PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعـار عاشقـانـه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 [15] 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38

barani700
15-03-2009, 01:40
گر چشم دل بر آن مه آیینه رو کنی
سیر هان در آیینه روی او کنی
خاک سیه مباش که کس بر نگیردت
آیینه شو که خدمت آن ماه رو کنی
جان تو جلوه گاه جهان آن گهی شود
کایینه اش به اشک صفا شستشو کنی
خواب و خیال من ، همه با یاد روی توست
تا کی به من چو دولت بیدار رو کنی
درمان درد عشق صبوری بود ولی
با من چرا حکایت سنگ وسبو کنی
خون می چکد ز ناله بلبل در این چمن
فریاد از تو گل که به هر خار خو کنی
دل بسته ام به باد به بوی شبی که زلف
بگشایی و مشام مرا مشک بو کنی
اینجاست یار گمشده، گرد جهان مگرد
خود را بجوی سایه، اگر جستجو کنی

barani700
15-03-2009, 01:46
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست

روا بود که چنین بی حساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی رفت

به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست

barani700
15-03-2009, 01:51
دل من از نگه گرم او نپرهیزد
ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم

به خون نشسته ام از جانفشانی دل خویش
درون سینه بود قاتلی که من دارم

ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق
که با تو شرح دهد مشکلی که من دارم

barani700
15-03-2009, 01:53
ملول از زهد خویشم ساکن میخانه خواهم شد
حریف ساغر و هم مشرب پیمانه خواهم شد

اگر بیند مرا طفلی به این آشفتگی داند
که از عشق پری رخساره ای دیوانه خواهم شد

شدم چون رشته ای از ضعف و دارم شادمانی ها
که روزی یار با آن گوهر یکدانه خواهم شد

به هر جا می رسم افسانه عشق تو می گویم
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد

مگو وحشی کجا می باشد و منزل کجا دارد
کجا باشم مقیم گوشه ویرانه خواهم شد

وحشی بافقی

Ali sepehri
15-03-2009, 10:21
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
عجب که بیخ محبت نمی‌دهد بارم
که بر وی این همه باران شوق می‌بارم
از آستانه خدمت نمی‌توانم رفت
اگر به منزل قربت نمی‌دهی بارم
به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم
چه روزها به شب آورده‌ام در این امید
که با وجود عزیزت شبی […]

Ali sepehri
15-03-2009, 10:28
نشسته پشت پنجره
به من نگاه مي كند
غمي كه با نگاه خود
مرا تباه مي كند

از آنطرف صداي تو
به من اشاره مي كند
كه اي تمام هستي ام
تو را چه چاره مي كند؟

تو و سكوت و اشك من
شفاي من ، وجود تو
شروع قصه با تو و
غروب من ، نبود تو

نگو نگو كه اين سفر
براي ما به سر شده
نگو كه ياس آرزو
به پاي غصه پر شده

نرو ، نگو كه مي روي
يه راه بي خطر بگو
براي غصه هاي من
تو چاره اي دگر بگو....

Ghorbat22
15-03-2009, 11:27
بیا بیرون از تو اون قاب
دست بکش رو تن سردم
بزا حس کنم یکی هست
که میشه همدم دردم
هر کسی کنار من بود
زد و برد و رفت و خندید
طفلک این دلم نفهمید
زخمی کاری زد به قلبم . . .
تو بیا پنجره ها رو
جا بذار رو تن دیوار
منو از ستم رها کن
ببرم به اوج ابرا
ببرم به خواب و رویا
بسپرم به سحر بوسه
منو از خودم جدا کن
تن تو خستگیهامو
می گیره از من تنها
منو می بره از این شهر
به ستاره های روشن . . . .

barani700
16-03-2009, 00:13
اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که بینی
یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترکم
مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بودند.

دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته! با تو سخن می گویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

احمد شاملو

barani700
16-03-2009, 00:21
نغمه همدرد



باز آیینه خورشید از آن اوج بلند



راست برسنگ غروب آمد و آهسته شكست



شب رسید از ره و آن آینه خرد شده



شد پراكنده و در دامن افلاك نشست




تشنه ام امشب، اگر باز خیال لب تو



خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد



كاش از عمر شبی تا بسحر چون مهتاب



شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد




روح من در گرو زمزمه ای شیرینست



من دگر نیستم، ای خواب برو، حلقه مزن



این سكوتی كه تو را می طلبد نیست عمیق



وه كه غافل شده ای از دل غوغایی من




می رسد نغمه ای از دور بگوشم، ای خواب



مكن، این نغمه جادو را خاموش مكن:



«زلف، چون دوش، رها تا بسر دوش مكن



ای مه امروز پریشانترم از دوش مكن»




در هیاهوی شب غمزده با اختركان



سیل از راه دراز آمده را همهمه ایست



برو ای خواب، برو عیش مرا تیره مكن



خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه ایست




چشم بر دامن البرز سیه دوخته ام



روح من منتظر آمدن مرغ شب ست



عشق در پنجه غم قلب مرا می فشرد



با تو ای خواب، نبرد من و دل زین سبب ست




مرغ شب آمد و در لانه تاریك خزید



نغمه اش را بدلم هدیه كند بال نسیم



آه . . . بگذار كه داغ دل من تازه شود



روح را نغمه همدرد فتوحی ست عظیم
اخوان ثالث

Ali sepehri
16-03-2009, 07:24
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند
حیف من زاده ی امروزم
خدایا جهنمت فرداست
پس چرا امروز می سوزم‌....
.

Ali sepehri
16-03-2009, 07:32
بگذار هر روز، دلیلی باشد در دست

بگذار هر روز، عشقی باشد در دل

بگذار هر روز، دلیلی باشد برای زندگی

امشب هم فراموش كرد، مثل همه شبهایی كه پشت پنجره او را به انتظار می نشستم و او نمی آمد

آه ... صبح نزدیك است

صدای خنده مستانه اش آمد، اما پنجره‌ام دیگر گشوده نخواهد شد

چرا كه دیگر از این پنجره خت كه انتظارم را به تمسخر می‌گیرند بی زارم

خوش باش كه من عمری ست به شنیدن خنده ی سر خوش و مستانه ات، به نگاهی دزددانه از پس پنجره دلخوشم ....

در گذر زمان،

عشق ها می میرند و فقط خاطره‌هاست كه شیرین و تلخ، دست نخورده به جای می مانند.

Ali sepehri
16-03-2009, 07:41
چشم هایت
حرف می زنند
و لب هایت
پلک
کدام را ببینم؟
کدام را ببوسم؟

Ali sepehri
16-03-2009, 07:43
گفت
نشنیدم
نگفتم
شنید

Ghorbat22
16-03-2009, 10:18
وقتی به توفکر می کنم اشکام میشن روونه
از یادت آتیش میگیره باز این دل دیوونه
چند روزیه که بدجوری دلم هواتو کرده
توخاطرات ذهن من دنبال تو می گرده
دنبال تو با خنده هات،دنبال مهربونیات
میاد ولی نمی رسه،نمی رسه به گرده پات
تو آسمون هرشبم تو مثل تک ستاره ای
واسه گلهای نیمه جون تولد دوباره ای
خدا کنه یه روزی بازتوروکنارم ببینم
بازازوجودسبزت گلهای شادی بچینم
بازم بگیم بخندونیم پشت وپناه هم باشیم
واسه روزای بی کسی شاهد آه هم باشیم
تو مثل اسم طاهرت،پاکی وصاف ومهربون
تنگه دلم برای تو قد هزار تا آسمون

Ghorbat22
16-03-2009, 10:41
پنجره ها رو وا کنین که عشقم از سفر میاد
برای غربت شبم مژده ای از سحر میاد
صدای پاشو می شنوم تو کوچه ها قدم زنون
پر می کشه دلم براش به سوی ماه تو آسمون
آهای آهای ستاره ها فانوس راه اون بشین
بگین بیاد از این سفر تو این شب ستاره چین
پنجره ها رو وا کنین گل بریزین سبد سبد
میاد که پیشم بمونه گفته نمی ره تا ابد
ستاره ها بهش بگین جدایی و سفر بسه

halflife g
16-03-2009, 23:13
گريه کردم گريه کردم
اما دردمو نگفتم

تکيه دادم به غرورم
تا ديگه از پا نيفتم

چه ترانه بي اثر بود
مثل مشت زدن به ديوار

اولين فصل شکستن
آخرين خدانگهدار

من به قله ميرسيدم
اگه هم ترانه بودي

صد تا سرو و مي شکستم
اگه تو بهانه بودي

اگه هم ترانه بودي
اگه تو بهانه بودي

گريه کردم گريه کردم
اما دردمو نگفتم

با تو فانوس ترانه
يه چراغ شعله ور بود

لحظه ها چه عاشقانه
قاصدک چه خوش خبر بود

کوچه ها بدون بن بست
آسمون پر از ستاره

شبا گلخونه ي خورشيد
واژه ها شعر دوباره

دست تکون دادن آخر
توي اون کوچه خلوت

بغض بي وقفه ي آواز
گريه هاي بي نهايت

barani700
17-03-2009, 00:14
خاطره

چلچراغ دل من
دیدنت خاطره بود
مثل لبخند بهار
مثل آهنگ نسیم
مثل آن نور امیدی که به من بخشیدی
دیدمت ساقه ناز
مثل یک شاخه سرو
مثل یک حله ابر
مثل یک هاله ماه
مثل آن چشمه نوری که به من
روح دگر بخشید

چلچراغ دل من
رفتنت خاطره بود

کریمه ولی نادری

barani700
17-03-2009, 12:25
بهار
نوبهار آمد و گل سر زده از عارض یار
ای گل تازه مبارک به تو این تازه بهار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه ای ده ای گل نورسته ، که عید است و بهار
گل و بلبل همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من ، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید
جای عیدی، تو به من بوسه ده ای لاله عذار


رهی معیری

barani700
17-03-2009, 12:30
یاری که داد بر باد آرام و طاقتم را
ای وای اگر نداند، قدر محبتم را
رهی معیری

NikYar
17-03-2009, 14:04
دستت به دست ما بود
دل را به که سپردی ؟
ما را شکستی ، امّا
رفتی و غم نخوردی

ای وای از این دو رنگی
بر باد رفته پیمان
پوسیده کلبۀ عشق
با خاک گشته یکسان

سودای ما عبث بود
بر آب تکیه دادیم
قربانی صداقت
محکوم اعتمادیم

گل پشت و رو ندارد
یکرنگ و لایق است او
افسوس آن گل ما
هم پشت داشت ، هم رو

آن گل تویی ، تویی ، تو
دل بستنت ریا بود
دستت به دست ما بود
امّا دلت جدا بود

خوش باوران عالم
این است رسم دنیا
ما دل به او سپردیم
او دل بُرید از ما

مجتبی عبدی

halflife g
17-03-2009, 21:41
اگر می شد صداها را دید
چه گل هایی!
چه گل هایی!
که از باغ صدای تو
به هر اواز می شد چید

اگر می شد صدا را دید ..... .

halflife g
17-03-2009, 21:43
بیا و پرده ای در ساز من باش
رهایی را پر پرواز من باش
ازین شب تا به شهر صبح پوید
چراغی در ره اواز من باش.

halflife g
17-03-2009, 21:44
ایینه باران و بهار چمنی
شادابی بوستان و سرو و سمنی
بیرون ز تو نیست انچه می خواسته ام
فهرست کتاب ارزوهای منی.

Ali sepehri
17-03-2009, 22:17
کوه پرسيد ز رود،
زير اين سقف کبود
راز ماندن در چيست؟ گفت : در رفتن من
کوه پرسيد: و من؟ گفت : در ماندن تو
بلبلي گفت : و من؟
خنده اي کرد و گفت: در غزلخواني تو
آه از آن آبادي
که در آن کوه رَوَد،
رود،مرداب شود،
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گريبان ببرد،
و نخواند ديگر،
من و تو ، بلبل و کوه و روديم
راز ماندن جز،
در خواندنِ من،ماندنِ تو ،رفتن ياران سفر کرده ي مان نيست
بدان!

Ali sepehri
17-03-2009, 22:24
آمدی با تاب گیسو تا که بیتابم کنی


زلف را یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی

آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من

خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی....!

Ali sepehri
17-03-2009, 22:29
از خود شعری نگفتم
هر چه گفتم دفتر شعر غریبه ها بود
تف به شعر من ...
که در ماتم کده ای دیگر
جولان گاه عاشقی
مثل من خواهد شد !

Ali sepehri
17-03-2009, 22:31
فاصله را تو يادم دادي
وقتي با لبخند
دور شدي از من


فاصله يعني تو...

barani700
17-03-2009, 23:54
آمدی با تاب گیسو تا که بیتابم کنی



زلف را یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی


آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من



خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی....!

این شعر برای شاعر خوش ذوق مهدی سهیلی هست
این هم تایپیکش:


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

barani700
17-03-2009, 23:58
گفتم این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟

گفت صبری تا کران روزگاران بایدش
تازیانه رعد و نیزه آذرخشان نیز هست
گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش
گفتم
آن قربانیان یار
آن گلهای سرخ؟
گفت: آری
ناگهانش گریه آرامش ربود
وز پی خاموشی طوفانی اش
گفت: اگر در سوگ شان
ابر می خواهد گریست
هفت دریای جهان
یک قطره باران بایدش
گفتمش
خالی ست شهر از عاشقان وینجا نماند
مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش
گفت: چون روح بهاران
آید از اقصای شهر
مردها جوشد ز خاک
آن سان که از باران گیاه
و آنچه می باید کنون
صبر مردان و
دل امیدواران بایدش


دکتر شفیعی کدکنی

Ghorbat22
18-03-2009, 11:09
آن دم که با تو باشم
یک سال هست روزی
و آن دم که بی تو باشم
یک لحظه هست سالی

Ghorbat22
18-03-2009, 11:12
مرا ببخش و نگير از من آسمانت را
تورا به زندگي ات باز كن دهانت را
به من بگو نه به من فحش هم بده حتي،
نگير با سر دندان ، ولي لبانت را.
نرو ! بمان و به من فرصتي بده از نو ،
كه قانعش كنم آن قلب مهربانت را
چقدر منتظرت بودم و ندانستي ؟
دريغ مي كني امروز بازوانت را ؟
عزیز دل ! به خدا بي گناه بودم من
براي بخشش من ، جمع كن توانت را
قبول مي كنم ، آري ، كه سادگي كردم
مرا ببخش و نگير از من آسمانت را.

barani700
18-03-2009, 15:16
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست
دکتر شفیعی کدکنی

barani700
18-03-2009, 15:24
معنای زنده بودن من با تو بودناست
نزدیک ـدور
سیر ـ گرسنه
رها ـاسیر
دلتنگ ـشاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرامباد!
مفهوم مرگمن
در راه سرفرازی تو در کنارتو
مفهوم زندگی ست .
معنای عشقنیز
در سرنوشتمن
با تو همیشه باتو
برای تو زیستن...

فريدون مشيری

barani700
18-03-2009, 15:26
دوباره آفتاب خواهد دمید
دوباره آبها جاری خواهد شد
و باد، زمزمه مرغان عاشق را،
به شهر خواهد آورد.

دوباره دست نسیم
شکوفه ها را پر پر خواهد کرد
و روی شاخه گردوی پیر، میوه کال
به انتظار گرما خواهد نشست.

دوباره گرماخواهد رسید
و روی پیشخوان دکانها، انبوه میوه ها
عبور تابستان را
به عابران خوب آلود
پیام خواهد داد.

دوباره، شب، روز
هفته، ماه
بهار، تابستان
دوباره بادو باران
برگریز، یخبندان.


(آزاده)

barani700
18-03-2009, 15:30
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است
نه هر آن چشم که بیند که سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
من خود از عشق لبت فهم سخن می نکنم
هرچه از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است

سعدی

barani700
18-03-2009, 15:39
امشب تو را ز مستی تشبیه به ماه کردم
تو خوبتر ز ماهی من اشتباه کردم
دوشینه پیش رویت آیینه را نهادم
روز سپید خود را آخر سیاه کردم
هر صبح یاد رویت تا شامگه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبحگاه کردم
تو آنچه دوش کردی از نوک غمزه کردی
من هر چه کردم امشب، از تیر آه کردم
صد گوشمال دیدم تا یک سخن شنیدم
صد ره به خون تپیدم تا یک نگاه کردم
چون خواجه روز محشر جرم مرا ببخشد؟
کز وعده عطایش عمری گناه کردم

فروغی بسطامی

barani700
18-03-2009, 15:45
در میكده


در میكده ام؛ چومن بسی اینجا هست



می حاضر و من نبرده ام سویش دست



باید امشب ببوسم این ساقی را



اكنون گویم كه نیستم بیخود و مست




در میكده ام؛ دگر كسی اینجا نیست



واندر جامم دگر نمی صهبا نیست



مجروحم و مستم و عسس میبردم



مردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست؟

اخوان ثالث

amir 69
20-03-2009, 00:07
صدایم همه آه است صدای تو ترانه
دلم افسانه عشق است نگاه تو بهانه

ruya
20-03-2009, 17:17
من از فرود گفتم و تو شهاب شدی
تو از بهانه گفتی ومن گلایه شدم
من از خواب گفتم و تو رویا شدی
تو از تب گفتی و من حسرت شدم
من از عمر گفتم و تو زمانه شدی
تو از رود گفتی و من روانه شدم
من از سکوت گفتم و تو کویر شدی
تو از نفوذ گفتی و من چشمه شدم
من از عمق گفتم و تو نگاه شدی
تو از صبر گفتی و من کوه شدم
من از شعر گفتم و تو قصیده شدی
من از تصویر گفتم و تو نشانه شدی
تو از تردید گفتی و من یگانه شدم

barani700
21-03-2009, 00:35
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت
دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت
رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید
باز کردم
نمی دانم چرا رفتی!
شاید خطا کردم!
و تو بی آنکه به فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا، تا کی، برای چه
ولی رفتی...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد!
ببین که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب و پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا!
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

Rainy eye
21-03-2009, 00:53
بگذار پنجره آبی چشمانم بسته باشد
نمیخواهم رویاهای کودکانه حنجره ای را ببینم
که دستاویز زنجیرهای سکوت است
و با لرزش قطب نمای یخ زده ای
میان حجمی از تناوب اعداد می رقصد...
می توانم البوم برفی اسطوره ای باشم
که با یک اشاره ، آب و پرنده وکویر را اشتی میدهد
منف تا تداعی واژه خوب
میدانم که همیشه کسی هست
که باران را سر سطر بنویسد...

Vmusic
22-03-2009, 19:07
دوست عزیز dream of night ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

واقعا برای هر کدوم از شعرای دو خطی و تک خطی شما یک پست لازمه همه اینا رو می تونی تو یه پستم بزاری ..

بهتره برای رعایت نظم تاپیک این گونه شعرای تک خطی رو در یک پست قرار بدی و با خط چین جداشون کنی این طوری بهتره

موفق و پیروز باشی..

omid-p30
22-03-2009, 19:13
وسعتی دوباره

برای رهایی

فرصتی دیگر از شوق سر بلند میکند

جوانه میزند گلبرگ نجات

barani700
23-03-2009, 01:24
دلگیرم از این نیست دلی دلگیرم



در ذهن کسی نیست زمن تصویرم



نه هست مرا چشم نه زآن اشکی من



من مانده ام وسیه سیه تقدیرم

barani700
23-03-2009, 02:32
زندگی کوتاه است
پس بیایید بگوییم به هم
دوستت می دارم
کار دشواری نیست
و بیایید بخندیم به غم ها با هم
حیف از آن اوقاتی که غم و غصه شود همدم ما
من و تو می دانیم درد و رنج و غم و اندوه همه در کذرند
آنچه می ماند و زیباست وفای من و توست
زندگی یعنی عشق
عشق را تازه کنیم
عشق را با همه قلب خود اندازه کنیم
زندگی کوتاه است...

barani700
24-03-2009, 02:10
آنگاه که خنده بر لبت می میرد
چون جمعه پاییز دلم می گیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو
امروز دلم بهانه ات می گیرد

barani700
25-03-2009, 01:26
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به هزار درمان ندهم

barani700
25-03-2009, 02:25
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
ایینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

shadi_87
26-03-2009, 23:14
:11:
نه می توان به یاد تو نبود و جاودانه شد
نه در غروب یک غزل مصرع عاشقانه شد
نه می توان ستاره را به روی آسمان نشاند
نه اینکه در ترانه ای به غیر تو گلی چکاند
نه می توان به خنده ی غریب قصه دل سپرد
که می توان به جای تو در این فضای کهنه مرد
:40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::40::4 0::35::35::35::35::35::35:
این یه قسمت از شعر خودمو تقدیم می کنم به اونی که همیشه دلتنگشم ولی نمی دونه...

barani700
27-03-2009, 01:54
درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان.
کجاست خانه ی باد؟
کجاست خانه ی باد؟
"فروغ فرخزاد"

barani700
28-03-2009, 01:47
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دم به دم حلقه این دام چود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود زکمندت نرهانم
سر پرشور مرا نه شبی ای دوست به دامان
تا شوی راز دلم و سوز نهانم
عماد خراسانی

Nassim999
29-03-2009, 00:21
شبی که رفتی در خیابان نشستم گریه کردم...



از غم دردی که دیدم بی تو هستم گریه کردم...



خواستم از آرزوهای دلم حرفی بگویم...



چون نبودی باز با یادت نشستم گریه کردم...



از غرورم کوه ها را زیر پایم می نهادی...



من برایت این غرورم را شکستم گریه کردم...



گرچه لبخندی زدم گفتی «خداحافظ» ولی من...



تا تو رفتی عقده ی دل را گسستم گریه کردم...



خواستم چون لحظه ای از دیدنت غافل نگردم...



چشم را پشت سرت دیگر نبستم گریه کردم...

barani700
29-03-2009, 01:07
عشق، شاید فراگیری گام زدن در جهان باشد
فراگیری سکوت.
فراگیری دیدن.

barani700
29-03-2009, 01:12
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت


این منم چون گل پرپر که نشستم سر راهت


تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم


اگه من نمردم از عشق تو بدون که رو سیاهم


اگه عاشقی یه درد، چه كسي آن درد رو نديده


تو بگو كدوم عاشق، رنج دوري نكشيده


اگه عاشقي گناه، ما همه غرق گناهيم


ميون اين همه آدم، يه غريب و بي پناهيم


تو ببين به جرم عشقت‌، پرپروازم بستند


تو نديدي من مغرور چه بي صدا شكستم


چه بگم وقتي كه عاشق، زخمي تيغ هلاكه

همه بال و پر زدن‌اش رقص مرگي روي خاكه

Nassim999
29-03-2009, 01:14
بر ماسه‌ها نوشتم
عشـــــــــق
اما آب بالا آمد و
پاكش كرد.
من دوباره تازه نوشتمش
دوباره و دوباره
بين هر دو موج
تا اينكه آب پس نشست و
فقط
عشـــــــــق
ماند

kimya87
29-03-2009, 16:15
روان پرور بود خرم بهاری
که گیری پای سروی دست یاری
و گر یاری ندارد لاله رخسار
بود یکسان به چشمت لاله و خار
چمن بی همنشین زندان جانست
صفای بوستان از دوستان است
غمی در سایه جانان نداری
و گر جانان نداری جان نداری
بهار عاشقان رخسار یار است
که هر جا نوگلی باشد بهار است

barani700
04-04-2009, 01:26
به سراغ یادگاری هایت آمدی؟

چه سر خوش و مستی

چقدر کودکانه در دریای اوهامت گام بر میداری

فکر کردی آسان است...؟

چنان سرخوشانه از من می طلبیشان که

هر که نداند فکر می کند سراغ آبنباتی با طعم شیرین می گیری

کمی آرام باش تا برایت بگویم

آرام باش....

هم هم واژه ها گیجم کرده اند

حالا که باید به کمکم بیایند و آرام بر خطوط حافظه ام نقش ببندند...هم همه می کنند

مشکل از آنها نیست

مدتهاست انتظار می کشند تااینگونه سرخوش و مست نظاره ات کنند

صبر کن...

صبر کن.

چون من هم مدتهاست دارم بار سنگین صبوری را بر دوش می کشم.

آرام باش...

چون من هم تازه به آرامش رسیده ام

بگذار کمی نظاره ات کنم...

barani700
04-04-2009, 01:29
من نبودم...
من نبودم که در خانه ات را کوبید
من نبودم
کسی که به تو سلام داد
من نبودم
کسی که سالها عاشق توبود
و هر جا که می رفتی
دنبالت می کرد
دروغ گفتم
من بودم
من همان بودم
که تو هیچ وقت نخواستی ببینی
با این حال
آری!
من بودم که عاشق تو بود
هنوز هم عاشقت هستم
حالا با صدای بلند فریاد می زنم
و تو گریه می کنی و می گویی:
چرا این را زودتر نگفتی؟!...

amir 69
04-04-2009, 07:39
آنقدر دوستت دارم
که هر چه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم
اگر بمانی شادتر
تو را شاد تر می خواهم
با من یا بی من
بی من اما
شادتر اگر باشی
کمی
- فقط کمی -
ناشادم
و این همان عشق است
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد
خواستن تو تنها يک مرز دارد
و آن نخواستن توست
و فقط يک مرز ديگر
و آن آزادي توست
تو را آزاد مي خواهم

"عبدا... صمدیان"

amir 69
04-04-2009, 07:40
من به تو هیچ نمی گویم
سکوت میکنم
از سکوتم بخوان سر درون مرا
آنقدر سکوت میکنم تا دنیا را خسته کنم
شاید روزی تو هم از سکوت من خسته شوی
اما من باز هم سکوت میکنم
چون دیگر دل سخن گفتن نیز ندارم
ابراز دورنم مرا میترساند
میترسم از آنکه تو را در بند کند
پس من باز هم سکوت میکنم
آنقدر سکوت میکنم تا مطمئن شوم روزی
طنین صدایم در گوشت نمی پیچد
لحن مرا از یاد بردی
شاید آنروز سکوتم را شکستم
چون دیگر صدای مرا نمی شنوی
و صدای من در بین جمعیت دور تو گم خواهد شد
شاید آنروز هم در سکوت خود بلند فریاد بزنم
دوستت دارم
امیدوارم نشنوی
نمی خواهم صوت من آنروز
پرده های خوشبختی تو را بلرزاند
گویا تا ابد قسمت من سکوت است
پس من همچنان سکوت میکنم
سکوت
سکوت
سکوت

amir 69
04-04-2009, 08:01
دانی كه چه‌ها چه‌ها چه‌ها می‌خواهم
وصـل تـو من بی ســر و پا می‌خواهم
فـریـاد و فـغان و نـاله‌ام دانی چیســت
یـعنی كه تـو را تـو را تـو را می‌خواهم

barani700
04-04-2009, 10:58
خبرت خرابترکرد جراحت جدایی
چه خیال آب روشن که به تشنگان نمایی؟
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی؟
چه ازین به ارمغانی که تو خویشتن بیایی؟
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز درخیالی و ، ندانمت کجایی
دل خویش رابگفتم - چو تو دوست می گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی
تو جفای خودبکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ،ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگرتحمل نکنند زیر دستان ؟
تو هر آن ستم که خواهی بکنی ، که پادشاهی
سخنی که با تودارم ، به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم، تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفته ای تامل نکنم جمال خوبان
بکنی ، اگر چوسعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت بر بر گشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست بر گشایی


سعدی

BAZY MARG
04-04-2009, 18:06
مي روم خسته وافسرده وزار­
سوي منزلگه ويرانه ي خويش
به خدا مي برم از شهر شما
دل شوريده وديوانه ي خويش
مي برم تا كه در آن نقطه ي دور­
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه ي عشق
زاين همه خواهش بيجا وتباه
ناله مي لرزد مي رقصد اشك ­
آه بگذار كه بگريزم من
زتو اي چشمه ي جوشان گناه
شايد آن به كه بپر هيزم من
به خدا غنچه ي شادي بودم ­
دست عشق آمد واز شاخم چيد
شعله ي آه شدم صد افسوس
كه لبم باز بر آن لب نرسيد

barani700
04-04-2009, 23:12
چه حقیر است این عشق،
گر بماند به میان من و تو ،
خود بمیرد در خود،
گر ببندد در خود،
و بماند به میان من و تو .
عشق در بسته ،
ناسزایی ست به عشق همگان .
او که سیبی را دوست می دارد ،
به همه مهر می ورزد.
که همه از گوهر یکتایند.

من به خوبی می دانم،
که ورای من و تو ،
هستی هست ،
عشق ما می میرد،مگر آزاد شود..
رفتنت رنج من است ،
رنج من عشق من است ،
پس رهایت خواهم کرد ،
که تو را آزاد دوست می دارم ...

پائولو کوئلیو

BAZY MARG
04-04-2009, 23:33
چه بسیار می نگرم چه کم می بینم
بسی امید کاشته ام سراب میچینم
چه تلخ می گیرم چه زهر میخندم
چه سخت می گشایم و چه سهل می بندم

BAZY MARG
04-04-2009, 23:37
ز خون رنگین بود چون لاله دامانی که من دارم
بود صد پاره همچون گل گریبانی که من دارم
مپرس ای همنشین احوال زار من که چون زلقش
پریشان گردی از حال پریشانی که من دارم
سیه روزان فراوانند اما کی بود کس را ؟
چنین صبر کم و درد فراوانی که من دارم
غم عشق تو هر دم آتشی در دل برافروزد
بسوزد خانه را ناخوانده مهمانی که من دارم
بترک جان مسکین از غم دل راضیم اما
به لب از ناتوانی کی رسد جانی که من دارم ؟
بگفتم چاره کار دل سرگشته کن گفتا :
بسازد کار او برگشته مژگانی که من دارم
ندارد صبح روشن روی خندانی که او دارد
ندارد ابر نیسان چشم گریانی که من دارم
ز خون رنگین بود چون برگ گل اوراق این دفتر
مصیبت نامه دلهاست دیوانی که من دارم

vahide
04-04-2009, 23:53
پیاده آمده ام
بی چارپا و چراغ
بی آب و آینه
بی نان و نوازشی حتی
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
و دلی که سوختن شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه های فروغ است
پر از دشتهای بی آهو
پر از صدای سرایدار همسایه
که سرفه های سرخ سل
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه کودکانی
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام سنگین و دلم غمگین است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی ؟
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
حالا بگو
در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟

-----
یغما گلرویی

barani700
05-04-2009, 01:16
عشق، شاید فراگیری گام زدن در جهان باشد
فراگیری سکوت.
فراگیری دیدن.

farryad
05-04-2009, 10:10
شعري از منوچهر آتشي:

تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد
غریبی و پاکی
ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم
عجب سعادت غمناکی!

barani700
06-04-2009, 01:06
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد
در دام مانده باشد، صيّاد رفته باشد


آه از دمي كه تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد


خونش به تيغ حسرت يارب حلال بادا
صيدي كه از كمندت آزاد رفته باشد


از آه دردناكي سازم خبر دلت را
روزي كه كوه صبرم بر باد رفته باشد


پر شور از حزين است امروز كوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
حزین لاهیجی

barani700
06-04-2009, 02:10
همچون ستاره شب چشم به راهم نشانده اند
مانند شب به روز سياهم نشانده اند

گرد خبر نمي رسد از كاروان راز
شد روزها كه بر سر راهم نشانده اند

در مرگ آرزو، نفس سرد مي زنم
چون ياد، در شكنجه آهم نشانده اند

غافل گشت قافله شادي از سرم
آن يوسف كه در دل چاهم نشانده اند

هر روز شيوني ست ز غمخانه ام بلند
در خون صد اميد تباهم نشانده اند

از پستي و بلندي طالع، چو گردباد
گاهم به اوج برده و گاهم نشانده اند

از بيم خوي نازك تو، دم نمي زنم
آيينه در برابر آهم نشانده اند

شرمم زند به بزم تو راه نظر هنوز
صد دزد در كمين نگاهم نشانده اند

در ماتم دو روزه هستي به باغ دهر
تنها بنفشه نيست، مرا هم نشانده اند
محمد قهرمان

gmuosavi
06-04-2009, 18:49
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو برآسود برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
هر روز بیفزود همی لطف تو با من
چون در دل من عشق بیفزود برفتی

عبدالواسع جبلی

gmuosavi
06-04-2009, 18:51
یک شبی مجنون به خلوتگاه راز
با خدای خویش می کرد راز
ای خدا من را تو مجنون کرده ای
در غم لیلی دلم خون کرده ای
گاه مجنون را پریشان می کنی
گاه لیلی را خرامان می کنی
درد هرکس را طبیبی داده ای
رنج هرکس را نصیبی داده ای
ای خدا آخر طبیب من کجاست
مردم از حسرت نصیب من کجاست
گه ندا آمد که ای شوریده حال
هرچه می خواهی در این درگه بنال
کار لیلی نیست آن کار من است
حسن خوبان عکس رخسار من است

gmuosavi
06-04-2009, 18:56
بمان با من...

در اين بحبوحه ي غم

در اين دنياي دلهاي نمادين

كه در آن عاطفه جايي ندارد

و احساس از خودش هم هست خالي!

بمان ...

تا آرزو رنگي بگيرد....

براي حس تاريك نگاهم

براي بارش باران اميد

مبادا دلخوشي هايم بميرد

بمان...

تا يك بهانه بشكفد باز

براي كوچ زيباي پرستو

براي رویش يك آشيانه

به جنس خاطره ازلحظه اي دور

بمان ...

تا من به شوق بودن تو

بمانم زنده دردنياي عشقت

ببينم مردن دلواپسي را


از افسون وجودپرزمهرت

بمان با من....

Ghorbat22
07-04-2009, 19:21
من و تو

برای رسیدن به هم

هیچ چیزی کم نداریم

به غیر از

یک معجزه!
:40:

Ghorbat22
07-04-2009, 19:36
چیزی ندارم که به تو تقدیم کنم
نه سکه ای
که مرا به خیابان شما برساند
نه پیراهنی
که اندازه دیوانگی ام باشد
اما می توانم
ابرها را یکی در میان بشمارم!
تا دلم کمتر برایت تنگ شود...

barani700
08-04-2009, 00:41
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم

شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم

پرواز بال ما ، در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال

اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش

آیین آینه ، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی

پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را

خامیم و درد ما ، از کال چیدن است .

farryad
08-04-2009, 08:54
بخوان به نام عشق
از گفته ها
تنها کلام توست که می ماند .
ازین پنجره
شامگاه را پیشباز می کنم .
می گفتی :
« لالایی بلند مژگانت را دوباره خواهم شنید »
آغاز کن
که
شبی به بلندی انتظار یافته ام

فرخ تميمي

barani700
08-04-2009, 23:52
كولي ها چمدان سفر ندارند. كوچي ها سقفي بر سر ندارند. پرستوها مرزها را نمي شناسند .
اما كولي ها و كوچي ها و پرستوها در سفر همراه دارند. همراهان. بيشماران .
قاصدك ها تنها سفر مي كنند.
من پاي سفر ندارم. دلي هم ندارم تا قوي دارمش .
من باز هم به سفر مي روم...
يادت مي آيد؟
مي گفتي خانهُ باد در گودي دستهاي رنگ پريده و پشت رگهاي آبي بازوان من است .
مي داني؟
ديگر فرقي هم نمي كند.
دستهايم يادگار بي خانماني منند اما هنوز توان آن را دارند كه اشكي را از گونه اي پاك كنند.
حالا هم دوباره وقت رفتن است جان دلم ...
سلام مرا به خدايت كه نگهدار توست برسان

dream of night
09-04-2009, 01:57
به دور دست ها که می نگرم،تو را در بخشش خورشیدی می یابم،همرنگ شب

dream of night
09-04-2009, 02:01
از دست های خالی شبها که بگذریم
دیدار رودخانه ی خورشید ساده است

dream of night
09-04-2009, 02:09
دلتنگی صدای قلب تو نیست ، ترانه ی باران است

amir 69
09-04-2009, 15:03
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...
که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود...
و من...
روبه روی تو...
می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم...

آیه

Ghorbat22
09-04-2009, 17:58
مثل عكس رخ مهتاب
كه افتاده بر آب
در دلم هستي
و بين من و تو
فاصله هاست ...

Ghorbat22
09-04-2009, 18:09
چه اشکالی دارد اگر

بهشت را به جهنمیان بدهند

تو را

به من ؟!!

Ali sepehri
10-04-2009, 00:08
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من
[بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد

barani700
10-04-2009, 00:15
اگر در خواب مي ديدم
غم روز جدايي را
به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را

barani700
10-04-2009, 01:05
امشب گرانترین غم توبردل من است
امشب مرا
تمام مرا
چند می خری؟

farryad
10-04-2009, 17:06
نگاه آشنا

ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من اید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سرایمه گردید و در خون تپید
نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
یکی نغمه جو شد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده اید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من اید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشنک
خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست

ابتهاج

barani700
10-04-2009, 23:49
گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را

یا نه٬ ویرانه کنی ساخته ی دنیا را

گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز

که به تشویش سپردی شب عاشق ها را

چه شد آن زمزمه ی هر شبه ی ما ای دوست؟

چه شد آن صحبت هر روزه ی یاران یارا؟

چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی

همتی تا که رهایی بدهی دریا را

حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق

کاش خورشید تو آغاز کند فردا را...

محمدعلی بهمنی

barani700
10-04-2009, 23:50
برای نشان دادن عشق

یک قلب کوچک می کشیم

و اغلب قلب بزرگ می شود،

بزرگ می شود

جوهر سیاه، سرخ می شود

کاغذ سفید بلند می شود

و شروع می کند به تپیدن

محکم،

محکم تر.

جرات نمی کنیم لمسش کنیم،

به خود می لرزیم

وقتی که این قلب را روی قلب خودش می گذارد.

فرانسوا داویر

barani700
11-04-2009, 00:18
گفتـم غـم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتـم کـه ماه من شو گفتا اگر برآید
گفـتـم ز مـهرورزان رسم وفا بیاموز
گـفـتا ز خوبرویان این کار کمـتر آید
گفـتـم کـه بر خیالت راه نظر ببندم
گفـتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتـم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گـفـتا اگر بدانی هم اوت رهـبر آید
گفـتـم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفـتا خنـک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گـفـتا تو بـندگی کن کو بنده پرور آید
گفـتـم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفـتا مـگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

و نباید فراموش کرد که عاشقانه ترین شعرها را می توان در دیوان حافظ یافت.....

vahide
12-04-2009, 17:42
از بهار
چه بنويسم

بهار در چشمان توست
وقتي غرق رويايي

عليرضا بخشعلي

b@ran
12-04-2009, 20:21
تمام دانایی ها
تمام دارایی ها
و تمام زیبایی های نهفته ی حوایی
در سرزمین دل من
گیاه نورسته ایست
در انتظار لبخند خورشیدی تو.

بخواه تا ببالم
بخند تا برویم
و با تمام عشق
به تمام لحظه هایم سلام بگویم.

amir 69
13-04-2009, 16:04
این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده ی توام
خانه ام
در مرز خواب و بیدار ست
زیر پلک کابوس هاست
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی یاد...

barani700
14-04-2009, 01:01
مرا دید و نشناخت
این بود درد ...

barani700
16-04-2009, 01:10
پیش از آنی که به چشمان تو عادت بکنم
باید ای دوست به هجران تو عادت بکنم

یا نباید به سرآغاز تو نزدیک شوم
یا از آغاز به پایان تو عادت بکنم
بهتر آن است که چشم از تو بپوشم انگار ،
تا به چشمان پشیمان تو عادت بکنم
چون زمستان و خزان از پی هم می آیند
من چگونه به بهاران تو عادت بکنم ؟
بادبان می کشم و موج و خطر در پیش است
باید ای عشق ، به طوفان تو عادت بکنم
ساده تر نیست در آغوش عطش جان بدهم
تا به سرچشمه سوزان تو عادت بکنم ؟!
طاق و قحطی زده از مصر مرا راندی و نیست
طاقت آنکه به کنعان تو عادت بکنم
ای دل غمزده دیری ست که عادت دارم
به سخنهای پریشان تو عادت بکنم !

"محمدرضا ترکی"

iranzerozone
16-04-2009, 10:09
شبی به دست من سیب دادی تو



نگو که چشم و دلم را فریب دادی تو



تو آشنای دل خسته ام نبودی حیف



درد را به دل خسته دادی تو

iranzerozone
16-04-2009, 10:14
من از طرح زیبای هر خاطره،



سلامی غزل گونه خواهم نوشت،



که باور کنی گرچه دور از توام



فراموش هرگز نکردم تو را.



در این رخوت بی مجال زمان،



که احساس پژمرده،



همچون خزان،



به یاد تو من مانده ام آشنا،



که شاید، که من یاد باشم تو را!

iranzerozone
16-04-2009, 10:24
هر شب که میخواهم بخوابم

میگویم

صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ

وانمود میکنم

هیچ دلتنگ نبوده ام

صبح که بیدار می شوم

میگویم

شب با چمدانی بزرگ می آید

و دیگر

نمی رود!

farryad
16-04-2009, 15:39
فریاد نمی زنم
نزدیک تر می آیم
تا صدایم را بشنوی!
عمران صلاحي

Sharim
16-04-2009, 19:50
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را


کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم



ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند



ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم



درون کلبه ی خاموش خویش اما



کسی حال من غمگین نمی پرسد



و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم



درون سینه ی پرجوش خویش اما



کسی حال من تنها نمی پرسد



ومن چون تک درخت زرد پاییزم



که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او



ودیگر هیچی از من نمی ماند...

barani700
16-04-2009, 23:43
عاشقم اما نمي گويم كجا
بي خودم ليكن نمي دانم چرا
بي خودم زان مي كه آن را نيست جام
عاشقم جايي كه آنجا نيست جا
حبذا زان مي كه از يك جرعه ساخت
از وجود خويشتن فاني مرا
ساقيا يك جرعه ي ديگر ببخش
تا شوم فاني ز پندار فنا
چون ز پندار فنا فاني شوم
بر زنم سر از گريبان بقا
بلكه من هم از تو بيرون روم
جامي آسا با نو بگذارم ترا

جامی

barani700
16-04-2009, 23:48
كار ما جز فكر مردن نيست دور از يار ما
وه كه يار ما ندارد هيچ فكر كار ما
روي در ديوار غم شبها به سر بردن، چه سود
گر نه آن مه برزند يك شب سر از ديوار ما
چند خود را پيش ما قيمت نهي اي پارسا
خود فروشي را رواجي نيست در بازار ما
مي كند پاك از سرشك سرخ از روي ما رقيب
از حسد ديدن نيارد رنگ بر رخسار ما
گر چه شد سر حلقه، اهل معرفت را شيخ شهر
سر نمي آرد برون، از حلقه ى زنار ما
گوش كن گو طره ي دستار خود زاهد كه شد
درد پالي حريفان، گوشه ى دستار ما
گفتم از بوي تو شد باد صبا عطار گفت
جامي از انفاس خوش اكنون تويي عطار ما

جامی

NASIM BAHAR
17-04-2009, 01:06
بگذر ز من ای آشنا چو از تو من دیگر گذشتم.....

دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سرگذشتم.....

میخواهم عشقت در دل بمیرد.....

می خواهم تا دیگردر سر یادت پایان گیرد.........

هر عشقی میمیردخاموشی میگیرد عشق تو نمی میرد...

باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمی گیرد...

barani700
18-04-2009, 00:08
گربه ای بامهر
به گنجشکی نگاه می کند.
حس می کند که چقدر زیباست
چقدر جذاب است
می خواهد پرنده را نوازش کند
در دهانش بگیرد
با پنجه ها لمسش کند
دستش را دراز می کند...
اماپرنده پرواز می کند
وگربه
غمش را در صدایش می ریزد
بخاطر ناتوانی در اثبات عشقش.
و پرنده آواز می خواند
دور از او
دور،دور،
دورتر.
فرانسوا داویر

barani700
18-04-2009, 00:11
اگر شب مال من بود
ستاره مال تو...!
اگر روزسهم من باشد
خورشيد پيشکش ات...!
اما افسوس!
عاشقان تهي دست اند
عاشقان تهي دست اند

barani700
18-04-2009, 00:33
همه گویند كه: تو عاشق اویی.
ـ گر چه دانم همه كس عاشق اویند
لیك می ترسم، یا رب!
نكند راست بگویند؟

barani700
18-04-2009, 23:20
آدما از آدما زود سير مي شن
آدما از عشق هم دلگير مي شن
آدما رو عشقشون پا مي ذارن
آدما آدمو تنها مي ذارن
منو ديگه نمي خواي خوب مي دونم
تو كتاب دلت اينو مي خونم
يادته اون عشق رسوا يادته
اون همه ديوونگي ها يادته
تو مي گفتي كه گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه
آدما آخ آدماي روزگار
چي مي مونه از شماها يادگار
ديگه از بگو مگو خسته شدم
من از اون قلب دو رو خسته شدم
نمي خواي بموني توي اين خونه
چشم تو دنبال چشماي اونه
همه ي حرفاي تو يك بهونه ست
اون جهنمي كه مي گن اين خونه ست

پرویز وکیلی

farryad
19-04-2009, 09:56
بازوی تو دو خط موازیست
کاو
در امتداد صفحه ی دریا
تا دوردست سبز زمان بودنی که خواهد بود

و هستی ای که خواهد زیست
را
رهایی آموخت .

دریا ، به استغاثه ی ساحل جواب گفت
و همخوابی نجیب بدنهای لخت را به شن ها نوید داد .

رفتار خون
در رهگذار وسعت دریا
یادآور تلاش غم انگیز کوسه هاست .
ایا کدام کوسه ، خیابان سرخ را
بر ماده اش بشارت می گوید ؟
و کدامین ساحل بژ گونه ی نهفته ی ذهنش را
از وحشت عظیم کولاک می شوید؟
شبها
نیروی سبز جاذبه ی ماه
مد عظیم دریا را آغاز می کند
و
دریا
در بی نهایت خواب سبزش آن دو خط موازی را پیوند می زند
و
آن گاه
برج بلند و محتشم مد سبز را
بر نقطه ی تقاطع بر پای می کند .

ای ارتفاع سبز
ای منطق وسیع ریاضی
با حشمت بلیغ اعداد
تفسیر کن
تفسیر کن مرا :
-جان مرا -
جانی که در شکوه دگردیسی
قشر سیاه گونه ی تنگش را به دریاهای دور افکند .

eblis_boy1386
19-04-2009, 23:50
وقتی من کنارتم میدونی همیشه یارتم

واسه چی می سوزونی این دل غمگین و خسته من

به خدا سخته بدونی یه روزی تنها می مونی

آخه نمی تونم باور کنم دوری ندیدن تو رو ها

قصه هام از این به بعد واسه کی بخونم

می دونم تا ابد تک و تنها می مونم

میمیرم اگه دیگه باز تو رو نبینم

می دونم برای تو دیگه نمی مونم

این قلب من بدون تو تنها تا همیشه واسه من می سوزه

این تنهایی بدون تو سخته قصه ی امروز دیروز

eblis_boy1386
19-04-2009, 23:51
تک و تنها نشستم بدون یارم
وقتی اون نیست من خیلی خارم
آسمون و نگاه می کنم مه شده
یاد خاطراتم میفتم گم شده
به عشقت میخونم حس قلبم
میذارم کف دست تو حرفم
چه جوری بهت بفهمونم می خوامت
می خوام بذارم دستم و رو لبت
بکنمت ترک و می خوام بگمت
بوسه نگو می خوام بدمت

NASIM BAHAR
19-04-2009, 23:58
تا که بودیم نبودیم کسی............ کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند ...............خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آئینه بدانیم چو هست .................. نه در آن وقت که اقبال شکست.....

barani700
20-04-2009, 00:18
عمری است پا به پای خم از پا نشسته ایم
در کوی می فروش چون مینا نشسته ایم
ما را ز کوی باده فروشان گریز نیست
تا باده در خم است همینجا نشسته ایم
ما آن شقایقیم که با داغ سینه سوز
جامی گرفته ایم و به صحرا نشسته ایم
تا موج حادثات چه بازی کند که ما
با زورق شکسته به دریا نشسته ایم
عمری دویده ایم به هر سوی و عاقبت
دست از طلب شسته و از پا نشسته ایم...
فرهاد اشتری

dream of night
21-04-2009, 01:00
چه میخواهی دگر از من،بگیر و یک جنون بشکن
اگر آیینه آیینه،اگر دل دل،اگر پر پر

dream of night
21-04-2009, 01:05
خدا به دل من همیشه رحمی کرد
وگرنه کی بتوان با فراق تو آمیخت

dream of night
21-04-2009, 01:15
همیشه تو را آرزوی من بوده ست
به قاصدک که نیازی به گفتن این نیست

dream of night
21-04-2009, 01:26
تویی که همیشه در این خرابه ی دل
به پای خود غل و زنجیر میبندی
چگونه میشود به تو این آشیانه را ندهم؟؟؟

farryad
23-04-2009, 10:36
بوسه های تو
گنجشککان پر گوی باغند
و پستان هایت کندوی کوهستان هاست
و تنت
رازی ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می گذارند

تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود اید :
سرودی که تداوم را می تپد

در نگاهت همه مهربانی هاست :
قاصدی که زندگی را خبر می دهد
و در سکوتت همه صداها :
فریادی که بودن را تجربه می کند

شاملو

barani700
24-04-2009, 01:01
این هم بهار
خنده شیرین روزگار
پس کو قرار بخش دل بی قرار من؟
پا می نهم به راه
به امید مهر یار
ای وای بر من و بر دل امیدوار من

barani700
24-04-2009, 01:18
دو چشم خسته اش از اشک تر بود
ز روي دفترم چون ديده برداشت
غمي روي نگاهش رنگ مي باخت
حديثي تلخ در آن يک نظر داشت
مرا حيران از آين نازک دلي کرد
مگر اين نغمه ها در او اثر داشت
چرا دل را به خاکستر نشانيد
اگر از سوز پنهانش خبر داشت
نخستين بار خود آمد بسويم
که شوقي در دل و شوري به سر داشت
سپردم دل به دست او چو ديدم
که غير از دلبري چندين هنر داشت
دل زيبا پرست من ز معشوق
تمناي نگاهي مختصر داشت
نگاهش آسماني بود و افسوس
که در سينه دلي بيدادگر داشت
پر پروانه اي را سوخت اين شمع
که جانان را زجان محبوبتر داشت

Ali sepehri
24-04-2009, 16:18
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی

Ali sepehri
24-04-2009, 16:18
شب آغاز رفتن تو..
شب در خود شکستنم بود
شب بی رحم رفتن تو ..
شب از پا نشستنم بود.
شب بی تو ..شب بی من ..
شب دل مرده های تنها بود..
شب رفتن ..شب مردن ..
شب دل کندن من از ما بود..
...

amir 69
24-04-2009, 21:11
من تو را به خاطر می آورم
بی هیچ بهانه ای
شاید دوست داشتن همین باشد:
بی بهانه به خاطر آوردن

iranzerozone
26-04-2009, 12:33
راز این قتل ،



هماره مخفی خواهد ماند !



اثر انگشتت را ،



در هیچ جای بدنم نخواهند یافت ...!

iranzerozone
26-04-2009, 12:35
همه ي وجود م



براي گل وجود ت ،



پوچ شد ...



گل ، يا پوچ ؟!



این ، بازي زندگی ست ...!

iranzerozone
26-04-2009, 12:37
چرا کسی خسارت سکوت شکسته ام را نمی دهد ؟!

چرا کسی ...

افکار پاره ام را ، کوک نمی زند ؟!

چشمانم بسته شد ،

انگشتانم از هم باز شدند ،

و قلم ،

از دستم افتاد !

می خواستم بنویسم:

"دوستت دارم"

farryad
27-04-2009, 19:24
می خواهمت سرود بت بذله گوی من
روی لبش شکفت گل آرزوی من
خندید آسمان و فروریخت آفتاب
در دیه امیدم باران روشنی
جوشید اشک شادی ازین پرتو افکنی
بخشید تازگی به گل گلشن شباب
می خواهمت شنفتم و پنداشتم که اوست
پنداشتم که مژده آن صبح روشن است
پنداشتم که نغمه گم گشته من است
پنداشتم که شاهد گمنام آرزوست
خواب فریب باز ز لالایی امید
در چشم آزمایش من آشیانه ساخت
نای امید باز نوای هوس نواخت
باز بز برای بوسه دل خواهشم تپید
می خواهمت شنفتم و دنبال این سرود
رفتم به آسمان فروزنده خیال
دیدم چو بازگشتم ازین ره شکسته بال
این نغمه آه نغمه ساز فریب بود
می خواهمت بگو و دگرباره ام بسوز
در شعله فریب دم دلنشین خویش
تا نوکم امید شکیب آفرین خویش
آری تو هم بگو که درین حسرتم هنوز
پایان این فسانه ناگفته تو را
نیرنگ این شکوفه نشکفته تو را
می دانم و هنوز ز افسون آرزو
در دامن سراب فریبننده امید
در جست و جوی مستی این جام ناپدید
می خواهم از تو بشنوم ای دلربا بگو


ابتهاج

iranzerozone
28-04-2009, 14:54
کاش می شد غربت آن لحظه را نوشت !



که فریاد نگاهم به دیوار چشمانت خورد .



دلم شکست ،



اشکم فرو ریخت ،



و نگاهم خیره به آن دری که رفتی ...!

iranzerozone
28-04-2009, 14:58
خیراتم کنید ...!



تا نگندیده ام !



این سیب بدرد اغفال هیچ



حوایی نمی خورد...!!

iranzerozone
28-04-2009, 15:00
گوش هامان از هم پر است



و چشمانمان چه خالی



از نگاه !



بیا این بار با سکوت چشمانمان با هم ،



همکلام شویم ...



شاید حرف تازه ای زدیم ...!

barani700
29-04-2009, 01:57
اشکی که بی صداست
پشتی که بی پناه است،
دستی که بسته است،
پایی که خسته است،
حرفی که صادق است،
شرمی که آشناست،
دل را که عاشق است،
دارایی من است،
ارزانی شماست

Ali sepehri
29-04-2009, 08:58
نسیم صبح شاید ازبرای

بوسه بر گلبرگ

می آردکلام مهربانی را

ومی آیدخرامان درمیان باغ

می خندد بروی شانه های باد

ومی ساید لبانش را بروی گونه نسرین

نوازش میکندمریم

ومی بوید اقاقی را

Ali sepehri
29-04-2009, 08:59
کاش می شد از تو چشام
این رو بخوونی که دوسِت دارم
کاش می شد از نفسام
این رو بدونی که خاطر خواتم
کاش می شد از رو سلامم ، رو کلامم
روی شرم وحیایم
اینرو بدونی که با تمام جون دوسِت دارم
کاش می شد از رو صدای لرزونم
رو دست و پای لرزونم
رو سرخی رخساره ام
این رو بدونی که دوسِت دارم.
کاش می شد اینرو بدونی ..

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

MF21
29-04-2009, 15:17
:40:عشق تو چرا خواست که رسوا باشم
انگشت نمای خلق عالم باشم
حالا که گذشت قسمت این بود ولی
بی تو چه کنم ؟چه قدر تنها باشم:40::11:

amir 69
29-04-2009, 20:47
آرزو هایم زیر انبوهی از خاکستر
هنوز نفس می کشد
هنوز شعله ورند
نسیم مهربانی تو کی می وزد ...

x_tester
02-05-2009, 12:48
دردهایت را می فروشی

بر سر قیمت می خروشی اما ،هیچ خریداری نداری

تا هم رنگ جماعت شوی ،روی زانوانت می خزی

یا به خاطر وفایت به صداقت میمیری

اما ذاتا ، کالبد هایمان از سر آغاز یکی بوده

خون آلودیم ، اما هرگز فریادی ما را نیست از سر تسلیم

راه و رسمی نیست ،غریزها مان را دنبال کرده ایم

می رویم بر خلاف این جریان تا پایان

زندگی از آن تو نیست

قربانی نام توست و سقوط از آن توست

paiez
02-05-2009, 13:19
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]می نویسم٬ می نویسم از تو[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تا تنِ کاغذِ من جا دارد[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]با تو از حادثه ها خواهم گفت[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]گریه این گریه اگر بُگذارد[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]گریه این گریه اگر بُگذارد[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]با تو از روزِ اَزَل خواهم گفت[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]فتحِ معراجِ ازل کافی نیست[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]با تو از اوجِ غزل خواهم گفت[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]می نویسم همه ی هق هقِ تنهایی را[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تا تو از هیچ به آرامشِ دریا برسی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تا تو در همهمه٬ همراه سکوتم باشی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]به حریمِ خلوتِ عشق تو تنها برسی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]می نویسم همه ی با تو نبودن ها را[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تا تو از خواب مرا به با تو بودن بِبَری[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تا تو تکیه گاهِ امنِ خستگی ها باشی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]تا مرا باز به دیدارِ خودِ من ببری...[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

دختر بهاری
02-05-2009, 14:33
ساده بودم ساده
پاک مثل کف دست
من چه میدانستم ساده بودن سخت است
به تو دل خوش کردم
به تو عاشق بودم
شدم آیینه تو
صاف و صادق بودم
تو به من می گفتی ساده بودن زیباست
عشق مثل خود تو
ساده مثل خودماست
عشق ساده نبود ...
عاشقی ساده نبود...
همسفر اهل سفر راهی جاده نبود
اتفاقی کوتاه عشق هم آمد و رفت
قصه من این بود این سراغازم شد بعد از آن قصه عشق هم هم آوازم شد

extreme2006gh
03-05-2009, 10:43
کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه فردا نبود . . .

iranzerozone
03-05-2009, 16:09
فریاد گل را بو می کشم !



و با خونابه های نوک انگشتم



از سوزش کرشمه های خار



لبان سیاهت را سرخ ،



و آه نگاهم را به تو هدیه می کنم ...!



لبانت را ببند



برای گفتن دیر شده !



گوشهایت را بگیر



حقیقت زیاد تلخ است !



چشمانت را نبند ...



رفتنم را ببین ...!

iranzerozone
03-05-2009, 16:18
دوباره صورتم را درآینه دیدم



فرقی نکرده بود !



همان مجنون همیشگی ...



اما این بار



بی تو ...!

amir 69
03-05-2009, 18:09
می خواهم با آسمان معامله ای بکنم
او برایم باران ببارد ومن برایش قاصدک بکارم
آنوقت می توانم
یعنی می توانیم با خیال راحت
به همدیگر نگاه کنیم
چون من وآسمان دیگر نگران آدمهایی نیستیم
که نمی دانند چگونه به هم پیغام دهند..

amir 69
03-05-2009, 18:38
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است

ghazal_ak
04-05-2009, 17:50
ای نازنین جواب معمای من تویی

تنها چراغ روشن شبهای من تویی

وفتی دلم گرفت از انبوه ابرها

احساس آفتابی دنیای من تویی

ای سرو سربلند! دلم بال و پر گرفت

آواز آسمانی رویای من تویی

خونم به گردنت اگر از من جدا شوی

زیرا دلیل روشن فردای من تویی

امشب هوای کوه و بیابان به سر زده است

دست مرا بگیر که مجنون من تویی

magmagf
04-05-2009, 23:12
با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست



چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست



ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست



پر می کشی و وای به حال پرنده ایی

کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست



ایینه ایی و اه که هرگز برای تو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست

magmagf
04-05-2009, 23:16
به نسیمی همه راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد



سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد



عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد



انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد



آه یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

barani700
04-05-2009, 23:44
برای پر کشیدن پر ندارم
و شعر تازه ای در سر ندارم
کمی آهسته تر می رفتی ای عشق
که من مرگ تو را باور ندارم...

MF21
05-05-2009, 12:47
:40::11:در کشور عشق هیچ کس رهبر نیست
هیچ شاهی به گدا سرور نیست:40::11:

barani700
06-05-2009, 01:01
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته! با تو سخن می گویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

احمد شاملو

barani700
06-05-2009, 01:32
یک قطره از آسمان به دریا که چکید
در سینه من ستاره ای گشت پدید
یک چند چنان نرمی قویی وحشی
امواج به روی بستر من لغزید
روزی ز پریشانی سر رشته ی بخت
غواص به دریای دل، آرامم دید
بگرفت و شکست و گوهرم را بربود
بگذاشت مرا شکسته و بی امید ...
در ساحل روزگار پوچم اکنون
کس دست نیاز بر سر من نکشید
افتاده و داده گوهر دل از دست
من یک صدفم تهی دل از مروارید

maryam & m
06-05-2009, 12:50
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
فارغ از عاشق غمناک نمی‌باید بود
جان من اینهمه بی باک نمی‌یابد بود

همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و سد جور برای تو کشد

شب به کاشانه‌ی اغیار نمی‌باید بود
غیر را شمع شب تار نمی‌باید بود
همه جا با همه کس یار نمی‌باید بود
یار اغیار دل‌آزار نمی‌باید بود
تشنه‌ی خون من زار نمی‌باید بود
تا به این مرتبه خونخوار نمی‌باید بود
من اگر کشته شوم باعث بدنامی تست
موجب شهرت بی باکی و خودکامی تست

دیگری جز تو مرا اینهمه آزا نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم ، آزار مکش از پی آزردن من

جان من سنگدلی ، دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولاست ز کوی تو ، ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چاره‌ی من چیست چه تدبیر کنم

نخل نوخیز گلستان جهان بسیار است
گل این باغ بسی ، سرو روان بسیار است
جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است
ترک زرین کمر موی میان بسیار است
با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است
نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است
دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند

مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می‌دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می‌دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و می‌دانی تو
خون دل از مژه می‌بارم و می‌دانی تو
از برای تو چنین زارم و می‌دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
گوشه‌ای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل‌آزرده‌ی خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده‌ی خویش

چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
سد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پیت آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد
جان من این روشی نیست که نیکو باشد

از چه با من نشوی یار چه می‌پرهیزی
یار شو با من بیمار چه می‌پرهیزی
چیست مانع ز من زار چه می‌پرهیزی
بگشا لعل شکر بار چه می‌پرهیزی
حرف زن ای بت خونخوار چه می‌پرهیزی
نه حدیثی کنی اظهار چه می‌پرهیزی
که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن
چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مزن

درد من کشته‌ی شمشیر بلا می‌داند
سوز من سوخته داغ جفا می‌داند
مسکنم ساکن صحرای فنا می‌داند
همه کس حال من بی سر و پا می‌داند
پاکبازم هم کس طور مرا می‌داند
عاشقی همچو منت نیست خدا می‌داند
چاره‌ی من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم

از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر می‌کنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نیست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت
از جفای تو من زار چو رفتم ، رفتم
لطف کن لطف که این بار چو رفتم ، رفتم

چند در کوی تو با خاک برابر باشم
چند پا مال جفای تو ستمگر باشم
چند پیش تو ، به قدر از همه کمتر باشم
از تو چند ای بت بدکیش مکدر باشم
می‌روم تا به سجود بت دیگر باشم
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی

سبزه دامن نسرین ترا بنده شوم
ابتدای خط مشکین ترا بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین ترا بنده شوم
گره ابروی پرچین ترا بنده شوم
حرف ناگفتن و تمکین ترا بنده شوم
طرز محبوبی و آیین ترا بنده شوم
الله ، الله ، ز که این قاعده اندوخته‌ای
کیست استاد تو اینها ز که آموخته‌ای

اینهمه جور که من از پی هم می‌بینم
زود خود را به سر کوی عدم می‌بینم
دیگران راحت و من اینهمه غم می‌بینم
همه کس خرم و من درد و الم می‌بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می‌بینم
هستم آزرده و بسیار ستم می‌بینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر
حرف آزرده درشتانه بود ، خرده مگیر

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصه‌ی درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهره‌ی هر شهر و ولایت نکنم


خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهل است
سوی تو گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است

maryam & m
06-05-2009, 12:51
هادی حسنی
______________________________



جو احساس تو برفی ست من اما داغم

این چه سری ست که در مرکز سرما داغم



من پسر خوانده ی هذیانم و ته مانده ی شب

آتشم آتشم آتش که سراپا داغم



این پدر سوخته دل را به تو دادم شاید

یخ احساس مرا آب کنی تا داغم



من چرا این همه امروز به خود می پیچم

س س سردم شده اما چ چرا دا داغم



اگر امروز به فردا برسد می فهمم

چه بلایی به سرم آمده حالا داغم



غزلم شروه ی درد است که گرم است هنوز

جو احساس تو برفی ست من اما داغم

MF21
06-05-2009, 13:19
گریه ها و اشک های جاری ام سودی نداشت
او سفر کرد و مرا در خاطرش تنها گذاشت
از فراق دوری اش هر لحظه ویران گشته ام
از غم دیدار سیمایش پریشان گشته ام
آرزویم دیدن چشمان پر غوغای اوست
آرزوهای دلم بی دوست ویران گشته اند
:11::11::11:

MF21
06-05-2009, 13:28
نگو بار گران بودیم و رفتیم


نگو نامهربان بودیم ورفتیم


همه این ها دلیل محکمی نیست


بگو با دیگران بودیم و رفتیم

magmagf
07-05-2009, 22:57
دریایی مهربان باش

تا تن به آب دهم

بی ترس غرق شدن…

barani700
07-05-2009, 23:30
دیدی غزلی سرود؟ عاشق شده بود
انگار خودش نبود، عاشق شده بود
افتاد ، شکست ، زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود، عاشق شده بود

barani700
07-05-2009, 23:35
من عاشقم


زیباترین پریچه دریاست،مال من
من عاشقم، تمامی دنیاست مال من


آن نغمه های مست، که از باغ می رسد
وان برگ گل پرنده که برخاست، مال من


هرشب، نسیم وار ز خوابم گذشته ای
عطری که در گذار تو پیداست مال من


جایی که نیستی، همه در اختیار خلق
هر جا نشسته ای تو، همان جاست مال من


زان جا که نقش توست به هر گوشه آشکار
در این جهان، هر آنچه که زیباست مال من


در عمق چشم های تو از خویش رفته ام
آن جرعه ای که در ته میناست،مال من


آن خواهشی که جان مرا سوخت، مال تو
وان آتشی که از نگاه تو برپاست، مال من


اینک تمام حسن، گرچه هویداست، مال تو
آنک تمام عشق،گرچه معماست، مال من


دکتر منوچهر محمدزاده

MOHAMMAD2010
08-05-2009, 11:13
می باره بارون از ته ابر

میگم دوست دارم از ته قلب

میگم که تو عشق منی

تو ، تو، عشق منی

magmagf
08-05-2009, 23:18
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود


شرط می بندم که فردایی – نه خیلی دیرودور-

مهربانی، حاکم کل مناطق می شود


هم، زمان سهمیه دلهای دل تنگ وصبور،

هم، زمین ارثیه جانهای لایق می شود


قلب هرخاکی که بشکافد، نشانش عاشقی است

هرگلی که غنچه زد، نامش شقایق می شود


با صداقت، آسمان سهمی برابرمی دهد

باعدالت، خاک تقسیم خلایق می شود




عقل هم باعشق، یک جوری توافق میکند

عشق هم باعقل، یک نوعی موافق می شود


عقل اگرگاهی هوادارجنون شد، عیب نیست

گاه گاهی عشق هم، هم رنگ منطق می شود!


صبح فردا، موسم بیداری آیینه هاست

فصل فردا، نوبت کشف حقایق می شود


دست کم، یک ذره درتاب وتب خورشید باش

لااقل، یک شب بگو : کی صبح صادق می شود؟


می رسد روزی که شرط عاشقی، دلدادگی ست

آن زمان، هردل فقط یک بارعاشق می شود!

barani700
08-05-2009, 23:25
شهر پر بود ازهراس و اضطراب
شب نمی آمد به چشم خلق خواب

صحبت از یک قاتل مرموز بود
قتل مرموز خبرهر روز بود

کس نمی دانست او را نام چیست
قصه این غول خون آشام چیست

عاقبت یک شب از بامی افتاد
عاقبت قاتل در دامی افتاد

آنکه خواب از چشم مردم می ربود
پیرمردی بود نامش "عشق" بود

iranzerozone
09-05-2009, 13:19
کاش مي شد با تو بودن رانوشت،

تاكه زيبا را كشم بر هر چه زشت.

كاش مي شد روى اين رنگين كمان،

تا ابد با من بمان را هم نوشت!

barani700
10-05-2009, 15:18
برای با تو بودن ,


ثانیه ها دشمنی می کنند,


کاش بادی بوزد برای بردن عقربه ها .

farryad
10-05-2009, 20:03
حباب سینه ی تو
چنان زلال و درخشان بود
که روشنایی اش از دست من گذر می کرد
چنان به گرمی می تابید
که پنجه های مرا سرخ تر ز بر گ چنار
در آفتاب غروب خزان نشان میداد
به مویرگ ها خون می دواند و جان می داد
لبت ، بریدگی شعله بود در شب کوه
طلوع کنگره ی لاله بود از پس سنگ
تکان زنده ی تاج خروس در دم صبح
دو چشمت اینه داران آسمان بودند
دو چشم روشن و پاک
که ناز خفتنشان ، لرزه درختان را
در آبگیر بیابان به یاد می آورد
لبم نشیب تنت را نفس زنان پیمود
چراغ خون تو در زیر پوست ،‌ روشن بود
حریر پیکرت امواج روشنایی داشت
تنت پیام بهاران آشنایی داشت
پیام پونه ی سبزی که باد می آورد
و چشم دیگر تو
که راستایی دیگر داشت
که زخم خنجر بران بود
که گوی مردمکش سرخ بود و نابینا
که پلک مژه اش را بر نظر می بست
در انزوای شبی دوردست پنهان بود
به انتهای تو نزدیک می شدم ، ناگاه
صدای شیهه ی اسبی فرا رسید از راه
صدای بال زدن های کفترهای در چاه
صدای ناله ی نی های خیس در مهتاب
عبور زورقی از گرداب
و چشم دیگر تو
که راستایی دیگر داشت
که زخم خنجر بران بود
پس از گذشتن من
بر آن دو راه که از یکدیگر جدا می شد
هنوز ، گفتی ، در انتظار مهمان بود
حباب سینه ی تو
همان زلال درخشان بود

fanoose_shab
11-05-2009, 23:36
دلتنگم !
دلم بهانه می گیرد تو را !
و تو ...
بی خبر در کوچه های فاصله پرسه می زنی !
دلتنگم ...
عزیز هم پرسه ام !
دلتنگم ...

fanoose_shab
11-05-2009, 23:37
عشق بها دارد ...
من و تو بودیم و یک دریا عشق ...
حالا من هستم و یک دنیا اشک ..
. اری عشق بها دارد !

barani700
11-05-2009, 23:40
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت، بنشین، غمی نیست
حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
ایینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شايد براي من كه همزاد كويرم شبنمي نيست
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگر چه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
"محمدعلي بهمني

magmagf
12-05-2009, 07:12
تو رو خواب می بینم بارون میباری

رو شونه م سرتو آروم میذاری

میاری با خودت پروانه ها رو

شبای روشن بی انتها رو

پَر ِ قاصدکا تن پوش ِ راهت

خبر میدن از اون چشم سیاهت

به یاس ِ دست ِ تو عاشق ترینم

منو باور نداری نازنینم

لا لا لا لا لا لا دیوونه میشم

نباشی تو اگه یک لحظه پیشم

لا لا لالا لالا زنجیرُ وا کن

منو از بند تنهایی رها کن

تو رو خواب می بینم که شکل ماه ی

نجیب ُ ساده ای که بیگناهی

لالا لالا لالا دوسم نداری

یه شب میری منو تنها میذاری

لالایی بغض ِ من چه بیقراره

شب ُ بارون تو رو یادم میاره...

magmagf
12-05-2009, 07:15
خدا کند انگورها برسند

جهان مست شود



تلوتلو بخورند خیابان‌ها

به شانه‌ی هم بزنند

رئیس‌جمهورها و گداها

مرزها مست شوند

و محمّد علی بعد از 17 سال مادرش را ببیند

و آمنه بعد از 17 سال، چین‌های کودکش را لمس کند.



خدا کند انگورها برسند

آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد

هندوکش دخترانش را آزاد کند.

برای لحظه‌ای

تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را

کاردها یادشان برود

بریدن را

قلم‌ها آتش را

آتش‌بس بنویسند.



خدا کند کوهها به هم برسند

دریا چنگ بزند به آسمان

ماهش را بدزدد

به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها.



خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند

پنجره‌‌ها

دیوارها را بشکنند

و

تو

همچنانکه یارت را تنگ می‌بوسی

مرا نیز به یاد بیاوری.



محبوب من

محبوب دور افتاده‌ی من

با من بزن پیاله‌ای دیگر

به سلامتی باغ‌های معلق انگور.

farryad
12-05-2009, 11:24
دو سال است که می دانم
بی قراری چیست
درد چیست
مهربانی چیست
دو سال است که می دانم
آواز چیست
راز چیست
چشم های تو شناسنامه مرا عوض کردند
امروز من دو ساله می شوم.

عبدالملکیان

Rainy eye
12-05-2009, 12:21
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
عجیب ! ‌عاقبت مرد ؟
افسوس
کاش می دیدم
من به خود می گویم :
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟

Rainy eye
12-05-2009, 12:22
می‌روی و من اسیر دست غم‌ها می‌شوم ،
باز تنها ، باز تنها ، باز تنها می‌شوم!
می‌خزد بر گونه‌ام اشکی به یاد چشم تو ،
بار دیگر بی‌تو از اندوه ، دریا می‌شوم!
می‌روی ، گم می‌شوم در ازدحام اشک ،‌ آه .. ...
بار دیگر بی‌تو با آیینه تنها می‌شوم!
جای ماندن نیست بی‌تو می‌روم هرجا که شد،
بعد از این آواره‌ی دل‌تنگ صحرا می‌شوم!

Rainy eye
12-05-2009, 12:24
نگاهم میکنی!نامهربان اماچرا دیگر؟
از اینجا میروم،گویا نمی خواهی مرادیگر
نگاهت روبه سردی رفت،من هم میروم گرچه
برایم سخت باشدباوراین ماجرادیگر
قصّۀدلتنگی من،نازنین بگذار وبگذر
بگذرازمن روبه سوی گرمی آغوش دیگر
عابر تو ،عابری تو، اندرین پاییز،برگم
بر تنم گامی نه،تردم ونزدیک مرگم
برتن نمناک کوچه،خش خش پایت شنیدم
خسته ورنجورخودرازیرپاهایت کشیدم
این دل پاییزی ام رازیرپاهایت ندیدی
آه ازعشقت کشیدم،جزجفاازتوندیدم
نازنینم بگذرازمن،کزمن وازماگذشته
دست بی رحم زمانه،اینچنین برمانوشته
قصُۀ دلتنگی من نازنین بگذاروبگذر
بگذرازمن روبه سوی گرمی آغوش دیگر

Rainy eye
12-05-2009, 13:34
انگار تا همیشه باید
در پی چشمهای تو ستاره های جاده را سوا کنم
وچه طولانی است
این شبهای بی ستاره جاده

Ghorbat22
12-05-2009, 18:29
آری می شود
می شود با خیال تو
تمام جاده های جهان را پیمود
تنها به من بگو
در کدام آبادی پنهان شده ای؟
به کسی نگو
من از جغرافیای جهان
فقط راه خانه ام را بلدم ...

Ghorbat22
12-05-2009, 18:33
ايست !

اينجا بازرسي ست

ميگردم

مبادا

با خودت دل بياوري

عبور دل

ممنوع است . . . !

Ghorbat22
12-05-2009, 18:51
من یک ایستگاه مانده به عشق
به دنیا آمدم .
ایستگاه بعد
پیاده می شوم ...

ZIBAYEKHOFTE
12-05-2009, 19:17
چراغ انتظار بر بام آرزو افروخته ام
کاش در قلب مشتاقم قصری بسازی بلند
دوستت دارم
حتی اگر فراموشم کنی
غریب و تنهایم
اما نومید هرگز

magmagf
12-05-2009, 23:01
خودت بگو

در چشمان من چه می کنی؟

خودت بگو

چرا هوا از تو پر شده؟

چرا این حوالی ِ من،

پر از صدای گام های بی صدای تو شده؟

خودت بگو

چرا می خواهم زیادتر ببینمت؟

چرا تازگی ها بودنت

انقدر دلچسب شده؟!

خودت بگو

چرا این همیشگی،

تکراری نمی شود؟!



می دانم که می دانی

کار خودت بود

نگو

خبر ندارم

magmagf
12-05-2009, 23:01
بگذار بمیرم
دیگر آرزویی ندارم

دستانم که به دستانت رسید...

mahdi7610
13-05-2009, 13:13
وسکوت........
زیباترین آواز در سمفونی تنهایی

در اوج فرو رفتن در خویش
در اعماق قله ی رهایی

به هنگامی که نمیبینی آشنایی که ببیند تو را
که برهاند تو را از قفس بغض
که بپرسد:
( ( به کدامین جرم به دیار تنهایان تبعید گشته ای؟))

کاش گوشی .سکوتم را میشنید!!!!

mahdi7610
13-05-2009, 13:24
تو همان عابری هستی
که خزان دلم را
با گام هايت
بهار عشق کردی

تو تکرار بارانی
و نگاهت تابلو قشنگ شبی زيباست
که مرا می خواند
دلم آواره توست.

mahdi7610
13-05-2009, 13:30
آرزوهـــــای قشنگــــــم همگــــــی محـــــو شدند

بی تـــــو از سينه من خـــــون می چکــــد جــــای نفس

iranzerozone
13-05-2009, 13:52
چه احوال خوشي دارد اين پسين بي پايان



جاي پاي پروانه



بر پيشاني خيس نسترن پيداست



برق عجيبي مي زند اين قوس آب



انگار من از حواس روشن بابونه



با بوي خاك آشناترم



مي فهمم اين بنفشه خواب آلود ،



چرا از آفتاب آسوده بهانه مي گيرد



فقط سكوت



بّهت لطيف علف



سراپرده هاي باد



حس خوش ورا



و راه.... كه نه معلوم رفتن است و



نه پيداي آمدن

iranzerozone
13-05-2009, 14:01
اي سزاوار محبت اي تو خوب بينهايت

همه ذرات وجودم به وجودت کرده عادت

به خدا دوست داشتن تو هم يه عشقه هم عبادت

تو سزاواري که باشي همدم روزها و شبهام

تا که عشقتو ببيني توي جونم و تو رگهام

بشنوي دوستت دارم رو حتي از هرم نفسهام

با نوازشهاي دستت سوختن از تب رو شناختم

تب عشقي آتشين که من به اون قلبمو باختم

قاصد بودن من بود موج خوشحالي چشمات

وقتي که عشقو ميديدم توي قطره هاي اشکات

هر که از عشق گريه کرده شادي رو تجربه کرده

با شبي در حرم عشق سفري به کعبه کرده

اي که برده اي مرا تا مرز يک عشق خدايي

بيا پاره تنم باش تو که پاک و بي ريايي

اوج فرياد دلم شد عاشقانه دل سپردن

در وجود تو شکفتن با تو بودن يا که مردن

هر که از عشق گريه کرده شادي رو تجربه کرده

با شبي در حرم عشق سفري به کعبه کرده

iranzerozone
13-05-2009, 14:03
شب من تنها تر از من



باز شب شد ....چقدر تنهایم



گفته بودی که شبی می آیم



باز شب شد و از پنجره ام



همچنان راه تو را می پایم



کنج این پنجره ها شب همه شب



منم و گریه و های و هایم



پشت این پنجره ها تا به سحر



پنجه بر پیکر شب می سایم



نکند بیهوده عمر خود را



پشت این پنجره می فرسایم



نکند بیهوده تکرار شود



قصه ی چشم به راهی هایم



باز چون دیشب و شبهای دگر



می روم پنجره را بگشایم



باز شب شد ...شب و از پنجره ام



همچنان راه تو را می پایم....

دختر بهاری
14-05-2009, 08:50
خسته ام از لبخند اجباری
خسته ام از حرفای تکراری
خسته از خواب فراموشی
زندگی با وهم بیداری
این همه عشقای کوتاه و این تحمل های طولانی
سر گذشت بی سرنجامِ گم شدن تو فصل طوفانی
حقیقت پیش رومون بود ولی باور نمی کردیم
همین امروز روشن هم پی خورشید میگردیم
نشسته ایم روبروی هم تو چشمامون نگاهی نیست
نه با دیدن نه با گفتن به قلب لحظه راهی نیست
منو تو گم شدیم انگار تو این دنیای وارونه
که دریاشم پر از حسرت همیشه فکر بارونه
سوراغ عشق و میگیریم تو اشک گریه آخر
تو دریای ترک خورده میون موج خاکستر
این همه عشقای کوتاه و این تحمل های طولانی
سر گذشت بی سرنجامه گم شدن تو فصل طوفانی...

amir 69
14-05-2009, 14:43
این روز ها زندگی ام در گرو توست،
تو بخواهی خوشحالم
و نخواهی نه
دوست دارم برای تو زنده باشم
و عروسکی در دستان تو
تو می دانی چه می خواهم
و می دانم بد نمی خواهی..

Ghorbat22
14-05-2009, 18:32
پلک نزن محبوب من !

دنیا مردد می ماند

میان شب و روز

Rainy eye
14-05-2009, 18:36
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که دیگر من نباشم!
با وقتی که دیگر در میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می مانند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعر عاشقانه بخوانم
شعری از اعماق جان
کهع مذا به یاد تو بیاورد...
شعری که همیشه با تو بماند

Ghorbat22
14-05-2009, 18:55
بی سبب نیست
که هر چه قدم می گذارم از تو دور تر می شوم !
تو
لحظه ی تولد منی

Ghorbat22
14-05-2009, 18:59
همه‌ی اين خانه‌ها را
عمودی باشند
یا افقی
می‌پيمايم...

تنها
برای يک لحظه
که دستانت
در دستان من باشد ...

amir 69
14-05-2009, 21:54
عشق در دل شده پيدا چو تو پيدا شده ای



لب غمگين شده خندان ، که تو با ما شده ای



همه هيچم شده هستی ، شب تارم لب گور



دل زارم شده مجنون که تو ليلا شده ای

Ali sepehri
15-05-2009, 08:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]عمریست که با یاد تو می سوزم و خوشم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

گفته بودی که بیایم چو به جـان آیی تو

من به جان آمدم اینک تو چرا می‌نایی؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

Ali sepehri
15-05-2009, 08:46
روزهاست
از سقف لحظه هایم
یاد تو چکه می کند
.
.
.
اگر باران بند بیاید
از این خانه می روم ...

Ali sepehri
15-05-2009, 08:48
یک استکان، سلامتی چشمهایتان
آقا سلام! شعر سرودم برایتان

آقا سلام! آمده ام آسمان به دست
یعنی که شاهنامه ی ما آخرش خوش است

اینجا جنون وسوسه ها آب می شود
گُردآفرید عاشق سهراب می شود

خورشید روی قلب زمین دست می کشد
مهتاب را دوباره به بن بست می کشد

دیوانه وار عاشقی از سر گرفته ام
تا ناکجای قلب شما پر گرفته ام

موج نگاه خیس مرا باد می برد
تا عشق هم مقابل من کم بیاورد

حس می کنم زمان به عقب باز گشته است
پیشانی ام دوباره به تب باز گشته است

حس می کنم که فاصله آوار می شود
تاریخ زخمهای تو تکرار می شود

حس می کنم تمام حواسی که داشتم
در انفجار قلب شما جا گذاشتم

تنهایی ام سکوت تو را درد می کشد
این روزهای مرده، خدا درد می کشد

سر در گمم تمام دلم گیج می خورد
در ازدحام شادی و غم گیج می خورد ...

lovebehzad
15-05-2009, 11:46
به شقایق گفتم که چه رازیست دران چهره ی پر سوز وفنا
گفت عاشق بودن هدفیست بس دشوار که در ان سوز وفنا
اخر عشق بازست

بهزاد

iranzerozone
16-05-2009, 12:58
آنروز
وقتی میان باد و بادیه و گلبرگ
پروانه های چشم های من
از بوسه باران نگاهت لبریز بودند
دریافتم
که چه قدر "تو در من - من در تو" جاودانه ایم !

iranzerozone
16-05-2009, 12:59
با تو این منم
و با تو سرشارم از هر چه زیباییست.
پناهم باش تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد
و ملال تنهایی از چشم هایم

iranzerozone
16-05-2009, 13:01
به جای این همه نسخه،
خودت را برایم بپیچ،
طبیبم!!

iranzerozone
16-05-2009, 13:03
پرواز خواهم کرد
روزی
اگر نگاه تو بگذارد !!!

barani700
16-05-2009, 14:31
کار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آويختن است
رمز شيريني اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين، بي‌نهايت زيباست...
آن که آموخت به ما درس محبت مي‌خواست:
جان چراغان کني از عشق کسي
به اميدش ببري رنج بسي...
تب و تابي بودت هر نفسي...
به وصالي برسي يا نرسي

barani700
16-05-2009, 14:46
شـوری سرا پا کن مرا


شيـدای شيـدا کن مرا


بغضِ گلـويم را ببين


عقــده دل وا کن مرا


از نوشِ خود نوشم بده


شيـرين و عذرا کن مرا


مجنون ترا زمجنون بشـو


ليـــلای ليـــلا کن مرا


زيبـای زيبـا می شوم


از نو تماشا کن مرا

همچون کوير خسته ام


ســرشارِ دريا کن مرا

barani700
18-05-2009, 00:24
سکوت مراازصدای تنهائیم بدان
نمی خوانم و نمی گویم چون درونم هیچ بوده
و توآمدی برایم قصه هایی ازعشق سراییدی
و به من قصه باران آموختی
می دانی قصه باران،قصه شستن غم هاست
درون انسانها پرازغم وتنهایی ست
و نگاهم به باران تو افتاد
و ناگهان تمام تنهائی مرافراموش کردم
و به تو میاندیشم

barani700
18-05-2009, 00:25
ای کاش ضمیر من و تو، ما می شد
غم در شب ما، بی کس و تنها می شد


ای کاش تمام واژه های دنیا
با واژه ی سرخ ِ عشق، معنا می شد

f.kh0511
18-05-2009, 12:08
مرا با این پریشانی کسی جز من نمی فهمه...
شکستن های روحم را به غیر از تن نمی فهمه...
همیشه فکر می کردم برایت آرزو هستم...
همان یک روزنه نوری که داری پیشِ رو هستم...
ولی امروز می بینم تمامش خواب بود و بس...
خیالِ تشنه از رویا فقط سیراب بود و بس...
مسیر چشمهایت را شب ها ناگاه گم کردم...
چراغی نیست٬ راهی نه٬ چگونه بی تو برگردم؟؟؟
نمی دانی چقدر از این شب دلتنگی می ترسم...
و از آواز تنهایی٬
از این آهنگ می ترسم...
همیشه سرنوشتِ من مقیمِ دردِ آبادیست...
کدامین دست ویرانگر درِ خوشبختی ام را بست؟؟؟
ببین ای دوست مرگِ دل چگونه سوگوارم کرد...
رسید افزوده طوفان را خراب و بی قرارم کرد...
دلم در دوردستی است مثالِ بید می لرزد...
به جانت جانِ شیرینم...
به دیدارت نمی لرزد...

paiez
18-05-2009, 12:23
دفتر عشق
اگه با تموم اين خاطره ها
تو همين دفتر عشق جام بيزاري بعد اون ديگه نه من مال من
نه تو تکيه گاه اين شکستگي
بيا عاشق بمونيم کنار هم
نگو از اين نرسيدن خسته ام
نگو از اين نرسيدن خسته ام ما به هم نمي رسيم آخر بازي همينه
آخر عشق دوتا خط موازي همينه
ما به هم نمي رسيم
من و تو مثل دو تا خط موازي مي مونيم
که توي دفتر عشق اسير شديم
نرسيديم به هم آخر شب
تو همون دفتر کهنه پير شديم
با هم و کنار هم روز ها گذشت
دستاي من نرسيده به دست تو
مي دونم که ما به هم نمي رسيم
اگه با شکست من شکست تو
اگه من بشکنم،تو بي خيال
بگذري و تنهام بذاري

maryam & m
18-05-2009, 13:37
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن


بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن


موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن


من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن


بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن


امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

iranzerozone
18-05-2009, 17:40
من ويک خاطره باز







می کشد دست نياز







روی پيشانی شهر







غم تقدير مرا







ساده است اين دل من







که خودش را که سپرد







به غم ماهی تنگ







روزها از پی هم







می رود اين پاکی







تا ببارد به کسی







تا که باشد ناجی ماهی تنگ







غم بی آبی دوست







درد رفتن از تنگ







به دل دريا ها







ماهی اما که خودش قلب نداشت







که مرا کرد فراموش دلش







ساده است اين دل من







که خودش را که سپرد







به غم اين ماهی







ماهی رفته به دريای سپيد







ماهی آزاد تنگ







من ويک خاطره باز







می کشم دست نياز







دل من می خواهد







گاه باشد دريا







يا که باشد شيشه تنگ بلور







تا بيايد به وجودش هر دم







عشق يک ماهی تنها شده از تنگ خيال

barani700
19-05-2009, 22:30
دوستم داشته باش
چون تو را می يابم، آســــــــمان فرش من است
رودســـــــرمست من است
من تو را می جويم، با سرانگشت دلم روح پر نقش تو را میپويم
شــــادم از اين پويش، مستم از اين خواهش
آه اگر پلک زنم
نکند محو شوی!
آه اگر گريه کنم
نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!
از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.
آه، آن شب نرسد
يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم

bidastar
19-05-2009, 22:33
عشق فرمان داده
که به تو فکر کن
روز و شب زیر لبم
اسم تو رو ذکر کنم
دوستم داشته باش
من به آن می ارزم
که به من تکیه کنی
گل اطمینان را
تو به من هدیه کنی

iranzerozone
20-05-2009, 13:55
بگو ای مرد من ،ای از تبار هر چه عاشق



بگو ای در تو جاری ، خون روشن شقایق



بگو ای سوخته ،ای بی رمق ،ای کوه خسته



بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته



بگو با من بگو از درد و داغت



بذار مرهم بذارم روی زخمات



بذار بارون اشک من بشوره



غبار غصه هارو از سراپات



بذار سر روی شونه م گریه سر کن



از اون شب گریه های تلخ هق هق



بذار باور کنم یه تکیه گاهم



برای غربت یه مرد عاشق



رها از خستگی های همیشه باورم کن



بذار تا خالی سینه م برات آغوش باشه



برهنه از لباس غصه های دور و دیرین



بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه



تو با شعر اومدی عاشق تر از عشق



چراغی با تو بود از جنس خورشید



کدوم طوفان چراغو زد روی سنگ



کتاب شعرو از دست تو دزدید



بگو ای مرد من ای مرد عاشق



کدوم چله از این کوچه گذر کرد



هنوز باغچه برامون گل نداده



کدوم پاییز زمستونو خبر کرد



بذار سر روی شونه م گریه سر کن



از اون شب گریه های تلخ هق هق



بذار باور کنم یه تکیه گاهم



برای غربت یه مرد عاشق



(ایرج جنتی عطایی )

گل مریم
20-05-2009, 14:59
ای کاش می توانستم
خون رگان خودرا
من
قطره قطره قطره
بگریم تاباورم کنند

گل مریم
20-05-2009, 15:03
اصلا قرارنبود
سفره دل راپیش چشمانت بازکنم
میخواستم
بسیارتودار باشم
امانتوانستم
دوست دارم شکسته شوم
دوست دارم مرابشکنی
به شرطی که خودت دوباره مرابسازی

گل مریم
20-05-2009, 15:06
بعد از رفتن تو فقط من مانده ام و روزهایی كه بی تو تكرار می شوند
و من در خلوت شبهای بی ستاره ام
از به تو اندیشیدن عادتی ساخته ام دراز
به درازای آرزوهایی كه برایت داشتم
و هنوز نمی دانم برق نگاه
كدامین لیلی نی نی چشمان تو را خیره كرد
و تیشه ی عشق كدامین فرهاد ریشه ی عشقمان را خشكاند !
اما میدانم كه چون مجنون تا ابد در بیابان چشمانت به انتظار تو خواهم ماند....

گل مریم
20-05-2009, 15:08
هربارکه کودکانه
دست کسی راگرفتم
گم شدم
آنقدرکه درمن هراس گرفتن دستی هست
ترس ازگم شدن نیست...

barani700
20-05-2009, 22:59
اي آشناي من! برخيز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون شکوفه هاي پرافشان سيب
گلبرگ لب به بوسه خورشيد باز کنيم.


برخيز و بازگرد با عطر صبحگاهي نارنجهاي سرخ
از دور، از دهانه دهليز تاکها
چون باد، خوش غبار برانگيز و بازگرد
و يک صبح خنده رو، وقتي که با بهار گل افشان مي رسي
در باز کن، به کلبه خاموش من بيا.


اي آشناي من! برخيز و با بهار سفر کرده بازگرد
تاچون به شوق ديدن تو
بال و پر زنند مرغان لبخند بر شاخه لبان من
تا با نشاط خويش مرا آشتي دهي
تا با اميد خويش مرا آشنا کني!!

barani700
20-05-2009, 23:22
وحشت از عشق که نه؛
ترس ما فاصله هاست
وحشت از غصه که نه؛
ترس ما خاتمه هاست
ترس بیهوده نداریم؛
صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته‌ی عاطفه‌هاست؛
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه‌ی ماست
گله از دست کسی نیست؛
مقصر دل دیوانه‌ی ماست .

Consul 141
21-05-2009, 15:38
عاشق شدم به خنده هات

به خنده های بی ریات

وقتی که تو حرف می زنی

محبته توی صدات

چقدر قشنگه اون موهات

که ریخته روی شونه هات

Consul 141
21-05-2009, 15:41
جای مهتاب به تاریکی شبها بتاب
دور از تو عمر من همه با درد و غم گذشت

barani700
21-05-2009, 23:53
جنازه کلماتم مانده بر
دستت
را از روی دهانم بردار
تا در آزادی فریاد بزنم
دوستت دارم را

amir 69
21-05-2009, 23:53
دونگاهی که کردمت همه عمر

نرود، تا قیامت ازیادم

نگه اولین، که دل بردی

نگه آخرین، که جان دادم

barani700
22-05-2009, 00:01
ای یار
به بی کرانه ها بنگر
به پهنای افق
و دیدگان گریان من
آن سان که شب بر شانه هایم سنگینی کند
خیالت می آید
می رود
می آید
تا سپیده بدمد در چشمان من
عشق را ببین
با سرانگشتان زخمی
از بس که شب را چنگ زده .

amir 69
22-05-2009, 16:42
و بوسه ات
سرشاری ی کلمات است
کلماتی که
بر زبان نمی آیند
و شنیدنشان
ناگزیر بوسه ای طولانی ست ..

امیر بابک یحیی پور

payam
22-05-2009, 16:57
نرسیدیم به هم ؛ بازی یک تقدیریم . . .
عاقبت در هوس دیدن هم میمیریم . ..

عشقمان مخرج صفریست که تعریف نشد
آه و افسوس که یک واژه ی بی تدبیریم

بعد از آن حادثه هایی که جدامان کردند
آنچنان شد که دگر از همه ی دنیا سیریم

اشک میریختیم و دل که نمیکندیم آه
چه کنیم که هردو از این واقعه دلگیریم

وقتی از فاصله ها گفت دلم خندیدیم
فکر کردیم بهاریم که بی تغییریم

باز هم نام تورا در دل خود حک کردم
محال است از این ایده ی خود برخیزم

barani700
23-05-2009, 00:08
پر می کنم از بوسه ها پیراهنت را

یعنی که معنی می کنم دل بردنت را


این بخیه ها را می شکافم در هوایت
تا گل به گل جاری کنم عطر تنت را


هی دگمه ها را می شمارم تا ببینم
در قبض و بسط روح، قلب روشنت را


اعجاز ابر و آفتابی و بنازم
با این دل دیوانه بازی کردنت را


قیچی مزن بر این حریر ارغوانی
در وصله ها دل خوانده دست سوزنت را


عشق مسیحا با تو و حرف از بریدن ؟
ای دل! ببینم عاقبت جان کندنت را


آهنگ خواندن داری و می میرم ای عشق
دیدم درین معنی درنگ آوردنت را:


"پرواز من را بال بستند آسمان ها..."
یک سوزن از عشق تو ما را....." خواندنت را


از اشک می بافم برایت شعر تازه

از تار و پود درد شرح رفتنت را





سودابه امینی




اردی بهشت 88

Rainy eye
23-05-2009, 11:29
و چه با غرور خشک التماس کردیم
و چه بی رحمانه از هم جدا شدیم
غرور ارمغان شیطان است و عشق و محبت هدیه خداست
وتو ارمغان شیطان را به من هدیه کردی
و هدیه خدارا از من پنهان کردی
چه بی عاطفه وچه بی رحمانه...

Rainy eye
23-05-2009, 12:49
صدای قهقه اشکهای دلم است
می گرید
نه برای تو
برای دل تنگم
برای حسرت نگاه گرمت
که به من آرامش می داد
ومن به سادگی از کنارش می گذشتم
آری
افسوس میخورم
نه افسوس گذشته را
بلکه افسوس آینده تلخی که
در انتظارم است
تلخی نبودنم در کنار تو

maryam & m
23-05-2009, 14:25
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند

maryam & m
23-05-2009, 14:51
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چه زود بردی از یاد


من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد

maryam & m
24-05-2009, 08:48
جغرافیا



دلت تا کی به چشمم نسبت الحاد خواهد داد ؟
خیال تو سر من را کجا بر باد خواهد داد ؟

یقین دارم که روزی شیشه ی شفاف عمرم را
به دست سرنوشت – این کور مادر زاد – خواهد داد

و یا در یک شب تاریک در اوج جنون عشقت
به پشتم کوله بار سنگی فریاد خواهد داد

خدا یک روز می آید ز سمت ناکجا آباد
رموز عشق بازی را به انسان یاد خواهد داد

ویا یک روز خواهد برد از این جا دل ما را
به ما جغرافیایی بی حد و آزاد خواهد داد

maryam & m
24-05-2009, 08:49
شبی بهانه ی من شو برای بیداری
نگو! دوباره برایم بهانه ای داری

تمام فکر منی و نیامدی حتی
به شب نشینی این خوابهای افکاری

خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است
هنوز با همه ی روز های تکراری

مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد
کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری!

چه راه سرد و غریبیست راه من بی تو
شبیه مرگ و یا ازدواج اجباری!

نمیشود بروم خسته ام... نمیفهمی؟؟!
چه لذتیست که اینقدر مردم آزاری؟

و حرف آخر من این که تا ابد ممنون.
برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری


زهرا هاشمی

iranzerozone
24-05-2009, 14:47
گوش کن!
صدای سکوت می آید
اگر گفتنی نیست
پس چرا گوشهایم را به لبانت دوختم؟
انتظار سردی ست.
در جستجوی چه ام؟ چرا اینقدر دیر؟
دفتر خاطراتم بوی جلبک می دهد
دیروز که دریا طوفانی بود
جایی در اعماق دستانم
قطره بارانی را حبس کردم
نمی دانم به چه کارم می آید، ولی
آنرا زیر شنها و در دل صدفی پنهان کردم!
چه فایده دارد رودها را دنبال کنم وقتی می دانم به کجا می روند؟
و تو را نیز...

iranzerozone
24-05-2009, 14:49
گفتم:
بیا
دل
به شرط چاقو!
پوز خندی زد و گفت:
این روزها
بادکنک فروشها هم
چاقو دارند...

iranzerozone
24-05-2009, 14:52
یادت می آید؟





بابا می گفت:



آن روزها که بچه بودیم



کفش و لباسمان را بزرگتر می خریدند



تا برای روز مبادا هم جان دهند



یعنی روزهای استخوان ترکانی!!



امروز اما



تو استخوان ترکانده ای!



لباس دل تنگ است



پس چرا خدا به فکر مبادای دل نبود؟

iranzerozone
24-05-2009, 14:54
میان ما



فاصله ها



فرسنگ ها



کوهها



بیابان



و مردمان نا آشنا.



برای بوسیدن دستانت



کدام نرگس را بفرستم که تاب سفر آورد



وقتی قاصدک از من می گریزد؟



قاصدکی که خبر آمدنت را آورد



و من نا سپاس بودم...

barani700
24-05-2009, 23:13
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آقتاب را
بی تابم آن چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

امین پور

barani700
24-05-2009, 23:21
تو را دوست نمي‌دارم
گرچه گلي در نظر آيي
يا ياقوت زردي
يا ميخكي
.كه آتش،آن‌ها را به كشتن خواهد داد


تو را دوست مي‌دارم
چونان حقايق تاريك
كه دوست‌داشتني هستند
من حقيقت تو را دوست مي‌دارم
اگر گياهي باشي كه هيچ ‌گاه شكوفه نداده است


باز دوستت مي‌دارم
حقيقت مطلق تورا
و عشقي كه از تو
در بدنم زندگي مي‌كند


دوستت مي‌دارم، بي‌آنكه بدانم چرا؟
يا چه زماني؟ در كجا؟


تو را آشكارا دوست مي‌دارم
ما به هم نزديكيم
به قدري نزديك كه دستان تو بر سينه‌ام
همان دستان من است
به قدري كه بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است


"پابلو نرودا"

maryam & m
25-05-2009, 09:56
فصل شكوفايي



تو ای چشم ها محو زيبايی ات
بهار است و فصل شكوفايی ات


مگر می شود كند با سادگی
دل از چشم های تماشايی ات


در آيينه اشک شفاف من
چه زيباست طرز خود آرايی ات


خيال سرودن چگونه نشست
در احساس رنگين رويا ييت


ز دلبستگانت كسی پی نبرد
به اسرار عشق معمايی ات


نگاه من خسته كی می رسد
به ژرفای چشمان دريايی ات


من و اين تن سرد دلمرده ام
تو و آن دم گرم عيسايی ات

كسی جز تو ما را تحمل نكرد
بنازم به صبر و شكيبايی ات

maryam & m
25-05-2009, 09:57
آتش خشم و جذبه چشم


چشم مستی که مرا شب همه شب می نگريست
صبح ديدم که به اندازه يک ابر گريست

کاش از روز ازل دوست نمی‌داشتمت
زير لب زمزمه می‌کرد و مرا می‌نگريست

پا به پا کردم و در دل هوس ماندن بود
که تو گفتی که سر درد سرم نيستُ مايست

آتش خشم پر از قهر تو می‌گفت: برو
جذبه چشم پر از مهر تو می‌گفت: بايست

کاش- ای کاش - که بی‌واهمه می‌دانستم
راز اين چشم به خون خفته بيدار تو چيست

گل من! بر تو چه رفته است که بر روی لبت
ديگر آن خنده جادويی بی‌شائبه نيست

عاشقت هستم اگرچه هدفی بيهوده‌ست
دوستت دارم اگر چه سخنی تکراری‌ست

شعر من در قفس تنگ تکلف يک عمر
زندگی کرد ولی با نفس خويش نزيست

iranzerozone
25-05-2009, 12:27
آن روز که آمدی





مرغ باران کنار پنجره دلم نشست



و شمعدانی کلام



گل داد



ورد زمین خشک حکایت جانم شد



ولی با آمدنت رفتی



و امروز عطش دارم و می پرسم



یعنی دلم آنقدر تنگ بود که مرغ عشق او و مرغ باران تو را جا نداد؟؟!

iranzerozone
25-05-2009, 12:28
تو قول داده ای



می دانم



ولی ای کاش



من زودتر



از تو قولی گرفته بودم



بی انصاف

eMer@lD
25-05-2009, 22:26
تولد بهار، تولد زندگي


و اين آغازي است براي عاشقانه خواندن از زندگي
گويي تولد بهار، تولد زندگيست.
ستارگان از حجم حضور پر نورت كم سو به چشم آمده اند
و امواج خروشان دنيا از آغوش پر مهر تو، دستهاي گرم آرامش را بوسيده اند.
تو تولدي را آغاز كرده اي
براي سبز ماندن، ترنم عشق خواندن
و تا ابد براي شكوفايي شكوفه هاي بهاري، شعر گفتن
تو آمده اي تا رنگ زمستاني نگاهم را در چشمه زلال قلبت به فراموشي بسپارم
واز سرمستي وجودت جامهء زرين اميد بر تن كنم.
تو آمده اي تا من تولدت را تولد زندگي بنامم.
آمدي آمدنت صدها طلوع سبز داشت
باغبان زندگي درجانمان صد شعله کاشت
شعله هايي كز صداي گرم عشق
تا ابد در جانمان آواي خوشبختي نگاشت

payam
25-05-2009, 22:43
سالهاست که دلم بی کس و بی هم زبان مانده است.
سالهاست که بر ساحل خیالم کسی پرنگشوده
سالهاست که کسی آنجا آرام نگرفته
سالهاست که تپش قلبی را در آنجا نشنیده ام
سالهاست که ساحل خیالم گورستان مردگان شده است
دفن شدگانی که خود نیز از مرگ خود بی خبرند
ای بهترینم بر ساحل خیالم قدم بگذار
گورستان را از میان بردار
بیا و خود را بنما
سالهاست که انتظار شنیدن صدای گامهایت و تپش قلبت را می کشم
من از تو ستاره طلب نکرده ام که اینگونه درنگ می کنی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]من بودنت را
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نفس کشیدنت را
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]و صدای گامهایت را خواسته ام

maryam & m
26-05-2009, 08:18
عصر یک جمعه ی دلگیر
دلم گفت بگویم ، بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است و هنوزم که هنوز است .....
غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید .. . بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟
چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است ؟
عصر این جمعه ی دلگیر ....
وجود تو کناردل هر بی دل آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس .........

maryam & m
26-05-2009, 08:19
امن یجیب...حال دلم اضطراری است
از دختری که ( بد شده ) دیگر فراری است

آن روزهای دائمی اعتبار سوخت
این روز ها خطوط دلم اعتباری است!

با صفر نهصد و سی و...یک بار هم شده
آنتن بده ، تماس دلم اضطراری است

این زنگ های نیمه شبی عاشقانه نیست
انگار ساعت تو همیشه اداری است

با هر _الو بگو_ ی تو من قطع میشوم !
وقتی _الو بگو و نگو... اختیاری است

وقتی که _ گوش میکنم _ بعد یک سکوت
مثل سلام های شما چوبکاری است

حالا دلم ... در این شب بی مشترک ترین
مشغول زنگ وسوسه ای انتحاری است

پس لطف کن پیامک آخر اگر رسید
پاسخ بده که قافیه این بیت_ آری _ است

امن یجیب گوشی مضطر اذا دعاه
این بوق های آخر چشم انتظاری است


زهرا هاشمی

Ali sepehri
26-05-2009, 12:16
گل سرخی به او دادم ، گل زردی به من داد
برای یک لحظه ناتمام ، قلبم از تپش افتاد
با تعجب پرسیدم : مگر از من متنفری ؟
گفت : نه ! با ور کن ،نه ! ولی چون تو را واقعا دوست دارم ، نمی خواهم
پس از آنکه کام از من گرفتی ، برای پیدا کردن گل زرد ، زحمتی
به خود هموار کنی

eMer@lD
26-05-2009, 16:07
آسمان خانه ام ستاره باران شده است قصد پرواز به جایی دارم
میل پرواز به یك شهر قشنگ
شهر دور
شهری از جنس بلور
درمیان كوچه هایش همه نور
كه نه جنگ است و نه زور
من دراین دنیا میان كوچه ها هرجا كه می گردم صدایی نیست
سازی نیست
نوایی نیست
گویی انسانی میان یك خراباتم
بویی از انسانیت در كوچه ام جاری نشد
رنگی از عشق و وفا
لطف و صفا
در رود این دنیای من جاری نشد
لیك امشب آسمان خانه ام ستاره باران شد
روح پاكی از زمین
از میان مردم ظلمت نشین
سوی یاران شده است
باز هم انسانیت را كشته اند

Rainy eye
26-05-2009, 19:48
شاعری با یک دنیا آرزو
به شهر آمد تا عاشق تر شود
اما در شهر هیچ خبری از عشق نبود
لا جرم خودش را گم کرد...

maryam & m
27-05-2009, 13:04
می‌نوشتم عشق.........



می‌نوشتم عشق دستم بوی شبنم می‌گرفت
آهِ حوای درون دامان آدم می‌گرفت

می‌نوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد مریم می‌گرفت

می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری می‌نویسد، عشق ماتم می‌گرفت

می‌رسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت

می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت
بوی گل‌های اشارت در پناهم می‌گرفت

با تو می‌گفتم فقط از ابرها، آئینه‌ها
یک قلم، یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت

می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
می‌سرودم یک غزل باران دمادم می‌گرفت




غزل تاجبخش