PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار سکوت، تنهایی و مرگ



صفحه ها : 1 2 3 4 [5] 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

دل تنگم
17-04-2008, 13:15
ليه اسمع كلامه و احلم معاه و انشد ليه
چرا من باید به حرفایش گوش بدهم و رویاهایم را با او ببینم و همراه با او باشم
فجأة الغرام يطلع كلام عشمني بيه
و ناگهان عشق برای او کلمه ای می شود کهبتواند به وسیله آن به من خیانت کند
و مين عارف أكيد قابل غرام تاني
و چهکسی می داند احتمالاعشق دیگری را ملاقات کرده است
و ايه تاني هواه مخبيه
وعشق باردیگر او را در خود پنهان کرده است
ليه أرضى بعذاب قلبي اللي داب منعشقي ليه
چرا باید به آزار و اذیت قلبم که درعشق او سوخت و آب شد راضیباشم
أيام جميلة في عمرنا و هانت عليه
چه روزهای زیبایی که با هم گذراندیم واو همه را به باد فنا سپرد
حرام ينسى اللي كان بيننا و ينساني
گناه دارد کهتمام چیزهایی که بین ما بود و من را فراموش کند
و انا بس اللي افكر فيه
درحالیکه من فقط به او فکر می کنم
بستناك
انتظارت را می کشم
وبتمنى اعيش العمر كله حبيبي معاك
و آرزو دارم که تمام عمرم را در کنار تو زندگیکنم عزیزم
و مش عارفة
و نمی دانم
ده امتى الشوق يخلي هواك يتمناك
کهچه زمانی دلتنگی, تو را مجبور می کند که دوباره عشقت من را بخواهد
مشناسياك
هنوز فراموشت نکردم
وفي بعادك ليالي احلم باني بعيش وياك
و دردوری از تو شبها رویای با تو زندگی کردن را می بینم
نسيت كل اللي بينا ازاي وبعت هواك و بعت هواك
چگونه توانستی تمام چیزهایی که بین ما بود را فراموش کنی وعشقت را بفروشی
ياه فاتت ليالي صبرت فيها و خدت ايه
آه که شبهایی رابا صبر و تحمل سپری کردم و در مقابل چه چیزی به دست آوردم
غير الفراق اللي أنتقبلته و عشت فيه
غیر از جدایی که تو به آن راضی شدی و تو با آن زندگی کردی
و غاب عني و فراق و حبيبي شئ تاني
و از من دور شد و جدایی و عشقم چیز دیگریاست
عذاب مش بالكلام احكيه
نمی توانم رنج و دردم را با حرف نشان بدهم
ايه معنى الحياة بعدك حاعيشها و احتاج لأيه
بعد از تو زندگی که منخواهم داشت چه ارزشی دارد و دیگربه چه چیزی نیازدارم
لو عالسؤال في اليوم بقولمية ألف إيه
اگر ناچار باشم که سوالی را در طول روز بیان کنم صد هزار بار خواهمپرسید چرا
سنين فاتت و لسه عيونه وحشاني و مش بنساه
سال های طولانی سپری شدو هنوزدلم برای چشمانش تنگ شده است و فراموشش نکردم

دل تنگم
17-04-2008, 13:32
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی است حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:

ما زیاران چشم یاری داشتیم...
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

دل تنگم
17-04-2008, 13:34
تو را ديدم تو را ديدم ولى كاش‏
نمى‏ديدم تو را هرگز در آن روز
تو را ديدم ولى چونان كه بينم‏
كسوفِ مهر را در صبحِ نوروز
تو را ديدم ولى افسوس افسوس‏
تو آن افسونگر جادو نبودى‏
بسى جُستم نديدم در تو او را
تو خود بودى وليكن او نبودى‏
تو را ديدم و زان پژمرده لب‏ها
سخن‏هايى خوش و نيكو شنيدم‏
ولى در گوشِ دل از جمله اعضات‏
دريغا و دريغا را شنيدم‏
تو را ديدم كه چشم آن چشم زيباست‏
ولى ديگر نگاهش دلربا نيست‏
در آن چشم و نگه آن حال و آن سوز
كه آتش مى‏زند در جانِ ما نيست‏
تو را ديدم پس از ده سال دورى‏
زليخاوش خجل زين يوسفِ پاك‏
وزان بى‏مهرى و عاشق گُدازى‏
پشيمان، شرمسار، افسرده، غمناك‏
تو را ديدم وزان رُخسار مغموم‏
دلم آتش گرفت و جان من سوخت‏
كه من هرگز نيازردم ز جورت‏
چرا پس روزگار اين درست آموخت‏
تو را ديدم ولى اى كاش اى كاش‏
نمى‏ديدم تو را شرمنده چونان‏
منت بگرفته چون طفلان در آغوش‏
تو سر بر شانه‏ام بنهاده گريان‏
به روى شانه فرسوده من‏
زلالِ اشك هامان در هم آميخت‏
سكوتى ايزدى لب‏ها فروبست‏
كلام و لفظ و حرف از ياد بگريخت‏
تو را ديدم ولى اى كاش اى كاش‏
كه مى‏ديدم تو را خوشحال و مغرور
نه آن پيشانى صاف تو پرچين‏
نه آن سحرِ نگه زان چشم‏ها دور
تو را ديدم ز بس خوش باورى‏ها
جفاها ديده از خويشان و ياران‏
كنون با خاطرى ناشاد و مأيوس‏
غمان را چاره‏جوى از غمگساران‏
تو را ديدم به تن رنجور و خسته‏
تو را ديدم به جان تنها و بى‏يار
تو را ديدم به دل جوينده مهر
ز عشّاق قديم امّا وفادار
تو را ديدم كه گوهرهاى ناياب‏
به يغما داده از گنجينه ياد
سپس طفلانه در انديشه خويش‏
به انواع خزفها گشته دلشاد
تو را ديدم وليكن هر چه گشتم‏
نديدم در تو آن عشق آفرين را
نديدم آن دو چشم دلستان را
نديدم آن نگاه دلنشين را
ولى « او» در « من» اى من از تو ناشاد
همان عاشق نواز مهربان است‏
تو دلرنجانى و او دلنوازست‏
تو جانسوزى و او آرام جان است‏
من او را چون عروسكهاى طفلان‏
به تختِ آرزوها مى‏نشانم‏
سپس با شادى طفلانه از شوق‏
بر او اشك تأسف مى‏فشانم‏

magmagf
17-04-2008, 14:28
کوچه را باد با خود برد


به انتهای بن‏بستِ


حس اندوهناکی من.


"تو" که همیشه می‏گردی


در لابلای ورق‏های حواسم،


اگر رسیدی به جایی که دیدی


دیگر راهی نیست


از کوچه بپرس که:


"چقدر دلم برای تو تنگ است."

magmagf
17-04-2008, 14:34
نگاهم را به زير می کشم
لبانم را به هم خواهم دوخت
اشک هایم را مجازات می کنم
و دستانم را به صلیب می کشم
اما با درونم چه کنم؟
به کدامین صلیب روزگارمی توان آن را کشید؟
با درد هایم چه کنم؟
با نگاهی که بی تقصیر است چه کنم؟
با کدامین نفرین میتوان آن را فرو خورد؟
با گلایه اشک هایم چه کنم؟
با کدامین اشک پاسخش دهم؟
بی پروا میگویم
بی رحمانه دلم گرفته
شاید مهر غم بر لبانم پایدار ماند
و چنگال تیز زمان با بیرحمی
برای همیشه گلویم را بفشارد
و سینه ام مرا از درون زخم زند
اما می مانم و برای ماندن
با این تقدیر شوم خواهم جنگید...

magmagf
17-04-2008, 14:37
ساعت بمان نرو
دیگر زمان زیادی نمانده است
باید کمی ستاره ببینم در آسمان
باید نهال خنده بکارم به روی لب
تا انتهای خط
راهی نمانده است
تیک تاک عمر من
اه ای دقیقه های عجول و فراری ام
رخصت نمی دهید؟
باید برای خنده بیابم بهانه ای
ای لحظه های عزیزم شما چرا
فرصت نمی دهید؟
بر من چه کارهای زیادی مانده است
زین خیل آرزوی فراوان دور دست
ناگه چه دیر شد
زین فرصت که نمی آید به دست
آخر کجا شدند
ایوان و چای حوض
وان کودکی که پر از خاطرات سبز
از دست رفته اند
ساعت تو را به جان عقربه هایت بمان نرو
باید کمی بنفشه بکارم کنار حوض
آیینه خنده های من از یاد برده است
باید دوباره بیابم نشان عشق
گویی که سال هاست
من با کسی ، که نه
گویی با خودم
من قهر بوده ام
دیگر دلم ز روی آتش گرمی نمی پرد
قلک شکستنی ، مرا به ثروت بی حد نمی برد
اینک من و دقایقی که پر از شاید و اگر
در انتظار چه؟
خود نیز مانده ام
بی پرده با تو بگویم عزیز دل
یک شب چه کودکانه به خوابی سپید و پاک
ناگه چنین بزرگ، من از خواب جسته ام
در این زمان آدم بزرگ ها
من سخت گشته ام
گویی کسی ، شبانه کودکی ام را ربوده است
از آن همه امید و خنده و احساس پاک و ناب
از لذت نشستن در حوض لحظه ها
چیزی نمانده است

باید شروع کنم
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ام
یک نقطه می نهم
اینک منم
برپا و استوار در آغاز خط نو
خوش خط تر از گذشته
آری منم ، که دفتر عمرم نوشته ام
بد خط، سیاه ، خط خورده
کسی را گناه نیست
اه ای خدای من
از دفتر حیاتی چند برگ عمر من
چند صفحه مانده است؟
دیگر گلایه بس
باید دو کاسه آب بریزم به پشت سر
باید دوباره عاشقانه نفس را فرو برم
باید که بی بهانه بخوانم ترانه ای
تا هست دفتری
تا مانده برگ نو
باید تمام ورق های رفته را
خط خورده یا سیاه
دیگر ز یاد برد
دیگر مداد رنگی سیاهی نمی خرم
یک جعبه آبرنگ
وانگه مداد رنگی و نقاشی حیات
اینک منم خطاط لحظه ها
نقاش عمر خود
ساعت نماند و رفت
در این دو روز عمر
پیروز آن کسی
که در دفتر حیات
تکلیف هرچه بود
این مشق زندگی
زیبا نوشت و رفت

magmagf
17-04-2008, 14:45
من از هیچکس نمی پرسم که چرا به دنیا آمده ام


و چرا باید یک روز بمیرم


حتی نمی خواهم بدانم که آخرین مرده ی دنیا را چه کسی خاک میکند


فقط یک سوال مهم دارم:


چرا خدا آدم آفریده


که هم هواپیما اختراع کند


و هم قفس بسازد؟!!

magmagf
17-04-2008, 14:46
مي‌روم شايد كمي حال شما بهتر شود
مي‌گذارم با خيالت روزگارم سر شود

از چه مي‌ترسي برو ديوانگي‌هاي مرا
آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود

مي‌روم ديگر نمي‌خواهم براي هيچ كس
حالت غمگين چشمانم ملال‌آور شود

بايد اين بازنده‌ي هر بار – جان عاشقم –
تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود

ماندنم بيهوده است امكان ندارد هيچ وقت
اين منِ ديرينِ من يك آدم ديگر شود.!..

magmagf
17-04-2008, 22:56
یه نفر رو بوم تقدیر دو تا رهگذر کشیده

منو شب کشیده دستی که تو رو سحر کشیده!

می‌دونی همون خدایی به تو پر داده عزیزم

که منو اسیر چشمات ، منو پشت در کشیده!

تو مث دریا بزرگی ولی من یه رود خشکم

تو رو با شرح و تماشا ، منو مختصر کشیده!

این پرنده غریبی که پی چشات می‌گرده

واسه این‌که با تو باشه خیلی دردسر کشیده!

اگه تو یه صخره باشی من بینوا نسیمم

تو رو سر بلند و مغرور ، منو دربه‌در کشیده!

مث آینه رو به رومی که چشات به من می‌خنده

ولی این‌طرف تو آینه دو تا چشم تر کشیده!

تو چشات عسل فروشه ولی می‌شنوی یه روزی

یه نفر به یاد چشمات شوکرانو سر کشیده!

يه پرنده کنج باغچه روی خاک افتاده اون روز

هيشکی باورش نميشه اون پرنده پر کشيده .. ...




حسين متوليان

magmagf
17-04-2008, 22:58
به عیادت صمیمیّت
در بیمارستان دل رفتم
بر روی در نوشته بود

خطر مرگ!
مبتلا به میکروب غربت

از پشت شیشه نگاهش کردم
چه لاغر شده بود و چه نحیف می نمود
دانستم که روز وداع نزدیک است

مُشتهایش را باز نمود
کف دستش
قطره های اشکم بود
که روزی به او بخشیدم

به چشمهایم دست کشیدم
خشک بودند

magmagf
17-04-2008, 23:04
بر می گردم
پشت سرم
چمدانی ست
به سختی بسته شده
لباس هایی گرم
مداد و مسواک و مسکن

بر می گردم
صدای بوق وانت
قلبم را
می کند
از دیوارهایی که
برای عید
دستمال می کشیدمشان

بر می گردم
زنی به من می خندد
زنی در آغوشم می گرید
زنی در من
مانند دیواره های رحم
با درد
فرو می ریزد
و خاموش می شود

magmagf
17-04-2008, 23:08
مرا به صلیب خواهند کشید

صلیب سوال

و بر فراز سرم کرکس ها به پرواز درخواهند آمد

کرکس های ترس

و من خواهم مرد

به حقیقت

اگر هم آغوش شبهای تنهاییم

تو نباشی.

magmagf
17-04-2008, 23:09
دیگر هیچ فرقی نمی کند

آسمان قد پیاله باشد یا دریا

حتی اگر پشت در خانه ات یک جفت کفش زنانه هم ببینم

نمی پرسم دستان چه کسی برایت

یاس و انار و کبوتر آورده بود

می روم حوالی علاقه ی خلوت آن سال ها

می روم دنبال کسی که با من تا نور می اید

با من تا ستاره

با من تا دربند ، تا دریا

می روم و دیگر نمی پرسم

سهم من از این همه سبز که سرودم چیست

حالا می توانم لباس های سبزم رابیرون بیاورم

و سیاه بپوشم

می توانم تمام ستاره های سبز را با تفنگ ساچمه ای هدف بگیرم

دیگر نه رد پای پروانه را دنبال می کنم

نه رنگین کمان را

همه چیز مال خودت

سه شنبه و دی و انار و کلمه

برای سه شنبه انار دانه کن

تمام روزهای باران را از آستین آسمانت خشک کن

نام مرا هم در کوچه ای بن بست تنها بگار و برو

حالا یک فنجان قهوه برای خودت بریز

نه انگار صدای گریه ای غریب

از قصه های سفید دختری

ایینه ات را خاموش می کند

تو قهوه ات را بنوش


مریم اسدی

دل تنگم
18-04-2008, 02:58
سال ها بار غمي در دل نهان ست اي دريغ


سبزه باغ بهـــاري در خزان ست اي دريغ





حسرت شب هاي شيرين در دلم مانده خدا


روز و شب كوه غمم آتش فشان ست اي دريغ





مـــرد و نامردي نداند روزگار نـامراد


اي بسا صبح و دمـي با مردمان ست اي دريغ





رونق عهد جواني شد كنون، پـيرم دلا


شور و شوق زندگاني در جوان ست اي دريغ





لقم لقمه غيرت گلويم را فشرد اي واي مــن


حاليا سوز دلـي در ايـن ميان ست اي دريغ





دوستي در عشق باشد پايدار اي نازنين


غير ايــن باشد دل و جان در فغان ست اي دريغ





چون نگارم فتنه انگيز نداند عاقبت


بلبلي در عشق گل ، سوي چمان ست اي دريغ





وه دلم از غصـه خون شد ساقيا باده بيار


تير غـم در دل كزان ابـرو كمان ست اي دريغ





»كاوشا» شمع وجودم سوخت وخاموش شد


اين اجل بينـم كه دنبالم روان ست اي دريغ

دل تنگم
18-04-2008, 03:01
در غار همیشه جای مار است

ای ماه تو را چه جای غار است


خفتند به ناز تا قیامت

برخاست ز راهشان ملامت


بودن در این جهان بیک عهد

خفتند در آن جهان بیک عهد


کردند چنانکه داشت راهی

بر تربت هردو روضه گاهی


آنروضه که رشک بوستان بود

حاجتگه جمله دوستان بود


هر که آمدی از غربت ور نجور

در حال شدی زرنج و غم دور


زان روضه کسی جدا نگشتی

تا حاجت او روا نگشتی

دل تنگم
18-04-2008, 03:06
کسی این جا درد عشق را نمی دونه
حرف تو حرف توی چشمات نمی خونه


وای از این دوره زمونه

توی غم ها دلم را کرده نشونه

گل حسرست تو دلم زده جوونه

وای ازین دوره زمونه

باز بیقراری ای دل چشم انتظاری ای دل

دیگه تو را نمی خواد کجای کاری ای دل

تو غم های توی دلم عاشق و خونه خرابه دلم

جون به کف تو مکتب عاشقی درس وفا را فوت آب دلم

باز بیقراری ای دل، چشم انتظاری ای دل

دیگه تو را نمی خواد کجای کاری ای دل

خسته و افسورده دل، می زدم ام تا گلو

این دل عاشق ز من بُرده دگر آبرو

ناله ندارد ثمر در دل بی مهر او

تا که بگویم شبی قصه دل مو به مو

با همه ظلمی که او با دل من می کند

نبوده جز دیدنش در دل من آرزو

با ز بی قراری ای دل چشم انتظاری ای دل

دیگه تو را نمی خواد کجای کاری ای دل

دل تنگم
18-04-2008, 03:08
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش بسر آریم و دوایی بکنیم
آنکه بی جرم برنجبد وتیغم زد و رفت
بازش آرید خدارا که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تادر آن آب و هوا نشود نمایی بکنیم
مدد از خاطررندان طلب ایدل و رنه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
مانگوییم بدو میل به نا حق نکنیم
جامه ی کس سیه و دلق خود از رق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم وبیش بداست
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

رقم مغلطه بر د فتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نو شد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش بر اینیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه وزین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن به براین بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش کز ما غمگینیم

دل تنگم
18-04-2008, 11:32
تو نميدوني من چي كشيدم


وقتي كه گفتي تو رو نميخوام


باور ندارم كه ديگه نيستي


حالا تو رفتي من اينجا تنهام


يه شوخي بود و يه قصه تلخ


وقتي كه گفتي تو رو نميخوام


خيال ميكردم ، ميخواي بترسم


شايد هنوزم باور نكردم


چشمهاي گريون ؛ دستهاي خسته


دوري چشمهات منوشكسته


رنگ اون چشمهات ؛ چشمهاي سيات


زنجير دلت؛ دستهامو بسته


شايد يه حسود چشممون زده


بگو كي مارو تنهايي ديده ؟


ولي ميدونم تو آسمونها


قصه ما رو يكي شنيده !!


تو باور نكن هركي بهت گفت پيشت ميمونم


باور ندارم كه ديگه نيستي


تا ته دنيا از تو ميخوانم

دل تنگم
18-04-2008, 11:59
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]عشق را تن پوش جانم می کنی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]چتری از گل سایبانم می کنی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ای صدای عشق در جان و تنم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] آن سکوت ساده و تنها منم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]من پر از اندوه چشمان تو ام
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]آشنایی دل پریشان تو ام
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]آتش عشق تو در جان منست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]عاشقی معنای ایمان منست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]کی به آرامی صدایم می کنی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]از غم دوری رهایم می کنی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]ای که در عشق و صداقت نوبری
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]کی مرا با خود از اینجا می بری؟

دل تنگم
18-04-2008, 12:01
طبيبان بر سر بالين من آهسته مي گويند


كه امشب تا سحر اين عاشق ديوانه مي ميرد


ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خيزد


چه سنگين مي رود اين مرده از بس آرزو دارد

دل تنگم
18-04-2008, 13:07
هذيان يك مسلول

همره باد از فراز و از نشيب كوهساران
از زمين، از آسمان، از ابر و مه، از باد و باران
از مزار بيكسی گم گشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
ساز نه، دردی، فغانی، ناله ای، اشك نيازی
مرغ حيران گشته ای در دامن شب ميزند پر
ميزند پر بر در و ديوار ظلمت می زند سر
ناله می پيچد به دامان سكوت مرگ گستر
اين منم فرزند مسلول تو... مادر، باز كن در
باز كن در باز كن... تا بينمت يك بار ديگر
چرخ گردون زآسمان كوبيده اينسان بر زمينم
آسمان قبر هزاران ناله كنده بر جبينم
تار غم گسترده پرده روی چشم نازنينم
خون شده از بسكه ماليدم به ديده آستينم
كو بكو پيچيده دنبال تو فرياد حزينم!
اشك من در وادی آوارگان، آواره گشته
درد جانسوز مرا بيچارگی ها چاره گشته
سينه ام از دست اين تك سرفه ها صد پاره گشته
بر سر شوريده جز مهر تو سودايی ندارم
غير آغوش تو ديگر در جهان جايی ندارم
باز كن! مادر، ببين از باده ی خون مستم آخر!
خشك شد، يخ بست، بر دامان حلقه دستم آخر!
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سربسر دنيا اگر غم بود، من فرياد بودم
هرچه دل ميخواست در انجام آن آزاد بودم
صيد من بودند مهرويان و من صياد بودم
بهر صدها دختر شيرين صفت، فرهاد بودم
درد سينه آتشم زد، زاشك تر شد پيكر من
لاله گون شد سربسر، از خون سينه بستر من
خاك گور زندگی شد، دربدر خاكستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلويم
وه! چه داني سل چها كرده است با من؟ من چه گويم!؟
همنفس با مرگم و دنيا مرا از ياد برده
ناله ای هستم كنون در چنگ يك فرياد مرده!
اين زمان ديگر برای هركسی مردی عجيبم
زآستان دوستان مطرود و در هرجا غريبم
غير لعن و طعن مردم نيست ای مادر نصيبم...
زيورم پشت خميده، گونه های گود، زيبم!
ناله ی محزون حبيبم، لخته های خون طبيبم!
كشته شد، تاريك شد، نابود شد، روز جوانم
ناله شد، افسوس شد، فرياد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بيداد سل سوز نهانم...
خواهی ار جويا شوی از اين دل غمديده ی من
بين چشان خون میچكد از دامنش بر ديده ی من
وه، زبانم لال، اين خون دل افسرده حالم!
گركه شير توست، مادر... بيگناهم، كن حلالم!

آسمان!... ای آسمان... مشكن چنين بال و پرم را !
بال و پر ديگر چرا؟ ويران كه كردی پيكرم را!
بسكه بر سنگ مزار عمر كوبيدی سرم را...
باری امشب فرصتی ده تا ببينم مادرم را...
سر به بالينش نهم، گويم كلام آخرم را
گويمش مادر ! چه سنگين بود اين باری كه بردم
خون چرا قی ميكنم، مادر؟ مگر خون كه خوردم ؟؟
سرفه ها ! تك سرفه ها! قلبم تبه شد، مرد. مردم!
بس كنيد آخر، خدا را! جان من بر لب رسيده...
آفتاب عمر رفته، روز رفته، شب رسيده...
زير آن سنگ سيه گسترده مادر رختخوابم!
سرفه ها محض خدا خاموش، می خواهم بی خوابم

عشقها ! ای خاطرات... ای آرزوهای جوانی!
اشكها ! فريادها، ای نغمه های زندگانی!
سوزها... افسانه ها... ای ناله های آسمانی.
دستتان را ميفشارم با دو دست استخوانی!
آخر... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
هرچه كردم يا نكردم، هرچه بودم در گذشته
گرچه پود از تار دل، تار دل از پودم گسسته
عذر می خواهم كنون و با تنی در هم شكسته:
می خرم با سينه تا دامان يارم را بگيرم
آرزو دارم كه زير پای دلدارم بميرم...
تا لباس عقد خود پيچد به دور پيكر من
تا نبيند بی كفن، فرزند خود را، مادر من!
پرسه می زد سرگران بر ديدگان تار، خوابش
تا سحر ناليد و خون قی كرد، توی رختخوابش
تشنه لب فرياد زد، شايد كسی گويد جوابش
قايقی از استخوان، خون دل شوريده آبش،
ساحل مرگ سيه، منزلگه عهد شبابش،
بسترش دريای خونی، خفته موج و ته نشسته
دستهايش چون دو پاروی كج و در هم شكسته
پيكر خونين او چون زورقی پاروشكسته
ميخورد قايق به آب و ميرود قايق به ساحل..
تا رساند لاشه ی مسلول بيكس را به منزل
آخرين فرياد او از دامن دل می كشد پر:
اين منم فرزند مسلول تو، مادر، باز كن در!
باز كن، از پا فتادم... آخ... مادر...
ما...د...ر...

"کارو"

دل تنگم
18-04-2008, 13:20
فغان از این گردشگر پیر که

که من را کرد او در بند وزنجیر

نوشتم روی دیوار زمانه

که من عاشق شدم به یک نشانه

کشیدم دور آ ن خط بلندی

که من چون خود ندیدم آزمندی

کشیدم دور نامت خط خالی

که من عاشق شدم تو بی خیالی

قلم از دستم افتاد روی خاک

که من را چون ندیدی دلبر پاک

قلم برداشتم از تو نوشتم

که من سیلی خور این سرنوشتم

به من در س وفا داری تو دادی

که من بی تاب و تو پاسخ ندادی

شدم وابسته یک تار مویت

که من گم کرده ام در کوی رویت

هزار افسوس خوردم تو ندانی

که من را یاد آری تو زمانی

نباشم در کنارت سخت روزی

که من را رنج دادی تو روزی

روم دست کس دیگر بگیرم

که من تنها در این دنیا نمیرم

دل تنگم
18-04-2008, 13:22
ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه شد دلفروز

مادم همت بر او بگماشتیم

نکته ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرو نگذاشتیم

دل تنگم
18-04-2008, 13:24
روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز میگفتم

لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما

یر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا میکشت

باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانه عاصی

در درونم هایهو میکرد

مشت بر دیوار ها میکوفت

رو زنی را جستو جو می کرد

در درونم راه میپیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه میا فکند

همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب

هایهای گریه هایش را

درد سیال صدایش را

شرمگین میخواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان مینالید

دوستش دارم نمیدانی

بانگ اوآن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور برمیخاست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور برمیاخست

مرده ای کز پیکرش میریخت

عطر شور انگیز شب بو ها

قلب من در سینه میلرزید

مثل قلب بچه آهوها

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر میشد

ورطه تاریک لذت بود

می نشینم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام آرام

میگذشت از مرز دنیا ها

باز تصویر غبار آلود

زان شب کوچک شب میعاد

از سعادت های بی بنیاد

در سیاهی دستهای من

میشکفت از حس دستانش

شکل سر گردانی من بود

بوی غم میداد چشمانش

ریشه ها مان در سیاهی ها

قلب هامان میوه های نور

یکدیگر را سیر میکردیم

با بهار باغهای دور

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویا ها

زورق اندیشه ام آرام

میگذشت از مرز دنیا ها

روز ها رفتند ومن دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سر سخت مغرورم

یا مغلوب دیرینم

بگذرم گر سر از پیمان

میکشد این غم دگر بارم

می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی بدیدارم

دل تنگم
19-04-2008, 02:03
اگر جاماس و لقمانی وگر تو ماه کنعانی
وگر زشتی و زیبایی بوقت مرگ در مانی

اگر سلطان و دربانی و یا با داد و احسانی
وگر با جان و بیجایی بوقت مرگ در مانی

اگر تو آسیابانی وگر با باغ و بستانی
به دانایی چو لقمانی بوقت مرگ در مانی

اگر تو شاه کرمانی وگر میر خراسانی
وگر خان بدخشانی بوقت مرگ در مانی

چو مولا را همی خوانی ولی قدرش نمی دانی
چو خر در گل فرومانی بوقت مرگ در مانی

وگر در کوه چوپانی وگر محمود سلطانی
وگر محتاج یکتایی بوقت مرگ در مانی

ز قفچاقی و گر روسی وگر در دیر ناقوسی
بخاک آن همی بوسی بوقت مرگ در مانی

اگر با عقل و بارایی وگر پیری و برنایی
به عزرائیل برنایی بوقت مرگ در مانی

اگر تو ترکی هندی وگر زاهد و گر رندی
وگر اعمی و بینایی بوقت مرگ در مانی

اگر شاهی وگر میری اگر برنا وگر پیری
وگر ققنس چو عنقائی بوقت مرگ در مانی

اگر با عقل و اعزازی وگر با نعمت و نازی
جهان بهرچه پیمائی بوقت مرگ در مانی

اگر با نام و ناموسی وگر در بند افسوسی
اگر گویا و خاموشی بوقت مرگ در مانی

اگر تو رستم زالی وگر قارون با مالی
وگر با قال و با حالی به وقت مرگ در مانی

اگر زرین کمر داری وگر سیمین سپر داری
بدین منزل گذر داری بوقت مرگ در مانی

اگر رند خراباتی وگر پیر مناجاتی
وگر صاحب کراماتی بوقت مرگ در مانی

اگر شاهی وگر میری یقین دانم که می میری
اگر برنا و گر پیری بوقت مرگ در مانی

قبای نخ همی پوشی شراب سرخ می نوشی
اجل کرده فراموشی بوقت مرگ در مانی

اگر نادان و دانائی وگر شاه توانائی
چو موسی گر شبان آیی بوقت مرگ در مانی

اگر مستی و محمودی وگر از معصیت دوری
و گر شبلی و منصوری بوقت مرگ در مانی

اگر خورشید اعلایی وگر ماه مصفایی
و گر نادان و دانایی بوقت مرگ در مانی

چو شمس الدین تبریزی ندیدی و ندیدستی
اگر مفتی و مولائی بوقت مرگ در مانی

دل تنگم
19-04-2008, 02:06
عمر بر اومید فردا می رود
غافلانه سوی غوغا می رود

روزگار خویش را امروز دان
بنگرش تا در چه سودا می رود

گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت
هر نفس از کیسه ما می رود

مرگ یک یک می برد وز هیبتش
عاقلان را رنگ و سیما می رود

مرگ در ره ایستاده منتظر
خواجه بر عزم تماشا می رود

مرگ از خاطر به ما نزدیکتر
خاطر غافل کجاها می رود

تن مپرور زانک قربانیست تن
دل بپرور دل به بالا می رود

چرب و شیرین کم ده این مردار را
زانک تن پرورد رسوا می رود

چرب و شیرین ده ز حکمت روح را
تا قوی گردد که آنجا می رود

حکمتت از شه صلاح الدین رسد
آنک چون خورشید یکتا می رود

دل تنگم
19-04-2008, 22:55
یه روز دلم گرفته بود، مثل روزای بارونی
از اون هواها که خودت، حال و هواشو میدونی
اگه بشه با واژه ها، حالمو تعریف بکنم
تو هم من و شعر منو با همه حست میخونی
یه حالی داشتم که نگو، یه حالی داشتم که نپرس
یه تیکه از روحمو من، جایی گذاشتم که نپرس
یه جایی که می گردم و دوباره پیداش می کنم
حتی اگه کویر باشه، بهشت دنیاش می کنم
اسم قشنگ شهرمو تو می دونی چی می ذارم
دونه دونه ، کوچه هاشو به اسمای کی می ذارم
آخه تو هم مثل منی، مثل دلای ایرونی
وقتی هوا ابری می شه، حال و هوامو می دونی
یه روز دلم گرفته بود، مثل روزای بارونی
از اون هواها که خودت، حال و هواشو می دونی

دل تنگم
20-04-2008, 00:23
خداوندا غرورم را شکستند


پل سبز عبورم را شکستند


چه بی رحمانه در پاییز غربت


دل سنگ صبورم را شکستند

دل تنگم
20-04-2008, 00:32
وقتی خدای مهربون با قلم سر طلا، پر مرغ پر طلا
واسه همه می نوشت قصه خوب سر نوشت
نوبت من که رسید قلم شکست، پرید مرغ پر طلا
خدا از مرغ غم یه پر گرفت
واسه من هم نوشت،قصه تلخ سر نوشت

قصه تلخ سر نوشت
قصه تلخ سر نوشت
قصه تلخ سر نوشت

دل تنگم
20-04-2008, 00:33
رانده شده از خویشم،در دل که نگاری نیست

این جا خزان دیده، سر خوش ز بهاری نیست

همراه نشد آخر، کس با دل مسکینم

در جاده ی قلب من ردی زسواری نیست

رویای شکفتن را، در سینه ی خود گشتم

کارم شب و روز ای دل، جز ناله و زاری نیست

من جوانه بودن را، در کویر خود جستم

دیدم که سراب من، جز گرد و غباری نیست

جز گور کجا باشد، جای تن رنجورم؟؟

وقتی که در این مردم، یک آینه داری نیست

دل تنگم
20-04-2008, 00:41
من پر از وسوسه ام ای شبح سرگردان
باور بال زدن را به پرم برگردان
سالها منتظر برق نگاهت بودم
پشت این پنجره ها چشم به راهت بودم
چارچوب دل من پر شده از تنهایی
ساقه ی عشق تبر خورده تو کی می آیی؟

دل تنگم
20-04-2008, 00:46
دلا شب ها نمي نالي به زاري
سر راحت به بالين مي گذاري!
تو صاحب درد بودي ناله سر كن
خبر از درد بي دردي نداري
بنال اي دل كه رنجت شادماني ست
بمير اي دل كه مرگت زندگاني ست
دلي خواهم كه از او درد خيزد
بسوزد، عشق ورزد، اشك ريزد!

دل تنگم
20-04-2008, 01:09
ببخش اگر تو قصه مون دورنگ و نامرد نبودم

ببخش كه عاشقت بودم، خسته و دل سرد نبودم

ببخش كه مثل تو نشد، خيانتُ ياد بگيرم

اگر كه گفتم به چشات، بزار براتون بميرم

ببخش اگر تو گريه هام، دورنگي وريا نبود

اگر كه دستام مثل تو با كسي آشنا نبود

ببخش اگر تو عشقمون كم نمي ذاشتم چيزي رو

ببخش كه يادم نمي ره اون روزهاي پاييزي رو

لياقت دستاي تو بيشتر از اين نبود عزيز ....

دل تنگم
20-04-2008, 03:03
بامن امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش می شد لحظه هارا پس گرفت
کاش می شد از تو بود و تا تو بود
کاش می شد تا همیشه با تو بود
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند
با من از آغاز این مردن نگو...

دل تنگم
20-04-2008, 03:09
دراین شبهای تنهایی....


غم انگیزاست تنهایی ....

به امید نگاهی تلخ که می آیی...

به احساست قسم یک شب ....


دلم می میرداز حسرت....

ومن آهسته می گویم .......

توهم دیگر نمی آیی...

دل تنگم
20-04-2008, 03:17
وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ چولاله

در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد

شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ خسرت یارب حلال بادا

صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را

وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

دل تنگم
20-04-2008, 03:18
من افتاب درخشان و ماه تابان را

بهین طراوت سرسبزی بهاران را

زلال زمزمه ی روشنان باران را

درود خواهم گفت

صفای باغ و چمن

دشت و کوهساران را

و من

چو ساقه ی نو رسته

باز خواهم رفت

و در تمامی اشیا پاک تجریدی

وجود گمشده ای را دوباره خواهم جست..!

ghazal_ak
20-04-2008, 10:59
از کدوم آینده صحبت میکنی
از کدوم روزای بی خورشید من
از کدوم چشمی که روشنایی داشت
از کدوم نگاه ناامید من
از کدوم صدا به آواز میرسی
تو کدوم قصه به پرواز می رسی
از کدوم پایان بی سوال من
داری به نقطه آغاز میرسی
از کدوم در میرسی که بسته نیس
از کدوم دل میگی که شکسته نیس

از کدوم عاشق دیروزی میگی
که از این بیهودگیها خسته نیس
از کدوم شب از کدوم دلدادگی
از کدوم روزای خوب زندگی
با من شکسته بی تکیه گاه
اینهمه راه اومدی که چی بگی
نمی دونی با کسی شبیه من
که توی غبار پائیز گم شده
صحبت از آینده و قشنگیاش
صحبت از بهار بعدی بیخوده
به کدوم دلخوشی دل خوش می کنی
با کدوم ترانه فریاد می زنی
من تو فکر رفتن و گم شدنم
تو چرا مانع رفتن منی

malakeyetanhaye
20-04-2008, 12:39
من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم
در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم
آسمانم: حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم
گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم

malakeyetanhaye
20-04-2008, 12:42
در شهر يکي نيست چو چشمان تو خون ريز
من شهر نشابورم و تو لشکر چنگيز
اي اشک توام باده و چشم تو پياله
از زلف تو سرشارم و از چشم تو لبريز
پرهيزگران را چه نيازي ست به توبه
يا توبه گران را چه نيازي ست به پرهيز
هر روز يکي خشت مي افتد به سر ما
اي سقف ترک خورده ، به يک باره فرو ريز
اي آينه ي " لست عليهم بمسيطر"
درياب مرا ، حضرت شمس الحق تبريز!

malakeyetanhaye
20-04-2008, 12:45
ز فرط گريه باران مي چکد از دستم اين شب ها
يکي دستم بگيرد ، مست مست مستم اين شب ها
غزل مي خوانم و سجاده ام پر مي کشد با من
نمي خوابند يک شب عرشيان از دستم اين شب ها
خدا را شکر سوزي هست ، آهي هست ، اشکي هست
همين که قطره اشکي هست يعني هستم اين شب ها
به جاي خون به رگ هايم کبوتر مي پرد تا صبح
تشهد نامه مي بندد به بال دستم اين شب ها
دلي برداشتم با تکه ابري از نگاه خود
به پابوس قيامت بار خود را بستم اين شب ها

دل تنگم
21-04-2008, 00:06
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم.


از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم.





تقصیر کسی نیست که این گونه غریبیم.


شاید که خدا خواست که دل تنگ بمیریم

دل تنگم
21-04-2008, 00:09
زندگی یک آرزوی دور نیست
زندگی یک جست وجوی کور نیست
زیستن در پیله ی پروانه چیست
زندگی کن زندگی افسانه نیست
گوش کن دریا صدایت می زند
هر چه ناپیدا صدایت می زند
جنگل خاموش می داند تو را
با صدایی سبز می خواند تو را
زیر باران آتشی در جان توست
قمری تنهایی دستان توست
پیله ی پروانه از دنیا جداست
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچ جایی انتهای راه نیست
این تمامش ماجرای زندگیست

دل تنگم
21-04-2008, 17:20
اوني كه يه وقتي تنها كسم بود
تنها پناهه دله بي كسم بود
تنهام گزاشتو ، رفت از كنارم
از درد دوريش من بي قرارم
خيال مي كردم، پيشم مي مونه
ترانه عشق واسم مي خونه
خيال مي كردم يه هم زبونه
نمي دونستم نا مهربونه
با اينكه رفته اما هنوزم
از داغه عشقش دارم ميسوزم
فكرو خيالش همش باهامه
هر جا كه ميرم جلو چشامه
دلم ميخواد تا ، دووم بيارم
رو درد دوريش مرهم بزارم
اما نميشه ، راهي ندارم
نميتونم من طاقت بيارم

دل تنگم
21-04-2008, 17:21
نوشتم اين غزل نغز ، با سواد دو ديده

كه بلكه رام غزل گردي ، اي غزال رميده


سياهي شب هجر و اميد صبح سعادت

سپيد كرد مرا ديده تا دميد سپيده


نديده خير جواني ، غم تو كرد مرا پير

برو كه پير شوي اي جوان خير نديده


به اشك شوق رساندم تو را به اين قد و اكنون

به ديگران رسيدت ميوه ، اي نهال رسيده


ز ماه شرح ملال تو پرسم اي مه بي مهر

شبي كه ماه نمايد ملول و رنگ پريده


بهار من تو هم از بلبلي حكايت من پرس

كه از خزان گلش خارها به ديده خليده


به گردباد هم از من گرقته آتش شوقي

كه خاك غم به سر افشان به كوه و دشت دويده


هواي پيرهن چاك آن پري است كه مارا

كشد به حلقه ي ديوانگان جامه دريده


فلك به موي سپيد و تن تكيده مرا خواست كه

دوك و پنبه برازد به زال پشت خميده


خبر ز داغ دل شهريار بشنوي ، اما

در آن زمان كه زخاكش هزار لاله دميده

دل تنگم
21-04-2008, 17:23
قطره قطره بارونوو، اتاقه تاريك

منو روياي تو و، يه راه باريك

تك تنها واسه تو ترانه ساختم

تو غمار عاشقي دلتو باختم

خاطره، خاطره، خاطره هاتو نميخوام

خاطره، خاطره، خاطره هاتو نميخوام

تويه نيمه هاي شب باز پريشونم

عشق من عاشقتم بزار بمونم

تو جووني قسمتم شد غم غصه

دردم رو به كي بگم من نميدونم

به خدا ديگه رمق واسم نمونده

زندگي رو نمي خوام آره ديوونم

دل تنگم
21-04-2008, 17:25
در اين خلوت و تنهائي شكستم, صدا كن مرا


بيا از اين افكارسوءو پريشان, جدا كن مرا

بيا دوباره همچو گندم تشنه به باران

در دشتي پر از نرگس وشقايق, رها كن مرا

چو بداني از ان توست زندگي من

براي دو جشم خمار و زيبايت, فدا كن مرا

جه رنج و درد مى كشم گر تو نباشي اينجا

به كنارم بيا و با غزلي شرين ,روا كن مرا

دل تنگم
21-04-2008, 17:41
با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن

زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن

می تراود تا شراب بوسه از جام لبت
از شراب تلخ تنهايي قدح نوشم مكن

دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار
اين شرر از من مگير از نو سيه پوشم مكن

چون صبا در جستجوی خود به هر سويم مكش
همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مكن

اين دل درد آشنا را در شرار غم بسوز
هر چه مي خواهي بكن اما فراموشم مكن

دل تنگم
21-04-2008, 18:24
واسه منی که دل تنگم
از زندگی دلگیرم
بهتره سفر کردن
وگرنه اینجا می میرم

در گذر از هر گذری
خبر نبود از خبری
نه زنده بود زندگی
نه مرگ را بود اثری
نه ارزش گلایه ای
نه فرصتی به چاره ای
چه میتوان دوا نمود به قلب پاره پاره ای

از هیچ راه افتادم دلو به جاده ها دادم
از یاده همه رفته سردرگم و آشفته

نه در گذرگاه کسی
نه جنبش خار و خسی
نه پر زدن در قفسی
نه منتظر همنفسی
گفتم از چه میترسی
آخرش یه راهی هست
آخرش مگه رنگی
بدتر از سیاهی هست
بدتر از سیاهی هست

سهم دل ما این بود
آلوده و بیهوده
تا بوده همین بوده

نه روسفید پیش یار
نه سرفراز در دیار
ببین چگونه گم شد این
سواره عشق در غبار

راه افتادم و هی رفتم
شاید دلم کمی واشه
به عشق این که یه جور
امروز زود بگذره فردا شه
به امیدی که تا فردا
نور امیدی پیدا شه...

دل تنگم
22-04-2008, 02:17
بيا امشب به من محرم شو اي اشک
بیا امشب تو هم باغم شو ای اشک

بیا بنگر دلم تنها شده باز
بیا قلب مرا همدم شو ای اشک

من ان گلبوته خشک کویری
بيا بر روی من شبنم شو ای اشک

رها کن ميل ماندن در دو چشمم
تو جاری بررخ زردم شو اي اشک

بيا ارام من در بي قراری
تسلی بخش من هر دم شو اي اشک

بیا بغض سکوت سینه بشکن
به چشم خشک من شبنم شو ای اشک

دلم مجروح درد غربت تو
به روی زخم دل مرهم شو اي اشک

دلم از درد هجران نالد امشب
بیا درمان بر دردم شو ای اشک

دل تنگم
22-04-2008, 02:22
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی


وای بر من تن تنها و غم دنیایی





تیر باران فلک فرصت آنم ندهد


که چو تیر از جگر ریش به آرم وایی





لاله ای را که بر او داغ دو رنگی پیداست


حیف از آن ناله ی معصوم هزار آوایی





آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی


گر چه انگیختم از هر غزلی غوغایی





من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت


در همه شهر به شیرینی من شیدایی





تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود


از چراغی که بگیرند به نابینایی





همه در خاطرم از شاهد رویایی خویش


بگذرد خاطره با دلکشی رویایی





گاه بر دورنمای افق از گوشه ی ابر


با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی





انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی


از جمال و عظمت چون افق دریایی





دست با دوست در آغوش نه حد من و توست


منم و حسرت بوسیدن خاک پایی





شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است


کز برای دل خود ساخته ای دنیایی

دل تنگم
23-04-2008, 06:16
من با التماس ميگفتم واسه جدايي زوده
تو با خنده هات ميگفتي بين ما هيچي نبوده

همه روزاي خوبو خيلي آسون پس گرفتي
من پيش چشات شكستم اما تو هيچي نگفتي

تو كه تقصيري نداري سادگي از دل من بود
فكر دوست داشتنت انگار يه خيال قدغن بود

نه به فكر انتقامم نه به فكر راه چاره
سهم من از تو و عشقت يه نگاه بي قراره

من گلايه اي ندارم همه چيزو خوب ميدونم
اگه حتي بگي برگرد من كنارت نمي مونم

وقتي با گريه مي گفتم واسه جدايي زوده
تو با خنده هات مي گفتي بين ما هيچي نبوده

دل تنگم
23-04-2008, 07:12
وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه می زنه
همه ی غصه های دنیا توی سینه ی منه

توی قطره های بارون می شکنه بغض صدام
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمی خوام

پشت این پنجره می شینم و آواز می خوونم
منتظر واسه رسیدنت توی بارون می موونم
زیر بارون انتظارت رنگ تازه ای داره
منم عاشق ترم انگار وقتی بارون می باره

بعضی وقتا که می آیی سر روی شونه م می زاری
تمام غصه ها رو از دل من بر می داریاما این فقط خوابه، خواب پشت پنجره
وقت بیداری بازم غم می شینه توی حنجره

دل تنگم
23-04-2008, 07:16
گریه کن برای دردام گریه کن برای خونه
گریه کن برای این دل که نمی تونه بمونه

گریه کن برای دردام گریه آواز جنونه
گریه کن اگه می تونی که تو دل غمی نمونه

اگه می شنوی صدامو یا که می بینی نگا مو
دل من تنهای تنهاست تو ندیدی گریه هامو

گریه کن برای رفتن گریه کن برای مردن
گریه کن برای قلبی که با چشمای تو سوختن

دل تنگم
24-04-2008, 02:06
می خوان این دلخوشی رو ازم بگیرن...
اگه اون بود نمی ذاشت...

می خوان آتیش بزنن به هستی من...
اگه اون بود نمی ذاشت...

اگه اون بود نمی ذاشت زمونه اینجوری باشه...
نمی ذاشت حرفی و ترسی دیگه از دوری باشه...

اگه اون بود نمی ذاشت روز من این رنگی باشه...
نمی ذاشت سهم من از زندگی دلتنگی باشه...

اگه اون بود نمی ذاشت خوابمو آشفته کنن...
دلمو زندون این حرفای نا گفته کنن...!!؟؟

دل تنگم
24-04-2008, 14:16
نیلوفر شبنم زده ی ساحل رودم
کس جام نپوشید ز دنیای کبودم

به آتش عشق من ریخته خاکستر ایام
دیگر ندهد کس خبر از بود و نبودم

بی چنگی خود چنگم،بی نایی خود نای
در پرده ی خاموش دل خفته سرودم

چون غنچه ی نشکفته به عالم نظرم نیست
نرگس نشدم،چشم تمنا نگشودم

دل تنگم
24-04-2008, 14:45
اول زوزه باد

می کند مادر باز
قالی خود را دار
خواهرم با او یار
*
روز و شبها امدند
دی شد و بهمن گذشت
باز شبهایی دراز
همره سرما گذشت
*
کم کم امد خورشید
کم کم امد بوی عید
کم کم امد بالا
قالی زرد و سفید
*
باز اواز نسیم در ته پس کوچه ها
باز هم بر روی دار
خرج چندین ماه ما
*
می کنم باز نگاهی به لبخند پدر
پشت یک شیشه بی رنگ به روی دیوار
و نواری مشکی
گوشه عکس پدر
*
و زمین می گردد
خواهرم می خواند
زرد دوتا سه سفید
*

دل تنگم
24-04-2008, 14:47
این روزها می گذرند
احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه الود
یک اشنای دور صدا می زند...
آهنگ صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
و مثل امدن روز است...
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار
لحظه ای بی بهانه توقف کند
تا چشم های خسته ی خواب الود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در اب
و طرح واژگونه جنگل را در اب بنگرند

دل تنگم
24-04-2008, 14:47
تیرهای برق در سفرند
بی شتاب
بی سبقتی
بی انکه از هم دور شوند
بی انکه به هم نزدیک.
راه به سرعت راه را می خورد
و کسی با دستهای من فرمان را می گرداند.
کسی در قلبش وزقی له می شود
کسی در گلویش قلوه سنگی می ترکد
کسی در لباس من از تو دور می شود.
و من مانده ام
در ابتدای راه
در خانه ام
در تو
تویی که برای ابد مرده ای....
جهان یک اتفاق ساده نیست
زمین به سادگی نمی چرخد
راه پایان نخواهد گرفت
دیگر نمی دانم
زمان
راه تو یا من
کدام مانده و کدام می رود
تو دور می شوی و زمان
مرا چون کوره راهی بی پایان
زیر گرفته است.

دل تنگم
24-04-2008, 14:48
من تنها
باران بی انتهای چشمانم را
برای تو می نویسم
تا شیرینی نگاهت
زهر دوری را
که جرعه جرعه ناخواسته
به کامم ریختی
جبران کند.
و برایت
از لحظه خاطره انگیز
از لحظه با شکوه وصال خواهم کفت
لحظه ای که من در دریای اشکم
اشک شوقم
تورا همچون مرواریدی صید می کنم
تا مبادا
از جلو دیدگانم دور شوی!
من تنها
برای تو خواهم گفت
و برای تو خواهم خواند
و تنها
نرگس چشمانم توست
که افکارم را از تلاطم می رهاند
از من دریغ مدار!

دل تنگم
24-04-2008, 14:51
نهفته در سکوتی سنگی

در نقطه ای در دور دست خاطره
می خواهم به یاد بیارمت
در این تنهایی سرگردان با من حرف بزن!
حقیقت را می دانم
اما
ایا تو را می بینم؟
ایا دوست داشتن ها را می شنوم؟
ان راز نا گفته...........
زمانی که نام خوذ را به خاطر نداشتم
چشم گشودم
و چه فاصله ای چه فاصله ای.
زمانی که همه چیز از دست می رود.....
تنها تو را داشتم
و چنین آسان از دست دادم....
فردا برایم مفهوم گمشده ای دارد

malakeyetanhaye
24-04-2008, 16:54
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی


شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی



آه باران من سرا پای وجودم آتش است



پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

malakeyetanhaye
24-04-2008, 16:57
زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود

نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دل و وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه

قصه های ماتم من
هر چی که بود
هر چی که هست
قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه

وقت خوابه
دیگه دیره
نمی خوام قصه بگم
از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه

نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دل و وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه

malakeyetanhaye
24-04-2008, 16:58
ای آنکه چند پنجره از من جلوتری

امشب مرا به آنطرف شب نمی بری؟

در من همیشه ماندن و رفتن برابرند

عمری تلف شدم سر این نابرابری

نزدیک آسمان شدن ایا بعید بود؟

یا حال من نداشت هوایی کبوتری

عمری به خاطر تو دلم روز خوش ندید

ای آرزوی دیدن فردای بهتری

دیروزهر چه بود به پایان رسید و رفت

آغاز میشوم دوباره از آغاز دیگری

آغاز صبح, آخر گشت و گذار توست

ای کاش میشد از شب من نیز بگذری

sarina_sh
24-04-2008, 19:24
نمی دانم چرا ویرانم امشب
ز فکر آسمان گریانم امشب

ز روی سرد وبی روح زمانه
به سوی آسمان نالانم امشب

ز رنج خانمان سوز جدایی
خدای من چه بی سامانم امشب

دل تنگم
25-04-2008, 03:16
خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره، که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به رویِ گور ِغمناکم نهند




بعدِ من ناگه به یک سو می روند


پرده هایِ تیره یِ دنیایِ من


چشم هایِ ناشناسی می خزند


رویِ کاغذها و دفترهایِ من




در اتاق ِکوچکم پا می نهد

بعدِ من، با یادِ من بیگانه ای

در بر ِآئینه می ماند به جای

تار ِموئی، نقش ِدستی، شانه ای




می رَهَم از خویش و می مانم ز خویش


هر چه بر جا مانده، ویران می شود


روح ِمن چون بادبانِ قایقی


در افق ها دور و پنهان می شود

دل تنگم
27-04-2008, 02:49
هیچکس تنهاییم را حس نکرد
هق هق ِ شیداییم را حس نکرد
هیچکس من را برای من نخواست
یا برای من گُلی در دل نکاشت
هیچکس اشکِ حزینم را ندید
این گُل ِ محزون ِ تنها را نچید
هرکَسی آمد، دلم را پاره کرد
پاره هایِ پاره را صدپاره کرد
هیچکس از دوستی، یارم نشد
اشتیاق ِ باغ را در من نجُست
هرکسی بهر ِ کاری شد یار ِ من
با قلبِ پر از کینه جُست اسرارِ من
هیچکس دردآشنایِ من نبود
یا در انبوهِ غمم مَحرم نبود
تیشه برداشته بر ریشه ی جان ِ من زدند
جان و دل به شلاقِ کنایه می زدند
در چنین آشفته بازاری، کجا مَرحم کجاست
مَرحمی بر زخم های بی شمار ِ من کجاست
روح ِ من دربندِ جسم و جسم ِ من زندانی است
جسم هم مانند روحم، در پی ویرانی است
گر چه خواستم، ایستاده باشم هم چو سرو
قامتم را هم شکستند، استخوانم هم شکست

دل تنگم
27-04-2008, 03:03
شب بخير اي آخرين اميد من
نذار تاريكي تو قلبت بنشينه

چشاتو بروي شهر شب ببند
تا چشاي كوچيكت خواب ببينه

ميدونم خواب ستاره ميبيني
خنده هات براي من غريبه نيست

با مداد نقره اي رو تن ماه
همه ي آرزوهاتو بنويس

غروبا تو سرزمين خواب تو
بوي تنهايي و غربت نمياد

توي كوچه هاي سبز اون بجز
صداي پاي محبت نمياد

فرصت موندن تو شهر خواب كمه
دلتو به آسمون گره بزن

پا بزار تو جاده هاي كهكشون
شب بخير اي آخرين اميد من

دل تنگم
28-04-2008, 02:58
منم٬

روی زمین،
تنهاترین خاک خدا
همه تنم،
در حسرت یه جای پا
جزیره ام،
جزیره ای که همیشه تو غربتم
تنها نذار٬
ای رهگذر٬
من تشنه محبتم
تو ندیدی٬
چه غریبه جزیره٬
یه خاکه توی آب اسیره
همیشه،
تو هراس مرگه٬
که روزی زیر آب بمیره

دل تنگم
28-04-2008, 03:02
ترک آزارم نکردی؟ ترک آزارت کنم
آتش اندازم به جانت بس که آزارت کنم
قلب بیمار مرا بازیچه می پنداشتی؟!
آن قدر قلبت بیازارم ، که بیمارت کنم
من گلی بودم در این گلشن، تو خوارم کرده ای
همچو خاری، در میان گل رُخان خوارت کنم
همچنان دیوانگان در کوی و بازارت کشم
کهنه کالایت بخوانم، بی خریدارت کنم
بعد از این لاف صفا و مهر با مردم مزن
خلق را آگاه از طبع ریا کارت کنم
ای سبکسر، دوست می داری سبکسرتر ز خویش
با خبر شهری از آن گفتار و کردارت کنم
هر کجا گویم که هستی، وین زبانبازی ز چیست
تا ابد در بند تنهایی گرفتارت کنم

دل تنگم
28-04-2008, 23:56
غربت ديرينه ام را با تو قسمت مي كنم
تا ابد با درد و رنج خويش خلوت مي كنم
رفتي و با رفتنت كاخ دلم ويرانه شده
من در اين ويرانه ها احساس غربت مي كنم
چشم هايم خيس از باران اشك و انتظار
من به اين دوري خدايا كي عادت مي كنم؟
مي روم قلب تو را پيدا كنم
برق چشمان تو را معنا كنم
مي روم شايد كه در دشتي بزرگ
معني عشق تو را پيدا كنم
مي روم تا با نگاه گرم تو
اين دل ديوانه را شيدا كنم

دل تنگم
28-04-2008, 23:57
روزگار اما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختي ما را نداشت
پيش پاي عشق ما سنگي گذاشت
بي گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر اين قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
يار ما را از جدايي غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پيمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود

دل تنگم
29-04-2008, 00:04
و من هم چنان تنهايم
و اين تنهايي تاريک و تلخ را
هيچ کس باور نمي کند...

هنوز هم
در پيچ و خم نادانسته ها
پرسه مي زنم

هنوز راه حلي
براي اين دلتنگي نیافته ام
خسته ام
خسته از اين راه بي پايان
خسته و رنگ پريده
از وحشت بي تو بودن

هنوز درگيرودار احساس
دست و پا مي زنم...

دل تنگم
29-04-2008, 00:12
امشب به سوگ آرزوها نشسته ام
و در غم نبودنت
اشک فراق مي ريزم

امشب شمع حسرت ارزوهايم
که بر باد رفته است
ذره ذره آب مي شوم
امشب براي مرگ آرزو هايم
لباس سياه پوشيده ام
کاش امشب
براي عرض تسليت به خانه دلم بیاید
کاش امشب
بود و دلداري ام مي داد
دفتر ارزوهايم را ورق مي زد

اما افسوس ..........
افسوس که رفته اي
و شکسته شدنم را نمي بيني
افسوس...

دل تنگم
29-04-2008, 00:14
شبي غمگين شبي باراني و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت ديدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من مي گفت تنهايي غريب است
ببين با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستي ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبي به پا کرد

و او هرگز شکستم را نفهميد
اگر چه تا ته دنيا صدا کرد

دل تنگم
29-04-2008, 00:15
حدس مي زنم شبي مرا جواب مي کني
قصر کوچک دل مرا خراب مي کني

سر قرار عاشقي هميشه دير کرده اي
ولي براي رفتنت عجب شتاب مي کني

من از کنار پنجره تو را نگاه مي کنم
و تو به نام ديگري مرا خطاب مي کني

دل تنگم
29-04-2008, 01:09
من از پروانه بودن ها
من از دیوانه بودن ها
من از بازی یک شعلهٔ سوزنده
که آتش زده بر دامان پروانه

نمی ترسم

من از هیچ بودن ها
از عشق نداشتن ها
از بی کسی و خلوت انسان ها

می ترسم...

من از عمق رفاقت ها
من از لطف صداقت ها
من از بازی نور
در سینهٔ بی قلب ظلمت ها

نمی ترسم

من از حرف جدایی ها
مرگ آشنایی ها
من از میلاد تلخ بی وفایی ها

می ترسم...

دل تنگم
29-04-2008, 01:10
آتش زدم همه چیز را یکجا باهم
و خط زدم خودم را
بدون هیچ حرفی
و گم کردم خاطراتم را
دیگر صدای پای مرا نخواهید شنید
دیگر نه من خواهم ماند
نه انتظار شب هایم...
چون همه چیز را یکجا باهم به آتش کشیدم
اول خودم را آتش زدم
و بعد همان کوچه ی پاییز را
که خودم را در آن گم کردم...
و من بودم کسی که برای مرگ خودش تابوت ساخت
تابوتی سیاه
از جنس تنهایی...

ghazal_ak
29-04-2008, 12:08
تو ضیافت سکوتم
تو اگه قدم بذاری
می بینی از تو شکستم
اما تو خبر نداری
بی تو از زمزمه دورم
بی تو از ترانه عاری
زخم تو : زخم همیشه
اینه تنها یادگاری
گوش بده !‌ ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست

ghazal_ak
29-04-2008, 12:19
این شعر را برای تو میگویم
در یک غروب تشنه بهار
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالاییست
در پای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایه من سرگردان
از سایه تو دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما نه غیر خدا باشد

من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
میسایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهوده ‚ من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم

چشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این کتاب در هم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمانها را
بینی شکفته در دل هر آواز
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریا کاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری

بگذار تا دوباره شد لبریز
چشمان من ز دانه شبنمها
رفتم ز خود که پرده بر اندازم
از چهر پاک حضرت مریم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ فضای تیره زندانست
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
با این گروه زاهد ظاهر ساز

دانم که این جدال نه آسانست
دیریست کاشیانه شیطانست
روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانه درد آلود
جویی مرا درون سخنهایم
گویی به خود که همدرد من او بود

ghazal_ak
29-04-2008, 13:04
وقتی که بی دلیل دوباره هوا گرفت
باران گرفت و اشگ نگاه مرا گرفت
یک لحظه خاطرات به ذهنم مرور شد
باران بدون آمدن تو چرا گرفت؟
با یک نگاه گنگ که معنای تلخ داشت
رفت و غمی بزرگ دلم را فرا گرفت
میخواستم بگویمت ای خوب من نرو
اما درون حنجره من صدا گرفت
او بی دلیل رفت و قضا را بهانه کرد
در دل امید داشتم اما قضا گرفت

دل تنگم
29-04-2008, 15:27
دفتر عشـــق كه بسته شـد


ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم


خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــدون


به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــدم


اونيكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــود


بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــد


براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــت


حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــد


تــــموم وســـعت دلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــو


بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــد زدم


غــرور لعنتي ميگفـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــت


بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــدم


از تــــو گــــله نميكنــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــم


از دســـت قــــلبم شاكيـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــم


چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــودم


چــــــــراغ ره تـاريكـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــيم


دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــن


فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــه


چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــ ــــــــو


آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــشه


دسـت و دلت نلـــــــــــــــــــــــ ـرزه


بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو


ازاون كه عاشقــــت بود


بشنو اين التماسرو
ــــــــــــــــــــــ


ـــــــــــــــ


ـــــــــــ


ـــــــ


ــــ

دل تنگم
29-04-2008, 15:54
گفتمش آغاز درد عشق چيست؟


گفت آغازش سراسر بندگي ست


گفتمش پايان آن را هم بگو


گفت پايانش همه شرمندگي ست


گفتمش درمانش را بگو


گفت درماني ندارد، بي دواست


گفتمش يک اندکي تسکين آن


گفت تسکينش همه سوز و فناست

دل تنگم
29-04-2008, 18:48
قدح بشکست و دل بشکست و جام باده بشکست

خـــــدایا در دلــــم چـــه بشکن بشکن است امشب
رقیبان خمــره بشکستند و ما هم توبه بشکستیم
تو هم اهل دلی بشکن که بشکن بشکن است امشب

دل تنگم
30-04-2008, 01:54
بگذار که آیه های تشویش تو را

این آینه های ماتم پیش تو را

بر برگ نویسم و به بادش سپرم

بر باد دهم غم ِ کم و بیش تو را

ghazal_ak
30-04-2008, 13:34
رفتی تو از کنارم، اما چقدر دلسرد !

باران گرفت و در مه، من ماندم و خیالت
دیگر نمانده از تو جز رد پایی از درد !

افتاده ام به پایت تا در شبم بمانی
رفتی خبر نداری تاریک ماندم و سرد

کوچیده ام به یادت در کوچه کوچۀ شهر
هر شب شبیه کولی، تنها وخسته، شبگرد

فالی زدم به نامت، نیت فقط تو بودی
حافظ ! بگو بمانم این بار زوج یا فرد؟

در کهکشان یادت هی می خورم به بن بست
پایان ندارد این شب، با من چه می کنی مرد؟

من با تو زنده هستم، من با تو خو گرفتم

رفتی تو از کنارم، اما دوباره برگرد

آرتمیس
30-04-2008, 17:23
در این ساختمان که پنجره هاش کم اند ,
و آسمان هم تقسیم نمی شود , حتا ...
و میان اطاقهاش که می لولی قفس قفس
باریکتر از راهرویی که راه می دزدد از خیابانی به ازدحام تو
به وقت نفس تنگی بریدگی
کجا باید کجا باید
به کدام پنجره ی نداشته تکیه باید
که های های گلو ساز کنی قار قار .
تا روح از سرمان نپریده بیاور دریچه بیاور.
بیاویزان به همین دیوار ِ زهوار دررفته تر از قفسه ی سینه ای که شش هایم را جویده .

آرتمیس
30-04-2008, 17:24
زیر کدام سقف مانده ای
که من اینگونه
ثانیه ها را گاز می زنم .
اصلا" تک خوری قرارمان نبود .
از ثانیه ها می گذرم
می زنم بیرون کمی قدم بزنم
نا غافل قدم به قدم
پاهایم قلم می شود ,
سر هر کوچه مرا کاشته اند ,
افسوس که
قدمهای کالم
هیچگاه نخواهند رسید

آرتمیس
30-04-2008, 17:25
دور تو را خط می کشم و درد
حالا هوایی داری که شاید کسی برایت آورده ...
به جای هردویمان زندگی کن...

دل تنگم
30-04-2008, 23:46
ماه بالاي سر آبادي است،
اهل آبادي در خواب.
روي اين مهتابي، خشت غربت را مي بويم.
باغ همسايه چراغش روشن.
من چراغم خاموش.
ماه تابيده به بشقاب خيار، به لب كوزه آب.
***
غوك ها مي خوانند.
مرغ حق هم گاهي.
كوه نزديك من است: پشت افراها، سنجدها.
و بيابان پيداست.
سنگ ها پيدا نيست، گلچه ها پيدا نيست.
سايه هايي از دور، مثل تنهايي آب، مثل آواز خدا پيداست.
***
نيمه شب بايد باشد.
دب اكبر آن است: دو وجب بالا تر از بام.
آسمان آبي نيست،
روز آبي بود.
ياد من باشد فردا،
بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم .
ياد من باشد فردان لب سلخ. طرحي ازبزها بردارم
طرحي از جاروها،
سايه هاشان درآب،
ياد من باشد،
هرچه پروانه كه مي افتد در آب،
زود از آب درآرم .
ياد من باشد كاري نكنم.
كه به قانون زمين برخورد.
ياد من باشد فردا لب جوي،
حوله ام را هم با چوبه بشويم
ياد من باشد تنها هستم.
***
ماه بالاي سَر تنهايي است

دل تنگم
01-05-2008, 00:09
دیوار سقف دیوار
ای در حصار حیرت زندانی
ای درغبار غربت قربانی
ای یادگار حسرت و حیرانی
برخیز
ای چشمه خسته دوخته بر دیوار
بیمار بیزار
تو رنگ آسمان را
از یاد برده ای
از من اگر بپرسی
دیری است مرده ای
برخیز
خود را نگاه کن به چه مانی
غمگین درین حصار به تصویر
ای آتش فسرده
ندانی
با روح کودکانه شدی پیر
یک عمر میز و دفتر و دیوار
جان ترا سپرد به دیوان
پای ترا فشرد به زنجیر
برخیز
بیرون از این حصار غم آلود
جاری است زندگانی جاری است
دردا که شوق با تو غریبه است
دردا که شور از تو فراری است
برخیز
در مرهم نسیم بیاویز
هر چند زخم های تو کاری است
آه این شیار ها که پیشانی است
خط شکست هاست
در برج روح تو
کزپای بست روی به ویرانی است
خط شکست ها ؟
نه که هر سطرش
طومار قصه های پریشانی است
ای چشم خسته دوخته بر دیوار
برخیز و بر جمال طبیعت
چشمی مان پنجره وکن
همچون کبوتر سبکبال
خود را به هر کرانه رها کن
از این سیاه قلعه برون ای
در آن شرابخانه شنا کن
با یادهای کودکی خویش
مهتاب را به شاخه بپیوند
خورشید را به کوچه صدا کن
برخیز
ای چشم خسته دوخته بر دیوار
بیمار
بیزاره
بیرون ازین حصار غم آلود
تا یک نفس برای تو باقی است
جای به دل گریستنت هست
وقت دوباره زیستنت نیست
برخیز

دل تنگم
01-05-2008, 00:54
خواب دیدم خواب این که مرده ام

خواب دیدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود

وای قبر من چه وحشتناک بود

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

بالش زیر سرم از سنگ بود

غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

ناله می کردم ولیکن بی جواب

تشنه بودم تشنه ی یک جرعه آب

خسته بودم هیچ کس یارم نشد

زان میان یک تن خریدارم نشد

هر که آمدپیش حرفی راند و رفت

سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

نه شفیقی نه رفیقی نه کسی

ترس بود و وحشت و دلواپسی

آمدند ازراه نزدم دو ملک

تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا بگو نام تو چیست

آن یکی فریاد زد رب تو کیست

ای گنهکار سیه دل بسته پر

نام اربابان خود یک یک ببر

در میان عمر خود کن جستجو

کارهای نیک و زشتت را بگو

گفتنم عمر خودت کردی تباه

نامه ی اعمال تو گشته سیاه

ما که ماموران حق داوریم

اینک تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود

دست و پایم بسته در زنجیر بود

ناامید از هر کجا ودلفکار

می کشیدندم به خفت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد

ازجنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان

نورپیشانیش فوق کهکشان

چشمهایش زندگانی می سرود

درد را از قلب آدم می زدود

گیسوانش شط پر جوش و خروش

در رکابش قدسیان حلقه به گوش

صورتش خورشید بود وغرق نورجام

چشمانش پر از شرب طهور

لب که نه سر چشمه ی آب حیات

بین دستش کائنات و ممکنات

خاک پایش حسرت عرش برین

طره یی ازگیسویش حبل المتین

بر سرش دستار سبزی بسته بود

به دلم مهرش عجب بنشسته بود

در قدوم آن نگار مه جبین

از جلال حضرت عشق آفرین

دو ملک سر را به زیر انداختند

بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه

آمده اینجا حسین فاطمه

صاحب روزقیامت آمده

گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد

مهربانانه به رویم خنده کرد

گفت آزادش کنید این بنده را

خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه اینجا این چنین تنها شده

کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است

گریه کرده بعد شیرش داده است

اینکه می بینید در شور است و شین

ذکر لا لا ئیش بوده یا حسین

دیگران غرق خوشی و هلهله

دیدم او را غرق شور و هروله

با ادب در مجلس ما می نشست

او به عشق من سر خود را شکست

سینه چاک آل زهرا بوده است

چای ریز مجلس ما بوده است

خویش را در سوزعشقم آب کرد

عکس من را بر دل خود قاب کرد

اسم من راز و نیازش بوده است

خاک من مهر نمازش بوده است

پرچم من را به دوشش می کشید

پا برهنه در عزایم می دوید

اقتدا بر خواهرم زینب نمود

گاه می شد صورتش بهرم کبود

بارها لعن امیه کرده است

خویش را نذررقیه کرده است

تا که دنیا بوده از من دم زده

او غذای روضه ام را هم زده

اینکه در پیش شما گردیده بد

جسم و جانش بوی روضه می دهد

حرمت من را به دنیا پاس داشت

ارتباطی تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن کرده کفن

روز تاسوعا شده سقای من

گریه کرده چون برای اکبرم

با خود او را نزد زهرا می برم

هر چه باشد او برایم بنده است

او بسوزد صاحبش شرمنده است

در مرامم نیست او تنها شود

باعث خوشحالی عدا شود

در قیامت عطر و بویش می دهم

پیش مردم آبرویش می دهم

باز بالاتر به روز سر نوشت

میشود همسایه ی من در بهشت

آری آری هر که پا بست من است

نامه ی اعمال او دست من است

دل تنگم
01-05-2008, 00:57
تو مگه قسم نخوردي دلمو تنها نذاري

روبروم نشستي اما از غريبه کم نداري

روبروي من نشستي توي چشم تو ستاره

از صداي تو شنيدم که دلت دوستم نداره

تو مگه قسم نخوردي دلمو تنها نذاري

هرگز از روز جدايي سخني به لب نياري

حالا روبروم نشستي حرف تو فقط جدايي

تو قسم نخورده بودي که يه دنيا بي وفايي

تو قسم نخورده بودي روزي عشق تو ميميره

نور يک ستاره يک شب جاي مهتاب و ميگيره

malakeyetanhaye
01-05-2008, 12:07
در اخرين لحظه ديدار به
چشمانت نگاه كردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو يا بي تو بهاريست
همان لبخندي كه توان را
از من مي ربود بر لبانت
زينت بست.
و به ارامي از من فاصله
گرفتي بي هيچ كلامي.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت
نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه
اسمان بهاري يعني ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهاني
و اين جمله ،جمله اي
بود بدتر از هر خواهش
براي ماندن و تمنايي
بود براي با او بودن.

malakeyetanhaye
01-05-2008, 12:08
من از خدا خواستم،
نغمه هاي عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نكني و
ببيني كه سايه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداري تنهايي.
ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من اين
است كه من شاهد رفتن تو هستم

malakeyetanhaye
01-05-2008, 12:12
دشت خواب با كوه هاي
آبي ، نه شعري نه
ميلادي
طلوعي بود كه مغربش
گريه ميكرد
ستاره ها دل نداشتند كه
بخوابند
سوخته حتي خاكستر دشت
ستون ستون، حرمت ِ
احساس بي ريشه گي
قدم قدم، درد ِ بي
همخونان
بغض بغض زجر ِ من بودن

دل تنگم
02-05-2008, 01:40
مگر چه کرده بودم که جز خطا ندیدم


مگر چه گفته بودم که جزبلا ندیدم


با دلی شکسته یارم سویت امدم پناهی


ای امید خاطر من خود به درد من گواهی


نه دل به کینه خسته ام نه خاطری شکسته ام


دیده ام زگریه خون شد


بار غم به جان فزون شد


چه کرده ام یا رب چه گفته ام یا رب


کسی به من وفا نکرده دلم زغم رها نکرده





ترسم مرا ناله ها بشکند در گلو،


در گلو


وقتی که پر گل شود سینه از یاد او،


یاد او


چه کرده ام یا رب چه گفته ام یا رب


کسی به من وفا نکرده دلم زغم رها نکرده


دلم زغم رها نکرده


با دلی شکسته یارم سویت امدم


پناهی ای امید خاطر من


خود بهدرد من گواهی


نه دل به کینه خسته ام نه خاطری شکسته ام


دیده ام زگریه خون شد

دل تنگم
02-05-2008, 02:14
منُ در گیر ِخودت كن تا جهانم زیر و رو شه

تا سکوتِ هر شبِ من با هجومِت رو به رو شه

بی هوا، بدونِ مقصد، سمتِ طوفانِ تو می رَم

منُ درگیر ِخودت کن، بلکه آرامش بگیرم

باخیالِ تو هنوزم مثل ِهر روز و همیشه

هر شبِ حافظه یِ من پُر ِ تصویر ِ تو می شه

با من غریبگی نکن، با من که در گیر ِ تواَم

چشماتُ از من بر ندار من مات تصویر تواَم

تو همین جایی همیشه، با تو شب شکل یه روياست

آخرین نقطه ی دنیا، تو جهانِ من همین جاست

تو همین جایی و هر روز، من به تنهایی دچارم

منُ نزدیک خودم کن تا تو رو یادم بیارم

دل تنگم
02-05-2008, 02:26
هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم، پیش منی
دوباره گریم می گیره، انگار تو آغوش منی روم نمی شه نگات کنم
وقتی که اشک تو چشم هامه
با این که نیستی پیش من، انگار دستات تو دست هامه
بارون می باره، من تو رو دوباره پیشم می بینم
اشک تو چشم هام حلقه می شه دوباره تنها می شینم
قول بده وقتی،
تنها می شم، بازم میای کنار من
شب های جمعه که میاد، میای سر مزار من
دوباره باز یاد چشمات زمزمه ی نبودنم،
ببین که عاقبت چی شد، قصه با تو بودنم
تاج سر مزار من نشونی از نبودنت
دست های نامردم شهر چرا از من روبودنت
بارون می باره باز تو رو دوباره پیشم میبینم
اشک تو چشمام حلقه میشه
دوباره تنها می شینم
قول بده وقتی که تنها می شم بازم بیای کنار من
شب های جمعه که می آد، بیا سر مزار من
به زیر خاکم و هنوز نرفتی از یاد من
قصه نخور سیاه نپوش، گریه نکن برای من
دیگه فقط، آرزو مه بارون بباره رو تنم
دوباره لحظه ها بپرس منو به باد رفتنم
بارون می باره، باز تو رو دوباره پیشم می بینم
اشک تو چشم هام حلقه می شه دوباره تنها می شینم
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم
رو سنگ قبرم بنویس، تنها ترین تنها منم
تنها ترین تنها منم

دل تنگم
03-05-2008, 01:36
وقتی که دل تنگ می شمُ
همراه تنهایی می رم
داغ دلم تازه می شه
زمزمه های خوندنم
وسوسه های موندم
با تو هم اندازه می شه
قدِ هزار تا پنجره
تنهایی آواز می خونم
دارم با کی حرف می زنم؟
نمی دونم، نمی دونم!

این روزا دنیا واسه من
از خونمون کوچیک تره
کاش می تونستم بخونم
قد هزار تا پنجره

طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه ...

حالا که دل تنگی داره
رفیق تنهاییم می شه
کوچه ها نارفیق شدن
حالا که می خوان شب و روز
به هم دیگه دروغ بگن
ساعت ها هم دقیق شدن

طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه ...

دل تنگم
03-05-2008, 02:04
کاش در دهکده ی عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

کاش به حرمت دل های مسافر، هر شب
روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هر چه پریشانی بود


کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

دل تنگم
03-05-2008, 02:10
آه ای دلِ غمگین، کِه به این روز فکندت؟

فریاد که از یاد برفت آن همه پندت!


ای مرغکِ سرگشته، کدامین هوس آموز
بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت؟


ای آهویِ تنهایِ گریزانِ پریشان
خون می چکد از حلقه ی پیچانِ کمندت.


ای جام ِ به هم ریخته، صد بار نگفتم
با سنگ دلان یار مشو می شکنندت؟


آه، ای دلِ آزرده، در این هستی ِکوتاه
آتش به سرم می رود از آهِ بلندت!


جان در صدف شعر، گُهَر کردی و گفتی
صاحب نظرانند، پَشیزی بخرندت.


ارزان ترت از هیچ گرفتند و گذشتند؛
امروز ندانم که فروشند به چندت؟


جان دادی و درسی به جهان یاد گرفتی
ارزان تر از این درس ِ محبت ندهندت.

دل تنگم
03-05-2008, 02:14
جان مي‌دهم به گوشة زندان سرنوشت
سر را به تازيانة او خم نمي‌كنم
افسوس بر دو روزة هستي نمي‌خورم
زاري بر اين سراچة ماتم نمي‌كنم


با تازيانه‌هاي گرانبار جانگداز
پندارد آن كه روح مرا رام كرده است
جان‌سختيم نگر، كه فريبم نداده است
اين بندگي، كه زندگي‌اش نام كرده است


بيمي به دل ز مرگ ندارم كه زندگي
جز زهر غم نريخت شرابي به جام من
گر من به تنگناي ملال‌آور حيات
آسوده يك نفس زده باشم حرام من!


تا دل به زندگي نسپارم، به صد فريب
مي‌پوشم از كرشمة هستي نگاه را
هر صبح و شام چهره نهان مي‌كنم به اشك
تا ننگرم تبسم خورشيد و ماه را


اي سرنوشت، از تو كجا مي‌توان گريخت؟
من راه آشيان خود از ياد برده‌ام
يك دم مرا به گوشة راحت رها مكن
با من تلاش كن كه بدانم نمرده‌ام!


اي سرنوشت، مرد نبردت منم بيا
زخمي دگر بزن كه نيفتاده‌ام هنوز
شادم از اين شكنجه، خدا را، مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز!


اي سرنوشت! هستي من در نبرد توست
بر من ببخش زندگي جاودانه را!
منشين كه دست مرگ ز بندم رها كند
محكم بزن به شانة من تازيانه را!

malakeyetanhaye
03-05-2008, 10:26
فاصله را معنا کن
با کتابی که زبانش آمدن است ...
دست بر دیوار سیمانی بکش
لمس قلب من به همین آسانی است ...

بیراهه ای که به کوچه ی عشق می رسید اشتباه نبود
راه را اشتباه آمده بودم
پشیمان نیستم!

راهنما شده ام ....

malakeyetanhaye
03-05-2008, 10:32
دریا عـاشق ساحـل ِ

دریا دیـوونه ی ساحـل ِ
دریا پـریشان ِ رسیـدن به ساحـل ِ
اما
دل دریا پُـره ...
پـُره از سنگای ساحـل


دل دریا پـره . . .!

malakeyetanhaye
03-05-2008, 10:33
داشتم عشقت رو " کمبود "
شایدم ٬ عشقت برام " کـم بود " !!

عقل بی منطق گفت:
فرقش چیه؟
گفتم:
فرقش به اینه که در اوج این بود و نبود . . . .
برق ِ چشمات
سیم کشی شده بود تو خونه ی من
ولی نورش مال ِ رهگذره کوچه بود .

دل تنگم
04-05-2008, 11:44
صداش می کنم

خیلی وقتا هوس دستاتو می کنم گلم
آخه تو نوبری عشق خشکلم

توی رویاهام باهات حرف می زنم
سرتو با گوله ی برف می زنم

بعد تورو کنار دریا می بینم
گاهی هم پیشت تو تریا می شینم

گاهی توی خونه پای پنجره
بد جوری بغض می شینه تو حنجره

گاهی لوس رو پای لاغر تو ام
گاهی دنبالت تو کوچه می دوام

گاهی دستام توی موهای تو اِ
لباتم دیگه یکی نیست و دواِ

گاهی دستاتم رو شونه ی منه
تن من عاشق بوی این تنه

گاهی یاد خوردن لواشکی
می گیری لب از لبم یواشکی

گاهی هم اخم می کنی.غر می زنی
با کنایه هات میون بر می زنی

توی این فکرای نازم که یهو
یه سیاهی می پره می یاد جلو

یهویی رنگ دلت سیاه می شه
رویاهام یه لحظه ای تباه می شه

حالم از چشات بهم می ریزه باز
بد جوری به گریه هام دارم نیاز

نه دلم دیگه برات هوایی نیست
کارای تو ظاهره خدایی نیست

لعنت خدا بهت کثافتی
به خدا محکوم یه جنایتی

رویاهام دوباره شکل کابوسه
یکی دیگه رو لباتو می بوسه

منو مسخره نکن هرزه سرشت
چرا تقدیرم واسم اینو نوشت؟
کی می دونه چرا؟

ghazal_ak
04-05-2008, 13:47
چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر ؟
سینه ای سوخته درحسرت یك عشق محال
نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور
پیكری ملتهب از خواهش سوزانوصال
چه ره آورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟
دیدگانش همه از شوق درون پرآشوب
لب گرمی كه بر آن خفته به امید و نیاز
بوسه ای داغتر از بوسه خورشیدجنوب
ای بسا در پی آن هدیه كه زیبنده تست
در دل كوچه و بازار شدمسرگردان
عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هدیه كنم
پیكری را كه در آن شعله كشد شوقنهان
چو در آئینه نگه كردم، دیدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو كاهشبخشید
دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابشبخشید
حالیا ... این منم این آتش جانسوز منم
ای امید دل دیوانه اندوهنواز
بازوان را بگشا تا كه عیانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از این راهدراز

ghazal_ak
04-05-2008, 13:55
نوری مرا به خود می خواند ، از خود می پرسم، چیست ؟!...
نور نیست!...
به صدا می ماند، ملتمسانه می پرسم ...؟ چیستی؟ کیستی؟ به نجاتم آمده ای؟
غریبه، مرا با خود ببر، تنهایم مگذار، خسته ام ، بی جان ، سرد،....
صدا آشناست،
باز می پرسم، مرا میشناسی؟
جوابم می دهد، آری می شناسم ، این منم
همدم شبهای تنهاییت
سکوت.

ghazal_ak
04-05-2008, 13:58
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!!!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتی
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا
که محرومش زمحرم دارم امشب

دل تنگم
06-05-2008, 00:02
توی تاریکی شبهام،تویی تنها تک ستاره
بیا باز با هم بمونیم با یه چشمک دوباره
بیا تو چشمام نگاه کن، میخوام از چشات بخونم
دنیای قلبت قشنگه بزار تو دنیاش بمونم
نم نمک بارون میباره ،تورو یادمن میاره،
ساده مگیم تا بدونی دنیا مثل تو نداره
قلب تو پاک وزلاله مثل قطره های بارون
دلنشین تر از بهاری حتی تو فصل زمستون
یادته وقتی که بودی همیشه من با تو بودم،
حالانیستی من به یادت این ترانه رو سرودم
خیلی دلتنگ نگاتم چرا از من میگریزی
با همه نازو عداهات واسه من خیلی عزیزی
زیر بارونا همیشه تورو تو یادم میارم
حالا که نیستی کنارم هر شب تا سحر بیدارم
دل تو پاک وزلاله مثل قطره های بارون
دلنشین تر از بهاری تو روزای زمستون
تو چشام اشکی نمونده، رو لبام حرفی ندارم،
وقتی نیستی تک و تنها سر روی زانوم میزارم
هنوزم نم نم بارون اونو یادمن میاره،
ای خدا بر نمیگرده کاری کن بارون بباره
نرو نزار تنها بشم اگه بری دلم میگیره
نزار نزار که عاشقت تو غربت
تو اوج تنهایی سر رو زانو بزاره و گریه اش بگیره
اخه چیجوری دلت میاد و قتی دلمو می شکنی
اشکام و میبینی باز تنهام بزاری
یه گوشه میشنم وقتی که نیستی
کارم شده شب و روز گریه و زاری
نه نشونی از تو ندارم، که ببینمت دوباره
هنوز نم نم بارون تورو یادمن میاره

دل تنگم
06-05-2008, 00:14
دلکم غُصه نخور، شادی رو از خودت نرون
توی این دو روزِ دنیا دلُ و نسپار به خزون

دلکم گریه بکن، گریه پناه آدماس
می گن عاشق شدن این روزا گناه آدماس

دل تنگم
06-05-2008, 00:15
دل به دریا زدمُ راهِ دلم، کج کردم


همرهِ دل شُده، با عقل کمی لج کردم



غافل از دل که رَهَش بندِ سَرابی بودُ


بی ثمر رهِ عَبَث، دو روزه مُنتج کردم

دل تنگم
06-05-2008, 00:24
تازه ترین زخم دلم قصه ی رفتن توء
این روزا هر جا که میرم حرف شکستن توء
مثل آینه سوت کور شکستی رها شدم
تبر شدم شکستمت اگر چه بی خدا شدم
حیف روزای رفته که به خاطرش خطر کنم
حیف روزای مونده که قراره بی تو سر کنم
خدا کنه تموم بشه قصه ی تلخ رفتنت
بیای از یادم بره روزای که شکستمت
تو سهم من نبودیو به قصه ها سپردمت
ولی به عشقمون قسم که تا خدا میبردمت
تو سهم من نبودیو به قصه ها سپردمت

دل تنگم
06-05-2008, 00:33
واسه رسیدن به تو دیگه چیکار کنم؟
اخه چقدر خودم جلوی تو خار کنم
اخه چند بار دیگه میخوای دلم بشکنی
توی خوابم نمیبینم که تو مال منی
تفلی دلم چقدر نشست پای تو گریه کرد
اخر چی شد نصیبش تنها یک نگاه سرد
نزار تنها بمونم همیشه با گریه هام
توروخدا بیا بیا یه کاری بکن برام
دل دیونه من کسی نمی نوته ببینه که شده در به در
دل دیونه من کسی نمی تونه ببینه زده به سیم اخرو
واسه رسیدن به تو دیگه چیکار کنم؟
اخه چقدر خودم جلوی تو خار کنم
اخه چند بار دیگه میخوای دلم بشکنی
توی خوابم نمیبینم که تو مال منی
تفلی دلم چقدر نشست پای تو گریه کرد
اخر چی شد نصیبش تنها یک نگاه سرد
نزار تنها بمونم همیشه با گریه هام
توروخدا بیا بیا یه کاری بکن برام
به خدا اشکی نمونده دلم انگاری غروبه
همه زندگیم خزونه
دل دیونه من کسی نمی نوته ببینه که شده در به در
دل دیونه من کسی نمی تونه ببینه زده به سیم اخرو
از تو گذشتم چون نمی تونم ببینم اشک تورو
از تو گذشتم چون نمی تونم بمونم پیش تو
از تو گذشتم چون نمی خواستم باشم من خیال تو
از تو گذشتم چون نمی تونم بمونم پای تو

god_girl
06-05-2008, 18:53
نام عشق را که مي بري آفتاب احترام مي کند
نبض آب تند مي زند
موج ها قيام مي کنند
نام عشق را که مي بري سنگ هم بي قرار مي شود
کوه سر به خاک مي نهد
آسمان سجود مي کند
شب سپيد مي شود
سرو خود پرست سر به زير مي شود
نام عشق را که مي بري
گريه ناگزير مي شود
عاقبت دل به عاشقي صادقانه اعتراف مي کند...

god_girl
06-05-2008, 18:54
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم: عزيزم اين کار را نکن!
نگفتم: برگرد و يک بار ديگر به من فرصت بده...
وقتی پرسيد دوستش دارم يا نه، رويم را برگرداندم!
حالا او رفته، و من:
تمام چيزهايی را که نگفتم ميشنوم...
نگفتم: عزيزم متاسفم، چون من هم مقصر بودم...
نگفتم: اختلاف ها را کنار بگذاريم، چون تمام آنچه ما ميخواهيم عشق و وفا داری و مهلت است...
گفتم: اگر راهت را انتخاب کرده ای، من آن را سد نخواهم کرد!
حالا او رفته، و من:
تمام چيزهايی را که نگفتم ميشنوم...
او را در آغوش نگرفتم و اشک هايش را پاک نکردم.
نگفتم: اگر تو نباشی، زندگی ام بی معنی خواهد بود...
فکر میکردم از تمام آن بازیها خلاص خواهم شد...
اما حالا تنها کاری که میکنم:
گوش دادن به تمام آن چیزهایی است که نگفتم!
نگفتم: بارانی ات را در آر، قهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم...
نگفتم: جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست...
گفتم: خدا نگهدار ، موفق باشی، خدا به همراهت...
او رفت و مرا تنها گذاشت، تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم...

دل تنگم
06-05-2008, 19:53
حسرت انتظار



باز از آنسوى حسرت انتظار ديدنم


انتظار ديدن و از روى تو گل چيدنم




باز از سوداى عشقت ناله سودا مي كنم


در پى يك لحظه آراميدن و خوابيدنم




باز با تو در خيالم عشقبازى مي كنم


عشقبازى با خيالت در دم رقصيدنم




باز بى تو چون درختى خشك و بى بال و پرم


گريه ميبارد بهاران موسم پژمردنم




باز ميسوزد زمين عشق من از داغ تو


بر زمين من ببار محتاج يك باريدنم




باز امشب در نگاهم معنى عشقم ببين


شد فراموشم بدون بودنت خنديدنم




باز در تنهائيم با ياد تو نجوا كنم


بارها بشكسته قلبم وقت تنها بودنم

دل تنگم
06-05-2008, 19:56
غم دورى

امشب اى گل زكدامين غم من نالانى
ياكه شايد زغمم شعر وغزل مي خوانى


درعجب نيست دلم ازدل ويادت برود
به گمانم كه به عشقم توكنون خندانى


خنده كن ليك نظركن به دو چشمانِ تَرَم
تو ندانى كه چه آورده قضا بر سر من


زندگى بى توبرايم چه ملال انگيز است
بى تورنگ رخ من همچو گل پاييز است


زردى چهره ام از درد تو و دورى توست
سبب اشگ دوچشمم غم رنجوری توست

دل تنگم
06-05-2008, 19:59
جفاکار


ساده بودم که به عشق وفادار شدم
راز خود گفته ندانسته جفاکار شدم

من بر آن بودم از اول ندهم دل به کسی
روی خوب تو بدیدم که گرفتار شدم

شرح هجرت نتوان گفت به بیگانه ولی
درد عشق تو به جان آمد و بیمار شدم

چون که دیدار تو هر شب نبود قسمت من
غم هجر تو خریدم من و غمخوار شدم

خواب خوش را بگذارم شب و نالم ز غمت
من در آغوش تو بودم شب و بیدار شدم

به گناهم تو نگیری و عذابم نکنی
به عذابی که کشیدم ز تو هشیار شدم

دل تنگم
06-05-2008, 20:02
رؤيا



دوش در كلبه ما رقص كنان آمده بود

خوش بود آمدنش وه چه زمان آمده بود

اين چه رؤيا و چه خوابيست كه من مي ديدم
بهر ديدار گدا شاه شهان آمده بود

تن بيمار من از عشق لبش جان مي داد
به پرستاری اين دل چه دوان آمده بود

دل سرگشته ما را قدحی پر مي داد
به تماشای دلم موی فشان آمده بود

مستم از چشم خمارش نخورم باده و می
بی می و باده مرا تاب و توان آمده بود

ناز مي كرد و لبش را نچشيديم و برفت
بهر آشوب دل و بردن جان آمده بود

من در اين دوزخ خاكی ز غمش مي سوزم

دست از اين قائله بردار چه دانی منصور
ز غمش عالم و آدم به فغان آمده بود

دل تنگم
06-05-2008, 20:06
خاطره ای شوم





گفتم كه غمئ جز غم فرياد ندارم


گفتئ كه سرت را به روئ سينه گذارم



گفتم كه دگر طاقت هجر تو ندارم


گفتئ كه بشويد غمت از ديده غبارم



گفتم كه نظر كن تو به اين اشگ روانم


گفتئ كه نيايد نم اشگ تو به كارم



گفتم كه من از آتش هجر تو بسوزم


گفتئ كه بجز سوختنت چاره چه دارم



گفتم نگرانم كه شوم خاطره ائ شوم


گفتئ نرود ياد تو گر جان بسپارم



گفتم كه دگر از من درمانده چه خواهئ


گفتئ ثمرئ جز غم و درد تو ندارم



گفتم كه بجز حسرت تو ماحصلئ نيست


گفتئ ببرد محنت تو صبر و قرارم



گفتم كه بده جامئ از آن لعل لبانت


گفتئ نشود قسمت تو بوس و كنارم



گفتم كه دگر سوخته اين دل زفراق


گفتی که بود محنت تو نقش مزارم



گفتم غم منصور كجا مي شود آخر


گفتئ غم تو هم سفر ليل و نهارم

دل تنگم
06-05-2008, 20:28
سه شنبه

چرا تلخ و بی حوصله؟



سه شنبه

چرا این همه فاصله؟



سه شنبه

چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!



سه شنبه

خدا کوه را آفرید!

دل تنگم
07-05-2008, 02:27
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من

واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من

خنده ی بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من

با تو بودم ای صبا روزی که عقل از من گریخت
گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من

روزگار این سان که خواهد بی کس و تنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من

قُمری بی آشنایم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من

ای صبا گر دیدی آن مجموعه ی گل را بگو
خوش پراکندی ز هم شیرازه ی آمال من

دل تنگم
07-05-2008, 02:31
به غربت می رود از کویِ مستان
دلم از دردِ بی مهریِ یاران
شده آواره و نالان و گریان

دلم دردِ جدایی را کشیده
ز بی مِهران، سخن هایی شنیده
دلم چون اشکی از دیده چکیده
ز بس نامَردیِ دزدانه دیده

دلم تنها شد و بی یار و یاور
خطایِ عاشقی بنموده باور
دلم بوی رُخت افکنده از سَر
چو لاله در بیابان گشته پَرپَر

دلم دیگر شده دیو ِجفاکار
بیندازد ز تن سرهایِ بسیار
به دل نادادِگان تیری زند زار
به راهِ عاشقان ریزد بسی خار

دلم از بندِ مه رویان برَسته ست
به دریایی سراسر خون نشسته ست
سَر ِخویشان و یاران را شکسته ست
به رویِ دشمنان در را ببسته ست

دلم این را بیامُخته ز گُرگان
همان دلبر نمایانِ پَریسان
ولی دیگر نبندم دل به خوبان
دلم از عاشقی گشته پشیمان...

دل تنگم
07-05-2008, 07:05
مـــن اکـنـــون گـــم شـــده ام
در حـــیاط تنـــهایـی خــــویـــش
خانه ای که پنجره هایش به اندازه ی دیدن توست
و پله هایش موزون با ظرافت قدم هایت
و در آن مــــوســـیـقــی اســـت
که نا خودآگاه همراه آن می گویی
تنها گل های زرد است که می رویند
و درختانــــــی که از دیــوار بالا آمــده اند
و تو را در میان کوچه های خیس می جویند
تمام آرزوهای دلم را به یکباره به دست باد دادم

دل تنگم
07-05-2008, 07:14
از جدا شدن نوشتی
رو تن زخمی هر برگ

گریه کردم و نوشتم
نازنینم یا تو یا مرگ

به تو گفتم باورم کن
میون این همه دیوار

تو با خنده ای نوشتی
همنفس خدانگهدار

بنویس مهلت موندن یه نفس بود

سهم من از همه دنیا یه قفس بود

بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم

سر رو شونه هات نذاشتم، مثل دستات، سردِ سردم
من که تو بُن بستِ غربت، سهمی از آوار پاییز

فکر چشمای تو بودم با دلی از گریه لبریز

شب عاشقونه ی من چه حروم شد

مهلت بودن با تو که تموم شد

ندونستم باید از تو می گذشتم

وقتی از غربت چشمات می نوشتم




بنویس مهلت موندن یه نفس بود

سهم من از همه دنیا یه قفس بود

بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم

سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم

از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ

گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ

به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
تو با خنده ای نوشتی هم نفس خدانگهدار

دل تنگم
07-05-2008, 21:44
آهای تویی که از اون مینویسی

بدون مرام اون از جنس سنگِ
اونی که لاف عاشقی را میزد
ببین تنهام گذاشته با کلی نیرنگ
غریبی بی کسی اندازه داره
آخه دل منم خدایی داره
یه گیتار شکسته، همدم من
یه کولی و غریب و بی نشونه
کسی که یه روز دلش با من بود
ببین قلبش شده یه تیکه از سنگ
برید بهش بگین فرقی نداره
بخواد پیشم بمونه یا نمونه

دل تنگم
08-05-2008, 00:17
بعد از آن ديوانگي ها ‚ اي دريغ
باورم نايد که عاقل گشته ام
گوييا او مرده در من کاينچنين
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آيينه مي پرسم ملول
چيستم ديگر بچشمت چيستم ؟
ليک در آينه مي بينم که واي
سايه اي هم زانچه بودم و نيستم
همچو آن رقاصه هندو بناز
پاي ميکوبم ولي بر گور خويش
وه که با صد حسرت اين ويرانه را
روشني بخشيده ام از نور خويش
ره نميجويم بسوي شهر روز
بيگمان در قعر گوري خفته ام
گوهري دارم ولي آن را ز بيم
در دل مردابها بنهفته ام
مي روم ... اما نميپرسم ز خويش
ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چيست ؟
بوسه مي بخشم ولي خود غافلم
کاين دل ديوانه را معبود کيست
او چو در من مرد نا گه هر چه بود
در نگاهم حالتي ديگر گرفت
گوييا شب با دو دست سرد خويش
روح بي تاب مرا در بر گرفت
آه ... آري ... اين منم ... اما چه سود
او که در من بود ديگر نيست نيست
مي خروشم زير لب ديوانه وار
او که در من بود آخر کيست کيست ؟؟؟؟

دل تنگم
08-05-2008, 00:24
و تو رفتي تنها
آخر قصه ي ما اينجا بود
خداحافظ همان کلامي بود
که تو در پشت خنده ها کشتي
( و در آن لحظه هيچ حرفي نيست )
نازنينم خداحافظ
پشت سر هيچ نگاهي به هرچه مانده مکن
شب و روز من با تنهايي
مثل يک برگ زير پاي بي تفاوتي است
تو برو
ماندن من مرگ من است ...
نازنينم خداحافظ
تو خودت شاخه اي از فاصله را هديه ام آوردي
تو خودت خواستي که دور از هم
شعله خاطره ها را به دست باد دهيم
و من ميان بهت و غرور
حرف آخر را زدم ...
نازنينم خدافظ
بعد از تو نه سوي دگري خواهم رفت
که ببخشايمش هر آنچه که در قلبم هست
و نه دستي به کسي خواهم داد
اگر از سمت سادگي به سوي من آيد
( به من آموختي که به دنيا بايد
با غريبان آميخت ، از غريبان آموخت )
نازنينم خداحافظ
ببخش من را گر بي بهانه اي تو را به سوي خود خواندم
آن زماني که بهانه تمام ماندن بود
من فقط جوشيدم
همه حرفي تازه بودند و
من فقط خنديدم
ببخش من را گر هرچه که مي آمد با من ، گفتم ...
نازنينم خداحافظ
من تو را مي بخشم
اگر باور نکردي آنچه با من بود
اگر حتي نديدي قطره اي را که براي تو بروي گونه ي تنهايي ام خشکيد
يا حتي نفهميدي چگونه دوستت داشتم ...
نازنينم خداحافظ
نخواهم گفت هرگز نقشي از تو
پيش چشمانم نخواهم ماند
نخواهم گفت هرگز هيچ جايي نيستت در کنج تنهايي من
هرگز نخواهم گفت ديگر نگاهي نيست
آهي نيست
يا از ياد خواهم برد آن حرفي که بر قلبم تو حک کردي ...
نازنينم خداحافظ
ياد آن روز بخير که به تو مي گفتم
(( خداحافظ ولي مردانه بايد گفت تاپيوند و ريشه هست پا بر جا
و تا خورشيد مي تابد
و تا اينجاست دستي و دلي از مرگ بي پروا ...))
نازنينم خداحافظ
ميان ما هر آنچه بود ، گذشت
من و تو سوي فرداها روان هستيم
پريد از چشمهايم خواب ديروزت
من و تو ، حال تفسير ميان دو غريبه در جهان هستيم...............

دل تنگم
08-05-2008, 00:31
همین امشب که قلبم داغدار است
به دنبال نگاهت گشت و چون پیدا نکردش، بیقراراست.
برایت ناله خواهم زد:
همین امشب
همین امشب که چون ناله زدم من، آسمان گفت
که او در شهر خود آرام
کنار بستر مادر
به امید وهوای دیگری خفت
به یادت اشک خواهم ریخت:
همین حالا
در این تنهایی غمگین مرد افکن
به یاد خاطرات روشن دیروز
چو می خواندم برایت قصه قلبم
بسی جانسوز و جان افروز
تو می گفتی که قلبم کوه درد است
ولی دیدم در آن شب
که چشمانت بسی بی درد و سرد است.
برایت باز خواهم خواند
ولی بی تو، بدون لمس دستانت
بدون خنده هایت
بدون لحظه ای باتو ،بدون قصه ای از تو.
بدان من باز خواهم خواند:
ولی باتو
به همراه تمام لحظه هایم
که یادت با من است و می نگارد
به سطر دفتر قلبم نوایی
که غربت در تمام لحظه هایش هست
به دنبال تو خواهم رفت
به همراه سرابی که کشاندم
به صحرای کویر بی ترنم
که آنجا خواب باران هم حرام است
در این جاده ،اگر مردم
مرا روزی ، فقط یک روز
کنار لانه مرغان دریایی
که دریا را برای آسمانش دوست میدارند
که از دریا جدا و با نوایش
سرود عشق میخوانند
بخوابانید
که شاید دوری ام از تو
مثال دوری مرغان دریایی
زدریای بزرگ قلب تو باشد

دل تنگم
08-05-2008, 00:45
مي رم تا تو آروم شب ها چشمات بسته شه


ديوار اتاقت از عكسم خسته شه


مي رم تا بارون منو ياد تو نندازه


مي رم يه جاي تازه


مي رم با چشماي خيس و قلبي بي گناه


مي رم حتي نمي اندازي به من يك نگاه


هرجا مي رم اما بازم يادت مي افتم


اينو به همه گفتم


مي رم جاي من اينجا نيست


عشق تو زيبا نيست، رويا نيست


مي رم جايي كه دريا نيست


اسم تو رو ما نيست، غوغا نيست


كاش مي شد تا ببيني من اينجا چه تنهام


وقتي كه تو نباشي به هم مي ريزه دنيام


اينجا كسي نيست با چشماي ناز و روشن


بي تو چه غريبم من


از هر جا رد مي شم مي ياد عكست روبروم


سوخته تو آتيش عشقت شهر آرزوم


دارم آروم آروم مرگ و به جون مي خرم


ديدي چي اومد سرم

دل تنگم
08-05-2008, 00:54
تقسيم كردن دل تنگي هايم با تو،
چه زيبا خواهد بود
اگر تو را هم دل تنگي هايي باشد از نوع من
دلم مي خواهد احساسم،
مهر سكوت لبانم را
همان قدر احساس كني
كه گويي احساس توست
دردِ ريشه دوانده در وجود توست
مُهر خورده شده بر لبان توست
دلم مي خواست "تويي" نبودي
تو، من و من، تو بوديم
شايد آن وقت اين روح سركش آرام مي گرفت
و جاي دل تنگي هايم را رهايي پر مي كرد
رهايي از همه چيز
حتي از انديشيدن،
انديشيدن به خوبي ها و عشق ها
چرا كه قلب من و تو حادثه اي خواهد آفريد
در فــراســوي عشــق .......

schizophrenic
08-05-2008, 15:33
مرا نهراسان

كه من بارها و هزاران بار

بي‌شاهد و شناسنامه

از شادي‌هاي كوچكم جدا شده‌ام

كه بارها و بارها بي‌نام و نشان

اسناد تنهايي خويش را امضا كرده‌ام

بي‌جوهر و مركبي

من چيزي براي هراس ندارم

وقتي رد پاهاي تو تا اتاق اضطراب من امتداد مي‌يابد

كسي كه از دلاشوبه‌ي ظلمت مي‌هراساني

گيس‌بريده‌اي است كه سهمش از عبور فصل‌ها

تنها هاشورهاي درهم و سياه است

زني كه ديروز در گوش چكاوك گفت

من عاشقم

schizophrenic
08-05-2008, 15:43
من پیغمبرم.

دخترک را با همه خوبی هایش تا میکنم .
میبوسم و بالای طاقچه کنار گلدان میگذارم!!
و به راه در پیش رویم ادامه میدهم....
معجزه بالا تر از این؟؟؟!!

دل تنگم
11-05-2008, 07:22
ما رو باش
رو چه درختی اسممونو جا میزاریم
ما رو باش
قسمتی جز اون دو چشم نا مسلمون که نداریم
ما رو باش
به هوا داری تو شیشه میخونه رو با سنگ شکستیم
نارفیق
سنگ و شیشه اگه دشمن من و تو که موندگاریم
ما رو باش
تشنه موندیم و مشت آب نا اهل رو نخواستیم سر ظهر
چون میخواستیم واسه حجلمون خورشید رو بیاریم
ما رو باش
چشم خشکیده داره به ناودون کوچه حسادت میکنه
ما به این بغض سمج گفته بودیم ابر بهاریم
ما رو باش
غزل کوچه ی ما قلندران پیر و عاشق که اینه
ما که سواریم
فکر تازه عاشق پیاده باش
ما رو باش
اینها رو باش.

malakeyetanhaye
11-05-2008, 20:05
رد پایت روی برف‌ها جا مانده
نفس‌های گرمت در سینه‌ی من
از گرمای تیرماه تنت
تا سرمای دی‌ماه خداحافظی
این شب‌ها بر مدار دلتنگی تو مهتابی‌ست.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خط سیاهی بر چشمانم می‌کشم
خط سفیدی بر لب‌های تو!
دیگر قدم‌هایم از حوصله‌ی راه خارج است.
بوی قهوه‌ی آخر در گلویم می‌پیچد
پاریس با تمام کوچه‌هایش در من گم می‌شود
تمام کافه‌ها بوی قهوه‌ی فرانسه می‌دهد
تمام شهر بوی ادکلن Dior
این شب‌ها بر مدار دلتنگی تو مهتابی‌ست
شعری که با بوی قهوه‌ی فرانسه بیامیزد
پایانی بهتر از این نخواهد داشت.





پی‌نوشت خزه: تصویر داخل متن اثری است از Matiss

malakeyetanhaye
11-05-2008, 20:06
می‌ترسد
چشم که بر هم می‌گذارد
همه چيز تمام شود
اراده‌ی رفتن به تار و پود بی‌جانش محکم گره بخورد
و چشم باز کند
در غربت پابرهنه‌ها

malakeyetanhaye
11-05-2008, 20:07
زودتر بيا
من زير باران ايستاده‌ام
و انتظار تو را می‌کشم.
چتری روی سرم نيست
می‌خواهم قدم‌هايت را، با تعداد قطره‌های باران شماره کنم
تو قبل از پايان باران می‌رسی
يا باران قبل از آمدن تو به پايان می‌رسد؟
مرا که ملالی نيست
حتا اگر صدسال هم زير باران بدون چتر بمانم
نه از بوی ياس باران‌خورده خسته می‌شوم
نه از خاکی که باران غبار را از آن ربوده است.
هروقت چلچله برايت نغمه‌ی دلتنگی خواند
و خواستی ديوار را از ميان ديدارهايمان برداری بيا
من تا آخرين فصل باران منتظرت می‌مانم.

دل تنگم
12-05-2008, 03:16
شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصله‌گی،
وقت خوبی که می‌شد غزلی تازه بگی؛

ظهر یک‌شنبه‌ی من، جدول نیمه‌تموم،
همه خونه‌هاش سیاه، روی خونه جغد شوم؛

صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشتای من
گف دوشنبه روز میلاد من ئه،
اما شعر تو می‌گه که چشم من
تو نخ ابره که بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه،
آخ اگه بارون بزنه!

غروب سه‌شنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن
به خودم هی زدم از این‌جا برو!
اما موش خورده شناسنامه‌ی من!

عصر چارشنبه‌ی من!
عصر خوش‌بختی ما!
فصل گندیدن من!
فصل جون‌سختی ما!

روز پنج‌شنبه اومد
مث سقائک پیر،
رو نوک‌اش یه چیکه آب
گف به من بگیر، بگیر!

جمعه حرف تازه‌ئی برام نداشت،
هر چی بود، پیش‌تر از این‌ها گفته‌بود!

دل تنگم
12-05-2008, 03:17
تو فکر یک سقفم
یک سقف بی‌روزن،
یک سقف پابرجا،
محکم‌تر از آهن!

سقفی که تن‌پوش هراس ما باشه،
تو سردی شب‌ها لباس ما باشه.

سقفی اندازه‌ی قلب من و تو،
واسه لمس تپش دل‌واپسی،
برای شرم لطیف آینه‌ها،
واسه پیچیدن بوی اطلسی.

زیر این سقف با تو از گل، از شب و ستاره می‌گم،
از تو و از خواستن تو، می‌گم و دوباره می‌گم؛
زندگی‌مو زیر این سقف با تو اندازه می‌گیرم،
گم می‌شم تو معنی تو، معنی تازه می‌گیرم.

سقف‌مون، افسوس و افسوس، تن ابر آسمون ئه،
یه افق، یه بی‌نهایت، کم‌ترین فاصله‌مون ئه!

تو فکر یک سقفم
یک سقف رویایی،
سقفی برای ما،
حتا مقوایی؛

تو فکر یک سقفم
یک سقف بی‌روزن،
سقفی برای عشق،
برای تو با من!

سقفی اندازه‌ی قلب من و تو،
واسه لمس تپش دل‌واپسی،
برای شرم لطیف آینه‌ها،
واسه پیچیدن بوی اطلسی.

زیر این سقف، اگه باشه، می‌پیچه عطر تن تو،
لختی پنجره‌هاشو می‌پوشونه پیرهن تو!

زیر این سقف خوب ئه عطر خودفراموشی بپاشیم،
آخر قصه بخوابیم، اول ترانه پا شیم!

سقف‌مون، افسوس و افسوس، تن ابر آسمون ئه،
یه افق، یه بی‌نهایت، کم‌ترین فاصله‌مون ئه!

تو فکر یک سقفم...

دل تنگم
12-05-2008, 06:36
يه روزي فكر مي كردم بدون تو مي ميرم
پيش خودت مي گفتي تو چنگ تو اسيرم

يه روزي فكر مي كردم كنار تو مي مونم
تا دنيا دنيا باشه از عشق تو مي خونم

يه روزي فكر مي كردم برام خيلي عزيزي
اگه يه روز نباشي دل رو به هم مي ريزي

يه روزي فكر مي كردم صادق و باوفايي
اما حالا مي بينم از اين حرفا رهايي

برام ديگه مهم نيست عاشق من نباشي
فقط مي خوام خيلي زود از پيش من جدا شي

فقط بدون كه ديگه تو قلب من تو مُردي
خيلي وقته مي دونم قلبمُ از ياد بُردي

منم مي خوام رها شم مي خوام با تو نباشم
منم مي خوام مثل تو با يكي آشنا شم

الان ديگه مي فهمم كه عشق تو سراب بود
خدا رو شكر تو قلبم هنوز يه قطره آب بود

خداحافظ عزيزم، حال دلت خرابه
تو ديگه هيچي نيستي عشقت مثل حبابه

دل تنگم
12-05-2008, 06:57
اندر میان مه
کنار سایه های سرد
در جاده ای بی انتها
راه می روم ...
در این سکوت تلخ
در صحنه ای غریب
بی کس، غمین
بی بهانه راه می روم.
فریاد زندانی بغض و سکوت شب
سرها به زیر، پچ پچه ها در عمق تب
کنون چه سان ناگه به این راه می روم؟
رنگ فضا سیاه
ستاره ای ولی نمرد
ما چرا ...
سوگوار راه می روم؟
محکوم و بی گناه
مصلوب راه خویش
سوی افق،خسته
به ناگاه می روم ...
آنک زمان رسید؛
به پایان کار خویش
من بی دل و غریبه در قلب این زمین
سرد و تکیده و بی صدا راه می روم...
دریاب که رسیده ام
اکنون به انتها
یارب بگو ازچه
در این راه می روم ... ؟

دل تنگم
12-05-2008, 06:59
واسه نوشتن دنبال یک بهونه
یک بهونه که بشه هم بسوزی هم بسازی
بهونم رفتن تو شد و سوختم
اما هنوز نتونستم باهاش بسازم
بهونم شدش تنهاییم
باهاش ساختم
اما توش نسوختم
بهونم شد سکوت
که توش هم سوختم هم ساختم

دل تنگم
12-05-2008, 07:06
ما که بختمون از اول بخت بد بیاری بود
آخر روزای خوبمون که گریه زاری بود
روزای بد میرن و روزای بدتر میان
از دل غم زده ی من نمیدونم چی میخواد
روزگار چرخیدو من اسیر درمان شدم
توی بد بیاری ها م راهی زندان شدم
خلاصه ای روزگار خنجرتو به ما زدی
ولی من با این غزل میگم که اشتباه زدی
حالا اشک خون به چشم اینو واسه ت میخونم
الهی دستت بشکنه که خنجرت خورد به جونم

دل تنگم
12-05-2008, 07:11
دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشكی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حركات ناكرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سكوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من

malakeyetanhaye
12-05-2008, 11:18
در تنهایی افکار یک پیاده
که شب پیمائیست در دل کوچه
لبخند بی رنگ ماه
به پهنای صورتش
از دور تلولوء خوشبختی می نماید
و چشم زمینیان را چون جرقه ای می زند

هیچ کس با درونش اشنا نیست
حتی دقلی که در کوچه ها فریاد شادی سر می دهد
یا بلبلی که زیر گوش گل می نالد

می دانی
چهره های اطرافم تازگی ها دایره وار شده اند
چون خاطره ای می مانند
که حول محوری پیوسته در حرکت اند
راستش نمی دانم
من دارم چون رقاصه ای می چرخم ؟؟
یا ادم های اطرافی در تداوم تکرارند ؟

من همان رقاصه ی شادم
که صورتکی خندان می زند به رخسارش
و لبخند مهربانش جلوه ای زیبا می بخشدش
نمی دانم یعنی . . .
می توانم اشک هایم را پشت خوشبختی ام پنهان کنم ؟؟

malakeyetanhaye
12-05-2008, 11:20
...و ناگهـــــــــــــــان روزي

در همين نزديكي به پايان خواهم رسيد

آه اي روزهاي رفته!...

چه اندازه من پرم

از اندوه فرداهاي نامعلوم.

malakeyetanhaye
12-05-2008, 11:50
اینک این من ، آینه
چشم های خسته
در این ضرب آهنگ پر ایهام
ترانه های نا مفهوم ذهنیات درد
پشت نقاب دل فریاد ، فریاد...
اینک این من ترانه های خاموش
با صدای ترانه های او
جلای روشنایی است
قلب ، درد ، انتظار
لحظه های فریاد ، سکوت چشم ها
این نجابت بی دلیل چهره ها
این سکوت ناخواسته رویا
به انتظار معجزه رهایی می گردد
زمان ، زمان بیقراری است
زمان مردن من
در سکوت این همه رنج
ناخواستگی باورها
در این لحظه های پر ترحم
.
.
.
کمی دورتر
دورتر از یک تجسم بی دلیل
کمی دورتر
دورتر از این دل بیمار
کمی دورتر از ترانه های خاموش
سکوت را می شکنند
کمی دورتر
فصلی دیگر شروع شده...
فصل جدایی رنگ ها
فصل سرد بی رویا

دل تنگم
13-05-2008, 15:34
دل تنگ ترين خاطره ام مُردن تست

خاموش ترين ترانه افسردن تست

ليلاي اساطيري انديشه ي من

آهسته برو كه خون من گردن تست

دل تنگم
13-05-2008, 15:35
دركوچه ي تنگ وتار سردي گم شد

پشت تنه ي چنار زردي گم شد

پاييز گذشت و مادرم گفت ببين

يك روز درين گذار مَردي گم شد

دل تنگم
13-05-2008, 15:37
كــوچة دلواپسي
دلم سخاوت مواج چشمه را گم كرد
به خاك كوچة دلواپسي تيمم كرد
به رهگذار پر از پيچ و تاب شعلة عشق
تمام دار و نداري كه داشت هيزم كرد
زهي كه به همت دريا دلي كه جنت را
فداي پورة عشقي به قدر گندم كرد
قنوت بود و فنا ربنا عذاب النار
خدا به غربت بي حد خود تبسم كرد
به سر افرازي الوند عشق مي ماند
سري كه سجده به خشت شكستة خم كرد
سمند سر كش بوران كنار كوچه خزيد
به گونه هاي ترك خورده اي ترحم كرد
ز ياد آينه ها رفت چهره مهتاب
از آن زمان كه نگه در نگاه مردم كرد
شميم عطر حضور است و لحظة معراج
يكي ميانة اين حلقه خويش را گم كرد
چه شعله اي است به سيناي سينه ام ارفع؟
گمان كنم كه دلي با دلم تكلم كرد

دل تنگم
13-05-2008, 15:38
به ذهن راكد تكرار ناگهان بدهيد
به كام دشنه و تابوت، طعم جان بدهيد
چقدر گم شده ام من در ازدحام شما
قسم به آينه، من را به من نشان بدهيد
نه! آب، رفع عطش را نمي كند از من
به جاي تكه ي نان لطفاً آسمان بدهيد
و وقت مي گذرد زود دار زنيد
به قدر صحبت آخر ولي امان بدهيد:
«منم! من اين به گل آلوده روح زخميتان
اگر چه جرأتتان نيست سر تكان بدهيد.»

دل تنگم
13-05-2008, 15:39
کم کم دلم نصیب فراموشی، کم کم دلم روانه ی ویرانی ست
باید اسیر خلوت خود باشم، وقتی زمانه رنگ پریشانی ست
یک شعر از نگاه تو را باید فانوس راه خویش نگه دارم
وقتی که جاده مبهم و تاریک ست، وقتی هوای حادثه طوفانی ست
با مردمان فاصله خو کردم
باید که بار سفر را بست، هم صحبتی برای من اینجا نیست

دل تنگم
13-05-2008, 15:43
خسته شدم

حالم به هم خورده از این بوی لجن ....

اصلا ...
بگذریم.
مثل همه چیزهایی ، همه کسانی که از من، از تو،

گذشتند...
و هیچ اتفاقی نیفتاد...

بگذریم.

از همه چیزهایی که هیچگاه به ما نرسیدند...

مثل همه گذشته‌ها...

که هیچ وقت نیامدند...

mehrdad21
14-05-2008, 00:47
به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی

به چه دل خوش کرده ای
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی ؟

mehrdad21
14-05-2008, 00:48
یادگرفته ام تنهایی ام را
ماهرانه پشت روزنامه ای
پنهان کنم ،

اما از مهتاب
که بوی شانه های تو را می دهد
چیزی را نمی توان پنهان کرد.

malakeyetanhaye
14-05-2008, 11:20
شمع آجین
مردی
بر پیکر برهنه او
تابنده شمع‌ها، در سوز
چون میخ‌ها فرو شده هر شمع در تنش
از داغ هر ته شمعی
جویی ز خون دویده سوی پایین
و ز اشک همچو سرب مذاب هزار شمع
سوزد به سان دانه اسپند.
آن مرد
لب می‌گزد به دندان
شکیبا بسوز تن!
با جرات، بر سوی تیرگی‌ها
سنگین سنگین می‌گذارد دایم گام
بر گرد او مقلد و دلقک‌ها
صورتزن و مغنی و مطرب‌ها
در رقص و ساز و نغمه سراییدن
سازو کمانچه‌ها به نوازش
افکنده در فضای شبانگاهی
لرزش.
دنبال او
فراش‌ها، با جبه‌های سرخ زری دوزی شلاق‌ها به کف
دشنام‌گوی و عربده‌جو، ره می‌روند.
از زیر طاق‌ها
گمگشتگان
و ز سوی کوچه‌ها
آوارگان
تا دیده در میانه امواج یاس و رنج
نوری ز شمع‌های تن مرد را
دنبال کاروان
از شوق می‌دوند.
بر مرد روشنی ده، با قلوه سنگ‌ها
آزار می‌دهند.
چشمانشان بیند فقط
نوری که رهنماست
کور است در مقابل آن مرد
کو با تن نزار برد شمع جمع را
شمع‌آجین
بر قلب تیرگی‌ها
پیوسته ره نوردد.
هرکس که سنگ می‌زندش یا بر جراحت تن
نمک خنده پاشدش
از زیر بار درد
بنمایدش با عطوفت، لبخندی.
تازه سپیده سر زده از آسمان گدار
چشمان شهر خفته، گشاید
آهسته می‌کشد نفسی راحت.
آید صدای بانگ اذان توام
با های و هوی قافله دوردست‌ها.
بر شاه‌راه شهر.
مردی فتاده با تن عریان و داغدار
بس شمع نیم‌سوخته چسبیده بر تنش.
آن مرد
خاموش و سرد
کرده رها تنش را
اندوه و رنج و درد
بر لب تبسمی به رضایت.
گویی که خیل گمشدگان را
با جان خویش کرده هدایت.
ره را سپرده تا به نهایت.
تک توک عابرین
بر سر کشیده‌اند عباها
با نفرت، از او نگاه گریزانده
آرند، رو به سوی مساجد، پی نماز!!

منوچهر شیبانی

malakeyetanhaye
14-05-2008, 11:23
چرا نمی‌شود بگویم از شما علامت سوال
نمی‌شود بگویم از شما چرا علامت سوال
به هر طرف که می‌روم مقابل من ایستاده است
همیشه مثل نقطه زیر یک عصا علامت سوال
تو آن طرف کنار خط فاصله- نشسته‌ای و من
در این طرف در انتهای جمله با علامت سوال
نمی‌شود به این طرف بیایی آه نه... به من نگو!
دو نقطه بسته است راه جمله را.. علامت سوال
نخواستند آه! من وَ تو برای هم... ولی برای چه؟
برای چه نخواستند ما دو تا... علامت سوال؟؟
تو رفته‌ای و نقطه‌چین تو هنوز مانده است
به روی صفحه بعد واژه‌ی کجا... علامت سوال
دوباره شاعری که داخل گیومه بود می‌گریست
و بین هق هق شکسته شش هجا- علامت سوال...
مریم آریان

malakeyetanhaye
14-05-2008, 11:24
کلید زده سرطان انتهای بال مرا
و کات خورده‌ی من بعدِ روز و سالِ مرا
کمی تکان بخورم مرده شور می‌ترسد
چقدر هم زده این تخت سفت حال مرا
نه تخت نیست زده زیر چانه‌ام زانو
مربعی‌ست نمی‌داده احتمال مرا
مربعی که به اعماق پا نهاده سیاه
و ثقل اضلاعش می‌کند مچاله مرا
کلاغی آمده قیچی به روزنامه زده
که دور چین بکند عکس پارسال مرا
نگاه این منم این گوشه سمت چپ: همه سیب!
ربود جذبه‌ی این سیب پرتقال مرا

کمی تکان بخورم اتفاق می‌افتم
و پنجشنبه چه می‌فهمد ارتحال مرا
به طور حتم زمین خورده... می‌خورم ای کاش
نپیچد این پتوی لعنتی مجال مرا
سپس سیاه‌ترین آمبولانس روی زمین
سفید می‌کشد آژیر انتقال مرا
بهشت زهرا... تشییع می‌کنید اینبار
شما مگس‌ها تا کیسه‌ی زباله مرا

mehrdad21
15-05-2008, 00:25
این رو خواهشا با دقت بخونید چون می پرستمش

==============

دشوار است توضیح این که چرا مردم
توضیح به کی ، مثلا به تو
آدم حتی وقتی می میرد
در فکر دیگران است
تو در خواب بودی
چهره ات آرام
مثل همیشه ....
بیرون برف شروع کرد به باریدن
رفتن روی بالکن با لباس شب
ذات الریه روز بعد
و بی سر و صدا مردن
اصلا به امکان ذات الریه فکر نکرده بودم ....

maryamjan
15-05-2008, 00:57
این رو خواهشا با دقت بخونید چون می پرستمش

==============

دشوار است توضیح این که چرا مردم
توضیح به کی ، مثلا به تو
آدم حتی وقتی می میرد
در فکر دیگران است
تو در خواب بودی
چهره ات آرام
مثل همیشه ....
بیرون برف شروع کرد به باریدن
رفتن روی بالکن با لباس شب
ذات الریه روز بعد
و بی سر و صدا مردن
اصلا به امکان ذات الریه فکر نکرده بودم ....



چه قدر غمگینانه:41:

زیباست اما من ترجیح می دم صورت کسی که دوست دارم را وقتی خوابه ببینم به جای برف:41:

mehrdad21
15-05-2008, 01:19
چه قدر غمگینانه:41:

زیباست اما من ترجیح می دم صورت کسی که دوست دارم را وقتی خوابه ببینم به جای برف:41:


مرسی از اینکه نظر دادید .

مگه دنیا تلخ و غمگین نیست . نه این دنیایی نیست که می خواستیم


شعر غمگینی ست... آرام ولی عمیق رسوخ می کند... چه کسی می تواند به پایانی این چنین بیندیشد... جز یک ذهن خسته...!





مرسی . خب بعضی وقتها خستگی هم بد نیست .



=====================

خداي را مسجد من كجاست اي ناخداي من؟

با دست هاي عاشقت

آن جا

مرا مزاري بنا كن!

دل تنگم
15-05-2008, 02:12
حالا ديگر خوب مي دانم،
آرزوي آمدنت را هم
مثل ِسکوت زلال چشم هايت
به گورخيال هاي محال خواهم برد!
اما ديگر به بيقراريِ اين دل وامانده
و دل دلِ ديدارتمديون نيستم!
من همه ي اين سال ها آمدم
و از همه سراغ ِ سادگيت را گرفتم،
اما ديگر تونبودي؛
تو انگار همراه آن خنده ي آخرين
براي هميشه رفتي!
به جايي که ديگر،
دستِ خيالو خوابم
حتي به گَردِ نگاه هايت نرسيد!
مهم نيست، که دلت به هواي ديگري مي تپد...

malakeyetanhaye
15-05-2008, 10:04
از دارها
هر چه بگویم درد است
و از صلیب هاهم
که صدایی بر نمی آید
مسیح روی صلیب
ترحم تلخ هیچ حواری را
هورا نمی کشد
و این جنازه ی بر دار
هزار سال دیگر هم
باید در انتظار یک گور خالی باشد
وقتی که محمود این حکومت را
حتا با پسر
قسمت نمی کند
قرمطی چه کند
گوری خالی نیست
و صلیب از تحمل عیسی عاصی

malakeyetanhaye
15-05-2008, 10:05
تمام آب‌خزر تلخ
تمام روح جها‌ن آه
تمام ابرها اشك
و پشت زمین
پر از بوته‌های جوجه تیغی خودرو
سرودها همه سمی
ترانه‌ها همه تاریك
و چشم‌ها همه گرگ
چشمه‌ها لجن و خشك
چه روزگار سیاهی

malakeyetanhaye
15-05-2008, 10:13
دلم را روی صندلی فرودگاه جا می‌گذارم
روحم را در سالن انتظار!
مرگ گونه‌هایم را می‌بوسد
مرگ گونه‌هایم را می‌بلعد،
انتظار می‌كشم...
و اجدادم كه هنوز به هوای جنوب عادت ندارند،
خاكسترم را به خلیج می‌پاشم
تا همیشه فارس بماند
سه قرن بعد
ملوان‌هایی كه به خانه باز‌گشتند
دلم را در بسته‌ی پستی برایم پس می‌فرستند
دلم
دلم
دلم
در من قرن‌هاست كه چوپانی پیر "حیران" می‌خواند؛
دلو لو دلو لو دلو لو ...
بی‌وطن‌ام چونان پرنده‌ای كه غریزه‌اش را از یاد برده باشد
بی سرزمین؛
چون چشم‌های معشوق‌ام كه هر بار غروب‌های زادگاهش را گریست
اتفاقی بزرگ در راه بود

بهار می‌آید؛
پرستوهایم می‌كوچند
پروانه‌هایم یكی یكی می‌میرند
شعرهایم كلمه كلمه پرنده می‌شوند.

دل تنگم
16-05-2008, 01:14
چرا دوستم نداری؟
چرا می خوای منُ تو بی کسی جا بزاری؟
بهم بگو چه جوری،
می خوای رو این همه خاطره ها پا بزاری؟
بهم بگو عزیزم!
چرا منُ مثل گذشته ها دوست نداری؟
چرا غریبه شدی؟
اگه یه روز نباشی
توی شبهام دیگه ستاره ای نمی مونه!
اگه بری می دونم
غم چشات همه زندگی مو می سوزونه
بدون تو می میرم
کسی آخه مثل تو دردمو نمی دونه
بدون تو نمیشه...


خدا کنه یه روزی
مثل گذشته ها توی چشمام نگاه کنی
خدا کنه دوباره

بیای و باز منو عاشقونه صدا کنی
بدون تو نمیشه
یه لحظه هم زندگی رو تجربه کرد
بدون تو می میرم
کجا می خوای که بری؟
کجا می خوای کسی دیگه مثل منو پیدا کنی؟
بهم بگو عزیزم
مگه می شه تو چشم کسی دیگه نگاه کنی؟

بگو مگه می تونی
کسی رو مثل من عاشقونه صدا کنی؟
بگو مگه می تونی؟؟؟
تو ذکر زندگیمی...
تو عشق و زندگیمی...
تو تنها یادگار ِ روزای عاشقیمی...

خدا کنه بمونی...
نرو نرو عزیزم...
جدایی خیلی سخته...
منو به گریه ننداز

نگو تموم این بار...
نگو خدا نگهدار...


چرا دوستم نداری؟
چرا می خوای منو تو بی کسی جا بزاری؟
بهم بگو چه جوری
می خوای رو این همه خاطره ها پا بزاری؟
بهم بگو عزیزم!
چرا منُ مثل گذشته ها دوست نداری؟
چرا غریبه شدی؟

magmagf
16-05-2008, 08:39
تمام من٬ تمام ذرات من.....

تو نمی شود......

کجا گم کرده ام تو را؟!

نمی دانم....

magmagf
16-05-2008, 08:40
دیشب

خیابان خانه مان

در انتظار تبسم

(( چشمهای تو ))

یخ کرد

و من

دوباره فهمیدم ....

چقدر تنهاییم .

magmagf
16-05-2008, 08:45
چقدر موهایم را

اندازه بگیرد

تا ۷ ساله شوم برای دبستانی

که هر شب خوابم را می بیند

در کدام کوچه بنشینم

تا خستگی چشمهایم را بچری

و ادب کنی عادتم را

که دیگر منتظرت نمانم

تو نیامدی

و من حالا ۷۰ سالگی ام را

توی دبستان خوابهایم

می نشینم

و برای ندیدنت

بی حوصلگی چشمان بد عادتم را

ادب میکنم

او ن می آ ید ...!

magmagf
16-05-2008, 08:45
سپید می شوم

به افق چشم های سیاهت

و تیتر می شوم

توی صفحه ی حوادث

که مردم بخوانند

شب گذشته

جوانی خود را به گیسوی دخترکی آویخت

و سپیده دم

جان داد...

magmagf
16-05-2008, 08:48
خلاصه بهاری دیگر

بی حضور تو

از راه می رسد

و آن چه که زیبا نیست

زندگی نیست

روزگار است

دل تنگم
16-05-2008, 20:51
تردید نکن به بودنم من آخرین نگاهتم
من شعله ی عذاب تو آغاز یک گناهتم

از من نرنج به دل نگیر هم صحبت سخن پذیر
تنها فقط از من نبود این حس و شهوت این دلیل

از رفتنم نرنج نگو این مرد بد بد کرد و رفت
من مرد بد بودم ولی حتی زمان هم شک نکرد

حالا که تنها می رمو تنهاییا حق تو شد
تنها بمون که بی دلیل این حق برات ناحق نشد

از من نرنج به دل نگیر هم صحبت سخن پذیر
تنها فقط از من نبود این حس و شهوت این دلیل

باور نمی کنی ولی من دیگه نیستم مال تو
حتی همین خواستن یه روز اصلا نبوده حق تو

من با خودم می جنگم و تو با خدای خوبیات
من از خودم می رنجم و تو از تموم دوریات

باور نمی کردی یه روز رفتن برات جدی میشه
گفتی دو روزُ طی کنیم آینده ها عادی میشه

آینده ی عادی تو رسیده از راه دراز
رسیده تا بهت بگه منم همون دیروز ناز

دیروزی که رفت و نموند مثل همین امروز ها
تنها دعا می مونهو فریاد و این نفرین ها

از من نرنج به دل نگیر هم صحبت سخن پذیر
تنها فقط از من نبود این حس و شهوت این دلیل

دل تنگم
16-05-2008, 23:18
با دریغی سنگین
شعر آمیخته با حسرت یک خاطره را
قصه حادثه ی برج و کبوتر را
یک بار دیگر می خوانم

ای پرنده ی مهاجر ای مسافر
ای مسافر من، ای رفته به معراج
تو به اندازه ی قدرتِ پریدن
تو به اندازه ی دل بُریدن از خاک... عزیزی

زیر این گنبدِ نیلی،‌ زیر این چرخ ِ کبود
تویِ یک صحرایِ دور،‌ یه برج ِ پیر و کهنه بود

یه روزی، زیر ِ هجوم وحشی بارون و باد
از افق، کبوتری تا برج ِکهنه پَر گشود
خسته و گمشده از اون وَر ِ صحرا می اومد
باد پَراشو می شکست، بارون بهش سیلی می زد

برج تنها سرپناهِ خستگی شد
مهربونیش مَرهَم ِ شکستگی شد

اما این حادثه ی برج و کبوتر
قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد

آخر ِ این قصه رو... تو می دونی، تو می دونستی!
من نمی تونم برم... تو می تونی،تو می تونستی!

باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پَر کشید
التماس و اشتیاقُ تویِ چشم ِ برج ندید
عمر ِ بارون، عمر ِ خوشبختی ِ برج ِ کهنه بود
بعد از اون، حتی تو خواب هم اون پرنده رو ندید

ای پرنده یِ من، ای مسافر ِ من
من همون پوسیده یِ تنها نشینم
هجرتِ تو هر چه بود، معراج ِتو بود
اما من اسیر ِ مردابِ زمینم

راز پروازُ فقط تو می دونی، تو می دونستی
نمی تونم بپَرم... تو می تونی، تو می تونستی

دل تنگم
16-05-2008, 23:58
چشم هاي تو ديگه واسه من نيست ... مي دونم
دل تو جاي ديگه است، رسواي من نيست ... مي دونم

حالا ديگه آشنا شده دست هاي تو با ديگري
مي دونم شدي ديوونش، بي هوا و سرسري

سازتُ كوك مي كني، واسه چشاش تو بخوني
نگاتُ از من مي دزدي، دنبال نگاش مي ري

يادته، من واسه تو فرشته بودم يه روزي
حالا من شدم غريبه اينُ تو خوب می دونی

دل تنگم
17-05-2008, 00:03
زمستون...
تن عريون باغچه چون بيابون
درختا با پاهای برهنه زير بارون
نمي دونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون

گل و گلدون چه شب ها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه

چه تلخه، چه تلخه
بايد تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زير بارون زمستون

زمستون...
برای تو قشنگه پشت شيشه
بهاره زمستون ها برای تو هميشه

تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالي نديدي
نشسته زير بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون

تو عاشق نبودی
ببينی تلخه روزهای جدايی
چه سخته، چه سخته
بشينم بی تو با چشمای گريون

magmagf
17-05-2008, 05:16
تو می روی

ساکت و بی هیاهو

و می دانی که

صبح بی تو…

رنگ بعد از ظهر یک آدینه را…

دارد

magmagf
17-05-2008, 05:21
به خواب هايم سرك نكش


وقتي در بيداري ندارمت

دل تنگم
18-05-2008, 01:41
به که باید دل بست؟



نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد

نقشه ای شیطانیست



در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد



حیله ای پنهانیست



به که باید دل بست ؟



سینه ها جای محبت همه از کینه پر است



هیچ کس نیست که فریاد پر از مهری را



گرم پاسخ گوید!!!!

دل تنگم
18-05-2008, 02:06
بي فروغ ِ چشم ِ تو، گل هايِ گلـدان زرد شد

آفتـابِ مهربانـي، بـي نگاهـت سـرد شد

كودكِ دل كه هميشه شاد و بازيگوش بود

كاش مي ديدي كه بي تو همنشين ِ درد شد

دل تنگم
18-05-2008, 02:08
تمام غصه هایم را بیا و از دلم بردار

قدم در خانه تاریک تنهایی من بگذار

از آن روزی که رفتی بیخبر ای کاش می دیدی

به من با طعنه می خندند تمام مردم بازار

دل تنگم
18-05-2008, 02:27
آن چنان با يادِ نامت برده ام خود را ز ياد

كز فراموشي نمي آيد به يادم نام ِ خويش_________________



آرزو دارم كه يك روز آورم بي غم به سر

اي فلك امروز محنت هاي فردا كِشم

_________________


اي باده ی نوشين نگُشايي دلِ ما را



مشكل كه كسي چاره كند دلِ ما را


هر چند كه موري به كم آزاريِ ما نيست



آزار دهد هر كه تواند دلِ ما را

دل تنگم
18-05-2008, 02:50
بر ظاهرم منگر که شادم ...

درونم غوغایی ست!

گویی کسی تیشه می زند بر وجود!

قلبم هزاران پاره شده است ...

شاید یکی از آن پاره ها نصیبش شود!

ولی او حریص است

محکم تر می کوبد تا تکه ای بزرگتر نصیب خود کند!

افسوس که با خورد شدن وجودم

سرانجام اونیز در درونم می شکند!

آنگاه که من،

چون آواری بر سر او فرو ریزم!!

magmagf
18-05-2008, 22:37
در چهارراه های زمان

هر چیز را

فراموش می کنی

بلوط من

اما

بیاد بسپار

که دوست دارمت

و چشم براه توأم

magmagf
18-05-2008, 22:46
دلم،

برای باران تنگ شده

دلم برای آسمان ابری و بغض آلود

تنگ شده

به قطره اشکی هم راضی ام

اما نه این آسمان خسیس گریه می کند

نه این چشمان خالی مبهوت

magmagf
18-05-2008, 22:46
چه

غم های بزرگی نهان است

در عبارت

"دوست داشتن"!

دل تنگم
19-05-2008, 00:20
در وجود خسته ام یک نای نیست
اندراین ره همدل و همپای کیست

راه دنیا ان چنان هموار بود
اخرت غم توشه ام سرشار بود
هر که را دیدم دراین ره خوار بود
واله و حیران چو زلف یار بود

یار را دیدم دمی دل خسته بود
بی تامل دل براین ره بسته بود

چشم را پوشیدم و راهی شدم
در میان وهم ها واهی شدم

رفتم و دیدم چو مستان واله اند
درمیان حلقه ها چون هاله اند

هرچه پرسیدم جوابم کس نداد
ناله های الامانم پس نداد

در وجودم ترس مستولی چو گشت
پای لرزید و دلم اندم شکست

قوت قلبم فقط یک جای بود
ته صدای خفته ای در نای بود

دیدم اندم را که دل بی تاب گشت
خفتگان راچشم ها بی خواب گشت

دیدم انانی که از خود جسته اند
دین و دنیا را به ناحق بسته اند

خسته ازاین راه شد چون پای من
لرزه افتاد است بر اعضای من
گر زبان را نیست چون یارای من
یک دمی فکرت نما اوای من

دل تنگم
19-05-2008, 00:24
شرح احوال دلم را بازگو

خاطرات کودکی با ناز گو


لحظه هایی بس که شیرین بود و رفت

با من دلداده یک دم بازگو

شد فراوان سینه ام از درد عشق

مرحمی بردرد بی طناز گو

عشق را مفهوم دیگر داشتیم

جملگی غم را نمی پنداشتیم

روزهای کودکی یادش بخیر

کشتی و خود ناخدایی داشتیم

دل تنگم
19-05-2008, 00:31
وقتی باچشات می بینی میره یارت ازکنارت
دیگه حرفی واسه گفتن نمی مونه رو لبونت
وقتی که عاشق بمیره عشق دیگه معنی نداره
هیچ گلی برای گلدون نمیشه گل بهاره
اخه تاکی بسوزم من مثل یک شمع شب افروز
می گن عاشقی گناهه من می سوزم واست هر روز
می دونی دوستت دارم من مثل بارون بهاری
که می باره روی ناودون همیشه با بیقراری
وقتی عاشق میشه چشمات دیگه چاره ای نداری
شب ها رو بیدار می مونی ولی با گریه و زاری


یه روزی میادکه میگن فصل عشق دیگه تمومه
تو بیا پیشم بمون که عشقمون زنده بمونه

دل تنگم
19-05-2008, 01:11
چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان!
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانع اند و اندکی سکوت....
و من وقتی این شعر حسین پناهی را
می خوانم زیر نور شمع
احساس را نقاشی کرده ام.
آری طرحی از من
بر تندیس ِ سکوتِ برفی زده می شود.
و ترانه دل را آلوده نمی کند

دل تنگم
19-05-2008, 01:12
باز دوباره نصف شب شد

همه خوابیدن دوباره

منم و تاریکیه شب

آسمون پر از ستاره

حالا دنیا ساکته عین من و تو

فاصله قد یه دنیاست بین من و تو

karin
19-05-2008, 08:11
[قسمتی از نامه ی سنجاقکِ بال شکسته
در وداع با پسرکِ مغرور ِ جزیره ی دور افتاده]

...
خوش که می گذرد.
جای عروسک بازی نیست.
کاغذک های سپیدِ گذشته
دیگر رنگ باخته اند.
مانند تو، و خیلی های دیگر.
احساساتم تغییر کرده..
مانندِ موهای سیاهِ تو
که در تابش ِ نور خورشید
انعکاسی خاص داشت
و حالا دیگر
در چشمانِ روشن ِ من
هیچش بازتابی نیست.
گاهی با خود می اندشم
احساساتِ پاک و یک رنگِ گذشته را
چگونه امروز به ناسزا و دروغ تبدیل گشت،
و اعتمادِ بی همتای آن روز ها
به پریشانی های شبانه.
دیالوگ های قبل و بعدِ خواب را
بی شک فراموشی نیست،
اما به یاد داشتنش هم
دلِ بی درد می خواهد.
جاده ی طویل ِ آرزو هامان
ماه ها بود که به دو راهی بر خورده بود
و فقط جرئتِ یک انتخاب
همه چیز را مشخص می کرد.
جرئتی که هرگز،
هیچ یک نداشتیم.
و تنها یک اختلاف
در اعتقاد
دفترچه ی سرنوشتمان را ورق می زد.
زمان که گذشت
همه چیز را با خود
در گذشته مدفون کرد
و همه چیز به یکباره دگرگون شد.
سنجاقکِ بال شکسته
هنوز در تکاپو برای بهبودی بود
که جیرجیرکی آمد
و آواز آشنایی سر داد.
و تمام ِ قورباغه را
با خود به بی نهایت برد.
و این سنجاقک بودکه با صدایی آرام،
و چشمانی خیس،
از گوشه ی مرداب
جزیره ی آرزوهایش را
وداع گفت.



- همه ی بال ها از آنِ تو باد
تا بی نهایتِ پرواز!!



sara-k.blogfa.com

malakeyetanhaye
19-05-2008, 10:08
اینروزها با سرنوشتم سخت درگیرم
غمگینم از دست خودم از دست تقدیرم

اینروزها بدجور دلتنگ کسی هستم
بغضم ،غمم ، از زندگی ،از مرگ دلگیرم
شاید که جبر زندگی بوده است هیوا جان
باور بکن اینروزها بی جرم و تقصیرم
بود و نبودم مشکلی را حل نخواهد کرد
"اینکه چرا از زندگی از بودنم سیرم؟؟"
من روح سرگردان این دنیای بیروحم
خواب پریشانی که "نفرین" است ؛تعبیرم
من شوره زارم ،یک بیابان نفرتم ، یاسم
خاک کویرم، تشنه ام ... اما نمک گیرم
آنجا "دوشنبه" آسمان آبی است یکشنبه؟
فرقی به حال تو ندارد اینکه میمیرم؟
**
تو از بهار یشمی غزنین می آیی!
من از فلات تبتم از دشت پامیرم.

malakeyetanhaye
19-05-2008, 10:32
آه بود
تکیدهنگاه بود
آن حسرتِ فرو خفته
که در تو به توی سینه
به آهستگی خمود می‌شد
له می‌شد
چو اشگ شمع،
فرو می‌رهید بر خارفرش کویر تن
با نسیم هم‌نوا شده، باد می‌شد
آرام، آرام و بی‌صدا
چون دود
از حلق برون آمده
ول می‌شد
غلت می‌زد
پیچ می‌خورد
آهسته، آهسته، آرام و بی‌صدا
می‌رفت، می‌رفت، می‌رفت
تا شاید تا...شا...ید ... آرامشی یابد.

•••

تکیده نگاه بود
در دل، می‌جست
آن پازاج قبیله را
که نوید داده بود روزی
صبح را، سپیده را
در وادی آن دشت بی‌فروغ
که امید را کاشته بود
در شوره‌زارِ دارخیزانِ شب
تا فردایی نو
درو کند
به دور از دروغ و ننگ
به دور از فریب
مهر را، عشق را، فردا را.
عشق را ؟
فردا را ؟

•••

آن حسرتِ فرو خفته بود
خاموش و سر به تو
سرد و بی‌فروغ
با ریش‌دردی بر دل
پرسه می‌زد در پهنه‌ی خیال
پس کوچه‌های نمورِ یاد را
در بند بند وجودِ در بندِ خویش
و چه غریبانهمی‌زیست!!!
آنی که
به آرزو نشسته بود.
در آرزو نشسته داشت.

•••

آن حسرتِ تکیده‌ی آه بود
چو پروانه
بال نگشوده
پرکشید و رفت
بالا بالا، تا عرش آسمان
تا آنکه هیچ بود
نه هیچ نبود حباب بود
لب بر لب خیال یار آرام گرفت و رفت
آرام ، آرام
آرام گرفت و ...
در جستجوی چه؟
در جستجوی که؟
آیا ...؟

malakeyetanhaye
19-05-2008, 10:34
قطره سالهای ِ سیاهی
می چکند هر شامگاه
بر چکادِ طاس ِ خاطراتم.

تنها، نگاه گرم تو
بهانه ای بود
از برای زیستن.

که سردیَش اما
نصیبی بیش نبود
و گرمیَش
حریق نگاه ِ هوس باز ِ رهگذاری ...

malakeyetanhaye
19-05-2008, 10:37
به گردنبندی که توی گردنم انداخته‌اند
دیگر آویزان نشو
پنجره‌ها را گِل بگیر
مبادا دوباره عاشقم کنند
صدایم را گِل بگیر
چشم‌هایم را بگذار همیشه باز بمانند و سیاه
لباس مخصوصم را به تن کنم
این جنگ ، آخرین تلاش من برای زنده ماندن خواهد بود
می‌خواستم بروم
از تو
از این خانه
نمی‌خواستم برای عروسک‌هایم پدری کنی
مادر!
وسواس عجیبی گرفته‌ام
در شانه کردن موهام
فر شده‌اند و خاکستری
متوقفم نکن
این جنگ ، آخرین تلاش من برای زنده ماندن خواهد بود
لب‌هایم را از پشت بام فراری بده
لرزش صدایم را از پشت بام فراری بده
قلبم را از پشت بام فراری بده
چشم‌هایم را
بگذار همیشه باز بمانند و سیاه
به گردنبندی که توی گردنم انداخته‌اند
دوباره آویزان می‌شوی
دوباره
آبشارهای مخفی به چشم‌هایت می‌آیند
صخره‌های وحشی به اندامت
چیزی میان دست‌هات و
لرزش صدایم
رد و بدل می‌شود
نه
متوقفم نکن
لباس مخصوصم را به تن کرده‌ام
همان که روی منجوق‌های براقش وقت صلح
فرمان شلیک می‌دادی
این جنگ
آخرین تلاش من
برای زنده ماندن
خواهد بود .

malakeyetanhaye
19-05-2008, 10:39
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

جدالی سخت در ذهن

میان رفتن
تا مرز تحمل ناپذیر سبک سری
و ماندن
در تنهایی آزاردهنده ی دست وپابستگی

میان رفتن
تا شهوت سیری ناپذیر
و ماندن
درسنتهای بجامانده ی دیرینه

میان رفتن
تا رؤیت ناهنجارترین خودهای جهان
و ماندن
در توهمات پوشنده ی توجیه

میان رفتن
تا راندن کذایی خیمه شب باز ِ چمباتمه زده ی درون
و ماندن
در عادات بر بام رفته ی خوابگردمان

میان رفتن
تا خیس ترین خنده ها
و ماندن
در خشک ترین اندوه ها

میان رفتن
تا عریانی ِ ناب
و ماندن
در هزارتوی خیالات

میان رفتن
تا یکی شدن با تو
و ماندن
در نقشهای رعب انگیز ِ حک شده بر پوست خود

winter+girl
20-05-2008, 13:58
بخاطر دلم خاموش نشو
ستاره ها هرگز نمیمیرند تو برای من خورشیدی
مرگ تو مرگ من است بخاطر دلم فکر خاموشی را به باد بده

winter+girl
20-05-2008, 14:02
وقتی انگشتان تنهایی را به دیوار نفسهایم میکشیدی
کاش به فکر آسمان هم بووودی
آسمان نهایت غرورم بووود
گل من
چقدر بزرگ شدی که تمام تن زمین و
غرور آسمان برایت تنگ است

winter+girl
20-05-2008, 14:06
بگذار آخرین نفس هایم لبانت را گرم کند
چه فرقی دارد عشق باشی یا هرزه ای همیشگی
چه تفاوتی لبت بر من باشد و آغوشت برای دیگری
مهم این است که آخرین شبم را سر کنم
برایم فردایی نمانده تا از عشق یه هرزه بمیرم

دل تنگم
20-05-2008, 23:38
برایگریه نکردن شب عروسی ها، به یک ستاره ی خاموش از تو چنگ زدن
دراز کردن دستی شکسته از امّید! برای بر دنیایی سیاه رنگ زدن
فرار کردن ِ از هیچ چی به یک هرگز، پناه بردن ِ از نیستی به خاموشی
نگاه ِ آینه کردن [ یواش ترسیدن ] نگاه ِ آینه کردن، به خویش سنگ زدن
به دست حوّا دادن هوای سنگین را، به عشق /افتادن، از بهشت تکراری
به دوربین تو از «سیب» سرخ گندیدن! برای لبخندی ظاهرا ً قشنگ زدن!!
شکار لحظه ی افتادن از کجا به کسی، گرفتن ِ عکست توی مشت باز شده
نشانه گیری چیزی که نیست در سر من، پرنده ای که ترا مرده با تفنگ زدن!
چه بود سهم من از بازی عروسی ها، به جز عروسکم و گریه هاش در بغلم
تمام روز نشستن کنار خاطره ات، تمام شب به کسی که نبوده زنگ زدن...

دل تنگم
20-05-2008, 23:43
سبزه ها را گره زدم به غمت
غم ِ از صبر بیشتر شده ام
سال ِ تحویل ِ زندگیت به هیچ
سیزده های در‌به‌در شده ام


سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سالهایی که آتشم زده اند
وسطِ چارشنبه سوری ها


بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّه ها از جهان چه داشته اند؟!
در ِ گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشته اند!


خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی


ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد




پشت اشک و چراغ قرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم




«وَانْ یَکاد» ی که خواندم و خواندی
وسط قصّه ی درازی ها!!
باختم مثل بچّه ای مغرور
توی جدّی ترین ِ بازی ها!




سبزه ها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه می میرند
همه ی سال های بی تحویل!

دل تنگم
21-05-2008, 00:08
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگس مست نیم خوابش
در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبله‌ی دوستان مشتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت دلی و سست مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست
گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمی‌کنم رها من
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیده‌ای که یاری
بی‌یار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله‌ی کار خویش گیرم

دل تنگم
21-05-2008, 00:18
آمد، خنده آمد، گريه بامن پَر گرفت

گريه در اُفتادنم دستِ مرا بهتر گرفت

خنده آمد با من، امّا طاقتِ ماندن نداشت

گريه با من ماند، چشمانِ مرا از سر گرفت

در شبانِ خسته ی دلگير ِ تنهايي فقط

گريه بامن يار شد از دستِ من ساغر گرفت

داشتم در غربتِ تاريکِ خود يخ مي زدم

نيمه شب يک شعله آتش داد خاکستر گرفت...

دل تنگم
21-05-2008, 00:33
در جـاده هـای مـه آلـود انتظار
من مانده ام با دلی تنگ و بی قرار


بـا آیه هـای عـاشـقانه می روم
از کــوچه زمســـتان در پی بها


تصــــویر کـاج کهنــسال آرزو
در قـاب چشم افـق مـانده یادگار

آن ســوگلی با همه مهـربانی اش

آیـد ز مـرز غـزلهـای مـانـدگار


او می رسد کنون با خنده های ناب
از پلــــکان طـــــلایی افتــخار


با واژه های زلال سپید عشــــق
از پشت قلــــه غیبت رســـد نگار

در مخمل سـبز سحر شود «رهــا»
این قامت دریا که گشته رهسـپار

winter+girl
21-05-2008, 12:04
من نه قاتل بووودم نه جان
یتو دستان پاکم را به هر چی فروختی
بعد از آن هم قاتل شدم هم جانی
نه جانی گرفتم نه ...
فقط دل کشتم و بس!!!

دل تنگم
22-05-2008, 00:58
ای ستاره ها که بر فراز اسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان ما نظاره گر نشسته اید

اری این منم که در دل سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید دامن از غمش پر از ستاره می کنم


ای ستاره ها چه شد که در نگاه من دیگر ان نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او اخر ان نوای گرم عاشقانه مرد؟


جام باده سرنگون و بسترم تهی سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور جستجو کنم نشانی از وفای او


ای ستاره ها مگر شما هم اگهید از دورویی و جفای ساکنان خاک
کاین چنین به قلب اسمان نهان شدید ای ستاره ها. ای ستاره های خوب و پاک


من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست تا که کام او از عشق خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر بجز جفا زین سپس به عاشقان وفا کنم


ای ستاره ها که هم چون قطره های اشک سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها که از جهان جاودان روزنی به سوی این جهان گشوده اید


رفته است و مهرش از دلم نمی رود ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟
ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟

دل تنگم
22-05-2008, 01:53
تو که رفتی پریشون شد خیالم

همه گفتن که من دیوونه حالم


نمی دونن که این دیوانه در فکر شفا نیست

بجز مرگ چیزی در خیالش نیست

دل تنگم
22-05-2008, 01:59
نه از خاکم، نه از بادم

نه در بندم، نه آزادم

نه آن لیلا ترین، مجنون

نه شیرینم، نه فرهادم

فقط مثل ِ تو غمگینم

فقط مثل ِ تو دل تنگم

اگر آبی تر از آبم

اگر هم زادِ مهتابم

بدونِ تو چه بی رنگم

بدونِ تو چه بی تابم

دل تنگم
22-05-2008, 02:06
دیگه تو برام یه خوابی، یه عکس ِ تویِ قابی
یه شبح، یه سایه،یا یه تصویر ِ سرابی


می خوام ببینمت، اما دیدنت هم یه خیاله
من می خوامت، اما نیستی، بودن با تو محاله
گریه اگه بزاره و تو رو یادم نیاره
چه کنم، اما نمی شه بی تو موندنم محاله

خداحافظ عزیزم بعد از تو سرد و خاموش
می سوزم و می خونم یادم تو رو فراموش


تکرار بوسه ی تو دیگه برام یه خوابه
چی مونده از تو غیر از عکسی که توی قابه


خداحافظ کبوتر، خداحافظ ستاره
منتظرت می مونم تا برگردی دوباره

دل تنگم
22-05-2008, 02:11
بي وفا عشق من


به خدا اشك من


مي مونه رو گونه َم


تا بيايي پيش من


رفتي و بعدِ تو


چه زجري كشيدم


هنوز تار موت رو


به یه دنيا نمي دم


تو رو به خاطراتِمون


تو منُ بي خبر نذار


تو رو به اشكمون قسم


منُ چشم به دَر نذار


باشه مي رم از پيشت


خداحافظ عشق من


ببخش روي نامه هام


باز چكيده اشك من


دل، موندني نبود


خداحافظ عشق من


حالا كه نموندي


بگو از من چي ديدي


چه ساده نشستي


چه ساده پريدي


بغضمُ وقت جدايي


هِي نگه داشتم به سختي


حتي واسه دلخوشيم هم


دست تكون ندادي، رفتي


پس بذار روي ماهتُ


دم آخر نگاه كنم


سخته با خاطراتمون


با دل خون وداع كنم


وقت رفتنت نبود


خداحافظ عشق ِ من


دلت مي شكنه يه روز



مي دوني قدر ِ اشكِ من


سخته گفتنش ولي


خداحافظ عشق من!

malakeyetanhaye
22-05-2008, 10:01
ترانه های نامفهوم خیالات دور
ذهن را از هستی بودن
به فریاد شدن می رساند
و تمام غزلواره های دل
تلخکامی دنیا را می نگارد
در تجسم رویای درون
سکوت این همه تصویر
تردید این همه چهره
فرار این همه دل
مرا بیش از بیش می ترساند
و انتظار
این انتظار کشنده
وجودم را مالامال درد می کند
صدای تپش قلبم آینه دلم را پر ترک کرده
گویی نقش بند نگاه دل
همان انتظار بی پایان شده
هیچ نگفتم
اما شاید سزاوار این نگاه های کور
همه عمر انتظار
همه عمر دلواپسی باشد
نگاهم به نگاه جاده خیره مانده
شاید فریادم را باد رسانده باشد
و شاید صدایم را طنین این ساز شکسته
که هنوز هم صدای بودن ندارد رسانده باشد
و شاید دلتنگی ام
خسته تر کرده باشد ترا
فکر کردم
با خود اندیشیدم این بار
از پشت حصار کدامین نفس
صدایم را خواهی شنید
نفس هایم به شماره افتاده
خسته شدم از این همه تکرار
شاید در این گمگشتگی
تو را بیابم
و شاید همچنان بر نگاهم
پریشانی باشد
می دانی
تمام بودن را جمع کرده تمامیم
تمام
تمام یعنی انتظار
انتظار یعنی فریاد
فریاد یعنی بیقراری
بیقراری یعنی تو !
ما کجاییم

malakeyetanhaye
22-05-2008, 10:02
و اینک سکوت کرده
چهره ای از یک روح بی تاب
مرگی از تجسم یک تصویر ناب
فریادی از درد ماندن
و اینک همان تقدیر
پرنده پر زد
آسمان بارید
خورشید گرم تر شد...
تنش لرزید
و دانست که در این سکوت
که همچون سکوت کویر
انتظار می طلبد
درونش همه چیز را باخته
چشم هایش رابست
دلش لرزید
یک انعکاس واقعی
این بار نمی خواست
چشم هایش ببینند
همان بی قراری ها
همان تردید ها
اما محکم به استواری یک حقیقت
و جلای رسیدن
چشم هایش را گشود
آسمان دلیل بی دلیل شد
پرنده پرید
اتاق ، صدای بی صدا
همان سکوت !
((این روزها از من تا دل
فاصله ای است تا مرز نشناختن
این روزها دلم بر سکوت هم می خندد.................. ))

malakeyetanhaye
22-05-2008, 10:03
گويند لحظه هاي عشق
شعر هواي ماندن مي كند
شعرهايم كهنه شد
گويند دلت آرامست
پس اين نبض كشنده چيست؟!
شعرهايم كهنه شد
گويند آدمي ترانه هاي جاودان است
پس اين ترانه هاي خاموش چيست ؟
شعرهايم كهنه شد
گويند گذشته آسان رفت
پس اين درد رهايي چيست ؟
شعرهايم كهنه شد
گويند آرامش دل مهر اوست
پس مهربانيت كجا رفت
شعرهايم كهنه شد
گويند صداي ساز هميشه زيباست
پس چرا صدايش درونم را شكست
شعرهايم كهنه شد
گويند زندگي هر لحظه زيباست
پس زشتي اين دلها كجاست
شعرهايم كهنه شد....

malakeyetanhaye
22-05-2008, 10:05
آمد یک تکاپوی تازه را تجربه کند
آمد شور بودن را حس کند
آمد برای بودن فریاد کند
.
.
.
می دانست دیر آمده
می دانست دیر آمدن رمق ادامه را
از او گرفته
می دانست رنج دوران بر سکوت چهره اش
فریاد شده
می دانست در این فصل جدید از بودن
با این خستگی خواهد باخت
او آمد برای بودن
او گفت از ماندن
درونش التماس می کرد
وجودش ضعف و خستگی را هویدا کرده بود
چهره اش را غبار زندگی کرد
تا ندانند سکوت رنج هایش را
خفقان امید بودنش را
باز هم شب شد
اما او گم بود در این ابهام
.
.
و فصل جدید
این گونه آغاز شد

دل تنگم
24-05-2008, 23:40
كدام عاشقانه را
شب گريز از قفس
از آن غزال تيز پا
به گوش جان شنيده ای

كدام شاعرانه را
فراتر از لب هوس
ميان آن همه ريا
به چشم يار ديده ای

كه عاشقانه بيقرار
گهی تبسمی نمور
به ياد آن سپيده دم
به بغض شب كشيده ای

و اين چنين به انتظار
بدور از آن همه غرور
اگرچه سخت بيش و كم
از آشيان بريده ای...

دل تنگم
24-05-2008, 23:59
نمي دونم تو رو نفرين كنم يا این دلم
نمي دونم تو حل مشكلي يا مشكلم

با تو عاشقانه بودم پس چرا
حسرت يه روز عشق مونده تو دلم

با تو شبنامه بودم نه يك غزل
با تو رودخونه بودم نه يك قنات

يه روزي من و تو بوديم و حالا
من و تنهايي و يك عمر خاطرات

تو رفتي و سهم ما سفر شد
دل آروم ما دربدر شد

ندونستم چرا مرغ عشقم
توي عاشقي بي بال و پر شد

تو رفتي و سهم ما سفر شد
دل آروم ما دربدر شد

ندونستم چرا مرغ عشقم
توي عاشقي بي بال و پر شد

توي اين غربت پر هول و هراس
دارم عين ماهيا جون مي كنم

خسته ام از تظاهر به سادگي
جاي دندون هزار گرگ رو تنم

نه كسي مي دونه كه من چي مي خوام
نه خودم دونستم عيب كار كجاست

تا به هر كي مي گي عاشقي چيه،
مي گه بگذر عاشقي تو قصه هاست

تو رفتي و سهم ما سفر شد
دل آروم ما دربدر شد

ندونستم چرا مرغ عشقم
توي عاشقي بي بال و پر شد

تو رفتي و سهم ما سفر شد
دل آروم ما دربدر شد

ندونستم چرا مرغ عشقم
توي عاشقي بي بال و پر شد

نمي دونم............

دل تنگم
25-05-2008, 00:35
غم آوارگی و در بدری...
غم تنهایی و خونین جگری.


آه قاصدک همه مرا از خویش می رانند٫
همه دیوانه ترین می خوانند.

دار و ندار من غم است٫
مهد گهواره من ماتم است٫

آه قاصدک غم دارم٫
غم به اندازه سنگینی عالم دارم...

دل تنگم
25-05-2008, 00:39
كاش ميشد هيچ کس تنها نبود
کاش ميشد ديدنت رويا نبود
گفته بودي با تو مي مانم وليرفتي و گفتي که اينجا جا نبود
ساليان سال تنها مانده امشايد اين رفتن سزاي من نبود
من دعا کردم براي بازگشتدست هاي تو ولي بالا نبود
باز هم گفتي که فردا ميرسيکاش روز ديدنت فردا نبود

دل تنگم
25-05-2008, 00:44
دشت ها آلودست


در لجنزار گل لاله نخواهد روييد





در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد؟


فكر نان بايد كرد


و هوايي كه در آن


نفسي تازه كنيم





گل گندم خوب است


گل خوبي زيباست





اي دريغا كه همه مزرعه دل ها را


علف هرزه كين پوشاندست





هيچكس فكر نكرد


كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست


و همه مردم شهر


بانگ برداشته اند


كه چرا سيمان نيست


وكسي فكر نكرد


كه چرا ايمان نيست





وزماني شده است


كه به غير از انسان


هيچ چيز ارزان نيست.

دل تنگم
28-05-2008, 22:36
مي نويسد اينك من نه اما دستم

تنگ بگرفته قلم در بر خود

تا نوازد به قلم قصه دل تنگي خود

قصه بودن يك بود

يكي بود و نبود

قصه جاذبه كذب حيات

در فضاي خلا بودن تو

قصه كوچه باريك ، نحيف ،چون دل عاشق تنها

كوچه اي اول او نقش ببست

كوچه عاشقي، بن بست!!

ليك من مست نگاهت

مست آن چشم سياهت

در پي عطر تن تو

بي خود از غمزه ي نازت

دل به راه تو سپردم

چشم بر پاي تو دوختم

در همان حال به ناگه ز دو چشمم تو برفتي

حاليا!نيك بديدم نيمي از كوچه برفتي

آه!بس بر خانه ها فرياد بستم

نازنين!اي مهربان بانو!

مرا چون كوچه تنهايم مكن،بازا!

مرا چون كوچه بي پايان ، بي فرجام ، بي رويا مكن، بازا!

گريبان جاي سر كردم

خيالي جاي رويا ها

گذشتم نيمه ي آمد

گذشتم از همه زيبا

به ناگه تن مرا خوردش به ناكس

نه آن ناكس تو بودي يار بي كس

بلند فرياد بستي پيش رويم

مگر عاشق نبودي آشنا كس!؟

مگر بر سر در خانه نمي بيني

نوشته است
كوچه بن بست!
كوچه بن بست!

دل تنگم
28-05-2008, 22:37
چون زلف پریشان تو از دست برفت

غم آمد و زلف سیه اش بست به دست

دیده آلاله خونین شد و اشک ساقه آن

چشم جام جم و غم ساقی غم باده به دست

دل تنگم
28-05-2008, 22:38
مرا امروز دل تنگ است
مرا راهي نشانم ده.
به سوي اوج ويراني
به پيشت آشيانم ده.
نه فردايم به از امروز
نه امروزم به از دي بود؛
مرا خود رانده است از خود
تو تنهايي پناهم ده.
به مكر دلخوشي خفتم
به جنگ بي كسي رفتم
شگفتا!
دل فريبا بود
سپاه بي كسي بي تا
سپاه من پر از تنها
سلاحم خرده ي دل ها
دگر هرگز نگويم اين سخن را هيچ
دگر هرگز نگويم،بي كسي بي كس تر از ما بود.
فغان و داد و فريادي
تو تنهايي!
رفيق روز تنهايي؛
گزيري را نشانم ده
هواي چشم من شرجي،
سماي قلب من ابري،
زمين هستي ام باير؛
تو خشكي را،تو خورشيدي،
تو ابري را نشانم ده.
فلك با من نمي سازد
سياهي رنگ رخسارم
تو اي پژواك تنهايي
جواب بي ريايم ده
جواب بي ريايم ده.

دل تنگم
28-05-2008, 22:38
آدمي گر صاحب دل، دل گرفتن بايدش

سنگ شايد نامدش دل ، دد بجاي آدمش

عقل آب و دل همه آتش شده از دست او

تور آن زلف پريشان، دل گرفتن شايدش

قصه اي گفتم كه شايد دل پرد از سينه ام

كي كلاغ نقل اين دلبستگي جا گيردش؟

عشق را مامورم و صيدت شدن شد خواهشم

كي گليم عاشقان را پايشان جا گيردش؟

رمي هر دلبستگي كردم، تراشيدم هوا

دل نمازي كردم و روي مهت را قبله اش

دل بگير و آشنايش كن به پيغام سروش

ور نه اين دل سوي هر نا محرمي روگيردش

آرسـام
29-05-2008, 13:17
خیلی دیر رسیدی ای دوست هفت تا کفن پوسوندم
پیرهن سیاه تنت کن من فقط یه استخونم
ببین چی کردی با این دل فکر کن فقط یه لحظه
نذار دیگه بیشتر از این تنم تو گور بلرزه
فقط یه خواهشی دارم زیر تابوتمو نگیر
وقتی که رفتم زیر خاک قبر منو بغل نگیر
حالا دیگه راحته راحتی هر کاری میخوای بکن
منو به کی فروختی مفت برو واسه همون بمیر

فقط تا هفت روز سیاه تنت کن
شبای جمعه یادی از ما کن
عشقی که بردی باشه حلالت
عمری که بردی باشه حرومت
فقط بدون روز قیامت جلوی راه تو رو میگیرم
تقاص این عمری که از دست رفته رو ازت میگیرم

دل تنگم
30-05-2008, 01:56
از تو در اين گوشه يادگار ندارم

زان شب غمگين كه از كنار تو رفتم
يك نفس از دست غم قرار ندارم

اي گل زيبا، بهاي هستي من بود
گر گل خشكيده اي ز كوي تو بردم

گوشه ي تنها، چه اشك ها كه فشاندم
وان گل خشكيده را به سينه فشردم

آن گل خشكيده، شرح حال دلم بود
از دل پر درد خويش با تو چه گويم؟

جز به تو، از سوز عشق با كه بنالم
جز ز تو، درمان درد، از كه بجويم؟

من، دگر آن نيستم، به خويش مخوانم
من گل خشكيده ام، به هيچ نيرزم

عشق فريبم دهد كه مهر ببندم
مرگ نهيبم زند كه عشق نورزم

پاي اميد دلم اگر چه شكسته است
دست تمناي جان هميشه دراز است

تا نفسي مي كشم ز سينه ي پر درد
چشم خدا بين من به روي تو باز است

دل تنگم
30-05-2008, 02:00
به کجا می روی ای عشق؟
به کجا؟

صدای قلب مرا بشنو
و به سویم بیا
که همان ساز دلم
با نوای قلبت یکیست.
واین دل تا ابد برای تومیسازد
و برای تو می سوزد
به سویم بیا .......
که این ساز شکسته
خوش نوایی دارد...

دل تنگم
30-05-2008, 03:12
خستـــم از روزای ابــری
خیلی سنگینه نـگاهت
دوست ندارم تو تابستون
بشینــم باز ســر راهت
نمیـــخوام بـــازم خیـالت
قبـلـه آرزوهــــام شــــه
تـــو بمــون و عاشقـــای
روی پُـــر غـرور و ماهت


آره مــن اونم که گفتــم
واسـه چشم تـو دیوونم
آره مـن قـول داده بــودم
تـا تهش بــاهات بمونـم
ولی پس دادی نگــــامو
زیــر رگبــــــار غـــرورت

من فقط یکــم شکستم
خوب نگام کنی همونم

چـمــدون رویـــاهـــامـو
دیگه برداشتم و بستم

دیگــه عین اون قدیمــا
چشــــاتو نمی پرستــــم
رخ تــو عین یه بـــــازی
منــو مـات قصه هـا کرد
حالا بی اسمـم و تنها
پُــرپــاییز و شکستــــم

اینــی که حــــالا می بـینـی

دیگه مجنون چشات نیست
دیگه وقتی نیمه شب شه
نگـران لـحظه هــات نیست
مـــن بــرام فــرقـی نــداره

کـــه تو بــاشی یـا نباشی
خیلـی وقته دیگه نیستی
تو دلم جـــایی برات نیست

از تو هیچ چیزی نـمونــده
نـه نگـــاهی و نـه یــــادی
مـــن سپردمـت به دریــــا
عـیــن یـــه مـوج زیـــــادی

تازه فهمیدم با این عشق
زندگیـــم چقـد تلـف شـد
تــو بـــه جــای التماســم
یـــه گُلـــم بهـــم نــدادی

دل تنگم
30-05-2008, 03:20
یادته کنار دریا
روی ماسه های ساحل
گفتی که هرگز تو از من
نمی شی یه لحضه غافل

دو تا قلب عاشقونه
روی ماسه ها کشیدی
گفتی تار موی من رو
به همه دنیا نمی دی

به همه دنیا نمی دی
نه مگه تو نگفته بودی
واسه تو رفیق راهم
اما چه نقشه ها کشیدیم

واسه فرداهای با هم
تو می گفتی که بمونیم
پاک و بی ریا و ساده
دستای هم و بگیریم توی پیچ و غم جاده

اما افسوس خواب دریا
قلب ها رو از هم جدا کرد
دل سنگ آبی آب لبامون و بی صدا کرد
توی چشم به هم زدن بود

آب دریا خاطراتم
حالا یک دل واسه من موند
که اونم مونده تو ماتم
بمیرم اون دم آخر

چی به روز عشقم اومد
هی نگاش به من میگفت و
کاری از من بر نیومد
میدیدم که لای موجا

دنبال دستام می گرده
با غم و گریه و زاری
مگه عشقم بر می گرده
مگه عشقم بر می گرده

خون بهاش و من نمی خوام
عشقم و داری می گیری
دریا و ساحل سنگش
ای خدا کنه بمیری

می دونم که لای موجا
دنبال دستام میگردی
ای خدا خودت نگاه کن
دریا با دلم چه کرده

اما افسوس خواب دریا
قلب ها رو از هم جدا کرد
دل سنگ آبی آب
لبامونو بی صدا کرد

توی چشم به هم زدن بود
آب دریا خاطراتم
حالا یه دل واسه من موند
که اونم مونده تو ماتم

eMer@lD
30-05-2008, 04:37
اسفالت
باران خورده
مثل فلس ماهی ها
از روشنی گاهی
بر هستی اشیا گواهی ها
تنهایی ای
آن سان که حتی سایه ات با تو
گاه اید و گاهی نمی اید
در بی پناهی ها

eMer@lD
30-05-2008, 04:39
لحظه رفتنيست و خاطره ماندني..... تمام زندگی ام را به يك نگاه ميفروختم اگر: لحظه ماندني بود و خاطره رفتني

دل تنگم
31-05-2008, 00:06
در ميان آن همه رنگ سياه
در کنار اين غم تنهايي
اُفتاده بودم قعر چاه
در ماتم و تباهى

چشم بر بى کران مى دوختم
از خدا رحم زمان مى خواستم
تا که آمد نورى؛
از روزن باريک چاه

مست از آن بودم
که مي آمد سوى من
آنچنان بيتاب ديدنش
که آن را ماه ديدم
فرشتة نجات ديدم


غافل از آنکه کرم شبتابي ست
که رهش گم شده...
افتاده ست در قعر چاه!

دل تنگم
31-05-2008, 00:14
من؛می کشم بدوش

امانت عشقی خموش!
به ناله میکشم
تنم!
در این شب سیه پوش.
وین درد؛
نه مرا یارای رفتن
نه مرا طاقت ماندن!

عقل من دمی که گوید
تو به سینه دل نگهدار
دل من همی سراید
عقل تن؛خدانگهدار
ز غمش نگهی کنم به سینه
ز پس آن همه شعله
جز خاکستر نمانده!

دل تنگم
31-05-2008, 00:18
سکوت؛
همیشه حادثۀ بودن را محکوم می کند
و آنچنان به قاضی می رود
که مرگ را حکم می کند
آری...
سکوت از هزار فریاد
صدایش بیشتر
و هر حملۀ فکر را
شمشیری پنهان در دست.

در پس هر سکوت
اندیشه ای نهان
که حتی ممکن است
مرگ را حکم کند .

دل تنگم
31-05-2008, 00:21
آسمان نگاهم
خاكستري است
و مي دانم سبب ديرينه اش را
شايد روزي رنگ ببازد و به رنگ زندگي شود
آبي، به رنگ آسمان و لطافت باران و شكوه ديدگان
تا شقايق هست زندگي بايد كرد...شايد اين گونه باشد

آرسـام
01-06-2008, 16:02
زین گونه ام، زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران، غریب نیست
جانم بگیر و جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش یارا
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گمگشته دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم ، که یار به حالم نزند چنگ
ای خواجه، درد هست ولیکن طبیب نیست

Snow_Girl
01-06-2008, 16:11
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكو...
يار حريف شهر و رفيق سفر نكو ...
يا بخت من طريق مروت فرو گذاشت...
يا او به شاه ره طريقت گذر نكو...

Snow_Girl
01-06-2008, 16:15
در عزل پرتو حسنت ز تجلي دم زد ....
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد....
جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت...
عين آتش شد از اين غيرت و برآدم زد....
خوش است خلوت اگر يار من باشد....
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد....
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم....
كه گاه گاه بر او دست امر من باشد....

seied-taher
01-06-2008, 16:45
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطراتم
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هوا خواه غربتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولت سرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم

Snow_Girl
01-06-2008, 16:50
بنال بلبل اگر با منت سر ياري است
كه ما دو عاشق زاريم و كار ما زاري است
در آن زمين كه نسيمي وزد ز طره دوست
چه جاي دم زدن نافه هاي تارتاري است
راهي ست راه عشق كه هيچ كس كناره نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
هر گه كه دل به عشق دهي خوش دمي بود
در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست
بيا كه رايت منصور پادشاه رسيد
نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد
جمال بخت ز روي ظفر نقاب انداخت
كمال عدل به فرياد داد خواه رسيد

Snow_Girl
01-06-2008, 23:02
صبا ز منزل جانان گذر دريغ ندارد
و از او به عاشق بي دل خبر دريغ مدار
به شكر آنكه شكفتن به كام بخت اي گل
نسيم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار

Snow_Girl
01-06-2008, 23:06
هر جا اي پيك مشتاقان بده پيغام دوست
تا كنم جان از سر رغبت فداي نام دوست
زلف او دام است و خانش دانه آن دام ومن
بر اميد دانه اي افتاده ام در دام دوست

Enter_The_Love
02-06-2008, 12:43
دلم تنگ است

دلم تنگ است

دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانی ست

نمی دانم چرا در قلب من


پاییز طولانی ست...

Snow_Girl
02-06-2008, 13:34
دبدم به خواب خوش كه به دستم پياله بود
تعبير رفت و كار به دولته حواله بود
آن نافه مراد كه مي خواستم ز بخت
در چين زلف آن بت مشكين كلاله بود

Snow_Girl
02-06-2008, 13:37
شربتي از لب لعلش نچشيدم و برفت
روي مه پيكر او سير نديدم و برفت
گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود
باربر بست و به گردش نرسيدمو برفت

magmagf
02-06-2008, 13:55
حلق آویز شده بر دار تنهایی
ذهنی سرشار از خاطرات رنگ پریده
گمشده در نفس های خون آلود
در چرخشی به دور محور خود
بر ویرانه ی آرزوهای از دست رفته اش ...
و سکوتی که تمام اتاق را پر کرده است
چشمان بی تابش ، در جستجوی چیزی
یا آمدن کسی ...
پشت آخرین پلک زدن ها به سیاهی می رود

magmagf
02-06-2008, 13:56
پشتم لرزید ،
آن زمان که سرمای مرگ را احساس کردم
گریه کردم
که می دانم هیچ چشمی بر مرگ من نمی گرید
کسی برای قبر من
شیر سنگی نمی تراشد
پس وصیت می کنم ،
تمام نداشته هایم را
تمام تنهایی هایم را
تمام اشک هایم را
و تمام آرزو های که ، تا ابد آرزو می مانند
با یک سلام و یک خداحافظ ...
آغاز و پایانی بی نظیر را
در یک عمر انتظار مهر و موم می کنم
یک عمر آشفتگی و اشک
با گریه متولد شدم
و در گریه پایانم ...
آری ،
پایان باشکوه تنهایی من
در شمارشی معکوس برای آغازی نو
لبخند به لب چشمانم را می بندم ...

magmagf
02-06-2008, 13:57
دوست داشتم تو را به اندازه دوست داشتنم
در آغوش بگیرم ...
اما ،
چقدر فاصله دارم از تو
انقدر که فقط لبخند های تو را می بینم
و تو مرا هیچ ....

magmagf
02-06-2008, 13:58
در شبی سرد به وسعت تمام زمستان های عمرم
با بی حوصلگی تمام
قلم می چرخانم بر کاغذ سفید
به یادگار این شب سرد ، خودم را می کشم
میان سفیدی کاغذ و سرمایی اتاقم ....
زمستانی سرد ،
با گوش های دراز
از لای پنجره ، سرک می کشد و
می لرزاند قامت تنهاییم را
تمام حجم اتاقم ، لبریز شده از حس یخ زدن
پتو را به دور خودم می پیچانم و
برای لحظه ای چشمانم را می بندم
برخورد دندان هایم به هم
لرزش نوک قلم بر کاغذ
و آغاز یخ زدن
حیف است یخ زدن افکارم
سخت است انتظار خورشید
شاید این زمستان تمام نشد
پس ...
نخ کبریتی می کشم و
پتو را با آن آشنا می کنم
سوختن بهتر از یخ زدن است
شاید از خاکسترم ققنوسی آفریده شود
شایدم ...درون کوزه ای در رودخانه رها شوم
مهم نیست
مهم امید به پرواز آتش است و تولدی دیگر ...
بر فراز شعله های دفترم پرواز می کنم ...