PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار سکوت، تنهایی و مرگ



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 [9] 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

t.s.m.t
02-10-2008, 13:09
آری،آری
من محکومم به زندگی کردن
تا شاهد مرگ تک تک آرزوهایم باشم

t.s.m.t
02-10-2008, 15:01
ببام وحشت ایام
تولد تو طلوعی دیگر است
در غروب
چه ای تو؟
زمان به موریانه شبیه است در قبیله ی انسان
کجاست باده ی انگور؟
درون خستگی و شب
نگاه کن گوزن است ایستاده و در خواب
در اوج ماندن و رفتن
که سنگ فتنه نبارد
که سنگ فتنه نبارد
که از قبیله ی انسان
و از جماعت جنگل...

منصور اوجی

t.s.m.t
02-10-2008, 23:14
دلم هوای خزان کرده ست
دلم هوای کوچ پرنده های غریب
و پا به پای تمام نقوش بی زاری
دلم هوای پژمردن کرده ست
چه بی تفاوتی تلخی
دلم هوای مردن کرده ست
کجاست یار؟
کجاست ظلمت؟
بیغوله؟
کوچه؟
تنهایی
دلم هوای مردن کرده است.

علی باباچاهی

t.s.m.t
02-10-2008, 23:23
تصویر ها در آئینه نعره می کشند:
ما را ز چارچوب طلایی رها کنید
ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم

دیوار های کور کهن ناله می کنند:
ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید؟
ما خشت ها به خامی خود شاد بود ه ایم

تک تک ستارگان،همه با چشم های تر،
دامان باد را به تضرع گرفته اند:
کای باد؟ما ز روز ازل این نبوده ایم،
ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم!

غافل که باد نیز عنان شکیب خویش،
دیریست کز نهیب غم از دست داده است.
گوید که ما به گوش جهان،باد بوده ایم
من باد نیستم،
اما همیشه تشنه ی فریاد بوده ام
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه ی بیداد بوده ام
نقشی درون آئینه ی سرد نیستم
اما هر آنچه هستم،بی درد نیستم

اینان به ناله،آتش درد نهفته را
خاموش می کنند و فراموش می کنند.
اما من آن ستاره ی دورم که آبها
خونابه های چشم مرا نوش می کنند

نادر نادر پور

magmagf
03-10-2008, 00:15
با خواب هایم قهر کرده ای؟

آخرین بار که دیدمت
چمدان خاطرَت را
با لبخندی تلخ
بستی و رفتی.

سهمم را از تو نخواستم،
اما
یادت باشد،
امید های مرا
بدون آنکه از من بپرسی،
با خود بردی.

eshghe eskate
03-10-2008, 11:38
تو تنهايي


ومن صد بار تنهاتر


تو ميداني كه من جز با تو


با هر كس كه باشم...باز تنهاييم


تو ميداني كه اين بغض فرو خورده


به جز بر شانه هاي استوارت


جاي ديگر وا نخواهد شد


و ميداني كه من يك عمر چشمانم به در بودست....


دلم امروز ميخواهد


كه اين را هم بداني كه......


دگر ناب توانم نيست


ببين سردي زمستان دستانم را خجل كرده


وحتي اشك هم ديگر...


تسلي بخش غمها نيست


بيا كه ديگر از دست خيالت هم گريزانم


بيا كه سخت تنهاييم

t.s.m.t
03-10-2008, 12:51
من از بهار
من از بهار نمی آیم
و تو
سکوت صبحدمت را،چه کسی شکسته که بیدی
درون دست تو
می لرزد

t.s.m.t
04-10-2008, 16:03
ای من!
چه غمگنانه می گریی
که یاد انگیز نرم زیر باران
بر غریب ترین گذرگاه کوهساران است
در آسمانه ی چشمت
تلاتو اشک ها
در آمیزش با سرخی پلک ها بر آماسیده
رنگین کمانی است
که در گاهواره ی آن
دل را به تسلا نشانده ای...
بی ((یاران ))اما
ابرهای سینه ات نخواهد گشود
ای من!
بگری!
بی ((آنان)) چه غمگنانه می گریی...

eshghe eskate
04-10-2008, 23:11
تمام روزها
روی تنهاییم راه می روم
به همه جا نگاه می کنم
مدام
خورشید
از لای پنجره نمی تابد به اتاق
و پروانه
پریدن را لای کتاب جا گذاشته است
ای کاش می توانستم
آبی آسمان رابیاورم توی شعرم
ای کاش
دوستم می داشتید!

eshghe eskate
04-10-2008, 23:12
اين آخرين آفتابِ عمرم بود
آخـرين سپـيده قـبل از مـرگ
در مـيـان سياهــي اوهــام
من در انـديشة هميـن يك برگ
آخـرين بـرگِ دفـترِ عمرم
كـه شده پاره پاره و بي رنگ
زنـدگي يكي ، دو روزي بــود
روز اول با مـن و ديگري در جنگ
به هنگام گريه چون سيل و
به هنـگام سـوختن شـد سنـگ
سنگِ آتشينِ دهر كوبيد و
درآن دم شعله زد بر وجودم رنگ
و كنون بر سرم افـكند
ســــايـة كبـــودِ مــــرگ

magmagf
05-10-2008, 06:18
سلاخی می گریست

.

.

.

به قناری کوچکی دل باخته بود!!!

magmagf
05-10-2008, 06:21
آن کسی را که تو می جویی

کی خیال تو به سر دارد

بس کن این ناله و زاری را

بس کن او یار دگر دارد.

magmagf
05-10-2008, 06:27
من نمی بخشمت

اگر جای پات

بی جای پام

روی جایی

حک بشه…

magmagf
05-10-2008, 06:27
از اینکه به اتاقم بیای

و در را باز کنی

هراس ندارم

فقط قبل از آمدن تما س بگیر

شاید کمی پیر شده باشم

amir 69
05-10-2008, 11:34
و تو با دست های خود
آجرهای دیوار تنهاییت را
یکی یکی بالا بردی
باصبر و حوصله!
و بعد پشت آن دیوار نشستی و ساعت ها به آن نگریستی
دلتنگ شدی ، گوشه دیوار کز کردی و سخت نگرستی
و من ، آن سوی دیوار در انتظارت بودم
اما تو هیچوقت نگاه منتظرم رو ندیدی...
دیوار تنهاییت نمیگذاشت...

god_girl
05-10-2008, 17:29
میهمانم کن
به اناری ک ترک خورده ز شیرینی

magmagf
06-10-2008, 06:02
كجاىزندگی ام را برایت تقربر کنم


دلهره های دوریت یا آشوب دل بعد از رفتنت....


کجای زندگی ام را برایت تقربر کنم


وقتی که بین من و تو دریایی از آتش بود........


وباز کجای زندگی ام را....


که هنوز بین دو هیچ ایستاده ام


وبه تو فکر میکنم که آیا باز می بینمت


حتی در خواب

magmagf
06-10-2008, 06:03
کمی جلوتر

من آن طرف امروز پیاده میشوم .

کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار.

کسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید

از آن طرف کودکی ،

و نزديك پنجشنبه به راه بعد از امروز مي افتد

كمي نزديك پنجشنبه نگهدار.

تو همان آشناترين صداي اين حدودي

كه مرا ميان مكث سفر

به كودك ترين سايه ها مي بري

با دلم كه هواي باغ كرده است

با دلم كه پي چند قدم شب زير ماه مي گردد

و مرا مي نشيند .

مي نشينم و از ياد مي روم

مي نشينم و دنيا را فكر ميكنم .

آشنا ترين صداي اين حدود پنجشنبه !

كنار غربت راه و مسافران چشم خيس

دارم به ابتداي سفر مي روم

به انتهاي هر چه در پيش رو مي رسم .

گوش ميكني ؟

مي خواهم از كنار همين پنجشنبه حرفي بزنم ،

حالا كه دارم از ياد مي روم

دارم سكوت مي شوم

مي خواهم آشناترين صداي اين حدود تازه شوم .

گوي مي كني ؟

پيش روي سفر

بالاي نزديك پنجشنبه برف گرفته است .

پيش روي سفر

تا ته اين همه ناپيدا

تنها منم كه آشناترين صداي اين حدودم

تنها منم كه آشنا ترين صداي هر حدودم .

حالا هر چه باران است ، در من برف ميشود

هر چه درياست ، در من آبي

حالا هر چه پيري است ، در من كودك

هر چه ناپيدا ، در من پيدا

حالا هر چه هر روز و بعد از اين ، هر چه پيش رو

منم كه از ياد مي روم ، آغاز مي شوم

و پنجشنبه نزديك من است .

جهان را همين جا نگهدار

من پياده مي شوم



( هيوا مسيح)

magmagf
06-10-2008, 06:08
"من" و "تو"

همیشه "من" و "تو"

تا ابد

من وتو

"ما"

خیالی ست

که در خواب های ما

می پیچد…

magmagf
06-10-2008, 06:09
گفت:

این قدر نامم را تکرار نکن

نفسم را حبس کردم…



احسان پرسا

دل تنگم
06-10-2008, 06:38
چقدر تجربه کردم غم نیامدنت را
به روی سینه فشردم حضور پیرهنت را

دریغ هیچ نمانده ست تا به خاک بسپارم
چه آرزو که ببوسم چو آمدی بدنت را

و تا که وسعت صحرا عجین بوی تو باشد
به دست باد سپردم به یاد تو کفنت را

در این سیاهی ممتد، خدا کند که سپیده-
به گوش باد برساند غریو شب شکنت را

بخواب ای تن بی سر! که خواب سبز تو جاوید
کا تا ابد نفروشم زغیرتم وطنت را

دل تنگم
06-10-2008, 06:39
شايد كه سفره هاي پر از نان براي بعد
در خانه فقر آمده،ايمان براي بعد

يك روز دوست پشت در خانه اش نوشت:
ما خسته ايم، ديدن مهمان براي بعد

يك كوچه دركنار من و كودكي بكش
تصوير مرد پير خيابان براي بعد

جا مانده است دفتر فرياد در حياط
فرصت دهید، بارش باران براي بعد

هرگز كسي نديد كه يخ زد نگاهمان
هرگز كسي نگفت زمستان براي بعد

پرواز، اين هميشه ترين ، پيش روي ماست
يك عمر پشت ميله ی زندان براي بعد

شايد براي بعد، كسي از تبار من
بهتر بگويد عاطفه، انسان براي بعد

دل تنگم
06-10-2008, 06:43
چهارشنبه و شهریور ... نگاه عقربه 9
هوای زن پُر ِ غربت و فصل فصل درو

تمام ِ کوچه، سراسر، چراغ ِ زرد و بنفش
کجا؟ - برای بار هزارُم هراس و ترس از نو

خوش آمدید، بفرما و حلقه حلقه ی اشک
نشست توی دو چشمانِ خسته اش یکهو

و شاخه ای گل ِ مریم سه تا رُز زرد
و کارت کوچک سبزی <فقط بخاطر تو>

نشست گوشه ی مجلس خراب و مات و سیاه....
تمام قد دل و شلوار و روسری، مانتو

هوای هلهله و رقص عروس با داماد
کنار حلقه ی گل، غرقِ آرزو، هر دو

میان این همه یک بغض کهنه سر واکرد
و این هم از تو و عشقت بلند شو گم شو

اتاق خاطره هایم حرام ِ چشمش باد
و هق هق ِ زنِ تنها میانِ خانه ولو.....

MaaRyaaMi
06-10-2008, 16:48
آنقدر برایت مرده ام که نمی دانی کجا خاکم کنی...
امشب میان خش خش پاییز پرسه میزنم،
چشمهای تو را...
تو را که دیگر نیستی، اما یادم باشد که هنگام
بازگشت، شانه هایم را جا بگذارم...
شاید یکروز غرور چشمهایت بشکند، در همین راه...
کسی چه می داند!

magmagf
07-10-2008, 06:09
پايان نامه

ودر پايان هم

حرفي زده نخواهد شد

از رنگهايي که ما دوست داشتيم

وشلاق اين بادهاي وحشي

برجاي سينه ي ريزت

ردپايي...

ويا حتي دستي نمي گذارد

محو خواهيم شد

در تماشاي لحظه هاي گمشده

واين از همان قانون هاي خداداديست

که انسان به من و تو مي دهد نسبت،مي دهد

مي زند،بلانسبت

مثل فحش هاي غريزي

که ما گاهي به خودمان مي زنيم...

واکسن هاي ضد تهوع...

براي همين جاها ساخته شده است

البته...

نه در اين ارتفاع چند پايي

که حتي بي دمپايي

هم مي شود طي کرد

و از اشک هاي سبزي که مي بيني و نمي بيني

بي شک

علف هاي هرز خشک فراموشي

خواهد روييد

و صداي نفس باد که جاري بود

در ريه هاي گياهان

مدفون خواهد شد

وزياد هم اگربخت...

يار با ما باشد ،

جيغ شقايق

بنفش خواهد شد

وتو که بنفشه اي

ماوراي بنفش

بر بوم هايي که طرح مانده ا ند

در دست آفريدگاراني که قادر نبوده اند...

وتو باز هم وقتي مي آيي ،

ديگر تو نيستي

به پيش مني که...

ديگر من نيستم

به ديدن مني که ...

برايت يک خواب بودم

آب بودم

ودسته گلي که آورده اي

به آب خواهي داد.

magmagf
07-10-2008, 06:10
روزها از روی ما راه میروند
شاید هم می غلتند...
له میشویم
یک بعد از مختصات ما
از دست میرود
نقشه ها
همه غلط از آب در می آیند
...

magmagf
07-10-2008, 06:11
حكم:

اعدام .

***

زمين/ از قدمهايش مي گذرد.

پله ها/ از او پايين مي روند.

چهارپايه/ زير پايش مي خزد.

طناب / به گردنش مي پيچد.

و ضربه اي ...

ناگهان ،

«جهان معلق مي شود!»

magmagf
07-10-2008, 06:11
بخاطر خاطره ها
آخرین حرف را نمیزنم
...که بدرود

شاید هنوز
یک روز دیگر هم باشد
که با تو تمام شود

malakeyetanhaye
07-10-2008, 12:04
یادت می آید همیشه میگفتم ؛

"یك روز شاید غول چراغ شدم"

و تو به من می خندیدی

آخر دیگر مویی نمانده بود تا بسوزانی

یادت نیست؟!

چند بار علا الدین را روشن كردیم

آنوقت نمی دانم

یك استكان گل گاوزبان بود یا قهوه

كه روی میز دو نفره ما

برف های نشسته به زاگرس را

به فال حافظ مونتاژ می كرد

نفتی به این چراغ نمانده است

می ترسم آخر این غول

جلوی برف ها آب شود

و آن وقت تو هر قدر به چراغ جادو دست بكشی

چیزی بجز دوده كتری نصیبت نشود

نفتی به این چراغ نمانده است

بابا برفی باغچه

اگر جلوی تنور سنگك

برای تمام بابا نوئل های قلابی

نان باگت هم می پخت

شب ژانویه دیگر آب شده بود

یادت میآید همیشه می گفتم

"یك روز شاید غول چراغ شدم"

malakeyetanhaye
07-10-2008, 12:13
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من
کاش می شد بگشایی سر صحبت با من
هیچ کس نیست که تقسیم کند در اینجا
درد بی برگی و تنهایی و غربت با من
خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال
آسمان دور شد از روی حسادت با من
از خروشانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشوده لبش را به حکایت با من
بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من

malakeyetanhaye
07-10-2008, 12:15
آواز عاشقانه ی مادر گلو شکست

حق با سکوت بود ،صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده دردلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد،کس به داغ دل باغ ،دل نداد

ای وای،های های عزا در گلو شکست

"بادا "مباد گشت "مباد ا"به باد رفت

"آیا "زیاد رفت و"چرا "در گلو شکست

فرصت گذشت وحرف دلم نا تمام ماند

نفرین وآفرین ودعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم

بغضم امان نداد وخدا ... در گلو شکست

دل تنگم
07-10-2008, 12:18
طوفان‏ زده بودم . به سراب تو رسيدم
يعني که به سرچشمه‏ ي ناب تو رسيدم...
من دفتر صدبرگ خيالات تو بودم
کم‏کم به غلط هاي کتاب تو رسيدم:
چشم تو در آن فلسفه ‏هاغوطه ‏ورم کزد
اما به فلاطون شراب تو رسيدم:
يک عمر در اين آينه از شکل مسيحا
پرسيدم و ديدم به جواب تو رسيدم:
تو سهم سرآسيمه‏ ترين مست خودت باش
من هم که به يک نيمه ‏ي خواب تو رسيدم:
پاداش مرا حالت شايسته ‏تري نيست؟
چون هيچ ‏ثوابان به عذاب تو رسيدم:
پرميوه ‏ترين فصل پريشان‏ شدني تو
تابيدي و با رنگ و لعاب تو رسيدم...
بوسيدمت و در بغل آرام گرفتم
خنديدي و گفتي به حساب تو رسيدم

دل تنگم
07-10-2008, 12:20
روز عروسي‌مان يادت است
من بودم و تو ديگر هيچ
من پرسيدم آيا ما خوشبخت‌ايم؟
تو خنديدي!
و دانست‌ام، در ذهن‌ام، که هستيم.
يک روز بعد
من بودم و ديگر هيچ
و من پرسيدم که آيا ما خوشبختيم؟
و تو خنديدي!
و دانستم،
در ذهنم،
که هستي‌م! يا- و من انديشيدم که هستي‌م.
يک خرمن سال بعد
من بودم و تو و ديگر هيچ
من پرسيدم که آيا ما خوشبخت‌يم؟
و تو باز خنديدي!
و من ايمان آوردم که هستيم.
و
...
5 ساعت بعد ساعت 5 بعدازظهر
من بودم و يک خروار کاغذ و ديگر هيچ
و من پرسيدم من خوشبختم؟
روي يک کاغذ مچاله شده نوشته بود
"هيچ‌وقت دوستت نداشته‌ام"
و من دانستم که...

دل تنگم
07-10-2008, 12:22
حالت پریشانم پر غم است و تکراری
سایه ی خیال من مبهم است وتکراری

در سر پر از هیچم شور آرزو مرده
این جنون که می بینی، هر دم است و تکراری

در کویر تب کرده خاک تشنه می گرید
گرچه بارش باران نم نم است تکراری

زخم کهنه ام تا کی؟ کو دم مسیحایی؟
هر نمک که می پاشی مرهم است و تکراری

از لگام ایمان تا برده های تقدیری
حلقه حلقه زنجیری محکم است و تکراری

کرده دوزخی برپا از سراب آزادی
سیب و گندم و شیطان، آدم است و... ، تکراری

malakeyetanhaye
07-10-2008, 12:27
بیكسی هست، كه دنبال كسی مــــیگردم
در تمنای مسیحا نفســــی مـــــی گــردم
از گلستان جهان دیده فــــــرو بسته، ولی
در پی گلشن بــــی خار و خسی می گردم



پای دل بـــی خبر از وسـعت این ره باشد
چو امــــیدش به امیدیست بسی می گردم



آنكه شادی بدهد غـــــــم ببرد می خواهم
نه برای خـــــوشی و بوالهوسی می گردم



بغض ها خورده گره حنـــجره بیفریادست
در سكــوتی عقب دادرســـی مــــی گردم



كیمیا میطلبم گـــــرچه نباشـــــــــم قابل
در تمنای مسیـــــحا نفسی مــــــی گردم

eshghe eskate
07-10-2008, 23:37
"زندگانی همه صورتکده ای از یاد است

یاد یاران قدیم

یاد خویشان صمیم

زندگانی یادست

دلم از یاد کسان هر شبه در فریاد است"

eshghe eskate
07-10-2008, 23:39
زندگي دفتري از خاطرهاست

يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک

يک نفر همدم خوشبختي هاست ،

يک نفر همسفر سختي هاست ،

چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد...

ما همه همسفريم

eshghe eskate
07-10-2008, 23:40
تو را در سطر سطر خاطره



در ضرباهنگ غزل یافته ام



به یاد داری ؟



بالی آیا برای پرواز مانده؟



برای رفتن؟



تا انتهای اوج؟!



بیا تا دیگرباره لغتنامه مهر را بگشاییم



فصل عشق را،صفحه محبت را



و سطر پرواز را



پرواز یعنی،



بال در بال بادی خنک



نفس در نفس یاری همراه



دست اندر ساعد ساقی سیمین ساقی



نگاه در نگاهی شوخ



لب بر لبانی شیرین گفتار



زلم نوشان



در گرماگرم مغازله ای



تنیده در هم



با دو دل



تپان چون تپش زندگی



چون تپش ثانیه ها



و با حرارتی افزون تر از هرم کویر



با عطر گیسوانی پریشان در باد



که گلها را به میهمانی ریح می خواند



و با عطر نازک تنی



شوخ و شیرین



پرواز یعنی،



تاختن تا انتهای ذوق



تا آنسوی ادراک



تا تکلمی هم وزن



هم هجا با غزل عشق



تا رمیدن غزال



تا آغاز غزل



تا ردیف قافیه



باید تاخت با توسن تغزل



بر پهن دشت ابر



تا سرزمین سکوت



تا شب زلف نگار



تا سرخی لبی لعل



تاگیسوان آتش



تا خورشید



تا حب



تا چنگی بر تار زلف یار



تا زخمه ای بر رباب



تا ناله نی



و تا ترانه ترنم



باید رفت



پرواز را به خاطر بسپار



پرنده مردنی ست.

eshghe eskate
07-10-2008, 23:40
امشب از کوچه پس کوچه های خاطره با یاد تو میگذرم

چه بویی می اید ، تو هم حس میکنی ؟

بوی عطر با تو بودن است ،

ای عزیزتز از جان ! یادت نیز همچون بودنت هوا را معطر میکند .

دلم تنگ است برایت ....

در خیالم با تو همگام شده و راه دریا را پیش میگیرم

چون تو با منی بوی دریا نیز مستم میکند

تا به حال در سیاهی شب کنار اب رفته ای ؟

به صدای امواج گوش سپرده ای ؟

اینک این منم ، تنهای تنها با کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین با تو بودن

چه شیرین است زمانی که کنار تو هستم و صدای امواج طنین افکن است

سرم را به سینه ات میفشارم و با شنیدن صدای قلب پر مهرت ارام میگیرم

کاش بو دی .........

چقدر محتاجم به بودنت ،

به نگاهت ، به صدایت ، به خنده ات ،

به دستان پر مهرت ، به اغوش گرمت

ولی افسوس که نیستی و تنها یادت همیشه با من است ...

MaaRyaaMi
08-10-2008, 17:52
وقتی دوست داشتن میان من و تو نزدیک است
و حجم های خالی زندگی با نام من و تو پر نشد
وقتی سکوت می کنی...
در برابر هر آنچه برای تو دارم...
شاید تنها کلامی که ما را...
به هم پیوند خواهد زد این باشد...
"خداحافظ رفیق...!"

amir 69
08-10-2008, 21:34
امشب چه کنم که اشک کم دارم
دست از سر تو چگونه بردارم
امشب دل من عجیب طوفانیست
این غمزده را چو عشق میخوانم
امشب نگرم تو نیست خواهی شد
یا نیست شوم تو را به شوق آرم
امشب قلمم ز خون ...؛ تباهم کرد
این غمزده را دوباره میخوانم؟؟

eshghe eskate
08-10-2008, 22:25
چه جای ماه،

که حتی شعاع فانوسی

درین سیاهی جاوید ، کور سو نزند !

بجز طنین قدم های گزمه ی سرمست

صدای پای کسی،

سکوت مرتعش شهر را نمی شکند،

به هیچ کوی و گذر

صدای خنده ی مستانه ای نمی پیچد ،

کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است ؟

چراغ میکده ی افتاب خاموش است !

eshghe eskate
08-10-2008, 22:26
عاقبت صید سفر شد یار ما یادش بخیر
نازنینی بود و از ما شد جدا یادش بخیر
با فراقش یاد من تا عهد دیرین پر گرفت
گفتم ای دل ، سالهای جان فزا یادش بخیر
ان لب خندان که شبهای غم و صبح نشاط
بوسه میزد همچو گل بر روی ما یادش بخیر
با همه بیگانه ماندم تا که از من دل برید
صحبت ان دلنواز اشنا یادش بخیر
یار رفت وعمر رفت و جمع ما پاشیده شد
راستی خوش عشرتی بود ای خدا یادش بخیر
میرسد روزی که از من هم نماند غیر یاد
ان زمان بر تربتم گویی که ها : یادش بخیر.

eshghe eskate
08-10-2008, 22:27
زندگي راز بزرگي ست كه در ما جاري است

زندگي فاصله آمدن و رفتن ماست

زندگي وزن نگاهي ست كه در خاطره ها مي ماند

شايد اين حسرت بيهوده كه در دل داري

شعله گرمي اميد تو را خواهد كشت

زندگي درک همين اکنون است

زندگي شوق

رسيدن به همان فردائيست كه نخواهد آمد.

eshghe eskate
08-10-2008, 22:28
رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی بک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژوک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
گلهای رنگ سرزده از خک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
بندی گسسته است
خوابی شکسته است
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است.

malakeyetanhaye
09-10-2008, 13:59
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دنبال یک پاک کن می گردم تا همه چیز را پاک کنم...
همه خاطراتم...همه زورد باوری هایم...همه آدم ها...
همه خانه ها...همه گورستان ها...
همه نوشته ها...نامه ها...همه کتاب ها...شعر ها...
همه دوستی ها...دلگیری ها...
همه غصه ها...همه کابوس ها...
همه تنهایی ها...همه عشق ها...
همه حرف ها...همه دوست داشتن ها...
همه رفتن ها و آمدن ها...
همه اعتماد کردن ها...همه خیانت ها...
همه این تخته سیاه لعنتی...همه من ! همه این زندگی...
دنبال یک پاک کن می گردم...

malakeyetanhaye
09-10-2008, 14:00
در میان گونه گونه مرگ ها
تلخ تر مرگی است مرگ برگها
زان كه در هنگامه اوج و هبوط
تلخی مرگ ست با شرم سقوط

وز دگر سو، خوشترین مرگ جهان،
- زآنچه بینی، آشكارا و نهان -
رو به بالا و ز پستی ها رها
خوش ترین مرگی ست مرگ شعله ها،

malakeyetanhaye
09-10-2008, 14:01
تو كه از سفر هزار دروغ سایه ها باز نمی گردی!
نمیدانم
از دیروز همدلی
تا امروز بی همزبانی
چند بار دست آسمان از بغضم خط خورده است
بر سرم مهر نپاش!
حالا دیگر دلم دست چپ و راستش را می شناسد
ماهك شبهای دور
نقره نگاهت را نتابان
پلنگ عاشقت چشمانش را تا همیشه بسته است....!!!

malakeyetanhaye
09-10-2008, 14:02
دشتهایی چه فراخ!

کوههایی چه بلند

در گلستانه چه بوع علفی می‌آمد!




در گلستانه بوی علفی می‌آمد ...

سهراب؛ کجایی که ببینی در این روزگار دیگه توی گلستانه هم بوی علف نمی‌یاد

دیگه سوسمارها جایی برای لغزیدن ندارن

من هم بر لب آبی گیوه‌ها رو کندم، ولی نکردم پا را در آب.

چون دیگه آب زلال نبود!

مهربانی نیست، سیب گران است، ایمان نیست

ریا هست، بی‌مهریست
تا شقایق هست، زنده بودن را باید تحمل کرد!

Ghorbat22
10-10-2008, 03:24
زندگی گفت:که آخر چه بود حاصل من؟

عشق فرمود تا چه گوید دل من

عقل نالید کجا حل شود مشکل من
مرگ خندید:در خانه ی ویرانه ی من

Ghorbat22
10-10-2008, 03:25
کاش می شد هیچ کس تنها نبود
کاش می شد دیدنت رویا نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود


گفته بودی که فردا می رسی
کاش روز دیدنت فردا نبود

Ghorbat22
10-10-2008, 03:28
سیب سرخی را به من بخشید و رفت

عاقبت بر عشق من خندید و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد

بی مروت گریه ام را دید و رفت

Ghorbat22
10-10-2008, 03:29
خدایا قلب من غمگینه امشب

دلم چون لاله خونینه امشب

نمی دونم چرا دست زمونه

گل عمر منو می چینه امشب

دلم گنجینه غم های بسیار

وجودم خسته از تکرار و تکرار

دل من دیگه از جبر زمونه
شده از زندگی بی زار و بی زار

magmagf
10-10-2008, 17:19
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز

بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند

magmagf
10-10-2008, 17:21
ببار ای نم نم بارون

زمین خشک را تر کن

سرود زندگی سر کن

دلم تنگه دلم تنگه

. . . .



( کارو )

eshghe eskate
10-10-2008, 18:54
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

eshghe eskate
10-10-2008, 18:55
یکی بود یکی نبود
دل من شکسته بود
زیر بارون تو خزون
قدمام چه خسته بود
تویه لحظه های من
سایه ی سیاهه غم
با تمومه وجودش
یه نفس نشسته بود
گلای خزون زده
برگایه زرد ،تویه باغ
قصه یه سخت عبور
از همه خاطره ها
سرد و بی روح و سیاه
خنده ی تلخه لبام
غم شده همخونمو
بویه مرگ تو کوچه ها...

eshghe eskate
10-10-2008, 18:55
چرا تو جلوه ساز اين

بهار من نمي شوي

چه بوده آن گناه من

كه يار من نمي شوي

بهار من گذشته شايد

شكوفه جمال تو

شكفته در خيال من

چرا نمي كني نظر

به زردي جمال من

بهار من گذشته شايد

تو را چه حاجت ؟ نشانه من ؟

تو يي كه پا نمي نهي به خانه من

چه بهتر آنكه نشنوي ترانه من

نه قاصدي كه از من آرد

گهي به سوي تو سلامي

نه رهگذاري از تو آرد

گهي براي من پيامي

بهار من گذشته شايد

ولي تو بي غم از غم شبانه من

چو نشنوي زبان عاشقانه من

خدا تو را از من نگيرد

نديدم از تو گرچه خيري

به ياد عمر رفته گريم

كنون كه شمع بزم غيري

بهار من گذشته شايد

غمت چو کوهی ٫ به شانه من

ولی تو بی غم از غم شبانه من

چو نشنوي زبان عاشقانه من

خدا تو را از من نگيرد

نديدم از تو گرچه خيري

به ياد عمر رفته گريم

کنون که شمع بزم غیری

بهارمن گذشته شاید

eshghe eskate
10-10-2008, 18:57
بنشین مرو ، هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو ، کلامی نگفته ام
بنشین مرو ، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو شبها نخفته ام
بنشین مرو ، حکایت وقت دگر مگو
شاید نماند فرصت برای دیدار دیگری
آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و زنج از این دل چه می بری؟
بینشن مرو ، صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین مرو ، که نه هنگام رفتن است....

MaaRyaaMi
10-10-2008, 21:10
" خدا - حافظ " ، به تعبیر ِ من یعنی ؛
سلام !
" شب - بخیر " ها انگار که ... :
- کنارت جایی برایم هست ؟!
از روی دلتنگی هات رد نشده م ... هیچ گاه
حالا ؛ مرگ ِ دلم به پای ِ تو ،
اگر
شبی
بدون ِ من
بگویی :

- شب ... به ... خیر !

MaaRyaaMi
10-10-2008, 22:14
آن مرگ من است
در فاصله‌ای کوتاه
مرا می‌پاید
شب‌ها و روزها
مدام و پی‌گیر...

گاهی از همان دور
لبخند می‌زند
و دست تکان می‌دهد
که یعنی: هستم

وقتی که «حال»‌ام خوش است
نیم نگاهی به او می‌اندازم
و می‌بینم که با مهربانی
سرش را یک‌وری کرده
و با چشم‌های درخشان زردش
رد ناپایدار خوشی‌های مرا می‌گیرد

به حال ناخوشی
هم‌دم من است
برایم تب‌سنج می‌آورد
و سوپ گرم را قاشق قاشق
به دهانم می‌گذارد
و جرعه جرعه
آب به گلوی خشک من می‌ریزد
مثل گوسپندی که به مسلخ‌اش می‌برند...

و شب‌ها
که دنیای من
تاریک و ساکت است
چون دیوانه‌ای
گلوی مرا می‌فشارد که:
هان!
نگاه کن!
این منم!
دیدی؟
و قلب مرا در مشت‌های سهمگین‌اش
می‌فشارد
و ول می‌کند
می‌فشارد
و ول می کند
می‌فشارد
و ول می کند
پوم
تاک
پوم
تاک
پوم
تاک

آن مرگ من است
در فاصله‌ای کوتاه
مرا می‌پاید
شب‌ها و روزها
مدام و پی‌گیر...

از پشت تپه‌ی گل‌های بنفش
برایش بوسه‌ای می‌فرستم
و با ترس و دلهره
و کمی کنجکاوی
به انتظار پاسخ بوسه‌ام می‌نشینم
تا کی
و کجا
و چگونه...

eshghe eskate
11-10-2008, 14:27
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو.

eshghe eskate
11-10-2008, 14:30
زخمي زدي به قلبم که هيچوقت خوب نميشه

در اشتباهي با نامردي کسي محبوب نميشه

تـــو گــرگي و تـو لـبـاس آهو

ميخام فرار کنم از اين هياهو

بدلم بد راه مبده وقتي به تو فک ميکنم

ارزش اينـم نــداري کـه بـه تـو فـکر بکنم

ميرم پيش اون کسي که از تو باوفاتره

آخـه نـامـرد چشـام از نامـردياي تو تره

ديـگه حتي از وفـا چيزي نـگـو دروغ مـيگي

ميشه ديگه پيش من از رفاقت چيزي نگي

پـر شـده فـکر مـن از دروغـاي قشنگ تو

فکر نکن يوقتي من دوباره شم دلتنگ تو

اونقده خون به دلم کردي که يادم نميره

مـنـو زجـرم ميدي تا يـروزي قلبـم بـمـيره

منو دست کم گرفتي و شکستي بي دليل

ميخاستي که منم مث آواره ها بشم ذليل

دنـيامـو آتـيـش زدي امـا بـدون نـابـودي

خودت و کشتي و تو درس وفا مردودي

تـوکـه گفـتي بمـيـرم راضـي بـه گريـت نمـيشـم

پس چطور راضي شدي اينجوري من ديوونه شم

سرزده اومدي و بي خبر برو از دنيام

بـرو ازت نـفرتـيم تـورو ديـگه نـميـخام

فـکـر بـرگـشتو نـکـن جـايـي نــداري تـو دلـم

سد معبرت ميشم که دوباره پا نذاري رو دلم

eshghe eskate
11-10-2008, 14:31
اگه نباشي دل من خون مـيشه بدجوري توي سينه داغون مـيشه

اگه نبــاشي آسمــون دلــگيره يــاس قشــنگ بدون تو مي ميـره

اگه نباشي دو روزم دو سـاله زنــدگــي کردنــم بي تــو محــاله

اگه نباشي دل مـن مي شـکنه نـبــاشي مــن فــراريــم از هــمـه

اگه نباشي ياست ازدست ميره پــايــيز مـــياد و باخودش مي بره

اگه نباشي قاصدک غــم داره انــگار تورو رو شونه هام کم داره

اگه نباشي مرغ عشـق خونـه از تــو و مـهـربونـيـات مي خونـه

اگه نباشي واسه کي شعر بگم نـباشـي از تنـهايـي و غـــم ميـگـم

اگه نباشي دل من تنگ ميشه نبــاشي با زمســتون همـرنگ ميشه

اگه نباشي ياست چشم براهـه مـثـل تـــو و قلـــب تـو بـي گنـاهــه

اگه نباشي عـمـر مـن تـمومـه مــن ميرم و شعراي من مي مونـه

اگــه نــباشــي گــلاي اطلسي مي نويـسن از تنهايـي و بي کسي

اگــه نــباشــي بـهارم پايـيزه گل هاي ياس از رو شاخه مي ريزه

اگه نباشي گلها پرپر ميشن قنــاريات پشـــت سرت تر مــيشن

اگه نباشي گونه هام خيس ميشه قلــب مــنم مي شکنه مثل شــيشه

حالا که هستي قدرتو مي دونم تا آخرش سرقرار مي مونم

دل تنگم
12-10-2008, 08:15
زنجیر ، تازیانه
زنجیر، کُند، زنجیر
یک، دو، سه قدم
مانده تا به آستانه ی پرواز
بر زمین فرو غلطید مرد
و غرش سهمگین طعنه ها، دشنام ها
برخیز خارجی
به کدامین بهانه، جسارت
به سخره طعنه می زنی
نفیر تازیانه ها و زخم های کُند را
فریاد، خشم، حجم هیاهو، نفرت
دریغ و ناسزا !
و کاروان چه پر شتاب
می بلعد جاده را
و چهل منزل ماه های منخسف
درخشش آسمان را آینه گردانند
و رد خون که برملا می کند.
رد پای کاروان خسته را تا به شام، تا خرابه
قصرهای پر شکوه، سبز و زرد و سرخ
و اینک دل رمیده
ای دریغ

دل تنگم
12-10-2008, 08:16
اينک دوباره قافيه تکرار مي شود
يوسف دوباره بر سر بازار مي شود

بار دگر قبيله ء ناموسيان عشق
در چار سوق حادثه يلغار مي شود

اينک دوباره سرو سر افراز سرکشي
از مرز هاي فاجعه اخطار مي شود

بار دگر پرستوي برگشته آشيان
آواره از شقاوت آوار مي شود

اينک بلوغ پنجره تاراج دست باد
اينک دوباره روزنه ديوار مي شود

بار دگر چکامه ء ذهن کبود من
از واژه هاي سوخته پر بار مي شود

malakeyetanhaye
12-10-2008, 12:22
دیری است مانده یك جسد سرد
در خلوت كبود اتاقم.
هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است،
گویی كه قطعه، قطعه دیگر را
از خویش رانده است.
از یاد رفته در تن او وحدت.
بر چهره اش كه حیرت ماسیده روی آن
سه حفره كبود كه خالی است
از تابش زمان.
بویی فساد پرور و زهر آلود
تا مرزهای دور خیالم دویده است.
نقش زوال را
بر هر چه هست، روشن و خوانا كشیده است.
در اضطراب لحظه زنگار خورده ای
كه روزهای رفته درآن بود ناپدید،
با ناخن این جسد را
از هم شكافتم،
رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن
اما از آنچه در پی آن بودم
رنگی نیافتم

magmagf
12-10-2008, 21:14
شاید بتوان راه بیانش را بست

یا اینکه رگ خون روانش را بست

زخمی که روایت گر دردی باشد

با چسب نمی توان دهانش را بست

magmagf
12-10-2008, 21:18
کارم از روز مره گی گذشته است

این روزها

دچار روزمرده گی شده ام

magmagf
12-10-2008, 21:19
بغضت گرفته بود مرا توی دست هاش

می خواستم که گریه کنم تا…ولی نشد

بد قولی قشنگ خدا خنده دار نیست؟

می گفت می رسیم به هم ما…ولی نشد

magmagf
12-10-2008, 21:20
بسیار گل که از کف من برده است باد

اما من غمین

گل های یاد کسی را پر پر نمی کنم

من مرگ هیچ عزیزی را

باور نمی کنم…

magmagf
12-10-2008, 21:22
من خوبم

خسته نیستم

فقط گاهی دستم

به این زندگی نمی رود…

دل تنگم
13-10-2008, 02:20
از چشم هاي من هيجان را گرفته ايد
اين روزها عجب خودتان را گرفته ايد
ارديبهشت نيست که ؛اردي جهنم است
لبهاي سرختان که دهان را گرفته ايد-
به چرت و پرت و فحش و ... ؛ببخشيد مدتي است
ازشعرهام لحن و بيان را گرفته ايد
خانم جسارت است ! ببخشيد يک سوال
با اخمتان کجاي جهان را گرفته ايد!؟
خانم ! شما که درس نخوانديد پس کجا -
کي دکتراي زخم زبان را گرفته ايد!؟
خانم جواب نامه نداديد بس نبود!؟
ديگر چرا کبوترمان را گرفته ايد؟
خانم عجالتا برويم آخر غزل
نه اين که وقت نيست ؛ امان را گرفته ايد
اما به ما نيامده دل کندن از شما....!

محمد علی پور شیخ علی

دل تنگم
13-10-2008, 02:21
نشست آن روز و دريا گريه كرد آنجا زني تنها ولي كم بود
نمي ترسيد او هرگز كه اطرافش پر از صد ابن ملجم بود

و اشك از چشم زينب مي چكيد آن روز بر جسمي كه پرپر شد
و خورشيد دويد از خيمه ها بيرون كه سيمايش پر از غم بود

زمين آن روز مي لرزيد و لب ها ا زعطش مي سوخت
نبود اصغر خدايا كمتر از فرزند ابراهيم و زمزم بود

دلم از كودكي تكليف شب را مي نوشت اما نمي فهميد
چرا تا مي نويسد آب يا بابا برايش غم فراهم بود

مرا از كودكي با آب و بابا پرورش دادند اما من
نمي دانستم اين الفاظ معنايش برابر با محرم بود

اگر در كربلا مولي نمي جنگيد كسي هرگز نمي دانست
چرا يك عمر حيدر ذوالفقارش از كمر تا انتها خم بود

دل تنگم
13-10-2008, 02:22
دل مويه هاي شاعري ات را به من بده
آن يك دو بيت آخري ات رابه من بده

محض رضاي اين دل ايلاتي غريب
آن حالت عشايري ات را به من بده

اين گريه هاي باطني من براي توست
آن خنده هاي ظاهري ات را به من بده

دلگيري از مرام و مسلماني ام ، اگر
پندارهاي كافري ات را به من بده

يا از دلم به معجزه پيغمبري بساز
يا آن عصاي ساحري ات را به من بده

اين كوفيانه همت ما را به هم بريز
آن غيـرت ملايري ات را به من بده

تا چشم آفتاب سپهري ترم كند
سهراب ! شعر آخري ات را به مــن بده

دل تنگم
13-10-2008, 02:23
ل ل به لب نيامده ليلا هنوز هم
يک سر سکوت مي وزد اينجا هنوز هم

نوحي دگر نيامده طوفان بياورد
ناشسته مانده صورت دنيا هنوز هم

من با توام تو با من و با هم غريبه ايم
دنيا نديده لنگه ما را هنوز هم

من بغض هاي خيس خودم را فروختم
تو نه نگاه خشک خودت را هنوز هم...

از بوسه هاي شانه پرستم فراري اند
آن شانه هاي باب تماشا هنوز هم

من هرچه دار و هرچه ندارم براي تو
لب باز کن به من بگو آيا هنوز هم ....

حتي غزل گلوي خودش را بريده است
اما به لب نيامده ليلا هنوز هم

Ghorbat22
13-10-2008, 02:40
روزی که دلم پیش دلت بود گرو
دستان مرا سخت فشردی که نرو
روزی که دلت به دیگری مایل شد
کفشان مرا جفت نمودی که برو

magmagf
13-10-2008, 14:05
پارک ملت
جای خوبی است
برای تمرین دموکراسی
وقتی ایستاده‌ام
به انتظار کسی
که هیچ‌گاه نمی‌آید
حتا در خواب‌های شبانه‌ام
که انتخابات بزرگی است
میان آن همه...
...
اما هنوز هم ایستاده‌ام
با دستانی که
فکر می‌کنند
کاش آغوشت
عدالت بیشتری داشت

magmagf
13-10-2008, 14:26
از شعر بيائيد بيرون
كلاغها را
به حال خود بگذاريد
باور كنيد
شاعرها هم
از هوای ابری، دلگير ميشوند
با سـ ك س
انرژی ميگيرند
از سكوت خسته ميشوند
و ميتوانند
بی عشق تا مدتها
نقاشی كنند و
پيانو بنوازند

از شعر بيائيد بيرون
و باور كنيد
اين اشكها
جزئی از يك سروده نيست

magmagf
13-10-2008, 14:28
كدام كوچه،
كدام خانه؛ خانه ی من؟

پوزخند ميزنم
به روياهايی كه ديگر بوی نا گرفته.

Lonely_Hut
13-10-2008, 15:50
غروب جاده مرا برد تا به تو برسم
قرار بود همین روزها به تو برسم؟!
همیشه دورترین آسمان تویی گفتم
پرنده ای بشوم تا رها به تو برسم
تو انتخاب کن این بار بعد از این مرا
که گم شوم - برگردم - و یا به تو برسم
خودت بخواه بیایم به مقصدی که تویی
دعا بکن که شبیه دعا به تو برسم
دعا بکن که ردیف همین غزل بشوم!
در انتهای همین بیتها به تو برسم
اگر صلاح ندانی تلاش بی معنی است
اگر نخواهی، دیگر چرا به تو برسم
چقدر باد می آید چقدر آه، چقدر ...
چقدر فاصله مانده است تا به تو برسم
شعر از پیمان سلیمانی

magmagf
14-10-2008, 06:12
به خواب هایم سرک نکش

وقتی در بیداری

نمی یابمت

magmagf
14-10-2008, 06:20
در آستانه کوچه زندگی

دفتر تقدیرم را نظاره می کنم

که دستان قدرتمند سرنوشت آن را ورق می زند

و نوشته هایش را قلم قسمت تغییر می دهد

آرزوی این را داشتم که

روزی بتوانم بوته سرنوشت را از ریشه بخشکانم

تا هیچ وقت نتواند

دفترم را با دستان بی مهرش ورق زند

و آنان را که دوستشان دارم

هیچ وقت با تکرار واژه قسمت ازمن نگیرد...

magmagf
14-10-2008, 06:25
ای سراپا همه ناز

رفتنت را به خدا آمدنی نیست دگر

تو نخواهی آمد

بی جهت منتظر معجزه ام

magmagf
14-10-2008, 06:26
از ساعت متنفرم

از این اختراع غریب بشر

که مدام جای خالی

حضورت را

به رخ دلتنگی های تنهایم

می کشد

magmagf
14-10-2008, 06:29
طوری که دل تو خواست باشم نشدم

دلخواه دل تنگ خودم هم نشدم

حوا تو به خانه بهشتی برگرد

من هم متأسفم که آدم نشدم

t.s.m.t
14-10-2008, 16:56
شب را نهایتی است.
من،از زبان صبح نمی گویم
خواب سپیده نیز نمی بینم
اما
شب را نهایتی است.

amir 69
14-10-2008, 22:18
غریبه ام – به خدا – هیچ کس کنارم نیست
به ظاهر همه دلخوش – کسی که یارم نیست!

دروغ رنگ حقیقت گرفته – پاییز است!!
و من امید رسیدن به نو بهارم نیست

هزار مسئله گنگ درون من است
جهان که یک سر سوزن در اختیارم نیست

چقدر وسوسه ی عاشقانه ها زیباست!
برای من که نتی روی سیم تارم نیست

همین که فکر کنم که زنده ام – خودش کافیست
برای دیدن فردا که اعتبارم نیست

به رگ اول عمرم نگاه کردم و بعد ...
به این نتیجه رسیدم که هیچ بارم نیست

و باز یاد تو افتادم – آه حضرت عشق !
تو نیستی – کس دیگر به انتظارم نیست ...

دل تنگم
15-10-2008, 02:37
از باغ چشمانت مرا یکباره راندی
با صد غزل شعر مرا افسانه خواندی

احساس می کردم شبی با من بمانی
در حجم تنهایی کنارم غم نشاندی

با کوله باری خسته بر دوش نگاهم
تا انتهای شهرچشمت می کشاندی

با من بمان در لحضه های بی قراری
با اشک اندوهی که هرشب می تکاندی

دل تنگم
15-10-2008, 02:37
نمي گذارندم دست هاي شاخه شكن
به قدر سهم تو سيبي كنار بگذارم

تو باز عقربه ات مانده روي دلتنگي
كه من براي تو شادي شمار بگذارم

قلم تراش كه دارم دلم نمي آيد
كه بر غرور كسي يادگار بگذارم

برغم اين همه سنگ و برغم اين همه دست
بيا براي تو سيبي كنار بگذارم

دل تنگم
15-10-2008, 02:38
مى‌برم منزل به منزل چوب دار خويش را
تا كجا پايان دهم آغاز كار خويش را

در طريق عاشقى مُردن نخستين منزل است
مى‌برد بر دوش خود منصور دار خويش را

بر نمى دارد نگاه ازمن جنون سينه سوز
مى شناسد چشم صيادم شكار خويش را

رونق روشن دلان با منت خورشيد نيست
مى كند روشن چراغم، شام تار خويش را

در دل طوفانى‌ام از موج خونين باك نيست
مى فشارد در بغل دريا كنار خويش را

موج پر جوشم من از دريا نمى‌گيرم كنار
مى‌نهم بر دوش طوفان كوله بار خويش را

بس كه مى پيچد به خود امواج اين گرداب سخت
ساحل از كف مى دهد اينجا قرار خويش را

magmagf
15-10-2008, 06:15
سر زد به دل دوباره غم كودكانه اي

آهسته مي تراود از اين غم ترانه اي

باران شبيه كودكي ام پشت شيشه هاست

دارم هواي گريه خدايا بهانه اي !



قيصر امين پور

magmagf
15-10-2008, 06:16
كجاىزندگی ام را برایت تقربر کنم


دلهره های دوریت یا آشوب دل بعد از رفتنت....


کجای زندگی ام را برایت تقربر کنم


وقتی که بین من و تو دریایی از آتش بود........


وباز کجای زندگی ام را....


که هنوز بین دو هیچ ایستاده ام


وبه تو فکر میکنم که آیا باز می بینمت


حتی در خواب

magmagf
15-10-2008, 06:20
تنهایی

ذره ذره خودی نشان می دهد

وقتی تو آن قدر کم پیدایی که

سنگینی روزگارم را مورچه ها به کول می کشند و

من تماشایشان می کنم

magmagf
15-10-2008, 06:26
قول دادم دختر خوبی شوم

که بمانی

نماندی

شاید اگر ببوسمت

بوسیدمت

نماندی

گفتم اگر موهایم را باد بگیرد می مانی

باد آمد و نماندی

تو

که دیگر نتوانستم ببینمت!

MaaRyaaMi
15-10-2008, 13:28
می گویند :
دست بردار از این لجاجت ِ تنهایی
و نمی دانند
مدت هاست گرد ِ تنهایی ،
رخنه کرده در تار و پود ِ نفس های ِ روزمَرْ گی های ِ دلم


آنها نمی دانند
اما
تو که خوب می دانی
چشم های ِ من ،
شب ها با لالایی تو به خواب می روند
و
چشم های ِ تو ،
روزها با صبح به خیر ِ من از خواب بر می خیزند


آنها نمی دانند
اما
تو که خوب می دانی
چه سخت
دل
محض ِ خاطر ِ حتی دقیقه ای بیشتر داشتنت ،
سال ها تنهایی نیامده را
( که اگر نمانی می آیند
و
خراب می شوند روی ِ سر ِ عاشقانه های دلم ) ،
ساده به جان خرید ...


آنها نمی دانند
اما
تو که خوب می دانی ...



راستی
تو که تنهایم نمی گذاری ؟! هان ؟!

MaaRyaaMi
15-10-2008, 13:29
تمامی بغض های نباریده ام
اکنون
به خونخواهی آمده اند
خفه شدنشان را در گلو
و دل را
نه وکیلی هست برای وکالت
نه شفیعی هست برای شفاعت
نه پناهی هست برای امان
نه ...

1
2
.
.
شروع شد
ببین
دل بی وقفه دارد می بارد ، بی امان ...

MaaRyaaMi
15-10-2008, 13:35
می خواستم
فارغ از هر آنچه که درد می نامید
تمام عمر
سر بر شانه های او بگذارم و به خواب روم
نشد

می خواستم
مبادای ِ زخم ماندن ِ تمام آن همه خراش را
که ندانسته بر دل می کشید
مدام مرهم گذارم که نماند
نشد

می خواستم
در گذر آن روزهای بی اوی ِ بی شکیب
نبودنش را به امید ِ بودن ِ دوباره اش
خم به ابرو نیاورد صبوری ِ این دل ِ بیقرار
نشد

می خواستم
در پس ِ تمام آن روزهایی
که تنها گذاشت این دل ِ ناماندگار ِ بی درمان را
تمام سهم ِ دل من ماندن باشد
و چشم هایم را نبندم
به روی ِ آن همه تنهایی اش بی من
نشد


می خواستم
.
.
.
نشد



تقصیر او نبود
چشم های تو بود
که کار دست ِ این دل ِ لامُرُوَت ِ من داد

MaaRyaaMi
15-10-2008, 13:35
چگونه می توانم چشم هایم را ببندم
و دوستت دارد ِ کسی را برای دلم لالایی بخوانم
که با شب به خیرهای ِ من
به خواب می رود
و در خواب هایش
آرزوهای کسی دیگر را بر آورده میکند ؟؟؟!!!


چشم هایم را می بندم
لال می شوم
و می گذارم ،
دلم ، یک دل ِ سیر دوستش دارم را
لالایی بخواند برای بی قراری ِ چشم هایم
و بغض کند ...

.
.
.

شب به خیر عزیزم ...

magmagf
16-10-2008, 00:58
من مرگ را زيسته ام
با آوازي غمناك
غمناك
و به عمري سخت دراز و سخت فرساينده...




احمد شاملو

magmagf
16-10-2008, 00:59
دستور بده كه صندلي را بكشند
دستور بده كه صندلي را بكشند
ما منت مرگ را نخواهيم كشيد
دستور بده كه صندلي را بكشند!

magmagf
16-10-2008, 01:02
ناگاه به يك نگاه بيرون آورد
مي خواست كه ...
...
اشتباه بيرون آورد .
آن شعبده باز پير يك روز مرا
از داخل اين كلاه بيرون آورد .

magmagf
16-10-2008, 01:05
چندی است که با خواب خودم تنهایم

از چوب تراشیده شده رویایم

تنهایی ام از مرگ به من ارث رسید

من پیر قبیله ی مترسک هایم

Ghorbat22
16-10-2008, 22:05
گریه هایم عاشقانه می خورد بر سقف قلبم
یاد ایام تو داشتن می زند سیلی به صورت
باورت شاید نباشد مرده است قلبم ز دستت
فکر آنکه با تو بودم..با تو بودم شاد بودم
توی دشت آن نگاهت گم شدن در خاطراتت

Ghorbat22
16-10-2008, 22:09
نگاه ساکت باران به روی صورتم دردانه می لغزد
ولی باران نمی داند که من دریایی از دردم
به ظاهر گرچه می خندم
ولی اندر سکوتم سخت می گریم.

magmagf
17-10-2008, 10:33
من دیدم تو را که
لبخند می زدی به احساس های من!
من شنیدم که
هزاربار می گفتی : دوستت دارم !
من احساس کردم
کاملا احساس کردم که
دست های لرزانم را گرفتی و .... تابستان شدم !
من دیدم ، شنیدم و کاملا احساس کردم ...
من ...
این فلسفه بیدار شدن از خواب ، عجیب مرا اذیت می کند !!!

magmagf
17-10-2008, 10:38
قـرارِ آخـره اما… بـرایِ اولیـن بـاره

که قلبم خالی از عشقه … که حرفام نقطه چین داره



کجـا رفتـه هیاهـویِ هـزار و یک شبِ رویا ؟

کجـا جا مـونده مجـنـونِ همیشه عاشقِ لیلا ؟



تو کـه توُ شهرِ تاریکی ، به آغـوشـم امون دادی

چـرا خـورشـیدِ قلبت رو به نامحرم نشون دادی ؟



دیگه حرفی نمی مونه… دیگـه وقتِ رهائیـه

تهِ این کوچه ی بن بست ، دوراهـیِ جدائیـه !




نگام کردی و لرزیدم ، هوایِ رفتنت سرده

مقصر نه منم نه تو ... فقط عشقه که نامرده !



غـروبِ روبـروی ما ، شبـو کم کم رقم می زد

تو می رفتـی و تنهائی به سمت من قدم می زد

magmagf
17-10-2008, 10:38
وقتـی بیـنمـون یه دنیـا حرفه ... امـا الکـی


وقتی شبـهامون پره ، از گریه ی یواشکـی







وقتـی ما زنـدونـی یـه خونه غرق ماتمیم


پس چرا منتظریم ؟ ... چرا هنوزم با همـیم ؟!







بینِ دسـتـامون فقـط فاصـله هایِ سـرده


حلقـه ی زوج من و تو خیلی وقته فـرده !







می بینی ؟! قصه ی ما حتی تو اوجش ، پَــسـته


جـاده ی زنـدگـی ما ، آخـرش بن بـسـته







بیـا تنـهـائیـمونو تو خـونـه تنـها بـذاریم


مرغ عشقـو با دروغاش تو قفس جا بذاریم







یه خداحافـظ بگیـم ، وقتـی سلامی نداریم


بریم و توُ جاده ی رها شدن پا بذاریم

magmagf
18-10-2008, 06:10
باز با آن دیگری دیدم تو را
جای قهر و اخم خندیدم تو را

باز گفتی اشتباهت دیده ام
گفتمت باشد ، بخشیدم تو را

باز هم این قصه ات تکرار شد
با رقیبان رفتنت انکار شد

آنقدر کردی که دیگر قلب من
از تو و از عشق تو بیزار شد

آن رقیبان یک شبت می خواستند
ذره ذره پاکی ات می کاستند

شب به مهمان خانه ات مهمان شدند
صبح اما از برت برخاستند

آمدی گفتی پشیمانی دگر
زین پس اما پاک می مانی دگر

گفتمت توبه به گرگان چاره نیست
گفتی ام چون کوه ایمانی دگر

گفتمت باشد بخشیدم تو را
اخم وا کردم و خندیدم تو را

زین حکایت ساعتی نگذشت تا
باز با آن دیگری دیدم تو را

magmagf
18-10-2008, 06:13
رفتي ،

خنديدی و چشماتو بستي ..

.

.

.

.

امشب تمام مردم شهر

يك لحظه دلتنگ ات مي شوند .

magmagf
18-10-2008, 06:18
انسان ، حرفیست .

زده می شود .

خوانده می شود .

ترانه می شود ،

به یـاد می ماند ...

گاهی

ناله ایست ،

تنـــها ،

خاک خوب می فهمدش ....

magmagf
18-10-2008, 06:18
دلتنگی هایم بزرگ است

غصه هایم بزرگ تر

شانه هایم کوچکند

دلم کوچکتر

کجاست عدالت ؟

magmagf
18-10-2008, 06:24
اگه می خوای بری برو



به پشت سر نگا نکن



حتی اگه صدات زدم



دیگه تو اعتنا نکن



به فکر قلب من نباش



که بشکنه یا نشکنه



هر جای دنیا که باشی



دلم به یادت می زنه



دیدن خوشبختی تو



برای من همین بسه



مهر توبه دلم نشست



این واسه من مقدسه



ستاره دنباله دار



فقط ماله تو قصه هاست



حقیقتوبخوام بگم



جدایی سهم آدماست

magmagf
19-10-2008, 06:11
تو را طلب نمی کنم

نه اینکه بی نیازم

صبورم

magmagf
19-10-2008, 06:14
من نمی دانم چه باید کرد

من نمی دانم چه باید گفت

مانده ام در شب

در کلاف کوچه های تنگ

کورمال و دست بر دیوار

تا کدامین راه

می گشاید روزنی در

این همه بن بست…

magmagf
19-10-2008, 06:23
کاش می دانستم

کاش می دانستم

گر چه از دانسته هایم

پشیمان هستم

خسته شدم

از گفتن آنچه نمی شود

گفت…

magmagf
19-10-2008, 06:25
حالا که رفته ای

این روزها دلتنگم

دلتنگم که رفته اند

آن روزها…

دل تنگم
19-10-2008, 08:30
دلتنگ ترین تنها منم

مجنون ترین دل ها دلم
افسوس و صد افسوس که من
بیچاره ای تنها شدم
این جا کسی با من نشد
همراه سختی های من
فریاد تنهایی چرا
آهنگ شب های دلم
آه ای خدا آه ای خدا
دریای غم ها شد دلم
آه ای خدا آه ای خدا
فریاد درد ها شد تنم
من هستم و غم ها و درد
تنهایی شب های سرد
گرمای مهرت را بتاب
بر این تن رنجور ز درد

دل تنگم
19-10-2008, 08:31
تا جند تکرار می شویم

تکرار مکرر هرچه تکرار
فرسوده می شویم و دلشکسته
که خسته از هر چه بسته
تا شاید که شویم رسته ...

دل تنگم
19-10-2008, 08:33
تو مرا می شکنی و

بر پیکر تکیده ی احساسم
با تیغ زبانت
زخم می زنی
تو قلب کوچک و بی پناهم را
زیر گام های سنگین سخنانت
له می کنی
و من پناهی جز خلوت شب هایم با او - یگانه ی هستی - نمی یابم
تا چند زجور کلامت
در پستوی کوچک تنهایی خود
پنهان شوم
و تا کی زخم سخنت را
بر تن رنجور احساسم
تحمل کنم ؟
این فرسوده ی خسته ی همیشه تنها
تاب از کف داده
و
آماده ی پرواز است
پرواز به سوی رهایی ........
تا اوج
تا او ............

دل تنگم
19-10-2008, 08:39
گریه می گیرم از بیهده خندیدن گل

که همین خنده شود خود سبب چیدن گل

چه نیازی ست به چیدن که دل انگیز تر است
بر سر ساقه فیروزه نشان دیدن گل

چمن و باغ و درختان همه در وجد ایند
زین به هر سوی گراییدن و رقصیدن گل

انقدر زود شود پرپر و بر باد رود
که نماند به کسی فرصت بوییدن گل

می شکستند که دستی سوی هر گل نرود
می شنیدند اگر نغمه ی نالیدن گل

گل دلیلیست که تا جلوه ی حق را نگیریم
بهر چیدن نبود علت روییدن گل

بس که از نازکی ساعد گل می ترسم
گریه می گیردم از بیهده خندیدن گل

بیژن ترقی

amir 69
19-10-2008, 11:34
میدانم،
میرسی
میدانم
با زخمی به سرخی عقیق کنار پنجره می ایستم
نفس نکشیدن را
آرزو میکنم
و تنها می ایستم
تا برگردی...

amir 69
19-10-2008, 12:44
عين خيالتم نيست

يكي داره ميميره

هروقت كه تنها ميشه سراغتو ميگيره

عين خيالتم نيست اين دل دلواپسو

پرنده ي بي پرو

تنهايي قفسو

عين خيالتم نيست

يكي هنوز منتظره

يكي با دوتاچشم خيس هنوز نگاهش به دره

عين خيالتم نيست اگه يه روز نباشم

اگه برم بميرم يا كه ازت جدا شم

عين خيالتم نيست دوستت نداشته باشم

ديگه با ديدن تو حسي نداشته باشم

عين خيالتم نيست بدون تو بميرم

ديگه واسه هميشه سراغتو نگيرم

عين خيالتم نيست

يكي هنوز منتظره

يكي با دوتاچشم خيس هنوز نگاهش به دره

عين خيالتم نيست اگه يه روز نباشم

اگه برم بميرم يا كه ازت جدا شم

amir 69
19-10-2008, 12:55
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روانست
گو خون جگر ریز که معذور نماندست

دل تنگم
20-10-2008, 03:36
رفتی و من نرسیدم به جوابی و سوال-
می شوی در من و من هم که همیشه کر ولال-

شده ام وقت سوالات، و دل خوش کردم
به همین حافظ کهنه که تو را فال به فال-

می رساند به من، اما تو فقط واژه شدی
ولبت نیست که پرواز کنم بی پر و بال...

**
من پری زاده ی خورشید که فاتح شده ام
تکه ای شیشه ای از قلب تو را توی خیال

تو ولی سنگ شدی قصد شکستن کردی
من تو را خواستم اما تو فقط فکر جدال...

**
من و تو سیب دو تا شاخه نبودیم ولی
تو رسیدی ومن افسوس همانطور که کال-

بوده ام روی همان شاخه ی کوچک ماندم
کرم ها پشت سرم نقشه کشیدند و حال

باد می آید و باید بروم...اما نه
قول دادی برسانیم به بالا...به کمال

من تمامت شده ام سخت، و حالا راحت
بروم؟ جا بزنم؟ نه محال ست محال

آنقدر منتظر آمدنت می مانم
که بنامند مرا مردترین دختر سال

دل تنگم
20-10-2008, 03:40
چونان پرنده ای که ندارد به تن پری
افــتــاده ام کــنــار خــیـابـان آخری

انگار سرنوشت مرا بد...ولـی شما
نگذر از این پرنده ی بدبخت سرسری

وقتی زمین شکافت و مامای پیر و زشت
ناف مرا بریــد بــه تــیــپا و توســـری

ایمــان جـاودانه ی اجداد خویش را
دادم به دست شیوه ی منسوخ دلبری

کردم کبــوترانــگـــی ام را فدای تو
« از هر زبان که می شنوم نامکرری»

‌***

حالا که فصل کوچ رسیده است می روم
دیگر صــلاح نیست در این جا کبوتری

دیگر صــلاح نیست در این جا که بپرم
دیگر صـلاح نیست در این جا که بپری...

magmagf
20-10-2008, 10:12
انگار که یک تسلسل بیهوده را طی می کنیم

عاشق می شویم..........شکست میخوریم

عاشقمان میشوند......شکستشان می دهیم

دوباره عاشق می شویم........شکست میخوریم

تا این اصل ساده را بپذیزیم

که هیچکس دوستدار همیشگی ما نمی ماند.

magmagf
20-10-2008, 10:13
آمدن


رفتن


همه زندگی، يعني همين




تمام زندگی


فاصله آمدن و رفتن ها است




خلاصه شده است در صرف شدن اين دو فعل


در صيغه های مختلف با ضماير متفاوت…




ستاره آمد ،خورشيد رفت




تو آمدي ،عشق مي آمد




شب آمد، تو مي روي




من مي آيم ،عقل رفت




تو رفتي،پاييز آمده بود




ماه آمد




او رفت

... مي روم


می روم

می روم

heliacal_66
20-10-2008, 11:25
گرم و زنده
بر شن های تابستان
زندگی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیون ها لبخند باشم
تابستان مرا در بر خواهد گرفت
و دریا دلش را خواهد گشود
زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت
آه زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم خفت

ترانه ای از فرهاد که فکر کنم خودش سروده

MaaRyaaMi
20-10-2008, 11:58
بافه های باد برای تو
باغ حروف برای من
نه زودتر بر من می تابیدی
پناه بر حرف های کهنه نمی بردم
گرچه پایم به حرفی از فلسفه
گیر کرده است
اما چشم دیوارها کور
از سپیدی متن می آیم
حرفی از کفن های سپید بر می دارم
تا این همه فعل های مرده در تابوت
را صرف نکنید
ماه لاغر را سنجاق می کنم
به سینه ی سوسن ها
این همه رویاهای ما را وجین مکن
این خاک سوخته
نام تمام عاشقان زمین را
به گیسوان من سپرده است

amir 69
20-10-2008, 23:42
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

vahide
21-10-2008, 01:20
زنده وار

چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری،
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری

magmagf
21-10-2008, 06:25
آری بهار می رسد از راه

اما در آن زمان که

من و تو

پائیز کرده ایم

magmagf
21-10-2008, 06:25
خلاصه بهاری دیگر

بی حضور تو

از راه می رسد

و آن چه که زیبا نیست

زندگی نیست

روزگار است…

magmagf
21-10-2008, 06:28
دیر آمدی موسا

دوره ی اعجاز ها گذشته است

عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن

که کمی بخندیم

magmagf
21-10-2008, 06:29
حالا که رفته ای

کنارش می نشینم

گریه نمی کند

دستش را می گیرم

گریه نمی کند

به پایش می افتم

گریه نمی کند

نکند اتفاقی برای شعر افتاده است

که شعر گریه نمی کند…

magmagf
21-10-2008, 06:30
قیل وقال نیست

فریاد این بغض

صدای شکستن دل است

به " بی بهایی"…

Ghorbat22
22-10-2008, 05:39
خدایا...
آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت
خواهشی دارم که در تنهاترین تنهاییش
تنهای تنهایش نذار.

magmagf
22-10-2008, 06:25
هزاره ی حضور تو

از عمر آه کمتر بود

بگو با من

بانوی بی من

کجایی؟…

magmagf
22-10-2008, 06:26
می خواستم جهان را

به قواره ی رویاهایم در آورم

رویاهایم

به قواره ی دنیا در آمد…

magmagf
22-10-2008, 06:28
شعریست نا سروده

جای خالی ات...



اندوهی

که در واژه ها

نمی گنجد


amir 69
22-10-2008, 12:37
مرا این گونه باور کن ....




کمی تنها کمی بی کس




کمی از یادها رفته




خدا هم ترک ما کرده




خدا دیگر کجا رفته




نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟




که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی است

amir 69
22-10-2008, 12:37
....کاش سهم من از تو

دستهايت بود
تا روي چشمهايم مي گذاشتم

و فردا را نمي ديدم....

ASHKE_ASHKAN
22-10-2008, 19:16
من و شب چیست...
شاید رویایی بی پایان...
تک نقطه ای سپید ...
پس کجاست باران...
نقطه تنها و شب را پایان
در دل مرا جز ترس نیست...
پس کجاست باران...

م.اشک

Ghorbat22
22-10-2008, 20:38
لا لا لا لا نخواب دنیا خسیسه
واسه کم آدمی خوب می نویسه
یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده است
یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه
لا لا لا لا نخواب عاشق یه سیبه
همیشه سرخ و تب دار و غریبه
تا اون بالاست رسیدست ولی تنهاست
پایین هم که می افته بی نصیبه

Ghorbat22
22-10-2008, 20:41
نگاه خسته ام در پی تو می دوید...
آن را ندیدی..نگاهت را بر او بستی و از سهم آسمانی آبی محرومش ساختی.
تمام شد هر چه که بودم...بی تو مردم.

Ghorbat22
23-10-2008, 05:56
تو را دیدم با او بودی
نگاهت کردم نگاهم نکردی
با او رفتی
بی تو مردم

Ghorbat22
23-10-2008, 05:57
من یه درخت خشکم
تو آسمانی از ستاره
همانند باران ستاره هایت را بر من ببار
شاید دوباره جان بگیرم و زنده شوم

Ghorbat22
23-10-2008, 06:00
تو که آسمون نبودی
دل تو کویر داغ بود
تو که از بهار نبودی
باغ تو خزون زرد بود
تو که بی وفا نبودی
اگه بودی هم قشنگ بود
هر چی که بودی تموم شد
این تمام قصه ام بود

Ghorbat22
23-10-2008, 06:06
بسه دیگه سر به سر دلم نزار
اینجوری آزارم نده بگو میرم تنهام بزار
هر چی بودی برای من فرقی نداشت
تو پاک بودی یا که پر از رنگ سیاه
این دل دیگه تاب دورویی هاتو نداشت
منم میرم بی تو میرم
هرجا برم از تو و خاطرات تو دست می کشم

MaaRyaaMi
23-10-2008, 16:20
مادرم مي گويد:
من
با دعاي يک کولي پير به دنيا آدم
که سادگي زنان روستا را
در يوزگي مي کرد
با دعاي آدم
عاشق شدم
و کمي سر به هوا!
و دعاي خسته پدرم بود
که سرم به سنگ خورد
تا کمي آدم شوم
و سر به زير...
و...
حالا در سرازيري بزرگ زندگي
از شانه هاي خالي مرگ
پله
پله
مي روم بالا
اين را
فقط مادرم مي فهمد
که هر صبح
ليواني آب
به دستم مي دهد
تا آخرين وعده ي قرصم را فراموش نکنم...

amir 69
23-10-2008, 23:08
سال ها می گذرد
و من از پنجره بیداری
کوچه یاد تو را می نگرم ... می بویم
و چنان آرامم که
کسی فکر نکرد
زیر خاکسترآرامش من
چه هیاهویی هست ... !
عاشقی هم دردی است ... !
و من از لحظه دیدار تو می دانستم
که به این درد
شبی
خواهم مرد ... ! خواهم مرد....

amir 69
23-10-2008, 23:43
نگاهم از نگاهت گریزان است...


چشمهایم بارانی است...


آخر چشمانت خیس میشوند...

Ghorbat22
24-10-2008, 03:46
عشق تو بر دل من بار گرانیست ومن بی تحمل شده از بار گرانت شده ام
آنقدر دلبر دلدار و فریبا نشدی مکن این فکر که مجنون زمانت شده ام
دو سه روزی است که رفتی و دلم آزاد است
آری آزاده ترین مرد جهانت شده ام
اشکم از دیده فرو ریخت و رسوایم کرد
حرف آخر...تو کجایی؟
نگرانت شده ام

Ghorbat22
24-10-2008, 03:48
گلی بودم در باغ آرزوهایت
گفته بودی که من امید شبهایت
تا که چند روزی دور شدم از کنارت
رفتی و دل بستی به دیگری و گفتی خدانگهدارت

Ghorbat22
24-10-2008, 03:54
این صدای گریه هایی که از کوچه ها ی پشتی می آید
از غریبه ای است آشنا
از همان دخترک بی سر پناه
از همان عطری که روزی گفتی
برای همیشه بویش را در اتاق حس خواهی کرد

Ghorbat22
24-10-2008, 04:45
یاد از قناری در قفس...یاد از آن دری با قفل سخت
من همان پرنده ام که مانده است کنج قفس
تو کلید قفل آن برگرد و بشو با من همنفس

magmagf
24-10-2008, 10:04
سخته اما می گذرونم…بی تو روزا و شبا رو

جز خدا، کسی ندیده…گریه های بی صدامو

سخته اما می گذرونم…آخه چاره ای ندارم

من نفرین شده بی تو…آسمون بی ستاره ام

توی این شبای بن بست…استخاره ام همیشه

دیدن دوباره ی توست…اینکه میشه یا نمیشه

توی این همیشه بن بست…منم و وحشت شب ها

من و آرزوی خونه…من و امید به فردا

خیلی سخته آخه نیستی…ولی عکست پیش رومه

شده آواری به دوشم…خاطرات خوب خونه

سخته اما می گذرونم…بی تو روزا و شبا رو

جز خدا کسی ندیده…گریه های بی صدامو…

magmagf
24-10-2008, 10:06
از انار شکافته، قطره سرخی چکید

گفتی خون گریه می کند

انگار این نیز دیده است

آنچه که ما دیدیم

magmagf
24-10-2008, 10:09
نازنین، زیبای من، من به پایت سوختم

در تمام روز و شب، چشم به راهت دوختم

روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت

در خیال عشق تو، عمرم به تنهایی گذشت…

Ghorbat22
25-10-2008, 03:46
یک جام پر از شراب دستت باشد تا حال من خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب بی خوابیست ای عشق فقط حساب دستت باشد

Ghorbat22
25-10-2008, 03:49
درون قلب من نام تو پیداست
زبانت چون گلی خوش رنگ و زیباست
مشو غمگین اگر از هم جداییم
که بی مهری همیشه کار دنیاست

Ghorbat22
25-10-2008, 03:57
تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشسته
گر چه دوری از کنارم یاد تو بر دل نشسته

magmagf
25-10-2008, 09:38
دو کلمه از من دوری…

دوستت دارم…

magmagf
25-10-2008, 09:42
بیهوده گریه می کنید بانو

دوران حل المسائل است بانو

به حمدالله…

چارقدتان تمام زخم ها را می پوشاند

magmagf
25-10-2008, 09:44
طغیان می کند این رودخانه ی آرام

روزی طغیان میکند

تا ویران کند خانه ی خیالی ماهی گیر ی را با تورش

عروس که نه

عروسکم کرد

تا کوکم کند هر روز

و با هر اشاره ی انگشتش

برایش آواز بخانم

بخندم



آواز بخوانم

بخندم

من اما

تن

ها

گریسسسسسسسسسسستم .

magmagf
25-10-2008, 09:46
عشق کجاست؟

بوسه‌ام دارد می خشکد!

amir 69
25-10-2008, 13:44
سهم من ،

آسمانی است که آویختن پرده ای ، آن را از من میگیرد

سهم من ،

گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

amir 69
25-10-2008, 13:45
من اما در دل کهسار رویاهای خود ،

جز انعکاس سرد آهنگ صبور

این علف های بیابانی ، که می رویند

و می پوسند و می خشکند و می ریزند ،

با چیزی ندارم گوش

magmagf
26-10-2008, 08:32
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمده‌ام، از همه چيز
بگذاريد هواري بزنم،
آآآآآآي!
با شما هستم!
اين درها را باز کنيد!

magmagf
26-10-2008, 08:55
نشسته ای

و به کبابی فکر می کنی که تا دقایقی بعد برایت می آورند

و به اینکه حتماً خوشمزه خواهد بود

اما بیرون از این شهر

توی کوه وَ شاید در پهنای دشت

بچه آهویی با چشم های خیس

دنبال مادرش می گردد.

amir 69
26-10-2008, 10:36
هميشه دير مي رسم .....
وقتي رسيدم
که تو
در آسمان برفي
گم شده بودي .

eshghe eskate
26-10-2008, 13:31
از آن دور دست
صدای سقوط دلم را شنيدم
شکست و شکست و شکست
نگاه صبورم
سقوط مرا ديد
ديدم که در خويش لرزيد
دلم گر چه سنگی است درهم شکسته
ولی چشمهايم
پر از حسرت سرخ آن سوی
ناباوريهاست

در زیر نوشته همه یک نام نویسند
من گمشده ی عشق تو ام نام ندارم

eshghe eskate
26-10-2008, 13:32
گفت برگ پاییزی به من
چرا گرفته قلبت را گرد ماتم
از برای چه نشسته ای در انتظار
نیست یک همدم انیس حتی یار
گفته زین راه روزی عبور می کنم
منم تا آنروز با یادش سر می کنم
سال بعد برگ اثری از وی ندید
از زمین و ابر وباد اینطور شنید
که وی چیزی دید که نباید میدید
بعد از سالها که در انتظار نشسته بود
یارش را با یکی دیگر دیده بود
چنین گفت با خودش این برگ
نمرد او زیر برف و باران و تگرگ
ولی چو دید با کسی دیگر همدمش را
امان نداد کمی بیشتر قلب عاشقش را
وی را احاطه کرد پس از سالها سایه مرگ
سالهای سال نقل میکرد این قصه را برگ
که بگیرند بقیه از این داستان پند
مثل وی نیابند از یار خود گزند

eshghe eskate
26-10-2008, 13:32
حال نمی دانم خانه های این جدول را با چه کلماتی پر کنم !؟
با عشق .محبت دوستی .. نفرت یا کینه؟
واقعا انسان کیست؟
مگر جز این است که شنبه به دنیا می آید
یکشنبه پا به عرصه می گذارد
دوشنبه لبخند می زند
سه شنبه عاشق می شود؟
چهار شنبه دیوانه عشق می گردد
پنج شنبه ازدواج می کند
و سرانجام جمعه می میرد !
آری دوستان زندگی آینه شکسته ای است به نام دل
بزرگ دردی است به نام غم
مروارید غلطانی است به نام اشک
و فریاد بلندی است به نام آه ...

eshghe eskate
26-10-2008, 13:34
ور چشمانم تويي بي تو به چشمم نور نيست

دل به سيـنـه مـيـتـپـد امـا دمـي مسرور نيست

هـرقـدر دوري زمـن اي دوست يـادت مـيـکـنـم

هـرزمان انـدربـري بـل خا طـراتـت دور نيست

magmagf
27-10-2008, 06:24
ولی افسوس…

این درد به که گویم…

کسی که مثل هیچ کس نبود

کسی شد مثل همه…

بی نظیر مهربان من…

شد نامهربانی مثل همه…

magmagf
27-10-2008, 06:25
همه چیز

پس از سکوت

پیر می شود…

magmagf
27-10-2008, 06:27
آه از شهری که

زندانش…

هوا خوری ندارد…

magmagf
27-10-2008, 06:28
آرام باش عزیز من…آرام باش

حکایت دریاست زندگی

گاهی درخشش آفتاب

برق و بوی نمک

ترشح شادمانی

گاهی هم فرو می رویم

چشم هایمان را می بندیم

همه جا تاریکی است…

eshghe eskate
27-10-2008, 14:20
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است



در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود

eshghe eskate
27-10-2008, 14:21
کاش بودی تا فقط باور کنی / بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

کاش می شد قلب ما از یاس بود / تک تک گلبرگ آن احساس بود
پاکوسبزوسادهوبیادعا / کاشمیشدبهترازالماسبودکاشم یشدعشقراتفسیرکرد / عاشقیرابامحبتسیرکرد

eshghe eskate
27-10-2008, 14:29
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
تنها و سرگردان رها در باد می رفتم
معصوم و کودک وار در ساز می رقصم
سازی که نغمه اش زوزه سگ هار
ترانه اش ناله گربه ماده همسایه
خواننده اش زنده بگوری در خک !
سازو ترانه کوک نیستند
دلیل را بایست از گربه نر پرسید
هیچ میدانی چرا ؟
در شبی که سازش کو ک نیست
رقص می کردم با سایه ای افتاده برروی دیوار
سایه ای که از من نیست و هیچ نمی دانم که کیست !
او مرا می بلعید ...
او مرا می نوشید ....
روح مرا می مکید ...
من در کنارش معصومانه ایستاده بودم
شکل اولین روزی که با تو بودم
مثل اولین شبی که هنوز جنینی بودم
سایه نغمه سر داد :
ای مرد ! چقدر بی احساس !
در جوابش گفتم : احساس می خواهی چه کار ؟
گفت : برای عشق بازی با یار !
در تفکرم جاری شد این چیست که امشب مرا بر هم زده است
این فرشته از کجاست ؟
به آهستگی زدم بر سیگار
و از حلقه های دود سیگار طرح سایه بر هوا نقاشی شد
احساسم بر هم ریخت
چهره ام آشفته تر شد !
ناله گربه ماده همسایه تند تر شد !
مرا یاد شبی انداخت که کودک متولد شد !
سایه مرا می رقصاند
او به من می فهماند که نباشم مثل آوار
او به من می فهماند که باشم مثل گل آفتابگردان
من به او گفتم : از گل بیزارم
از بوی خوش گل تعفن دارم
من به او گفتم : من با یاس دلبندم
تو به شهوت پابندی
من به درد پیوندم
تو به عشق می گندی !
من گستاخ تر از همیشه فریاد می زدم
سایه هر جایی تو مرا می فهمی ؟
من به درد می گندم
تو مرا می فهمی ؟
سایه نگاهش بر لبانم دوخته شد
گیج و گم و گبهوت
تنش را از تنم پس می زد
او مرا چک می زد !
یاد اولین تنبیه خشک استاد ادبیات افتادم
به جرم آنکه گفتم از سهراب بیزارم
او مرا چوب می زد !
صدای ناله گربه ماده قطع شده
انگار گربه نرهم ارضا شده
ضربه های سیلی سایه هم قطع شده
شب من رام تر شده
می دانی ! آب دهانم خشک شده
می بینی ! جوهر خودکارم تمام شده
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !

eshghe eskate
27-10-2008, 14:32
و در آن شبهای پاییزی
یاد ِ تو گرمای وجودم بود
همچون شعله های عشق،
طبع پر شورم بود.

من طعم ِ شرر انگیز ِ‌ آرزوهای محالم را
با همرهی باد سرد خزان
به استقبال گور خواهم برد
که بپوسند در آنجا
و به دیدارکسی در خموشی بروند.

راستی چه کسی می گفت؟
« زندگی تر شدن پی در پی در حوضچه اکنون است »
گویا سهراب هم تر شده بود...!

من آخر هر کوچه بن بست
به دنبا ل ِ دری می گردم
دری که مرا ببرد به وسعتِ مرگ
دری رو به آفتاب
دری تا انتهای بودن
شایدم مردن!!

eshghe eskate
27-10-2008, 14:42
من یه تیکه ابر تنهام توی آسمون آبی
یه اسیر بی زبونم توی اون چشمون آبی
باد سرد و وحشی شب مارو از همدیگه جدا کرد
برای به هم رسیدن خدارو باید صدا کرد
حالا اینجا تک و تنها دارم اشکامو می بارم
پر و خالی شدن از آب. همه ی این شده کارم
گرمای خورشید بی رحم تن خیسمو سوزونده
برای دریا و جنگل دیگه قطره ای نمونده
وجود سفید و نرمم شده تاریک مثل مردن
دیگه حتی جون ندارم برای لحظه شمردن
آخرقصه ی عمرم آخرین قطره ی آب
ته این جاده رسیدن واسه من مثل سراب
وقتی که به ابر سنگین رو وجودم خونه کردش
دیگه وقت مردن و حل شدنه تو تن سردش
همیشه ابرای کوچیک طعمه ی ابر بزرگن
دوتائی بازیگرای قصه ی بره و گرگن

eshghe eskate
27-10-2008, 23:10
دل که چون سنگ شد دل نیست

جز چهار حفره در گل نیست

دل که با دل شکستن آرامد

سنگ گفتن به آن که مشکل نیست

eshghe eskate
27-10-2008, 23:12
نمي گويم فراموشم مکن ،



هرگز



ولي گاهي به ياد آور



رفيقي را



که ميداني



نخواهي رفت از يادش ...

magmagf
28-10-2008, 06:13
بال هایی که داریم

ما را چندان بالا

نخواهند برد

و در نیمه راه فرو می افتیم

با بال های شکسته…


بیژن جلالی

magmagf
28-10-2008, 06:13
یادی هستم

فراموش شده

و حالا دیگر نیست

همین

خاطراتت را بگرد

دلم را پس بده…



فریبا عرب نیا

magmagf
28-10-2008, 06:23
من همیشه دیر رسیده ام

هر بار

با قطار قبلی باید می آمدم

magmagf
28-10-2008, 06:25
چه کسی می گوید

که گرانی ست اینجا

دوره ی ارزانی ست

چه شرافت ارزان

تن عریان ارزان

و دروغ از همه چیز ارزان تر

آبرو، قیمت یک تکه ی نان

و چه تخفیف بزرگی خورده ست

قیمت هر انسان

magmagf
28-10-2008, 06:28
بر شانه ام

بالی شکسته است

بر شانه ی چپم انگار

کوهی شکسته است

کجاست جای رسیدن؟

مرا بسوزانید

حالم شبیه "مسافر" سهراب

خسته است…

amir 69
28-10-2008, 16:15
برای بوئیدن یک گل
برای شنیدن یک صدا
برای خواندن یک شعر
چقدر تنها مانده ام ...

Ghorbat22
29-10-2008, 04:14
من در غم تو تو در وفای دگری
دلتنگ تو من تو دلگشای دگری
در مذهب عاشقان روا کی باشد
من دست تو بوسم تو پای دگری

Ghorbat22
29-10-2008, 04:15
رفته ام من سال ها از خاطرات این و آن
یک سراغ ساده هم از ما نمی گیرد کسی
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی

magmagf
29-10-2008, 06:05
بادکنکی که دل کودکی ام

هوایش کرده بود

امروز ترکید…

magmagf
29-10-2008, 06:06
طوفان هم

این همه آشفتگی را

تاب نمی آرد

کجاست مامن باد؟…



فریبا عرب نیا

magmagf
29-10-2008, 06:08
به تو دادمش

و چه خوب نگه داشتی

برای چهار شنبه آخر سال…

magmagf
29-10-2008, 06:08
پنجره را باز بگذار و برو

هوایم به وسعت حرف های نگفته

گرفته است…

magmagf
29-10-2008, 06:15
تنها تر از همه تنهایان زمینم.

حالا دیگر

نه از حادثه خبری هست

و نه از اعجاز آن چشم های آشنا

از دلتنگی ها هم که بگذریم

تنهایی

تنها اتفاق این روزهای من است…

amir 69
29-10-2008, 11:36
تو که نیستی غم غربت با منه
همیشه یه دنیا حسرت با منه

تو که نیستی روزا با شب یکی اَن
هر دوشون تاریکن و تاریکی اَن

با تو ماهو همه جا می بینم
حتی خورشیدو شبا می بینم

بی تو این دنیا که تو چنگ منه
دیگه چنگی به دلم نمی زنه

می دونستی پیش تو گیره دلم

دلی که بی تو بتونه دل باشه
به خدا بهتره زیر گِل باشه

amir 69
29-10-2008, 12:00
لبریزم از تگرگ
برف
باران
زمستان
تو
چون ماهی به ماهم آویخته ای
بغض بارش بی بهار
بی آشیانه
بی سکوت
خسته ام...
گل از گلم پژمرد
و تا شمارش امروز
میشود چقدر انتظار تو...

amir 69
29-10-2008, 12:01
هستی نفسهایم را ، و غروب قلبم را ، قسمت می کنم :
یک : مال تو
نود و نه : مال من
سهم تو کم بود ...
قهر کردی ...
و من در کوچه های دلتنگی خیس دلدادگی ام ،
ناله های طفل دو ساله ای را می مانم ، که شیر مادر را حرامش میکنند

amir 69
29-10-2008, 12:03
معشوق من است

زن كه حافظه اى سپيد دارد

و گردن بلندش را

با غرور بالا مى گيرد

زير برف ها به قوى زيبائى مى ماند

كه روى درياچهء يخ زده اى مى رقصد

در آغوشش مى كشم

آب مى شود

كم كم

كم كم آب مى شود

و مى ريزد

انگار هيچوقت نبوده

زن مهاجرى كه قرار بود گرمم كند

amir 69
29-10-2008, 12:07
دستی تکان بده حالا که می روی
دلتنگ می شوم تنها که میروی

پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت
می خواندمش که تو... تو با که میروی

نفرین نمی کنم شاید ببینمت
دنیا به کام تو هر جا که میروی

یک لحظه صبر کن شاید ندیدمت
دستی تکان بده حالا که میروی

seied-taher
29-10-2008, 14:01
امشب از حسرت رویت، دگر آرامم نیست
دلم آرام نگیــــــرد كــــــــــــه دلاَّرامم نیست
گــــــردش بــاغ نخواهم، نروم طَرْف چمن
روى گلــــــــزار نجویـــــم كه گلندامم نیست
مـــــــــن از آغاز كــــه روى تو بدیدم گفتم:
در پـــــى طلعت این حور وش، انجامم نیست
من به یك دانـــه، به دام تو به خود افتادم
چه گمان بود كه در ملك جهان دامم نیست؟
خـــــــاك كویش شوم و كامْ طلبكار شوم
گــرچه دانم كه از آن كامْ طلب، كامم نیست
همـــــه ایّام چو "هندى" سر راهش گیرم
گــــــر چــــه توفیقِ نظر در همه ایامم نیست

eshghe eskate
29-10-2008, 15:36
خسته ام,,,
خسته ز فردایی دگر
از غزل از این غروب بی سحر

خسته ام از این به ظاهر مردمان
خسته از کابوس تکرار زمان


خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها
خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار


خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب
تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب


خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی
خسته ام از بودنم از بی کسی سرودنم


خسته ام از غصه ها از این سقوط بی صدا
خسته ام از شکوه ها از خاکیان بی وفا
خسته ام از این خزان ازغربت تلخ زمان

خسته ام
از خلقتم از این عروسک بودنم
خسته ام از بند ها در دست این نا مردها
خسته ام گنگم پریشانم دگر

در غروب تیرگی مردم دگر
اه من مردم دگر

eshghe eskate
29-10-2008, 15:37
بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه دلواپسی

قصه عشق از زبان هر کسی

گفته اند از نی حکایتها بسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

چشم هایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا!!!!!!!!!!!!!!

سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من

عاشقم من

قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آتش زدن

من سوختن

بر دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز

او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن در عشق را از بر شدیم

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن

باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن

باک نیست

آه می ترسم شبی رسوا شوم
بدتر از رسواییم تنها شوم

eshghe eskate
29-10-2008, 15:39
کسي اشکي براي ما نريخت ... هر که با ما بود از ما مي گريخت




چند روزي ست حالم ديدني ست ... حال من از اين و آن پرسيدني ست




گاه بر روي زمين زل مي زنم ... گاه برحافظ تفأل مي زنم




حافظ ديوانه فالم را گرفت ... يک غزل آمد که حالم را گرفت:




ما زياران چشم ياري داشتيم ... خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم

eshghe eskate
29-10-2008, 15:43
چی بگم از كجا بگم
دردمو با كیا بگم
بهتره كه دم نزنم
حرفی از عشقم نزنم
از عشقی كه گم شد ورفت
عاشق مردم شدو رفت
عشقی كه بی فروغ نبود
برای من دروغ نبود
بغض نشسته تو گلوم
وقتی نشستی روبه روم
من از خودم چرا بگم
باید از اون چشا بگم
خیره تو چشم مست تو
دست میدم به دست تو
دل از زمونه میكنم
حرف دلم رو میزنم
چه حالتی داره چشات
نرگس بیماره چشات
چشم تو خوابم میكنه
مست و خرابم میكنه
وقتی نشستی رو به من
ازعاشقی بگو به من
بزار چشات دل ببره
اینجوری باشه بهتره
چشات اگه پس نزنن
چشای سرسپردمو
میشه فراموش كنم
خاطره های مردمو

eshghe eskate
29-10-2008, 15:48
دست ها بالا بود ؛ هر کسی سهم خودش را طلبید


سهم هرکسی که رسید داغ تر از دل ما بود


ولی نوبت من که رسید سهم من بخ زده بود


سهم من چیست مگر؟ یک پاسخ!


پاسخ یک حسرت


سهم من کوچک بود


قد انگشتانم عمق آن وسعا داشت


وسعتی تا ته دلتنگی ها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند!

دل تنگم
30-10-2008, 00:04
ببين خشكيده ام كاري كن امشب
دلم را سخت گلكاري كن امشب

تو باران باش، باران، من بيابان
خودت را در تنم جاري كن امشب

دل تنگم
30-10-2008, 00:05
به دنبالت روان دشتي به دشتي
نمي دانم كجاها مي گذشتي
دلم چون شاخه اي گل در مسيرت-
به خاك افتاد، اما برنگشتي

دل تنگم
30-10-2008, 00:19
من فکر مي کنم که چه از مولوي پرم!
... حالا رسيده ايم به بيت دويست و دو ...

شاه وکنيز آخر اين قصه با همند
اما خداي شعرم! خاليست جاي تو!

دل تنگم
30-10-2008, 00:20
يک اتفاق نه...که بيفتد و بگذرد
آمد نشست،هم نفسم شد و قاتلم

حالا تمام رهگذران مکث مي کنند
اين نقش رد پاي شما هست يا دلم

Ghorbat22
30-10-2008, 04:45
بین رویای شبانه جستجویت می کنم
نرگس عشق منی هر لحظه بویت می کنم
برگ برگ خاطراتم را خزان بر باد داد
ای گل ناز بهاری آرزویت می کنم

Ghorbat22
30-10-2008, 04:49
هرجا که دلی شکسته دیدی یادی ز دل شکسته ام کن
هرجا قفس پرنده دیدی یاد پر و بال بسته ام کن

Ghorbat22
30-10-2008, 04:52
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت
ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد

magmagf
30-10-2008, 08:14
گل که پژمرده می شود

برگ دیگر عزیز نیست

ترس هر روزه ام …این است…

magmagf
30-10-2008, 08:15
بد جوری هوای مرا دارد

با من از خانه بیرون می زند

پا به پای من هم بر می گردد

یک لحظه هم تنهایم نمی گذارد

تنهایی…

magmagf
30-10-2008, 08:17
چشم می بیند

نه آنچه را که دست می جوید

دست می جوید

نه آنچه را که قلب می خواهد

قلب می خواهد

نه آنچه را که فکر می فهمد…

magmagf
30-10-2008, 08:21
شب لالایی اش را گفت

اما به خواب نرفتم

هنوز

در جایی

بیداری

با کسی…

magmagf
30-10-2008, 08:23
از حرص دانه نبود…به دام افتادیم

از فرط گرسنگی بود…

god_girl
30-10-2008, 19:13
پرده ها را کنار میزنم شاید نور درونم راهی پیدا کند

ته مانده گریه های شب پیش را به کناری میزنم و برای پرنده ها دانه میریزم
چرا که امروز فردای دیروز است
و من مسافر فرداها

god_girl
30-10-2008, 19:14
وسواس نوشتن درد جدیدیست که این روزها گرفتارش شدم

در این روزها که سخت سرخوش از پیروزی بر دنیای خویشم
در این روزها که بعد از سالها درها را چار قفله کردم
تنها صدای سوت زدن مردی که اینجا می خواند ترس نوشتن را در من می کُشد
یاد روزهای مزخرف جواب پس دادن به همه اهالی دنیای مجازی و غیر مجازی که می افتم و خنده ام میگیرد از این بازی های دسته جمعی
حالا دیگر فقط برای خودم بنویسم
بی هیچ حرف اضافه ای
مخاطب گرامی تا اطلاع ثانوی سکوت کن

god_girl
30-10-2008, 19:15
با توام

در این هستی غم انگیز
روح ات را از سر راه بردار
اینجا،جای اما و اگر و ای کاش نیست!

god_girl
30-10-2008, 19:16
سلام ؛ حال من خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند ...
با این همه اگر عمری باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم،
که نه دل کسی در سینه بلرزد، و نه این دل نا ماندگار بی درمانم ...
تا یادم نرفته است بنویسم :
دیشب در حوالی خواب هایم، سال پر بارانی بود...
خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم
دعا کردم که بیایی، با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد
اما دریغ که رفتن، راز غریب این زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد ...
می دانم، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است!
انگار که تعبیر همه رفتن ها، هرگز باز نیامدن است
بی پرده بگویمت :
می خواهم تنها بمانم
در را پشت سرت ببند
بی قرارم، می خواهم بروم، می خواهم بمانم ؟!
هذیان می گویم ! نمی دانم...
نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد،
ساده باشد، بی کنایه و ابهام
پس از نو می نویسم :
سلام ! حال من خوب است
اما تو باور نکن ...

eshghe eskate
30-10-2008, 19:18
همچون فريادي كه از ژرفاي آسمان بر آيد
با تو خداحافظي مي كنم
و به آرامي باران بهاري
خواهم گريست
تو را به خورشيد مي سپارم
و تمامي ستارگان را به نگهباني از چشمانت
سفارش مي كنم
ماه را مونس تنهايي ات خطاب مي كنم
و كلام انتظار را
در تمام رويا ها از ياد خواهم برد

eshghe eskate
30-10-2008, 19:20
تيره گون شد كوكب بخت همايون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من

خنده ي بيگانگان ديدم نگفتم درد دل
آشنايا يا تو گويم گريه دارد حال من

با تو بودم اي پري روزي كه عقل از من گريخت
گر تو هم از من گريزي واي بر احوال من

eshghe eskate
30-10-2008, 19:22
از مهر رخ تو گل پر از خنده شد
از قامت تو سرو سر افكنده شد
از بسي كه رخ تو روشن و نوراني ست
خورشيد ز چهره تو شرمنده شد
اي دوست چو دل از دور سلامت ميكنم
هر جا كه روم يادت ميكنم
گل سرخ و سفيدم كي ميايي
بنفشه برگ بيدم كي مياي
يا رب اي كاش آشنا ئيها نبود
شمع سوزان تؤام از كلبه خاموشم نكن
از كنارت رفته ام اما فراموشم نكن

magmagf
31-10-2008, 07:27
در متن دلتنگ غروب ایستاده یی

و دلت سرشار از کشش های غریب است

و دلت مچاله در چنگال تنهایی است

به خیابان می نگریبه عبور ماشین ها

به گذار آدمها

و خیرگی نئون ها – وقاحت تابلو ها

صراحتی کدر داری

و تلخی مثل زهر آب مرگی

از روی ناچاری.

نگاهت به دنبال کسی می گردد

در سطح سرد سیمان ها

و در سطح سخت آهن ها

و هیچ کس نیست

و هیچ کس را نمی یابی

و تنهایی

و بر تو می بارد شب

و در تو می پیچد غم

magmagf
31-10-2008, 07:28
اينروزها يا ساكتم يا مي نويسم


دستم پر از درد است اما مي نويسم


يك شاپرك بر خودنويسم مي نشيند


وقتي ز درد شاپركها مي نويسم...

magmagf
31-10-2008, 07:31
حالا که رفته ای به ته مانده رسوب خاطراتت بگو :
ازپس هر آفتابی طلوع نکند که :
خاطراتت را در انتهای دوزخ خواستارم .

magmagf
31-10-2008, 07:43
هميشه همينطور است....
يکي مي ماند
تا روزها و گريه را حساب کند

يکي مي رود
تا در قلبت بماند تا ابد....
اشک هايت را پشت پايش بريزي

رسم روياها همين است.....
که تنها بماني با اندوه خويش
روزها و گريه ها را
به آسمان خالي ات سنجاق کني

بايد باور کني که بر نمي گردد....
که بگويي چقدر شب ها سر بي شام گذاشته اي
تا بتواني هر صبح
با يک شاخه گل ارزان
منتظرش بماني......

Ghorbat22
31-10-2008, 16:32
خورشید طلوع کرد نه به رنگ دیروز...
گل ها شکفتند نه مثل همیشه......
پرنده ها آواز خوانند نه با صدای دلنشین....
رازشان چه بود؟
آری..از وقتی که گفتی خدانگهدار نازنین
همه در خود شکستند دلنشین یارم

Ghorbat22
31-10-2008, 16:33
ماهی از آب بر روی زمین افتاد
تاب می خورد و تمنای قطره نمی کرد
خواستم بندازمش در آب سرد
گفت نه کاری ندارم آنجا
گفتمش خواهان مرگی نازنین
پاسخش آشنا بود و گفت:
چون که او نیست منم تاب شنا در حوضچه ی آبی ندارم
زیرا که دگر تاریک است چون شبی تلخ
بگذار که بی او سر به دامان مرگ بگذارم.

seied-taher
31-10-2008, 16:37
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند
یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

seied-taher
31-10-2008, 16:39
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

seied-taher
31-10-2008, 16:40
هر بهانه و هوسی عاشقت شدست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست



چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست



ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست



پر می کشی و وای به حال پرنده ایی

کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست



ایینه ایی و اه که هرگز برای تو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست

Ghorbat22
31-10-2008, 19:23
دیدی گفتم آخرش راهمون جدا میشه
تو میری با دیگری عشقمون تباه میشه
دیدی گفتم که نگات غرورمو ازم گرفت
لعنت به اون غریبه ای که عشقم رو ازم گرفت

eshghe eskate
01-11-2008, 01:41
امشب همه چيز رو به راه است



همه چيز آرام.....آرام ... باورت مي شود ؟ ديگر ياد گرفته ام



شبهابخوابم " بایاد تو "



تو نگرانم نشو !



همه چيز را ياد گرفته ام !



راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام !



ياد گرفته ام که چگونه بي صدا بگريم !



ياد گرفته ام که هق هق گريه هايم را با بالشم ..بي صدا کنم !



تو نگرانم نشو !!



همه چيز را ياد گرفته ام !



ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بي آنکه تو باشي !



ياد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به ياد تو !



ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با روياي با تو بودن...



و جاي خالي ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !



تو نگرانم نشو !



همه چيز را ياد گرفته ام !



ياد گرفته ام که بي تو بخندم.....



ياد گرفته ام بي تو گريه کنم...و بدون شانه هايت....!



ياد گرفته ام ...که ديگر عاشق نشوم به غیر تو !



ياد گرفته ام که ديگر دل به کسي نبندم ....



و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگي کنم !



اما هنوز يک چيز هست ...که ياد نگر فته ام ...



که چگونه.....! براي هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...



و نمي خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم ....



تو نگرانم نشو !!



"فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت ..

magmagf
01-11-2008, 06:06
وقتی می گویم:

دلم گرفته است…

یعنی:

دلم گرفته است…

حتما باید فروغ باشم

تا جدی بگیری؟…

magmagf
01-11-2008, 06:07
یک سر این رشته گم شده است…

و چیزی…جایی…

ناگفته مانده است

و اکنون ما

در خانه های خویش غریب ایم…

magmagf
01-11-2008, 06:09
فراموشی می آید…مثل همین پائیز

با ابرهای سهمگینش

دیروز برگ خشکی دیدم

که نمی دانست

از کدام شاخه جدا شده…

دل تنگم
01-11-2008, 07:11
گفتم به كسی حال دلم باز نگویم
بر پرده‌ی اسرار شده راز نگویم

از قصه‌ی آن صبح دل انگیز به پاییز
بی‌حرف و سخن قصه شد آغاز نگویم

دیوانه نباشم كه بگویم سخنش را
بر محرم و بر خواجه‌ی شیراز نگویم

با هر نگه‌اش برد مرا تا به ثریا
دیگر سخن از اوج ز پرواز نگویم

هر چند گره آمده بر كار ز ابروش
از غمزه‌ی آن دلبر غمّاز نگویم

صد ناز اگر ساز كند باز خریدار
از قصّه‌ی محمود ز ایاّز نگویم

در خلوت و آهسته بگویم كه چه كرد او
با نای نی و نغمه و آواز نگویم

بی‌نام و نشان ! قصه نه كوتاه دراز است
شرحش نتوان گفت به ایجاز نگویم

دل تنگم
01-11-2008, 07:12
آیینه‌ای كه می‌نگرد در نگاه من
چشمان خیس دختـركی است بس لجوج
كز شامگاه خاطره‌هایش به دشت شب
هر شب به نام نامی تو می‌كند عروج

یك دختـر نجیـب كه همپای آسمان
تا رویش شـقایق چشـم تو می‌گریست
در لحظه رسیدن تو قلب خویش را
فریاد می‌زند كه در جای خود بایست

یك دختر صبور كه پروردگار را
با ابتدای نام تو فریاد می‌زند
قلبش هزارو سیصدو چند سال می‌شود
همـراه ریتم تیشه فرهاد می‌زند

چشمان خیس دختر لجباز آینه
آن شب كنار بستر چشمت نجیب بود
كاهسته گفت كه نه،‌نه،برو،برو
فردا دلش برای شما بی‌شكیب بود

دل تنگم
01-11-2008, 07:13
غروب اول آبان صدای موزیك...
دلم گرفته برای یكی دو روزی كه

قرار بود بیایی و زندگی بكنی
و چشم‌های خودت را به در بدوزی كه

اجاق روشن این خانه هی غذا بپزد
درون ظرف غذایت مرا بسوزی كه

نه! هیچ حادثه‌ای روی بند رختم نیست
چقدر باد برقصد در آن بلوزی كه

زن اثیری گلدان جنازه‌ی من بود
درون گاری آن پیرمرد قوزی كه

من و تو راه كمی را جدا شدیم از هم
شبیه حركت یك جفت مار موذی كه

یواش می‌روم و اتفاق می‌افتم
منی كه بعد تو افتاده‌ام به روزی كه...

دل تنگم
01-11-2008, 07:15
چقدر آواره بی‌قرار و دربه‌درند
دوچشمات که از سرنوشت بی‌خبرند

دو دستت؛ پناهندگانِ در غربت
چه بی قرار چه تنها چقدر منتظرند...

و گام های تو آوارگانِ تبعیدند
به جستجوی وطن تا همیشه در سفرند

نگاه هات به قدر غروب دلگیرند
ـ غروب‌های زیادی که بی‌تو می گذرند...

دو گونه‌ات دو ماهند آذر و آبان
دوباره آمده‌اند از بهار دل ببرند

لبان شعرت جغرافیای تردیدند
و بوسه‌های تو سردند، سرد و بی‌اثرند

سپیده هات سیاهند، شعرهات سیاه
نوشته‌های تو از آتشند شعله‌ورند!

زبان مادری‌ات چند تُرک مایوسند؟
و از برادری‌ات چند کُرد در خطرند؟

وَ طن بدونِ تو زندانِ خواب های من‌است
و مردمانش آزرده، تلخ و خیره‌سَرند

بگو کدام شب از پلک هات ریخت سحر؟
که از پدر شُدَنَت چند نسل خون‌جگرند؟

غروب می‌ریزد تلخ توی فنجانت
که زارعان تو در دشتهای نی‌شکرند!

همیشه کارگران عاشق دو چشم تواند
هنوز کارگران از همیشه بیشترند

magmagf
02-11-2008, 06:03
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که
چه گونه زير غلتکی می رود
و گفتن که : سگ من نبود

ساده است ستايش گلی
چيدنش
و از ياد بردن که گلدان را آب بايد داد

ساده است بهره جويی از انسانی
دوست داشتنش بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن
که ديگر نمی شناسمش

MaaRyaaMi
02-11-2008, 10:23
مثل عذاب ممتد یک ابر بی باران
درمن کلافه می شود این درد پر عصیان
هی واژه واژه در خودم هر بار می میرم
هی واژه واژه مردنم را جشن می گیرم
دارم به جرم بودن « تو» می شوم محکوم
با ادعای مضحک یک عشق نامفهوم
گم کرده ام دست تو را آن دست سردی که...
و حرف هایی مطمئن از قلب مردی که...
با خاطراتت گریه گریه تا سفر رفتم
از حوصله ی ِ تنگ یک دنیا به سر رفتم
در کوره راهی که غم «من » را رقم می زد
از نقشه های شوم عالم بی خبر رفتم
با انفجار یک شب خوابیده در تقویم
از روزهای بی حواسم در به در رفتم
با یک خدای بی خبر از قلب غمگینم
تا انتهای یک غزل ... نه! بیشتر رفتم!

حالا شبیه کودکی ترسیده ازکابوس !
با درد هایی مشترک از یک غم مانوس
از بیت های ناگزیرم هی صدایم کن
از غربت این لحظه های بد جدایم کن
به اعتبار خیس چشمانی که بی صبر است
حل کن مرا ! تقدیر من تندیسی از جبراست