PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شرط تاریخ(درباره تاریخ بیهقی)



Asalbanoo
07-07-2007, 23:45
اهمیت تاریخ بیهقی بر هیچ كس پوشیده نیست و تاثیر آن بر متون بعد از خود گواهی صادق بر ارزشمندی این كتاب است. كتابی كه با ظهور خود سبكی جدید در نثر فارسی بنا نهاد كه گذشت زمان نه تنها از اهمیت آن نكاسته؛ بلكه بر شكوه و عظمت آن نیز افزوده است. تاریخ بیهقی آیینه تمام نمای دوران خود است كه می تواند قواعد مملكت داری؛ شهرسازی؛ سطح زندگی مردم؛ طبقات اجتماعی؛ فرهنگ جامعه؛ اوضاع دربار و دیوانها؛ آداب و سنت های رایج در جامعه؛ جهان بینی مردم و حتی خصوصیات اخلاقی و شخصیت شناسی هر یك از چهره های تاریخی را در آن مشاهده كرد.

دقت بیهقی در بیان جزییات و توصیف وقایع تا به حدی بوده كه احساس می شود هر كس به جز بیهقی در آن صحنه ها حاضر بود؛ نمی توانست آنها را-بدان گونه كه او دیده و بیان كرده- به تصویر درآورد. نكته قابل توجه اینكه بیهقی در برخی از رویدادها خود شاهد ماجرا نبوده و آنها را از زبان افراد ثقه نقل می كند اما این وقایع در فضای كلی تاریخ هیچ تفاوتی با آنچه او به چشم خود دیده؛ ندارد و این بیانگر هنرمندی بی نظیر بیهقی است. هدف اصلی این تحقیق پاسخگویی به این سؤال است كه راز ماندگاری تاریخ بیهقی در ادبیات فارسی چیست و تلاش شده است تا پاسخ به این سؤال به گونه ای از میان نكات و مطالب تاریخ بیهقی بازگو شود. چهار عامل مهم در ماندگاری تاریخ بیهقی عبارتند از:

الف) زبان بیهقی:
از دلایل مهم ماندگاری بیهقی در ادبیات فارسی نوع زبانی است كه او برای برقراری ارتباط با خواننده به كار می گیرد. زبانی ساده و صمیمی كه تاثیری شگرف دارد و همه را با خود همراه می كند به گونه ای كه خواننده بیهقی به حسنك وزیر به دیده احترام می نگرد و از سعایت و زعارت بوسهل زوزنی چنان به ستوه می آید گویی به او هم از بوسهل بد آمده است.

زبان بیهقی آدمی را متقاعد می كند كه او جز راست نمی گوید همچنان كه بعد از توصیف ناساختگی بوسهل با مردم ادامه می دهد: «وی برفت و آن قوم كه محضر ساختند رفتند و ما را نیز می بباید رفت كه روز عمر به شبانگاه آمده است و من در اعتقاد این مرد سخن جز نیكویی نگویم كه قریب سیزده و چهارده سال او را می دیدم در مستی و هشیاری و چیزی نگفت كه از آن دلیل توانستی كرد بر بدی اعتقاد وی. من این دانم كه نبشتم و بر این گواهی دهم در قیامت.»(ص۶۰)

در زبان بیهقی دلسوزی خاصی نهفته است و لحن كلام او در هر رویدادی با آن تناسب دارد. عنان كلام را در اختیار دارد و چون آنگونه كه هست سخن می گوید نیازی به تكلف ندارد. نكته ای كه با زبان او آمیختگی خاص دارد پند و اندرزگویی است و در این كار تا جایی پیش می رود كه بیهقی در سیمای یك واعظ جلوه می كند. او «العفو عند القدره» را می ستاید و «اذا ملكت فاسجع» را توصیه می كند و معتقد است كه «بوسهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش كرد به مكافات نه بوسهل ماند و نه حسنك.»(ص۹۰)

در پایان كار علی حاجب می گوید: «این است حال علی و روزگارش و قومش كه به پایان آمد و احمق كسی باشد كه دل در این گیتی غدار فریفتكار بندد و نعمت و جاه ولایت او را به هیچ چیز شمرد... و بزرگا مردا كه او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شكست.»(ص۸۷-۸۶)

از كار بغراخان كه برادر خود ارسلان خان را كشت و چون كارش قرار گرفت فرمان یافت و با خاك برابر شد به شگفت آمده:«و سخت عجیب است كار گروهی از فرزندان آدم علیه السلام كه یكدیگر را برخیره می كشند و می خورند از بهر حطام عاریت را. آنگاه خود می گذارند و می روند تنها به زیرزمین با وبال بسیار» (ص۲۰۶) و در پایان كار حسنك می گوید:«احمق مردا كه دل در این جهان بندد كه نعمتی بدهد و زشت بازستاند.» (ص ۱۹۸)

زبان بیهقی زبان مودبی است و به همین دلیل هیچگاه از حریم ادب دور نمی شود. او هر كلامی را بر زبان نمی راند و سخن را آراسته و پیراسته می كند. بیهقی به گونه ای سخن می گوید كه گویی این تاریخ است كه زبان گشوده و به ذكر وقایع می پردازد و چه بسا خود تاریخ هم به مانند بیهقی نمی توانست آن دوران را توصیف كند چرا كه هنر زبانی بیهقی را نداشته تا هرگاه كه بخواهد لختی قلم را بگریاند یا دنیا را به گونه ای ترسیم كند كه به دستی شكر پاشنده باشد و به دستی زهر كشنده.

ب) بیان تاریخ بر مبنای واقعیت:
از دیگر ویژگی های تاریخ بیهقی كه باعث ماندگاری تاریخ بیهقی در ادبیات فارسی شده، همراه كردن تاریخ با واقعیت است. این سخن بدان معنی نیست كه سایر تواریخ چیزی غیر از واقعیت را بیان كرده اند اما باید پذیرفت كه بیهقی این كار را به گونه ای انجام داده كه ذهن خواننده به راحتی به صداقت او و تاریخش ایمان می آورد. بیهقی برای این كار، مقوله تاریخ و افسانه را از هم جدا كرده است:«و هر كس این مقامه بخواند به چشم خرد و عبرت اندر این باید نگریست نه بدان چشم كه افسانه است.» (ص ۱۸۴) چرا كه شخصیت های افسانه ای، غیر واقعی و دور از دسترس بشر قرار دارند اما چهره های تاریخ بیهقی چنان خواننده را در خود محو می كند كه گویی سال ها با آن ها زیسته است.

از سوی دیگر او در نگارش تاریخ شرط احتیاط را به جای می آورد:«و من كه این تاریخ پیش گرفته ام التزام این قدر بكرده ام تا آنچه می نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست ازمردی ثقه «ص ۶۳۸» و این التزام در جای جای تاریخ بیهقی مشهود است. بیهقی از وقایع روزگار كودكی مسعود و ولایتعهدی او در زمان پدر شمه ای شنیده بود اما برای ذكر در تاریخ می خواست آن را از معتمدی كه به رای العین دیده باشد، بشنود تا اینكه:«اتفاق خوب چنان افتاد در اوایل سنه خمسین و اربعمائه كه خواجه بوسعید عبدالغفار فاخربن شریف حمید امیرالمومنین ادام الله عزه فضل كرد و مرا در این بیغوله عطلت بازجست و نزدیك من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم مرا عطا داد و پس به خط خویش نبشت و او آن ثقه است كه هر چیزی كه خرد و فضل وی آنرا سجل كرد به هیچ گواه حاجت نیاید.» (ص ۱۳۰)

قبول راست بودن سخنان بیهقی برای ما دشوار نیست چرا كه خود معتمد درگاه بوده و گواه عدل بر آنچه گفته، همراه خود داشته است:«و این اخبار بدین اشباع كه می برانم از آن است كه در آن روزگار معتمد بودم و بر چنین احوال كس از دبیران واقف نبودی... و این لافی نیست كه می زنم و بارنامه ای نیست كه می كنم بلكه عذری است كه به سبب تاریخ می خواهم كه می اندیشم نباید كه صورت بندد خوانندگان را كه من از خویشتن می نویسم و گواه عدل بر این چه گفتم تقویم های سال هاست كه دارم با خویشتن همه به ذكر احوال ناطق و هر كس كه باور ندارد به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویم ها پیش حاكم آیند وگواهی دهند و ایشان را مشكل حل گردد» (ص۲۲-۵۲۱)

وسواس و احتیاط او در بیان واقعیت های تاریخی به حدی بوده كه برای اعلام پادشاهی مسعود صبر می كند تا او وارد بلخ شود:«و اخبار این پادشاه براندم تا این جا و واجب چنان كردی كه از آن روز كه او را خبر رسید كه برادرش را به تگیناباد فرو گرفتند گرفتند من گفتمی او بر تخت ملك نشست اما نگفتم كه هنوز این ملك چون مستوفزی بود و روی به بلخ داشت و اكنون امروز كه به بلخ رسید كارها همه برقرار باز آمد راندن تاریخ از لونی دیگر باید.»(ص۱۱۵)
نكته مهم اینكه عرصه برای قضاوتهای یكسویه بیهقی فراخ بوده اما شخصیت درونی او مانع از نگارش خلاف واقعیت شده است: «و این نه از آن می گویم كه من از بوسهل جفاها دیده ام كه بوسهل و این قوم همه رفته اند و مرا پیداست كه روزگار چند مانده است اما سخنی راست بازمی نمایم و چنان دانم كه خردمندان و آنان كه روزگار دیده اند و امروز این را برخوانند بر من بدین چه نبشتم عیبی نكنند كه من آنچه نبشتم از این ابواب حلقه در گوش باشد و از عهده آن بیرون توانم آمد.»
(ص۱۶۹-۱۶۸)

ج) آرایش تاریخ:

بیهقی علاقه عجیبی به آوردن حكایات و قصه ها در تاریخ خود نشان می دهد و به مناسبت های مختلف گریزی به این داستانها زده و به ذكر آنها می پردازد: «من كه بوالفضلم كتاب بسیار فرو نگریسته ام خاصه اخبار و از آن التقاط ها كرده، در میانه این تاریخ چنین سخن ها از برای آن آرم تا خفتگان و به دنیا فریفته شدگان بیدار شوند و هركس آن كند كه امروز و فردا او را سود دارد» (ص۲۰۴) و این التقاط های مناسب با تاریخ از مهمترین دلایل جذابیت تاریخ بیهقی است. برای تاریخ نگار، هیچ چیز به اندازه ذكر وقایع دوران خود اهمیت ندارد اما بیهقی تاریخ نگاری معمولی نیست. برای او آرایش تاریخ نیز به اندازه خود تاریخ اهمیت دارد و معتقد است كه: «تاریخ به چنین حمایت ها آراسته گردد.» (ص۱۵۵).

او در ذكر حكایات تا جایی پیش می رود كه در برخی موارد اطناب را نیز جایز می شمارد: «و ان كان فیها بعض الطول كه البدیع غیر مملول» (ص۲۴۷).

بیهقی هنگامی كه دو حكایت متوالی درمورد بخشیده شدن فضل ربیع و آتش زدن ملطفه ها توسط مأمون ذكر می كند، ادامه می دهد: «و غرض از آوردن حكایات آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد و دیگر تا هر كس كه خرد دارد و همتی با آن خرد یار شود و از روزگار مساعدت یابد و پادشاهی وی را بركشد حیلت سازد تا به تكلیف و تدریج و ترتیب جاه خویش زیادت كند... و فایده كتب و حكایات و سیر گذشته این است كه آنرا به تدریج برخوانند و آنچه بباید و به كار آید بردارند.»(ص۶۸).


آرایش تاریخ باعث شده است تا تاریخ بیهقی از فضای خشك و بی روحی كه سایر تواریخ به آن دچار شده و فقط راوی وقایع و رویدادها بوده اند فاصله بگیرد و پویایی داشته باشد چراكه تاریخ بیهقی مسیر یكنواختی را طی نمی كند و با مهارت نویسنده ضرب آهنگ ویژه ای بسته به مضمون كلام به تاریخ می بخشد و تاریخی داستان گونه بیان می كند تا خواننده را نشاط افزاید: «واجب تر دیدم به آوردن ] حكایت[ كه كتاب خاصه تاریخ با چنین چیزها خوش باشد كه از سخن سخن می شكافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد.»(ص۱۸۴)

د) نگارش تاریخ بر طبق اصولی خاص:
پاره ای از رموز ماندگاری تاریخ بیهقی در ادب فارسی به اصولی كه بیهقی در تاریخ نگاری خود به كار برده، برمی گردد. رعایت اصل بی طرفی و دوری از تعصب و تزید، طول و عرض دادن به تاریخ، پرهیز از اصولی وار شدن، به كار نبردن تخسیر و تحریف و تبذیر و تقتیر در تاریخ، همه و همه اصولی هستند كه او در تاریخ خود از آن بهره برده است. او می كوشد تا در قضاوت های خود تا حد ممكن جانب مسعود غزنوی را فرونگذارد اما در برابر بیان واقعیت حتی به او هم رحم نمی كند و بعد از غارت آمل می نویسد: «اما هم بایستی كه امیر رضی الله عنه در چنین ابواب تثبت فرمودی و سخت دشوار است بر من كه قلم بر چنین سخنی می رود ولكن چه چاره ای است در تاریخ محابا نیست آنان كه با ما به آمل بودند اگر این فصول بخوانند و داد خواهند داد بگویند كه من آنچه نبشتم برسم است.»(ص ۴۳۷)

او بعد از ذكر بی رسمی نوشتگین ولوالجی در گرگان چنین می نویسد: «مرا چاره ای نیست از باز نمودن چنین حال ها كه از این بیداری افزاید و تاریخ بر راه راست برود كه روا نیست در تاریخ تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیركردن» (ص۴۲۹) بیهقی در تاریخ خویشتن ستایی را هم بر نمی تابد: «چه چاره بود از باز نمودن این احوال در تاریخ كه اگر از آن دوستان و مهتران باز می نمایم از آن خویش هم بگفتم و پس به كار باز شدم تا نگویند كه ابوالفضل صولی وار آمد و خویشتن را ستایش گرفت... و من كه ابوالفضلم چون به این حال واقفم راه صولی نخواهم گرفت و خویشتن را ستودن.(ص۵۶۶)
او همواره خود را در معرض قضاوت دیگران می بیند چرا كه روحیات خود او هم به گونه ای است كه در مورد همه چیز قضاوت می كند و به همین دلیل است كه موافقت خواننده برای وی اهمیت ویژه ای دارد: «و در تاریخی كه می كنم سخنی نرانم كه آن به تعصبی یا تزیدی كشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را بلكه آن گویم كه خوانندگان با من اندرین موافقت كنند و طعنی نزنند.» (ص۱۹۰). بیهقی تاریخ را طول و عرض داده است و خود نیز می داند كه تاریخ او چیزی دیگر است: «و در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست كه احوال را آسان تر گرفته اند و شمه یی بیش یاد نكرده اند اما من چون این كار پیش گرفتم می خواهم كه داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند.»(ص۲۰۰)

به طور كلی، بیهقی در سراسر تاریخ نگاری اش خود را ملزم به رعایت اصولی می داند كه آنها را شرط تاریخ می نامد: «ناچار آن ببایست نبشت تا شرط تاریخ تمامی به جای آید.»(ص ۵۰).

● نتیجه:
۱) نوع زبانی كه بیهقی در برقراری ارتباط با خواننده به كار می گیرد عامل مهمی در ماندگاری تاریخ بیهقی است. این زبان در پاره ای از موارد آنقدر با پند و اندرز آمیختگی دارد كه بیهقی را در سیمای یك واعظ جلوه گر می كند.
۲) زبان و لحن كلام بیهقی در هر رویدادی با آن تناسب دارد.
۳) بیهقی به ما چنین القا می كند كه جز راست نمی گوید به همین دلیل از خواننده می خواهد به چشم خرد و عبرت در تاریخ او بنگرد. نه بدان چشم كه افسانه است.
۴) بیهقی در تاریخ شرط احتیاط را به جا آورده و آنچه نوشته یا از معاینه اوست یا از سماع درست مردی ثقه.
۵) او چیزی از خویشتن نمی نویسد و گواه عدل بر آنچه گفته، همراه خود دارد.
۶) بیهقی با التقاط از اخبارها و آوردن حكایات گوناگون، فضای حاكم بر تاریخ را با نشاط و پویا كرده است.
۷) بیهقی همه جا در پی جلب نظر موافق خواننده تاریخ و همراه نمودن او با خود است.
۸) بیهقی معتقد است كه در تاریخ محابا نیست و تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیركردن یا سخنی راندن كه به تعصبی یا تزیدی كشد در آن روا نیست.
۹) او تاریخ را طول و عرض داده تا داد تاریخ را به تمامی بدهد.


سیدمهدی طباطبایی
منبع مورد استفاده:
-بیهقی، محمدبن حسین، تاریخ بیهقی، تصحیح علی اكبر فیاض، به اهتمام محمدجعفر یاحقی، مشهد، دانشگاه فردوسی، .۱۳۸۳



روزنامه کیهان

pedram_ashena
07-07-2007, 23:57
بيهقي


بيهقي به سال 385 ه. ق در ده حارث آباد بيهق(سبزوار قديم) كودكي به جهان آمد كه نامش را ابوالفضل محمد نهادند. پدر كه حسين ناميده مي‏شد، كودك را به سالهاي نخستين در قصبه بيهق و سپس، در شهر نيشابور به دانش‏اندوزي گماشت. ابوالفضل كه از دريافت و هوشمندي ويژه‏اي برخوردار بود و به كار نويسندگي عشق مي‏ورزيد، در جواني از نشابور به غزنين رفته (حدود 412 هـ.ق)، جذب كار ديواني گرديد و با شايستگي و استعدادي كه داشت به زودي به دستياري خواجه ابونصر مشكان گزيده شد كه صاحب ديوان رسالت محمود غزنوي بود و خود از دبيران نام‏آور روزگار. اين استاد تا هنگام مرگ لحظه‏اي بيهقي را از خود جدا نساخت و چندان گرامي و نزديكش مي‏داشت كه حتي نهفته‏ترين اسرار دستگاه غزنويان را نيز با وي در ميان مي‏نهاد، و اين خود بعدها كارمايه گرانبهايي براي تاريخ بيهقي گرديد، چنانكه رويدادهايي را كه خود شاهد و ناظر نبوده از قول استاد فرزانه خويش نقل كرده كه پيوسته «در ميان كار» بوده است و در درستي و خرد بي‏همتا.

پس از محمود، بيهقي در پادشاهي كوتاه مدت امير محمد (پسر كهتر محمود) دبير ديوان رسالت بود و شاهد دولت مستعجل وي؛ و آنگاه كه ستاره اقبال مسعود درخشيدن گرفت، نظاره‏گر لحظه به لحظه اوج و فرود زندگاني او بود، و هم از اين تماشاي عبرت انگيز است كه تاريخ خويش را چونان روزشمار زندگي اين پادشاه و آيينه تمام نماي دوران وي فراهم آورده است. پس از در گذشت بونصر مشكان (431 هـ.ق) سلطان مسعود، بيهقي را براي جانشين استاد از هر جهت شايسته ولي«سخت جوان» دانسته ــ هر چند كه وي در اين هنگام چهل و شش ساله بوده است ـــ از اين رو بو سهل زوزني سالخورده را جايگزين آن آزادمرد كرد و بيهقي را بر شغل پيشين نگاه داشت. ناخشنودي بيهقي از همكاري با اين رئيس بدنهاد، در كتاب وي منعكس است، تا آنجا كه تصميم به استعفا گرفته است، ولي سلطان مسعود او را به پشتيباني خود دلگرم كرده و به ادامه كار واداشته است.

پس از كشته شدن مسعود (432 هـ.ق) بيهقي همچون ميراثي گرانبها، پيرايه دستگاه پادشاهي فرزند وي (مودود) گرديد، و پس از آنكه نوبت فرمانروايي به عبدالرشيد ـ پسر ديگري از محمود غزنوي ـ رسيد، بيهقي چندان در كوره روزگار گداخته شده بود كه در خور شغل خطير صاحبديواني رسالت گردد. اما ديري نپاييد كه در اثر مخالفت و سخن چيني‏هاي غلام فرومايه ولي كشيده‏اي از آن سلطان، از كار بر كنار گرديد، و سلطان دست اين غلام را در بازداشت بيهقي و غارت خانه وي باز گذارد. بيهقي سر گذشت دردناك اين دوره از زندگي خود را در تاريخ مفصل خود آورده بوده است كه اين بخش از نوشته‏هاي وي جزو قسمتهاي از دست رفته كتاب است، ولي خوشبختانه عوفي در فصل نوزدهم از باب سوم «جوامع الحكايات» اين داستان را نقل {به معنا} كرده است:


هنگامي كه سلطان عبدالرشيد غزنوي، به دست غلامي از غلامان شورشي (طغرل كافر نعمت) كشته شد (444 هـ.ق) با دگرگون شدن اوضاع، بيهقي از زندان رهايي يافت، ولي با آنكه زمان چيرگي غلام به حكومت رسيده، پنجاه روزي بيش نپاييده و به قول صاحب «تاريخ بيهق» بار ديگر «ملكبا محموديان افتاد»، بيهقي ديگر به پذيرفتن شغل و مقام درباري گردن ننهاد و كنج عافيت گزيد و گوشه‏گيري اختيار كرد.

زمان تأليف كتاب

بيهقي كه ديگر به روزگار پيري و فرسودگي رسيده و در زندگي خود و پيرامونيان خويش فراز و نشيبهاي بسيار ديده بود، زمان را براي گردآوري و تنظيم يادداشتهاي خود مناسب يافته و از سال 448 هـ .ق به تأليف تاريخ پردازش خود پرداخت و به سال 451 اين كار را به انجام رسانيد، يعني اندكي پس از درگذشت فرخزاد بن مسعود و آغاز پادشاهي سلطان ابراهيم بن مسعود(جلـ 451، ف 492).

مرگ بيهقي

بيهقي هشتاد و پنج سال زيسته و به تصريح ابوالحسن بيهقي در«تاريخ بيهق» به سال 470 هـ.ق در گذشته است و به اين ترتيب نوزده سال پس از اتمام تاريخ خويش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازه‏اي در زمينه كار خود دسترسي مي‏يافته، آن را به متن كتاب مي‏افزوده است.

نام كتاب

كتابي كه امروز به نام «تاريخ بيهقي» مي‏شناسيم، در آغاز «تاريخ ناصري» خوانده مي‏شده است به دو احتمال: نخست به اعتبار لقب سبكتگين(پدر محمود غزنوي) كه ناصرالدين است و اين كتاب تاريخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وي بوده، و ديگر لقب سلطان مسعود كه «ناصرالدين الله» بوده است. به هر حال كتاب به نامهاي ديگري نيز ناميده مي‏شده، از اين قرار: تاريخ آل ناصر، تاريخ آل سبكتگين، جامع التواريخ، جامع في تاريخ سبكتگين و سرانجام تاريخ بيهقي، كه گويا بر اثر بي‏توجهي به نام اصلي آن (تاريخ ناصري) به اين نامها شهرت پيدا كرده بوده است. بخش موجود تاريخ بيهقي را «تاريخ مسعودي» نيز مي‏خوانند از جهت آنكه تنها رويدادهاي دوره پادشاهي مسعود را در بر دارد.

68vahid68
08-07-2007, 08:17
بهقي در باره ظرافت كارش ميگه
سخني نرانم كه گويند شرم باد اين پير را