09-2009, 21:27
به امشب به تقدیر من عشق تو
به حالی که بی من، تو داری قسم
به عنوان روزی که بردی منو
به حسی که گفتی میایی قسم

به دل خواهی اولین دلهره
به گاهی که با من نبودی قسم
جدا می‌شی و می‌رود خاطره
ولی شک نکن من به تو می‌رسم

نشد تا تو هستی من عاشق بشم
نشد قلب ما عشقو باور کنه
شب رفتنت آرزو می‌کنم
خدا وقت دوریتو کمتر کنه

به چشمای تو قبل هر گریه‌ای
قسم می‌خورم یاد تو با منه
قسم می‌خورم بغض این انتظار
یه روزی تو آغوشمون بشکنه

Dreamland
25-09-2009, 21:38
قصه ی شیرینی ست

کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد

قصه ی نغز تو از غصه تهی ست

باز هم قصه بگو , تا به آرامش دل

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت , یادگاران تو اند

رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت , سوکواران تو اند

Dreamland
25-09-2009, 21:40
بي تو اينجا نا تمام افتاده ام

پخته اي بودم که خام افتاده ام

گفته بودي تا که عاقلتر شوم

آه ، مي خواهي مگر کافر شوم

من سري دارم که مي خواهد کمند

حالتي دارم که محتاجم به بند

کاشکي در گردنم زنجير بود

کاشکي دست تو دامنگيربود

عقل ما سرمايه دردسر است

من جهان را زير وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پيدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد ياري با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنوني ام

خنده تو رنگي از دلخونيم

Dreamland
25-09-2009, 21:41
باز هم با نام تو افسا نه اى گلريز شد

باز هم در سينه ام عشق تو شور انگيز شد

باز هم همراه بوى ميخك و محبو به ها

خاطراتم پر كشد با ياد تو در كوچه ها

باز هم وقتى نگاهت گيرد از من فاصله

ديده ام مى بارد اما نم نم و بى‌حوصله

باز قلب پنجره بر روى‌من وا مى شود

باز هم پروانه اى در باغ پيدا مى شود

باز هم لاى‌كتابم مى‌نهم يك شاخه ياس

مى‌كنم بهر پيامى قاصدك را التماس

باز هم در هر شفق دلتنگ و دلگير مى‌شوم

باز هم با ياد تو سر شار رويا مى‌شوم

Dreamland
25-09-2009, 21:44
یادته بهم گفتی که شب بی اعتباره ...

بودن و نبودنش فرقی نداره ...

تو قسم خورده بودی با من می مونی ...

دیگه اسمت واسه من یه یادگاره ...

خاطرات عشق پاره تو دلم چه موندگاره ...

قاب چشمای سیاهت عمریه که رو دیواره ...

تو شبای بی ستاره دل من هواتو کرده ..

جای خالیتو می بینه ولی باز باور نداره ...

Dreamland
25-09-2009, 21:56
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است
كسي كه خالي وجودم را از خود پر مي كرد
و پري دلم را با وجود خود خالي
دلم برای کسی تنگ است

Dreamland
25-09-2009, 22:36
يك سال نقش فاصله هامان سكوت بود

شاید برای حرف زدن از عشق زود بود

ای كاش قفل سخت سكوت تو میشكست

یا در نگاه سرد تو خورشید می نشست

من موج خسته بودم و تو ساحلم شدی

با یك نگاه ساكن شهر دلم شدی

اكنون ولی به ساحل باور رسیده ام

دیگر گذشت فصل و به آخر رسیده ام

آری كویر تشنه به باران نمی رسد

این قصه تا ابد به پایان نمی رسد

Dreamland
25-09-2009, 22:37
يك نفر گفت به من

خانه دوست كجاست

من نگاهش كردم

گفتمش چشم شماست؟

خنده اي كرد و گذشت

آنطرف تر ايستاد

بر تن باد نوشت

خانه اش قلب شماست

maralz
28-09-2009, 15:17
ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
رخسار یار گونه آتش از آن گرفت
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم
آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز
گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم
در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
کامی نبرده ایم از آن سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم

maralz
28-09-2009, 15:24
زدرد عشق تو با كس حكايتي كه نكردم
چرا جفاي تو كم شد ؟ شكايتي كه نكردم
چه شد كه پاي دلم را ز دام خويش رهاندي
از آن اسير بلاكش حمايتي كه نكردم

maralz
28-09-2009, 15:30
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی سر خویش گیر و رستی

maralz
28-09-2009, 15:32
من از روز ازل ديوانه بودم
ديوانه‌ی روي تو
سرگشته‌ی‌ كوي تو
سرخوش از باده‌ی مستانه بودم
در عشق و مستی افسانه بودم
نالان از تو شد چنگ و عود من
تار موي تو، تار و پود من
بی‌باده مدهوشم
ساغر نوشم
زچشمه‌ی نوش تو
مستي دهد مارا، گل رخسارا!
بهار آغوش تو
چو به مانگری
غم دل ببری
كز باده نوشين‌تری
سوزم همچو گل
از سوداي دل
دل، رسواي تو
من رسواي دل
گرچه به خاك وخون كشيدی مرا
روزي كه ديدی مرا
بازآ
درشام غم صبح اميدي مرا
صبح اميدي مرا

maralz
28-09-2009, 15:47
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرقتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
قدم از بساط گلستان کشیدی
مکان بر فراز ثریا گرفتی
فلک ساخت پیرایه زلف خودت
دل خود چو از خکیان واگرفتی
مگر طایر بوستان بهشتی ؟
که جا بر سر شاخ طوبی گرفتی
مگر پنجه مشک سای نسیمی ؟
که گیسوی آن سرو بالا گرفتی
مگر دست اندیشه مایی ای گل ؟
کخ زلفش به عجز و تمنا گرفتی
مگر فتنه بر آتشین روی یاری
که آتش چو ما در سراپا گرفتی
گرت نیست دل از غم عشق خونین
چرا رنگ خون دل ما گرفتی ؟
بود موی او جای دلهای مسکین
تو مسکن در آنحلقه بیجا گرفتی
از آن طره پر شکن هان به یک سو
که بر دیده راه تماشا گرفتی
نه تنها در آن حلقه بویی نداری
که با روی او آبرویی نداری

NeGi!iN
28-09-2009, 16:05
با سلام ... :11:


چشم هايم را به آسماني که خدايت در آن است دوخته ام
و دستهای خسته ام را سوی او ‏دراز کرده ام
و از تو می خواهم که بیایی و مرا از عطر نفسهایت لبریز کنی بیایی
و مرا به ‏سرزمين آب هاي نقره اي ، به سرزمين آرزوها ببری
و امشب باز به گذشته مینگرم آنجا ‏که در اوج نا امیدی سر راهم قرار گرفتی
و با نگاهت قلب یخ بسته ام را گرما بخشیدی
و ‏امشب چون گذشته تمام حرفهایم برای توست
آه...پس کي مي آيي چشمهای خسته ام ‏انتظار آمدنت را می کشند

mahdistar
28-09-2009, 18:19
همه از دوست فقط چشم و دهن می‌خواهند
روزگاريست همه عرض بدن می‌خواهند!

عشق ها را همه با دور کمر می‌سنجند
آنچه ديدند به مقياس نظر می‌سنجند!

خوب طبيعيست که يکروزه به پايان برسد
عشق‌هايی که سر پيچ خيابان برسد!!!

maralz
29-09-2009, 13:42
مترسك رو دوست ندارم زيراپرنده ها رو مي ترسونه ولي دوسش دارم چون تنهايي رو درك مي كنه.

sara_girl
29-09-2009, 15:06
اون طور منو نگاه نکن دست،توي دست من نذار
برو يه وقت مريض ميشي بغضت رو هي نگه ندار
فدات بشم،فدات بشم،فدات بشم بذار برو

sara_girl
29-09-2009, 15:10
محاله باورم بشه که ديگه ميبينم تو رو
صدات مي لرزه عشق من اسمم رو هي صدا نکن
طنابو دور گردنم بنداز،ديگه نگام نکن

sara_girl
29-09-2009, 15:11
بميرم واسه بغض تو فکر منو نکن برو
دلو اسير من نکن اگه دوسم داري برو
تو رو خدا گريه نکن تصميم آخرو بگير
چارپايه رو بکش برو،چارپايه دستاشو بگير

sara_girl
29-09-2009, 15:12
با دست عاشق بذار طنابو دور گردنم
ميخوام فقط ادا کنم حقي که مونده گردنم
من بشکنم برَنجم فداي تار موهات
مهم تويي نرنجي برس به آرزوهات

sara_girl
29-09-2009, 15:12
مواظب خودت باش با قلب من چه کردي
دلواپسم نباشن به اشک کي بخندي
اگه سراغمو گرفت بگين نشونه اي نذاشت
بگين از اين جا رفته و چاره ديگه اي نداشت
اگه سراغمو گرفت اين نامه رو بهش بدين
بگين که جا گذاشته بود،پرسيد کجا هيچي نگين
اگه بازم پرسيد ازم اگه نکرد اشکاشو پاک
چاره اي نيست بهش بگين فلاني رفته زير خاک.........

ZIBAYEKHOFTE
30-09-2009, 00:26
هرگز از دوری این راه مگو!

و از این فاصله ها که میان من و توست

...و هرگاه که دلت تنگ من است،

بهترین شعر مرا قاب کن

و پشت نگاهت بگذار!

تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد!

و بداند که دل من با توست

و همین نزدیکی ست...

ZIBAYEKHOFTE
30-09-2009, 00:48
عاشقت خواهم ماند

بي آنكه بداني

دوستت خواهم داشت

بي آن كه بر لب آرم
در دل خواهم گفت

بي هيچ سخني

گوش خواهم داد

بي هيچ اندوهي

در آغوشت خواهم گريست

بي آن كه حس كني

در تو آب خواهم شد

بي هيچ گرمايي

كنار آشيانه ي تو آشيانه مي كنم

و فضاي آشيانه را پر از ترانه مي كنم


مي پرسند: به خاطره چه زنده اي؟


و من برای زندگی تو را بهانه می کنم. . . .

ZIBAYEKHOFTE
30-09-2009, 01:01
دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟
آیا زنی غریبه در این کوچه‌ها نبود؟

آن دختری که چند شب پیش دیده‌اید
دمپایی‌اش -تو را به خدا- تا به تا نبود؟

یک چادر سیاه ِ کشی روی سر نداشت؟
سر به هوا و ساده و بی‌دست و پا نبود؟

یک هفته پیش گم شده آقا و من چقدر
گشتم ولی نشانی از او هیچ‌جا نبود

زنبیل داشت، در صف نان ایستاده‌بود
یک مشت پول خُرد... نه آقا! گدا نبود!

یک خرده گیج بود ولی نه... فرار نه...
اصلاً به فکر حادثه و ماجرا نبود

عکسش؟ درست شکل خودم بود...مثل من
هم اسم من و لحظه‌ای از من جدا نبود

یک دختر دهاتی و تنها... که لهجه‌اش
شیرین و ساده بود... ولی مثل ما نبود

آقا مرا دقیق ببین! این نگاه خیس...
یا این قیافه در نظرت آشنا نبود؟

...
دیشب صدای گریه‌ی یک زن شبیه من
در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟

پانته‌آ صفایی

Snow_Girl
30-09-2009, 15:50
خیلی عزیزی واسه من

ای که به قلبم جون دادی

وقتی اسیر شب بودم

عشقو بهم نشون دادی

کدوم خزون نشون دادی

که از کدوم جاده میای

تا که من اونو دیدم

نشونی تو رو میداد

وقتی صدای من نبود

کدوم صدا بر تو نشست

کدوم ستاره پر کشید

تو چشمای تو نطفه بست

غریبه ای اما دلم

برای تو پر میزنه

از شوق پیدا کردنت

به هر دری سر میزنه

ای غریبه خوش اومدی

به جشن تازه دلم

بیا که من به عشق تو هوای تازه میزنم

خواننده: سیاوش قمیشی

Snow_Girl
30-09-2009, 15:58
تو ذهن کوچه های پیر و خاکی

پر شده از پاییز تن طلایی

تو نیستی و وجودمو گرفته

شاخه خشک پیچک تنهایی

یاد تو هر تنگ غروب

تو قلب من می کوبه

سهم من از با تو بودن

همه تنگ غروبه

غروب همیشه واسه من

نشونی از تو بوده

برام یه یادگاری جز اون چیزی نمونده

Snow_Girl
30-09-2009, 16:02
همیشه فاصله بوده

بین دستای من و تو

با همین تلخی گذشته شب

و روزای من و تو

راه دوری بین ما نیست

اما باز اینم زیاده

تنها پیوند من و تو

دست مهربون باده

ما باید اسیر بمونیم

زنده هستیم تا اسیریم

واسه ما رهایی مرگه

تا رها بشیم میمیریم

کاشکی این دیوار خراب شه

من و تو با هم بمیریم

توی یک دنیای دیگه دستای هم و بگیریم

شاید اونجا توی دلها

درد بیزاری نباشه

میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه

Snow_Girl
30-09-2009, 16:05
اگه یه روزی نوم تو

تو گوش من صدا کنه

دوباره باز غمت بیاد

که منو مبطلا کنه

به دل میگم کاریش نباشه

بذاره دردتو دوا شه

بره توی تموم جونم

که باز برات آواز بخونم

اگه میخوای پیشم بمونی

بیا تا باقی جوونی

بیا تا پوس به استخونه

نذار دلم تنها بمونه

بذار شبم رنگب بگیره

دوباره آهنگی بگیره

بگیره رنگ اون دیاری

که توش منو تنها نذاری

Snow_Girl
30-09-2009, 16:08
باد اومد و تو جنگل ها قدم زد

اسم تو رو از همه جا قلم زد

ببین جدایی چه به روزش آورد

چه سرنوشتی که براش رقم زد

اونی که میخواستی تو غبارا گم شد

مرغی شد و پشت حصارا گم شد

rahgozare tanha
30-09-2009, 23:01
نمي دونم چرا اين شرم تو و من
به ما هرگز نمي ده مجال گفتن
چشممون تو چشم هم خيره مي مونه
اما هرگز لبامون چيزي نمي گن

rahgozare tanha
30-09-2009, 23:12
اگر سنگم زني سنگت ببوسم
اگر زهرم دهي زهرت بنوشم
اگر غسلم دهي با آب و كافور
كفن پاره كنم رويت ببوسم

rahgozare tanha
30-09-2009, 23:16
تو رفتي من شدم لحظه شمارت
دو قطره اشك مونده يادگارت
اگر برگشتي و من را نديدي
بدان مرده ام از انتظارت

rahgozare tanha
30-09-2009, 23:18
زمرگ هيچ نمي ترسم
اگر دنيا سرم ريزد
از آن ترسم كه بعد از من
گلم را ديگري بوسد

mahdi7610
01-10-2009, 12:31
نشنید لحن عاشق من را ، نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود

گفتم کمی بمان ، به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست ، ولیکن مجال بود

21 82
01-10-2009, 15:16
اي آسمان مگر دل ديوانه مني
كاين گونه شعله مي كشي و نعره مي زني

نالان و اشكبار .....مگر عاشقي و مست؟
با خويشتن چون ما مگر_اي دوست_دشمني؟

من مستم و تو نعره زن.....امشب حكايتي ست
ميخانه ات مجاست كه سرخوش تر از مني؟

چون زير خاك تيره شدم ياد من بكن
هرجا كه حلقه ديدي دستي به گردني

21 82
01-10-2009, 15:19
زيبايي ات براي خودت من كه عاشقم
به داشتن اگر نه به ديدن كه عاشقم

حالا مرا ورق بزن و فكر كن به من
ترديد و احتمال نه قطعا كه عاشقم

اي نامه اي كه پر شدي از "دوست دارمت"
پيوست مي كنم به تو ايضا كه عاشقم

اين مرد عاشق است اگر چه براي او
سخت است اعتراف به يك زن كه عاشقم

amir 69
04-10-2009, 22:24
اگر دوست داشتن ِ تو
را فریاد بزنم
تاب نمی آورد این کوه ِ مقابل!

gheid.blogfa

iranzerozone
05-10-2009, 12:56
بي هوايت در دلم انگار غوغا مي شود

هر چه مي انديشم از هستي معما مي شود

مي روم ره گم كنم منزل به منزل بي دريغ

هر كجا سر مي كشم عكس تو پيدا مي شود

شب كه بي پروا به روياي تو باشم مبتلا

لحظه ها گم مي شود انگار و فردا مي شود

تو بهاري تا كه در فصل نگاهم مي دمي

پيش چشمم هر چه هست انگار زيبا مي شود

با دلم دل بد مكن يك لحظه اين دريا دلم

سر به صحرا مي زند اينبار و شيدا مي شود

حتم دارم بي تو مي ميرد دلم تركم مكن

درد هجران ميزند بر جان و بلوا مي شود

با تو جنگل آسمان دريا زمين

هر چه هست انگار در دستان من جا ميشود

iranzerozone
05-10-2009, 12:59
امشب تا خودِ صبح با تو خواهم بود.



امشب این شب پُر ستاره را به تو خواهم بخشید



و با هزاران آرزوی زیبا



امشب را به تو تقدیم می کنم



امشب از آنِ ماست. از آنِ من وتو.



امشب تا خود صبح از آنِ تو خواهم بود



به من نگاه کن چشمانت را به من ببخش



مرا سراسر نگاه کن که نگاهت خود عشق است



امشب چشمانم از آنِ توست



وجودم را دریاب. عشقم را بفهم و دوستم داشته باش



امشب قلبم از آنِ توست



آغوشت را باز کن که می خواهم با تو یکی شوم



تو فرمانروای وجود منی



همه و همه تویی ، منی موجود نیست



پس « تو » را دریاب



امشب از آنِ ماست



از آنِ من و تو

keykavoos
05-10-2009, 13:15
دل بي تو درون سينه ام مي گندد
غم از همه سو راه مرا مي بندد
امسال بهار بي تو يعني پاييز
تقويم به گور پدرش مي خندد
-------------------------------
اين دل كه شهيد دوستت دارم توست
تنها به اميد دوستت دارم توست
باران كه به روي شعر من مي بارد
اجراي جديد دوستت دارم توست



فكر كنم هردو از ميم شفق باشه:11:

keykavoos
05-10-2009, 13:20
با تو جنگل آسمان دريا زمين
هر چه هست انگار در دستان من جا ميشود

شعر قشنگي بود ولي ظاهرا تو مصرع اول اين بيت يه كلمه تايپ نشده
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

jigar-tala
05-10-2009, 13:22
تشبیه تو بود
که شعر چون ادرار کودک
بی اختیار می‌ریزد.
سنجش ِ رطوبت ِ ارتباط
بر عهده‌ی ِ ملاقات!

شیفته‌گی شراب ِ شیرین‌ست
که به شاید قانع نیست
بوسه‌ای باید!

تو ناجی ِ نبوغ منی!
تو راوی ِ روان منی!
نمی‌دانم از انبوه شاخه‌های و خشک و تر
چه‌گونه به ریشه‌ام آب می‌دهی.

حرف بسیار است
حرف بسیار است بانو!
شرم‌م همه این است
که “دوستت می‌دارم”
هرگز کافی نیست!

jigar-tala
05-10-2009, 13:23
آن روز هایی که با هم بودیم
شفاف، در خاطرم هست
همیشه غرق در نوازش عروسک هایت بودی
وقتی تماشایت می کردم.
می دویدم
می خندیدم
از درخت سیبی می چیدم
اما تو …
حتا گاهی بادبادکی هوا می کردم
تا شاید سرت را
کمی بالا بیاوری
اما
تو آن عروسک موطلایی لوس را
در آغوش می فشردی
و گاهی بوسه ای بر گونه اش

حالا دیگر دلم برای عروسک هایت تنگ نمی شود
آسمان تو هم جایی برای بابادک من ندارد
اما نمی دانم جرا
هر شب در آسمان
عروسکی برایم چشمک می زند!
ناقلا مگر ما با هم شوخی هم داریم؟

keykavoos
05-10-2009, 13:35
مي نويسم چنان زيبايي
كه صخره ها سر راهت آب مي شوند
تا با تو راهي دريا شوند
كرجي ها به صخره پناه مي برند تا پيشت بمانند و به بستر دريا نيفتند
مي نويسم چنان زيبايي
كه تمامي آب ها دهانه ي دريا جمع مي شوند تا ورود تو را ببينند
اي رود!
انگشتت را به من ده
به ساحل شعرهاي من قدم نه
نمي توانم از تو چنان بگويم كه دفتر اشعارم تر شود
انگشتت را به من ده
بر پله هاي دفتر من قدم نه
مي خواهم گل هايي در شعرم برويد
كه كرك ملتهبش را
زير سرانگشتانم حس كنم

محمد شمس لنگرودي

دكلمه شعر با صداي خود شاعر (فوق العاده زيبا)

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

maralz
05-10-2009, 16:08
دلم جواب بلي مي دهد صلاي ترا

صلا بزن که بجان مي خرم بلاي ترا

به زلف گوکه ازل تا ابد کشاکش تست

نه ابتداي تو ديدم نه انتهاي ترا

تو از دريچه دل مي روي و مي آيي

ولي نمي شنود کس صداي پاي ترا

خوشا طلاق تن و دلکشا تلاقي روح

که داده با دل من وعده لقاي ترا

هواي سير گل و ساز بلبلم دادي
که بنگرم به گل و سرکنم شناي ترا

maralz
05-10-2009, 16:11
به مرگ چاره نجستم كه در جهان مانم
به عشق زنده شدم تا كه جاودان مانم ...
به خشت و گل نه فرود آمدي سرم، گفتي
كه در سراچه امكان به لامكان مانم
«استاد شهريار»

maralz
05-10-2009, 16:15
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می‌برند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمه‌ی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
به ملک ری که فرساید روان فخررازیها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
گر از من زشتی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی<SPAN dir=ltr>

Ghorbat22
06-10-2009, 20:24
انتظار زیادی ندارم

فقط

کاری کن

زمین سریعتر بچرخد

یا زمان انتظار مرا

کم کن

درکم کن

کمکم کن

maralz
07-10-2009, 12:51
چو آفتاب از لب باممم پريد و رفت ؛
روزمرا به كام سياهي كشيد و رفت
چون شبنمي نهان زنظر درسكوت صبح
يكدم به برگ لاله و نسرين خزيد و رفت.
با اشك چون ستارهء من همنشين نشد،
همچون شهاب گرم و گريزان دويد و رفت.
برگ مرا فشاند و به همراه خويش بُرد
چون باد بر درخت شفق آرميد و رفت .
خورشيد عشق بود كه درمغرب وداع
درسرخي حرير شفق آرميد و رفت.
چون جويبار بي خبر از سرنوشت باغ
فرياد مرغكان چمن را شنيد و رفت.
اي واي ازآن مسافر بي اعتنا كه دوش
در چشم ما نشان تمنّا نديد و رفت...

maralz
07-10-2009, 13:23
نوبهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
اين قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فكن در قفس اي آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه
اي تازه گل از اين
بيشتر كن، بيشتر كن، بيشتر كن
مرغ بي دل، شرح هجران
مختصر، مختصر كن، مختصر كن

محمد88
08-10-2009, 14:01
عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید

باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه‌ای با آهو
برکه‌ای با مهتاب

و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما !
عشقبازی به همین آسانی است...

شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل‌آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است...
که دلی را بخری
بفروشی مهری

شادمانی را حرّاج کنی
رنج‌ها را تخفیف دهی

amir 69
17-10-2009, 21:51
برای غرقه‌ی عشقت، کناره لازم نیست
به شب، تو ماه منی پس ستاره لازم نیست

برای فتح دل بی کس و غریب من
دو صد پیاده و دهها سواره لازم نیست

برای داغ نهادن به روی برگ دل
بس است غمزه ی چشمت، شراره لازم نیست

بیا بیا بِنِشین در دلم، بیا بِنشین
برای این دل ویران اجاره لازم نیست

بساز یا که خرابش کنی دلم را باز
برای این عملت استخاره لازم نیست

به سجده اند رقیبان، اذان عشقت را
صبا بگفت به هر کو مناره لازم نیست

شکسته شد چو نمازم به یاد صورت او
ادای این نماز، خدایا، دوباره لازم نیست

lazemnist.blogfa

amir 69
22-10-2009, 13:48
حــ‌الا بيــــ‌آ

دروون قفـــ‌س

هيـــ‌چ هـ‌م نتـرس

من يك پلنگ "اهلــي"‌ام

آهــــــ‌ــ‌و اگـــ‌ر تـــــــــويي !

Nassim999
23-10-2009, 18:56
گفته بودی دست هایم از خودم تنهاترند
دست هایم مال آن تنها ترین دست های تو

barani700
01-11-2009, 22:59
بگو تا بنویسم ...
مثل همیشه
وقتی همه چیز
با نگاه تو آغاز می شود ؛
وقتی
تنها با چشمهایت
نوازشم می کنی
دلم
اسیر هزار عاشقانه می شود....

amir 69
04-11-2009, 23:15
يك كلاغ
يا چهل كلاغ
فرقي نميكند
كي
خبر دوستت درم را به تو مي دهد. . .

Rainy eye
04-11-2009, 23:44
از که پنهان کنم؟!
این راز دل خسته خویش...
از نسیمی که پیام آور توست؟!؟!
از بهاری که مرا رسوا ساخت؟!
از خدایی که خودش می داند
عشق وحشی تر ازآن است که پنهان ماند!!

amir 69
05-11-2009, 20:23
دستانِ بی قرار و دو امضا و .... والسلام....
این بار ٬ گلْ نچیده ٬ این قصه شد تمام

حالا نشسته ام گره ی بغض وا کنم
اما هنوز ٬ بی جهت دلواپس ِ شمام

هی مشت می زند به دیوار سینه ام
تکرار می کند کسی نام تورا مدام

هر جای خانه را که سرک میکشم تویی
حتی درون ِ متن ِغزل ها و قصه هام...

مانده برای من ٬ از آن زندگی همین:
یک عشقِ نیمه کاره و یک بغضِ نا تمام

من می روم٬ و این غزل ٬ شعرِ آخر است
می بوسمت ٬ خدا نگهدار ٬ یک کلام !

" آیـــه "

zanastark
07-11-2009, 23:41
عشق یعنی لایق مریم شدن ...



عشق یعنی با خدا هم دم شدن ...



عشق یعنی جام لبریز از شراب ...



عشق یعنی تشنگی یعنی سراب ...



عشق یعنی خواستن وبر در زدن


عشق یعنی سوختن و پر پر زدن ...




عشق یعنی سال های عمر سخت ...

zanastark
07-11-2009, 23:42
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند

چه جای عشوه غزالان بادپیما را

فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور

که درد و داغ بود عاشقان شیدا را[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

zanastark
07-11-2009, 23:43
نذر کرده ام ، آنگاه که تو بیائی به اندازۀ تمامِ مهربانی هایت غزل بسرایم ،

کمکم کن :

می خواهم عاشق ترین شاعرِ دنیا باشم.

barani700
08-11-2009, 00:18
بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت....

barani700
08-11-2009, 00:23
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...
که بهانه نزدیک ترنشستن مان می شود...
و من...
روبه روی تو...
می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جابگویم...

barani700
08-11-2009, 00:25
من بیدم و تو باد


چقدر با ترانه ی چشمانت برقصم


تا باور کنی عاشقم

barani700
08-11-2009, 00:26
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟

iranzerozone
10-11-2009, 18:01
پیاده را دو خانه تو و من یکی!



نه بیشتر همیشه کل راه تو،



همیشه نصف راه من



یکی تو و یکی من و یکی تو و...



یکی نه من، دوباره رو سپید تو،



دوباره رو سیاه من



دوباره شاد لذت نَبَرد تن به تن تو و



دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من



تو بُرده‌ای و من خوشم که در نبرد زندگی



تو هستی و نمانده‌ام دمی بدون شاه من

Nassim999
11-11-2009, 13:54
بهت نمی گم دوسِت دارم
ولی قسم می خورم که دوسِت دارم
بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم
چون همه چیزم تویی
نمی خوام خوابتو ببینم
چون توخوش ترازخوابی
اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی
صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم
اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن
قول می دم سکوت کنم
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی
صِدام کن چون قلبم تنهاست
اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم
اما باهات میدوم اگه یه روز خواستی بمیری
قول نمی دم جلوتو بگیرم
اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

Nassim999
11-11-2009, 13:56
چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره
تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه
تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده
تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد
و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

Nassim999
11-11-2009, 13:58
هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد
و كسي كه چنين ارزشي دارد
باعث اشك ريختن تو نمي شود
اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد
به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد
دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيرد
و قلب تورالمس كند
بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است
كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

Nassim999
11-11-2009, 13:59
زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم

اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

Nassim999
11-11-2009, 14:01
دوست دارم زير بارون گريه کنم مي دوني چرا؟
چون کسي اشکهامو نمي بينه حتي تو عزيزم

keykavoos
17-11-2009, 16:13
پیاده را دو خانه تو و من یکی!

نه بیشتر همیشه کل راه تو،

همیشه نصف راه من

یکی تو و یکی من و یکی تو و...

یکی نه من، دوباره رو سپید تو،

دوباره رو سیاه من



دوباره شاد لذت نَبَرد تن به تن تو و

دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من

تو بُرده‌ای و من خوشم که در نبرد زندگی

تو هستی و نمانده‌ام دمی بدون شاه من




با تشكر از شما دوست عزيز
اين برادر كوچيكتو ببخش. چون من اين شعر رو خيلي دوست داشتم و شما دوباره منو ياد اين انداختيد، متن كامل اين شعر رو مي نويسم كه دوستان محظوظ شن

همیشه برد خواه تو، همیشه مات خواه من
بچین دوباره می زنیم سفید تو سیاه من
ستاره های مهره و مربعات روز و شب
نشسته ام دوباره روبروی قرص ماه من
پیاده را دو خانه تو و من یکی نه بیشتر
همیشه کل راه تو همیشه نصف راه من
تمسخر تکان اسب و اندکی درنگ تو
گناه و دست بر پیاده ، بازهم گناه من
یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من
دوباره رو سفید تو دوباره روسیاه من
دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و
دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من
تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه من

از غلامرضا طريقي


بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است
كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

اگه تا 6 ماه پيش بود اين نوشته رو درك نمي كردم.

payam
17-11-2009, 16:31
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

از جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران

اول به دست آرم تورا وانگه گرفتارت شوم

Ali sepehri
21-11-2009, 17:33
آنکه به ديوانگي در غمش افسانه ام



آه که غافل گذشت از دل ديوانه ام

Ali sepehri
21-11-2009, 17:34
بی تو دنیا بر سرم آوار شد بین ما هر پنجره دیوار شد


درد ما در بودن ما ریشه داشت رفتن و مردن علاج کار شد


آنکه اول نوش دارو می نمود بر لب ما زهر نیش مار شد


عیب از ما بود از یاران نبود تا که یاری یار شد بیزار شد


عاقبت با حیله سوداگران عشق هم کالای هر بازار شد


آب یکجا مانده ام دریا کجاست؟ مردم از بس زندگی تکرار




مو به مو بسته ي آن زلف گره گير شدم

آخر از فيض جنون قابل زنجير شد م !

آرام جانم!

Ali sepehri
21-11-2009, 17:35
نمی دانم ...کدام پل در کجای جهان شکسته


است ؟که هیچکس به خانه اش نمی رسد!!!

Ali sepehri
21-11-2009, 17:37
هان ای ملکوت دلدادگیم ! بیش از این در بستر خاطراتم پرسه
نزن ...این وحشی نازکدل را دمی به خود واگذار...چشمهایم این
روزها بارانی است...دلم دریا ایست که تمام وجودم را غرق یاد تو کرده ...

زندگیم پر است از رویا های تو که شبانگاه دلخوشیم اقامه بر آنها
است...این گفتن ها و نوشتنها همه و همه بیان دلسپردگی ٬
چه میگویم سر سپردگی من است...تو که نذر دلم را می
دانی...تو که آبی چشمانم را خیسی گونه هایم را بارها دیده
ای ...چشمانم را خوانده ای آنگاه که دلم هوای تو را
دارد ... دیوانگی هایم را دیده ای زمانی که سودا زده ی چشمان
مست تو می شوم...آخ چقدر دلم تنگ است برای آن نگاهای
آسمانیت ...مگر می شود تو را فراموش کرد ؟ ...مگر می شود
چشمانت را نسرایم ؟...مگر می شود آن دل عاشقت را ندید
؟...مگر می شود آن دستان گرم را پس زد ؟...مگر میشود آن
قلب تپنده ی سرشار از عشق و محبت را بر کناری نهاد ؟ تو چه
می کنی با من ؟ مگر می توان نبودنت را تاب آورد ؟... آیا می
شود بی تو رفت ؟...چگونه تو را بگذارم و بگذرم ...کاش میشد
زمان را متوقف می کردیم ...کاش میشد بهار را نگه
میداشتیم...کاش میشد بهار را نگه می داشتیم ...کاش میشد...
نازنینم دستهایت را بگشا...چشمانم اذان توست...آغوش بگشا
سینه ام درانتظار توست....دلت را بدلم بسپار٬دلم ارزانی
توست ! دستهایت را باز کن چشمهایم را به تو می بخشم...

Ali sepehri
21-11-2009, 17:39
دنیای عجیبیه و ما انسانها عجیبت تر از

این دنیا.....راستی آخرش چی میشه ؟
بی خیال هرچه بادا باد...
هفت شهر عشق را عطار گشت
او هنوز اندر خم یک کوچه است
وآن یکی اندر خمش گم گشته است
وآن دگر هم عاشق است و خودپرست
من در این حیرت سرا وا مانده ام
عاشق هستم ؟ واله هستم ؟ یا که مست ؟

amir 69
25-11-2009, 14:27
یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوی می‌بینی،
غزل شده‌ای؛
و من شاعر …

رضا احسان پور

Nassim999
26-11-2009, 15:18
عشق می تواند ما را به بهشت یا دوزخ ببرد.
اما همواره همراه ماست .
باید آن را پذیرفت، چون عشق خوراک هستی ماست.

Nassim999
26-11-2009, 15:20
عشق از همه چیز و همه کس خودخواه تر است:
و اگر غرورش شکسته شود ارزش خود را از دست می دهد.

Nassim999
26-11-2009, 15:24
غمناک ترین چیز در جهان و در زندگی عشق است،
عشق: زاییده مستی است و زاینده هوشیاری:
عشق تسلای تنهایی انسان است.

Nassim999
26-11-2009, 15:26
اندیشه ها
رویاها
ه
آه ها
آرزوها
و اشک ها
از ملازمان جدایی ناپذیر عشق می باشد.

Nassim999
26-11-2009, 15:29
عاشق برای گریستن،

بهانه می خواهد.....

عاشق برای کشته شدن،

بهانه می خواهد.

شاهزاده خانوم
29-11-2009, 13:59
تو روز بلوري زمستون....
عشق من!
خواستنت مث خوشحالي نفس كشيدن
تو يه كاجستون برف نشسته س!(ناظم حكمت-تركيه)

siya22
02-12-2009, 21:06
هدف چی بود ؟

شاید از روی گستاخی ام بود
شاید هم می خواستم از رو بره !
زل زدم توی چشماش ...
بدون هیچ انگیزه ای ! ...
و ...
هنوزم سرگردونم توی این دریا ! ...

iranzerozone
03-12-2009, 10:37
قلم از دستم افتاد



قلم را پیدا کردم ،



تنها نام تو



از آنچه می خواستم بنویسم



به یادم ماند ...



این بار برای آمدن



در نمی زنم ...!

iranzerozone
03-12-2009, 10:46
دلم به بوی تو آغشته است ...



سپیده دمان کلمات سراسیمه بر می خیزند و



دهانم را می بویند !



مبادا نام تو را برده باشم ...!



مهتاب من ،



دلم به بوی تو آغشته است ...!

iranzerozone
03-12-2009, 10:48
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی



آهنگ اشتیاق دلی دردمند را



شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق



آزار این رمیده سر در کمند را



بگذار سر به سینه من تا بگویمت



اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست



بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان



عمری است در هوای تو از آشیان جداست



دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام



خواهم که جاودانه بنالم به دامنت



شاید که جاودانه بمانی کنار من



ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت



تو آسمان آبی آرام و روشنی



من چون کبوتری که پرم در هوای تو



یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم



با اشک شرم خویش بریزم به پای تو



بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح



بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب



بیمار خنده های توام بیشتر بخند



خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب


(فریدون مشیری)

siya22
04-12-2009, 22:21
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
بگو كجاي سه شنبه اي
هنوز اما خيلي صبورم
كه مي نشينم و از ته آيينه برايت انار مي چينم
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...

شاهزاده خانوم
05-12-2009, 00:03
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم
که گیسوانت را یک به یک
شعری باید و ستایشی

دیگران
معشوق را مایملک خویش می پندارند
اما من
تنها می خواهم تماشایت کنم

در ایتالیا تو را مدوسا صدا می کنند
(به خاطر موهایت)
قلب من
آستانه ی گیسوانت را ، یک به یک می شناسد

آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می کنی
فراموشم مکن !
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه ، دریغشان مکنی

نرودا

siya22
05-12-2009, 00:32
خوشا شب نشستن به پهلوی تو
تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو
خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن
وســـجده به محـــراب ابـــروی تو
خوشا در نگاه تو چون می خـــراب
خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو
دو چـــشم پـــر از کهربای خموش
که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو
خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر
که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو
...
بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود
ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو

siya22
05-12-2009, 00:34
تو دور می شوی
من در همین دور می مانم !
پشیمان که شدی
برنگرد !
لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !

siya22
05-12-2009, 00:35
سرت را بالا بگیر
سینه را سپر کن
صدایت را بینداز ته حلقت و فریاد بزن :
" من فراموشش کردم ! "
....
بعد راست بینی ات را بگیر و
تا ته بی نهایت برو ...
پینوکیوی بیچاره !

siya22
05-12-2009, 00:36
این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم
دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم
دیگر دلم برای تو پرپر نمی‌زند
دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم

دیگر خودم برای خودم شام می‌پزم
دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم

دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم
دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم

اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس
این روزها من اسم کسی را نمی‌برم

من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم
تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پرم

siya22
05-12-2009, 00:37
فضای خسته و پوسیده‌ی زمستانی
و حسِّ مبهم «شاید تو هم پشیمانی»

تمام ِ حوصله‌ام را سؤال پیچیده
پر از تو ام و پر از ابرهای بارانی

نشسته در اتوبوسی که ایستگاه‌اش را
به هر کجای جهان می‌شود بچسبانی

در انتخاب ِ خودم یا تو یا خدایی که ...
که بگذریم، از این فکرهای شیطانی

ببین مرا وسط ِ جاده‌های بی عابر
بدون قلب ِ تو، با عشق‌های جبرانی

تو را قدم زدم آن‌قدر تا که پیوستم
به خط ِ ممتد ِ این جاده‌های طولانی

به اعتراف گناهی نکرده افتادم
مرا بلند کن از این دروغ پایانی

siya22
05-12-2009, 00:39
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد

بگذار گناه هوس آدم و حوّا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش
این قصه همان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعده ی نادیده که دادند نباشد

یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگهای تو هرچند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد...

وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد...

siya22
05-12-2009, 00:47
رام من نمیشوند این واژه های حسود
بگذار فریبشان دهم
مینویسم
دوستت ندارم
اما
تو بخوان...

siya22
05-12-2009, 17:17
آقا گمانم من شما را دوست...
حسي غريب و آشنا را دوست...
نه نه! چه مي گويم فقط اين که...
آيا شما يک لحظه ما را دوست؟
منظور من اين که شما با من
من با شما اين قصه ها را دوست...
اي واي! حرفم اين نبود اما ...
سردم شده آب و هوا را دوست...
حس عجيب پيشتان بودن...
نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...
از دور مي آيد صداي پا
حتا همين پا و صدا را دوست...
اين بار ديگر حرف خواهم زد
آقا گمانم من شما را دوست...

siya22
05-12-2009, 21:33
وقتش رسيده حال و هوايم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جايم عوض شود
هي کار دست من بدهد چشم هاي تو
هي توبه بشکنم و خدايم عوض شود
با بيت هاي سر زده از سمت ِ ناگهان
حس مي کنم که قافيه هايم عوض شود
جاي تمام گريه ، غزل هاي ناگــــــزير
با قاه قاه ِ خنده ي بي غم عوض شود
سهراب ِ شعرهاي من از دست مي رود
حتي اگر عقيده ي رستم عوض شود
قدري کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بيت هاي بعد ، رديفم عوض شود
حـوّاي جا گرفته در اين فکر رنج ِ تلخ
انگــار هيچ وقـت به آدم نـمي رسد
تن داده ام به اين که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمي رسد
با اين رديف و قافيه بهتر نمي شوم !
وقتش رسيده حال و هوايم عوض شود

siya22
06-12-2009, 15:26
یک شبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد برلب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

siya22
06-12-2009, 21:41
در ستايش موهايت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند.

در ستايش دست‌هايت
وقتي كه دل دست‌هايم
تنگ مي‌شود براي انگشتان كوچكت
آن‌ها را مي‌گذارم برابر خورشيد
تا با ترکیبی از كسوف و گرما
دوري‌ات را معنا كنم.

در ستايش چشم‌هايت
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روح‌های ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار می‌کنند،
چشم‌هایت ...

siya22
07-12-2009, 11:57
بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...
دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها
نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات
می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها
...
هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...
بعدِ من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها..

siya22
07-12-2009, 12:07
چگونه رود می‌رود به سمت بیکرانه‌ها
که ابر گریه می‌کند برای رودخانه‌ها
پرنده غافل است از این‌که تندباد می‌رسد
وگرنه باز هم بنا نمی‌شد آشیانه‌ها
و این‌چنین که این‌همه زِ عشق رنج می‌برند
مرا غمِ تو می‌کِشد در آتش بهانه‌ها
چراغ و چشمِ آسمان! ستاره‌ها تو، ماه، تو
پس از تو تار می‌شود شبِ تمامِ خانه‌ها
اگرچه زخم می‌زنی ولی ترا نوشته‌اند
به روی صفحه‌ی دلم خطوطِ تازیانه‌ها
خلاصه بر درختِ دل تو باید آشیان کنی
وگرنه می‌سپارمش به دست موریانه‌ها

siya22
07-12-2009, 12:09
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!
در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!
هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند...
آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست
حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!!
خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند..."

siya22
07-12-2009, 12:14
چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل
... خوب است

مثل همین باران بی‌سوال
که هی می‌بارد ....
که هی اتفاقا آرام و
شمرده
شمرده
می‌بارد....

siya22
07-12-2009, 12:18
شادي هميشه سهم خودت غم غنيمت است
شادي اگر زياد اگر كم غنيمت است
معشوق شعرهاي كهن گرچه بي وفاست
گاهي خبر بگيرد از آدم غنيمت است
اي خنده ات شكوفه ي زيتون رودبار
خرماي چشم هاي تو در بم غنيمت است
چشمان تو غنائم جنگي ست بي گمان
با من كمي بجنگ كه اين هم غنيمت است
گل هاي سرخ آفت جان پرنده هاست
در گوشه ي قفس گل مريم غنيمت است
شيرين قصه را به كلاغان نمي دهند
يك چاي تلخ با تو عزيزم غنيمت است

siya22
07-12-2009, 15:28
رقیب من !
تو می دانی
آن نازنین یارت
ــ عشق نافرجام من ــ
هر نیمه شب در خواب من پرسه می زند ؟!
که هر شب سر همان قرار همیشگی
می آید و من از ترس خیانت از خواب می پرم ؟!

siya22
07-12-2009, 15:29
در این بازی
همیشه برنده
منم

در دو دست تو
همیشه گل بوده

هر دو دست من
پوچ

siya22
07-12-2009, 15:31
تو نیستی و پاییز
از چشمهای مرد عاشقی
شروع شده است که
تمام درختان را گریسته است
در سوگ رفتنت.


برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهمم داشته باشمت،نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هام
کمی قدم بزن
تا ببینمت

دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...

siya22
07-12-2009, 15:35
همچون پرنده ای
که از بالاترین شاخه ی بلندترین درخت جنگل
به پایین پرت می شود .....
در نبودنت
نمی میرم !

siya22
07-12-2009, 15:36
من ،
یک درخت دمدمی مزاجم ؛
یک روز پرتقال ،
روز دیگر انار میوه ی من است .
بترس از روزی که سیب را برگزینم !

siya22
07-12-2009, 15:37
من، میز قهوه‌خانه و چایی که مدتی‌ست...
هی فکر می‌کنم به شمایی که مدتی‌ست...
«یک لنگه کفش» مانده به جا از من و تویی
در جستجوی «سیندرلایی» که مدتی‌ست...
با هر صدای قلب، تو تکرار می‌شود
ها! گوش کن به این اُپرایی که مدتی است...
هر روز سرفه می‌کنم اندوه شعر را
آلوده است بی‌تو هوایی که مدتی‌ست...
...
دیگر کلافه می‌شوم و دست می‌کشم
از این ردیف و قافیه‌هایی که مدتی‌ست...
کاغذ مچاله می‌شود و داد می‌زنم:
آقا! چه شد سفارش چایی که مدتی‌ست...

siya22
07-12-2009, 15:38
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!
...
سخت است این‌که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند
باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه ـ

siya22
07-12-2009, 15:40
مرد با خود اندیشید:
- چه وقت می توانم یک دقیقه به او فکر نکنم؟
الان؟
رفت جایی نشست
و یک دقیقه به او فکر نکرد!
بعد بلند شد و به قدم زدنش ادامه داد
به فکر کردنش،
بیش تر
بدون وقفه
به زن!

از : تون تلگن (Toon Tellegen )
هلند 1941

siya22
07-12-2009, 15:42
به من گفت بیا
به من گفت بمان
به من گفت بخند
به من گفت بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم
.....

tohid.abdoli
07-12-2009, 15:45
غمناک ترین چیز در جهان و در زندگی عشق است،
عشق: زاییده مستی است و زاینده هوشیاری:
عشق تسلای تنهایی انسان است.
راستی سبک شعرتون چیه؟

tohid.abdoli
07-12-2009, 16:06
[quote=Nassim999;4435097]غمناک ترین
عشق تسلای تنهایی انسان است. [/qu
چیز در جهان و در زندگی عشق است،
عشق: زاییده مستی است و زاینده هوشیاری:
معنویت بخشیدن به جنسیت عشق نامیده میشود.

شاهزاده خانوم
07-12-2009, 17:59
شدیم ،

دو تن از هم جدا شدند ،

هیجان هایمان از هم جدا شدند ،

صداهایمان از هم جدا شدند ،



دست هایمان از هم جدا شدند ،

عطر تنمان ،

خوابیدن هایمان در یک رخت خواب ،

خنده هایمان ،

شانه هایمان از هم جدا شدند .



درون شبی عمیق ،

ناگهان همه چیز بسته شد .


شعر ترکی

شاهزاده خانوم
07-12-2009, 18:01
گوشت تنم از آن لذت تو
غرورم برای شلاقهای تو
اعتراضم برای زندان های تو
جهنم من در خدمت بهشت تو
آزارهای من خواب خوشبختی تو
دیوانگی من از آن خواب خوش تو
و مرگ من برای زنده بودن تو.....

کارمن برینگر،

iranzerozone
08-12-2009, 12:06
ای زیباترین غزل دیوان قلبم!

ای افسانه ترین قصه ی وصال!

ای شایسته ترین بانوی سرزمین وجودم!

ای مسیحا دم!

ای حریم امن عشق!

ای بانوی مهتابی!

دیریست که مجنون وار در پی لیلای وجودت سرگردان بیابانم!

سالهاست که فرهادوش تیشه ی عشق بر پیکر وجودم فرود می آورم،

به این امید که این تندیس لایق تو گردد!

و تو خود می دانی که طولانی ترین کسوف تاریخ منم!

siya22
08-12-2009, 15:20
اینهایی که یلدا را جشن میگیرند
اگر شب چشمان تو را ببینند
.
.
.
.
از غصه خواهند مرد
می دانم !

siya22
08-12-2009, 15:22
کر شده اند این جماعت
کسی حرف مرا نمی شنود

جنازه ام را زمین بگذارید
دیر نکرده است هنوز ...

siya22
08-12-2009, 15:23
حالا دیگر پنج شنبه های عزیز
عزیزتر شده اند
چون
با خودم قرار دارم
خودم که هرگز ترکم نمی کند ...

siya22
08-12-2009, 15:24
لنگه های چوبی در حیاطمان
گرچه کهنه اند و جیر جیر می کنند
محکمند !
خوش به حالشان
که لنگه ی همند .....

siya22
08-12-2009, 21:37
تنها تو را ستودم
آنسان ستودمت كه بدانند مردمان
محبوب من به سان خدايان ستودني است

siya22
08-12-2009, 21:46
تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم .....

siya22
09-12-2009, 13:27
عشق را چگونه می شود نوشت ؟
در گذر ِ این لحظات ِ پـُـر شتاب ِ شبانه
که به غفلت آن سوال ِ بی جواب گذشت ،
دیگر حتی فرصت ِ دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم ،
که در آن دلی می خواند :
من تو را ،
او را ،
کسی را دوست می دارم !

siya22
09-12-2009, 13:34
خوبم...
درست مثل مزرعه ای که
محصولش را ملخ ها
خورده اند
دیگر نگران داس ها نیستم....

iranzerozone
09-12-2009, 16:22
دلبري، با دلبري دل از کفم دزديد و رفت.
هر چه کردم ناله از دل، سنگ دل نشنيد و رفت.
گفتمش اي دلربا دلبر! ز دل بردن چه سود؟
از ته دل، بر من ديوانه دل خنديد و رفت.

(شوریده)

siya22
09-12-2009, 20:28
گـُـل به گـُـل
سنگ به سنگ ِ این دشت
یادگاران تو اند !
رفته ای اینک و این سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند !
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، امّا آیا باز می گردی ؟!
چه تمنای محالی دارم ....
خنده ام می گیرد !

siya22
10-12-2009, 18:42
باز کن پنجره را صبح دمید
چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که همچون خواب خوش از دیده پرید !
کودک قلب من این قصه ی شاد از لبان تو شنید :
" زندگی رویا نیست ... زندگی زیبائیست
می توان بر درختی تهی از بار زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت !
می توان از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو .... هر دو بیزار از این فاصله هاست ! "
..... قصه ی شیرینی است
کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی است!
باز هم قصه بگو .... تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم ...

siya22
10-12-2009, 18:43
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
تو بهاری ؟!
نه ... بهاران از توست !
زندگی از تو ، مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه می کاود !
من به چشمان خیال انگیزت معتادم ....
و در این راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم ..... آه !

siya22
10-12-2009, 18:45
<SPAN lang=AR-SA style="FONT-SIZE: 10pt; LINE-HEIGHT: 200%; FONT-FAMILY: Tahoma"><STRONG>دل من در دل شب

siya22
11-12-2009, 23:39
شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من ام
چه کسی نقش تورا خواهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای
باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست...

siya22
12-12-2009, 19:11
ساعت گذشته از من و تأخیر می‌کند
نبضم میان ثانیه‌ها گیر می‌کند

سهم من از بهانه سکوت است بی‌شما
این کوچه باغ‌ها، برهوت است بی‌شما

بی تو صعود ثانیه‌ها سخت می‌شود
با بودنت خیال همه تخت می‌شود

siya22
12-12-2009, 19:30
باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ….تا بعد، بهتر می شود …. / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.

siya22
13-12-2009, 17:57
خالي شده‌ست از تو دوباره هواي من
اين شعر مي‌رود بشود انتهاي من

چيزي نمانده است از اين من، نمي‌شود
چيزي نمي‌رسد به تو از دست‌هاي من

امشب برام از تهِ دل گريه كن ولي
بعدش بخند مثل هميشه به جاي من

اصلاً بيا عروسي من را عزا بكن
بعدش بيا برقص درون عزاي من

اصلاً مرا دوباره بپوسان و گل بكن
در من بريز طرح خودت را خداي من

حالا مرا رها كن و دست مرا نگير
پرواز را ببخش به اين بال‌هاي من

siya22
13-12-2009, 18:01
در جاده مي‌بينم غباري سرد ... اما
شايد كه يك سايه و با يك مرد ... اما

شايد بيايد دست‌هايم را بگيرد
در اين هواي مرده و دلسرد ... اما

مي‌خواستم از درد تنهايي بگويم
درجا امانم را بريد اين درد ... اما

مي‌خواستم پا بند چشمانش نباشم
طرز نگاهش كار خود را كرد ... اما

تا سايه از من دور شد آهسته گفتم
اينگونه از پيشم نرو، برگرد ... اما

من تازه فهميدم كه پابند كه بودم
يك روح نفرين گشته‌ي شبگرد ... اما

siya22
15-12-2009, 00:28
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود !

siya22
15-12-2009, 01:30
یك نفر هست كه از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند
یك نفر هست كه در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش كودكی‌ام‌
پر زعطر نفس شب‌بوهاست‌


یك نفر هست كه چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یك نفر هست كه یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، كبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید
یك نفر هست كه از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند
گاه‌گاهی ز خودم می‌پرسم
از كجا اسم مرا می‌داند؟!!!

hellboy13
15-12-2009, 16:47
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
________________________________
مدعی طعنه زند کز غم عشق تو ز یادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته است زیادم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

siya22
16-12-2009, 01:49
و اما تو !
ای مادر !
ای مادر
هوا ، همان چیزی است که به دور سرت می چرخد
و هنگامی که تو می خندی ،
صاف تر می شود !

از : حسین پناهی

siya22
16-12-2009, 13:37
مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم
باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم

عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار
گرداب نا آرام دریای خودم باشم

شیدایی شبهای بی لیلا به من آموخت
باید به فکر روح تنهای خودم باشم

بیهوده بودم هرچه از دیروز تا دیروز
باید از امشب فکر فردای خودم باشم

بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم
در گیرودار دین و دنیای خودم باشم

اما نه...! من آتش به جان، شعله ام، داغم
نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم

حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی
اما خودم تعبیر رویای خودم باشم

من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی
آیینه دار بی کسی های خودم باشم

باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟
حیف است من غرق تماشای خودم باشم

حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی
من سایه ای افتاده در پای خودم باشم

باید ردیف شعر را لختی بگردانم
تا آخرین حرف الفبای خودم باشی

هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم
تا هفت روز هفته لیلای خودم باشی

new life
16-12-2009, 21:17
خواهم که دهم جان به تو میل دلم این است
ترسم که پسندت نشود مشکلم این است
پروا مکن از قتل من امروز که فردا
شرط است نگویم به کسی قاتلم این است

siya22
17-12-2009, 05:45
او ز من رنجیده است
آن دو چشم نکته بین و نکته گیر
در من آخر نکته ای بد دیده است !
من چه می دانم که او
با چه مقیاسی مرا سنجیده است !
من همان هستم که بودم ، شاید او
چون مرا دیوانه ی خود دیده است
بیوفایی می کند بلکه من
دور از دیدار او عاقل شوم !
او نمی داند که من ، دوست می دارم جنون عشق را
من نمی خواهم که حتی لحظه ای
لحظه ای از یاد او غافل شوم !

siya22
17-12-2009, 05:50
آمد درست زیر شبستان گل نشست
در بین آن جماعت مغرور شب پرست

یک تکه آفتاب ، نه ! یک تکه از بهشت
حالا درست پشت سر من نشسته است

چادر نماز گل گلی انداخته به سر
افتاده از بهشت در این ارتفاع پست

این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست
این چندمین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته ی اذان و من و های های های
الله اکبر و انا فی کل واد مست

سبحان من یمیت و یحیی و لا اله
الا هوالذی اخذالعهد فی الست

یک پرده باز پشت همین بیت می کشم
او فکر می کنیم در این پرده مانده است

سارا سلام ، اشهدالا اله تو
با چشمهای سرمه ای ، الا اله مست

دل می بری که حی علی های های های
هرجا که هست ، پرتوی روی حبیب هست

بالا بلند ، عزم تو را با لبان من
آن شب مگر فرشته ای از آسمان نبست

باران جل جله ، شب خرداد ، توی پارک
مهرت همان شب ، اشهداندر دلم نشست

آنشب کبو کبو کبو تری از بامتان پرید
نم نم نما نما نماز تو در بغض من شکست

سبحان من یمیت و یحیی و لا اله
الا هوالذی اخذالعهد فی الست

سبحان رب هر چه دلم را ز من برید
سبحان ربه هر چه دلم را ز من گسست

سبحان ربی المن و سارا بحمده ای
سبحان ربی المن و سارا دلش شکست

سبحان ربی المن و سارا به هم رسی
سبحان تا به کی من و او دست روی دست ؟

زخمم دوباره واشد و ایاک نستعین
تا اهدنا السرای تو راهی نمانده است

یک پرده باز بین من و او کشیده اند
سارا گمانم آنطرف پرده مانده است

از : محمد حسین بهرامیان

new life
17-12-2009, 11:13
درد دل سوخته را من دانم
زانکه خود بی دل و دل سوخته ام
همه سرگرم به تفریح و نشاط
لیک من دیده به او دوخته ام

siya22
18-12-2009, 11:52
از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دلخسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آه ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

siya22
19-12-2009, 16:25
دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست ....
این چندمین شب است که خوابم نبرده است ؟!

رویای تو ، مقابل من ؛ گیج و خط خطی
در جیغ جیغ گردش خفاش های پست

رویای «من» مقابل «تو» ، تو که نیستی
دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست

دارم یواش یواش که از هوش می ... روم
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست

هی دست دست می کنی و من که مرده ام
آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست

من از ...کمک! همیشه ...کمک ! .... خسته تر .... کمک !
مادر یواش آمد و پهلوی من نشست !

« با احتیاط حمل شود چون شکستنی است »
یکهو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست

arman24b
20-12-2009, 09:59
عزیزا کاسه چشمم سرایت
میون هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی باز
نشینه خار مژگونم به پایت

mohaddese829
20-12-2009, 11:46
پرنيان سرد

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"

حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

***

بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

***

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

***

بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي

شايد نماند فرصت ديدار ديگري

آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟

***

بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...

***

اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور

مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!

مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد

مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه

***

درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ

خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز

ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -
با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز
(فريدون مشيري)

siya22
20-12-2009, 17:46
قاصدکی
روی سنگ فرش خیابان
در انتظار یک دست ، یک فـوت
این همه رهگذر
کسی پیامی ندارد برای کسی ؟!
قصه ی این همه تنهایی را
قاصدک به کجا خواهد برد ؟! ....

arman24b
21-12-2009, 11:52
سفر نکن خورشیدکم ، ترک نکن منو ، نرو
نبودنت مرگ منه ، راهی این سفر نشو
نذار که عشق من و تو ، اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه
گریه نمی کنم ! نرو !
آه نمی کشم ! بشین !
حرف نمی زنم ! بمون !
بغض نمی کنم ! ببین !

siya22
21-12-2009, 17:08
و زنی را دیدم که در تاریکی ایستاده بود
و بوی علف های خشک شده یم داد
و چشم های غریبی داشت
و عشق را نمی فهمید
و لباس های زیبایش را ،
بر حسب عاریت از مادرش قرض گرفته بود
و وقتی نگاه نمی کرد پرنده ی عجیبی را در ذهن تداعی می کرد
و مشخص نبود که چه وقت گریه کرده است !
و مرد ،
ــ که زیر باران چتری در دست داشت ــ مقابل او ایستاد !
زن ُ شوهر همدیگر را ناباورانه نگاه کردند !
مرد ، وقتی نگاه نمی کرد
پرنده ی عجیبی را در ذهن تداعی می کرد !
او چشم های غریبی داشت !
آنها وحشت زده خیره به ماندند
و مدتها هیچ نگفتند ....
تا سرانجام هم صدا و هم زمان نجوا کردند :
عشق ُ رویاهایم .....
و برای اینکه پایان خود را ،
از این تجربه سنجیده باشند ،
دست ها را به طرف هم دراز کردند !
و لحظاتی بعد ،
آنها دست یکدیگر را گرفته و محتاطانه به راه افتادند !
آشفته از توهمی که آرام آرام ،
در قلب هاشان ته نشین می گشت !
آنها ، شادمانه به صورت هم لبخند زدند ،
بی آنکه این بار نجوا کنند !
نه ! عشق هیچگاه همسفر عقل نمی شود ...
دست ها را حلقه کردند و
زیر یک چتر به کوچه ی روشن و بزرگی پیچیدند !

از : حسین پناهی

siya22
22-12-2009, 23:34
آئین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده است ، زلیخا عوض شده است

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شده است

خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده است

آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده اما عوض شده است

حق داشتی مرا نشناسی ، به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده است

siya22
22-12-2009, 23:40
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

siya22
27-12-2009, 00:55
غم که می آید در و دیوار شاعر می شود
در تو زندانی رفتار شاعر می شود

می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار ، شاعر می شود

تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

تا زمانی با توام ، انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم ، دلم انگار شاعر می شود

باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود

گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود

siya22
27-12-2009, 00:57
هیچ وقت ،
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد !
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه ی سیبی ،
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند ....

siya22
29-12-2009, 12:36
چند روزی است حالم مثل سابق خوب نیست
شعر هایم خواندنی و ساده و مرغوب نیست

حتم دارم فصل پائیز است .... امـّـا نه ! بهار ،
گوییا امسال گلهایش چنان مرغوب نیست

چند روزیست که این آب و هوا گرم است و خشک
آب هم دیگر نمی دانم چرا مرطوب نیست

در هوای شهر من ، پرواز شب بیگانه است
من دلم می گیرد از جایی که شب محبوب نیست

خوابها تاریک ، بی مایه ، پریشان ، مضطرب
مرد بیداری که باشد از جفا مصلوب نیست

روزگاری شعر من احساس بود .... این روزها
شعر من دیگر به احساسات من منسوب نیست

siya22
29-12-2009, 12:39
ماه پوشیده به سمت تو سرورویش را
دشت برداشته از منظره آهویش را

موجها سرد و خجالت زده بر میگردند
که ندارند کمی پیچ و خم مویش را

همه هم دست که من سوی تو را گم بکنم
مانده ام روی تو را در چه تجسم بکنم

مانده ام راه به دنیای لبت باز شود
که به این شعر اگر پای لبت باز شود

لحظه ای بگذر از این باغ که از فرط حسد
لب صد غنچه به حاشای لبت باز شود

گفته بودی که دلم تا بتپد می مانی
چتر برداشتی و رفتی از این بارانی

ای که در زندگیم غیر تو یک سطر نبود
یعنی این خانه به اندازه ی یک چتر نبود ؟

ای غزل آئینه ی قرنـیه ی میشی تان
بگذارید بیاییم به درویشی تان

بس که در کوچه به بی رهگذری زل زده ام
هی دم از چشم تو و فن تغزل زده ام

سنگ های طرف پنجره هم ظن شده اند
بس که حرف از تو زدم ، شکل شنیدن شده اند

بی تو از مـَـردم این شهر تنفر دارم
من از آن کوچه ی بن بست ، دلی پـُـر دارم

های ، همبستر پر روزترین شبهایم
سنگ و چوب اند بدون تو مخاطب هایم

بس که بی مهری از این کوچه به چشم آمده است
آسمان از تو و این کوچه به خشم آمده است

لبت آتش که نه ، آتش که نه ، آتشکده ای
اصلن آتشکده را با لبت آتش زده ای

ولی آتش که نباید به کسی زل بزند
از سر عمد به دنیای کسی پل بزند

زندگی سوخته در شعله ای از هـُـرم تنت
محتوای غزلی ریخته در فــُُـرم تنت

کاش برگردی و در رو به تو آغاز شود
که به این شعر اگر پای لبت باز شود

Nassim999
30-12-2009, 21:27
در زدم او گفت جانم کیستی؟

گفتمش تو عاشق من نیستی؟
گفت نه، اما ببینم تا به کی٬
پشت این در منتظر می ایستی؟

Nassim999
30-12-2009, 21:35
خاطرم نیست که تو از بارانی یا که از نسل نسیم...
هر چه هستی گذرا نیست هوایت٬ بویت...
فقط آهسته بگو:
با دلم می‌مانی...
...

keykavoos
01-01-2010, 13:45
شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است
لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است
عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبۀ (لطف اله) کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
بوسه تو به کام من ،کوهنورد تشنه را
کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

اثر استاد شهريار

iranzerozone
04-01-2010, 15:01
هر شام که روز تیره شود رنگ روز و باز٬

مهتاب سر زند.

نورش سفید و صاف٬
در جستجوی چیزی٬
سر می آورد از پس کوه سیاه دل!
آهسته و ظریف.
بیند به هر طرف٬ با چشم آرزو!
در جستجوی چیست؟
در جستجوی کیست؟
آهسته می رود به سرا پرده ی وسیع.

در آسمان تیره و غمناک و بی صدا.
از نور خویش اشعه زند بر "ستاره ها".

بر تیره کوه پایه ودریا و جاده ها.
آرام و بی صدا.
با چشم باز.

تا به سحر جوید عشق خویش!

با رنج بیشمار.

فردا که "مهر" سحر جلوه می کند٬
پس کجاست همه آن جستجوی ماه؟
وآن انتظار ماه وآن" ماه" ؟

iranzerozone
05-01-2010, 12:10
زخم چو بر دل رسيد ديده پر از خون چراست؟

چون تو درون دلي نقش تو بيرون چراست؟

خود به جهان در مرا يک دلکي بود و بس

ما همه چون يکدليم قصد شبيخون چراست؟

چون به ترازوي عشق هر دو برابر شديم

مهر تو کم مي شود عشق من افزون چراست؟

iranzerozone
05-01-2010, 12:13
زندگی خوب است
اگر چه با دل پرخون اگر چه در بن بست
همین که دل به نگاه تو بسته ام زیباست
تمام وسوسه ی زنده ماندنم این است
من و تو از نفس گرم عشق می گفتیم
که عقل با سبدی نان به جمعمان پیوست
نگاه های تو رفتند و من غریب شدم
و بند بند دلم زیر بار درد گسست
دوباره دست به دامان عشق خواهم شد
چرا که در قفس عقل میروم از دست
تمام...
نقطه چین یعنی:
که بغض راه گلوی مرا بست

iranzerozone
06-01-2010, 13:45
مردمک چشمان منتظرم٬ به خیال تو٬ یک خواب زنده است.

تو را دارم اما نزدم نیستی.

با من بی صدا درصحبتی, تو هستی اما نیستی, نیستی اما هستی!

من تو را از چشم خود می بینم.

تو با منی٬ تو در منی.



تو از منی!

تو همراز بی کسی های منی, همراه تنهایی های منی.

تو دوست منی, تو دشمن قلب منی.

عزیز منی, درد منی, درمان منی, خوشی منی, غم منی.

خواب منی, بیداری منی, قدرت منی, ضعف منی.

لذت منی, حسرت منی, رفاه منی.

با تو زنده ام, بی تو مرده ام.

تو قلب منی, فکرمنی, روح منی, روان منی.

سرود منی, هستی منی, مستی منی!

تو بخت منی!



آوای منی, سوز منی, ساز منی, آهنگ منی.

شور منی , غوغای منی, خاموشی لبهای منی.

تو ماه منی, تو "مهتاب " شبهای تار منی!

تواحساس درسرا پای منی, تو محبت منی, تو زندگی منی.

تو عشق منی , تو سرا پا از منی!





تو از منی!



تو از منی!

iranzerozone
07-01-2010, 11:11
رسید بر آسمان نور رخت ای مـاه, چون خورشید



ز رویت دور بادا چشم بــد ای ماهتاب عیــــــــــــد



نــدیــــدم آدمی غیـــــر مَلَک تمثـــال رخســـــارت



خیالم حق به لطف خویش از نورش بــه تو تابیــــد



ز دستش رفت دل چشمی که بر رخسار تو وا شــد



عبادت کرد محراب تو را هر آنکه رویت دیــــــــــد



منم مست از می چشمان سرخ نشئـــه افــزایت



به جــز جام دو چشمت کی توان جام دگر نوشـــید



طلب وصل تـــو می کرد این دلــم امــا ز بیتـــابی



فــــــراقت شعله بــارانش نمود و از همش پاشیـــد



ندارد چاره، جز صبر وشکیب از درد هجــــرانت



ولی «مهر» ز وصلت هیچگاه نیست نومیـــــد

mohaddese829
07-01-2010, 16:14
شب

در خیابان های شب
دیگر
جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمان ات
گستره ی شب را ربوده
نزار قباني

mohaddese829
07-01-2010, 16:31
درياي نگاه



به چشمان پريرويان اين شهر



به صد اميد مي بستم نگاهي



مگر يك تن از اين ناآشنايان



مرا بخشد به شهر عشق راهي




به هر چشمي به اميديكه اين اوست



نگاه بي قرارم خيره مي ماند



يكي هم، زين همه نازآفرينان



اميدم را به چشمانم نمي خواند




غريبي بودم و گمكرده راهي



مرا با خود به هرسويي كشاندند



شنيدم بارها ازرهگذاران



كه زير لب مراديوانه خواندند




ولي من، چشم اميدم نمي خفت



كه مرغي آشيان گمكرده بودم



زهر بام و دري سر ميكشيدم



به هر بوم و بري پرمي گشودم




اميد خسته ام از پاي ننشست



نگاه تشنه ام درجستجو بود



در آن هنگامه يديدار و پرهيز



رسيدم عاقبت آن جاكه او بود




"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"



ز خود بيگانه، ازهستي رميده



از اين بي درد مردم،رو نهفته



شرنگ نااميدي هاچشيده




دل از بي همزباني هافسرده



تن از نامهرباني هافسرده



ز حسرت پاي در دامن كشيده



به خلوت، سر به زيربال برده




به خلوت، سر به زيربال برده



"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"



به خلوتگاه جان، باهم نشستند



زبان بي زباني راگشودند



سكوت جاوداني راشكستند




مپرسيد، ايسبكباران! مپرسيد



كه اين ديوانه ي ازخود به در كيست؟



چه گويم! از كهگويم! با كه گويم!



كه اين ديوانه را ازخود خبر نيست




به آن لب تشنه ميمانم كه ناگاه



به دريايي درافتدبيكرانه



لبي، از قطره آبي ترنكرده



خورد از موج وحشيتازيانه




مپرسيد، اي سبكباران مپرسيد



مرا با عشق او تنهاگذاريد



غريق لطف آن دريانگاهم


مرا تنها به اين دريا سپاريد
فريدون مشيري

Nassim999
11-01-2010, 10:20
بنو يسم برايت از ترسم...
ترس از بي تو ماندن وبي تو رفتن...
بي تو گفتن وبي تو خواندن....
بنويسم برايت از نغمه هاي شبانه غم در گنج عزلت تنهايي ام....
بنويسم برايت از معناي زندگي

pourya_bo2pmc
11-01-2010, 10:26
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود

گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود

برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود

با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود

باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود

شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود

گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود

سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود

iranzerozone
11-01-2010, 11:38
از خودم خط کشیده ام تا تو

قطره: من، رود: راه، دریا: تو.



دست هایم دو جاده از خاکند

از زمین با دعا به بالا، تو



از تو دورم که اندکم،اما

با تو بسیار می شوم، با تو



مانده با یک کلاف سر در گم، من

پاسخ این همه معما، تو



رو به هر سو که می کنم هستی

بین هر ازدحام، تنها تو



هر چه بی راهه رفته، برگشتم

از "همیشه خودم" به "حالا تو"



نام تو بر دل و لبم جاری

ذکر من "لا معشوق الا " تو

iranzerozone
17-01-2010, 17:29
بکردی ساغر لب را نهان٬ خمخانه خمخانه.

مکن مرواری چشمم چنین٬ گلدانه گلدانه.

فلک رنگین کنم از دیدن روی گلستانت٬

کنم جان در قدم هایت چنین٬ نذرانه نذرانه.

بیا تا تنگ گیرم در بغل آن سرو سیمینت٬

بیندازم تن ناز تو را٬ بر شانه بر شانه.

بخوابانم به تخت ِ سینه ام، بوسم لب نابت.
که تاج ِعشق تو زیبد به سر٬ شاهانه شاهانه.

بکن ناز و ادا با آن بدن در شوخی و الفت٬
بسازم حلقه دستم بر کمر، مردانه مردانه.

برم این پنجه ها با ناز٬ اندر حلقه ی مویت.

کشم عطری زگیسویت همه٬ درشانه درشانه.

دم گرم لبانت را کنم آب ِ حیات خود.

بسازم بازوانم را به تو٬ کاشانه کاشانه.

مرا دیده، لب ِگل را نمودی غنچه ی خندان.

شدم در سحر چشمانت بسی٬ مستانه مستانه.

خرامیدی به پیش من ز تمکین نگاه تو٬

خلل درعقل من آمد، شدم دیوانه دیوانه.

اگر دادی یکی بوسه٬ چنانت سخت می بوسم٬

که افتی در پی من از پی٬ پیمانه پیمانه.

siya22
17-01-2010, 23:07
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ...! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رُخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست

siya22
17-01-2010, 23:09
عشق تا بر دل بیچاره فروریختنی است
دل اگر کوه ، به یکباره فرو ریختنی است

خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم
منکه میدانم دیواره فروریختنی است

آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست
بی سبب نیست که فواره فروریختنی است

از زلیخای درونت گریز ای یوسف
شرم این پیرهن پاره فروریختنی است

هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فروریختنی است

extreme2006gh
18-01-2010, 21:08
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ...! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رُخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ...! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رُخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست


با اجازه یه بیت جا مونده بود که من گذاشتم

AHMAD_inside
22-01-2010, 02:26
تو .... در برابر خورشيد روز آزادي
و در مقابل ستارگان شب نيز ... آزادي
هنگامي كه نه خورشيدي هست نه ماهي نه ستاره اي .

تو آزادي هنگامي كه
بر هر آنچه تو را در بر ميگيرد ... چشم مي بندي
اما در عين حال
تو برده هماني كه دوستش داري...
بخاطر اينكه دوستش داري !!
و برده همان كسي هستي كه دوستت دارد
بخاطر اينكه دوستت دارد

AHMAD_inside
22-01-2010, 02:29
سوگند

به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بیکرانه را
جدی نگرفته ام
حتی عشق را ...

حسین پناهی

siya22
26-01-2010, 01:53
قلب ِ بزرگ که بود ،
آن خورشید
که در آن ظلمات دور
شکست و شکسته زنده ماند !

siya22
26-01-2010, 01:54
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک می گوید
دل ،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی !

mehrzad3344
26-01-2010, 20:28
يك شبي پروانگان جمع آمدند درمضيفي طالب شـــمع آمدند



جمله مي گفتند مي بايد يــكي كـــاو خبر آرد ز مطلوب اندكي

شديكي پروانه تاقصري زدور درفضاي قصرجست ازشـمع نور

بازگشت ودفتر خودبـاز كــرد وصف اوبر قدرفهم آغاز كـــرد

ناقدي كاوداشت درمجمع مهي گفت:اورا نيست ازشمع آگــهي

شديكي ديگرگذشت از نور در خويش را بر شمع زد ازدور در

پر زنان در پرتو مطلوب شــد شمع غالب گشت و اومغلوب شد

بازگشت او نيز مشتي راز گفت از وصال شمـــع شرحي باز گفت

ناقدش گفت:اين نشان نيست اي عزيز همچو آن يك كي نشان دارد تو نيز

ديگري برخواست مي شدمست مست پاي كـوبـان بـر ســر آتش نشست

دست در كش كردبا آتش به هم خويشتن گم كردبا او خوش به هم

چون گرفت آتش ز سر تاپاي او ســرخ شـدچون آتشـي اعــضاي او

ناقدايشان چون ديد او را ز دور شمع با خود كرده هم رنگش ز نور

گفت:اين پروانه در كارست وبس كس چه داند؟اين خبردار است و بس

آن كه شدهم بي خبر هم بي اثر از ميان جــملــه او دارد خـــــــبــر

تا نگردي بي خبر ازجسم وجان كـــي خبــــريابي ز جانان يك زمان

siya22
29-01-2010, 12:34
بگذار بگریم من و بگذار بگریم
بگذار در این نیمه شب تار بگریم

درماتم پژمردن گلهای امیدم
بگذار که چون ابر به گلذار بگریم

مرغ دل من پر زد و افتاد به دامش
بگذار بر این مرغ گرفتار بگریم

غمخوار من خسته به جز دیده ی من نیست
بگذار به غمخواری خود زار بگریم

او رفت و امید دل من دور شد از من
بگذار که در دوری دلدار بگریم

در ورطه ی دیوانگی ام می کشد این عشق
بگذار بر این عاقبت کار بگریم

او خنده زنان رفت و مرا اشک فشان کرد
بگذار بگریم من و بگذار بگریم

*********************
در مورد شعرهای قبلیم که پاک شدن فکر نمیکنم دلیلش درست باشه چون همشون عاشقانه بودن وبی ارتباط با موضوع تاپیک نبودن در هر حال امیدوارم سلیقه ای عمل نشه

paiez
29-01-2010, 14:22
بزار خیال کنم هنوز ترانه هامو می شنوی
هنوز هوامو داری و هنوز صدامو می شنوی
بزار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم
اگه تمومه قصه مون هنوز ترانه سازتم
بزار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی
روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی

بزار خیال کنم تو دلتنگیات غروب که می شه یاد من می افتی
تویی که قصه ی طلوع عشق و گفتی و دوستت دارمو نگفتی

بزار خیال کنم منم اون که دلت تنگه براش
اونی که وقتی تنهایی پر می شی از خاطره هاش
اون که هنوز دوستش داری اون که هنوز هم نفسه
بزار خیال کنم منم اونی که بودنش بسه

paiez
29-01-2010, 14:23
ذهن ما باغچه است
گل نکاری ،‌ گل من !
علف هرز در آن می روید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است ...

paiez
29-01-2010, 14:26
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
چه کسی می داند در پی یافتن روزنه ای در فردایی
پیله ات را بگشا تو به اندازه یک دنیایی !!.
********
من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من ؟
یک دل شکسته‌ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می‌شود
این‌گونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من
ای هم‌قفس بخوان که زِ سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از این‌جا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم می‌شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده‌ام به شایعه‌ها اعتنا نکن
در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من!!.

Ghorbat22
29-01-2010, 20:25
قفل سکوت قلب مرا باز می کنی
با چشمهای عاشقت اعجاز می کنی
تو این پرنده را که دوبالش شکسته است
روزی دوباره عاشق پرواز می کنی
ارزانی نگاه تو سهم غرور من
وقتی برای آیینه هم ناز می کنی
مثل بهار سبزی و با هر تبسمت
از عشق فصل تازه ای آغاز می کنی
ایمان می آورم به تپش های قلب خویش
وقتی گره ز کار دلم باز می کنی

siya22
29-01-2010, 21:11
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پــُرم گوش برایم بفرست

دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفن کمی آغوش برایم بفرست

siya22
29-01-2010, 21:13
نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای

به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی

برو ... برو ... به سوی او ، مرا چه غم
تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ی ستارگان

بر او بتاب زآنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من ، تن تو مال او

تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زآنکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من

اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو

کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او !
گذشت و رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او !

iranzerozone
30-01-2010, 12:08
خیالت می کُشد خواب شبم را.



نمی خواهم دگر امشب بخوابم.



نخوابم تا که آیی تو به خوابم.



خدایا می شود آید به خوابم؟



چگونه می توانم من بخوابم؟



خیالت می کُشد خواب شبم را.



خیال تو که می آیی سراغم!



دگر فرقی ندارد: بخوابم یا نخوابم!

siya22
30-01-2010, 16:50
می آیی و آب می شود تب هایم
مهتاب تمام می شود شب هایم

لب بر لب گذاشـ.... بیدار شدم
طعم گس بوسه می دهد لب هایم

siya22
30-01-2010, 16:58
اي ستاره ها كه بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد
اي ستاره ها كه از وراي ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته ايد

آري اين منم كه در دل سكوت شب
نامه هاي عاشقانه پاره ميكنم
اي ستاره ها اگر بمن مدد كنيد
دامن از غمش پر از ستاره ميكنم

با دلي كه بويي از وفا نبرده است
جور بيكرانه و بهانه خوشتر است
در كنار اين مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه هاي زيركانه خوشتر است

اي ستاره ها چه شد كه در نگاه من
ديگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟
اي ستاره ها چه شد كه بر لبان او
آخر آن نواي گرم عاشقانه مرد ؟

جام باده سر نگون و بسترم تهي
سر نهاده ام به روي نامه هاي او
سر نهاده ام كه در ميان اين سطور
جستجو كنم نشاني از وفاي او

اي ستاره ها مگر شما هم آگهيد
از دو رويي و جفاي ساكنان خاك
كاينچنين به قلب آسمان نهان شديد
اي ستاره ها ستاره هاي خوب و پاك

من كه پشت پا زدم به هر چه كه هست و نيست
تا كه كام او ز عشق خود روا كنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زين سپس به عاشقان با وفا كنم

اي ستاره ها كه همچو قطره هاي اشك سربدار
سر بدامن سياه شب نهاده ايد
اي ستاره ها كز آن جهان جاودان
روزني بسوي اين جهان گشاده ايد

رفته است و مهرش از دلم نميرود
اي ستاره ها چه شد كه او مرا نخواست ؟
اي ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس ديار عاشقان جاودان كجاست ؟

miss leila
01-02-2010, 19:11
مرا کم دوست داشته باش امّا همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است اگر مرا بسیار دوست بداری

شاید حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد

من به کم هم قانعم –

و اگر عشق تو اندک و امّا صادقانه باشد من راضی ام - دوستی پایداراز هر چیزی بالاتر است –

مرا کم دوست داشته باش امّا همیشه دوست داشته باش

*ALONE*
01-02-2010, 23:41
بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم به غنچه های محبت بهار هم باشیم

آزمودم زندگی دشت غم است شادیش اندوه و عیشش ماتم است

در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش

بمیرم من واسه اون دلشکسته که چون من خیری از دنیا ندیده

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست کارم از گریه گذشته به خودم میخندم

iranzerozone
02-02-2010, 12:30
روزي دل من كه تهي بود وغريب٬

از شهر سكوت به ديار تو رسيد

در شهر صدا٬ كه پر از زمزمه بود٬

تنها دل من قصه ي مهر تو شنيد.

چشم تو مرا به شب خاطره برد.

در سينه٬ دلم از تو و ياد تو تپيد.





در سينه ي سردم، اين شهر سكوت٬

ديوار سكوت٬ به صداي تو شكست.

شد شهر هياهو، اين سينه ي من.

فرياد دلم به لبانم بنشست.



خورشيد مني ،‌ منم آن بوته ي دشت.

من زنده ام از نور تو اي چشمه ي نور.



درياي مني ، منم آن قايق خُرد.

با خود تو مرا مي بري تا ساحل دور.





اكنون تو مرا همه شوري و صدا.

اكنون تو مرا همه نوري و اميد.

در باغ دلم بنشين بار دگر.

اي پيكر تو، چو گل ياس سپيد!

iranzerozone
02-02-2010, 13:28
خواب دیدم تو آسمون پیدا شدی


رنگ مهتاب توی خواب ما شدی



بی هوا مثل شهاب تو آسمون


برق چشمات زده و رسوا شدی



هفت ستاره قرض دادم به آسمون


تا برام از تو بیارن یه نشون



ناامیدم از زمین و بعد از این


بستم امید دلم به آسمون



یه ستاره واسه بختم که پی عشق تو رفتم


یه ستاره واسه ی دل که تو بردی . شده مشکل



یه ستاره واسه آشتی. دیگه برگرد منو کشتی


یه ستاره واسه خنده. نرخ شادی مگه چنده؟



یه ستاره پر بوسه که دلم بی تو نپوسه


یه ستاره پر امید. واسه هر کس که تو رو دید



یه ستاره پر رویا که قشنگ با تو دنیا


یه ستاره پر رویا که قشنگ با تو دنیا



من همه دار و ندارم پیش تو ارزونیه


تو کدوم مرام و مذهب عشق به این گرونیه؟



هفت ستاره ی دلم تو آسمون.گروی یه عشق آسمونیه


ماه خبر آورده از اون بالاها



هفت شبانه روز که مهمونیه


آسمونم شده عاشق تو



به خیالش به همین آسونیه


نکن از خواب منو بیدار



تا به وقت خوش دیدار


تو کوچه باغهای شمرون



زیر سایه ی سپیدار..........

siya22
02-02-2010, 18:00
یادم باشد
فردا را جلو بیندازم
و ساعتم را کوک کنم روی چه وقت
یادم باشد فردا باران بگیرد
باران بیاید تا نزدیکی های عصر
و برگردد
یادم باشد اگر آهسته گام بردارم
دیرتر شب می شود
و آفتابگردانها
چند دقیقه دیرتر لال می شوند
چیزهای دیگری هم یادم باشد
یادم باشد
یادم باشد
یادم باشد
دوستت دارم

شاهزاده خانوم
03-02-2010, 10:01
من همان اندازه
دلواپس شادمانی تو ام
که تو
دلواپس شادمانی من ..
اگر تو خاطری آسوده نداشته باشی
من هم آسوده خاطر نخواهم بود .

"جبران خلیل جبران

---------- Post added at 10:01 AM ---------- Previous post was at 09:59 AM ----------

من به خاطر شادمانی تو
بسیار شادمانم
برای تو
شادمانی شکلی از آزادی است ..
زندگی نمی تواند
با تو
جز با مهر و شیرینی
جور ِ دیگری رفتار کند
تو با زندگی
جز با مهر و شیرینی
رفتار نکرده ای .

" خلیل جبران

Diosa!
03-02-2010, 13:56
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا رابه ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا راوگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم همه وعده مکر باشد بفریبد او شما رادم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون بزند گره بر آب او و ببندد او هوا رابه مبارکی و شادی چو نگار من درآید بنشین نظاره می‌کن تو عجایب خدا را

siya22
03-02-2010, 14:13
از چهره طبیعت افسونکار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه های حسرت و ماتم را

پاییز ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگهای مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری

جز غم چه میدهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت ؟
جز سردی و ملال چه میبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟

در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم
پاییز ای سرود خیال انگیز
پاییز ای ترانه محنت بار
پاییز ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار

---------- Post added at 02:11 PM ---------- Previous post was at 02:10 PM ----------

در خوابهای کودکی ام
هر شب طنین سو قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...


---------- Post added at 02:13 PM ---------- Previous post was at 02:11 PM ----------

به آتش نگاهش اعتماد نکن !
لمس نکن !
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند !
به سرزمینی بی رنگ ،
بی بو ، ساکت !
آری !
بگریز و پشت ِ ابدیت ِ مرگ پنهان شو ،
اگر خواستار جاودانگی ِ عشقی !

*ALONE*
03-02-2010, 21:03
كاش قلبم درد پنهاني نداشت

چهره ام هرگز پريشاني نداشت

كاش مي شد دفتر تقدير عشق
حرفي از يك روز باراني نداشت

كاش مي شد راه سخت عشق را
بي خطر پيمود و قرباني نداشت

*ALONE*
04-02-2010, 13:47
به تو عادت کرده بودم رفتی دلو شکوندی
با چشام شدی غریبه رفتی دلو شکوندی

Diosa!
04-02-2010, 15:21
گفتا تو از کجایی کاشفته می نمایی؟
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی؟
گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم به می پرستی جستم ز خود رهایی

گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی

گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی؟
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی؟
گفتم از آن که هستم سرگشته ای هوایی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سرّی بود خدایی

neko_24
04-02-2010, 17:32
تو خودم زندگيمو حل كردم
مثل يه حبه قند سرخورده
مثل يه ماهي غريبم كه
توي يه تنگ شيشه اي مرده
تو خودم غصه هامو باريدم
زندگيم تو صدف خلاصه شده
كفش روياي سبز و بارونيم
پر آزار سنگ و ماسه شده
دور اين بي كسي دلم پر زد
پرپر مرگ و لحظه ي آخر
من كه آتيش روشني بودم
از دلم مونده بي تو خاكستر
گم شدم تو سكوت اين مرداب
مردم از بس گل و لجن خوردم
نبض دستم دقيق و تنظيمه
بي تو اما تو هر نفس مردم
خوش به حال شما كه خوشبختين
من كه عمرم تو بي كسي پژمرد
يه نفر اومد و چقدر راحت
عسل آرزمو تا ته خورد
يه نفر اومد و چقدر آسون
بال پرواز شعرمو سوزوند
منو از هم از اين همه لبخند
دور و گم كرد و تو خودم پاشوند
پرم از حسرت يه سينه گرم
مثل فرياد ول شده تو باد
مثل سيبي كه با تمام دلش
زير پاي غرور تو جون داد

siya22
06-02-2010, 00:01
در جسم بشری ِ من ،
ابدیت تکرار می شود
به فریب ِ این سیب ِ سرخ وسوسه !
پروانه ناقص است در ذهن من هنوز !
تب دارم از شوخی ِ باران شوخ طبع
و معلوم نشد تکلیف نامه های نانوشته ام چه می شود !
.....

---------- Post added at 11:58 PM ---------- Previous post was at 11:55 PM ----------


ساعت دو شب است كه با چشم بی‌رمق
چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق

چیزی كه سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق

هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی
هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق

من با زبان شاعری‌ام حرف می‌زنم
با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق

این بار از زبان غزل كاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

من رفتنی شدم، تو زبان باز كرده‌ای!‌
آن هم فقط همین‌كه: "برو، در پناه حق "

---------- Post added 06-02-2010 at 12:01 AM ---------- Previous post was 05-02-2010 at 11:58 PM ----------

قرار بود بیایی ولی نه این ساعت
چقدر منتظرت مانده ام و تو راحت

قدم زنان و چه بی فکر می رسی و سلام ــ
نکرده « حوصله اصلن ندارم » و صحبت

همیشه یک طرفه با دیالوگی کوتاه
تمام می شود اما ، منم که یک ساعت

همیشه زود می آیم که منتظر باشم
همیشه دیر میایی که باز این مدت

دلم به شور بیفتد ، هزار راه که تو ....
هزار بار به شیطان به فکر بد لعنت !

siya22
06-02-2010, 13:17
میگفت:

به حساب خیال بافی ام نگذار!

اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها!

و

فقط می خواستم که بدانی!

می شود حتی دل خوش کرد!

به چراغهای کوچک یک هواپیما !!!

به او گفتم:

سلام مرا به ستاره ات برسان

به او بگو!

من هیچ ستاره ای ندارم!

و دل خوشم به انبوه ستارگانی که!

در شب تاریک از چشمانم جاریست.

و به انتظار ستاره زندگیم!

نسیم عشق را در سحرگاه خلوتم چشم به راهم!!!

setayesh_sh
06-02-2010, 13:29
تو رفتی پشت سر اما . . .
نگاه من . . .
صدای بی صدای من . . .
و آن حس لطیف نقره ای رنگم . . .
چه آرام و غریب و سرد پرپر شد. . .

*ALONE*
06-02-2010, 17:52
دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد
این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد
دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم
دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم
می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم
شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم
رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم
دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم
زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم
دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم

siya22
06-02-2010, 22:36
درخت که می شوم
تو پائیزی !
کشتی که می شوم
تو بی نهایت طوفانها !
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن !

10
07-02-2010, 11:50
(ترکی)

بیر قناری کیمی دن سیزلمیشم
اوز دیاریم ده وطن سیزلمیشم
بلبلم چایدا چمن سیزلمیشم
هیچ بیلیرسن نجه سن سیزلمیشم !!!

*ALONE*
07-02-2010, 17:42
خیلی وقت که یه بغضی تو صدامه

خیلی وقت که یه آهی تو نگامه

خیلی وقت حتی اشک هم قهر با من

تک و تنها تو قفس اسیر این تن

خیلی وقت خنده هام خیال و رویاست

آرزوهام چون حبابی روی دریاست

خیلی وقت که شب هام نوری نداره

توی آسمون می گردم واسه دیدن ستاره

خیلی وقت گلدون ها بدون آب اند

ماهی ها انگاری عمریه تو خواب اند

خیلی وقت قلب من خسته و پیره

برای سوختن و ساختن دیگه دیره

خیلی وقت قابی خالی رو دیواره

قابی بی عکس که تورو یادم می اره

خیلی وقت عشق تو پاها مو بسته

تنها من موندم و گیتاری شکسته

siya22
07-02-2010, 22:35
یک جرعه مو داشت باد
یک جام روسری داشتی تو
یک جهان تشنگی دارم من ....


---------- Post added at 10:35 PM ---------- Previous post was at 10:34 PM ----------

عمری است شبانه روز لب هایت را ....
لب باز نکن ، هنوز لب هایت را ....

نه ، سیر نمی شوم به چندین بوسه
بر روی لبم بدوز لب هایت را

simple2010
07-02-2010, 22:37
اي دوست دلت هميشه زندان من است
آتشكده ي عشق تو از آن من است

iranzerozone
08-02-2010, 14:52
با همه‌ی بی‌سر و سامانی‌ام

باز به دنبال پريشانی‌ام



طاقت فرسودگی‌ام هيچ نيست

در پی ويران شدنی آنی‌ام



دل‌خوش گرمای کسی نيستم

آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام



آمده‌ام با عطش سال‌ها

تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام



ماهی برگشته ز دريا شدم

تا که بگيری و بميرانی‌ام



خوب‌ترين حادثه می‌دانمت

خوب‌ترين حادثه می‌دانی‌ام؟



حرف بزن! ابر مرا باز کن

دير زمانی است که بارانی‌ام



حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست

تشنه‌ی يک صحبت طولانی‌ام



ها به کجا می‌کشی‌ام خوب من

ها نکشانی به پشيمانی‌ام

neko_24
09-02-2010, 17:36
من و توييم دو پژمرده گل ميان كتاب
من و توييم دو دلبسته از قديم به هم
شبيه يكدگريم و چقدر دلگير است
شبيه بودن گل هاي بي شميم به هم
من و تو رود شديم و جدا شديم از هم
من و تو كوه شديم و نمي رسيم به هم
بيا شويم چو خاكستري رها در باد
من و تو را برساند مگر نسيم به هم

siya22
10-02-2010, 00:41
سطر اول : او می آید !
سطر دوم : او می رود !
دو سطر بیشتر نیست
بیهوده آنرا هزار و یک شب می کنیم ....

---------- Post added at 12:41 AM ---------- Previous post was at 12:38 AM ----------

هیچ کس نخواهد دانست که روی سخن من با که بوده است
با خداوند خویش که چون زنی زیباست
یا با زنی زیبا که خداوندگار زندگی من بوده است !

siya22
12-02-2010, 02:14
عمری است بال بال بال می زنم
خود را به کور گنگ لال می زنم

سردرد درد درد درد می کشم
هی دست دست دست دستمال می زنم

تا خواب خواب خواب خواب می روم
تب خال خال خال خال می زنم

هی روز روز روز روز می رود
من پیک ، خاج ، شاه ، فال می زنم

هی عشق عشق زنگ زنگ می زند
من بوق بوق بوق اشغال می زنم

تو دست دست دست دست می زنی
من بال بال بال بال می زنم

*ALONE*
12-02-2010, 20:05
اینــی که حــــالا میبـینـی دیگه مجنون چشات نیست
دیگه وقتی نیمه شب شه نگـران لـحظه هــات نیست
مـــن بــرام فــرقـی نــداره کـــه تو بــاشی یـا نباشی
خیلـی وقته دیگه نیستی تو دلم جـــایی برات نیست

siya22
14-02-2010, 02:14
از آسمان هفتم اگر افتاده بودم
نمی شکستم چنین که از چشم تو افتادم .....

siya22
14-02-2010, 02:14
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من
کاش می شد بگشایی سر صحبت با من

هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا
درد تنهایی و بی برگی و غربت با من

از خروشانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشوده لبش را به حکایت با من

خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال
آسمان دور شد از روی حسادت با من

بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من

گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند
داغ چشمان تو تا روز قیامت با من

siya22
14-02-2010, 02:20
برای بدست آوردنت نمی جنگم !
به تکّدی قلبت هم نمی آیم !
دوستت دارم ،
فارغ از داشتنت ....

ايناس
14-02-2010, 03:57
از تمام راز و رمزهای دنیا


جز همین سه حرف:


عــــــــــــــــــــــــ ــــــشق


جز همین سه حرف ساده میان تهی


چیز دیگری سرم نمیشود


من سرم نمیشود


ولی


راستی


دلم که میشود ... !!

siya22
15-02-2010, 01:23
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگ تر است

من چه گویم که در پسند آید
دلم از این غروب تنگ تر است

---------- Post added at 01:22 AM ---------- Previous post was at 01:22 AM ----------

چقدر سرد است
وقتی که نیستی و می خواهمت ....

---------- Post added at 01:23 AM ---------- Previous post was at 01:22 AM ----------

از روزهای رفته نگو
روزهای مانده را تعریف کن
با چند ماه خداحافظی کنم
به چند خورشید سلام
تا بیایی .... ؟!