PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعـار عاشقـانـه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 [16] 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38

maryam & m
27-05-2009, 13:08
هوای دلتنگی

عبور مي كنم از جاده هاي بيداري
و دور مي شوم از لحظه هاي تكراري


هواي خانه پر است از هواي دلتنگي
دلم گرفته از اين حجم تنگ آواري


دوباره بال و پرم پر ز حس پرواز است
كجاست پنجره اين چهار ديواري



كجاست پيك بشارت كسي كه مي آيد
به دستگيري اين دست هاي بي ياري


وفور گريه ام اما هنوز مي خندم
به تلخي همه خنده هاي اجباري


چقدر ساده و ارزان به عشق دل داديم
حراج دل ما بود و عشق بازاري


كمي نشان صداقت هنوز در ما هست
هميشه آينه هستيم اگر چه زنگاري


ولي دورغ چرا دل حريف عشق نبود
چنان شكست كه از دل نماند آثاري


اگر كه عشق بپرسد كه مرد راهي باز
جواب روشنم اين است يك كلام آري

maryam & m
27-05-2009, 13:11
ای چشم خیس و پاک تو شالوده دلم!
ای غمزه نگاه تو صد رمز مشکلم!

امشب دوباره از ته دل شعر گفته ام
بی شعر/ در تجسم رویای خود ولم

هر لحظه در سکوت خیالت دویده ام
در اوج این سکوت تو... مفعول و فاعلم

انگار شب دوباره به من رنگ داده است
بر عمق رنگ شام تو بی پرده سائلم

آن دورها... غروب به شب رنگ میدهد
ای سرخی غروب لبت آب و هم گلم
...
در چار چوب پنجره تنها شدی و من
بر چار چوب قلب تو هر لحظه شاملم

آن لحظه ای که مبریم تا خدا بگو-
-در ارتفاع پست زمین تو کاملم؟!

مجنون کنار لیلی و من در کنار تو!
در عمق این جنون تو صد بار عاقلم

مریم تمام زندگی ام را ربوده ای-
-با آیه های ورد تو حل شد مسائلم...



فکر میکنم شاعرش رضا صحرایی(پارسا)باشه[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ZIBAYEKHOFTE
28-05-2009, 00:10
ساده ، زلال ، پاک ، روان...

آب دیده اید؟

یک تکه نور ...

جلوه مهتاب دیده اید؟

زلفش...

نه زلف نه ،

نگهش...

نه نگاه نه،

عنبر شنیده اید؟

...می ناب دیده اید؟

خال سیه تعبیه بر روی لعل لب

بس دیدنی است...

گوهر نایاب دیده اید؟

او ناز ، من نیاز

من احساس ، او سپاس

هنگام وصل حالت احباب دیده اید؟

او نور ، شور ، غلغله...

دریا چگونه است؟

من خوار ، زار ، وازده...

مرداب دیده اید؟

نفرین به صبح...

حال مرا درک می کنید؟

دل داده اید؟...

عاشق بی تاب دیده اید؟

مثل خیال بود ، چه کم بود ، حیف شد

مردُم !...

خدا نصیب کند ...

خواب دیده اید؟

:40:

ZIBAYEKHOFTE
28-05-2009, 00:13
تو قله خیالی و تفسیر تو محال

بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی

شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال

عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف

تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست؟

چون مرگ ناگزیری و تدبیر تو محال

ای شعر ای سرنوشت من

تقدیر من غم تو و تغییر تو محال...

ZIBAYEKHOFTE
28-05-2009, 00:18
دردیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بی خبران چه جای خواب است مرا

ZIBAYEKHOFTE
28-05-2009, 00:21
ای دل حریف این همه ماتم نمی شوی


بیچاره تر منم که تو آدم نمی شوی


باد فراق دوست اگربر سرت نهد


چون چوب خشک میسکنی خم نمی شوی


چون شمع سرگداخته ای ، در تعجبم


با ازدیاد شعله چرا کم نمی شوی؟!


هر شب دعا می کنم که شوی سر به راه تر


آخر چرا اسیر دعایم نمی شوی؟...

fanoose_shab
28-05-2009, 00:39
من بودم وجنون که به پایان نمیرسید
پیوسته خسته ای که به سامان نمیرسید

بغضی که باتراکم حسرت نمیشکست
ابری ترین هواکه به باران نمیرسید

بادی نمیوزیدوغباری نمیزدود
برخاک مانده بودم وطوفان نمیرسید

رودی که پشت سدبه سکون تن نمیسپرد
بی صبرمانده بودوبه طغیان نمیرسید

من بودم وحیال پریدن به بام نور
من بودم وجنون که به پایان نمیرسید

bidastar
28-05-2009, 11:36
به پندار تو:

جهانم زيباست!

جامه ام ديباست!

ديده ام بيناست!

زيانم گوياست!

قفسم طلاست!

به اين ارزد كه دلم تنهاست؟

Ali sepehri
29-05-2009, 14:31
ناباورانه عشق مرا جار میزند

چشمی که فال اشک در انظار می زند

گاهی سکوت در شب یلدای خانه ام

چنگی به قلب خسته یک تار می زند

در بی فروغ چشم تو چشمان خسته ام

چون ابر سر به گریه بسیار می زند

چندی است بی تو عاشق ولگرد خسته ات

در کوچه های خلوت غم زار میزند

دیوانه وار عاشق اواره ات هنوز

سر بر سکوت سنگی دیوار میزند

چندی نمانده است ببینی که شاعری

خود را گه در فراق تو بر دار میزند

Ali sepehri
29-05-2009, 14:35
شعری برای باران سروده ام
شعری برای دردهای بی کران قطره ها
که در نی نی اشک چشمانم متولد میشوند
و در راستای خطی، آرام
بر روی گونه هایم جاری می شوند!
باران را میبویم
بویی نمیدهدولی دستانش بسیار مهربانند
زیرا مرا به یاد تو سوق میدهند
میلی برای رسیدن به تو
خدای خوب من!
در نگاه چشمانم
صدایی فریاد میزند که
که آمده ام تا بمانم برای تو
و اشکها به یاری من می آیندو
یاری دستانم است که بی هیچ چشمداشتی
به سویتو دراز شده اند
آری من تو را میخواهم
تو را
خدای مهربانم را!
مرا ببخش

bidastar
30-05-2009, 09:43
اي صبح، اي بشارت فرياد!

امشب، خروس را

در آستان آمدنت سر بريده اند

eMer@lD
30-05-2009, 15:27
" دست عشق از دامن دل دور باد/
می توان آیا به دل دستور داد؟
/ می توان آیا به دریا حکم کرد /
که دلت را یادی از ساحل مباد؟ /
موج را آیا توان فرمود: ایست!/
باد را فرمود: باید ایستاد؟/
آنکه دستور زبان عشق را /
بی گذاره در نهاد ما نهاد /
خوب می دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی بایست داد !!!

amir 69
30-05-2009, 19:40
دستانم را

حصاری می کنم برايت،
حصاری از عشق،
حصاری از بوسه،
تا آنجا که نتوانی،
جهان را
بی عشق من ببينی..

safeye-aval.blogfa

sara_girl
31-05-2009, 02:32
وقتي چشمام پر اشكه وقتي قلبم بي قراره
وقتي پابه پاي ابرا چشم من بارون مي باره
وقتي مثل يه پرنده ميرم و گوشه مي گيرم
وقتي با نبودن تو توي هر لحظه مي ميرم
با يه حس عاشقونه انتظار تو رو دارم
من يه ماهي تو يه دريا تو كه نيستي بي قرارم بي قرارم
وقتي خواب تو مي بينم خواب عاشقونه ي تو
وقتي كه قطره ي اشكو مي بينم رو گونه ي تو
وقتي قلب عاشقم رو پيش پاي تو مي ذارم
وقتي كه بلور اشكو واسه تو هديه مي يارم
با يه حس عاشقونه انتظار تو رو دارم
من يه ماهي تو يه دريا تو كه نيستي بي قرارم
تو كه نيستي تو كه نيستي قلب عاشق بي قراره
آرزوي تو رو داشتن باز تو رو يادم مي ياره
هنوزم حس نيازت از تو قلب من نرفته
كاش بدوني كاش بدوني زندگي بي تو چه سخته

sara_girl
31-05-2009, 02:45
زيادي خوبي كردم
رفتي نموندي با ما
آخر خط رسيده
دوسم نداري حالا
***
با رقيبم نشستي
گفتي همين كه هستي
رفتي و بي تفاوت
دل منو شكستي
*****
يه روزي بر ميگردي
وقتي كه خيلي ديره
خيال ميكردي قلبم
بدون تو ميميره
*****
خيال ميكردي هيچوقت
دست تو رونميشه
بازي ديگه تمومه
برو واسه هميشه
****
دلم گرفته از تو
از عاشقي حرف نزن
آخر قصه ما
نه تو ميموني نه من

farryad
31-05-2009, 09:27
پیكر تراش پیرم و با تیشه خیال
یك شب تو را زمرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس زنم
بر قامتت كه وسوسه شست و شو در اوست
پاشیده ام شراب كف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
وزدیده ام زچشم حسودان نگاه را
تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین كنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام
از هر زنی، تراش تنی وام كرده ام
از هر قدی، كرشمه رقصی ربوده ام
اما تو چون بتی كه به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاكم فكنده ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از كسی كه تو را ساخت ، كنده ای
هشدار ! زانكه در پس این پرده نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
یك شب كه خشم عشق تو دیوانه ام كند
بینند سایه هاكه تو را هم شكسته ام !

نادر نادر پور

paiez
31-05-2009, 13:03
آنگه كه به احساس به من خنديدي
ميناي رخت را افسوس كه دزديدي
آن دم كه توعشقم را در چشم نمي ديدي
اي گل چه مطلب به چه انديشيدي؟


آن دم كه به احساس كمي خنديدم
گلگون شدم و رخ را ناچار بدزديدم
من جز تو به اغيار نيانديشيدم
من برق نگاهت از دور مي ديدم

اما دل من اي دوست از دور شد بي تاب
من جز تو نمي ديدم شبانه و در خواب
افسوس قدر اين بود بر ضد من اين اسباب
شد ماهي احساسم از جور دور از آب
خورشيد

paiez
31-05-2009, 13:03
هرروز بميرم ز فراق و سفر تو

هر روز بگيرم ز جماعت خبر تو
اي دوست چرا رفتي و بنهاديم اكنون
با اين دل خو كرده به شور و شرر تو
خورشيد

paiez
31-05-2009, 13:04
من مثل یک سرگیجه می مانم،بین زمین و آسمان گاهی
تب می کنم،دلشوره می گیرم،از حرفهای دیگران گاهی
یک وقتهایی مثل کوه یخ در انجمادم،قطبیم،ماتم
اما به وحشت می کشد کارم مانند یک آتشفشان گاهی
مادر نمی گوید که می داند اما خودم حس می کنم، شاید -
می بیندم در حال خندیدن با گریه های بی امان گاهی
من هیچ چیزم نیست می دانم،دیوانگی؟ اینها همه حرف است
تنها کمی روحم پریشان است از دوریت ای مهربان گاهی
من مشکلی مانند یک دردم،درمان من مرگ است،باور کن
این را خودت گفتی که مشکل را حل می کند تنها زمان گاهی

paiez
31-05-2009, 13:05
برو قبل از طـــلوع این سپیــــــــــــــده
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

بزار تنـــــــها بمونم با خیــــــــــــالت
بخـــونم از دو چشـــــــــم بی مثالت
بزار ایــن قلـــب خسته تا قیـــــــامت
بــــــمونه عاشــــق اون قد و قـــامت
بـــــزار چشـــمای غمگینم ببـــــــاره
دلــــــی که عاشقه آروم نـــــــــداره
بــــــزار باشه برامون یادگــــــــــــاری
غـــــــم و گریه تو بارون بهــــــــــاری
نــــزار چشـــمام ببینن رفــــــتنت رو
آخـــــــه ســــخته براشون رفتــن تو
نزار دستـــام توی دستات بشـــــینه
اگــــر ایـــــن گفتگوی آخـــــــــــــرینه
نزار قلــــــــــبم بفــــــــهمه بی وفایی
برو اما نـــــــــــگو هـــــــرگز کجــــــایی
برو قبل از طـــلوع این سپیــــــــــــــده
برو تا قــــلب غمگینم نـــدیــــــــــــــده
برو فکر من و این قلب خـــــــــــــــسته
نباش و فکر نکن قلبم شکـــــــــــسته
نشو راضــــی که قلب من بمـــــــــیره
بــــــزار با یــــــــــاد تو آروم بگــــــــــیره
اگــــر تو راحـــــــــتی با این جــــــدایی
برو این خســـــــته هم دارد خــــــدایی
حــــلالت می کــــــــــنم ای نازنیـــــنم
نزار اشـــــــکو توی چشــمات ببینـــــم
فقط می خوام بدونی تا همیــــــــــشه
دلم بی تو دیگه عاشق نمیــــــــــــشه
اگر چه راه سینه می شه مســــــــدود
عـــزیزم قســـــــــــمت ما رفتنت بـــــود
اگر چــه با غــــــــــم تو در ســــــــــتیزم
برو وجـــدانتم راحت عــــــــــــــــــــــزی زم
تو رو میسپــــــــارمت دست خـــــدامون
هـمین قدر عاشقی بسه برامـــــــــــون
حالــــــــــــا که داری از این خونه مـیـــری
بــــــــــــــــدون ای نازنینـم بی نـظـــیـری
می دونـم این جــــــــــدایی سخته امـــا
یه جــوری تاب میــارم بی تو لیـــــــــــلا
کسی رو غیر تو هـرگز نمی خـــــــــــوام
تویی تا وقتی هستم دین و دنـــــــــــیام

paiez
31-05-2009, 13:05
جواب رد
میون دشت قلب من
تو تک گل شقایقی
جواب رد میدی به من
بعد یه عمری عاشقی
عزیزم تو هم میخوای
منو تنها بزاری
از تو چشمات می خونم
دیگه دوستم نداری
منی که عاشقتم
بعد تو چیکار کنم
از دست خاطره هات
به کجا فرار کنم
من تو فکر عشق تو
تو تو فکر دیگری
خیلی زود عشق منو
داری از یاد میبری
آرزومه خوش باشی
حتی با رقیب من
قسمتم نبود عزیزم
که بشی نصیب من
عیبی نداره خانمی
تو هم برو از پیش من
اما بدون ای دل من

bidastar
31-05-2009, 13:28
کدام ساعت شني بهار را زاييد؟
کدام فصل، پيرهني دارد گرم‌تر از تابستاني
که من عاشق دختر همسايه‌ام
بودم؟
همان سال چه گريه‌هايي ريخت از تن پاييز
و چه ارقام خسته‌اي افتاد
از صفحه‌ي غروب ساعت ديواري
انگار زمستان بود که عقربه‌هاي همان ساعت
لغزيدند تا کنار هم
افتادند درست در جاي خالي شش و نيم
و حالا من پير شده‌ام
همچنان که دختر همسايه
بي هيچ خاطره از شش و نيم.

payam
31-05-2009, 18:56
نزديک مي شوي به من

فرسنگها درمن فرو مي روي

در من خانه مي کني

در من حضور مي يابي


لحظه به لحظه


هرجا و هر کجا

توي انگشتهايم جاري مي شوي

سطرسطرخاطراتم را مي نگاري

روي لبم مي نشيني

خنده مي شوي

حرف مي شوي


دلم که مي گيرد

ازچشمهايم مي باري

کيستي؟

کيستي تو ؟

کيستي تو که اين همه

در من مي تابي

بي آنکه کاسته شوي

بي آنکه غروب کرده باشي

کيستي؟

کيستي تو که اين همه

سزاوار حرفهاي عاشقانه اي

کيستي تو که ديدنت زندگي

رفتنت مرگ است

در من بمان

از هنوز تا هميشه

payam
31-05-2009, 18:56
کاش مي شد در سکوت دشت شب


ناله ي غمگين باران را شنيد ،


بعد دست قطره هايش را گرفت



تا بهار آرزوها پرکشيد ،



کاش مي شد بر تمام مردمان



پسوند نام انسان را گذاشت ،



کاش مي شد با خزان قلب ها



مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد ،


کاش مي شد جاي اشعار بلند


بيت ها را ساده و زيبا کنيم ،



کاش مي شد برگ بيت را



سرخ تر از واژه ي رويا کنيم ،



کاش مي شد با کلامي سرخ و سبز


يک دل غم ديده را تسکين دهيم ...

rahgozare tanha
01-06-2009, 11:09
یارین بویون قوجاخلادیم (قامت يار را در آغوش گرفتم)

یارآغلادی من آغلادیم (يار گريه كرد من گريه كردم)

ییغشدی قونشولار بوتون ( جمع شدند تمام همسايه ها)

جار آغلادی من آغلادیم (همسايه ها گريه كردند من گريه كردم)

باشیندا قارلی داغلارا (به كوههاي كه نوك قله شان برف هست)

دانشدیم آیرلیق سوزون ( سخن جدايي و دوري را گفتم)

بیر آه چکیب باشینداکی ( آهي كشيد )

قار آغلادی من آغلادیم (برفهاي قله اش گريست من گريستم)

طاریمدا نار آغاجلاری ( درباغ درختان انار)

منی گوروب دانیشدیلار ( مرا ديدند و به سخن گفتن در آمدند)

بویومو زیتون اوخشادی ( درخت زيتون هم به حال من گريست)


نار آغلادی من آغلادیم (انار گريه كرد من گريه كردم)

ایله که اسدی بیر خزان ( زمانيكه كه يك باد خزان وزيد)

تالاندی گوللیرم منیم ( تمام گلهاي زندگيم از هم پاشيد)

خبر چاتینجا بولبوله ( تا وقتي كه خبر به بلبل برسد)

خار آغلادی من آغلادیم (خار گريه كرد من گريه كردم)

اورک سوزون دئدیم تارا ( حرف دل خود را به تار (وسيله موسيقي) گفتم)

سیملر اولدی پارا پارا ( سيم هاي تار پاره پاره شد)

یاواش یاواش سیزیلدادی ( يواش يواش صداي سوز و ناله آمد)

تار آغلادی من آغلادیم (تارگريه كرد من گريه كردم)

دئدیم کی حق منیم کی دیر (من گفتم كه حق با من است)

باشیمی چکدیلر دارا ( سرم را به دار كشيدند)

سيخاندا بوينومي طناب ( وقتي طناب گردن مرا فشار داد)

دار آغلادی من آغلادیم (چوبه دار گريه كرد من گريه كردم)


غم سينمده قالا قالا ( در حاليكه غم درون سينه ام انباشته شده )
یار جانمی آلا آلا ( در حاليكه يار جانم را گرفت)

یار آغلادی من آغلادیم (يار گريه كرد من گريه كردم)


شاعر هوشنگ جعفری

Rainy eye
02-06-2009, 20:52
هنوز هم بند کفشهایم را
پروانه ای گره می زنم
تا مسیر خانه ات...

barani700
03-06-2009, 00:56
ای آنکه در شبانه من، روشنی هنوز
گاهی به من بگو که به یاد منی هنوز


باغ خزان من ز تو رونق گرفته است
تنها گل شکفته این گلشنی هنوز


گلزار عطر و رنگ شدی، سالهای سال
مستم به عطر بوته پیراهنی هنوز


در جستجوی گوشه آرام با توام
چون کودکی، رها شده بر دامنی هنوز


معجون نرمش و آرامشی و عشق
ابریشمی، صدفی، سوسنی هنوز


مرغی کنار شیشه پرو بال می زند
برجان پر شکسته من مامنی هنوز


گاهی به من بگو که به یاد منی هنوز
ای آنکه شاهد این شیونی هنوز


دکتر منوچهر محمدزاده

barani700
03-06-2009, 01:07
این روزهاحس می کنم از عشق سرشارم
حس می کنم حال و هوای دیگری دارم
این من که میبینی ،من یک سال پیشم نیست
پیداست این از چهره ام از شوق بسیارم
حس می کنم چیزی که از چشم تو می آید
این روز ها جا می کند در عمق پندارم
در خواب همنام قشنگت بر لبم جاریست
یعنی به یاد تو میان خواب بیدارم
می خواستم بعد از شکستن های پی در پی
دل را به دست مردم این شهر نسپارم
می خواستم آن طور که می خواستم باشم
اما تو که باشی من از تسلیم ناچارم
در این غزل تصمیم از آن چشمهایت بود
بی میل تو یک بیت هم ننوشت خودکارم
من آنچه را می خواستم گفتم به تو،حالا
باید که با آری و نه تنهات بگذارم
پیداست تکلیف من و، تو می دهی اما
با این سکوت شیطنت آمیز آزارم
می خواهی از من بشنوی آنچه نباید گفت؟
هرگز نخواهم گفت هرگز ،دوستت دارم
محمد ویسی

Consul 141
03-06-2009, 10:58
مطمئنم
به چیزی اعتقاد داشتی
به چیزی
مثل آفتاب نرم
اول یک صبح زمستانی
وگرنه
هرگز
نمی توانستم عاشق تو شوم.

Consul 141
03-06-2009, 11:02
بيا باهم
اقاقی ها را سانسور کنیم
بیا
در یک اتاق نیمه تاریک
فقط
به یک لحظه فکر کنیم.

paiez
04-06-2009, 12:30
پیش چشمم روزها شب می شود
قصه ی این عاشقی بی انتهاست
شاهراه زندگی پر پیچ و خم
کوچه ی آخر...نمی دانم کجاست!

من دلم خوش می شود با یاد تو
تا تماشای خدا پر می کشم
تاخیالت می شود مهمان من
باده ی وصل تو را سر می کشم
alitfis

paiez
04-06-2009, 12:31
نگاهت
- به نجابت مریم -
مانوس ترین نیاز را
در سینه ات
انکار می کند
دستانم
- به طراوت شبنم -
ملوس ترین تماس را
با سینه ات
اصرار می کند
اه ای پاک موج نجابت
در ساحل اغوش مستم
جاودان ارام گیر

"سید احمد ابساران

mahdi7610
04-06-2009, 18:57
بیا عشقم که بی تو من نفس را هم نمیخواهم
که بی تو ثروت و مال و هوس را هم نمیخواهم....
بیا عشقم که با تو هر نفس رنگی و دل شاد است
بیا با تو دل غمگین من آزاد آزاد است....

mahdi7610
04-06-2009, 18:59
از من آزرده مشو
ميروم از خانه ي تو
قبل رفتن تو بدان عاشق و بي تقصيرم
تو اگر خسته اي از دست دلم حرفي نيست
امر كن تا كه بميرم به خدا مي ميرم.

Ali sepehri
05-06-2009, 21:53
"با تو"

بيا با هم بخوانيم
شكوه لحظه‌ها را
بيا با هم ببينيم
سكوت ياسها را
بيا باهم بخنديم
وفاي بي‌وفا را
بيا با هم بگرييم
شكست لاله‌ها را
بيا با هم بلرزيم
شروع بادها را
بيا با هم بسازيم
تمام سازها را
بيا با هم بغريم
تمام دردها را
بيا با هم هميشه
به هم عاشق بمانيم
بيا به حرمت عشق
من و تو ، ما بمانيم
چرا كه بي‌تو من هم
نگاهي سرد دارم
دلي پر درد دارم
بيا باهم بمانيم

Ali sepehri
05-06-2009, 21:55
سكوت سرشار از ناگفته‌هاست .. از حركات ناكرده؛


اعتراف به عشقهاي نهان؛ و شگفتيهاي بر زبان نيامده.

Ali sepehri
05-06-2009, 21:56
" آواره "
نيمه‌شب بود و ... غمي تازه نفس
ره خوابم زد و... ماندم بيدار
ريخت از پرتو لرزنده شمع؛
سايه‌ي دسته گلي بر ديوار.

همه گل بود... ولي روح نداشت!
سايه‌اي مضطرب و لرزان بود...
چهره‌اي سرد و غم‌انگيز و... سياه
گوئيا مرده‌ي سرگردان بود.

شمع خاموش شد از تندي باد
اثر از سايه به ديوار نماند
كس نپرسيد: كجا رفت؟ كه بود؟
كه دمي چند در اينجا گذراند!

اين منم خسته در اين كلبه‌ي تنگ
جسم درمانده‌ام از روح جداست
من اگر سايه‌ي خويشم يا رب...
روح آواره‌ي من كيست؟ كجاست؟

Ali sepehri
05-06-2009, 21:57
سخن از ماندن نيست،
من و تو رهگذريم،

راه طولاني و پر پيچ و خم است،
همه بايد برويم تا افقهاي وسيع،
تا آنجا كه محبت پيداست

Ali sepehri
05-06-2009, 21:58
روزی
من نیز خواهم مرد

وصدایم را
به ابدها خواهم برد

و زمینم را
به تو خواهم بسپرد

و رازم را
با تو خواهم بر شمرد

نازنینم
در میان این هیاهوی زمینی
آسمان را مبر از یاد
که تو یک ماه ثمینی

شب را تا سحر بر تاب
تا تو هم روزی، روز را ببینی

mahdi7610
05-06-2009, 22:11
مسافـــر ، فــــراغ

اشــــکی بر چـــشم

بــــوسه ای به یادگــــار

sara_girl
06-06-2009, 12:18
نفرين به عشق و عاشقي
نفرين به بخت و سرنوشت
به اون نگاه كه عشقتو، تو سرنوشتِ من نوشت!
نفرين به من... نفرين به تو... نفرين به عشقِ من و تو!
به ساده بودنه منو... به اون دلِ سياهِ تو

sara_girl
06-06-2009, 12:18
از وقتي رفتي هيچ کسي هم درد و هم رازم نشد
هيچ کسي حتي يک دفعه هم غصهء سازم نشد
رفتي ولي بدون هنوز عاشقتم تا پاي جون
دل بهاريم عاشقه چه تو بهار چه تو خزون

sara_girl
06-06-2009, 12:20
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

iranzerozone
07-06-2009, 10:23
چه تصوری داشتم از آتش

چه تصوری از خاکستر



نشستم بر توده ای از خود

به تماشای قایقی که از دور می آمد

و عطر خوش سیب با خود داشت

و تو را در خود گم

...

نشستم بر موجکوب آتش به تماشای خود

که مژگان باد را به کناری می بوسید

و اشک سیب را از مژه می زدود ...



آبی من

مهتاب

بیا که افسانه سیب را با هم باز خوانیم

دلتنگم

iranzerozone
07-06-2009, 11:36
در یلدای خویش
از بی کران تاریکی
مست گذشتم
تا از سیاهی چشمانت
جرعه ای نوشم
جرعه ای از آن شراب

در یلدای خویش
از بیکران گم گشتگی
تنها گذشتم
تا در خلوت خیالت
گم شوم
گم شوم شبی خراب

در یلدای خویش
از بیکران جنون
رسوا گذشتم
تا در هوای مویت
زنجیر پاره کنم
دل سپارمت به تاب

در یلدای خویش
از بی کران خود
شیدا گذ شتم
تا در کران تو
آرام
سر نهم دمی به خواب...

Ali sepehri
08-06-2009, 08:20
امیدوارم سگی رانوازش کنی، به پرنده ای دانه بدهی،به آوازسهره ای وقتی آوای سحرگاهیش راسرمی دهد گوش فرادهی، چراکه به این طریق به رایگان احساس زیبایی خواهی یافت.امیدوارم که دانه ای هم برخاک بفشانی هرچندخردبوده باشدوباروئیدنش همراه شوی تادریابی چقدرزندگی دریک درخت وجوددارد.

farryad
09-06-2009, 12:00
آنکه ميگويد دوست ات مي دارم
خنياگر ِ غمگيني ست
که آوازش را از دست داده است.


ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود


هزار کاکُلي شاد
در چشمان ِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.


عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود


آنکه ميگويد دوست ات مي دارم
دل ِ اندُه گين ِ شبي ست
که مهتاب اش را مي جويد.


ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود


هزار آفتاب ِ خندان در خرام ِ توست
هزار ستاره ی گريان
در تمنای من.


عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود


احمد شاملو

barani700
09-06-2009, 23:55
تازه از راه رسیده بودم
پر از غربت سالهایی که با خویش زمزمه می کردم
پر از خستگی هایی که بر دوش می کشیدم
آسمان صاف و بی نهایت بود
و چشمان خسته من پر از حس دلواپسی
جاده ها پر از حس همیشگی
و من خسته تر از آن که انتظاری تازه را تاب بیاورم
در امتداد جاده گام بر می داشتم
طنین گام های سنگینم
دلواپسی های جاده را تشدید می کرد
به خود نهیب می زدم که شاید این همه انتظار را مقصدی باشد
اما هیچ چیز نبود تا این همه انتظار را نوید دهد
گونه های آسمان پر ازسرخی شعرم بود
و جاده ها پر از فریادهای خاموشی که مرا می آزارد
باید می رفتم
به پایان این همه انتظار می رسیدم...
تازه از راه رسیده ام
باکوله باری از عشق...
به دور دست ها می نگرم...
هنوز هم باید رفت

mahdi7610
11-06-2009, 23:04
گل فرستادم تو بو کن ، اگر رفتم تو با گل گفتگو کن

اگر مردم فدای تار مویت ، اگر ماندم که باز ایم به سویت

iranzerozone
13-06-2009, 11:52
حلقۀ بازویت......



باز کن از کمرم



کنج آغوش تو من



تنگ نفس



در خطرم!!



بگذار که منهم



نفسی تازه کنم









کورۀ آتش خود را بردار



از سرِ



نبضِ تبم



و.....



لبت ، ...



از گلوگاه لبم



بگذار که منهم



نفسی تازه کنم









دیده ات را بر گیر



از آینۀ صاف وزلالِ



بدنم



دمی آرام نشین...



به تماشای خمِ



راه شیری تنم



بگذار که منهم



نفسی تازه کنم









دل من



آب شد از



بارش داغ سخنت



بیش از اینهم



مگداز



تنم از آتش سوزان تنت



بگذار که منهم



نفسی تازه کنم









نرم وُ آهسته



دَمی....



ترک کن بستر من



تا نگیرد



نفس از



تودۀ خاکستر من



بگذار که منهم



نفسی تازه کنم









همچو پروانه نچرخ



تا سحر



دُور وُ بَرَم !



حلقۀ بازویت



باز کن از کمرم



بگذار که منهم



نفسی تازه کنم

ZIBAYEKHOFTE
15-06-2009, 15:48
در تنهاییهایم ، تنها یاد تو مونس دل بی کسم است !!
در ناباوری هایم ، تنها نگاه تو باور دل غمدیده ام است !!
در دلتنگی هایم ، تنها حضور تو رهایی بخش دلم از غم و غصه است !!
در نا امیدی هایم ، تنها نام تو امید بخش دل درمانده ام است !!
قلبم سرشار از توست...
در نگاهم ، تنها نگاه توست ...
بر لبانم ، تنها نام توست ...
بر مشامم ، تنها عطر دلنشین توست ...
و تو...
تنها تکیه گاه من هستی ؛

ZIBAYEKHOFTE
15-06-2009, 15:49
همسفر خسته ام از این همه راه
خسته از نای و نی و این همه اه
راه ، تکرار زمان است چرا
همسفر فاش بگو راز چرا
اری از ایینه ها نیست نشان
ان نشان های نهان نیست عیان
اندر این نبض ِ زمان ، گیج منم
مات و مبهوت ِ دل ِ ریش منم
هوشیارم ز دل ِ خویش چرا
ان که مستم بکند ، نیست چرا
همسفر گرچه رهایم کردی
راست گو ، ره به کجا اوردی
نکند باز به من می خندی
زین که پروانه شدم می خندی
خنده کن تا که منم سوز شوم
بنواز تا که منم کوک شوم
ره به تنهایی من می گرید
همسفر ، باش ، دلم می گرید
خُنک ان روز که اندر پیش است
دل ِ زهر خورده ی من در نیش است
باش تا سایه ای بر من باشی
وین دل زخم ، تو ، مرهم باشی

iranzerozone
20-06-2009, 15:36
من تو را درکدامین باران سرودم



که اینگونه



به هیبت



غزلواره ای در آمدی ،



سپید



بر بلندای آبشار زرین گیسوانت



و مردمان تو را می خوانند



و مرا شاهد این تفال می گیرند



با من در جدالند



این اسطوره ها



برای تصاحب



شاه بیت غزلی که به نام توست



تمام قافیه های دنیا



برای



حضور در شعر تو ردیف شده اند .....



من یقین دارم



این مردم، لمس خواهند کرد



گرمای مهتاب پائیزی را



در فاصله ی دو اندوه



همه زیر لب تو را زمزمه خواهند کرد!



وآنگاه ست که من به واسطه ی سرودنت



دیگر شاعری گمنام نخواهم بود.

iranzerozone
20-06-2009, 15:37
خواب روياي فراموشيها ست!

خواب را دريابم

كه در آن دولت خاموشيهاست.

من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم

و ندايي كه به من گويد:

گر چه شب تاريك است

دل قوي دار

سحر نزديك است



دل من

خواب پروانه شدن مي بيند

صبحگاهان خورشيد

اولين تابشش از ديده من

شبنم خواب مرا مي چيند

آسمانها آبي

پرمرغان صداقت آبي است

ديده در آينه صبح تو را مي بينند

از گريبان تو صبح صادق

مي گشايد پرو بال

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

توچنان شبنم پاك سحري

نه

از آن پاكتري

توبهاري ؟

نه

بهاران از توست

از تو مي گيرد وام

هر بهار اينهمه زيبايي را

هوس باغ و بهارانم نيست.

اي بهين باغ و بهارانم تو!



سبزي چشم تو

درياي خيال

پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز

مزرع سبز تمنايم را

اي تو چشمانت سبز

درمن اين سبزي هذيان از توست

سبزي چشم تو تخديرم كرد

حاصل مزرعه سوخته برگم از توست

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و در اين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

آه سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا

در پي گمشده خود به كجا بشتابم؟

مرغ آبي اينجاست



در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار!

كاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون كن!

باز كن پنجره را!

تو اگر باز كني پنجره را!

من نشان خواهم داد

به تو زيبايي را



من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد

كه در آن شوكت پيراستگي

چه صفايي دارد



اري از سادگيش

چون تراويدن مهتاب به شب

مهر از آن مي بارد

باز كن پنجره را

من ترا خواهم برد

به شب جشن عروسي عروسكهاي

كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست زدارايي داماد و عروس

صحبت از سادگي و كودكي است.

چهره اي نيست عبوس

كودك خواهر من

امپراتوري پروسعت خود را هر روز

شوكتي مي بخشد

كودك خواهر من نام تو را مي داند

نام تو را مي خواند!



گل قاصد آيا

با تو اين قصه خوش خواهد گفت؟!



(از حميد مصدق )

barani700
20-06-2009, 22:41
با تو نگاهم مي‌چرخد
دنبال ستاره‌اي كه هر شب‌
راهش را گم مي‌كند
به سوي كهكشان نارنجي آن‌سوي درياها


با تو زبانم مي‌گردد
گرد واژه‌هايي كه طعم دهان تو را دارند
و فوج فوج بال در بال كلنگان
زنجيره‌ي زمان را پر از وقفه‌هاي فصل‌ها و فاصله‌ها مي‌كنند


با تو خواب مي‌بردم
براي ديدن روياهايي كه از بيداري‌ام گريخته‌اند


و بيدار مي‌شوم با تو
لب به لب، حسرت آوازهاي ناسروده
دم به دم، لحظه‌هاي از هم گريزنده
سر به سر، خيال‌هاي تكه تكه
و سينه به سينه، عرياني حافظه‌اي از ياد رفته

barani700
20-06-2009, 22:47
هیچ‌کس مثل تو احساس مرا درک نکرد
و نفهمید که عشق
مثل الماس تراشیده پُر از ابعاد است
تو فقط دانستی
چون‌که نایاب ترین الماسی
دوستت می‌دارم
ای که احساس مرا می‌فهمی
ای که می‌دانی عشق
مثل یک مثنوی شورانگیز
پر زِ ابیات قشنگی‌ست
که هریک از آن
معنی ناب و لطیفی دارد
عشق آن تابلو زیباست که در آن پیداست
گذر سخت زمان دوری
گذر ساعت وصل
به یکی چشم زدن
روح مشتاق و ستایشگر دوست
لب خندان و رضامند نگار
ناز معشوق و نیاز عاشق
بارش گریه شوق
سرخی شرم حضور
پیچش موی بلند
دور انگشت نوازشگر یار
لذت بوسیدن
تپش تند نفس وقت وصال
همدلی همنفسی همکاری
روح ایثار وصبر
وقت ناهمواری
وهزاران تصویر
که تو در یاد آری
ای که در مرتبه و معنی عشق
قافله سالاری

iranzerozone
22-06-2009, 10:10
چشامو میبندم و تو خیالم تورو میبینم که هستی،



مث همون موقع ها که بودی و دیوونت بودم!!

رویا داره به جای قشنگش میرسه...

چشامو باز میکنم، خیس خیسه!!

نمیخوام با چشای بسته دوباره شکستنامو ببینم...

ZIBAYEKHOFTE
22-06-2009, 19:45
احساساتم درد می کند ... افکارم ورم کرده اند ...
انگار هر روز کسی
چاقویی تیز را تا دسته در من فرو می کند ...
و من سگ جان تر از آنم که بمیرم ...
دلم
چینی بند زده ایست ...
که هر روز می شکند و خردتر می شود ...
باشد که پودر شود ...
هر حرکتی که می کنم
اشتباه است!
انگار روی شیشه خرده راه می روم...
می خواهم شخصیتم را بشویم! چیزی نمی یابم...
انگار محو شده ام ... !
دلم تنگ است
دلم برای خنده هایم تنگ شده!!!
امروز لبانم به خطی صاف تبدیل شده
اگر بخواهم خنده را به آن بنشانم
باید کنار لب هایم را جر بدهم ...!
خون می ریزد...!
من می ریزم...!

ZIBAYEKHOFTE
22-06-2009, 19:48
می دانی ...


احســاســـــاتم ایـــن بــــار درد نمــی کنند ...


نــــم کشیده است ...


انگار برای گفتن چیزی ندارد ...


هر چه صدایـــش می کنم ساکــت است ...


با هیـــچ کدام از این عابر ها کاری ندارد ...


شاید مریـــض شده اند ...


تو هیـــچ دکتری می شناسی؟ ...


نه ...! اصـــلا بی خیال! این طوری بهتر است ...


وقتی ساکـــت یک گوشه بنشیند و مزاحمتــی ایجاد نکند ...


خیـــالم راحت تر است ...


بهتر می توانـــم به آینده فکر کنم ... بدون هیـــــــــچ احـــــســـــــاســــــــ ی ...


می دانی ...


افکارم ورم نکرده اند ...


گره خورده اند ...


گاهی فکر های زیادی هست که منتظرند نوبتــشـــان شود ...


ولی من هیچ اولیتی برایشان ندارم ...


همه با هم در ســرم می پیچند و یک دفـعــــــــه ...


گره می خورند ...


به هر حـــال امروز یک عالــمه حـــس شـیــرین دارم ...


می تـــرســـم همه را با هم بخورم ...


مبـــادا دلم را بزند ...


بهتـــر است جیره بندی شان کنم ...


هـــشــــت ماه وقت لازم دارم تا تمام این شیرینی ها را بخورم ...


نگران نباش سعی می کنم مریض نشوم ...


مراقبم ...

تــــــــــو با من بــــــــاش ...


و سعی کن ، دردســــری درست نکنی ...


تا مجبور شوم مثل آشغال پرتت کنم بیرون ...


آخر می دانی ...


احســـاســــاتـــم نــــــم کشـــیـــده ...


می دانــــــی که ...

ZIBAYEKHOFTE
22-06-2009, 19:49
آنها که می مانند ...

همیشه یک روز رفته اند ...


تا که امروز مانده اند ...



شاید رفته اند تا سقف آرزوهایشان را بلند کنند ...


شاید برای ارزش لبخندی کوتاه ...


شاید برای آویختن پنجره ای زیبا ...


و شاید برای خوشبختی ...


خوشبختی مگر چیست ...؟


جز تک تک ثانیه های زیبا از زندگی که تو را ...


غرق لذت می کند ...؟





گاهی باید رفت ...


تا بتوان ماند ...


مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــن ...


می خواهم از سقف های بلند چراغ های بلند بیاویزم ...


می خواهم قشنگ ترین منحنی های دنیا را به صورت ها بنشانم ...


می خواهم بر دیوار های تاریک پنجره های روشن قاب کنم ...


می خواهم ثانیه های زیبا داشته باشم ...


از زندگی ...


که مرا ...


غرق در لذت کنند ...


گاهی باید رفت ...


تا بتوان باقی ماند ...

winter+girl
22-06-2009, 20:06
عشق است که همان شیرینی لبهای تو شده!
عشق است که بی تابی میکند نه درونم
همیشه همین هست
همین حسی که اسمش عشق است
به ظاهر آشناست
هرچند عجیب..... غریب شده!

winter+girl
22-06-2009, 20:14
در انتظار شبم
در انتظار جایی خلوت
آرام
که بعد از یک روز شنیدن طعنه هایت
صدای نفس هایت را ستایش کنم
تو همیشه تویی
حتی اگر من نباشم!

iranzerozone
23-06-2009, 11:40
دوستت دارم بي آنکه مرا دوست داشته باشي


دوستت دارم حتي اگر به چشمان خيسم بخندي

و بي خيال اين باشي که دلم شکسته است...

دوستت دارم حتي اگر دلت سنگ باشد

حتي اگر هيچ احساسي بر من نداشته باشي

با اينکه ميدانم در دلت يک دنيا محبت است

و احساست ، مثل آب پاک و زلال است...

مرا باور داشته باش ، حتي براي يک لحظه

هم که شده قلب مرا با تمام وجودت حس کن ...

بيا تا تنهايي دوباره به ويرانه دلم نيامده است!

تا تنهايي قاب خالي و بدون عکسش را در طاقچه قلبم نگذاشته

winter+girl
23-06-2009, 16:40
تابستانِ تو را میخواهم
تابستانِ داغ تو را
هوای شرجیِ چشمان تو
که خیره خیره میکشد
مرا به درون تو
میخواهم تو را نفس بکشم
صدایت را لمس کنم
و نامت را نقاشی کنم
دستی به موهای آب میکشم
دلم هوای تابستان تو را دارد

Consul 141
24-06-2009, 16:02
به کنجکاوترین شکل
بوسه خواهم شد
مرا به زاویهء آب می‌برد لب تو.

Consul 141
24-06-2009, 16:02
به من نگو که هستی

لذت خواندنت را به‌من بده

صفحه به صفحه...

سرگشته
27-06-2009, 08:42
نمی از چشم های توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از رد پای توست جنگل، کوه ، صحرا هم


تو از تورات وانجیل و زبور از نور لبریزی
تو قرآنی ، زمین محو شکوهت، آسمان ها هم


جهان نیلی است طوفانی، جهان دلمرده ظلمانی
تویی تو نوح موسی هم، تویی تو خضر عیسی هم


نوایت نغمه ی داوود، حسنت سوره یوسف
مرا ذوق شنیدن می کشد شوق تماشا هم


تو آن ماهی که در پایت تلاطم می کند دریا
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم


اسیر روی ماه تو هواخواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم


تمام روز ها بی تو شده روزمبادا نه
که می گرید به حال و روز ما روز مبادا هم


همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بی توتیره و تلخ است چون دیروز فردا هم


جهانی را که پژواک صدایت را نمی خواهد
نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم



"محمد جواد شرافت"

sltavakoli
28-06-2009, 01:40
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بوددل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بودهم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بودعالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بودمن سرگشته هم از اهل سلامت بودم دام راهم شکن طره هندوی تو بودبگشا بند قبا تا بگشاید دل من که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بودبه وفای تو که بر تربت حافظ بگذر کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بودسه غم امد به جانم هر سه یکبار

غریبی و اسیری و غم یار.

غریبی و اسیری چاره دارد.

غم یار و غم یار و غم یار

sltavakoli
28-06-2009, 01:43
سه غم امد به جانم هر سه یکبار

غریبی و اسیری و غم یار.

غریبی و اسیری چاره دارد.

غم یار و غم یار و غم یار.

sltavakoli
28-06-2009, 01:46
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بي خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلي صفاتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي


آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بعد از اين روي من وآينه وصل جمال

كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و اين ها بزكاتم دادند

maryam & m
30-06-2009, 10:41
آستانه صبح

در آستانه صبحیم و آفتاب شدن
دوباره شرم حضورت دوباره آب شدن




ستاره های بلند طلیعه دار سحر
چقدر مانده به فردا به آفتاب شدن؟



بریز از این می دوزخ تبار تلخ بریز
هنوز چند قدح مانده تا خراب شدن!


به هیچ جا نرسیدیم از انتساب به عقل
خوشا به دست تو ای عشق انتخاب شدن

maryam & m
30-06-2009, 10:43
دولت گم شده



باغ با دلهره در حال شکوفا شدن است
رود با همهمه آماده دریا شدن است

ابرها لکه دامان زمین را شستند
خاک در تاب و تب گـرم مطلا شدن است

سر زد از پیرهن پاره شب یوسف ماه
دولت گم شده در معرض پیدا شدن است

بگسل ای سلسله ای سلسله ممتد شب
نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است

ای گشاینده ترین دست کلید تو کجاست
قفل این پنجره ها منتظر وا شدن است

گوش کن ای شب کر! صحبت صبح است و سحر
آفتاب آمده کی فرصت حاشا شدن است

davy jones
30-06-2009, 13:47
نام تو داغی نهاد بر دل بریان من
زلف تو در هم شکست توبه و پیمان من

شد دل بیچاره خون چاره دل هم تو ساز
زانکه تو دانی که چیست بر دل بریان من

بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل
جان و دل من تویی ای دل و ای جان من

گر تو نگیری این دست کار من از دست شد
زانکه ندارد کران وادی هجران من

بر در عشقت که دل داشت نهان از جهان
بر رخ زردم فشاند اشک در افشان من

mahdi7610
30-06-2009, 22:09
شاید هنوز
به عبور رهگذری غریب از کوچه های متروک باشد
شاید هنوز
امیدی به تابش برقی در چشم های همسایه باشد
شاید هنوز
قاصدکی به سوی دست های من پرواز کند

ببین !!!!!!!
دست هایم هنوز به انتظار آن قاصدک گشوده است
و ....

mahdi7610
30-06-2009, 22:13
جدایی ما سالها گذشت
یادت از من جدا نگشت
معنای زندگی در پهنه ی عشق تو بود
افسوس سرنوشت تو را از من ربود
حالا بی تو سرده روزگار
از تو تنها خاطراتی به یادگار

omid_3dsmax9
01-07-2009, 21:01
آن شب که نگه بر نگهش دوخته بودم
از دیده ی وی راز دل آموخته بودم
در چشم سیه داشت نهان برق نگاهی
کز گرمی آن تا سحر افروخته بودم!

eshghe eskate
02-07-2009, 12:30
((چراغ هاي رابطه تاريكند))
و من افسرده از ناتواني اين روح
افسرده از شنيدن آواي خوشبختي ماهيان ساده دل
كه سوار بر رود پوچي اند
من از نگاه حزن آلود خويش افسرده ام
و از شنيدن اين كه
چراغ هاي رابطه تاريكند
من از ناتواني اين روح افسرده ام.

mahdi7610
02-07-2009, 19:06
به سکوت سد مرداب قسم ، که تو نیلوفر چشمان منی
و دل خسته من میترسد که تو پژمرده شوی
که تو مرا به فراموشی شب ها سپری
که مبادا به دلم رنگ سیاهی بزنی
و به شب های امیدم تو تباهی بزنی

mahdi7610
03-07-2009, 07:49
اي نشسته درخيال من ، فراموشم مكن / با فراموشي و تنهايي ، هم آغوشم مكن

زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن / زنده ام با سوز و ساز خويش ، خاموشم مكن

مي تراود تا شراب بوسه از جام لبت / از شراب تلخ تنهايي قدح نوشم مكن

دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار / اين شرر از من مگير از نو سياه پوشم مكن

چون صبا در جستجو خود به هر سويم مكش / همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مكن

اين دل درد آشنا را در شرار غم بسوز / هر چه مي خواهي بكن اما فراموشم مكن

mahdi7610
03-07-2009, 07:53
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد / یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار / خسته از این زندگی با غصه های بی شمار . . .

hamed_shams
03-07-2009, 15:33
اعجاب‌آوری، به تو باید نگاه کرد
از هوش می‌بری، به تو باید نگاه کرد
این چشم‌ها برای تماشای تو کم است
با چشم دیگری به تو باید نگاه کرد
پیکرتراش‌های نخستین نوشته‌اند
سهل است بتگری، به تو باید نگاه کرد
ای دیدنی‌ترین و پرستیدنی‌ترین
رؤیای مرمری! به تو باید نگاه کرد
زیبایی‌ات گرفته فراز و فرود را
در دیو، در پری، به تو باید نگاه کرد
در تو دقیق گشتم و عقلم به باد رفت
گفتند، سرسری باید به تو نگاه کرد
قربان ولیئی

hamed_shams
03-07-2009, 15:34
نام تو بر زبان آمد، زبانه شد
سیل گدازه‌های خروشان روانه شد
گفتم به خاک، نام تو را: جنگلی سرود
گفتم به شعر، نام تو را: عاشقانه شد
گفتم به باد، نام تو را: گردباد گشت
گفتم به رود، نام تو را: بی‌کرانه شد
گفتم به راه، نام تو را: رفت و رفت و رفت...
گفتم به لحظه، نام تو را... : جاودانه شد
این حرف‌ها –که همهمه‌ای در غبار بود-
بارانِ نرمِ نامِ تو آمد: ترانه شد
قربان ولیئی

hamed_shams
03-07-2009, 16:23
گل فکر بی قراری بلبل نمی کند
بلبل بدون گل سخنش گل نمی کند
عاشق به جرم عشق به بالای دار رفت
آری کسی ز عشق تنزل نمی کند

farryad
05-07-2009, 11:43
تو درخت روشنایی ، گل مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی ، همه شوق ها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت ، انتظارت .
هله ، ای نسیم اشراق کرانه های قدسی !
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب
نفس ستاره ها را .
دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم
گل و نکهت ستاره
همه لحظه هام محراب نیایش محبت
تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند !
شب اگر سیاه و خاموش چه غم که صبح ما را
نفس نسیم بندد به چراغ لاله آذین
به سحر که می سراید ملکوت دشت ها را .
اگر این کبود خاموش سراچه ی شیاطین
تن زهرگین به گلبرگ ستارگانش آراست
وگرم نسیم این شب
به درنگ نیلگون خواند
به نگاه آهوان
- بر لب چشمه سار - سوگند
که نشنوم حدیثی
چه سپیده های رویان
که در آستین فرداست .
بهل ای شکوه دریا که ز جو کنار ایام
ننهد به باغ ما گام سرود جویباران ،
چو نگاه روشنت هست چه غم که برگ ها را
به سحرگهان نشویند به روشنان باران .

به ستاره برگ ناهید
نوشتم این غزل را
که برین رواق خاموش
به یادگار ماند
ز زبان سرخ آلاله شنیدم این ترانه :
که اگر جهان بر آب است
ترنم تو بادا و
شکوه جاودانه !
" شفیعی کدکنی "

paiez
05-07-2009, 12:33
من این شب زنده داری دوست دارم

پریشان روزگاری دوست دارم

به شهر من زمن بیگانه تر نیست

همین دور از دیاری دوست دارم

بیابان را که خلوتگه انس است

چو اهوی فراری دوست دارم

به پای خویشتن برخاستن را

بدون دستیاری دوست دارم

نظر بازم زهر گلشن گلی را

چو مرغان بهاری دوست دارم

ترا هم با همه نامهربانی

عزیزم اری اری دوست دارم

به امید وصالت زنده ماندم

من این چشم انتظاری دوست دارم

به دامانت چو اویزم به مستی

زخود بی اختیاری دوست دارم

برای دیدنت رخصت نخواهم

من این بی بندو باری دوست دارم

نمیگیرم به یک جا یکدم ارام

چو طوفان بی قراری دوست دارم

paiez
05-07-2009, 12:34
بگذار گریه کنم برای عاطفه ای که نیست


و دنیایی که انجمن حمایت از حیوانات دارد

اما انسان پا برهنه و عریان میدود

بگذار گریه کنم برای انسانی که راه کوره های

مریخ را شناخته است اما هنوز!

کوچه های دلش را نمی شناسد!!!

farryad
06-07-2009, 16:31
در نگاه من ، بهارانی هنوز
پاک تر از چشمه سارانی هنوز

روشنایی بخش چشم آرزو
خنده ی صبح بهارانی هنوز

در مشام جان به دشت یادها
باد صبح و بوی بارانی هنوز

در تموز تشنه کامی های من
برف پاک کوهسارانی هنوز

در طلوع روشن صبح بهار
عطر پاک جو کنارانی هنوز

کشتزار آرزوهای مرا
برق سوزانی و بارانی هنوز .
" شفیعی کدکنی "

hamed_shams
07-07-2009, 21:46
در مكتب ما رسم فراموشى نيست
درمسلك ماعشق هم آغوشى نيست
مهرتو اگربه هستى ماافتاد
هرگز به سرش خيال خاموشى نيست
******
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق زچیست؟
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست؟

vahid_civil
07-07-2009, 21:59
عشق از عدم از بهر من آمد به وجود
من بودم عشق راز عالم مقصود

hamed_shams
07-07-2009, 22:03
چنديست دلم به کوچه ی عقل زده ست
-ديوانه چه داند که چه خوب و چه بد است؟-
عشق تو به غير درد سر نيست ولی
قربان سری که درد کردن بلد است

barani700
10-07-2009, 14:57
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من


کاش میشد بگشایی سر صحبت با من





هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا


درد تنهایی و بی برگی و غربت با من





از خروشانی امواج نگاهت دیریست


باد نگشوده لبش را به حکایت با من





خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال


آسمان دور شد از روی حسادت با من





بعد از این شور غزل های شکوفا با تو


بعد از این مرثیه و غربت وحسرت با من





گر چه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند


داغ چشمان تو تا روز قیامت با من

farryad
10-07-2009, 18:04
نخست ، عشقی ست سبز
و عشق ، در قلب سرخ
و قلب ، در سینه ی پرنده ای می تپد
که با دل و عشق خویش
همیشه را خرم است .

پرنده بر ساقه ای ست
و ساقه بر شاخه ای
درخت در بیشه ای
و بیشه در ابر و مه
و ابر و مه گوشه ای ز عالم اعظم است

کنون به دست آورید
مساحت عشق را
که چندها برابر عالم است .
" شفیعی کدکنی "

Ghorbat22
11-07-2009, 12:05
مثل دانه ی تسبیح
یکی یکی به بند می کشم روز ها را
همه یک شکل
همه یک رنگ
جز این یکی !
امروز
روز ملاقات است

Nassim999
11-07-2009, 20:48
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

iranzerozone
13-07-2009, 12:01
مگر می توان روی تو را دید و یاد مهتاب نیفتاد؟



مهتاب هم رایحه ای دارد



من بوی تو را می شناسم



بوی عطر کلامت را



عطر پنهان در احساس حافظ



خانه ام تاریک است



مهتابم شو



قابت می کنم



روی دیوار خاموشی ام



ببین!



آب و جارو کرده ام



شمعدانی هایم گل داده اند



بهار نارنج در چای ریخته ام



شاید امشب بیایی



شاید...

Rainy eye
14-07-2009, 22:19
جاده ای نیست
که به جایی نرسد
ای کاش مثل جاده ها
ما هم می رسیدیم به هم

liliputboy
17-07-2009, 22:16
کسی به در نمیزند
کسی دری نمیزند... به خلوت خیال من
کسی که کس بداندم
کسی که ‘بهترین کسش’ فقط مرا بخواندم
در این سران که آفتاب چنان چو پتک کوفته
کسی به فکر من نبود
که این... چه سرد سوخته
کسی مرا نمیبرد
نمیبرد به شهرمان نمیبرد به دشتها...نمیبرد نمیبرد به هیچ جا
میان ‘جاده ها’ دراز درازتر نشسته ام
کسی به قصد کشت هم...ز روی من نمیرود


خیال باطلم همان خیال خواب های صبح
تو را به خواب دیده ام تو را به خواب دیده ام
تویی بهانه دلم


همین کلام بس که من ‘کشان کشان’ کشیده ام
"خیال تو" تا به صبح...


کمی نگاه کن به من چه دردها کشیدهام!
تکان بخور!
کمی کمک


“کمی مرا تکان بده
به سوی قبله ام بکن”


این دو قدم مانده به صبح ...چنان,شبان دیگرم


دگر ز تو-دگر زیاد-دگر زشب...دگر زخواب ها خسته ام
از این سراب ها خسته ام
“کمی مرا تکان بده
مرا به سوی قبله کن”


****رضا کمالی****

(لطفا جایی کپی نکنید ممنونم)

mahdistar
17-07-2009, 23:10
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست ، و من امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم . . .

***********************
اگر باگريــه دريايــى بسـازم
اگر باخنده رويـايــى‎ ‎بسـازم
اگرخنده شود درمن‎ ‎فراموش
اگر گريه شودبامن‎ ‎هم آغوش
توراهرگزنخواهم‎ ‎كردفراموش...!

paiez
25-07-2009, 12:44
زندگی

زندگي يک بازي درد آور است
زندگي يک اول بي آخر است

زندگي را زندگي کرديم اما باختيم
کاخ خود را روي دريا ساختيم

لمس بايد کرد اين اندوه را
بر کمر بايد کشيد اين کوه را

زندگي را با همين غمها خوش است
با همين بيش و همين کمها خوش است

زندگي کرديم و شاکي نيستيم
برزمين خورديم و شاکي نيستيم

amir 69
28-07-2009, 20:56
تو قصه مرا نمی دانی و
من
قصه تو را
ما اما قصه ایم با هم
داستانی عجیب!
تو اندوه مرا نمی دانی و
من راز غم انگیز تو را
من و تو اما عاشقانه دوست داریم یکدیگر را...

amir 69
29-07-2009, 14:59
هر چه بشود
تو از امتداد کلمات من
از شعر های من که نمی روی
حتی آنگاه که نباشم
جاوید ساخته ام ترا
بر بستر حریر شعرم ..

iranzerozone
02-08-2009, 15:56
دلا چندیست که خاموشی!

سخن با ما نمی گویی!

دلا من مرده ام یا تو؟

چرا چیزی نمی گویی؟

غریب این دیارم من، تو می دانی!

نمی دانی؟

تن رنجور من زندان و من دربند و زندانی!

نمی دانی؟

زبانم را نمی فهمند این مردم!

تو تنها هم زبانی دل!

نمی دانی؟

تو تنها مونس تنهائی ام بودی در این شبهای ظلمانی!

نمی دانی؟

تو تنها یادگار آن نگاری، ماه پیشانی!

نمی دانی؟

نهاده در تو نقشی از رخش دلدار پنهانی!

نمی دانی؟

تو آگاهی میان خیل انبوه نبایدها و بایدها، منم با جهل و نادانی!

نمی دانی؟

من اینجا بی کس و تنها

اسیر درد هجرانم

که می سوزد در این آتش

خطا کردم که دل بستم

تو اما ساکت و آرام

نگاهم می کنی خاموش

نمی دانی که محبوبم خطا پوش است؟!

نمی دانی دلا بی تو

نه انسانم

نه حیوانم

آری که حیرانم

تو حیرانی

نمی دانی زبان بگشا دلا این روزه را بشکن

مرا دریاب و همدم باش

که من امشب پر از دردم

تو می دانی!

نمی دانی؟

sltavakoli
03-08-2009, 10:32
زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم ----------------------------- نازبنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می نخور با همه کس تا نخورم خون جگر ---------------- سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم ---------------- طرّه را تاب مده تا ندده بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم ---------------- غم اغیا مخور تا نکنی نا شادم

رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم----------------قد بر افراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را ---------------- یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه ---------------- شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی---------------- من از آن روز که دربند توام آزادم

amir2011
03-08-2009, 23:44
زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم ----------------------------- نازبنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می نخور با همه کس تا نخورم خون جگر ---------------- سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم ---------------- طرّه را تاب مده تا ندده بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم ---------------- غم اغیا مخور تا نکنی نا شادم

رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم----------------قد بر افراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را ---------------- یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه ---------------- شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی---------------- من از آن روز که دربند توام آزادم

این شعر رو محسن نامجو هم خونده...جالبه

Mokafating
04-08-2009, 21:23
عشق را دوست دارم ولی نه در قفس...بوس را دوست دارم ولی نه در هوس...تو را دوست دارم تا آخرین نفس

sltavakoli
04-08-2009, 23:17
این شعر رو محسن نامجو هم خونده...جالبه

خسته نباشی دوست عزیز.

بابا شعر حافظ هست. :دی

محمد88
06-08-2009, 01:00
اگرگرم واگر سردیم باهم

اگر سبز واگر زردیم با هم

همین اول بیا عهدی ببندیم

اگر سود و ضرر کردیم با هم

چگونه بگذرم از تو؟چگونه

که ما همزاد یکدردیم باهم

من از این راه می ترسم نترسم؟

بیا!از نیمه برگردیم باهم

میان کینه ها از خود بپرسیم

که آیا ما جوان مردیم باهم

چنان با من شبیهی..نیست پیدا

دو تن ..انگار یک فردیم باهم

Nassim999
07-08-2009, 15:24
اگر به فروزندگی ستاره ها شک داشتی
اگر در گردش شب و روز تردیدی به تو راه یافت
اگر در تردید بودی که حقیقت چیزی جز یک رسوایی دروغین نیست
هرگز به عشق شک نکن.

Nassim999
07-08-2009, 15:26
زندگی یک خواب است
و عشق رویای ان
اگر دوست داشته باشی
یک زندگی واقعی خواهی داشت.

Nassim999
07-08-2009, 15:48
دوستت داشتم، دوستت داشتم،
بخاطر چشمانت،لبانت و صدایت... از صمیم قلب دوستت داشتم،
دوستت داشتم همچون ماه تابان،
همچون اشعه آفتاب سپیده دمان،
دوستت داشتم چون سرنوشت پر آشوبم.

iranzerozone
08-08-2009, 14:38
تو مثل سيب تكامل
رسيده مي آيي
و من
شبيه سرخي خواهش
پر از نياز توام.
بيا و لحظه اي از عشق
آسمانم باش
كه در كنار تو
پرواز را بنوشم من.
هميشه عطر خدا ميدهد تماشايت
و رنگ ناب غزل مي شود دلم
با تو
در آن دقايق نيلوفري كه باز مي آيي

iranzerozone
08-08-2009, 14:53
مرا به عشق تو چندان نیاز مبرم نیست
بدون عشق تو هم زندگی جهنم نیست
تو مثل شاخه ی گل بودی عزیز ولی
قبول کن که در این روزگار گل کم نیست
تو در محاصره ی ابر های تردیدی
برای صاف شدن چهره ات مصمم نیست
ولی چگونه از عشق تو دست بردارم
تویی که غیر از تو در خاطرم مجسم نیست

M A R S H A L L
08-08-2009, 18:43
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


ای عشق همه بهانه از توست

من خامش‌ام این ترانه از توست



آن بانگِ بلندِ صبح‌گاهی

وین زمزمه‌ی شبانه از توست



من اندهِ خویش را ندانم

این گریه‌ی بی بهانه از توست



ای آتشِ جانِ پاک‌بازان

در خرمن من زبانه از توست



افسون شده‌ی تو را زبان نیست

ور هست همه فسانه از توست



کشتیِّ مرا چه بیم دریا؟

طوفان ز تو و کرانه از توست



گر باده دهی وگرنه، غم نیست

مست از تو، شراب‌خانه از توست



می را چه اثر به پیش چشم‌ات؟

کاین مستی شادمانه از توست



پیش تو چه توسنی کند عقل؟

رام است که تازیانه از توست



من می‌گذرم خموش و گم‌نام

آوازه‌ی جاودانه از توست



چون سایه مرا به خاک برگیر

کاین‌جا سر و آستانه از توست



( ه.ا.سایه)

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

peyman.2ps
11-08-2009, 12:52
تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند
"سیولیشه"
روی شیشه.

به او هزار بار
ز روی پند گفته ام
که در اطاق من ترا
نه جا برای خوابگاست
من این اطاق را به دست
هزار بار رفته ام.
چراغ سوخته
هزار بر لبم
سخن به مهر دوخته.

ولیک بر مراد خود
به من نه اعتناش او
فتاده است در تلاش او
به فکر روشنی کز آن
فریب دیده است و باز
فریب می خورد همین زمان.

به تنگنای نیمه شب
که خفته روزگار پیر
چنان جهان که در تعب
کوبد سر
کوبد پا.

تی تیک تی تیک
سوسک سیا
سیولیشه
نک می زند
روی شیشه.

نيما

peyman.2ps
11-08-2009, 12:56
همه شب زن هرجایی
به سراغم می آمد.
به سراغ من خسته چو می آمد او
بود بر سر پنجره ام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که می آید به سراغم، پیچان.

در یکی از شبها
یک شب وحشت زا
که در آن هر تلخی
بود پا بر جا،
و آن زن هر جایی
کرده بود از من دیدار؛
گیسوان درازش ـــ همچو خزه که بر آب ـــ
دور زد به سرم
فکنید مرا
به زبونیّ و در تک وتاب

هم از آن شبم آمد هر چه به چشم
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع که می سوزد با من به وثاقم ، پیچان

محمد88
13-08-2009, 11:31
چهره ات را هرگز نديده ام ...
تو را زيبا خيال مي کنم ...
ظريف ...
همچون غنچه هاي نو دميده ...
لطيف و شکرين ...
به گونه اي ...
چگونه بگويم ...
به گونه اي بس ملکوتي ...
در چشمان تو ...
درياچه اي آرام ...
به روي خورشيد آغوش گشوده ...

iranzerozone
13-08-2009, 12:51
کاش می دانستی من سکوتم حرف است...حرف هایم حرف است



خنده هایم ،گریه هایم حرف است



کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم



کاش می دانستی ،کاش می فهمیدی



کاش و صد کاش نمی ترسیدی



که مبادا دل من پیش دلت گیر کند



یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند



من کمی زودتر از خیلی دیر



مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد



تو نترس



سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد



کاش می دانستی



چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت



در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست



تازه خواهی فهمید



مثل من


عاشق مغرور شب افروزی نیست

Afshindivx
13-08-2009, 20:26
سلاماگه ميشه شعرهايي كه توش اسم سارا به كار رفته رو بذاريدمثل(دیدی که بالای سرت ماه است سارا گفتم : حسودی می کنی تا هست سارا ؟ ......)من فعلا تا صفحه 120 اين تاپيك رو خوندمواقعا دست همتون درد نكنه

ZIBAYEKHOFTE
14-08-2009, 10:32
...تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی٬چه نیازی٬چه غمیست..
یا نگاه تو٬که پر عصمت و ناز٬بر من افتد
چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پو پکم! آهو کم!
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم...!

ZIBAYEKHOFTE
14-08-2009, 10:34
به حق که بغض قلمم
برای صدای مهربان تو میترکد
و
چه بغض سنگینی از این دوری داشت
که با شنیدن زمزمهء عاشقانه مان
صورت پر از گناه مرا سیل برد
و قلمم به مهمان نوازی
سینه ام امد....................

Rainy eye
14-08-2009, 19:33
من بیدم و تو باد

چقدر با ترانه ی چشمانت برقصم

تا باور کنی عاشقم

iranzerozone
16-08-2009, 12:56
لطفا به من عشق تعارف نکنید



سیرم



من به تنهایی کنار ساحل قدم میزنم



به تنهایی به دیدن غروب میروم







به تنهایی تنها میمانم!



عشق را میسپارم به چشمان آزاد و نترس موش های صحرایی



من شکستم ، دیروز تکه تکه هایم را با دست جمع کردم ، دستم برید ! از فردا خودم را گچ میگیرم



شاید دیگر هرگز پرواز نکنم اما هرگز زمین نمیخورم



شاید نخندم اما گریه هم نمیکنم



شاید جاودانه نشوم ! اما آسوده میمیرم



فردا قلبم را از جا میکنم ، چالش میکنم زیر خروارها خاک نم کشیده ی کویر



شما هم میتوانید در مراسم تدفینش شرکت کنید



فقط لطفا قلبم را ندزدید



من عاشق نمیشوم



! ...حتی به قیمت پوسیدن

mahdi7610
16-08-2009, 19:06
بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود
اهل زمين نبود نمازش شكسته بود
برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود
تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود
چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت
عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

Nassim999
16-08-2009, 21:48
تو مثل يه اتفاقي که يه روز مي خواد بيفته

مثل اون شعر تري که هيچ کسي هنوز نگفته

مثل قاب عکس زردي که نشسته روي ديوار

مثل اشکهايي که آروم مي چکن رو سيم گيتار

دست تو حسي مثل چيدن سيبهاي قرمز

مثل سينه ريزي که روش مي نويسن بي تو هرگز

مثل ذوق يه کويري بعد يه دعاي بارون

مثل نقش فال قهوه توي کوچه هاي مجنون

مثل بيشتر بهارا دوباره من از تو دورم

بيا و نذار بريزه آخرين برگ غرورم

Nassim999
16-08-2009, 21:54
عشق شيرينش مرا فرهاد كرد

او بيامد مرغ دل را از قفس آزاد كرد

او بشد ليلا و ما مجنون روي ماه او

قلب ويران مرا آباد كرد

نام شيرينش تمام تلخي عمرم زدود

قبل از او دنيا برايم اين چنين زيبا نبود

بعد از او هم زندگي هست

وليكن تلخ تلخ

بعد از او اين زندگي ديگر چه سود

Nassim999
16-08-2009, 21:55
عشق تو یعنی
نه شبت چون شب و
نه روزت چون روز
چیزی فراتر از این دایره تکراری...

Nassim999
16-08-2009, 21:56
دل به چشمای تو بستم تو شدی همه وجودم

عشق تو باور من شد با تموم تاروپودم

هرکی اومد سر راهم چشمامو بستم و ندیدم

عکس تو توی دست من بود تورو با دلم خریدم

برای نفس کشیدن عشق تو دلیل من بود

بودن تو پیش چشمام خواب و رویای شبم بود

من همه ترانه هامو واسه چشم تو نوشتم

ندونستم تو غروبی وای چه تلخه سرنوشتم

Nassim999
16-08-2009, 21:56
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم کرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مرا همره و همرام کرد

Consul 141
17-08-2009, 14:17
امروز را پاک کن!

مرا از نو

بر روز تازه اي رسم کن

که تنها دستهاي تو مي تواند !

محمد88
18-08-2009, 00:26
مرا ، آتش صدا كن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت
مرا اندوه بشناس و كمك كن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا روی بدان و یاری ام كن تا در آویزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ریزم به دریایت
كمك كن یك شبح باشم مه آلود و گم اندرگم
كنار سایه ی قندیل ها در غار رؤیایت
خیالی ، وعده ای ،‌وهمی ، امیدی ،‌مژده ای ،‌یادی
به هر نامه كه خوش داری تو ،‌ بارم ده به دنیایت
اگر باید زنی همچون زنان قصه ها باشی
نه عذرا را دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت
كه من با پاكبازی های ویس و شور رودابه
خوشت می دارم و دیوانگی های زلیخایت
اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی
كمك كن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
كمك كن مثل ابلیسی كه آتشوار می تازد
شبیخون آورم یك روز یا یك شب به پروایت
كمك كن تا به دستی سیب و دستی خوشه ی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان
كه كامل می شود با نیمه ی خود ، روح تنهایت

.
حسین منزوی

ELDORAMO
18-08-2009, 17:38
من عاشق شعرهای عاشقانم با اینکه تنها ولی احساس می کنم خوندن این شعرها منو به عشق واقعیم نزدیک می کنه:40:

Consul 141
19-08-2009, 14:10
پاکت نامه را
خالی بفرست!
کلمات ، احساست را محدود میکند !!!

Consul 141
19-08-2009, 14:12
تو به ندیدن من عادت نکرده ای
من به نبودن تو عادت نکرده ام . . . !

amir 69
19-08-2009, 19:55
من
از راست آسمان شروع می کنم
تو
از چپش

قرارمان ستاره قطبی باشد..

amir 69
19-08-2009, 20:20
لابلای دست‌هايت گم شده‌ام
دلتنگ نباش،
آنقدر گمم،
سر در گمم،
که هیچ کس نمی‌يابدم،
در نمی‌يابدم،
جز دست‌هايِ خودت!

" نسترن وثوقی"

Consul 141
20-08-2009, 11:34
گاهی
فقط دوست دارم دستم را بکشم روی واژه ها، که بفهمی چقدر حرف دارم
برای گفتن
برای نوشتن
برای خواندن
که بفهمی چقدر نگرانت هستم
که چقدر دلم شورت را می زند..

Consul 141
20-08-2009, 11:36
لطفا بیا
دیوانگی‌ ام را قرار است اعتراف کنم
کنج همین دل
زیر این شاخه تازه نوک زده
روی همین چمن سبز خیس از شبنم صبح
کنار همان سنگ‌های رنگی
دستانت را شاهد می‌خواهم

mahdi7610
20-08-2009, 21:16
تو ستــاره غریبــــی، تــو شکـــــوه بـاور مـــــن
شب عاشقـــــی اســــت یارا، بنشین برابر من
تو چه کرده ای که با تو، شــده عشق تار و پودم
تو چه کرده ای که عمریسـت، پی تو در سجودم
تو چه کرده ای که عمـری ز پی ات دویده ام من
به خـدا قسـم کـه با تو به خـدا رسیــــده ام من

@mehdi@
22-08-2009, 14:37
تو رفتی بخوابی
و من ماندم و خوابهایی معطل؛
دلی دست دوم
غمی دست اوّل.

""ناشناس""

The Ball Of Fire
22-08-2009, 17:57
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله يي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه يي روي سايه يي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه يي لغزيد
بوسه يي شعله زد ميان دو لب

Nassim999
24-08-2009, 17:03
مرا از شاخه بچین!
و خار هایم را از قلب خونین من تغذیه کرده اند
لمس کن
و بگذار با شکوفه هایی غنچه هایم لبخند شادی
بر لبان تو نقش بندد.
مرا از شاخه بچین و مانند پروانه ای عاشق پیام عشق مرا بشنو...!

Nassim999
24-08-2009, 17:04
رفته ای اینک
اما ...
باز می گردی
چه تمنایی محالی دارم!
خنده ام می گیرد
کی بازگردی

Nassim999
24-08-2009, 17:06
سفر کردم مثل اشک تو چشمات عاشقونه
خیال کردم که چشمات هنوزم مهربونه
یه روز آروم نشستی رو بوم روزگارم
ولی فردا که اومدم دیدم نیستی کنارم
خیال کردم نباشی دلم اروم نداره
ولی دیدم حضورت رو غم هام غم می ذاره

Nassim999
24-08-2009, 17:07
با من به مان زيبا ترين دور از تو برمن تاب نيست
در عالم عاشقانه تو تصويري از مهتاب نيست
اين گونه سر دادم سخن در محول خود و كهن
هنگام عبد بندگي جزء سوي تو محراب نيست
شمع وجودم آب شد احوال مجنون ياد شد
بي نام تو ليلا ي من كاخ دلم را باب نيست
آهنگ آواز مني شيوايي ساز مني
اكنون كه گفتي با مني ديگر دلم بي تاب نيست

Nassim999
24-08-2009, 17:09
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به ۲عالم ندهم لذت بیماری را

sepideh_bisetare
24-08-2009, 19:07
تا قیامت

من میگم بهم نگاه کن
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشمات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم دلم اسیره
تو میگی که خیلی دیره
من میگم چشمات و واکن
تو میگی من و رها کن
من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟
من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟
من میگم دلم شکسته است
تو میگی خوب میشه خسته است
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمی شه
من میگم تنهام می ذاری
تو میگی طاقت نداری
من میگم تنهایی سخته
تو میگی این دست بخته
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت
مریم حیدرزاده عزیززززز

poneღ
24-08-2009, 19:22
بی تو این روزای روشن

واسه من تاریک تاریک

وقتی بی تو تک و تنهام

زندگیم معنا نداره

از همون روزی که رفتی

دل به هیچ کسی ندادم

فکر می کردم می رسی

یه روز تو بی کسی به دادم

گفتن لحظه ی آخر واسه من هنوز سواله

دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیاله

لحظه ی آخر تو توی قلب من می مونه

هیچکی مثل من بلد نیست قدر چشماتو بدونه

رفتی و چشمای خیسم یاذگاری از تو مونده

بی وفایی هات هنوزم تو رو از پیشم نرونده

چشم به راه تو می مونمتا که برگردی دوباره

می ترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره

گفتن لحظه ی آخر واسه من هنوز سواله

دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیاله

رفتی اما خاطراتت توی قلب من می مونه

هیچکی مثل تهو بلد نیست دلم و بسوزونه

تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم

تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشمر،میدونم

اما هر کجا که هستی من رو تو دلت نگه دار

با چشمای خیس و گریون من میگم خدا نگه دار

poneღ
24-08-2009, 19:22
ایکاش در چشم هایت تردید را دیده بودم
یا از همان روز اول از عشق ترسیده بودم
ایکاش آن شب که رفتم از آسمان گل بچینم
جای گل رز برایت پروانگی چیده بودم
گل را به دست تو دادم حتی نگاهم نکردی
آن شب نمی دانی اما تا صبح لرزیده بودم
آن شب تو با خود نگفتی که بر سرمن چه آمد
با خود نگفتی ز دستت من باز رنجیده بودم
انگار پی برده بودی دیوانه ات گشته ام من
تو عاشق من نبودی و دیر فهمیده بودم
از آن شب سرد پاییز که چشم من به تو افتاد
گفتم ایکاش شب ها هر گر نخوابیده بودم
از کوچه که می گذشتیم حتی نگاهم نکردی
چشمت پی دیگری بود این را نفهمیده بودم
آن شب من و اشک و مهتاب تا صبح با هم نشستیم
ایکاش یک خواب بد بود چیزی من دیده بودم
تو اهل آن دوردستی من یک اسیر زمینی
عشق زمین و افق را ایکاش سنجیده بودم
بی تو چه شبها که تا صبح در حسرت با تو بودن
اندوه ویرانیت را تنها پرستیده بودم
وقتی صدا کردی از دور با عشوه ای نادرت را
آن لهجه نقره ای را ایکاش نشنیده بودم
انگار تقصیر من بود حق با تو و آسمان است
وقتی که تو می گذشتی از دور خندیده بودم
اما به پروانه سوگند تنها گناهم همین ست
جای تو بودم اگر من صد بار بخشیده بودم
باید برایت دعا کرد آباد باشی و سرسبز
ایکاش هرگز نبینی چیزی که من دیده بودم
اندوه بی اعتنای چه یادگار عجیبی ست
اما چه شب ها که آن را از عشق بوسیده بودم
حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت
یک آسمان اشک آن شب در کوچه پایشده بودم
هر گز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم
حالا تو را به شقایق دیگر بیا کوچ کافیست جای تو بودم اگر من این بار بخشیده بودم

poneღ
24-08-2009, 19:23
ای
همراه

مـــــــــن

تنــــــها با تو

تا اوج عشـــــــق

هـم پـــــــــــــروازم

با قلب تودلدارمن هم آوازم

توهمپـــــــــای من، تنـــها با من

هـــــــــــــــــــم آوایـــــــــــــــــــــ ــی

با درد مــــــــــــــــن، آشنـــــــــــــــایــی

تکیـــــــــــــــــــه گاهی ، همصــــــــــدایــی

ما فریاد عشـــــــــــــــــــق، در قلب شــــــــب

دلـــگرمی عاشــــــــــقای بیصــــــــــــداییــــــ ــــم

ما، دل میبازیم دریا دریا ،تابیکران،عاشقای بی پرواییم

تو، با مــــــــــــن بمـــــــــــان، ای مهـــــــــــــــــــــرب ان

چون ماه شــــــب در آســــــــمان؛ بر من بتــــــــــــــــــــاب

تا بیـــــــــــــــــکران مثـــــــــــــــــل مهتــــــــــــــــــــــ اب

مــــن تا مـرز جان؛ از عشقمان میسـوزم ای آرام جـــان

بر من بتـــــــاب تا کهــــکشــان مثــــل آفتــــــــــاب

ما؛ فریــــاد عشـــق در قلــــب شب دلگـــــرمی

عاشقــــــــــــای بیصــــــــــــــــــــدا ییم

ما؛ دل میبازیم دریا دریا تا بیکران

عاشقـــــــای بی پــــرواییـــــــــم

ای تورؤیـای شبهای مـــــــن

عشق و ببین تو چشمای من

دستات و تو دســت من بگذاردرلحظه های دیـدار

poneღ
24-08-2009, 19:24
هترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین

To fall in love
عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach.
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

To find mails by the thousands when you return from a vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
To listen to your favorite song in the radio..
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

To clear your last exam.
آخرین امتحانت رو پاس کنی

To receive a call from someone, you don't see a
lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت می خواد ببینیش بهت تلفن کنه


To find money in a pant that you haven't used since last year.
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی کردی پول پیدا کنی


To laugh at yourself looking at mirror, making faces.
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

To laugh without a reason.
بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good about you.
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه


To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours.
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی !

To hear a song that makes you remember a special person.
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره

To be part of a team.
عضو یک تیم باشی

To watch the sunset from the hill top.
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

To make new friends.
دوستای جدید پیدا کنی

To feel butterflies!
In the stomach every time that you see that person..
وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

To pass time with your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

To see people that you like, feeling happy.
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی


See an old friend again and to feel that the things have not changed.
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده

To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

To laugh ........laugh. ........and laugh ......
remembering stupid
things done with stupid friends
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و
بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی
These are the best moments of life.....
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند
Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونیم

"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد
بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد
************ ****
وقتي زندگي 100 دليل براي گريه كردن
به تو نشان ميده تو 1000 دليل براي خنديدن به اون نشون بده

poneღ
24-08-2009, 19:25
بعد از رفتنت...
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جست جوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روییده...با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی.
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود اخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشيد وا كردم...
نمی دانم چرا رفتی؟ نمی دانم چرا؟
شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا , تا کی,برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنكه ميدانم تو هرگز نام من را با عبور خود نخواهي برد...
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد
و بعد از اینهمه طوفان وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره ارام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو,در راه عشق و انتخاب او خطا کردم
و من در حالتي ما بین اشک و حسرت و تردید
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم عادت پروانگی مان
باز هم برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ ارزو هایت دعا کردم

poneღ
24-08-2009, 19:26
وقتی در تنهایی خویش با تو تنها بودم
در دلم
صدایی آشنا با من سخن گفت
صدایی مرا به میهمانی وجودت فراخواند
ای انسان
عشق مرا نیز مسحور خویش کرده
آری من همان کسی هستم
که وجود تو را با روح خویش لطافت بخشید
آری
من عاشق نبودم
اما.....
تو را
برای عشق وزیدن آفریدم
روحم را به تو بخشیدم تا عاشق باشی
و از هیچ نترسی
پس بخوان...
بنام عشق
کلامم را...
که زندگی بخش است برایت
اگر عاشق باشی..."

poneღ
24-08-2009, 19:26
خداوندا تو میدانی ...
منم ، دلتنگ دلتنگم
منم ، یک شعر بیرنگم
منم ، دل رفته از چنگم
منم ، یک دل که از سنگم
منم ، آواز طولانی
منم ، شبهای بارانی
منم ، انسانیم فانی
خداوندا تو میدانی ...
منم ، در متن یک دردم
منم ، برگم ، ولی زردم
منم ، هستم ، ولی سردم
منم ، مُرده م ، منم مُرده م
منم ، یک بغض پر باران
منم ، غمهای بی سامان
منم ، هستم دراین زندان
منم ، زخمهای بی درمان
منم ، دارم تب و تابی
ز تنهائی ، ز بیتابی
منم ، رفته به گردابی
مرا باید که دریابی
منم ، یک آسمان دردم
منم ، دریا شود قبرم
منم ، دنیا شود جبرم
منم ، پایان شده صبرم
منم ، یک ذره گردم
منم ، خواهم کسی همدم
منم ، برخود ستم کردم
دلم خون میشود هردم
منم ، از عشق گویانم
منم ، دردست درمانم
منم ، آمد به لب جانم
خداوندا ! بمیرانم !

poneღ
24-08-2009, 19:27
رنگ باختن به سوی سیاهی
زندگی انگار کمرنگ و کمرنگ تر میشود
هر روز پراکنده تر میشود
از درون گم گشته ام و سرگردان
دیگر هیچ چیز و هیچ کس اهمیتی ندارد
میل به زیستن را از دست داده ام
ندارم چیزی از برای بخشیدن
باقی نمانده است چیزی برای من
باشد که پایان بگشاید بند را از دست و پای من
نیست دیگر چیزی آنسان که بود
انگارچیزی گم گشته دارم از درون
گمگشتگی مرگبار این نمیتواند واقعی باشد
انگار توان درک این جهنم را ندارم
رسیده ام تا سرحد درد و رنجی توان فرسا
تاریکی رشد یابنده پگاه را نیز فراگرفته است
روزگاری خود بودم اینک اما او رفته است
هیچ کس جز خودم نمی تواند ناجی ام باشد ولی دیگر دیر شده
دیگر توان اندیشیدنم نیست اندیشیدن به اینکه چرا حتی باید سعی می کردم
گذشته انگار هرگز وجود نداشته
مرگ به گرمی به استقبالم می آید اینک تنها می گویم بدرود

poneღ
24-08-2009, 19:27
نمی دانم امشب با یک سری کلمه ی گنگ و بی مصرف که در مغزم به هم می پیچند
چطور می توانم احساس تنهاییم را به گوش تو برسانم ...
واژه ها بی تابند و یاری ام نمی کنند
می دانی ؛ تو را کم دارم
و با چشمانی بارانی و دور از تو
حتی یک نقطه ی کور هم نمی توانم بر کاغذ بکشم ...
روزها چه بی اعتبارند
می نشینی ، نگاه می کنی ، عادت می کنی و دل می بندی
اما زمان مثل رگبار بهاری
به شیشه ات می کوبد و می گذرد ...
بدون اراده ی تو و بی آنکه بفهمی
ندا می دهد که باید عادت هایت را رها کنی ...
نمی دانم سهم من از خوشی های زندگی کم است
یا بدی ها همیشه زود به سراغم می آیند..؟
نمی دانم همیشه تو مرا تنها می گذاری
یا سرنوشت من با تنهایی گره خورده است..؟
افسوس که تا جامه ای از عشق به تن می کنم
روزگار با بی رحمی آن را می درد و با ریسمان جدایی وصله می زند ..
این روزها که نیستی چرا پنهان کنم دلم برای کسی تنگ شده است ..
عقربه ی ساعت
فاصله
اشک
و انتظار
واژه هایی هستند که روزی هزار بار در ذهنم تکرار می شوند ...
هر چند که اشک چیزیست که بیش از همه با آن سر و کار دارم
اما دوری تو مصیبت کمی نیست که بتوان حق آن را با این سوگواری های اندک ادا کرد ..
دیگر نه جلوی چشمانم تصویر روشنی از تو دارم و نه صدایی از تو در سیم تلفن است ..
کاش خبر یا نامه ای از تو داشتم که اینطور خود گم کرده به دنبال آویزی برای آرامش نباشم ..
این روزها که نیستی خانه بوی نم غربت می دهد
حتی نسیم با پنجره قهر است که بخواهد خبری از تو بیاورد
اما برایت بگویم که چقدر دلشوره های عاشقی قشنگ است
ترس از اینکه برای کسی تمام شوی
ترس از اینکه کسی فراموشت کند
دو راهی دلهره ای که برای کسی باشی یا نباشی ...
اشک هایم را یکی یکی از چشمانم در خلوت بر می دارم
و لای تک تک نوشته هایم می گذارم که کسی از وجود آن ها با خبر نشود
نمی خواهم دلتنگی هایم برای کسی فاش شود
این روزها که نیستی دلم عجیب برای کسی تنگ شده است ...
دوری را دوست دارم
هر چند که دلتنگ و غریب می شوم
اما وقتی دوباره با یک بغل مهربانی به سویم می آیی و صدایم می کنی
دلم مثل یک کهکشان وسیع می شود
شب را به خاطر تو دوست دارم
که تا تولد سپیده ی صبح ، دلواپس نیامدنت باشم ..
کسی که عاشق باشد خوب درک می کند که تمام طعم عشق به دلشوره های شبانه است ..
دوست دارم همیشه شب ها تو را کم داشته باشم
تا وقتی چشم بر روی هم می گذارم خوابت را ببینم
و چشم که باز می کنم ، در صبحی دوباره ، تو را به نظاره بنشینم ..
وقتی نیستی و لحظه هایم از وجود مهربان تو خالیست
کنار قاب عکست ، با خاطراتت زندگی می کنم
و این انتظار بازگشت ، تمام لذت من از زندگیست ...
سفر را به خاطر بازگشت دوباره ی تو
شب را به خاطر صبح با تو بودن
و دوری را به خاطر آغاز دوباره ی مهربانی
دوست دارم
این طور است که همه چیز ، حتی تلخی ها هم به خاطر تو قشنگ و دوست داشتنیست ...
روزی که آمدی ، آنقدر خوب بودی که برای دل بستن به تو دلیل نخواستم
کاش می دانستی وقتی هر شب از دوری ات خواب را به خودم حرام می کنم
وقتی در سرمای استخوان سوز زمستان
کوچه های خالی و سرد شهر صدای پایم را لعنت می کنند
تمام طول کوچه ها را فقط ، خیال آمدنت است که می تواند آرامم کند ...
وقتی دیگر کوچه ها هم تمام می شوند
تنها مکانی که می توانم بمانم
کوچه ای ست بن بست...
کوچه ای که بارها تو را داخلش فریاد زدم
کوچه ای که بارها برایش از تو گفتم
از تو خواندم
از تو ...
کوچه ای که شاید تو را بیشتر از من بشناسد
کوچه ای که با تو بیشتر از من آشناست
به گمانم آنقدر شب ها کوچه ها را رفتم و آمدم که دیگر آن ها هم برایم دعا می کنند
دعا می کنند که بیایی ..
شاید هم زمزمه شان از خستگیست
خسته از من رهگذر
خسته از آمد و شد های بی خودم
نمی دانم ، شاید هم لقب دیوانه را به من داده اند
شاید می خواهند به من بفهمانند که او دیگر تو را نمی خواهد
او هم انگار به مانند کوچه ها از عشق بازی ام خسته شده است
اگر بگویم وجودت گرمی بخش زندگی ام نیست دروغ گفته ام
اما چگونه می توانم اینگونه آرام و صبور به انتظارت بنشینم
وقتی نمی دانم
وقتی به راستی نمی دانم پس از طلوع آفتاب
کدامین روز به دیدارم خواهی آمد ...
نمی دانم
به راستی نمی دانم چه کسی بر پیشانی من
واژه ی گنگ و نامانوس انتظار را حک کرده است
که اینگونه باید تاوان این پیشانی نوشت شوم را پس دهم ..
شاید باید خاموش باشم و دم نزنم
شاید باید برای رسیدن به عاشق ترین ات دست به دعا ببرم
به امید روزی که دلتنگ ترین دلتنگ آدمم باشی
با تو سخن می گویم
تو را که رنگ زندگی خطابت می کنم
قرار بود به زندگی ام رنگ سپید بزنی
اما اکنون چشمانم جز سیاهی مقابل خود نمی بیند ..
جسارت دستانت کجاست که روز نخست با من از سپیدی سخن گفت..؟
جسارت دستانت کجاست که روز نخست به شب هایم نوید خورشید داد..؟
جسارت دستانت کجاست ؟؟؟
اگر بگویم بی تو شاد زندگی می کنم دروغ گفته ام
اما این سان که خودت را باخته ای ، هرگز نمی توانی شادی را برایم به ارمغان بیاوری ..
وجودت را مثل روزهای نخست برایم شعله ور کن
به زندگی ام رنگ طراوت بزن
سپیدم کن.پس تا انتظار آن روز......

poneღ
24-08-2009, 19:28
رو صندلی نشستمو یهو دیدم یه قاصدک اومد پیشم
((خبر آوردم آشنا یه رازیه بهت بگم؟))
گفتم بگو
آهی کشید اومد نشست رو شونه هام
یواشکی چشماشو بست تا نبینه اشک چشام
میگفت که تو یه راه دور,یه راه دورو سوت و کور
مسافری نشسته بود
مسافره غریبو دل شکسته بود
از تو همش شکوه میکرد
با اشک گرم و دل سرد
میگفت که یادت نمیاد؟اون روزای آخری رو
چقدر دلش میخواست که تو نگاش کنی صداش کنی
بهش بگی دوسش داری
تا اومدم بهش بگم
((برو بگو دوسش دارم))
دیدم که اون رفته بودو ...
منم دارم خواب میبینم!!!

poneღ
24-08-2009, 19:28
تالارهای عدالت سبز رنگ اند
حرف آخر با پول است
گرگ های قدرت بر در خانه ات کمین کرده اند
می شنوی؟چون سایه به دنبالت اند.
به زودی فرو می نشانی اشتهایشان را
آنها می بلعند .
زیر چکش عدالت خرد خوهی شد به خاطر قدرت
هیچ چیز نمیتواند نجاتت دهد
عدالت گم شده مورد تجاوز قرار گرفته عدالت ناپدید شده است
دیگر حقیقت مطرح نیست فقط برتری یافتن نبردی است بس غم فزا راستین و واقعی
کار عدالت تمام شده است
به راستی دیگر حقیقت چیست ؟
نمیتوانم بگویم نمیتوانم حی کنم

poneღ
24-08-2009, 19:31
همدردی..............

و ماه چشمانش را بست
به این امید که دیگر نخواهد دید
گریه دخترکی را که هر روز رو به او اشک میریزد
اما نتوانست گوشهایش هم را ببندد
و صدای هق هق گریه های دخترک را نشود
ماه غمگین شد
وآنقدر دلش به درد آمد تا چشمهای ماه هم پر از اشک شد
ماه گریست
هم پای گریه های دخترک
آنقدر که صورتش از اشک خیس شد
و اینبار دخترک چشمانش رابست
تا اشک های ماه را نبیند
اما نتوانست گوشهایش راهم ببندد
و صدای هق هق گریه های ماه را نشنود.........

ستاره ها که ناظر این صحنه بودند
از فرشته ها پرسیدند
مگر ماه می داند دلیل گریه دخترک چیست که با او میگرید
فرشته ها بر سادگی ستارهها خندیدند
یکی از فرشته ها دستی از سر مهر بر سر ستاره ای میکشد و بامحبت جواب میدهد
ماه نمی داند دلیل گریه دخترک چیست
اما با او میگرید تا دختر صدای هق هق گریه خویش رانشوند
ویادش نیاید که چقدر دلش گرفته و دردش پایان ناپذیر است
ستاره مبهوت نگریست
بعد از فرشته پرسید برای چه اینکار را میکند ؟
فرشته آهی کشید و گفت :
این همدردی است ماه با دخترک همدردی میکند
و ستاره هنوز مبهوت به چشمان خیس از اشک ماه خیره ماند.........................

lil_jon
25-08-2009, 00:42
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانه ی عاصی
در درونم های و هو می کرد
مشت بر دیوارها می کوفت
روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم ، نمی دانی

بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر می خاست
لیک درمن تا که می پیچید
مرده ای از گور بر می خاست

مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شور انگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهو ها

در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد
ورطه ی تاریک لذت بود

می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام ، آرام
می گذشت از مرز دنیا ها

باز تصویری غبار آلود
زان شب کوچک ، شب میعاد
زان اطاق ساکت سرشار
از سعادت های بی بنیاد

در سیاهی دست های من
می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها
قلب هامان ، میوه های نور
یکدیگر را سیر می کردیم
با بهار باغ های دور

می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام ، آرام
می گذشت از مرز دنیا ها

روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم ؟

بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم

negar20
25-08-2009, 15:28
از وقتی رفتی دلم توغصه ها اسیره
شاید روزی هزار بار ارزوداره بمیره
نیستس ببینی چی شد اون عشق پاك و نازت
شدم مثل یه گل كه خشكیده توی باغچه
چشمام طاقت نداره همش داره می باره
بغضم امون نمی ده دستام داره می لرزه
شدم مثل پرنده اسیر این قفسم
نمی زارن كه بیام به دنبالت برگردم
نمی دونم چه كنم تو این دنیای بی رحم
از دوریت عزیزم گرفتار عذابم

amir 69
25-08-2009, 18:40
دوست دارم یک شبه هفتاد سال پیر شوم.
در کنار خیابانی بایستم.
تو مرا بی آنکه بشناسی از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی...
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور می دهی بی آنکه بشناسی،
می ارزد!

sara_girl
28-08-2009, 07:00
وداع

میروم خسته وافسره وزار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده ودیوانه خویش


می برم تا که در آن نقطه دور
شست وشویش دهم از رنگ گناه
شست وشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بی جا وتباه


می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال


ناله می لرزد ، می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
ز تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من


به خدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد واز شاخم چید
شعله ان شدم ، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید


عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل

farryad
28-08-2009, 16:24
لبت صریح ترین آیه ی شکوفائی ست
و چشمهایت شعر سیاه گویائی ست
چه چیز داری باخویشتن که دیدارت
چو قله های مه آلود محو و رویائی ست
چگونه وصف کنم هیئت نجیب ترا
که در کمال ظرافت کمال ِ والا ئی ست
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من تماشائی ست
در آسمانه ی در یای دیدگان تو شرم
شکوهمند تر از مر غکان در یائی ست
شمیم وحشی گیسوی کولیت نازم
که خوابناک تر از عطر های صحرائی ست
مجال بوسه به لب های خویشتن بدهیم
که این بلیغ ترین مبحث شناسائی ست

پناه غربت غمناک دستهائی باش
که دردناک ترین ساقه های تنهائی ست

منزوی

mahdi7610
28-08-2009, 21:29
چو عاشق میشدم گفتم ربودم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

amir 69
29-08-2009, 05:55
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم

در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم

کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم

غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم

غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم

به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم

محمد88
29-08-2009, 15:46
مي شود در حضور خارها يك ياس بود

در هياهوي مترسكها پر از احساس بود

مي شود حتي براي ديدن پروانه ها

شيشه هاي مات يك متروكه را الماس بود

دست در دست پرند، بال در بال

نسيم ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس كرد

كاش مي شد حرفي از «كاش ميشد» هم نبود

Nassim999
31-08-2009, 00:28
این روز ها زندگی ام در گرو توست،
تو بخواهی خوشحالم
و نخواهی نه
دوست دارم برای تو زنده باشم
و عروسکی در دستان تو
تو می دانی چه می خواهم
و می دانم بد نمی خواهی..

Nassim999
31-08-2009, 00:29
تو همان عابری هستی
که خزان دلم را
با گام هايت
بهار عشق کردی

تو تکرار بارانی
و نگاهت تابلو قشنگ شبی زيباست
که مرا می خواند
دلم آواره توست.

Nassim999
31-08-2009, 00:30
چراغ انتظار بر بام آرزو افروخته ام
کاش در قلب مشتاقم قصری بسازی بلند
دوستت دارم
حتی اگر فراموشم کنی
غریب و تنهایم
اما نومید هرگز

Nassim999
31-08-2009, 00:31
آری می شود
می شود با خیال تو
تمام جاده های جهان را پیمود
تنها به من بگو
در کدام آبادی پنهان شده ای؟
به کسی نگو
من از جغرافیای جهان
فقط راه خانه ام را بلدم ...

Nassim999
31-08-2009, 00:33
انگار تا همیشه باید
در پی چشمهای تو ستاره های جاده را سوا کنم
وچه طولانی است
این شبهای بی ستاره جاده

Nassim999
31-08-2009, 22:56
دستت به دست ما بود
دل را به که سپردی ؟
ما را شکستی ، امّا
رفتی و غم نخوردی

ای وای از این دو رنگی
بر باد رفته پیمان
پوسیده کلبۀ عشق
با خاک گشته یکسان

سودای ما عبث بود
بر آب تکیه دادیم
قربانی صداقت
محکوم اعتمادیم

گل پشت و رو ندارد
یکرنگ و لایق است او
افسوس آن گل ما
هم پشت داشت ، هم رو

آن گل تویی ، تویی ، تو
دل بستنت ریا بود
دستت به دست ما بود
امّا دلت جدا بود

خوش باوران عالم
این است رسم دنیا
ما دل به او سپردیم
او دل بُرید از ما

aida2003
01-09-2009, 12:47
و سرانجام
عشق
همه چیز را بر ملا خواهدکرد...

iranzerozone
01-09-2009, 14:38
روزي كه خدا خواست ترا خلق نمايد
رو كرد براي تو تمام هنرش را

نقاش دو چشمان تو دستان خدا بود
بايد بزند سردر جنت اثرش را

دور سر تو تا سحر عشق نگردد
پروانه اگر داشته باشد جگرش را

بر سنگ لحد خورد ولي هوش نيامد
آنكس كه براي تو نياورد سرش را

sepideh_bisetare
01-09-2009, 14:55
چی بگم از كجا بگم
دردمو با كیا بگم
بهتره كه دم نزنم
حرفی از عشقم نزنم
از عشقی كه گم شد ورفت
عاشق مردم شدو رفت
عشقی كه بی فروغ نبود
برای من دروغ نبود
بغض نشسته تو گلوم
وقتی نشستی روبه روم
من از خودم چرا بگم
باید از اون چشا بگم
خیره تو چشم مست تو
دست میدم به دست تو
دل از زمونه میكنم
حرف دلم رو میزنم
چه حالتی داره چشات
نرگس بیماره چشات
چشم تو خوابم میكنه
مست و خرابم میكنه
وقتی نشستی رو به من
ازعاشقی بگو به من
بزار چشات دل ببره
اینجوری باشه بهتره
چشات اگه پس نزنن
چشای سرسپردمو
میشه فراموش كنم
خاطره های مردمو

sepideh_bisetare
01-09-2009, 14:59
اجازه هست عشق تو رو تو كوچه ها داد بزنم؟


رو پشـت بـــــوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟

اجازه هست كه قلـبمو برات چراغونی كنم؟

پیش نگاه عاشقت،چشـــــمامو قربونی كنم؟

اجازه میدی تا ابـد سر بزارم رو شونه هات؟

روزی هزار و صـد دفه بگم كه میمیرم برات؟

اجازه میدی كه بـگم حرف ترانه هام تویی؟

دلیل زنده بودنـــــم ، درد بهانه هام تویی؟

اجـــازه هست تا تـه مـرگ منتظر تو بشینم؟

تو رویاهــای صورتیم، خودم رو با تو ببینم؟

اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم؟

بگم می خـــوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟

اجازه میدی قـصه هام با عشق تو جون بگیره؟

چشمای عاشقـــم واست روزی هزار بار بمیره

اجازه میدی عشقـــمو همش بهت نشون بدم؟

پیش زمین و آسمــون واسه تو دس تكون بدم؟

اجازه میدی كه فقــــــط تو دنیا با تو بمونم؟

هر چی كه عاشقانه بــــود به خاطر تو بخونم؟

اجازه هست پناه من گــــــرمی آغوشت بشه؟

هر اسمی جز اسم خودم ،دیـگه فراموشت بشه؟

اجازه هست ؟ بگو كه هست ، من همشو دارم میگم

با تو به آسمون میرم ،با تـــــــــــــو یه آدم دیگم

اجازه میدی كه بگم ،من مال تـــــــو،تو مال من؟

من از تو خواهش می كنم كه زیر وعـــده هات نزن

اجـــــــازه تـــو دست تـــو ،اجازه من دست تـو

خنده من خنـــــــده تو ،شكست من شكست تـو

amir 69
01-09-2009, 15:24
آسمان و هرچه آبي ديگر
اگر چشمان تو نيست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهاي حرام شده
چه رنگ ها که هدر رفتند
و تو نشدند!

aida2003
01-09-2009, 17:18
و سر انجام
عشق
همه چیر را بر ملا خواهد کرد...

aida2003
01-09-2009, 17:22
سلام خدمت مدیر عزیز
من چون هیچ جا رو پیدا نکردم که سوالم رو بپرسم و همچنین پیغام خصوصی هم نتونستم بفرستم بنابر این سوالم همیجا می پرسم و شما بعد از خوندن حذفش کنید.
کاربر تازه وارد تا چه زمانی ارسال پستهاش بستگی به تائید مدیر داره؟
من سالهاست فاروم نویس هستم اما تا بحال چنین قانونی ندیده بودم !
لطفا جواب را برای من بفرستید .
سپاس

mahdi7610
01-09-2009, 21:06
ببين که چشم عاشق ، داره ستاره مي شماره
به انتظار چشمات ، هر شب داره مي باره
مي خواد که فرياد بزنه که دل چه بي قراره ، نمي تونه، نميشه..
آخه عشق که صدا نداره..

mahdi7610
01-09-2009, 21:07
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو ديوونم
آره من قولي بهت دادم که تا تهش بمونم
تو ولي اين روزا سرد شده نگاهت ، راهزنا زدن به راهت.. اما من چي؟ من فقط يه کم شکستم، خوب نگام بکن، مي بيني؟
من هنوز همون ديوونم..

mahdi7610
01-09-2009, 21:10
کبوترم ، لانه ي من بام توست ، کجا روم؟ مرغ دلم رام توست، پادشه کشور عشقم ولي، نگين انگشتري ام نام توست..

amir 69
01-09-2009, 22:47
چیزی به آخر دست های تو نیست
این جاده ی شلوغ
یک جا تمام می شود . . .

farryad
03-09-2009, 13:42
با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
می توان گشود


محمدرضا عبدالملکیان

hamedtotti20
06-09-2009, 20:10
روی هر شانه سری وقت وداع میگرید
سر من وقت وداع گوشه ی دیوار گریست

*******************************
توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره

aida2003
06-09-2009, 23:18
از عاشقي نشانه بياور براي من
من عاشقم بهانه بياور براي من

من قانعم كبوتر پرواز نيستم
يك دام آب و دانه بياور براي من

يك زنجره شبانه برايت مي‌آورم
يك حنجره ترانه بياور براي من

يك ذره مهربان شو و با مهرباني‌ات
خورشيد را به خانه بياور براي من

از هاي وهوي صلح بزرگان دلم گرفت
يك قهر كودكانه بياور براي من

جواد زهتاب

aida2003
06-09-2009, 23:19
چنان سيلي كه مي پيچد به هم آبادي ما را
غم تو مي برد با خود تمام شادي ما را

به اين اميد مي گردم كه تا خاك رهت گردم
كه دامانت بر انگيزد غبار وادي ما را

مرا هر چند مي خواهي ولي در بند مي خواهي
رها كن گيسوانت را، بگير آزادي ما را

تو از ليلي نسب داري من از نسل جنون هستم
از اين بهتر چه خواهي نسبت اجدادي ما را ؟!

اگر با قيس مي سنجي،جنونم را تماشا كن
هواي بيستون داري، ببين فرهادي ما را

هواي مشك گيسويي، خيال چشم آهويي
ببين بر باد داد آخر سر صيادي ما را

جواد زهتاب

@mehdi@
09-09-2009, 19:51
یک عمر تو را به هر کجایی بردم
هر لحظه گذشت بی تو من نشمردم
حالا تو بمان و قصه ات راحت باش
از بس نرسیدم به تو آخر مردم



مريم حيدرزاده

aida2003
10-09-2009, 23:48
جویند همه هلال و من ابرویت
گیرند همه روزه و من گیسویت
از جمله این 12 ماه تمام
یک ماه مبارک است آن هم رویت...

Ghorbat22
12-09-2009, 06:30
به تکرار اینهمه گناه
فکر نکن
حالا که آنقدر هوایی ام کرده ای
که زمین گیر هیچ زمینی نمی شوم
جاذبه ی تو
از کشف نیوتن هم
قوی تر است
حالا که این همه بادبادک
بی هیچ نخی
گرفتارت شده اند
به تکرار اینهمه گناه
فکر نکن
تنها
من هستم
تو
و بوسه هایی که
داغ داغ است
بفرما
تا سرد نشده..

farryad
12-09-2009, 16:05
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت


وقتی که بادها در برگ های در هم تو لانه می کنند
وقتی که بادها گیسوی سبز فام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت


وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان صبحی ندیده است


تو روز را کجا خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت
چون هراز رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی


پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما با مایی این یگانه و تنهایی ای درخت

کسرایی

Consul 141
13-09-2009, 12:48
تو آن سوی رودخانه
من
این سو
کاش بین من و تو
پلی...

Consul 141
13-09-2009, 13:10
در آن شب انتظار زمستاني

به يكباره تهي شدم

تا آرام آرام از تو پر شوم . . .

Consul 141
13-09-2009, 13:10
از هزاران يك نفر اهل دل اند

آن هم تويی

ما بقي تنديسي از آب و گل اند

Consul 141
13-09-2009, 13:13
حسودی نمی کنم
به لرزش نفس هایت
در هجوم واژه هایی بارانی!
من
تنها
به حرف های ناگفته چشمانت
رشک میبرم
و به آن بهار ِ خیال انگیز
که در حوالی رویایی سبز
می شکفد!

Gabriel¹
14-09-2009, 00:13
رد می شوم

از بــِـرَند عینک آفتابی ات

و می رسم

به جایی که

نمی خواستی...


(آئیژ)


======


دستان خود را 

کمی بیشتر دراز کن

آنسوتر ،

رودخانه

دستی را با خود می برد...


(علی سعادتخانی)

maralz
14-09-2009, 09:40
دیدی ای غمگین تر از من
بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد

necrophilia
14-09-2009, 10:58
سلاخی می گریست
به قناری کوچکی دل باخته بود....

Nassim999
14-09-2009, 20:31
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه

Nassim999
14-09-2009, 21:05
اگر تو نباشی که دوستم بداری،
ترجیح می دهم دوست داشته نشوم.
اگر این تو نیستی که دوستش دارم،
هرگز کسی را دوست نخواهم داشت.

Nassim999
14-09-2009, 21:07
برایت آسمانی خواهم کشید
از ستاره های همیشه نورانی
تو در کنار من روی ابرها
من غرق آن همه مهربانی

Nassim999
14-09-2009, 21:12
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
...
زیر باران باید رفت
فکررا، خاطره را زیر باران باید برد
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست.

Nassim999
14-09-2009, 21:15
تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری» را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو.

mojtaba007
15-09-2009, 14:44
غزیبه اشنا دوستت دارم بیا

maralz
16-09-2009, 00:38
دلم راشكستي
سزايت به دوران
غرورم گسستي
گناهت دوچندان
به باران نشاندي دوچشم ترم را
من ويادتو ياد باران

مارال

mojtaba007
16-09-2009, 01:41
تو از شهر غریبه بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت

غریب آشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو اون دستات
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم

تو از شهر غریبه بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دورو جاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تا از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت

غریب آشنا دوست دارم بیا
میشینم میشمرم روزا و لحظه ها
تا برگردی بیای بازم اینجا
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم

Nassim999
16-09-2009, 01:45
از دست تو رنجيدمو چيزي نگفتنم

با ديگرانت ديدمو چيزي نگفتم

كلي سفارش كرده بودي من نفهمم

اين نكته رو فهميدمو چيزي نگفتم

Nassim999
16-09-2009, 01:47
هرکسی عاشق نشد دیوانه نیست


هرکه دیوانه نشد پروانه نیست


در پی عــــشق تو دل دیوانه شد


شمع گشتی ودلـــم پروانه شد


ازلهیب عشـــــــق تو افروختم


عــــشق را به سادگی نفروختم


ناگهان در بی کسی ها گم شدم


رفتی وافســـانه ی مردم شدم


تا به کی چشم انتظاری سوختم


بس که چشمم را به راهت دوختم


تا به کی دیدار چشمت در خیــــال


زندگــــی با آروزهای محــــــال

Nassim999
16-09-2009, 01:50
با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم
نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم
چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند
دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم
تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده
گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

Nassim999
16-09-2009, 01:58
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

Nassim999
16-09-2009, 02:01
عشق من یه عشق پاکه برای به تو رسیدن
اما تو گذاشتی رفتی برای هرگز نرسیدن
عشق من بگو چرا تو دلمو شکستی رفتی
آخه من دلی نداشتم چرا باز تنهام گذاشتی
از خدا میخوام که روزی ببینم تو رو دوباره
یه جایی تنها نشستی اما فایده ای نداره

@mehdi@
16-09-2009, 12:39
عاشق شده است سنگ سویش نزنید
هی شانه ی عقل را به مویش نزنید
دکان روانشناسی اش را بسته
دیوانه شده ولی به رویش نزنید


"""ر.ابراهيمي""

Nassim999
16-09-2009, 21:06
می مانم
آن گونه که باد...
می خروشم
آن گونه که مرداب...
می شکنم
شاید شنیده شود
سکوتم

Nassim999
16-09-2009, 21:26
در عشق تو صد گونه ملامت بکشم
ور بشکنم این عهد غرامت بکشم
گر عمر وفا کند جفاهای تو را
باری کم از آنکه تا قیامت بکشم

Nassim999
16-09-2009, 21:32
"من نیز چو خورشید،دلم زنده بعشق است.
راه دل خود را،نتوانم که نپویم
هرصبح،در آئینه جادوئی خورشید
چون می نگرم،اوهمه من،من همه اویم."

Nassim999
16-09-2009, 21:34
من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق رادر سینه کوه،
صحبت چلچله هارا با صبح،
نبض پاینده هستی رادر گندم زار،
گردش رنگ وطراوت رادر گونه گل،
همه را می شنوم،
می بینم،
من به این جمله نمی اندیشم

Nassim999
16-09-2009, 21:36
چرا از مرگ می ترسید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

sara_girl
17-09-2009, 06:02
آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

sara_girl
17-09-2009, 06:03
در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

maralz
17-09-2009, 10:50
قول ميدم دنبال تونيام توي خاطره هات/
خوب يابد ديگه نخوام بيام توي شهر چشات/
قول ميدم كه اولين وآخرين بودن من/
پاك بشه براحتي ازتك تك ثانيه هات/

مارال

rahgozare tanha
17-09-2009, 14:15
چو ماه از كام ظلمتها دميدي
جهاني عشق در من آفريدي
دريغا با غروب نابهنگام
مرا در كام ظلمتها كشيدي

rahgozare tanha
17-09-2009, 14:21
دل سزاواره غمه به جرم دوست داشتن تو
يه روز مي آد كه دير شده براي برگشتن تو
شايد كه تقصير تو نيست شايد كه تقصير منه
شايد كه اين عاقبت اينجوري عاشق شدنه

aida2003
17-09-2009, 23:08
شعر و بوسه را که داشته باشی ،

مرگ چه دارد

که از تو بستاند ؟

aida2003
17-09-2009, 23:08
من

پری کوچک غمگینی را می شناسم

که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را

در یک نی لبک چوبی می نوازد

آرام آرام

پری کوچک غمگینی. که شب از یک بوسه میمیرد ..

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد امد...

aida2003
17-09-2009, 23:09
خواهیم رفت
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که می روی
همیشه این منم که می مانم...

sara_girl
17-09-2009, 23:13
وقتي زجه مي‌زنم تو دل شب بگو كجايي

از جدايي جون من مي‌ياد به لب بگو كجايي

aida2003
17-09-2009, 23:13
فُرات بودي يا كارون
با نام مُستعار خرم شهر زاده شدم
با عطر خمپاره و اَمن يُجيب عاشق شدم
آن قدر كه نفهميدم
فرات بودي يا كارون
هر چند فرقي نداشت
هميشه عشق
با لبان عباس عطش مي‌گيرد
حالا چند سالي مي‌گذرد
از فتح شلوارهاي كوتاه
تو
آن سوي آب
روبنده‌ات را بر مي‌داري
و من
به سلامتي ِ آسمان خراشهاي شهر
قهوه‌ام را با انگشتري عقيق سرمي‌كشم
بي‌خيال تانكهايي كه
هفت پشت پدرم را لرزانده بود
در پياده‌روهاي همين شعر
پس دوباره بيا!
به افتخار همين نام مستعار
يك دقيقه
تنها يك دقيقه
عاشق باشيم
با عطر خمپاره و امن يجيب...

aida2003
17-09-2009, 23:14
پارك ملت
جاي خوبي است
براي تمرين دموكراسي
وقتي ايستاده‌ام
به انتظار كسي
كه هيچ گاه نمي‌آيد
حتي در خوابهاي شبانه‌ام
كه انتخابات بزرگي است
ميان آن همه...
اما هنوز هم ايستاده‌ام
با دستاني كه فكر مي‌كنند
كاش آغوشت
عدالت بيشتري داشت!!

aida2003
17-09-2009, 23:15
نمیدانستم
که موهایم از جنس آفتاب است
و رگه های خواب شراب در آن بیدار
و تو با نگاهی به آن مست می شوی

sara_girl
17-09-2009, 23:15
اين روزا وقتي كه بارون مي‌باره دلم مي‌گيره

قلب تنهام بدجوري بهونه‌ي تو رو مي‌گيره

aida2003
17-09-2009, 23:15
دلم آنقدر پر است
که با هیچ هق هقی خالی نمیشود
لبخندی میزنم
و به انتظار مینشینم...

sara_girl
17-09-2009, 23:16
پیش هم بودیم نذاشتن، یادته؟ اونا ما رو دوست نداشتن ،یادته؟

نامه بدون امضاء یادته؟ اسم مستعار رویا ، یادته؟

طرح اون انگشتر من یادته؟ پاسخ مختصر من یادته؟

فال حافظ شب یلدا ، یادته؟ اسمم و گذاشتی شیدا یادته؟

sara_girl
17-09-2009, 23:17
یادته دعا، یادته دعای زیر طاقیا ؟ کنار بوته های عقاقیا ؟

زیر اون درخت گیلاس، یادته؟ با دوتا شاخه گل یاس؛ یادته؟

یادته گفتن راز ،به قاصدک ؟ یادته، چه قدر به هم گفتیم، کمک ؟

فکر بودن توی قایق یادته؟ تو به من گفتی شقایق، یادته؟

sara_girl
17-09-2009, 23:18
گفتی ما باید جداشیم یادته؟ گفتی باید بی وفاشیم ، یادته؟

یه دفه ازم بریدی ؛ یادته؟ خط رو اسم من کشیدی ؛یادته؟

گفتی عشق تو هوس بود یادته؟ گفتی خوب بود ولی، بس بود یادته

maralz
17-09-2009, 23:49
خانه دوست کجاست ؟

در فلق بود که پرسيد سوار آسمان مکثي کرد
رهگذر شاخه نوري که به لب داشت به تاريکي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
کوچه باغي است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي
کودکي مي بيني
رفته از کاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست کجاست؟

maralz
18-09-2009, 00:05
کسي نيست در اين گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشينان توخاموشتر از من
هر کس به خياليست هم آغوش و کسي نيست
اي گل به خيال تو هم آغوشتر از من
مي*نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در اين ميکده غم نوشتر از من
افتاده جهاني همه مدهوش تو ليکن
افتاده*تر از من نه و مدهوشتر از من
بي ماه رخ تو شب من هست سيه*پوش
اما شب من هم نه سيه*پوشتر از من
گفتي تو نه گوشي که سخن گويمت از عشق
اي نادره گفتار کجا گوشتر از من
بيژن*تر از آنم که بچاهم کني اي ترک
خونم بفشان کيست سياوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشي است
بشکفت که يارب چه لبي نوشتر از من
آخر چه گلابي است به از اشک من اي گل؟
ديگي نه در اين باديه پرجوشتر از من

استاد شهریار

maralz
18-09-2009, 00:22
بر من ببخش دست محبت
اینگونه سرد مهری دستم را
که این اشتیاق وازده آنقدر
در انزوا نشسته که فرسوده است
ای عطوفت دستت
تنها نیاز زیستنم
عمریست در دستهای هیچ عزیزی
این دستهای خسته نیاسوده است

maralz
18-09-2009, 00:48
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تادور
وای باران باران
پر مرغان نگاهم را شست
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
.......
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی

حمید مصدق

sepideh_bisetare
18-09-2009, 01:59
چون که جانان جهان تنها یکیست
نیست دعوا مقصد دلها یکیست
راه ما باشد اگر راه خدا کی،کجا گردیم بر غم مبتلا
هرچه موجودست در دنیای ما جاودان باشد نمی گردد فنا
ذره های عشق در خاک وهواست،عشق رمز این جهان پر بهاست
هست زیبا این جهان بیکران هرکس قدرش داشت گردد شادمان
از دل و جان آرزو دارم خدا،با تو باشم هر زمان در هر کجا
عشق یعنی پرتو نور خدا عاشقان را کرده بر دل مبتلا
ای خدای چاره ساز مهربان بندگانت را ز غفلت وارهان

sepideh_bisetare
18-09-2009, 02:01
اجازه هست عشق تو تو کوچه ها داد بزنم ؟
رو پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟
اجازه هست مردم شهر قصه ما رو بدونن؟
اسم منو عشق تورو تو کتابا بخونن؟
اجازه هست قلبمو برات چراغونی کنم؟
پسش نگاه عاشقت چشمامو قربونی کنم؟
اجازه می دی تا ابد سر بذارم رو شونه هات؟
روزی هزار و صد دفه بگم که می میرم برات؟
اجازه دارم به همه بگم که تو مال منی؟
ستارتم اینو می گه که تو مال منی اقبال منی؟
اجازه هست تا ته مرگ منتظر تو بشینم؟
تو رویاهای صورتیم خودم رو با تو ببینم؟
اجاه هست جار بزنم بگم چقدر دوست دارم؟
بگم می خوام بخاطرت سر به بیابون بذارم؟
اجازه هست برا تو از ته دل دیوونه شم؟
اجازه می دی که بگم همین روزا میای پیشم؟

sepideh_bisetare
18-09-2009, 02:04
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ، من به جز او نیستم

amir 69
18-09-2009, 13:15
تو می روی آرام
من از پی ات غمگین
قدم به راه جنون گذاشته ام سنگین
تو می روی آرام
چه ساده و چه صبور
مرا نمی بینی که گشته ام رنجور
تو می روی آرام
چه با وقار و متین
تنی به سرخی تو به خط جاده نگین
تو می روی آرام
فرشته ای انگار
دل رمیده ی ما شده اسیر انگار
تو می روی آرام
در این شب یلدا
دراین شب باران شبی به رنگ خدا
گهی نظر به منُ
گهی به عشق کنی
نه عاشقم شویُ نه ترک عشق کنی
گهی به ره نگری
گهی به سوی خدا
تو عازم حرمی چه حاجتی به گناه
در این کشاکش راه
ز دوریت بیمار
به عشق دیدن تو نگاه تیره و تار
نشسته ام در سوگ
نگاه مات و کبود
سکوت سرد زمین گواه این غم بود..

امین شجاع

maralz
18-09-2009, 13:54
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبائی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی
برای هر انسان
برادری ست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جست و جوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ئی ست
تا کمترین سرود
بوسه باشد
روزی که تو بیائی برای همیشه بیائی
و مهربانی با زیبائی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر نباشم

(احمد شاملو)

maralz
18-09-2009, 14:02
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت


" جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت


مطمئن نیستم این جواب از فروغ باشه..ولی از هرکسی هست قشنگه

aida2003
18-09-2009, 15:28
نزديك بيا

فاصله ات را

كم كن،

وانگاه

به سمت من

سرت را

خم كن،

مي بيني كه

چقدر من

يخ زده ام

با آتش بوسه ات

كمي گرمم كن

aida2003
18-09-2009, 15:30
تو بُرده بودی
قلبی را که من باخته بودم...
مغلوبِ کوچکی نبوده‌ام من،
تو هم فاتح بزرگی

aida2003
18-09-2009, 15:31
مي بازم كيف وُ روبان وُ اين
دستمال ِ مچاله را رويش

جز بوسه اي طويل
بر پوست ِ صاف ِ كاغذ
با ماتيكي گُل بهي
ديگر هيچ !!!

* RoNikA *
18-09-2009, 23:09
روزنامه ها تیتر آمدنت را چاپ خواهند کرد

و شهر

مثل عید

مثل روزهایی که برف می آمد

تعطیل خواهد شد

دیوانه نیستم

در شهری که تنها یک شهروند دارد

همه ی این ها که شدنی ست هیچ

از این ها هم بیشتر دیوانه ات می شوم

farryad
19-09-2009, 14:02
غرور خویش را
در حماسه ی چشمانت
بازیافتم
و
سبزه ی خرد را
بر شاخ خشک
ناگاه دریافتم...

* RoNikA *
19-09-2009, 22:48
تو زیبا بودی

و تهران ِ پیرامون‌ات را

فقط به‌خاطر ِ تو می‌خواستم

چه‌قدر برای این شهر ِ غریب، نوشتم

و تو را پس نداد ...