PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار سکوت، تنهایی و مرگ



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 [18] 19 20 21 22 23 24 25 26

Consul 141
27-01-2011, 22:13
باید بروم.

گورِ عاشقانه‌هاست این شهر!

saghar goli
27-01-2011, 23:57
در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خاک کسی!

Miss Artemis
29-01-2011, 16:07
قاصدکی روی سنگ فرش خیابان در انتظار یک دست،

یک فـوت این همه رهگذر!!!

کسی پیامی ندارد برای کسی؟!

قصه ی این همه تنهـــــایی را.....

قاصدک به کجا خواهد برد؟!!!

Hadi King
29-01-2011, 16:42
نه محبت پول خردي ست در دستان تو
و نه من گدايی هستـم دست گشوده فرا روي تو !
نه ، نه عزیزم ، اين ممکن نيست !
چون وقارم همانند قلبم شکستـنی نيست ...
مي خواهی بروی ؟
اين راه ، اين هم تو !
ولی حالا که می روی ، بدان :
هر گاه خواستی برگردی
بسترت بالشی خاردار خواهد بود
و پيشوازت چشماني ست
که ديگر هيچگاه گرمای نگاهشان را
حس نخواهی کرد ....
مي خواهي بروي ؟
پس نه حرفی بزن و نه چيزی بگو
ديگر حتی نگاهـم هم نکن !
نيست شو چون غريبه ها در مه و دود ....
دلبستـه چه چيزی بودی ، که نـتوانستی بگويی ؟
و اکنون در پی ديدن هزاران عيب منی !
مي خواهی بروی ، بي بهانه برو

@R3Z
29-01-2011, 23:53
تورا به یاد آن روز ، تورا به یاد گلبرگ های خشک آن روز خشکیده ، تورا به روز اول بار دیدنت ، تورا به اولین نگاه عاشقانه ، تورا به یاد باران روز نیامده ات ، تورا به تنهایی روز رفتنت ، تورا به باران روز برگشتنت ، تنهایم مگذار دیگر...

asmh
30-01-2011, 21:15
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم

در حسرت فردای تو تقویمو پر می کنم

هر روز این تنهایی رو فردا تصور میکنم

هم سنگ این روزای من تنها شبم تاریک نیست

اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

nab nab
31-01-2011, 00:12
زندگی فرصت بس کوتاهی است
تا بدانیم که مرگ آخرین نقطه پرواز پرستوها نیست
مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ
که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک
نفس سبز بهاری جاری است

part gah
31-01-2011, 18:06
من از کدام دیار آمدم
که هر باغش

هزار چلچله را گور گشت و
بی گل ماند

من از کدام دیار آمدم که در دشتش

نه باغ بود و نه گل ‌
تیر بود و
مردن بود

Mehrnaz1368
01-02-2011, 18:43
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

nab nab
01-02-2011, 23:10
تمام زندگی رنگی ز عشق است
تمام بودنم سرشار مهری

نمیخواهم بمیرم در جدائی
نیازم در جهان جادو وسحری

خداوندا ببین این قلب ما را
شدم رسوای این مردم به شهری
کنون نام مرا فرزانه خوانند
ولی دیوانه ام !!!

Rainy eye
02-02-2011, 18:53
تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی
و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت
تو فریاد سکوتم را در میان واژگان روزمره زندگی نشنیدی
تو فرصتی نداشتی
برای برداشتن سیب سرخی از دستانم
فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم
جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند
که لحظه ای توان ایستادن نداری
تو فرزند سفر بودی
و من نواده سکوت خویشتن
دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست
برو مسافر
جاده قدم های تو را دلتنگ است ...

Mehrnaz1368
02-02-2011, 19:32
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش ار پیاله را که شب می گذرد

part gah
03-02-2011, 10:31
دستی به کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی مــــــــا نزدی
دیـــــــــــر است دلم چشم به راهت دارد
ای عشـــق ، سری به خانه ی ما نزدی
======================================
==========================
==============

Mehran-King
03-02-2011, 10:45
تو را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند بر شاخ تلاجن
سایه ها رنگ سیاهی
و از آن دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جا درّه ها
چون مرده مارانند، خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی بند
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم

part gah
04-02-2011, 10:58
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
===============================
فریدون مشیری

Mehran-King
04-02-2011, 11:04
دست‌هایم چه پیر و فرتوت‌اند
دست، نه! دسته‌های تابوت‌اند

روزی این دست‌ها جوان بودند
نازک و نرم و مهربان بودند

مانده امروز از آن همه پاکی
زان همه چیرگی و چالاکی

پوستی تیره و چروکیده
استخوانی تکیده، پوسیده

شده نشخوارِ یادها، کارم
خویش را این‌ چنین می‌آزارم

گاه زین پیر مانده در زندان
یاد کی می‌کنند فرزندان

گاهی از من سراغ می‌گیرند
لیک اما ز دیدنم سیرند

سرد و نامهربان و ناهنجار
رفع تکلیف می‌کنند انگار

چه کنم درد من نمی‌دانند
خواهش جان من نمی‌خوانند ...

Mehran-King
04-02-2011, 15:33
مرگ در قلب من است

مرگ در ذهن من است

مرگ هم راز و هم اواز من است

لحظه ای از بدنم دور نمی گردد...

پیش من جفت من است

من همیشه به همه می گفتم:

نکند ترس به دل راه دهید از مردن

و هنوزم به همین معتقدم

زندگی مثل گلیست

که سر قبر عزیزی رویید

و تو ان را چیدی

پس تو هم یک مرگی

یا که چون شعله ی شمع

وسط راه سراشیبی باد

باد هم یک مرگ است

مرگ همچون سنگیست

که رها می گردد

از سر انگشت پسر بچه ی شاد

شیشه ی پنجره ی خانه ی دل میشکند

سنگ هم یک مرگ است و پسر بچه خدا...

مرگ همچون اسیست

که خدا در وسط بازی مشروط قمار

شرط ان عمر بشر

لحظه ای رو کرده ست

حال ان شاخه گل زیبا را

در درون یک تنگ

ه پر از اب زلال و قند است

گر گذارید ز لطف

زندگی می گیرد

زندگی بعد از مرگ

یا که ان شعله ی شمع

در پناه تن یک ایینه ی پراحساس

زنده می ماند و خوش

زندگی منشوریست

که اگر نور درونش تابی

هفت رنگش بینی

از جهنم تا حور

ااز سرخ تا اوج بنفش

من از این مرگ نمی ترسیدم

تا زمانی که به من گفت:

بیا تا برویم

من از او ترسیدم

لحظه ای لرزیدم

رو به خود کردم و با خود گفتم:

تو که این گونه قشنگش خواندی

پس چرا ترسیدی؟!

مرگ در پاسخ من چیزی گفت:

لحظه ی تلخ وداع

از دوصد دلبند است

عمر تو شیشه ی ان پنجره ایست

که به دست پسرک می شکند

دل من از سنگ است.

هیچ کس از پس این لحظه نبردست خبر

هر کسی از نظر خویش کند تفسیرش

زندگی پست ترین بازی تکرار زمانست ولی

همه در بازی تکراری ان می لولند

هیچکس خسته از این بازی نیست

پس بیا تا برویم

هیچ کس تا نرود پی نبرد ان جا چیست؟

پس تو هم هیچ مگو

لحظه ای خشکم زد

و سپس مرگ به من گفت:

که ای گل روییده به قبر بغلی

تو بیا تا برویم

مرگ من کودک دلبند خودم بود

که من را می چید
شاعر: شهاب س

F l o w e r
04-02-2011, 19:17
تو رفتی . .
اورفتــــــــــ
کسی دیگر
داشتــــــــ خداحافظی می کرد
و من در میانــــــــ این تنهاییــــــــ
گوشه ای غبار می گرفتمـــــــ
مثل مجسمهـــــــ ای شکستهـــــــ . .

Hadi King
05-02-2011, 00:26
ساعت 9 یه خیابون من تنها
یه عالم فکر نم بارون چند تا رؤیا

آدما تصویر کوتاه تو خیابون
یخ زده خاطره ها تو نگاشون

تو پیاده رو انگار تو رو می بینم
چقدر شکل تویه بزار ببینم

رد شدی؟ یاکه هنوز همونجا هستی؟
منو میبینی؟ یاباز چشماتو بستی؟

زیر پامون ،خش خش برگای زرد
مثل دوستیمون هوا خیلی سرد، اما چه خوب بود
یک کافی شاپ ،قهوه و تلخی حرفات
چشماتو ، بغض منو ، سردی دستات ، اما چه خوب بود
اما چه خوب بود

دلم یه جوری شد
همون نگاه بود
خاطرات ما دو تا همینجاها بود
انگاری چند سال پیش ،همین روزا بود
فک کنم اون آخری خاطره ها بود

خیلی دیره وقت فکر کردن ندارم
نمیدونم چرا باز یادم میارن؟

دوست دارم فکر نکنم اما نمیشه
اون نگاه ،دیگه ازم جدا نمیشه

Mehrnaz1368
05-02-2011, 14:29
اه,
ابرهائی که چو من,تنها
ابر تصویرند,ابر سایه و رنگند;
چشمشان دارد دریغ از گریه هم حتی,
گر چه می دانم چو من غمگین و دلتنگند.

nab nab
05-02-2011, 19:29
در حنجره هاي ما صدا را بفشار
صوت و سخن و حرف و هجا را بفشار
تاريكي از اين قشنگ تر مي خواهي؟
اي مرگ بيا گلوي ما را بفشار

4MaRyAm
05-02-2011, 19:48
بالهایش را
شكستند
لبهایش را
دوختند
از دریچه چشمانش
امروز
خدا
فریاد میزد.....!

nab nab
05-02-2011, 20:00
با اين بليط سمت قطار سريع شب
مي خواهم از خودم بروم من كليشه است

دارم به قصد مركز ديوار مي دوم
صد قرص خواب و خلسه و مردن كليشه است

راننده ي قطار برو سمت آب ها
اين ريل ها براي رسيدن كليشه است

من را بكُش رفيق اگر عاشق مني
شليك بر شقيقه ي دشمن كليشه است

من عاشقم براي همين مي روم به مرگ
گيرم كه دوست دارمت اصلا كليشه است

دارد دوباره عقربه هي گير مي دهد
ديرت شده ، نباش كه بودن كليشه است !

part gah
06-02-2011, 11:55
ای بی وفـــــــــا ، راز دل بشنو ، از خموشی من
این سکــــــــوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشــــــــــــنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشــــک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او ، راه دیده مگیر

Mehrnaz1368
06-02-2011, 14:33
ایدوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا در گذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم

sara_girl
06-02-2011, 20:15
تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز
دیدن گریهء تمساح محال است عزیز !

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !

ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !

ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده
عیب از توست !...ببین ! چشمه زلال است عزیز !

دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟!
امپراطوری تو رو به زوال است عزیز

عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده
اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز

nab nab
07-02-2011, 09:53
فرياد ها مرده اند
سكوت جاريست
تنهايي
حاكم سرزمين بي كسي

Mehran-King
07-02-2011, 15:14
باران، قصیده واری،
- غمناك -
آغاز كرده بود.

***

می خواند و باز می خواند،
بغض هزار ساله ی درونش را
انگار می گشود
اندوه زاست زاری خاموش!
ناگفتنی است...
این همه غم؟!
ناشنیدنی است!




***

پرسیدم این نوای حزین در عزای كیست؟
گفتند: اگر تو نیز،
از اوج بنگری
خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گریست!




*****


تنهای تنهام :11:

nab nab
07-02-2011, 17:37
ای سکوتت لحظه لحظه مرگ من
آسمانی!
با توام،حرفی بزن
بوی باران می دهد نجوای تو
گفتگوی سبز و بی پروای تو
می توان در بستر یادت شکفت
می توان همچون تو شعری تازه گفت
با غزل،با مثنوی،با انتظار!
یاد تو باغی است سرشار از بهار.....

nab nab
09-02-2011, 09:19
مرگ است کاروان که به مصر آرد ... از چاه طبع یوسف کنعانم

مرگ است دستبرد خزان؟ زنهار...کی زین خیال خام هراسانم

مرگ است نو بهار و پدید آرد ... صد رنگ گل به طرف گلستانم

من خسته مرگ خضر مبارک پی ... من تشنه مرگ چشمه حیوانم

دکتر الهی قمشه ای

4MaRyAm
11-02-2011, 17:42
آيا زني كه در كفن انتظار و عصمت خود خاك شد
.
.
جواني من بود؟
.
آيا دوباره من از پله هاي كنجكاوي خود بالا خواهم رفت
تا به خداي خوب كه در پشت بام خانه قدم مي زند

سلام بگويم؟

nab nab
11-02-2011, 21:19
دیگر به احترام دلم، قلب جنون نمی زند
عشق هم دگرسری به بیستون نمی زند
چنان در این غروب ها اسیر بوی غربتم
که دست عاشقمبه جز طرح فسون نمی زند
خسته تر از همیشه ام، شکسته تر ز شیشه ام
برایسقف بی کسی، کسی ستون نمی زند
به پاس زخم های من که تا همیشه زندهاند
بلوغ گریه هم سری به بغض خون نمی زند
بیا و شیشه مرا به احترام دفنکن
که سالهاست در غمت به بیستون نمی زند

F l o w e r
12-02-2011, 21:52
حتـــی اگـــــــر" هزار سال" هم
از مردنــــم گذشتهـــــــــ باشد

بوی تنهایـــــی میاد
.
.
از تنِ من . .

sara_girl
13-02-2011, 19:44
و این منم

زنی تنها

در آستانۀ فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلودۀ زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی .



زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

امروز روز اول دیماه است

من راز فصل ها را میدانم

و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ، خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش



زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت .



در کوچه باد می آید

در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم

به غنچه ها یی با ساق های لاغر کم خون

و این زمان خستۀ مسلول

و مردی از کنار درختان خیس می گذرد

مردی که رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را تکرار میکنند

- سلام

- سلام

و من به جفت گیری گل ها می اندیشم .



در آستانۀ فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه میشود به آنکسی که می رود اینسان

صبور ،

سنگین ،

سر گردان .

فرمان ایست داد .

چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقت

زنده نبوده ست .

sara_girl
15-02-2011, 15:01
در اين دنيا سراب محکوم است به پوچي...

پرستو محکوم به کوچ کردن...

شمع محکوم به اشک ريختن...

خارها محکوم به تنهايي...

روز محکوم به غروب کردن...

شب محکوم به رسيدن...

قلب با همه ي پاکي وصداقتش محکوم به دوست داشتن

وچه محکوميتي شيرين تر و دلپذير تر ازاين است؟

اما اي کاش همه ي اين محکوميتها زيبا را مي پذيرفتند.

اي کاش...؟

sara_girl
15-02-2011, 15:14
در پشت پنجره
همیشه درختی هست
در پشت پنجره
همیشه آسمانی هست
در پشت پنجره اما
هیچگاه آنکه در آرزوی دیدنش هستی را
نمی یابی
در پشت پنجره ام�

Hadi King
15-02-2011, 17:18
کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !
که مـؤذّن ، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب ...

کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !
که سحر گاه کسی
بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر ، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است ...

4MaRyAm
15-02-2011, 19:15
در تمام طول راه ماه را می پاییدم
که مرا می پایید...

به آخر که رسیدم
تنهایی سر رسید...

تو رفتی
من رفتم
من تنها تر شدم

ماه دنبال تو بود!!!


<فاطمه صادق منش>

Ghorbat22
15-02-2011, 19:22
گرمـــــ بازی بودم

که یـــک‌هو فرار کــــردی

و مـــن

سال‌هاســـت کیــــش مانده‌ام

دریا_دل
15-02-2011, 19:34
خود را محکوم می کنم
به تنهایی ها...

به بریدن ها
باز می گردم
با قلبی مصادره شده
و اشکهای تاریخ مصرف گذشته
واحساسی که رو دست خورده!

وقتی که ریشه اعتمادم از تو سست می شود...
می گذرم
صدایم را زیر زبانم گاز می گیرم
وبغضم را پشت قلبم چاقو می زنم
سایه ات پشت سایه ام تکرار می شود
و
از سایه ام رد می شود
سایه هایتان...

F l o w e r
15-02-2011, 20:21
هـــیچ سرزمینی
مرحمی نیستــــ برای تنهایی
آنكه بزرگـــــــــــــــــــــ ــترین تبعیدش
در
روح
خوریشتن
است ..

Mehrnaz1368
15-02-2011, 20:45
عمر من دیگر چون مردابی ست
راکد و ساکت و ارام و خموش
نه از او شعله کشد موج و شتاب
نه در او نعره زند خشم و خروش

Mehrnaz1368
17-02-2011, 23:59
من لولی ملامتی و پیر و مرده دل
تو کولی جوان و بی ارام و تیز دو
رنجور می کند نفس پیر من تو را
حق داشتی,برو

sara_girl
18-02-2011, 11:36
شنیدی که دلم گفت بمان، ایست نرو / به خدا وقت خداحافظی نیست نرو نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست / گوش کن ، نبض دلم ، زمزمه اش چیست نرو کاش این ساده دلی های مرا کرده قبول / به خدا در دل من مهر کسی نیست نرو حجم شب طی شد و من پشت سرت داد زدم / که بمان زندگی ام عشق توست نرو سر این چهار مسیری که دلم ایست زند / جز تو ای دوست بگو یار دلم کیست نرو گر چه دل دفتر عاشق شدنم سوخت ولی / باز از ان مانده هنوز اسم تو در لیست نرو ترش من گم شدن عقربه ها نیست ولی

Mehrnaz1368
21-02-2011, 20:28
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامروان بود از گدایی عار داشت

sara_girl
24-02-2011, 14:32
شبگردی می‌کنم. اما صدای نفس‌هایت را از پشت


هیچ پنجره و دیواری نمی‌شنوم. آسوده بخواب نازنینم،


شهر در امن و امان است ... تنها خانه‌ی من است که در آتش می‌سوزد...

F l o w e r
24-02-2011, 16:52
کسی عقــــربه ها را بــــه من پس نداد
تا در اندکـــــ زمانی که دارم . .
بتوانـــم در بازگــــرداندن لحظــــه های با تو
امانت دار خوبی باشـــم
دلـــــواپس تک تک ثانیـــــه ها
بهتر از دلـــتنگی در این تنهایــــــی اســـت . .

4MaRyAm
25-02-2011, 12:33
بچه بودم بادبادک های رنگی،
دلخوشی هر روز و هر شبم بود،
خبر نداشتم از دل ادما..
چه بی بهونه خنده رو لبم بود

کاری به جز الک دولک نداشتم
بچه بودم به هیچی شک نداشتم!

بچه بودم غصه وبال حالم نبود
هیشکی حریف شور و حالم نبود
بچه که بودم اسمون ابی بود
حتی شبای ابری مهتابی بود
حتی شبای ابری مهتابی بود

بچگیام بچگیام تموم شد
خاطره های خوش رو دست من موند
تا اومدم چیزی ازش بفهمم
جوانی اومد اونو با خودش برد

برد... برد... برد... برد...

MosaferJade
25-02-2011, 18:05
سلام

کسی چون تو زمان را شمع تحلیل ندارد
موسی ، تو بیا معجزه ای نیل ندارد
مرغان حرم از دم شمشیر گذشتند
آیا سفر دور تو تعجیل ندارد
صد ابرهه در نیت تخریب دل ماست
برگرد . . .
برگرد که این کعبه ابابیل ندارد
صد پیکر هابیل به خون خفته ولیکن
انگار که این مقتله قابیل ندارد
اقصی و فلسطین و نجف چشم به راهت
موسی ، تو بیا موجزه ای نیل ندارد

اللهم عجل لولیک الفرج

4MaRyAm
26-02-2011, 09:04
عصیان است. باید عصیان کنم

کسی که ازعصیان بهراسد، سزاوار مرگ است

می خواهم زنده بمانم. می خواهم عصیان کنم

منتظر باش

برمی گردم

با دستهایی پر از تو

دلی خالی از خود

با سیبی سرخ

منتظر باش

بر می گردم

با تابلویی نقش شده از من ، در کنار تو

بومت را بشکن . مرا نقش کن. من تنهایی هستم

Mehrnaz1368
27-02-2011, 12:34
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامان بی تارو پود رویا بیاویزم...

sara_girl
28-02-2011, 16:24
بی تو بودن کار من نیست
تا دلت نرفته برگرد.....

MosaferJade
28-02-2011, 16:46
اشک آسمان نعمت زمین است
اگر دلت غمگین است شاید برای کسی نعمتی در راه است
پس خود را سبک کن

MusicManiac
04-03-2011, 15:51
تقصیر تو نیست
مقصرمعلم دستور زبان است !
که یادم نداده بود
که من با هر تویی
.........ما نمی شود !!!

actros 1843
04-03-2011, 16:12
مرگ يک بار رخ نميدهد...
زيرا همه ما هر روز چند بار ميميريم
هر بار که با آرزوها٬ عطوفتها٬ علايق و پيوندهای خود وداع می کنيم
می ميريم......................

actros 1843
04-03-2011, 17:03
زندگي
حقيقت
مرگ
كجا خواستم زندگي كردن،
حقيقت كرد مجبورم
كجا خواستم چنين مردن،
حقيقت كرد در گورم
حقيقت مرگ، زندگي ست
حقيقت زندگي، مرگ ست..

F l o w e r
04-03-2011, 21:28
جهنـــــم اینجاســــت
وقتـــــی من امــــروز می میـــرم
و باز فــــــردا زنده ام . . .

F l o w e r
04-03-2011, 21:46
با صد هزار مردم , تنهایـــی . .
بی صد هزار مردم , تنهایـــــــی . .

MosaferJade
04-03-2011, 22:37
امروز نگاهم همه سوی قبله بود
خبری از مهدی زهرا نبود
انتظار هم عالمی دارد ولی
چشم ما لایق به دیدار گل طاها نبود
__________________
فردا بهار است آقا کجایی
بر زخم این دل مرحم گذاری
دل بی قرارم چشم انتظارم
خانه خرابم آقا کجایی
__________________
اللهم عجل لولیک الفرج

F l o w e r
04-03-2011, 22:41
تو به انـــدازه تنهایـــــی من زیبایی ،



من به انـدازه زیبایی تو تنهایـــــــــم ..

F l o w e r
04-03-2011, 22:55
نمیدانم چــــرا رفتی ..
نمیدانم چرا ..
شاید خطا کــــردم ..
و تو بی آنکـــه فکر غربت چشمان مــــن باشی
نمیدانـــم کجا .. تا کی .. برای چه ..
ولــــی رفتـــــــی ..
و بعـــد از رفتنت باران چه معصومـــانه میبارید ..

actros 1843
04-03-2011, 23:34
سایه ی مرگ دو روزیست که به من میخندد

دل من جز تو به روی همه در میبندد

actros 1843
05-03-2011, 01:05
چه سرنوشت غريبی که آخرش مرگ است
که يک سرش تولد است و يک سرش مرگ است
عجب تساوی شومی که زندگی يک سو
وسط حريمِ مساوی جلو تَرَش مرگ است

MusicManiac
05-03-2011, 18:49
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !

برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !

تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …

برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !

actros 1843
05-03-2011, 20:53
چرا ترسیدی امشب منم اینجا نشستم
ببین اینجا کنارت پیشت تنها نشستم
بازم رو سنگ قبرت گل مریم گذاشتم
همونی که میخواستی روی قلبم نوشتم

Hadi King
06-03-2011, 00:47
سیاهی زیر چشم هایم را

دوست دارم

جای پای رفتن توست

actros 1843
06-03-2011, 01:41
بیچاره تنهایی
این عروس نگون بخت
آه و اشک را دوست ندارد
اما همنشین همیشگی اش .
چشم امیدش به دلی ناامید
و شکستن سکوتش

actros 1843
06-03-2011, 14:45
و چه زیباست مردن...
اگر آن گوشه ی عذلت میری
و چه زیباست مردن...
اگر آن با ده ی غم سر گیری
وچه زیباست مردن...
اگر آن ابر به رسوایی غم می بارد
و چه زیباست مردن...
اگر این خلق نفهمید تو چه ها میگویی
وچه زیباست مردن...
که دم مرگ عزیزت بر خود میدیدی
و چه زیباست مردن...
که دم جان کندن
پرو بالت همه آبین باشند...
و چه زیباست مردن...

4MaRyAm
06-03-2011, 18:18
اگر او برای تو ساخته شده..

من برای تو ویــــــــــران شده‌ام...

SHIRIN 1843
06-03-2011, 18:30
به دوش خسته نهادیم کوله بار شکست
غریب وغم زده رفتیم تا دیار شکست
نصیب ما همه ويراني است و ويراني
به روزگار تباهی به گیر ودار شکست ...

F l o w e r
06-03-2011, 20:37
تنهاییم را با تو قــــسمت می کنـــم
سهم کمی نیســــت ..
.
.
گسترده تر از عالــــم تنهایی من عالمــــی نیســـــت .. !

MusicManiac
06-03-2011, 22:26
من زاده ی تنهایی هستم
زاییده شدم تا دوست بدارم
آنهایی که دوستم ندارند
عشق بورزم به آنهایی که عاشقم نیستند
گوش جان بسپارم به صحبت دل های شکسته
...ولی هیچکس به سخن قلبم گوش ندهد
آرام کنم
ولی آرام نباشم
اینست فلسفه ی زندگی من
من که بزرگترین متهم تاریخ بودم

actros 1843
06-03-2011, 22:45
همه ازمرگ ترسانند ، هراسانند
من ازاین هستن وزیستن
مرگ ، یكباراست وناتكرار
ومن از مرگ ناتكرار
ویااین مردن یكبار
نمی ترسم ، نه ترسان ام
واما !
زندگی وزنده بودن ، معنی اش ...
هردم وهر لحظه مردن
یاكه مرگی هست باتكرار
ومن از مرگ باتكرار
ویااین مردن هربار وباروبار
میترسم ، هراسانم ...

dorsa33
07-03-2011, 00:36
کسی مانند من تنها نماند :37:
به راه زندگانی وا نماند :19:
خدا را در قضای کاروان ها
غریبی در بیابان جا نماند :41:

Consul 141
07-03-2011, 01:00
خواندی: « زیرِ باران باید رفت »


و رفتی.


از باران، بدم می‌آید دیگر!

Only For You
07-03-2011, 22:15
نه از آغاز چنین رسمی بود

و نه فرجام چنین خواهد شد

که کسی جز تو، تو را دریابد

تو در راه رسیدن به خودت تنهایی!

actros 1843
08-03-2011, 00:37
تنهايي یعنی اشک و یعنی لحظه
تنهايي یعنی شعری که پر شده از غصه
تنهايي یعنی سایه، یعنی تردید
تنهايي یعنی عشقی که از تو چشات می دید
تنهايي یعنی گیتار، یعنی یه دله تبدار
تنهايي یعنی قلبی که میشکنه از تکرار
تنهايي یعنی بی تو، یعنی بیمار
تنهايي یعنی من باز، موندم با همین غمهام
تنهايي یعنی پاییز، یعنی یه دله لبریز
یعنی چشم من بازم، شد از اشک غم سرریز
تنهايي یعنی تیک تاک،یعنی خطای زیک زاک
تنهايي یعنی دنیا!دیدمت!بیا!ساک ساک!!!
تنهايي ی ...

Consul 141
08-03-2011, 15:07
این دلِ بی‌صاحب‌مانده


خانه‌ی کُلنگی شده‌است انگار


اجاره نمی‌رود دیگر!


بیا بکوبیم، از نو بسازیم.

4MaRyAm
08-03-2011, 17:31
من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم

که صدای مرا

به جانب من

باز پس نمی فرستاد.

چرا که می بایست

تا مرگ خویشتن را

من نیز

از خود نهان کنم...
.
.
.

actros 1843
08-03-2011, 18:22
ميروم
تابه بی تو بودن
عادت کنم
راه و رسم عاشقی را
رعایت کنم
ميروم
تن به تمنای نگاهت ندهم
ودل به دست آن دل سیاهت ندهم
ميروم
تو دیگر آزاد باش
با همه غمگینی من
شاد باش
ميروم
جای تو
تکیه گاهم سنگ می شود
جای شادی
غم با من هم رنگ می شود
ميروم ... ...

4MaRyAm
09-03-2011, 18:37
دیگه پروانه ای نیست

پر پروانه ها سوخت

دلا رو دار زدن اینجا

دل، چشم به سیاهی دوخت

از وقتی که لیلی مرد

هوای خونه مجنونه

نفس رفته دیگه از این خونه
.
.
.

EHSANRF
09-03-2011, 20:47
این دلِ بی‌صاحب‌مانده


خانه‌ی کُلنگی شده‌است انگار


اجاره نمی‌رود دیگر!


بیا بکوبیم، از نو بسازیم.

دل شیشه ایست
شفاف تر از آب زلال
و ما
ماهیانی هستیم
در حسرت
دیدن یک صیاد...

actros 1843
09-03-2011, 22:06
میدانم و می بینم
آن دم را که تنهايم می گذاری:
چون دل که دلدار را
چون گل که گلزار را
چون ابر که کوهسار را
یا چون اسب که افتاده سوار را.
گر آخر؛ قرارت این است؛
چنین تنهايم گذار.

Hadi King
10-03-2011, 05:06
رفتی
درست زمانی که
دوست داشتنت را اعتراف کردم
و هنوز مانده ام چرا همه معشوقها
میروند
به راهی ...
به امید کسی ...
که شاید قرار نیست
اصلا باشد

Only For You
10-03-2011, 05:53
خیال آدم گمنام تخت است

تو پر آوازه‌ای کار تو سخت است

خوشا آنان‌که زیر بته ماندند

تمام غصه‌ها مال درخت است

F l o w e r
10-03-2011, 10:11
تو رفتـــه ای و من افتاده ام __ تو از دســـت ____ من از پـا ____

actros 1843
10-03-2011, 13:14
با دلی پر از غم ها ميروم که باز آیم
در مثال شبنم ها ميروم که باز آیم
من نه چغد ویرانه بلبلی به بستانم
در سراغ همدم ها ميروم که باز آیم
ازجدال دشمن ها در دلم کجا بیمی
من به یمن رستم ها ميروم که باز آیم
در کویر خشکیده از عطش نمیترسم
در هوای زم زم ها ميروم که باز آیم
دوری از خودی خود امتهان تقدیر است
از کیانم و جم ها ميروم که باز آیم ...

actros 1843
11-03-2011, 12:36
میروم از شهر شوم چشمتان
میکشم دلواپسی ها را به دوش
قصه ی بیزاری من از شما
قصه ی باران شد و هیزم فروش

actros 1843
11-03-2011, 19:52
آه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه برآنم که از تو بگریزم...

actros 1843
11-03-2011, 23:37
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد

Only For You
12-03-2011, 08:22
اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم

اجازه بده گاهی زمانی از آن تو باشم

و اگرنمی توانم گاهی زمانی ازآن تو باشم

بگذار هروقت که تو می گویی در کنار تو باشم

اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم

اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم

و اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم

بگذار باعث سر گرمی تو باشم

اما مرا اینگونه ترک مکن

بگذار در زندگی تو دست کم چیزی باشم...

Only For You
12-03-2011, 08:26
آی...

از این همه اقیانوس های منجمد محبوس در سر انگشتها،

از چرخ دنده های کهنه زنگ زده این درد

که " د ر د " را بی مفهوم می کند.

آی...

از خواب بی خوابی های آشفته گنگ،

از راه پیمایی های بی وقفه ی طولانی

بر مرز مرطوب واقعیت و وهم.

از هجوم بی هشدار این همه حس تیز،

مثل تیغ

و این حس مغموم پاره پاره شدن.

آی...

Sahar Girl
12-03-2011, 08:50
چنانكه بايد ميرود


گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده است

آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست میرود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...

actros 1843
12-03-2011, 16:12
دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد
این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد
دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم
دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم
می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم
شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم
رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم
دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم
زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم
دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم

Sahar Girl
12-03-2011, 18:38
سرمای سرد زمستان بود
می رود از پیش چشمانم چه زود
یاد دارم ، آن روز باران بود ...
راه ها نزدیک ، آرزوها دور
آدمی بی چتر ، یک نفر در فکر او...

Sahar Girl
12-03-2011, 22:19
گفتي بمان مي خواستم اما نمي شد

گفتي بخوان بغض گلويم وا نمي شد

گفتم كه مي ترسم من از سحر نگاهت

گفتي نترس اي خوب من اما نمي شد

مي خواستم ناگفته هايم را بگويم

يا بغض مي آمد سراغم يا نمي شد

گفتي كه تا فردا خداحافظ ولي آه

آن شب نمي دانم چرا فردا نمي شد.

F l o w e r
13-03-2011, 10:21
من صدایم پوسیـــــد
بس کــــه در فاصلـــــه فریاد زدم
و نگاهــــــم در همـــان نقطه ی کــــــور...
که تــــو رفتـــــی
گـــــم شد!

Consul 141
13-03-2011, 10:32
دارد قلک دلم پر میشود از سکه های دلتنگی تو ...

چه ثروتمند شده ام این روز ها!!

F l o w e r
13-03-2011, 10:39
گـــــریه تقدیـــر من نبـــــود ،

تو زود سفـــر كـــردی ..

actros 1843
13-03-2011, 20:59
نمیدانی که تنهایم

نمی بینی تو -مرگ زرد دنیایم

نمیخواهم ز اینک خاطراتم را

و میبندم دهانم را که میسوزد

ز هر بغضی که در سینه به خود دارم

و میخوانم غم تلخ جدا گشتن ز فردایم

نمیبینی تو- دفن ارزوهایم

و عزم رفتنی کردی که در من میگشاید زخم شبهایم

نمیدانی ز دیروزم

که در من خرد شد خود باوریهایم

فقط میپرسی و میخواهیم

تا سفره ی دل را به رویت باز بگشایم

sara111369
14-03-2011, 06:22
اي مرغ آفتاب!

زنداني ديار شب جاودانيم

يك روز، از دريچه زندان من بتاب

***

مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت

بي وحشت از تبر

در دامن نسيم سحر غنچه واكنم

با دست هاي بر شده تا آسمان پاك

خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم

گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند

سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند

اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم

***

اي مرغ آفتاب!

از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد

دست نسيم با تن من آشنا نشد

گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار

وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار

وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار

***

اي مرغ آفتاب!

با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،

آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،

گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم

تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟

با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور

شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.

من بي قرار و تشنه ي پروازم

تا خود كجا رسم به هر آوازم...

***

اما بگو كجاست؟

آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود

يك دم به كام دل

اشكي توان فشاند

شعري توان سرود؟

sara111369
14-03-2011, 06:28
شب از شبهاي پاييزي ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهاي شك آور
ملول و سخته دل گريان و طولاني

شبي كه در گمانم من كه آيا بر شبم گريد ، چنين همدرد
و يا بر بامدادم گريد ، از من نيز پنهاني
من اين مي گويم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به كردار پرستاري سيه پوش پيشاپيش ،‌ دل بركنده از بيمار

نشسته در كنارم ، اشك بارد شب
من اينها گويم و دنباله دارد شب..!

sara111369
14-03-2011, 06:39
تا باد هست خواهم لرزيد
و تا عشق هست خواهم وزيد
تا نگاه هست خواهم ديد
تا پگاه هست خواهم روييد
تا راز است ، خواهم جست
تا ريا هست خواهم شست
تا هستي است ،‌خواهم زيست
و تا مرگ هست ، خواهم خنديد!!

sara111369
14-03-2011, 06:50
آنجا که نيستی می بويمت
و پنجره را به هوای روی تو باز می کنم
در اين جهان تهی
که به بيهودگی آن واقفم
مال من باش
و من تنهايی بی پايانم را به تو نشان خواهم داد
و زندگی بس است
اگر تو با شاخه ای لبخند بيايی
و با من بمانی...

actros 1843
14-03-2011, 07:20
من شاعر مرگم
و شعر مرگ را آنچنان بلند فرياد خواهم زد

تا همه بدانند که
تقصير روزگار نيست
اگر من و تو بي توبه مي ميريم...

Alireza_SA
14-03-2011, 09:22
دلم تنهاس
دلگیرم...
همش حس میکنم دارم بدون عشق میمیرم!

دلم تنهاس
مجبورم...
فراموشت کنم حالا که از چشمای تو دورم!



تو میدونی ، تو خیلی وقته میدونی..

نمیفهمی، چه بی اندازه بی رحمی!

تو میدونی ، تو خیلی وقته میدونی..

نمیفهمی، چه بی اندازه بی رحمی!


تو میدونی
نفس گیره...
هوای بی تو بودن سخت دلگیره

تو میدونی
چقدر شومه...
هوای خونه ی مردی که از روی تو محرومه!



تو میدونی ، تو خیلی وقته میدونی..

نمیفهمی، چه بی اندازه بی رحمی!

تو میدونی ، تو خیلی وقته میدونی..

نمیفهمی، چه بی اندازه بی رحمی!

depressive
14-03-2011, 09:33
مرگ بر زندگی

وقت هایی هستند که میپرسم چرا

بعضي وقتها میتوانستم بکشم

گاهی میتوانستم بمیرم

همه شان را لعنت کردم

چی باقی مونده؟

هیچ چیز جز خاکستر، تنفر و خاطراتی که محو شدند

آیا این زندگی است که ما باید بکنیم؟

روزي پس از روز ديگر

بیش از ای آن را نمی خواهم

و دروغ های اسفناک

خيانت ها

تنگ دستی

و نژاد پست انسانها

اما هنوز یک راه دیگر باقی مانده

انتخاب ساده اي نيست هيچ برگشتي در پس اين راه وجود ندارد

اما چه چيزي مرا در اينجا نگه داشته؟

آیا استدلال محکمی وجود دارد؟

چه چیز قوی تر است ،ترس برای زندگی

يا ترس از مرگ؟

actros 1843
14-03-2011, 18:33
مرگ وارونه يك زنجره نيست.

مرگ در ذهن اقاقي جاري است.

مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد.

مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد.

مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان.

مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند.

مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است.

مرگ گاهي ريحان مي چيند.

مرگ گاهي ودكا مي نوشد.

گاه در سايه است به ما مي نگرد.


و همه مي دانيم ريه هاي لذت ، پر اكسيژن مرگ است

Sahar Girl
15-03-2011, 00:37
باز دلم مي خواد بميرم
دنيا رو سياه مي بينم
خودمو سياه تر از اون
تو دل گناه مي بينم
گريه دارم ، گريه دارم
اشكام امّا
نمي بارن
دلمو پُر از سياهي ، پُرِ از غصه مي بينم
صدامو سكوت گرفته
خودمو شبح مي بينم
توي تنهايي اسيرم
خودمو مُرده مي بينم
باز يادم رفت كه مُردم
خودمو زنده مي بينم
ديگه هيچي نمي بينم .

4MaRyAm
15-03-2011, 12:22
شبی ستاره ام
از ارتفاع رویاها
بر بام حقیقت سقوط کرد

و دیگر آنقدرها آن نبود
که می خواستم
نزدیک بود و دور
تاریک بود بی نور

ستاره ها وقتی ستاره اند
که آن بالا باشند

actros 1843
15-03-2011, 15:44
عجب زمونه ای شده وقتی زنده ای و فریاد میزنی کسی نمیاد پیشت ولی وقتی میمیری با این که سکوت کردی همه دورت اند

H.Operator
16-03-2011, 00:58
مرگ زیبا

آن زمان مرگ قشنگ
یک قدم .آغوش بازت رنگ رنگ
تا کنون این مرگ زیبا را که دید
مردن ام در اوج رویا را که دید
مردن ام حق مسلم حق ماست
مرگ با لبخند من حتما به دستان شماست
حکم مرگم را بده.
آغوش گرم ام رابده
مرگ زیبای ام به امضای شماست
زیر امضا مهر احساس شماست
میتوان در ناز چشمان تو مرد
میتوان ان دم که مرگ آمد نمرد
اوج احساسم همان مرگم به یادت مردن است
لاجرم راحت شدن زان درد و مرهم مردن است
ان چنان مشتی به سینه میزنم
یا که مان ام یا که میرم.میروم

شاعر : بابک شریفی

F l o w e r
16-03-2011, 10:55
بارانــــــ که می بارد ..
تمــــــــــام کوچه های شهر
پر از فریــــــــــــــــــــــ ـــــاد من است...
که :

" من تنها نیستم.

تنها،
تنها منتظرم
تنها...

دیر زمانیست که بارانـــــــــــــــیم ... "

actros 1843
16-03-2011, 23:57
امشب گیسوان مهتاب

دوباره ترانه ی تنهایی سروده اند

و آهنگ سکوت را تکرار کنان

زمزمه می کنند

و میگویند :

......... زمان ٬ زمان رفتن تو نیست !...

iCe m@n
17-03-2011, 15:07
سکوت که می کنی
چشم هایم برهم خوردن زبان ِ احساست را می شنود
هرگز نمی توانی
با سکوت برانی ام
من کتاب نیستم
که با نخواندن تمام ام کنی
من همزاد اهورایی ِ توام
من همه توام
سکوت که می کنی
بهتر می خوانمت
سکوت ... کن
حرف های نگاه را بهتر می شنوم
چشم های من به نگاه ِ تو
خو کرده است ...
سکوت کن
اما
نگاهت را از من دریغ مدار .

actros 1843
17-03-2011, 21:19
چــه سرنوشت غريـبی که آخرش مــرگ استـــ
کـه يــک سـرش تولــد اسـت و يـــک ســرش مــرگ استــ
عجب تساوی شــومی که زندگــی يــک ســو
وســط حريــمِ مســاوی جلــو تَرَش مــرگ استــ

actros 1843
17-03-2011, 23:31
خــانه مــا گــور استـــ
چشــم آرزوهـامـان کــور استـــ
بیــن مــا فاصلــه دور استـــ
پــدرم میگفت:عشــق دردلهایـــمان خامــوش استـــ
فــکر شادمانــی مــان کابــوس استـــ

miss_ava7
18-03-2011, 20:05
تمام چیزی که باید از زندگی آموخت ، تنها یــــک کلمه است
"میگذرد"
ولی دق می دهد تـــــا بگــــــــــــذرد...

actros 1843
18-03-2011, 23:07
مــرگــ...
كنار قطــره هـاي اشكـــ
خاطــره هــا متــولــد مـي شـوند
در لحـظه،لـحظه باريـدنـش
بـر مـيزبـان گـونـه هـا
وغـم مـهـمـان لـحظه هـا
كه تـصويـري از دريـاي طـوفـاني

iCe m@n
18-03-2011, 23:13
جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه

کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

من اسیر سایه های شب شدم
شب اسیر تار سرد آسمون

پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

چراغ ستاره من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو اینورو اونور می زنه

تو رگای خسته سرد تنم
ترس مردن دادره پرپر می زنه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

dourtarin
19-03-2011, 00:31
خسته‌ام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
می‌خواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی…

از : سارا محمدی اردهالی

actros 1843
19-03-2011, 02:45
من مرده ام
در انزوای دروغین یک کلام
زير ردای پاره و موهوم يک سکوت
آنگه که شقيقه در فرياد ماشه آزادی جست

iCe m@n
19-03-2011, 02:56
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم


---------- Post added at 02:56 AM ---------- Previous post was at 02:51 AM ----------

خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

actros 1843
19-03-2011, 17:41
و ايـن آخـريـن آفـتـاب عـمـرم بـود
آخـريـن سـبـيـده ي قـبـل از مـرگـــــ
در مـيـان سـيـاهـي اوهـام
مـن در انديـشـه هـمـيـن يـک بـرگـــــ
آخـريـن بـر دفـتـرم عـمـرم
كـه شـده پـاره پـاره بـي بـرگـــــ
زنـدگـي یـک دو روزي بـود
روز اول بـامـن ودگـري در جـنـگـــــ
واكـنـون سـر افـكـنـد
سـایه ي کـمـبود مـرگـــــ

actros 1843
19-03-2011, 19:16
گاهی باید از غم نوشت
از تنهایی
گاهی باید شیشه ی صبرو شکست
گاهی باید اشکارو ریخت
گاهی باید یه آه کشید
گاهی نباید فیلم بازی کرد
گاهی باید خودت باشی
گاهی باید چشمارو باز کردو دید تو این دنیا کیو داری؟

baren
20-03-2011, 01:00
خواب راحت نکند آنکه خیالی دارد
تو چه دانی دل من بی تو چه حالی دارد؟

actros 1843
20-03-2011, 17:23
و ســـکـــوتــــ اســتــــ و نــیــســتــــ هـیـچ .....ز تــنــهــايــي مــن
دنــیــا تــنــگ شـــده اســـتـــ..........از بــر تــنــهــايـــي مــن
خــم بــه ابــرو نــیــاورد دلــم از تــنــهــايـــي...........
لــیــکـــ بــشــکــســتـــــ وجــودم.................ز تــنــهــايــي مــن ...

iCe m@n
20-03-2011, 17:41
امشب....
امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام
و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم
امشب شمع حسرت آرزوهای بر باد رفته ام ذره ذره آب می شود
امشب برای مرگ آرزوهایم لباس پوشیده ام
کاش امشب کسی برای عرض تسلیت
به خانه ی دلم می آمد
کاش امشب تو بودی و دلداریم می دادی
و دفتر آرزوهایم را ورق می زدی
اما افسوس که نیستی
و زندگی بی تو قشنگ نیست!

Royce
20-03-2011, 21:56
تکرار لحظه ها به جنونم کشانده است -------- دیگر بهانه ای که بماند نمانده است

actros 1843
21-03-2011, 13:29
من شعــر مرگــ را براي لبانـم خواستــم

وهمه آنها آهنـگــ بد نواي زندگـی را نعــره ميـزدنـد

iCe m@n
21-03-2011, 13:35
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند

Pessimist
21-03-2011, 14:55
میکنم هر چه نگاه
من بر این غم زده راه
دگر از گمشده ام هیچ نبینم اثری
رفته و در دل دیوانه من مانده
از ماتم هجرش شرری
آنقدر چشم براهش ماندم
که همه عمر عزیزم طی شد،
همه پاییز و بهارم بگذشت
مهر و آبان و خزانم طی شد
منتظر مانده نگاهم تا که روزی برسد از راه دور
یار شیرین سخن خوب همان یار صبور
دست در دست تمنای وصالش بنهم اندکی
در بر او بنشینم چشم خود را به تماشای جمالش بدهم
من به زیر قدمش فرش کنم همه دارایی خود
همه پیدا همه پنهان زمین آه عزیزان،
همه شب با غم او ،
همه شب حسرت او،
چشم در چشم فلک میدوزم
وانگه ازسوزش دل تا سحر از غم او میسوزم

:11::11::11:

actros 1843
21-03-2011, 16:00
در غروبـــــ ســرد عشــق

اين جملــه را با من بخــوان

مرگـــــ تو مرگـــــ من استــــ

بس تمنا مي كنـــم

هرگــز نمـيـــر

Pessimist
21-03-2011, 16:14
خدايا ? عشق زمينيت را نمي خواهم ? خدايا چيزهاي فاني را نمي خواهم ? من ابديت را مي خواهم? من عشق تو را مي خواهم. خدايا ! درهاي دلم را را بر روي همه ي امور دنيوي بسته ام? ديگر دل بستگي به اين زمين خاكي ندارم. مي خواهم پرواز كنم به سوي ملكوت. با عشقي كه تو به من ارزاني داشتي? عشقي مقدس كه هيچ گاه نابود نمي شود و هميشگي و پايدار است و با وزش نسيمي محو نمي گردد زيرا سرچشمه ي آن تويي:40:

iCe m@n
22-03-2011, 16:36
یادته بهت میگفتم
یه روزی میزاری میری
دنبال یه عشق تازه
تو میگفتی که میبینیم

حالا تو دنیا رو دیدی
روزگار چطور ورق خورد
تو شدی عروس دنیا
من شدم همدم رویا

رویای پیر و قشنگم
تو حصار دنیا مونده
به جز اون چشم سیاهت
توی هیچ دل جا نمونده

روزگار با ما چیکار کرد
دنیا رو ببین چه ها کرد
جز غم نبود چشمات
هر چی در بود واسه ما بست

آسمون دلش میسوزه
زندگیم همش حرومه
آخر بازیه عشقم
میدونم دیگه تمومه

میدونم که سرنوشتم
تو کتاب عاشقی سوخت
صفحه آخر عمرم
بی گناه تر از همه سوخت

actros 1843
23-03-2011, 01:09
من به جــرم باوفایــی این چنــین تــنها شــدم/ چون ندارم همــدمی بازیــچه دل ها شــدم

SHIRIN ENTEHARI
23-03-2011, 22:13
به یاد آرزوهایم سکوتی می کنم بالاتر از فریاد

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

SHIRIN ENTEHARI
23-03-2011, 22:14
ای بشر آخر پنداری که دنیا مال توست ورنه پنداری که عجل دنبال توست

هرچه خوردی مال مور هر چه بردی مال گور

هر چه مانده مال وارث هر چه کردی مال توست . . .

SHIRIN ENTEHARI
23-03-2011, 22:17
سفر کردی غروبی از کنارم ------- تو را ای کاش میشد باز دارم

تو میگفتی که میآیی دوباره ---------- از آن روز دائما چشم انتظارم . . .

narmine
24-03-2011, 13:01
شعر کلام نیست
واژه نیست
ما خود را فریب می‌دهیم
آن که شعر را زندگی می‌کند
شاعر است
چه بنویسد، چه ننویسد …

پونه ندایی

actros 1843
24-03-2011, 15:19
می روم با باد

می روم از باد خنــجر خورده ی پایـــیز

می روم

اما ...

یادها کی می رود با بادها از یاد !

iCe m@n
24-03-2011, 16:54
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند

Lamanta
25-03-2011, 17:54
دیر آمدی
تـــمام شــــــــده ام دیگر
بــس كه بلعــیده ام اندوه نبـــودت را...
هنوز امــــا همـــانند حـــاتم ام
می بخشمتـــــــــــــــ
با آنكه هـزار شـــب بـی خــوابی
طـلـب دارم از تـــو !!!

Pessimist
25-03-2011, 19:19
عشقم ، من و تنها گذاشت رفت

هر چي ، خواهش كردم ، بر نگشت

آره مي دونم ، رفت و قلبم و شكست

از عشق اون شدم ، مست مست مست

اون كه ميخواستم ، تنهام گذاشت رفت

نگفت يكي هستش ، كه دل شكسته

عشق من و تو ، آرزوي دنيا بود

اشك عشقت ، آبروي دردا بود

آره عزيزم ، ب رات اشك ميريزم

اگه بگي دوست دارم

زندگي بپات مي ريزم

آره عشق من

آره عزيزم

من براي

عشقت

فقط

يه
كنيزم

baren
25-03-2011, 23:48
دیریست در غیاب تو تحقیر می شویم
بازیچه تحجر و تزویر می شویم

آزادی ای شرافت سنگین آدمی
این روزها بدون تو تعزیر می شویم

فواره رها شده مصداق سعی ماست
پا می شویم و باز زمینگیر می شویم

قد راست می کنیم برای صعود و باز
از ارتفاع خویش سرازیر می شویم

امروز عقده دلمان باز می شود



منبع:sheretanhaei.blogfa.com

Lamanta
26-03-2011, 07:02
یک دلخـــوری کوچـک بـــــــود !
گفتم بیـــا فـرامــوش کنیــمــــــــ
رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردی ....
فــرامــوش شـــــــــــدمـــــــــــ !!

Pessimist
26-03-2011, 12:57
اينک تو پيدايم کن



در پشت آن پنجره يخ زده



يا پشت تار عنکبوت تنيده !



در شبهاي روشن مهتابي



يا که روزهاي تاريک آفتابي!



من نگويم ، که هستم



تو بگو که من کيستم ؟



صدايي مندگار در هنجره



ترانه اي يادگار در خاطره



رد پايي شايد



روي برف ،‏روي خاک



دور مانده از عشق



با کفش پاک !



من نميدانم



تو پيدايم کن



شايد ريشه اي زير درخت بيد



شايد قطره اي از اشک اميد



ديگر فرستي نيست



پيدايم کن و از گم گشتگي



رهايم کن



تا ابد

Pessimist
27-03-2011, 12:39
خــــطوط جاده ی امـــــید ها تا انـــــــتها تاریک


نشسته کهکشان در سوگ مرگ دختر خورشـید


زمـــین و آســمان تا ساحه ی عرش خدا تاریک


زدست دل دقــی هــــا بقچه می بندم و می کوچم


که باشد کوچه و پس کوچه ی شهر شما تاریک


فضـای اســـتجاب التجا گـــــــردیده ست دودی


و واتـیکان قـلـب مـن به هنـگـــام دعــــــا تاریک

MaRiPoSa
28-03-2011, 00:17
این موضوع عــــــــــــــــــــــــ ـالیه...مرســـــــــــــــ

barani700
29-03-2011, 00:56
مرگ در دور دست منتظر است



سایه ها خواب دیده اند انگار



کاش دستی مرا بچرخاند



ماسه ها ته کشیده اند انگار !

barani700
29-03-2011, 01:01
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می كند
وای دل چون كود كی بی تو لجاجت می كند
اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نكرد
هیچوقت عشقت به دل فكر فراموشی نكرد
عشق من با تو به میزان تقدس می رسد
بی حضورت دل به سر حد تعرض می رسد
دوستت دارم برای من كلامي تازه نیست
حد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیست
در غیاب تو غریبانه فراغت می كشم
بر گذشت لحظه ها طرحی ز طاقت می كشم
با تنفس در هوای تو هنوزم قانعم
ابتلای سینه را اینگونه از غم مانعم
چشمهای مهربان تو فراموشم نشد
هیچكس جز یاد تو بی تو هم آغوشم نشد
من تو را با التهاب سینه ام فهمیده ام
ساده گویم خویش را با بودنت سنجیده ام

MosaferJade
29-03-2011, 10:52
پانصد غزل ناب که با نام تو بر وزن نشستند
از قصه جانسوز میان من و تو شکل نبستند

اینجا سخن از گفتن یک شعر برای دل من نیست
اینها همه تکلیف شب مدرسه عشق تو هستند

Ghorbat22
29-03-2011, 11:28
دنیای غریبی استــــــــ !

به یکی‌ که دستــــــــ میدهی‌ ،

میدانــــــــی که دیر یا زود از دستش میدهـــی ...

Mr Mohabat
29-03-2011, 16:06
صدایت می کنم شاید ز راهت باز برگردی
نگاهی می کنی یعنی که دیگر بر نمی گردی
بهار آمد و من ماندم و این دنیا بدون تو
و بی تو باز می پرسم : بهار من چرا زردی ؟
تو ساکت بودی و دیدم که چشمانت به من می گفت :
برو بردار و ثابت کن که از نسل همان مردی
نمی پاشد دل سنگش ز نم نم های چشمانت
بگو در گریه های خود به دنبال چه می گردی ؟
اگر چه در نمی آید صدایم از گلو اما
صدایت می کنم شاید ز راهت باز برگردی ...

Mr Mohabat
29-03-2011, 16:18
تو رفتی و آن شب غمگین که اشک نم نم بود
و پشت عقربه از بغض لحظه ها خم بود

زمان بدون تو دیگر سکوت کرد و سکوت
که بی تو عاقبت عشق نیز مبهم بود

نگاه خسته مردی به جاده ای خشکید
شکست شیشه عمر دلش همان دم بود

به دار می رود امشب تمام هستی من
که بی تو من هم از این عمر خسته خواهم بود

نگو دو روزه عمرت به وصل طی گردید
برای با تو نشستن دو قرن هم کم بود

اگر چه بی تو دو روزیست سخت بی تابم
شروع عشق من از ابتدای عالم بود

ببخش ! بی تو نشستم غزل نوشتم باز
اگر چه چشم سیاهت تمام شعرم بود

نگاه لاجرم از دیده تو برچیدم
که سرنوشت من از اشتباه آدم بود ...

Lamanta
29-03-2011, 22:49
سـاعـــت کـه زنـــگ مـی‌زنـــد...
مـُدام بـه ایـــن فـکر مـی‌کنـــم کـــه
تــو از ســـاعـت هــم کـمـتـری...؟!

Mr Mohabat
30-03-2011, 11:55
به اقتدای قامتت قیام می کنم اگر
ببین که بی تو هستم از صدای خود شکسته تر
همیشه بی تو منتظر ، همیشه بی تو خسته ام
نگاه من به راه تو ، دمی ببینمت مگر
میان شهر شب زده به انتظار مانده ام
به انتظار چشم تو ، تو ای سپیده سحر
همیشه با تو می شود سکوت کرد و جان سپرد
ولی بدون چشم تو ، سکوت می شود مگر
اگر چه باز می روی ولی بدان که باز هم
به خانه ات خوش آمدی ، عزیز مانده در سفر !

Mr Mohabat
30-03-2011, 12:35
وای از شب مهتابی !

وای از شوق دیدار...

بی تو مهتاب شبی کوچه را ساختم...

سر این کوچه نشستم...

از غم دوری تو شعر سرودم...

شوق دیدار تو بود، دیدار نبود!

عطر صد خاطره بود، یاد تو بود...

یادم آید که شبی، از این کوچه گذر کردی!

شعر خواندی و نوشتی!

تو به من گفتی: حذر کن!

از این عشق، گذر کن!

وای... وای که بی تو

به چه حالی در این کوچه نشینم...

به چه حالی بنویسم!

گر که خواهی خبر از عاشق آزرده بگیری،

سر این کوچه بیا!

شعر این کوچه بخوان!

شعرهایم همه تقدیم تو باد...



بی تو مهتاب شبی باز.............بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک فرو ریخت زچشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم.
تو برفتی تو برفتی
نگهت هیچ نیافتادبه چشمان غمینم.
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم.
نشنیدم دگر از کوچه صدایی،

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی.

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم،

لحظه ای با تو لب جوی نشستیم،

چه صفایی ، چه وفایی .

عکس مهتاب فرو ریخته در آب ،

قلبم از عشق تو بی تاب ،

دلم از جام تو سیراب .

با من غمزده از عشق بگفتی.

من که از عشق شنیدم ،

دل دیوانهّ خود را به تو بخشیدم و گفتم : 1

از تو بهتر نه بدیدم ، نه شنیدم ،

و بگفتم که تحمل نتوانم ، که ببینم ، تو از این عاشق دیوانه جدایی.

چه صفایی ، چه وفایی .

بی تو من در همه شهر غریبم،

بی تو من با دل تنها و غریبم چه حزینم .

تو همه بود و نبودی ،

تو همه عشق و سرودی ،

تو همه روح و وجودی .

بی تو من طوفانزدهّ دشت جنوبم ،

صید افتاده به خونم .

بی تو من زنده نمانم .

دوری از چشم تو هرگز نتوانم.

قلبم از جای فرو ریخت.

شاپرک پر زد و بگریخت .

من و یک لحظه جدایی ، نتوانم ، نتوانم .

بی تو من زنده نمانم .



بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم،
گویا زلزله آمد،
گویا خانه فروریخت سر من،
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بودونبودی
توهمه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟

که ز کویت نگریزم


گر بمیرم ز غم دل،
بی تو هرگز نستیزم.
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم


بی تو من نیز دگر بار از آن کوچه گذشتم

زار و نالان همه جا در پی تو گشتم و گشتم

شب و مهتاب و کواکب همه دیدند

که چه سان مات وغمین

در به در و خانه به خانه

در پی نام و نشانت در زدم هیچ نشانی نگرفتم

لحظه ای بر لب آن جوی نشستم

ماه در آینه رخسار تو را داشت

مرغ شب ناله کنان خبر از رنج تو می داد

جای جای قدمت را جست و جو کردم و بوئیدم و رفتم

یادم آمدتو به من گفتی از این عشق حذر کن

به تو گفتم ولی از راز دلم هیچ نگفتم

تو ندانستی اگر عهد فراموش کنی

اگر از کوی دل من بروی

من به دنبال تو مجنون من به یاد تو غریب

کو به کو شهر به شهر

چون کبوتر بنشستم لب هر بام که بیابم تو و شب را

که روم با تو دگر بار از آن کوچه شبی مهتابی

ماه و کیوان و ستاره همه دیدند

بی تو با یاد تو در ظلمت شب

های های من و دل گم شد و گم شد

بی تو رفتم بی تو از کوی دلم کوچیدم

بی تو اما چه غریبانه از آن کوچه گذشتم؟!...


با تو گفتم : حذر از عشق نه دانم نه توانم،

و تو گفتی من از این شهر سفر خواهم کرد

عاقبت هم رفتی، و چه آسان تو شکستی دل غمگین مرا
تو سفر کردی از این شهر ولی ای گل خوبم، جانم
من هنوزم « حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هرگزنتوانم، نتوانم


روزها طی شد و رفت
تو که رفتی منِ دلخستهء پاک
با همه درد در این شهر غریب
باز عاشق ماندم
همهْ فکرم، همهْ ذکرم، آرزوهای دلِ دربدر و خسته ز هجرم، وصل و دیدار تو بود
تا که باز از نفست، روح در من بدمد، زنده باشم با تو، ولی افسوس نشد



ماه‌ها هم طی شد
بارها قصه آن، کوچهْ مهتاب مشیری خواندم
باورم شد که جهان، زندگی، عشق، امید
سست و بی‌بنیاد است
ولی انگار که عشقت، یادت، هیچ فکر سفر از این دل و این سینه نداشت




راستی محرم دل، کوچهء خاطره‌های تو و من، یادت هست
کوچه‌ای مثل همان، کوچهْ مهتاب مشیری
کوچهء مهر و صفا، کوچهء پنجره‌ها
پای آن تیر چراغ، وه چه شبهایی بود
خنده‌ها می‌کردیم، قصه‌ها می‌گفتیم
از امید، عشق، محبت که در آن نزدیکی، در صمیمیت و پاکی فضا جاری بود
و سخن از دل ما، که به دریا زده بود
حیف از آن همه امید دراز
حیف از آن همه امید دراز

در خیالم، با خودم می‌گفتم : کوچهْ مهتاب مشیری شعریست، عشق برتر باشد
و به این صحبت کوتاه خیالم خوش بود
ولی افسوس که دیگر رفتی، رفتنی بی‌پایان، بی‌عطوفت، بی مهر
و در این قصهء تلخ، باز من ماندم و من



دیگر امروز گذشت
هرچه بود آخر شد
ولی از عادت این دل، دلِ تنها، دلِ مرده، شبْ شبی، روشن و مهتاب شبی
باز از آن کوچه گذشته زیر لب می‌خوانم
« بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم»

Pessimist
30-03-2011, 20:23
بگوييم : از اينكه وقت خود را در اختيار من گذاشتيد متشكرم .

نگوييم : ببخشيد كه مزاحمتان شدم .



بگوييم : در فرصت مناسب كنار شما خواهم بود .

نگوييم : گرفتارم .



بگوييم : راست مي گي؟ راستي؟

نگوييم : دروغ نگو .



بگوييم : خدا سلامتي بده .

نگوييم : خدا بد نده .



بگوييم : هديه براي شما .

نگوييم : قابل ندارد .



بگوييم : با تجربه شده .

نگوييم : شكست خورده .



بگوييم: قشنگ نيست .

نگوييم : زشت است .



بگوييم: خوب هستم .

نگوييم: بد نيست .



بگوييم : مناسب من نيست .

نگوييم : به درد من نمي خورد .



بگوييم : با اين كار چه لذتي مي بري؟

نگوييم : چرا اذيت مي كني؟



بگوييم : شاد و پر انرژي باشيد .

نگوييم : خسته نباشيد .



بگوييم: من .

نگوييم: اينجانب .



بگوييم: دوست ندارم .

نگوييم: متنفرم .



بگوييم: آسان نيست .

نگوييم: دشوار است .



بگوييم : بفرماييد .

نگوييم : در خدمت هستم .



بگوييم : خيلي راحت نبود .

نگوييم : جانم به لبم رسيد .



بگوييم : مسئله را خودم حل مي كنم .

نگوييم : مسئله ربطي به تو ندارد .

Pessimist
30-03-2011, 21:20
صدايي در گلويم خانه كرده....كه دنياي مرا ويرانه كرده

چنان تلخ است و درد آلود و غمگین
که دردش مرا دیوانه کرده

خدایــم ، آه خدایـم ، او خدایـم
به گوشِت میرسد آیا صدایم ؟ آیا صدایم..؟
از این دنیای بی پا و سر خود ، فقط درد دلی دادی برایم...

dourtarin
30-03-2011, 23:21
روزگارا که چنین سخت به من میگیری

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست

گر چه دلگیر تر از دیروزم

گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند

لیک باور دارم

دلخوشی ها کم نیست

زندگی باید کرد....

barani700
31-03-2011, 23:42
چه جانفرسا غربتی است

و چه تهی ام از بود و نبود
و چه زمان بی انتها می گذرد...


چشم به فراسوی غربت کوچیده
و چه بی حاصل هجرتی است
و چه هر چه جا
رخت بهت و انتظار به تن، ایستاده...

F l o w e r
02-04-2011, 17:45
خـوابـــم نمی برد
تـــو را امـــا ...
خواب کــه نه، دنیــا بــرده اســت!

barani700
02-04-2011, 23:42
از رودخانه ها بيزارم
رودها پيش خورشيد
آب می روند
و ماهی ها
جرعه جرعه مرگ می نوشند
تعجبی ندارد
از آرزوهای کوچک بيزارم
من می خواهم قایقی داشته باشم
که يک دريا
آب برايم بياورد

Ghorbat22
03-04-2011, 11:18
چــــه ۱۳ باشـد

چـ ـــه یکــ روز ِ دیگــر

وقتی سهمـ من از تمـام ِ این روز هــا

" نبودنت " باشـد

نحس است

روزـها ...

barani700
03-04-2011, 23:22
به وقت شب
که تاریک است و
بی شبگیر
مرا اندوه باران کرده
سنگین خاطرات دور
عجب بی رحم و دلگیر است این دیوار...

ŞHÍЯÍŃ
04-04-2011, 13:44
کســی دیــگر نمـی کوبـد در این خانه متــروکه ویـران را

کســی دیگر نمــی پرســد چرا تــنهای تــنهایــــــــم!!!

ŞHÍЯÍŃ
04-04-2011, 17:44
و سکوت است و نیست هیچ .....ز تنهايي من
دنیا تنگ شده است..........از بر تنهايي من
خم به ابرو نیاورد دلم از تنهايي...........
لیک بشکست وجودم.................ز تنهايي من ...

barani700
04-04-2011, 23:47
خلوت سرد من و
یاد تو
اشک های من و
بیداد تو
وای از این فاصله و تنهایی

barani700
06-04-2011, 00:42
دلم گرفته
تا دور دست ها
نشانی نیست .
ساقی بیار باده
تا نشان
نشانه کنیم

Pessimist
06-04-2011, 19:53
پروانه نمی میرد چون که گل به بغل دارد
این سینه نمی میرد چون یاد تو را دارد...

Hadi King
06-04-2011, 22:50
می دانم از دلتنگی عاشق ترم

یا از عاشقی دلتنگ تر

فقط می دانم در آغوش منی

بی آنکه باشی

و رفته ای بی آنکه نباشی...

:45:

iCe m@n
06-04-2011, 23:35
دیگه دنیا واسه من تاریکه
زندگی کوره رهی تاریکه
آخر قصه من نزدیکه

این منم از همه جا وا ماانده
از همه مردم دنیا رانده
رانده و خسته و تنها مانده

عشق بی غم توی خونه
خنده های بچه گونه
بدلم شد آرزو

بازی عشقمو باختم
کاخ امیدی که ساختم
عاقبت شد زیر و رو

ŞHÍЯÍŃ
07-04-2011, 13:47
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم


در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم


در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم


در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم


ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم

Pessimist
07-04-2011, 15:57
يه روزي قدرمو ميدوني كه ديره روزي كه كسي سراغت رو نميگيره
يه روزي ميدوني من كيو چي بودم روزي كه از نبودنم غصت ميگيره
باشه خوبم ، از كنارت ساده ميرم با وجود اينكه ميدونم ميميرم
به خدا ، قدرم رو ميدوني يه روزي روزي كه از تو جدا ميشه مسيرم
قدرم رو ميدوني يه روز يادم ميفتي شب و روز
صدام تو گوشت ميپيچه مثل يه آه سينه سوز
حسرت يك لحظه نگام دلتنگ ميشي بد جور برام
اون روزا دور نيست به خدا حتي به خوابت نميام
يه روزي قدرمو ميدوني كه ديره اسم من از توي لحظه هات نميره
ديگه نيستم اون شباي پر ستاره وقتي كه دلت بهونم رو ميگيره
اما اون روز رو خدا كنه نباشم نشنوم از رفتن من غصه داري
من ميبينم اون شبايي رو كه ديگه واسه گريه شونه هام رو كم بياري

Pessimist
08-04-2011, 12:27
ما سه نفر بودیم.
تو که عاشق غروب شدی، رفتی و رفتی تا به خورشید رسیدی و سوختی
من که عاشق موج شدم، رفتم و رفتم تا در عمق آبی دریا گم شدم
او که زیر سایه‏ ی درخت خوابید، رویای آفتاب و دریا دید و رستگار شد

MosaferJade
08-04-2011, 13:18
و ما هم سه نفر بودیم
او رفت و او رفت ومن تنها شدم

Hadi King
08-04-2011, 14:22
عطرت بی خودم از خود نمی کند

شبت رامم نمی کند

حالا که رفته ای

خاطراتت به هیچ کاری نمی آیند

دیوانه شده ام این روزها

گفتم رفته ای؟

مگر آمده بودی؟

iCe m@n
08-04-2011, 15:53
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

Pessimist
08-04-2011, 18:35
شب را شوم می پندارم واز تاریکی اش می گریزم واز بلورهای سیاهش متنفرم در

حالی که جز شب کسی همدم صبح بی روحمان نخواهد بود چشمان بی جانمان

آنقدر به تاریکی خیره خواهد شد که روشنایی را از یاد خواهد برد در دل تنگ خاک

فریاد در گلو خفه شده را در هجوم ثانیه ها فدای دردهای کهنه خواهم کرد شاید که

رهگذرانی چشم بر در خانه ساکت وسرد ما بیفتد وهر چند به ترحم یادکند با که

شاید دل خاک شکاف بردارد

Pessimist
09-04-2011, 12:33
اگر بخواهم درگیر وزن و عروض و قافیه شوم، شاید هیچ‌گاه ترانه‌هایم به دل خودم ننشیند. مفهوم ترانه برایم مهم است. نوشتن ترانه گاهی ساده می‌شود، مثل ترانه‌ی شاملو، شروع که کردی به نوشتن، هی می‌خواهی تمامش کنی. هر چند این تمام کردن یک ماه یا بیشتر طول بکشد. دلت با ترانه است. لذت دمادم است. واژه‌سازی که می کنی زیاد غلط نمی‌چینی. برای همین است از ترانه‌ی سفارشی همیشه می‌ترسم

iCe m@n
09-04-2011, 15:18
می خواهم وقتی مردم به آسمان بروم
راستش نمی خواهم بمیرم
اما دلم می خواهد به آسمان بروم
برای اینکه خیالم تخت باشد
که در دستها ی امنی هستم
نمی دانم چرا همه می خواهن د به آسمان بروند
اما هیچ کس نمی خواهد بمیرد

ŞHÍЯÍŃ
09-04-2011, 19:00
خیلی تنهام ...


از تنهایی خسته شدم ...


منتظر یه عشقم ...


یه عشق حقیقی ...


کاش یه عشق واقعی میومد و من و همراش می کرد ...


کاش همه ی عشقها واقعی بودن ...


مثل کویری که منتظر بارونه ...


کاش ...

Pessimist
09-04-2011, 19:04
به دیدارم بیا هر شب،

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،

دلم تنگ است.

بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند.

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها.

دلم تنگ است

barani700
09-04-2011, 22:33
دستم به شعر نمی رود از بس که روزگار
پیچانده راه رسم
پوشانده رسم راه
ساقی بیار باده که می را حلاوتی است
زین تلخ سخت راه
یا تلخ راه سخت

ŞHÍЯÍŃ
10-04-2011, 01:22
فــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــریــــــــــــاد



فــــــــــــــــــــریــ ـــــــــــادی بـــــــرای تــــــــــــــــو


فریادی که از اعـــــماق قلـــــب خستـــه ام پا می گیرد


و هــــــــــــــنـــــــــ ـوز کــــــــــــــــه هـــــنـــــــــوز اســـت


و بــــا ایـــــــــــــن کــــــــه مـــــــدت ها از رفتنــــــت گذشته


هنــــــــوز بر حنــــــــــــــجره خســــــته ام جاری نگـــــــــــشته

iCe m@n
10-04-2011, 01:25
دشت خواب با كوه هاي
آبي ، نه شعري نه
ميلاد ي
طلوعي بود كه مغربش
گريه ميكرد
ستاره ها دل نداشت ند كه
بخواب ند
سوخته حتي خاكست ر دشت
ستون ستون، حرمت ِ
احساس بي ريشه گي
قدم قدم، درد ِ بي
همخون ان
بغض بغض زجر ِ من بودن

Pessimist
10-04-2011, 05:33
دنيا را بد ساخته اند ... کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد ... کسي که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمي داري ... اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند ... و اين رنج است ...

F l o w e r
10-04-2011, 18:42
غـــــ ـــ ـم
دانه دانه می افتد روی صورتـــ ــ ـم
شــور استــــــ ـــ ـ
طعمــــ ـــ ـ نبودنــت ..

Pessimist
10-04-2011, 19:00
او امد و ارامش قلبم را ربود
با یک نگهش گفت به من هر چه بود .
من نبدم در پی این قیل و داد
او به من گفت عاشقتم هر چه باد
ترس سرا پای مرا در برگرفت
کوله ای غم مرا در بغل گرفت
آیی ! که عاشق میشوی دراین روزگار
لحظه ای فکر کنبه این کرد و کار.

F l o w e r
10-04-2011, 21:02
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..

Pessimist
10-04-2011, 22:13
سهم من از تمام اين دنيا،يک دريچه به نام تنهايي است
برو اي عشق راحتم بگذار،شانه هاي تو هم مقوايي است
ديگر از هر چه دست،هر چه سلام،ديگر از هر چه دوست مي ترسم
آري اي عشق از تو و هر چه نام تو روي اوست مي ترسم
هر که آمد نجيب مثل نسيم،روح سرگشته مرا آزرد
ذره ذره شبيه طوفان شد،کاغذک هاي باورم را برد
من به اندازه غزل هايم،ساده و ناشناس و دلتنگم
و به جرم جنون يک رنگي،همه شهر مي زند سنگم
خنجرستان رنگ شهر من است،بايد اينجا به اشک تکيه دهم
و در اين ازدهام بي دردان،دل خود را به درد هديه دهم
آسمان!اي سخاوت آبي !‌ با توام اي بلند آبي پوش
گم شدم در سياهي مطلق، يک ستاره به قلب من بفروش...

ŞHÍЯÍŃ
11-04-2011, 12:53
دل در دست محبوبي گرفتار

وسر در كوچه باغي بي سردار

از اين بهبود گرديدن چه حاصل

پياد مي شوم دنيا نگهدار

Hadi King
11-04-2011, 13:59
من از تبار غربتم از آرزوهای محـال

قصه ما تموم شده با يه علامت سوال

:40:

iCe m@n
11-04-2011, 14:10
هرگز از مرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود

ŞHÍЯÍŃ
11-04-2011, 15:52
شب است و سکوت

سایه ها در هم گم شده اند

حتی سیاهی نیز به خواب رفته!

گوش ها را که تیز کنی

صدای پای مسافران را می شنوی

آری

مسافران می روند

در حالی که ریگی از شب

هنوز به کفششان مانده است ...

Pessimist
11-04-2011, 18:45
دلي دارم كه از تنگي در او جز غم نميگنجد
غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نميگنجد

iCe m@n
11-04-2011, 19:53
خداحافظ همين حالا همين حالا که من تنهام..
خداحافظ به شرطي که بفهمي تر شده چشمام
خداحافظ کمي غمگين به ياد اون همه ترديد
به ياد آسموني که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده است
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اينکه نبندي دل به روياها
بدوني بي تو و با تو همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ همين حالا ...

Pessimist
12-04-2011, 12:46
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیستآن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست. هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست. پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست. هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست این شهرعظیم است ولی شهرغریب است این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست


دکتر خسرو فرشید ورد

4MaRyAm
12-04-2011, 15:16
شب است اینجا
شب است اینجا
و دل چون موج میکوبد
به ساحلهای تنهایی
و تو آرام جان دیگر
به دیدارم نمی آیی...
هواي دیدنت دارم
هواي همچو گل بوئیدنت دارم
هواي نیمه شب بوسیدنت دارم
و تو نامهربان حتی
به رؤیایم نمی آیی... ...

new life
12-04-2011, 23:50
شانه هایم را تکان دادی
به خیال تکاندن تنهایی هایم
به چه دلخوش کردی
تکاندن برف از روی شانه های آدم برفی ؟؟؟؟؟؟..............

ŞHÍЯÍŃ
13-04-2011, 11:58
من از اين جا خواهــم رفتــــ

و برايم هم فرقــي نمي كنــد

كه فانوســي داشـتـه باشـــم يا نه

كســي كه مگريــزد

از گــم شــدن نمي ترســـد

new life
13-04-2011, 20:03
از باد پرسیدم عاقبت رفاقت چیست
سری تکان داد و
گفت
نفرین بر جدایی

ŞHÍЯÍŃ
14-04-2011, 18:49
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست

iCe m@n
14-04-2011, 19:53
نمیدا نی که تنهای م

نمی بینی تو -مرگ زرد دنیای م

نمیخو اهم ز اینک خاطرا تم را

و میبند م دهانم را که میسوز د

ز هر بغضی که در سینه به خود دارم

و میخوا نم غم تلخ جدا گشتن ز فردای م

نمیبی نی تو- دفن ارزوه ایم

و عزم رفتنی کردی که در من میگشا ید زخم شبهای م

نمیدا نی ز دیروز م

که در من خرد شد خود باوری هایم

فقط میپرس ی و میخوا هیم

تا سفره ی دل را به رویت باز بگشای م

fa110135
15-04-2011, 09:33
آن كه برگشت
و
جفا كرد
و
به هيچم
بفروخت
به همه عالمش از من
نتوانند خريد

fa110135
15-04-2011, 09:43
"]چرا از مرگ می‌ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می‌دانید
مپندارید بوم ناامیدی باز
به بام خاطر من می‌کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است
مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی‌آرد
مگر افیون افسونکار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی‌کارد
مگر این می‌پرستی‌ها و مستی‌ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست
مگر دنبال آرامش نمی‌گردید
چرا از مرگ می‌ترسید
کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیزبال و تند پروازند
اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند
نمی‌بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمی‌بیند
چرا از مرگ می‌ترسید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می‌دانید
بهشت جاودان آن جاست
جهان آن جا و جان آن جاست
گران خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آن جاست
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بی رنگ فراموشی است
تنه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
درین غوغا فرومانند و غوغاها برانگیزند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید

fa110135
15-04-2011, 09:51
آه‌های آتشینم پرده‌های شب بسوخت
بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت
دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل
در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت

ŞHÍЯÍŃ
15-04-2011, 12:21
قانون تو تنهایی من است

و تنهایی من قانون عشق

و عشق ارمغان دلدادگیست

و این سرنوشت تنهاییست

ŞHÍЯÍŃ
15-04-2011, 12:54
می رسد روزي كه بي من روزها را سر كني
مي رسد روزي كه مرگ را باور كني

مي رسد روزی كه تنها در كنار قبر من
شعر هاي كهنه ام رامو به مو از بر كني

iCe m@n
15-04-2011, 14:28
من شاعر مرگم
و شعر مرگ را آنچنا ن بلند فرياد خواهم زد

تا همه بدانن د که
تقصير روزگا ر نيست
اگر من و تو بي توبه مي ميريم ...

***Spring***
15-04-2011, 23:15
نتوان گفت که این قافله وا می‏ماند
خسته و خفته از این خیل جدا می‏ماند

این رهی نیست که از خاطره‏اش یاد کنی
این سفر همره تاریخ به جا می‏ماند

دانه و دام در این راه فراوان اما
مرغ دل سیر ز هر دام رها می‏ماند

می‏رسیم آخر و افسانه‌ی وا ماندن ما
همچو داغی به دل حادثه‏ها می‏ماند

بی‏صداتر ز سکوتیم
بی‏صداتر ز سکوتیم ولی گاه خروش
نعره‌ی ماست که در گوش شما می‏ماند

بروید ای دلتان نیمه که در شیوه‌ی ما
مرد با هر چه ستم هر چه بلا می‏ماند




شاعر : آقای محمد علی بهمنی
خواننده : زنده یاد ناصر عبداللهی

Pessimist
16-04-2011, 05:48
با این دل شکسته ندانم چه سان کنم
تا زندگی به کام دل دوستان کنم
گویند در ورای حقیقت تصوری است
اندیشه را چه خوش بود ، ار وقت آن کنم
هر اسمان مقام دل دردمند نیست
جز در هوای کوی تو کی اشیان کنم

Consul 141
16-04-2011, 12:19
بوویِ نَمْ گرفته این خانه.


از پشتِ ابر بیرون شو


کمی بتاب!

Pessimist
16-04-2011, 12:34
هر چه که مانده سوگواری مانده
باما فقط اشک ،غصه ، خواری مانده
هر جا که برفتیم ، به هر شهر غریب
از ما گوری به یادگاری مانده

Pessimist
16-04-2011, 12:40
در دیار بی کسی تنها ترین تنها منم
در میان عاشقان عاشق تر از لیلا منم
انکه شیدا می شود با یاد تو تنها منم
انکه هر لحظه به یادت اشک میریزد منم

Lady parisa
16-04-2011, 13:08
می دونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش

این همه خواستن دست هات بدون حتی نوازش

می دونم واست سواله واسه تو گریه دردم


می دونم برات عجیبه من با اون همه غرورم پیشه همه بدی هات چطوری بازم صبورم

می دونم واست سواله که چرا پیشت حقیرم میگذری باز منو میری باز سراغتو میگیرم


به همین سادگی رفتی بی خداحافظ عزیزم


به جون ستارهامون تو عزیز تر از چشمامی


هر جا هستی خوب و خوش باش


تو رو محض لحظه هامون نشه باورت باشه یه وقتی


که دوست نداشتمت به خدا گفتم یه وقتی


اگه گفتم برو خوبم واسه این بود که میدیدم داری آب میشی میمیری


اینو از همه شنیدم . . .


دارم از دوریت میمیرم تا کنار من نسوزی از دلم نمیری عمرم نفس هامی که هنوزی


. . . تو که تنها نمی مونی منه تنها رو دعا کن .

Pessimist
16-04-2011, 18:41
مرا مثل نسیم آواره کردند
دلم مانند گل صد پاره کردند
نگاهم را که پیدا هم نبیند
شهید لذُت نظاره کردند

water_lily_2012
17-04-2011, 08:03
من تمام هستي ام را با نبرد در سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم، كشتم
من بهار عشق را ديدم ولي باور نكردم
يك كلام در جزوه هايم، هيچ ننوشتم ...

من ز مقصدها، پي مقصودهاي پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند خوبها ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت، عشقم مرد

................................. يادم رفت...

***Spring***
17-04-2011, 16:07
هنوز زنده‏ام‏

در این زمانه‏یِ بی‏های و هویِ لال پَرست
خوشا به حالِ کلاغانِ قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه‏ی خود را
برایِ این همه ناباورِِ خیال پرست؟

به شب‏نشینیِ خرچنگ‏های مردابی
چگونه رقص کند ماهیِ زلال پرست

رسیده‏ها چه غریب و نچیده می‏افتند
به پای هرزه علف‏هایِ باغِ کال پرست

رسیده‏ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمالِ دار برایِ منِ کمال پرست

هنوز زنده‏ام و زنده بودنم خاری‏ست -
به چشم تنگیِ نامردمِ زوال پرست



شاعر : آقای محمد علی بهمنی

water_lily_2012
17-04-2011, 17:09
گشته خزان نو بهار من بهار من
رفت و نیامد نگار من
نگار من
سپری شد شب جدایی
به امیدی که تو بیایی
آخر ای امید قلبم
با من از چه بی وفایی

F l o w e r
17-04-2011, 17:27
تَنهایــــ ـــ ـی


ذره ذره خودی نِشان می دهَــــــد ..



وقتی تو آن قدر کـَم پیدایی کــــه



سَنگینی روزگارَمــــــ ـــ ـ را مورچه ها به کـــول می کِشنــــ ـــ ـد و



من تَماشایشان می کنَمـــــ ــ ـ ..

F l o w e r
17-04-2011, 17:49
آخَر قِصـــ ـــ ـه ی ما را هَـــمان اول لو دادند ..

هَــمان جایی کـــ ــــ ـه گفتند :

یکــــی بــــــود و یکی نبـــــ ـــ ـود ..

Pessimist
17-04-2011, 22:48
شب و تنهایی رو دوس دارم چون
تو شبا ستاره ها میان بیرون
همه ی ستاره های آسمون
کاش میشد ستاره ها رو چید
کاش می شد اونی که داره بهم
نگاه میکنه رو با دستام چید
همیشه دوس داشتم یه ستاره داشتم
یه نقطه ی درخشان تو آسمون خدا
کاش اون نقطه تو بودی
کاش تو تو آسمون دلم بودی

abdolahe
17-04-2011, 23:29
امشـب دوبـاره دل مـن بهـانه مـی گیــرد
سـراغ مـی و مستـی و تـرانه مـی گیــرد
هنوز ماه بر نیامده که این چنین بـی تاب
ز من سراغ ستاره های شبانه می گیرد
چو باد می وزد و قاصدک،می شود پر پر
زمن سراغ شمع و گل و پروانه می گیرد
کنـون که باده نوشـیده و شده سـر مسـت
سراغ آن دو چشم چون غزالهمی گیـرد
فروغ چشمهای او هنوز شعله می کشـد
زمان ز هیبت نگاهش فسانه می گیـرد

Lamanta
18-04-2011, 10:43
ساکت نمـون همـیشه نازنینمــــــ
بهـش بگـو یـه روز عزیزت بودمــــــــ
دلـت واسـه اشـکای من نسـوزه
بهش بگو مـــــن همه چیزت بودمــــــــــــــــ

چـی شـد چـرا دسـتات داره میلـرزه ؟
نتـرس نمیـزارم ازت جدا شـــــــــــــه
بهش بگو عاشق چشمامــــــــ بودی
بــزار اونـم وارد ماجــرا شـــــــــه

بهـــش بگو یه روز بهم میگفــتیـــــــــ
یه لحــظه بی مـن بمــونی میمیــری
بگو دوســـم داشتی به قد دنیـــــــــا
وقتی که دستاشـــــو می خـوای بگیـری
اگه برات سخـــــــته بزار من بـــــگم
می خوام بشه مث خودم دیونــــه
اونوقت لیاقت چشــــــــاتو داره
اگـه بــدونه و باهـــات بمــــونه
حتــی اگه بشـکنـی پیش چشمــام
توی دلـــم همیشه سربلندی
به حرمت روزای عاشقانم
خوشـحالم از اینـکه داری میخنــــــدی
یه روز شدی تمـــــــــــام هرچــی هسـتی
بی هــوا اومدی به دل نشستی
عیبــــی نداره خوب مـــــن بگذریم
هرچی که ساختی خودتم شکستیـــــــــــــــ♥ـــ اکت نمونـــــــــــ

Sayam
18-04-2011, 11:50
:41: ..............

Pessimist
18-04-2011, 11:53
در هیچ دلی نیست بجز تو هوسی
ما را نبود بغییر تو داد رسی
کس نیست که عشق تو ندارد در دل
باشد که بفریاد دل ما برسی

Lady parisa
18-04-2011, 12:32
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری
گفتی نمی خواهی ببارم عشق ، اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری . . .

ŞHÍЯÍŃ
18-04-2011, 18:10
چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند

و چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند

چقدر دلم می خواست یک نفر به من بگوید

چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است

اما کسی نبود همیشه من بودم و

من و تنهایی و

این دفتر شعرم...:40:

ŞHÍЯÍŃ
18-04-2011, 22:58
به خودم می خندم

به دل غمگینم

به جهان و به غم سنگینم

زندگی زیبا بود

همچو یک رویا بود

چون سرودی در دشت

عطرو بویش چون مشک

لحظه ی سخت وداع

اشک و غصه آه

از برم یار نرو

تو ستم کار نشو

منتظر میمانم

چشم تر می خوانم

تو نرو از بره من

با تو میگویم سخن

Lady parisa
19-04-2011, 07:57
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم ... تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم

water_lily_2012
20-04-2011, 11:03
غم تنهایی
هیچ کس بامن در این دنیا نبود
هیچ کس مانند من تنها نبود
هیچ کس دردی زدردم بر نداشت
بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت
هیچ کس فکر مرا باور نکرد
خطی از شعر مرا از بر نکرد
هیچ کس معنای ازادی نگفت
در وجودم ردپایش رانجست
هیچ کس ان یار دل خواهم نشد
هیچ کس دم سازوهمراهم نشد
هیچ کس جز من چنین مجنون نبود
در کلاس عاشقی دل خون نبود
هیچ کس دردی نکرد از من دوا
جز خدای من خدای من خدا

ŞHÍЯÍŃ
20-04-2011, 17:20
تا به كي بايد رفت / از دياري به دياري ديگر

نتوانم نتوانم جستن / هر زمان عشقي و ياري ديگر

كاش ما آن دو پرستو بوديم

كه همه عمر سفر مي كرديم

از بهاري به بهاري ديگر:40:

ŞHÍЯÍŃ
20-04-2011, 18:17
خدا آن حس زیبایی ست که در تاریکی صحرا

زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را

یکی مثل نسیم سرد می گوید:

کنارت هستم ای تنها....و دل آرام میگیرد:40:

water_lily_2012
21-04-2011, 08:58
تو دور می شوی
من در همین دور می مانم !
پشیمان که شدی
برنگرد !
لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !

ŞHÍЯÍŃ
21-04-2011, 12:28
وقتی از غربت ایام دلم می گیرد‎‎
مرغ امید من از شدت غم می میرد
دل به رویای خوش خاطره ها می بندم
باز هم خاطره ها دست مرا می گیرد.

ŞHÍЯÍŃ
21-04-2011, 12:49
تنهایی من
من از خدا خواستم،
نغمه هاي عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نكني و
ببيني كه سايه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداري تنهايي.
ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من اين
است كه من شاهد رفتن تو هستم

Pessimist
21-04-2011, 13:04
فرا موشم مکن چون من فراموشت نخواهم کرد
تو در من آتشي هستي که خاموشت نخواهم کرد

water_lily_2012
21-04-2011, 14:40
اي رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانكه به جز تلخي اندوه
در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم
اي رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهاي باز به سويم؟
گر آمده اي از پي آن دلبر دلخواه
من او نيم او مرده و من سايه ي اويم
من او نيم آخر دل من سرد و سياه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه كس در همه احوال
سوداي تو را اي بت بي مهر !‌ به سر داشت
من او نيم اين ديده ي من گنگ و خموش است
در ديده ي او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تيرگي ي شامگهان بود
من او نيم آري ، لب من اين لب بي رنگ
ديري ست كه با خنده يي از عشق تو نشكفت
اما به لب او همه دم خنده ي جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده مي خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن كس كه تو مي خواهيش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم كه به ناگاه
چون ديد و چها كرد و كجا رفت و چرا مرد
من گور ويم ، گور ويم ، بر تن گرمش
افسردگي و سردي ي كافور نهادم
او مرده و در سينه ي من ،‌ اين دل بي مهر
سنگي ست كه من بر سر آن گور نهادم

ŞHÍЯÍŃ
21-04-2011, 16:49
من زاده ی عشقم سخن از مرگ نگویئد
دلداده ی عشقم سخن از مرگ نگویئد

در بستر مرگم خبر از مرگ نیارید
جان داده ی عشقم سخن از مرگ نگویئد

Unique 2626
21-04-2011, 18:34
بلندترين شاخه ی درخت ،

فقط يک واژه را می فهمد ،

وآن " تنهائيست " . . .

ŞHÍЯÍŃ
22-04-2011, 00:26
خسته ام
تنهام
نه به تنهايي تو
نه به تنهايي عشق
نه به تنهايي فردای غم انگیز دلم
که به تنهايي این رنگ غروب پاپیز
که در ان دل شده از غصه ی عشقت لبریز
و به تنهايي ابر تیره
که از این خلوت ما میگذرد
سایه ای بر دل ما می افتد
دل رنجیده ز غم میگیرد
و در این تنهايي
عاشقی می میرد ...

4MaRyAm
22-04-2011, 10:17
براي من گریه نکن
به یاد من گریه نکن

براي وقت رفتنم
براي روز مردنم

براي مرگ عشقمون
عزیز من گریه نکن

میگن گریه بهونه اس
این بهونه عاشقونه اس

حالا که عشقی نمونده
این بهونه بی بهونه اس

واسه تنهایی دستات
واسه بی خوابی شبهات

واسه مرگ آروزهات
واسه تموم بی کسی هات

عزیزم گریه قشنگ نیست
وقتی شبنم میشینه رو گونه هات

وقتی آسمون میره بغض صدات
وقتی چشماتو می بندی تا کسی نبینه اشکات

وقتی که می لرزه دستات
نگو اینها واسه عشقه
گریه مال مرگ عشقه ...

Unique 2626
22-04-2011, 11:39
يک ساعت که آفتاب بتابد ، خاطره آن همه شب های بارانی از ياد ميرود

اين است حکايت آدم ها ،

. . . فراموشی . . .

Unique 2626
22-04-2011, 11:48
همه دوست دارند به بهشت بروند ،

اما كسی دوست ندارد بميرد . . .

بهشت رفتن جرأت مردن ميخواهد . . . !

Lamanta
22-04-2011, 15:39
دیگه از جونم چی می خوای ، بیا بازی رو تموم کن
نه دیگه به فکر من باش ، نه دیگه عمر رو حروم کن
خیلی راحت بگو آره ، بازی رو بردی و باختم
من ساده تو خیالم چه بتی رو از تو ساختم
برو طاقتم تمومه ، نذار دل بسته ترت شم
اولین و آخرین عشق ، نمی خوام دردسرت شم
به خودت گفتی مهم نیست ، دیگه دل بسته و پیره
این جوری که ساده لوحه ، خودشم می ذاره می ره

عشق واسه تو یه بازیه ، بازیه بی حرمت و پست
سرت سلامت خوب من ، گذشتم از هرچی شکست
می سپارمت دست خدا ، می ده خودش جوابتو
دنیا با هر چی هست و نیست به نام ما ، به کام تو

تو خیالم ، توی رویا تو رو دارمت عزیزم
باشی و نباشی با من ، تویی عمرم ، همه چیزم
تو چه باشی ، چه نباشی ، سهم من از تو دریغه
حرفامو کسی می فهمه که اسیر نارفیقه
کاری از من بر نمیاد ، کوه دردم ولی خاموش
خبر از من نمی گیری ، تا شاید بشم فراموش
می دونم منو نمی خوای ، تو رقیب هات من شدم گم
همین چند روزم که موندم یا کلک بود یا ترحم
چندمین بیچارتم من ، اولیشم شایدم صد
اما خوب اینو می دونم عشق من دل تو رو زد.......

عشق واسه تو یه بازیه ، بازیه بی حرمت و پست
سرت سلامت خوب من ، گذشتم از هرچی شکست
می سپارمت دست خدا ، می ده خودش جوابتو
دنیا با هر چی هست و نیست به نام ما ، به کام تو

Pessimist
22-04-2011, 19:41
فاصله ی ساقه تا شکوفه
فاصله ی خیال تو
با من
فریادی است
که با مرگ خاموش می شود

ŞHÍЯÍŃ
22-04-2011, 20:54
مرگــم!
آغاز زیبایی ست
ّهان! شروعی رویایی ست
مرگ را در آغوش می کشم
که این خود تنهایی ست
در جهانم دیگر راهی نیست
ره توشه ، بیماری ست
هان ! شروعی رویای ست
مرگـــم! ...

water_lily_2012
23-04-2011, 14:44
مردم از درد و به گوش توفغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید
به امید تو چو ایینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
من از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که بهدامان تو این اشک روانم نرسید
آه ! آن روز که دادم به تو ایینه دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید
عشق من و تو قصه ی خورشید و گل است
که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید