PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعـار عاشقـانـه



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 [14] 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38

magmagf
20-01-2009, 00:31
ای عشق

تواگر نبودی

کلاه بوقی بچه ها بود روز وشب

که زندگی سرمان می گذاشت

fanoose_shab
20-01-2009, 03:03
اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را

fanoose_shab
20-01-2009, 03:04
آن روز با تو بودم

امروز بي توام



آن روز كه با تو بودم

- بي تو بودم

امروز كه بي توام

- با توام

fanoose_shab
20-01-2009, 03:17
روبروی تو کیم من ؟ یه اسیر سرسپرده
چهره تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه ، منه خسته پایه ی پل
ای که نزدیکی مثلِ من ، به من اما خیلی دوری
خوب نگام کن تا ببینی چهره درد و صبوری
کاشکی میشد تا بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا ، از خودم بیش از تو خستم

humphry
20-01-2009, 16:52
در پی آن نگاه های بلند
حسرتی ماند و
آه های بلند

humphry
20-01-2009, 16:53
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می بافتند کولی های جادو گیسوی شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می ایی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می ایی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بیدار است

humphry
20-01-2009, 17:01
نگاهم به دنبال خط غباری است
که این بار انگار با او سواری است
سواری که در دستهای بزرگش
برای من منتظر هدیه واری است
سواری به نام تو در هیأت مرگ که پایان محتوم هر انتظاری است
به چشم دگر بین من هر خیابان
در این روزها مرگ دنباله داری است
و میدانچه ها با گروه درختان
به انگاره ی چشم من باغ داری است
بدون تو ای دسوت این زنده بودن
نفس در نفس گردش بی مداری است
امید افکن و زندگی کش غم تو
به دوش من خسته سنگین چه باری است
زمانی که جز مرگ کاری نمانده
برای تو مردن هم ای دوست کاری است

iranzerozone
20-01-2009, 17:43
رقم خورده بر این جاده



کوچ معطری



از آن هنگام که



تو و دوری مترادف



شده اید و



من و لبخند متضاد



ای زیباترین بهانه



برای پژمردن



در انعکاس قدمهای رفتنت



شکل نت سکوت گرفتند گلبرگها



و هنوز که هنوز است



این ساز کوک نمی شود



تورو جان پرستوهای همسفرت



نگاهی به عقب بیانداز



ببین صدای گامهایت تن گلها را لرزانده



ببین که لالایی باد آنها را به روی دست جاده خوابانده



یا که نه، شاید هم



برای برگشت محالت انگار



فرش سرخی به زمین پوشانده



راستی من نفهمیدم باز



این دل من بود شکست



یا کسی گلها را دزدیده؟



آنکه رفته است از اینجا روزی



آدرس فاصله های دور را پرسیده

iranzerozone
20-01-2009, 17:45
جغدی



تمام سکوت شب را



جار می زند



شبی تاریک



و من می ترسم



می ترسم



این زندگی با پرسشهایش غافلگیرمان کند



آنگاه که حافظه از خاطره تهی باشد



پرواز را که هیچ



عشق را هم



بخاطر بسپار



من و پرنده هر دو مُردنی هستیم !

.::. RoNikA .::.
20-01-2009, 21:26
همه ی عمرم را جمع می کنم
و برای دیدن تو
آماده می شوم
عجله کن
فرصت فکر کردن نیست
با همین یک نگاه
باید عاشق شویم

fanoose_shab
21-01-2009, 01:30
بی تو انگار که این پنجره ها دیوارند
بازبا من سرلجبازی دیگر دارند

هرچه درچارطرف مینگرم میبینم
درودیوار هم ازهرم تنم تب دارند

التهاب وعطش ودردخودت میدانی
روزگاریست که برشانه من آوارند

مگذذار ای گل من بازدراین دردآباد
برسر عاطفه ام پای ستم بگذارند

خوب من کاش ازاین فاصله حس میکردی
لحظه هایم همه ازعطرتنت سرشارند

آرزوم است که می آمدی ودستانت
ازمیان من وتوفاصله رابردارند

fanoose_shab
21-01-2009, 01:31
مثل لحظه ای اماازهمیشه سرشاری
بی تو زندگی یعنی خاطرات تکراری

بی تو خواب خوش دیدن مثل وحشت کابوس
بعدتوغزل گفتنن خستگی خودازاری

آمدم که عمرم راباتوسرکنم اما
رفته ای که ماند رابی بهانه بگذاری

ازدلت چطورآمدبعدازانکه میرفتی
سرنوشت چشمم رادست گریه بسپاری

گرچه رفته ای اماباخیال سرسبزت
درکویراحساسم عطرپونه میکاری

درجواب من اینک«نه» که حرف خوبی نیست
شرمت ازکه می آید خوب من بگو « اری »

fanoose_shab
21-01-2009, 01:31
گلی ازباغچه چشم توچیدن هرروز
خنده راروی لب نازتو دیدن هرروز

پرپربال زدنهای دوتا پروانه
ازنفسهای مدام تو شنیدن هرروز

دست تنهای مرابازبگیری دردست
وزسر اینهمه دیوار پریدن هرروز

زیرباران خدا بازمن وتوتنها
تاهمان دورترین نقطه دویدن هرروز

جان شیرینی ومن آه سراپا آغوش
دربرت با همه احساس کشیدن هرروز

ای همه فال من ازدفترحافظ هرشب
غزلم غیر تو شعری نگزیدن هرروز

من چه بی تاب تورا مثل نفس میخواهم
وتو مشتاق ترازمن به رسیدن هرروز

میرسد روزبزرگی که دلم با نبضت
خوکندسخت به مشتاق تپید هرروز

چاره اش نیست به جزاینکه پس ازاین خورشید
باید ازمشرق چشم تو دمیدن هرروز

Hafez_7
21-01-2009, 03:58
در نهفته ترين باغ ها ، دستم ميوه چيد.
و اينك ، شاخه نزديك ! از سر انگشتم پروا مكن.
بي تابي انگشتانم شور ربايش نيست ، عطش آشنايي است.
درخشش ميوه ! درخشان تر.
وسوسه چيدن در فراموشي دستم پوسيد.
دورترين آب
ريزش خود را به راهم فشاند.
پنهان ترين سنگ

سايه اش را به پايم ريخت.
و من ، شاخه نزديك !
از آب گذشتم ، از سايه بدر رفتم.
رفتم ، غرورم را بر ستيغ عقاب- آشيان شكستم
و اينك ، در خميدگي فروتني، به پاي تو مانده ام.
خم شو ، شاخه نزديك! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Hafez_7
21-01-2009, 04:00
رويا زدگي شكست : پهنه به سايه فرو بود.
زمان پرپر مي شد.
از باغ ديرين ، عطري به چشم تو مي نشست.
كنار مكان بوديم. شبنم ديگر سپيده همي باريد.
كاسه فضا شكست. در سايه - باران گريستم، و از چشمه غم بر آمدم.
آلايش روانم رفته بود. جهان ديگر شده بودم.
در شادي لرزيدم ، و آن سو را به درودي لرزاندم.
لبخند در سايه روان بود . آتش سايه ها در من گرفت : گرداب آتش شدم.
فرجامي خوش بود: انديشه نبود.
خورشيد را ريشه كن ديدم.
و دروگر نور را ، در تبي شيرين ، با لبي فرو بسته ستودم.

Hafez_7
21-01-2009, 04:03
كوهساران مرا پر كن، اي طنين فراموشي!
نفرين به زيبايي- آب تاريك خروشان - كه هست مرا
فرو پيچد و برد!
تو ناگهان زيبا هستي. اندامت گردابي است.
موج تو اقليم مرا گرفت.
ترا يافتم، آسمان ها را پي بردم.
ترا يافتم، درها را گشودم، شاخه را خواندم.
افتاده باد آن برگ، كه به آهنگ وزش هايت نلرزد!
مژگان تو لرزيد: رويا در هم شد.
تپيدي: شيره گل بگردش آمد.
بيدار شدي: جهان سر برداشت، جوي از جا جهيد.
براه افتادي: سيم جاده غرق نوا شد.
در كف تست رشته دگرگوني.
از بيم زيبايي مي گريزم، و چه بيهوده: فضا را گرفته اي.
يادت جهان را پر غم مي كند، و فراموشي كيمياست.
در غم گداختم، اي بزرگ، اي تابان!
سر برزن، شب زيست را در هم ريز، ستاره ديگر خاك!
جلوه اي، اي برون از ديد!
از بيكران تو مي ترسم ، اي دوست! موج نوازشي.

Ghorbat22
21-01-2009, 13:29
همسايه ام شد خواستم بال و پرم باشد
آن چشمها ايمان چشم کافرم باشد
عاشق شدم اين چندمين بارم نبود اما
می خواستم اين بار بار آخرم باشد
می خواست از او بگذرم اما به او گفتم
يک روز اگر شد از نگاهش بگذرم... باشد
می خواست از من پس بگيرد نامه هايش را
اصرار کردم لااقل انگشترم باشد!!!
می گفت شعری هم نگو ديگر نمی خواهم
حرفی حديثی بعد از اين پشت سرم باشد
يک روز آمد چشمهايم را به من پس داد
تا آتشی روی تن خاکسترم باشد

amir 69
21-01-2009, 14:30
گاه گاهی که دلم می گیرد
به تو می اندیشم
خوب در یادم هست
چه شبی بود آن شب!
تو همان نوگل دیرینه و من
برگ زردی که فتاده است به خاک
و من اندر عجب این دیدار
که تو بعد از سال ها
هم چنان زیبایی!
کاش می دانستی
که چه کردی با من
در همان لحظه که لبریز ز شوقت بودم
چشم بر گرداندی
و مرا سوزاندی
من سراپا همه چشم
تو دریغ از یک نگاه
دل که سرشار ز عشق ،
چشم من غرق حضور،
دست هایم بی تاب،
در خیالم همه تو!

.::. RoNikA .::.
21-01-2009, 15:47
حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات
دسته ی کبوتران سفیدی
که به یک باره پرواز می کنند .
تو را دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
تو را دوست دارم
چون آخرین بسته ی سیگاری در تبعید .

غلامرضا بروسان

.::. RoNikA .::.
21-01-2009, 15:49
تاريکی
قطار قطار خاطره
که ايستگاه به ايستگاه
می ايستد
و خالی می کند
واژه ها را
واژه ها
منظره می شوند
در قابی زيبا
رو به ابديت
قطار می رود
ايستگاه به ايستگاه
و تو
در آخرين ايستگاه
پياده می شوی
شعری زيبا
با چتری به دست

iranzerozone
21-01-2009, 17:13
آنقدر نازک و ُتردم
که ز هرم نفس ات
می شکنم
شبنمِ صبحد مم
دیده برگیر
تاب خورشید ندارد بدنم
باز کن
چتر آغوش
به باران تنم
و بگیر
جام دستت
که نریزم به زمین
و بنوشم .....آرام
و فراموش نکن پَهن کنی
روی دیوارعطش
پیرهنم

.::. RoNikA .::.
21-01-2009, 21:37
می خواهم برای تو،

فقط یک برگ سبز باشم که هوا می جنباندش...

تا درست هماهنگ با شور آن لحظه،

سخن گوید

و...

چنین می کنم!

.::. RoNikA .::.
22-01-2009, 14:33
هرگز از دوری این راه مگو!

و از این فاصله ها که میان من و توست

...و هرگاه که دلت تنگ من است،

بهترین شعر مرا قاب کن

و پشت نگاهت بگذار!

تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد!

و بداند که دل من با توست

و همین نزدیکی ست...

eshghe eskate
22-01-2009, 20:49
بنشين اي همه عشق بنشين اي همه ناز
بنشين گوش به درد دل ما کن .... بنشين
گره از کار من غمزده وا کن بنشين
بهر رفتن مشتاب
تو که دير آمده اي از بر ما زود مرو
بنشين نغمه بخوان شور به پا کن بنشين
از دل چشمه روشن به شبي مهتابي
دل تو صاف تراست
اي رخت آينه مهر صفا کن بنشين
در نگاه من تو نقش بسي خاطره است
در نگاهم بنگر
گردشي در سفر خاطره ها کن بنشين
تا که از زلف تو هر باغ شود عطرافشان
گيسوان را به سر شانه رها کن بنشين
کعبه عشق تويي قبله عشاق تويي
چشم مشتاق مرا قبله نما کن بنشين
جان شيرين مني کام مرا تلخ مخواه
دل ناکام مرا کامروا کن بنشين
نازنينا غم بگذشته مخور عشق بورز
فرصتي کز کف ما رفت قضا کن بنشين
بنشين گوش به درد دل ما کن ...... بنشين

.::. RoNikA .::.
22-01-2009, 21:32
شادمانم
از این که هستم و نیستم
شادمانم
از آن چه که هست و نیست
و شادمانم
از اینکه تو در کنارم هستی و نیستی
کم کم معنای عاشقی را یاد می گیرم ...

Ghorbat22
23-01-2009, 01:32
شنبه: با نگاهی عاشقانه مست شدم
یکشنبه: به او گفتم گرفتارت شدم
دوشنبه: همچو لیلی عاشق صحرا شدم
سه شنبه: بی وفایی کرد و من گریان شدم
چهارشنبه: اسیر هجرانش شدم
پنج شنبه: او رفت و من درعاشقی فانی شدم
جمعه: بی او تنها شدم و از تنهایی مردم ...

Ghorbat22
23-01-2009, 01:37
یه عمری آسمون بودی ، دستم به تو نمی رسید
نه قطره ای روی زمین ، نه چشم تو منو ندید
هر چی رو من قسم دادم به حرمت ستاره ها
تا که به تو نشون بدم ، بین تموم قطره ها
خدا که این قصه رو دید از رو زمینش منو چید
ابری شدم که آسمون ، باز دوباره منو ندید
از بخت بد، من این بالا ، این آسمونِ رو زمین
باید که قطره ای بشم ، ای آسمون منو ببین
قطره شدم از آسمون تا که بگم دیوونتم
من عاشق بوی نمِ اشکای روی گونتم
به جای بارون گریه ها ، مال تو باشه نازنین
بذار که با لمس تنت آروم بمیرم رو زمین
نذار که حرف آخرم ، با گریه همبازی بشه
بگو که من دوسِت دارم ، تا این دلم راضی باشه
هیچی نگفتش آسمون ، حتی منو نگاه نکرد
تو لحظهً مرگ منم ، یه بار منو صدا نکرد...

fanoose_shab
23-01-2009, 02:32
زمین می چرخد

راهرو تب دار و

دستگیره دلتنگ

به حادثه ی آبتنی در نگاهش می اندیشم

و دستانش را می جویم

به امید طوافی ناب

که مرا عریان کند....عریان حادثه ای

شبیه بوسیدن!...

fanoose_shab
23-01-2009, 02:32
يک لحظه دلم براي بيقراري هايت تنگ شد ..

نگاهت را دوباره در ذهنم مرور کردم ...

دوباره آرام شدم ...

دوباره جان گرفتم ...

و دوباره عاشق شدم....

ولي...

باز دلتنگم....

fanoose_shab
23-01-2009, 02:34
ازاسمان
تازمین
راهی نیست
اگر
توماه شب باشی...
ومن
برکه کوچک اب..

.::. RoNikA .::.
23-01-2009, 11:47
تکه سنگ صبوری
تمام آبی های دنیا را در خودت جمع می کنی
نمی دانم اگر ترک بخوری
چه می شود
می ترسم به آن فکر کنم
تمام روًیاهای آبی ات را در من بریزی

fanoose_shab
25-01-2009, 03:23
بااین شب دمکرده که فرداشدنی نیست
ای پنجره ها پلک شماواشدنی نیست

انگارکسی دردل من زمزمه میکرد
کاین شاخه خشکیده شکوفاشدنی نیست

ای رودبمان کشت مرادوری دریا
هرچندکه امواج تودریاشدنی نیست

افتاددران کوچه دل ازدست من انروز
افتادواین گمشده پیداشدنی نیست

دورازتودراین غربت دلگیربرایم
لبخنددگرواژه معنا شدنی نیست

vahid_fisher
25-01-2009, 17:25
نمیشه دید از تو غبار شیشه ها
پرنده خاطره رو تو بیشه ها
تا پر کشید خالی تز از کویر شدم
پرنده خاطره رفت و پیر شدم

fanoose_shab
26-01-2009, 01:42
عصریک روزبهاری زیرباران بیقرار
ردشدی ازآخرین پیچ خیابان بهار

مثل گلبرگی عرق پوش ازنوازشهای شرم
طعنه میزد گونه ات حتی به نارنج وانار

پیش ازاین اری اگرمیدیدمت این سالها
رخنه درروحم میکرد این سکوت مرگبار

گفتمت بنشین برایم حرف تنهایی بزن
غیرعشق اینجادارد هیچ حرفی اعتبار

بی تو تکرارخزان است وزمستان وستم
بی تو تقویم تهی ازعید ونوروزوبهار

بی تعارف ازدلت می اید ای خوب نجیب
بعدچندین روزوماه وسالهای ازگار،
بازهم من باشموشب پرسه های انتظار...

ابرها رفتندومن ماندم وتنها جای پات
مانده بودازخواب دیشب روی پلکم یادگار

bidastar
26-01-2009, 12:25
ستاره بود ،لبخندي که ديدم
به سوي آسما نش پر کشيدم
بر آمد ابري ازغم هاي دريا
ستاره گم شد و آن را نچيدم

Nassim999
26-01-2009, 22:46
تنها و بی کس ...
در رهگذر تند زندگی
جا مانده ام
و عنکبوتان
بر در و دیوار دلم تارها تنیده اند
دستی نیست تا نوری براورد ،
که تنها و بیکس نمانم ..

Nassim999
26-01-2009, 22:47
گلبرگ...
میتوان بر زخم های دیگران مرحم گذاشت
روی گلبرگ شقایق قطره ای شبنم گذاشت
میتوان با کوچ از پسکوچهای وهم خویش
عشق را تا به ابد در سینه آرام گذاشت

magmagf
27-01-2009, 06:25
براي آخرين بار،ستاره دست نگهدار

فرصت تازه ميخوام،قبل از خدانگهدار

در حق چشماي تو،اين دل خسته بد كرد

دست نوازشت رو،پس زد و ساده رد كرد

يه وقت ديگه ميخوام واسه دوباره ساختن

اين خواهش و رد نكن، اي گل هستي من

نگو خدانگهدار،ستاره دست نگهدار

نذار كه جون ببازه، يه عاشق بيقرار

به تو قسم كه اينبار،گريه ات نميشه تكرار

ديگه نميشه تكرار،اون همه اشك تبدار

ميخوام دوباره با تو،يه شعر نو بسازم

نذار به جرم ديروز،امروزم و ببازم

فرصت تازه ميخوام تا با تو پر بگيرم

من هنوزم ميتونم به پاي تو بميرم

گناه ديروزم و ،ببخش و بگذر از من

هنوز مجالي مونده براي عاشق شدن

magmagf
27-01-2009, 06:26
پیش از تو دل از این همه خوبی خبر نداشت
پیش از تو عشق این همه در دل اثر نداشت

پیش از تو ای شکوه طلافام آسمان
در شام من نگاه شهابی گذر نداشت

پیش از تو ای پگاه دل انگیز عمر من
عمری به شب گذشت و نشان از سحر نداشت

پیش از تو دیده بود دلم شوره­ زار را
اما ز موج حادثه­ ای در نظر نداشت

پیش از تو ، پیش از آنکه قفس را تو بشکنی
دل بارها شکست ولی بال و پر نداشت..

*TaBaSoM*
27-01-2009, 21:59
اگه ما را ببرند

زندون از هم جدا کنند

اما باز دستاي ما

خواب کبوتر ميبينه

اگه گريه هاي ما

يه عمري بي صدا بشه

يا اگه دستاي ما

از همديگه جدا بشه

اگه دستامو ببندن

تو يه سلول سياه

اگه عمر من بشه

توي تنهايي تباه

باز واست ترانه مو

با لب بسته ميخونم

هميشه بغض ميکنم

با دل خسته ميخونم

اگه با چشماي گريون بمونم

اگه صد سال توي زندون بمونم

مي نويسم رو غبار شيشه ها

مي نويسم که هنوز دوست دارم

*TaBaSoM*
27-01-2009, 22:03
واسه رگبار واسه بارون چتر دستاتو می خوام
واسه ی برف زمستون تب حرفاتو می خوام
واسه ی تموم عمر پیشم بمون
من تورو هر روز می خوام حتی نه یک روز در میون
واسه وحشت از سیاهی برق چشماتو می خوام
واسه ثبت بی گناهی حرف لبهاتو می خوام
واسه تموم عمر پیشم بمون
من تو رو هر روز می خوام حتی نه یک روز در میون
چی می خوای صدای التماسمو که عاجزانه می گه پیش من بمون
چی می خوای شکستن غرورموشاید بشی هم آشیون
باشه می گم با التماس
هر روز نه یک روز در میون
گل یخ اگه بی همزبون نبود بخدا یخ نمی زد
آدم خوب که یهو بد نمی شد سری به دوزخ نمی زد
اگه عشق سری می زد به آ دما
کسی سیاه بخت نمی شد زندگی سخت نمی شد

*TaBaSoM*
27-01-2009, 22:06
اگه از تو ننوشتم ، فکر نکن سرم شلوغه
توی زندگی یه وقتا ، تنهایی رمز عبوره
اگه از چشمات گذشتم ، فکر نکن عاشق نبودم
مطمئن باش توی دنیا ، دل به تو سپرده بودم
خیلی سخته بگی میرم ، وقتی می خوای که بمونی
وقتی می خوای تو خیالت ، شعرای قشنگ بخونی
من گذشتم از تو اما ، تو همیشه بهترینی
مثل اشکی واسه چشمام ، موندگاری و صمیمی
من می خواستم تو خیالم ، ازتو تا ابد بخونم
تنها باشم بی حضورت ، رازچشماتو بدونم
من می خواستم واسه دردام ، تنهایی خونه بسازم
با نت های مهربونیت ، شعرای قشنگ بسازم
می دونستم وقتی میرم ، دیگه تا ابد غریبم
حتی واسه چشم خیست ، بی وفاترین فریبم
شاید امروز که سیاهی ،رخنه کرده تو وجودم
بدونم که راستی راستی ، روزی عاشق تو بودم

*TaBaSoM*
27-01-2009, 22:10
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

fanoose_shab
28-01-2009, 02:00
چشمان توقتی که پرازخلسه خوابند
انگاردوسرچشمه شیرین شرابند

انگارکه ان پلک زدنهای مکرر
چون پرپرپروانه لب برکه ابند

ازروزازل لایق چشما ن تواین بود
کاینگونه درایینه بتابند

اصلا توقشنگی وکسی مثل تورا نیز
تاهیچ زمان هیچ کجابازنیابند

ننوشته ترین شعرمنی ای غزل محض
ابیات دل انگیزتو بی حدوحسابند

ای کاش بدانی که دراین دغدغه اباد
درباورمن ثانیه ها قرن عذابند

Nassim999
28-01-2009, 20:19
نشان از بی نشان های تو دارم
به دنبال مه خوبان بیایم
غم هجر و فراق دوری تو
کند یکباره مجنون و خرابم

Nassim999
28-01-2009, 20:29
این بود تمام رویایم
این بود تمام دنیایم
این بود همان روزی که من گفتم
همان روزی که تنهای تنهام
بی وجود تو در سکوت و آه می رفتم
تو همه جان من بودی
تو پناه گاه من بودی
چه شد که لحن شیرینت
اغاز غصه گفتن شد ؟
چه شد که نگاه دیرینت
تمام آه امروز من شد ؟
تو را می سپارمت به خاطره ها
تو را می سپارمت به جاده ها
برو خدا یارییت کند
به امید آنکه قلب ماتم زده ء من
فراموشت کند

Nassim999
28-01-2009, 20:31
شرمندگی :

شرمنده اند چشمان آبی آسمان از بخشش آفتاب
و آفتاب شرمنده است از
رنگین کمان
و تنها به خاطر اینهمه شرمندگی
چشمان آسمان میگریند
و خورشید چهره اش را
زیر ابرها پنهان میکند ...!!!

Nassim999
28-01-2009, 20:33
صدای بی پروا...
ای اوارگی پنهان گوش فرا دهید
به این صداهای بی پروا که دلم را میشکند
آشکار شوید ...
و روشنایی را بر این دشت چیره سازید
حالا که نمیتوانم
گرمای دستانش را احساس کنم
حالا که
در لحظه هایم ندارمش ...

*TaBaSoM*
29-01-2009, 10:27
اين نامه را وقتـي كه با ترديد خوانـدي
نام و نشانش را نجويي در دل خويش
من خـفـتـه ام درگـور سـرد خاطراتـت
همبسـتر مرگم ولي عاشق‌تر از پيش
وقتي رسيد اين نامه در آغوش يارت
آهسته مي پرسي ز خود اين نامه از كيست
اين نـامـه از يـار گنـه‌كـاريسـت اما
جايش درون هرم آغوشي دگر نيست
وقتي كه خواندي نامه را،آرام و خاموش
يك لحظه ياد آور مرا در آن شب سرد
آن شب كه رفتم بي تو از اين شهر، تنها
با چشم خيس و با دلي لبريز از درد
آن روز پاييزي كه باران سخت باريد
در زير چتر خستگي‌ها باز ماندم
اشكي چكيد از شاخه‌هاي بيد مجنون
نام تو را وقتي كه با ترديد خواندم
رعدي زد و نقشي به روي ذهن شب بست:
مستي ز راه آمد كنار كوچه افتاد
خـاكسـتـر تـنـهايـيـش با اشك آمـيـخـت
در رهگذار خسته و ديوانه باد
در پيش رويش راه پاييزي پراز برگ
در پشت سر روياي آن دنياي رنگين
بادي وزيد و خاطراتش را ورق زد
برگ تمام خاطرات خوب و شيرين
اكنون كه مي خواني دگر آن رفته از دست
زير غبار لحظه‌هايت جان سپرده است
دست فراموشي نـگاه خـســتــه‌اش را
از ياد چشمان پر از مهر تو برده است
اين نامه را آن لحظه مي خواني كه ديگر
نامي ز من بر روي خاك اين جهان نيست
نامم به روي سنگ قبر كهنه اي حك
تنها نشان از آن كه بي نام و نشان زيست

*TaBaSoM*
29-01-2009, 10:29
دیگر آن مجنون سابق نیستم
آن بیابان گرد عاشق نیستم
اینک از اهل نسیم و سایه ام
با تب صحرا موافق نیستم
با سلامی با خیالی دل خوشم
در تکاپوی حقایق نیستم
بس کنید اصرار را، بی فایده ست
من برای عشق لایق نیستم

*TaBaSoM*
29-01-2009, 12:28
به نام آنکه آفرید مرا
تا دوست بدارم تو را
بی آنکه بدانم چرا ؟؟!!!

iranzerozone
29-01-2009, 13:17
می خوانمت به نام



چرا....



صدا....به صدایت نمی رسد



نشسته ای چون غبار



بر حریر ذهن تک تازم



ولی....



پیشانی ام



به گَرد پایت نمی رسد



تازه چون



حضور سبز عشق، ملموسی



کام تشنه ام



به هوایت نمی رسد



زده ام صیقلی



تا سحر جان را



آیینه ام............ ولی



به جلایت نمی رسد



خدای من اینک



بسته گوشش را



استغاثه ام چرا



به خدایت نمی رسد



زصندوق پُست دلت



نپرسیدی



که چرا



نامه ای زبرایت نمی رسد؟

.::. RoNikA .::.
29-01-2009, 14:55
این شعر به نظرم خیلی قشنگ اومد
اما نمی دونستم تو کدوم قسمت قرارش بدم
چوت مفهومش عشق مادر و فرزندی بود در این تاپیک قرارش دادم
امیدوارم خوشتون بیاد:11: :


**************

مادر پیری پریشان احوال
عمر او بود فزون از پنجاه
زن بی شوهر از حاصل عمر
یک پسر داشت شرور و خودخواه
روز و شب در پی اوباشی خویش
بی خبر از شرف و عزت و جاه
دیده بود او بر مادر پیر
یک گره بسته ی زرگاه به گاه
شبی آمد که ستاند آن زر
بکند صرف عمل های تباه
مادر از دادن زر کرد ابا
گفت : رو، رو که گناه است، گناه
این ذخیره است مرا ای فرزند
بهر دامادیت انشاءالله
حمله آورد پسر تا گیرد
آن گره بسته ی زر خواه نخواه
مادر از جور پسر شیون کرد
بود از چاره چو دستش کوتاه
پسر افشرد گلوی مادر
سخت چنان که رخش گشت سیاه
نیمه جان پیکر مادر بگرفت
بر سر دوش و بیفتاد به راه
برد در چاه عمیقی افکند
کز جنایت کس نشود آگاه
شد سرازیر پس از واقعه او
تا نماید به ته چاه نگاه
از ته چاه به گوشش آمد
ناله ی زار حزینی ناگاه
آخرین گفته ی مادر این بود :
آه فرزند نیفتی در چاه!

MOHAMMAD2010
29-01-2009, 18:11
آغازی دوباره …

بیا دوباره آغاز کنیم… آغاز به معنی تلخی پایان بی نتیجه است…
بیا به هم فکر کنیم… فکرتلاشی برای حل است…
بیا دل خوش کنیم به گرد بودن کره ی زمین … انتهای دایره همان نقطه ی شروع اش است …
بیا چشم بدوزیم به آسمان بی کران… آسمان نیز دو رنگ است ولی ناراحت نمی شویم چون به خاطر ماست…
بیا امید داشته باشیم به مهربانی… شاید مهربانی هم برای بقا لباس سرسختی به تن کرده باشد ولی هنوز مهربان است
بیا ببین معجزه را… معجزه همان عشق است
بیا تا یادمان نرود خدایی آن بالا مراقب ماست… یاد او آغازی دوباره است…

humphry
29-01-2009, 20:38
به امید نگاهت ایستادن
به روی شانه هایت سر نهادن
خوشتر از این آرزویی است
دهان کوچکت را بوسه دادن

magmagf
30-01-2009, 01:24
زلال بانو

در این وادی بی رویا

عطر تو حادثه ایست

که مدام در من تکرار می شود

vahide
30-01-2009, 02:05
شيدا

روي پلك هايم ايستاده
موهاش توي موهايم
شكل دست هاي من شده
رنگ چشم هاي من
توي سايه ام گم مي شود
مثل سنگي در سينه آسمان
و چشم هايش هميشه باز است
چشم هايي كه خواب را از من ربوده
روياهايش توي دشت نور
خورشيد ها را تبخير مي كند
به خنده مي اندازد مرا
مي گرياند
باز مي خنداند
به گفتن وادارم مي كند
بي آن كه چيزي براي گفتن داشته باشم.

----------
پل الوار

vahide
30-01-2009, 02:18
براي نگاهي، دنيا
براي لبخندي، آسمان
براي بوسه‌اي...
نميدانم...براي بوسه‌اي!
ترا چه خواهم بخشيد!

------------
گوستاو آدولفو بکر شاعر رمانتيك قرن نوزدهم

amir 69
31-01-2009, 07:33
از همه گر رها شوم ، از تو جدا نميشوم
تا تو زمين سجده‌ای ، سر به هوا نميشوم



من تو بگو فنا كنم ، تن تو بگو فدا كنم
گر همه را رها كنم ، تارك ماه نميشوم



گر نزني سپيده‌دم ، فلق‌نواز شب‌شكن
پنجه به تار شعر من ، عشق‌نوا نميشوم



مهرتبار من تويی ، سبزقرار من تويی
دار و ندار من تويی ، اهل سخا نميشوم



زمزمه كن بخوان مرا ، مقصد من به انتها
گرنكنی مرا فنا ، بر تو فنا نميشوم

amir 69
31-01-2009, 14:54
اگه با بودن من غم تو دلت جون می گیره
می میرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره


اگه با موندن من باغ تو ویرونه می شه
میرم اما می دونم دل بی تو دیوونه می شه

فک نکن که بی کسم خدا به دادم می رسه
کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه

مرهمی از شب چشمات واسه دردم نداری
خورشیدی اما خبر از تنه سردم نداری

kimya87
01-02-2009, 16:11
امشب‌ كه‌ شعله‌ مي‌زندم‌ ماجراي‌ تو
بر اين‌ سرم‌ كه‌ سر بگذارم‌ به‌ پاي‌ تو
بي‌تاب‌ و بيقرارم‌ و بي‌ واهمه ولي‌؛
جز حرف‌ عاشقانه‌ ندارم‌ براي‌ تو
امشب‌ هزار مرتبه‌ بي‌ تو دلم‌ شكست‌
يعني‌ هزار مرتبه‌ مردم‌ براي‌ تو
من‌ راضي‌ام‌ به‌ اين‌ همه‌ دوري‌ ، ولي‌ عزيز!
راضي ‌ترم‌ به‌ اينكه‌ ببينم‌ رضاي‌ تو
حالا درخت‌ و جاده‌ به‌ راهت‌ نشسته‌اند
حالا سكوت‌ و سايه‌ پر است‌ از صداي‌ تو

.::. RoNikA .::.
01-02-2009, 16:14
اگر تو نبودی
من کاملا بیدار بودم
هیچ کاری در دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
...

kimya87
01-02-2009, 16:31
آرام و بی صدا
سرک میکشم
به اتاقی که ذهن توست
دوستانه یا هرچه بشود اسمش را گذاشت
این واژه ها تعابیر درستی برای دوست داشتنم نیست
همیشه از این محدودیت واژه ها گله مند بوده ام
دوست داشتنم را حتما می فهمی
پاک و بی غرض
همچون خودت

آرام و بی صدا
سرک میکشم از لای در
آنقدر نگاهت می کنم
که سر از کاغذ برداری و خودکار بر زمین بگذاری
آنقدر که لبخند را روی لبانت نظاره کنم
و بی صدا تر از آمدنم بروم

iranzerozone
01-02-2009, 16:53
ماه کامل می شود و



تمام شب را می رقصیم، با هم ،



ولی بی تو



شعر شعور می یابد و



نتها سکوت می کنند



سازها همه کوک می شوند، با هم



ولی بی تو



چه سخت می شود باور کرد



این پروانه ها پیله را گذرانده اند و ما



پرواز را نظاره گریم، باهم ،



ولی بی تو



با هم ولی بی تو



شعریست



در ذهن تمام این عابرها



و ما آنرا می خوانیم، با هم



ولی بی تو



هنوز نمی شود از این تنهایی



لیلی ساخت



تکه های مجنون را وصله می زنیم، با هم



ولی بی تو



و من آخر قصه را خوب می دانم



که ما باز زندگی خواهیم کرد



با هم



ولی بی تو

iranzerozone
01-02-2009, 17:15
کرده بودی گذر از کوچۀ رسوایی دوش،



من شنیدم که عجب ولوله ای، غوغا بود.



رد پایی زنگاهت، به لب پنجره ام،



بعدِ باران سحر نیز، هنوز آنجا بود.



تا سحرگاه در آغوش خیالت دیشب،



تن من سوخته از آتش یک رویا بود.



تا که همسایه نداند که تواینجا بودی،



لب من دوخته با بوسۀ آن لب ها بود.



روی آن سینۀ پر مهر تو خفتن تا صبح،



با نوازش به سرا پای تنم زیبا بود.



تاول بوسۀ سوزان تو داغ عشق است،



که سحر بر لب و بر سینۀ من پیدا بود.



تنگِ آغوش خیال تو تمام شب را،



مهربان چتر نگاهت به سر من وا بود.



برکۀ چشم تو چون چشمۀ نیلی و زلال،



دهن خواهش من تشنۀ دریاها بود.



بستر گرم لبانت، بغل بوسه گشود،



کودک خستۀ تن درتب یک لالا ! بود.



شب سرمای زمستانی و این شیدایی،



تنِ اندیشه ام آتش زده از گرما بود.



پشت آن پرده و تاریکی شب هر لحظه،



بین نقش تو و این سایۀ شّک دعوا بود.



پس همان بِه که نگاهت به پسِ پنجره بود،



و نمیدید در این خانه چه ها برپا بود.



آنچنان غرق هیاهوت، پرستو خوابید،



باورش نیست که در خلوت خود تنها بود.

.::. RoNikA .::.
01-02-2009, 20:00
چشم های من، همیشه رو به تواند
رو به دشت های آزادی.
تو نه طوفانی، نه باد
نه گردبادی
که دایره وار
مرا به من بپیچاند.
و راهی ام می کنی
تا آهسته، آهسته
تمامت کنم.

iranzerozone
02-02-2009, 11:07
تو خوبی!
اما فقط خوب بودن درد مرا چاره نیست!
چاره ی من ٬ خود٬ تویی!
معشوق من!

amir 69
02-02-2009, 15:59
تو هستی اينجا در من
و ديگر هيچ هيچ هيچ نمی خواهم
هيچ نمی بينم
مگر چشمانت
تا آن زمان که باز می شوند
بی تمنا ...
گويا بر چشمانم ...

kimya87
02-02-2009, 21:05
گفتی که من از طایفه سنگدلانم .... به خدا نه
یا عاشق این هستم و یا عاشق آنم .... به خدا نه
هر جا که تو رفتی و به هرکس رسیدی
گفتی که من از قافله جدایی طلبانم .... به خدا نه
چون اهل سکوتم نه اهل هیاهو
تو تشنه تعریفی و من بسته دهانم
پنهان شده در زیر سکوتم .... هیجانم
تقصیر ز من نیست ..... دیوانه تو اهل سخن نیست
هر بار دلم خواست تا یک دله باشم
هر بار دلم خواست حرفی زده باشم
دیدم که همان لحظه گفتن ..... نگرانم
تو تشنه تعریفی و من بسته دهانم
لحظه سوختنم ... سینه افروختنم .....عاشقی آموختنم.....
همه تقدیم تو باد
هی نگو حرف بزن ....یک جهان شعر و سخن .....قصه های دل من ....
همه تقدیم تو باد
شور و حال سازم ...گرمی آوازم .... شعر عاشق سازم ....
همه تقدیم تو باد
چون اهل سکوتم نه اهل هیاهو .....
تو تشنه تعریفی و من بسته دهانم
پنهان شده در زیر سکوتم .... هیجانم

magmagf
02-02-2009, 23:29
بوسه هايم ابری می شوند

و پشت سرت

آسمان،آسمان فرو می ريزند

و مثل پرستويی

کنار پنجره اتاقت می خوابند و

سراغت را می گيرند

هرجا که بوی تو باشد

amir 69
03-02-2009, 14:30
نپرس از من که چقدر دوستت دارم
چرا که بارها گفته ام
نگران باران نباش
میدانی این ابرها ی سوگوار و پر درد به امید
چشمهای من به خواب رفته اند...

Nassim999
03-02-2009, 15:29
من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن بغلم کن دریا
میخواهم از این به بعد ماهی بشوم

Nassim999
03-02-2009, 15:36
باران، گل،خاطره، لبخند و بهار ...
هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد
هیچ گلی جوانه نمیزند مگر هدیه شود
هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد
وهیچ بهاری نمی آید مگر سال دیگری در پیش باشد
پس بگذار باران شوق بر زندگانیت ببارد تا روحت را صفا دهد
گلهای عشق در دلت جوانه می زنند تا آنها را به دیگران هدیه کنی ...

Nassim999
03-02-2009, 15:51
با چشمانی منتظر...
فقط جاده هارا مینگری...
روزها گذشت...
پس کی میایی؟؟
تا ببینی چشمانم لحظه ها را برای دیدنت

میشمارد!!!

vahide
03-02-2009, 17:51
از انگور، شراب
از زغال، آتش
از بوسه، انسان مي آفرينند
اين قانون شيرين آدم هاست

به رغم فقر
به رغم جنگ
به رغم خوف مرگ
خود را وارسته مي دارند
اين قانون دشوار انسان هاست

آب را به نور
رويا را به واقعيت
دشمني را به دوستي بدل مي كنند
اين قانون پر شور انسان هاست
قانوني كهنه ، قانوني نو
كه به سوي كمال مي رود
از ژرفاي دل كودكان
تا علت علت ها.

----
پل الوار

vahide
03-02-2009, 17:59
از هر چه بگذريم

از چشمان تو كه نمي‌شود گذشت

چقدر قشنگ حرف مي‌زنند

وقتي من سكوت كرده‌ام

چشمان تو مادرزادند!

تو اما ديگر به خواب من نيا

نيا كه ببينمت تو او نيستي

كاش لبخندت را در نامه‌اي برايم پست كني

كاش...

ديگر به جنگ من نيا

من به ديگري باخته‌ام هر آنچه تو مي‌خواستي!


-----------
از مجموعه‌ي «امضاي تازه مي‌خواهد اين نام»، فرياد شيري، نگيما، ۱۳۸۳

iranzerozone
03-02-2009, 18:16
رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو!
با تو ای گل، جای در یک پیراهن باید مرا!

iranzerozone
03-02-2009, 18:20
از تو می پرسم دوست: چه خبر از دل من؟
که تو بهتر دانی، که چه کردی با من!
و من، من از تو می پرسم دوست، از تو ای دغدغه ساز،
از تو ای شور افکن،
تو چه کردی بامن؟

.::. RoNikA .::.
04-02-2009, 16:37
هنوز به یادت هستم...

هنوز چون ستاره می درخشی در شب های تارم

هنوز نمی دانی که آن روز

چه بی قرار و سراسیمه

به خاطر آمدنت،

تا به کجا،

یک نفس دویدم!

Parisa-007
04-02-2009, 17:11
دلم صدا می زند تو را

...

در کوچه باغ های فراموشی،

دو باره گم شده ای

مثل سالهای کودکی

...

همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم

و آن روز نوبت من بود

چشمهایم را بستم

یک،دو،سه...

و باز کردم

تو گم شده بودی

و من پی تو می دویدم

هنوز من بی تو...

وقتی پیدایت کنم

دیگر چشمهایم را نخواهم بست!

magmagf
05-02-2009, 07:38
نگاهت

تخم کبوتر را می ماند

برای

زبان بسته

دلم…

Consul 141
07-02-2009, 08:18
نظرم تا به سر زلف تو دلدا ر افتد گذر این دل سودا زده بر دار افتد
چو گل از پرده به بازار شدی می ترسم راز سر بستهء ما بر سر بازار افتد
طرّه را پاس حریم حرم روی تو نیست نگذاری که به فردوس برین مار افتد
تو به محراب دو ابرو گذر و سبحهء زلف تا که از طاق کلیسا زر و زنّار افتاد
در سر زلف نگونسار تو حال دل من داند آنکس که چو من بخت نگونسار افتد
صحبت شمع به پروانه خوش افتد که مباد گذر یار پریچهر به اغیار افتد
گر فتادم به کوی تو آزرده مشو رسم این است که در دامن گل خار افتد

Consul 141
07-02-2009, 08:19
ای غنچهء خندان چرا خون در دل ما می کنی خاری به خود می بندی و مارا ز سروا می کنی
از تیر کجتابی تو آخر کما ن شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی
آتش پرید از تیشه ات امشب مگر ای کوهکن از دست شیرین درد دل با سنگ خارا می کنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می کنی
امروز ما بیچارگان امید فردا پیش نیست این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی
دیدم به آتش بازیت شوق تماشایی به سر آتش زدم در خود بیا گر خود تماشا می کنی
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می کنی

iranzerozone
07-02-2009, 15:43
باز هم در تب مهتاب٬ دگرباره می سوزم.



بی تو در تنهایی؛ کلبه یی می سازم.



باز به تو دل می بازم.



شب؛ شب مهتاب است!



چشم مه در خواب است.



و من اینجا نگران



که مبادا مهتاب، درد پنهان مرا در دل خود می جوید...

bidastar
07-02-2009, 22:43
یه روز برفی از پیشم رفتی با چشات گفتی دوباره
واست بهارم دل و میزارم این تنها یادگاره
عشق تو شوک بود به قلب خستم ببین که بی تو شکستم
نکنه بمیرم تو رو نبینم یخ کنه دستای خستم
هنوزم آرزومه دوباره دیدنت آرزومه
کاش یه روز برسه لحظه ی رسیدنت آرزومه
همیشه پاییزه وقتی تو نباشی قلبم بی تو اینجا می گیره
بعد تو نه دریا نه طلوع فردا نمی تونه جاتو بگیره
کاشکی می شد نبض لحظه رو بگیرم تا پیشم بمونی عزیزم
بدون هر جا باشی یکی توی دنیا به یاد چشاته هنوزم

Consul 141
08-02-2009, 07:49
زهی چمن ساز صبح فظرت، تبسم لعل مهر جویت
زبوی گل تا نوای بلبل، فدای تمهید گفتگو یــــــت

سحر نسیمی در آمد از در، پیام گلزار وصــل در بر
چو رتگ رفتم زخویش دیگر ، چه رنگ باشد نثار بویت

هوای مشق انتظارم ، ز خاک گشتن چه باک دارم
هنوز دارد خط غبارم ، شکسته ی کلک آرزویت


به جستجو هر طرف شتابم، همان جنون دارد اضطرابم
به زیز پایت مگر بیابم، دلی که گم کرده ام به کویت

ز گلشنت ریشه ای نخندد، که چرخش افسرد گی پسندد
چو ماه نونقش جام بنددد، لبی که تر شد به آب جویت

به عشق نازددل هوس هم ، ببالد از شعله خار وحس هم
رساست سررشته ی نفس هم، به قدر افسون جستجویت

به این ضعیفی که بار دردم، شکسته در طبع رنگ زردم
به گرد نقاش شوق گردم، که می کشدحسرتم به سویت

اگر بهارم تو آبیاری، وگر خزانم تو شعله کاری
زحیرت من خبر نداری، بیارم آینــه رو برو یــت

کجاست مضمون اعتباری، که حمید انشا کنـد نثاری
بضاعتـم پیکر نزاری، بیفگنم پیش تار مویت

Consul 141
08-02-2009, 07:50
دل من حالش خوشه! اصلا بلد نیست بگیره
ولی خیلی تنگ میشه! گاهی میترسم بمیره
اما بازم به خودش میاد و سوسو میزنه
باز حیاط خلوت سینه م رو جارو میزنه
میگمش تا کی میخوای عاشق بشی و بشکنی؟
به روی خودش نمیاره! میپرسه با منی؟؟؟
با کیم! با تو ی عاشق پیشه ی سر به هوا
با توی دیونه ی در به در بی سرو پا
با تو که هرچی دارم میکشم از دست تو
با تو که. هر جا میرم مسیر دربست تو
کی میخوای دست از سر آبروی من برداری؟
کی میخوای عقلی که دزدیدی سر جاش بزاری؟؟
کی میخوای بزرگ بشی؟ سنگین بشینی سر جات؟
سر به راه بشی و دنیا رو نزاری زیر پات؟
دل من حالش خوشه! اصلا بلد نیست بگیره
ولی خیلی تنگ میشه! گاهی میترسم بمیره

Consul 141
08-02-2009, 07:51
آخرین شب گرم رفتن دیدمش
لحظه های واپسین دیدار بود
او به رفتن بود و من در اضطراب
دیده ام گریان دلم بیمار بود

Consul 141
08-02-2009, 16:00
"من نیز چو خورشید،دلم زنده بعشق است.
راه دل خود را،نتوانم که نپویم
هرصبح،در آئینه جادوئی خورشید
چون می نگرم،اوهمه من،من همه اویم."

iranzerozone
08-02-2009, 17:44
من به دلم حق می‌دهم که

که تو تنها عشق او باشی

به دلم حق می‌دهم که

تنها نام تو

او را زیر و زبر کند

به دلم حق می دهم که

از میان همه گل‌های زیبا

فقط گل روی تو را بخواهد

به دلم حق می‌دهم که

به هیچ چیز و هیچ کس جز تو نیندیشد

می‌دانی چرا؟

وقتی فقط کمی از تو

فاصله احساس می کنم

حیرانی و سرگردانی قلبم را فرا می گیرد

بهانه‌گیری‌های عجیبش را می بینم

و پروازش را

پروازی رؤیایی

به هر آن کجا که تو هستی

kimya87
08-02-2009, 18:46
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من

magmagf
09-02-2009, 00:34
منحنی قامتم قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن سلسله گیسوی اوست

حد رسیدن به او مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل در حرم کوی دوست

چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست

Consul 141
10-02-2009, 07:42
دلبر طناز من ترک من شيدا کرد
ديد که بيچاره شدي يار دگر يدا کرد
ديد که در کيسه ما سيم وزري نيست
گوهرخود را برد وبه بازار دگر سوداکرد
گفتمش گر قبله شوي نظر به رويت نکنم
گر ماه شوي نظر به سويت نکنم
گر دسته گل شوي و ايي برم
بردارم و بويت نکنم
حال بگذريم سر به عقب دل نگران
تو بمان با دگران واي به حال دگران

Consul 141
10-02-2009, 07:42
ساده و بي سايه
در ويرانه ي دل نشسته ام
چشم براه
و منتظرم
كه اشكي بيايد
باراني ببارد
تا كالبدم را
از فريب عشق بشويد
لا اقل تو مرا بيادت هست
من امير اقليم عشق بودم
********
يك روز باد بي نشان
آهسته و پاورچين
بر سر شاخه هاي شكسته ام وزيد
و بذر آفتاب را
بر مزار دلم پاشيد
دلم آفتابي شد
شگفتم دراقليم عشق
زمستانم بهاري شد
غافل كه جام سرد تقدير
از گرماي عشق ترك خواهد خورد
بيادت هست ؟
من امير اقليم عشق بودم

iranzerozone
11-02-2009, 12:01
چه با احساس مي گويي



سرود عشق در گوشم



برايت بارها خواندم



كه بي تو من چه خاموشم



تو گفتي از نگاه من



من اما از حضور تو



تو از لبخند مي گفتي



من از گرمای شعر تو



چه شب ها بي حضورِ تو



سرودِ عشق سر دادم



صداي آشناي تو



نخواهد رفت از يادم



اگر امروز غمگينم



اگر امروز خاموشم



بيا و باز نجوا كن



سرود عشق در گوشم.

iranzerozone
11-02-2009, 12:07
بيا با من بشو همراه



در اين سرمايٍ بي مهري ِ اين دوران



بيا و گرم كن دستان سردم را



بپوشان بر تنم شولاي عشقت را



من اين جا بس تنهايم



سرشك غم مي بارم



نگاهت پر شرر بارد



بر اين سختي پا بر جا



نگاهت گرم مي سازد



وجود سرد تنها را



تو با گلواژه ي شعرت



ز درد و غم رهايم كن



مرا گرم كن



هوا سرد است و اين جا تن



ز بي مهري مي لرزد



عبور لحظه ها



بر ساعتٍ تن سخت مي تازد....

A T E N A
12-02-2009, 15:19
از من نپرس که چرا تو خورشید شدی و من سایه


اگر عمق فاصله ها زیاد است و دستهای تو دور،تقصیر من نیست...عزیز دل...



از من نپرس که چرا همیشه آخر کوچه های پرسه و ترانه،



من می مانم و یک جفت دست منتظر



یک جفت نگاه خسته....



از من نپرس که چرا از این همه حرفهای نگفتنی لبریزم...من بی تقصیرم مرد رویاهای هر لحظه....



بیهوده لگام تقصیر را به گردن تقدیر نینداز،اگر من



اینجا بین حصار غربت و دوری ماندم و تو به آغوش فردا های نیامده پناه بردی....



راستی هنوز که اردیبهشت خاطره هایمان را از یاد نبرده ای؟



آن رز قرمزی که با شرمندگی تقدیمت کردم چطور؟



یادت هست که گفتی برای همیشه پیشت نگاهت نگاهش می داری؟



حالا هر وقت دل تنگ طنین تبسمت می شوم



هر وقت دلم هوای سادگی روز دیدارمان را می کند



همدمم همان یک تکه کاغذی می شود که من گفتم و تو نوشتی :



"از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند"

A T E N A
12-02-2009, 15:27
وقتی که بی دليل دوباره هوا گرفت

باران گرفت و اشگ نگاه مرا گرفت

يک لحظه خاطرات به ذهنم مرور شد

باران بدون آمدن تو چرا گرفت؟

با هم ميان کوچه قدم ميزديم ما

آن دست بشکند که ز دستم تو را گرفت

با يک نگاه گنگ که معنای تلخ داشت

رفت و غمی بزرگ دلم را فرا گرفت

ميخواستم بگويمت ای خوب من نرو

اما درون حنجره من صدا گرفت

او بی دليل رفت و قضا را بهانه کرد

در دل اميد داشتم اما قضا گرفت

A T E N A
12-02-2009, 15:29
چشمم بر این جاده خشک آمد و تو نیامدی


این بغض سا لها تو را خواند و تو نیامدی


دل پر ز آه و فغان بود و درد ...


بر حرمت ستاره ها قسمت داد و نیامدی


از بس که به یاد تو بر این خاک گریستم


اشکم به خاک ثمر داد و تو نیامدی


بر جاده گفتم دل و عقلم فدای توست


این جاده نیز گریه کرد و تو را خواند و تو نیامدی


گفتم که به خاک سپارم یاد تو را


جانم به خاک پای یاد توافتاد و تو نیامدی




صد بار دلم اسیر تردید شد که شاید نگاه تو


بر یک نگاه غریبه گره خورد و تو نیامدی


لیک همه جانم به فریاد آمد که بمان


همه تردید ز دل خویش راند و تو نیامدی


سالهاست بر این جاده منتظر نشسته ام


آشنای هر رهگذر شدم ای داد و تو نیامدی


من پيرهمه جاده های انتظار توام


این دل ز غم به فریاد آمد و تو نیامدی


من که زبان به شکوه باز نمی کنم


این نیز نوشتم ودادم به دست باد و


تو نیامدی.......:40::11:

peyman.2ps
12-02-2009, 15:33
..
خیلی فقیر نیستم
فقط
دو سال از من بزرگترند لباسهایم
و من دو سال
از برادرم کوچکتر
..

A T E N A
12-02-2009, 15:33
نمي رنجم اگر باور نداري عشق نابم را
كه عاشق از عيار افتاده در اين عصر عياّر

صدايي از صداي عشق خوشتر نيست
حافظ گفت......

اگر چه بر صدايش زخم ها زد تيغ تاتاري

اينجا براي از نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است

اكسير من نه اينكه مرا شعر تازه نيست
من از تو مينويسم اين كيميا كم است

سر شارم از خيال ولي كفاف نيست
در شعر من حقيقت يك ماجرا كم است

تا اين غزل شبيه غزل هاي من شود
چيزي شبيه عطر حضور شما كم است

گاهي تو را كنار خود احساس ميكنم
اما چقدر دلخوشي خوابها كم است

خون هر آن غزل كه نگفتم به پاي توست
آيا هنوز آمدنت را بها كم است؟

A T E N A
12-02-2009, 15:36
حاصلم هیچ نیست جز حسرت
عیش در خواب دیده را مانم
می چکد اشکم از جدایی ها
شاخ تاک بریده را مانم
تپش دل بود سراپایم
قطره ی نا چکیده را مانم

A T E N A
12-02-2009, 15:39
تو از کجا آمده ای از کجا
مست و خراب آمده ای از کجا
سر کش و مات آمده ای از کجا
دیدن ما آمده ای از کجا
بین که کجا آمده ای از کجا
تو به سراب آمده ای از کجا
شب چه خراب آمده ای از کجا
تارو سیاه آمده ای از کجا
می روم آخر ره بیراهه را
مقصد این راه کجاست در کجا
حاصل این عمر بود در کجا
می رود این قافیه ها در کجا
در خس و خاشاک رود تا کجا
یا که به افلاک رود تا کجا
فرو روم در این مهن تا کجا
در غم و ماتم و ستم تا کجا
سر بکشم جام می از سوی دوست
می کشدم سلسله موی دوست
با خیالت تا قیامت سر کنم
با دل نامهربانت سر کنم
ناله از هجرو فغانت سرکنم
با ستیز دشمنانت سر کنم
شعله آتش از زبانم می کشد
خاطرت تیغ از نیامم می کشد
* حجت عرب *

A T E N A
12-02-2009, 15:40
به گلبرگ شبنمی چون مرحمی از غم نشسته
بنازم قامتش که شاخه اش از غم شکسته
کبوتر بچه ای بر شاخه ای زد لانه ای با حال خسته
بنازم همتش پر کوچکش یک جا نشسته
نشسته بلبلی بر سنبلی خواند ز احساس
که تنها مانده ام جا مانده ام کو یک گل یاس
بپیچد خاطره دور وجودم همچو پیچک
که از چه کرده ای بد کرده ای با من تو ای شک
بتازد بر تنم آه ای تنم سم های اسبی
تو از چه آمدی آه آمدی من را شکستی
گریزم از تو آه از تو ای بخت سیاهم
بکارم دانه امید در گلدان ز آهم
دهم آبش ز خون دیده و دل و تباهی
بروید عاقبت باز عاقبت بخت سیاهی
* حجت عرب *

A T E N A
12-02-2009, 15:42
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان سینه پر درد
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو بغایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینه ی راز
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو می باید دگر هیچ
(وحشی بافقی)

A T E N A
12-02-2009, 15:44
از پير عشق و سماع مولانا بشنويد صداي سخن عشق را



هرچه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل گردم از آن
گرچه تفسير زبان روشن گر است
ليك عشق بي زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن مي شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
چون قلم در وصف اين حالت رسيد
هم قلم شكست و هم كاغذ دريد
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وي رو متاب


عشق از نگاه عارف آينه و آب سهراب عزيز اين چنين است : ا


مسافر


چرا دلت گرفته مثل آنكه تنهايي
چقدر هم تنها
خيال مي كنم


دچار آن رگ پنهان رنگها هستي
دچار يعني


عاشق


و فكر كن كه چه تنهاست
اگر كه ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بي كران باشد
چه فكر نازك و غمناكي
و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست


خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند


و دست منبسط نور روي شانه آنهاست
نه ! وصل ممكن نيست
هميشه فاصله هست
اگر چه منحني آب بالش خوبي است
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر


هميشه فاصله هست


دچار بايد بود
وگر نه زمزمه حيرت ميان دو حرف
حرام خواهد شد
وعشق ،سفر به رشني خلوت اشياست
و عشق
صداي فاصله هاست
صداي فاصله هايي كه غرق ابهامند
نه
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مشوند كدر


هميشه عاشق تنهاست



و اما عشق از نگاه عارف قرن جبران خليل جبران چنين است
عشق
شما را همچون بافه هاي گندم براي خود دسته مي كند
مي كوبد تان تا برهنه تان كند
سپس غربالتان مي كند تا از كاه جداتان كند
آسيابتان مي كند تا سپيد شويد
آنگاه شما را به آتش مقدس خود مي سپارد تا براي ضيافت مقدس خدا ، ناني مقدس شويد


عشق
رازي است مقدس
براي كساني كه عاشقند ، عشق براي هميشه بي كلام مي ماند



و چند جمله زيبا از طنين خوش آهنگ وجدان بشر رابيندرانات تاگور


in love , i pray my endless debt to thee for what thou art
در عشق زير دين بي پايان تو هستم ، به خاطر آنچه كه توهستي


love is a endless mystery , for it has nothing else to explain it
عشق رازي است بيكران ، زيرا جز عشق چيزي ندارد تا با آن عشق را توصيف كند


while the rose said to the sun ," I shall ever remember thee " her petals fell to the dust
در همان هنگام كه گل سرخ به خورشيد گفت : " هميشه در يادم خواهي ماند" گلبرگ هايش يكي يكي بر خاك افتادند

saiiddz
12-02-2009, 15:46
به خاطر ياسين جان دوست عزيزم
.................................................. .................................................. ......................
زندگي صحنه ي يکتاي هنرمندي ماست هر کسي نغمه ي خود خواند و از صحنه رود صحنه پيوسته به جاست خرِِم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد
يادم باشد حرفي نزنم که به کسي بر بخورد
نگاهي نکنم که دل کسي بلرزد

خطي ننويسم که آزار دهد کسي را

يادم باشد که روز و روزگار خوش
است وتنها دل ما دل نيست

يادم باشد جواب کينه را با کمتر
از مهر و جواب دورنگي را با کمتر از
صداقت ندهم

يادم باشد بايد در برابر
فريادها سکوت کنم و براي سياهي ها
نور بپاشم

يادم باشد از چشمه درسِِ خروش
بگيرم و از آسمان درسِ پـاک زيستن

يادم باشد سنگ خيلي تنهاست ...
يادم باشد بايد با سنگ هم لطيف
رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند

يادم باشد براي درس گرفتن و درس
دادن به دنيا آمده ام ...
نه براي تکرار اشتباهات گذشتگان

يادم باشد زندگي را دوست دارم

يادم باشد هر گاه ارزش زندگي
يادم رفت در چشمان حيوان بي‌زباني
که به سوي قربانگاه مي رود زل بزنم
تا به مفهوم بودن پي ببرم

يادم باشد مي توان با گوش سپردن
به آواز شبانه ي دوره گردي که از
سازَش عشق مي بارد به اسرارعشق پي
بُرد و زنده شد

يادم باشد معجزه قاصدکها را
باور داشته باشم

يادم باشد گره تنهايي و دلتنگي
هر کس فقط به دست دل خودش باز
مي‌شود

يادم باشد هيچگاه لرزيدن دلم
را پنهان نکنم تا تنها نمانم

يادم باشد هيچگاه از راستي
نترسم و نترسانم

يادم باشد از بچه ها ميتوان
خيلي چيزها آموخت

يادم باشد پاکي کودکيم را از
دست ندهم

يادم باشد زمان بهترين استاد است

يادم باشد قبل از هر کار با
انگشت به پيشانيم بزنم تا بعدا با
مشت برفرقم نکوبم

يادم باشد با کسي آنقدر صميمي
نشوم شايد روزي دشمنم شود

يادم باشد با کسي دشمني نکنم
شايد روزي دوستم شود

يادم باشد قلب کسي را نشکنم

يادم باشد زندگي ارزش غصه خوردن ندارد

يادم باشد پلهاي پشت سرم را ويران نکنم

يادم باشد اميد کسي را از او
نگيرم شايد تنها چيزيست که دارد

يادم باشد که عشق کيمياي زندگيست

يادم باشد که آدمها همه
ارزشمندند و همه مي توانند مهربان
و دلسوز باشند

يادم باشد زنده‌ام و اشرف مخلوقات

بياييد همگي يادمان باشد و به هم يادآوري کنيم

A T E N A
12-02-2009, 15:46
تسلیم عشق
الهی به عشاق دیوانه ات
به مجنون صفاتان ِ فرزانه ات
به فریاد مخمور ِ صهبای ِعشق
به دیوانه ی سر به صحرای ِعشق
به جانی که مدهوش و حیران ِتوست
به آن دل، که دایم پریشان توست
به تار دو گیسویِ مشکین ِیار
به ناز ِ دو چشم ِ جهان بین ِ یار
به مُشک خُتن، خال هندوی او
به شکّر لب ِ لعل ِ دلجوی او
به اسرار ِ ناز ِ دو ابروی دوست
به الطاف ِ زلف ِ سَمن بوی دوست
به کشور گشایان ِ اقلیم ِ عشق
به فرمانروایان ِ تسلیم ِ عشق
به مستان ِهم صحبت ِ عقل ِ کل
به افغان ِ بلبل، زهجران ِ گل
به خاصان ِ در گاه ِ عزّ و جلال
که پیوسته سر مست ِ وجدند و حال
به پیمانه نوشان ِ روز ِ الست
به تسبیح گویان ِ هشیار و مست
به هشیاری ِ نرگس ِ مستشان
که حور بهشت ست، پابستشان
به قلب من و، لاله ی باغ عشق
که بشکفته این هر دو، با داغ عشق
به روشن دلان، ز آتش مهر دوست
که شادند، با لطف و با قهر دوست
به راز ِ هو الله، به سرّ احد
به دانای علم ِ ازل، تا ابد
به احمد، بهین شاهد ِعرشیان
به عَنقای قدس ِبلند آشیان
به خورشید ایمان رُخ ِ مرتضی
نگارنده ی سرّ ِلوح قضا
که در کوی وصلت، مرا راه دِه
دل ِ روشن از مهرت، ای ماه دِه
(الهی قمشه ای)

A T E N A
12-02-2009, 15:47
:10:
من نمـی خـوام بگم کـه چشات خـود ستـارس
چشـات اگـه نبــاشه ستــاره بی اشـارست

A T E N A
12-02-2009, 15:51
تو مثل راز پائيزي و من رنگ زمستانم.
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم.
تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه ميگيرد.
و من مرغي كه از عشقت فقط بيتاب و حيرانم.

BAZY MARG
12-02-2009, 21:58
به دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
منو دریغ یک خوب
به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی
نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ
من و یک عالمه یاد
نشسته روبرویم
کسی که رفته بر باد
کسی که عاشقانه
به عشقش پشت پا زد
برای بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه س همیشه رو سر من
کسی که وقت رفتن
دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و
خودش ویرون شد از درد
بدادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس ای اشک

BAZY MARG
12-02-2009, 22:05
باز با دردم مداوا می کنم...
با دل دیوانه ام تا میکنم...
می روی با یک خداحافظ و من شب تو را در خواب پیدا می کنم..
با خیال و خواب و رویا باز هم درد دوری را مداوا می کنم
شعله عشق تو می سوزد مرا من فقط آن را تماشا می کنم توبه کردم تا فراموشت کنم ...
باز هم امروز و فردا می کنم ...

BAZY MARG
12-02-2009, 22:05
بسی گفتند که دل از عشق برگیر که نیرنگ است و افسون است و جادوست

ولی ما دل به او دادیم و دیدیم که او زهر است.....اما نوشداروست.

BAZY MARG
12-02-2009, 22:06
تو از قبیله ی باران تو از سلاله شبنم
دلیل هستی حوا گواه عفت مریم
تو عطر نور ونیایش تو دست سبز دعایی
شمیم فصل شکفتن بهار باغ خدایی بهار باغ خدایی
بهار باور ایمان ...شکوه عشق و یقینی
تواز هاله نوری تو از مال زمینی
زمین به یمن تو زیباست زمان به نام تو گویا
حیات به بوی تو باقی ست نجابت از تو شکوفا

تو از قبیله ی باران تو از سلاله شبنم
دلیل هستی حوا گواه عفت مریم
تو عطر نور ونیایش تو دست سبز دعایی
شمیم فصل شکفتن بهار باغ خدایی بهار باغ خدایی
تو را چه و که بگویم که ماه مهر حجابی
که صبح صبر وسلامی که عطر و نور ونمازی
نه اسمان که دو عالم نظر به سوی تو دارند
تویی که چشمه خورشید نظر به روی تو دارند
تو از قبیله ی باران تو از سلاله شبنم
دلیل هستی حوا گواه عفت مریم
تو عطر نور ونیایش تو دست سبز دعایی
شمیم فصل شکفتن بهار باغ خدایی بهار باغ خدایی

sise
12-02-2009, 23:50
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان، با من سحر کن
بشکن سر من، کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن
گل های شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را، به سر زلف توبستند ...

تو میرِ عشقی، عاشق بسیار داری
پیغمبری، با جان عاشق كار داری
امشب تمام عاشقان را دست به سر كن
یک امشبی با من بمان، با من سحر کن ...

محمد صالح اعلاء

Ghorbat22
13-02-2009, 16:06
هرکه من خواهان او بیزار من
هرکه من بیزار او خواهان من
آنکه را چون جان وتن می خواهمش
آتشی انداخته او بر جان من

Ghorbat22
13-02-2009, 16:13
هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی،
دوباره گریم می گیره انگار تو آغوش منی
روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه،
با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه
بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم،
اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم
قول بده وقتی تنها میشم بازم بیای کنار من،
شبای جمعه که میاد بیای سرِ مزارِ من
دوباره باز یاد چشات زمزمه ی نبودنم،
ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم
خاک سرِ مزارِ من نشونی از نبودنم ،
دستای نامردم شهر جنازه ام ربودنه
به زیر خاکمو هنوز نرفتی از یاد من ،
غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم ،
رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم

.::. RoNikA .::.
13-02-2009, 20:27
به هزار وعده ی تو،

من فقط

يک دل دادم

و تمام

...

BAZY MARG
14-02-2009, 18:21
اگه شدم عاشق ، تو نذار که بی تاب بمونم
لالائی شبام توئی نذار که بی خواب بمونم
دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت میخوام ... همیشه عاشق بمونی

BAZY MARG
14-02-2009, 18:25
به خودم قول می دهم دیگر دلم برایت تنگ نشود
قول می دهم دیگر با ترنم صدایت آسمان چشمانم بارانی نشود
قول می دهم دیگر با نگاه کردن به عکسهایت عاشق نی غریب چشمانت نشوم
قول می دهم دیگر با خاطرات زندگی نکنم
قول می دهم دیگر دست نوشته هایت را نخوانم و به کلبه دلتنگی ات نیایم
اما خوب می دانم نمی توانم به هیچ کدام از قولهایم عمل کنم
آخر تو فقط وجودت را از من گرفتی خاطرت در سینه ام جا خوش کرده
این یکی را هیچ وقت نمی توانی پس بگیری.

BAZY MARG
14-02-2009, 18:27
اگر ديدي دلي تنها نشسته، ميان رنج غمها تك نشسته،
نگو آن دل چرا تنها نشسته، بدان كه دوريت آن را شكسته

Rainy eye
14-02-2009, 22:29
بغض هایم را به ابر ها می دهم
وقلبم را از نام تو پر میکنم
نام تو،بر لب ها زیباترین آغاز
سوگند به چشمانت که به نامت می نازم...

Rainy eye
14-02-2009, 22:32
در فضایی سخت، سنگین
عکس هاشور خورده میسوزد!
دست ها
بوی مرده می دهند...
ردپاهایی که مرا می کشند...می کشند...به هیچ!!
گیج ...منگ
بعضی وقت ها می توان
با خمیازه ، عشق را آتش زد!

peyman.2ps
14-02-2009, 23:25
آن پرنده عاشق است
عاشق ستاره ماهی ای
که مثل یک نګین نقره ای
روی دست آب برق می زند
ماهی لباس نقره ای هم عاشق است
عاشق پرنده ی طلایی ای
که مثل سکه ای توی مشت آفتاب برق میزند
آن پرنده را ولی چطور
می شود به ماهی اش رساند
خطبه ی عروسی این دو عاشق عجیب را چطور
می شود میان ابر و آب خواند
هیچکس تاکنون
سفره ای برای عقد ماهی و پرنده ای نچیده است
هیچکس پرنده ماهی ای ندیده است
یک شب ولی
مطمینم عشق بال می شود
راهی جاده های روشن خیال می شود
ماهی ای می پرد به سمت آسمان
یک شبی
مطمینم عشق باله می شود
راههای دور مثل کاغذی مچاله می شود
و پرنده ای شناکنان
می رود به قعر آبهای بی کران
بعد از آن روی نقشه های عاشقی
سرزمین تازه ای آفریده می شود
و پرنده ماهی ای
بال و پر زنان ، شناکنان
هم در آب و هم در آسمان دیده می شود

bidastar
14-02-2009, 23:54
دستی تکان بده حالا که می روی
دلتنگ می شوم تنها که میروی
پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت
می خواندمش که تو... تو با که میروی
نفرین نمی کنم شاید ببینمت
دنیا به کام تو هر جا که میروی
یک لحظه صبر کن شاید ندیدمت
دستی تکان بده حالا که میروی

Ghorbat22
15-02-2009, 05:52
آنقدر در گفتن يک حرف حاشيه رفتم
وبه جاي نوشتن تنها يک کلمه گوشه ي دفتر خاطراتت
شعر هاي حاشيه اي نوشتم
تا عاقبت در حاشيه چشم هايت افتادم
حالا که حاشيه نشيني را تجربه مي کنم
بگذار فقط يک حرف حاشيه اي ديگر بزنم
دوستت دارم .

amir 69
15-02-2009, 15:36
پنهان نمی کنم زشما دوست دارمش
اندازه ی خــدا به خدا دوست دارمش

هر چه از زمین وزمان خسته ام ولی
برون از تمام قید وبندها دوست دارمش

چشمـان مــن نشانه دل تنگی من است
از من نپرس اینکه چرا دوست دارمش ..

amir 69
15-02-2009, 15:40
آن که باز آید مرا از غم رها سازد تویی

درد این آوارگی از تن رها سازد تویی

اگر خانه دل را ویرانه کرده دست غم

آن که این ویرانه را از نو بنا سازد تویی

amir 69
15-02-2009, 15:42
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک ،
در " تو " خلاصه کرده ام
ای کاش میشد یک بار ...
تنها همین یکبار
تکرار میشدی
تکرار!

iranzerozone
15-02-2009, 15:48
وقتی که با توام



لحظه ها همه لبریز لبخند



آسمان همه آبی



و آفتاب همه گرم



وقتی که با منی



زندگی زیباست



لحظه دل انگیز است



و خورشید همه روشنی



تو همه شور می شوی



در تن رگ های من



همه شعر می شوی



در بن احساس من



همه جان می شوی



در تن بی تاب من



و همه دم صبح می شوی



در شب یلدای من



وقتی که با توام



همه احساس خواستنم



همه تندیس بودنم



همه لبریز ماندنم



وقتی که با توام ............

vahide
16-02-2009, 12:59
کوشش

کوشیدم
تا بکوشم
هنگامی که ناچار به کارکردنم
به کارم فکر کنم
نه به تو
و خوشبختم
که کوششم
بی نتیجه ماند.

vahide
16-02-2009, 12:59
آن چه دردناک است
------

وقتی تو را از دست بدهم
کجایم
درد می گیرد؟

نه سر
نه تن
نه بازوها
و نه پاها

همه شان خسته می شوند
اما درد نمی گیرند
یا بر نمی آشوبنداز این که
یک پایم مدام درد بگیرد

نقس کشیدنم دردم نمی دهد
فقط کمی نفسم تنگ تر می شود
اما هر چه باشد از سرماخوردگی
دردش کمتر است

کمرم درد نمی گیرد
و شکم نیز
کلیه ها درد نمی گیرد
و نیز قلبم

پس چرا
با این حال
تاب از دست دادنت
نمی آورم من؟

Rainy eye
16-02-2009, 13:47
مثل یک تکه یخ میدرخشی!
در نگاه صبور وپر از درد سایه
آه...ای بی نهایت عشق!!!!!!!
روح این خاک بی تو
راه به دریا وباران ندارد
تا کجا میشود بی تو سفر کرد؟!

Rainy eye
16-02-2009, 13:49
می گویند:
هر کس در آسمان ستاره ای دارد
اما من،
دلم برای ستاره ای غمگین میسوزد
که تنهاست
ود زمین کسی را ندارد
وبهانه ای برای چشمک زدن میخواهد!!!!

Rainy eye
16-02-2009, 13:52
بزرگ شده ام
حالا دست هایم به آینه میرسد
هر قدر که میخواهم، نوشته های رفتنت را پاک میکنم
دلم اجازه نمی دهد ...
می دانم
یک شب ، بالاخره در آیینه ظاهر میشوی
وبا زمزمه هایت ماه را از پشت ابر بیرون میکشی!
حالا من دیگر انسان بزرگی هستم!
همچنین خطاط بزرگی ...
این را دیوارها می گویند ((دوستت دارم))

magmagf
16-02-2009, 23:35
پرنده گفت:

دلم هواي ترا دارد

آسمان هم بي تو

گويي قفسي تنگ است.

magmagf
16-02-2009, 23:36
بند بند انگشت هايم
تو را شماره مي‌گيرند
روي خط
تا به تو برسم
پوست مي‌اندازم
بزرگ مي‌شوم
روي عقربه اي كه مدام تصويرت را تكرار مي‌كند

magmagf
16-02-2009, 23:38
لب‌هايم را

در گلدان مي‌كارم

گل‌ْواژة "دوستت دارم"

مي‌رويد.

magmagf
16-02-2009, 23:39
کبريت
بر تنهايي‌ام کشيد،
عاشق شدم،
شديد!

peyman.2ps
17-02-2009, 09:23
هزار عهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

من رمیده همان به که در سماع نیایم
که گر به پا در آیم به در برند به دوشم

iranzerozone
17-02-2009, 11:48
از با تو بودن تا همیشه ی دنیا،



لبریزم.



لبریز لحظه های تماشایی



زیبایی.



از با تو بودن می شکفم،



بر شاخسار شعر .



خورشید را،



بر سینه می فشارم و تا عشق،



دیوانه می شوم!

iranzerozone
17-02-2009, 11:52
نگاهت سايه سار مهرباني است



صدايت شعله اي از همزباني است



در اين هنگامه و صحراي آتش



نشستن در كنارت آسماني است



صدايم در حضورت شوق پرواز



سكوتت مي دهد آرامشم باز



دلم گرم است گرم ِ با توبودن



نشستن با تو و از تو سرودن

iranzerozone
17-02-2009, 12:40
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.

من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،

در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.

من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي

عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي

کوچک، برايش يک خاطره باشد.

او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن

دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.

اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد

از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد.

همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...

تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛



اگر چنین کسی باشد...





و اگر او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر باشد*اگر او بيشتر از

من براي تو گريسته باشد؟؟* نه... هرگز...هرگز

ولي، چرا؟ ... چرا فقط منم که باید دور از تو باشم؟...

مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...

يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود.

روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين

من و تو،...

هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر خود را شکسته بودم

کاش همان لحظه که عاشقانه در آغوش گرم تو بودم



میمردم...

BAZY MARG
17-02-2009, 13:18
از با تو بودن دل برایم عادتی ساخت
که هرگز بی تو بودن را باور ندارم

BAZY MARG
17-02-2009, 13:19
ز;ندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر...

BAZY MARG
17-02-2009, 13:20
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من اینهمه بی باک نمی باید بود

BAZY MARG
17-02-2009, 13:20
آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسيد
از گناه اولين بر حضرت آدم رسيد

گوشه‌گيري كردم از آوازهاي رنگرنگ
زخمه‌ها بر ساز دل از دست بي‌دادم رسيد

قصه شيرين عشقم رفت از خاطر ولي
كوهي از اندوه و ناكامي به فرهادم رسيد

مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد

شب خرابم كرد اما چشم‌هاي روشنت
بارديگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسيد

سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم

هيچ كس داد من از فرياد جان‌فرسا نداد
عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد

BAZY MARG
17-02-2009, 13:21
نامت
را بر حاشیه قلبم حک کردم
تا با هر ضربانش تکرارت کنم
تکراری با شکوه
تکراری از اعماق پاکیها

amir 69
17-02-2009, 13:25
من
یک هیچ
در برابر عظمت تو
هیچ تر می شوم...
همچو غباری در برابر کوه
یا تخیلی در برابر حقیقت...
خوب من؛
امروز
از جنس روزهای دیگر نیست
امروز یک هیچ
با بینهایت خویش
معاشقه می کند

Ghorbat22
17-02-2009, 16:35
تو اگه پرنده باشی چشای من آسمونه

راز پر کشیدنت رو کسی جز من نمیدونه
واسه من سخت که بی تو بنویسم مشق پرواز
با صدای ساز خسته تر کنم گلوی آواز
من و تو گرچه اسیریم حیفه از غصه بمیریم
بیا تا آخر دنیا بشینیم و پر نگیریم
جای پر زدن زمین نیست توی قلب آسمونه

Ghorbat22
17-02-2009, 16:37
من مثه يه تك درختم ، ته يك كوچه ي باريك
تو يه گنجشك قشنگي! گاهي دوري گاهي نزديك
گاهي وقتا مهربوني ، مي شيني رو شونه ي من
گاهي نيستي كه ببيني ، بغض بي بهونه ي من
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم
وقتي لاي برگا نيستي ، بوي پاييز رو مي گيرم
بي تو زرد زرد زردم !‌ بي صداي تو مي ميرم
اما وقتي كه مي خوني ، من ميشم پر از جوانه
يه ترانه ساز عاشق ، با هزار و يك ترانه
تويي حرف اولين و آخرين شعر نگفته
برگ آخر وجودم با پريدنت مي افته
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم

Ghorbat22
17-02-2009, 16:39
به بی تابی من شک کن به هر چی ساده تو دنیاس
به هر چی چشم خوشرنگه به هر کی مثل تو زیباس
به تردید همون شبنم که می غلته رو پوست گل
به اون موجی که یک علت واسه زیبائی دریاس
به من شک کن اگه حتی تو رو خیلی دوستت دارم
اگه حتی مث بارون دارم بی وقفه می بارم
به من شک کن به من تردید که من می ترسم از سایه
نرو یک لحظه از قصه به دست غصه بسپارم
به آواز چکاوک ها به هر چی طوطی لاله
به پرواز دلی شک کن که سرد و بی پر و باله
به این آواره هائی که با پای خسته می میرن
به اون معتاد تزریقی که انگار مرده چن ساله
به من شک کن به تو شک کن ... که هر دو مثل هم هستیم
به دنیائی که بد رنگه با چشم بسته دل بستیم
من و تو بی هدف بی راه به پایان میرسیم و باز
نمی بینیم و می چینیم به تردید سفر مستیم

Ghorbat22
17-02-2009, 16:55
بیا با هم بریم پای پیاده

به اونجائی که عاشق توش زیاد

به اونجائی که رنگ آرزوها

به رنگ آسمونه خیلی شاد

کنار رود پر آب و خروشان

به اونجائی که دشتاش سبزه داده

به اونجائی که خورشید میدرخشه

همونجائی که نرگس غنچه داده

میون جنگلی سر سبز و وحشی

همونجا که تمشکاش میوه داده

کنار ساحلی آرام و دلچسب

همون دریا که ماهی توش زیاده

غروب رو پای اون ساحل بمونیم

که گوئی عشق را این لحظه زاده

بگیم اونجا به هم عاشق ترینم

به عشق پاکمون حق جلوه داده

Ghorbat22
17-02-2009, 17:11
تو فصلي که کسي شکل خودش نيست
تو حق داري شبيه آينه باشي
تو هم مثل مني دست خودت نيست
نمي توني به فکر من نباشي
تو که دستامو مي گيري هنوزم
کسي نزديک مرز ما نميشه
من و تو مثل ديروزيم و امروز
جهان بي ما دو تا فردا نميشه
تو اينجايي که پشت اين تلاطم
کسي کاري به کار من نداره
مگه مي تونه از دستم يه لحظه
کسي دستاتو راحت در بياره
من و تو اعتبار اين جهانيم
جهاني که شبيه ما دو تا نيست
داره مي گيره دنيا ردمونو
ببين راه من و تو اشتباه نيست

Nassim999
17-02-2009, 23:56
زندگي اجبار است
مرگ اخطار است
دوستي فقط يکبار است
اما جدايي بسيار است

amir 69
18-02-2009, 22:56
تردیدهایم از جانب تو نیست
از جانب مردمانی است
که تو را بد می سرایند !
مردمان فاصله ...
هیچ گاه عشق من و تو را درک نمی کنند !

Ghorbat22
19-02-2009, 19:45
ياد تو هميشه اينجاست ، غم تو نميره از ياد
نميشه ترانه اي خوند كه به ياد تو نيوفتاد
ميبيني چه تلخ چه شيرين ميتونه مال تو باشه
با همه فاصله ها باز دلم د نبال تو باشه
دست من به آرزوهام اگه با تو نرسيده
عوضش چشماي خيسم صد دفعه خواب تو ديده
اگه هديه اي ندادي كه بمونه يادگاري
عوضش خاطره هام و با خودت هميشه داري
اگه پاييزي كوچه ، اگه برگا ديگه زردن
اما با بهار دوباره سبز و تازه برميگردن
رنگ آسمون چشمات واسه من هميشه آبي
اگه حتي ديگه هرگز به نگاه من نتابي
بين دستاي من و تو اگه فاصله زياده
دنبالت بازم ميگردم حتي با پاي پياده
دست من به آرزوهام اگه با تو نرسيده
عوضش چشماي خيسم صد دفعه خواب تو ديده
اگه هديه اي ندادي كه بمونه يادگاري
عوضش خاطره هام و با خودت هميشه داري

Ghorbat22
19-02-2009, 20:21
" بدون قافیه ماندم ، دل غزل تنگ است "
چقدر ؛ شاعر این روزگار دل سنگ است

بیار تیغ ؛ سرم را بزن که "قطعه" شوم
که سخت بین من و مطلع غزل جنگ است

مرا به وعده دریا از این غزل بردند
به برکه ای که فقط آشیان خرچنگ است

و شعر آینه اش را نمی برد بر دست
برای اینکه نگاه شما پر از سنگ است

همانکه خط سیاهی به روی شعر کشید
بهانه کرد؛ حنای حکیم بی رنگ است

قبول کن که همین درد ، درد سنگینم
فقط ، فقط و فقط با غزل هماهنگ است

مرا به خال لب دوست بازگردانید
اگر چه بین من و او هزار فرسنگ است

Ghorbat22
19-02-2009, 20:24
اين روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشماي خيس و ابريشون همپاي رود كارونه
اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن
يه وقتا توي زندگي همديگر و جا مي ذارن
جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگيه
فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه
اين روزا جرم عاشقي شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پاي چشمي سوختنه
اسم گلا رواين روزا ديگه كسي نمي دونه
اما تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه
اين روزا فرصت دلا براي عاشقي كمه
زخماي بي ستاره ها تشنه ياس مرهمه
اين روزا اشك مون فقط چاره بي قراريه
تنها پناه آدما عكساي يادگاريه

eshghe eskate
20-02-2009, 11:13
رودها در جاری شدن
.وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسانها
همه انسانها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که میدانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد ، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد

eshghe eskate
20-02-2009, 11:14
چه روزگار خوبی بود روزای خوب بچگی


اون روزا كه حرفهای عشق یرنگی بودو سادگی


اون روزا كه دلخوشیمون چندتا مداد رنگی بود


حیف كه چه زود تموم شدن چه روزای قشنگی بود


چه قصه های خوبی بود قصه های مادر بزرگ


قصه شاه پریون قصه اون بره و گرگ


ببین چه ساده گم شدیم تو بازیهای روزگار


از اون روزای بچگی حالا چی مونده یادگار

eshghe eskate
20-02-2009, 11:15
کاش می شد آشنایی ها نبود



وز پی اش سوز جدایی ها نبود



کاش می شد در هوای عاشقی



زندگی مانند یک رویا نبود



کاش می شد در چنین طوفان غم



زورق بشکسته ام تنها نبود



کاش می شد در غم هجران دوست



رنج ها و بی قراری ها نبود



کاش می شد اشک ها پایان نداشت



این دل دریایی ام شیدا نبود



کاش می شد مرگ یک گلبرگ هم



در غروب ساحل دریا نبود

amir 69
20-02-2009, 13:27
گرچه جانم رود از دست درین کنج قفس
مهرت از دل نرود تا که مرا هست نفس
تا که جان در تن من هست به دل مهر تو هست
دل خود بر تو سپردم نسپاریش به هیچ کس

kimya87
20-02-2009, 22:04
بسیار پیشتر از آنکه بدانی
بسیار پیشتر از آنکه بخوانی
رازی در چشمانت خوانده بودم
و عطر مهربانی از نگاهت
ربوده بودم
بگذار چشمانت با من سخن گویند
آنگاه که لبانت دریغ دارند
بگذار چشمه های بیدریغ محبت
از قلبت سر ریزکنند
ارزانی دشت خشکم
بگذار خورشید نگاهت
تنم را در شعله های سوزانش
فرو پوشد
بگذار بهار سبز چشمانت
مرا در علفزارهای عطر آلود خیال رها کند
ای که خورشید
درخشش از تو به عاریت دارد
و مهتاب سپیدی را وامدار توست
و چشمه های زلال دشت
گوارای لبانت را به یادگار دارند
با من بمان
و عطشان کویری ام را
باران رحمتی نثار کن.

iranzerozone
21-02-2009, 16:36
در عمق ِقلبم آتشی است ، قلبی سوزان



در عمق ِقلبم آرزویی است ، برای آغاز



من در احساساتم می میرم



دنیای ِمن در خیال است



من در رویأهایم زندگی می کنم



تو در قلب منی ، تو در وجود منی



این تنها چیزی است که می دانم



تو را برای همیشه نگه خواهم داشت



همواره در کنارت خواهم ماند



آری احساس می کنم که عشقمان شکوفا می شود



بیا در را ببندیم و به قلب سوزانم ایمان بیاوریم



راحـــــت باش بیــــا وآتشی در قلبم بیافروز



بگــــذار وجودت در من ذوب شود...

Farnaz_naz
22-02-2009, 09:04
این یه تیکه شعر مسعود فردمنش توی آلبوم خیلی قدیمی خیلی بهم چسبید ! واقعا هنوز هم بعد از سال ها خیلی از این شعرش خوشم میاد :

کسی آمد که حرف عشق را با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
به یک دریای توفانی
دل ما رفته مهمانی
چه دور ساحلش
از دور پیدا نیست
یک عمری راه و در قدرت ما نیست
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
به امیدی که ساحل داره این دریا
به امیدی که آروم میشه تا فردا
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره
به عشقی که نمیبینی شباشو بی ستاره
دل ما رفته مهمانی
به یک دریای طوفانی

peyman.2ps
22-02-2009, 13:48
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
م.امید

eshghe eskate
22-02-2009, 14:58
دل من میل تو دارد,چه بجوئی چه نجوئی
دیده ام جای تو باشد , چه بمانی چه نمانی

من که بیمار تو هستم, چه بپرسی ,چه نپرسی
جان به راه تو سپارم , چه ندانی چه بدانی

می توانی به همه عمر دلم را بفریبی , ور بکوشی ز دل من بگریزی , نتوانی
دل من سوی تو آید , بزنی یا بپذیری

بوسه ات جان بفزاید , بدهی یا بستانی
جانی از بهر تو دارم , چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی

Nassim999
22-02-2009, 16:52
دير آمدی
تمام شده ام ديگر
بس كه بلعيده ام اندوه نبودت را...
هنوز اما همانند حاتم ام
می بخشمت
با آنكه هزار شب بی خوابی
طلب دارم از تو!!!

Ghorbat22
23-02-2009, 20:00
نمی گویم دوستم داشته باش
دوست داشتن
کاری جواد و قدیمی است
نمی گویم عاشق باش
عاشقی فحشی رکیک است
برای من
کافی است
مهربانتر باشی
آنوقت عاشقت می مانم
و جور قدیمی و جوادی
دوستت خواهم داشت

Ghorbat22
23-02-2009, 20:02
یوسف های زیادی گم شدند
در راه راه پیراهنت
می دانم زلیخای خوبی نبوده ام
گم کرده ام تو را
در سفالینه های کبودی
که دوبیتی می نوشد هرشب از قهوه ای چشم هات
گمت کرده ام در هراس گرگ آلود شب های مصر
کوچه پس کوچه های عرق کرده ی بی هندوی ابروهات
نفرین تمام پیرزنان جادو بر من
که من رگ دستانم را زده ام
اما این خون تمامی ندارد
انگار دامنم آه تمام مردگان این خاک را گرفته
که بوی ترنج می شنوم از گوشه گوشه ی خواب هام
حوالی پرتگاه این شعر
چاهی ست به نام گریه های گاه گاه زنی

Ghorbat22
24-02-2009, 02:52
هر شعر

گریز از یک گناه بود

هر فریاد

گریز از یک درد

و هر عشق

گریز از یک تنهایی عمیق

افسوس که تو

هیچ گریزگاهی نداشتی...! !

Parisa-007
24-02-2009, 19:09
میدانم،
میرسی
میدانم
با زخمی به سرخی عقیق کنار پنجره می ایستم
نفس نکشیدن را
آرزو میکنم
و تنها می ایستم
تا برگردی...

gmuosavi
24-02-2009, 23:41
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

از قیصر امین پور

gmuosavi
24-02-2009, 23:42
دروغ می گفت

دیگری را دوست می داشت



بارها به او گفتم دوستم داری؟

گفت:اری

خواهش کردم...راستش را بگو به دیگری دل بسته ای؟؟

گفت:نه

به التماس گفتم:راستش را بگو

تو را خواهم بخشید و از گناهان تو خواهم گذشت

عاقبت گفت:مرا ببخش...دیگری را دوست دارم

گفتم حال که تو سالهاست به من دروغ گفته ای

دیگر تو را نخواهم بخشید...

amir 69
24-02-2009, 23:57
سکوت کرده‌ام
که فراموشت کنم
اما مدام
مثل زنبوری سرگردان
رانده از کندویش
دورِ گلم می‌گردم..


شهاب مقربین

gmuosavi
24-02-2009, 23:58
اي تمام باده عاشقانه ام

تنهايي چشمان سياهم را به چه فروختي

به محبتي دروغين

به اندكي عشق

يا به تمناي نگاهي ديگر

gmuosavi
24-02-2009, 23:59
تا تو رفتي همه گفتند

از دل برود هر آنکه از ديده برفت

وبه ناباوري و غصه من خنديدن

آه اي رفته سفرکه دگر باز نخواهي

برگشت

کاش مي آمدي و مي ديدي

که در اين عرصه دنياي بزرگ

چه غم آلوده جدايي هايي ست

و بداني که....

از دل نرود هر انکه از ديده برفت

fanoose_shab
25-02-2009, 07:52
دیدمت
آهسته پرسیدمت
خواندمت
بر ره گل افشاندمت
آمدی
بربام جان پر زدی
همچو نور
بردیده بنشاندمت
بردمت
تا کهکشانهای عشق
پر کشان
تا بی نشانهای عشق
گفتمت
افتاده در پای عشق
زندگیست
رویای زیبای عشق
می روی
چون بوی گل از برم
رفتنت
کی می شود باورم
بوده ای
چون تاج گل بر سرم
تا ابد
یاد تو را می برم
بردمت
تا کهکشانهای عشق
پر کشان
تا بی نشانهای عشق
گفتمت
افتاده در پای عشق
زندگیست
رویای زیبای عشق

ghazal_ak
25-02-2009, 14:23
شمعدان شیشه‌ای
با منگوله‌هایش،
تاقچه‌ غبارگرفته
با اسبی زنگ‌زده كه بر دو پای خویش ایستاده است.
و شعله‌ چشم‌های میشی‌رنگ.
اینك كبوتران خیس
روی لبانِ بودا عشق‌بازی می‌كنند،
باران شاید ببارد
شاید هم نه.
و من
حتی اگر به روح منجمد حیات تو دست‌یابم
نخواهمت یافت.
تو در تمام شمعدان‌های شیشه‌ای
پراكنده شده‌ای.
و آسمان
نه می‌بارد
و نه نمی‌بارد

ghazal_ak
25-02-2009, 14:28
خوشا شب نشستن به پهلوی تو

تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو

خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن

وســـجده به محـــراب ابـــروی تو

خوشا در نگاه تو چون می خـــراب

خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو

دو چـــشم پـــر از کهربای خموش

که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو

خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر

که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو

...

بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود

ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو

amir 69
25-02-2009, 14:58
رستنی‌ها کم نیست
من و تو کم بودیم !
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم !

گفتنی‌ها کم نیست
من و تو کم گفتیم !
مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم !

دیدنی‌ها کم نیست
من و تو کم دیدیم!
بی‌سبب از پاییز،جای میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم!

چیدنی‌ها کم نیست
من و تو کم چیدیم!
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم!

خواندنی‌ها کم نیست
من و تو کم خواندیم!
من و تو ساده‌ترین شعر سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته وا ماندیم!

من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدان ها
اینک اندازه‌ی ما می‌روییم

ما به اندازه‌ی ما می‌بینیم
ما به اندازه‌ی ما می‌چینیم
ما به اندازه‌ی ما می‌روییم
ما به اندازه‌ی ما می‌گوییم

من و تو کم نه که باید شب بی‌رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و در‌هم نه و کم هم نه که ‌باید با هم باشیم

من و تو حق داریم
در شب این جنبش
نبض آدم باشیم

من و تو حق داریم
که به اندازه‌ی ما هم که شده
با هم باشیم..

ghazal_ak
25-02-2009, 15:37
ندارم فرصتی تا لحظه ی مرگ



بود بر شاخه هایم آخرین برگ

تو پنداری که شب چشمم به خواب است

ندانی این جزیره غرق آبست

به حال گریه می خوانم خدا را

به حال دوست می جویم شما را

زبس دل سوی مردم کرده ام من

در این دنیا تو را گم کرده ام من

مرا در عاشقی بی تاب کردی

کجا هستی دلم را آب کردی

نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست

که پیش روی ما غمگین حصاریست

بود روز تو برای ما شب تار

صدایت می رسد از پشت دیوار

کلام نازنینت مهر جوش است

صدایت در لطافت چون سروش است

بدا ، روز و شب ما هم یکی نیست

شب ما بهر تو همگام روز است

به وقت صبح تو ما را شب آید

در آن هنگامه جانم بر لب آید

کویرم من، تو گلشن باش ای یار

به تاریکی تو روشن بــاش ای یار

ghazal_ak
25-02-2009, 15:42
عشق يعنی يک سلام و يک درود

عشق يعنی درد و محنت در درون

عشق يعنی يک تبلور يک سرود

عشق يعنی قطره و دريا شدن

عشق يعنی يک شقايق غرق خون

عشق يعنی زاهد اما بت پرست

عشق يعنی همچو من شيدا شدن

عشق يعنی همچو يوسف قعر چاه

عشق يعنی بيستون كندن بدست

عشق يعنی آب بر آذر زدن

عشق يعنی چون محمد پا به راه

عشق يعنی عالمی راز و نياز

عشق يعنی با پرستو پر زدن

عشق يعنی رسم دل بر هم زدن

عشق يعنی يک تيمم يک نماز

عشق يعنی سر به دار آويختن

fanoose_shab
27-02-2009, 01:19
دل بماند، ازتو حتی ذهن مغشوشم پر است
بار عشقت سخت سنگین است ومن دوشم پر است


عشق زهری تلخ وتکراری است درجانم که من
هرچه از این جام زهرالود مینوشم پر است


مرگ چون معشوقی از اول مرا در برگرفت
زندگی هر وقت امد دید اغوشم پر است


ماه با دریا سخن میگوید ومن روزو شب
چون صدف از قیل وقال موج ها گوشم پر است


قصه پایان یافت دفتر بسته شد پروانه رفت
صورتش از اشک اما شمع خاموشم پر است

fanoose_shab
27-02-2009, 01:21
نابینای توام
نزدیکتر بیا
فقط به خط بریل میتوانم که ترا بخوانم
نزدیکتر بیا
که معنی زندگی را بدانم

fanoose_shab
27-02-2009, 01:23
کبریت
برتنهایی ام کشید
عاشق شدم
شدید!

dream of night
27-02-2009, 03:15
گاه گاهی دلم هوس دارد یک رباعی سلام ما باشد
مثل آن وقتها که یک مصرع،نذر وقت حضور میکردی

ZIBAYEKHOFTE
28-02-2009, 00:38
رازقی
برای ضیافت عشق
اگه شب ، شب غزل نیست
اگه نور ، اینه به اینه
اگه گل ، بغل بغل نیست
برای گلدون دستات
یه سبد رازقی دارم
بهترین قلبو تو دنیا
برای عاشقی دارم
از تو تا ویروونی من
از تو تا مرز شکستن
فاصله ، واکردن در
فاجعه ، صدای بستن
ترسم از بی رحمی شب نیست
ترسم از دلتنگی فرداست
ترسم از شب مرگی آواز
ترسم از تدفین قمری هاست
سهمی از رجعت انسان
سهمی از خداشدن باش
سهمی از معجزه ی عشق
سهمی از معراج من باش

«ایرج جنتی عطایی»

ZIBAYEKHOFTE
28-02-2009, 00:45
چشم من روشن

آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید

فریدون مشیری

ZIBAYEKHOFTE
28-02-2009, 00:48
شب، تار
شب، بیدار
شب، سرشار است.
زیباتر شبی برای مردن.

آسمان را بگو از الماس ستارگانش خنجری به من دهد.
***
شب، سراسر شب، یک سر
ازحماسه دریای بهانه جو
بیخواب مانده است.

دریای خالی
دریای بی نوا ...
***
جنگل سالخورده به سنگینی نفسی کشید و جنبشی کرد
و مرغی که از کرانه ماسه پوشیده پر کشیده بود
غریو کشان به تالاب تیره گون در نشست.
تالاب تاریک
سبک از خواب بر آمد
و با لالای بی سکون دریای بیهوده
باز
به خوابی بی رؤیا فرو شد...
***
جنگل با ناله و حماسه بیگانه است
و زخم تر را
با لعاب سبز خزه
فرو می پوشد.

حماسه دریا
از وحشت سکون و سکوت است.
***
شب تار است
شب بیمار ست
از غریو دریای وحشت زده بیدار است
شب از سایه ها و غریو دریا سر شار است،
زیبا تر شبی برای دوست داشتن.

با چشمان تو
مرا
به الماس ستاره های نیازی نیست،
با آسمان
بگو


احمد شاملو

fanoose_shab
28-02-2009, 08:01
یک لحظه به حال خویش مگذار مرا
بردار ازاین میانه بردار مرا
یک عمر به ننگ عافیت تن دادم
ای عشق! به دست درد بسپار مرا...

fanoose_shab
28-02-2009, 08:03
ازدفتر سرنوشت من را خط زد
سیبی شدو ازبهشت من را خط زد

تقدیر به عشقمان حسادت میکرد
هرجا که ترا نوشت من را خط زد

iranzerozone
28-02-2009, 13:59
یک روز مي بوسمت !

فوقش خدا مرا مي برد جهنم !

فوقش مي شوم ابليس !

آنوقت تو هم به خاطر اين كه يك « ابليس » تو را بوسيده ، جهنمي مي شوي !

جهنم كه آمدي ، من آن جا پيدايت مي كنم و هر روز مي بوسمت !

واي خدا ! چه صفايي پيدا مي كند جهنم ... !



يك روز مي بوسمت ! پنهان كردن هم ندارد .

مثل خنده هاي تو نيست كه مخفي شان مي كني ،

يا مثل خواب ديشب من كه نبايد تعبير شود ،

مثل نجابت چشمهاي تو است ،

وقتي كه توي سياهي چشمهاي من عريان مي شوند .

عرياني اش پوشاندني نيست ، پنهان نمي شود ... .



يك روز مي بوسمت !

يكي از همين روزهايي كه مي خندانمت ،

يكي از همين خنده هاي تو را ناتمام مي كنم : مي بوسمت !

و بعد ، تو احتمالا سرخ مي شوي ،

و من هم كه پيش تو هميشه سرخم ... .



يك روز مي بوسمت !

يك روز كه باران مي بارد ،

يك روز كه چترمان دو نفره شده ،

يك روز كه همه جا حسابي خيس است ،

يك روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ ،

آرام تر از هر چه تصورش را كني ،

آهسته ،

مي بوسمت ... .



يك روز مي بوسمت !

هر چه پيش آيد خوش آيد !

حوصله ي حساب و كتاب كردن هم ندارم !

دلم ترسيده ،

كه مبادا از فردا ديگر « عشق من » نباشي .

آخر ،

عشق چهار حرفي كلاس اول من ،

حالا آن قدر دوست داشتني شده كه براي خيلي ها چهار حرف كه سهل است ، هزار هزار حرف باشد .

به قول شاعر : عشق كلاس اول ، تنها چهار حرف است ، اما كلاس آخر ، عشق هزار حرف است ... .



يك روز مي بوسمت !

فوقش خدا مرا مي برد جهنم !

فوقش مي شوم ابليس !

آنوقت تو هم به خاطر اين كه يك « ابليس » تو را بوسيده ، جهنمي مي شوي !

جهنم كه آمدي ، من آن جا پيدايت مي كنم و هر روز مي بوسمت !

واي خدا ! چه صفايي پيدا مي كند جهنم ... !



يك روز مي بوسمت !

مي خندم و مي بوسمت !

گريه مي كنم و مي بوسمت !

يك روز مي آيد كه از آن روز به بعد ،

من هر روز مي بوسمت !

لبهايم را مي گذارم روي گونه هايت ،

و بعد هر چه بادا باد : مي بوسمت !

تو احتمالا سرخ مي شوي ،

و من هم كه پيش تو هميشه سرخم

peyman.2ps
28-02-2009, 16:56
به دیدارت ای ماه روی ای صنم
هر آنچه ز غیرت ز دل بر کنم
مگر باشدم تا صدایم کنی
همه روز و هر شب صدایت زنم

dream of night
01-03-2009, 01:45
محکوم ساعتم به عقبگرد می شود
وقتی نگا ه منتظرم طرد می شود

اینجا فقط به حرمت قانون انتظار
برگ درخت حوصله ام زرد می شود

باید به رنگ خویش در آیینه بنگرم
تصویر رنگ آنچه دلم کرد می شود

دیگر نگو،نگو که چرا در میان شهر
تبدیل نام مرد به نامرد می شود

قسمت نبود شاعر آیینه ها شوم
قسمت برایم آنچه که آورد می شود

سهراب درد ،چینی تنهاییم شکست
دل با نگاه شعر تو همدرد می شود

dream of night
02-03-2009, 01:20
این دل که شهید دوستت دارم توست


تنها به امید دوستت دارم توست


باران که به روی شعر من می بارد


اجرای جدید دوستت دارم توست

omid2020-com
02-03-2009, 01:23
نمی دونم
شاید كه لایق نبودم
هم رنگ شقایق نبودم
اصلا
شاید كه عاشق نبودم
سكوت كردمو
همه ترانه هام مال تو شد
می دونم
آره پروانه نبودم
تو شمع بودیو
من با غرور بیگانه نبودم
لایق تو یگانه نبودم
مثل عاشقا دیوانه نبودم
چشام رو بستمو
همه رویاهام مال تو شد

omid2020-com
02-03-2009, 01:25
هنوز هم گاهی وقتها:
دلم گیر میشود
با خود درگیر میشود
از زندگی سیر میشود
از دوری تو پیر میشود
در راه سفر زمین گیر میشود

omid2020.mihanblog.com
۲۶/۱۰/۸۶
۶:۳۹ عصر

*TaBaSoM*
03-03-2009, 20:53
کلاف زندگی ام که گم شد
در جایی نامعلوم کسی پیدایش کرد
و به جایی دور برد
نمی دانم چگونه می بافدش
که مرا این جا بی سرنوشت می نامند ...

*TaBaSoM*
03-03-2009, 20:54
در غربت مزار خودم گریه ام گرفت
از زخم ریشه دار خودم گریه ام گرفت
وقتی که پرده پرده دلم را نواختم
از ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفت
پاییز می وزد و تو لبخند می زنی
اما من از بهار خودم گریه ام گرفت
یک تکه آفتاب برایم بیاورید!
از آسمان تار خودم گریه ام گرفت!

*TaBaSoM*
03-03-2009, 20:56
با تو هستم اي غريبه ... آشنايم مي شوي ؟
آشناي گريه هاي بي ريايم مي شوي ؟
من تمام درد باران را خودم فهميده ام
مثل باران آشناي بي صدايم مي شوي ؟
روزگار، اين روزگار بي خدا تا زنده است
اي غريبه آشنا ، آشنايي با خدايم مي شوي؟
من که شاعر نيستم شکل غزل را مي کشم
رنگ سبز دلنشين صفحه هايم مي شوي ؟
اي غريبه فقط سبز و باشکوه و دلخوشي
همسراي خنده هاي با صفايم مي شوي ؟
بوي غربت مي دهد اين لحظه هاي بي کس؟
با تو هستم اي غريبه آشنايم مي شوي؟!!

omid2020-com
03-03-2009, 22:30
در دادگاه احساسم

به حکم قلبم

تو را محکوم می کنم به سکوت

و شاید خود را محکوم می کنم

که دیگر از تو هیچ

نگویم

هیچ

omid2020-com
03-03-2009, 22:31
سلام
اما نه برای تو برای من

نمی خوام بپرسم احوالتو

دیگه احوال پرسی از تو کار من نیست

می دونم که خوب نیست روزگارت

اما شبهای نفرین شدت، کار من نیست

می دونم که توی دلت دیگه بارون نمیاد

اما کویری شدن دلت، کار من نیست

می دونم که آسمون چشات ابریه

اما تر شدن مژهات، کار من نیست

رفتنی ها میرن و می مونه یاد اون روزا


یاد کردن از اون روزا، دیگه کار من نیست

b@ran
04-03-2009, 16:19
باران گفت
نمی بوسمت
سرما می خوری

Ghorbat22
05-03-2009, 19:47
من
آنقدر آسمان در نگاهم ذخیره دارم
که تو پر بگیری !

barani700
06-03-2009, 01:29
گفتمش
شیرین ترین آواز چیست ؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند
ناله زنجیرها بر دست من
گفتمش
آنگه که از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست
من به خود لرزیدن از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست
گفتمش
بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
سر به سوی آسمان برداشت گفت
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
لیکن این شب نیز دریا یی ست ژرف
گفتمش
فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان
گفت
اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش
گفتمش
اما دل من می تپد
گوش کن اینک صدای پای دوست
گفت
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
گفت
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسیدمش


استاد هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه)

amir 69
06-03-2009, 13:22
دست من نيست گاهي وقتا روزم آفتابي نميشه

حتي با معجزه ي عشق آسمون آبي نميشه

دست من نيست گاهي وقتا تلخ و بي حوصله مي شم

بين ما بين من و تو من خودم فاصله مي شم

دست من نيست...دست من نيست

يه شبايي باد و بارون ميزنه به برگ و بارم

اون شبا هواي آشتي حتي با خودم ندارم

يه روزاي ابر تيره منو ميبره از اينجا

مي بره اونوره ديروز گم مي شم اون دور دورا

مي دونم گاهي بلور قلبتو مي شکنه حرفام

صبر تو به سر رسيده از من و سرگشتگي هام

با گذشت به من نگاه کن تو که مي بيني چه تنهام

رو نگردون از من اي خوب اگه بدترين دنيام

وقتي که دور مي شم از تو اي هواي مهربوني

غمو تو چشات مي بينم اما اي کاش که بدوني

من گمشده.....من بد....با همه سرگشتگي هام

تو را از هميشه بيشتر بيشتر از هميشه مي خوام ..

Rainy eye
06-03-2009, 14:24
می خواهم کمی نقاشی کنم...
بیا ودر تنهایی ام، قدری بنشین
پای روی پایت بنداز
دست روی دست
سر، کمی بالا -قدری به چپ وکمی لبخند
آرام پلک بزن، سخن مگو
فقط بگذار نقاشی کنم،
نه نه - نمی توانم-کار من نیست...
خودت بیا وچشمهایت را بکش
با تمام رنگهای زندگی...
تا چشمان تو تمام زندگی ام شوند...

Rainy eye
06-03-2009, 14:26
دیری است
اسمان دلم را می کاوم
و تو را نمی یابم
مگر ستاره سهیل شد ه ای
بگو ، چگونه عاشق شوم
وقتی که تمام چشمهای دنیا
مرا می پایند؟!

Rainy eye
06-03-2009, 14:30
زندگی را دوست دارم...!!!!!!!!!!!!!
به اندازه تمام تنهایی هایم
شادی را دوست دارم
به اندازه رویاهای کودکانه ام
اما...مهربانی را دوست دارم
به اندازه تمام دنیا...
ودنیا را فقط به خاطر تو...

winter+girl
06-03-2009, 21:44
من شاید امضام عوض شه اما اینم شعر قشنگیه:

عشق من بی کسیو شب با تو پایون میگیره
همـه رگ هام از حرارته نگـات خون می گیره
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته
همــه حــرفام به خدا از عشق و از صداقـته
تـو گمـون کـردی بـری خاطـره هاتـم میمیـره
روزای رفته بــرام رنــگ ســیاهـی میگیــره
اگـه صـد بـهـار و پایـیـز واســه تـو گـریـه کـنم
نمیتونم که تو رو همیشه از یاد ببرم

winter+girl
06-03-2009, 21:51
لعنت به باغ خونمون که یادتو واسم داره
لعنت به ابرای بهار وقتی به یادت میباره
لعنت به قلبی که هنوز میگه فقط تو رو میخواد
لعنت به این نفس بشه که بی تو بالا نمیاد
روزای آخر اسفند هنوزم بوی تو داره
لحظه لحظه بودنت رو باز به خاطرم میاره
مشکل از دل منه اگه نه دوری بهونه اس
رفتنت دست خودت نیس میدونم رسم زمونه اس

winter+girl
06-03-2009, 21:58
کی میگه مال تو باشم به تو عادت میکنم
همه رو حیروون اون نگاه سادت میکنم
تو دیگه شدی خود من مثل نوری از ستاره
همه جا فقط تویی حتی وقتی که عبادت میکنم

barani700
08-03-2009, 00:42
گلهای یاس

دوش آن رشته های یاس که بود
خفته بر سینه دل انگیزت
راست گفتی که آرزوی من است
که چنان گشته گردن آویزت.

با چه لبخندهای نازآلود
با چه شیرین نگاه شور انگیز
باز کردی زگردن و دادی
به من آن یاس های عطر آمیز.

بوسه دادم بسی به یادِ تواش
دلم از دست رفت و مست شدم
آن چنانش به شوق بوییدم
که به بوی خوشش زدست شدم

دوش تا وقت بامداد مرا
گلِ تو در کنار بالین بود
در بر من بخفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مشکین بود.

به شگفت آمدم که این همه بوی
ز گلی این چنین عجب باشد
حیرتم زد که راز این گل چیست
که چنینم از آن طرب باشد.

آه ، دانستم ای شکوفه ناز!
راز این بوی مستی آمیزت:
کاندر آن رشته بود پیچیده
تاری از گیسوی دلاویزت.
ه.ا.سایه

barani700
08-03-2009, 00:44
آواز نگاه

می شنوم می شنوم آشناست
موسقیِ چشم تو در گوش من
موج نگاه تو هماوازِ ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش من.

می شنوم در نگه گرم توست
گم شده گلبانگِ بهشتِ امید
این همه گشتم من و، دلخواه من
در نگه گرم تو می آرمید

زمزمه شعر نگاه تو را
می شنوم، با دل و جان آشناست
اشکِ زلالِ غزلِ حافظ است
نغمه مرغان بهشتی نواست.

می شنوم، در نگه گرم توست
نغمه آن شاهد رویا نشین
باز ز گلبانگ تو سر می کشد
شعله این آرزوی آتشین.

موسقیِ چشم تو گویاتر است
از لب پر ناله و آواز من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگهِ نغمه سرا رازِ من!
ه.ا.سایه

dream of night
08-03-2009, 00:44
خشم تو به شیرینی خواب است مرا


چشم تو ضریح آفتاب است مرا


با این همه هر چه بیشتر می نگرم


درک تو سوال بی جواب است مرا

barani700
08-03-2009, 00:46
اندوه رنگ

می روی اما گریز چشم وحشی رنگ تو
راز این اندوه بی پایان نتواند نهفت
می روی خاموش و می پیچد به گوش خسته ام
آنچه با من لرزش لبهای بی تاب تو گفت.

چیست ای دلدار !... این اندوه بی آرام چیست
کز نگاهت می تراود نازدارو شرمگین؟
آه می لرزد دلم از ناله ای اندوه بار
کیست این بیمار در چشمت که می گرید حزین؟

چون خزان آرا گل مهتاب، رویارنگ و مست
می شکوفد در نگاهت راز عشقی ناشکیب
وز میان سایه های وحشی اندوه رنگ
خنده می ریزد به چشمت آرزویی دل فریب.

چون صفای آسمان در صبح نمناک بهار
می تراود از نگاهت گریه پنهان دوش
آری ای چشم گریز آهنگ سامان سوخته!
بر چه گریان گشته بودی دوش؟از من وامپوش!

بر چه گریان گشته بودی؟ آه ای چشم سیاه!
از تپیدن باز می ماند دل خوش باورم
در گمان اینکه شاید... شاید آن اشک نهان
بود در خلوت سرای سینه ات یاد آورم!
ه.ا.سایه

barani700
08-03-2009, 00:52
قصه

هرگز این قصه ندانست کسی:
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه ، این درد مرا می فرسود:
«او به دل عشق ِ دگر می ورزد؟»
گریه سر دادم در دامن او
های هایی که هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد!

بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک میدانستم
که دلش با دل من سرد شده ست!
ه.ا.سایه

barani700
08-03-2009, 02:48
گل من گريه مكن



كه در آينه ي اشك تو غم من پيداست


قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست





.



.



.


گل من گريه مكن

سخن از اشك مخواه
كه سكوتت گوياست
از نگه كردنت احوال تو را مي دانم
دل غربت زده ات
بي نوايي تنهاست
من و تو ميدانيم
چه غمي در دل ماست






.



.



.


گل من گريه مكن

اشك تو صاعقه است
تو به هرشعله ي چشمان ترم مي سوزي
بيش از اين گريه مكن
كه بدين غمزدگي بيشترم مي سوزي
من چو مرغ قفسم
تو در اين كنج قفس بال و پرم م يسوزي






.



.



.


گل من گريه مكن

كه در آيينه ي اشك تو غم من پيداست






قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست



دل به اميد ببند


نا اميدي كفرست

چشم ما برفرداست
ز تبسم مگريز
در دندان تو در غنچه ي لب زيباست
گل من گريه مكن

barani700
09-03-2009, 00:13
مگر ز نای من نوای ای خدا شنیده
مگر به گوشه ای نوای آشنا رسیده

مگر کلام این شکسته دل نشسته بر دل
که او چنین به دیده نقش ژاله ها کشیده

barani700
09-03-2009, 00:18
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار...
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من ، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ...

barani700
09-03-2009, 01:35
پر کن پیاله را...
پر کن پیاله را کین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمیبرد
این جامها که در پی هم می شوند تهی
دریای آتش است
که ریزد به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با کمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پرستاره اندیشه های گرم
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
هان! ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی با این همه
تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که

آب آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را...

barani700
09-03-2009, 01:38
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفنت و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی زسر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم


دکتر شفیعی کدکنی

dream of night
09-03-2009, 01:45
می گفت که فکر عاقبت باید کرد


اندیشه ی روز آخرت باید کرد


گفتم به زبان ساده تر: در هر کار


با عشق صلاح و مشورت باید کرد

dream of night
09-03-2009, 01:52
می آمدی و ترا نشان می دادند


دل را به دم گرم تو جان می دادند


می رفتی و می وزید بر دشت نسیم


گلها همگی دست تکان می دادند

dream of night
09-03-2009, 01:58
ای کاش همیشه باغ و برگت باشم


قربانی طوفان و تگرگت باشم


هر روز و شب از خدا فقط می خواهم


در بازی عشق پیشمرگت باشم

dream of night
09-03-2009, 02:05
آن چشم پر از ستاره بر می گردد


آن سینه ی پاره پاره بر می گردد


رفته ست ولی به چشم خود می بینم


یک روز دلم دوباره بر می گردد

Ghorbat22
09-03-2009, 05:52
باور نداشتي

در دستهاي كوچكت بگنجم

حالا ديگر مشتت را ببند !

خواهش مي كنم ...

Ali sepehri
09-03-2009, 23:43
ديروز با يک دسته گل اومده بود به ديدنم

با يک نگاه مهربون

همون نگاهي که سالها ارزو شو داشتم و از من دريغ ميکيرد

گريه کرد و گفت دلش برام تنگ شده

ولي من فقط نگاهش کردم ...

وقتي رفت سنگ قبرم از اشکش خيس شده بود

vorojax
09-03-2009, 23:55
آه از زمانی که تنهایم بگزاشتی
رنج را تمام کردی و در عزایم بگزاشتی

کاش می مردم و در انتظارت نمی شدم
نفرین به آن لحظه که به بهایم بگزاشتی

تنها امیدم بودی و به سر شدی
لعنت به آن لحظه ، که زدلم بی خبر شدی

در حسرتت مردم و صدبار زنده شدم
ای بی وفا ، زچه رو بر کوچه ام رهگذر شدی

saminn
10-03-2009, 03:48
وقتي گريبان عدم
با دست خلقت مي دريد
وقتي ابد چشم تو را
بيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را
در آسمان ها مي كشيد
وقتي عطش طعم تو را
با اشك هايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلي
چيزي نمي دانم از اين
ديوانگي و عاقلي
يك آن شد اين عاشق شدن
دنيا همان يك لحظه بود
آن دم كه چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتي كه من عاشق شدم
شيطان به نامم سجده كرد
آدم زميني تر شد و
عالم به آدم سجده كرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشي و نه گلي
چيزي نمي دانم از اين
ديوانگي و عاقلي

saminn
10-03-2009, 03:51
همه مي پرسند

چيست در زمزمه ي مبهم آب؟
چيست در همهمه ي دلکش برگ؟
،چيست در بازي آن ابر سفيد
،روي اين آبي آرام بلند
که تو را مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟
چيست در خلوت خاموش کبوترها؟
چيست در کوشش بي حاصل موج؟
چيست در خنده ي جام؟
که تو چندين ساعت
!مات و مبهوت به آن مي نگري؟
نه به آب
نه به ابر
نه به برگ
نه به اين آبي آرام بلند
نه به اين خلوت خاموش کبوترها
نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام
من به اين جمله نمي انديشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل يخ را باد
نفس پاک شقايق را در سينه ي کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاينده ي هستي را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل
،همه را مي شنوم
مي بينم
!من به اين جمله نمي انديشم

به تو مي انديشم، اي سراپا همه خوبي
تک و تنها به تو مي انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو مي انديشم
!تو بدان اين را، تنها تو بدان
تو بيا
!تو بمان با من، تنها تو بمان
جاي مهتاب به ناريکي شب ها تو بتاب
من فداي تو، به جاي همه گل ها تو بخند
اينک اين من که به پاي تو درافتادم باز
ريسماني کن از آن موي دراز
تو بگير
!تو ببند
تو بخواه
!پاسخ چلچله ها را تو بگو
!قصه ي ابر هوا را تو بخوان
تو بمان به من، تنها تو بمان
در دل ساغر هستي تو بجوش
،من همين يک نفس از جرعه ي جانم باقي ست
!آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش

از کتاب: بهار را باور کن

فريدون مشيري

amir 69
10-03-2009, 12:02
درحق دلم چه کارخوبی کردم

باماه وستاره پایکوبی کردم

بابوسه تمام دوستت دارم را
بر روی لب توخالکوبی کردم

amir 69
10-03-2009, 12:58
چند روزیست که قلبم ترکی خورده عمیق
و برای این درد جز تلاقی نگاه من و تو مرهم نیست
گرچه هربار که میبینمت از دور کمی
دلم از لحظه ی قبل بیشتر میشکند
ولی انگار برای من دل بشکسته
عبرتی نیست کزان درس فراگیرم چند
دوست دارم بنشینم یک روز
سبدی از گل خورشید ببافم با عشق
بعد آن دست پر از مهر تو را
با همه شوق بگیرم در دست و سبد را به تو تقدیم کنم
دوست دارم بنشینم پیشت
غرق در آبی قبلت گردم
آنقدر با همه ی شوق صدایت بزنم
که تو بیدار شوی تا بفهمی که چه کردی با من؟!
ای همه روز و شبم
چند وقت است که از دست تو همواره شب است!
همه جا تیره و تار همه جا سرد و سکوت
دوستت دارم گرچه تو قلب مرا میشکنی
دوستت دارم چون که تو مایه ی افکار منی
دوستت دارم چون که تو ریشه ی گفتار من و شعر منی
پس تو هم سرد مشو باز هم گرم بمان
باز هم مثل خوشیها که گذشت
در کنار من و این قلب ترک خورده بمان..

Ghorbat22
10-03-2009, 21:57
برو
از اينجا برو
فقط يک بار برگرد و نگاهم کن
کوتاه
اگر توانستی باز هم برو...

Ghorbat22
10-03-2009, 22:27
قلبی داری به وسعت هفت دریــــــا
و بی نهایتی آسمان ها
باید منطقی باشم
حق داری اگر دلت برایــــــم تنگ نشود ...

Ghorbat22
10-03-2009, 22:34
هیچ گاه ویترینی نداشته ام تا
دلم را در آن به نمایش بگذارم !
در قامت یک فروشنده ی دوره گرد
عاشق تو شدم ...
از این روست که تمام خیابان های شهر
عشق مرا می شناسند !

amir 69
11-03-2009, 17:12
وقتی میشی نیاز من اگر نباشی پیش من
اشکای چشمامو ببین که میریزه به پای تو
بازم که بی قرارمو دلواپس نگاه تو
تموم هستی منی بمون همیشه پیش من
اگر شدم عاشق تو نذار که بی تاب بمونم
لالایی شبهام تویی نذار که بیخواب بمونم
دارم برات شعر می خونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت می خوام همیشه عاشق بمونی
دوستت دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود
واژه هارو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون

Ghorbat22
11-03-2009, 20:15
حس عاشق همینه، منو تو هوای پرواز
نگو رو زمین بمونیم، جای ما میونه ابراست
حس عاشقی همینه، یه قلم، ترانه، احساس
وقتی از تو مینویسم میشم همرنگ گل یاس
حس عاشقی همینه، لحظه ی به هم رسیدن
گم شدن تو شهر چشمات، هیچکی جز تورو ندیدن
حس عاشقی همینه، منو تو، نیمکت چوبی
کاش میشد تا لحظه جون داشت تو با من اونجا میموندی
حس عاشقی همینه، مثل رویا، مثل خوابه
مثل احساس یه ماهی وقت گم شدن تو آبه
حسه عاشقی همینه، یعنی تو دیوونه باشی
تو هوای شب ابری نم نم ترانه باشی
حسه عاشقی همینه، توی قلب عاشق ما
همین حسی که میشینه رو تن دقایق ما
حسه عاشقی همینه، همین حسی که ما داریم
تو تموم طول قصه همو تنها نمیذاریم

Ghorbat22
11-03-2009, 20:16
مي خوام بلند داد بزنم كه زندگيم فقط تويي

خوبي ها رو جمع بزنم بگم دل و جونم تويي

بدي رو تفريق بكنم به عشق ضريب 2 بدم

بگم كه توي زندگيم فقط تويي

نميزارم كسي بیاد جذر محبت بگيره

زودي بهش توان ميدم تا عشقمون جون بگيره

اينو بدون هر جا باشم عشق تو تقسيم نميشه

معادله ي عشقمون بدون تو حل نميشه

halflife g
12-03-2009, 13:52
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم

تمام ارزوهای منی کاش
یکی از ارزوهای تو باشم!

halflife g
12-03-2009, 14:02
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت ان مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمی برد دل من
که دست بردی از این بخت بد یارم نیست
حساب جاری من گو ببندد باجه بانک
که من به بودجه عمر اعتبارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که ان هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم است و غمگسارم نیست
زنام بردن خود نیز شرمم اید و ننگ
که شهریارم و ان شعر شهریارم نیست

Ali sepehri
14-03-2009, 01:08
من از خدا خواستم،
نغمه هاي عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نكني و
ببيني كه سايه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداري تنهايي.
ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من اين
است كه من شاهد رفتن تو هستم

Ali sepehri
14-03-2009, 01:09
دشت خواب با كوه هاي
آبي ، نه شعري نه
ميلادي
طلوعي بود كه مغربش
گريه ميكرد
ستاره ها دل نداشتند كه
بخوابند
سوخته حتي خاكستر دشت
ستون ستون، حرمت ِ
احساس بي ريشه گي
قدم قدم، درد ِ بي
همخونان
بغض بغض زجر ِ من بودن

Ali sepehri
14-03-2009, 01:10
عشق یعنی مستی دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن

Ali sepehri
14-03-2009, 01:11
آن روزها رفتند
آن روزهاي خوب
آن روزهاي سالم سرشار
آن آسمان هاي پر از پولک
آن شاخساران پر از گيلاس
آن خانه هاي تکيه داده در حفاظ سبز پيچکها به يکديگر
آن بام هاي بادبادکهاي بازيگوش
آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
ان روزها رفتند
آن روزهايي کز شکاف پلکهاي من
آوازهايم ، چون حبابي از هوا لبريز ، مي جوشيد
چشمم به روي هرچه مي لغزيد
آنرا چو شير تازه مينوشيد
گويي ميان مردمکهايم
خرگوش نا آرام شادي بود
هر صبحدم با آفتاب پير
به دشتهاي ناشناس جستجو ميرفت
شبها به جنگل هاي تاريکي فرو مي رفت

barani700
14-03-2009, 19:39
خوش آنکه حلقه های سر زلف وا کنی
دیوانگان سلسله ات را رها کنی

کار جنون ما به تماشا کشیده است
جانا تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دو تا را که در غمت
مویم سپید سازی و پشتم دو تا کنی

تو عهد کرده ای که نشانی به خون مرا
من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی

من دل ز ابروی تو نبرم به راستی
با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی

گر عمر من وفا کند از ترک تند خوی
چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانه تیر تو گشته ام
تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی

شکرانه ای که شاه نکویان شدی به حسن
می باید التفات به حال گدا کنی

آفاق را گرفت فروغی فروغ تو
وقت است اگر به دیده افلاک جا کنی

فروغی بسطامی

halflife g
14-03-2009, 22:23
لبريز توام خيال خالي شده ام
در وهم ، دچار خشكسالي شده ام
از بس كه به جام چشمتان زل زده ام
يك آدم مست لاابالي شده ام

halflife g
14-03-2009, 23:03
من بزرگ نبودم
تو بسيار کوچک‌تر از آن بودی
که در مشت‌هايت
مچاله شوم.

سرمايه‌ی ما هردو
کاستی نمی‌گيرد
چرا که من
هيچ چيز ندارم
جز عشق
و تو همه چيز داری
جز نام.