PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : محمد علی سپانلو



Baran_ns
11-07-2007, 12:55
محمد علی سپانلو شاعر، مترجم و محقق، متولد 1319 تهران و از نخستين اعضای کانون نويسندگان است که فعاليت های ادبی خود را از دهه 40 شمسی آغاز کرد و با منظومه های پياده روها به شهرت رسيد.
او دارای 15 عنوان کتاب شعر است که در ميان آنها خانم زمان که شعر بلندی درباره شهر تهران است از همه مشهورتر است.


آثار:
آه ... بیابان! 1342 ، انتشارات طرفه ( نایاب)
خاک، ( منظومه) چاپ اول 1344 ، انتشارات طرفه، چاپ دوم ( همراه تفسیری از یدالله رویایی) 1357 ، تهران، انتشارات ققنوس
رگبارها، چاپ اول ، 1346 ، تهران، طرفه، چاپ دوم 1363 تهران ، نشر اسفار
پیاده روها، ( منظومه) چاپ اول( قطع جیبی ) 1347 ، دوم ( رقعی) همراه چند یادداشت از منتقدان 1349، سوم 1351 ، چهارم 1352 تهران انتشارات بامداد، پنجم 1363 تهران نشر اسفار( نایاب)
سندباد غائب، ( منظومه با 6 شعر دیگر) 1352 ، تهران ، انتشارات متین( نایاب)
هجوم، چاپ اول، 1356 ، دوم 1357، تهران ، انتشارات روزبهان
نبض وطنم را می گیرم، 1357 تهران ، کتاب زمان( نایاب)
خانم زمان، ( منظومه) لندن، 1987 ، تهران ، 1366 چاپ دوم 1368 تهران ، تیراژه
ساعت امید( همراه با داستان منظوم هیکل تاریک) 1368 تهران ، نشر پیک فرهنگ
خیابان ها، بیابان ها ( گزیده ی اشعار) نشر شیوا، 1371
فیروزه در غبار( کارنامه شعری) تهران ، نشر علم، 1377
منظومه 1399، ( شعری نمایشی در 7 پرده) دنور 1997، تهران ، نشر هژبر 1379
پاییز در بزرگراه ( شعرهای سبز و سیاه) تهران ، نشر قطره 1379
تبعید در وطن، تهران ، نشر ققنوس، 1381
ژالیزیانا ( شعرنامه) تهران ، نشر آگهه، 1381
سپانلو جدا از اینکه شاعری صاحب نام است در عرصه های دیگر چون قصه، پژوهش و بررسی و ترجمه نیز صاحب آثار قابل تاملی است که از جمله آنها می توان به مردان( مجموعه 5 قصه) چاپ اول 1349 ، ازآفرینی واقعیت( مجموعه قصه از نویسندگان معاصر ایران با تحشیه و تفسیر) چاپ اول 1349 ، نویسندگان پیشرو ایران( تاریخچه رمان، قصه کوتاه ، نمایشنامه و نقد ادبی در ایران معاصر ) چاپ اول 1362 تهران کتاب زمان،چهار شاعر آزادی ( در زندگی و آثار عارف، عشقی، بهار، فرخی یزدی) استکهلم 1994، تهران، نشر نگاه، 1377،گیوم آپولینز ( نوشته ی پاسکال پیا) همراه با گزیده ی اشعار آپولینز، سلسله ادب و اندیشه، زیر نظر بهمن فرمان، چاپ یکم، تابستان 1372، آناباز ( منظومه ای از سن ژون پرس) تهران، نشر هرمس، 1381و دیوان عارف قزوینی ( با مقدمه و سال شمار ، تدوین جدید همراه با مهدی اخوت) تهران ، انتشارات نگاه، 1381 اشاره داشت.
محمدعلی سپانلو چهارم تیرماه 1382 در مراسمی با حضور هنرمندان ایرانی و هنر دوستان فرانسوی د رمنزل سفیر فرانسه در تهران نشان نخل آکادمیک را دریافت کرد.



بشنو

صدایم را در ضبط صوت حبس کن
این آواز خراباتی
برای غروب تنهایی است
هنگام سرما و بادی
که چتر کافه های زیر پایت را می لرزاند
بامدادهای خاکستری
که پشت پنجره ات ژاله یخ می بندد
بشنو ، بشنو ، بشنو
تو را خوانده است
برای تو که نام تو ، اندام تو، پیغام تو عشق است
آن وقت می توانی
مثل سال هایی که همدیگر را نمی شناختید
از پله ها فرود ایی
قهوه ای بنوشی
و کلمات ترانه را
با بخار شیرین دهانت
در هوا پرواز دهی

Baran_ns
11-07-2007, 12:57
رضایت

تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه هایت
تو واژه ای تو کلامی تو بوسه ای تو سلامی
چگونه می توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه هایت
تو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات
بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم

F l o w e r
11-07-2007, 12:57
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




آویخته : آخرین چکه ی بارانم آویخته ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آهو : این عینک سیاهت را بردار دلبرم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اشتباه برمی گردد : وقتی که چراغ های باران روشن شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از این پس : هرگز ندیده بود و نشنیده ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
این آقا : بسیار چیزها را فراموش می کند این آقا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اتفاق : قلب مرا گرم می کند این اجاق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ایین : ایین ما ستایش باران است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ای رود آرام : ای رود آرام که در کنار من آواز می خوانی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بالای پلکان : بالای پلکان تا بوی قهوه ، سرسرای قهوه ای ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
برای ملکه هایی که یک ملت اند : در دست چپ ستاره ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بشنو : صدایم را در ضبط صوت حبس کن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به الیانا : الیانا نامت شبیه قاره ای گمشده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به خدایی که تو را نیافرید : همه چیزم در دیار اجنبی است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پاسخ : نمی بینمت در ایینه ی روان گردانم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پسر بچه : اگر این کودک شاعر شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جشنواره : بی نشان درتو سفر کردم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جریمه : سلام صبح سلام اینه سلام دروازه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چه زمان بود : چون در آن جانب راه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چه آسمانی : از تو و بالش که با چراغ لیموها روشن می شدید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چند باری که بلبل را دیده ام : مدت عمرم چند باری بلبل را دیده ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خیابان پنجم:زیبا و مه آلود به رستوران آمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دعا : این جا عجیب تاریک است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در ساحل شب : در ساحل شب که چشم لیموها روشن بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در شب گندم گون : عشقی که خواستی بچشانی به من ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دم به دم : من در نفس تو رمزها یافته ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رستوران اسب سفید : گوشت همان اسب سفید است غذای شما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رضایت : تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زهر سبز : چشمانش را ببوس اگر چه دیگر نمی تابد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زندگی میان کتاب ها : گناه را به گردن فاصله می اندازیم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زیر بادبان ها : بی ماه ،بی گل سرخ ، بی زن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زمستان برای عشق : دو تکه رخت ریخته بر صندلی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سنت کوچ : آن قدر به این سو نیامدی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرزمین من : رؤیای خویش است و بوسه بر لب های خویش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سهم خدا و شیطان : سهم خدا و شیطان درهستی تو چیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سیاه و صورتی : با آن که سیاه می پوشی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شاید : شاید تو را دوباره بیابد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فکس : کم کم خطوط دورنگار بی رنگ می شود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کارت پستال : تهران شکوفه باران است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کفش دخترانه : گاهی که شب برای تو تفسیر می کند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گل یخ : با شاخه ی گل یخ از مرز این زمستان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ماه گرفتگی : مرد قبیه های گمشده در تاریخ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
میعاد : همواره با مهر میعادی داشته ام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
می خواستم : می خواستم جمهوری رفاقت باشد ژالیزیانا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ولگرد : حالا تو هم سرخورده و پیاده نوردی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هدیه : و گل همان گل است کسی که هدیه فرستاد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
یک لظحه شامگاه : یک لحظه شامگاه به زیبایی تو بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



(آپدیت تا پست45#)

Baran_ns
11-07-2007, 12:59
ولگرد

حالا تو هم سرخورده و پیاده نوردی
راهی دراز و تهی پیش رو داری
پر از حوادث بی تدبیر
سواره یا پیاده ، مسافرانی از پشت سرمی ایند
شتابناک ، از بیخ گوشت پرواز می کنند
سراچه هایی خواهی دید در هر دو سوی راه
و پشت پنجره ها ، چهره های محوی را
نفس نداری تا انتهای چشم انداز
گام بزنی
نکال ها و بداقبالی ها را جبران کنی
ولی به سبک هنرمند راه نورد ، در آغاز حرکت
خودت را می تکانی از کولبار ذله کننده
آزاد می شوی از قدرناشناسی ها ، از تلخ کامی ها
افق مقابل توست گرچه زیاد پیش نخواهی رفت
سبک بار و شادمانه راه بیفت
به سبک ولگرد کوچک سینما

Baran_ns
11-07-2007, 13:01
می خواستم

می خواستم جمهوری رفاقت باشد ژالیزیانا
با شعر دوست داشتم ، می خواستم
این مرز بسته را بگشایم
از پشت نرده های سفارتخانه
صف های التماس و تقاضا
صف های کار و ویزا را جبران کنم
از گونه ی پسر ها سرخاب شرم
از لاله زار دامن دخترها
توهین بی پنهای را بزدایم
تسلیم وهم های شبانه
نشناختی حقیقت فردا را
دستی به گونه ی من
در تکیه گاه گردن و گوشم دهان تو
از اعتماد می گفت
اندیشه ات به دور سفر می کرد
از اضطراب فاصله می باختی
لطیف حضور را
ما باختیم اما
باید قبول کرد شکست ما
انکار عشق نیست
ما چرت می زدیم ولی خورشید
در منتهای بیداری
با شعله ی روانش می تافت
نشناختیم و دور شدیم
حتی بدون حرف خداحافظی
دیوار ساز و زندان بان را
در یکدگر سراغ گرفتیم
تنها کسی که بیشتر از دنیا
چشم و چراغ ما بود

Baran_ns
11-07-2007, 13:02
از این پس

هرگز ندیده بود و نشنیده ام
ژولیت ، ایزوت ، لیلی
و دلبرانی از این قبیله
به چهل سالگی برسند
اما تو از حدود گذشتی و دلبر ماندی
از آن عجیب تر که از این پس باید
تندیس مرمرینی را بپرستی
از پادشاه نقره گیسویی

Baran_ns
11-07-2007, 13:03
سنت کوچ

آن قدر به این سو نیامدی
تا از سیلاب بهاره ی عمر تو
رودخانه عریض تر شد
بعد از ماه گرفتگی ، حتی
از روشنی شب های شعر
ازوعده ی دیدار هم گریختی
من مانده ام و تنگ غروب و چهره های بیگانه
عشاق که درسایه ی افراها یکدیگر را می بوسند
در آن طرف رود تو کم رنگ شدی
همراه گوزن ها ، مارال ها . سبز قباها
و سنت کوچ
در جان تو اوج می گیرد
ای کولی

Baran_ns
11-07-2007, 13:04
هدیه
و گل همان گل است
کسی که هدیه فرستاد همان مسافر نیست
مسافری که حوصله می کردی از حدیث سفرهایش
و با دهانش ، حلقه های نوازش
به انگشت التماس تو می بخشید
و گل همان گل است ، ولی این بار
رفیق بی فاصله ای هدیه می دهد
که سرگذشتش بی ماجراست
چراغ همسایه در آن طرف کوچه
به شیشه های تو چشمک زد
و تو همان تویی
فقط زمستان نیست
که در برودت آن فرصت مقایسه نداشته باشی
و هدیه را
بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شک
بپذیری

Baran_ns
11-07-2007, 13:05
آویخته

آخرین چکه ی بارانم
آویخته
از برگی خشک
از زن لخت درخت
به زمین غلتیدم
دود شیری رنگ
شاید بدنت بود که از شعله ی افسرده ی خود بر می خواست
عشق ما بوی زمستان می داد
چشم تردید
اگر بسته ، اگر باز
نمی بیند زیبایی را
عشق ما بیشتر از پاییز
بیگانه از امید نبود

Baran_ns
11-07-2007, 13:07
زیر بادبان ها

بی ماه ،بی گل سرخ ، بی زن
کشتی هامان را به سمت تروا می رانیم
قطار به کباتان قدیم می رود
شیر سنگی خمیازه می کشد
زیر بادبان های پلاسیده
بلیط هایمان یکسره بود
بی ماه منوریم
بی گل سرخ معطریم
بی زن شوهریم
دستمال های کاغذی را
از اشک خودسیاه می کند آناهیتا
قطار که از خط ریمل او بگذرد
و باران که ماه و گل و زن را
نمی بارد ، نمی باراند ، بر اجتماع یتیم
بر شهرعزب
روی بوسه هایی که در هوا به هم گره می خورند
روی لب ها که چیزی از رعد و برق نمی دانند
که بر مرکب های چوبی به خواب رفته اند
در پایانه ی سرویس های سیر و سفر
درمرکز تلاقی اشک ها ، وداع ها ، انتظارها
بادبان ها می سوزند
نسل بی بازگشت
بی چراغ . بی گلدان ، بی عروس
حتی نمی خواهد سفینه ای اختراع کند
این روزها ، کباتان
آقای « دیکو» را حتی در شغل ناخدا نمی پذیرد
بگذار سال پیش باشد
آن عشق رخ نداده ، پس کنون
عشقی وجود ندارد
مگر از نو سفینه ای بسازیم
اما چه سود
از اختراع چیزی که بارها اختراعش کرده اند

Baran_ns
11-07-2007, 13:08
شاید

شاید تو را دوباره بیابد
در طرحی از بخار دهانت
در سردی زمستان
یا عطری از کنار بناگوشت
در آخر بهار
یا از دهان بطری
غافلگیر
ظاهر شود
هنگام جرعه ای که بریزی به جام
در بین پک زدن به سیگاری
آهسته پشت صندلی ات
مثل نسیم سر بکشد
و زمزمه کند : سلام ، گل من

Baran_ns
11-07-2007, 13:09
پاسخ

نمی بینمت در ایینه ی روان گردانم
هنوز کنار دستم هستی
می دانم
به گوشه ی چشمم تویی
هر چه سر می گردانم
روی شقیقه ی سمت راست
شکل موی ابرویی که بلند شده باشد
نه خاطره . نه خطر
نه یادداشت ، نه تصویر
چقدر همرنگ اند
ابروی بلند من
گیسوی کوتاه تو
اگر نگاهت را بدزدم
سرخ می شود گونه ات از شرم دیگری
از راه دور می بویمت
عطر کبود گل عنبری

Baran_ns
11-07-2007, 13:10
زهر سبز

چشمانش را ببوس
اگر چه دیگر نمی تابد
میان سکوت ها
میان پرخاش ها
میان فاصله ی دراز و
شکجه ی بی اجر
میان خاطره و افسوس
صبور و سمج ، گاهی
سپیده دم ها اخم می کند
غروب ها می بارد
پلک به هم نمی گذارد
مرز ندارد
در فرصت عشق تا آزادی
پاس لحظه ای شادی
چشمانش را ببوس
زهر سبز را بنوش

Baran_ns
11-07-2007, 13:11
جریمه

سلام صبح
سلام اینه
سلام دروازه
سلام مرز جدایی
به گوشواره ی گیلاس
کنار زلفت سلام
بلوغ اشک ها
در اینه ، در خواب ، در استکان
از امتناع تو خشکید
و پلکان خیس ماند
از رد کفش های گل آلود
تو شیر مستی از بوی برگ ها
از آن که در اطراف چهره ات
دمیده پیچک وحشی
نشانه ی پاییز
و جشنواره ی باران
نثار مژگانت
جریمه ی فراموشی

Baran_ns
11-07-2007, 13:13
به خدایی که تو را نیافرید

همه چیزم در دیار اجنبی است
میوه های خونم و هر که از ریشه ی من نوشید
آتیه و رؤیاهایم ، و حتی سایه ی عشقم
عاطفه های بی قرار
يخ ساحلهای روسپیان بلند بالا و نخل های بهاری کوچید
چرا با تو می مانم ای مادر کهن
که نمی دانم
چه وامی بر من داری ؟
سال هایم را هدر دادی
خونم را هبا کردی که بنوشند اجاره داران
جوانیم را در سوداهایم خیالی به گرو نهادی
عوض را به من برات دوردستی دادی ، که مبلغش آرمان بود
کنون در پایان راه دستم مثل فکرم سپید است
چه برایم ماند
جز غربت ناخواسته و دشنام از نورسیدگانی که ندانم چه حقی بر من دارند ؟
گاه در پروازهایم رایحه ی نیل را می شنوم
و گمشده ام را می بینم که در غرفه ی نامحرمان
به تماشای رود وقت می گذراند
انگار موقع دعای سفر شد
راهم را بگشا
دینی اگر دارم بستان
اگر می مانم نه برای توست
اگر می خوانم نه به درگاه تو
به خدایی است که هرگز تو را نیافرید

Baran_ns
11-07-2007, 13:15
زندگی میان کتاب ها

گناه را به گردن فاصله می اندازیم
ولی بهار دشمن صبر است
مگر نگفتی : برایم دروغ ننویس ! آن که بر زانوان تو به خواب می رود کتاب نیست
مگر ندانستی آن چه رابطه را گره کور می زند ، نه طول فاصله
کمبود حوصله خواهد بود ؟
اگر ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ باشد
کتاب ها ، بر زانوان ما ، هنرهاشان را بیرون می ریزند
ماتیلد از سرخ و سیاه
میسیز بلوم از دوبلین
بلورخانم از همسایه ها
و یک کتاب که نامش را فقط من و تو می دانیم
هنر ،نه از فراوانی ،از فقدان ها می رنجد
بهار را ، با چشم باز ، در باغچه ی رؤیا می کنیم
زنان دلفریب رمان ها ، لمیده بر زانویم ، لبخند می زنند به من
ماتیلد در پاریس بهانه گیر شبیه تو بود
میسیز بلوم در دوبلین تو مثل او حشری نیستی
بلور خانم در اهواز سفید و فربه بود
تو برخلاف او گندم گونی
کتاب شعر تو را نیز دوست دارم که روی زانو بگذارم
چه بک خواننده آن را نمی شناسد
من و تو اسمش را می دانیم
کافی نیست ؟

Baran_ns
11-07-2007, 13:16
رستوران اسب سفید

گوشت همان اسب سفید است غذای شما
همان که یال افشان می تاخت
زیر سر طاق ها
از روی کف آبجو می پرید
و غرق می شد به دریا تا از ابرها براید
چی در لقمه ی شما پیدا شده
که نمی جوید و در خود فرورفته اید ؟
چرا توقع دارید یک قایق دیده باشید
خیابان که رودخانه نیست
همین جوان که لبخند می زند
شبیه ساقی شماست
که شعر می نوشت و بایاتی می خواند
که سالها پیش جا گذاشت
در جیب پیش بند ظرف شویی اش
انگشتر « شرف شمس » را

Baran_ns
11-07-2007, 13:20
جشنواره

بی نشان درتو سفر کردم
صبح لبخند تو را نوشیدم
شام گیسوی تو بارید به من
گل یاقوت که در نقره نفس می زد
گفت : ای دوست مرا پرپر کن
و بیاموز به من ، غرق شدن
در همین آه بلندی که به دریا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه کردم که گریخت
خواننده ی دوره گرد
با دسته ی همسرای همراهان
در باغچظه ی حیاط می خواندند
درخلوت خویش ، شاعر اندیشید
این شهر پر از صدای باران است
موسیقی اگر صدای باران نیست
البته هدیه ی بهاران است
آهسته به ایوان رفت
که گچ بری سقف
در ذره ی رنگ ها درخشش داشت
دیگر اثر از گروه آواز نبود
اما سرشاخه های نورسته
خواننده ی تنهایی تمرین می کرد
یک بلبل تک سرا که آوازش
با رنگ گلاب پاش می بارید
ای غنچه ی انگشت نوازنده
ای برگ امید در کف بازنده
ای پنجه ی آرمیده بر بالش
آه ، ای رگ آسمانی گردن
ای دل که ترنج زنده ای بین دو سیب
چشمی که تمام شب نخوابیده ای
تا صبح ملافه های آبی رنگ
از تو آموختم این تنهایی
آشیان سوختن و رفتن را
تن آزاد که یک لحظه کنیزی را با میل پذیرفت ی
نوک زدم سیب تو را
سرخ شد خاطره ام
ببر سبزی شادمان برگی نوک زد
و جانب جشن تازه پرواز گرفت
و برگچه های مانده از تصنیفش
در آبی ناب روز ، پرپر می شد
رؤیای سفر در آسمان می افشاند
آواز خداحافظی اش را می خواند
دیروز کجا بودی ، امروز کجا رفتی
ای عشق چرا آمدی ، ای عشق چرا رفتی ؟

Baran_ns
11-07-2007, 13:21
کارت پستال

تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست

Baran_ns
11-07-2007, 13:23
گل یخ

با شاخه ی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس می دهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفته ی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من
شهری که در ستایش زیبایی
دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی
لب می زنم
و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
مهر تو را به قلب تو پس می دهم
آری قسم به ساعت آتش
گم می کنم اگر تو پیدا کنی
این دستبند باز شد اینک
از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست

Baran_ns
11-07-2007, 13:24
سهم خدا و شیطان

سهم خدا و شیطان درهستی تو چیست ؟
رخساره ی تو معصوم اما تنت هوس ناک
دلداده ی تو هیچ جوابی نیافت
گل های دست خورده ی گلدان
یا دست کارهای هنرمندان ؟
در ماجرای تو
نقش نقاب و پیراهن معکوس شد
زیرا که بی گناهی از چشم بد مصون است
و هیچ نقابی گناه را پنهان نمی کند
معصوم یا اثیم ؟
جوینده ای که گیج معما شد
صدبار قصه را به عبث دوره کرد
عیاش بود ، تارک دنیا شد
جایی که لازم است نپوشاندی

Baran_ns
11-07-2007, 13:25
در ساحل شب

در ساحل شب
که چشم لیموها روشن بود
ما نیز کلید نور را چرخاندیم
در تاریکی کتاب را وا کردیم
تا حافظه ی دریا بیدار شود
با پرتو خودداری ، بر صفحه ی ما ، دریا می تابید
انگار یکی منتظر کشفی باشد
یا قایقی از شعر خودش را بسراید
آن گاه به راز واژه ها پی بردیم
آواز جدید با الفبای کهن
آواز به گل نشستن شادی
یک ماه که اندوه بر او بارید
دیدیم که هیچ واژه ای ساکت نیست
چشمان زنی که تهنیت می گفت
هر گونه تولد را
در جشن زنی که بعد ها باید زاییده شود
و شعله ی لیمویی اندیشه
از چک بلوز او به دریا می ریخت

Baran_ns
11-07-2007, 13:27
کفش دخترانه

گاهی که شب برای تو تفسیر می کند که به فکر سفر نباش اعصاب جاده ها برای تو ناامن است
می گویی اختراع سفر محض یک نفر ؟ رمزی است خنده آور
این راه ها که وقت تصادف می چرخند ، این چهره های که قدم
می زنند بیرون جامعه ی مدنی ، از راز شب پرند ، خورشیدغیابی است
که دفتر سراب را امضا نمی کند . این اسکلت که روی بالکن قوز
کرده از گردش بهار چه می فهمد ! از پیچش سکوت در فواصل
گفتار ، عطری که اضطراب گل سرخ است
و سرنوشت سقف که می چکد آب ایا سقوط نیست ؟
او در فضا شناور می ماند ، با خنده ی عمیق اسکلتی ، گنجشک ها در
اطرافش از شعر لانه می سازند ، تک جمله های بی رنگ از ابرها
مرکب می گیرند
این شهر پر نوای من است ، پس من سفر نخواهم رفت ، و در
محله جشنی است امشب ،من بام های پست و کوتاه را مانند
شستی پیانو صدرنگ می نوازم . ایا کدام دست هنرمند ، حتی در
اوج بیماری ، محتاج دستگیری است
انگار سرخ گل نمونه ی خون طبیعت باشد ، در شیشه کرده اند و با نی می نوشند
هر وقت هم که تجزیه اش می کنیم افشرده های بوسه و عطر وداع از آن
به دستمی اید . و نام مستعار گل سرخ ، سرنخی که در اداره ی آگاهی از آن به کیفر گلخانه می رسند

میعاد در سه راهی باریک ، مشکوک در هوای مه آلود ، تا دختری
از سفره خانه ی شیطان تو را دعوت کند به شام
تو هیچ چیز نداری که پنهان کنی ، حتی زیبایی فنا شده ی عکس هایت را
پس جای هیچ پنهان کاری در هیکل تو نیست
جز کفش دخترانه که پوشیدی
بر پنجه های آن دو میخک بلند دمیده
شکل دو پرچم سرخ

Baran_ns
11-07-2007, 13:28
برای ملکه هایی که یک ملت اند

در دست چپ ستاره
در دست راستش قلمی
ژالیزیانا ملکه ای دارد
اگر قلم را به من بدهد می توانم
ستاره را بسرایم
تا آسمان ترانه ی انسان شود
اگر ستاره را به من بدهد
جوهر درخشانی برای قلم اختراع خواهم کرد
اگر قلم ، اگر ستاره را به من می بخشید
آسمان تازه ای می نوشتم
برای ملتی که ملکه یکی از آن هاست
برای ملکه هایی که یک ملت اند

Baran_ns
11-07-2007, 13:29
اشتباه برمی گردد

وقتی که چراغ های باران روشن شد
بیگشانه شنید
آواز عروج را : قدم های سبک
از پله ی فرش پوش بالا آمد
تا خانه ی میعاد ، ملاقات غروب
با شمع
شراب
دود
افسانه
با قصه ی اتفاق های روزانه
هر قصه قرا بود
با نقطه ی بوسه ای به پایان برسد
بیرون ، شب در کرانه ها می لغزید
میدان « آلزیا » تا کوی گلاسی یر
محمور چراغ های شان در باران
در نور شبانه ، خواب می دیدند
زن ، غرق نوازش ، به چه می اندیشید ؟
تا عشق آمد گرشته از یادش رفته
در بین دو بوسه ، ناگهان مکثی کرد
در بین دو آه
ناگاه فراموشی آمد
عشق از یادش رفت
این کیست ؟ به هیچ کس نمی مانست
این مرد کجایی است ؟ نمی دانست
یک مرتبه ایستاد باران به همان هوس که می بارید
بیگانه دوباره مثل خود می شد
زن گفت که اشتباه برمی گردد

Baran_ns
11-07-2007, 13:31
فکس

کم کم خطوط دورنگار
بی رنگ می شود
ازنامه های عاشقانه در اینده
یک دسته کاغذ سفید به جا می ماند
در پاکتی که نام تو بر پشت آن
آواز ناشناسی می خواند
در قصه ای علیه فراموشی
من با تو روی عشق گرو بستم
آن حقه را که نام و نشان تو داشت
گرچه به خاطرت نیست ، نشکستم
میراث من همین هاست
ایا به چشم کس برسد ؟ شک دارم
شک دارم این که بختی باشد
در کشف رمز های سفید فکس
رئح زبان که از قفس خط پرید و رفت
اما بعید نیست ، پس از سالها
چشمان عاشقی که شبیه توست
راهی به کشف قصه ی ما یابد
جای گر گرفتگی واژه ها

Baran_ns
11-07-2007, 13:32
چه زمان بود؟

چون در آن جانب راه
چشم بر پنجره ی باغ می اندازم
زلف خکستری زن - زن همسایه
لحظه ای می دمد از قاب سیاه
لتی از پنجره می چرخد
عکس بر می دارد
لحظه ای جام زلال
لحظه ای آبی ژرف
سایه ی کوه شمال
ککل کوچک برف
چه زمان بود و کجا
کوه البرز به سر تاج گل برفی داشت
بانوی همسایه
زلف خرمایی و شنگرفی داشت ؟

Baran_ns
11-07-2007, 13:34
چند باری که بلبل را دیده ام

مدت عمرم چند باری بلبل را دیده ام
عروسک مومی در کاسه ی عید یا شنیده ام
کودکان نواخته اند و درختان بخشیدند
چند بار با نوای او از خواب در آمد کودک
شمد را رنگ بلبل پنداشت
بلبلی در کودک بود یا کودکی در درخت
لانه ای کنار نهر دهکده ای
سبدی همرنگ کاه ، شاهکار بافنده ای خوش آواز
گهواره ی تخم های صدفی رنگ و جلا خورده
پیش از همه پیغامش را می شنیدم
در نغمه ی او منتظر چیزی بودم که اتفاق نمی افتاد
در لیتل رک ، در آلبوکرک ، در قلب ایالات متحده
میان همهمه ی ترافیک ، شکل های متشنج
چهچهه بلبل ، پر حوصله و نومید ، پیوسته دخالت می کرد
با همان شیوه که در پرتو شمع ، روی آب سبز
در کاسه ی چینی می چرخید
بلبلی غرق شده در گلدان
کشتی پرداری در خاکستر پارو می زد
پشت دیوار ، در این مزبله ی نزدیک
بین تایرهای اوراقی ، قوطی های زنگ زده ، کاغر های تاخورده
باز آوازش را می شنوم
می توانم که بپرسم قدر آوازش را می داند ؟
گرچه در بستر بیماری ، شاعری خفته که بلبل را از
حفظ نمی داند
روزگاری ، ته یک جام قدیمی ، نقش بلبل را دید
که می لغزید تا دانش لب هایش
گرچه در ویرانه ، بین خرده ریز زندگی شهری
تکه ای مخمل آبی
و در آن گرمی لمبرهای مهمانان باقی
مخمل آبی نقش فرسوده ی بلبل دارد
طرحی از شاعر فرسوده که می کوشد یاد آرد
در کجای تن او بلبل پنهان است

Baran_ns
11-07-2007, 13:36
این آقا

بسیار چیزها را فراموش می کند این آقا
کتاب های کهنه ی متروک در اتاقک انباری
که مارمولک از میان شان می دود و
سطرهای شعر را با پنجه هایش تقطیع می کند
لباس های شسته که مدت هاست اتو را فراموش کرده اند
از این قبیل است پرواز عقربه های ساعت
که علت زمانی خود را به جا نمی آورد
کلاغ خانگی او
به جای غاریدن می زنگد
این خانه پر از عجایب است
آن سوی کتاب های شعر
مردی زیبا و سفید پوش
در تابوتش خفته
در دستش فندکی طلایی دارد

Baran_ns
11-07-2007, 13:37
به الیانا

الیانا
نامت شبیه قاره ای گمشده
من هم برای زندگیم قاره ای کشف کرده ام
بی مرز و بی حصار ، اما نه مستقل
شبه جزیره ای
که با سراب زمان بندی شد
الیانا
از آن چه دوست داشته ای دفاع کن
وابستگی بدون تعهد
ایین سرزمینت باشد
پیوند ، در سکوت ، شکوفا شود
و ذهن منتقل کند تفاهم ناگفته را
شاید به من بیاموزی
چگونه براندازم
این فصل بدگمانی را
از سرزمین تازه بهارم

Baran_ns
11-07-2007, 13:38
ای رود آرام

ای رود آرام که در کنار من آواز می خوانی
از کجا به این بستر رسیدی و عزیمت به کجا داری ؟
سهم من از تو چه بود ، بی توقفی در کنارت
کفی آب نوشیدن ، یا موی خود را در ایینه ات شانه زدن ؟
ایا قایقی نیست
برای بازگشت به آن لحظه ی رود که از آن نوشیدم
و اینک ساعت ها از من پیش افتاده است ؟
ایا تو همان رودی
ای رود آرام که می خوانی آواز در کنار من ؟

Baran_ns
11-07-2007, 13:39
یک لظحه شامگاه

یک لحظه شامگاه به زیبایی تو بود
جذاب بود و آرام
آرام می گذشت
مدهوش عطرهای نهانش
زیبایی برهنه ی شب رازپوش بود
حتی به ما نگفت که آزادی
ترجیح بر اسارت دارد
یا خیر
شب سرگذشت ما را
از پیش چشم می گذرانید
ما نیز می گذشتیم
زنجیرهای ثانیه بر خواب های ما
و قیچی طلایی
در خاوران مهیا می شد
صبحی که می رسید به تنهایی تو بود

Baran_ns
11-07-2007, 13:40
آهو

این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمی شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشم های ما
از ژرفنای اینه ی روبه رو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمی کند ، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سرکشید
و پوزه روی ساق تو می ساید
با پنجه ی لطیف نوازش کن

Baran_ns
11-07-2007, 13:41
سیاه و صورتی

با آن که سیاه می پوشی
چیزی از جنس گل زنبق در طبیعت توست
پرورده ی کوهستانی ، از تیره ی کولی ها
آن خانم طناز که از بولوارها می گذرد
اهل کجاست ؟
این کوزه ی آب را چه دستی بر دوش تو گذاشت ؟
این نقش کف پای برهنه
پیش آبشخور آهو
با پاشنه بلند صورتی
همرنگ گل دامنه ها
چه نسبتی دارد ؟

Baran_ns
11-07-2007, 13:43
زمستان برای عشق

دو تکه رخت ریخته بر صندلی
یادآور برهنگی توست
سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
شاید بهار اینده
راه عروج ماست
تا نیلگونه ها
گر قصه ی قدیمی یادت باشد
این رختخواب قالیچه ی سلیمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم که در برت گیرم
لازم نکرده دست بسایم به جسم تو
فصلی مقدر است زمستان برای عشق
چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است
ای طوقه های بازیچه
ای اسب های چوبی
ای یشه های گمشده ی عطر
آن جا که ژاله یاد گل سرخ را
بیدار می کند
جای سؤال نیست
وقتی که هر مراسم تدفین
تکثیر خستگی است
ما معنی زمانه ی بی عشق را
همراه عاشقان که گذشتند
با پرسشی جدید
تغییر می دهیم
مثل ظهور دخترک چارقد گلی
با روح ژاله وارش
با کفش های چرخدارش
آن سوی شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تکه ی رخت ریخته بر صندلی
دو جام نیمه پر
ته شمع نیمه جان
رؤیای بامداد زمستان
بیداری لطیف
آن سوی جاودانگی نیز
یک روز هست
یک روز شاد و کوتاه

Baran_ns
11-07-2007, 13:44
ماه گرفتگی


مرد قبیه های گمشده در تاریخ
ماه سیاه نگاهت را می پرستد
هنگام ماه گرفتگی یا باران
با شوق بازدیدن خود ، در برق مردمک هایت
دست دعا می افرازد
حککی و طلسماتش را
با تاری از مژه های ایزد بانو
تصویر کرده است
او رشته ی نظر قربانی را
تقدیم می کند به جهان برین
تا ماه بر فراز پرستندگان باقی بماند
این بانوی رسیده ی بسیار باشکوه
که انگار
با ماه رابطه ای ندارد
تجسم زمینی اوست
که با سبوی سنگی برای قبیله آب می آورد
از چشمه یژالیزیانا
دعا


این جا عجیب تاریک است
یک قطره روشنایی بفرست
زندان انزوای مرا بشکن
پروانه ی رهایی بفرست
تا پیش از آن که غرق شوم
یک لحظه آشنایی بفرست
انگار ربط ما ازلی است
لطفا کمی خدایی بفرست
ایین

ایین ما ستایش باران است
باران ، رفیق ژاله و شبنم
پیش از طلوع فجر ، افول عصر
از باغ ها غبار می شوید
گل های دوستان را سیراب می کند
ایین ما ستایش باران
و ارتباط بین سه واژه
مرهون اتفات ، یا لطف مشترک
تجلیل زندگانی انسان است
میعاد

همواره با مهر میعادی داشته ام
با خشم ، با امید ، با رؤیا
از یک تصادف خجسته فرایادی داشته ام
در میهن ژالیزیانا
در اوج ظهر بامدادی داشته ام

Baran_ns
11-07-2007, 13:45
در شب گندم گون

عشقی که خواستی بچشانی به من
ایا همین صراحی زهرست ؟
این لطف بی ریای شماست
من هم به آن چه لطف کنی شکرم
اینک نسیم از بن زلف تو می وزد
از عطر شیشه مخمور
و چشم های تو
همرنگ زهر ، زیبا ، با حسن نیمرنگ
در بوسه های تو مزه ی اخلاص
از مایه ی خلاص شدن
انگشت ها
انگشت های گرم پرستاری
که از سر ترحم
بیمار را خلاص کند
و پیکرت
تنگ بلور در شب گندم گون
شاید به اشتباه به من زهر می دهی
شاید جز این دوای کهن
چیزی به خاطرت نیست
شاید که عشق را
با پرسش چهارجوابی شناختی
جایی که آشیانه ی عشاق
شکل اتاق تمشیت بازپرس شد
پس آن امید دیدار
معنای تا قیامت داشت
یه شیشه ی کبود
همان جام وصل بود
با این همه ، بدون تلافی
قلب یتیم توست که می سوزد
قلبی شبیه مجمر آتش
رخساره ی مرا گلگونه می زند
حتی برای مرگ
جبران زردرویی در کوی عاشقان

Baran_ns
11-07-2007, 13:46
چه آسمانی

از تو و بالش که با چراغ لیموها روشن می شدید
کدام یک به سفر رفت؟
دماغه ی ملافه در این آسمان
سفینه های جاذبه را گم کرد
چه آسمانی ! پروازهای منحنی شوق
کلاغی از دیبا
چتری از طلا
قطار که بگذرد از بوته زار خیس
فرو رود بالش
به شکل خفتن تو
پس این قرار قدیمی را به هم بزنیم
ملافه و بالش را در گنجه ها بگذاریم
سلام بر تن تو
هنوز پاییز ، با سرانگشت ، بوسه می فرستند
به پوست دختران زمین
به زلف های چتری زرین
که بین پیچه و پیشانی می رقصند
فرودگاه کجاست
در آسمان این بستر
رواق های تصادف
با پله های نقره و عاج
که هر چه می روم پایین
نمی رسم به زمین ؟
کدام یک به سفر رفت
کدام باد به رقص آورد
طلای ابریشمین و
آبنوس کرپ دوشین را ؟

Baran_ns
11-07-2007, 13:48
اتفاق

قلب مرا گرم می کند این اجاق
می خوانم زیر ستون های اتفاق
ژاله چو بارید بر دلم
بستر سردم اجاق شد
از گذر ابر خوشگلم
باغ پر از اتفاق شد
یار برون آمد از خیال
وصل رقیب فراق شد
ژاله پر از زندگی
خانه پر از اتفاق
بوسه پر ازسرخ گل
دیده پر از چلچراغ
دورترین یادبود
گرم ترین اشتیاق
صبح که از خواب می پرم
دست به جای تو می کشم
از عمق سپهر سراب من
افتاده چو اشکی در رختخواب من
بستر سردم بهار می شود
خانه پر از انتظار می شود
روز به مغرب رسید
بر سر رود کبود
چشم به شب دوختم
یار در آن سوی رود
رود که پهنا گرفت
گویی هرگز نبود
تو رنگ شرابی به دور دست
من رنگ خیالم ، نخورده ست

Baran_ns
11-07-2007, 13:49
دم به دم

من در نفس تو رمزها یافته ام
من با نفس تو زندگی ساخته ام
من در نفس تو یافتم مکیده ای
با خون ترانه ی تو در رگ هایم
درخشک ترین کویر بی باران
من در نفس تو خرم آبادم
وقتی دو کبوتر حرم را دیدم
در قرمزی نوک هاشان می شکفند
پنهان کردم در نفس تو گنج هایم را
در ژرف ترین خواب تو اسرارم را
پنهان ز تو ، آهسته امانت دادم
من در نفس تو رود را پوییدم
بازیچه ی موج
از راه تنفس دهان با تو
از غرق شدن به زندگی برگشت
هر بازدم تو روح رؤیای من است
مهرابه ی آتشکده در بوسه ی تو
من آتش را به بوسه برگرداندم
خکستر بوسه را به آهی کوتاه
تا با نفس تو مشتبه گردد
در راسته ی عطر فروشان ، امشب
در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب
می پرسم
دستمال عطر آگینی از نفس او چند ؟

Baran_ns
11-07-2007, 13:50
بالای پلکان

بالای پلکان
تا بوی قهوه ، سرسرای قهوه ای و گام های وسوسه انگیز تو
امید مشترکی که در بلندترین بام ها به حقیقت پیوست
آواز عشق اینده کی یا کجا نوشته شود ؟
بالای ماه ، پاشنه بلند طلا
زیر چراغ های چشمک زن ،پایین پای ما
یا کاغذ سپید که بر زانوی سپید تو می ساید ؟
دستی که دست های تو را جست سرشار بود از فیروزه ی رباعی خیام
انگشتری قواره ی انگشت توست ، البته می پذیری ، بانوی سربلندی ها
آن باغ زیر پوست ، با عطر کال نارنج ، با چشمه ی نمک ، جزیره ی
مثلثی ، روشن از آب دریا ، آن ساقه های نیشکر که واژگان را
در انزوای شان آزاد کرد
و گام های مصمم که به رغم تو پله ها را پیمود
فروزان باد

Baran_ns
11-07-2007, 13:51
سرزمین من

رؤیای خویش است و بوسه بر لب های خویش
سرزمین من که در قوس بامدادان
گل سرخ می نوشد دختر کوچک باران
اقامتگاهم
ترانه ای ست پیشواز مسافر
و جاده هایش از رد گام ها عطرآگین
نشانه ی مقصد یا
ساحره ی گمشدگی
ژالیزیانا!
شبه جزیره ای با چشمه های شور و شیرین
گوش و گوشواره
انگشتری و اشاره
تشنگی و گلوبند
منظره ی خویش است و دسته گل پنجره ی خویش
در این هوای طناز شعری اگر بسازی
یاد آور گفت و گوست هنگام عشق بازی
ای سرزمین سایه و روشن
ظهر معطر من
از تو به تو باز می گردم
در جست و جوی عطشی که هدیه می دهی
عطش پناهندگان

Baran_ns
11-07-2007, 13:51
پسربچه

اگر این کودک شاعر شد
آسمان امروز
خاطرش می ماند
قطره های زرین
گوشوار زن زیبا
دو قدم پیش از ظهر
این بهاری که به تدریج
می دهیم از دست
می تواند که به ما پس بدهد
هنرش این باشد
اگر این کودک شاعر شد

orochi
12-02-2013, 18:24
از تو و بالش که با چراغ لیموها روشن می شدید
کدام یک به سفر رفت؟
دماغه ی ملافه در این آسمان
سفینه های جاذبه را گم کرد
چه آسمانی ! پروازهای منحنی شوق
کلاغی از دیبا
چتری از طلا
قطار که بگذرد از بوته زار خیس
فرو رود بالش
به شکل خفتن تو
پس این قرار قدیمی را به هم بزنیم
ملافه و بالش را در گنجه ها بگذاریم
سلام بر تن تو
هنوز پاییز ، با سرانگشت ، بوسه می فرستند
به پوست دختران زمین
به زلف های چتری زرین
که بین پیچه و پیشانی می رقصند
فرودگاه کجاست
در آسمان این بستر
رواق های تصادف
با پله های نقره و عاج
که هر چه می روم پایین
نمی رسم به زمین ؟
کدام یک به سفر رفت
کدام باد به رقص آورد
طلای ابریشمین و
آبنوس کرپ دوشین را ؟

ツツツ
25-02-2013, 13:08
زیبا و مه آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته اش
می ریخت هنوز سایه های باران
یک طره خیس در کنار ابرویش
انگار پرانتزی بدون جفت...
بازوی مسافر را
با پنجه ای از هوا گرفت
لبخندزنان به گردش رگبار...

m_kh111
13-05-2015, 01:12
ای سرزمین دیرین


ای روزهای فردا
ای فکر های زيبا
ای واژه های زرين
ای آسمان لرزان
دریای باد و باران
بالای شهر تهران
در انتظار طوفان
طوفان سرد و سنگین
بهر تو می سرایم از خود برون می آیم
لب های بسته ام را یک لحظه میگشایم
ای سرزمین دیرين
یک شاعر پیاده همراه جويبارت
با یک پیام ساده خوش باد روزگارت
نه این زمان غمگین
از بیشه های گیلان گنبد های سپاهان
از کوچه های شیراز تا آتش های اهواز
لبخندهای شیرین
بهر تو می سرایم از خود برون می آیم
لب های بسته ام را یک لحظه میگشایم
ای سرزمین دیرین
بلوار میرداماد با لحظه های آزاد
پنجاه سال دیگر از ما میاورد یاد
نه روزهای رنگی
یک روز آفتابی با آسمان آبی
آن سوی عصر غربت
تصویری از رفاقت
پیوندهای پیشین
بهر تو می سرایم از خو برون می آیم
لب های بسته ام را یک لحظه میگشایم
ای سرزمین دیرين
بهر تو می سرایم از خود برون می آیم
لب های بسته ام را یک لحظه میگشایم
ای سرزمین دیرين

--------------------------------------------------------
محمد علی سپانلو
متولد 1319 در تهران
در تاریخ دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 درگذشت.